سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
در ميان فيلسوفان غربي، كساني كه به جاودانگي انسان معتقدند در حوزه عقل نظري به استدلال و اقامه براهين عقلي پرداخته اند ولي هيوم بر خلاف آنان معتقد بود كه اينگونه قضايا، تحليلي بوده و ارزش معرفتي ندارند و كانت نخستين بار با توجه به مباني فلسفي خاص خود در مقابل همه اين نظريات ايستاد و ثابت كرد كه اموري همچون جاودانگي نفس در حوزه عقل نظري امكان اثبات ندارد و همانطور كه مي توان گزاره هايي براي اثبات اين امور بيان كرد همچنين مي توان گزاره هايي نيز در رد اين موارد اقامه نمود. بنابراين؛ نه قابل اثبات و نه قابل رد مي باشند. عقل نظري هيچ راهي براي شناخت چنين اموري ندارد و آنها را بايد به حوزه عقل عملي راند، چرا كه تنها ضامن الزام آور در امور اخلاقي، پاداش ها وكيفرهاي اخروي هستند و در سايه زندگي پس از مرگ و حيات جاودانه است كه پاداش و كيفر اخروي توسط خداوند معنا پيدا مي كند.
فلاسفه بعد از كانت به شدت تحت تأثير او قرار گرفتند. به گونه اي كه حتي هايدگر كه از فيلسوفان اگزيستانسياليست است با وجود بحث پيرامون مرگ، به طور صريح از جاودانگي و بقاي نفس سخني به ميان نياورده است و باور او به جاودانگي نفس را فقط از مضمون انديشه ها و سخنان وي مي توان يافت.
از آنجا كه بشر ذاتاً از عدم و نابودي گريزان است و به بقا و جاودانگي گرايش دارد، موضوع جاودانگي انسان، همواره فكر انديشمندان را به خود مشغول كرده است. درباره جاودانگي انسان تا كنون تفسيرهاي متفاوتي ارائه شده است ولي بدون ترديد بهترين و كاملترين تبيين را وحي الهي ارائه مي كند. قرآن كريم و كتاب مقدس در موارد متعددي به مسأله زندگي پس از مرگ انسان پرداخته اند كه در اينجا نمونه اي از اين آيات و سخنان را مي بينيم:
«از اين زمين شما را آفريده ايم و به آن شما را بازمي گردانيم و بار ديگر شما را از آن بيرون مي آوريم» (قرآن كريم، طه / 55)
در كنار وحي آسماني فلاسفه نيز در صدد اثبات جاودانگي انسان بوده اند. گر چه برخي از آنان مرگ را برابر فنا و نابودي او مي دانند، ولي جاودانگي انسان از طريق دلايل عقلي فراواني قابل اثبات مي باشد و ما نمونه اين براهين را در كتب فلسفي ابن سينا و ملاصدرا مي يابيم.
اولين بحثهاي فلسفي در مورد جاودانگي را در سخنان فيلسوفان يونان باستان مي توان مشاهده كرد كه اين بحثها جنبه نظري داشته و در حوزه عقل نظري به آن پرداخته مي شده است و اين روش از فيلسوفان غربي تا عصر كانت نيز ادامه يافته است. كانت نخستين كسي بود كه در مقابل همه اين استدلالات ايستادگي كرد و به نحو مستدل تلاش كرد كه ثابت كند اموري همچون اثبات وجود خدا و اثبات جاودانگي نفس در حوزه عقل نظري امكان پذير نيست و به همان نسبت كه مي توان گزاره هايي بر اثبات اين امور اقامه نمود، مي توان گزاره هايي بر رد اين امور اقامه كرد. بنابراين؛ نه قابل اثبات و نه قابل رد و نقض مي باشند، لذا هر گونه تلاش جهت اقامه برهان بر له يا عليه اين امور بيهوده است.
جاودانگي نزد فيلسوفان پيش از كانت
فيلسوفان يونان باستان
ولي فيلسوفان پيش از كانت به بحثهاي نظري پيرامون اين امور پرداخته اند. اولين انديشه فلسفي در يونان باستان به هراكليتوس بر مي گردد. وي معتقد است كه مرگ واقعيتي نيست كه بتواند از حيات يا وجود جدا شود. نه زندگي مطلق است و نه مرگ. مفهوم مرگ امري نسبي است كه فقط تغيير احوال مي باشد و نه كون و فساد آن. نه ابدان و نه نفوس ما، حتي لحظه اي امر واحدي نيستند، آنها مداوماً در معرض تغيير و تبدل قطعي اند. چرا كه نمي توان در يك رودخانه دو بار قدم گذاشت. رودخانه در حالي كه همگي اجزاء و مواد آن (يعني آب در حال جريان) تبدل يافته است، صورت خود را حفظ مي كند. (كاپلستون، 1368، ج 1، ص 51)
هراكليتوس مرگ را فنا نمي داند بلكه آنرا مرحله اي از زندگي مي داند. فيلسوف معاصر هايدگر، نيز همين سخنان را در مورد مرگ و جاودانگي بيان كرده است و از انديشه هراكليتوس متأثر شده است.
افلاطون
افلاطون مي گويد: «طبيعت هر موجود فاني همواره در اين تلاش است كه جاويدان بماند و بدين مقصود از راه توالد و تناسل مي تواند رسيد. بدين سان كه هميشه موجودي تازه و جوان بجاي موجود پير بگذارد. چنانكه مي داني ما هر موجود زنده را از كودكي تا پيري همواره همان مي شماريم و به يك نام مي خوانيم، در حالي كه در هيچ آن همان نيست كه آني پيشتر بود، بلكه پيوسته در تغيير و تحول است و مو و گوشت و استخوان و خون و خلاصه تمام تنش دائماً دگرگون مي گردد. و اين دگرگوني خاص تن نيست، بلكه روح نيز همواره دستخوش آن است.» (افلاطون، 1357، ص 260) در اينجا هم هراكليتوس و هم افلاطون، به تغيير يا فقدان هويت رودخانه اشاره مي نمايند، در حالي كه همگي اجزاء و مواد آن (يعني آب در حال جريان) تبدل يافته و صورت خود را حفظ مي كند. هويت رودخانه ثابت باقي مي ماند، نه تنها علي رغم اين امر كه آبهاي آن به نحو مداوم در حال تغير است، بلكه دقيقاً به اين دليل كه آنها در حال تغير و تبدل هستند.
فرقي كه ميان دو كلمه «علي رغم» و «به دليل آنكه» است، اساسي مي باشد. در مورد اول («علي رغم») ما با وضعي مواجه مي شويم كه در آن تغير و تبدل به عنوان امر وهمي اعتبار شده و از اين جهت رودخانه را – به نحو ذاتي و اساسي – تحت تأثير قرار نمي دهد.
در مورد دوم («به دليل اينكه») نفس تغير و تبدل به عنوان ذات رودخانه تلقي مي شود. تغيير و تبدل في نفسه رودخانه را آنچنان كه هست، مي سازد. رودخانه هست از اين جهت كه تغيير مي كند. طبق نظر هراكليتوس، هويت طرح و نظام كه «رودخانه» تمثيل آن است هم در مورد طبيعت به نحو كلي و هم در مورد انسان، صادق است و لذا براي انسان هنگام مرگ با حالت پيش از آن تفاوت زيادي ندارد؛ چرا كه ما هميشه در تجربه خود با نوعي مرگ دائم و زندگي مستمر آشنا هستيم.
از سخنان هراكليتوس بر مي آيد كه جاوانگي امري مسلم است و مرگ چيزي جز تغير نيست ولي افلاطون علاوه بر اين جاوداني را مفهومي بسيار متعالي تر مي داند و اين از سخنان او در پاسخ به كريتون بدست مي آيد كه پرسيد: «اكنون بگو تو را چگونه به خاك بسپاريم؟ گفت: اگر توانستيد مرا نگاه داريد و از چنگ شما نگريختم. هر گونه مي خواهيد به خاك بسپاريد. آنگاه لبخندي سرشار از وقار زد و در حالي كه به ما مي نگريست گفت: دوستان من، نمي توانم كريتون را متقاعد سازم كه سقراطي كه با شما سخن مي گويد و وصيت مي كند واقعاً منم. او مي پندارد من آن نعشي هستم كه به زودي پيش چشم خواهد داشت و مي خواهد بداند كه مرا چگونه بايد به خاك سپرد. اندكي پيش به تفصيل در اين باره سخن راندم و گفتم كه من پس از نوشيدن زهر در ميان شما نخواهم ماند و رهسپار كشور نيكبختان خواهم شد. ولي او مي پندارد كه همه آن سخنان براي تسلي خاطر شما و خودم بود.» (افلاطون، 1304، ص 176-175)
افلاطون از طريق استدلال عقلي و با توسل به نظريه تذكر يا يادآوري ثابت مي كنـد كه نفس غير جسماني است و اساساً زندگي با مرگ منافات دارد و نفس چيزي است كه خـود را حركت مي دهد و هـر آنچه كه خود را حركت مي دهـد نبايد تباهي پذيـر باشـد. (Poule Edwards, 1967, vol, P.143) استدلال جهت اثبات آنكه حيات منافي با مرگ است از تصور از نفس به عنوان مبدأ حيات شروع مي شود و اين بر اساس نظريه صور معقول به صورت زندگي برابر است. حيات در تجدد چنان متضاد با مرگ است كه تساوي با عدم تساوي متضاد و ناسازگار است. بنابراين؛ نتيجه آن مي شود كه نفس به عنوان همان صورت معقول زندگي ذاتاً ميرا و سرمدي است و از اين رو «بخش ناميرايي» ما با مرگ منعدم نمي شود؛ چرا كه نفوس ما جايي در عالم ديگر موجود خواهد بود. (افلاطون، 1304، ص 107و 106)
ارسطو
ارسطو نفس را صورت بدن مي دانست، مانند شكل يك مجسمه نسبت به ماده اي كه از ان ساخته مي شود، لذا نفس از بدن جدايي ناپذير است و به علاوه اين جدايي ناپذيري محتوايي فيزيكي و طبيعي ندارد بلكه از نسخ جدايي ناپذيري منطقي است. بنابراين؛ با توجه به مباني فكري ارسطو، كه تفكر رسمي غربي را تا ظهور اگزيستانسياليزم در اروپاي بعد از دوره جنگ تحت تأثير قرار داده، نفس نمي تواند بدون بدن بقايي داشته باشد و انفكاك اين دو از يكديگر به فناي هر دو منجر مي شود. نفس در نظر ارسطو فناپذير است و حتي، به تعبير ديگري مي توان گفت زماني كه ارسطو بيان مسيحي در قرون وسطي نفس را با ذهن يا روح يكسان فرض كردند، بر جنبه فنا پذيري آن تأكيد بيشتري شد. چه آن را به عنوان قوه اي پنداشتند كه انسان را قادر مي سازد تا نسبت به تمامي ارگانيزم خود، كه به نحوي مكانيكي است، تعالي پيدا كند.
فيلسوفان قرون وسطي
متألهين قرون وسطي با حمل مفهوم نفس آن جهاني (اخروي) و روحاني بر نفس مادي ارسطوئي، فقط توفيق آن يافتند كه زمينه را براي جوهر متفكر (ذي شعور) دكارتيان، كه فاقد جهان است، آماده كنند. نفس آنجهاني نفسي است كه فاقد جهان است، مسافري است تنها كه در عالمي كه نسبت به او بيگانه است، سرگردان و آواره است. نفس صرفاً روحاني (غير مادي) گر چه ممكن است همه لوازم بقا و خلود مجردانه قابل تصور را داشته باشد، ولي ملزم و مجبور است كه مانند ماده دكارتي (جوهر ممتد) مرده و فاقد حيات باشد كه از فرط روحاني و معنوي بودن و بي حياتي كه جان عالم (عقل فعال) براي آن مهيا ساخته است، به وسيله روح به فنا گراييده است و انسان خود به صورت يك موجود بيگانه اي در آيد، به صورت روحي به عالم در عالمي به روح در آيد. (رابرتز، 1367، ص 210و 209)
البته نمي توان ديدگاههاي ارسطو را در حمايت از جاودانگي بكار گرفت، گر چه وي بر برخي ديدگاههاي افلاطوني صحه گذاشته است كه موجب بحث و تحول زيادي خصوصاً ميان مدرسان و كساني كه ملتزم به نوعي عقيده جاودانگي شخصي بودند، گرديده است. اين ديدگاهها به ابعاد عقلاني انسان و كاركردهاي عقلاني نفس مربوط مي شوند، ولي آنچه كه مسلم است اين است كه ارسطو تصور جاودانگي شخصي را با بي اعتنايي كنار گذاشته است (Poule Edwards, 1967, vol, P.144).
آكوئيناس
آكوئيناس در تفسيري كه بر كتاب نفس ارسطو نوشت، ثابت كرد كه نفس جوهر است، يعني چيزي كه قائم به خود است و غير جسماني مي باشد، لذا چون ارسطو هم چنين ديدگاهي دارد، او نيز نفس را جاودانه مي داند (Poule Edwards, 1967, vol, P.146).
افلاطون و ارسطو پيشواي دو جريان فكري در مورد جاودانگي انسان مي باشند. افلاطون نماينده اصلي ديدگاه ثنوي گرايانه است كه بر همين اساس قائل به جاودانگي شخص است و ارسطو به عنوان مدافع ديدگاه يگانه گروي، كه اين ديدگاه هيچ مجالي به هيچ نوعي از اعتقاد به جاودانگي شخص، نمي گذارد ولي فيلسوفاني همچون اكوئيناس و دكارت براي اثبات جاودانگي نفس تلاش كرده اند.
فيلسوفان جديد
دكارت
دكارت در بند اخير بخش سوم از كتاب گفتار در روش، نفس را به دليل اينكه در ذات خودش كاملاً مستقل از بدن است، قابل مردن ندانسته و چون هيچ عامل ديگري را قادر به انهدام نفس نمي يابد آن را جاويدان و ناميرا مي داند و چون ميان دو جوهر نفس و بدن تمايز واقعي وجود دارد، اين تمايز قائم به قدرت خداست. البته تمايز نفس از بدن تمايز وجودي است و در عمل، نفس چندان از بدن متمايز نيست. (دكارت، 1376، 268-264)
ماگنوس معتقد است: دكارت در عين اعتقاد به تمايز ذاتي نفس از بدن، باور ندارد كه حقيقت ذات انسان را نفس او تشكيل مي دهد و بدن فقط ابزاري در دست نفس مي باشد. دكارت در نامه اي با آرنو (مورخ 29 ژولاي 1648 م) نوشته است: «من فكر مي كنم نه چندان در اثبات اينكه نفس مي تواند جدا از بدن وجود داشته باشد، كوشيده ام و نه در اثبات اينكه نفس با بدن داراي اتحاد جوهري است، قصور كرده ام» (دكارت، 1376، ص 43) او در اثبات جاودانگي نفس چندان موفق نشد و به همين دليل فلاسفه بعد از دكارت هم در اين مورد موفقيت چنداني كسب نكردند و چون مسائلي همچون جاودانگي نفس به عنوان قضاياي تحليلي ما تقدم مطرح بودند و به تجربه و مشاهده حسي بشر در نمي آمدند توسط فيلسوفان تجربي مسلكي همچون هيوم رد شدند. گرچه قبل از هيوم، اسپينوزا موفق شده بود كه به شيوه هندسي خود در كتاب «اخلاق»، جاودانگي نفس را اثبات كند ولي اين جاودانگي براي انسان به گونه اي است كه نه مي تواند چيزي را تخيل كند و نه قادر است چيزي را به ياد بياورد.
قضيه 23: «ممكن نيست نفس انسان مطلقاً با بدن انسان از بين برود، بلكه از آن چيزي باقي مي ماند كه سرمدي است. »
قضيه 21: «نفس نه مي تواند چيزي را تخيل كند و نه اشياء گذشته را بياد بياورد، مگر در حالي كه در بدن است.» (اسپينوزا، 1364، ص 308)
هيــوم
هيوم كه قضاياي تحليلي ماتقدم را غير قابل تجربه و در نتيجه فاقد ارزش علمي مي دانست، معتقد بود كه جاودانگي نفس از جمله قضاياي تحليلي ماتقدم مي باشد و مفيد شناخت جديدي نيست و اصلاً علمي نمي باشد و لذا اصلاً قابل طرح نيست و كانت كه توسط هيوم از خواب جزمي خود بيدار شده بود در كتاب نقد عقل محض فصلي را به بحث در مورد «ديالكتيك استعلايي» اختصاص داد و در مرحله نخست، ما بعدالطبيعه جزمي را نقد كرد و عدم حقانيت گفته هاي فلاسفه اي همچون افلاطون، ارسطو، دكارت و اسپينوزا را درباره مسائل مابعدالطبيعه كه جاودانگي نفس نيز يكي از آن موارد بود، نشان داد. او بر خلاف دكارت، ريشه درخت دانش را ما بعدالطبيعه ندانسته و اعتبار علوم را مشروط و مقيد به اعتبار و استحكام اين ريشه نمي كند. دكارت تصور كرده بود با باطل بودن شك افراطي، عقل انساني در مسائل مابعدالطبيعه مي تواند به يقين كامل برسد و همين يقين اعتبار شناخت انسان را درباره تمام مسائل ديگر تضمين مي نمايد. او روش خود را كه البته روش رياضي بود در مورد تمام مسائل اعم از طبيعيات و مابعد الطبيعه به يكسان قابل اعمال و معتبر مي دانست ولي به نظر كانت روش رياضي انحصاراً در مورد پديدارها قابل اعمال است و به طور كلي مقولات فاهمه به خودي خود جز صور محض چيز ديگري نمي تواند باشد و فقط در مورد داده هاي حسي قابل اعمال بوده و وراي پديدارها، هر گونه اعتباري از لحاظ شناسايي از آنها سلب مي شود. اموري كه وراي پديدارها تصور مي شود ديگر با مقولات فاهمه مطابقت ندارد. ماهيت مسائل ما بعد الطبيعه چنان است كه آنچه در امور طبيعت ضابطه يقين به حساب مي آيد، درباره آنها با شكست روبه رو شد. و به نتيجه مقبولي نمي رسد.
رد دلايل عقل نظري در مورد جاودانگي در ديالكتيك استعلايي
كانت
كانت معتقد است كه بيشتر فلاسفه پيشين جزمي بودند و درباره مسائل مابعدالطبيعه مانند جاودانگي مطالبي را بيان داشته اند كه فاقد اعتبار است. انتقاد اصلي كانت اين است كه ايشان مسأله عينيت را درباره مسائل مابعدالطبيعه در نظر نداشته اند و مثل ارسطو تصور كرده اند آنچه به طور صوري معقول به نظر مي رسد، به عينه ما به ازاي خارجي دارد و با واقعيت مطابقت مي كند و به عبارتي انديشه بطور انفعالي جهان را منعكس مي سازد؛ در صورتي كه چنين نيست، بلكه اين انديشه انساني است كه جهان را به نحو فعال مي سازد. در ديالكتيك استعلايي كانت، اخلاق به نحوي جايگزين ما بعدالطبيعه مي شود و مابعدالطبيعه جزمي در فلسفه نظري كانت مردود شناخته مي شود ولي همين امر استقرار و استحكام اخلاق را ممكن مي سازد. ديالكتيك كه از ذات و ماهيت مسائل مابعدالطبيعه بر مي خيزد موقعي بروز مي كند كه ذهن انساني از حدود و ثغور قابل شناخت خود پا فراتر مي نهد. اين فرا روي ذهن، طبيعي است و عقل انسان طوري است كه به داده هاي حسي و احكام مطابق با فاهمه نمي توان اكتفا كرد.
از آنجا كه انسان بطور طبيعي به مسائل مابعدالطبيعه گرايش دارد، نمي توان عقل او را كه ذاتاً گسترش دارد محدود به شناسايي يقيني كرد كه به طور موجه چه از لحاظ ذهني و چه از لحاظ عيني در اختيار او قرار دارد. از لحاظ عقلاني مسائلي براي انسان مطرح مي شود كه گويي در فراسوي عين و ذهن او قرار دارد ولي نه ايجاباً و نه سلباً جوابهاي قطعي بدست نمي آيد. مسائل وجود دارند كه نمي توان از راه ادراكات حسي و احكام فاهمه براي آنها جواب قطعي پيدا كرد و هر گاه عقل انساني بدانها توجه پيدا كند به جاي يك حكم جازم و قاطع متقابلاً به دو حكم متضاد و معارض مي رسد. به عبارت ديگر درباره سه مسأله اصلي كه عبارتند از خدا و وجود آن، جهان و آغاز و انجام آن، نفس و جاودانگي آن، عقل انسان دچار تعارض احكام مي شود و در نتيجه تنها روشي كه مي تواند اتخاذ كند ديالكتيك است و به ناچار بايد هر حكمي را كه صادر مي كند همراه با حكم مقابل آن باشد و هيچ يك از اين دو حكم را عقلاً و از لحاظ نظري نمي توان بر ديگري رجحان داد. فاهمه خود را محدود به داده هاي حسي مي كند و به احكام يقيني مي رسد، اما عقل نظري از داده هاي حسي تجاوز مي كند و به جاي يقين به ديالكتيك مي رسد.
از لحاظ عقلاني طرح مسائل مابعد الطبيعه موجه است ولي جوابهاي قطعي كه براي آنها احتمالاً مي توان پيدا كرد غير موجه بوده و انحصاراً به صورت ديالكتيكي يعني به طور كلي و ضروري در قالب دو حكم معارض ايجابي و سلبي در مي آيد بدون اينكه از لحاظ نظري بتوان يكي را بر ديگري اولويت داد. هر يك از اين دو حكم معارض درباره يكي از مسائل مابعدالطبيعه به خودي خود و البته از لحاظ صورت آن از نوع احكام تأليفي ماتقدم است. مثلاً اگر بگوييم «نفس جاودان است» و يا «نفس جاودان نيست» صرف نظر از تعارض ميان آن دو هر يك از اين دو حكم اگر به تنهايي بررسي شود صورت ظاهر آن تأليفي ما تقدم است، زيرا مفهوم نفس به خودي خود نه مفهوم «بقا» را در بر دارد و نه مفهوم «فنا» را. بنابراين، نمي تواند قضيه تحليلي باشد. ضمناً رابطه اي كه ميان دو مفهوم اخير با مفهوم «نفس» برقرار شده است از تجربه ناشي نشده است بلكه ذهن بدون توجه به داده هاي حسي احكامي صادر كرده است، بنابراين مؤخر بر تجربه نيست.
با اين حال در فلسفه كانت اختلاف ميان اين احكام با احكامي از اين نوع كه در كتاب «نقد عقل محض» مورد نظر بوده، اين است كه در حد جهان محسوس عينيت احكام تأليفي ما تقدم محرز است و آنها با واقعيت خارجي مطابقت دارند ولي در قلمرو ما بعدالطبيعه هيچ عاملي در ذهن نيست كه عينيت آنها را ضمانت كند. به نظر كانت احكام تأليفي ماتقدم در قلمرو ما بعدالطبيعه، صرفاً صوري و بدون محتواي واقعي باقي مي ماند. در نتيجه بايد گفت كه به نظر كانت در مورد مسائل مابعدالطبيعه ذهن فقط با توهماتي روبه رو مي شود كه منشاء آنها را بايد جستجو كرد. چنين پژوهشي از لحاظ منطق صوري ارسطويي مقدور نيست، زيرا در اين منطق مسأله عينيت و تطابق احكام با عالم خارج مطرح مي شود، ولي از لحاظ منطق استعلايي، مسأله را با عمق بيشتري مي توان مطرح ساخت و در رابطه «معاني» با واقعيت احتمالي خارجي آنها به تفحص پرداخت. به نظر كانت در واقع بحث درباره مسائل مابعدالطبيعه از لحاظ منطق صوري، نوعي مصادره به مطلوب است؛ در صورتي كه از لحاظ منطق استعلايي نمي توان گرايش طبيعي عقل را دليل بر قدرت شناخت آن از امور نامشروط دانست و تصور كرد كه در مسائل مابعدالطبيعه همچون قلمرو محسوس يقين حاصل مي شود. به نظر كانت اين گرايش طبيعي عقل توهمي بيش نيست و فراروي از محسوس و امور مشروط در قدرت آن نمي باشد. (مجتهدي، 1363، ص 74-69)
ديالكتيك استعلايي كانت دو جنبه داشت (يك جنبه مثبت و يك جنبه منفي). جنبه منفي آن اين بود كه كانت تصور مي كرد كه براي هميشه توانسته است ما بعدالطبيعه جزمي را رد كند و جنبه مثبت آن اين بود كه به كمك علوم تحصلي نه مي توان جوابگوي نيازي بود كه انسان از مابعدالطبيعه مي خواهد و نه مي توان آن نياز را براي هميشه مردود ساخت. در نتيجه بايد از عقل نظري به عقل عملي رسيد. البته كانت نمي خواست كه مانند فلاسفه مادي و تحصلي زمان خود ما بعدالطبيعه را كنار بگذارد، بلكه در جستجوي قلمرو خاص آن بود و اهميت عقل عملي و اخلاق را خاطر نشان مي كرد. سه «ايده» يا «معني» اصلي عقلاني كه عبارت است از «نفس» ، جهان» و «خدا» از تجربه و ادراك حسي نمي تواند ناشي شده باشد و در مقولات فاهمه هم كه صرفاً توجه به رابطه ميان پديدارها دارد، قرار نمي گيرد (مجتهدي، 1363، ص 79-63)
جاودانگي از نظر كانت
جاودانگي نفس از اموري است كه عقل نظري از استدلال بر آن عاجز است و اين عقل عملي است كه به آن مي رسد اموري مانند: خدا، جهان و جاودانگي نفس از عقايد شخصي و ذهني نيستند بلكه از مسلمات عقل عملي هستند و عيني و كلي مي باشند؛ زيرا خود عقل، اين مسلمات را فرض كرده است. پس آنها عقايد معتبري هستند و پذيرفتن اين مسلمات اقرار به تقدم عقل عملي بر عقل نظري است. اين تقدم به اين معنا نيست كه از طريق عقل عملي، به آن مسلمات علم حاصل مي شود، در صورتي كه عقل نظري توان علم بر آنها را ندارد بلكه اين تقدم فقط به اين معناست كه به واسطه عمل، مقتضيات (شرايط) آن را اثبات مي كنيم و سپس ايمان اخلاقي، يا عملي به آنها مي آوريم، كه اين ايمان مبتني بر «نيازهاي عقل عملي» است كه نيازهايي كلي مي باشند (يوسف كرم، بي تا، ص 102)
جاودانگي به عنوان يكي از اصول موضوعه عقل عملي
اصول موضوعه اي چون جاودانگي نفس، اصول جزمي نظري نيستند، بلكه پيش فرضهايي هستند كه ضرورتاً فقط اهميت عملي دارند بنابراين، معرفت نظري را گسترش نمي دهند، بلكه فقط به صور عقلي نظري به طور كلي (به واسطه نسبتشان با قلمرو عمليات) حقيقت عيني مي بخشند. (استفان كورنر، 1367، ص 315)
كانت در مورد چگونگي ارتباط اصول موضوعه عقل عملي با قانون اخلاقي مي گويد: عينيت عملي مشروط به اين اصول است. پيوند امر مطلق با اصل بقاي نفس به اين است كه انطباق كامل اراده با قانون اخلاقي همانا معصوميت است و اين كمالي است كه هيچ موجود عاقلي در هيچ لحظه اي از هستي (در جهان محسوسات) قادر به حصول آن نيست. اما چون اين امر عملاً ضروري است، فقط در سلوك بي پايان به سوي آن، انطباق كامل يافت مي شود. ليكن اين سلوك بي پايان تنها با فرض موجوديت و شخصيت دائم و بي پايان همان موجود عاقل امكان پذير مي شود، يعني جاودانگي يا بقاي نفس
در استدلال براي بقاي نفس مانند استدلال براي اثبات اختيار، كانت مي كوشد ثابت كند كه صورت عقلي جاودانگي گر چه از حيث نظري خالي است، ولي چون يكي از شرايط قانون اخلاقي است، بنابراين واجد عينيت عملي است. چيزي كه هست، امر مطلق به ما فرمان مي دهد به طرزي عمل كنيم كه بتوانيم اراده كنيم. دستوري كه براي خود برگزيده ايم به قانون كلي مبدل شود. اما فرمان نمي دهد كه معصوم شويم يا به «انطباق كامل اراده با قانون اخلاقي» دست يابيم. اما ممكن است نزد ما رسيدن به مرتبه عصمت محال باشد. بنابراين ، مطابق استدلال كانت، تصور بقاي نفس نه تنها به شرطي عينيت پيدا مي كند كه علاوه بر امر مطلق، مشمول اين فرمان نيز بشويم كه بايد به مرتبه معصوميت برسيم. فرماني كه بگويد بايد به مرتبه معصوميت برسيم، در نظر ما قانوني نيست كه اطاعت از آن به هيچ وجه امكانپذير نباشد.
اينكه استدلال كانت در توجيه اصل بقاي نفس قانع كننده نيست، به اين سبب است نه به علت عيب و فسادي كه از لحاظ منطقي در آن موجود باشد. اگر بخواهيم استخوان بندي منطقي استدلالهاي كانت را نشان دهيم، مطلب به اين صورت در مي آيد كه : (1 ) انسان تنها بشرطي قادر به اداي وظيفه است كه مختار باشد.
(2) انسان تنها بشرطي قادر به رسيدن به مرتبه معصوميت است كه نفس جاويدان باشد.
(3) انسان تنها بشرطي قادر به متحقق ساختن خير برين است كه خدا وجود داشته باشد.
اختيار و آزادي انسان شرط لازم دست يافتن او به عصمت است كه خود به نوبه خويش شرط لازم متحقق شدن خير برين و بنابراين، وجود خداست. به عبارت ديگر، امكان معصوميت و جاودانگي نفس از وجود خداوند لازم مي آيد و امكان معصوميت ملزوم آزادي آدمي است. (استفان كورنر، 1367، ص 321)
وي دو مشرب معروف فلسفه اخلاق در دوره باستان يعني فلسفه اپيكوريان و فلسفه رواقيان را باطل دانسته است. از آن جهت كه رواقيان اعتقاد داشتند كه فضيلت متضمن سعادت است و انسان با فضيلت كاملاً با سعادت است و بر عكس، اپيكوريان سعادت جويي را نوعي فضيلت مي دانستند. اينان ميان فضيلت و سعادت رابطه اي از نوع تحليلي و علي قائل بودند، در حالي كه رابطه ميان آن دو تأليفي مي باشد و به هيچ وجه نمي توان از سعادت به فضيلت رسيد ولي شايد بتوان به نحوي از فضيلت به سعادت دست يافت. زيرا با اينكه فضيلت متضمن سعادت نيست ولي به هر طريق مي تواند ما را لايق و شايسته سعادت كند. يعني اگر در اين جهان شخص با فضيلت الزاماً سعادتمنديست حداقل مي تواند خود را لايق و شايسته آن سازد. پس عقل ما از لحاظ عمل اخلاقي ناگزير از قبول اصل موضوعي است كه آن عبارت است از اعتقاد به جهان ديگر. جهاني كه با شرايط اخلاقي مطابقت دارد و تحقق كامل آن را امكان پذير مي سازد و براي شخص با فضيلت تأمين سعادت مي كند. به تعبير ديگر، مي توان گفت كه انسان با فضيلت در كسب قدس و عصمت بايد از احساسي كه عين خودخواهي و خودبيني است فراتر رود تا كاملاً تابع عقل خود شود. ولي به هر طريقي انسان داراي طبعي است دو گانه و براي او ميسور نيست كه به كمال تام دست يابد و آنچه مي تواند انجام دهد طلب كمال و طي مراحل مقدماتي آن است. پس لازم مي آيد كه براي طي مدارج عالي و رسيدن به امور نامتناهي، نفس انسان باقي بماند. بقاي نفس تنها به منظور اعتقاد به پاداش يا مجازات در جهاني ديگر نيست، بلكه شرط لازم فضيلت است. بقاي نفس يعني كسب استمرار لازم و متناسب با امكان تحقق كامل قانون اخلاقي، به طور خلاصه مي توان گفت طلب كمال در نزد انسان دليل بر بقاي نفس انسان است، ولي مفهوم كمال به هر نحوي كه ذهن انسان آن را تصور كند نمي تواند فقط از خود انسان ناشي شده باشد و بايد از ناحيه وجودي ناشي شود كه عين كمال مطلق است و عقل از اين رهگذر ما را وادار به قبول وجود خداوند مي كند. به عبارت ديگر؛ يعني تطابق نهايي فضيلت و سعادت در امكان ما آدميان نيست و تنها خداوند است كه بدان مي تواند تحقق بخشد و همين دليل بر وجود اوست.
درست است كه قائل شدن به اين سه اصل يعني به مختار و آزاد بودن انسان، بقاي نفس آدمي و وجود خداوند جنبه ايماني و اعتقادي دارد و عقل نظري و استدلالي ما از اثبات آن عاجز است، ولي در عوض اين ايمان و اعتقاد صرفاً جنبه فردي و درون ذاتي ندارد. زيرا عقل عملي اين اصول موضوعه را لازم و ضروري تشخيص داده است. به همين دليل با اينكه فلسفه اخلاق كانت به دين منتهي مي شود ولي به هر طريق دين از اين لحاظ به جاي اينكه اساس و پايه اخلاق باشد و نسبت بدان تقدم و اولويت پيدا كند خود بر آن مبتني گرديده است. بر حسب اين بينش، اخلاق بر دين تقدم دارد و فقط شخص ملزم به اخلاق مي تواند دم از دين بزند. كانت در كتاب درس هاي فلسفه اخلاق چنين مي گويد:
«كساني هستند كه مي گويند: انسان بايد اول خدا داشته باشد و بعد از آن اخلاق، اين اصلي است كه بسيار ساده و راحت است. اخلاق و الهيات هيچ كدام اصل يكديگر نيستند در واقع اخلاق و الهيات نمي توانند بدون يكديگر وجود داشته باشند. در اينجا بحث بر سر اين نيست كه الهيات محرك اخلاق است، كه البته هست، بلكه بحث بر سر اين است كه اصل نظري اخلاق منشاء الهي داشته باشد، كه ندارد. اگر اخلاق ريشه الهي داشت (يعني اگر علم اخلاق متكي بر الهيات بود) بايد هر ملتي قبل از آنكه تصوري از تكليف داشته باشد، ابتدا خدا را بشناسد و در نتيجه هر ملتي كه تصور درستي از خدا نداشته باشد، تصوري هم از تكليف نداشته باشد، كه نتيجه علطي است. مردم تكاليف اخلاقي خود را دقيقاً مي شناسند، آنان بدون اينكه تصور درستي از خدا داشته باشند زشتي دروغ را مي يابند... خداوند به قانون اخلاقي حكم كرده است زيرا اين قانون، قانون اخلاقي است و اراده او با قانون اخلاقي منطبق است. علاوه بر اين به نظر مي رسد كه هر الزامي بايد الزام كننده اي داشته باشد و بدون آن نمي توانيم يك الزام كلي داشته باشيم. پس خدا بايد الزام كنند قانون اخلاقي باشد. البته درست است كه در مقام اجرا بايد شخص ديگري وجود داشته باشد كه ما را به انجام عملي كه اخلاقاً خير است ملزم كند، اما در مقام صدور حكم در اخلاق نياز به شخص ديگري نيست. هر قانون اخلاقي بدون نياز به شخص ديگري مي تواند صحيح باشد، اما اگر در مقام عمل كسي ما را به اجراي آنها ملزم نكند، اين قوانين توخالي خواهند ماند. انسان حقاً دريافته است كه بدون يك قانونگذار (مجري قانون مافوق) ، قوانين اخلاقي بي اثر خواهند بود. اگر هيچ محركي وجود نداشت هيچ پاداش و پادافرهي هم وجود نداشت. پس شناخت خدا براي اجراي قوانين اخلاقي ضروري است. (كانت، 1378، ص 63-62)
كانت كتاب نقد عملي را با اين سخنان مشهور به پايان برد:
«دو چيز جان مرا از اعجاب و احترام سرشار مي كند. چنانكه هر چه انديشه ام بيشتر و ژرف تر به آن مي پردازد، اين شگفتي و احترام فزوني مي يابد. آسمان پرستاره بالاي سر من ، و قانون اخلاقي در درون من. نيازي نيست درباره آنها به تحقيق و حدس و گمان بپردازم، چنانكه گويي در پرده اي از تاريكي پوشيده شده اند و يا اينكه در حوزه اي آنسوي افق ديد من هستند؛ نه، من آنها را پيش روي خود مي بينم و در هستي آگاه خويش بطور بيواسطه با آنها در تماسم.
اولي از جايي كه من در جهان حسي و بيروني دارم آغاز مي شود و بستگي هاي مرا با اين جهان افزون مي كند و تا حد جهان هايي آن سوي جهان ها و نظام هايي آنسوي نظام ها و زمان بي پايان دوران هاي حركتشان و آغاز و تداوم آنها گسترش مي دهد. دومي از خود ناپيداي من، از شخصيت من آغاز مي شود و مرا به جهاني مي برد كه براستي بي پايان است و تنها فهم است كه بويي از آن مي برد و بدينوسيله است كه در مي يابيم در شبكه اي از بستگي هاي جهان ديده شدني، لازم و كلي است.
ديدگاه نخست و نگريستن به جهان هاي بي شمار، اهميت وجود مرا ناچيز مي كند و به من مي فهماند كه وجودي حيواني هستم و ماده اي كه از آن پديد آمده ام پس از آنكه زماني كوتاه از زندگي برخوردار بوده است. بي آنكه كسي چگونگي آن را بداند، بايد دوباره به سياره اي كه خود آن چيزي جز نقطه اي ناچيز از كيهان نيست، بازگردد. اما از سوي ديگر، ديدگاه دوم، ارزش مرا چون يك هوش (يعني باشنده معنوي) به وسيله شخصيت قانون اخلاقي آن كه آشكار كننده يك زندگاني آزاد از هر گونه حيوانيت و حتي از كل جهان ديده نشدني است، ... تا بي نهايت بالا مي برد.» (نقيب زاده، 1346، ص 341-335)
آنچه كه از سخنان كانت بدست مي آيد اين است كه خداوند واضع قوانين اخلاقي نيست ولي الزام كننده آن مي باشد و اين الزام از طريق پاداش ها و كيفرهاي اخروي محقق مي شود.
پس از كانت
عصر بعد از كانت به شدت از فلسفه او متأثر گرديد، به گونه اي كه فيلسوفان غربي بعد از وي جهان را آنگونه ديدند كه او تصوير كرده بود، لذا اعتقاد به امور ماوراء طبيعت از قبيل وجود خدا و جاودانگي نفس از حوزه عقل نظري و فهم بشري خارج گرديد و دريچه كوچكي كه او براي رسيدن به اين امور تعبيه كرده بود، آنچنان تنگ و باريك بود كه بعد از او فلاسفه غربي به خود اجازه ندادند كه به گونه ديگري بيانديشند. چنانكه هايدگر يكي از فلاسفه بزرگ اگزيستانسيليست كه بعد از كانت ظهور كرد، به نحو برجسته اي در مورد مرگ انسان به بحث پرداخت؛ ولي او هم به مسأله جاودانگي نپرداخت. گرچه از سخنان وي اينگونه استنباط مي شود كه قائل به جاودانگي بوده است. به نظر او اين فقط انسان است كه قابليت مرگ را دارد، حيوانات صرفاً نابود مي شوند و آنچه كه در مرگ اتفاق مي افتد، اين است كه فقط افزايشي بر آنچه ما قبلاً در حيات داشتيم، اضافه مي شود. زيرا مرگ نحوه اي از هستي است كه دازاين (Dasein) يا حقيقت انسان به محض موجوديتش آن را مي پذيرد و دازاين عبارتست از مرگ مادامي كه وجود دارد. مرگ امكان همه امكانهاست زيرا به طرز يگانه اي مقدم بر دازاين است. هايدگر به طور مستقيم به مسأله جاودانگي نپرداخت ولي از مضمون سخنان وي پيداست كه قائل به جاودانگي انسان مي باشد وبه همين دليل مرگ را مساوي عدم و نيستي نمي داند. (Heidegger, 1962, P.64)
شايد دليل اينكه هايدگر به طور صريح به جاودانگي پرداخته است اين باشد كه انديشه خود را در چارچوبي كه كانت ساخته بود، محصور كرده است.
اسپينوزا، باروخ، اخلاق، ترجمه دكتر جهانگيري، چ دوم، نشر دانشگاهي، تهران، 1364
رابرتز، اي ونز، مرگ و جاودانگي در انديشه هايدگر و عرفان اسلامي، ترجمه شهين اعواني، مجله فرهنگ، چ اول، كتاب دوم و سوم، بهار و پاييز، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1367
كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه يونان و روم، ترجمه سيد جلال الدين مجتبوي، نشر علمي و فرهنگي سروش، تهران، 1368
كانت، ايمانوئل، درس هاي فلسفه اخلاق، ترجمه: منوچهر صانعي در بيدي ، نشر نقش و نگار، تهران 1378
دكتر مجتهدي، كريم، فلسفه نقادي كانت، چ اول، نشر هما، تهران، 1364
يوسف كرم، فلسفه نقادي كانت، ترجمه محمد محمد رضايي، چ اول، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي، قم، بي تا
دكتر نقيب زاده، مير عبدالحسين، فلسفه كانت (بيداري از خواب دگماتيسم)، انتشارات آگاه، تهران، 1346
Heidegger, Being and time, trans by John macquarrie and EdwardRobinson (Newyork: Harper and Row, 1962
Poule Edwards, Encyclopedia of Philosophy (A.R. MANSER. Immortality in the Encyclopedia of Philosophy, ed. By poule Edwards, New york. 1967)–New York. 1967
در قرآن مجید آنچه درباره اُنس با حورالعین آمده و ذكر شده از همه جالبتراست. و شاید علّتش این باشد كه انسان بیشتر به انس و گفتگو و مُسامره میلدارد تا به خوردن و آشامیدن. در «تفسیر عیّاشی » از جَمیل بن دَرّاج ازحضرت صادق علیه السلامآورده است كه: «إِنَّأَهْلَ الْجَنَّه مَا یَتَلَذَّذُونَ بِشَیْءٍ فِی الْجَنَّه أَشْهَیعِنْدَهُمْ مِنَ النِّكَاحِ، لاَ طَعَامٍ وَ لاَ شَرَابٍ؛اهلبهشت در بهشت از هیچ چیز مانند نكاح لذّت نمی برند، نه غذا خوردن و نهآشامیدن» («بحار الانوار» طبع حروفی، ج 8، ص 139). و معلوم است كهحورالعین موجب اُنس، و رفع غربت، و ائتلاف و استیناس است به همین خاطرداریم كه: «كَذَلِكَ وَ زَوَّجْنَـ'هُم بِحُورٍ عِینٍ؛همچنین است ای پیامبر كه ما متّقین را با حورالعین تزویج می نمائیم» (آیه 54، از سوره الدّخان).
حُورجمع حَوراء است، و حوراء زن سیاه چشم را گویند كه سیاهیش بسیار، و سپیدیآن نیز شدید باشد. و عِین جمع عَیناء است، و آن زن سیاه چشمی است كه سیاهیچشمش در عین حال درشت باشد، و بنابراین معنای عیناء زن درشت چشم و مشكینچشم است. و حورُ العین زنانی را گویند كه چشمهایشان سیاه و درشت، و سیاهیچشم در سپیدی آن خوش و نمایان باشد، یعنی سیاهیش شدید و سپیدیش نیز شدیدباشد. و در سوره واقعه داریم :« وَ حُورٌ عِینٌ * كَأَمْثَـالِ اللُؤْلُوءِ الْمَكْنُونِ؛برای بهشتیان حور العین هستند كه آنان مانند لؤلؤی می باشند كه در صدف خودباقی است و هنوز دست نخورده است» ( آیه 22 و 23، از سوره الواقعه ).
خداوند در سوره الرحمن آیات 72 تا 75 می فرماید:«حُورٌمَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ* فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ* لَمْیَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ*فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّكُماتُكَذِّبانِ؛و در آن باغهاى بهشتى زنانى هستند نیكو خلق و زیبا. پس كدامین نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنید؟ حوریانى كه در خیمه هاىبهشتى مستورند. پس كدامین نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنید؟ زنانى كههیچ انس و جن قبلا با آنها تماس نگرفته (و دوشیزه اند). پس كدامین نعمتهاىپروردگارتان را انكار مى كنید؟
در ادامه توصیف این زنان بهشتىاضافه مى كند:" آنها حوریانى هستند كه در خیمه هاى بهشتى مستورند." حور" جمع" حوراء" و" احور" به كسى مى گویند كه سیاهى چشمش كاملا مشكى و سفیدىآن كاملا شفاف است، و گاه به زنان سفید چهره نیز اطلاق شده است. تعبیر به" مقصورات" اشاره به این است كه آنها تنها تعلق به همسرانشان دارند و ازدیگران مستور و پنهانند. " خیام" جمع" خیمه" است، ولى به طورى كه درروایات اسلامى آمده خیمه هاى بهشتى شباهتى به خیمه هاى این جهان ندارند،از نظر گستردگى و وسعت و زیبایى. این نكته نیز قابل توجه است كه" خیمه" طبق آنچه علماى لغت و بعضى از مفسران گفته اند تنها به معنى خیمه هاىپارچه اى كه در میان ما معروف است نمى باشد، بلكه به خانه هاى چوبى و یاحتى هر خانه مدورى كلمه" خیمه" اطلاق مى شود، و گاه گفته شده" خیمه" عبارتاست از هر خانه اى كه از سنگ و مانند ساخته نشده است. و بار دیگر همانسؤال پر معنى را تكرار كرده مى گوید:" كدامین نعمت از نعمتهاى پروردگارتانرا انكار مى كنید"؟
آیه بعد توصیف دیگرى است در باره حوریان بهشتى،مى فرماید: هرگز پیش از این جن و انس دیگرى با آنها تماس نگرفته، و دوشیزهاند. نه یک زن هر جایی که گاهی پیش این، گاهی پیش آن، هیچ انسی و جنی بااو تماس پیدا نکرده است. «کانهن الیاقوت و المرجان، الرحمن ،58» گویی در صفا یاقوت یا مرارید هستند یعنی بدنهای اینها این طور با صفاست. علاوه بر اینها باز «حور مقصورات فی الخیام» حورالعین هایی که منحصرا در خیمه هایی هستند. همان مفهوم «قاصرات الطرف لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان» را با تعبیر دیگر گفته است، یعنی " نه هر جایی ".
این «حور مقصورات فی الخیام» باز مفهوم " نه هر جاییی " را می دهد. همان کلمه «لم یطمثهن انس قبلهم و لا جان» تکرار شده. معلوم است که قرآن به جنبه طهارت و عفاف و پاکی خیلی عنایت دارد یعنی این را برای بشر یک ارزش اصیل می داند. «متکئین علی رفرف خضر و عبقری حسان» ترجمه: این در حالى است كه بهشتیان بر تختهایى تكیه زده اند كه با بهترینو زیباترین پارچه هاى سبز رنگ پوشانده شده است. (الرحمن،76). درباره آنهاهم داشتیم: «متکئین علی فرش بطائنها من استبرق و جنا الجنتین دان» ترجمه: این در حالى است كه آنها بر فرشهایى تكیه كرده اند با آسترهایى ازدیبا و ابریشم، و میوه هاى رسیده آن دو باغ بهشتى در دسترس است! (الرحمن،54). درباره اینها داریم: «متکئین» تکیه زن ها هستند «علی رفرف خضر» بر متکاهای سبز و بر بساطهای بسیار قیمتی و بسیار نیک «فبای الاء ربکما تکذبان» پس چه نعمتی را شما می توانید تکذیب کنید؟
« در این قصرهای بهشتی زنانی هستند که جز به همسران خود چشم ندوخته، و جز به آنها عشق نمی ورزند و هیچ انس و جن قبلا با آنها تماس نگرفته است.»
از « ابوذر » نقل شده است که« همسر بهشتی به شوهرش می گوید: سوگند به عزّت پروردگارم که چیزی را بهتر از تو نمی یابم، سپاس مخصوص خداوندی است که مرا همسر تو، و تو را همسر من قرار داد.»
سپس به توصیف بیشتری از این همسران بهشتی پرداخته، می گوید:
…« کَاَنَّهُنَّ الیاقوتُ و المَرجان»…
به سرخی و صفا و درخشندگی« یاقوت» و به سفیدی و زیبائی شاخه«مرجان» هستند که هنگامی که این دو رنگ(یعنی سفید وسرخ شفاف) به هم می آمیزند زیباترین رنگ را به آنها می دهند.
باز هم در آیه 70 می فرماید:
…« فیهِنَّ خَیراتٌ حِسانٌ»…
در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) آمده است:« دو بهشت از طلا برای مقربان است و دو بهشت از نقره برای اصحاب یمین.»
«خَیراتٌ حِسان» زنانی هستند که جمع میان «حُسن سیرت» و «حُسن صورت» کرده اند و در این بهشت به سر می برند.
آنان زنانی هستند که تمام صفات کمال و جمالی که در یک همسر مطلوب است در آنها جمع است و آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند .
« حُورٌ مَقصوُراتٌ فی الخِیام»
«حور» جمع « حَوراء» است و «احور» به کسی می گویند که سیاهی چشمش کاملاً مشکی و سفیدی آن کاملاً شفاف است و گاه به زنان سفید چهره نیز اطلاق می شود.
تعبیر به «مقصورات» اشاره به این است که آنها تنها به همسرانشان تعلق دارند و از دیگران مستور و پنهانند.
البته چنانکه از آیات دیگر قرآن استفاده میشود که زنان و مردانی که در این دنیا همسر یکدیگرند، هرگاه هر دو با ایمان و بهشتی باشند در آنجا به هم ملحق می شوند، و با هم در بهترین شرائط و حالات زندگی می کنند و حتی از روایات استفاده می شود که مقام این زنان برتر از حوریان بهشت است؛ به خاطر عبادات و اعمال صالحی که در این جهان انجام داده اند.
در سوره واقعه در مورد این زنان میخوانیم:
...«وَ حورٌ عین* کَاَمثالِ اللؤلؤ المکنون»
« همسرانی از حورالعین دارند* و همچون مروارید در صدف پنهان»
«مکنون» به معنی پوشیده است و در اینجا منظور پوشیده بودن در صدف است؛ زیرا مروارید به هنگامی که در صدف قرار دارد و هیچ دستی به آن نرسیده از همیشه شفافتر و زیباتر است. به علاوه ممکن است اشاره به این معنی باشد که آنها از چشم دیگران کاملا مستورند، نه دستی به آنها رسیده و نه چشمی بر آنها افتاده است!
... «اِنّا اِنشاءناهُنَّ اِنشاءاً »...
در این آیه به اوصاف دیگری از همسران بهشتی پرداخته، میگوید:« ما آنها را آفرینشی نوین بخشیده ایم».
این جمله ممکن است اشاره به همسران مؤمنان در این دنیا باشد که خداوند آفرینش تازه ای در قیامت به آنها می دهد، و همگی در نهایت جوانی و طراوت و جمال و کمال ظاهر و باطن وارد بهشت می شوند که طبیعت بهشت تکامل و خروج از هرگونه عیب و نقص است.
و اگر منظور حوریان باشد خداوند آنها را آفرینش نوینی بخشیده به گونه ای که هرگز گرد و غبار پیری و ناتوانی بر دامان آنها نمی نشیند.
سپس می فرماید:
« فَجَعَلناهُنَّ اَبکاراً» ...
« ما همگی آنها را بکر قرار دادیم.»
و شاید این وصف همیشه برای آنها باقی باشد، چنانکه بسیاری از مفسران به آن تصریح کرده اند و در روایات نیز به آن اشاره شده، یعنی با آمیزش، وضع آنها دگرگون نمی شود.
وصف دیگرشان این است که « آنها هم سن و سال با همسرانشان هستند و همگی در خوبی و جمال ظاهر و باطن همانندند و یک از یک بهتر»
زنان بهشتی در سن و سال نسبت به همسرانشان شبیه و برابرند و به اصطلاح، احساسات یکدیگر را کاملاً درک می کنند و زندگی با هم برای آنها لذّت بخش تر است....
و در آخر می فرماید: « همه این نعمتها برای اصحاب الیمین است».
بهشت اين مومنين" چهارپايه"را ببين!تهوع آور است! دنيايي است دنياي "بيعاري" ،"عياشي" و "مصرف".انبار "طعام"و "جماع" و دگر هيچ ! جويبارهايبهشتيشان چيست؟شير و عسل!همدم همدلشان كيست؟حور و غلمان!زن هاي عظيم الكپل دمبهدار خوش كله پاچه.فاصله ي ميان دو پله ي نشيمن گاهشان به اندازه ي فاصله يميان مشرق تا مغرب!و براي مقدسيني هم كه داراي انحرافات جنسي هستند غلمانآماده اند! بچه خوشگل هاي سبزخط و سيه خال زيرابرو برداشته يعشوه گر !طول مدت هر جماعي هفتصد و هفتاد و هفت هزار سال و هفت ماه و هفتروز و هفت ساعت و هفت دقيقه و هفت ثانيه!آن هم نه از اين سال هاي اين دنيا،از سال هاي قيامت كه هر روزش هفتصد و هفتاد و هفت هزارسال و ...!! چه اشتهاي كثيف و متعفني!
"دكتر علي شريعتي"
هميشه ي خدا از اينحوريانبهشتيبدم ميومده.ميون اون همه وعده اي كه خدا به مردان و زنان مومن داده اينيكي واقعا حرصمو در مياره.هرچند كار خدا بي حكمت نيست .شايد براي اينانسان هاي پست "چهارپايه" اي كه فقط دنيا و لذاتش براشون مهمه اين وعدهوعيدهاي مزخرف لازم بوده تا مثلا به خدا بپيوندند و اهل بشند و بفهمند كهاگه تو اين دنيا لذت هست ،اون دنيا قشنگ تره. ولي خدايي از حوريا بدم مياد .احساس مي كنم كه حضورشون يه جورايي توهين به شخصيت زنه. آخه چرا ما آدما بايد اينقدراحمقباشيم كه خدا براي اهل كردن ما از باغ ها و نهرهاي زيباي بهشت و حورياني كه دست هيچ بشري به آنها نرسيده استفاده كنه... واقعا مايي كه مسلمونيم بايد دنبال اين مسائل باشيم؟واقعا چيزي كه ما مي خوايم و تو اين دنيا پيدا نمي شه اين لذات زودگذره؟ د آخه مسلمونااين چيزا رو كه تو همين دنيا هم داريم.حالا با شدت كمتر... كجاست اوني كه داد بزنه و بگه چيزي كه مي خواد" حوري" نيست.باغ انار و نهر و رودخونه نيست؟...
در قرآن آمده است که: هرکس کار خطایی بکند به خاطر آن کارشمجازات خواهد شد و او کس دیگری را غیر از خدا، به عنوان حامی و یاورنخواهد داشت.
هدف نهایی هر مسلمانی رسیدن بهبهشت است. با توجه به تمام جوانب غیرمشهود،بهشت، فقط از طریق شبیه سازی ذهنی امکان تصورش وجود دارد. اما بایدتوجه داشت که حقیقتبهشت،در فراسوی توصیف زبان و اندیشه هر انسانی است و خداوند سبحان اللهو تعالی، آن را برای بندگانش فراهم آورده است (آنچه که، هیچچشمی نمیتواند نمیبیند و هیچ گوشی نمیتواند بشنود و هرگز در قلبانسان به وقوع نپیوسته است). «کتاب البخاری، مسلمان و دیگران» البخاری در کتابش میگوید این سر منزل ابدی، به آنچه در لذتهایمادی و معنوی که توصیف شده، محدود نیست، زیرابهشت شامل تمام ارواح انسانی در طول زمان میشود و سرانجام بزرگترین وکاملترین لذتهای فوق تصور است یعنی درک حضور و قرب انسان بهخالق.
حال سؤال این است که چه کسانی وارث یک چنین خیرو برکتی هستند؟ و ارواحی که ارزش چنین پاداشی را دارند کدامند؟ یکباور عمومی در بین مسلمانان وجود دارد مبنی بر اینکه: هر کسی اقرارکند یا «لا اله الا الله محمد رسول الله» به زبان بیاورد واردبهشت میشود. اما این شهادتین چیزی بیشتر از یک بیان لفظی است، این یکعهد است، عهدی که باید تکمیل شود، این عهد دارای شرایط و لوازمیاست که بر تمامی جنبههای زندگی تأثیر میگذارد، این عهد متمرکز براقتدار فرد است یعنی آن چیزی که حقیقتاً رفتار و کردار ما را دراختیار خودش میگیرد.
اعراب قریش که از ادای این کلمهامتناع میکردند به این دلیل بود که کاملاً التزامش را درکمیکردند. اما امروزه، مسلمانان هر روز چند بار آن را تکرار میکنند،بدون اینکه هیچ فکری در خصوص چگونگی عمل به آن داشته باشند. رفتارشان، عملشان و شیوه زندگیشان به چیز دیگری که کاملاً متفاوتبا عبارت شهادتین است، شهادت میدهد و همچنین آنهابهشت را استثناء میکنند.
در قرآن، الله آگاه هست از آنچه که مقابل رضای اوست. به عنوانمثال در مذاهبی مانند یهودیت و مسیحیت پیروانش به اشتباه ادعامیکنند خداوند آنها را بر دیگران برگزیده است وبهشت تنها متعلق به آنهاست.
در قرآن آمده است که: هرکس کار خطایی بکند به خاطر آن کارشمجازات خواهد شد و او کس دیگری را غیر از خدا، به عنوان حامی و یاورنخواهد داشت. اما، امروزه بسیاری از مسلمانان خودشان را به عنوانافراد برگزیده در نظر میگیرند در حالیکه فرمانهای پروردگارشان رانادیده میگیرند و پشت میکنند به سنت پیامبرشان (ص) و به یکزندگی دنیوی دور از برکات قانون الهی پافشاری میکنند و شاید تاجایی پیش بروند که جنبههای یقینی آن قانون را انکار کنند.
آداب و سنن، دنیا گرایی، نظامهای اجتماعی ساخته دست بشر، رهبرانو حتی تعهداتشان را با خداوند یکتا شریک میکنند یا به عبارتی برایخداوند شریک قائل میشوند.
پاداشبهشت، بسیار عظیم است. خدائی که بهاء داشته باشد، بهای واقعینیست، بهای واقعیبهشت،بهایی است که با فرمانبرداری از خداوند و پیامبرش ثابت میشود. قرآن میفرماید: آن کسانی که آخرت را میخواهند و در آن جهت تلاشمیکنند اینان معتقدانی هستند که خداوند از تلاششان قدردانی میکنند. سوره 17، آیه 19
در هر حال، ما باید بازگشت به قرآن داشتهباشیم نه به راحتی یک روش احساسی و آکادمیک، بلکه با حسفراگیری برای فرمانبرداری و اطاعت، باید درک کنیم که رضایت خداونداز ما در چیست؟ و بعد آنگونه شویم که مورد رضای خداوند است و.... این راهبهشت است.
بهشتاقامتگاه ابدی مؤمنان و صالحان رستگار در جهان آخرت است و بهشتیان کسانیهستند که به تصریح قرآن، در ترازوی اعمال، کفهی کارهای نیکشان از کفهیبدیهاشان سنگینتر است. در قرآن مجید، بهشتیان به نامها و صفتهاییهمچوناصحاب الیمینواصحاب الجنهخوانده میشوند. بهشتمعادل واژه«الجنّة»است و در قرآن مجید با این اسامی و اوصاف به کار رفته است: جنة المأموی، جنّات المأوی، جنة النعیم، جنات الخلد، دار السلام، دارالمتقین، دار المقامة، عدن، الفردوس.
توصیفبهشتدر سه سوره الرحمن، واقعه و دهر به صورت مفصل و در برخی از سوره های دیگرقرآن به صورت گذرا و مجمل بیان شده است و به بسیاری از نعمت های بهشتیهمچون میوهها و باغها و چشمهساران و زنان پریرو با لباسهای حریر و ... و نیز نعمتهای معنوی همچون رضوان خداوند و ... اشاره گردیده است. در اینکه آیا آنبهشتموعود، اکنون نیز موجود است یا نه، میان دانشمندان اسلامی اختلاف نظر است. اکثر دانشمندان معتقدند کهبهشتهم اکنون وجود خارجی دارد و برای اثبات ادعای خود به ظواهر برخی از آیات استدلال میکنند. در روایات مربوط بهمعراجو روایات دیگر نیز نشانههای روشنی از این موضوع دیده میشود. بنابراین میگویندبهشتدر درون و باطن این جهان است امابرای ما قابل دید و درک نیست؛ به عبارت دیگر عالم آخرت وبهشتودوزخ، بر این عالم احاطه دارد و این جهان همانند جنین در درون آن جهان قرار دارد. آیات قرآن و روایات اسلامی دلالت دارد کهبهشتنیز همانند جهنم، درهایی دارد. امام باقر علیه السلامفرمود: «بهشتدارای هشت در است که عرض هر در، به اندازه چهل سال راه است.» و در قرآن آمده است که جهنم هفت در دارد. شیخ صدوق، از علمای بزرگشیعه، مینویسد:
اعتقاد ما دربارهبهشتاین است کهبهشتدارالبقاء و دارالسلام است. مرگ و پیری، بیماری و ناخوشی، زوال و زمینگیری، غم، فقر و خستگی و فرسودگی در آن نیست.
درجات دربهشت
درجات دربهشتمتفاوت است: بعضی از بهشتیان از تسبیح و تقدیس و تکبیر خداوند بهرهمندند بعضی از انواع خوردنیها، آشامیدنیها، میوهها، لباسهای زربفت، حریر و سندس و همنشینی باحور العین.» منابع: تفسیر نمونه المیزان؛ مجمع البیان؛ دایرةالمعارف الشیعه العامه، ج 7، ص 36؛ قرآن پژوهی، ص 572
الجنّة و أهل الجنّة 1- الجنّة خیر مال، و النّار شرّ مقیل 1765. بهشتبهترین عاقبت، و آتش بدترین خوابگاه است
2- ألا و إنّی لم أر کالجنّة نام طالبها، و لا کالنّار نام هاربها 2761. آگاه باشید که من ندیدم مثلبهشت، که طلب کنندهاش در خواب باشد، و نه مانند آتش دوزخ، که گریزان از آن در خواب باشد. 3- إنّ أهل الجنّة کلّ مؤمن هین لین 3400. به راستى که اهلبهشت، هر مؤمن نرمخوى هموارى است
4- إنّ اللّه تعالى یدخل بحسن النّیّة و صالح السّریرة من یشاء من عباده الجنّة 3544. به راستى که خداى تعالى بواسطه حسن نیت، و شایستگى سریره و نهان، از بندگانش هر که را که خواهد داخلبهشتمىنماید (یعنى هر چند کارى که استحقاقبهشترا برساند نکرده باشد).
5- الجنّة دار الأمان 397. بهشتسراى امان است. ص 194
7- الجنّة جزاء المطیع 417.
8- الجنّة دار الأتقیاء 438.
9- الجنة غایة السّابقین 478.
10- الجنّة أفضل غایة 1024.
11- الجنّة مال الفائز 1074.
12- الجنّة جزاء کلّ مؤمن محسن 1431.
13- نیل الجنّة بالتّنزّه عن المأثم 9953.
14- إنّک لن تلج الجنّة حتّى تزدجر عن غیّک، و تنتهی، و ترتدع عن ..... 7- بهشتپاداش فرمانبر است.
8- بهشتسراى پرهیز کاران است.
9- بهشتآخرین هدف سبقت گیرندگان، و آتش سرانجام افراط کنندگان است.
10- بهشتافزونترین غرض و مقصود است.
11- بهشتسرانجام کار پیروزمند است.
12- بهشتپاداش هر مؤمن احسان کننده است.
13- رسیدن بهبهشتبا پاکیزگى، و دورى از گناهانست.
14- به راستى که تو داخلبهشتنخواهى شد، تا آنکه از گمراهى خود باز
ص 195
معاصیک، و ترعوی 3795.
15- إذا آمنت باللّه و اتّقیت محارمه أحلّک دار الأمان، و إذا أرضیته تغمّدک بالرّضوان 4146.
16- ثمن الجنّة العمل الصّالح 4698.
17- ثمن الجنّة الزّهد فی الدّنیا 4700.
18- سادة أهل الجنّة الأسخیاء، و المتّقون 5584.
19- سادة أهل الجنّة المخلصون 5591.
20- سادة أهل الجنّة الأتقیاء الأبرار 5599.
21- طلب الجنّة بلا عمل حمق 5991.
22- لا تحصل الجنّة بالتّمنّی 10566. ایستاده و دور شوى، و از گناهان خود دست کشى و باز گردى.
15- هر گاه به خدا ایمان آوردهاى، و از حرامهایش دورى نمائى تو را درخانه امان فرود آورده چون او را خوشنود گردانى تو را بخوشنودى فرو پوشاند. (شکى نیست در این که خوشنودى خدا از نعمتى بالاتر خواهد، رزقنا اللّه وإیاکم بمحمد و آله الطاهرین صلوات اللّه علیهم أجمعین).
16- بهاىبهشتعمل صالح است. (یعنى هر کهبهشتخواهد باید عمل صالح انجام دهد).
17- بهاىبهشتبىرغبتى در دنیاست.
18- بزرگان اهلبهشتسخاوتمندان، و خویشتن داران است.
19- بزرگان اهلبهشتافراد مخلصند.
20- مهتران اهلبهشتخویشتنداران نیکو کار است.
21- طلب کردنبهشتبدون عمل حماقت است.
22- بهشتبا آرزو کردن حاصل نخواهد شد (بلکه نیازمند به عمل است). ص 196
23- لا یدخل الجنّة خبّ و لا منّان 10792.
24- لا یفوز بالجنّة إلّا من حسنت سریرته و خلصت نیّته 10868.
25- کلّ نعیم دون الجنّة محقور 6867.
26- لن یفوز بالجنّة إلّا السّاعی لها 7403.
27- لن یحوز الجنّة إلّا من جاهد نفسه 7421.
28- من اشتاق إلى الجنّة سلا عن الشّهوات 8591.
29- نیل الجنّة بالتّنزّه عن المآثم 9953.
30- نال الجنّة من اتّقى عن المحارم 9954.
31- هیهات لا یخدع اللّه عن جنّته، و لا ینال ما عنده إلّا بمرضاته 10043.
23- بسیار مکر کننده، و بسیار منّت گذارنده واردبهشتنخواهند شد.
24- بهبهشتپیروز نخواهد گردید مگر کسى که نهان او نیکو بوده، و نیّتش خالص باشد.
25- هر نعمتى غیر ازبهشتکوچک است.
26- هرگز بهبهشتپیروزى حاصل نکند، مگر سعى کننده و کوشا براى آن.
27- هرگزبهشترا حیازت نخواهد نمود، مگر کسى که با نفس خود پیکار کند.
28- هر که مشتاقبهشتباشد، شهوتها را فراموش نماید.
29- رسیدن بهبهشت، به پاکیزگى از گناهان است.
30- بهبهشترسیده است، هر که از حرامها پرهیز نماید.
31- (تتمه کلامى است از خطبه 129 نهج البلاغه که در باره وزن وکیل بیان داشته) چه دور است (اندیشه شما) خداوند ازبهشتاو فریب داده نشده، و به آنچه در نزد اوست رسیده نمىشود مگر به خشنودى او.
گروه های سه گانه دربهشت بعد از سوره الرحمن دوّمین سوره ای كه ذكر آیاتبهشتدر آن بسیار آمده است، سوره واقعه است كه پس از آنكه مردم را به سه دسته: سابقون و اصحاب مَیمنه و اصحاب مَشأمه تقسیم میكند می فرماید: «وَالسَّـ'بِقُونَالسَّـ'بِقُونَ * أُولَـ'´نءِكَ الْمُقَرَّبُونَ * فِی جَنَّـ'تِالنَّعِیمِ * ثُلَّةٌ مِنَ الاْوَّلِینَ * وَ قَلِیلٌ مِنَ ا لاْ خِرِینَ؛«و سبقت گیرندگان به أعمال صالحه، سبقت گیرندگان به مغفرت و رحمت هستند. آنان مقرّبان درگاه خدا می باشند كه دربهشتهای نعیم هستند. جماعتی از آنها از پیشینیان هستند، و گروه كمی از پسینیان» (آیه 10 تا 14 سوره واقعه).
بهشتنعیم،بهشتولایت است. و منظور از اوّلین، امّت های گذشته، و منظور از آخرین، امّتپیامبر آخر الزّمان است. و البتّه تعداد افراد مقرّبین در این امّت، نسبتبه امّت های گذشته كم است ـ گرچه از جهت قوّت و مقدار كمال مقدّم هستند ـولیكن تعداد افراد أصحاب الیمین در این امّت همانند امّتهای گذشته زیاداست، چنانكه خواهد آمد. ثُلَّةـ به ضمّ ثاء ـ به معنای جماعت كثیر مردم، وثَلَّةـ به فتح آن ـ به معنای گله و جماعت گوسفند است. و در مثل است كه: فُلانٌ لایُفَرِّقُ بَیْنَ الثَّلَّةِ وَ الثُّلَّةِ؛فلان كس بین گله گوسفند و جماعت انسان فرق نمی گذارد».
وصف جایگاه و نوشیدنی های بهشتیان «َعلَی ' سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ * مُتَّكِـِینَ عَلَیْهَا مُتَقَـ'بِلِینَ؛بر روی تخت های بافته شده هستند. و در حالیكه تكیه بر آنها زده اند همه روبروی یكدیگر قرار گرفته اند» (واقعه/15 و 16). سَریربه معنای تخت است، و غالباً درباره تخت پادشاه استعمال می شود، و جمع آنسُرُرو أسِرَّة می باشد. ووَضَنَ یَضِنُ وَضْنًابه معنای بافتن است، ومَوْضُونَةیعنیبافته شده از الیاف، و این، استعاره از استحكام است و تقابل بهشتیان درجلوس و نشست، كنایه از كمال اُنس و حسن معاشرت و صفاء باطن آنهاست، كههیچگاه به پشت سر و قفای یكدگر ننگرند، و با عیبجوئی و غیبت نمودن، باطنخود را بر خلاف ظاهر آلوده ننمایند.
«یَطُوفُعَلَیْهِمْ وِلْدَ ' نٌ مُخَلَّدُونَ * بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَكَأْسٍ مِن مَعِینٍ * لاَ یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ؛پیوستهاطفال نابالغِ نورس و تازه، گرداگرد آنان برای خدمت درگردش آیند، اطفالیكه پیوسته و جاودان به همان حالت حداثتِ سنّ می مانند (و یا اطفالی كهگوشواره بر گوش دارند). با كوزه ها و ابریق ها و كاسه ای مملوّ از شرابمَعین كه بیاشامند و بیارامند؛ ولی برای آنان در اثر خماری ای كه از خمرپیدا می شود هیچگونه صُداع و سردردی پیدا نمی شود، و هیچگاه بواسطه سُكرحاصل از آن، عقلشان از دست نمیرود» (17 تا 19).
وِلْدانجمعوَلیداست به معنای پسر نورس. مُخَلّدیا از خُلود و خُلْد و خَلْد است به معنای دوام و بقاء، و یا از خُلْد و خَلَدَة است ـ با دو فتحه ـ به معنای گوشواره. أكْوابجمع كُوب است، و آن ظرفی است كه نه دسته دارد و نه لوله، چون كوزه بدون دسته. وأباریقجمعإبْریقاست و آن ظرفی است كه لوله دارد چون آفتابه. وكَأْسمفرداست و جمع نیست، و كاسه است، و آن ظرفی است كه نه دسته دارد و نه لوله، وبه شكل پهن و گسترده است به خلاف كوزه. و علّت اینكه كأس را مفرد آوردهاست، آنستكه كأس به كاسه پر از مایع گفته می شود، پس كأس به تنهائی درحكمأباریقوأكْواباست. صُداعبه معنای سردرد است. لاَ یُصَدَّعُونَ عَنْهَایعنی از آن خمرهای بهشتی سردرد پیدا نمی كنند. وأنْزَفَاز باب إفعال، فعل لازم و به معنای ذَهاب عقل و مستی است. و بنابراینوَ لاَ یُنزِفُونَمعنایش اینستكه در اثر خوردن آن شراب ها، عقلشان زائل نمی گردد.
«وَفَـ'كِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ * وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ * وَ حُورٌ عِینٌ * كَأَمْثَـ'لِ اللُؤْلُوءِ الْمَكْنُونِ * جَزَآءَبِمَا كَانُوا یَعْمَلُونَ؛و هر نوع میوه ای كه اختیار و انتخابكنند، و گوشت پرنده از آنچه اشتها كنند و میل بدان داشته باشند، وحورالعین كه مانند لُؤلؤ مختفی و پنهان در صدف، هیچگونه طراوت و تازگی شانزائل نشده است. تمام اینها پاداشی است كه در اثر آنچه در دنیا بجا میآوردند به آنها داده می شود» (آیات 20 تا 24 سوره واقعه).
«لاَ یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَ لاَ تَأْثِیمًا * إِلاَّ قِیلاً سَلَـ'مًا سَلَـ'مًا؛آنان در آنبهشتهای نعیم هیچگونه سخن لغو و بیهوده ای، و هیچگونه سخنی كه رابطه با گناهداشته باشد نمی شنوند، مگر گفتار پی درپی سَلام، سَلام» (آیات 25 و 26سوره واقعه). لَغْوگفتار بی فائده است، وإثْمگناه، وتأْثِیمسخنی است كه انسان را به گناه اندازد. قِیلمانندقَوْلمصدر است. وسَلامنیز مصدر است و معنایش گذشت.
وصف درختان و میوه های بهشتی «وَأَصْحَـ'بُ الْیَمِینِ مَآ أَصْحَـ'بُ الْیَمِینِ * فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ* وَ طَلْحٍ مَنضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ * وَ مَآءٍ مَسْكُوبٍ * وَفَـ'كِهَةٍ كَثِیرَةٍ * لاَ مَقْطُوعَةٍ وَ لاَ مَمْنُوعَة؛واصحاب یمین و اهل سعادت؛ نمیدانی چه مقام و درجه ای دارند اصحاب یمین! دردرخت سدری كه خارهایش گرفته شده است، و درخت موزی كه میوه اش از پائین تابالا چیده شده است، و سایه كشیده و گسترده ای كه هیچوقت كم و كوتاه و زائلنگردد، و آبی كه پیوسته بدون انقطاع جاری شود و ریخته گردد، و میوه هایبسیاری كه هیچگاه (بواسطه زمستان و امثال آن ) مقطوع نشود، و انسان (بهواسطه سیری و یا دوری و یا خاری و یا مرضی ) از خوردن آن ممنوع نگردد» (واقعه/27 تا 33). سِدْر درخت معروفی است. وخَضَدَ یَخْضِدُ خَضْدًافعلمتعدّی و به معنای قطع كردن و از بین بردن خارهای درخت است. و مَخْضودیعنی سِدری كه خارهایش گرفته شده است؛ چون درخت سِدر خار دارد.
درتفسیر «الدّرّ المنثور» حاكم تخریج و تصحیح كرده، و بیهقی در بحث «بعث » از أبوأمامه روایت كرده است كه اصحاب رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّممی گفتند: ما از عَرب های بدوی و سؤالاتشان استفاده می بریم. یك روز یكمرد أعرابی پیش آمد و به رسول خدا گفت: یارَسولَ الله! در قرآن نام درختیبرده شده است كه اذیّت میرساند؛ و من چنین نمی بینم كه دربهشتدرختی باشد كه صاحبش را آزار برساند! رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّمگفتند: آن درخت كدام است؟ اعرابی گفت: درخت سدر، چون خار دارد! رسول اللهگفتند: مگر خدا نمی فرماید: «فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ؛سدریكه خارش گرفته شده است »؟! خداوند آن را از هر خاری كه دارد پاك میكند وبجای محلّ هر خار یك میوه ای قرار میدهد كه از آن میوه، میوه هائی روئیدهمی شود، و هر یك از آن میوه ها شكافته می شود و هفتاد و دو رنگ از طعامپدید می آید كه هیچیك از طعامها مشابه دیگری نیست! وطَلْحدرخت موز است. و گفته شده است كه موز نیست بلكه درختی است كه سایه خنك و تازه ای دارد. ونَضَدَ یَنْضِدُ نَضْدًافعلمتعدّی است، یعنی متاع را بهم متّصل كرد و بعضی را به بعضی چسبانید و یاروی هم ریخت. یعنی درخت موزی كه ثمرش از پائین تا بالا روی هم چیده شدهاست.
و در «مجمع البیان » وارد است كه عامّه از أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایت كرده اند كه: مردی در نزد آنحضرت «وَ طَلْحٍ مَنضُودٍ» قرائت كرد. حضرت گفتند: «مَاشَأْنُ الطَّلْحِ؟ إنَّمَا هُوَ «وَطَلْعٍ» كَقَوْلِهِ: وَ نَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِیمٌ؛طَلْح چه معنی دارد؟! «طَلْع » است؛ مثل گفتار خداوند:وَ نَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِیمٌ،یعنی درخت خرمائی كه غلاف میوه اش شكسته شده و خرماها در درون آن، رو بهرشد كردن آورده است». به حضرت گفته شد: آیا تغییر نمیدهید این كلمه را؟حضرت فرمود: «إِنَّ الْقُرْءَانَ لاَ یُهَاجُ الْیَوْمَ وَ لاَ یُحَرَّكُ؛درامروز قرآن، تحرّك پیدا نمی كند و جابجا نمی شود و دگرگونی پیدا نمی كند». و این روایت را از آنحضرت، فرزندش حسن علیه السّلام و قَیس بن سَعد روایتكرده اند.
«وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ * إِنَّآ أَنشَأْنَـ'هُنَّ إِنشَآءً * فَجَعَلْنَـ'هُنَّ أَبْكَارًا * عُرُبًا أَتْرَابًا؛وفرش های عالی! ما آن حوریّه ها را البتّه آفریدیم، و آنان را باكره قراردادیم! و دارای غَنج و ناز، و عاشق و مایل به شوهران خود نمودیم. و همگیهمانند هم در سنّ و جوانی و شادابی هستند» (آیات 34 تا 37 سوره واقعه). فُرُشجمعفِراشاست به معنای فرشی كه می گسترند و برروی آن می نشینند، ولیكن ممكن است در اینجا مراد ازفُرُشٍ مَرْفُوعَةٍزنانعالیقدر باشند كه در عقول و جمال و كمالشان رفیع القدر بوده باشند؛ و شاهدآنكه زن را فِراش میگویند، و مناسب این معنی است كه بلافاصله می فرماید: «إِنَّآ أَنشَأْنَـ'هُنَّ إِنشَآءً؛ما آن زنان را خود آفریدیم و باكره قرار دادیم». وعُرُبجمععَروباست،و عَروب به زنی گویند كه به شوهرش پر مهر و محبّت و پر عاطفه باشد، و یادارای ناز و كرشمه باشد. و أتراب جمع تِرْب ـ با كسر و سكون ـ به معنایمثل و شبیه است.
«لاِصْحَـ'بِ الْیَمِینِ * ثُلَّةٌ مِنَ الاْوَّلِینَ * وَ ثُلَّةٌ مِنَ ا لاْ خِرِینَ؛آنچهگفته شد، برای اصحاب یمین و اهل سعادت است كه جماعت كثیری از آنها ازپیشینیان بوده اند، و جماعت كثیری از پسینیان» (آیات 38 تا 40 سورهواقعه). باید دانست كه آنچه از گفتار خدا:فِی سِدرٍ مَخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَنضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍتا اینجا كه میرسد:فَجَعَلْنَـ'هُنَّ أَبْكَارًا، عُرُبًا أَتْرَابًابیان شده است، همه متعلّق به خوبان و اصحاب یمین است؛ و آنچه سابقاً بیان شد از گفتار خدا كه می فرماید: فِی جَنَّـ'تِ النَّعِیمِتا گفتارش كه: إِلاَّ قِیلاً سَلَـ'مًا سَلَـ'مًا،همهآنها متعلّق به سابقون و مقرّبون است. و با دقّت در خصوصیّات آن مزایا، وخصوصیّات آنچه را كه برای اصحاب یمین بیان فرموده است، أشرفیّت و أفضلیّتسابقین از اصحاب یمین مشهود میگردد.
توصیفبهشتمتقیان و در سوره قمر، مقام متّقیان رامَقْعَدِ صِدْقدر نزد مالك علی الاءطلاق و حكمران با اقتدار معیّن كرده است: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّـ'تٍ وَ نَهَرٍ * فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ؛محققا پارسایان در باغ ها و (کنار) نهرهایند. در جایگاه صدق، نزد پادشاهی با اقتدار»(آیه 54 و 55 سوره قمر).
ودر سوره بیّنه، آن پاداش ها را كه حتّی شامل رضایت طرفینی است، بر اساسخشیت و احترام از عِزّ جلال و مقام و موقف حضرت پروردگار معیّن فرمودهاست: «إِنَّالَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـ'لِحَـ'تِ أُولَـ'´نءِكَ هُمْخَیْرُ الْبَرِیَّةِ* جَزَآؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّـ'تُ عَدْنٍتَجْرِی مِن تَحْتِهَا الاْنْهَـ'رُ خَـ'لِدِینَ فِیهَآ أَبَدًا رَضِیَاللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذَ ' لِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ؛آنانكه ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، ایشانند فقط بهترین خلائق. پاداش آنان در نزد پروردگارشانبهشتهائی است كه از زیر درختان آنها نهرهائی در جریان است، و ایشان در آنبهشتها جاودانه زیست می كنند. خدا از ایشان راضی است و ایشان از خدا راضیهستند؛ این است مزد و ثواب كسی كه از پروردگار خود در خشیت است» (آیه 7 و 8 سوره البینة).
و در سوره نبأ وارد است كه: «إِنَّلِلْمُتَّقِینَ مَفَازًا * حَدَآنءِقَ وَ أَعْنَـ'بًا * وَ كَوَاعِبَأَتْرَابًا * وَ كَأْسًا دِهَاقًا * لاَ یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلاَ كِذَّ ' بًا * جَزَآءً مِن رَبِّكَ عَطَآءً حِسَابًا؛درقیامت برای پرهیزگاران محلّ فوز و سِعه و آسایش است: باغهائی و درختهایانگوری است، و نیز دختران جوان نورس كه تازه پستان در می آورند، و همگیمثل و شبیه و قرین یكدگرند، و نیز كاسه های مملوّ از شراب بهشتی است. درآنجا أبداً سخن لغو و بیهوده و سخن دروغ نمی شنوند. اینها در مقام پاداشاز جانب پروردگار تو ای پیغمبر، در محاسبه به آنان عطا میگردد» (آیات 31 و 36 سوره نبا). دَهَقَ یَدْهَقُ دَهْقاًبه معنای پر كردن و سرشار و مملوّ نمودن است، ودِهَاقبه معنای سرشار و پر است. وكِذَّابیكی از مصادر كَذَبَ یَكْذِبُ می باشد، یعنی دروغ گفتن.
از این آیات استفاده می شود كهبهشتمقام صدق و امانت و تقوی و برداشتن گلایه از آثار و مظاهر عالم آفرینش كهمخلوق خداست، و حفظ مقام جلال و عظمت و ابّهت حضرت ذوالجلال است. در آنجابطلان و لغو و دروغ و گناه نیست، و فتور و نقصان و عیب راه ندارد. شرابشمست میكند ولی مست جمال خدا و صفات خدا و افعال خدا؛ و سردرد نمی آورد، وعقل را هم نمی برد. و آن را شراب طَهور گویند كه در سوره دهر ذكر شده است. غذای آن ثقل و سنگینی نمی آورد، و نكاح آن فتور و سستی ندارد، همه عشق استو لذّت و سُرور و حُبور. و علّتش اینستكه در آنجا نقصان و عدم و نیستی راهندارد. در دنیا كه نكاح و یا خوردن طعامهای لذیذ و یا آشامیدن نوشابه هایلذیذ، لذّتش و اثرش ضعیف می شود و از بین میرود، به جهت نقصان این عالماست. و اگر فرض كنید جهات نقیصه در اینجا نباشد، هیچگاه بهجت و سرورشتبدیل به گرفتگی و بدی احوال نمی شود، و هر لذّت و كیف و عیشی كه پیدا شودهمان جاودان خواهد ماند؛ بدون ذرّه ای قصور و فتور و كمی و كاستی.
توصيفبهشتدر برخي سوره ها مانند «واقعه و صافات» به طور مشروح بيان شده كه به برخي از آن موارد و راه هاي وورد بهبهشتاشاره مي كنيم. اولاً: معيار رستگارى در آخرت و رفتن بهبهشتايمان و اعمال انسان است. هر كس كه عمل صالح داشته باشد ان شاء الله واردبهشتمىشود. ... « الذين آمنوا و عملوا الصالحات». ثانيا: شفاعت يامبر اكرم(ص) و امامان(ع) و اولياى الهى نيز شامل تعداد زيادى از مسلمانان و مؤمنان خواهد شد و آنان نيز واردبهشتمىشوند. ثالثا: همه اهل ايمان حتى كسانيكه احيانا مشكل داشته باشند در نهايت واردبهشتخواهند شد و اگر هم عذاب و سختى ببينند براى مدتى موقت است. اما بعد از مدتى آنها نيز بهبهشتمىروند. رابعا: مىدانيد كهبهشتهشت درب دارد و جهنم هفت و اين نشانه آن است كه راه هاي وروديبهشتبيش از جهنم است. به طور مثال اگر حواس پنجگانه و شهوت و غضب انسان راه ورودي جهنم است اين هفت در به اضافه عقل راه ورودي بهبهشتمي باشند. خامسا: خداوند متعال كه آفريدگار بندگان است آنها را هم دوست دارد لذا درنعمتهاى خود آنها را بهرهمند مىكند مگر كسانى كه خيلى شقاوتمند و ناصالح ند. با توجه به اينمطالب و مطالب بسيارى ديگر كه از قرآن و رواياتاستفاده مىشود. هيچ دليلى بر اينكه اهل جهنم بيشتر از اهلبهشتهستند نداريم. بله همه بهشتيان در يك مقام و مرتبه نيستند چنان كه دوزخيان نيز همه در يك مرتبه از عذاب نيستند. دوست گرامي! آنچه که در اينجا به اجمال مي توان آورد اين است: 1- آنچه از نظر فرآن کريم و روايات اسلامي مسلم است اين که همانطوري کهاهل جهنم به تناسب بديهايشان سختي و عذابشان گوناگون است، اهلبهشتهم به فراخور اعمالشان داراي درجات و کمالات مختلف هستند. از اين روبهشتداراي مراتب و درجات متفاوت است: «فأولئک لهم الدرجات العلي» (اهل ايمان وعمل صالح داراي درجات عالي هستند)(طه (20)، آيه 75)؛ «والآخره اکبر درجات» (درجات آخرت و برتريهايش از اين هم بيشتر است)(اسراء (17)، آيه 22) 2- با عنايت به مطلب نخست، دربهشتنعمتهاي گوناگوني وجود دارد که اهل ايمان و عمل صالح از آن بهره مند ميشوند. اما برترين و بهترين لذت ها محبت و خشنودي خداوند متعال مي باشد، وبه تعبير ديگر هيچ لذتي دربهشتبه درجه خشنودي و محبت الهي براي انسان بهشتي شادي بخش نيست و حتي لذتهايديگر در پرتو اين لذت ارزشمند مي نمايد. قرآن در آيات متعددي بدان اشارهمي کند که در اينجا به ذکر يک آيه مي پردازيم: «وعد الله المؤمنين والمؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساکن طيبه و جنات عدنو رضوان من الله الکبر ذلک هو الفوز العظيم؛ خداوند به مردان و زنان باايمان، باغهائي ازبهشتوعده داده که نهرها از زير درختانش جاري است، جاودانه در آن خواهند ماند، و مسکن هاي پاکيزه اي دربهشتهاي جاويدان (نصيب آنها ساخته) و (خوشنودي) و رضاي خدا (از همه اينها) برتر است، و پيروزي بزرگ همين است››(توبه (19)، آيه 72) البته اين لذت ورضوان الهي از آن کساني است که در دنيا همه اعمال خود را بر پايه رضايخداوند قرار داده باشند يعني عباداتشان بر اصل حب و حمد الهي استوار شدهاست. چنان که در کلام نوراني امير مؤمنان (عليه السلام) آمده است: «انقوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلکعباده العبيد، و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عباده الاحرار؛ همانا گروهيخدا را به انگيزهبهشتمي پرستند که اين عبادت تاجران و سودگران است، و گروهي نيز خدا را به خاطرهراس و عذاب جهنم عبادت مي کنند که اين شيوه بردگان است، و نيز گروهي خدارا به خاطر شکر و سپاسش مي پرستند که اين شيوه عبادت آزادگان است››(نهجالبلاغه، حکمت 237؛ اصول کافي، ج2، ص68، ح5) امام علي عبادت خود را از نوعگروه سوم مي داند و مي فرمايد: «الهي ما عبدتک خوفا من عقابک و لا طممعافي ثوابک و لکن وجدتک اهلا للعباده فعبدتک؛ معبودا! هيچگاه تو را به خاطرترس از عذاب و يا طمع به پاداش نپرستيدم، بلکه چون تو را شايسته عبادتيافتم، بندگي مي کنم››(بحار، ج41، ص14) در روايات امامان معصوم نيز محبت وخوشنودي خداوند به عنوان پاکترين و زيباترين لذت اهلبهشتخوانده شده است. امير مؤمنان -عليه السلام- در بيان علت آن مي فرمايد: اهلبهشتهنگامي که با نعمت هاي گوناگون دربهشتروبرو مي شوند دلهايشان چنان از وجد و سرور افروخته مي گردد که زبان بهسپاس و شکر الهي مي گشايند و همه آن نعمتها را در برابر رضوان خداوندناچيز مي نگرند و هدف نهائي را در اين مي دانند که قرآن بازگو مي فرمايد: «و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين» (و آخرين سخنان اهلبهشتاين است که حمد مخصوص پروردگار عالميان است)(يونس (10) آيه 10) امام سجاد نيز با تکيه بر بيان قرآن مي فرمايد: خداوند به اهلبهشتدربهشتمي فرمايد: بهترين لذت براي شما، رضايت و محبت من است.(ميزان الحکمه، ج1، ص433، باب 557، ح2613) نکته پاياني آن که قرب الهي که موجب رضا و رضوان عظيم خداوند است در واقعبالاترين کمالي است که فطرت انسان در پي آن مي رود. پس همان طوري کهارتباط با خدا در دنيا زندگي آدمي را در همه ابعادش آرامش بخش مي کند درآخرت که سراي ابدي به شمار مي آيد برترين آرزوها همين رضايت الهي است کههر نعمت ديگري در پرتو آن لذت آفرين خواهد بود.
ارسال شده در مورخ ۲۳شهریور ۸۷ توسط فرحان دبیرزاده | موضوعات: اجتماعی , مذهبی
یک مرد روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: “خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟”
خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را بازکرد؛ مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجودداشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد!
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. بهنظر قحطی زده می آمدند. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلندداشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنهابه راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُرکنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمیتوانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: “تو جهنم را دیدی!”
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثلاتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آبانداخت!
افراد دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی بهاندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: “نمیفهمم!”
خداوند جواب داد: “ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینهایاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنهابه خودشان فکر می کنند!”
(تخمین زده شده که ۹۳% از مردم این متن را برای دیگران بازگو نخواهندکرد، من جزء آن ۷% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشقغذای خود را با شما تقسیم کنم!)
حوریان و دختران بهشتی
حور جمع حوراء است و حوراء به دخترجوان و باکره و سفید و بسیار زیبا و سیاه
چشم گفته می شود که دارای پستانهای بسیارزیبایی که گرد و تازه رسیده و کمی
برآمده اند می باشند.
قرآن می فرماید:
" (برای پرهیزگاران)، دخترانی بسیار جوان و هم سنّ وسال و جامهایی لبریز و
پیاپی(ازشراب طهور). "(سوره نبأ، آیه 33)
" (بهشتیان) همسرانی از حورالعین (سیاه چشم وبسیارزیبا) دارند همچون مروارید
درصدف پنهان. اینها پادشی است که در برابر اعمال که انجام می دادند. " (سوره
واقعه آیه 22)
" نزد بهشتیان همسرانی زیباچشم است که جز به شوهران خود عشق نمی ورزند،
خبرگزاري فارس: در اين نوشتار, سعى بر اين است تا به بخشى از دستاوردهاى اخلاقى وتربيتى حماسه جاويدان عاشورا اشاره شود.
ماجراى عاشورا نمايش عالى ترين و زيباترين حماسه هاست. شمع وجود امام حسين(ع) پروانه هايى را به گرد خود جمع كرده بود كه سر از پا نمى شناختند و در راه عشق به معبود, هر نيشى را نوش مى دانستند و با فداكارى بى نظير و ايمان بى بديل خود, جامعه بشرى را از لحاظ سازندگى سربلند كردند و ملكوتيان را در برابر خود به تعظيم واداشتند.
اين واقعه ـ كه در كم ترين زمان و با فداكارى افراد معدودى رخ داد ـ هميشه به عنوان ((انقلاب بزرگ)) بر تارك تاريخ بشر مى درخشد. همه طبقات تلاش كرده اند تا با بررسى و تحليل وقايع, نوعى با آن ارتباط برقرار كنند. انديشمندان بسيارى از اديان, مكاتب, فرقه ها و نژادهاى مختلف درباره اين رخ داد عظيم سخن گفته اند و هر يك در خور شإن و مقام علمى و اجتماعى خود, آموزه هايى از آن را براى مخاطبان به ارمغان آورده اند.)
آنچه بيش از همه, حادثه كربلا را پرفروغ و سازنده جلوه مى دهد, توجه به بعد ((اخلاقى و تربيتى)) آن است كه در ضمير انسان ها تإثير شگفت انگيزى داشته است و بسيارى از آنها را متحول و انقلابى ساخته و جلو خودكامگى بسيارى از زمامداران فاسد را گرفته است.
اگر حماسه عاشورا رخ نمى داد, بدون شك هيچ نهضت اسلامى ديگرى به وقوع نمى پيوست و خودكامگى زمامداران فاسد افزون تر مى شد. در نتيجه, رشد جوامع اسلامى با خطرات جدىترى روبه رو شده و مكتب ((انسان ساز)) اسلام تعطيل مى شد, اما تإثير حماسه حسينى در بيدارى سياسى و شور انقلابى مردم به اندازه اى عميق بود كه سلاطين پرقدرت و كم شعورى مانند متوكل عباسى ناچار مى شدند براى تحكيم پايه هاى حكومتشان و جلوگيرى از رشد و تعالى جامعه مسلمين, با كشته آن حضرت بجنگند و تبليغات مسمومى بر ضدش به راه اندازند;(3) چنان كه اقدامات شديدى براى خاموش كردن مشعل هدايت كربلا به عمل آوردند, اما جذابيت اين واقعه سرنوشت ساز در ضمير حق پرست مردم به صورت مقدس و هدايت بخش استوار مانده و به نقش اساسى اش ـ كه هدايت و نجات جامعه بشرى و تربيت شاگردان است ـ هم چنان ادامه مى دهد. در اين نوشتار, سعى بر اين است تا به بخشى از دستاوردهاى اخلاقى وتربيتى حماسه جاويدان عاشورا اشاره شود:
1. الگو دهى
در نظام تربيت اسلامى يكى از عوامل موثر در شكل گيرى شخصيت مذهبى افراد, الگوپذيرى از اسوه هاى دينى است. تاريخ اجتماعى بشر نشان داده است كه در صورت عدم وجود الگو در يك جامعه انسانى, افراد در زندگى ظاهرى, عقلى و ايمانى خويش سرگردان و حيران مى مانند. جامعه اى كه مى خواهد نسلى توانمند, پويا, موثر و پرصلابت تربيت كند, احتياج به الگوهاى جاويدان دارد.
يكى از جلوه هاى تربيتى و انسان ساز حادثه كربلا ((الگودهى)) آن است. اين خصيصه چنان عيان است كه حتى بزرگان غير مسلمان را نيز به اعجاب و تإثيرپذيرى واداشته است كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود, زيرا:
خوش تر آن باشد كه سر دلبران ته آيد در حديث ديگران
محمد على جناح مى گويد: ((هيچ نمونه اى از شجاعت, بهتر از آن كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى و تهور نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمين بايد از سرمشق شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربانى كرده است, پيروى نمايند)).
توماس كارلايل مى گويد: ((بهترين درسى كه از تراژدى كربلا مى گيريم اين است كه امام حسين(ع) و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند, آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوق عددى در جايى كه حق و باطل رو به رو مى شود, اهميت ندارد و پيروزى حسين(ع) با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است)).
بالاخره مهاتما گاندى ـ رهبر استقلال طلب هندوستان ـ مى گويد: ((من زندگى امام حسين(ع) ـ آن شهيد بزرگ ـ را به دقت خوانده ام و توجه كافى به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد, بايستى از سرمشق حسين(ع) پيروى كند)).
با اين وصف اگر عاشورا را دايره المعارفى بدانيم كه انواع منش ها و كنش ها را در جبهه حق و باطل در خود جاى داده است, سخن گزافى نگفته ايم. بنابراين بررسى حادثه عاشورا ما را به اين باور مى رساند كه سيدالشهدإ(ع) ـ با توجه به وضعيت جهان اسلام ـ حركتى را طراحى كرده بود كه در طول تاريخ جاويدان بماند.
اين حقيقت را مى توان به روشنى در گفتار و كردار امام حسين(ع) ديد, زيرا ايشان حق و باطل را در ميدان مبارزه مقابل هم قرار مى دهد, نه خود و يزيد را. از اين رو در گفت و گوهاى خود از واژه ((مثل)) استفاده مى كند ومى گويد: ((... مثلى لايبايع مثله;(8) افرادى همچون من با افرادى همچون يزيد بيعت نمى كنند)).
اين نوع جملات نشان دهنده اين است كه بعد ملكوتى و تربيتى عاشورا را درصدد نمونه دهى و الگوسازى بوده است. به اين معنا كه اختلاف آنان بين دو فرد در موقعيت جغرافيايى و تاريخى خاص نيست, بلكه تقابل دو باور و تفكر در ميان است كه امكان دارد در هر مكان و زمان ديگر رخ دهد.
2. ارائه مكتب عشق
حادثه كربلا از معدود جرياناتى است كه موجب ايجاد مكتبى تربيتى و انسان ساز در جامعه بشرى شده است; مكتبى شورآفرين كه به مردم درس ((اسلام راستين)) را مى دهد و آنها را به راه خدا مى برد و از بندهاى مادى آزاد مى كند و بر ضد حكومت هاى ((اموى گونه)) به حركت درمىآورد و تعارض دين و دنيا را حل مى كند.
در اين مكتب, آموزش به طور رايگان است و ورود براى عموم مردم آزاد است. دفتر حضور و غياب ندارد و امتحان سال ظاهرا به چشم نمى خورد, اما ضوابطى دارد كه فراگيرى فراگيران را در كارنامه آنان ثبت مى كند.
برنامه هايى كه در اين مكتب تدريس مى شود عبارت است از: عشق حقيقى, معرفت دين, اجراى عدالت, حق شناسى, آزادگى, پايمردى, شهامت, صداقت, صفاى باطن و...
لحظه لحظه هاى عاشورا مكتب است كه به انسان ها اين درس را مى دهد. فاجعه آفرينان كوفه و شام فكر مى كردند كه با قتل عام اصحاب حق, خود را جاودانه مى سازند, ولى در نگاه پيروان واقعى مكتب عاشورا گور خويش را كندند و چهره نورانى اهل بيت(ع) را روشن تر نمودند و كربلا يك مكتب نمونه و كامل شد و نشان داد كه سقف تعالى انسان و آستانه رفعت روحى و تصعيد وجودى و ظرفيت كمال جويى و كمال يابى او تا كجاست.
اين كه انسان تا كجا مى تواند اوج بگيرد, زلال شود و تربيت شود, در ميدان عمل روشن مى شود, پرونده آن حماسه نشان داد كه در بعد تهذيب و تربيت ((تا چه حد است مقام آدميت!)) اين نكته براى جويندگان ارزش هاى تربيتى, بسيار زيباست!
3. تربيت شدگان انقلابى
حادثه عاشورا واقعا بيش از هزاران روايت, كتاب و مبلغ در انديشه مسلمانان تحول بنيادى و انقلابى به وجود آورد و حقيقت اسلام را ـ كه فداكارى در راه حق و عدالت و ستيز با منحرفان ستمگر بود ـ تجلى داد و از طريق اين آموزش اصولى و هدايت انقلابى, فداكاران بسيارى هم چون : ((ابن سكيت)), ((دعبل)), ((فرزدق)) و... را بر ضد حكومت هاى اموى گونه تربيت كرد; مثل زندگى پرافتخار شاعرى به نام ((فرزدق)) كه از شعراى كم جرإت و جايزه بگير امويان بود, با اين حال نهضت تحول آفرين حسين(ع) او را نيز مانند بسيارى از مسلمانان ديگر طورى بيدار و فداكار ساخت كه حتى در دوران سخت عاشورا را به پا خاست و برخلاف هشام (خليفه خونخوار اموى) از امام زين العابدين(ع) يادگار امام حسين(ع)) تجليل نمود و با چكامه دلاويز جاودانى اش, برترىهاى امام و خاندانش و پستى هاى هشام و همكارانش را در برابر چشم او براى مردم بازگو كرد. او به جرم حق گويى به زندان افتاد و امام(ع) هدايايى براى او به زندان فرستاد. ولى او با عرض تشكر هدايا را برگرداند و گفت: من براى دفاع از مكتب هدايت و عشق به خاندان پيامبر(ص) و سركوبى مخالفان ستمگر, چكامه روشنگرم را سرودم.
پس از چهارده قرن, حضرت امام خمينى(ره) ـ كه يكى از فرزندان همين خاندان بود ـ چون تمام اوصاف و خصوصيات اخلاقى يزيد را در عملكرد و قوانين حكومت هاى غرب و شرق به طور پيچيده و گسترده مشاهده نمود و رژيم شاه را هم نوكر حلقه به گوش و عامل اجراى سياست هاى شيطانى غرب در ايران و منطقه ديد, همانند جدش اباعبدالله(ع) زندگى در اين سيستم و رژيم را بر خود و ديگران روا ندانست و براى مبارزه با همه آنها, شور حسينى را در جامعه به پا كرد.
او در نخستين روزهاى نهضت, ضمن سخنرانى ها و بيانيه هاى متعدد, جنايت هاى آمريكا, اسرائيل و رژيم حاكم بر ايران را نسبت به اسلام براى مردم تشريح كرد و با استناد به جمله معروف امام حسين(ع) كه فرمود: ((انى لا إرى الموت الا سعاده و لا الحياه مع الظالمين الا برما)) تكليف مردم, علما و حوزه هاى علميه را در قبال اين جنايت ها تبيين كرد, ايشان با الهام از همين مكتب رهايى بخش, فرمودند: ((... براى من جاى شبهه نيست كه سكوت در مقابل دستگاه جبار, علاوه بر هدم اسلام و مذهب تشيع, نابودى با ننگ است. امروز مسلمين و خصوصا علماى اسلام در مقابل خداى تبارك و تعالى مسئوليت بزرگى دارند. من براى چند روز زندگى با عار و ننگ ارزشى قائل نيستم...))
بدون مبالغه, اين دو نمونه از ميليون ها نمونه است كه تاكنون درباره ابعاد گوناگون حماسه عاشورا و پليدىهاى حكومت يزيد و همكارانش, هزاران كتاب, رساله, مقاله, خطابه و چكامه به همه زبان هاى اسلامى و غير اسلامى در همه زمان ها و مكان ها به خاطر تإثيرپذيرى از نهضت حسين(ع) نگاشته شده است. اين همه آثار انقلابى و رثايى, متفقا عظمت هرچه بيشتر حسين(ع) و يارانش را در راه حق و حقارت هرچه فزون تر يزيد و يزيديان را در راه باطل ترسيم مى كنند و بر طبق پيش گويى هاى صريح آن حضرت, در خط انقلابى آن حضرت به حركت افتادند و بر ضد حكام فاسد به پا خاسته و با همه توان از مصالح اسلام و مسلمين پاسدارى كردند.
4. تبلور اخلاق اسلامى
وقتى حادثه عاشورا را بررسى مى كنيم, مى بينيم كه يك صحنه زيباى نمايش است; نمايش ((مروت)) و ((ايثار)).
مروت اين است كه انسان به دشمنان خودش هم محبت ورزد. امام حسين(ع) وقتى دشمنش را تشنه مى بيند به او آب مى دهد. اين معناى ((مروت)) است و اين از شجاعت بالاتر است كه فرمود: ما هرگز جنگ را شروع نمى كنيم, گرچه به نفع ما باشد.
ديگر عنصر اخلاقى موجود در اين حادثه ـ كه از با شكوه ترين تجليات عاطفى روح انسان است ـ وفا و ايثار است. تجلى دادن اين عاطفه انسانى و اسلامى يكى از وظايف عاشورا بوده است وگويى اين نقش به عهده حضرت ابوالفضل(ع) گذاشته شده بود.
حضرت (ع) بعد از آن كه مإموران شريعه فرات را كنار مى زند, وارد آب مى شود و اسب را داخل آب مى برد به طورى كه آب زير شكم اسب رسيده و او مى تواند بدون اين كه پياده شود مشكش را پر از آب كند. همين كه مشك را پر از آب كرد با دستش مقدارى آب برداشت و مقابل صورت آورد تا بنوشد. ديگران از دور ناظر بودند آنها همين قدر گفته اند: ما ديديم كه ننوشيد و آب را ريخت. يادش افتاد كه برادرش تشنه است. گفت: شايسته نيست كه حسين(ع) در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم.
حال تاريخ از كجا مى گويد؟
از اشعار ابوالفضل(ع)! چون وقتى كه بيرون آمد شروع كرد به رجز خواندن. خودش را مخاطب قرار داده و مى گويد: اى نفس! مى خواهم بعد از حسين(ع) زنده نمانى. تو مى خواهى آب بخورى و زنده بمانى؟ حسين(ع) در خيمه اش تشنه است. به خدا سوگند! رسم برادرى, رسم امام داشتن و رسم وفادارى چنين نيست.
آرى! ارج نهادن به مروت و ايثار و تجلى دادن اين فضايل اخلاقى و حميده, يكى از دستاوردهاى تربيتى حادثه كربلا بوده است.
5. موعظه و اندرزگويى
شهيد مطهرى مى فرمايد: حماسه عاشورا ((تجسم اسلام)) است, ولى تجسم زنده و حقيقى از جنبه هاى توحيدى, عرفانى و... است كه از مهم ترين جنبه هاى آن, جنبه ((موعظه و اندرزگويى)) است. از اين زاويه كه به عاشورا نگاه مى كنيم, يك مقام سازنده مى بينيم, يك خيرخواه, يك واعظ, يك اندرزگو را مى بينيم كه حتى از سرنوشت شوم دشمنان خود ناراحت است كه اينها چرا بايد به جهنم بروند. در اين جا تحرك حماسه جاى خودش را به سكون اندرز مى دهد.
ببينيد در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندرزهايى به مردم داده است! اصحابش چقدر اندرز داده اند; ((زهير بن قين)) چه اندرزها داده; ((حبيب بن مظاهر)) چه اندرزها داده است!
وجود مبارك اباعبدالله(ع) از بدبختى آن مردم متإثر بود. نمى خواست حتى يك نفرشان به اين حال بماند. با مردم لج نمى كرد, بلكه به هر زبانى بود مى خواست يك نفر هم كه شده از آنها كم شود. او نمونه جدش بود: ((لقد جإكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رووف رحيم)) معناى ((عزيز عليه ما عنتم)), يعنى بدبختى شما بر او گران است. بدبختى شما براى اباعبدالله(ع) گران بود. يك دفعه سوار شتر مى شود و مى رود. برمى گردد, عمامه پيامبر(ص) را به سر مى گذارد, لباس پيامبر(ص) را مى پوشد, سوار اسب مى شود و به سوى آنها مى رود بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كار, كسى را كم كند. در اين جا مى بينيم حسين(ع) يك پارچه محبت است, خيرخواه است, يك پارچه دوستى است كه حتى دشمن خودش را هم دوست دارد.
6. آموزش شعارهاى سازنده
امام حسين(ع) در روز عاشورا, شعارهاى زيادى داده است كه در آن ها روح نهضت خودش را مشخص كرده است كه من براى چه مى جنگم, چرا تسليم نمى شوم, چرا آمده ام كه تا آخرين قطره خون خودم را بريزم. همين شعارها بود كه اسلام را زنده كرد و پايه هاى دستگاه خلافت اموى را متزلزل ساخت.
اشعارى كه اباعبدالله(ع) در روز عاشورا خوانده است, خيلى متفاوت است. يكى از اشعارى كه روز عاشورا خواند و آن را شعار خودش قرار داد اين بود:
الموت اولى من ركوب العار
والعار اولى من دخول النار
نزد من مرگ از ننگ, ذلت و پستى عزيزتر و محبوب تر است.
اسم اين شعار را بايد شعار ((آزادى)) و ((عزت)) گذاشت, يعنى براى يك مسلمان واقعى, مرگ هميشه سزاوارتر است از زير بار ننگ ذلت رفتن.
شعارهاى عاشورا, شعار ((احياى اسلام)) است; شعارهاى زنده كننده, نه بى حس كننده و مخدر. شعارهاى عاشورا انسان را به گونه اى تربيت مى كند كه در هر كارى هدف عالى و خدايى داشته باشد و خداوند را بزرگ شمارد و غير او را كوچك بداند.
7. ترسيم خط حق و باطل
از ديگر جلوه هاى زيبا و تربيتى عاشورا, خط كشى ميان حق و باطل و تبيين منطقه حضور و عمل انسان هاى ((ددمنش)) و ((فرشته خو)) است. وقتى خوبى و بدى و حق و باطل به هم درآميزد, تيرگى باطل, حق را هم غبارآلود و ناپيدا جلوه داده و يك ظلمت كده به وجود مىآورد.
در اين ظلمت كده گمراهى انديشه ها و انسان ها طبيعى است و كفر نقابدار, مسلمانان ساده لوح و سطحى نگر را به شبهه مى اندازد. زيبايى كار امام حسين(ع) اين بود كه مشعلى روشن كرد تا راه روشن شود, تيرگى بگريزد, چهره ها در آن هواى گرگ و ميش, فتنه و دروغ, نمايان و باز شناسانده شود تا فريب و نقاب بى اثر شود.
عاشورا يك امتحان بزرگ بود كه در زمان و مكان خود بى نظير بود. حقيقت و جوهره انسان هاى مختلفى را برملا نمود. عاشورا به نوعى ((يوم الفصل)) بود, زيرا فضلى بين دو دسته از انسان ها باشد, عده اى فرسنگ ها به جلو رفتند و از سكوت تا ملكوت اوج گرفتند و گروهى نيز سير قهقرايى را طى نموده و در اين حماسه عظيم مصداق آيه ((... اولئك كالانعام بل هم اضل)) شدند.
عاشورا چشم و چراغ مسلمانان
تاريخ شهادت، تاريخ عقيده و جهاد و تمسك به اصول و مباني اعتقادي است.اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد، نه از اسلام خبري بود و نه از مكتب توحيد الهي اثري.نگاهخالص انسان دربرابر ماست، صداي خالص ايثار و اعتقاد، طنين تنهايي، ترنم موزون تشنگي، حكايت دستهاي قلم شده ، قصههاي نانوشته ، داستان دستان غربت، داستان دستان قربت، حكايت جانبازي، حكايت جانبازي و دلنوازي و عشق بازي.اگرشهادت دركربلا ونهضت خونين عاشورا نبود، ايناخلاص و دوستي كه ميليونها انسان از صميم قلب نسبت به اهل بيت پيغمبر كرده بودند، بوجود نميآمد.شهيد "محمد احمديشهرابي" ازشهداي دوران هشت سال دفاع مقدس در وصيتنامه خود نوشتهاست: نميدانيد كه شهيد شدن چه افتخاري است، تمام بدن انسان به حال جوشش ميافتد، چون ميخواهدماموريت خويش را انجام داده و به پيش بزرگان تاريخ برود."بزرگاني چون امام حسين(ع)، مرد جنگ، مرد بزرگ اسلام، مردي كه درس آزادي را به هر بندهاي آموخته است."
شهيد"عباس انصاري" نيز در وصيتنامه خود ميپرسد : آيا شهادت امام حسين (ع)براي فاطمه و زينب(س) سخت نبود؟ آيا امام حسين(ع) درروزعاشورا فرزندان و عزيزان خود را فداي اسلام نكرد؟ او يادآوري ميكند "امروز بايد خود را فداي انقلاب كنيم تا با خون خود اسلام را زنده نگهداريم".شهيد انصاري ميافزايد : همه ميگفتيماي كاش بوديم در روز عاشورا و به امام حسين(ع) كمك ميكرديم."حال كه هر روز ما عاشورا و هر سرزمين ما كربلاست و نداي فرزند برومند حسين(ع)، خميني عزيز لبيك بگوييم و در تداوم انقلاب كمك كنيم." شهيد"عبدالمحمد ترابي" نيزبهترين راه را راهحسين زمانميداند و ميگويد:
نالههاي محرومان دنيا وانسانهاي ضعيف چنان بر من اثر گذاشتهبود كه بهترين راه كه همان راه حسين زمان تاريخ شهادت، تاريخ عقيده و جهاد و تمسك به اصول و مباني اعتقادي است.اگر خون شهيدان نبود كه شجره طيبه رسالت را سيراب نمايد، نه از اسلام خبري بود و نه از مكتب توحيد الهي اثري.نگاهخالص انسان دربرابر ماست، صداي خالص ايثار و اعتقاد، طنين تنهايي، ترنم موزون تشنگي، حكايت دستهاي قلم شده ، قصههاي نانوشته ، داستان دستان غربت، داستان دستان قربت، حكايت جانبازي، حكايت جانبازي و دلنوازي و عشق بازي.اگرشهادت دركربلا ونهضت خونين عاشورا نبود، ايناخلاص و دوستي كه ميليونها انسان از صميم قلب نسبت به اهل بيت پيغمبر كرده بودند، بوجود نميآمد.شهيد "محمد احمديشهرابي" ازشهداي دوران هشت سال دفاع مقدس در وصيتنامه خود نوشتهاست: نميدانيد كه شهيد شدن چه افتخاري است، تمام بدن انسان به حال جوشش ميافتد، چون ميخواهدماموريت خويش را انجام داده و به پيش بزرگان تاريخ برود."بزرگاني چون امام حسين(ع)، مرد جنگ، مرد بزرگ اسلام، مردي كه درس آزادي را به هر بندهاي آموخته است."
شهيد"عباس انصاري" نيز در وصيتنامه خود ميپرسد : آيا شهادت امام حسين (ع)براي فاطمه و زينب(س) سخت نبود؟ آيا امام حسين(ع) درروزعاشورا فرزندان و عزيزان خود را فداي اسلام نكرد؟ او يادآوري ميكند "امروز بايد خود را فداي انقلاب كنيم تا با خون خود اسلام را زنده نگهداريم".شهيد انصاري ميافزايد : همه ميگفتيماي كاش بوديم در روز عاشورا و به امام حسين(ع) كمك ميكرديم."حال كه هر روز ما عاشورا و هر سرزمين ما كربلاست و نداي فرزند برومند حسين(ع)، خميني عزيز لبيك بگوييم و در تداوم انقلاب كمك كنيم." شهيد"عبدالمحمد ترابي" نيزبهترين راه را راهحسين زمانميداند و ميگويد:
نالههاي محرومان دنيا وانسانهاي ضعيف چنان بر من اثر گذاشتهبود كه بهترين راه كه همان راه حسين زمان ميباشد انتخاب كرده و به نداي حسين زمان لبيك گفته و با قلبي سرشار از عشق به الله به ياري دين خدا كه در واقع در اين دنياي ظالم پرور تنها مانده است.او تاكيد دارد : براي امام حسين (ع) اشك بريزيد كه در صحراي كربلا با ۷۲تن با بدترين وجه به شهادت رسيدند.شهيد"ترابي" در وصيت نامه خود آورده است: به ياد شهيدان كربلا بيفتيد و ناراحت نباشيد، چون دشمن ما هم امروز يقينا چيزي كمتر از يزيدزمان امام حسين (ع) ندارد." "زمان فراهم آمده است تا آرزوي پيوستن به علي اكبر حسين (ع) را داشته باشيم و شما بر خود بباليد كه امانت خود را داده ايد." شهيد "باقر سليماني" نيز در وصيت نامه خود به مادرش توصيه ميكند كه نگران نباشد و اگر شهيد شد، به آن افتخار كند ، چرا كه امانتي را كه خدا به او سپرده بود، سالم به خدا پس داده است .او ميافزايد :اي مادر ناراحت نباش ، هر وقت گريه ميكني به ياد روز عاشورا بيفت و آن صحنه را در نظر بياور."درنظر بياور كهچهطورامام حسين (ع) قاسم نو دامادش را، علياكبر جوانش، علي اصغر شيرخوارهاش به صحنه نبرد ميفرستد و چطور خودش با فرزندانش و ياران باوفايش با لب تشنه درخت اسلام را آبياري ميكنند." "چهطور به خاطر پياده شدن دستورات خدا و حفظ قرآن، سرشان و دستشان از بدن جدا ميشود و زير سم اسبان له ميشود." اين شهيد مينويسد:اي مادر ، به ياد آن روز و آن صحنه گريه كن و هر چه ميخواهي گريه كن و همچون زينب صبور باش و از او درس بگير ، مبادا به خاطر عشق و علاقهاي كه به فرزندت داري گريه كني و با اين عمل دشمنان اسلام را خوشحال گرداني.وي بهدخترش"مريم" نيز سفارش ميكند ، "حضرت زينب را هميشه در نظر داشته باشد و سعي كند همچون آن حضرت صبور و استوار و مقاوم باشد و طريقه زندگي كردن، محبت، مهرباني ، ايثار و گذشت و صفايي كه زينب داشته را سرمشق خود قرار دهد".شهيد همت نيز در وصيتنامه خود آورده است "همه بايد پرچم سرخ عاشورايي را به دوش بكشيم و قداست مملكت و ناموسمان را پاسداري كنيم".شهيد "احمد ابراهيمي" نيز آرزو دارد كه با شهدا محشور شود و روز محشر در گروهي باشد كه با امام حسين(ع) حركت ميكنند.او نيز تاكيد دارد : هر گاه خواستيد گريه كنيد ، بر آقا و امام مظلوم حضرت حسين بن علي (ع) گريه كنيد كه تمام هستي و جوان هايش را داد و خود نيز با لبان تشنه شهيد شد.اين شهيد به همسرش توصيه داشت كه صبر را ازحضرت زينب(س) بياموزد و در نبود او بهالله توكل كند وفرزنداني تربيت كند كه در راه اسلام قدم بردارند و همچنان استوار باشند تا دشمن خوشحال نشود.شهيد "شمسالله احمدي" نيز در وصصيت نامه خود آوردهاست: ما كه از سيد الشهدا امام حسين (ع) بالاتر نيستيم. اگر گريه داريد براي امام حسين و بي كسي حضرت و حضرت علي اصغر شش ماهه امام حسين (ع) بنماييد. ما كجا و علي اصغر كجا، زمين "كربلا" كجا و زمين "خونين شهر" كجا.شهيد "حسن آقاسيزاده شعرباف " نيز در وصيت نامه خود نوشته است : آنها كهاللهاكبر را بدون "يا حسين" گفتن نميگويند و ياحسين را بدون جهاد حسيني كردن نميگويند و جهاد حسيني را بدون عشق به شهادت و الله نميگويند جهاد نميكنند مگر اينكه همه اينها را دريافتند و در مدرسه بسيج و به همه معاني و حكمتهاي اين الفاظ و گفتارها رسيدند.شهيد "حاج عبدالحسين برونسي" نيز مسير انقلاب اسلامي را دنباله رو مكتب حسيني دانست كه سرمنشاء از فرزندان حضرت فاطمه گرفته است.به نوشته اين شهيد، انقلاب اسلامي راه خونين صحراي كربلا را پيموده است و از مدينه به مكه و از مكه به عراق و همان راهي كه حسين رفت ، فرزندش امام خميني ادامه داد."زينبم صاحب اسم تو خيلي صادق بود، رسالت سنگيني داشت ، بايد مواظب باشي اين همه صبري كه زينب كرده است در كربلا و آن همه مصيبتي كه بر زينب در آن روز وارد شد، براي خدا بود، نگران هم نبود، محزون هم نبود، چون ميدانست كه اينها به كجا ميروند، ميديد براي چه كشته ميشوند و ميديد علي اصغرش چرا كشته شد، علي اكبرش چرا كشته شد، عباسش چرا كشته شد، حسينش چرا كشته شد، همه جد و تبارش چرا كشته شدند، خوشحال بود، ديد راه، راه خداست چون نياز راه بر اين بود، راه خدا را خون لازم است." شهيد "محمدحسن نظرنژاد" نيز در وصيتنامه خود اورده است: در عزاي امام حسين (ع) هرچه ميتواني گريه كن ، چون خداوند هر قطره آن را در روز قيامت هزاران پاداش ميدهد.شهيد "اسماعيل فرخينژاد" نيز مينويسد "گريه كنيد كه عقده دلتان خالي شود، گريه كنيد زيرا كه خداوند اين گريهها را دوست دارد." "گريه براي مظلوميت امام حسين (ع) و يارانش و اسيرانش در زمان خودش و گريه كنيد براي برادران رزمندهاي كه مظلومانه سرها و دستها و پاهايشان از تن جدا شدهاست."
آثار و نتايج نهضت عاشورا
شهادت مظلومانه سيد الشهدا و يارانش در كربلا،تاثير بيدارگر و حركت آفرين داشت و خونى تازه در رگهاى جامعه اسلامى دواند و جو نامطلوب را شكست و امتدادهاى آن حماسه،در طول تاريخ،جاودانه ماند.حتى در همان سفر اسارت اهل بيت نيز تاثيرات سياسى اين حادثه در انديشه هاى مردم آشكار شد.گروهى از اسرا را كه به شام مى بردند،چون به تكريت رسيدند، مسيحيان آنجا در كليساها جمع شدند و به نشان اندوه بر كشته شدن حسين «ع »،ناقوس نواختند و نگذاشتند آن سربازان وارد آنجا شوند.به شهر«لينا»
نيز رسيدند.مردم آنجا همگى گرد آمدند و بر حسين و دودمانش سلام و درود فرستادند وامويان را لعن كردند و سربازان را از آنجا بيرون كردند.چون خبر يافتند كه مردم «جهينه »
هم جمع شدند تا با سربازان بجنگند وارد آن نشدند.به قلعه «كفر طاب »رفتند،به آنجا نيزراهشان ندادند.به حمس كه وارد شدند،مردم تظاهرات كردند و شعار دادند:«اكفرا بعدايمان و ضلالا بعد هدى؟»و با آنان درگير شدند و تعدادى را كشتند. (6) برخى از تاثيرات حماسه عاشورا از اين قرار است:
1-قطع نفوذ دينى بنى اميه بر افكار مردم
2-احساس گناه و شرمسارى در جامعه،بخاطر يارى نكردن حق و كوتاهى دراداى تكليف
3-فرو ريختن ترسها و رعبها از اقدام و قيام بر ضد ستم
4-رسوايى يزيديان و حزب حاكم اموى
5-بيدارى روح مبارزه در مردم
6-تقويت و رشد انگيزه هاى مبارزاتى انقلابيون
7-پديد آمدن مكتب جديد اخلاقى و انسانى(ارزشهاى نوين عاشورايى و حسينى)
8-پديد آمدن انقلابهاى متعدد با الهام از حماسه كربلا
9-الهام بخشى عاشورا به همه نهضتهاى رهايى بخش و حركتهاى انقلابى تاريخ
10-تبديل شدن «كربلا»به دانشگاه عشق و ايمان و جهاد و شهادت،براى نسلهاى انقلابى شيعه
11-به وجود آمدن پايگاه نيرومند و عميق و گسترده تبليغى و سازندگى در طول تاريخ.
این مقاله میکوشد ـ در حدّ وسع و گنجایش خود ـ به ناگفتههایی از عاشورا بپردازد و این واقعه بزرگ را، از زوایایی چند، مورد مطالعه قرار دهد .
هر سال محرم که میآید، ما را در یک شور و غوغایی فرو میبرد؛ به مجالس و محافل ما رنگ دیگری میبخشد؛ دلهامان را آکنده از اندوه، و قلبهامان را متأثر میسازد و جامعهامان را ماتم زده و عزادار میکند.
براستی اما این نهضت بزرگ، چه خصوصیات و ویژگیهایی داشته است که تا این حدّ سزاوار آن است که در حفظش بکوشیم و در احیایش قدم برداریم؟
چرا باید آن را در زندگی فردی و اجتماعیامان الگو قرار دهیم و از آن درس چگونه زیستن بیاموزیم؟
مگر سخن امام حسین چیست و پیامش حاوی چه معنایی است که تا این درجه بدان ارج مینهیم و برای آن ارزش و اهمیت قایل میشویم؟
پاسخ به این پرسشها، محتاج به غور و بررسی همه جانبهای است که باید در نهضت حسین علیهالسلام انجام دهیم؛ و این نه فقط برای رسیدن به جواب این سؤال که برای تبیین رمز جاودانگی اسلام و گشودن راز ماندگاری و نشاط مکتب تشیع ضرورت دارد؛ چه این که گفتهاند ـ و راست گفتهاند ـ که «این عاشوراست که اسلام را زنده نگهداشته است» و حیات مذهب شیعه را ضمانت کرده است.
و درست به همین دلیل میشود به ضرس قاطع گفت که آنچه تا کنون پیرامون این حادثه گفتهاند و نوشتهاند، حتی بیانگر یک قطره از اقیانوس بیکران آن حماسه عظیم نبوده است.
چنانچه گفته شود: اگر منظور،ثبت وقایع این قیام باشد، که این کار به صورت معجزه آسایی به طور کامل، به عنایت خاصه الهی، تحقق یافته؛ و اگر مراد تشریح و تبیین شخصیت حضرت اباعبداللّهالحسین و حتی اولاد و اصحاب آن حضرت است، که آنان هم چون خورشیدی تابناک اخترانی روشن بر صفحه تاریخ میدرخشند.
پس مقصود از آنچه باید گفت، چیست؟ پاسخ میدهیم که مراد، جمع بندی حوادث، چرایی و چگونگی آن، بررسی پیشینه و تحقیق تأثیرات پسینی نهضت، انگیزهها، هدفها و مشیها و روشها و... خلاصه همه آنچه در حوزه کار وقایع نگاری نیست و در تبیین صرفِ واقعههای تاریخی نمیگنجد، بل به قلمرو تحلیل و نقد و تدقیق و اندیشه مربوط میشود و هزاران نکته از این دست است. و پر واضح است که آنچه تاکنون در این موضوع بسیار مهم و حیاتی انجام یافته، پاسخگوی نیازهایمان، در این زمینه، نبوده است.
بنابر همین اصل، این مقاله میکوشد ـ در حدّ وسع و گنجایش خود ـ به ناگفتههایی از این دست بپردازد و این واقعه بزرگ را، از زوایایی چند، مورد مطالعه قرار دهد و افقهای ناشناختهای را، در منظر دید مخاطبان بگشاید؛ هر چند از هم اکنون به کوتاهی و قصور خود مذعن است و به نارسایی و ناتوانی خود در تشریح و تحلیل و تبیین این حماسه عظیم، معترف.
انگیزهها و هدفها
مطالعه و بررسی قیامهای تاریخی نشان میدهد که هر کدام برخاسته از انگیزهای بوده و در پی هدف و منظور خاصی انجام گرفته است؛ برخورداری بشر از روحیه ناسیونالیزمی و عرق ملیّت خواهی و مملکت دوستی و قبیله پرستی، شعایر ملّی، شخصی یا قومی یا نژادی؛ کشورگشایی و ذهنیّت امپریالیستی، قدرتطلبی و برتری جویی، از جمله انگیزهها در رخداد قیامهای تاریخی است.
حرکتهایی که از چنین انگیزههایی حاصل میشود و چنین اهدافی را دنبال میکند، غالبا جز آن که صفحهای دیگر از صفحات تاریخ را سیاه کند و خون افراد بیگناهی را پایمال سازد و به هدر دهد، ثمرهای نداشته و با گذشت زمان به دست فراموشی سپرده شده و همین بهترین دلیل و برترین برهان است بر این که نهضت کربلا، این چنین اهداف و مقاصدی را دنبال نمیکند، چه این که قیام امام حسین علیهالسلام دارای خلود و جاودانگی است و اکنون چهارده قرن است که بر تارک مبارزات تاریخی نورافشانی نموده و یک دم به نسیان و فراموشی دچار نشده است.
علاوه بر این، نشانهها و شواهدی روشن در حماسه عاشورا وجود دارد که انگیزهها و هدفهای این حرکت را، تا، اندازهای واضح مینماید و آن را از مظانّ مقاصدی که انقلابهای مادیگرایِ معمول دنبال میکند، خارج میسازد؛ که ذیلاً به برخی از آنها اشاره مختصری میشود:
قیام امام حسین علیهالسلام برای کشورگشایی نبود و بخاطر قدرت طلبی انجام
نگرفت چون در محل نینوا اتفاق افتاد و امام نه از موضع جغرافیایی خاصی دفاع میکرد و نه بر حدّ و حصر دیگران میتاخت. این واقعه باید در سرزمین کربلا واقع شود تا در اثر غبار گذشت زمان، ناگاه کسی مدعی نشود که این جنگ بر سر آب و خاک بوده است. میبینیم که این واقعه، در هر مکان دیگری به وقوع میپیوست، امکان تحریف میرفت؛ در مدینه، با امکان این که بگویند جنبش استقلال طلبی بوده؛ در مکّه، با امکان این که مدعی شوند، مایههای تبلیغاتی داشته؛ در کوفه، با امکان این که قائل گردند کودتای نظامی بوده؛ و در شام، با امکان این که بگویند بر سر خلافت معارضه شده و ... این نشان میدهد که به مشیت الهی مکان این قیام، بسیار حسابشده انتخاب گشته است.
حرکت حضرت اباعبداللّه علیهالسلام حرکتی برای حفظ و صیانت شعایر ملی و میهنی و دارای انگیزه ملیت گرایی و اهداف ناسیونالیزمی هم نبود، زیرا در ماهی به وقوع پیوست که جزء ماههای حرام ـ نزد عرب ـ محسوب میشد؛ از طرف دیگر، در این ستیز، نژاد عرب با عرب میجنگید و این نشان میدهد که در این قیام، انگیزه برتری جویی و مقاصدِ نژادی دنبال نمیشد؛ و از سوی دیگر امام، و با خاندان خود به میدان آمد و به شهادت رسید و در آخر، شهدای خاندان او 23% از مجموع شهدای این جنگ را شامل میشد و این بیانگر این واقعیت است که نهضت او، جنبه شخصی و فردی نداشت و این بسیار عجیب و شگفتانگیز است که گویی امام علیهالسلام برای قضاوت تاریخ، همه جوانب را سنجیده و همه احتمالها را داده بود که در چه زمانی و با چه کسانی میجنگد.
اینجا ناقد بصیر و محقق منصف در میماند که بر طبق اصول جامعه شناختی و نمودارهای معمول تاریخی، در بیان انگیزه و هدف این حرکت، باید چه معیاری را انتخاب کند و بر چه ملاکی قضاوت نماید. لاجرم باید ـ بنابر اسلوب علمی ـ به شخصیتِ محوری و رهبریت قیام توجه کند و پیامهای او را مورد ملاحظ قرار دهد و شعارهای او را مطالعه نماید و آنگاه آنها را با روندی که وی در پیش گرفته، تطبیق دهد تا به منویات او پیببرد.
چنین بررسیای نشان میدهد که حماسه امامعلیهالسلام،به خاطر حفظ و حراست دین خدا و آیین جدش رسولاللّه - صلی اللّه علیه و آله - تا به انتهای تاریخ و
ارائه یک الگوی نمونه و یک ایدهآل شایسته بود. حسین علیهالسلام سمبل مقاومتی بود که هرگز تن به ذلت نداد و زیر بار ظلم نرفت. او از خود و تمامی هستی خود مایه گذاشت تا دین خدا ـ اسلام ـ را، تا همیشه زمان، سربلند و سرافراز دارد و آن را با خون خود بیمه کند و حجت را بر بندگان خدا تمام نماید که در احقاق حقّ خود بکوشند و مردن با عزت را بر زندگی با ذلّت رجحان دهند.
زمینهها و پیشینهها
بررسی دقیق تاریخ و توجه درست به زوایای این حادثه، محقق را با نکات ویژهای مواجه میکند که در تحلیل بهتر این واقعه، او را مدد مینماید؛ پس بی هیچ مقدمهای میپردازیم به مطالعه حوادث تاریخیای که منجر به قیام عاشورا گردید:
مردم عراق به امام علیهالسلام نامه مینویسند و به او میگویند که عراق آماده ورود شماست و مردم برای آمدنت لحظهشماری میکنند؛ درختهای عراق، آماده به ثمر رسیدن و سبز و بارور است، و تو را میخواهد که محصول عدالت را از آن برداشت کنی؛ مردم تا حدّ جان برای مقابله با دشمنانت آمادهاند؛ سلاحها را تجهیز کردهاند تا به یاریات بشتابند. هزاران نامه که ازطرف دهها هزار نفر به امضا رسیده بود برای حضرت فرستاده شد.
امام علیهالسلام خیال بیعت با یزید نداشت چرا که چهره یزید، مانند سیمای پدرش معاویه نبود. معاویه آنچه میکرد، با نفاق و دورویی و با تزویر و ریا به هم میآمیخت و همه اعمال خلافش را، رنگ مذهبی میداد ولی یزید ـ هر چه بود ـ اهل ریا نبود، به عیان، مفاسد اخلاقی و انحرافاتش را به نمایش میگذاشت، به طور علنی با شعایر دین مخالفت میکرد و باطن آلوده خویش را با ظاهر سخیف خود،یکسان، به صحنه خلافت اسلامی آورده بود و همچون پدرش، به ظلم و کفر و جنایت و جور و خیانت، عامل بود و بدیهی است که امام علیهالسلام، نه شرعا و نه وجدانا نمیتوانست با او بیعت کند.
از طرف دیگر، اطراف یزید را پیران خرفت و گاه صحابیِ بی دین و دنیاطلبان و ریاست خواهان و رفاهجویان احاطه کرده بودند و یزید را در انجام اعمال نامردمی و زشتش دلگرم میساختند. همانها که در صدر اسلام،دین را برای آن برگزیده بودند
که خود را همرنگ جامعه کنند و از این طریق سودی ببرند و بعدها در بازگشت به دوران جاهلیّت ـ در لباس اسلام ـ کوشا باشند و همانها که از اسلام متنفّر بودند و سیاستشان گرگبودن در لباس میش بود و از جاهلیّت، فقط از این رو رویگردان شدند که با آمدن اسلام، دیگر رنگ و بویی نداشت و کسی آن را به پشیزی نمیخرید، خود را در میان مسلمانان پنهان نگهداشتند و در پی فرصت بودند تا عقاید جاهلیاشان را تحت عنوان اسلام جابزنند، در دستگاه خلافت نفوذ کنند و حتّی به غصب آن دست یازند؛ تا کنند آنچه خواهند ـ چنانکه کردند.
و از طرف دیگر، مردمان کوفه، یعنی همانها که به امام علی علیهالسلام خیانت کردند و او را یاری ننمودند و حتی به سخنانش گوش هم نمیدادند و پای منبرش، به مزاح و شوخی میپرداختند و جگر علی علیهالسلام را با اعمال و رفتار و گفتار خود میسوزاندند و در جنگها یاریاش نمیکردند و عدهای از آنان، مقدستر از علی شده بودند ! و عدهای دیگر، میخواستند به قرآن ناطق، یعنی علی علیهالسلام، درس قرآن بیاموزند! و عاقبةالامر نیز او را کشتند و بعد از شهادتش به دشنام و توهینش پرداختند (برای فهم چگونه بودن آنها، همین بس که فرزندان علی علیهالسلام تا زمان امام صادق علیهالسلام مضجع او را پنهان نگهداشتند تا پیکر مطهر و مقدسش از شرّ آن نامردمان زمانه، مصون باشد). همانها که بردارش حسنعلیهالسلام را یاری نکردند و فریب تزویرهای معاویه و اتباعش را خوردند و در مصایب، تنهایش گذاشتند و هر کدام در پی کار خود شدند و سپس وی را مظلومانه مسموم ساختند و شهیدش کردند، اینک برای حسین علیهالسلام نامههای عاجزانه نوشتهاند که برخیز و بیا که ما آماده یاری توایم و جانباز اهدافت و پای بوس مقدمت!
امام، اعمال حج را به عمره مبدل میسازد تا هرچه زودتر به سوی کوفه رود و از طرف دیگر پسرعمّ خویش، مسلمبن عقیل، را به کوفه میفرستد تا بار دیگر کوفیان را بیازماید. مسلم به کوفه میآید و یزید، حاکم بصره ـ عبیداللّه بن زیاد ـ را علی رغم دشمنی و خصومت شخصیاش، بنابر وصیّت معاویه، حاکم کوفه میکند. نامردمان کوفه، چون زیاد و خونخواری او را میشناختند و اینک فرزند خونخوارتر وی را میدیدند، یکباره کنار میکشند و عبیداللّه بن زیاد هم مسلم را میکشد.
بار دیگر امام کوفیان را آزمایش میکند و قیس بن مسهر (و به قولی عبیداللّه قطرـ برادر رضاعی خود ـ) را به کوفه روانه میسازد اگر چه در تاریخ آوردهاند که امام، قیس را برای خبرآوردن فرستاد لکن کوفیان او را نیز تحویل میدهند و وی بعد از خطابهای در نعت حسین علیهالسلام و بیان بزرگواری و حقانیتش، شهید میشود. امام همه اینها را میبیند و میداندکه کوفیان، چسان و چگونه بیعتشان را شکستهاند.
از سوی دیگر، امام در مسیر خود، با افراد زیادی برخورد میکند که او را از رفتن به کوفه باز می دارند؛ فرزدق شاعر به امام میگوید:« به خدا، قلبهای کوفیان با توست و شمشیرهاشان با دشمن تو....» ولی امام به تمامی آنها میگوید که آنچه را شما اندیشیدهاید، میدانم من بهتر از شما کوفیان را میشناسم و خیانتشان را دیدهام لکن این فرمان حق است که باید بروم. به همین جهت حضرت به راه خود ادامه میدهد و هشدارهای مصلحت جویان را وقعی نمینهد.
از بررسی این قسمت، معلوم میشود که این قیام را نمیتوان با فاکتورهای معمول سنجید. اگر قصد امام از رفتن به کوفه، فیالمثل تشکیل حکومت عدل اسلامی بود، دلیلی نداشت که با این اوضاع آشفته به راه خود ادامه دهد و اگر بنای او بر جنگ بود، وجهی نمییافت که زنان و فرزندان خردسال را هم همراه خویش ببرد.
مشیها و روشها
امام در طول مسیر به هر کسی میرسد پیام خود را به روشنی میگوید و مواضع خویش را آشکارا اعلام میکند و او را به یاری فرا میخواند و به همراهی با خود دعوت مینماید. در اینجا، جهت رعایت اختصار، تنها به یک مورد اشاره میشود تا روش آن حضرت و تأثیر کلامش و مشی و رفتارش را، نمونهای باشد:
کاروان حسین علیهالسلام از مکه حرکت نموده است و به سوی سرزمین نینوا، طی طریق میکند. در میانه راه، به چادر سیاه مندرسی ـ در میان دشت خشک و بی آب و علف سرزمین عراق ـ بر خورد میکنند (و شاید اندکی اتراق مینمایند) صاحب این منزل فقیرانه و کوچک، پیرزنی است مؤمن به آیین مسیح علیهالسلام که میگوید: در این چادر با پسر و تازه عروسش زندگی میکند که اینک آنها به صحرا رفتهاند و او تنهاست. آنگاه برای امام علیهالسلام از کم آبی و خشکسالی شکوه میسراید و حضرت با حوصلهای تمام به درد دلهای این پیر فرتوت، گوش میدهد و
او را به رحمت حق امیدوار میسازد لکن به این مقدار اکتفا نمیکند بلکه همراه پیرزن نزدیک تخته سنگی میرود. با عصای مبارکش به آن سنگ میزند، ناگهان از زیر آن چشمهای میجوشد و آب گوارایی بیرون می زند؛ برق شادمانی در چشمهای زن کهنسال مسیحی هویدا میشود و به سپاس حضرت حق، لب میگشاید و به ستایش این مرد مسیحا منش ـ که چندان هم با او آشنایی ندارد ـ مشغول میشود. امام علیهالسلام هنگام حرکت، مواضع خود را برای آن پیر زن عیسوی باز میگوید و میفرماید: این جمله را به فرزندت بگو که: «به یاری ما بشتابد.»
قافله امام حرکت میکند و پیر زن با چشمهای مشعوفش تا آنجا که چشم کار میکند به بدرقه امام علیهالسلام و یارانش میرود. شامگاهان فرزندش ـ وهب ـ و عروسش ـ هانیه ـ باز میگردند، چشمه آب شیرین را میبینند که در دل صحرای خشک و سوزان میجوشد. از قرائن می فهمند که همای سعادت، امروز بر منزلشان سایه افکنده است. به نزد مادر میروند و از ماجرا آگاه میشوند. پیرزن به نقل بیانات امام میپردازد و یاری خواستن او را نیز به پسر و عروسش ابلاغ میکند. وهب و هانیه از شنیدن گفتههای امام علیهالسلام منقلب میشوند و بی وقفه بار سفر میبندند و هر سه، در پی کاروان امام، حرکت میکنند و پس از مدتی به قافله آن حضرت میپیوندند، نزد حضرت میآیند و...بالاخره اسلام میآورند و شیعه حضرت اباعبداللّه میشوند و به همراه امام و یاران با وفای او و خاندان مکرمش عازم کربلا میگردند.
روز عاشورا وقتی سپاه امام با جبهه مخالف [که خود آغازگر جنگ بودند؛ چنانکه عمر سعد همه را به شهادت طلبید که نزد اربابش یزید گواهی دهند که او اولین تیر را به سمت اصحاب حسین علیهالسلام پرتاب کرده است] درگیر شدند همین پیره زن تازه مسلمان که اینک با پسر و عروسش در کنار امام حضور دارند از فرزند میخواهد که به جبهه مبارزه برود و با یزیدیان بجنگد اما هانیه ـ تازه عروس وی ـ مانع میشود لکن نه به خاطر این که با ستیز وهب بر علیه دشمن حسین علیهالسلام مخالف است بلکه برای عشقی که به وهب ـ که تنها هفده روز از ازدواجش با وی میگذرد ـ دارد، میخواهد مبارزه شوهرش را مشروط به دو شرط کند تا اگر امام شروط او را پذیرفت راه را برای به میدان رفتن شوهرش باز کند.
اکنون کاوشگر تاریخ چه تصوری در مورد شروط این تازه عروس نو مسلمان دارد؟ بر روال معمول انتظار میرود هانیه به فکر آینده خود باشد و فیالمثل تأمین آن را در شروط خود منعکس کند یا مثلاً شرط کند که وهب، تا زمانی در صحنه مبارزه بماند که خطری متوجه او نشود و اگر احساس ناامنی کرد بگریزد تا بتوانند در آتیه، زندگی مشترک عاشقانه خود را در کنار هم ادامه دهند و چون دو کبوتر عاشق، به ثمره پیوند خود بیندیشند یا...
ولی چنین نیست!؟ هانیه مسلما شهادت حبیب خود را پیشبینی میکرد اما به فکر آتیه خویش نیز نیفتاد؛ او با اصراری تمام از حضرت خواست با پذیرش دو تالی این دو قضیه شرطیه ـ که جزء مقدّمش برای او حتمیّالوقوع بود ـ سعادت اخروی خود و معشوقش را تضمین کند. او از امام درخواست کرد که: اولاً اگر وهب به شهادت رسید حضرت ابا عبداللّهالحسین او را جزء اهل بیت خود محسوب کند؛ و باز تقاضا کرد اگر وهب شهید شد نکند با مقامی که نزد حق مییابد و به بهشت رضوان میرود او را فراموش نموده و به حورالعین مشغول شود! امام با شنیدن این دو شرط میگرید. شاید هانیه همین عکسالعمل امام را دال بر پذیرفتن شروطش به حساب میآورد؛ لذا میگذارد وهب به میدان رود.
وهب خدمت حضرت میآید و اجازه رفتن میگیرد و سپس، در حالی که هانیه با چشمهای عاشقانه خویش او را دنبال میکند، به میدان میرود و... شهید میشود.
یزیدیان به جنازه او هم رحم نمیکنند، سرش را از بدن جدا نموده و به سوی امام علیهالسلام میبرند تا به خیال خود موجب تضعیف روحیه یاران امام گردند. اینجاست که مادر وهب جلو میآید و آن حماسه جاودانه و معروف را میآفریند؛ سر جداشده فرزند را به دست میگیرد و آن را به طرف دشمن پرتاب میکند و میگوید: چیزی را که در راه خدای سبحان دادم پس نمیگیرم. آنگاه به سوی دشمن حملهور میشود و توفیق مییابد دو تن از آنان را به هلاکت رساند.
از آن طرف هانیه به بالین شوهر میشتابد تا غم دل خویش، و غربت حسین علیهالسلام را با پیکر گلگون و پرپر شده همسر بگوید ولی دشمن به او مجال نمیدهد و او را ناجوانمردانه و با شقاوتی تمام به شهادت میرساند و اینگونه هانیه سعادت مییابد تا تنها زن شهید کربلا باشد.
دقت در این حادثه و نمونههای مشابه ـ که شمارشان، چه در واقعه عاشورا و چه در حوادثی که منجر به آن شد، اندک هم نیست ـ میتواند برای محقق منصف، روشنگر مشی عملی امام علیهالسلام و واضحکننده روشهای آن حضرت باشد و نکتههایی چند را معلوم کند:
یکی این که دعوت ایشان دعوتی تمام شمول بوده و آن طور که غالبا گفته میشود، افراد خاصی را در بر نمیگرفته؛ هم به لحاظ موقعیت و مرتبه مخاطبان و هم از نظر شرایط فردی؛ چنانکه نه مختص سران قبایل بوده و نه در حوزه مذهب و معتقدات خاصی محدود شده است. همان طور که در این نمونه ملاحظه میشود وهب و خانوادهاش افراد ساده بیابان نشینی بودند که از موقعیت اجتماعی ویژهای هم، برخورداری نبودند و دیگر این که به آیین مسیح علیهالسلام اعتقاد داشتند و قبل از رسیدن و پیوستن به کاروان امام، مسلمان نبودند ـ چه رسد به محب و شیعه خاندان پیامبر - صلی اللّه علیه و آله -.
دوم بررسی تأثیر بیان حضرت است که با این که مضمون فرمایشات ایشان به واسطه یک زن کهنسال به وهب، که تنها مرد خانواده و طبعا رییس و مسؤول آن خانواده کوچک بود، میرسد ـ با توجه به شرایطی که او داشته، یعنی تازه داماد بودنش و فقر بیابان نشینی و صحراگردی که بدیهةً او را نگران وضع آینده معیشتیاش مینمود و همچنین وجود یک مادر پیر و یک همسر جوان و نیز دلبستگی و عشقی که ما بین این دو بوده و از مضمون این روایت هم هویداست.
چندان او را متأثر میسازد و مشتاق زیارت حضرت مینماید که همان دم رخت سفر میپوشد و به قافله امام علیهالسلام میپیوندد.
سوم قدرت ولایی آن حضرت است ـ که در کلام شیعی، ولایت تکوینی ائمه معصومین علیهمالسلام عقلاً و بر اساس براهین مثبِته، و نقلاً و بنابر روایات متواتره، علاوه بر ولایت تشریعی برای آن حضرات علیهمالسلام، اثبات شده است ـ که در این روایت تاریخی، به صورت جوشیدن چشمه آب شیرین در آن بیابان خشک و بی آب و علف، متجلی میشود امّا در عین حال، در روز عاشورا که مقدر است نهایت سعادت در برابر نهایت شقاوت بایستد و مردمان به فریاد العطش کودکان و نونهالان امام علیهالسلام یعنی فرزندان رسول خدا - صلیاللّه علیه و آله - آزمایش
شوند و آنچه را در عین ثابت خود دارند در عالم عینی و خارجی به ظهور رسانند ـ که این جز با فراهم بودن زمینهها و قابلیتها و وجود اراده و اختیار میسور نمیشود.
امام از این قدرت استفاده نمیکند.
چهارم عظمت و بزرگواری اصحاب امام علیهالسلام است که به خلق چنین حماسه عظیم و شگرفی میانجامد و عشق، در نهایت خود به ظهور میرسد.
شورها و حماسهها
حرّ، با هزار سوار، به امام علیهالسلام بر میخورد و میگوید: من شما را به کوفه میبرم تا تسلیم ابن زیاد کنم! و امام در جواب میگوید: کوفیان به من نامه نوشتند که بیایم و بر ایشان زمامدار باشم، حالا اگر تصمیمشان عوض شده و مرا نمیخواهند، به مدینه باز میگردم. حر نمیپذیرد و پس از بگومگوهای زیاد، حرف خود را به کرسی مینشاند و تصمیم بر این میشود که هر دو طرف نه به کوفه روند و نه به مدینه باز گردند بلکه راه وسط را در پیش گیرند؛ پس چنین میکنند تا به نینوا میرسند.
عمر سعد با سی هزارسوار میرسد، امام تسلیم نمیشود و مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح میدهد و مابین بعیت یا قتال، قتال را برمیگزیند و بین تسلیمشدن یا جنگیدن، جدال را انتخاب مینماید. عمر، در آغاز، آب را بر ایشان میبندد و... سرانجام بنابر این میشود که روز عاشورا، روز مبارزه سپاهیان امام و یزیدیان باشد.
شب عاشورا عجیبترین شب تاریخ است و به عقیده این حقیر، کتاب جداگانه و مفصلی باید در شرح وقایع این شب نوشت و به مجال مختصر این مقال، اصلاً و ابدا حق مطلب ادا نمیشود.
روز عاشورا، روز سختی بود، روز بسیار گرم و طاقت فرسایی بود و آه که امام در آن روز تا چه حد رنج کشید و مصیبتها به جان خرید! گرمی هوا با بادهای خشک و سوزان هامون نینوا، تابش ناجوانمردانه خورشید، لبهای تشنه او و ناله العطش کودکان، امام علیهالسلام را سخت در تنگنا قرار داده بود و آه که حسین تا چه حدّ ایستادگی و مقاومت نمود، اما لحظهای در اهداف خویش تردید نکرد! آه که چه دردناک و مظلوم میسوخت و میساخت!
امام، پیش از آغاز نبرد، کوفیان را مخاطب میسازد و به ایراد خطبهای میپردازد و میفرماید:
«شما از من دعوت کردید به کوفه بیایم و امام شما باشم؛ من در میان قوم و خانواده و پیروان خود بودم؛ شما بودید که هر روز درب منزل مرا کوبیدید [و با ارسال نامههای بی شمار] از من خواستید که بیایم و پیشوای شما باشم؛ شما حجّت را بر من تمام کردید؛ پس من، زندگی خود را رها کردم و به سوی شما حرکت نمودم [در میان راه، کوفیان مدام پیک میفرستادند که امام به حرکت خود سرعت بخشد و در آمدن خود تعجیل کند [حال، من آمدهام؛ اگر میگویید مرا نمیخواهید، خوب! باز میگردم [و به وطن خود میروم]»
راستی چه کسانی مخاطب امامند سپاهیان یزید که از شام یا بلاد دیگر آمدهاند؟ نه! بل، خود نامردمان کوفهاند که زیر پرچم ابنمرجانه قرار گرفتهاند و گسیل شدهاند!
بنا به روایت تاریخ، ابنزیاد، سپاهیانی را که گرد آورد و به مقابله با حضرت روانه ساخت از خود مردم کوفه تجهیز کرد و گرنه نه خودش سپاهی داشت، و نه از شام لشگری از جانب یزید آمد، و نه مردم شهرهای دیگر چون نابخردان کوفی حاضر شدند به جنگ فرزند پیامبر و مقتدای واقعی مسلمین روند. آری! این کوفیان خائن بودند که باردیگر نامردمی خودرا تکرار کردند و نه تنها در مقابل ابن زیاد و اتباع او تسلیم شدند و به مدعو خود خیانت کردند و دعوت مصرّانه خویش را به نسیان سپردند، که در مقابل امام خویش ایستادند؛ و نه فقط در برابر فرزند پیامبر صفآرایی نمودند که حتی فرصت بازگشت به او ندادند و بر او شمشیر کشیدند و او وجمیع یاران و فرزندانش را کشتند؛ و باز به همین هم اکتفا ننمودند بل، زنان و کودکان امام خود را به اسارت بردند و اموالشان را غارت نمودند و بر اجساد مطهر امام و اصحابش بیحرمتی کردند و بر آنها ستوران تاختند، سرهایشان را بریدند و بدنهای مقدسشان را مثله نمودند و آنگاه شامگاهان شادمانه و فرحناک به خانههای خود بازگشتند و به اصطلاح پیرزویشان را جشن گرفتند.
من نمیدانم که آیا تاریخ میتواند این همه نامردمی و خیانت و جنایت و شقاوت و بیرحمی را جز در این حادثه، یکجا و در یک مقطع و زمان محدود ارائه کند و راستی
مقصّر کیست که مسلمین را به این همه نامردمی و حرمت شکنی در حق فرزند پیامبر خود وا میدارد؟ و مگر نبودند در میان همین سپاه که محبتهای افزون پیامبر - صلی اللّه علیه و آله - به حسین را خود به چشم خود دیده و یا لااقل به یک واسطه شنیده باشند؟ و مگر به خواب غفلت رفته بودند آنها که سخنان پیامبر - صلی اللّه علیه و آله - را در حق حسین به خاطر میآوردند؟ مگر پیامبر در مورد او و برادرش نفرموده «الحسن و الحسین سیدی شباب اهلالجنة»؟ و مگر نفرمود «حسین منی و انا من حسین»؟ و مگر فراموش کرده بودند «ان الحسین مصباحالهدی و سفینةالنجاة» را؟ و مگر از یاد برده بودند «الحسن والحسین امامان؛ قاما او قعدا»؟ پس چه شد که اینک، و این گونه، در مقابلش ناجوانمردانه ایستادند و به نامردمی تمام، خونش را بر زمین ریختند؟!
آری! روز عاشورا، روز بسیار دردناکی است نه تنها برای حسین علیهالسلام که برای هر مرد و زن منصفی با هر عقیده و مرام، در هر کجای عالم و در هر عصری که با تاریخ عاشورا ارتباط برقرار کند.
اینک امام، تنهای تنهاست، خون گلگون یاران و فرزندان او جای جای سرزمین کربلا را رنگین ساخته است، خیمههای شعلهوری که به دست نامردمان به آتش کشیده شده و خستگی مبارزه و زخم و جرحهایی که تیرها و سرنیزههای دشمن بر بدن او وارد آورده، همه و همه، امام را به سختی آزرده است، با این حال، حضرت بر جای نمینشیند و علی رغم فشارهای عاطفی و جسمی بسیار زیادی که بر او وارد شده و دلش را خون کرده و جسم شریفش را رنجور ساخته است، لحظهای حتّی مقاومت خویش را از دست نمیدهد و از مشی آزادمردانه و اهداف متعالیاش دست نمیشوید، به فکر عقب نشینی نمیافتد و تردید نمیکند.
آری! حسین علیهالسلام همچون جدّش رسول خدا - صلی اللّه علیه و آله - و پدرش امیرالمؤمنین علی و برادرش حسن علیهماالسلام آزاده زیست و اکنون آزاده و سرفراز باید کشته شود. او هرگز به دشمن التماس نکرد و علی رغم عطش بسیار زیادی که بر او حکمفرما شده بود هرگز تمنّای آب ننمود. هربار که فرصتی مییافت، به خانواده غریب خود، به زنان و فرزندان مصیبت دیده، سر میزد و دلگرمی میداد و آنها را به عمل شایسته، تقوا و راستی و صبر توصیه مینمود.
گویند: گاه چنان به دشمن میتاخت و ایشان را به عقب میراند و به تعقیبشان میپرداخت که حتی به نزدیکی دروازههای کوفه میرسید! ولی به امر حق باز میگشت؛ چون بنای حق بر چیز دیگری بود؛ چنانکه آمده «ان اللّه شاء ان یراک قتیلاً» و البته این دلیلی دارد که در پایان این مقاله به آن اشاره مختصری خواهیم کرد.
امام در روز عاشورا قدرت شگرفی از خود به منصه ظهور گذارد؛ آنگونه قدرتی که در جنگ خیبر از پدرش علی علیهالسلام و در جنگهای زمان علی از برادرش امام حسن علیهالسلام به ظهور رسید و باید هم چنین باشد، چه این که این هر سه، حجت خدا و ولی او بودند و دستهاشان دست خدا بود، و «یداللّه فوق ایدیهم».
وی انسان کامل بود و انسان کامل مظهر جمیع اسماء و صفات حق تعالی است ـ چنانکه عرفای شامخین در آثار خویش در مبحث «انسان کامل» در این مورد دادِ سخن دادهاند و انصاف این است که از عهده آن خوب برآمدهاند ـ انسان کامل دارای سویّت اعتد الیه است و مرگ و ضعف و سستی و امثال این امور عدمیّه که از انحراف مزاج از حدّ اعتدالی خود ناشی میشود ـ به خودی خود ـ به او راه نمییابد اما از آنجا که «کل نفس ذائقةالموت» سنت تغییرناپذیر الهی است مرگ ایشان یا با کشتهشدن و یا با مسموم شدن آنها توسط دشمنان خدا انجام میگیرد چنانکه آمده: «ما منّا الا مسموم او مقتول».
امام در روز عاشورا شجاعتهای بی نظیری از خود نشان داد... لکن او ـ علیه السلام ـ هرگز پشت به دشمن نکرد و از برابرشان نگریخت.
عصر عاشورا، امام لحظات سختی را میگذراند؛ اکنون او داغ هفده نفر از خاندان خود را دیده و جگرش از سوگ شهادت شصت تن از یارانش ـ که به قول خودحضرت، باوفاتر از ایشان نه تاریخ به خود دیده و نه آیندگان خواهند دید ـ سوخته؛ دشمن، خیمههای حرم را به آتش کشیده و شعلهور ساخته است. امام هجوم غارتگران به خیمهها را برای یافتن غنیمت می بیند، ضجّه کودکان معصوم را در میان آتش مینگرد، نگاههای نگران دخترانش را به خود ناظر و ناله دردناک زنان داغدیده و اینک آماده اسارت شده را شاهد است و...امّا دیگر رمقی برایش نمانده، و توانی برای مقابله با این نامردمان ندارد.
غروب عاشورا، آنگاه که خورشید هم از اعمال زشت این پست عنصران خائن،
شرمسار در پشت افق پنهان میشود، دشمن با بی مروتی تمام و در نبردی نابرابر به صورت دسته جمعی بر امام که اینک تنها و غریب و بی کس، از فرط جراحتهایی که بر جسم شریف و مقدسش وارد آمده، در زاویهای نشسته، حملهور میشود و آن بزرگمرد جاودانه تاریخ را به بیرحمانهترین شکل ممکن به شهادت میرساند و بدین ترتیب خط سرخی در تاریخ اسلام ترسیم میشود که تا نهایت زمان رهنمای همه آزادمردانی باشد که مقتدایشان حسین است و مشیشان عزت و شرف و مردانگی.
تأثیرها و برآیندها
چهارده قرن است که خون عاشورا در شریانهای تاریخ جریان دارد، عجبا! هر حادثه تاریخی، با گذشت زمان برای مردمان کمرنگتر، بی روحتر، به وادی نسیان نزدیکتر و از هامون وضوح دورتر میشود اما این فقط عاشوراست که هر چه بگذرد پر رنگ تر، باروحتر و در سرزمین خاطرهها زندهتر و واضحتر میگردد و این نکتهای است که هیچ بینای منصفی آن را انکار نمیکند.
پس واقعه عاشورا نه فقط یک واقعه تاریخی که دارای مختصات زمانی و مکانی ویژهای باشد بل یک رویداد همیشه جاوید و همواره زنده است؛ بسان حقایق فرا زمانی و بلکه فراتر از آنها.
اگر اذعان کنیم که شکلگیری مکتب تشیع به دست مبارک امیر مؤمنان علی علیهالسلام انجام گرفت به جرأت هم میتوانیم مذعن شویم که اشاعه شیعه به خون سید شهداء امام حسین علیهالسلام بستگی داشت و در این میان هیچ شکّ و شبههای برای محقق بصیر باقی نخواهد ماند که حضرت اباعبداللّه الحسین علیهالسلام به خواست و اراده آزاد خود چنین کاری را انجام داد و هیچ قهر و جبر و قسری بواسطه محیط و شرایط زمانی و مکانی بر او ـ در گرفتن این تصمیم ـ حاکم و غالب نبود.
امام علیهالسلام از همه جوانب الهی ـ مادی و معنوی ـ بهرهمند بود و در صورت بیعت با یزید میتوانست حدود تواناییهای مادی و دنیوی خویش را گستردهتر هم بکند و به بالاترین مقام و بیشترین ثروت و زیباترین زندگیها دست یابد ولی چون دید این زندگی ـ علی رغم وسعتش ـ یک حیات ذلتبار بیش نیست چنین نکرد، بیعت ننمود و حتی ساکت هم نماند.
و چون میدید که با بیعت او ـ به عنوان یک الگوی اسلامی ـ اسلام، طرفدار عیش و نوش و رفاه طلبی و ظلم و نفاق و غارت و اختلاس چپاولگران معرفی میشود و از پایه و اساس متزلزل میگردد (چرا که ولایت بنیان اسلام است) زیر بار بیعت با یزید نرفت و خود فرمود که مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح میدهد که: «لا اری الموت الا سعادة والحیاة معالظالمین الا برما» و این زیباترین و تمامترین نمونه است برای کسی که بخواهد در راه عقیده خویش و احیای آن در هر عصر و هر کجا که باشد فداکاری کند و خود را نیازمند یک اسوه حسنه ببیند.
سرانجامها و نهایتها
پاسخ آن عده را تاریخ خیلی زودتر از آنچه انتظار میرفت، داد. چیزی نگذشت که مختار ثقفی قیام نمود و هر کسی را که در مقابل حسین علیهالسلام ایستاده بود ـ حتی آن که در تجهیز سپاهیان، نقشی به عهده داشت
به جزای عمل زشت خود رساند. اما آرزوی حسین علیهالسلام فراتر از اینها بود، او رفع همه و همیشهظلم را میخواست و این، روزی است که نه فقط قرآن و عترت علیهمالسلام که تمامی انبیا و اولیاء حق آن را وعده دادهاند. پس یقینا این همه ظلمها و ستمها و نامردمیهای دشمنان حسین علیهالسلام بی جواب نخواهد ماند و روزی خواهد آمد که همه ظلمها و جورها و بیعدالتیهابرای همیشه تاریخ خواهد شکست و این چیزی است که نماد آن در صورت بیرقی سرخ، بر گنبد مطهر حضرت اباعبداللّهالحسین علیهالسلام خودنمایی میکند.
مرحوم شریعتی میگفت: سران قبیلههای عرب، آنگاه که جنگی مابین دو قبیله درمیگرفت، چون به ماههای حرام بر میخورد و مجبور میشدند بنابر رسمی که داشتند، جنگ را متوقف کنندبر فراز خیمه بزرگ قوم خود، پرچم سرخی میافراشتند؛ معنی این، آن بود که هر کس این بیرق سرخ را میبیند بفهمد که مابین این دو قبیله جنگ هنوز هم برقرار است منتها باید این ماههای حرام بگذرد تا سکوت حاکم، به جنجال مبارزه این دو قوم بشکند. اینک آنها که به کربلا میروند میبینند که گویی جنگ پایان یافته و سکوت مبهمی بر صحنه جنگ سایه افکنده اما ناگاه چشمشان به پرچم سرخی میخورد که بر بالای قبّه آرامگاه حسین علیهالسلام در هتزاز است و گویای این پیام تنبّه آفرین است که «بگذار تا این سالهای حرام بگذرد».
و به نظر من این امیدوارکنندهترین و خط دهندهترین حدیث عاشوراست که لاجرم به دست فرزند منتظرش ـ آن موعود یگانه و آن پنهان بیکرانه ـ به تحقق و عینیت خواهد پیوست و همه ظلم در برابر همه عدل ریشهکن و نابود خواهد شد.
آری! باید این سالهای حرام بگذرد؛ سالهایی که زمینه رشد و تکامل تودههاست؛ دورانی که وعاء دگرگونی امتهاست و جوامع مسلمان را وظیفهای نیست جز رشد و توسعه کیفی خویش، و تکلیفش در برابر جوامع کفر و ظلم و استکبار چیزی نیست مبارزه منفی ـ و نه جهاد ابتدایی ـ (و البته این با دفاع از حریم در صورت تهاجم بیگانگان منافی نیست)
بدون گذشت این زمانها و پختهشدن مردمان و بالارفتن رشدفکری و ثبات عقاید و تثبیت و تحکیم اصول و ارزشها و از طرف دیگر ظهور بدعتها و به نهایتِ خود رسیدن ظلمها و شقاوتها [برای غربال شدن مردمان [و آمدن طوایف گوناگون در رأس حکومتها [برای روشن شدن عجز بشر در اداره امور] و جوشیدن اندیشهها و تزها [برای معلوم گشتن نارسایی قوانین ساخته و پرداخته بشری] و... انقلابی دیگر میسور نخواهد بود چرا که بالا گرفتن ظلمها و تعدیها و ظاهرشدن جورها و نامردمیها به رشد فکری جورشکنها و ظلم ستیزها میانجامد، چه آن که تاریخ نشان داده است با تقویت یافتن یزیدیان، روح مبارزه حسینیان به بالاترین مرتبه خود خواهد رسید و نهایتا منجر به شکست باطل خواهد شد و حکومت جهانی موعود همه نسلها و عصرها برقرار خواهد گردید (و البته این مطلب در قلمرو مباحث نظری مطرح میشود و به وضع عملی ـ جز در حدّی که وظیفه مسلمانان را در عصر غیبت روشن میکند ـ مربوط نمیشود).
اینجاست که تاریخ ستیز حق و باطل بار دیگر ـ منتها به وسعتی فراگیر ـ تکرار میشود و چون همیشه ـ و این بار برای همیشه ـ حق پیروز میگردد و باطل به نابودی میگراید: «جاء الحق و زهقالباطل» که «انالباطل کان زهوقا» و این مهمترین پیام جاودانی حسین علیهالسلام است.
ارزشها و اهمیتها
شخصیت حضرت اباعبد اللّه الحسین علیهالسلام یک شخصیّت نمونه بود. او امام بود و ولایت داشت و «لاینال عهدیالظالمین1»، و معلوم است که منصب امامت نه به ارث میرسد و نه چون مقامهای اعتباری دنیا قابل نقل و انتقال و تفویض و امثال اینهاست بل مقام امامت و ولایت، موهبت حق است بر حسب قابلیت و استعداد شخص و اگر در مورد ائمه ما علیهمالسلام این منصب، غالبا (یعنی همه جز یک مورد) از پدر به پسر رسیده دلیل بر موروثی بودن آن نیست چه این که از امام حسن علیهالسلام به امام حسین علیهالسلام و از میان فرزندان ائمه تنها به شایستهترینشان رسیده است.
به عقیده این حقیر ـ چنانکه مفصّلاً در جای خود بحث نمودهام ـ خدای تعالی این را یکی از ادله حقانیت مذهب شیعه اثنا عشریه برای طالبان طریق حق قرار داده زیرا تاریخ اصلاً و ابدا سراغ ندارد چنین موردی را که دوازده نفر بلافاصله پس از یکدیگر ـ که یازده مورد آن پدر و پسرند ـ همه دارای یک سخن باشند و هیچ یک پدران خود را نه فقط انکار نکنند که او را به تمامی بپذیرند و حتی در حد یک نکته از گذشتگان خردهگیری ننمایند و یا نگویند این که من میگویم بهتر است (و این حقیر نمیدانم ـ البته در حد اطلاع خود ـ چگونه یک چنین مطلب مهمی تاکنون از دید علما و متکلمین ما پوشیده بوده است.)
علی ایّ حال امام حسین علیهالسلام داراری چنین مقامی است. او در دامن زهرای اطهر سلاماللّه علیها و تحت تربیت مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام رشد یافت و همواره مورد محبت پیامبر - صلی اللّه علیه و آله - و سفارشهای او و در کنار برادرش امام حسن علیه السلام و یار و غمخوار او بود.
انگیزه امام، در قیامش بر علیه ظلم و ظلمت، و ایدهآلش در دفاع از حریم حقّ و پاسداری از اسلام نیز، انگیزه و ایده آلی نمونه بود. رفتار و گفتارش نیز در طول زندگی، به شهادت تاریخ، نمونه بود. مصایبی که در این راه به جان خرید نیز مصیبتهایی بود منحصر به خود او، که هرگز تاریخ نه این چنین مصائبی را به خود دیده و نه - از قرائن میشود گفت - خواهد دید.
حماسه عاشورا، قیام و حماسهای نمونه است؛ قیامی که در خود، از ایثارها، فداکاریها، از خود گذ شتگیها، جانبازیها، شورها و حماسه ها و هزاران خصلت بزرگ، از خصائل انسانی و مکارم اخلاقی، بسیار دارد؛ و نیز - در طرف مقابل - شقاوتها، ناجوانمردیها نامردمیها، نفاقها، خیانتها و هزاران خصلت زشت از خصائل ضد انسانی و رفتارهای غیر اخلاقی را در خود جای داد و برای تمامی تاریخ به نمایش گذاشت.
از همین جا میشود فهمید که چرا حادثه عاشورا قابل تکرار نیست، و چرا حوادثی نظیر آن، به اهمیّت آن نبوده است، و چرا این همه تأکید شده است بر زنده ماندن این واقعه تا همیشه زمان، و چرا بنای حقّ بوده است تحقّق آن؛ پس اگر فرمودهاند «کلّیوم عاشورا و کلّارض کربلا»، نظر داشتهاند بر لزوم استمرار آن در سراسر تاریخ، و این که هر مسلمانی بر ظلم بشورد و از مظلوم دفاع کند و با خود بگوید: امام حسین علیه السلام، که از معصومین بود (و معصومین و مخلصان اشرف خلایق بودند) جان پر ارزش خود را داد و زیر بار ذلّت نرفت و با تمامی وجود از طریق حقّ و قرآن و اسلام دفاع کرد؛ ما چگونه در برابر این همه ظلم، بی تفاوت باشیم؛ نه این که مراد این باشد که نظیر چنین واقعهای، از جهت ارزش و اهمیّت، هر زمان، قابل تکرار خواهد بود.
خدای تعالی با چنین الگویی، برای امّت مرحومه، نمونهای کامل از سعادت طلبی و مصادیق بارزی از مفاهیمی که در قلمرو آن قرار میگیرد؛ ـ در سپاه امام ـ و در مقابل نمونهای از شقاوت گرایی و ـ مصادیق روشنی از مفاهیمی که در حیطه آن واقع می شود در جناح دشمنان امام، تا همیشه تاریخ ایجاد فرمود تا برای هر کس، در هر زمان و در هر مکان در طلب نمونههایی از این دست بر آید و بخواهد مشی خود را آزادانه، انتخاب و دنبال کند در دسترس باشد و این است یکی از مصادیق بارز قول حق تعالی که: «قد تبیّن الرشد من الغیّ»1
به عبارت دیگر، خداوند طیّ این صحنه مقدّر شده، میخواهد نمونه کاملی از انسانیت، مردانگی و مروّت، علوّ درجه ـ تا آن حد که از فرشتگان نیز بالاتر رود -،
ایثار، شجاعت، فداکار ی، خُلق حَسن، صبر، ایستادگی، مقاومت و عشق، ایمان ویقین و... به نمایش بگذارد تا نمونه یک مرد مسلمان و - پس از آن - یک زن مسلمان (چون زینب علیها سلام) را به جهانیان عرضه کند.
تاریخ عاشورا دانشگاهی است برای بیان عملی این مفاهیم، که هر مفهومش آنها در روز عاشورا تمام و کامل معنا شد و مصداق یافت؛ و از طرف دیگر، الگوی مفاهیم مقابل را در سپاه عمر سعد نشان می دهد و نمونه کاملی از یک انسان تربیت یافته - که تا مرتبهای پایینتر از حیوانات تنزّل میکند - در دسترس میگذارد و این است که دشمنان امام علیهالسلام، تماما، نمونههایی هستند از شقاوت، نامردمی، قساوت، نفاق، خیانت، مذلّت، جبن، بی وجدانی و...
با این اوصاف، غیر منصفانه است اگر قیام امام علیهالسلام را برای گرفتن پاداش از خدا، برای دست یابی به حکومت، برای شفاعت شیعیان گنهکار (بسان «فدا»ی مسیحیان) و امثال اینها که دون شأن و مقام آن حضرت است، بدانیم. آری! او شفیع ماست - به اذن حقّ - اگر از او حسین گونه زیستن را بیاموزیم و از خدا حسین گونه مردن را بخواهیم، و تبعیّت از او این است که بر ظالم بتازیم و از مظلوم دفاع کنیم.
السلام علیک یا ابا عبداللّه و علی الارواح التی حلّت بفنائک.
درود بر تو ای بزرگمرد همیشه تاریخ؛ و درود بر آنهایی که خالصانه، روح بزرگ و اهورایی خود را به مقدم تو فدا ساختند و به پیرویات، قیام خویش را ابدیّت بخشیدند و جاودانه کردند.
درس های ناگرفته از عاشورا
سلام و درود ما بر آن روح پاکی که منطق عاشورا را خلق فرمود و بر خاندان طاهرینش که چنین منطقی را برای بشریت بسط و گسترش داد تا به امروز که ما از آن بهرهمند گردیم .
یک هزار و چهارصد سال از برپایی قیام اباعبدالله الحسین (ع) میگذرد و جامعه شیعی با جان و دل از چراغ پرفروغ این نهضت استفاده برده و درسهای بسیاری گرفته است . اینک پرسشی مطرح است که آیا درسهای عاشورا تکرار است و یا درسهای دیگری نیز میتوان گرفت؟
نویسنده در این مقاله میکوشد تا با انتخاب نگرشهای جدید نسبت به این حرکت عظیم ، اولا به تاثیر نگرشها در امکان دیدن تصاویر جدید از یک واقعیت توجه دهد تا از این طریق، امکان شناسایی یک روش مهم برای تولید علم و گزارههای علمی بویژه نسبت به موضوعات دینی در حوزه علوم انسانی را فراهم آورد و ثانیا درسهای جدیدی را که میتوان از نهضت حسینی برای بهبود زندگی به تناسب نیاز جامعه بشری در مقطع کنونی زمان یعنی در ابتدای هزاره سوم گرفت ـ در حد بضاعت اندکش ـ شناسایی کند.
شبیه سازی و مدل سازی
یکی از روشهای اصلاح زندگی ـ فردی و اجتماعی ـ استفاده از تجربیات دیگران است که قرآن کریم با عنوان « عبرت » بارها بر استفاده از آن به ما تذکر داده است و بر همین اساس گزارشهایی از زندگی پیشینیان ـ اعم از افراد نیک صالح و یا افراد ناصالح ـ بیان میفرماید.
از نظر علمی، این عبرت آموزی درصورتی امکانپذیر میگردد که ما شرایط گذشته و تجربه شده را برای شرایط جدید « شبیه سازی » (simulate ) کرده و از طریق همین شبیه سازی ، به راهحلها و راهکارهای تجربه شده در شرایط جدید دست یابیم . بر اساس همین روش ، رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، امام خمینی رحمه الله علیه ، در جریان مبارزه با نظام ظلم و طاغوت شاهنشاهی ، به شبیه سازی ان دوران با شرایط حاکم بر قیام امام حسین (ع) اقدام فرمودند و جامعه شیعی آگاه از خصوصیت نهضت امام حسین (ع) به خوبی درسهای برگرفته از آن را در آن دوران مرور می کرد و نتیجه عینی آن را محقق میساخت و سرانجام نیز طعم شیرین پیروزی انقلاب اسلامی را به فضل الاهی چشید.
اما این روش با آنکه مزایای بسیاری دارد، ولی از ضعف بزرگی نیز برخوردار است و آن اینکه با تغییر شرایط جدید ، امکان شبیه سازی نیز از بین میرود. بنابراین به عنوان مثال ، امکان شبیه سازی از چنین نهضت با شکوهی برای شرایط ناظر به تحصیل صلح و یا اصلاح مسالمت آمیز وجود نخواهد داشت . یا همچنانکه امکان شبیه سازی آن برای ایجاد حرکت اجتماعی مفید است، ولی استفاده از آن برای دریافت چگونگی مدیریت فردی(self management ) ممکن نیست . درنتیجه رهبران اجتماعی در این موارد، از تجارب دیگری سراغ میگیرند که با شرایط مورد نظر آنان مناسب باشد و مثلا به شبیه سازی با شرایط صلح امام حسن (ع) اقدام میکنند. مهمترین مزیت این روش ، امکان فهم سریع و دقیق عمومی جامعه مخاطب است که میتواند با پذیرش اصل تشبیه ، دقایق و ظرایف رفتاری خود را با انطباق با تجربه اصلی دریابد و تفهیم و تفهم بالایی را موجب گردد .
اینک ببینیم که اولا این عمل شبیه سازی از چه معبری عبور می کند و ثانیا چگونه میتوان ضعف اساسی آن را که بدان اشاره کردم ، جبران نمود .
عمل شبیه سازی دارای 4 رکن اساسی است :
رکن اول : اصل که واقعیت (object ) مورد نظر ناظر است .
رکن دوم : ناظر ( observer ) که واقعیت را مورد بررسی قرار می دهد و منظور(purpose ) مشخص و تعریف شدهای دارد .
رکن سوم : نگرش یا منظری (view ) که برای بررسی واقعیت انتخاب میشود.
رکن چهارم : ایده (subject ) حاصل از بررسی واقعیت.
در میان این چهار رکن ، رکن سوم از اهمیت ویژهای برخوردار است که در حصول رکن چهارم یعنی ایده نقش اساسی دارد؛ ولی اکثرا مورد غفلت و بیتوجهی واقع میشود و درنتیجه در بسیاری از مباحثات علمی، مهمترین عامل ایجاد اختلافات و حتی سوء تفاهمات است.
به نظر میرسد آنچه در ارتباط با بررسی نهضت عاشورا در دوران گذشته صورت گرفته ، وحدت و عدم تغییر همین رکن سوم ـ یعنی منظر و نگرش به عاشورا ـ است که همواره بر اساس بارزترین خصیصه نهضت یعنی « ظلم ستیزی قهرآمیز در حد شهادت طلبی » بوده است. بنابراین بر اساس این نگرش ، اگرچه در شرایط مشابه نیاز به ظلم ستیزی در حد ایثار جان و مال، کارایی لازم را به خوبی داشته است، در دیگر شرایط ـ همچون شرایط صلح ـ قابلیت ویژه خود را از دست میدهد و به همین خاطر در اکثر موارد، نفس مراسم سالگردهای عاشورا تاثیر شگرفی در رفتار و فرهنگ عزاداران ایجاد نمیکند و چه بسا به عنوان مثال در یک پرونده قضایی مطروحه در نظام قضایی کشور ، شاکی و مشتکیعنه هر دو در یکی از مراسم عاشورا شرکت دارند و هر دو در یک زمان و با یک ندای بلند میخوانند که: « انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم » اما هیچ کدام نمیتوانند پیام « سلم و صلح » نهضت عاشورا را در همین موضوع پرونده قضایی خود بشنوند.
و ظاهرا به همین دلیل آسیب شناسانه است ـ اگر خوشبینانه فکر کنیم ـ که در دوره اصلاحات که نقطه عطفی در حرکت جامعه اسلامی ما بود ، نهضت عاشورا مورد استناد متولیان حرکت اصلاح طلبی قرار نگرفت.
اینک ببینیم چگونه میتوان این ضعف اساسی را که در نهاد این روش یعنی شبیه سازی نهفته است، برطرف کرد.
به نظر میرسد بهترین روش در این رابطه، استفاده از روش « الگو و مدل سازی » (modeling) است که حد واسط اصل و ایده میباشد. برای دریافت این مطلب، لحظهای به این تصویر توجه کنید:
با دیدن این تصویر ، چه مفهومی به ذهن شما متبادر میشود؟ مسلما پاسخ شما انسان است که قابلیت نمایانگری بسیار وسیعی دارد و همه مصادیق آن را از کوچک و بزرگ ، زن و مرد ، عالم و جاهل و ... دارد . به چنین تصویری از انسان، مدل میگوییم. به نظر میرسد مقصود آیه قران که می فرماید: « و لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه» ( احزاب ، 21 ) مبتنی بر تحصیل مدل و الگوی مناسب از پیامبر (ص) محقق میشود تا بر اساس آن دریابیم که حضرت رسول اکرم (ص) نه تنها به عنوان پیامبر، بلکه به عنوان یک پدر، یک همسر، یک جهادگر، یک حاکم، یک مدیر، یک رهبر، یک شهروند، یک مکلف (مسئول )، یک مخلوق و بنده، یک آگاه ، یک انتخابگر و .... و از همه مهمتر به عنوان یک انسان (انا بشر مثلکم)، چگونه میاندیشند ، تعامل میکنند ، برنامه ریزی میکنند ، شکست میخورند و در پی آن چه میکنند و نیز چه نمیکنند تا موفق شوند.
بر این اساس، مدلها از عنصر « جامعیت» (total ) و لازمه آن یعنی « جاودانگی» (eternity) برخوردار میشوند و دقیقا در دوره رشد جامعه و ارتقای فرهنگی متناسب با آن مورد استفاده کامل قرار میگیرند و گام بعدی که عمل شبیه سازی است، توسط همه افراد صورت می پذیرد و مهمترین گام در تحقق فرایند رهبری جامعه (در قبال مدیریت جامعه که از عامل دستورالعمل بهره میگیرد)، برداشته میشود.
تفاوت شبیه سازی و تمثیل منطقی
شاید ذهن مخاطبان از این بحث ، متوجه یک بحث قدیمی در منطق به نام «تمثیل» شود و اینگونه برداشت گردد که در این بحث ، صرفا یک تغییر در گویش زبانی صورت گرفته و از عنوان جدیدی برای همان بحث تاریخی سود جستهایم؛ بویژه آنکه تمثیل منطقی در علم اصول که متدولوژی تحقیق در احکام الاهی را تبیین میکند، با عنوان قیاس اصولی شناخته میشود. بنابراین اینک برای تشحیذ ذهن این دسته از مخاطبان، توضیح میدهیم که اولا مسئله بطلان قیاس اصولی از نگاه امامیه مربوط به گزارههای اعتباری است و در بحث مورد نظر ما، شبیه سازی نسبت به واقعیت که موضوع گزارههای کشفی است، صورت میپذیرد. ثانیا در تمثیل منطقی صرفا شباهت بین دو چیز کشف میشود و لذا کاشف به مثابه هر کشف دیگری، نقشی انفعالی دارد؛ اما در فرآیند شبیه سازی ، محقق نقشی فعال یافته و «مشابه» را ایجاد میکند و همین خصیصه است که در فرآیند شبیه سازی ، ویژگی «خلاقیت» را قابل شناسایی میکند و بر اساس همین ویژگی خلاقیت است که نتیجه و محصول، به عنوان «اثر هنری» قابل معرفی است و از همین جا میتوان به شاخصی برای تشخیص استعاره و تمثیل منطقی دست یافت و صنعت استعاره را در ساختار شعر، رمان، و فیلم سازی محور اصلی «اثر هنری» دانست. به نظر میرسد که «مثلهای قرآنی» نیز با تعریفی که ارائه کردم، از نوع استعاره و شبیه سازی است.
بر این اساس، بدون ویژگی «خلاقیت» در شبیه سازی ، صرفا یک عمل تقلیدی صورت میگیرد. بنابراین زمانی که باید بر اساس قواعد هندسی، دو شکل مشابه را شناسایی کنیم با موقعی که باید شکل مشابه را ایجاد کنیم همچون ماکت سازی از واقعیت موجود، یک اثر هنری به دست نمیآوریم . به نظر میرسد بر اساس همین توضیح است که سکاکی، ادیب مسلم ادبیات عرب، مجاز را از نوع تصرف در مصداق عقلی، معنای اصلی میشناسد و نه استعمال در معنای غیر حقیقی. و همین امر را ( که امر بدیع است)، عامل لطافت هنری این دسته از استعارات معرفی میکند.
با توجه به آنچه در ارتباط با عامل قوت در فرآیند مدل سازی بیان داشتیم ، اگر بتوانیم الگوی رفتاری ائمه معصومین (ع) که هر یک منشا خلق پدیدههایی بسیار استثنایی در بستر جریان هدایت جامعه بشری هستند به دست آوریم، گامی اساسی برای دریافت درسهای جدید از چنین گذشته گرانبهایی برداشتهایم. این امر اگر با توجه به نقش امام در بصری نمودن (visualize ) رفتار عالم هوشمند هستی صورت پذیرد، آثار شگرف علمی و فرهنگی خود را تجلی خواهد بخشید .
- مدل اعتماد به نفس ، عزت نفس ، - مدل برادری و اخوت
- رجزخوانی و ابراز وجود - مدل حمله، عقبنشینی
- مدل گردآوری امکانات - مدل بسیج نیرو و صرف امکانات
- مدل آینده بینی و آینده سازی - مدل اتخاذ استراتژی
- مدل تحصیل اطمینان خاطر و رضایت - و ...
2. چگونه مدل سازی کنیم و نتیجه این مدل سازی در نهضت عاشورا چیست ؟
مهمترین عامل در فرآیند مدل سازی به عنوان فرایند واسطهای بین واقعیت و شبیه سازی، حذف رکن سوم در فرآیند شبیه سازی است . به عبارت دیگر ناظر در فرایند مدل سازی باید بتواند از منظر بخشی که نتیجه منطقی مقصود (purpose ) مشخص و معین او است، رها شود و از این طریق به نگاه «جامع» (total) دست یابد؛ اما این امر ممکن نیست، مگر اینکه نگاه جامع را از طریق شناخت سیستم اصلی به دست آوریم و وقایع درون سیستم را با نگاه جزء نگر مورد بررسی قرار ندهیم. در این صورت باید اکسیژن را به عنوان جزء آب ، با حفظ روابط آن با ئیدروژن شناسایی کرد، نه به عنوان یک عنصر بسیط. در این صورت مدل نهضت عاشورا باید با شناخت روابط آن با دیگر اجزای سیستم هوشمند هستی مورد شناسایی قرار گیرد؛ اگر چنین شود ، ما با یک «جریان» مواجه میشویم و نه صرفا یک « پدیده » ! در این صورت، توجه به چنین نهضتی صرفا از نظر زمانی در مدت یک دهه یا حتی یک ماه و یا از نظر موضوعی با عنوان ظلم ستیزی قهرآمیز تا مرز شهادت طلبی و یا از نظر گروهی با عنوان حرکت خانوادگی و ... صورت نخواهد گرفت و این از آثار دستیابی به همان « مدل » مورد نظر در این بحث است. بر این اساس، مدل سازی باید بر اساس شناخت اصلیترین سیستم و سیستمهای تابعه صورت پذیرد و همواره از تجزیه این سیستم در هر مقطعی خودداری کرد. پس مدل سازی عاشورا و دیگر مدل های پیشنهادی را باید در سیستم اصلی « دین اسلام » و نیز حفظ روابط زیرسیستم ها تا کوچکترین جزء سیستم مورد توجه قرار داد. در این صورت است که میتوان ادعا کرد که به محور یک سیستم اصلی یا فرعی با عنوان « غایت و هدف » آن سیستم دست یافتهایم و همین محور است که بدنه اصلی مدل سازی را تشکیل میدهد.
اینک نتیجه اعمال تحقیقی با ویژگیهای مذکور در زمینه مدل سازی نهضت عاشورا را تقدیم میکنم و به منظور پرهیز از اطاله کلام و دور شدن از عنوان این مقاله از ارائه جزئیات این تحقیق خودداری و صرفا به تبیین این مدل در حد مقدور میپردازم.
آنچه به عنوان نتیجه این تحقیقات با عنوان « مدل پویا و منعطف نهضت امام حسین » میتوان ارائه داد عبارت است از : « در صورت تغایر وضعیت موجود با وضعیت مطلوب با شاخص رشد جامع و پایدار ، عدم پذیرش وضعیت موجود و حرکت جامع برای تحقق وضعیت مطلوب با شاخص بالاترین بهره وری ممکن ، امری ضروری و اجتناب ناپذیر است . »
اینک ارکان پنج گانه این مدل را مورد شناسایی قرار میدهم:
الف. تغایر وضعیت موجود و وضعیت مطلوب
در چنین وضعیتی ، روحیه اکثر افراد جامعه مبتنی بر شخصیت عکس العملی (reactive )، به تن دادن به وضعیت موجود و ابراز عدم رضایت با گویش « غرغر زدن » و انتظار مددرسانی از همه چیز و همه کس است، بدون اینکه آمادگی پرداخت کوچکترین هزینه را داشته باشند. به این نمونه قرآنی توجه کنید:
«و اذ قال موسی لقومه یا قوم اذکروا نعمه الله علیکم ، اذ جعل فیکم انبیاء و جعلکم ملوکا و اتیکم ما لم یوت احدا من العالمین . یا قوم ادخلوا الارض المقدسه التی کتب الله لکم و لا ترتدوا علی ادبارکم فتنقلبوا خاسرین . قالو یا موسی ، ان فیها قوما جبارین و انا لن ندخلها حتی یخرجوا منها ؛ فان یخرجوا منها فانا داخلون . قال رلان من الذین یخافون انعم الله علیهما ، ادخلوا علیهم الباب فاذا دخلتموه فانکم غالبونو علی الله فتوکلوا ان کنتم مومنین . قالوا یا موسی لنا لن ندخلها ابدا ما داموا فیها ؛ فاذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون»! ( مائده / 20 تا 24 )
ب. حیثیت تغایر باید بر اساس شاخص « رشد جامع و پایدار » شناسایی شود
یکی از مهمترین عوامل پیشرفت، دستیابی به شاخصهایی است که بر اساس آنها بتوانیم تشخیص صحیح دهیم . شاید در موارد بیشماری ، به نظر برسد که وضعیت موجود ، وضعیت نامطلوبی است؛ ولی آیا لزوما چنین است:
« ... وعسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم ... » ( بقره / 216)
بنابراین صرف تغایر بین وضعیت موجود با وضعیت مطلوب، نمیتواند عاملی تعیین کننده برای لزوم تغییر باشد؛ اما اگر موقعیت و شرایط موجود، وضعیت رشد جامع و پایدار جامعه را مختل ساخته باشد، در این صورت « حیات جامعه » در شرایط نابودی قرار میگیرد:
« یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم . » ( انفال / 24)
ج. در برنامهریزی برای تغییر، نیازمند طراحی « حرکت جامع و مستمر» هستیم
بر اساس آنچه در ارتباط با رکن سابق توضیح دادیم، « حیات » به عنوان عنصری اساسی در سیستم هوشمند عالم هستی در صورتی پدید میآید و مستقر میماند که حرکتی « جامع » صورت گرفته باشد. لازمه تحقق چنین حرکتی، دستیابی به تعادل است که خود معلول قرار گرفتن هر امری در جای خود به معنای « عدالت » و بقاء و استمرار آن به معنای « امنیت » است. بنابراین در هنگام برنامه ریزی باید عوامل جامعیت و استمرار حرکت را شناسایی و هزینههای لازم برای تحقق آن را فراهم کرد.
د. شاخص این حرکت ، بالاترین (optimum ) بهرهوری (productivity) ممکن است
در طول اجرای برنامه طراحی شده ، باید دائما صحت حرکت مورد ارزیابی قرار گیرد و با توجه به شرایط متغیر بیرونی ، همواره نیازمند مصلحت سنجی هستیم. این مصلحت سنجی، مهمترین عامل پیشرفت در حین حرکت است؛ زیرا دائما باید با تمامی توان ، همه امور را تحت نظر داشته باشیم و با اعمال یک « مدیریت اقتضایی »، ابتدا تصمیم صحیح شناسایی و سپس اتخاذ شود و همین شناسایی تصمیم صحیح در محیط متغیر است که ما را به شاخص نیازمند میکند. اینک اگر معنای عدالت را ( در برابر عدالت ایستا و غیر منعطف ) پویا و منعطف بدانیم ، نیازمند شاخص پویا و منعطف خواهیم بود که از آن به « بالاترین میزان بهرهوری ممکن » تعبیر کردیم . واضح است که در این موارد، نفس خسارات مهم نیست؛ بلکه پایینترین سطح خسارات مهم است؛ همچنان که نفس دستاوردها مهم نیست، بالاترین سطح دستاوردها مهم است.
بنابراین چنین شاخصی، ما را به نحو طبیعی وارد حرکتی منعطف و پویا میکند. پس ممکن است بالاترین سطح بهرهوری ممکن در مقطعی از حرکت نیازمند « صلح » باشد و در مقطعی نیازمند « جنگ ». پس لاجرم باید چنین حرکتی را به عنوان یک جریان مورد شناسایی قرار دهیم و نه پدیده ؛ امر بسیار مهمی که در بیشتر تحقیقات محققان در مورد حرکت اهل بیت (ع)، خصوصا سه حرکت پیاپی ایشان ، یعنی حکومت علوی ، صلح حسنی و عاشورای حسینی و تبلیغ و صبر سجادی و تحقیق باقری و تعلیم صادقی و ... و نهایتا غیبت الهیه امام عصر (عج) مغفول مانده است.
ه . چنین موقعیتی برای هر فردی و در هر شرایطی مسئولیت آفرین و لذا چنین حرکتی ، ضروری و اجتناب ناپذیر است. عدم اعمال چنین مسئولیتی، مهمترین شاخص دنیا مداری و رویگردانی از آخرت گرایی است.
تشخیص ضرورت از غیر ضرورت ، الزام یا استحسان ، مسئولیت یا تخییر ، بدون شناسایی و توجه به ارکان پیشگفتار ، هرگز ممکن نیست و در صورت تشخیص ضرورت و مسئولیت ، هیچ عذری برای قعود و عدم قیام با رویکرد پویا و منعطف، پذیرفته نیست. در چنین شرایطی، مهمترین آسیب و خطر ذهنی ، تمسک به دلیل به ظاهر موجه « عدم احتمال دستیابی به موفقیت یا عدم احتمال تاثیر » میباشد که متاسفانه به طور دقیق، تحلیل این مستمسک در تحقیقات سالیان محققان سلف، رمزگشایی نشده است و این درحالی است که دهها آیات قرآنی به صراحت میتوانسته راهنمای ما باشد؛ بویژه آیاتی که در لسان قصصالانبیاء ، بارها و بارها به فرآیند امداد رسانی الاهی تذکر داده است و اینک تنها به معدودی از هزار اشاره میکنم:
- «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم». (محمد / 7)
- «ان تتقواالله یجعل لکم فرقانا» (انفال / 29)
- «و من یتق الله یجعل له مخرجا» ( طلاق/ 2 )
- «بل ان تصبروا و تتقوا و یاتوکم من فورهم هذا یمددکم ربکم بخمسه آلاف من الملائکه» (آل عمران / 125)
- «و ما رمیت اذ رمیت ؛ و لکن الله رمی» (انفال / 17 )
- «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء و یجعلکم خلفاء الارض » ( نمل / 62 )
و چه زیبا ملخص این بحث را مولوی به شعر فرموده است :
گر چه نیست رخنه در عالم پدید خیره یوسفوار باید دوید !
اینک نتایج به کارگیری این مدل را در زندگی خویش تقدیم میکنیم:
مدیریت کلی مراسم عاشورا
1. بسیاری از شرکت کنندگان در مراسم عاشورا، با مواردی روبهرو میشوند که به هر دلیل آن را در شرایط فعلی مناسب نمیبینند و نقدهای مختلفی بر چگونگی برگزاری مراسم عاشورا ارائه میدهند و جالب است که چنین افرادی از قشرها و جایگاههای مختلفی هستند: سخنرانان مذهبی، مداحان، مدیران مجالس، عزاداران، شرکت کنندگان در مجالس عزاداری و حتی تماشاچیان .
بنابراین بر اساس مدل مذکور ، رکن اول آن که عبارت است از تغایر وضعیت موجود و وضعیت مطلوب، محقق است؛ اما آیا گام های بعدی این مدل برداشته شده است؟ به نظر میرسد که متاسفانه پاسخ منفی است؛ زیرا: درباره رکن اول: هیچ فرد یا نهاد صاحب انگیزه و ارادهای بر اساس یک فعالیت تحقیقی مناسب، نتوانسته وضعیت مطلوب مشخص و معینی برای این مراسم در شرایط فعلی جامعه ملی ، جامعه اسلامی یا جامعه جهانی تدوین کند.
درباره رکن دوم: شاخص رشد پایدار، در زمینه «جامعه ملی ـ اسلامی ایران » و جامعه عزاداران حسینی (ع) بر اساس معیارهای علمی و عملی به کار گرفته نشده است تا بر اساس به کارگیری شاخص نظارت و تحصیل آمار و ارقام ، وخامت اوضاع و میزان تغایر وضعیت مطلوب و موجود ، ارزیابی شود.
درباره رکن سوم : حکومت اسلامی، مدیریت جامع و برنامهریزی شده مدونی برای رفع این تغایر و تحقق وضعیت مطلوب اعمال نمیکند . آیا برنامهریزیهای موجود را میتوان اولا « جامع » دانست و ثانیا در جهت تحقق وضعیت مطلوب تعریف شده و مدون دانست ؟
درباره رکن چهارم : واضح است که به کارگیری شاخص بالاترین میزان بهرهوری حرکت برنامهریزی شده، فرع بر اصل حرکت برنامهریزی شده است که متاسفانه در پاراگراف قبلی، منتفی ارزیابی میشود.
درباره رکن پنجم : متاسفانه اساس ضرورت حرکت برنامهریزی شده اصلاح مراسم عاشورا برای آحاد جامعه و نیز مسئولان نظام درک نشده است؛ بنابراین مسئولیتی که باید حسینیوار برای احیای تفکر والای نهضت عاشورا در شرایط مختلف زمانی و مکانی پذیرفته شود، مفقود است .
بنابراین بر اساس مدل ارائه شده و ارکان پنجگانه آن، میتوان گفت که به استناد آیات سوره مائده که بدان اشارت کردیم، همگان در شرایط قوم موسی قرار گرفته و منتظریم تا امام زمان (عج) به همراه خداوند اقداماتی اساسی برای اصلاح انجام دهد:
«فاذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون»!
به کارگیری مدل نهضت عاشورا در مدیریت شخصی عزاداران عاشورایی
1. دوست عاشورایی بسیار خوبت را میبینی، پریشان احوال؛ زیرا با مشکل اقتصادی روبهرو شده و عنوان میکند که فردا صبح، چک چند میلیونیاش برگشت خواهد خورد! و از ترس آبرو ، زندان و ... خود را ناچار به نزول میبیند و استناد می کند که : « الضرورات ، تبیح المحذورات » اما وقتی برایش تنها با یک مثال تبیین میکنی که اگر امام حسین (ع) در موقعیت تو قرار میگرفت، آیا نزول میکرد یا زندان را با آغوش باز میپذیرفت و هرگز تن به ننگ نزول نمیداند، تازه اولین رگههای درک عاشوراییاش تحصیل میشود؛ گویی حضور در این همه مراسم عاشورا نتوانسته چنین پیام مهمی را برایش تبیین سازد . ولی متاسفانه هنوز این درک ابتدایی، قوام واقعی نیافته که توجیه دیگری گریبانگیرش میشود: ما که نمیتوانیم مثل امام حسین باشیم . ما کجا و امام حسین کجا !
2. در راهرو یکی از ادارات، به دوست شناخته شدهای برمیخوری که نالان از پیچ و خمهای اداری، به خود میپیچد و از تو میپرسد: اگر با دادن رشوه بتوان کار گره خورده را حل کرد، چه باید کرد؟ و تو متعجبانه به دوست عاشوراییات نگاه میکنی که تو دیگر چرا ؟ پس پیام این همه حضور برایت چه بوده است؟ ولی متاسفانه او نیز بین عاشورایی بودن و رشوه ندادن در شرایط پیچیده و دشوار هیچ ربطی نمیبیند و وقتی برایش توضیح میدهی که در این موارد، خوشبینانهترین حکمی که میتوان فرض کرد، حکم جواز است و نه وجوب؛ پس چرا تو از آن مفهوم «وجوب» گرفتهای؟ مگر نمیدانی که برای بالا رفتن از پلکان کمال و تعالی باید از بسیاری از مباحات گذر کرد و اینک نوبت تو است که آن را طی کنی و این همان درسی است که باید از عاشورای امام حسین بگیری؛ همانگونه که رهبرت در نهضت عاشوراییاش علیه نظام طاغوت چنین درسی را گرفت و سکوت را شکست و پذیرای تمامی عواقب سختش شد؛ در این هنگام که تازه جرقههای فهم عاشوراییاش تحریک شده و بهرغم سالهای حضور در چنین مراسمی، چنین عینی و ملموس درسی را که میباید میگرفت، نگرفته است؛ متاسفانه یکباره توجیهپذیر میشود که یک شبه نمیتوان حسینی شد؛ مگر اینکه سالها زحمت بکشی و ... و بازهم تو میمانی و درسهای ناگرفته از عاشورای حسینی.
3. صبح شنبه است و تو در سر کار هستی و همکار سازمانیات وارد میشود؛ همو که بارها با هم در مجلسی از مجالس امام حسین (ع) قرار حضور گذاشتهای. او را خوب میشناسی و میدانی که او اهل هیچ خطای عمدی نیست؛ اما امروز بسیار ناراحت و درهم است. سعی میکنی او را به حرف آوری و یکدفعه بغضش میترکد که صاحب خانه جوابش کرده و او برای رهن خانهای جدید، نیازمند پول است. هیچ راهی هم باقی نمانده و آخرین مهلت، سهشنبه همین هفته است. تنها راه باقی مانده ... سکوت معناداری میکند و تو میفهمی که او هم معنای « امن یجیب المضطر » را نفهمیده و عاشورا برای او نیز صرفا یک حماسه و یک حرکت قهرآمیز علیه ظلم و بیداد و استکبار جهانی است ... و در چنین موقعیتی ، پول رهن خانه ، هر چه باشد ، لااقل استکبار جهانی نیست و حرکت قهرآمیز عاشورایی نمیطلبد ...
4 . نمونههای بسیاری از جوانان و رابطههای نه چندان مشروع را میبینی که اصلا در مخیله آنها ـ بهرغم اعتقاد به عاشورا ـ چنین درسهایی وارد نمیشود؛ زیرا از نگاه آنان ، تخصصا خارج از موضوعند و لذا اگر در مصداق یوسف قرار گیرند، میپندارند: « توفیق اجباری ! »
5. دانشآموزان و دانشجویان عزیز هم که اگر احیانا از پاسخ سوال امتحانی درمانده شوند ـ بویژه اگر امتحان تجدیدی یا از موارد مشروطی هم باشد ـ با آنکه از نظر اعتقاد به حقانیت عاشورا کم و کاستی ندارند، اما هرگز عقلانی نمیدانند الگویی از حماسه کربلا، آن هم در جلسه امتحان ترسیم کنند و احتمال دهند که در چنین موقعیتی نیز میتوانند در انتظار امداد الاهی از نوع «خمسه آلاف من الملائکه» و از نوع « الهام » قرار گیرند. اگر نگوییم خدای ناکرده، مصداق امداد الاهی را در مصداق تقلبی میجویند که کسی نفهمد و قضیه به خیر و خوبی تمام شود !
6 . و دروغهای مصلحتی عاشورائیان که دیگر لا تحد و لاتحصی است؛ ولی از نگاه آنان، اصلا دخلی به سلحشوری و غیرت و جوانمردی و آزادگی و مروت و فتوت عاشورایی ندارد ! و عجیبتر آنکه اصل مصلحت راستگویی اساسا رخت میبندد؛ اما ارتباطی با درسهای عاشورا نمییابد !
7 . پروندههای قضایی که عاشورائیان علیه یکدیگر در محاکم بازگشایی میکنند و اتفاقا در طول جریان دادرسی چند ساله، بارها یکدیگر را در مراسم عزاداری امام حسین (ع) و زیارت عاشورا ملاقات میکنند و با سوز و گداز و گریه و آه میخوانند: « انی سلم لمن سالمکم » ولی هرگز تصور نمیکنند که کاملا بر ضد آن رفتار میکنند ...
جوانى زيباترين، درخشانترين و به يادماندنىترين فراز زندگى است كه همانند آنرا نمىتوان يافت. وقتى صحبت از جوانى است بايد طراوت، تازگى و احساس كردن را باوركرد. جوانى دوران تجربه و بلوغ نيز هست و آميختگى آن با زيبائىهاى دلانگيز فطرت،دنياى ديگرى پديد آورده و در ژرفاى آن، نگاهى ديگر و شورى ديگر. و جوان از ميانتمام اين «ديگرها» به يك «خود» خواهد رسيد.
او در اين تجربه نو به دنبال رابطهاى تازه است با يك حقيقت گمشده، با يك كششاصيل و يك جاذبه ريشهدار و در اين راه، پيوند خويش را با آرام دلها برقرار مىكند. با سرود هستى همنوا مىشود و مىخواند ترانه دلانگيز «بودن» را و سرود حماسى «حركت» را. «بودن» يك كشف مهم است. يك نجواى پنهان با «خويشتن» و «حركت» جهتمىخواهد و «پرسش»! پرسشى براى رسيدن.
و چه زيباست پرسيدن و رسيدن! دانستن و خواستن!
گوهر ارزشمند جوانى را بايد باز شناخت. اين جام جهان نما ابعاد و زواياىناشناختهاى دارد كه بايد در پرتو يك «نيروى درونى» و يك «نور حقيقى» به بالندگىبرسد. ما، «نيروى درونى» را «ايمان» و «نور حقيقى» را «انديشه» ناميدهايم.
كانون انديشه جوان با انگيزه «انديشه بيشتر براى شناخت بهتر» تا كنون به تحقيق وتأليف آثار متعددى ويژه نسل نو همت گمارده است.
اين بار نيز، بحث و بررسى پيرامون موضوع «آثار و نتايجانقلاباسلامى» ما را برآن داشت تا با همكارى محقق ارجمند جناب آقاى دكتر محمد باقر حشمتزاده اين اثر ازسلسله جوان را تقديم محضرتان نمائيم. شما بايد بتوانيد پس از مطالعه اين دفتر بهسؤالات زير پاسخ گوئيد.
1- مهمترين ملاكها در ارزيابى آثارانقلاباسلامى كداماست؟
2- در مجموع، دستاوردهاىانقلاباسلامى را چگونهارزيابى مىكنيم؟
منتظر نظرات خوب شما هستيم.
كانون انديشه جوان
طرح موضوع و مسأله
انقلاباسلامىبراى تحقيق و بررسى، يك موضوع كلان است. از لحاظ متدولوژى و روش تحقيق سؤالات ومجهولات اساسى زير در اين رابطه طرح مىشود:
1- تاريخچه و مراحلانقلاباسلامى چه بودهاست؟
2- زمينهها، علل و عوامل شكلگيرى و پيروزىانقلاباسلامى چهبودهاند؟
3- اهداف و شيوههاىانقلاباسلامى چههستند؟
4- در مقايسه با ساير انقلابها ويژگيهاىانقلاباسلامى چههستند؟
5- انقلاباسلامىدر مسير خود با چه آفات و موانعى روبرو بوده است؟
6- پىآمدها، آثار و نتايجانقلاباسلامى چههستند؟
در يك پژوهش بنيادى و گروهى بايد پاسخهاى مستند و مستدل به سؤالات فوق ارائهنمود. در آن صورت نسبت بهانقلاباسلامى شناختىوسيع، عميق و دقيق بدست خواهد آمد. سؤال دوم از لحاظ علمى و فلسفى دشوارترين مجهولاست. زيرا پرسش از علت و چرايى پديدهها مشكل و سخت است. براى مثال در حاليكه بيشاز دويست سال ازانقلابفرانسه و بيش ازهشتاد سال ازانقلابروسيه مىگذرد هنوز هم درباره علل و چرايى آنها نظريهپردازى مىشود. (1)
اهميت و ضرورت موضوع
در بين مجهولات فوق سؤال ششم حساسترين، سياسىترين و كاربردىترين پرسشمىباشد. در حاليكه سؤال دوم عمدتاً در آكادمىها، دانشگاهها و پژوهشگاهها مطرحمىباشد، سؤال ششم بطور وسيع و عميق در عرصه جامعه و در بين دولت و ملّت، دوست ودشمن و داخل و خارج طرح مىشود.
اين مدعا مبتنى بر اين استدلال است كه انسانهاى ذيربط باانقلاباسلامى اعم ازموافق و مخالف، واقعيت آن را پذيرفتهاند و مىگويند به هر دليلى و متأثر از هرعلّتىانقلاباسلامى، دولت شاهنشاهى را براندازى كرده و جمهورى اسلامى را مستقر كرده است. پس مهمآن است كه ببينيم اين پديده كلان چه آثار و نتايجى در عمل ببار آورده است؟ و اينفضاى جديد چه تأثيرى بر زندگى ما داشته است؟ در اين ميان آثار و نتايج اقتصادىانقلابدانسته وندانسته، كم يا زياد، مستقيم و غير مستقيم، بحق يا ناحق، بيشتر مورد توجه و استنادقرار مىگيرد.
ملاك اقتصادى
براى مثال در بسيارى از محافل كه گفتگوهايى بين توده مردم صورت مىگيرد مباحث بهگرانى و تورم كشيده مىشود و در اين رابطه قيمت اجناس و كالاهاى اساسى، قبل و بعدازانقلاببا هممقايسه مىشود. در اين موارد تبعاً مخالفان، قيمت بالاى كالاها و خدمات در شرايطكنونى را مهمترين دليل براى ناكامى و ناتوانىانقلابمىدانند، در مقابلموافقان، ضمن توجه به اين امر، به برخى از تحولات اساسى اقتصادى و صنعتى استشهادمىكنند و از خدمات رسانى به روستاها، افزايش توليد برق و گاز، لولهكشى، جاده كشىو... سخن مىگويند. در اين موارد بعضاً مىگويند كه اصولاً ماديات و اقتصاد هدفاصلى و اولىانقلابنبوده و لذا به آثار و دستاوردهاى سياسى و فرهنگىانقلاباشاره مىكنند.
در زمينه اهميّت اقتصاد به عنوان ملاك و معيار سنجش نتايجانقلاباسلامى مىتوان بهتبليغات كشور در ايام بزرگداشت پيروزىانقلابدر دههى فجر وهمچنين ايام هفته دولت در شهريور ماه اشاره نمود. در اين مقاطع نيز ديده مىشود كهدولتمردان و مقامات رسمى نيز بخش عمدهاى از گفتارشان درباره آثار و نتايج اقتصادىانقلاباسلامى است. در اين مناسبتها عمدتاً آمارهايى از فعاليتهاى عمرانى و اقتصادى كشور ارائه شده وبا قبل ازانقلابمقايسه مىشوند.
اين مقدار توجّه به اقتصاد كه به صورت دانسته يا ندانسته مبذول مىشود مىتواندناشى از چند عامل باشد:
اولاً انسان از بدو تولد، دو دسته نيازهاى مادى و معنوى را بصورت بالقوّه با خوددارد. ابتدا نيازهاى مادى فعليت مىيابند، گرچه نيازهاى معنوى از لحاظ ارزشى تقدم واولويت دارند و اينها نيز در وقت خودشان از قوّه به فعل مىآيند. به اين ترتيبملاحظه مىشود كه نيازهاى مادى از نظر فعليت تقدم دارند و لذا تحريك پذيرى آنهابيشتر است.
ثانياً متأثر از تمدن غرب، جوّ نظام جهانى بشدت اقتصادى و مادى است و صنعت واقتصاد بزرگترين ارزش و دستاورد فرهنگ و تمدن غربى شده است. در چنين شرايطى براىارزش گذارى هر پديده انسانى و اجتماعى، از جملهانقلابها، چنين القاءمىشود كه چه دستاورد مادى و اقتصادى داشته است؟ يعنى عملاً ارزش پديدهها تابعنتايج مادى و اقتصادى شده است.
البته اين حد افراط در اقتصاد و امور مادى تنگناهايى در آن تمّدن ايجاد كرده استو خلأهايى در آنجا بوجود آورده است كه اتفاقاًانقلاباسلامى با پيامهاىانسانى و ارزشى خود مىتواند براى آنها جالب و جاذب باشد امّا در وضعيّت كنونى بههر حال نتايج مادى و اقتصادى پديدهها و ميزان رفاهى كه براى شهروندان دارند درارزيابى و ارزش گذارى آنها نقش اصلى را دارد.
حساسترين مسأله در شناختانقلاباسلامى
مجدداً به اين مدعا باز مىگرديم كه ششمين سؤال و مسأله در باب شناختانقلاباسلامى، مهمترين وحساسترين و سياسىترين پرسش مىباشد و اذهان همگان بطور عمده متوّجه اين قضيه استكه صرفنظر از اينكهانقلاباسلامى تحت تأثيرچه علل و عواملى ايجاد شده و پيروز گرديده است، اين پديده در عمل چه آثار و نتايجىداشته است؟ طبعاً دو دهه پس از پيروزىانقلابو استقرار جمهورىاسلامى همه ما در اطراف خود مسائلى را لمس و تجربه مىكنيم كه بعضاً به مذاقمانتلخ يا شيرين مىنمايد و آنها را نوعاً به حساب پيامدهاىانقلاباسلامىمىگذاريم.
اهميت فوقالعاده اين قضيه آنجاست كه اگر اكثريت مردم به اين نتيجه برسند كه درمجموع،انقلاباسلامى دستاوردهاى مثبتى داشته و مسير نظام به سوى خير و سعادت است، از تداوم وتوسعه آن حمايت مىكنند. امّا چنانچه استنتاج و استنباط عامه بر خلاف اين باشد،بايد در انتظار انواع و اقسام بحرانها بود كه هزينهها و خسارت آن شايد قابل بررسىو ارزيابى نباشد.
بنابراين جا دارد كه آثار و نتايجانقلاباسلامى بطورعالمانه و منصفانه تحقيق و ارزيابى شده و به صورت شجاعانه و دلسوزانه تبليغ و ترويجشود.
اهميت ملاكها در ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى
همانطور كه اشاره شد انبوه مردم و شهروندان بطور روزمره با كثيرى از وقايع وحوادث مواجه مىشوند كه در وهله اول با آنها برخوردهاى احساسى و عاطفى دارندبطوريكه در يك لحظه ممكن است تصور كنند نظام در وضع مطلوب بوده و به سوى خير وسعادت مىرود اما در دقايقى ديگر بعكس بينديشند.
پژوهشگران علوم اجتماعى دنبال شناخت و كشف اين مسأله هستند كه در دراز مدت جمعبندى رأى و نظر يك شهروند چيست؟ و از آن بالاتر جمع بندى افكار عمومى دربارهىشناخت و ارزيابى ساختار و كاركرد نظام چيست؟ و از همه مهمتر اينكه چطور مىتوانافكار عمومى را به يك تصور صحيح، وسيع و عميق از واقعيات درباره دولت و نظام رساندتا بتوان حمايت و مشاركت شايستهاى از شهروندان كسب نمود. (2)
اينك برخى از اخبار و وقايعى را كه مردم و شهروندان به صورت كوتاه مدت و بلندمدت با آنها مواجهند و به عنوان آثار و نتايجانقلاباسلامى آنها راارزيابى مىكنند مورد اشاره قرار مىدهيم.
برپايى كنفرانس سران كشورهاى اسلامى، مشاركتهاى متعدد و وسيع مردم در انتخابات،راهپيمايىها و نماز جمعهها، انواع آمار جرم و جنايت، گرانى و تورم، انواع آمار ازعمران و خدمات رسانى در شهرها و روستاها، افزايش ظرفيت دانشگاهها، تشديد اختلافدرآمدها در بين اقشار مختلف مردم، رواج ابتذالهاى فرهنگى و اخلاقى در بين نسل جوان،تثبيت موقعيت كشور در منطقه و جهان، توسعه و بسط نماز و روزه در اقشار مختلف مردم وجوانان، تداوم اعتياد و قاچاق مواد مخدر، افزايش حجم و ارزش صادرات غير نفتى،افزايش توليد برخى از اقلام اساسى كشاورزى، افزايش سهم گاز در الگوى مصرف انرژى تاحد 30%، افزايش تعداد ميلياردرها، گرانى نرخ خريد و اجاره مسكن و...
شاهد مثالهاى فراوانى از اين دست مسايل، بصورت خرد و كلان در ابعاد سياسى،اقتصادى و فرهنگى مىتوان ارائه نمود. هر يك از اين مسايل به نوعى در اذهان وتصورات اقشار مختلف مردم بازتاب مىيابد و هر فرد و هر گروهى به نسبتهاى مختلف ازحوادث و جريانهاى فوق متنفع و متضرر مىشوند.
سؤال اين است كه مجموعه پديدههاى فوق چگونه توسط مجموعه آحاد، افراد و اقشاردريافت و ارزيابى مىشود و نهايتاً افكار عمومى مردم آثار و نتايجانقلاباسلامى ايران را اززاويه اين مسايل چگونه مىبينند؟ و آنها را با چه ملاكهايى بررسى و ارزيابىمىكنند؟
مهمترين ملاكها در ارزيابىانقلاباسلامى
در اينجا برخى از ملاكها براى بررسى و ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى ارائهمىشود:
1- مقايسه نتايج و آثار با اهدافانقلاباسلامى
2- مقايسه نتايج و آثار با امكانات دولت و كشور
3- سنجش نتايج و آثارانقلاباسلامى با اهداف وامكانات به طور همزمان
4- مقايسه وضع موجود نظام جمهورى اسلامى با كشورهاى پيشرفته.
5- مقايسه وضع موجود نظام جمهورى اسلامى با كشورهاى همطراز
6- مقايسه وضع موجود نظام جمهورى اسلامى با قبل ازانقلاب
7- مقايسه وضع موجود نظام جمهورى اسلامى با سناريوى فرضى كه اگر تا كنونشاهنشاهى دوام مىداشت؟
اهدافانقلاباسلامى بعنوان ملاك ارزيابى
انقلاباسلامى درهمهى ابعاد فردى و اجتماعى، داخلى و خارجى، سياسى و اقتصادى و فرهنگى، اهداف بسياربلندى براى مردم و دولت ترسيم نموده است.
اين اهداف عمدتاً مأخوذ از قرآن و سنت بوده كه عمدتاً در كلام امام خمينى (ره) وشعارهاى مردم متجلى شدهاند.
اين اهداف درمنبع قانون اساسى بصورت رسمى و قانونى به تأييد و تصويب امام و امترسيدهاند. بطور بسيار عادى و عقلايى و حقانى، اين اهداف يكى از بهترين ملاكهابراى سنجش وضعيت كنونى نظام و ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى هستند و هركس مىتواند بپرسد:
بعد از دو دهه از وقوعانقلابو استقرار نظامجديد، اهداف فوق چقدر محقق شدهاند؟
و وضع موجود با اهداف فوق چقدر فاصله دارد؟
آيا اصولاً وضع موجودانقلابو نظام در راستاىتحقق اهداف فوق هستند يا خير؟
اهدافانقلابونظام جمهورى اسلامى در اصل سوم قانون اساسى بشرح زير ترسيم شدهاند و هر خوانندهاىمىتواند با مطالعهى آنها و با اتكاء به اخبار و اطلاعاتى كه شخصاً از وضع موجوددارد نسبت به آثار و نتايجانقلاباسلامى ارزيابى وقضاوت نمايد.
البته حق آن است كه اين سنجش در يك پژوهش گروهى وسيع و عميق متكى به آمار وارقام و اسناد صورت بپذيرد و نتيجهى آن براى همگان تبيين شود.
اصل سوم قانون اساسى
«دولت جمهورى اسلامى ايران موظف است براى نيل به اهداف مذكور در اصل دوم همهامكانات خود را براى امور زير بكار برد:
1- ايجاد محيط مساعد براى رشد فضايل اخلاقى بر اساس ايمان و تقوى و مبارزه باكليه مظاهر فساد .
2- بالا بردن سطح آگاهيهاى عمومى در تمام زمينهها با استفاده صحيح از مطبوعات ورسانههاى گروهى و وسايل ديگر.
3- آموزش و پرورش و تربيت بدنى رايگان براى همه در تمام سطوح و تسهيل و تعميمآموزش عالى.
4- تقويت روح بررسى و تتبع و ابتكار در تمام زمينههاى علمى و فنى، فرهنگى واسلامى از طريق تأسيس مراكز تحقيق و تشويق محققان .
5- طرد كامل استعمار و جلوگيرى از نفوذ اجانب.
6- محو هر گونه استبداد و خودكامگى و انحصارطلبى.
7- تأمين آزاديهاى سياسى و اجتماعى در حدود قانون.
8- مشاركت عامه مردم در تعيين سرنوشت سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگىخويش.
9- رفع تبعيضات ناروا و ايجاد امكانات عادلانه براى همه در تمام زمينههاى مادىو معنوى
10- ايجاد نظام ادارى صحيح و حذف تشكيلات غير ضرورى
11- تقويت كامل بنيه دفاع ملى از طريق آموزش نظامى عمومى براى حفظ استقلال وتماميت ارضى و نظام اسلامى كشور.
12- پى ريزى اقتصاد صحيح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامى جهت ايجاد رفاه و رفعفقر و برطرف ساختن هر نوع محروميت در زمينههاى تغذيه و مسكن و كار و بهداشت وتعميم بيمه.
13- تأمين خودكفايى در علوم و فنون، صنعت و كشاورزى و امور نظامى و ماننداينها.
14- تأمين حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ايجاد امنيت قضايى عادلانه براىهمه و تساوى عمومى در برابر قانون.
15- توسعه و تحكيم برادرى اسلامى و تعاون عمومى بين همه مردم .
16- تنظيم سياست خارجى كشور بر اساس معيارهاى اسلام، تعهد برادرانه نسبت بههمهى مسلمانان و حمايت بى دريغ از مستضعفان جهان»
همانطور كه ملاحظه مىشود قانون اساسى همهى نيازها و اهداف مردم و نظام را ازجنبههاى فردى و اجتماعى، داخلى و خارجى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى بصورت وسيع وعميق طرح و ترسيم نموده است.
بطور كلى مبتنى بر تجربيات شخصى مىتوان اين مدعا و فرضيه را مطرح كرد كه دربرخى از اهداف توفيقات نسبى حاصل شده و در پارهاى ديگر عدم توفيقهايى ديدهمىشود.
براستى اگر همهى شهروندان و امت در حال حاضر فعليت اهداف فوق را بخواهند آيادولت توان پاسخگويى را خواهد داشت؟ در اين مورد اگر فقط بند 12 اصل سوم مورد توجهقرار گيرد وسعت و پيچيدگى و حساسيت مطلب روشن مىشود. براستىانقلابو جمهورى اسلامى چهمقدار رفاه را برقرار نموده و فقر را بر طرف كرده است؟ در زمينههاى تغذيه و مسكن وكار و بهداشت و تعميم بيمه چقدر محروميت زدايى شده است؟ بدون يك پژوهش اسنادى وميدانى و صرفاً مبتنى بر تجربيات شخصى و محدود، مىتوان مدعى شد كه پس از دو دهه ازانقلابهنوز فاصلهىزيادى با اهداف فوق داريم.
در مورد بند 3 از اصل سوم نيز مىتوان پرسش كرد كه آيا آموزش و پرورش و تربيتبدنى رايگان در جامعه محقق شده است؟ پيدايش و رشد مدارس غيرانتفاعى با شهريههاىبالا و اخذ وجه از دانشآموزان به عناوين مختلف، مسايل مشهود و ملموسى است كهتقريباً تمامى خانوادههاى كشور با آن سرو كار دارند.
اما به اهدافى نيز مىتوان اشاره كرد كه در راستاى عمل و تحقق قرار دارند مثلاًبندهاى 2 و 4 در زمينه پيشرفتهاى علمى و فرهنگى اهدافى را ترسيم نمودهاند كهمىتوان مدعى بود كه محقق شدهاند. قرائن زيادى موجود است كه حكايت از بالا بودنسطح آگاهيهاى عمومى در تمام زمينهها دارد. همچنين تشكيل و توسعهى دهها مؤسسهىپژوهشى و تحقيقى مىتواند قرينهاى دال بر تقويت روح بررسى و ابتكار و تتبع در كشورباشد. (3)
در مجموع مدعا اين است كه اگر آثار و نتايجانقلاببا اهداف آن مقايسهشود نمرهى بالنسبه پائينى حاصل مىشود. زيرا اهداف، فوقالعاده بلند و عالى ترسيمو تدوين شده است.
امكانات بعنوان ملاك ارزيابى
انقلاباسلامىبراى تحقق اهدافش و برآورده كردن خواستهها و نيازهاى مردم چه امكاناتى در اختيارداشته است؟ اين پرسش، عقلايى است و در رشتههاى علمى و معرفتى گوناگون بصور مختلفىمتجلى شده است. مثلاً در علم حقوق و فقه مىگويند: «تناسب حق و تكليف» يعنى(4)اگر كسى تكليفى بعهده داشت بايد متناسب با آن حقوقى داشته باشدتا بتواند آن تكليف را انجام دهد. در علم مديريت از تناسب وظايف و مأموريتها باامكانات و اختيارات سخن مىگويند. (5)
اصل سوم قانون اساسى نيز نكته فوق را ملحوظ داشته و چنين آورده كه: «دولت جمهورىاسلامى ايران موظف است براى نيل به اهداف مذكور در اصل دوم، همه امكانات خود رابراى امور زير بكار برد» يعنى مقنن عنايت داشته كه براى تحقق اهداف، قهراً امكاناتىمورد نياز است. با توجه به وسعت و كثرت اهدافانقلاباسلامى كه در اصلسوم بيان شده است، امكانات بسيار عظيمى بايد در اختيار دولت باشد.
همانطور كه مىتوان اهداف و نيازهاىانقلابو نظام را به دودستهى مادى و معنوى تقسيم نمود، امكانات نيز اعم ا مادى و معنوى است.
امكانات كيفى و معنوى را مىتوان به اين شرح برشمرد:
از نظر معنوى مىتوان ادعا كرد كهانقلاباسلامى امكاناتعظيمى را آزاد و فراهم كرد. بنابر اين براى تحقق اهداف بايد انتظار بالايى از آنداشت. اما چرا اهداف آنچنانكه بايد و شايد حاصل نشدهاند؟
اولاً امكانات معنوى عمدتاً شرط لازم براى تحقق اهداف هستند. يعنى براى تغيير وتحول و نيل به وضع مطلوب لازم است مردمى با روحيه و با ايمان و با عزم و اراده درصحنه حاضر شوند. اما اين كافى نيست بلكه اينان بايد امكانات و ابزار مادى هم داشتهباشند.
ثانياً عمدهى امكانات معنوى و بسيج عمومى مردم براى حضور و مشاركت، صرف دفعآفات و موانعانقلابو حفظ اصل نظام وانقلابو آب و خاك شد وتحقق اهداف را تحت الشعاع قرار داد.
آشوبها و تشتتهاى داخلى، محاصره اقتصادى، حمله نظامى، تهاجم فرهنگى، امواجتروريسم، رشد شديد جمعيت، مهاجرت وسيع از روستاها به شهر، آفات و موانعى هستند كهتوان و انرژى فوق العاده سنگينى براى دفع آنها صرف شده است و در نتيجه تحقق اهدافدچار ركود و تأخير شدهاند.
يكى از مهمترين امكاناتى كه براى تحقق هر هدفى مورد نياز است، مقولهى زمان وزمانبندى است. بر اساس عقل و تجربه براى اينكه بتوان در ايران مطابق بند 12 از اصلسوم، اقتصادى صحيح و عادلانه داشت كه در آن رفاه ايجاد شده و فقر رفع شده باشد و درزمينه كار و بهداشت و مسكن و تغذيه هيچ نوع محروميتى نباشد حتى در صورت فراهم بودنامكانات مادى و معنوى، به چند سال زمان نياز هست؟ مسلماً اين هدف به زمان زيادىنياز دارد.
اقتصاد سرمايهدارى غرب براى تحقق رفاه حداقل چند صد سال از زمان رنسانس وانقلابصنعتى، وقت صرفكرده است با اين وجود در زمينه رفع فقر كاملاً موفق نبوده و آمار حكايت از آن داردكه دهها ميليون نفر در كشورهاى مرفه غربى زير خط فقر زندگى مىكنند. (7)
اقتصاد دولتى و اشتراكى شرق نزديك هفتاد سال براى رفع فقر تلاش كرد اما توفيقچشمگيرى در زمينه رفاه عمومى نداشت و سرانجام دستخوش فروپاشى و اضمحلال گرديد.
اصولاً برخى از اهداف مندرج در اصل سوم قانون اساسى به نوعى متخذ از قرآن و سنتمىباشند و مكتب اسلام از صدر ظهور خود آنها را به عنوان اهداف و ايدهآلهاى نوعبشر مطرح كرده است و در صورت فراهم بودن امكانات در هر عصر و دورهاى، انسانها بطورنسبى مىتوانند به آنها نائل شوند. بنابر اينانقلاباسلامى نيز با بيستسال عمر و كمبود امكانات و هجمهى آفات و موانع، راه درازى تا تحقق اهداف اصولى وكلان خود دارد. بنابر اين نكته مهم در ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى آن است كهحداقل مردم مطمئن باشند كه در مسير تحقق اهداف قرار دارند.
پس از بررسى امكانات كيفى و معنوى و نقش آنها در تحقق اهداف اينك امكانات مادى واقتصادىانقلاباسلامى را بررسى مىكنيم.
در باب اهميت امكانات مادى كافى است به اين نكته اشاره كنيم كه اينها نه تنهابراى تحقق اهداف و نيازهاى مادى لازم و ضرورى هستند، حتى پيشبرد اهداف معنوى و كيفىنيز نيازمند استفاده از ابزارها و امكانات مادى است. براى مثال بند 1 از اصل سومقانون اساسى يك هدف كاملاً اخلاقى و معنوى است:
«1- ايجاد محيط مساعد براى رشد فضايل اخلاقى بر اساس ايمان و تقوى و مبارزه باكليه مظاهر فساد و تباهى
اولاً- مبارزه با كليه مظاهر فساد و تباهى نيازمند هزينه و تشكيلات قابل توجهىاست.
ثانياً- بايد براى تبليغ و تعريف فضايل اخلاقى نيز تشكيلات ارشادى و تبليغى برپاكرد كه اين هم هزينهبر است.
ثالثاً- رواج يك اقتصاد خلاق و عادلانه كه در آن انسانها مجبور نباشند براى رفعنيازهاى مادىشان پست و زبون شوند، از پيش شرطهاى ايجاد محيط مساعد براى رشد فضايلاخلاقى است.»
بنابراين دولت برخاسته ازانقلاباسلامى با اهدافوسيع و كلان كه طبق اصل سوم در پيش رو دارد نيازمند امكانات مادى و اقتصادى عظيمىاست. بنابراين در ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى بخصوص درابعاد اقتصادى و رفاهى بايد ميزان امكانات اقتصادى و مادى آن را ملاك قرار داد.
يكى از مهمترين و اصلىترين امكاناتى كه در اختيار نظام قرار داشته است،درآمدهاى حاصل از فروش نفت مىباشد. از گذشتههاى دور، يعنى طى چندين دههى اخير،اقتصاد ايران تك محصولى و تك پايهاى شده است، كه اين امر به عنوان يكى از اتهاماتمهم رژيم گذشته همواره مورد انتقاد مخالفان رژيم شاه و شخص امام خمينى (ره) بود ويكى از اهداف و آرمانهاىانقلاباسلامى نيز قطعوابستگى دولت و كشور به نفت بود. لذا در ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى اين نقد وايراد قابل طرح است كه چرا با وجود گذشت دو دهه از پيروزىانقلاباين هدف حاصل نشدهاست؟ لكن در اين قسمت هدف آن است كه بررسى شود كه دولت و نظام جديد در مقايسه بانظام و حكومت شاه چه مقدار از درآمد نفت برخوردار بوده است تا بتواند اهدافانقلاباسلامى را محققگرداند؟ براى اين منظور جدول زير ارائه مىشود: طى اين بيست سال جمعيت تقريباً دوبرابر شده است پس بطور كمى نيازها دو برابر شده است. اما از لحاظ كيفى نيازها وخواستههاى مردم چند برابر شده است.
اولاً- متأثر از شعارهاى عدالت خواهانه و آرمانىانقلاباسلامى، توقعاتمردم از اين نظام بيشتر است.
ثانياً جمعيت شهرى طى اين مدت دو برابر شده است و الگوى مصرف زندگى شهرى بالا وپر تنوع مىباشد.
ثالثاً- متأثر از شعارهاى عدالت خواهانهانقلاباسلامى و رواجراديو و تلويزيون در روستاها، الگوى مصرف روستايى نيز شهرى شده است.
رديفشاخصها13761356
1جمعيتايران33 ميليون نفر64 ميليون نفر
2توليد نفت6 ميليون بشكه3/5 ميليون بشكه
3مصرف نفت0/5 ميليون بشكه1/5 ميليون بشكه
4صادرات نفت5/5 ميليون بشكه روزانه2 ميليون بشكه
5درآمد نفت24 ميليون دلار14 ميليون دلار
6قيمت يك بشكه13 دلار13 دلار
7هزينههاى عمدهحفظ نظام شاهنشاهىهزار ميليارد دلار خسارت جنگ
8جمعيت شهرى17 ميليون نفر34 ميليون نفر
9جمعيت روستايى16 ميليون نفر30 ميليون نفر
10سرانه درآمد نفت750 دلار150 دلار
11انتظارات مردمپائينبالا
12قدرت خريد دلار1 دلار0/6 دلار
13سهم نفت در الگوى مصرف65%95%
14سهم گاز در الگوى مصرف1% 30%
با اين تفاصيل، انتظارات و خواستههاى مردم از لحاظ كمى و كيفى نسبت به سال آخرحكومت شاه چندين برابر شده است.
بنابراين از لحاظ مفروضات نظريه سيستمها، اين حجم از توقعات و انتظارات كه بهاين سرعت متوجه هر نظام سياسى شود مىتواند بحرانزا و فلج كننده باشد. لكن طى ايندو دهه به دلايل(8)مختلفى اين واقعه حادث نشده است كه اين رامىتوان به حساب انعطاف و ظرفيت بالاىانقلاباسلامى گذاشت. زيرااز يك طرف دولت على رغم اين مشكلات و كمبودها، خدمات رسانى خود را در حد مقدورافزايش داده است و از طرف ديگر مردم بخاطر مشروعيتى كه براى دولت خودشان قائل هستندتا حد مقدور خواستهها و انتظارات خود را كنترل كرده و از قوه به فعلنياوردهاند.
در رديفهاى ديگر جدول ديده مىشود كه توليد نفت نسبت به رژيم گذشته نصف شده استكه اين امر خودش از اهدافانقلاباسلامى بود. زيرانفت يك مادهى معدنى تجديدناپذير و تمام شدنى است كه امام معتقد بود بايد توليد آنحساب شده و محدود باشد تا نسلهاى آينده نيز از درآمد نفت و انرژى سوختى آن بهرهمندباشند. (9)
جدول نشان مىدهد كه طى اين مدت مصرف داخلى نفت از نيم ميليون بشكه به 1/5ميليون بشكه رسيده است يعنى على رغم آنكه جمعيت حدود دو برابر شده اما مصرف نفت سهبرابر شده است. اين افزايش از نظر ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى حاوى علايمو پيامهاى(10)متفاوتى است:
از يك طرف اين امر يك علامت مثبت است و نشان مىدهد كه نفت بعنوان يك كالاى مهمو ضرورى كه در كنترل و مالكيت دولت مىباشد، بطور وسيع در سطح كشور و بين اقشارمردم توزيع مىشود و اين امر مىتواند به رشد و توسعه اقتصادى كشور كمك كرده ورضامندى عامه را نيز افزايش دهد.
از طرف ديگر افزايش مصرف نفت بيش از افزايش جمعيت مىتواند حامل پيامى منفى باشدبه اين صورت كه احتمالاً نفت بصورت غير بهينه و صرفاً به صورت سوخت مصرف مىشود كهبإ؛2ط توجه به نقش بنيادى اين ماده در اقتصاد ملى كشور اين امر يك نتيجه منفى است. همچنين آمار و قرائن دال بر آن است كه توزيع و مصرف اين مادهى ارزشمند نيز نامناسبو ناعادلانه است. بطورى كه سهم يك روستايى از اين ماده چند ده ليتر نفت سفيد در سالاست. در حالى كه سهم يك فرد مرفه و متمول شهرى چند هزار ليتر بنزين و گازوئيل براىاتومبيل و شوفاژ منزل است. با توجه به يارانهى بالايى كه دولت براى هر ليترفرآوردهى نفتى مىپردازد مشخص مىشود كه(11)سهم اين فرد شهرىاز يارانههاى دولتى دهها برابر يك فرد روستايى است.
در زمينهى صادرات نفت جدول نشان مىدهد كه صادرات كشور نسبت به گذشته از نصفكمتر شده است. از يك نظر اين كاهش مىتواند يك نتيجهى مثبت باشد يعنى مردم ما سهمبيشترى از توليد را به مصرف خودشان اختصاص دادهاند و باقى را هم براى نسلهاى آيندهگذاشتهاند. اما كاهش توليد و صادرات از اين پس مىتواند يك اثر و نتيجهى منفىتلقى شود. زيرا بطور منطقى ميزان توليد و صادرات بايد با ميزان ذخاير شناخته شده وظرفيت توليد و روند رشد اقتصادى كشور و نيازهاى ارزى آن تناسب داشته باشد.
واقعيت آن است كه ايران با قريب يكصد ميليارد بشكه ذخاير، حدوداً معادل 10% ذخاير جهان را در اختيار دارد و از سوى ديگر ظرفيت توليد ايران قريب 4/5 ميليونبشكه مىباشد و(12)نسبت به توليد بالفعل خود نزديك يك ميليونبشكه اضافهى ظرفيت توليد دارد. با توجه به(13)اينكه ايرانبراى ظرفيتسازى توليد ميلياردها دلار خرج كرده است كه با مشكلات اقتصادى كه داردمىتوانست آن را در ساير بخشهاى اقتصادى خود هزينه كند، حق دارد كه در حد ظرفيتتوليد كند تا سرمايهگذاريهايش توجيه اقتصادى داشته باشد.
به همين ترتيب ايران مىتواند حداقل سهمى معادل گذشته در توليد و صادرات داشتهباشد. امإ؛گأ شرايط سياسى و اقتصادى نظام بينالملل، سهم كنونى را در واقع به ايرانتحميل كرده است. چون با محدوديت تقاضا و افزايش عرضه، افزايش توليد و صادرات ايرانمىتواند موجب كاهش شديد قيمت و درآمد نفت شود.
بنابراين اگر ايران بخواهد بعنوان يكى از اهداف و نتايج مهمانقلاباسلامى سهمشايستهاى از توليد و صادرات نفت جهان را داشته باشد:
اولاً با يك سازماندهى و ديپلماسى فعال منطقهاى و جهانى بايد جلوى كاهش قيمتنفت را بگيرد.
ثانياً افزايش سهم ايران در توليد و صادرات نفت نبايد موجب ناديده گرفتن هدفانقلابى يعنى قطع و كاهش وابستگى دولت و اقتصاد به نفت شود.
نكتهى بديعى كه در مسألهى نفت وجود دارد آن است كه در حال حاضر قيمت يك بشكهنفت تقريباً معادل قيمت بيست سال قبل از آن است در حاليكه كشورهاى جهان سوم براىهزينههاى جارى و عمرانى خود عمدتاً وابسته به صادرات مواد خام هستند قيمت اين موادمتأسفانه يا ثابت مانده يا كاهش مىيابد در حاليكه قيمت كالاهاى ساخته شده كشورهاىپيشرفته روز به روز بيشتر مىشود.
يكى از مهمترين دستاوردها و نتايج مثبتانقلاباسلامى آن بود كهموجب شد قيمت نفت كه 13 دلار بود به حدود سه برابر افزايش يابد و به مرز بشكهاى 40دلار برسد، و همواره با(14)چشمانداز توسعه و صدورانقلاببه كشورهاى نفت خيزمنطقه، كشورهاى بزرگ اين نگرانى را داشتند كه قيمت نفت نيز به همان ميزان افزايشيابد و كنترل عرضه و قيمت اين مادهى حياتى در اختيار دولت اسلامى و انقلابى جديدقرار گيرد و بتواند از اين اهرم براى پيشبرد اهدافانقلاباسلامى استفادهنمايد. همين نگرانى مىتواند يكى از دلايلى باشد كه دولتهاى بزرگ مصرف كنندهى نفتجهت تضعيف، تجزيه و براندازىانقلاباسلامى دست بهاقدام بزنند. محاصره اقتصادى، تقويت دستجات معارض، فشار و انزواى سياسى، حملهىنظامى، تهاجم فرهنگى(15)و... از جملهى اين اقدامات بود كهضمن خارج كردن كنترل عرضه و قيمت نفت از دست ايران، بخش عمدهاى از امكانات و توانانقلاباسلامى راصرف كرده و در نتيجه به تحقق اهدافانقلابآسيبهاى شديدى واردكرد.
بنابراين تحت تأثير مجموعهى شرايط فوق ملاحظه مىشود كه قيمت نفت پس از يكافزايش شديد و انقلابى در سالهاى اوليهى پيروزى انقلاب، به سرازيرى كاهش افتاد واينك پس از بيست سال بجاى اول خود بازگشته است در حاليكه افزايش قيمت نفت يك هدفعمده و اصلىانقلاببوده است.
بخاطر ثابت ماندن قيمت نفت و كاهش صادرات كشور، در نتيجه درآمد نفتى كشور بهحدود نصف كاهش يافته است. اين امر نشان مىدهد كه تا چه مقدار تعادل بين اهداف ونيازهاىانقلابازيك سو با امكانات از سوى ديگر بهم خورده است و از همين جا مىتوان به ميزان ازديادمسايل و مشكلات نظام پى برد. يعنى جمعيت دو برابر شده اما درآمد نفت نصف شدهاست.
مشكلات اين امر زمانى روشن مىشود كه بدانيم درآمدهاى دولت از سه منبعمىباشد:
1- فروش نفت
2- مالياتها
3- سود كارخانجات دولتى.
اقلام دوم و سوم نيز وابسته به نفت مىباشند. چون كارخانجات و فعاليتهاى اقتصادىو صنعتى دولت براى تأمين مواد اوليه، تعميرات قطعات يدكى، خريد ماشين آلات، اساساًبه ارزهاى حاصل از نفت وابسته هستند. همچنين چون كل اقتصاد كشور وابسته به نفت وتزريق ارزهاى حاصل از نفت بوده، رشد و رونق فعاليتهاى كشور، وابسته به ميزان ارزتزريقى نفت مىباشد و در شرايط ركود اقتصادى ناشى از جنگ و انقلاب، دولتنمىتوانسته چندان مالياتها را مورد توجه قرار دهد و فشارهاى مالياتى به مردم را بهساير فشارها اضافه نموده و نارضايتى و ناخرسندى تودهها را افزايش دهد.
با توجه به نكات فوق معلوم مىشود كه درآمد نفت چقدر براى دولت و نظام حياتى واساسى است و كاهش و افت آن تا چه ميزان مىتواند آسيب آفرين باشد.
نكتهى ديگر آن است كه قدرت خريد دلار و ارزش برابرى آن در برابر ساير ارزهاىمعتبر طى بيست سال اخير كاهش چشمگيرى داشته است. درآمدهاى نفتى كشور به دلار محاسبهو پرداخت مىشود اما ايران بايد عمدهى خريدهاى خود را از ژاپن و اروپاى غربى انجامدهد. به اين ترتيب مىتوان تخمين زد كه 14 ميليارد دلار درآمد نفتى در سال 76 شايدقدرت خريدى معادل 8 ميليارد دلار سال 1356 داشته باشد. بنابراين در حاليكه جمعيت دوبرابر شده است، درآمد نفتى به حدود يك سوم كاهش يافته است و اين نكته ميزان مشكلاتنظام و دولت را در تحقق اهداف و رفع نيازهاى ملت را شفافتر مىنمايد.
از تقسيم كل درآمد نفت در يك سال به كل جمعيت، شاخصى بنام درآمد سرانه نفت بدستمىآيد كه اين رقم در سال 1356 حدوداً معادل 750 دلار و در حال حاضر معادل 200 دلارمىباشد. به اين ترتيب سهم هر ايرانى از درآمد نفت به يك چهارم تقليل يافته است واگر افت ارزش دلار نسبت به بيست سال قبل را در نظر بگيريم، اين رقم به حدود 100دلار مىرسد و در واقع به طور واقعى سهم هر نفر از درآمد نفت نسبت به گذشته به يكهفتم كاهش يافته است.
در جمع بندى مطالب بالا و نقش نفت درانقلابو تأمين نيازهاىنظام مىتوان گفت: در حالى كه درآمد صورى و واقعى كشور چندين برابر كم شده، اماجمعيت دو برابر شده است. ضمن آنكه دولت جديد مطابق قانون اساسى وظايفش فوقالعادهمتنوع و متعدد شده و انتظارات و نيازهاى مردم نيز به دلايل عديدهاى از لحاظ كمى وكيفى چندين برابر شده است.
پس صورت مسأله نظام وانقلاباسلامى چنين است: اهداف، خواستهها و نيازهاى فوقالعاده وسيع و بزرگ اما امكانات مادى بالفعل،فوقالعاده محدود و كم.
اين صورت مسأله، مقابل هر علم و عقلى گذاشته شود راه حلها و تجويزهاى محدود ومعينى قابل ارائه است و بحرانهاى عديدهاى قابل پيش بينى است. قدرتهاى بزرگ نيزصورت مسأله ايران را نوعاً اينطور مىبينند و پيشبينى و تجويزشان اين است كه مردمو مسئولان در يك بازى منطقى و عقلايى يا از اهداف و اصول و ارزشهاى انقلابى دست برمىدارند و يا براى تأمين امكانات مادى كشور به كشورهاى بزرگ متوسل مىشوند. كه اينامر نيز در دراز مدت(16)نتيجهاش استحالهانقلابو كنار گذاشتن اصولو آرمانهاىانقلاباست. لذا مشاهده مىشود كه براى تشديد مسأله فوق و هضمانقلاباسلامى و نظامبرخاسته از آن، در روند نظام بينالمللى، آمريكا همواره نفت را اهرم كرده است. مثلاً در نوبتهاى مختلف خريد نفت ايران تحريم شده است يا طى طرح داماتو سرمايهگذارى در بخش بالادستى و افزايش ظرفيت توليد ايران تحريم شده است، يا از طريق تقويتبازارهاى بورس تلاشى در جهت كاهش و تثبيت قيمت نفت بعمل آورده است. (17)
صورت مسألهاى كه بهانقلابو نظام تحميل شدهاست بايد بطور وسيع، عميق و دقيق از سوى دولت و جناحهاى سياسى تبيين و تبليغ شود. فى الواقع يكى از مهمترين كاربردهاى احزاب و دستجاب سياسى آن است كه توان خود راصرف مسألهشناسى و نياز سنجى نظام كرده و به عنوان آموزش سياسى آن را به صورتشايسته تبليغ كرده و راه حلهاى مناسب تجويز نموده و مردم را براى حل مسايل و مشكلاتبسيج و تجهيز نمايند.
شايد يكى از مهمترين وظايف نخبگان سياسى و جناحها آن باشد كه بتوانند صورتمسأله را تغيير دهند تا راه حلها و تجويزها سهلتر شود. در حال حاضر بنظر مىرسد كهرجال سياسى و گروههاى اجتماعى و احزاب به دلايل مختلفى كمتر به اين امر توجه دارندو شدت رقابتها و بازى سياسى آنها را از اين مهم باز داشته است.
واقعيت آن است كه صورت مسأله نظام وانقلاببطور شايستهاىقابل تغيير است بطوريكه راهحلها و راهكارهاى آن مستقل بوده و از كنترل و نظارتقدرتهاى بزرگ بىنياز باشد.
اولاً امكانات بالقوه مادى و معنوى نظام زياد است و كم نيست. بايد آنها را شناختو فعليت بخشيد.
ثانياً نيازها، خواستهها و اهداف را بايد زمانبندى و اولويت بندى و مرحلهبندىكرد. قطعاً تحقق فورى همهى آنها امرى محال و غير منطقى است. پس اين نكته را بايددرست تحقيق و تبليغ شود.
ثالثاً عامه و تودهى مردم نيز با صورت مسأله فعلى و موجود نظام آشنا هستند وعمدهى مشكلات و كمبودهاى مادى و اقتصادى را براى يك نظام اسلامى و انقلابى و جنگزده، طبيعى مىدانند و تحمل مىكنند.
قرينهى اين مدعا آن است كه طى دو دهه با وجود همين مسايل با نظام و دولت همراهىكردهاند. اما چيزى كه قابل توجيه نيست و تحمل مردم را محدود مىكند تبعيضهاست. مردم مىدانند امكانات مادى و اقتصادى محدود است اما متأثر از روحانقلاباسلامى و اصلعدالت، انتظار دارند اين امكانات محدود لااقل منصفانه و عادلانه توزيع شود و ضمنرعايت اين نكته بدانند كه نظام با تحمل اين مشكلات در راستاى اهدافانقلابحركت مىكند و دربعد اقتصادى نيز «توسعه» هدف است.
آخرين نكتهاى كه در جدول قابل ذكر است افزايش سهم گاز در الگوى مصرف انرژى كشورمىباشد. اين امر اهداف قابل توجه اقتصادىانقلاببوده و حصول آن بهعنوان يكى از آثار و نتايج مثبتانقلاباسلامى قابلارزيابى است. اين ارقام نشان مىدهد كه سهم گاز در الگوى مصرف انرژى طى دو دهه ازانقلاببه حدود 30% رسيده است. بنابراين گاز كه يك ثروت(18)عظيم خدادادى است وساليان درازى بىمصرف مىسوخت، اينك جايگزين نفت مىشود و وابستگى صنعت و اقتصادكشور به نفت را كم مىكند و اين فرصت را نيز فراهم مىكند كه سهم بيشترى از نفتبجاى مصرف داخلى صادر شده و براى اقتصاد ما ارز فراهم شود.
در اينجا براى ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى، از منظرامكانات، مىتوانيم پس از احتياجات بالنسبه طولانى فوق به اين مدعا برسيم كه: باتوجه به امكانات بالنسبه محدود مادى وابسته به درآمد نفت آنچه كه در زمينه تحققاهداف و برآورد خواستههاى مادى مردم صورت گرفته است مثبت و قابل توجه مىباشد.
تلفيق اهداف و امكانات
معمولاً آحاد مردم كه براى پيروزىانقلاباسلامى رنجها وزحمات زيادى را متحمل شدهاند، آثار ونتايجانقلاباسلامى را با ملاكاهداف و نيازهاى خود مىسنجند كه در اين صورت - به دلايلى كه در سطور و صفحات قبلذكر شد اين اهداف و نيازها چنانكه بايد و شايد محقق نشدهاند، لذا اين مدعا قابلطرح است كه از زاويه اين ملاك، مردم نمره بالنسبه پائينى به آثار و نتايجانقلابمىدهند.
از سوى ديگر دولت كه طبق قانون اساسى مكلف به تحقق اهدافانقلاباسلامى است، عملكردخود را با توجه به امكانات مادى كه در اختيار داشته مىسنجد و نظر به تنگناها ومشكلاتى كه از اين بابت وجود داشته، قاعدتاً نمره بالايى به خودش مىدهد و آثار ونتايجانقلابراعمدتاً خوب و بالا ارزيابى مىنمايد.
بنابر اين دولت و ملت به دليل تفاوت ملاك، ارزيابيهاى مخالفى از آثار و نتايجانقلاباسلامىمىكنند كه همين امر مىتواند موجب انشقاق و تكدر رابطهى اين دو قطب مهم نظام شدهو فوق العاده آسيبزا باشد. با توجه به اين امر بايد گفت كه بررسى و ارزيابى آثار ونتايجانقلاباسلامىاز اين نظر امرى بسيار لازم و ضرورى است كه بايد درست تحقيق شده و درست تبليغشود.
بنابراين در قدم نخست شايسته است ملاكى عالمانه و منصفانه فراهم كنيم و اين چيزىنيست جز آنكه براى ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى، بطورتوأمان از هر دو ملاك، يعنى اهداف و امكانات استفاده كنيم. تبليغ نتايج چنين تحقيقىمىتواند تا حد زيادى موجب تقرب و بسط روابط دولت و ملت شده به ايجاد ثبات و رفعبحران و تنش يارى كند. اگر دولت و ملت هر كدام فقط به ملاكهاى خودشان بسنده كنندتفرقه و تشتت زيادى قابل پيشبينى است.
براى مثال آحاد ملت با توجه به نيازهايشان، خيلى فورى و آنى خواهان مسكن، كار،بهداشت، تغذيه، امنيت، عزت و عفت هستند، اين طبيعت نيازهاى انسان است كه بايدسريعاً اشباع شوند. اما از طرف ديگر دولت با توجه به كمبودها و مشكلات مادى ممكناست بگويد براى اشباع اين نيازها و تحقق اين اهداف در سطح عمومى پنجاه سال وقت نيازاست. اين هم مىتواند منطقى باشد اما نوشداروى بعد از مرگ است. اما اگر ملاك تلفيقىمورد قبول واقع شود از يك سو ملت تلاش مىكند همهى توانهاى بالقوهى خود را بالفعلكند و از سوى ديگر تا حد ممكن نيازها را محدود كرده و به تأخير بيندازد. دولت نيزتلاش مىكند ضمن توزيع عادلانهى امكانات محدود، اعتماد و مشاركت عمومى را جلب كردهو براى افزايش توليد و بالفعل كردن امكانات بالقوه تلاش بيشترى بعمل آورد.
مقايسه با كشورهاى پيشرفته
مانند ديگر انقلابها،انقلاباسلامى ايران نيزتلاشى بود براى بر هم زدن وضع موجود(نظام شاهنشاهى) و برقرارى وضع مطلوب (جمهورىاسلامى). يكى از ملاكهايى كه مىتواند بسنجد كهانقلابدر تحقق مدينهفاضله و جامعه آرمانى خود به چه نتايجى رسيده، وضعيت و موقعيت كشورهاى به اصطلاحپيشرفته و توسعه يافته است. چرا؟ اين كشورها به حق و ناحق، درست يا غلط الگوى توسعهو تحول هستند و اينك در مرحلهاى از ثبات و رفاه هستند كه مطلوب بسيارى از ملل است. نكتهى فوق از كلام بسيارى از غرب رفتهها شنيده مىشود كه دانسته يا ندانسته، بهعمد يا غير عمد از آسايش و رفاه و امنيت و... آن بلاد سخن مىگويند. رسانههاىگروهى نيز به همين سبك با نمايش زندگى مردم آن سامان تودهى مردم غرب نديده را بهمقايسه وضع ايران با آن كشورها سوق مىدهند و نتيجهى اين مقايسه نيز كم و بيش روشناست.
اما براى استفاده از اين ملاك و معيار، در سنجش و ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى و عملكردنظام حتماً بايد به چند نكته توجه داشت تا نتيجهى تحقيق، عالمانه و منصفانهباشد:
اولاً كشورهاى پيشرفته و مرفه اقتصادى و صنعتى طى چه زمانى، طى چه مراحلى و باچه امكاناتى به وضع موجود فعلى رسيدهاند؟ از لحاظ نظرى و فكرى و فرهنگى و علمى،آنها حداقل اين مسير را از 5 قرن قبل و از زمان رنسانس آغاز كردهاند و از لحاظعلمى، فنى و تكنولوژيك و از لحاظ ادارى و سياسى و حقوقى، اين مهم را از دويست سالپيش باانقلابفرانسه شروع نمودهاند. (19)
با اين شاخصها، مقايسهانقلاببيست سالهى ايرانبا آنها وجهى نداشته و فعلاً زود است.
ثانياً مهمترين هدف و غايت دولت و تمدن نوين غربى، ايجاد بهشت روى زمين بود. اين هدف(20)در ضديت با فرهنگ و سلطه كليسايى قرون وسطى بود كهبطور افراطى بىتوجه به نيازهاى مادى، انسانها را دعوت به ترك دنيا و تقرب به يكخدا و آخرت آلوده به خرافات مىنمود. در حالى كهانقلاباسلامى هدف غايى ونهايىاش معنويت و تقرب به خداى واحد و منزه است. و البته بطور واقعى و متعادل،اقتصاد و نيازهاى مادى را هم بعنوان وسيله و ابزار مىپذيرد.
ثالثاً بايد ديد كه پس از پانصد سال اين بهشت روى زمين به چه بهايى بدست آمدهاست؟ و چشم انداز آيندهى آن چيست؟ مهمترين هزينه و پيامد اين بهشت روى زمين وجامعهى مادى و رفاهى، آلودگى و تخريب شديد طبيعت بوده است. يعنى بهشت طبيعت مبدلبه جهنم مىشود تا بهشت شهر صنعتى حاصل شود. اينك تمدن غربى با اين سؤال اساسىمواجه است كه آيا آنچه را كه از دست داده و چشمانداز ترسناكى كه از اين رهگذر براىآينده وجود دارد، نسبت به آنچه كه بدست آورده مىارزد يا خير؟(21)
- اين بهشت روى زمين به بهاى استعمار و استثمار و عقب ماندگى جهان سوم حاصل شدهاست و در حال حاضر فقط 15% از جمعيت جهان كه در نيمكره شمالى هستند از مواهب اينبهشت مادى برخوردار هستند كه در آنجا نيز بخشى از مردمان زير خط فقر زندگىمىكنند.
- افراط دولتمردان و رجال كليسا در قرون وسطى در معنويت گرايى (كه آلوده بهخرافات بود) موجب افراط اصحاب رنسانس در دنياطلبى و ماده گرايى شد و اين افراطگرايى نوين دارد آثار منفى خودش را بروز مىدهد و گروههاى زيادى از مردمان كه شاهدقربانى شدن اخلاق و معنويت و افزايش جرم و جنايت و شيوع بيماريهاى نوين جسمى وروانى، متلاشى شدن و تضعيف شديد خانواده و... هستند به مسايل معنوى گرايش نشانمىدهند.
اين نكته مىتواند يكى از مهمترين اهداف و آثار و نتايجانقلاباسلامى را كه عرفانو معنويت باشد تبليغ و ترويج نمايد. دلزدگى مردمان غرب از بهشت روى زمين و جامعهرفاهى و مصرفى و گرايش آنها به سوى حقيقت و معنويت، عمدتاً دچار آسيبهاى جدى شدهاست و از جنگيرى و شيطان پرستى، پوچ گرايى، جادوبازى و احضار ارواح و... سردرآوردهاست كه بعنوان عوارض و آسيبهاى جدى تمدن نوين بايد به آن نگريست. در واقع يكى ازاهداف و انگيزههاى وقوعانقلاباسلامى در دو دههىقبل، اعتراض به ماده گرايى حكومت شاه بود. آن دولت با الگو قرار دادن توسعه غرب درآمدهاى نفتى را هزينه كرد و ضمن آنكه نتوانست همان جامعه مادى و رفاهى غرب را هممحقق نمايد، بلكه قسمتى از آسيبها و ابتذالهاى فرهنگى و معنوى آنجا را وارد كرد ومن حيث المجموع سبب در هم ريختگى و نابسامانى شديد جامعه ايران شد.
بنابراين استفاده از ملاك كشورهاى پيشرفته براى سنجش و ارزيابى آثار و نتايجانقلابجاى ترديد وتأمل دارد چون غايت فرهنگ و ارزش آنها ماديت و اصالت و اولويت اقتصاد است، درحاليكه غايتانقلاباسلامى معنويت و نگاه ابزارى به اقتصاد است.(22)
مقايسه با كشورهاى همطراز
يكى از ملاكهاى عالمانه و منصفانه براى سنجش و ارزيابىانقلاباسلامى مقايسه باكشورهاى همطراز است. در اين رابطه مىتوان موقعيت كنونى كشور را كه نتيجهى دو دههعملكردانقلاباسلامى است با وضعيت كشورهايى مانند مصر، پاكستان و تركيه سنجش كرد. اين كشورهامسلمان هستند و با ايران، هم منطقه مىباشند. از لحاظ جمعيتى كم و بيش در حد واندازهى ايران هستند. در يك تحقيق وسيع و دقيق و مبتنى بر آمار و اطلاعات ضروريستكه پژوهشگران جمهورى اسلامى را با اين كشورها مقايسه كنند.
نتايج چنين پژوهشى از لحاظ نظرى و كاربردى مىتواند فوقالعاده مفيد و قابلاستفاده باشد. در چنين پژوهشى بايد بررسى كرد كه كشورهاى همسايه و همطراز ايران طىدو دههى گذشته در حالىكه جنگ وانقلابنداشتهاند، اينكاز لحاظ اقتصادى، فرهنگى و سياسى چه وضعيتى دارند؟
يك نكتهى بديع و مهم اين است كه اغلب اين كشورها از لحاظ مادى و اقتصادى،اتفاقاً ازانقلاباسلامى ايران و جنگ تحميلى منتفع نيز گرديدهاند. در حالى كه ايران بطور طبيعى ضمنآنكه از آثار و بركات معنوى جنگ وانقلابدر دراز مدت بهبلوغ و جوشش رسيده است لكن از لحاظ مادى و اقتصادى لطمات فراوانى ديده است. زمانىكه ايران بواسطهى پيروزىانقلاباسلامى و در راستاىحفظ استقلال خود از پيمان نظامى سنتو خارج شد و مبدل به تهديدى براى منافع غربگرديد، آمريكايىها و غربيها براى جبران اين خلأ و كنترل اين تهديد كمكهاى فراوانمالى، اقتصادى و نظامى به پاكستان و تركيه ارائه نمودند. (23)
همين كشور تركيه زمانى كه بين ايران و عراق جنگ شعلهور بود و راههاى تجارى خليجفارس براى آنان ناامن شده بود بعنوان مركز ترازيت كالا براى دو كشور ميلياردها دلارسود برده است.
مصر نيز بعنوان سردمدار صلح و سازش با اسرائيل و سد نفوذانقلاباسلامى در منطقهىعربى و اسلامى، از لحاظ سياسى و اقتصادى مورد توجه بيشتر آمريكا و غرب قرارگرفت.
پاكستان نيز وضعيتى مشابه مصر و تركيه داشت.
با وجود اين مسايل، كشورهاى فوق اينك از لحاظ مادى و معيشتى و رفاهى در مقايسهبا ايران چه وضعيتى دارند؟ و براى جلب و جذب كمكهاى اقتصادى، مالى و نظامى غرب، ازلحاظ سياسى و فرهنگى چه هزينه و خسارتهايى نمودهاند؟
اين سؤالاتى است كه در يك تحقيق بايد منصفانه و عالمانه به آن پاسخ گفت تابتوانيم با شجاعت و صراحت نقاط قوت و ضعف كشورمان را شناسايى كنيم. اما در حد ايننوشتار و مبتنى بر برخى از خواندهها و شنيدهها، حداقل مىتوان چند فرضيه و مدعارا مطرح كرد تا پژوهشگران بعداً آنها را شرح و آزمون كنند.
اولاً كشورهاى مذكور اغلب بدهيهاى خارجى سنگينى دارند. براى مثال تركيه 90ميليارد دلار بدهى دارد. در حاليكه ايران با توجه به هزينههاى سنگين بازسازى حدود 12 ميليارد دلار(24)بدهى دارد. مصر نيز بدهيهاى زيادى دارد كهدر جريان جنگ نفت خليج فارس در 1990 زمانى كه به تبعيت از آمريكا در لشكركشى عليهعراق مشاركت نمود به عنوان پاداش، چند ميليارد دلار از اين بدهيها بخشوده شد كهطبعاً اين امر از لحاظ استقلال و حيثيت ملى نمىتواند خوشايند باشد.
نكتهاى كه پژوهشگران در اين مقايسه بايد مدنظر داشته باشند، وضعيت تورم، پيشرفتامور زيربنايى اقتصادى و توليدى، حجم فعاليتهاى عمرانى و رفاهى، وضعيت توزيع ثروت ودرآمدها و چگونگى قشربندى جمعيت بر اساس ثروت و درآمد و مقايسه وضعيت زندگى شهرى وروستايى است.
اين كشورها با وجود اينكه طى دو دههى گذشته، در حد ايران وانقلاباسلامى خطر و تهديدنداشتهاند، لكن حجم وسيعى از درآمدهايشان صرف تجهيز ارتش و خريد تسليحات از خارجگرديده است كه مسلماً موجب فشار به مسايل مادى و معيشتى مردم مىشود. ارقام تورم درتركيه بالاست.
نكتهى قابل توجه آن است كهانقلاباسلامى از ابتداعزم و ارادهى جدى براى توسعهى صنعتى و اقتصادى، توجه به امور زيربنايى، بهبودوضعيت روستاها، توزيع عادلانه امكانات، استقلال و خلاقيت صنعتى و اقتصادى داشتهاست. لكن در عمل به دليل مشكلات ناشى ازانقلابو جنگ و فشارهاىبينالمللى و برخى ضعفها و سوء مديريتها، هنوز نتوانستهاند اهداف و آرمانها را درحد مطلوب محقق گرداند، اما داشتن اين اهداف و داشتن عزم و اراده براى تحقق آنهامسألهى مثبتى است كه بايد به فال نيك گرفت در حاليكه غالب كشورهاى همطراز عليرغمداشتن برخى از آثار توسعه و رفاه فاقد اهداف و ارادهى فوق هستند.
ثانياً بايد بررسى شود كشورهاى همطراز همين مقدار از توسعه و رفاه را به چهبهايى بدست آوردهاند؟
از نظر اقتصادى اينها به اقتصاد بينالملل و اقتصاد كشورهاى بزرگ بشدت پيوندخورده و وابسته شدهاند و تبع اين امر تنگناها و محدوديتهاى زيادى از نظر اقتصادى وسياسى دارند. براى مثال از لحاظ سياسى اين كشورها علىرغم منافع ملى و اسلامىخودشان، تا حدود زيادى همراه و همگام سياستهاى غرب و آمريكا هستند كه اين نكتهمشروعيت مردمى اين دولتها را آسيبپذير كرده است و تنشهاى داخلى و سياسى قابل توجهىايجاد كرده است. بطوريكه در همين راستا جريانهاى ملى و مذهبى نسبتاً نيرومندى دراين كشورها ايجاد شده است كه مىتوان آن را(25)بطور غير مستقيماز آثار و نتايجانقلاباسلامى تلقى كرد كهبعضاً اين دولتها و همراهان غربىشان براى سرپوش گذاشتن به ضعفها و عملكردهايشان آنرا بطور مستقيم به مداخله جمهورى اسلامى نسبت مىدهند تا بهانهاى براى اعمال فشارو تحريم بر عليه ايران فراهم كنند.
از لحاظ سياسى مىتوان نگاهى به وضعيت ديگر كشورهاى مسلمان منطقه انداخت. عراق،عربستان، كويت و امارات كه به همراهى كشورهاى بزرگ در مقابلانقلاباسلامى صف آرايىكردند و عملاً بطور مستقيم و غير مستقيم در اشغال ارتش آمريكا هستند و قراردادهاىفراوانى در زمينهى سياسى امنيتى، نظامى و اقتصادى با غرب و آمريكا بستهاند كهمسلماً استقلال آنها را بشدت آسيبپذير كرده است.
نكتهى ديگرى كه بايد به آن توجه شود هزينههاى فرهنگى است. هويت زدايى دينى ومذهبى در تركيه و مصر سابقهى طولانى دارد اما آنها بعنوان سد نفوذانقلاباسلامى و جلب حمايتاقتصادى غرب اين روند را توسعه و تشديد كردند، اما تا حدودى نتيجهى عكس گرفتهاندو موجب تحريك عواطف ملى و مذهبى مردم خودشان شدهاند و همانطور كه اشاره شد دولتهاىآنان با امواج وسيع و قوى اسلام گرايى مواجه شدهاند.
مقايسهانقلاببا قبل ازانقلاب
يكى از مهمترين و رايجترين شيوههاى سنجش و ارزيابى آثار و نتايجانقلاباسلامى مقايسه باقبل ازانقلابمىباشد. اين ملاك اهميت و كاربرد فوقالعادهاى دارد.
يك نكتهى مهم آن است كه اصلىترين علت وقوعانقلابنارضايتى وسيع وعميق عمومى از ساختار و عملكرد نظام شاه بود. مردم و رهبران بوسيلهانقلاباسلامى آن وضعيت رابه اميد دست يافتن به يك وضع مطلوب طرد و نفى كردند. اينك اگر ثابت نشود كه بوسيلهانقلاب، در راستاى تحقق وضع مطلوب هستيم و تا كنون نتايج قابل قبولى بدستآوردهايم، فلسفهى وجودىانقلابو جاذبيت و نافعيتآن مورد سؤال و ترديد قرار مىگيرد.
نكتهى ديگر آن است كه بخش عمدهاى از جمعيت جوان كشور خود شخصاً نظام پيشين رالمس و تجربه نكردهاند و شايد دقيقاً با تمام وجود ندانند و حس نكنند كه چرا نسل ماقبل آنها دست بهانقلابزده است. اين نسلوضعيت موجود نظام را با انتظارات و توقعات و آرمانهاى خودش مىسنجد و عمدتاً ممكناست وضعيت مادى زندگى غربى را الگوى ارزيابى و سنجش قرار دهد.
با توجه به اين ملاك نتيجهى ارزيابى كم و بيش مشخص است. واقعاً اگر چنين باشدچگونه مىتوان آثار و نتايجانقلاباسلامى را براى ايننسل تحقيق و تبليغ كرد؟
اما نسلى كه شرايط قبل ازانقلابرا درك و لمس كردهو خود در وقوع و پيروزى آن نقش آفرينى كرده تحت چه شرايط و ضوابطى قبل و بعد ازانقلابرا مقايسهمىكند؟
عمدهى اين نسل، زحمات و لطماتانقلابو جنگ را صبورانه وداوطلبانه به اميد تحقق اهداف و آرمانهاىانقلابتحمل كردهاند وبسيارى از نتايج اقتصادى، سياسى و فرهنگى نظام را مثبت تلقى كرده و عملكردها وروندها را در راستاى تحقق اهداف مىدانند. اما در عين حال از برخى مسايل رنجمىبرند و از يكانقلابالهى و مردمى بسياربسيار انتظار دارند. مثلاً در ابعاد اقتصادى، همواره مسألهى تورم، گرانى، احتكار،افزايش شديد ثروت برخى از افراد و اقشار، تبعيضها و اختلاف درآمدها، كاهش قدرت خريداقشار متوسط و ضعيف... آزار دهنده است.
بنابراين پارهاى از مشكلات طبيعى و غير طبيعى ناشى از جنگ وانقلابمىتواند براىتعدادى از افراد و اقشار ترديد آفرين باشد. مثلاً قشر چند ميليونى كارگر و كارمند وحقوقبگير حساب مىكند قيمت بسيارى از كالاها و خدمات با ضريب بسيار بيشترى نسبت بهدستمزدهايش افزايش يافته است و اين به معنى كاهش قدرت خريد وى مىباشد.
بنابر اين نسلانقلابنيز كه خود با تماموجود شرايط دو نظام را حس و لمس كرده است ممكن است از اين زاويه نمره بالايى بهآثار و نتايج اقتصادىانقلابندهد.
در بعد فرهنگى و اخلاقى نيز مسايل و سؤالاتى نسل اولانقلابو تحليلگران وپژوهندگان را به خود مشغول مىكند. نكته آن است كه بزرگترين هدف و نتيجهى انقلاب،احياء دينى و اخلاقى و فرهنگى و معنوى بوده است و بسيارى از كسان آثار و دستاوردهاىمعنوى و فرهنگىانقلابرا آنقدر زياد وروشن مىبينند كه معتقدند تمام خسارات و هزينههاى مادى و اقتصادى كه تا كنون بهنظام تحميل شده، به اين دستاوردها مىارزد.
اما در كنار اين آثار قرائنى ديده مىشود كه بايد تأمل كرد. مثلاً چرا هنوزتعداد قابل توجهى معتاد وجود دارد و چرا عدهاى درگير قاچاق مواد مخدر هستند؟ چرابرخى از جوانان و اقشار ما دچار ابتذال و تهاجم فرهنگى شده و نشانههايى از منكراتو منهيات بصورت نيمه آشكار و پنهان ديده مىشود؟ بطوريكه برخى مىگويند فساد اخلاقىو ابتذال فرهنگى قبل ازانقلابآشكار بود اما اينكپنهان شده است و از بين نرفته است.
سؤالات و نكات فوق در يك پژوهش گروهى و همه جانبه و عميق بايد عالمانه و منصفانهشرح و اندازهگيرى شود تا ما بتوانيم تصوير دقيق و درستى از نقاط قوت و ضعف جمهورىاسلامى داشته باشيم. اما نگارنده در حد تجربيات و معلومات و متدولوژى خود در پاسخسؤالات و ترديدهاى فوق فرضيهها و مدعاهايى را پيش مىنهد.
نگارنده كه مىتواند بصورت عينى و تجربى دو دهه قبل و بعد ازانقلاباسلامى را به محكآزمون و مقايسه بزند، مبتنى بر يافتهها، خواندهها و ديدههايش مىگويد كه ايراناز نظر فردى و اجتماعى، اقتصادى و سياسى و فرهنگى، داخلى و خارجى، طى دو دههىگذشته تحولات وسيع و عميق و عمدتاً مثبتى را حاصل كرده است. لكن شدت حب و بغضهاىموافقان و مخالفان و غوغاى طبيعىانقلابو جنگ تا كنون مانعاز آن بوده كه اين امر بطور عالمانه و دلسوزانه و نقادانه بطور روشن و دقيق، تحقيقو تبليغ شود. ذيلاً برخى تحولات و نتايجانقلاباسلامى را در ابعاداقتصادى و فرهنگى و سياسى بررسى مىشود:
در سطح اقتصاد كلان در مقايسه با قبل ازانقلابنكات زير قابل توجهاست:
افزايش صادرات غير نفتى، بسط و توسعه فعاليتهاى عمرانى و رفاهى در سطح روستاهااز قبيل تأسيس خانه بهداشت، ساخت راه، حمام بهداشتى، برق، آب لولهكشى، تلفن، تأسيسمدارس تا سطح دبيرستان، توسعه ظرفيت پالايشگاهها و خودكفايى در تأمين فرآوردههاىنفتى عليرغم افزايش شديد مصرف و جمعيت جلوگيرى از اتلاف گاز و جايگزين كردن براىنفت و پوشش دادن صدها شهر و ميليونها نفر، افزايش قابل توجه ظرفيت توليد برق تا حدرفع خاموشيها، توسعه ظرفيت پتروشيمى و افزايش توليد آن تا بيش از بيست برابر.
براى نمونه مسألهى افزايش صادرات غير نفتى يك توفيق راهبردى است كه مىتواند درآينده آرمان استقلال اقتصاد از نفت را تحقق بخشيده و آسيب پذيرى امنيت اقتصادى كشوررا مانع شود. در حالى كه در سالهاى 56 و 57 صادرات غير نفتى ايران حدود نيم ميليارددلار و معادل(26)يك چهلم صادرات نفت ارزش داشت، در برخى ازسالهاى اخير صادرات غير نفتى تا مرز 5 ميليارد دلار پيش رفت يعنى ده برابر شدن نسبتبه قبل ازانقلاب. اين رقم معادل يك سوم ارزش صادرات نفت بود كه با يك چهلم قبل ازانقلاباگر مقايسه شودنشانه افزايش توان اقتصاد فعلى كشور است. البته افزايش صادرات غير نفتى كه يك شاخصمثبت در اقتصاد كلان ماست به دليل فراهم نبودن برخى از زمينهها، در سطح اقتصاد خردآثار ناخوشايندى داشت بطوريكه قيمت عمده اقلام صادراتى براى مصرف كننده داخلىافزايش يافت.
اما با تمام اين مشكلات نشان داده شد كه در صورت فراهم كردن شرايط، اقتصاد ملىتوان بسط صادرات غير نفتى را تا حد بسيار بالايى دارد و اين علامت بسيار اميدواركنندهاى بر رشد و استقلال اقتصادى ماست.
اما از نظر سياسى مسايل كلان زير قابل توجه است:
سقوط نظام استبدادى، طرد نفوذ استعمار، حصول آزادى و استقلال، عطف توجه سياستخارجى به جهان سوم و جهان اسلام.
آثار و نتايج فوق شايد بعضاً در ميان مدت جلب توجه ننمايند، اما در دراز مدتقطعاً ثمرات آنها بسيار ملموس و روشن خواهد بود. براى مثال نظام سلطنتى استبدادىوابسته به يك فرد به نام شاه، موجب ركود و عدم رشد شخصيت آحاد ملت مىشود. درحالىكه بزرگترين سرمايهى يك كشور افراد آن هستند كه در يك فضاى آزاد و سازنده اگررشد كنند همينها اصلىترين عوامل توسعه و پيشرفت هستند. جمهورى اسلامى بايد فضاىآزاد و خلاق را براى حفظ و بسط شخصيت شهروندان محافظت كند.
از نظر فرهنگى نكات زير قابل بحث است:
بزرگترين هدف و دستاوردانقلابايران تجديد حياتاسلام بود. در عصر ارتباطات جهانى و سلطه اقتصاد بر تمام شئون بشر، بطور كلى مكتب واخلاق و ايدئولوژى تعطيل و طرد شده بود. اماانقلاباسلامى حاوى اينپيام بود كه اخلاق و معنويت براى انسان ارزشمندتر است و(27)اسلام براى اداره و هدايت زندگى بشر در همه زمانها و مكانها مفيد و عملى است.
افزايش و رشد مطبوعات و نشريات، افزايش ظرفيت دانشگاهها، گسترش مراكز علمى وتحقيقى در همه زمينهها، افزايش و گسترش مدارس در همه مقاطع، توجه به كتاب وكتابخوانى، گسترش كمى و تحول كيفى حوزههاى علميه و مدارس دينى، همگى نكاتى هستندكه در توسعه و تحول فرهنگى نقطه قوت و توجه هستند.
با توجه به نتايج كلان فرهنگى و سياسى و اقتصادى فوق مىتوان اين فرضيه و مدعارا مطرح نمود كه تحقيقاًانقلاباسلامى آثار ودستاوردهاى فراوانى داشته است، در عين حال علىرغم اينكه بطور تحقيقى چنين نتايجىحاصل شده از نظر تبليغى نيز بايد علمى و هنرى برخورد شود، مثلاً در ايام هفته دولتو دههى فجر مسئولان از طريق وسايل ارتباط جمعى و تبليغى معمولاً از آثار و نتايجانقلاببخصوص در بعداقتصادى سخن مىگويند و براى اثبات پيشرفت كشور وضعيت فعلى را با قبل ازانقلابمقايسه مىكنندديده شده كه عدم ظرافت در اين شيوهى تبليغى، معمولاً در مخاطبان اثر عكس گذاشته ومىگويند چرا و چقدر مقايسه با نظام قبل؟
نتيجه گيرى
حاصل كلام آنكه اگر مبتنى بر اطلاعات وسيع و عميق و به مدد ملاكهاى علمى و عينىكه در اين نوشتار مطرح شده آثار و نتايجانقلاباسلامى را بررسىكنيم مشاهده مىشود كه اهداف زيادى محقق شده و اهداف زيادى هم در راستاى تحققهستند، اما در عين حال عدم توفيقها و ناكاميهايى نيز بچشم مىخورد.
نكته آن است كه نتايج مثبت براى انقلابها طبيعى و ضرورى است. زيراانقلابيعنى بر هم زدن وضعموجود جهت تحقق جامعه مطلوب، اما ناكاميها و نتايج منفى براى انقلابها غير طبيعى وخطرساز است. بنابراين بايد اينها نيز دقيقاً شناسايى و علتيابى شوند.
نوع دیگری از شرکت های تجارتی که نه سرمایه و نه ضمانت شرکاء در آن تأثیر کلی دارد بلکه تعداد شرکاء و اکثریت آنها موثر است شرکت های تعاونی هستند.
در قبال احتیاجات روز افزون ، افراد ضعیف مخصوصاً کشاورزان و کارگران ، جز با کمک یکدیگر نمی توانند مشکلات بزرگی را حل کنند. یک فرد متمول یا توانا شاید بدون کمک دیگران بتواند حوائج خود را برآورد ولی بیشتر افرادی که از جنبه مالی ضعیف اند ، اگر به یکدیگر کمک نکنند هرگز نمی توانند زندگی خوبی داشته باشند.
یک نیروی ضعیف در جامعه ناچیز است و در مقابل احتیاجی که در اثر توسعه دائره تمدن هرساعت اضافه می شود نمی تواند وسائل راحتی خود را فراهم نماید ولی این نیروها هر قدر ضعیف باشند ، اگر متمرکز شوند قدرت بزرگی تشکیل می دهند که در سایه آن شرکائی که از آن بهره مند می شوند به هر هدف اقتصادی که مایل باشند خواهند رسید.
در قرن هیجدهم که اروپا به دو دسته متمایز تقسیم شده بود یکی ثروتمندان و صاحبان کارخانه و اشراف و دیگری کارگران و کشاورزان و رنجبران ، این احتیاج بیشتر برای طبقه پائین پیدا شد که خودشان بدون مراجعه به طبقه ثروتمندان «به شرط اجتماع»شرایط زندگی را فراهم سازند.
شرکت تعاونی شرکتی است که به منظور بهبود وضع اقتصادی شرکاء و تأمین حوائج آنها تشکیل می شود. بنابراین اگر وضع اقتصادی نامناسب و سطح خرج بالا ، بازار کساد ، حوائج زندگی و یا کار پیدا نشود اشخاصی به منظور بهبود وضع اقتصادی خود شرکتی تشکیل می دهند که در نتیجه:
1.اگر بهای اجناس گران و شرکاء به علت نداشتن پول نتوانند احتیاجات سالیانه خود را یک جا خریداری کنند و ناچارند روزمره از دست سوم و چهارم اشیاء مورد احتیاج خود را به قیمت گرانتر تهیه کنند ، شرکت تعاونی با پول جزئی که هر شریک می پردازد و جمع آن مبلغ کلی می شود ، اشیاء مورد احتیاج شرکاء را از دست اول خریداری و به همان قیمت تمام شده یا سود خیلی جزئی به شرکاء می فروشد.
2.هرگاه کشاورزان و ارباب صنایع نتوانند کالا یا متاع خود را به علت احتیاج به پول در بازار به قیمت خوب بفروشند و ناچارند فرآوردهای خود را روزانه به بهای کمتر و یا با فروش سلف به ثمن بخش به دلالان و یا سودپرستان واگذار نمایند ، شرکتی تشکیل می دهند که آن شرکت کالای آنها را دریک محل جمع نمود و به قدر احتیاج روزانه به آنها پول می دهد. سپس کالای جمع شده را به قیمت خوب و در بازارهای دنیا فروخته ، وجه آن را پس از کسر سود بسیار نازل به شرکاء می پردازد.
3.به اشخاص بی بضاعت کسی وام نمی دهد ، و اگر بدهد با شرایط سنگینی خواهد بود. این قبیل اشخاص شرکتی تشکیل و یا سرمایه جزئی که می پردازند اعتبار کافی به دست آورده و هر یک از شرکاء اگر احتیاجی داشت با سود ناچیزی از شرکت وام می گیرد. در شرکت تعاونی سرمایه و نفوذ اشخاص نقش مهمی ندارد و شرکاء هر قدر سرمایه داشته باشند بیش از یک رأی نخواهند داشت و سود هم به نسبت سرمایه تقسیم نمی شود.
تاریخ پیدایش شرکت تعاونی
اولین شرکت تعاونی در سال 1769در انگلستان بین عده ای پارچه باف تشکیل شده ولی به علت عدم اعتماد شرکاء به زودی از بین رفت. در سال 1844 در شهر لنکشر رشدال انگلستان شرکت تعاونی رشدال بین 28 نفر انگلیسی تأسیس شد. هدف آن تأسیس فروشگاه مواد غذائی و البسه ، تهیه ساختمان برای کمک به اعضاء شرکت تهیه کار جهت اعضاء بی کار و رفع سایر احتیاجات بود. سرمایه این مؤسسه 28 لیره بود که شرکاء هریک در هفته چند پنی می پرداختند تا پس از چند هفته مبلغ 28 لیره سرمایه اصلی تأدیه گردید.
ده لیره آن صرف تهیه دکان شد و با بقیه مقداری آرد ، قند ، کره و دو دسته شمع خریداری گردید ، روزهای اول در هرهفته دو روز این دکان مفتوح بود و شرکاء به نوبت مبادرت به فروش اجناس می نمودند.
کم کم به شرکاء این مؤسسه اضافه گردید ودر نتیجه سرمایه هم زیاد شد. تا هفت سال بعد از آن توانستند دکان را تمام روزهای هفته مفتوح نگهدارند. امروزه به نحوی ترقی کرده که سرمایه آن به بیش از هفتصد میلیون لیره و شرکای آن به بیش از یازده میلیون نفر رسیده است.
تمام احتیاجات شرکاء شرکت را از گهواره که هنگام تولد لازم می شود تا مراسم تدفین که در موقع فوت انجام می گیرد برای شرکاء به بهای نازلی تهیه می نماید.
شرکت تعاونی رشدال که مبنای شرکت های تعاونی فعلی است فعلاً مسئول اداره یکی از بزرگترین بانک های انگلستان و موجود یکی از عظیم ترین موسسات بیمه های آن است.
بعد از تأسیس مؤسسه تعاونی رشدال در کشورهای فرانسه ، آلمان ، سوئیس ، هلند ، ایتالیا و سایر کشورهای اروپا شرکت های تعاونی معمول گردید و فعلاً در کلیه ممالک دنیا متداول است.
شرکت های تعاونی ایران
در سال 1370 قانون بخش تعاونی اقتصاد جمهوری اسلامی ایران به تصویب مجلس شورای اسلامی رسیده ، ماده اول قانون فوق الذکر ، اهداف بخش تعاونی سیستم اقتصادی ایران را برشمرده ودر حقیقت غایت نهائی شرکت های تعاونی را نیل به این اهداف معرفی می کند:
1.ایجاد و تأمین شرایط و امکانات کار برای همه به منظور رسیدن به اشتغال کامل.
2.قرار دادن وسائل کار در اختیار کسانی که قادر به کارند ولی وسایل کار ندارند.
3.پیشگیری از تمرکز و تداول ثروت در دست افراد و گروه های خاص جهت تحقق عدالت اجتماعی.
4.جلوگیری از کارفرمای مطلق شدن دولت.
5.قرار گرفتن مدیریت و سرمایه و منافع حاصله در اختیار نیروی کار و تشویق بهره برداری مستقیم از حاصل کار خود.
6.پیشگیری از انحصار ، احتکار ، تورم ، اضرار به غیر.
7.توسعه و تحکیم مشارکت و تعاون عمومی بین همه مردم.
انواع شرکتهای تعاونی
الف – تعاونیهای تولید
ب- تعاونیهای توزیع
تعاونیهای تولید
تعاونی های تولید شامل تعاونی هائی است که در امور مربوط به کشاورزی ، دامداری ، دامپروری ، پرورش و صید ماهی ، شیلات ، صنعت ، معدن ، عمران شهری و روستائی و عشایری و نظایر اینها فعالیت می نمایند.
تعاونی های تولید در کلیه اولویت ها و حمایت های مربوط به تعاونی ها حق تقدم دارند. در تعاونیهای تولید ، عضو باید در تعاونی به کار اشتغال داشته باشد.
تعاونیهای توزیع
تعاونی های توزیع عبارتند از تعاونی های نیاز مشاغل تولیدی و یا مصرف کنندگان عضو خود را در چارچوب مصالح عمومی و به منظور کاهش هزینه ها و قیمت ها تأمین می نمایند.
تعاونی های توزیع مربوط به تأمین کالا و سایر نیازمندی های روستائیان و عشایر و کارگران و کارمندان از نظر گرفتن سهمیه کالا و حمایت های دولتی و بانکی و سایر حمایت های مربوط به امور تهیه و توزیع اولویت دارند. در تعاونی های توزیع ، احتیاجی نیست که عضو در تعاونی به کار اشتغال داشته باشد.
غیر از این دو نوع تعاونی ، در تبصره 2 ماده 8 قانون فوق الذکر ، به تعاونی های چند منظوره نیز اشاره شده است و به نظر می رسد که منظور مقنن تعاونی هائی است که ترکیبی از تولید و توزیع دارند مثلاً شرکت تعاونی که با هدف عمران روستائی خاص و تهیه آذوقه برای ساکنین همان روستا ایجاد شده است. در چنین شرکتی که عضویت آن برای همه ساکنین روستا آزاد است ، داشتن عضو غیرشاغل مجاز است اما هیئت مدیره و مدیرعامل باید از میان اعضاء شاغل انتخاب شوند.
عضویت در تعاونی
عضویت در تعاونی مخصوص اشخاص حقیقی است و اعضاء باید حائز شرایط زیر باشند:
1.تابعیت جمهوری اسلامی ایران
2.عدم ممنوعیت قانونی و حجر و ورشکستگی به تقصیر.
3.عدم سابقه ارتشاء ، اختلاس و کلاهبرداری.
4.درخواست کتبی عضویت و تعهد رعایت مقررات اساسنامه تعاونی.
5.عدم عضویت در تعاونی مشابه.
اعضاء در کلیه امور تعاونی طبق اساسنامه حق نظارت دارند و مکلف اند به وظایف و مسئولیت هایی که در حدود قوانین و مقررات تعهد کرده اند عمل کنند.
مسئولیت های مالی اعضاء در شرکت های تعاونی محدود به میزان سهم آنان می باشد مگر آنکه در اساسنامه ترتیب دیگری شرط شده باشد.
خروج عضو از تعاونی اختیاری است و نمی توان آن را منع کرد.
اعضاء متخصص تعاونی های تولید حداقل شش ماه قبل از استعفاء باید مراتب را کتباً به اطلاع تعاونی برسانند و در صورتی که خروج عضو موجب ضرری برای تعاونی باشد ، وی ملزم به جبران است.
اخراج از عضویت
در موارد زیر عضو از شرکت تعاونی اخراج می شود:
1.از دست دادن هریک از شرایط عضویت.
2.عدم رعایت مقررات اساسنامه و سایر تعهدات قانونی پس از دو اخطار کتبی توسط هیئت مدیره به فاصله 15 روز از تاریخ اخطار دوم با تصویب مجمع عمومی فوق العاده.
3.ارتکاب اعمالی که موجب زیان مادی تعاونی شود و وی نتواند ظرف مدت یک سال آن را جبران نماید یا اعمالی که به حیثیت و اعتبار تعاونی لطمه وارد کند یا با تعاونی رقابتی ناسالم به نماید.
تشخیص موارد فوق بنا به پیشنهاد هریک از مدیران و تصویب مجمع عمومی خواهد بود.
فوت اعضاء تعاونی
طبق ماده 14 ، در صورت فوت عضو ورثه وی که واجد شرایط و ملتزم به رعایت مقررات تعاونی باشند ، عضو تعاونی شناخته شده و در صورت تعدد بایستی مابه التفاوت افزایش سهم ناشی از تعدد خود را به تعاونی بپردازند. اما اگر کتباً اعلام نمایند که مایل به ادامه عضویت در تعاونی نیستند و یا هیچ کدام واجد شرایط نباشند ، عضویت لغو می گردد.
اگر تعداد ورثه بیش از ظرفیت تعاونی باشد ، یک یا چند نفر به تعداد مورد نیاز تعاونی با توافق سایر وراث ، عضو تعاونی شناخته می شوند. مطایق ماده 15 ، در صورت لغو عضویت به سبب فوت ، استعفاء انحلال یا اخراج طبق اساسنامه و قرارداد منعقده سهم و کلیه حقوق و مطالبات عضو به قیمت روز تقویم و به دیون تعاونی تبدیل می شود که پس از کسر دیون وی به تعاونی ، به او یا ورثه اش پرداخت خواهد شد.
در صورتی که ورثه تقاضا نماید که سهم عضو متوفی از عین اموال تعاونی پرداخت شود و تراضی با مصالحه ممکن نباشد چنانچه عین قابل واگذاری بوده و موجب اخلال و ضرر فاحش به اعضاء تعاونی نگردد آن قسمت از مطالبات تسلیم ورثه می گردد.
شرکت تعاونی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری, جستجو
شرکت تعاونی(Co-operative) مشارکتی است که عدهای از افرادی که همصنف یا تناسبی مشابه دارند مثلا همسایه، دوست، خویشاوند یا همشهری هستند برای دستیابی به منافع مشترک گردهم میآیند و در حقیقت بهم کمک میکنند و برای تهیه مسکن یا خرید مایحتاج یا کسب اعتبار و وام تعاونی درست میکنند، سرمایه معینی را درمیان میگذارند و دستهجمعی مشکل را حل مینمایند. در واقع اعضای شرکت در کنار یکدیگر، جمعیتی کوچک را پدید میآورند که بعنوان مثال در تهیه کالاهای مورد نیاز اعضا، با جمعآوری پول جزئی که هر عضو میپردازد کالای مورد احتیاج اعضا را از دست اول خریداری و به همان قیمت تمام شده یا سود خیلی جزئی به اعضا میفروشد و باین طریق واسطههای غیر ضروری در کسب و تجارت و صاحبان این گونه مشاغل کاذب حذف میگردند.
در شرکت تعاونی ممکن است اعضا دارای سرمایه و سهم یکسان از سود نداشته باشند اما هرعضو بدون توجه به درصد سهامش، یک رای دارد و نسبت سهام به رای وجود ندارد. درواقع تعاونی، متکی به اعضاء است نه به سرمایه.
فهرست مندرجات
[نهفتن]
•۱ شرکت تعاونی در ایران
o۱.۱ انواع شرکت تعاونی از لحاظ نوع فعالیت
o۱.۲ انواع شرکت تعاونی از لحاظ نوع عضویت
o۱.۳ انواع و اقسام شرکت تعاونی در ایران برحسب گرایش
o۱.۴ ضوابط عمومی
•۲ منابع
[ویرایش] شرکت تعاونی در ایران
قانون بخش تعاونی در سال ۱۳۷۰ به تصویب مجلس شورای اسلامی رسید. ماده اول این قانون، اهداف بخش تعاونی سیستم اقتصادی ایران را برشمرد که از آن جمله، جلوگیری از کارفرمای مطلق شدن دولت، اشتغال زایی، قرار دادن وسائل کار در اختیار کسانی که قادر به کارند ولی وسایل کار ندارند، پیشگیری از تمرکز و تداول ثروت، پیشگیری از انحصار، احتکار، تورم، اضرار به غیر بود.
درسالهای اخیر با اجرایی و تبیین نمودن اصل ۴۴ قانوناساسی، در خصوصی سازی بخشهای دولتی، تعاونیها بعنوان مهمترین و لایقترین بخش خصوصی در این واگذاری مورد توجه قرار گرفتند و مزایای بسیاری را به خود اختصاص دادند. شرکتهای تعاونی همچنین از مزایای معافیتهای مالیاتی در برخی از انواع تعاونیها برخوردارند.
[ویرایش] انواع شرکت تعاونی از لحاظ نوع فعالیت
۱- شرکت تعاونی تولیدی: شرکتی است که به منظور اشتغال در امور مربوط به کشاورزی، دامداری، دامپروری، پرورش و صید ماهی، شیلات، صنعت، معدن، عمران شهری، روستائی، عشایری و نظایر اینها فعالیت مینماید و مجموعاَ یک واحد تولیدی را در آن اداره مینمایند.
۲- شرکت تعاونی توزیعی: شرکتی است که در امور مربوط به تهیه و توزیع کالا، مسکن، خدمات و سایر نیازمندیهای اعضاء فعالیت مینماید. آن دسته از شرکتهای تعاونی که فعالیت آنان تواماَ تولیدی و توزیعی باشد را شرکت تعاونی تولیدی و توزیعی نامند.
شرکتهای تعاونی تولیدی مانند دامداران، پرورش دهندگان زنبور عسل یا صاحبان صنایع و هر گروهی دیگر که در رده تولیدی نام برده شدهاند، در صورت تشکیل تعاونی برای تامین نیازهای خود از نوع تعاونیهای توزیعی (تامین کننده نیازتولید کنندگان) محسوب میشوند.
[ویرایش] انواع شرکت تعاونی از لحاظ نوع عضویت
۱ ـ شرکت تعاونی عام: شرکتی است که عضویت در آن برای همه آزاد میباشد، تعداد اعضاء در این تعاونیها حداقل ۵۰۰ نفر و براساس نوع تعاونی که وزارت تعاون تعیین کرده مشخص میشود.
۲ ـ شرکت تعاونی خاص: شرکتی است که عضویت درآن برای گروهی خاص مانند کارگران، دانشجویان، کشاورزان، زنان، پزشکان، وکلای دادگستری، اعضاء هر صنف و مشاغل خاص و نظایر اینها با رعایت شرایط آزاد تعیین میشود.
[ویرایش] انواع و اقسام شرکت تعاونی در ایران برحسب گرایش
•کشاورزی
•صنعتی
•معدنی
•خدماتی
•مسکن
•فرش دستباف
•تامین کننده نیاز تولید کنندگان
•تامین کننده نیاز مصرف کنندگان
•اعتبار
•حمل و نقل
•چند منظوره
[ویرایش] ضوابط عمومی
شرکت تعاونی حداقل با ۷ نفر عضو میتواند تاسیس شود که شرایط قانونی را برای عضویت در شرکتهای تعاونی داشته باشند. از جمله تابعیت ایرانی، نداشتن ممنوعیت قانونی و حجر، و در شرکتهای تعاونی مشابه عضو نباشد.
شرکت تعاونی توسط هیئت موسس تاسیس میشود و پس از آن از کسانی که شرایط عضو شدن را دارند دعوت میکند. هیات موسس پس از تهیه طرح و اساسنامه و دیگر مشخصات تعاونی اقدام به دریافت موافقت نامه تشکیل تعاونی از وزارت تعاون مینماید و پس از دریافت اجازه نامه ثبت شرکت تعاونی از وزارت تعاون، شرکت را ثبت مینماید، پس از آن پروانه تاسیس شرکت تعاونی بوسیله وزارت تعاون صادر میشود.
اعضا در جلسه مجمع عمومی عادی، اعضای هیئت مدیره و بازرسهای شرکت تعاونی خود را انتخاب میکنند.
در شرکتهای تعاونی همه با هم برابرند و همه همکار یکدیگرند و از نظر نژاد، زبان، رنگ پوست، ملیت، شغل و غیره هیچکدام از اعضاء بردیگری برتری ندارند.
[ویرایش] منابع
•وبگاه رسمی وزارت تعاون (فارسی). وبگاه رسمی وزارت تعاون. بازدید در تاریخ ۲۱ خرداد۱۳۸۷.
•قانون بخش تعاونی اقتصاد جمهوری اسلامی ايران
•جایگاه تعاون در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
•راهنمای تشکیل شرکت تعاونی
•تاریخچه تعاونی در ایران
•تاریخچه تعاونی در جهان
انواع تعاونیها
شرکتهای تعاونی به لحاظ نوع فعالیت به سه دسته تولیدی ، توزیعی و تولیدی - توریعی (چند منظوره) و بهلحاظ عضویت به دو گروه خاص و عام تقسیم می شود .
1- انواع شرکتهای تعاونی از نظر فعالیت
2- انواع شرکتهای تعاونی به لحاظ نوع عضویت
1- انواع شرکتهای تعاونی از نظر فعالیت
شرکتهای تعاونی تولیدی
کار اصلی و مهم این تعاونیها ، تولید کالا و محصول است . در شرکت تعاونی تولیدی ، معمولا اعضای شرکت کار می کنند و حقوق و دستمزد دریافت می نمایند .
این تعاونیها ، هم برای به دست آوردن منفعت و سود اعضای خود تلاش می کنند و هم از تخصص اعضای خود در اداره شرکت سود می برند ، هر چند شاغل بودن کلیه اعضاء در تعاونی تولیدی ضرورتی ندارد .
حداقل تعداد اعضای در تعاونیهایتولیدی 7 نفر است و حداقل 50 درصد اعضاء می بایستی تخصص و تجربه کافی را در خصوص فعالیت مورد نظر داشته باشند .
موافقت با تشکیل تعاونیهای تولیدی در صورتی صادر خواهد شد که طرح ارائه شده از توجیهات اقتصادی ، فنی و مالی لازم برخوردار باشد . شرکتهای تعاونی تولیدی در بخش های گوناگون اقتصادی کشور مانند : صنعت ، معدن ، کشاورزی و غیره به فعالیت مشغول هستند .
الف -شرکتهای تعاونی صنعتی و معدنی
تعاونیهای صنعت و معدن : شامل صنایع غذایی ، شیمیایی ، سلولوزی ، معدنی ، فلزی ، کانی غیر فلزی ، نساجی و چرم ، دارویی و بهداستی ، برق و الکترونیک می باشد .
مجوز فعالیت طرحهای صنعتی و معدنی توسط سازمان صنایع و معادن و چنانچه محل اجرای طرح صنعتی در روستا باشد توسط صنایع روستایی سازمان جهاد کشاورزی صادر می گردد.
برای تهیه زمین مورد نیاز جهت اجرای طرحهایصنعتی عمدتا باید به شهرکهای صنعتی و در مناطق روستایی به نواحی صنعتی مراجعه نمود .چنانچه متقاضیان تمایل به اجرای طرح در مکانی به جز موارد مورد اشاره داشته باشد ، اخذ مجوز از محیط زیست ، آب و برق در مورد زمین مورد نظرشان الزامی می باشد .
ب -شرکتهای تعاونی کشاورزی و دامداری
شامل زراعت ، باغداری ، مرتعداری ، علوفه کاری ، تولید بذر و نهال ، کشت گلخانه ای ، صیفی جات ، پرورش قارچ و گل،پرورش طیور ، پرواربندی، پرورش گاو شیری ، تکثیر و پرورش آبزیان می گردد .
مجوز فعالیت طرحهای کشاورزی توسط ادارات و معاونتهای زیر مجموعه سازمان جهاد کشاورزی ، منابع طبیعی و اداره کل شیلات صادر می گردد.
رمین محل اجرای طرحهای کشاورزی عمدتا از طریق اداره کل منابع طبیعی و کمیسیون واگذاری اراضی تامین می گردد.
ج -شرکتهای تعاونی صنایع دستی
شامل تولید فرش دستباف ، گلیم بافی ، کاشی کاری ، قلم زنی ، معرقکاری ، چرم سازی و غیره می باشد .
مجوز فعالیت این گونه فعالیت ها توسط سازمان صنایع دستی و در مناطق روستایی به وسیله صنایع روستایی سازمان جهاد کشاورزی صادر می گردد .
شرکتهای تعاونی توزیعی
شرکتهای تعاونی توزیعی عبارتند از تعاونیهایی که نیاز مشاغل تولیدی یا مصرف کنندگان عضو را در چهار چوب مصالح عمومی وبه منظور کاهش هزینه ها و قیمتها ، تامین می کند.
این شرکت ها خود انواع گوناگونی دارد که عبارتند از :
الف -شرکتهای تعاونی تامین نیاز مصرف کنندگان
شرکتی است که عمدتا برای تهیه انواع کالاهای مصرفی به منظور تامین نیاز های مصرفی اعضا و خانواده های آنان تشکیل می شود و در گرایشهای : مصرف کارمندی ، کارگری ، فرهنگیان ، دانشجویی ، محلی یا آزاد ، مرزنشینان و صنوف توزیعی تشکیل می گردد . برای تشکیل تعاونی مصرف کارمندی ، کارگری ،فرهنگیانومرزنشینان حداقل تعداد اعضا 250 نفر است. شرکت تعاونی مصرف محلی یا آزاد با 500نفر متقاضی قابل تشکیل می باشد و حداقل ارزش هر سهم در تعاونی های مصرف دانشجویی 150,000 ریال تعیین شده است .
ب- شرکتهای تعاونی تامین نیاز تولیدکنندگان
شرکتی است که برای تامین نیازهای مشترک تولیدکنندگان یک یا چند محصول تشکیل می شود , مثل شرکت تعاونی تامین نیاز تولیدکنندگان فرآورده ای لبنی حداقل تعداد اعضا برای تشکیل این نوع تعاونی هفت نفرمی باشد که در صورت تائید طرح توجیهی شرکت تعاونی از طرف اداره کل تعاون قابل تشکیل می باشد . سرمایه شرکتهای مذکور از 10,000,000 ریال و هر سهم از 300,000 ریال نباید کمتر باشد.
ج- شرکت های تعاونی مسکن
این نوع تعاونی در 4 گرایش کارمندی , کارگری , آزاد و فرهنگیان تشکیل می شود . در تعاونیهای مسکن , خرید زمین بایستی با کاربری مسکونی و ساخت مسکن نیز باید توسط تعاونی انجام پذیرد.
حداقل سرمایه اولیه هر عضو در تعاونیهای مسکن 6,000,000 ریال می باشد که بایستی حداقل 3/1 آن در زمتن ثبت به حساب شرکت واریز شود مدت زمان تعاونی مسکن در اساسنامه به 5 سال محدود می شود که تعاونی باید طی این مدت فعالیت خود را به هتمام برساند , برای رعایت عدالت بین اعضا, زمان تحویل مسکن به اعضا , با توجه به آیین نامه خاصی که می بایستی به تصویب مجمع عمومی برسد مشخص می شود . ضمنا حداکثز تعداد اعضاء در تعاونیهای مسکن 500 نفر می باشد.
د- شرکتهای تعاونی حمل و نقل
شرکت تعاونی حمل و نقل برای دارندگان وسایل نقلیه مشابه و با 12 گرایش قابل تشکیل می باشد که عبارتند از: شرکت تعاونی حمل و نقل کامیونداران بین المللی (تریلی داران) , کامیونداران داخلی , وانت بارداران , اتوبوسداران , مینی بوسداران, سواریکرایه برون شهری , تاکسیرانی , کمپرسی داران, تانکرداران , بوژی داران , خاورداران و آژانسهای اتومبیل کرایه. فعالیت این شرکتها , حمل و نقل مسافر و کالا در داخل شهرها و یا بین شهر ها و حتی خارج از کشور می باشد . فعالیتهای حمل و نقل مسهفر و یا کالای برون شهری با اخذ مجوز از سازمان حمل و نقل پایانه ها و نقل مسافر و یا کالای درون شهری با اخذ از سازمان تاکسیرانی انجام می پذیرد .
ه- شرکتهای تعاونی اعتبار
شرکت تعاونی اعتبار در حال حاضر فقط در گرایش کارمندی و کارگری تشکیل می گردد که بایستی طرح توجیهی مربوطه آن به اداره کل تعاون ارائه شود و در صورت تایید طرح توسط اداره کل , موافقت نامه تشکیل تعاونی صادر می شود . تشکیل تعاونی اعتبار آزاد ممنوع می باشد .
تعاونی اعتبار فقط جهت رفع نیازهای مالی اعضاء تشکیل می گردد و این نوع تعاونیها مجاز به مبادلات مالی با غیر عضو نمی باشد و افتتاح هر نوع حساب برای غیر اعضاء ممنوع است . افتتاح شعبه توسط تعاونیهای اعتبار پس از تایید اداره کل تعاون و درج آگهی تغییرات مربوطه در روزنامه رسمی کشور انجام پذیر است .
و- شرکتهای تعاونی آموزشگاهی
تعاونیهایی هستند که با مشارکت دانش آموزان و کارکنان آموزشگاهها تشکیل می گردد و اهم کارهای آنها ایجاد فروشگاه و تهیه وسایل تحصیلی و مصرفی اعضا , تدارکات وسایل نقلیه برای ایاب و ذهاب دانش آموزان , راه اندازی رستوران و بوفه برای دانش آموزان , تامین وسایل بهداشتی , درمانی , ورزشی , رفاهی و سایر موارد برای دانش آموزان و کارمندان آموزشگاه خرید مصنوعات و کارهای دستی دانش آموزان می باشد .
ز- شرکتهای تعاونی خدماتی
این نوع شرکت تعاونی در بیش از بیست گرایش فعالیت قابل تشکیل می باشد . کلیه فعالیت هایی کهبه نوععرضهخدمات به مردم تلقی گردد در قالب تعاونی های خدماتی انجام می پذیرد . مثل شرکت تعاونی خدمات بهداشتی درمانی و پزشکی , خدمات ورزشی , خدمات فرهنگی , تبلیغاتی , مدارس غیرانتفاعی , خدمات رایانه ای , خدمات چاپ و نشر , گردشگری و هتلداری , فنی و مهندسی و مشاوره , خدمات مالی اداری و پشتیبانی , خدمات بیمه ای , خدمات بسته بندی و سوتینگ , خدمات بازرگانی و ...
در تشکیل این نوع تعاونیها وجود حداقل 50% نیروی متخصص با ارائه مدارک مستند و معتبر الزامی می باشد و در صورتیکه فعالیت مربوطه نیاز به اخذ مجوز داشته باشد متقاضیان بایستی نسبت به اخذ مجوز از دستگاه ذیربط اقدام نمایند . حداقل تعداد اعضاء در تشکیل اینگونه تعاونیها هفت نفر می باشد .
ح- شرکتهای تعاونی تولیدی - توزیعی
تعاونیهای تولیدی- توزیعی , شرکتهای هستند که تمام یا بخشی از چند هدف و موضوع فعالیت مختلف غیرمرتبط با هم که در انواع شرکتهای تعاونی وجود دارد را (( یکجا)) در اهداف و عملیات خود منظور نمایند . به این نوع تعاونیها ، تعاونیهای چند منظوره نیز می گویند .
جهت تشکیل تعاونیهای تولیدی - توزیعی نصاب سایر انواع تعاونیها در صورت پیش بینی اینگونه فعالیتها در اساسنامه آنها ،باید رعایت شود .
2- انواع شرکتهای تعاونی به لحاظ نوع عضویت
شرکتهایتعاونی خاص
شرکتهایی هستند که عضویت در انها منحصرا برای گروهی خاص از قبیل : کارگران ، کارمندان ، کشاورزان ، ایثارگران ، زنان ، مشاغل خاص و نظایر اینها آزاد باشد.
بدیهی است این نوع از تعاوی ها موظف به پذیرش متقاضیان واجد شرایط بوده و از این نظر محدودیتی برای عضویت وجود ندارد. حداقل سرمایهاولیه در شرکتهای تعاونی خاص 10,000,000 ریال و حداقل ارزش رسمی هر سهم 300,000 ریال می باشد .
شرکتهای تعاونی عام
شرکتهایی هستند که عضویت در ان برای همه آزاد می باشد مؤسسین شرکت باید برای تامین قسمتی از سرمایه اولیه و یا افزایش سرمایه شرکت ، سهام آنرا به عموم عرضه نمایند .
حداقل تعداد اعضاء در شرکتهای تعاونی عام 500 نفر بوده در این گونه تعاونیها معادل 100,000,000 ریال و ارزش رسمی هر سهم 100,000 ریال می باشد .
ريف و تشكيل و ثبت شركتهاي تعاوني - تعريف و تشكيل و ثبت شركتهاي تعاوني
شركتهای تعاونی شركتهایی هستند كه تمام یا حداقل ٥١% سرمایه به وسیله اعضا دراختیار شركت تعاونی قرار گیرد و وزارتخانه ها سازمان ها شركتهای دولتی و وابسته به دولت و تحت پوشش دولت بانكها شهرداریها شوراهای اسلامی كشوری بنیاد مستضعفان مستضعفان و سایر نهادهای عمومی می توانند جهت اجرای بند ٢ اصل ٤٣ قانون اساسی از راه ام بدون بهره یا هر راه مشروع دیگر از قبیل مشاركت مضاربه مزارعه مساقات اجاره اجاره به شرط تملیك بیع شرط فروش اقساطی و صلح اقدام به كمك در تامین یا افزایش سرمایه شركتهای تعاونی نمایند بدون آنكه عضو باشند. تعاونی های تولید شامل تعاونی های مربوط به كشاورزی دامداری دامپروری و پرورش و غیره تعاونی های توزیع شامل تعاونی هایی می شوند كه نیاز مشاغل تولیدی یا مصرف كنندگان عضو خود را در چهار چوب مصالح عمومی و به منظور كاهش هزینه ها و قیمت ها تامین می نمایند.
تاسیس شركتهای تعاونی بر اساس اقدام مجمع موسس كه شامل عده ای افراد واجد شرایط عضویت می باشد صورت می گیرد. تعداد اعضای مجمع عمومی موسس هفت نفر است كه سه نفر به عنوان هیئت موسس و یك نفر به عنوان نماینده در اداره كل تعاون می باشند. دراولین جلسه رسمی مجمع عمومی عادی كه با شركت متقاضیان همراه با رسید لازم التادیه سهام مقرر تشكیل می شود اساسنامه پیشنهادی پس از بحث و بررسی با موافقت حداقل دو سوم اعضا تصویب شده و اعضایی كه با مصوبه آن مجمع در مورد اساسنامه موافقت نداشته باشند می توانند درهمان جلسه تقاضای عضویت خود را پس بگیرند.(مستفاد از ماده ٣١).
حداقل و حداكثر تعداد عضو در تعاونی ها به نسبت سرمایه و فرصت اشتغال و نوع فعالیت و رعایت اصل عدم تمركز و تداول ثروت به موجب آیین نامه مصوبه وزارت تعاون تعیین می گردد. ولی در هر حال تعداد اعضا از ٧ نفر كمتر نخواهد بود(ماده ٦).
در اولین جلسه مجمع عمومی عادی اعضای هیئت مدیره انتخاب می گردند ودر اولین جلسه هیئت مدیره اسامی و مشخصات كامل اعضای هیئت مدیره و مدیر عامل و بازرسان شركت تهیه و جهت بررسی تقدیم اداره كل تعاون می گردد. اولین هیئت مدیره منتخب شركت تعاونی مكلف است پس از اعلام قبولی با انجام تشریفات مقرر نسبت به ثبت تعاونی اقدام نماید.
برای انجام ثبت شركتها و اتحادیه های تعاونی پس از طرح و تصویب آن ارائه مدارك مندرج در ماده ٥١ الزامی می باشد كه باید در چهار نسخه به اداره ثبت شركتها داده شود.
سرمایه تامین یا تعهد شده از طرف اعضا درهر مرحله تاسیس شركت نباید كمتر ٥١ درصد كل سرمایه شركت باشد و هر تعاونی وقتی ثبت وتشكیل می گردد كه حداقل یك سوم سرمایه آن تادیه و در صورتی كه به صورت نقدی و جنسی باشد تقویم و تسلیم شده باشد.
شرایط عضویت در تعاونی ها در ماده ٩ آمده است و خروج عضو از تعاونی اختیاری بوده و نمی توان آن را منع كرد ولی در صورتی كه خروج نامبرده موجب ضرری برای تعانی باشد ملزم به جبران آن خواهد بود.
در صورت فوت عضو ورثه او با وجود شرایط لازم عضو تعاونی محسوب می شوند و در صورت تعدد ورثه بایستی ما به التفاوت افزایش سهم ناشی از تعدد خود رابپردازند و در غیر این صورت با اعلام عدم تمایل عضویت آنان لغو می گردد و در صورت لغو عضویت به هر علت سهم و كلیه حقوق و مطالبات عضو به قیمت روز تقویم و به دیون تعاونی تبدیل می شود كه پس از كسر دیون وی به تعاونی به او یا ورثه اش پرداخت می شود.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن