دانش آموزی - 685

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره زندگينامه آلبرت انشتين

بازديد: 401

 

زندگينامه آلبرت انشتين

 

- تولد :در تاريخ 24 اسفند سال 1258 هجري شمسي ,در شهر اولم آلمان Ulm
- نام پدر: هرمان انشتين (1226-1281 ه. ش/وي 55 سال روي اين سياره زيست)

- نام مادر: پائولين كخ (1237-1299ه.ش/وي 63 سال روي اين سياره زيست.)
- مادر انشتين 11 سال از شوهرش هرمان جوانتر بود و آلبرت هنگاميكه پدرش 32 ساله و مادرش 21 ساله بود بدنيا آمد.

- هرمان يك مهندس برق بود كه البته در كارهاي اقتصادي زياد وارد نبود.
- پائولين هم خانه دار بود و گهگاهي ويولن ي تدريس مي كرد.
1259 : در يك سالگي، انشتين به همراه خانواده مونيخ هجرت كرد.
1260: در دو سالگي، خواهرش ماجا (ماريا - مريم) بدنيا آمد. (او در سال 1330 هجري شمسي در سن 70 سالگي از دنيا رفت.)

1267 : به مدرسه ي لوئيت پولد مونيخ وارد شد. (در سن 9 سالگي)
1273: در حالي كه انشتين 15 ساله دانش آموز كلاس ششم بود، خانواده اش به ايتاليا هجرت كردند و انشتين در مدرسه ي شبانه روزي لوئيت پولد ماند.
1274 : انشتين 16 ساله به خانواده اش در پاويا ملحق شد و سپس به مدرسه ي كانتونال در شهر آرا واقع در سوئيس رفت.

1275: تابعيت آلماني اش را رسما انكار كرد. و تابعيت سوئيس را پذيرفت. در هفده سالگي از مدرسه ي شهر آرا ديپلم گرفت و سپس در مركز صنعتي فدرال ETH در شهر زوريخ در رشته ي رياضي و فيزيك ثبت نام كرد.
1279: پس از چهار سال در سن 21 سالگي از مركز صنعتي فدرال
ETH فارغ التحصيل شد و ديپلما گرفت.

1280: در سن 22 سالگي شهروند سوئيس شد.

1281: در سن 23 سالگي در مؤسسه اي كه امتياز ثبت اختراعات را ارائه مي كرد در شهر برن، استخدام شد. در اين سال پدرش در سن 54 سالگي درگذشت.

1282: در سن 24 سالگي با ميلوا ماريك (1254-1323/ وي 69 سال در اين سياره زندگي كرد) - كه 4 سال بزرگتر از انشتين بود- ازدواج كرد. در آن زمان ميلوا دختري 28 ساله بود. آنها دو پسر داشتند. هانس آلبرت (1283-1352/ وي 69 سال روي اين سياره زيست) كه مهندسي مكانيك شاخه ي هيدرولوژي خواند و در كارش موفق بود. و ادوارد (1289-1344/وي 55 سال روي اين سياره زيست) و دچار بيماري شيزوفرني علاج ناپذيري بود. آنها يك دختر هم داشتند بنام ليزرل (1281-نامعلوم؟) كه قبل از ازدواج آنها از مادر و پدر ديگري بدنيا آمده بود و آنها او را به فرزند خواندگي قبول كردند. سرنوشت او نا معلوم است.

1284: در سن 26 سالگي، در مجله ي Annalen derPhysik آلمان مقاله ي مربوط به كوانتومهاي نور و اثر فوتوالكتريك، مقاله ي مربوط به حركت براوني ذرات در نظريه ي اتمي ، مقاله ي نسبيت خاص، مقاله ي همساني انرژي و جرم، مقاله ي نظريه ي كوانتومي براي مواد حالت جامد در رابطه با گرماي ويژه و مقاله ي اصول نسبيت عام كه اذعان مي كرد كه گرانش همانند شتاب است، را بچاپ رساند.

1288: در سن 30 سالگي، در دانشگاه زوريخ دانشيار شد. كارهاي بيشتري روي نظريه ي كوانتومي كرد.

1290: در سن 32 سالگي، در دانشگاه كارل - فرديناند در شهر پراگ استاد كامل شد. خميدگي نور در نور ستاره ها را هنگام خورگرفت (خورشيد گرفتگي) پيش نيبني كرد. (هرچند كه مقداري كه پيش بيني كرد غلط بود.)
1291: در سن 33 سالگي، در
ETH (مركز صنعتي فدرال/ يعني همانجايي كه چهار سال درس خوانده بود و ديپلما گرفته بود) استاد كامل شد.
1293: در سن 35 سالگي، در دانشگاه برلين استا كامل شد. ميلوا و فرزندانش را ترك كرد. اين هنگامي بود كه جنگ جهاني اول شروع شد.
1294: در سن 36 سالگي، ”بيانيه اي به اروپائيان“ را با ديگران هم امضا شد كه طبق آن خود را از نظاميگري آلمان جدا مي دانست. مقاله ي معادلات نسبيت عام را بچاپ رساند.


1295: در سن 37 سالگي، كتابي در رابطه با نسبيت عام بچاپ رساند. رئيس انجمن فيزيك آلمان شد. تكانه ي كوانتاهاي نور را محاسبه كرد كه در سال 1296 مقاله اي با همين عنوان در رابطه با شبيه سازي گذار اتمي بچاپ رساند.


1296: در سن 38 سالگي، مدير مركز قيصر- ويلهلم آلمان شد، (مؤسسه اي كه تحقيقات آلمان را حمايت مي كند.) مقاله ي معادلات كيهانشناسي با ثابت كيهاني را بچاپ رساند وانبساط جهان را از معادلات فوق استخراج كرد.
1297: هنگامي كه 39 سال داشت، پايان جنگ جهاني اول و انقلاب در آلمان.
1298: در 40 سالگي، از ميلوا طلاق گرفت و با الزا انشتين لووتنتال(دختر خاله اش) (1255-1315/كه 60 سال روي اين سياره زندگي كرد) هنگامي كه او 43 سال داشت، ازدواج كرد. الزا از شوهر سابقش دو دختر داشت. اليزه (1276-1313/كه37 سال روي اين سياره زندگي كرد) و مارگوت (1278-1365/كه 77 سال روي اين سياره زندگي كرد). هنگام ازدواج مادر اين دو دختر با انشتين آنها به ترتيب 22 ساله و 20 ساله بودند. بنابر قانون اين دو دختر فاميلي انشتين را پس از ازدواج اخذ كردند. در اين سال خميدگي نوري در يك خور گرفت (خورشيدگرفتگي) مشاهده شد.

1299: همزمان با 41 سالگي، اذهان عمومي، با تحريك ضد يهودها، به نظريه ي نسبيت عام و انشتين تاختند. در اين سال مادرش در سن 63 سالگي در گذشت.
1300: در42 سالگي، اولين ديدارش از آمريكا.

1301: در 43 سالگي، كار بر روي نظريه ي ميدانهاي واحد. ديدار از كشورهاي خاور دور. برنده ي جايزه ي نوبل در فيزيك ”به پاس خدمات در فيزيك نظري و بويژه كشف قانونمندي اثر فوتو الكتريك.“

1303: در 45 سالگي، افتتاح مركز انشتين در برج انشتين در پوتزدام. چاپ مقاله ي نظريه ي بوز- انشتين (بوز فيزيكدان هنديست) در باب افت و خيزهاي آماري.

1306: در سن 48 سالگي، آغاز بحث با نيلس بور (فيزيكدان اتريشي) در باب تفسير نظريه ي كوانتومي، در پنجاهمين همايش سالوي.
1308: در سن 50 سالگي، مقاله اي براي اذهان عمومي در رابطه با وحدت نظريه ي ميدان گرانشي و ميدان الكترومغناطيسي بچاپ رساند.
1309: در سن 51 سالگي، ديدارش گشترده اي از آمريكا بخصوص در مركز صنعتي كاليفرنيا داشت.

1311: در سن 53 سالگي، بعنوان استاد كامل در مركز تحقيقات مطالعات پيشرفته ي پرينستون انتخاب شد. با رعايت اين مسأله كه بعنوان استاد نيمه وقت در دانشگاه برلين هم باشد.

1312: در سن 54 سالگي، نازيها در آلمان بر سر قدرت آمدند. انشتين ابتدا به انگلستان رفت و سپس از آنجا به آمريكا رفته و مقيم آمريكا شد.
1313: دختر اول الزا بنام اليزه انشتين درگذشت. در اين سال انشتين 55 ساله بود.
1314: در سن 56 سالگي، چاپ مقاله اي بزبان انگليسي تحت عنوان: ”آيا توصيف مكانيك كوانتومي از حقيقت واقعي مي تواند كامل باشد؟“ بهمراه ب. پوذولسكي و نيلس بور كه بحث بي انتهايي را روي تفسير كوانتوم بوجود آورد.
1315: در سن 57 سالگي، مرگ همسرش الزا.

1318: در سن 60 سالگي، وقوع جنگ جهاني دوم. انشتين نامه اي به رياست جمهوري آمريكا، روزولت، نوشت از احتمال ساخت بمب اتمي او را آگاه كرد.

1319: در سن 61 سالگي، تابعيت آمريكا را پذيرفت ولي تابعيت سوئيس را از دست نداد.

1323: همسر اول انشتين، ميلوا ماريك در 69 سالگي گذشت. در اين زمان انشتين 65 ساله بود.

1324: در سن 66 سالگي، بمباران اتمي هيروشيما و ناكازاكي. پايان جنگ جهاني دوم.

1325: در سن 67 سالگي، بعنوان سرگروه كميته ي فوري دانشمندان اتمي خدمت كرد.

1327: در سن 69 سالگي، چاپ مقاله ي: ”تعميم نسبيت عام“ بعنوان يك نمونه از تلاشها براي دست يابي به ديدگاه رياضي جهانشمول براي نظريه ي ميدانها.
1330: در سن 72 سالگي، خواهر انشتين در سن 70 سالگي در گذشت.
1331: در سن 73 سالگي، رياست جمهوري به او پيشنهاد شد ولي او نپذيرفت.
1334: در 30 فروردين 1334 در سن 76 سالگي در بيمارستاني در شهر پرينستون بر اثر تصلب شرائين در گذشت.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره شاه اسماعيل صفوي

بازديد: 261

 

شاه اسماعيل صفوي

درباره اتفاقات و حوادث زندگي دو پسري که از شيخ حيدر بجا ماند به ويژه اسماعيل به صورت اساسي فقط کتاب تاريخ اسماعيل که مؤلف آن تا کنون شناخته نشده، اطلاعاتي به ما ميدهد. مطابق اين مرجع، پس از مرگ سلطان علي سير حوادث چنين بوده است:

شاهزاده خانم مارتا (عالمشاه بيگم) دو پسر خود را پس از مراسم ورودشان به اردبيل به بقعه فرستاد و خود دست بکار ترتيب مراسم تدفين پسرش سلطان علي شد. روزي پس از آن ايبه سلطان و ترکمن هاي تحت فرمانش به شهر وارد شدند و به جستجوي شاهزادگان پرداختند، بر اهالي ظلم ها کردند و دار و ندار مردم را به يغما بردند. اسماعيل از بيم آنان از بقعه خارج شد و در خانه قاضي احمد کاکلي که در آن نزديکي بود پنهان گرديد. اين قاضي به مهرباني او را پذيرفت و سه روز تمام در خانه خود نگاهداشت. چون ترکمن ها گوشه و کنار خانه ها را جستجو و زير و رو ميکردند، به نظر قاضي چنين آمد که اسماعيل را بخانه زني موسوم به خانجان ببرد. اين زن، اسماعيل را که هفت ساله بود به مدت يکماه تمام در خانه خود نگاهداشت و سرپرستي کرد. فقط عمه اسماعيل موسوم به پاشاخاتون که دختر شيخ جنيد بود و با ترکمني به نام محمدي بيگ ازدواج کرده بود، گاه و بيگاه او را ملاقات ميکرد، به استثناي پاشاخاتون احدي از اقامتگاه اسماعيل اطلاع نداشت، حتي مادرش. مادر اسماعيل را تا هنگامي که ايبه سلطان در اردبيل بسر ميبرد از روي قصد و عمد از محل او بي خبر گذاشته بودند، زيرا اين فرمانده جسور که در راه رسيدن به مقصود خود از توسل به هيچ وسيله اي خودداري نمي کرد از شکنجه دادن شاهزاده خانم مارتا نيز روي نگرداند، اما او چون خود خبري نداشت نتوانست خفاگاه اسماعيل را فاش سازد. پس از سپري شدن چهار هفته، پاشا خاتون ترتيب انتقال اسماعيل را به خانه زن ديگري از طايفه ذوالقدر که پيشه اش زخم بندي و جراحي بود، داد. اين خانه در محله روملو يعني اعقاب کساني که با وساطت خواجه علي از اسارت تيمور آزاد شده بودند، قرار داشت؛ اما از آنجا که به دليل اصرار و ابرام بيش از حد رستم در نابود کردن اين دو شاهزاده صوفي، اين ناحيه شهر نيز توسط ترکمن ها مورد جستجو قرار گرفت؛ او بچه را به مسجد جمعه که در اردبيل در موضع مرتفعي قرار دارد برد. در آنجا اين زن در مقبره اي به جراحت اسماعيل پرداخت. در ضمن به مادر اسماعيل نيز پيامي فرستاد و او را از زنده بودن اسماعيل مطلع کرد. در آن مسجد يکي از صوفيان که در جنگ مصدوم و زخمي شده بود خود را مخفي کرده بود؛ هنگامي که او اسماعيل را به صوفي مزبور نشان داد، صوفي به اطلاع اسماعيل رساند که هشتاد تن از صوفياني که از جنگ ترکمن ها جان سالم به در برده اند در کوهستان بغرو نزديک اردبيل اقامت دارند و از دل و جان منتظر رسيدن فرمان هاي "پيشواي کامل" خود هستند. او آن صوفي را راضي کرد که از مسجد خارج شود و ياران خود را از ماجرا آگاه کند، بلافاصله رستم بيگ قره مانلو که بر آن صوفيان سمت رياست داشت با همراهان خود نيمه شب به مسجد آمد، اسماعيل را همراه خود به کوه بغرو در روستاي کرگان به خانه واعظي به نام فرخ زاد برد.

پس از آن چند تن از صوفيان که متنفذتر از ديگران بودند به شور نشستند تا دريابند کدام نقطه براي حفاظت اسماعيل از همه جا مطمئن تر است؛ و سرانجام همه به اين نتيجه رسيدند که شاهزاده صوفي بايد در اسرع وقت به رشت برود. ابتدا اسماعيل را به گسکر که در ولايت گيلات واقع است بردند؛ که خانداني در آنجا امارت داشت که تا مقدار زيادي مستقل بود. حاکم گسکر اميره سياوش خود از اسماعيل استقبال کرد و او را تا هنگامي که توانست به مسافرت خود به رشت ادامه دهد در خانه خود جاي داد. اميره سياوش تا نزديکي رشت اسماعيل را بدرقه کرد و آنگاه به مقر خود بازگشت. اسماعيل پس از ورود به پايتخت گيلان غربي در "مسجد سفيد" آنجا فرود آمد و اقامت گزيد. در نزديک آن مسجد زرگري دکان داشت به نام اميره نجم که از حراست و خدمت اسماعيل هيچ کوتاهي نميکرد. اقامت اسماعيل در رشت ديري نپائيد، زيرا در آن ديار نيز او را به قدر کافي در امن و امان نمي ديدند. حاکم لاهيجان واقع در مشرق گيلان اسماعيل را دعوت کرد که به نزد او برود. اسماعيل اين دعوت را پذيرفت و بدين ترتيب کارگيا (يعني امير) ميرزاعلي براي او در لاهيجان روبروي مدرسه کي افريدون جائي تهيه ديد. در اين ميان ايبه سلطان در اردبيل دستور به توقيف اوبه زخم بند داد. چندان او را شکنجه کردند تا اين زن ناگزير به اعتراف جريان واقعه شد. رستم از اين گزارش چنان به خشم آمد که دستور داد آن زن بيچاره را در بازار تبريز به ضرب خنجر بکشند. محمدي بيگ و ساير همدستان او نيز به زندان افتادند و سرانجام در برابر تأديه جريمه اي نقدي به ميزان سي هزار تنگه آزاد گرديدند.

امير لاهيجان کارگيا ميرزاعلي هر چه در قوه داشت، در مراقبت و تربيت اسماعيل بکار برد و استاد شمس الدين را که از اهالي لاهيجان بود به تعليم او گماشت تا خواندن و نوشتن بدو آموخت و به او درس قرآن داد. حتي در اين مدت هم پيروان صفوي از ارسال هدايا براي پيشوا و مرشد طريقت خود فروگذار نمي کردند و خود نيز به خدمت او ميرسيدند. اما اينها براي آنکه اسماعيل را در مخاطره نيندازند همواره بدون تأخير به آسياي صغير، قره باغ و اهر باز مي گشتند و همه اين کارها هميشه در حد اختفا بود. نجم زرگر رشتي به دنبال اسماعيل به لاهيجان آمد، برادران امير نيز خواهان معاشرت با او بودند، و بدين ترتيب کودک خردسال به خود باليد و به جوان برومندي بدل شد. برادر اسماعيل يعني ابراهيم و همچنين برادر ناتني ديگر او به نام سليمان که با او بود پس از مدتي اقامت در گيلان خواستار رفتن به اردبيل شدند. پس ناچار آنها تاج دوازده ترک حيدر را از سر برگرفتند و به جاي آن کلاه رايج ترکمني را که مخصوص آق قويونلو بود بر سر گذاردند و آنگاه به اردبيل رهسپار شدند. پس از رفتن ابراهيم، اسماعيل بيمار شد و يکسال تمام بستري گرديد؛ تا سرانجام شفا يافت. هر چند اسماعيل در نقطه دور افتاده اي همچون لاهيجان در سکوت و آرامش تمام رشد ميکرد، باز پناه دادن او براي اميران گيلاني خالي از مخاطرات و گرفتاريها نبود. مرتب سفيراني از دربار آق قويونلو به لاهيجان آمدند و نخست به صورت دوستانه و بعد به طرزي مصرانه و سرانجام به نحوي تهديدآميز تحويل اسماعيل را ميخواستند. کارگيا ميرزاعلي سرانجام به اين راه چاره که صوفيان هواخواه اسماعيل بدو پيشنهاد کردند متوسل شد؛ او دستور داد سبدي را که به طنابي بسته بود از درختي بياويزند؛ شاهزاده صوفي اسماعيل را در اين سبد گذارند و طناب را کشيدند. آنگاه او در برابر نمايندگان رستم فرمانرواي آق قويونلو ظاهر شد و سوگند ياد کرد اسماعيل در خاک و سرزمين او بسر نمي برد... پس از اين کار نمايندگان ناگزير شدند خواه ناخواه از لاهيجان بروند، اما رستم به اين سوگند دلخوش نشد بلکه ميخواست به گيلان لشکر بکشد که به دست پسر عمويش گوده (يعني کوتوله) احمد و ايبه، تاج و سر خود را از دست داد. اين واقعه در سال 902 هجري رخ داد.

بعد از رستم زوال حکومت آق قويونلو که به صورت غير قابل وقفه اي شروع شده بود از نظر تيزبين اسماعيل که شخصيت کامل و زودرس او يکي از جالب توجه ترين و بديع ترين حوادث تاريخ جهان است پوشيده نماند. هنگامي که در سال 905 هجري او يعني پسر بچه اي که هنوز سيزده سال تمام نداشت از لاهيجان خارج شد تا ميراث جدش اوزون حسن را قبضه کند تاريخ حکومت روحاني اردبيل به پايان آمد و تاريخ دولت واحد ملي ايراني سلسله صفوي آغاز گرديد.

از حکومت مغولان فقط قسمت کوچکي تحت حکومت ميرزا حسين بايقرا در هرات باقي مانده بود و در ديگر بخشهاي ايران و ترکستان و عراق استيلاگران ديگر فرمان ميراندند. با در نظر گرفتن استقبال مردم از دعوت نوربخش و انديشه ظهور مهدي(عج) و فساد اوضاع که اذهان را انباشته بود. جنبش اسماعيل صفوي، پس از کوششهاي گذشتگانش به مثابه حرکت نهايي شيعيان رخ داد و چنان توفيق بارزي يافت که تمامي شرق اسلامي را تکان داد. شاه اسماعيل توانست تمام ايران را زير پرچم خود در آورد و نزديک بود حتي آسياي صغير را ضميمه متصرفات خود سازد.

اين جنبش بيشتر سياسي بود تا مذهبي و صوفيانه، وليکن نمونه جالبي بود از بهترين روش دست يافتن به قدرت به شيوه ايراني، که به عنوان يک نمونه بارز بيانگر کليه جنبشهاي ايراني بر ضد تازيان و بيگانگان ديگر است و به روشني نشان ميدهد که داعيه داران ايراني فقط از طريق تصوف و ولايت ميتوانستند اذهان مردم را متوجه خود سازند.

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره عباس میرزا

بازديد: 939

 

مقدمه :

اين تحقيق درباره بزرگ مرد قاجار عباس ميرزا نايب السلطنه فتحعليشاه انجام گرفته است . در اين تحقيق به دوران كودكي و پيروزيهاي وي در جنگ هاي ايران و روس و مبارزه هاي او با سي سيانف سردار روس و در آخر به علل مرگ او پرداخته شده است و اشاره به برخي مبارزات او و مردم شجاع ايران در برابر حكومت ظالم روس و دلاوران گمنامي دارد كه با وجود كمبود امكانات و قدرت فراوان دشمنان در مقابل آنها ايستادگي و مقاومت كرده و به پيروزيهايي نيز دست يافته اند .

عباس ميرزا با وجود نالايقي شاه ( فتحعليشاه )‌و ناجوانمردي هاي دولت انگليس و مذاكرات پشت پرده ابر قدرتها و حسادتهاي فرزندان ديگر فتحعليشاه با كمك مردم به دفاع از ايران پرداخت و ثابت كرد غيرت ايراني در برابر هر تجاوزي ايستادگي خواهد كرد .

او برعكس پدر خود فتحعليشاه مرد شجاع ، با تدبير ، دلير و وطن دوستي بود و اما از خصوصيات پدرش فتحعليشاه ،‌او مردي خسيس بود و اين خصيصه را از عموي خود به ارث برده بود همچنين خوشگذراني و شهوت پرستي از خصوصيات او بوده است و در برخي از كتب براي او حدود 100 زن تعبير كرده اند.

همسران او از قبائل و نژادهاي مختلف بوده اند در اين ميان مادر عباس ميرزا از بزرگان قاجار بوده است .

عباس ميرزا اكنون در بارگاه ملكوتي حضرت رضا (ع) مدفون شده است اميد است اين تحقيق برخي از ويژگيهاي او و دلاوراني كه در برابر ارتش روس و استبداد ايستادگي كردند را معرفي كرده باشد.

 

كودكي و جواني عباس ميرزا

عباس ميرزا در قصبه (نوا ) از توابع لاريجان قدم به عرصه وجود گذاشت ،‌در آن موقع فتحعليشاه كه هنوز وليعهد بود و براي گذراندن فصل تابستان در اين قصبه كه محل خوش آب و هوا و ييلاقي مفرح و زيبا بود اقامت داشت و در همان روزها كه وي سرگرم سير و گشت و گذار و غوطه ور در لذت و شادماني بود اطلاع يافت كه خداوند به او فرزندي عنايت كرده است .

باباخان (‌فتحعليشاه ) نام اين مولود جديد را عباس گذاشته نسبت به وي مهر وانس خاصي يافت . در خلال آن سال باباخان صاحب پنج پسر شده بود كه بزرگترين آنها محمد علي ميرزا بود كه مادرش گرجي و از اهالي تفليس بود . محمد علي ميرزا در شب هفتم ربيع الثاني متولد شد و عباس ميرزا كه چهارمين پسر به شمار مي رفت در روز چهارم ذيحجه ديده به ديدار جهان شود .

عباس به عكس برادرش محمد علي كه در ايام كودكي از لحاظ جسم نيرومند و داراي اندامي رسا و از لحاظ روح و اخلاق فوق العاده جسور و متهور و گستاخي مي نمود ، ‌طفلي مريض المزارج و فوق العاده مؤدب و سربزير و محبوب بود كه درسن ده سالگي به كسالت و درد مفاصل و استخوان مبتلا گشته بود .

در جواني عباس ميرزا ضمن فرا گرفتن تعاليم مختلف و روش هاي گوناگون فنون سواري و جنگ در ايام فراغت و بيكاري به مطالعه كتب سودمند و مفيد مي پرداخت و به آساني به بيشتر زبان هاي شرقي آشنايي داشت او علاوه بر اين به فرا گرفتن السنه بيگانه و عبادي فلسفه هاي جديد غرب همت گماشت و در اينگونه علوم و موضوعات نيز در سايه و استعداد فطري احاطه و تسلط كاملي يافت .

 

كشته شدن آقا محمد خان و پادشاهي فتحعليشاه

آقا محمد خان قاجار قبل از حركت به گرجستان به ميرزا محمد خان حاكم تهران سفارش كرده بود كه هرگاه در اين سفر جنگي حادثه سوئي براي وي روي داد ، دروازه تهران را به روي كسي جز برادرزاده اش (‌فتحعليشاه ) نگشايد .

باباخان وقتي كشته شدن عم خود را به دست فراشان خاصه شنيد بدون درنگ از شيراز خود را به تهران مي رسانيد و حاكم تهران نيز دروازه تهران را به روي او باز كرده و باباخان را با احترام و استقبال با شكوهي به تهران وارد مي كند.

 

انتخاب عباس ميرزا به وليعهدي

فتحعليشاه در سال دوم جلوس خود از بزرگان كشور دعوت مي كند تا در زمينه و تفويض وليعهدي به فرزند قابل و كاردانش عباس ميرزا به مشورت و گفتگو بپردازد.

عباس ميرزا با اينكه جواني تازه سال  و نازك و ظريف بود ولي در صلابت و اراده و گاهي تحمل ناملايمات و حوصله و شكيبايي در بين همسالان خود بي نظير بود و همين امتيازات ، اين جوان خوش قريحه با هوش را در چشم پدر عزيز و محبوب مي ساخت.

در آن مجلس عموم بزرگان و سران قاجار كه به شجاعت و امتيازات برجسته عباس ميرزا اتفاق نظر داشتند با فتحعليشاه همصدائي كردند و سخنان شاه را تأئيد كردند .

انتخاب عباس ميرزا به ولايت عهدي از طرف فتحعليشاه كه خشم و اعتراض محمد علي ميرزا برادر بزرگ عباس ميرزا را برانگيخته بود ،‌ كاري كاملاً عاقلانه بود زيرا نه تنها در ميان فرزندانش از همه لايق تر بود بلكه با خصوصيات اخلاقي و بشردوستي اش بر ديگران امتياز داشت .

آقا محمد خان يكي از وزيران خود به نام « ميرزا بزرگ » را كه مردي محتاط ، شايسته و سياست مداري برجسته بود به پيشكاري عباس ميرزا برگزيده بود . اين مرد از همان ابتدا‌، رموز سلطنت و مملكت داري  را به آموخت .

ميرزا عيسي يا ميرزا بزرگ كه پدر قائم مقام بود تا آخرين لحظه حيات عباس ميرزا را ترك نگفت .

 

ازدواج و حركت به سمت آذربايجان

فتحعليشاه ،‌پيش از عزيمت نايب السلطنه عباس ميرزا به آذربايجان به فكر ازدواج و زناشويي براي فرزند خود بر آمد و بهمين ملاحظه پس از آنكه با عباس ميرزا در اين زمينه صحبت كرد ، دختر ميرزا محمد خان دولوي قاجار را كه از زعماي طايفه قاجار به نام « خرده خانم»  براي وي نامزد ساخت.

بالاخره لحظه ي كه وليعهد قاجار مي بايد تا بر سفربسته به مقر حكومت و فرمانروايي خويش حركت كند فرا رسيد ، و قرار شد از سمت قزوين به آذربايجان برود .

نايب السلطنه سه روز بعد نزديك شهر قزوين رسيد و محمد علي ميرزا كه قبلاً خود را براي استقبال آماده كرده بود شاهزاده قاجار را با احترام و تجليل فراوان به داخل شهر برد.

اواخر ذيحجه ،‌عباس ميرزا به دارالسلطنه تبريز نزديك مي شود و از اينكه توانسته بود اين مسافرت طولاني را كه براي اولين بار صورت مي گرفت با موفقيت به پايان برساند خوشحال بود .

 

اقدامات عباس ميرزا در آذربايجان

نايب السلطنه پس از ورود به آذربايجان و استقرار در اين سرزمين شروع به يك سلسله تحقيقات و مطالعات به منظور اصلاح امور ادارات و اصلاح وضع ديواني و كارهاي اجتماعي آن انجام داد و اقداماتش را براي تأمين حال مردم و آسايش عمومي آغاز كرد .

نايب السلطنه ابتدا دستور داد كه منشيان بصير و مأمورين بي نظير با توجه به جوانب و اطراف قضيه و رسيدگي تحقيقات دقيقي صورت جديدي از آنها برداشته با طرز نوين و تازه ئي از آنها بهره برداري كنند.

سپس دستور داد كه شهرهاي مهم آذربايجان از جمله اردبيل و خوي ومراغه و غيره از شكل و صورتهاي قبلي خارج شوند و مخصوصاً ترتيب خيابانها و عمارات به طرز نوين و خوش قواره اي احداث گردند ،‌ بفرمان و تأكيد نايب السلطنه در مراكز مهم ايالت آذربايجان چندين قلعه مهم ساخته و پرداخته شد.

عباس ميرزا وضع چاپار خانه هاي آذربايجان را نيز مرتب كرده و سروصورتي به آنها داد و براي اينكه مسافريني كه از دلايات عبور مي كنند خرج و هزينه اي جداگانه اي به رعايا تحميل نكند ترتيب جديدي برقرار و مقرر گرديد كه حركت مسافرين خارجي و نمايندگان و فرستادگان اروپايي بهزينه دولت در شهرهاي آذربايجان انجام گيرد و بموجب اين مقررات تازه تأكيد گرديد كه كسي را حق اين نيست كه حتي توبره ي كاهي از رعايابگيرد.

 

 

 

نيروي نظامي و اقدامات عباس ميرزا

نيروي نظامي ايران در اين زمان براساس اصلاحات عباس ميرزا عبارت بود از شصت هزار سواره و صدوچهل هزار نفر پياده و دو هزار و پانصد نفر توپچي .

افراد پياده تفنگ هاي سرپر بسيار سنگيني داشتند و به هر دو سرباز يك اسب تعلق مي گرفت .

اما افراد پياده نظام آذربايجان و اراك تفنگ هاي سرپر فتيله اي داشتند و در اين زمان توپها را با گاو مي بردند و كارخانه هاي توپ ريزي در اصفهان ، ‌شيراز ، تبريز و مشهد داير بود .

گلوله هاي توپ كه در ايران بيشتر معمول بود ، گلوله هايي بود كه پس از عقب نشيني روس ها از ايشان غنيمت مي گرفتند .

لشگريان ايران ، ابتدا لباس متحد الشكلي نداشتند ولي عباس ميرزا لباس آنها را متحدالشكل كرد و تغييرات نويني در نظاميان آذربايجان داد . فرماندهان آنها نيز كه خود او آنها را تعيين كرده بود همگي از افراد لايق ،‌ دلير و شجاعي بودند كه بعداً از دلاوريهاي آنها نيز مي گوييم .

 

اولين آزمايش رزم عباس ميرزا و سركوبي جعفرقلي خان

جعفر قلي خان دنبلي يكي از سركردگان و آشوب طلبان خودخواه و حريص بود وي يكي از متنفرترين روساي طوايف غربي آذربايجان بود و يك بار عدة زيادي از مردم « كرد » كه معروف به كرد يزدي بودند ،‌دور خود جمع كرده آنها را با وعهده هاي بي اساس و توخالي اغفال و بزير علم خود كشاند.

موقعي كه عباس ميرزا به حكومت و فرمانروايي آذربايجان برقرار مي گردد و با سرعت سرگرم رتق و فتق امور آن ايالت و اصلاح كارهاي اين سرزمين مي شود مجدداً اين فرد بدخواه جاه طلب و لجوج به قصد تسلط بر آذربايجان و شهرهاي غربي ايران خوي تعرض كرده پس از مرگ برادرش شهر را زير فرمان مي گيرد .

عباس ميرزا نايب السلطنه كه از خود سري و لجاجت و عناد اين شخص تصورات ناگواري براي اساس آينده حكومت خود مي كرد و نمي توانست خيره سري و تجاوزات قهري او را تحمل نمايد ابتدا پيام مسالمت آميزي براي وي فرستاده به وي متذكر مي گردد كه از اين طريق ناصواب باز گردد و راه اطاعت و حقي بپويد.

جعفرقلي خان پيام ملايم عباس ميرزا را دليلي بر ضعف و گرفتاري روز افزون او تصور كرده از تسليم خود داري مي كند و نايب السلطنه كه كليه راههاي موافقت و توافق را مسدود مي بيند تصميم به جنگ گرفته از طريق سلماس با يازده هزار نفر از سپاهيان ورزيده و تعليم يافته خود براي سركوبي او به سوي خوي پيش
مي رود .

عباس ميرزا براي سركوبي قطعي و سريع او ابتدا قلعه « هود » را كه جعفر قلي‌خان آنرا تكيه گاه اصلي خود قرار داده تسخير و ابدال خان فرمانده مدافعين آنجا را تا جمع بيشماري از سپاهيان وي مقتول و دستگير مي سازد ،‌ جعفر قلي نيز به منطقه‌اي از اراضي خود فرار مي كند.

در روز بيستم ربيع الثاني عباس ميرزا براي مقابله با ياغيان حاضر شده با ابتكار و قدرت شايان تحسيني با عده اي از سواران متهور و دلاور خود از پشت سر به تعرض مي پردازد و پس از زد و خورد شديد و خونيني عده اي از طرفين در خاك و خون مي غلطند و ياران جعفر قلي منهزم و فراري مي گردند .

جعفر قلي كه مرگ قطعي خود را نزديك مي بيند به عجله از جنگ سپاهيان منظم عباس ميرزا بدر رفته با زحمت و تلاش خود را به قلعه ئي از قلاغ «چخوز سند» مي رساند.

عباس ميرزا پس از اين پيروزي و تسخير خوي و دفع اشرار ، اداره امور اين شهر را به پسر قلي خان قاجار شامبياني مي سپارد و آنگاه خود پس از برقرار كردن آرامش كامل به تبريز بر مي گردد.

 

حمله آقا محمد خان قاجار ، مرگ او و علل شروع جنگ ايران و روس

پس از حمله آقا محمد خان به قفقاز در اواخر 1209 وضع به كلي تغيير يافت ،‌ آراكي ، شاه گرجستان به مقابله شاه قاجار شتافت و چون تاب مقاومت در خود نديد همسر و خواهر و دخترش را برداشته به سرزمين مجاور گريخت و آقا محمد خان پس از نبرد خونيني وارد شهر تفليس گرديد فرمان كشتار و غارت داد ، در واقعه تاخت و تاز سلسله قاجار دربار روسيه با آنكه در عهدنامه تحت الحمايگي قيد شده بود ،‌حمايتي از گرجستان نكرد و چون مواد اين عهد نامه اجرا نشد خود به خود از اعتبار افتاد.

چون آقا محمد خان به قتل رسيد تعرض نيروي ايران به گرجستان متوقف مانده پادشاه گرجستان به كمك زوبوف سردار روس مجدداً در تفليس مستقر گرديد ولي در سال 1215 وفات يافت و بدستور الكساندر ، تزار جديد روسيه ، پسرش گرگين خان زمام امور گرجستان را در دست گرفت . برادر ديگر گرگين خان ،‌ الكساندر ميرزا كه هميشه در آرزوي اين حكومت بود از تفليس فرار كرده به دربار ايران پيش فتحعلي شاه پناه برد .

گرگين خان كه مرد ضعيف النفس و بي تدبيري بود از ترس سپاهيان ايران عليرغم برادر خود و براي اينكه حامي و پشتيباني داشته باشد با تزار روسيه قراردادي محرمانه امضاء‌ كرد و از طرف خود و جانشينان خويش از حكومت گرجستان صرف نظر كرد و تزار را وارث پادشاهي گرجستان قلمداد نمود.

بدنبال اين حوادث در دسامبر سال 1802 ميلادي خبر حمله و تعرض روسها به گرجستان آغاز مي شود ،‌ الكساندر در اعلاميه يي كه به مناسبت اشغال گرجستان آغاز نمود اعلام داشت كه اين اقدام براثر وصيت ژرژسوم پادشاه گرجستان صورت گرفته است . فتحعليشاه و كليه درباريان از اشغال گرجستان به سختي خشمگين شده الكساندر ميرزا را مورد توجه و نوازش خود قرار دادند.

سپس الكساندر تزار يكي از سرداران كار آزموده خود بنام «سي‌سيانف» را با دستجات معظي به تفليس فرستاد.

سي سيانف مدتي در شهر تفليس مانده نقشه هاي آينده و هدف هاي بدوي خود را تنظيم مي كند ولي در همين موقع گرگين خان كه هنوز ثمره بخشش و ايثار خود را نچشيده بود با حسرت تمام فوت مي شود و سي سيانف يكي از فرماندهان خود بنام لازارف را مأمور مي كند كه زن گرگين و فرزندان او را به سن پطرز بورگ روانه سازد و علت اين امر عشق آتشين سي سيانف به اين زن زيباي خوش اندام بوده است .

دده فال زن گرگين كه زني غير تمند و رشيد بود مرگ را بر اسارت و خواري ترجيح مي دهد و در مقابل پيشنهاد لازارف استقامت مي ورزد و سپس با خنجري كه در زير تختخواب خود مخفي كرده بود لازارف را از پاي در آورده و متواري مي شود و پس از چندي به دولت ايران پناه مي آورد.

سي سيانف كه از شنيدن خبر دردناك قتل سردار خود سخت بهيجان آمده بكلي دگرگون مي شود و تحت تأثير همين واقعه و علل و جهات ديگري فرمان حمله به گنجه يكي از شهرهاي مهم قفقاز را صادر مي كند . بالاخره پس از جنگهاي شديد و خونين ، سي سيانف به كمك ارامنه و خيانت برخي از سران ،‌گنجه را فتح مي كند .

 

شروع جنگ ايران و روس

در سال 1218 فتحعليشاه خود به آذربايجان سفر مي كند و به ميزرا شفيع صدراعظم فرمان مي دهد نامه اي دوستانه به سي سيانف نوشته تأكيد كند كه اينگونه وقايع بر خلاف اصول دوستي و مودت بوده و بيم آن مي رود كه مقدمه و حوادث هولناكتر شود.

فتحعليشاه مدتي به انتظار پاسخ مساعد از سردار روس باقي مي ماند ولي چون هيچگونه خبري از سي سيانف نرسيد به عباس ميرزا فرمان شروع جنگ و فرمان متقابل را مي دهد .

روز دوشنبه بيست و هفتم ذيحجه هزار و دويست و نوزده هجري قمري اوضاع آذربايجان بكلي تغيير يافت عباس ميرزا نايب السلطنه كه از اقدامات اوليه خود براي عقب نشيني نيروهاي روس از مواضع اشغالي و ارسال پيام به فرمانده ي كل نيروهاي روسيه نتيجه مطلوب را بدست نياورده بود و ديگر جنگ را اجتناب ناپذير مي دانست بر تجهيزات و لشگريان خود افزود و مقر فرماندهي خود را تبريز قرار داد.

 

شجاعت مهديقلي خان و اجراي فرمان عباس ميرزا

فرداي آنروز عباس ميرزا به مقصد ايروان ،‌تبريز را ترك كرده و پس از نزديك شدن به اين شهر به او خبر مي رسد كه محمد خان حاكم اين شهر خيانت كرده و چند روز پيش سپاهيان روس را تحريك به گرفتن ايروان كرده است و كساني را كه با او مخالفت داشته اند به اراضي و شهرهاي عثماني پراكنده ساخته است . عباس ميرزا كه از اين خبر خشمگين شده بود به مهديقلي خان دولوي قاجار يكي از سرداران لايق خود فرمان مي دهد كه با 6000 سوار به سوي قارص حركت كرده و ايرانياني را كه حاكم متفرق كرده بود به اين شهر باز گرداند .

مهدي قلي خان در نيمه هاي راه به سي سيانف كه با بيست هزار نفر پياده و شش هزار نفر سوار و سي عداده توپ به سمت ايروان حركت كرده است مواجه
مي گردد و بدون هيچ بيم و ترسي هفتصد نفر از لشكريان زبده خودرا ملازم خويش ساخته ، به ديگران فرمان مي دهد تا به محافظت از كوچ دادن آن قبايل بپردازند.

مهدي قلي خان براي منصرف كردن توجه سي سيانف از آن جماعت ، خود با آن عده قليل با سپاهيان فوق العاده روس مشغول جنگ و گريز مي شود و با مردانگي بيمانندي پس از كشمكش هاي بسيار آن قبايل را به منازل خويش برگرداند.

 

نبرد اوچميازين

روز يكشنبه نوزدهم ، سي سيانف كه اوچ كليسا  مقر خليفة ارمني را خالي از وجود ايرانيان فرض كرده بود ، به آنجا يورش مي آورد ،‌ ولي ايرانيان كه در اين نقطه ساكن بودند براي اغفال دشمن به هيچ وجه تا نزديك شدن آنها خود را نشان نمي دهد ،‌ تا اينكه روسها كاملاً به دژها و قلاع شهر نزديك مي شوند ، آنوقت ناگهان از داخل دژها و جايگاههاي مخفي خود به شليك گلوله هاي مرگبار
مي پردازد و پس از چند ساعت متوالي نبرد بدون وقفه با جمع كثيري از نيروهاي دشمن ، آنها را از پي در مي آورند.

 

دلاوري اسماعيل خان و عقب نشيني روسها

سپس عباس ميرزا از رودخانه ارس عبور مي كند ، به قصد محاصره قلعه شوش سپاهيان خود را به جلو مي راند ، ابراهيم دليل خان جوانشير كه پس از كشته شدن آقا محمد خان در قراباع و شوش به استقلال و خود مختاري به سر مي برد ، پيك خود را به منظور اطاعت و همكاري با لشكريان روس به نزد سي سيانف
مي فرستد ، در اين هنگام اسمعيل خان دامغاني كه بيش از ساير دستجات پيشروي كرده است درچهار فرسنگي پل خدا آذين با سربازان روس مواجه مي شود و با عده اندك خود شجاعانه در برابر دشمن استقامت مي كند تا جايي كه ديگر قدرت استقامت و پايداري از او سلب شده چيزي نمانده بود كه منحدم گردند كه خوشبختانه در همان دقايق خوفناك از دور اسمعيل خان پرچم ايران را كه در جلوي عباس ميرزا و اطرافيانش در اهتراز بود به چشم مي بيند و به ديدن آنها نيروي روحي عجيبي در خود احساس كرده بار ديگر به حمله متقابله شديدي با سرسختي دست مي زند ، سپاهيان روس كه از فرار رسيدن نيروهاي كمكي و شركت عباس ميرزا در جنگ متوحش شده بودند به سرعت عقب نشيني مي كنند .

 

معركه خونين رشت و پره باز

سي سيانف كه از شنيدن اخبار دردناك شكست هاي متوالي سپاهيان خود سخت به هراس افتاده و دچار نگراني شديدي شده بود براي اينكه توجه عباس ميرزا را از قفقاز به نقطه ديگري معطوف سازد يكي از كلنل هاي ورزيده و كار كشته خود را به نام «‌شفت» مأمور مي گرداند كه با دوازده فروند كشتي مجهز و آتشبار نيرومند بنادر گيلان را مورد تعرض قرار دهد ولي فداكاريها و رشادت مردم گيلان مقاصد جنگي و نقشه هاي رؤيا آميز فرمانده روسي را عقيم گذاشت .

پس از اينكه شفت در بندر انزلي با تحمل مصائب فراوان پياده شد نگهبانان اين بندر چون در خود نيروي مقاومت نمي بيند به طرف رشت عقب نشيني مي كنند و خبر هجوم روسها را در شهر منتشر مي سازند.

ميرزا موسي كلمراف با لياقت گيران افراد نظامي و داوطلبان و تفنگچيان رشت را در پيره زار كه مكاني پر رفت و داراي باتلاقهاي وسيع بود جمع مي كند . شفت كه براي تسلط بر رشت ناچار از اين مكان عبور مي كند با شليك تفنگهاي ايرانيان مواجه مي گردند ،‌در همان مكان عده زيادي از سربازان خود را از دست داده و ناچار عقب نشيني مي كند.

 

قتل سي سيانف و فتح گنجه

عباس ميرزا كه به تازگي براي رسيدگي به كارها و رفع نواقص سپاهيان و تقاضاي كمك بيشتر از خاقان وارد تهران شده ، سپس از آن كه مقدمات كار را براي تقويت نيروهاي خود فراهم آورد سريع به آذربايجان بر مي گردد در اين هنگام سي سيانف تمام نيروهايي را كه زير فرمان داشت را متمركز ساخته براي تصرف گنجه آماده مي سازد سپس گنجه را محاصره كرده به حدود شيروان سپاهيان خودرا جلو مي راند.

مصطفي خان شيرواني كه از نزديك شدن نيروهاي سي سيانف متوحش شده بود نامه اي به عباس ميرزا نوشته و او را از اين امر مطلع مي كند اما وقتي عباس ميرزا به ساحل رود كر رسيد آگاه شد كه مصطفي خان به علت سرعت عمل فرمانده ي روس تسليم او شده است.

فرمانده ي كل نيروهاي روس كه به علت فشار سرما در وضع بحران آميز و خفت باري قرار گرفت پس از ضربات مهلكي كه بر پيكر سپاهيانش وارد شده بود باز هم مرتباً در معرض حملات و يورش هاي منظم لشگريان ايران قرار داشت ناچار به سوي باكو حركت كرد .

در نزديك باكو سي سيانف به خيال خود براي انتقام جويي و تلافي شكست هايي كه ديده بودند به فكر حيله ئي مي افتد و بهمين مقصود يكي از همراهان خود را به عنوان رسالت نزد حسينقلي خان حاكم باكو مي فرستد تا خود او را فريب داده با وعده و چرب زباني از مواضع مستحكم بندر خارج سازد و اگر نيز امكان داشته باشد او را بكشد ، حسينقلي خان كه از نيت او آگاه مي شود در خارج از قلعه مكاني را براي ملاقات با او انتخاب مي كند .

روز ديگر فرمانده كل روسها  با چند تن از سربازان خود از لشگرگاه بيرون شده منتظر ملاقات مي شود ،‌حسينقلي خان هم از طرف ديگر با ابراهيم خان و دو نفر ديگر از قلعه خارج مي گردد.

ملاقات و مذاكره سي سيانف و حسين قلي خان مدتي به طول مي انجامد ، در اين موقع فرمانده ي روس كه درك مي كند به هيچ وجه نمي تواند مقاومتهاي فرمانده ايراني را در مقابل پيشنهاد حساس شاق و غير قبول خود در هم شكسته و با خود مساعد سازد به همراهان خود براي سود قصد به جان حسينقلي خان و همراهانش اشاره مي كند ولي ابراهيم خان كه زودتر  به سود قصد دشمنان به علت سفارش قبلي حسينقلي خان پي برده بود با شليك چندگلوله آنها را از پاي در آورده و با شليك چند گلوله ديگر سي سيانف فرمانده ي روس را نيز از پاي در مي آورد .

با مرگ سي سيانف الكساندر تزار فرمانده ي ديگري را براي سپاهيانش بر
مي گزيند و در جنگهاي 20 ساله ايران و روس بدليل ضعف و ناتواني در بار و همدستي ابر قدرتها بر ضد ايران ، رشادتهاي عباس ميرزا و مردم دلير ايران در اين جنگها بي اثر مانده و باعث جدا شدن قسمتهاي وسيعي از خاك ايران و امضاي قراردادهاي ننگين تركمنچاي و گلستان مي شود .

مرگ مشكوك عباس ميرزا

ساليان متمادي بود كه يك بيماري مزمني كه دستگاه گوارش و كليه هاي عباس ميرزا نايب السلطنه را مورد حمله قرار داده بود و مزاج اين شاهزاده نيرومند و مقتدر را انحال اعتدال خارج ساخته بود .

طبيب مخصوص و معالج عباس ميرزا ،‌« دكتر كورمك » انگليسي بود كه همراه هيئت هاي سياسي دولت انگليس به ايران آمده و بواسطه خلاقيت و دقتي كه در امر مداوا و معالجه چند بيمار از خودنشان داده بود فتحعليشاه او را روانه اردوي فرزندش عباس ميرزا كرده بود .

وقتي بيماري عباس ميرزا شدت يافت و شاهزاده جنگاور و وطن خواه از درد كليه بخود مي پيچيد «كورمك » به او خاطر نشان ساخت كه بيماريش خطر فوق‌العاده‌اي براي وي ندارد و هلاك آور و كشنده نيست و شما نبايد نگران اين قضيه باشيد .

فتحعليشاه كه از بيماري فرزندش اطلاع يافته بود پس از عزيمت عباس ميرزا به مشهد،‌« كورمك » را با اعتباري به مبلغ پنج هزار تومان براي معالجه عباس ميرزا روانه مشهد نمود ولي كسي ندانست كه چه اتفاقي افتاد و چه دستهاي مرموزي به حركت در آمد كه اين طبيب و حكيم حادق و معتمد در نزديك شهر نيشابور در سر راه عزيمت به مشهد ناگهان فوت شد .

كسالت و بيماري عباس ميرزا در شهر مشهد ، غفلتاً رو به شدت مي گذارد تا جائيكه در پاهاي او ورم هاي زيادي ظاهر مي گردد ، اين ورم ها تدريجاً از پا به زانو بالا آمده و به نقاط بالاتر سرايت مي نمايد تا جائيكه يك قسمت از بدن او را فلج مي نمايد.

بهر تقدير ، در شب نهم جمادي الآخر سال 1249 عباس ميرزا پس از بازگشت از زيارت حضرت رضا (ع) دچار استفراغهاي پي در پي مي گردد كه همه آنها خون آلود بود گويا با كبد وي ارتباط داشت كه بيشتر ناشي از مسموميتي مرموز بود .

اين استفراغها طوري عباس ميرزا را به رخوت و سستي و بيحالي دچار مي گرداند كه منتهي به درگذشت آن شاهزاده غير تمند و دلاور مي گردد.

 

در آن وقت بربالين وي تنها علي اصغر خواجه نشسته بود و عباس ميرزا كه مرگ خويش را قطعي مي بيند به خواجه وصيت مي كند تا او را در صحن مطهر حضرت دارالحفاظ رضا بخاك بسپارند ، آن گاه كلمه توحيد را بر زبان جاري ساخته و جان به جان آفرين تسليم مي كند ، او در اين هنگام فقط 47 سال داشت .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:36 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

زندگی نامه مدرس

بازديد: 479

 

شهيد سيد حسن مدرس

شهيد سيد حسن  مدرس روحاني بيدارگر و بيدار عليه رضاخان قلدر در حدود سال 1287 قمري ( تاريخ دقيق  تولد ايشان معلوم نيست ) در قريه « سرابه كچو » از توابع اردستان متولد شد . پدرش حاج سيد اسماعيل و جدش سيد عبدالباقي از طايفه مير عبادين بودند . شغل پدر و جدش منبر و تبليغ احكام بود . حدود شش سال داشت كه به اتفاق خانواده به « قمشه »‌در جنوب اصفهان مهاجرت نمودند . حدود 14 سال از عمر شهيد مدرس مي گذشت كه پدربزرگش مرحوم شده و حسب الوصيه آن مرحوم تقريباً در 16 سالگي به جهت تحصيل به اصفهان وارد شد و در 21 سالگي پدر بزرگوارش از دنيا رفت .

آن كودك 6 ساله سرانجام به خواست خدا و نيروي كار و پشتيباني دانش به مقام و منزلتي  رسيد كه يكي از اركان سياست  و روحانيت كشور ما را تشكيل داد و در آغاز پيدايش حكومت ديكتاتوري با آن چندان مقابله و مقاومت نمود تا آنكه به جرم سابقه فرزانگي و مردانگي پس از يازده سال حبس در روستاهاي خراسان سرانجام در قصبه « ترشيز » يا كاشمر فعلي شب بيست و هفتم رمضان 1357 قمري زهر ستم از دست دژخيم زمانه نوشيد و دست بي باك جور گلوي نازنين او را چنان فشرد كه جان به جان آفرين تسليم نموده و شبانه نعش او را در كناز مزاري پوشيده بخاك سپردند و به كسي رخصت ندادند كه در ماتمش اشكي بيفشاند و يا تربتش حمد و سوره اي بخواند .

تاريخ زندگاني مرحوم مدرس چهار فصل مشخص دارد : يكي اوان كودكي ، ديگري روزگار تحصيل و تدريس ، سوم زمان شركت در امور سياسي  و مبارزه و چهارم ايام حبس و تبعيد تا شهادت .

قسمت چهارم را درسال 1320 تا 21 روزنامه هاي تهران و مشهد و ادعانامه مدعي العموم ديوان جزا از پرداه كتمان بيرون آورده و عموم فارسي زبانان  جهان كم و بيش از تفضيل جريان آن آگاه شدند .

قسمت سوم را جرايد و اسناد سياسي  مربوطه بدوره مشروطيت دوم ايران ثبت كرده . ضبط مجلس شورا نيز مي تواند نكات تاريك و فراموش شده سالهاي آخر آن را درهر آني روشني بخشد .

فصل دوم را خود آن شهيد در مقاله اي كه به درخواست روزنامه اطلاعات در آبانماه 1306 نوشته و در ضمن مصاحبه اي كه در  تيرماه 1305 با خبرنگار روزنامه « ايران »  نموده از مرحله فراموشي و ابهام بيرون آورده و آشكار ساخته است .

اما فصل اول زندگاني روحاني شهيد مدرس كه مربوط به سالهاي اول عمر او است بندرت كسي ، حتي نزديكان آن مرحوم هم ، از جريان آن اطلاعي داشته و پيران سالخورده مانند سيد حسن سالار ، دائي مدرس و ديگران آگاهي كافي و دقيقي از دوران طفوليت او ندارند.

گفتيم كه مدرس هنگامي كه 6 سال داشت به اتفاق خانواده به قمشه كوچ نمودند . اما چه پيش آمدي براي خانواده او پيش آمده كه به مفارقت پدر و مادر و ترك زاد و بوم فرزند منتهي شده است .

سرابه قريه كوچكي است در جنوب غربي كچويه كه معروف به كچو مثقال  است و از نظر اتصال اراضي و اشتراك قنات با كچويه حكم محله اي  از آنجا را دارد ، در آنجا روزي كه نوبت درو گندم به يك تن از سرمايه داران و ملاكين  عمده  زواره رسيده خود سرگرم مراقبت كارخويش بوده . براي  پراكنده ساختن كودكان با تركه اي كه در دست داشت به سوي آن حمله كرد . از قضا چوباو ببازي نازنين پسر كوچكي اصابت كرد . اشك از چشمان كودك  فروريخت و هرچه خواستند او را آسوده كنند ممكن نشد . اين كودك مدرس بود  و پدرش در آنجا نبود و همين كه ازواقعه باخبر شد چنان برافروخت گشت   و از روي كينه تصميم گرفت او را با مادرش به دادخواهش برد و چون مادر موافقت نكرد براي اين  كه خاطره مادر را از لوح ضميرش بزدايد او را به قمشه برد .

اتفاق را در زندگاني مدرس مدرس هميشه مي بينيم ، اتفاقهايي كه دائما به سود او تمام مي شده  است ، ضربه تركه او را از جايي به  جايي  فرستاد و مردي دانشمند بار آورد . ضربه تركه او را از جايي به جايي فرستاد و مردي دانشمند بار آورد . ضربه ديگري كه در مدرسه جده اصفهان به او وارد شد مدرس را با وجود استنكافي كه آغاز كار از دخالت در امور ملكي داشته راضي به مسافرت تهران براي نمايندگي مجلس ساخت ضربه سومي كه مدارس را به مرتبه پيشواي عمومي مردم تهران و بزرگترين رقيب سردار سپه رسانيد  به وسيله يكي از نمايندگان مجلس به صورت رقيب سردار سپه رسانيد به وسيله يكي از نمايندگان مجلس به صورت او اصابت كرد . اين ضربت چنان نكاتي به ارگان سياست ملك داد كه شالوده دستگاه جمهوري را با نخستين آمال سردار سپه از هم فرو ريخت .

ضربت چهارم را جمعي از عمال دستگاه خودسري براي ايجاد وحشت عمومي در پشت مسجد سپه سالار ( مدرسه عالي  شهيد مطهري ) به صورت چند گلوله به او وارد آوردند و در  پي آن موجبات خروج از عرصه سياست وتحمل رنج تبعيد و حبس و شهادت سيد براي تحصيل  سعادت اخروي فراهم آمد .

 مدرس پس از وقوع كودتاي 1299 در اين رستاخيز مخوف انگليس و چنين ورطه هولناكي گرفتار شد و در عداد محبوسين سياسي قرار گرفت . ابتدا او را محل قزاقخانه قديم ( باغ ملي فعلي ) براي مدت چند روزي زنداني كردند . ولي بعدا او را به اتفاق  شيخ حسن يزدي به وسيله گاري پست به قزوين تبعيد و حبس كردند . مدرس تا آخر عمر كابينه سياه رضاخاني در آنجا محبوس بوده است .

براي اثبات عزت نفس مدرس همين قدركافي است كه مانند ساير محبوسين سياسي از رختخواب زندان استفاده نمي كرد ، بلكه تمام مدت را هنگام خواب عمامه خويش را به زير سر نهاده و در زير عباي خود مي خفته است . پس از يازده سال وي از خواف ( تبعيد گاه بعدي مدرس ) به كاشمر منتقل مي كنند و در آنجا به طوري كه در  پرونده متهمين قتل وي در ديوان كيفر منعكس گرديده نخست مسموم و سپس خفه و شهيد مي شود .

از عجايب اين كه شهيد سيد حسن مدرس روز قبل از شهادتش بر اثر صفاي باطن به پاسبانانش مي گويد : « ترا از اينجا عوض مي كنند » پاسبان در جواب مي گويد : « مگر از من ناراضي هستيد ؟ » مدرس پاسخ مي دهد : « خير ، توماموري و به تو دستور مي دهند ولي وقتي مجددا » به اينجا مراجعه كني ديگر مرا زنده نخواهي يافت «‌اتفاقا » چنين هم مي شود ،‌صبح  همان روزي كه مدرس به قتل مي رسد آن پاسبان را عوض مي كنند و آن طور كه در پرونده او منعكس است پاسي از شب گذشته همان روز پاسبان مزبور را بر سر جنازه پاكش مي آورند .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:34 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه و مبارزات مدرس

بازديد: 213

 

آیت‌الله سیدحسن مدرس، زندگی و مبارزات

چکیده: آیت‌الله سیدحسن مدرس از علما و نمایندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادی مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری بود که یاد مبارزات و پایمردی های او در مقابل استبداد و استعمار خصوصا رضاخان پهلوی جاودان مانده است. روز ده آذر سالروز شهادت این بزرگمرد تاریخ معاصر به دستور رضاخان است. این نوشتار نگاهی دارد به زندگینامه شهید سید حسن مدرس.

 

 شهید مدرس و عده ای از نمایندگان اقلیت مجلس پنجم شورای ملی

آیت‌الله سیدحسن مدرس از علما و نمایندگان برجسته، مبارز و ضد استبدادی مجلس شورای ملی ایران در قرن چهاردهم هجری در 1287 ق در سرابه اردستان به دنیا آمد.
پدرش سید اسماعیل از سادات طباطبایی بود. در شش سالگی به همراه پدرش به قمشه رفت و نزد پدر بزرگش میر عبدالباقی درس خواند و پس از درگذشت میر عبدالباقی در شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت.
بعد از گذراندن مقدمات، به فراگیری دروس سطح پرداخت و در ضمن معقول را نزد میرزا جهانگیر‌خان قشقایی آموخت. دروس خارج فقه و اصول را نیز نزد استادانی چون شیخ مرتضی ریزی و آقا سیدمحمدباقر درچه‌ای خواند و سپس برای تكمیل تحصیلات خود در 1311 ق عازم نجف‌اشرف گردید و در مدرسه صدر ساكن شد. سیدحسن مدرس در طول دوران تحصیل در نجف روزهای پنجشنبه و جمعه كارگری می‌كرد و از آن راه امرار معاش می‌نمود. وی به مدت هفت سال از محضر درس آخوند خراسانی و سیدمحمدكاظم طباطبایی یزدی استفاده كرد و به درجه اجتهاد نایل شد و در 1324 ق، در سی ‌و هفت سالگی از راه اهواز و بختیاری، به اصفهان وارد شد و در آن شهر در منزلی محقر سكونت گزید.
مدرس به زودی در میان مردم اصفهان مشهور گردید. بزرگترین عامل اشتهار وی، ساده‌زیستی، صراحت كلام و مبارزه آشتی‌ناپذیر وی با متنفذان و مالكان بزرگ اصفهان بود كه همواره منافع خود را بر همه چیز ترجیح می‌دادند. او در جریان جنبش مشروطیت به حمایت از آن برخاست و در دوران استبداد صغیر با كمك حاج آقا نورالله اصفهانی، انجمنی مخفی بر ضد مستبدان تشكیل داد و با مشروطه‌خواهان بختیاری مخفیانه در تماس بود و همكاری داشت.
با دعوت و همكاری مدرس، نیروهای مشروطه‌خواه بختیاری به رهبری صمصام‌السلطنه، قوای دولتی را در اصفهان شكست دادند و حكومت آن شهر را در دست خود گرفتند و به‌عنوان غرامت خسارات خود، در صدد گرفتن مالیات از مردم برآمدند كه این امر با انتقاد و اعتراض شدید مدرس مواجه شد. صمصمام السلطنه نیز وی را دستگیر و تبعید نمود اما به خاطر اعتراض علما و مردم او را به شهر بازگرداند و در وضع مالیات تجدید‌نظر نمود، اما آنان همچنان توطئه می‌كردند و دوبار به او سوءقصد نمودند كه مدرس از آنها جان سالم به در برد.
همزمان با تشكیل دوره دوم مجلس شورای ملی، مدرس از سوی آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی ـ مطابق اصل دوم متمم قانون اساسی ـ به‌عنوان یكی از مجتهدان طراز اول به مجلس شورای ملی معرفی گردید و از سوی مجلس نیز پذیرفته شد و به ناچار اصفهان را به قصد تهران ترك گفت. در ذیحجه 1329 ق دولت روسیه تزاری به بهانة حضور شوستر امریكایی ـ كه امور مالیه كشور را برعهده داشت ـ به دولت ایران اولتیماتوم داد و متعاقب آن، قشون روس وارد بندر انزلی شد و تا قزوین پیشروی كرد. گرچه دولت این اولتیماتوم را پذیرفت لكن مجلس تحت‌تأثیر چهره‌هایی مانند مدرس به شدت با آن مخالفت كرد.
در رمضان 1332 ق كه جنگ جهانی اول شروع شد، دولت ایران رسماً اعلام بی‌طرفی كرد اما قوای روسیه، انگلیس و عثمانی، بدون توجه به این بی‌طرفی وارد كشور شدند به زدوخورد با یكدیگر پرداختند.
در محرم 1334 ق بیست‌وهفت نفر از نمایندگان مجلس و گروهی از رجال سیاسی و مردم عادی به منظور مقابله با تجاوزات روس و انگلیس به ایران، به طرف قم حركت كردند و در آن شهر «كمیته دفاع ملی» را تشكیل دادند و یك هیأت چهار نفری را برای اداره امور برگزیدند كه مدرس یكی از آنان بود. قوای روس، مهاجران را تعقیب كردند و آنان ناگزیر به غرب كشور رفته و از راه كرمانشاه، كرند و قصر‌شیرین خود را به اسلامبول رساندند. در همه مسیرهای داخل ایران، نیروهای روس مهاجران را تعقیب می‌كردند و زدوخوردهایی نیز میان آنان در می‌گرفت.
مهاجران در تبعید، دولتی به ریاست نظام‌السلطنه تشكیل دادند كه در آن مدرس، وزیر عدلیه و اوقاف بود. مدرس در اسلامبول، در مدرسه ایرانیان آن شهر به تدریس پرداخت و اعضای دولت در تبعید نیز با سلطان عثمانی ملاقات كردند. در شعبان 1336 ق و با پایان یافتن جنگ جهانی اول، مدرس به همراه دیگر مهاجران به تهران بازگشت و در مدرسه دینی سپهسالار ـ كه نیابت تولیت آن را داشت ـ به تدریس پرداخت و در نظام اداری و آموزشی آن، تحولی به وجود آورد.
در ذیقعده 1337 ق، وثوق‌الدوله قرارداد ننگین 1919 را با انگلستان منعقد ساخت كه براساس آن اختیار امور مالی و نظامی دولت ایران در دست مستشاران انگلیسی قرار می‌گرفت. وثوق‌الدوله تصمیم داشت تا این قرارداد را در مجلس به وسیله طرفداران و دست‌نشاندگان خود به تصویب برساند اما براثر مخالفت‌های مدرس در مجلس و افكار عمومی، مجلس قرارداد مذكور را رد كرد و وثوق‌الدوله به ناچار از كار بركنار گردید.
پس از كودتای سوم اسفند 1299 كه توسط رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی صورت گرفت، بسیاری از آزادیخواهان دستگیر شدند. از جمله آنان مدرس بود كه به قزوین تبعید و در آنجا زندانی گردید. وی بیش از سه ماه در حبس بود و پس از عزل سید ضیاء آزاد شد.
مدرس در انتخابات دوره چهارم مجلس شورای ملی كه در 1339 ق برگزار گردید، به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و در رأی‌گیری میان نمایندگان به نایب‌رئیسی مجلس نیز رسید. وی در آغاز این دوره با تصویب اعتبارنامه نمایندگان موافق قرارداد 1919 و همكاران وثوق‌الدوله مخالفت كرد و مانع تصویب اعتبارنامه آنان شد. مدرس در این دوره از رضاخان، سردار سپه، عامل كودتا كه پست وزارت جنگ را داشت و پایه‌های دیكتاتوری خود را مستحكم می‌كرد به شدت انتقاد نمود و گفت: «عجالتاً امنیت در دست كسی است كه اغلب ماها خوشوقت نیستیم. شما مگر ضعف نفس دارید كه این حرف‌ها را می‌زنید و در پرده سخن می‌گویید؟ ما [نمایندگان] بر هر كس قدرت داریم پادشاه را عزل كنیم، رئیس‌الوزراء را بیاوریم سؤال كنیم، استیضاح كنیم، عزلش كنیم و همچنین رضاخان را استیضاح كنیم، عزل كنیم. می‌روند در خانه‌شاه می‌نشینند. قدرتی كه مجلس دارد هیچ چیز نمی‌تواند در مقابلش بایستد...»
مدرس با دولت مستوفی‌الممالك به دلیل عدم قاطعیت كافی او، برنامه‌هایش و وجود رضاخان در پست وزارت جنگ مخالفت كرد و در خرداد 1302 دولت مستوفی را استیضاح نمود.
مدرس در انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی كه در اواخر 1302 برگزار شد. علیرغم اعمال نفوذ نظامیان و مأموران شهربانی، به نمایندگی مردم تهران انتخاب گردید و از طرفی رضاخان به فرمان احمدشاه به نخست‌وزیری منصوب شد.
طرفداران رضاخان در داخل و خارج برای برچیدن رژیم قاجار و روی كار آمدن رضاخان، زمزمه ایجاد جمهوری در كشور را سر دادند. مدرس كه به نیت اصلی رضاخان و طرفدارانش پی برده بود با تغییر رژیم به مخالفت برخاست، اما همچنان نمایندگان هوادار رضاخان برآن امر اصرار داشتند و به منظور خاموش ساختن و عقب نشاندن مدرس، یكی از نمایندگان به او سیلی زد. خبر سیلی خوردن مدرس به بیرون از مجلس نیز كشیده شد و بلافاصله بازار تهران به‌عنوان اعتراض بسته شد و گروه وسیعی از مردم و روحانیون به تظاهرات پرداختند.
در 2 فروردین 1303 تظاهرات دیگری در طرفداری از مدرس و مخالفت با جمهوری در اطراف مجلس شورای ملی برپا شد. رضاخان كه مخالفت شدید مدرس و نگرانی و اعتراض بسیاری از علما را از ایجاد جمهوری مشاهده كرد طی اعلامیه ای در فروردین آن سال، انصراف خود از ایجاد جمهوری اعلام كرد، و برای اطمینان دادن به علما به قم رفت و با علمای آنجا دیدار نمود.
مدرس كه در مجلس در اقلیت قرار داشت از هر فرصت جهت افشای شخصیت دیكتاتوری رضاخان استفاده و مخالفان مدرس نیز از ایراد نطق وی در مجلس جلوگیری می‌كردند. سرانجام در روز 7 مرداد 1304، مدرس به همراه شش تن دیگر از نمایندگان مخالف، رضاخان رئیس‌الوزراء را به دلیل سوء سیاست داخلی و خارجی، قیام و اقدام بر ضد قانون اساسی و حكومت مشروطه استیضاح نمودند.
رضاخان با تهدید و تطمیع و تزویر، همه را به همكاری و یا سكوت و انفعال كشانده بود و دیگر امكان موفقیت برای مدرس نمانده بود. مدرس این نكته را به خوبی دریافته بود و در پاسخ این سؤال كه آیا از این پس در مبارزة خود امید موفقیت دارد، گفت: «من در این كشمكش، چشم از حیات پوشیده و از مرگ باك ندارم. آرزو دارم اگر خونم بریزد، فایده‌ای در حصول آزادی داشته باشد. من تنها، از دستگاه سردار سپه نمی‌ترسم، اما او با تمام قدرت و جلال سلطنتش از من می‌ترسد.»
در دوره ششم مجلس با وجود آنكه تحت‌نظر كامل رضاخان و دخالت صریح نظامیان در سراسر كشور برگزار شد بار دیگر مدرس و تعداد دیگری از نمایندگان مستقل و مخالف رضاخان به مجلس راه یافتند. اندكی بعد به اشاره رضاخان، مدرس در 7 آبان 1305 مورد سوءقصد قرار گرفت اما به نحو معجزه‌آسایی نجات یافت و مدرس آن اقدام را تلویحاً به تحریك رضاخان دانست. او به مدت دو ماه بستری بود و در دی ماه آن سال در مجلس شركت نمود. در آبان 1306، حاج آقا نورالله اصفهانی، عالم مجاهد و متنفذ اصفهان همراه عده‌ای از روحانیون آن شهر در اعتراض به برخی از برنامه ها و اقدامات رضاخان به قم مهاجرت كرد و از علمای سراسر كشور خواست تا به ‌منظور اعلام همدردی و اعتراض به رضاخان به قم مهاجرت كنند.
مدرس نیز طی تلگرافی كه به حاج آقا نورالله مخابره نمود اقدام آنان را تأیید و اظهار همدردی و همكاری نمود.
در انتخابات دوره هفتم كه بار دیگر تحت نظارت شدید مأموران نظامی برگزار شد، اعلام گردید كه مدرس حتی یك رأی نیز نیاورده است و او با اشاره به تقلب وسیع در انتخابات به طنز گفت كه لااقل یك رأیی را كه به خودم دادم می‌خواندید! مدرس كه امكان ورود به مجلس را از دست داده بود، دیگر امكانی برای ابراز مخالفت نداشت و از مصونیت پارلمانی نیز برخوردار نبود. رضاخان كه مترصد چنین فرصتی بود دستور دستگیری او را صادر كرد. رئیس شهربانی وقت و چند تن دیگر از افسران و درجه‌داران در نیمه شب 16 مهر ماه 1307 به منزل وی یورش برده و او را مورد ضرب و شتم شدید قرار دادند و سپس به اتومبیلی منتقل كرده و بدون درنگ به یكی از روستاهای اطراف مشهد و سپس به شهر كوچك و دورافتاده كویری خواف تبعید نمودند. وی به مدت نه سال در آنجا تحت‌نظر شدید مأموران امنیتی قرار داشت و ممنوع‌الملاقات بود. در آبان ماه 1316، مدرس به دستور رضاخان به كاشمر انتقال یافت و در روز 10 آذر 1316 توسط چند تن از مأموران رژیم به شهادت رسید.
مدرس، مردی پرهیزگار، شجاع، عالم و وارسته بود و در بیان حقایق از هیچكس پروا نداشت. امام خمینی (ره) در بیانات خود مدرس را به دلیل صفات مذكور بیش از هر عالم دیگر می‌ستود و او نقش عمده‌ای در تكوین شخصیت سیاسی امام داشت. اوراقی كه از دست‌نوشته‌های او باقی ماند گواه آنست كه وی آثاری در زمینه فقه و اصول و تفسیر قرآن نیز داشته كه به دلیل غارت منزلش و انتقال كتاب‌ها و دست‌نوشته‌هایش به شهربانی، اثری از آنها برجای نمانده است.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس