دانش آموزی - 686

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره زندگی نامه مصدق

بازديد: 347

 

تحقیق درباره زندگی نامه مصدق

در باره مصدق سخن بسيار گفته و نوشته شده است. حقيقت اين است كه در دهه 1950 ميلادي، مردان بزرگي در جهان توسعه نيافته پاي در ركاب مبارزه با استمعارگران و كشورهايي گذاشتند كه سرمايه آنان را ساليان دراز به يغما مي‎برند- نهرو در هند، سوكارنو در اندونزي، جمال عبدالناصر در مصر، چوئن لاي در چين، و بالاخره دكتر محمد مصدق در ايران.

مصدق پنحه در پنجه استعمار پير انگليس انداخت و تا او را از پاي درنياورد، از پايي ننشست و سرانجام نيز زندگي خود را بر سر اين مبارزه گذاشت.

در اين كتاب سعي بر آن است كه در ‎آغاز پردازشي كنيم به مصدق و نهضت ملي ايران كه رهبري آن را خود به دست گرفت.

در باره دكتر مصدق و نقش او در نهضت ملي ايران عليه استعمار خارجي بسيار نوشته‎اند، و غالباً دو گروه در مقابل هم قرار گرفته‎اند، يكي معاندان او كه سعي مي‎كنند چهره اين فرزند خلف ايران را به ناپاكي جلوه دهند، اينان از جمله مخالفان او هستند؛ دسته دوم كساني هستند كه مبارزات او را مي‎ستايند. مصدق بالاتر از آن است كه در پس پرده‎هاي ضخيم مسخ و تعريف از درخشندگي بازماند. در اين نوشتار برآنيم تا پرده‎ها را برافكنيم و چهره حقيقي او را از پس پرده كه گرد فراموشي بر آن نشسته است نشان دهيم.

مصدق با ‎آغز جنبش مشروطه زندگي سياسي خود را آغاز كرد. او پس از فعاليت بسيار، فلسفة‌ سياست «موازنه منفي» را راهنماي خود قرار داد و تا آخر حيات بر آن استوار ماند. او خود در اين باره مي‎گويد:

«من مأموريت موكلان خود را قبول نكردم و به اين مجلس پا نگذاشتم مگر براي يك مبارزه مقدس و آن نيل به يك مقصود عالي است.»

هدف من در سياست داخلي برقراري اصول مشروطيت و آزادي و در سياست خارجي نيز همين را تعقيب خواهم كرد.

موازنه منفي موازنه‎اي است كه بر اساس آن انسان در رابطه با انسانهاي ديگر نه سلطه پذير است و نه سلطه گر، و در مقابل خداوند، يعني مطلق ارزش‎هاي نيكو و بي‎نهايت محض، آن چنان عمل مي‎كند كه لحظه به لحظه به بي‎نهايت نزديك‎تر مي‎شود يعني از هر چيزي كه غير از اوست آزاد مي‎گردد و به عبارت ديگر انسان مي‎شود عنصري آزاد و فطري، مستقل و خلاق و پيش آهنگ به سوي كمال مطلوب.

موازنه منفي موازنه‎اي است كه طبق اصول آن روابط سلطه‎گرانه حذف مي‎شود و انسان هيچ سلطه‎اي را نه از ديگري و نه از خويش مي‎پذيرد و نه از خود به ديگري تحميل مي‎كند.

مصدق در اين باره مي‌گويد:

از روزي كه پاي سياست‌هاي روس و انگليس به اين كشور باز شد و كشور تحت سلطه آنها درآمد سياستمداران كشور سه روش را در پيش گرفتند:

گروهي به سياست انگليس رو آوردند، گروه ديگر طوق بندگي همسايه شمالي را به گردن انداختند: گروه سوم سياست موازنه منفي را اساس كار خود قرار دادند، به اين ترتيب كه به هيچ كدام امتيازي ندهند و تلاش كنند با استفاده از تناقضها و معاوضه اين دو سياست استقلال كشور را محفوظ دارند. از نظر ما اجنبي، اجنبي است، شمال و جنوب فرق نمي‌كند و موازنه بين آنها يگانه راه نجات ماست. و در سايه اين سياست ما مي‌توانيم تمام نعمتهاي معنوي و مادي را مانند يك ملت مستقل حق داريم تحصيل نماييم و فقط با اين سياست ما مي‌توانيم از آزاديها به معناي حقيقي در تمام شئون بهره‌مند شويم و بر مال و نفس خود مسلط باشيم، واضح‌تر بگويم، خود را به آن درجه استقلال واقعي برسانيم كه هيچ چيز جز مصلحت ايران و حفظ قوميت و دين و تمدن خودمان محرك ما نباشد.

مصدق همچنين مي‌گويد:

من ايراني و مسلمانم و عليه هر چه ايرانيت و اسلاميت را تهديد كند، تا زنده هستم مبارزه مي‌نمايم.

مصدق در صدر مشروطه براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي سياسي خود به جمعيتي پيوست كه به استقلال ايران مي‌انديشيد. اين جمعيت از جوانان روشنفكر و تحصيل‌كرده‌هاي ظلم كشيده و اصلاح‌طلب تشكيل شده بود.

مصدق در دوره اول به نمايندگي شهر اصفهان در مجلس شوراي ملي انتخاب شد، اما چون سنش كمتر از 30سال بود نتوانست كرسي وكالت را اشغال كند. پس از خاتمه مشروطه اول و دوره استبداد صغير جهت ادامه تحصيل راهي سويس شد و به تحصيل حقوق پرداخت. پس از جنگ بين‌الملل اول در همين رشته دكتري گرفت و راهي ايران شد. پس از مراجعت به ايران بنا به دعوت مرحوم دكتر ولي‌الله‌خان نصر، رئيس مدرسه علوم سياسي، به تدريس در آن مدرسه پرداخت و در همين زمان كتاب دستور محاكم حقوقي را براي تدريس در آن مدرسه نوشت. در اين دوران بود كه رساله‌اي به نام «كاپيتولاسيون و ايران» نوشت و منتشر كرد. و به اتفاق عده‌اي ديگر به انتشار مجلة علمي پرداخت.

همزمان با انتخابات دوره سوم مجلس شوراي ملي به دعوت شادروان علامه دهخدا به فعاليت در حزب اعتدال كه از احزاب مترقي زمان جنبش مشروطيت به حساب مي‌آمد پرداخت و پس از آن كه حزب عدالت بر اثر مهاجرت در زمان جنگ بين‌المللي اول از بين رفت، به حزب دمكرات پيوست و در آن حزب (مخالف تشكيل مجلس در غياب مهاجراني كه به علت اعتراض به اشغال غيررسمي كشور در زمان جنگ هجرت كرده بودند) به فعاليت پرداخت. در سال 1296 معاون وزارت ماليه و رئيس اداره كل محاسبات گرديد و تا سال 1297 به عنوان معاون وزارت ماليه باقي ماند.

در كابينه بعدي يعني كابينه مشيرالدوله به وزارت دادگستري منصوب شد. در بازگشت به ايران نيز از راه بوشهر به درخواست اهالي ايالت فارس به فرمانفرمايي آن ايالت منصوب شد كه تا كودتاي سوم اسفند 1299 در اين سمت باقي ماند و با خدمات مهم از جمله استقرار امنيت و جلوگيري از باج‌گيري، از منتقدان محبوب اهالي فارس شد و در اين مدت هميشه با 3500تن پليس جنوب كه در اختيار انگليس‌ها بود كشمكش داشت.

مصدق در دوران فرمانفرمايي ايالت فارس به پيروي از سياست موازنه منفي مبني بر قطع يد اجانب سعي كرد پليس جنوب را كه تحت اداره انگليسها بود به رسميت نشناسد. در كتاب تحولات سياسي نظام ايران آمده است:

«دكتر مصدق كه در 19 مهرماه 1299 به ايالت فارس انتخاب شده بود، تلگرافي از دولت مشيرالدوله در خصوص وضع تلقي و رفتار خود نسبت به پليس جنوب كسب تكليف كرد و متعاقب آن به پليس جنوب رسميت نداد. با آنها مكاتبه نكرد و در سلامهاي رسمي آنان حضور نيافت تا مبادا حضور خود را دليل به رسميت شناختن خويش تلقي كند. ولي چون كودتاي 1299 به وقوع پيوست، سيدضياءالدين طباطبائي قسمتي از قشون پليس جنوب را به تهران احضار كرد تا حامي كودتاچيان باشند و بدين ترتيب به دست سيدضياءالدين به قشون پليس جنوب رسميت داده شد.»

پس از آن كه كودتا اتفاق افتاد، مصدق نخستين كسي بود كه با آن مخالفت كرد و آن را نپذيرفت. ولي چون تلاشهايش براي انصراف احمدشاه از رويه منفي و اقدام به مبارزه مثبت عليه كودتا و جلب‌نظر ساير حكام در اين راه به جايي نرسيد، تلگرافي استعفاي خود را به احمدشاه اعلام نمود. پس از استعفا و بيرون آمدن از شيراز سيدضياءالدين دستور صادر كرد تا او را دستگير كنند.

مصدق در اصفهان در ميان ايل بختياري ماند. سردار محتشم بختياري به او پيغام داد تا لچك سر زنان بختياري‌ست از شما پذيرايي خواهيم كرد. مصدق پس از رفتن احمدشاه خود را به تهران رساند و در سال 1300 به فرمانفرمايي ايالت آذربايجان منصوب شد و او هم اين سمت را به شرط آنكه قشون تحت امرش باشد پذيرفت و عازم تبريز شد. پس از آنكه سردار سپه به لشكر آذربايجان دستور داد از او متابعت نكنند، استعفا داد و به تهران مراجعت كرد و در كابينه مشيرالدوله وزير خارجه شد. در دوران كوتاه تصدي وزارت خارجه نيز در مقابل ادعاها و فشارهاي انگليسها مقاومت كرد.

مصدق كيست

دكتر مصدق نه يك بت است[1] و نه فقط دولتمردي سياسي كه خدمت او را بتوان در چند اقدام اقتصادي و اجتماعي خلاصه كرد. او فرياد خشم‌آلود مردمي است كه آواي حق‌طلبانه‌اش هنوز و بلكه براي هميشه در اين سرزمين و در دورترين نقطه‌هاي جهان در گوشها طنين مي‌اندازد.

دكتر مصدق پيام‌آور آزادي است و ملت ايران بايد بر خود ببالد كه نخستين پيام آزادي و پرخروش‌ترين توان مبارزه رهايي‌بخش عليه استعمار غرب در سرزمين او برخاست و جهان را تكان داد. پيشواي نهضت ملي ايران در راه كسب حقوق ملي و قانوني ملت خود نه تنها در برابر تجاوز قدرتهاي استعماري به حقوق ديگر ملتهاي جهان بي‌اعتنا نبود بلكه همواره آزادي ميهن خود را در پيوند با رهايي تمامي ملتهاي زير ستم مي‌دانست.

دكتر مصدق با توجه به هدفهاي انساني نهضت ملي ايران كه خود را موظف به دفاع از آزادي و استقلال ديگر ملت‌هاي استعمارزده جهان سوم مي‌ديد، براي نخستين بار در تاريخ معاصر و به طور رسمي طي تلگرافي خطاب به رئيس هيات نمايندگي ايران در هفتمين دوره مجمع عمومي ملل متحد اعلام مي‌كند: «چون يكي از هدفهاي اساسي سياست خارجي دولت اينجانب همراهي و كمك به ممالكي است كه براي حفظ استقلال و حق حاكميت خود مبارزه مي‌نمايد، در اين موقع كه موضوع مبارزه ملتهاي مراكش و تونس در مجمع مورد مذاكره قرار خواهد گرفت هيات نمايندگي ايران حداكثر مساعدتهاي لازم را براي تحصيل استقلال و حاكميت ممالك محروم افريقايي به عمل خواهد آورد و ضمناً اگر لازم باشد چون ممالك مزبور نماينده در مجمع ندارند، رسماً اعلام دارند كه دولت ايران حاضر است صداي مظلومانه آنها را از پشت تريبون مجمع به گوش جهانيان برساند.»

پيشواي نهضت ملي ايران در جاي ديگر چنين اظهار مي‌دارد: «من نمي‌گويم كه دور ايران را بايد ديوار چين كشيد و از ثروتي كه خدا به ما داده است ديگران استفاده نكنند. ايران بايد منافع ثروت خود را مانند مالكي بالغ و رشيد حفظ كند و از حاصل آن ملل مترقي مخصوصاً همسايگان را متمتع نمايد.»[2]

اما چرا دكتر مصدق از ايران برخاست؟ چگونه است كه نام او با تاريخ اين ميهن و حتي جهانيان اين چنين پيوند خورده است؟ براي شناسايي دكتر مصدق بايد به تاريخ بازگشت و ملت ايران و آرمانهايش را بازشناخت چرا كه نهضت ملي مجموعه متراكمي از هزاران سال مبارزه و شمار بسياري از جنبشهاي ملي تاريخي مردم اين سرزمين است.

ملت پيكارجوي ايران در فراز و نشيب چندهزار سال تاريخ زندگي افتخارآفرين خود همواره با يورشهاي ويرانگر بيگانگان و بيگانه‌پرستان داخلي بسياري روبرو بوده كه همه آنها را با همبستگي و يگانگي خود درهم شكسته است. ايراني در راه ايراني ماندن و آزاد بودن هر سد و مانعي را از ميان برداشته و از اين‌روست كه سرداران مبارزه راه استقلال ايران زمين كه مردم را در راه نيل به چنين هدفهايي رهنمون مي‌شدند، هرگز تنها نمي‌ماندند و چنين است كه در تاريخ ميهن ما بسيارند رهبراني كه براي هميشه در قلب مردم جاي گرفته‌اند و جاودانه مانده‌اند.

دكتر مصدق رهبر ملي و مبارز، از آن جمله است. او آزاده مردي بود كه در تاريك‌ترين روزهاي تاريخ اين مرزوبوم دليرانه به پا خاست و با پيكاري تاريخ‌ساز و در ميان امواج اتهامات، فحشها و دسيسه‌هاي بدخواهان و دشمنان ملت، بي‌آنكه از جناحهاي چپ و راست حامي موازنه مثبت هراسي به دل راه بدهد، پيروزمندانه مردمي ستمديده را به سوي هدف استقلال و آزادي ميهن راهبر گرديد.

پيشواي بزرگ ملت ايران در بيش از نيم قرن مبارزه بي‌امان خود همواره در راه آزادي آماده شهادت بود. چه در شعار و چه در عمل، از امام حسين(ع) مظهر راستين آزادي و شهادت الهام گرفته و اعتقاد داشت ملت شيفته ايران به اين علت به آن حضرت معتقد است كه او در راه آزادي شهيد شد و جان خود را فداي امتش كرد.

آري، در آن هنگامه سياه كه بيگانه‌گرايان چپ و راست براي غارت اين مرزوبوم دندان تيز كرده بودند، اين فرزند دلير ملت ايرات هواخواهان سياست بيگانه را رسوا و بي‌آبرو ساخت. او همراه با مردم ايران، بازگشت به خويش و دفاع از آرمانهاي ميهن را محور مبارزات خود گردانيد و همو بود كه در گرماگرم بازار وطن‌فروشي، بيگانه‌گرايي را منكوب و انديشه مترقيانه ملي‌گرايي به مفهوم گرايش به ملت و اعتقادات ديني و فرهنگي و پيكار براي استقلال همه جانبه كشور را برنامه كار خود قرار داد؛ چه او همواره بر اين عقيده بود كه اگر قرار باشد در خانه خود آزادي عمل نداشته باشيم و بيگانگان بر ما مسلط باشند و ريسمان برگردن ما انداخته ما را به هر سويي كه مي‌خواهند بكشند، مرگ بر چنين زندگي ترجيح دارد.

پيشواي نهضت ملي ايران، سياست دشمن برانداز «موازنه منفي» و برآيند سالها مبارزه عليه تجاوزگران و بيگانگان را پيشه ساخت، حال آنكه در اين گيرودار دشمنان استقلال و ناوابستگي اين ميهن همچون ديگر هنگامه‌هاي سرنوشت‌ساز تاريخ گذشته بيكار ننشستند و از همان روز نخست عليه حكومتي كه براي اولين بار به گونه‌اي «ملي» در اين سرزمين استوار گشته بود، به توطئه‌گري پرداختند و كارشكنيهاي فراوان كردند. ثمره اتحاد شوم سلطه‌جويان بيگانه و نوكران داخلي آنها بود كه رفته رفته زمينه را براي ضربه نهايي آماده ساخت و اين چنين شد كه نخستين حكومت ملي و از مردم برخاسته ايرانيان واژگون شد.[3]

اگرچه حكومت مصدق با توافق انگليس، امريكا و تأييد شوروي[4] سقوط كرد، ليكن قلب نهضت كه قلب پر تپش دكتر مصدق و مردم بود هرگز از حركت باز نايستاد؛ در ميدانهاي تير، در زندانها، در تبعيدگاهها، در همه‌جا حتي برون از مرزهاي ميهن هرجا كه ايراني زندگي مي‌كرد، صداي آزادي ايران طنين افكند.

نهضت ملي ايران كه به رهبري دكتر مصدق در ايران آغاز شد، ملت شرق را بيدار كرد به طوري كه يك هفته از اخراج كارشناسان انگليسي نگذشته بود كه دولت مصر لايحه الغاء قرارداد 1936 بين مصر و انگليس را به مجلس برد و دولت عراق طرح تجديدنظر قرارداد 1930 بين انگليس و آن كشور را ساز كرد. همچنين چند ماهي از حكومت دكتر مصدق نگذشته بود كه ژنرال نجيب پادشاهي فاروق را ساقط كرد و در سال 1956 كانال سوئز را ناصر ملي اعلام كرد و در نطق افتتاحيه خود نقش دكتر مصدق را به عنوان نخستين كسي كه پيشگام «ملي كردن در كشورهاي جهان سوم بود ستود و اكنون نيز در آسيا، آفريقا، امريكاي لاتين و حتي اروپا تبلور انديشه «موازنه منفي» به چشم مي‌خورد كه در حقيقت ادامه طبيعي نهضت ملي ايران است. به قول دكتر شريعتي «مصدق 70سال براي آزادي فرياد كرد و تا پايان عمر در زندان و تبعيد در حسرت آزادي وطن جان سپرد داراي آنچنان زندگي‌نامه است كه باهوش‌ترين دشمنانش نتوانستند حتي يك نقطه سياه در آن پيدا كنند.»

مصدق هميشه مي‌گفت:

-«زندگي بدون استقلال پشيزي ارزش ندارد.

-من مي‌خواهم در راه وطن شربت شهادت را بچشم. من مي‌خواهم در راه وطن بميرم.»


نقش مصدق در نهضت ملي ايران

به راستي مصدق كيست؟ او نماينده استمرار مبارزه يك ملت، و وارث سنتهاي شورش قيام و انقلاب يك ملت است. همچنين انتقال دهنده اين سنتها در صورتي نو و بديع و در خور زمان، و اينكه او مرد قرن است پيشرو و مظهر نهضت ملي و ضداستعماري ايران.

مصدق به دنبال يك شورش مردمي (واقعه گريبايدوف)[5] پس از قراردادهاي ننگين گلستان و تركمانچاي، به دنبال كوششهاي ميرزاابوالقاسم قائم‌مقام فراهاني بر ضد بيگانگان، به دنبال آزادسازي و خلاقيت سياسي و اقتصادي فرزند توده‌هاي محروم جامعه ايراني ميرزا تفي‌خان اميركبير، در پي قيام و مبارزه بي‌امان مردم به رهبري علما و روحانيت بر ضد امتيازات (مساله تنباكو)، به دنبال نهضتهاي ناتمام مشروطه‌خواهان و همگام با مدافعان و طالبان مشروطه واقعي، قدم به ميدان مبارزات ملي ايران نهاد. مصدق مردي است كه معاهدات ننگين پس از مشروطيت را رسوا ساخت. به جنگ سلطه فرهنگي، اقتصادي و سياسي پيش از شهريور شتافت و به قيمت از دست دادن همة عمر و جواني خود و با پذيرفتن زندان، تبعيد رضاشاهي را صحه نگذاشت.

مصدق مرد قرن ماست قرن حركت و جنبش، قرن انقلاب عليه استبداد و قرن نهضت بر ضد استعمار.

مصدق فرزند ملتي است پرتوان و پرطاقت. ملتي كه از قرار و آرام بريده و به شورش و انقلاب پيوسته است. ملتي كه افزون از يك قرن است موج‌وار مي‌خروشد و به فراز مي‌رود؛ تيز مي‌خرامد و ضربه مي‌زند. آري، مصدق فرزند اين ملت و پرورده اين قرن است.

اما چرا اين ملت به مقاومت عظيم و خستگي‌ناپذير برخاسته است؟ براي آنكه نگران از دست رفتن پويايي فرهنگ و تاريخ و استقلال خويش است. و چگونه مصدق مرد قرن ما مي‌شود؟ زيرا كه وي خود را در آغوش اين طوفان، طوفاني كه مخلوق خلق است، رها مي‌كند. در فراز و نشيب از مردم جدا نمي‌شود؛ از مردم پيش و پس نمي‌افتد. از خشم شاه مانند ساير رجال واهمه‌اي به دل راه نمي‌دهد. طي يك قرن همواره رخ در رخ دشمن قرار مي‌دهد. همواره يك دل و يك زبان است. مصدق به كساني كه مي‌خواستند مجسمه او را بسازند نوشت:

«رهبر به عنوان يك موجود استثنايي، نابغه، خالق نهضت و هم ابرمرد وجود ندارد. اگر چنين رهبري‌ هست، او مصدق نيست؛ مصدق منتخب مردم و نوكر ملت است.»[6]

مصدق با هر گونه سلطه خارجي مخالف بود. او مخالف سياست شرقي و غربي بود. در حقيقت او بود كه مي‌گفت: نه شرقي، نه غربي. حال به تعريف سلطه مي‌پردازيم. سلطه خارجي قدرت تهاجمي خود را از پويايي نابرابري مي‌گيرد. گروهي به خطا پنداشته‌اند كه اين پويايي حس برتري نژاد است؛ نظريه‌سازان ديگر گمان كرده‌اند كه اين پويايي ميل به فتح و جهانگشايي است. اما مطلب نه اين و نه آن است. اين پويايي برگرفته از تمركز قدرتها و تكاثر آنها در مقياس جهاني است؛ اين تمركز و تكاثر به اشكال زير انجام مي‌شود.[7]

وقايع 28 مرداد 1332 از ديد شاه

در سال 1332 وقتي عده كثيري از ياران مصدق از اطرافش دور شدند، پي‌درپي لاف مي‌زد كه امريكاييها طرفدار رژيم او هستند. ضمناً به امريكاييها اخطار مي‌كرد كه اگر به او بيش از پيش كمك نكنند، احتمال دارد كه ايران به دامن كمونيزم بيفتد. ولي در ضمن نسبت به حزب توده سياست مسامحه پيش گرفته بود و اجازه مي‌داد كه روز به روز بر قدرت خويش بيفزايند. به نظر من امريكاييها از اين رويه ضدونقيض كاملاً آگاه بودند ولي طبعاً احساس مي‌كردند كه خود ملت ايران بايد مسائل سياسي كشور خويش را حل كند. چنانچه ما نيز همين رويه را پيش گرفتيم.

مصدق در اواخر حكومت خود نيروي زرهي و ساير افرادي را كه مأمور حراست منزل وي بودند تقويت كرد ولي در عوض تانكهاي مأمور حراست كاخ ييلاقي سعدآباد را كه محل اقامت من و ملكه ثريا بود، تقليل داد و در حقيقت دوازده تانك متوسط ساخت امريكا به محافظت منزل او اختصاص يافت كه تاب تحمل توده‌ايها را در صورت بروز نخواهد آورد.

در اثر اين عمل من و همسرم به كاخ خود در رامسر رفتيم و مدتي در عمارتي كه پدرم در كنار دريا ساخته بود و چند كاخي كه در عمارت كوچك ييلاقي كلاردشت داشتيم اقامت نموديم.

در 22 مرداد سال 1332 احكام‌الفضال مصدق را از نخست‌وزيري و انتصاب سرلشكر زاهدي را به جاي وي امضا كردم و مأموريت خيلي دقيق ابلاغ احكام را به سرهنگ نعمت‌اله نصيري فرمانده گارد شاهنشاهي محول نمودم.

پس از آنكه سرهنگ نصيري از رامسر به كاخ سعدآباد رسيد، ابتدا عازم ابلاغ فرمان من به سرلشكر زاهدي گرديد. سرهنگ نصيري با كمك و راهنمايي واسطه‌هاي مختلف به سرلشكر زاهدي دسترسي يافته فرمان مرا به وي ابلاغ نمود و وي نيز فوراً آمادگي خود را به قبول اين مأموريت اعلام داشت.

اكنون موقع آن بود كه فرمان عزل به مصدق ابلاغ شود. ابتدا به دستور زاهدي سرهنگ نصيري سه تن از مشاوران نزديك مصدق را توقيف كرد كه از آنها راجع به روشي كه ممكن بود مصدق پيش بگيرد اطلاعات لازم را به دست آورد.

زاهدي به سرهنگ نصيري دستور داده بود كه حتي‌الامكان فرمان بدون واسطه به شخص مصدق ابلاغ كند و رسيد دريافت دارد تا نتواند بعداً وصول آن را منكر شود. ضمناً خود من نيز قبلاً به نصيري تأكيد كرده بودم كه مراقب باشد هيچ‌گونه آسيبي به مصدق وارد نيايد. در حدود ساعت يازده شب 25 مرداد سرهنگ نصيري به اتفاق دو تن از افسران خود از كاخ سعدآباد به سوي منزل مصدق حركت كردند. آن روز روزنامه‌هاي طرفدار كمونيزم در سرمقاله‌هاي خود نوشته بودن كه ممكن است سرهنگ نصيري دست به كودتا بزند و به همين ملاحظه اين سه افسر كمال احتياط را مرعي داشتند. در نزديكي منزل مصدق متوجه شدند كه اطراف خانه را سربازان و تانكهاي سنگين گرفته‌اند و به آنها دستور داده شده است كه به هيچ كس مخصوصاً افراد گارد شاهنشاهي اجازه ورود ندهند. سرهنگ نصيري و دو افسر ديگر به اين دستور وقفي ننهادند و با خونسردي تام از مقابل دهانه توپ‌هاي تانك گذشته خود را به جلو در ورودي منزل مصدق رساندند. سرهنگ نصيري درست پيش‌بيني كرده بود كه چون سربازان و افسران مأمور تانك وي را مي‌شناختند و رعايت احترام مي‌كردند، به طرف او اقدام به تيراندازي نخواهند كرد. سرهنگ نصيري به وسيلة يكي از افسران مأمور خانه مصدق تقاضاي ملاقت فوري با مصدق كرد، ولي اين تقاضا قبول نشد. ناچار از يكي از افسران مصدق كه تا حدي مورد اطمينانش بود قول داد كه فرمان را به مصدق ابلاغ و رسيد آن را گرفته به وي بدهد. مدت يك ساعت‌ونيم به انتظار بازگشت افسر توقف كرد. كه بعداً معلوم شد علت اين همه تأخير مذاكرات تلفني مصدق با مشاوران و همكارانش بوده است. بالاخره رسيدي را كه مصدق به خط خود نوشته بود، به سرهنگ داد و سرهنگ كه به خط مصدق آشنا بود از جعلي نبودن رسيد اطمينان يافت و در آن موقع كه يك ساعت از نيمه شب گذشته بود قصد مراجعت نمود.

اما پيش از اينكه از منزل خارج شود، به او اطلاع دادند كه به امر سرتيپ رياحي رئيس ستاد ارتش مصدق بايد او را فوراً به ستاد ارتش ببرند. نصيري پيش خود به تصور اينكه اين ملاقات با رياحي فرصت مناسبي به دست وي خواهد داد كه امر مرا در بركناري او از رياست ستاد ارتش به وي اطلاع خواهد داد فوراً به طرف وزارت جنگ حركت مي‌كند. او را به دفتر رئيس ستاد ارتش مي‌برند ولي به محض باز كردن در اتاق متوجه مي‌شود كه سرتيپ رياحي هفت‌تير خود را از كشو ميزش خارج مي‌كند و مي‌خواهد پشت سر خود پنهان كند و ظاهراً از اين مي‌ترسيده است كه از طرف سرهنگ مورد سوءقصد قرار گيرد.

رئيس ستاد سرهنگ نصيري را متهم به طرح كودتا و رفتار خلاف سياست ملي مي‌كند ولي سرهنگ در پاسخ اظهار مي‌دارد كه فقط فرمان مرا به مصدق ابلاغ داشته و صحبت كودتا در كار نيست و رسيد مصدق را به وي نشان مي‌دهد. رياحي مي‌پرسد، اين معمول كجاست كه فرامين را در نيمه شب ابلاغ مي‌كنند، نصيري جواب مي‌دهد بر طبق كدام اصول و مباني نظامي اين وقت شب را براي مذاكره اختصاص مي‌دهند؟

رياحي مي‌گويد كه هرگز نصيري را براي اين گستاخي نخواهد بخشيد و بلافاصله دستور مي‌دهد او را خلع لباس كنند و تحويل زندان دهند.

وقتي برادر سرهنگ از توقيف او باخبر مي‌شود، لباس خواب و بعضي لوازم ديگر او را ماهرانه در روزنامه‌اي كه متن فرامين صادره از جانب مرا چاپ كرده بود پيچيده به سرهنگ مي‌رساند.

صبح روز بعد دادستان ارتش كه طبعاً از طرف مصدق به آن سمت منصوب شده بود از سرهنگ نصيري بازجويي مي‌كند و مدعي مي‌شود كه فرمان عزل از طرف من صادر نشده و خود سرهنگ به قصد كودتا آن را جعل كرده است. سرهنگ روزنامه‌اي را كه برادرش به او رسانده بود ارائه مي‌دهد و بازجويي از وي به همين جا خاتمه يافته او را مجدداً به زندان مي‌برند.

روز ديگر سرهنگ نصيري به وسيله دستگاه راديو كوچكي كه ديگران مخفيانه به زندان آورده بودند مطلع مي‌شود كه در شهر انقلابي برپا گشته و مردم عليه مصدق قيام نموده‌اند[8] و صداي فرياد و هياهو و شليك توپ از خارج بلند شده است. چند لحظه بعد فرمانده زندان وارد شده به سرهنگ نصيري دستور مي‌دهد لباس خود را پوشيده آماده حركت شود. علت اين دستور آن بوده است كه مي‌خواستند زندان را تخليه كنند.

وقتي سرهنگ نصيري از سلولش خارج مي‌شود، مطلع مي‌شود كه مردم شهر يعني افراد عادي به زندان هجوم آورده با آنكه سربازان مراقب زندان به آنها فرمان توقف داده‌اند باز پيش مي‌آيند؛ سربازان شروع به تيراندازي مي‌كنند. در اين موقع حياط زندان تبديل به محل شور و شعف مي‌شود و صدها زنداني كه وفاداري خود را به من بروز داده و از طرف مصدق زنداني شده بودند، به دست مردم آزاد مي‌شوند.[9]

نخست‌وزيري دكتر مصدق

روز ششم ارديبهشت 1330 دولت حسين علا بعد از يك دوره كوتاه زمامداري استعفاء داد. مجلس روز بعد يعني هفتم ارديبهشت‌ماه همان سال به مصدق پيشنهاد قبول سمت نخست‌وزيري و تشكيل دولت كرد. دكتر مصدق پذيرفتن اين سمت را مشروط به تصويب قانوني «نه‌ماده‌اي» به شرح زير از طرف مجلس كرد:

ماده 1-به منظور ترتيب اجراي قانون 24 و 29 اسفندماه راجع به ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور، هيأت مختلطي مركب از پنج نفر از نمايندگان محلس سنا و پنج نفر از نمايندگان مجلس شوراي ملي با انتخاب هر يك از مجلسين و وزير دارايي وقت يا قائم‌مقام او تشكيل مي‌شود.

ماده 2-دولت مكلف است با نظارت هيأت مختلط بلافاصله از شركت سابق نفت انگليس و ايران خلع يد كند و چنانچه شركت براي تحويل فوري بعذر وجود ادعايي به دولت متعذر شد، دولت مي‌تواند تا ميزان صدوبيست‌وپنج درصد از عايدات جاري نفت را پس از وضع مخارج بهره‌برداري براي تأمين مدعاي احتمالي شركت در بانك ملي يا بانك مرضي‌الطرفين ديگر وديعه بگذارد.

ماده 3-دولت مكلف است با نظارت هيات مختلط به مطالبات و دعاوي حقه دولت و همچنين به دعاوي حقه شركت رسيدگي نموده نظريات خود را به مجلسين گزارش دهد كه پس از تصويب مجلسين به موقع اجرا گذاشته شود.

ماده 4-چون از تاريخ 29 اسفندماه 1329 كه ملي شدن نفت به تصويب مجلس سنا رسيده است، كليه درآمد نفت و محصولات نفتي حق مسلم ملت ايران است، دولت مكلف است با نظارت هيات مختلط به حساب شركت رسيدگي كند و نيز هيأت مختلط بايد از تاريخ اجراي اين قانون تا تعيين هيأت عامله در امور بهره‌برداري دقيقاً نظارت نمايد.

ماده 5-هيأت مختلط بايد هرچه زودتر اساسنامه شركت ملي نفت را كه در آن هيأت عامله و هيأت نظارتي از متخصصات پيش‌بيني شده باشد تهيه و براي تصويب مجلس پيشنهاد كند.

ماده 6-براي تبديل تدريجي متخصصان خارجي به متخصصان ايراني هيأت مختلط مكلف است آيين‌نامه فرستادن سالانه عده‌اي محصل به طريق مسابقه براي فراگرفتن رشته‌هاي مختلف معلومات و تجربيات مربوط به صنايع نفت به كشورهاي خارج را تدوين و پس از تصويب هيأت وزيران به وسيله وزارت فرهنگ به موقع اجرا گذارد. مخارج تحصيلي اين محصلان از عوايد نفت پرداخت خواهد شد.

ماده 7-كليه خريداران محصولات معادن انتزاعي از شركت سابق نفت انگليس و ايران هر مقدار نفتي را كه از اول سال مسيحي 1948 تا تاريخ (29اسفندماه) 25مارس 1951 از آن شركت ساليانه خريداري كرده‌اند مي‌توانند از اين به بعد هم به نرخ عادلانه بين‌المللي همان مقدار را ساليانه خريداري نمايند و براي مازاد آن مقادير در صورت تساوي شرايط در خريد حق‌تقدم خواهند داشت.

ماده 8-كليه پيشنهادهاي هيأت مختلط كه براي تصويب مجلس شوراي ملي تهيه و تقديم مجلس خواهد شد به كميسيون نفت ارجاع مي‌گردد.

ماده 9-هيأت مختلط بايد ظرف 3ماه از تاريخ تصويب اين قانون به كار خود خاتمه دهد و گزارش عمليات خود را طبق ماده هشت به مجلس تقديم كند و در صورتي كه احتياج به تمديد مدت باشد با ذكر دلايل موجه درخواست تمديد مدت نمايد و تا زماني كه تمديد مدت به هر جهتي از جهات از تصويب مجلس نگذشته است، هيأت مختلط مي‌تواند به كار خود ادامه دهد.

بعد از زمامداري

روز يازدهم ارديبهشت ماه مصدق به اداره كل تبليغات وقت دستور داد هنگامي كه درباره وي مطلبي از راديو پخش مي‌شود الفاظ جناب و القاب و عناوين را بكلي حذف كنند و از به كار بردن چنين كلماتي اكيداً خودداري شود. همان روز به شهرباني نيز دستور زير را صادر نمود.

رئيس شهرباني كل كشور در جرايد ايران آنچه راجع به شخص اينجانب نوشته مي‌شود، هرچه نوشته باشد و هر كس كه نوشته باشد، نبايد مورد اعتراض و تعرض قرار گيرد. ليكن در ساير موارد بر وفق مقررات قانون عمل شود. به مأموران ذي‌ربط دستور لازم در اين باب صادر فرمائيد كه مزاحمتي براي اشخاص ايجاد نشود.

روز يازدهم ارديبهشت مصدق برنامه دولتش را به اين شرح در اختيار مجلس گذاشت.

1-اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور، تخصيص عوايد حاصله از آن براي تقويت بنيه اقتصادي كشور و ايجاد موجبات رفاه و آسايش همگاني.

2-اصلاح قانون انتخابات مجلس شوراي ملي و شهرداريها.

اولين ماده ادامه حركت ضداستعماري دكتر مصدق كه در اينجا در قالب برنامه دولت پياده مي‌شد، در جهت و اصل برنامه استعمارزدايي و استحكام پايه‌هاي آزادي ملت ايران و رهايي آنان از قيد استعمار و استثمار تأكيد داشت.

دكتر مصدق دستور داد كه به شركت نفت انگليس اخطار شود نمايندگانش را جهت گفتگو در مور چگونگي خلع يد معرفي نمايد. دولت انگلستان ناگهان خود را به نفهمي زده مي‌پرسد: «منظور از ملي شدن صنعت نفت چيست؟»

مصدق در پاسخ وزير خارجه انگليس در شانزدهم ارديبهشت ماه 1330 چنين نوشت:

مقصود از ملي كردن صنعت نفت كاملاً روشن است، ملت ايران مي‌خواهد از حق حاكميت ملي خود استفاده كند، و بهره‌برداري از منافع نفت را خود بر عهده داشته باشد و جز اجراي قانون ملي شدن صنايع نفت مقصودي ندارد. ملي شدن صنايع حق هر ملتي است و بر فرض اينكه قراردادها و يا امتيازاتي با اشخاص و شركتهاي خصوصي نسبت به آن صنايع منعقد شده باشد كه از جميع جهات حقوقي هم فرض صحت آن شود، چنين قراردادها با امتيازاتي مانع از اعمال حق حاكميت ملي نخواهد بود و هيچ مقام بين‌المللي هم صلاحيت رسيدگي به اين امر را ندارد.

موريسن پس از خواندن اين نامه خط مشي انگلستان را در مورد جريان نفت چنين اعلام كرد:

انگلستان حاضر است سازشي را كه متضمن نوعي ملي ساختن باشد مورد بررسي قرار دهد به شرط آنكه در ساير جهات رضايت‌بخش باشد. اشكال دولت انگليس اين است كه هنوز دولت ايران به پيشنهادهاي مكرر براي مذاكره جواب نداده بلكه نشان داده است كه مي‌خواهد يك جانبه به كار خود ادامه دهد. دولت انگليس اين رويه را نمي‌تواند بپذيرد و مخصوصاً كه دولت انگلستان با خشنودي متوجه اين امر شده كه دولت امريكا علناً عليه الغاء يك جانبه قرارداد و امر مصادره سخن رانده است. انگلستان ضمن اين اظهار نشان داد ملي شدن را بدين گونه مي‌پذيرد. در واقع از ملي شدن تنها قالب و اسمي باشد و محتوي همان معيارهاي سابق به قوت خود باقي بماند. يعني اينكه از ملي شدن واقعي به شدت حذر و احساس خطر مي‌كرد. انگلستان از آنجا كه دو تن از نمايندگانش از طرف ايران جهت گفتگو در مسائل پيش آمده پذيرفته شده بودند اظهار خرسندي نمود. زيرا در باطن چنين مي‌پنداشت كه قرارداد جديدي به امضاء خواهد رسيد كه دنباله همان چپاولگريهاي سابق خواهد بود. اما مهندس حسيني نماينده دولت مصدق اين توهم موريسن وزير امور خارجه انگلستان را با گفتار زير برطرف ساخت.

منظور از ملي شدن صنعت نفت عمليات استخراج، اكتشاف، تصفيه و فروش است. انگليسيها فقط از لحاظ خريد نفت آن هم به قيمت عادلانه بين‌المللي در امر نفت دي‌نفعند.

از 22 خردادماه گفتگوهاي نمايندگان شركت نفت با نمايندگان ايران شروع شد و تا بيست‌وهفتم خردادماه به طول انجاميد. اين گفتگوها شايد بيشتر بدان منظور بود كه خلع‌يد به تعويق افتد، اما هيأت مديره موقت شركت ملي نفت به همراهي دكتر حسين فاطمي و الهيار صالح جهت انجام گرفتن خلع يد روز 19 خرداد به آبادان وارد شدند. در اين موقع براي جلوگيري از هرگونه خطر احتمالي، سربازان و ناوبان ايراني بسيج شدند. دهها هزار كارگر ايراني در آبادان با شور و هيجان به ميدان آمدند تا در اين افتخار پرچمدار باشند. خلع يد سراسر خوزستان را به طور بي‌سابقه‌اي يكپارچه متحد كرده بود. پرچم ايران بر فراز شركت ملي نفت ايران به اهتزاز درآمد.

بيست‌ودوم خرداد آگهي فروش مواد نفتي از طرف شركت ملي نفت ايران چنين انتشار يافت:

به اطلاع كليه خريداران مواد نفتي براي صدور به خارج مي‌رساند كه در ظرف يك ماه از تاريخ اين آگهي مي‌توانند مواد نفتي مورد نياز خود را با دادن رسيد اخذ نمايند. قيمت فروش همان قيمت بين‌المللي است.

در بيست‌وهشتم خرداد گفتگوهاي نمايندگان ايران با انگليسي‌ها به بن‌بست رسيد. انگليسيها پيشنهاد كردند كه دو ميليون ليره همان موقع و بعداً ماهي سه‌ميليون ليره به دولت ايران به عنوان مساعده خواهند پرداخت و دولت ايران اين پيشنهاد را نپذيرفت و همان شب دولت، مصدق دستور كاري در شش ماده انتشار داد كه مطابق آن اداره امور نفتي از دست هيأت مديره سابق نفت خارج و به هيأت ايراني سپرده شد. همين فرمان دستور مي‌دهد كه اداره اطلاعات شركت سابق نفت برچيده و درآمد نفت به حساب شركت ملي نفت ايران نزد بانك ملي گذارده شود. انگليسيها عملاً از ايران خارج شدند. در پي اين فرمان تابلوهاي شركت نفت به دست مالك اصلي آن افتاد و هيأت مديره ايراني اولين نشست خود را تشكيل داد.

نقش حزب توده:

حزب توده ايران به رغم دراختيارداشتن منابع اطلاعاتي متعدددرسازمان هاي اداري؛ستادي ويگان هاي رزمي وابسته به شبكه وسيع سازمان نظامي حزب ؛ باصدهاتن افسرودرجه دار؛جزانتشاربيانيه هاي هشداردهنده درمطبوعات ؛ اقدامي درمقابله با كودتاانجام ندادند.افسراني كه درواحدهاي نظامي؛حتي دريگانهاي گاردسلطنتي بودند؛به استثنايك مورد(ستون شجاعيان افسروابسته به تيپ 2زرهي سرهنگ ممتاز)دوش به دوش افسران كودتاچي فرامين سرهنگ نصيري رااجراكردند. بعدازظهرروزشنبه24مرداد؛ظاهراًشالوده كارها براي اجراي عمليات ريخته شده بودكمي بيش ازنيمه شب؛سرهنگ براي ابلاغ فرمان شاه به مصدق ومحتملاًبازداشت اوبه طرف خانه نخست وزير حركت كرد.سرتيب باتمانقليچ نيز براي اشغال ستادارتش عازم آن محل گرديد. سرلشگر زاهدي؛سرتيپ گيلانشاه واردشيرزاهدي درمنزل كاشانيان؛بانگراني والتهاب درانتظارتلفن سرهنگ نصيري ثانيه شماري ميكردند.

بازپرسي ازمصدق

بازپرسي ازمصدق درپنج جلسه انجام گرفت.بازپرس ماًمورپرونده؛سرهنگ كيهان خدجووكمك بازرس؛سرهنگ2فضل اللهي بودند.بازپرسي هادرحضورسرتيپ حسين آزموده، دادستان ارتش انجام شد.اولين جلسه بازپرسي صبح روز پنجشنبه 26 شهريور 1332 صورت گرفت. در پايان بازپرسي،سرهنگ كيهان خديو،قرار بازداشت دكتر مصدق بي درنگ به قرار بازداشت خود اعتراض كرد.

مصدق در جريان بازپرسي خود را ((نخست وزير)) معرفي كرد. وي در اصالت فرمان شاه ابراز ترديد نمود و توضيح درباره غير قانوني بودن آن را به دادگاه علني موكول كرد. روز چهارشنبه 1 مهر 1332 دادگاه ويژه عادي نظامي مامور محاكمه دكتر مصدق و همكاران او تشكيل شد و قرار بازداشت دكتر مصدق رابه اتفاق آراء  تأييد كرد.

در جلسه دوم بازپرسي عبدالعلي لطفي وزير دادگستري با دكتر مصدق مواجهه داده شد تا معلوم شو دكه آيا فرمان عزل مصدق را وزيران كابينه رؤيت كرده اند يا نه، زيرا لطفي ادعا كرده بود كه چنين فرماني را نديده است. در اين جلسه گفتگوي بين مصدق و آزموده چند بار به مشاجره كشيد. سرانجام لطفي در پاسخ به اين سؤال آزموده كه « شما وقتي تيمسار سپهبد زاهدي از راديو اعلام كردند نخست وزير قانوني هستند، آيا قانونا ايشان را نخست وزير قانوني دانستيد، يا به اجبار و اكراه از شغل وزارت دادگستري، خود را بركنار كرديد؟ پاسخ داد : چون در راديو صريحا گفتند آقاي دكتر مصدق استعفا داده است، و خود سپهبد زاهدي اظهار كردند: من نخست وزيرم، ديگر خودم را بواسطه اين خبر در راديو وزير ندانستم ...» بقيه جلسه صرف سؤال و جواب بين دادستان، لطفي و مصدق گرديد.

جلسه دوم بازپرسي در ساعت 6 بعدازظهر رو زاول مهر انجام گرفت و تا ساعت 45/10 شب به طول انجاميد. در اين جلسه، مصدق به اين سؤال كه پس از رؤيت فرمان عزل خود از نخست وزيري چه كرد و موضوع راب ا چه كساني در ميان گذاشت پاسخ داد. وي به طور مشروح از مبارزات ملت ايران در سال هاي بعد از شهريور 1320 سخن گفت و نقش خود را در قضاياي مربوط به دكتر ميلسپو و امتياز خواهي شوروي ها، آمدن كافتارادزه به ايران، تصويب ماده واحده كه به موجب آن دولتها را از مذاكره درباب امتياز دادن نفت به خارجيان منع مي كرد، مبارزه براي ملي شدن صنعت نفت، تصويب قانون ملي شدن و نيز مسائل مربوط به طرح شكايت انگلستان در ديوان دادگسترري لاهه و شوراي امنيت و رويدادهاي بعدي، تشريح كرد و مطلب را به رفراندم كشانيد و بار ديگر دلايل ترديد خود را نسبت به اصالت فرمان بيان داشت.

مصدق در توجيه ترديد درعدم اصالت دستخط شاه گفت:( وقتي شنيدم ايشان از كلاردشت به رامسر تشريف برده اند و از آنجا رهسپار بغداد شده اند،اين خبر، خدا را به شهادت مي طلبم كه ترديد مرا در عدم اصالت اين دستخط بيشتر كرد ومن يقين كردم كه اين دستخطبدون اطلاع شاه صتدر شده ويا شاه مجبور در امضاي سفيد مهر شده است. در اين كه شاه سفيد مهري داده وبعد دستخط را نوشته اند،ترديد ندارم،سپس افزود:(رفتن شاه را از اين مملكت،مردم به فرار تلقي كردند، زيرا معقول نبودكه شاه يك دولتي را عزل بكندوبعد از مملكت خارج بشود. اين دستخط را هم،كه من قانوناًعرض كردم شاه حق عزل نخست وزير را نداشت و هم اصالتاً مورد ترديد مي دانستم و تقريباً يقين داشتم كه شاه هرگز حاضرنيست مسؤوليت يك نهضت ملي را به گردن بگيرد و يك نهضت ملي را از بين ببرد.)

چهارمين جلسه بازپرسي از دكتر مصدق در صبح روز 2مهرآغاز شد. وي به سؤالات ديگر بازپرس كه مهمترين آنها اعلاميه انحلال مجلس،تشكيل شوراي سلطنتي ،تناقض گويي هاي وزراي دادگستري وكشور،ميتينگ عصرروز25مرداداظهارات دكتر حسين فاطمي،وزير خارجه درآن ميتينگ ودستورعمل هاي وي به سفارت خانه هاي خارجي بود،پاسخ گفت.يكي ازمواردمورد سؤال تلگراف دكتر فاطمي به آقاي علم سفيرايران دربغدادبود كه درآن وزيرخارجه دستورداده بود(تماس سفارت باكسي كه بدون اطلاع دولت،صبح بعدازكودتاي نظامي مواجه باشكست،فراركرده است به هيچ وجه موردندارد.)مصدق در جواب دادستان كه پرسيد:آياشمامسؤوليت صدوراين امريه تلگرافي راكه وزيرخارجه امضاكرد،به عهده داريد ياخير؟گفت:(اولاًيقين ندارم كه متن تلگرافي كه تحرير،شد،باتلگراف آقاي وزير خارجه مطابق باشد؛ثانياً ازاين تلگراف به هيچ وجه اطلاعي نداشتم؛ثالثاً اگر چنين تلگرافي مشمول يكي از مواردقانون جزايي باشد،اين جانب مسؤوليت آن رابه عهده دارم.)

مصدق در پاسخ به سؤال ديگر بازپرس پيرامون رويدادهاي روز26مرداد كه درطي آن(عناصرافراطي چپ باوقاحت هر چه تمامترشعارهاي ننگين برضدشخص پادشاه مي دادند،مجسمه هاي اعليحضرت فقيدواعليحضرت همايون شاهنشاهي را باموهن ترين وجه شكسته وبه پايين ريخته وحتي بافراهم آوردن وسايل قبلي ازقبيل كاميون وجرثقيل وآلات وادوات ديگر،مجسمه هاراعلناًدرحضورمامورين انتظامي محل به گوش وكنار مي بردند.

جلسه پنجم،ياآخرين جلسه بازپرسي دكتر مصدق صبح روز7مهرتشكيل گرديد،ازمصدق خواسته شددرمقابل اتحامات وارده آخرين دفاع خودرابكند.اونيزهمه ي اتحامات راقوياً تكذيب كرد. پنج جلسه بازپرسي جمعاً19ساعت و35دقيقه طول كشيد.


آغازمخالفت بادكترمصدق

در جلسه 9 مرداد هنگام طرح لايحه اختيارات دكتر مصدق، حائري زاده عضو فراكسيون نهضت ملي با آن مخالفت كرد و ازآن پس در ائتلاف با آيت الله كاشاني،دكتر بقايي و مكي و ديگر مخالفان دولت عليه مصدق به طور علني موضع گرفت. در جريان توطئه 9اسفند 1331،با مخالفان مصدق همكاري كرد. غروب 9 اسفند ، مصدق در جلسه خصوصي مجلس طي نطق طولاني و ضمن شرح رويدادهاي آن روز از روي اسرارزيادي پرده برداشت و ضمن حمله به مخالفين در مجلس،به دربار وستادارتش ،اتمام حجت كردچنانچه مجلس ظرف 48 ساعت يك نفر را به جاي او تعيين نكند، طي پيامي مرد مرا از چگونگي موضوع آگاه خواهد كردو اخطار نمو دكه او نخست وزير مردم است نه نخست وزير شاه و مجلس .

 در آن جلسه حائري زاده با همان شيوه جمال امامي در مجلس هفدهم مصدق را مورد حمله قرار داد. در اواسط اسفند شوراي ملي براي رفع اختلافات دولت وشاه هيات 8 نفري انتخاب كرد كه حائري زاده عضو اين هيات گرديد. در اواخر اسفند حائري زاده با عنوان ليدر فراكسيون آزادي ، در خواست تحصن 14 ارديبهشت 1332 سرلشكر زاهدي را به مجلس شوراي ملي تائيد كرد.

در مرداد 1332 حائري زاده تلگرامي به عنوان دبير كل سازمان ملل اعلام كردكه مصدق در نظر دار ديك دولت كمونيستي به مردم ايران تحميل كند.

حائري زاده از زمان تحصن زاهدي با او ارتباط داشت ودر ماههاي آخر نخست وزيري مصدق عليه او به پا خواست به رهبري گروه مخالف دولت را به عهده گرفت وتا سقوط مصدق از پاي ننشت.و در انتخابات رسواي دوره هجدهم مجلس شوراي ملي به نمايندگي انتخاب گرديد.

درگذشت دكتر مصدق

در آبان 1345 بعلت تورم وتاول سقف دهان وي رابراي آزمايشات به بيمارستان منتقل كردند.پس از آزمايشات سرطان تشخيص داده شدو چون معالجات مؤثر واقع نشد،فرزندانش تصميم گرفتند واو رابه اروپا فرستادند.

وي در نيمه شب 14 اسفند 1345 به علت عود زخم معده وخونريزي به بيهوشي رفت وسرانجام در سحرگاه همان روز در بيمارستان در گذشت.

مراسم تشييع جنازه وي در احمد آباد به سادگي انجام گرفت. دكتر مصدق 2 پسر و3 دختر داشت. پسران مهندس احمد ودكتر غلامحسين مصدق به ترتيب در سالهاي 1367 و1369 درگذشتند. دختران منصوره وضياءاشرف فوت كردندو كوچكترين فرزند سالهاست كه در بيمارستان بستري است.

آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني

سيد ابوالقاسم كاشاني به سال 1303 هجري قمري در ايران تولد يافت. در نوجواني همراه پدرش،آيت الله سيد مصطفي كاشاني به عراق رفت ودر نجف به تحصيل علوم مذهبي پرداخت. در اوايل اسفند 1299، همزمان با كودتاي رضاخان به ايران بازگشت وبه فعاليت هاي سياسي، به نفع وي پرداخت. وي در مجلس مؤسسان اول به نمايندگي انتخاب شد ودر طرح خلع احمد شاه، و به سلطنت رسيدن رضا خان راي داد. پس از استفاي رضا شاه در شهريور 1320 فعاليت سياسي خود را از سر گرفت. در بهمن 1327 پس از سوءقصد نافرجام عليه محمدرضا شاه تبعيدشد. در خرداد 1329 به تهران بازگشت.

در مجلس چهاردهم و هفدهم به نمايندگي انتخاب شد و مورد حمايت شماري از نمايندگان بود. در قيام 30 تير 1331 در كنار مليون ونمايندگان جبهه ملي قرار گرفت، ولي همكاري او با مصدق ديري نپاييد وبه جانبداري از شاه ومخالف تبا مصدق انجاميد.

در توطئه 9 اسفند 1331 آيت الله كاشاني در كنا سيد محمد بهبهايي قرار گرفت.

پس از پيروزي كودتاي 28 مرداد روابط كاشاني وزاهدي نخست وزير صميمانه بود.

در آبان 1340 بيمار ودر بيمارستان بستري گرديد. براي معالجه او، يك پزشك فرانسوي به تهران آمد. محمدرضا شاه و دكتر علي اميني نيز در بيمارستان ازآيت الله كاشاني عيادت كردند. وي سرانجام روز 19 اسفند 1340 در گذشت.

 


مـنابـع

دكتر محمد مصدق

مولف: محمود ستايش

سالهاي مبارزه و مقاومت   

مولف: غلامرضا نجاتي

 

 

 


 

موضوع :

دكتر مصدق و كاشاني

 

استاد مربوطه :

جناب آقاي دكتر ابراهيمي

 

گردآورنده :

دانيال جهان آرا

 

بهار 84

 


موضوع :

تعامل جبهه ملي و مذهبي

 

استاد مربوطه :

جناب آقاي فيض آبادي

 

گردآورندگان :

محمد رمضاني ـ متين بختياري

 

بهار 84

 

 



[1] -دكتر مصدق خود مي‌گفت من نوكر مردم هستم. از كتاب نطق‌ها و مكتوبات دكتر مصدق.

[2] -از نطق‌ها و مكتوبات دكتر مصدق.

[3] -احسان طبري نظريه‌پرداز خوب توده عقيده داشت همانطور كه انگليس در ايران منافعي دارد، شوروي هم در ايران ذينفع است. بهتر است نفت جنوب را به انگليس و نفت شمال را به روس‌ها بدهيم و خيالمان را راحت كنيم. روزنامه مردم، ارگان حزب توده، شماره 12 آبانماه 1323.

[4] -شوروي با آنكه به ظاهر طرفدار مصدق بود ولي ناجوانمردانه حركتهاي سياسي را در حق مصدق روا داشت. ايران از جنگ جهاني دوم يازده تن طلا از شوروي طلبكار بود. به رغم تلاشهاي مصدق از استرداد طلاها خودداري كرد و وقتي كه سرلشكر بازنشسته، زاهدي، بر سر كار آمد اولين كشوري بود كه حكومت وي را به رسميت شناخت و يازده تن طلا را به شاه تسليم كرد.

[5] -سفير شوروي در ايران. او چند زن مسلمان را در سفارت روس جاي داد. كار او بر روحانيت گران آمد، منجر به بلواي شديدي در تهران شد و عاقبت جان خود را بر سر اين بدانديشي گذاشت.

[6] -از نامه دكتر مصدق به كساني كه مي‌خواستند مجسمه او را به پاس خدمات وي بسازند.

[7] -رجوع كنيد به كتاب Elonomie du XXE SIECLE ص 36.

[8] -اين قسمت با واقعيت تطبيق ندارد. تا آنجا كه نگارنده در جريان بوده تظاهرات عليه مصدق چهارشنبه 28مرداد توسط نظاميان و عده‌اي اوباش انجام شد.

[9] -از 25 مرداد ماه 1332 هيچ‌گونه تظاهراتي بر عليه شاه صورت نگرفت؛ توده‌ايها مرتباً مجسمه‌هاي شاه را از ميادين تهران پايين مي‌كشيدند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:31 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگی نامه اشك ششم ـ مهرداد اول

بازديد: 731

 

اشك ششم ـ مهرداد اول

سلطنت مهرداد اول در تاريخ ايران يكي از سلطنت هايي است كه نتايجي مهم بخشيد. قبل از مهرداد، پارت دولت كوچكي بود كه از ولايت ماردها و ري تا هريرود امتداد مي يافت و دو دولت قوي را از پيش و پس داشت. اين دولت در واقع امر در اقصي كنار دولت سلوكي از طرف مشرق به وجود ‌آمده بود و مي بايست موافق وضع جغرافيايي خود در گمنامي امرار حيات كند، تا طعمه يك همسايه قوي گردد. ولي برخلاف انتظار مهرداد در مدت سلطنت 37 ساله خود پارت كوچك را مبدل به دولتي كرد كه بعدها رقيب و همسر دولت جهاني روم گرديد و جريان تاريخ را در آسياي غربي تغيير داد. بايد ديد كه جهات اين واقعه مهم چه بوده و بنابراين مقتضي است قبل از ذكر وقايع شمه اي از اوضاي آسياي آن روز بگوييم.

 

دولت سلوكي

بعد از فوت سلكوس چهارم، آنتيوخوس چهارم اِپي فان به تخت نشست و جلوس او به تخت سلوكي يكسال قبل از جلوس مهرداد به تخت اشكاني بود (175 ق.م) در ابتداي سلطنت تمامي حواس او به طرف مصر متوجه گشت؛ زيرا بطليموس پنجم سِل سوريه را به سان جهيز زنش كلئوپاتر، دختر آنتيوخوس سوم مطالبه مي كرد. اين وضع بالاخره به جنگ انجاميد و بعد از دو سال فلسطين هم بر آنتيوخوس ياغي شده علم مخالفت برافراشت. جنگ با مصري ها چهار سال طول كشيده در سال 168 ق.م خاتمه يافت ولي فايده اي براي دولت سلوكي نبخشيد؛ زيرا رومي ها دخالت كرده تمامي فتوحات آنتيوخوس را عقيم گذاردند يعني او مجبور گرديد ولايات مسخره را رد كند بعد جنگ با يهودي ها به طول انجاميد؛ زيرا آنتيوخوس نه فقط معبد يهود را غارت كرد بل خواست مذهب اين ملت را هم از ميان ببرد و فلسطين را يوناني كند. از اين جهت يهودي ها پا فشردند و در دور قائدين خود جمع شده به قدري براي حفظ مذهب و مليت خود كوشيدند كه بالاخره بهره مند شدند استقلال وطنشان را تامين كنند. ولي بايد دانست كه اين جنگها محدود به سلطنت آنتيوخوس اِپي خان نبود بل در زمان جانشينان او هم در مدت پنجاه سال منازعه و زد و خورد يهودي ها با سلوكي ها دوام داشت و اهالي فلسطين از هر حادثه سوئي كه براي سلوكي ها روي داد استفاده كرده به مقصود خود رسيدند. آنتيوخوس در ارمنستان، در مقابل آرتاكسياس، بهره مندي داشت ولي اينجا هم از حيث شقاوت و عدم تساهل و تسامح در امور مذهبي ارامنه و پادشاه آنها را دشمنان خونين خود گردانيد. بعد او كاري كرد كه در زمان اسكندر و جانشينانش روي نداده بود؛ يعني طمع به ذخاير معابد ملل تابعه اش ورزيد و خواست از اين راه اندوخته اي تحصيل كند. با اين مقصود با قشوني حركت كرده به خوزستان يا اِلي ماايس[1]اين زمان رفت. ولي اهالي جمع شده سخت پافشردند و آنتيوخوس با شرمساري به طرف محل تابه[2] رفت و در آنجا مريض گشته در 164ق.م درگذشت (پولي بيوس كتاب 31، بند 11).

آپ پيان گويد كه مقصود خود را اجرا و معابد را غارت كرد، ولي پولي بيوس اين خبر را تاييد نمي كند و روايت او صحيح تر به نظر مي آيد. به هرحال مرگ او را اهالي از اثر خشم آسمان نسبت به او دانستند(پولي بيوس، همان كتاب). معلوم است كه اين وقايع رشته هاي اتصال ايالات را به دولت سلوكي گسيخت (آنتيوخوس سوم هم چنانكه گذشت، معبد همدان را غارت كرد).

بعد از آنتيوخوس اوضاع دولت سلوكي بهتر نشد : تخت نصيب آنتيوخوس پنجم اِوپاتٌر كه به قول آپ پيان 9 ساله و به روايت ديگر 12 ساله بود گرديد. نايب السلطنه كه ليزياس  نام داشت و حكومت را به دست گرفته بود، مجبور گرديد با يهودي ها جنگ كند زيرا آنها بعد از فوت آنتيوخوس چهارم قوت قلب يافته بودند. ولي طولي نكشيد كه براي ليزياس1 رقيبي پديد آمد. توضيح آنكه فيليپ نامي را آنتيوخوس چهارم قبل از مرگش قيم پسرش قرار داده بود.او قسمتي را از قشون به طرف خود جلب كرده بر ليزياس قيام كرد و بدين ترتيب جنگ خانگي شروع شد. اين جنگ بالاخره به شكست و مرگ فيليپ خاتمه يافت. ولي پس از آنهم دولت سلوكي قرين آرامش نگرديد؛ زيرا پسر سلكوس چهارم كه در روم مانند گروگان اقامت داشت دعوي سلطنت كرده از روم مخفيانه از راه درياي مغرب به سوريه رهسپار شد و موفق گرديد كه براي چند ماه بر تخت سلوكي نشيند.

شرحي كه از اوضاع دولت سلوكي گفته شد روشن مي رساند كه اين دولت گرفتار كشمكش هاي داخلي يا جنگ با همسايگان غربي خود يعني مصري ها و رومي ها و ملل تابعه نزديك خود بوده و مجالي نمي يافته كه به فكر ايالات دور دست خود باشد. اكنون مقتضي است نظري هم به باختر بيفكنيم.


دولت باختر

بالاتر گفته شد كه دولت باختر را در 256 ق.م ديودوت اول تاسيس كرد و بعد از او ديودوت دوم به تخت نشست. در زمان اِوتي دِموس جانشين ديودوت دوم، آنتيوخوس سوم سلوكي به باختر قشون كشيد و پس از فتحي اِوتي دِموس را به پادشاهي ابقا كرد تا جلو مردمان شمالي را كه به باختر هجوم مي آوردند بگيرد. در زمان اين پادشاه و پسرش دِمِتريوس باختر از طرف جنوب پاراپاميز و مغرب و شمال توسعه يافت و دولتي بزرگ گرديد چنانكه از سغد تا رخج و از هريرود تا دهنه رود سند و پنجاب هند عرض و طول اين مملكت بود.

ولي وسعت مملكت باختر دوام نيافت؛ زيرا در زمان دِمتريوس، اِوكراتيد نامي در باختر بالاخص قوت يافت و دِمتريوس در جنوب و مغرب كوههاي پاراپاميز. ولي بعد از چندي اِوكراتيد به خيال تصرف رخج و زرنگ (سيستان) و پنجاب هند افتاد و كارهاي باختر و صفحات شمالي آنرا رها كرده تمامي حواس خود رابه تسخير اين ممالك مصروف داشت. بعد با دِمتريوس كه پنجاب هند را داشت در جنگ شد و او را شكست داده پنجاب هند را به مملكت خود ضميمه كرد. وقتي كه او از اين سفر جنگي برمي گشت چنانكه ژوستن گويد (كتاب 41 ـ  بند 6) پسرش كه در اداره كردن مملكت شريك اِوكراتيد بود پدرش را در راه كشت (147 ق.م) و بي اينكه پدركشي خود را پنهان دارد چرخ هاي ارابه اش را با خون پدر رنگين كرد؛ مثل اينكه دشمني را كشته باشد و حتي جسد پدر را دفن نكرد. معلوم است كه تقسيم دولت باختر به دو قسمت و جنگهاي خانگي در دولت يوناني و باختري مباني اين دولت را سست كرد و از طرف ديگر مردمان شمالي كه سغد را گرفته همواره به باختر هجوم مي آوردند از موقع استفاده كرده باختر را در فشار گذاردند. حتي ظن قوي اين است كه اين مردمان سكايي بعض ولايات شمالي يوناني و باختري را در آن طرف جيحون در تصرف خود داشتند (استرابون، كتاب 11، فصل 8، بند2). اين بود احوال باختر در زمان اِوكراتيد كه به قول ژوستن (كتاب 41، بند 6) معاصر مهرداد اول پارت بود و حتي هر دو موافق نوشته مورخ مزبور در يك وقت به تخت باختر و پارت نشسته بودند. كليتاً راجع به باختر بايد گفت موافق آنچه از وقايع اين دولت بر مي آيد اينجا از ابتدا مركزيتي چنانكه در پارت وجود داشت ديده نمي شود و از سكه هاي باختري معلوم است كه شاهزادگاني نيز حكومت مي كردند و سكه به نام خود مي زدند، مثلاً در زمان ديودوت دوم اسم دو پادشاه ديگر را مي يابيم؛ يكي آنتي ماخوس است و ديگري آگاتوكل. اينها در ابتدا دست نشانده ولي بعد مستقل بوده اند.

چنين بود احوال باختر در زمان مهرداد اول. اكنون بايد ديد كه اين شاه چگونه از اوضاع همسايگان خود يعني دولت سلوكي و يوناني و باختري استفاده كرده.

حمله به باختر

از شرحي كه راجع به احوال دولت سلوكي و باختر گفته شد معلوم است كه در سلطنت مهرداد اول به موقع براي توسعة پارت از طرف مغرب و مشرق مناسب بود. چنانكه وقايع مي نمايد از اين موقع استفاده كرد و بدواً توجه خود را به طرف صفحات مُردها و ري متوجه داشته بود پيروي نكرد و نظر خود را به مشرق افكند. بايد از اينجا باشد كه او چون نقشه هاي پر عرض و طول در طرف مغرب داشته خواسته است اول از پشت سر خود مطمئن باشد. به هر حال محقق است در زماني كه اِوكراتيد مشغول تسخير پنجاب هند بود و به دست پسرش نابود مي شد مهرداد به باختر تاخته اين مملكت را به پارت ضميمه كرد. استرابون گويد كه دو ايالت را ضميمه كرد. اولي را نويسنده مزبور توريئوآ و دومي را آس پيونوس مي نامد (كتاب 11، فصل 11، بند 2). ولي محققاً معلوم نيست كه اين دو ايالت در كجا واقع بوده. حدس مي زنند كه مقصود از توريئوآ توران است و از آس پيونوس مردمي كه بالاتر ذكرش گذشت و موسوم به آسپاسياك بودند. در همانجا گفته شد كه مساكن اين مردم بين جيحون و سيحون بود. بعيد نيست كه اين حدس صحيح باشد؛ زيرا معلوم است كه مردمان شمالي را كه در زمان ساسانيان به ايران حمله مي كردند ايراني ها توراني مي ناميدند و شايد در اين زمان هم به مردم سكايي و غيره كه از طرف سغد يا ماوراء سيحون به باختر حمل مي كردند همين اسم را مي داده اند ولي از جهت اجمال مدارك چيزي كه محقق باشد در  اين باب نمي توان گفت.

تسخير ماد بزرگ

پس از تصرف باختر مهرداد سالي چند تأمل كرد تا آنكه بر تخت سلوكي آنتيوخوس پنجم اِوپاتر‏ يعني بچه اي 9 ساله يا 14 ساله نشست و در سر نيابت سلطنت جنگ خانگي بين ليزياس و فيليپ درگرفت. در اين موقع شاه پارت از وقايع استفاده كرده به ماد بزرگ تاخت. ماد در اين زمان اسماً جزءِ دولت سلوكي به شمار مي آ‌مد ولي در معني مستقل بود. بنابراين مادي ها سخت مقاومت كردند و در ابتداي جنگ هر يك از طرفين مزايايي داشتند چنانكه ژوستن گويد (كتاب 41، بند6) :«پس از بهره مندي هايي كه از طرفي به طرف ديگر سير مي كرد بالاخره پارتي ها فائق آمدند. پس از ماد بزرگ جز دولت پارت گرديد و مهرداد (باكاسيس) نامي را در اينجا به حكمراني گماشت». معلوم نيست كه باكاسيس والي اين مملكت بزرگ شده يا مهرداد او را به سمت پادشاه دست نشانده شناخته. از بيان ژوستن (همانجا) ظاهراً چنين برمي آيد كه باكاسيس را مهرداد به ايالت برگماشته است.

فرونشاندن شورش گرگان

در اين اوان شورشي در گرگان روي داد و مهرداد قبل از اينكه قشون كشي خود را به ساير ممالك ايران به انجام برساند مجبور گرديد به پارت برگشته حواس خود را به گرگان معطوف دارد. جهت شورش گرگان معلوم نيست. بعضي مانند راولين سن تصور كرده اند كه گرگاني ها در زمان شاهان هخامنشي امتيازاتي داشته اند و چون در زمان پارتي ها فاقد اين امتيازات شده بودند ناراضي بودند و در اين زمان خواسته اند استقلالي به دست آرند. معلوم نيست كه اين امتيازات چه بوده و تا چه اندازه اين تصور موافق حقيقت است؛ زيرا صراحتي در باب امتيازات گرگاني ها و خودمختاري آنها در دوره هخامنشي در نوشته هاي نويسندگان قديم مانند هرودوت و كزنفون و غيره ديده نمي شود و نيز نمي دانيم پارتي ها چگونه با آنها رفتار مي كردند. بنابراين به حقيقت نزديكتر اين است كه مادي ها گرگاني ها را به كمك طلبيده اند و چون، چنانكه از كتاب 36 ژوستن بند 1 ديده مي شود، رفتار پارتي ها با مردمان تابع در اين زمان سخت بوده اينها هم قيام كرده اند. به هر حال آنچه از تاريخ مسلم است مهرداد با شتاب خود را به گرگان رسانيده شورش را برطرف كرد.

تسخير خوزستان

بعد از تسخير ماد بزرگ و فرونشاندن شورش گرگان، مهرداد متوجه خوزستان، مملكت همجوار ماد گرديد. اسم اين مملكت را نويسندگان اين زمان اِلي ماايس و نام اهالي آنرا اِلي ميان مي نويسد و معلوم است كه لفظ اولي از عيلام و دومي از عيلاميان است. اين همان مملكت است كه داريوش اول آنرا در كتيبه هاي بيستون و نقش رستم و تخت جمشيد خووُجُ مي نامد و نويسندگان عهد قديم مانند ديودور و كنت كورث و آ‌ريان و غيره اسم آنرا از نام شهر شوش (سوز) سوزيان نوشته اند. از نوشته هاي ژوستن روشن ديده مي شود كه خوزستان در اين زمان پادشاهي داشته؛ زيرا او گويد كه مهرداد با پادشاه اِلي ميان جنگ كرده او را شكست داد و اين مملكت را به دولت خود افزود (كتاب 41 ـ بند 6). اما اينكه اين پادشاه دست نشانده سلوكي ها بوده يا استقلال داشته در روايت ژوستن صراحتي نيست. چيزي كه محقق مي باشد اين است كه مهرداد بعد از غلبه بر خوزستان يك نفر را از دودمان اشكاني موسوم به كامناسكير در اينجا پادشاه كرده و سكه هاي اين شخص از 81 ـ 82 ق.م به دست آمده.

تسخير پارس و بابل

پس از آن مهرداد به پارس در آمده آنرا تسخير كرد و از طرف ديگر مملكت بابل را به اطاعت درآورد. بنابراين در زمان مهرداد دولت پارت تقريباً از هند و كوشان يا هندوكه ه تا بابل امتداد يافت. در تسخير پارس موافق نوشتة ژوستن (كتاب 41 ـ بند 6) ديده نمي شود كه جنگي شده باشد بايد حدس زد كه پارس بي جنگ مطيع گشته و پادشاهي دست نشانده اگر بوده ابقا شده و اگر نبوده مهرداد معين كرده. اين نظر را سلسلة پادشاهان دست نشاندة پارس يا آذربانان كه ذكرشان پايين تر خواهد آمد تاييد مي كند و در آنجا دلايل اين نظر روشن خواهد بود.

در باب تاريخ اين فتوحات نمي توان محققاً چيزي نگفت ولي نظر به وقايع مي توان حدس زد كه جنگهاي مهرداد براي بدست آوردن ماد و خوزستان و پارس و بابل بين 164 و 140 ق.م روي داده؛ زيرا سنة اول مصادف با مرگ آنتيوخوس چهارم اِپي فان و ابتداي و اوضاع درهم و برهم دولت سلوكي است. سال دوم ابتداي جنگي است كه براي مهرداد با سلوكي ها پيش آمده. به هر حال تاريخ تسخير بابل نبايد از 150 ق.م تجاوز كرده باشد؛ زيرا در اين وقت مقام مهرداد در ايران به قدري محكم بود كه مي توانست از نو به طرف باختر متوجه گردد.

جنگ دوم با باختر

بالاتر گفته شدكه پسر اِوكراتيد هلِي اكل كه شريك پدرش در اداره كردن دولت باختر بود پدرش را كشت. بعضي تصور كرده اند كه جهت پدركشي از عدم رضايت او و يوناني ها از سستي اِوكراتيد نسبت به پارتي ها و واگذاردن چند ايالت به دولت پارت بوده.

از كلمات ژوستن (كتاب 41 ـ بند 6) اين ظن تاييد مي شود زيرا مورخ مزبور گويد كه هِلي اكل پدرش را علانيه كشت و چرخ هاي ارابه اش را به خون او رنگين كرده جسدش را از دفن محروم ساخت.

چنين عملي كه شايد در تاريخ از حيث وحشي گري و سبعيت نظير ندارد ممكن نبود روي دهد مگر اينكه يوناني هاي باختر اِوكراتيد را دشمن خود و مملكت دانسته باشند. به هر حال پس از اينكه هِلي اكل به تخت نشسته و كليه اقتدارات را به دست گرفت خواست ايالات از دست رفته دولت باختر را برگرداند. از طرف ديگر مهرداد كه بعد از صلح با اِوكراتيد دوست او به شمار مي رفت از اين پدركشي كينه هِلي اكل را سخت در دل گرفت با لشكري نيرومند به قصد او بيرون رفته به آساني او را شكست داد و قسمتي بزرگ از مملكت باختر را صاحب شد (ژوستن، كتاب 41 ـ بند6). ديودور گويد كه مهرداد به اين بهره مندي اكتفا نكرده به طرف مشرق راند و به هند درآمده تا رود هيداسپ (جِلم كنوني كه در پنجاب است) راند (قطعه اي از كتاب 33) ولي نظر به اينكه، سكه هايي از شاهان پارت در هند نيافته اند و نيز از اين لحاظ كه دولت يوناني و باختري تا 126 ق.م در كابل و حوالي آن وجود داشت نويسندگان جديد تصور مي كنند كه اگر هم مهرداد تا هند رانده ممالكي را در هند تسخير نكرده و سرحد دولت پارت را كوههايي قرار داده كه از طرف مغرب وادي سند را محدود مي سازد. از چنين حدسي اگر هم صحيح باشد باز به اين نتيجه مي رسيم كه تمامي مملكت باختر و پاراپاميزاد (شمال افغانستان) و رخج و سيستان در اين زمان جز دولت پارت گرديده.

 

جنگ با دولت سلوكي

بزرگ شدن پارت موضوعي نبود كه دولت سلوكي با بي قيدي آنرا تلقي كند؛ ولي تا وقتي كه امور داخلي اين دولت مختل بود خواهي نخواهي مي بايست ناظر وقايع باشد و دولت جوان پارت ممالك سابق دولت سلوكي را يكي پس از ديگري به اطاعت خود در آورد. في الواقع منازعه بين ليزياس نايب السلطنه آنتيوخوس پنجم اِپاتر و فيليپ بين ليزياس و دِمتريوس بين اين شخس و آلكساندر بالاس، بين بالاس و دِمتريوس دوم، بين دِمِتريوس و تري فون چنان دولت سلوكي را به خود مشغول و گرفتار داشت كه ممكن نبود در فكر ممالك شرقي خود باشد. اين وضع بيست سال به طول انجاميد و مهرداد كه بيدار كار خود بود از موقع استفاده  كرده راه خود را از باختر تا بابل صاف كرد؛ ولي بالاخره زماني در رسيد كه فتوحات پارتي ها سلوكي ها را در تشويش بزرگ افكند و آنها ديدند كه دشمن تازه نفس قوي به قدري با سرعت پيش مي رود كه به زودي بايد دُمِ درب خانه شان با او دست و گريبان گردند. اين بود كه با وجود اوضاع بي ثبات دولتشان مصمم گشتند به هر قيمتي كه شده است با مخاطرات مواجه گشته از بزرگ تر شدن پارت جلوگيري كنند. بنابراين با وجود اينكه دِمِتريوس دوم هنوز بر تري فون دشمن خانگي بكلي فائق نيامده بود، به خطر پارت بيشتر اهميت داده تسويه منازعه خود را با تري فون به زنش كلئوپاتر و سردارانش واگذارده خود عازم جنگ با مهرداد شد.

در اين جنگ اميدواري او علاوه بر لشكرش به چند چيز بود : اگر چه مقدوني ها با ملل تابعه به ملايمت رفتار نمي كردند با وجود اين اهالي در مدت چندين سال به حكومت آنها خو كرده بودند و دِمتريوس گمان مي كرد كه در اين جنگ جانب او را خواهند داشت (ژوستن، كتاب 36، بند1). بعد. او ترديدي نداشت كه شهرهاي يوناني كه علم دار يونانيت در ايران بودند سلوكي ها را بي شك بر پارتي هاي شجاع و جسور ولي پايين تر از يوناني ها از حيث تمدن ترجيح خواهند داد و كمك هاي معنوي به او خواهند كرد. بالاخره دِمتريوس اميدواري زياد به دولت يوناني و باختري داشت؛ زيرا اين دولت يوناني از پارتي هاي نيرومند در وحشت بود و با تألم مي نگريست كه چگونه باختر را از دست داده. اين هم مسلم است كه يوناني هاي باختر كينه اي سخت نسبت به پارتي ها مي ورزيدند. بنابراين حسابها دمتريوس دوم نيكاتور (146 ـ 125 ق.م) با لشكري جرار كه به قول ژوستن پارسي ها و عيلامي ها و باختري ها هم جز آن بودند به قصد مهرداد حركت كرد و پارتي ها را در چند جنگ شكست داد (كتاب 36، بند 1 ـ كتاب 38، بند 9) . در اين احوال مهرداد چون ديد كه قواي متحدين از نيروي او بيشتر است به حيله متوسل گرديد : ژوستن گويند (كتاب 36، بند 1) مهرداد مذاكرات صلح را بهانه كرده دِمتريوس را از قراولانش دور ساخت. بعد بر او تاخته اسيرش كرد و پس از آن شهر به شهر او را گردانيد تا مردماني كه با او همراهي كرده بودند اين منظره را ديده مايوس گردند.

آپ پيان اين روايت را تاييد كرده (تاريخ سوريه. صفحه 132) و ديودور سيسيلي نيز (قطعه اي از كتاب 34 ‌ـ 35 ). معلوم است كه پس از اين واقعه لشكر دِمتريوس فرار كرده تارومار شد. آپ پيان گويد (همانجا) : پس از اينكه مهرداد محل اقامت دِمتريوس را در گرگان معلوم داشت با او چنان رفتار كرد كه با پادشاهي كنند و حتي به او وعده داد كه دختر خود ردگونه را به حبالة نكاحش در آورد. اين اقدام مهرداد را چنين تأويل مي كنند كه او نقشه تسخير سوريه را مي كشيده و خواسته دِمتريوس را در اختيار خود داشته مجذوب خود گرداند تا در موقع مناسب به امور داخلي دولت سلوكي دخالت كرده داماد خود را مانند پادشاه دست نشانده بر تخت سلوكي بنشاند. ولي تقدي با نقشه او موافقت نكرد. توضيح آنكه مهرداد چندي پس از اسير كردن دمتريوس به بستر بيماري افتاد و چون قوايش براي مقاومت با مرض كافي نبود از آن در گذشت.

سلطنت او از 174 تا 136 ق.م بود و بنابراين 38 سال دولت پارت را اداره كرد. مقتضي است بدانيم كه وسعت پارت زماني كه مهرداد اول مي مرد چه بود : نظر به شرحي كه راجع به سلطنت مهرداد بالاتر گفته شد، دولت پارت در اين زمان اين ممالك را داشت : پارت بالاخص كه در اول اين كتاب تحديد شده، گرگان، باختر، مرو، خوارزم، هرات، زرنگ (سيستان)، رخج پنجاب هند، (به قول ديودور) ولايت ماردها، ري، ماد بزرگ، خوزستان، پارس، مملكت بابل.

بنابراين دولت پارت در اين زمان از هند و كوشان و نيز جِلم (به قول ديودور) تا بابل امتداد مي يافت و تمامي راههايي كه از رود جيحون و درياي گرگان (بحر خزر) تا بابل كشيده بود در تحت اقتدار دولت پارت بود. شكي نيست كه با داشتن ماد بزرگ و بابل و با داشتن ممالك اطراف كوير ايران طوايف و قبايل اين صفحات را در تحت نفوذ خود داشت. ماد بزرگ را اگر چه در كتاب اول اين تاليف تحديد كرده ايم، در اينجا باز يادآور مي شويم كه حدود آن همان بود كه در قرون اسلامي براي عراق عجم معين مي كردند يعني اين ولايات كنوني ايران : همدان، گروس، كرمانشاهان، نهاوند، ملاير، تويسركان، خمسه، قزوين، عراق بالاخص «سلطان آباد»، ولايات ثلاثه (گلپايگان و كمره و خوانسار)، ري، اصفهان، يزد جز ماد بزرگ به شمار مي آمدند. مهرداد اول نخستين شاه اشكاني بود كه مانند هخامنشي ها لقب شاهنشاهي را در اختيار كرد و بعد از او تا مدتي شاهان اشكاني از استعمال اين عنوان خودداري داشتند (گوت شميد، تاريخ ايران الخ، صفحه53، طبع 1888).

 

خصال مهرداد اول

صفات اين شاه از كارهايش هويدا است : او پادشاهي بود شجاع و جنگي، عاقل، معتدل و موقع شناس. بهتر است بگذاريم ديودور در اين باب حرف بزند. مورخ مذكور گويد (قطعه اي از كتاب 33) : ارشك شاه (مقصود مهرداد اول است) از جهت رحم و انسانيتش مورد عنايات اقبال گرديد و دولت خود را توسعه داد. او حدود دولتش را به هند رسانيد و بر ممالكي سلطنت كرد كه وقتي تابع پروس بودند. با وجود اينكه به اقتداراتي بزرگ رسيد برخلاف غالب پادشاهان نه پرورده ناز و نعمت بود، نه عشرت پرست و نه گستاخ. به قدري كه در ميدان جنگ در مقابل دشمنانش شجاع بود همان قدر نسبت به تبعه اش ملايمت نشان مي داد. بالاخره پس از اينكه مردماني زياد تابع خود گردانيد بهترين ترتيباتي را كه شايان رعايت و حفظ و حراست مي دانست به آنها آموخت. گوت شميد گويد (تاريخ ايران، صفحه 54) اهميتي كه به او داده مي شد به همان اندازه بود كه به موسس سلسله پارت داده مي شد؛ در صورتي كه اهميت او به درجات زيادتر است زيرا مهرداد از دولت كوچكي دولتي بي اندازه مهم درست كرد. مهرداد مردي بود عادل، خوش خلق، شجاع. علاوه بر اين نيز مقنن بزرگي بود و علت اين است كه او هر تشكيلات خوبي كه از قفقاز تا فرات مي ديد عين آنرا براي پارتي ها ايجاد مي كرد. بعد گوت شميد از تقسيمات دولت مهرداد حرف مي زند كه چون جايش در اين كتاب در قسمت تمدني است بدانجا محول مي داريم.

 


طرز حكومت اشكاني

عبارت آخري ديودور مي رساند كه مهرداد اول نه فقط به كشورگشايي پرداخته بل در داخله دولت پارت اصلاحاتي كرده. اگرچه در قسمت تمدني اين كتاب مشروحاً از اوضاع دولت پارت و تشكيلات  آن صحبت خواهيم داشت ولي بي موقع نيست كه هم از اينجا بدانيم طرز حكومت پارتي ها چه بود. در اين ترديدي نيست كه از ابتداي تاسيس دولت پارت در زمان اشك اول (ارشك) ترتيباتي اين شاه براي مملكت خود استوار داشته بود و اگر هم تصور كنيم كه او بي اينكه مجالي براي اين كار به دست آورده باشد كشته شده در زمان تيرداد مي بايست اين كار مهم انجام شده باشد. به هر حال چه اين كار واقعاً‌ انجام شده و چه نشده باشد در زمان مهرداد اول دولت پارت مي بايست داراي  تشكيلاتي گردد، چه  كشورگشايي هاي اين شاه دولتي را كه حدودش از شهر روي تا هريرود بود به دولتي مبدل ساخت كه از هند و كوشان تا بابل امتداد مي يافت.  بنابراين مهرداد براي اداره كرددن چنين دولتي وسيع مي بايست تجديد نظر در ترتيبات دولت خود كند و تشكيلات نويني كه با اوضاع تازه موافقت مي كرد براي تبعه خود مقرر دارد. در اين مسئله ترديدي نيست كه خواه اشك اول رئيس طايفه اَپارني بوده خواه به قول بعضي، شخصي كه از باختر به پارت آمده بود به هر حال رئيس طايفه اَپارني بوده خواه به قول بعضي، شخصي كه از باختر به پارت آمده بود به هر حال رئيس مردمي بوده كه خودشان را كما بيش رفيق او مي دانستند و در خوش و محن شريك يكديگر بودند. در اين موارد چنانكه كراراً در تاريخ ديده مي شود حكومت رئيس بر مرئوس محدود است و پادشاه داراي حكومت مطلقه نيست. توصيفي را كه كزنفون از حكومت ساده و محدود پارس در زمان كبوجيه پدر كوروش بزرگ مي كند به خاطر مي آ‌وريم.

اين نظر را اطلاعات نويسندگان عهد باستان نيز مي رساند. چنانكه استرابون از قول پسيدونيوس مي گويد (كتاب 11، فصل9، بند 3) : حكومت شاه پارت محدود بود. شاه در امور هميشه با دو مجلس مشورت مي كرد و انتخاب اعضاي مجلسين با او نبود بل آنها بر حسب نسب و مقام عضويت دو مجلس مزبور را مي يافتند. يكي از دو مجلس تركيب مي يافت از اعضاي خانواده سلطنت كه به حد رشد رسيده بودند و ديگري عبارت بود از مجلس سالخوردگان كه اعضاي آن سران روحاني و غير روحاني ملت بودند (نويسندگان رومي اين مجلس را سِنا ناميده اند). هر دو مجلس وقتي كه به هم مي پيوست به مغستان موسوم مي گشت، در آن اعضاي روحاني و غيرروحاني هر دو عضويت داشتند و اعضاي غير روحاني اش به طوري كه مي فهميم بيشتر بوده (به نظر مولف مغستان تصحيفي است كه نويسندگان خارجه كرده اند. مغستان مُهستان بوده و اين كلمه از مِه آمده كه به معني بزرگ است. پس مغستان به معني مجلس مغ ها نيست چنانكه بعضي تصور كرده اند؛ بل به معني مجلس بزرگان است. بهترين دليل اين معني آنكه اين مجلس فقط از مغ ها تشكيل نمي يافت؛ بعكس اعضاي غيرروحاني اش بيشتر بود).

شاه را هر دو مجلس از خانواده اشكانيان انتخاب مي كردند و اين انتخاب در صورتي لازم مي آمد كه شاه جانشيني از اولاد خود نداشت تا دولت را اداره كند يا داشت ولي از جهتي لايق سلطنت نبود و الا بعد از پدر پسر به تخت مي نشست. شرح ساير ترتيبات و تشكيلات دولت پارت را به جاي خود كه قسمتي تمدني است محول مي داريم. مقصود ما از مختصر مذكور فقط اين بود كه در طرز حكومت بين دولت پارت از يك طرف و ماد و پارس از طرف ديگر در زمان هاي تاريخي تفاوتي هست و اين تفاوت را بايد از همين جا در نظر گرفت. حكومت در دولت اولي محدود بود و در دولتهاي دومي و سومي وارسته و مطلق.


 

منابع

 

(گوت شميد، تاريخ ايران الخ، صفحه53، طبع 1888).

 



[1] -Elymais                          2- Tabae

1- Lysias

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه میرزاکوچک خان

بازديد: 513

 

 ميرزا كه بود:

اسمش شيخ يونس, پدرش در استادسرا بود اما اصلا اهل زيده بود و بزرگ شده رشت بود. ميرزا در مدرسه حاج حسن صالح آباد و مدرسه جامع راسته زرگرها و در مدرسه محموديه تهران درس خواند. علي التحقيق ميرزا صرفل را به پايان رسانيد. انقدر خوش استعداد بود كه در مسير اجتهاد افتاد.

ميرزا و كلمات ضد و نقيض:

ميرزا كوچك يك مجاهدا و يك فرد مومن و آزاده بود كه در راه آزادي مي جنگيد و مي گويد او يك مبلغ آزادي بود و هميشه از حق و عدالت و حقوق انسانها دفاع مي كرد. ژنرال دنسترويل از انگلستان آمده بود ماموريت داشت از همدان, تهران ـ قزوين سايه وار ميرزا را تعقيب مي كرد. كتابي دارد به نام خاطرات نسترويل يا سركوبگر جنگل. در اين كتاب درباره ميرزا مي نويسد:

((ميرزا كوچك انقلابي معروف يك ايده آليست با شرف و منصفي بود)). در جاي ديگر مي گويد ميرزا كوچك از وطن پرستان بود و امثال ميرزا كوچك در ايران كمياب و يا خيلي نادر بودند.

 

 چرا انقلاب كرد :

انگيزه انقلاب جنگل چه بود: يقيناً شما شخصيتها كه در اينجا جمعيد مي دانيد ميرزا در سال 1914 ميلادي قيام كرد. شما مي دانيد در سال 1914 ميلادي دو سال از جنگ بين المللي عالم مي گذشت و مي دانيد ايران هم اعلان جنگ نكرده بود با دنيا ولي عثمانيها, آلمانيها, انگليسيها و روسها ديدند كه برنده در اين جنگ بين المللي آن كسي است كه ايران را به عنوان پل داشته باشد. انگليسيها و روسها مي خواستند در مسئله ايران سر آلمانيها, سر عثمانيها را كلاه بگذارند.

در سال 1907 م كشور تزار با كشور سلطنتي انگلستان يك عهدنامه محرمانه بسته بودند. آن عهدنامه محرمانه اين بود كه ايران را دو قسمت كنند. شمال و جنوب. شمال مال روسها و جنوب مال انگليسيها. همين كه شهريور بيست تشخيص دادند ايران پل پيروزي است كه اگر ايران نباشد روسها شكست مي خورند و آلمانيها لنينگراد و استالينگرادا را مي گيرند و تا پشت مسكو خواهند رفت از اين عهدنامه هيچكس اطلاع نداشت وقتي كه تروتسكي در سال 1917 م يك اعلاميه از باكو داد مثل بمب صدا خورد. تروتسكي در سال 1917 م كه انقلاب شورويها بر عليه تزارها و انقلاب كمونيستيشان جان گرفت اعلام كرد قرارداد 1917 را زير پا گذاشته و هيچكس حق تعرض به ايران را ندارد. تازه متن اين عهدنامه بيرون آمد. فهميدند كه پشت پرده بين تزار و انگليس تقسيم ايران بوده.

 

وقتي كه ميرزا ديد عثمانيها, آلمانيها انگليسيها و روسها آمدند به طرف ايران عثمانيها قسمت آذربايجان را داشتند. آلمانيها در طرف همدان بودند و انگليسيها خودشان را رسانده بودند از طرف جنوب به گيلان و قزوين و روسها هم در بندر انزلي بودند.

غيرت مردانگي ميرزا, شجاعت ميرزا, حب وطن ميرزا, شرافت ميرزا اجازه نداد كه ميرزا ساكت بشود. چون روسها از ميرزا را شناسائي كرده بودند اينها در انقلاب مشروطيت از ميرزا سخت عصباني بودند و پنج سال ميرزا را به تهران تبعيد كرده بودند.

ميرزا از فرصت جنگ بين المللي خودش را به رشت ميرساند و در رشت پنهان مي شود. اول كسي كه از ورود ميرزا آگاه مي شود مرحوم آسيد محمود روحاني بود كه از علماي بزرگ رشت داماد مرحوم آشيخ علي خمامي آنكسي كه گفت: به مظفر بگوئيد اينقدر پشت در من باشد تا پشت پايش علفها خشك بشود وي بجاي اينكه بديدن ميرزا برود بديدن قنسول روس رفت. گفت آمدم يك چيزي به تو بگويم اما بايد قول بدهي. گفت چه قول بدهم. گفت بايد قول بدهي بعد از شنيدن عكس العمل نشان ندهي. گفت قول مي دهم. گفت ميرزا به رشت آمده و آمده ام از تو برايش امان بگيرم كه متعرض او نشوي. كنسول روس گفت: امان مي دهم به شرطي كه اگر كوچكترين خلافي اين دفعه از او ببينم با جانش بازي مي كنم. و ميرزا به جاي اينكار به جنگل رفت جنگل را انتخاب كرد. در جنگل هم همه نوع افراد پيدا مي شد.

 

چون ايران عموماً شلوغ بود. مشهد شلوغ بود. تبريز شلوغ بود. اصفهان شلوغ بود. همه جا سخن از اتحاد اسلام بود من نمي دانم ريشه اتحاد اسلام را مي دانيد يا فقط خيال مي كنيد كه ميرزا مخترع و يا مبدع اتحاد اسلام بوده, نه در بسياري از بلاد اسلام, اتحاد اسلام بود. اتحاد اسلام جمعيتي بود كه توسط مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي و شيخ عبده تشكيل شده بود براي بيداري اسلام. براي متحد شدن مسلمين و براي اينكه مسلمين از اين فقر و مذلت بيرون بيايند.

ما آب خنك را نه به گلوي آمريكا نگذاشتيم فرو برد و نه به گلوي شوروي. انقلاب ما دنيا را طوري متحير ساخت وقتي كه امام مي گويد:

((گورباچف, كمونيست را بايد توي موزه گذاشت.))

آغاز جنگل از شوال 1332 شروع شد و تا ربيع الثاني 1340 فرو كشيد ولي ميرزا با ارتباطي كه در تهران با رجال سياسي پيدا كرده بود جنگل را انتخاب كرد. اما جنگل, كجاي جنگل؟ ديوسالار مازندراني بود, اهل كجور مازندران. ديوسالار عقيده داشت بايد از جنگلهاي كجور شروع بشود و ميرزا عقيده داشت كه بايد از جنگلهاي گيلان اين قيام شروع شود و بين اين دو اختلاف نظر افتاد ديوسالار نتوانست نقشه اش را پياده كند و ميرزا جنگل گيلان را انتخاب كرد. ميرزا وقتي كه داشت به جنگل مي رفت با اين ايدئولوژي رفت. اولين پيامي كه داد اين بود.

 

 ما قبل از هر چيز طرفدار استقلال مملكت ايرانيم. استقلالي به تمام معنا بدون اندك مداخله هيچ دولت اجنبي. اصلاحات اساسي مملكت. رفع فساد تشكيلات دولتي كه هر چه بر سر ايران آمده از فساد تشكيلات دولتي و وابستگي اينها به اجانب آمده است. ما طرفدار يگانگي عموم مسلمانانيم. اين است نظريات ما. اولين هديه اي كه در جنگل به ميرزا رسيد از طرف انورپاشا فرمانده ارتش عثماني در تبريز بود. وي 300 قبضه اسلحه به عنوان ارمغان فرستاد براي ميرزا كه بزرگترين پشتوانه را ميرزا با اين اسلحه ها بدست آورد. يك جلد قرآن.

ميرزا اولين پيامي كه در جنگل دريافت كرد, از انگليسي ها بود كه ماژور دنسترويل ژنرال انگليسي برايش فرستاد, كه اگر ميرزا كاري در گيلان به ما نداشته باشد ما آماده ايم جنگل, حكومت جنگل و فرمانروايي ميرزا را در جنگل به رسميت بشناسيم ولي يك شرط دارد. بايد ميرزا دوستي خود و وفاداري اش را با دولت بريتانيا اعلام كند. ميرزا وقتي با دوستانش اين مطلب را مطرح مي كند دوستانش دو جبهه مي شوند. عده اي مي گويند روز نياز ماست ما به حمايت انگلستان نياز داريم ما مي خواهيم انگلستان يار ما باشد.

به امام گفتند: اماما, همه پلها را نبر, با همه سر جنگ نداشته باش او مي فرمود: روس بدتر از امريكا, امريكا بدتر از روس. اسرائيل بدتر از همه گفتند انگليسيها چطور, مي گفتند با يكي بساز با يكي خوش و بش كن.


 

مبرزا و عقايد مذهبي او :

رضاخان و پسرش سعي داشتند در افكار عمومي عنوان كنند ميرزا طرفدار چپي ها است. و مي خواسته به زيارت لنين برود, مي خواستند در افكار عمومي مردم از ميرزا يك چهره ضد دين بسازند.

از ميرزا در سخت ترين شرايط واجباتش از نماز و روزه ترك نمي شد و حتي ادعيه بين نمازها را ترك نمي كرد. ميرزا اين آيات را هميشه زير لب در راه بيراه,. جلسه, نشسته بود اين آيات زير زبان ميرزا بود.

قل اللهم مالك الملك توتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تغز من تشاء و تذل من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شيئي قدير (آيه 26 سوره آل عمران)

و ديگر آن آيه را زياد مي خواند. من يتوكل علي الله فهو حسبه ... (آيه 3 سوره طلاق) (هر كه بر خدا توكل كند خدا او را كفايت خواهد كرد).

و نيز اين آيه را ميرزا زياد در هر راه, سواره و پياده با خود زمزمه مي كرد.

ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا ...

در تاريخ 31 ارديبهشت 1299 پس از انقلاب كبير در شوروي (1917 م) را سكولينكف فرمانده ارتش نيروي دريائي ارتش با ميرزا ملاقات كرد.

 

درضمن ملاقاتش در لفافه به ميرزا فهماند كه اگر حكومت لنينيسم را پذيرا باشي تحت عناوين مايي. اگر در جنگل كمونيسم را تزريق كني و اگر جنگل را بطرف ما بكشاني ما تو را تائيد مي كنيم ما الان حاضريم با شما معاده اي ببنديم و من ماموريت دارم و اختيار حق معاهده بستن با شما را دارم. اولين جمله اي كه ميرزا به آقاي راسكولينكف گفت اين بود. بايد از تبليغات مسلكي كمونيستي در گيلان جلوگيري شود. اين خيلي قدرت مي خواهد خيلي نيرو مي خواهد. آدمي كه امروز نياز دارد. انگليسيها تحت فشارش قرار داده اند دنيا تحت فشارش قرار داده, مي گفت: پذيرفتن كمونيسم يعني شكست انقلاب اسلام

ميرزا گفت من قراردادي مي نويسم باين ترتيب, خلاصه مي گويم:

1-    عدم اجراي اصول كمونيسم و مصادره اموال و املاك مردم

2-    ممنوع بودن تبليغات كمونيستي

3-    تاسيس حكومت جمهوري انقلابي

4-    تاسيس مجلس مبعوثان

5-    هيچ حكومتي حق ورود به گيلان بدون اجازه ما را ندارد.

6-    سپردن مقدورات و زندگي مردم به خود مردم

ميرزا پس از آنكه به جنگل مي رود اولين اعلاميه اي كه مي دهد مي گويد ((هوالحق))

مرحوم طبرسي در كتاب مجمع البيان در تفسير سوره قل هوالله احمد مي نويسد:

 

حضرت علي (ع) عرض كرد يا رسول الله من ديشب خواب پيرمردي را ديدم به من گفت: فردا كه به ميدان ميروي بگو ((يا هو)) ((يا من هو)) ((يا من ليس الا هو)) پيامبر يك نگاهي كرد و فرمود: يا علي آن خير بود اسم مخصوص خدا را بتو آموخت آن اسمي كه مطلق است همه اسماء مقيدند آن اسمي كه قيد نمي پذيرد. آن اسم خالص خداست ((هوالحق)) ((هوالله)) اسمي كه در آخر سوره حجر است با كلمه هو امده است.

عظمت خانم مي شنود كه ميرزا دارد به طرف او مي آيد. شصت نفر را براي ياري و آوردن ميرزا مي فرستد كه ميرزا را از گدوك بگذرانند. بين راه خلخال يك كوهي است كه حتي در تابستان هم برف دارد. همانجائي كه منافقين رفته بودند پناهنده شده بودند تا به گيلان ضربه بزنند. در همين وقت سردار سپه پيغام مي دهد براي امير مقتدر ضرغام السلطنه از تالش كه ميرزا از چنگ ما گريخته است و شنيديم كه به طرف خلخال دارد مي آيد راه را بر او ببند او با سيصد نفر مي رود دنبال ميرزا ـ تا خانقاه كه يكي از روستاهاي ماسال است مي رود كرم نام كرد كه از خلخال داشت مي آمد ديد چيزي توي برف دارد دست و پا مي زند اول خيال كرد حيواني است كه گرفتار برف شده است خودش را به اين موجود رسانيد دو تا مرد ريشو ديد يكنگاهي كرد ميرزا را شناخت . ديد ميرزا رمق ندارد. نفسش را در نفس گائوك آلماني انداخت هر چه سعي كرد كه به او جاني بدهد نتوانست

 

 

آمد به خانقاه و گفت: من دو مرد را ديدم توي برف مرده بودند و فكر مي كنم يكي ميرزا است.

سالار شجاع برادر نصرت الله خان امير مقتدر طالش, ميرزا را به خانقاه آورد. اينجا به مشهدي رضاي اسكستاني دستور داد سر ميرزا را كه مرده بود ببرند. پيش خودشان فكر مي كردند ميرزا رختي, پولي, طلائي دارد. مثل اعليحضرت همايوني آريامهر كه مي رود بيست و پنج ميليارد دلار پول با خودش مي برد. وقتي جيبش را نگاه كردند. ديدند يك قرآن پول توي جيبش هست و يك مهر كه نوشته السجع ميرزا. سر را آوردند به رشت. در نفت انبار. همين نفت انباري كه الان نيروي دريائي است حدود چهار پنج روز سر را آنجا آويزان كردند كه مردم بيايند تماشا بكنند هر كه آمد نفرين كرد.

سر را دادند به خالوقربان .خالو قرباني كه موزرش را باز كرد و به سردار سپه داد. و سردار سپه درجه سرهنگي به او داد. ولي سر انجام با بدبختي و فلاكت مرد. او را ترور كردند. سر ميرزا را در تهران به سردار سپه دادند. او تلفن كرد سر را در حسن آباد تهران دفن كردند. حسن اباد جايي است كه الان آتش نشاني است. بعدها مرحوم مشهدي كاس آقاي خياط عموي مرحوم حسام شبانه سر را مي دزدد و از آنجا مي آورد در همين جا كه حالا دفن است, دفن مي كند. در شهريور 1320 بدن ميرزا و استخوانش را از خانقاه برمي دارند و به سرش ملحق مي كنند.


 

منابع:

سخرانيهاي اجلاسيه كنگره بزرگداشت روحاني مجاهد ميرزا كوچك جنگلي خرسندي- مبتكر، انتشارات لادن، چاپ 1369

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 17:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق در مورد زندگي نامه نادرشاه

بازديد: 407

 

 مختصري از زندگي نادر

       نادر موسس سلسله افشاريه در محرم 1100 هجري در دستگرد (از توابع درگز خراسان) متولد شد. ظاهراً طايفه افشار (اوشار) از اقوام ترك صحرانشين بودند. معروف است كه اين طايفه از بيم حمله مغول، تركستان را ترك كرده در آذربايجان استقرار يافتند.

       شاه اسماعيل صفوي شعبه اي از اين قوم را به خراسان شمالي كوچاند و در نواحي ابيورد ساكن كرد تا سدي در برابر حملات ديگر چادر نشينان به شهرهاي آباد خراسان باشند. قشلاق افشارها در حوالي دستگرد و درگز بود.

       نادر به شعبه « قرقلو» (قرخلو) طايفه افشار انتساب داشت. در خانواده اي فقير و گمنام پرورش يافت.

       وي در ايام جواني طي منازعاتي كه با تركمنان و كردان نواحي قوچان ، ازبكان، تاتارهاي مرو و جنگاوران هم قبيله خود كرد به دلاوري و بهادري معروف شد. ياران او از ايل افشار و كردان درگز و ابيورد بودند كه با او خويشي داشتند. از طايفه جلاير هم سيصد چهارصد نفر به سركردگي «طهاماسب قلي وكيل» با نادر همراهي كردند.

       نادر در آغاز به طهماسب ثاني كه در پي تسلط افاغنه بر ايران در صدد احياي سلطنت رفته بود، پيوست. اما از همان آغاز ، اختلافات و درگيريهاي بين او و شاهزاده جوان صفوي رخ داد كه سر انجام منجر به خلع طهماسب ثاني شد.

       نادر در اين روزها خود را سر گرم تسخير نواحي شرقي ايران و جنگ با افغانان ابدالي كرد و حوزه فعاليتهاي رزمي خود را به آزاد سازي نواحي ساحلي بحر خزر و بيرون راندن قواي اشغالگر معطوف ساخت.

       نبرد سرنوشت ساز نادر با اشرف افغان كه به دنبال محمود افغان خود را پادشاه ايران خوانده بود، در 6 ربيع الاول 1142 هجري در كنار رودخانه «مهماندوست» دامغان رخ داد كه به هزيمت سپاه افغان و پيروزي لشگريان ايران انجاميد. غلبه دوباره نادر بر سپاه اشرف افغان در كنار دهكده «مورچه خورت» اصفهان در 20 ربيع الثاني 1142 هجري اتفاق افتاد و با آزاد سازي پايتخت صفويان به حكومت افغانها پايان داده شد. اما بقاياي سپاه افغان بعد از كشتارهاي فراوان در اصفهان و شيراز هنگام فرار به سوي بلوچستان هلاك شدند و سر اشرف افغان نيز به علامت پيروزي قطعي براي نادر فرستاده شد.از اين زمان به بعد نادر در صدد قلع و قمع سركشان محلي و بيرون راندن سپاهيان عثماني از نواحي شهرهاي غربي و شمال غربي ايران بر آمد.

       اقدام ناشيانه شاه طهماسب ثاني در حمله به عثمانيها در جمادي الثاني 1143 هجري و شكست وي در همدان و تن دادن به عقد قرار دادي نابرابر، بهترين بهانه را براي خلع شاه طهماسب صفوي از سلطنت و باز شدن ميدان براي دستيابي نادر به حكومت را بوجود آورد. هر چند نادر به تيز هوشي يكي از فرزندان كوچك شاه طهماسب ثاني را به نام عباس ثالث به جانشيني برگزيد و خود را پيشكار وي معرفي كرد، در واقع اين آغاز به دست گيري سلطنت توسط نادر بود.

       بعد از اين فراز و نشيبهاي سياسي، نادر مجدداً با جنگ عثمانيها را دنبال كرد تا محاصره بغداد پيش رفت، در ضمن به زيارت عتبات عاليات پرداخت. نادر در روز 14 ذيقعده 1146 هجري خبر ولادت نوه خود شاهرخ فرزند رضا قلي ميرزا (از خواهر شاه طهماسب ثاني) را شنيد. وجود اين طفل موجب انتقال «مشروع» سلطنت از خانواده صفري به دودمان افشاري مي شد.

       به موازات فتوحات نادر در نواحي قفقاز (حمله به داغستان، محاصره تفليس، فتح گنجه ، و ايروان) وي مهياي برگزاري «شوراي مغان» شد. در 8 رمضان 1148 هجري در جمعي عظيم از بزرگان و اعان و حكام نواحي مختلف ايران كه در دشت معان گرد آمده بودند و با قيد شرايطي چند ، رسماً خود را پادشاه ايران خواند و به نام خويش سكه زد.

       در اين مرحله از زندگاني جهانگشاي خراساني اقداماتي چون لشگر كشي به قندهار براي جلوگيري از فتنه طايفه غلزائي افغان، حمله به هندوستان و فتح دهلي ، و يورش به بخارا و تصرف خوارزم ديده مي شود.

       اين لشگر كشي ها گر چه بافتح و پيروزي هم همراه بود، ولي در عين حال نسبت فشار و ستم مالياتي بر ملت ايران گرديد.

       حادثه اي كه بعدها تاثير سوئي بر حكومت خاندان نادر گذارد در 28 صفر 1154 هجري اتفاق افتاد. در اين روز نادر حوادثي چند از جمله تير اندازي و زخمي شدن وي در مازندران موجبات دگرگوني در احوال و شخصيت نادر شد و در نواحي مازندران به يك سلسله اعمال خشونت منجر گرديد و به فرمان وي فرزند ارشدش رضاقلي را كور كرد.

       لشگر كشي مجدد و ناموفق نادر به داغستان براي سركوبي و تسلط طوايف آن مناطق، حاصلي جز زيانهاي جاني و مالي نداشت.

       در روابط با عثماني علاوه بر سعي در بازپس گيري نواحي متصرفي خاك ايران، نادر هماره كوشش مي كرد تا روابط حسنه اي از لحاظ مذهبي نيز ميان دو كشور شيعي مذهب ايران و سني مذهب عثماني به وجود آورد كه اين امر با سر سختي طرف مقابل به جائي نمي رسيد.

       اين برخوردها باعث فشار نظامي نادر به عثماني و تصرف نواحي مختلف عراق و تشكيل انجمن ديني شد، اما بروز شورشهاي داخلي در شروان، فارس، و گرگان توجه نادر را از حل مسائل مذهبي منحرف كرده وي را وادار به بازگشت به ايران كرد.

       در آخرين سالهاي زندگاني نادر تغيير احوال و اخلاق و سخت گيريهاي شديد وي و حاكمانش ، عامل وقوع طغيان هائي در ايالات شد كه در اين ميان شورش «عليقلي ميرزا» برادرزاده نادر و حاكم سيستان ، خطري جدي براي حكومت به وجود آورد.

       نادر كه 2 جمادي الثاني 1160 هجري براي سركوبي شورش كردها، خيمه و خرگاه خود را در «فتح آباد» نزديك قوچان بر افراشته بود، به تحريك عليقلي ميرزا   «برادرزاده اش» و به همدستي چند تن از امراي درباري به قتل رسيد.

       به دنبال اين واقعه و در اوج هرج و مرجي كه همه جا را فرا گرفته بود، سران افشاريه عليقلي ميرزا را به نام «عليشاه» و لقب «عادلشاه» به سلطنت نشاندند.

       تمام پسران نادر به هلاكت رسيدند و فقط نوه او «شاهرخ» كه 14 سال داشت در مشهد محبوس شد.

       در نيمه دوم قرن هيجدهم ويراني واحدهاي توليد كشاورزي در ايران آغاز گرديد و سبب زوال عمومي اقتصاد كشور شد و اين امر نيز تضادهاي طبقاتي و همچنين تضادهاي دروني طبقه فئودال را تشديد كرد.        قيام سال 1709 قبيله افغان قلجي (قلزايي) عليه حكومت فرمانروايان صفوي با پيروزي قيام كنندگان پايان پذيرفت.

       سران قبايل افغان با استفاده از زوال دولت صفوي ، در سال 1721 به ايران لشگر كشيدند. در سال 1722 اصفهان گرفته شد و شاه سلطان حسين صفوي تاج خود را به مير محمود داد. در همين موقع تركيه ايالات كنار مرزي دولت از هم پاشيده صفوري را تصرف كرد. سلطه استيلاگران افغان و ترك ، ويراني نيروهاي توليدي كشور را به دنبال خود داشت. بهره كشي وحشيانه مالياتي، غارت مستقيم، استداد خشن و پيگرد مذهبي، جنبش وسيع آزادي بخش توده هاي مردم را عليه يوغ بيگانگان به اوج رسانيد.

       نادرقلي افشار، سركرده يك دسته از فئودالهاي خراسان، كه اوضاع پيش آمده را به درستي ارزيابي مي كرد، به اردوگاه طهماسب پسرشاه سلطان حسين كه از اصفهان به استر آباد گريخته بود رفت. او پس از متحد كردن قبايل جنگجوي خراسان و مطيع كردن آنها ، به جنگ با افغانان پرداخت و در سال 1730 بود كه آنها را از ايران       بيرون راند. عمليات نظامي نادر عليه تركان نيز بسيار موفقيت آميز بود: او در سال 1731 ، كرمانشاهان ، همدان و تبريز را ديگر اشغال كرده بود. با وجود اين ، بدون جنبش هاي آزادي بخش و حمايت توده هاي وسيع مردم ايران، نادر قادر نبود در مبارزه با اشغالگران، پيروز گردد.

       بدون شك، نادر از همان ابتداي فعاليتهاي سياسي خويش، هدفهاي آزمندانه داشت. با وجود اين، مسأله بيرون راندن استيلاگران اجنبي به خودي خود سبب افزايش اعتبار و نفوذ او در ميان محافل مختلف مردم گرديد و اين امر در سال 1736 موجب «انتخاب» او براي شاهي ايران شد.

فئودالها به دوعلت از نادر حمايت مي كردند:

       يكي اينكه : آنها با رام كردن توده هاي مردم كه در زمان جنگهاي آزادي بخش عليه افغانان و تركان فعاليت زيادر از خود نشان داده و فئودالها را متوجه خطري جدي ساخته بودند، سخت علاقه داشتند.

       طبقه فئو دال ، براي سركوبي كشاورزاني كه عليه ستم مالياتي قيام كرده بودند و نيز براي تعدي به آنها ، به دستگاه جبر و فشار نيرومندي احتياج داشت.

       ديگر اينكه : در شرايط ركود اقتصادي و خانه خرابي و عدم قدرت پرداخت توليد كنندگان مستقيم ، جنگ با ساير خلق ها و كشورها و غارت آنها براي طبقه فئودال ،‌ مهمترين منبع درآمد بود. الهام بخش و سازمان دهنده اين جنگ هاي استيلا گرانه نيز نادر بود.

       تاريخ نگاران درباري انگيزه هاي واقعي لشگر كشي هاي نظامي را پرده پوشي   كرده اند. مثلاً ، آنها لشگر كشي به هندوستان را به عنوان انتقام نادر از مغول كبير به خاطر پذيرش فراريان ايران نمودار ساخته اند. در صورتي كه ، خود نادر هدف هاي غارتگرانه لشگر كشيهاي خود را ، خيلي آشكارا و بي پرده فاش مي ساخته. مثلاً او در يكي از گفتگوهايش با سركرده هاي نامي چنين گفته : « بايد كشوري پيدا كرد كه براي ما فايده داشته باشد» .

       برخي لشگر كشيهاي استيلاگرانه نادر موفقيت آميز بود. مثلاً ، قشون او در هندوستان و آسياي ميانه فاح گرديد.

       پيروزيهاي نادر آنقدرها قابليت نظامي او را نشان نمي داد كه ضعف دشمن او را.

       هندوستان در سالهاي قبل از جنگ دچار زوال اقتصادي و سياسي بود، بخارا و خوارزم نيز كه از خان نشين هاي مستقل فئودالي تشكيل مي شدند، به وسيله جدالهاي دائمي ويران شده بودند. در جنگ با دشمنان نيرومندتر نيز ، نادر دچار شكست شد (مثلاً لشگر كشي به داغستان و جنگ با تركيه در سالهاي 1746 ـ 1743 )

       نادر در نتيجه كشور گشاييهاي خويش (به ويژه لشگر كشي به هندوستان) ثروت كلاني به چنگ آورد. او اين ثروت ها را در خزاين قلعه كلات متمركز نمود و از آنها ديناري هم خرج نمي كرد. براي را انتداختن جنگ، نگهداري قشون و دستگاه اداري دولت نيز پول زيادي لازم بود كه او سعي مي كرد اين مبلغ را با تشديد بهره كشي از مردم ماليات دهنده ايران تأمين كند.

       توده هاي مردم در دوره مورد پژوهش ما ، مانند گذشته ، بي حقوق بودند. آ“ها كه وابسته به محل پرداخت ماليات و احراي وظيفه بودند، نمي توانستند آزادانه سكونتگاه يا چادرگاه خود را ترك كنند و در عين حال غالباً به فرمان شاه ، به ايالات مختلف كشور كوچانده مي شدند.

       حكومت شاه به تقويت واحدهاي توليد كشاورزان و افزايش بازده آن علاقه اي نشان نمي داد. تدابير گوناگوني كه براي ترميم آبياري و كشت زمينهاي رها شده انجام مي گرفت بسيار محدود بود و هدفهاي سياسي و نظامي ـ استراتژيكي  داشت. مثلاً مرو  پايگاه نظامي حمله به خيوه و بخارا ، به ناحيه زراعتي ثروتمندي تبديل گرديد.

       نگاهداري دستگاه دولت و به ويژه قشوني پر عده با تمام سنگيني خود بر روي شانه هاي مردم ماليات دهنده ايران فشار وارد مي ساخت. سنگين ترين كار براي آنها تهيه آذوقه ، علوفه ، لباس يك شكل و مهمات براي قشون بود. ضمناً ، اين نوع مالياتها بارها تا چندين برابر افزايش يافت . گذشته از مالياتها مقرر ، مالياتهاي غير منتظره اي نيز به نفع سپاه تعيين مي گرديد.

       او براي اجراي لشگر كشيهاي استيلاگرانه ، پرداخت حقوق به سربازان و صاحب منصبان ، به مبالغ كلان پولي احتياج داشت. به منظور تامين اين مبالغ ، بخشي از          بره ـ مالياتي كه قبلاً به صورت محصول گرفته مي شد، به فرمان نادر به ماليات پولي تبديل گرديد.

       يكي از دانشمندان مي گويد : « تبديل بهره كالايي به بره پولي باعث گسترش بيشتر بازرگاني و صنايع شهري و بطور كلي سبب توسعه توليد كالا و همراه با آن گردش پول مي گردد » . در شرايطي كه توسعه روابط كالايي ـ پولي كم است و كشاورزان در وضعيت بدي قرار دارند، چنين تدابيري منجر به خانه خرابي آنها مي شود.

       گذشته از تهيه مايحتاج براي قشون و پرداخت جريمه هاي پولي ، رعايا وايليات مجبور بودند ماليات بر در آمد، ماليات سرانه ، عوارض ديگري كه طبق معمول گرفته مي شد و نيز مبالغي به ماموران دستگاه اداري دولت بپردازند و «وظايف» گوناگوني هم انجام دهند.

       چنانكه ما دريافته ايم ، ويژگي اساسي اين دوره ، جلب وسيع رعايا به خدمت نظامي بود ( چيزي كه در زمان صفويان به چشم نمي خورد )‌ . در نتيجه اين كار ، عده زيادي كشاورز از كار توليدي جدا شدند .

       يكي از اسناد مهمي كه براي بررسي سياست مالياتي نادر شاه وجود دارد، فرمان شاه در سال 1151 هجري است. اين فرمان درباره گرفتن برخي مالياتها از بخشي از مردم كشور براي مدت سه سال است. بر مبناي اين فرمان و اطلاعاتي كه در منابع آمده، مي توان مالياتها و «وظايف» اساسي را كه در دولت نادرشاه وجود داشته معلوم كرد و اصطلاحات مربوط به آن را به طور دقيق مشخص ساخت. همچنين مي توان برخي مالياتها و «وظايفي» را كه قبلاً در منابع نامي از آنها نبود، مشخص ساخت.

       بررسي متن فرمان ياد شده ما را بر آن مي دارد كه خبر موجود در كتابها را در مورد اينكه نادرشاه همه مردم كشور را براي سه سال از تمام مالياتها معاف كرده رد كنيم. طبق اين فرمان، بسياري از مالياتها و وظايف ، از جمله كمرشكن ترين آنها رساندن مايحتاج براي قشون براي مردم لغونگرديد. رعاياي كه در زمينه هاي خالصه و تيول   مي نشستند از پرداخت ماليات معاف نشدند. ازقرار معلوم ، اين زمينها بخش اعظم زمينهاي كشور را تشكيل مي داده.

       گذشته از اين، از مطالبي كه در منابع آمده روشن مي شود كه حتي تخفيف هايي كه فرمان از آنها نام برده ، در عمل رعايت نشده ، تازه در برخي ايالات ميزان مالياتها تا چندين برابر نيز افزايش يافته.

       مردم براي پرداخت مالياتهاي زياد شده، مجبور بودند كه نه تنها تمام محصول اضافي ، بلكه مقدار زيادي از محصول لازم خود را نيز بدهند. تمام اينها ، به ويراني واحدهاي توليدي كشاورزان كه اساس اقتصاد كشور بود منجر شد و باعث تشديد زوال عمومي اقتصادي گرديد.

       در نتيجه ويراني واحدهاي توليدي كشاورزان، صنايع دستي از مواد اوليه بازرگانان از تجارت بسياري از كالاها محروم گرديدند. به پيشه وران و بازرگانان نيز ، جريمه هاي پولي زيادي بسته شد. آنها موظف شدند كه گذشته از پرداخت اين جريمه ها، براي قشون شاه نيز ، به قيمت ارزان كالا تهيه كنند.

       شورشها و قيامهاي درون دولت نادر و همچنين جنگهاي پي در پي با كشورهاي همسايه ، امكانات بازرگاني داخلي و خارجي كشور را كاهش مي داد. زندگي در بسياري از شهرها از بين رفته بود. قيمت آذوقه جند برابر افزايش يافت و در برخي ايالات كشور گرسنگي شديدي كه همراه با بيماريهاي همه گير بود آغاز گرديد.

       براتيشف و گليتسين ، ديپلمات هاي روس مي نويسند : « خود ايران با تمام سكونتگاههايش دچار ويراني شده و به هر كجا نظر كني ، فقر ، بدبختي و ناتواني است » . « اما در مورد دولت ايران ، من در هيچ كجا ، به جز گرفتن پول براي شاه ، از طريق شكنجه هاي ظالمانه و گرسنگي چيز ديگري نمي بينم »

       طبيعي است كه ركود اقتصادي كشور در اوضاع قشون نيز منعكس گرديد ، سربازان نادرشاه ، مدتها هيچ مواجب نگرفتند و غلباً از سهم بري از غنايم جنگي نيز محروم      مي شدند و در عوض مجازات و جريمه مي گرديدند. آنها كميابي شديدي را در آذوقه  لباس يك شكل و مهمات تحمل مي كردند.

       چنين وضعي سبب بروز نارضايي در قشون مي گرديد و اين نارضايي به فرار ، شورش و پيوستن به قيام كنندگان تبديل مي شد.

       نادر در حالي كه با تمام قوا حكومت خود را تحكيم مي كرد، حقوق حكام و سركردگان نظامي محلي را محدود كرد و مقدار زمينهاي دولتي و سلطنتي را              ( به طور كلي با گرفتن زمينهاي واگذار شده به فئودالها ) افزايش داد.

       او تدابيري نيز در جهت تضعيف موقعيت افتصادي و نفوذ سياسي ماموران عالي رتبه اداري و سر كرده هاي نظامي و تقويت وابستگي آنها به مركز به كاربست و موقعيت قشر بالاي روحانيت شيعي را سخت متزلزل ساخت. گذشته از اين ، جنگهاي اشغالگرانه او كه كشاورزان را خانه خراب مي كرد، در آد فئودالها را نيز ، به نوبه خود ، كاهش مي داد. بخش قابل توجهي از طبقه حاك كه از سياسيت نادر ناراضي بودند به جناح مخالف حكومت او تبديل شدند.

       وضع واقعي كشور با ادعاي تاريخ نگاران درباري و برخي دانشمندان خارجي ، مبني بر اينكه گويا نادر ايران را « از آن موقعيت پست خود تاحد اولين دولت آسيا » ارتقا داده  به كلي تناقض داشت.

       سياست ماجراجويانه و اشغالگرانه نادر سبب تشديد بره كشي از جانب دولت ، مالياتهاي بي حساب و مصادره اموال افراد شد و اين امر نيز باعث تشديد سريع مبارزات طبقاتي گرديد . مبارزات طبقاتي مردم در فرار دسته جمعي رعايا و ايليات از سكونتگاهها و چادرگاههايشان ، خودداري از پرداخت ماليات و اجراي وظيفه و بالاخره در قيامهاي خلقي نمودار مي شد.

       مبارزه طبقاتي در دولت نادرشاه سال به سال شديدتر مي گرديد. اگر در دهه چهارم قرن هيژدهم ، بيشتر بوشهاي منفعل مبارزه يعني ترك سكونتگاه ، خودداري از پرداخت ماليات و پيوستن به آشوبهاي فئودالي در بين توده هاي مردم رواج وسيعي داشت. در عوض در دهه پنجم شكل اساسي مبارزه ، قيامهاي خلقي عليه حكومت شاه بود.

       همزمان با جنبشهاي آزادي بخش در ايالات غير ايراني ، كه در زمان صفويان نيز روي مي داد ، در دوره مورد پژوهش ما ، در نتيجه تشديد سريع بهره كشي فئودالي ، جنبشهاي خلقي در خود ايران نيز به طور وسيعي گسترده شد. در استر آباد ، مازندران ، فارس ، سواحل خليج فارس ، گيلان و سيستان قيامهايي خلقي در گرفت .

       علت اساسي و مستقيم قيامها و شورشهاي مورد پژوهش ، پيش از اينكه ظاهر شوند و دامنه اي چنين وسيع بيابند ، تشديد ستم مالياتي بود. مثلاً  ، براتيشف ، ماموو ر ثابت روس در ايران كه همزمان و شاهد تمام اين وقايع بوده ، در گزارشي كه در سال 1744 به هيئت رئيسه امور خارجه روسيه مي دهد ، بدرستي مي نويسد : « اين آشفتگي فقط ناشي از حكومت خشن و ظالمانه شاه است ، زيرا گرد آوري و غارت غير انساني و هميشگي پول و ذخاير غله ، تهيه لباس براي قشون ، مهمات ، گلوله توپ ، گاري براي حمل آذوقه و توپ و رساندن لباس و ساير كالاها و ذخاير ياد شده به اردوگاه ، براي تامين مخارج ايستگاههاي پستي و بسياري تقاضاهاي بي شمار ديگر ،  كه قاعده مشخصي هم ندارد ، چنان سبب مزاحمت و درماندگي ايرانيان شده كه آنها را به سر حد نابودي رسانيده» .

       چنانكه ياد آورد شديم ، محمد كاظم نيز شروع بسياري از قيامها را با بستن مجدد ماليات هاي كلان مربوط دانسته.

       نيروهاي اساسي قيامها را ، رعايا و ايليات تشكيل مي دادند . با وجود اين ، خواستهاي آنها تقسيم مجدد مالكيت زمين و واگذاري زمينها به كشاورزان يا برابري اجتماعي و غيره نبود.

       آنها يگانه مسبب تمام بدبختي هاي خود را نادر مي دانستند و به جاي اينكه عليه تمام نظام بره كشي فئودالهاي مختلف بپاخيزند ، فقط عليه تشديد ستم مالياتي حكومت شاه قيمام مي كردند. بدين جهت بود كه قيام كنندگان به مبارزه با نمايندگان حكومت شاه ، ماموران مالي و ماليات بگيران مي پرداختند.

       بسياري جالب است كه بيشتر قيامهاي بزرگ ، پس از اجراي ماليات بندي جديد سال 1743 آغاز شده : در عوض سالهاي 1747 ـ 1743 پيوسته قيامهايي در فارس ، خوزستان ، گيلان ، استر آباد ، مـازندران ، سيستان و سواحل خليج فراس به وقوع پيوست .

       قيامهاي خلقي سالهاي 40 ـ 30 در ايران ، داراي تمام ضعف هايي بود كه ويژه جنبشهاي كشاورزان در دوره فئوداليزم است.

       قيام كنندگان داراي هدف ، خواست و برنامه عملي كه به روشني بيان شده باشد نبودند ، قيام نيز داراي سازمان بندي ضعيف و بي تشكلي بود . حتي بين آن دسته از قيامهايي كه همزمان هم رخ مي داد ، ارتباط موثري وجود نداشت                                ( مثلاً قيام سال 1744 در فارس و استر آباد).

       البته اين موضوع تعجب آور نيست كه در شرايط پراكندگي فئودالي قطعات مختلف كشور ، قيامها نمي توانستند يكباره تمام ايران را فراگيرند.

       چنانكه يكي از دانشمندان مي گويد ، كشاورزان در دوره جنگهاي كشاورزي ، «جنبش خود را با ترس و تقبل خطر آغاز مي كردند ، بدينجهت در پيكار خويش نه تنها با اقشار محافظه كار ، بكله با تمام اقشار ديگر مخالفان نيز متحد مي شدند و سر انجام  ناگزير شكست مي خوردند » .

       اين گفته در مورد دولت نادر شاه نيز به طور كلي صدق مي كند . كشاورزان در حالي كه عليه حكومت شاه قيام مي كردند ، غالباً از فئودالها و دولت تركيه كمك         مي خواستند (مثلاً در فارس ، خوي و سلماس ) كه اين امر بدون شك ، گواهي بر ضعف و بي تشكلي قيامها بود.

       شركت نمايندگان برخي از گروههاي طبقه حاكم در قيامهاي خلقي ، مبين نارضايي آنها از سياست داخلي و خارجي نادرشان و كوشش آنها براي استفاده از قيامها به منظور بهبود وضعيت اقتصادي و نفوذ سياسي خودشان بود.

       فئودالهايي كه به قيامها جلب مي شدند ، اكثراً به قيام كنندگان خيانت مي كردند و با شاه وارد ساخت و پاخت مي شدند.

       اتحاد رعايا و ايليات با فئودالها نمي توانست طولاني و با دوام باشد، زيرا هدف هاي آنها با يكديگر تفاوت داشت. توده هاي مردم عليه تشديد ستم فئودالي قيام مي كردند و مبارزه آنها عيناً متوجه سياست ماجراجويانه نادر بود ، در صورتي كه فئو دالها از تفوق شاه ناراحت بودند و تلاش مي كردند كه سهم خود را از بره كشي مالياتي از مردم افزايش دهند.

       سازمان بندي ضعيف ، بي تشكلي و محل بودن قيامها ، نبودن رهبراني كه به طور پيگير براي منافع خلق مبارزه كنند ، تضادهاي دروني قيامها و خيانت فئودالها ، همه به كمك هم سرنوشت هر قيام را از پيش تعيين مي كرد.

       قتل و كشتار و ويراني و غارتي كه با سركوبي قيامها همراه بود ، تاثير بي اندازه بدي در وضعيت ايالات در بر گيرنده جنبشها مي گذاشت.

       سركوب كنندگان لطمات ويران كننده اي به واحدهاي توليدي كشاورزان وارد    مي ساختند ، به طوري كه اين لطمات تا سالهاي بسيار قابل مرمت نبود. با وجود چنين سركوبي هايي ،  قيامهاي ياد شده نقش تاريخي بزگي را بازي كردند ، زيرا همين قيامها بودند كه از اجراي نقشه هاي استيلاگرانه جديد جلو گرفتند و نيرهاي دولت فئودالي نادر را نابود كرده ، خود يكي از علل تلاشي آن دولت شدند.

       نادرشاه با جنگهاي استيلاگرانه اي كه در طول دهه هاي چهارم و پنجم قرن هيجدهم به راه انداخت ، توانست دولت بسيار بزرگي تشكيل دهد . ارمنستان ، گرجستان ، آذربايجان ، افغانستان ، بخشي از داغستان ، خان نشين هاي خيوه و بخارا و ايالات شمال غربي هندوستان با اعمال زور جزء اين دولت شده بودند. بخشي از زمينهاي اشغال شده به ايالات دولت نادر شاه تبديل شده بود و بخشي ديگر سرزمين هاي واسلي اين دولت بود.

       مطيع كردن جبري خلقها و كشورهاي مختلف بوسيه نادر و اتحاد آنها در چارچوبه يك دولت فئودالي ، با بهره كشي بيرحمانه و سركوبي خونين مبارات رهايي بخش و طبقاتي خلقها ارتباط داشت. تمام اينها در وضعيت نيروهاي توليدي كشورهاي تسخير شده ، تاثير بدي داشت و از پيشرفت اقتصادي و فرهنگي اين خلقها جلوگيري مي كرد.

       در دهه پنجم قرن هيجدهم ، ايالات غير ايراني دولت نادر را جنبش هاي آزادي بخشي فرا گرفت : گرجستان در عرض ده سال (1744 ـ 1735 ) عرصه قيام هاي سختي بود كه عليه شاه در مي گرفت و نتيجه آنها جلو گيري از تلاش نادر براي تبديل گرجستان به ايالات زير فرماندهي مأموران شاه بود. افغانستان نيز ميدان قيامهاي پي در پي قبايل شد. جنبش آزادي بخش كشاورزان ، اقشار زحمتكش شهري و جادرنشينان عادي بودند. در اين جنبشها فئودالها نيز (معمولاً در نقش رهبر) شركت داشتند.

       با وجود اين ، ترس از گسترش قيامهاي خلقي و وحشت (هنگام شكست قيامها) از دست دادن تمام يا قسمتي از امتيازات غالباً فئودالها را به آشتي با حكومت شاه           مي كشانيد.

       جنبش هاي آزادي بخش عليه يوغ شاه نقش مثبتي در سرنوشت تاريخي اين خلقهاي بازي كرد.

       تلاشهاي جندين ساله و نا موفق نادر براي سركوبي مبارزات رهايي بخش و جنبشهاي خلقي سبب تلاشي قشون شاه و كاهش شديد كارايي نظامي آن شد.

       نيروهاي دولت فئودالي ايران ديگر به پايان رسيده بود و سر انجام ، اين دولت در زير فشار بحران اجتماعي ـ سياسي و اقتصادي نابود شد.

       قيامهاي خلقي ايران و جنبش هاي آزادي بخش خلقهاي اسير شده و همچنين تبديل بخش بزرگي از طبقه حاكم به جناح مخالف حكومت شاه سبب منفرد شدن نادر گرديد.

       در ژوئن سال 1747 او در نتيجه توطه چند نفر از سركردگان نظامي كه زماني نسبت به او وفادار بودند به قتل رسيد. پس از مرگ نادر ، دولت او از هم پاشيده شد و دوره نفاقها و جدالها در ايران آغاز  گرديد و ، به استثناي دوره هايي كوتاه ، تا پايان قرن هيجدهم ادامه يافت.

       بدين ترتيب ، بر مبناي واقعياتي كه در اين كتاب آورده شده ، مي توان در باره سيماي غارتگرانه نه تنها سياست خارجي ، بلكه سياسيت داخلي نادر شاه نيز قضاوت كرد. سر تا سر تاريخ پيدايش، توسعه و سقوط دولت نادر مؤيد اهميت قاطع شرايط اقتصادي و نقش توده هاي مردم در تاريخ جامعه است.

 

تاريخچه آرامگاه نادر

       به استناد منابع دوره افشاريه ، نادر در زمان حيات دستور ساخت آرامگاهي را براي خود و خانواده اش داده بود كه اين امر در شهر مشهد انجام پذيرفت ، «محمد علي حزين لاهيجي» در تاريخ خود پيرامون اين موضوع مي نويسد :

       در آن شهر ] مشهد [ مقبره عاليه جهت خود عمارت نموده انجام داده بعد از اتمام بر ديوار آن بقعه اين بيت نوشته ديدند :

 

       در هيچ پرده نيست نباشد نواي تو

                                               عـالـم پــر از تــو و خاليست جاي تو

 

و چندان كه تفحص كاتب نمودند معلوم نشد. »

 

 

       صاحب «عالم آراي نادري» نيز ضمن نام بردن از اقدامات نادر ، اشاره كوتاهي به ساختمان مقبره وي دارد كه به گونه اي مختصر اينچنين نگاشته است :

       « و ديگر حسب الامر اقداس مقرر شد كه در قبله خيابان بالا در جنب عمارات چهار باغ شاهي ، مقبره اي از خشت و گل بنا نهادند و اين آثار در سنه خمس و اربعين و مايه بعدالمالف من الهجره النبويه ] سال 1145 [ به اتمام رسيد.»

       بعد از حادثه قتل نادر ، سر و تن او را به مشهد آوردند و در اين مقبره به خاك سپردند . اما در اثر مرور ايام و حوادث ديگر و نيز سست بودن بنا ، خرابيهائي در آن بروز كرد تا آنجا كه جهانگردي فرانسوي به نام «رنه دالماني» كه در سال 1907 ميلادي ديداري از شهر مشهد داشته اثري از آن آرامگاه ـ به اعتراف خودش در             سفرنامه ـ نديده است. و شايد خرابي بنا توجه او را به خود جلب نكرده باشد. اين سياح اروپايي دليل امر را خراب كردن بناي آرامگاهي توسط «آقا محمد خان قاجار» دانسته كه ظاهراً درست به نظر نمي رسد چرا كه طي سالهاي بعد همان بناي قديمي مورد مرمت و بازسازي قرار گرفت.

       ظاهراً اولين تعمير كه در بناي آرامگاه نادر صورت گرفته در سال 1296 شمسي بود در اين سال جمعي از اعضاي كميته حزب دموكرات خراسان كه علاقمند به بزرگداشت نادر بودند ، بر اثر مشاهده وضع آرامگاه كه محل گاري خانه و در شكه خانه شده بود ، دست به كار شد . با خراب كردن بنا و ساختمانهاي متصل به آن به تجديد ساختمان پرداختند. خصوصيات آرامگاهي كه در آن زمان ساخته شد و همچنين مساحت و وضع باغ نادري به قرار زير بود.

       بناي آرامگاه عبارت بود از يك ايوان در جلو و دو اتاق كوچك و راهرو در طرفين آن . محل آرامگاه در وسط ينا و دو اتاق در مسرق و دو اتاق در مغرب آن و يك اتاق نسبتاً بزرگ در پست محل آرامگاه و دو راهرو كوچك در طرفين آن.

       مساحت زير بناي آن جمعاً 545 متر مربع بود. مساحت كل زمين و باغ آرامگاه 37/15469  متر مربع مي شد. بناي مقبره وسط باغ بود . ساختمان آن 26 متر طول و 22 متر عرض و 6 متر ارتفاع از كف زمين داشت. همه بنا آجري به اتاق غربي بود . اتاق آجري كوچك با سقف شيرواني در طرفين بود و در آهني ورودي باغ در جهت جنوبي حاشيه خيابان قرار داشت. همچنين گلخانه اي به عرض 5 متر و طول 6 متر و ارتفاع 4 متر در زاويه شمال شرقي باف ساخته شده بود. آب انبار مخروبه اي در ضلع شرقي باغ قرار داشت. ديوار اطراف باغ تا ارتفاع 2/1 متر با آجر و پس از آن تا ارتفاع 75/1 متر از خشت خام ساخته شده بود. اين بنا به مرور زمان در اثر رطوبت و بي توجهي رو به ويراني گذاشت.

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 11:49 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگي نامه وان گوگ

بازديد: 471

 

زندگي نامه وان گوگ

 

پيش گفتار

بيش از هفتاد سال از مرگ و فغان وان گوگ ميگذرد اما خاطره او هنوز در ما زنده است.

«و نسان هلندي» - نامي كه خود بر خويشتن نهاده بود- كمترين قرابتي با آن ولگرد يا دهقاني كه در حالتي سرشار از جنون و جذبه دست به نقاشي مي زد، همان تصويري كه در بسياري از كتابها و فيلم ها از او به دست مي دهند، نداشت. ونسان ، مهربان ، ملايم و گشاده دست بود، از بيماري هول انگيزي كه دردي جانكاه در مغز و تنش انداخته بود و هر چند گاه او را به موجودي ديگر، به موجودي عصبي و خشن بدل مي كرد رنج مي برد. در جستجوي شخصي خود در كشف حقيقت همچنين به كند و كاو در حقيقت مردم ساده زحمتكش، مطرود تباه شده نيز مي پرداخت. دنياي او دنياي دهقانان برابانت، معدنكاران بوريناژ، سين روسي، مووه نقاش، با باتانگي سمسار، رولن نامه رسان و خواهراپي فن ، بود. بيش از همه برادر همدل و هم زبانش تئو به او نزديك بود و سهمي اساسي در كار او داشت، از لحاظ مالي او را ياري مي كرد تا به نقاشي بپردازد، تا بتواند به رغم تمام موانع و محاسبات غلط، ناكامي ها و ترديدها، رنج ها و سرخوردگي ها و سرزنش ها بكار خود ادامه مي دهد و به آنجا برسد كه فرياد برآورد:‌«بسيار خوب اين كاري است كه من نقد جان برسر آن نهاده ام و براي آن نيمي از عقلم را از دست داده‌ام ... اما تو چه مي خواهي ؟»صفحاتي كه در پي خواهد آمد حكايت مردي را بازگو مي كند كه از راه جذبه و شور، شجاعانه، و فارغ بال به جستجوي

حقيقت برآمد. و هنگامي كه قلم رو به زمين گذاشت، قلم بدست گرفت و كوشيد هر چه روشن تر درخود نظر كند و درون خويش را آشكار سازد.

براي شناختن ونسان هيچ راهي بهتر از مطالعه نامه هاي او نيست. از همين رو است كه نامه ها بافت اصلي اين تحقيق را تشكيل مي دهند، و در بسياري مواقع خود اوست كه سخن ميگويد.

راست است كه ونسان براي شناخت نهضت امپريستونيستي، يعني بزرگترين جنبش هنري عصر او ، به نقاشان پاريسي رو آورد اما از آنجا كه هرگز نمي توانست در برابر طبيعت آرام و منفعل بماند و بيش از آن كه دلبسته ضر به هاي پاره پاره رنگ و نيز فضا باشد دل مشغول طرح، رنگ، اشياي سخت و انسان هاي زنده و ملموس بود هرگز بصورت امپريسيونيستي راست آيين در نيامد. از همين روست كه ونسان وان گوگ را در قالب مبهم «پست امپريسونيسم» جاي مي دهند.

 


 

 

زوندرت سي ام مارس 1853 تا سي ام ژانويه 1869

 

 

فصلي از غم انگيزترين سرگذشت هاي تاريخ نقاشي در سي ام مارس 1853 در گروت- زوندرت در ايالت برابانت هلند، نزديك مرز بلژيك گشوده شد. در اينجا بود كه ونسان وان گوگ  چشم به جهان گشود. تئودورس پدر ونسان كشيش و كشيش زاده بود،اجداد او زاد بر زاد يا روحاني بودند(حتي يكي  از وانگوگ ها يكبار به مقام اسقفي كليساي اترخت نايل آمد) يا زرگر و تاجر. مادرش آناكورنليا كاربنتوس كه سه سال بزرگتر از پدر ونسان بود دختر يك صحاف دادگاه اهل لاهه بود. زندگي زناشويي اين دو راحت و بي دغدغه مي گذشت.

با اين همه آغاز زناشوئي با بدبياري توأم بود؛ نخستين فرزند شش هفته پس از تولد مرد. خوشبختانه يك سال بعد از آن روز همسر كشيش پسر دومي را باردار شد كه نام فرزند  اول را بر او نهادند.

تئو پسر ديگر خانواده، برادر محبوب و نيز حامي و راهنماي ونسان در اول مه 1875 تولد يافت، سپس خانواده داراي چهار فرزند ديگر شد. ونسان تا دوازده سالگي در روستاي محل تولدش به سربرد، پسري آرام بود كه هردم در معرض غليان هاي ناگهاني بي تابي و نابردباري و خلجان روحي اي بود كه اغلب جاي خود را به دوره هاي طولاني افسردگي مي داد. باحالتي آميخته به سرسختي و اغلب تودار و مرموز بابچه هاي ديگر در نمي آميخت. خواهرش اليزابت بعدها درباره او نوشت: «نه فقط براداران و خواهران كوچكش در نظر او چون بيگانگان جلوه مي كردند، بلكه نسبت به خود نيز چون بيگانه اي بود.» دوران كودكيش ظاهراً در ملال گذشته و پسري تنها بود؛ اما در عين حال بسيار كله شق و مصمم بود.  در سراسر زندگي احترام خود را نسبت به محيط خانه كه در نظر او نمونه يك «زندگي پربار»  بود، حفظ كرد. حس مي كرد كه تنها همين نوع زندگي معني و مفهومي دارد هر چند كه خود هرگز بدان دست نيافت. درس هايي كه  از زمين و مردم ساده و خشني كه در آن كار مي كردند، آموخت، تأثيري نيرومند بر او گذاشت.

صورت ظاهر ونسان نمودار شخصيت باطني اوست. خواهرش اليزابت او را اينگونه توصيف ميكند:‌« هيكلي تنومند داشت لاغر نبود. چون اين عادت بد را داشت كه هميشه سرش را زير مي انداخت، كمرش اندكي خميده بود، ريش قرمز كم پشتش كه زير يك كلاه حصيري پنهان بود بر چهره اي غريب (و نه چهره يك مرد جوان ) سايه مي انداخت. پيشانيش اش به همين زودي اندكي چين برداشته بود، ابروهايش در حالتي از تمركز در هم كشيده و اخم آلود بود. چشم هايش كوچك و ژرف بود و به تناسب تأثيري كه در مردم مي گذاشت گاه آبي بود و گاه سبز مي زد. ولي به رغم اين ظاهر سرد و غير جاذب، جلوه روشن ژرفناي روح تسخير ناپذيرش، نوعي غرابت به كل شخصيت او مي بخشيد.»

بي شك يكي از راههاي شناخت شخصيت وان گوگ را بايد در آميزه عرفان و واقع نگري، شور و وانهادگي و جذبه و رخوت جستجو كرد؛ اين حالات به نوبه خود ميراث منع و تحذير هاي شجره پدري بود كه به تناوب كشيشان جاي خود را به تجّار و دريا نوردان ماجراجو ميدادندو از اينرو يكي سخت پابند آداب اجتماعي بود و ديگري شورشي.

شخصيت وان گوگ آميخته به سايه روشن هاي سرگيجه آوري است كه هر چند گاهي به نظر مي رسد كه مي توان «توضيحي براي شخصيت او» يافت ولي در نهايت به هيچ رو توضيح بردار نيست.»

ونسان در اكتبر 1864 هنگامي كه بيش از يازده سال نداشت، زوندرت را به قصد تحصيل در مدرسه ژان پروويلي در ژون برگن ترك كرد. والدين ونسان گمان مي كردند پسرشان در معاشرت با بچه هاي هم سن و سال خود «متمدن» خواهد شد،‌ ولي حاصل كار نوميد كننده بود؛ چه بسا گوشه گيرتر و حساس تر شد، ولي اغلب يا با خود خلوت مي كرد و به مطالعه كتب فلسفي و كلامي اي مي پرداخت كه سطح آن از سن او بسيار بالاتر بود، يا فقط به رؤيا فرو مي رفت. تكاليفش را خوب انجام نمي داد.

احتمال مي رود كه عشق هديه طراحي را از مادرش كه چند طرح ديدني رنگ و روغن پيش از ازدواج او در دست است به ارث برده باشد. ونسان به اين زوردي در طرح ها و سياه مشقهاي گوناگون قوت اين تأثير را ثابت كرد. براي نمونه طرحي از يك پل در دست داريم امضا و تاريخ يازدهم ژانويه 1862 را دارد؛ و پشت صفحه طرح چند نيمرخ كاريكاتور گونه به چشم مي خورد؛ يك ظرف شير كه تاريخ پنجم سپتامبر همان سال را دارد؛ سگي در حال پارس كردن به تاريخ بيست تو هشتم دسامبر؛ مركز كورينت در بيست و دوم اوت 1863؛ چند پيش طرح از گل؛ چند منظره با آبرنگ از جمله حومه‌شاتودكردي، نزديك آرل(1863)؛‌ بزچران و رمه اش به تاريخ نهم اكتبر 1863. تمام اين طرح ها به دقتي وسواس آميز كشيده شده ؛ و نمودار كار يك محصل كوشاست.

ونسان در سپتامبر 1866 از مدرسه ژان پروويلي به مدرسه اي مشابه واقع در تيلبورگ رفت؛ و با خانواده هنيك در خيابان چهل و هفتم سرفويل هم خانه شد.

دو سال در تيلبورگ ماندگارشد، تا اينكه در چهاردهم مارس 1868 به زوندرت بازگشت. در اين هنگام، پانزده ساله بود.


لاهه

سي ام مارس1869 تا سيزدهم ژوئن 1873

 

ونسان به سفارش عمو كنت به عنوان دستيار ترستيگ نامي كه مدير شعبه هلندي بنگاه «گوپيل و شركا» ي دلالان آثار هنري پاريس بود، و در لاهه خيابان شماره 10 قرار داشت، مشغول كارشد. اين سال ها به تلاش و تكاپو و آرامش گذشت، و ونسان امكان يافت تا با دنياي پرتنوعي از تصويرهاي عامه پسند، از نقاشي هاي مناظر زندگي روزمره تا طرح هاي نظامي، عريان نگاري، غروب آفتاب و ماجراهاي عاشقانه آشنا شود. در بيست و نهم ژانويه 1871، وان گوگ كشيش كه از سوي شوراي عالي كليساي پروتستان به سرپرستي كليساي هل وويروت گماشته شده بود، همراه همسر و فرزندانش زوندرت را ترك گفت، و به اين طريق ونسان ديگر هرگز دهكده زادگاهش را نديد. ونسان در نوزده سالگي به شتاب دوره نوجواني را پشت سرگذاشت و به مردي رسيد. در اوت 1872، او و برادرش تئو، كه در آن هنگام در مدرسه اي شبانه روزي در اويترويك بود، مكاتبات مادام العمر خود را آغاز كردند. از بين تمام برادارن وخواهران ونسان، تئو بيش از همه به او نزديك بود؛ با اين همه هيچ شباهتي به هم نداشتند؛ هر قدر تئو آرام و مطمئن بود، برادر بزرگترش ونسان زودرنج، متكبر و شوريده بود. ونسان، تئو را پناه و مأوا و تكيه گاه خود مي شمرد. چنين مقدر بود كه تئو مورد اعتماد و سپس شاهد او باشد. در سيزدهم ژوئن 1873، ونسان به شعبه لندن بنگاه گوپيل انتقال يافت، و يكي دو اتاق درمهمان خانه خانم«لوير» نامه كه بيوه يك روحاني پروتستان بود، اجاره كرد.


 

لندن

سيردهم ژوئن 1873 تا پانزدهم مه 1875

 

 

ونسان در ژانويه 1874، نوشت:‌«چقدر دلم مي خواهد بجاي اينكه بيشتر اوقات از طريق نامه درباره هنر بحث كنيم رو در رو با تو گفتگو كنم. دلم مي خواهد به اندازه تو تحسين كنم، اما اغلب مردم چگونه بايد و شايد تحسين نميكنند.» تا اينجا هنر در نظر ونسان كمابيش به تصاوير و تابلوهاي بنگاه گوپيل محدود مي شد؛ از آن ميان نيايش مريم مقدس ميله، آثار مسونيه و مارگريت در چشمه آري شيفر را دوست داشت. ونسان هنوز خواننده اي حريص بود؛‌ به خصوص  ديكنز براي او جاذبه اي  غريب داشت. به تئو سفارش مي كرد: « تا مي تواني درباره هنر بخوان»

او از دل سخن مي گفت،‌ زيرا به شدت به اورسولا دختر صاحب مهمان خانه، دل بسته بود. محبوب او در يك مهدكودك كار ميكرد، و همين موضوع سبب شد تا با «زندگي پربار» كه بيش از هر چيز در دنيا احترامش را بر مي‌انگيخت، پيوند برقرار كند. اورسولا را «فرشته اي كه مشتي كودك احاطه اش كرده اند» مي خواند. در نامه هايي كه به خانواده اش نوشته، اين شور و نشاط و اميد به تشكيل خانواده منعكس است. او چنان غرق در شادي معصومانه خود بود كه هرگز گمان نميبرد كه ممكن است اورسولا لذت روحي و چشم و گوش بسته او را به ريشخند بگيرد. جرأت آن را نداشت كه عشقش را ابراز كند.

بالاخره در حالتي سرشار از شورو عاطفه، احساساتش را بر زبان آورد و از دختر خواست كه با او ازدواج كند. دختر وانمود كرد كه از اين درخواست دستخوش حيرت شده است و سپس توفان خنده را سرداد و به گفت كه پيش از اين به نامزدي يكي از مشتريان قبلي درآمده است. ونسان كه به شدت ناراحت شده بود به التماس از او خواست كه نامزديش را به هم بزند؛ اما دختر گوشش به اين حرفها بدهكار نبود. اورسولا كه گمان مي برد ونسان را از اين فكر منصرف كرده است، شروع به دست انداختن او كرد، و وقتي كه ونسان پافشاري كرد و به عجز و لابه ادامه داد، دختر بار ديگر خنده را از سرگرفت و دل شكست. ونسان نوميد و دل شكسته لندن را ترك گفت و به والدينش در هل وويروت پيوست.

چنگش افتاده بود اما تقدير خط بطلان برآرزوهاي ابلهانه او كشيد؛‌ رويا ناپذير شده بود، و او تنها در تيرگي و غم رها شده بود. ونسان از اكتبر تا دسامبر 1874، در شعبه پاريس بنگاه گوپيل بكار پرداخت، اما درست پيش از پايان سال، او را به شعبه لندن باز گرداندند. ونسان كوشيد با مطالعه، رفتن منظم به كليسا و قدم زدن در تنهايي در اطراف شهر لندن موضوع را به كلي فراموش كند. در طي ماه هاي بعدي آتش وجد و حالت عارفانه او بالا گرفت. باور داشت كه رنج او دليلي است بر اينكه بايد با عمل به خير كفاره گناهاني را بپردازد كه خداوند به سبب آنها مجازاتش ميكرد. درپانزدهم ماه مه 1875 ونسان بار ديگر به پاريس انتقال يافت.

 

 

 

پاريس

پانزدهم مه 1875 تا سي و يكم مارس1876

 

 

 

ونسان در ششم ژوئيه به تئو نوشت:‌« اتاق كوچكي در محله مونمارتر اجاره كرده‌ام كه تو از آن خيلي خوشت خواهد آمد. اتاق كوچكي است، اما مشرف به باغچه‌اي است كه پوشيده از پيچك پاپيتال و شاخه هاي درخت مو است.»

در بيست و دوم اكتبر، پدر كه به سرپرستي كليساي اتن منصوب شده بود، هل وويرت ترك كرد. غروب هاي طولاني و اندوهبار را به خواندن آثار ويكتورهوگو، هاينه، كيتس، لانگ فلو يا جرج اليوت اختصاص داده بود؛ احساسات مذهبي او به شدت هر چه تمام تر فزوني مي گرفت. ونسان به ارشاد ادامه داد، و به بردارش توصيه كرد كه به مطالعه براي تهذيب و اصلاح خود بپردازد.

اكنون ديگر از لاادريوني مانند ميشله و رنان بدش آمده بود و آثارشان را نمي خواند، در چهاردهم اكتبر 1875 نوشت:‌«در جستجوي روشنائي و رهائي گام بردار و اين همه در بند جنبه هاي بد زندگي نباش.» ونسان چنان غرق در مطالعه و تفكر بود كه كارش را فراموش كرد بنگاه گوپيل بدست آقاي بوسو و والادون افتاده بود و اين دو چندان علاقه اي به دستيار عجيب  و غريب خود نداشتند. مشتريان بنگاه از او ناراضي بودند. به علاوه خود ونسان هم از تصاويري كه آنها مي فروختند خوشش نمي‌آمد و نظرش را صريحاً به زبان مي آورد. سرانجام پس از چند جلسه بحث و گفتگو به كارفرمايانش گوشزد كرد كه دلالي تصاوير نوعي«فريبكاري سازمان يافته» است و به همين دليل اخراج شد؛ و در اول آوريل 1876 پاريس را ترك گفت.

اين اتفاق شكستي تازه براي ونسان محسوب مي شد.در آخر ماه مارس، ونسان به تقاضاي آگهي مندرج در يك روزنامه كه خواستار ناظمي براي يك مدرسه شبانه‌روزي در رمزگيت شده بود،پاسخ مثبت داد. مدير مدرسه آقاي استوكس او را بطور نيمه وقت بكار گماشت؛‌ ونسان به قصد عزيمت به اتن كه پدرش در آن هنگام پيشواي روحاني آن بود، پاريس را ترك كرد. ونسان در شانزدهم آوريل، يعني چند روزي پس از بيست و سومين سالگرد تولدش ، به آنجا رسيد.

 


 

رمزگيت، ايلوورت

هفدهم آوريل تا سي و يكم دسامبر 1876

 

 

بسياري از شاگرادانش آقاي استوكس به خانواده هاي تهي‌دست تعلق داشتند؛ بنا بود ونسان به تدريس زبانهاي مختلف و از جمله زبان فرانسه كه چندان بر آن مسلط نبود و زبان آلماني بپردازد، و در ضمن شهريه دانش‌آموزان را جمع كند. به رمزگيت علاقه داشت. ونسان آرامتر مي نمود. به تئو نوشت: « راستي كه روزهاي خوشي را در اينجا مي گذرانم؛ ولي هنوز به اين خوشبختي و آرامش چندان اعتماد ندارم.» در يكي از روزهاي گرم ژوئن، تصميم گرفت كه پاي پياده به لندن برود؛ در كانتربري توقف كرد، و هنگامي كه شب فرارسيد كنار مردابي كه در اطراف آن چند درخت تناور آلش و نارون قرار داشت، دراز كشيد و تا ساعت سه صبح همان جا خوابيد. سرشب به لندن رسيد و دو روز در آنجا ماند.«به ديدن آدم هاي مختلف، ازجمله روحاني اي كه به نامه نوشته بودم، رفتم» سپس براي ديدار از خواهرش آنا كه در يك مدرسه خصوصي زبان فرانسه تدريس ميكرد به ول وين رفت.

در خلال روزهايي كه در لندن به سر بردكوشيد تا بار ديگر اورسولا را ببيند؛ اما وقتي كه خبر شد او ازدواج كرده است، نوميد و غمزده به راه خود رفت. در اين هنگام اقاي استوكس محل مدرسه اش را به ايلوورت در حومه لندن تغيير داد؛‌ از اينكه شهريه ها دير به دير پرداخت مي شد ناراحت بود، و از اينرو وان گوگ را در فشاري گذاشت تا به جمع آوري شهريه از والدين بچه ها بپردازد.

توصيفي كه ونسان از حال و روز رقت آور خانواده هاي شاگردان به دست داد، در آقاي استوكس اثر نكرد و ثابت شد كه ونسان توانايي جمع آوري پول را ندارد؛‌ و به همين دليل بايد مدرسه را ترك مي كرد.

اما اين مورد، ديگر شكست به حساب نمي آمد، چرا كه افشاي بيرحمانه شوربختي طبقه كارگر ونسان را به گرفتن چنين تصميمي برانگيخته بود. در هجدهم اوت وقتي زندگي در مدرسه، و زندگي سراسر مبارزه سال پيش در پاريس را باهم مقايسه ميكرد، به تئو نوشت: «كي دوباره به آن حال و هوا بر ميگردم؟ اگر اصلاً بازگشتي در كار باشد، به احتمال قوي فقط براي انجام دادن يك كار كاملاً متفاوت خواهد بود.»

ونسان مايل بود در صورت امكان در هيأت مبلغ مذهبي در يكي از بنادر ساحلي «مثلاً ليورپول ياهال خدمت كند. در اينطور جاها، موعظه‌گر براي ارشاد دريانوردان و خارجي ها وعيادت از بيماران گاهي به دستياراني نيازمند مي شد كه به چند زبان مسلط باشند»، آقاي جونز مانع از رفتن او نشد. در آن روز، هر چند قدري دير، آشكارا دريافت كه بار گراني برگرده معاونش گذاشته است،  و در عين حال مواعظ ونسان در مخاطبانش نمي گرفت. با اين همه، ونسان از دل و جان خود را وقف تكليف معنوي اش كرده بود. در اواخر دسامبر خسته و مانده نزد خانواده اش در اتن بازگشت.

پدر ونسان رنجش آشكار خود را از آخرين ناكامي پس پنهان نكرد. ونسان پريده رنگ، لاغر و تبدار بود؛‌ اعضاي خانواده سري تكان مي دادند و افسوس مي‌خوردند. بهتر اين بود كه هم براي حفظ سلامت خودش و هم براي حفظ آبروي پدر به هلند مي رفت، و شغل آرام تر و پردرآمدتري پيدا مي كرد.

عمو كنت عاقبت در برابر خواهش هاي والدين ونسان تسليم شد و موافقت كرد كه بار ديگر كاري براي برادرزاده اش دست و پا كند. ونسان در كتابفروشي ون برام و بلوسه در دور درخت مشغول كار شد. با اين حال، ونسان هيچ قصد نداشت از تكاليف  مذهبي اش دست بكشد.

 


 

اتن، دوردرخت

اول ژانويه تا نهم مه 1877

 

 

پس از تجربه تلخش در كار تبليغ مسيحيت، اينك در كار كتابفروشي آرامشي يافته بود. او غرق مطالعه كتب مذهبي و فلسفي بود و در اتاق كوچكش چون زاهدي گوشه نشين مي زيست. به ديوار اتاق دو تمثال مسيح آرام بخش و مسيح پاداش دهنده را آويخته بود كه تئو به او هديه كرده بود.

ونسان دوره كار در كتابفروشي را تنها درنگي كوتاه مي شمرد كه به او امكان مي داد تا دقيقتر و جامع تر از گذشته به مسائلي كه يك مبلغ مسيحي با آن روبرو بود، نظر كند، و در ضمن خود را بهتر بشناسد. گوشش بدهكار زخم زبانهاي همكارانش در كتابفروشي يا هم خانه هايش در تالبروژ استراتژ كنار موز نبود. در بيست و ششم فوريه، وقتي تئو را ملاقات كرد از شادي سر از پا نمي شناخت، و چند هفته بعد در بيست و دوم مارس، نوشت: «وقتي از هدف هايم براي تو مي نويسم افكارم روشني و صراحت پيدا مي كند.»

اكنون احساس تداوم و پيوستگي، بر دعوت آمرانه به تبليغ مسيحيت افزوده شده بود. ونسان به سير و مطالعه اخلاقي و فلسفي، «آشنائي و عشق به زندگي و آثار مرداني چون ژول بره تون، ميله ، شارل ژاك، رامبرانت، باسبوم و بسياري ديگر ... و همچنين تمايل به پروردن انديشه هاي بلند» را نيز افزود.

ونسان هنوز به گوشه گيري و تنهايي روزگار مي گذارند، و جز با يك ناظم مدرسه به نام گرليتز كه در همان پانسيون زندگي مي كرد، تقريباً با هيچ كس ديگر حشر و نشر نداشت.

اما پدر ونسان رفته رفته تحت تأثير اعتقاد عميق و شور و شوق او به تكميل مطالعاتش قرار گرفت، و از اينكه پسرش راه او و اجدادش را برگزيده بود، خشنود بود. شوراي خانواده دعوت به اظهار رأي شد، و سرانجام به اين نتيجه رسيد كه كشيش آينده بايد تحصيلات مقدماتي خود را در آمستردام تكميل كند، و نخستين آزمون رشته الهيات را بگذراند.  اين دوران را مي توانست با عمو يوهانس كه در آن هنگام مدير كارخانه كشتي سازي نيروي دريائي بود، سركند. ونسان در نهم مه به خانه عمويش رسيد.

 


 

آمستردام، اتن، بروكسل

نهم مه 1877 تا دسامبر 1878

 

 

دوران تحصيل ونسان طولاني و سرشار از كار و كوشش بود. در اين ميان به ويژه زبان لاتين ويوناني را دشوار يافت، دروس يوناني را نزد خاخام جواني به نام مندس دوكستا كه در بخش يهودي نشين آمستردام زندگي مي كرد، مي آموخت و دائي استريكر وظيفه مرور بر درس هاي او را برعهده گرفته بود.

جبر و هندسه را پيش تكسيرا دوماتوس(خواهرزاده مندس) كه در مدرسه بي بضاعت هاي يهودي تعليمات ديني تدريس ميكرد، مي خواند. به تئو نوشت:‌كه اين مرد «به بردباري سگي كه استخواني را مي جود» كار ميكند. ونسان در نظر عمو يوهانس، با آن عقايد لاهوتي و تحصيلات پيرانه سر، پاك مضحك جلوه مي كرد؛ او ونسان را واداشت كه فقط به يك اتاق قناعت كند، و به ندرت پيش مي آمد كه حتي در موقع صرف غذا- كه ونسان خود مجبور به تهيه آن بود- او را ببيند.

ونسان به برادرش نوشت: « گهگاه وقتي دارم چيز مي نويسم از روي غريزه طرح كوچكي هم مي كشم، مثل همان طرحي كه چند روز پيش برايت فرستادم. به ندرت يادداشت هايي از اينگونه از آن دوران در دست است. ونسان اقرار ميكند كه از روي «غريزه»طراحي مي كند؛ هنوز نقاش به حساب نمي آيد ، و آينده‌اش مسير ديگري را بايد طي كند، يا دست كم اعتقاد او چنين است. نامه هايش به تئو، هنوز پر از موعظه هاي اخلاقي و نهي از منكرات و شرح دور و دراز و كسالت آور تلاش هايش براي مطالعه، شرح مشكلات، شكايات و تكرار اميدهايش است. راه دشواري اختيار كرده بود، ولي مي بايست به اين راه ادامه دهد و ثابت قدم بماند.

بار ديگر مطالعه آثار ميشله و رنان را از سر گرفت، منتها با اين تصور كه «آگاهي از تاريخ بطور كلي، و افراد خاص هر دوره به ويژه آگاهي از تاريخ كتاب مقدس تا تاريخ انقلاب، از اديسه تا آثار ديكنز و ميشله...» او را ياري خواهد كرد تا به «انساني باطني و روحاني» تبديل شود.

دو ماه بعد، وقتي كه از دقت و ريزه بيني در كتابها حوصله اش سررفت، درس و كتاب و مطالعه را پاك رها كرد؛ آيا براي ابلاغ حقيقت خدا به انسان واقعاً اين همه نياز به آموختن هست؟ بازگشت ونسان پدر و مادر را در نوميدي وتلخكامي فروبرد، خاصه كه براي شخص كشيش اينكار بي شك پيامدهاي ناگواري در بر داشت؛ اما ونسان چنان افسرده مي نمود كه از سرزنشش چشم پوشيدند. خوشبختانه آقاي جونز، مقام روحاني ايلوورت كه درهمان اوان از اتن بازديد ميكرد به او كمك كرد تا آرامشش را باز يابد. در اواسط ژوئيه، هر دو به همراه پدر و نسان به بروكسل رفتند، و از يك دانش‌سراي مقدماتي ديدار كردند كه دوره تحصيلي آن سه ساله بود- به خلاف سراسر هلند كه دوران تحصيل دست كم شش سال طول ميكشيد. ونسان بي ميل نبود كه يكبار ديگر بختش را بيازمايد. مديران مدرسه پيشنهاد كردند براي آنكه :‌«بتوانند بيشتر با هم آشنا شوند» سه ماه او را بپذيرند، اما از آنجا كه شهريه ها بسيار گران بود، بدبختانه چاره اي جز رد پيشنهاد نداشتند. ونسان به اتن بازگشت و مطابق معمول تنها و خاموش روزها را به پرسه زدن در اطراف، نوشتن متن موعظه يا رونگاري «با قلم ومركب و مداد» از تصاوير نقاش محبوبش ژول بره تون ميگذراند.

ونسان در بروكسل با اعضاي انجمن انجيل كه تحت تأثير ايمان او قرار گرفته بودند، تماس داشت. به هر تقدير چند هفته بعد به مدرسه كوچكي در لاكن لو بروكسل كه مبلغ مذهبي تربيت مي كرد، و اداره آن برعهده كشيش بركما بود، پذيرفته شد. رؤياي او سرانجام به حقيقت پيوسته بود، و ونسان از شادي د رپوست خود نمي گنجيد. اما خيلي زود اميد هايش نقش بر آب شد.

علل شكست، در شيوه بيان رقت انگيز و طبيعت ناآرام و تحريك پذير و بي ثبات او نهفته بود. علاوه بر اين از تن دادن به كمترين انضباط سرباز مي‌زد و از مربيانش انتقاد نمي پذيرفت؛ مثل هميشه ديرآميز بود، و با لاقيدي تمام لباس مي پوشيد، و ناخواسته خود را به موجودي مورد نفرت همگان بدل كرده بود. دوتن ديگر از شاگردان كشيش بركما، به زودي حكم به عدم شايستگي او دادند.

در پانزدهم نوامبر پس از آنكه تمام روز را با تئو گذراند«طرح كوچكي» براي او فرستاد، كه «در واقع چيز قابلي نيست بلكه فقط «از روي غريزه» در نزديكي لاكن به قلم آمده است.» اين طرح ميخانه محقري را نشان مي دهند به نام او شاربوناژ كه هم محل فروش ذغال سنگ و ذغال كوك بود و هم مشروب.

«... اين نكته هميشه مرا تكان داده، و بسيار عجيب است كه در عين سخت ترين لحظات تنهايي و بي كسي و فقر، در آخر يا نهايت همه چيز، فكر خدا به ذهن ما خطور ميكند. دلم مي خواهد از بعضي چيزها كه بر سر راهم مي بينم، سردستي طرح بزنم، اما چون احتمال ميرود كه اين عمل مرا از كار واقعي ام باز دارد، بهتر است شروع نكنم.» ونسان به رغم تمام مشكلات، دوره آموزشي را تكميل كرد، و اميدوار بود كه او را به بوريناژ بفرستند؛ در ضمن همچنان به قدم زدن هاي دور و درازش ادامه داد، و نقشه هاي فراوان درباره آينده در سر پروراند. درد دلهايش با تئو درباره نقاشي كماكان ادامه داشت. ونسان دوره آموزشي را به پايان برد، اما از آنجا كه انجمن انجيل تصور نمي كرد كه او بتواند مبلغ مذهبي خوبي از كار درآيد، بكاري گماشته نشد. اين ضربه به مراتب سخت تر بود.

بنابراين ونسان در دسامبر همان سال، به بوريناژ، كه فقيرنشين ترين بخش بلژيك بود، رهسپار شد،‌و در خانه دستفروشي به نام وندرهگن در منطقه معدني پاتوراژ مستقر شد و كار موعظه را آغاز كرد.

 


 

بويناژ

دسامبر 1878 تا پانزدهم اكتبر 1880

 

 

در بوريناژ فقر در همه جا بيداد  مي كرد، و حتي از آنچه ونسان در لندن ديده بود، بدتر بود. يك معدن كار بيش از دو فرانك و نيم درآمد نداشت، و بچه هاي كمتر از چهارده سال، براي شندرقاز، روانه كار در معادن مي شدند.

آوازه «ونسان كشيش آدم خوبي است» در سراسر بوريناژ پيچيد. ونسان كه از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد،‌ به عيادت بيماران مي رفت، موعظه ميكرد، دلداري ميداد ، دردها را تخفيف مي داد و تسلي مي بخشيد. براي گذران زندگي بكار كپي برداري پرداخت و پدرش سفارشي براي كشيدن چهار نقشه بزرگ فلسطين در ازاي چهل گيلدر دستمزد برايش گرفت. چندان نيازي به پول فلسطين در ازاي چهل گيلدر دستمزد برايش گرفت. و چندان نيازي به پول نداشت، زيرا لباس هاي كهنه مي پوشيد و عملاً چيزي نمي خورد؛‌ سخت مجذوب وظايفش شده بود.

اشتياق به كار چندان بود كه انجمن انجيل او را با حقوق پنجاه فرانك در ماه به مأموريتي موقت به وام كه فاصله چنداني با پاتوراژ نداشت فرستاد. ونسان با نانوايي به نام ژان باتيست دني همخانه شد؛ اما براي ايراد وعظ اتاق بزرگي اجاره كرد كه قبلاً از آن براي مجالس رقص و مهماني استفاده مي شد. هر وقت مجالي دست مي داد از منظره طرح هايي ميكشيد، و براي تئو و خانواده‌اش مي فرستاد. يك روز به درون يك معدن رفت، و شش ساعتي را در آنجا گذراند. اين برخورد هر چند« تأثيري غم انگيز» در او گذاشت، با اين حال، مجذوبش كرد.

ونسان واقعاً در ميان كارگران معدن زندگي مي كرد. مدت ها پيش تمام لباسهايش را به اين و آن بخشيده بود و حالا فقط با يك نيم تنه نظامي مندرس و كلاهي كهنه به اين سو آنسو مي رفت. بعلاوه مقرري ناچيزش را نيز مي‌بخشيد. حتي اتاقي كه در خانه دني اجاره كرده بود، در نظرش بسيار مجلل آمد، وبه اين سبب به كلبه اي محقر نقل مكان كرد كه درآن روي كاه و زمين مي خوابيد. در نامه هايش، بارها محيط اطرافش را با تصاوير رامبرانت، رويسدال يا ميشل يا حتي با آثار ماريس، مووه يا ايسرائلس مقايسه ميكند. به تئو مي نويسد: «بهتر از اين نمي توانم تعريفي از هنر به دست بدهم: هنر يعني انسان بعلاوه طبيعت-طبيعت، واقعيت و حقيقت، منتها با معني و مفهوم و شخصيتي كه هنرمند به آن مي بخشد و به بيان در مي آورد... آن را از بند ميرهاند و تفسير ميكند.» سپس مي افزايد: «مثلاً تصويري از مووه و يا ايسرائلس خيلي چيزها ميگويد و اينها را به مراتب روشن تر از خود طبيعت بيان مي كند.»

ونسان را در بوريناژ بعنوان يك هنرمندي شناختند. طرح زني درحال بازگشت از معدن، كه تاريخ آن به سال 1881 مي‌پيوندد، احتمالاً به تأثير از طرحهاي بوريناژ كه اكنون هيچ يك از آنها پرداخته بود، زيرا خواهرش مادام دوكن وان گوگ در خاطرات خود مي نويسد كه ونسان هنگام مراجعت به هلند، چند طرح آبرنگ به خانواده اش نشان داد كه زندگي معدن كاران را تصوير ميكرد. ونسان چندي بعد در نامه اي كه از لاهه نوشت مي گويد: « حالا از زماني كه در بوريناژ دست به نقاشي زدم، دو سال ميگذرد.» اين آغاز واقعي كار يك هنرمند است. كشيش وان گوگ با هشدار مادام دني در مورد منجلابي كه پسرش در آن به سر مي برد به وام رفت؛ انجمن انجيل كه بر اثر رفتار غريب ونسان آبرويش به خطر افتاده بود،‌ چيزي نمانده بود ونسان را از مأموريت بركنار كند،اما تنها در واپسين لحظه از تصميم خود صرف نظر كرد. پدر از ونسان قول گرفت كه از آن پس معقولانه تر رفتار كند. در شانزدهم آوريل 1879 در معدني واقع در نزديكي روستاي فرامريز، انفجاري رخ داد. ونسان از جان و دل به ياري مجروحان شتافت؛ با شحاعت و قدرتي فوق انساني در همه جا حاضر شد و هر چير و هركس را زير نظر گرفت. و در همان لحظه ضربه فرودآمد. انجمن انجيل ونسان را به اين بهانه كه واعظ خوبي نيست، بركنار كرد.

ونسان در برابر اين دوروئي بي هيچ اعتراضي تسليم شد‌؛ چنان خسته بودو از فرط تنگدستي به پوست و استخواني تبديل شده بود كه از نفرت و نوميدي از پا درآمد. بوريناژ را با سيمائي درخشان ترك گفت.

ونسان در  بروكسل براي كسب صلاحديد به سراغ پترسن كشيش رفت. اين كشيش عاليقدر، كه ذوقي در طراحي و نقاشي داشت، از اينرو كه ملاقات كننده اش پاي پياده از وام آمده بود، و كيفش را گشوده بود تا «اوراق خط خطي»اش را به او نشان دهد، به حيرت افتاد. كشيش كه خود عضو همان انجمن انجيل بود كه حكم به اخراج وان گوگ داده بود، انتظار داشت كه ونسان بناي شكوه وشكايت را بگذراند، اما او تنها به اشاره اي كوتاه از سر موضوع گذشت، و در عوض همه وقت را، با همان شور و شوق ديوانه واري كه موقع صحبت از تكليف مذهبي اش براي او دست ميداد، به گفتگو درباره هنر گذراند. پترسن كشيش دوتا از طرح هاي ونسان را خريد.

تئو كه كاري در شركت بوسو و والادون پيدا كرده بود، بي درنگ شروع به فرستادن پول براي بردارش كرد، و همچنين به حمايت معنوي و تشويق او برخاست. ونسان با معدن كاري به نام شارل دكر و در خيابان پاويون نزديك مونز همخانه شد. دختر معدن كار مي شنيد كه «او شبها در اتاقك خود گريه و ناله ميكند.» اوقات خود را صرف طراحي از دهقانان و صحنه هاي مختلف كار در مزرعه يا رونگاري از آثار ميله ميكرد. يك روز تصميم گرفت كه به كوريير برود. مي گويد: «شايد ناخواسته بودولي دقيقاً نمي توانم بگويم چرا.» در پانزدهم اكتبر، به بروكسل رفت و با پولي كه تئو برايش فرستاده بود، اتاقكي در بولوار دوميدي شماره 72 كرايه كرد.

اكنون بيست و هفت سال از عمرش مي گذشت. در اين سن و سال كه هنرمندان معمولاً تمام وقت خود را به كارآموزي اختصاص مي دهند، حاصل كار ونسان جز چند طرح بسيار پيش پا افتاده و چند كپي معمولي نبود؛‌ بيشتر اينها از روي آثار ميله و بويژه از روي تابلو« بذر افشان» بود كه ونسان در مجموع پنج بار از آن گرته برداشته بود. اين پرده، مايه دل مشغولي هميشگي او بود، زيرا در يك دوره، دست كم بيست و پنج طرح و هفت تابلو از روي اين موضوع كشيد.

 

 

 

 

 

 

 

بروكسل

پانزدهم اكتبر 1880 تا دوازدهم آوريل 1881

 

 

ونسان اكنون به اين قصد طراحي را بعنوان وسيله بيان برگزيده بود كه ثابت كند عاطل و باطل نيست، توانايي كار كردن را دارد، و مي تواند در راهي كه اختيار كرده، پا برجا بماند. اكنون بزرگترين مشكلي كه پيش پاي خود مي‌ديد اين بود كه در كارش پيشرفت كند، آنقدر كه بتواند از راه فروش آثارش، معاشش را تأمين كند؛ در اين هنگام بازديد از نگارخانه هاي هنري را آغاز كرد؛‌ و در اتاق اجاره اي خود مطالعاتش را با كتاب«دوره كامل طراحي» بارگ و كتاب «مجموعه طرح ها با ذغال  اثرلانژه شروع كرد؛‌هنرمندي به نام اشميت او را ترغيب كرد كه وارد «مدرسه هنرهاي زيبا» بشود اما ونسان پيشنهادش را باتندي رد كرد به يمن وجود تئو با هنرمندي هلندي به نام رولوفس آشنايي يافت كه حاضر شد به او درس بدهد. اما تشويق وحمايتي را كه در جستجو ييش بود عمدتاً شخصي به نام آنتوان ژ. اي. ريدروان را پاربه او ارزاني داشت. واقع اينست كه ونسان ديوانه وار و معمولاً درعين آشفتگي و بي نظمي كار ميكرد. ونسان كوشيد به افكارش نظم بدهد و با جديت و سامان بيشتري كار كند ولي به ندرت فايده مي بخشيد. ونسان مايل بود پاريس برود و كاري پيدا كند. همين كه لحظات افسردگي و اندوه سپري ميشد، تنها براي آنكه بار ديگر در قعر پريشاني و سرخوردگي فرو رود،‌طرح هاي بيشتري مي‌ريخت و به توصيف جزء جزء اميدهايش مي پرداخت. معتقد بود كه اين تنها طريقي است كه مي تواند با اتكا به آن زندگي اش را تأمين كند.

ونسان به قصد صرفه جوئي تصميم گرفت در ده يا حتي در اتن نزد خانواده اش زندگي كند. به تئو نوشت:‌« ترجيح ميدهم بجائي بروم كه با نقاشان ديگر تماس بيشتري داشته باشم و چه بسا اگر امكان داشته باشد با هم كار و زندگي كنيم، چون هم ارزانتر است و هم بهتر» و افزود: « البته اينكه بعدها با تو زندگي كنم برايم لذت بخش است،‌ولي هنوز وقتش نرسيده است.» «... دهقاني كه مرا در حال طرح زدن از يك تنه درخت نظاره ميكند و مي‌بيند كه يك ساعت تمام همانجا نشته ام خيال ميكند من عقلم را از دست داده‌ام و البته به من مي خندد. خانم جواني كه با ديدن لباس ژنده و غرق در كثافت كارگري زحمتكش رويش را برميگرداند، البته نمي تواند بفهمد كه چرا انسان به بوريناژ يا هيست و به اعماق يك معدن ذغال مي رود. او نيز به نوبه خود نتيجه ميگيرد كه من ديوانه ام.

ونسان اغلب مي شنيد كه «ديوانه»اش مي خوانند همان اصطلاح زشتي كه در حق كساني بكار ميرود كه خود را با ديگران وفق نمي دهند. ولي دور افتادن ونسان از هم نوعانش بكلي خلاف ميل و اراده اش بود. در نظر او هيچ چيز بهتر از آن نبود كه در مسير دلخواهش بيفتد و بدون اتكا به روابطش با اين و آن وجه معاش شرافتمندانه اي بدست آورد. هنگامي كه نخستين بارپس از ناكامي دركار تبليغ مذهبي به گفته خانواده اش حال او «روبه وخامت گذاشت» تصميم گرفتند كه در گيل در نزديكي آنتورپ در يك تيمارستان او را تحت مراقبت ويژه پزشكي قرار دهند. در نيمه آوريل، ونسان بروكسل را به عزم اتن ترك كرد.

 

 

هلند

آوريل 1881 تا بيست و هفتم نوامبر 1885

 

 

همين كه ونسان به خانه رسيدمشغول كار شد. ونسان به عادت هميشگي قدم زدن هاي دور و دراز در روستا را از سرگرفت، و چيزهاي زيادي خواند.

در اوت، ونسان پسرعموي نقاشش آنتوان مووه را در لاهه ملاقات كرد. مووه تشويقش كرد، و ونسان به اتن بازگشت تا به شدت هر چه تمامتر بكار مشغول شود؛‌ حاصل اين كوشش طرح هايي از زندگي روستائي، از آنجمله كوره آهنگري و بذر افشان و تك چهره اي از پدرش بود.

عمو كنت- كه حالا ونسان روابط حسنه اي با او بهم زده بود- يك جعبه آبرنگ به او پيشكش كرد، و ونسان با آن طرحي قوي از آسيابهاي بادي نزديك دور درخت كشيد كه با گچ تكميل شد. چند ماه بعد در دسامبر به تئو نوشت:‌« مووه به من قوت قلب دادكه اميدوار باشم در مدتي نستباً كوتاه مي‌توانم چيزي بكشم كه قابل فروش باشد.»

در پايان اوت يكي از دختر عموهايش به نام كي‌واس، دختر كشيش استريكر اهل لاهه، به قصد آنكه چند روزي را درميان خانواده وان گوگ بگذراند به اتن آمد. كي به تازگي بيوه شده بود و كودكي چهارساله داشت. ونسان سخت به او دلباخت، اما كي مصمم بود تا به خاطره شوهرش وفادار بماند. به تئو نوشت:« سپس از اين كه چه بايد بكنم، ترديد و دو دلي جانكاهي بر دلم چنگ انداخت. آيا بايد زير بارجواب«نه، هرگز ! هرگز! » او ميرفتم يا ماجرا را فيصله يافته نمي گرفتم، اميدم را ازدست نميدادم و تسليم نمي‌شدم؟»

هنگامي كه اورسولا دست رد به سينه ونسان زد، ونسان خويشتن داري اش را از دست داد؛ اكنون محتاط تر و زيركتر شده بود:‌تصميم گرفت با تمام قوا، شور و اشتياق و توجهش را به كي معطوف كند تاهم از خودگذشتگي‌اش را ثابت كند و هم او را از عشق سرشارش مطمئن سازد. وقتي اين تدبير ناشيانه با شكست روبرو شد، ونسان باز دست از مقاومت نكشيد و اطمينان يافت كه قدرت احساسات او مقاومت كي را درهم خواهد شكست. چنانكه به تئو نوشت:« ... تو خوب مي فهمي كه اميدوارم تا آخرين تير تركش به كوششم ادامه بدهم تا به او نزديكتر شوم و قصدم اينست، به او عشق بورزم تا او نيز در آخر كار به من دل ببازد . تئو، آيا امكان داردكه تو هم عاشق باشي؟ دلم مي خواهد كه توهم دلباخته باشي چون باور كن كه حتي شوربختي هاي عاشق هم لطفي دارد».

«اگر روزگاري عاشق شدي و با جواب «نه، هرگز !هرگز» روبرو شدي بي شك نبايد تن به تسليم بدهي؛ اما مطمئنم كه تو آنقدر خوش اقبال هستي كه هرگز گرفتار چنين ماجرائي نخواهي شد.» كي براي خلاص شدن از شر بدپيلگي هاي بي وقفه ونسان به نزد خانواده‌اش در آمستردام بازگشت، و ونسان نامه پشت نامه نوشت اما سودي نداشت، هرگز جوابي نگرفت. جواب«نه هرگز!» كي اندوهي جانفرسا در دل او انداخت؛ با اين همه هنوز به اميدهاي واهي خود را مي فريفت. شور و هيجان تب آلودش در آثارش نيز انعكاس يافت تعداد بسياري طرح از دهقانان در مزارع كشيد و پيش طرحهايي هم درباره درخت و چيزهاي ديگر انجام داد. كماكان با نامه هاي سماجت آميزش كي را به ستوه مي آورد و تئو را از تلاش هاي مذبوحانه اي كه براي جلب نظر او مي كرد، بي خبر نمي گذاشت. پدر ونسان بي آنكه حرفي بزند سراپا خشم بود:«او گفته است نه، بنابراين ختمش را برچين.» ونسان به التماس از تئو مي خواست كه بين او و خانواده  پا درمياني كند و آنها را تشويق كند كه «شجاعت و انسانيت بيشتري» به خرج دهند. اين فريادهاي شورانگير بي جواب ماند. شور و جذبه ونسان يا با نكوهش سكوت آميز روبرو شد يا باسرزنش تلخ و آشكار. اكنون بيش از هر وقت ديگر تنها بود.

در اواخر نوامبر طاقتش تمام شد و به آمستردام رفت. به خانه والدين كي رفت ولي او را نيافت. كي كه از آمدن ونسان باخبر شده بود،‌ پا به فرار گذاشته بود. جلو هركس روي ميز بشقابي قرار داشت و بشقاب اضافي وجودنداشت. همين امر امكان داد تا«حدس بزنم كه با اينكار مي خواهند به من بباوارنند كه كي آنجا نيست، چون بشقابش را برداشته بودند. چون مي دانستم كه او آنجاست با خودم گفتم اين كار بيشتر به نوعي بازي يا دست انداختن شبيه است...» چند لحظه بعد وقتي از احوالپرسي هاي معمول فارغ شدند، ونسان پرسيد:«خوب كي كجاست؟ » عمواستريكر به همسرش رو كرد و پرسيد:«راستي، مادر، كي كجاست؟ زن جواب داد:‌«بيرون است».

بعد بي هيچ دغدغه اي شروع به صحبت كردند. ونسان از هنر و موضوع هاي ديگر حرف زد؛ چندي كه گذشت اعضاي جوانتر خانواده كنار كشيدند و ونسان را با عمو و زن عمويش تنها گذاشتند. پدر كي به لحني موعظه وار به برادر زاده اش گفت كه الان نامه اي را برايت مي خوانم كه همين چند ساعت پيش نوشته ام.

ونسان كه در صورت او خيره مانده بود تكرار كرد:‌« اما كي كجاست؟» عمو استريكر بي پرده گفت:«وقتي كه شنيد تو به اينجا رسيده اي گذاشت و رفت»... بعد نامه را درآورد.

«نامه بسيار محرمانه و عالمانه بود ولي في الواقع تمام حرفش اين بود:‌«از من مي خواستند كه از نامه پراني دست بكشم و آنچه سعي است به كار ببرم تا موضوع را يكسره فراموش كنم.

در طي چند روز بعدي، ونسان بارها مجبور به شنيدن خطابه هاي ملال آور در مذمت اهواء و شهوات  شرم آور و ادبيات نفرت انگيز بود. صبح يكشنبه براي آخرين بار به ملاقات خانواده كي رفت، حالت تهاجمي به خود گفت و خواست تا بگذراند دختر عمويش را ببيند. وقتي عمويش زير بار نرفت كه كسي را بدنبال كي بفرستد، ونسان دستش را روي شعله يكي از چراغ ها گرفت و تهديد كرد كه تا كي را نبيند دستش را پس نخواهد كشيد. با اينكار مي خواست به هر قيمت كه باشد، حقانيت، صداقت و ژرفاي عشقش را ثابت كند. اتفاق تكان دنده اي پيش آمدو كشيش پس از لحظه اي گيجي و حيرت، چراغ را خاموش كرد. بعد در حالي از فرط خشم و غيظ صورتش كبود شده بود، بر سرونسان فرياد زد:‌«تو هرگز او را نخواهي ديد» و براي هميشه او را خانه خود به «تاريكي وسرما» بيرون راند.

«در آن لحظه حس كردم كه عشقم مرد، هر چند كه اين احساس يكباره يا بلافاصله به من دست نداد، با اين حال خيلي سريع پيش آمد و خلائي بزرگ و ژرف در دلم دهان باز كرد.»

او در نهايت سرخوردگي و يأس به اتن بازگشت. اكنون تنها سايه اي از او مانده بود، رنگ به صورت نداشت، گونه هايش گود افتاده بود و حالت چشمانش اغلب غريب مي نمود؛‌رفتارش بيش از هر وقت ديگر عصبي، تحكم آميز و خشن شده بود. براي هميشه از شيوه نگرش مذهبي بريدو حتي كار بجايي رسيد كه به آن حمله كرد. در اينجا پدر به خشم آمد و مانند عمو استريكر او را متهم به سرسپردگي در برابر ادبيات هرزه نگار كرد. شكاف ميان آنها عميق تر شد و نظر ستايش آميز ونسان نسبت به پدر بسرعت كاستي گرفت.

ونسان با از دست دادن اميدهايش، تغيير كرد؛‌ اين امر سبب شد همه نيرويش را بر كارش متمركز كند و بالاتر از آن از كوشش هايش درجهت كسب موقعيتي در اجتماع و دست يافتن به يك زندگي شرافتمندانه از طريق ازدواج، تشكيل خانواده و اشتغال بكار خط بطلان بكشد؛ ناكامي هايش او را از جامعه جدا كرد و به موجودي طرد شده بدل ساخت.

ونسان در روز كريسمس پس از مشاجره اي خشونت آميز با پدرش اتن را ترك كرد و به لاهه بازگشت. در آنجا به يمن كمك مووه كارگاهي در شنگ وگ نزديك ايستگاه راين يافت.

متأسفانه وضع مزاجي اش رضايت بخش نبود؛‌بار ها از شدت«تب و تشنج توأم با سردردهاي سخت كه با دندان درد اوج مي گرفت» ناچار شده بود دست از كار بكشد. بعلاوه آنقدر پول نداشت كه دستمزدي به مدل هايش بپردازد و همين باعث ميشد كه از تئو نقاضاي كمك كند.

به تئو نوشت:« الان به جايي رسيده ام كه مي توانم هفته اي يك طرح خوب بكشم،‌همان كاري كه روزگاري به هيچ رو از عهده اش بر نميآمد. درست همين نكته در نظرم بود وقتي كه گفتن احساس مي كنم جواني ام را بازيافته ام.

«اين اعتقاد كه هيچ چيز شايد جز بيماري- ياراي بازگرفتن اين قدرت را ندارد، به تدريج دارد در من جان ميگيرد.»

ونسان مي نويسد :«امسال زمستان به زني باردار برخوردم كه بچه مردي را درشكم داشت كه او را ترك كرده بود.

«لابد ميداني كه زني كه ناچار است در خيابان ها پرسه بزند از چه راه بايد نانش را دربياورد.

«من اين زن را بعنوان مدل بكار گرفتم و تا آخر زمستان با او كار كردم. ساعاتي كه مدل قرار ميگرفت، مزدش را پرداختم و به لطف پروردگارتا بحال توانسته ام با قسمت كردن نانم با آنها، او و بچه اش را از گزند گرسنگي و سرما در امان نگه دارم...

«به نظر من هر كس كه ذره اي انسانيت در وجودش باشد،‌ مي بايست هيمن كار را ميكرد ... اين زن اكنون چون كبوتر جلدي به من وابسته است.

بدين گونه بود كه كريستين هورنيك، كه ونسان او را سين صدا مي‌زد، به زندگي وان گوگ راه يافت. سي و دو سال  از عمر اين زن مي گذشت و سختي زندگي ومشروب تباهش كرده بود.

او هيچ احساس شهواني نسبت به زنان بعنوان وسيله و منبع لذت جوئي نداشت؛ در نظر او زن در وهله نخست و پيش از هر چيز مادر محسوب ميشد. او بيدرنگ به اورسولا و كي پيشنهاد ازدواج داده بود. اورسولا در يك مهدكودك كار ميكرد، كه در نظر ونسان شغل شريفي بود و كي پسر بچه چهارساله اي را بزرگ كرده بود كه ونسان سخت به او دلبسته بود. ونسان كه اكنون زني را دركنار خود داشت كه در زندگي او شريك شده بود بكلي تغيير كرده بود، براي مراعات حال او، خود را از اندك چيزي هم داشت محروم كرد و براي مشورت در مورد مشكلات دوران بارداري، همراه او به زايشگاهي در ليدن رفت.

در مارس به لذتي نامنتظر دست يافت. عمو كور در آمستردام بكار تجارت آثار هنري مشغول بود، سفارش«دوازده طرح كوچك با قلم از مناظر شهر لاهه را داد... و به قيمت پيشنهادي من يعني دو و نيم گيلدر...؛ بعلاوه قول داد كه اگر طرح ها باب طبعش درآيد دوازده طرح ديگر هم سفارش بدهد.»

ونسان هر روز به تئو نامه مي نوشت و ميكوشيد او را متقاعد كند كه سين به رغم زندگي گذشته اش ، رفيقي شفيق است. تئو كه از قضيه دل چركين بود، سعي كرد با احتياط و به شيوه اي عطوفت‌آميز برادرش را از رابطه نامشروع منصرف كند. طرحهاي سين به نحوي عميق و غم آور زيباست؛ دو تا از اين طرح ها كه هر دو نيز اندوه نام دارند و سين در آوريل يعني هنگامي كه شش ماهه باردار بود براي آنها مدل قرار گرفت، و ونسان بعدها از روي آن چاپ سنگي مشهورش را به همان نام آفريد، از  جمله نخستين شاهكارهاي او به شمار ميروند.

مادر سين نيز مدل قرار گرفت؛ پيرزن كه به كارهاي پست و شاق خو گرفته بود،‌ براي طرح بيوه زن كه با قلم و مداد و قلم موكشيده شد، و با تاش‌هايي از رنگ قهوه ئي سوخته تكميل گرديد، در برابر نقاش نشست. همچنين نقاشي و طراحي در محله ها و خيابان هاي كثيف و بي قواره خست، اسليچ كانيد، وايت چپل يا ابروي لي يه لاهه را نيز آغاز كرد. حومه شهر نيز براي او الهام بخش بود؛ تصوير  افسون كننده و كوچك بامها با آن رنگهاي پر احساس و دلپذير كه منظره كارگاه نقاشي ونسان را در شنگ وگ نشان مي دهد در ماه ژوئيه نقاشي شد. در يازدهم مه 1882، ونسان بعنوان بعد التحرير در پاي نامه اش نوشت: « تئو، قصد دارم  با اين زن ازدواج كنم. هم او به من دلبسته است و هم من به او. در آغاز ژوئن ونسان براي درمان سوزاك،‌كه بر اثر مقاربت با سين به آن مبتلا شده بود، به بيمارستان رفت؛‌ و در همانجا بكار طراحي ادامه داد. همين كه از بيمارستان مرخص شد،‌براي ديدن سين كه «پسر كوچولوي زيبائي» بدنيا آورده بود، با شتاب به ليدن رفت. حتي در نظر داشت از والدينش بخواهد كه به ديدن او بيايند تا «خانه و كارگاه تميزم را كه پر از چيزهايي است كه روي آنها كار ميكنم» ببينند.

كارگاه در شماره 136 شنگ وگ واقع بود، و در آن ونسان، سين، پسر و دختر بچه بزرگتر سين كه به مرض نرمي استخوان مبتلا بود و ونسان به او سخت علاقه مند بود، زندگي مي كردند. قلب ونسان به واسطه «زندگي خانوادگي» اش سرشار از شادي و شعف بود. آه در بساط نداشت زيرا پولي كه تئو مي فرستاد، فوراً صرف هزينه هاي روزمره خانه ميشد؛ با اين همه از بام تا شام روي طرح هاي قوي و زنده كار ميكرد.

نقاشي كردن «جزو بلند پروازي هاي من است؛‌ به رغم آنچه پيش آمده، گرايش من به نقاشي از عشق مايه مي گيرد نه خشم و سرخوردگي؛‌ و انگيزه آن صفا و صميميت است نه شوريدگي. سين آخرين مايه اميد او بود، اميدي كه پس از جواب ردكي در دلش مرده بود. با تمام وجود باور داشت كه «آنچه بين من و سين هست، چيزي واقعي است»، ولي در اين مورد نيز به زودي بايدرفع توهم مي شد. در لاهه بود كه نقاش در كنار سين و كودك نوزادش كه با «نگاهي هوشمندانه» در گهواره خفته بود، از آشفتگي و ترديد سالهاي نخستين رهايي يافت، نظر گاهش عميق تر شد، بر مهارتش افزود و از شر تأثيرهاي متناقض استادان مورد علاقه اش و نيز از نظريات مووه و دوستانش در لاهه آسوده شد.

شور و اشتياق ونسان بكار دم به دم فزوني مي گرفت، گرچه دلگرمي و اطمينانش از خود كار مايه مي گرفت. دنياي خارج دشمن بود. آقاي ترستيك لحظه اي از انتقاد از رفتار ونسان خسته نميشد، طرحهايش به مذاق عمو كور خوش نيامد و فقط بيست گليدر از سي گيلدري كه ونسان انتظار داشت برايش فرستاد، و تئو بيش از پيش با تام قوا مي‌كوشيد او را وادار به قطع رابطه نامشروعش كند.

خوشبختانه در اوت1882 تئو به ديدار برادرش آمد. البته نمي‌دانيم كه ميان اين دو چه گذشت، و آيا همان گونه كه ونسان انتظار داشت برادر جوانتر «محبتش را شامل حال سين» هم كرد يا نه. اماظاهراً تئو تفاهم و سعه صدر نشان داده بود، چه در نامه اي كه درحال و هواي«تأثير سحر آميز ملاقات با تئو» نوشته شده، «همان ملاقاتي كه سبب شد از فرط شادي نتوانم بار ديگر با تمام قوا به كار نقاشي بپردازم»، «اكنون خودم را در قياس با هزاران نفر ديگر خوشبخت تر مي دانم چون تو موانع بسياري را از پيش پايم برداشتي.»

ونسان ماهها بكار و زندگي دركنار سين ادامه داد. مسئوليت خانه و خانواده برايش كسالت آور نبود، و در نامه هايش به تئو، ستايش از اين زن جوان را از حد مي گذراند. با اين حال با سپري شدن سال 1882 خانواده سين با گوشزد كردن اين نكته كه ونسان بالاخره وقتي كه بعنوان مدل از او خسته شد، رهايش خواهد كرد، كوشيد دختر را به ترك ونسان وادارد. اما به رغم تمام اين دردسرها و مشكلات ديگري مثل بي پولي و رفتار ناهنجار و زشت سين( اين زن تمام كمك هزينه ماهانه تئو را صرف مشروب و سيگار ميكرد)، اين دوره سهم بزرگي در شكل گيري زندگي ونسان داشت.

دو دوره كار در نقاشي او ممتاز است، يكي در تابستان 1882 و ديگري يك سال بعد در تابستان 1883. گروه اول تصاوير كه هنوز پرداختي قراردادي دارد و بر روي تل ماسه هاي شونينگن انجام گرفته و شامل طرح هاي كوچك مناظر دريا و پيش طرح‌هايي از ماهيگيران است و گروه تعمير تورهاي ماهيگيري خوانده شده و ديگري كه عنوان آن دختر در جنگل است. در آخرين روزهاي اقامتش در لاهه به نقاشي «جمع آوري سيب زميني» پرداخت، كه فقط طرحي بود براي يك تركيب بزرگتر كه مهارت به فرجام رساندنش را نداشت.

از آنجا كه براي خريدن رنگ و قلم استطاعت مالي نداشت،‌هنوز هم عمدتاً كوشش خود را صرف طراحي ميكرد. آنچه بيش از همه نظرش را ميگرفت و به جستجويش مي رفت، حركت و جنبش بود؛ با ملاحظه همين امر، طرح هاي زنان در حال حمل زنبيل هاي ذغال، زني درحال تكان دادن گهواره و پيرمرد فرتوت را كشيد و كوشيد بياني هر چه گوياتر به آن بدهد، ونسان به جمع آوري تصاوير چاپ سنگي (گراور) پرداخت؛ به ويژه دوميه را مي ستود ولي همچنين به گردآوري باسمه هاي نقاشاني چون شارل ژاك، گوستاو و دوره، رنوار- نزديك به چهل نمونه كوچك و بزرگ و مورن، مونبار،‌ميله ، ژول بره تون و تصوير پردازان انگليسي هفته نامه هارپر و مجله دگرافيك دست زد.

آيا بالاخره ونسان دريافت كه چشم انداز آينده سين نوميد كننده است، و هرگز ياراي آن ندارد كه خودرا از چنگ انحرافاتش برهاند؟ اين زن اغلب اوقات مست بود و اعتنايي به كودك نوزادش نداشت؛ اما در نامه هايي كه ونسان در نخستين ماههاي 1883 نوشته هيچ اشاره اي به رنجها و ترس هاي خود نكرده است. برعكس، به تئو كه در آن هنگام در شعبه پاريسي گوپيل كار ميكرد و به زني دلبسته بود، توصيه هاي مهر آميز در باب رفتار با اين زن جوان و ضعيف المزاج ميكند.

ونسان صحنه به صحنه زندگي پست و شوربختانه را تصوير ميكرد:‌ گداياني كه در برابر يك سوپ پزي ايستاده اند، و كارگراني با زنبه هاشان و مناظر و چشم اندازهايي از حومه شهر يا ساحل و تل ماسه ها. او براي آنكه سين را از زير نفوذ بد و مخرب مادر و ساير خويشانش دور كند با ساده‌دلي تمام تصميم گرفت«با او به دهكده اي كوچك برود تا طبيعت پيوسته پيش چشم زن باشد...» ولي چشم انداز زندگي يك تبعيدي روستائي سين را ترغيب به اصلاح رفتار خود نميكرد؛ همچنان به نوشيدن مشروب ادامه داد،‌اعتنايي به امور خانه و بچه اش نداشت و به طرزي «تحمل ناپذير بدخلقي  مي كرد.» ونسان كه بي وقفه براي قطع رابطه خفت بارش زير فشار تئو بود،‌بالاخره به صرافت جدائي از سين افتاد؛ كوششهاي ونسان بي ثمر بود. سين و مادرش بر آن بودند كه زن باز بايد به زندگي سابق برگردد. با تئو درد دل ميكند:

«آه، تئو! خوب ميداني كه اين روزها چه احساسي دارم؛‌ چقدر براي  سرنوشت اين زن و بچه اش نگرانم...

«اين زن زيباست، خوب نيست ولي آخر من هم نيستم و گذشته از هر چيز به همان شكل هم سخت به هم دلبسته بوديم. بايد بكاربرگردم و اميدوار باشم كه به زودي چيزي از تو بشنوم»، در حاشيه نامه، ونسان ياد آور ميشود:‌« تا آنجا كه لازم باشد به دادن آگهي براي كار ادامه مي دهم و تمام كوششم را بكار مي برم تا بحال انها مفيد باشم و كمكشان كنم. ونسان لاهه را ترك كرد. ونسان از سين جدا شده بود، چرا كه «براستي محال بود كه بتواند به اين زن اعتماد كند.»

ونسان ابتدا به هوگرن و از آنجا به ني‌يو آمستردام در درنته رفت. دو ماهي را كه در آنجا بسر برد، به طراحي و نقاشي از مناظر غم زده اي پرداخت كه بازتاب حالات روحي‌اش بود.

هر كس را كه در اطراف خود مي ديد، نظرش را جلب ميكرد:‌آهنگر، سبد باف، زني درحال كشيدن جارو يا آسياب كردن قهوه يا چيدن سبزي يا شسشوي ديگ و ظروف ديگر، يا مردي كه پيپ ميكشيد يا روي نيمكت نشسته بود. از يك مداد ساده و گاه از گچ، ذغال، آبرنگ يا رنگ و روغن استفاده ميكرد؛ تك تك آثاري كه آفريد، طبعي اصيل و سرشار از صداقت و شور را جلوه گر مي ساخت. در بهار به تئو نوشت:« تصوير سيب زميني خورها را برايت نمي فرستم مگر آنكه يقين كنم كه در آن چيزي هست. من هنگام كار روي اين تصوير از روي حافظه نقاشي ميكنم.»

در بيست و ششم مارس 1885 وان گوگ كشيش بر اثر سكته ناگهان درگذشت. ونسان اميدوار بود كه تابلو سيب زميني خورها را به رسم هديه روز تولد در اول ماه مه براي برادرش بفرستد؛ اما در آخر آوريل تصوير هنوز ناتمام بود. سيب زميني خورها، كه نوعي ستايش و اداي دين نسبت به زندگي دهقاناني بود كه وان گوگ آرزو داشت نقاششان باشد، در عين حال نشانه اوج مطالعه و تجربه اي بود كه از اكتبر 1884 تا بهار 1885 به طول انجاميد.

در مه 1885 به برادرش نوشت:« كوشيده ام بر اين نكته تأكيد كنم كه آن مردمي كه در پرتو نور چراغ سيب زميني مي خورند، با همان دستها كه خاك را براي يافتن سيب زميني كاويده اند، از ظرف سيب زميني برميدارند، و بنابراين اين طرح از كاريدي سخن ميگويد، و اينكه چطور اين مردم لقمه نانشان را شرافتمندانه به چنگ مي آورند.» در خلال آخرين روزهاي اقامتش در آسايشگاه رواني سن رمي دوبرووانس يعني سه ماه پيش از مرگش،‌ كوشيد اين تصوير را از حفظ بازسازي كند، و طرحي از آن بكشد.

ونسان اتكا به نفس بيشتري احساس مي كرد؛‌تكنيك كارش قوي تر شده بود و رنگها را استادانه تر بكار ميبرد. فاتحانه به برادرش نوشت: «تخته رنگم دارد با من خودي تر ميشود. به پيش طرح هايم فقط به چشم سياه مشق هايي نگاه ميكنم كه مرا با زير و بم‌هاي گسترده رنگ آشنا ميسازد.»

پيش از ترك هلند كه ديگر هرگز بدان بازنگشت، وقايع چند سال گذشته رادر نامه‌اي كه از نونن براي تئو نوشت،‌خلاصه كرد:‌

«يخ تخته رنگ من آب شده و ستروني سالهاي نخستين به سرآمده است. البته حقيقت اينست كه هنوز هم اغلب وقتي چيزي را بدست ميگيرم رنگ ها به ميل خود عمل ميكنند، ولي در عين حال وقتي رنگي را بعنوان آغاز گاه انتخاب ميكنم، آنچه را كه بايد روي پرده بريزم و روحي كه بايد در آن بدمم به وضوح درخاطر دارم.

«... اصلاً قصد ندارم مطالعه در طبيعت و دست و پنجه نرم كردن با واقعيت راكنار بگذارم. زيرا كه ساليان دراز اينكار را با همه نتايج تلخي كه در برداشت. تقريباً بي هيچ ثمره اي انجام داده ام و دلم نمي خواهد اشتباهم را ناديده بگيرم.

«... شخص ابتدا مبارزه نوميدانه اي براي تقليد از طبيعت آغاز ميكند و تيرش به سنگ مي خورد. بعد كار را با آفرينش از روي تخته رنگ خود به پايان مي برد، ودر اين حال طبيعت رام ميشود و بر سر مهر مي آيد.»

«... اينجا مدام نقاشي كرده ام تا نقاشي ياد بگيرم، تصوير روشني از رنگها پيدا كنم و غيره، بي آنكه در بند چيز ديگري باشم.

«زندگي يك نقاش غالباً بي اندازه دشوار است.»

فهرست دوره كار در نونن شامل 240 طرح است كه همه به مطالعه در زندگي روستائي- صحنه هاي داخلي و خارجي، طبيعت بي جان و تك چهره اختصاص دارد؛‌ و تقريباً 180 تابلو نقاشي موجوداست كه نزديك به يك چهارم كل آثار هنري ونسان را تشكيل مي دهد ازجمله :‌پنجاه منظره، در حدود چهل طبيعت بي جان، نزديك به صد چهره يا پيش طرح در «شخصيت» و بالاخره آن رنگ آميزي شكوهمند خاك كه سيب زميني خورها باشد. البته اين فهرست كامل نيست، چرا كه ما از دوره هاي كار ونسان در نونن فقط از آثاري خبر داريم كه براي تئو مي فرستاد، يا خود به آنتورپ آورد، يا درجاي مطمئني نگاه مي داشت. تمام نقاشي ها و طرح هايي كه پس از رفتن او در كارگاهش جا ماند، يا براي خمير كردن به كارخانه كاغذ سازي فرستاده شده يا به وسيله كهنه فروشان دوره گرد پراكنده شد.

اگر ونسان آرام تر و متعادل تر مي بود وكمتر سخت گيري به خرج مي داد، و نيز اگر كوشش بيشتري براي نمايش آثار خود و فروش آنها به قيمتي كمتر از حد مطلوب بكار ميبرد، شايد مي توانست قدر و منزلتي درمكتب نقاشان لاهه بيابد.

امانسبت به كساني چون سوزروبرتسون و بريتنه، كه خود را به آنان نزديكتر احساس ميكرد،‌به مراتب پرشورتر و سرزنده تر بود.

پيش از آنكه وان گوگ به يكي از استادان نقاشي فرانسه در پايان قرن نوزدهم مبدل شود،‌به كشور خود نشان داد كه صورت نويني از اكسپرسيونيسم مي تواند وجود داشته باشد كه نه تنها بر پايه مشاهده عيني زندگي بلكه بر نوآوري هاي جسورانه در شكل و رنگ استوار باشد،‌و از همان سنت هاي ملي نشأت بگيرد كه اسلويي ژترز، تورپ، و بعدها هنريك شابوت ديگر نمايندگان آن بودند.

ونسان در بيست و هفتم نوامبر 1885 نونن را به عزم آنتورپ ترك كرد. پيش از ترك دهكده به تئو نوشت:« كاري بس دشوار و سخت در پيش است. اما به آدمي كه وارد جنگ ميشود، احساس غريبي دست مي دهد.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آنتورپ

28 نوامبر 1885 تا فوريه 1886

 

 

ونسان خيلي زود اتاق كوچكي با اجاره بهاي بيست و پنج فرانك در ماه، در شماره 194 خيابان لانگ دايماژ كرايه كرد.

جيبش تقريباً خالي بود، و عملاً هيچ نمي خورد، و روزها را در نگارخانه هنر مي‌گذراند:‌ در آنجا بود كه نقاشي هيا خيره كننده روبنس را با آن رنگهاي شاد و چالاك و پرهياهو و هيأت باروك وار اندام هاي پيچ در پيچ غرقه در نور كشف كرد. ونسان با نگاه نيزبين يك مشاهده گر به اطراف بندرگاه، به ميان ملوانان، كارگران بارانداز و روسپيان ميرفت؛‌ در ميخانه هائي پرسه مي زد كه در غوغاي صداي پيانوزناني از هر رنگ و دست به تمام زبانهايي كه در مخيله مي گنجد به وراجي و شايعه پراكني سرگرم بودند، و در ميان شليك خنده ها جلوه گري مي كردند يا باران فحش و ناسزا را بر سر يكديگر مي باريدند.

كار نقاشي از برخي  مناظر شهر، بويژه كليساي جامع و بندرگاه را آغاز كرد. سپس با پول اندكي كه برادرش فرستاد، امكان يافت كه مدلي را به خدمت بگيرد؛ مدل يكي از دختران كافه هاي ساز و ضربي و نوعي «روبنس زنده» يا گيسوان سياه و خم اندر خم بود، و ونسان كوشيد هم او را «شهوت انگيز و هم در عين حال سخت زجرديده » نشان دهد. ونسان به ديوارهاي كارگاهش تصاوير چاپي نقاشي ژاپني را سنجاق كرده بود. بيش از بيست سال پس از بودلر، مانه، برادران گنكور و دگا، ونسان در برابر جاذبه بي تكلف اين تصاوير و رنگهاي روشنشان كه خالي از هر گونه نيم سايه يا رنگهاي بينا بيني بود، به حيرت افتاد.

در اين كارگاه موقتي چند صورت از خود كشيد كه تا جائي كه مي دانيم نخستين تك چهره هاي خود هنرمند است. ونسان تا پايان عمر هيچگاه اين چهره جستجوگر نگران خود را ترك نگفت. از وابستگي به برادر، خاطرش آزرده بود. نگراني خلقش را تنگ كرد،‌ و تئو كه به علت پرداخت صورت حسابهاي شخصي خود فرستادن اندكي پول براي ونسان را به تعويق انداخته بود،‌بار ملامت هايي را كشيد كه راستي سزاوارش نبود، خاصه وقتي كه بدانيم اندكي پيشتر حواله اي 150 فرانكي براي برادرش فرستاده بود.

ونسان ناچار چهار سالي را كه از عمرش باقي مانده بود نه صرف زندگي كردن بلكه وقف مبارزه براي زنده نگه داشتن خود در تنهايي و تنگدستي به منظور آفرينش هنري كرد.

ونسان اغلب از جدائي ناپذيري سرنوشت خود و برادرش سخن مي گفت. تئو نيز بيش از پيش تحت تأثير و نفوذ نيرومند برادر كه آميزه اي از خيال پروري و روشن بيني بود، قرار مي گرفت. ونسان كه از غريزه خود پيروي مي كرد،‌راه مطالعه رنج آور پيگير و مراقبه و تفكر را پيش گرفت؛‌ در آثار استادان فن دقت و تأمل به خرج مي داد. آنچه از شكست ها و نوميدي هايش آموخته بود براي بارور كردن گرسنگي بكار بست. ونسان براي خريدن رنگ و قلم مو عملاً بخود گرسنگي ميداد- جز نان چيز ديگري نمي خورد ودر سراسر روز براي آنكه فكرش را از گرسنگي منحرف كند سيگار مي كشيد. به همين دليل وقتي كه قواي جسمي اش بكلي تحليل رفت، دچار سرگيجه و دردهاي سخت معده شد.

به تئو نوشت :‌«ما مي كوشيم و اوضاع را بر وفق مراد مي كنيم. پس مي بيني كه من از ديگران قوي تر نيستيم ، چون اگر بيش از اين به وضع خودم بي اعتنا بمانم بر من همان خواهد رفت كه بر بسياري نقاشان ديگر رفت... آن وقت ناچار بايد رو به قبله دراز بكشم يا حتي بدتر از اين، ديوانه و سفيه بشوم.

خاطره دردها و شوربختي هايش در نونن، مايه رنج اش بود، و علاوه بر بيماري و ضعف جسمي اش «دوره انباشته از مشكلات» را از سر ميگذراند؛ اما « با همه اين احوال، سرحال بود»، و قصد داشت كه توجهش را يكسر معطوف به مطالعه در اندام هاي عريان كند. ونسان درباره چيزهايي كه سبب ميشد گاهي اين هراس به او دست دهد كه ديگر چيزي از عمرش باقي نمانده، «با پزشكي صحبت كرد، و پزشك تا توانست او را دلداري داد.» ونسان بيشتر از وضع جسماني اش حرف زد، و پزشك كه او را كارگري معمولي پنداشته بود، گفت :‌«خيال ميكنم شما آهنگريد»، ونسان شادمانه نوشت: «و اين درست همان چيزي است كه من سعي كرده ام در خودم تغيير بدهم.» «وقتي كه جوانتر بودم زود رنج و عصبي به نظر ميرسيدم، و حالا بي شباهت به يك ملوان يا آهنگر نيستم، و خوب، تغيير هيأت آدمي به موجودي«پوست كلفت» چندان هم آسان نيست.»بدبختانه هنوز براي پرداخت دستمزد به مدلها، آه در بساط نداشت. وورلات مدير آكادمي به او توصيه كرد كه به كلاس نقاشي برود و او در هجدهم ژانويه 1886 به آكادمي پذيرفته شد.

بيماري ونسان شدت گرفته بود، و نظمي در كارش نبود. اكنون فكري راكه مدتها درسر پروده بود با تئو در ميان گذاشت:‌به پاريس و نزد تئو برود. تئو تن نزد ولي چندان اشتياقي هم نشان نداد؛ مي دانست كه بايد دو دستي به برادرش بچسبد، و نيز مي دانست كه شخصيت ونسان چندان پيچيده و بغرنج شده است كه به سادگي نمي توان با او كنار آمد. به ونسان پيشنهاد كرد كه تا ژوئيه منتظر بماند، اما ونسان بيشتر مايل بود بي معطلي راه بيفتد.

در نظر ونسان، تئو و خودش يك تن واحد بودند، و از اينرو بي آنكه ترديدي به خود راه دهد، اطلاع و انتقاد از رفتار و كردار برادر كوچكتر را حق مسلم خود مي پنداشت. وقتي تئو پافشاري يا اعتراض ميكرد، ونسان خشمگين مي شد و او را به باد تهمت و ناسزا ميگرفت، و تئو سكوت ميكرد و تسليم مي شد. در واقع هر روز كه ميگذشت نفوذ ونسان بر برادرش فزوني ميگرفت و اراده خود را هر چه بيشتر به كرسي مي نشاند.

در يكي از موارد، در تابستان 1886 ونسان تا‌ آنجا پيش رفت كه پيشنهاد كرد در رابطه اي كه تئو با يك زن جوان داشت جاي برادرش را بگيرد؛ تئو ميخواست به هر نحو شده از شر اين زن آسوده شود؛‌ البته ونسان «ترجيح ميداد كه قضيه بدون ازدواج فيصله پيدا كند ولي در صورتي كه وضع وخيم تر ميشد، حتي حاضر بود تن به ازدواج مصلحتي بدهد.»

در آغاز مارس، تئو يادداشت ناخوانا و آشفته اي دريافت كرد كه مضمونش اين بود:‌« براي آنكه اينطور سرزده آمده ام سرزنشم نكن؛ خيلي در اين باره فكر كرده ام؛‌ما بايد در وقت صرفه جوئي كنيم. چطور است از ظهر به بعد فكر كرده ام؛‌ ما بايد دروقت صرفه جويي كنيم. چطور است از ظهر به بعد يا اگر تو مايل باشي حتي زودتر همديگر را در لوور ببينيم. «دلم مي خواهد بدانم كه تو كي مي تواني به سالي كاره بيايي. در مورد مخارج، باز هم مي گويم،‌ هيچ فرق نمي كند. البته مقداري پول كنار گذاشته ام كه ميخواهم پيش از اينكه ديناري ازآن را خرج كنم با تو در اين باره صحبت كنم. اوضاع را بر وفق مراد مي كنيم، مطمئن باش.

«بنابراين هر چه زودتر راه بيفت.»

ونسان با يك تصميم ناگهاني آنتورپ را به عزم پاريس ترك كرده بود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاريس

مارس 1886 تا بيستم فوريه 1888

 

 

دوازده سال پيش از آن، گروهي از نقاشان كه تقريباً همگي از عرضه آثارشان به «سالن» خودداري كرده بودند يا از سنت پرستي تنگ نظرانه اين مؤسسه نفرت داشتند، نخستين نمايشگاه آثار خود را در مغازه عكاسي«نادار» در بولوار دكاپوسين برپا كردند. عنوان«امپرسيونيست ها» داشت كه تنها قليلي آن را پذيرفته بودند، ونسان به قرار معهود تئو را در لوور ملاقات كرد،‌ولي هنگامي كه دريافت نمي تواند در آپارتمان تئو در خيابان لاوال(ويكتور ماسه كنوني) كه اتاقي كوچك بود، مشغول كار شود، نوميد شد؛‌ چون در اينصورت نمي توانست كارگاهي تأسيس كند.

«وان گوگ مدتي خود را با طراحي سرگرم كرد؛‌ چيز غريبي در طرح هاي او ديده نمي‌شد، و او تمايل خاصي به برجسته جلوه دادن آنها نداشت؛ بعد يك روز دوشنبه بومي به روي سه پايه سوار كرد؛‌ اول بار بود كه در «كارگاه» دست به نقاشي ميزد. «در جايگاه مدل زني روي يك چارپايه نشسته بود؛‌ وان گوگ به سرعت و قلم انداز به روي بوم طرحي زد و تخته رنگش را به دست گرفت.

«... بعد از اينكه نيمكتي را جايگزين چارپايه كرد، زن را روي يك تكه پارچه آبي،‌آبي زنده و غريبي كه با رنگ پوست زرد و طلايي زن تضاد داشت،‌نشاند و سپس به گذاشتن رنگهاي تند و نامتعارف كه يكديگر را تشديد مي كردند، مشغول شد. با هيجاني تشنج آور كار ميكرد و با شتابي تب‌ آلود رنگها را به روي كرباس مي گذاشت. چنان رنگ را بر ميداشت كه گويي اينكار را با ماله ميكند، و آنقدر از قلم مو رنگ مي چكيد كه سرانگشتانش چسبناك مي شد. تا لحظه اي كه مدل براي استراحت بر ميخواست از نقاشي دست نميكشيد. آشوب پيش طرح او،‌تمامي حاضران در كارگاه را به حيرت انداخت و كهنه پرستان را دچار سرگيجه كرد.»

تئو به اصرار و پافشاري مكرر برادر كه ادعا ميكرد نمي تواند در آپارتمان هاي كوچك خيابان لاوال كاركند، بالاخره چنداتاق در خيابان لپيك،‌شماره 54، پيدا كرد. اين دو برادر در ژوئن آپارتمان را ترك كردند. در خلال تابستان ونسان يا اغلب كنار پنجره مي نشست و از منظره شهر طراحي ونقاشي ميكرد؛‌ يا در خيابان هاي خلوتي قدم ميزد كه اطرافشان را باغ ها گرفته بودند يا دور و بر كلبه كوچكي كه در انبوه گلها و برگها نهان شده بودند. رفته رفته تخته رنگش جاندارتر، روشن تر وطرح هايش پخته تر شد.

هيچ مدركي در دست نيست كه به ما بگويد ونسان درخلال زمستان 7-1876 اوقاتش را چگونه گذراند، خوشحال بود يا افسرده، نگران بود يا غمزده، از كارش راضي بود يا نه؛‌ همين قدر مي دانيم كه تأثير و نفوذ امپرسيونست ها در او بيش از پيش افزايش يافت.

وان گوگ به ندرت دست به عريان نگاري مي زد و تنها مواردي كه سراغ داريم اينهاست: سه طرح كه سين براي آن در آوريل 1882 در برابر ونسان نشست- بانوي بزرگ و دو نسخه از اندوه- يك چاپ سنگي از اندوه كه در همان سال چاپ شد ، چهار نقاشي از دوره پاريس و چندتائي هم طرح.

ونسان در بوريناژ و درنته استثمار بيرحمانه را در پيش طرحهاي خود از بافندگان، شخم زنان و بذر افشانان، تصوير كرده بود، وطبيعت نيز زمينه اي سودائي و غم آور از اندوه انسان در دسترس او گذاشته بود. اكنون به خود بازگشته بود، واز اين پس قرار بر اين بود كه خود قهرمان داستان وان گوگ نقاش باشد. از تكنيك امپرسيونيست ها با نرمي و انعطاف بيشتري بهره ميگرفت، رنگ را با ضربه هاي كوتاه ومستقيم قلم مو بكار ميبرد، و از الگوي كار آنان چونه وسيله اي در جهت حفظ توازن و تقارن تركيب بندي بهره مي جست.

ونسان اينجا و آنجا آنچه را كه بهترين وجه با عوالم روحي اش سازگار بود، به وام ميگرفت، با شيوه نگرش خود تطبيق ميداد و ميكوشيد كورمال كورمال راهي به مفاهيم جديد هنر بيابد.

ونسان با شور و حرارت تمام به جانب تقليد يا رونگاري از تصاوير چاپي ژاپني، با آن طرح هاي ظريف و رنگهاي ناب كه بر پرده نقش بسته بود، كشيده شد؛‌از جمله: پل و درخت گوجه شكوفان به پيروي از هيروشيگ و اويران(هنر پيشه) به پيروي از كساي ييسين. تأثير اين تصاوير در پس زمينه بعضي از آثارش نيز به چشم ميخورد:‌مثل تك چهره بابا تانگي، زني با دايره رنگي، صورت نقاش با گوش زخم بندي شده، صورت نقاش با تصوير ژاپني  و جز اينها.

در پائيز 1886، تئو برادرش را به پل گوگن نقاش معرفي كرد. شيوه خشن و بي پرده گوگن با شيوه ميانه روانه ومحتاطانه امپرسيونيست ها كاملاً مغايرت داشت. ونسان سخت تحت تأثير فصاحت كلام و جسارت او قرار گرفت. در نظر ونسان، امپرسيونيسم هدفي در خودنبود، بلكه فقط يك مرحله گذرا به شمار ميرفت. طبع جستجوگرش او را به فراسوي اين سبك رهنمون شد و در مسير سبك غنائي و پرشور و حال مونتيچلي و تجربيات سورا و سينياك انداخت؛ از كار ونسان چنين بر مي آيد كه از نخستين اين نقاشان الهام گرفته و تحت تأثير و نفوذ دو نفر آخري بوده است؛‌ ولي در عين حال به شيوه كاربرد رنگ در آثار گوگن علاقه مند بود. هنگامي كه تئو مطابق معمول همه ساله به هلند سفر كرد، ونسان به شدت دل به عشق زني بست كه برادرش تئو در پاريس از او جدا شده بود، و ونسان مي كوشيد شر او را از سر برادرش كم كند و حتي در صورت لزوم با او زناشويي كند.

تئو در هلند با زن جوان ديگري آشنا شد، وونسان ترغيبش كرد كه با او ازدواج كند؛ اما نقشه شكست خورد، تئو به پاريس بازگشت و به سبب مخالفت عموهايش با طرحي كه براي تأسيس يك بنگاه فروش ودلالي آثار هنري با شراكت بونگر داشت، سرخوردگي‌اش دو چندان شد. زندگي درخيابان لپيك به روال پيشين از سرگرفته شد. ونسان هنوز امكان فروش آثارش را نيافته بود.

ونسان يكبار ديگر همگي سعي اش را بكار برد، و اين بار در ميخانه اي به نام«تمبورين» در همان بولوار كليشي. اين ميخانه كه محلي بدنام بود، بوسيله زن جوان خوش‌بر و روي ايتاليايي تباري به نام آگوستينا سگاتوري اداره ميشد. آگوستينا زني مهربان، نحيف و خوش برخورد بود. از افتتاح ميخانه زمان درازي نمي گذشت،‌و ونسان با تزئين و آرايش ميخانه با تركيب غريبي از دايره زنگي هايي كه به شعر و طرح آراسته شده بودند، ونيز تصاوير ژاپني كه خود او فراهم آورده بود، به ياري آگوستينا شتافت. دو تك چهره از آگوستينا كشيد:‌كه اولي نشانه هايي از صراحت و استواري اندامهاي دوره آرل را در بردارد؛‌ و دومي زني با دايره زنگي كه لطيف تر وخيال انگيزتر است ونمودار تأثير تولوزلوترك و امپرسيونيست هاست.

اگوستينا به زودي معشوقه ونسان شد و ونسان از فكر برپا كردن نمايشگاه هاي هنري در اين محل عجيب و غريب در پوست خود نمي گنجيد. ونسان كاملاً احساس آسايش ميكرد، همچنان فعال بود وسعي داشت مشتريان را كه بيشتر از شور و حرارت او به حيرت مي افتادند به جر و بحث هاي خشن بكشاند. شخصيت تحريك پذير و حساس ونسان در شكل پرخاشجوئي جنون آميز، خشم وملامت هائي بروزكرد كه تئو را تا مرز طغيان پيش برد. هنگامي كه زمستان به سر رسيد، وان گوگ بار ديگر نقاشي را از سر گرفت. به گفته اميل برنار: « در حالي كه بوم بزرگي را بدوش ميكشيد از خانه بيرون مي آمد و به تناسب موضوع هاي مختلف پرده را به بخش هاي مجزا تقسيم ميكرد؛ طرفهاي غروب پرده را،‌ كه سراسر  پوشيده از رنگ بود و به گالري كوچك سياري مي مانست كه احساسات و عواطف سراسر روز بر آن نقش بسته باشد به پشت ميكشيد و باز ميگشت.» جاهاي مورد علاقه ونسان براي نقاشي به همراه سينياك و برنار عبارت بود از اسينه، شاتو وژون ويل.

تصاويري كه در دومين بهار اقامت ونسان در پاريس كشيده شد، زنده، شاداب وسرشار از رنگ است و شامل اينهاست: ماهيگيري در بهار، باغ هاي كوچك در تپه مونمارتر- كه اعجازي در لطافت، و شاهكار آن گروه از مناظري است كه به تأثير امپرسيونست ها كشيده است- بولوار كليشي، نماي داخلي يك رستوران كه تأثير شگرد نقطه پردازي سورا در آن شكار است- رستوران سيرنه در ژون ويل و اثر خارق العاده گندمزاري با چكاوك. رابطه ونسان با آگوستينا سگارتوري نيز گرچه چندان نپائيد باري، خلقش را تنگ كرد. وقتي فرار را بر قرار ترجيح داد، تصاويري راهم كه در آنزمان به ديوارها آويخته بود، جا گذاشت. ولي در مورد خود آگوستينا، ونسان نوشت:« اين زن راه و روش درستي ندارد؛ نه آزاد است و نه حتي خانم خانه خودش و بدتر از همه بيمار و دردمند است.»

در نامه ديگري كه در تابستان 1887 نوشته شده، ونسان ميگويد:«در مورد خودم، احساس ميكنم كه دارم شوق به زناشوئي و فرزند را از دست مي دهم، گاه گاه از اينكه در سي و پنج سالگي چنين احساسي بايد داشته باشم، يعني درست در دوراني كه بايد عكس قضيه صادق باشد، غم به دلم مي نشيند. و گاهي اوقات از اين نقاشي بي پير لجم ميگيرد.» ونسان از هم اكنون به فكر خودكشي افتاده بود. پس از يكي از دعواهاي سختش با تئو، درخلال زمستان پيش، او را ترك كرده بود و مدتي كه بر ما معلوم نيست با يك نقاش جوان انگليسي به نام الكساندر ريد كه درعين حال تعليم پيشه دلالي آثار هنري ميديد، همخانه شده بود. هر دو شباهت فراوان به هم داشتند و اغلب آنها را باهم اشتباه مي گرفتند. ونسان دو تك چهره از اين دوست كشيد.

شك نيست كه وقتي ايندو با هم زندگي مي كردند ناگهان انديشه خودكشي مشترك به ذهنشان خطور كرد:‌ريد به سبب زمينه هاي احساساتي و عاطفي اش، وونسان به انگيره تنگاناهاي مالي اش.

ونسان درخلال تابستان يا پائيز 1887 نامه اي دور و دراز به خواهرش ويل مين نوشت. ويل مين تنها خواهري بود كه ونسان با او رابطه اي معقول و خوب داشت. نامه اي كه وان گوگ در 1887 به او نوشت، غم انگيز است و در ضمن آنكه از رفتار، تجربيات، كار ومطالعاتش ارزيابي دقيقي بدست ميدهد، به حالتي ماليخوليائي اعتراف ميكند كه در تمام طول راهي كه پيموده، شكست خورده واميدش را از دست داده است و دارد به سرعت «به پيرمردي حقير وكوچك بدل ميشود».

«اما چه اهميتي دارد! من حرفه اي سخت و كثيف نقاشي داشته ام و اگر غير از آنچه هستم مي بودم. دست به نقاشي نمي زدم؛ ولي با همين چيزي كه هستم، اغلب با لذت كار مي كنم، او اينقدر هست كه شايد روزي چيزهايي بكشم كه اندكي شادابي و جواني در آن بشود يافت، گو اينكه جواني ام يكي از آن چيزهايي است كه از دست داده‌ام. «اگر تئو دركنارم نمي بود، نمي توانستم به آنچه مي خواستم برسم؛‌ولي از آنجا كه او دوست من است، معتقدم كه همچنان پيشرفت بيشتري دركارم خواهم كرد، و بايد راه را براي اين پيشرفت باز كرد. «... دلم نمي خواهد آدمي افسرده، تند و تلخ و گزنده باشم. تفاهم پيداكردن به ديگران يعني بخشيدن ديگران. تصور مي كنم اگر همه چيز را بدانيم، آرامشي براي همه ما دست خواهد داد. ونسان تصميم گرفته بود كه از آنجا برود. در اين راه دراز، احساسي جز تحقير يا بيزاري نسبت به نقاشان پاريسي به او دست نداده بود.

ونسان در خلال دوراني كه در پاريس به سر برد، بيست و دو تك چهره نقاشي كرد كه هر كدام بازتاب عوالم روحي او درهمان مقطع است. گاه به چهره خود نظر ميكرد و مي‌كوشيد تا خود را بهتر بشناسد، و گاه نيز براي آنكه خود را آرام كند. ونسان در سراسر دوره پاريس تصوير و نزديك به پنجاه طرح كشيد. در تك چهره باباتانگي كه اكنون در موزه رودن است به تركيبي حيرت آور ميان اسلوب سنتي چهره پردازي و زبان خاصي خودش در رنگ و شكل دست يافته است. يك روز  غروب در فوريه1888 به اميل برنار گفت: « من فردا از اينجا ميروم ولي هر دو ما بايد طوري كارگاه را مرتب كنيم كه برادرم خيال كند كه من هنوز اينجا هستم.» چند تا از نقاشي هاي ژاپني را به ديوارهاي اتاق كوچكش در خيابان لپيك كوبيد، چند تا از پرده ها را روي سه پايه گذاشت ويك دسته از نقاشي هاي چيني را كه دريك كهنه فروشي يافته بودبه برنار بخشيد.

ونسان و برنار تا خيابان كليشي باهم همراه شدند، بعد با هم دست دادند وونسان برگشت و در ميان جمعيت ناپديد شد. روز بعد در بيست و يكم فوريه، وقتي به آرل رسيد، همه جا پوشيده از برف بود.

 


 

 

آرل

بيست و يكم فوريه 1888 تا سوم مه 1889

 

 

 

ونسان اين شهر را زيبا و دلپذير يافت. به نظر او آرل«چندان بزرگتر از بردا يا مونز نمي نمود.» اما سطح هزينه زندگي بالاتر از حد انتظار او بود؛‌ گذشته از مخارج رنگ، بوم وغير اينها، براي پرداخت پول غذا و اتاق، گذاشته از مخارج رنگ، بوم و غير اينها، براي پرداخت پول غذا و اتاق، روزانه دست كم به پنج فرانك احتياج داشت. البته تئو چند روز پس از عزيمت او به آرل يك حواله پنجاه فرانكي برايش فرستاد. ونسان اتاقي در يك هتل- رستوران كه در شماره سي ام خيابان كاوالري واقع بود و به شخصي به نام كارل تعلق داشت، اجاره كرد.

ونسان از لحاظ جسمي در وضع بدي بود. و ظاهراً مرضي از آگوستينا سگاتوري به اوسرايت كرده بود. اكنون به اين شهر روستائي اميد بسته بود تا به او مدد كند كه قواي از دست رفته اش را بازيابد.از لحاظ عاطفي همان قدر نااميد بود كه در زمان اقامتش در پاريس. عشق را كنارگذاشته بود و از اينرو خود را به عواطفي محدود كرده بودكه طبيعت در او برمي‌انگيخت. ونسان به برادرش دستور داد كه براي اوبوم و رنگ بفرستد. دستور ضرب العجل او شامل بيست و هشت لوله رنگ گوناگون بود، اما مصالح مورد نيازش بيشتر از اين مقدار بود وبه بيش از صد لوله كوچك و بزرگ رنگ سر ميزد؛ در ضمن نامه توضيح مي دهد كه اگر تئو خود اين رنگها را بخرد«بيش از پنجاه درصد از هزينه هاي من كاهش خواهد يافت.» در ماه مه از خيابان كاوالري به خياباني نزديك ميدان لامارتين نقل مكان كرد؛ در آنجا قسمت راست خانه اي را كه از بقيه مستقل بود، اجاره كرد؛ خانه چهار اتاق داشت كه دو تاي آنها كوچك بود.

ونسان در اوج فعاليت جنون آميزش به سرعتي باور نكردني تصوير پشت تصوير ميكشيد. منظره آرل با زنبق ها كه در نامه اش به برنار توصيفي از آن بدست داده است با مناظره ديگري دنبال شد كه از همان تسلط حيرت آور و بيان روشن در زبان جديد ونسان برخوردار است. در آغاز ژوئن يك هفته تمام را در لوسنت ماري گذراند و چند منظره از دريا و يك منظره از دهكده و چند طرح نقاشي كرد.

در پايان ژوئن 1888 ونسان به اميل برنار نوشت: « هر چه بيشتر به اين امر معتقد مي شوم كه اگر قرار است تصاوير ساخته شود كه در سايه آن نقاشي به هنري تماماً مستقل بدل شود و خودرا به مقام ومرتبه بلندي بركشد كه پيكر سازان يونان، موسيقي دانان آلمان و داستان پردازان فرانسه رسيدند، اين كار از عهده يك تن واحد بيرون است؛ از اينرو به احتمال قوي  اينكار از دست گروهي ساخته است كه در جهت هدفي مشترك گرد هم آمده باشند. » ولي كار ونسان نيروي بيشتري گرفت. زندگي امور پيش پا افتاده خود را بر او تحميل كرده بود. همه چيز در آرل، حتي ستارگان، زير قلم موي او مي لرزيد، مي تپيد و زبانه مي كشيد و چون شعله خورشيد در تنش راه مي يافت وجانش به وجد و حالت مي‌آمد.

در خلال  ژوئن  علاوه بر تصاويري كه از لوسنت ماري آورده بود، بذر افشان مزرعه در پرووانس، گندمزار، كومه هاي علف، بازار تره بار در كرو، زنان رختشوي و چند تصوير ديگر كشيد. همچنين اولين تك چهره پرووانسي اش را از يك سرباز پياده نظام الجزايري كه در يك فاحشه خانه ديده بود، نقاشي كرد. در يكي از فاحشه خانه ها«مدل بسيار زيبايي كشف كرد كه ... حالت چهره اش به يكي از شخصيت هاي دلاكروا شبيه بود و اندامي خام و بدوي و غريب داشت.» اين زن ابتدا قول داد كه در برابر ونسان بنشيند ولي بعد زير قولش زد. ونسان شكوه سر داد:«آدم بيچاره و تنگدست از به هچل انداختن خود واهمه دارند، و در عين حال تك چهره هاي خود را ريشخند مي كنند.» اكنون ونسان از پا افتاده بود، تقريباً هيچ چيز نمي خورد و در زير فشار مدام، زندگي ميكرد. «هر قدر زشت تر و پيرتر و شريرتر و فقيرتر مي شوم، بيشتر دلم ميخواهد كه از راه نقاشي با رنگهاي درخشان، خوش تركيب و پرجلوه انتقامم را بگيرم.»

شايد اين عبارات، كليدي براي راهيابي به شخصيت ونسان بدست دهد. بوش و مك نايت، يعني تنها كساني كه ونسان مي توانست با آنها درباره نقاشي گفتگو كند، گو اينكه اين هم سخني چندان رغبت انگيز نبود، از آنجا رفتند. ونسان تنها بود، دوستانش را از دست داده بود، واز آن بيم داشت كه در چنين تنهائي و عزلتي خودش را تباه كند. در آغاز سپتامبر به رشته كارهاي «آسمان پرستاره» پرداخت. اولين اثر، كافه خياباني درشب بودكه كافه اي را در ميدان دوفروم نشان مي‌دهد؛‌ و در پي آن آسمان پرستاره در درون وكافه شبانه- كافه دولالكازار- رانقاشي كرد؛‌ اين كافه همانجا بود كه ونسان در «اتاق زرد» آن هنوز بدون تختخواب مي خوابيد.

تئو از محل وجوه اندكي كه بنا بر وصيتي شخصي در اختيارش قرار گرفته بود، سيصد فرانك براي ونسان فرستاد. ونسان دو تختخواب، يكي از چوب گردو و ديگري با تخته هاي ساده معمولي، دوازده صندلي،‌يك آينه و «چند خرده ريز ضروري» خريد، وسرانجام در خانه كوچكي در ميدان لامارتين مستقر شد. ونسان هر روز، و گاه دوبار در روز براي برادرش نامه مي نوشت، و اين در حالي بود كه دوازده ساعت در شبانه روز يك نفس كار ميكرد. «امروز هم دوباره از ساعت هفت صبح تا شش بعدازظهر يك بند كار كردم، و جز در يك مورد كه براي خوردن غذا چند متري از محل دور شدم، از جايم تكان نخوردم. به همين علت است كه كار اين همه سريع پيش مي رود... هيچ نشانه اي از خستگي در خودم نمي بينم؛ همين امشب مي توانم تصوير ديگري بكشم و تكميلش كنم...

ونسان دائماً در فكر گوگن بود و نمي دانست كه بالاخره در آرل به او خواهد پيوست يا نه. در حالي كه ونسان دشوار مي توانست تنهايي و بي پناهي را تاب بياورد، گوگن چهره متمردي مغرور به خود گرفته بود، ومدعي بود كه به ياري هيچ كس محتاج نيست. رفتار پر طمطراق و زبان آوري گوگن در قطب مخالف رفتار ونسان قرار داشت كه موجودي فروتن و ساده بود. وضع مزاجي گوگن بد بود و خلق و خوي‌اش كه هيچ وقت چندان خوب نبود بر اثر حمله هاي دردناك بيماري كبد، بدتر شد. بگو مگوهاشان مكرر و جدي شد و كار به جائي رسيدكه ونسان به تدريج احساس كرد كه دلش مي خواهد دوستش او را ترك كند.

ونسان مدتي در حال تحريك شديد عصبي به سر برد و هيجان عصبي اش كه بر اثر بحث و مجادله اي مداوم با گوگن افزايش يافته بود با كار زياد به اوج رسيد؛ خيل كم غذا مي خورد(«خوراك هاي لذيذ گوگن» چاره دردش نبود) وسخت مي نوشيد. به تأثير گوگن بار ديگر به افسنطين روي آورد، كه از زمان ترك پاريس لب به آن نزده بودو به پيروي از گوگن بيش از پيش به روسپي خانه هاي محلي مي رفت. بر اين همه،‌بايد سقوط اميدها و رؤياي ونسان وخطر قريب الوقوع تنهايي و عزلت را افزود، تنهايي وعزلتي كه او اين همه از آن نفرت داشت. تئو اندك زماني بعد دل به عشق يوهانا بونگر بست كه خواهر يكي از دوستان سابق ونسان به نام آندره بود. تئو داشت به «زندگي واقعي»، كه ونسان منكرش بود، روي مي آورد. گوگن كه شبي را به بي قراري در هتل به سر برده بود به طرف خانه زرد رفت.

ونسان به خانه رفته بود وبي درنگ گوشش را از بيخ بريده بود. ظاهراً مدتي طول كشيده بود تا خون را بندبياورد، چون روز بعد مقدار زيادي حوله خيس روي كف دو اتاق خواب ما مي پيوست، پوشيده از لكه هاي خون بود.

«وقتي حالش براي بيرون رفتن از خانه مساعد شده بود در حاليكه سرش را پيچيده بود و كلاه بره باسكي اش را حسابي پايين كشيده بود يكسر به طرف يكي از آن خانه ها رفته بود كه معمولاً كساني كه دوستي ندارند مي توانند در آن جور جاها آشنايي پيدا كنند، و گوشش را كه به دقت شسته  و در پاكتي گذاشته بود به «دربان» پيشكش كرده، گفته بود:‌«در اين پاكت چيزي است كه مرا به ياد شما مي آورد»، سپس با عجله به خانه بازگشته، و روي تخت دراز كشيده وخوابيده بود. رئيس پليس دستور داد كالسكه اي صدا بزنند و ونسان را به بيمارستان محلي برسانند، و گوگن هم تلگرافي براي تئو مخابره كرد.

« ونسان پس از ترك خانه چهار سالي را در لاهه گذراند  و براي گوپيل كار كرد؛ دو سال در لندن وده ماه در پاريس با همان شغل به سر برد. سپس به انگلستان بازگشت وهشت ماه بعنوان دستيار يك روحاني مشغول كار شد؛ سه ماه در دوردرخت بعنوان شاگرد كتابفروشي؛ چهارده ماه در آمستردام در هيأت دانشجوي الهيات ؛‌ چهار ماه در مدرسه مبلغان مذهبي در بروكسل؛‌ و يك سال و دوماه را در مقام كشيش دربوريناژ سپري كرد؛‌ پس از آن در زندگاني او بعنوان مبلغ مذهبي درنگ افتاد و سپس اين مرحله از زندگي بطور نهايي خاتمه  يافت. از آن به بعد به يك نقاش بدل شد. به بروكسل بازگشت و شش ماه به مطالعه طراحي پرداخت؛‌هشت ماهي را همراه با خانواده‌اش در اتن كه پدرش  در آن زمان كشيش آن ناحيه بود گذراند؛‌به لاهه بازگشت و اقامتش يكسال و ده ماه طول كشيد،‌دو ماهي را به گشت و گذار در اطراف درنته گذراند؛‌ نزد خانوده‌اش در نونن كه به تازگي پدرش كشيش آن منطقه شده بود- زندگي كرد. در مارس 1886 به پاريس رسيد و دو سال و يك ماه در آن خطه ماندگار شد. در فوريه 1888 به آرل كوچيد؛‌در مه 1889 به سن رمي انتقال يافت؛‌ ودر حالي كه توصيه هاي دكتر پي رون را ناشنيده ميگرفت،‌ با تئو دست داد و در 1890 تيمارستان را ترك گفت و در ژوئيه همان سال در اوورسور- او چشم از جهان پوشيد.»

ونسان به دلايل مختلف و از آن جمله كار زياد، فشار عصبي، حساسيت شديد، بي ثباتي، احساس گناه،‌بيماري و «شور و اشتياقي كور براي كار كردن» - موجودي بيمار بود، سرنوشتي كه به جرأت مي توان گفت دير زماني پيش از اين خود پيش بيني كرده بود. ونسان معتقد بودتئو نيز در معرض جنون است.

تئو به مجرد دريافت تلگراف گوگن در 24 دسامبر خود را به اولين قطاري كه به آرل مي رفت، رساند. اما اجازه ديدار از ونسان را نيافت. ونسان مدتي دراز به حال هذيان افتاده بود و از اوهام ديداري و شنيداري رنج مي برد. بهترين كاري كه تئو مي توانست انجام دهد اين بود كه از پزشك بيمارستان،‌ فليكس ري، بخواهد كه او را معاينه كند. دكتر اورپار پزشك مسئول دارالشفاي دولتي در آرل، بيماري ونسان را «اختلال حاد رواني توأم با حالت هذيان عمومي» تشخيص داد. گوش ونسان به هيچ دشواري رو به بهبود مي رفت.

پس از سه روز ونسان بخود آمد؛‌ هنگامي كه دريافت برادرش به آنجا آمده و دوباره بازگشته است، ناراحت شد. گوگن نمي بايست كسي را بدنبال تئو مي فرستاد. در بيست و نهم دسامبر به بخش عمومي انتقال يافت كه ام.سالس، روحاني پروتستاني كه به ابواب جمعي بيمارستان پيوسته بود با او ملاقات كرد. ونسان از آنچه گذشته بود، هيچ سر در نمي آورد. در اول ژانويه به تئو نوشت:«عزيز دلم، از سفر تو بي اندازه ناراحت شدم؛‌ آرزو داشتم كه اين موضوع اسباب زحمت تو نشود چون به هر حال آسيبي به من نرسيد،‌و هيچ علتي نداشت كه تو اين همه ناراحت بشوي.» در اول ژانويه به ونسان كه لباس نظامي پوشيده بود و كلاه خزي بر سر  زخم بندي شده اش گذاشته بود، اجازه دادند كه خانه اش را ببيند و به تصاوير خودش و گوگن نظري بيندازد. در هفدهم ژانويه بيمارستان را ترك كرد- گرچه هر روز براي تجديد زخم بندي به آنجا مي رفت- و از نو در خانه مستقر شد و رفته رفته شور و علاقه به زندگي را بازيافت. با نگاه كردن به آينه،‌ دو تا از زيباترين تك چهره ها  را از خودش كشيد:

با گوش زخم بندي شده و با پيپ. اين چهره يك ديوانه نيست بلكه سيماي مردي سالخورده است(ونسان به سي و ششمين سالگرد تولدش نزديك ميشد) با صورتي لاغر و نزار، گونه هاي فرو رفته، چشم هاي بي حالت و نگاهي مبهوت. سيماي مردي است كناره گرفته و «سرد و گرم روزگار چشيده» كه اميدهايش يكسر بر باد رفته است. در نهم ژانويه يوهانا بونگر به ونسان نامه نوشت و در آن نامزدي خودرا با تئو اعلام كرد،‌و اين حسن توجه ونسان را خشنود كرد.  در آغاز فوريه در اين فكر غريب افتاده بودكه از گابي، همان فاحشه اي كه نرمه گوشش را به او پيشكش كرده بود، ديدن كند. موجود بيچاره لابد از برخورد بامشتري عجيبش سخت يكه خورده بود.

ونسان در فكر رفتن به يك تيمارستان بود- متأسفانه نه به اين اميد كه بهبود يابد بلكه از اين رو كه در نظر ديگران بهتر جلوه كند. ديگر دل آنرا نداشت كه به تنهايي در آن خانه زرد سر كند، و اگر چه سخت مشغول كار بود، كسيكه تا همين چند روز پيش در كمتر از يك ساعت به سرعت چند تصوير را تمام ميكرد، اكنون با تأني تمام شروع به كشيدن چهارمين نسخه گهواره كرده بود.

بچه هاي بازيگوش محل وقتي او را با آن لباس عجيب وسرزخم بندي شده مي‌ديدند، خم مي شدند، چشم به او مي دوختند و فرياد مي زدند:‌«بچه ها، ديوانه دارد مي آيد» و به طرفش سنگ مي انداختند.يك روز مرد بيچاره زمام  اختيارش را از دست داد و به طرف آنها دويد و من و من كنان تهديدشان كرد.

در اطراف او بهاربود، درست مثل وقتي كه يك سال پيش به آرل آمده بود. ولي اكنون ديگر هيچ يك از لذت هاي پيشين براي او معنايي نداشت چرا كه اميدهايش به يأس گراييده بود. كارگاه جنوب تباه شده بود، گوگن او را به حال خود وانهاده و تركش كرده بود و مردم آرل تا سرحد فرومايگي و پستي پيش رفته بودند. خود را تنها در سلولي يافت كه هيچ اثاثه اي جز يك تخت خواب فلزي نداشت و خانه  زردش قفل ومهر و موم شده بود.

ونسان از آينده نگران بود. از آن بيم داشت كه شايد هرگز دوباره نتواند چون گذشته كار كند، و قادر نباشد«بهتر از سال پيش در باغستان‌ها» به نقاشي بپردازد. دكتر معتقد بود كه حال عمومي ونسان رضايت بخش است و از اينرو اجازه داد تيمارستان خارج شود. و اكنون هر دو مي توانستند به خانه زرد بروند. تئو داشت براي ازدواج به هلند مي رفت، و ونسان براي پنجمين بار به كار درباره تك چهره مادام رولن در حال تكان دادن گهواره برگشت. ونسان هميشه مجذوب نمادهاي مادرانگي و باروري بود. ابتدا از توصيف سين در حال شير دادن به نوزادش آغاز كرد؛‌ وسپس در پاريس از زن جواني از طبقه متوسط نقاشي كرد كه در كنار«گهواره سقفي» در اطاق نشيمن نشسته بود؛ وسرانجام هفت تك چهره از مادام رولن كه يا بچه اش را در بغل گرفته يا در حال تكان دادن گهواره است. ونسان براي تئو و نامزدش صميمانه آرزوي خوشبختي كرد. ناگزير «احساس غمي نهاني كردكه توصيفش مبهم و دشوار بود» اما كار، مايه انصراف خاطر او بود و رفته رفته نيرويش را بازيافت.

ونسان باز به خانه زرد بازگشته بود تا پرده ها و مواد و مصالح نقاشي را با خود بردارد، و در بيست و چهارم مارس از برادرش خواست دوازده تائي لوله رنگ برايش بفرستد تا «به اين ترتيب .... بار ديگر به زودي در باغستان ها سرگرم كار شوم»، و در واقع هم خيلي زود سه پايه اش را در برابر باغي از درختان هلو، در كنار كوچه اي قرار داد كه رشته كوه هاي آلپ زمينه آن به شمار مي رفت.

ونسان مايل بود هم براي آرامش روحي خودش و هم براي آرامش خاطر ديگران مدتي ولو كوتاه درها به رويش بسته بماند. اما نمي خواست درمورد اين مسأله باكسي بحث كند.

ونسان از فكر اينكه تئو ازدواج كرده است از شادي در پوست خود نمي گنجيد چرا كه با رابطه نامشروعي كه دو سال پيش برقرار كرده بود ونسان را سخت آزرده بود و همواره از وضع سلامت تئو، كه چندان بهتر از حال و روز خود او نمينمود، پرس و جو ميكرد.

در اين هنگام به زحمت پانزدهم ماه به پايان زندگي ونسان وان گوگ مانده بود و مقدار آن بود كه آخرين ماه ها را با مبارزه اي سخت بگذراند. به رغم هراسي كه از بيماري و بيمي از حمله هاي بعدي در دلش افتاده بود، پيش مي رفت و از اعتقاد به اينكه كار«بهترين درمان بيماري من است» نيروئي تازه مي گرفت. به همين سان از روي هيجان يا شور و حرارت روزهاي نخستين اقامتش در آرل نبود كه به نقاشي ادامه ميداد بكله فقط براي زنده به اين كار مي كوشيد؛‌ديگر از خود نمي پرسيد كه آيا سزاوار اين سرنوشت بوده است يا نه؟‌ اكنون كمتر پرواي بي اعتنايي يا اهانت مردم را داشت.

در بيست و نهم آوريل،‌ سالس كشيش همراه با نامه اي از تئو به ديدار ونسان در تيمارستان سن رمي رفت. اين تيمارستان در بناي قديمي و نيمه مخروبه صومعه سابق سن-پل دو موزل قرار داشت كه قدمت كهنه ترين قسمت آن به قرن دوازدهم ميرسيد وحجره هاي سبك رومي دار ديدني‌اي داشت. سرپرست بيمارستان دكتر پي رون براي جا و غذاي ونسان تقاضاي ماهانه صد فرانك كرد و نسبت به خروج ونسان براي نقاشي روي خوش نشان نداد.

با موافقت تئو تصميم گرفت كه به رغم هزينه سنگين بيمارستان به سن پل دووزل برود، به اين اميد كه در پايان كار اجازه داشته باشدكه نقاشي كند. ونسان در خلال دوراني كه در آرل به سر برد نزديك به دويست تابلو كشيد: صد منظره، در حدود پنجاه تك چهره و چهل طبيعت بيجان يا نماي دروني، در اين فهرست تابلوهايي كه از ميان رفته يا گم شده اند به حساب نيامده اند. همچنين نزديك به صد طرح زد. اين پربارترين دوره كار او بود،‌يعني زماني كه همنواختي خط و قوت رنگ به اوج خودرسيد و عوامل محرك همگام با نيروي انگيزنده و صميميت او با صحنه يا موضوعي كه از روي آن نقاشي ميكرد، پيش ميرفت. رنگ ها همه عريان و ناب و خشن است.

ونسان صياد خورشيد بود، شعاع هاي خورشيد در او نفوذ ميكرد، و او ضرباهنگ موسمي آن را پي ميگرفت. در زمستان افسرده و غمزده بود، در بهار به افروختن آغاز ميكرد. در ميانه تابستان شعله ور ميشد و سپس اندك اندك ديگر باره به اندوه و درماندگي ميگراييد. تمام زندگي او الگويي مشابه را طي كرد؛‌ اين زندگي در آرل به اوج خود رسيد اما سقوطي جانكاه در پي داشت. پيشامد غم انگيز بريدن گوش، نخستين نشانه بود.

 


 

 

سن رمي

سوم مه 1889 تا شانزدهم مه 1890

 

 

در سوم مه، ونسان به تيمارستان سن-پل-دوموزل رفت. آيا با توجه به اطلاعاتي كه اكنون در دست داريم ممكن است دقيقا بگوئيم او را چه مي شد؟ و اول از همه، آيا او «ديوا نه» بود؟ نامه هاي او به دقت خوانده شده است؛ هيچ يك از آنها (يا دست كم هيچ يك از نامه هائي كه بازمانده و شماره آن تقريبا به هفتصد و پنجاه مي رسد) كوچكترين علامتي از اختلال رواني نشان نمي دهد؛ روشني بيان و تيزفهمي نويسنده اين نامه ها انكارناپذير است. «جنوني» كه او را به سن-پل-دو- موزل كشاند فقط نتيجه درهم‌شكستگي روحي‌اش در كريسمس 1888 نبود- يعني همان روزي كه گوشش را بريد. اين واقعه مقدم بر رفتارهاي مكرري بود كه اهل شهر آن را دليل بر اختلال رواني او گرفتند.

هنگامي كه نخستين بار «نوآوران» در 1863 در سالن مردودين پا به عرصه گذاشتند. و نيز هنگامي كه امپرسيونيستها نخستين نمايشگاهشان را بر پا كردند، ناقدان در «ديوانه» خواندن مانه، رنوار، و سزان ترديد نكردند-و واقعيت اين است كه اين گونه نقاشان بي ميل نبودند كه اين اصطلاح را در ميان خود بي دريغ به يكديگر نسبت دهند. ديوانگي در نيمه آخر قرن نوزدهم باب روز بود.دكتر روي، و اوپار و پي رون (آخرين مدير سن پل دوموزل) معتقد بودند كه بيماري و نسان نوعي صرع است، و له روي، دواتو، و فرانسوا مينكوسكا از اين نظريه حمايت كردند؛ حال آنكه كراوس (كه رساله اش در باب ونسان وان گوگ از نگاه روانپزشكي مرتبه او را بع عنوان صاحب نظر تثبيت كرد)، كارل ياسپرس و وسترمن- هالستيژك به اين نظريه گرايش داشتند كه او به جنون ياشيز و فرني مبتلاست.

پروفسور هانري گاستاد كه تحقيقاتش درباره وان‌گوگ يكي از خواندني ترين بررسي‌هايي است كه تا كنون انجام پذيرفته ، نشان مي دهد كه علائم «ديوانگي» ونسان مطابق است با علائم صرع پنهان، به صورتي كه مورل در فرانسه از آن به «صرع خفيف» يا «خرده صرع» تعبير كرده است، و هم اكنون در اكثر موارد آن را نتيجه آسيبي دماغي شناخته اند كه بر قطعه گيجگاهي مغز اثر مي گذارد. ونسان بين حمله ها اغلب با وحشت يا عذاب دست به گريبان بود به همين دليل پيشاپيش مي‌كوشيد خود را بريا اين گونه مواقع آماده كند؛ يا دوره‌هاي كوتاهي را از سر مي‌گذراند كه يكسر گيج و مبهوت بود و با كوچكترين چيزي ناگهان به  خشم مي‌آمد.

دكتر اسكوفيه لمبيوت به ما مي گويد كه سابقه آشفتگي مغزي ونسان احتمالا از دوران تولد آغاز مي شود، يعني از هنگامي كه زايمان مادر به درازا كشيد (مادرش كوچك اندام و ظريف بود و در آن هنگام سي و پنج سال از عمرش مي‌گذشت). عدم تقارن نماي بيروني جمجمه (كه در بسياري از تك چهره‌هاي خود او، و خاصه در يكي از آنها كه در اكتبر 1888 نقاشي شد و اكنون در گالري هنر مونيخ نگهداري مي شود، مشهود است) كه به احتمال بسيار ارتباطي دارد با آسيب مغزي نخستين مراحل تولد او مؤيد اين فرضيه است . هنگامي كه ونسان نخستين بار به بيمارستان آمد، نامش در دفتر ثبت بيماران داوطلب درج شد:

آقاي ونسان وان‌گوگ، سيو شش ساله، نقاش، متولد گروت زنديل (كذا) هلند، محل سكونت فعلي آرل (B.D.R). آقاي ون‌گوگ، تئودور، سي و دو ساله، متولد هلند، ساكن پاريس (سن)، برادر بيمار. در ستون سوم، «نسخه‌اي از گواهي نامه پزشكي كه همراه تقاضانامه است»، رونوشت تصديق دكتر اورپار از بيمارستان آرل آمده است: من امضاء كننده اين ورقه، پزشك مسؤول بيمارستان گواهي مي كنم كه وان‌گوگ (ونسان) سي و شش ساله از شش ماه پيش از اني ، مبتلا به جنون حاد همراه با هذيان عمومي است. اين بيمار شش ماه پيش گوش خود را بريد. در حال حاضر او تا حد زيادي بهبود يافته، با اين همه خود بيمار مصلحت مي بيند كه به بيمارستان ببايد و تحت درمان قرار بگيرد.

امضا: دكتر اورپار. اين نسخه را مدير بيمارستان، دكتر پي‌رون گواهي مي كند.

او اتاقكي داشت با كاغذ ديواري سبز-خاكستري، پرده‌هاي سبز دريائي و «طرحي از رزهاي رنگ پريده كه با خطوط باريك قرمز جگري روشن مي شود. صندلي راحتي كهنه‌اي در اينجاست كه مزين به نقوشي است كه مثل يكي از آثار دياز يا مو نتيچلي با قهوه‌اي، قرمز، صورتي، سفيد، كرم، سياه، آبي گل هرگز فراموشم مكن و سبزه تيره رنگ خورده است. از پشت ميله‌هاي پنجره مي توانم يك گندم‌زار محصور، چشم اندازي مانند كارهاي وان‌گوين و بر فراز آن خورشيد صبحگاهي را كه با همه شكوهش سر برآورده، ببينم. علاوه بر اين اتاق-چون بيشتر از سي اتاق خالي وجود دارد-اتاق ديگري در اختيار دارم كه ميتوانم در آنجا كار كنم.

وقتي اجازه دادند كه كار كند، ونسان بي تأمل سه‌پايه‌اش را در باغ قرار داد و چهار تصوير از انبوهي سوسن و ياس و بعد چند تنه درخت پوشيده از پيچك كشيد. همچنين از يك نيمكت سيگي در گوشه خلوتي از باغ، فواره و حوضش و يك بيد بزرگ نقاشي كرد.

گهواره، تك چهره رولن، بذرافشان كوچك اندام با درخت، كودك، شب پر ستاره، گل‌هاي آفتابگردان و صندلي با پيپ و توتون، چيزهايي هستند  كه تا اين زمان بيش از همه دوستشان دارم. ونسان به كار دو منظره (پرده‌اي به قطع 30 اينچ) پرداخته بود مناظري كه از تپه‌ها گرفته‌ام، يكي از آنها دهي است كه از پنجره اتاق خوابم مي توانم آن را ببينم. در پيش زمينه، گندمزاري است كه توفان خرابش كرد و به روي زمينش خوابانده است. يك چپر مرزي و در پس شاخ و برگ خاكستري چندتايي درخت زيتون و چند كومه و تپه قرار دارد. بعد در بالاي پرده، يك پاره ابر بزرگ و سفيد و خاكستري است كه در لاجوردي آسمان شناور است. در آغاز ژوئن مدير بيمارستان به ونسان اجازه داد كه از بيمارستان به ده برود و زير نظر پرستار نقاشي كند.

ونسان نقطه اي را برگزيد كه دور از تيمارستان نباشد تا از گندمزار محصوري كه مي توانست از پنجره اتاقش ببيند، نقاشي كند. تغييري ناگهاني در كار او پيش آمد. شيوه هاشورزني متقاطع دوره آرل جاي خود را به خطوط پر پيچ و خم و چرخاني داد كه به امواج دريا مي ماند.

در بيست و پنجم ژوئن دوازده پرده به اندازه 30 در دست اجرا داشت؛ رنگمايه‌ها خفيف شده بودند و ديگر از هماهنگي و تضادهاي درخشان خبري نبود؛ اكنون سرخ اخرايي، قهوه‌اي، سبز و رونز، زرد قهوه‌اي فام و سوخته و ابي سير رنگ‌هاي مسلط بودند. به تئو نوشت: «آخرني چيزي كه شروع كرده‌ام گندمزار است كه در ان فقط درودگري كوچك و خورشيد بزرگ هست. پرده سراسر زرد است مگر چپر و زمينه‌اي از تپه‌ها كه بنفش كم رنگ است. رنگ‌اميزي پرده ديگر كه كمابيش داراي همان موضوع است، سبز خاكستري با آسمان سفيد و آبي است.» ونسان در طي ماه ژوئن سه بار از روي گندمزار نقاشي كرد؛ در مواقع ديگر سه‌پايه‌اش را در برابر درختان سرو قرار مي داد. « اين لكه سياهي است در يك منظره آفتابي؛ ولي در عين حال يكي از دلنشين‌ترين جلوه‌هاي سياه و دشوارترين موردي است كه تقليد از آن را مي توانستم در خيالم بگنجانم.» ونسان به عالمي خيالي و رويائي قدم گذاشته بود كه از آن پس به دنياي خاص او بدل شد.

در پنجم ژوئيه از زن برادرش يوهانا نامه‌اي دريافت كرد كه در آن گفته بود: او و تئو چشم به راه تولد بچه‌اي هستند و اين كه اگر پسر باشد، نام ونسان را بر او خواهند نهاد؛ با آنكه يوهانا خوشبخت بود، بيمناك بود چرا كه نه وضع مزاجي خودش رضايت‌بخش بود و نه تئو. ونسان بي‌درنگ پاسخ‌نامه را داد و تئو و ايو (يوهانا) را تشويق كرد كه نسبت به آينده اميدوار باشند، به آنها گفت كه وقتي بچه رولن به دنيا آمد لبخند به لب داشت و كاملا سالم بود، در عين حال كه  والدينش سخت در مضيقه بودند.

ونسان با كسب اجازه از دكتر پي‌رون به آرل برگشت تا اثاثيه و تصاويري را كه در اتاق زرد جاگذاشته بود و اكنون مي توانست در بيمارستان جاي دهد، بردارد و بياورد. ترابو، سرپرستار بيمارستان را همراه او كردند كه «سيماي بسيار دلنشين» او به «نجيب‌زادگان قديم اسپانيا» مي ماند، ونسان چند ماه بعد از صورتش نقاشي كرد. ونسان به سراغ چند تن از همسايگان قديمي‌اش رفت اما سالس كشيش به تعطيلات رفته بود و دكتر ري در خانه نبود ولي چند ساعتي را با خانواده ژينو. كه از ديدار او خواشحال شده بودند، گذراند. روز بعد وقتي به سن‌پل برگشت. چهار پرده و هفت پيش‌طرح براي تئو فرستاد. روز بعد در حالي كه پرستاري در كنار او ايستاده بود در معدن سنگ گلنوم مشغول نقاشي شد، بعد ناگهان چشمانش حالتي وحشيانه به خود گرفت، دست‌هايش شروع به لرزيدن كرد و تنه‌اش به پشت خم شد. پرستار بي هنچ كشمكشي او را به اتاقش برگرداند. در طول سه هفته بعد تا پايان ژوئيه به تناوب دستخوش حمله‌هاي هولناك جنون و غش و ضعف شد و هرگز اتاقش را ترك نكرد.

تئو كه چيزي از موضوع نمي‌دانست به او نامه نوشت تا در مورد تازه‌ترين تابلوهايش به او تبريك بگويد. تئو اين تابلوها را به پيسارو، باباتانگي و يك نقاش جوان نروژي به نام ورنسكولد كه نشان افتخار نمايشگاه بين‌المللي در موس را دريافت كرده بود، نشان داده بود. در چهاردهم اوت، بالاخره دكتر پي‌رون به تئو گفت كه برادرش دستخوش حمله ديگري شده است اما اكنون بهبود يافته است. ونسان خوب مي دانست كه ديگر نمي تواند دوره تخته رنگ درخشان آرل را احيا كند و در واقع هم لحظاتي پيش مي آمد كه دوست داشت «بار ديگر با همان تخته رنگ دوره شمال آغاز كند».

ونسان در خلال آخرين بيماري اسير دست گذشته و خاطراتي شده بود كه او را دستخوش اندوه و ماليخوليا مي كرد. ونسان در فكر رفتن به برتاني-كه گوگن در آنجا به سر مي برد- يا بازگشت به پاريس بود. از نامه هايش بر مي آيد كه به نحوي وصف‌ناپذير دلشكسته است.

به كجا بايد برود؟ در آينده چه كار مي تواند بكند؟ «احساس مي كنم كه چون ابلهي هستم كه به سراغ دكترها مي رود و از آنها اجازه نقاشي كردن مي خواهد».

در سپتامبر ونسان دريافت كه حمله هايش كمابيش سه ماه در ميان به سراغش مي آيد؛ و اين بدين معنا بود كه به هر حال تا كريسمس از شر بيماري آسوده خواهد ماند و از اين رو شوق به كار بار ديگر سراپاي وجودش را فراگرفت. زيرا چنان كه خود نوشت:

«من مي توانم بدون مذهب، زندگي و نقاشي را خيلي خوب پيش ببرم ولي نمي توانم بدون وجود چيزي كه بزرگتر از خود من است، زندگي من است. يعني نيروي آفرينش، سركنم».

با كار از روي حافظه، بار ديگر نقاشي از تختخواب در آرل را تكرار كرد. نخستين تصوير را در 1888 كشيده بود، تصويري كه در آن دوره در نظر او خيلي خوب جلوه كرده بود.

در دسامبر به تئو نوشت: «با تمام قوا مي كوشم بر كارم تسلط يابم؛ با خود فكر مي كنم كه اگر موفق شوم، اين بهترين چراغ راهنما براي بيماري من خواهد بود».

نخستين تك‌چهره كه «آبي-بنفش تيره است. و سر با موهاي زرد به سفيدي مي زند». يعني همان نقطه اي كه ونسان تخته رنگ را به محاذات گونه خود گرفته است، تاريخ سپتامبر را دارد.دومي كه طولش سه چهارم قبلي است و با هماهنگي رنگ‌هاي سرخ و سبز ساخته شده متعلق به نوامبر است.پيش از كشيدن تك چهرهء دوم ،مانند تك چهره با گوش زخم بندي شده ،پيش طرحي كوچكي كشيد كه صراحتي جانسوز دارد. اين تصويري مردي را نشان مي دهد كه بر سراشيب پيري است و نگاهي خيره و بي‌حالت دارد. در تك‌چهره‌اي كه از روي اين پيش طرح در نوامبر كشيد كاملا سرحال به نظر مي رسد. در سپتامبر نقاش به برادرش نوشت: «امروز تك‌چهره‌ام را براي تو مي فرستم؛ بايد در آن خوب دقيق شوي ؛ اميدوارم ببيني كه چهره‌ام خيلي آرامتر شده، گو اينكه نگاهم مبهم‌تر از گذشته شده است.

در آغاز نوامبر به ونسان اجازه داده شد كه بار ديگر به آرل سفر كند. دو روزي را در آنجا گذراند، از خانواده ژينو، سالس كشيش و بي شك مطابق معمول از روسپي خانه ديدار كرد. بسياري از آخرين تصاويرش را از باغ تيمارستان، و از زواياي مختلف نقاشي كرد كه «منظره‌اي از خانه با صنوبر بزرگ» از آن جمله است. همچنين سپيدارها بر تپه ها، صنوبر در غروب و تعميركاران جاده را كشيد، كه سنگفرش هاي شكسته را در زير چنارهاي غول‌پيكري در اطراف گردشگاه سن‌رمي نشان مي دهد. در آخر سال به كار دو نقاشي پرداخت، يكي لورون دپروله كه خود نسخه‌اي بو د از تصويري كه در اكتبر، قلم‌انداز كشيده بود و ديگر مزرعه محصور با غروب آفتاب، منظره اي كه ونسان از پشت پنجره مشبكش آن را مي توانست ببيند.

ونسان در وحشت حمله جديد كه در آخر سال انتظارش را مي كشيد به سر مي برد، و دستخوش احساس پشيماني و گناه بود. به مادرش نوشت: «شك دارم كه بتوانم كوتاهي هايم را به هيچ شكلي جبران كنم... اگر بتوان چنين گفت، تو پدرم خيلي بيش از ديگران برايم اهميت داشته‌ايد، خيلي خيلي بيشتر، با اين حال به نظر مي رسد كه هرگز خوشبخت نبوده‌ام.»

حمله اي كه ترس در دل او انداخته بود در پايان دسامبر به سراغش آمد اما خوشبختانه نسبت به حمله قبلي كوتاهتر و آرامتر بود. تئو از اينكه حمله اخير ونسان به درازا نكشيده بود خوشحال بود. ونسان بار ديگر قلم موهايش را نه تنها با خاطري آسوده بلكه با خوشبيني و اعتماد به آينده در دست گرفت. فقط هفت ماه به پايان زندگي او مانده بود.

ونسان با ترس و لرز چشم به راه خبر زايمان زن برادرش بود. همه چيز خيلي خوب پيش رفت و در اول فوريه برادرش به او نامه نوشت و در آن به ونسان خبر داد كه ايو پسري به دنيا آورده است. ونسان شادي و شعف خود را از اين خبر با نقاشي «شاخه هاي بزرگ درختان بادام كه به شكوفه نشسته اند و بر زمينه آسمان بيلگون قرار دارند» نشان داد. ونسان در اين فكر افتاده بود كه سن‌رمي را ترك كند تا به آنورس برود و با گوگن زندگي كند و به عنوان جانشين كارگاه جنوب، «كارگاه شمال» را بر پا كند.

در خلال بهار 1890، يعني سومين بهار ونسان در پرووانس به همان شدت دو سال پيش گرم كار بود. از لابلاي پنجره مشبك اتاقش بار ديگر از منظره اي كه در پيش چشم داشت نقاشي كرد-همان مزرعه محصور كه نخستين نسخه آن در نمايشگاه بروكسل قرار داشت. در حدود بيستم فوريه بار ديگر اجازه يافت كه به آرل برود؛ مي خواست قوطي هاي روغن زيتوني را كه خانم و آقاي ژينو در كريسمس براي او فرستاده بودند، برگرداند و مطابق معمول اينگونه ديدارها سري هم به روسپي خانه زد. ولي در بيست و چهارم همين ماه دكتر پي‌رون به تئو نامه نوشت تا بگويد كه برادرش دچار حمله اي هولناك شده و از اين رو با شتاب او را با درشكه به تيمارستان بازگردانده‌اند. ونسان به ياد نمي‌آورد كه شب را كجا گذرانده و نيز به خاطر نداشت كه با تصويري كه با خود حمل مي كرد، چه كرده است.

ونسان از ترسها و توهمات خوفناكي رنج مي برد يكبار از سلولش گريخت و رفت تا روي تلي از ذغال دراز بكشد؛ بار ديگر سعي كرد روغن چراغ را قاپ بزند و سر بكشد. سپس طبق معمول به حالت سستي فلج‌كننده اي افتاد و فقط در نيمه نخست آوريل به تدريج از اين حالت بيرون آمد. بار ديگر به زحمت پشت سه پايه نشست. به نقاشي از آن خاطرات شمال پرداخت كه هم نشانه بازگشتي به گذشته‌اند و هم احساس همدلي با سرزمين دوران كودكيش. در اين فكر بود كه از نو سيب‌زميني خورها را از رو ي تخيل نقاشي كند، اما ذهنش آشفته بود و انگشتانش مردد؛ بازگشت به زندگي عادي آهسته‌تر از نخستين حمله‌ها پيش مي رفت.

دوران نقاهت با موانعي روبرو بود. يك روز ناگهان به طرف يكي از خدمتكاران بيمارستان برگشت و لگد محكمي به شكم او زد. سپس عاجزانه گفت: «مرا ببخش. خودم هم نمي دانم چكار مي كنم, گمان كردم كه در آرل هستم و پليس دستگيرم كرده است!». يك بار ديگر او را در حالي در سلولش يافتند كه رنگ در دهان گذاشته بود. فورا به او پادزهر خوارندند، و اين خبر دهان به دهان گشت كه او از زندگي سير شده و سعي كرده است كه خودش را بكشد. اكنون اشتياق داشت كه هر چه زودتر سن-پل-دوموزل را ترك كند.

دكتر پي‌رون كه پس از غيبتي كوتاه بازگشته بود،نامه هائي را كه در خلال بيماري ونسان رسيده بود به او داد.دريكي از نامه ها،تئو به او اطلاع داد بود كه در نمايشگاه مستقل ها ،كه ده پردهء نقاشي و چند طرح از ونسان به نمايش در آمده بود،نصيبش شده است. بسياري از مردم مي آمدند و از من مي خواستند كه تبريك و تحسين آن ها را به تو ابلاغ كنم. گوگن مي گفت كه تصاوير تو دمل نمايشگاه است». ونسان به كشيدن تصويري آغاز كرد كه مربوط به پايان دوره اقامت او در سن‌رمي است، و گهگاه به منزله نوعي وصيتنامه معنوي تلقي شده است. مدل تصوير را از روي طرحي كه در نوامبر 1882 در لاهه كشيده بود،انتخاب كرد. اين تصويري پيرمردي را نشان مي دهد كه جلو يك بخاري ديواري،روي صندلي نشسته است.

در ژانويه و فوريه 1890 چهار نسخه مختلف از يك طرح يعني زن آرلي را كه گوگن دو سال پيش در آرل كشيده بود، نقاشي كرد. ونسان در اين تصوير دو جلد از كتاب هاي محبوبش يعني كلبه عمو تام و سرود كريسمس ديكنز را نيز گنجاند. وقت حركت ونسان از سن‌رمي نزديك بود. به آقاي ژينو نامه نوشت و از او خو است كه تختخوابش را كه در ارل جاگذاشته بود به پاريس بفرستد: «قصد ندارم در نهايت بيش از دو هفته در پاريس بمانم, پس از آن براي كار به روستا خواهم رفت.» به تئو نوشت: «هول‌انگيزترين حمله چون توفاني صاعقه‌آسا ناپديد شد، و من مشغولم تا آخرين ضرته قلم‌مو را آرام و با اشتياق بر پرده بزنم.»

و به راستي هم تا واپسين دم در حال نقاشي «يك پرده از گل‌هاي رز با زمينه سبز روشن و دو پرده از دسته‌هاي بزرگ زنبق بنفش بود. در شانزدهم مه با قطار، سن‌رمي را ترك گفت و فرداي آن روز در پاريس پياده شد. دو برادر با شادي و شعف متقابل در گادوليون يكديگر را ملاقات كردند.ايو و تئو آپارتمان كوچكي در طبقه چهارم ساختماني در شماره هشتم محله پيگال داشتند. همين كه سلام و احوالپرسي هاي معمول تمام شد، تئو برادرش را به اتاقي برد كه گهواره بچه قرار داشت. هر دو ساكت و آرام در كنار گهواره ايستادند: اشك در چشمان هر دو حلقه زده بود. بسياري از تابلوهاي ونسان در پستوي كوچكي كه متعلق به باباتانگي بود انبار شده بود. ونسان رفت تا نگاهي به انها بيندازد و از دست كسي كه نه فقط تصاوير او بلكه نقاشي‌هايي را كه گوگن، برنار گيومن و راسل به او داده بودند در چنان جاي مرطوبي تلنبار كرده بود، خشمگين برگشت.

تئو سخت نگران بود و قول داد كه جاي بهتري پيدا كند. صورت و دستهاي لرزان او حاكي از اين نگراني بود كه مبادا عصبانيت ونسان موجب حمله تازه‌اي گردد. سه روز بعد پاريس را ترك گفت. هر دو برادر به هم اطمينان دادند كه از آن پس بيشتر يكديگر را خواهند ديد. در بيستم مه ونسان پاريس را به عزم اوورسور-اوآز‌، همان جا كه دكتر گاشه چشم به راهش بود، ترك گفت.

 


 

اورسور او آز

بيستم مه تا بيست و نهم ژوئيه 1890

 

 

همين كه ونسان به او آز رسيد به تئو و ايو نوشت: «اوآز خيلي زيباست. علاوه بر بسياري چيزهاي ديگر برخي بامهاي كاهگلي قديمي خارق‌العاده است. ونسان مايل بود كه چه زودتر مستقر شود و نقاشي را از سر گيرد. دكتر گاشه او را به اوبرژسن‌اوبين برد كه چندان از خانه خودش دور نبود ولي زندگي در آنجا روزانه شش فرانك خرج بر مي داشت كه به نظر ونسان بسيار گران بود؛ به همين دليل كافه كوچكي در ميدان دومري را كه در مركز دهكده قرار داشت در نظر گرفت كه مالك آن گوستا و راوو تنها سه فرانك و پنجاه سانتيم از بابت كرايه طلب مي كرد. اتاق زير شيرواني كوچكي به او داده شد كه به هر حال آنقدر جا داشت كه بتواند تخت و ميزي را در آن قرار دهد.

ونسان اوور را كه اين همه پر رنگ و نگار بود دوست داشت، و بي درنگ دست به كار «پيش طرحي در مورد بامهاي كاهگلي كهنه با مزارع نخودفرنگي در زمينه تصوير و چند گندمزار بر زمينه تپه‌ها ... » شد. يكي دو بار در هفته، يكشنبه‌ها يا دوشنبه‌ها، براي صرف غذا به خانه دكتر گاشه دعوت مي شد ولي به خصوص از اين وضع راضي نبود چون دكتر گاشه معمولا براي ترتيب دادن چند جور غذا به زحمت مي افتاد، «و اين همان قدر براي او ناراحت‌كننده است كه براي من-چون كه او هم مثل من دستگاه گوارش سالمي ندارد. در يكشنبه معهود تئو، ايو و بچه به اوور آمدند. ونسان از شادي سر از پا نمي شناخت. ونسان در خلال چند روزي كه در پاريس گذرانده بود متوجه وضع جسماني برادرش شده بود و در ضمن نامه اي كه بلافاصله پس از حركت به سوي اوور نوشت، نگراني خود را از بابت بي اشتهايي تئو ابراز كرد. يكشنبه به سرعت گذشت. بعد از ناهار ونسان در هواي آزاد آخرين تصاويرش را به تئو و ايو نشان داد و سپس براي گردشي طولاني بيرون رفتند. ونسان ويلهلم كوچولو چندان قوي نبود و آب و هواي روستا به حالش سازگارتر از پاريس بود. ونسان پيشنهاد كرد كه ايو و بچه به جاي مسافرت خسته كننده به هلند، تابستان را در اوور بگذارنند. تئو مي دانست كه نبايد با پيشنهاد او مخالفت كند. ونسان بار ديگر دچار بي‌قراري شده بود. حتي در اين فكر افتاده بود كه اگر گوگن به ماداگاسكار رفت، چنان كه قصد اين كار را داشت، او هم به دنبال گوگون راهي ماداگاسكار شود. در حدود بيستم ژوئن نامه‌اي به گوگن نوشت تا از تصاوير و نقشه هايش و از جمله از انديشه پيوستن به او و اقامتي كوتاه در پون‌آون سخن بگويد: «تا در آنجا يكي دو منظره دريائي بكشم اما به خصوص بيشتر براي آنكه يك بار ديگر تو را ببينم و با دوهاآن آشنا شوم.» اما اين نامه هرگز فرستاده نشد. در خلال همين ايام ونسان با دو جوان به نام‌هاي رنه و گاستون-سكرتن آشنا شد كه پدرشان داروساز ثروتمندي در خيابان پمپه پاريس بود و خانه‌اي ييلاقي در منطقه شامپاني در آوآز داشت كه شش ميلي از اوور فاصله داشت.

گاستون نقاشي را دوست د اشت و آن را در شمار سرگرمي‌هاي خود قرار داده بود. او گفتگوهايي با ونسان داشته است، و گرچه در نامه هايي كه نقاش به تئو نوشته است هرگز ذكري از او نيست، ميان اين جوانك نوزده ساله دبيرستان كوندورسه پاريس و هلندي مردم گريز خيلي زود روابط دوستانه اي شكل گرفت. كاستون نخستين بار با مشاهده تصاوير ونسان گيج و مبهوت ماند ولي به زودي اندك اندك به آنها علاقه مند شد و نقاش را «تكخالي ناشناخته» ناميد. رنه، وان‌گوگ را آدمي كه «بيشتر به يك مترسك» مي ماند توصيف مي كند و مي گويد: «كلاه پشمي بي قواره او عقب و جلو نداشت. من هرگز نديدم شلوار كار بپوشد ولي معمولا نوعي روپوش كارگري به تن مي كرد. هميشه وقتي بيرون مي رفت نوعي زنبيل با خود بر مي داشت كه خرده ريزهايش را در ان مي ريخت و اضافه مي‌كند.

بهترين كلمه‌اي كه مي توانم براي توصيف دوستمان وان‌گوگ پيدا كنم كلمه خل است. او دمدمي مزاج و كج خلق بود؛ يك روز شاد بود و روز ديگر غمگين. يك روز ونسان ديوانه‌وار خشمگين شد و تهديد كرد كه همه آنها را مي كشد چون يكي از انها پاره‌اي نمك در فنجان قهوه‌اش انداخته بود. اين واكنش كه از مردي سي و هفت ساله نسبت به مشتي پسربچه سر زده بود، عجيب مي نمود به ويژه كه آنها اغلب از اين گونه شوخي هاي دستي مي كردند و ونسان هم معمولا به شوخي هاي مي خنديد. ونسان شماري از طرح هايش را به برادران سكرتن بخشيد ولي طرح‌ها خيلي كم نظر آنها را گرفت و ظاهرا خيلي زود خود را از شر اين طرح ها آسوده كردند زيرا پس از مرگ هنرمند و زماني كه توجه عمومي رفته رفته به آثار او جلب شد، نشاني از اين طرح ها به دست نيامد.

در اواخر همين ماه ونسان چهره مادموازل گاشه را نقاشي كرد. «رنگ لباس سرخ است، ديوار زمينه موضوع سبز با ته مايه نارنجي، قالي قرمز با ته مايه سبز و پيانو بنفش تيره است. رنگ نسبت به دوره آرل از غنا و درخشش كمتري برخوردار است؛ ولي گهگاه نيز درخشان تر و سرشارتز جلوه مي كند؛ چنان كه گويي ماده غذايي تازه‌اي از دل خاك بيرون مي كشد. بسياري از نقاشي‌ها نشانه هايي از شتابكاري در بر دارند. سي و پنج تا از طرح‌ها متين تر و نيرومندتر است؛ اين طرح ها بازتاب عشق ونسان است به زميني كه بدان بازگشته بود و نشانه تعلق خاطري است كه چون ايام گذشته به طراحي از دهقانان داشت.

در سي‌ام ژوئن ونسان از تئو شنيد كه كودك بيمار است و همين موضوع ايو و او را سخت به زحمت انداخته است و به علاوه در تنگناي مالي هستند. ولي به رغم لحن مهر‌آميز و دلگرم كننده نامه و احتياطي كه تئو به خرج داده بود، ونسان نگران شد. براي تئو دشوار بود كه به حمايت مالي از برادرش ادامه بدهد،و چنان كه ايو اغلب به او گوشزد مي كرد، ونسان بيش از هر چيز در ضعف بنيهء مالي او موثر بود. قرار بود ونسان دو سه هفته اي را در پاريس بگذراند اما همان شب به اوور برگشت. اين خيال به سر ونسان افتاده بود كه ممكن است حمله هايش عود كند.

وي هنوز اميدوار بود كه تئو و ايو را از فكر رفتن به هلند منصرف كند. بعضي از نويسندگان گفته اند كه ونسان از آن بيم داشت كه حمله تازه اي به او دست دهد كه احيانا به ديوانگي نهايي و حتي مرگ منجر شود و از اين رو مي خواست برادرش در كنارش باشد. بناي نظريهء ديگر بر اين است كه او مي ترسيد خوانوادهي ايو، يعني بونگرها، فرصت ديدار از هلند را مغتنم بشمارند و بر تئو و ايو فشار بياورند كه تئو شوهر و پدر شده، ديگر رابطه دو برادر غير طبيعي است. ونسان نرم نرمك بار ديگر شروع به نقاشي كرد. اما خوب مي فهميد كه از سال پيش تا چه اندازه تغيير كرده است. ونسان از پا در آمده بود. با همه اين احوال سه پرده بزرگ نقاشي كرد كه دو تاي آنها كشتزارهاي وسيع در زير آسمان متلاطم» و سومي باغ دوبي‌يي را نشان مي دهد.

او در چهاردهم ژوئيه تالار شهر اوور و آذين‌بندي‌هايش را نقاشي كرد اما در ميدانچه شهر با تاج گل‌ها و چراغ‌هاي روشنيش هيچ انساني به چشم نمي خورد. او با چهره‌‌اي افسرده، سر به زير به سراغ دكتر گاشه رفت و در اتاق پذيرايي چشمش به تصوير عريان با پرده نقاشي ژاپني گيومن افتاد كه دكتر با وجود اصرار ونسان آن را قاب نگرفته بود.  ونسان عصباني شد و ناگهان دستش را در جيبش فرو برد. نگاه تند دكتر گاشه ونسان را بر سر جايش ميخكوب كرد و سپس سرش را زير انداخت و بيرون رفت. در بيستم مه ونسان پاريس را به عزم اوورسور-اوآز، همان جا كه دكتر گاشه چشم به راهش بود، ترك گفت.

 

 

 

 

 

 

 

 

يادداشتها

 

 

1-    اليزابت دوكن-وان‌گوگ

vinvent van gogh, pertoonlijke herinneringen aangaande knnstenaar.

(باران 1910). متاسفانه اين خاطرات دور از واقع و رمانتيك است.

2-   ژوئن-ژوئيه 1882

3-  سن‌رمي 1889

4-   همان جا: .vvg. persoonlijke

5-   به تئو ژوئيه 1880.

6-   مقدمه بر lettersde van gogh a son frere theo (پاريس، 1954).

7-   دهم اوت 1874.

8-  سي‌ام مارس 1874.

9-   شش اكتبر 1875.

10-اتن، چهارم آوريل 1876.

11-ششم مه 1876.

12-            آيلوورت دهم نوامبر 1876.

13-           آيلوورت سوم اكتبر 1876.

14-           اواخر ژانويه يا اويل فوريه 1877.

15-           بيست و دوم مارس 1877.

16-            شانزدهم آوريل 1877.

17-           شاعر  و نقاش مناظر روستايي متولد 1827 در كوريير (يس-دو-كاله) متوفاي 1905.

18-      نقاش، استاد نقاشي از مناظر داراي مرغ و خروس و ماكيان‌ها و كار كشاورزي (1813-1894).

19-      نقاش و گراورساز و متخصص «سايه روشن» . در لاهه زاده شد و در گذشت (1817-1891).

20-            به تئو، سي‌ام آوريل 1877.

21-            به تئو، سي‌ام مه 1877.

22-           نوزدهم نوامبر 1877.

23-          بيست و يكم ژوئن 1877.

24-     يكي از مواعظ ونسان در آيلوورت، كه دست‌نويس آن به دست آمده، مبتني بر تفاسيري است كه در باب تصويري از نقاش انگليسي جي.ايچ.بوتون به عمل آورده است.

25-          سوم آوريل 1878.

26-           شارل دوژيرو، نقاش بلژيكي كه به مناظر زندگي روزمره مي پرداخت (1825-1870).

27-     نقاش جنبه‌هاي تاريخي و مناظر زندگي روزمره (ژانر) كه اغلب مناظر آلزاس را مي كشيد (01824-1877).

28-          نويسنده فلاماندي كه درباره زندگي روستايي چيز مي نوشت (1812-1883).

29-           نقاش منظره‌ساز فرانسوي (1811-1889).

30-           نقاش مناظر حومه پاريس (1763-1884).

31-           پوتي وام، بيست و ششم دسامبر 1878.

32-     لوئي پيه رار، vangogh au pays noir (مركور دوفرانس، 1913) كه بر اساس جزئياتي تقرير يافته كه كشيش واركوبي‌نز براي نوسنده بازگفته است.

33-         نقاشان مكتب لاهه، برادران ژاكوب، ماتيز و ويلم.

34-         نقاش منظره ساز و صحنه هاي كار در مزرعه (1838-1888).

35-         نقاش تك چهره‌ها، مناظر. مناظر دريا و طبيعت بيجان (1824-1911).

36-          وام، ژوئن 1879.

37-         لوئي پيه‌رار، همان ماخذ "van gogh au pays noir".

38-         پانزدهم اوت 1882.

39-          به تئو، گوم، هفتم سپتامبر 1880.

40-           گوم، بيست و چهارم سپتامبر 1880.

41-           پانزدهم اكتبر، 1880.

42-          از وان‌راپار به مادام تئودور وان‌گوگ. نامه پس از مرگ ونسان نوشته شده است.

43-         دلالان آثار هنري، گوپيل.

44-          آقاي ترسيتيگ، مدير شعبه بنگاه گوپيل در لاهه.

45-          عموي ونسان، كورنليوس-مارينوس (معروف به كور).

46-          بروكسل دوم آوريل 1881.

47-          سوم سپتامبر 1881.

48-         هفتم سپتامبر 1881.

49-          اتن، دوازدهم اكتبر 1881.

50-      نقاش و گراورساز صحنه‌هاي زندگي روزمره. آثار سطحي و آسان ياب او در زمان خود سخت باب روز بود (1826-1883).

51-           نقاش فرانسوي صحنه‌هاي زندگي روزمره (1838-1883).

52-          نقاش انوع مختلف مناظر روزمره متولد لاهه 1837 و متوفاي 1890.

53-         اكتبر-نوامبر 1881.

54-          به تئو، اتن، دسامبر 1881.

55-          ژان لي ماري، van gogh  (پاريس 1951).

56-          ژانويه يا فوريه 1882.

57-          به تئو، مه 1882.

58-         لوئي روتلند، vincent van gogh et son frere theo  (پاريس، 1957)

59-          به تئو، مارس 1889.

60-            ششم ژوئيه 1882.

61-            به تئو، مه يا ژوئن 1882.

62-           به تئو.

63-          به تئو، مه يا ژوئن 1882.

64-          مه يا ژوئن 1882.

65-          نقاش، مصور كننده كتاب و گراورساز فرانسوي (1845-1925).

66-           گوستاومورن، نقاش فرانسوي زندگي روزمره (1829-1886)

67-          شارل-اگوست لوي با نام مستعار مونبار (1841-1906)

68-          اكتبر-دسامبر 1883.

69-           سپتامبر 1883.

70-           اكتبر يا نوامبر 1883.چ

71-           پانزدهم دسامبر 1883.

72-          گوستاو كوكيوو، vincent van gogh (پاريس، 1923).

73-     كرسماكرس در de amsterdamer دوازدهم و چهاردهم آوريل 1912 گزارش كرده است.

74-          تابستان 1884.

75-     «درسها به زودي رها شد زيرا در خلال آنها ونسان دائما نتهاي پيانو را با رنگها، مثلا آبي پروسي يا زرد مقايسه مي كرد. مرد بيچاره يقين كرد كه شاگردش ديوانه است و چنان دچار وحشت شد كه درسها را قطع كرد.» كرسماكرس، همان مأخذ).

76-          مارس-آوريل 1885.

77-          اكتبر-نوامبر 1885.

78-         اكتبر-نوامبر 1885.

79-     مقامات شهر آرل‌روي پلاك خياباني كه به اسم او كردند، نوشتند: «ونسان وان‌گوگ نقاش نامدار هلندي».

80-           نوامبر يا دسامبر 1885.

81-           نوامبر 1885.

82-          بيست و هشتم دسامبر 1885.

83-         ژانويه 1884.

84-         ژانويه 1886.

85-         فوريه 1886.

86-          به تئو، بيست و هشتم دسامبر 1886.

87-         به تئو، فوريه 1886.

88-         فوريه 1886.

89-          به تئو، تابستان 1886.

90-            فوريه 1886.

91-            ف.گوزي، lautrec et temps (پاريس، 1954).

92-           شايد زن عريان در مجموعه مادام پيرگوژون.

93-          برنار، lettres de vincent van gogh (پاريس، 1911)، مقدمه كتاب.

94-          م.آزبرن، der bunte spiegel (1932-1890 نيويورك، 1945).

95-          ا.برنار، mercure de france (آوريل، 1883).

96-           مادام ي.وانگوگ-بونگر، verzamelde brieven van vincent van gogh (I).

97-          تئودور دوره van gogh vincent، (پارسي، 1910).

98-          ژان لي ماري، van gogh، همان مأخذ.

99-      «ونسان در اتاقي جادار و آفتابگير زندگي مي كرد كه در عين حال به عنوان كارگاه نقاشي از آن استفاده مي كرد. وقتي رسيدم تازه طبيعت بيجاني را تمام كرده بود كه به من نشان داد. او در بازار كهنه فروش‌ها يك جفت پوتين كهنه و سنگين و تخت كلفت خريده بود، از نوع پوتين‌هاي گاريچي‌ها ولي تميز و براق. بعد از ظهر يك روز باراني پوتين ها را پوشيد تا در طول استحكامات قدم بزند. پوتينها كه به گل اغشته شده بود. ديدني بود. البته هر پيش طرح لزوما نقاشي به حساب نمي آيد؛ يك جفت پوتين بي قواره يا دسته‌اي گل ممكن است هر يك به كار اين هدف بيايند.

100-     در ميان دويست و اندي تصوير كه ونسان در خلال اقامتش در پاريس نقاشي كرد، در حدود پنجاه تاي آنها دسته گل است.

101-         به تئو تابستان 1886.

102-        Verzmelde bsieven.

103-       آ.آرتو، van gogh, lesuicide la societe (پاريس، 1947).

104-        ا.برنار.

105-        تابستان، 1887.

106-    رجوع شود به تي.جي‌هانيمن، «وان‌گوگ حلقه پيوند با گلاسكو» در scottish art review ، 1948 ، مجلد II .

107-        به تئو آرل، بيست و يكم فوريه 1888.

108-       از مؤسسه بوسو و والادون.

109-    سه تا از نقاشي هاي ونسان در سالن  به نمايش درآمد: ماجراي عاشقانه پاريسي، تپه مونمارتر و آن سوي مولن دولاگالت.

110-         به تئو، مارس 1888.

111-     اين نام را يكي از نگهبانان پل بر آن نهاد ولي مردم آن را پون‌دولانگلوا مي خواندند و ونسان از آنان پيروي كرد.

112-    ونسان در نامه اي به تئو در اوت 1888 از او مي پرسد: «بر سر پرده يادگار مووه چه آمد؟» از همه قرائن چنين بر مي‌آيد كه تئو كه از حذف نام خود در تابلو به حيرت افتاده بود، از فرستادن آن سر باز زده است.

113-       دهم مه 1888.

114-        مه 1888.

115-        به تئو ژوئن 1888.

116-        به تئو لو سنت ماري، شانزده ژوئن 1888.

117-    تصاوير ونسان مقدار بسيار زيادي از رنگهاي خود را از دست داده اند بيشتر از آن رو كه از كروميوم، قرمز لاكي. نيل فرنگي (پروسي) و سبز ورونز استفاده مي كرد؛ اين رنگها، رنگهاي ديگري را كه با آن ها مخلوط مي شدند، تيره يا جذب مي كردند. علاوه بر اين، رنگهايي كه تانگي مخلوط مي كرد و از طريق تئو براي ونسان مي فرستاد كيفيت چندان خوبي نداشتند.

118-       به تئو، هشتم اوت 1888.

119-        به ويل مين. آرل، در حدود هشتم سپتامبر 1888.

120-        به تئو، اوت 1888.

121-        هشتم سپتامبر 1888.

122-       به تئو، سپتامبر 1888.

123-      به تئو، سپتامبر 1888.

124-       به تئو، سپتامبر 1888.

125-    تئو وان‌گوگ كوشيد، كه به رغم مشكلاتي كه اين كار داشت، تصاوير ونسان و گوگن را در بنگاه بوسو و والادون به فروش برساند. مارك ادوترابو، مدير بايگاني بين‌المللي وان‌گوگ خاطرنشان مي كند كه از دفتر ثبت سال‌هاي 9-1888 بر مي آيد كه يك تابلو از ونسان به نام «يون دوكليشي» كه در پاريس نقاشي شده بود و يك تابلو از گوگن به نام «منظره دريا: «دي‌يپ» در هشتم ژوئن 1888 ثبت افتاده است. اولي به 250 فرانك (چيزي معادل 500 فرانك جديد در 1960) و دومي به پانصد فرانك يا دوبرابر اولي قيمت‌گذاري شده بود. هر دو نقاش به يك نسبت گمنام بودند اما تئو احتمالا گوگن را «قابل فروش» تر از برادرش مي پنداشته است و نظر به جريان امور در آغاز امر اين پنداشت توجيه‌پذير بود.

126-    گوگن در شانزدهم اكتبر 1888 به دوست نقاشش شوفنكر نوشت: «نگران نباش، هر قدر هم كه تئو وان‌گوگ كشته و مرده من باشد هرگز حاضر نيست محض خاطر چشم و ابروي قشنگم نان من را در جنوب بدهد. او زمينه كار را مثل هر هلندي خونسرد به مطالعه مي گيرد.» گوگن خيال مي كرد: «موضوع اين ملاقات اين است كه به من كمك شود تا به دور از نگراني هاي مالي كار كنم تا وقتي كه او (تئو) مرا راه بيندازد.» در حالي كه  ونسان با اشتياق و بي صبري منتظر رسيدن كسي بود كه او را دوست خود مي پنداشت، گوگون وانمود مي كرد كه از موضوع بي خبر است يا خيال مي كرد كه موضوع اهميتي ندارد.

127-    گزارش خود گوگن راجع به اقامتش در آرل به كوشش شال موريس در مركور دوفرانس (اكتبر-دسامبر 1903) انتشار يافت.

128-   مطابق گزارش forum republicain زني كه جلو در خانه شماره 1 خيابان دوبوآرل ايستاده بود، راشل بود. ولي نام زني كه  ونسان گوش بريده‌اش را به او داد، گابي بود.

129-       دواتوولروي، la folie de vincent van gogh (پاريس 1928).

130-       دوم ژانويه 1889.

131-       هفتم ژانويه 1889.

132-      هفتم ژانويه 1889.

133-   اين تك چهره كه اكنون در مجموعه كورتالد لندن است بدون ارائه سند قاطعي كاملا معتبر شناخته مي شود.

134-   ري اصلا از تك چهره خودش خوشش نمي آمد، خانواده‌اش آن را به باد ريشخند گرفتند و به گوشه انباري انداختند تا اينكه روزي براي گرفتن سوراخي در مرغ‌داني آن را مفيد يافتند. در سال 1900 ري به نقاش جواني به نام شارل كاموين برخورد كه در آن هن گ ام دوره نظام وظيفه اش را مي گذارند و به و اسطه او دريافت كه تصوير قيمتي است. ري با آنكه متقاعد نشده بود، جانب احتياط را نگه داشت و تصوير را از مرغ‌داني برداشت، پاك كرد و به انباري برگرداند. كامويين موضوع را با ولار در ميان گذاشت و او پنجاه فرانك (معادل هشت پوند امروز) براي خريد تابلو پيشنهاد كرد. پدر ري از پيشنهاد چنين مبلغ گزافي براي همچو «آشغالي» عصباني شد. ري كه از متهم شدن به حرص و مال‌اندوزي رنجيده بود، فرياد زد: «حالا كه چنين است صد و پنجاه فرانك كمتر نمي دهم»، ولار پيش چشمان حيرت زده خانواده بي‌تامل پول را پرداخت (دواتو وولروي van gogh et le portrait de dr rey در eseulape (فوريه-مارس 1939). بايد افزود كه دكتر ري تا روز مرگ ونسان همچنان او را به چشم يك شياد مي نگريست و آوازه بلند او را حاصل جنوني زودگذر مي دانست.

135-      به تئو، هفدهم ژانويه 1889.

136-      يا لفظ خود گوگن است كه ونسان آن را در ميان گيومه قرار داده است.

137-      به نقاش ا. كونينگ، ژانويه 1889.

138-     به تئو، بيست و سوم ژانويه 1889.

139-      به تئو، بيست و سوم ژانويه 1880.

140-        به تئو، بيست و سوم ژانويه 1889.

141-    اين ماجرا را ري براي دكتر دواتو و دكتر لروي نقل كرده است vincent van gogh et le drame de I'oreille coupec در esculape (ژوئيه 1936).

142-       بيست و دوم فوريه 1889.

143-   دكتر پي‌رون بعد از آنكه در سيزدهم فوريه به وسيله تلگراف جواب داد به تئو نامه نوشت تا او را از وضع سلامت برادرش مطلع سازد. در بيست و هفتم فوريه تئو به  نامزدش نامه نوشت تا به او خبر دهد كه  ونسان دچار حمله ديگري شده است.

144-      در واقع در حدود سي امضا وجود داشت.

145-      به تئو در حدود بيستم تا بيست و سوم مارس 1889.

146-       به تئو در حدود بيستم تا بيست و سوم مارس 1889.

147-      سينياك به كوكيو در كتاب vincent van gogh اثر كوكيو همان ماخذ، همان‌جا.

148-      به تئو، بيست و چهارم مارس 1889.

149-       به تئو، بيست و چهارم مارس 1889.

150-        به تئو، بيست و يكم آوريل 1889.

151-        به تئو، بيست و يكم آوريل 1889.

152-       به ويل مين آوريل 1889.

153-   ناشري به نام ويكتور ماسون در 1886 جزوه‌اي در باب «مازن‌دوسانته دسن‌سي‌دوپرووانس» در پاريس انتشار داد. كوكيو كه اين جزوه را در كتابي كه درباره و ان‌گوگ (همان ماخذ) به چاپ رساند درج كرد، يادآور مي شود كه « اين جزوه كمابيش در حكم دعوتي است براي ايام تعطيل و براي كساني نوشته شده كه معمولا تعطيلات خود را در ده مي گذرانند».

154-      Jeaninin نقاش گلها، فرانسوي (1841-1925).

155-      Quost نقاش گلها، فرانسوي (1844-1931).

156-       به تئو، آرل، بيست و سوم ژانويه 1889.

157-   پس از طبع نامه هاي وان‌گوگ در يكي از چاپهاي فرانسوي در 1960 وي.دابليو. وان‌گوگ، پسر تئو به ژرژشارنسو، ويراستار آن انتشارات نامه نوشت و در آن يادآور شد كه « در اصل همه نامه هاي ونسان به چاپ رسيده است».

158-   ف-مينكوسكا، van gogh, sa vie, sa maladie et son oeavre در l'erolution psychiatrique ، (پاريس، 1932، شماره1).

159-    جي. كراس، vincent van gogh en de psychiatrie در pshchafrische enneurologische balden uitgagven ddor de nederlandsche vereeniqinq voor psychiatrie en neurlogie (آمستردام، سپتامبر-اكتبر 1941).

160-    كارل ياسپرس striberg und van gogh, versuch einer pathographischen analyse unter vergleichender heranziehung von swedengorg und golderlin, arbeiten zur argewandten psychiatrie, III .

161-    ا. ج. وسترمن-هالستيژك، die psychologiscke entwichlung v.v.g در imabe, X  (آوريل، 1924).

162-    هـ. گوستا، la maladie de v.v.g envisagee ala lumiere des vonceptions nouvelles sur I'epilepsie psychomotriques ، (1956، مجله II ، ص 196).

163-   دكتر اسكوفيه لمبيوت،la folie de vincent van gogh  در medecine france (مارس، 1961).

164-       به تئو، بيست و پنجم مه 1889.

165-       به تئو اواخر مه يا آوريل ژوئن 1889.

166-       به تئو نهم ژوئن 1889.

167-       اواخر ژوئن 1889.

168-   «اكنون من هفت نسخه از ده نسخه ‹تروودوشام‌ميله› را در اختيار دارم... همين‌طور مايلم از روي بذرافشان و حفاران نسخه بردارم... و نيز دارم از سامري مهربان نسخه بر مي دارم (به تئو سپتامبر 1888).

169-       ف.هويسمان، تك‌چهره‌هاي ونسان وان‌گوگ (پاريس-لوزان 1960).

170-        اكتبر 1889.

171-    به نمايشگاه انجمين بيست كه ونسان از طريق تئو دو تا از پيش  طرح هاي گل هاي آفتابگردان، پاپيتال، باغهاي پرشكوفه (آرل)، گندمزاران در طلوع آفتاب  و تاكستان سرخ (major-mont) را براي آنجا فرستاد.

172-       ژانويه 1890.

173-   نام و آثار وان‌گوگ همچنين در سلسله مقالاتي كه آيزاكسون به طبع رساند، مذكور است؛ و در نامه‌اي كه ونسان به آقا و خانم ژينو در ژوئن 1890 نوشت در ضمن اشاره به نمايشگاه بيست ها مي گويد: «دو مقاله در باب آثار من نوشته‌اند. يكبار در مجله‌اي در پاريس ‹اين همان مقاله اوريه بود› و بار ديگر در بروكسل كه آثار من در آنجا به نمايش درآمده بود و اكنون نيز در رساله‌اي در كشور خودم ‹مقالات آيزاكسون›، كه به بركت آن نظر بسياري از مردم به تصاوير من جلب شده است».

174-      كوكيو، و. و. گ، همان مأخذ.

175-   پسر پي‌رون پاره از اين تصاوير را كه در تيمارستان جا مانده بود هدف تمرين تيراندازي قرار داد؛ مابقي را صاحبان تصاوير كه آنها را بي ارزش مي انگاشتند، از ميان بردند.

176-    ي. وان‌گوگ-بونگر، brieven van zijn broeder ، نامه‌هايي از ونسان به تئو (آمستردام 1914-25)، مقدمه.

177-      ونسان هرگز تصويري از صورت تئو نپرداخت.

178-      نقاشي از اهل نورماندي كه در آن زمان آثارش در سالن به نمايش درآمده بود.

179-       چنين بر‌مي‌آيد كه نوشتن اين نامه در پاريس آغاز شده و در اوور ادامه يافته است.

180-    لئوكاسون، نقاش و گراورساز نئوامپرسيونيست كه عالم هنر را رها كرد و به خدمت اداره مستعمرات پيوست.

181-       بي‌شك ونسان زن آرلي را از ر وي يكي از طرح‌هاي گوگن كشيد.

182-      به ويل مين، اواسط ژوئن 1890.

183-     به تئو هفدهم ژوئن.

184-      به تئو هفدهم ژوئن 1890.

185-      آيزاك ميردوهاآن، نقاش هلندي، شاگرد و دوست گوگن، (152-1893).

186-   صحت انتساب اين گراور-مسي كه يگانه گراور تيزابي بود كه ونسان ساخت و براي آن تك‌چهره دكتر گاشه (مردي با پيپ) اساس قرار گرفت-به ونسان مورد ترديد قرار گرفته بود، زيرا ونسان در تاريخ‌گذاري دچار اشتباه شده و به جاي 15 ژوئن 15 مه 1890 نوشته بود.

187-      به تئو، بيست و چهارم ژوئن 1890.

188-   ونسان دواتو، deux copain de van gogh frere goston et rene  در inconnus, les esculape secretan, vincent. Tel qti'ils I'ont vu (مارس، 1957).

189-   در مورد تاريخ اين تصوير كه بنابر مشهور آخرين تك‌چهره خود نقاش است، و به گفته كساني كه او را از نزديك مي شناخته‌اند بيشترين شباهت را به ونسان دارد. شك است. كاتالوگ‌لافي (چاپ1939) تاريخ پايان مه را گذاشته اما دابليو. شرجون و جي. دوگروتير 0دوران بزرگ ونسان وان‌گوگ: آرل، سن‌رمي ، اوورسور-اوآز، آمستردام 1939) به ما مي گويند كه اين اثر بايد يكي از آخرين آثاري باشد كه در سن‌رمي نقاشي شده است. ميشل فلوريسون (deux grands chefs-d' oeurve de van gogh entrent au lourre ، در musee de france ، ژوئيه-اوت، 1949) با توجه به تك‌چهره ترابو سپتامبر 1889 را صحيح مي داند. در هر حال به احتمال بسيار از آنجا كه سياق الهام و سبك كار مشابهت‌هايي با تك چهره دكتر گاشه دارد، گويا آخر مه درست باشد، پل‌گاشه نيز بر اين عقيده است.

190-        پي‌يرماروآ، le secret de van gogh ، (پاريس، 1957).

191-        ژيلبراگريس، رساله براي دانشكده پزشكي ، بروكسل (چاپ نشده).

192-    شهرداري اوورسورآوز، «شماره 60، 1890 ونسان ويلهلم (يا ويلم) وان‌گوگ. در بيست و نهم ژوئيه هزار و هشتصد و نود در ساعتده صبح، گواهي مي شود مرگ ونسان ويلهلم وان‌گوگ نقاش، مجرد، سي و هفت ساله، متولد سي‌ام مارس هزار و هشتصد و پنجاه و سه در گروت زوندرت، هلند، متوفاي امروز يك و نيم بامداد در ملك آقاي راوو صاحب مهمانخانه‌اي كه متوفي در آنجا موقتا اقامت داشته است در محدوده شهرداري اوورسوآوز، فاقد نشاني ثابت، فرزند مرحوم تئودور وان‌گوگ و خانم آناكورنليا كاربنتوس، ساكن ليدن، هلند. اين استشهاد مطابق اظهارنامه اين آقايان تنظيم شده است: تئودور وان‌گوگ، كارمند، دلال آثار هنري، سي و دو ساله، برادر متوفي ساكن پاريس، محله پيگال شماره هشت و آرتور گوستاو راوو صاحب مهمانخانه و رستوران، چهل و يك ساله، ساكن محدوده شهرداري مذكور در فوق. پس از آنكه اين اظهارنامه به توسط ما امضاكنندگان ذيل الكساندر كافن، شهردار و مأمور ثبت احوال خوانده شد و مورد تأييد قرار گرفت، به اتفاق ما آن را امضا كردند.

193-      پاريس اول اوت 1890.

194-    بالاخانه كافه راوو. در 1893 پيش از آنكه اميل برنار فرانسه را به عزم سفر به ايتاليا و مصر ترك كند، تصويري نمادين از مراسم تشييع جنازه وان‌گوگ نقاشي كرد. مراسم خاكسپاري واقعي بسيار ساده تر از صحنه تدفين پرشكوه و جلالي بود كه برنار پرداخت. برنار تاج گل زردي به نشانه تعظيم در كنار تابوت قرار داد و در پيش زمينه يك دسته گل بزرگ زرد ليموئي كه پنداري چون ستارگان آسمان بر فراز سن رمي در گردش‌اند.

195-       اميل برنار به آلبر اوريه همان مأخذ.

196-    كاتالوگ موضوعي و توصيفي اثر جي. بي. دولافي چاپ 1928، فهرست ذيل را از آثار وان‌گوگ به دست مي دهد:

                                     i.      كاتالوگ نقاشي: شرح 824 فقره آمده كه شامل آثار تكراري صفحات زوج دفتر طراحي نمي شود.

                                    ii.      كليشه هاي چاپي نقاشي‌ها: هشتصد و پنجاه و هفت اثر كه از روي آثار ديگران كشيده شده است.

                                   iii.      طرحها، آبرنگها، ليتوگرافيها، گراور مسي، كاتالوگ: 869 اثر توصيف شده كه شامل آثار تكراري و صفحات زوج دفتر طراحي نمي شود.

                                                                     iv.            كليشه‌هاي چاپي طرح ها: 869 اثر كه بازآفريني شده است.

متن تجديد نظر شده اين كاتالوگ با ديباچه‌اي از شارل تراسه در 1939 به چاپ رسيد:

كاتالوگ: 833 تصوير بازآفريني شده. در واقع امر ونسان بين 1884 و 1890 مي بايست بيش از هزار نقاشي و به همين ميزان طرح ساخته باشد.

            197- يوهانا از نو ازدواج كرده و در آن هنگام بار ديگر بيوه شده بود.


 

 

 

گزينه‌ نامه هاي وان‌گوگ

 

 

به برادرش تئو

برادر عزيزم ،

اگر باز اين قدر زود به زود برايت نامه مي‌نويسم نبايد از من برنجي . اين بار نامه نوشتم براي اينكه به تو بگويم كه چقدر نقاشي كردن خوشحالم مي‌كند .

يكشنبه‌ي گذشته چيزي را آغاز كردم كه روزها در سرم بود : اين كار منظره‌اي از يك مرغزار سبز هموار است كه در جاي جاي آن كومه‌هاي مخروطي شكل علف پراكنده است . جاده‌اي از كنار يك نهر آب مي‌گذرد كه اريب وار آن را قطع مي‌كند . در افق در ميانه تصوير خورشيد قرار دارد . همه چيز آميزه‌اي از رنگ و رنگمايه و طيفي از گستره‌ي تمامي رنگها در هواست . اول از همه مهي ارغواني رنگ است كه ار لابلاي آن خورشيد سرك مي‌كشد ؛خورشيد با توده‌ي بنفش سياه ابرها كه لايه‌ي نازك سرخ درخشاني آن را در بر گرفته ، از ديده نيمه پنهان است . آفتاب تا حدي شنگر‌في مي‌زند و برفراز آن نوار باريك زردي قرار دارد كه رفته رفته سبز مي‌شود و بالاتر از آن به ته رنگي آبي مي‌رسد كه به لطيف‌ترين لاجوردي مبدل مي‌شود . جاي جاي ابرهايي به رنگ ارغواني روشن يا خاكستري گذاشته‌ام كه با سرخ جگري خورشيد جلوه يافته است .

زمين بافت قالي گون نيرومندي از سبز ، خاكستري و قهواه‌اي دارد كه سرشار از نور و سايه و زندگي است . آبي كه در نهر روان است بر خاك گل آلود برق مي‌زند. اين تصور به سبك يكي از نقاشي هاي اميل برتون است .

مي‌دانم كه دير وقت است ولي راستش چند خطي بايد برايت بنويسم . تو اينجا نيستي و جايت خالي است گو اينكه حس مي‌كنم انگار آنقدرها هم ار هم دور نيسنيم .

تصميم گرفته‌ام كه ديگر هيچ اعتنائي به ناخوشي ام ، يا دست كم به آنچه از آن باقي مانده ، نكنم . خيلي از وقتم را از دست داده‌ام و نبايد از كار عفلت كنم . بنابراين خواه حالم خواب باشد و خواه نباشد بايد دوباره به طور منظم از بام تا شام طراحي كنم . ديگر نمي‌خواهم باز كسي پيدا شود و درباره‌ي كارم بگويد : « اهه ، همه‌ي اين طرح‌ها كه قديمي‌اند ! »

آدمهايي مثل من واقعاً حق ندارند مريض بشوند. اما تو بايد بداني كه من چه نگرشي به هنر دارم. به نظرمن براي دست يافتن به هنر واقعي بايد سخت و طولاني كار كرد.

در مورد تفاوت ميان هنر قديم و جديد مي خواهم بگويم كه به گمان من نقاشان جديد شايد متفكراني به مراتب بزرگترند.

رامبرانت و رويسدال در نظر من والا و بزرگ اند همچنان كه در نظر معاصرانشان بودند؛ اما چيزي شخصي تر و صميمي تر و در نقاش مدرن وجود دارد كه جاذبه اي به مراتب قوي‌تر براي ما دارد.

امروز طرح ديگري از روي گهواره بچه كوچك كشيدم و جاهايي از آن را رنگ زدم. يقين دارم كه مي توانم صدبار از همين گهواره كوچك طراحي كنم.

دير يا زود عشق به طبيعت با اقبال مردمي روبرو خواهد شد كه به هنر دلبستگي دارند. بنابراين وظيفه نقاش است كه مجذوب طبيعت شود، همه هوش و قريحه اش را بكار بيندازد و همه احساسش را در كارش بگذارد به نحوي كه شايد اين احساس براي ديگران هم دريافتني باشد. ولي به نظر من اگر هنگامي كه سرگرم كار هستيم به فروش چشم داشته باشيم راه درستي در پيش نگرفته ايم؛ همچنين نبايد به سليقه هنر دوستان داشته باشيم نقاشان بزرگ هرگز چنين نكردند.

راستش نمي دانم چطور نقاشي مي كنم. در حاليكه به يك صفحه سفيد مجهزم جايگاهم را جلو نقطه اي كه نظرم را گرفته است تعيين ميكنم، خوب در آنچه پيش روي من است باريك مي شوم وسپس به خود ميگويم :‌«اين صفحه سفيد را از نظر دور ميكنم، و پس از آنكه اندكي خستگي دركردم بفهمي نفهمي با ترس ولرز از آنچه ممكن است ببينم و تو ذوقم بزند به سركارم برميگردم. اما حتي اين بار هم راضي نيستم چون طبيعت پرشكوه هنوز در نهايت سرزندگي و طراوت در ذهن من نقش بسته است. با اينحال پاره اي اي پژواكي كه مرا مجذوب خود ساخته است دركار خودم مي يابم. ميدانم كه طبيعت چيزي به من گفته است،‌ با من گفت و شنود داشته است و من پيامش را تندنويسي كرده‌ام. شايد رونوشت تندنويسي من حاوي كلماتي است كه كشف ناشدني‌اند؛ شايد در آن عيب ها و خطاها و كوتاهي هايي باشد؛ با اين همه ممكن است چيزي داشته باشم كه جنگل، ساحل يا چهره ها آن را بر زبان بياورند. و هميشه هم به زبان رام و دست آموز يا قراردادي و باسمه اي نيست كه از طبيعت سربرمي‌آورند.

يقين دارم كه احساسي نسبت به رنگ دارم، بيش از پيش برآن دست مي يابم، و نقاشي در مغز استخوان من است.

زندگي دهقاني چنان دستمايه غني و گسترده اي در اختيار انسان ميگذارد كه تنها راه ممكن براي هر كاري اينست كه به قول ميله «چون يك مشت سياه پوست نيرومند كار كنيم.»

مردم ممكن است به اين حرف كور بخندند كه :«نقاشي كردن فرشتگان؟ ولي مگر تاكنون هرگز كسي در روي زمين فرشته اي ديده است؟» بر همين قياس مي‌خواهم بگويم كه همين حكم درباره«عدالت در حرم» بنژامين كنستانس هم صادق  است چون في المثل كي تا به حال محكمه عدالتي در يك حرم ديده است؟ همين حكم در مورد بسياري از تصاوير مراكشي و اسپانيايي هم درست است- «مهماني در سراي كاردينال» و غير آن. بعد هم بايد از تصاوير تاريخي سخن گفت كه هميشه همان اندازه درازا دارند پهنا راستي اين تصاوير چه فايده اي دارند؟ و نقاشاني كه اينها را كشيده‌اندچه منظوري داشته اند؟ اين نقاشي ها همه تازگي خود را از دست داده اند و در ظرف چند سال مثل يك تكه چرم به نظر مي آيند و بيش از پيش خسته كننده و ملال آور مي نمايند.

... اين روز ها وقتي خبرگان و كارشناسان جلو تصويري از بيژامين كنستانس يا مهماني‌اي كه يك كاردينال داده است و به دست فلان اسپانيايي يا يك نقاش ديگر تصوير شده است مي ايستند عادت كرده اند كه موقرانه زير لب زمزمه كنند كه :«تكنيكش حرف ندارد.» اما اگر همين آدم ها قرار بود جلو يك صحنه از زندگي دهقاني بايستند مثلاً طرحي از رافائلي با همان وقار و طمأنينه از تكنيكش خرده مي‌گرفتند.

هنوز چنان كه دلخواه من است نتوانسته ام حرف و انديشه ام را بيان كنم. به سورا بگو مايه نوميدي بود اگر فيگورهايم صحيح و بي خدشه بود؛‌ به او بگو به نظر من اگر به فرض از كسي كه دارد گودالي مي كند عكسي بگيرد مسلماً چنان خواهد بود كه انگار زمين را نميكند؛‌ به گمان فيگورهاي ميكل آنژ پرشكوه است، هر چند كه پاها مسلماً بسيار درازند و كفل ها و لگن خاصره اندكي پهن تر از حد معمول اند؛‌ به او بگو به عقيده من ميله و لرميت نقاشان راستين امروزند زيرا كه چيزها را آنچنان كه هستند نقاشي نمي كنند، خشك و خالي تجزيه و تحليشان نمي كنند و صرفاً بطور عيني آنها را مشاهده نمي كنند، بلكه آنها را آنچنان كه حس ميكنند، ارائه ميكنند؛‌ به او بگو پرشورانه ترين بلكه آنها را آنچنان كه حس ميكنند، ارائه ميكنند؛ به او بگو پرشورانه‌ترين آرزوي من اين است كه بدانم چطور اين گونه تحريف و انحراف ها از واقعيت حاصل مي شوند، بله، اينگونه نادرستي و عيب ها و كژديسكي هايي كه ازروي تصادف پديد مي آيند.

تكرار ميكنم  ارائه «فرم دهقان در حال كار» خصيصه ويژه و قلب هنر نوست، و اين چيزي است كه نه نقاشان رنسانس انجام داده اند، نه استادان هلندي و نه هنرمندان يونان باستان.

در آغاز فيگور دهقان و كارگر يك «نوع هنري» را تشكيل مي داد؛ اما در اين زمان با نقاشي مثل ميله، اين استاد جاودانه و پيشتاز، اين دستمايه به شكل روح هنر مدرن درآمده است و همچنان نيز باقي خواهد ماند.

بر امثال دوميه بايد سخت ارج نهاد چرا كه آنان پيشتازند... هر اندازه هنرمندان بيشتر كارگران و دهقانان را نقاشي كنند من خوشحال تر خواهم بود. و اما درمورد خودم، هيچ چيز رانمي شناسم كه به اندازه اين كار دلم را شاد كند.

وقتي به تصاوير هلنديان قديم نگاهي دوباره مي اندازم آنچه بيش از همه تحت تأثيرم قرار مي دهد اين واقعيت است كه در اكثر موارد اين تصاوير به سرعت نقاشي شده اند و استاداني مانند هالس، رامبرانت، رويسدال و بسياري ديگر تا آنجا كه ممكن بوده است با نخستين ضربه كار تصوير راتمام كرده اند و از پرداخت و دستكاري زياده از حد پرهيز داشته اند.

آنچه بيش از همه تحسين مرا برمي انگيزد، دست هاي رامبرانت و هالس است،‌دست هايي كه سرشار از زندگي اند هرچند كه ناتمام اند؛‌ براي مثال بعضي از دستهاي «رؤساي انجمن پارچه» و «عروس يهودي» را در نظر بگير. و حتي همين احساس را در مورد بعضي از سرها، چشم ها، بيني ها، و دهانها، هم دارم كه انگار با يك ضربه قلم روي پرده گذاشته شده اند،‌بي آنكه هيچ نشانه اي از صافكاري و پرداخت در ‌آن باشد.

خدا را شكر! دستگاه گوارشم آنقدر بهبود پيدا كرده است كه توانسته ام با مقداري كلوچه، شير و تخم مرغ سه هفته سركنم. گرماي كريم وبخشنده نيروي رفته را به تن من بازآورده است. وقتي وضع خراب مزاجي ام به درمان نياز داشت عقل كردم كه به جنوب آمدم. الآن به اندازه ساير مردم تندرستم چيزي كه من به ندرت توانسته ام درباره خود بگويم  - و اين از زماني كه در نونن بوده ام سابقه نداشته است و اين خيلي لذت بخش است(منظورم از «ساير مردم» معدن كاران اعتصابي، تانگي پير، ميله پير و دهقانان است.)

آدم هايي كه چارستون بدنشان سالم است بايد بتوانند با يك تكه نان زنده بمانندو سراسر روز را كار كنند. همين طور بايد چند پك پيپ و قدري مي خوشگوار را هم به آن افزود چون بدون اينها هيچ كاري پيش نمي‌رود. افزون بر همه اينها بايد احساسي نسبت به ستاره هاي و آسمان نامتناهي داشت. بعد زندگي كردن خيلي كيف خواهد داشت!

من نيازي به اين ندارم كه به موزه بروم و تيشين و ولاسكز را ببينم. من كارم را در كارگاه طبيعت پيش برده ام و الآن خيلي بهتر از وقتي كه سفر كوچكم را شروع كردم مي دانم كه اگر كسي بخواهد جنوب را نقاشي كند چه چيز بيش از همه ضروري است.

واي كه اين جماعت نقاش چه ابله اند! مي گويند دلاكروا شرق را چنان كه هست نقاشي نكرده است. تنها پاريسي ها- ژروم و امثال او- مي توانند شرق را چنان كه هست نقاشي كنند اين ادعاي آنهاست؟ الحق كه اين نقاشي هم كسب و كار مسخره اي است.

راستي مايه تأسف است كه تصاوير مربوط به زندگي مردم بي چيز و فقير اين قدر كم در پاريس وجود دارد. گمان مي كنم دهقانان من در كنار {تصاوير} لوترك خيلي خوب جلوه كنند. حتي اين دلخوشي بي پروپا را به خودم مي دهم كه كارهاي لوترك با اين تضاد نيرومند جلوه بيشتري پيدا كنند حال آنكه تصوير من ضرورتاً بيش از همه از يك كنار هم نهادگي ويژه بهره خواهد برد؛‌ زيرا كه بشاشت و رنگ آميزي  تيره و سوخته، آفتاب داغ و هواي آزاد برجستگي قوي تر دركنار صورت هاي پودر خورده و لباس هاي شيك خواهند داشت. چه شرم آور است كه پاريسي ها اينقدر نسبت به چيزهاي قوي، مثلاً كارهاي مونتيچلي، كم رغبت نشان مي دهند.

البته از اين واقعيت آگاهم كه انسان نبايد با صرف اينكه اتوپيايي به تحقق نپيويسته است شجاعتش را از دست بدهد. همه آنچه من آموخته بودم دارد هدر ميرود و من دارم به چيزي برميگردم كه به نظر در ولايت درست و مناسب بود- يعني پيش از آشنايي با امپرسيونيست ها به هيچ رو نبايد مايه تعجب من باشد كه امپرسيونيست ها در اندك زماني يك خروار نكته براي خرده گيري در كار من، كه بي شك زير تأثير پيش روي من است نسخه برداري كنم، با رنگ آميزي به شيوه اي كاملاً اختياري رفتار ميكنم آنچه به ويژه هدف من است بيان نيرومند هنري است.


 

به اميل برنار

 

آقاي برنار عزيز، من هنوز بر آنم كه در كارگاه ها تقريباً هيچ چيز درباره نقاشي و بي گمان درباره زندگي نمي توان آموخت و آدم بايد آنچه از دستش برمي‌آيد انجام بدهد تا زندگي كردن و نقاشي را بياموزد بي آنكه دست به دامن اين جماعت احمق ونادان بشود.

وقتي روابط با يك نقاش آنقدر زوركي و بي پر و پا است كه وادارمان ميكند كه بگوييم : «اگر اين بابا بخواهد تصاويرش را در كنار نقاشي هاي من به نمايش بگذارد، من كار هايم را از نمايشگاه بر ميدارم.» بعد هم بد و بيراه بارش كنيم و به لجنش بكشيم، به نظرم به كجراه مي رويم و راه و روش درستي در پيش نگرفته ايم؛ چون پيش از آنكه به چنين نتايج قاطعي برسيم بايد كاملاً مطمئن شويم و با دقت تمام در مطلب انديشه كنيم. پس از تأمل بسيار تقريباً بي شك- به ويژه وقتي كه با هنرمند ديگري در افتاده ايم در كار خودمان هم همان قدر نكته هاي انتقادانگيز مي يابيم كه در كار ديگري. همان قدر كه ما حق زيستن داريم ديگري هم دارد. هنگامي كه بخاطر بسپاريم كه اين يا آن آدم خواه نقطه پرداز (پوانتيليست) باشد يا عضو مكتبي ديگر اغلب كارهاي خوبي انجام داده است بجاي اهانت به او ، بايد با احترام و همدلي از او سخن بگوييم خاصه اگر با ما سليقه وسازگار نباشد. در غير اينصورت بسيار تنگ نظر خواهيم شد و بي شك بهتر  از آن قماش آدم ها نخواهيم بودكه هيچگاه از ديگران به نيكي ياد نمي كنند و تنها خودشان را برحق مي دانند. رعايت اين اصل را بايد به كهنه پرستان (آكادميسين ها) نيز تعميم داد. براي نمونه يكي از تصاوير فانتن لاتور يا حتي كل دوره كاري او را در نظر بگير! فانتن لاتور به هيچ رو انقلابي نيست. و با اينحال چيزي آرامش بخش و دلگرم كننده در كارش هست كه او را به پايه مستقل ترين شخصيت ها در تاريخ هنر بر ميكشد. چون صلاح همگان در اين است كه اصل خودخواهانه«هر كس براي خودش» را دور بيندازيم.

اغلب تأسف مي خورم از اينكه نمي توانم خودم را ترغيب كنم تا در خانه بمانم و از حافظه و تخليم نقاشي كنم. تخيل بي شك ملكه اي است كه نقاش بايد در پرورش آن بكوشيد؛ چون تخيل به تنهايي ما را قادر مي سازد كه دنيايي از طريق نگاه گذرا به واقعيت، كه همواره درحال تغيير و دگرگوني است و مانند برق صاعقه محو مي‌شود،‌ حاصل كنيم. چه روز خوشي براي من خواهد بود آن روز كه بكوشم آفتاب پوشيده از قاصدك است. اما چطور مي شود اميدوار بود كه در اين كار توفيق بدست آورد جز آنكه تصميم گرفت در خانه ماند و از روي تخيل نقاشي كرد؟

من در نقاشي هيچ سيستمي نمي شناسم؛ با ضربه قلم هاي نامنظم پرده نقاشي را پر ميكنم و مي گذارم كار خود بخود بر پاي خودش بايستد. رنگ ضخيم كه تكه هاي ساده و عمل نيامده آن در جاي جاي پرده قرار گرفته جاهايي كه كاملاً ناتمام به حال خود گذاشته شده اند نقطه هاي ديگري كه بيش از حد دستكاري ونقاشي شده‌اند نقطه هاي ديگري كه بيش از حد دستكاري و نقاشي شده اند ضربه قلم‌هاي تند و بي محابا، و نتيجه اين همه آنكه (دست كم بايد فرض كرد كه چنين است) چندان حيرت آور و تحريك كننده هست كه جماعتي راكه عقايد پيش ساخته درباره تكنيك دارند برآشوبد.

وقتي كه مستقيماً از روي طبيعت نقاشي مي كنم هميشه ميكوشم از طريق خط آنچه را اساسي فراچنگ آورم. سپس جاهاي معيني را (حالا خواه اين جاها بيان روشني داشته باشد يانه چون در هر حال احساس شده اند) با رنگمايه هاي ساده تخت پر ميكنم؛ به اين ترتيب:‌همه زمين يا خاك همان رنگمايه بنفش راخواهد داشت؛ سراسر آسمان عملاً رنگمايه آبي خواهدپذيرفت، حال آنكه شاخ وبرگ ها آبي سبز يا زرد سبز خواهد بود(آبي يا زرد ممكن است عامدانه تشديد شوند) خلاصه هيچ خبري از تقليد عكاسانه نخواهد بود، نكته اصلي اينجاست!

اينجا مي خواهم يك مسأله براي تو طرح كنم! نظرت را در اين مورد با من درميان بگذار! من ميخواهم رنگ سياه و سفيد را، همان طوري  كه از مغازه رنگ فروشي مي خرم بي باكانه روي تخته رنگم خالي كنم و همان جور كه هستند آنها را بكار ببرم. اگر در يك پارك سبز با پياده روي هاي صورتي رنگ، من (لطفاً به ياد داشته باش كه من شيوه رنگ پردازي مسطح و ساده ژاپني ها را در نظر دارم) مردي را ببينم كه لباس سياه پوشيده است مثلاً رئيس يك كلانتري كه دارد روزنامه «انترانسيژان» را سفيد خالص نقاشي كنم؟ ژاپني ها هيچ اعتنايي به بازي نور ندارند و رنگمايه هاي تخت را در كنار يكديگر نقاشي مي كنند.

در جنوب قطعاً حالم بهتر از شمال است و حتي در گرمگاه ظهر، زير آفتاب درخشان بدون ذره اي سايه، كار ميكنم؛ و باور كن كه به اندازه يك زنجره شاداب و سرحالم. خدايا! چرا بجاي سي و پنچ سالگي اين خطه را در بيست و پنج نشناختم! ولي در آن روزها من ديوانه خاكستري بودم يا شايد اصلاً رنگ از نظرم غايب بود. هميشه خواب كارهاي ميله را مي ديدم و دوستانم در زمره محفل هنرمندانه مووه و ايسرائلس ومانند اينها بودند.

وقتي به فرانسه آمدم دريافتم كه دلاكروا زولا را شايد بهتر از خيلي از فرانسويان مي فهمم. و تحسين من نسبت به اين هر دو مرد اكنون همان قدر بيكران است كه صميمانه. با تسلط كمابيش كاملي كه بر كار رامبرانت داشتم به اين نكته پي بردم كه دلاكرا از طريق ارزش (نور) هايش.

زولا و بالزاك كه گذشته از بسياري چيزهاي ديگر نقاشان يك عصر كامل‌اند از آنرو به خوانندگان خود بسياري لذتهاي هنري ناب و نادر ارزاني ميكنند كه تصويرگر يك دوران كامل تاريخ بشراند.

گرچه دلاكروا بجاي دوره كامل، تنها انسان و زندگي را نقاشي ميكند با اين حال به طبقه نوابغ جهاني تعلق دارد. من بخصوص آخرين كلمات مقاله اي را دوست دارم كه اگر اشتباه نكنم تئوفيل سيلوستر به قلم آورده و تمجيدنامه خود را با اين عبارت به پايان آورده بود: «بدين سان اوژن دلاكروا در حاليكه تقريباً لبخندي بر لب داشت جان سپرد. دلاكروا نقاشي شريف بود، خورشيدي درسرو طوفاني در دل داشت و مي توانست از جنگاوران به سوي قديسان، از قديسان به دلباختگان، از دلباختگان به جانب ببرها و از ببرها به گلها رو كند.»

دوميه نيز نابغه اي بزرگ است و درهمان خط سير، ميله نيز نقاش يك نسل كامل و در حال و هواي آن نسل است. شايد اين نوابغ بزرگ اندكي ديوانه باشند، و شايد خود ما هم قدري جنون داشته باشيم كه ايماني چنين راسخ به اينان داريم و چنين تحسين بيكراني نسبت به هنر ايشان در خود حس ميكنيم. اگر چنين باشد،‌ من ديوانگي ام را بر عقل سرد و بي روح ديگران ترجيح مي دهم.

نقاشي دگا تنها از آن رو مردانه و غير شخصي بود كه وي به همين دلخوش بود كه يك بورژوا با شد و نمي خواست كاري به كار لذات زندگي داشته باشد. دگا در دور  و بر خود هميشه حيوانات انساني را مي ديد كه ... زندگي ميكردند و لذت مي‌بردند و او آنها را نقاشي ميكرد چرا كه برخلاف روبنس هيچ اصرار نداشت كه خودش را جوانمردي پاك نهاد يا آدمي مبادي آداب جا بزند...

بله ، بالزاك اين هنرمند بزرگ و چيره دست كاملاً درست  ميگفت كه هنرمند عصر جديد با پاكدامني است كه نيرو ميگيرد. نقاشان بزرگ هلندي همه ازدواج كرده و فرزنداني بوجود آورده بودند. اين شيوه اي دلپذير، و در واقع بسيار دلپذير، براي پركردن زندگي است، و البته شيوه اي طبيعي هم هست!

دلاكروا مسيحي مصلوب براي ما نقاشي كرده است و به طرزي كاملاً نامنتظر يك رنگمايه زرد ليمويي روشن را بر پرده نقاشي گذاشته است. اين لكه زنده و روشن، رنگ آن افسون توصيف ناپذير و مرموزي را به پرده نقاشي بخشيده است كه تك ستاره اي در آسمان تيره شب. رامبرانت با ارزش {نور} به همان شيوه اي كار ميكرد كه دلاكروا با رنگ ها. اما فرسنگها فرسنگ مسافت شيوه دلاكروا و رامبرانت را از همه نقاشي هاي مذهبي جدا ميسازد.


 

سالشمار زندگي وان‌گوگ

 

 

1- دوران كودكي حساس و انزوا آميز

زوندرت: آوريل 1849 تا 1861.

1849                 1 آوريل كشيش تئودورس‌ وان‌گوگ به سرپرستي كليساي گروت زوندرت گماشته مي شود.

1851               تئودرس وان‌گوگ با كورنليا كابنتوس پيمان زناشويي مي بندد.

1852               30 مارس: ونسان ويلم اول به دنيا مي آيد.

1853              30 مارس: ونسان ويلم دوم، ونسان نقاش، متولد مي شود.

1857               1 مه: برادر ونسان تئو به دنيا مي‌آيد.

1861                1 ژانويه: ونسان در سراسر 1861 به مدرسه دهكده مي رود.

زون برگن:        1 اكتبر 1864 تا 31 اوت 1868.

1864               1 اكتبر: ونسان به مدرسه شبانه‌روزي ژان پروويلي زون برگن مي رود.

تيل برگ:         15 سپتامبر 1866 تا 19 مارس 1868

1864               15 سپتامبر: ونسان با هانيك در خانه شماره 57 در تيل برگ به سر مي برد و به تحصيل ادامه مي دهد.

زوندرت:           14 مارس 1868 تا 30 ژوئيه 1869

                        14 مارس: ونسان به زوندرت باز مي گردد.

2- دوران كارآموزي درگو پيل

لاهه:                30 ژوئيه 1869 تا 13 ژوئن 1873

1869                    30 ژوئيه: ونسان براي هميشه زوندرت را ترك مي گويد؛ و به استخدام بنگاه تابلو فروشي گوپيل در لاهه در مي‌آيد.

1870                    29 ژانويه: خانواده وان‌گوگ زوندرت را ترك مي كند و به هلورت مي رود، جايي كه تئودورس‌وان‌گوگ به كشيشي كليسا گماشته مي شود.

1872                 اوت: ونسان آعاز به كار در شعبه بروكسل بنگاه گوپيل و شركا مي كند.

لندن:               13 ژوئن 1873 تا اكتبر 1874

1873                   13 ژوئن: ونسان به شعبه لندن بيگاه گوپيل و شركا فرستاده مي شود؛ در مهمانخانه آقاي لوير منزل مي گيرد و به دختر او، اورسولا، دل مي‌بازد.

1874                                      ژوئن: ونسان از زبان اورسولا مي شنود كه او پيش‌تر نهاني نامزد كرده است.

پاريس:             اكتبر تا دسامبر 1874

            1874               اكتبر: ونسان به اداره مركزي گوپيل در پاريس منتقل مي شود.

لندن:               دسامبر 1874 تا 15 مه 1875.

                        دسامبر: ونسان به شعبه لندن بنگاه گوپيل و شركا باز مي گردد.

پاريس:                         15 مه 1875 تا 4 آوريل 1876

1875                   15 مه: ونسان به خلاف ميل خود به شعبه مركزي گوپيل و شركا در پاريس بازگردانده مي شو د. پس از آن كه اورسولا دست رد به سينه اش مي زند، ونسان نامه‌هاي اندوه‌باري مي نويسد، ديگر رغبتي به شغل دلالي آثار هنري نشان نمي دهد، از همگان يكسره مي برد و سخت مجذوب مطالعه كتاب مقدس مي شود.

1876                                      مارس: ونسان از اول آوريل اخطار دريافت مي كند.

3- بازگشت به مدرسه

            رمزگيت:          17 آوريل تا ژوئن 1876

1877                                      17 آوريل: ونسان به رمزگيت مي رسد و آنجا آقاي ويليام پي.

استوكس او را به عنوان معلم يار به كار مي گيرد.

ايلوورت:          ژوئن تا دسامبر 1876

1876               ژوئن: ونسان سمت خود را در رمزگيت ترك مي گويد و پاي پياده به لندن مي رود.

17 ژوئن: از لندن راه مي افتد تا به ديدار خو اهرش آنا برود كه در مدرسه‌اي خصوصي در ولوين مشغول كار است.

1ژوئيه: ونسان زيردست آقاي جو نز، كشيشي از فرقه متدويست در ايلوورت، به هيأت «يك جور كشيش» در مي‌آيد.

اتن:                  31 دسامبر 1876 تا ژانويه 1877

1876                                      31 دسامبر: ونسان در اتن به ديدار خانواده‌اش مي رود.

دوردرخت:          ژانويه تا مه 1877

1877                   ژانويه: ونسان در كتابفروشي بلوسه و وان برام در دوردرخت شغلي به دست مي آورد.

آمستردام:       9 مه 1877 تا ژوئيه 1878

1878                   9 مه: ونسان به آمستردام مي رسد و آنجا خود را  آماده مي سازد تا در آزمون دانشكده الهيا ت دانشگاه آمستردام شركت جويد. با عمو (يان) كه مدير كارخانه كشتي سازي است به سر مي برد.

1879                   ژوئيه: ونسان درس‌هاي لاتين و يوناني را كه چنگي به دلش نمي زند رها مي كند.

4- شهامت در عين تلخي و نوميدي

اتن:                  ژوئيه تا اوت 1878

1877               ژوئيه: ونسان نزد والدينش باز مي گردد و يك ماهي را به    آم ادگي براي ورود به مدرسه مبلغان مسيحي در بروكسل مي گذراند.

15 ژوئيه: ونسان همراه پدرش و عاليجناب اقاي جونز كه از قضا براي ديداري در اتن به سر مي برد به بر وكسل مي رود.

            بروكسل:          25 اوت تا نوامبر 1878

1878                             25 اوت: ونسان به لاكن مي رود تا دوره مدرسه مبلغان مسيحي را بگذراند.

اتن:                  نوامبر تا 26 دسامبر 1878

1879                              نوامبر: پس از سه ماه دوره آزمايشي در لاكن ناكام مي ماند و به اتن باز مي گردد.

بوريناژ:            26 دسامبر 1878 تا 15 اكتبر 1880

1878                   26 دسامبر: ونسان اتن را به قصد منطقه معدني بوريناژ در بلژيك ترك مي گويد؛ و در آنجا با دستفروشي به نا م واندرهگن در پاتووراژ روزگار مي گذراند.

1879                   ژانويه: ونسان به عنوان واعظ مبلغ در وام در بوريناژ منصوب مي شود. پس از انفجاري خطرناك و در معدن و اعتصاب معدن كاران، ونسان به مراقبت و پرستاري از مجروحان و بيماران مي پردازد. در خانه كارگر فقيري منزل مي گيرد و در آنجا از همه چيز محروم است.

ژوئيه: در پايان ماه به علت آن كه بيش از اندازه براي معدنكاران فداكاري مي كند و اهميتي به ظاهر آبرومندانه خود نمي‌دهد به دستور مقامات بالادست خود اخراج مي شود.

اوت: ونسان به كوم مي رود و تا اوت 1880 همان جا مي ماند؛ همچنان سر خود به كار تبليغ مذهبي ادامه مي دهد.

1880                    اوت: ونسان حرفه واقعي خود را مي يابد: آغاز به طراحي مي كند. گذشته از كتاب مقدس و آثار هنريك كنسيانس تا كنون آثار اين كسان را خوانده است: هريت بيچراستو، ديكنز، (نقاش بلژيكي)، رامبرانت، كورو، دورر، ايسرائلس، ماريس، مووه، ميشل، رويسدال، دوبي‌ني، ميله، دوپره، ژول برتون، دوميه، دوره و راپس دلبستگي مي يابد.

5- آغاز كار در مقام هنرمند

            بروكسل:          اكتبر 1880 تا 12 آوريل 1881

1881                                       اكتبر: ونسان بوريناژ را ترك مي گويد و در بروكسل اقامت مي گزيند.

1 نوامبر: با نقاش هلندي وان‌را‌پار ديدن مي كند.

اتن:                  12 آوريل تا نوامبر 1881

1882                   12 آوريل: ونسان از طريق پدرش در مي يابد كه تئو براي عيد پاك به خانه به اتن مي آيد؛ او نيز به خانه مي رود و همانجا مي ماند. در خلال تابستان به دختر عموي بيوه خود كي‌ووس بر مي خو رد و به او دل مي بندد اما زن دست رد به سينه او مي زند. ونسان در اتن كتابهايي از يا درباره شارلوت برونته، جرج اليوت، بالزاك، ميشله، كارلايل مي‌خواند؛ همچنين به طرحهاي گاورني علاقه‌مند مي‌شود.

6- گسستي از گذشته

            لاهه:                28 نوامبر 1881 تا سپتامبر 1883

1880               28 نوامبر: ونسان يك ماهي را همراه با آنتون مووه مي‌گذراند؛ مووه هنرمند مهمي در مكتب لاهه است.

25 دسامبر: ونسان در روز كريسمس بر سر رفتن به كليسا مشاجره تلخي با پدرش مي كند.

31 دسامبر: بيت كشيشي را در اتن ترك مي گ ويد و در لاهه اقامت مي گزيند و آنجا از مووه تعليم نقاشي مي گيرد.

            1882               ونسان با كلاسينا ماريا هورنيك، معروف به سين، زندگي مي‌كند.

7 ژوئن: ونسان در بيمارستان بستري مي شود و براي درمان چندين هفته در آن جا ماندگار مي گردد.

1 ژوئيه: بيمارستان را ترك مي گويد؛ تا هم اكنون بسيار طراحي كرده است و اكنون به نقاشي مي آغازد.

4 اوت: كشيش وان‌گوگ و خانواده‌اش از اتن به نون نقل مكان مي كنند.

اوت: ونسان سخت به نقاشي رنگ روغن علاقه‌مند مي شود. ونسان در لاهه كتابهايي از يا درباره زولا، اركه‌مان شاتريان، دوده، روتر، مونيه، تن، مورژا، ادمون و ژول گنكور مي خواند. به كار هنرمندان «سياه و سفيد» هارپرز ويكلي، دي گرافيك و دي ايلوستريدتد لاندون نيوز و نيز كار ميله، دوميه، دوكرو، فرانس هالس، رامبرانت، رويسدال، شاردن، ولرميت علاقه‌مند مي گردد. گذشته از اين با  وان راپار، موهه و بريتنه آشنا مي شود، همچنين با ويسنبروخ، وان درويل، دوبوك و بلومرز ديدار مي كند.

7- پائيز درنته

            درنته:               11 سپتامبر تا 30 نوامبر 1883

1883                   11 سپتامبر: ونسان با سين قطع رابطه مي كند و ل اهه را به قصد درنته ترك مي گويد و در آنجا با آلبرتوس‌ هارت سويكر در شهرك هوگه‌ون همخانه مي شود.

24 سپتامبر: ونسان به  فكر مي افتد كه براي هميشه در درنته سكني گزيند.

آغاز اكتبر: ونسان هوگه‌ون را ترك مي گويد و با قايق به نوو-آمستردام مي رود و آنجا با هنريك شولتي همخانه مي شود.

22 نوامبر: ونسان به اميد ملاقات با ماكس ليبرمن ديدار كوتاهي از زولو مي كند اما اين هنرمند آلماني پيش‌تر محل را ترك كرده است؛ ونسان طرحي از كليساي قديمي مي پردازد.

دسامبرك ونسان ديگر نمي تواند تنهايي را تاب اورد و به نونن بر مي گردد و مدت دو سال همان جا ماندگار مي شود.

8- بازگشت به نونن

            نونن:                دسامبر 1883 تا 27 نوامبر 1885

1884                   17 ژانويه: مادر ونسان هنگام پياده شدن از قطار در ايستگاه هلموند پايش مي شكند. ونسان براي سرگرم كردن او با چيزي كه آن را «خرت و پرت» مي خواند تصويري از كليساي كوچك پروتستان با پرچين و درختاني در پيرامون آن مي كشد.

ژوئيه: انتوان وان‌راپار به مدت ده روز در كنار ونسان در نونن به سر مي برد

اوت: مارگوت بگمن، همسايه ونسان، به او دل مي بازد و از آن جا كه خانواده‌اش با ازدواج آنها مخالفت مي كند مي كوشد با زهر به زندگي خود پايان دهد. ونسان سخت افسرده مي شو د.

30 سپتامبر: ونسان در خانه هرمانس كه آهنگري بازنشسته است روي طر حاي چند قاب تزئيني كار ميكند.

22 اكتبر: وان راپار دوباره پيش ونسان مي آيد و كنار او مي‌ماند.

نوامبر:  ونسان به سه تن از كساني كه در ايندهوون زندگي مي كنند نقاشي مي‌آموزد.

دسامبرك ونسان در ايندوهوون با كرسماكرس دوستي مي گيرد؛ كرسماكرس مشتاقانه مي خواهد نقاشي بياموزد.

1885                   فوريه: ونسان تصميم مي گيرد پيش از آنكه زمستان به پايان برسد 50 سر بكشد.

26 مارس: پدر ونسان بر اثر سكته قلبي به ناگهان در مي گذرد.
آوريل: ونسان طبيعت بيجاني از يك گلدان گل سكه پاپ {=حشيشه القمر} نقاشي مي كند كه كيسه توتون و پيپ پدرش جلو آن قرار دارد. ونسان سخت سرگرم كار روي سيب زميني خو رها است.

سپتامبر: از يك سبد سيب‌زميني، يك قابلمه مسي و چند آشيانه پرندگان نقاشي مي كند.

اكتبر: سه روزي را براي ديدار از موزه دولتي در آمستردام به سر مي برد.

4 نوامبر: به مطالعه نظريه رنگها مي پردازد و سخت مجذوب كار برادران گنكور مي شود.

حدود 27 نوامبر: نونن را ترك مي كند.

ونسان در نونن آثاري از يا درباره فرومانتن، ژيكو، بلان، براك‌مون، دلاكروا و كپه مي خواند. همچنان به دلاكروا، دوگرو، لرميت، ژول برتون، ميله، ايسرائلس شاردن و البته رامبرانت و هالس دلبسته مي ماند. با ديمن گستل و وان دو واكر دوستي به هم مي زند، و همچنان به ديدار وان‌راپار، هرمانس و آنتوان كرسماكرس مي رود.

9- دوره آنتورپ

            آنتورپ: 28 نوامبر 1885 تا 28 فوريه 1886

1885              نوامبر:  ونسان در آنتورپ است.

دسامبر: در باراندازها چند تصوير رنگي چاپي ژاپني مي خرد و به ديوار اتاقش در لژ رو دو ايماژ شماره 194 (اكنون 224) مي آويزد.

18 دسامبر: از كليساي جامع و گران پالاس طراحي مي كند.

28 دسامبر: تك چهره زني را با روباني سرخ بر موها نقاشي مي كند و رفته رفته از قرمز تند، آبي كوبالت و سبز زمردي بهره مي گيرد.

            1886               ژانويه: ونسان به مطالعه روبنس مي پردازد.

18 ژانويه: به عنوان كارآموز در آكادمي نام‌نويسي مي كند و در آنجا با نقاشي انگليسي به نام ايچ. ام. ليونس آشنا مي شود و همين نقاش با آبرنگ تك‌چهره‌اي از او مي پردازد.

فوريه: ونسان در اواخر ماه آنتورپ را ترك مي گويد. ونسان در اين مدت كتابهايي از و درباره دوما و تورگينفيف مي خواند و به كار هانري دوپركلر و ژريكو علاقه‌مند مي شود.

10- كارگاهي در منمارتر

            پاريس:                         مارس 1886 تا 21 فوريه 1888

1886                   مارس: ونسان به پاريس مي رود و با تئو در خيابان لاوال (اكنون خيابان ويكتور مارسه) زندگي مي كند.

31 مارس: هيأت رئيسه آكادمي در آنتورپ تصميم مي گيرد ونسان را به كلاسي پايين‌تر به كلاس مبتديان بفرستد تا طراحي بياموزد اما ونسان در پاريس است و اين تصميم آگاه نيست. ونسان به كلاس نقاشي و طراحي كورمون مي رود و با تولوزلوترك و اميل برنار آشنا ميشود. به تاثير از امپرسيونيست ها تخته رنگش رنگهاي روشن ميگيرد.

ژوئن : تئو و ونسان به خيابان لپيك شماره 54 در مونمارتر اسباب كشي ميكنند و ونسان آنجا صاحب كارگاهي ميشود. در ضمن دستگاه كورمون رانيز ترك ميگويد. كارش زير نفوذ و تأثير نقطه پردازي سورا و سينياك قرار ميگيرد.

بهار: ونسان در فضاي آزاد آسني ير و نيز سن و ژوان ويل نقاشي مي كند. با گوگن و برنار درباره آنچه پسا- امپرسيونيسم نام ميگيرد فروان گفتگو ميكند. تك چهره خود را جلو سه پايه نقاشي ميكند. به تصوير هاي رنگي چاپي ژاپني علاقه مند مي شودو سه تصوير از روي اينگونه تصويرها نقاشي ميكند. تصويرهايي را در رستوراني به نام «تمبورين» در بولوار كليشي، همراه با ديگر نقاشان موسوم به بولوار كوچك به نمايش ميگذارد. ونسان در اين مدت آثار موپاسان و والت ويتمن را مي خواند. به مونيچلي. كه در كار او به ويژه در طبيعت بيجان هايي از گله تأثير مي گذارد و نيز به مكتب يوكيويي علاقه مند مي شود. با دگا ، پيسارو، گيومن، انكتن، راسل، ريد، برنار، گوگن، تولوزلوترك، سورا و سينياك آشنا شود.

11- ژاپن در جنوب

آرل :‌20 فوريه 1888 تا 3 مه 1889

1888 : 20 فوريه :‌ونسان پاريس را ترك ميكند و به آرل ميرود. ونسان سخت تحت تأثير نور نقره فام و رنگ هاي گرم قرار ميگيرد. اتاقي در هتل رستوران كارل درخيابان كاوالري شماره 30 كرايه ميكند.

10 مارس : طرح انجمني از هنرمندان راميريزد.

مارس:‌شمار فراواني بوستان هاي به شكوفه نشسته نقاشي ميكند.

آوريل :‌چند نقاشي مهم پديد مي آورد:‌پل لانگلوا، درختان گيلاس به شكوفه نشسته و درخت گلابي شكوفان.

مه :‌گوشه راست «خانه زرد»را در ميدان لامارتين، شماره 2 به پانزده فرانك در ماه اجاره ميكند اما تا سپتامبر كاملاً به انجا نقل مكان نمي كند.

29مه : از سنت ماري دولامر ديدار ميكند.

ژوئن : ونسان با سروان ميله كه ميخواهد نقاشي بياموزد دوست ميشود وهمراه با يكديگر به گشت و گذار در اطراف آرل مي پردازند.

ميانه ژوئن:‌در سنت ماري دولامر بكار مي پردازد.

ژوئيه :‌مدتي دراز روي مون ماژور كار ميكند و يك سلسله طرح از اين مضمون رابراي تئو مي فرستد.

29 ژوئيه:‌ مادام كريزانتم اثر لوتي را ميخواند و موسمه ( به ژاپني به معناي دختر)  نشسته بر صندلي جنبان نئين را نقاشي ميكند.

اوت :‌در نيمه دوم ماه پيش طرحي از قايق ها در رون و مردي در حال خالي كردن شن از فرغون را نقاشي ميكند.

8 سپتامبر:‌تاكنون بارها با اوژن بوش ديدار كرده است؛ بوش نقاش و شاعر بلژيكي سي وسه ساله‌اي است كه خوهرش نيز نقاش است و از پيوستگان گروه«بيست» است.

9 سپتامبر:‌كافه اي خياباني را درميدان فوروم هنگام شب نقاشي ميكند و پيش طرحي از ان را براي تئو مي فرستد.

10 سپتامبر: به گوگن نامه مي نويسد و پيشنهاد ميكند كه با يكديگر تك چهره مبادله كنند.

11 سپتامبر :‌در ضمن نامه هايي از گوگن و برنار به دستش ميرسد.

17 سپتامبر :‌به دليل نداشتن مدل تك چهره اي از خود مي پردازد.

20 سپتامبر:‌گوگن به آرل ميرسد.

دسامبر:‌ونسان گوگن به موزه مون پليه مي روند.

23 دسامبر: ونسان مي پذيرد كه گوگن تا حدي از شهر خوب آرل، از خانه زرد كوچولويي كه در آن كار ميكنيم و به خصوص از من دلخور است. كشمكش ميان ونسان و گوگن به نقطه بحراني ميرسد.

24 دسامبر:‌پليس صبح زود درحالي ونسان را در رختخواب مي يابد كه نرمه گوشتش از لاله گوش بريده وجدا شده است و او را بيمارستان انتقال ميدهد. گوگن آرل را ترك ميگويد.

1 ژانويه:‌ونسان به تئو نامه مي نويسد تا دوباره از هر بابت به او اطمينان دهد و درودهاي گرم خود را نثار گوگن ميكند.

2 ژانويه:‌به تئو ميگويد كه چند روزي بيشتر در بيمارستان مي ماند با اين همه جاي نگراني نيست چون سالم وتندرست است.

7 ژانويه :‌به «خانه زرد» باز مي گردد  و نامه هاي اطمينان بخشي به مادر و خواهرش مي‌نويسد.

17 ژانويه:‌تك چهره اي از دكتر ري و سه پيش طرح از كارگاه خود مي پردازد.

3 فوريه:‌نسخه چهارمي از مادام رولن مي پردازد كه براي «لالايي» (laBerceuse) مدل قرار گرفته است.

19 مارس : در نتيجه طوماري با امضاي 81 آدمخوار شهر آرل ونسان را بار ديگر در اتاق مخصوصي در بيمارستان بستري ميكنند.

24 مارس :‌ونسان به تئو مي گويد كه ديداري با سينياك داشته است و طبيعت بيجاني از  ماهي دودي به او داده است.

21 مه:‌مي گويد كه هم براي آرامش خاطر ديگران و هم خودش مدتي را در قرنطينه مي ماند.

2 مه :‌دو صندوق نقاشي براي تئو مي فرستد كه همه شاهكار مسلم است.

ونسان در سراسر اين دوره سه بار دچار حله جنون مي شود:

از 24 دسامبر 1888 تا 19 ژانويه 1889؛ از 4 فوريه تا 18 فوريه، و از 26 فوريه تا ميانه آوريل 1889 .

ونسان در آرل آثاري از و درباره كپه، پل الكسيس،‌ داسايفكسي، تالستوي، واگنر، پترارك، دانته، بوتچلي، جوتو، ريشپين، فلوبر، هويسمانس، لمونيه و رنان مي‌خواند. گذشته از هنرمنداني كه پيش تر از آنان نام برديم به رنوار، مانه و پووي دوشاوان علاقه مند ميشود. با داك مك نايت. خانواده رولن، و خانواده ژينو و كشيش سالس دوستي ميگيرد.

12- حبس اختياري

سن رمي دو پرووانس: مه 1889 تا فوريه 1890

1889 حدود 8 مه : ونسان به اختيار خود به تيمارستان سن پل دوموزول در سن رمي دوپرووانس مي رود.

25 ژوئيه :‌سروها را نقاشي ميكند.

دسامبر : باغ تيمارستان را در آغاز ماه نقاشي ميكند.

1890 :‌ژانويه :‌به برادرش مي گويدكه تاكنون هرگز تا به اين حد در آرامش كارنكرده است. در مقاله با عنوان «گوشه گيران» در شماره ژانويه مركور دوفرانس، آلبر اوريه تمجيدي دورنگرانه از كار ونسان به عمل مي آورد. نخستين بار است كه خارج از هلند درباره كار او مي نويسند.

1 فوريه:‌پسر تئو به دنيا مي آيد.

14 فوريه:‌تئو به او مي نويسد كه نمايشگاه «بيست ها» در بروكسل يكي از تصويرهاي او را به نام تاك سرخ به 400 فرانك به آنابوش فروخته است.

14 مه:‌ونسان به تئو ميگويد كه دارد سن رمي را به قصد پاريس ترك ميگويد.

هنگامي كه ونسان در تيمارستان تحت مراقبت است چهار بار ديگر دچار حمله جنون مي شود:‌از 8 ژانويه تا ميانه اوت 1889؛ 24 دسامبر 1889 تا 1 ژانويه 1890؛ 23 ژانويه تا 30 همين ماه، و ميانه فوريه تا ميانه آوريل 1890.

ونسان در سن رمي دوپرووانس آثار ولتر را مي خواند و به روسو علاقه مند ميشود. گراور هايي از كار رامبرانت، ميله، دوميه، دلاكروا، دوره و لاوي يي مي پردازد.

13 شمال بسوي خانه

پاريس ك 17 تا 20 مه 1890

1890                        17 مه :‌ونسان پاريس مي رسد.

اورسوراواز: 20 مه تا 29 ژوئيه 1890

1890            21 مه ونسان اتاقي در مهمانخانه راوو و رو به روي تالار كوچك شهر اجاره ميكند.

1891            4 ژوئن:‌روي تك چهره دكتر گاشه كار ميكند و همچنين طرح مي ريزد كه تك چهره دختر نوزده ساله گاشه، مارگارت را نقاشي كند.

1892            8 ژوئن:‌يكشنبه روزي تئو، همسر و فرزندش با خانواده گاشه همراه با ونسان ديدن ميكنند.

حدود 29 ژوئن: ونسان «مادموازل گاشه پشت پيانو» رانقاشي ميكند.

6 ژوئيه :‌ونسان يكشنبه را همراه با تئو در پاريس مي گذراند و اوريه و تولوزلوترك را مي بيند.

23 ژوئيه:‌ ونسان آخرين نامه خود را از اوور مي فرستد و در آن پيش طرحي از تابلو نقاشي خود «باغ دوبيني» را نيز مي گنجاند.

27 ژوئيه:‌سينه خود را هدف گلوله قرار مي دهد با اين همه تصميم ميگيرد به مهمانخانه راوو بازگردد؛ سخت زخم برداشته است.

29 ژوئيه:‌ونسان وان گوگ در بامداد پگاه مي ميرد.

 

 

                                   

 


 

اكسپرسيونيسم

 

 

نقاشي اكسپرسيونيستي و گرايش فلسفي نهان پشت آن صرفا به مكتب نقاشي آلماني سده بيستم كه با همين نام شهرت دارد محدوده نمي شود.اكسپرسيونيسم عميقا در تاريخ نژاد شمالي ريشه دارد و بسيار متاثر از گرايشتاي است كه معمولا به عنوان رمانتيك از آنها ياد مي شود.بدين مفهوم آثار نقاشي اكسپرسيونيستي فراواني در طول تمامي دورهاي تاريخي و در كشورهاي مختلف وجود داشته است. اما اكسپرسيونيسم به عنوان توصيفي سبك پردازانه از هنر مدرن معمولا براي توصيف جنبشهاي هنري مشخصي در آلمان بين سالهاي 1905 تا دهه 1920 اطلاق مي شود و به دو گروه عمده تقسيم مي گردد: گروه پل كه ويژگي كاملا آلماني داشت و در سال 1905 در شهر درسدن شكل گرفت و ديگري گروه سواركار آبي كه جهاني تر بود و در سال 1911 در مونيخ تشكيل شد. هنرمندان اكسپرسيونيست با به كاربردن روش و فنون مختلفي چون فنون مختلف چاپ و مجسمه سازي بر احساسات شخصي نسبت به موضوع تاكيد بسيار داشتند خود موضوعات آثار آنان نيز حائز اهميت بود و غالبا به موقعيت و شرايط انساني مربوط بود و از رنگهاي خام درخشان، پر تضاد و نامرتبط با موضوع نقاشي استفاده مي شد كه به ظهور تجليات گسترده تر تمايلات فردي ميدان مي داد. اكسپرسيونيستها، برخلاف معاصرين فرانسوي خود (فووها) كه از رنگ به گونه‌اي استفاده مي گردند كه نقاشي هايشان آرامش و نشاط مي بخشيد، برخي از آثارشان آنچنان تاثير گذارند كه موجب مي شوند از ناآرامي به خود بلرزيم. اگر موضوع اثر منظره باشد، هنرمند با رويكردي پرترديد و پرسوء ظن روبروست كه فرسنگها از سردي و اعتماد به نفس هنر كلاسيك فاصله دارد.

در اكسپرسيونيسم احساسات دروني به بيرون تجلي مي كند و به ديگران منتقل مي شود. در اين سبك شخصيت، موقعيت ذهني يا شرايط حسي هنرمند به شكلي مشابه به موجود زنده، به نمايش گذاشته مي شود. ما در زندگي روزمره خود نيز چنين مي كنيم، مثلا ممكن است خانه اي تجسد انساني شود و آن را در كسوت خانه خوشبختي يا خانه سياه ببينيم و پنجره‌هاي خانه را به صورت چشمهايش تجسم كنيم و يا يك سگ يا حيوان خانگي با احساسات و انگيزه هايي عجين شود كه احتمالا نمي تواند با احساسات بي نهايت پيچيده‌تر صاحبش مشابه باشد. اين گرايش را كه بعدها در آثار سازندگان فيلمهاي كارتوني برجسته تر شد، مي توان «همدلي» (sympaphy) نام نهاد.

مهمترين پيشگام اكسپرسونيسم، ون‌گوگ بود كه به طور آگاهانه طبيعت را براي بيان رنج دهشتناك آدمي به صورت اغراق‌آميز به تصوير كشيد. ون‌گوگ و اكسپرسونيستهاي پس از وي در كاربرد حسي رنگ و خط تاكيد عمده اي بر احساس و انگيزش خود داشتند و از اين نظر از تلاشهاي سورا براي خلق يك نظام علمي براي بيان فرمي متمايز شدند.

از جمله اولين هنرمندان اكسپرسيونيست بايد از نقاش بلژيكي جيمز انسور نام برد. وي حقارت ماهيت انسان را با به خدمت گرفتن صورتك هاي عجيب ترسناك كارناوال به نمايش گذاشت و هنر نامعقول و نامتعارف وي به ويژه در آثار چاپ فلزش به طور گسترده معروفيت يافت.

در سال 1905 گرو ه هاي اكسپرسيونيستي تقريبا به طور همزمان در آلمان و فرانسه شكل گرفتند. فوويست ها نظريات ون‌گوگ و گوگن را به آثار هنري خود افزودند. در سال 1908 ماتيس رهبر اين گروه، اهدافشان را چنين جمع‌بندي كرد: «آنچه بيش از همه در جستجوي آنم ، «بيان» حسي است (expression) هدف اصلي رنگ بايد تا حد امكان در خدمت بيان  حسي باشد... در نقاشي يك منظره پائيزي سعي خواهم كرد تا رنگ متناسب با آن فصل را به ياد آورم؛ من فقط از حسي كه فصل به من مي دهد الهام خواهم گرفت.» اين آرمان را ماتيس در تركيب بندي هاي بزرگ پيكره به كار بست، «درن» در منظره-پردازي و رولت در هنر جديد مذهبي عظمت و سادگي را به نمايش گذاشتند.

در سال 1905 گروه پل (Die Brucke) در درسدن تاسيس شد و نخستين نمايشگاه خود را در سال 1906 برپا كرد. در حالي كه در نقاشي فووييستها حتي در جسورانه ترين نمونه هاي آن، همواره هارموني طرح حفظ مي شد و كاربرد تغزلي و تزئيني رنگ از دست نمي رفت، اما در آثار اكسپرسيونيستي آلمان محدوديت ها و قيدها يكسر كنار نهاده شد. عليرغم تاثير غير قابل رد آنان از هنرمندان فرانسوي، افراطگري و بيان حسي اغراق‌اميز در آثار آنان مشهود است؛ در اين آثار رنگها و فرمها در تلاش براي ارائه تمايلات روانشناختي و نمادين به طور اغراق آميز به خدمت گرفته مي شدند تا بدين ترتيب مفري باشند براي درك رايج از ضرورت آفرينش هنري و نيز به نوعي طغيان عليه نظم تثبيت شده را به نمايش بگذارند. در سال 1913 كرشنر نوشت: ما تمامي رنگهايي را كه به طور مستقيم يا غير مستقيم انگيزشهاي ناب و خلاق را باز توليد كنند، مي پذيريم.

كمي پيش از آغاز جنگ جهاني اول، نقاشان آلماني نيز با پيوند زدن فرمهاي كوبيسم با آرمان هاي اكسپرسيونيستهاي متقدم و تحت تاثير تصوف و عرفان هندي، تلاش داشتند تا نظامي بصري از مفاهيم ضمني جهان شمول ابداع كنند. در سال 1911 فرانتز مارك، كاندينسكي روسي و ديگران گروه سواركار آبي را كه نقطه اوج اكسپرسيونيسم در آلمان رواج يافت و حتي هنرمنداني چون جرج گروز و اتو ديكس، در جستجوي واقعگرايي تازه و اغراق آميز-عينيت نوين-         بسياري از ويژگي هاي دگر شكلي و اغراق را كه يكي از تمهيدات اصلي اكسپرسيونيسم اوليه بود، حفظ كردند. در سال 1933 اكسپرسيونيسم، در كنار ديگر هنرهاي «منحط» توسط نازي ها سركوب شد. اما پس از جنگ جهاني دوم حيات تازه يافت و امروزه مبلغين پيشروي اكسپرسيونيسم شامل شاگال، سوتين و عقبه آنان از جمله تاشيزم و اكسپرسيونيسم انتزاعي بود.

 


 

پست امپرسيونيسم

 

 

اين اصطلاح به گرايش هاي مختلفي در نقاشي اطلاق مي شود كه بين سالهاي 1880 تا 1905 به ويژه در فرانسه تداوم بخش سبك امپرسيونيسم شدند و يا در واكنش به آن شكل گرفتند.

اين اصطلاح را راجز فراي به مثابه عنوان نمايشگاهي به در سال 11-1910 در گالري گافتون لندن برپا شد، ابداع كرد؛ /طمونه و پست امپرسيونيست ها». از آنجا كه عمده ترين آثار به نمايش درآمده متعلق به سورا، سزان، گوگن و ون‌گوگ بود از آنان به عنوان شخصيتهاي كليدي پست امپرسيونيسم ياد مي كنند هر يك از اين هنرمندان روش كاملا متفاوتي در رد طبيعت‌گرايي و دل‌مشغولي به جلوه‌هاي گذرا كه مشخصه امپرسيونيستها بود اختيار كردند. براي مثال سورا و نئوامپرسونيستها كوشش خود را بر تحليل علميتر رنگ متمركز كردند، سزان نيز كه مايل بود «امپرسيونيسم را چيزي صلب و پايا، مانند هنر موزه‌اي بدل كند» توجه خود را معطوف به ساختار تصويري كرد، گوگن به زعم خود از خطاي نفرت‌انگيز طبيعت‌گرايي برائت جست تا كاربرد نمادين خط و رنگ را كشف كند؛ و ون‌گوگ نيز پيشقراول سبك اكسپرسيونيسم شد. از اينرو بسياري از تاريخ شناسان اصطلاح پست امپرسيونيسم را تحت تاثير آثار اين چهار هنرمند برجسته توصيف مي كنند كه هر يك با فعاليت مستقل خود و با رويكردي جديد به نقاشي، يك سبك شخصي را ابداع كردند. امروزه هر يك از اين هنرمندان را به دليل تاثير ژرف او در شكل‌گيري اين يا آن  جريان عمده هنر مدرن مورد توجه قرار مي دهند. جنبش كوبيسم از تاثيرات آثار سزان سر برآورد.

اكسپرسيونيسم از آثار ونگوگ، فوويسم از گوگن و بسياري از سبكهاي انتزاعي ناب از آثار سورا سرچشمه مي گيرند. به همين دليل اكثر مطالعات تاريخي هنر مدرن با جنبش پست امپرسيونيسم آغاز مي شود، اما بايد توجه داشت كه بدون وجود جنبش امپرسيونيسم، هيچ يك از اين اساتيد نقاشي قادر نبودند به چنين استقلال و اصالتي دست يابند. اين هنرمندان از بسياري جوانب اختلاف اساسي دارند، اما همگي در اين ضرورت كه بايد از فرهنگ تصنعي رايج زمان خود بگسلند و استقلال يابند. اين هنرمندان از بسياري جوانب اختلاف اساسي دارند، اما همگي در اين ضرورت كه بايد از فرهنگ تصنعي رايج زمان خود بگسلند و استقلال يابند، مشترك هستند. اين دوري‌گزيني، گوگون را وادار ساخت تا به درياهاي جنوب روانه شود، ون‌گوگ را واداشت تا به كشف آرل نائل شود، سزان را واداشت تا به حياتي انزوا جويانه در منزل خانوادگي رو آورد و سورا را بر آن داشت تا پشت درهاي بسته به خلق تركيب‌بندي‌هاي عظيم خود بپردازد. هر يك از اين هنرمندان به طور مجزا ارتباطاتي داشتند اما اين واقعيت كه آنها در دوره زماني بسيار مشابهي به كار مي پرداختند و نمايشگاه‌هاي آثار آنها در شهر پاريس و در زمان مشابهي به ديد جهانيان عرضه مي‌شد، موجب شد تا به عنوان جلوه‌اي كلي و تحت عنوان مشترك «پست امپرسيونيسم» شهرت يابند.

 

 

 

منابع

197-       اليزابت دوكن-وان‌گوگ

vinvent van gogh, pertoonlijke herinneringen aangaande knnstenaar.

(باران 1910). متاسفانه اين خاطرات دور از واقع و رمانتيك است.

198-      ژوئن-ژوئيه 1882

199-       سن‌رمي 1889

200-        همان جا: .vvg. persoonlijke

201-        به تئو ژوئيه 1880.

202-       مقدمه بر lettersde van gogh a son frere theo (پاريس، 1954).

203-      دهم اوت 1874.

204-       سي‌ام مارس 1874.

205-       شش اكتبر 1875.

206-       اتن، چهارم آوريل 1876.

207-       ششم مه 1876.

208-      آيلوورت دهم نوامبر 1876.

209-       آيلوورت سوم اكتبر 1876.

210-        اواخر ژانويه يا اويل فوريه 1877.

211-        بيست و دوم مارس 1877.

212-       شانزدهم آوريل 1877.

213-      شاعر  و نقاش مناظر روستايي متولد 1827 در كوريير (يس-دو-كاله) متوفاي 1905.

214-    نقاش، استاد نقاشي از مناظر داراي مرغ و خروس و ماكيان‌ها و كار كشاورزي (1813-1894).

215-    نقاش و گراورساز و متخصص «سايه روشن» . در لاهه زاده شد و در گذشت (1817-1891).

216-       به تئو، سي‌ام آوريل 1877.

217-       به تئو، سي‌ام مه 1877.

218-      نوزدهم نوامبر 1877.

219-       بيست و يكم ژوئن 1877.

220-    يكي از مواعظ ونسان در آيلوورت، كه دست‌نويس آن به دست آمده، مبتني بر تفاسيري است كه در باب تصويري از نقاش انگليسي جي.ايچ.بوتون به عمل آورده است.

221-       سوم آوريل 1878.

222-      شارل دوژيرو، نقاش بلژيكي كه به مناظر زندگي روزمره مي پرداخت (1825-1870).

223-   نقاش جنبه‌هاي تاريخي و مناظر زندگي روزمره (ژانر) كه اغلب مناظر آلزاس را مي كشيد. (01824-1877)

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 01 شهریور 1393 ساعت: 11:25 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس