تحقیق دانشجویی - 669

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تاريخچه ضرب سكه

بازديد: 407

 

تاريخچه ضرب سكه

 

اولين سكه چه موقع ساخته شد؟

 

سكه عبارت از يك تكه فلز است كه وزن و عيار مخصوص دارد، با علامت مخصوص يا مهر كساني كه آن را ضرب مي كنند.اولين سكه هائي كه در دنيا ساخته شد هفت قرن قبل از ميلاد مسيح بود كه توسط ليدي ها ساخته شد، آنها قوم ثروتمند و با قدرتي بودند كه در آسياي صغير مي زيستند.

 اين سكه هاي اوليه از جنس مخصوصي كه الكتروم نام داشت ساخته مي شدند. الكتروم يك تركيب طبيعي است كه 75 درصد طلا و 25 درصد نقره دارد. اين سكه ها به شكل و اندازه يك لوبيا بوده اند و تقريباً يك پول رسمي محسوب مي شدند. سپس يوناني ها هم به تقليد آنها از اين فكر كه يك پول رسمي فلزي رسمي داشته باشند استقبال و بنابراين شروع به ساختن پول سكه اي كردند.

بدين ترتيب، حدود صد سال بعد، بسياري از شهرهاي سرزمين بزرگ يونان و آسياي صغير، در جزاير درياي اژه و سيسيل و جنوب ايتاليا براي خود ضرابخانه داشتند. سكه هاي طلا با ارزش ترين سكه ها به حساب مي آمده اند. بعد هم سكه هاي نقره اي و بالاخره سكه ها مسي.

ضرب سكه توسط يوناني ها حدود 500 سال دوام داشت. رومي ها هم اين عقيده را پذيرفته و حدود 500 سال ضرب سكه را اجرا كردند. بعد كم كم هنر ضرب سكه آن حدت و شدت خود را از دست داده و از سال 500 تا حدود 1400، سكه هاي متعلق به اين دوره خيلي نازك بوده و قابل توجه نبودند. اما در قرن پانزدهم، هنر ضرب سكه دوباره احيا و فلز، فراوان تر شد و استاد كاران اين حرفه براي قلم زدن روي سكه ها به كار گمارده شدند.

اولين سكه هاي انگليسي قبل از رسيدن رومي ها ضرب شده بودند و در زمان غلبه «نورمنها» قريب هفتاد ضرابخانه داير، در اين كشور وجود داشت. اما در سال 1850 ضرابخانه سلطنتي، تنها ضرابخانه انحصاري و تأسيس شده از طرف دولت بود.


 

تاريخچة سكه از صدر اسلام تا پايان دورة حكومت خوارزمشاهيان

 

قدرمسلم آن كه، در مورد سير و تحول و تكامل سكه در اين سرزمين، نكات فراوان وجود دارد كه نمي‌توان همگي آنان را در چنين مطلب فشرده‌اي فراهم آورد. بدين ترتيب اين سري مطالب، تنها جهت آگاهي نخستين، براي خوانندة جويا و نشانة‌راهي بس طولاني و پراهميت براي پژوهشگر و محقق تواند بود.

 

ـ دوره اشكانى، ساسانى

برخى از سكه هاى نقره موجود در دوره حاكميت سلسله اشكانى و ساسانى ضرب شده اند كه روى اين سكه ها تصوير نقش برجسته و نيمرخ فرمانروا با نگاه به سمت چپ و بر پشت سكه نيز نقش آتشدان زرتشتى با شعله هايى كه ازميان آن متصاعد مى شود و غالباً نيز با دو نگهبان آتش ـ آذربد ـ ايستاده بر دو جانب آن مشهود است.

ـ سكه هاى عرب ساسانى

سكه هاى موسوم به عرب ساسانى كه در سالهاى 30 تا 80 هجرى قمرى رواج داشته در نگاه نخست شبيه سكه اى متعلق به اواخر دوره ساسانى مى نمايد با چهره پادشاه و آتشدان ليكن ويژگى شاخص در اين سلسله مسكوكات دعا يا عبارت دينى عربى است كه در حاشيه روى سكه ضرب خورده و بيشتر از همه عبارت الحاقى (بسم الله) و (لله الحمد) مى باشد كه اين امر توسط حكام مسلمان درآغاز حاكميت اسلام صورت مى گرفت و مجدداً سكه را نشر مى كردند.

ـ سكه هاى ادوار اسلامى

در اين بخش از مسكوكات موزه قم سكه هاى متعدد از جنس طلا و نقره متعلق به زمان حكومت خلفاى اموى و عباسى وجود دارد كه نام حاكم و سال ضرب و محل ضرب به خط كوفى روى سكه مشهود است. سكه هاى اموى عمدتاً در شهرهاى دمشق و واسط، ضرب شده و سكه هاى دوره عباسى نيز در شهرهاى عباسيه، كوفه، بغداد، رى، نهاوند، اصفهان، ضرب گرديده است.

بخش ديگر سكه هاى ادوار اسلامى متعلق به دوران حكومت سلجوقيان، ايلخانان و امراء مظفرى، آل جلاير، تيمورى، صفويه و قاجارى است.

اين بخش از سكه ها نيز عمدتاً در ضرابخانه هاى جرجان، نيشابور، بغداد، دامغان، رشت، فومن، تبريز، سمرقند، سارى، هرات، اصفهان، و... ضرب شده اند.

تعداد قابل توجهى از سكه هاى موجود كه از جنس نقره مى باشد در ضرابخانه دارالايمان قم ضرب گرديده است.

 

 

سكه‌هايي با نام «عرب ساساني» و «طبرستاني».

بعد از اسلام تا مدتها در ممالك ايران و روم-متصرفه اسلام-سكه‌هاي ايراني و رومي متداول بود؛ ولي بتدريج حكام امويان و سپس عده‌اي از حكام عباسي-بويژه حاكم طبرستان-با حفظ شكل اصلي سكه‌هاي دوره ساسانيان به دور سكه‌ها كلماتي چون:«الله-محمد رسول الله-الله ربي-الااله الاالله محمد رسول الله» و امثال اينها را به خط كوفي اضافه كردند. همچنين عده‌اي از آنان اسامي خود را نيز در روي سكه و مقابل شك خسرو دوم-كه در روي تمام سكه‌ها بود-به كوفي و گاهي به خط پهلوي ضرب مي‌كردند.

 

 

 

آنچه از اين قبيل سكه‌ها در زمان حكام اموي ضرب شده است بنام :«سكه‌هاي عرب ساساني» و در دورة عباسي بنام:«سكه‌هاي حكام طبرستان» يا «سكه‌هاي طبرستاني» معروف شده است.

در روي سكه‌هاي عرب ساساني بيشتر شكل خسروپرويز منقوش است و گاهي نيز يزدگرد سوم، و خيلي بندرت شكل بهرام پنجم هم ديده مي‌شود.

در روي سكه‌هاي عرب ساساني نامهايي از قبيل:«معاويه عبدالله بن زبير»-«عبدالله الملك بن مروان»-«زياد بن ابي سفيان»-«عبدالله عمر»-«سلم بن زياد» و غيره ديده مي‌شود.

آنچه را كه  در تاريخ سكه‌هاي بعد از اسلام دقت كنيم-دردوران دو خليفه اول راشدينا-(بوبكر و عمر)-از اين قبيل نام‌ها و يا اضافه كردن: «بسم الله»، «الحمدالله» و امثال آنها ديده نمي‌شود، و سكه‌هايي كه در اين دوره در ايران رواج داشته، همان سكه‌هاي دورة ساساني بود. ولي از زمان عثمان و حضرت علي(ع) كلمات اسلامي به خط كوفي به بعضي از سكه‌ها اضافه شده است، ودر  تاريخ سكه‌هايي را كه  مقارن با خلافت عثمان و حضرت علي(ع) بوده و كلمات اسلامي بدان اضافه شده است، آمده است .

 

سكه‌هاي مفرغي دوره سلاجقه آسياي صغيرو

سكه‌هاي عرب ساساني در دوران خلفاي اموي، صورت خسرو دوم در ايران ضرب شده است.

 

 

در روي سكه، كنار شكل خسروپرويز «محمد رسول الله» نقش بسته شده بود. از آنجا كه در هيچ يك از كاتالوگ‌ها و فهرست‌ها نظير آن ديده نمي شود بنظر مي‌رسد اين سكه از ايندوره منحصر به فرد مي‌باشد.

در اين دوره بندرت سكه‌هايي هم يافت مي‌شود كه در يك طرف آنها-و بصورت- سكه‌هاي مفرغي كه در سالهاي اوليه اسلام ضرب شده است.

- در سكه‌هاي  دوره ساساني-شكل خسروپرويز ديده مي‌شود و در پشت آنها بجاي آتشدان و دو سرباز جملات:«لااله الا الله محمد الرسول الله» به خط كوفي ضرب شده است.

اما سكه‌هاي دورة اول طبرستاني به نام خود حكام و باقي ماندگان ساساني بنامهاي:«خورشيد»-«داد برزمهر» و غيره است. و سكه‌هاي بعدي طبرستاني بنام حكام خليفه عباسي در طبرستان مانند:

 

سكه‌هاي مفرغي دوره اشكانيان

 

«عمربن علا»-«خالدبن برمك»-«يحيي»-«سعيد بن دعلج»-«عديد»-«سليمان»-«هاني»-«مقاتل» و غيره ديده مي‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سكه‌هاي طلا و نقره دوره خلفاي عباسي

سكه‌هاي طلا و نقره دوره خلفاي عباسي

سكه‌هاي طلا و نقره دوره خلفاي اموي

سكه‌هاي نقره دوره خلفاي

اموي

 

 

دورة كوتاه مدت، دگرگوني شكل سكه‌هاي ايراني

بنابر آنچه مورخان نوشته‌اند: درخلال سكه‌هاي ساساني و عرب ساساني، در دوران خلفاي اموي واقعه‌اي اتفاق افتاد كه «عبدالملك بن مروان» با كمك فكري«حضرت امام محمد باقر(ع)» به ضرب سكه‌هاي اسلامي اموي اقدام كرد.

«دميري» در كتاب «الحيوان» و «بيهقي» در كتاب «المحاسن و المساوي» شرح واقعه را به تفصيل آورده‌اند كه اصل آن چنين است:

-هارون الرشيد روزي در دربار خود به مقدارزيادي سكه كه در پيش رو داشت اشاره كرد و به اطرافيان خود گفت كه اين سكه‌هاي اسلامي در زمان عبدالملك بن مروان ضرب و رايج شده. در آنزمان كشور روم كالاهايي به مصر صادر مي‌كرد، و ضمن آن كالاها پارچه‌هايي بود كه بر روي آنها به زبان رومي كلماتي چاپ شده بود. بعد از ترجمة آن كلمات متوجه شدند- -اصطلاحاتياز مسيحيت است.

 

 

 

 

امام باقر (ع) و پيشنهاد ضرب سكه

كمال الدين دميرى در كتاب حياة الحيوان و مقريزى در كتاب شذرات العقود از كسائى نقل كرده‏اند كه روزى در مجلس هارون الرشيد سخن از اولين نفوذ اسلامى به ميان آمد، در آن مجلس تاريخچه نخستين سكه‏هايى كه بر آنها شعارهاى اسلامى نقش بسته چنين مطرح شد:

در آغاز، كاغذ از جانب روميان به مملكت اسلامى وارد مى‏شد، در آن روزگار بيشتر مردم مصر نصرانى بودند و همكيش پادشاه روم به حساب مى‏آمدند.از اين رو، بر حاشيه كاغذهايشان با خط رومى اين كلمات: (پدر، پسر و روح القدس) نقش بسته بود.

اين نوع كاغذها در جامعه اسلامى از آغاز تا عصر عبد الملك مروان رواج داشت تا اين كه عبد الملك از كسى كه زبان رومى مى‏دانست، خواست تا آن كلمات را براى او ترجمه كند.پس از ترجمه كلمات، عبد الملك برآشفت و گفت: اين شايسته نيست كه در سرزمين اسلام، شعار نصرانيت به وسيله اين اوراق در حد وسيعى منتشر شود.

از اين‏رو، به عبد العزيز مروان كه برادر او و نماينده و كارگزار وى در مصر بود، دستور داد تا اين حاشيه‏ها را از بين ببرد و دستور دهد تا سازندگان كاغذ بر حاشيه كاغذها آياتى از قرآن بنويسند.

دستور از ميان بردن حاشيه‏هاى رومى به ساير كارگزاران حكومت در ساير شهرها نيز ابلاغ گرديد.

كاغذها با حاشيه‏هاى جديد با گذشت زمان رواج يافت و به سرزمين روم نيز رسيد.پادشاه روم از اين برنامه ناخشنود شد و به عبد الملك نامه نوشت و از او خواست تا حاشيه‏هاى رومى را دوباره به كارگيرد و رواج دهد.

نامه را همراه با هدايا به سوى عبد الملك گسيل داشت، اما عبد الملك نامه و هدايا را پس فرستاد، اين كار دو مرتبه ديگر با هداياى بيشتر صورت گرفت.در مرتبه آخر، پادشاه روم تهديد كرد كه اگر حاشيه‏ها به صورت نخست باز نگردد، بر روى سكه‏ها، دشنام به پيامبر اسلام را نقش خواهد زد.

در اين عصر، سكه‏هاى رايج ميان مسلمانان، سكه‏هاى رومى بود.و اگر پادشاه روم تهديد خود را عملى مى‏ساخت، ضربه‏اى سياسى بر حكومت اسلامى وارد مى‏شد و مقدسات مردم مورد اهانت قرار مى‏گرفت.

عبد الملك خود را مواجه با مشكلى بزرگ يافت، براى مشورت و يافتن راه حل به شخصى به نام روح بن زنباع روى آورد.ولى او در پاسخ گفت:

اى عبد الملك! تو خودت خوب مى‏دانى كه چه كسى راه حل مشكل تو را مى‏داند، اما بعمد آن را مطرح نمى‏كنى.

عبد الملك: او چه كسى است؟ !

روح بن زنباع: او جز باقر العلوم (ع) ـ از خاندان پيامبر اكرم (ص) ـ فرد ديگرى نمى‏تواند باشد و تو ناگزير هستى كه از او كمك بگيرى.

عبد الملك: آرى تو درست مى‏گويى.ولى...

عبد الملك به والى خود در مدينه دستور داد تا نزد امام باقر رفته و امكانات سفر را در اختيار وى قرار دهد و آن حضرت را براى سفر به سوى شام تجهيز كند.

والى مدينه، چنين كرد و امام رهسپار شام گرديد.

عبد الملك به استقبال آن حضرت رفت، خير مقدم گفت و مشكل سياسى خود را مطرح ساخت و كمك طلبيد.

امام باقر (ع) فرمود: كار را دشوار نگير.نظر من اين است كه هم اكنون از اهل فن بخواهى تا برايت درهم و دينارهاى فراوانى را بسازند كه بر يك طرف آن شعار توحيد و بر طرف ديگر محمد رسول الله نقش زنند و در مدار آن نام شهرى كه سكه در آن زده شده و تاريخ ساخت آن نوشته شود.سپس در زمينه برخى خصوصيات ديگر سكه‏ها، رهنمودهايى داد تا تقلب و دخل و تصرف در آنها به آسانى ميسرنباشد.و به عبد الملك فرمود: از مردم بخواه تا از اين پس با اين سكه‏ها معاملات خود را انجام دهند و مبادلات اقتصادى را با سكه‏هاى رومى ممنوع و داراى مجازات اعلام كن.در ظرف چند ماه، رهنمودهاى امام باقر (ع) بخوبى عملى گرديد و سكه‏هاى اسلام در روابط اقتصادى به كار گرفته شد.آن گاه عبد الملك به پادشاه روم نوشت، اگر مى‏خواهى تهديدهايت را عملى كن!

پادشاه روم كه از رواج سكه‏هاى اسلامى مطلع شده بود، عملى ساختن تهديدهاى خود را بى‏ثمر يافت و از آن صرف نظر كرد.

 

 

 

 

پول براي اولين بار چه موقع مورد استفاده قرار گرفت؟

بشر تا مدتها بدون استفاده از پول، روزگار مي گذرانده و آن روشي را كه به نام «مبادله پاياپاي» مي شناسيم به كار مي برده است. اين روش با اين ترتيب بود كه هر كس اگر چيز يا كالايي داشت كه براي خودش لازم نبود، مي گشت و كسي را پيدا مي كرد كه آن كالا را لازم داشته باشد. بنابراين در عوض چيز مورد احتياج خود، اين كالا را مبادله مي كرد.

اولين نوع پول كه به وسيله بشر اوليه به كار مي رفت، عبارت بود از چيز پوشيدني يا خوردني. سرخپوستان آمريكائي تكه هاي حكاكي شده از يك نوع پوست را كه «ومپوم» مي ناميدند، به عنوان پول به كار مي بردند. انواع ديگر پول، عبارت از تنباكو، غلات، پوست يا نمك و بالاخره مهره و منجوق و از اين جور چيزها بود.
عاقبت قطعه هائي از فلز جاي انواع ديگر پول را مي گرفت. اولين مردمي كه پول سكه اي به كار بردند ليدي ها بودند، قوم معروفي كه در آسياي صغير مي زيستند. در قرن هشتم قبل از ميلاد آنها شروع به ساختن پول از قطعات فلزي كردند كه داراي وزن و طرح متحدالشكلي بودند تا به آساني تشخيص داده شوند.البته طلا و نقره هم قبل از آن، به عنوان پول به كار رفته بود ولي نه به صورت سكه. آنها شمش هائي را رواج داده بودند كه مي بُريدند و وزن مي كردند. اما هيچ نوع ضمانتي براي خالص بودن يا وزن در بين نبود. بنابراين ليدي ها اولين كساني بودند كه فكر مي كردند بهتر است اين قطعات فلزي را با نشانه اي مُهر بزنند تا ضمانتي در بين باشد. مردم ديگر هم از آنها تقليد كرده و بنابراين اين كار تدريجاً در همه جا متداول شد.بعد از قرون وسطي فكر تازه اي پديد آمد كه به جاي سكه هاي طلا يا نقره از اوراق تعهدي براي پرداخت پول استفاده كنند و اگر كسي كه تعهد اين اوراق را مي كند آدم معتبري باشد، اين اوراق به همان راحتي پول واقعي به كار خواهند رفت. بنابراين با بروز اين فكر تازه عده اي از زرگرها و تجار و وام دهندگان پول شروع به انتشار اسكناس هائي كردند كه تعهد شده بود در صورت تقاضا، نقداً پرداخت خواهند شد.

اين «پول رايج اعتباري » چون به شكل كاغذ بود، هم مطمئن تر و هم از نظر دست به دست گشتن راحت تر از طلا بود. به زودي بانك ها و بعد هم دولت ها شروع به انتشار اين نوع ارواق تعهدي يعني اسكناس كرده و بدين ترتيب بود كه پول كاغذي به وجود آمد.

پول چيست؟

دروهله اول پاسخ به اين پرسش واضح و مشخص به نظر مي رسد، در هر كشوري پول به اشكال و در جنس هاي مختلف وجود دارد از جمله سكه هاي مختلفي كه از جنس هاي مختلف مي باشند، پول كاغذي، چك، كارت اعتباري و سكه هاي طلا، بسياري از مردم ثروتمند ترجيح مي دهند بخشي از پول خود را به شكل طلا پس انداز كنند كه كمتر از پول كاغذي و وجه رايج كشور مستعد تورم است و از لحاظ زيبايي شناسي، جذابيت خيره كننده طلا و مقاومت آن در برابر پوسيدگي، دو خاصيت مهم آن است كه باعث شده است به مدت هزاران سال در معاملات پولي مورد استفاده قرار بگيرد. تقريبا از تمام انواع چيزها تا به امروز در زمان ها و مكان هاي متفاوت به عنوان پول استفاده شده است. در فهرست زير به تمام چيزهايي اشاره شده است كه از زمان هاي باستان تا به امروز به عنوان پول مورد استفاده قرار مي گرفته است: كهربا، مهره، كاوري (نوعي صدف در هند)، طبق و نقاره، تخم مرغ، پر، زنگ، بيل، عاج، يشم،كتري، چرم، حصير، ميخ، گاري گاوكش، خوك، كوارز (در كوهي)، برنج، نمك، انگشتانه، شربت، گردنبند، كامو، تقريبا توصيف پول يا خواص آن در چارچوب شكل فيزيكي  اش به علت تنوع آن، غيرممكن است بنابراين هرگونه تعريفي بايد براساس عملكردهاي آن استوار باشد.

عملكردهاي پول

عملكردهاي خاص (عمدتا اقتصاد خرد): - واحد محاسبه (انتزاعي) - معيار مشترك ارزش (انتزاعي) - وسيله مبادله (عيني) - استاندارد براي پرداختي هاي معوقه (انتزاعي) - ذخيره ارزش (عيني)

عملكردهاي عمومي (عمدتا اقتصاد كلان و انتزاعي): - دارايي در جريان - چارچوب سيستم تخصيص يافته بازار (قيمت ها) - يك عامل پديدآورنده در اقتصاد - كنترل كننده اقتصاد.

البته هر چيزي كه به عنوان پول مورد استفاده قرار مي گيرد، داراي عملكردهايي كه ذكر شد نمي باشد. به علاوه عملكردهاي هر شكل خاص پول ممكن است در طول زمان تغيير كند همانطور كه گلين ديويس به آن اشاره مي كند: آنچه در حال حاضر عملكرد اصلي يا اوليه پول در يك جامعه يا كشور خاص محسوب مي شود ممكن است اولين يا عملكرد اصلي آن در قبل نبوده نباشد در حاليكه ممكن است آنچه كه عملكرد ثانويه پول در يك مكان محسوب مي شود، در برخي مناطق ديگر جزو عملكرد اوليه آن باشد ... بنابراين فهرست بندي منطقي عملكردها بيان كننده هيچگونه اولويتي از لحاظ زمان يا اهميت نمي باشد خصوصا براي آنهايي كه ممكن است تنها اولين و مهم ترين زمان و مكان خاصشان را منعكس كنند. گلين ديويس به همين ترتيب ادامه مي دهد تا به بهترين تعريف از پول مي رسد كه به شرح زير است: پول هر چيزي است كه به صورت گسترده براي پرداخت دستمزد و حسابداري وام ها و حساب هاي اعتباري مورد استفاده قرار مي گيرد.

دلايل توسعه و گسترش پول

پول تا حدود زيادي از دلايل غيراقتصادي نشات مي گيرد: از باج و خراج و تجارت، از ديه و پول عروسي و از معامله هاي پاياپاي، از آداب و رسوم مذهبي و آييني و بازرگاني، از آرايش تجملي و به عنوان دستمزد در ازاي انجام كاري. يكي از مهم ترين پيشرفت هايي كه در مورد ساده ترين اشكال اولين معامله هاي پاياپاي صورت گرفت تمايل به انتخاب يك يا دو قلم جنس به عنوان پول درازاي دريافت چيزي يا انجام كاري بود كالاهايي كه به عنوان اقلام برتر در معامله هاي پاياپاي مورد استفاده قرار مي گرفتند، به دلايل مختلفي انتخاب مي شدند برخي به علت اينكه سهل الوصول بودند و به راحتي ذخيره مي شدند، برخي به علت اينكه ارزش بالايي داشتند و برخي به اين خاطر كه به راحتي قابل حمل بودند و يا ماندگاري طولاني داشتند. اين كالاها كه به طور گسترده مورد علاقه همگان بودند، به راحتي مبادله مي شدند و از نظر مردم آن دوره حكم پول را داشتند. مشكلاتي كه در اين معامله وجود داشت، محركي براي توسعه پول شد. اين محرك كاملا اقتصادي اما شاهدي باستان شناختي، ادبي و زباني دنياي باستان و شاهدي عيني از انواع واقعي نمونه هاي اوليه پول در بسياري كشورها بود كه در آنها معامله هاي پاياپاي عامل اصلي در شكل گيري و توسعه اوليه پول محسوب نمي شد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت: 16:21 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره انواع علوم اسلامی

بازديد: 467

 

علم منطق

 

يکي از علومي که از جهان خارج دارد حوزه فرهنگ اسلامي شد و پذير ش عمومي يافت و حتي به عنوان مقدمه اي بر علوم ديني جزء علوم ديني قرار گرفت علم منطق است.

علم منطق از متون يوناني ترجمه شد، واضح و مدون اين علم از سلطاطاليس يوناني است. اين علم در ميان مسلمين نفوذ و گسترش فوق العاده يافت اضافاتي بر آن شد و بر سر حدکمال رسيد.

بزرگترين منطق هاي ارسطويي که در ميان مسلمين تدوين شد منطق الشفاي بوعلي سينا است .

منطق الشفا چندين برابر منطق خود ارسطو است . متن يوناني، ترجمه عربي و هم ترجمه ديگر منطق ارسطو به زبانهاي ديگر اکنون در دست است . منطق ارسطو را ضين بن اسحاق ترجمه کرد و اکنون عين ترجمه موجود است .

در قرون جديد به وسيله فرانسيس بيکن انگليسي و دکارت فرانسوي منطق ارسطويي سخت مورد هجوم و ايراد قرار گرفته سالها و بلکه در سه قرن گذشته در حاليکه اروپا ايمان خود را به منطق ارسطويي به کلي از دست داده بود تدريجاً از شدت حمله و هجوم به آن کاسته شد . براي ما لازم است نه مانند عده اي چشم بسته منطق ارسطويي را ينپذيريم و همچنين مانند عده اي ديگر چشم بسته آن را محکوم نکنيم بلکه تحقيق کنيم و ببينيم ارزشي که منطق ارسطويي براي خود قايل است چه ارزشي است . ناچاراً  بايد آن را تعريف کنيم .

تعريف منطق

((منطق قانون صحيح فکر کردن است )) يعني قواعد و قوانين منطقي به نزديک مقياس و معيار و آلت سنجش است که هرگاه بخواهيم درباره برخي از موضوعات علمي يا فلسفي تفکر و استدلال کنيم بايد استدلال خود را با اين مقياس ها و معيارها بسنجيم و ارزيابي کنيم که به طور غلط نتيجه گيري نکنيم .

فايده منطق

 از تعريفي که براي منطق ذکر کرديم فايده منطق جلوگيري ذهن است از خطايي در تفکر با در اينجا لازم است فکر و تفکر را تعريف کنيم زيرا تا تعريف فکر ، به مفهومي که منطق در نظر دارد روشن نشود، ابراز بودن منطق براي فکر و به عبارت ديگر ((خطاسنج)) بودن علم منطق براي فکر ، روشن نمي شود.

تفکر عبارت است از مربوط کردن چند معصوم به يکديگر براي به دست آوردن معلوم جديد و تبديل کردن يک مجهول به معلوم .

در حقيقت تفکر عبارت است از سير و حرکت ذهن از يک مطلوب مجهول به سوي يک سلسله مقدمات معلوم و سپس حرکت از آن مقدمات معلوم به سوي آن مطلوب براي تبديل آن به معلوم .

ذهن معلومات خويش مجهولي را تبديل به معلوم مي کند و بايد به آن معلومات شکل و نظم و صورت خاص اساساً  عمل فکر کردن چيزي جز نظم دادن به معلومات و پايه قراردادن آنها براي کشف يک امر جديد نيست پس وقتي که مي گوييم منطق قانون صحيح فکر کردن است و ازطرف ديگر مي گوييم فکر عبارت است از حرکت و سير ذهن از مقدمات به نتايج معني اش اين مي شود که منطق کارش اين است که قوانين درست حرکت کردن زمين را نشان مي دهد.

پس کار منطق اين است که حرکت ذهن را در عين تفکر تحت کنترل خود قرار دهد.

خطاي ذهن

 ذهن هنگامي که تفکر مي کند ممکن است صحيح عمل کند و ممکن است دچار خطا گردد. منشا خطا يکي از دو امر ذيل ممکن است باشد

1-آن مقدماتي که آنها را پايه قرار داده و معلوم فرض کرده خطا و اشتباه باشد يعني مقدماتي که مصالح استدلال ما را تشکيل مي دهد فاسد باشد.

2-نظم وشکل و صورتي که به مقدمات داده شده غلط باشد يعني هرچند که مصالح استدلال ما درست باشد ولي شکل استدلال ما غلط است .

از مجموع آنچه گفته شد معلوم گشت که ارزش منطق ارسطويي اين است که خطا سنج عمل فکر کردن است . يعني خطاسنج صورت و شکل استدلالهاي انساني است . اما اين که منطق چه قوانيني براي درست استدلال کردن عرضه مي دارد مطلبي است که از تحقيق تفصيلي منطق روشن مي شود.

موضوع منطق

موضوع علم عبارت است از آن چيزي که آن علم در اطراف آن بحث مي کند و هر يک از مسايل آن علم را در نظر بگيريم خواهيم ديد بياني است از يکي از احوال و خواص و آثار آن .

در اينجا دو نظريه مطرح است :

 1-علت اين امر اين است که مسايل هر علمي بالاخره در اطراف يک حقيقت يعني بحث مي کند پس از اين دو هر علمي نيازمند به موضوع است و تمايز علوم از يکديگر نيز ناشي از تماير موضوعات آن علوم است.

2-نظريه دوم اين است که پيوند مسايل علوم با يکديگر ناشي از آثار و فوايدي است که بر آنها مرتب مي شود اکنون بايد ببينيم موضوع علم منطق چيست و علم منطق در اطراف چه موضوعي بحث مي کند؟

موضوع علم منطق عبارت است از ((معرف و حجت)) يعني مسايل منطق يا درباره معرف ما يعني تاليفات بحث مي کند يا درباره حجت يعني درباره استدلالها

علم منطق مي خواهد به ما راه صحيح تعريف کردن و صحيح استدلال کردن را بياموزد.

تصوير و تصديق

منطقيين اسلامي بحث خود را در منطق از تعريف علم و ادراک آغاز مي کنند و سپس آن را به دو قسم تصور و تصديق تقسيم مي نمايند و منطق را عموماً  به دو بخش تقسيم مي کنند بخش تصورات و بخش تصديقات. از نظر مننطقيين به دو قسم تقسيم مي شود: 1-ضروري يا بديهي  2-نظري يا اکتسابي

قبل از هر چيزي لازم است ماعلم و ادراک و سپس تصور و تصديق و ضروري و بديهي را تعريف کنيم .

علم و ادراک

 انسان در خود حالتي مي يابد که نام آن حالت را علم يا ادراک يا دانايي يا آگاهي است در ذهن لهذا در تعريف علم و ادراک گفته شده العلم هو الصوره الحاصله من الشي عندالعقل يعني ادراک عبارت است از صورتي که ازيک شي ء در ذهن پديد مي آيد.

تقسيم علم به تصور و تصديق اولين بار به وسيله حکم عالي قدر اسلامي ابونصر محمد بن طرخان فارابي ابداع و عنوان شد و مورد قبول حکما و منطقيين بعد قرار گرفت ، منطقيين اسلامي در دوره هاي تاخر اين قسمت را پايه قرار داده ، ابواب منطق را به دو قسم منقسم کردند : قسم تصورات و قسم تصديقات.

ضروري و نظري

 هر يک از تصور و تصديق بر دو قسم مي باشند يا بديهي هستند و يا نظري، بديهي عبرات است از ادراکي که نياز به نظر يعني فکر نداشته باشد و اما نظري عبارت است از اداراکي که نياز به نظر و فکر داشته باشد .

به عبارت ديگر بديهي آن است که خودبه خود معلوم است و نظري آن است که خود بخود معلوم نيست بلکه بايد به وسيله يک شي ء يا اشياء ديگر معلوم شود. مثلاً مي گويند تصور حرارت و برودت احتياجي به فکرندارد پس بديهي مي باشند اما تصور ملک و جن نيازمند به فکر است پس اين تصورات نظري مي باشند.

کلي و جزئي

 يکي ديگر از بحث هاي مقدماتي منطق بحث کلي و جزئي است . اين بحث اولاً  با لذات مربوط به تصورات است و ثانياً  و بالفرض مربوط به  تصديقات است يعني تصديقات به طبع تصورات متصف به کليت و جزئيت مي گردد.

تصوراتي که از اشياء داريم به دو گونه اند : تصورات جزئي و تصورات کلي

تصورات جزئي يک سلسله صوري است که جزء بر شخص واحد قابل انطباق نيست در مورد مصداق اين تصورات کلماتي از قبيل « چند تا ، کداميک معني  » معني ندارد.  اين صور ذهن ما فقط بر فرد خاص صدق مي کند نه بيشتر . مثلاً تصوري که ما از شهر تهران و تصوري که از کشور ايران داريم همه تصورات جزئي است. ذهن ما علاوه بر اين تصورات يک سلسله تصورات ديگر هم داد ويک سلسله نامهاي ديگر براي نشان دادن آن معاني و تصورات وجود دارد مانند تصوري که از انسان واز آتش و از شهر و کوه و امثال اينها داريم و براي فهماندن اين معاني و تصورات نامهاي مزبور را به کار مي بريم که اسم عام خوانده مي شوند، اين سلسله معاني و مفاهيم و تصورات را کلي مي ناميم زيرا قابل انطباق بر افراد فراواني مي باشند و حتي قابليت انطباق بر افراد غير متناهي دارند .

معمولاً در کارهاي عادي خودمان سر و کار ما با جزئيات است ولي هنگامي که وارد مسائل علمي مي شويم سر و کارمان با کليات مي شود.

نصب اربعه 

از جمله مسائلي که لازم است دانسته شود انواع رابطه و نسبتي است که با يکديگر ممکن است داشته باشند. هر دو کلي را زماني که با يکديگر مقايسه کنيم يکي از چهار نسبت زير را با يکديگر خواهند داشت .

1-تباين : قلمرو هر کدام از قلمرو ديگري کلاً جداست مثلاً  انسان و درخت .

2-تساوي :قلمرو هر دو کلي يکي است . مثلاً  انسان و تعجب کننده

3-عموم و خصوص مطلق: ماند انسان و حيوان

4- عموم و خصوص من وجه: مانند انسان سفيد

در ميان کلمات فقط همين چهار نوع نسبت ممکن است برقرار باشد نسبت پنجم محال است برقرار باشد . مثل اين که فرض کنيم يک کلي شامل هيچ يک از افراد ديگري نباشد ولي ديگري شامل تمام يا بعضي افراد عام بوده باشد.

کليات خمس

 هرکلي را که نسبت به افراد خود آگاهي درنظر بگيريم و رابطه اش را افراد خودش بسنجيم از يکي از پنج قسم زير خارج نيست.

1-نوع:    2-جنس         3-فصل4-عرض عام     5-عرض خاص

آن کلي که تمام ذات و ماهيت افراد است نوع است و آن کلي که جزء ذات افراد خود است  و  جزء اعم است جنس است و آنکليکه جزء ذات افراد است ولي جزء مساوي است فصل است و آن کلي که خارج از ذات افراد است ولي اعم از ذات افراد است عرض عام است و آن کلي که خارج از ذات افراد است ولي مساوي با ذات است عرض خاص است .

نوع مانندانسان که معني انسانيت بيان کننده تام ذات و ماهيت افراد خود است .

جنس مانند حيوان که بيان کننده جزئي از ذات افراد خود است زيرا افراد حيوان از قبيل  عمر و اسب و گوسفند و غيره حيوانند و چيز ديگر ، يعني ماهيت و ذات آنها را حيوان تشکيل مي دهد.

فصل: مانند ناطق که جزء ديگر ماهيت انسان است و دو متصل يک بعدي که جزء ديگر ماهيت خط است.

عرض عام: مانند راهرونده (ماشي) که خارج ا ز ماهيت افراد خود است يعني راه رفتن جزء ذات يا تمام ذات روندگان نيست ولي در عين حال به صورت يک حالت و يا عارض در آثار وجود دارد.

عرض خاص : مانند تعجب کننده که خارج از ماهيت افراد خود (همان افراد انسان) است و به صورت يک حالت و يک عرض در آنها وجود دارد و اين امر عرض اختصاص دارد به افراد يک ذات و يک ماهيت يعني نوع انسان

حدود و تعريفات : مبحث کلي که ذکر شد مقدمه اي است براي حدود و تعريفات يعني آنچه وظيفه منطق است اين است که بيان کند طرز تعريف کردن يک معني چگونه است و يا بيان کند که طرز صحيح اقامه برهان براي اثبات يک مطلب به چه صورت است؟

به طور کلي تعريف اشياء پاسخگويي به «چيستي» آنها است . يعني وقتي که اين سوال براي ما مطرح مي شود که فلان شي چيست ؟ در مقام تعريف آن بر مي آئيم بديهي است که هر سوالي در مورد يک مجهول است اينکه حقيقت و ماهيت يک شي ء بر ما مجهول مي باشد به معني اين است که ما تصور صحيحي از آن نداريم پس اگر بپرسيم خط چيست ؟ حيات چيست؟ همه اينها به معني اين است که ما يک تصور کامل و جامعي از حقيقت اين امور نداريم و مي خواهيم تصور صحيحي از آن داشته باشيم.

سوالاتي که بشر در مورد موجودات بيان مي کند يکسان نيست و هر لفظي براي يک سوال مطرح مي شود چند سوال ؟

1-سوال از چيستي «چيست» ؟ ماهو؟

2-سوال از هستي «آياست» هل؟

3-سوال از چرائي «علت چيست»؟ « يا فايده چيست» و يا بچه دليل؟

منطق عهده دار پاسخ به هيچ کدام از اين سوالات که درباره اشياء خارجي مي شود و نيست آنکه عهده دار پاسخ به اين سوالات است فلسفه وعلوم است ولي منطق طرز پاسخگويي به اين سوالات را بيان مي کند.

منطق مي خواهد راه درست تعريف کردن را بياموزد

مسلمين همچنانکه بحث در مبدا وجود و تحقيق در احوال اعيان موجودات را با توجه به آثار عقلاي يوناني شروع کردند نام اين علم و اين مبحث را هم يعني «فلسفه» را از يونانيان گرفتند وليکن در عين حال آن را به نام حکمت مهم خواندند. با اين تفاوت که حکمت معني عام تري از فلسفه دارد و مفهوم علم را بنحو اعم نيز شامل مي شود.

استفاده از اصول عقايد ارسطو و افلاطون و افلاطونيان جديد و آميختن اين روشها با يکديگر و با مباني دين و پديد آوردن فلسفه اي خاص از آن ميان بين حکماي اولي اسلامي همچنان معمول بود که بين حکماي عيسوي آسياي صغير و حوزه هاي علمي خاور نزديک .

ارسطو تنها از آن لحاظ که داراي آثار متعددي بودو كتب او مورد تفسير مفسرين قرار گرفت ، اهميت ندارد بلکه وي راهنماي نهضت خاص فکري است که با آثار خود و آثاري که بدو نسبت داده شده بود مسائل مختلفي را مطرح کرد و درترجمه ها وتفسيرهاي او اين مسائل به نحو عجيبي توسعه و تکامل يافت.

منتهي بايد در نظر داشت که اين توسعه و تكامل از راه انتقاد در مباحث آن استاد بوجود نيامد بلکه از دو طريق يعني از راه تعليم و توضيح و از طريق داخل کردن عقايد جديد در مباحث اصلي استاد حاصل شد و اين دوعمل هم بدست مفسران و شارحان يوناني صورت گرفت و هم بوسيله مفسلين اسلامي .

فلسفه در اسلام عبارت است از عده کثيري تفاسير و توضيحات در مورد ماور الطبيعه و فروع آن که بيشترمبتني است بر روش کار شارحان ارسطو در اسکندريه و بلاد خاور نزديک و بهمين سبب بسياري از بحث هاي آنان عيناً  در ميان فلاسفه حوزه اسلامي امتداد يافت مثلاً  اثبات وحدت محض خالق در عين تصور صفات دنباله مباحثي است که نو افلاطونياني از قبيل ايا مسليحسن و ابرقلس پيش گرفته بودند و دنباله اين مباحث به تمدن اسلامي نيز کشيده شد، مبين مانند عقيده ديونيسيونس در باب عدم خالق بجزئيات که مدتي در ميان معتزله و فلاسفه هاي اسلامي ادامه يافته و مايه تکفير آنان شده بود .

در کتاب اثولوصيا سخن از خالق مافوق جواهر است که از او بطريق اشراق عقل فعال صادر مي شود و صور کلي اشياء در همين عقل فعال وجود دارد . توجيهي که مايه تتابع مبادي وجود گرديده عشق است و بوسيله آن است که خالق توانست از تنهايي محض برهد و در کسوت عقل فعال و ساير مبادي که بعد از واقعست ظهور کند.

در کتاب العله منسوب به ارسطو ماخوذ از الثالومبياي ابر قلس ، هم اين موضوع مورد بحث قرار گرفته است و «خير» علت اصلي وجود و مقدم بر آنست و بعد ازو بترتيب «وجود» و «عقل» و«نفس» و «طبيعت» قرار دارند . تمام امور کلي و فاني بوجود لايزالي که تنها وجود قائم بذات است منسوب و منتهي مي شود و اين درست عين بيان فارابي و ابن سيناست که گويند وجود و تمام ممکنات معلول است بعلت وجود واجب با مطالعه در اين دو کتاب که نمونه هايي از بحث هاي آنها را ديديم مي توان به قسمتي از مباني فلسفه مسلمين پي برد با اين تفاوت که نفوذ اين عقيده در مشائين بمراتب بيشتر از متکلمين است.

با اطلاع از اين مقدمات نفوذ فلاسفه و متکلمين عيسوي در فلاسفه و متکلمين اسلامي هم بخوبي معلوم و علي الخصوص تاثير عقايد کساني مانند فلوطنسين و ابر قلس و يوحنا الدمشقي و يحيي (يوحنا) النحوي بعنوان عقايد خاص ارسطو آشکار مي گردد که بعدها با روش افلاطون مقايسه گرديده و يا گاه بر آن برتري داده شده است .

علاوه بر اين مشاهير فلاسفه عيسوي عده ديگري از فلاسفه از مذاهب مختلف مسيحي خاصه از يعقوبيان و منصوريان بر اثر نزديکي فراوان با مسلمين و اينکه غالباً  در دوره نهضت علمي مسلمين با آنان معاصر و متقدم بوده اند تاثيرات شگرف در تکوين فلسفه مسلمين کرده و بسي از معلمين مسيحي استناد فلاسفه و متکلمين اسلامي بوده اند و تحقيقات آنان در تشکيل عقايد شاگردان نشان تاثير فراوان داشته  و به هر حال اين نکته مسلم است که افکار مسيحيان شرق در ميان حکماي اسلامي و معتزله و بعضي ديگر از فرق ادامه يافته و در پاره اي موارد و با اصول ديني اسلام نزديک شده است.

با آمدن اسلام البته تغييري در دين حاصل شد ولي بحث هاي فلسفي و عقل و اصولي همچنان و بهمان نحو ادامه يافت . مثلاً قدم کلمه الله در اينجا مقدم کلمه الله (قرآن ) تبديل صورت داد و تحقيق از موضوع جبر و اختيار با همان شدت و بهمان صورت باقي ماند و همچنين است بحث در باب صفات و اسماء الهي که مدتي در اسلام باقي ما ند و علاوه بر اين موضوعات کلامي مسائلي ديگر مخصوصاً اصول اخلاق ارسطو هم نزد عيسويان شهرت و مقبوليتي يافته بود براي ورود اين مباحث نيز دراسلام مانعي وجود نداشت و عين اين حالت براي طبيعيات ارسطو کتب بطليموس و جالينوس وجود داشت و بهمين جهت مسلمين به سرعت شروع به نقل اين کتب بعربي کردند و در غالب اين ها ترجمه از منقولات سرياني زودتر از استفاده از اصل يوناني آنها صورت گرفت و بهمان نحو که ديديم کتاب المدخل فرخورويس (اسياغوجي) و قاطيغر رياس و انالوطيقاي اول و دم و ماور الطبيعه و اسماء و العالم و کتاب الحيوان و بعضي از تفاسير مانند تفسير الاسکندر الامزوريسي بر ماوراء الطبيعه و کتابهايي که قبلاً ذکر شد به زمان عربي درآمد.

دسته ديگري نيز از آغاز کار با فلاسفه در اين امر شرکت داشتند و ايشان ائمه و پيشوايان مذهب اعتزال بوده اند که غايت مقصودشان در آوردن اصول دين بيک صورت علمي و منطقي و بحث در ذات و صفات واجب الوجود و احوال ممکنات از مبداء و مواد بر وفق شريعت اسلام بوده است. و فعاليت علمي اين فرقه از قرن دوم هجري آغاز شد و با  آنکه موارد خدمات ذيقيمتي با سلام گرديدند بجرم استفاده از مباني فلسفي يونانيان و ايرانيان و هندوان همواره مورد بغض و نفرت مسلمين بودن و آخر نيز با غلبه اهل حديث و فقها و متشرعين و اصحاب علوم ديني راه زوال گرفتند.

تمايل و آشنايي مسلمين با فلسفه يوناني چنانکه ديده ايم باترجمه آثار حکماي يونان و اسکندريه و تفاسير و شروع آني همچنين با تعليمات گروهي مانند قديري و يوحنا بن حيلان و ابوحيي المروزي و ابوزکريا المروزي و ابوزکريا يحيي بن عدي و نظاير اين اشخاص که غالباً کتب منطق و فلسفه را تدريس و با ارزش املاح شرح و تفسير مي کرده اند آغاز شد . اين عمل ديرگاه امتداد داشت و تا اواخر قرن چهارم بطول انجاميد و در اين ميان آثار گوناگون فلسفي و شروع آنها به ترجمه سي نيک و برد بالتمام و يا بنحو اختصار بعربي در مي آيد .

روابط فلسفه وعرفان

منظور ما از «فلسفه» الهيات است ، فلسفه اولي يا الهي که با عرفان تناسب دارد ، نه فلسفه به معني وسيع کلمه حکمت الهي به دو فن تقسيم مي شود : امور عامله ياالهيات بالمعني عام و الهيات بالمعني خاص .

هدف فلسفه الهي درباره انسان : انسان در نظام فکري ، جهان کلي شود و از نطر انديشه جهان عقل شود.

هدف عرفان درباره انسان : رسيدن انسان با کل وجودش به حقيقت (خدا) ، فناء ، في الله ، وصول و راه حکم با راه عارف دو راه است : راه حکيم راه منطق و برهان است و راه عرفان راه تزکيه و تصفيه دير و سلوک است .

عرفان ازکي به صورت يک علم در آمده ، علمي که براي آن موضوعي و فايده اي ذکر کرده اند ؟ مثلاً عرفان يحيي الدين با عرفان شبلي فرق دارد . درعرفان شبلي مردي مي بينيم اهل عمل. در عرفان يحيي الدين به کتبي و نوشته هايي بر مي خوريم ه به وسيله يحيي الدين و شاگردنش به صورت علمي منتشر مي شد.

موضوع عرفان چيست؟ موضوع عرفان وجود يا هستي مطلق است و مقصود از آن خداست .

در اينجا مشابهتي نزديک با حکما و حکمت الهي مي توان يافت زيرا موضوع حکمت الهي «موجود بمانند موجود» است ، تفاوت دراين است که حکيم ، موجود بماهو موجود را يک مفهوم کلي مي داند داراي مصاديق متعدد ، ولي درنظر حکيم هم ذات حق را «موجود مطلق » مي داند . موجود ما هو موجود تقسيم مي شود به موجودي که وجود همين ذات اوست يعني خدا و موجودي که وجود زائد بر ذات اوست، يعني غير خدا

حکمت الهي علمي است که از «عوارض موجود بماهو موجود» بحث مي کند و اثبات وجود خدا ، يکي از مسائل اين علم است.

مساله وجود واجب : مساله اي از مسائل حکمت الهي . آنچه را که عارف موضوع علم خود مي داند (موجود مطلق ) از مسائل حکمت الهي است : و چون موضوع هر علم در آن علم اثبات نمي شود بلکه در علم کلي ديگري اثبات مي گردد، پس عرفان نيازي به اثبات آن (خدا = موضوع عرفان ندارد ولي حکيم آن را اثبات مي کند چون ازمسائل حکمت الهي محسوب ميشود .

از نظر فيلسوف وجود خدا مساله علم است ، از نظر عارف وجود خدا موضوع علم است (وجود= وجود حق ) همان گونه که از نظر فيلسوف موضوع علم خود موجود عامه موجود بديهي است و نيازي به اثبات ندارد ، خدا هم از نظر عارف بديهي و بي نياز از اثبات است بلکه بايد صفات او را اثبات کرد.

در اينجا موضوع، موضوعي است بديهي : نه اينکه دو موضوعي نياز به اثبات نداشته باشد.

مساله عرفان ، صفات ، اسما، و تجليات ذات حق است.

يک اختلاف ديگري که بين حکما و عرفاست آن است که عرفا تجلي را واحد مي دانند و به تکرار تجلي اعتقاد ندارند مطابق آيه « وما امرونا الا و احده » که خدا يک تجلي دارد و آن «وجود منبسط» است و گاه به آن در حق مخلوق به گويند و القاب ديگري هم براي آن قائلند.

عرفا از تجلي تعير به «عليت» نميکنند . اما حکيم قائل به مراتبي براي وجود موجودات است و به علتي غير ذات حق هم قائلاست منتها در طول ذات حق

عارف مي گويد : تمام ماهيات (اعيان ثابته ) با يک جلوه ظاهر شده اند واز لوازم تجلي حق اند و ظهور امت همان يک تجلي اند .

او «وجود منبسط» راه در ظل و « الرتبه الجمعيه » (يعني مرتبه اي که ايمان ثابته هم در آنجا جمع مستند ) مي خواند 

اين مهم عکس مي و نقش مخالفت که نمود

                                                        يک سفراغ رخ ساقي است که در جام افتاد

کثراتي که حکيم (کثرات طولي و عرضي ، افقلاک و غامر و ) تامل است از نظر عارف هم از لوازم وجود بنظر است لذا به وجود منبسط «حق مخلوق »  يعني حقي که همه اشيا، از آن مخلوق مي شوند و پديد مي آيند مي گويند مير داماد به سخن حکما که گفته اند اولين صادر عقل است انتقاد کرده و مي گويد صادر اول بايد موجودي باشد که « کل اشياء » باشد نمي تواند موجودي باشد در طول موجودات ديگر . در واقع مير داماد و در اينجا گرايشي به عرفان پيدا مي کند .

عرفا معتقدند اشياء در هر «آن» نو مي شود از نظر اين ها عالم دائماً فاني مي شود و موجود مي گردد ولي ما خيال مي کنيم که جهان يک چيز ثابت است در حالي که:

هر زمان نو مي شو دنيا و ما                            بي خبر از نو شدن اندر بقا

نظريه «خلق جديد» عرفا

نظريه «خلق جديد » عرفا آن است که قائل به انفصال اند.

معني انفصال آن است که لحظه به لحظه جهان نو مي شود در حاليکه بين اين «نو» و آن « کهنه » هيچ رابطه اتحادي نيست بلکه به معني قبض و بسط متعدد است .

عرفا بر اين ادعاي خود استدلال نمي کنند بلکه مي گويند چنين کشف کرده ايم .

حاجي سبزواري مي گويد: «ماهيات به وجود منبسط موجود مي شود و عالم عبارت است از ماهيات ».

ماهيات با يک «تجلي» که همان وجود منبسط است ظاهر مي شود.

موضوع حرکت به يک اعتبار ماده است و به اعتبار ديگر موضوع حرکت و ما فيه الحرکه يک چيز است و اختلاف موضوع و مافيه الحرکه به اعتبار لا بشرط و بشرط لا است مثل بياض و ابيض.

در باب حرکت جوهري هم معين است ، چون حرکت قائم به ذات است درهر حرک عرضي ما قام به الحرکه» غير از حرکت است.

در حرکت عرضي موضوعش جوهر است ، و ما فيه الحرکه که خود عرض است : يعني متحرک جسم في البياض اصطلاحاتي از قبيل «موجود معدوم» ،« و احد و کثير» ، «حادث و قديم » ، «حق و خلق» و امثال اينها که در زمان فلاسفه متداول است ، در اصطلاحات عرفا هم آمده است ، ولي مفهوم فيلسوف از اين معاني با مفهوم عارف از اينها تفاوت دارد و ريشه اين تفاوت «توصيه عرفاني» که براي ذلت حق شريکي حتي در موجوديت تامل نيست و قول به اينکه در موحد بر حقيقتي غير از حق است » نوعي شرک تلقي مي شود. به عبارت ديگر ريشه اين اختلاف نظر اين است که فيلسوف «کثرت وجودي » است و عارف «وحدت وجودي» ا زنظر فيلسوف وجوداتي حقيقي و جدا از هم به نحوي که نه مي توان گفت اين موجود عين آن وجود است و نه مي توان گفت آن موجود عين اين موجود است ، وجود دارد ، يکي ازاين موجودات تباين الذات که از ديگر موجودات کامل تر است و لايتناهي است و ازلي و ابدي است و بي نياز از هر وجود ديگر است و عين علم و دقت و حيات و اراده است ، واجب الوجود است وساير موجودات با اختلاف درجات و مراتب که بعضي مجردند و بعضي مادي ، و بعضي  جوهرند و بعضي عرض و بعضي نسبت به بعضي ديگر کاملترند همه «ممکن الوجودند».

ممکن الوجود به صفاتي متصف مي شود که آن صفات از مختصات ممکن الوجود و ذات حق بايد از آن صفات تنزيه گردد از قبيل «مخلوقيت » و «کثرت» ، «حدوث » و «جوهريت» و «عرضيت» و «الحدوديت» و احياناً «تجسم» و «حرکت» و «تغيير» و امثال اينها.

به عقيده فلاسفه توصيف ذات حق به اين گونه صفات که به دليل اينکه از نقص و محدوديت ممکن ناشي مي شود از مختصات ممکن است روايت و به اصطلاح «تشبيه» است يعني تشبيه حق به حلق است که در روايات اسلامي از آن نهي شده است .

ولي عارف چه مي گويد؟ آيا عارف که قائل به وحدت وجود است و براي حق شريکي در موجوديت قائل نيست همه اين تعبيرات و اصطلاحات يعني «محدوديت و مخلوقيت و کثرت و حدوث وجوديت و عرضيت» را از تاسوس خويش مي زده ايد يا آنها را به کار مي برد؟ و اگر به کار مي برد کاربرد آنها چيست؟

حقيقت اين است که عراف که قائل به وحدت وجود است اشيا، را به اين صورت نفي مي کند که وجود آنها را اولاً «وجود ظلي و ظهوري » نه «وجود حقيقي» مي داند پس نفي وجود حقيقي مي کنيد بدون آنکه وجود ظلي را نفي کرده باشد . ثانياً اشياء يعني وجودات ظليه را همه يکجا ظهورات حق و تجليات حق و شوون و اسماء و صفات حق مي داند.

فلسفه اسلامي پيش از  ملاصدرا

فلسفه اسلامي را اگر به مفهوم وسيع قديمي خود بگيريم شامل جميع شعب حکمت نظري و عملي مي شود ولي واضح است که آنچه من بايد در اين جلسه طرح کنم آن قسمت از فلسفه اسلامي است که با افکار و انظار ملا صدرا پيوند دارد و تحقيقات مشاراليه دنباله آنها محسوب مي شود . بنابراين بحث امروز که يک نظري اجمالي براين قسمت است شامل فلسفه کلي و الهيات به معني خاص و علم النفس و تا اندازه اي شامل منطق خواهد بود زيرا اين قسمتهاست که قلمرو صدر المتالهين است و در اين ابواب است که وي آراء و افکار و انظار خاصي دارد.

بعلاوه تحقيقات مسلمين در قسمتهاي طب و نجوم و رياضيات و طبيعيات با توجه به تحقيقات و کشفياتي که بعداً نصيب علما و دانشمندان شده جزء تاريخ علم است نه خود علم، يعني علم مراحلي از اينها گذشته است ، و اما آنچه در زمينه هاي نامبرده مورد توجه و تحقيق مسلمين واقع شده تا رسيده به ملاصدرا و متاخر تر از ملاصدرا متن علم است.

ولي در مقابل همه اين مشکلات ، اين جهت را بايد يادآوري کرد که تحقيق در «سير فلسفه در جهان اسلام»در چهار قسمتي که ذکر شد يک زمينه صدردصد بکر و دست نخورده است ، نه در غرب روي اين زمينه کار درستي شده و نه در شرق ، و شايسته است دانشکده محترم الهيات يک کرسي براي اين کار تاسيس کند.

همه مي دانيم اسکلت اصلي فلسفه اسلامي فلسفه يوناني و اسکندراني است. بايد ببينيم مسلمين از زماني که تنها به  ترجمه و تدريس گفته هاي پيشينيان قناعت نکردند و خود به عنوان محقق و شارح وارد ميدان شدند يعني از زمان «الکندي» به بعد چه کردند : آيا تحقيقاتشان از حدود بازگوکردن آنچه از ديگران آموختند تجاوز نکرد و حداکثر تلفيق و ترکيبي از نظرات مختلف به عمل آوردند يا بيش از اينها بود؟

تا آنجا که اينجانب مطالعه کرده است و فعلاً به ياد دارد بدون آنکه مدع يکافي بودن مطالعاتش باشد،  بلکه فقط مدعي است که آنچه مي گويد مفتاحي است براي مطالعات کاملي در اين زمينه که به وسيله خود او با ديگران بعداً صورت گيرد-مسائل فلسفه اسلامي را از اين نظر بايد به چهار قسم تقسيم کرد:

1-مسائلي که تقريباً بهمان صورت اولي باقي ماند و مسلمين هيچ گونه تصرف يا تکميلي در آن به عمل نياورده اند يا آنچه کرده اند به قدري نبوده که شکل و قيافه مساله را عوض کند .

2-مسائلي که فلاسفه اسلامي آنها را تکميل کرده اند ، اما تکميلي کرده اند به اين صورت بوده که پايه هاي آنها را محکم تر و آنها را مستدل کرده اند به اينکه شکل برهان را عوض کرده اند يا براهين ديگري اضافه کرده اند.

تکثير براهين اگر في المثل در هندسه صورت بگيرد ارزش چنداني ندارد، تفنن فکري محسوب مي شود، مثل کاري که گفته مي شود خواجه در شرح تحرير اقليدس کرده است، زيرا سادگي و بساطت رياضيات به قدري است که مي توان با يک برهان ساده اذهان را قانع کرد ، اما در فلسفه تکثير برهان از راههاي مختلف ارزش زيادي دارد.

3-مسائلي که در فلسفه قديم يوناني مبهم و تاريک بود و در فلسفه اسلامي روشن و مشخص شده و با آنکه از لحاظ نام وعنوان تغيير نکرده تفاوت بسياري ميان صورت قديم يوناني و جديد اسلامي مشاهده مي شود.

4-مسائلي که حتي عنوانش تازه و جديد است و موضوع بي سابقه اي است که فقط در جهان اسلامي طرح و عنوان شده است.

از قسم اول يعني مسائلي که به همان شکل و صورت اوليه باقي ماند، اکثر مسائل منطق و مبحث مقولات ده گانه ارسطويي و علل اربعه ارسطويي و تقسيمات علوم ارسطويي و تقسيمات قواي نفس را مي توان نام برد . البته نه اين است که دراينها هيچ گونه تصرف و تحقيقي به عمل نيامده است ، بلکه منظور اين است که در فلسفه اسلامي تغيير شکل نداده است ، و الا مي دانيم که بسياري از علماي اسلامي منکر ده مقوله ارسطويي هستند. صاحب البصائر النصيريه بيش از چهار مقوله قائل نيست.

اما قسم دوم يعني مسائلي که فلاسفه اسلامي برهان آن را تغيير داده اند يا برهانهاي ديگري اقامه کرده اند. اين قسمت زياد است . براي اين قسمت مي توان مساله امتناع تسلسل ، تجردنفس ، اثبات واجب، توحيد واجب، امتناع صدور کثير از واحد، اتحاد عاقل و معقول و جوهريت صور نوعيه را نام برد.

آنچه در اين قسم قابل توجه است ، تعيين ارزش برهانهايي است که بعداً  اقامه شده است . مثيلاً  تا آنجا که اينجانب به ياد دارد تنها برهاني که قبل از فلاسفه اسلامي براي «امتناع تسلسل» اقامه مي شده برهان معروف وسط و طرف است. اين برهان را بوعلي و فارابي در کتب خود تکرار کرده اند ، ولي خود فارابي برهان خاصي دارد که لقب «اسد و اخصر» يعني محکمتر و کوتاهتر يافته است)

اما قسم سوم يعني مسائلي که در دوره اسلامي از ابهام خارج گرديده و مشخص شده است براي اين قسمت ، رابطه حرکت با علت و رابطه خدا وعالم ، مسائله معروف ملث افلاطوني ، و مساله صرف الوجود بودن واجب را بايد نام برد. اگر آنچه نويسندگان جديد مي نويسند درست باشد، ميان تصور افلاطون از «مثل» که آن خود جالب توجه است.

اما قسم چهارم يعني مسائلي که براي اولين بار در جهان اسلامي طرح وعنوان شده است . اين مسائل هم زياد است و هم داراي ارزش و اهميت بيشتري است . از اين مسائل است مسائل عمده وجود يعني اصالت وجود ، وحدت وجود، وجود ذهني احکام سلبيه وجود : همچنين مساله جعل، مناط احتياج شيء به علت ، قاعده بسيط الحقيقه ، حرکت جوهريه، تجرد نفس حيوان و تجرد نفس انسان در مرتبه خيال، اعتبارات ماهيت ، احکام عدم خصوصاً امتناع اعاده معدوم، معقولات ثانيه ، قاعده امکان اشرف ، علم بسيط تفصيلي باري، امکان استعدادي، بعد بودن زمان، فاعليت بالتسخير، جسمانيه الحدوث بودن نفس، معاد جسماني ، وحدت نفس و بدن، نحوه ترکيب ماده و صورت که آيا انضمامي است يا اتحادي، تحليل حقيقت ارتباط معلول با علت، وحدت درکثرت نفس و قواي نفس.

اما در منطق ، اين مسائل را بايد نام برد: انقسام علم به تصور و تصديق ، که ظاهراً ابتکار آن از فارابي است ، اعتبارات قضايا و تقسيم قضيه به خارجيه و حقيقيه و ذهنيه که زمينه اش از بوعلي است و به دست متاخرين شکل گرفته است، تکثير موجهات که در اثر غور و کنجکاوي در قضيه مطلقه ارسطو و ابهامي که در آن بوده و ايراداتي که متوجه آن بوده است پيدا شده ، مثلاً  قضيه عرفيه عامه که يکي از شقوق قضيه مبهم ارسطويي است اولين بار به نقل خواجه نصير الدين طوسي وسيله فخرالدين رازي عنوان شده است هرچندزمينه آن به وسيله ابن سينا به وجود آمده است.

از اين قبيل است تقسيم قياس به اقتراني و  استثنائي و تقسيم اقتراني به شرطي و حملي که به اين ترتيب از بوعلي است . ديگر بيان اينکه نقيض قضيه مرکبه جزئيه حمليه ضروره المحمول است و ايراد برقدما که مي پنداشتند نقيض اين قضيه مثل ساير قضاياي مرکبه ، منفصله مانعه الخلو مرکب از نقيض دو جزء اصل است . اين نظر از متاخرين از ابن سينا است . همچنين بيان نوعي ديگر از «عکس نقيض» در ميان متاخرين از شيخ و خواجه پيدا شده : شايد اول کسي که آن را عنوان کرده است «کاتبي » است.

درميان مسائل منطقي که اسم برده شد دو مساله از باقي با اهميت تر است : يکي تقسيم علم به  تصور و تصديق که هنوز هم در کتب روانشناسي رايج است ، ديگر تقسيم قضيه به خارجه و حقيقه و ذهنيه که از آن هم مهمتر است و چون به دست متاخران ابن سينا شکل گرفته است در فلسفه غرب انعکاسي ندارد. احياناً  در کلمات دانشمندان غربي به مطالبي بر مي خوريم که ريشه آنهاعدم توجه به تفاوت ميان اين سه قسم قضيه است.

اينجا همين قدر مي گويم اگر بخواهيم سرسري قضاوت کنيم مطلب از همان قرار است که نسبت داده اند،  اما اگر بخواهيم دقيقاً ريشه و مشخصات يک نظريه فلسفي نظير « وحدت وجود» را در ميان عرفا و حکماي اسلامي به دست آوريم و طرز تفکر آنها را کاملاً آن طور که فکر مي کرده اند به دست آوريم مي بينيم اين يک نوع طرز تفکر خاصي است که مخصوص مسلمين است مثلاً پاره اي از اظهار نظر کنندگان خيال مي کنند هر نظر  فلسفي که نوعي وحدت براي جهان قائل شد مي توان آن را «وحدت وجود» به مفهوم اسلامي خواند وبعد اظهار نظر کرد که مساله وحدت وجود از چه زمانهايي و در چه مکانهايي سابقه دارد.

مرحوم فروغي ضمن شرح نظريات فيلون يهودي ، پس از بيان نادرستي درتفاوت نظر ساميان و آريائيان مي گويد:

«به عبارت ديگر مذاهب حکماي يونان بلکه کليه اقوام آريايي هر کدام نوعي از وحدت وجود است و اما يهود و کساني که عقايد فلسفي خود را از تورات درآورده اند حکم کرده اند به اينکه خداوند جهان را از عدم مطلق به وجود آورده است و آفرينش را وجودي جدا از آفريننده دانسته اند و نسبت آنها را به يکديگر نسبت صانع و مصنوع پنداشته اند.

«آنسلم» مي گويد:

«اما در امر آفرينش ، عقيده اي اظهار کرده است ميانه «وحدت وجود» و «ابداع»: مي گويد خداوند موجودات را از عدم به وجود آورده است به اين وجه که نخست موجودات فقط در علم خدا بوده اند و وجود نداشته اند تا وقتي که مشيت خدا بر اين قرار گرفت که به آنها وجود خارجي بدهد.»

مطابق اين بيان همه عوام الناس از ابتداع اديان ، بين «وحدت وجود » و «ابداع» فکر ميکنند چون همه آنها معتقدند که موجودات در ازل درعلم خدا بوده اند و در لايزال موجود ميشوند، و معلوم مي شود قائلين به «ابدا» يعني ساميان معتقدند که خداوند در ازل به موجودات علم نداشته است.

مرحوم فروغي ضمن اشاره اي بسيار ناقص و نارسا که به بحث معروف «کليات» درقرون وسطي ميان اروپائيان مي کند ، که آيا «کلي» حقيقت مستقل از افراد دارد و يا فقط افرادند که موجودند و کلي فقط در ذهن موجود است يا نه در ذهن موجود است و نه در خارج بلکه لفظ خالي است ، مي گويد:

«توجه مي فرماييد که فحص در کليات يکباره بحثي پوچ و بيهوده نبوده و به يک اعتبار نزاع معتقدان و منکران وحدت وجود است.»

متکلمين در فلسفه اسلامي خيلي اثر کردند اما نه به اين نحو که توانستند قسمتي از مدعاهاي خود را به فلاسفه بقبولانند،  بلکه به اين نحو که فلاسفه را هميشه به مبارزه مي طلبيدند و به گفته هاي آنها ناخن مي زدند و تشکيک و انتقاد مي کردند و احياناً  بن بست هايي براي فلاسفه ايجاد مي کردند . اين ناخن زدن ها و تشکيکها و انتقادها فلاسفه را وادار به عکس العمل و ابتکار جستجوي راه حل براي اشکالات متکلمين مي کرد. عکس العمل نشان دادن فلسفه اسلامي نسبت به کلام ، مسائل جديدي را به ميان آورد که در فلسفه هاي قديم يوناني و اسکندراني سابقه نداشت.

در «مسائل وجود» که اساس و مبناي  فلسفه صدراست ، هم عرفا سهيم اند و هم متکلمين . سهم عرفا البته بيشتر است بلکه آنها را بايد مبتکر اين مسائل شمرد ولي متکلمين نيز از نظر تشکيک در «وحدت مفهومي وجود » که از ارسطو رسيده است و از نظر تشکيک در «وجود ذهني» سهم مهمي دارند. ايرادات و تشکيکات آنها سهم مهمي در منتهي شدن فلسفه اسلامي به «اصالت وجود» دارد.

بيکلسن با اينکه يک شرق شناس غربي است ، در موضوع «تاثير قرآن در عرفان و تصوف » مي گويد :

«در قرآن اين آيات را مي بينيم : الله نورالسموات و الارض * هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن* هو ا لله الذي لا اله الا هو * کل شيء هالک الا وجهه * و نفخت فيه من روحي * و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد*فاينما تولوا فثم وجه الله * من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور. محققاً ريشه و تخم تصوف در اين آيات است.»

منظور اين است که تاثيري که معارف اسلامي در فلسفه اسلامي کرده است غير از تاثيري است که فن کلام کرده است. تاثيري که معارف اسلام کرد همان است که تا حد زيادي صحيح است بگوييم صدرا باايجاد يک چهارراه ، راههاي عقل و وحي و مکاشفه را به متصل کرد، و اما تاثير کلام اين است که با فلسفه جنگ و ستيز کرد و فلسفه را از حال جمود درآورد و وادار به عکس العمل هايي کرد: آن عکس العمل ها ثمرات بسيار پر ارزش فلسفه اسلامي است.

مثلاً فلسفه اسلامي در باب زمان مي رسد به آنجا که رسماً زمان را به عنوان يک بعد از ابعاد طبيعت درمقابل سه بعد ديگر اعلام مي کند ، به عقيده اينجانب پيدايش اين نظر تا حد زيادي نتيجه تشکيک معروف فخرالدين رازي در باب خرج شي ء از قوه به فعل است . اين تشکيک سالها افکار فلاسفه را بخود مشغول کرد تا آنکه ميرداماد اولين بار حرکت توسطيه را اعتباري و حرکت قطعيه را حقيقي اعلام کرد و اظهار داشت زمان يک امتداد واقعي است نه موهومي (مثال مورچه و ريسمان در اسفار ، ج3/ص101). صدرالمتاهلين که از طرفي اين فکر را از ميرداماد گرفته بود و از طرف ديگر به اثبات حرکت جوهريه توفيق يافته بود نتيجه گرفت که زمان خود بعدي از ابعاد طبيعت است.

تشکيکات غزالي و همچنين جوابهايي که ابن رشد به وي داد هيچکدام درفلسفه اسلامي مورد توجه واقع نشد.درتمام بيست مساله اي که غزالي در تهافت الفلاسفه به جنگ فلاسفه آمده است نکته قابل توجهي وجود ندارد: شايد تنها بيان قابل توجه غزالي همان مقايسه تناهي زمان و مکان است ، ديگر مطلبي که براي يک فيلسوف ارزش داشته باشد فکر خود را به آن مشغول کند وجود ندارد.

تحولات  فلسفه منشاء  د رجهان اسلام و پيدايش يا تجديد فلسفه  اشراق  به وسيله شيخ شهاب الدين  سهروردي و همچنين  پيدايش  عرفان  نظري  در جهان اسلام و نزديك شدن آنها  به يكديگر و اتصالشان  با هم در فلسفه  صدرا داستان  بسيار طولاني است و اگر بنا شود  حق مطلب  ادا گردد آنقدر  نيازمند به تحقيق    است كه عمر يك  نفر براي بررسي آنها كافي نيست .

 د رآغاز سخنم  عرض كردم  چيزي كه تحقيق  در «سير فلسفه اسلامي » را دشوار مي كند و احياناً  شخص را به اشتباه  مي اندازد  عدم عنايت  مولفين  اسلامي  به تاريخچه  مسائل و مبدا پيدايش آنها  وسير  تاريخي مسائل است و دراين نتيجه  مسامحه هايي شده كه  افكار محصلين را خواه ناخواه منحرف مي كند .

در كتب  متاخرين  مانند حاجي سبزواري مي خوانيم  كه مشائين  چنين گفته اند و اشراقيين  چنان . با توجه به اينكه  مشائين اتباع  ارسطو  و اشراقيين  اتباع  افلاطون  اند  اين تصور پيدا مي شود كه اين اختلاف از قديم  ميان ارسطو و افلاطون  و اتباع آنها  بوده است  بعد كه  شخص به كتابهاي قديم تر مراجعه مي كند مي بيند اساساً چنين مساله اي  حتي در ده قرن قبل ميان  خود مسلمين  نيز مطرح نشده بوده است تا چه رسد به زمان ارسطو و افلاطون .

چنانكه مي‌دانيم اساسي‌ترين و فلسفي‌ترين كتب ‌فخرالدين رازي مباحث المشرقيه است و عليهذا فخر رازي را نمي‌توان منكر وجود ذهني خود خواند .

تاريخچه وجود ذني اين طور را آغاز مي شود و جريان پيدا مي‌كند كه در ضمن كلمات فلاسفه در باب « مقولات» و يا در مباحث « عقل و معقول» جمله‌هايي يافت مي‌شده است كه مشعر بر اين بوده است كه علم عبارت است از وجود يافتن معقول در ظرف ذهن .

آنچه مي‌توان گفت به طور مسلم از ارسطو و پيشينيان است ، همان  است كه در منطق مي‌گفته‌اند :« وجود يا عيني است يا ذهني يا كتبي يا لفظي» . بديهي است كه اين مقدار دليل نمي‌شود كه كسي بگويد علم عبارت است از وجود ماهيت معلوم در ذهن . ولي در كلمان حكماي دوره اول اسلامي نظير اين تعبير ديده مي شود : « المعقول من الشي‌ء هو وجود مجرد من ذلك الشيء» .

ابن سينا در « طبيعات » شفا مي‌گويد :

« النفس تعقل بأن تأخذ ذاتها صورة المعقولات مجردة عن‌المادة»

در اشارات نمط سوم نيز بياني نظير اين بيان دارد .

اين مطلب بهانه‌اي به دست متكلمين داد كه به ستيزه برخيزند و بگويند اگر علم عبارت است از  حضور معلوم در ظرف ذهن، لازم مي‌آيد كه ذهن متصف گردد به صفات معلوم ، يعني مثلا با تصور حرارت داغ شود و با تصور برودت سرد گردد.

ايرادات متكلمين بر حكما در ابتدا از اين نوع ايرادها بوده است .

خود متكلمين نظريه اضافه را انتخاب كردند . متكلمين در ابتدا به كلي منكر وجود صورتي در ذهن شدند . حكما در جواب آنها و براي اثبات اينكه چنين نيست كه هيچ‌گونه صورتي در ذهن وجود نداشته باشد موضوع تصور معدومات و حكم بر معدومات و تصور كليات و حكم بركليات را پيش كشيدند ، و طرفداران حكما در جواب ايرادات متكلمين دست و پا مي‌كردند تا آنكه در قرن ششم براي اولين بار اين فكر مطرح شد كه مقصود حكما از اينكه « علم عبارت است از تمثيل صورت معلوم در ذهن» اين نيست كه واقعاً ماهيت معلوم در ذهن وجود پيدا مي‌كند ، بلكه مقصود اين است كه شبحي از معلوم نظير ساي‌اي كه از شخص در آفتاب پيدا مي‌شود و يا عكسي كه از وي در آب مي‌افتد ، در ذهن وجود پيدا مي‌كند .

فلسفه  نقادي

فلسفه از ابتداي ظهور و از زمان سقراط و افلاطون به نقادي و من جمله به نقادي دين پرداخته و متصدي بيان حدود و حقيقت و ماهيت آن شده است . دراين نقادي و تعيين حدود احياناً  فلاسفه اي هم بوده اند که با ديانت دشمني آشکار کرده اند. اصلاً شان فلسفه نقادي است . فلسفه تعيين حد هر چيزي را در شان خود مي داند. اينکه گمان مي کنند و مي گويند که فلسفه نقادي ، «فلسفه کانت» است يا نقادي فلسفي به معني نقد شناسايي ، با کانت شروع مي شود نادرست نيست . اما اين سخن نبايد ما را به اشتباه اندازد که گمان کنيم قبل از کانت، فلسفه ، مشتي اقوال جزمي غير تحقيقي بوده و با نقادي و چون و چرا ، بيگانگي داشته است . فلسفه همواره نحوي نقادي بوده است . فلسفه افلاطون با نقادي عالم عادات و مشهورات ومسلمات آغاز مي شود. افلاطون عالم محسوس را موجود نمي داند، او تمام افکار و آداب متعلق به اين عالم را از سنخ جهل مي خواند. بعد از او هم هر فيلسوف اصيلي به نفادي و نفي وضع موجود و عادي زمان و علوم و آداب عصر خود آغاز کرده است . اما اينکه توجه نکرده اند که هر فلسفه اي اصولاً  نقادي است و فلسفه نقادي را خصوص فلسفه کانت دانسته اند بدان جهت است که او فلسفه و علم را مورد نقادي قرار داده است . قبل از کانت  فلاسفه به نقادي آنچه موجود بود اعم از آراء و افکار و نظامات و قواعد و قوانين ميپرداخته و مخصوصاً  در مسائل نظري چون و چرا مي کردند.

مقصود اين نيست که فلسفي بالمره از نور هدايت محروم است بلکه نور هدايت از پشت سر او مي تابد و او در سايه خود را مي پويد و اکنون بيش از دو هزار سال است که اين سايه بسط يافته و همه جا گسترده شده است.

فلسفه و کلام در دوران اسلامي

در قرون وسطي و در دوره اسلامي امري اتفاق افتاده است که بايد در آن دقت شوداولاً در اين دوره علم کلام بوجود آمده است که در آن براي اثبات اصول اعتقادي استدلال مي شود . اينکه متحددان گفته اند که در قرون وسطي عقل خادم اعتقادات ديني و ايمان شده است نظر به علم کلام داشته اند. ولي اين نظر سطحي است که علم کلام صرف استفاده از منطق براي اثبات اصول عقايد است.البته علم کلام بدون اعتنا و رجوع به منطق بوجود نمي آمد اما منطق درعلم کلام چيز ديگري شد چنانکه اصول فقه هم از منطق مدد گرفت ، اما حکم آن حکم نطق نيست. ثانياً  در دوره اسلامي در جنب علم کلام فلسفه اي قوام يافت که گرچه ملتزم به وحي نبود اما در آن وجود مطلق عين خداي واحد بود. در اين فلسفه رئيس مدينه از طريق وحي قوانين و احکام زندگي را از عالم غيب بواسطه عقل فعال (ملک وحي ) از خداي تعالي مي آموخت و همچنين بقاء نفس و بهشت و دوزخ اثبات مي شد . در فلسفه دوره اسلامي خدا دائر مدار موجودات است و همه چيز به قضاء اوست و خلاصه اين فلسفه طوري است که هم متشرع مي تواند آن را فراگيرد و هم صاحب اين فلسفه ممکن است که پاي بند شريعت و حتي مزوج آن باشد و چگونه مي توان گفت که نصير الدين طوسي و جلاالدين دواني و صدرالدين دشتکي و ميرداماد و ملاصدرا و ملا عبدالرزاق لاهيجي وملامحسن فيض و آخوند نوري و حاج ملاهادي سبزواري ديندار و متشرع نبوده اند و مگر در عصر حاضر بعضي از استادان فلسفه را نمي شناسيم که در ورع و زهد نمونه اند؟ مع ذلک نمي توان گفت که در دوره قرون وسطي و در تاريخ دوره اسلامي دين و فلسفه جمع شده است . کساني از فلاسفه سعي در اين جمع نموده اند ولي اين سعي بابي تازه در فلسفه گشوده است که بعدها بنام فلسفه دين خوانده شده است. چنانکه جمع عرفان وتصوف و فلسفه هم ، فلسفه عرفان است . آنچه ابن سينا در کتاب اشارات در باب عرفان و مقامات عارفان گفته است ، فلسفه عرفان است جمع فلسفه و دين اصلاً  مورد و معني ندارد و آنچه جمع دين و فلسفه خوانده مي شود.

عقل در دين و فلسفه :

 البته در دوره قرون وسطي و در دوره اسلامي ، مساله نسبت عقل و شرع هم مطرح شده و مخصوصاً در فقه شيعه «عقل» يکي از منابع چهارگانه است.

ولي معني عقل در کتاب «اصول فقه» با عقل در کتاب «فلسفه» يکي نيست. عقل در کتاب اصول فقه نزديک به عقل عملي است . به اين جهت نگفتم عين عقل عملي است که در شرع هر کس حق ندارد که با نظر به صلاح و فساد امور ، حکم حلال و حرام را تعيين کند يااصول عمليه برائت و احتياط و تخيير را اعمال کند. بلکه اين عقل بايددر ضمن انس و الفت با کتاب و حديث و آشنايي باتفسير پرورده شود. اين عقل ، عقل مستقل از وحي و کتاب نيست و حکم «ما حکم به العقل حکم به الشرع» و «ما حکم به الشرع حکم به العقل» را درارتباط با مطلب بالا بايد دريافت ، و گرنه مقصود اين نيست که در شريعت بر تمام مطالب استدلالي و عقلي فلاسفه صحه گذاشته مي شود و هرچه در شريعت آمده است بايد درميزان قياسات منطقي سنجيده شود. شايد لازم باشد که قدري در اين باب توضيح بدهم .اولاً  وقتي گفته مي شود که چيزي مخالفت با عقل ندارد، معني اش اين نيست که ضرورتاً  از مقدمات معلوم و معيني نتيجه شده است . مثلاً مي گويند احکام فلسفه عقلي است ، احکام دين هم موافق با عقل است. آيا حق دارند که بگويند: احکام فلسفه عين احکام دين است؟ اگر حق ندارند پس در قياس اشکالي وجود دارد. فلي المثل ممکن است الفاظ در دو حکم مذکور به يک معني نيامده باشد. صرف نظر از اينکه امر عقلي و موافق عقل دو چيز است حقيقت مطلب اين است که عقل در دو حکم بالا به يک معني نيست.

مي دانيم که شريعت متضمن قوانين و احکام مربوط به مناسبات و معاملات مردمان و سياست و قضاء ايشان است و نمي شود که اين قواعد با يکديگر معارض باشد يا مردمان نتوانند به وقه ادراک خود آن را درک کنند. اين قواعد مجموعه منظم و مترب و هماهنگ است و مي توان به اين نظم و ترتيب و هماهنگي نام «عقل» داد. اما برخلاف تصور رايج، اين عقل، امر ثابتي نيست، بلکه به قول مولوي صاحب وحي آن را تعليم ميدهد. اصلاً شريعت ضامن صلاح مردمان و حفظ ايشان از فساد است و تا به نحو اجمال معلوم نباشد که صلاح وفساد چيست؟ چگونه مي توان صلاح را نگاه داشت و از فساد احتراز کرد؟ اينکه تشخيص صلاح فساد با شرع است ، يا با عقل ؟ در اينجا نبايد مطرح شود. زيرا در طرح اين پرسش از ابتدا رقابت و معاوضه اي ميان عقل وشرع منظور شده است و حال آنکه ممکن است به يک معني بگوييم احکام شرع خلاف مقتضاي ادراک و فهم و عقل ما نيست و ما تا وقتي که عقل ، عقل فضولي نشده است ، معاوضه اي با شريعت ندارد. اين عقل ، عقل بحث و چون وچرا نيست. بلکه عقل علمي است و شريعت از آن جهت که ضامن تامين خير و صلاح مردمان است ، با بي عقلي و شر و فساد معاوضه دارد. ولي اين دان معني نيست که هرچه برهاني بشود، شرعي است و هرچه را که نتوان برهاني کرد، از دائره شرع خارج مي ماند . مگر نه اينکه ابن سينا معاد روحاني را با قياسات عقل ثابت کرد و چون از عهده اثبات معاد جسماني برنيامد به صدق اخبار وبه صحت خبر نبي صادق مصدق(ص) حکم کرد و ناتواني از اثبات را دليل بر عدم صحت دانست.

هگل مي گويد : دين و فلسفه دو جلوه و شان امر واحدند و يکي پس از ديگري ظهور کرده است (دراينجا ممکن است پرسيده شود که با توجه به آنچه هل در فلسفه روان تعليم داده است آيا حق داريم بگوييم که دين و فلسفه از حيث مضمون اختلاف ندارند و مگر او ميان صورت و مضمون چه  تغييري قائل است؟ آنچه از هگل در باب صورت ومضمون دين و فلسفه نقل شده مربوط به آراء دوره جواني اوست) پيداست که اين قبيل آراء در هيچ کتاب و نوشته و گفته صرفاً ديني نيامده و با پيدايش فلسفه پيدا شده است . به عبارت ديگر دينداران به سراغ فلسفه نرفته اند که آن را باطن دين قرار دهند ، بلکه فلاسفه مدعي شده اند که فلسفه باطن دين است و چيزهايي که در اين باب گفته اند نوعي فلسفه دين است و مي دانيم که ميان دين و فلسفه دين فرق بسيار است. اگر حقيقتاً فلسفه باطن دين بود مي بايست دين از ابتدا با فلسفه ظهور کند و هرجا که فلسفه قوت بيشتر دارد اساس دين هم محکمتر باشد آيا چنين است؟

اگر فلسفه باطن دين بود مي بايست آنکه ديندارتر است فيلسوف تر باشد يا آنکه فيلسوف تر است در دينداري راسخ تر باشد و حال آنکه چنين نيست و اگر موردي را يافتيد دقت کنيد که شايد شرايط ديگري دخيل شده است نه اينکه شخص به اعتبار فيلسوف بودن متعبد باشد يا تعبد او را به فلسفه کشانده باشد. فلسفه به عنوان تفکر بخشش جانان است و آنکه از اين بخشش بهره دارد راهي به حقيقت وجود يافته است، اما اين راه يافتن ضرورتاً عين دينداري نيست. وقتي پرسيده مي شود که ديانت حقيقي اسلام چه نسبتي ، با فلسفه به معني اعم دارد اولين جواب اين است که ميان دين و فلسفه ملازمتي نيست و اسلام در حقيقت خود نيازي به فلسفه نداشته است ، اما وقتي فلسفه به عالم اسلام آمد، ناگزير پرسش از ماهيت دين هم طرح شد و از همان وقت ميان اسلام و فلسفه نسبتي پديد آمد و بحث از اين نسبت تادوره جديد ادامه يافت . در سرتاسر اين بحث، دين در حدود فلسفه قرار داشت و مگر فلسفه تابع چيز ديگري مي شود؟ فلاسفه ، فلسفه راعمل اعلي مي دانند و اين عنوا اگر نسبت به علوم جزئي در نظر گرفته شود، درست است اما فلسفه به اين اکتباف نمي کند و حتي به حدود ديانت و هنر هم دست مي اندازد منتها نمي تواند جانشين دين و مهر و عطوفت وشعر شود و اگر في المثل دينانت صورت فلسفه پيدا کند ، از حقيقت خود دور مي شود. حقيقت اسلام عين آن دمي است که با محمد (ص) گفته شد. اين حقيقت ديدار دلدار است.

قافيه انديشم و دلدارمن                                  گويدم منديش جز ديدا رمن

خوش نشين اي قافيه انديش من                      قافيه دولت توئي در پيش من

حرف و گفت و صوت را برهم زنم                      تا که بي اين هر سه تا تو دم زنم

آن دمي کز آدمش کردم نهان                          باتو گويم اي تو اسرار جهان

آن دمي را که نگفتم با خليل                           وان دمي را که نداند جبرئيل

آن دمي کز وي ممسيحا دم نزد                        حق زغيرت نيز بي ما هم نزد

ما چه باشد در لغت اثبات و نفي                       من نه اثباتم من بي ذات ونفي

من کسي در ناکسي دريافتم                            پس کسي درناکسي دربافتم

حقيقت اسلام عبوديت و آزادي است و توحيد به معني اسقاط و اضافات است.

ندايي آمد از کنج خرابات                               که التوحيد اسقاط الاضافات

به اين حقيقت يعني حقيقت اسلام جز به مدد رهبري حضرت ختمي مرتبت نمي توان راه يافت، که او راهبر به آزادي و آزادگي است و پيداست که اين حقيقت در جزء جزء آنچه شريعت خوانده مي شود نيز ساري وجاري است و با غلبه اسم «الله» تحقق پيدا مي کند.

نسبت علم و فلسفه جديد با اسلام

ديانت حقيقي اسلام و به تبع آن ولايت اسلامي يا جمهوري اسلامي چه نسبتي با فلسفه و علم جديد دارد؟ فلسفه جديد بيان فني و عقلي و موجه دعوي فرعونيت نوع بشر است و ايندعوي صرفاً حرفي نيست که از دهان فلاسفه درآمده يا از قلم ايشان جاري شده باشد بلکه در وجود ايشان ظاهر شده و آنها با زبان جديد خود چيزي را که در هواي عالم و در وجود مردمان پديد آمده بود ظاهر و ظاهرتر کردند.

فلسفه جديد غربي چيزي نيست که صرفاً در کتابهاي فلسفه آمده باشد، اين فلسفه همه جا هست و چه بسا کسان نمي دانند که مسخر اين فلسفه و آثار و توابع آن هستند. آنچه درغرب درسياست و مدنيت و حقوق ومناسبات و معاملات و اخلاق مي بينيد ريشه در فلسفه غرب دارد و حتي هنر غرب هم نحوي موازات و محاذات با فلسفه دارد. يعني در آن هم بشري ظهور کرده است که بايد بر زمين و زمان مستولي شود. با پيدايش فلسفه جديدغرب، هوايي آمده است که در جانه مي نشيند و مردمان را به مقصدي که خود دارد مي برد. علم جديد هم مستقل از اين هوا نيست و نه فقط دراين هوا بلکه با اين هوا بوجود آمده و با آن ملازمت ذاتي دارد به اين معني که اگر  فلسفه جديد نبود علم ج ديد هم پيدا نمي شد . به اين جهت اگر در عالم خيال تبوان گفت که علم جديد را قبول مي کنيم و فلسفه جديد را نمي خواهيم سخنمان منشا اثر نخواهد بود. اصلاً  اقوام و مردم ممالکي که نتوانسته اند چنانکه بايد درعلم و تکنولوپي غرب سهيم شوند بدان جهت است که در روح غربي و در فلسفه غربي به نحو جدي شريک نشده اند. علم جديد که علم تکنولوژيک است با فلسفه جديد و با تمام عالم تجدد، نوعي وحدت دارد. ديانت اسلام با اين فلسفه و با اين علم چه نسبتي ميتواند داشته باشد؟ آسان است که بگوييم اسلام مخالف جهل است و فضل و شرف علم وعلما در کلمات ديني تصديق شده است اما درحقيقت، مشکل عجيبي است . آيا مي توان گفت که ديانت اسلام باعلم و فلسفه جديد مخالفت دارد و آن را نفي مي کند؟ اصلاً کسي جرئت مي کند که چنين سخني بگويد؟ تصور اينکه عالمي بدون علم جديد تحقق يابد، لرزه بر اندام آدمي مي اندازد. راستي چه کسي جرئت مي کند که در باب موجوديت علم و فلسفه جديد تفکر کند. اين جرئت عين تفکر است و درست بگوييم بايد تفکر بيابد تا جرئت هم پيدا شود و البته چون مخالفها و موافقتها بيشتر تابع فضل و اطلاعات و اهواء اشخاص است و فضل و هوي تعلق به هواي غالب دارد، جرئت چون و چرا در باب علم هم نيست. علم ، شريعت دوره تجدد شده و تمام لوازم و شرايط شريعت را به خود بسته است تا از همه حيث جانشين آن شود . با اين وصف پيداست که چون و چرا کردن در آن زهره شير مي خواهد. البته از روي جهل مرکب هم مي شود باعلم و فلسفه جديد مخالفت کرد و پروا نداشت . اما من آن اندازه بي پروا نيستم که به نفي بلهوسانه علم و فلسفه جديد بپردازم.

دين با علم و فلسفه جديد نمي تواند جمع شود

با توجه به اين مطالب ، دين با علم و فلسفه جديد نمي تواند جمع شود، يعني بشر نمي تواند هم تعلق به ديانت داشته باشد و هم وابسته به  عالم فلسفه و علم جديد باشد پس چه بايد بکنيم؟

و مگر اينهمه طبيب و رياضيدان و فيزيکدان و مهندس مسلمان، ديندار نيستند؟ اينها بي ترديد مسلمان و ديندارند. اما از آن حيث که ديندارند ، تعلق به جوهر و روح عالم تجدد ندارند . روشنتر بگوييم دينداراني که تحصيلات و معلومات علمي جديد دارند، دو طايفه اند:طايفه اي جانشان در تسخير ديانت است و البته قدري از معلومات علمي هم اندوخته اند . گروه ديگر بسته حقيقت علم و تکنولوژي هستند و به رسوم و آداب ديانت هم عمل مي کنند .

دسته اول را ديانت راه مي برد وعلم بکار مي آيد اما گروه دوم که عده شان متاسفانه خيلي بيشتر است ملاشان روح علمي است و علم جديد را مطلق علم و علم مطلق و نمونه علم مي انگارند و دين را هم با آن مي سنجد و با آن اثبات مي کنند وعجب نيست که گاهي مي شنويم که ميگويند دين عين علم است. نه دين عين علم جديد نيست. دين غير از علم جديد است و اگر در ظاهر ميان اين دو ناسازگاري و تخالف پيدانيست به اين جهت است که اين دو ظاهراً متباين هستند و با هم نسبتي ندارند.

حقيقت علم جديد که از حقيقت عالم تجدد منکف نيست مسبوق به اثبات قدرت و انانيت بشر بوده و در عين حال اين قدرت و انانيت را تحکيم کرده است . به عبارت ديگر علم  جديد به صورتي که فعلاً هست از حقيقت تاريخ جديد و از مذهب اصالت بشر قابل تفکيک نيست و به تحقيق که مذهب اصالت بشر با دين و دينداري نمي سازد وعين کفر و شرک است.

اگر به عالم علم و فلسفه جديد تعلق داشته باشيم ، درعالم تکنولوژي و علم و فلسفه جديد جايي ندارم. اما نگفتم که با رفتن عالم تکنيک و علم و فلسفه جديد هرچه با آن بوده است ميرود و منتفي مي شود . ممکن است بسياري از چيزها که در زبان روزمره تکنيک و وسايل فني خوانده ميشود، بماند، و تمام انواع پژوهش هم متروک نشود. اما به هر حال بشري که حقيقت او در عبوديت است . و غايت خلقت او در بندگي حق و کمالش در قطع تعلق از غير خداوند است و در همه چيز جلوه او را مي بيند ، اراده تغيير عالم و تصرف در موجودات و سلطنت برآنها نمي تواند بر وجودش حاکم باشد. اگر جمع اين دو را دراشخاص يا طوايفي ديدي بدانيد که حتي اگر ظاهر الفاظشان توحيد و شرع باشد حقيقت قول و فعلشان چيز ديگر است بدانيد که نه با  خارجي گري حقيقت اسلام متحقق مي شود و نه به مدد روشهاي علمي مي توان ديانت را تجديدکرد.

اشاره به اين مطلب براي آن بود که نفي مطلق علم و فلسفه جديد، با نپرداختن و اهميت ندادن به مطلب وصرف معارضه با ظاهر غرب، باغلفت از حقيقت آن و همچنين تفکيک علم از فلسفه ، و به طور کلي جدا انگاشتن شئون تاريخ غربي در مآل امر به يک جا مي رسد هيچ يک از اين سه روش اگر به تحکيم غرب مدد نرساند، که مي رساند ، لطمه جدي به اساس آن نمي زند. پس چه بگوييم؟ آنچه فعلاً مي توان گفت اين است که علم و تکنيک جديد در حقيقت و باطن خود جايي در عالم دينداري ندارد . اما شايد اين علم و تکنيک که به يک معني صورت و حقيقت عالم کنوني است ، معني ديگر پيدا کند. مثالي مي زنم و صرفاً  مقصودم از تمثيل تقريب به ذهن است . وقتي يک دوره تاريخي و يک نحوه تفکر نسخ مي شود بعضي آداب دوره قبل مي ماند، چنانکه ظاهر آداب حج پيش از اسلام بوده است اما با آمدن اسلام ظاهر حفظ شده و حقيق ابراهيمي بازگشته است. شايد در آينده ظاهر علم امروزي هم بماند . اما اين علم ديگر پژوهش در طريق استيلا نخواهد بود و پيداس ه در اين صورت فلسفه جديد هم که به روش پژوهش (نه به معني متداول متدولوژي بلکه به معني دکارتي لفظ) تبديل شده است، ما ده تفکر خواهد شد و به گذشته تعلق خواهد يافت. ما علم و فلسفه جديد را نميتوانيم رهاکنيم وبايد با شعارهاي سياسي به مخالفت با آن برخيزيم . بلکه بايد در ببا تحقق اسلام درعالم فلسفه و علم جديد اگر مي توانيم تفکر کنيم . رد و نفي يا قبول واثبات تقليدي وبلهوسانه علم وفلسفه جديد ، هنري نيست . ما هنوز باعلم و فلسفه جديد چندان آشنا نشده ايم که در اساس آن چون و چرا کنيم . لازمه اين چون و چرا کردن اين است که به حدود قدرت و عظمت آن واقف شده باشيم.

عظمت علم و فلسفه جديدقابل انکار نيست . خوشا به حال کساني که اين عظمت چشمان را خيره نمي کند.

خلاصه کنم: باطن عالم جديد، فلسفه جديد است که  علم هم از آن جدا نيست. سياست و حقوق ومناسبات و معاملات جديد هم در سايه اين فلسفه پديد آمده است . اين باطن در همه جا اثر خود را بجا مي گذارد و هيچ رقيبي را تحمل نمي کند . کليد همه سياسها هم به دست اوست، نه اينکه با سياست و تدابير سياسي معمولي بتوان به جنگ با او رفت و از عهده اش برآمد. بايد به پناه خدا برويم که ولايت، ولايت اوست و معلم هم اوست. من باقدري وسواس و با ترس و فرز حقيقت علم و فلسفه جديد را از علم و تکنيک ، نه به معني حقيقي آن، بلکه به معنايي نزديک به معني وسيله ، جدا کرده ام و اين يکي راه معارض با حقيقت ديانت ندانسته ام و مي دانم کساني که اين دو رامانع الجمع نمي دانند ، علم و تکنيک جديد راچيزي جز وسيله نمي انگارند و در اين صورت پيداست که جمع علم و تکنيک باديانت يک امر عادي و حتي لازم است.

 

 

 

منابع

 

فلسفه در بحران                                                رضا داوري

آشنايي با علوم اسلامي                                     دکتر مرتضي مطهري

تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي                              دکتر ذبيح الله صفا

مقالات فلسفي                                                    دکتر مرتضي مطهري

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت: 16:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

جايگاه مجلس ودولت درزمينه ملي كردن نفت دراوايل سلطنت محمدرضا پهلوي

بازديد: 231

 

جايگاه مجلس ودولت درزمينه ملي كردن نفت دراوايل سلطنت محمدرضا پهلوي

پس ازسقوط رضاشاه دستگاه ديكتاتوري رژيم پهلوي كه به شدت ضعيف شده بود كنترل خود را برروي ديگرنهادهاي انتخابي تاحد زيادي ازدست داده بود حضور متفقين درايران نيز به اين عدم توانايي دولت و دستگاه استبداد از جهت پياده كردن برنامه‌ها به استبداد وديكتاتوري دامن مي‌زد. بنابراين ازسال1320  سقوط رژيم رضاشاه  تاسال1332كه زمان ملي كردن صنعت نفت مي‌باشد مجلس شوراي ملي ودولت‌هاي ايران اختيارات بيشتري داشتند پس ازسقوط رضاشاه به تدريج گروهي ازرجال گذشته مانند محمدعلي فروغي ، سهيلي ، ساعد و بيات به صدارت ايران رسيدند درهمان موقع روسها نيزخواهان دراختيارگرفتن امتياز نفت شمال ودرياي خزر بودند كه با موافقت نمايندگان توده‌اي اين مسئله درمجلس شوراي ملي ايران مطرح شده بود. جبهه ملي ايران كه شاخص آن ورياست آن با دكتر محمد مصدق بود با بررسي و تغيير وارائه طرح عدم واگذاري امتيازنفت به بيگانگان درمجلس ايران مطرح واقدام به اين امركرد سرانجام اين امرموجب شد تا نه تنها امتياز نفت شمال به روسها داده نشود بلكه برنامه‌اي براي ملي كردن نفت جنوب ريخته شود. دكترمحمد مصدق كه رياست فراكسيون جبهه ملي را در مجلس به عهده داشت به كمك رهبران مذهبي كه شاخص آن آيت كاشاني بود به مبارزه با دربار و عوامل انگليس دركنترل نفت ايران پرداخت دكتر مصدق طرح خلع يد از انگليس‌ها را به مجلس شوراي ملي برد كه اين امر باعث شد كه تا يك تا دو دولت از دولتهاي دست نشانده نخست وزيران شاه با سقوط مواجه شوند.پس ازمدتي درسال 1329به دكترمحمد مصدق پيشنهاد نخست وزيري شد ودربار كه فكر نمي‌كرد دكتر مصدق اين پيشنهاد را بپذيرد به ناگاه با موافقت دكترمصدق روبروشد. دكترمصدق پس ازبه عهده گرفتن مقام نخست وزيري ايران مبارزات خود را براي ملي شدن صنعت نفت ادامه داد لازم به ذكراست كه مدتي قبل ازنخست وزيري دكترمصدق علي رزم آرا نخست وزيرايران كه فردي نظامي وطرفدارسلطه بيگانگان برايران بود نيز ترورشده بود واين امر كار مصدق را آسانتر و دستيابي برملي شدن نفت را براي مجلس ايران وملت ايران آسانترمي‌كرد مصدق پس ازتلاشهاي سياسي فراوان سرانجام نفت را ملي كرد ودر پي شكايت دولت انگليس مصدق به ديوان داوري لاهه رفت كه درنهايت اين امربه سودايران تمام شد و پس از اين به كمك مجلس ودولتي كه خودمصدق عهده‌دارآن بود در روز29 اسفند سال1330نفت ايران ملي شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 شخصيت رواني شاه را با توجه به عملكرد اوتحليل كنيد.

محمدرضا پهلوي هنگامي كه به دنيا آمد پدرش سرتيپ رضاخان هنوز به فرماندهي قزوين نرسيده بود وهرچند قزاقي بلند پايه بود ولي هنوزمشهور نشده بود(1298ه.ش) رضاخان اندكي بعد درسال 1299ه.ش. كودتاي مشهورخودراانجام داد وپس ازآن به مقام سردارسپه نائل شد واين امرباعث شد كه خانه رضاخان كه اكنون محمدرضا يكساله شده بود به خانه بزرگتري تغييرپيدا كند درضمن محمدرضا خواهردوقلويي به نام اشرف داشت(كه بعدها تبديل به زني اژدهاصفت شد).

محمدرضا پس ازمدتي با قدرتمند شدن بيشترپدرش به فرزندي نخست وزيروسپس به عنوان وليعهد ايران درسن شش سالكي انتخاب شد اين امرباعث شد تا محمدرضا از امكانات تربيتي وتحصيلي بيشتري برخوردارشود. اما ازلحاظ جسماني چون فردي لاغر ومريض احوال بوداين موضوع درروحيات اوتاثيرداشت واورا به تدريج منزوي كرده بود. پس ازآنكه درسن شش سالگي به وليعهدي ايران برگزيده شده بود رضاخان او وبرادرانشان را به ترتيب براي تربيت وآمورش به مدرسه‌اي درسوئيس فرستاد كه درآنجا محمدرضا علاوه برمسائل عياشي كه داشت دريك سري ازدرسها قوي ودريك سري ديگرضعيف بود محمدرضا پس ازبازگشت به ايران درسن22سالگي به سلطنت ايران رسيد اين امرومسائلي كه دركودكي اووجود داشت سايه پدري قدرتمند ومستبد كه سخت محمدرضا ازاومي‌ترسيد ، داشتن خواهري بسيارقدرت طلب وخودكامه دركنارخود ، ضعف جسماني وبدني همچنين رويدادهايي كه منجربه خلع پدرش ازسلطنت شده بود باعث شد كه چهره‌اي چندگانه پيداكند محمدرضا ظاهراًخودرابسيارقدرتمند وقوي وتوانا نشان مي‌داد وظاهراًخودرا مستبد ومطلع مي‌نماياند واين امردررفتاروسكنات اودرتمام دوران سلطنتش ومخصوصاً دراواخردوران سلطنت بسيارمشخص بود.اما اودرواقع مردي بسيارضعيف النفس ، عشرت طلب ، پول دوست وفاقد توانائيهاي تصميم گيري درمواقع حساس بود.محمدرضا دوباردرطول زندگي خود با قيام ودوبار با ترور روبرو شد ازسوء قصدها جان سالم بدربرد(سال1327و1344) ودويا سه بارهم با قيام روبرو شد(قيام1332دكترمصدق وانقلاب ايران درسال57 كه درهردومورد بسيارفاقد تصميم گيري درست بود وسرانجام درقيام آخري سلطنت خودراازدست داد.درمجموع محمد رضا را مي‌توان يك فردي كاملاً ضعيف‌النفس وبسيارمطيع اطرافيان وفاقد توانايي تصميم گيري درلحظات حساس دانست اوبسياراجنبي پرست وبيگانه دوست بود ونمي‌توانست براي ملت خودش آن چيزهايي كه واقعاً نيازداشته رافراهم كند وموضع گيريهايي صحيح كند وهمين امرباعث تسريع درسقوطش شد.

 

 

 

 

 

 زمينه‌هاي سقوط رضاخان چه بود ؟

همانطوريكه مي‌دانيم رضاخان با كودتاي سوم اسفند1299ه.ش درعرصه سياسي ايران ظاهرشد وپس ازمدتي به سرعت مدارج ترقي را طي كردوبه فرماندهي كل قوا و وزارت  جنگ وپس ازآن به نخست وزيري ودرنهايت امربه رياست حكومت موقت وسرانجام به شاهي رسيد.رضاخان هرچند مردي قلدرونسبتاً كارآمد شده بود ولي اكثروضعيت خود را مرهون حمايتهاي دولتهاي بيگانه خصوصاً انگليسي‌ها بود رضاخان ازسال1299 تا سال1320كه سقوط كرد كه مجموعاً درطي 20سال كه چه به‌عنوان وزيرجنگ وفرمانده قوا وچه عنوان شاه كه سلطنت مي‌كرد يك رژيم ديكتاتوري واستبدادي محضي را بر كشورايران تحميل كرد.يك پليس سياسي بسيارمخوف وبازداشتگاههاي وحشتناك و همچنين دراختيارگرفتن املاك ودارائي‌ها وامكانات زياد براي خودش تهيه وتدارك ديده بود اين امرباعث شده بود كه نفرت مردم ايران نسبت به رضاشاه برانگيخته شود واگر درسالهاي اول سلطنتش ظاهري اصلاح طلبانه ازخود نشان مي‌داد اما به تدريج اين امر، مسئله كشف حجاب وقتل عام مردم درمسجد گوهرشاد ، وابستگي بسيارزيادش با خارجي‌ها وهمچنين قتل وغارت‌هايي كه انجام مي‌داد چهره اصلي حكومتش را نشان داد. ازطرفي د يگر رضاشاه كه به شدت دربين مردم ايران منفورشده بود با يكسري ازمسائل خارجي هم روبروشد ازمسائل خارجي كه او روبرو شد جنگ جهاني دوم بود و رضاشاه كه آلمان را طرف پيروزي اين جنگ مي‌پنداشت به تدريج تصميم گرفت كه از وابستگي خود ازانگليسي‌ها كم كند وبه آلمان ملحق شود اين امركه رضاشاه به آلمان نزديك مي‌شد وهمچنين اتحاد انگليس وشوروي ازيك طرف ونفرت عامه مردم ايران كه به رضاشاه داشتندازطرف ديگرباعث شدكه انگليس‌ها سرانجام براي اينكه راه ارسال تجهيزات به روسيه را بازكنند ومواجه شده بودند بامخالفت شاه درطي يك هجوم دوطرفه ازطرف روس وانگليس ازشمال وجنوب ايران كشورايران رابه سادگي اشغال كنند كارهاي رضاخان كه اكثرا روبنايي بود حتي باعث شده بود ارتش كشوربسيار ضعيف باشد وحمايت مردم ايران را هم كه دراختيارنداشت باشد بنابراين ارتش ايران به زودي منهدم شد واندك مقاومتهاي آن هم با شكست روبروشد.

هيچ مقاومت ملي هم به سود رضاشاه وبه ضرراشغالگران ومتفقين نبود پس بنابراين رضاشاه خيلي سريع باقواي دشمن مواجه شد وخصوصاً چون ازروسها مي‌ترسيد وروسها به تهران نزديك شده بودند رضاشاه خيلي زود استعفا داد وازايران فراركرد ابتدا به يزد وكرمان وسپس به بندرعباس رفت وازايران خارج شد پس :

سه عامل 1ـ روبنايي بودن كارها  2ـ عدم پشتيباني مردمي  3ـ مخالفتش با متفقين وانگليسها   رامي‌توانيم سه عامل بسيارمهم سقوط اونام ببريم البته دين ستيزي رضاشاه را مزيد برعلت بايد دانست وانزجارمردم رانسبت به خودش بيشتركرد وبنابراين باعث سقوطش شد.

 

 جايگاه پانزده خرداد را درمبارزات عليه رژيم

مبارزات امام خميني درحقيقت ازسال1341شروع شد وپانزده خرداد42 اوج اين مبارزات بوده است. پس ازسرنگوني دولت ملي ايران به رهبري دكترمصدق وساقط شدن او و همچنين متلاشي شدن جبهه ملي وسركوب قيام دانشگاه يك حالت ركودي درجامعه ايران پيدا شده بود.

ازطرفي ديگر تجربيات ملي شدن نفت واختلافي كه به وجود آمده بود وناكارآيي سياستمداران و وابستگي بيشتراطرافيان شاه به آن ازيك طرف وايجاد يك سري از برنامه‌هايي كه ازاميني واعلم درايران پياده مي‌شد كه كشوررا هرچه بيشتر به سوي خارجي‌ها سوق مي‌داد باعث شده بود كه ملت ايران دچاريك نوع خمودي درشيوه مبارزه شوند.

بعد ازاينكه انجمن‌هاي ايالتي وديالتي درسال41 تصويب شد اعلاميه‌هاي امام خميني ومخالفت‌هاي ديگر مراجع تقليد سبب شده بود كه فازجديدي به نام فازمذهبي درايران باز شود اين فازمذهبي توانسته بود راه مبارزه جديدي را براي مردم ايران بازكند هرچند كه مسئله انجمن‌هاي ايالتي وديالتي موقتاً با تمكين دولت با خواسته‌هاي روحانيون خاتمه پيدا كرد اما لوايح ششگانه باعث شد كه بارديگرمبارزات مردم شروع شود وسرانجام منجربه قتل عام مردم درپانزده خرداد سال1342شود.

پانزده خرداد درواقع سرآغاز برنامه ريزيها وعمليات ومبارزات مسلحانه مذهبي مردم ايران بود كه به رهبري يك مرجع تقليد واطرافيانش انجام مي‌شد وگروههايي هم كه دريك راه قرارداشتند ازمبارزين مسلمان محسوب مي‌شدند پانزده خرداد هرچند سركوب شدوبعد درسال43 امام خميني به نجف تبعيد شداما اين مسئله يك راهي را نشان داده بود كه اين باربايد ازراه مذهب با شاه جنگيد پس ازسركوب پانزده خرداد تاسال57 مي‌توانيم بگوييم شاه عملاً بيشترسالها را گرفتاربود:سال44 ترورشد بعد گروههاي چريكي سردرآوردند بعد كارگران جهان چيت كرج قيام كردند ، دكترشريعتي ومطهري مشغول فعاليت بودند شكنجه‌هاي ساواك هم بسيارزياد بود وشاه هم با كارهايي چون جشن‌هاي2500ساله مشغول سرگرم كردن مردم بود وهمچنين درآمد نفت هم زياد شده بود واقتصاد ايران يك اقتصاد آماس كرده‌اي شده بود (پف كرده بود نه زيربنايي) و موقتاً يك سري نيازها را برآورده مي‌كرد اما سرانجام فاصله گرفتن شاه ازدين ومقابله با مظاهردين كه باعث تشديد مبارزات مذهبي مردم شده بود وسرانجام منجربه انقلاب57 وسرنگوني شاه شد بنابراين پانزده خرداد42رامي‌توانيم سر‌آغازــــ انقلاب ايران وخط مشي دهنده ــــ نوع انقلاب ونحوه برنامه ريزي براي قيام ومبارزات بيشترمردم وجهت دادن به آن دانست.

 

 

 

 ساختاراجتماعي ايران را درعهد ساساني

دردوران ساسانيان نوعي طبقه‌بندي خاص اجتماعي درايران وجودداشت برپايه اين طبقه بندي كه به وسيله سلسله ساسانيان يعني اردشيربابكان ايجاد شده بود جامعه ايراني به طبقات مختلف ازنظراجتماعي تقسيم مي‌شد وهيچ كس ازطبقه خود حق ورود به طبقه ديگر را نداشت.طبقات اجتماعي ايران به شرح زيرمي‌باشد:

1ـ بزرگان يا و زرگان كه عالي‌ترين طبقه بود

2ـ مغان يا روحانيون

3ـ سپاهيان

4ـ كارمندان

5ـ توده مردم كه همان پيشه‌وران ، بازرگانان وكشاورزان و طبقات پايين اجتماع بودند

لازم به ذكراست كه بيشتر گروه پنجم ماليات مي‌پرداختند ولي حق باسواد شدن نداشتند بيشتر امكانات ايران درطبقات بالاي اجتماع خصوصاً دوطبقه بزرگان وروحانيون متمركزشده بود.اين دوطبقه بابرخورداري ازامكانات فراوان قدرتهاي فراوان معمولاً داراي تيولهاي فراوان درايران ودراختيارداشتن امكانات زمين ومراتع وزمينهاي كشاورزي بودند و اكثر مردم ايران را تبديل به بردگاني براي خود كرده بودند

شاخص‌ترين بزرگان ، هفت خاندان بزرگ پارسي وپارتي بودند كه داراي قطعات واملاك وزمينهاي بسياربزرگ درسراسر كشوربودند كه معروفترين آنها مي‌توان به خاندان : سورن ـ قارن ـ مهران اشاره كرد

طبقه روحانيون با تكيه برسركوب شديد مذاهب غيرزرتشتي ودراختيارداشتن حمايت سلطنت وبزرگان ودراختيارداشتن املاك وتيولها وكنترل آتشكده‌ها ازديگرطبقات مطرح بودند كه شاخص‌ترين اينهارا مي‌توان به موبد بزرگ كرنيركه درمصدركارهاي مهم بود را اشاره كرد كه دردوران بهرام اول وبهرام دوم ساساني ازيكه تازان ميدان سياست شده بود.

البته طبقه روحانيون يا مغان كه مبلغين مذهب زرتشت بودند با ظهورمانويت ومزدكيت وهمچنين ورود مذهب مسيحيت به ايران سخت آسيب‌پذيرشده بود ومقبوليت چنداني در نزد مردم ايران نداشت

طبقات سپاهيان ودبيران هرچند به قدرت فوق الذكر نبودند اما ازامكانات نسبتاً زيادي برخورداربودند كه امكانات آنها به مراتب ازامكانات طبقات پايين اجتماع بيشتربود.اما سه طبقه پايين اجتماع كه بيشترمردم را تشكيل مي‌دادند ازكمترين امكانات هم برخوردار نبودند درهنگام جنگ سپاهيان پياده را تشكيل مي‌دادند ماليات مي‌پرداختند مجبور به پرداخت درصدي ازخراج خود به مغان وپادشاهان بودند وفرزندان آنها حق سوادآموزي نداشتند

فشارهاي طبقاتي درايران باعث بروزشورشها ومخالفتهاي ملي مي‌شد كه يكي ازآنها را مي‌توان به عنوان مزدكيت نام برد كه خواهان درهم ريختگي طبقات بود كه البته سرانجام توسط خسرو اول ساساني اين حركت سركوب شد باورود اسلام به ايران اكثريت مردم كه ازاين وضع خسته شده بودند وخواهان درهم ريختگي اين وضع شده بودند به دين اسلام گرويدند وبه اين ترتيب سلسله مراتب طبقاتي درايران منهدم شد

دين زرتشت درجامعه ايران

همانگونه كه مي‌دانيم تاريخ دقيق ولادت زرتشت مشخص نيست همچنين دراينكه وي ازپيامبران الهي بوده است ياخيرترديد وجود دارد اما به هرحال با خوشبينانه‌ترين تاريخ به‌ نظرمي‌رسد وي درحدود3هزارسال پيش بدنيا آمده باشد وابتدا مذهب خود را درشرق ايران گسترش داده باشد به نظرمي‌رسد دردوران هخامنشيان زرتشتيت با نوعي مزدا پرستي درايران نفوذي پيدا كرده بود اما دراينكه دين رسمي هخامنشيان زرتشتي بوده است يانه ترديد وجود دارد.

بنابرگزارشاتي كه بوسيله خود زرتشتيان ومطلعين آنها آمده است كتاب اصلي اوستا كه كتاب مقدس زرتشتيان است وبه نام گنج شاپيكان يا گنج شايگان نام داشت پس ازحمله اسكندرقسمت اعظم آن  0.9 سوزانده ومنهدم شد وبقيه قسمتها هم پراكنده گشت.

پس بنابراين با پايان حكومت هخامنشيان علاوه براينكه مذهب زرتشت به وسيله يونانيان تحت تهديد جدي قرارگرفت كتاب آنها هم پراكنده گشت.

دراكثريت دوران اشكانيان اين پراكندگي وجود داشت تا اينكه يكي از پادشاهان اشكاني به نام بلاش اول ويا بلاش سوم دستوربه جمع‌آوري كتاب اوستا را صادركرد.اين جمع‌آوري ازدوره ساسانيان تا دوره سلطنت شاپوراول به طول انجاميد بعد ازحدود600سال پراكندگي درحاليكه قسمت اعظم آن كه ازبين رفته بود بقيه آن جمع آوري شد بنابراين به اين ترتيب مي‌بينيم كه كتاب اوستا كه پراكنده بود دراين مدت آسيب زيادي ديده و ماخذ اصلي زرتشتيان ازبين رفته بود.ازطرفي ديگر دراواسط دوران اشكانيان مذهب مسيحيت بوسيله حضرت عيسي تبليغ شد وبه تدريج مناطقي از آسياي غربي و بين النهرين پيروان فراواني پيداكرد ودرايران هم پيروان مسيحيت روبه افزودن بود هرچند قدرت وتعصب شاهان ساساني از زرتشت مانع از رواج مسيحيت درايران شد ولي نفوذ تدريجي آن درايران وهمچنين بروز مانويت آن هم در زمان شاپوراول ضربه سنگين ديگري بود كه به زرتشت خورد.هر چند بنابر كوشش همان كرتيل معروف ماني دستگير واعدام شداما مذهب مانويت درشرق ايران وتركستان پاگرفته بود وچون به مراتب از زرتشتيت ملايمتربود وتركيبي از زرتشتيت ومسيحيت بود طرفداران خود را حفظ كرده بود

سرانجام دردوران شاپورسوم وبهرام چهارم ودرنهايت بهرام پنجم مسيحيان ايران آزادي عمل پيداكردند  البته فرقه‌اي ازمسيحيت به نام نستوريان آزادي عمل پيدا كردن مسيحيان باعث شد كه دين زرتشت بيش از پيش شكننده شود و دراوايل دوران قباد اول ساساني با بروز مزدكيت وسلطه تقريباً چهل ساله اودرجامعه ايراني وحضورش به يكي از بزرگترين آسيب‌هاي زرتشتيت درايران بدل شده بود

زرتشتيت حرف زيادي براي گفتن نداشت همان طوركه مانويها ومزدكيها درايران نفوذ كرده بودند مسيحيت روزافزون نفوذ مي‌كرد با ورود اسلام ضربه نهايي به پيكره زرتشتيت وارد شد واكثريت مردم ايران به دين اسلام گرويدند .

گروهي اززرتشتيان به هند پناهنده شدند ، درهرحال اسلام به شدت زرتشتيت راتحليل برد هرچند عده‌اي معتقدند كه اگراسلام هم به ايران نمي‌آمد زرتشتيت آنقدر نفوذ خود را از دست داده بود كه ديريازود مردم ايران يا به مسيحيت يا به بودائيت مي‌گرويدند.اما از طرفي ديگر انحصارطلبي ، سخت گيري ، مال دوستي ، تحت فشارقراردادن ، فريبكاري وتزويري كه مغانهاي زرتشتي ومقامهاي عاليتر داشتند براي مردم ايران روشن شده بود. بيش ازپيش اين مذهب را مورد نفرت مردم ايران قرارداده بود كه خود اين هم باعث شده بود كه مردم ايران هرچه زودتر اين مذهب را كنار بگذارند همدستي مغان با سلطتنت ساساني وانحصارطلبي كه حتي درمورد پادشاهها اعمال مي‌كردند وامتيازات فراواني كه درجامعه ايراني كسب كرده بودند مزيد برعلت بود .با اين حال زرتشتيت توانست با ضرب وزورقواي مسلح وقواي حكومتي وبخاطر بعضي اشتباهات مذاهب هم دوره‌اش مثل مزدكي ومانوي وتوخالي شدن تدريجي مذهب مسيحيت خودش را تا دوران آخر حكومت ساسانيان حفظ كند

اما اسلام كه يك مذهب راستين وتازه نفس بود ضربه نهايي را به زرتشتيت وارد آورد.

 

 ويژگيهاي عمومي عصر قاجار

عصر قاجار به عنوان يكي ازمهمترين دوران انتقالي درايران كه البته ازمدت طولاني هم برخورداراست(يعني چيزي حدود135سال)از لحاظ تاريخي بسيارحائز اهميت است ابتداي عصر قاجار را با مرحله وضعيت نبردهاي ملوك الطوايفي وايلياتي وخان وخاني درايران مي‌توانيم بدانيم وانتهاي آن شروع تمدن جديد وعلوم وفن‌آوري غرب وارد ايران شده است

دوره قاجار ازچند لحاظ حائزاهميت است.ازلحاظ سياسي كشورايران به تدريج وخواه وناخواه درجريان سياست سريع وتند وهمچنين استعماري جهاني قرارگرفت وعرصه تاخت وتاز قدرتهاي اروپايي خصوصاً روسيه وانگليس شد.

سرانجام ازيك طرف باعث شد كه قلمروايران كاهش پيدا كند وازطرف ديگر گروههاي طرفداران اين دوقدرت درحكومت ايران نفوذ پيدا كنند گاهي اوقات زمامداران ايران  طرفداري روس و گاهي طرفدار انگليس باشند واز طرف ديگراين سياست بين الملل ورود ايران درمجراي جهاني باعث شد كه علم وآگاهي مردم ايران بيشترشود و بيداري نسبت به وقايع روز پيدا كنند كه سرانجام به قيامهاي پي درپي دراواخردوران قاجارونهايتاً به انقلاب مشروطيت منجرشد.

دربعد نظامي قواي ايران به تدريج روبه تحليل رفت.آقامحمدخان كه توانسته بود با زور و ضرب جنگ كشور ايران را متحد كند. بعد از‌آن قواي ايران رو به تحليل گذاشت دو شكست جنگي را از روس پذيرا شد.قسمتي ازسرزمين را از دست داد افغانستان را از دست داد ودراواخر دوران ناصرالدين شاه عملاً ارتش ايران به يك نظام سوري و وضعي تبديل شده بود كه روز به روز ضعيف‌ترمي‌شد.تنها نيروي منظم نيروي قزاق  بود كه توسط روسها تاسيس شده بود و عملاً مجري  فرمان روسها بود.

از بعد اجتماعي ازيك طرف نارضايتي در بين مردم زياد شده بود ازطرفي ورود بهائيت و بابيت به ايران باعث يك رخنه و نفاق در بين مردم شده بود ازطرف ديگر فقروخشكسالي و همچنين صنايع ايران در برابر واردات محصولات اروپايي به شدت تهديد مي‌شد واز سويي ديگر مردم بتدريج با علوم آشنا وبيدارمي‌شدند و همين امر باعث مي‌شد نارضايتي خود را اعلام كنند.

همچنين حضوربرخي از روشنفكران ومبارزين مثل جمال‌الدين اسد‌آبادي دراين بيداري بسيارموثربود به‌علاوه ازنظراجتماعي تاسيس روزنامه كه اولين آن كاغذ اخباربود وبعد روزنامه وقايع اتفاقيه و روزنامه‌هاي ديگركه در خارج ازكشور هم منتشرمي‌شد باعث مي‌شد كه مردم به وقايع وعلوم جديد اطلاع بيشتري پيدا كنند.

از نظرمذهبي اتحاد بين روحانيت وحكومت ازهم گسيخته شده بود و نارضايتي فراواني وجود داشت ودرسال  1306 ه.ق ميرزاحسن شيرازي حكم تحريم تنباكو را صادركرد و روحانيت و حكومت با يكديگر درگيربودند همچنين روشنفكران هم بخصوص بعد ازمرگ ناصرالدين شاه فعاليت زيادي داشتند درانقلاب مشروطيت هم روشنفكران و هم روحانيت نقش مهمي را ايفا كردند.

اقتصاد ايران ضعيف شده بود وكارآيي خود را ازدست بود.مرزهاي كشور هم كوچك شده بود.از يك طرف پول‌دوستي ، بي‌بندوباري ومقام بخشي وظلم وستم بيش ازاندازه خاندان قاجار باعث شده بود تا نفرت شديدي ازاين خانواده پيدا شود كه همين امرهم درسقوط آنها موثربود به هرحال بي‌قيدي و بي‌اطلاعي خاندان قاجارسرانجام باعث شد اين حكومت با كودتاي رضاشاه تضعيف شود و درسال1304  ه.ش به‌وسيله رضاشاه و مجلسي موسساني كه خودش دستورداده بود سرنگون شد ومنقرض گشت درضمن به جز بعضي ازرجال حكومتي كه مثل ميرزاتقي ‌خان اميركبير، عيسي قائم مقام فراهاني ، ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني اكثراً افراد بي كفايت وبي لياقت ودست نشانده خارجي بودند كه بيشتر به فكرخوش خدمتي كردن به دول خارجي و همچنين تحميق مردم ايران و بي خبرنگه‌داشتن پادشاه بودند كه ازجمله اينها مي‌توانيم به حاجي ميرزاآغاسي صدراعظم محمدشاه ، ميرزاعلي اصغرخان اتابك صدراعظم ناصرالدين شاه وميرزاعبدالمجيد ميرزا عين الدوله صدراعظم مظفرالدين شاه و همچنين ميرزا‌آقاخان نوري  نام ببريم كه بحث كردن درمورد اين افراد خيانتهاي آنها را آشكارمي‌كند.

 

 

 

 

 

 رضاخان چگونه مراحل قدرت را طي كرد.

رضاخان درابتدا فقط يك سرباز بود .اوسربازي از هنگ قزاق بود كه به واسطه قلدري ، قد و هيكل بلند وخشونت كه داشت توانسته بود معروفيتي كسب كند درواقع اولين كاري كه به او رجوع كرده بودند به خاطر قد بلندش حفاظت ازسفارت هلند بود.

رضاخان بعد ازمدتي در به كاربردن يك نوع مسلسل به نام ماكسيم تخصصي پيدا كرد و به همين خاطر به رضاخان ماكسيم يا رضاخان شصت تيرمعروف شد.

رضاخان مظهري ازسخت‌گيري به سربازان بود والبته خودش هم مي‌خواست زندگي سربازي را تجربه كند.رضاخان دريكسري ازجنگهايي كه پس ازمشروطيت اتفاق افتاده بود هم شركت داشت كه البته او ترسي ازاين موضوع نداشت وحتي يكبار نزديك بود كشته شود.

به تدريج رضاخان بعد از ورودش به تهران در بين اوباش وداشهاي تهران هم معروفيتي كسب كرد و به او رضاخان ميرپنجه و رضاخان ميرپنج مي‌گفتند بهرحال به علت يك سري فعل انفعالات سياسي كه ماهيت آن هنوز معلوم نشده پس ازاينكه انگليسي‌ها در مقابل روسهاي كمونيست درآذربايجان شوروي شكست خورده بودند و به ايران عقب نشيني مي‌كردند تصميم گرفتند كه براي اينكه وضع ايران را ثبات دهند يك كودتايي صورت بدهند و حكومت مقتدري را روي كاربياورند.

ژنرال آيرونسايد كه فرمانده نظاميان انگليسي بود رضاخان ميرپنج را به عنوان مامور كودتا انتخاب كرد و در همان هنگام رئيس ديويزيون (هنگ) قزاق بود. بالاخره رضاخان با حمايت انگليسها با مهره آنها كه سيد ضياء طباطبايي بود وارد مذاكره و سپس با آنها متحد شد درسال سوم اسفند1299تهران را اشغال كرد سيد ضياء‌الدين طباطبايي به نخست وزيري رسيد و رضاخان به وزارت جنگ و فرماندهي كل قوا نائل شد و لقب آن را سردارسپه گذاشتند

 و تعدادي از مخالفان هم بازداشت شدند پس از مدتي كه سيد ضياء‌ طباطبايي براي انگليسي‌ها مفيد نبود رضاخان با او درافتاد واو را دستگير و تبعيد كرد واحمد قوام‌ السلطنه روي كارآمد بعد ازآن تا سال1302رضاخان درتمام كابينه‌ها حضورداشت و يك مقامي عزل ناپذيرداشت وزيرجنگ بود وفرماندهان واطرافيان و زيردستان خودش را به سراسرايران گسيل داده بود و سعي مي‌كرد با كمك انگليسي‌ها كشورايران را آرام كند بنابراين قيام ميرزا كوچك ‌خان كلنل محمدتقي خان پسيان وشيخ خزعلي درسال 1304 درهم شكسته شد وهمچنين رضاخان با ايجاد يك ديكتاتوري ونظم نظامي آرامش را تا حد زيادي به ايران بازگردانده بود و نسبتاً چهره قابل قبولي براي خود به وجود‌ آورده بود.

به هرحال پس از تهديدهايي كه رضاخان به مشيرالدوله نخست وزيروقت ايران مي‌كرد به ناچار احمد شاه  فرمان  نخست وزيري اورا درسال1302امضا كرد و خود ازايران خارج شد.اين مسئله يعني خروج شاه و پست جديد رضاخان يعني نخست وزيري سبب شد كه رضاخان  يك تاز عرصه سياست ايران شود وشيخ خزعل را با حمايت انگليسي‌ها كه از شيوخ ياغي ودست نشانده انگليس در خوزستان بود سركوب كند.بعد از مدتي يك غائله‌اي به  نام  جمهوري خواهي راه بيندازد كه قصد داشت در جريان آن قاجاري‌ها را خلع و خودش را بعنوان رياست جمهوري انتخاب كند كه البته با مقاومت مجلس ومخالفانش و تظاهرات مردم اين غائله را با شكست روبرو شد.

رضاخان پس ازآن ازفكر جمهوري خواهي درآمد و دوباره تهديدهاي خود را ادامه داد سرانجام موفق شد تا مجلس را وادار كند تا با ماده واحده‌اي مسئله خلع قاجاريه را در سال1304تصويب كند و يك حكومت موقتي را تشكيل دهد كه رياست آن با رضاخان باشد اين مسئله انجام شد و رضاخان به عنوان رئيس حكومت موقت ايران انتخاب شد

 و مجلس موسسان كه فرمايشي بود و بعد ازآن تشكيل شد درسال1305رضاخان را به عنوان پادشاه ايران و سلسله‌اي را به نام پهلوي تاسيس كرد و رضاخان تاج گذاري كرد و به عنوان پادشاه ايران انتخاب شد وسلطنتش را شروع كرد.

 

 

 

 

 مهمترين عامل ايجاد جنگهاي صليبي را توضيح دهيد .

 قدرت پاپ‌ها كه جنبه دنيوي نيز يافته بود دراروپا به تدريج رو به خاموشي گذاشته بود پاپ‌ها براي اينكه بارديگر قدرت خود را بر فرمانروايان اروپايي تثبيت كنند و همچنين براي به دست آوردن امتيازات ومتصرفات درمشرق زمين ونيزبراي دستيابي به ثروتها و راههاي تجاري اقدام به تبليغ براي آزادي بيت المقدس از چنگال مسلمانان درمردم اروپا كردند همچنين وعده به غنائم و ثواب و بخشيده شدن و آمرزيدگي از گناهان براي مردمان عامي و تهديد به تكفير و برانگيختن برضد يكديگر و خلع شدن از قدرت براي فرمانروايان اروپا كردند.

همچنين عده زيادي ازاشراف و بارونها ( لقبي كه به اشراف مي‌گفتند ) نيزدراروپا  به اميد غنيمت و بدست آوردن تيولها همراه شدند محرك اصلي اولين جنگ صليبي پاپ اوربان دوم بود كه سرانجام موفق به راه اندازي اردوي جنگي بزرگي شد اردوهاي صليبيان در مراحل اوليه ازتركان سلجوقي شكست‌هاي زيادي خوردند اما لشكراصلي آنها سرانجام موفق شد تا به سرزمين شام رسيده و دولتهاي محلي را كه براثر اختلافات بسيارضعيف شده بودند درهم شكسته وسرانجام دراواخر قرن دوازدهم ميلادي ( برابربا6هجري ) بيت‌المقدس را پس از كشتاري سهمگين اشغال كند ودولتي را درآنجا ايجاد كند كه تا مدت‌هاي نسبتاً طولاني ادامه داشته باشند.

البته جنگ‌هاي صليبي به تعداد 8 جنگ بود كه درشش جنگ آن صليبيان ازمسلمانان شكست خوردند. همچنين به دست آوردن غنائم و راههاي تجارتي نيز ازديگر عمده‌ترين مقاصد اروپائيان بود البته به تدريج قسمتهاي زيادي ازسرزمينهايي كه صليبيان تصرف كرده بودند در طول سالهاي آينده ازدستشان خارج شد و سرانجام صلاح الدين ايوبي بيت المقدس را از آنان پس گرفت

 موقعيت شرق وغرب در زمان جنگ‌هاي صليبي را بيان كنيد.

هنگامي كه جنگهاي صليبي آغاز شد وضعيت جهان غرب واروپا و جهان اسلام و مشرق زمين دردو قطب كاملاً متفاوت قرارداشت درمشرق زمين علوم دراوج شكوفايي و صنايع در حداكثرميزان پيشرفت خود بودند مسلمانان موفق شده بودند تا در همه زمينه‌هاي علوم پيشرفت كرده ودر بسياري از مناطق با ايجاد كتابخانه‌ها ، پژوهشكده‌ها ، دانشكده‌ها (نظاميه) محافل و جايگاههاي علمي هرچه بيشتر زمينه‌هاي علمي را درجامعه اسلامي تقويت نمايند.

همچنين در زمينه ساخت ابزار و ادوات و ظروف ومنسوجات و غيره نيز در بالاترين حد پيشرفت كرده بودند اما در همان موقع دراروپا دوران موسوم به قرون وسطي حاكم بود كه درآن موقع يكي از تيره‌ ترين انواع زندگي‌هاي انساني دراروپا مي‌گذشت.از لحاظ اجتماعي فئوداليته وسرف داري دراروپا حاكم بود ( فئود = زمين‌دار) (سرف = كارگري كه روي زمين كارمي‌كرد servage) ( سرف با زمين خريد وفروش مي‌شد ـ سرف ازبرده بالاتربود).

به دليل تسلط بيش ازحد كليسا و تسلط بسيارجاهلانه و تنگ نظرانه و خشك بينانه كليسا برامورات تحصيل هرنوع علم دراروپا با مشكلات روبرومي‌شد ودانشمندان به علت ابراز عقايد خود ممكن بود با مخالفت با انجيل ومسيحيت متهم شوند امكانات تحقيق و علمي زيادي نداشتند.

دادگاه‌هاي تفتيش عقايد انكيزيسيون درجاجاي اروپا دائربود و با كوچكترين اتهامي افراد به جرم مخالفت با ديانت مسيح اعدام شكنجه و يا با آتش سوزانده مي‌شدند.

از سوي ديگر به دليل عدم وجود زمينه‌هاي علمي دراروپا صنايع منسوجات ودست سازها درسطوحي بسيار نازل و به دليل گستردگي نظام فئوداليته و چند پارگي حكومت دراكثرنقاط اروپا جنگ وستيز ازدائمي‌ترين موارد روز اروپا بود وعملاً هرنوع پيشرفت علمي يا اظهار عقيده‌اي جديد با مشكل محكم وسخت ومخالفت ازسوي جامعه كليسايي وهمچنين فرمانروايان مستبد اروپا روبرومي‌شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 تحولاتي را كه بعد ازجنگهاي صليبي درغرب به وجود آمده است بيان كنيد.

آغاز شدن جنگهاي صليبي سبب شد تا اروپائيان به نحو موثري درنزديكي و رويارويي با جامعه شرقي واسلامي كه جامعه‌اي مترقي متمدن بود درآيند.اين رودررو شدن و همسايگي سبب شد تا امكان برخورداري اروپائيان ازعلوم اسلامي همچنين مشاهده و نمونه‌گيري ونمونه‌برداري ازپيشرفت‌هاي دولتهاي اسلامي مشرق زمين براي اروپائيان به وجود آيد همچنين دراختيار قرار گرفته شدن بخشي از سرزمينهاي اسلامي توسط صليبيان باعث شد تا آنان به مخازن علمي وكتب وجزوات علمي اين سرزمين‌ها نيز دست پيدا كنند.فرستاده شدن اين اطلاعات و كتب علمي به اروپا  توسط صليبيان از يك سو و آشنايي صليبيان با تمدن اسلامي وپيشرفت‌هاي آن وهمچنين آموخته شدن زبان عربي به وسيله برخي از صليبيان سبب شد تا نگرشي جديد نسبت به علوم دراروپا پيش آيد كه سبب آن شد تا نهضت ترجمه آثارشرقي دراروپائيان قوت بيشتري پيدا كند و اروپائيان با دستيابي به موارد علمي جديدتر كه دردست مسلمين بود خود را نيز ازجهت علمي درحد غني كنند و بتوانند به تدريج ازآن دوران سياهي خارج شوند.

چنانكه ما مي‌بينيم تنها50سال پس از پايان جنگهاي صليبي دوران قرون وسطي در اروپا به پايان مي‌رسد و عصري كه به نام رنسانس يا شكوفايي اجتماعي است در اروپا  به موجود مي‌‌آيد همچنين آزاد انديشي درجامعه مسلمين سبب شد كه اروپائيان هم پس از مدتي به اين فكربيفتند كه درمقابل آن استبداد كوري كه مسيحيت داشت مقاومت كنند و اين مقاومت سبب شد تا قدرت دنيوي پاپها محدود شود و دستگاه مخوف شكنجه و تفتيش عقايدشان برچيده شود.

درهرحال جنگهاي صليبي به نحوموثري باعث شد تا علوم وفنون وتكنولوژي مسلمانان به وسيله اروپائيان ازشرق به غرب وارد شود واروپا را وارد يك دوران جديد علمي كند كه تا امروز هم ادامه دارد.

 انگيزه‌هاي استعماري دراصلاحات رضاخاني را بيان كنيد.

هنگامي كه رضاخان با كمك انگليسي‌ها و با موافقت و رضايت روسهاي كمونيست موفق شد كه قدرت را درايران قبضه كند آنها تصميم گرفته بودند تا به وسيله يك قدرت محلي كه رضاخان بود كشور را دركنترل خود درآورند وديگر نيازي به حضور سوري نيروهاي خود درخاك ايران نباشد.

بنابراين يك سري اصلاحاتي را درايران شروع كردند كه درواقع براي حفظ كنترل خودشان بود . بنابراين توسط رضاخان چند كار را انجام دادند.

1ـ ايجاد ارتش متحدالشكل بود كه به وسيله فرماندهان وافسران ايراني اداره مي‌شود ولي دراصل به وسيله انگليسي‌ها ايجاد شده بود. و وظيفه آن حفظ بنياد ديكتاتوري پهلوي و همچنين مبارزه ومخالفت وسركوب هرنوع اقدام مخالفي بود كه با دولت مركزي ايران و با سلطه نهايي استعماري انگليسي‌ها صورت بگيرد.

2ـ متحد‌الشكل كردن لباسها درمردان از يك طرف و كشف حجاب زنان از طرف ديگر برنامه استحالة فرهنگي ملت ايران را داشتند.و سعي داشتند كه تمدن و فرهنگ غرب را نفوذ دهند.غافل از آنكه هيچ وقت تغيير لباس باعث انتقال تكنولوژي و تمدن نمي‌شود.

3ـ ايجاد راه‌ آهن سراسري . راه آهن سراسري هرچند با تبليغات فراوان درايران ساخته شد اما با يك نگرش مي‌بينيم كه راه آهن سراسري ازشهرهاي عمده ايران عبور نمي‌كند و راه آن از بندرامام خميني ( بندرشاهپور) دركرانه‌هاي خليج فارس تا بندرتركمن (بندرشاه) در كناره كرانه‌هاي خزر بود واين كوتاه‌ترين راهي بود كه مي‌توانست درايران طي شود. واز شهرهاي مهم مثل شيراز، اصفهان ، تبريز ، مشهد نمي‌گذشت درواقع به اين ترتيب هدف اصلي ايجاد راه آهن اين بود كه نيروهاي انگليسي بتوانند دركوتاه‌ترين زمان از بنادر جنوبي ايران دركنار خليج فارس به كناره درياي خزر برسند تا با روسهاي كمونيست بتوانند درگيرشوند.

4ـ يكسري ساختمانهايي هم ساخته شد كه ايجاد اين ساختمانها بيشتر ازآنكه كاربري صحيحي داشته باشند فرهنگ معماري ايران را تحت تاثير وتغيير قرارداد و ازبين بردند درحالي كه اين ساختمان‌ها ازلحاظ ساخت هم بي تناسب جلوه مي‌كرد.

5ـ يكي ديگرايجاد بانك ملي كه البته بانك ملي ايران كپي بانك شاهي انگليس بود كه در واقع اسم آن عوض شده بود.ازطرف ديگر يك سري كارهايي مثل صنعت نفت كه درايران درست شده بود درواقع انگليسي ها بهره برداري مي‌كردند و كلاً آنها استفاده مي‌كردند پس ازسقوط رضاشاه با مبارزات ملي شدن صنعت نفت ، نفت دراختيار ايرانيان قرار گرفت.

موارد ديگري كه درپيشرفت‌هاي رضاخاني موثر بود استعمارگران براي كنترل بيشتر خود در جامعه ايراني ايجاد كرده بودند تا نفع آن به مردم برسد.و بيشترمي‌خواستند كه نوسازي كنند واستبدادي باشد كه خود انگليسي‌ها به زحمت نيفتند

 


منابع :

 

1ـ تاريخ جنگ‌هاي صليبي سه جلد                 رانسيمان

2ـ ايران درعهد ساسانيان                             پروفسور آرتور كريستن فن

3ـ تاريخ ايران در عهد باستان              حسن پيرنيا ( مشيرالدوله )

4ـ ايران درعصر قاجار                       لمبتن

5ـ تاريخ ايران                                پژوهش دانشگاه كمبريج ( از سلوكيان

                                                          تا انقراض ساسانيان )

6ـ دائره المعارف تشيع                      مجلدين متعدد

7ـ دائره المعارف فارسي                     مصاحب جلد 1ـ2ـ3

8 ـ كتب درسي وزارتي                     مقاطع مختلف

9ـ مدرس قهرمان آزادي                              حسين مكي جلد 1ـ2

10ـ تحليلي بر نهضت امام خميني                  سيد حميد روحاني ( زيارتي ) جلد1

11ـ تاريخ مفصل ايران                      عباس اقبال آشتياني

12ـ اروپا درقرون وسطي

13ـ تاريخ جهاني                                      دكتراحمد بهمنش      

 

 

 

 

 

 

 

 

موضوع :

حكومت پهلوي و مسئله نفت

 

استادمحترم :

جناب آقاي نوايي

 

تهيه و تنظيم :

علي موفق ـ حامد كريمي

 

زمستان 83


 

 

موضوع :

 

حكومت پهلوي و مسئله نفت

 

 

استادمحترم :

جناب‌ آقاي اجرتي

 

تهيه و تنظيم :

مونا ميرهاشمي ـ سميرا حسيني

 

 

 

زمستان 84


 

 

موضوع :

كودتاي 28 مرداد تاريخ و مذهبي

 

استادمحترم :

سركار خانم طبرسي

 

تهيه و تنظيم :

راشا امين رضايي

 

بهار85

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 30 مرداد 1393 ساعت: 9:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

نگاهی به صنعت گردشگری در ایران

بازديد: 477

            نگاهی به صنعت گردشگری در ایران       

پایان پذیر بودن ذخایر و منابع اقتصادی مانند نفت و گاز، صنایع کشورهای مختلف را در خطر قرار داده است. نفت به مثابه یک کالای اقتصادی و سیاسی یکه تاز عرصه جهانی شده است و «قیمت نفت» به عنوان یک شاخص موثردر روند تحولات جهانی خودنمایی می کند. دراین میان ازیک سو کشورهای صادر کننده نفت (که درآمد حاصل از فروش نفت اساس اقتصادی شان را تشکیل می دهد) به علت عدم تنوع در درآمد و اشتغالزایی و از طرف دیگر کشورهای وارد کننده نفت (که جهت ادامه حیات صنایع خود نیازمند این مایع حیاتی هستند) به علت نوسان های شدید قیمت به ویژه در دهه اخیر توجه خود را به کسب درآمد بیشتر از دیگر بخش های اقتصادی معطوف کرده اند; بخش هایی که کم و بیش متاثر از پدیده جهانی شدن هستند.

از جمله مهمترین این صنایع صنعت توریسم است که سومین صنعت حال حاضر جهان پس از نفت و خودرو بوده و نقش بسیارمهمی در اشتغال زایی و درآمدزایی کشورها ایفا می کند. در واقع تاثیرات عمده مذاکرات دور اروگوئه«wto» بر دو صنعت نفت و خودرو موجبات نگرانی بسیاری ازکشورهای در حال توسعه با اقتصاد تک محصولی، را فراهم آورد. این نگرانی ها خود می تواند عامل انگیزشی مهمی در جهت سوق دادن سیاست های اقتصادی نوین در جهت توجه و توسعه بیشتر صنعت توریسم باشد. درعصر کنونی کشورها و جوامع بشری به صورت فزاینده ای به این حقیقت پی برده اند که برای حفظ وضع اقتصادی خود باید ابتکار عمل به خرج داده و درصدد یافتن راه های تازه ای برای گسترش روابط تجاری خود و خروج از وابستگی به تک محصولها برآیند. اگر چه در مناطق مختلف شرایط متفاوتی در تجارت حاکم است لیکن صنعت توریسم همواره توانسته عاملی مهم در جهت بهبود وضع اقتصادی جوامع و کشورها باشد.

صنعت توریسم گسترده ترین صنعت خدماتی و مهمترین صنعت اشتغال زا دردنیا محسوب می شود.

میزان سرمایه گذاری برای ایجاد یک فرصت شغلی در صنعت توریسم بسیار پائین تر از دیگر صنایع است و به عبارت دیگر اشتغال زایی دراین صنعت به سرمایه گذاری کمتری نیاز دارد و تردیدی نیست که همه کشورها در رقابتی تنگاتنگ در پی بهره گیری از مزایای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و به ویژه دریافت سهم بیشتری از درآمد جهانی حاصل از توریسم و همچنین بالابردن سطح اشتغال در کشور متبوع خود هستند.

صنعت توریسم بزرگترین صنعت خدماتی جهان است که درآمد حاصل از آن بیش از۵۰۰ میلیارد دلار است. از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۵ حدود ۴۰ میلیون شغل از طریق این صنعت در جهان ایجاد شده که میانگین ۲/۵ میلیون نفر در سال را نشان می دهد. پیش بینی آن است که سهم اشتغال مستقیم در صنعت توریسم به ۱۳ درصد و در بخش غیر مستقیم به۳۳ درصد ارتقا» یافته و تاثیرات بیشتر خود را تا سال ۲۰۱۰ به نمایش گذارد (اطلاعیه سازمان جهانی توریسم ۲۰۰۴). تعیین اثرات صنعت جهانگردی بر سیستم اقتصادی این امکان را فراهم می سازد که به نقش بسیار مهم آن در پیشرفت وضع اقتصادی جوامع پی برد. از آنجا که توریست و مسافر خارجی یک منبع مهم ارزی است، بنابراین این صنعت به طور مستقیم در افزایش تولید ناخالص ملی نقش دارد. تراز پرداخت ها که نشان دهنده معاملات بین المللی یک کشور است، شاخص و منبع روشنی از اثرات صنعت توریست بر اقتصاد کشورها است. اشتغال زایی این صنعت - به طور مستقیم و غیر مستقیم - هم اکنون درصد بالایی از نیروی کار ماهر و نیمه ماهر دنیا را به خود اختصاص داده است. طبق آمار شورای جهانگردی و مسافرت جهانی از هر ۹کارگر و کارمند در سراسر دنیا یک نفر در صنعت جهانگردی مشغول است. (طبق همین آمار در سال ۲۰۰۵ از کل نیروی کار دنیا ۱۱/۳درصد به طور مستقیم وغیر مستقیم در این صنعت مشغول بوده اند).

سازمان ها و شرکت های بسیار زیادی در گستره فعالیتی صنعت توریسم قرار دارند و استخوان بندی این صنعت را تشکیل می دهند. در حقیقت این صنعت بسیار پیچیده است و شامل بخش های مختلف خصوصی و عمومی، حمل ونقل، مهمان پذیرها، فروشگاه ها، شرکت های عرضه کننده مواد غذایی و... است. از این رو به راحتی نمی توان این فعالیت ها را تفکیک و نقش آنها را در این صنعت به طور دقیق مشخص کرد. مطمئنا در نگاه اول به این صنعت چند بخش که به صورت برجسته نمایان هستند یعنی صنعت حمل و نقل، هتلداری، منابع انسانی و نظام اطلاعاتی و اطلاع رسانی بیشتر از دیگر عوامل به چشم می آیند. در حقیقت می توان گفت که صنعت جهانگردی چند قلب دارد که هرکدام به نوبه خود موجب حیات این صنعت هستند. سیستم حمل و نقل یکی از قلب های صنعت جهانگردی است. خط اتصال بین مقصد، هتل، جاذبه ها و مکان های توریستی که کارآیی، راحت بودن و میزان سلامت و امنیت این سیستم تعیین کننده نوع تجربه و کیفیتی است که از سفر به دست می آید. میان پیشرفت سیستم حمل ونقل و رشد صنعت جهانگردی رابطه مستقیم برقرار است.

(در برخی شرایط هزینه این بخش بیشترین قسمت هزینه سفر را تشکیل می دهد).در زنجیره توریسم یکی دیگر از حلقه های بسیار مهم هتل و هتلداری است.صنعت میهمانداری که شامل پذیرایی و عرضه موادغذایی و نوشابه به مسافران می شود از نظر اشتغال زایی، تولید و درآمد، بخش بزرگی از صنعت جهانگردی را تشکیل می دهد و میزان تسهیلاتی که میهمان پذیرها ارائه می دهند بازتابی از نیازها و سلیقه های مختلف مسافران است. در سراسر دنیا با رشد صنعت توریسم - در سطح داخلی و خارجی- تعداد اتاق هتل ها با رشد چشمگیری افزایش یافته و در همین راستا گسترش و توسعه صنعت تهیه غذا و تامین نوشابه را نیز شاهد بوده ایم.

وقتی به عنوان یک فعالیت خدماتی به صنعت توریسم توجه می شود باید جهت ارائه خدمات به تعداد زیادی نفرات با تخصص، مهارت های اثربخش وکارآیی متفاوت نظر داشت. تردیدی نیست که احساس استقبال و خوش آمدگویی تجربه فراموش نشدنی برای مسافر است و اینها نتیجه سرمایه گذاری هایی هستند که در زمینه آموزش و پرورش نیروی انسانی ایجاد می شود. روش و سیستمی که در زمان مناسب، افراد مناسب در پست های مناسب قرار گیرند (برنامه ریزی و توسعه منابع انسانی) و این افراد با چه نگرش ها، مهارت ها و دانشی باید استخدام و آموزش داده شوند از ارکان اصلی صنعت جهانگردی است. در بازار رقابتی حال حاضر دنیا مطمئنا مناطق و کشورهایی گوی سبقت را می ربایند که با توجه به سطح انتظارات مشتری (مسافر) خدمات را با استاندارد بالاتر ارائه کنند بدین معنی که با آموزش های مختلف به کارکنان خدماتی با کیفیت بهتر و راندمانی بالاتر را عرضه کنند.

جهانگردی وابسته ترین صنعت جهانی به اطلاعات محسوب می شود. بدون داشتن نظام هماهنگ و به هنگام گردش اطلاعات و همراه شدن با تکنولوژی نوین اطلاعات هرگز نمی توان در بازار رقابتی حال حاضر باقی ماند. فقدان اطلاعات لازم موجب می شود که مسافران فعلی نتوانند سفر مورد انتظارشان را تجربه کنند و به رضایت کامل برسند و توریست های بالقوه (بعدی) نیز به احتمال زیاد جذب بازارهای دیگر خواهند شد. در این میان تبلیغات و اطلاع رسانی که به وسیله دولت ها (به علت هزینه بالای تبلیغات در سطح بین المللی این امکان برای بخش خصوصی میسر نیست) انجام می شوند موجب می شود تا صنعت توریسم بتواند در منطقه یا حوزه ای خاص در صحنه رقابت به سهم مناسبی از بازار دست یابد. به طور مثال آمار و ارقام موجود در خصوص کشور مالزی نشان دهنده سرعت شگفت انگیز و میل رسیدن به صدرجدول خدمات و صنایع جهانی به وسیله صنعت جهانگردی است.

پیش بینی سازمان جهانی جهانگردی حاکی است تا سال ۲۰۱۰ حدود یک میلیارد نفر و سال ۲۰۲۰نزدیک به ۱/۶ میلیارد نفر به سیاحت زمین می پردازند و درآمد حاصل از توریسم در سال ۲۰۱۰ حدود یک هزار میلیارد دلار و در سال ۲۰۲۰ حدود دو هزار میلیارد دلار خواهد بود و همچنین با ورود هر ۶ توریست به کشور برای یک نفر شغل ایجاد می شود. این در حالی است که تمام خدماتی که به جهانگرد ارائه می شود حدود ۵۰درصد سود دارد (آمار و اطلاعات سازمان جهانی توریسم ۲۰۰۴) مطمئنا چشم انداز روشنی برای آینده این صنعت قابل تصور است و نمی توان موفقیت های گسترش جهانگردی را تنها با محک افزایش عدد و رقم سنجید (تعداد مسافر، درآمد خالص و...)، بلکه بایستی این صنعت را با توجه به نقشی که در بهبود کیفیت زندگی و گسترش روابط اجتماعی و شناخت ملل و عقاید مختلف دارد، بررسی کرد.

مساله بهبود کیفیت خدمات و محصولات - که آینده جهانگردی در گرو آن است- شامل ارکان و اجزای تشکیل دهنده صنعت توریسم است و همان طور که گفته شد تنها مناطق و کشورهایی می توانند در صحنه رقابت باقی بمانند که با توجه به میزان رضایتمندی مشتریان- مصرف کنندگان- از محصولات و خدمات جهانگردی هر یک از متغیرهای صنعت توریسم به طور مستمر به سمت کیفیت بهتر و برتر سوق داده شوند. در جهانگردی نوین مدل رقابت و کیفیت جایگزین مدل سنتی شده است.

البته محدود کردن تاثیر این صنعت به چند بخش که به صورت مستقیم در ارتباط هستند (هتلداری وآژانس های مسافرتی و رستوران ها) نمی تواند چندان درست باشد. همان طوری که اثرپذیری صنعت توریسم از تمام بخش های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور غیرقابل انکار است. طیف گسترده ای از حوزه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، محیط زیستی، عمومی و خصوصی، انسانی و مالی وسرمایه ای، شهری و روستایی، به طور مستقیم و غیر مستقیم، به صورت فعال یا نیمه فعال، متاثر یا موثر در این صنعت هستند.

تاثیرات شگرف توریسم در کاهش نرخ بیکاری، افزایش سطح درآمد، تامین منابع انرژی و رونق بازار صنایع دستی که طبق آمار موجود و در حال حاضر بیش از ۱۰ میلیون نفر از آن ارتزاق می کنند تنها بخشی از مزایای ویژه پرداختن به این صنعت است. طبق بررسی های به عمل آمده به ازای ورود هر گردشگر دو تا شش شغل به صورت مستقیم و با احتسابات مشاغل در بخش های تولیدی و خدماتی برای هر گردشگر ۹ تا ۱۵ شغل ایجاد می شود. طی سالهای اخیر صنعت توریسم ۵/۱ درصد درآمد ملی جهان را به خود اختصاص داده است.

توزیع جغرافیایی درآمد حاصل از توریسم در جهان یکسان نیست به طوری که ۸۰ درصد درآمد واشتغال ناشی از این صنعت به آمریکا و اروپا اختصاص داشته و از ۲۰ درصد باقی مانده ۵/۲ درصد سهم خاورمیانه است که از سهم ۵/۲ درصدی خاورمیانه کمتراز یک درصد سهم ایران است.برای ورود هر توریست در کشورها مولفه هایی چون امنیت، ارایه خدمات بهینه، میراث غنی فرهنگی و تاریخی، جاذبه های طبیعی، دریا و دریاچه ها، تنوع آب وهوا، ویزای سهل وآسان مورد نیاز است که با فقدان هر یک از این موارد ورود گردشگر با مشکل مواجه می شود.

کویرنوردی، آب درمانی، غارنوردی، کوهنوردی، شکار، ماهیگیری، اسکی روی ماسه، گردشگری روستایی، ورزش های آبی، دیدن چشم اندازهای طبیعی مانند آبشار، رودخانه از بخش های اکوتوریسم هستند.

اکوتوریست ها غالبا با گرایش زیست محیطی هستند و می توانند در پالایش وحفاظت از محیط زیست، گسترش فرهنگ زیست محیطی در بین مردم جوامع نقش موثری ایفا کنند. ایران از نظر وجود آثار تاریخی و فرهنگی در میان ده کشور اول جهان قرار دارد و از نظر جاذبه های اکوتوریسمی و تنوع اقلیمی نیز جزو پنج کشور برتردنیا است. با وجود قابلیت ها و پتانسیل های موجود در کشور وجود عواملی همچون عدم زیرساخت های مناسب طبیعت گردی،عدم شناخت نسبت به اکوتوریسم در ایران، کمبود متخصصین در امر اکوتوریسم، فقدان فرهنگ مناسب خاص طبیعت گردی که بعضی مواقع سبب تخریب و از بین رفتن چشم انداز های طبیعی می شود و در نتیجه تبدیل به زباله دانی می شود، عدم اطلاع رسانی در این زمینه توسط رسانه های دیداری و شنیداری و مطبوعات از دلایل عمده عدم جذب اکوتوریسم در ایران است. این در حالی است که کشورهای توریست پذیر با داشتن چشم اندازهای طبیعی می توانند باعث افزایش درآمد سرانه ملی شوند و ایران در صورت سرمایه گذاری و تاکید بر جذب گردشگر طبیعی، می تواند به راحتی به درآمدهای پیش بینی شده سازمان جهانی جهانگردی تا سال ۲۰۱۰ دست یابد. ایران با داشتن چشم اندازهای طبیعی و زیبا و بکر و وجود اقلیم های متفاوت آب و هوایی و گونه های متنوع گیاهی و جانوری می تواند تاثیر شگرفی در جذب گردشگران طبیعت گرد ایفا کند و در این حوزه در منطقه خاورمیانه یکی از قطب های اکوتوریسمی قلمداد شود و باعث افزایش درآمد ارزی کشور شود.

اکوتوریسم تنها شاخه ای از گردشگری است که به مشارکت جوامع محلی نیاز اساسی دارد چرا که بهترین و توانمندترین راهنمایان تورهای گردشگری طبیعی کسی نیست جز بومیان ساکن این مناطق که به راحتی می توانند هدایت چنین تورهای تخصصی را برعهده گیرند و همین مساله در کاهش مهاجرت های بی رویه روستائیان به کلان شهرها نیز نقش اساسی ایفا میکند و در این راستا چرخ بسیاری از مراکز اقامتی در دورافتاده ترین نقاط کشور به حرکت در خواهد آمد و باعث اشتغالزایی، ارتقای سطح زندگی مردم روستایی خواهد شد.ایران با داشتن دو رشته کوه مرتفع البرز و زاگرس و چشم اندازهای طبیعی زیبا و بکر مناطق غرب و شمال کشور و تنوع اقلیمی و فرهنگی متنوع از قبیل آداب و سنن، زبان و موسیقی، پوشاک، صنایع دستی و نحوه زیست مردمان در این مناطق، وجود بزرگترین دریاچه جهان در شمال کشور، وجود ۵۰ دریاچه در داخل کشور و نیز دریاچه ارومیه به عنوان یکی از ۵۹ ذخایر زیستی کره زمین می تواند مامن اصلی جهانگردان طبیعت در جهان قرار گیرد.

از سوی دیگر وجود جنگل های وسیع در مناطق شمالی کشور، بیابان ها و کویرهای ایران، تالاب های بین المللی، غارها، آبشارها، چشمه های آب معدنی و روستاهایی با جاذبه های ویژه مانند کندوان، ماسوله همه از جاذبه ها و ظرفیت های بی نظیر اکوتوریسم در ایران هستند و برخی از آنها از قطب های بین المللی اکوتوریسم در جهان، به شمار می روند. فرهنگ سازی و آگاه سازی گردشگران داخلی جهت برقراری ارتباط سالم و ایجاد تعامل با افراد بومی و تلاش جهت حفظ محیط زیست مناطق مورد بازدید، برنامه ریزی درخصوص جذب طبیعت گردان سایر کشورها از طریق تبلیغات مناسب و آگاه سازی سرپرستان تورهای گردشگری در مورد ایجاد تورهای خارجی مسوولیت پذیر جهت بازدید از نواحی مختلف ایران، که این نکته در تعامل فرهنگی و انتقال فرهنگ اصیل ایرانی به سایر نقاط جهان نیز موثر خواهد بود.اما نامناسب بودن جاده ها، دشواری ارایه خدماتی مانند محل اقامت، غذا و پذیرایی، عدم امکانات عمومی و تسهیلات دولتی از قبیل کمپ و پست های امداد در مناطق کوهستانی دوردست موانع و مشکلاتی هستند که در حوزه اکوتوریسم مشاهده می شود.

درجهان امروز، صنعت گردشگری و جذب توریسم یکی از صنایع مهم و منابع مهم درآمدی اقتصادی محسوب می شود و کشورهای جهان سعی دارند تا با سرمایه گذاری های کلان در بخش گردشگری برای جذب هرچه بیشتر توریسم به عنوان یک منبع درآمد خوب اقدام کنند. برخی از کشورهای عربی از جمله کشور امارات متحده عربی نیز از جمله کشورهایی است که دراین بخش سرمایه گذاری های بزرگی انجام داده و پیشرفت های خوبی نیز داشته اند تشویق برای سرمایه گذاری در بخش املاک و هتل در دبی و اخیرا در ابوظبی به نحو چشمگیری افزایش یافته است. در ۵ سال گذشته، هتل های امارات شاهد افزایش چشمگیر مسافر بوده است، به طوری که در سال ۲۰۰۶ حدود ۵ میلیون نفر مسافر از هتل های امارات استفاده کردند که ابوظبی بیشترین مسافرها را به خود اختصاص داده است، یعنی حدود ۱/۳ میلیون نفر در سال ۲۰۰۶ میلادی. علت اصلی پیشرفت دبی در این بخش را می توان توسعه خطوط هوایی، بازار املاک، گردشگری اسلامی و ایجاد بازار کار در تمامی مناطق این کشور دانست.

این صنعت، ۳۴۰ درصد از اقتصاد دبی را تشکیل می دهد و لذا امارات گوی سبقت را در این زمینه از سایر کشورهای خاورمیانه ربوده است. و پیش بینی می شود که در سال ۲۰۱۰ بیش از ۶ میلیون توریست از این کشور دیدن نماید. ایجاد زیربناهای لازم برای این صنعت، فراهم نمودن محیطی بدون جرم و جنایت، برقرار کردن سیستم حمل و نقل عمومی منظم و بسیاری از موارد دیگر، به توسعه این صنعت کمک شایانی نموده است و در حال حاضر بیش از ۵۰ نمایشگاه بین المللی در هر سال در دبی برپا می شود.

با توجه به آنچه به تصویر کشیده شد باید دید که جایگاه ایران در صنعت توریسم چیست و چه سرمایه گذاریهایی در این بخش اشتغالزا در ایران صورت گرفته است. آیا می توان جایگاهی برای صنعت توریسم در تولید ناخالص داخلی و درآمدهای ارزی آن برای کشور در نظر گرفت؟ چه عواملی است که علی رغم سودآوری و اشتغالزایی با لا در کنار نیاز اندک به سرمایه گذاری، صنعت توریسم را زیر غبار فراموشی برده و کشور ما را از مواحب آن بی نصیب کرده است؟! آیا ما ایرانیان در فرهنگ و دانش و نو آوری و تنوع های زیست محیطی وجغرافیایی و قومی از عمارات و ابوظبی وترکیه و مالزی کمتر داریم یا دیرینه تاریخ کهن ما کم از آنان دارد. ای کاش به خود آییم تا دیر نشده.!

نویسنده : پیمان جنوبی    

 

روزنامه مردم سالاری

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 22:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

صنعت گردشگری و توسعه

بازديد: 445

صنعت گردشگری و توسعه

            صنعت گردشگری با ویژگی‌های خاص خود، صنعتی پویا با آینده‌ای روشن تلقی می‌شود. سرمایه‌گذاری در این صنعت در تمام کشورهای دارای جاذبه‌های جهانگردی روبه افزایش است.       

 

            صنعت گردشگری با ویژگی‌های خاص خود، صنعتی پویا با آینده‌ای روشن تلقی می‌شود. سرمایه‌گذاری در این صنعت در تمام کشورهای دارای جاذبه‌های جهانگردی روبه افزایش است. امروزه جذب گردشگران خارجی به رقابتی فزاینده در بین نهادهای درگیر در صنعت گردشگری تبدیل شده است. زیرا این صنعت نه‌تنها در پیشبرد اقتصاد ملی و درآمدهای ارزی نقش دارد بلکه صنعتی است پاکیزه و عاری از آلودگی و در عین حال ایجادکننده مشاغل جدید. گردشگری برای کشورهای دارای جاذبه‌های جهانگردی نظیر ایران می‌تواند به مهم‌ترین منبع کسب درآمد ارزی تبدیل شود. مشروط بر اینکه برنامه‌ریزی صحیح و همه‌جانبه توأم با آینده‌نگری برای آن تنظیم و اجرا شود. سرمایه‌گذاری جهانی در صنعت گردشگری حاکی از آن است که گردشگری صنعتی از زمره صنایع توزیع‌کننده درآمد است و هنگامی که جهانگرد وارد کشور می‌شود، در مقابل خدماتی که به وی ارائه می‌شود، باید هزینه پرداخت کند و این پرداخت ارزی خواهد بود. لذا این صنعت می‌تواند جایگزین اقتصاد تک‌محصولی یعنی درآمد نفتی گردد.

اینکه امروزه مشاهده می‌شود که کشورهای صنعتی اروپا و آمریکا تمام نیرو و توان خود را در جهت جذب جهانگرد به کار می‌گیرند، موید جایگاه این صنعت در اقتصاد است، عایدی حاصل از گردشگری پایدار و در عین حال امکان بهره‌برداری از آن در کوتاه‌مدت فراهم است. همچنین اشتغال‌زایی در این صنعت بالا بوده و نیروی انسانی موردنیاز آن محتاج به آموزش بلندمدت نمی‌باشد. امکانات موجود در ایران نشان می‌دهد که ایران ظرفیت پذیرایی بیش از دو الی سه میلیون گردشگر خارجی را در سال دارا می‌باشد و اگر در زمینه جذب گردشگران، برنامه‌ریزی و موانع موجود رفع شود و آن موارد فراقانون برای کسانی که از حاشیه امنیتی برخوردار بوده و معمولا برای ناامن جلوه دادن کشور برای جهانگرد، کلا به‌سر عقل آمده و به ماهیت اصیل این صنعت درآمدزا پی ببرند، ما شاهد رسوب گردشگران خارجی (توریست) در کشور بسیار زیاد خواهیم بود و این یعنی دستیابی به درآمد ارزی چشمگیر.

این صنعت که بعد از صنعت نفت، مهم‌ترین گزینه برای درآمد ارزی در کشور خواهد بود. چون کشور ایران در این موارد یک موقعیت بسیار استثنایی و ممتاز از نظر جذب جهانگرد داشته که آن درآمدهای ارزی هنگفتی را به دنبال خواهد داشت و موضوعات مورد علاقه جهانگردان در ایران به فراوانی یافت می‌شود، که از جمله طبیعت زیبا با خصوصیات اقلیمی و آب و هوایی ویژه، مردمی با فرهنگ و تمدن کهن، آداب و رسوم و سنن باستانی و اسلامی و اماکن بسیار قدیمی با سبک معماری بی‌نظیر، به‌ویژه در شمال ایران و در منطقه تالش‌نشین و شهرک تاریخی ماسوله با قدمتی چندین هزار ساله که وجود دارد، در کمتر کشوری می‌توان پیدا کرد. از طرفی کشور ایران یکی از پنج کشور مهم جهان در عصر حاضر است که آثار و آداب و سنن باستانی در حدی قابل توجه وجود دارد.

و تنها کشوری است که با داشتن این همه جاذبه‌های جهانگردی، بخش صنعت جهانگردی را به راحتی می‌توان در آن مقبول ساخت. در حال حاضر مهم‌ترین مانعی که بر سر راه صنعت جهانگردی می‌باشد، رابطه ایران با جهان خارج است. در کشورهای جهان سازمان‌هایی به نام (سازمان جهانگردی ملی) NTA وجود دارند که رابطه بین بخش‌های دولتی و خصوصی هستند.

این سازمان‌ها وظیفه تسهیل امر جهانگردی و از میان برداشتن موانع موجود از طریق کارشناسان خبره را داشته تا مسیر جهانگرد به سوی ایران تغییر یابد. ورود جهانگرد به ایران سرمایه‌گذاری را افزایش داده، به خصوص سرمایه‌گذاران را تشویق به سرمایه‌گذاری در زمینه احداث اقامتگاه، سالن‌های غذاخوری مجهز بین‌راهی، احداث تله‌کابین به خصوص در مناطق جنگلی شمال و بخش تالش‌نشین که طبیعت بکر و وصف‌ناشدنی دارد و صدها مواردی که با ایجاد آنها اشتغال ایجاد کرده و هم جهانگردان خارجی را به خرج کردن ارزهای خودشان در ایران تشویق می‌کند. یک جهانگرد اگر احساس کند که واقعا به عنوان گردشگر به آن اهمیت می‌دهند همه‌گونه امکانات رفاهی که لازمه جذب جهانگرد می‌باشد در ایران وجود دارد خواهان ماندن بیشتر در ایران و سیر و سیاحت در مناطق مختلف کشور که هرکدام به تناسب خود یک جاذبه‌ای دارد سفر کرده و با خاطره‌ای خوش از ایران رفته و فرهنگ برخورد درست ما در آن اثر گذاشته و در کشور خودش جدای از تعریف جاذبه‌های گردشگری در ایران، به مسائل فرهنگی، که اگر درست با آن برخورد شده باشد پرداخته و از این امر یک گام مهم و مثبتی در جهت خدمت به توسعه اقتصادی کشور برداشته می‌شود که نهایتا برآیند آن می‌تواند عامل موثری در تحرک و تسریع فرآیند رشد و توسعه اقتصادی کشور باشد.

براساس تجربیات حاصله در این زمینه عده‌ای از دست‌اندرکاران بخش صنعت توریسم معتقدند که هر یک نفر جهانگرد که وارد کشور می‌شود برابر با صدور صدها بشکه نفت برای کشور ایران سودآور می‌باشد و برای تحقق این امر مهم و حیاتی مشارکت تمامی افراد و مسوولان دست‌اندرکار بخش توریست و صنعت جهانگردی را می‌طلبد. در رابطه با گردشگران و مسائل مربوط به آنان مشکلاتی وجود دارد که از جمله تطبیق توریست‌ها با قوانین ایران می‌باشد. طبیعی است وقتی گردشگر خارجی از قوانین ما مطلع باشد به دنبال آن تحریکاتی نیز وجود نخواهد داشت، لذا با آموزش‌های لازم، اشاعه توریسم به هیچ‌وجه خطرآفرین نیست.

مسئله بسیار مهم و پراهمیتی که در مورد بخش جهانگردی باید مورد توجه قرار گیرد، داشتن راهنماهای متعدد و آگاه که از موارد بسیار پراهمیت می‌باشد زیرا راهنماهای توریست‌ها، مبلغان کشور ما هستند، چون توریست خارجی که از شرایط ایران اطلاع کافی ندارد و کلام و گفتار راهنما را آینه تمام‌نمای شرایط ایران می‌پذیرد. توریست خارجی دنبال ارزش‌ها و اعتقادات ماست و می‌خواهد کنجکاوی‌اش را ارضا کند، لذا روی حرف‌های راهنما حساب باز می‌کند، پس بنابراین راهنماها باید مورخ، ادیب، صادق و متعهد باشند، تا اینکه توریست‌ها را با واقعیات آشنا نمایند. در کل صنعت جهانگردی و توریسم دو هدف عمده می‌تواند داشته باشد:

۱) درآمد اقتصادی

 

۲) اشاعه فرهنگ ملی و اسلامی. از آنجایی‌که عده‌ای فقط به درآمد اقتصادی می‌اندیشند، در حالی‌که خود اشاعه فرهنگ ملی و دینی در بلندمدت درآمدزا نیز هست. برخلاف ادعای کسانی‌که توریست‌ها را از نظر فرهنگی برای ما مشکل‌آفرین می‌دانند، به هیچ‌وجه نیاز به رهاسازی فرهنگی نداریم، بلکه با شناختی که از توریست پیدا می‌کنیم آنها بسیار راحت خود را با شرایط ما تطبیق می‌دهند. واقعیت این است که غربی‌ها از شرایط حاکم بر غرب و انگاره‌های فرهنگی آنجا خسته شده‌اند لذا جذابیت فرهنگی برای توریست‌ها همان نانوایی سنتی ما، گلیم‌بافی و کارگاه‌های سنتی ساخت ابزار و آلات کشاورزی با ابزارهای اولیه و با دست و دیدن بازارچه‌های سنتی به سبک بسیار قدیم معماری. این معنا و مفهوم ندارد که بخواهیم با مدرن‌سازی آنچه متعلق به فرهنگ ملی و دینی ماست دچار رهاسازی فرهنگی شویم، چون جهانگردان غربی از مظاهر مدرنیسم غرب دلزده شده‌اند. لذا در جهانگردی به دنبال چیزهای تازه هستند، به امید اینکه مسوولان این بخش به خصوص سازمان جهانگردی و میراث فرهنگی کشور با حرکت‌های مثبت در مورد رونق بخش جهانگردی، شاهد رونق بیشتر این صنعت اشتغال‌زا و پردرآمد باشیم. به امید روزی که ایران در بخش صنعت توریست در دنیا حرف اول را بزند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 22:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس