تحقیق دانشجویی - 660

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره عباس میرزا

بازديد: 939

 

مقدمه :

اين تحقيق درباره بزرگ مرد قاجار عباس ميرزا نايب السلطنه فتحعليشاه انجام گرفته است . در اين تحقيق به دوران كودكي و پيروزيهاي وي در جنگ هاي ايران و روس و مبارزه هاي او با سي سيانف سردار روس و در آخر به علل مرگ او پرداخته شده است و اشاره به برخي مبارزات او و مردم شجاع ايران در برابر حكومت ظالم روس و دلاوران گمنامي دارد كه با وجود كمبود امكانات و قدرت فراوان دشمنان در مقابل آنها ايستادگي و مقاومت كرده و به پيروزيهايي نيز دست يافته اند .

عباس ميرزا با وجود نالايقي شاه ( فتحعليشاه )‌و ناجوانمردي هاي دولت انگليس و مذاكرات پشت پرده ابر قدرتها و حسادتهاي فرزندان ديگر فتحعليشاه با كمك مردم به دفاع از ايران پرداخت و ثابت كرد غيرت ايراني در برابر هر تجاوزي ايستادگي خواهد كرد .

او برعكس پدر خود فتحعليشاه مرد شجاع ، با تدبير ، دلير و وطن دوستي بود و اما از خصوصيات پدرش فتحعليشاه ،‌او مردي خسيس بود و اين خصيصه را از عموي خود به ارث برده بود همچنين خوشگذراني و شهوت پرستي از خصوصيات او بوده است و در برخي از كتب براي او حدود 100 زن تعبير كرده اند.

همسران او از قبائل و نژادهاي مختلف بوده اند در اين ميان مادر عباس ميرزا از بزرگان قاجار بوده است .

عباس ميرزا اكنون در بارگاه ملكوتي حضرت رضا (ع) مدفون شده است اميد است اين تحقيق برخي از ويژگيهاي او و دلاوراني كه در برابر ارتش روس و استبداد ايستادگي كردند را معرفي كرده باشد.

 

كودكي و جواني عباس ميرزا

عباس ميرزا در قصبه (نوا ) از توابع لاريجان قدم به عرصه وجود گذاشت ،‌در آن موقع فتحعليشاه كه هنوز وليعهد بود و براي گذراندن فصل تابستان در اين قصبه كه محل خوش آب و هوا و ييلاقي مفرح و زيبا بود اقامت داشت و در همان روزها كه وي سرگرم سير و گشت و گذار و غوطه ور در لذت و شادماني بود اطلاع يافت كه خداوند به او فرزندي عنايت كرده است .

باباخان (‌فتحعليشاه ) نام اين مولود جديد را عباس گذاشته نسبت به وي مهر وانس خاصي يافت . در خلال آن سال باباخان صاحب پنج پسر شده بود كه بزرگترين آنها محمد علي ميرزا بود كه مادرش گرجي و از اهالي تفليس بود . محمد علي ميرزا در شب هفتم ربيع الثاني متولد شد و عباس ميرزا كه چهارمين پسر به شمار مي رفت در روز چهارم ذيحجه ديده به ديدار جهان شود .

عباس به عكس برادرش محمد علي كه در ايام كودكي از لحاظ جسم نيرومند و داراي اندامي رسا و از لحاظ روح و اخلاق فوق العاده جسور و متهور و گستاخي مي نمود ، ‌طفلي مريض المزارج و فوق العاده مؤدب و سربزير و محبوب بود كه درسن ده سالگي به كسالت و درد مفاصل و استخوان مبتلا گشته بود .

در جواني عباس ميرزا ضمن فرا گرفتن تعاليم مختلف و روش هاي گوناگون فنون سواري و جنگ در ايام فراغت و بيكاري به مطالعه كتب سودمند و مفيد مي پرداخت و به آساني به بيشتر زبان هاي شرقي آشنايي داشت او علاوه بر اين به فرا گرفتن السنه بيگانه و عبادي فلسفه هاي جديد غرب همت گماشت و در اينگونه علوم و موضوعات نيز در سايه و استعداد فطري احاطه و تسلط كاملي يافت .

 

كشته شدن آقا محمد خان و پادشاهي فتحعليشاه

آقا محمد خان قاجار قبل از حركت به گرجستان به ميرزا محمد خان حاكم تهران سفارش كرده بود كه هرگاه در اين سفر جنگي حادثه سوئي براي وي روي داد ، دروازه تهران را به روي كسي جز برادرزاده اش (‌فتحعليشاه ) نگشايد .

باباخان وقتي كشته شدن عم خود را به دست فراشان خاصه شنيد بدون درنگ از شيراز خود را به تهران مي رسانيد و حاكم تهران نيز دروازه تهران را به روي او باز كرده و باباخان را با احترام و استقبال با شكوهي به تهران وارد مي كند.

 

انتخاب عباس ميرزا به وليعهدي

فتحعليشاه در سال دوم جلوس خود از بزرگان كشور دعوت مي كند تا در زمينه و تفويض وليعهدي به فرزند قابل و كاردانش عباس ميرزا به مشورت و گفتگو بپردازد.

عباس ميرزا با اينكه جواني تازه سال  و نازك و ظريف بود ولي در صلابت و اراده و گاهي تحمل ناملايمات و حوصله و شكيبايي در بين همسالان خود بي نظير بود و همين امتيازات ، اين جوان خوش قريحه با هوش را در چشم پدر عزيز و محبوب مي ساخت.

در آن مجلس عموم بزرگان و سران قاجار كه به شجاعت و امتيازات برجسته عباس ميرزا اتفاق نظر داشتند با فتحعليشاه همصدائي كردند و سخنان شاه را تأئيد كردند .

انتخاب عباس ميرزا به ولايت عهدي از طرف فتحعليشاه كه خشم و اعتراض محمد علي ميرزا برادر بزرگ عباس ميرزا را برانگيخته بود ،‌ كاري كاملاً عاقلانه بود زيرا نه تنها در ميان فرزندانش از همه لايق تر بود بلكه با خصوصيات اخلاقي و بشردوستي اش بر ديگران امتياز داشت .

آقا محمد خان يكي از وزيران خود به نام « ميرزا بزرگ » را كه مردي محتاط ، شايسته و سياست مداري برجسته بود به پيشكاري عباس ميرزا برگزيده بود . اين مرد از همان ابتدا‌، رموز سلطنت و مملكت داري  را به آموخت .

ميرزا عيسي يا ميرزا بزرگ كه پدر قائم مقام بود تا آخرين لحظه حيات عباس ميرزا را ترك نگفت .

 

ازدواج و حركت به سمت آذربايجان

فتحعليشاه ،‌پيش از عزيمت نايب السلطنه عباس ميرزا به آذربايجان به فكر ازدواج و زناشويي براي فرزند خود بر آمد و بهمين ملاحظه پس از آنكه با عباس ميرزا در اين زمينه صحبت كرد ، دختر ميرزا محمد خان دولوي قاجار را كه از زعماي طايفه قاجار به نام « خرده خانم»  براي وي نامزد ساخت.

بالاخره لحظه ي كه وليعهد قاجار مي بايد تا بر سفربسته به مقر حكومت و فرمانروايي خويش حركت كند فرا رسيد ، و قرار شد از سمت قزوين به آذربايجان برود .

نايب السلطنه سه روز بعد نزديك شهر قزوين رسيد و محمد علي ميرزا كه قبلاً خود را براي استقبال آماده كرده بود شاهزاده قاجار را با احترام و تجليل فراوان به داخل شهر برد.

اواخر ذيحجه ،‌عباس ميرزا به دارالسلطنه تبريز نزديك مي شود و از اينكه توانسته بود اين مسافرت طولاني را كه براي اولين بار صورت مي گرفت با موفقيت به پايان برساند خوشحال بود .

 

اقدامات عباس ميرزا در آذربايجان

نايب السلطنه پس از ورود به آذربايجان و استقرار در اين سرزمين شروع به يك سلسله تحقيقات و مطالعات به منظور اصلاح امور ادارات و اصلاح وضع ديواني و كارهاي اجتماعي آن انجام داد و اقداماتش را براي تأمين حال مردم و آسايش عمومي آغاز كرد .

نايب السلطنه ابتدا دستور داد كه منشيان بصير و مأمورين بي نظير با توجه به جوانب و اطراف قضيه و رسيدگي تحقيقات دقيقي صورت جديدي از آنها برداشته با طرز نوين و تازه ئي از آنها بهره برداري كنند.

سپس دستور داد كه شهرهاي مهم آذربايجان از جمله اردبيل و خوي ومراغه و غيره از شكل و صورتهاي قبلي خارج شوند و مخصوصاً ترتيب خيابانها و عمارات به طرز نوين و خوش قواره اي احداث گردند ،‌ بفرمان و تأكيد نايب السلطنه در مراكز مهم ايالت آذربايجان چندين قلعه مهم ساخته و پرداخته شد.

عباس ميرزا وضع چاپار خانه هاي آذربايجان را نيز مرتب كرده و سروصورتي به آنها داد و براي اينكه مسافريني كه از دلايات عبور مي كنند خرج و هزينه اي جداگانه اي به رعايا تحميل نكند ترتيب جديدي برقرار و مقرر گرديد كه حركت مسافرين خارجي و نمايندگان و فرستادگان اروپايي بهزينه دولت در شهرهاي آذربايجان انجام گيرد و بموجب اين مقررات تازه تأكيد گرديد كه كسي را حق اين نيست كه حتي توبره ي كاهي از رعايابگيرد.

 

 

 

نيروي نظامي و اقدامات عباس ميرزا

نيروي نظامي ايران در اين زمان براساس اصلاحات عباس ميرزا عبارت بود از شصت هزار سواره و صدوچهل هزار نفر پياده و دو هزار و پانصد نفر توپچي .

افراد پياده تفنگ هاي سرپر بسيار سنگيني داشتند و به هر دو سرباز يك اسب تعلق مي گرفت .

اما افراد پياده نظام آذربايجان و اراك تفنگ هاي سرپر فتيله اي داشتند و در اين زمان توپها را با گاو مي بردند و كارخانه هاي توپ ريزي در اصفهان ، ‌شيراز ، تبريز و مشهد داير بود .

گلوله هاي توپ كه در ايران بيشتر معمول بود ، گلوله هايي بود كه پس از عقب نشيني روس ها از ايشان غنيمت مي گرفتند .

لشگريان ايران ، ابتدا لباس متحد الشكلي نداشتند ولي عباس ميرزا لباس آنها را متحدالشكل كرد و تغييرات نويني در نظاميان آذربايجان داد . فرماندهان آنها نيز كه خود او آنها را تعيين كرده بود همگي از افراد لايق ،‌ دلير و شجاعي بودند كه بعداً از دلاوريهاي آنها نيز مي گوييم .

 

اولين آزمايش رزم عباس ميرزا و سركوبي جعفرقلي خان

جعفر قلي خان دنبلي يكي از سركردگان و آشوب طلبان خودخواه و حريص بود وي يكي از متنفرترين روساي طوايف غربي آذربايجان بود و يك بار عدة زيادي از مردم « كرد » كه معروف به كرد يزدي بودند ،‌دور خود جمع كرده آنها را با وعهده هاي بي اساس و توخالي اغفال و بزير علم خود كشاند.

موقعي كه عباس ميرزا به حكومت و فرمانروايي آذربايجان برقرار مي گردد و با سرعت سرگرم رتق و فتق امور آن ايالت و اصلاح كارهاي اين سرزمين مي شود مجدداً اين فرد بدخواه جاه طلب و لجوج به قصد تسلط بر آذربايجان و شهرهاي غربي ايران خوي تعرض كرده پس از مرگ برادرش شهر را زير فرمان مي گيرد .

عباس ميرزا نايب السلطنه كه از خود سري و لجاجت و عناد اين شخص تصورات ناگواري براي اساس آينده حكومت خود مي كرد و نمي توانست خيره سري و تجاوزات قهري او را تحمل نمايد ابتدا پيام مسالمت آميزي براي وي فرستاده به وي متذكر مي گردد كه از اين طريق ناصواب باز گردد و راه اطاعت و حقي بپويد.

جعفرقلي خان پيام ملايم عباس ميرزا را دليلي بر ضعف و گرفتاري روز افزون او تصور كرده از تسليم خود داري مي كند و نايب السلطنه كه كليه راههاي موافقت و توافق را مسدود مي بيند تصميم به جنگ گرفته از طريق سلماس با يازده هزار نفر از سپاهيان ورزيده و تعليم يافته خود براي سركوبي او به سوي خوي پيش
مي رود .

عباس ميرزا براي سركوبي قطعي و سريع او ابتدا قلعه « هود » را كه جعفر قلي‌خان آنرا تكيه گاه اصلي خود قرار داده تسخير و ابدال خان فرمانده مدافعين آنجا را تا جمع بيشماري از سپاهيان وي مقتول و دستگير مي سازد ،‌ جعفر قلي نيز به منطقه‌اي از اراضي خود فرار مي كند.

در روز بيستم ربيع الثاني عباس ميرزا براي مقابله با ياغيان حاضر شده با ابتكار و قدرت شايان تحسيني با عده اي از سواران متهور و دلاور خود از پشت سر به تعرض مي پردازد و پس از زد و خورد شديد و خونيني عده اي از طرفين در خاك و خون مي غلطند و ياران جعفر قلي منهزم و فراري مي گردند .

جعفر قلي كه مرگ قطعي خود را نزديك مي بيند به عجله از جنگ سپاهيان منظم عباس ميرزا بدر رفته با زحمت و تلاش خود را به قلعه ئي از قلاغ «چخوز سند» مي رساند.

عباس ميرزا پس از اين پيروزي و تسخير خوي و دفع اشرار ، اداره امور اين شهر را به پسر قلي خان قاجار شامبياني مي سپارد و آنگاه خود پس از برقرار كردن آرامش كامل به تبريز بر مي گردد.

 

حمله آقا محمد خان قاجار ، مرگ او و علل شروع جنگ ايران و روس

پس از حمله آقا محمد خان به قفقاز در اواخر 1209 وضع به كلي تغيير يافت ،‌ آراكي ، شاه گرجستان به مقابله شاه قاجار شتافت و چون تاب مقاومت در خود نديد همسر و خواهر و دخترش را برداشته به سرزمين مجاور گريخت و آقا محمد خان پس از نبرد خونيني وارد شهر تفليس گرديد فرمان كشتار و غارت داد ، در واقعه تاخت و تاز سلسله قاجار دربار روسيه با آنكه در عهدنامه تحت الحمايگي قيد شده بود ،‌حمايتي از گرجستان نكرد و چون مواد اين عهد نامه اجرا نشد خود به خود از اعتبار افتاد.

چون آقا محمد خان به قتل رسيد تعرض نيروي ايران به گرجستان متوقف مانده پادشاه گرجستان به كمك زوبوف سردار روس مجدداً در تفليس مستقر گرديد ولي در سال 1215 وفات يافت و بدستور الكساندر ، تزار جديد روسيه ، پسرش گرگين خان زمام امور گرجستان را در دست گرفت . برادر ديگر گرگين خان ،‌ الكساندر ميرزا كه هميشه در آرزوي اين حكومت بود از تفليس فرار كرده به دربار ايران پيش فتحعلي شاه پناه برد .

گرگين خان كه مرد ضعيف النفس و بي تدبيري بود از ترس سپاهيان ايران عليرغم برادر خود و براي اينكه حامي و پشتيباني داشته باشد با تزار روسيه قراردادي محرمانه امضاء‌ كرد و از طرف خود و جانشينان خويش از حكومت گرجستان صرف نظر كرد و تزار را وارث پادشاهي گرجستان قلمداد نمود.

بدنبال اين حوادث در دسامبر سال 1802 ميلادي خبر حمله و تعرض روسها به گرجستان آغاز مي شود ،‌ الكساندر در اعلاميه يي كه به مناسبت اشغال گرجستان آغاز نمود اعلام داشت كه اين اقدام براثر وصيت ژرژسوم پادشاه گرجستان صورت گرفته است . فتحعليشاه و كليه درباريان از اشغال گرجستان به سختي خشمگين شده الكساندر ميرزا را مورد توجه و نوازش خود قرار دادند.

سپس الكساندر تزار يكي از سرداران كار آزموده خود بنام «سي‌سيانف» را با دستجات معظي به تفليس فرستاد.

سي سيانف مدتي در شهر تفليس مانده نقشه هاي آينده و هدف هاي بدوي خود را تنظيم مي كند ولي در همين موقع گرگين خان كه هنوز ثمره بخشش و ايثار خود را نچشيده بود با حسرت تمام فوت مي شود و سي سيانف يكي از فرماندهان خود بنام لازارف را مأمور مي كند كه زن گرگين و فرزندان او را به سن پطرز بورگ روانه سازد و علت اين امر عشق آتشين سي سيانف به اين زن زيباي خوش اندام بوده است .

دده فال زن گرگين كه زني غير تمند و رشيد بود مرگ را بر اسارت و خواري ترجيح مي دهد و در مقابل پيشنهاد لازارف استقامت مي ورزد و سپس با خنجري كه در زير تختخواب خود مخفي كرده بود لازارف را از پاي در آورده و متواري مي شود و پس از چندي به دولت ايران پناه مي آورد.

سي سيانف كه از شنيدن خبر دردناك قتل سردار خود سخت بهيجان آمده بكلي دگرگون مي شود و تحت تأثير همين واقعه و علل و جهات ديگري فرمان حمله به گنجه يكي از شهرهاي مهم قفقاز را صادر مي كند . بالاخره پس از جنگهاي شديد و خونين ، سي سيانف به كمك ارامنه و خيانت برخي از سران ،‌گنجه را فتح مي كند .

 

شروع جنگ ايران و روس

در سال 1218 فتحعليشاه خود به آذربايجان سفر مي كند و به ميزرا شفيع صدراعظم فرمان مي دهد نامه اي دوستانه به سي سيانف نوشته تأكيد كند كه اينگونه وقايع بر خلاف اصول دوستي و مودت بوده و بيم آن مي رود كه مقدمه و حوادث هولناكتر شود.

فتحعليشاه مدتي به انتظار پاسخ مساعد از سردار روس باقي مي ماند ولي چون هيچگونه خبري از سي سيانف نرسيد به عباس ميرزا فرمان شروع جنگ و فرمان متقابل را مي دهد .

روز دوشنبه بيست و هفتم ذيحجه هزار و دويست و نوزده هجري قمري اوضاع آذربايجان بكلي تغيير يافت عباس ميرزا نايب السلطنه كه از اقدامات اوليه خود براي عقب نشيني نيروهاي روس از مواضع اشغالي و ارسال پيام به فرمانده ي كل نيروهاي روسيه نتيجه مطلوب را بدست نياورده بود و ديگر جنگ را اجتناب ناپذير مي دانست بر تجهيزات و لشگريان خود افزود و مقر فرماندهي خود را تبريز قرار داد.

 

شجاعت مهديقلي خان و اجراي فرمان عباس ميرزا

فرداي آنروز عباس ميرزا به مقصد ايروان ،‌تبريز را ترك كرده و پس از نزديك شدن به اين شهر به او خبر مي رسد كه محمد خان حاكم اين شهر خيانت كرده و چند روز پيش سپاهيان روس را تحريك به گرفتن ايروان كرده است و كساني را كه با او مخالفت داشته اند به اراضي و شهرهاي عثماني پراكنده ساخته است . عباس ميرزا كه از اين خبر خشمگين شده بود به مهديقلي خان دولوي قاجار يكي از سرداران لايق خود فرمان مي دهد كه با 6000 سوار به سوي قارص حركت كرده و ايرانياني را كه حاكم متفرق كرده بود به اين شهر باز گرداند .

مهدي قلي خان در نيمه هاي راه به سي سيانف كه با بيست هزار نفر پياده و شش هزار نفر سوار و سي عداده توپ به سمت ايروان حركت كرده است مواجه
مي گردد و بدون هيچ بيم و ترسي هفتصد نفر از لشكريان زبده خودرا ملازم خويش ساخته ، به ديگران فرمان مي دهد تا به محافظت از كوچ دادن آن قبايل بپردازند.

مهدي قلي خان براي منصرف كردن توجه سي سيانف از آن جماعت ، خود با آن عده قليل با سپاهيان فوق العاده روس مشغول جنگ و گريز مي شود و با مردانگي بيمانندي پس از كشمكش هاي بسيار آن قبايل را به منازل خويش برگرداند.

 

نبرد اوچميازين

روز يكشنبه نوزدهم ، سي سيانف كه اوچ كليسا  مقر خليفة ارمني را خالي از وجود ايرانيان فرض كرده بود ، به آنجا يورش مي آورد ،‌ ولي ايرانيان كه در اين نقطه ساكن بودند براي اغفال دشمن به هيچ وجه تا نزديك شدن آنها خود را نشان نمي دهد ،‌ تا اينكه روسها كاملاً به دژها و قلاع شهر نزديك مي شوند ، آنوقت ناگهان از داخل دژها و جايگاههاي مخفي خود به شليك گلوله هاي مرگبار
مي پردازد و پس از چند ساعت متوالي نبرد بدون وقفه با جمع كثيري از نيروهاي دشمن ، آنها را از پي در مي آورند.

 

دلاوري اسماعيل خان و عقب نشيني روسها

سپس عباس ميرزا از رودخانه ارس عبور مي كند ، به قصد محاصره قلعه شوش سپاهيان خود را به جلو مي راند ، ابراهيم دليل خان جوانشير كه پس از كشته شدن آقا محمد خان در قراباع و شوش به استقلال و خود مختاري به سر مي برد ، پيك خود را به منظور اطاعت و همكاري با لشكريان روس به نزد سي سيانف
مي فرستد ، در اين هنگام اسمعيل خان دامغاني كه بيش از ساير دستجات پيشروي كرده است درچهار فرسنگي پل خدا آذين با سربازان روس مواجه مي شود و با عده اندك خود شجاعانه در برابر دشمن استقامت مي كند تا جايي كه ديگر قدرت استقامت و پايداري از او سلب شده چيزي نمانده بود كه منحدم گردند كه خوشبختانه در همان دقايق خوفناك از دور اسمعيل خان پرچم ايران را كه در جلوي عباس ميرزا و اطرافيانش در اهتراز بود به چشم مي بيند و به ديدن آنها نيروي روحي عجيبي در خود احساس كرده بار ديگر به حمله متقابله شديدي با سرسختي دست مي زند ، سپاهيان روس كه از فرار رسيدن نيروهاي كمكي و شركت عباس ميرزا در جنگ متوحش شده بودند به سرعت عقب نشيني مي كنند .

 

معركه خونين رشت و پره باز

سي سيانف كه از شنيدن اخبار دردناك شكست هاي متوالي سپاهيان خود سخت به هراس افتاده و دچار نگراني شديدي شده بود براي اينكه توجه عباس ميرزا را از قفقاز به نقطه ديگري معطوف سازد يكي از كلنل هاي ورزيده و كار كشته خود را به نام «‌شفت» مأمور مي گرداند كه با دوازده فروند كشتي مجهز و آتشبار نيرومند بنادر گيلان را مورد تعرض قرار دهد ولي فداكاريها و رشادت مردم گيلان مقاصد جنگي و نقشه هاي رؤيا آميز فرمانده روسي را عقيم گذاشت .

پس از اينكه شفت در بندر انزلي با تحمل مصائب فراوان پياده شد نگهبانان اين بندر چون در خود نيروي مقاومت نمي بيند به طرف رشت عقب نشيني مي كنند و خبر هجوم روسها را در شهر منتشر مي سازند.

ميرزا موسي كلمراف با لياقت گيران افراد نظامي و داوطلبان و تفنگچيان رشت را در پيره زار كه مكاني پر رفت و داراي باتلاقهاي وسيع بود جمع مي كند . شفت كه براي تسلط بر رشت ناچار از اين مكان عبور مي كند با شليك تفنگهاي ايرانيان مواجه مي گردند ،‌در همان مكان عده زيادي از سربازان خود را از دست داده و ناچار عقب نشيني مي كند.

 

قتل سي سيانف و فتح گنجه

عباس ميرزا كه به تازگي براي رسيدگي به كارها و رفع نواقص سپاهيان و تقاضاي كمك بيشتر از خاقان وارد تهران شده ، سپس از آن كه مقدمات كار را براي تقويت نيروهاي خود فراهم آورد سريع به آذربايجان بر مي گردد در اين هنگام سي سيانف تمام نيروهايي را كه زير فرمان داشت را متمركز ساخته براي تصرف گنجه آماده مي سازد سپس گنجه را محاصره كرده به حدود شيروان سپاهيان خودرا جلو مي راند.

مصطفي خان شيرواني كه از نزديك شدن نيروهاي سي سيانف متوحش شده بود نامه اي به عباس ميرزا نوشته و او را از اين امر مطلع مي كند اما وقتي عباس ميرزا به ساحل رود كر رسيد آگاه شد كه مصطفي خان به علت سرعت عمل فرمانده ي روس تسليم او شده است.

فرمانده ي كل نيروهاي روس كه به علت فشار سرما در وضع بحران آميز و خفت باري قرار گرفت پس از ضربات مهلكي كه بر پيكر سپاهيانش وارد شده بود باز هم مرتباً در معرض حملات و يورش هاي منظم لشگريان ايران قرار داشت ناچار به سوي باكو حركت كرد .

در نزديك باكو سي سيانف به خيال خود براي انتقام جويي و تلافي شكست هايي كه ديده بودند به فكر حيله ئي مي افتد و بهمين مقصود يكي از همراهان خود را به عنوان رسالت نزد حسينقلي خان حاكم باكو مي فرستد تا خود او را فريب داده با وعده و چرب زباني از مواضع مستحكم بندر خارج سازد و اگر نيز امكان داشته باشد او را بكشد ، حسينقلي خان كه از نيت او آگاه مي شود در خارج از قلعه مكاني را براي ملاقات با او انتخاب مي كند .

روز ديگر فرمانده كل روسها  با چند تن از سربازان خود از لشگرگاه بيرون شده منتظر ملاقات مي شود ،‌حسينقلي خان هم از طرف ديگر با ابراهيم خان و دو نفر ديگر از قلعه خارج مي گردد.

ملاقات و مذاكره سي سيانف و حسين قلي خان مدتي به طول مي انجامد ، در اين موقع فرمانده ي روس كه درك مي كند به هيچ وجه نمي تواند مقاومتهاي فرمانده ايراني را در مقابل پيشنهاد حساس شاق و غير قبول خود در هم شكسته و با خود مساعد سازد به همراهان خود براي سود قصد به جان حسينقلي خان و همراهانش اشاره مي كند ولي ابراهيم خان كه زودتر  به سود قصد دشمنان به علت سفارش قبلي حسينقلي خان پي برده بود با شليك چندگلوله آنها را از پاي در آورده و با شليك چند گلوله ديگر سي سيانف فرمانده ي روس را نيز از پاي در مي آورد .

با مرگ سي سيانف الكساندر تزار فرمانده ي ديگري را براي سپاهيانش بر
مي گزيند و در جنگهاي 20 ساله ايران و روس بدليل ضعف و ناتواني در بار و همدستي ابر قدرتها بر ضد ايران ، رشادتهاي عباس ميرزا و مردم دلير ايران در اين جنگها بي اثر مانده و باعث جدا شدن قسمتهاي وسيعي از خاك ايران و امضاي قراردادهاي ننگين تركمنچاي و گلستان مي شود .

مرگ مشكوك عباس ميرزا

ساليان متمادي بود كه يك بيماري مزمني كه دستگاه گوارش و كليه هاي عباس ميرزا نايب السلطنه را مورد حمله قرار داده بود و مزاج اين شاهزاده نيرومند و مقتدر را انحال اعتدال خارج ساخته بود .

طبيب مخصوص و معالج عباس ميرزا ،‌« دكتر كورمك » انگليسي بود كه همراه هيئت هاي سياسي دولت انگليس به ايران آمده و بواسطه خلاقيت و دقتي كه در امر مداوا و معالجه چند بيمار از خودنشان داده بود فتحعليشاه او را روانه اردوي فرزندش عباس ميرزا كرده بود .

وقتي بيماري عباس ميرزا شدت يافت و شاهزاده جنگاور و وطن خواه از درد كليه بخود مي پيچيد «كورمك » به او خاطر نشان ساخت كه بيماريش خطر فوق‌العاده‌اي براي وي ندارد و هلاك آور و كشنده نيست و شما نبايد نگران اين قضيه باشيد .

فتحعليشاه كه از بيماري فرزندش اطلاع يافته بود پس از عزيمت عباس ميرزا به مشهد،‌« كورمك » را با اعتباري به مبلغ پنج هزار تومان براي معالجه عباس ميرزا روانه مشهد نمود ولي كسي ندانست كه چه اتفاقي افتاد و چه دستهاي مرموزي به حركت در آمد كه اين طبيب و حكيم حادق و معتمد در نزديك شهر نيشابور در سر راه عزيمت به مشهد ناگهان فوت شد .

كسالت و بيماري عباس ميرزا در شهر مشهد ، غفلتاً رو به شدت مي گذارد تا جائيكه در پاهاي او ورم هاي زيادي ظاهر مي گردد ، اين ورم ها تدريجاً از پا به زانو بالا آمده و به نقاط بالاتر سرايت مي نمايد تا جائيكه يك قسمت از بدن او را فلج مي نمايد.

بهر تقدير ، در شب نهم جمادي الآخر سال 1249 عباس ميرزا پس از بازگشت از زيارت حضرت رضا (ع) دچار استفراغهاي پي در پي مي گردد كه همه آنها خون آلود بود گويا با كبد وي ارتباط داشت كه بيشتر ناشي از مسموميتي مرموز بود .

اين استفراغها طوري عباس ميرزا را به رخوت و سستي و بيحالي دچار مي گرداند كه منتهي به درگذشت آن شاهزاده غير تمند و دلاور مي گردد.

 

در آن وقت بربالين وي تنها علي اصغر خواجه نشسته بود و عباس ميرزا كه مرگ خويش را قطعي مي بيند به خواجه وصيت مي كند تا او را در صحن مطهر حضرت دارالحفاظ رضا بخاك بسپارند ، آن گاه كلمه توحيد را بر زبان جاري ساخته و جان به جان آفرين تسليم مي كند ، او در اين هنگام فقط 47 سال داشت .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:36 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

زندگی نامه مدرس

بازديد: 479

 

شهيد سيد حسن مدرس

شهيد سيد حسن  مدرس روحاني بيدارگر و بيدار عليه رضاخان قلدر در حدود سال 1287 قمري ( تاريخ دقيق  تولد ايشان معلوم نيست ) در قريه « سرابه كچو » از توابع اردستان متولد شد . پدرش حاج سيد اسماعيل و جدش سيد عبدالباقي از طايفه مير عبادين بودند . شغل پدر و جدش منبر و تبليغ احكام بود . حدود شش سال داشت كه به اتفاق خانواده به « قمشه »‌در جنوب اصفهان مهاجرت نمودند . حدود 14 سال از عمر شهيد مدرس مي گذشت كه پدربزرگش مرحوم شده و حسب الوصيه آن مرحوم تقريباً در 16 سالگي به جهت تحصيل به اصفهان وارد شد و در 21 سالگي پدر بزرگوارش از دنيا رفت .

آن كودك 6 ساله سرانجام به خواست خدا و نيروي كار و پشتيباني دانش به مقام و منزلتي  رسيد كه يكي از اركان سياست  و روحانيت كشور ما را تشكيل داد و در آغاز پيدايش حكومت ديكتاتوري با آن چندان مقابله و مقاومت نمود تا آنكه به جرم سابقه فرزانگي و مردانگي پس از يازده سال حبس در روستاهاي خراسان سرانجام در قصبه « ترشيز » يا كاشمر فعلي شب بيست و هفتم رمضان 1357 قمري زهر ستم از دست دژخيم زمانه نوشيد و دست بي باك جور گلوي نازنين او را چنان فشرد كه جان به جان آفرين تسليم نموده و شبانه نعش او را در كناز مزاري پوشيده بخاك سپردند و به كسي رخصت ندادند كه در ماتمش اشكي بيفشاند و يا تربتش حمد و سوره اي بخواند .

تاريخ زندگاني مرحوم مدرس چهار فصل مشخص دارد : يكي اوان كودكي ، ديگري روزگار تحصيل و تدريس ، سوم زمان شركت در امور سياسي  و مبارزه و چهارم ايام حبس و تبعيد تا شهادت .

قسمت چهارم را درسال 1320 تا 21 روزنامه هاي تهران و مشهد و ادعانامه مدعي العموم ديوان جزا از پرداه كتمان بيرون آورده و عموم فارسي زبانان  جهان كم و بيش از تفضيل جريان آن آگاه شدند .

قسمت سوم را جرايد و اسناد سياسي  مربوطه بدوره مشروطيت دوم ايران ثبت كرده . ضبط مجلس شورا نيز مي تواند نكات تاريك و فراموش شده سالهاي آخر آن را درهر آني روشني بخشد .

فصل دوم را خود آن شهيد در مقاله اي كه به درخواست روزنامه اطلاعات در آبانماه 1306 نوشته و در ضمن مصاحبه اي كه در  تيرماه 1305 با خبرنگار روزنامه « ايران »  نموده از مرحله فراموشي و ابهام بيرون آورده و آشكار ساخته است .

اما فصل اول زندگاني روحاني شهيد مدرس كه مربوط به سالهاي اول عمر او است بندرت كسي ، حتي نزديكان آن مرحوم هم ، از جريان آن اطلاعي داشته و پيران سالخورده مانند سيد حسن سالار ، دائي مدرس و ديگران آگاهي كافي و دقيقي از دوران طفوليت او ندارند.

گفتيم كه مدرس هنگامي كه 6 سال داشت به اتفاق خانواده به قمشه كوچ نمودند . اما چه پيش آمدي براي خانواده او پيش آمده كه به مفارقت پدر و مادر و ترك زاد و بوم فرزند منتهي شده است .

سرابه قريه كوچكي است در جنوب غربي كچويه كه معروف به كچو مثقال  است و از نظر اتصال اراضي و اشتراك قنات با كچويه حكم محله اي  از آنجا را دارد ، در آنجا روزي كه نوبت درو گندم به يك تن از سرمايه داران و ملاكين  عمده  زواره رسيده خود سرگرم مراقبت كارخويش بوده . براي  پراكنده ساختن كودكان با تركه اي كه در دست داشت به سوي آن حمله كرد . از قضا چوباو ببازي نازنين پسر كوچكي اصابت كرد . اشك از چشمان كودك  فروريخت و هرچه خواستند او را آسوده كنند ممكن نشد . اين كودك مدرس بود  و پدرش در آنجا نبود و همين كه ازواقعه باخبر شد چنان برافروخت گشت   و از روي كينه تصميم گرفت او را با مادرش به دادخواهش برد و چون مادر موافقت نكرد براي اين  كه خاطره مادر را از لوح ضميرش بزدايد او را به قمشه برد .

اتفاق را در زندگاني مدرس مدرس هميشه مي بينيم ، اتفاقهايي كه دائما به سود او تمام مي شده  است ، ضربه تركه او را از جايي به  جايي  فرستاد و مردي دانشمند بار آورد . ضربه تركه او را از جايي به جايي فرستاد و مردي دانشمند بار آورد . ضربه ديگري كه در مدرسه جده اصفهان به او وارد شد مدرس را با وجود استنكافي كه آغاز كار از دخالت در امور ملكي داشته راضي به مسافرت تهران براي نمايندگي مجلس ساخت ضربه سومي كه مدارس را به مرتبه پيشواي عمومي مردم تهران و بزرگترين رقيب سردار سپه رسانيد  به وسيله يكي از نمايندگان مجلس به صورت رقيب سردار سپه رسانيد به وسيله يكي از نمايندگان مجلس به صورت او اصابت كرد . اين ضربت چنان نكاتي به ارگان سياست ملك داد كه شالوده دستگاه جمهوري را با نخستين آمال سردار سپه از هم فرو ريخت .

ضربت چهارم را جمعي از عمال دستگاه خودسري براي ايجاد وحشت عمومي در پشت مسجد سپه سالار ( مدرسه عالي  شهيد مطهري ) به صورت چند گلوله به او وارد آوردند و در  پي آن موجبات خروج از عرصه سياست وتحمل رنج تبعيد و حبس و شهادت سيد براي تحصيل  سعادت اخروي فراهم آمد .

 مدرس پس از وقوع كودتاي 1299 در اين رستاخيز مخوف انگليس و چنين ورطه هولناكي گرفتار شد و در عداد محبوسين سياسي قرار گرفت . ابتدا او را محل قزاقخانه قديم ( باغ ملي فعلي ) براي مدت چند روزي زنداني كردند . ولي بعدا او را به اتفاق  شيخ حسن يزدي به وسيله گاري پست به قزوين تبعيد و حبس كردند . مدرس تا آخر عمر كابينه سياه رضاخاني در آنجا محبوس بوده است .

براي اثبات عزت نفس مدرس همين قدركافي است كه مانند ساير محبوسين سياسي از رختخواب زندان استفاده نمي كرد ، بلكه تمام مدت را هنگام خواب عمامه خويش را به زير سر نهاده و در زير عباي خود مي خفته است . پس از يازده سال وي از خواف ( تبعيد گاه بعدي مدرس ) به كاشمر منتقل مي كنند و در آنجا به طوري كه در  پرونده متهمين قتل وي در ديوان كيفر منعكس گرديده نخست مسموم و سپس خفه و شهيد مي شود .

از عجايب اين كه شهيد سيد حسن مدرس روز قبل از شهادتش بر اثر صفاي باطن به پاسبانانش مي گويد : « ترا از اينجا عوض مي كنند » پاسبان در جواب مي گويد : « مگر از من ناراضي هستيد ؟ » مدرس پاسخ مي دهد : « خير ، توماموري و به تو دستور مي دهند ولي وقتي مجددا » به اينجا مراجعه كني ديگر مرا زنده نخواهي يافت «‌اتفاقا » چنين هم مي شود ،‌صبح  همان روزي كه مدرس به قتل مي رسد آن پاسبان را عوض مي كنند و آن طور كه در پرونده او منعكس است پاسي از شب گذشته همان روز پاسبان مزبور را بر سر جنازه پاكش مي آورند .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:34 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه و مبارزات مدرس

بازديد: 213

 

آیت‌الله سیدحسن مدرس، زندگی و مبارزات

چکیده: آیت‌الله سیدحسن مدرس از علما و نمایندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادی مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری بود که یاد مبارزات و پایمردی های او در مقابل استبداد و استعمار خصوصا رضاخان پهلوی جاودان مانده است. روز ده آذر سالروز شهادت این بزرگمرد تاریخ معاصر به دستور رضاخان است. این نوشتار نگاهی دارد به زندگینامه شهید سید حسن مدرس.

 

 شهید مدرس و عده ای از نمایندگان اقلیت مجلس پنجم شورای ملی

آیت‌الله سیدحسن مدرس از علما و نمایندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادی مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری در 1287 ق در سرابه اردستان به دنیا آمد.
پدرش سید اسماعیل از سادات طباطبایی بود. در شش سالگی به همراه پدرش به قمشه رفت و نزد پدر بزرگش میر عبدالباقی درس خواند و پس از درگذشت میر عبدالباقی در شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت.
بعد از گذراندن مقدمات، به فراگیری دروس سطح پرداخت و در ضمن معقول را نزد میرزا جهانگیر‌خان قشقایی آموخت. دروس خارج فقه و اصول را نیز نزد استادانی چون شیخ مرتضی ریزی و آقا سیدمحمدباقر درچه‌ای خواند و سپس برای تكمیل تحصیلات خود در 1311 ق عازم نجف‌اشرف گردید و در مدرسه صدر ساكن شد. سیدحسن مدرس در طول دوران تحصیل در نجف روزهای پنجشنبه و جمعه كارگری می‌كرد و از آن راه امرار معاش می‌نمود. وی به مدت هفت سال از محضر درس آخوند خراسانی و سیدمحمدكاظم طباطبایی یزدی استفاده كرد و به درجه اجتهاد نایل شد و در 1324 ق، در سی ‌و هفت سالگی از راه اهواز و بختیاری، به اصفهان وارد شد و در آن شهر در منزلی محقر سكونت گزید.
مدرس به زودی در میان مردم اصفهان مشهور گردید. بزرگترین عامل اشتهار وی، ساده‌زیستی، صراحت كلام و مبارزه آشتی‌ناپذیر وی با متنفذان و مالكان بزرگ اصفهان بود كه همواره منافع خود را بر همه چیز ترجیح می‌دادند. او در جریان جنبش مشروطیت به حمایت از آن برخاست و در دوران استبداد صغیر با كمك حاج آقا نورالله اصفهانی، انجمنی مخفی بر ضد مستبدان تشكیل داد و با مشروطه‌خواهان بختیاری مخفیانه در تماس بود و همكاری داشت.
با دعوت و همكاری مدرس، نیروهای مشروطه‌خواه بختیاری به رهبری صمصام‌السلطنه، قوای دولتی را در اصفهان شكست دادند و حكومت آن شهر را در دست خود گرفتند و به‌عنوان غرامت خسارات خود، در صدد گرفتن مالیات از مردم برآمدند كه این امر با انتقاد و اعتراض شدید مدرس مواجه شد. صمصمام السلطنه نیز وی را دستگیر و تبعید نمود اما به خاطر اعتراض علما و مردم او را به شهر بازگرداند و در وضع مالیات تجدید‌نظر نمود، اما آنان همچنان توطئه می‌كردند و دوبار به او سوءقصد نمودند كه مدرس از آنها جان سالم به در برد.
همزمان با تشكیل دوره دوم مجلس شورای ملی، مدرس از سوی آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی ـ مطابق اصل دوم متمم قانون اساسی ـ به‌عنوان یكی از مجتهدان طراز اول به مجلس شورای ملی معرفی گردید و از سوی مجلس نیز پذیرفته شد و به ناچار اصفهان را به قصد تهران ترك گفت. در ذیحجه 1329 ق دولت روسیه تزاری به بهانة حضور شوستر امریكایی ـ كه امور مالیه كشور را برعهده داشت ـ به دولت ایران اولتیماتوم داد و متعاقب آن، قشون روس وارد بندر انزلی شد و تا قزوین پیشروی كرد. گرچه دولت این اولتیماتوم را پذیرفت لكن مجلس تحت‌تأثیر چهره‌هایی مانند مدرس به شدت با آن مخالفت كرد.
در رمضان 1332 ق كه جنگ جهانی اول شروع شد، دولت ایران رسماً اعلام بی‌طرفی كرد اما قوای روسیه، انگلیس و عثمانی، بدون توجه به این بی‌طرفی وارد كشور شدند به زدوخورد با یكدیگر پرداختند.
در محرم 1334 ق بیست‌وهفت نفر از نمایندگان مجلس و گروهی از رجال سیاسی و مردم عادی به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگلیس به ایران، به طرف قم حركت كردند و در آن شهر «كمیته دفاع ملی» را تشكیل دادند و یك هیأت چهار نفری را برای اداره امور برگزیدند كه مدرس یكی از آنان بود. قوای روس، مهاجران را تعقیب كردند و آنان ناگزیر به غرب كشور رفته و از راه كرمانشاه، كرند و قصر‌شیرین خود را به اسلامبول رساندند. در همه مسیرهای داخل ایران، نیروهای روس مهاجران را تعقیب می‌كردند و زدوخوردهایی نیز میان آنان در می‌گرفت.
مهاجران در تبعید، دولتی به ریاست نظام‌السلطنه تشكیل دادند كه در آن مدرس، وزیر عدلیه و اوقاف بود. مدرس در اسلامبول، در مدرسه ایرانیان آن شهر به تدریس پرداخت و اعضای دولت در تبعید نیز با سلطان عثمانی ملاقات كردند. در شعبان 1336 ق و با پایان یافتن جنگ جهانی اول، مدرس به همراه دیگر مهاجران به تهران بازگشت و در مدرسه دینی سپهسالار ـ كه نیابت تولیت آن را داشت ـ به تدریس پرداخت و در نظام اداری و آموزشی آن، تحولی به وجود آورد.
در ذیقعده 1337 ق، وثوق‌الدوله قرارداد ننگین 1919 را با انگلستان منعقد ساخت كه براساس آن اختیار امور مالی و نظامی دولت ایران در دست مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت. وثوق‌الدوله تصمیم داشت تا این قرارداد را در مجلس به وسیله طرفداران و دست‌نشاندگان خود به تصویب برساند اما براثر مخالفت‌های مدرس در مجلس و افكار عمومی، مجلس قرارداد مذكور را رد كرد و وثوق‌الدوله به ناچار از كار بركنار گردید.
پس از كودتای سوم اسفند 1299 كه توسط رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی صورت گرفت، بسیاری از آزادیخواهان دستگیر شدند. از جمله آنان مدرس بود كه به قزوین تبعید و در آنجا زندانی گردید. وی بیش از سه ماه در حبس بود و پس از عزل سید ضیاء آزاد شد.
مدرس در انتخابات دوره چهارم مجلس شورای ملی كه در 1339 ق برگزار گردید، به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و در رأی‌گیری میان نمایندگان به نایب‌رئیسی مجلس نیز رسید. وی در آغاز این دوره با تصویب اعتبارنامه نمایندگان موافق قرارداد 1919 و همكاران وثوق‌الدوله مخالفت كرد و مانع تصویب اعتبارنامه آنان شد. مدرس در این دوره از رضاخان، سردار سپه، عامل كودتا كه پست وزارت جنگ را داشت و پایه‌های دیكتاتوری خود را مستحكم می‌كرد به شدت انتقاد نمود و گفت: «عجالتاً امنیت در دست كسی است كه اغلب ماها خوشوقت نیستیم. شما مگر ضعف نفس دارید كه این حرف‌ها را می‌زنید و در پرده سخن می‌گویید؟ ما [نمایندگان] بر هر كس قدرت داریم پادشاه را عزل كنیم، رئیس‌الوزراء را بیاوریم سؤال كنیم، استیضاح كنیم، عزلش كنیم و همچنین رضاخان را استیضاح كنیم، عزل كنیم. می‌روند در خانه‌شاه می‌نشینند. قدرتی كه مجلس دارد هیچ چیز نمی‌تواند در مقابلش بایستد...»
مدرس با دولت مستوفی‌الممالك به دلیل عدم قاطعیت كافی او، برنامه‌هایش و وجود رضاخان در پست وزارت جنگ مخالفت كرد و در خرداد 1302 دولت مستوفی را استیضاح نمود.
مدرس در انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی كه در اواخر 1302 برگزار شد. علیرغم اعمال نفوذ نظامیان و مأموران شهربانی، به نمایندگی مردم تهران انتخاب گردید و از طرفی رضاخان به فرمان احمدشاه به نخست‌وزیری منصوب شد.
طرفداران رضاخان در داخل و خارج برای برچیدن رژیم قاجار و روی كار آمدن رضاخان، زمزمه ایجاد جمهوری در كشور را سر دادند. مدرس كه به نیت اصلی رضاخان و طرفدارانش پی برده بود با تغییر رژیم به مخالفت برخاست، اما همچنان نمایندگان هوادار رضاخان برآن امر اصرار داشتند و به منظور خاموش ساختن و عقب نشاندن مدرس، یكی از نمایندگان به او سیلی زد. خبر سیلی خوردن مدرس به بیرون از مجلس نیز كشیده شد و بلافاصله بازار تهران به‌عنوان اعتراض بسته شد و گروه وسیعی از مردم و روحانیون به تظاهرات پرداختند.
در 2 فروردین 1303 تظاهرات دیگری در طرفداری از مدرس و مخالفت با جمهوری در اطراف مجلس شورای ملی برپا شد. رضاخان كه مخالفت شدید مدرس و نگرانی و اعتراض بسیاری از علما را از ایجاد جمهوری مشاهده كرد طی اعلامیه ای در فروردین آن سال، انصراف خود از ایجاد جمهوری اعلام كرد، و برای اطمینان دادن به علما به قم رفت و با علمای آنجا دیدار نمود.
مدرس كه در مجلس در اقلیت قرار داشت از هر فرصت جهت افشای شخصیت دیكتاتوری رضاخان استفاده و مخالفان مدرس نیز از ایراد نطق وی در مجلس جلوگیری می‌كردند. سرانجام در روز 7 مرداد 1304، مدرس به همراه شش تن دیگر از نمایندگان مخالف، رضاخان رئیس‌الوزراء را به دلیل سوء سیاست داخلی و خارجی، قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حكومت مشروطه استیضاح نمودند.
رضاخان با تهدید و تطمیع و تزویر، همه را به همكاری و یا سكوت و انفعال كشانده بود و دیگر امكان موفقیت برای مدرس نمانده بود. مدرس این نكته را به خوبی دریافته بود و در پاسخ این سؤال كه آیا از این پس در مبارزة خود امید موفقیت دارد، گفت: «من در این كشمكش، چشم از حیات پوشیده و از مرگ باك ندارم. آرزو دارم اگر خونم بریزد، فایده‌ای در حصول آزادی داشته باشد. من تنها، از دستگاه سردار سپه نمی‌ترسم، اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من می‌ترسد.»
در دوره ششم مجلس با وجود آنكه تحت‌نظر كامل رضاخان و دخالت صریح نظامیان در سراسر كشور برگزار شد بار دیگر مدرس و تعداد دیگری از نمایندگان مستقل و مخالف رضاخان به مجلس راه یافتند. اندكی بعد به اشاره رضاخان، مدرس در 7 آبان 1305 مورد سوءقصد قرار گرفت اما به نحو معجزه‌آسایی نجات یافت و مدرس آن اقدام را تلویحاً به تحریك رضاخان دانست. او به مدت دو ماه بستری بود و در دی ماه آن سال در مجلس شركت نمود. در آبان 1306، حاج آقا نورالله اصفهانی، عالم مجاهد و متنفذ اصفهان همراه عده‌ای از روحانیون آن شهر در اعتراض به برخی از برنامه ها و اقدامات رضاخان به قم مهاجرت كرد و از علمای سراسر كشور خواست تا به ‌منظور اعلام همدردی و اعتراض به رضاخان به قم مهاجرت كنند.
مدرس نیز طی تلگرافی كه به حاج آقا نورالله مخابره نمود اقدام آنان را تأیید و اظهار همدردی و همكاری نمود.
در انتخابات دوره هفتم كه بار دیگر تحت نظارت شدید مأموران نظامی برگزار شد، اعلام گردید كه مدرس حتی یك رأی نیز نیاورده است و او با اشاره به تقلب وسیع در انتخابات به طنز گفت كه لااقل یك رأیی را كه به خودم دادم می‌خواندید! مدرس كه امكان ورود به مجلس را از دست داده بود، دیگر امكانی برای ابراز مخالفت نداشت و از مصونیت پارلمانی نیز برخوردار نبود. رضاخان كه مترصد چنین فرصتی بود دستور دستگیری او را صادر كرد. رئیس شهربانی وقت و چند تن دیگر از افسران و درجه‌داران در نیمه شب 16 مهر ماه 1307 به منزل وی یورش برده و او را مورد ضرب و شتم شدید قرار دادند و سپس به اتومبیلی منتقل كرده و بدون درنگ به یكی از روستاهای اطراف مشهد و سپس به شهر كوچك و دورافتاده كویری خواف تبعید نمودند. وی به مدت نه سال در آنجا تحت‌نظر شدید مأموران امنیتی قرار داشت و ممنوع‌الملاقات بود. در آبان ماه 1316، مدرس به دستور رضاخان به كاشمر انتقال یافت و در روز 10 آذر 1316 توسط چند تن از مأموران رژیم به شهادت رسید.
مدرس، مردی پرهیزگار، شجاع، عالم و وارسته بود و در بیان حقایق از هیچكس پروا نداشت. امام خمینی (ره) در بیانات خود مدرس را به دلیل صفات مذكور بیش از هر عالم دیگر می‌ستود و او نقش عمده‌ای در تكوین شخصیت سیاسی امام داشت. اوراقی كه از دست‌نوشته‌های او باقی ماند گواه آنست كه وی آثاری در زمینه فقه و اصول و تفسیر قرآن نیز داشته كه به دلیل غارت منزلش و انتقال كتاب‌ها و دست‌نوشته‌هایش به شهربانی، اثری از آنها برجای نمانده است.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگی نامه مصدق

بازديد: 347

 

تحقیق درباره زندگی نامه مصدق

در باره مصدق سخن بسيار گفته و نوشته شده است. حقيقت اين است كه در دهه 1950 ميلادي، مردان بزرگي در جهان توسعه نيافته پاي در ركاب مبارزه با استمعارگران و كشورهايي گذاشتند كه سرمايه آنان را ساليان دراز به يغما مي‎برند- نهرو در هند، سوكارنو در اندونزي، جمال عبدالناصر در مصر، چوئن لاي در چين، و بالاخره دكتر محمد مصدق در ايران.

مصدق پنحه در پنجه استعمار پير انگليس انداخت و تا او را از پاي درنياورد، از پايي ننشست و سرانجام نيز زندگي خود را بر سر اين مبارزه گذاشت.

در اين كتاب سعي بر آن است كه در ‎آغاز پردازشي كنيم به مصدق و نهضت ملي ايران كه رهبري آن را خود به دست گرفت.

در باره دكتر مصدق و نقش او در نهضت ملي ايران عليه استعمار خارجي بسيار نوشته‎اند، و غالباً دو گروه در مقابل هم قرار گرفته‎اند، يكي معاندان او كه سعي مي‎كنند چهره اين فرزند خلف ايران را به ناپاكي جلوه دهند، اينان از جمله مخالفان او هستند؛ دسته دوم كساني هستند كه مبارزات او را مي‎ستايند. مصدق بالاتر از آن است كه در پس پرده‎هاي ضخيم مسخ و تعريف از درخشندگي بازماند. در اين نوشتار برآنيم تا پرده‎ها را برافكنيم و چهره حقيقي او را از پس پرده كه گرد فراموشي بر آن نشسته است نشان دهيم.

مصدق با ‎آغز جنبش مشروطه زندگي سياسي خود را آغاز كرد. او پس از فعاليت بسيار، فلسفة‌ سياست «موازنه منفي» را راهنماي خود قرار داد و تا آخر حيات بر آن استوار ماند. او خود در اين باره مي‎گويد:

«من مأموريت موكلان خود را قبول نكردم و به اين مجلس پا نگذاشتم مگر براي يك مبارزه مقدس و آن نيل به يك مقصود عالي است.»

هدف من در سياست داخلي برقراري اصول مشروطيت و آزادي و در سياست خارجي نيز همين را تعقيب خواهم كرد.

موازنه منفي موازنه‎اي است كه بر اساس آن انسان در رابطه با انسانهاي ديگر نه سلطه پذير است و نه سلطه گر، و در مقابل خداوند، يعني مطلق ارزش‎هاي نيكو و بي‎نهايت محض، آن چنان عمل مي‎كند كه لحظه به لحظه به بي‎نهايت نزديك‎تر مي‎شود يعني از هر چيزي كه غير از اوست آزاد مي‎گردد و به عبارت ديگر انسان مي‎شود عنصري آزاد و فطري، مستقل و خلاق و پيش آهنگ به سوي كمال مطلوب.

موازنه منفي موازنه‎اي است كه طبق اصول آن روابط سلطه‎گرانه حذف مي‎شود و انسان هيچ سلطه‎اي را نه از ديگري و نه از خويش مي‎پذيرد و نه از خود به ديگري تحميل مي‎كند.

مصدق در اين باره مي‌گويد:

از روزي كه پاي سياست‌هاي روس و انگليس به اين كشور باز شد و كشور تحت سلطه آنها درآمد سياستمداران كشور سه روش را در پيش گرفتند:

گروهي به سياست انگليس رو آوردند، گروه ديگر طوق بندگي همسايه شمالي را به گردن انداختند: گروه سوم سياست موازنه منفي را اساس كار خود قرار دادند، به اين ترتيب كه به هيچ كدام امتيازي ندهند و تلاش كنند با استفاده از تناقضها و معاوضه اين دو سياست استقلال كشور را محفوظ دارند. از نظر ما اجنبي، اجنبي است، شمال و جنوب فرق نمي‌كند و موازنه بين آنها يگانه راه نجات ماست. و در سايه اين سياست ما مي‌توانيم تمام نعمتهاي معنوي و مادي را مانند يك ملت مستقل حق داريم تحصيل نماييم و فقط با اين سياست ما مي‌توانيم از آزاديها به معناي حقيقي در تمام شئون بهره‌مند شويم و بر مال و نفس خود مسلط باشيم، واضح‌تر بگويم، خود را به آن درجه استقلال واقعي برسانيم كه هيچ چيز جز مصلحت ايران و حفظ قوميت و دين و تمدن خودمان محرك ما نباشد.

مصدق همچنين مي‌گويد:

من ايراني و مسلمانم و عليه هر چه ايرانيت و اسلاميت را تهديد كند، تا زنده هستم مبارزه مي‌نمايم.

مصدق در صدر مشروطه براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي سياسي خود به جمعيتي پيوست كه به استقلال ايران مي‌انديشيد. اين جمعيت از جوانان روشنفكر و تحصيل‌كرده‌هاي ظلم كشيده و اصلاح‌طلب تشكيل شده بود.

مصدق در دوره اول به نمايندگي شهر اصفهان در مجلس شوراي ملي انتخاب شد، اما چون سنش كمتر از 30سال بود نتوانست كرسي وكالت را اشغال كند. پس از خاتمه مشروطه اول و دوره استبداد صغير جهت ادامه تحصيل راهي سويس شد و به تحصيل حقوق پرداخت. پس از جنگ بين‌الملل اول در همين رشته دكتري گرفت و راهي ايران شد. پس از مراجعت به ايران بنا به دعوت مرحوم دكتر ولي‌الله‌خان نصر، رئيس مدرسه علوم سياسي، به تدريس در آن مدرسه پرداخت و در همين زمان كتاب دستور محاكم حقوقي را براي تدريس در آن مدرسه نوشت. در اين دوران بود كه رساله‌اي به نام «كاپيتولاسيون و ايران» نوشت و منتشر كرد. و به اتفاق عده‌اي ديگر به انتشار مجلة علمي پرداخت.

همزمان با انتخابات دوره سوم مجلس شوراي ملي به دعوت شادروان علامه دهخدا به فعاليت در حزب اعتدال كه از احزاب مترقي زمان جنبش مشروطيت به حساب مي‌آمد پرداخت و پس از آن كه حزب عدالت بر اثر مهاجرت در زمان جنگ بين‌المللي اول از بين رفت، به حزب دمكرات پيوست و در آن حزب (مخالف تشكيل مجلس در غياب مهاجراني كه به علت اعتراض به اشغال غيررسمي كشور در زمان جنگ هجرت كرده بودند) به فعاليت پرداخت. در سال 1296 معاون وزارت ماليه و رئيس اداره كل محاسبات گرديد و تا سال 1297 به عنوان معاون وزارت ماليه باقي ماند.

در كابينه بعدي يعني كابينه مشيرالدوله به وزارت دادگستري منصوب شد. در بازگشت به ايران نيز از راه بوشهر به درخواست اهالي ايالت فارس به فرمانفرمايي آن ايالت منصوب شد كه تا كودتاي سوم اسفند 1299 در اين سمت باقي ماند و با خدمات مهم از جمله استقرار امنيت و جلوگيري از باج‌گيري، از منتقدان محبوب اهالي فارس شد و در اين مدت هميشه با 3500تن پليس جنوب كه در اختيار انگليس‌ها بود كشمكش داشت.

مصدق در دوران فرمانفرمايي ايالت فارس به پيروي از سياست موازنه منفي مبني بر قطع يد اجانب سعي كرد پليس جنوب را كه تحت اداره انگليسها بود به رسميت نشناسد. در كتاب تحولات سياسي نظام ايران آمده است:

«دكتر مصدق كه در 19 مهرماه 1299 به ايالت فارس انتخاب شده بود، تلگرافي از دولت مشيرالدوله در خصوص وضع تلقي و رفتار خود نسبت به پليس جنوب كسب تكليف كرد و متعاقب آن به پليس جنوب رسميت نداد. با آنها مكاتبه نكرد و در سلامهاي رسمي آنان حضور نيافت تا مبادا حضور خود را دليل به رسميت شناختن خويش تلقي كند. ولي چون كودتاي 1299 به وقوع پيوست، سيدضياءالدين طباطبائي قسمتي از قشون پليس جنوب را به تهران احضار كرد تا حامي كودتاچيان باشند و بدين ترتيب به دست سيدضياءالدين به قشون پليس جنوب رسميت داده شد.»

پس از آن كه كودتا اتفاق افتاد، مصدق نخستين كسي بود كه با آن مخالفت كرد و آن را نپذيرفت. ولي چون تلاشهايش براي انصراف احمدشاه از رويه منفي و اقدام به مبارزه مثبت عليه كودتا و جلب‌نظر ساير حكام در اين راه به جايي نرسيد، تلگرافي استعفاي خود را به احمدشاه اعلام نمود. پس از استعفا و بيرون آمدن از شيراز سيدضياءالدين دستور صادر كرد تا او را دستگير كنند.

مصدق در اصفهان در ميان ايل بختياري ماند. سردار محتشم بختياري به او پيغام داد تا لچك سر زنان بختياري‌ست از شما پذيرايي خواهيم كرد. مصدق پس از رفتن احمدشاه خود را به تهران رساند و در سال 1300 به فرمانفرمايي ايالت آذربايجان منصوب شد و او هم اين سمت را به شرط آنكه قشون تحت امرش باشد پذيرفت و عازم تبريز شد. پس از آنكه سردار سپه به لشكر آذربايجان دستور داد از او متابعت نكنند، استعفا داد و به تهران مراجعت كرد و در كابينه مشيرالدوله وزير خارجه شد. در دوران كوتاه تصدي وزارت خارجه نيز در مقابل ادعاها و فشارهاي انگليسها مقاومت كرد.

مصدق كيست

دكتر مصدق نه يك بت است[1] و نه فقط دولتمردي سياسي كه خدمت او را بتوان در چند اقدام اقتصادي و اجتماعي خلاصه كرد. او فرياد خشم‌آلود مردمي است كه آواي حق‌طلبانه‌اش هنوز و بلكه براي هميشه در اين سرزمين و در دورترين نقطه‌هاي جهان در گوشها طنين مي‌اندازد.

دكتر مصدق پيام‌آور آزادي است و ملت ايران بايد بر خود ببالد كه نخستين پيام آزادي و پرخروش‌ترين توان مبارزه رهايي‌بخش عليه استعمار غرب در سرزمين او برخاست و جهان را تكان داد. پيشواي نهضت ملي ايران در راه كسب حقوق ملي و قانوني ملت خود نه تنها در برابر تجاوز قدرتهاي استعماري به حقوق ديگر ملتهاي جهان بي‌اعتنا نبود بلكه همواره آزادي ميهن خود را در پيوند با رهايي تمامي ملتهاي زير ستم مي‌دانست.

دكتر مصدق با توجه به هدفهاي انساني نهضت ملي ايران كه خود را موظف به دفاع از آزادي و استقلال ديگر ملت‌هاي استعمارزده جهان سوم مي‌ديد، براي نخستين بار در تاريخ معاصر و به طور رسمي طي تلگرافي خطاب به رئيس هيات نمايندگي ايران در هفتمين دوره مجمع عمومي ملل متحد اعلام مي‌كند: «چون يكي از هدفهاي اساسي سياست خارجي دولت اينجانب همراهي و كمك به ممالكي است كه براي حفظ استقلال و حق حاكميت خود مبارزه مي‌نمايد، در اين موقع كه موضوع مبارزه ملتهاي مراكش و تونس در مجمع مورد مذاكره قرار خواهد گرفت هيات نمايندگي ايران حداكثر مساعدتهاي لازم را براي تحصيل استقلال و حاكميت ممالك محروم افريقايي به عمل خواهد آورد و ضمناً اگر لازم باشد چون ممالك مزبور نماينده در مجمع ندارند، رسماً اعلام دارند كه دولت ايران حاضر است صداي مظلومانه آنها را از پشت تريبون مجمع به گوش جهانيان برساند.»

پيشواي نهضت ملي ايران در جاي ديگر چنين اظهار مي‌دارد: «من نمي‌گويم كه دور ايران را بايد ديوار چين كشيد و از ثروتي كه خدا به ما داده است ديگران استفاده نكنند. ايران بايد منافع ثروت خود را مانند مالكي بالغ و رشيد حفظ كند و از حاصل آن ملل مترقي مخصوصاً همسايگان را متمتع نمايد.»[2]

اما چرا دكتر مصدق از ايران برخاست؟ چگونه است كه نام او با تاريخ اين ميهن و حتي جهانيان اين چنين پيوند خورده است؟ براي شناسايي دكتر مصدق بايد به تاريخ بازگشت و ملت ايران و آرمانهايش را بازشناخت چرا كه نهضت ملي مجموعه متراكمي از هزاران سال مبارزه و شمار بسياري از جنبشهاي ملي تاريخي مردم اين سرزمين است.

ملت پيكارجوي ايران در فراز و نشيب چندهزار سال تاريخ زندگي افتخارآفرين خود همواره با يورشهاي ويرانگر بيگانگان و بيگانه‌پرستان داخلي بسياري روبرو بوده كه همه آنها را با همبستگي و يگانگي خود درهم شكسته است. ايراني در راه ايراني ماندن و آزاد بودن هر سد و مانعي را از ميان برداشته و از اين‌روست كه سرداران مبارزه راه استقلال ايران زمين كه مردم را در راه نيل به چنين هدفهايي رهنمون مي‌شدند، هرگز تنها نمي‌ماندند و چنين است كه در تاريخ ميهن ما بسيارند رهبراني كه براي هميشه در قلب مردم جاي گرفته‌اند و جاودانه مانده‌اند.

دكتر مصدق رهبر ملي و مبارز، از آن جمله است. او آزاده مردي بود كه در تاريك‌ترين روزهاي تاريخ اين مرزوبوم دليرانه به پا خاست و با پيكاري تاريخ‌ساز و در ميان امواج اتهامات، فحشها و دسيسه‌هاي بدخواهان و دشمنان ملت، بي‌آنكه از جناحهاي چپ و راست حامي موازنه مثبت هراسي به دل راه بدهد، پيروزمندانه مردمي ستمديده را به سوي هدف استقلال و آزادي ميهن راهبر گرديد.

پيشواي بزرگ ملت ايران در بيش از نيم قرن مبارزه بي‌امان خود همواره در راه آزادي آماده شهادت بود. چه در شعار و چه در عمل، از امام حسين(ع) مظهر راستين آزادي و شهادت الهام گرفته و اعتقاد داشت ملت شيفته ايران به اين علت به آن حضرت معتقد است كه او در راه آزادي شهيد شد و جان خود را فداي امتش كرد.

آري، در آن هنگامه سياه كه بيگانه‌گرايان چپ و راست براي غارت اين مرزوبوم دندان تيز كرده بودند، اين فرزند دلير ملت ايرات هواخواهان سياست بيگانه را رسوا و بي‌آبرو ساخت. او همراه با مردم ايران، بازگشت به خويش و دفاع از آرمانهاي ميهن را محور مبارزات خود گردانيد و همو بود كه در گرماگرم بازار وطن‌فروشي، بيگانه‌گرايي را منكوب و انديشه مترقيانه ملي‌گرايي به مفهوم گرايش به ملت و اعتقادات ديني و فرهنگي و پيكار براي استقلال همه جانبه كشور را برنامه كار خود قرار داد؛ چه او همواره بر اين عقيده بود كه اگر قرار باشد در خانه خود آزادي عمل نداشته باشيم و بيگانگان بر ما مسلط باشند و ريسمان برگردن ما انداخته ما را به هر سويي كه مي‌خواهند بكشند، مرگ بر چنين زندگي ترجيح دارد.

پيشواي نهضت ملي ايران، سياست دشمن برانداز «موازنه منفي» و برآيند سالها مبارزه عليه تجاوزگران و بيگانگان را پيشه ساخت، حال آنكه در اين گيرودار دشمنان استقلال و ناوابستگي اين ميهن همچون ديگر هنگامه‌هاي سرنوشت‌ساز تاريخ گذشته بيكار ننشستند و از همان روز نخست عليه حكومتي كه براي اولين بار به گونه‌اي «ملي» در اين سرزمين استوار گشته بود، به توطئه‌گري پرداختند و كارشكنيهاي فراوان كردند. ثمره اتحاد شوم سلطه‌جويان بيگانه و نوكران داخلي آنها بود كه رفته رفته زمينه را براي ضربه نهايي آماده ساخت و اين چنين شد كه نخستين حكومت ملي و از مردم برخاسته ايرانيان واژگون شد.[3]

اگرچه حكومت مصدق با توافق انگليس، امريكا و تأييد شوروي[4] سقوط كرد، ليكن قلب نهضت كه قلب پر تپش دكتر مصدق و مردم بود هرگز از حركت باز نايستاد؛ در ميدانهاي تير، در زندانها، در تبعيدگاهها، در همه‌جا حتي برون از مرزهاي ميهن هرجا كه ايراني زندگي مي‌كرد، صداي آزادي ايران طنين افكند.

نهضت ملي ايران كه به رهبري دكتر مصدق در ايران آغاز شد، ملت شرق را بيدار كرد به طوري كه يك هفته از اخراج كارشناسان انگليسي نگذشته بود كه دولت مصر لايحه الغاء قرارداد 1936 بين مصر و انگليس را به مجلس برد و دولت عراق طرح تجديدنظر قرارداد 1930 بين انگليس و آن كشور را ساز كرد. همچنين چند ماهي از حكومت دكتر مصدق نگذشته بود كه ژنرال نجيب پادشاهي فاروق را ساقط كرد و در سال 1956 كانال سوئز را ناصر ملي اعلام كرد و در نطق افتتاحيه خود نقش دكتر مصدق را به عنوان نخستين كسي كه پيشگام «ملي كردن در كشورهاي جهان سوم بود ستود و اكنون نيز در آسيا، آفريقا، امريكاي لاتين و حتي اروپا تبلور انديشه «موازنه منفي» به چشم مي‌خورد كه در حقيقت ادامه طبيعي نهضت ملي ايران است. به قول دكتر شريعتي «مصدق 70سال براي آزادي فرياد كرد و تا پايان عمر در زندان و تبعيد در حسرت آزادي وطن جان سپرد داراي آنچنان زندگي‌نامه است كه باهوش‌ترين دشمنانش نتوانستند حتي يك نقطه سياه در آن پيدا كنند.»

مصدق هميشه مي‌گفت:

-«زندگي بدون استقلال پشيزي ارزش ندارد.

-من مي‌خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من مي‌خواهم در راه وطن بميرم.»


نقش مصدق در نهضت ملي ايران

به راستي مصدق كيست؟ او نماينده استمرار مبارزه يك ملت، و وارث سنتهاي شورش قيام و انقلاب يك ملت است. همچنين انتقال دهنده اين سنتها در صورتي نو و بديع و در خور زمان، و اينكه او مرد قرن است پيشرو و مظهر نهضت ملي و ضداستعماري ايران.

مصدق به دنبال يك شورش مردمي (واقعه گريبايدوف)[5] پس از قراردادهاي ننگين گلستان و تركمانچاي، به دنبال كوششهاي ميرزاابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني بر ضد بيگانگان، به دنبال آزادسازي و خلاقيت سياسي و اقتصادي فرزند توده‌هاي محروم جامعه ايراني ميرزا تفي‌خان اميركبير، در پي قيام و مبارزه بي‌امان مردم به رهبري علما و روحانيت بر ضد امتيازات (مساله تنباكو)، به دنبال نهضتهاي ناتمام مشروطه‌خواهان و همگام با مدافعان و طالبان مشروطه واقعي، قدم به ميدان مبارزات ملي ايران نهاد. مصدق مردي است كه معاهدات ننگين پس از مشروطيت را رسوا ساخت. به جنگ سلطه فرهنگي، اقتصادي و سياسي پيش از شهريور شتافت و به قيمت از دست دادن همة عمر و جواني خود و با پذيرفتن زندان، تبعيد رضاشاهي را صحه نگذاشت.

مصدق مرد قرن ماست قرن حركت و جنبش، قرن انقلاب عليه استبداد و قرن نهضت بر ضد استعمار.

مصدق فرزند ملتي است پرتوان و پرطاقت. ملتي كه از قرار و آرام بريده و به شورش و انقلاب پيوسته است. ملتي كه افزون از يك قرن است موج‌وار مي‌خروشد و به فراز مي‌رود؛ تيز مي‌خرامد و ضربه مي‌زند. آري، مصدق فرزند اين ملت و پرورده اين قرن است.

اما چرا اين ملت به مقاومت عظيم و خستگي‌ناپذير برخاسته است؟ براي آنكه نگران از دست رفتن پويايي فرهنگ و تاريخ و استقلال خويش است. و چگونه مصدق مرد قرن ما مي‌شود؟ زيرا كه وي خود را در آغوش اين طوفان، طوفاني كه مخلوق خلق است، رها مي‌كند. در فراز و نشيب از مردم جدا نمي‌شود؛ از مردم پيش و پس نمي‌افتد. از خشم شاه مانند ساير رجال واهمه‌اي به دل راه نمي‌دهد. طي يك قرن همواره رخ در رخ دشمن قرار مي‌دهد. همواره يك دل و يك زبان است. مصدق به كساني كه مي‌خواستند مجسمه او را بسازند نوشت:

«رهبر به عنوان يك موجود استثنايي، نابغه، خالق نهضت و هم ابرمرد وجود ندارد. اگر چنين رهبري‌ هست، او مصدق نيست؛ مصدق منتخب مردم و نوكر ملت است.»[6]

مصدق با هر گونه سلطه خارجي مخالف بود. او مخالف سياست شرقي و غربي بود. در حقيقت او بود كه مي‌گفت: نه شرقي، نه غربي. حال به تعريف سلطه مي‌پردازيم. سلطه خارجي قدرت تهاجمي خود را از پويايي نابرابري مي‌گيرد. گروهي به خطا پنداشته‌اند كه اين پويايي حس برتري نژاد است؛ نظريه‌سازان ديگر گمان كرده‌اند كه اين پويايي ميل به فتح و جهانگشايي است. اما مطلب نه اين و نه آن است. اين پويايي برگرفته از تمركز قدرتها و تكاثر آنها در مقياس جهاني است؛ اين تمركز و تكاثر به اشكال زير انجام مي‌شود.[7]

وقايع 28 مرداد 1332 از ديد شاه

در سال 1332 وقتي عده كثيري از ياران مصدق از اطرافش دور شدند، پي‌درپي لاف مي‌زد كه امريكاييها طرفدار رژيم او هستند. ضمناً به امريكاييها اخطار مي‌كرد كه اگر به او بيش از پيش كمك نكنند، احتمال دارد كه ايران به دامن كمونيزم بيفتد. ولي در ضمن نسبت به حزب توده سياست مسامحه پيش گرفته بود و اجازه مي‌داد كه روز به روز بر قدرت خويش بيفزايند. به نظر من امريكاييها از اين رويه ضدونقيض كاملاً آگاه بودند ولي طبعاً احساس مي‌كردند كه خود ملت ايران بايد مسائل سياسي كشور خويش را حل كند. چنانچه ما نيز همين رويه را پيش گرفتيم.

مصدق در اواخر حكومت خود نيروي زرهي و ساير افرادي را كه مأمور حراست منزل وي بودند تقويت كرد ولي در عوض تانكهاي مأمور حراست كاخ ييلاقي سعدآباد را كه محل اقامت من و ملكه ثريا بود، تقليل داد و در حقيقت دوازده تانك متوسط ساخت امريكا به محافظت منزل او اختصاص يافت كه تاب تحمل توده‌ايها را در صورت بروز نخواهد آورد.

در اثر اين عمل من و همسرم به كاخ خود در رامسر رفتيم و مدتي در عمارتي كه پدرم در كنار دريا ساخته بود و چند كاخي كه در عمارت كوچك ييلاقي كلاردشت داشتيم اقامت نموديم.

در 22 مرداد سال 1332 احكام‌الفضال مصدق را از نخست‌وزيري و انتصاب سرلشكر زاهدي را به جاي وي امضا كردم و مأموريت خيلي دقيق ابلاغ احكام را به سرهنگ نعمت‌اله نصيري فرمانده گارد شاهنشاهي محول نمودم.

پس از آنكه سرهنگ نصيري از رامسر به كاخ سعدآباد رسيد، ابتدا عازم ابلاغ فرمان من به سرلشكر زاهدي گرديد. سرهنگ نصيري با كمك و راهنمايي واسطه‌هاي مختلف به سرلشكر زاهدي دسترسي يافته فرمان مرا به وي ابلاغ نمود و وي نيز فوراً آمادگي خود را به قبول اين مأموريت اعلام داشت.

اكنون موقع آن بود كه فرمان عزل به مصدق ابلاغ شود. ابتدا به دستور زاهدي سرهنگ نصيري سه تن از مشاوران نزديك مصدق را توقيف كرد كه از آنها راجع به روشي كه ممكن بود مصدق پيش بگيرد اطلاعات لازم را به دست آورد.

زاهدي به سرهنگ نصيري دستور داده بود كه حتي‌الامكان فرمان بدون واسطه به شخص مصدق ابلاغ كند و رسيد دريافت دارد تا نتواند بعداً وصول آن را منكر شود. ضمناً خود من نيز قبلاً به نصيري تأكيد كرده بودم كه مراقب باشد هيچ‌گونه آسيبي به مصدق وارد نيايد. در حدود ساعت يازده شب 25 مرداد سرهنگ نصيري به اتفاق دو تن از افسران خود از كاخ سعدآباد به سوي منزل مصدق حركت كردند. آن روز روزنامه‌هاي طرفدار كمونيزم در سرمقاله‌هاي خود نوشته بودن كه ممكن است سرهنگ نصيري دست به كودتا بزند و به همين ملاحظه اين سه افسر كمال احتياط را مرعي داشتند. در نزديكي منزل مصدق متوجه شدند كه اطراف خانه را سربازان و تانكهاي سنگين گرفته‌اند و به آنها دستور داده شده است كه به هيچ كس مخصوصاً افراد گارد شاهنشاهي اجازه ورود ندهند. سرهنگ نصيري و دو افسر ديگر به اين دستور وقفي ننهادند و با خونسردي تام از مقابل دهانه توپ‌هاي تانك گذشته خود را به جلو در ورودي منزل مصدق رساندند. سرهنگ نصيري درست پيش‌بيني كرده بود كه چون سربازان و افسران مأمور تانك وي را مي‌شناختند و رعايت احترام مي‌كردند، به طرف او اقدام به تيراندازي نخواهند كرد. سرهنگ نصيري به وسيلة يكي از افسران مأمور خانه مصدق تقاضاي ملاقت فوري با مصدق كرد، ولي اين تقاضا قبول نشد. ناچار از يكي از افسران مصدق كه تا حدي مورد اطمينانش بود قول داد كه فرمان را به مصدق ابلاغ و رسيد آن را گرفته به وي بدهد. مدت يك ساعت‌ونيم به انتظار بازگشت افسر توقف كرد. كه بعداً معلوم شد علت اين همه تأخير مذاكرات تلفني مصدق با مشاوران و همكارانش بوده است. بالاخره رسيدي را كه مصدق به خط خود نوشته بود، به سرهنگ داد و سرهنگ كه به خط مصدق آشنا بود از جعلي نبودن رسيد اطمينان يافت و در آن موقع كه يك ساعت از نيمه شب گذشته بود قصد مراجعت نمود.

اما پيش از اينكه از منزل خارج شود، به او اطلاع دادند كه به امر سرتيپ رياحي رئيس ستاد ارتش مصدق بايد او را فوراً به ستاد ارتش ببرند. نصيري پيش خود به تصور اينكه اين ملاقات با رياحي فرصت مناسبي به دست وي خواهد داد كه امر مرا در بركناري او از رياست ستاد ارتش به وي اطلاع خواهد داد فوراً به طرف وزارت جنگ حركت مي‌كند. او را به دفتر رئيس ستاد ارتش مي‌برند ولي به محض باز كردن در اتاق متوجه مي‌شود كه سرتيپ رياحي هفت‌تير خود را از كشو ميزش خارج مي‌كند و مي‌خواهد پشت سر خود پنهان كند و ظاهراً از اين مي‌ترسيده است كه از طرف سرهنگ مورد سوءقصد قرار گيرد.

رئيس ستاد سرهنگ نصيري را متهم به طرح كودتا و رفتار خلاف سياست ملي مي‌كند ولي سرهنگ در پاسخ اظهار مي‌دارد كه فقط فرمان مرا به مصدق ابلاغ داشته و صحبت كودتا در كار نيست و رسيد مصدق را به وي نشان مي‌دهد. رياحي مي‌پرسد، اين معمول كجاست كه فرامين را در نيمه شب ابلاغ مي‌كنند، نصيري جواب مي‌دهد بر طبق كدام اصول و مباني نظامي اين وقت شب را براي مذاكره اختصاص مي‌دهند؟

رياحي مي‌گويد كه هرگز نصيري را براي اين گستاخي نخواهد بخشيد و بلافاصله دستور مي‌دهد او را خلع لباس كنند و تحويل زندان دهند.

وقتي برادر سرهنگ از توقيف او باخبر مي‌شود، لباس خواب و بعضي لوازم ديگر او را ماهرانه در روزنامه‌اي كه متن فرامين صادره از جانب مرا چاپ كرده بود پيچيده به سرهنگ مي‌رساند.

صبح روز بعد دادستان ارتش كه طبعاً از طرف مصدق به آن سمت منصوب شده بود از سرهنگ نصيري بازجويي مي‌كند و مدعي مي‌شود كه فرمان عزل از طرف من صادر نشده و خود سرهنگ به قصد كودتا آن را جعل كرده است. سرهنگ روزنامه‌اي را كه برادرش به او رسانده بود ارائه مي‌دهد و بازجويي از وي به همين جا خاتمه يافته او را مجدداً به زندان مي‌برند.

روز ديگر سرهنگ نصيري به وسيله دستگاه راديو كوچكي كه ديگران مخفيانه به زندان آورده بودند مطلع مي‌شود كه در شهر انقلابي برپا گشته و مردم عليه مصدق قيام نموده‌اند[8] و صداي فرياد و هياهو و شليك توپ از خارج بلند شده است. چند لحظه بعد فرمانده زندان وارد شده به سرهنگ نصيري دستور مي‌دهد لباس خود را پوشيده آماده حركت شود. علت اين دستور آن بوده است كه مي‌خواستند زندان را تخليه كنند.

وقتي سرهنگ نصيري از سلولش خارج مي‌شود، مطلع مي‌شود كه مردم شهر يعني افراد عادي به زندان هجوم آورده با آنكه سربازان مراقب زندان به آنها فرمان توقف داده‌اند باز پيش مي‌آيند؛ سربازان شروع به تيراندازي مي‌كنند. در اين موقع حياط زندان تبديل به محل شور و شعف مي‌شود و صدها زنداني كه وفاداري خود را به من بروز داده و از طرف مصدق زنداني شده بودند، به دست مردم آزاد مي‌شوند.[9]

نخست‌وزيري دكتر مصدق

روز ششم ارديبهشت 1330 دولت حسين علا بعد از يك دوره كوتاه زمامداري استعفاء داد. مجلس روز بعد يعني هفتم ارديبهشت‌ماه همان سال به مصدق پيشنهاد قبول سمت نخست‌وزيري و تشكيل دولت كرد. دكتر مصدق پذيرفتن اين سمت را مشروط به تصويب قانوني «نه‌ماده‌اي» به شرح زير از طرف مجلس كرد:

ماده 1-به منظور ترتيب اجراي قانون 24 و 29 اسفندماه راجع به ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور، هيأت مختلطي مركب از پنج نفر از نمايندگان محلس سنا و پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراي ملي با انتخاب هر يك از مجلسين و وزير دارايي وقت يا قائم‌مقام او تشكيل مي‌شود.

ماده 2-دولت مكلف است با نظارت هيأت مختلط بلافاصله از شركت سابق نفت انگليس و ايران خلع يد كند و چنانچه شركت براي تحويل فوري بعذر وجود ادعايي به دولت متعذر شد، دولت مي‌تواند تا ميزان صدوبيست‌وپنج درصد از عايدات جاري نفت را پس از وضع مخارج بهره‌برداري براي تأمين مدعاي احتمالي شركت در بانك ملي يا بانك مرضي‌الطرفين ديگر وديعه بگذارد.

ماده 3-دولت مكلف است با نظارت هيات مختلط به مطالبات و دعاوي حقه دولت و همچنين به دعاوي حقه شركت رسيدگي نموده نظريات خود را به مجلسين گزارش دهد كه پس از تصويب مجلسين به موقع اجرا گذاشته شود.

ماده 4-چون از تاريخ 29 اسفندماه 1329 كه ملي شدن نفت به تصويب مجلس سنا رسيده است، كليه درآمد نفت و محصولات نفتي حق مسلم ملت ايران است، دولت مكلف است با نظارت هيات مختلط به حساب شركت رسيدگي كند و نيز هيأت مختلط بايد از تاريخ اجراي اين قانون تا تعيين هيأت عامله در امور بهره‌برداري دقيقاً نظارت نمايد.

ماده 5-هيأت مختلط بايد هرچه زودتر اساسنامه شركت ملي نفت را كه در آن هيأت عامله و هيأت نظارتي از متخصصات پيش‌بيني شده باشد تهيه و براي تصويب مجلس پيشنهاد كند.

ماده 6-براي تبديل تدريجي متخصصان خارجي به متخصصان ايراني هيأت مختلط مكلف است آيين‌نامه فرستادن سالانه عده‌اي محصل به طريق مسابقه براي فراگرفتن رشته‌هاي مختلف معلومات و تجربيات مربوط به صنايع نفت به كشورهاي خارج را تدوين و پس از تصويب هيأت وزيران به وسيله وزارت فرهنگ به موقع اجرا گذارد. مخارج تحصيلي اين محصلان از عوايد نفت پرداخت خواهد شد.

ماده 7-كليه خريداران محصولات معادن انتزاعي از شركت سابق نفت انگليس و ايران هر مقدار نفتي را كه از اول سال مسيحي 1948 تا تاريخ (29اسفندماه) 25مارس 1951 از آن شركت ساليانه خريداري كرده‌اند مي‌توانند از اين به بعد هم به نرخ عادلانه بين‌المللي همان مقدار را ساليانه خريداري نمايند و براي مازاد آن مقادير در صورت تساوي شرايط در خريد حق‌تقدم خواهند داشت.

ماده 8-كليه پيشنهادهاي هيأت مختلط كه براي تصويب مجلس شوراي ملي تهيه و تقديم مجلس خواهد شد به كميسيون نفت ارجاع مي‌گردد.

ماده 9-هيأت مختلط بايد ظرف 3ماه از تاريخ تصويب اين قانون به كار خود خاتمه دهد و گزارش عمليات خود را طبق ماده هشت به مجلس تقديم كند و در صورتي كه احتياج به تمديد مدت باشد با ذكر دلايل موجه درخواست تمديد مدت نمايد و تا زماني كه تمديد مدت به هر جهتي از جهات از تصويب مجلس نگذشته است، هيأت مختلط مي‌تواند به كار خود ادامه دهد.

بعد از زمامداري

روز يازدهم ارديبهشت ماه مصدق به اداره كل تبليغات وقت دستور داد هنگامي كه درباره وي مطلبي از راديو پخش مي‌شود الفاظ جناب و القاب و عناوين را بكلي حذف كنند و از به كار بردن چنين كلماتي اكيداً خودداري شود. همان روز به شهرباني نيز دستور زير را صادر نمود.

رئيس شهرباني كل كشور در جرايد ايران آنچه راجع به شخص اينجانب نوشته مي‌شود، هرچه نوشته باشد و هر كس كه نوشته باشد، نبايد مورد اعتراض و تعرض قرار گيرد. ليكن در ساير موارد بر وفق مقررات قانون عمل شود. به مأموران ذي‌ربط دستور لازم در اين باب صادر فرمائيد كه مزاحمتي براي اشخاص ايجاد نشود.

روز يازدهم ارديبهشت مصدق برنامه دولتش را به اين شرح در اختيار مجلس گذاشت.

1-اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور، تخصيص عوايد حاصله از آن براي تقويت بنيه اقتصادي كشور و ايجاد موجبات رفاه و آسايش همگاني.

2-اصلاح قانون انتخابات مجلس شوراي ملي و شهرداريها.

اولين ماده ادامه حركت ضداستعماري دكتر مصدق كه در اينجا در قالب برنامه دولت پياده مي‌شد، در جهت و اصل برنامه استعمارزدايي و استحكام پايه‌هاي آزادي ملت ايران و رهايي آنان از قيد استعمار و استثمار تأكيد داشت.

دكتر مصدق دستور داد كه به شركت نفت انگليس اخطار شود نمايندگانش را جهت گفتگو در مور چگونگي خلع يد معرفي نمايد. دولت انگلستان ناگهان خود را به نفهمي زده مي‌پرسد: «منظور از ملي شدن صنعت نفت چيست؟»

مصدق در پاسخ وزير خارجه انگليس در شانزدهم ارديبهشت ماه 1330 چنين نوشت:

مقصود از ملي كردن صنعت نفت كاملاً روشن است، ملت ايران مي‌خواهد از حق حاكميت ملي خود استفاده كند، و بهره‌برداري از منافع نفت را خود بر عهده داشته باشد و جز اجراي قانون ملي شدن صنايع نفت مقصودي ندارد. ملي شدن صنايع حق هر ملتي است و بر فرض اينكه قراردادها و يا امتيازاتي با اشخاص و شركتهاي خصوصي نسبت به آن صنايع منعقد شده باشد كه از جميع جهات حقوقي هم فرض صحت آن شود، چنين قراردادها با امتيازاتي مانع از اعمال حق حاكميت ملي نخواهد بود و هيچ مقام بين‌المللي هم صلاحيت رسيدگي به اين امر را ندارد.

موريسن پس از خواندن اين نامه خط مشي انگلستان را در مورد جريان نفت چنين اعلام كرد:

انگلستان حاضر است سازشي را كه متضمن نوعي ملي ساختن باشد مورد بررسي قرار دهد به شرط آنكه در ساير جهات رضايت‌بخش باشد. اشكال دولت انگليس اين است كه هنوز دولت ايران به پيشنهادهاي مكرر براي مذاكره جواب نداده بلكه نشان داده است كه مي‌خواهد يك جانبه به كار خود ادامه دهد. دولت انگليس اين رويه را نمي‌تواند بپذيرد و مخصوصاً كه دولت انگلستان با خشنودي متوجه اين امر شده كه دولت امريكا علناً عليه الغاء يك جانبه قرارداد و امر مصادره سخن رانده است. انگلستان ضمن اين اظهار نشان داد ملي شدن را بدين گونه مي‌پذيرد. در واقع از ملي شدن تنها قالب و اسمي باشد و محتوي همان معيارهاي سابق به قوت خود باقي بماند. يعني اينكه از ملي شدن واقعي به شدت حذر و احساس خطر مي‌كرد. انگلستان از آنجا كه دو تن از نمايندگانش از طرف ايران جهت گفتگو در مسائل پيش آمده پذيرفته شده بودند اظهار خرسندي نمود. زيرا در باطن چنين مي‌پنداشت كه قرارداد جديدي به امضاء خواهد رسيد كه دنباله همان چپاولگريهاي سابق خواهد بود. اما مهندس حسيني نماينده دولت مصدق اين توهم موريسن وزير امور خارجه انگلستان را با گفتار زير برطرف ساخت.

منظور از ملي شدن صنعت نفت عمليات استخراج، اكتشاف، تصفيه و فروش است. انگليسيها فقط از لحاظ خريد نفت آن هم به قيمت عادلانه بين‌المللي در امر نفت دي‌نفعند.

از 22 خردادماه گفتگوهاي نمايندگان شركت نفت با نمايندگان ايران شروع شد و تا بيست‌وهفتم خردادماه به طول انجاميد. اين گفتگوها شايد بيشتر بدان منظور بود كه خلع‌يد به تعويق افتد، اما هيأت مديره موقت شركت ملي نفت به همراهي دكتر حسين فاطمي و الهيار صالح جهت انجام گرفتن خلع يد روز 19 خرداد به آبادان وارد شدند. در اين موقع براي جلوگيري از هرگونه خطر احتمالي، سربازان و ناوبان ايراني بسيج شدند. دهها هزار كارگر ايراني در آبادان با شور و هيجان به ميدان آمدند تا در اين افتخار پرچمدار باشند. خلع يد سراسر خوزستان را به طور بي‌سابقه‌اي يكپارچه متحد كرده بود. پرچم ايران بر فراز شركت ملي نفت ايران به اهتزاز درآمد.

بيست‌ودوم خرداد آگهي فروش مواد نفتي از طرف شركت ملي نفت ايران چنين انتشار يافت:

به اطلاع كليه خريداران مواد نفتي براي صدور به خارج مي‌رساند كه در ظرف يك ماه از تاريخ اين آگهي مي‌توانند مواد نفتي مورد نياز خود را با دادن رسيد اخذ نمايند. قيمت فروش همان قيمت بين‌المللي است.

در بيست‌وهشتم خرداد گفتگوهاي نمايندگان ايران با انگليسي‌ها به بن‌بست رسيد. انگليسيها پيشنهاد كردند كه دو ميليون ليره همان موقع و بعداً ماهي سه‌ميليون ليره به دولت ايران به عنوان مساعده خواهند پرداخت و دولت ايران اين پيشنهاد را نپذيرفت و همان شب دولت، مصدق دستور كاري در شش ماده انتشار داد كه مطابق آن اداره امور نفتي از دست هيأت مديره سابق نفت خارج و به هيأت ايراني سپرده شد. همين فرمان دستور مي‌دهد كه اداره اطلاعات شركت سابق نفت برچيده و درآمد نفت به حساب شركت ملي نفت ايران نزد بانك ملي گذارده شود. انگليسيها عملاً از ايران خارج شدند. در پي اين فرمان تابلوهاي شركت نفت به دست مالك اصلي آن افتاد و هيأت مديره ايراني اولين نشست خود را تشكيل داد.

نقش حزب توده:

حزب توده ايران به رغم دراختيارداشتن منابع اطلاعاتي متعدددرسازمان هاي اداري؛ستادي ويگان هاي رزمي وابسته به شبكه وسيع سازمان نظامي حزب ؛ باصدهاتن افسرودرجه دار؛جزانتشاربيانيه هاي هشداردهنده درمطبوعات ؛ اقدامي درمقابله با كودتاانجام ندادند.افسراني كه درواحدهاي نظامي؛حتي دريگانهاي گاردسلطنتي بودند؛به استثنايك مورد(ستون شجاعيان افسروابسته به تيپ 2زرهي سرهنگ ممتاز)دوش به دوش افسران كودتاچي فرامين سرهنگ نصيري رااجراكردند. بعدازظهرروزشنبه24مرداد؛ظاهراًشالوده كارها براي اجراي عمليات ريخته شده بودكمي بيش ازنيمه شب؛سرهنگ براي ابلاغ فرمان شاه به مصدق ومحتملاًبازداشت اوبه طرف خانه نخست وزير حركت كرد.سرتيب باتمانقليچ نيز براي اشغال ستادارتش عازم آن محل گرديد. سرلشگر زاهدي؛سرتيپ گيلانشاه واردشيرزاهدي درمنزل كاشانيان؛بانگراني والتهاب درانتظارتلفن سرهنگ نصيري ثانيه شماري ميكردند.

بازپرسي ازمصدق

بازپرسي ازمصدق درپنج جلسه انجام گرفت.بازپرس ماًمورپرونده؛سرهنگ كيهان خدجووكمك بازرس؛سرهنگ2فضل اللهي بودند.بازپرسي هادرحضورسرتيپ حسين آزموده، دادستان ارتش انجام شد.اولين جلسه بازپرسي صبح روز پنجشنبه 26 شهريور 1332 صورت گرفت. در پايان بازپرسي،سرهنگ كيهان خديو،قرار بازداشت دكتر مصدق بي درنگ به قرار بازداشت خود اعتراض كرد.

مصدق در جريان بازپرسي خود را ((نخست وزير)) معرفي كرد. وي در اصالت فرمان شاه ابراز ترديد نمود و توضيح درباره غير قانوني بودن آن را به دادگاه علني موكول كرد. روز چهارشنبه 1 مهر 1332 دادگاه ويژه عادي نظامي مامور محاكمه دكتر مصدق و همكاران او تشكيل شد و قرار بازداشت دكتر مصدق رابه اتفاق آراء  تأييد كرد.

در جلسه دوم بازپرسي عبدالعلي لطفي وزير دادگستري با دكتر مصدق مواجهه داده شد تا معلوم شو دكه آيا فرمان عزل مصدق را وزيران كابينه رؤيت كرده اند يا نه، زيرا لطفي ادعا كرده بود كه چنين فرماني را نديده است. در اين جلسه گفتگوي بين مصدق و آزموده چند بار به مشاجره كشيد. سرانجام لطفي در پاسخ به اين سؤال آزموده كه « شما وقتي تيمسار سپهبد زاهدي از راديو اعلام كردند نخست وزير قانوني هستند، آيا قانونا ايشان را نخست وزير قانوني دانستيد، يا به اجبار و اكراه از شغل وزارت دادگستري، خود را بركنار كرديد؟ پاسخ داد : چون در راديو صريحا گفتند آقاي دكتر مصدق استعفا داده است، و خود سپهبد زاهدي اظهار كردند: من نخست وزيرم، ديگر خودم را بواسطه اين خبر در راديو وزير ندانستم ...» بقيه جلسه صرف سؤال و جواب بين دادستان، لطفي و مصدق گرديد.

جلسه دوم بازپرسي در ساعت 6 بعدازظهر رو زاول مهر انجام گرفت و تا ساعت 45/10 شب به طول انجاميد. در اين جلسه، مصدق به اين سؤال كه پس از رؤيت فرمان عزل خود از نخست وزيري چه كرد و موضوع راب ا چه كساني در ميان گذاشت پاسخ داد. وي به طور مشروح از مبارزات ملت ايران در سال هاي بعد از شهريور 1320 سخن گفت و نقش خود را در قضاياي مربوط به دكتر ميلسپو و امتياز خواهي شوروي ها، آمدن كافتارادزه به ايران، تصويب ماده واحده كه به موجب آن دولتها را از مذاكره درباب امتياز دادن نفت به خارجيان منع مي كرد، مبارزه براي ملي شدن صنعت نفت، تصويب قانون ملي شدن و نيز مسائل مربوط به طرح شكايت انگلستان در ديوان دادگسترري لاهه و شوراي امنيت و رويدادهاي بعدي، تشريح كرد و مطلب را به رفراندم كشانيد و بار ديگر دلايل ترديد خود را نسبت به اصالت فرمان بيان داشت.

مصدق در توجيه ترديد درعدم اصالت دستخط شاه گفت:( وقتي شنيدم ايشان از كلاردشت به رامسر تشريف برده اند و از آنجا رهسپار بغداد شده اند،اين خبر، خدا را به شهادت مي طلبم كه ترديد مرا در عدم اصالت اين دستخط بيشتر كرد ومن يقين كردم كه اين دستخطبدون اطلاع شاه صتدر شده ويا شاه مجبور در امضاي سفيد مهر شده است. در اين كه شاه سفيد مهري داده وبعد دستخط را نوشته اند،ترديد ندارم،سپس افزود:(رفتن شاه را از اين مملكت،مردم به فرار تلقي كردند، زيرا معقول نبودكه شاه يك دولتي را عزل بكندوبعد از مملكت خارج بشود. اين دستخط را هم،كه من قانوناًعرض كردم شاه حق عزل نخست وزير را نداشت و هم اصالتاً مورد ترديد مي دانستم و تقريباً يقين داشتم كه شاه هرگز حاضرنيست مسؤوليت يك نهضت ملي را به گردن بگيرد و يك نهضت ملي را از بين ببرد.)

چهارمين جلسه بازپرسي از دكتر مصدق در صبح روز 2مهرآغاز شد. وي به سؤالات ديگر بازپرس كه مهمترين آنها اعلاميه انحلال مجلس،تشكيل شوراي سلطنتي ،تناقض گويي هاي وزراي دادگستري وكشور،ميتينگ عصرروز25مرداداظهارات دكتر حسين فاطمي،وزير خارجه درآن ميتينگ ودستورعمل هاي وي به سفارت خانه هاي خارجي بود،پاسخ گفت.يكي ازمواردمورد سؤال تلگراف دكتر فاطمي به آقاي علم سفيرايران دربغدادبود كه درآن وزيرخارجه دستورداده بود(تماس سفارت باكسي كه بدون اطلاع دولت،صبح بعدازكودتاي نظامي مواجه باشكست،فراركرده است به هيچ وجه موردندارد.)مصدق در جواب دادستان كه پرسيد:آياشمامسؤوليت صدوراين امريه تلگرافي راكه وزيرخارجه امضاكرد،به عهده داريد ياخير؟گفت:(اولاًيقين ندارم كه متن تلگرافي كه تحرير،شد،باتلگراف آقاي وزير خارجه مطابق باشد؛ثانياً ازاين تلگراف به هيچ وجه اطلاعي نداشتم؛ثالثاً اگر چنين تلگرافي مشمول يكي از مواردقانون جزايي باشد،اين جانب مسؤوليت آن رابه عهده دارم.)

مصدق در پاسخ به سؤال ديگر بازپرس پيرامون رويدادهاي روز26مرداد كه درطي آن(عناصرافراطي چپ باوقاحت هر چه تمامترشعارهاي ننگين برضدشخص پادشاه مي دادند،مجسمه هاي اعليحضرت فقيدواعليحضرت همايون شاهنشاهي را باموهن ترين وجه شكسته وبه پايين ريخته وحتي بافراهم آوردن وسايل قبلي ازقبيل كاميون وجرثقيل وآلات وادوات ديگر،مجسمه هاراعلناًدرحضورمامورين انتظامي محل به گوش وكنار مي بردند.

جلسه پنجم،ياآخرين جلسه بازپرسي دكتر مصدق صبح روز7مهرتشكيل گرديد،ازمصدق خواسته شددرمقابل اتحامات وارده آخرين دفاع خودرابكند.اونيزهمه ي اتحامات راقوياً تكذيب كرد. پنج جلسه بازپرسي جمعاً19ساعت و35دقيقه طول كشيد.


آغازمخالفت بادكترمصدق

در جلسه 9 مرداد هنگام طرح لايحه اختيارات دكتر مصدق، حائري زاده عضو فراكسيون نهضت ملي با آن مخالفت كرد و ازآن پس در ائتلاف با آيت الله كاشاني،دكتر بقايي و مكي و ديگر مخالفان دولت عليه مصدق به طور علني موضع گرفت. در جريان توطئه 9اسفند 1331،با مخالفان مصدق همكاري كرد. غروب 9 اسفند ، مصدق در جلسه خصوصي مجلس طي نطق طولاني و ضمن شرح رويدادهاي آن روز از روي اسرارزيادي پرده برداشت و ضمن حمله به مخالفين در مجلس،به دربار وستادارتش ،اتمام حجت كردچنانچه مجلس ظرف 48 ساعت يك نفر را به جاي او تعيين نكند، طي پيامي مرد مرا از چگونگي موضوع آگاه خواهد كردو اخطار نمو دكه او نخست وزير مردم است نه نخست وزير شاه و مجلس .

 در آن جلسه حائري زاده با همان شيوه جمال امامي در مجلس هفدهم مصدق را مورد حمله قرار داد. در اواسط اسفند شوراي ملي براي رفع اختلافات دولت وشاه هيات 8 نفري انتخاب كرد كه حائري زاده عضو اين هيات گرديد. در اواخر اسفند حائري زاده با عنوان ليدر فراكسيون آزادي ، در خواست تحصن 14 ارديبهشت 1332 سرلشكر زاهدي را به مجلس شوراي ملي تائيد كرد.

در مرداد 1332 حائري زاده تلگرامي به عنوان دبير كل سازمان ملل اعلام كردكه مصدق در نظر دار ديك دولت كمونيستي به مردم ايران تحميل كند.

حائري زاده از زمان تحصن زاهدي با او ارتباط داشت ودر ماههاي آخر نخست وزيري مصدق عليه او به پا خواست به رهبري گروه مخالف دولت را به عهده گرفت وتا سقوط مصدق از پاي ننشت.و در انتخابات رسواي دوره هجدهم مجلس شوراي ملي به نمايندگي انتخاب گرديد.

درگذشت دكتر مصدق

در آبان 1345 بعلت تورم وتاول سقف دهان وي رابراي آزمايشات به بيمارستان منتقل كردند.پس از آزمايشات سرطان تشخيص داده شدو چون معالجات مؤثر واقع نشد،فرزندانش تصميم گرفتند واو رابه اروپا فرستادند.

وي در نيمه شب 14 اسفند 1345 به علت عود زخم معده وخونريزي به بيهوشي رفت وسرانجام در سحرگاه همان روز در بيمارستان در گذشت.

مراسم تشييع جنازه وي در احمد آباد به سادگي انجام گرفت. دكتر مصدق 2 پسر و3 دختر داشت. پسران مهندس احمد ودكتر غلامحسين مصدق به ترتيب در سالهاي 1367 و1369 درگذشتند. دختران منصوره وضياءاشرف فوت كردندو كوچكترين فرزند سالهاست كه در بيمارستان بستري است.

آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني

سيد ابوالقاسم كاشاني به سال 1303 هجري قمري در ايران تولد يافت. در نوجواني همراه پدرش،آيت الله سيد مصطفي كاشاني به عراق رفت ودر نجف به تحصيل علوم مذهبي پرداخت. در اوايل اسفند 1299، همزمان با كودتاي رضاخان به ايران بازگشت وبه فعاليت هاي سياسي، به نفع وي پرداخت. وي در مجلس مؤسسان اول به نمايندگي انتخاب شد ودر طرح خلع احمد شاه، و به سلطنت رسيدن رضا خان راي داد. پس از استفاي رضا شاه در شهريور 1320 فعاليت سياسي خود را از سر گرفت. در بهمن 1327 پس از سوءقصد نافرجام عليه محمدرضا شاه تبعيدشد. در خرداد 1329 به تهران بازگشت.

در مجلس چهاردهم و هفدهم به نمايندگي انتخاب شد و مورد حمايت شماري از نمايندگان بود. در قيام 30 تير 1331 در كنار مليون ونمايندگان جبهه ملي قرار گرفت، ولي همكاري او با مصدق ديري نپاييد وبه جانبداري از شاه ومخالف تبا مصدق انجاميد.

در توطئه 9 اسفند 1331 آيت الله كاشاني در كنا سيد محمد بهبهايي قرار گرفت.

پس از پيروزي كودتاي 28 مرداد روابط كاشاني وزاهدي نخست وزير صميمانه بود.

در آبان 1340 بيمار ودر بيمارستان بستري گرديد. براي معالجه او، يك پزشك فرانسوي به تهران آمد. محمدرضا شاه و دكتر علي اميني نيز در بيمارستان ازآيت الله كاشاني عيادت كردند. وي سرانجام روز 19 اسفند 1340 در گذشت.

 


مـنابـع

دكتر محمد مصدق

مولف: محمود ستايش

سالهاي مبارزه و مقاومت   

مولف: غلامرضا نجاتي

 

 

 


 

موضوع :

دكتر مصدق و كاشاني

 

استاد مربوطه :

جناب آقاي دكتر ابراهيمي

 

گردآورنده :

دانيال جهان آرا

 

بهار 84

 


موضوع :

تعامل جبهه ملي و مذهبي

 

استاد مربوطه :

جناب آقاي فيض آبادي

 

گردآورندگان :

محمد رمضاني ـ متين بختياري

 

بهار 84

 

 



[1] -دكتر مصدق خود مي‌گفت من نوكر مردم هستم. از كتاب نطق‌ها و مكتوبات دكتر مصدق.

[2] -از نطق‌ها و مكتوبات دكتر مصدق.

[3] -احسان طبري نظريه‌پرداز خوب توده عقيده داشت همانطور كه انگليس در ايران منافعي دارد، شوروي هم در ايران ذينفع است. بهتر است نفت جنوب را به انگليس و نفت شمال را به روس‌ها بدهيم و خيالمان را راحت كنيم. روزنامه مردم، ارگان حزب توده، شماره 12 آبانماه 1323.

[4] -شوروي با آنكه به ظاهر طرفدار مصدق بود ولي ناجوانمردانه حركتهاي سياسي را در حق مصدق روا داشت. ايران از جنگ جهاني دوم يازده تن طلا از شوروي طلبكار بود. به رغم تلاشهاي مصدق از استرداد طلاها خودداري كرد و وقتي كه سرلشكر بازنشسته، زاهدي، بر سر كار آمد اولين كشوري بود كه حكومت وي را به رسميت شناخت و يازده تن طلا را به شاه تسليم كرد.

[5] -سفير شوروي در ايران. او چند زن مسلمان را در سفارت روس جاي داد. كار او بر روحانيت گران آمد، منجر به بلواي شديدي در تهران شد و عاقبت جان خود را بر سر اين بدانديشي گذاشت.

[6] -از نامه دكتر مصدق به كساني كه مي‌خواستند مجسمه او را به پاس خدمات وي بسازند.

[7] -رجوع كنيد به كتاب Elonomie du XXE SIECLE ص 36.

[8] -اين قسمت با واقعيت تطبيق ندارد. تا آنجا كه نگارنده در جريان بوده تظاهرات عليه مصدق چهارشنبه 28مرداد توسط نظاميان و عده‌اي اوباش انجام شد.

[9] -از 25 مرداد ماه 1332 هيچ‌گونه تظاهراتي بر عليه شاه صورت نگرفت؛ توده‌ايها مرتباً مجسمه‌هاي شاه را از ميادين تهران پايين مي‌كشيدند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:31 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگی نامه اشك ششم ـ مهرداد اول

بازديد: 731

 

اشك ششم ـ مهرداد اول

سلطنت مهرداد اول در تاريخ ايران يكي از سلطنت هايي است كه نتايجي مهم بخشيد. قبل از مهرداد، پارت دولت كوچكي بود كه از ولايت ماردها و ري تا هريرود امتداد مي يافت و دو دولت قوي را از پيش و پس داشت. اين دولت در واقع امر در اقصي كنار دولت سلوكي از طرف مشرق به وجود ‌آمده بود و مي بايست موافق وضع جغرافيايي خود در گمنامي امرار حيات كند، تا طعمه يك همسايه قوي گردد. ولي برخلاف انتظار مهرداد در مدت سلطنت 37 ساله خود پارت كوچك را مبدل به دولتي كرد كه بعدها رقيب و همسر دولت جهاني روم گرديد و جريان تاريخ را در آسياي غربي تغيير داد. بايد ديد كه جهات اين واقعه مهم چه بوده و بنابراين مقتضي است قبل از ذكر وقايع شمه اي از اوضاي آسياي آن روز بگوييم.

 

دولت سلوكي

بعد از فوت سلكوس چهارم، آنتيوخوس چهارم اِپي فان به تخت نشست و جلوس او به تخت سلوكي يكسال قبل از جلوس مهرداد به تخت اشكاني بود (175 ق.م) در ابتداي سلطنت تمامي حواس او به طرف مصر متوجه گشت؛ زيرا بطليموس پنجم سِل سوريه را به سان جهيز زنش كلئوپاتر، دختر آنتيوخوس سوم مطالبه مي كرد. اين وضع بالاخره به جنگ انجاميد و بعد از دو سال فلسطين هم بر آنتيوخوس ياغي شده علم مخالفت برافراشت. جنگ با مصري ها چهار سال طول كشيده در سال 168 ق.م خاتمه يافت ولي فايده اي براي دولت سلوكي نبخشيد؛ زيرا رومي ها دخالت كرده تمامي فتوحات آنتيوخوس را عقيم گذاردند يعني او مجبور گرديد ولايات مسخره را رد كند بعد جنگ با يهودي ها به طول انجاميد؛ زيرا آنتيوخوس نه فقط معبد يهود را غارت كرد بل خواست مذهب اين ملت را هم از ميان ببرد و فلسطين را يوناني كند. از اين جهت يهودي ها پا فشردند و در دور قائدين خود جمع شده به قدري براي حفظ مذهب و مليت خود كوشيدند كه بالاخره بهره مند شدند استقلال وطنشان را تامين كنند. ولي بايد دانست كه اين جنگها محدود به سلطنت آنتيوخوس اِپي خان نبود بل در زمان جانشينان او هم در مدت پنجاه سال منازعه و زد و خورد يهودي ها با سلوكي ها دوام داشت و اهالي فلسطين از هر حادثه سوئي كه براي سلوكي ها روي داد استفاده كرده به مقصود خود رسيدند. آنتيوخوس در ارمنستان، در مقابل آرتاكسياس، بهره مندي داشت ولي اينجا هم از حيث شقاوت و عدم تساهل و تسامح در امور مذهبي ارامنه و پادشاه آنها را دشمنان خونين خود گردانيد. بعد او كاري كرد كه در زمان اسكندر و جانشينانش روي نداده بود؛ يعني طمع به ذخاير معابد ملل تابعه اش ورزيد و خواست از اين راه اندوخته اي تحصيل كند. با اين مقصود با قشوني حركت كرده به خوزستان يا اِلي ماايس[1]اين زمان رفت. ولي اهالي جمع شده سخت پافشردند و آنتيوخوس با شرمساري به طرف محل تابه[2] رفت و در آنجا مريض گشته در 164ق.م درگذشت (پولي بيوس كتاب 31، بند 11).

آپ پيان گويد كه مقصود خود را اجرا و معابد را غارت كرد، ولي پولي بيوس اين خبر را تاييد نمي كند و روايت او صحيح تر به نظر مي آيد. به هرحال مرگ او را اهالي از اثر خشم آسمان نسبت به او دانستند(پولي بيوس، همان كتاب). معلوم است كه اين وقايع رشته هاي اتصال ايالات را به دولت سلوكي گسيخت (آنتيوخوس سوم هم چنانكه گذشت، معبد همدان را غارت كرد).

بعد از آنتيوخوس اوضاع دولت سلوكي بهتر نشد : تخت نصيب آنتيوخوس پنجم اِوپاتٌر كه به قول آپ پيان 9 ساله و به روايت ديگر 12 ساله بود گرديد. نايب السلطنه كه ليزياس  نام داشت و حكومت را به دست گرفته بود، مجبور گرديد با يهودي ها جنگ كند زيرا آنها بعد از فوت آنتيوخوس چهارم قوت قلب يافته بودند. ولي طولي نكشيد كه براي ليزياس1 رقيبي پديد آمد. توضيح آنكه فيليپ نامي را آنتيوخوس چهارم قبل از مرگش قيم پسرش قرار داده بود.او قسمتي را از قشون به طرف خود جلب كرده بر ليزياس قيام كرد و بدين ترتيب جنگ خانگي شروع شد. اين جنگ بالاخره به شكست و مرگ فيليپ خاتمه يافت. ولي پس از آنهم دولت سلوكي قرين آرامش نگرديد؛ زيرا پسر سلكوس چهارم كه در روم مانند گروگان اقامت داشت دعوي سلطنت كرده از روم مخفيانه از راه درياي مغرب به سوريه رهسپار شد و موفق گرديد كه براي چند ماه بر تخت سلوكي نشيند.

شرحي كه از اوضاع دولت سلوكي گفته شد روشن مي رساند كه اين دولت گرفتار كشمكش هاي داخلي يا جنگ با همسايگان غربي خود يعني مصري ها و رومي ها و ملل تابعه نزديك خود بوده و مجالي نمي يافته كه به فكر ايالات دور دست خود باشد. اكنون مقتضي است نظري هم به باختر بيفكنيم.


دولت باختر

بالاتر گفته شد كه دولت باختر را در 256 ق.م ديودوت اول تاسيس كرد و بعد از او ديودوت دوم به تخت نشست. در زمان اِوتي دِموس جانشين ديودوت دوم، آنتيوخوس سوم سلوكي به باختر قشون كشيد و پس از فتحي اِوتي دِموس را به پادشاهي ابقا كرد تا جلو مردمان شمالي را كه به باختر هجوم مي آوردند بگيرد. در زمان اين پادشاه و پسرش دِمِتريوس باختر از طرف جنوب پاراپاميز و مغرب و شمال توسعه يافت و دولتي بزرگ گرديد چنانكه از سغد تا رخج و از هريرود تا دهنه رود سند و پنجاب هند عرض و طول اين مملكت بود.

ولي وسعت مملكت باختر دوام نيافت؛ زيرا در زمان دِمتريوس، اِوكراتيد نامي در باختر بالاخص قوت يافت و دِمتريوس در جنوب و مغرب كوههاي پاراپاميز. ولي بعد از چندي اِوكراتيد به خيال تصرف رخج و زرنگ (سيستان) و پنجاب هند افتاد و كارهاي باختر و صفحات شمالي آنرا رها كرده تمامي حواس خود رابه تسخير اين ممالك مصروف داشت. بعد با دِمتريوس كه پنجاب هند را داشت در جنگ شد و او را شكست داده پنجاب هند را به مملكت خود ضميمه كرد. وقتي كه او از اين سفر جنگي برمي گشت چنانكه ژوستن گويد (كتاب 41 ـ  بند 6) پسرش كه در اداره كردن مملكت شريك اِوكراتيد بود پدرش را در راه كشت (147 ق.م) و بي اينكه پدركشي خود را پنهان دارد چرخ هاي ارابه اش را با خون پدر رنگين كرد؛ مثل اينكه دشمني را كشته باشد و حتي جسد پدر را دفن نكرد. معلوم است كه تقسيم دولت باختر به دو قسمت و جنگهاي خانگي در دولت يوناني و باختري مباني اين دولت را سست كرد و از طرف ديگر مردمان شمالي كه سغد را گرفته همواره به باختر هجوم مي آوردند از موقع استفاده كرده باختر را در فشار گذاردند. حتي ظن قوي اين است كه اين مردمان سكايي بعض ولايات شمالي يوناني و باختري را در آن طرف جيحون در تصرف خود داشتند (استرابون، كتاب 11، فصل 8، بند2). اين بود احوال باختر در زمان اِوكراتيد كه به قول ژوستن (كتاب 41، بند 6) معاصر مهرداد اول پارت بود و حتي هر دو موافق نوشته مورخ مزبور در يك وقت به تخت باختر و پارت نشسته بودند. كليتاً راجع به باختر بايد گفت موافق آنچه از وقايع اين دولت بر مي آيد اينجا از ابتدا مركزيتي چنانكه در پارت وجود داشت ديده نمي شود و از سكه هاي باختري معلوم است كه شاهزادگاني نيز حكومت مي كردند و سكه به نام خود مي زدند، مثلاً در زمان ديودوت دوم اسم دو پادشاه ديگر را مي يابيم؛ يكي آنتي ماخوس است و ديگري آگاتوكل. اينها در ابتدا دست نشانده ولي بعد مستقل بوده اند.

چنين بود احوال باختر در زمان مهرداد اول. اكنون بايد ديد كه اين شاه چگونه از اوضاع همسايگان خود يعني دولت سلوكي و يوناني و باختري استفاده كرده.

حمله به باختر

از شرحي كه راجع به احوال دولت سلوكي و باختر گفته شد معلوم است كه در سلطنت مهرداد اول به موقع براي توسعة پارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. چنانكه وقايع مي نمايد از اين موقع استفاده كرد و بدواً توجه خود را به طرف صفحات مُردها و ري متوجه داشته بود پيروي نكرد و نظر خود را به مشرق افكند. بايد از اينجا باشد كه او چون نقشه هاي پر عرض و طول در طرف مغرب داشته خواسته است اول از پشت سر خود مطمئن باشد. به هر حال محقق است در زماني كه اِوكراتيد مشغول تسخير پنجاب هند بود و به دست پسرش نابود مي شد مهرداد به باختر تاخته اين مملكت را به پارت ضميمه كرد. استرابون گويد كه دو ايالت را ضميمه كرد. اولي را نويسنده مزبور توريئوآ و دومي را آس پيونوس مي نامد (كتاب 11، فصل 11، بند 2). ولي محققاً معلوم نيست كه اين دو ايالت در كجا واقع بوده. حدس مي زنند كه مقصود از توريئوآ توران است و از آس پيونوس مردمي كه بالاتر ذكرش گذشت و موسوم به آسپاسياك بودند. در همانجا گفته شد كه مساكن اين مردم بين جيحون و سيحون بود. بعيد نيست كه اين حدس صحيح باشد؛ زيرا معلوم است كه مردمان شمالي را كه در زمان ساسانيان به ايران حمله مي كردند ايراني ها توراني مي ناميدند و شايد در اين زمان هم به مردم سكايي و غيره كه از طرف سغد يا ماوراء سيحون به باختر حمل مي كردند همين اسم را مي داده اند ولي از جهت اجمال مدارك چيزي كه محقق باشد در  اين باب نمي توان گفت.

تسخير ماد بزرگ

پس از تصرف باختر مهرداد سالي چند تأمل كرد تا آنكه بر تخت سلوكي آنتيوخوس پنجم اِوپاتر‏ يعني بچه اي 9 ساله يا 14 ساله نشست و در سر نيابت سلطنت جنگ خانگي بين ليزياس و فيليپ درگرفت. در اين موقع شاه پارت از وقايع استفاده كرده به ماد بزرگ تاخت. ماد در اين زمان اسماً جزءِ دولت سلوكي به شمار مي آ‌مد ولي در معني مستقل بود. بنابراين مادي ها سخت مقاومت كردند و در ابتداي جنگ هر يك از طرفين مزايايي داشتند چنانكه ژوستن گويد (كتاب 41، بند6) :«پس از بهره مندي هايي كه از طرفي به طرف ديگر سير مي كرد بالاخره پارتي ها فائق آمدند. پس از ماد بزرگ جز دولت پارت گرديد و مهرداد (باكاسيس) نامي را در اينجا به حكمراني گماشت». معلوم نيست كه باكاسيس والي اين مملكت بزرگ شده يا مهرداد او را به سمت پادشاه دست نشانده شناخته. از بيان ژوستن (همانجا) ظاهراً چنين برمي آيد كه باكاسيس را مهرداد به ايالت برگماشته است.

فرونشاندن شورش گرگان

در اين اوان شورشي در گرگان روي داد و مهرداد قبل از اينكه قشون كشي خود را به ساير ممالك ايران به انجام برساند مجبور گرديد به پارت برگشته حواس خود را به گرگان معطوف دارد. جهت شورش گرگان معلوم نيست. بعضي مانند راولين سن تصور كرده اند كه گرگاني ها در زمان شاهان هخامنشي امتيازاتي داشته اند و چون در زمان پارتي ها فاقد اين امتيازات شده بودند ناراضي بودند و در اين زمان خواسته اند استقلالي به دست آرند. معلوم نيست كه اين امتيازات چه بوده و تا چه اندازه اين تصور موافق حقيقت است؛ زيرا صراحتي در باب امتيازات گرگاني ها و خودمختاري آنها در دوره هخامنشي در نوشته هاي نويسندگان قديم مانند هرودوت و كزنفون و غيره ديده نمي شود و نيز نمي دانيم پارتي ها چگونه با آنها رفتار مي كردند. بنابراين به حقيقت نزديكتر اين است كه مادي ها گرگاني ها را به كمك طلبيده اند و چون، چنانكه از كتاب 36 ژوستن بند 1 ديده مي شود، رفتار پارتي ها با مردمان تابع در اين زمان سخت بوده اينها هم قيام كرده اند. به هر حال آنچه از تاريخ مسلم است مهرداد با شتاب خود را به گرگان رسانيده شورش را برطرف كرد.

تسخير خوزستان

بعد از تسخير ماد بزرگ و فرونشاندن شورش گرگان، مهرداد متوجه خوزستان، مملكت همجوار ماد گرديد. اسم اين مملكت را نويسندگان اين زمان اِلي ماايس و نام اهالي آنرا اِلي ميان مي نويسد و معلوم است كه لفظ اولي از عيلام و دومي از عيلاميان است. اين همان مملكت است كه داريوش اول آنرا در كتيبه هاي بيستون و نقش رستم و تخت جمشيد خووُجُ مي نامد و نويسندگان عهد قديم مانند ديودور و كنت كورث و آ‌ريان و غيره اسم آنرا از نام شهر شوش (سوز) سوزيان نوشته اند. از نوشته هاي ژوستن روشن ديده مي شود كه خوزستان در اين زمان پادشاهي داشته؛ زيرا او گويد كه مهرداد با پادشاه اِلي ميان جنگ كرده او را شكست داد و اين مملكت را به دولت خود افزود (كتاب 41 ـ بند 6). اما اينكه اين پادشاه دست نشانده سلوكي ها بوده يا استقلال داشته در روايت ژوستن صراحتي نيست. چيزي كه محقق مي باشد اين است كه مهرداد بعد از غلبه بر خوزستان يك نفر را از دودمان اشكاني موسوم به كامناسكير در اينجا پادشاه كرده و سكه هاي اين شخص از 81 ـ 82 ق.م به دست آمده.

تسخير پارس و بابل

پس از آن مهرداد به پارس در آمده آنرا تسخير كرد و از طرف ديگر مملكت بابل را به اطاعت درآورد. بنابراين در زمان مهرداد دولت پارت تقريباً از هند و كوشان يا هندوكه ه تا بابل امتداد يافت. در تسخير پارس موافق نوشتة ژوستن (كتاب 41 ـ بند 6) ديده نمي شود كه جنگي شده باشد بايد حدس زد كه پارس بي جنگ مطيع گشته و پادشاهي دست نشانده اگر بوده ابقا شده و اگر نبوده مهرداد معين كرده. اين نظر را سلسلة پادشاهان دست نشاندة پارس يا آذربانان كه ذكرشان پايين تر خواهد آمد تاييد مي كند و در آنجا دلايل اين نظر روشن خواهد بود.

در باب تاريخ اين فتوحات نمي توان محققاً چيزي نگفت ولي نظر به وقايع مي توان حدس زد كه جنگهاي مهرداد براي بدست آوردن ماد و خوزستان و پارس و بابل بين 164 و 140 ق.م روي داده؛ زيرا سنة اول مصادف با مرگ آنتيوخوس چهارم اِپي فان و ابتداي و اوضاع درهم و برهم دولت سلوكي است. سال دوم ابتداي جنگي است كه براي مهرداد با سلوكي ها پيش آمده. به هر حال تاريخ تسخير بابل نبايد از 150 ق.م تجاوز كرده باشد؛ زيرا در اين وقت مقام مهرداد در ايران به قدري محكم بود كه مي توانست از نو به طرف باختر متوجه گردد.

جنگ دوم با باختر

بالاتر گفته شدكه پسر اِوكراتيد هلِي اكل كه شريك پدرش در اداره كردن دولت باختر بود پدرش را كشت. بعضي تصور كرده اند كه جهت پدركشي از عدم رضايت او و يوناني ها از سستي اِوكراتيد نسبت به پارتي ها و واگذاردن چند ايالت به دولت پارت بوده.

از كلمات ژوستن (كتاب 41 ـ بند 6) اين ظن تاييد مي شود زيرا مورخ مزبور گويد كه هِلي اكل پدرش را علانيه كشت و چرخ هاي ارابه اش را به خون او رنگين كرده جسدش را از دفن محروم ساخت.

چنين عملي كه شايد در تاريخ از حيث وحشي گري و سبعيت نظير ندارد ممكن نبود روي دهد مگر اينكه يوناني هاي باختر اِوكراتيد را دشمن خود و مملكت دانسته باشند. به هر حال پس از اينكه هِلي اكل به تخت نشسته و كليه اقتدارات را به دست گرفت خواست ايالات از دست رفته دولت باختر را برگرداند. از طرف ديگر مهرداد كه بعد از صلح با اِوكراتيد دوست او به شمار مي رفت از اين پدركشي كينه هِلي اكل را سخت در دل گرفت با لشكري نيرومند به قصد او بيرون رفته به آساني او را شكست داد و قسمتي بزرگ از مملكت باختر را صاحب شد (ژوستن، كتاب 41 ـ بند6). ديودور گويد كه مهرداد به اين بهره مندي اكتفا نكرده به طرف مشرق راند و به هند درآمده تا رود هيداسپ (جِلم كنوني كه در پنجاب است) راند (قطعه اي از كتاب 33) ولي نظر به اينكه، سكه هايي از شاهان پارت در هند نيافته اند و نيز از اين لحاظ كه دولت يوناني و باختري تا 126 ق.م در كابل و حوالي آن وجود داشت نويسندگان جديد تصور مي كنند كه اگر هم مهرداد تا هند رانده ممالكي را در هند تسخير نكرده و سرحد دولت پارت را كوههايي قرار داده كه از طرف مغرب وادي سند را محدود مي سازد. از چنين حدسي اگر هم صحيح باشد باز به اين نتيجه مي رسيم كه تمامي مملكت باختر و پاراپاميزاد (شمال افغانستان) و رخج و سيستان در اين زمان جز دولت پارت گرديده.

 

جنگ با دولت سلوكي

بزرگ شدن پارت موضوعي نبود كه دولت سلوكي با بي قيدي آنرا تلقي كند؛ ولي تا وقتي كه امور داخلي اين دولت مختل بود خواهي نخواهي مي بايست ناظر وقايع باشد و دولت جوان پارت ممالك سابق دولت سلوكي را يكي پس از ديگري به اطاعت خود در آورد. في الواقع منازعه بين ليزياس نايب السلطنه آنتيوخوس پنجم اِپاتر و فيليپ بين ليزياس و دِمتريوس بين اين شخس و آلكساندر بالاس، بين بالاس و دِمتريوس دوم، بين دِمِتريوس و تري فون چنان دولت سلوكي را به خود مشغول و گرفتار داشت كه ممكن نبود در فكر ممالك شرقي خود باشد. اين وضع بيست سال به طول انجاميد و مهرداد كه بيدار كار خود بود از موقع استفاده  كرده راه خود را از باختر تا بابل صاف كرد؛ ولي بالاخره زماني در رسيد كه فتوحات پارتي ها سلوكي ها را در تشويش بزرگ افكند و آنها ديدند كه دشمن تازه نفس قوي به قدري با سرعت پيش مي رود كه به زودي بايد دُمِ درب خانه شان با او دست و گريبان گردند. اين بود كه با وجود اوضاع بي ثبات دولتشان مصمم گشتند به هر قيمتي كه شده است با مخاطرات مواجه گشته از بزرگ تر شدن پارت جلوگيري كنند. بنابراين با وجود اينكه دِمِتريوس دوم هنوز بر تري فون دشمن خانگي بكلي فائق نيامده بود، به خطر پارت بيشتر اهميت داده تسويه منازعه خود را با تري فون به زنش كلئوپاتر و سردارانش واگذارده خود عازم جنگ با مهرداد شد.

در اين جنگ اميدواري او علاوه بر لشكرش به چند چيز بود : اگر چه مقدوني ها با ملل تابعه به ملايمت رفتار نمي كردند با وجود اين اهالي در مدت چندين سال به حكومت آنها خو كرده بودند و دِمتريوس گمان مي كرد كه در اين جنگ جانب او را خواهند داشت (ژوستن، كتاب 36، بند1). بعد. او ترديدي نداشت كه شهرهاي يوناني كه علم دار يونانيت در ايران بودند سلوكي ها را بي شك بر پارتي هاي شجاع و جسور ولي پايين تر از يوناني ها از حيث تمدن ترجيح خواهند داد و كمك هاي معنوي به او خواهند كرد. بالاخره دِمتريوس اميدواري زياد به دولت يوناني و باختري داشت؛ زيرا اين دولت يوناني از پارتي هاي نيرومند در وحشت بود و با تألم مي نگريست كه چگونه باختر را از دست داده. اين هم مسلم است كه يوناني هاي باختر كينه اي سخت نسبت به پارتي ها مي ورزيدند. بنابراين حسابها دمتريوس دوم نيكاتور (146 ـ 125 ق.م) با لشكري جرار كه به قول ژوستن پارسي ها و عيلامي ها و باختري ها هم جز آن بودند به قصد مهرداد حركت كرد و پارتي ها را در چند جنگ شكست داد (كتاب 36، بند 1 ـ كتاب 38، بند 9) . در اين احوال مهرداد چون ديد كه قواي متحدين از نيروي او بيشتر است به حيله متوسل گرديد : ژوستن گويند (كتاب 36، بند 1) مهرداد مذاكرات صلح را بهانه كرده دِمتريوس را از قراولانش دور ساخت. بعد بر او تاخته اسيرش كرد و پس از آن شهر به شهر او را گردانيد تا مردماني كه با او همراهي كرده بودند اين منظره را ديده مايوس گردند.

آپ پيان اين روايت را تاييد كرده (تاريخ سوريه. صفحه 132) و ديودور سيسيلي نيز (قطعه اي از كتاب 34 ‌ـ 35 ). معلوم است كه پس از اين واقعه لشكر دِمتريوس فرار كرده تارومار شد. آپ پيان گويد (همانجا) : پس از اينكه مهرداد محل اقامت دِمتريوس را در گرگان معلوم داشت با او چنان رفتار كرد كه با پادشاهي كنند و حتي به او وعده داد كه دختر خود ردگونه را به حبالة نكاحش در آورد. اين اقدام مهرداد را چنين تأويل مي كنند كه او نقشه تسخير سوريه را مي كشيده و خواسته دِمتريوس را در اختيار خود داشته مجذوب خود گرداند تا در موقع مناسب به امور داخلي دولت سلوكي دخالت كرده داماد خود را مانند پادشاه دست نشانده بر تخت سلوكي بنشاند. ولي تقدي با نقشه او موافقت نكرد. توضيح آنكه مهرداد چندي پس از اسير كردن دمتريوس به بستر بيماري افتاد و چون قوايش براي مقاومت با مرض كافي نبود از آن در گذشت.

سلطنت او از 174 تا 136 ق.م بود و بنابراين 38 سال دولت پارت را اداره كرد. مقتضي است بدانيم كه وسعت پارت زماني كه مهرداد اول مي مرد چه بود : نظر به شرحي كه راجع به سلطنت مهرداد بالاتر گفته شد، دولت پارت در اين زمان اين ممالك را داشت : پارت بالاخص كه در اول اين كتاب تحديد شده، گرگان، باختر، مرو، خوارزم، هرات، زرنگ (سيستان)، رخج پنجاب هند، (به قول ديودور) ولايت ماردها، ري، ماد بزرگ، خوزستان، پارس، مملكت بابل.

بنابراين دولت پارت در اين زمان از هند و كوشان و نيز جِلم (به قول ديودور) تا بابل امتداد مي يافت و تمامي راههايي كه از رود جيحون و درياي گرگان (بحر خزر) تا بابل كشيده بود در تحت اقتدار دولت پارت بود. شكي نيست كه با داشتن ماد بزرگ و بابل و با داشتن ممالك اطراف كوير ايران طوايف و قبايل اين صفحات را در تحت نفوذ خود داشت. ماد بزرگ را اگر چه در كتاب اول اين تاليف تحديد كرده ايم، در اينجا باز يادآور مي شويم كه حدود آن همان بود كه در قرون اسلامي براي عراق عجم معين مي كردند يعني اين ولايات كنوني ايران : همدان، گروس، كرمانشاهان، نهاوند، ملاير، تويسركان، خمسه، قزوين، عراق بالاخص «سلطان آباد»، ولايات ثلاثه (گلپايگان و كمره و خوانسار)، ري، اصفهان، يزد جز ماد بزرگ به شمار مي آمدند. مهرداد اول نخستين شاه اشكاني بود كه مانند هخامنشي ها لقب شاهنشاهي را در اختيار كرد و بعد از او تا مدتي شاهان اشكاني از استعمال اين عنوان خودداري داشتند (گوت شميد، تاريخ ايران الخ، صفحه53، طبع 1888).

 

خصال مهرداد اول

صفات اين شاه از كارهايش هويدا است : او پادشاهي بود شجاع و جنگي، عاقل، معتدل و موقع شناس. بهتر است بگذاريم ديودور در اين باب حرف بزند. مورخ مذكور گويد (قطعه اي از كتاب 33) : ارشك شاه (مقصود مهرداد اول است) از جهت رحم و انسانيتش مورد عنايات اقبال گرديد و دولت خود را توسعه داد. او حدود دولتش را به هند رسانيد و بر ممالكي سلطنت كرد كه وقتي تابع پروس بودند. با وجود اينكه به اقتداراتي بزرگ رسيد برخلاف غالب پادشاهان نه پرورده ناز و نعمت بود، نه عشرت پرست و نه گستاخ. به قدري كه در ميدان جنگ در مقابل دشمنانش شجاع بود همان قدر نسبت به تبعه اش ملايمت نشان مي داد. بالاخره پس از اينكه مردماني زياد تابع خود گردانيد بهترين ترتيباتي را كه شايان رعايت و حفظ و حراست مي دانست به آنها آموخت. گوت شميد گويد (تاريخ ايران، صفحه 54) اهميتي كه به او داده مي شد به همان اندازه بود كه به موسس سلسله پارت داده مي شد؛ در صورتي كه اهميت او به درجات زيادتر است زيرا مهرداد از دولت كوچكي دولتي بي اندازه مهم درست كرد. مهرداد مردي بود عادل، خوش خلق، شجاع. علاوه بر اين نيز مقنن بزرگي بود و علت اين است كه او هر تشكيلات خوبي كه از قفقاز تا فرات مي ديد عين آنرا براي پارتي ها ايجاد مي كرد. بعد گوت شميد از تقسيمات دولت مهرداد حرف مي زند كه چون جايش در اين كتاب در قسمت تمدني است بدانجا محول مي داريم.

 


طرز حكومت اشكاني

عبارت آخري ديودور مي رساند كه مهرداد اول نه فقط به كشورگشايي پرداخته بل در داخله دولت پارت اصلاحاتي كرده. اگرچه در قسمت تمدني اين كتاب مشروحاً از اوضاع دولت پارت و تشكيلات  آن صحبت خواهيم داشت ولي بي موقع نيست كه هم از اينجا بدانيم طرز حكومت پارتي ها چه بود. در اين ترديدي نيست كه از ابتداي تاسيس دولت پارت در زمان اشك اول (ارشك) ترتيباتي اين شاه براي مملكت خود استوار داشته بود و اگر هم تصور كنيم كه او بي اينكه مجالي براي اين كار به دست آورده باشد كشته شده در زمان تيرداد مي بايست اين كار مهم انجام شده باشد. به هر حال چه اين كار واقعاً‌ انجام شده و چه نشده باشد در زمان مهرداد اول دولت پارت مي بايست داراي  تشكيلاتي گردد، چه  كشورگشايي هاي اين شاه دولتي را كه حدودش از شهر روي تا هريرود بود به دولتي مبدل ساخت كه از هند و كوشان تا بابل امتداد مي يافت.  بنابراين مهرداد براي اداره كرددن چنين دولتي وسيع مي بايست تجديد نظر در ترتيبات دولت خود كند و تشكيلات نويني كه با اوضاع تازه موافقت مي كرد براي تبعه خود مقرر دارد. در اين مسئله ترديدي نيست كه خواه اشك اول رئيس طايفه اَپارني بوده خواه به قول بعضي، شخصي كه از باختر به پارت آمده بود به هر حال رئيس طايفه اَپارني بوده خواه به قول بعضي، شخصي كه از باختر به پارت آمده بود به هر حال رئيس مردمي بوده كه خودشان را كما بيش رفيق او مي دانستند و در خوش و محن شريك يكديگر بودند. در اين موارد چنانكه كراراً در تاريخ ديده مي شود حكومت رئيس بر مرئوس محدود است و پادشاه داراي حكومت مطلقه نيست. توصيفي را كه كزنفون از حكومت ساده و محدود پارس در زمان كبوجيه پدر كوروش بزرگ مي كند به خاطر مي آ‌وريم.

اين نظر را اطلاعات نويسندگان عهد باستان نيز مي رساند. چنانكه استرابون از قول پسيدونيوس مي گويد (كتاب 11، فصل9، بند 3) : حكومت شاه پارت محدود بود. شاه در امور هميشه با دو مجلس مشورت مي كرد و انتخاب اعضاي مجلسين با او نبود بل آنها بر حسب نسب و مقام عضويت دو مجلس مزبور را مي يافتند. يكي از دو مجلس تركيب مي يافت از اعضاي خانواده سلطنت كه به حد رشد رسيده بودند و ديگري عبارت بود از مجلس سالخوردگان كه اعضاي آن سران روحاني و غير روحاني ملت بودند (نويسندگان رومي اين مجلس را سِنا ناميده اند). هر دو مجلس وقتي كه به هم مي پيوست به مغستان موسوم مي گشت، در آن اعضاي روحاني و غيرروحاني هر دو عضويت داشتند و اعضاي غير روحاني اش به طوري كه مي فهميم بيشتر بوده (به نظر مولف مغستان تصحيفي است كه نويسندگان خارجه كرده اند. مغستان مُهستان بوده و اين كلمه از مِه آمده كه به معني بزرگ است. پس مغستان به معني مجلس مغ ها نيست چنانكه بعضي تصور كرده اند؛ بل به معني مجلس بزرگان است. بهترين دليل اين معني آنكه اين مجلس فقط از مغ ها تشكيل نمي يافت؛ بعكس اعضاي غيرروحاني اش بيشتر بود).

شاه را هر دو مجلس از خانواده اشكانيان انتخاب مي كردند و اين انتخاب در صورتي لازم مي آمد كه شاه جانشيني از اولاد خود نداشت تا دولت را اداره كند يا داشت ولي از جهتي لايق سلطنت نبود و الا بعد از پدر پسر به تخت مي نشست. شرح ساير ترتيبات و تشكيلات دولت پارت را به جاي خود كه قسمتي تمدني است محول مي داريم. مقصود ما از مختصر مذكور فقط اين بود كه در طرز حكومت بين دولت پارت از يك طرف و ماد و پارس از طرف ديگر در زمان هاي تاريخي تفاوتي هست و اين تفاوت را بايد از همين جا در نظر گرفت. حكومت در دولت اولي محدود بود و در دولتهاي دومي و سومي وارسته و مطلق.


 

منابع

 

(گوت شميد، تاريخ ايران الخ، صفحه53، طبع 1888).

 



[1] -Elymais                          2- Tabae

1- Lysias

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس