سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
همانا ما به تو خیر کثیر عطا کردیم. پس براى پروردگارت نماز بگزار و (شتر) قربانى کن. همانا دشمن تو بىنسل و دم بریده است.
نکتهها:
آنجا که خداوند در مقام دعوت به توحید است، ضمیر مفرد به کار مىبرد، همانند «أنا ربّکم فاعبدون» (5) پروردگار شما من هستم، پس مرا عبادت کنید. «أنَا ربّکم فاتَّقون» (6) من پروردگار شما هستم، از من پروا کنید. «انّنى أنَا اللّه» (7) همانا من خداوند یکتا هستم.
همچنین درمواردى که خداوند کارى را بدون واسطه انجام مىدهد یا در مقام بیان ارتباط تنگاتنگ خالق با مخلوق است، ضمیر مفرد به کار مىرود، همانند: «و أنَا الغفور الرحیم» (8) تنها من بخشنده مهربانم. «فانّى قریب» (9) من به بندگانم نزدیکم.
اما گاهى آیه در مقام بیان عظمت خداوند و شرافت نعمت است که در این موارد ضمیر جمع همچون «اِنّا» به کار مىرود، چنانکه در این آیه مىفرماید: «اِنّا اعطیناک الکوثر» زیرا عطاى الهى به بهترین خلق خدا، آن هم عطاى کوثر، به گونهاى است که باید با عظمت از آن ی اد شود.
همچنین در مواردى که خداوند کارى را با واسطه انجام مىدهد، نظیر باران که با واسطه تابش خورشید و پیدایش بخار و ابر مىبارد، از ضمیر جمع استفاده مىشود، چنانکه مىفرماید: «وانزلنا من السماء ماءً» (10) ما از آسمان آبى فرو فرستادیم.
از میان یکصد و چهارده سوره قرآن، چهار سوره با کلمه «اِنّا» آغاز شده است: سورههاى فتح، نوح، قدر و کوثر.
«اِنّا فَتَحنا لک فتحاً مبیناً» ما براى تو پیروزى آشکار قرار دادیم.
«اِنّا ارسلنا نوحاً» ما نوح را به سوى مردم فرستادیم.
«اِنّا انزلناه فى لیلة القدر» ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.
«اِنّا اعطیناک الکوثر» ما به تو کوثر عطا کردیم.
در آغاز یکى از این چهار سوره، از حضرت نوح که اولین پیامبر اولوا العزم است و بعد از حضرت آدم، پدر دوم انسان محسوب مىشود، سخن به میان آمده است. در آغاز سه سوره دیگر، به نعمتهاى ویژهاى همچون نزول قرآن، پیروزى آشکار و عطاى کوثر، اشاره شده است. شاید می ان این چهار موضوع ارتباطى باشد که یکى رسالت اولین پیامبر اولوا العزم، دیگرى نزول آخرین کتاب آسمانى، سوّمى پیروزى مکتب اسلام و چهارمى تداوم خط رسالت و ابتر نماندن آن را بیان مىکند.
کلمه «کوثر» از «کثرت» گرفته شده و به معناى خیر کثیر و فراوان است. و روشن است که این معنا مىتواند مصادیق متعدّدى همچون وحى، نبوّت، قرآن، مقام شفاعت، علم کثیر و اخلاق نیکو داشته باشد، ولى آیه آخر سوره، مىتواند شاهدى بر این باشد که مراد از کوثر، نسل مبا رک پیامبر اکرم است. زیرا دشمنِ کینهتوز با جسارت به پیامبر، او را ابتر مىنامید و خداوند در دفاع از پیامبرش فرمود: «انّ شانئک هو الابتر» دشمن تو، خود ابتر است. بنابراین اگر مراد از کوثر، نسل نباشد، براى ارتباط آیه اول و سوم سوره، توجیه و معنایى دلپسند ن خواهیم داشت.
کلمه «ابتر» در اصل به حیوان دم بریده و در اصطلاح به کسانى گفته مىشود که نسلى از آنان به یادگار باقى نمانده باشد. از آنجا که فرزندان پسر پیامبر در کودکى از دنیا رفتند، دشمنان مىگفتند: او دیگر عقبه و نسلى ندارد و ابتر است. زیرا در فرهنگ جاهلیّت دختر لا یق آن نبود که نام پدر را زنده نگاه دارد. بنابراین جمله «انّ شانئک هو الابتر» دلیل آن است که مراد از کوثر، نسل کثیر پیامبر است که بدون شک از طریق حضرت زهراعلیها السلام مىباشد.
این نسل پر برکت از طریق حضرت خدیجه نصیب پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله شد. آرى خدیجه مال کثیر داد و کوثر گرفت. ما نیز تا از کثیر نگذریم به کوثر نمىرسیم.
فخررازى در تفسیر کبیر مىگوید: چه نسلى با برکتتر از نسل فاطمه که مثل باقر و صادق و رضا از آن برخاسته است و با آنکه تعداد بسیارى از آنان را در طول تاریخ، به خصوص در زمان حکومت بنىامیّه و بنىعبّاس شهید کردند، امّا باز هم امروز فرزندان او در اکثر کشوره اى اسلامى گستردهاند.
در زمانى که خبر تولّد دختر سبب اندوه پدر مىشد، به گونه اى که صورتش از غصه سیاه گشته و به فکر فرو مىرفت که از میان مردم فرار کند یا دخترش را زنده به گور کند: «یتوارى من القوم ام یدُسّه فى التّراب» (11) در این زمان قرآن به دختر لقب کوثر مىدهد تا فرهنگ جاهلى را به فرهنگ الهى و انسانى تبدیل کند.
بر اساس روایات، نام یکى از نهرها و حوضهاى بهشتى، کوثر است و مؤمنان از آن سیراب مىشوند. چنانکه در روایت متواتر ثقلین نیز پیامبر فرمود: «انّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض» کتاب و عترت از یکدیگر جدا نمىشوند تا آنکه در قیامت، در کنار حوض به من ملحق شوند.
کوثر الهى، به جنسیّت بستگى ندارد؛ فاطمه، دختر بود امّا کوثر شد. به تعداد کثیر بستگى ندارد؛ فاطمه، یک نفر بود امّا کوثر شد. آرى خداوند مىتواند کم را کوثر و زیاد را محو کند.
جريان معاد و زندگي پس از مرگ آن چنان پيچيده و دشوار است كه آراء متفكران بشري در باره آن، بيش از آنچه كه در باره آغاز جهان و مبدأ عالم دچار دشواري شده، به ابهام و نابساماني برخورد كرده است؛ زيرا نه تنها ماديون و منكران مبداء عالم، پاياني براي جهان قائل نبوده و منكر معادند، بلكه برخي از معتقدان به مبداء عالم و مؤمنان به آفريدگار جهان نيز در باره قيامت ترديد داشته و آن را نپذيرفتهاند و اين گذشته از پيچيدگي مسئله معاد، نكته ديگري دارد كه در انكار آن بي اثر نيست. زيرا اعتقاد به قيات و ايمان به روز جزا موجب پذيرش تعهد و مسئوليت بوده و انسان را از هوس بازي و زورمداري باز ميدارد و در برابر قوانين خاضع ميكند؛ چه اينكه انكار معاد جهت توجيه تبه كاريها و خوش گذرانيها عامل مؤثري است. بنابراين لازم است قبل از شروع در بحث پيرامون اصل معاد نقش بنيادي و سازنده آن در تهذيب نفس و تزكيه جان بيان شود و سر اصرار پيامبران بر ضرورت معاد در قبال سرسختي منكران قيامت آشكار گردد.
معاد در قران
قرآن كريم وقتي برخي از اشكالات منكران معاد را نقل ميكند و آن را حل مينمايد، ميگويد شبهه علمي مانع آنان از پذيرش معاد نيست بلكه شهوت عملي و تبه كاريهاي آنها موجب انكار آنست: ايحسب الانسان الن تجمع عظامه×بلي قادرين علي ان نسوي بنانه×بل يريد الانسان ليفجرامامه[1]، آيا انساني كه معاد را نميپذيرد، ميپندارد كه ما نميتوانيم استخوانهاي پوسيده او را گرد آوريم. آري، ميتوانيم سرانگشتان ظريف او را با همه خطوط و پيچيدگيهاي خاص كه دارد همانند اول تسويه نماييم، ولي انكار او براي نتوانستن ما نيست بلكه چون ميخواهد زندگي خود را به فجور و تباهي بگذراند و جلو او را براي هر گونه گناه باز باشد روز جزا را قبول ندارد. و فرق بين شبه علمي و شهوت عملي در فصل دوم، كه شبهات منكران معاد در آن مطرح است، بيان ميشود: … ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوايوم الحساب،[2] همانا گمراهان از راه خدا به سبب راموشي روز حساب گرفتار عذاب شديد خواهند شد.
وقتي حسابي در بين نباشد و براي هيچ كاري پاداش با كيفري مقرر نشود، اثر و بازدهي جز انحراف از راه خدا كه همراه با دشواريها است نخواهد داشت: ان الجنه خفت بالمكاره، و ان النار خفت بالشهوات،[3] بهشت پيچيده به دشواريها و دوزخ پيچيده به شهوتها است، چه اينكه اعتقاد به قيامت ضامن فضائل انساني است.
و قرآن كريم ياد معاد و حضور آن را در خاطرهها سبب تعالي روح و خلوص ايمان ميداند، زيرا در باره بندگان مخلص چنين ميگويد: انا اخلصنا هم بخالصه ذكري الدار،[4] آنان را مخلص قرار داديم به سبب وصف خالص و بي شائبهاي كه داشتند، و آن ياد قيامت است، كه د حقيقت آن جا قرارگاه و دنيا معبر و گذرگاه است.
براساس اين اهميت متقابل در فضائل و رذائل است كه هم پياكبر اكرم(ص) گذشته از استدلالهاي قاطع سوگند ياد ميكند كه معاد حق است؛ و هم منكران قيامت كه به مبداء آفرينش معتقدند ولي به ربوبيت او اعتقاد ندارد، گذشته از القاء شبهه واهي، سوگند ياد ميكنند كه معادل باطل است: و قال الذين كفروا الاتاتينا اسلاعه قل بلي ورتي …،[5] كافران گفتند كه قيامت براي مان نيست بگو سگوند به پروردگارم كه قيامت قطعاً فرا ميرسد.
و اين مضمون در سوره يونس آيه 53 و سوره تغابن آيه 7 نيز آمده است: و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت…،[6] سوگند شديد به خداوند ياد كردند كه خدا مرده را زنده نميكند.
اين موضعگيري متقابل براي آنست كه اعتقاد به معاد عامل تعهد و تقوي است ولي انكار آن موجب تبه كاري و فجور خواهد بود.
نكتهاي كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه سوگند پيامبر اكرم(ص) همانند سوگند ديگران نيست زيرا قسمهاي عادي در برابر شاهد و برهان است، چون مدعي اگر شاهد نداشت گاهي سوگند ياد ميكند ولي پيامبر گرامي كه مدعي ضرورت معاد است، نه تنها داراي شاهد قاطع است، بلكه به همان دليل قطعي قسمت ياد ميكند؛ زيرا سوگند به پروردگار يعني سوگند به مبداء پرورش جهان و عالم رشد عالم؛ و چون جهان وقتي متكامل خواهد شد كه به هدف برسد و بدون هدف خام و ناقص است؛ بنابراين لازمه ربوبيت و پروردگاري خداوند آنست كه جهان طبيعت را در پرتو پرورش خود به كمال ميرساند؛ الله الا اله الا هوليجمنكم الي يوم القيمه لاريب فيه..،[7] خداوند كه معبودي جز او نيست هر آينه شما را براي قيامت جمع ميكند و شكي در آن نيست، يعني الوهيت، اقتضاي معاد و قيامت را دارد چون در حقيقت معاد همان بازگشت به سوي مبدء است، پس ميده عالم حقيقي است كه هم «آغاز» است و هم «انجام»؛ يعني هم موجب پيدايش جهاناست و هم سبب پرورش و هدايت آنها به هدف نهايي كه همان معاد خواهد بود.
اكنون كه نقش مؤثر اعتقاد به معاد در ايجاد تعهد و تقوي روشن شد ميپردازيم به اصل بحث و آن اثبات زندگي پس از مرگ است. قرآن كريم به مقتضاي آية شريفه: … ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء …،[8] كتابي را كه بيان كنند همه علوم انساني و معارف سودمند بشري است بر تو نازل كرديم؛ همه معارف بشري و هر چيزي را كه در تأمين سعادت انسان سهمي دارد بخوبي تبيين كرده است؟ و از طرفي بيان يك مطلب وقتي رساخواهد بود كه بابرهان توجيه شود: يا ايهاالناس قدجاء كم برهان من ربكم…،[9] اي مردم همانا كتابي كه محتوي آن روشن و مبرهن است از سوي پروردگار شما آمد. بنابراين هم معترض جريان خلل ناپذير معاد بوده وهم دليل قاطع آن را ارائه ميدهد و ضرورت معاد را در پرتو شناخت جهان و همچنين شناخت انسان تبيين ميكند؛ يعني عالم مشهود و جهان طبيعي را آن چنان كه هست و همين طور انسان را آن چنان كه آفريده شده معرفي ميكند تا ضرورت معاد و حتمي بودن قيامت براي آنها معلوم شود، گرچه بحث پيرامون معاد جهان شامل معاد انسان نيز خواهد بود، زيرا بشر بخشي از همين جهان مشهود است ولي ويژگيهاي مخصوص او ايجاب ميكند كه بحث در باره معاد انسان جداگانه مرطرح شود و آنچه فعلاً مورد نظر است اصل جريان معاد است نه كيفيت آن.
*******************************************
ادله وجود معاد
دليل يكم
برهان حركت
هدفداري جهان سيال طبيعت
جهان طبيعت با همه پديدههاي آسماني و زميني و نيز با تمام يافتههاي معدني و گياهي و همچنين با همه موجودات حيواني و انسانيش آن چنان به هم منسجم و هماهنگي است كه يك واحد حقيقي، و نه اعتباري، را تشكيل ميدهد و اين واحد حقيقي در حركت است و هيچگونه سكون آرامشي در او نيست. و چون حركت خروج از قوه به فعل است. يعني از يك آمادگي خاص به سمت يك كمال مخصوص سير نمودن است. پس هدف و مقصد براي آن ضروري خواهد بود. يعني حركت بودن هدف محال است و اگر آن هدف نيز داراي مقصد ديگري بوده و خودش آماده رسيدن به آن هدف ديگر باشد معلوم ميشود كه هدف اول مقصد نهائي نبوده بلكه مسير و رهگذار بوده است، زيرا لازمه هدف حقيقي آنست كه متحرك با رسيدن به آن آرام شود و حركت به ثبات تبديل گردد.
بنابراين مجموع جهان حركت داراي هدف نهائي است كه با نيل به آن از قوه به فعليت رسيده و از تحول و دگرگوني رهائي يافته و آرام خواهد شد؛ و اگر بدنبال هر هدفي مقصد ديگري باشد و بعد از هر مقصودي مقصد ديگري د بين باشد، يعني سلسله اهداف بيكران بوده و به هدف نهائي نرسد، لازمهاش در حقيقت بي هدف بودن حركت است؛ چنانچه در نظام علل فاعلي اگر قبل از هر فاعلي مبدئي باشد و پيش از آن مبدأ فاعل ديرگي باشد و به فاعل نخست و مبدأ ذاتي عالم نرسد لازمهاش در واقع بي مبدأ بودن و فاعل نداشتن جهان حركت است. پس لازم است سلسله هدفها به يك هدف اصيل و نهائي ختم شود، همانطور كه سلسله فاعلها نيز ضروري است كه بك يك فاعل ذاتي و مبدأ نخست برسد؛ يعني همانطوري كه فعل بدون فاعل محال است، همچنين كار بدون هدف ممتنع ميباشد. و فرق بين آغاز و انجام در اين است كه ممكن است فعل خاصي در اثر برخورد به مانع و درگيري با مزاحم به هدف نرسد و باطل گردد ولي ممكن نيست هيچ فعلي بدون فاعل و مبدأ تاثير يافت شود، ليكن اين امتياز نسبت به مجموع جهان طبيعت فرض ندارد زيرا با توجه به اينكه مجموعه هماهنگ جهان يك واحد حقيقي است موردي براي تزاحم و درگيري نخواهد بود بلكه اين واحد منسجم بدون برخورد به مانع يقيناً به هدف ميرسد و با رسيدن به آن هدف نهائي آرام ميشود و حركت آن به ثبات خواهد شد. و چون زمان از عوارض تحليلي حركت است و در خارج عين آن ميباشد، و حركت جوهري نيز عين متحرك و همچنين زمان آن نيز عين متزمن است؛ وقتي كه متحرك به مقصد ميرسد يعني زمان به مقصد ميرسد و معنايس اينست كه زمان رأساً به ثبات مبدل ميشود.
قرآن كريم قيامت را به عنوان پايان حركت و همچنين بنام جهان قرار و آرامش ميداند: .. و ان الاخره هي دارالقرار،[10] پايان دنيا خانه آرامش است. اينكه قرآن قيامت را پايان ميداند و تنها آن را جاي قرار و آرام معرفي ميكند، براي آنست كه مقصد پايان سير است و رسيدن به هدف موجب آرامش است وتعبير قرآن ركيم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و نيز تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و نيز تعبير از آن به «موقف ثابت و آرام» و همچنين تعبير از آن به محل كه كشتي بعد از تحولها و دگرگونيهاي فراوان در آن لنگر مياندازد و آرام ميشود: ايان مرسيها.[11] نشان آن است كه معاد همان پايان جهان طبيعي است كه با نيل به هدف تحول آن پايان ميپذيرد وحركت آن به مقصد ميرسد و در نتيجه ثابت و آرام خواهد شد. و مشابه اين تعبيرها در باره خصوص انسان آمده كه: اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل.[12] و نيز تعبيري مانند اين كه «دنيا رهگذر است و آخرت جاي ثبات و قرار»، ناشن ميدهد كه دنيا مرحله قوة قيامت است و قيامت مرحلةفعليت آن، و مادامي كه در مرحله قوه است همانند كشتي حركت دارد و وقتي كه بهمرحلة فعليت رسيد آرام ميشود.
دليل دوم
برهان حكمت در اثبات معاد
از خداوند حكيم كار عبث صادر نميشود
همان طوري كه در جهان بيني توحيدي ثابت شد، عالم هستي آفريده خداوند بي نياز و حكيم است و خداوند غني محض اگر چه براي نيل به هدف چيزي را نميآفريند و محال است كاري را براي رسيدن به هدف انجام دهد ولي محال است از مبداء حكيم كار بي هدف صادر گردد. توضيح مسئله و فرق بين اين دو مطلب عبارتست از اين كه فاعل و مبداء كار اگر نيازمند باشد و غني محض نباشد،براي رفع نياز و نيل به كمال كار انجام ميدهد تا به توسط آن رفع غني صرف باشد، فرض ندارد كه كاري را جهت رسيدن به كمال انجام دهد تا به توسط عملي بخواهد نياز خود را برطرف سازد و چون خداوند غني محض و كمال نامحدود است، هرگز كاري را براي رفع نياز و نيل به كمال انجام نخواهد داد، خواه نفع مستقيم آن كار به خود او برسد و خواه به موجود ديگر، زيرا در هر دو حال مستلزم نيازمندي ذات بي نياز و نشان نقصان ذاتي خواهد بود كه عين كمال است.
حال كه از لحاظ قرآن كريم فرق ميان هدف فعل و هدف فاعل روشن شد و نيز با بيانات گذشته معلوم شد كه گرچه خداوند بي نياز كاري را براي نيل به هدف انجام نميدهد، ولي هرگز هم از خداوند حكيم كار بيهوده صادر نميشود، ميپردازيم به اين مطلب كه جهان آفرينش چون صنع مبداء حكيم است حتماً هدفي خواهد داشت كه بدون آن ناقص است و با نيل به آن كامل ميشود و سر آن اينست كه جهان مشهود يك سلسله رويدادهاي همگون از مرگ و زندگي و كمبودهاودرگيريها و محروميتها و تباهيها و تبهكاريةا و مانند اين ها است و اين خود نميتواند مطلوب حقيقي و كمال نهائي يك موجود باشد. بنابراين براي عالم هدف مخصوصي خواهد بود كه با نيل به آن كامل شدهواز ناكاميةا و تزاحمها و مانند اينها رهائي مييابد و هرگز ممكن نيست كه به آن هدف نرسد، زيرا همان طور كه در دليل اول بيان شد هيچ مانعي در بين نيست، نه مانع دروني و نه مانع بيروني، چون مجموع جهان يك واحد حقيقي است كه بايد به هدف برسد پس چيزي از درون آن مانع رسيدن به مقصد نخواهد بود؛ و چون بيش از يك مبدأ حكيم فاعل ذاتي ديگري در عالم نيست پس احتمال مانع بيروني هم منتفي ميباشد؛ يعني بيرون از جهان موجودي نيست كه بخواهد مزاحم آن شود و جلوي تكامل او را بگيرد بلكه تنها موجودي كه بيرون از جهان است و بر آن احاطه دارد مبدأ حكيمي است كه اين فعل هدفدار از او صادر شده است؛ بنابراين جهان مخلوق هم هدف دارد و هم بي گمان به آن هدف خواهد رسيد و به تعبير قرآن كريم: لاريب فيه، يعني هيچ ترديدي در وقوع قيامت، كه با تحقيق گذشته معلوم شد كه هر چند آفريدگار از هدف بي نياز است ولي هم آفرينش انسان و مانند او (جن و ملك) هدف دارد و هم مجموع نظام آفرينش: وما خلقنا السماء و الارضي و مابينهما باطلاً ذلك طن الذين كفروا،[13] ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست باطل، يعني بيهوده و بي هدف، نيافريديم اين بي هدف پنداشتن آفرينش و معاد را نفي كردن گمان كافران است: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعين،[14] ما نظام جهان را بازيچه و بي هدف نيافريديم: و ما خلقنا السموات و الارض و مابينهما الا بالحق،[15] ما آسمانها و زمين و آنچه مين آنها است جز به حق نيافرديم. يعني نظام مخلوق مصاحب و همراه با حق است و هرگز ممكن نيست باطل و بيهوده باشد، پس هدفدار است و به آن خواهد رسيد؛ و در عين حال منطق قرآن كريم اينست كه پروردگار از همه عوامل هستي بي نياز است: و من كفر فان الله غني عن العالمين.[16]
دليل سوم
برهان رحمت در اثبات معاد
پروردگار رحيم كمال هر موجودي را به او عطا ميكند
يكي از اوصاف برجسته پروردگار جهان وصف رحمت است و رحمت خداوند به معناي يك صفت عاطفي وانفعالي نيست بلكه به معني رفع نياز هر نيازمند و اعطاي كمال شايسته به هر موجود آماده و لايق ميباشد؛ و چون انسان استعداد زندگي سعادتمندانه ايدي را دارد، و به همين جهت همواره در اميد و آرزوي آن بسر ميبرد، لازمه رحمت بي كران خداوند آنست كه اين كمال شايسه را به انسان، كه مستعد دريافت آن است، عطا كند؛ و چون خداوند قادر محض و مالك مطلق است اراده او در تحقق بخشيدن به اين رحمتي نفوذي خلل ناپذير دارد، يعني چيزي مانع اراده يا تحقق يافتن مراد كه همان رحمت است نخواهد بود، بنابراين براي انسان زندگي جاودانه و ابدي در پيش است. قرآن كريم اين برهان را چنين بيان ميكند: قل لمن مافيالسموات و الارض قل لله كتب علي نفسه الرحمه ليجمعنكم الي يوم القيمه لاريب فيه،[17] بپرس آنچه در آسمانها و زمين است از آن كيست؟ بگو: از آن خدا است، خداوند بر خودش رحمت را ثبت و لازم نموده است كه همة شما را براي قيامت جمع كند و ترديدي در تحقق آن ميعادگاه نيست.
در اين آيه، ضرورت معاد و قطعي بودن قيامت را به رحيم بودن خداوندن استناد داده است؛ يعني خداوند رحيم موجود آماده را به كمال لايق خود ميرساند و آن كمال را به مستعد عطا مينمايد؛
دليل چهارم
برهان حقيقت
پروردگاري كه حق محض است هرگونه باطل را از بين ميبرد
همانطوري كه اصل تفكر و انديشيدن هرگز از بشر جدا نميشود و همواره با او همراه است اختلاف و برخورد آراء و انديشهها و نبرد مكتبها و جنگ ايدههاي هفتادو دو ملت و نديدن حقيقت و ره افسانه زدنها و خلاصه درگيري حق و باطلها همچنان بوده و هست و هر كسي مدعي است كه هيچگاه هيچكس مانند او از رخ انديشه نقاب برنداشته است؛ از طرفي هرگز نميتوان همه اين افكار را حق دانست چون روياروي يكديگرند، با آن كه هيچ انديشه حقي هرگز با انديشه حق ديگر به نبرد برنميخيزد؛ چنانكه همه اين نظرات را هم نميتوان باطل دانست چون نقيض يكديگرند و بطلان هر دوي آنها به معناي رفع دو نقيص خواهد بود كه اين خود سفسطه و انكار هر واقعيت است.
بنابراين يكي از آنها حق و ديگري باطل است ليكن تا چهرة واقعي حق روشن نشود چهرة باطل ناپديد نخواهد شد؛ و دنيا آن صلاحيت را نداشته و ندارد كه فقط ظرف ظهور حق بطور كامل شود و ديگر هيچ باطلي را در آن راه نباشد چه در اين صورت ديگر جائي براي تكليف و آزمايش وجود نخواهد داشت. پس چون اختلاف بين حق و باطل در جهان آفرينش مشهود است و حل آن اختلاف نيز ضروري است و دنيا شايسته ظهور حقيقت و برطرف شدن هر گونه باطل و خاتمه يافتن هر گونه اختلاف نخواهد بود بنابراين موقعي لازم است كه در آنجا به عمر هر گونه باطل در پرتو ظهور كامل حق پايان داده شود و دامنه خلاف و اختلاف كوتاه گردد. و همچنين بايد به اختلاف ميان ظاهر و باطن رياكاران و سالوسگران و تفاوت درون و بيرون منافقان دو چهره و دوگانگي قلب و قالب زهدمدار كه محتاله مينشينند و مكاره ميروند، پايان داد؛ و همينطور بايد به جريان كساني كه حقايق را تحريف يا كتمان كرد و فاش نميكنند و نيز به نيرنگها و فريبها و در حضور مردم جلوه كردنها و در خلوت كار ديگر كردنها خاتمه داد و اين جز به فرا رسيدن روز حقيقت ممكن نيست زيرا در آن روز باطن هر فردي آشكار و درون هر انساني هويدا و راز هر شخصي روشن و گوهر هر كسي ظاهر خواهد شد.
دليل پنجم
برهان عدالت در اثبات معاد
پروردگار به هر كاري پاداش يا كيفر ميدهد
گرچه پيامبران الهي در هدايت بشر كوششها كرده و در تهذيب جامعه انساني مجاهدتها نمودهاند ولي به اصلاح همگان توفيق نيافتند و ريشه ستم و دست تجاوز بكلي قطع نشد بلكه همواره در قبال رادمردان پارسا و وارستگان پاكدامن گروهي به شرارت پرداخته و دست به خونريزي و دامن به آلودگي و دل به تبهكاري زدهاند و در دنيا پاكان به پاداش خير نرسيده و نميرسند و تبهكاران هم به كيفر تلخ گرفتار نيامده و نميآيند.
و از طرف ديگر نه پاداش برخي از صالحان كه جز به لقاء الله نميانديشند در دنيا ممكن است، و نه كيفر بعضي از طالحان كه با گمراه نمودن نسلها و كشتار هزاران بيگناه دلي سختتر از سنگ و خوني درندهتر از گرگ و دسيسهاي همانند وسوسه اهرمن دارند در جهان طبيعت ميسور است؛ لذا حضرت اميرالمؤمنين فرمود:[18] ان الله تعالي لم يرضها ثوابا لأوليائه و لا عقابا لأعدائه، خداوند دنيا را براي پاداش دوستانش پسنديد و نه براي كيفر دشمنانش.
و اگر روزي براي رسيدگي و داوري بين آنان در جهان هستي نباشد لازمهاش برابري ظالم و عادل است و اين برابري ناموزون هرگز با عدل الهي و نظام احسن[19] عالم سازگار نخواهد بود؛ و با توجه به اينكه جزا دادن به اعمال در همين دنيا از راه تناسخ ممكن نيست، زيرا چنانكه در جاي خود بيان شده است تناسخ ممتنع است، بنابراين موقعي كه در آن جا به عمل هر فردي رسيدگي و به آن جزا داده شود لازم و تخلفناپذير خواهد بود.
دليل ششم
تجرد روح انسان در اثبات معاد
حقيقت انسان هرگز از بين نميرود و نابود نميشود
انسان باستناد آنكه خويشتن را با علم حضوري مييابد و اشياء ديگر را از راه انديشه و تفكر ادراك ميكند داراي حقيقتي مجرد و غيرمادي است بنام روح كه هرگز احكام ماده و قوانين مادي در او راه ندارد و مرگ و نابودي نيز كه از آثار و لوازم ماده است در حريم روح مجرد رخنه نميكند؛ بنابراين مرگ انسان جز رهائي روح از قفس تن و انتقال از اين جهان به عالم ديگر نخواهد بود و معاد به معني زنده نمودن روح نيست بلكه به معني تعلق جديد همان روح زنده به بدن ميباشد؛ و چون جريان تجرد روح در تبيين معاد سهم بسزائي دارد و طرح فلسفي آن در اين بحث گرچه سودمند است ولي ميسور نيست لذا بيان آن را با شواهد قرآني بسنده ميدانيم.
انسان در قرآن
قرآن كريم هدف والاي رسالت پيامبران را تهذيب نفس و تزكية جان انسان ميداند[20] و اين مهم جز با شناخت روح ميسر نيست زيرا بدون معرفت نفس چگونه ميتوان در تهذيب آن كوشيد و در تزكيه آن مجاهدت ورزيد. بنابراين نميتوان پذيرفت كه اين كتاب كه مبين تمام معارف بشري است در باب معرفت روح ساكت بوده و چيزي روشن در اين زمينه نياورده باشد زيرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه ميتواند جهان خارج از خود را بشناسد؛ و اگر قرآن انسان را به خودش معرفي نكرده باشد چگونه ميتواند جهان هستي را به وي بشناساند؛ به همين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: من عرف نفسه عرف ربه، هر كس خود را شناخت خداوند خويش را هم شناخته است و فرمود: اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه، هر كس خود را بهتر بشناسد پروردگار خويش را بهتر شناخته است؛ چه اينكه هر كس خدا را فراموش كند خود را نيز فراموش خواهد كرد: نسوا الله فانسيهم انفسهم[21]، خدا را فراموش كردند خداوند هم آنها را از ياد خودشان برد.
اكنون كه نظر قرآن كريم با شواهد گذشته دربارة روح بطور فشرده معلوم شد ميپردازيم به برخي از دلائل تفصيلي تجرد روح:
1-ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لاتشعرون[22]، درباره كساني كه در راه خدا كشته شدهاند نگوئيد مردهاند بلكه آنان زندهاند ليكن شما آگاه نيستيد.
2-ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون[23]، نپنداريد كساني كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنها در پيشگاه خداوندشان زنده و از روزي برخوردار ميباشند.
3-و من وارئهم برزخ الي يوم يبعثون[24]، يعني افرادي كه در آستانه مرگ قرار گرفتهاند در پيش روي خويش عالم برزخ و واسطه ميان دنيا و آخرت دارند كه تا روز برانگيخته شدن ادامه دارد و اين انتقال جز با تجرد روح قابل توجيه نيست؛ زيرا هر فردي در هر حالت كه بميرد، خواه چيزي از ذرات پيكرش بماند يا نماند، او به عالم برزخ منتقل خواهد شد و برزخ كه از آن به عالم قبر نيز تعبير ميشود زندگي متوسط بين دو عالم ميباشد و مرگ يك مرز عدمي مابين دنيا و آخرت نيست كه انسان با مردن معدوم و سپس در معاد زنده شود.
4-وقالوا اذا ضللنا فيالأرض اءنا لفي خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذي و كل بكم ثمم الي ربكم ترجعون،[25] منكران قيامت ميگفتند بعد از آن كه مرديم و در زمين گم و نابود شديم آيا دوباره زنده خواهيم شد؟ بلكه آنان به ملاقات پروردگارشان كافرند. در جواب بگو فرشته مرگ كه به همين منظور وكالت يافته شما را توفي ميكند، يعني شما را بصورت كامل و تام و تمام در برميگيرد، سپس بسوي پروردگارتان برگردانده ميشويد.
5- انسان تبهكار به مجرد مردن وارد شعلههاي آتش ميشود، گرچه در امواج دريائي توفنده غرق شود: مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا[26]، يعني قوم نوح در اثر تبهكاريهاي ممتد و طغيانهاي طولاني به كام طوفان فراگير غرق گشتند و وارد آتش شدند و اين همان آتش برزخي است كه در درون درياي خروشان همه مشتعل است: و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوا و عيشا…[27]، فرعونيان پس از مرگ هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه ميشوند.
و اگر روح انساني مجرد نباشد و بعد از رهائي بدن حيات ديگري با نظام خاص نداشته باشد مجالي براي عذاب نخواهد بود، مخصوصاً عذابي كه به عنوان آتش برزخي باشد كه در درون طوفان هم زبانه ميزند؛ همچنين افراد وارسته اگر در درون خرمني از آتش سوخته شوند به محض مردن و رهائي روح از بدن وارد بوستاني از بوستانهاي بهشت خواهند شد: قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذهم عليها قعود و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود[28]، گروهي از مؤمنين به ستم طاغوتيان عصر خود در كانالهائي از آتش معذب و طعمه امواج آتش شدند و با توجه به اين اصل ديني كه مؤمنان پارسا پس از مرگ به بوستانهاي بهشت برزخي منتقل ميشوند آن گروهي كه به آتش ستم طاغيان سوختند پس از مرگ بدون فاصله وارد باغستانهاي بهشت برزخ شدهاند و اين نشانه تجرد روح و حيات پايدار آنان بعد از رهائي از اين عالم و انتقال آنها به جهان ديگر با نظام مخصوص به آن عالم ميباشد.
6-ارواح انسانهائي كه به مقام شامخ اطمينان به خداوند رسيدهاند و از گزند هر گونه وسوسه فكري و آسيب هر نوع نوسان روحي و صدمه هر قسم تحير و اضطراب دروني مصون شدهاند هنگام مرگ و بعد از آن مورد خطاب خاص الهي قرار ميگيرند و خداوند سبحان به آنان ميگويد: اي جانهاي آرميده و مطمئن، بسوي پروردگارتان باز گرديد در حالي كه شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضي و خشنود است: يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه.[29]
دليل هفتم
اشتياق به زندگي جاويد
در نهاد انسان محبت زندگي جاودانه نهفته است
هر انساني در نهاد خويش بطور وضوح مييابد كه به حيات جاويد و زندگي دائم عشق ميورزد و از هرگونه زوال و نابودي رنج ميبرد و از آن ميگريزد و هرگز از اصل زندگي و جاودانه بودن آن ملالي احساس نميكند و ملالتهائي كه احياناً پيدا ميشود از اصل حيات نيست بلكه از رويدادهاي ناگواري است كه با گذشت آنها و تبديل به برخورداري از پديدههاي ملائم، آن ملالها هم برطرف خواهد شد. پس اصل اشتياق به زندگي جاويد محبوب نهاني و نهائي هر انسان است (همانند تشنگي كه در همه موجودات نباتي و حيواني و انساني وجود دارد) و چون در قلمرو تكوين و جهان حقيقت (نه پندار) هيچ چيزي باطل و بيهوده نيست بنابراين يك زندگي دائم و حيات مصون از مرگ در عالم وجود دارد كه اشتياق به آن در نهاد انسانها آرميده و علاقه به آن محبوب دروني و نهائي هر انسان خواهد بود؛ زيرا اگر يك چنين حياتي در جهان آفرينش نميبود اين اشتياق نهفته فراگير، كه هر انساني در خويشتن آن را مييابد، عاطل و بيهوده ميبود چون به حكم: كل نفس ذائقه الموت[30]، و به حكم: و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد[31]، زندگي جاويد و جيات مصون از مردن در دنيا ممكن نيست و هيچ فردي در اين عالم براي هميشه نميماند – و آنچه به عنوان آب زندگاني ناميده ميشود كنايه از ايمان و معرفت است كه بهره مؤمن عارف ميگردد، وگرنه آب زندگاني نه از آسمان ميبارد و نه از زمين ميجوشد- بنابراين وجود عالمي كه مصون از زوال و محفوظ از پديده مرگ باشد، يعني وجود قيامت كه در آن مرگ راه ندارد، ضروري و قطعي است.[32]
1-چون برهان بر محور علم حصولي است و در علم حصولي مفهوم مطرح است و هر مفهومي از مفهوم ديگر جداست، لذا هر كدام آنها ميتوانند مبداء برهان قرار گيرند، گرچه مصداق همه آنها يك حقيقت باشد.
بنابراين برهان رحمت و برهان حكمت و برهان عدالت و … از يكديگر در مقام استدلال جدايند گرچه عينيت خارجي آنها نسبت به خداوند متحد است؛ لذا در قرآن كريم هر كدام از اين اوصاف كمالي جداگانه دليل ضرورت معاد قرار داده شدند.
2-چون اسماي جزئي پروردگار تحت اسماي كلي آن ذات نامحدود واقعاند، لذا هيچكدام از آنها مبدء برهان مستقل واقع نشدند بلكه بهمان اسم كلي اكتفاء شد. مثلاً به رازق بودن يا جواد بودن و … استدلال نشد زيرا همه اينها زير پوشش رحمت مطلقه قرار دارند و شايد همين نكته باعث شده است كه در قرآن كريم اسماء جزئي بعنوان مبادي استدلال بر ضرورت معاد ذكر نشدند، يعني رازق بودن خداوند حد وسط قرار نگرفت ولي رحيم بودن آن حضرت حدوسط برهان واقع شد.
معاد از اركان جهانبيني اسلامي
يكي از اصول جهانبيني اسلامي كه از اركان ايماني و اعتقادي دين اسلام است، اصل ايمان به زندگي جاويد و حيات اخروي است. ايمان به عالم آخرت شرط مسلماني است، يعني اگر كسي اين ايمان را از دست بدهد و انكار كند از زمرة مسلمانان خارج است.
پيامبران الهي – بدون استثناء- پس از اصل توحيد، مهمترين اصلي كه مردم را به آن متذكر كردهاند و ايمان به آن را از مردم خواستهاند، همين اصل است كه در اصطلاح متكلمان اسلامي به نام «اصل معاد» معروف شده است.
در قرآن كريم به صدها آيه برميخوريم كه به نحوي از انحاء دربارة عالم پس از مرگ، روز قيامت، كيفيت حشر اموات، ميزان، حساب، ضبط اعمال، بهشت و جهنم، جاودانگي عالم آخرت و ساير مسائلي كه به عالم پس از مرگ مربوط ميشود بحث كرده است. ولي در دوازده آيه رسماً پس از ايمان به خدا از «ايمان به روز آخر» ياد كرده است.
قرآن كريم در مورد عالم قيامت تعبيرات مختلفي دارد و هر تعبيري بابي از معرفت است، يكي از آنها «اليوم الآخر» است. قرآن كريم با اين تعبير خود دو نكته را براي ما يادآوري ميكند:
الف – اينكه حيات انسان بلكه دورة جهان، مجموعاً به دو دوره تقسيم ميشود و هر دوره را به عنوان يك «روز» بايد شناخت. يكي روز و دورهاي كه اول و ابتدا است و پايان ميپذيرد (دورة دنيا)، ديگر روز و دورهاي كه آخر است و پايانناپذير است (دورة آخرت). همچنانكه در برخي تعبيرات ديگر قرآن، از حيات دنيوي به «اولي» و از حيات اخروي به «آخرت» ياد شده است.[33]
ب – ديگر اينكه هم اكنون كه دورة اول و نخستين حيات را طي ميكنيم و به دورة دوم و روز دوم نرسيدهايم و از ما پنهان است، سعادت ما در اين روز و آن روز به اين است كه به آن دوره و آن روز «ايمان» پيدا كنيم. سعادت ما در اين روز، از آن جهت بسته به اين ايمان است كه ما را متوجه عكسالعمل اعمال ما ميكند و ميفهميم كه اعمال و رفتار ما از كوچكترين انديشهها و گفتارها و كردارها و خلق و خويها گرفته تا بزرگترين آنها مانند خود ما روز اول و روز آخر دارند. چنين نيست كه در روز اول پاين يابند و معدوم گردند، بلكه باقي ميمانند و در روزي ديگر به حساب آنها رسيدگي ميشود، پس كوشش كنيم كه خود را و اعمال و نيات خود را نيكو سازيم و از انديشهها و كارهاي بد پرهيز نمائيم و به اين ترتيب همواره در راه نيكي و نيكخوئي و نيكرفتاري گام برداريم. و اما سعادت ما در آن روز، از آن جهت بسته به اين ايمان است كه چنانكه بعداً خواهيم گفت ماية حيات سعادتآميز يا شقاوت آلود انسان در آن جهان اعمال و رفتار او در اين جهان است. اين است كه قرآن كريم، ايمان به آخرت يا روز آخر را براي سعادت بشر يك امر حتمي و لازم ميشمارد.
منبع و منشأ ايمان به حيات اخروي
منبع و منشأ ايمان به زندگي جاويد و حيات اخروي، قبل از هر چيز ديگر، وحي الهي است كه وسيلة پيامبران به بشر ابلاغ شده است.
بشر پس از آنكه خدا را شناخت و به صدق گفتار پيامبران ايمان آورد و دانست كه آنچه به عنوان وحي ابلاغ ميكنند واقعاً از طرف خداست و تخلفناپذير است، به روز قيامت و حيات جاويد اخروي كه همة پيامبران ايمان به آنرا مهمترين اصل پس از توحيد معرفي كردهاند، ايمان پيدا ميكند.
از اين رو درجة ايمان هر فرد به حيات اخروي از طرفي بستگي دارد به درجة ايمان او به «اصل نبوت» و صدق گفتار پيامبران و از طرف ديگر بستگي دارد به اينكه سطح معارف انسان تا چه حد بالا باشد و تصورش از امر معاد و عالم آخرت چه اندازه صحيح و معقول و خردپسند باشد و تصورات جاهلانه و عاميانه در آن راه نيافته باشد.
البته علاوه بر راه وحي الهي كه وسيلة پيامبران به بشر ابلاغ شده است يك عده راههاي ديگر، و لااقل قرائن و علائم ديگر، براي اعتقاد و ايمان به معاد وجود دارد كه نتيجة تلاشهاي فكري و عقلي و علمي خود بشر است و حداقل، تأييدي براي صحت سخن پيامبران در امر معاد و عالم آخرت شمرده ميشود. آن راهها عبارتند از:
1-راه شناخت خدا
2-راه شناخت جهان
3-راه شناخت روح و نفس انسان
ما فعلاً به اين راهها كه بحث در آنها مستلزم پيش كشيدن يك سلسله بحثهاي علمي و فلسفي است كاري نداريم و تنها از طريق وحي و نبوت وارد مطلب ميشويم. ولي نظر به اينكه در خود قرآن به اين راهها تصريح يا اشاره شده است، ما در بخشي كه بعداً تحت عنوان «استدلالهاي قرآن دربارة جهان ديگر» ذكر خواهيم كرد به اين راههاي سه گانه اشاره خواهيم كرد.
مسائلي كه لازم است مورد بحث قرار گيرد تا آنكه مسألة زندگي جاويد و حيات اخروي از نظر اسلام روشن شود، امور ذيل است:
ماهيت مرگ
زندگي پس از مرگ
عالم برزخ
قيامت كبري
رابطه و پيوستگي زندگي دنيا با زندگي پس از مرگ
تجسم و جاويداني اعمال و آثار و مكتسبات انسان
وجوه مشترك و وجوه متفاوت زندگي اين جهان و زندگي آن جهان
استدلالهاي قرآن دربارة جهان ديگر.
ماهيت مرگ
مرگ چيست؟
آيا مرگ نيستي و نابودي و فنا و انهدام است يا تحول و تطور و انتقال از جائي به جائي و از جهاني به جهاني؟
اين پرسشي است كه همواره براي بشر مطرح بوده و هست و هر كس مايل است پاسخ آن را مستقيماً بيابد و يا به پاسخي كه داده شده ايمان و اعتقاد پيدا كند.
ما مسلمانان به حكم اينكه به قرآن كريم ايمان و اعتقاد داريم، پاسخ اين پرسش را از قرآن كريم ميگيريم و به آنچه در اين زمينه گفته است ايمان و اعتقاد داريم.
قرآن كريم پاسخ ويژهاي با تعبير خاصي دربارة ماهيت مرگ دارد. قرآن در اين مورد كلمة «توفي» را به كار برده و مرگ را توفي خوانده است.
توفيو استيفاء هر دو از يك مادهاند (وفاء)، هرگاه كسي چيزي را به كمال و تمام و بدون كم و كسر دريافت كند و به اصطلاح آنرا استيفاء نمايد در زبان عربي كلمة توفي را به كار ميبرند «توفيت المال» يعني تمام مال را بدون كم و كسر دريافت كردم. در چهارده آيه از آيات قرآن كريم اين تعبير در مورد مرگ آمده است. از همة آنها چنين استنباط ميشود كه مرگ از نظر قرآن تحويل گرفتن است، يعني انسان در حين مرگ، با تمام شخصيت و واقعيتش در تحويل مأموران الهي قرار ميگيرد و آنان انسان را دريافت ميكنند. از اين تعبير قرآن مطالب زير استنباط ميشود:
الف – مرگ نيستي و نابودي و فنا نيست، انتقال از عالمي به عالم ديگر و از نشئهاي به نشئهي ديگر است و حيات انسان به گونهاي ديگر ادامه مييابد.
ب – آنچه شخصيت واقعي انسان را تشكيل ميدهد و «من» واقعي او محسوب ميشود، بدن و جهازات بدني و هر چه از توابع بدن به شمار ميرود نيست، زيرا بدن و جهازات بدني و توابع آنها به جائي تحويل نميشوند و در همين جهان تدريجاً منهدم ميگردند. آن چيزي كه شخصيت واقعي ما را تشكيل ميدهد و «من» واقعي ما محسوب ميشود همان است كه در قرآن از آن به «نفس» و احياناً به روح تعبير شده است…
ج – روح يا نفس انسان كه ملاك شخصيت واقعي انسان است و جاودانگي انسان به واسطة جاودانگي او است از نظر مقام و مرتبه وجودي در افقي مافوق افق ماده و ماديات قرار گرفته است. روح يا نفس، هر چند محصول تكامل جوهري طبيعت است، اما طبيعت در اثر تكامل جوهري كه تبديل به روح يا نفس ميشود، افق وجوديش و مرتبه و مقام واقعيش عوض ميشود و در سطح بالاتري قرار ميگيرد، يعني از جنس عالمي ديگر مي شود كه عالم ماوراء طبيعت است. با مرگ، روح يا نفس به نشئهاي كه از سنخ و نشئة روح است منتقل ميشود و به تعبير ديگر هنگام مرگ آن حقيقت مافوق مادي باز ستانده و تحويل گرفته ميشود.
قرآن كريم در برخي آيات ديگر كه دربارة خلقت انسان بحث كرده و مربوط به معاد و حيات اخروي نيست، اين مطلب را گوشزد كرده كه در انسان حقيقتي هست از جنس و سنخ ماوراء جنس آب و گل. دربارة آدم اول ميگويد: و نفخت فيه من روحي[34] از روح خود در او دميدم.
مسألة روح و نفس و بقاء روح پس از مرگ از امهات معارف اسلامي است، نيمي از معارف اصيل غيرقابل انكار اسلامي بر اصالت روح، و استقلال آن از بدن و بقاء بعدالموت آن استوار است. همچنانكه انسانيت و ارزشهاي واقعي انساني بر اين حقيقت استوار است و بدون آن، همة آنها موهوم محض است.
تمام آياتي كه صريحا زندگي بلافاصله پس از مرگ را بيان ميكنند – كه نمونههائي از آنها در اينجا آورده و ميآوريم – دليل است كه قرآن روح را واقعيتي مستقل از بدن و باقي بعد از فناي بدن ميداند.
برخي ميپندارند كه از نظر قرآن، روح و نفسي در كار نيست، انسان با مردن پايان ميپذيرد، يعني پس از مرگ شعور و ادراك و سرور و رنجي در كار نيست تا آنگاه كه قيامت كبرا به پا شود و انسان حيات مجدد بيابد، تنها آن وقت است كه انسان بار ديگر خود را و جهان را مييابد.
ولي آياتي كه صريحاً حيات بلافاصله پس از مرگ را بيان ميكند دليل قاطعي است بر رد اين نظريه.
اين گروه ميپندارند دليل قائلين به روح آية كريمة قل الروح من امر ربي است و ميگويند: در قرآن مكرر نام روح به ميان آمده در حاليكه مقصود چيز ديگر است. اين آيه نيز همان معني را طرح كرده كه در آن آيات طرح شده است.
اين گروه نميدانند كه دليل قائلين به روح اين آيه نيست، در حدود بيست آية ديگر است. تازه اين آيه به كمك آيات ديگري كه ذكر روح در آن آيات آمده كه برخي به صورت مطلق (روح) و بعضي به صورتهاي مقيد: روحنا، روحالقدس، روحي، روحا من امرنا و غيره آمده است و از آن جمله در مورد انسان با تعبير و نفخت فيه من روحي آمده است نشان دهندة اين است كه از نظر قرآن حقيقتي وجود دارد برتر از ملائكه و برتر از انسان به نام روح، ملائكه و انسانها، واقعيت «امري» يعني روح خويش را از فيض او به اذن پروردگار دارند. يعني مجموع آيات روح به ضميمة آية «و نفخت فيه من روحي» كه دربارة انسان آمده است نشان ميدهد كه روح انسان واقعيتي غيرمادي دارد.[35]
تنها قرآن نيست كه اصالت روح را در آيات متعدد خود تأييد كرده است، در حد تواتر در كتب حديث و دعا و نهجالبلاغه از جانب رسول اكرم و ائمة اطهار اين مطلب تأييد شده است. حقيقتاينست كه انكار روح، يك انديشة كثيف متعفن غربي است كه از حسيگرائي و ما ديگرائي غربي سرچشمه ميگيرد و متأسفانه دامنگير برخي پيروان با حسن نيت قرآن هم شده است.
پس از مرگ؟
آيا انسان پس از مرگ، يك باره وارد عالم قيامت ميشود و كارش يكسره ميگردد؟ و يا انسان در فاصلة مرگ و قيامت يك عالم خاصي را طي ميكند و هنگامي كه قيامت كبرا به پا شد وارد عالم قيامت ميگردد (و البته اين را هم ميدانيم كه تنها خدا ميداند كه قيامت كبرا كي به پا ميشود. حتي پيامبران نيز از اين مطلب اظهار بياطلاعي كردهاند).
مطابق آنچه از نصوص قرآن كريم و اخبار و روايات متواتر و غيرقابل انكاري كه از رسول اكرم و ائمة اطهار رسيده است استفاده ميشود، هيچكس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قيامت كبرا نميشود، زيرا قيامت كبرا مقارن است با يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي كلي در همة موجودات زميني و آسماني –كه ما سراغ داريم- يعني كوهها، درياها، ماه، خورشيد، ستارگان، كهكشانها. هنگام قيامت كبرا هيچ چيزي در وضع موجود باقي نميماند. به علاوه در قيامت كبرا اولين و آخرين جمع ميشوند و ما ميبينيم كه هنوز نظام جهان برقرار است و شايد ميليونها و بلكه ميلياردها سال ديگر نيز برقرار باشد و ميلياردها ميليارد انسان ديگر بعد از اين بيايند.
همچنين از نظر قرآن كريم، همانطور كه از آيات گذشته و يك سلسله آيات ديگر استفاده ميشود، هيچكس در فاصله مرگ و قيامت كبرا در خاموشي و بيحسي فرو نميرود. يعني چنين نيست كه انسان پس از مردن در حالي شبيه بيهوشي فرو رود و هيچ چيز را احساس نكند، نه لذتي داشته باشد نه المي، نه سروري داشته باشد و نه اندوهي. بلكه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحلهاي ديگر از حيات ميگردد كه همه چيز را حس ميكند. از چيزهائي لذت ميبرد و از چيزهاي ديگر رنج، البته لذت و رنجش بستگي دارد به افكار و اخلاق و اعمالش در دنيا. اين مرحله ادامه دارد تا آنگاه كه قيامت كبرا به پا شود، در آن هنگام در اثر يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي بينظير كه در آن واحد جهان را فرا ميگيرد و از دورترين ستارگان گرفته تا زمين ما همه مشمول آن دگرگوني ميشوند. اين مرحله يا اين عالم كه براي هر كسي يك فاصله و حد وسط ميان دنيا و قيامت ميشود پايان ميپذيرد.
پس از نظر قرآن كريم، عالم پس از مرگ، در دو مرحله صورت ميگيرد و به تعبير صحيحتر، انسان پس از مرگ دو عالم را طي ميكند، عالمي كه مانند عالم دنيا پايان ميپذيرد و «عالم برزخ» ناميده ميشود، ديگر عالم قيامت كبري كه به هيچوجه پايان نميپذيرد، اينكه بحث مختصري دربارة عالم برزخ و بحثي دربارة عالم قيامت.
عالم برزخ
اگر چيزي ميان دو چيز ديگر حائل و فاصله باشد، آن چيز را «برزخ» مينامند قرآن كريم، از زندگي پس از مرگ و قيامت كبرا با كلمة «برزخ» تعبير كرده است، در سورة مؤمنون آية 100 ميفرمايد:
حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا في ما تركت، كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون.[36]
تا آنگاه كه يكي از آنها را مرگ فرا ميرسد ميگويد: پروردگارا مرا بازگردان، باشد كار شايستهاي در زمينههائي كه نكردهام انجام دهم. ابداً، اين صرفا سخني است كه او گويندة آن است و از جلو آنها (از حين مرگ) تا روزي كه مبعوث شوند برزخ و فاصلهاي است.
اين آيه تنها آيهاي است كه فاصله ميان مرگ و قيامت را «برزخ» خوانده است. علماي اسلام از همين جا اقتباس كرده و نام عالم بعد از دنيا و قبل از قيامت كبرا را «عالم برزخ» نهادهاند.
در اين آيه از ادامه حيات بعد از مرگ، همين قدر سخن آمده است كه انسانهائي پس از مرگ اظهار پشيماني ميكنند و درخواست بازگرداندن به دنيا مينمايند و به آنها پاسخ منفي داده ميشود. اين آيه كاملاً صراحت دارد كه انسان پس از مرگ، داراي نوع حيات است كه تقاضاي بازگشت (رجوع) ميكند ولي تقاضايش پذيرفته نميشود.
آياتي كه دلالت ميكند كه انسان در فاصلة مرگ و قيامت از نوعي حيات برخوردار است و در آن حال شديداً احساس ميكند، گفت و شنود دارد، لذت و رنج و سرور و اندوه دارد و بالاخره از نوعي زندگاني سعادتآميز برخوردار است زياد است، مجموعاًدر حدود 15 آيه است كه در قرآن كريم به نحوي از انحاء يك جريان حياتي را ياد كرده است كه ميرساند انسان در فاصلة بين مرگ و قيامت از يك حيات كامل برخوردار است. اين آيات بر چند گونه است.
1-آياتي كه جريان يك سلسله گفت و شنودها ميان انسانهاي صالح و نيكوكار و يا انسانها فاسد و بدكار را با فرشتگان الهي ياد ميكند كه بلافاصله بعد از مرگ صورت ميگيرد. اين گونه آيات زياد است. آية 97 از سورة نساء و آية 100 از سورة مؤمنون كه قبلاً هر دو آيه را نقل و ترجمه كرديم، از اينگونه آيات است.
2-آياتي كه علاوه بر مضمون آيات بالا، رسماً ميگويند كه فرشتگان پس از آن گفت و شنودها به صالحان و نيكوكاران ميگويند، از اين پس از نعمتهاي الهي بهره گيريد. يعني آنها را در انتظار رسيدن قيامت كبرا نميگذارند. دو آية ذيل مشتمل بر اين مطلب است:
الف: الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلو الجنه و بما كنتم تعلمون[37]
آنانكه در حالي كه پاكيزهاند فرشتگان آنانرا تحويل ميگيرند و فرشتگان به آنها ميگويند: درود بر شما! همانا به موجب كردارهاي شايستهتان وارد بهشت گرديد.
ب: قبل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي و جعلني من المكرمين[38]
(پس از مرگ) به او گفته شد: داخل بهشت شو، او گفت: اي كاش مردم من (كه سخن مرا نشنيدند) اكنون ميدانستند كه چگونه پروردگارم مرا آمرزيد و مرا جزء بندگان مكرم خويش قرار داد.
در آيات قبل از اين آية، جريان محاورة اين مرد مؤمن (مؤمن آل يس) با قومش نقل شده كه مردم را به پيروي رسولاني كه در شهر انطاكيه مردم را به ترك پرستش غير خدا و پرستش مخلصانة خدا ميخواندند دعوت ميكند و سپس ايمان و اعتقاد خويش را اظهار ميدارد و از آنها ميخواهد كه سخن او را بشنوند و به راه او بروند.
در اين آيات ميگويد: ولي آن مردم سخن او را نشنيدند تا آنگاه كه او به جهان ديگر رفت. در آن جهان در حالي كه مغفرت و كرامت الهي را در بارة خويشتن مشاهده كرد، آرزو كرد كه اي كاش قوم من كه هنوز در دنيايند از وضع سعادتمندانة من در اين جهان آگاه ميشدند بديهي است كه همة اين جريانها قبل از قيامت كبرا است. زيرا در قيامت كبرا همة اولين و آخرين جمعند و كسي در روي زمين باقي نيست.
ضمناً اين نكته را بايد بدانيم كه آنچه پس از مرگ براي اهل سعادت آماده شده، بهشتها است نه بهشت. يعني انواع بهشتها است. بهشتها در آخرت به حسب مقامات قرب الهي متفاوتند، به علاوه همانطور كه در اخبار و روايات اهل بيت عليهم السلام رسيده است بعضي از اين بهشتها مربوط به عالم برزخ است نه عالم قيامت. عليهذا اينكه در دو آية فوق كلمة بهشت آمده است نبايد سبب اشتباه شود كه مربوط به قيامت است.
3-دستة سوم آياتي است كه در آن آيات سخني از گفت و شنود فرشتگان با انسانها در ميان نيست بلكه مستقيماً از حيات انسانهاي سعادتمند و نيكوكار يا انسانهاي بي سعادت و بدكار و تنعم دستة اول و عذاب و رنج دستة دوم در فاصلة مرگ و قيامت ياد شده است.
قيامت كبري
مرحلة دوم حيات جاويد، قيامت كبرا است. قيامت كبرا برخلاف عالم برزخ – كه مربوط به فرد است و هر فردي بلافاصله وارد عالم برزخ ميگردد – مربوط است به جمع يعني به همة افراد و همة عالم. حادثهاي است كه همة اشياء و همة انسانها را دربرميگيرد و واقعهاي است كه براي كل جهان رخ ميدهد كل جهان وارد مرحلة جديد و حيات جديد و نظام جديد ميگردد.
قرآن كريم كه ما را از حادثة بزرگ قيامت آگاه كرده است ظهور اين حادثة بزرگ را مقارن با خاموش شدن ستارگان، بي فروغ شدن خورشيد. خشك شدن درياها هموار شدن ناهمواريها، متلاشي شدن كوهها و پيدايش لرزشها و غرشهاي عالمگير و دگرگونيها و انقلابات عظيم و بي مانند بيان كرده است. مطابق آنچه از قرآن كريم استفاده ميشود تمامي عالم به سوي انهدام و خرابي ميرود و همه چيز نابود ميشود و بار ديگر جهان نوسازي ميشود و تولدي ديگر مييابد و با قوانين و نظامات ديگر كه با قوانين و نظامات فعلي جهان تفاوتهاي اساسي دارد ادامه مييابد و براي هميشه باقي ميماند.
قيامت در قرآن كريم با نامها و عنوانهاي مختلف خوانده شده است كه هر كدام نشاندهندة وضع مخصوص و نظام مخصوص حاكم بر آن است. مثلاً از آن جهت كه همة اولين و آخرين در يك سطح قرار ميگيرند و ترتيب زماني آنها از بين ميرود «روز حشر» يا «روز جمع» يا «روز تلاقي» خوانده شده است و از آن جهت كه باطنها آشكار و حقايق بسته و پيچيده باز ميشوند. «يوم تبلي السرائر» يا «روز نشور» ناميده شده است و از آن جهت كه فنا ناپذير است و جاويد است «يوم الخلود». و از آن جهت كه انسانهائي سخت در حسرت و ندامت فرو ميروند و احساس غبن ميكنند كه چرا خود را براي چنين مرحلهاي آماده نكردهاند «يوم الحسره» يا «يوم التغابن» از آن جهت كه بزرگترين خبرها و عظيمترين حادثهها است «نبأ عظيم» خوانده شده است.
مطلب بسيار عمده و اساسي كه كتب آسماني ما را بدان توجه دادهاند، پيوستگي اين دو زندگي است. اين دو حيات از يكديگر جدا نيست، بذر ان حيات در اين حيات به دست خود انسان كاشته ميشود و سرنوشت آن حيات در اين حيات به وسيلة خود انسان تعيين ميگردد.
ايمان و اعتقاد پاك و درست و مطابق با واقع، و (جهان بيني واقع بينانه) خلق و خوي پاكيزه و انساني و منزه از حسادتها، مكرها، حقه و كينهها غل و غشها، نيز اعمال صالح كه در جهت تكامل فرد و جامعه صورت گيرد؛ خدمتها، اخلاصها و امثال اينها سازندة يك حيات سعادتمندانة حاويد است براي انسان. بر عكس، بي ايمانيها، بي اعتقاديها، باورهاي غلط، خلق و خويهاي پليد، خودخواهيها، خود پرستيها، خودبينها، ظلمها، ستمها رباكاريها، رباخواريها، دروغ، تهمت، خيانت، غيبت، سخن چيني، فتنهانگيزي، امتناع از عبادت و پرستش خالق و امثال اينها موجب حيات بسيار شقاوت آلود براي انسان در جهان آخرت است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله در تعبير جالب خود قرمود: الدنيا مزرعه الاخره دنيا كشتگاه آخرت است. هر تخم بدي يا نيكي در دنيا بكاريد در آخرت برداشت خواهيد كرد. همانطور كه محال است انسان جو بكارد و گندم برداشت كند و يا خار بكارد و گل بچيند، حنظل بكارد و درخت خرما سبز شود، محال است كه انسان در دنيا انديشة بد، خلق و خوي بد، عمل و كردار بد داشته باشد و در آخرت سود بگيرد.
از قرآن كريم و اخبار و روايات پيشوايان ديني چنين استنباط ميشود كه نه تنها انسان باقي است و جاويد ميماند، بلكه اعمال و آثار انسان نيز به نحوي ضبط و نگهداري ميشود و از بين نميرود و انسان در نشئة قيامت تمام اعمال و آثار گذشتة خود را «مصور» و «مجسم» ميبيند و مشاهده ميكند. اعمال و آثار خوب با صورتهاي بسيار زيبا و جالب و لذت بخش تجسم مييابند و به صورت كانون لذت و بهجت درميآيند و آما آثار بد انسان با صورتهاي بسيار زشت و وحشتزا و مهيب و موذي تجسم مييابند و به صورت كانون درد و رنج و عذاب درميآيند.[39]
در اينجا به ذكر سه آيه از قرآن مجيد و دو حديث از رسول اكرم (ص) اكتفا ميكنيم. اما آيات:
1-يوم تجد كل نفس ما عملت من خبر محضراً و ما عملت من سوء تودلوان بينها و بينه امدا بعيدا[40]
روزي كه انسان هر كار نيك خويش را، حاضر شده ميبيند و همچنين هر كار بد خود را، و دوست ميدارد كه ايكاش ميان او و كار بدش فاصلةزيادي ميبود.
اين آيه صراحت دارد كه انسان عين اين كارهاي نيك خويش را به صورت مطلوب و محبوب ميبيند و عين كارهاي بد خويش را مصور شده به صورتهائي ميبيند كه سخت از آنها نفرت و وحشت پيدا ميكند و دوست ميدارد از آنها فرار كند يا آنها را از او دور كنند، اما آنجا جاي فرار و يا جدا كردن عمل انسان از انسان نيست. صورت تجسم يافتة حاضر شدة عمل انسان در آن جهان به منزلة جزئي از وجود انسان است و جداشدني نيست.
هر عملي كه در دنيا انجام دادهاند در آنجا حاضر ميبينند.
مفاد اين آيه عيناًمفاد آيه پيشين است.
3-يومئذ يصدر الناس اشتاتاليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيراً يرهومن يعمل مثقال ذره شراً يره[42]
در اين روز مردم بيرون ميآيند براي آنكه (در نمايشگاه عمل) اعمالشان به آنها ارائه شود. پس هر كس به وزن يك ذره كار خير انجام دهد آن را در قيامت ميبينند و هركس كه به وزن يك ذره كار بد انجام دهد نيز آنرا در آنجا ميبيند.
وجوه مشترك زندگي دنيا و زندگي آخرت اينست كه هر دو زندگي، حقيقي و واقعي است، در هر دو زندگي انسان به خود و آنچه به خود تعلق دارد آگاه است، در هر دو زندگي لذت و رنج، سرور و اندوه، سعادت و شقاوت هست. غرائز انسان اعم از عرائز حيواني و غرائز ويژة انسان در هر دو زندگي حكمفرما است. در هر دو زندگي انسان با بدن و اندام كامل و اعضاء و جوارح زندگي ميكند. در هر دو زندگي ميكند. در هر دو زندگي فضا و اجرام هست. اما تفاوتهاي اساسي هم در كار است:
در اينجا توالد و تناسل و كودكي و جواني و پيري و سپس مرگ هست و در آنجا نيست، در اينجا بايد كار كرد و تخم پاشيد و زمينهي مساعد فراهم كرد و در آنجا بايد از تخمهاي كاشته شده و زمينههاي مساعد شده در دنيا بهرهبرداري كرد، اينجا جاي كار و عمل است و آنجا جاي نتيجهگيري و حساب پس دادن، در اينجا امكان تغيير سرنوشت از طرف خود انسان به وسيلة تغيير مسير حركت و جهت عمل هست و در آنجا نيست، در اينجا حيات آميخته است با موت، هر حياتي توأم است با مادهاي كه فاقد حيات است، و به علاوه از مرده، زنده بيرون ميآيد و از زنده مرده، چنانكه مادة بي جان در شرائط خاص تبديل به جاندار ميشود و جاندار تبديل به بيجان ولي در آنجا حيات محض حكمفرما است. ماده و جسم آن جهان نيز جاندار است، زمين و آسمانش جاندار است باغ و ميوهاش مثل اعمال و آثار تجسم يافتة انسان، جاندار است، آتش و عذابش نيز شاعر و آگاه است. در اينجا اسباب و علل و شرائط خاص زماني حكمفرما است. حركت و تكامل وجود دارد. در آنجا فقط ملكوت الهي و ارادة الهي ظهور دارد. شعور و آگاهي و بطور مطلق ديد و شنيد و درك انساني در آن جهان بسي شديدتر و نيرومندتر است و به عبارت ديگر: پردهها و حجابها در آن جهان از جلو انسان برداشته شده و انسان با بينشي دورنگر حقايق را درك ميكند چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
يعني ما پرده را از تو برگرفتيم پس ديدهات اكنون نيز است.
در اينجا خستگي و دلزدگي و ملال، خصوصاً از يكنواختي است و انسان حالت گم كردهاي را دارد كه در پي گم شدة خويش است و به هر چيزي كه ميرسد ميپندارد آنرا يافته است و به او دل خوش ميكند اما پس از چندي احساس ميكند كه «او» نيست، خسته و دلزده ميشود و به دنبال چيز ديگر ميرود، اينست كه در دنيا انسان هميشه طالب چيزي است كه ندارد و دلزده از چيزي است كه دارد. اما در جهان آخرت به حكم آنكه به آنچه كه در اعماق فطرت و شعور شخصي خود بآن دلبستگي داشته و گم شدة واقع او بوده است يعني حيات جاويد و در جوار رب العالمين باو رسيده است به هيچوجه خستگي و ملال و دلزدگي برايش پيدا نميشود. قرآن كريم به همين نكته اشاره ميكند، آنجا كه ميگويد:
لايبغون عنها حولا[44] يعني – بر خلاف دنيا – در آنجا انسانها طالب دگرگوني و وضع جديد نيستند. اينست كه اهل بهشت با آنكه الي الابد در بهشت به سر ميبرند هرگز دلزده و سير نميگردند.
و به علاوه نظر باينكه در آنجا هر چه بخواهند به ارادة الهي برايشان پيدا ميشود آرزوي آنچه ندارند آزارشان نميدهد.
گرچه از آن نظر كه ايمان و اعتقاد ما به قيامت از ايمان به قرآن و گفتار پيامبران سرچشمه ميگيرد لزومي ندارد كه در بارة قيامت به ذكر برهان و استدلال بپردازيم و يا شواهد و قرائن علم بياوريم. ولي نظرباينكه خود قرآن كريم – لااقل براي نزديك كردن مطلب به اذهان – به ذكر يك سلسله استدلالها پرداخته است و خواسته است افكار ما را از راه استدلال و به طور مستقيم هم با جريان قيامت آشنا شود. ما به طور اختصار آن استدلالها را ذكر ميكنيم.
استدلالهاي قرآن يك سلسله جوابها است به منكران قيامت، اين جوابها برخي در مقام بيان اينست كه مانعي در راه قيامت نيست و در حقيقت پاسخي است به كساني كه قيامت را امر ناشدني، فرض ميكردند. بخري آيات ديگر يك درجه جلوتر رفته و ميگويد در همين جهان چيزهائي شبيه به قيامت وجود داشته و دارد و با ديدن چنين چيزها، جاي انكار و استبعاد نيست. برخي آيات از اين هم يك درجه جلوتر رفته و وجود قيامت را يك امر ضروري و لازم و در نتيجة قطعي خلقت حكيمانة جهان دانسته است. بنابراين مجموع آياتي كه در آنها در بارة قيامت استدلال شده است، سه گروه است و به ترتيب ذكر ميكنيم.
1-در سورة يس آيه 78 ميگويد:
و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم
براي ما مثلي آورد و خلقت خود را فراموش كرد، گفت اين استخوانهاي پوسيده را كي زنده ميكند؟ بگو همانكسي كه اولين بار آ نرا ابداع كرد و او را به هر مخلوقي آگاه است.
اين آيه پاسخ به مردي از كافران است كه استخوان پوسيدهاي را در دست گرفته و آمد و آن استخوان را با دست خود نرم كرد و به صورت پودر درآورد و سپس آنرا در هوا متفرق ساخت، آنگاه گفت چه كسي ميتواند اين ذرات پراكنده را زنده كند. قرآن جواب ميدهد همان كس كه اولين بار او را آفريد.
2-گروه دوم آياتي است كه به ذكر نمونه ميپردازد. اين گروه به نوبة خود به دو دسته تقسيم ميشود:
الف: آياتي كه جريان خاصي را در گذشته شرح ميدهد كه مردهاي از نو زنده شده است، مانند آياتي كه در داستان حضرت ابراهيم آمده است كه به خداوند گفت: پرورگارا بمن چگونگي زنده كردن مردگان را بنمايان، در پاسخ او گفته شد مگر به آن ايمان نداري؟ او گفت: چرا؟ اين تقاضا براي اين است كه قلبم مطمئن گردد. به او گفته شد: چهار مرغ را بگير و سرهاي آنها را ببر و بدنهاي اينها را تكه تكه بكن و هر قسمتي را بر كوهي قرار بده و سپس آن مرغها را بخوان، خواهي ديد به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به سوي تو خواهند آمد.
ب: آياتي كه به يك امر خارق العاده و استثنائي مانند داستان ابراهيم استناد نكرده است بلكه نظام موجود و مشهود را كه همواره زمين و گياهان در فصل پائيز و زمستان ميميرند و سپس در بهار زنده ميگردند مورد استناد قرار ميدهد. ميگويد، همانطور كه مكرر در طول عمر خود مشاهده ميكنيد كه زمين پس از طراوت و حيات و شادابي به سوي مردگي و افسردگي ميرود و بار ديگر با تغيير فصل، شرائط عوض ميشود و زمين و درختان و گياهان حيات خود را از سر ميگيرند. در نظام كل جهان، جهان رو به خاموشي و سردي و افسردگي خواهد رفت، خورشيد و ستارگان همه متلاشي و پراكنده خواهند شد، تمام جهان يكسره ميميرد، اما اين مردن، هميشگي نيست، بار ديگر همة موجودات جهان زندگي را در وضعي ديگر و با كيفيتي ديگر از سر ميگيرند.
بحث ما درباره مسأله معاد است . مسأله معاد از نظر اهميت ، بعد از مسأله توحيد مهمترين مسأله ديني و اسلامي است . پيغمبران ( و بالخصوص آنچه از قرآن درباره پيغمبر ما استفاده ميشود ) آمدهاند براي اينكه مردم را به اين دو حقيقت مؤمن و معتقد كنند : يكي به خدا ( مبدأ ) و ديگر به قيامت و يا فعلا به اصطلاح معمول ما معاد مسأله معاد چيزي است كه براي يك مسلمان ايمان به آن لازم است ، يعني چه ؟ يعني در رديف مسائلي نيست كه چون از ضروريات اسلام است و ايمان به پيغمبر ضروري است ، پس ايمان به آن هم به تبع ايمان به پيغمبر ضروري است .
ما بعضي چيزها داريم كه بايد به آنها معتقد بود ، به اين معنا كه اعتقاد به آنها از اعتقاد به پيغمبر منفك نيست ، " بايد " به اين معناست نه به معني تكليف ، به معني اين است كه انفكاك پذير نيست كه انسان به پيغمبر و اسلام ايمان و اعتقاد داشته باشد ولي به اين چيز ايمان نداشته باشد . مثلا روزه ماه رمضان ، ميگويند كه روزه ماه رمضان از ضروريات اسلام است . اگر كسي روزه نگيرد و بدون عذر روزه بخورد ، اين آدم فاسق است ولي اگر كسي منكر روزه باشد ، از اسلام خارج است ، چرا ؟ براي اينكه اسلام ايمان به وحدانيت خدا و ايمان به پيغمبر است و امكان ندارد كه كسي به گفته پيغمبر ايمان داشته باشد ولي روزه را منكر باشد ، چون اينكه در اين دين روزههست از ضروريات و از واضحات است ، يعني نميشود انسان در ذهن خودش ميان قبول گفتههاي پيغمبر و منها كردن روزه تفكيك كند . ولي خود مسأله اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ايمان و اعتقاد نيست ، يعني در قرآن هيچ جا وارد نشده : " كساني كه به روزه ايمان ميآورند " .
اما گذشته از اينكه مسأله معاد و قيامت مثل روزه از ضروريات اسلام است ( يعني نميشود كسي معتقد به پيغمبر باشد ولي منكر معاد باشد ) در تعبيرات قرآن كلمه ايمان به قيامت ، ايمان به يوم آخر آمده است ، يعني پيغمبر مسأله معاد را به عنوان يك چيزي عرضه كرده است كه مردم همان طوري كه به خدا ايمان و اعتقاد پيدا ميكنند ، به آخرت هم بايد ايمان و اعتقاد پيدا كنند ، كه معني آن اين ميشود كه همين طوري كه خداشناسي لازم است ( يعني انسان در يك حدي مستقلا با فكر خودش بايد خدا را بشناسد ) در مسأله معاد نيز انسان بايد معادشناس باشد ، يعني پيغمبر نيامده است كه در مسأله معاد بگويد چون من ميگويم معادي هست شما هم بگوييد معادي هست ، مثل اينكه من گفتم روزه واجب است شما هم بگوييد روزه واجب است . نه ، ضمنا افكار را هدايت و رهبري و دعوت كرده كه معاد را بشناسند ، معرفت و ايمان به معاد پيدا كنند .
معاد ، جزء اصول دين
اينكه علماي اسلام معاد را از اصول دين قرار دادهاند ولي ساير ضروريات را از اصول دين قرار ندادهاند ، بر همين اساس است . چون خيلي اشخاص از ما اين سؤال را ميكنند ، ميگويند شهادتين كه انسان به آن مسلمان ميشود دو چيز بيشتر نيست : " اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله " . ديگر چرا مسأله معاد را جزء اصول دين قرار دادهاند ؟ خوب ، آدمي كه به پيغمبر ايمان داشته باشد ، به هر چه پيغمبر گفته ( اگر برايش ثابت شود كه پيغمبر گفته ، مخصوصا اگر ثبوتش به حد ضرورت و بداهت برسد ) ايمان پيدا ميكند ، پس ما بايد بگوييم اصول دين دو چيز بيشترنيست
( 1 ) : توحيد ، نبوت ، معاد فرع و طفيلي نبوت است ، چون ما به نبوت اعتقاد داريم و پيغمبر از معاد خبر داده ، به معاد هم اعتقاد داريم ، همين طوري كه چون پيغمبر گفتهاند نماز واجب
پاورقي :
. 1 حالا دو اصل ديگر [ عدل و امامت ] را كه شيعه ميگويند ، آن به جاي خود مسأله عليحدهاي است .
است به نماز هم اعتقاد داريم ، نماز هم از ضروريات است ، روزه هم از ضروريات است ، حج هم از ضروريات است .
اين ايراد وارد نيست ، چون علت اينكه مسلمين معاد را جزء اصول دين قرار دادها ند اين بوده كه اسلام درباره معاد يك امر علاوهاي از ما خواسته يعني نخواسته ما فقط آن را به عنوان يكي از ضروريات اسلام ، به طفيل قبول نبوت قبول كرده باشيم ، خواسته كه خود ما هم مستقلا به آن ايمان و اعتقاد داشته باشيم ، ولو مثلا ما به نبوت اعتقاد نداشته باشيم ، به معاد اعتقاد داشته باشيم . اين كه " ولو " ميگويم نه اينكه از آن صرف نظر ميكنم ، ميخواهم بگويم يك مسألهاي است كه خواسته ما مستقلا به آن ايمان داشته باشيم و لهذا قرآن استدلال ميكند بر قيامت ، استدلال نميكند بر روزه ، ميگويد روزه را پيغمبر گفته ، ولي استدلال ميكند بر قيامت ، چه آن نوع استدلالي كه پايه آن خود توحيد است ، و چه آن استدلالي كه پايه آن نظام خلقت است .
استدلالهاي قرآن بر معاد
دو نوع استدلال در قرآن هست . يك نوع استدلال بر معاد ، بر اساس توحيد است كه قرآن ميگويد ممكن نيست خدا خدا باشد ولي معادي نباشد ، يعني اگر معاد نباشد خلقت عبث است . اين خودش يك استدلال است . قرآن خواسته روي اين مطلب استدلال كند : " « ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون »" ( 1 ) . البته ما روي اين استدلالها بعد بيشتر صحبت ميكنيم ولي حالا اين مدعاي خودمان را كه " معاد از اصول دين است " ميخواهيم بگوييم روي چه حساب است . قرآن در واقع اين طور ميگويد : يا بايد بگوييد خدايي نيست ، پس خلقت و آفرينش عبث و باطل و بيهوده است ، دنبال حكمت در خلقت نبايد رفت و مانعي نخواهد داشت كه خلقت بر عبث و بيهوده باشد ، و يا اگر خدايي هست كه جهان را آفريده است معادي هم بايد باشد ، معاد متمم خلقت است ، مكمل خلقت است ، جزئي از خلقت است كه با نبودن آن خلقت ناقص است ، خلقت عبث و بيهوده است
پاورقي :
. 1 مؤمنون / 115 : [ آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را عبث آفريدهايم و به سوي ما بازگشت نخواهيد كرد ؟ ] .
يك سلسله استدلالهاي ديگر هم در قرآن هست كه همان نظام موجود و مشهود را دليل بر قيامت قرار ميدهد . در اول سوره حج و مؤمنون هست كه ايها الناس ! اگر در بعث و در قيامت شك و ريب داريد ، پس ببينيد خلقت خودتان را ، بعد خلقت خود ما را ميگويد كه شما را از نطفه آفريديم ، نطفه را از خاك آفريديم ، بعد نطفه را به علقه و علقه را به مضعه تبديل كرديم ، بعد براي مضعه استخوان قرار داديم ، بعد گوشت پوشانديم ، بعد شما را به صورت طفل در آورديم ، " « ثم انكم بعد ذلك لميتون 0 ثم انكم يوم القيامة تبعثون »" ( 1 ) همچنين كأنه همين راهي را كه تا حالا آمدهايد ادامه ميدهيد تا منتهي ميشود به قيامت .
پس سر اينكه معاد را جزء اصول دين قرار دادهاند ، نه صرف [ اين بوده كه معاد ] يكي از ضروريات دين و از توابع نبوت بوده است ، بلكه يك مسألهاي بوده كه راه استدلال بر آن لا اقل تا اندازهاي باز بوده و قرآن ميخواسته است كه مردم به مسأله قيامت [ به عنوان يك مسأله مستقل اعتقاد پيدا كنند ] .
پيوستگي زندگي دنيا و آخرت
انسان در آن دنيا آنچنان است كه اينجا خودش را بسازد ، اينجا اگر خودش را كامل بسازد آنجا كامل است ، اگر ناقص بسازد ناقص است ، اگر خودش را كور قرار بدهد آنجا كور است و اگر خودش را كر قرار بدهد آنجا كر است و اگر خودش را از صورت انسانيت خارج كرده باشد و به صورت حيواني از انواع حيوانات ديگر در آورده باشد ، در آنجا به صورت همان حيوان محشور ميشود . اين هم مسأله سوم ، يعني رابطه و پيوستگي بسيار شديد ميان زندگي دنيا و زندگي آخرت ، كه فرمود : " « الدنيا مزرعة الاخرش » " ( 2 ) . تنها اين جمله نيست ، هزارها جمله [ هست ] ، اصلا هر چه درباره معاد آمده در همين زمينه " « الدنيا مزرعة الاخرش » " آمده است . اساسا نظام آنجا با نظام اينجا فرق ميكند . اينجا نظام ما نظام اجتماعي است ، به اين معنا كه افراد واقعا در سعادت و شقاوت يكديگر شريك و مؤثرند ، يعني عمل خوب من ميتواند شما را خوشبخت
پاورقي :
. 1 مؤمنون / 15
. 2 حديث نبوي ، كنوز الحقايق ، مناوي ، باب دال .
كند و عمل بد من تأثير دارد در بدبختي شما و افراد يك اجتماع سرنوشت مشترك دارند . ولي در آنجا اصلا سرنوشت مشترك نيست ، اهل سعادت با هماند و اهل شقاوت هم با هم ، ولي آن با هم بودن غير از اشتراك داشتن در سعادت است ، اساسا اشتراكي در كار نيست ، هر كسي در وضع خودش هست بدون آنكه تأثيري در وضع ديگري داشته باشد .
اينها اموري است قطعي و مسلم و پيغمبران آمدهاند براي اينكه مردم را به اين مطلب دعوت كنند ، مخصوصا اين قسمت اخير چون جنبه تربيتي زيادتري دارد و بيشتر به مسأله دعوت مربوط است . ما ميبينيم كه در درجه اول قرآن و بعد ساير آثار ديني ما اصرار فراواني روي اين مطلب دارند كه آن دنيا دار الجزاء است ، خانه پاداش و خانه كيفر است ، پس شما مراقب عمل خودتان در اينجا باشيد . حتي قرآن تعبيري دارد كه عدهاي اين تعبير را حمل بر هيچ گونه مجاز گويي نميكنند و عين حقيقت ميدانند . تعبير اين است كه قرآن ميگويد آنچه كه شما در اين دنيا عمل ميكنيد ، عمل شما پيش فرستاده شما به دنياي ديگر است . عدهاي ميگويند اين تعبير بلاغتي است ، تعبير مجازي است ، عمل ما كه آنجا فرستاده نميشود ، عمل من يعني كار ، اين كار يك حركت است و اين حركت هم همين جا فاني و تمام ميشود . ولي عدهاي معتقدند كه هر چه در اين دنيا پيدا بشود ، صورتي در دنياي ديگر پيدا ميكند كه همين خودش يك حقيقتي در دنياي ديگر پيدا ميكند و اين تعبير قرآن راست است كه هر چه ما در اينجا عمل ميكنيم چيزي در آن دنيا ايجاد كردهايم ، پس چيزي را از اين دنيا به آن دنيا فرستادهايم .
تعبير قرآن
اين تعبير قرآن را ببينيد آيات معاد اساسا براي موعظه هم خيلي خوب است در اواخر سوره حشر ميفرمايد : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله " اي اهل ايمان ! تقواي الهي داشته باشيد ، از خدا بپرهيزيد ( هميشه گفتهايم كه كلمه " تقوا " معنايش پرهيز نيست ولي ما تعبير ديگري نداريم ) ، كه معنايش اين است كه خودتان را از غضب الهي ، از مخالفت فرمان الهي دور نگه داريد . " « و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" خيلي تعبير عجيبي است ، " « و لتنظر »" امر است : " و بايد هر نفسي و هر كسي نظر كند و دقت كند درآنچه براي فردا ميفرستند " . اين صريحترين تعبيري است كه ميشود در اين زمينه كرد . وقتي به ما ميگويد بياييد در كار و عمل خودتان مراقب باشيد ، به اين تعبير ميگويد : درباره اين چيزهايي كه براي فردا پيش ميفرستيد ، در مورد اين پيش فرستادههاي خودتان دقت كنيد ، دقيق باشيد . درست مثل آدمي كه در يك شهري هست و براي شهر ديگري كه بعدها ميخواهد برود در آنجا سكني اختيار كند ، كالايي قبلا تهيه ميكند و ميفرستد ، به او ميگويند در اين چيزهايي كه قبل از خودت داري ميفرستي ، يك دقت خيلي كاملي بكن بعد دو مرتبه ميفرمايد : " « و اتقوا الله »" باز بار ديگر از خدا بترسيد ، از نافرماني الهي پرهيز كنيد " « ان الله خبير بما تعملون »" ( 1 ) . چون اول به تعبير پيش فرستاده گفت ، دو مرتبه به تعبير خود عمل ميگويد : خدا آگاه است به اعمال شما ، يعني آنچه را شما ميفرستيد ، خدا كه آگاه است ، پس خودتان هم آگاهي كامل داشته باشيد كه خوب بفرستيد . الان اين داستان يادم آمد ، خوب است برايتان عرض كنم . من هشت سال نزد مرحوم آقاي بروجردي ( اعلي الله مقامه ) درس خوانده بودم و حقيقتا به شخص ايشان اعتقاد داشتم ، يعني خيلي اعتقاد داشتم ، واقعا او را يك مرد روحاني ميدانستم . حالا افرادي به دستگاه ايشان انتقاد داشتند كه خود من هم داشتم به جاي خود ، اما من به شخص اين مرد معتقد بودم ، يعني او را يك مرد روحاني واقعي ميديدم و مرد كاملا مؤمن و معتقد و خداترس . در همين كسالت قلبي كه ايشان پيدا كرده بودند كه منتهي به فوت ايشان شد ظاهرا سه چهار روز هم بيشتر طول نكشيد گفتند يك روزي ايشان در همان حال خيلي متأثر بود و گفت كه من خيلي ناراحتم از اينكه كاري نكردهام و ميروم . آنهايي كه دور و بري هستند خيال ميكنند در اين مسائل هم تملق گفتن خيلي خوب است [ ميگويند ] اي آقا ، شما چه ميفرماييد ؟ شما الحمدلله اينهمه توفيق پيدا كرديد ، اينهمه خدمتها كه شما كرديد كي [ كرده ] ؟ ! اي كاش ما هم مثل شما بوديم . شما كه الحمدلله كارهايي كه كرديد خيلي درخشان است . ايشان اعتنا نكرد به اين حرفها و در جواب آنها اين جمله را كه حديث است گفت : " « خلص العمل فان الناقد بصير بصير» " ( 2 ) يعني عمل را خالص بگردان كه آن كه نقد
پاورقي :
. 1 حشر / . 18
. 2 بحار ، ج / 13 ص 431 [ با اندكي اختلاف ] .
ميكند ( 1 ) ، صرافي ميكند و عمل را در محك ميگذارد ، او خيلي آگاه و بيناست ، از زير نظر او كوچكترين عمل مغشوشي بيرون نميرود ، يعني چه ميگوييد ما كار كرديم ؟ ! از كجا كه اين عملهاي ما عملي باشد كه واقعا خلوص داشته باشد ؟ براي خدا بودنش را شما از كجا اينقدر تأمين ميكنيد ؟ تعبير قرآن همين مطلب است : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" باز دو مرتبه " « و اتقوا الله »" ، دردو نوبت در پس و پيش اين جمله ، كه در آنچه پيش ميفرستيد خوب دقت كنيد . خدا را جلوي چشم ما حاضر ميكند به عنوان يك ناقد ، به عنوان يك بررسي كن ، به عنوان يك محك زن بسيار بصير و دقيق . " « ان الله خبير بما تعملون » " . بعد ميفرمايد : " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" ( 2 ) . از آن كسان نباشيد كه خدا را فراموش كردند ، خدا هم خودشان را از خودشان فراموشاند . اين هم تعبير عجيبي است . قرآن در يكي از تعبيراتش ميگويد هر كس خدا را فراموش كند اثرش اين است كه خودش را فراموش ميكند ، يعني خود واقعياش را گم ميكند ، بين خودش و خودش فاصله قرار ميگيرد ، بعد هر كاري كه ميكند براي خودش نميكند ، بدبختيها را براي خودش جلب ميكند اما خدمتها را نه براي خودش . به عنوان مثال ، آدمي كه دچار حرص و آز شديد است و به حكم حرص و آزكار ميكند ، از هر راهي شد ( از حلال ، از حرام ، از هر جا شد ) جمع ميكند و جمع ميكند ، او كه به فكر خودش است اگر حساب كند براي صد و پنجاه سال ديگر هم دارد ، در صورتي كه خودش ميداند آنچنان پير شده كه ده سال ديگر هم بيشتر نيست . اين آدمي است كه خودش را فراموش كرده است . او خيال ميكند كه براي خودش كار ميكند و در واقع نميفهمد كه اگر براي خودش هم بخواهد كار كند اين جور نبايد كار كند . " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" . اين آيه را به اين مناسبت عرض كرديم كه قرآن روي ارتباط عالم دنيا و عالم آخرت و اينكه آن جا دار الجزاء است و اينجا دار العمل ، اينجا مزرعه
پاورقي :
. 1 ناقد يعني انتقاد كن ، از اصل كلمه اصطلاح صرافي است . صراف كه سكه را به محك ميزند براي اينكه عيارش را به دست بياورد ، اين عملش را ميگويند " نقد " . اصلا نقد يعني همين عمل ، بعد اين كلمه را در جاهاي ديگر به كار بردهاند كه حافظ هم خوب ميگويد :
[ يعني ] تا بفهمند كه همه كارهايشان غلط است . . 2 حشر / . 19
است ، يوم الزرع است و آنجا يوم الحصاد ، فوق العاده تكيه كرده است و بلكه اصلا انبياء اساس و روح تعليماتشان همين است ، نظام دنيا را هم كه درست ميكنند ، به اعتبار اين است كه همين پيوستگي ميان دنيا و آخرت هست ، يعني اگر نظام دنيا نظام صحيح عادلانهاي نباشد ، آخرتي هم درست نخواهد بود ، ايندو با يكديگر اينچنين وابستگي و پيوستگي دارند ، نه اينكه تضاد دارند . از نظر قرآن سعادت واقعي بشر در دنيا و سعادت واقعي بشر در آخرت توأماند ، جدايي ندارند . آن چيزهايي كه از نظر اخروي گناه است و سبب بدبختي اخروي است ، همانهاست كه از نظر دنيوي هم نظام كلي زندگي بشر را فاسد ميكند ، حالا اگر فرض كنيم يك فرد را خوشبخت كند ولي نظام كلي افراد بشر را فاسد و خراب ميكند .
اينها خصوصياتي بود كه در آنها هيچ نميشود شك و ترديد كرد . خصوصيات ديگري هست كه بايد روي آنها بحث كرد و البته هر دستهاي هم آنها را همين طور صد در صد قطعي دانستهاند . آنها را ما بايد جداگانه بحث كنيم .
معاد و حيات اخروى يكى از حقايقى است كه متدينان، خصوصاً مسلمانان به آنمعتقدند. ما در گفتار حاضر مسائلى از قبيل اهميت اعتقاد به معاد، اثبات معاد، پاسخبه شبهات منكران، رابطه ى دنيا و آخرت، عالم برزخ و قيامت و مشخصات آنها، عقاب وثواب و مباحثى ديگر در اين زمينه را به ترتيب مورد بررسى قرار مى دهيم. در آغاز اينبحث به عنوان مقدمه به تقسيم مسائل اعتقادى مى پردازيم:
مسائل اعتقادى به دو دسته تقسيم مى شوند:
نخست، مسائل عقلى، كه از طريق عقل ثابت مى شوند و اثبات آنها با كمك نقل، مستلزمدورِ باطل است; مانند اثبات وجود خدا; زيرا اگر براى اثبات وجود خدا به نقل و كلامخدا تمسك جوييم، حجيت كلام خداوند نيز به اصل وجود خدا نيازمند است و از اين جا دورباطل آشكار مى شود.
دوم، مسائل نقلى، كه با بهره گيرى از نقل و كلام خدا و پيشوايان معصوم اثباتشدنى است; اعم از اين كه عقل قادر به اثبات آن باشد، مانند اثبات وجود معاد، ياخردگريز باشد، يعنى عقل اثباتاً و نفياً نتواند درباره ى آن داورى كند، كه ورود عقلبه آن صحنه نوعى عقل بالفضول است; مانند طبقات بهشت و جهنم.
تعريف و تعابير معاد
معاد، انتقال از عالم دنيا به عالم آخرت و تحول حيات دنيوى به حيات اخروى و بازگشت همين حقيقت انسانى نشئه ى دنيا به نشئه ى آخرت است.
قرآن كريم تعبيرات گوناگونى درباره ى عالم رستاخيز دارد; مانند: قيام الساعةروم: 12)، احياى موتى (حج: 7)، حشر (حجر)، نشر (فاطر: 9)، معاد (اعراف: 29،لقاءالله (يونس: 45)، رجوع (عنكبوت:)، يوم القيامة (انبيا: 47)، اليوم الاخر (بقره: 177)، يوم الحساب (غافر: 27)، يوم الدين (حمد)، يوم الجمع (تغابن: 9)، يوم الفصل (نبأ: 17)، يوم الخروج (ق: 42)، اليوم الموعود (بروج: 2)، يوم اليم (هود: 26)، يومعسير (فرقان: 26)، اليوم الحق (نبأ: 39)، يوم تبلى السرائر (طارق: 9)، يوْم لارَيبَ فِيهِ (آل: عمران 9)، يوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلْ اِمْتَلاَت (ق: 30)،يوْمَ يعَضُّ الظّالِمُ عَلى يدَيهِ (فرقان: 27)، يوْمَ لا ينْفَعُالظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ (مؤمن: 52)، يوْماً يجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً (مزمل: 17)، يوْمَ يفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (عبس:34)، يوْماً كانَ شَرُّهُمُسْتَطِيراً (انسان: 7)، يوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيئاً (بقره: 48)، يوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيئاً (انفطار: 19)، يوْمَ تَبْيضُّوُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ (آل عمران: 106)، يوْمَ لا ينْفَعُ مالٌ وَ لابَنُونَ (شعرا: 88)، يوْمَ يتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (نازعات: 35)، يوْمَتَجِدُ كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَير مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء (نبأ: 40)، يوْم كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَة (معارج: 4)، يوْمَ ينْفَخُ فِيالصُّورِ (انعام: 73)، يوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُابراهيم: 48.
تأثير اعتقاد به معاد در زندگى انسان
اعتقاد به معاد، مانند اعتقاد به توحيد و نبوت، تأثير و نقش اساسى و تعيين كنندهاى در سرنوشت انسان و ترسيم خط مشى جنبه هاى مختلف حيات بشرى دارد; از اين رو،داراى اهميت فوق العاده اى است. به مواردى از اين تأثيرات توجه مى كنيم:
1. تأثير اعتقاد به معاد در انسان شناسى: يكى از مسائلى كه در انسان شناسى مطرحاست اين است كه آيا انسان هويتى نامحدود دارد، يا موجودى محدود و متناهى است؟ آيامى تواند براى خود مسيرى نامحدود و غير متناهى داشته باشد؟ مؤمنان به معاد براىآدمى حيات جاويدان قايل اند; از اين رو مسير و غايت او را نيز نامتناهى مىدانند.
نكته ى قابل توجه آن كه يكى از شبهاتى كه پاره اى از متفكران غربى، در مقامارتباط بين انسان و خداوند، گرفتار آن شده اند، چگونگى ارتباط موجودى متناهى مانندانسان، با موجود نامتناهى، يعنى خداوند تبارك و تعالى است. اعتقاد به معاد اين شبههرا رد مى كند; زيرا طبق اين عقيده انسان حياتى ابدى دارد، پس زندگى او نامتناهىاست; در نتيجه بين او و خداوند سنخيت وجود دارد;
علاوه بر اين، اگر خداوند هويتى نامحدود دارد، پس مظهر او نيز مى تواند نامتناهىباشد.
2. تأثير اعتقاد به معاد بر ارزش ها و آرمان هاى انسان: انسانى كه اعتقادى بهحيات جاويدان نداشته باشد، گرچه آرمان گرا باشد و عدالت، ايثار، احسان و مانند اينها را نيكو و پسنديده بداند و ظلم و جور و غيره را زشت و قبيح بشمارد، ارزش خواهىاو محدود به عالم دنياست; از اين رو، هيچ گاه نمى تواند به اين سؤال پاسخ دهد كهچرا بايد انسان خوبى بود و به ارزش هاى اخلاقى عمل كرد; و از همه مهم تر، فلسفه ىزيستن است، كه در ميان فيلسوفان شرق و غرب مطرح شده است; مسئله ى مهمى كهاگزيستانسياليست ها بيش از ديگران به آن پرداخته اند. آلبر كامو در كتاب فلسفه ىپوچى، از فلسفه ى زيستن چنين مى پرسد كه آيا زندگى به زحمتش مى ارزد؟ بسيارى ازانسان هاى بى دين يا ضعيف الايمان، كه جز دنيا و دنياپرستى چيز ديگرى در مخيله ىآنها نمى گنجد، گرفتار پوچى گرى و گرايش هاى نهيليستى اند. اعتقاد به معاد و حياتاخروى فلسفه ى زندگى انسان را تبيين مى كند و هرگونه شبهه اى را در اين زمينه برطرفمى نمايد.
3. تأثير اعتقاد به معاد بر فرهنگ هاى انسانى: فرهنگ و سنت و دين دارى و تفاوتفرهنگ هاى انسانى و اصيل با فرهنگ هاى بيگانه و مبارزه با تهاجم فرهنگى از مباحثبسيار جدى بشريت امروز است. نهضت هاى ملى گرا در جريان مشروطه در ايران، فرهنگاسلامى را، با استناد آن به اعراب عربستان، فرهنگى بيگانه و مهاجم براى فرهنگ اصيلايرانى مى شمردند. امروزه بسيارى از فرهنگ هاى غربى و شرقى و فرهنگ هاى مبتذل «رپ» و «هوى متاليك» كه با فرهنگ اصيل اسلامى تعارض عميقى دارند، فرهنگ مهاجم و بيگانهخوانده مى شوند.
تفاوت اين دو نگرش به تعريف انسان و مبدأ و مقصد و مسير زندگى او برمى گردد. اگرما انسان را موجودى الهى و يكى از مظاهر حق تعالى بدانيم، كه با هدف قرب و نزديكىبه موجود بى نهايت، يعنى خداوند سبحان، از ديار عدم پا به عرصه ى وجود نهاد و بعداز چند صباحى به عالمى ابدى منزل مى گزيند، در اين صورت، فرهنگ اصيل اسلامى فرهنگدوست و آشناست، گرچه از سرزمين بيگانه برخيزد، و غير آن، فرهنگ بيگانه و مهاجم است،اگر چه از سرزمين خود بجوشد.
4. پشتيبانى اعتقاد به معاد از قوانين اجتماعى، حقوقى و اخلاقى: اعتقاد به معادو حساب و كتاب اخروى ضمانت اجرايى مناسبى براى قوانين اجتماعى، حقوقى و اخلاقى است. همان گونه كه مؤمنان به قيامت بدون اجبار و تهديد به عبادت خدا مشغول مى شوند، بدونهيچ گونه دغدغه اى به پرداخت حقوق ديگران نيز اقدام مى كند.
5. تأثير اعتقاد به معاد بر اعمال انسان: ارتباط اعتقاد به قيامت و عمل آدمى،ارتباطسبب و مسبب است و هر اندازه ايمان به آن حقيقت بيش تر و شديدتر باشد، دقتانسان در عمل بيش تر است; زيرا عمل انسان موجب پاداش و كيفر در قيامت مى شود.
منابع :
معاد
متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري
چاپ اول : 12 بهمن 1373
ناشر : انتشارات صدرا ( با كسب اجازه از شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد)
براي معنوي کردن زندگي و آگاه شدن از بعد باطني آن، انسان بايد به آداب ديني توسل جويد که ماهيت آن ايفاي شکلي مقدس بر امواج اقيانوس چندگانگي به منظور نجات انسان و بازگرداندن او به ساحل وحدت است. آداب و ارکان اسلام، براي مثال نماز يوميه، روزه، حج ، زکات، و جهاد ابزاري براي تقديس کردن زندگي دنيوي انسان به شمار رفته و او را قادر مي سازد تا به مثابه مخلوق زندگي کند . اما اين آداب محدود به شکل خارجي خود نمي شود، بلکه اين آداب شامل ابعاد و سطوح باطني مي شود که انسان بنا بر درجه ايمان خود به آن نائل شده و باعث شده تا او بتواند کيفيت فضيلت و احسان خود را تقويت کند.
نماز يوميه از بنيادي ترين آداب اسلام به شمار مي رود. نماز به دنبال وضو و اذان اقامه مي شود که اين دو در برگيرنده نمادهاي ژرف ديني هستند. شکل اقامه نماز يوميه به طور مستقيم از سنت پيامبر اکرم (ص) گرفته شده است و نماز يوميه از مهمترين اعمال ديني محسوب مي شود چرا که پيامبر اسلام (ص) فرمود: روز رستاخيز اولين چيزي که درباره آن از انسان سوال مي شود نماز اوست. اگر نماز او بي عيب باشد او رستگار خواهد شد، اما در غير اين صورت او به رستگاري دست نخواهد يافت. نماز بر وجود روزانه بشر صحه گذاشته، براي زندگي او نواي خاصي تعريف کرده و پناهي را در طوفان زندگي در اختيارش قرار مي دهد تا او را از گناهان در امان گيرد. اقامه نماز جزء اعمال واجب بوده و تاثير آن بر جامعه اسلامي و نفس تک تک مسلمانان فراتر از توصيف زباني است. معناي نماز تنها از طريق بررسي شکل ظاهري و تاثير آن در جامعه اسلامي بدست نمي آيد ، حتي اگر اين کنکاش در بالاترين سطح ممکن صورت گيرد. انسان از طريق درجه احسان وهمچنين برکاتي که در اشکال معنوي نماز وجود دارد مي تواند به واسطه همان شکل ظاهري به معناي باطني نماز دست پيدا کند. پيامبردر سايه کلمات و حرکاتي که خود انعکاس حالات دروني وي هستند به معناي واقعي عبوديت وقرب دست پيدا مي کرد که اين معنا سفر دروني پيامبر را به الوهيت( معراج) توصيف مي کند. معراج درعين حال حقيقت باطني نمازها و حقيقت معنوي در اسلام است.
زندگي معنوي در اسلام بيش از هر چيز ديگري بر اساس قدرت نماز و دعا و برکاتي است که نمازگزاران گوناگون به زبان مقدس عربي آن را اقامه مي کنند. نماز به نوبه خود به مثابه قشري معنوي است که انسان را از دنياي ظاهر و انتزاع حفظ کرده و به وحدت و باطن هدايت مي کند و سرانجام با مرکز دل و نوايي که زندگي تعيين کرده يکي مي شود. همين فرآيند باطني کردن درمورد ديگر آداب و ارکان اسلام نيز رخ مي دهد.
فضايل نماز
پيش از هر چيز خوب است بدانيم که نماز بعد از واقعه اسري و معراج نبي کريم (صلعم) فرض گرديده نخست از جانب خداوند متعال پنجاه وقت نماز در شبانه روز تعيين شده بود و بعد از بار بار رفت و آمد و درخواست حضرت پيغمبر (صلعم) براي کم کردن، نماز از پنجاه وقت به پنج وقت تخفيف يافته و خداوند کريم به آن حضرت (صلعم) فرموده است که هر يک از امتانِ تو اين پنج وقت نماز را ادا کند ثواب همان پنجاه وقت را به او خواهيم داد پس اگر از ما يک وقت قضا شود گويا ده وقت نماز را از دست داده ايم. خداوند متعال در کلام پاک خود ميفرمايد:
حفاظت کنيد بر همه نمازها خصوصاً بر نماز ميانه و بايستيد براي خدا فرمانبردارندگان در اين آيت آفريدگار جهان حکم فرموده است که بر نمازها حفاظت کنيد يعني نماز را دره وقت آن ادا کنيد و نگزاريد قضا شود. و از نماز وسطي بيشتر علماﺀ مراد نماز عصر را گرفته اند زيرا که در حديث آمده و در وسط نمازها هم واقع است. و بعضي نماز بامداد را و بعضي نماز ظهر را مراد گرفته اند. و در حديث است که در نماز ظهر چون هوا بسيار گرم ميشد بعضي از حاضر شدن به مسجد کوتاهي ميکردند.
اين آيت نازل شد و اما جمله دوم اين آيت قُومُو قانتين را بعضي مفسرين بر ... صلولله قا يمين ... تفسير کرده اند، يعني نماز را بخوانيد براي خدا در حاليکه ايستاده باشيد. و اين را بايد دانست که فرمان خداوندي براي منفعت خود ما است و اگر نه به نماز ما چه احتياجي دارد. نماز بخوانيم به خداوند فايده اي نميرسد و اگر نه خوانيم باو ضرر نميرسد، بلکه ضرر آن به خود ما ميرسد. اين لطف خداوند مهربان است که راه فايده را بما نشان ميدهد. پس بايد که راه فايده خود را در پيش گرفته بر نمازها مواظبت کنيم و تا جايکه گنجايش دارد ترک نکنيم. مثلاً اگر کسي مريض است و استاده نماز خوانده نميتواند بايد نشسته بخواند، و اگر نشسته هم نتواند بايد به پهلوي راست دراز کشيده ره به قبله نمايد و يا خود را به پشت بيندازد و پا هاي خود را بطرف قبله دراز کرده و بالشتي زير سر نهد تا روي او متوجه قبله گردد سپس به اشاره سر نماز بخواند. در صورتيکه به اشاره هم نماز خوانده نتواند پس نماز او تأخير ميگردد تا وقتيکه صحت يابد و سپس نماز هاي که از او قضا شده ادا نمايد و نماز از او ساقط نميشود.
نماز در كلام علىعليه السلام
حضرت علىعليه السلام بارها در نهجالبلاغه از نماز و ياد خدا سخن به ميان آورده كه در كتابى به نام «نماز در نهجالبلاغه» گردآورى شده است. ما در اينجا جملاتى را در مورد فلسفه ذكر و ياد خدا كه مهمترين مصداقش نماز است از آن حضرت نقل مىكنيم: مىفرمايد: «اِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَالْوَقَرَة وَ تُبْصِرُ بِه بَعْدَ العَشوة» (31) خداوند ذكر و يادش را صيقل روحها قرار داد تا گوشهاى سنگين با ياد خدا شنوا و چشمهاى بسته با ياد او بينا شوند.
آنگاه حضرت در مورد بركات نماز مىفرمايد:
«قَدْ حَفَّتْ بِهِم المَلائِكَة وَ نُزّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَه وَ فُتِحَتْ لَهُم اَبْوابَ السَّماءِ وَ اُعِدَّتْ لَهُم مَقاعِدَ الكِرامات» فرشتگان آنان را در بر مىگيرند و آرامش بر آنان نازل مىشود، درهاى آسمان بر آنان گشوده و جايگاه خوبى برايشان آماده مىشود. در خطبهاى ديگر مىفرمايد:
«و اِنَّها لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَق وَ تُطلِقُها اِطْلاقَ الرَّبَق» (32) نماز گناهان را مثل برگ درختان مىريزد و گردن انسان را از ريسمان گناه آزاد مىكند. آنگاه در ادامه، تشبيهى جالب از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نقل مىفرمايد كه: نماز همچون جوى آبى است كه انسان روزى پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد، آيا ديگر آلودگى باقى مىماند؟
در خطبه 196 گوشههايى از مفاسد اخلاقى همچون كبر و سركشى و ظلم را برمىشمرد و سپس مىفرمايد: درماين اين مفاسد نماز و روزه و زكات است. آنگاه در مورد آثار نماز مىفرمايد:
«تَسْكيناً لِاَطْرافِهِم، تَخْشيعاً لِاَبْصارِهِم، تَذْليلاً لِنُفُوسِهِمْ، تَخْفيضاً لِقُلُوبِهِم، اِزالَةً لِلْخَيْلاءِ عَنْهُم اِنْ اَوْ حَشَتْهُم الْوَحْشَة آنَسَهُمْ ذِكْرك» نماز به همه وجود انسان آرامش مىبخشد، چشمها را خاشع و خاضع مىگرداند، نفس سركش را رام، دلها را نرم و تكبر و بزرگمنشى را محو مىكند. به هنگام وحشت و اضطراب و تنهايى، ياد تو موجب انس و الفت آنها مىشود.
البتّه روشن است كه همه مردم چنين بهرههايى را از نماز ندارند، بلكه تنها گروهى هستند كه شيفته نماز و ياد خدا هستند و آن را با تمام دنيا عوض نمىكنند.
آثار و بركات عبوديّت و بندگى
1- احساس غرور و افتخار
امام زين العابدينعليه السلام در مناجات خود مىگويد: «اِلهى كَفى بى عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَك عَبْداً» (33) همين افتخار مرا بس كه بنده تو باشم.
چه افتخارى از اين بالاتر كه انسان با خالق خود سخن بگويد و او كلام انسان را بشنود و بپذيرد!
در اين دنياى ناچيز، اگر مخاطب انسان شخصى بزرگ و دانشمند باشد، انسان به وجود او افتخار و از مصاحبت با او احساس غرور مىكند و از اينكه زمانى شاگرد فلان استاد بوده است بر خود مىبالد.
2- احساس قدرت
كودك مادامى كه دستش در دست پدرى قوى و مهربان است احساسِ قدرت مىكند، امّا اگر تنها شود هر لحظه ترس و دلهره دارد كه ديگران او را آزار دهند. انسانى كه متّصل به خدا شد، در برابر ابرقدرتها و طاغوتها و مستكبرين احساس قدرت مىكند.
3- احساس عزّت
عزّت به معنى نفوذناپذيرى است. در مكتب انبيا تمام عزّتها از آنِ خداست، چنانكه همه قدرتها از اوست. لذا قرآن از كسانى كه به سراغ غير خدا مىروند انتقاد مىكند كه آيا از غير خدا عزّت مىخواهيد؟ (34)
طبيعى است كه اتصال به عزيزِ مطلق و قدرت بىنهايت، به انسان عزّت مىدهد. چنانكه كلماتى همچون «اللّه اكبر» طاغوتها را در نزد انسان حقير و او را در برابر آنها عزيز مىكند.
لذا قرآن به ما دستور مىدهد كه در سختىها و مشكلات از نماز و عبادت كسب قدرت و قوّت كنيم:
«وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلَو ةِ» (35)
اولياى خدا نيز در مقاطع حسّاس، خود را با نماز تقويت مىكردند. عصر روز نهم محرّم در كربلا، لشگر يزيد به خيمهگاه امام حسينعليه السلام حمله كرد. امام فرمودند: يك شب جنگ را به تأخير بيندازيد كه من نماز را دوست دارم و مىخواهم امشب را تا صبح به عبادت بپردازم.
بندگان صالح خدا، نه فقط نمازهاى واجب كه نمازهاى مستحب را دوست مىدارند. نماز نافله، نشانه عشق به نماز است. نماز واجب را چه بسا انسان از ترس قهر خدا بخواند، ولى در نماز مستحب ترس مطرح نيست، عشق مطرح است.
آرى، هر كس كه كسى را دوست دارد، ميل دارد بيشتر با او حرف بزند و دل از او نمىكند. چگونه ممكن است انسان ادعا كند خدا را دوست دارد ولى حال حرف زدن با او را ندارد!
البتّه اين بىرغبتى به نماز و نافله بىدليل نيست، بلكه طبق روايات گناه روز توفيق نماز شب و نافله سحر را مىگيرد.
به هرحال آنكه نافله نمىخواند، فضلى ندارد كه انتظار تفضّل از خداوند را داشته باشد. چنانكه كسى انتظار ظهور مصلح است كه خود صالح باشد.
نمازهاى نافله، نقص نمازهاى واجب را نيز جبران مىكند. شخصى از امام پرسيد: من در نماز حضور قلب ندارم و از بركاتِ نماز بىبهرهام، چه كنم؟ حضرت فرمودند: بدنبال نمازهاى واجب، نماز نافله بخوان كه كاستىهاى آن را جبران مىكند و سبب قبولى نماز واجب مىگردد.
بخاطر همين آثار و بركات است كه اولياى خدا نه تنها به نمازهاى واجب، بلكه به نمازهاى مستحب توجه زيادى داشتند و از آنچه مانع و مزاحم اين سير معنوى و پرواز روحى مىگشت، مانند پرخورى، پرحرفى، پرخوابى، لقمه حرام، لهو و لعب و سرگرم شدن به دنيا، كه انسان را از حال عبادت مىاندازد و نماز را بر او سنگين مىكند، دورى مىكردند. چنانكه قرآن مىفرمايد:
گرچه نماز يك ارتباط روحى و معنوى است و هدف از آن ياد خداست، اما اسلام خواسته اين روح را در قالب يك سلسه برنامههاى تربيتى پياده كند و لذا شرائط زيادى را براى آن قرار داده است، شرائط صحيح بودنِ نماز، شرائط قبولى و شرائط كمال. پاك بودن بدن و لباس، رو به قبله بودن، درست خواندن كلمات، مباح بودنِ مكان و لباس نمازگزار از شرائط صحّت نماز است كه مربوط به جسم نمازگزار است نه روحِ او. اما اسلام عبادت را در اين لباس قرار داده تا به مسلمين درس نظافت و پاكيزگى، استقلال، و مراعات حقوق ديگران بدهد.
چنانكه توجه و حضور قلب، پذيرفتن رهبرى امامان معصوم و اداى واجباتِ مالى چون خمس و زكوة، شرط قبولى نماز است و انجام آن در اوّل وقت، در مسجد، به جماعت، با لباس تميز و عطر زده، مسواك زده و رعايت نظم صفوف و امثال آن از شرائط كمال نماز است.
دقت در اين شرائط بخوبى مىرساند كه هر يك از آنها نقش مؤثرى در تربيت انسانها دارد. در نماز به هر سو بايستيم رو به خداست، زيرا قرآن مىفرمايد: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (37) اما بخاطر آنكه بفهماند جامعه اسلامى بايد يك جهت داشته باشد و درس وحدت و هبستگى بدهد، دستور مىدهد همه به يك جهت بايستند. اما چرا آن جهت، كعبه باشد؟ زيرا كعبه اولين نقطهاى است كه براى عبادت مردم وضع شده است: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً» (38)
و از طرفى بنيانگذار و تعميركنندگانِ آن در طول تاريخ، انبيا بودهاند. پس رو به كعبه ايستادن يك نوع همبستگىِ مكتبى در طول زمان است.
از سوى ديگر كعبه رمز استقلال است، زيرا تا وقتى مسلمين رو به بيتالمقدس، قبله يهود و نصارى نماز مىخواندند، آنها منّت مىنهادند و مىگفتند: رو به قبله ما ايستادهايد پس از خود استقلالى نداريد.
قرآن با صراحتِ كامل مىفرمايد:
«لِئَلّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيكُم حُجَّة» (39)
ما قبله شما را كعبه قرار داديم تا مردم بر شما حجّتى نداشته باشند. خلاصه آنكه قبله رمز استقلال، وحدت و همبستگى است و اينها درسهاى تربيتىِ نماز است.
5 - احضار ارواح!
امروزه بازار هيپنوتيزم و احضار ارواح در دنيا رونق پيدا كرده است، ولى هدف ما آن بحثها نيست. هدف ما اين است كه روحِ فرارى خود را از طريق نماز نزد خالق احضار و اين شاگرد فرارى را سر كلاس حاضر كنيم. يكى از بركات نماز احضار نفس سركش وفرارى در محضر خداست.
امام زين العابدينعليه السلام در مناجات الشّاكين، از نَفس خود به درگاه خداوند ناله مىكند و مىگويد: خداوندا من از نفسى به تو گلايه دارم كه ميل به هوسها دارد و از حق فرارى است.
اين نفس است كه گناه را در نزد انسان شيرين و آسان جلوه مىدهد و اينگونه توجيه مىكند كه بعداً توبه مىكنى و يا ديگران نيز اين كارها را كردهاند. نفس مثل كودك بازىگوشى است كه اگر پدر از او مراقبت نكند دست خود را از دست پدر بيرون كشيده و به هر سو كه بخواهد مىرود و هر لحظه خطرى او را تهديد مىكند. بهترين راه كنترل اين نفسِ سركش آنست كه انسان روزى چند مرتبه آن را در نزد خداوند احضار و غفلتزدائى كند تا از غرق شدن در منجلاب ماديات نجاتش دهد. 6- ولايت بر هستى!
از بركاتِ نماز و عبادت آن است كه انسان بتدريج و گام به گام بر هستى تسلّط پيدا مىكند.
گام اوّل: قرآن مىفرمايد: تقوى براى انسان نورانيت و بصيرت مىآورد يعنى به انسان ديدى مىدهد كه حق را از باطل تشخيص دهد، «إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً» (40) و در جاى ديگر مىفرمايد: «يَجْعَل لَّكُمْ نُوراً» (41) پس تقوى كه در رأس آن بندگى خدا و نماز است گامى به سوى نورانى شدن و بصيرت پيدا كردن است. گام دوّم: كسانى كه هدايت الهى را پذيرفتند و در مدار حق قرار گرفتند خداوند هدايت آنها را زيادتر مىكند: «وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُم هُدىً» (42) پس نور و هدايت آنها متوقف نمىشود، بلكه بخاطر تسليم و بندگى دائماً در حال قرب و رشد هستند و شعاع وجوديشان بيشتر مىشود.
گام سوّم: از آنجا كه اين افراد در راه خدا تلاش مىكنند، خداوند راههاى زيادى را براى رسيدن به كمال به آنها نشان مىدهد. «وَالَّذِينَ جَهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُم سُبُلَنَا» (43) گام چهارم: هرگاه شيطان به سراغ آنها برود فوراً متذكّر شده و از خداوند عذرخواهى مىكنند. «إِذَا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِّنَ الشَّيطَانِ تَذَكَّرُوا» (44) گام پنجم: براى خودسازى و دورى از فحشاء و مكر نماز بهترين عامل است. «إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنكَرِ» (45)
بدنبال اين قدمها و گامها، انسان بر نفس خود تسلّط پيدا مىكند، نفس را مهار مىكند و گرفتار وسوسه و لغزش نمىشود. بلكه هرگاه فشار وسوسه درونى و طاغوت بيرونى زياد شد، باز هم از اهرم نماز و صبر كمك مىگيرد: «وَاستَعِينُوا بِالصَّبرِ وَالصَّلَو ة» (46) گام ششم: افراد با تقوى كه وجودشان با نور الهى روشن شده، با هر نماز يك گام به جلو مىروند، زيرا نماز تكرار نيست، بلكه معراج است. پلّههاى يك نردبان همه مثل هم است، اما هر پله يك قدم انسان را رو به بالا مىبرد. چنانكه كسى كه چاه حفر مىكند، در ظاهر كارى تكرارى مىكند و همواره كلنگ مىزند، اما در واقع با هر كلنگى كه مىزند به عمق بيشترى مىرسد.
ركعات نماز در ظاهر تكرارىاند، اما در واقع پلّههاى بالا رفتن از نردبان كمال و عمق دادن به معرفت و ايماناند.
نمازگزار اجازه نمىدهد كه عمرش چراگاه شيطان و لگدكوب او گردد. امام زينالعابدينعليه السلام در دعاى مكارمالاخلاق از خداوند چنين مىخواهد: خداوندا! اگر عمر من چراگاه شيطان است، آن را قطع كن.
نه تنها شيطان كه گاهى وهم و خيال، روح انسان را لگدكوب مىكند و انسان را غافل از حق و حقيقت مىگرداند.
آرى پيامبر اكرم در خواب هم بيدار بود و ما در بيدارى و حتى در حال نماز هم خوابيم و روحمان دستخوش شيطان و خيال است، به قول مولوى: گفت پيغمبر كه عَيناىَ ينام لايَنام القلب عن ربّ الاَنام چشم تو بيدار و دل رفته به خواب چشم من خفته، دلم در فتح باب و در جاى ديگر مىگويد: گفت پيغمبر كه دل، همچون پرى است در بيابانى اسير صَرصرى است باد، پَر را هر طرف رانَد گزاف گه چپ و گه راست با صد اختلاف اين نفس اگر مهار نشود هر لحظه انسان را به فساد مىكشاند: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبّى» (47) به همين دليل قرآن، بهشت را مخصوص كسانى مىداند كه نه تنها به زبان بلكه در دل نيز اراده برترىطلبى و فساد نداشته باشند. (48) و براى آنان كه نفس خود را از هوسها باز داشتهاند، بهشت را مأوى قرار داده است. (49) اولياى خدا بر افكار و انديشههاى خود حاكمند نه محكوم آنها. آنان در اثر بندگى خدا چنان ولايت و سلطهاى بر نفس خويش دارند كه اجازه نمىدهند حتّى وسوسهاى بر قلب آنها خطور كند. من چو مرغ اوجم، انديشه مگس كى بود بر من مگس را دسترس پس از آنكه انسان به نور و شناخت و آگاهى رسيد و با نمازهاىِ عارفانه و عاشقانه و آگاهانه، نفس را كنترل و روح را در جهت رضاى خدا قرار داد و بر نفس خود ولايت و سلطه پيدا كرد، بر هستى نيز سلطه مىيابد. دعاهاى او مستجاب مىشود و كارهاى خدائى مىكند. معجزات انبيا همان تصرّف در هستى و تسلّط بر طبيعت است كه با اذن الهى انجام مىدهند. اينكه مىگويند: «العبودية جوهرة كنهها الرّبوبية» بندگى خالص، گوهرى است كه از ربوبيّت سر در مىآورد، مراد همين سلطه بر هستى است كه از بندگى خدا حاصل مىشود. در حديث آمده كه خداوند مىفرمايد: انسان از طريق كارهاى مستحب و نافله گام به گام به من نزديك مىشود كه تا آنكه محبوب من شود و آنگاه كه به اين مقام رسيد من چشم و گوش و زبان و دست او مىشوم و تمام حركات او خدايى و جهتدار مىشود. به جائى مىرسد كه مانند حضرت ابراهيم مىگويد: «إِنَّ صَلَاتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» (50) نماز وعبادتم ومرگ وحياتم همه و همه براى پروردگار جهانيان است. در اين حال هرگاه دعا كند مستجاب مىكنم واگر سؤالى كند قبول مىكنم. (51)
باز هم سيماى نماز
هر چه براى نماز گفته و نوشته شود حق آن ادا نمىشود و چگونه ممكن است عمودِ دين و پرچم اسلام و يادگار اديان و انبيا و محور قبولِ همه اعمال در چند جمله بيان شود؟ نماز، برنامه هر صبح و شام است بهنگام صبح اولين كلامِ واجب نماز و بهنگام شام آخرين واجب، نماز است. پس آغاز و انجامِ هر روزت با ياد خدا و براى خدا است. نماز در سفر يا وطن، در زمين يا هوا، در فقر يا غنى، رمز آنست كه در هر كجا هستى و هر كه هستى مطيع او باشى نه غير او.
نماز، ايدئولوژى عملى مسلمان است كه در آن عقائد و افكار و خواستهها و الگوهاى خود را بيان مىكند.
نماز، استحكام بخشيدن به ارزشها و جلوگيرى از فروپاشى شخصيتِ افراد و اعضاى جامعه است كه اگر مصالح ساختمان سُست باشد ساختمان فرو مىريزد. اذانِ نماز، شيپورِ توحيد است كه سپاه متفرّقِ اسلام را در يك صف و زير يك پرچم فرا مىخواند و آنان را پشتِ سر امامى عادل قرار مىدهد. امام جماعت يكى است تا رمز اين باشد كه امام جامعه نيز بايد يكى باشد تا اداره امور متمركز باشد.
امام جماعت بايد مراعات ضعيفترين مردم را بكند و اين درس است كه در تصميمگيرىهاى جامعه مراعاتِ طبقه محروم را بكنيد. پيامبر خدا بهنگام نماز صداى گريه طفلى را شنيد نماز را به سرعت تمام كرد تا اگر مادر طفل در نماز شركت كرده كودكش را آرام كند! (52)
اولين فرمان بدنبال آفرينش انسان، فرمان سجده بود كه به فرشتگان فرمود: براى آدم
سجده كنيد. (53)
اولين نقطه زمين (مكّه و كعبه) كه از زير آب بيرون آمد و خشكى شد مكان عبادت بود. (54) اولين كار رسول خدا پس از هجرت به مدينه ساختن مسجد بود. نماز هم انجام معروف است هم نهى از منكر. هر روز در اذان و اقامه مىگوييم «حىّ على الصلوة حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل» كه همه امر به بالاترين معروفها يعنى نماز است.
از سوى ديگر نماز انسان را از فساد و فحشا بازمىدارد: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنكَر» (55)
نماز، حركاتى است برخاسته از آگاهى و شناخت. شناختِ خداوند كه به فرمان او و براى او و اُنس با او قيام مىكنيم و لذا قرآن ما را از نماز در حال مستى (56) و كسالت (57) نهى كرده است تا آنچه را در نماز مىگوييم با توجه و آگاهى باشد. نماز، آگاهىبخش است. هر هفته روزهاى جمعه نمازجمعه برپا مىشود و قبل از نماز دو خطبه خوانده مىشود. اين دو خطبه بجاى دو ركعت از نماز و به عبارتى جزئى از نماز است. خطبههايى كه به فرموده امام رضاعليه السلام بايد مردم را از تمام مسائل جهان آگاه كند.
شنيدن خطبهها و آنگاه نماز خواندن يعنى آگاه شدن و بعد نمازخواندن. نماز خروج از خود و پرواز بسوى خداست و قرآن مىفرمايد: «وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (58) هركس از خانهاش به قصد هجرت بسوى خدا و رسولش خارج شود و سپس مرگ او را دريابد پاداشش بر خداست.
امام خمينى مىفرمايد: هجرت از خانه دل بسوى خدا، يكى از مصاديق آيه است، هجرت از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى به سوى خداپرستى و خداخواهى و خدابينى بزرگترين هجرتهاست. (59)
نماز به منزله اسم اعظم الهى بلكه خودِ اسم اعظم است.
در نماز، عزّت ربّ و ذلّت عبد مطرح است كه اين دو مقام بس عالى است. نماز پرچم اسلام است. «عَلَمُ الْاِسْلامِ اَلصَّلوة» (60)
همانگونه كه پرچم نشانه است، نماز نيز نشانه و علامت مسلمانى است. چنانكه پرچم مورد احترام است و اهانت به آن، اهانت به يك ملّت و كشور است، اهانت و بىتوجهى به نماز نيز بىتوجهى به كلّ دين است. چنانكه برپابودن پرچم نشانه حيات سياسى و نظامى و قدرت است. در برپابودن نماز نيز اين امور مطرح است.
تحقیق درباره فلسفه عبادت فلسفه آفرينش انسان، بندگى و عبادت و عبوديّت است. اين صريح كلام الهى در قرآن كريم است كه مىفرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (2) جن و انس را، جز براى پرستش و بندگى خود نيافريدم. اين حكمت و هدف والا، سرلوحه همه رسولان الهى نيز بوده است. در قرآن مىخوانيم: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوت» (3) در هرامّتى پيامبرى برانگيختم كه (به مردم بگويند:) بنده خدا باشيد و از طاغوت بپرهيزيد. ناگفته نماند كه اين بندگى كردن، سودى به خدا نمىرساند بلكه مايه عزّت و سعادت خود انسان است وگرنه خداوند بى نياز مطلق است: من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم اگر معلّم به شاگردانش مىگويد: درس بخوانيد، نفع اين درس خواندن به خود آنان بر مىگردد و براى معلّم سودى ندارد.
ريشه هاى عبادت 1. عظمت خدا برخورد با يك شخصيت برجسته، انسان را به تواضع وا مىدارد، ديدار با يك دانشمند بزرگ، آدمى را به تكريم و احترام وا مىدارد، چون كه انسان در برابر عظمت و دانش آن شخصيت و اين دانشمند، خود را كوچك و كم سواد مىبيند. خداوند، مبدأ همه عظمتها و جلالهاست. شناخت خدا به عظمت وبزرگى، انسان ناتوان وحقير را به كُرنش وتعظيم در برابر او وامىدارد. 2. احساس نياز و وابستگى انسان، عاجز، نيازمند و ناتوان است و خداوند، در اوج بى نيازى و غناى مطلق، و سر رشته دار امور انسانهاست. اين هم عاملى است، تا انسان در برابر خداوند «بندگى» كند. 3. سپاس نعمت توجه به نعمتهاى بى حساب و فراوانى كه از هر سو و در هر زمينه ما را احاطه كرده، قوىترين انگيزه را براى پرستش پروردگار ايجاد مىكند. نعمتهايى كه حتّى پيش از تولّد شروع مىشود و در طول زندگى همراه ماست و در آخرت هم (اگر شايستگى داشته باشيم) از آن بهرهمند خواهيم شد. قرآن به اين نكته اشاره كرده و به مردم زمان پيامبر صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَءَامَنَهُم مِّنْ خَوْف» (4) بايد خداى كعبه را عبادت كنند، خدايى كه آنان را از گرسنگى نجات داد و از ترس، ايمن ساخت. 4. فطرت در سرشت انسان، پرستش و نيايش وجود دارد. اگر به معبود حقيقى دست يافت، كه كمال مطلوب همين است، و اگر به انحراف و بيراهه دچار شد، به پرستش معبودهاى بدلى و باطل مىپردازد. بت پرستى، ماه و خورشيد پرستى، گوساله و گاو پرستى، نمونههايى انحرافى است كه وجود دارد، كسانى هم پول و مقام و همسر و ماشين و مدال و ... را مىپرستند. انبيا آمدهاند تا فطرت را در مسير حق، هدايت كنند و انسان را از عبادتهاى عوضى نجات بخشند. حضرت على عليه السلام در مورد بعثت رسول خدا صلى الله عليه وآله مىفرمايد: «فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّداً بِالْحَقَّ لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَةِ الاوثانِ اِلى عِبادَتِهِ ...» (5) خداوند حضرت محمّد صلى الله عليه وآله را برانگيخت، تا بندگانش را از «بتپرستى» به «خدا پرستى» دعوت كند. روحِ عبادت در فطرت انسان نهفته است و اگر درست رهبرى نشود به عبادت بت و طاغوت مىگرايد. مثل ميل به غذا كه در هر كودكى هست، ولى اگر راهنمايى نشود، كودك خاك مىخورد و لذّت هم مىبرد. بدون هدايت صحيحِ اين گرايش فطرى نيز، انسان به عشقهاى زودگذر پوچ يا پرستشهاى بى محتواى انحرافى دچار مىشود. چگونه عبادت كنيم؟ مگر نه اينكه نشانى هر خانه را بايد از صاحب خانه گرفت؟ و مگر نه اينكه در هر ضيافت و مهمانى، بايد نظر ميزبان را مراعات كرد؟ عبادت، حضور در برابر آفريدگار است و نشستن بر سر مائدههاى معنوى كه او براى «بندگان» خود فراهم كرده است. پس، چگونگى عبادت را هم از او بايد فراگرفت و به دستور او عمل كرد و ديد كه او چه چيز را عبادت دانسته و عبادت را به چه صورت از ما طلبيده است؟ غير از شكل ظاهرى عبادات، به خصوص نماز كه بيشتر در چگونگى آن سخن خواهيم گفت، محتواى عبادت را بايد از ديد اولياى دين و متن مكتب شناخت و به كار بست. بهترين عبادتها آن است كه: 1. آگاهانه باشد. دو ركعت نمازِ انسان آگاه و دانا، از هفتاد ركعت نماز شخص نادان برتر است. و عبادت كننده ناآگاه، همچون الاغ آسياب است كه مىچرخد ولى پيش نمىرود. (6) امام صادق عليه السلام مىفرمايد: كسى كه دو ركعت نماز بخواند و بداند با كه سخن مىگويد، گناهانش بخشيده مىشود. (7) در اين صورت است كه نماز، معراج روح مىشود و عامل بازدارنده از فساد و موجب قرب به خدا مىگردد. 2. عاشقانه باشد. آنچه موجب نشاطروح در عبادت مىشود وعابداز پرستش خود لذّت مىبرد، عشق به اللّه و شوق به گفتوگوى با اوست. عبادتهايى بى روح و از روى كسالت و سستى و خمودى، نشانه نداشتن شور و شوق نيايش و نجوا با پروردگار است. در دعا مىخوانيم: «... وَ اجْعَلْ نِشاطِى فى عِبادَتِكَ» (8) خداوندا! نشاط مرا در عبادت خودت قرار بده. آنان كه از عبادت لذّت نمىبرند، همچون بيمارانى هستند كه از غذاى لذيذ، لذّت نمىبرند. اگر اين شوق وعشق باشد، ديگر چندان نيازى به تبليغ، تشويق و تحريك از بيرون نيست، بلكه انگيزه درونى انسان را به عبادت وامىدارد و آنگونه كه براى ديدار شخصيت معروف ومحبوبى، لحظه شمارى مىكنيم واز آن ديدار، مسرور مىشويم، از عبادت هم به وجد و نشاط مىآييم. براى عاشقان، شنيدن صداى «اذان» اعلام فرا رسيدن لحظه ديدار است. پيامبر اسلام به بلال مىفرمود: «اَرِحْنا يا بلال» (9) اى بلال! ما را از غم و تلخى نجات بخش. اين شوق زايد والوصف آن حضرت را به نماز مىرساند. 3. خالصانه باشد. هيچ چيز همچون «ريا» و خودنمايى و مردم فريبى، آفت عبادت نيست. از طرف ديگر، هيچ چيز چون خلوص، ارزش آفرين عبادت و نماز نيست. البتّه داشتن اخلاص در عبادت بسيار دشوار است، و دل و جان را از تهاجم وسوسههاى ابليسى رهاندن، رنجى بزرگ دارد و همتى بلند و ارادهاى نيرومند مىطلبد. عبادت تا خالص نباشد، در درگاه الهى پذيرفته نيست و تنها پيشانى بر زمين سودن و قرائت صحيح داشتن و در صف اوّل جماعت ايستادن و ... ملاك نيست. بايد نماز و بندگى از رنگِ ريا پاك و به رنگِ الهى «صبغةاللّه» (10) آراسته باشد تا به خدا برسد. تعبير قرآن چنين است: «وَمَآ أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (11) هيچ دستور عبادى براى مردم نيامده مگر آنكه امر به اخلاص در آن شده است. 4. خاشعانه باشد. خشوع، حالت قلبى انسان در عبادت و نتيجه توجّه كامل به مقام بندگى در آستانِ الهى است. آنكه نياز و عجز خود را مىداند و عظمت و كمال الهى را مىشناسد و در عبادت، خود را در برابر آن خداى بى همتا و آگاه مىيابد. حالتى متناسب با اين «حضور» پيدا مىكند، در اين حالت قلب، خاشع مىشود، نگاه افتاده مىگردد و توجّه از هر چيز ديگر بريده و به معبود متوجّه مىشود. قرآن در توصيف مؤمنان و عبادتشان مىفرمايد: «الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَشِعُونَ» (12) در نمازشان خاشعاند. اين حالت، محصول آن توجّه است، در حديث مىخوانيم: «اُعبُدِ اللّهَ كَأَنَّكَ تَراهُ» (13) خدا را چنان عبادت كن كه گويا او را مىبينى. «فَصَلِّها لِوَقتِها صَلاةَ مُوَدَّعٍ» (14) چنان نماز را در وقت خودش بخوان كه گويا آخرين نماز است. يعنى همواره اين حالت را داشتن كه گويا فقط براى همين يك نماز، فرصت باقى است. 5 . مخفيانه باشد. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: «اَعظَم العبادة اَجراً اَخفاها» (15) پاداش عبادتى بيشتر وبزرگتر است كه مخفىتر باشد. اين براى آن است كه عبادت (به خصوص عبادتهاى مستحب) در حضور جمع، زمينه بيشترى براى تظاهر وريا دارد. البتّه اين در مواردى است كه اسلام، خود امر به عبادت آشكار نكرده باشد، همچون نمازجماعت در مسجد كه از نماز فرادى در خانه برتر است. شيطان، دشمن رستگارى انسان است و سوگند خورده است كه همواره در راه انسان، چاه گمراهى بكند و پرتگاه گناه پديد آورد و انسان را مانند خودش جهنّمى كند. از اين رو، براى تباه ساختن عمل انسان، دام مىگسترد و عبادت او را فاسد مىكند. يا از راه ريا و خراب كردن نيّت. يا پديد آوردن عُجب و خودپسندى به خاطر عبادت. يا از طريق سلب توفيق از انسان. و ... يا از راه كشاندن به گناه، كه موجب تباه شدن و هدر رفتن زحمت انسان در طريق بندگى مىشود. همچون كشاورزى كه محصول زحمتهاى طاقت فرسايش، با جرقهاى مىسوزد و دود مىشود، و يا جامى از آب زلال كه با افتادن حشره يا ريختن خاك در آن، آلوده مىشود. شرايط تكليف از ميان موجودات، انسان ويژگى تكليف را داراست و اين از امتيازات و افتخارات اوست كه از سوى خداى هستى، فرمان مىيابد و عهده دار انجام كارها و وظايفى مىشود كه خواسته پروردگار جهان است. يكى از علما، هميشه سالگرد بلوغ خود را كه مرحله رسيدن به «تكليف» است جشن مىگرفت و مىگفت: در چنين روزى، لياقت مسئوليت پذيرى و انجام تكاليف الهى را يافتهام. روز رسيدن به تكليف، روز مباركى است و شايسته است كه براى آن «جشن تكليف» گرفت. به هر حال، آنچه كه شرط تكليف انسان است به صورت فشرده از اين قرار است: 1. بلوغ بلوغ سنّى آن است كه پسران، پانزده سال را تمام كرده، به سن 16 سالگى وارد شوند (16) و دختران 9 سال را به پايان رسانده، ده ساله شوند. با اين بلوغ تكليفى، انجام همه واجبات دينى و پرهيز از محرّمات، بر انسان لازم مىشود و در صورت تخلّف، گناه كرده و مورد مؤاخذه الهى قرار مىگيرد. غير از اين بلوغ، بلوغهاى ديگرى هم هست. همچون: الف) بلوغ سياسى در مسائل اجتماعى و آگاهىهاى سياسى و شناخت جامعه و روابط حكومتى و ... ب) بلوغ اقتصادى كه رسيدن به مرحلهاى از رشد است كه انسان بتواند در اموال خود، عاقلانه و بر اساس مصلحت، دخل و تصرّف كند و قادر بر حفظ اموال خود باشد. ج) بلوغ ازدواج، كه دختر و پسر، غير از سنّ و سال، توانايى اداره زندگى و پذيرش مسئوليت ازدواج و تشكيل خانواده را داشته باشند. گرچه بلوغ، شرط تكليف است، ولى پيش از رسيدن به سنّ تكليف، هم نوجوانان وظيفه دارند با عادت دادن خود به انجام وظايف و دورى از گناهان، آماده ورود به مرحله تكليف شوند، و هم اولياى آنان موظّفاند به نحوى آنان را تربيت كنند و به نماز و عبادت و پرهيز از معاصى عادت دهند كه هنگام تكليف، مشكلى از نظر شناخت وظيفه و آگاهى به مسائل و مبانى دينى و اجراى دستورات الهى نداشته باشند. 2. قدرت تكليف، تابع توان است. خداى دادگر، از هيچ كس عملى فوق طاقت او نخواسته است و اگر كسى نسبت به انجام كارى ناتوان باشد، تكليفى هم ندارد. خداوند در قرآن مىفرمايد: «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَهَا» (17) خداوند هيچ كس را جز در حدّ توان او تكليف نمىكند. 3. اختيار شرط ديگر تكليف، اختيار است. اگر فشار و اجبار، مانع انجام وظيفه شد، در شرايط اضطرار و ناچارى، انسان مكلّف نيست و ترك تكليف هم كيفر ندارد، مثل آنكه حكومتى طاغوتى مانع رفتن انسان به حج شود، يا ظالمى انسان را به زور، وادار به خوردن روزه كند. 4. عقل عقل، وجه برترى انسان بر حيوان و شرط تكليف و پشتوانه معرفت و عمل اوست. كيفر و پاداش انسان نيز بستگى به آن دارد. كسى كه ديوانه و سفيه باشد، از محدوده تكاليف بيرون است. بنا به اهمّيت اين گوهر پربها در وجود انسان و زندگى او، خداوند هر چه را كه به عقل و كارآيى آن لطمه بزند حرام ساخته، مانند شراب، و به آنچه موجب كمال و شكوفايى آن شود، دستور داده است، همچون دانش آموختن، مشورت كردن، مسافرت و كسب تجربه و ... عبادت، در ترازوى سنجش گفتيم: عبادت، يعنى بندگى و پرستش، اطاعت امر خدا و انجام تكليف الهى، خواستِ خود را فداى خواسته پروردگار كردن و گردن نهادن به احكام شرع. آنچه به عنوانِ تكليف و عبادت انجام مىشود، به لحاظ نيّت و محتوا و كيفيّت انجام و خصوصيات فردى هر كس، مراحل و مراتبى مىيابد. گاهى عمل عبادى، تنها مرتبه صحّت و درستى را از نظر رعايت شرايط دارد، گاهى به مرتبه قبول مىرسد، و گاهى هم صفت كمال مىيابد. پس براى عبادات، شرايط زير مطرح است: 1. شرايط صحّت عبادات 2. شرايط قبولى عبادات 3. شرايط كمال عبادات و اينك توضيحى پيرامون اين سه مرحله و سه نوع شرايط: شرايط صحّت عبادت هدفِ درست و شكلِ صحيح عبادت، دو عامل مهمّ در صحّت آن است. يعنى هم مقصود از عبادت، بايد رضاى خدا و قصد قربت و انجام فرمان الهى باشد، نه جلب نظر مردم و ريا و خودنمايى، و هم صورت ظاهرى آن، طبق دستور باشد، حتّى در جزئيات آن. عمل خالص و نيّت خدايى در عبادات، آن است كه چشمداشت تمجيد و تشكّر از مردم نداشته باشيم، براى خدا كار كنيم و اجر خود را در بندگى و طاعت، از او بخواهيم. امام صادقعليه السلام فرمود: «وَالعَمَلُ الخالِصُ الَّذى لا تُريدُ اَنْ تَحمِدَكَ عَلَيْهِ اَحَدٌ اِلاّ اللّهُ» (18) عمل خالص عملى است كه در انجامش، جز از خدا، از احدى انتظار سپاس وستايش نداشته باشى. عامل ديگر صحّت عبادت به شكل آن مربوط است، يعنى عمل، طبق آنچه گفتهاند و مطابق دستور شرع باشد، نه بر اساس ذوق و سليقه شخصى يا مد روز يا پسند مردم. اينكه مثلاً نماز را چگونه بايد خواند، كجا آهسته و كجا بلند، كجا نشسته و كجا ايستاده، كجا چهار ركعت و كجا دو ركعت، و ... همه طبق دستور باشد، گرچه همه عبادت است. رسول خداصلى الله عليه وآله فرموده است: «لا قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ و لا نيّةٌ اِلاّ بِاِصابَةِ السُّنَةِ» (19) هيچ ارزشى براى گفتهها و عملها نيست، مگر آنجا كه به سنّت برسيم و متعبّد باشيم و طبق دستور، عمل كنيم. اگر به شما بگويند در صد قدمى گنجى است كه مىتوانيد استخراج و تصاحب كنيد، اگر 98 قدم يا 102 قدم برويد و حفر كنيد، به گنج دست نخواهيد يافت و رنج بيهوده كشيدهاند. در گرفتن شماره تلفن، يك شماره كم و زياد، تماس را با خانه يا اداره ديگرى بر قرار مىكند و كليد، اگر يك دندانه كم يا زياد يا جابجا ساخته شود، قفل را نخواهد گشود. امّا كسانى از روى انحراف، در شك عبادت خدا تغييراتى مىدهند. اين تغيير دادنها گاهى از روى لجاجت است، گاهى روشنفكر مآبى علّت آن است، گاهى مقدّس مآبى و كلاه شرعى سبب آن مىشود و گاهى جهالت و نادانى يا عوامل ديگر. «تعبّد» آن است كه حتّى در شكل عمل هم، آنگونه كه دستور دين است، بى كم و كاست، عمل كنيم تا به مفهوم صحيح، «بندگى» كرده باشيم. شرايط قبولى عبادت مقصود، شرايطى است كه رعايت آنها، علاوه بر درستى عمل، موجب قرب به خدا و جلب رضاى او مىشود. ممكن است نمازى صحيح باشد ولى سبب رشد و تزكيه روح نشود، همچون دارويى كه شفابخش نباشد، يا جنسى در بازار بىمشترى باشد. عبادت هم، گاهى تنها در حدّ نجات بخشى از كيفر است، ولى گاهى انسان را محبوب خدا و عمل را مقبول درگاهش مىسازد. در آيات و روايات، نكات بسيارى پيرامون قبولى عبادت و عمل مطرح است كه به عنوان نمونه، چند مورد ذكر مىشود. 1. در بُعد اعتقادى، «ايمان» قرآن كريم مىگويد: اعمال شايسته و صالح، از كسى كه «مؤمن» باشد، موجب حيات طيّبه مىشود. «مَنْ عَمِلَ صَلِحاً مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً» (20) و در آيه ديگرى مىفرمايد: «وَمَن يَكُفُرْ بِالْإِيمَنِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (21) كسى كه كفر ورزد و ايمان را نپذيرد، اعمالش تباه مىشود. آنكه خدا را باور ندارد، چگونه انتظار دارد پرستشهايش مورد پذيرش آفريدگار قرار گيرد؟ 2. در بُعد سياسى، «ولايت» آنچه عمل را در مسير صحيح و خدايى قرار مىدهد، پيروى از رهبرى آسمانى و شايسته است. در سايه چنين رهبرى و ولايتى، خط صحيح عمل و عبادت، كارساز مىشود و در غير آن، يا بىخاصيت و بىاثر مىشود، يا عبادت هم در راستاى اهداف دشمنان راه خدا قرار مىگيرد. اگر مسافران، با رانندهاى راه شناس و امين مسافرت كنند، هر چند ژنده پوش و نامرتّب باشند، سرانجام به مقصد مىرسند. ولى سرنشينان شيك پوش و آراسته اتومبيلى كه به رانندهاش اطمينان نيست، ناشى يا مست است يا مسير را عوضى مىرود، هرگز به مقصد نمىرسند، بلكه چه بسا نابود مىشوند. امروزه كشورهاى اسلامى، ارزشمندترين دستورالعملهاى اسلامى را در اختيار دارند ولى بخاطر گردن ننهادن به رهبرى معصومين يا جانشينان آنان و تن دادن به ولايت جور وحكومت طاغوتها، دچار ذلّت، تفرقه وضعفاند. عبادت در سايه رهبرى صحيح، مفهوم راستين خود را مىيابد و خداوند آن را مىپسندد و مىپذيرد. در حديث از امام باقر عليه السلام آمده است: «مَنْ دانَ اللّهَ بِعِبادَةٍ يَجْهَدُ فيها نَفْسَهُ وَ لا اِمامَ لَهُ مِنَ اللّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ» (22) كسى كه ايمان به خدا دارد و عبادتهاى جانفرسا هم انجام مىدهد، ولى امام شايستهاى از طرف خدا ندارد، تلاشش بى فايده و نپذيرفته است. در حديثى ديگر مىخوانيم: «مَنْ لَمْ يَتَوَلَّنا لَمْ يَرْفَعِ اللّهُ لَهُ عَمَلاً» (23) هر كه ولايت ما را نپذيرد و به رهبرى ما گردن ننهد، خدا عملى را از او بالا نمىبرد. 3. در بُعد اخلاقى، «تقوا» بندگى خدا با شرط تقوا و ترك گناه، قبول مىشود. قرآن پس از ذكر داستان هابيل و قابيل، كه هر دو به درگاه خداوند قربانى كردند و قربانى يكى پذيرفته و ديگرى ردّ شد، مىفرمايد: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (24) خداوند، تنها از اهل تقوا، «قبول» مىكند. آنكه دزدى كند و مال ديگران را انفاق كند، مقبول نيست. آنكه حق مردم را بخورد وبه نماز بايستد، نمازش مردود است. آنكه نماز را ترك كند ولى جهاد نمايد، يا به ديگران ستم كند و نماز بخواند، يا به ديگرى تهمت بزند و غيبت كند و به زيارت هم برود، يا چشم ناپاك به نواميس مسلمين داشته باشد و نماز شب هم بخواند، آن نماز و جهاد، و اين زيارت و نافله را خدا نمىپذيرد، چون همراه با تقوا نيست و بدون تقوا هيچ عملى براى انسان، عمل خير به حساب نمىآيد. 4. در بُعد اقتصادى، «رسيدگى به محرومين» نيازمندان و فقيران، بندگان خدايند. آن عبادت و بندگى كه همراه با رسيدگى به وضع بندگان ناتوان و محروم خدا نباشد، بى ارزش است. در آيات و روايات، موضوع «نماز» و «زكات»، معمولاً در كنار هم آمده است كه يكى ارتباط با خداست و ديگرى ارتباط با خلق خدا. از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: «مَنْ صَلّى وَ لَمْ يُزَكِّ لَمْ تُقْبَلْ صَلوتُهُ» (25) نماز افرادى كه زكات ندهند، پذيرفته نيست. آرى نپرداختن حقوق واجب محرومين، اموال انسان را آميخته به حرام مىكند و زندگى از مسير الهى بيرون مىرود. 5 . در بُعد اجتماعى، «خوش رفتارى» اساس جامعه اسلامى بر اخوّت و صفا و برادرى ميان مسلمانان است. هر چه كه اين روابط را به هم بزند و وحدت را بشكند و حرمت افراد را زير پا بگذارد، چنان ناپسند است كه قبول عبادت را هم با مشكل مواجه مىسازد. غيبت و بهتان باشد، يا تفرقه انگيزى و نمّامى، سوء خلق و بدرفتارى باشد، يا مردم آزارى و قطع رحم. بر عكس، صله رحم، حسن خلق، مودّت با مردم و حسن نيّت با ديگران، موجب رضاى خدا و قبول اعمال است. در اين زمينهها حديث بسيار است. به اين روايت توجّه كنيد. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر كس مسلمانى را غيبت كند، تا چهل روز، نماز و روزهاش قبول نمىشود، مگر اينكه غيبت شده او را ببخشد. (26) رسول خدا صلى الله عليه وآله به ابوذر فرمود: از هجران و قهر كردن با برادر دينى بپرهيز، چرا كه با اين ترك رابطه، عمل قبول نمىشود. (27) و امام صادق عليه السلام فرمود: بد اخلاقى و بدرفتارى عمل را تباه مىكند، آن گونه كه سركه عسل را. (28) 6. در بُعد خانوادگى، «رعايت حقوق» والدين و فرزندان نسبت به هم حقوق متقابل دارند و كسانى كه اين حقوق را مراعات نكنند، خدا نماز و كارهاى نيك آنها را نمىپذيرد. (29) به روايت امام صادق عليه السلام : «مَنْ نَظَرَ اِلى اَبَويْهِ نَظَرَ ماقِتٍ وَ هُما ظالِمانِ لَهُ. لَمْ يَقْبَلِ اللّهُ لهُ صَلاةً» (30) فرزندى كه از روى خشم به پدر و مادر خود نگاه كند - هر چند والدين در حق او كوتاهى و ظلم كرده باشند - نمازش از سوى خدا پذيرفته نيست. آرى پيوند با خدا در صورتى مفيد است كه پيوند خانوادگى، با رعايت حقوق و وظايف متقابل ميان افراد، مراعات شود. نماز، معراج روح و نردبان معنّويت است. در صورتى مىتوان از اين نزدبان عروج كرد كه پايهاش لغزان نباشد. پايه استوار ارتباط با خدا، روابط صحيح ميان افراد خانواده است. نشانه قبولى عبادت با اين همه شرايطى كه براى قبولى عبادت و نماز است، بايد مراقب بود نماز بى فايده و پرستش بى خاصيت نداشته باشيم. صِرف انجام تكليف، كافى نيست، بايد چنان انجام وظيفه كرد، كه صاحب فرمان كه خداوند است، بپذيرد. على عليه السلام مىفرمايد: «كُونُوا عَلى قَبُولِ الْعَمَلِ اَشدَّ عنايتاً مِنْكُمْ عَلَى الْعَمَلِ» (31) بيشترين توجه شما، به قبولى عمل باشد، نه اصل عمل! با اين حساب، از كجا مىتوان فهميد كه طاعتمان را خدا پذيرفته است؟ امام صادق عليه السلام نشانه آن را چنين بيان مىكند: «مَنْ اَحَبَ اَنْ يَعْلَمَ اَقُبِلَتْ صَلوتُهُ اَمْ لَمْ تُقْبَلْ فَلْيَنْظرْ هَلْ مَنَعَتْهُ صَلوتُهُ عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؟ فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلتْ مِنْهُ» (32) هر كه مىخواهد بداند آيا نمازش پذيرفته شده يا نه، ببيند آيا نمازش، او را از گناه و زشتى بازداشته است؟ به هر مقدار كه نمازش، مانع گناه و منكر شود، نمازش قبول شده است. شرايط كمال عبادت غير از شرط صحّت و شرايط قبول، شرايطى هم براى كمال عبادت است. يعنى اگر اين شرايط باشد، عمل عبادى ارزشى فوقالعاده و كمالى بالاتر خواهد داشت. عبادات واعمالى كه شرايط زير را داشته باشد، برتر وكاملتر است: 1. مشكلتر بودن در عبادت، بايد دشوارى آن را تحمل كرد و بر سستى و تن پرورى غلبه يافت و به پرستشى عاشقانه و پيوسته پرداخت. علىعليه السلام فرموده است: «اَفْضَلُ الاَعْمالِ ما اَكْرَهْتَ نَفسَكَ عَلَيهِ» (33) بهترين كارها، عملى است كه خود را (علىرغم عدم پذيرش نفس) بر آن وادار كنى. آنكه در لحظات سخت، از رسولخدا حمايت ويارى كند. آنكه با پاى پياده به سفر حج و زيارت برود. آنكه با جان و مال، در راه خدا مبارزه كند. آنكه در راه دين، سختى بيشترى تحمّل كند، از فضيلت بيشترى برخوردار است. 2. نظم و تداوم عبادت اگر برنامههاى دائمى ومنظّم داشته باشد، بهتراست. در روايات آمده است كه مؤمن، اوقات وكارهاى خود را تقسيم مىكند وبخشى را براى عبادت ومناجات با خدا قرار مىدهد. 3. مهمتر بودن در كارها بايد اهمّ و مهمّ كرد و كارهاى «مهمّ» را فداى كارهاى «مهمتر» نمود. وقتى بستگان انسان نيازمند هستند، چرا صدقه به ديگران؟ وقتى كارهاى مستحب، به واجبات انسان ضرر بزند، چه نيازى به انجام آنها؟ وقتى كارى، نفع عامترى دارد، چرا پرداختن به امورى كه خيرش محدود و موقّت است؟ على عليه السلام مىفرمايد: «لا قُرْبَةَ بَالنَّوافِلِ اِذا اَضَرَّتْ بِالْفَرائِضِ» (34) هرگاه نمازهاى مستحب، به نمازهاى واجب ضرر برساند، ديگر آن نافلهها موجب قرب به خدا نخواهد شد. 4. بركت داشتن گاهى كمال يك عمل، در بركت داشتن آن است، يعنى كارى باشد كه خير و سود آن، جاودان و گسترده و باقى باشد، نه موقّت و گذرا. 5 . سبقت گرفتن در كارهاى نيك، پيشتاز بودن و شتاب به سوى صالحات و خيرات، امتيازات ويژهاى دارد. پيوستن به اسلام در آغاز امر، برتر از مسلمان شدن در روزگار غلبه و قدرت مسلمين است. (35) به سوى نماز اوّل وقت بايد شتافت. در كارهاى خداپسند بايد پيشقدم بود. تأكيد بر «سارعوا» (36) و «سابقوا» (37) ، در قرآن و حديث نشان آن است كه سرعت و سبقت در عبادت مايه كمال عبادت است. 6. نشاط و دوام منافقان، نماز را با كسالت و بى نشاط مىخوانند. (38) اهل شك، در عبادتشان دچار ترديد و سستى مىشوند. عبادتى كاملتر است كه همراه با نشاط، و برخوردار از استمرار و پيوستگى باشد. عملِ اندك و با دوام، برتر از كار زيادى است كه انسان از آن ملول و خسته شود و دست بكشد. خداوند، در توصيف عبادت فرشتگان فرموده است: شبانه روز، بدون خستگى، خدا را تسبيح مىگويند. (39) 7. بصيرت و يقين عملى كه از روى بينش عميق و آگاهى و يقين باشد، به مراتب برتر از كارهاى سطحى و عبادتهاى تهى از يقين است. در حديث مىخوانيم: «اِنَّ الْعَمَلَ الدّائِمَ الْقَليلَ عَلَى الْيَقينِ، اَفْضَلُ عِنْدَاللّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثيرِ عَلى غَيْرِ يَقينٍ» (40) عمل اندك ولى پيوسته و مداومى كه همراه يقين باشد، نزد خدا برتر از عمل بسيارى است كه فاقد بصيرت ويقين باشد. شرايط ديگرى براى كمال عبادت وجود دارد كه در اين مختصر از آنها مىگذريم ... سيماى نماز تاكنون آنچه خوانديد، به «عبادت» مربوط مىشد. البتّه عبادت، عنوان عامى است كه نمونهها و مصداقهاى فراوانى را در بر مىگيرد و تنها در «نماز» خلاصه نمىشود. حج، روزه، امر بمعروف و نهى از منكر، جهاد، طلب روزى حلال، خدمت به همنوعان، درس خواندن و درس گفتن، عزادارى بر شهيدان كربلا، نيكى به پدر و مادر، يتيم نوازى، پرداخت خمس و زكات و ... همه و همه عبادت است. (البتّه به شرط خدايى بودن نيّت) ولى در ميان اعمال عبادى، «نماز» برجستگى و درخشندگى خاصى دارد و جلوه درخشان عبادت و پرستش خدا به حساب مىآيد. اوصاف نماز، فلسفه و حكمتش، فايده و آثارش، شرايط و آدابش، مكان و زمانش در آيات و روايات بسيارى آمده كه پرداختن به آنها طولانى خواهد شد. امّا سعى مىكنيم بر اساس قرآن و حديث، قطرهاى از درياى معارف اسلامى درباره نماز را بازگوييم. نماز، بزرگترين عبادت و مهمترين سفارش همه انبياست. لقمان، پسرش را به نماز توصيه مىكند. (41) حضرت عيسى در گهواره مىگويد: خدايم مرا به نماز و زكات توصيه كرده است. (42) رسول خدا صلى الله عليه وآله نماز را نور چشم خود مىداند. «قُرَّةُ عَيْنى فِى الصَّلاةِ» (43) نماز، فريضهاى است كه خدا را به ياد انسان مىآورد. (44) و پيمان خدا با مردم است. (45) نماز، سيماى مكتب است. «اَلصَّلوةُ وَجْهُ دينكُمْ» (46) نماز، دواى تكبّر است. «وَ الصَّلاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ» (47) نماز، وسيله تشكّر و سپاس از نعمتهاى الهى است، عمود و پايه دين، كليد بهشت، وسيله آزمايش و شناخت مردم و محو كننده گناهان، و پاك كننده دل و جان آدمى است. روزى پنج نوبت، با حفظ شرايط كامل نماز، در پيشگاه خدا ايستادن و نعمتهاى او را ياد كردن و از او حاجت و نياز خواستن، همچون شست و شو در نهر آبى است كه آلودگىها را مىزدايد. (48) نماز، اوّلين سؤال در قيامت است، كه اگر پذيرفته نشود، كارهاى ديگر هم مقبول نيست. نماز، تنها عبادتى است كه در هيچ حال از انسان ساقط نمىشود حتّى در ميدان جنگ ودر شرايط اضطرار، بيمارىو... نماز، اعلام بندگى در برابر خدا و زير بار نرفتن در مقابل طاغوتها و ستمگران است. نماز، زنده نگه داشتن آيين توحيدى حضرت ابراهيم، و سنّت رسولاللّه ومكتب حسينبنعلىعليهما السلام است. نماز، براى عاشقان خدا، شيرين ولى براى منافقان، تلخ و سنگين است: «وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَشِعِينَ» (49) نماز، كوبنده شيطان و مأيوس كننده اوست. حضور در برابر آفريدگار است. نماز هماهنگى با همه ذرّات عالم است. جهان، محراب وسيعى است كه همه كائنات، در آن به تسبيح و سجود در برابر خدا مشغولاند. به نماز ايستادن، همراهى با همه آفريدهها و فرشتگان در پرستش و ذكر پروردگار است. در اهميت نماز، همين بس كه على عليه السلام در ميدان نبرد صفّين، و امام حسين عليه السلام در ظهر عاشورا دست از جنگ كشيدند و به عشق الهى، به نماز ايستادند. شخصى به حضرت على عليه السلام ايراد گرفت، امام فرمود: ما براى همين مىجنگيم تا مردم، اهل نماز باشند. به سيد الشهدا، در زيارتنامهاش خطاب مىكنيم: گواهى مىدهم كه تو نماز را بر پا داشتى. «اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ ...» در مشكلات و اضطرابها، ياد خداى بزرگ و استمداد از او، آرام بخش دلها و راهگشاى انسان در سختىهاست و تكيهگاهى است كه مؤمنان به خدا دارند. از اين رو قرآن دستور مىدهد كه به وسيله «صبر» و «نماز» از خداوند يارى بطلبيد. «وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلَو ةِ» (50) امام صادق عليه السلام در واپسين دم زندگى خويش، همه بستگان را جمع كرد و در وصيت خويش به آنان، اهميت نماز را يادآور شد و فرمود: هر كه نماز را سبك بشمارد، از شفاعتِ ما محروم است. مرز ميان اسلام و كفر، ترك عمدى نماز است. چگونه مسلمانى است آنكه رابطه خود با خدا را بريده و از نماز روى برتافته است. رسول خدا فرمود: «مَنْ تَرَكَ الصَّلوةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ كَفَرَ» (51) هر كه عمداً نماز را ترك كند، كفر ورزيده است. و در كلام علوى مىخوانيم كه فرمود: «مَنْ ضَيَّعَ الصَّلوةَ فَهُوَ لِغَيْرِها اَضْيَعُ» (52) كسانى كه نماز را سبك شمارند و آن را تباه و ضايع سازند، غير نماز را بيشتر ضايع خواهند ساخت. نماز، موقعيّتى است كه بايد در آن به خدا توجّه داشت نه ديگرى، و هر چه را از نظر دور داشت مگر خدا را. بايد خداى را زنده و حاضر و ناظر بدانيم و احساس حضور در برابر آن خالق عظيم را در خويش، زنده نگاهداريم. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرموده است: همين كه انسان در نماز به غير خدا توجّه مىكند، خداوند به او خطاب مىكند: به چه كسى توجه مىكنى؟ آيا پروردگارى جز من سراغ دارى؟ آيا جز من، مراقب و ناظرى در كار است؟ آيا به بخشندهاى جز من دل بستهاى ...؟ اگر توجه به من داشته باشى، من و فرشتگانم به تو توجّه خواهيم كرد و ... (53) نماز، سپاس نعمت انسان، اسير محبّت ديگران است و نعمت و نيكى، انسان را به مقام سپاس و تشكّر مىكشيد. اگر كسى نعمتى به ما بخشيد و احسانى در حق ما كرد، با زبان و عمل، سپاسگزار او مىشويم. ما بنده خداييم و غرق در نعمتهاى او، پس در هر نفسى، نه يك نعمت بلكه صدها نعمت موجود است و بر اين نعمتها نه يك شكر، بلكه هزاران شكر لازم است. كافى است كه اندكى چشم بصيرت بگشائيم و ببينيم لطف و فضل خدا را درباره خودمان، آنگاه خواهىنخواهى سپاس او خواهيم گفت. نماز، نوعى سپاس از نعمتهاى فراوان و بىشمار اوست. خداوند، به ما هستى بخشيد. آنچه براى زندگى مادى و معنوى لازم داشتيم، عطا كرد. هوش و عقل و استعدادمان داد. قطرات باران، برگ درختان، ماهيان دريا، پرندگان آسمان، نور خورشيد و هدايت عقل و ولايت پاكان و راهنمايى وجدان را جهت سعادت ما ارزانى داشت. اعضايى متناسب، قوايى مفيد، مربّيانى دلسوز، طبيعتى رام و مسخّر براى ما قرار داد، تا با او بيشتر آشنا باشيم. اگر لب ما نرم نبود، توان سخن گفتن نداشتيم. اگر انگشت شصت نداشتيم، حتّى دكمه يقه خود را نمىتوانستيم ببنديم. اگر آبها، شور و تلخ بود، درختان نمىروييد. اگر زمين جاذبه نداشت، اگر فاصله خورشيد به ما نزديكتر بود، اگر هنگام تولّد، مكيدن را نمىدانستيم، اگر قدرت نطق و گويايى نداشتيم، اگر چشممان نابينا بود، اگر از موهبت عقل بى بهره بوديم ... و هزاران اگر ديگر. به تعبير قرآن، نعمتهاى الهى، قابل شمارش نيست. آيا اين همه نعمت، تشكّر لازم ندارد؟ آيا بى انصافى و حق ناشناسى نيست كه انسان، غرق نعمتهاى خدا باشد ولى حالت سپاس به درگاه صاحب نعمت نداشته باشد؟ نماز، تشكّر از خداست كه ولىّ نعمت ماست، هر چه داريم از اوست. البتّه اين سپاس، براى خدا سودى ندارد، بلكه براى خودمان مفيد است و نشان معرفت ماست. همچنان كه تشكّر يك دانشآموز از معلّم، بيانگرِ كمال و رشد فكرى اوست و از تشكّر او چيزى عايد معلّم نمىشود. چه غافلاند، آنان كه بر سر سفره نعمت خدا، عمرى مىنشينند و يكبار هم به شكرانه اين موهبتها در آستان آن خداى متعال، پيشانى عبوديت و سجده شكر بر زمين نمىگذارند! ادب و آداب نماز حضور شاكرانه و عابدانه در برابر پروردگار، دلى پاك مىخواهد و نيّتى خالص، زندگى و رفتارى خداپسندانه مىطلبد و معرفتى عميق و بصيرتى مكتبى. زبانى دور از گناه مىخواهد و چهرهاى نيالوده به نافرمانى معبود. توجّه و حضور قلب در نماز، ادب لازم در اين عبادت والاست. امام صادق عليه السلام فرمود: هنگام نماز، از دنيا و آنچه در آن است مأيوس شو، تمام هدف و توجّت به خدا باشد و ياد روزى باش كه در برابر دادگاه عدل الهى قرار مىگيرى. (54) رعايت آداب ظاهرى و باطنى و شرايط صحّت و قبول و كمال، عمل را مطلوب خدا مىسازد و نماز را شايسته صعود به درگاه خدا مىسازد. آداب نماز، كه در قالب احكام نماز بايد مراعات شود، در هر سه بخش نماز جارى است: 1. مقدّمات نماز، يعنى امورى كه بايد قبل از شروع به نماز به آنها پرداخت. 2. مقارنات نماز، يعنى اعمال و آداب متن نماز. 3. تعقيبات نماز، يعنى امور پس از نماز. مقدّمات نماز 1. طهارت نمازگزار، بايد پيش از آن كه شروع به نماز كند «وضو» بگيرد. امام باقر عليه السلام فرموده است: «لا صَلوةَ اِلاَ بِطَهُورٍ» (55) نماز بدون وضو نماز نيست. وضو، جزئى از ايمان است، نورانيت و صفاى درونى مىآورد، نشاطآور و كسالت زداست، به علاوه نظافت جسم را نيز همراه دارد. وضو، انسان را آماده نماز مىسازد. فيض كاشانى گفته است: يك مرتبه از مادّيت برخاستن و به معنويت سفر كردن دشوار است، امّا وضو، انسان را كمكم آماده مىسازد. (56) وضو، كفاره گناهان كوچك است و خوب است انسان در همه حال با وضو باشد و حتّى هنگام خوابيدن هم وضو بگيرد. بى وضو دست زدن به خطّ قرآن و نام خدا و پيامبر و امامان حرام است. طهارت به منزله اجازه ورود به حضور خداست. البتّه طهارت، مراتبى دارد: طهارت ظاهر، از نجاسات و آلودگىها. طهارت اعضا، از گناهان و جرايم. طهارت روح، از مفاسد و رذايل اخلاقى. (57) لازم به تذكّر است كه گاهى طهارت لازم براى نماز، با غسل ميسر است. كسى كه جنب باشد يا به دليل ديگرى غسل بر او واجب شود بايد غسل كند. در مواردى هم وظيفه نمازگزار، تيمّم بر خاك و زمين است، آنجا كه آب نباشد، يا ضرر داشته باشد، يا وقت براى غسل و وضو نداشته باشد، يا آب براى آشاميدن و حفظ جان لازم باشد و ... درباره هر يك از اَشكال وضو، غسل وتيمّم كه مصداقهاى «طهارت»اند، مسائل متعدّدى در رسالههاى مراجع تقليد آمده است كه پرداختن به آنها ما را از هدف اين كتاب، دور مىكند. 2. لباس و مكان نمازگزار در نماز، پوشش بدن لازم است. البتّه حدّ واجب براى مرد پوشاندن عورت است، ولى بهتر است از ناف تا زانو را بپوشاند و زن، بايد تمام بدن (به جز صورت ودست و پا تا مچ) را بپوشاند. لباس، بايد پاك و مباح باشد. در نماز، بهتر است جامه سفيد پوشيده شود، انگشتر عقيق بدست باشد و از لباسهاى چرك و تنگ و سياه و لباس افراد لاابالى كه از نجاسات پرهيز نمىكنند استفاده نشود. مكان نيز بايد مباح باشد. در جايى كه مال ديگران است، بى اجازه و رضايت نمىتوان نماز خواند و رعايت اين شرطها در نماز، هم مراعات ادب است و هم رعايت حق ديگران.. درباره مكان و لباس نيز مسئله فراوان است. (به رسالههاى عمليه رجوع شود) 3. شناخت قبله نماز، بايد به سوى قبله باشد، قبله ما كعبه مقدّس است. گرچه خدا در طرفِ خاصى نيست كه به او رو كنيم، هر طرف رو كنيم، خدا آنجاست «اَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» ولى هم براى گراميداشت خاطره ابراهيم، بنيانگذار خانه توحيد، هم براى متوجّه ساختن دل به نقطهاى مقدس، هم براى هماهنگى و نظم عبادت كنندگان و نمازگزاران در جهتگيرى عبادى و هم براى اسرار ديگر، مأموريم كه قبله نمازمان را «كعبه» قرار دهيم. مسلمانان، اوايل به سوى «بيت المقدس» نماز مىخواندند. يهوديان زخم زبان مىزدند كه مسلمانان قبله ندارند و به سوى قبله ما عبادت مىكنند. پيامبر منتظر تكليف الهى بود، فرمان رسيد هر كجا هستيد، روى را به سوى مسجدالحرام كنيد. (58) اين فرمان، اين درس را مىدهد كه مسلمانان، بايد متكّى به خود و مستقل باشند، حتّى در مسئله قبله و جهتِ نماز. از اين رو، امّت اسلام، نماز و دعا و ذبح حيوان و حتّى خواب و خوراك را به سوى قبله انجام مىدهند، تا به موازات توجّه ظاهرى به كعبه، دل و جان انسان نيز جهتگيرى خدايى داشته باشند و همه جا و در همه حال، به ياد خدا و توحيد باشند. كعبه، هم يادگار ابراهيم و اسماعيل و محمّد صلى الله عليه وآله است، هم نقطه شروع حركت عاشورايى امام حسين عليه السلام و هم تكيهگاه امام زمان عليه السلام در قيام جهانى خويش خواهد بود. 4. اذان اذان، شعار توحيدى مسلمانان است. اذان، اعلام يكتايى خدا، رسالت حضرت محمد صلى الله عليه وآله ولايت على عليه السلام، رستگارى در سايه نماز، و «تكبير» خداوند است. اذان، فرياد بر ضدّ معبودهاى خيالى، معرفى عقيده اسلامى، و شعار اسلام است. نحستين مؤذّن اسلام، «بلال حبشى» بود كه با اذان او، مردم به نماز حاضر مىشدند (59) و مؤذن شدن او، دليل اعتبار «تقوا» و «ايمان» در ديدگاه اسلام است، نه رنگ و قيافه و نژاد و ثروت! اذان، هم فراخواندنامّت اسلام به شركت در نماز جماعت است، هم آماده سازى جان و دل براى ورود به «نماز». وقتى طنين ملكوتى اذان در فضا مىپيچد، دل مؤمنان را به سوى خدا مىكشد و بر وحشت و خشم كافران مىافزايد. مرحوم شهيد نواب صفوى به ياران خود دستور داده بود هنگام ظهر و مغرب، هر كجا بوديد، با فرياد بلند اذان بگوييد. همين اذانها وحشتى در دل مأموران نظام طاغوت به وجود آورده بود. اين گوشهاى از معناى حديثى است كه مىفرمايد: با صداى بلندِ اذان، شيطان عصبانى مىشود و فرار مىكند. (60) بى جهت نيست كه «گلادستون» سياستمدار انگليسى در پارلمان گفته بود: تا نام محمد صلى الله عليه وآله بر فراز منارهها بلند است و تا كعبه پابرجاست و قرآن كتاب راهنماى مسلمين است، امكان ندارد سياست ما در سرزمينهاى اسلامى استوار شود. (61) آرى ... اذان، شعار باطل كوب و دشمنشكنِ توحيد است. ما نيز از عمق جان، علىرغم خواسته مشركان و كافران امروزى در سراسر جهان، اعلام مىكنيم: اللّه اكبر ... اللّه اكبر ... لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ... مقارنات نماز در محراب نماز اينك، آماده ورود به متن نمازيم. غير از حركات ظاهرى نماز، كه هر كدام فلسفه و رازى دارد، و غير از ذكرها و تسبيحهاى آن، كه هر كدام مفاهيم بلندى را در بر گرفته است، روح نماز، همان «توجّه» است. نمازگزار با اخلاص و آگاهِ به رمز و راز عبوديت، بايد همواره و در تمام لحظات و فقرات نماز، بداند كه چه مىكند، در چه مقامى ايستاده است، با كه سخن مىگويد، طرف خطابش كيست و حرف و خواستهاش چيست. اين «حضور قلب»، عنصر اصلى سازندگى نماز و «ياد خدا» است كه فلسفه بلند و عميق نماز است. آشنايى به مفاهيم جملات قرائت و ذكرها، و توجّه به معناى اعمال و حركات در نماز، زمينه ساز پيدايش خشوع قلبى و خضوع جسمى و توجّه باطنى به معبود يكتاست. با اين تذكّر، وارد نماز مىشويم: 1. نيّت سرفصل اين عبادت و نخستين امر واجب در نماز، «نيّت» است. و ... نيّت، تعيين كننده ارزش هر عمل است. اگر عبادتى، از جهت نيّت، خلل يابد و نمازگزار، دچار ريب و ريا گردد، كاراش بى نتيجه و عبادتش فاسد و رنجش بى اجر خواهد بود. بنا به اهميّت نيّت و خلوص و جايگاه رفيع آن در هر عبادت و عمل، به ويژه در نماز، به بحثى نسبتاً مبسوط درباره آن مىپردازيم. نيّت چيست؟ انگيزه آگاهانه نسبت به هر عمل «نيّت» آن است و در عبادت، اين انگيزه بايد خدايى باشد و نماز به خاطر رضاى الهى و در جهت تأمين خواسته او و اجراى فرمانش و به قصد نزديكتر شدن به خدا (قصد قربت) انجام گيرد. اگر در عبادت و نماز، چنين نيّت خالصى وجود داشت، عامل قرب مىشود وگرنه جز دورى از خدا بازدهى ندارد. نيّت، آگاهى و توجّه به عمل و هدف آن است. هدف نماز كه «ياد خدا»ست بايد همواره در دل و ذهن نمازگزار، زنده باشد و انگيزههاى مادّى و غير خدايى از جمله جلب رضايتِ مردم، ريا، خودنمايى و شهرت در دل و فكر، راه پيدا نكند. در جادّهها، راه پر خطر را علايم بيشترى مىگذارند. راه بندگى خدا هم، پر از انواع خطرهايى است كه عمل و فكر و نيّت را تباه و منحرف مىسازد. و از اينجاست كه در متون دينى و رهنمودهاى پيشوايان اسلام، تعابيرِ «فىِ اللّه»، «لِلّه»، «فىسبيل اللّه» و ... فراوان به كار رفته است. در آيات قرآن، هفتاد بار كلمه «فى سبيل اللّه» (در راه خدا) درباره كارهايى همچون نماز، زكات، جهاد، هجر، شهادت، انفاق، به كار رفته است رنگِ «الهى» به هر كارى بخورد، آن را ارزشمند و جاودان مىسازد. (62) در سايه نيّت خالص، كار كم، زياد مىشود. عمل كوچك، عظمت مىيابد، انفاقى اندك، پاداشى عظيم مىيابد، كار دنيايى و مادّى، به عملى اخروى و معنوى تبديل مىشود. اگر كسى عمرى در عبادت و روزه و جهاد و انفاق بگذراند، ولى نه بخاطر خدا، همهاش تباه است، و اگر دِرهمى انفاق، مرتبهاى جهاد، گامى كوچك، سجدهاى كوتاه، براى خدا باشد، نزد خدا محفوظ است و از پاداش خدايى برخوردار. امام صادق عليه السلام فرموده است: «مَنْ اَرادَ اللّهَ بِالْقَليِلِ مِنْ عَمَلِهِ، اَظْهَرَهُ اللّهُ اَكْثَرَ مِمّا اَرادَ، وَ مَنْ اَرادَ النّاسَ بِالْكَثيرِ مِنْ عَمَلِهِ اَبَى اللّهُ اِلاً اَنْ يُقَلَّلَهُ فِى عَيْنِ مَنْ سَمِعَهُ» هر كه در كار اندك خود، هدف خدايى داشته باشد، بيش از آنكه خودش بخواهد، خداوند كار او را بيشتر جلوه مىدهد و هر كه از كار زياد، جلب نظر مردم را بخواهد خداوند، كارهايش را در ديد شنونده، اندك جلوه مىدهد. دلها به دست خداست و محبّت مردم نيز با اراده پروردگار است. اگر انسان، محبوبيّت و مودّت ديگران را هم بخواهد، بايد از خداوند كه «مقلّب القلوب» است بطلبد. به تعبير امام صادق عليه السلام: دل حرم خداست، و در اين حرم و حريم، نبايد غير خدا راه يابد. (63) چون دل، سراى توست نه بيگانه در راه دل نشسته و دربانم حاشا كه جز تو، ره به دلم يابد جانم فداى تو، اى همه جانانم اخلاص كميابترين گوهرها «اخلاص» در عمل است. يعنى كارى را فقط براى خدا خالص ساختن وچيزى را شريك او نساختن. بسيارى اوقات رعايت مصالح شخصى يا جلب منافع يا جلب توجّه ديگران يا انگيزههاى دنيايى، خط دهنده اعمالِ ماست. اگر بتوانيم نيّت خود را خالص كنيم، رستگاريم و همين عمل براى ما مىماند. على عليه السلام فرموده است: «اَخْلِصْ لِلّهِ عَمَلَكَ وَ عِلْمَكَ و بُغْضَكَ وَ اَخْذَكَ وَ تَرْكَكَ وَ كَلامَكَ وَ صُمْتَكَ» (64) عمل و علم و دشمنى و گرفتن و نگرفتن و سخن و سكوت خويش را تنها «براى خدا» خالص گردان. در عبادت و نماز، بايد قصد قربت كرد. حتّى اگر گوشهاى از آن براى غير خدا باشد عمل باطل است و نزد خداوند، نامقبول. حتى اگر نماز را براى خدا بخوانيم ولى انتخاب مكان و زمان و نحوه خواندن و ... براى غير خدا باشد، باطل است. در عبادت خدا نبايد ديگرى را شريك ساخت. قرآن مىفرمايد: «وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا» (65) احدى را شريك عبادت خدا قرار ندهيد. حتى اگر رزمندهاى در جبهه، براى غنايم، يا خودنمايى و اظهار شهامت و ... بجنگد، ارزش ندارد. (66) ورود شرك و ريا به عمل انسان، طبق حديث، از حركت مورچه در شبى تاريك، روى سنگ سياه و سفت، بى نمودتر و مخفىتر است! ... (67) به فرموده امام على عليه السلام : «الاِخْلاصُ اَعلَى الايمانِ» (68) اخلاص، بلندترين قلّه ايمان است. عمل بدون اخلاص، آفتخيز است و نابود شدنى. نيّت استوار و خالص، باعث مىشود انسان هرگز سست و خسته نشود و به عجز و به بن بست نرسد. راه رسيدن به اخلاص آنكه جنس خود را ارزان مىفروشد؛ يا به ارزش آن ناآگاه است، يا مشترى را نمىشناسد، يا نرخ و قيمت را نمىداند. قرآن براى آنكه ما كالاى وجود، دل و جان و عمل و عبادت خود را ارزان نفروشيم، در هر سه زمينه ما را راهنمايى مىكند: انسان را جانشين خدا در زمين و امانت دار الهى و اشرف مخلوقات مىشمارد. مشترىِ عملهاى نيك انسان را هم، خدا مىداند كه هم اعمال اندك را مىخرد، هم گرانتر مىخرد و هم بدىها را مىپوشاند و رسوا نمىكند. قيمت انسان را هم، بهشت مىداند و لذّتهاى ابدى و همجوارى اولياى خدا. بيراهه رفتن و دل به غير خدا سپردن را زيان مىشمارد و مىگويد: اگر خود را به كمتر از بهشت بفروشى، ضرر كردهاى! آنكه به اين نكات توجّه كند، ديگر عبادتش براى جلب توجّه مردم نيست. خداوند، «ولىّ نعمت» ماست. ياد كردن از نعمتهاى پروردگار، خلوص مىآورد. امام سجادعليه السلام در دعاى «ابوحمزهثمالى» به خداوند چنين مىگويد: خدايا! من كوچك بودم، بزرگم كردى. ذليل بودم، عزّتم بخشيدى. جاهل بودم، عالمم ساختى. گرسنه بودم، سيرم كردى. برهنه بودم، لباسم پوشاندى. گمراه بودم، هدايتم كردى. فقير بودم، بى نيازم نمودى. مريض بودم، شفايم بخشيدى گنهكار بودم، خطايم را پوشاندى.... راه ديگر اخلاص يابى، توجّه به كوچكى و بى ارزشى و گذرا بودن دنيا و جلوههاى مادّى آن است. طبق آيات قرآن، دنيا سرمايهاى اندك است، غنچهاى است ناشكفته، كالايى است غرورآفرين و غفلت آور. دل را بايد خانه عشق به بزرگترين محبوب و با ارزشترين هستى ساخت. آنان كه براى غير خدا كار مىكنند، در فرداى قيامت، خواهند ديد كه از آنها كارى ساخته نيست. چرا براى «اللّه» كار نكنيم، كه هم مهربان و بنده نواز است، هم دادگر و رئوف است، و هم نيكىها از يادش نمىرود و هم به كسى ستم نمىكند. مشتِ رياكار روزى باز مىشود، البتّه نزد خداوند از اوّل باز است. ترس از رسوايى رياكارى، عامل ديگرى در جهت كسب اخلاص است. آنكه چهل روز، براى خدا خالص شود، فارغ التحصيل مكتب خودسازى است. چنانكه پيامبر فرموده است: «مَنْ اَخلص للّه اربعين صباحاً ظهرتْ ينابيعُ الحكمة مِنْ قلبه على لسانه» آنكه چهل روز، خالصانه عمل كند، چشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مىشود. (69) اخلاص، ثمره يقين است. اگر كسى ايمانى از روى يقين به خدا و قيامت و بهشت و جهنم و حساب و كتاب داشته باشد، جز براى رضاى حق تعالى عبادت و عمر نمىكند. نشانههاى اخلاص از كجا مىتوان فهميد كه عبادتمان خالصانه است؟ نشانههاى اخلاص چند چيز است: 1. عدم توقّع از ديگران اگر كار براى خداست، انسان مخلص، چشمداشت تشكّر و قدردانى از غير خدا ندارد. اگر قدر نشناسى و ناسپاسى هم ديد، باز در عمل خويش ثابت قدم و استوار است. اين نشانه آن است كه براى خدا كار مىكند. سوره «هل اتى» در شأن حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسينعليهم السلام نازل شد، كه سه روز روزه نذرى گرفته بودند، و در هر سه روز، افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند و با آب، افطار كردند. سخن اين خانواده با اخلاصِ، چنين بود: «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَلَا شُكُوراً» (70) ما شما را بخاطر خدا طعام داديم، و از شما پاداش و تشكّرى نمىخواهيم. گاه كسى بدون چشم داشتِ مالى، خدمتى انجام مىدهد ولى در باطن دوست دارد اين را همه مردم بدانند و اذعان كنند كه بى مزد و رايگان كار مىكند و اين با اخلاص سازگار نيست. اگر كسى از اين ناراحت شود كه ذكر خيرى از ديگران به ميان مىآيد و از او نه، در واقع در اخلاصِ نيت او خلل وارد مىشود. 2. توجّه به تكليف، نه عنوان مخلصان، بنده تكليفاند، نه اسير عنوان! چه بسا كارهاى لازم كه بر زمين مانده، و كسى سراغش نيم رود، تنها به اين جهت كه عنوان مهم و معتبرى همراه ندارد. اخلاص را از آنجا مىتوان شناخت كه انسان تكليفش را - هر چه باشد - انجام دهد و كارهاى بزرگ و كوچك، با عنوان و بى عنوان، داراى نمود و آوازه يا گمنام و ناشناخته، برايش يكسان باشد. اگر جز اين باشد، رگههايى از ناخالصى در نيتش وجود دارد. 3. پشيمان نشدن انسان مخلص، از كار نيكى كه كرده، پشيمان نمىشود. چون نزد خدا پاداشش محفوظ است و به وظيفه هم هر چه بوده عمل كرده است. پس پشيمانى چرا؟ اگر به قصد قربت، به ديدار كسى يا به مجلس ختم رفتيد، امّا آنان متوجه حضور شما نشدند و تشكّر نكردند، پشيمانى ندارد. اگر در اين شرايط از رفتن پشيمان شديد، پاى اخلاصتان مىلنگد. 4. عدم تأثير استقبال يا بى اعتنايى اين هم نشان ديگرى از اخلاص است. اين نباشد كه چون كارتان مورد ستايش واستقبال قرار مىگيرد، تشويق بهانجام آن شويد، واين نباشد كه چون كارتان با بىاعتنايى وبىمهرى مردم روبرو شود سست شويد. اگر كار براى خداست نبايد تشويق و استقبال يا بى اعتنايى و عدم قبول مردم در انسان مخلص مؤثر واقع شود. اگر كار براى خداست نبايد تشويق و استقبال يا بى اعتنايى و عدم قبول مردم در انسان مخلص مؤثر واقع شود. اميرالمؤمنين عليه السلام در اين زمينه، ضابطه و ملاك جالبى به دست ما داده است. مىفرمايد: «لِلْمُرائِى ثَلاثُ عَلاماتٍ: يَكْسِلُ اِذا كانَ وَحْدَهُ يَنْشِطُ اِذا كانَ فِى النّاسِ وَ يَزيدُ فِى الْعَمَلِ اِذا كانَ اُثنِىَ وَ يَنْقُص اِذا ذُمَّ» (71) رياكار، سه علامت دارد: اوّل آنكه وقتى تنهاست، با كسالت و بىحالى عمل مىكند. دوّم آنكه در حضور مردم، نشاط مىورزد. سوّم آنكه اگر تعريفش كنند، مىافزايد و اگر ملامتش كنند، مىكاهد. 5 . يگانگى ظاهر و باطن از نشانههاى ديگر خلوص، همگونى ظاهر و باطن است. عملش در ظاهر با نيّتش در باطن يكسان باشد. گندمنماى جو فروش نباشد، و همان باد كه نشان مىدهد، «بود» و «نمود»ش يكى باشد. على عليه السلام فرموده است: «مَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلانِيَتُهُ وَ فِعْلُهُ وَ مَقالَتُهُ، فَقَدْ اَدّىَ الاَمانَةَ وَاخْلَصَ الْعبادَة». (72) كسى كه ظاهر و باطنش و نهان و آشكارش و رفتار و گفتارش با هم اختلاف نداشته باشد، او امانت الهى را ادا كرده و عبادت و بندگى را خالص ساخته است. نشانههاى ديگرى هم براى اخلاص وجود دارد كه به همين قدر، بسنده مىشود. آنكه اخلاص دارد، نورانيتى در دل، توفيقى در عمل، پاداشى در دنيا و آخرت، عاقبت بخيرى و خوش نامى، محبوبيّت و نام نيك خواهد داشت. اين وعده الهى است كه پاداش نيكوكاران خالص و بندگان مخلص ضايع نمىشود. پس نمازى بخوانيم، با اخلاص و توجّه به خدا. نمازى كه خواندنش، يك دعاى مستجاب دارد. (73) نمازى كه به انتظار نشستن براى آن، خود عبادت است. (74) نمازى كه از انفاق خانهاى پر از طلا بهتر است. (75) نماز بخوانيم، و حق آن را ضايع نكنيم، در انجام آن سستى و كاهلى نكنيم، گاه و بيگاه، ترك نكنيم، به خاطر مشغوليات ديگر، آن را عقب نيندازيم. نماز اوّل وقت و به جماعت را فراموش نكنيم. كه ... ياد خدا بزرگتر از هر چيز است: «وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» (76) 2. تكبير «اللّهُ اكبر» خدا بزرگتر است. بزرگتر از هر چه به وصف آيد و در ذهن و زبان بگنجد. بزرگتر از آنچه مىگويند و مىخوانند و مىشناسند. بزرگتر از فكر و خيال و انديشه ما و در واقع بزرگتر از آنكه با ديگران مقايسه شود با اين كلام نماز شروع مىشود. اين شعار، تكبيرة الاحرام است، يعنى اللّه اكبرى كه با آن به حريم نماز وارد مىشويم و غير خدا را از ياد مىبريم و براى جز او عظمتى نمىشناسيم و كارهاى خلاف را بر خود حرام مىكنيم. توجّه قلبى به عظمت خدا را با تكبير بر زبان مىآوريم تا زبانمان با دلمان همصدا شود. اللّه اكبر يعنى خدا از همه بزرگها بزرگتر است و از همه عظمتها برتر است. اصلاً اوست كه سرچشمه بزرگى و عظمت و قدرت است، با تكيه بر او از هيچ قدرتى هراسى نيست، با اتّكاى به او، از هيچ منبع و تكيه گاهى چشمداشتى نداريم. كافران با نام بُت شروع مىكردند، و طاغوتيان همواره نام طاغوت بر زبان دارند. اللّه اكبر، خط بطلانى است بر همه قدرتهاى طاغوتى، وسوسههاى ابليسى و جاذبههاى مادّى. چنانكه هواپيما هر چه بيشتر اوج بگيرد، خانهها كوچكتر ديده مىشود، انسان هر چه خداشناستر شود و عظمتها و نعمتها و قدرتهاى الهى را بيشتر بشناسد، جز خدا هر چه هست در نظرش كوچك مىشود و خدا بزرگتر از هر چيز، آرى ... «اللّه اكبر» مرحوم فيض كاشانى مىگويد: «هرگاه در نماز، حلاوت و شيرينى مناجات را يافتيد، بدانيد كه تكبير شما مورد قبول و تصديق خداوند قرار گرفته، و اگر چنين نبود، بدانيد كه خداوند، شما را نپذيرفته و سخنتان را تصديق نكرده است». (77) 3. قرائت سوره حمد «بِسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ» با يارى خداوند، با نام و ياد او، با نيّتى الهى شروع مىكنيم. خدايى كه به همه لطف دارد، و هميشه لطيف و مهربان است. بسم اللّه، در آغاز همه كتابهاى آسمانى بوده است. هر كارى كه با نام خدا شروع نشود، به انجام مطلوب نمىرسد. (78) بسم اللّه، خدايى كردن كارهاست، و رنگ و نشان خدا زدن بر اعمال و عبادات. پيامبران نيز شروع كارشان با بسم اللّه بوده است، همچون نوح، كه كشتى خود را به نام اللّه به آب انداخت و با نام او آن را متوقف كرد. شروع هر كار به نام خدا رمز عشق به خداست و توكّل بر او و نشانه بندگى انسان در پيشگاه خداست، يعنى اينكه: خدايا، همواره به ياد توام، با ياد تو شيطان را فرارى مىدهم و به كمك نام تو يادت را در دل زنده نگاه مىدارم. «الْحَمْدُ ِللَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ» حمد و ستايش، مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده جهانيان و سرپرست نظام هستى و صاحب همه نمعتهاى مادى و معنوى است. ربّ آسمانها و زمين و پروردگار همه موجودات است. كوههاى سنگين را لنگر زمين ساخته، فاصله خورشيد تا زمين را در حدّ متعادلى قرارداده، به انسانها از دوران طفوليت، راه زندگى وتأمين نيازها را الهام كرده، چشم و گوش وفكر وقدرت وغرائز عطا كرده، ولطف پيدا و پنهانش را شامل حال انسان نموده است. چه ناسپاساند آنان كهزبان به ستايش خدا نمىگشايند. از نعمتها بهرهمند مىشوند و نافرمانى مىكنند، غرق در مواهب الهىاند وبخشنده آنها را نمىشناسند. انسان و اين همه ناسپاسى و بى معرفتى؟ به راستى كه انسان موجودى ظَلوم و جَهول است! .... «الحمد للّه رب العالمين»، يعنى همه ستايشها از آن اوست، كه امكان رشد و تربيت را در انسان و همه موجودات فراهم كرده است. هم آفرينش از اوست و هم پرورش آنها. مگر مىتوان سپاسى در خور و تشكرى شايسته ربوبيّت و پروردگاريش نمود؟ از دست و زبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد زبانها ناتوان از شمارش نعمتهاى اوست، تا چه رسد به اداى حقّ او و سپاس نعمتهايش: بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه به جا آورد (79) «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» سايه رحم هميشگى ورحمت همگانىاش بر سر خاص و عام، افكنده است. كيست بگويد من از رحمت خدا بىبهرهام؟ حتّى براى گناهكاران هم، درى همچون «توبه» گشوده است كه از رحمت او محروم نشوند، و آنان را دوست مىدارد. (80) رحمتش چنان عام و فراگير است كه مأيوس شدن از رحمت او از گناهان كبيره است. و خود فرمان داده است كه از رحمتش مأيوس نشوند. او همه گناهان را مىبخشد. (81) خداوند، با رحمت خود، نه تنها لغزشها را مىپوشاند و مىبخشايد، بلكه حتّى لغزشها را به حسنات تبديل مىكند. نه تنها نعمتهاى مادىاش ما را احاطه كرده، كه نعمتهاى معنوىاش فراگير ماست. نه تنها شيرينىهاى زندگى از رحمت اوست، بلكه حوادث ناگوار، كه گاهى تازيانه عبرت و هشدار بيدار باش و غفلت زدايى است، از رحمت او به بندهاش سرچشمه مىگيرد تا بيشتر در كام هوس فرو نرود و در دام گناه نيفتد. او رحمان است، رحيم است، بندهنواز و مهربان است، ذرّهپرور و خطاپوش و عذرپذير و بزرگوار است. «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» صاحب روز جزا و مالك قيامت است. لطف خدا، از آغاز آفرينش ما، همراهمان بوده است و زندگى ما را همچنان به طور گسترده فراگرفته است. حساب آينده ما و سرنوشت قيامت ما هم به لطف او بسته است. گرچه او مالك دنيا و آخرت است، امّا چون مالكيّت كامل و مطلق و بى رقيب او در قيامت براى همه، واضحتر و آشكارتر مىشود، همه حيلهها، وساطتها، تكيهگاهها، اميدها، از اثر مىافتد و تنها فرمان خدا آن روز حاكم و نافذ است، از اين رو مالك آن روز به حساب آمده است: «وَالاَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ» تمام كارها آن روز به دست خداست. آن روز از مردم سئوال مىشود: «لِمَنْ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؟» امروز، حكومت از آن كيست؟ جواب مىدهند: «لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّار» از آنِ خداى يگانه و قدرتمند. در نماز، با اين صفت، ياد روزِ سختِ دادرسى در دلها زنده مىشود و خوف و خشيت الهى، بر دلها سايه مىافكند و نماز، دريچهاى مىشود به «ياد قيامت». در حديث آمده است كه امام سجاد عليه السلام در نماز، هنگامى كه به جمله «مالك يوم الدين» مىرسيد، آن را آن قدر تكرار مىكرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند. (82) قيامت، روز دين، روز جزا، روز حسابرسى و كيفر كردار است. ياد آن، دلها را نرم مىكند، تكبّر و غفلت را مىزدايد و عظمت الهى را در دل، مجسم مىسازد. «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» تا اينجا، مقدمه چينى و زمينهسازى براى اظهار بندگى و ابراز نياز و مددخواهى است. نمازگزار، خدا را به رحمت و كرم، ستوده است، او را سررشتهدار تربيت وهدايت همه جهان وجهانيان دانسته، همه ستايشها را مخصوص او ساخته، سرانجام خود را در دست او ديده است. با درك عظمت خداوند و نياز خويش مىگويد: «ايّاك نعبد ...» تنها تو را مىپرستيم، تنها بنده توييم، نه برده ديگران. تنها مطيع امر توييم، نه غلام حلقه بگوش جباران و كافران. و .... «ايّاك نستعين»، تنها از تو يارى مىطلبيم و استعانت مىجوييم. حتّى عبادتمان، توفيقى از تو لازم دارد وگرنه شيطان، ما را به سوى طغيان و گردنكشى سوق مىدهد. توان جسمى و سلامت بدن را از او مىطلبيم، تا قدرت عبادت داشته باشيم. شناخت وظيفه و عمل به تكليف را با استعانت از او انجام مىدهيم. او بايد كمكمان كند تا خداشناس شويم، به ياد نعمتهايش باشيم و به شكرانه آن، در محراب عبادت بايستيم و «بندگى» خود را ابراز كنيم. قبول نمازمان از سوى اوست. نجات از غرور و عجب به توفيق اوست. علاقه به عبادت و پرستش، از بنده نوازى او سرچشمه مىگيرد. غلبه بر موانع اطاعت و بندگى و رها كردن علايق و جاذبههاى گذرا و فانى، و روى آوردن به كانون زيبايىها و منشأ كمالها به توفيق اوست. ايّاك نعبد... يعنى تنها بنده تو هستم، نه برده شرق و غرب، نه اسير زر و زور، نه دلبسته مقام و مال و شكم و شهوت...! ايّاك نستعين ... بر هر گونه حقارت پذيرى و استمداد از قدرتهاى مادّى و پوشالى خط بطلان مىكشد وكار واسطهها را بىاثر مىداند. «اِهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُستَقِيمَ» در پيچ وخم راههاى زندگى ودرميان هزاران راه رنگارنگ و گوناگون، راه راست يكى است كه به خدا منتهى مىشود و ما را به خدا مىرساند. در اين كه آن راه چيست و چگونه بايد آن را پيمود، بايد از خدا مدد گرفت و هدايت طلبيد. در اين عبارت، طلب هدايت از خدا مىكنيم تا ما را به راه راست و «صراط مستقيم» راهنمايى كند. چرا كه راههاى غير مستقيم، بسيار است. راه هوسها، افراط و تفريطها، وسوسههاى شيطانى. راههاى بىمنطق و برهان، مسيرهايى هلاكت بار و آينده سوز. راههاى بى مرشد و راهنما. راهى كه طاغوتها پيش پاى مردم مىنهند، راه سليقههاى شخصى در مقابل راهنمايىهاى دين و... كه اين همه راه نيست، بلكه «بيراهه» است. پس راه مستقيم كدام است؟ قرآن، راه مستقيم را راه خدا و انبيا مىداند. (83) راه بندگى و عبوديت خدا: «وَأَنِ اعْبُدُونِى هَذَا صِرَطٌ مُّسْتَقِيمٌ» (84) راه پيوند و تمسّك به آيين خدا و پذيرش قانون الهى. (85) راه رهبران معصوم و پيشوايان اهلبيت، كه امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند راه مستقيم، ما هستيم. (86) البتّه راه مستقيمِ الهى و حركت در مسير خدا طبق شرايط و مقتضيات، متفاوت مىشود و «تكليف»، كارهاى گوناگونى از ما مىطلبد. وظيفه ما در زمانهاى مختلف و نسبت به اشخاص گوناگون فرق مىكند. پس گاهى تشخيص راه مستقيم دشوار است و حركت در آن دشوارتر. راهى است باريك و لغزنده و پر خطر، كه يك لحظه غفلت، انسان را به جهنم گناه و فساد و سقوط مىافكند. از اين رو، بايد از خدا راهنمايى خواست، كه هم راهشناس است و هم راهنما. و هم رهنمايانى فرستاده كه از راه به بيراهه نيفتيم و در فكر، عمل، اخلاق، وظايف اجتماعى - سياسى، روش رفتار در خانواده و جامعه، راه دخل وخرج، حشر ونشر، رفت و آمد، معاشرت و داد و ستد، از صراط مستقيمى كه خدا مىخواهد و مىپسندد، دور نشويم. راه مستقيم، راه اعتدال و ميانه روى و دورى از افراط و تفريط است. حتّى در عبادت، اعتدال امر مطلوبى است. (87) امام عسگرى عليه السلام در تفسير «اهدنا الصّراط المستقيم» مىفرمايد: نمازگزار با بيان اين جمله مىگويد: راه مستقيم، راهى است كه از كوته فكرى بالاتر و از بلندپروازى و غلوّ، پايينتر باشد. و امام صادق عليه السلام مىفرمايد: راه مستقيم، راهى است كه انسان را به محبّت خدا و دين او سوق مىدهد و از هواپرستى و پيروى از سليقهها و آراىِ شخصى در دين، باز مىدارد. (88) راه مستقيم، دورى از كوتاهى و زياده روى است. رهرو اين راه نه از فرط آرزو به طمع مىافتد، نه از شدّت طمع به حرص گرفتار مىشود. نه هنگام يأس از تأسف مىميرد، نه وقت ناراحتى اسير طوفان خشم مىشود. نه هنگام شادى بدمستى مىكند، نه تموّل او را ياغى مىسازد و نه ناگوارىها او را به شِكوِه وامى دارد ... (89) پس اين كه راه مستقيم و روش عادلانه چيست، اين را هم بايد از دين آموخت و توفيق آن را از خدا طلبيد. «صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» راه مستقيمى كه در آيه قبل، از خدا خواستيم، در اين آيه كمى توضيح داده شده است: راه كسانى كه بر آنها نعمت دادى، نعمت هدايت وتوفيق، نعمتِ علم، جهاد، شهاد ورهبرىدينى. قرآن كريم، «پيامبران»، «صديقان»، «شهيدان» و «صالحان» را از كسانى دانسته كه خداوند به آنان نعمت عطا كرده است:
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن