تحقیق دانشجویی - 508

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره نشانه های ظهور حضرت مهدی

بازديد: 111

مقدمه :

« سلام علي آل ياسين ، السلام عليک يا داعي الله و ربّاني آياته ، السلام عليک يا باب اللهو ديان دينه ، السلام عليک يا خليفه الله و ناصر حقّه ، السلام عليک يا حجه الله و دليل اراده ، السلام عليک يا تالي کتاب الله و ترجمانه ، السلام عليک في آناء ليلک و اطراف نهارک ، السلام عليک يا بقيه الله في ارضه »

سلام بر آل ياسين ، سلام بر تو اي دعوت کننده به خدا و عارف به آياتش سلام بر تو اي واسطه خدا و سرپرست دين او ، سلام بر تو اي خليفه خدا و ياور حق او ، سلام بر تو اي حجت خدا و راهنماي اراده اش ، سلام بر تو اي تلاوت کننده کتاب خدا و ترجمان او ، سلام بر تو در تمام آنات و دقايق شب و سراسر روز ، سلام بر تو اي بقيه الله در روي زمين ، سلام و درود بر خاتم اوصياء و مفخر اولياء و تنها باقيمانده خاندان عصمت و طهارت ( عليه السلام ) که با قيام خود آخرين حلقه از حلقات مبارزه حق و باطل را به پايان برده و کاخ هاي ستم و کنگره هاي بيداد را براي هميشه در هم کوبيده و آنچه غايت بعثت انبياء و کوشش اولياء بوده در جامعه تحقق خواهد بخشيد سلام و درود بر بهار انسانها و شکوفايي دورانها ، يعني آنکه با ظهورش ، فجر نور شکافته و همه جا نورباران مي شود ، عدل و مساوات همه گير شده و نابساماني ها در تمام محورهاي فرهنگي ، اقتصادي ، سياسي ، از ميان خواهد رفت جهل ها و ستم ها رخت خواهد بست عقل ها و دانش ها به کمال خواهد رسيد و زندگي ها با طراوت و انسان ها باصفا خواهند شد . بارخدايا تو خودت و فرستاده ات و فرشتگانت و پيغمبرت و اولياء امرت را به من شناساندي ، بارخدايا من نگيرم جز آنچه تو عطا کني و هيچ نگهدارنده اي جز تو برايم نيست ، بارخدايا مرا از منازل دوستانت دور مگردان و دلم را پس از آنکه هدايت کرده اي منحرف منماي ، بارخدايا مرا به ولايت کسي که اطاعتش را بر من واجب ساخته اي هدايت فرماي و ولايت کسي را که اطاعتش را بر من واجب نمودي غير از حضرت مهدي کشي نيست در مورد حضرت مهدي و نام بلند آوازه اش روايات و احاديث بسياري از رسول خدا و ائمه هداة آمده است که از او به نام اصلاح گر بزرگ عصرها و نسل ها « مهدي » « حجت » « قائم » « منتظر » « خلف صالح » « صاحب امر » ، ... تعبيه شده است . و بارها رسول خدا فرموده که نام او نام من است و کنيه اش کنيه من . اشاره اجمالي به بعضي از نام هاي حضرت به عنوان تيمن و تبرّک بيان مي کنم : پيامبر فرمودند نام مهدي نام من است « اسم المهدي اسمي » امير مؤمنان فرموده اند : نام مدي محمد است « اسم المهدي محمد » و آن بزرگوار مهدي ناميده شد ، چرا که خداوند او را به امور نهاني که هيچ کس از آن ها آگاهي نداده هدايت و ارشاد مي نمايد . دومين نام مبارک آن حضرت قائم است چرا که به بزرگترين قيام اصلاح گرانه تاريخ بشر دست مي زند و بر اساس حق خالص و عدالت راستين وناب به پا مي خيزد سومين نام مبارک آن حضرت منتظر است چرا که مردم هميشه و همواره ظهور و قيام او را انتظار مي برند تا با قيام خود اين کره ي خاکي را از ظلم و بيداد پاک و ن.وراني گرداند . چهارمين نام مبارک آن حضرت صاحب الامر است چرا که او پيشواي بر حق است که خداوند اطاعت او را بر همه بندگان واجب ساخته است از جمله در قرآن مي فرمايد : هان اي ايمان آورندگان ! خدا و پيامبر و صاحبان امر را اطاعت کنيد .

« يا ايها الذين امنو اطيعو الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منکم »

پنجمين نام مبارک آن حضرا « حجت » است به اين دليل که حجت خدا بر جهانيان و خداوند به وسيله او بر بندگانش اتمکام حجت مي کند . خداوند انشا ا... اين کشتي نجات که اينک براي ما گرفتاران امواج پرتلاطم درياي صناد و ظلم و طغيان که همه در انتظار ظهورش لحظه شماري مي کنند را به ما برساند و تمام شاخه هاي کجي و گمراهي و هوا و هوس ها و دام هاي دروغ و بهتان را قطع و نابود فرمايد و چشم ما به جمال عزيز کننده دوستان خدا و خوارکننده دشمنان او روشن و منور گرداند .

و ما را جزو چنگ زنندگان حقيقي به دامنشان و جزو کوشش کنندگان در طاعت و اطاعت و اداء کنندگان حقوقش و دوري گزيدگان از معصيتش قرار دهد و دعا و خير ، مهر ، لطفش را شامل حال ما کند تا ما به رحمت واسعه ي خداوند و الطاف و عنايات رسول خدا و علي و فاطمه زهرا و ائمه قرار دهد .

نام کتاب : داستان هايي از حضرت مهدي يا قصص الحجتيه

مؤلف : قاسم سيد خلف زاده

ناشر : انتشارات مهدي يار

تاريخ چاپ : پاييز 1379

نام کتاب : اسماء صاحب الزمان

نوشته : آيت الله سيد حسن ابطحي

ناشر : مؤسسه انتشاراتي بطحاء

تاريخ انتشار : پاييز 1378

نام کتاب : ظهور نو ، ترجمه الشموس المضيه

تأليف : علي سعادت پرور

مترجم : جواد وزيري فرد ـ تهران احياء کتاب 1379

خلاصه احوالات امام زمان 

نام : همنام پيامبر « م ـ ح ـ م ـ د »

القاب معروف حضرت : مهدي موعود ، امام عصر ، صاحب الزمان ، بقية الله ، قائم

پدر و مادر : امام حسن عسگري ، نرجس

وقت و محل ولادت : روز 15 شعبان سال 255 يا 256 هجري قمري در شهر سامره متولد شد .

چند سال با پدر : حدود پنج سال تحت سرپرستي پدر بطور مخفي

در چه سالي به امامت رسيد .

در سال 260 هجري بعد از شادت پدر بزرگوارشان مقام امامت به ايشان محول شد .

شروع غيبت : از سال 260 هجري  قمري شروع و در سال 329 که حدود 70 سال مي شود پايان يافت .

شروع غيبت کبري : از سال 329 شروع و تا وقتي که خداوند اراده کند ظهور مي کنند .

نام و نسب بلند آوازه ي مهدي

نام بلند آوازه ي آن گران مايه « محمد » و به « مهدي » شهرت دارد .

او فرزند حضرت امام حسن عسگري

فرزند امام هادي ، فرزند امام جواد ، فرزند امام رضا ، فرزند امام کاظم ، فرزند امام صادق ، فرزند امام باقر ، فرزند امام سجاد ، فرزند امام حسين ، فرزند امام علي

و فرزند دلبند فاطمه دخت گران مايه پيامبر گرامي است .

نام هاي متعدد مادر امام زمان

محدثين و مورخين نام هاي متعددي براي آن بانو آورده اند از جمله نام ها :

1- نرجس ، صيقل ، سوسن ، صيقل ، حديثه ، حکيمه ، ريحانه ، ؟؟؟؟ و مليکه ، اما مشهورترين نام او « نرجس » و معروف ترين کنيه اش « امّ محمد » است . اين بانوي بزرگ اسلام داراي نام هاي متعددي بوده است که هر کدام از آنها معناي خويش را دارد و بعدي از شخصيت والاي او را نشانگر است که از جمله هاي آن ها : 1

- « نرجس » که نام برخي از گل هاي عطرآگين است .

2- « ؟؟؟» نوعي درخت ميوه است که قرآن نيز در سوره نساء آيه ي 16 آن را بکار برده .

3- « سوسن » نام نوعي گل خوشبو ، معطر و پرفايده است که در کتاب هاي طب نيز آمده است.

4- « صيقل » به مفهوم پديده هاي نوراني و پرجلوه ونرم است . درباره نام هاي مادر گرامي امام زمان نام هاي پرمعنا و متعدد است که بر اساس مصالح سياسي و اجتماعي براي ما ناشناخته مانده است .

اثر حاملگي در نرجس خاتون نيست :

حکيمهخاتون دختر امام نهم و خواهر امام دهم گفت : امام حسن عسگري مرا صدا زد و فرمود : عمه جان : امشب نيمه شعبان است نزد ما افطار کن که خداوند در اين شب فرخنده کسي را بوجود مي آورد که حجت او در روي زمين مي باشد عرض کردم :

مادر اين نوزاد مبارک کيست ؟ حضرت فرمود : نرجس

حکيمه خاتون گفت : فدايت گردم ! اثري از حاملگي در نرجس خاتون نيست

حضرت فرمودند : همين است که مي گويم ، سپس وارد خانه حضرت شدم نشستم ، نرجس خاتون آمد ، کفش از پاي من درآورد و گفت : اي بانوي من شب به خير

گفتم : بانوي من و خاندان ما توئي

گفت نه : من کجا و اين مقام بزرگ ؟     گفتم : دخترجان ! امشب خداوند پسري به تو موهبت مي کند که سرور دو جهان خواهد بود

چون نرجس خاتون اين سخن را شنيد ، با کمال حجب و حيا نشست .

نام او را محمد گذارد .

ابو نمانم روايت نموده : چون امام زمان متولد شدند پدر بزرگوارش نام او را « محمد » گذاردند و در روز سوم او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود بعد از من اين کودک امام شما و جانشين ن خواهد بود اين همان قائم است که مردم براي ظهور او انتظارها مي کشند و در وقتي که دنيا پر از ظلم و بي عدالتي شود ظاهر مي گردد و جهان را پر از عدل و داد مي کند .

 

 

سال ، ماه ، روز و ساعت ولادت امام زمان

روايات

1-     علي بن محمد مي گويد : « حضرت صاحب ( ع) در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج متولد شد .»

2-  حکيمه دختر امام جواد(ع)  مي گويد : « امام عسگري در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج کسي به دنبال من فرستاد ...»

3-     در ارشاد مفيد آمده است : « تولد امام مهدي ( ع) در شب نيمه شعبان سال دويست و

پنجاه و پنج واقع شد .»

4-     در روايت معلّي بن محمد آمده است : « ... براي امام عسکري در سال دويست و

پنجاه و پنج فرزندي متولد شد و او را م ح م د ناميد ...»

5- محمد بن حسن کرخي مي گويد : « از يکي از رفقايمان به نام ابي هارون شنيدم که مي گفت : صاحب الزمان (ع) را ديدم ، ولايت آن حضرت در روز جمعه سال دويست و پنجاه و شش واقع شد.

6- از حکيمه ( از طريق ديگري غير از سند روايات شماره 2 ) نقل شده که مي گفت : « امام عسکري (ع) در شب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج کسي به دنبال من فرستاد »

7- علّان مي گويد : « مولا (ع) در سال دويست و پنجاه و شش هجري ، دو سال پس زا رحلت امام هادي (ع) متولد شد . »

8- شيخ کمال الدين بن طلحه مي گويد : « حجة بن الحسن (ع) در بيست و سوم رمضان سال دويست و پنجاه و هشت در سامرا متولد شد . »

9- عيسي بن محمد جوهري مي گويد : « همراه گروهي براي تبريک به امام عسکري (ع) به خاطر تولد حضرت مهدي (ع) از منازل خارج شديم ؛ برادرانمان گفتند که زمان ولادت ، هنگام طلوع فجر شب جمعه در ماه شعبان بوده است ...»

علت مخفي بودن ولادت صاحب الامر (ع)

روايات

1-  امام صادق (ع) مي فرمايد : « ولادت صاحب الامر (ع) بر مردم پوشيده است تا در زمان ظهور ، در گرو بيعت کسي نباشد . »

2-     امام باقر (ع) مي فرمايد : « همانا قائم ، آن کسي ـ از ما ـ است که تولدش از مردم مخفي است .»

3-  امام سجاد (ع) مي فرمايد : ولادت امام قائم بر مردم مخفي است به طوري که مي گويند متولد نشده است . بنابراين در حالي ظهور مي کند که در گرو بيعت با هيچکس نيست .»

4-  امام عسکري (ع) مي فرمايد : « بني اميه و بني عباس به دو علت بر روي ما شمشير کشيدند : اول اينکه ، مي دانستند که در خلافت هيچ حقي ندارند و مي ترسيدند که ما ادعاي خلافت کنيم و خلافت به محل اصلي خودش برگردد ، و دوم اينکه ، از اخبار متواتره دريافته بودند که نابودي سلطنت ستمکاران و زورگويان به دست قائم ما صورت مي گيرد ، و شکي هم نداشتند که خودشان از ستمگران و زورگويان هستند، بنابريان به اميد اينکه از تولد قائم (ع) جلوگيري کنند يا به کشتن او دست پيدا کنند در کشتار اهل بيت رسول الله (ع) و از بين بردن نسل آن حضرت تلاش بسيار کردند ، اما خداوند نخواست سرّ امر بر آنها آشکار شود بلکه اراده فرمود که بر خلاف ميل کافران نور خود را تمام کند ـ و خير بشريت را محقق نمايد ـ . »

سيما و قامت حضرت مهدي

روايات

1-  حسن محبوب از امام رضا (ع) نقل مي کند که فرمود : پدر و مادرم فداي آنکه هم نام جدم ، شبيه من و شبيه موسي بن عمران (ع) است ، هاله اي از نور او را فرا گرفته که از اشعه انوار الهي روشن است .

2-  يعقوب بن منقوش مي گويد : بر امام حسن عسکرس (ع) وارد شدم ، ايشان بر روي سکويي در خانه نشسته بودند ، در سمت راست آن حضرت اتاقي بود که جلوي در آن پرده اي آويزان بود . عرض کردم : « مولاي من ! صاحب الامر کيست ؟ فرمود : اين پرده را بالا بزن ، پرده را بالا زدم ، پسري هفت هشت ساله با قدي در حدود يک متر و اندي ـ پنج وجب ـ با پيشاني بلند ، چهره اي نوراني ، چشماني درشت و درخشنده ، دستاني قوي و گوشت آلود و زانواني برجسته که خالي بر گونه راست و پارچه اي بر سر داشت ـ خارج شد ـ ... »

3-  احمد بن اسحق بن سعد مي گويد : « از امنام حسن عسکري (ع) شنيدم که مي فرمود : حمد خدايي را که مرا از دنيا نبرد تا اينکه جانشين خودم را به من نماياند . او از نظر قيافه ظاهري و رفتار و اخلاق بيش از همه مردم به پيامبر (ص) شباهت دارد ...

4-  امام باقر از قول پدرش از جدش (ع) نقل مي فرمايد که امير المؤمنين (ع) بالاي منبر فرمود : « در آخرالزمان از نسل من فرزندي متولد مي شود که داراي چهره اي درخشنده ، سينه اي ستبر ، پاهايي قوي ، شانه هايي پهن و تناور ، است که در پشتش دو علامت دارد ، يکي همرنگ پوست خودش و ديگري همرنگ علامتي که پيامبر (ص) داشت ...»

5-  جابر جعفي مي گويد : « از امام باقر (ع) شنيدم که مي فرمود : « عمر بن خطاب در راهي با اميرالمؤمنين در حرکت بود ، از امام (ع) خواست او ـ حضرت مهدي (ع) ـ را برايش توصيف کند . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : جواني ميان قامت ، خوشرو و نيکو موي است که مويش بر شانه هايش ريخته و نور چهره اش بر سياهي محاسن و موي سرش غلبه کرده است ، پدرم فداي پسر بهترين کنيزان باد ! »

6-     امام باقر (ع) فرمود : « مهدي مردي گندمگون از فرزندان فاطمه است .»

غيبت صغري و کبري تا زمان ظهور حضرت مهدي (ع)

 

غيبت صغري ، نواب اربعه ، غيبت کبري

روايات

1-  مفضل بن عمر مي گويد : « شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود : صاحب الامر دو غيبت دارد . در يکي از اين دو غيبت ، در مسائل ديني و شبهات ، مردم به اهلش ـ نمايندگان خاص امام ـ مراجعه مي نمايند و در غيبت بعدي گفته مي شود : « امام غايب از دنيا رفته است ، اگر زنده هست پس کجاست ؟ » ، ( مفضل مي گويد ) عرض کردم : « در آن زمان چه بايد کرد ؟ » فرمود : « اگر کسي ادعاي امامت کرد از او سؤالاتي بکنيد مي بينيد همان جوابهايي را مي دهد که افراد ديگري که مثل او ادعا کرده اند يا مي کنند جواب مي دهد . »

2-  اسحق بن عمار مي گويد : « امام صادق (ع) فرمود : « امام قائم دو غيبت دارد ، يکي کوتاه و ديگري بلند ، در غيبت اول غير از شيعيان خاص او کسي از محلش اطلاعي ندارد و در غيبت دوم ، غير از دوستان نزديک و خاص او کسي جايش را نمي داند .»

3-  عبدالسلام هروي از امام رضا (ع) از پدران بزرگوار آن حضرت از امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : رسول الله (ص) فرمود : به حق آن کسي مرا به پيامبري فرستاد ، امام قائم از نسل من ، بعد از اينکه ولايت من بهخ او مي رسد ، غايب خواهد شد تا جايي که بيشتر مردم مي گويند : « خداوند به آل محمد نيازي ندارد .» و برخي در اصل ولادت آن حضرت ترديد مي نمايند . کسي که زمان آن امام را درک کند بايد به دين او چنگ زند و به شيطان اجازه ندهد که او را به شک اندازد و از دين  و آيين من بيرون برد ، شيطان سابقاً پدر و مادر شما را از بهشت بيرون کرد ، و خداوند شياطين را اولياء و دوستدار غير مؤمنين قرار داده است .»

4-  محمد بن اسماعيل حسني و علي بن عبدالله حسني از امام عسکري (ع) نقل مي کنند که به گروهي از شيعيان فرمود : « گواه باشيد که عثمان بن سعيد عمري وکيل و نماينده من است و پسرش محمد عثمان ، نماينده پسرم مهدي ( شما امت ) است .»

5-  از گروهي از شيعيان از امام عسکري (ع) نقل شده است که به ايشان فرمود : « آمده ايد تا درباره حجت بعد از من ، از من سؤال کنيد ؟» عرض کردند «آري » ، ناگاه پسري چون پاره ماه که بيش از همه مردم به امام عسکري شبيه بود حاضر شد و امام فرمود : اين امام شما و جانشين من است ، از او چيروي کنيد ، و پس از من ـ در امر دين و امامت ـ پراکنده نشويد که دينتان از دست خواهد رفت . بدانيد که از امروز به بعد ، تا عمري طولاني بر او بگذرد ، او را نخواهيد ديد ، هر جه عثمان بن سعيد به شما گفت بپذيريد و امر او را ملتزم شويد ، او نماينده امام شما و کار به دست اوست .»

6-  غياث بن اسد مي گويد : « ... ولادت امام (ع) در شب هشتم ماه شعبان سال دويست وپنجاه و شش بود . نماينده آن حضرت ، عثمان بن سعيد بود ، عثمان هنگام مرگ ، نمايندگي را به پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان سپرد و او اين منصب را براي ابوجعفر ابوالقاسم حسين بن روح وصيت کرد و او نيز منصب نمايندگي را به ابوالحسين علي بن محمد سمري ـ که خدا از همگي آنها راضي باد ـ واگذار کرد . وقتي هنگام وفات علي بن محمد سمري رسيد ، از او خواستند که براي نمايندگي وصيت کند ، او گفت « خدا را امري است که خود آن را به انجام رساند . » و غيبت تامه ( کبري ) ، همان غيبتي است که بعد از سمري ـ رحمة الله عليه ـ واقع شد .»

علت غيبت و طولاني شدن آن

 

روايات

1-  زراره مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود : « همانا فرزند ( مهدي ) ، قبل از قيامتش غيبتي خواهد داشت .» گفتم : « چرا ؟» ، در حالي که اب دست به شکمش اشاره مي فرمود گفت : « مي ترسد .» سپس فرمود : « اي زراره ! او (امام) منتظر است و هم اوست که تولدش مورد شک و ترديد واقع مي شود ...»

2-  محمد بن فرج مي گويد : « امام ابو جعفر (ع) برايم نوشت : « وقتي خداوند تبارک وتعالي بر مردم خشم بگيرد ما را زا کنارشان دور مي سازد .»

3-  زرارة بن اعين مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم مکه مي فرمود : « قائم قبل از قيامتش غيبتي دارد ». گفتم : « چرا » فرمود : « مي ترسد » تا آن جا که فرمود : « او منتظر است ، اما خداوند دوست دارد شيعه را آزمايش کند ، آن گاه معتقدان و طرفداران باطل به شک مي افتند ...»

4-  حنان بن سدير به نقل از پدرش از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « فائم ما غيبتي دارد که طولاني مي شود .» عرض کردم : « يا بن رسول الله ! علت آن چيست ؟ » فرمود : « خداوند نمي هخواهد اين امر انجام شود مگر اين که تمام سنتهايي را که پيامبران در غيبتهايشان داشته اند ، در اين غيبت قرار دهد و اي سدير ! ـ بنابراين بايد تمام مدت مجموع غيبتهاي پيامبران ، در اين غيبت وجود داشته باشد . خداوند مي فرمايد : « لترکبنّ طبقاً عن طبق » مقصود اين است که سنتهاي گذشتگان در مورد شما جاري خواهد شد .:

5-  ابراهيم کرخي مي گويد : « به امام صادق (ع) عرض کردم ( يا اينکه شخصي به ايشان عرض کرد ) : « خداوند سالمت بدارد ، آيا علي (ع) در دين خدا قوي نبود ؟» فرمود :« آري ، چنين بود « ، گفتم ( ابراهيم يا آن شخص ديگر » : « پس چگونه مردم بر او چيره شدند و او جلوي ايشان نايستاد ؟» و چه چيزي باعث شد جلوي آنها را نگيرد ؟» فرمود : « آيه اي زا قرآن ، او را از اين کار باز داشت ، » گفتم ( يا آن مرد گفت ) : « آن آيه کدام است ؟» فرمود « لو تزيلوا لعذّبنا الذّين کفروآ منهم عذاباً اليماً » خداوند عزّو جل فرزنداني مؤمن در پشت افرادي از کافران و منافقان قرار داده است و علي (ع) پدران ـ کافر يا منافق ـ را نمي کشت تا اينکه اين امانتهاي الهي از پشت آنها خارج شوند و وقتي اين فرزندان از صلب آنها خارج مي شدند بر هر کدام دست مي يافت با آنها مي جنگيد ؛ قائم ما اهل بيت نيز چنين است ، تا تمام امانتهاي الهي از پشت پدرانشان خارج نشوند ظهور نکرده و کسي را نمي کشد ، اما وقتي امانتها خارج شدند ، بر کافران و منافقان مسلط شده و آنها را مي کشد .»

6-  مروان انباري مي گويد :« از اما باقر (ع) ( نوشته يا پيامي ) صادر شد که در آن فرمود: « وقتي خداوند بودن ما را در ميان قومي ، ناخوش دارد ما را از ميان آنها خواهد برد.»

7-  فرات بن احنف از امام صادق از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : « به خدا قسم من و اين دو پسرم کشته خواهيم شد و در آخرالزمان مردي از نسل من به خونخواهي ما بر خواهد خاست ، او براي شناخته شدن گمراهان از رهيافتگان غيبتي طولاني خواهد کرد تا جايي که گويندگان نادان بگويند : خداوند را ـ براي فرستادن قائم ـ به آل محمد احتياجي نيست ».

8-  مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل مي کند : امير المؤمنين (ع) فرمود : « بدانيد که زمين از حجت خدا ختلي نيست ، اما خداوند به واسطه ناداني و ستمکاري مردم ديده ايشان را از ديدن حجتش فرو مي بندد ...»

9-  امام باقر (ع) مي فرمايد : وقتي قائم ما خاندان ظهور کند مي گويد : « ففرت منکم لمّا خفتکم فوهب لي ربّي حکماً » از ميان شما رفتم چون از شما بر جان خود بيمناک بودم و اينک چون پروردگارم اذن داد و امر فرجم را به سامان رسانيد به ميانتان آمدم .»

10-ابي وايل مي گويد : « امير المؤمنين (ع) دبه فرزندش حسين (ع) نگاهي انداخت و فرمود : « اين پسرم سيد و سالار است ، همان طور که خداوند سيد و آقايش ناميده است  ، و از نسل او فرزندي همنام پيامبرتان که در سيما و اندام و نيز اخلاق و رفتار ، شبيه اوست متولد خواهد شد و در دوران بيخبري و گمراهي مردم و نابودي حق و غلبه ستم خروج خواهد نمود ، به خدا قسم خروج او حتمي است و گرنه گردن زده خواهد شد .»

11- امام صادق (ع) مي فرمايد : « و چنين است که ايام غيبت امام قائم (ع) طولاني مي شود تا اينکه با بازگشت و ارتداد شيعيان بدسرشتي که احساس به حکومت و قدرت رسدن در زمان امام قائم ، به نحو منافقانه اي آنها را شيعه نگهداشته است ، حقيقت ناب پديدار گردد و ايمان از غش پالوده شود .»

12- در بخشي از حديث ابوسعيد عقيصا به نقل از امام مجتبي (ع) ، آمده است : « ... هيچيک از ما خاندان از تن دادن به نوعي بيعت با جبار زمانش خلاصي ندارد جز قائم که عيسي روح الله نمازش را به او اقتدا مي کند ، خداوند عزّ و جلّ ، ولادت او و نيز خودش را از ديده مردم پنهان مي کند تا در زمان ظهور ، در گرو بيعت با کسي نباشد...»

13- عبدالله بن فضل هاشمي مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود : « صاحب الامر غيبتي دارد که ناگزير اتفاق مي افتد و ناراستان و طرفداران باطل به شک مي افتند .» عرض کردم : « فدايت شوم ! چرا چنين مي شود ؟ » فرمود : « به خاطر چيزي که ما اجازه نداريم آن را براي شما بازگو کنيم .» عرض کردم : « حکمت و فايده اين غيبت چيست ؟ » فرمود : « حکمت غيبت او همان حکمت غيبت آن عده از حجتهاي خداست که قبلاً از آنها ياد شده است ، حکمت اين غيبت نيز تا بعد از ظهور آن حضرت ، بر مردم معلوم نخواهد شدهمان طور که حکمت کارهايي که خضر انجام داد تا قبل از جداشدنش از حضرت موسي ، معلوم نشد . اي پسر فضل ! اين امري الهي است و سر آن و جهات پنهاني آن نيز الهي و به خدا مربوط است و هنگامي که ما مي دانيم که خداوند عزّ و جلّ حکيم است، قبول و اعتراف مي کنيم که تمام کارهايش عين حکمت و درستي است ـ هر چند که علت و چرايي آن کارها براي ما روشن نشده باشد .»

وضع شيعه و ديگران در دوران غيبت

 

روايات

1-  امام جواد (ع) مي فرمايد : « او ـ حضرت مهدي ـ بعد از اينکه يادش از خاطره ها محو شد و بيشتر معتقدان به امامتش ، از اعتقاد خود برگشتند قيام مي کند .»

2-  يمان تمّار مي گويد: « نزد امام صادق (ع) نشسته بوديم که به ما فرمود : « صاحب الامر غيبتي خواهد داشت که کسي در ان دوره غيبت بخواهد ديندار بماند سخت در مشقت و در معرض مشکلات است .» و سپس فرمود : « صاحب الامر غيبتي دارد و بنده خدا ـ براي حفظ دينش ـ بايد تقواي الهي را پيشه کند و دو دستي به دين خود بچسبد.»

3-  امام صادق (ع) مي فرمايد : « ...جداً مورد آزمايش قرار مي گيريد تا جايي که مردم مي گويند : « مهدي (ع) ـ مرده يا کشته شده است ، اگر زنده است پس کجاست ـ و چه مي کند ـ ؟» چشمان مؤمنين بر او مي گريند و همچون کشتي طوفان زده به اضطراب مي افتند ، جز کساني که خداوند از آنها پيمان گرفتهو به دم الهي ياريشان کرده کس ديگري رستگار نخواهد شد ـ.»

4-  از امام صادق (ع) از پدران بزرگوارش در وصيت پيامبر (ص) به امير المؤمنين آمده است که فرمود : « يا علي ! شگفت انگيزترين مردم از نظر ايمان و بلند مرتبه ترين آنها در يقين مردمي هستند که در اخرالزمان مي آيند که پيامبر را نديده اند حجت خدا هم از از ديده ايشان پنهان است اما فقط از طريق روايات و نوشته هايي که به دستشان رسيده است ايمان مي آورند ـ»

5-  علي بن فضال از پدرش از امام رضا (ع) نقل مي کند که فرمود : « گويا شيعه را مي بينم در حالي که سومين فرزند از نسل من از ديده آنها مخفي است در جستجوي مأمن و پناهگاهي هستند اما آن را نمي يابند » علي بن فضال مي گويد : « عرض کردم : « چرا چنين است يا بن رسول الله ؟ » فرمود : « زيرا امامشان از ديده آنها غايب گشته است ...»

6-  پيامبر(ص)  فرمود: « او ( مهدي ع ) غيبت و گمگشتگي خواهد داشت که مردم در آن دوره گمراه خواهند شد . »

7-  پيامبر (ص) فرمود : « ...کساني که در دوره غيبت حضرت مهدي (ع) بر اعتقاد به او استوار هستند از کبريت احمر ناياب ترند . » جابر بن عبدالله انصاري بلند شد و گفت : « يا رسول الله ! آيا فرزندت قائم ، غيبت خواهد کرد ؟ » فرمود : « آري به خدا قسم « و ليمحّصنّ الله الّذين امنوا و يمحق الکافرين » ، خداوند مرمنين را جداً مي آزمايد و کافران را از ميان برمي دارد . »

8-  اصبغ بن نباته مي گويد : « اميرالمرمنين (ع) فرمود : « ...( مهدي ) غيبتي طولاني خواهد داشت تا آن جا که نادانان مي گويند : « خداوند ـ براي فرستادن مصلح ـ از آل محمد بي نياز است . »

9-  امام رضا (ع) از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين نقل مي کند که فرمود : « ...در دوران غيبت ، جز دينداران ناب که يقين در جانشان رسوخ کرده و خداوند از آنان بر ولايت ما پيمان گرفته و ايمان را در جانشان ثابت کرده و به دم الهي ياريشان نموده است ، کسي بر اعتقاد خود استوار نخواهد ماند . »

10-امام زين العابدين (ع) مي فرمايد : « ... مدت غيبت آنقدر طول مي کشد که بيشتر معتقدان به حضرت از اعتقاد خود دست برمي دارند ، مگر آنان که داراي يقين محکم و شناختي درست باشند و در درون خويش نسبت به حکم ما هيچ دلتنگي و اضطرابي احساس نکنند و کاملاً تحت اختيار و تسليم امر ما باشند . »

11- ابي الجارود مي گويد : امام باقر (ع) به من فرمود : « وقتي حرکت چرخ گردون به آن جا رسيد که مردم گفتند : « ـ امام ـ قائم مرده يا کشته شده است ، اگر نه پس کجاست و چرا نمي آيد ؟ » و کسي که دنبال امام بود کارش به ان جا رسد که بگويد : « چطور مي شود امام قائم غايب باشد با اينکه الآن استخوانهايش هم پوسيده است » آن موقع ـ به ظهور امام ـ اميدوار باش و اگر شنيدي ـ ظهور کرده است ـ به سوي او بشتاب اگر چه مجبور باشب خود را بر يخ و برف بکشاني »

12- امام باقر (ع) مي فرمايد : « اي محمد بن مسلم ! در قائم آل محمد شباهت هايي به پنج پيامبر وجود دارد ... و سنتي از موسي در اوست که عبارت است از ادامه و طول کشيدن ترس او ، دراز شدن زمان غيبت ، مخفي بودن تولد ، مصيبت و رنج پيروانش و اذيت و آزاري که مي بينند ... .و اما شباهت او به عيسي اين است که مردم درباره او اختلاف کردند ، بعضي گفتند : « اصلاً متولد نشده است » ، برخي گفتند : « مرده است » و عده اي گفتند : « کشته شده و به دار آويخته شده است .» ...»

13- عبدالرحمن بن سيابه يمي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « چه بر شما خواهد گذشت وقتي امام هدايت گر و نشانه حق را به چشم نبينيد ، گروهي از گروه ديگر بيزاري مي جوييد ، آنگاه سخت مورد آزمايش واقع مي شويد و ناخالصان شما از راستانتان جدا خواهند شد ، اول روز در اخبار و اثار اختلاف و مشاجره خواهيد داشت و آخر روز کارتان به کشت و کشتار خواهد کشيد »

14- سدير صيرفي مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : «... واي بر شما ! در کتاب جفر نظر انداختم... و در ولادت قائم ما و غيبت آن حضرت و طولاني شدنش و مدت عمر وي تأمل کردم و ديدم که ـ مردم با ايمان بلاها و مصيبتها هستند و به خاطر صولاني شدن دوران غيبت ، در دلهايشان شک و ترديد راه مي يابد و بيشتر آنها از دينشان برمي گردند ...»

15- احمد بن زکريا مي گويد : امام رضا (ع) فرمود : « ... بدون تردي دچار گرفتاري هولناک و فتنه اي شديد خواهيد شد که در آن هنگام به نزديکترين افراد انسان نيز نمي شود اعتماد کرد و آن هنگامي است که سومين فرزند از نسل من غايب شود . »

16- اسحق بن سعد اشعري مي گويد : امام عسکري (ع) فرمود : « به خدا قسم غيبتي خواهد داشت که  جز آنها که خداوند در اعتقاد به امامت او استوارشان کرده و براي دعا در تعجيل فرجش موفقشان کرده ، کسي ديگر ، از نابودي رهايي نخواهد يافت . » به آن حضرت عرض کردم : « يابن رسول الله ً آيا غيبتش به طول مي انجامد ؟ » فرمود : « آري به خدا قسم ، تا آن قدر به درازا مي کشد که بيتر معتقدان به او از اعتقادشان بر مي گردند و جز آنها که خداوند درابره ولايت ما از آنها پيمان گرفته و ايمان را در قلبشان راسخ کرده و به دم الهي ياريشان کرده است کسي ديگر بر اعتقاد به او باقي نخواهد ماند . »

17- جعفر بن وهب بغدادي از امام عسکري (ع) نقل مي کند که فرمود : « بدانيد که فرزندم غيبتي خواهد داشت که غير از کسي که خدايش از لغزش نگهداشته است ، بقيه مردم درباره او دچار شک و ترديد خواهند شد . »

18- امام عسکري (ع) مي فرمايد : « ... بدانيد که فرزندم غيبتي خواهد داشت که نادانان ، در آن دچار سرگرداني مي شوند ، طرفداران باطل نابود مي شوند و آنها که براي ظهورش ، از پيش خود ، وقت تعيين مي نمايند به دروغگويي مي نمايند . »

19- امام عسکري (ع) مي فرمايد : « اين پسرم ، امام قائم بعد از من است که آنچه از سنتهاي الهي در زمينه طول عمر و غيبت ، درباره پيامبران جاري شده است ، درباره او جريان مي يابد تا جايي که به خاطر طولاني شدن غيبتش ، دلها سخت و تيره مي شود و جز آنها که خداوند ايمان به او را در قلوبشان نگاشته و به دم الهي ياريشان کرده است کسي ديگر بر اعتقاد به او باقي نمي ماند . »

20- مفضل بن عمر مي گويد : از امام صادق (ع) در مورد کلمه « والعصر » توضيح خواستم . آن حضرت فرمود : « العصر » همان عصر خروج امام قائم (ع) ، « انّ الانسان لفي خسر » يعني دشمنان ما در زيان هستند « الّا الذّين امنوا » مقصود ، ايمان به نشانه هاي ماست ، « و عملوا الصّلحات » يعني همراهي و همنوايي با برادران ، « تواصوا بالحق » يعني توصيه يکديگر به مسأله امامت و « وتواصوا بالصبر » يعني استقامت در دوران غيبت .»

21- مفضل مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود : « صاحب الامر دو غيبت دارد که يکي از ديگري طولاني تر است تا جايي که مي گويند ـ آن حضرت ـ مرده است و برخي مي گويند کشته شده است و جز عده کمي از اصحابش کسي معتقد به او باقي نخواهد ماند ...»

22- محمد بن منصور از پدرش نقل مي کند که گروهي خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم و صحبت مي کرديم که ايشان به ما فرمودند : « چه مي گوييد ؟ » ـ و به اصطلاح کجاي کار هستيد ؟ ـ هيهات ! هيهات ! نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگر اينکه غربال شويد ، نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگراينکه ـ مؤمن و متزلزل شما ـ از هم جدا شوند ، نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگراينکه آزمايش شويد ؛ ، نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگربعد از اينکه نا اميد شويد ، ، نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگربعد از آنکه شقي و بدبخت به شقاوتش برسد و سعيد و نيک انجام به سعادتش دست يابد . »

23- محمد بن ابي نصر مي گويد : « امام ابوالحسن (ع) فرمود : « بدانيد که نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگراينکه ـ مؤمن و متزلزل شما ـ از هم جدا شوند ، مورد آزمايش قرار گيريد تا اينکه جز افراد بسيار نادري از شما باقي نماند »، آنگاه آياتي از قرآن تلاوت فرمود که : « ام حسبتم ان تترکوا ولمّا يعلم الله الّذين جاهدوا منکم » ، « و يعلم الصّابرين » ، : آيا پنداشتيد که بدون مشخص شدن مجاهدان و اسقامت کنندگان ، ـ از شما دست برداشته مي شود ؟ »

24- محمد بن مسلم و ابو بصير روايت کرده اند که : از امام صادق (ع) شنيديم که مي فرمود : اين کار به سامان نمي رسد ـ و ظهور محقق نخواهد شد ـ مگر اينکه دو سوم مردم از دين برگردند ديگر چه کسي باقي خواهد ماند ؟ امام (ع) فرمود : آيا دوست نداريد در بين يک سوم باقيمانده باشيد ؟ »

25- جابر جعفي مي گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : « فرج شما کي خواهد بود ؟ » فرمود : هيهات ، هيهات ، فرج ما شدني نيست مگر اينکه غربال شويد ، باز هم غربال شويد ، باز هم غربال شويد » سه مرتبه اين مطلب را فرمود ، « تا اينکه آلودگيها از ميانتان برود و صفا و خلوص باقي بماند . »

26- عباية بن ربعي اسدي مي گويد : « از امير المؤمنين (ع) شنيدم که مي فرمود : « چه بر شما خواهد گذشت وقتي امام هدايتگر و نشانه حق را به چشم نبينيد ، گروهي از گروهي ديگر بيزاري مي جوئيد . »

27- ابن ابي عمير مي گويد : به موسي بن جعفر (ع) عرض کردم : « آيا در بين امامان کسي هست که غيبت داشته باشد ؟ » فرمود : « آري ف جسمش از ديدگان مردم پنهان مي شود اما ياد و خاطره اش ار دلهاي مؤمنان محو نمي شود ، و او دوازدهمين ماست .»

28- ابو بصير از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « عده کمي از عرب همراه امام قائم خواهند بود . » به ايشان عرض شد : « افرادي از آنها که در اين باره صحبت مي کنند زياد هستند .» فرمود : « مردم بايد امتحان شوند ، مؤمن و غيرمؤمن از هم بازشناخته شوند، غربال و جداسازي انجام شود و در آن صورت ، عده زيادي از غربال خارج خواهند شد .»

29- مالک بن خمره ـ يا حمزه ـ مي گويد : امير المؤمنين (ع) در حالي که انگشتان دو دستش را در هم فرو مي برد فرمود : « چه خواهيد کرد وقتي که شيعه اينگونه اختلف کنند ؟ گفتم : يا امير المؤمنين : در آن موقع ديگر هيچ خيري قابل تصور و انتظار نيست . فرمود : تمام خير ، در همان موقع جمع است ، اي مالک ! در آن موقع است که قائم ما قيام مي کند ...»

وظايف شيعه در دوره غيبت

 

روايات

1-  يمان تمار مي گويد : « نزد امام صادق (ع) نشسته بوديم که به ما فرمود : « صاحب الامر غيبتي خواهد داشت که کسي که بخواهد در آن دوره ديندار بماند سخت در مشقت و در معرض مشکلات است .» و سپس فرمود : « صاحب الامر غيبتي دارد و بنده خدا ـ براي حفظ دينش ـ بايد تقواي الهي را پيشه کند و دو دستي به دين خود بچسبد .»

2-  عمربن عبد العزيز مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « هرگاه زماني آمد که امامي نيافتي ـ که در مسير هدايت ـ به دنبالش قرالر گيري ، با موالياني که ـ به هدايت امام پيشين ـ دشمني داشتي ، دشمن باش تا هنگامي که خداوند عز و جل آن امام را ظاهر کند.

3-  يونس بن يعقوب از معتمدانش از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود :« در چه حالي به سر خواهيد برد در روزگاري که امامتان را شنناسيد ؟» به آن حضرت عرض شد : « اگر چنين شد چه بايد کرد ؟ » فرمود : « از دستورات امام سابق پيروي کنيد تا وقتي خداوند او را ظاهر کند . »

4-  عبدالله بن سنان مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : شبهه اي دامنتان را خواهد گرفت و به حيرتي دچار خواهيد شد ، نشانه هدايت و امام راهبرتان ديده نخواهد شد ، و در آن هنگام جز کسي که مانند غريق نا اميد از همه جا ، دست دعا به درگاه پروردگار بردارد کس ديگري نجات نخواهد يافت .» عرض کردم : « دعاء غريق چگونه است ؟ » فرمود : غريق مي گويد : « يا الله ! يا رحمن ! يا رحيم ! يا مقلّب القلوب ! ثبت قلبي علي دينک ...»

5-  يونس بن عبدالرحمن مي گويد : حضرت مکوسي بن جعفر (ع) فرمود : « خوشا به حال آن عده از شيعيان ما که در دوره غيبت قائم ما به محبت ما چنگ انداخته ان و بر ولايت ما و بيزاري از دشمنانمان استوارند ! آنها از ما هستند و ما از آنها هستيم آنها به امامت ما خشنودند و ما از شيعه بودن آنها خشنوديم ، خوشا به حالشان و بهشت گوارايشان باد به خدا قسم اينان در روز قيامت هم درجه ما هستند .»

6-  عبدالعظيم حسني : امام جواد (ع) فرمود : « قائم ما ، همان مهدي است که بايد در دوره غيبت انتظارش را کشيد و پس از ظهور ، از او اطاعت کرد »...سپس فرمود : « برترين اعمال شيعه ما انتظار فرج است .»

7-  حازم بن حبيب مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « هر کس ادعا کرد که صاحب الامر را غسل داده ، کفن کرده و خاک بر قبرش پاشيده است ، حرفش را قبول نکن .»

8-  امام صادق (ع) : هر کس در حالي که امام زمانش را شناخته است از دنيا برود ، دير و زود شدن حضور او به او زياني وارد نخواهد کرد و مثل کسي است که همراه امام قائم و در اردوگاه او باشد .»

9-  ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « هر کس خشنود است به اينکه از اصحاب قائم باشد بايد منتظر بماند ، در عين حال پايبند پرهيزکاري و اخلاق نيکو باشد و در آن صورت اگر از دنيا برود و امام قائم بعد از مردن او قيام نمايد پاداش او مثل کسي است که امام قائم را درک کند ...»

10-ابو خالد کابلي نقل کرده است که امام زين العابدين فرمود : غيبت دوازدهمين ولي از امامان و جانشينان پيامبر طولاني مي شود . اي ابا خالد ! مردم دوره غيبت که به امامت امام غايب معتقد و منتظر ظهور آن حضرت هستند برترين مردم همه زمانها هستند زيرا خداي تعالي به ايشان عقل و معرفتي داده است که براي آنها غيبت مثل مشاهده است و خداوند آنها را مثل کساني که در کنار رسول الله شمشير زده اند قرار داده است ، آنها جداً دينداران ناب و پيروان راستين ما و در اشکار و نهان ، خواننده به دين خدا هستند . » و فرمود : « انتظار فرج ، بزرگترين فرج است .»

11- رفاعة بن موسي و معاوية بن وهب از امام صادق (ع) نقل مي کنند که فرمود : رسول الله (ص) فرمود : « خوشا به حال کسي که قائم اهل بيت مرا درک کند و قبل از قيامش از او تبعيت کند ، دوستانش را دوست بدارد و از دشمنانش بيزاري جويد و ولايت امامن قبل از او را گردن نهد ! آنها ، ياران ، دوستداران و علاقمندان به من و گرامي ترين افراد امت نزد من هستند .» رفاعه مي گويد : « نزد من نيز گرامي ترين خلق خدا هستند .»

12- زراره از امام صادق (ع9 روايتي نقل مي کند که در بخشي از آن آمده است : «...گفتم : فدايت شضوم ! اگر من آن دوره (غيبت) را درک کردم چه بکنم ؟ » فرمود : « اي زراره ، اگر آن دوره را درک کردي ، هميشه اين دعا و درخواست را داشته باش : « اللّهمّ عرّفني نفسک ، فانّک ان لم تعرّفني نفسک لم اعرف نبيک ، اللّهمّ عرّفني رسولک ، فانّک ان لم تعرّفني رسولک لم اعرف حجّتک . اللّهمّ عرّفني حجّتک ، فانّک ان لم تعرّفني حجّتک ضللت عن ديني » ، « خدايا خودت را به من بشناسان ، اگر خودت را به من نشناساني پيامبرت را نخواهم شناخت ، خدايا رسولت را به من بشناسان که اگر او را به من نشناساني حجت و وليت را نخواهم شناخت ، خدايا حجتت را به من بشناسان ، اگر حجتت را به من نشناساني ، در دينم به گمراهي خواهم افتاد .»

امکان ديدار حضرت مهدي (ع) در دوره غيبت کبري

روايات

1-  عبيد بن زراره مي گويد : « از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود : « امامشان را از کف داده اند ، او در موسم حج ، بر اعمال مردم ناظر است ، آنها را مي بيند ولي آنها او را نمي بينند . »

2-     از امام رضا (ع) درباره قائم (ع) سؤال شد ، فرمود : جسمش ديده نمي شود و نامش برده نمي شود .»

3-  حسن بن علي بن فضال مي گويد : از امام رضا (ع) شنيدم که فرمود : خضر (ع) از آب حيات نوشيد و تا نفخ صور زنده است نزد ما مي آيد به ما سلام مي کند صدايش را مي شنويم اما خودش را نمي بينيم .» تا اينکه فرمود : « و خداوند در دوره غيبت به وسيله او غربت و تنهايي قائم ما را به انس و الفت بدل خواهد کرد .»

4-  ابو هاشم جعفري مي گويد : « شنيدم که امام هادي (ع) فرمود : « جانشين من فرزندم حسن است با جانشين بعد از جانشين چه خواهيد کرد ؟» عرض کردم : « فدايت شوم چرا چنين چيزي مي فرماييد ؟ » فرمود :« زيرا شما خودش را نمي بينيد و جايز نيست با نامش از او ياد کنيد .» عرض کردم ، « پس چگونه از او ياد کنيم ؟» فرمود :« بگوييد حجت آل محمد »

5-  در بخسي از حديث حکيمه دختر امام جواد (ع) آمده است :« ... خداوند ولي الله را از ديدگان بندگانش پنهان مي کند و هيچکس او را نمي بيند تا اينکه جبرئيل اسبش را به او تقديم کند تا آنچه در علم خدا شدني است انجام گيرد .»

6-  امام صادق (ع) فرمود : امير المؤمنين (ع) فرمود : « بدانيد که زمين از حجت خدا خالي نيست اما خداوند به واسطه ستم و ناداني مردم ديده ايشان را از ديدارش مي پوشاند و اگر زمين لحظه اي از حجت خدا خالي باشد اهلش را در خود فرو خواهد برد ، اما حجت خدا مردم را مي شناسد ولي مردم او را نمي شناسند همانطور که يوسف مردم ( برادرانش ) را مي شناخت و آنها او را نمي شناختند .»

7-  اسحق بن عمار مي گويد : « قائم (ع) دو غيبت دارد ، يکي طولاني و ديگري کوتاه در اولي ( کوتاه ) جز شيعيان خاص او کسي از محلش اطلاع ندارد و در دومي (طولاني ) جز دوستان خاصش کسي مکانش را نمي داند . »

حوادث دوره غيبت

الف ـ حوادث جاري غير حتمي در مورد قرآن وسنت و اسلام

 

روايات

1-  امام باقر (ع) فرمود : « هنگامي که قائم ما قيام کند مردم را به آييني فرا مي خواند که براي مردم تازگي دارد همچنان که رسول الله (ص) چنين فرمود . اسلام در آغاز غريب بود و باز هم غريب و نامأنوس با اذهان مردم ، به ميان مردم برخواهد گشت ، پس خوشا به حال غريبان ».

2-  سکوني از امام صادق (ع) نقل مي کند : پيامبر (ص) فرمود : « دوراني بر امت من خواهد گذشت که از قرآن جز شکلي و از اسلام جز نامي باقي نخواهد ماند ، مسلمان نام دارد ولي از هر کسي ، از اسلام دورترند ، ظاهر مساجدشان آباد است ولي از نظر هدايت به معارف ديني ، خراب و ويران است ...»

3-  در حديث حمران از امام صادق (ع) آمده است : « هرگاه حق را مقهور و اهلش را کمياب يافتي و ديدي که ستم فراگير و قرآن کهنه شده و چيزهايي که در آن نيست به آن بسته شده و طبق هوي و هوس توجيه مي شود و هرگاه ديدي که دين مثل ظرف آب وارونه گشته و نشانه هاي حق مندرس شده است ، مواظب باش و از خداوند رستگاري را طلب کن و بدان که مردم دچار خشم خداوند شده اند و به خاطر اجراي امر مهمي درباره آنها به ايشان مهلت داده است ، پس باز هم مواظب باش و تلاش کن به گونه اي باش که خداوند فکر و عمل تو را بر خلاف آنان بيايد ، و در اين صورت اگر عذابي بر آنان نازل شد و تو را هم فرا گرفت زودتر به رحمت خدا واصل شده اي و اگر عذاب به تأخير افتاد آنها تحت آزمايش قرار گرفته اند و توـ با عمل بر خلاف روش آنان ـ از بي حيايي و نافرماني در برابر پروردگار ، نجات يافته اي و بدان که خداوند ، اجر نيکوکاران را ضايع نمي فرمايد و رحمت خداوند پيوسته با نيکوکاران است .»

ب ـ حوادث و گرفتاري هاي غير حتمي مسلمانان در دوره غيبت

روايات

1-  ابن صدقه از امام صادق (ع) از امام باقر (ع) نقل مي کند: پيامبر (ص) فرمود : « بر شما چه خواهد گذشت وقتي که زنانتان آلوده و جوانانتا ن از راه منحرف شوند ، و امر به معروف و نهي از منکر ننماييد ؟ » عرض شد : « يا رسول الله آيا چنين چيزي واقع خواهد شد ؟ » فرمود : « بدتر از آن ؛ چه خواهيد کرد وقتي امر به منکر نکنيد و نهي از معروف نماييد ؟ » عرض شد : « يا رسول الله ، چنين چيزي اتفاق خواهد افتاد ؟ » و فرمود : « آري و بدتر از آن بر شما چه خواهد گذشت وقتي که معروف را منکر به حساب آوريد و منکر را معروف بشماريد . »

2-  محمد بن فضيل از پدرش از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : « ... وقتي فقر و نياز بالا گرفت و عده اي از مردم يکديگر را نشناختند ، در آن هنگام هر صبح و شب منتظر ظهور باشيد .» راوي مي گويد عرض کردم : « فدايت شوم نياز و فقر را ما شناخته ايم و چشيده ايم اما اينکه بعضي مردم يکديگر را نشناسند يعني چه ؟ » امام (ع) فرمود : « شخصي براي عرض حاجت و رفع نياز پيش برادرش مي رود ، آن برادر با چهره اي غير از چهره اي که سابقاً با او برخورد مي کرد ، برخورد مي کند و به گونه اي غير از گذشته با او سخن مي گويد . »

3-  سکوني از امام صادق (ع) نقل مي کند: پيامبر (ص) فرمود : « دوراني بر امت من خواهد گذشت که به طمع رسيدن به متاع دنيا درونشان آلوده و ظاهر و بيرونشان نيکوست و هيچ نيت خدايي در کارشان نيست ، بدون هيچ ترسي ـ از عاقبت ـ تمام کارهاشان ريا و خودنمايي است ، خداوند عذاب عمومي را بر همه فرو مي فرستد ، مثل غريق بيچاره ، خدا را مي خوانند اما به آنها پاسخ مثبت داده نمي شود . »

4-امام صادق (ع) فرمود:«...مسجد هاي مسلمانان (در دوره غيبت) ظاهراًَ آباد است و از نظر دين وهدايت ، ويران است ، فقيهان ودين شناسان آن دوره بدترين دين شناساني هستند که در زير اين آسمان پيدا شده اند ، آنها مايه فتنه و آشوبند. »

5- عميره بنت نفيل مي گويد : «از دختر امام حسين (ع) شنيدم که مي گفت : اين امر (فرج) که منتظر آن هستيد واقع نمي شود تا هنگامي که عده اي از شما ازعده اي بيزاري جويند ، گروهي گروهي ديگر را لعن کنند و برخي از شما به هم اهانت کرده در چهره هم آب دهان بيندازندو بعضي بر کفر ديگران گواهي دهند. » گفتم : « در آن صورت اميد خيري نيست » گفت: « تمام خير در همان موقع است ، آن وقتي است که قائم، قيام مي کند و همه اين          ( زشتي و فساد ) را از ميان بر مي دارد.  »

6- کاهلي از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : «زماني بيايد که جايي براي خرج کردن پولتان پيدا نکنيد. »عرض شد : « کي چنين خواهد شد . » فرمود: « وقتي امامتان از شما پنهان شود در چنين وضعي خواهيد بود تا اينکه در کمال نا اميدي از ظهور آن حضرت، همچون خورشيد ، بر شما طلوع کند . »

ج ـ وقايع غير حتمي که از ناحيه طرفداران باطل اتفاق مي افتد

روايات

 

1-  يحيي بن سالم مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « صاحب الامر ، کم سن ترين ما و گمنام ترين ماست .» عرض کردم : « چه موقع چنين خواهد شد ـ زمان فرج خواهد آمد ـ ؟ » فرمود : « وقتي فوجهاي سواره آماده بيعت شوند و در آن هنگام هر ـ جولا ، يا پيرزني ـ بيرقي بردارد ، در آن موقع منتظر فرج باشيد . »

2-  جابر جعفي مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « اي جابر ! بني عباس رايتي ـ بيرقي ـ دارند و ديگران هم بيرقهايي دارند . پس مواظب باش و بپرهيز ! باز هم بپرهيز ، بيشتر مراقب باش ! تا اينکه فرزندي از نسل حسين را مي بيني که در بين رکن و مقام با او بيعت مي شود ، سلاح ، کلاه جنگي و زره پيامبر(ص) با اوست . »

3-  مفضل بن عمر مي گويد : « از امام صادق (ع) شنيدم که فرمود : « از گردنکشي و برتري طلبي بپرهيزيد ! بدانيد که دوره اي از زندگيتان ، امام شما از ديدگان تان پنهان خواهد شد . » تا اينکه فرمود : « دوازده بيرق مشکوک بر پا خواهد شد که از هم باز شناخته نمي شوند و معلوم نمي شود هر کدام متعلق به چه کسي ـ و جرياني ـ است . » مفضل مي گويد من گريه کردم . امام (ع) فرمود : اي ابا عبد الله چه چيز تو را به گريه انداخت ؟ » تا اينکه فرمود : « به خدا قسم امر ما از خورشيد روشن تر و واضح تر است .»

4-  عبد الله عمر مي گويد : پيامبر (ص) فرمود : « قيامت برپا نخواهد شد تا اينکه حدود شصت دروغگو پيدا شوند که هر کدام ادعا کند که : « من پيامبر هستم . »

5-  ابو خديجه مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « قائم خروج نخواهد کرد تا اينکه دوازده نفر از بني هاشم خروج کنند که هر کدام از آنها مردم را به خود دعوت کتد و»

6-  امام باقر (ع) فرمود : « اولين سرزميني که خراب شود شام است سه بيرق در آن منطقه در تردد خواهد بود : بيرق اصهب ( سرخ و سفيد ) ، بيرق ابقع ( سياه و سفيد ) و بيرق سفياني .»

7-  حسن بن جهم مي گويد : « مردي از امام رضا (ع) درباره فرج سؤال کرد : حضرت فرمود : « زياد و مفصل بگويم يا مختصر ؟ » آن مرد گفت : « مايلم مطلب را برايم کامل کني .» حضرت فرمود : « وقتي است که بيرقهاي قيس در مصر و بيرقهاي کنده در خراسان به حرکت درآمدند ـ احتمالاً چيز ديگري غير از کنده هم ذکر فرمود ـ »

8-  امام صادق (ع) فرمود : « قائم قيام نخواهد کرد تا اينکه دوازده نفر قيام کنند که همه مدعي هستند امام را ديده اند و هر کدام ديگري را تکذيب مي کند . »

9-  مالک بن اعين از امام باقر (ع) نقل مي کند ، « هر بيرقي که قبل از قيام برپا شود طاغوت است .» و در روايت ديگري : « صاحب آن بيرق طاغوت است . »

10-در روايتي آمده است : « وقتي خداوند بخواهد آل محمد را بر عالم چيره کند در تمام مناطق جنگ شروع مي شود و آن آغاز خروج مهدي (ع) است . »

د ـ حوادث جوي ، زميني و زماني غير حتمي نزديک زمان ظهور

روايات

1-  بزنطي مي گويد : امام رضا (ع) فرمود : « قبل از اين امر ( فرج ) قتل بيوح واقع خواهد شد. » عرض کردم : « بيوح چيست ؟ » فرمود : « پيوسته و بدون فاصله . »

2-  امام باقر (ع) فرمود : « قبل از اين امر دو نشانه واقع خواهد شد : گرفتگي ماه در روز پنجم و گرفبگي خورشيد در روز پانزدهم و از زمان هبوط آدم تاکنون چنين اتفاقي نيافتاده است و در آن روز است که حساب منجمين بهم مي ريزد . »

3-  سليمان بن خالد مي گويد : « از امام صادق شنيدم که فرمود : « قبل از قيام قائم دو نوع مرگ واقع مي شود : مرگ سرخ و مرگ سفيد ، به طوري که از هر هفت نفر پنج نفر مي ميرن ، اما مرگ سرخ مرگ با شمشير است و مرگ سفيد طاعون است .»

4-     امام صادق (ع) فرمود: « قبل از قيام قائم (ع) خورشيد در پنجم ماه رمضان مي گيرد.»

5-  جابر مي گويد : به امام باقر عرض کردم : « اين امر ( فرج ) چه موقع خواهد بود ؟ » فرمود : « چه موقع خواهد بود ؟ اي جابر ! آن هنگامي است که بين حيره و کوفه کشتار زياد شود .»

6-  مفضل بن عمر مي گويد : از امام صادق (ع) در مورد آيه « ولنذ يقنّهم من العذاب الاذني دون العذاب الاکبر » ، « قبل از عذاب اکبر ، از عذاب کوچکتر به آنها خواهيم چشانيد . » سؤال کردم . فرمود : « عذاب کوچکتر گراني است و عذاب بزرگتر خروج مهدي با شمشير است . »

7-  از امام صادق (ع) سؤال شد که هنگام خروج قائم چه موقع است ؟ فرمود : « وقتي که جکومت در دست بيضه کشيده شدگان و زنان بيفتد » و علامتهاي ديگري را نام برد تا اينکه فرمود : « آن موقع وقت خروج قائم ما اهل بيت است . »

8-  از امام صادق (ع) از پدران بزرگوارش نقل مي فرمايد : علي (ع) فرمود : « وقتي آتش در حجاز بيفتد و سيل در نجف جاري شود منظر ظهور قائمتان باشيد . »

9-  محمد بن مسلم مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم فرمود : « قبل از قيام قائم براي مؤمنان نشانه هايي از طرف خداي تعالي آشکار خواهد شد . » گفتم : « فدايت شوم ! آن نشانه ها چيستند ؟ » فرمود : « و لنبلونّکم بشي ءٍ من الخوف و الجوع و نقصٍ من الاموال و الانفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين » و فرمود : « و لنبلونّکم بشي ءٍ من الخوف » ، ترس از ناحيه بني فلان در آخر سلطنتشان است ، « و الجوع » آزمايش با گرسنگي ، به گراني و بالا بودن قيمتهاست ، و « و نقصٍ من الاموال » به از بين رفتن و تباهي بازرگاني و معاملات و بهره وري کم در آنهاست ، « و نقصٍ ... الانفس » ، عبارت از کرگ سريع و آشکار است ، « و نقصٍ ...الثّمرات » نيکو نشدن کشت و زرع و بي برکتي آن است ، و « بشّر الصّابرين » بشارت صابران به تعجيل در خروج قائم ماست ، سپس فرمود : اي محمد اين تأويل آيه است و خداوند مي فرمايد : « و ما يعلم تأويله الّا الله و الرّاسخون في العلم » « حقيقت نهاني آن را جز خدا و آنان که دانش در سينه هايشان آرام يافته است کسي نمي داند . »

10-ابو بصير درباره آيه « ان نشأ ننزّل عليهم من السّماء آيةً فظلّت اعناقهم لها خاضعين » ، « اگر بخواهيم از آسنمان نشانه اي بر آنان فرو فرستيم که شرمگينانه بر آن گردن نهند . » از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : خداوند به زودي اين کار را درباره آنان انجام خواهد داد . ابو بصير مي گويد : عرض کردم « آنان چه کساني هستند ؟ بين ظهر تا عصر و آشکار شدن چهره و نيم تنه مردي در قرص خورشيد کهن به نام و نشانمش شناخته مي شود ، و اين کار در زمان سفياني انجام خواهد شد که در آن موقع ، نابودي او و قومش فرا رسيده است . »

11- امام صادق (ع) فرمود : « قبل از قيام قائم (ع) به واسطه آتشي که در اسمان پيدا مي شود ، سرخي که هوا را فرا يم گيرد ، گرفتگي ماه در بغداد و بصره ، خونهايي که ريخته مي شود ، ويراني منازل و ساکنانش و ترسي که به دل مردم عراق مي افتد که آرام و قرار ندارند ، مردم از گناه بازداشته مي شوند . »

12- امام باقر (ع) فرمود : « قائم ظهور نمي کند تا اينکه در شام فتنه و آشوبي دامن مردم را بگيرد که راه نجاتي از آن نيابند و کشتار بين حيره و کوفه واقع شود ، کشته هاي آنها مثل هم هستند و منادي از آسمان ندايي در دهد . »

13- امام صادق (ع) فرمود : « اين امر واقع نخواهد شد تا اينکه هر گروهي از مردم ، به حکومت بر مردم دست يابد و طوري نباشد که گروهي بگويند : « اگر ما حکومت داشتيم به عدالت رفتار مي کرديم .» آن وقت است که قائم به حق و عدل قيام مي کند .»

ه ـ امور حتمي در روايات

روايات

1-  زيد العمّي مي گويد : امام زين العابدين (ع) فرمود : « در يکي از سالها قائم ما براي گرفتن حق مردم قيام مي کند . » و فرمود : « آيا قيام قائم بدون ظهور سفياني واقع مي شود ؟ ظهور قائم از ناحيه خداوند حتمي است و ظهور سفياني ـ نيز از ناحيه خداوند ـ حتمي است و ظهور قائم بدون ظهور سفياني شدني نيست . » عرض کردم : « فدايت شوم ! امسال چنين چيزي واقع مي شود ؟ » فرمود : « هر چه خدا  بخواهد » عرض کردم : « سال آينده چنين خواهد شد ؟ » فرمود : « خداوند هر چه بخواهد انجام          مي دهد.»

2-  عمر بن حنظله مي گويد : از امام صادق شنيدم که فرمود : « قبل از قيام قائم ، پنج نشانه حتمي ظاهر مي شود : ظهور يماني ، ظهور سفياني ، صيحه ( فرياد آسمان ) ، کشته شدن نفس زکيه ، خسوف و گرفتگي در بيابان .»

3-  عامر بن واثله از امير المؤمنين (ع) نقل مي کند : پيامب(ص) فرمود: قبل از قيامت ده چيز قطعاً اتفاق مي افتد : ظهور سفياني ، دجّال ، پيدا شدن دود در آسمان ، خروج دابّه ، خروج قائم ، طلوع خورشيد از مغرب ، گرفتگي در مشرق ، خسوف در جزيرة العرب ، خروج آتشي از دوردست در عدن که مردم را به يکجا مي راند و جمع مي کند . »

4-  امام صادق (ع) فرمود : « در يک سال ، يک ماه و يک روز سه نفر خروج خواهند کرد : خراساني ، سفياني و يماني ، و در بين آنها از بيرق يماني ، رهيافته تر و به حق نزديکتر ، رايتي نيست .»

5-  امام صادق (ع) فرمود : « نداي آسماني ، ظهور سفياني ، کشته شدن نفس زکيه و پيدا شدن دستي در آسمان ، از امور حتمي است . »

6-  ابو هاشم جعفري مي گويد : نزد حضرت امام محمد تقي (ع) نشسته بوديم صحبت از سفياني و حتمي بودن ظهور او ـ در روايات ـ به ميان آمد . به امام جواد (ع) عرض کردم : « آيا در امر حتمي بداي الهي جاري مي شود ؟ » فرمود : « آري » عرض کردم : « آيا نمي ترسيد که در قيام قائم بدا جاري شود » فرمود : « قيام قائم ، ميعاد است و خداوند از وعده تخلف نمي فرمايد : « والله لا يخلف الميعاد » .

وقايع زمان ظهور تا زمان رجعت

آيا وقت ظهور معلوم است ؟

روايات

1-  مفضل بن عمر مي گويد: از مولايم امام صادق (ع) پرسيدم : « آيا براي ـ ظهور ـ امام منتظر ، حضرت مهدي (ع) وقت مشخصي هست که مردم بدانند ؟ » فرمود : « منزه است خداوند از اينکه براي ظهور ـ حضرت حجت ـ وقتي قرار دهد که شيعيان ما از آن مطلع باشند.» عرض کرد : « مولاي من ! علت چيست ؟ » فرمود : « يزرا زمان ظهور همان ساعتي است که خداوند تعالي فرمود « و يسئلونک عن اسّاعة ايان مرسيها قل انّما علمها عند ربّي لا يجلّيها لوقتها الّا هو ، ثقلت في اسّموات و آلارض » و آن زمان ظهور همان ساعتي است که خداوند تعالي فرمود : « يسئلونک ايان مرسيها» و فرمود : « عنده علم السّاعة » ، « علم آن ساعت فقط نزد اوست » ، و نفرمود نزد کس ديگري هست ، و فرمود : « فهل ينظرون الّا السّاعة ان تأتيهم بغتةً ، فقد جاء أشراطها » و فرمود : « اقتربت السّاعة و انشقّ القمر » و فرمود : « وما يدريک لعلّ السّاعة تکون قريباً » و فرمود : « يستعجل بها الّذين لا يؤمنون بها و الّذين امنوا مشفقون منها و يعلمون انّها الحق ّ ، الا انّ الّذين يمارون في السّاعة لفي ظلالٍ بعيدٍ »

عرض کرد : « معني [ يمارون ] چيست ؟ » ، « اينکه مجادله مي کنند يعني چه ؟ » ، فرمود : « مي گويند : کي متولد شده ؟ چه کسي او را ديده ؟ کجاست ؟ کي ظهور خواهد کرد ؟ و همه اينها به خاطر عجله داشتن در امر الهي و شک و ايراد در قضا و قدرت اوست . آنها کساني هستند که در دنيا زيان کرده اند و کافران به بد جايگاهي بر خواهند گشت . »

عرض کردم : « آيا مي شود براي آن وقتي معلوم کرد ؟ » امام فرمود : « اي مفضّل ، من وقتي تعيين نمي کنم ، وقت آن هم تعيين شدني نيست هر کس براي ظهور مهدي ما وقتي تعيين کند در علم خدا خود را شريک دانسته و مدعي اطلاع از اسرار الهي شده است . و هيچيک از اسرارالهي که در ميان اين خلق گمراه و از اولياء خدا بريده موجود است پنهان نشده است مگر اينکه اولياء خدا به دانستن آن راز مخصوص شده اند و آن راز نزد ايشان موجود است تا بر آنان حجت باشد . »

2-  مفضل بنعمر از امام صادق (ع) درباره آيه « فإذا نقر في النّاقور» ، « آن گاه که در صور دميده شود . » نقل مي کند که فرمود : « از ما اهل بيت امامي پيروز و پنهان وجود دارد که وقتي خداوند بخواهد او را آشکار کند ، به دلش الهام نمايد و او به امر خداي تبارک و تعالي ظهور نمايد . »

3-  ابو بصير مي گويد : از امام صادق (ع) در مورد قائم سؤال کردم فرمود : آنها که وقت ـ براي ظهور ـ تعيين مي کنند دروغگويند ، ما اهل بيت هيچ گاه وقت تعييين نمي کنيم . »

4-  در روايت ابي وائل از امير المؤمنين آمده است : « در حالي که مردم در حيرت و بي توجهي ، حق در حال نابودي و باطل غالب است ، ظهور مي نمايد ...»

5-  حکيمه دختر امام جواد (ع) از امام عسکري (ع) نقل مي کند که فرمود : « ... اي عمه ! او در حمايت پروردگار و پناه او زير پرده غيب اوست تا اينکه به او اجازه ظهور بدهد پس هر گاه خداوند مرا ميراند و ديدي شيعيانم دچار اختلاف شدند معتمدان شيعه را خبر کن ، پيش خودت و آنها مخفي بماند ، خداوند ولي خودش ار از ديده مردم پنهان مي کند ، هيچکس او را نمي بيندتا اينکه جبرئيل اسبش را تقديم کند تا آنکه آنچه شدني است خداوند به انجام رساند . »

6-  مفضل بن عمر مي گويد : اماما صادق (ع) فرمود : « وقتي به امام اذن خروج داده شود خدا را به اسم عبراني حق مي خواند ، سيصد و سيزده نفر از اصحابش مثل پاره هاي ابر خزاني و پراکنده به دورش هجوم مي برند و آنها داراي ولايت هستند ... »

7-  زرارة بن اعين مي گويد : از امام صادق (ع) در مورد آيه « هل ينظرون الّا السّاعة ان تأتيهم بغتةً » فرمود : « آن ساعت قيام قائم است که ناگهان فرا مي رسد . »

8-  محمد بن حنيفه از پدرش امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : پيامبر (ص) فرمود : « مهدي از ما اهل بيت است ، خداوند در يک شب امر فرجش را مهيا سازد . »

9-  عبد الله بن عمر مي گويد : شنيدم که حسن بن علي (ع) فرمود : « اگر از دنيا غير از يک روز باقي نمانده باشد ، خداوند همان يک روز را طولاني مي کند تا مردي از نسل من ظهور کند که بعد از پر شدن زمين از جور و تباهي آن را از عدل و داد سرشار نمايد ، اين مصلب را به همين شکل از پيامبر شنيدم . »

10-ابو بصير مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « امام قائم (ع) روز شنبه ، عاشورا ، روزي که امام حسين (ع) کشته شد خروج مي نمايد . »

      11- ابو بصير مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « امام قائم (ع) قيام نمي کند مگر در يکي از سالهاي فرد ، نه ، سه ، پنج و يک . »

      12- معلّي بن خنيس در حديث نوروز از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « آن روزي است که در آن قائم ما اهل بيت و واليان حکومت الهي ظهور مي کنند و خداوند ، قائم (ع) بر دجال پيروز مي نمايد و او را بر خرابه هاي کوفه به درا مي آويزد ، هيچ نوروزي نمي آيد مگر اينکه ما در آن روز منتظر فرج هستيم زيرا که نوروز از روزهاي ماست ، ايرانيها آن را حفظ کردند و شما آن را ضايع نموديد . »

نشانه هاي زمان ظهور امام زمان

روايات

1-  ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « ...صيحه ( فرياد آسماني ) ، جز در ماه مبارک رمضان نخاوه بود و آن نداي جبرئيل به سمت مردم است .»

سپس فرمود : فريادگري از آسمان به نام قائم (ع) ندا در مي دهد که هر کس در شرق و غرب عالم است مي شنود و از هول و هراس آن هر که خواب است بيدار مي شود ، هر که برپا ايستاده بر زمين مي نشيند و هر که نشسته است از جا برمي خيزد . هر کس به اين صدا توجه کند و به آن پاسخ گويد مورد رحمت پروردگار واقع مي شود . صداي اول ، همانا صداي جبرئيل روح الامين است ...»

2-  امام صادق (ع) فرمود : « ... صداي آسماني در شب جمعه بيست و سوم ماه مبارک رمضان به گوش مي رسد در آن هيچ شک نکنيد ، بشنويد و اطاعت کنيد و در آخر روز صداي ابليس ملعون به گوش مي رسد که مي گويد : « آي ! فلاني کشته شد » تا اينکه مردم را به شک بيندازد و آنها را بفريبد ، آن روز چقدر افراد گيج و سرگردان و دودل پيدا مي شوند که در آتش سقوط کرده اند ! هر گاه در ماه رمضان ندا را شنيديد ترديد به دل راه ندهيد که صداي جبرئيل است ونشانه آن اين است که به نام قائم (ع) و پدرش ندا مي دهد تا جايي که دختران پشت پرده صدا را مي شنوند و پدران و برادران شان را تحريک به خروج مي نمايند ... »

3-  امام صادق (ع) فرمود : « ... قطعاً قبل از خروج قائم اين دو صدا به گوش مي رسد : صدايي از آسمان ، که صداي جبرئيل است و صدايي از زمين که صداي ابليس ملعون است که نام شخصي را مي برد و مي گويد مظلوم کشته شد و مقصودش از اين حرف ايجاد فتنه و آشوب است از نداي اواي اطاعت کنيد و از صداي دومي بپرهيزيد که مبادا شما را بفريبد ... »

4-  مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل مي کند : « ... وقتي خورشيد طلوع کند و افتاب بدرخشد ندايي از جانب خورشيد به زبان عربي روشن و رسا به طوري که هر که در آسمانها و زمين است بشنود ، مردم را مخاطب قرار داده مي گويد : « اي مردم ! اين مهدي آل محمد است ، او را به نام و کنيه جدش پيامبر (ص) مي نامد و نسبش را زا امام حسن عسکري (ع) به امام حسين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ مي رساند با او بيعت کنيد که به راه راست هدايت شويد و از امر او سرپيچي نکنيد که گمراه خواهيد شد ... »

5-  امام صادق (ع) فرمود : « ... اولين کسي که دست او ( قائم ) را مي بوسد ، فرشتگان سپس جنّيان و بعد از آن برگزيدگان بشر هستند و مي گويند : « شنيديم و اطاعت کرديم » ، و هيچ صاحب گوشي در عالم نمي ماند مگر اينکه آن صدا را مي شنود ، و همه مردم شهري و بياباني ، اهل خشکي و دريا همه طاعتش را پذيرا مي شوند و بعضي از همديگر در مورد صدايي که شنيده اند توضيح مي خواهند .

وقتي غروب خورشيد نزديک مي شود فريادي از مغرب بلند مي شود که : « اي مردم ! پروردگار شما از دره يابس از سرزمين فلسطين ظهور کرده است او عثمان بن عنبسه اموي است با او بيعت کنيد تا به حق راه يابيد و مخالفت نکنيد که گمراه مي شويد . » فرشتگان جنيان و برگزيدگان بشر در پاسخ او را تکذيب کرده حرفش را دروغ مي شمارند و مي گويند : « کلامت را شنيديم و زير پا گذاشتيم » و در آن هنگام هيچ شکاک ، دو دل و منافق يا کافري باقي نمي ماند مگر اينکه با اين صداي اخري گمراه مي شود ... »

6-  عثمان بن سعيد عمري از امام عسکري (ع) نقل مي کند : « ... سپس او خروج مي کند و گويا من بيرقهاي سفيد را مي بينم که بر بالاي سرش در نجف به اهتزاز درآمده اند» .

7-  عبدالکريم جلّاب مي گويد : در خدمت امام صادق (ع) سخن از امام قائم (ع) به ميان آمد ، فرمود : « بدانيد که وقتي او قيام کند ، مردم مي گويند : « اين ديگر کجا بود و از کجا آمده است ؟ اين که مدتهاست استخوانهايش هم پوسيذه است . »

8-  علي بن ابي حمزه مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « وقتي قائم قيام کند مردم او را انکار خواهند کرد زيرا در سيماي جواني مؤمن ظهور خواهد کرد و هيچکس بر اعتقاد به او ثابت نمي ماند مگر کسي که خداوند در عالم ذر ، از او پيمان گرفته است . »

9-  سيف بن عميره مي گويد : امام باقر (ع) به من فرمود : وقتي قائم (ع) قيام کند مؤمن در قبرش مطلع مي شود و به او گفته مي شود : صاحب تو قيام کرده است اگر مي خواهي به او ملحق شوي ملحق شو و اگر مي خواهي همچنان در نعمت و بزرگداشت پروردگارت بماني بمان .»

10-ام سعيد احمسيه مي گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : « نشانه اي از خروج قائم برايم بيان فرما . » امام (ع)  فرمود : « اي ام سعيد ! هر گاه قرص تمام ماه در ماه رجب گرفت و مردي در آن هنگام خروج کرد آن موقع وقت خروج قائم است .»

ظهور امام زمان (ع) از ايام الله ، و نحوه خروج و چگونگي علم آن حضرت به وقت قيام

 

روايات

1-     امام باقر (ع) فرمود : « ايام الله سه روز است ، روز قيام قائم ، روز رجعت ، و روز قيامت . »

2-  ابوالجارود مي گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : « فدايت شوم ، از صاحب الامر چيزي برايم بگو . » فرمود : « شب هنگام بيش از همه مردم در خوف و هراس است و صبح بيش از هر کسي امنيت دارد و اين خوف و امن هر روز و هر شب به او الهام ـ وحي ـ مي شود . » عرض کردم : « اي ابا جعفر ! آيا به او وحي مي شود ؟ » فرمود : « اي ابا جارود ، اين وحي ، وحي پيامبري نيست اما همانطور که به مريم دختر عمران ، مادر موسي و به زنبور عسل وحي شد به او هم وحي مي شود . اي اباجارود ! قائم ، در نزد خداوند از مادر عيسي و مادر موسي و زنبور عسل گرامي تر است ! »

3-  عبد الاعلي حلبي مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « صاحب الامر در يکي از اين دره ها غيبتي خواهد داشت . » سپس با دستش به منطقه ذي طوي اشاره کرد تا اينکه فرمود : « به خدا قسم گويا او را مي بينم که به سنگ تکيه زده است و خدا را به حق خودش سوگند مي دهد .»

4-  مفضل بن عمر مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « وقتي خداوند بلند مرتبه به قائم (ع) اجازه خروج بدهد او بر منبر بالا مي رود و مردم را به سوي خود فرا مي خواند ... »

5-  عبد الرحمن بن کثير از امام صادق (ع) در مورد آيه « أتي أمرالله فلا تستعجلوه » نقل مي کند که فرمود : « آن امر ، امر ما ، يعني قيام قائم ماست ، خداوند به ما امر فرموده است که در آن شتاب نکنيم و هر گاه که سه لشگر فرشتگان ، مؤمنان و ورعب بر او نازل شدند ، اين امر به انجام مي رسد و خروج امام (ع) مثل خروج رسول الله (ص) از شهر مکه است که خدا مي فرمايد : « مکا أخرجک ربّک من بيتک بالحقّ »

6-  محمد بن مسلم از امام باقر (ع) درباره آيه شريفه « أمّن يجيب المضطرّ إذا دعاه » نقل مي کند که فرمود : « اين آيه در مورد امام قائم (ع) است ، آن گاه که خروج کند ، عمامه به سر بندد ، نزد مقام ابراهيم نماز گزارد و به پيشگاه پروردگارش زاري کند ، آن گاه هيچ جيز و هيچ کس از تحت سلطه و غلبه او خارج نخواهد شد .»

7-  از امام زين العابدين نقل شده است که « سپس در حالي که مردم اطرافش کرد آمده اند به سمت مکه خروج مي کند ، خود به تنهايي قيام مي کند و مي گويد : « اي مردم ! من فلاني فرزند فلاني عستم ، من پسر پيغمبر خدا هستم شما را به همان چيزي دعوت مي کنم که پيامبر خدا شما را به آن فراخواند . »

8-  سماعه مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : گويا قائم (ع) را مي بينم که در ناحيه ذي طوي روي پاهايش ايستاده و هراسان و نگران است ، همان طور که موسي چنين حالتي داشت تا اينکه به نزد مقام ابراهيم مي آ يد و مردم را ـ به حق ـ فرا مي خواند . »

9-  ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « چرا در خروج قائم شتاب مي کنيد ؟ به خدا قسم او جز لباس خشن نمي پوشد و جز غذاي ناگوار نمي خورد او جز شمشير ـ و مظهر مبارزه ـ چيزي نيست ، و مرک در سايه شمشير گريبان مردم را مي گيرد . »

10-ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « قائم (ع) از مکه خروج نخواهد کرد تا اينکه حلقه اي گرداگردش را فرا گيرد . » عرض کردم : « تعداد حلقه چند نفر است ؟ » فرمود : « ده هزار نفر ،جبرئيل از سمت راست ، ميکائيل از سمت چپ ، آن گاه امام (ع) ، پرچم غلبه و پيروزي را به اهتزاز درآورده ، با آن به راه مي افتد . »

11-ابو حمزه ثمالي مي گويد : از امام باقر (ع) شنيدم که در مورد آيه « و لمن انتصر بعد ظلمه » فرمود يعني قائم و يارانش ، « فأولئک ما عليهم من سبيل » و قائم هنگامي که قيام کند خود و يارانش از بني اميه دروغگويان و دشمنان عداوت پيشه انتقام مي گيرند . »

محل ظهور و دعوت امام زمان (ع)

روايات

 

1-  امام باقر (ع) فرمود : « قائم از راه گردنه ذي طوي فرود مي آيد ، سيصد و سيزده نفر ـ به تعداد مجاهدان بدر ـ همراه او هستند ، تا اينکه پشتش را به حجر الاسود تکيه مي دهد و بيرق پيروزي را به اهتزاز درمي آورد . »

2-  صالح بن عقبه از قول امام صادق (ع) در مورد آيه « أمّن يجيب المضطرّ إذا دعاه و يکشف السّوء و يجعلکم خلفاء الأرض » نقل مي کند که فرمود : « درباره قائم ال محد نازل شده است که در مقام ابراهيم دو رکعت نماز مي گزارد و خداوند را مي خواند ، خدا او را پاسخ مي گويد و ناراحتي او را برطرف مي نمايد و او را خليفه و خود در روي زمين قرار مي دهد . »

3-  مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « مولاي قائم ما به کعبه تکيه مي زند و مي گويد : « اي مردم ! بدانيد ! که هر کس مي خواهد به آدم و شيث بنگرد ، همانا من آدم و شيث هستم ، هر که مي خواهد نوح و فرزندش سام را ببيند ، بداند که من نوح و سام هستم ، هر که مي خواهد ابراهيم و اسماعيل را نظاره کند ، من ابراهيم و اسماعيل هستم ، هر که ميل نگاه به چهره موسي ويوشع را دارد ، بداند که من موسي و يوشع هستم ، هر که جمال و کمال عيسي و شمعون را طالب است ، من عيسي و شمعون هستم ، هر که مي خواهد به محمد و امير المؤمنين صلوات الله عليهما بنگرد ـ و معني حسن و کمال را دريابد ـ من محمد و اميرالمرمنين هستم ، هر که مي خواهد جلوه حسن و حسين (ع) را درک کند من حسن و حسين هستم و هر که مي خواهد امامان سلاله حسين (ع) بنگرد ، من آن امامان هستم ، درخواست و دعوت مرا پاسخ مثبت گوييد ، من به شما از همان چيزي خبر مي دهم که به شما خبر داده شده است و شما به گوش نگرفته ايد . هر کس اهل خواندن کتابها و صحف آسماني و فهم آنهاست ، پس به من گوش بسپارد .»

سپس شروع به خواندن صحفي که خداوند بر آدم و شيث (ع) نازل کرده ، مي نمايد . امت آدم صفوة الله و شيث هبة الله مي گويند : « به خدا قسم که بي هيچ ترديدي ، اين همان صحف است ، به ما چيزي نماياند که از آن بيخبر بوديم و بر ما پوشيده بود ، هيچ چيز از آن کم نشده ، عوض نشده و تحريف نگشته است . » سپس صحف نوح و ابراهيم و تورات و انجيل و زبور را مي خواند ، آن گاه اهل انجيل و تورات و زبور مي گويند : « به خدا قسم که بي هيچ ترديدي ، اين همان صحف نوح و ابراهيم (ع) است و چيزي از آن کم نشده ،  عوض نشده و تحريف نگشته است ، و به خدا قسم اين همان تورات و انجيل کامل و دست نخورده است و بيش از آن چيزي است که به دست ما رسيده بود . » سپس ، آن حضرت قرآن را تلاوت مي فرمايد ، آن گاه مسلمانان مي گويند : « به خدا قسم بدون هيچ ترديدي اين همان قراني است که خداوند بر محمد (ص) نازل کرده است و هيچ چيزاز آن کاسته نشده عوض نشده و تحريف نگشته است . »

ويژگي هاي ياران امام قائم (ع)

روايات

 

1-  امير المؤمنين (ع) فرمود : « ياران مهدي جوان هستند و پير در ميان آنها وجود ندارد مگر فقط به مقدار سرمه در چشم و نمک در غذا ، و کمترين چيز در ميان غذا نمک است . »

2-  امام صادق (ع) فرمود : « گويا قائم (ع) را بر منبر کوفه مي بينم که سيصد و سيزده تن از يارانش ، به عدد مجاهدان بدر ، گرداگردش را گرفته اند ، آنها ياران بيرقها و حکام خدا در روي زمين هستند ...»

3-  امام باقر (ع) فرمود : « گويا اصحاب و ياران امام قائم (ع) را مي بينم که شرق و غرب را پر کرده اند ، هيچ چيز در عالم پيدا نمي شود مگر اينکه از آنها اطاعت مي کند و حتي درندگان و پرندگان وحشي نيز مطيع آنها هستند ، همه چيز در روي زمين خواهان به دست آوردن رضايت آنهاست تا جايي که قطعه اي از زمين بر قطعه اي ديگر افتخار مي کند و مي گويد : « امروز مردي از ياران قائم (ع) از روي من عبور کرد و»

4-  ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « اينکه لوط (ع) به قومش گفت : « لو أنّ لي بکم قوةً أو آوي إلي رکنٍ شديدٍ » ، چيزي جز آرزوي داشتن نيروي حضرت قائم ، و تکيه به قدرت ياران آن حضرت نبود ، به هر مردي از ياران امام (ع) نيروي چهل مرد داده شده و دلش از پاره هاي آهن محکمتر و قويتر است ، اگر از کوه ها عبور کنند ، کوهها از هم مي پاشند ، تا خداوند عزو جل راضي نشود شمشيرهايشان را غلاف نخواهند کرد . »

5-  مفضل بن عمر مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : آيه « أينما تکونوا يأت بکم الله جميعاً » درباره آن عده از اصحاب امام قائم (ع) که غايب هستند نازل شده است که ناگاه شب هنگام از بسترهايشان غايب مي شوند و صبح در مکه هستند ، بعضي از آنها در ميان ابر حرکت مي کنند ، اسم آنها ، نام پدرانشان و سيما و قيافه و نسبشان شناخته مي شود . » مفضل مي گويد : عرض کردم : فدايت شوم ، ايمان کدام يک از آنها قويتر است ؟ فرمود : « آنکه روز در ميان ابر حرکت مي کند . »

6-  جابر جعفي مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « در بين رکن و مقام ، سيصد و چند نفر ، به تعدا مجاهدان بدر ، با امام بيعت مي کنند که برگزيدگان مصر ، شايستگان اهل شام و نيکان عراق در ميان آنها وجود دارند ، آنگاه آنچه خداوند اراده کند به دست امام قائم برپا مي شود . »

7-  ابان بن تغلب مي گويد : با امام محمد باقر در مسجد مکه ـ مسجدالحرام ـ بودم ، آن حضرت در حالي کهدستم را گرفته بود فرمود : « اي ابان سيصد و سيزده نفر به اين مسجد خواهند آمد ، مردم مکه مي دانند که هنوز پدران و اجداد آن افراد هم به دنيا نيامده اند ، شمشيرهايي با خود دارند که روي هرکدام ، نام صاحب شمشير و نام پدرش و حسب و نسبش نوشته شده است ، آن گاه منادي ندا مي دهد که : « اين مهدي است که چون داوود و سليمان قضاوت مي کند ، و در قضاوت کردن احتياجي به دليل و شاهد ندارد . »

8-  امام باقر (ع) فرمود : « ... شمشيرهايي برخود بسته اند که بر روي هر کدام هزار کلمه نوشته شده و هر کلمه کليد هزار کلمه است ، باد از هر ناحيه اي وزيدن مي گيرد ندا مي دهد که : « اين مهدي است که همچون داوود قضاوت مي کند و به شاهد و مدرک احتياج ندارد . »

9-  امام باقر (ع) فرمود : « ياران قائم ، سيصد و سيزده نفر از فرزندان عجم هستند ، بعضي از آنها به هنگام روز در ميان ابر حرکت مي کنند ، به اسم خودشان و نام پدرشان و حسب و نسب شناخته مي شوند ، بعضي از آنها بر بستر خوابيده اند ولي ناگهان بدون قرار قبلي در مکه گرد هم مي آيند . »

10- حسين بن ثوير بن ابي فاخته از امام زين العابدين نقل مي کند که فرمود : « وقتي قائم ما قيام کند خداوند مرض و ناراحتي را از شيعيان ما مي برد و دلهاشان را چون پاره اي آهن ، محکم قرار مي دهد و نيروي هر مردي را با نيروي چهل نفر برابر مي گرداند و آنها را حاکم و رئيس بر مردم قرار مي دهد . »

11- امام صادق (ع) فرمود اصحاب حضرت موسي طبق آيه « إنّ الله مبتليکم بنهرٍ » ، با خوردن از آب نهري امتحان شدند ، ياران قائم نيز تحت چنين امتحاني واقع خواهند شد . »

وضع کفر و شرک و شيطان پس از قيام حضرت مهدي

آيات قرآن

1-  « و من الّذين قالوا إنّا نصاري أخذنا ميثاقهم فنسوا حظّاً ممّا ذکّروا به ، فأغرينا بينهم العداوة و و البغضاء إلي يوم القيامة و سوف ينبّئهم الله بما کانوا يصنعون »

2-  وقالت اليهود يدالله مغلولة . غلّت أيديهم و لعنوا بما قالوا ... و ألقينا بينهم العداوة و البغضاء إلي يوم القيامة »

روايات

1-  جابر مي گويد : من نزد امام باقر (ع) بودم که مردي خدمت ايشان رشيد و عرض کرد : « رحمت خدا بر تو ابد ! اين پانصد درهم را که زکات مال من است بگير و در هر راهي مصلحت مي داني مصرف بفرما . » امام باقر (ع) فرمود : « نه ، خودت بردار و بين همسايگانت و بين يتيمان و درماندگان و برادران مسلمانت تقسيم کن . وقتي قائم ما قيام کند ، اين طور خواهد بود که به طور مساوي تقسيم شده و بين بندگان نيکوکار و بدکار خدا ، به عدالت رفتار مي شود ؛ هر کس از آن حضرت اطاعت کند از خدا اطاعت کرده و هر کس از آن حضرت سرپيچد نافرماني خدا را انجام داده است ، همانا آن حضرت مهدي ناميده شده است زيرا به امري پنهان از مردم راهنما مي شود ، تورات و ديگر کتب آسماني را از غاري در انطاکيه بيرون مي آورد ، آن گاه در ميان اهل تورات ، به دتورات ، در ميان اهل انجيل به انجيل ، در ميان اهل زبور به زبور و در ميان اهل قرآن ، به قرآن حکم مي کند . » تا آن جا که فرمود : « و رسول الله (ص) فرمود : او مردي از نسل من است ، نام او نام من است ، خداوند مرا با وجود او حفظ مي کند ، به سنت من رفتار مي نمايد ، زمين را پس از آنکه از ستم و نادرستي پر شد از داد و روشني سرشار مي نمايد . »

2-  ابو بصير مي گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : « در ان دوره آن حضرت ( مهدي ) با اهل ذمه چگونه رفتار مي شود ؟ » فرمود : « با آنها از سر آشتي و مسالمت ، رفتار يم شود همان طور که پيامبر با انان از سر مسالمت رفتار کرد . » عرض کردم : « کسي که با شما دشمني ورزد چطور ؟ » فرمود : « نه اي ابا محمد ! کسي که با ما مخالفت کند ، در دولت ما بهره اي ندارد ف خداوند ، در زمان قيام قائم ، خون آنها را بر ما حلال کرده است ، امروز که ريختن خونشان بر ما و شما حرام است نبايد موجب فريفته شدن کسي گردد ، وقتي قائم ما قيام کند انتقام خدا و پيامبر و همه ما را خواهد گرفت. »

3-  سلام بن مستنير مي گويد : شنيدم امام باقر (ع) فرمود : « وقتي قائم قيام کند ، ايمان را بر همه دشمنان عرضه مي کند ، هر کس پذيرفت و در آن داخل شد ، در امن است و گر نه يا گردن زده مي شود يا ان طور که امروز اهل ذمه جزيه مي دهند ، جزيه پرداخت مي کنند ، او (ع) ـ کمر خويش محکم مي بندد ـ و با عزمي جزم ـ آنان را از شهر و ديار خود بيرون مي راند . »

4-  در حديث مکهول از امير المؤمنين (ع) درباره فضايل حضرت مهدي (ع) نقل شده است که فرمود : « و اما پنجاه و سوم اينکه ، خداوند ، دنيا را به آخر نخواهدبرد تا اينکه قائم ما قيام کند ، دشمنان ما را مي کشد و جزيه نمي پذيرد ، صليب و بت را در هم مي شکند ، آتش جنگ فروکش مي کند ، مردم را براي گرفتن مال فرامي خواند و آن را به طور مساوي تقسيم مي کند و بين مردم به عدالت رفتار مي نمايد . »

5-  ابو بصير از امام صادق (ع) نقل مي کند : « هيچ مکاني از مکانهايي که در آن غير خدا پرستيده شده است باقي نمي ماند مگر اينکه خدا در آن پرستيده مي شود و بر خلاف ميل مشرکان ، دين تماماً دين خدا مي شود . »

6-  حسين بن خالد از امام رضا (ع) نقل مي کند : « ... چهارمين فرزند از نسل من ، پسر سرور کنيزان عالم است ، خداوند به واسطه او زمين را از بيداد پاک کرده و از هر ستمي پاکيزه مي کند ، اوست که مردم در ولادتش ترديد مي نمايند و او قبل از خروجش، غايب است . »

7-  عبدالعظيم حسني از امام جواد (ع) نقل مي کند که فرمود : « قائم آن امامي است که خداوند به وسيله او زمين را از کفر و انکار حق پاک مي کند و آن را از عدل و داد سرشار مي نمايد ، او همان کسي است که ولادتش از مردم پنهان و جسمش از ديده آنها غايب است . »

8-  ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) درباره آيه : « هو الّذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحقّ ليظهره علي الدّين کلّه و لو کره المشرکون » فرمود : « به خدا قسم ، حقيقت و باطن آيه تاکنون نازل نشده و نازل نخواهد شد تا اينکه امام قائم خروج کند ، آن گاه مه امام قائم (ع) خروج کند هيچ شخص کافر به خداي بزرگ يا منکر امام ، باقي نمي ماند مگر اينکه از خروج امام (ع) ناراحت است و کار به جايي مي رسد که اگر کافري در دل سنگ بزرگي پنهان شده باشد ان سنگ ، خطاب به ياران امام (ع) صدا مي زند « اي مؤمن ، در دل من شخص کافري پنهان شده است ، مرا بشکن و او را بکش . »

9-  امام حسن (ع) فرمود :امير المؤنين (ع) فرمود :« در آخر الزمان و دوران سختي و شدت روزگار و ناداني مردم ، خداوند مردي را بر مي انگيزد و او را بوسيله فرشتگان ياري مي کند و يارانش را حفظ مي نمايد و با آيات الهي مدد مي کند وبر مردم زمين مسلط مي سازد تا اينکه به ميل خودشان يا با ناخوشي به دين خدا سر تسليم فرود       مي آورند ، او زمين را از دادگري و روشني و عقل و منطق و دلايل واضح و روشنگر، پر مي کند و سرتاسر زمين تسليم او مي شوند به طوري که هر کافري ايمان مي آورد و هر بد کاري نيکو کار مي شود ودر تحت حکومت او درندگان در صلح و مسالمت زندگي مي کنند . »

10- طبرسي در مجمع البيان در تفسير آيه « ليظهره علي الدّين کلّه » مي نويسد : زراره و ديگران از امام صادق (ع) نقل کرده اند که فرمود : حقيقت و باطن اين آيه هنوز نيامده است ، وقتي قائم ما قيام کند هر کس او را درک کند حقيقت اين آيه را مي بيند ، وتا هر جا که شب و تاريکي سايه مي اندازد دين محمد گسترش مي يابد به طوري که ديگر شرک بر روي زمين باقي نمي ماند .

11- رفاعة بن موسي مي گويد :از امام صادق (ع) شنيدم که درباره آيه : « و له أسلم من في السّماوات و الا رض طو عاً و کرعاً » فرمود :« وقتي قائم قيام کند هيچ زميني نيست مگر اينکه در آن نداي ، شهادت به يگانگي خداوند و رسالت حضرت محمد بلند است . »

12- از ابن بکير نقل شده است که گفت از امام کاظم (ع) درباره آيه : « وله أسلم من في السّماوات و الا رض طو عاً و کرعاً و إليه ترجعون »سؤال کردم ، امام (ع) فرمود :« اين آيه درباره قائم (ع) نازل شده است که يهود و نصاري و ستاره پرستان و بي دينان و مرتدان و کافران شرق و غرب عالم را از پناهگاهها يشان بيرون مي کشد و اسلام را به آنها عرضه مي کردند ، آ ن گاه هر کس به ميل خود اسلام آورد او را به نماز و پرداخت زکات و انجام آنچه بر يک مسلمان واجب است امر مي کند و اگر اسلام نياورد گردنش را مي زند تا در شرق و غرب عالم جز موحّد خدا پرست کسي باقي نماند ...»

13- امام رضا (ع) ار پدران بزرگوارش از امير المؤمنين (ع) نقل مي فرمايد : رسول الله (ص) در حالي که از سؤالي که در شب معراج از خداوند تبارک و تعالي در مورد حق جانشينانش پرسيده بود ياد مي کرد فرمود : خداي تعالي فرمود : به عزت و جلالم سوگند که به دست آنان دين خود را بر همه پيروز نمايم و کلمه ام را به دست آنان بر کشم و به دست آخرين آنها ، زمين را از دشمنانم پاک کنم واو را بر شرق و غرب زمين مسلط نمايم و باد را تحت اراده اوقرار دهم و ابرهاي قدرتمند را مقهور وي نمايم ، و قدرت او را در بکارگيري اسباب امور بالا برم و او را با لشگريانم ياري دهم و با فرشتگانم کمک کنم تا دعوت به من بالا بگيرد ومردم بر وحدانيت من گرد آيند ، آن گاه حکومت او را دوام بخشم وچرخ ايام را تا روز قيامت در دست اوليائم دست به دست بگردانم .»

14- مفضل بن عمر از امام صادق (ع) پرسيد : « ... مولاي من ! اينکه خداوند مي فرمايد :    « ليظهرة علي الدّين کلّه » مگر پيامبر (ص) بر اديان پيروز نشد ؟ » امام (ع) فرمود : اي مفضل ! اگر پيامبر بر اديان پيروز شده بود از آتش پرستان ، يهوديان ، ستاره پرستان ، مسيحيان ، و از تفرقه و دوگانگي و شک و پرستندگان بتهاي سنگي و چوبي و بتهاي ديگر و پرستندگان لات و عزّي و خورشيد و ماه و ستارگان و آتش و سنگ ، اثري نبود ، اينکه خداوند فرموده است : « ليظهرة علي الدّين کلّه » مربوط به روز ظهور و حضرت مهدي و رجعت است و همچنين است اينکه مي فرمايد : « وقاتلوهم حتّي لا تکون فتنة و يکون الدّين کلّه لله » مربوط به چنين روزي است . »

15- امام باقر (ع) در روايتي طولاني از پيامبر (ص) نقل مي فرمايد که در روز عيد غدير فرمود : « مردم ! من پيامبرم و علي جانشين من است ، آخرين امام ما مهدي قائم است ؛ بدانيد که او بر اديان غلبه مي کند ، از ستمکاران انتقام مي کشد ، دژهاي کفر و شرک را فتح کرده و نابود مي سازد ...

16- وهب بن جميع مي گويد درباره آيه : « إنّک من المنظرين إلي يوم الوقت المعلوم » از امام صادق (ع) سؤال کردم و گفتم : « فدايت شوم ! اين وقت معلوم چه روزي است ؟ » امام (ع) فرمود : « اي وهب آيا فکر مي کني که آن روز ، مقصود روز قيامت است ؟ ، ـ چنين نيست ـ خداوند به او ـ ابليس ـ تا روزي که قائم ما قيام کند مهلت داده است ، وقتي خداوند قائم ما را برانگيزد ، او در مسجد کوفه است که ابليس مي آيد و در برابرش زانو مي زند و مي گويد : « اي واي از امروز » آن گاه قائم (ع) موي پيشاني اش را مي گيرد و گردن مي زند و آن روز ، روز وقت معلوم است . »

17- جابر در مورد آيه « والّيل إذا يغشي » از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « حکومت ابليس تا روز قيامت است و آن ، روز قيام قائم است و « والنّهار إذا تجلّي » همان قيام قائم است ... »

محل حکومت و سکونت حضرت حجت

روايت

1-  در سرالي که مفضل بن عمر درباره حضرت مهدي منتظر (ع) ، از امام صادق صلوات الله عليه پرسيده چنين آمده است : « ... عرض کردم آقاي مؤمن ! خانه حضرت مهدي و محل گردهم آيي مؤمنان کجاست ؟ امام (ع) فرمود : محل حکومتش کوفه و محل قضاوتش ، مسجد کوفه است ، بيت المال و محل تقسيم غنايم مسلمانان ، مسجد سهله و محل خلوت و عبادتش شنزارهاي اطراف کوفه است .

 مفضل مي گويد : « آقاي من آيا همه مؤمنان در کوفه خواهند بود ؟ امام (ع) پاسخ مي فرمايد : « آري به خدا قسم ! هيچ مؤمني نيست مگر اينکه يا در کوفه است يا رد اطراف آن ، بهاي مختصر زميني از آن که اسبي در آن جاي گيرد به دو هزار درهم مي رسد و بيشتر مردم دوست دارند که يک وجب از زمين منطقه سبع از ناحيه همدان در نزديکي کوفه را به يک وجب طلا بخرند ، گستردگي کوفه به پنجاه و چهار ميل رسيده و خانه هاي آن به کربلا وصل مي شود و کربلا اردوگاه و محل رفت و آمد فرشتگان و مؤمنان و داراي مقامي بلند و برکاتي زياد است که اگر مرمني در آنجا اقامت کند و خدا را بخواند ، با يک بار دعا کردن ، خداوند چيزي به قدر هزار برابر ملک دنيا به او عطا مي فرمايد ... »

2-  ابو بصير مي گويد : امام صادق به من فرمود : « اي ابا محمد ! گويا که ساکن شدن قائم و اهل و عيالش در مسجد کوفه را مي بينم . « عرض کردم : فدايت شوم خانه اش آنجاست ؟ فرمود : آري ، خانه ادريس و ابراهيم خليل الرحمن هم آنجا بود و خداوند پيامبري را مبعوث نکرد مگر اينکه در آن مسجد نماز خواند ، و خانه خضر در آن است و کسي که در آن مسجد اقامت کند مثل کسي است که در خيمه پيامبر (ص) اقامت کرده است و هيچ مرد و زن مؤمني يافت نمي شود مگر اينکه دلش براي آن مي تپد . » عرض کردم  : فدايت شوم آيا هيچ وقت قائم از ميان آن نمي رود ؟ » فرمود : « آري مي رود » عرض کردم : پس بعد از او چه مي شود ؟ فرمود : « بعد از او هم همين طور است تا زماني که عالم خلق کاملاً به پايان برسد ... »

3-  ابو خالد کابلي مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : وقتي قائم وارد کوفه شود هيچ مؤمني نيست مگر اينکه يا در کوفه است يا به سمت کوفه مي آيد چنانکه امير المؤمنين عليه السلام به يارانش مي فرمايد : « به سمت اين مرد سرکش برويم و آن گاه به سمت کوفه راه مي افتد . »

4-  حبّه عرني مي گويد : « امير المؤمنين (ع) فرمود : گويا شيعيانمان را در مسجد کوفه مي بينم که خيمه زده اند و قرآن را همان گونه که نازل شده است به مردم ياد مي دهند ؛ بدانيد که وقتي قائم قيام کند ، مسجد را خراب کرده و قبله اش را درست مي نمايند . »

5-  حسن بن محبوب از بعضي از راوياني که از آنها نقل مي کند که فرمود : « گويا قائم (ع) را مي بينم که بر منبر کوفه نشسته است ، از جيب قبايش نامه اي که به طلا مهر شده است بيرون مي آورد ، باز مي کند و براي مردم مي خواند و مردم مثل گله گوسفندي که بگريزند از دور او پراکنده مي شوند و غير از نقبا ء و برگزيدگان ، کسي باقي نمي ماند ، آن گاه سخني مي فرمايد که قبل از اينکه به جايي پناه ببرند به سوي او برمي گردند ، و من مي دانم که آن سخن چيست . »

6-  اصبغ بن نباته در حديثي درباره فضيلت مسجد کوفه از امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : « زماني خواهد آمد که آن جا ، نمازخانه مهدي از نسل من و نمازخانه هر مرمني خواهد بود و هيچ مؤمني در روي زمين باقي نمي ماند مگر اينکه يا در آنجاست يا دلش براي آن مي تپد .»

7-  مفضل بن عمر مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « گويا قائم (ع) را بر منبر کوفه مي نگرم که سيصد و سيزده نفر از يارانش ، به تعداد مجاهدان بدر ، که صاحب پرجم و حاکمان روي زمين هستند ، اطرافش را فراگرفته اند ... »

8-  جابر از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : « وقتي قائم ظهور کند و وارد کوفهشود ، خداوند از وراي کوفه هفتاد هزار صديق را برمي انگيزد که در بين ياران و دوستان آن حضرت باشند . »

9-  مفضل بن عمر مي گويد : شنيدم امام صادق (ع) فرمود : « وقتي قائم آل محمد قيام کند در کوفه مسجدي خواهد ساخت که هزار در داشته باشد و خانه هاي کوفه به رودخانه کربلا وصل خواهد شد . »

10- ابو الجارود در حديثي طولاني از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : « وقتي قائم قيام کند به سمت کوفه به راه مي افتد » تا اينکه فرمود : « آن گاه وارد کوفه مي شود و تمام منافقان شکاک را مي کشد و خانه هايشان را ويران مي کند و آنقدر از آنان مي کشد تا خداوند عز و جل خشنود شود . »

11- محمد بن احمد فتّال در روضة الواعظين روايت مي کند : امام باقر (ع) روايتي فرمود : « وقتي قائم قيام کند به طرف کوفه به راه مي افتد و چهار مسجد را در آن جا ويران        مي کند.»

مدت عمر و حکومت امام زمان (ع) بعد از ظهور و تعيين کسي که غسل و کفن ودفن آن حضرت را به عهده مي گيرد

روايات

1-  جابر جعفي مي گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : « قائم پس از ظهور چه مدت زنده است ؟ » فرمود : « نوزده سال »

2-   جابر جعفي در حديث ديگري  مي گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : « قائم در دوره  ظهورتا قبل از مرگ چه مدت عمر مي کند ؟ » امام (ع) فرمود : « از زمان قيام تا مرگش نوزده سال »

3-  علي بن عمر از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : قائم از نسل من ، به اندازه ابراهيم خليل الرحمن عمر مي کند ، در بين مردم قيام مي کند در حالي که هشتاد ساله است و چهل سال در ميان آنها زندگي مي کند ، زمين را همان طور که از ستم و بيداد پر شده است از عدل و داد سرشار مي سازد . »

4-  در سؤالي که مفضل بن عمر از امام صادق (ع) پرسيده آمده است : « مولاي من ! مدت عمر آن حضرت ( مهدي ) و حکومتش چقدر است ؟ » امام (ع) فرمود : « خداوند فرموده است « فمنهم شقي و سعيد فأمّا الّذين شقوا ففي النّار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها مادامت السّموات و الأرض الّا ماشاء ربّک  إنّ ربّک فعّال لما يريد و أمّا الّذين سعدوا ففي الجنّة خالدين فيها مدامت السّموات و الأرض الّا ماشاء ربّک عطاءً غير مجذوذٍ » و مجذوذ به معنب مقطوع و بريده است ، يعني عطايي که قطع شدني نيست بلکه دائمي است و حکومتي که از بين نمي رود و امري که جز به اختيار و اراده و مشيت پروردگار باطل شدني نيست و از اين اراده و مشيت جز خود او کسي با خبر نيست ، سپس قيامت مي آيد و آنچه خداوند در کتابش در شرح آن فرموده است . »

5-  ابو الجارود از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : « قائم سيصد و نه سال حکومت مي کند ، همان طور که اصحاب کهف در غارشان سيصد و نه سال درنگ کردند ، او زمين را همان طور که از ستم و بيداد پر شده است از عدل و داد سرشار مي نمايد . »

6-  زيد بن وهب جهني از امام حسن (ع) از امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : « ... در بين شرق و غرب عالم چهل سال حکومت مي کند خوشا به حال کسي که روزگارش را دريابد و سخنش را بشنود ... »

7-     ابن ابي يعفور از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « قائم نوزده سال حکومت مي کند . »

8-  عبدالکريم خثعمي مي گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : « قائم چه مدت حاکم خواهدبود ؟ » فرمود : « هفت سال ، روزها و شب ها برايش طولاني مي شود تا اينکه يک سال برابر ده يال معمولي مي شود ... »

9-  عبدالله بن قاسم بطل درباره آيه « ثمّ رددنا لکم الکرّة عليهم » ، از قول امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « آيه به خروج امام حسين (ع) در ميان هفتاد تن از يارانش مربوط مي شود » تا اينکه فرمود : « وقتي دلهاي مؤمنان به شناخت قطعي رسيد که آن حضرت ، امام حسين است ، آن گاه مرگ حضرت حجت فرا مي رسد و امام حسين (ع) اورا غسل مي دهد ، کفن و حنوط مي کند و دفن مي نمايد و اين امور مربوط به وحي را جز وحي کسي ديگري عهده دار نيست . »

10- در حديث ديگري از امام صادق (ع) آمده است : « حسين (ع) در ميان يارانش که با او کشته شدند و در حالي که هفتاد پيامبر ، همان طور که با موسي بن عمران بودند ، با او هستند مي آيد ، قائم (ع) ، انگشتر ـ يا مهر ـ را به او مي سپارد و حسين (ع) همان کسي است که آن حضرت را غسل مي کند ، کفن مي پوشاند ، حنوط مي کند و در قبر مي گذارد.»

چگونگي رجعت ، ويژگي هاي رجعت کنندگان ، رجعت خانواده رجعت کنندگان ، رجعت زنان کافر و مؤمن و پايان رجعت

الف ـ چگونگي رجعت مرمنان ناب و کافران خالص

1-  عبد الکريم خثعمي از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : وقتي زمان قيام قائم فرا رسد ، در ماه جمادي الثاني و ده روز از رجب باراني بر مردم مي بارد که کسي نظيرش را نديده باشد ، آن گاه خداوند به وسيله آن باران گوشت و بدن مؤمنين را از گورهايشان مي روياند و گويا آنها را مي بينيم که دارند از طرف جهينه مي آند و خاک را از موهايشان مي تکانند .

2-  در دعاي عهدکه از امام صادق (ع) نقل شده آمده است : « ... خدايا ! اگر مرگ حتمي بين من و او ( مهدي ) فاصله انداخت ، مرا در حالي که کفن را لباس خود کرده ، شمشير برهنه و نيزه آماده در دست دارم از قبرم برانگيز تا درهمه جا ، دعوت او را لبيک گويم . »

ب ـ رجعت خانواده هاي مؤمنان ناب و کافران خالص و رجعت زنان کافران و مؤمنان ناب

روايات

1-  جعفر بن فضيل مي گويد : به محمد بن فرات گفتم : « اصبغ را ديده اي ؟ » گفت : « آري او را همراه پدرم ديدم ، پيري سپيد مو و سپيد محاسن و بلند قد بود . پدرم به او گفت : « از احاديثي که خودت از امير المؤمنين شنيده اي برايمان بگو » گفت : « از علي (ع) روي منبر شنيدم که فرمود : « من آقاي سپيد مويم و با ايوب شباهتي دارم و خدا همان طور که اهل و خانواده ايوب را برايش جمع کرد براي من نيز جمع خواهد کرد .» مي گويد : اين حديث را من و پدرم از اصبغ بن نباته شنيديم و طولي نکشيد که بعد از آن مرد ـ خدايش رحمت کند ـ »

2-  مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) از قول امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : « من آقاي پيرانم ، و در منسنتي از ايوب جاري است ، خداوند ، همچنانکه براي  يعقوب اهلش را گرد آورد براي من نيز اهل و خانواده ام را جمع مي کند و آن وقتي است که مدتها بگذرد و شما بگوييد : « مرد و از بين رفت . » ...

3-  عبدالرحيم قصير مي گويد : امام باقر (ع) به من فرمود : « وقتي قائم ما قيام کند ، حميراء ( عايشه ) برگردانده مي شود تا آن حضرت بر او حدّ جاري کند و انتقام فاطمه (ع) ، دختر محمد را زا او بگيرد . »

ج ـ در پايان رجعت چه اتفاق مي افتد ؟

از حديث مفضل بن عمر بر مي آيد که پايان رجعت ، قيامت ، با همه اوصافي که خداوند در قرآن برايش ذکر کرده ، مي باشد .

منابع

 

1ـ نام كتاب: داستان هاي از حضرت مهدي يا قصص الحجتيه

مولف: قاسم سيد خلف زاده 

ناشر: انتشارات مهدي  يار

تاريخ چاپ: پاييز 1379

2ـ نام كتاب:‌انوار صاحب الزمان

نوشته: آيت الله سيد حسن ابطحي

ناشر: موسسه انتشاراتي بطحاء

تاريخ انتشار: پاييز 1378

3ـ نام كتاب: ظهور نور

ترجمه اي از كتاب: الشموس المضئيه

تاليف: علي سعادت پرور

مترجم: جواد وزيري فرد

انتشارات: تهران احياء كتاب

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 17:58 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره رویکرد غرب در معنویت و مهدویت

بازديد: 163

« رويكرد غرب و مسيحيت ‏به معنويت و مهدويت»

 رنسانس مذهبى در غرب

امروز بوضوح تلاشهاى ضد دينى دولتهاى غربى كه به طرفدارى از اومانيسم و انسانمدارى كه مامور طرد و نفى تفكر خداگرايى و دين باورى در جوامع غربى است‏به بن بست رسيده و نسل رنسانس بى دينى غرب كه در چندين قرن پيش شكل گرفت روبه انقراض مى رود و رنسانس مذهبى در غرب فراگير مى‏شود. امروزه نشانه هاى بيشمارى از رنسانس مذهبى در غرب ديده مى‏شود.كه برخى از اين گرايشهارا در بين فرقه هاى مسيحى مى توان مشاهده كرد.اين نشانه هاى رنسانس مذهبى در غرب تنها در گرايش به كليسا و دعا و نيايش خلاصه نمى شود بلكه بدليل رشد روزافزون و آگاهانه آن ، واكنش در برابر اهانت‏به مقدسات را نيز نتيجه مى‏دهد و سردمداران و حاميان انديشه هاى ضد دينى را كه دولتهاى غربى در راس آنها قرار دارند در موضع ضعف مى‏افكند. نمونه‏هاى بارز اين بيدارى را در اعتراض به نمايش فيلمهاى توهين آميزى چون آخرين وسوسه‏هاى مسيح و يا...مى توان ديد. از طرف ديگر امروزه هزاران گروه از فرقه هاى مذهبى بر اين عقيده‏اند كه هزاره بعدى زمان ظهور منجى آخرالزمان است ;" تددانيلز"اهل فيلادلفيا كه دكتراى خود را از دانشگاه "پنسيلوانيا"اخذ كرده و تحصيلكرده "هاروارد"است‏مى‏گويد : در پى يك نظرخواهى انجام شده از سوى هفته نامه يو.اس .نيوزاين نكته روشن شده كه 61 درصد از آمريكاييها بازگشت دوباره مسيح (ع )را به زمين باور دارند و 59 درصد آنها به آخرالزمان معتقدند و حتى 12 درصد آخرالزمان را براى چند سال آينده پيش بينى مى‏كنند.اگر چه از جهت فلسفى بين گروهها و فرقه‏هاى گوناگون ، اختلافاتى وجود دارد اما"دانيلز"يك دورنماى اصلى را در همه آنها يكسان مى‏انگارد و آن همان طرز فكرى است كه براساس آنها اين اعتقاد وجود دارد كه زمين به حالت اوليه‏اش باز مى‏گردد و عدالت و يكرنگى بر همه جا حاكم‏مى‏شود آنروز ديگر از بدبختى و جنگ خبرى نيست .اين انديشه همواره با ظهور قهرمانى كه همه امور را مرتب مى‏سازد همراه است . اما قبل از رسيدن به اين نقطه ، بايد جهان مصائبى چون طوفانهاى عظيم ،فوران آتشفشانها،سقوط شهاب سنگهاو حتى اپيدمى هايى چون ايدز را شت‏سر بگذارد. از جمله ديگر گروههاى فعال مذهبى در اين رنسانس مذهبى گروه "وفاداران به عهد"هستند كه به گفته "بيل مك‏كارتنى" مؤسس گروه آنان نبايد انتظار نجات آمريكا را توسط سياستمداران آن داشت‏بلكه آنان نجات‏آمريكا رااز خدامى‏خواهند و مى‏گويند برآنيم تا تحت تاثير اراده خداوند جامعه خود را طبق نمونه دينى خود دوباره بسازيم.

در اين رنسانس مذهبى آن آيين و دينى كه بيش از همه راهگشاو تغيير دهنده بوده و جبهه اهل مبارزه با الحاد را تشكيل داده است "اسلام "است .در دنياى سرگشته امروز و در ميان عطش روزافزون نياز به مذهب و معنويت ،اين اسلام است كه در همه ابعاد پاسخگوى نيازهاى فطرى و اصيل بشرى است و راه روشن و هموار اتصال به مبداء وجود را فرا راه بشريت امروز قرار مى‏دهد. روزى "برناردشاو"فيلسوف برجسته انگليسى صريحا به زنده بودن دين اسلام اعتراف كرد و اعلام نمود :"من هميشه نسبت‏به دين محمد بواسطه خاصيت زنده بودن شگفت‏آورش نهايت احترام را داشته‏ام .به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد.من چنين پيش بينى مى‏كنم و هم اكنون هم آثارآن پديدار شده است ،كه ايمان محمد مورد قبول اروپاى فرداخواهد بود." (4) وقتى "برناردشاو"پيش بينى مى‏كرد كه آيين اسلام جهانگير مى‏شود و مورد قبول مردم اروپاقرار مى‏گيرد و تنها اسلام است كه مى‏تواند مشكلات جهان را حل كند، همه به اظهاراتش مى‏خنديدند ، و بدون تحقيق دوباره با بى‏اعتنايى از كنار آن مى‏گذشتند. اما امروز حقيقت‏سخنان "برنارد شاو "و ساير متفكران آزادانديش براى مردم غرب آشكار گشته و گرايش روزافزون مردم جهان به اسلام نشانه بارزى است‏براى صحت پيش بينى‏هاى او. امروزه كسانى كه در آمريكا و اروپا به اسلام مى‏گروند همان حقايقى را مى‏يابند كه متفكران غربى آنهارا از ويژگيهاى بزرگ اسلام و عامل نجات بشريت و پناهگاه امن معنوى براى انسانهاى سرگشته غربى معرفى مى‏كنند.يك مسلمان تازه مسلمان شده آمريكايى مى‏گويد:اين آيين قادر است فشارهاى جامعه بى‏بنياد و مصرفى آمريكا را كه متوجه افراد است ، برطرف كند،اسلام نه تنها يك دين بلكه يك شيوه درست زندگى نيز مى باشد. يك آمريكايى آفريقايى تبار نيز كه تازه به اسلام گرويده است اسلام را يك دين جهانى مى‏داند كه ميان ابناء بشر از لحاظ رنگ و پوست و نژاد فرقى قائل نيست . با آنكه مردم غرب شيفته اسلام شده‏اند و بطور روزافزون به اين آيين حياتبخش مى‏پيوندند،دولتمردان و سياستمداران غربى كه تعاليم مقدس اسلام را با منافع نامشروع و قدرت طلبى‏هاى خود در تضاد مى‏بينند با تبليغات گسترده و مسموم خود سعى در ايجاد مانع و جلوگيرى از استقبال مردم غرب از تعاليم اسلام دارند. امروزه طرفداران نهضت جهانى اسلام بايد بيش از هر زمان ديگر خود را مسؤول پاسخگويى به نيازهاى معنوى مردم غرب بدانند و با سازماندهى و گسترش تبليغات همه جانبه خود از آثار سوء دستگاههاى تبليغى غرب بكاهند و جلوه‏هاى نورانى فرهنگ و معارف اسلامى رابه بهترين وجه به روحهاى تشنه حقيقت عرضه بدارند.

« مهدويت از ديدگاه دين‏ شناسان و اسلام‏ شناسان غربى »

اشاره
آنچه در پى مى‏آيد ترجمه ‏اى است از مقاله‏ ى Messianism مهدويت كه در دائرة المعارف دين جلد 9 صفحه 469 الى 481 ويراسته ميرچا الياده توسط شركت انتشاراتى مك ميلان نيويورك آمريكا در سال 1987 به چاپ رسيده است. طبيعتاً ديدگاه دانشمندان و دين ‏شناسان غربى نسبت به ويژگى‏هاى حضرت مهدى)عج( تا حدود زيادى متأثر از متون و شخصيت‏هايى است كه با جايگاه عصمت، مبانى غيبت، تاريخ زندگى ايشان و به طور كلى ديدگاه شيعه‏ى دوازده امامى نسبت به آن حضرت، آشنايى كاملى نداشته‏اند، همچنان كه در قسمت كتاب‏شناسى اين مقاله ملاحظه مى‏شود، در اكثر برداشت‏ها كتب غيراصلى و دست دوم، ملاك قضاوت بوده‏اند و نويسنده‏ى بخش سوم مقاله )مهدويت در اسلام( در ابتداى كتاب‏شناسى خود تذكر مى‏دهد كه هيچ مطالعه‏ى جامعى را در خصوص كل موضوعات مربوط به حضرت مهدى)عج( و نهضتهاى تاريخى نيافته، تنها دو كتاب را مى‏تواند به عنوان منابعى مهم در خصوص ظهور اوليه، سابقه و توسعه ديدگاه حضرت مهدى)عج( در نهضتهاى شيعه، معرفى نمايد. اول، كتاب »آغاز مهدويت« اثر ژان اولاف بليج فلدت و دوم، كتاب »مهدويت در اسلام: ايده مهدى در شيعه دوازده امامى« اثر عبدالعزيز ساشادينا.واضح است كه منظور اصلى از ترجمه اين مقاله و ساير مقالاتى كه در دائرة المعارف‏هاى معتبر غربى در مورد حضرت مهدى)عج( به قلم بزرگترين دين‏شناسان و اسلام شناسان غربى نگارش يافته، صرفاً آشنايى با ديدگاه و نگرش آنان نسبت به آن وجود عزيز است نه تأييد كامل عقايد و كج فكرى‏هاى آن دانشمندان، لذا ترجمه اين نوع مقالات مى‏تواند زمينه‏اى براى شناخت هر چه دقيق‏تر عقايد بزرگان شيعه‏شناسى غرب در مورد حضرت فراهم آورد تا اين شناخت، خود مبنايى براى تبليغ صحيح و شناساندن شخصيت حقيقى آن امام عزيز به مردم و انديشمندان ديار غرب باشد. ان شاء الله.

اين نوشتار، مشتمل بر سه مقاله است:

1) نگاه اجمالى

2) مسيحا باورى در دين يهود

3) مهدويت در اسلام

مقاله اول مرورى بين فرهنگى بر مفهوم و عقيده‏ى مسيحا باورى در اديان مختلف، به ويژه در مسيحيت، ارائه مى‏نمايد. دو مقاله‏ى بعدى به مسيحا باورى در سنت يهود و ]مهدويت در[ اسلام مى‏پردازند.
1) نگاه اجمالى

واژه مسيحا باورى از كلمه مسيح گرفته شده كه ترجمه‏ى واژه‏ى عبرى mashiah )"تدهين شده"( است و در اصل به پادشاهى دلالت مى‏كرد كه سلطنت او با مراسم مسح با روغن، مقدس اعلام مى‏شد. در كتب مقدس يهود )كتب عهد عتيق(، mashiah هميشه براى اشاره به پادشاه وقت اسرائيل به كار رفته است: در مورد طالوت نبى )باب 12 آيات 5 - 3 و باب 24 آيات 11 - 7)، داوود نبى )باب 19، آيات 21 - 22)، سليمان نبى )كتاب وقايع ايام 2. باب 6، آيه 42)، يا پادشاه به طور كلى )كتاب مزامير: باب 2، آيه 2؛ باب 18، آيه 50؛ باب 20، آيه 6؛ باب 28، آيه 8؛ باب 9، آيه 84؛ باب 38، آيه 89؛ باب 51، آيه 89، باب 17، آيه 132). اما در دوره‏ى بين دو عهد، اين واژه به پادشاه آينده اطلاق مى‏شد كه انتظار مى‏رفت پادشاهى اسرائيل را اصلاح كند و مردم را از شرّ تمام شياطين نجات دهد.

در عين حال، اگر چه در پيشگويى‏هاى پيامبران در خصوص پادشاه آرمانى آينده، از واژه‏ى مسيح استفاده نشده است، اما آنها را از زمره‏ى از همين نوع پيش‏بينى‏هاى مربوط به معادشناسى تلقى كرده‏اند. اين متون عبارتند از كتاب اشعياى نبى باب 9، آيات 6 - 1؛ باب 11، آيات 9 - 1؛ كتاب ميكاه نبى باب 5 آيات 6 - 2، كتاب زكرياى نبى باب 9، آيه 9، و برخى از مزامير »شاهانه« مانند كتاب مزامير داود باب 72 2 و 110. سابقه اين مفهوم اخير در مكاتب سلطنتى خاور نزديك باستانى يافت مى‏شود كه در آن پادشاه نقش ناجى مردم خود را ايفا مى‏كرد و انتظار مى‏رفت كه هر پادشاه جديد حاصلخيزى، ثروت، آزادى، صلح و سعادت را براى سرزمين خود به ارمغان آورد. نمونه‏هاى آن را مى‏توان هم در مصر و هم در بين النهرين يافت. دانشمند فرانسوى، ادوارد دورم(1) در كتاب خود تحت عنوان (1910) برخى از متونى را ذكر كرده است كه چنين انتظاراتى را تحت عنوان »پادشاه مسيح« مطرح كرده‏اند. ]همچنين مراجعه كنيد به: پادشاهى، مقاله‏اى در باره‏ى پادشاهى در سرزمين مديترانه‏ى باستانى.

يهوديت

در يهوديت مربوط به دوره‏ى بين دو عهد، اميدهاى مربوط به مسيح موعود در دو جهت شكل گرفت. يكى از آنها ملى و سياسى بود كه در مزامير منسوب(2) به سليمان )بابهاى 17 و 18) با بيشترين وضوح مطرح شده است. در اينجا اين مسيح ملّى، فرزند داوود است. او با خرد و عدل حكومت خواهد كرد؛ قدرتهاى بزرگ جهان را شكست خواهد داد، مردم خود را از قيد حكومت بيگانه رها خواهد ساخت و سلطنتى جهانى وضع خواهد كرد كه در آن مردم در صلح و سعادت زندگى خواهند كرد. همين آرمان شاهانه در توصيف حكومت شمعون در كتاب اول مكابيان(3) باب 14، آيه 3؛ مطرح شده كه بيانگر پيشگويى‏هاى كتب عهد عتيق در مورد مسيح موعود است.

برخى اسناد جعلى، به ويژه وصيت‏نامه ليواى(4)، از مسيح كشيش نيز سخن مى‏گويند كه قرار است صلح و علم خداوند را براى مردم خود و جهان به ارمغان آورد. امت قمران(5) حتى منتظر دو فرد تدهين شده بودند، يك كشيش و يك پادشاه، اما اطلاع زيادى از وظايف آنها در دست نيست . مسير دوم اين شكل‏گيرى مهمتر از همه در كتاب حبشى زبان مكاشفات خنّوخ نبى )كتاب اول خنوخ( و در كتاب دوم اسدرا(6) )كه كتاب چهارم عزرا هم ناميده مى‏شود( يافت مى‏شود. تمركز اصلى آن بر عبارت پسر انسان است. اين عبارت در عهد عتيق عمدتاً جهت اشاره به انسان )كتاب مزامير داود باب 8، آيه 5؛ باب 80، آيه 18؛ ]نسخه انگليسى باب 80، آيه 17] و چندين بار جهت خطاب به پيامبر، در كتاب فر قيال نبى( به كار رفته است. در رؤيائى كه در كتاب دانيال باب 7، ثبت شده است، اين عبارت در آيه 13 براى اشاره به »موجودى شبيه انسان« به كار رفته كه برخلاف چهار حيوان معمول، مظهر چهار قدرت بزرگ در جهان قديم است و بر نقش مهم اسرائيل در روز قيامت دلالت مى‏كند.

در كتب مكاشفات مذكور، پسر انسان شخصيتى غيرمادى، كمابيش الهى و ازلى است كه در حال حاضر در بهشت پنهان است. وى در آخرالزمان، ظاهر مى‏شود تا در باب رستاخيز مردگان در ميان جهانيان قضاوت كند. مؤمنين از سلطه‏ى شياطين رها مى‏شوند و او براى هميشه در صلح و عدالت بر جهان حكومت خواهد كرد. در اين كتب اغلب از او به عنوان »شخص برگزيده« ياد شده، تنها گاهى »شخص تدهين شده«، يعنى مسيح موعود، ناميده مى‏شود. آشكار است كه تفسير سوره‏ى 13 باب 7 كتاب دانيال، »پسر انسان« را به يك شخص اطلاق مى‏كند نه چيزى كه مورد مقايسه قرار گيرد. مشكل در اين‏جاست كه تا چه حد اين متون به قبل از مسيحيت تعلق دارند. كتاب دوم اسدرا قطعاً بعد از سقوط بيت المقدس در سال 70 ميلادى نوشته شده است و بخشهايى از كتاب اول خنوخ كه در آن اشاراتى به پسر انسان شده، در لابلاى قسمتهاى آرامى(7) زبان همان نوشته‏اى كه در قمران يافت شده، وجود ندارد. از سوى ديگر، به نظر مى‏رسد عهد جديد همين تفسير سوره 13،باب 7، كتاب دانيال را مفروض گرفته است.
مسيحيت: مسيحيت اوليه بسيارى از نظرات يهوديت را در خصوص مسيح موعود پذيرفته، آنها را در مورد عيسى مسيح به كار مى‏برد. مسيح موعود در زبان يونانى به
Christos، يعنى مسيح، ترجمه شده است، بدين وسيله عيسى مسيح را با اميدهاى مسيحايى يهوديت يكسان تلقى كرده است. انجيل متى تفسير اين عبارت را در كتاب اشعياى نبى باب 9، آيه 1 )نسخه انگليسى باب 9، آيه 2) "كسانى كه در تاريكى راه مى‏پيمايند، شاهد نور عظيم خواهند بود"، در عيسى مسيح متحقق دانسته است )انجيل متى باب 4، آيات 18 - 14). نقل شده كه كتاب ميكاه نبى باب 5، آيه 1 )نسخه‏ى انگليسى باب 5 آيه 2) تأييد مى‏كند كه مسيح در بيت اللحم به دنيا مى‏آيد )انجيل متى باب 2، آيه 6). آيه 9 از باب 9 كتاب زكرياى نبى به عنوان پيش بينى ورود عيسى مسيح به بيت المقدس تفسير شده است )انجيل متى باب 21، آيه 5) و اگر داستانى كه انجيل متى روايت كرده صحيح باشد، به معنى آن است كه عيسى مسيح خواسته است خود را مسيح موعود معرفى كند.

آيه 7 باب 2 مزامير )"تو پسر من هستى"( در ارتباط با غسل تعميد عيسى مسيح نقل شده يا حداقل تلويحاً به آن اشاره دارد )انجيل متى، باب 3، آيه 17؛ انجيل مرقس باب 1، آيه 11؛ انجيل لوقا باب 3، آيه 22). )اما مسيح موعود در يهوديت پسر خدا تلقى نمى‏شد.( از كتاب مزامير داود باب 110، آيه 1 براى اثبات اين امر استفاده مى‏شود كه مسيح موعود نمى‏تواند پسر داوود باشد )انجيل متى باب 22، آيه 44)؛ بخشهاى ديگر باب 10 مزامير داود مؤيد تفسير باب 6 5 و 7 كتاب عبدانيان است. اما عهد جديد، مسيحا باورى سياسى مذكور در مزامير سليمان را رد مى‏كند. عيسى مسيح از قبول پادشاهى خوددارى كرد )انجيل يوحنا، باب 6، آيه 15)؛ او در برابر پيلات(8) اعلام كرد: "پادشاهى من متعلق به اين جهان نيست" )انجيل يوحنا باب 18، آيه 26). با وجود اين او را متهم نمودند كه ادعاى "پادشاهى يهود" را نموده است )انجيل يوحنا باب 19، آيه 19).

با اين حال، اگر چه عهد جديد تصريح مى‏كند مسيح موعود پسر خداست، اما از عنوان "پسر انسان" نيز استفاده مى‏كند. طبق اناجيل، عيسى مسيح اين عبارت را در مورد خود به كار مى‏برد كه در چند مورد احتمالاً فقط به معنى "انسان" يا "اين بشر" بوده است )انجيل مرقس باب 2، آيه 10، انجيل متى باب 11، آيه 8، و نظير آن؛ انجيل متى باب 8، آيه 20 و نظير آن(. در چند متن به آمدن پسر انسان در آخر الزمان اشاره شده است )انجيل متى باب 24، آيه 27؛ باب 24، آيه 37؛ انجيل لوقا باب 18، آيه 18؛ باب 18، آيه 23؛ باب 18، آيه 69؛ انجيل متى باب 10، آيه 23؛ انجيل مرقس باب 13، آيه 26)؛ اينها حاكى از همان تفسير دانيال باب 7، آيه 13 كتاب دانيال نبى هستند كه در كتاب اول خنوخ و كتاب دوم اسدرا نيز آمده است اما حاوى عنصر ديگرى هم هستند كه به موجب آن، عيسى مسيح است كه براى بار دوم به عنوان قاضى جهانيان باز مى‏گردد. گروه سوم منابع مطرح كننده "پسر انسان"، اشاره‏اى تلويحى به رنج و مرگ مسيح دارند كه گاه احياى او را نيز مطرح مى‏كنند )انجيل مرقس باب 8، آيه 31؛ باب 9، آيه 9؛ باب 9، آيه 31؛ باب 10، آيه 33؛ باب 14، آيه 21؛ باب 14، آيه 21؛ باب 14، آيه 41؛ انجيل لوقا باب 22، آيه 48 و غيره(. اين آيات، ديدگاه رنج مسيح را مطرح مى‏كنند كه در مسيحا باورى يهود كاملاً ناشناخته نيست اما هرگز ارتباطى به پسر انسان ندارد. )اگر پسر انسان يهود، گاه "بنده‏ى خدا" توصيف شده باشد فصل مربوط به رنج بنده، در كتاب اشعياى نبى باب 53 هرگز در مورد او صدق نمى‏كند.( در انجيا يوحنا، پسر انسان در بيشتر موارد خدائى است كه به صورت پادشاه و قاضى توصيف شده، و ضمناً موجودى ازلى در بهشت نيز تلقى مى‏شود. )انجيل يوحنا باب 1، آيه 51؛ باب 3، آيه 23؛ باب 8، آيه 28)؛ كتاب عبرانيان باب 2، آيات 8 - 6 باب 8 مزامير داود را، كه در آن "پسر انسان" در اصل به معنى "انسان" بوده، اشاره به عيسى مسيح مى‏داند، در نتيجه مفهومى معاد شناختى به اين عبارت مى‏بخشد.

با يكسان تلقى كردن بنده‏ى رنجديده در كتاب اشعياى نبى باب 53 با عيسى مسيح، ويژگى جديدى در مسيحا باورى عهد جديد مطرح شد. در انجيل مرقس باب 9، آيه 12 آمده است كه "در باره‏ى پسر انسان نوشته‏اند كه بايد رنجهاى فراوانى را متحمل گردد و به گونه‏اى تحقيرآميز با او رفتار شود" )مقايسه كنيد با كتاب اشعياى نبى باب 53، آيه 3). كتاب اعمال رسولان باب 8، آيه 32؛ مصداق آيات 8 - 7 باب 53 كتاب اشعياى نبى را صريحاً عيسى مسيح مى‏داند، و در كتاب اول پطرس باب 2، آيات 24 - 22 ذكر شده يا اشاره شده كه بخشهايى از كتاب اشعياى نبى باب 53 به او اشاره دارند. به نظر مى‏رسد كه اين يكسان‏انگارى، خلقت آغازين عيسى مسيح )يا احتمالاً ظهور كليساى اوليه( باشد.

بنابراين، مسيح‏شناسى عهد جديد از ويژگيهاى بسيار فراوانى بهره مى‏گيرد كه بر گرفته از مسيحا باورى يهود است. در عين حال، بُعد جديدى را هم به آن مى‏افزايد و آن، اين ديدگاه است كه اگر چه مسيح قبلاً به شخصه اميدهاى مسيحا باورى را تحقق بخشيده است، اما قرار است كه باز گردد تا اين اميدها را به تحقق نهايى‏شان برساند.

مسيحا باورى )مهدويت( در اسلام. عقايدى مشابه بازگشت مجدد مسيح را مى‏توان در اسلام نيز يافت، كه احتمالاً ناشى از تأثير مسيحيت است. اگر چه قرآن خداوند را قاضى روز قيامت مى‏داند، روايات اسلامى پس از آن، حوادث مقدماتى خاصى را قبل از آن روز معرفى مى‏كند. نقل شده كه محمد گفته است اگر فقط يك روز از عمر جهان باقى مانده باشد به قدرى طولانى مى‏شود كه فرمانروايى از اهل بيت پيامبر بتواند تمام دشمنان اسلام را نابود كند.

اين فرمانروا مهدى نام دارد، يعنى "كسى كه به حق هدايت شده است." روايات ديگر مى‏گويند او جهان را پرا از عدل و داد مى‏كند همان گونه كه در حال حاضر پر از گناه است كه انعكاس واضح مكتب سلطنتى قديم است. برخى مهدى را همان مسيح )به عربى، عيسى( مى‏دانند كه قرار است با ظهور خود قبل از آخر زمان، دجّال )فريبكار(، مسيحاى دورغين يا ضد مسيح را نابود كند. اين روايات به وسيله‏ى بنيانگذاران سلسله حاكمان جديد و ساير رهبران سياسى يا مذهبى و به ويژه در ميان شيعه، به كار گرفته شده‏اند. آخرين نمونه‏ى آن رهبر شورشيان، محمد احمد سودانى بود كه از سال 1883 به طور موقت نفوذ انگلستان بر اين منطقه را از بين برد.

نهضتهاى "بومى پرست‏گرا"(9). به دلايلى مفهوم مسيح باورى براى توصيف چند فرقه "بومى‏پرست" در نقاط مختلف جهان كه در پى نزاع بين مسيحيت استعمارگر و اديان بومى به وجود آمده‏اند، به كار رفته است. اما به پيروى از ويتوريو لانترتارى(1965) (10)، بايد بين نهضتهاى مسيحا باورى و نهضتهاى پيامبران تمايز قائل شد. او مى‏گويد "عيسى" ناجى منتظَر است و "پيامبر" كسى است كه آمدن كسى را كه قرار است بيايد اعلام كند. خود پيامبر پس از رحلت مى‏تواند "مسيحا" باشد و انتظار رود كه به عنوان يك ناجى باز گردد، يا اينكه، خود پيامبر با استناد به يك اسطوره‏ى مسيحايى سابق، خود را پيامبر مسيحا اعلام كند ")پاورقى ص 242).

نمونه‏ى اين گونه نهضتها در تمام نقاط بومى جهان مشهود است. در همين قرن شانزدهم، امواج پى در پى قبايل توپى(11) در برزيل، در جستجوى "سرزمين بدون شيطان" كه مبتنى بر مسيحا باورى بود، به ساحل بائيا(12) رفتند. گفته شده مهاجرت ديگرى از اين قبيل براى يافتن "سرزمين ابديت و آرامش جاودانى" منجر به ظهور عقيده‏ى الدورادو(13) در بين مردم اسپانيا گرديده است. مهاجرتهاى مشابهى در قرنهاى بعد به رهبرى نوعى پيامبر رخ داده كه به عنوان "خداى انسان گونه"(14) يا "نيمه خدا"(15) توصيف شده و منظور از آن جادوگران قبايل بومى است كه براى بوميان، رهبران مذهبى و صور تناسخ يافته‏ى قهرمانان بزرگ اسطوره‏اى در سنت بومى و اعلام كنندگان دوران تجديد تلقى مى‏شدند.
نهضت رقص ارواح در غرب امريكا در سال 1869 به وسيله‏ى فردى به نام وودزيواب(
16) شكل گرفت، او رؤياهايى مى‏ديد كه از طريق آن روح بزرگ اعلام مى‏كرد به زودى فاجعه‏ى بزرگى كل جهان را مى‏لرزاند و سفيدپوستان را نابود مى‏كند، سرخپوستان زنده مى‏شوند و روح بزرگ در دورانى بهشتى بين آنها زندگى مى‏كند. پسر وودزيواب، واوُكا(17) )جان ويلسون(18))، در سال 1892 روابطى با مورمونها برقرار كرد و آنها او را مسيحاى سرخپوستان و پسر خدا تلقى كردند.

در منطقه‏ى كنگو در افريقا، سيمون كيمبانگو(19)، كه در هئيت مبلغّان باپيتست بريتا ينا(20) پرورش يافته بود، در سال 1921 به عنوان پيامبر، بر مردم خود ظهور كرد. تبليغ او آميخته‏اى از عناصر مسيحى و بومى بود. او بركنارى قريب الوقوع حاكمان بيگانه، روش زندگى جديد براى آفريقائيان و آمدن عصر طلايى را پيش‏بينى نمود. او و جانشينش، آندره ماتسوا(21)، هر دو تصور مى‏كردند كه پس از مرگ به عنوان ناجى مردم خود باز مى‏گردند. چندين نهضت مشابه ديگر از اين قبيل در ساير نقاط افريقا معروف است . و اوايل قرن بيستم، ملانزى و گينه نو شاهد ظهور آئين‏هايى معروف به آيين‏هاى دينى كشتى‏هاى بارى بودند. عقيده‏ى رايج در ميان تمام آنها اين بود كه يك كشتى غربى )يا حتى هواپيما(، با سرنشينان سفيد پوست، از راه خواهد رسيد و براى بوميان ثروت به همراه خواهد آورد، همزمان با آن مردگان زنده مى‏شوند و دوران شادى به دنبال آن خواهد آمد. برخى پيامبران اين فرقه‏ها صورت تناسخ يافته‏ى ارواح تلقى مى‏شدند. ]همچنين مراجعه كنيد به مدخل: [Cargo Cults.

به نظر مى‏رسد تمام اين جنبشها در بين افراد تحت ستم شكل گرفته، بيانگر آرزوى آنها براى آزادى و شرايط بهتر زندگى است. شرايطى كه مسيحيت در آن ظهور كرد قطعاً، تا حدودى به همين شكل بوده است.]به مدخل‏هاى منجى‏گرايى و احياء و تجديد نيز مراجعه كنيد.(22)]

كتاب شناسى

اثر قابل قبول در خصوص اوايل مسيحاباورى در يهوديت، كار زيگموند مونيكل(23) تحت عنوان "او كه مى‏آيد" )آكسفورد، 1956) است. كار خلاصه‏تر كه در عين حال شامل متون مصرى و بين النهرين است و در اين مقاله نيز به آن اشاره شده، كتاب اينجانب تحت عنوان مسيحا در عهد عتيق )لندن، 1956) است. مقاله‏ى كارستن كولپه(24) تحت عنوان "Huios Tou Anthropou"، در فرهنگ خداشناسى عهد جديد، ويرايش گرهارد كتيل(25) )گرند رپيدز: ميك، 1972)، مسأله‏ى پسر انسان را به خوبى مطرح مى‏كند. به اثر رولين كِرن(26) تحت عنوان Vorfragen zur Christologic، جلد 3 (Tubingen، 1978 - 1982) و پسر انسان: تفسير و تأثير دانيال )لندن، 1979) اثر موريس كيسى(27) نيز مراجعه كنيد. مهدويت در اسلام اخيراً توسط اثر حوا لازواروس - يافه(28) در كتاب وى به نام برخى از ابعاد دينى اسلام )ليدن، 1981)، صص 57 - 48، و نيز در مهدويت نخستين )ليدن، 1985) اثر ژان اولاف بليچ فلدت(29) مورد بحث قرار گرفته است. در زمينه‏ى اسلام، به مقاله‏ى اينجانب تحت عنوان »برخى ابعاد دينى خلافت«، در كتاب سلطنت مقدس )ليدن، 1959) نيز مراجعه كنيد. ادگار بلاشه برخى مشاهدات اوليه را در Lemessianismedonsl’he’te’rodoxie musulmane )پاريس، 1903) ارائه مى‏كند. بررسى جامع نهضتهاى منجى‏گرا را مى‏توان در اديان ستمديده )نيويورك، 1965) اثر ويتوريو لانترنارى يافت. اثر لانترنارى حاوى كتاب‏شناسى خوبى است.

نويسنده: هلمه رينگ گرن(30)مسيحا باورى در يهوديتاصطلاح مسيحا باورى بر نهضت، يا نظامى از عقايد و نظرات دلالت مى‏كند كه محور آن انتظار ظهور يك مسيح )برگرفته از واژه‏ى عبرى مشياح (mashiah)، يعنى "خود تدهين شده"( است. فعل عبرى مشاح (mashah) يعنى تدهين اشياء يا افراد با روغن در موقع مناسب براى اهداف مقدس و علاوه بر آن براى اهداف معمول دنيوى. شكل فاعلى اين واژه در مورد هر كسى كه رسالت خاصى از سوى خدا داشته به كار رفته است )يعنى، فقط شامل پادشاهان يا كشيشهاى والا مقام نبوده(، گر چه واژه‏ى تدهين شده صرفاً استعارى است )پيامبران، اسقفهاى اعظم( و در نهايت، مفهوم ضمنى ناجى يا نجات دهنده‏اى را كه در آخر زمان ظهور خواهد كرد و سلطنت خداوند، بازگشت اسرائيل، يا هر حاكميتى را كه وضعيتى آرمانى براى جهان تلقى شده است با خود خواهد آورد، يافته است. ]به معادشناسى مراجعه كنيد.

اين گسترش معنايى خاص ناشى از اين اعتقاد يهود بود كه نجات نهايى اسرائيل، اگر چه ساخته و پرداخته خداوند است اما، به عهده‏ى سلاله‏اى از خاندان سلطنتى داوود بوده، به وسيله‏ى او تحقق خواهد يافت. او. "پسر داوود"، بهترين فرد تدهين شده پروردگار خواهد بود. به اين ترتيب، واژه‏ى مشياح (mashiah) از بافت يهودى اوليه‏ى خود، خارج شده كاربردى عمومى يافت و به گرايش‏ها يا اميدهايى نسبت به شخصيتى آرمانى يا از جهاتى ديگر نسبت به نجات جامعه و جهان دلالت مى‏كرد. به نظر مى‏رسد كه واژه‏ى مسيحا باور (messianic) كه گاه خصلت بازگشتى دارد )نشانه بهشت گمشده يا بهشت بازيافته(، بدين معنا كه بازگشت گذشته و عصر طلايى گمشده را مجسم مى‏كند. اين واژه در موارد ديگر آرمانى‏تر به نظر مى‏رسد، به اين معنا كه وضعيتى تكاملى را به تصوير مى‏كشد كه نظير آن قبلاً هرگز نبوده است )"آسمانى جديد و زمين جديد"(؛ مسيحا فقط روزهاى گذشته را احيا نمى‏كند بلكه "عصر جديد"ى را به همراه مى‏آورد.

اصطلاح مشياح (mashiah) در اين مفهوم خاص معادشناختى در كتب مقدس عبرى يافت نمى‏شود. كتاب اشعياى نبى باب 45، آيه 1؛ كوروش دوم پادشاه ايران را "تدهين شده‏ى" خداوند مى‏خواند زيرا به وضوح وسيله‏اى برگزيده از جانب خداوند بود كه اجازه داد تبعيديان بنى‏اسرائيل از امپراطورى بابل به بيت المقدس باز گردند. چه بسا فرد با به كارگيرى اصطلاحات متأخرتر، از لحاظ فنى، در انتساب تاريخى رويدادها، دچار خطا شده، و متون مقدسى را كه عصرى طلايى در آينده، گرد هم آمدن تبعيديان، بازگشت خاندان داوود، بازسازى بيت المقدس و معبد حضرت سليمان، دوره‏ى صلح كه در آن گرگ و بره كنار هم قرار مى‏گيرند و غيره را پيش بينى مى‏كنند به عنوان "مسيحا باورى" توصيف كند . اين گونه است كه ماهيت مسيحا باورى در دوره‏هاى رنج و ناميدى شكل مى‏گيرد و شكوفا مى‏شود. وضعيت موجود مطلوب، نيازمند منجى نيست اما بايد تداوم يافته يا تجديد شود )مثلاً با آيينهاى تجديد كننده‏ى دوره‏اى يا چرخه‏اى(. هنگامى كه وضعيت موجود كاملاً نامطلوب باشد، مسيحا باورى به عنوان يكى از پاسخهاى ممكن مطرح مى‏شود: اطمينان به يك نظم مطلوب طبيعى، اجتماعى، و تاريخى )و اين اطمينان در اسرائيل بسيار قوى بود، زيرا مبتنى بر وعده‏ى خداوند بود كه در زمره‏ى تعهدات ازلى وى جاى گرفته بود( كه در افق آينده‏اى آرمانى خود را نشان مى‏دهد. همان طور كه در شرحهاى انجيل به وفور يافت مى‏شو، قبلاً در دورانهاى مذكور در انجيل وضعيت موجود عموماً نامطلوب تلقى مى‏شد )پادشاهان ظالم و گناهكار، تجاوزات دشمن، شكست‏ها( و در نتيجه انديشه‏هاى مربوط به نظم آرمانى تحت فرمانروايى آرمانى خاندان داوود شروع به تبلور كرد.

با ويران شدن نخستين معبد سليمان (586/587 پيش از ميلاد(، تبعيد بابليها، و بازگشت متعاقب به سرزمين اسرائيل تحت فرمانروايى كورش، كه "اشعياى دوم" آن واقعه را به عنوان نظام مسيحايى گرامى داشته است، گرايش به نگاه به سوى كاميابى آينده شدت يافت. اما اين نجات "مسيحايى" به يأس غم‏انگيزى تبديل شد. آزار و اذيت شديد تحت حكومت آنتيوخس(31) چهارم )از 175 تا 163 پيش از ميلاد( فرمانرواى سلوكيه در سوريه نيز منجر به ظهور اميدهاى مسيحايى مربوط به آخرت گرديد، همانگونه كه كتاب دانيال كه تدوين آن عموماً به همان زمان بر مى‏گردد گواه بر آن است. اما نجات بزرگ ناشى از پيروزى مكابيان نيز، در دراز مدت، به يأسى غم‏انگيز تبديل شد. شورش عليه "سلطنت بى‏رحم" ظالم، يعنى حكومت رم، در سال 70 - 65 ميلادى )كه به ويرانى بيت المقدس و معبد دوم سليمان منتهى گرديد( و شورشى مجدد در سال 135 - 132 ميلادى )شورش باركوخبا(32) كه منجر به نابودى واقعى يهوديت در فلسطين گرديد(، بدون شك حاوى عناصر مسيحايى بود. از آن پس، مسيحا باورى تركيبى از اميد راسخ و تزلزل‏ناپذير به رستگارى نهايى، از يك سو، و از سوى ديگر، ترس از خطرات و عواقب فجيع شورشهاى مسيحاباورى مانند "فعال‏گرايى مسيحايى"، به اصطلاح مورخين، يا "مسيحا باورى نا به هنگام" به اصطلاح متكلمان بود.

آموزه‏هاى مسيحا باورى كه طى نيمه دوم دوره‏ى معبد دوم سليمان از حدود 220 پيش از ميلاد تا 70 پس از ميلاد شكل گرفت )كه دوره‏ى "بين دو عهد" ناميده مى‏شود( داراى انواع مختلفى بود و از دغدغه‏هاى ذهنى و معنوى محافل مختلف حكايت مى‏كرد. آموزه‏ها از اميدهاى سياسى دنيوى همچون شكستن يوغ حكومت بيگانه، احياى حكومت خاندان داوود )پادشاه مسيحا( و پس از سال 70 پس از ميلاد، گرد هم آمدن تبعيديان و بازسازى معبد سليمان گرفته تا مفاهيم مكاشفه‏اى، از قبيل پايان خارق‏العاده و فاجعه‏آميز "اين عصر" )از جمله روز قيامت(، بوجود آمدن عصر جديد، ظهور سلطنت آسمانى، احياى مردگان، آسمان جديد و زمين جديد را در بر مى‏گيرند. قهرمان اصلى مى‏تواند رهبرى نظامى باشد، يا "پسر داوود"، فردى سلطنتى، يا شخصيتى فوق طبيعى مانند "پسر انسان" كه به نوعى مرموز بوده در برخى متون مقدس عبرى و نيز در متون مكاشفه‏اى جعلى ذكر شده است. ]به مدخل Apocalypse )مكاشفه( مراجعه كنيد. [بسيارى از علما معتقدند عيسى به خاطر بار سياسى اصطلاح مسيحا تعمداً از به كارگيرى آن خوددارى كرد )به ويژه اينكه از سلطنتى خبر مى‏داد كه اين جهانى نبود( و اصطلاح غير سياسى "پسر انسان" را ترجيح داد. از سوى ديگر، كسانى كه مسؤول تحرير نهايى انجيل متى بودند لازم دانستند شجره‏ى خانوادگى براى مسيح قائل شوند كه ثابت كنند از تبار داوود است تا به موقعيت مسيحايى او مشروعيت بخشند، زيرا مشياح (mashiah) و به زبان يونانى كريستوس (Christos) بايد "پسر داوود" شناخته مى‏شد.

ضمناً، اين مثالها نشان مى‏دهند كه ريشه‏هاى مسيحيت را بايد در بافت ناآرامى مسيحايى فلسطين يهودى در همان مقطع زمانى يافت. انديشه‏هاى مسيحايى نه تنها از طريق تفسير متون انجيل )مانند پشر در(33) ميان امت قمران و بعدها ميدراش(34) متعلق به يهوديت پيرو خاخامها( بلكه با "الهام" به افراد رؤيابين و برخوردار از قدرت مكاشفه به وجود آمد. سنت اخير در آخرين كتاب عهد جديد، كتاب وحى، به خوبى ترسيم شده است.

اما انديشه‏ها و اميدهاى مسيحايى مى‏توانند براساس نگرشهاى "عقلانى" )يعنى غير رؤيائى( نيز باشند، به ويژه هنگامى كه پيش‏گوئى‏هاى كتب مقدس شكل محاسبه و برآورد تاريخهايى را كه ادعا مى‏شد در نمادگرايى مبهم متون به آنها اشاره شده است، به خود گرفت. شيفتگان مسيحا در يهوديت اغلب براساس كتاب دانيال، محاسبات خود را انجام مى‏دادند )درست همان‏طور كه كه منجى‏گرايان مسيحى آخرالزمان را از روى "تعداد چهارپايان" كه در كتاب وحى باب 13، آيه 18 ذكر شده محاسبه مى‏كردند(. چون اميدهاى فراوان ناشى از اين محاسبات اغلب منجر به فاجعه )يا در بهترين حالت، سرخوردگى شديد( مى‏شد، خاخامهاى تلمود عبارات تندى در خصوص "كسانى كه آخر الزمان ]مسيحائى[ را محاسبه مى‏كنند" داشتند.

يك سنت كه احتمالاً تحت تأثير كتاب زكريا بابهاى 3 و 4 است، ظاهراً معتقد به آموزه‏ى دو چهره‏ى مسيحايى بوده است، يكى فرد "تدهين شده‏ى" بسيار روحانى از خاندان هارون، و ديگرى مسيحايى سلطنتى از خاندان داوود. اين عقيده كه مورد قبول امت قمران )كه به فرقه‏ى بحر الحيت نيز مشهورند( بود، ظاهراً حاكى از آن است كه اين چهره‏هاى مسيحايى مكمل به اندازه‏ى نمونه‏هاى نمادين كه در رأس نظم اجتماعى آرمانى و رهايى‏بخش قرار دارند ناجى و رهائى‏بخش نيستند. به نظر مى‏رسد كه بازتاب‏هاى اين آموزه در تأكيد )ظاهراً بحث‏انگيز( نامه‏اى به عبريان در عهد جديد مبنى بر اينكه عيسى هم پادشاه بود و هم كشيش عالى مقام به چشم مى‏خورد. ظاهراً اين آموزه از قرون وسطى بر جاى مانده )كاملاً معلوم نيست از طريق چه كانالهايى(، زيرا در بين قرائيمى‏ها نيز يافت مى‏شود.

تعبير ديگر از "مسيحاى دوگانه" در قرن دوم ميلادى و احتمالاً به صورت واكنشى در برابر شكست فجيع شورش بار كُخبا به وجود آمد. مسيحاى خاندان يوسف )يا افرايم((35) - بازتاب احتمالى مضمون ده قبيله‏ى گمشده - در جنگ با نيروهاى يأجوج و مأجوج شهيد مى‏شود )مشابه يهودى براى، نبرد نهايى(36) بين نيكى و بدى در روز قيامت( پس او مسيحاى درد و رنج نيست بلكه مسيحاى جنگجويى است كه مثل يك قهرمان مى‏ميرد و به دنبال او مسيحاى پيروز خاندان داوود مى‏آيد. اين نگرش مسيحاى دوگانه بيانگر دوگانگى بنيادى در مسيحا باورى يهوديت نيز هست )اما فقط به يهوديت محدود نمى‏شود(. قبل از ظهور مسيحا، بلاياى كيهانى، طبيعى، و آشوبهاى اجتماعى رخ مى‏دهد. اين مضمون يهودى، در مسيحيت به اين انديشه تغيير مى‏يابد كه دجال، آزاد گذاشته مى‏شود تا پيش از بازگشت مسيح و شكست نهائى، بر جهان حكومت كند. بنابراين، هر گاه دردها و مصائب شديد در بين مردم يهود مشاهده مى‏شد، ممكن بود به عنوان فاجعه‏ى قبل از ظهور مسيح تلقى گردد. و اغلب هم همين گونه تلقى مى‏شد )و در زبان تلمود "درد تولد" عصر مسيحا نام داشت(. و خبر از وصال قريب الوقوع مسيحائى مى‏داد . مفهوم وسيع‏تر مسيحاباورى به معناى آينده‏اى آرمانى لازم نيست كه به معنى اعتقاد به يك ناجى خاص يا چهره‏اى رهائى بخش باشد. هر چند كتاب اشعياى نبى باب 11 و با ب 2 آيات 4 - 2 دنيايى آرام و آرمانى تحت حكومت خاندان داوود را مجسم مى‏كند. متن نظير آن كتاب ميكاه نبى باب 4، آيه 4 حتى حاوى عناصر معجزه‏آساى كمترى است و از سعادت زمينى سخن مى‏گويد كه در آن هر كس در زير زير درخت انجير خود زندگى مى‏كند. اگر چه نگرش ارمياى نبى به آينده بر ابعاد اخلاقى نيز تأكيد مى‏كند - كتاب ارمياى نبى باب 31، آيات 30 و آيات بعد؛ باب 32، آيات 44 - 36 را مقايسه كنيد با "قلب جديد" و "قلب گوشتى" حزقيال نبى به جاى قلب سنگى سابق )كتاب حرقيال نبى باب 2 آيه 4، باب 11 آيه 19، باب 18 آيه 31، باب 32 آيه 9، باب 36 آيه 26) - اما از نظر او موهبت موعود اين است كه "از دروازه‏هاى اين شهر ]بيت المقدس [شاهان و شاهزادگانى وارد خواهند شد كه بر تخت پادشاهى داوود نشسته‏اند و ارابه‏هاو اسبها آنها را به حركت در مى‏آورند" )كتاب حزقيال نبى باب 17 آيه 25). آنچه در اين متن قابل توجه است نه تنها آرمان اين جهانى مطرح شده در آن و طرح بيت المقدس بعنوان شهر پر جنب و جوش سلطنتى است، بلكه اشاره‏اى است كه در آن به پادشاهان به صورت جمع صورت گرفته است. انديشه يك پادشاه ناجى مسيحايى هنوز شكل نگرفته است.

در تعابير بعدى و به ويژه تعابير مدرن و سكولار مسيحاباورى، انديشه مسيحاى شخصى به طور فزاينده جاى خود را به عقيده‏ى "عصر مسيحايى" حاوى صلح، عدالت اجتماعى و عشق همگانى داده است. مفاهيمى كه به راحتى مى‏توانند بعنوان تحولات پيش رونده، ليبرالى، سوسياليستى، آرمانى و حتى انقلابى مسيحاباورى سنتى، ايفاى نقش كنند. از اين رو طرح يهوديت اصلاح طلب امريكا در فيلا دلفيا (1869) به جاى اعتقاد به مسيحاى شخصى، ايمان خوش‏بينانه به ظهور يك دوره‏ى مسيحايى را جايگزين نمود كه ويژگى آن "يكپارچگى همه‏ى انسانها به عنوان فرزندان خدا در اعتراف به يك خداى واحد" بود و "در تريبون پيتزبورگ"(1885) (37)، از ايجاد "سلطنت راستى، عدالت، و صلح" سخن به ميان آمد. به نظر مى‏رسد نااميدى قرن بيستم از انديشه پيشرفت، حيات تازه‏اى به اشكال افراطى‏تر و آرمانى مسيحاباورى داده است.

در دوره‏ى بين دو عهد، همان طور كه شاهد بوده‏ايم عقايد و آموزه‏هاى مسيحايى به اشكال مختلف شكل گرفت. مسيحا باورى به طور فزاينده‏اى با معادشناسى ارتباط يافت و معادشناسى قاطعانه تحت تأثير مكاشفه‏گرائى واقع شد. در عين حال، اميدهاى مسيحايى به طور فزاينده‏اى بر شخصيت يك منجى منفرد متمركز گرديد. در مواقع تنش و بحران، مدعيان مسيحا )يا طلايه‏داران و مناديانى كه خبر از ظهور آنها مى‏دادند( اغلب به صورت رهبران شورش ظاهر مى‏شدند. علاوه بر نويسنده‏ى كتاب اعمال )رسولان( باب 5، جوزفوس فلاويوس(38) نيز چند نمونه از اين افراد را نام مى‏برد. علاوه بر اين، مسيحا ديگر نماد آمدن عصر جديد نبود، بلكه به نوعى انتظار مى‏رفت كه آن را تحقق بخشد. از اين رو "تدهين شده‏ى خداوند" به "ناجى و رهائى‏بخش" و كانون آموزه‏ها و اميدهاى پرشورتر، و حتى كانون "الهيات مسيحايى" تبديل شد. براى مثال، مقايسه كنيد با معانى ضمنى تفسير پولس مقدس از كتاب اشعياى نبى باب 52، آيه 20 "و نجات‏دهنده ]يعنى خدا[ بر سرزمين اسرائيل وارد مى‏شود" و "نجات‏دهنده ]يعنى مسيح[ از سرزمين اسرائيل بر مى‏خيزد" )كتاب روميان، باب 11 آيه 26).

نظر به اينكه بسيارى از يهوديان آواره تحت سلطه مسيحيان زندگى مى‏كردند كه آن‏هم به معنى آزار و شكنجه از سوى مسيحيان و فشار مبلغين مذهبى بود، مجادله‏هاى الهياتى ناگزير بر محور موضوعات مسيح‏شناسى - يعنى مسيحايى - متمركز بود. )آيا عيسى مسيح، مسيحاى موعود است؟ چرا يهوديان از پذيرش او خوددارى مى‏كنند؟ آيا علت آن كورى نفسانى است يا شرارت اهريمنى؟( چون در هر دو دين، تورات كتابى مقدس تلقى مى‏شد، مجادله اغلب شكلى تفسيرى به خود مى‏گرفت )يعنى هر كدام مدعى تفسير صحيح پيش‏گوئيهاى مربوط به مسيحا در كتاب مقدس بود(. ]به مجادلات، مقاله‏اى در باب مجادلات بين يهود و مسيحيت مراجعه كنيد.[ على القاعده مسيحاباورى يهودى هرگز اميدهاى واقعى، تاريخى، ملى، و اجتماعى خود را رها نكرد و چندان تحت تأثير ماهيت "معنوى" آموزه‏هاى مسيحيت قرار نگرفت .

 مجادله‏گران مسيحى، از نخستين پدران كليسا گرفته تا قرون وسطى و پس از آن، يهوديان را متهم به ماده‏گرايى پست و خشنى مى‏نمودند كه باعث شده بود كتابهاى مقدس كاتا ساركا(39) را با چشم ظاهر بخوانند تا چشم باطن. شگفت اينكه، يهوديان اين انتقاد را تمجيد مى‏دانستند، زيرا از نظر آنها، در دنيايى رهايى نيافته كه گرفتار جنگ، بى‏عدالتى، ظلم، بيمارى، گناه، و خشونت بود اين ادعا كه مسيحا آمده، كاملاً بى‏معنى بود. در مناظره‏ى معروف بارسلونا (1263)، كه به وسيله‏ى مبلغين مذهبى دومينيكن بر يهوديان تحميل شد و در حضور جيمز اول، پادشاه آراگون، برگزار گرديد، سخنگوى يهودى، تلمودى و قبّالى بر جسته، )موسى ابن نحمن(40)، )حدود 1194 - حدود 1270)، صرفاً كتاب اشعياى نبى باب 2 آيه 4، را قرائت كرد و گفت كه براى اعليحضرت مسيحى، عليرغم اعتقاد ايشان به اينكه مسيحا آمده، احتمالاً امر دشوارى است كه ارتش خود را منحل كند و تمام جنگجويان خود را به خانه بفرستد تا شمشيرهاى خود را به تيغه‏ى گاوآهن و نيزه‏ها را به داس بزنند.

در طول تاريخ يهوديت، بين دو نوع مسيحاباورى كه قبلاً به اختصار مطرح شد تنش وجود داشته است: نوع مكاشفه‏اى، با عناصر معجزه‏آسا و خارق‏العاده‏ى آن، و نوع "خردگرا"تر. در طول قرون وسطا مكاشفه‏هاى قديمى و معمولاً انتسابى و تفاسير مسيحايى كتب مقدس استنساخ شدند و نمونه‏هاى جديدى توسط رؤيابينان و شيفتگان مسيحا خلق شد. نگرش خاخامها، حداقل نگرش رسمى آنان، معقول‏تر و سنجيده‏تر بود چرا كه تعداد زيادى از طغيانهاى مسيحايى به فاجعه يعنى سركوبى بى‏رحمانه به وسيله‏ى حاكمان غيريهودى منتهى شده بود. مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مى‏ترسد و ترديدهاى خاخامها )كه احتمالاً ناشى از تجربه تلخ شورش باركوخبا بود( در تفسير وعظ گونه كتاب غزل غزلها باب 2 آيه‏ى 7، نمودى روشن يافت: "من از شما، شما دختران بيت المقدس مى‏خواهم عشق مرا تحريك نكرده و او را بيدار نكنيد تا اينكه او بخواهد" - اين آيه حاوى شش دستور براى اسرائيل است: عليه حكومتهاى اين جهان شورش نكنند، به زور بر پايان روزها تأكيد نكنند... و براى بازگشت به سرزمين اسرائيل به زور متوسل نشوند." در سطح بسيار نظرى‏تر، قبلاً يكى از بزرگان تلمود اين چنين اظهر نظر نموده بود كه "هيچ تفاوتى بين اين عصر و عصر مسيحا وجود ندارد جز ظلم حكومتهاى كافر نسبت به اسرائيل ]كه پس از آنكه اسرائيل مجدداً آزادى خود را به وسيله‏ى يك پادشاه مسيحا به دست آورد، به پايان خواهد رسيد .

موسى بن ميمون(1204 - 113518) (41)، مرجع بزرگ قرون وسطا و فيلسوف و متأله، هر چند كه در مجموعه‏ى اصول دين، ايمان به ظهور مسيحا را نيز بر شمرده است، اما همانگونه كه در زير مى‏آيد، در اصول قانونى خود با احتياط حكم كرده است: "نگذاريد كسى تصور كند كه پادشاه مسيحا بايد علائم يا معجزاتى را نشان دهد و نگذاريد كسى تصور كند كه در دوره‏ى مسيحا روند عادى امور تغيير مى‏كند يا نظام طبيعت دگرگون مى‏شود... آنچه كه كتاب مقدس در اين خصوص مى‏گويد بسيار مبهم است، و فرزانگان ما]نيز[ هيچ روايت روشن و صريحى در خصوص اين مسائل ندارند. بيشتر ]پيش‏بينى‏ها و روايتها [حكايت و داستان است، كه مفهوم واقعى آنها فقط پس از وقوع حادثه آشكار مى‏شود. پس اين جزئيات، جزء اصول دين نيست و نبايد وقت خود را بر سر تفسير آنها يا محاسبه‏ى تاريخ ظهور مسيحا تلف كرد، زيرا اين مسائل نه ما را به عشق الهى رهنمون مى‏شوند و نه باعث ترس از او". )تورات ميشنه، باب پادشاهان آيات 11 و 12).

در زمان زندگى خود ابن ميمون جنبشهايى مسيحايى در نقاطى از دياسپورا(42) رخ داد و او به عنوان رهبر آگاه نسل خويش بايد نهايت تلاش خود را بكار مى‏بست تا بدون جريحه‏دار كردن احساسات مسيحايى مؤمنين، با تبليغ دقيق روش عاقلانه‏تر خود )مثل آنچه در رساله‏ى يمن و رساله‏ى احياى مردگان بيان شده است(، مانع از وقوع فجايع و شورشها گردد. با وجود اين، آرزوى مسيحا و تصورات مكاشفه‏اى كه در اثر آزارها و رنجها برانگيخته مى‏شد، همچنان گسترش مى‏يافت و باعث مشتعل شدن شورشهاى مسيحايى مى‏گرديد. در خصوص مدعيان مسيحا. "شبه مسيحا" يا پيام‏آورانى كه خبر از ظهور نجات دهنده مى‏دادند. هيچ كمبودى وجود نداشت، به شرط آنكه مردم با روشهاى مناسب )مانند رياضتهاى ناشى از ندامت( خود را آماده مى‏كردند.

مهم نيست كه عقايد و اميدهاى مسيحايى، مكاشفه‏اى بودند يا معقول‏تر، مربوط به آشوب پرهيجان بودند يا تعصب خداشناسانه، به هر حال به بخش اساسى دين يهود و تجربه‏ى حيات و تاريخ يهود تبديل شده بودند. ممكن است برخى متون مكاشفه‏اى را بسيار خيالى دانسته، رد كنند، اما ميراث پيشگوئى مسيحايى مورد قبول همگان بود - نه تنها در شكل مذكور آن در تورات بلكه حتى به طور قطعى‏تر در شكل‏گيرى متعاقب آن در قالب خاخامها.

شايد بتوان گفت مؤثرترين عامل، تأكيد مداوم بر عقايد مسيحايى )گردهم آمدن تبعيديان، احياى سلطنت خاندان داوود، بازسازى بيت المقدس و معبد سليمان( در آداب دينى روزمره، در شكرانه‏اى كه پس از هر غذا خوانده مى‏شد و به ويژه در دعاهاى روز سبت و روزهاى مقدس بود. اين تنها مورد در تاريخ اديان نيست كه نشان مى‏دهد چگونه كتاب دعا و آداب دينى مى‏تواند بيش از رساله‏هاى خداشناسى تأثير يا نفوذ داشته باشد.

جنبشهاى مسيحايى در طول قرون وسطا ملازم تاريخ يهوديت بودند، و احتمالاً بسيار بيشتر از آن تعدادى هستند كه از طريق وقايع نامه‏ها، فتاوى خاخامها، و ديگر منابع فرعى به اطلاع ما رسيده است. بسيارى از آنها پديده‏هاى داخلى كوتاه مدت بودند. هر جنبش معمولاً پس از سركوبى آن به وسيله‏ى مقامات يا ناپديد شدن )يا اعدام( رهبر مربوطه به تدريج محو مى‏شد. در اين نظر، جنبش به وجود آمده به وسيله‏ى شابيتاى تسوى(43)، مدعى مسيحا در قرن هفدهم، نمونه‏اى استثنايى است. در ايران وجود، جنبشهاى مسيحايى از جنبش ابو عيسى اصفهانى و مريد او، يودغان(44) در قرن هشتم تا جنبش ديويد آلروى(45) )مناحم الدّجى(46)) در قرن دوازدهم به اثبات رسيده است. ابوعيسى، كه خود را مسيحاى متعلق به خاندان يوسف مى‏دانست به طورى شايسته در جنگ با نيروهاى عباسى كشته شد وى با ده هزار تن از پيروان خود بر آنها تاخت، حال آنكه ديويد آروى )كه به خوبى از داستان خيالى ديسرايلى(47) مى‏توان او را شناخت( شورشى را عليه سلطان به راه انداخت. در قرنهاى يازدهم و دوازدهم در غرب اروپا، به ويژه در اسپانيا چندين مدعى مسيحائى، ظهور كرد. سپس تحت تأثير قبّاله(48)، فعال‏گرايى مسيحايى مرموزتر و حتى سحرآميزتر گرديد. فعال‏گرايى معنوى، هنگامى كه تمام راههاى واقع بينانه و عملى ابراز آن بسته مى‏شود، به راحتى تبديل به فعال‏گرايى سحرآميز مى‏شود و افسانه‏ى يهود از بزرگانى سخن مى‏گويد كه پذيرفتند با رياضتهاى شديد، مراقبات خاص، و افسونهاى قبّالى‏گرايانه، ظهور مسيحا را تسريع نمايند. اين افسانه‏ها، كه معروفترين آنها مربوط به يوسف دلاّ رينا(49) است، معمولاً با به دام افتادن استاد به وسيله‏ى نيروهاى اهريمنى كه به دنبال شكست آنها بود، خاتمه مى‏يابد.
براى شناخت كامل جنبشهاى مختلف مسيحايى، بايد شرايط تاريخى خاص و فشارهاى خارجى و تنشهاى داخلى را كه به وقوع آنها كمك كرده، با دقت، تك تك، و با جزييات تمام بررسى كرد. سرنوشت مشترك يهود كه در همه جا به عنوان اقليتى منفور و مورد ايذاء و اذيت بودند و در محيطى خصمانه و در عين حال داراى همان فرهنگ دينى و اميد به مسيح موعود زندگى مى‏كردند، چارچوبى كلى را فراهم مى‏كند؛ با وجود اين، قطعاً براى تبيين جنبشهاى خاص مسيحايى كافى نيست. پديده‏ى خروج گروههاى كوچك و بزرگ يهود از كشورهاى موطن خود در دياسپورا(
50) جهت سكونت در سرزمين مقدس، مؤيد حضور دائم تحركهاى مسيحايى است. اين جنبشها در عين حال كه به همان آشكارى شورشهاى مسيحايى سخت، طرفدار عصر طلائى نبودند، اما اغلب انگيزه‏هاى مسيحايى داشتند. اگر چه مسيحا هنوز ظهور نكرده بود يا مؤمنين را به سرزمين موعود فرا نخوانده بود، امّا انگيزه‏ها اغلب "به پيش از معاد" مربوط مى‏شد، به اين معنا كه تصور مى‏شد زندگى همراه با دعا و تطهير زاهدانه در سرزمين مقدس مقدمات ظهور ناجى را فراهم مى‏كند يا حتى آن را تسريع مى‏كند.

با ظهور قبّاله پس از قرن سيزدهم، و به ويژه گسترش آن پس از اخراج يهوديان از اسپانيا و پرتغال، عرفان قبالى‏گرايانه به عنصرى مهم تبديل شده، باعث ايجاد نيرويى اجتماعى در مسيحاباورى يهوديت گرديد. اين فرايند نيازمند شرح مختصر است. به عنوان يك قاعده، نظامهاى عرفانى، ارتباطى با زمان يا جريان زمان، تاريخ و در نتيجه مسيحاباورى نداشته يا ارتباط بسيار ناچيزى دارند. گذشته از همه چيز، عارف، سوداى فضايى فراتر از عالم ناسوت و انتظار ابديت لايزال و "حال جاودانه" را در سر مى‏پروراند او به دنبال برترين كامروايى تاريخ نيست. در نتيجه تعجبى ندارد كه ببنييم كاهش تنش مسيحايى نسبت معكوسى با تنش عرفانى دارد. به نظر مى‏رسد كه اين اصل در مورد قبّاله كلاسيك اسپانيايى نيز صدق مى‏كند. قبّاله جديد، يا قبّاله لوريايى(51)، كه پس از انفصال اسپانيا، در مراكز بزرگ امپراطورى عثمانى، به ويژه در سفاد(52) و در سرزمين مقدس، بوجود آمد، به خاطر متعالى بودن و تقريباً مى‏توان گفت به خاطر توصيه‏هاى مسيحايى و آتشين و به ويژه به خاطر قالبى كه به دست خلاق‏ترين، جاذبه‏مندترين و برجسته‏ترين قبّالى‏گراى آن گروه، اسحاق لوريا1572 - 1534، يافته بود قابل ملاحظه بود.

قبّاله لوريايى به تفسير تاريخ جهان بطور كلى، و تبعيد، رنج و رستگارى اسرائيل به طور خاص پرداخت، آنهم به نحوه‏اى از بيان كه مى‏توان عرفانى ناميد، يعنى به صورت يك نمايش كيهانى و بلكه الهى كه خداوند خود در آن شركت دارد. اين نظام را مى‏توان داستان عرفانى زندگى پيامبران نيز ناميد. طبق اين افسانه‏ى "عرفانى" عجيب، در لحظه‏اى كه ذات نور الهى به قصد خلق جهان خود را ظاهر ساخت - بسيار پيش از نخستين گناه آدم - فاجعه‏اى ازلى يا "سقوط" رخ داد. مجراهايى كه بنا بود نور الهى را حمل و منتقل نمايند در هم شكستند )درهم شكستن مجارى"( و ذرات نور الهى دچار آشفتگى شدند و تاكنون در آنجا حبس و "تبعيد" شده‏اند - و اين بخشى از تراژدى آنهاست - و به حيات حوزه‏ى اهريمنى ادامه مى‏دهند. به مدخل Qobbalah مراجعه كنيد.

در نتيجه، تبعيد و رنج اسرائيل، صرفاً در سطح تاريخى، مادى، و خارجى بازتاب راز مهم‏تر تبعيد و رنج ذرات نور الهى سقوط كرده است. از اين رو، رستگارى يعنى آزاد شدن ذرات نور الهى از چنگال آلوده‏ى قدرتهاى اهريمنى و بازگشت آنها به منشأ الهى خود كه كمتر از آزادى اسرائيل از انقياد مسيحيان و بازگشت آنها به سرزمين مقدس نيست. در واقع، روند دوم نتيجه‏ى طبيعى فرايند اول است، فرايندى كه وظيفه اصلى و عرفانى اسرائيل، تحقق آن از طريق حيات توأم با پرهيزكارى و تقدس است. اين فعال‏گرايى معنوى در نهايى‏ترين حد خود است، زيرا در اينجا خداوند به نجات‏دهنده‏ى نجات‏دهندگان(53) تبديل شده است. براى يهودى كه مورد تاخت و تاز و تعقيب بود، تبعيد اهميت يافت، زيرا انعكاس تبعيد اساسى‏تر خداوند و مشاركت در آن تلقى مى‏شد و خدا خود، مشاركت اسرائيل را در رستگارى خود، مردم خود، و مخلوقات خود لازم دانست. تعجبى ندارد كه، حداقل در آغاز، شخصيت مسيحا نقشى نسبتاً جزيى در اين نظام داشت. او بيش از آنكه يك ناجى باشد، علامت و نماد اين بود كه جريان مسيحاى عرفانى به كمال خود رسيده است. در واقع، آموزه‏ى مسيحايى لورياگرايى(54) حداقل به طور ساختارى به طرحى تكامل‏گرا نزديك مى‏شود.

اين نظام قبّالى‏گرا زمينه‏ى يكى از چشمگيرترين وقايع مسيحايى را در طول تاريخ يهوديت فراهم نمود. محور اين جنبش شخص شابيتاى تسوى بود. شكست شرم‏آور شابيتاى‏گرايى، همراه با بدعت حاصل از آن يعنى ايمان‏گرائى(55) و ارتداد، ردپايى از بى‏نظمى و آشفتگى معنوى بر جاى گذاشت كه بر اثر آن قباله و مسيحاباورى هر دو، حداقل به لحاظ نقش عمومى و اجتماعى خود، افول كردند. ]به زندگينامه‏ى شابيتهاى تسوى مراجعه كنيد.[ جداى از چند آشوب جزيى مسيحايى، "مسيحاباورى خودبخودى" )عنوانى كه مارتين بابر(56) بر آن گذاشته است( به طور مرتب كاهش يافت. ديدگاه مسيحايى در يهوديت زنده ماند و بدون شك ايدئولوژيهاى غيريهودى مدينه‏ى فاضله و انتظار را نيز تحت تأثير قرارداد )به كار اثر گذار متفكر ماركسيست ارنست بلاخ(57)، تحت عنوان مراجعه كنيد(، اما هيچ مدعى ديگرى به عنوان مسيح موعود ظهور نكرد. يهوديت ارتدكس همچنان به آموزه سنتى مسيحاى شخصى معتقد بود اما عملاً در لاك رعايت حلاخا )نظام حقوقى دين يهود( فرو رفت. اين افسانه، قدرت خود را براى به راه انداختن جنبشهاى مسيحايى از دست داد.

حسيدگرايى(58)، تجديد معنوى بزرگ كه در قرن هجدهم به وسيله‏ى بشت(59) )يسراييل بن اليعزر(1760 - 1700 (60) در شرق اروپا آغاز شد، قطعاً عقايد مسيحايى سنتى را رها نكرد، اما تأكيد اصلى آن بر نزديكى به خداوند از طريق باطن معنوى يا )گاه( خلسه بود. گرشام اسكولم(61) اين جريان را )اگر چه اين موضوع هنوز به لحاظ مورد بحث است( "خنثى سازى عنصر مسيحايى" ناميده است. اما در عين حال كه حسيدگرايى مى‏كوشيد به بيانى سنتى، پاسخى به جويندگان معنويت و همين‏طور توده‏هاى فقير در نقاط يهودى نشين شرق اروپا ارائه نمايد، يهوديان اروپاى غربى و مركزى وارد عصر مدرن مى‏شدند )آزادى مدنى، همسان‏سازى، اصلاح آيين يهود(.

پيامدهاى اين تحولات براى مسيحاباورى يهودى همچنان موضوعى براى تحقيق محسوب مى‏شود. بدون شك بسيارى از ايدئولوژيهاى مدرن، پاره‏اى از رگه‏هاى سنتى مسيحا باورى را حفظ كرده‏اند و گاه عمداً از اصطلاحات مربوط به مسيحاباورى استفاده كرده‏اند. البته تفكر ليبرالهاى مترقى، سوسياليستهاى متأخر و نيازى به گفتن نيست كه حركت احياى ملى موسوم به صهيونيسم، در قالب مبارزه‏ى نهايى(62) يا بيت المقدسى آسمانى كه از بالا نازل شده باشد يا "پسر داوود" سوار بر استر نمى‏انديشيدند، بلكه به آزاديهاى مدنى، يكسان بودن در برابر قانون، صلح جهانى، پيشرفت همه جانبه‏ى اخلاقى و بشرى، آزادى ملى مردم يهود در ميان خانواده‏ى ملل و غيره مى‏انديشيدند. اما همه‏ى اين آرمانها به نوعى با هاله‏اى مسيحايى احاطه شده بود. بهوديان به ندرت سؤالهاى نص‏گرايانه‏اى كه موافقت زيادى با بنيادگرايى مسيحيت داشت مطرح مى‏كردند. آنها على القاعده پرس و جو نمى‏كنند كه آيا يك واقعه‏ى تاريخى خاص "تحقق" همان پيش‏گوئى خاص در كتاب مقدس است. اما براى اكثر آنها غير ممكن است كه از كنار حوادثى فاجعه‏آميز نظير قتل‏عام يهوديان بگذرند يا شاهد پايان تبعيد و تشكيل مجدد اسرائيل به عنوان كشورى حاكم باشند، امّا تارهاى مسيحاباورى در روح آنها تحريك نشود.

در واقع، از زمان جنگ يوم كيپور(63) - يعنى از دهه‏ى هفتاد قرن بيستم - روندى به سوى "مسيحايى كردن" سياست در اسرائيل به ويژه در ميان گروههاى حامى استقرار در كرانه‏ى غربى يا حقوق يهوديان در معبد، محسوس بوده است(64). بخشى از اين صهيونيسم مسيحايى شده به تعاليم‏آوراهام اسحاق كوك(65)، خاخام ارشد فلسطين از سال 1921 تا 1935 باز مى‏گردد. در دعا براى كشور اسراييل، خاخام ارشد - به گونه‏اى تقديرگرايانه و اوليه كه باور نكردنى است - اصطلاح آغاز جوانه‏زدن رستگارى ما" را براى كشور به كار مى‏برد. اما بقيه معتقدند كه مسيحاباورى به عنوان يك مفهوم معاد شناختى، بايد به دور از ملاحظات عملى و پيچيدگى‏هاى سياست جارى باقى بماند، زيرا مسيحاباورى معمولاً به جاى اخلاقى كردن آنها )به معناى پيش‏گويانه آن( باعث سردرگمى آنها و تبديل آنها به افسانه مى‏گردد. هنوز بسيار زود است كه به ارزيابى قطعى تاريخى و جامعه‏شناختى از اين گرايشهاى متعارض، و ماهيت و نقش مسيحاباورى در يهوديت معاصر بپردازيم. به مكاشفه، مقالاتى پيرامون مكاشفه‏گرايى يهود در دوره‏ى خاخامها و آثار مكاشفه‏اى يهود در قرون وسطا؛ و صهيونيسم نيز مراجعه كنيد.

كتاب‏شناسى
كوهن، گرسودن(66) "نگرشهاى مسيحايى اشكنازيم(67) و كليميان". در مطالعات مؤسسه لئوبك(68)، با ويرايش مكس كروتز برگر(69)، صص. 115 - 156. نيويورك، 1967.فريدمن، اچ. دى.(70) "مسيحان كاذب". در دايرة المعارف يهود. نيويورك. 1925. تاريخچه‏ى مدعيان مسيحا در طول تاريخ يهوديت . كلاوزنر، جوزف.(71) ديدگاه مسيحايى در اسراييل، از آغاز تا پايان ميشنا. نيويورك، 1955.ماوينكل، سيگموند(72) او كه مى‏آيد: مفهوم مسيحاباورى در عهد قديم و آيين بعدى يهود. ترجمه‏ى جى. دابليو. اندرسون(73). آكسفورد، 1956.اسكالم، گرسون(74) ديدگاه مسيحايى در آيين يهود و مقالات ديگر پيرامون معنويت در يهود. نيويورك، 1971.سيلور، اِى. اچ. اى.(75) تاريخچه‏ى تفكر مسيحايى در اسراييل. بوستون، 1959.وربلاوسكى، آر، چى. زوى.(76) "مسيحاباورى در تاريخ يهود." در جامعه‏ى يهود طى اعصار مختلف، وايرسته.ساموئل اى مينگر، بن - ساسون، اچ. اچ.(77) صص 30 - 45. نيويورك، 1971. بررسى و تحليل كوتاه.نويسنده: آر. جى. زويى وربلوسكى(78)

مهدويت در اسلام

شخصيت اسلامى مهدى، به معنى "درست هدايت شده" يا "هدايت شده از سوى خداوند" )اين واژه ريشه عربى دارد و وجه مجهول فعل هَدى به معنى "هدايت كردن" است(، اشتراكات زيادى با تجربه‏ى مسيحايى يهودى - مسيحى سابق دارد. انتظار پيامبرى معاد شناختى از سوى خداوند در آخر زمان، در تاريخ اسلام به اندازه‏ى تاريخ اديان نظير آن، نقش مهمى داشته است. اما به عنوان يك پديده‏ى كلى اسلامى، عقايد مربوط به مهدى را نمى‏توان صرفاً به لحاظ معادشناختى به طور كامل درك كرد و مقايسه با مسيحاباورى يهود يا مفهوم مربوط به بازگشت مجدد عيسى مسيح در مسيحيت، پيچيدگى آن را در بافت اسلامى حل نمى‏كند. ضمناً نبايد آن را غيرمتعارف و متعلق به يك فرقه و صرفاً بازتاب ديدگاههاى افراطى دانست. اميدهاى مسيحايى بخشى از روند نخستين جامعه اسلامى در شكل دهى خود بود و در تقسيم مسلمانان به دو شاخه بزرگ رقيب، نقش داشت. از آن خود كردن مجموعه اسطوره‏هاى مسيحايى توسط اسلام نقش مهمى را در محيطهاى مختلف فرهنگى، ايدئولوژيكى ايفا نموده، به عنوان عاملى بنيادى در جنبشهاى اصلاح‏طلبانه و احياگر، حوزه‏هاى علميه، و تعاليم فلسفى عمل كرده است.

نخستين نمود اسطوره مهدى. گرايش مسيحايى آشكار در اسلام نو ظهور را مى‏توان با روحيه پرشور اميد به معاد دريافت، روحيه‏اى كه طى قرون پنجم و ششم ميلادى بر خاور نزديك سايه افكنده، تحت هيجان معاد شناختى مذكور در قرآن، به سوى آخرتى آرمانى‏گرا تقويت شده بود. تأكيد فراوان قرآن بر موضوع روز قيامت، علائم زمان )اشارات الساعة(79)) و پاداش صالحان و عذاب بدكاران، باعث برانگيختن وجه ادبى و روانى مكاشفه‏گرايى مى‏گردد. در دوره‏اى كه بلافاصله به روز قيامت منتهى مى‏شود، نشانه‏هاى تهديدآميزى از بى‏نظمى در عالم رخ مى‏دهد كه عبارت است از: دود در هم يا تاريك بى‏شكل، بيرون آمدن چهارپايان )الدابة( از زمين، طلوع آفتاب از غرب و اختلالات مختلف مربوط به ستارگان. تمام اينها باعث مى‏شود كه انسانها در نقطه‏ى نهايى گرد هم آيند، الدجّال )مسيح دروغين( و اقوام يأجوج و مأجوج نيز در آنجا جمع مى‏شوند كه بيانگر دوره‏اى استثنايى خاصى از وحشت و ترس است. واژه‏ى مهدى در هيچ كجاى قرآن به كار نرفته است، اگر چه مفهوم هدايت الهى يكى از بنيادى‏ترين اصول بديهى اين كتاب را تشكيل مى‏دهد و به اين تعليم قرآن مربوط مى‏شود كه هدايت الهى براى مؤمنين با رهنمون شدن غيرمؤمنان به سوى گمراهى توسط خداوند مساوى است. از اين رو در سوره‏ى 18 آيه‏ى 17 آمده است: "كسى كه خداوند او را هدايت كند، تنها هدايت شده‏ى واقعى است ]المهتدى، وجه وصفى صيغه‏ى هشتم هدى است[، اما كسى كه ]خداوند[ او را به گمراهى رهنمون كند، هيچ پشتيبانى براى هدايت به راه راست نخواهد داشت. "هر چند قرآن با بيانى قوى به مسأله نجات بشر اشاره نمى‏كند، اما توجه عميقى به گرفتارى انسان و اينكه چگونه مى‏توانيم از آن رهايى يابيم، يا در اصطلاح خاص اسلامى، چگونه مى‏توانيم بر آن فائق شويم، در رديف افراد موفق قرار گيريم و مشمول هدايت نجات بخش )هُدىً، هدايه( واقع شده، در نتيجه دچار خسران نگرديم، دارد.

از جمله تصوراتى، كه با اين مفاهيم در ارتباط است، آن است كه جامعه‏ى مقدس ذاتاً با خدا و پيامبر او ارتباط دارد. با توجه به اينكه برخى مسيحيان و يهوديان در عربستان پيش‏بينى كرده بودند كه به زودى پيامبرى ظهور خواهد كرد كه خبر از معاد و آخرت خواهد داد )سوره‏ى 2 آيه 89) و جامعه‏ى خاص آنها را تأييد خواهد نمود و با توجه به اينكه گونه‏شناسى مسيحاباورى در خاور نزديك به عنوان پشتيبانى براى مشروعيت امپراطورى يا پادشاهى )به ويژه امپراطور بيزانس، نجاشى حبشه، و پادشاه يهودى ذو نُواس در يمن( به كار رفته بود، اين ادعاى مسلمانان كه محمد آخرين حلقه در زنجيره‏ى نبوت و "خاتم" پيامبران است، ممكن است در اصل به معناى مسيحايى درك شده باشد. افزون بر اين نكته، موضع و نقشى است كه محمد به عنوان راهنماى الهى جامعه‏ى تازه تشكيل يافته‏ى خود به عهده گرفته، آن را با نوعى رسالت تاريخى جهان شمول و با اصرار پرتكاپو بر اهميت جهانى آن القا نموده است. پس از رحلت او، مملكت در حال گسترش اسلامى بايد معضل ماهيت هدايت آمرانه را تحت تأثير وقايع تعيين‏كننده متوالى حل مى‏كرد. طى دو قرن نخست )قرن هفتم و هشتم ميلادى( دو گرايش بنيادى به وجود آمد: شيعه كه معتقد به ضرورت ادامه‏ى جاذبه‏ى رهبرى نبوى در مسير سلاله‏ى محمد از طريق منصب امامت بود و اكثريت سنى كه طرفدار منصب خلافت به عنوان جانشين مشروع رهبرى پيامبر بودند و در عين حال عموماً جاذبه‏ى رهبرى معنوى و دينى را از خليفه سلب كردند وترجيح دادند كه خود قرآن را مرجع و راهنماى خود به عنوان مبناى احكام قضايى و دينى قرار دهند.

شخصيت مهدى در پى تحولات دينى - سياسى ظهور كرد، تحولاتى كه در فاصله‏ى بين قتل عثمان، خليفه‏ى سوم، در سال 35 پس از هجرت؛ 655 ميلادى، و شهادت حسين )عليه‏السّلام(، نوه‏ى محمد )صلّى‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم( و پسر على بن ابيطالب، پسرعمو و داماد محمد، پس از يك ربع قرن اتفاق افتاد. اعتقاد به مهدى به عنوان منجى منتظَر بايد از ميان گروههاى جاه طلب و ناآرام عرب كه حامى ادعاهاى علويان در خصوص رهبرى مشروع جامعه بودند برخاسته باشد، همچنين از مجموعه‏ى خاصى از شرايط اجتماعى - سياسى همراه با تفسيرى متفاوت از وحى اسلامى ناشى شده باشد. اين نوع معنويت فوق العاده كه با قديمى‏ترين اعتقادات در باره‏ى ظهور مهدى مربوط است، نمى‏تواند به طور ناگهانى وارد تفكر اسلامى شده باشد، بلكه خود اين واژه، در مفهوم "هدايت شده از سوى خداوند"، نخستين بار در 686 ميلادى با شورش شيعى مختار در كوفه ظاهر شد، او تبليغاتى را براى محمد بن حنفيه، سومين پسر باز مانده از على به راه انداخت. جنبشى كه مختار پايه‏گذار آن بود و كيسانيه نام داشت، باعث رواج تعدادى از ابعاد دينى نظريه‏ى شيعه در باره‏ى امام از قبيل تعيين صريح امام )نصّ( و غيبت و بازگشت امام منتظَر يا مهدى )اصول غيبت و رجعت( بود. ]به مدخل امامت و غيبت مراجعه كنيد.

ظهور اسطوره مهدى در ميان شيعه. ويژگى تفكر خاص مكاشفه‏اى كيسانيه و گروه‏بنديهاى مرتبط با آن، گرايش انقلابى و تمايل آن به سوى نوعى آرمان گرايى افراطى بود كه در اصل مهدى پنهان شده و متضمن انتقام جويى و خواسته‏هاى مشخص سياسى بود. مهدى، شخصيتى معاد شناختى و پيشگويانه تلقى مى‏شد كه از معرض ديد بشرى ناپديد شده و تا زمان ظهور مجدد و مورد انتظار خود به گونه‏اى معجزه‏آسا در وضعيتى شبيه به بهشت زندگى مى‏كند؛ طبق روايتى پيشگويانه، در آن زمان او ارتش صالحان را رهبرى خواهد كرد و ماجراى مخوف آخرالزمان را به راه خواهد انداخت، "زمين پر از عدل و برابرى مى‏شود همان‏گونه كه در حال حاضر پر از بى‏عدالتى و ظلم است. "او، هم به عنوان منتقم ظلمهاى وارده بر شيعه عمل مى‏كند و هم پيام‏آور حكومت دينى نهايى بر روى زمين خواهد بود. در آن زمان افراد شرور و ظالم به مجازات خواهند رسيد و به دنبال آن دوران حكومت سعادتمند توأم با تكامل اجتماعى و دينى قبل از روز قيامت آغاز مى‏شود. مهدى را با حوادثى مرتبط مى‏دانستند كه به اعتقاد آنها خداوند قبل از روز قيامت مقرر و پيشگوئى كرده بود و در قرآن از آنها به عنوان نشانه‏هاى آخرالزمان تعبير شده بود.
جالب است كه كيسانيه قائل به شباهت آشكارى بين شخص امام خود يا مهدى و نقش عيسى به گونه‏اى كه در قرآن ترسيم شده، بودند. عليرغم اين واقعيت كه نمى‏توان گفت قرآن عيسى را مسيح موعود مى‏داند، در سنت اسلامى بازگشت مجدد او به عنوان يكى از نشانه‏هاى زمان قيامت پذيرفته شده است )به سوره 4 آيه 159 و سوره 43 آيه 61 مراجعه كنيد( و در تفاسير اوليه‏ى اسلامى صعود روحانى(
80) جسم او به آسمانها و نهايتاً رحلت او پس از بازگشت كاملاً پذيرفته شده است. بين شخصيت مهدى و ماجراى مربوط به آخرالزمان كه او به راه مى‏اندازد و ماجراى احيا كه از قبل در ارتباط با بازگشت مجدد عيسى مطرح شده بود، نوعى ادغام يا تلفيق آشكار وجود دارد. سوابق مختلف در يهود يا مسيحيت در باره‏ى شخصيت مهدى كه برخى علما مطرح كرده‏اند همگى فاقد قطعيت هستند )مانند بازگشت الياس نبى، افرايم مسيح، اصطلاح مسيح‏شناسى نسطورى تحت عنوان مَهدُيا كه شايد به محمد اطلاق شده باشد(، با وجود اين تأثير غيرقابل انكار ايده‏هاى دينى در رابطه با شخصيتهاى معاد شناختى و پيشگويانه اوليه بر جاى مانده است. اين ميراث با حوادث واقعى تلفيق گرديد و باعث شكل‏گيرى خودآگاهى شيعه‏ى اوليه و ايجاد اين مفاهيم توسط آنها گرديد.

در جنبشهاى گسترده‏تر شيعى طى سه قرن اول اسلام، عنوان مهدى مكرراً به وسيله‏ى مدعيان مختلف از علويان به كار مى‏رفت از قبيل محمد نفس زكيه از خاندان حسن كه رهبرى شورشى ناكام عليه منصور، خليفه‏ى عباسى، در سال 758 را بر عهده داشت، يا مانند عبيداللَّه بنيانگذار سلسله‏ى اسماعيليه فاطمى در افريقاى شمالى در سال 909؛ اين عنوان به وسيله خليفه عباسى المهدى )دوران حكومت 785 - 775) عنوانى حكومتى پذيرفته شد.

اگر چه نخست گروههاى انقلابى كه مثل قارچ از كيسانيه بيرون مى‏آمدند اين اصطلاح را به كار مى‏بردند، جناح ديگرى از شيعه كه كمتر از آن گروهها رسميت نداشتند و علويان حسينى )خاندان دوازده امام( مظهر آنها بودند، انتظار منجى آينده را محور تعاليم خود قراردادند. اما خاندان امامان حسينى در هيچ جنبش سياسى علناً طرفدار عصر طلايى يا معتقد به ظهور مسيحا شركت نداشتند و به نظر مى‏رسد از كاربرد واژه‏ى مهدى به عنوان لقبى براى خود، خوددارى مى‏نمودند و در عوض به واژه‏ى امام يا قائم )"ايستاده"، كسى كه قيام خواهد كرد(، يا هادى المهتدين )"راهنماى كسانى كه به درستى هدايت شده‏اند"( اشاره مى‏كردند. با توجه به اين واقعيت كه هر مدعى امامت كه پيروان او اعتقاد به غيبت و بازگشت او داشتند، مى‏توانست مهدى بالقوه يا بالفعل تلقى گردد. احتمالاً در اين دوره‏ى اوليه، مفهوم امام و مهدى تا حدودى با هم، هم‏پوشى داشتند، گروههاى افراطى شيعه در عراق تا اوايل قرن هشتم ميلادى شاهد موجى از فعاليت دينى نظرى بودند؛ ارتباط آنها با سنتهاى قديمى‏تر عرفانى، رهبانى، و تصوف، مبهم است اما پيامدهاى مهمى براى شناخت آنها از امام و در نتيجه براى شخصيت مهدى در پى داشت. عقايدى در رابطه با معصوم بودن امام مهدى، دانش فوق طبيعى او، نحوه‏ى وجود معراجى او، قدرت شفاعت. بخشش گناه او، و عظمت و حقانيت آينده‏ى او به وجود آمد و سرانجام در بين بزرگترين جمعيت شيعه يعنى شيعه دوازده امامى، به عنوان جزء لازم شخصيت مهدى پذيرفته شد. اين سلسله‏ى متوالى امامان در برابر تمايل گروههاى رقيب براى "توقف" بر سر امامى خاص و انتظار ظهور مجدد او به عنوان مهدى و در برابر شاخه ‏هاى فرعى شيعه كه شمارى از مدعيان مسيحايى را در بر مى‏گرفت كه ويژگى پيش‏گويى‏گرايى شيعه افراطى بود تا زمان رحلت امام يازدهم، حسن عسكرى، در سال 874، مقاومت نمودند. سپس اعلام كردند كه پسر اين امام، زنده اما غايب است و تا زمان بازگشت قريب الوقوع او، ارتباط با او از طريق مجموعه‏اى از نمايندگان )چهار نائب در زمان غيبت صغرى( امكان‏پذير بود. پس از سال 941، فقهاى دانشمند و برجسته‏ى شيعه‏ى دوازده امامى غيبت كامل امام دوازدهم يا امام غايب تحت عنوان مهدى را تا زمان بازگشت او در آخرالزمان پذيرفتند، به اين ترتيب دوره‏ى غيبت كبرى آغاز شد كه هنوز هم ادامه دارد. اين تصميم بيانگر انتخاب موضع شيعه افراطى در باره‏ى مهدى بود كه خاندان حسين قبلاً آن را رد كرده بودند، اما هم اكنون بر بسط تصويرى معنوى‏تر از مهدى بر اساس اعتقاد به يك شخص رهايى‏بخش تأكيد داشتند. اين اعتقاد با آداب خاص عبادى و دينى كه خاص شيعه‏ى دوازده امامى بود تقويت شد و با الهيات خاص آنها در مورد عدم توارث، شهادت و رنج صالحين رواج يافت. به مدخل آيين شيعه مراجعه كنيد.

شخصيت مهدى در تاريخ. ويژگيهاى اصلى اسطوره مهدى از زمان نخستين ظهور آن تغيير محسوسى نكرده است. مهدى در زمان هرج و مرج و آشوب قبل از آخر الزمان ظهور خواهد كرد، زمانى كه مشخصه‏ى آن اغتشاش و تفرقه )در عربى گفته مى‏شود فتنه، كه تحت اللفظى به معنى "امتحان"، "اختلاف" است( است كه نشانه‏ى امتحان نهايى انسانها به وسيله‏ى خداوند است، و شورشها يا فتنه‏انگيزيها )ملاحم( باعث شقاق و اختلاف مى‏گردد. اين دوره‏ى طولانى تباهى اجتماعى و سياسى منجر به تسلط شرارت، دروغ و بى‏عدالتى در حوزه‏هاى اجتماعى و طبيعى مى‏شود. اين آشفتگى به عنوان آزمايش خلوص مؤمنينى كه باقى مى‏مانند محسوب مى‏شود. در مرحله‏ى نهايى اين فرايند، مهدى بار ديگر ظهور خواهد كرد تا دوره‏ى جديدى از احيا را به وجود آورد و صحت وحى الهى را بار ديگر اثبات نمايد. اين امر با احياى عدالت سابق از طريق تأسيس مجدد دين و جامعه‏ى اسلامى انعطاف‏پذير )يعنى شكلى از حكومت( در يك عصر طلايى كوتاه مدت ميانى، تحقق خواهد يافت. برخى شرح‏ها بازگشت او را در روز عاشورا، دهم محرم، به مكه مى‏دانند كه از آنجا به كوفه مى‏رود تا به همراهى ارتشى از مؤمنين خشم و عقاب الهى را تحقق بخشد؛ پيش از رحلت يا كمك سپاهى فرشته‏خو و به يارى عيسى كه بازگشته است، به مدت هفت يا هفتاد سال حكومت خواهد كرد.

در رهبرى جاذبه‏مند آيين شيعه، هويت مهدى )اگر چه غايب است( شناخته شده است، و فقط زمان بازگشت او معلوم نيست، زيرا اعتقاد به مهدى عبارت است از بازگشت امام غايب يا صاحب الزمان، اما برخى مسلمانان سنى مى‏گويند هيچ كس نمى‏تواند هويت مهدى را بشناسد تا اينكه او عملاً ظهور نمايد و مطالبات خود را اعلام نمايد، حال آنكه ديگران نقش مهدى را فقط تا حد عيسى محدود مى‏كنند. او مانند انسانى عادى ظهور مى‏كند كه كار او مانند يك اصلاح‏گر يا فاتح است. اگر چه برخى از سنّى‏ها قبول دارند كه مهدى در خفاست، اما اين غيبت را فوق طبيعى نمى‏دانند. گاه متكلمين سنى كل اعتقاد به مهدى را با چنان احتياط و ترديدى مورد توجه قرار مى‏دهند كه عنوان يا نقش او را ناديده مى‏گيرند و اين روند، امروز جريان تجديد شده‏اى به خود گرفته است. دو مجموعه از چهار مجموعه اصلى روايى سنى، يعنى مجموعه‏ى بخارى و مسلم، هيچ اشاره‏اى به مهدى نكرده‏اند و غزالى )متوفى: 1111) متكلم بر جسته، در اثر ممتاز خود تحت عنوان احياء علوم الدين هيچ بحثى از او به ميان نياورده، فقط به علائم الساعة در قرآن اشاره كرده است. اما سنى‏ها اعتقاد كلى مسلمانان به تجديد كننده يا اصلاح‏گر )مجدّد( را كه در هر قرن در گوشه‏اى از جهان اسلام ظهور مى‏كند و نقش او به عنوان احياگر دين و تقويت جامعه تا حدودى مانند نقشى است كه به مهدى واگذار شده است قبول دارند. اعتقاد به مهدى در قلوب توده‏هاى مسلمان زنده نگاه داشته شده است، به طورى كه هنگام بروز مشكلى خاص بخاطر سلطه‏ى بيگانه يا بى‏ثباتى اجتماعى، اين اعتقاد بلافاصله فعال مى‏شود و مردم بازگشت قريب الوقوع او را براى اصلاح تاريخ انتظار مى‏كشند. گرايش ديرينه و ريشه دار به تصور نبوت به عنوان تاريخ پيشگوئى شده و تصور تاريخ به عنوان نبوت تحقق يافته، و مجموعه اسطوره‏هاى انباشته شده پيرامون مهدى، توأم با آرمانى ساختن تاريخ آغازين جامعه اسلامى به عنوان الگوى نخستين براى ماجراى مقدس آخرالزمان كه در وجدان مسلمانان جاى داده شده است، باعث شد مفهوم مهدى كه در بين سنى‏ها به طور ناقص تعريف شده بود، با موقعيت موجود هماهنگ گردد، يا طورى تنظيم گردد كه يك داوطلب مناسب بتواند خود را مهدى منتظَر اعلام كند.
موارد بسيارى در تاريخ اسلام در خصوص مدعيان مهدى وجود دارد كه بر آن بوده‏اند تا نظم سياسى موجود را به چالش كشيده، به زور سلاح آن را سرنگون كنند. جنبش‏هاى مهدى به ندرت توانسته‏اند به موفقيت سياسى واقعى دست يابند، جز آنكه توانسته‏اند پايه‏اى را براساس وفاداريهاى قبيله‏اى موجود، بر اساس مفهوم روستايى يا اندكى شهرى از خلع يد يا واگذارى، يا بر اساس الگوهايى از مخالفت اجتماعى - سياسى بنيان نهند. چند عامل در ظهور شخصيتهاى الهام گرفته از مسيحا دخالت داشته است. سنت اعتقاد به عصر طلائى به عنوان ابزارى مناسب براى مخالفت اجتماعى و مخالفت دينى از همان ابتدا در تاريخ اسلام وجود داشته است. عامل ديگر كه هنوز نيز بسيار مؤثر است، وضعيت پويا و به لحاظ معنوى ستيزه‏جوى آگاهى و ايدئولوژى اسلامى توأم با تعريف خود به عنوان نظام نجات‏بخش جهان شمول و نهايى است. به طور كلى، جنبشهاى موفق، سه مرحله‏ى متوالى را پشت‏سر مى‏گذارند: (1) ابتدا، تبليغ وسيع نوعى احياگرى اسلامى با هدف كسب حمايت در ميان افراد ناراضى و محروم؛ (2) ايجاد سازمانى نظامى براى انجام تبليغات مربوط به مطالبات آن و ريسكهاى نظامى به وسيله‏ى افزايش طرفداران؛ و (3) ظهور يك دولت سرزمينى كه آرمانهاى دينى آن به تدريج كهنه مى‏شود.

ابن تومارت(81) )متوفى 1130) كه كار خود را به عنوان يك اصلاح‏گر اخلاقى آغاز كرد، امپراطورى المُهاد(82) را بنيان نهاد كه در اوج خود در سراسر افريقاى شمالى گسترش يافت، يعنى از منطقه‏اى كه هم اكنون مراكش و فز(83) در مغرب تا تونس وترى پوليتانيا را در بر مى‏گيرد. ادعاى مهدى بودن او علاوه بر ادعاى برخوردارى از اصل و نسب علوى و دارا بودن نشانه‏هاى مشروعيت علويان از قبيل شمشير پيامبر،با اعتقادات كلامى سرسختانه سنى و رياضت شديد همراه بود. برداشت او از مهدى و خليفه حاكى از تأكيد بر معصوم بودن حاكم بود، خصوصيتى كه معمولاً در ديدگاههاى سنى پيرامون خلافت وجود ندارد اما در امامت شيعى ضرورت دارد.

با آغاز قرن قبل از هزاره‏ى اول در اسلام، پيشگويى‏ها در باره‏ى مهدى اهميت خاصى يافت. از جمله شخصيتهاى مختلفى كه در اين زمينه اهميت يافته‏اند مى‏توان به معلم صوفى، سيد محمد نوربخش، اشاره كرد كه رهبرى جنبش مهدى‏گرا دربدخشان )ايران( و سپس عراق را به عهده داشت، همچنين چند مبلغ اصلاح‏گر برجسته در هند مسلمان، از جمله ميرسيد محمد جانپورى )متوفى: 1505 در بلوچستان(، و ]جنبش[ مهدويت هندوستان كه در اصل گروهى رعيت سنى بسيار مقدس مآب متشكل از زاهدان ستيزه‏جو بودند كه با رهبران دينى رسمى دربارها مخالف بودند. رهبر آنها شيخ علائى به خاطر خوددارى از رها كردن ادعاى مهدى‏گرائى تا حد مرگ مورد شكنجه قرار گرفت. در حوزه‏ى تركيه - ايران، اين منطقه شاهد آشوبهاى عمده‏اى بود كه منجر به اختصاص موفقيت‏آميز ايدئولوژى مهدى به رهبران قبيله به ويژه ظهور سلسله‏ى صفوى در ايران در آغاز قرن شانزدهم، تحت حكومت شاه اسماعيل گرديد كه خود را مهدى اعلام نموده بود.

سرزندگى و قدرت ميراث مهدى در اسلام با مهدى سودان، محمد احمد ابن عبداللّه، نمود بسيار چشمگيرى يافت. جنبش او به نام مهديه، در دو دهه‏ى آخر قرن نوزدهم به سرعت سودان وابسته به ساكنان دره‏ى نيل را فرا گرفت و به ميزان زيادى باعث شد كه سودان به عنوان يك دولت - ملت در قرن بيستم ظاهر شود. در ماه ژوئن 1881 اين مرد مقدس و برجسته‏ى سودانى مهدى بودن خود را علناً در جزيره‏ى آبا(84) اعلام كرد و طى مدت نسبتاً كوتاهى جنبش او سودان را به حكومتى اسلامى و سپس پادشاهى اسلامى تبديل كرد كه از زمان فوت مهدى در سال 1885 تا زمان فروپاشى آن در سال 1899 - 1898، تحت حكومت قائم مقام ارشد و جانشين موقت او، خليفه عبداللّه، بوده است. مهديه آخرين طغيان در ميان مجموعه جنبشهاى بزرگ معنوى با ماهيت احياگرايانه سنى بود كه به حكومتهاى پادشاهى دينى تبديل شد: و هابيه در عربستان، جنبش فالبه(85) توسط شهّو عثمان دان فوديو(86) در سوكوتو(87)، و سنوسيه(88) در سيرنايكا(89). انجمن صوفى سنوسى از پيوندهاى ميراث مهدى بهره‏بردارى كرد و عنوان مهدى به رهبر آن اطلاق گرديد؛ با اين حال، مهدى سودانى كه به طور كامل داراى شخصيت مهدى‏گرا بود، آگاهانه كوشيد شرايط فرضى جامعه‏ى اصيل "محمدى" و همچنين رسالت پيامبر اسلام را باز آفرينى كند. ويژگى تا حدودى زاهدانه و تا حدودى كمونيستى جنبش او با اشاراتى به مجموعه اسطوره‏هاى عصر طلايى تقويت گرديد، از قبيل ادعاى او مبنى برداشتن شمشير پيامبر، موضوعى كه شيعه اوليه آن را نماد مسيحايى مشروعيت و اقتدار دانسته است. ]به مدخل وهابيه؛ جهاد؛ و زندگينامه‏هاى دان فوديو و محمد احمد مراجعه كنيد.

در ايران، جنبش مهم باب، "زمينه‏ساز" مهدى، به رهبرى سيد على‏محمد شيرازى )كه در سال 1850 اعلام شد( با نشان دادن اينكه ميراث مهدى، على‏رغم سكوت سياسى حاكم بر مقامات بلند پايه دينى شيعه، هنوز براى برخى شيعيان راه حل معتبرى است، آسودگى خاطر شيعه‏ى دوازده امامى را به هم ريخت. جنبش بابى تا اوائل قرن بيستم منجر به ايجاد دين بهايى به عنوان يك دين جداگانه گرديد. ]به مدخل باب‏ها و بهائى‏ها مراجعه كنيد.[ اگر بيشتر به طرف شرق برويم، در پنجاب، ميرزا غلام احمد قاديانى )متوفى 1908) را مى‏بينم كه جنبش احمديه را بنيان نهاد و مدعى شد كه نقش مهدى را بر عهده دارد و پيروان او در پاكستان و غرب اروپا، حتى در اواخر قرن بيستم به تبليغ او ادامه مى‏دادند. آموزه‏هاى احمد در اصل يا اصول اسلام سنى مطابقت دارد اما ابزار خشونت يا هر گونه ادعاى سياسى را نفى مى‏كند. خود مهدى تجسم عيسى و محمد تلقى مى‏شود، و در عين حال تجسم كريشنا، دومين مسيح يا مسيح موعود است. به مدخل احمديه نيز مراجعه كنيد.

ميراث مهدى. بيشتر آنچه كه در باره‏ى مهدى گفته مى‏شود در مقولاتى بجز ايده‏هاى انتزاعى واقع مى‏شود. افسانه‏هاى مربوط به نقش، شخصيت، اعمال و قدرت او گفتمانى عينى و اغلب روايى است كه بايد آن را در بافت حيات دينى و معنوى مسلمانان درك كرد. در عين حال، حوزه‏هاى اجتماعى و سياسى جامعه را نمى‏توان از مجموعه اسطوره‏هاى مربوط به مهدى تفكيك نمود. جريانهاى احياگر و آرمانگراى افراطى در مسيحاگرايى اسلامى يكديگر را تقويت مى‏كنند و كشمكشى كه اسطوره مهدى بين اين دو جهت ايجاد مى‏كند، تبيين مى‏كند كه چگونه مى‏تواند يا طغيانى فجيع و پيامبرگونه در تاريخ ايجاد كند يا باعث "خنثى سازى" نظرى و حتى عرفانى آرمانهاى مربوط به عصر طلايى گردد.

شخصيت مهدى در احياى رهبرى متعصب يا نا بهنگام، در بسيج توده‏هايى كه به خاطر مصادره اموالشان يا بى‏توجهى اجتماعى سركوب شده يا تحت فشار سلطه‏ى بيگانه بوده‏اند و در ارائه پشتوانه‏ى ايدئولوژيكى و دينى براى كمك به مؤمنين در مقابله‏ى خلاق با واقعيتهاى تاريخى خود، نقشى اسطوره‏اى داشته است. شكلهاى ديگر اين اسطوره كه بيشتر پيامبر گونه و ستيزه‏جو بوده است به سمت تحول انقلابى تاريخى گرايش داشته، به لحاظ تاريخى اهميت بيشترى دارد. سازگارى بدعت و مهدويت در اسلام تصادفى نيست و ايده‏هاى ظاهراً "بدعت‏گذارانه" به عنوان عوامل ذاتى، در واقع نقشى معقول و موجه در تاريخ اسلام داشته‏اند. نيروهاى حياتى كه در شخصيت مهدى نهفته است، حتى زمانى كه حافظ كشمكش سازنده‏ى موجود در تفاسير متناقض از وحى هستند، به طور بالقوه آشفته و ويرانگرند. امروزه استفاده از اين ميراث همچنان ادامه دارد و هنوز به بيم‏ها و اميدهاى مسلمانان دامن مى‏زند، چه در احياى عظيم شيعه كه هم اكنون در ايران و لبنان جريان دارد چه در بين رهبران بنيادگراى عرب كه بر اصلاح و اسلامى كردن حكومت و جامعه پافشارى مى‏كنند.

به معادشناسى، مقاله‏اى پيرامون معادشناسى اسلامى؛ نبوت؛ و مدرنيسم، مقاله‏اى پيرامون مدرنيسم اسلامى مراجعه كنيد.

كتاب شناسى

هيچ مطالعه‏ى جامعى در خصوص كل موضعات مربوط به مهدى و نهضتهاى تاريخى وجود ندارد. يك آشنايى كلى "در مهدى" اثر كريستين اسنوك هارگرونژه در Versprede Geschriften )بُن(1923 (90). جلد 1، صص 147 - 81 ارايه شده است؛ نظر يك مسلمان آگاه در سده‏هاى ميانى نيز در مقدمه‏ى ابن خلدون به نام درآمدى بر تاريخ، ترجمه‏ى فرانز روزنتال(91) )لندن، 1985)، جلد 2، صص 156 - 232 آمده است.

مطالعات مهم پيرامون ظهور اوليه، سابقه، و توسعه‏ى ايده‏ى مهدى در نهضتهاى شيعه عبارتند از اثر ژان اولاف بليچ فلدت(92) تحت عنوان آغاز مهدويت )ليدن(1985 (93)، و اثر اِى.اِى. ساشادينا(94) تحت عنوان مهدويت در اسلام: ايده مهدى در شيعه‏ى دوازده امامى )آبانى، 1981). جهت اطلاع از آغاز انقلاب عباسى مى‏توان به اثر موسى شارون تحت عنوان عناوين سياه شرق: دوره‏ى تكوين يك شورش )بيت المقدس؛ 1983) مراجعه كرد. تحقيق ادگارد بلوكه(95) تحت عنوان Le messiarusme dans l’heterodoxie musulmane )پاريس، 1903) نيز در رابطه با نهضتهاى افراطى شيعه مفيد است، اگر چه بايد با دقت آن را مطالعه كرد.

روند كلى سنت دوازده امامى در خصوص مهدى و آثار عرفانى آن را مى‏توان در اثر شيخ مفيد تحت عنوان كتاب الارشاد: كتاب راهنماى زندگى دوازده امام، ترجمه‏ى آى. كى. اِى. هاوارد )لندن، 1981)، صص. 524 - 554؛ در اثر هانرى كوربن(96) تحت عنوان پيرامون اسلام ايرانى: ابعاد معنويات در فلسفه، جلد 1،Le Shi’isme duode’cimain )پاريس، 1971)، فصل 6 2 و 7؛ و در مقلات كوربن در شماره 1959) 28) و شماره 1968) 32) يافت. تجربه‏ى مهدويت در شيعه‏ى اسماعيليه به وسيله‏ى پى. جى. واتيكيوتيس(97) نظريه فاطميون در باب دولت )لاهور، 1975)، ديويد براير(98) در ريشه‏هاى دين دروز"، در اسلام 239 - 262 47 - 85 :(1975) 52، و 5 - 27 :(1976) 53؛ و مارشال جى. اس هاجسون(99) در نظام حشاشين ]فدائيان حسن صباح[ نزاع اسماعيليان نزارى الويه در برابر جهان اسلام (1955؛ چاپ مجدد، نيويورك، 1980) بررسى شده است. در خصوص مدعيان مهدويت در هند در قرون شانزدهم و هفدهم ارزيابى مختصرى به وسيله‏ى اس. اى. اِ رزوى(100) در نهضتهاى احياگر مسلمان در شمال هند ارائه شده است )آگرا، 1965)؛ در خصوص احمديه، به اثر اسپنسر لاوان(101) تحت عنوان نهضت احمديه: تاريخ و دورنما )دهلى نو، 1974) مراجعه كنيد.

تحقيق خوبى در خصوص ابعاد مختلف مهدويت و ائتلافهاى صوفى - شيعه پس از دوره‏ى مغول به وسيله‏ى ميشل ام. مازوئى(102)، تحت عنوان ريشه‏هاى صفويه: شيعه، صوفى‏گرى و غُلات(103) )ويزبادان(1972 (104) انجام شده است. در خصوص باب و ايران در قرن نوزدهم، به اثر ادوارد جى. براون(105) تحت عنوان مطالبى در خصوص مطالعه‏ى دين بابيه )كمبريج، 1918) و اثر اى. اِل. اِم. نيكولاس(106) تحت عنوان سيد على‏محمد، ملقب به باب )پاريس، 1905) مراجعه كنيد.

نويسنده: داگلاس اس. كراو(107)

 « امام‏ عصر، عليه‏السلام از منظر پروفسورهانرى كربن »

تاريخ دانش شرق‏شناسى عموما با تحريفها، كتمان حقايق و نوعى بى‏ انصافى همراه بوده است. اما در اين ميان گاهى برخى چهره‏هاى شاخص شرق‏شناسى، در مواجهه با منطق مستحكم برخى انديشه‏هاى شرقى، شيفته آنها شده، به آن گرايش و ميل باطنى و ايمان قلبى يافته‏اند. مرحوم پرفسور «هانرى كربن‏»، ايران شناس مشهور فرانسوى از جمله اروپاييانى است كه در دوران زندگى علمى خود، در پى گذر از انديشه‏هاى وجود شناختى انديشورانى همچون «هايدگر» و «ادموند هوسرل‏»، با حكمت‏شرقى شيعى آشنايى حاصل كرده و به دنبال مطالعات چندين ساله، به وجود مبارك امام‏عصر، عجل‏الله تعالى‏فرجه‏الشريف، و معنويت‏بى‏بديل ساير ائمه شيعه، عليهم‏السلام، تمايل قلبى، و يقين عينى و عقلانى يافته است. در اين گفتار كوتاه بر آنيم تا با مرورى سريع در برخى آثار او، ميزان عشق و علاقه او را به آن امام همام مورد بررسى قرار دهيم. پيش از ورود به محور اصلى بحث در اين نوشتار، يادآور مى‏شوم كه در چند سال گذشته و در پى انتشار يادنامه‏اى از كربن - از سوى يكى از شاگردان او در ايران و اروپا - برخى از انديشمندان داخلى نسبت‏به اين خاور شناس منصف اروپايى از در بى انصافى وارد شده و مع‏الاسف پاره‏اى اشتباهات وى را در آثارى كه از خود به جا گذارده، بهانه حمله شديد به او قرار داده‏اند. غافل از اينكه صرف توجه كربن به مساله وجود امام عصر و تحليل شايسته او از وجه معنوى غيبت و ظهور آن امام همام، فى نفسه داراى آثار ارزشمندى بوده كه از چشم اين گروه منتقدان به دور مانده است. فى المثل در حالى كه در همين سال گذشته برخى روشنفكران غربگراى بومى، مفهوم ولايت‏باطنى و هدايت تكوينى ائمه اطهار، عليهم‏السلام، را زير سؤال برده، يا عنوان انسان كامل و قطب عالم امكان را براى حضرت قائم، عليه‏الصلوة‏والسلام، حاصل سرقت ادبى شيعيان از عارفان اهل سنت قلمداد كرده‏اند!! پرفسور كربن در كتاب تاريخ فلسفه اسلامى خود كه قريب سى و اندى سال پيش به رشته تحرير در آمده است، با ارائه تحليلى تاريخى، نحوه انتقال مفاهيم عرفانى را از لسان ائمه اطهار به آثار عرفانى اهل سنت مورد بررسى قرار داده و ثبوت نقش وساطت فيض را براى وجود مقدس امام غايب به اثبات مى‏رساند. مرحوم علامه سيدمحمدحسين طباطبايى، رضوان‏الله‏تعالى‏عليه، در مقدمه كتاب خود با عنوان «ظهور شيعه‏» كه در واقع متن گفتگوها و مكاتبات ايشان با پرفسور هانرى كربن است‏به همين حساسيت ويژه كربن به حقايق مذهب تشيع اشاره كرده و ضمن ارايه متن گفتگوهاى خود با او از اين نكته ياد مى‏كند كه: در اين مجلس آقاى دكتر كربن، مذاكره را ادامه داده و گفتند كه امسال موقعى كه اروپا بودم، در «ژنو» كنفرانسى در موضوع «امام منتظر» به عقيده شيعه دادم و اين مطلب براى انديشمندان اروپايى كه حضور داشتند كاملا تازگى داشت. كربن خود در يكى از پرسشهايى كه از محضر مرحوم علامه به عمل آورده به همين حقيقت‏براى بار ديگر اشاره كرده است. او خطاب به علامه مى‏نگارد: مطلب اساسى تصور امام غايب، چه اثرى در تفكر فلسفى و اخلاق و روى هم رفته تمام زندگى معنوى شيعيان دارد؟ آيا با تعمق جديدى در اين تصور اساسى، مذهب تشيع نمى‏تواند در دنياى امروزه يك غذاى جديد روحى براى احياى فلسفه و مبدا نيرويى براى زندگى معنوى و اخلاق ببخشد. نيرويى كه تا كنون در تقدير مانده است؟ به اعتقاد كربن در كتاب ارزشمند «تاريخ فلسفه اسلامى‏» بى شك فكر شيعه از آغاز كار فلسفه‏اى را تقويت كرد كه از سنخ فلسفه نبوى بود و با دين نبوى انطباق كامل داشت. كربن بدرستى اين نكته را مورد توجه قرار داده كه فلسفه نبوى اصولا فلسفه‏اى مربوط به آخرالزمان است. به گفته او فلسفه نبوى مستلزم انديشه‏اى است كه نه به وسيله سابقه تاريخى محصور مى‏شود، نه با كلمات و الفاظى كه با تعليم و در قالب عقايد جزمى و تغيير ناپذير محصور باشد محدود مى‏گردد و نه در افقى كه منابع و قوانين و منطق استدلالى آن افق را حد بندى كند مشخص مى‏شود. آرى! فكر شيعه متوجه «انتظار» است، اما انتظار نه از طريق ظهور شريعتى نو، بلكه از راه تجلاى كامل كليه معنى پنهانى يا معنى روحانى منزلات آسمانى. انتظار اين ظهور، در انتظار، «امام غايب‏» (امام زمان) ممثل شده است. به عقيده كربن مفهوم ولايت در اين دوران طولانى انتظار، على الاصول همان هدايت ارشادى امام است كه «اسرار» اصول عقايد را مى‏آموزد. اين مفهوم از سويى شامل مفهوم معرفت است و از سوى ديگر واجد معنى محبت; يعنى معرفتى كه فى نفسه متمركز و نيرومند است. اگر اين گفته كربن را بپذيريم، تشيع از اين زاويه ديد همان عرفان اسلام است. كربن در بخشهاى مختلف آثار خود بارها بر اين نكته تاكيد دارد كه اين مسائل، در اساس علم «كلام‏»اهل سنت مورد بحث قرار نگرفته، چرا كه از حيطه قدرت آن بالاتر بوده است. كربن بر خلاف بسيارى از انديشمندان معاصر كه مفهوم انسان كامل يا ولايت، قطب و قطب الاقطاب را زاييده انديشه عارفانى همچون محى الدين عربى (ابن عربى) مى‏دانند، بر اين عقيده پا مى‏فشارد كه اگر از تفسير حقوقى يا فقهى محض شريعت پا را فراتر بگذاريم و به نوعى معراج باطنى كه اساس تفكر شيعه است قائل شويم، گويى تشيع و تصوف دو نام براى يك حقيقتند. كربن در رساله‏اى خطاب به مرحوم علامه طباطبايى، رضوان‏ الله تعالى‏عليه، به اين نكته اشاره دارد كه: فريدالدين عطار، در حالى كه هنوز سنى بوده، تذكرة الاولياء خود را با شرح حال امام پنجم يعنى حضرت باقر، عليه‏السلام، شروع كرده است. همچنان كه در كتاب «تاريخ فلسفه اسلامى‏» مى‏نويسد: در حقيقت از آغاز اسلام، صوفيان شيعى مذهب بودند: در گروه كوفه، شيعه‏اى به نام عبدك، نخستين كسى بود كه صوفى خوانده شد. بنا به تحقيقات عميق كربن درباره سخنان ائمه، عليهم‏السلام، - بويژه خطبه‏هاى توحيدى نهج‏البلاغه و جوامع روايى شيعه - مفهوم ولايت اصولا از طرف خود امامان شكل گرفته و مبانى نظرى عرفان از سوى ائمه، عليهم‏السلام، فى الجمله مورد قبول بوده است. از اين نظر وقتى صفحات كتاب ابن عربى را مطالعه مى‏كنيم، مطالبى مى‏بينيم كه گويى يك مؤلف شيعى مذهب نوشته است. كربن مى‏نويسد: همچنان كه مفهوم «ولايت‏» از شيعيان است، همچنان نيز ترديدى نيست كه در تصوف، اساس مفاهيم «قطب‏» و «قطب الاقطاب‏» از شيعيان مى‏باشد. بنابراين ملامتهايى كه از سوى ائمه شيعه نسب به غير شيعيان و صوفيان اهل سنت وارد شده است، در واقع اعتراضى است‏به غصب مقام ولايت و نقش شيخ كه نقش امام غائب را، «غصبا» تصرف كرده و نيز اعتراضى است‏به شيفتگى به لامذهبى كه كاهلى جاهلانه و فسق و هرزگى اخلاقى را تاييد مى‏كرده است. كربن در بخشى از كتاب‏تاريخ فلسفه اسلامى خود ضمن نقل روايتى مشهور از نبى مكرم اسلام، صلى‏الله‏عليه‏وآله،كه در آن آمده است: اگر تنها يك روز به پايان جهان باقى مانده باشد، خداوند آن روز را چندان طولانى خواهد كرد تا مردى از ذريه من كه نامش نام من و كنيه‏اش كنيه من خواهد بود ظهور كند. او زمين را از هماهنگى و عدل پر خواهد ساخت، چنانكه تا آن هنگام از خشونت و جور پر شده است. به تفسير اين روايت پرداخته و مى‏نويسد: روزى كه چنين طولانى خواهد شد، زمان غيبت است و اين حديث صريح، طنين خود را در همه قرون و در تمام مراتب شعور و ضمير شيعه منعكس ساخته است. كربن با باور به اين اعتقاد كه اين ظهور، واقعيت و پيروزى تاويل; يعنى حقيقت دين را آشكار خواهد كرد و به نوع بشر مجال خواهد داد تا وحدت و يگانگى خود را به دست آورد، بر اين نكته تاكيد دارد كه ظهور امام، مستلزم قلب ماهيت دل مردمان است و كمال روز افزون اين ظهور به ايمان پيروان امام وابسته و راه آن چگونگى عمل آنان مى‏باشد. البته انتقادى كه به كربن وارد است، غفلتى است كه از وجه مسلحانه و قيام بالسيف حضرت حجت از خود نشان داده است. ليكن اين حقيقت مورد اشاره او را هم نمى‏توان انكار كرد كه: «جلوه يا عدم جلوه امام بر اشخاص، به شايستگى آنان بستگى دارد.» كربن در تحليلى جالب توجه مى‏نويسد: جلوه ظهور او بر مردم، همان مفهوم تهذيب و تجديد عالم روحى آنان است و بالنتيجه همان مفهوم عميق انديشه‏اى است كه شيعه از غيبت و ظهور امام دارد. مردم شايستگى خود را براى ديدن امام از بين مى‏برند، آنگاه خود بين امام و خويشتن حجاب مى‏گردند، زيرا وسيله و آلت تجلى و مشاهده آن را; يعنى معرفتى را كه از راه قلب حاصل مى‏شود از دست مى‏دهند، يا آن را فلج‏ساخته و از قدرت و كار مى‏اندازند. پس تا وقتى كه مردم مستعد شناسايى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غايب هيچ معنى نخواهد داشت. اگر گفته كربن را بپذيريم ديگر ظهور امام واقعه‏اى نيست كه روزى ناگهان به وقوع بپيوندد، بلكه امرى است كه روز به روز در ضمير و وجدان شيعيان مؤمن رخ مى‏دهد. در اين حالت عقيده به عدم تحرك و مخالفت‏با ترقى كه در اسلام تشريعى - يعنى فقه - غالبا مورد نكوهش قرار گرفته است در هم مى‏شكند و معتقدان به آن امام همام، در جنبش صعودى دوره ولايت كشيده مى‏شوند. در واقع كربن ظهور امام، عليه‏السلام، را به معرفت قلبى شيعيان منوط مى‏داند. معرفتى كه از نوع معرفت‏شهودى و باطنى است. همو در جاى ديگر - رساله عالم مثال - به نوعى ديگر به همين حقيقت اشاره دارد. موضوع بحث كربن در رساله «عالم مثال‏» جهان واسطه‏اى است كه مابين عالم مجردات تام و نفوس متعلق به ماده قرار مى‏گيرد. همان عالمى كه شهود عارفان و حكماى اشراق در آن عالم صورت مى‏گرفته است. او از جمله مى‏نويسد: حكايات سهروردى و قصص موجود در سنت‏شيعى كه حكايت نيل به «سرزمين امام غائب‏» را باز مى‏گويد، هيچ يك خيال واهى، غير واقعى و تمثيلى نيستند; زيرا اقليم هشتم يا ناكجاآباد، همان چيزى نيست كه ما معمولا «اوتوپيا» مى‏ناميم. اقليم هشتم به مثابه عالمى است كه از حيطه كنترل و نظارت تجربى علوم [جديد] خارج است. عالمى فرا حسى است كه تنها به مدد ادراك مخيل مى‏توان آن را درك كرد و حوادثى را كه در آنجا به وقوع مى‏پيوندد، صرفا به يارى آگاهى مخيل مى‏توان تجزيه نمود. اجازه دهيد بار ديگر به اين نكته تاكيد كنم كه مراد از خيال در اينجا همان اصطلاح رايج در زبان امروزى ما نيست، بلكه، مقصود، ديدار باطنى و خيال صادق است. پس به گفته كربن براى مشاهده امام غايب در دوران غيبت نيز مى‏بايد در افق وجودى امام غائب قرار گرفت. به عبارتى اين كلمات راز وجود ماوراى طبيعى امام غايب را در ذهن و آگاهى شيعيان بيان مى‏دارد; كسى كه در آن حال روحى نباشد، قادر به مشاهده او نخواهد بود. سهروردى در حكايت «عقل سرخ‏» خويش به همين نكته اشاره داشته و مقصود از جمله‏اى كه در آغاز سخن از او نقل كرديم همين است: اگر خضر شوى، از كوه قاف آسان توانى گذشتن. كربن در بخش ديگرى از كتاب تاريخ فلسفه اسلامى، شيعيان را ميان دو حد محصور مى‏داند. حد اول همان «يوم الميثاق‏» يا «روز الست‏» است، كه حيات مادى بشر به آن مسبوق بوده و حد دوم ظهور امام عصر، روحى‏فداه، است كه اينك در غيبت‏به سر مى‏برد: زمان فعلى كه به نام امام غائب است، زمان غيبت اوست. به همين جهت «زمان او»با رمز و علامتى ديگر مشخص مى‏شود و غير از آن زمانى است كه براى ما علامت و رمز تاريخ محسوب مى‏گردد. كربن ضمن تشبيه قيام حضرت قائم به رستاخيز صغرى به اين نكته اشاره مى‏كند كه پاره‏اى از نويسندگان شيعى - از جمله كاشانى و صدر آملى - امام دوازدهم يا امام منتظر را همان «فاراقليط‏» آمده در انجيل يوحنا مى‏دانند. كربن مى‏نويسد: سلطنت امام، مقدمه رستاخيز عظيم (قيامة القيامة) است. رستاخيز يا برخاستن مردگان «به قول شمس لاهيجى شرطى است كه مجال مى‏دهد تا هدف و ثمره وجود موجودات محقق گردد» به همين نسبت قيام عمومى حضرت حجت، مجال براى تحقق فلسفه وجودى بشر در حيات زمينى خود است. به عبارتى معاد شيعه همچون معاد زرتشتى كه حت‏سلطه تصوير سائوشيان (سوشيانس) و اصحاب او قرار گرفته، تحت تاثير قائم و اصحاب او قرار دارد. در عين حال «اين تصور، انديشه قيامت صغرى‏»، يعنى هجرت انفرادى را از انديشه «قيامت كبرى‏» يعنى فرا رسيدن دهر جديد جدا نمى‏سازد. كربن در بخش ديگرى از نوشته‏هاى خود به بيان تفاوت عقيده مسيحيان به حضرت عيسى بن مريم، عليهماالسلام، پرداخته و پس از اذعان به اين نكته كه امامان همه نور و حقيقت واحدى هستند كه در دوازده شخص متمثل شده‏اند مى‏نويسد: وقتى نسبت لاهوت و ناسوت را در شخص امامان در نظر بگيريم، مى‏بينيم مساله به هيچ روى شبيه به اتحاد اقنومى در طبيعت نيست. امامان، ظهورات و تجليات الهى هستند. قاموس فنى زبان، كلمات (ظهور و مظهر) را پيوسته به مقابله با عمل آيينه باز مى‏گرداند. پس بدين گونه، امامان همچون ظهور الهى، بى هيچ كم و بيش «اسماء الله‏» مى‏باشند و به اين عنوان از دو مهلكه تشبيه و تعطيل مصونند. چنانكه در فحواى مقال نيز گفتيم، شايد مهمترين انتقاد به تحقيقات كربن، عدم توجه او به وجه اجتماعى ظهور حضرت حجت و قرار گرفتن دوران غيبت ميان دو حادثه بزرگ عاشورا و ظهور و قيام بالسيف مهدى، عليه‏الصلوة ‏والسلام، است. اين درست است كه، قيام حضرت به مثابه پيروزى تاويل بر تنزيل و يا حقيقت‏بر شريعت است و رابطه شيعيان با امامشان رابطه‏اى نهانى و عاشقانه است، اما بى ترديد نمى‏توان در كنار عروج عرفانى شيعيان كه كربن بدرستى از آن به عنوان يكى از شروط اساسى توفيق ديدار معصوم ياد مى‏كند، از وجه اجتماعى و مبارزه فراگير آن امام با ظلم سياسى، اقتصادى و فرهنگى صاحبان زور و زر و تزوير چشم پوشيد و خروج عاشقانه امام شهيدان ابا عبدالله الحسين، عليه‏الصلوة والسلام، را براى اصلاح اجتماعى امت جدش كه فرهنگى فاسد در كالبد آن دميده شده بود به فراموشى سپرد و از عنصر سياسى اين هر دو قيام صدر و ذيل اسلام چشم غفلت فرو پوشيد. سخن درباره گفته ‏هاى عالمانه هانرى كربن اندكى به درازا كشيد، گرچه نقل همه سخنان او در اين باره و در اين فرصت ميسر نشد. روحش به پاس كوششى كه در ترويج نام مقدس امام‏ المسلمين بقية‏الله‏الاعظم، روحى و ارواح‏العالمين له‏الفداء، از خود نشان‏داده قرين رحمت ‏باد.آمين!

  «غرب و الگوهاىفرهنگى»

عباسعلى پرچى ‏زاده

 واقعيت اينست كه آنچه امروزه به عنوان تمدن غرب و به تعبير فراخوان موعود، الگوهاى توصيه شده تفكر غربى (تمدن انسان‏محور و قدرتمدار و لذت‏طلب غرب) مطرح مى‏شود محصول راهى است كه غرب در طول پانصد سال گذشته پيموده، كه آغاز آن به عصر رنسانس (نوزائى) و رفرماسيون (اصلاح‏گرى) در اوايل قرن پانزدهم ميلادى برمى‏گردد. عصرى كه به عصر روشنايى (روشنگرى) يا بيدارى اروپائيان و در ادبيات سياسى به عصر مدرنيته (مدرنيزم و مدرنيزاسيون غربى) موسوم است.

تاريخ مدرنيته را مى‏توان به سه دوره مشخص تقسيم نمود:

1-     دوره پيدايش و تولد مدرنيته

 كه از نيمه دوم قرن پانزدهم تا نيمه دوم قرن هفدهم ادامه يافت. در اين دوران روح تفكر مدرنيته بيشتر در صورت و اشكال هنرى و ادبيات و تفكرات فلسفى نمودار گرديد و بيشتر به بيان نظرات هستى‏شناسانه (انتولوژيك) و معرفت‏شناسانه (اپيستمولوژيك) خود همت گماشت. اومانسيم (انسان‏محورى)، راسيوناليسم (عقل‏محورى)، آمپريسم (اصالت‏تجربه) و كميت‏انگارى از انديشه‏هاى محصول اين دوره است. از متفكران اين دوره مى‏توان به «فرانسيس بيكن‏»، «رنه‏دكارت‏»، «لايب نيتز» و «اسپينوزا» اشاره كرد.

2-     دوران رشد و بسط مدرنيته

كه از نيمه دوم قرن هفدهم تا نيمه دوم قرن نوزدهم ادامه مى‏يابد. در اين دوره آراء سياسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنيته بيان مى‏شود و مدرنيته از قالب هنر و ادبيات سياسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوين نظامهاى سياسى و اجتماعى مدرن مى‏پردازد. انديشه‏هايى چون دمكراسى، حقوق بشر، رولاتيويسم (نسبيت‏انگارى) و تفكيك ميان ارزش و دانش، سكولاريسم، پيدايش بينش تكنيكى، پيدايى علم به مفهوم جديد (Science) و وقوع انقلابهاى بزرگ سياسى - اجتماعى اومانيستى در كشورهاى فرانسه و آمريكا و انگليس، انقلاب صنعتى و پيدايش استعمار كهنه (كلينياليسم)، سكولاريسم عملى و تدوين راسيوناليته دكارتى، انديشه ليبراليسم كلاسيك، تفكرات و انديشه‏هاى سوسياليستى، جنبش‏هاى ناسيوناليستى همه متعلق به اين دوران از مدرنيته است. از متفكران بنام اين دوره مى‏توان «امانوئل كانت‏»، «ديويد هيوم‏»، «منتسكيو»، «ويلهلم‏هگل‏»، «جان استوارت ميل‏»، و «فوئر باخ‏» را برشمرد.

3-     دوران بحران ذاتى و تماميت عصر مدرنيته

 اين دوران كه آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نيمه دوم قرن نوزدهم برمى‏گردد، پايان مدرنيته و پيدايش بحرانهاى ذاتى آن است كه از حاكميت‏سرمايه‏دارى انحصارى (امپرياليسم)، وقوع جنگهاى بين‏المللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسياليستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مى‏گيرد. ظهور جنبشهاى فكرى و نظرى‏اى كه با نقد تفكرات و مبانى عقل‏گرايى پرده از ماهيت تمدن جديد و ذات سابژكتيويستى و استيلاجويانه آن برداشته و به پست مدرنيزم موسوم است و در حقيقت‏بيان كننده بحران مدرنيته و رويكرد انتقادى به مبانى نظرى و روح اومانيستى (انسان‏مدارانه) تمدن غربى است،از مختصات اين دوره است. «مارتين‏هيدگر»، «ميشل فوكو»، «هابرماس‏»، «تئودور آدورنو» و «ماكس هوركهايمر» متعلق به اين دوره‏اند.

در مجموع شاخص‏هاى اصلى تفكر دوران مدرنيته در يك نگاه گذرا عبارتند از:

- اصالت دادن به عقل خود بنياد و ابزارى و اعدادانديش دكارتى.

- انكار تفكر وحيانى و تجربه‏هاى دينى و يا كم توجهى به آنها و ناديده گرفتن جنبه‏ها و قابليتهاى درك شهودى و اشراقى و جريانهاى فعال احساس آدمى.

- اومانيسم (انسان‏محورى) به جاى خدا محورى.

- ظهور بينش تكنيكى جديد كه ذاتا مقدم بر علم جديد (Science) بوده و تقريبا به همه عرصه‏هاى زندگى بشر بسط پيدا كرده است.

- ظهور و بسط پوزيتويسم.

- اصالت دادن به علم جديد كه ساختار كمى، تجربه‏گرا، حسى و آزمايشگر دارد و مبتنى بر بينش فرضى يكى گرفتن هستى و عالم ناسوت است.

- دموكراسى به عنوان تجسم بينش كمى‏انگار، نسبى‏انديش و اومانيستى در عرصه سياست و زندگى اجتماعى انسان و فردگرائى حقوقى و سياسى.

- تاكيد عمده بر نسبى بودن حقايق و ارزشهاى اخلاقى و تفكيك ميان «است‏» و «بايد» و انكار وجود هر نوع رابطه استنتاجى ميان اين دو.

- ارزشمند تلقى شدن «تغيير»، «صيرورت‏» و «پويايى‏» و هر نوع تطور زمانى و تحقير هر نوع ثبات.

- اعتقاد به اصل پيشرفت كه از شاخص‏هاى انديشه قرن هجدهم و نوزدهم و عصر روشنگرى است.

- تاكيد بر الگوى زندگى، فرهنگ و تمدن مدرن به عنوان غايت تكامل و پيشرفت‏بشر و مدلى كه همه فرهنگها و ملتهاى ماقبل مدرن بايد از آن تبعيت كنند (نوعى مونيسم فرهنگى).

- سكولاريسم و تقدس‏زدائى از عالم و ستيز با تفسير رازگونه هستى.

- تاكيد بر منطق تجربى و عملى به عنوان روش شناسى اصلى و منطق رياضى و ديالكتيك به عنوان سه روش عقلانى تعبير هستى.

- پيدايى ايدئولوژى در مفهوم اصطلاحى آن كه عجين با ظهور پديده‏اى به نام «روشنفكرى‏» بوده و هدف آن ساده كردن امور در قالب تعابير تجربى و حسى و بسط همگانى ارزشهاى تمدن مدرن بوده است.

- حاكميت روح سودانگار، انباشت‏گر و در دوران معاصر مصرف‏گراى بورژوازى.

- پيدايى فرماسيون‏هاى سرمايه‏دارى و سوسياليسم به عنوان الگوهاى اجتماعى، اقتصادى زندگى مدرن كه هر دو، اشكال مختلف تجلى روح ناسوتى و مادى بورژوازى و عقل اعدادانديش دكارتى هستند.

- پيدايى تلقى تازه از مذهب به عنوان امرى صرفا فردى و مبتنى بر تجربه‏اى شخصى و كم‏رنگ كردن يا ناديده گرفتن ديگر گامهاى سياسى و اجتماعى اديان‏» (1)

با توجه به شاخص‏هاى فوق مى‏توان خصوصيات انسان مدرن يا به تعبير رايج‏تر صورت مثالى انسان بورژوا را چنين بيان كرد: انسانى متكى به عقل خودبنياد و منقطع از وحى، پشت‏كرده به معنويت، دنيا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى ديدى سابژكتيويستى به ديگران، استيلا جو و استثمارگر و كمى‏انگار، و سطحى و فرومايه. و به عبارت ديگر، انسان بورژوا و بشر مدرن مظهر تام و تمام اسم نفس اماره است كه با پشت پا زدن به معنويت و اخلاق و انقطاع از وحى و اتكال به عقل خودى و جزئى و جزوى متولد شده، رشد كرده و هم‏اكنون دوران كهنسالى جسمانى و روحانى و مرگ قريب‏الوقوع خود را تجربه مى‏كند.

انسان مدرن با اتكال به عقل خودبنياد تصرف‏گرا (راسيون) و به تعبير روايات اسلامى نكرى (شيطنت) براى خود رسالتى جز توجيه كشمكش‏هاى غرائز و تمايلات و اهواء نفسانى در جهت لزوم پيروزى حس لذت‏طلبى بر درد و رنج و الم (يوتيليتاريانيسم محور قراردادن اصل Utility جرمى بنتهام فيلسوف انگليسى يا «بنتهاميسم‏») و تحصيل سود براى كسب سود بيشتر قائل نيست و اين اعتقاد او در همه فعاليتهاى مختلف فردى و اجتماعى در ساحت مدرنيته متجلى شده است. ناگفته پيداست كه اين تلقى از زندگى، مبنايى جز تجلى نفس سركش اماره در صورت فردى و تاريخى آن ندارد و محصول نگرش راسيونالسيتى، اومانيستى، سكولاريستى، ماترياليستى، ليبراليستى و سابژكتيويستى (2) عصر مدرنيته و نوع نگاه انسان مدرن به عالم و آدم و طبيعت و ديگران است‏يعنى نگاه‏طمع‏آميز نفسانى وشيطانى و ابزارى به فرد و محيط و اجتماع.

از آنجا كه روح مدرنيته، سكولاريستى و ماترياليستى است، مخالفت‏با شريعت و دين زيربناى اصلى و هدف اصلى همه الگوهاى مبتنى بر اين اصل است. جدايى دين از شؤونات اجتماعى خاصه سياست (علم‏گرايى و سكولاريسم) در واقع تلقى و جهت‏گيرى همه مكاتب عصر مدرنيته در خصوص دين است. لذا، مدرنيته محصول عصر رنسانس است كه به جريان مقابله با معنويت و نفى خدا و انكار عالم غيب (هم در مرتبه عين و هم در مرتبه ذهن) و خروج دين از صحنه اجتماع دامن زد و در نهايت دين را امرى شخصى و خصوصى تلقى كرد كه حق خروج از معابد و منازل و قلوب افراد را به داخل اجتماع ندارد. مادام كه دين امرى خصوصى و شخصى باقى بماند قابل احترام خواهد بود ولى زمانى‏كه بخواهد از جنبه شخصى و فردى خارج شود و به وسيله كسب قدرت سياسى، اقدام به تشكيل نظام نموده و منشا اثر اجتماعى گردد، جامعه سكولار در برابر آن ايستادگى و موضع‏گيرى خواهد نمود. لذا عصر مدرنيته در غرب با غلبه روحيه سرمايه‏دارى و نفى دين ملازمه داشته است و بورژوازى هرگز تن به همكارى اجتماعى با دين نمى‏دهد.

تفكر مدرنيته در عرصه سياست نيز در اومانيسم و در قالب دموكراسى (به عنوان حكومت مردم بر مردم) تجلى مى‏كند كه در واقع با اين نگرش خدا را حذف و مردم را جايگزين آن كرده و با اتكال به اندويدواليسم (اصالت فرد)، خالت‏شريعت و اديان را در زندگى و تصميم‏گيرى درباره آن نفى و انكار مى‏كند. در حقيقت دمكراسى غربى همان ليبراليسم در خدمت‏سرمايه‏دارى است. زيرا دمكراسى و پارلمانتاريسم غربى تنها ضامن منافع احزابى هستند كه حافظ منافع خود و در خدمت نظام بورژوازى غارتگر مى‏باشد و در عمل اين احزاب (صرف‏نظر از عناوين آنها: سوسياليست و ليبرال دموكرات و غيره) ذاتا متضمن منافع گروههاى سرمايه‏دارى بوده و همين گروههاى سرمايه‏دار هستند كه با استفاده از قدرت مالى و تبليغات خود جريان انتخابات را رقم مى‏زنند.

و بالاخره روح مدرنيته با اصل عدالت فردى و اجتماعى در تضاد است. در قلمرو مدرنيته چون هدف كسب سود براى سود بيشتر بدون ملاحظه هيچ گونه قيد اخلاقى و يا معنوى است، تفكر سابژكتيويستى و تلقى شئ‏انگارانه و ابزارى از ديگران (انسترومنتاليسم)، تصرف بدون مرز در منابع طبيعت، و اعتقاد به اصل فلسفى يوتيليته (يوتيليتاريانيسم بنتهاميسم) يعنى كسب لذت و كاهش هرگونه محروميت و درد و الم و رنج فردى در بعد مادى و حيوانى، اساس و مبناى اصلى همه فعاليتهاى انسان مدرن در جامعه مدرن به شمار مى‏آيد. پس بديهى است كه عدالت اجتماعى كه به معناى اعطاى حق هر ذى‏حق مى‏باشد با روح مدرنيته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنيته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمى‏دارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمايه‏مدار و سوداگرانه مى ‏باشد. زيرانمى‏توان هم داعيه بسط سرمايه را داشت و هم تحقق اصل عدالت را انتظار كشيد. به همين لحاظ مدلهاى توسعه غربى در عمل براى كشورهاى دنباله ‏روى غرب سوغاتى جز بى‏عدالتى، تشديد اختلافات و فاصله طبقات اجتماعى، تورم و ركود و ناهنجارى‏هاى فراوان اخلاقى و اجتماعى، بحرانهاى مالى و پولى و وابستگى بيشتر به امپرياليسم در بر نداشته است. چرا كه عقل خودبنياد قدرت‏طلب ذاتا نمى‏تواند نظامى عادلانه پديد آورد و عدالت اجتماعى را عينيت ‏بخشد. زيرا عدالت و كشف مصاديق آن كه هدف بعثت همه انبياء الهى و انزال كتب آسمانى است‏به حقيقت در قرب به حق، معنا و تعريف مى‏گردد و انسان مدرن كه نگاهى لائيك و سكولاريستى و آتئيستى (3) به عالم دارد از مرز حقيقت ميلياردها فرسخ فاصله گرفته و از حق و قيقت‏بسيار دور شده است.

اينك پس از توضيحات مبسوط در خصوص غرب، مدرنيته و ادوار سه‏گانه آن، و ويژگيها و خصوصيات تفكر مدرن و انسان مدرن (يا انسان بورژوا)، و گرايشهاى مختلف مكاتب عصر مدرنيته، و روح سكولاريستى - ماترياليستى - آتئيستى آن، و بيان حقيقت دمكراسى ليبرال مبتنى بر اومانيسم و مغايرت ذاتى روح مدرنيته با دين و شريعت، و تضاد ذاتى آن با اصل شريف عدالت فردى و اجتماعى، به بيان يكى از مدلهاى مبتنى بر اصل مدرنيته غربى كه محصول اين روح مدرن است‏يعنى اصل «توسعه‏» مى‏پردازيم تا معلوم شود كه آيا نسبتى بين انقلاب دينى و الگوهاى مبتنى بر فرهنگ و تفكر غربى وجود دارد و اصولا آيا اثبات چنين نسبتى امكان‏پذير است‏يا خير؟

 پى‏ نوشتها

1. موحد، هادى، مدرنيسم وپسامد مدرنيسم، ماهنامه صبح، تير76، شماره 71.

2. [راسيوناليسم تكيه بر يافته‏هاى عقل جزوى; اومانيسم محور قراردادن انسان به جاى خدا; سكولاريسم علم‏زدگى و تلاش براى حل همه معضلات بشر توسط عقل بريده از وحى; ماترياليسم ماده‏گرايى و نفى عالم غيب و ماوراء محسوسات; لبراليسم گرايش به آزادى براى كسب لذت بيشتر و رفع موانع ارزشى در اين مسير; سابژكتيويسم ذهن‏گرايى و غلبه احساسات درونى و خواسته‏هاى نفسانى بر انديشه و تفسير بى‏ضابطه و دلبخواهى جهان هستى و واقعيتهاى آن. موعود 

3. آته‏ئيسم، نقطه مقابل تئيسم يا خداگرايى و به معنى نفى خداست. [موعود]

1. دوره پيدايش و تولد مدرنيته كه از نيمه دوم قرن پانزدهم تا نيمه دوم قرن هفدهم ادامه يافت. در اين دوران روح تفكر مدرنيته بيشتر در صورت و اشكال هنرى و ادبيات و تفكرات فلسفى نمودار گرديد

2. دوران رشد و بسط مدرنيته كه از نيمه دوم قرن هفدهم تا نيمه دوم قرن نوزدهم ادامه مى ‏يابد. در اين دوره آراء سياسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنيته بيان مى‏شود و مدرنيته از قالب هنر و ادبيات سياسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوين نظامهاى سياسى و اجتماعى مدرن مى‏پردازد.

3. دوران بحران ذاتى و تماميت عصر مدرنيته: اين دوران كه آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نيمه دوم قرن نوزدهم برمى‏ گردد، پايان مدرنيته و پيدايش بحرانهاى ذاتى آن است كه از حاكميت‏سرمايه‏دارى انحصارى (امپرياليسم)، وقوع جنگهاى بين‏المللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسياليستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مى‏گيرد.

مى‏توان خصوصيات انسان مدرن يا به تعبير رايج‏تر صورت مثالى انسان بورژوا را چنين بيان كرد: انسانى متكى به عقل خودبنياد و منقطع از وحى، پشت‏كرده به معنويت، دنيا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى ديدى سابژكتيويستى به ديگران، استيلا جو و استثمارگر و كمى‏انگار، و سطحى و فرومايه.

عدالت اجتماعى كه به معناى اعطاى حق هر ذى ‏حق مى ‏باشد با روح مدرنيته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنيته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمى‏دارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمايه‏مدار و سوداگرانه مى‏باشد.


 

 

 

 

 منابع:

1- طباطبايى، سيد محمد حسين، ظهور شيعه، انتشارات فقيه و كانون خدمات فرهنگى الست، 1360.

2- كربن، هانرى، تاريخ فلسفه اسلامى، دكتر اسدالله مبشرى، انتشارات اميركبير، 1361.

3- همان، عالم مثال، ترجمه سيد محمد آوينى، فصلنامه نامه فرهنگ، شماره مسلسل 10 و 11، تابستان و پاييز 1372.

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 17:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره مهدویت درفطرت دین

بازديد: 151

« مهدويت درفطرت »

بشر در مورد آينده چگونه مي‌انديشد؟ آيا اعتقاد به مهدويت يك اعتقاد به اصطلاح مترقي است يا يك اعتقاد ارتجاعي؟ و آيا ريشه در اعماق وجود انسانها دارد؟‌

نمونه‌هاي ذيل، بخشي از نيازها و گرايشهاي متعدد فطري انسانهاست، كه همه آنها اشاره به يك حقيقت واحد دارند، و آن اينكه آدميان بر اساس فطرت خود جامعه ايده‌آلي را مي‌طلبند، تا در آن، عموم ابناء بشر به راحتي در كنار يكديگر ، يكدل و يك زبان، بر مبناي اصول اخلاقي زندگي نمايند، و رهبري را جستجو مي‌كنند تا در سايه راهبري و دادگريش، تباهي از چهره جهان براي هميشه پاك شده و مردم از پرتو هدايتش به سرمنزل وحدت و كمال برسند.

كمال پرستي

خوي كمال پرستي انسان، پيوسته به دنبال رتبه‌اي و منزلتي افزونتر است. تمام تلاشهاي انسان، براي كسب معرفت و ثروت، قدرت و شهرت، بصيرت و سعادت، از فطرت كمال پرستي او سرچشمه گرفته است. " ويل دورانت " فيلسوف معاصر مي‌گويد:

" كشش به سوي مدينه فاضله و كمال مطلوب، در خون ماست و ما را راحت نمي‌گذارد؛ مگر آنكه از رشد و حركت بازمانيم ."

گرايش به وحدت

طبيعت انسان، همواره وحدت‌گرا و وحدت دوست بوده است. از آنجا كه دنياي پس از ظهور منجي، وحدت و همبستگي جامعه بشري را در بالاترين شكل ممكن دارد، عموم آدميان در هر زمان و هر مكان خواستار چنين روزگاري بوده اند ، چنانكه " مهاتما گاندي " چنين مي‌گويد:

" اگر اين جهان نتواند روزي به صورت جهاني واحد درآيد، هيچ ميل ندارم در آن زندگي
كنم
."

عدالت خواهي

زشتي ظلم و ستم، و زيبايي عدل و داد، با سرشت پاك آدميان آميخته است. فطرت انسان روزگاري را مي‌جويد كه حق و عدالت حاكم شود و جور و خيانت محكوم گردد. در عين حال، اوضاع كنوني جهان، آينده روشني را براي اهل آن ترسيم نمي‌كند، به همين دليل در نوشته برنده جايزه نوبل ادبيات 1987، نويسنده بزرگ روس " يوزف برودسكي " در مقاله‌اي كه اوضاع دهه آخر قرن حاضر را پيشگويي و ترسيم كرده مي‌خوانيم

 به نظر نمي‌رسد كه طي دهه آينده ، جامعه به چيزي بيش از آنچه هست ، مبدل شود. بهترين چيزي كه مي‌توان به آن اميدوار بود، اين است كه كمتر از امروز ناعادلانه باشد .

نياز به امنيت

نياز به امان و آرامش براي حيات بهتر و پردوام، يكي از حاجات فطري، بلكه حقوق طبيعي هر موجود زنده و به ويژه انسان به شمار مي‌آيد.

تنها اميد

مصلحين و انديشمندان جوامع بشري ، در جستجوي راهي كه پيام‌آور آينده‌اي روشن و نويدبخش باشد، آرزوهاي خويش را در جوامعي ايده‌آل مجسم ساخته اند ؛ ولي متأسفانه تمامي آنها جز طرحهايي غيرعملي و رؤيايي بيش نبوده‌اند. جوامع تشكيل شده از سوي گروهي ديگر چون سازمان ملل و شوراي امنيت و سازمان ع ف و بين‌المللي و صدها گروه و دسته ديگر كه با اهداف خيرخواهانه و عقل‌پسندانه ، آغاز به كار نموده‌اند ، نيز در عمل همچون طبل توخالي بوده‌اند. و هرگز نتوانسته‌اند مرحمي بر زخمهاي بشريت قرار دهند و بالاخره در تأمين امنيت و آسايش ناتوان مانده‌اند.

واقعيت اين است كه عليرغم عدم موفقيت بشر در جامعه ايده‌آل، از روزگاران كهن داستان ظهور مصلح، در آخرالزمان، اصلي اساسي بوده است و پيشينيان بشر، پيوسته آن را به ياد مي‌آورده‌اند.

اصولاً فتوريسم يعني اعتقاد به دوره آخرالزمان، و انتظار ظهور منجي عقيده‌ايست كه در كيشهاي آسماني به مثابه يك اصل مسلم، قبول شده است.

تمامي اديان آسماني بر اين مسئله متفق هستند كه در آخرين دوره‌هاي تاريخ بشريت، در حاليكه جهان مملو از ظلم و جور شده است، موعودي خواهد آمد و نظام جهان را بر اساس پرستش و عبادت خداي يگانه بر مبناي عدل و داد و دوستي برپا خواهد نمود.

پيروان اديان الهي از آنجا كه تمامي وعده‌هاي الهي را محقق مي‌دانند، چشم انتظار اويند . همان كس كه بر اساس آنچه گذشت؛ فطرت تمامي آدميان او را مي‌طلبند.

« باورداشت مهدويت »

بدون شك، «عقيده به مهدويت‏» و اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان منجي عالم بشريت ‏باوري صرفا اسلامي است كه بر اساس كتاب و سنت پديد آمده و همگي مسلمانان پيشين و پسين، بر آن اتفاق نظر دارند وحتي گروهي از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن 1 احاديث وارده در اين باب حكم نموده ‏اند.

اين باور داشت، به عنوان انديشه‏اي اسلامي، بر پايه قويترين برهان‏هاي نقلي و عقلي استوار است و بررسي تاريخ و شواهد بسيار آن بهترين تاييد بر صحت و متانت آن به شمار مي‏رود و هيچ يك از مسلمانان - چه از شيعيان و چه اهل سنت - به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است مگر برخي از تازه به دوران رسيدگاني كه تحت تاثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دام‏هاي استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تاويل آن در چهارچوبه مقاصد منكرين ديانت و مادي گرايان تفسير و تحليل نمي‏كنند.

اين كژ انديشان بدين وسيله كوشيدند، تا دري را بگشايند كه اگر - خداي نخواسته - گشوده گشت ديگر راهي براي اعتماد بر سنت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنت ‏باقي نمي‏ماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر اساس خواسته بدعتگزاران و هوا پرستان، دستخوش تغيير و تحرف قرار مي‏گيرد.

براستي اگر چنين رواياتي كه بزرگان علم حديث و كار آموزگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعي بودن آنها تصريح كرده‏ اند بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتي كه «خبر واحد» (2) شمرده مي‏شوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند چه خواهد بود؟

گروهي از انديشمندان اسلامي نسبت ‏به اين گونه منحرفين از كتاب و سنت كه با جرات و جسارت نسبت‏ به ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامي اش (صلي الله عليه و آله) به ايجاد شك و ترديد و تحريف، در اصل مسلم مهدويت پرداخته ‏اند اعلام خطر نموده، و كتابها و مقالاتي را در رد و ابطال نظريات آنان نگاشته‏ اند.

آنچه مسلم است اين كه، در پس پرده اين توطئه جز دستهاي پليد كساني كه در صدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامي هستند دستي را نمي‏توان ديد در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندي مردم به كتاب و سنت پاك پيامبر بود كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاي اسلامي باز مي‏داشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روي آنان مي‏بست و اكنون نيز به خوبي پيداست كه چيزي جز سست‏ شدن همين مباني اعتقادي و كم شدن پايبندي‏ها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بربيگانگان گشوده است! - خداوند ما را از فتنه‏ هاي گمراهان و هوا پرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد - خنده ‏آورد است كه اين بي‏خبران و غرب باوران - كه به شدت دور از شناخت‏ حقايق اسلامي و فهم مصالح مسلمين ‏اند - در تضعيف «باور مهدويت‏» و احاديث مربوط به آن، گاهي به اين بهانه تمسك جسته‏ اند، كه اين عقيده اصولا از عقايد پيشگامان اهل سنت نيست و در بين صحابه قرن اول هجري و تابعين ذكري از آن به ميان نيامده است. گاهي دايه مهربان‏تر از مادر شده اين عقيده را سبب اختلاف و درگيري بين مسلمانان و قيام عليه حكومت‏ها و موجب تبليغات سياسي دانسته‏ اند و گاهي نيز به برخي اختلافاتي كه بين پاره‏اي از احاديث اين باب است استناد كرده ‏اند (3) .

و همه اين ها، از عجيب و غريب‏ترين نوع استدلالاتي است كه در رد سنت ‏شريف نبوي به آن تمسك شده است از آن رو كه:

اولا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اول اسلام و بر اينكه خود پيامبر (صلي الله عليه و آله) اولين پايگاه براي نشر «عقيده به مهدويت‏» در بين مسلمانان بوده ‏اند چه دليلي قوي‏تر و محكم‏تر از وجود خود اين احاديث متواتره در اصلي‏ترين و معتبرترين كتابهاي اهل سنت؟!

و چه برهاني روشن ‏تر از اجماع علماي مسلمين و اينكه آنان هيچ كس از مدعيان مهدويت را با استناد به «عدم صحت ظهور مهدي (عليه السلام)» رد نكرده‏ اند بلكه در رد ادعاي چنان افرادي، به «عدم وجود صفات و نشانه‏ هاي خاص مهدي (عليه السلام) در آنها» استناد كرده‏ اند.

چنانكه حكايت «محمد بن عجلان‏» با «جعفر بن سليمان‏» و آنچه فقيه ان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفته‏ اند، شاهدي آشكار در اين زمينه به شمار مي‏رود. (4)

پس اگر اين همه احاديث، با توجه به فراواني و تواتري كه دارند و با عنايت‏ به اجماع و اتفاقي كه از ناحيه علماي اسلامي بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحت و استواري «عقيده به مهدويت‏» باشد پس به كدامين دليل مي‏توان استناد كرد؟ و درستي انتساب كدامين عقيده اسلامي به صحابه و پيامبر اكرم را مي‏توان اثبات نمود؟

ثانيا شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلي را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيري و نزاع صورت نگرفته باشد. حتي مي‏توان گفت كه پيرامون «مسائل خدا شناسي‏» و «نبوت پيامبران الهي عليهم السلام‏» نيز نزاع‏ها ودرگيري‏ها، بيش ازمسئله «مهدويت‏» به وقوع پيوسته است. چنانكه بين مكتب اشاعره و غير آنان و بين پيروان مذاهب شافعي، حنفي، حنبلي، مالكي و غير آنان درگيري‏ها بلكه جنگ‏هاي خونين بسيار اتفاق افتاده است.

بلكه مي‏شود گفت: بر سر مفاهيمي همچون «عدالت‏» و «امنيت‏» و ساير مفاهيمي كه همه انسان‏ها بر لزوم آن اتفاق نظر دارند و بر سر تحقق آنها و يا دفع كساني كه آنها را وسيله ‏اي براي مقاصد سياسي خويش قرار مي‏دادند، جنگ‏هاي خانمان برانداز و معركه‏ هاي خونيني درگرفته است و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت كه با اسم «اقامه حق‏» و «رعايت عدالت و برابري‏» و «حمايت از آزادي انسان و حقوق او» به خاك و خون غلطيده ‏اند بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگري باشد.

نتيجه اينكه پوشيده شدن حق به باطل، و عرضه باطل به جاي حق، اگر چه از طرف اهل باطل و منحرفين، زياد انجام مي‏پذيرد، لكن به حق ضرري نمي‏رساند و خدشه ‏اي وارد نمي‏كند چنانكه خداوند بزرگ مي‏فرمايد:

(بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون) (5)

«بلكه ما، حق را بر باطل مي‏افكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آن زمان باطل از بين رونده و باطل شدني است و واي بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف مي‏كنيد.»

علاوه بر اينكه بايد توجه داشت كه فريب خوردن عوام و قبول ادعاي دروغين دجال گونه‏هاي مدعي مهدويت (6) توسط آنان در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايي آنان به نشانه ‏هاي حضرت مهدي (عليه السلام) و نسب شريف ايشان و ويژگي‏هاي خاصي است كه براي ايشان در احاديث مختلفه (7) مورد تصريح قرار گرفته است وگرنه در اين باب جايي براي گمراهي و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.

اين وظيفه علما و انديشمندان است كه «عقيده به مهدويت‏» را تبيين كنند و هدف‏هاي آنرا به مردم بشناسانند و ويژگي‏ها و نشانه ‏هايي را كه به وسيله آنها «حضرت مهدي موعود (عليه السلام)» از دغل پيشگان مدعي «مقام مهدويت‏» باز شناخته مي‏شود، براي توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.

ثالثا: يكي از فرقه ‏هايي كه بين احاديث متواتره و غير متواتره (8) وجود دارد، اين است كه در «متواتره لفظي تفصيلي‏» (9) يقين و باور قطعي نسبت ‏به صدور آن حديث معين از ناحيه معصومين (عليه السلام) - به عين همان كلمات و الفاظ موجود در متن حديث - حاصل مي‏شود و در چنين حديثي ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد شود، مگر توسط حديث متواتر ديگري كه با همين خصوصيات، مفاد و معنايي خلاف (10) حديث اول داشته باشد; كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافق ت‏بين دو معنا و جمع بين دو حديث‏ به وسيله حمل عام بر خاص - تخصيص عام - و يا حمل مطلق بر مقيد - تقييد مطلق - و يا حمل ظاهر بر اظهر - تقديم اظهر - و مانند اينها تنافي و اختلاف ظاهري و ابتدايي بين دو روايت را حل كرد.

اگر چنين جمعي ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچ كدام صلاحيت‏ براي استناد حكمي به آن را نخواهد داشت.

اما در «متواتر اجمالي‏» (11) اختلاف و تعارضي كه در عبارات و متون احاديث هست مشكلي ايجاد نمي‏كند بلكه به آن روايتي كه از همه روايت‏هاي آن مجموعه «اخص‏» است و شمول كمتري دارد اخذ مي‏شود.

اما در «متواتر معنوي‏» (12) به قدر مشترك همه احاديث و مضموني كه در همگي آنها تكرار شده و مورد اتفاق كل آن مجموعه است اخذ مي‏شود.

بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث زياني به «متواتر» بودن آنها نمي‏زند بلكه در احاديث «غير متواتر» نيز اين اختلاف متن ضرري به صحت آن «حديث صحيحي‏» كه بين آنهاست وارد نمي‏كند زيرا در آن صورت هم روايت صحيح‏ تر و روايت كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنت قطعي يا بخاطر قوي بودن متن حديث، يا به خاطر تاييد مضمون آن توسط شواهد و قرايني خاص نسبت ‏به حديث ديگر متعارض با آن رجحان و برتري دارد، مورد عمل قرار مي‏گيرد.

اين امور را جز كساني كه در علم حديث‏ شناسي، داراي تجربه و مهارت كافي باشند باز نمي‏شناسند و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافي بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته مي‏شد لازم بود كه كليه روايات يا حداقل اغلب آنها از درجه اعتبار ساقط باشند كه نتيجه ‏اش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعي و دستورات فقهي بود زيرا كمتر موضوعي در عقايد و احكام و تاريخ و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا مي‏شد كه احاديث وارد شده در آن موضوع بدون اختلاف و تعارض باشند اگر چه تعارضي «ناپايدار» به «عموم و خصوص‏» يا «اطلاق و تقييد».

بنابراين در از بين بردن اين تعارضات ابتدائي كه در گفتگوهاي عادي مرم نيز وجود دارد و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوي از ضعيف روايت معتبر از غير معتبر تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتي كه در نزد عقلا و انديشمندان معتبر است استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيت ‏دار رجوع شود و بدين وسيله بعضي از احاديث را به بعضي ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتي كه از نظر سندي يا مضموني قوت و متانت ‏بيشتر دارد يا با قرآن كريم و سنت ثابت ‏شده و مانند آن موافقتر است‏ به اين قاعده عمل شود و از رد كردن روايت و ناديده گرفتن آن خودداري گردد.

نتيجه كلام اينكه اخبار و رواياتي كه درباره «مهدويت‏» ازمعصومين (عليه السلام) وارد شده، همگي بايد در پرتو چنين قواعدي، بحث و بررسي شود. كه چنانچه احاديث «متواتري‏» داريم مورد عمل قرار گيرد و در اخبار «غير متواتر» نيز بعضي به بعضي تقويت ‏شده، و برخي، برخي ديگر را تفسير كنند و اگر «خبر ضعيفي‏» هم هست ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تاييد معتبر در آن عمل شود.

از اين رو مي‏توان گفت: هيچ كسي احاديث وارده در باب «عقيده به مهدويت‏» را مردود و شبه ‏دار نمي‏پندارد مگر ناآگاهان به صناعت ‏حديث ‏شناسي يا آگاهاني كه تحت تاثير تبليغات باطل و فتنه ‏هاي گمراهي آفرين استعمارگران با سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمني برخاسته ‏اند.


پي‏نوشتها:

(1) - متواتر به معني «پياپي‏» در اصطلاح «حديث ‏شناسي‏» به احاديث متعدده‏اي گفته مي‏شود، كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونه‏اي زياد باشند كه از مجموع روايات آنها «علم عادي‏» به صدور آن كلام، از معصوم (عليه السلام) حاصل آيد. به عبارت ديگر اختلافات راويان و تعدد آنها در نقل يك خبر از معصوم (عليه السلام) به حدي باشد كه توافق آنان بر «كذب‏» و همدستي آنان در «جعل خبر» ممكن نباشد.

(2) «خبر واحد» خبري است كه نقل كننده آن يك يا چند «راوي‏» باشد. تا آنجا كه به حد «تواتر» نرسيده باشد و در اصطلاح «حديث شناسي‏» تقسيم بندي‏هاي مختلف و اقسام گوناگون دارد مشهورترين اقسام آن در رابطه با «راوي‏» عبارتند از: «صحيح‏»، «حسن‏»، «موثق‏» و «ضعيف‏».

(3) از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نام «پدر» بزرگوار حضرت مهدي (عليه السلام) است كه در پاره‏اي از روايات اهل سنت عبارت «اسم ابيه اسم ابي‏» به حديث مشهور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) «اسمه اسمي و كنية كنيتي‏» افزوده شده است ‏به اين معنا كه «نام مهدي همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است.» و يا اختلاف بر سر زمان تولد، و مدت عمر، و علامات قبل از ظهور، كه همگي اين موارد در خود مدارك اهل سنت قابل دسترسي و نظر مشهور شيعه بر طبق احاديث وارده در همان كتابها قابل اثبات است.

(4) جريان محمد بن عجلان در صفحه 174 از كتاب البرهان في علامات مهدي آخر الزمان نقل شده است محمد بن عجلان يكي از فقهاي مدينه بود، كه در زمان حكومت ‏بني عباس با مردي به نام محمد بن عبد الله محض كه از نسل امام حسن مجتبي (عليه السلام)، بود بيعت كرد. منصور خليفه عباسي كه بسياري از سادات حسني را به جرم مخالفت‏ با دستگاه حكومت كشته بود محمد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمد بن عبدالله، دستور داد دست او را ببرند و گفت: اين دستي كه با دشمن من بعيت كرده است‏ بايد بريده شود فقهاي مدينه وساطت كردند و گفتند اين مرد تقصيري ندارد چون فقيه است و بر طبق روايات خيال كرده كه محمد بن عبدالله بن محض «مهدي امت‏» است از اين رو با او بيعت كرد و قصد دشمني با تو را نداشته است.

(5) سوره انبياء آيه 18

(6) تعداد كساني كه در طي تاريخ اسلام ادعاي «مهدويت‏» داشته و به انگيزه ‏هاي مختلف به دروغ خود را «قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله)» معرفي كرده ‏اند يا برخي از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كرده‏ اند، بيش از پنجاه نفر مي‏باشد.

(7) براي شناختن اين خصوصيات از حيث اصل و نسب و سيماي ظاهري و كيفيت اخلاق و رفتار و از حديث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار مي‏توان به كتاب‏هايي كه در اين باب نوشته شده است هم چون مهدي موعود منتخب الاثر و ... مراجعه نمود.

(8) غير متواتر، اعم از خبر يك يا چند راوي و اعم از اينكه قرايني بر صحت و صدور آن از معصوم (عليه السلام) وجود داشته يا نداشته باشد تعبيري ديگر از همان «خبر واحد»است.

(9) احاديث متعددي كه با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف از هر يك از معصومين (عليهم السلام) نقل شده ‏اند اما همگي آنها از حيث مضمون و لفظ كاملا يكسان بوده و در تعابير و كلمات هيچ اختلافي با هم ندارند.

چنانكه همه اين راويان اتفاق دارند بر اينكه از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي.»

(10) اين مخالفت ‏بين دو حديث متواتر به گونه‏اي نيست كه با هم تضاد و تناقصي داشته باشند بلكه يكي از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيتي زايد بر ديگري قابل جمع با آن مي‏باشد.

(11) احاديث متعددي كه اگر چه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتي وجود دارد اما به خاطر كثرت راويان به گونه‏اي هستند كه مي‏توان علم اجمالي پيدا كرد كه حداقل يكي از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم (عليه السلام) صادر گرديده است. مثلا در بعضي از اين گونه روايات آمده است كه: خبري كه «راوي مؤمن‏» آن رانقل كرده باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است ‏خبري كه «راوي‏» آن راستگو باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است: خبري كه روايت كننده آن «عادل‏» باشد حجت است در اينجا علم پيدا مي‏كنيم كه حداقل يكي از اين روايت‏ ها صحيح و صادر شده از معصوم است.

حال در اين ميان روايتي راكه خاص‏ تر از بقيه روايات است و شمول كمتري دارد و به عبارت ديگر بقيه روايات هم آن را به نوعي تاييد مي‏كنند، اختيار كرده و به مضممون اش عمل مي‏نمائيم كه مثال در مذكور آخرين دسته اين روايات يعني حجت ‏بودن «خبر عادل‏» است زيرا اگر راوي «عادل‏» باشد حتما «مؤمن‏» و «راستگو» هم هست و دو دسته قبلي آن را شامل مي‏شوند.

(12) مجموعه ‏اي از احاديث كه همگي بر معنايي خاص يا حكمي معين «دلالت مشترك‏» دارند، اگر چه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلي كه در بين اين مجموعه هيچ حديثي را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين «مضمون‏» و «متن‏» و «الفاظش‏» همگي از ناحيه معصوم (عليه السلام) صادر شده است.

مثل روايت‏ هايي كه درباره كيفيت جنگ ‏هاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شده‏ اند، ولي همگي آنها در اثبات شجاعت‏بي‏نظير براي مولا علي (عليه السلام) متفق هستند. و مثل حكايات فراوان و نقل‏هاي متفاوتي كه درباره بخشش و كرم حاتم طائي در كتاب‏هاي مختلف وجود دارد كه از همگي آنها به آنچه كه قدر مشترك و مضمون عام بين همه آنهاست، يقين و علم قطعي پيدا مي‏شود و آن، وجود حاتم در زماني از زمان‏هاي گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او مي‏باشد.

لزوم اعتقاد به مهدويت

بدون شك، «عقيده به مهدويت‏» و اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان منجي عالم بشريت ‏باوري صرفا اسلامي است كه بر اساس كتاب و سنت پديد آمده و همگي مسلمانان پيشين و پسين، بر آن اتفاق نظر دارند وحتي گروهي از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن 1 احاديث وارده در اين باب حكم نموده ‏اند.

اين باور داشت، به عنوان انديشه‏اي اسلامي، بر پايه قويترين برهان‏هاي نقلي و عقلي استوار است و بررسي تاريخ و شواهد بسيار آن بهترين تاييد بر صحت و متانت آن به شمار مي‏رود و هيچ يك از مسلمانان - چه از شيعيان و چه اهل سنت - به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است مگر برخي از تازه به دوران رسيدگاني كه تحت تاثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دام‏هاي استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تاويل آن در چهارچوبه مقاصد منكرين ديانت و مادي گرايان تفسير و تحليل نمي‏كنند.

اين كژ انديشان بدين وسيله كوشيدند، تا دري را بگشايند كه اگر - خداي نخواسته - گشوده گشت ديگر راهي براي اعتماد بر سنت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنت ‏باقي نمي‏ماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر اساس خواسته بدعتگزاران و هوا پرستان، دستخوش تغيير و تحرف قرار مي‏گيرد.

براستي اگر چنين رواياتي كه بزرگان علم حديث و كار آموزگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعي بودن آنها تصريح كرده‏ اند بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتي كه «خبر واحد» (2) شمرده مي‏شوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند چه خواهد بود؟

گروهي از انديشمندان اسلامي نسبت ‏به اين گونه منحرفين از كتاب و سنت كه با جرات و جسارت نسبت‏ به ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامي اش (صلي الله عليه و آله) به ايجاد شك و ترديد و تحريف، در اصل مسلم مهدويت پرداخته ‏اند اعلام خطر نموده، و كتابها و مقالاتي را در رد و ابطال نظريات آنان نگاشته‏ اند.

آنچه مسلم است اين كه، در پس پرده اين توطئه جز دستهاي پليد كساني كه در صدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامي هستند دستي را نمي‏توان ديد در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندي مردم به كتاب و سنت پاك پيامبر بود كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاي اسلامي باز مي‏داشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روي آنان مي‏بست و اكنون نيز به خوبي پيداست كه چيزي جز سست‏ شدن همين مباني اعتقادي و كم شدن پايبندي‏ها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بربيگانگان گشوده است! - خداوند ما را از فتنه‏ هاي گمراهان و هوا پرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد - خنده ‏آورد است كه اين بي‏خبران و غرب باوران - كه به شدت دور از شناخت‏ حقايق اسلامي و فهم مصالح مسلمين ‏اند - در تضعيف «باور مهدويت‏» و احاديث مربوط به آن، گاهي به اين بهانه تمسك جسته‏ اند، كه اين عقيده اصولا از عقايد پيشگامان اهل سنت نيست و در بين صحابه قرن اول هجري و تابعين ذكري از آن به ميان نيامده است. گاهي دايه مهربان‏تر از مادر شده اين عقيده را سبب اختلاف و درگيري بين مسلمانان و قيام عليه حكومت‏ها و موجب تبليغات سياسي دانسته‏ اند و گاهي نيز به برخي اختلافاتي كه بين پاره‏اي از احاديث اين باب است استناد كرده ‏اند (3) .

و همه اين ها، از عجيب و غريب‏ترين نوع استدلالاتي است كه در رد سنت ‏شريف نبوي به آن تمسك شده است از آن رو كه:

اولا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اول اسلام و بر اينكه خود پيامبر (صلي الله عليه و آله) اولين پايگاه براي نشر «عقيده به مهدويت‏» در بين مسلمانان بوده ‏اند چه دليلي قوي‏تر و محكم‏تر از وجود خود اين احاديث متواتره در اصلي‏ترين و معتبرترين كتابهاي اهل سنت؟!

و چه برهاني روشن ‏تر از اجماع علماي مسلمين و اينكه آنان هيچ كس از مدعيان مهدويت را با استناد به «عدم صحت ظهور مهدي (عليه السلام)» رد نكرده‏ اند بلكه در رد ادعاي چنان افرادي، به «عدم وجود صفات و نشانه‏ هاي خاص مهدي (عليه السلام) در آنها» استناد كرده‏ اند.

چنانكه حكايت «محمد بن عجلان‏» با «جعفر بن سليمان‏» و آنچه فقيه ان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفته‏ اند، شاهدي آشكار در اين زمينه به شمار مي‏رود. (4)

پس اگر اين همه احاديث، با توجه به فراواني و تواتري كه دارند و با عنايت‏ به اجماع و اتفاقي كه از ناحيه علماي اسلامي بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحت و استواري «عقيده به مهدويت‏» باشد پس به كدامين دليل مي‏توان استناد كرد؟ و درستي انتساب كدامين عقيده اسلامي به صحابه و پيامبر اكرم را مي‏توان اثبات نمود؟

ثانيا شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلي را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيري و نزاع صورت نگرفته باشد. حتي مي‏توان گفت كه پيرامون «مسائل خدا شناسي‏» و «نبوت پيامبران الهي عليهم السلام‏» نيز نزاع‏ها ودرگيري‏ها، بيش ازمسئله «مهدويت‏» به وقوع پيوسته است. چنانكه بين مكتب اشاعره و غير آنان و بين پيروان مذاهب شافعي، حنفي، حنبلي، مالكي و غير آنان درگيري‏ها بلكه جنگ‏هاي خونين بسيار اتفاق افتاده است.

بلكه مي‏شود گفت: بر سر مفاهيمي همچون «عدالت‏» و «امنيت‏» و ساير مفاهيمي كه همه انسان‏ها بر لزوم آن اتفاق نظر دارند و بر سر تحقق آنها و يا دفع كساني كه آنها را وسيله ‏اي براي مقاصد سياسي خويش قرار مي‏دادند، جنگ‏هاي خانمان برانداز و معركه‏ هاي خونيني درگرفته است و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت كه با اسم «اقامه حق‏» و «رعايت عدالت و برابري‏» و «حمايت از آزادي انسان و حقوق او» به خاك و خون غلطيده ‏اند بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگري باشد.

نتيجه اينكه پوشيده شدن حق به باطل، و عرضه باطل به جاي حق، اگر چه از طرف اهل باطل و منحرفين، زياد انجام مي‏پذيرد، لكن به حق ضرري نمي‏رساند و خدشه ‏اي وارد نمي‏كند چنانكه خداوند بزرگ مي‏فرمايد:

(بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون) (5)

«بلكه ما، حق را بر باطل مي‏افكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آن زمان باطل از بين رونده و باطل شدني است و واي بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف مي‏كنيد.»

علاوه بر اينكه بايد توجه داشت كه فريب خوردن عوام و قبول ادعاي دروغين دجال گونه‏هاي مدعي مهدويت (6) توسط آنان در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايي آنان به نشانه ‏هاي حضرت مهدي (عليه السلام) و نسب شريف ايشان و ويژگي‏هاي خاصي است كه براي ايشان در احاديث مختلفه (7) مورد تصريح قرار گرفته است وگرنه در اين باب جايي براي گمراهي و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.

اين وظيفه علما و انديشمندان است كه «عقيده به مهدويت‏» را تبيين كنند و هدف‏هاي آنرا به مردم بشناسانند و ويژگي‏ها و نشانه ‏هايي را كه به وسيله آنها «حضرت مهدي موعود (عليه السلام)» از دغل پيشگان مدعي «مقام مهدويت‏» باز شناخته مي‏شود، براي توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.

ثالثا: يكي از فرقه ‏هايي كه بين احاديث متواتره و غير متواتره (8) وجود دارد، اين است كه در «متواتره لفظي تفصيلي‏» (9) يقين و باور قطعي نسبت ‏به صدور آن حديث معين از ناحيه معصومين (عليه السلام) - به عين همان كلمات و الفاظ موجود در متن حديث - حاصل مي‏شود و در چنين حديثي ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد شود، مگر توسط حديث متواتر ديگري كه با همين خصوصيات، مفاد و معنايي خلاف (10) حديث اول داشته باشد; كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافق ت‏بين دو معنا و جمع بين دو حديث‏ به وسيله حمل عام بر خاص - تخصيص عام - و يا حمل مطلق بر مقيد - تقييد مطلق - و يا حمل ظاهر بر اظهر - تقديم اظهر - و مانند اينها تنافي و اختلاف ظاهري و ابتدايي بين دو روايت را حل كرد.

اگر چنين جمعي ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچ كدام صلاحيت‏ براي استناد حكمي به آن را نخواهد داشت.

اما در «متواتر اجمالي‏» (11) اختلاف و تعارضي كه در عبارات و متون احاديث هست مشكلي ايجاد نمي‏كند بلكه به آن روايتي كه از همه روايت‏هاي آن مجموعه «اخص‏» است و شمول كمتري دارد اخذ مي‏شود.

اما در «متواتر معنوي‏» (12) به قدر مشترك همه احاديث و مضموني كه در همگي آنها تكرار شده و مورد اتفاق كل آن مجموعه است اخذ مي‏شود.

بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث زياني به «متواتر» بودن آنها نمي‏زند بلكه در احاديث «غير متواتر» نيز اين اختلاف متن ضرري به صحت آن «حديث صحيحي‏» كه بين آنهاست وارد نمي‏كند زيرا در آن صورت هم روايت صحيح‏ تر و روايت كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنت قطعي يا بخاطر قوي بودن متن حديث، يا به خاطر تاييد مضمون آن توسط شواهد و قرايني خاص نسبت ‏به حديث ديگر متعارض با آن رجحان و برتري دارد، مورد عمل قرار مي‏گيرد.

اين امور را جز كساني كه در علم حديث‏ شناسي، داراي تجربه و مهارت كافي باشند باز نمي‏شناسند و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافي بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته مي‏شد لازم بود كه كليه روايات يا حداقل اغلب آنها از درجه اعتبار ساقط باشند كه نتيجه ‏اش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعي و دستورات فقهي بود زيرا كمتر موضوعي در عقايد و احكام و تاريخ و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا مي‏شد كه احاديث وارد شده در آن موضوع بدون اختلاف و تعارض باشند اگر چه تعارضي «ناپايدار» به «عموم و خصوص‏» يا «اطلاق و تقييد».

بنابراين در از بين بردن اين تعارضات ابتدائي كه در گفتگوهاي عادي مرم نيز وجود دارد و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوي از ضعيف روايت معتبر از غير معتبر تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتي كه در نزد عقلا و انديشمندان معتبر است استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيت ‏دار رجوع شود و بدين وسيله بعضي از احاديث را به بعضي ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتي كه از نظر سندي يا مضموني قوت و متانت ‏بيشتر دارد يا با قرآن كريم و سنت ثابت ‏شده و مانند آن موافقتر است‏ به اين قاعده عمل شود و از رد كردن روايت و ناديده گرفتن آن خودداري گردد.

نتيجه كلام اينكه اخبار و رواياتي كه درباره «مهدويت‏» ازمعصومين (عليه السلام) وارد شده، همگي بايد در پرتو چنين قواعدي، بحث و بررسي شود. كه چنانچه احاديث «متواتري‏» داريم مورد عمل قرار گيرد و در اخبار «غير متواتر» نيز بعضي به بعضي تقويت ‏شده، و برخي، برخي ديگر را تفسير كنند و اگر «خبر ضعيفي‏» هم هست ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تاييد معتبر در آن عمل شود.

از اين رو مي‏توان گفت: هيچ كسي احاديث وارده در باب «عقيده به مهدويت‏» را مردود و شبه ‏دار نمي‏پندارد مگر ناآگاهان به صناعت ‏حديث ‏شناسي يا آگاهاني كه تحت تاثير تبليغات باطل و فتنه ‏هاي گمراهي آفرين استعمارگران با سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمني برخاسته ‏اند.


پي‏نوشتها

(1) - متواتر به معني «پياپي‏» در اصطلاح «حديث ‏شناسي‏» به احاديث متعدده‏اي گفته مي‏شود، كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونه‏اي زياد باشند كه از مجموع روايات آنها «علم عادي‏» به صدور آن كلام، از معصوم (عليه السلام) حاصل آيد. به عبارت ديگر اختلافات راويان و تعدد آنها در نقل يك خبر از معصوم (عليه السلام) به حدي باشد كه توافق آنان بر «كذب‏» و همدستي آنان در «جعل خبر» ممكن نباشد.

(2) «خبر واحد» خبري است كه نقل كننده آن يك يا چند «راوي‏» باشد. تا آنجا كه به حد «تواتر» نرسيده باشد و در اصطلاح «حديث شناسي‏» تقسيم بندي‏هاي مختلف و اقسام گوناگون دارد مشهورترين اقسام آن در رابطه با «راوي‏» عبارتند از: «صحيح‏»، «حسن‏»، «موثق‏» و «ضعيف‏».

(3) از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نام «پدر» بزرگوار حضرت مهدي (عليه السلام) است كه در پاره‏اي از روايات اهل سنت عبارت «اسم ابيه اسم ابي‏» به حديث مشهور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) «اسمه اسمي و كنية كنيتي‏» افزوده شده است ‏به اين معنا كه «نام مهدي همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است.» و يا اختلاف بر سر زمان تولد، و مدت عمر، و علامات قبل از ظهور، كه همگي اين موارد در خود مدارك اهل سنت قابل دسترسي و نظر مشهور شيعه بر طبق احاديث وارده در همان كتابها قابل اثبات است.

(4) جريان محمد بن عجلان در صفحه 174 از كتاب البرهان في علامات مهدي آخر الزمان نقل شده است محمد بن عجلان يكي از فقهاي مدينه بود، كه در زمان حكومت ‏بني عباس با مردي به نام محمد بن عبد الله محض كه از نسل امام حسن مجتبي (عليه السلام)، بود بيعت كرد. منصور خليفه عباسي كه بسياري از سادات حسني را به جرم مخالفت‏ با دستگاه حكومت كشته بود محمد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمد بن عبدالله، دستور داد دست او را ببرند و گفت: اين دستي كه با دشمن من بعيت كرده است‏ بايد بريده شود فقهاي مدينه وساطت كردند و گفتند اين مرد تقصيري ندارد چون فقيه است و بر طبق روايات خيال كرده كه محمد بن عبدالله بن محض «مهدي امت‏» است از اين رو با او بيعت كرد و قصد دشمني با تو را نداشته است.

(5) سوره انبياء آيه 18

(6) تعداد كساني كه در طي تاريخ اسلام ادعاي «مهدويت‏» داشته و به انگيزه ‏هاي مختلف به دروغ خود را «قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله)» معرفي كرده ‏اند يا برخي از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كرده‏ اند، بيش از پنجاه نفر مي‏باشد.

(7) براي شناختن اين خصوصيات از حيث اصل و نسب و سيماي ظاهري و كيفيت اخلاق و رفتار و از حديث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار مي‏توان به كتاب‏هايي كه در اين باب نوشته شده است هم چون مهدي موعود منتخب الاثر و ... مراجعه نمود.

(8) غير متواتر، اعم از خبر يك يا چند راوي و اعم از اينكه قرايني بر صحت و صدور آن از معصوم (عليه السلام) وجود داشته يا نداشته باشد تعبيري ديگر از همان «خبر واحد»است.

(9) احاديث متعددي كه با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف از هر يك از معصومين (عليهم السلام) نقل شده ‏اند اما همگي آنها از حيث مضمون و لفظ كاملا يكسان بوده و در تعابير و كلمات هيچ اختلافي با هم ندارند.

چنانكه همه اين راويان اتفاق دارند بر اينكه از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي.»

(10) اين مخالفت ‏بين دو حديث متواتر به گونه‏اي نيست كه با هم تضاد و تناقصي داشته باشند بلكه يكي از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيتي زايد بر ديگري قابل جمع با آن مي‏باشد.

(11) احاديث متعددي كه اگر چه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتي وجود دارد اما به خاطر كثرت راويان به گونه‏اي هستند كه مي‏توان علم اجمالي پيدا كرد كه حداقل يكي از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم (عليه السلام) صادر گرديده است. مثلا در بعضي از اين گونه روايات آمده است كه: خبري كه «راوي مؤمن‏» آن رانقل كرده باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است ‏خبري كه «راوي‏» آن راستگو باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است: خبري كه روايت كننده آن «عادل‏» باشد حجت است در اينجا علم پيدا مي‏كنيم كه حداقل يكي از اين روايت‏ ها صحيح و صادر شده از معصوم است.

حال در اين ميان روايتي راكه خاص‏ تر از بقيه روايات است و شمول كمتري دارد و به عبارت ديگر بقيه روايات هم آن را به نوعي تاييد مي‏كنند، اختيار كرده و به مضممون اش عمل مي‏نمائيم كه مثال در مذكور آخرين دسته اين روايات يعني حجت ‏بودن «خبر عادل‏» است زيرا اگر راوي «عادل‏» باشد حتما «مؤمن‏» و «راستگو» هم هست و دو دسته قبلي آن را شامل مي‏شوند.

(12) مجموعه ‏اي از احاديث كه همگي بر معنايي خاص يا حكمي معين «دلالت مشترك‏» دارند، اگر چه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلي كه در بين اين مجموعه هيچ حديثي را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين «مضمون‏» و «متن‏» و «الفاظش‏» همگي از ناحيه معصوم (عليه السلام) صادر شده است.

مثل روايت‏ هايي كه درباره كيفيت جنگ ‏هاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شده‏ اند، ولي همگي آنها در اثبات شجاعت‏بي‏نظير براي مولا علي (عليه السلام) متفق هستند. و مثل حكايات فراوان و نقل‏هاي متفاوتي كه درباره بخشش و كرم حاتم طائي در كتاب‏هاي مختلف وجود دارد كه از همگي آنها به آنچه كه قدر مشترك و مضمون عام بين همه آنهاست، يقين و علم قطعي پيدا مي‏شود و آن، وجود حاتم در زماني از زمان‏هاي گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او مي‏باشد.

« مهدويت در اسلام »

مساله مهدويت ‏در اسلام - و بالاخص در تشيع - يك فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجي ‏است، نه در شعاع زندگي يك قوم و يك ملت و يا يك منطقه و يا يك نژاد بلكه ‏در شعاع زندگي بشريت.مربوط به اين نيست كه يك منجي بيايد و مثلا شيعه را يا ايران را يا آسيا را يا مسلمانان جهان ‏را نجات دهد، مربوط به اين است كه يك منجي و مصلح ظهور كند و تمام اوضاع زندگي‏بشر را در عالم دگرگون كند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغيير بدهد.

ممكن است افرادي‏خيال كنند كه دليلي ندارد در عصر علم و دانش، در عصري كه بشرزمين را در زير پاي خود كوچك مي‏بيند و آهنگ تسخير آسمانها را دارد، تصور كنيم ‏كه خطري بشريت را تهديد مي‏كند و بشريت نيازي به چنين مدد غيبي دارد.

بشريت روز به روز مستقل ‏تر و بالغ ‏تر و كامل ‏تر مي‏شودو طبعا نيازمندي‏اش به كمك ها و مددهاي غيبي(به فرض قبول آنها) كمتر مي‏گردد.عقل و علم تدريجا اين خلاها و نيازهارا پر مي‏كند و از ميان مي‏برد.خطر، آن زمان بشريت را تهديد مي‏كرد كه جهالت و ناداني حكمفرما بود و افراد بشر به موجب‏ جهالت و ناداني موجبات نيستي خود را فراهم مي‏كردند، تعادل و توازن را در زندگي به هم مي ‏زدند،اما پس از روشن شدن فضاي جهان به نور علم و دانش ديگر خطري نيست.

متاسفانه ‏اين خيال، خيال باطلي است.خطراتي كه به اصطلاح در عصر علم و دانش ‏براي بشريت است از خطرات عصرهاي پيشين كمتر نيست، بيشتر است و عظيم ‏تر است.

اشتباه است اگر خيال كنيم منشا انحرافات ‏بشر هميشه ناداني بوده است.

علماي اخلاق و تربيت همواره اين مساله ‏را طرح كرده و مي‏كنند كه آيا تنها منشا انحرافات بشر ناداني است

جاه ‏طلبي، برتري طلبي، لذت طلبي و بالاخره نفس پرستي و نفع پرستي است؟بدون ‏شك نظريه دوم صحيح است.

اكنون ببينيم ‏در عصر ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است، غرايز بشر، شهوت ‏و غضب بشر، حس جاه  ‏طلبي و برتري طلبي بشر، حس افزون طلبي بشر، حس ‏استخدام و استثمار بشر، نفس پرستي و نفع پرستي بشر و بالاخره ستمگري بشر در چه حالي است؟آيا در پرتو علم همه اينها ساكن‏ و آرام شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستي و درستي جايگزين آن شده است، يا كار كاملابر عكس است، غرايز بشر بسي ديوانه ‏تر از سابق گشته است و علم و فن، ابزار و آلت كاري‏اي شده در دست اين غرايز، فرشته‏ علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساكر علم خادمان سياستمداران و عساكر جاه طلبي و مدعي ان‏انا ربكم‏الاعلي (1) گشته ‏اند؟! گمان نمي‏كنم بتوان كوچكترين ترديدي در اين مطلب روا داشت كه پيشرفت هاي علمي كوچك‏ترين‏ تاثيري روي غرايز بشر نكرده است، برعكس بشر را مغرورتر و غرايز حيواني او را افروخته ‏تر كرده است و به همين جهت‏ خودعلم و فن، امروز به صورت بزرگترين دشمن بشر در آمده است، يعني همين ‏چيزي كه بزرگترين دوست بشر است بزرگ‏ترين دشمن بشر شده است.چرا؟ علم چراغ است، روشنايي است.استفاده از آن‏ بستگي دارد كه بشر اين چراغ را در چه مواردي و براي چه هدفي به كار ببرد، به قول سنايي براي مطالعه يك كتاب از آن ‏استفاده كند و يا براي دزديدن يك كالا در شب تاريك و «چو دزدي با چراغ آيد گزيده ‏تر برد كالا» .

بشر علم را همچون ابزاري براي هدفهاي‏خويش استفاده مي‏كند، اما هدف بشر چيست و چه بايد باشد؟علم ديگر قادر نيست هدفهاي بشر را عوض كند، ارزشها را در نظرش ‏تغيير دهد، مقياسهاي او را انساني و عمومي بكند.آن ديگر كار دين است، كار قوه‏اي است كه كارش تسلط بر غرايز و تمايلات حيواني و تحريك غرايز عالي و انساني اوست.علم همه چيز را تحت تسلط خويش قرار مي‏دهد مگر انسان و غرايز اورا انسان علم را در اختيار مي‏گيرد و در هر جهت كه بخواهد آن را به كارمي‏برد، اما دين انسان را در اختيار مي‏گيرد، جهت انسان راو مقصد انسان را عوض مي‏كند.

ويل دورانت در مقدمه لذات فلسفه درباره‏«انسان عصر ماشين‏» مي‏گويد: «ما از نظر ماشين توانگر شده ‏ايم و از نظر مقاصد فقير» (1) .

انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل اين عصردر اينكه اسير و بنده خشم و شهوت خويش است هيچ فرق نكرده است.علم نتوانسته است آزادي از هواي نفس را به او بدهد.علم ‏نتوانسته است ماهيت ‏حجاجها، چنگيزها، نادرها، ابو مسلم‏ها، سزارها را عوض كند.آنها با همان ماهيت بعلاوه مقدار زيادي نفاق ‏و دورويي و تظاهر بر جهان حكومت مي‏ كنند با اين تفاوت كه علم دست آنها را درازتركرده است، تيغ يك ذرعي ‏شان تبديل شده به موشك بمب‏ افكن قاره پيما.

آينده جهان

ما به دليل اينكه ‏مؤمن و مسلمانيم و در عمق ضميرمان اين اصل وجود دارد كه: «جهان را صاحبي باشد خدا نام‏» هر چه دردنيا پيشامدهايي مي‏شود هرگز احساس خطر عظيم، خطري كه احيانا بشريت را نيست و نابود كند و كره زمين را تبديل ‏به توده خاكستر كند و زحمات چند هزار ساله بشريت را كان لم يكن نمايد نمي‏كنيم.در ته دل خودمان باور داريم كه سالهاي سال،قرنها، شايد ميليونها سال ديگر، در روي اين زمين زندگي و حيات موج خواهد زد.فكر مي ‏كنيم بعد از ما آنقدر مسلمانها بيايندو زندگي كنند و بروند كه فقط خدا عدد آنها را مي‏داند.آري، ما در ته دل خود اين طور فكر مي ‏كنيم و هرگز اين انديشه ‏را به خود راه نمي ‏دهيم كه ممكن است عمر جهان يعني عمر بشر و عمر زمين ما به پايان رسيده باشد.

تعليمات انبياء، نوعي امنيت ‏و اطمينان خاطر به ما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهاي‏غيبي ايمان و اتكا داريم. اگر به ما بگويند يك ستاره عظيم در فضا در

 1. لذات فلسفه، بخش دعوت، پاراگراف آخر.

حركت است و تا شش ماه ديگر به مدار زمين ‏مي‏رسد و با زمين ما برخورد مي‏كند و در يك لحظه زمين ما به يك توده خاكستر تبديل مي‏شود باز هم با همه ايمان و اعتقادي‏كه به پيش بيني‏هاي دانشمندان داريم به خود ترس راه نمي‏دهيم، در ته دلمان يك نوع ايمان و اطميناني هست كه ‏بنا نيست بوستان بشريت كه تازه شكفته است در اثر باد حوادث ويران گردد.

آري، همان طوري كه ‏باور نمي ‏كنيم زمين ما به وسيله يك ستاره، يك حادثه جوي نيست ونابود شود، باور نمي ‏كنيم كه بشريت به دست‏خود بشر و به وسيله نيروهاي‏ مخربي كه به دست بشر ساخته شده منهدم گردد.آري، ما به حكم يك الهام معنوي كه از مكتب انبياء گرفته ‏ايم باور نمي ‏كنيم.

ديگران چطور؟آيا آنها هم ‏باور نمي‏كنند؟آيا همين اطمينان و خوشبيني نسبت به آينده انسان ‏و زمين و زندگي و تمدن و خوشبختي و بهروزي و عدالت و آزادي در آنها وجود دارد؟ابدا.

هر چندي يك بار در روزنامه ‏ها، در نطقهاو سخنرانيهاي گردانندگان سياست جهان آثار بدبيني شومي نسبت به آينده بشريت و تمدن مشاهده مي‏كنيم.اگر از آن درسي كه ‏دين به ما آموخته صرف نظر كنيم و ايمان به مددهاي غيبي را از دست بدهيم و تنها بر اساس علل ظاهري حكم كنيم‏بايد به آنها حق بدهيم كه بدبين باشند.چرا بدبين نباشند؟در دنيايي كه سرنوشتش بستگي پيدا كرده به دگمه ‏اي كه ‏انساني فشار دهد و پشت ‏سرش وسائل مخرب كه قدرت آنها را خدا مي ‏داند به كار بيفتد، در دنيايي كه به راستي بر روي انباري‏از باروت قرار گرفته و جرقه‏اي كافي است كه يك حريق جهاني به وجود بياورد،چه جاي خوشبيني به آينده است؟راسل در كتاب اميدهاي نو مي‏گويد: «زمان حاضر زماني است كه در آن حس حيرت توام ‏با ضعف و ناتواني همه را فرا گرفته است.مي‏بينيم به طرف جنگي پيش مي‏رويم كه تقريبا هيچ كس خواهان آن نيست،جنگي كه همه مي‏دانيم قسمت اعظم نوع بشر را به ديار نيستي خواهد فرستاد.و با وجود اين مانند خرگوشي كه در برابر مارافسون شده باشد خيره خيره به خطر نگاه مي‏كنيم بدون آنكه بدانيم براي جلوگيري از آن چه بايد كرد؟ در همه جا داستانهاي مخوف از بمب اتمي و هيدروژني و شهرهاي با خاك يكسان شده و خيل قشون روس(1) و قحطي و سبعيت و درنده خويي براي يكديگر نقل مي‏كنيم،ولي با اينكه عقل حكم مي‏كند كه از مشاهده چنين دورنمايي بر خود بلرزيم،چون جزئي از وجودمان از آن لذت مي‏برد و شكافي عميق روح ما را به دو قسمت‏ سالم و ناسالم تقسيم مي‏كند،براي جلوگيري از بدبختي تصميم قاطعي نمي‏گيريم‏» (2) .

چه تصميمي؟مگر بشر قادر است چنين تصميمي‏بگيرد؟هم او مي ‏گويد: «دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاريخي،طولاني، ولي نسبت به دوره‏هاي زمين شناسي كوتاه است.تصور مي‏كنند انسان يك ميليون سال است كه به وجود آمده اشخاصي‏هستند و از آن جمله اينشتاين كه به زعم آنها بسيار محتمل است كه انسان دوره حيات خود را طي كرده باشد ودر ظرف سنين معدودي موفق شود با مهارت شگرف علمي خود، خويشتن را نابود كند» (3) .

انصافا اگر بر اساس علل مادي و ظاهري قضاوت‏ كنيم اين بدبيني‏ها بسيار بجاست.فقط يك ايمان معنوي، ايمان به «امدادهاي غيبي‏» و اينكه «جهان را صاحبي باشدخدا نام‏» لازم است كه اين بدبيني‏ها را زايل و تبديل به خوشبيني كند و بگويد بر عكس، سعادت بشريت، رفاه و كمال بشريت،زندگي انساني و زندگي مقرون به عدل و آزادي و امن و خوشي بشر، در آينده است و انتظار بشر را مي‏كشد.

اگر اين بدبيني را بپذيريم ‏واقعا مساله صورت عجيب و مضحكي به خود مي‏گيرد، مثل بشر مثل‏ طفلي مي‏شود كه در اولين لحظه‏اي كه قادر مي ‏شود چاقو به دست بگيردآن را به شكم خود مي‏زند، خودكشي مي‏كند و كوچكترين حظي از وجود خود نمي‏برد.

مي‏گويند از عمر زمين ‏در حدود چهل ميليارد سال مي‏گذرد و از عمر انسان در حدود يك ميليون‏ سال.مي‏گويند اگر همه زمين و حيوان و انسان را كه بر روي زمين به

 1. در زماني كه كتاب اميدهاي نو نوشته‏ مي‏شد، غرب از روس وحشت داشت، اما اكنون عامل چين به ميان آمده و هر دواز آن مي‏ترسند.مثل معروفي است در خراسان: «ديوانه بجه كه مست آمد» .

 2.اميدهاي نو، بخش سرگردانيهاي ما/ص 2.

3.همان ماخذ، بخش تسلط بر طبيعت/ص 26.

وجود آمده، كوچك‏ كنيم و نسبت بگيريم، مثلا عمر زمين را يك سال فرض كنيم و نسبت‏ بگيريم، هشت ماه از اين سال گذشته و اساسا جانداري در آن وجود نداشته است،در حدود ماه نهم و دهم اولين جاندارها به صورت ويروسها، باكتريها و موجودات تك سلولي به وجود آمده است، درهفته دوم ماه آخر سال پستانداران به وجود آمده ‏اند، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان به وجود آمده است.

دوره‏اي كه دوره تاريخي انسان به شمار مي‏رودو انسان قبل از آن در حال توحش در جنگلها و غارها زندگي مي‏كرده است‏ شصت ثانيه اخير آن است كه در اين‏ شصت ثانيه اخير است كه استعداد انسان ظهور كرده و عقل و علم بشر دست اندركار شده و تمدن عظيم و شگفت آور به ‏وجود آمده است و انسان استعداد خود را كم و بيش به ظهور رسانده است.در همين شصت ثانيه است كه انسان خليفة الله بودن‏ خود را به ثبوت رسانيده است.حالا اگر بنا باشد كه انسان به همين زودي با مهارت شگرف علمي خود، خود را نابود كندو اگر واقعا انسان با قدرت علمي خود گور خود را به دست‏ خود كنده باشد و چند گامي بيشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد،اگر واقعا چنين خودكشي اجتماعي در انتظار بشر باشد بايد بگوييم خلقت اين موجود بسي بيهوده و عبث بوده است.

آري، يك نفر مادي مسلك مي‏تواند اين چنين فكركند ولي يك نفر تربيت ‏شده در مكتب الهي اين طور فكر نمي ‏كند، او مي‏گويد: ممكن نيست كه جهان به دست چند نفرديوانه ويران شود، او مي ‏گويد: درست است كه جهان بر سر پيچ خطر قرار گرفته است ولي خداوند همان طور كه درگذشته - البته در شعاع كوچكتري - اين معجزه را نشان داده، بر سر پيچهاي خطر بشر را ياري كرده و از آستين غيب مصلح ومنجي رسانده است، در اين شرايط نيز چنان خواهد كرد كه عقلها در حيرت فرو رود، او مي‏گويد: كار جهان عبث نيست، او مي ‏گويد: اگر چنان شودكه مادي مذهبان مي ‏گويند و ظهور انسان در روي زمين مصداق مثل معروف عربي‏بشود: «ما ادري اسلم ام ردع‏» (1) ، يا مصداق سخن حافظ بشود كه: «راستي خاتم فيروزه بو اسحاقي خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود»

1.[ترجمه: نمي‏دانم موافقت است‏يا مخالفت(كنايه از بلا تكليفي).]

 حكمت و عنايت  ‏پروردگار منافي خواهد بود: اذ مقتضي الحكمة و العناية ايصال كل ممكن لغاية(1) خير، عمر جهان به پايان نرسيده است، هنوز اول‏كار است، دولتي مقرون به عدل و عقل و حكمت و خير و سعادت و سلامت و امنيت و رفاه و آسايش و وحدت عمومي وجهاني در انتظار بشريت است، دولتي كه در آن دولت‏حكومت با صالحين است و انتخاب اصلح به معني واقعي در آن صورت خواهد گرفت.روزبهروزي خواهد رسيدو اشرقت الارض بنور ربها (2) ، روزي كه «اذا قام القائم حكم بالعدل، ارتفع في ايامه الجور و امنت‏به السبل، و اخرجت الارض بركاتها و لا يجد الرجل منكم يومذ موضعا لصدقته و لا بره و هو قوله تعالي: و العاقبة‏للمتقين(4) (3) در آن روز به عدالت‏حكم شود و ستم براي هميشه رخت بر بندد، راهها امن گردد، زمين بركات و استعدادهاي‏خود را ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد، فقيري پيدا نشود كه مردم صدقات و زكوات‏خود را به او بدهند و اين است معني سخن خدا: عاقبت از آن متقيان است.

بجاي اينكه مايوسانه بنشينيم و بگوييم كاربشر تمام شده و بشر به دست‏خود گور خود را كنده و چند گامي بيشتر با آن فاصله ندارد و روزهاي خوش بشر دارد به پايان مي‏رسد، مي‏گوييم: باش تا صبح دولتش بدمد كاين هنوز از نتايج‏سحر است همان طور كه ظهورهاي گذشته پس از سختيهايي ‏بوده، قطعا اين ظهور نيز پس از سختيها و شدتها خواهد بود.هميشه برقها در ظلمتها مي ‏جهد.

علي(عليه السلام)اشاره به ظهور مهدي موعودمي‏كند و چنين مي‏فرمايد:

 1. شرح منظومه حاج ملا هادي سبزواري، بخش حكمت، در مبحث غايت.

2. زمر/69.

 3. اعراف/128.

 4. بحار، ج 52/ص 338 و 339 با اندكي تلخيص.

حتي تقوم الحرب بكم علي ساق‏باديا نواجذها، مملوئة اخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها، الاو في غد - و سياتي غد بما لا تعرفون - ياخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي اعمالهاو تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقي اليه سلما مقاليدها فيريكم كيف عدل السيرة و يحيي ميت الكتاب و السنة (1) .

جنگ قد علم خواهد كرد در حالي كه دندانهاي‏خود را نشان مي‏دهد.پستانهايش پر است و آماده است.شروع كار شيرين است و عاقبت آن تلخ.همانا فردا - و فردا چيزي‏ظاهر خواهد كرد كه او را نمي‏شناسيد و انتظارش را نداريد - آن حاكم انقلابي هر يك از عمال حكومتهاي قبلي را به ‏سزاي خويش خواهد رسانيد، زمين پاره‏هاي جگر خود را از معادن و خيرات و بركات براي او بيرون خواهد آورد و كليدهاي خودرا با تمكين به او تسليم خواهد كرد، آن وقت به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعي چيست، و كتاب خدا و سنت پيامبر را احياء خواهد كرد.

علي(عليه السلام)نيزاز يك آينده عبوس و خشمناك و جنگهاي وحشت زا ياد مي‏كند ولي ‏علي در پايان اين شب سيه يك سفيدي ميموني را نويد مي‏دهد.قرآن كريم هم مي‏فرمايد: و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون.

ما از پيش اطلاع داده‏ ايم ‏كه وارث اصلي زمين، بندگان صالح و شايسته ما خواهند بود(براي‏هميشه زمين در اختيار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسيران هواي نفس نخواهد بود).

آري، اين است فلسفه بزرگ مهدويت، در عين اينكه ‏پيش بيني يك سلسله تكانهاي شديد و نابساماني ها و كشتارها و بي ‏عدالتي هاست، پيش بيني يك آينده سعادت ‏بخش و پيروزي كامل عقل بر جهل، توحيد بر شرك، ايمان بر شك، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است، لهذا نويد و آرزوست.

اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمة‏تعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من‏الدعاة الي طاعتك و القادة الي سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الاخرة (2) .

1. نهج البلاغه، خطبه 136.

 2. از فقرات دعاي افتتاح.

استاد شهيد مرتضي مطهري مجموعه آثار جلد 3 صفحه 356

« بررسي ادله عقلي اثبات وجود امام زمان(عج)  »

حجت الاسلام و المسلمين علي رباني گلپايگاني (1)

الحمد لله رب العالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيمو الصلاه و السلام علي خير خلقه و خاتم انبيائه و رسله سيدنا و نبينا و شفيع ذنوبنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين لاسيما بقيت الله في الارضين روحي و ارواح العالمين له الفداء.

 موضوع بحث, اثبات وجود مقدس حضرت بقيت الله الاعظم, امام عصرـ ارواحنافداه ـ بر اساس دلايل عقلي است. روشي را كه براي اثبات اين مطلب از نظر عقل برگزيده ايم, روش معروف منطقي به نام روش ((سبر و تقسيم)) است كه آن را روش ((ترديد)) نيز گفته اند. از اين روش, متكلمان اماميه در كتاب هاي كلامي خود بهره برده اند; از جمله شيخ طوسي, در كتاب الغيبه بر اساس اين روش, بر وجود حضرت امام عصر ـ ارواحنافداه ـ استدلال كرده است. قبل از ايشان, سيد مرتضي در كتاب الذخيره و ديگر كتاب هاي مربوط به مسئله ي امامت اين روش را به كار گرفته است و قبل از سيد مرتضي, شيخ مفيد در آثار مربوط به مسئله ي مهدويت و امام عصر(عج) از اين روش استفاده كرده است.در اين جا چند نكته را به عنوان پيش درآمد بحث يادآور مي شوم: 

نكته ي اول

نكته ي اول اين است كه از ديدگاه شيعه, مسئله ي امامت از مسائل كلامي است و تحت عنوان ((وجوب علي الله)) مطرح مي شود; مانند مسئله ي نبوت از ديدگاه متكلماني كه به حسن و قبح عقلي اعتقاد دارند. قائلان به حسن و قبح عقلي متكلمان اماميه, معتزله و ((ماتريديه))اند. متكلمان ((ماتريديه)) از نظر فقهي, حنفي مذهب اند و از نظر كلامي, پيرو ابومنصور ماتريدي(2) مي باشند و به قاعده يحسن و قبح عقلي اعتقاد دارند.(3) اشاعره چنين اعتقادي ندارند; به ((وجوب علي الله)) معتقد نيستند; به استثناي بعضي از متفكرانشان مانند شيخ عبده. اماميه معتقداند كه امامت از صغريات حسن و قبح عقلي و وجوب علي الله است. نزاع بين اماميه و معتزله و طرف داران حسن و قبح عقلي, نزاع كبروي نيست, نزاع صغروي است. آن ها قبول دارند كه نبوت از مصاديق آن قاعده است, اما امامت را از مصاديق آن نمي دانند. ما فعلا از ديدگاه شيعه سخن مي گوييم. بنابراين نكته ي اول اين شد كه امامت از ديدگاه شيعه, مسئله اي كلامي و تحت عنوان ((وجوب علي الله)) است و از مصاديق حسن و قبح عقلي مي باشد. 

نكته ي دوم

نكته ي دوم اين كه همان گونه كه نبوت به دو گونه ي: نبوت عامه و نبوت خاصه تقسيم شده است. امامت نيز به امامت عامه و امامت خاصه تقسيم مي شود. مقصود از امامت عامه بحث هاي كلان و كلي امامت است; اين كه امامت امري است بايستني و لازم, حسن امامت, چيستي و يا فلسفه ي امامت, غايات امامت و صفات و بايستگي هايي كه امام بايد داشته باشد و راه شناخت امام, اين ها مباحث مربوط به امامت عامه است. اما اين كه مصاديق و اشخاص و كساني كه منصب امامت در آن ها تعين و تجلي پيدا مي كند چه كساني اند اين مي شود بحث امامت خاصه; همان گونه كه در نبوت نيز نبوت خاصه به اين مسئله يعني مصاديق و موارد مي پردازد. همه ي مذاهب اسلامي در اصل وجوب امام و امامت اتفاق نظر دارند; جز يك قول شاذ و نادري كه به برخي از خوارج و معتزله نسبت داده شده است; فرقه ي اباضيه (خوارج امروزي) به چنين مطلبي اعتقاد ندارند. كتاب هاي آن ها را من نگاه كرده ام و با علماي آن ها از نزديك تماس داشته ام, آن ها به وجوب امامت معتقدند. به قول سيد مرتضي در كتاب الذخيره هر چند نخستين فرقه خوارج يعني محكمه به لحاظ تئوري اصل امامت و لزوم امامت را منكر شدند, اما در زندگي خود عملا بدون رهبر و امام زندگي نكرده اند. بنابراين هيچ يك از مذاهب منكر اصل وجوب امامت نيست. اختلافي كه بين شيعه و ساير مذاهب اسلامي است, در صفات امام است. عصمت يكي از صفات مهم يا مهم ترين صفت در مسئله ي امامت است كه شيعه به آن عقيده دارد و ديگران آن را لازم نمي دانند.

نكته ي سوم   

نكته ي سوم اين كه اگر ما بخواهيم از زاويه ي ابزار و راه شناخت, يك بحث معرفت شناختي به مسئله ي امامت بنگريم, بايد بگوييم امامت مسئله اي است عقلي و نقلي; يعني هم مي توانيم از ابزار عقلي استفاده كنيم و هم ابزار نقلي.

اصولا مسائل اعتقادي سه دسته اند: يك دسته مسائل عقلي محض اند و از راه نقل نمي توان آن ها را اثبات كرد مانند وجود خداوند, علم خداوند, حكمت خداوند و مانند هر عقيده اي كه مبناي شريعت و وحي باشد. اين گونه عقايد را نمي توان از راه شرع اثبات كرد; زيرا به دور و مصادره ي به مطلوب مي انجامد. دسته اي از عقايد, نقلي محض اند و عقل در آن جا هيچ راهي ندارد; مانند مسائل جزئي مربوط به معاد. به قول ابن سينا در مسئله ي معاد جسماني, يعني جزئيات و مسائل مربوط به اين قسم معاد, دست عقل كوتاه است. چگونگي عذاب, نعمت هاي بهشتي, صراط, ميزان و مانند آن, مسائلي است كه از راه نقل به ما رسيده و عقل تنها مي تواند مبناي نقلي را اثبات كند كه همان وحي باشد.

دسته ي سوم, مسائل اعتقادي است كه هم از راه عقل و هم از راه نقل قابل اثبات است. توحيد و اصل يگانگي خداوند از اين گونه مسائل است. مسئله ي امامت از آن دسته مسائل اعتقادي است كه هم با عقل مي توان آن را بررسي كرد و هم از طريق نقل.

نكته ي چهارم    

بحث ديگر اين است كه ما وقتي مي خواهيم با كساني كه در مسئله ي امام عصر(عج) سخن دارند گفت وگو كنيم, بايد جايگاه مخاطب خود را از نظر ايدئولوژيكي و از نظر مكتبي و مذهبي بيابيم. با همه نمي توان يك سان سخن گفت.در مسئله ي مهدويت و وجود مقدس امام عصر(عج) اگر بخواهيم با يك ماترياليست بحث كنيم, بايد به شيوه اي وارد بحث شويم كه با مباني كلي عقلي از ره گذر اثبات دين, وجود خدا و نبوت, راه را براي بحث مربوط به امام عصر(عج) هموار كنيم; زيرا اين يكي از مسائل اعتقادي است كه متفرع بر اصل امامت و توحيد است.

با هر فرقه اي بايد مطابق عقايد و تفكراتشان سخن را آغاز كنيم. من الان با مسلم گرفتن اصل اعتقاد به خدا سخن مي گويم. اگر كسي اين اعتقاد را نمي پذيرد, حاضريم برگرديم و آن بحث را از نو شروع كنيم. من به عنوان يك مسلمان و با جهان بيني اسلامي سخن مي گويم و مي خواهم وجود امام عصر(عج) را از راه عقلي اثبات كنم. 

ضرورت وجود امام

وجود امام و خليفه ي پيغمبر و امام مسلمين, مورد قبول همه ي مذاهب اسلامي اعم از شيعه و سني و اشعري و ماتريديه و ... است. اين مسئله به قدري اهميت دارد كه وقتي به اهل سنت درباره ي ماجراي سقيفه اعتراض شود كه چرا عده اي از صحابه و از جمله خليفه ي اول و دوم هنوز بدن پيامبر(ص) را غسل و كفن و دفن نكرده, به مسئله ي جانشيني پرداختند, مي گويند به دليل اهميت امامت و رهبري. مسئله ي امت اسلامي, مهم تر از تجهيز و كفن و دفن پيامبر است.

پس مسئله ي ضرورت امامت, مسئله اي بسيار جدي است. اهل سنت در اين كه امامت امري لازم و قطعي است, گاهي به دليل عقلي استدلال مي كنند و گاهي به دليل نقلي.

حديث معروف نبوي:

((... من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه));(4)مشهور بين فريقين است.
در كتاب هاي كلامي مثل شرح عقايد نسفيه, شرح مقاصد و جاهاي ديگر, بر ضرورت امامت به همين حديث استدلال و استناد كرده اند. اصل وجود امام ضروري است و مقيد به قيد زمان هم نيست. اصل ضرورت وجود امام, اگر عقلي است تخصيصي ندارد. ملاك حكم عقلي عام است و اگر مستندش اين حديث و مانند آن باشد, عموم و اطلاق دارد; مقيد به زمان نيست; پس زمان ما را هم شامل مي شود.

صفات امام

اكنون سخن در اين است كه امامي كه بايد وجود داشته باشد, چه كسي است و چه صفاتي بايد داشته باشد.؟

امام بايد معصوم باشد. ادله ي عصمت, عقلي و نقلي است. در كتاب هاي كشف المراد, نهج الحق و ديگر كتاب هاي كلامي شيعه به طور مفصل به اين مسئله پرداخته اند. بنابراين, اصل ضرورت عصمت را به عنوان يكي از مباني اعتقادي پذيرفته ايم. اگر كسي در اين مسئله سخني دارد, بايد برگرديم به مباحث عمومي امامت و در باب عصمت بحث كنيم. يكي از ادله ي نقلي اش اين آيه ي شريفه است:

(و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمـت فإتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظــلمين);(5) (اي پيامبر به خاطر آور) هنگامي كه خداوند, ابراهيم(ع) را با وسايل گوناگوني آزمود; و او به خوبي از عهده ي اين آزمايش ها بر آمد. خداوند به او فرمود: ((من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم.)) ابراهيم عرض كرد: ((از دودمان من (نيز اماماني قرار بده.))) خداوند فرمود: ((پيمان من, به ستم كاران نمي رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند, شايسته ي اين مقامند))).

بررسي مذاهب موجود

با توجه به اين مقدمات, بايد مذاهب موجود در جهان اسلام را بر مبناي قانون سير و تقسيم بررسي كنيم و ديدگاه هاي آن ها را درباره ي امام و خليفه ي پيامبر مطالعه كنيم.

الف: فرقه هاي اهل سنت

جمعي از مسلمانان قائل به امامت اند; اما قائل به امامت معصوم نيستند. اصل لزوم عصمت اين نظريه را باطل مي كند; البته جاي اين سخن هست كه برگرديم و درباره ي ادله ي عصمت بحث كنيم; ولي بحث مربوط به امام غايب و امام عصر, از مباحث امامت خاصه است. همان گونه كه گفتيم مباحث امامت عامه بر مباحث امامت خاصه تقدم دارد. اگر در باب نبوت پيامبر اسلام(ص) يا حضرت موسي يا حضرت عيسي(عليهماالسلام) كه نبوت خاصه است سخن بگوييم, اصل ضرورت نبوت را قبلا پذيرفته ايم. اگر كسي نپذيرفت, بايد يك قدم به عقب برگرديم و نبوت عامه را بحث بكنيم. پس همه ي مذاهب اهل سنت كه به امامت غير معصوم قائل اند, بر اساس اصل عصمت امامت, آن اشخاص نمي توانند مصداق آن امامي باشند كه بايد ويژگي عصمت داشته باشد.

ب: فرقه هاي تشيع

در درون مذهب شيعه و در خانواده ي تشيع مذاهبي به وجود آمده است; كيسانيه, زيديه, ناووسيه, واقفيه, اسماعيليه و اثنا عشريه. البته من فقط مذاهب عمده را برشمردم. برخي از صاحبان ملل و نحل فرقه هاي بسياري براي شيعه ذكر كرده اند ولي اين اقوال مبناي استواري ندارد. مرحوم علامه ي طباطبايي در كتاب شيعه در اسلام مي فرمايد: اگر خواسته باشيم مذاهب يك آيين را بررسي كنيم, بايد محور را ببينيم. امامت محور تشيع است. مذاهب و فرق شيعي اگر در محور امامت اختلافي دارند, ملاك مذهب خاص و فرقه ي خاص مي شود.

كيسانيه كساني اند كه به امامت محمد حنفيه قائل شدند و امامت امام زين العابدين(ع) بعد از شهادت امام حسين(ع) را نپذيرفتند و معتقدند كه محمد حنفيه زنده است و اين همان امام موعود است كه زماني قيام خواهد كرد. از نظر ما, عقيده ي كيسانيه باطل است; چرا كه اولا, محمد حنفيه معصوم نيست; بنابراين شرط عصمت را كه براي امامت لازم است, ندارد و تخصصا از امامت خارج مي شود. ثانيا محمد حنفيه ادعاي امامت نكرده است. فرقه ي كيسانيه خود را منسوب به محمد حنفيه مي كنند; گرچه داستاني به نام احتجاج نقل شده كه محمد حنفيه و امام زين العابدين(ع) در كنار حجرالاسود احتجاج كردند و حجرالاسود بر امامت زين العابدين(ع) شهادت داد; ولي به نظر مي رسد اين صحنه, تدبيري بود براي نشان دادن بطلان عقيده ي كساني كه گمان مي كردند محمد حنفيه امام است. خود محمد حنفيه چنين ادعايي نداشت. شخصيتي است كه امام حسين(ع) او را معتمد خود در مدينه قرار مي دهد و به سفر مكه مي رود. وانگهي نصوصي كه خلفاي دوازده گانه را مشخص كرده است, باطل كننده ي اين عقيده خواهد بود. بنابراين, كيسانيه از جرگه ي شيعه اماميه خارج شدند.

زيديه نيز گروهي اند كه زيد فرزند امام زين العابدين(ع) را امام مي دانند. عقيده ي آن ها اجمالا اين است كه امام بايد زاهد باشد, هاشمي و فاطمي باشد, شجاع, عالم و مشهر بالسيف باشد; يعني اهل تقيه نباشد. بر اين اساس امام زين العابدين(ع) را امام علم و زهد مي دانند; نه امام جهاد . گفتني است كه اينان, امامت را به جناب زيد نسبت داده اند. زيدي كه امام صادق(ع) براي او دعا مي كند و در شهادت او گريه مي كند, چنين شخصيتي امكان ندارد ادعاي امامت كرده باشد. در اين صورت, مورد عنايت امام صادق و امام باقر(عليهماالسلام) قرار نمي گرفت. با توجه به اين دو دليل, مذهب زيديه نيز باطل است . ناووسيه نيز كساني بودند كه امام جعفر صادق(ع) را آخرين امام مي دانستند و معتقد بودند كه ايشان از دنيا نرفته و زنده است و زماني بازخواهد گشت و در واقع, مهدي موعود اوست. اينان شخصي را امام مي دانند كه معصوم است. از اين نظر موقعيت شان با زيديه و كيسانيه متفاوت است. اما ادله و شواهد روشن مربوط به شهادت و وفات امام جعفر صادق(ع) به عنوان يك واقعيت مسلم تاريخي و هم چنين احاديثي كه درباره ي امامان دوازده گانه است, اين عقيده را باطل مي كند.

واقفيه نيز كساني اند كه امام موسي كاظم(ع) را آخرين امام مي دانستند. اينان نيز همانند ناووسيه اند.

اسماعيليه كساني اند كه اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق(ع) را امام مي دانند. مسئله بر اين ها مشتبه شده; چون اسماعيل بر خلاف چيزهايي كه بعضي وقت ها گفته مي شود و نسبت هايي كه به ايشان داده شده, شخصيت پرهيزگار و شايسته اي بوده است. احترام امام جعفر صادق(ع) به ايشان و بزرگي سن ايشان باعث اين شبهه شد و عده اي گمان كردند كه اسماعيل جانشين امام صادق(ع) است; ولي اسماعيل در زمان خود امام صادق(ع) از دنيا رفت و بعد هم امام صادق(ع) براي اين كه شبهه زدايي كند, چند بار تابوت و جنازه را زمين گذاشت و روي جنازه را كنار زد و به مردم نشان داد كه او از دنيا رفته است.
البته عده اي هم مرگ اسماعيل را قبول كردند و گفتند امامت به فرزندش محمد بن اسماعيل منتقل شده است. بهره, مستعليه, دروزيه, فرقه هاي باقي مانده از اسماعيليه در عصر ما هستند. نه اسماعيل, نه محمد بن اسماعيل و نه افراد ديگر, معصوم نبودند و بنا به دلايل پيش گفته, از فرقه هاي باطل اند; وانگهي مرگ اسماعيل يك واقعيت تاريخي است. 

نتيجه ي بررسي

بنابراين با استفاده از قاعده ي سبر و تقسيم, فقط شيعه ي دوازده امامي باقي مي ماند كه عقيده دارد در عصر ما امام لازم است; آن هم امام معصوم كه مصداق آن حضرت حجت بن الحسن العسكري(عليهماالسلام) است . مسلمانان اجماع دارند بر اين كه حقيقت و حق از امت اسلامي خارج نيست; نه در مسيحيت است و نه در يهوديت و نه در فرقه ها و آيين هاي ديگر. و اين حقيقت, نمي تواند در مذاهب ديگري غير از شيعه باشد; چرا كه اين مذاهب با توجه به مواردي كه ياد شد, در مسئله ي امامت راه صواب را نپيموده اند . غير از شيعيان دوازده امامي, عقايد ديگر مذاهب اسلامي با ضوابط و معيارهايي كه در امامت عامه گفتيم مطابقت ندارد. باز هم تإكيد مي كنم كه بحث ما در امامت خاصه است و امامت خاصه متفرع بر امامت عامه است. ما در امامت خاصه سخن مي گوئيم; امامت عامه مفروغ عنه است و در اين مسئله, اصل موضوع ما حساب مي شود. با توجه به مباحث امامت عامه كه گفتيم و با توجه به اين قاعده كه حق, از امت اسلامي خارج نيست, نتيجه مي گيريم كه حق منحصر در شيعه ي دوازده امامي است.
برهان سبر و تقسيم مي گويد در مذهب تشيع اين امامت با اين ويژگي هاي خاص وجود دارد. در مذهب تشيع ادله و شواهدي وجود دارد بر اين كه مصداق امام را معين مي كند. اخبار تولد و ولادت حضرت(عج), مشاهده شدن آن حضرت در زمان پدر, مشاهده و ملاقات آن حضرت توسط افراد بسياري بعد از شهادت امام حسن عسكري(ع) در عصر غيبت صغرا, و ملاقات ها و مشاهداتي كه در عصر غيبت كبرا صورت گرفته, مجموعه ي شواهدي هستند كه مصداق معين را نشان مي دهند كه وجود مقدس حضرت مهدي ـ ارواحنا فداه ـ خواهد بود. 

سخن پاياني

پايان بخش سخنم جمله اي از اميرمومنان است كه فرمودند:

اللهم بلي! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته ... ;(6)

خدايا آري! زمين از برپا كننده اي كه جانشيني خدا را به دست گرفته است, خالي نمي ماند كه اين حجت يا نمايان و آشكار است و يا ترسيده و پنهان. مبادا كه حجج و گواهي هاي خدا تعطيل شوند... .

تا خدا خدايي مي كند, تا اين زمين برپاست و بشر در آن زندگي مي كند, حجت خدا بايد باشد. اين حجت يا ظاهر و شناخته شده است يا خائف و مغمور. براي اين كه حجت هاي الهي و بينات احكام الهي باطل نشود . اين, اصلي است كه مقتضاي الوهيت الله است. منظور امام علي(ع) اين است كه ظلم باعث مي شود حجت خدا پنهان شود. ابن ابي الحديد درباره ي اين عبارت مي گويد:

... هذا يكاد يكون تصريحا بمذهب الاماميه ... الا ان اصحابنا يحملونه علي ان المراد به الابدال ... الذين وردت الاخبار النبويه عنهم انهم في الارض سائحون ... ;(7)

... اين جمله اي كه اميرالمومنين(ع) فرموده است تصريح به مذهب اماميه دارد ... اما اصحاب معتزلي ما اين جمله ي امام را حمل مي كنند بر ابدال ...(8) اخبار نبويه داريم كه اين ها در زمين در حال گشت و گذارند و وجود دارند... .

... فمنهم من يعرف و منهم من لا يعرف و انهم لا يموتون حتي يودعوا السر و هو العرفان عند قوم آخرين ... ;(9) ... برخي شناخته مي شوند و برخي ديگر شناخته نمي شوند, و آنان از دنيا نمي روند مگر اين كه راز را كه همان شناخت است, پيش مردمي ديگر مي سپارند ... .ما هم قبول داريم اين را كه كسي هست و بايد باشد, ولي مقام او مقام قيادت و امامت و خلافت به آن معناي مصطلح كلامي نيست; بلكه مقام ابدال است.

اين سخن ابن ابي الحديد يك اشكال دارد و آن اين است كه همان گونه كه امام علي(ع) فرمود: برخي از قرآن برخي ديگر را بيان مي كند:... ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض ... ;(10)

... (قرآن) بخشي از بخش ديگر سخن مي گويد و به هم ديگر گواهي مي دهد ... .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 17:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره منافع وجودی امام زمان

بازديد: 118

منافع وجودي امام عصر(ع) در عصر غيبت


از زماني كه امام عصر(ع) از ديده‏ها پنهان شده و در پس پرده غيبت زندگي خود را شروع كرده است، انبوهي از پرسش‌ها، پيرامون مسائل غيبت مطرح شده است كه بسياري از آنها از يك پيشينه ديرينه‏اي برخوردار است، به گونه‏اي كه بسياري از اين سؤال‌‌ها در نوشته‏هاي نويسندگان كتاب‌هاي مربوط به امام زمان(ع) در قرن چهارم و پنجم اسلامي مطرح گرديده و علما پاسخ‌هاي مناسبي به آن داده‏اند.

از جمله پرسش‌هاي رايج درباره امام زمان(ع) اين است كه:
ـ به فرض قبول امامي كه فرزند بلافصل امام عسكري(ع) است چه خاصيتي بر وجود ايشان مترتب است؟
ـ اگر امام، پيشواي مردم است بايد ظاهر باشد. بر وجود امام ناپيدا چه فايده‏اي مي‏توان يافت؟
ـ امامي كه صدها سال است، غايب است، نه دين را ترويج مي‏كند، نه مشكلات جامعه را حل مي‏نمايد، نه پاسخ مخالفان را مي‏دهد، نه امر به معروف و نهي از منكر مي‏كند، نه از مظلومي حمايت مي‏كند و نه حدود و احكام الهي را جاري مي‏سازد، بود و نبودش با هم چه تفاوتي دارند؟
ـ در دوران غيبت كه آن جمال الهي از ديدگان ما ناپيداست نحوه استفاده ما از آن حضرت چگونه است؟

پيش از پاسخ‌گويي به اين پرسش‌ها ذكر نكاتي چند در اين باره ضروري است:

1.
ظاهراً اين اشكالات از زبان كساني مطرح مي‏گردد كه در واقع نه امام را شناخته‏اند و نه به معناي حقيقي امامت پي برده‏اند. و امام را مانند رهبري عادي كه كارش مسئله‏گويي و حداكثر، اجراي حدود و احكام است مي‏دانند، در حالي كه مقام امامت و ولايت به مراتب از اين مقامات ظاهري شامخ‏تر و والاتر است و بايد دانست كه مفهوم غايب بودن امام مهدي(ع) اين نيست كه وجودي نامرئي دارد و به يك وجود پنداري شبيه‏تر است، بلكه او نيز از يك زندگي طبيعي عيني خارجي برخوردار است و تنها استثنايي كه در زندگي او وجود دارد، عمر طولاني اوست و الاّ آن وجود نازنين، در جامعه انساني به‏طور ناشناس زندگي مي‏كند.

2.
بايد گفت، اگر چه حضور شخصي امام غايب در بين مردم سبب مي‏شود كه مسلمانان از بركات بيشتر و در سطح وسيع‏تري بهره‏مند شوند، ولي اين چنين نيست كه اگر شخص امام غايب بود هيچ‏گونه فايده و ثمره‏اي براي امت اسلام و مردم نداشته باشد، بلكه مردم را تحت نفوذ شخصيتي خود مي‏گيرد زيرا آثار امام ـ كه بقيةالله در زمين است ـ بر دو قسم مي‏باشد:

1. آثار حضور؛

2. آثار ظهور؛

و غيبت امام به معناي عدم ظهور اوست، نه عدم حضور1.

3. مسئله فوائد وجودي امام غايب از طرق ذيل قابل بررسي و محل بحث است:
1. از طريق محاسبات اجتماعي؛
2. از طريق قرآن و نهج‏البلاغه؛
3. از طريق روايات متعدد معصومين(ع)

تا هر فردي به فراخور فكر خود، يكي از اين طرق يا هر سه را بپذيرد؛ به‏گونه‏اي كه شخص غير معتقد، به اصالت قرآن و نهج‏البلاغه، از طريق اول مي‏تواند فايده وجود امام غايب را به خوبي درك كند.
اينك؛ بيان اين راه‌ها و پاسخ به سؤال موردنظر به كمك آنها:

1. وجود رهبر مايه بقاي مكتب است
محاسبات عقلي و اجتماعي ثابت مي‏كند كه اعتقاد به وجود چنين امامي، در طول مدت، اثر عميقي در اجتماع شيعه داشته است كه اكنون به آن اشاره مي‏كنيم:
اصولاً هر جامعه‏اي براي خود تشكيلات و سازماني دارد، و براي بقا و ادامه كار سازمان‌ها و به منظور تعقيب هدف، وجود رهبري لازم است. هرگاه اين رهبر در دل اجتماع باشد، وجود و مداخله‏اش در رهبري و گردش تشكيلات و سازمان‌ها لازم و ضروري خواهد بود، ولي هرگاه كه رهبر به عللي محبوس، يا تبعيد و دور افتاده، يا مريض و بيمار باشد، وجود او براي پيگيري امور اجتماع و افراد، كافي خواهد بود؛ زيرا باز مردم به اميد آن رهبر، دست به دست هم داده، كارها را ادامه مي‏دهند. در طول تاريخ، در ميان ملل زنده كه قيام و نهضت‌هايي داشتند، براي اين مطلب گواهي‌هاي فراواني وجود دارد كه نشان مي‏دهد تا آن رهبر از حيات و زندگي برخوردار بوده، هر چند از نزديك موفق به رهبري نمي‏شده، اما تشكيلات آن گروه، باقي و پايدار مي‏مانده‌است؛ اما لحظه‏اي كه حيات و زندگي او به پايان مي‏رسيد، تفرقه و دو دستگي، تشتّت قوا و پراكندگي و نابساماني در ميان جمعيت حكم‏فرما مي‏گرديد.

بهترين شاهد بر اين‏كه وجود رهبر، حافظ نظام و نگاه‌دارنده مكتب و مايه تشكّل پيروان اوست، ماجراي نبرد احد است. در جنگ احد، به‏طور اشتباه، و يا از روي غرض‏ورزي، ندايي در قلب لشكر بلند شد:
ألا قد قُتل محمّد
محمد كشته شد.

اين خبر ناگوار، زماني در ميان مسلمانان منتشر شد كه آنان مشغول دفاع از تجاوز و تعدّي مهاجمان بودند. وقتي شايعه مرگ رهبر قوت گرفت، نظام و پيوستگي آنان چنان گسسته گرديد كه هر كدام به گوشه‏اي فرار كرده و دست از نبرد كشيدند و گروهي به فكر پيوستن به لشكر دشمن افتادند، اما هنگامي كه خبر قتل پيامبر تكذيب شد، لشكر از هم پاشيده، بار ديگر به دلگرمي وجود رهبر از نقاط مختلف دور پيامبر گرد آمده و نبرد و دفاع را از سر گرفتند. خداوند، در قرآن كريم، اين حقيقت را به خوبي بيان فرموده:
و ما محمّد، الاّ رسول قد خلت من قبله الرّسل أفإن مات أو قتل انقلبتم. علي أعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرّالله شيئاً و سيجزي الله الشّاكرين.2

با اين توضيح، درباره امام زمان(ع) بايد گفت: آيا اعتقاد به وجود امام حي و حاضر، ناظر، مستعد و آماده براي نهضت، هر موقعي كه خدا بخواهد، در حفظ وحدت جمعيت و تشكيلات، بالأخص آماده كردن افراد براي نهضت و قيام بر ضدّ جور، استبداد و خودكامگي، و افسانه‏پرستي و تفرقه‏اندازي مؤثر نيست؟

هرگاه جمعيتي معتقد شود كه رهبر آنان در قيد حيات و زندگي بوده و پيوسته مترقب فرمان الهي است كه از پس پرده غيبت بيرون آيد، به‏طور مسلم نااميد نمي‏شود، وحدت كلمه خود را از دست نمي‏دهد و در حفظ مكتب خويش مي‏كوشد.

بنابراين اگر رهبر يك جنبش در ميان مردم هم نباشد، وجود واقعي او مي‏تواند الهام‏بخش معنوي و مايه اميد، تحرّك و يادآوري گردد و اما در مورد اين‏كه چرا خداوند امام را در موقع ظهور خلق نكرد، بايد گفت: اگر چنين بود، اصولاً عنوان انتظار ظهور مصلح، واقعيت خارجي پيدا نمي‏كرد، زيرا انسان‌ها در انتظار فردي مي‏توانند باشند كه به زنده بودنش معتقدند والاّ نمي‏توان بشريت را به اين دلخوش داشت كه چند سال بعد ممكن است كسي به دنيا آيد كه قرار است نقش منجي را ايفا كند. پس آدميان در شناخت دقايق و ظرايف حيات و براي آنكه در مسير تكاملي به پيكار برخيزند، لازم است كه از وجود رهبري، حتي اگر غايب باشد، الهام گرفته و بهره‏مند گردند.

2. اميرمؤمنان(ع) در نهج‏البلاغه براي خدا دو نوع حجت معرفي مي‏نمايند: يكي حاضر و آشكار و ديگري غايب و ناپيدا. آنجا كه مي‏فرمايد:
اللّهمّ، لا تخلوا الأرض من قائم لله بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراً أوخائفاً مغمورا لئلّاتبطل حجج‏الله و بيّناته.3

پروردگارا، روي زمين هيچ‏گاه از حجت‌هاي تو خالي نمي‏ماند، حجت‌هايي كه گاهي مرئي و آشكار، و گاهي از بيم مردم پنهان است، تا دلايل آئين الهي محو و نابود نشود.

مقصود امام علي(ع) از «حجت خائف و مغمور» كيست؟ آيا جز آن پيشواي معصوم است كه بر اثر نبودن شرايط مساعد، در پس پرده غيبت به سر مي‏برد تا روزي كه جهان براي قيام و نهضت او آماده گردد؟

پس از آگاهي از اين دو نوع حجت به ذكر نام گروهي از اولياي الهي كه آنان يا غايب و پنهان بوده و با اين حال هدايت مي‏كردند يا به صورت مستتر به سازندگي افراد اشتغال داشتند و يا اين‏كه نبي و ولي بودند ولي منتظر آن بودند كه فرمان حق رسيده و سپس انجام وظيفه كنند، مي‏پردازيم:

الف) معلم موسي كه در اخبار به نام «خضر» معرفي شده است؛
ب) پيامبر گرامي اسلام(ص) كه سه سال از طريق فردسازي هدايت مي‏كرد؛
ج) حضرت موسي(ع) در مدت غيبت چهل روزه؛
د) حضرت يونس(ع) كه مدت‌ها در شكم نهنگ، پنهان از ديدگان به سر مي‏برد.

3. پاسخ پرسش از طريق روايات متعدد معصومين(ع)

الف) جابربن عبدالله انصاري، از پيامبر اكرم(ص) پرسيد:
آيا شيعه در زمان غيبت از فيوضات قائم آل محمد(ع) برخوردار مي‏شوند؟
فرمود: آري! قسم به پروردگاري كه مرا به پيامبري برانگيخت، از وي نفع مي‏برند و از نور ولايتش كسب نور مي‏كنند، هم‏چنان‏كه از خورشيد استفاده مي‏نمايند، هنگامي كه در پشت ابرها پنهان مي‏گردد.4
ب) از امام چهارم، حضرت سجاد(ع) پرسيدند:
شيعيان در زمان غيبت از وجود حضرت ولي‏عصر(ع) چگونه استفاده مي‏كنند؟
فرمود: آن‏چنان كه از خورشيد استفاده مي‏شود هنگامي كه در پشت ابرها پنهان گردد.5
ج) حضرت امام صادق(ع) فرمود:
از روزي كه خداوند متعال، حضرت آدم را آفريده تا روز رستاخيز، زمين خالي از حجت نبوده و نخواهد بود، يا حجت ظاهر و روشن و يا غايب و پنهان.
راوي پرسيد:
از امام غايب چگونه استفاده مي‏شود؟
فرمود: آن‏چنان‏كه از خورشيد استفاده مي‏شود هنگامي كه در پشت ابر قرار گيرد.6
د) در توقيع مباركي كه از ناحيه مقدس امام عصر(ع) توسط دومين نايب خاص ايشان، محمدبن عثمان به اسحاق بن يعقوب صادر شده است، چنين آمده است:
اما چگونگي استفاده مردم از من، به‌سان استفاده آنهاست از خورشيد، هنگامي كه در پشت ابر پنهان شود.7

خورشيد فروزان در پشت ابرهاي تار
در پاسخ پيشوايان دين به منافع وجودي امام غايب(ع) در عصر غيبت و چگونگي استفاده از محضر او خوانديم كه همگي تصريح مي‏كنند: در زمان غيبت از فيوضات بي‏كران ناموس دهر، امام عصر(ع)، همگان برخوردار هستند، به‌سان استفاده آنان از خورشيد، زماني كه در پشت ابرها قرار گيرد. ولي نكته اينجاست كه چرا امام زمان(ع) در زمان غيبت به خورشيد پنهان در پشت ابر تشبيه شده است؟
1. نور هستي و هدايت توسط آن حضرت مي‏رسد؛ زيرا حضرات ائمه(ع)، علت غايي ايجاد مخلوقات عالم‏اند و اگر آنها نبودند نور عالم به غير ايشان نمي‏رسيد و نيز به بركت آنهاست كه علوم و معارف حقّه بر مردم آشكار مي‏گردد و گرفتاري‌ها از امت اسلام برطرف مي‏شود. اگر آنها نبودند، مردم به وسيله اعمال زشت خود مستحق انواع عذاب‌هاي الهي مي‏شدند، چنان‏كه خداوند فرموده است:
و ما كان اللَّه ليعذّبهم و أنت فيهم...8

2. همان‏گونه كه مردم از آفتاب پشت ابر بهره مي‏برند و انتظار دارند كه ابر كنار رفته و دوباره قرص خورشيد پيدا شود تا بيشتر از آن بهره بگيرند، در ايام غيبت نيز شيعيان با اخلاص، در همه وقت، منتظر ظهور امام عصر(ع) هستند و هيچ‏گاه مأيوس نمي‏گردند.

3. كساني كه وجود آن حضرت را با همه آثار و علائمي كه دارد انكار مي‏كنند، مانند انكار كنندگان خورشيد هنگام ناپديد شدن آن در پشت ابر مي‏باشند.

4. گاهي براي بندگان خدا پنهان شدن خورشيد در پشت ابر از روي مصلحت بهتر از آشكار بودن آن است. همچنين غيبت امام زمان(ع) از روي مصلحت براي مردم عصر غيبت، بهتر است. از اين رو ايشان از نظرها غايب گرديده‏اند.

5. نگاه كردن مستقيم به خورشيد، بينايي انسان را به مخاطره مي‏افكند و اين به خاطر ضعف قوه ديد و عدم احاطه به خورشيد است. آفتاب ملكوتي وجود امام عصر(ع) نيز همين‏گونه است كه اگر همه او را ببينند ممكن است به حال مردم زيان‏بخش باشد و موجب كوردلي آنها از ديدن آفتاب حقيقت گردد. در صورتي كه در غيبت ايشان، چشم بصيرتشان موجب ايمان به او مي‏گردد؛ همان‏طور كه انسان مي‏تواند از ميان ابر به خورشيد بنگرد و ضرري نبيند.

6. گاهي آفتاب از ميان ابر بيرون مي‏آيد اما يكي به آن مي‏نگرد و ديگري توجهي ندارد. همين‏طور نيز ممكن است آن حضرت در ايام غيبت بر عده‏اي آشكار شود ولي ديگران او را نبينند.

7. وجود ملكوتي و نور مطلق الهي ائمه اطهار(ع) از لحاظ نفعي كه براي عالم وجود دارند، همانند خورشيد است و تنها كساني نمي‏توانند از وجود مقدسشان بهره‏مند گردند كه چشم دلشان كور باشد. در قرآن كريم نيز به اين اشاره شده است:
و من كان في هذه أعمي فهو في‏الآخرة أعمي و اضلّ سبيلاً.9

8. همان‏طور كه خورشيد نورش فروزان است و به اندازه روزنه‏هاي خانه‏ها وارد آن مي‏شود و به اندازه ارتفاع آنها در آن مي‏تابد، مردم نيز به اندازه روزنه‏هاي دلشان از انوار هدايت‌گر اهل بيت(ع) استفاده مي‏كنند. اگر انسان، پرده‏هاي هواپرستي را از پيش روي خود كنار بزند، در زير آسمان قرار مي‏گيرد و نور آفتاب، بدون مانع، از هر سو او را احاطه مي‏كند.10
امام باقر(ع) در حديثي فرمودند:
اين‌كه خداوند مي‏فرمايد: «إعلموا أنّ الله يحيي الأرض بعد موتها» به اين معني است كه خداوند به وسيله قائم(ع) زمين مرده را حيات خواهد داد.11و12

حضرت آيت‏اللَّه جوادي آملي در اين باب مي‌فرمايند: «تشبيه امام به آفتاب و تشبيه غيبت امام به واقع شدن آفتاب پشت ابر لطايف بسياري در بردارد:
1.
خورشيد در منظومه شمسي مركزيت دارد و كرات و سيارات به دور او در حركت‌اند، چنان‏كه وجود گرامي حضرت حجت(ع) در نظام هستي مركزيت دارد:
ببقائه بقيت الدّنيا و بيمنه رزق الوراء و بوجوده ثبتت الأرض والسّماء.13

2. خورشيد در اين مجموعه، منافع فراواني دارد: ايجاد جاذبه،كه مايه ثبات و بقاي نظام است؛ گرما و حرارت، كه از پشت انبوه ابر غليظ نيز به زمين مي‏رسد؛ باد و باران، روييدن گياهان و امثال آن از بركت تابش خورشيد است و ابر گرفتگي در آن اثر مهمي ندارد. بله، نور افشاني از پشت ابر، كمتر خواهد بود. بدين ترتيب ابر گرفتگي فقط يكي از منافع آفتاب ـ آن هم در برخي نقاط ـ را تقليل مي‏دهد، نه اين‏كه از بين ببرد.

3. ابر، هرگز آفتاب را نمي‏پوشاند بلكه ما را مي‏پوشاند، در نتيجه ما را از ديدن آن محروم مي‏كند، نه آنكه در منفعت رساني آن خلل ايجاد كند. چگونه مي‏توان گفت كسي كه عالم وجود در قبضه قدرت اوست و مي‏تواند هر لحظه‏اي در هر جا حضور داشته باشد، غايب است؟

4. پوشاندن ابر، اختصاص به كساني دارد كه در زمين هستند نه كسي كه بر فراز ابر حركت مي‏كند. غيبت آن حضرت نيز براي كساني است كه به دنيا و طبيعت چسبيده‏اند، اما كساني كه بر ابرهاي شهوات و غبار هواهاي نفساني پا مي‏گذارند و در آسمان عبوديت پرواز مي‏كنند، در بهره گرفتن از خورشيد با ديگران قابل مقايسه نيستند.

5. آفتاب، لحظه‏اي از نورافشاني غفلت نمي‏كند. هر كس به اندازه ارتباطي كه با خورشيد دارد از نور آن بهره مي‏برد و اگر بتواند همه موانع را كنار بزند و در برابر آفتاب بنشيند بهره كاملي مي‏برد. چنان‏كه حضرت ولي‏عصر(ع) مجراي فيض الهي است و از اين جهت فرقي بين بندگان خدا نمي‏گذارد؛ ليكن هر كس به اندازه ارتباط خود مستفيض مي‏شود.

6. اگر اين آفتاب پشت ابر هم نباشد شدت سرما و تاريكي، زمين را غير قابل سكونت خواهد كرد. اگر وجود گرامي آن حضرت در پس پرده غيبت نباشد سختي‌ها و تنگي‌هاي معيشت و كينه‏توزي دشمنان مجالي به شيعه نمي‏دهد. آن حضرت در توقيع مبارك خود به مرحوم شيخ مفيد(ره) نوشته‏اند:
ما در مراعات حال شما سهل‏انگار نيستيم و هرگز شما را فراموش نمي‏كنيم وگرنه سختي‌ها و تنگناهاي فراواني به شما مي‏رسيد و دشمنان، شما را نابود مي‏كردند:
إنّا غير مهملين لمراعاتكم ولا ناسين لذكركم ولولا ذلك لنزل بكم الّلأو اء و اضطلمكم الأعداء.17
7. درست است كه امام(ع) با حضور و ظهور خود مي‏تواند مايه اضمحلال دشمنان گردد، آن‏گونه كه از نظر علمي، تابش بدون ابر و مستقيم خورشيد ـ به خاطر اشعه‏هايي كه دارد ـ ضدّعفوني كننده و از نظر فقهي نيز جزو مطهرات محسوب مي‏شود و برخي نجاسات را پاك مي‏كند، ليكن وجود امام معصوم(ع) در نظام آفرينش مثل مغناطيس زمين است كه با وجود نامرئي بودن، همه قبله‏نماها و قطب‏نماهاي كشتي‌ها، هواپيماها، عمليات‌هاي نظامي و... را به حركت درمي‏آورد و از بركت آن ميليون‌ها بلكه ميلياردها انسان، جهت قبله يا مسير مسافرت خود را پيدا مي‏كنند و به مقصد مي‏رسند.19

منافع وجودي امام غايب
فوايد امام غايب(ع) فقط منحصر به امور ظاهري و منافعي كه مربوط به ترقي و ترويج آيين اسلام در دوران ظهور مي‌باشد، نيست؛ بلكه فوايد باطني كثيري نيز بر امام غايب مترتب است كه به مراتب، عظيم‏تر از فوايد ظاهري است و در احاديث متعددي كه پيرامون فلسفه و فايده وجود امام(ع) در عصر غيبت به ما رسيده، موارد گوناگوني عنوان گرديده است، كه اكثر اين منافع، عمومي است يعني مسلمان و كافر، شيعه و سني در آن سهيم هستند. چنان‏كه منافع آفتاب نيز عام است ولي برخي از آنها اختصاص به شيعيان دارد. به هر حال بيان اين منافع، جذبه معنوي خاصي دارد كه خالي از لطف نيست.

1. امام غايب(ع) مايه آرامش اهل زمين
وجود امام معصوم در ميان جامعه بشري از جهات گوناگون موجب آرامش و امنيت براي ساكنان زمين است:
الف) امنيت فكري و روحي: امام و حجت خدا براساس اين‏كه مسؤليت هدايت و ارشاد جامعه را برعهده دارد، از مرزهاي اعتقادي و فكري جامعه اسلامي نگهباني مي‏كند تا مورد هجوم افكار غلط و اعتقادات منحرف دشمنان خدا واقع نشود. در پرتو هدايت و ارشاد حجت خداست كه انحرافات فكري و عقيدتي كه موجب تزلزل روحي و فكري جامعه است، از بين رفته و امنيت فكري و روحي به‏وجود مي‏آيد.
ب) احساس آرامش در سايه امام: يكي ديگر از ثمرات مهم امام در ميان بندگان از جهت وجود شخصيتي بزرگ، ملكوتي، معصوم و آگاه به حال مردم است و در ميان افرادي كه اعتقاد به امامت و رهبري وي دارند و او را از هر كس ديگر نسبت به خود مهربان‏تر و دلسوزتر مي‏دانند، موجب دلگرمي روحي است و هر نوع يأس و نوميدي را از ايشان دور مي‏كند و آنها را به آينده‏اي روشن و ارزشمند اميدوار مي‏سازد. به عبارت ديگر وجود امام، نقطه اتكايي است براي بندگان خدا كه در هنگام مواجهه با حوادث هولناك، به وي پناه برند و به عنوان پناهگاهي چاره‏ساز و آرام‏بخش از وجود امام منتفع گردند و به تلاش و كوشش خويش در راستاي نيل به اهداف الهي و اسلامي ادامه دهند.

2. وجود امام، منشأ خير و بركت
بر حسب روايات و اخبار، وجود افراد مؤمن در بين مردم، منشأ خير و بركت و موجب نزول باران و جلب منافع و دفع بسياري از بلاها از جامعه است، چنان‏كه در تفسير آيه 251 سوره بقره22 از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند:
إن الله ليدفع بمن يصلّي من شيعتنا عمّن لايصلّي ولو اجتمعوا علي ترك الصّلاة لهلكوا.
به درستي كه خداوند به واسطه نمازگزاران شيعه، بلا را از كساني كه نماز نمي‏خوانند، دفع مي‏كند، زيرا اگر همه شيعيان نماز را ترك كنند، هلاك مي‏گردند.23
واضح است كه وقتي وجود افراد مؤمن در اجتماع، چنين بركتي را به همراه داشته باشد، بركات وجود امام معصوم كه ولي و حجّت خدا بر مردم است، به مراتب بيشتر خواهد بود، زيرا امام و حجّت خدا، واسطه رسيدن فيض و بركت خداوند متعال به مردم است؛ چنان‏كه امام سجاد(ع) درباره بركات وجودي ائمه اطهار(ع) مي‏فرمايد:
ما كساني هستيم كه به واسطه ما آسمان بر فراز زمين نگهداري شده و زمين از هلاك نمودن اهلش منع گرديده است.
حضرت در ادامه مي‏فرمايد:
و بنا ينزّل الغيث و تنشر الرّحمة و تخرج بركات الأرض.24
در اين فراز از بيان امام، بركات ديگري چون نزول باران، انتشار رحمت خدا و خروج بركات زمين، از آثار وجودي ائمه اطهار(ع) شمرده شده است. پس وجود امام غايب به عنوان حجّت الهي و ولي معصوم حق باعث نزول خيرات بسيار بر امّت اسلامي است.

3. اميدبخشي به مسلمين
ايمان و اعتقاد به امام غايب(ع) سبب اميدواري مسلمانان نسبت به آينده پر مهر و صفاي خويش در عصر ظهور امامشان مي‏گردد. اين اميدواري از بزرگ‏ترين اسباب موفقيت و پيشرفت است. جامعه شيعي، طبق اعتقاد خويش به وجود امام شاهد و زنده، همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه صد قافله دل همره اوست مي‏كشد. هر چند او را در ميان خود نمي‏بيند، اما خود را تنها و جدا از او نمي‏داند. باري، امام غايب(ع) همواره مراقب حال و وضع شيعيان‏اند و همين مسئله باعث مي‏گردد كه پيروانشان به اميد لطف و عنايت حضرتش، براي رسيدن به يك وضع مطلوب جهاني تلاش كرده و در انتظار آن منتظر بسر برند. چنان‏كه خود فرموده‏اند:
ما در رسيدگي و سرپرستي شما كوتاهي نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده‏ايم؛ پس تقواي الهي پيشه كنيد و ما را ياري نماييد تا از فتنه‏اي كه به شما رو مي‏آورد، شما را نجات بخشيم.25
آري، اوضاع آشفته و اسفبار جهان و سيل بنيان‏كن ماديت و محروميت مستضعفين و توسعه استكبار، خيرخواهان بشريت را مضطرب كرده است؛ به طوري كه ممكن است گاهي در اصل قابليت اصلاح بشر ترديد كنند. در اين صورت تنها روزنه اميدي كه براي بشر مفتوح است و يگانه بارقه اميدي كه در اين جهان ظلمت‏زده سوسو مي‏زند، همان انتظار فرج و فرا رسيدن عصر درخشان حكومت توحيد و نفوذ قوانين الهي است.

4. حفظ و نجات شيعيان از خطرات، گرفتاري‌ها و شرّ دشمنان
در توقيعي كه از ناحيه مقدّس حضرت حجت(ع) براي شيخ مفيد(رض) صادر گشته، آمده است:
ما در رسيدگي و سرپرستي شما كوتاهي و اهمال نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده‏ايم كه اگر جز اين بود، دشواري‌ها و مصيبت‌ها بر شما فرود مي‏آمد و دشمنان، شما را ريشه‏كن مي‏نمودند.27
سلامتي و نجات يافتن از خطرات، گرفتاري‌ها و شرّ دشمنان توسط امام(ع) بر دو وجه است:
1. عافيت و سلامتي از همه خطرات دينيّه و دنيويّه؛
2. حاصل شدن سلامتي و نجات يافتن از بلايا و گرفتاري‌هاي بسيار سخت و مشكلات عظيم در امر دين و دنيا.
از جمله اين موارد در وجه دوم، نجات مردم بحرين از اجحاف حاكم ظالم است، آنگاه كه صدراعظم وقت حكومت، حيله و نقشه‏اي را پي‏ريزي كرد تا با شيعيان، همچون كفار حربي از اهل كتاب رفتار شود؛ يا «جزيه» پرداخته و ذلت پرداخت آن را تحمل كنند و يا مردانشان كشته و زنان و كودكانشان به اسارت گرفته شوند، كه آن حضرت در خنثي ساختن اين توطئه، نقش بزرگي ايفا نمودند.28
آري! شيعيان، معتقد به امام غايب زنده و حاضر هستند. در هيچ برهه‏اي از زمان، حتي در مشكلات، خود را تنها نمي‏دانند و مي‏دانند كه پيوسته امدادهايي پر بركت از ناحيه آن بزرگوار به ايشان مي‏رسد.
مضافاً اين‏كه توسل به حضرت مهدي(ع)، دستگيري و امدادهاي امام نيز، از ديگر بركات ايشان در دوران غيبت است، زيرا با توسل به ايشان ـ به عنوان نزديك‏ترين بندگان به خدا ـ مي‏توان اطمينان قلبي داشت كه خطرات، مشكلات و گرفتاري‌ها برطرف مي‏گردد.

 



پي‏نوشتها:

1. روزنامة كيهان 22/7/78؛ ش16633
2. سوره آل عمران (3)، آيه 138.
3. نهج‏البلاغه، كلمات حكمت، شماره 139. نهج‏البلاغه فيض‏الإسلام، ص1148.
4. صدوق،كمال‏الدين، ج1، ص146 و 365 / مجلسي، بحارالانوار، ج36، ص250.
5. دكتر احمد محمود صبحي، نظريه الإمامة ص413.
6. صدوق، أمالي و بحارالانوار، ج52، ص92.

7. شيخ طوسي، الغيبة ص188 / بحارألانوار، ج53، ص181 / صدوق، كمال‏الدين، ج2، ص162 / طبرسي، الإحتجاج، ص263 / كشف الغيبة، ج3، ص322 / فيض كاشاني، النوادر، ص164.
8. سوره انفال ( )، آيه 33.
9. سوره اسراء ( )، آيه 72.
10. عباس استاد آقايي، اسرار آفرينش اهل بيت(ع)، صص253ـ251.
11. تفسير البرهان، ج4، ص291.
12. علامه مجلسي(ره)، بحارالانوار، ج52، صص93ـ92، ح7.
13. مفاتيح‏الجنان، دعاي عديله.
14. ديوان حافظ، ص195، غزل 144.
15. فروغي بسطامي / ديوان شعر.
16. ديوان حافظ، ص195، غزل 144.
17. بحارالانوار، ج53، ص175.
18. حاج ملا هادي سبزواري.
19. عصاره خلقت درباره امام زمان(ع) برگرفته از آثار آيت‏الله عبداللَّه جوادي آملي، ص 85.
20. سوره ذاريات( )، آيه 56.
21. دكتر حسين فريدوني، امام مهدي(ع)؛ آخرين پناه، ص85.
22. ولولا دفع‏اللَّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لكن‏الله ذو فضل علي العالمين.
23. اصول كافي، ج2، ص451.
24. كمال‏الدين، ص207.
25. احتجاج طبرسي، ج2، ص497.
26. آيت‏اللَّه ابراهيم اميني، دادگستر جهان، ص157.
27. دفع گرفتاريها و بلاها ممكن است مستقيماً توسط خود آن بزرگوار يا از طريق وسايط
و ياران مخصوص وي و يا به وسيله دعاي آن حضرت صورت گيرد. (سيد محمد صدر، تاريخ
الغيبة الكبري) ص153.
28. النجم الثّاقب، ص314 / بحارالانوار، ج52، ص178 / منتهي‏الامال، ج2، ص316، به
نقل از تاريخ الغيبة الكبري، صص117ـ116.






منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 17:51 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره مقدمات ظهور

بازديد: 197

مقدمات ظهور

 

ابن شرف بس كه به مسكين درت مِسكينم هرگز آنقدر ندارم كه شوم مِسكينت
«اللّهمَّ صلّ علي محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم»

دنيا، ميدان تنازع حق و باطل، و سراي پيروزي‏ها و شكست‏هاي گذراي اين دو جبهه بوده و خواهد بود:«وتلك الأيّام نُداوِلُها بين النّاس»؛ اين روزگار [گاهي فتح و غلبه، گاهي شكست و مغلوبيّت] را ما ميان خلايق مي‏گردانيم

.1 آن چه در اين ميان، اميد بخشِ دل خسته‏ي مؤمنان است، فرجام گرم و شيريني است كه قرآن كريم براي اين درگيري نويد داده است: «إنّ الذين يُحادّونَ اللّهَ ورَسولَهُ أولائك في الأذلّين* كتب اللّهُ لاَءغلِبَنَّ أنا و رُسُلي»كساني كه با خدا و رسول‏اش مخالفت مي‏كنند، آنان در پَست‏ترين مرتبه‏ي ذلّت‏اند. خداوند، چنين حتم گردانيد كه البته من و فرستادگان‏ام، [بر دشمنان] غالب مي‏شويم

.2 زبانِ «كتب اللّه...»، نشانه‏ي اراده‏ي حتمي خدا است.
گويا، مسير سربلندي و غلبه‏ي حق و تحقّق آن فرجام روشن، تنها از راه آن ميدان درگيري و نزاع مي‏گذرد. كه در آيه ديگري چنين آمده است: «بَل نَقذِفُ بالحقّ علي الباطِل فَيَدمِغُهُ فإذا هو زاهقٌ»3؛ بلكه ما، هميشه، حق را بر باطل پيروز مي‏گردانيم تا باطل را محو و نابود سازد.
در اين باره، آن چه حايز اهمّيّت است، اين است كه «آيا نويد چنين فرجام زيبايي، كُشنده‏ي مسئوليّت‏هاي انساني و تاريخي پيروان حق خواهد بود. و يا اين كه هواداران جبهه‏ي حق، در عين اميدواري و دل دادگي به اين قبيل بشارت‏ها، بايد حركتي هماهنگ با قانون‏ها و سنّت‏هاي حاكم بر هستي، در جهتِ فراهم آوردن و زمينه سازي آن روز موعود داشته باشند؟». اين جا است كه ضرورت بحث از علل، عوامل، شرايط و زمينه‏هاي ظهور، آشكار مي‏شود و آدمي را در پي كنكاش از آن‏ها وادار مي‏سازد.
زمينه‏هاي ظهور، نوشتاري است كه سعي كرده با استمداد از آيات و روايات و سنّت‏هاي الهي حاكم بر هستي، گامي در اين جهت بردارد.
فصل يكم ـ كلّيات
الف) تعريف:
واژه‏ي «مقدمات»، جمعِ «مقدمه» مي‏باشد، در لغت عبارت است از «اموري كه براي شروع در امري لازم هستند»،4 و در اصطلاح، «مقدمات ظهور» به اموري گفته مي‏شود كه وجود آنها پيش از ظهورِ منجي موعود، حضرت حجة‏بن الحسن العسكري(عليهماالسلام)، بايسته است؛ چرا كه با فراهم آمدن اين مقدمات، مقتضيات ظهور فراهم گشته و موانعِ آن برطرف مي‏گردد.
گفتني است عرصه‏ي پژوهش در نوشته‏ي حاضر، در دايره‏ي فرهنگ لغات عربي رقم خورده است، بر همين اساس بايد دانست كه واژگان ذيل در بردارنده‏ي معناي مورد نظر مي‏باشند:
1ـ وطأ؛ كه در بردارنده‏ي معناي هموار سازي است. و عبارتِ «وَطَّأَ الشي‏ءَ» به معناي «آن چيز را آماده و مهيّا ساخت»5 آمده و در حديث نيز چنين آمده است: «يخرج [اُ]ناس من المشرق فَيُوطِّئونَ للمهدي يعني سلطانه»6 (از مشرق زمين مرداني خروج مي‏كنند و براي حضرت مهدي(عليه‏السّلام)، حكومتش را آماده مي‏سازند)
2ـ مهد؛ كه در بردارنده‏ي معناي آماده سازي است، و عبارت «مَهَّدتُ الأمر» يعني «آن كار را آماده كردم»7، چنان كه اين آيه شريفه مي‏فرمايد: «مَن عمل صالحا فلأنفسهم يَمهدون»8 (آنها كه كار شايسته انجام مي‏دهند، سود خود را آماده مي‏سازند).
3ـ هي‏ء: كه متضمن معنايِ، اصلاح و برطرف كردن نواقص، حاضر نمودن، و فراهم سازي است. همانطور كه در آيه شريفه آمده: «فقالوا ربّنا آتنا من لدنك رحمةً و هيّي‏ء لنا مِن أمرِنا رَشَدا» (و گفتند: پروردگارا ما را از سوي خودت رحمتي عطا كن و راه نجاتي براي ما فراهم ساز).9
ب) انقلابي از طرق عادي (طبيعي)
يكي از مطالب مهمّي كه در ميان آيات نوراني قرآن، بارها، مورد تصريح قرار گرفته، مسئله‏ي «قانون‏هاي حاكم بر جهان هستي و تاريخ و جامعه» است.
طبق آيات فرواني، تاريخ بشر و سرنوشت انسان‏ها در دايره‏ي نظام خاصّي رقم مي‏خورد كه در آن، هرگونه دگرگوني و انقلابي، تابعِ يك سلسله قوانين مشخّص و معيّني است كه به اراده‏ي خداوند براي تدبير جهان به اجرا در آمده است. در تعابير قرآني، از آن‏ها، با عنوان «سنّت‏هاي الهي» ياد شده است.10
شايد بتوان يكي از اين سنّت‏ها را «سنّتِ دريافت پاداش به اندازه‏ي تلاش و كوشش» ناميد. طبق اين سنّت، بهره‏مندي از نعمت‏هاي الهي به ميزان سعي و تلاش آدمي بستگي دارد و اين انسان ست كه در پرتو اختيار، با عملِ خويش، يا جامعه را به پيش مي‏برد و تاريخ را تكامل مي‏بخشد و يا به خاطر سستي و عدم تلاش، قابليّت دريافت نعمت‏هاي الهي را از دست مي‏دهد و در سرازيري سقوط قرار مي‏گيرد. قرآن كريم، در رابطه با اين سنّت، چنين مي‏فرمايد: «وَ أنْ ليسَ للإنسانِ إلاّ ما سَعي * وأنَّ سَعيَهُ سوفَ يُري * ثم يُجْزاهُ الجَزاءَ الأوْفي»11؛ (براي انسان، بهره‏اي جز سعي و كوشش او نيست، و تلاش او، به زودي، ديده مي‏شود سپس به او جزاي كافي داده خواهد شد). بنابراين، اعطاي نعمت‏هاي الهي، اعم از مادّي يا معنوي، در زندگي دنيا و يا در سراي آخرت، بسته به چگونگي تلاش و كوشش انسان است. اين، قانوني است كه براي تمامي امّت‏ها، يك سان است و هيچ قومي از اين قانون استثنا نشده است.
البته بايد در نظر داشت كه در كنار اين سنّت، قانونِ امداد رساني و تأييدات غيبي خداوند كه در مواقع لزوم براي ياريِ انسان‏هاي پاك و مصلح به اجرا در مي‏آيد، تحت الشعاع واقع نمي‏شود، بلكه هر گاه ايشان به وظايف خويش در قبال تكاليف الهي عمل كنند، آن سنّت نيز به اجرا در خواهد آمد. خداوند متعال، در آيه‏ي هفتم سوره‏ي محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد: «يا اَيُّها الذين ءامنُوا إنْ تَنصرُوا اللّهَ يَنصُرْكم و يثبِّت أقدامكم»؛ (اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر [آيين] خدا را ياري كنيد، شما را ياري مي‏كند و گام‏هايتان را استوار مي‏دارد.)
در اين آيه‏ي شريف، خداوند متعال، مرحله‏ي فعليّت رسيدنِ سنّتِ نصرت و ياري مؤمنان را مشروط به انجام دادن وظيفه‏ي ايشان ـ كه همان نصرت دين خدا و تحمّل سختي‏ها است ـ كرده است.
بنابراين، يك انسان مؤمن، در عين حال كه معتقد به امدادهاي غيبي و ياري رساني خداوند متعال است، هيچ گاه اين مطلب اساسي را فراموش نمي‏كند كه جهان هستي، عالم اسباب و مسبّبات است و انسان براي رسيدن به مقصود خويش بايد كمر همّت را ببندد و از طريقي كه سنّت الهي است، مطلوب خويش را به دست آورد. امام صادق (عليه‏السّلام) در اين باره مي‏فرمايد: «أبي الله أنْ يجري الأشياءَ إلاّ بأسبابٍ12؛ اراده‏ي خداوند، چنين تعلّق گرفته كه هيچ چيزي جز بواسطه‏ي أسباب‏اش محقَّق نشود.».
بر همين اساس، شكستن شوكت متجاوزان و از بين بردن صاحبان ستم و گمراهي، محو كردن شبكه‏هاي دروغ پراكني و انحراف و ويران ساختن مراكز بي ديني و بيدادگري، هدفي است كه جز با پيمودن مسيري كه قانون حاكم بر هستي پيش روي انسان‏هاي شايسته قرار داده، ممكن نخواهد بود.
اين قانون، همان فراهم كردن اسباب و شرايط پيروزي حق بر باطل است كه به تحقيق، مسيري است آكنده از سختي‏ها و دشواري‏ها. در روايتي از امام باقر (عليه‏السّلام) چنين رسيده است: «... ليس مِنّا أهلَ البيت أحدٌ يَدفعُ ضَيما و لايَدعو إلَي حقٍّ إلاّ صَرَعتهُ البلّية...؛13 كسي از ما خاندان نيست كه به دفع ستم يا فراخواندن به سوي حقّي برخيزد، مگر اين كه گرفتاري دامن گيرش مي‏شود.».
بنابراين، همان طور كه حاكمانِ ستم پيشه‏ي دنيا، از ابتداي تاريخ تا كنون و از اينك تا هنگام برپايي حكومت عدالت پيشه‏ي حضرت مهدي (عليه‏السّلام) با ابزار معمولي و از مسير طبيعيِ حوادث (رويدادهاي) روزگار، به قدرت رسيده‏اند و تازيانه‏ي ستم‏هاي پنهان و آشكار خويش را بر گُرده‏ي انسان‏هاي پاك سيرت فرود آورده‏اند،14 سقوط و نابودي و ذلّت آنان به دست حضرت مهدي موعود (عليه‏السّلام) نيز با ابزار و وسايل موجود در عالم هستي صورت خواهد گرفت.
آخرين فرستاده‏ي خدا، پيامبر گرامي اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) براي برپايي و تأسيس حكومت اسلامي خويش، همين مسير را پيمود و با تلاش و كوشش، مشكلات و سختي‏ها را پشت سر نهاد و عزّت بندگان شايسته‏ي خدا را به ارمغان آورد. اين، نكته‏اي است كه امام باقر (عليه‏السّلام) در بخشي از سخنان خود به بشير نبّال متذكّر آن مي‏شوند. بشير مي‏گويد:
... لمّا قدمتُ المدينة، قلتُ لأبي جعفر (عليه‏السّلام): «إنَّهم يقولون إنَّ المهديَّ لوقام لاستقامَت لَهُ الأُمورُ عفوا، و لايُهريق محجمة دمٍ.». فقال: «كلاّ! والذي نفسي بيده! لواستقامت لاِءحدٍ عفوا، لاستقامت لرسول اللّه (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) حين أدميت رباعيتُه، و شُجَّ في وجهِهِ! كلاّ! والذي نفسي بيده! حتّي نمسَح نحن و أنتم العرق والعلق، ثم مسح جبهتَه.».15
هنگامي كه به مدينه رسيدم، به امام باقر (عليه‏السّلام) عرض كردم: «آنان مي‏گويند: "هنگامي كه مهدي (عليه‏السّلام) قيام كند، كارها، به خودي خود، براي او سامان مي‏گيرد و حتّي به اندازه‏ي حجامتي هم خون نمي‏ريزد".». حضرت فرمود: «هرگز چنين نيست! سوگند به آن كه جان‏ام به دست او است! اگر قرار بود كارها براي كسي به خودي خود سامان بگيرد، هر آينه، براي رسول خدا سامان مي‏گرفت، در آن روز كه دندان‏هايش شكست و صورت‏اش مجروح گشت! نه! قسم به آن كه جان‏ام به دست او است! چنين نخواهد شد تا آن كه ما و شما، عرق و خون را از چهره‏ي خود پاك كنيم.»، سپس به پيشاني خود دست كشيد.
البتّه بايد توجّه داشت كه آن چه در اين روايت شريف مورد اشاره قرار گرفته، گوشه‏اي از سختي‏ها و مشقّاتي است كه ياوران امام زمان (عليه‏السّلام) بايد به جان بخرند؛ چرا كه سنّت جاري بر عالم هستي چنين اقتضا مي‏كند كه هدف، هر قدر بزرگ‏تر و با ارزش‏تر باشد، رسيدن به آن نيز سخت‏تر و مشكل‏تر خواهد بود و آدمي به اندازه‏اي كه تلاش كند، نتيجه برداشت مي‏كند. اگر قرار باشد كه انسان‏هاي صالح، به دنبال برپايي حكومت عدلي ـ كه ولايت الهي را در سرتاسر جهان محقق سازد ـ باشند، بايد به اندازه‏ي اين هدف والا نيز تلاش كنند و سختي‏ها را هموار كنند؛ چرا كه بدون شك، حكومتي با چنين آرمان بلند، آن هم در گستره‏ي جهان، به آساني شكل نمي‏گيرد؛ زيرا، پر واضح است كه حاكمان جهان خواري كه زير سايه‏ي سرپرستي شيطان، در طول تاريخ، ظلم‏ها و بيدادگري‏هاي خود را در پهنه‏ي زمين به اجرا در آوردند، در راه پايداري و استمرار تشكيلات شيطاني خويش، از هيچ كوششي دريغ نكنند و در برابر برپا كنندگان حكومت الهي به مخالفت برخواهند خاست و با ايشان به ستيز مي‏پردازند، آن هم در موقعيّتي كه شبكه‏ي بيدادگري متمردان و مستكبران دنيا، هر چه به زمان قيام امام عصر (عليه‏السّلام) نزديك‏تر مي‏شود، گسترده‏تر و قوي‏تر مي‏شود.
از سوي ديگر نيز هدف و آرمان لشكريان امام زمان(عليه‏السّلام) به مراتب بزرگ‏تر از هدفِ اطرافيانِ پيامبر اكرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) است؛ چرا كه انقلاب حضرت مهدي (عليه‏السّلام) در ادامه‏ي همه‏ي انقلاب‏هاي انبيا است و تحقّق كامل همه‏ي آرمان‏ها، نويدها، بشارت‏هاي آنان خواهد بود.
در حديثي از امام باقر (عليه‏السّلام) اين نكته‏ي حايز اهمّيّت، چنين مورد اشاره قرار گرفته است:
«عن أبي حمزة الثمالي، قال: سمعتُ أبا جعفر (عليه‏السّلام) يقول: «إنّ صاحب هذا الأمر لوقد ظَهَر لَقِيَ مِن الناسِ مثلَ ما لقي رسولُ اللّهِ (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) وأكثر.»16؛
ابوحمزه ثمالي مي‏گويد: از امام باقر (عليه‏السّلام) شنيدم كه مي‏فرمود: «همانا، هنگامي كه صاحب اين امر [حضرت مهدي (عليه‏السّلام)] ظهور كند، از جانب مردم؛ با همان چيزي روبه‏رو مي‏شود كه رسول خدا روبه‏رو شد، بلكه ناملايماتي را كه او مي‏بيند بيش‏تر است.».
افزون بر اين، بايد دانست كه تحمل اين ناگواري‏ها، براي كساني كه مي‏خواهند در دولت حضرت امام مهدي (عليه‏السّلام) از جمله‏ي ياران نزديك آن حضرت باشند، شبانه روزي و به طور مستمر خواهد بود و اين طور نيست كه فقط در ابتداي نبرد با ستمگران و خون خواران جهان، مدّتي سختي بكشند و بعد از استقرار حكومت، در خوشي و نعمت به سر برند.
در حديثي از امام صادق (عليه‏السّلام) چنين وارد شده است:
... عن مفضل بن عمر، قال: كنتُ عند أبي عبداللّه (عليه‏السّلام) بالطّواف فَنَظَر إليَّ و قال لي: «يا مفضّل! مالي أراك مهموما متغيِّر اللون؟».
قال: قلتُ له: «جعلتُ فداك! نظري إلي بني عباس و ما في أيديهم من هذا المُلك والسلطان والجبروت، فلوكان ذالك لكم لكُنّا فيه معكم.». فقال: يا مفضّل! أما لوكانَ ذالك لم يكن إلاّ سياسة الليل و سَباحة النهار، وأكلُ الجشب ولبس الخشن شبه أميرالمؤمنين (عليه‏السّلام)، وإلاّ فالنّار...17!»؛
مفضل مي‏گويد: هنگام طواف نزد امام صادق (عليه‏السّلام) بودم كه آن حضرت نگاهي به من كرد و فرمود: اي مفضّل چه شده تو را غمزده و رنگ پريده مي‏بينم؟ مفضل مي‏گويد: عرض كردم: «فدايت شوم! در فكر بني عباس و آن چه از پادشاهي و سلطنت و بزرگي در اختيار آنان است، بودم. مي‏انديشيدم كه اگر آن‏ها در اختيار شما بود ما نيز در آن با شما شريك بوديم.». در اين هنگام حضرت فرمود: «اي مفضّل! آگاه باش كه اگر ما در چنين موقعيتي بوديم، نمي‏بود مگر بيداري شب و تلاش و رفت آمد روز، و خوردن غذاي غير مرغوب و پوشيدن لباس خشن، درست همانند اميرالمؤمنين [علي] (عليه‏السّلام)، و در غير اين صورت به آتش عقوبت مي‏شديم.».
در بيان ديگري از امام رضا (عليه‏السّلام) اين طور رسيده است:
عن معمّر بن خلاّد قال: ذكر القائم (عليه‏السّلام) عند أبي الحسن الرضا (عليه‏السّلام) فقال: «أنتم اليوم أرخي بالاًمنكم يومئذٍ.». قالوا: «كيف؟».
قال: «لو قد خرج قائمنا (عليه‏السّلام) لم يكن الاّ العَلَق والعرق، والنوم علي السُّروج...18»؛ معمر بن خلاد مي‏گويد: در مجلس امام رضا (عليه‏السّلام) از امام قائم (عليه‏السّلام) يادي به ميان آمد، آن حضرت فرمود: «شما، امروز [كه امام‏تان قيام نكرده و حكومت را به دست نگرفته] در آسودگي و آسايش بيش‏تري نسبت به آن روز [كه امام‏تان قيام مي‏كند] قرار داريد.». از آن حضرت پرسيدند: «چه‏طور چنين است». فرمود: «هنگامي كه قائم ما [اهل بيت [خروج كند، چيزي جز عرق ريختن و خون بسته شده‏اي [كه از سختي كار بر پوست دست و صورت ظاهر مي‏شود] و نيز خواب و استراحت بر روي زين اسب‏ها نخواهد بود.».
بنابراين، جاي دارد كساني كه در انتظار فرا رسيدن روزگار رهايي از چنگال زورگويان خون آشام و خوار كنندگان انسانيّت هستند، با بصيرتي تمام، ديده به راه آينده‏اي زيبا و روشن داشته باشند و با نور حاصل از اين بصيرت، زيستن خويش را تكامل بخشيده و زندگي خود را مهيّاي درك آن زمان سازند؛ چرا كه حكومت سربلند دولت حضرت مهدي (عليه‏السّلام) نيز بايد منزل‏ها و مراحلي را كه قوانين و سنّت‏هاي الهي براي نظام آفرينش قرار داده است، طي كند، هر چند كه در تمامي اين مراحل، انقلاب و حكومت امام عصر (عليه‏السّلام) توأم با تأييدات غيبي نيز خواهد بود، همان طور كه اين امدادهاي الهي براي امّت‏هاي پيشين كه همسو با دين خدا حركت مي‏كردند نيز بوده است.19
ج) ضرورت زمينه سازي
با اينكه اساسي‏ترين وظيفه انبياء و اولياء و حجتهاي الهي را، هدايت جامعه‏ي بشري به سوي كمال مقصود و رهايي از منجلاب پست حيواني و نجات از چنگال حاكمانِ ستم پيشه‏ي شيطان مدار، بايد ارزيابي كرد و يكي از مهمترين راههاي رسيدن و پيش رفت در جهت نيل به آن را از طريق به دست گرفتن زمام امور جامعه بايد دانست، امّا باز هم مشاهده مي‏شود كه وقتي براي برخي از امامان معصوم(عليهم‏السلام) مسأله‏ي عهده داري حاكميت ظاهري بر مردم مطرح مي‏شود، ايشان از پذيرش آن سر باز زده و از قبول آن امتناع مي‏كنند؛ با دقّت در روايات و بررسي منابع تاريخي، به اين نكته مي‏توان پي برد كه يكي از اساسي‏ترين و عمده‏ترين علتهاي عدم پذيرش حاكميت و به دست‏گيري زمام امور جامعه در برهه‏هاي خاصي از زمان توسط امامان از اهل بيت پيامبر(عليهم‏السلام)، عدم وجود زمينه‏ي مناسب بوده است؛ چرا كه اقدام به تشكيل و برپايي حكومت، پيش از فراهم آمدن زمينه‏هاي مناسب آن، ثمره‏اي جز برباد رفتن طرح و نقشه‏هاي سرّي و روبه‏رو شدن با شكست و ناكامي را در پي نخواهد داشت كه به دنبال آن از بين رفتنِ نخبگان نهضت و قدرت و صلابت و هيبتِ بيشتر يافتنِ جبهه‏ي ستمگران نمايان مي‏شود.
ايشان در برخي از روايات، اقدامِ پيش از موعِد و بدون ايجاد تمهيدات لازم را، به پرواز كردن جوجه‏اي نورس كه هنوز پر و بال لازم جهت پريدن را پيدا نكرد، تشبيه نموده‏اند.
امام باقر(عليه‏السّلام) مي‏فرمايد: «مَثَلُ خروج القائِمِ مِنّا أهل البيت، كَخُروجِ رسول اللّه(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم)، و مَثَل مَن خَرَج مِنّا اهل البيت قبل قيام القائِمِ، مَثَل فَرخٍ طارَ فَوَقَع مِن وَكرِهِ فَتلاعَبَتْ بِهِ الصبيان» (قيام قائم ما اهل‏بيت، همانند قيامِ رسول خدا(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) است [كه آن حضرت بعد از انجام مقدمات لازم، از مردم يثرب پيمان بر ايجاد حكومت در مقابل مشركان را گرفت] و آن كس كه از ما خاندان، قبل از قيام قائم، به پا خيزد، بسان جوجه‏اي مي‏ماند كه [بدون داشتن بال پرواز] پرواز كند و از آشيانه‏ي خود فرو افتد و در نتيجه دستخوشِ بازيچه‏ي كودكان گردد).20
و در همين راستا نيز رواياتي كه شيعيان را از عجله و شتابزدگي در امر اهل‏بيت(عليهم‏السلام)، باز مي‏دارند، مورد تحليل قرارمي گيرند؛ چرا كه تعجيل به معناي طلبِ پيش از موعد و قبل از فراهم آوري زمينه‏هاي لازم است كه نتيجه‏اش ناكامي و دوري از هدف خواهد بود؛
عبدالرحمن بن كثير مي‏گويد: نزد امام صادق(عليه‏السّلام) بودم كه مهزم اسدي به محضر حضرت شرف ياب شد و عرض كرد: جانم فداي شما باد! زمان اين امري كه در انتظارش هستيد [قيام قائم(عليه‏السّلام) ] چه وقت خواهد بود؟ به درستي كه مدت آن طولاني گشت. حضرت در پاسخ فرمودند: «يا مهزم كذب الوقّاتون و هلك المستعجلون، و نَجا المُسلِّمون، وإلينا يصيرون» (اي مهزم! دروغ گفتند آنان كه [براي امر ما] وقت تعيين نمودند، هلاك شدند آنان كه عجله كردند، و نجات يافتند كساني كه خود را تسليم كردند و به سوي ما برگشتند).21
آن چه گذشت به روشني حكايت گر آن است كه وجود زمينه براي اقدام جهتِ به دست‏گيري زمام جامعه‏ي بشري، از ضرورتي انكارناپذير برخوردار بوده و دست زدن به هر گونه اقدام نابجايي ثمره‏اي جز ناكامي را به دنبال نخواهد داشت.
امّا در اين باره بايد توجه داشت كه «برپايي يك حكومت جهاني با رنگ الهي، آن هم در تمام زمينه‏ها، نيازمند چه عوامل و شرايط و اسباب و زمينه‏هايي است كه با حاصل شدن آن‏ها، پي‏ريزي و تشكيل چنين حكومتي امكان خواهد داشت؟».
شايد بتوان شرايط ظهور و اسباب برپايي حكومت عدل جهاني را در چهار عامل خلاصه كرد:
1ـ قانون مدوّن و جامع و حكيمانه‏اي كه بتواند منشورِ اداره‏ي جامعه‏ي بشري قرار گيرد.
2ـ رهبر عادل و مدبّر و توان‏مندي كه انقلاب را هدايت كند، به پيروزي برساند و پيرو آن اداره‏ي حكومت جهاني را بر عهده گيرد.
3ـ آمادگي پذيرش جامعه‏ي جهاني و فراهم بودن زمينه‏هاي مناسب اجتماعي در جهت پشتيباني از حكومت.
4ـ تعداد كافي فرمانبرداران وياوران آگاه و كارامد براي كمك رساني به رهبري و تشكيل و اداره‏ي هسته‏ي مركزي حكومت.
در اين ميان، دو عامل نخست، با نزول قرآن و وجود آخرين وصيِّ بر حق پيامبر مكرّم اسلام، يعني حضرت بقيّة‏اللّه الاعظم مهدي موعود (عليه‏السّلام) تأمين شده است، امّا دو عامل ديگر، شرايطي هستند كه بايد تحقّق پيدا كنند.
فصل دوم ـ فراهم بودن زمينه‏ي اجتماعي
در فلسفه‏ي تاريخ اسلامي، انسان‏ها، معمار سرنوشت جامعه و تاريخ‏اند. ايشان، محور دگرگونيِ اوضاع اجتماعي هستند. با خود آنان است كه بتوانند جامعه‏ي خويش را از وضع بد و نامناسب به كيفيّت خوب و مناسب برسانند و يا برعكس.
با دقّت در آيات قرآن كريم و بررسي سرگذشت اقوام پيشين، به روشني مي‏يابيم كه سنّت الهي چنين مقرّر شده كه ايجاد هر گونه تغيير و تحوّلي براي جوامع انساني، به دست خود انسان‏ها و با اراده و خواست آنان امكان‏پذير است. همان طور كه سرنوشت يك انسان، در گروِ چگونگي فعّاليّت‏ها و كارهاي او است، سرنوشت يك جامعه نيز بسته به كاركرد جمعي افراد است. خداوند متعال در آيه‏ي يازدهم از سوره‏ي مبارك رعد، اين قانونِ حاكم بر جوامع بشري را چنين بيان مي‏فرمايد: «إنّ الله لايُغيِّر ما بقومٍ حتّي يغيِّروُا ما بأنفسهم»؛ خداوند، سرنوشت هيچ قوم و ملّتي را تغيير نمي‏دهد، مگر آن كه آنان آن چه را در خودشان است، تغيير دهند.
نيز در آيه‏ي پنجاه و سوم از سوره‏ي شريف انفال مي‏فرمايد: «ذالك بأنّ الله لم يك مُغيِّرا نعمةً أنعَمَها علي قومٍ حتّي يُغيِّروا ما بأنفسهم»؛ اين به خاطر آن است كه خداوند، هيچ نعمتي را كه به گروه و امّتي داده، تغيير نمي‏دهد جز آن كه آنان خودشان را تغيير دهند.
از كلمات «قوم» و «أنفسهم» در اين دو آيه شريف، مي‏توان چنين استفاده كرد كه اراده‏ي جمعي جامعه، فراهم كننده‏ي بسترهاي گوناگوني است كه در سرنوشت آن اجتماع تأثير بسزايي دارد. در واقع، تغيير زيرساخت‏هاي ارزشي جامعه، بستر و زمينه‏ي مهمّي در دگرگوني اوضاعِ اجتماعي است. اين تغيير از درون انديشه و جان انسان‏ها نشئت مي‏گيرد و آغاز مي‏شود و سپس اراده‏ي نوِ اجتماعيِ مناسب با آن انديشه و آرمان، به دنبالش بروز پيدا مي‏كند.
بنابراين، جهت تكامل جامعه و در نهايت رسيدن به يك نتيجه‏ي مطلوب اجتماعي، فراهم آوردن برخي از زمينه‏هاي اجتماعي، امري اجتناب‏ناپذير است.
زمينه‏هاي اجتماعي: آثار و نتايج
1ـ ابتلا به عذاب
مطالعه‏ي سرگذشت اُمّت‏هاي گذشته نيز به ما مي‏نماياند كه جوّ حاكم بر فضاي جامعه، بستر ساز ابتلا به سختي‏ها و عذاب‏ها يا بهره‏مندي از آسايش‏ها و نعمت‏ها بوده است. در ماجراي قوم حضرت صالح عليه‏السلام ، مي‏بينيم كه مباشرتِ به گناه ـ كه همان پي كردن شتر الهي بود ـ به دست يك نفر صورت گرفت، ولي از آن جا كه فضاي كلّي جامعه، حاكي از رضايت عموم مردم از كار او بود، عذاب بر تمام قوم نازل شد.22
2ـ تعيين حاكم و نوع حكومت
تشكيل حكومت و تعيين حاكم و چگونگي اداره‏ي امور جامعه نيز از جمله اموري است كه در مكتب اسلامِ اصيل كه بر مبناي قوانين و سنّت‏هاي الهي شكل گرفته، بر عهده‏ي خواست مردم گذاشته شده است. اين مردم هستند كه در پرتو اراده‏ي خويش، حكمرانِ جامعه را تعيين مي‏كنند. در اين رابطه، اسلام، از هر گونه تحميلي كه منجر به استبداد و سلب اختيار از جامعه شود، دوري مي‏جويد. همچنان كه در قانونِ حاكم بر هستي، چنين ثبت شده است كه تك تك افراد بشر در تعيين مسير زندگي و سرنوشت خود، مختار هستند و هيچ گونه جبري بر آنان نيست، جامعه‏ي بشري هم در تعيين سلطان و وليّ خويش كه مسير حركتِ اجتماع را مشخّص مي‏كند، مختار است. البته لازم به يادآوري است كه هيچ گاه، تعلّق اراده‏ي جمعي جامعه بر امري، دليل بر حقّانيت آن امر نيست.
بر همين اساس، ضروري‏ترين امر، قبل از تشكيل هر نوع حكومتي در جامعه، فراهم كردن زمينه‏ها و بسترهاي متناسب با آن حكومت، جهت پذيرش مردمي است؛ چرا كه ساختار حكومتِ مطلوبِ مردم، در جامعه به نحوي شكل مي‏گيرد كه افكار عمومي اجتماع، تحمّل پذيرش آن را داشته باشند. قرآن كريم در آيه‏ي يازدهم از سوره‏ي رعد هر گونه تغيير و تحوّل اساسي در جامعه را منوط به تحوّل جان انسان‏هاي آن جامعه مي‏داند و اين، نشان آن است كه نظام نامه‏ي دگرگوني‏ها و انقلاب‏ها، پي ريزي شده بر اساس اراده‏ي انسان‏ها است، اراده‏اي كه از حالات روحي متناسب با آنان، نشئت گرفته است. كلمه‏ي «حتّي يغيّروا ما بأنفسهم» به اين نكته اشاره دارد.
بي گمان مراد از «نفس» در اين آيه شريفه، «شخص آدمي» كه تشكيل يافته از پيكر و روح است، نمي‏باشد ـ چنان كه در آيه 3223 سوره مباركه مائده مورد اشاره قرار گرفته است ـ بلكه معنايي كه از اين كلمه در آيه يازدهم سوره رعد اراده شده، همان «روح» و «جان» انسان است كه بدون بدن نيز به موجوديت خود ادامه مي‏دهد و در مراحل مختلف زندگي حالات گوناگوني به خود مي‏گيرد و همين امر سبب تغيير انديشه‏ها و خواست‏ها به تناسب تغيير حالات روحي مي‏شود. آن چه محل دقت مي‏باشد، اين است كه «تغيير جان» در مرحله‏ي نخست، تغيير حالات روحي است. وقتي چنين تغييري در انسان انجام پذيرفت، بي ترديد، تغيير نظام ارزشي را به همراه دارد و همين امر، در خواست‏هاي متناسب با خود را نيز به دنبال خواهد داشت و در ادامه، امواج اين تغيير به جامعه و در نهايت به ساختار حكومت نيز تسرّي پيدا مي‏كند.
اين، امري است كه از آغاز حكومت اسلام تا كنون به روشني قابل مشاهده است. ما، به اندازه‏ي مجال اين نوشتار، به دو نمونه‏ي تاريخي، اشاره مي‏كنيم:
الف) حكومت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله
رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله براي پي ريزي اركان حكومت اسلامي در يثرب، نخست، زمينه‏ي پذيرش آن را با بيعت عقبه‏ي اوّل، در ميان مردمِ آن سامان ايجاد فرمود24 ـ بيعتي كه مفاد آن، داير مدار مسائل اخلاقي اسلام بود ـ و بعد از آن كه مردم و سرانِ قبايل ـ كه نبض اجتماع را به دست داشتند ـ آمادگي خويش جهت پذيرش بيش‏تر احكامِ اسلام را نشان دادند، آن حضرت با پيمانِ عقبه‏ي دوم، اركان حكومت اسلامي را پايه گذاري كردند.25
ب) حكومت حضرت علي عليه‏السلام
بعد از رحلت پيامبر بزرگوار اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نيز ساختار حكومت و تعيين حاكمان جامعه، به گونه‏اي شكل گرفت كه اراده‏ي مردم در آن دخيل بود. با اينكه بدون هيچ مبالغه‏اي مي‏توان گفت، همه‏ي مردم يقين داشتند كه جانشين بر حقِ رسول خدا (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم)، حضرت علي (عليه‏السّلام) است و هيچ كس مانند او لياقت و شايستگي به دست گرفتن زِمام امور مسلمانان را ندارد، امّا از آن جا كه به علل گوناگون، عزمِ خويش را بر قبولِ حاكميّت آن حضرت، جزم نكردند، حضرت علي (عليه‏السّلام) با تمام شايستگي، خانه نشين شد.
جناب سلمان فارسي،رحمه‏اللّه، در ضمنِ گزارشي از اوضاع جامعه‏ي مدينه، پس از رحلت رسول اكرم (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم)، علتِ روي كار نيامدنِ اميرالمؤمنين علي (عليه‏السّلام) را چنين بيان مي‏كند:
... و كانَ علي ابن ابي طالب (عليه‏السّلام) لمّا رأي خذلان الناس له و تَركهم نصرته و اجتماع كلمة الناس مع أبي بكر و طاعتهم له و تعظيمهم له، جلس في بيتهِ26؛ هنگامي كه حضرت علي (عليه‏السّلام) بي اعتنايي مردم نسبت به خويش را مشاهده كرد و ديد كه ايشان از ياري‏اش كناره‏گيري كردند و همگي به گِرد ابوبكر جمع شدند، و سر به طاعت و بزرگداشت او فرود آوردند، ناگزير شد كه در خانه بنشيند و زمام حكومت را واگذارد.
اين، در حالي است كه وقتي بعد از گذشت بيست و پنج سال، اميرالمؤمنين (عليه‏السّلام) زمام حكومت و امور جامعه را به دست گرفت، طيّ سخناني شيوا، يكي از عمده‏ترين علّت‏هاي آن را حضور مردم و خواستِ جامعه‏ي معاصر معرفي كرد و فرمود:
... فما راعَني إلاّ والنّاسُ كعُرفِ الضَّبُع إليَّ، يَنثالون عَليَّ مِن كُلِّ جانبٍ، حتّي لَقَد وُطِي‏ءَ الحَسَنان، وَشُقَّ عِطفَايَ، مجتمعين حَولي كرَبيضَةِ الغنم...27؛ ازدحام فراواني كه مانند بال‏هاي كفتار بود، مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان، از هر طرف مرا احاطه كردند، چيزي نمانده بود كه دو نور چشم‏ام، دو يادگار پيغمبر، حسن و حسين (عليهماالسلام) زير پا لگدمال شوند! چنان جمعيّت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رَنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد! مردم، همانند گوسفنداني گرگ زده كه دور چوپان جمع شوند، مرا در ميان گرفتند...
و در قسمت ديگري از همين خطبه مي‏فرمايد:
... لولا حضور الحاضر... لاَءلقيتُ حَبلَهَا علي غارِبِها و لَسَقيتُ آخِرها بكأسِ أوّلها...؛ اگر نه اين بود كه جمعّيّت بسياري گِرداگِردم را گرفتند... هر آينه، مهار شتر خلافت را رها مي‏ساختم و از آن صرف نظر مي‏كردم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مي‏كردم...
آري! همان زمينه‏ي اجتماعي و اراه‏ي عمومي مردم كه باعث شد آن حضرت بيست و پنج سال از اداره‏ي امور جامعه كنار بنشيند، در زمانِ ديگري، سبب شد كه حجّت خدا، حجّت را بر خويش تمام شده بيابد و وظيفه را در ورود به عرصه‏ي حكومت بداند.
زمينه‏هاي اجتماعي و دولت حضرت مهدي (عليه‏السّلام)
با اين بيان روشن شد كه سنّت و قانونِ الهي بر جوامعِ بشري چنين مقرّر گشته كه سرنوشت هر جامعه‏اي بسته به رويكرد و اراده‏ي آن جامعه باشد، بدين معنا كه اراده‏ي جمعي مردم سببِ پديد آمدنِ زمينه‏ها و بسترهايي مي‏شود كه اين زمينه‏ها فضاي متناسب با خود را به دنبال مي‏آورند و در نتيجه، سرنوشت جامعه به گونه‏اي رقم مي‏خورد كه فضاي حاكم بر جامعه مقتضي آن است و از آن جا كه لازمه‏ي هر قانوني، قابليّت تكرار آن است، بدين معني كه هر گاه سبب محقَّق شود، اقتضاي قانون، آن است كه مسبَّب و نتيجه نيز تحقّق يابد، در مي‏يابيم كه اگر انسان‏هاي صالح و پاك سيرت به دنبالِ برقراري حكومت جهاني عدل گستري هستند كه ريشه‏ي هر گونه ظلم و ستم را بركند و پرچم زيباي ولايت اللّه را در سراسر گيتي به اهتزاز درآورد، بايد در نخستين گام زمينه‏هاي اجتماعي لازم را فراهم سازند؛ چرا كه آخرين پيشواي الهيِ انسان‏ها، به منظور هدايت مردم به سر منزل و كمال مطلوب، زمام چنين حكومتِ جهاني را به دست مي‏گيرد، و اين امر در صورتي امكان خواهد داشت كه مردم آماده‏ي بهره‏گيري از اين هدايت الهي باشند، و در صورتي كه چنين زمينه مساعدي در اجتماع وجود نداشته باشد و مردم در مقامِ پذيرشِ دستورهاي هدايت كننده‏ي آن امامِ همام نباشند، ظهور پيشواي آسماني و منجي امّت‏ها در ميان چنين مردمي، ثمري نخواهد داشت، همان طور كه وجود حضرت علي (عليه‏السّلام) در ميانِ مردم زمان خود، بدون و جود زمينه‏ي مساعد براي بهره‏گيري از هدايت‏هاي آن حضرت، نتيجه‏اي به دنبال نداشت.
در برخي از روايات، با زبانِ خبر از آينده، به اين زمينه سازي اشاره شده است. از جمله‏ي آن‏ها حديثي است از رسول خدا (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) كه در آن چنين آمده:
يَخرُجُ أُناسٌ مِن المشرق، فيُوَطؤون للمهدي يعني سلطانه28 از مشرق زمين، مردماني خروج مي‏كنند و زمينه ساز حاكميّت مهدي موعود (عليه‏السّلام) مي‏گردند.
همان طور كه ملاحظه مي‏شود، پيام آور خدا با اين بيان نوراني، در ضمنِ خبر از آينده، ظهور مهدي موعود (عليه‏السّلام) را مترتّب بر فراهم بودن زمينه‏هاي لازم جهت حكومت و سلطه‏ي آن حضرت بر كُره‏ي خاكي مي‏داند و اين در حالي است كه هر انقلاب و حكومتي كه براي هدفي معيّن برپا مي‏شود، در صورتي امكانِ پيروزي دارد كه زمينه‏ي آن از هر جهت فراهم باشد و اوضاع به طور كامل آماده و مهيّا باشد.
يكي از عوامل و زمينه‏هاي مهم پيروزي، آن است كه عموم ملّت، خواهان آن حكومت باشند و اراده‏ي جمعي ايشان بر تأييد و پشتيباني آن قرار گرفته باشد، و از آن جا كه حكومت حضرت مهدي (عليه‏السّلام) يك حكومت جهاني است، به تبع، مساعد بودنِ زمينه‏ي عمومي جهان را نيز مي‏طلبد.
در ادامه، به برخي از نشانه‏هاي فراهم آمدن اين زمينه اجتماعي اشاره مي‏كنيم:
1ـ محبوبيّت اجتماعي
در دوران پيش از ظهور كه يأس، سايه‏ي سياه خويش را بر وجودِ بشريت مي‏گستراند، خصيصه‏ي آينده‏نگريِ انسان، حسِّ اميد را، ناخودآگاه، از دلِ انسانيّت‏هاي مدفون مي‏روياند و آدمي را به «روزي ديگر» بشارت مي‏دهد.
بي گمان، نسلي كه دچار يأس‏ها و سرخوردگي‏ها است، در پيِ ديدنِ روزي خواهد بود كه تمامي استعدادهاي نهفته‏اش شكوفا شود، و همه‏ي انسان‏ها در پهنه‏ي زمين به جايگاه حقيقي شان برسند.
رهاورد بررسي‏ها نشان مي‏دهد كه تمامِ تلاشِ امامان هدايت (عليهم‏السّلام)، در اين جهت مصروف مي‏شده كه در زماني كه يأسِ از دنيا و حاكمان آن بر شيعيان سيطره پيدا مي‏كرده، مراقب باشند تا نه تنها اين نااميدي به ناحيه‏ي رحمت الهي سرايت نكند، بلكه چراغ اميد به كارسازي و فرج و گشايش امور از جانب پروردگار متعال را در دل پيروان شان فروزان‏تر كنند. در روايتي از امام هشتم (عليه‏السّلام) چنين رسيده:
ما أحسن الصبر، وانتظار الفرج... فعليكم بالصبر؛ فإنّه إنّما يَجيي‏ءُ الفرج علي اليأس...؛29 چه نيكو است صبر و انتظار گشايش امور را كشيدن... پس بر شما است كه صبر پيشه كنيد؛ به درستي كه فرج، آن گاه مي‏آيد كه نااميدي فراگير گشته باشد.
در فضاي مالامال از يأس و نااميدي و سرخوردگي انسان‏ها، آشنايي با آينده‏ي سبز و پر نشاط از مجراي بشارت‏ها و پيش بيني‏هاي قطعي و تخلّف‏ناپذير انبيا و اولياي الهي، آدمي را در پي رسيدن به منجي و مُصلحي حقيقي مي‏دارد. اين حالت، در مرحله‏ي نخست، «تمايلي» بيش نيست، امّا با شناخت بيش‏تر نسبت به اوصاف متعالي و آرماني آن مصلحِ موعود و حكومت‏اش، در كنارِ رويارويي با واقعيّت‏هاي وحشت‏ناك و تلخ و نابه‏هنجار عصر پيش از ظهور، رفته رفته به «محبّت» و «دوست داشتن» به ركن اصلي آن حكومت اصلاح‏گر، يعني قائد و رهبر نهضت، مبدّل مي‏شود. اين جا است كه اين سخن در جاي گاه معنا و مفهوم واقعي خويش قرار مي‏گيرد:
«إنّه لايخرج حتّي لايكون غائبٌ أحبّ إلي الناس منه، مِمّا يلقون من الشر30؛ به درستي كه [مهدي موعود (عليه‏السّلام)] قيام نمي‏كند تا زماني كه هيچ غايبي نزد مردم محبوب‏تر از وي نباشد. و اين به خاطر شرارت‏ها و ناروايي‏هايي است كه مردم ديده‏اند.
اهمّيّت عنصر محبوبيّت اجتماعي تا به آن جا است كه وقتي به تاريخ مي‏نگريم، هيچ حكومتي را نمي‏يابيم كه گفته باشد: «متكي بر ستم و سركوب، بر مردم إعمال حاكميّت مي‏كند.».
محبوبيّت اجتماعي كه آمد، به دنبال خود مقبوليّت را مي‏آورد و با آمدن مقبوليّت، مردم، مُلتمِسانه، حاكم را بر اِعمال حكومت بر خويش دعوت مي‏كنند. نمونه‏ي بارز اين مطلب را در ماجراي بيعت مردم با حضرت علي (عليه‏السّلام)، مشاهده مي‏كنيم.31 البته، متون رسيده درباره‏ي نحوه‏ي بيعت مردم با حضرت مهدي (عليه‏السّلام) نيز خالي از اين معنا نيست.32
به خاطر فراهم بودن همين زمينه‏ي اجتماعيِ مناسب، وقتي امام عصر (عليه‏السّلام) ظهور مي‏كند، مردم، با تمام خوش حالي و در نهايت احترام، از آن حضرت استقبال مي‏كنند. مرحوم سيد بن طاووس، رحمه‏اللّه، در نقلي چنين آورده:
لايخرج المهدي حتّي يُقتل النفسُ الزكيّة. فإذا قتلتِ النفسُ الزكيّة غضب عليهم أهل السماء و أهل الأرض، فأتي الناسُ المهدي و زفوّها إليه ما تزّف العروس إلي زوجها ليلةَ عِرسها33؛ حضرت مهدي (عليه‏السّلام) قيام نمي‏كند تا زماني كه نفس زكيّه به شهادت مي‏رسد. پس هنگامي كه نفس زكيه كشته شد، اهل آسمان و زمين، بر قاتلان او خشم ناك مي‏شوند. در اين هنگام است كه مردم، گِرد مهدي (عليه‏السّلام) جمع مي‏شوند، و او را همانند عروسي كه شب زفاف به سوي خانه‏ي شوهر مي‏برند، براي حكومت مي‏آورند.
بي گمان تعبير «زفوها إليه...» حاكي از اشتياق شديد مردم به حكومت حضرت مهدي (عليه‏السّلام) و فراهم بودن زمينه‏ي بي نظير اجتماعي قبل از ظهور است كه به هنگام ظهور، اين گونه از حكومت آن حضرت استقبال مي‏شود. و همانطور كه از متن روايت ظاهر است اين زمينه‏ي اجتماعي پس از بروز ظلمي آشكار كه در قالب شهادت نفس زكيه پديد آمده، در جامعه ايجاد مي‏گردد، بر همين اساس مي‏توان علت رويكرد مردم به حكومت مهدوي را در ادامه سرخوردگي ايشان از ظلم و فساد ديگران ارزيابي كرد.
مرور رواياتي كه در اين باره وارد شده‏اند به ما مي‏نماياند كه عنصر محبوبيّت، در بستر سازي براي حكومت حضرت مهدي(عليه‏السّلام)، از جايگاه ويژه‏اي برخوردار است. در بياني از قتاده چنين رسيده است:
المهدي خيرالناس... محبوبٌ في الخلايق...34؛ حضرت مهدي (عليه‏السّلام) بهترين مردم است... او، محبوب نزد خلايق است.
در تعبير ديگري از اهل سنّت اين طور آمده است:
إذا نادي منادٍ من السماء: «إنَّ الحق في آل محمد»، فعند ذالك يظهرالمهدي علي أفواه الناس و يشربون حُبّه فلايكون لهم ذكر غيره؛35 هنگامي كه ندا دهنده‏اي از آسمان فرياد زند: «حق در آل محمد (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) است.»، پس در آن زمان مهدي ظاهر مي‏شود و محبّت او در دل مردم جاي مي‏گيرد به طوري كه در ياد هيچ كس، غير او نخواهد بود.
در نقل ديگري، مقدار اشتياق مردم به آن حضرت، با تشبيه به شدت شوق و دل بستگي شتر ماده‏اي به فرزندش بيان شده:
... فيبلغ المؤمنين خروجه فيأتونه مِن كلّ ارض، يحنّون إليه كما تحنّ الناقة إلي فصيلها...؛36 هنگامي كه خبر خروج حضرت مهدي (عليه‏السّلام) به انسان‏هاي مؤمن مي‏رسد، از هر سرزميني به سوي او روانه مي‏شوند و با اشتياق به سوي او مي‏شتابند، همان طور كه شتر ماده به طرف فرزند خود مي‏رود.
2ـ عطش و شيفتگي
انساني كه براي رسيدن به سعادت و خوش بختي به هر دري زده و هر راهي را پيشِ رو گرفته، امّا هر چه بيش‏تر تلاش كرده، بسته بودن درها و بن بست بودن راه‏ها براي‏اش يقيني‏تر گشته است، اشتياق به برپايي حكومت منجي موعود (عليه‏السّلام) در وجودش شعله ورتر مي‏شود. تداوم اين حالت، روح آدمي را به مرحله‏اي جديد مي‏رساند كه آن، عطش و شيفتگي است. اگر در جامعه‏ي بشري، اين عطش پديد آيد، مرحله‏اي مهم از زمينه‏هاي اجتماعيِ ظهور، فراهم شده است.
شايد بتوان سبب تكرار جمله‏ي «يملأ الأرض قسطا و عدلاً كما مُلِئتْ جورا و ظلما» را در همين نكته دانست؛ چرا كه بشر، از روزي كه پا به عرصه‏ي زمين گذاشته و در پرتو زندگي اجتماعي خود، براي پيشبُرد أهداف انساني خويش، سر به فرمان حاكمان و زمامداران نهاده است، اميدوار بوده كه اين حاكمانِ زورمند جلو تعدّيات را بگيرند و جامعه‏اي صالح و به دور از هر گونه ظلم و ستمِ پيدا و پنهان بسازند، امّا نه تنها به اين خواسته‏ي برخاسته از عمقِ جانِ خويش نرسيده، بلكه روز به روز شاهد گسترش ظلم و ستم‏هاي گوناگوني بوده است. از اين رو، هر گاه كه با پديده‏ي ناروايي روبه‏رو مي‏شود، از اعماق وجود آرزوي درك روزگاري را مي‏كند كه با روي كارآمدن مردي الهي، روحِ عدالت در كالبد جامعه‏ي بشري دميده شود. اين، همان زمينه‏ي مساعد و بستر مناسب براي پذيرش حكومت جهاني حضرت مهدي موعود (عليه‏السّلام) است كه بايد در وجود تمامي جامعه‏ي بشري رسوخ كند.
هر چند كه روبه‏رو گشتن با پديده‏ي نابه‏هنجار ظلم و جور، انسان را از سويي آزرده خاطر و رنجور مي‏كند، امّا از سوي ديگر، نور اميد و عطش زندگي در آينده‏اي حتمي و موعود را كه اثري از ظلم و جور نخواهد داشت در دل او فروزان مي‏كند و همين امر سبب مي‏شود تا لحظه به لحظه، محبّت و دوستي و اُنس با حضرت مهدي (عليه‏السّلام) و حكومت او در جانِ آدمي شدّت يابد، و رفته رفته اين شدّت به عطش و شيفتگي مبدّل شود.
در روايتي از رسول خدا (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم)، چنين آمده:
«ينزل باُمّتي في آخِرالزمانِ بَلاءٌ شديدٌ مِن سُلطانِهِم لم يُسمَع ببلاءٍ أشد منه حتّي تضيق عليهم الأرض الرحبة حتّي تملاء الارض جورا و ظلما، لايجدالمؤمن ملجأً يلتجي‏ء اليه مِن الظلم، فيبعث اللّهُ عزوجلّ رجلاً مِن عترتي فيملأ الأرض قسطا و عدلاً كما ملئتْ جورا و ظلما يرضي عنه ساكن السماء و ساكن الأرض37؛ در آخر الزمان، بر امّت من، بلاي شديدي ـ كه تا آن زمان بلايي شديدتر از آن شنيده نشده ـ از جانب سلطان و حاكم ايشان وارد مي‏شود، به حدّي كه زمين با آن همه گستردگي‏اش بر آنان تنگ مي‏شود و مالامال از ستمِ آشكار و پنهان مي‏گردد. انسان مؤمن، پناهگاهي پيدا نمي‏كند كه بدان پناه برد. در اين وقت است كه خداوند عزّوجلّ، مردي از خاندان مرا بر مي‏انگيزد تا زمين را پُر از قسط و عدل سازد، همان طور كه لبريز از ظلم و جور گشته بود، به طوري كه ساكنين آسمان و زمين، از وي راضي مي‏شوند.
اين روايت، به روشني، نشان مي‏دهد كه دوري جامعه از رهبر الهيِ عادل، و گرفتار آمدن آن در چنگال سردمداران بيدادگر، موجب بروز ظلم و فساد در همه‏ي زمينه‏ها مي‏شود و همين فساد، باعث سختي و مشكلي و پديد آمدن تنگناهاي غير قابل رفع در زندگي بشر مي‏گردد. در نتيجه، سبب تشنگي انسان‏هاي مؤمن به ظهور مصلح واقعي مي‏گردد.
از حديفه، درباره‏ي وضعيّت جامعه‏ي بشري در هنگام قيام حضرت مهدي (عليه‏السّلام) چنين رسيده:
... إنّه لايخرج حتّي لايكون غايب أحبَّ إلي الناس مِنه مِمّا يلقون مِن الشّر؛38 به درستي كه [مهدي موعود (عليه‏السّلام)] قيام نمي‏كند تا زماني كه هيچ غايبي نزد مردم محبوب‏تر از وي نباشد، و اين به خاطر شرارت‏ها و ناروايي‏هايي است كه به مردم رسيده است.
3ـ اضطرار
از بررسي روايات مي‏توان چنين به دست آورد كه «اضطرار»، تبلور فراهم آمدنِ همه‏ي آمادگي‏ها و زمينه‏ها است. انسانِ مضطر، دنيا را باتمام وسعت‏اش، تنگ احساس مي‏كند و زرق و برقِ فريبنده‏ي ظاهرِ قدرت‏هاي شيطاني، او را غافل نمي‏كند. بر عكس، انسان‏هايي كه زندگي در كاخ‏هاي سر به فلك كشيده و بهره‏مندي از مال و منال فاني و عيش و نوش زودگذر دنيا، خط پايان آرزوهايشان را ترسيم كرده است، كجا به دنبال جاي گاهي در كنار مهدي موعود (عليه‏السّلام) خواهند بود؟
انساني كه خود را يافت و ارزش جان خويش را بيش‏تر از آن ديد كه در چند روزه‏ي دنيا تباه‏اش سازد، قدم نهادن در خيمه‏ي محبوب دل‏ها و زندگي در روزگار شيرين ظهور را پايان آرزوهايش قرار مي‏دهد و اين حالت، نه فقط يك آرزوي بي ريشه، بلكه فراتر از عطشي است كه جان آدمي را به لرزه در مي‏آورد و لحظه به لحظه او را در پي رها شدن از وضعيّت كنوني مي‏دارد.
در كلامي كه از رسول خدا (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) پيش از اين نقل شد اين نكته، نمايان است. آن حضرت فرمود:
ينزل بأُمتي في آخر الزمان بلاءٌ شديدٌ مِن سلطانِهِم لم يُسمَع بِبَلاءٍ أشدّ مِنه حتّي تضيق عليهم الأرض الرَّحبَة حتّي تملأ الأرض جورا و ظلما لايجد المؤمن مَلجأً يلتجي‏ء إليه مِن الظلم، فيبعث اللّه عزوجل رجلاً مِن عترتي...39؛ در آخر الزمان، بر امّت، من بلاي شديدي ـ كه تا آن زمان بلايي شديدتر از آن شنيده نشده ـ از جانب سلطان و حاكمِ ايشان وارد مي‏شود، به حدّي كه زمين با آن همه گستردگي‏اش بر آنان تنگ مي‏شود و مالامال از ستمِ آشكار و پنهان مي‏گردد. انسان مؤمن، پناهگاهي پيدا نمي‏كند كه بدان پناه برد. در اين وقت است كه خداوند عزّوجلّ، مردي از خاندان مرا بر مي‏انگيزد... .
در اين بخش از حديث شريف، ظهور حضرت مهدي (عليه‏السّلام) بر اين مترتب شده كه انسان مؤمن بيابد كه هيچ پناهي براي او وجود ندارد!
از اين سخن، چنين استفاده مي‏شود كه زمينه‏ي اجتماعي كه عاملِ فرا رسيدن زمان ظهور است، وقتي كار ساز است كه همراه خواست قلبي انسان‏هاي مؤمن، باشد. به عبارت ديگر، انسان‏هاي منتظر، بايد به مرحله‏اي برسند كه به تحقيق يقين كنند براي نجات از گرداب مهالك، هيچ پناهي جز حكومت مهديِ آل محمد، (عليهم‏السّلام) نيست.
اين، مطلبي است كه با تعبيرهاي گوناگوني در روايات مورد تأييد قرار گرفته در روايتي ابوسعيد خدري از وجود مقدّس پيامبر گرامي اسلام(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) چنين نقل مي‏كند:
تأوي إليه اُمّتُه كما تأوي النحل إلي يعسوبها40؛ امّت حضرت مهدي (عليه‏السّلام) به سوي او پناه مي‏برند، همان طور كه زنبور [از ترس ديگران] به ملكه‏ي خويش پناه مي‏برد.
بنابراين، رسيدنِ جامعه به مرحله‏اي كه در آن، همه‏ي مردم يك دل و يك صدا، خواهانِ حكومت حضرت مهدي(عليه‏السّلام) باشند و با تمام وجود، اضطرار خويش به حضرت‏اش را فرياد زنند و آماده‏ي ياري و جانبازي در ركاب او براي رسيدن به اهداف والاي وي باشند، از جمله عواملي است كه توقّع ظهور، بدونِ آن، امري است نه چندان نزديك به واقع.
بر همين اساس است كه وجود مبارك‏اش در توقيع شريف چنين مي‏فرمايد:
ولو أنَّ أشياعَنا ـ وَفّقَهُم اللّه لِطاعتِهِ ـ علي اجتِماعِ القلوب في الوفاءِ بالعهد عليهم لَما تأخَّر عَنهم اليُمنُ بِلِقائِنا، وَلَتَعَجَّلَتْ لهم السَّعادةُ بمشاهدتنا علي حق المعرفة وصِدقِها مِنهم بِنا41؛ اگر دل‏هاي شيعيان ما ـ كه خدا بر طاعت خويش موفق شان دارد ـ بر وفاي به عهدي كه بر آنان بود، متّحد و استوار مي‏بود، هرگز يُمن ديدار [و همنشيني] ما از ايشان به تأخير نمي‏افتاد و به تحقيق كه خوش بختي ديدار ما با معرفتي ثابت و پا برجا به سوي آنان روي مي‏آورد.
اين، در حالي است كه اگر زمينه مردمي مناسب، به وجود نيايد، به طور كلّي، جامعه، لياقت و قابليّت بهره‏مندي از اين نعمت بس بزرگ الهي را به دست نمي‏آورد؛ چرا كه قانون حتمي الهي اين گونه استقرار يافته كه نعمت و رحمت خداوند بر حسب اقتضاي محلّ و بر وفق استعداد و متناسب با قابليّتِ دريافت كننده، فرود آيد.42 ظهور زمامدار عادلي مانند امام زمان (عليه‏السّلام)، بزرگ‏ترين نعمتي است كه تا كنون هيچ امّتي لياقت دريافت آن را نداشته و اگر قرار باشد كه آن حضرت بدون وجود زمينه‏ي لازمِ اجتماعي ظهور كند، به تحقيق كه از مردم همان چيزي را خواهد ديد كه ديگر پيشوايان الهي ديدند و همين مردمي كه در صورت ايجاد زمينه‏ي پذيرشِ حكومت امام زمان (عليه‏السّلام) از ياران و هواداران آن حضرت مي‏شوند، در صورت عدم وجود زمينه‏ي لازم در ميان‏شان، آلت دستِ حاكمانِ جاير و ستم پيشه گشته و عليه آن امام همام به مقاومت بر خواهند خواست!
بنابراين، يكي از مهم‏ترين زمينه‏هاي ظهور امام زمان(عليه‏السّلام)، و بر پايي حكومت عدل جهاني، فراهم آمدن بستر اجتماعي لازم است. و در همين راستا، يكي از با اهميّت‏ترين وظايف انسان‏هاي صالحي كه در انتظار برپايي دولت كريمه‏ي امام عصر(ارواحنالتراب مقدمه الفداء) هستند، اين است كه زمينه‏هاي اجتماعي لازم براي پذيرش و درخواست حكومت حضرت مهدي(عليه‏السّلام) را در ميان توده‏هاي مردم پديد آورند.
فصل سوم ـ وجود ياران كارامد
الف) ضرورت وجود ياران
روشن است كه مهم‏ترين وظيفه‏ي دولت امام مهدي (عليه‏السّلام) ريشه كن كردن ستم و ستمگران از سطح جامعه و ساختن جامعه‏اي پاك و با طراوت در سراسر كره‏ي زمين است. و نيز روشن است كه پاك سازي چنين جامعه‏اي از لوث وجود پليدي‏هاي ناشي از دوري انسان‏ها از كرامت انساني خويش، آن هم بدون هيچ گونه سُستي و كوتاه آمدن در اجراي دستورهاي حيات بخش خدايي، مستلزمِ درگيري با پايگاه‏هاي سلطه‏ي اهريمناني است كه منافع خويش را فقط در دلِ سياه جامعه‏ي دور از اولياي خدا يافته‏اند.
اصلاحِ چنين جامعه‏اي كه لبريز از بيدادگري و فساد است، كاري بس دشوار خواهد بود؛ زيرا، همان طور كه در گذشته بدان اشاره شد، قلم قضاي الهي چنين مقدّر كرده كه امام (عليه‏السّلام) برنامه‏هاي خود را از راه‏هاي عادي و در چهارچوب ملاك‏ها و قانون‏هاي طبيعي به اجرا در آورد كه يكي از آن‏ها پيشرفت دين و آيين خدا از طريق ياري بندگان صالح است.
از طرفي، اداره‏ي جامعه‏اي رهيده از بندهاي بردگي شيطان پرستان، آن هم به گستردگي تمام زمين، دولتي قوي و كارآمد مي‏طلبد، دولتي كه تشكيل يافته از ياران و دست‏ياراني ويژه باشد، ياوراني نستوه و خستگي‏ناپذير كه از هر جهت شايستگي‏هاي لازم براي تحمّل مبارزات طاقت فرساي اوّليه و سختي‏هاي اداره‏ي جامعه‏ي پس از ظهور را داشته باشند تا در كنار ايشان، ناهمواري‏ها، هموار گردد و آن رهبر يگانه از بيابان غربت و تنهايي رها شود و زمين را لبريز از عدل و داد كند.
اين، مطلبي است كه علاوه بر برخورداري از پشتوانه‏ي عقلي، در برخي از روايات هم مورد اشاره قرار گرفته است. فضيل بن يسار43 از امام صادق (عليه‏السّلام) نقل مي‏كند كه درباره حضرت مهدي (عليه‏السّلام) فرمود:
له كنز بالطالقان ما هو بذهب ولافضّة...، و رجالٌ كأنّ قلوبهم زبرالحديد... بهم يَنصُرُاللّهُ إمامَ الحق؛ براي حضرت مهدي (عليه‏السّلام) گنجي است در طالقان كه از جنس طلا و نقره نيست... مرداني هستند كه استواري دل‏هايشان براي دين خدا، همانند آهن است... خداوند متعال، به دست ايشان، امام و پيشواي حق را ياري مي‏كند.
در حديث ديگري مفضّل بن عمر از امام ششم، حضرت جعفر بن محمدصادق(عليه‏السّلام)، روايت مي‏كند كه آن حضرت فرمود: وقتي امام مهدي(عليه‏السّلام) ظهور مي‏كند، از جمله اوصافي كه براي ياران خويش، هنگامِ فراخواندن ايشان، بيان مي‏كند، اين صفت است: «ومَن ذخرهم لِنُصرتي... اي كساني كه خداوند شما را براي ياري و نصرت من ذخيره كرده است».44
در روايتي از اهل سنّت آمده است:
عن ابي جعفر قال: يظهر المهدي في يوم عاشوراء...، قائمٌ بين الرُّكن والمقام، و جبريلُ عن يمَينِهِ وميكائيل عن يساره، و تصير إليهِ شيعتُه مِن أطرافِ الأرض تطوي لهم طيّا حتّي يبايعوه، فيَملاءُ بِهمُ الأرضَ عدلاً، كما مُلِئَتْ جورا و ظُلما45؛ مهدي (عليه‏السّلام) در روز عاشورا ظهور مي‏كند... او، كنار خانه‏ي خدا بين ركن و مقام مي‏ايستد. جبرييل، در سمت راست او، و ميكاييل، در سمت چپ او قرار مي‏گيرد. شيعيان او، از مناطق مختلف (گوشه و كنار) زمين به سوي او روانه مي‏شوند، به گونه‏اي كه گويا زمين زير گام‏هايشان حركت مي‏كند، تا اين كه با او بيعت مي‏كنند. او، با كمك ايشان، زمين را پر از عدل و داد مي‏كند همان طور كه مالامال از ستم آشكار و نهان گشته بود.
همان طور كه مشاهده مي‏شود، در اين دو روايت شريف، تصريح شده است كه امام زمان (عليه‏السّلام) با كمك يارانِ با وفايش، زمين را پُر از عدل و داد مي‏كند. و بايد دانست كه اين، مسيري است كه با مرور كردن تاريخ و بررسي سرگذشت اولياي خدا در امّت‏هاي پيشين، به روشني، به ما رُخ مي‏نماياند. آري! سنّت الهي براي پيشبرد اهداف دين و آيين حق، بر پايه‏ي ياري و مدد رساني انسان‏هاي صالح به اولياي اللّه استوار شده است.
اكنون، با مروري كوتاه بر تاريخ، موضِعِ مركزي مسئله‏ي «استنصار» را در دعوت برخي از انبيا و اوليا مورد توجه قرار مي‏دهيم.
ب) نياز پيامبران به ياران
1ـ حضرت لوط (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام)
لوط، آن پيامبر عظيم الشأن خداوند، با آن كه فرستاده‏ي خدا بود و حقّانيّت خويش را بر مردم از طريق معجزه ثابت كرده بود، ولي براي مبارزه با فرومايگان قوم خويش، آرزوي داشتن هم پيماناني را كرد تا با تكيه بر ايشان بر منحرفان لجوج چيره گردد. آيه‏ي هشتاد سوره‏ي مبارك هود، حاكي از آرزوي او است كه مي‏فرمايد:
«قال لو أنّ لي بكم قوّة أوْ آوي إلي ركن شديد»؛ اي كاش مرا به شما اقتداري بود يا آن كه از شرّ شما به ركن محكمي پناه مي‏بردم.
بي گمان سخن از ياوران گفتن با تعبير «قوّت و قدرت، و ركن محكمي كه تكيه گاه پيامبر خدا» باشد، نشانه‏ي اهمّيّت و جايگاه رفيع نيروهاي مدد رسان در مقام رويارويي با دشمنان است.46 علاوه بر آن كه بايد توجه داشت كه اين سخن حضرت لوط (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) نه فقط آرزوي او در بُرهه‏اي از زمان كه فرياد استنصار و ياري‏طلبي تمام انسان‏هايي است كه در جهت پيشبرد جامعه‏ي بشري به سوي اهداف والاي الهي، روزها و شب‏هاي عمر خويش را سپري كرده‏اند.
سرگذشت لوط، نه يك داستان كه سنّت جاري خداوند در حقِ تمامي پيشوايان هدايت در ميان امّت‏هاي خويش است.
2ـ حضرت موسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام)
در سرگذشت حضرت موسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) مي‏بينيم كه بلافاصله، بعد از مبعوث شدن به رسالت، دست به درگاه پروردگار متعال بلند كرده و از او ياري كننده‏اي را طلب مي‏كند كه در به انجام رساندن آن مسئوليّتِ عظيم ياري‏اش كند:
«قال ربِّ... واجعَلْ لي وزيرا مِن أهلي هارون أخي اُشدُد بهِ اُزري وأشركْهُ في أمري»47 موسي عرض كرد: «پروردگارا!... و از اهل بيت من، يكي را وزير و معاون قرار بده، كه او برادرم هارون است، و به وسيله‏ي او پشت مرا محكم كن، و او را در انجام دادن كارهايم با من شريك كن.».
علامه‏ي طباطبايي، رحمه‏اللّه، ذيل اين آيات شريف چنين مي‏فرمايد:
«وزير» از مادّه‏ي «وِزْر» به معناي «بار سنگين» است. وزير را از آن جهت وزير نام نهادند كه او سنگيني مسئوليّت ملك را تحمّل كرده و به دوش مي‏كشد... و موسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) بدان جهت از خداوند متعال درخواست وزير كرد كه مسئوليّت او داراي جوانب گسترده و پراكنده‏اي بود و او به تنهايي توانايي بر آمدن از عهده‏ي آن را نداشت، لذا نيازمند وزيري بود كه او را ياري كرده و مقداري از مسئوليّت را بر عهده بگيرد و موسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) را پشتيباني كند تا اندكي از سنگيني كار موسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) كاسته شود.
در تأييد همين مطلب، جمله‏ي «أُشدُد بهِ أزري وأشركْهُ في أمري» در ادامه‏ي آيات، به منزله‏ي تفسير و بياني است براي درخواست وزير. اين آيه، مسئوليّت وزير را بيان كرده است.48
اين آيات، به صراحت، اهمّيّت جايگاه ياوران كارامد در مسير پي ريزي يك حركت و نهضتِ ضدّ شيطاني در برابر سردمداران ستم را بيان مي‏كند و ره پويان طريق هدايت بشري را به لزوم برخورداري از تشكيلاتي كه توانايي بدوش كشيدن بخشي از مسئوليّت سنگين رهبري يك نهضت انقلابي را داشته باشد، متذكّر مي‏شود.
3ـ حضرت عيسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام)
حضرت عيسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) نيز در گردش همين قانون حتمي پروردگار، روياروي قوم حق ناشناسِ يهود قرار گرفت و براي پشت سرگذاشتن دشمني‏هاي ايشان، نداي يارخواهي سرداد.
جمعيّت يهود كه قبل از آمدن عيسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) طبق بشارت‏هاي پيامبر خويش حضرت موسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام)، در انتظار ظهور مسيح بودند، هنگامي كه ظهور وي را در تضاد با منافعِ جمعي از ستمگران بني اسراييل ديدند، از او روي برگرداندند و تنها عدّه‏اي محدود، گرد او حلقه زدند.
عيسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) پس از دعوت مستدلّ و متقَن، دريافت كه گروه يهود إصرار در مخالفت و انكار و كج روي دارند، لذا در صدد جمع آوري ياوراني بر آمد كه پشتوانه‏ي حركت انقلابي وي را تأمين كنند، ياوراني كه هم خود پاك باشند و نوراني و هم براي بيرون كشيدن ديگران از مُرداب مهالك دنيوي كوشش كنند، لذا صدا زد: ««مَن أنصاري إلي اللّه»49 كيست كه از آيين خدا حمايت كرده و از من دفاع كند.». حواريون در پاسخ عرض كردند: ««نحن أنصاراللّه»50؛ ما ياوران خدا هستيم.»، و در مسير ياري مسيح (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام) با دشمنان به مبارزه برخاستند، تا اين كه گروهي از بني اسراييل به ايشان پيوسته و عدّه‏اي ديگر بر كفر خويش باقي ماندند. «فآمنَتْ طائِفَةٌ مِن بني إسرائيل و كفرَتْ طائفةٌ»51.
افزون بر اين، خداوند تبارك و تعالي در ابتداي آيه‏ي چهاردهم سوره‏ي مبارك صف، تمام اهل ايمان را به ياري خويش فرا مي‏خواند: «يا أيُّها الذين ءامَنُوا كُونُوا أنصاراللّه»؛ اي اهل ايمان! ياران خدا باشيد.
به راستي خداوندي كه قِوام هر قدرتي به قدرت او بسته است، چرا نداي استنصار و ياري‏طلبي سر مي‏دهد؟ آيا جز اين است كه خداوند در مسير امتحان و تمحيص اُمت‏ها اين گونه دستورها را نازل مي‏فرمايد؟ آيا از اين گونه آيات به اين نتيجه نمي‏رسيم كه هر ملّتي به اندازه‏اي كه از خويش لياقت و قابليّت نشان دهد، نصرت و نعمت و رحمت دريافت مي‏كند؟ آيا غير از اين است كه اولياي برگزيده‏ي خدا كه هدايت جامعه به دست ايشان است، با تكيه بر نيروي چنين ياوراني بار هدايت و سعادت انسان‏ها را به سر منزل مقصود مي‏رسانند؟
بي ترديد، قرآن مجيد، با بيان اين مطالب، در صدد پيوند دوران‏هاي گذشته با زمان حاضر است، و در حقيقت، پيوند فكري و فرهنگي نسل حاضر را با گذشتگان، براي درك حقايق، لازم و ضروري مي‏داند؛ زيرا، از ارتباط و گره خوردن اين دو زمان (گذشته و حال) وظيفه و مسئوليّت آيندگان روشن مي‏شود. در اين آيات و نظاير آن‏ها، سنّت‏هاي خداوند در اقوام گذشته، خود نمايي مي‏كند كه هرگز جنبه‏ي اختصاصي نداشته و به صورت يك سلسله قوانين حياتي درباره‏ي همگان، گذشتگان و آيندگان، اجرا مي‏شود.
4ـ پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم)
با توجه به آن چه گذشت مي‏يابيم يكي از ويژگي‏هاي انقلاب‏هاي توحيدي، اين است كه در كنار موسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام)، هارون را داريم، در پيرامون عيسي (علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السّلام)، حواريون را، و در نهضت رسول الله (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) افراد ساخته شده در دوران پنهاني و تنهايي را مانند علي مرتضي (عليه‏السّلام) كه خداوند متعال در آيه‏ي چهارم سوره‏ي مبارك تحريم نقش وي در ياري كردن فرستاده‏ي خويش را متذكّر شده و فرموده:
«فإن تَظاهَرا عليه فإنّ اللّه هو مَوليه و جبريلُ و صالحُ المؤمنين والملائكةُ بعد ذالك ظهير»؛ اگر شما دو زن بر آزار پيامبر اتّفاق كنيد [هرگز بر او غلبه پيدا نخواهيد كرد]؛ زيرا خدا، يار و نگهبان او است و جبريل امين و مردان صالح و با ايمان و فرشتگان حق، يار و مددكار اويند.
به اتّفاق مفسران شيعه و سنّي، مصداق بارز و مستقيم «صالحُ المؤمنين» اميرالمؤمنين علي (عليه‏السّلام) است. گذشته از آن كه نقش حياتي آن حضرت در پشتيباني رسول مكرم اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) در جنگها، درگيري‏ها، نشيب و فرازهاي سخت و طاقت فرساي دوران خفقان مكه و روزهاي پرالتهاب مدينه، بر كسي پوشيده نيست.
ج) نقش ياران در زندگاني امامان
در تاريخ امامان معصوم(عليهم‏السلام) نيز نيازمندي به چنين پشتوانه‏اي را به صورت متعدّد در دوره‏ي هر امامي مشاهده مي‏كنيم. شواهد بسياري وجود دارد كه دلالت مي‏كند بر اين كه اگر امامان (عليهم‏السّلام) پيروان نيرومند و ياران متعهد و كارايي داشتند، در برابر دشمنان دست به اقدامات نظامي مي‏زدند و حكومت حقّ اسلامي را تشكيل مي‏دادند، ولي اين وظيفه را به طور نامعيّني به تأخير انداختند تا زماني كه فعّاليّت‏هاي فكري پيروان‏شان به بار بنشيند و ترجمان آگاهي سياسي و مذهبي آنان شود تا در همين مسير، بالأخره، يكي از امامان معصوم (عليهم‏السّلام) قادر شود با ابزار نظامي حكومت را به دست گيرد.
1ـ حضرت علي (عليه‏السّلام)
در رابطه با حكومت حضرت علي (عليه‏السّلام) كه بلافاصله بعد از رحلت پيامبر گرامي اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) برپا نشد، در روايتي از فضل بن شاذان كه به امام باقر (عليه‏السّلام) منتهي مي‏گردد، چنين آمده است:
رسول خدا (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) به اميرمؤمنان علي (عليه‏السّلام) خطاب فرمود: «يا علي! إن قريشا ستُظهَر عليك ما استَبْطنَتْه و تجتمع كلمتُهم علي ظُلمك و قهرك. فإنْ وَجدتَ أعوانا فجاهِدهُم، وَإنْ لم تجد أعوانا فكُفَّ يدك واَحقِنْ دَمَك؛ فإنَّ الشهادَةَ مِن وَرائِك. وَاعلَم انّ ابني يَنتقِمُ مِن ظالميك و ظالمي أولادِك و شيعتك في الدنيا، و يُعَذِّبهم اللّه في الآخِرة عذابا شديدا.»؛ اي علي! همانا قريش، به زودي، عليه تو برخواهند خاست و به خاطر ظلم و غلبه بر تو، دست به دست هم خواهند داد. اگر ياوراني يافتي، پس به جهاد با ايشان برخيز، واگر نيافتي كساني را كه تو را ياري كنند، پس دست نگهدار و خون خويش را حفظ كن. به درستي كه شهادت، در انتظار تو است. بدان كه فرزند من [مهدي (عليه‏السّلام)] از ستمگران بر تو و بر فرزندان و شيعيان‏ات در دنيا انتقام خواهد گرفت، و خداوند در آخرت ايشان را به عذاب مبتلا خواهد كرد.
در اين هنگام، سلمان فارسي از آن حضرت پرسيد: «اي رسول خدا! (آن فرزندي كه از دشمنان انتقام خواهد گرفت) كيست؟». حضرت فرمود:
التاسع مِن وُلدِ ابني الحسين، يظهر بعد غيبتِهِ الطويلة، فَيُعلِنُ أمرَ الله ويظهر دين الله و ينتقم مِن أعداء الله و يملأ الأرض قسطا و عدلاً كما مُلِئَت جورا و ظلما52 نهمين از فرزندان پسرم حسين (عليه‏السّلام) كه بعد از غيبتي طولاني، آشكار مي‏شود، پس امر خدا را ظاهر مي‏گرداند و دين او را پيدا مي‏سازد، و از دشمنان خدا انتقام مي‏گيرد، زمين را پر از عدل و داد مي‏كند، همچنان كه لبريز از ظلم و جور شده است.
به راستي چرا اميرالمؤمنين (عليه‏السّلام) كه خود «در كودكي، بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكند و شاخه‏هاي بلند درخت قبيله‏هاي بت پرستي را درهم شكست»53 حال، براي ستاندنِ حق خويش، مأمور مي‏شود كه اگر ياوري پيدا كرد اقدام كند؟
اين حديث شريف، به روشني، بيان مي‏كند كه مسئوليّت جلوگيري از ريخته شدنِ خون وليِّ خدا، بر عُهده‏ي انسان‏هاي لايق و كارامدي است كه توانايي حفاظت از جان امام خويش را داشته باشند. در پرتو وجود چنين ياراني است كه حجّت خدا مجالِ قد عَلَم كردن در برابر دشمنان دين خدا را خواهد يافت. در صورت فقدان اين عنصر حياتي از پهنه‏ي زندگي سياسي وليّ خدا، او، مأمور به سكوت است، حتّي در مقابل اساسي‏ترين انحرافات پديد آمده در مسير سعادت بندگان خدا، كه خلافت و جانشيني رسول خدا باشد.
به راستي، چرا آن علي(عليه‏السّلام) كه به فرموده‏ي پيامبر اسلام (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) «اگر مردم شرق و غرب عالم در برابرش بايستند، بر همه‏ي آنان غلبه مي‏كند54 در خطبه‏ي يكصد و هشتاد و يكم نهج البلاغه55، پس از يادِ مهدي موعود (عليه‏السّلام) لب به گلايه از اطرافيان خود مي‏گشايد، با حال گريه دست بر محاسن سپيدش مي‏زند و خاطره‏ي ياران با وفايش، عمّار و ابن تّيهان و ذوالشهادتين و... را زنده مي‏كند؟ آيا پاسخ، جز اين است كه مردي چون علي (عليه‏السّلام) نيز براي دست يابي به اهداف بلند خويش، به ياوراني چون مالك اشترها كه جان بر كف، در پي تحقق اهداف امام خويش هستند، نيازمند است؟
مرور خطبه‏هاي 27 و 69 و 70 و 96 و 181 نهج البلاغه56 و نيز دقّت در ماجراهاي كوچك و بزرگ دوران حكومت امام اوّل (عليه‏السّلام) به ما مي‏نماياند كه كميِ اطرافيان لايق و كارامد، تأثير زيادي در كوتاهيِ عمر دولت آن حضرت داشته است.
2ـ امام حسن مجتبي (عليه‏السّلام)
تا كنون روشن گشت كه در هر انقلاب و حكومتي، پس از رهبري، جريان اصلي مقاومت و اداره‏ي امور، بر عهده‏ي نيروهاي مخلص و كارامدي است كه بيش‏ترين فشار و بار حركت را بر شانه كشيده و هسته‏ي مركزيِ نظام را تشكيل مي‏دهند.
آن چه از خلال روايات به دست مي‏آيد، اين است كه اگر امام دوم، حضرت حسن بن علي (عليهماالسلام) اطراف خويش، چنين ياوران و مديراني را مي‏يافت، دست از حكومت نوبنيان خويش نمي‏كشيد. خيانت سه تن از سرلشكران آن حضرت و طاقت نياوردن ايشان در مقابل سيم و زَرهاي معاويه لعنه‏اللّه كه در نهايت منجر به ترك لشكرگاهِ امام خويش و پيوستن به سپاهيان دشمن شد، حاكي از سختي امتحاناتي است كه شيعيان براي نشان دادن ميزان پايداري و صداقت خويش نسبت به حق با آن روبه‏رو هستند،57 آزمايشاتي كه حكم غربال مدعيان طرفداري از حجّت خدا را دارند، و در صورت سربلند بيرون آمدن از آن، حجّت را بر وليّ خدا، براي رويارويي با دشمنان تمام مي‏كند.
مرور تاريخ زندگي امام حسن مجتبي(عليه‏السّلام) به ما نشان مي‏دهد كه عمده‏ترين علت در كناره‏گيري آن حضرت از ميدان جنگ با معاويه لعنه‏اللّه، و واگذاري زمام حكومت به وي، نداشتن ياران با وفايي بود كه آن امام مظلوم(عليه‏السّلام) را در مقابل دشمن نصرت دهند.
حضرت حسن بن علي(عليه‏السّلام) در كلامي نوراني علت قبول صلح را چنين بيان مي‏فرمايد: وَاللّه ما سلّمتُ الأمر إليه اِلاّ أنّي لم أجِد أنصارا، ولو وَجدَتُ انصارا لقاتَلتُهُ ليلي و نَهاري...58 به خدا سوگند! من كار را به معاويه واگذار نكردم مگر به اين دليل كه ياور نيافتم، و اگر مي‏يافتم كساني را كه ياري‏ام مي‏كردند، در طول شب و روزام با او مي‏جنگيدم.
3ـ امام حسين (عليه‏السّلام)
تأثير فراوان برخورداري از ياران كارامد و هواداران استوار گام و مخلص، تا آن جاست كه در بررسي تاريخ حضرت حسين بن علي (عليهماالسّلام) به اين نتيجه مي‏رسيم كه وجود چنين ياراني، نقشي اساسي در ورود آن حضرت به ميدان خونين دفاع از اصول شريعت، ايفا كرده است.
در نقلي، مهم‏ترين دغدغه‏ي جناب عقيله‏ي بني هاشم حضرت زينب كبري (عليهاالسلام) در شب عاشورا، در رابطه با ياران امام حسين (عليه‏السّلام) بروز كرده. او، به آن حضرت عرض مي‏كند:
أخي! هل استعلمتَ مِن أصحابك نيّاتهم؟ فإنّي أخشي أنْ يسلموك عندالوثبة و اصطكاك أسنة؛ برادر جان! آيا از مقاصد و نيّت‏هاي ياران‏ات آگاهي پيدا كرده‏اي؟. من از آن مي‏ترسم كه ايشان تو را در سختي جنگ رها كنند.
سيدالشهداء (عليه‏السّلام) در پاسخ، گريست و فرمود:
أما ـ وَاللّهِ: ـ لقدْ نهرتُم و بَلَوْتُهم و ليس فيهم الأشوَش الأقعسَ، لَيستأنِسوُنَ بالمَنّيةِ دوني استيناس الطفل بِلَبنِ اُمّه؛59 به خدا سوگند! من ايشان را از خودم راندم و آزمايش كردم. در ميان آنان، كسي كه مُتكبر و فراري از كار باشد، نيست. به درستي كه اُنس ايشان به كشته شدن پيش روي من، بيش‏تر است از اُنس طفل شيرخوار به شير مادر.
آزمايش اطرافيان از سوي حضرت امام حسين (عليه‏السّلام)، حاكي از رابطه تنگاتنگ نحوه تصميم‏گيري رهبر با موقعيت روحي و رواني و اخلاقي و اعتقادي ياران است. همان طور كه اعلامِ برداشتن بيعت از ذمّه اطرافيان در منازل مختلفِ سفر به كربلا، به خصوص در شب عاشوراء، خبر از آن مي‏دهد كه سيدالشهداء (عليه‏السّلام) به طور مستمر، در پي پاكسازي اطرافيان خود بودند تا در نهايت كساني به عنوان يار در كنار آن حضرت باقي بمانند كه ناب ناب و در بالاترين درجه خلوص باشند.
در بيان ديگري، آن حضرت ياران خويش را چنين توصيف مي‏كند:
فإنّي لا أعلم أصحابا أوفي ولاخيرا مِن اصحابي60 به درستي كه من، ياران و همراهاني با وفاتر و بهتر از اصحاب خويش سراغ ندارم.
اين، خود، نشانه‏ي آن است كه بودن و نبودن چنين اصحابي، در تصميم سازي براي رهبري يك نهضتِ پايدار، بسيار حايز اهمّيّت است. به درستي كه عدم وجود ياراني جان بر كف در اطراف حضرت حسن بن علي (عليهماالسّلام) باعث شد تا حضرت‏اش روياروييِ نظامي با معاويه لعنه‏اللّه را كه به منزله‏ي به كارگيري آشكار تمام قوا براي ريشه كني باطل و پي ريزي و حفاظت از حكومت حق است، أمري نابه‏جا به شمار آورد، و در مقابل، وجود همين ياران هر چند اندك، پيرامون حضرت حسين بن علي (عليهماالسّلام)، عاملي مهم گشت تا قيام به شمشير بهترين راهِ احياي آيين رو به اُفولِ اسلام ناب به حساب آيد.
به راستي، آيا ياران حضرت مهدي (عليه‏السّلام) مي‏توانند كم‏تر از ياوران سيدالشهداء (عليه‏السّلام) باشند كه ظهر عاشورا، جسم خويش را سپر تيرهاي بلا كردند تا حجّت خدا، در امنيّت، به اقامه‏ي نماز بپردازد؟ ضرورت عبرت آموزي از عمل كرد پيشينيان، طرح اين پرسش را بايسته مي‏كند كه آيا اگر اهل كوفه به جاي پايمال نمودن بيعت خويش با سبط پيامبر اكرم(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم)، حضرت امام حسين(عليه‏السّلام)، بر عهد خويش درباره‏ي ياري آن حضرت، بر عهد خويش ثابت و استوار باقي مي‏ماندند، آيندگان شاهدِ رقم خوردنِ صفحات تاريخ با چه محتوا و مطالبي بودند؟
4ـ امام صادق (عليه‏السّلام)
بعد از شهادت امام سوم (عليه‏السّلام) نيز امامان ديگر، از اين ركن اساسي غافل نبودند و بر حسب اقتضاي زمان، در صدد تربيّت مُهره‏هايي بر آمدند تا در صورت تشكيل دولت حق الهي، ايفاي نقش كنند و توانايي عهده‏گيري بخشي از مسئوليّت نهضت را داشته باشند.
اين برنامه، به طور پنهاني ادامه داشت تا آن كه توقّع زود هنگام برخي از ياران امام صادق (عليه‏السّلام) در برپايي حكومت ناب اسلامي به دست آن حضرت، سبب گشت تا حضرت‏اش ضمن پرده برداري از اين استراتژي، ناكاراييِ اطرافيان را علّتي مهم در عدم تشكيل حكومت اصيل توحيدي به دست خويش برشمُرَد.
در روايتي، وقتي كه برخي از اصحاب امام ششم (عليه‏السّلام) به آن حضرت ابراز محبّت كردند و با بيان كثرتِ جمعيّت شيعيان، به صورت كنايه، از زمان قيام آن حضرت و تشكيل حكومت حق الهي مي‏پرسند امام صادق (عليه‏السّلام) مي‏فرمايد:
«أما لوكَمُلَتْ العدّةُ الموصوفة ثلاثمئة و بضعة عشر، كان الذي تريدون...»61؛ آگاه باش! هرگاه آن عدّه‏ي وصف شده [كه توانايي ياري ما را، در تشكيل دولت الهي دارند] به سيصد و اندي نفر برسند، آن زمان، آن چه شما در خواست مي‏كنيد، محقّق خواهد شد.
در روايت ديگري، هنگامي كه سُدير صيرفي وارد بر امام صادق (عليه‏السّلام) شده و عرض كرده: «وَاللّهِ ما يَسعُكَ القعود؛ به خدا سوگند! اكنون زمان نشستن شما نيست [بلكه بايد قيام كنيد و حكومت تشكيل دهيد]»، آن حضرت، علّتِ اين سخن سدير را جويا مي‏شود. وي در پاسخ مي‏گويد: «لكثرة مواليك و شيعَتِك وأنصارك. وَاللّهِ! لوكانَ لأميرالمؤمنين (عليه‏السّلام) مثل ما لك مِن الأنصار والموالي والشيعة، ما طَمعَ فيه تَيمٌ ولاعُديّ؛ به خاطر فراواني دوستداران و پيروان و ياوران شما. به خدا سوگند! اگر اميرالمؤمنين (عليه‏السّلام) به اندازه‏ي شما كمك كار و دوستدار و پيرو داشت، هرگز قبايل قريش (تيم و عدي62) در خلافت و حكومت طمع نمي‏كردند.».
امام صادق (عليه‏السّلام) در ادامه، از تعداد ياران و موالياني كه سُدير از آنان سخن مي‏گفت، پرسيد. او در پاسخ مي‏گويد: «تعداد آنان، صدهزار نفر است.». حضرت با تعجّب به گفته وي مي‏نگرد، ولي او در جواب مي‏گويد: «بلكه دويست هزار نفر» و در ادامه، براي تأكيد بر اين تخمين خويش اضافه مي‏كند: «بله؛ حتّي نيمي از مردم دنيا از ياران شما هستند.». امام صادق (عليه‏السّلام) در پاسخ سدير مي‏فرمايد: «بر تو است كه به همراه ما به «ينبع» [نام روستايي در نزديكي مدينه] بيايي»... در دنباله‏ي حديث، سدير مي‏افزايد:
به همراه حضرت رفتم تا آنكه وقت نماز در سرزميني پياده شديم. امام صادق (عليه‏السّلام) در اين هنگام، نگاهي به جواني كه در آن نزديكي بُز مي‏چراند، افكند و فرمود: «يا سدير! وَاللهِ! لوكانَ لي [شيعة] بعددِ هذهِ الجديان ما وسعِني القعود؛ اي سدير! به خدا قسم! اگر پيروان من به تعداد اين بُزها بودند، بر پاي نمي‏نشستم [و قيام مي‏كردم].
سدير مي‏گويد: «بعد از تمام شدنِ نماز، حيوانات آن گلّه را شمردم و يافتم كه عدد آن‏ها از هفده تجاوز نمي‏كند!».63
آن چه از اين روايت شريف به روشني قابل استفاده است، اين است كه سدير صيرفي، با نگاه سطحي خويش به جامعه‏ي آن روز، عامل اساسي در قيام مسلّحانه و پي ريزي حكومت ظلم ستيز توحيدي را فقط برخورداري از مقبوليّت مردمي و پشتيباني ظاهري توده‏ها مي‏دانست، در حالي كه از نگاه نافذ امام صادق (عليه‏السّلام)، مهم‏تر از چنين زمينه‏ي مردمي، در اختيار داشتن مُهره‏هاي كليدي و نيروهاي مشكل گشايي است كه در مواقع و مراحل حسّاسِ نهضت، رهبري را از قرار گرفتن در بن بست برهانند، و با كارسازيِ به موقع، سنگيني مسئوليّت‏هاي مختلف اجرايي را از دوش پيشواي قيام مي‏كاهند.
ياوراني كه از ايشان سخن گفته مي‏شود، انسان‏هايي هستند وارسته كه بر اساس عقايد استوار خويش، سرپرستيِ امام معصوم (عليه‏السّلام) را ناشي از ولايت الله بر تمامي موجودات مي‏دانند و هيچ چيزي را بر امر امام خود مقدّم نمي‏دانند، و سعادت را در گروِ رضاي او يافته‏اند و از خود در برابر اراده‏ي معصوم (عليه‏السّلام) تدبيري ارائه نمي‏دهند و در كار او چون و چرا نمي‏كنند.
اين، نكته‏اي است كه در روايت سهل بن حسن خراساني، از امام صادق (عليه‏السّلام) به وضوح، نمايان است. وي هنگامي كه به آن حضرت عرض مي‏كند: «چه چيز شما را واداشته تا آن كه از حق مسلّمِ خويش (حكومت) باز بنشينيد؟ در حالي كه صد هزار شيعه‏ي پا در ركاب و شمشير زن در اختيار شماست؟»، امام صادق (عليه‏السّلام) دستور مي‏فرمايند تا تنور آتش را روشن كنند، وقتي شعله‏ي آتش برافروخته شد، حضرت، به او دستور مي‏دهند كه وارد تنور شود! او كه گمان كرده بود، امام (عليه‏السّلام) از سخنان‏اش غضب‏ناك شده و قصد مجازات‏اش را دارد، عرض مي‏كند: «آقا! مرا ببخشيد! به آتش عذاب‏ام نكنيد!»، در همين وقت، هارون مكّي در حالي كه كفش‏هايش را به دست گرفته بود وارد مي‏شود و خدمت امام خويش سلام عرض مي‏كند. حضرت بدون هيچ مقدّمه‏اي به او مي‏فرمايد: «كفش‏هايت را بگذار و درون تنور بنشين!». هارون مكّي نيز بدون هيچ گونه درنگ و پرسشي، اين كار را انجام مي‏دهد. امام (عليه‏السّلام) در اين حال به گفت‏وشنودِ خود با مرد خراساني ادامه مي‏دهد و مطالبي را درباره‏ي خراسان به او مي‏فرمايند كه گويا از نزديك در جريان آن‏ها بوده است. پس از آن، رو به سهل بن حسن خراساني كرده و مي‏فرمايد: «برخيز و داخل تنوير را بنگر!». او مي‏گويد: «هنگامي كه به درونِ آتشِ در حال زبانه كشيدن نگاه كردم، هارون را در حالي ديدم كه چهار زانو نشسته بود و با ديدن ما سلام مي‏كند». در اين وقت امام صادق (عليه‏السّلام) از مرد خراساني مي‏پرسد: «در خراسان، چه تعداد مثل اين شخص مي‏شناسي». سهل در پاسخ مي‏گويد: «به خدا قسم! يك نفر هم اين گونه نداريم.». در اين هنگام حضرت مي‏فرمايند:
أما إنّا لا نخرج في زمانٍ لا نجد فيه خمسة معاضدين لنا! نحن أعلم بالوقت!64 (آگاه باش! ما، در زماني كه پنج تن ياور و كمك كار پيدا نكنيم، قيام نمي‏كنيم! [آري] ما آگاه‏تريم كه وقت قيام چه زمان است!».
مشاهده مي‏شود كه در اين روايت، امام ششم (عليه‏السّلام)، فقط، امثال هارون مكي را لايق و شايسته‏ي معاضدت و مددكاري و ياري خويش مي‏داند، يعني انسان‏هايي كه به دستور امام (عليه‏السّلام) همانند دستور خدا توجّه مي‏كنند و به همين جهت، پيش از آن كه دشواري امر مولايشان در نظرشان جلوه كند، مقام رفيع و بلندِ امر كننده، نظرشان را جلب مي‏كند و هيچ گاه راضي به زمين ماندنِ دستور امام خويش نمي‏شوند.
نكته‏ي ديگري كه شايد بتوان از اين حديث استفاده كرد، اين است كه مرد خراساني، با نگاه سطحي خويش، فقط تعداد انسان‏هايي را كه بدون به ميان آمدن پاي امتحان، دم از ياري اهل بيت (عليهم‏السّلام) مي‏زدند، ديده بود، در حالي كه امام صادق (عليه‏السّلام) به او فهماند كه نه تنها امر برپايي حكومت به دست حجت خدا، بدون امتحان و جداسازي و غربال ياوران با وفا از ديگران، تحقّق نمي‏يابد، بلكه در اين وادي، امتحاني سخت و دشوار صورت خواهد گرفت.
5ـ حضرت مهدي (عليه‏السّلام)، (علت غيبت، مانعِ ظهور)
تا كنون با آن چه گذشت، ظاهر شد كه سنّت قطعي الهي چه در ميان پيامبران و چه در ميان امامان معصوم (عليهم‏السّلام)، چنين استوار گشته كه هر پيشواي عادلي براي پيشبرد اهداف‏اش نيازمند به ياوراني است كه پشت گرمي رهبر خويش را فراهم كنند، به نحوي كه آن رهبر، ايشان را تكيه گاه خويش بداند، اكنون بايد بگوييم، رهاورد بررسيِ احاديثي كه علّت يا علت‏هاي غيبت امام دوازدهم (عليه‏السّلام) را بيان مي‏كند، به ما نشان مي‏دهد كه يكي از بارزترين علّت‏هاي عدم ظهور، خوف آن حضرت بر جان خويش است. اين، نشانه‏ي آن است كه امام زمان (عليه‏السّلام) نيز در زماني قيام مي‏كند كه اين مانع از ميان برداشته شده باشد؛ چرا كه اگر حضرت مهدي (عليه‏السّلام) پيش از برطرف شدنِ اين مانع ظهور كند، يقينا، مورد آزار و اذيّت دشمنان قرار مي‏گيرد و همان عاقبتي كه ديگر امامان داشتند در انتظار امام دوازدهم (عليه‏السّلام) هم خواهد بود.
در حديثي، زراره، يكي از ياران امام صادق (عليه‏السّلام) مي‏گويد: امام ششم (عليه‏السّلام) فرمود: «امام قائم (عليه‏السّلام) پيش از ظهور خويش، مدّتي از چشم‏ها غايب خواهد شد.». عرض كردم: «علّت آن چيست؟». فرمود: «يخاف القتل»؛ بر جان خويش بيمناك است.».65
در روايت ديگري، زمان پايان خوف و پنهاني آن حضرت از ديد صاحبان قدرت، به وقتي موكول شده كه اذن بر نصرت و ياري‏اش از جانب خداوند متعال مورد تأييد قرار گرفته باشد.66
در كنار هم قرار دادن اين احاديث، به ما مي‏نماياند كه نبودن اصحاب لايق و كارامدي كه مسئوليّت حفاظت از جان امام دوازدهم (عليه‏السّلام) و ياري و نصرت وي در اوج تشكيل حكومت جهاني را بر عهده بگيرند، مانع اساسي در غيبت آن حضرت است.
مرحوم شيخ طوسي، بعد از آوردن روايات اين چنين، مي‏افزايد:
ولمِثل ذالك اختفي رسول اللّه (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) في الشعب تارة وأُخري في الغار و قعدأميرالمؤمنين (عليه‏السّلام) عن المطالبة بحقّه67؛ به خاطر خوف از قتل بود كه رسول خدا (صلّي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) زماني به شعب پناه برد و هنگامي هم در غار مخفي شد، و به همين دليل بود كه اميرالمؤمنين (عليه‏السّلام) از مطالبه و ستاندن حق خويش صرف نظر كرد.
به راستي، آيا رفع اين مانع، يعني زايل شدن خوف امام دوازدهم (عليه‏السّلام) بر جان خويش، قبل از فراهم آمدن ياران با وفا و كارامدي كه ميثاق بر پاسداري از آن حضرت بسته باشند، با ايثار و جانبازي خويش، دشمنان را از اطراف امام زمان (عليه‏السّلام) پراكنده كنند و با شجاعت و سلحشوري از آن حضرت دفاع كنند، ممكن خواهد بود؟ در حديثي، امام سجاد (عليه‏السّلام)، اين نكته را مورد تأييد قرار داده، فرموده:
... ثم يخرج الي مكّة والناس يجتمعون بها... فيقوم هو بنفسِهِ، فيقول: «أيّها الناس! أنا فلان بن فلان؛ أنا ابن نبي الله؛ أدعوكم الي ما دعاكم إليه نبي الله.»، فيقومون إليه ليقتلوه، فيقوم ثلاثمئة و ينيف علي الثلاثمئة فيمنعونه منه...68؛ پس از آن كه امام زمان (عليه‏السّلام) به سوي مكه روانه گشته و مردم در آن جا گِرداگرد آن حضرت جمع شوند... حضرت ايستاده و مي‏فرمايد: «اي مردم! من، فلاني فرزند فلاني هستم. من، پسر نبي خدا هستم. شما را به سوي آن چه پيامبر خدا بدان خواند، فرا مي‏خوانم.». در اين هنگام، عدّه‏اي بر مي‏خيزند تا آن حضرت را به قتل برسانند، امّا سيصد و اندي از ياران حضرت مهدي (عليه‏السّلام) مانع اين كار شده [و از آن حضرت حفاظت مي‏كنند].
اين نكته، در احاديثي كه از طرق اهل سنّت به ما رسيده، نيز مورد اشاره قرار گرفته است. در حديثي، محمّد بن حنفيه مي‏گويد: نزد حضرت علي (عليه‏السّلام) بوديم كه مردي درباره‏ي حضرت مهدي (عليه‏السّلام) از آن حضرت پرسيد. اميرالمؤمنين (عليه‏السّلام) در پاسخ فرمود:
... ذاك يخرج في آخر الزمان. إذا قال الرجل: «اللّه! اللّه!»، قُتل، فيَجمعُ الله تعالي له قوما قزع كقزع السحاب يؤلّف الله بين قلوبهم...69؛ او، در آخر الزمان خروج مي‏كند، هنگامي كه آن مرد بگويد: «خدا! خدا!»، به قتل مي‏رسد، امّا خداوند متعال براي [دفاع از] او گروهي را جمع مي‏كند.»
در اين رابطه مرحوم شيخ طوسي، در ابتداي فصل پنجم از كتاب الغيبة كه درباره‏ي علّت غيبت امام زمان (عليه‏السّلام) نوشته شده است، چنين مي‏فرمايد:
هيچ علّتي مانع از ظهور آن حضرت نيست، مگر خوف و بيم‏ناكي وي بر جان خويش؛ چرا كه اگر هر عاملي غير از اين در ميان بود، هرگز جايز نبود كه امام زمان (عليه‏السّلام) از ديده‏ها مخفي بماند، بلكه بر او بود كه مشقّت‏ها و اذيّت‏ها را تحمّل كند؛ زيرا، جايگاه و مقام امامان و انبياء (عليهم‏السّلام) نزد خداوند با به جان خريدن سختي‏ها رفيع و بلند مي‏گردد.70
اين نكته، از منظر دانشمندان ديگري مانند سيد بهاءالدين نجفي، نويسنده‏ي كتاب منتخب الأنوار المضيئة مخفي نمانده است. او نيز در اين باره مي‏گويد:
از آن جا كه ظهور حضرت مهدي (عليه‏السّلام) سبب برپايي حدود و اجراي بسياري از احكام مي‏شود، و غيبت و نهان بودن وي باعث تعطيل شدن و كنارماندن بسياري از حدود شريعت پيامبر اسلام(صلي‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم) شده است، پي مي‏بريم كه سبب اصلي در غيبت آن حضرت از ناحيه‏ي خداوند متعال و امام زمان (عليه‏السّلام) نيست؛ چرا كه در اين صورت، لازم مي‏آمد كه خدا و امام (عليه‏السّلام) واجبي را ـ كه همان اقامه‏ي حدود و اجراي دستورات اصيل اسلامي است ـ ترك كرده باشند و چنين چيزي برايشان محال است. بنابراين، بايد بگوييم، سبب اساسي در مخفي بودن امام عصر (عليه‏السّلام) از ديده‏ها، نبودن ياور و صلاحيّت نداشتن جامعه و نسل حاضر براي پذيرش آن امام همام است.71
در روايتي ذيل اين آيه‏ي شريف «يا أيّها الذين ءامنوُا مَن يرتدَّ منكم عن دينِه فسوف يأتِي اللهُ بقومٍ يحبُّهم و يحبُّونه أذلّة علي المؤمنين أعِزَّةٍ علي الكافرين يجاهدون في سبيل اللّه ولايخافون لومة لائم ذالك فضلُ الله يؤتيهِ مَن يشاء والله واسع عليم»72
امام صادق (عليه‏السّلام) چنين مي‏فرمايد:
صاحب اين امر[حضرت مهدي (عليه‏السّلام)] در پرتو اين آيه، در حمايت چنين ياران آگاه و دلاور محفوظ مي‏ماند.73
اين روايت شريف، در ضمن آن كه ويژگي‏هاي ياران امام دوازدهم (عليه‏السّلام) را در پرتو آيه‏ي فوق مورد اشاره قرار مي‏دهد، يكي از وظايف مهم و غير قابل اغماض ايشان را حمايت و حفاظت از حضرت مهدي (عليه‏السّلام) برمي‏شمرد و آن را مورد تأكيد قرار مي‏دهد.
به راستي، امام موعود، انقلاب خويش را با ياري كدامين ياوران آغاز مي‏كند و با پشتيباني چه مرداني حكومت خويش را استمرار مي‏بخشد؟ آيا او كه آخرين ذخيره‏ي خدا و يگانه منجي بشريت است، مي‏تواند به اميد ياراني كه «همچون ياران علي (عليه‏السّلام) از مردانگي جز صورت و قيافه‏اي را به ارث نبرده بودند و در صفت به كودكان بي خرد مي‏ماندند و در حقيقت همانند عروسان حجله نشين بودند»74، قيام كند؟
مهدي (عليه‏السّلام) كه قيام خويش را در نهايت عزّت و اقتدار آغاز مي‏كند و با هدف گسترش آيين خدا در پرتو حكومت بلا منازع الهي ادامه مي‏دهد، دشمناني كينه توزتر از خوارج و مكّارتر از معاويه لعنه‏اللّه و قدرت‏مندتر از عمروبن عبدُود پيش روي دارد و در اين ميدان، نيازمند ياوراني است كه در شجاعت و بصيرت و شيفتگي، مانند مالك و عمّار و ميثم باشند، كارگزاراني كه بازوان اجرايي حكومت‏اش باشند و عاملان اقامه‏ي عدل و بسطِ شريعتِ حيات بخش الهي در جامعه. شايستگي، توانمندي، استوار گامي و سلامت رفتاري آنان، بي گمان، مهم‏ترين نقش را در سامان يابي جامعه‏ي پس از ظهور در ابعاد مختلف ايفا خواهد كرد. به جهت كارايي و نيرومندي و شكست ناپذيري و جمع شدن بسياري از اوصاف والاي اخلاقي و اعتقادي در ايشان، هنگامي كه امام زمان (عليه‏السّلام) ظهور مي‏كند، آنان را نه فقط با نامِ يار و ياور كه با عنوان «خاصّان، و نزديكان ارج و قرب دار» براي ياري خويش فرا مي‏خواند.
در حديث مفضّل از امام صادق (عليه‏السّلام) اين طور آمده:
... فيصرخ صرخةً فيقول! «يا معاشر نقبايي و أهل خاصّتي و مَن ذخرهم الله لنُصرتي قبلَ ظهوري علي وجهِ الأرض! ائتوني طائعين...؛75 اي گروه نزديكان من و اي خاصّان من و اي كساني كه خداوند براي ياري من، بر روي زمين پيش از ظهورم، ذخيره‏شان كرده بود! با رغبت نزد من آييد...».
نكته‏ي جالب توجه ديگري كه در اين حديث شريف نمايان است، و نبايد مورد غفلت قرار گيرد، اين است كه از عبارت: «وَمن ذخرهم لنصرتي قبل ظهوري علي وجه الأرض» چنين استفاده مي‏شود كه ياران امام زمان، بايد پيش از ظهور و در دوران غيبت ساخته شوند. از اين رو، زمان پيش از ظهور را بايد فرصت تكامل روحي، اعتقادي، سياسي، فرهنگي شيعيان در جهت آمادگي براي ياري امام دوازدهم (عليه‏السّلام) دانست.
اين نكته، با بررسي احاديثي كه در اين باره به دست ما رسيده‏اند، تكميل مي‏شود؛ چرا كه در برخي از روايات، ساعت ظهور آن مُصلح كلّ، چنين گزارش شده است كه آن حضرت قبل از آن كه كنار كعبه برود و با تكيه بر آن، باصداي دل آراي خود، آغاز حكومت و قيام خويش را به گوش جهانيان برساند، در مكاني به نام ذي طوي در انتظار آن سيصد و سيزده يارِ خاصّ‏اش، توقّف مي‏كند و بعد از آمدن و پيوستن ايشان به امام خويش، امام مهدي (عليه‏السّلام) به همراه آنان به كنار كعبه رفته و ظهور و بروز خويش را اعلام مي‏كند.76
علاوه بر آن، حضرت‏اش، دست به هيچ گونه اقدام نظامي نخواهد زد، مگر آن كه حدّاقلّ ده هزار نفر هوادارِ پا در ركاب براي سپاهش جمع شوند.77
تمامي اين روايات و مطالب گهر بار نهفته در لابه‏لاي احاديث، به ما مي‏نماياند كه از جمله عوامل اساسي و غير قابل چشم پوشي در تشكيل يك حكومت جهاني كه قصد بنيان كني ريشه‏هاي ظلم و فساد و پي‏ريزي نظام آرماني تمام اولياي خدا، از آدم تا خاتم را دارد، برخورداري از ياوراني كارامد، استوار گام، نستوه، جان بر كف است كه در جريان مبارزه با سران كفر و طغيان و ستم و دگرگون ساختن اوضاعِ نابه‏هنجار جامعه‏ي بشريِ پيش از ظهور، از يگانه ذخيره‏ي الهي بر روي زمين حفاظت و حمايت، و او را در رسيدن به اهداف‏اش ياري كنند.
افزون بر اين بايد در نظر داشت كه وظيفه‏ي اين ياران، منحصر به روزهاي نخستينِ قيام امام زمان (عليه‏السّلام) كه سپاهيان حضرت‏اش در گير و دارِ مبارزه با سردمداران ستم پيشه‏ي جهان هستند، نمي‏شود، بلكه ايشان، بعد از برپايي و استقرار حكومت عدل الهي در سرتاسر گيتي، در ادامه‏ي فعّاليّت‏هاي شبانه‏روزي خويش، اداره و سرپرستي بخشي از جامعه‏ي پس از ظهور را بر عهده خواهند گرفت و در حقيقت، به منزله‏ي بازوان اجرايي حكومت امام دوازدهم (عليه‏السّلام) خواهند بود.
در حديثي امام صادق (عليه‏السّلام) مي‏فرمايد:
گويا، امام قائم (عليه‏السّلام) را بر فراز منبر كوفه مشاهده مي‏كنم كه سيصد و سيزده تن از ياران‏اش، به تعداد جنگاوران بدر، پيرامونش را گرفته‏اند. اين ياران، پرچمداران و حاكمان بر مردم در زمين از جانب خدا هستند.78
در حديث ديگري نيز امام سجّاد (عليه‏السّلام) چنين مي‏فرمايد:
إذا قام قائمنا أذهب الله عزّوجلّ عن شيعتنا العامة و جعل قلوبهم كزبرالحديد و جعل قوّة الرجل منهم قوّة أربعين رجلاً و يكونون حكّام الأرض و سنامها79؛ هنگامي كه قائم ما اهل بيت (عليهم‏السّلام)، قيام كند، خداوند متعال، حزن و اندوه را از شيعيان ما بردارد و دل‏هاي ايشان را [در ايمان [پولادين مي‏كند، و نيروي يك مرد از ايشان را به ازاي چهل مرد قرار مي‏دهد. ايشان هستند كه حاكمان بر روي زمين.
بنابراين، بر منتظراني كه اميد ظهور مهدي آل محمد (عليهم‏السّلام) را روشنايي بخشِ ديدگان و حيات‏بخش قلب‏هايشان قرار داده‏اند، واجب است كه خط مشي انتظار خويش را از ميان دستور و رهنمون‏هاي امامان هدي (عليهم‏السّلام) پيدا كرده و سرمايه‏ي عمر خويش را در راهي صرف كنند كه به طور قطع و يقين، به پي‏ريزي و برپايي حكومتِ اميد دل‏ها و مصلح دنيا مي‏انجامد.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 17:49 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس