سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
چکیده: در اين نوشتار نويسنده تحليل خير و شر، اقسام شر، و راه حلهاى علامه طباطبايى براى زدودن ناسازگارى وجود خير و شر با خدا و صفات حق تعالى را به بحث و بررسى نشسته است. در مبحث خير و شر، دو تحليل از علامه طباطبايى مىآورد. براساس تحليل نخست علامه خير را امرى وجودى و شر را امرى عدمى مىخواند. و براساس تحليل دوم نويسنده الميزان خير را امرى ذاتاً مطلوب و شر را امرى ذاتاً نامطلوب معرفى مىكند. در مبحث اقسام شر نظريه علامه در تحول معنايى خير و شر آورده مىشود و پس از آن نظريه علامه در تقسيم خير و شر به تكوينى و تشريعى گزارش مىشود. در مبحث راه حلها نيز سه راه حل مورد قبول علامه به بررسى گذاشته مىشود: راه حل نخست: خير و شر نسبى هستند نه ذاتى. راه حل دوم: شرور از امور عدمى هستند نه وجودى. راه حل سوم: شرور براى تحقق خير لازم هستند.
كليد واژهها:كليد واژهها: خير و شر، علامه طباطبايى.
يكى از مباحث دشوار و توانسوز كلامى بحث خير و شر است. اين بحث پيشينهاى بس بلند دارد. انديشمندان بسيارى در طول تاريخ ديندارى به بحث و بررسى مشكل شرور نشستهاند. شمارى، شرور عالم را ناسازگار با وجود خدا و صفات حق تعالى مىدانند و عدهاى ناسازگارى شرور با وجود خدا و صفات حق تعالى را بر نمىتابند و از شبهات ملحدان پاسخ مىدهند. در جمهور افلاطون، وجود شرور ناسازگار با خيرخواهى خداوند نمايانده شده است و نسبت شرور به خدا انكار شده است: «گفتم آنچه به نظر من مىرسد اين است كه شاعر در تصنيفات خود اعم از حكايات و غزليات و تراژدىها بايد هميشه خدا را چنان كه هست توصيف كند. گفت راست است. گفتم آيا صفت ذاتى خداوند خوبى نيست و آيا توصيف خداوند ذكر خوبى او نيست؟ گفت چرا. گفتم مگر نه اين است كه آن چه خوب باشد زيانآور نمىتواند بود؟ گفت: به عقيده من همين طور است. گفتم: البته آنچه زيانآور نباشد امكان زيان رساندن در آن نيست. گفت البته. گفتم مگر نه اين است كه آن چه منشأ شر نباشد مسبب شر نيز نخواهد بود؟ گفت همين است. گفتم آن نه اين است كه آن چه خوب است عمل خير از آن ظاهر مىشود؟ گفت چرا. گفتم پس هر آن چه خوب باشد مسبب خير است. گفت: آرى. گفتم: بنابراين آنچه خوب باشد مسبب همه چيز نمىتواند بود بلكه فقط منشأ خير است نه منشأ شر. گفت البته همين طور است. گفتم پس بر خلاف عقيده عموم، خداوند چون خوبست مسبب همه چيز نيست، بلكه فقط جز كوچكى از آنچه براى انسان رخ مىدهد از جانب خدا است و آن خير است و حال آن كه قسمت اعظم آنچه بر بشر وارد مىشود يعنى شر از جانب خدا نيست. به عبارت ديگر هر آنچه خير است جز خدا مسببى ندارد ولى منشأ شر غير از خدا است. گفت به نظر من استدلال تو بسيار صحيح است. گفتم پس ما بايد از شبهههائى كه هومر يا شعراى ديگر درباره خدايان القا كردهاند بپرهيزيم. از آن جمله است اين گفتار سخيف كه «در آستانه قصر زئوس دو سبو نهادهاند يكى پر از سرنوشت خوب يكى پر از سرنوشت بد و هر گاه خدا نصيب كسى را از هر دو سبو مقرر كند زندگى آن شخص گاه قرين شادى و گاه قرين حزن و الم است اما كسى كه فقط از سبوى دوم بهره ببرد همواره دچار بدبختى و گرسنگى خواهد بود و نيز بايد اين قول را رد كنيم كه «هم خير و هم شر هر دو از جانب خدا است.»... و نيز نخواهيم گذاشت اين سخنان اسكليوس به گوش جوانان برسد كه مىگويد: «خدا هنگامى كه بخواهد خانه كسى را از بن براندازد او را به گنهكارى وا مىدارد تا مستوجب كيفر گردد... اگر كسى خداوند را كه خير محض است مسبب شر معرفى كند ما بايد با تمام قوا بكوشيم كه در شهر ما احدى چنين سخنى نگويد و نشنود تا شهر ما لايق قوانين نيكو باشد. بايد پير و جوان را از نقل اين اقوال خواه به نظم خواه به نثر باز داريم. زيرا گفتن چنين چيزها مخالف ديندارى و اين اقوال مضر و متناقض است. گفت درباره اين قاعده من با تو هم عقيده هستم و آن را مىپسندم. گفتم پس در مورد خدايان اين نخستين قاعده ما خواهد بود كه گويندگان و شعراى ما بايد در گفتههاى خود آن را رعايت كنند؛ يعنى خداوند منشأ همه چيز نيست بلكه تنها منشأ خير است.»1 اپيكور (342-270 ق.م) ديگر انديشمند جهان غرب در روزگار باستان مىگويد: «آيا خدا مىخواهد از شر جلوگيرى كند اما قادر نيست؟ در اين صورت او قادر مطلق نيست. آيا قادر است اما نمىخواهد؟ در اين صورت بدخواه است. آيا هم قادر است هم مىخواهد؟ در اين صورت شر از كجا است؟»2 آگوستين قديس (430-354) از ناسازگارى شرور با صفات خدا مىگويد: «خدا يا نمىتواند شر را براندازد يا نمىخواهد اگر نمىتواند پس همه توان نيست و اگر نمىخواهد بنابراين همه خير نيست.»3 در نگاه هيوم فيلسوف برجسته غرب نيز ميان شرور و وجود خدا ناسازگارى وجود دارد. او در قالب يك برهان دو وجهى اين ناسازگار را اين گونه تقدير مىكند: «اگر شر در جهان خواست خداست، در اين صورت او نيكخواه نيست. اگر شر در جهان برخلاف خواست اوست، در اين صورت او قادر مطلق نيست؛ اما يا مطابق خواست او يا بر خلاف آن است. بنابراين يا خدا نيكخواه نيست يا قادر مطلق نيست.»4 در جهان اسلام نيز گروهى به بحث و بررسى شرور پرداختهاند. برخى، شرور را با صفات آفريدگار ناسازگار مىخوانند. براى نمونه واصل بن عطاء بنيانگذار فرقه معتزله آفريدگار هستى را حكيم و عادل مىخواند و نسبت ظلم و شر را به خدا ناروا مىداند: «ان البارى حكيم عادل، لايجوز ان يضاف اليه شر و لاظلم، و لايجوز ان يريد من العباد خلاف ما يأمر، و يحكم عليهم شيئا هم يجازيهم عليه، فالعبد هوالفاعل للخير و الشر، و الايمان و الكفر، و الطاعه و المعصيه. و هوالمجازى على فعله»5 «آفريدگار هستى حكيم و عادل است. نسبت ظلم و شر به خالق هستى روا نيست و اراده اينكه عباد خلاف آنچه به ايشان امر كرده انجام دهند جايز نيست، و روا نيست خداوند بندگان خويش را به انجام كارى حكم كند و ايشان را به جهت انجام آن كار مجازات كند. بنابراين بندگان خود فاعل خير و شر، ايمان و كفر و طاعت و معصيت هستند و به فعل خويش مجازات مىشوند.» اخوان الصفا نيز در برابر هجمههاى مخالفان خداپرستى يا خردهگيران ديندار به بحث و بررسى مسئله شرور نشستهاند و با عناوين زير در پى زدودن ناسازگارى شرور با صفات خدا پرداختهاند: «فى بيان قول القائلين ان اسباب الشرور فى العالم بالعرض لا بالقصد» «فى بيان كمية انواع الخيرات و الشرور فى هذا العالم» «فصل فى بيان الشرور التى فى جبلة الحيوانات» «فصل فىبيان انواع الشرور التىتنسب الى الانفسالانسانية منجهة احكام النفوس»6 ابن سينا فيلسوف برجسته جهان اسلام نيز در كتاب «النجاة» فصلى دارد در بيان كيفيت دخول شرور در قضاء الهى و انواع شر. به باور ابن سينا توصيف خداوند به خير محض با وجود شرور در عالم هستى سازگار نيست.7 لاهيجى نيز در گوهر مراد از ناسازگارى صفات خدا با وجود شرور مىگويد: «چون ثابت شد كه جميع موجودات واقعند به قضا و قدر الهى و از جمله موجودات به حسب ظاهر شرور است كه واقع است در عالم. پس لابد است از بيان آن كه صدور شر از خير محض چگونه ممكن تواند بود و لابد است اول از تحقيق ماهيت شر»8 علامه طباطبايى تفسيرگر برجسته شيعه در شمار انديشمندانى است كه در جاى جاى تفسير گرانسنگ خويش خير و شر را به بحث و بررسى نشسته است و پاسخهاى استوارى از مخالفان مىدهد و راهحلهاى بسيار زيبايى از شرور عرضه مىدارد. بنابراين طرح نظريات علامه و مقايسه آن با ديدگاههاى ديگر انديشمندان در اين موضوع بسيار بايسته و شايسته است.
تحليل حقيقت خير و شر
انديشمندان بسيارى حقيقت خير و شر را به بحث نشستهاند. تحليلهاى عرضه شده از خير و شر به دو گروه تقسيم مىشود: الف: شمارى از فلاسفه چون افلاطون، ابن سينا، و صدرالمتألهين و... خير را امرى وجودى و شر را امر عدمى مىدانند. به باور ايشان نفس وجود خير است و نفس عدم شر. ب: برخى از متكلمان خير را امرى مطلوب و شر را نامطلوب معرفى مىكنند. در نگاه ايشان وجودى كه ذاتاً مطلوب است خير و ديگر وجودات شر ناميده مىشوند. در تفسير گرانسنگ الميزان اين دو تحليل از خير و شر ديده مىشود.
تحليل نخست
تفسيرگر برجسته شيعه در مواردى خير را امرى وجودى و شر را امرى عدمى مىنامد: «لكن ليس الشر الا عدم الخير»9 «ان النسبة بينهما (خير و شر) نسبة العدم و الملكه»10 عدمى بودن شر در نظرگاه علامه عدم مضاف است نه عدم مطلق. چه اين كه نويسنده الميزان پس از گزارش ديدگاه افلاطون درباره عدمى بودن شر مىنويسد: «شرور موجود در عالم به جهت ارتباط و پيوندى كه با ديگر حوادث جهان هستى دارند عدم مضاف خواهند بود نه عدم مطلق. بنابراين شرور بهرهاى از وجود و وقوع دارند؛ چنان كه فقدانها، نقصها و مرگها و... سهمى از وجود دارند. به اين اعتبار شرور در قضاى الهى قرار مىگيرند اما اين داخل بودن شرور در قضاى الهى، بالعرض است نه بالذات. زيرا آنچه ما به عنوان عدم مىشناسيم دو صورت بيش ندارد: يا آن چيز عدم مطلق است كه نقطه مقابل وجود مطلق است و يا مضاف به ملكه، يعنى عدم كمال وجود از چيزى كه شأن آن وجود است چون نابينايى كه عدم بصر است.»11 در نظرگاه علامه عدم مطلق به دو صورت تصور دارد: 1. نسبت عدم به ماهيت يك چيز نه وجود آن مانند تصور عدم زيد و فرض معدوم بودن زايد. اين صورت يك تصور عقلى است كه شرى در آن وجود ندارد. چون موضوع مشترك ميان بود و نبود را تصور نكردهايم تا نبودش شر باشد. بله امكان دارد كه عدم چيزى را مقيد به چيز ديگرى كرد مثلاً عدم زيد موجود را تصور كرد و او را پس از وجود معدوم فرض كرد. اين عدم شر است اما عدم ملكه است. 2. صورت دوم آن است كه عدم يك چيز را نسبت به ديگر موجودات لحاظ كنيم. مانند نبود وجود واجبى براى موجودات امكانى و نبود وجود انسانيت براى اسب و مانند اين كه گاو وجود اسب را ندارد. اين صورت از عدم از لوازم ماهيات اعتبارى است نه مجعول و محقق. قسم دوم از عدم همان عدم ملكه است. اين عدم عبارت است از فقدان و نبود كمال براى چيزى كه شأن آن داشتن آن كمال است. چون انواع فسادها، نواقص و عيبها، آفات، امراض و... شرور دسته دوم در ماديات رخ مىدهد و از قصور استعداد نشأت مىگيرد و به ذات حق تعالى مستند نيست؛ يا ناشى از ذات خدا نيست چه اين كه علت عدم، عدم است و علت وجود، وجود. بنابراين آنچه اراده الهى به آن تعلق گرفته است و در قضاى الهى مىگنجد، همان مقدارى است كه وجود به خود گرفته است. بنابراين اراده و قضاى الهى تنها به همان مقدارى از وجود تعلق مىگيرد كه بر حسب استعداد و قابليت، وجود به خود گرفته است اما عدم مقارن با آن مستند به عدم قابليت آن شى و قصور استعداد آن مىباشد. و اين كه اين عدمها را مخلوق دانسته و نسبت جعل به آنها مىدهيم از آن جهت است كه متحد با همان مقدار از وجود است.
تحليل دوم
به باور علامه خير امرى ذاتاً مطلوب و شر امرى نامطلوب است: «والنفع خلاف الضرر و يطلقان على الامور المطلوبة لغيرها او المكروهة لغيرها كما ان الخير و الشر يطلقان على الامور المطلوبة لذاتها او المكروهة لذاتها»12 «نفع در برابر ضرر قرار دارد. و اين دو به امورى اطلاق مىشوند كه مطلوب يا مكروه براى ديگران است چنان كه خير و شر به امورى اطلاق مىگردند كه مطلوب بالذات يا مكروه با لذات است.» «الاصل فى معنى الخير هوالانتخاب و انما نسمى الشىء خيرا لانا نقيسه الى شى آخر نريد ان نختار احدهما فنتخبه فهو خير و لا نختاره الا لكونه متضمنا لما نريده و نقصده فما نريده هوالخير بالحقيقه و ان كنا اردناه ايضا لشىء آخر فذلك الاخر هو الخير بالحقيقه و غيره خير من جهته فالخير بالحقيقه هوالمطلوب لنفسه يسمى خيرا لكونه هوالمطلوب اذا قيس الى غيره، و هوالمنتخب من بين الاشياء اذا اردنا واحد منها و ترددنا فى اختياره من بينها فالشىء كما عرفت انما يسمى خيرا لكونه منتخبا اذا قيس الى شىءٍ آخر موثر بالنسبه الى ذلك الآخر ففى معناه نسبة الى الغير»13 «اصل در معناى خير انتخاب است و اگر چيزى را خير مىناميم از آن جهت است كه آن را با ديگرى مقايسه مىكنيم و يكى را برمىگزينيم و آن را خير معرفى مىكنيم و بديهى است كه در ميان چند چيزى آن موردى را انتخاب مىكنيم كه هدف ما را تأمين كند. پس در حقيقت آنچه را مطالبه مىكنيم خير است هر چند ما آن را براى چيز ديگرى مىخواهيم اما خير حقيقى همان مقصد ما مىباشد و آن مورد ديگر به خاطر مقصد ما خير شده است. بنابراين خير حقيقى آن است كه به خاطر خودش مطلوب است و اگر آن را خير نام مىنهيم به جهت مقايسه با چيزهاى ديگر و انتخاب آن است. پس هر چيزى تنها وقتى خير ناميده مىشود كه با چيز ديگرى مقايسه گردد و نسبت به آن چيز مؤثر باشد. بنابراين در معناى خير معناى نسبت به غير نهفته است.» بر اين اساس نويسنده الميزان خير را صفت مشبهه مىخواند و آن را افعل التفضيل نمىشناسد واحكام افعل التفضيل را بر آن بار نمىكند. «فالحق ان الخير انما يفيد معنى الانتخاب... و يقصده كل شىء»14 به اين جهت شمارى اصل خير را «اَخْيَر» دانستهاند. در صورتى كه اين نظريه صحيح نيست چه اين كه اگر اصل خير اخير بود، بايد تمام قواعد جارى بر افعل التفضيل بر اين واژه نيز بار گردد در صورتى كه: 1. مشتقاتى چون افاضل و فضلى و فضليات از اين كلمه مشتق نشده است. 2. در برخى آيات خير معناى افعل التفضيل نمىدهد مانند: «قل ما عنداللَّه خير من اللهو» (جمعه/ 11) 3. نتيجه آن كه خير صفت مشبهه است و از جهت ماده فايده افعل التفضيل را دارد.
اقسام شر
افلاطون شرور را به دو دسته تقسيم مىكند: 1. شرورى كه از ناحيه انسان رخ مىدهد. 2. شرورى كه در عالم طبيعت وجود دارد. ابن سينا مىنويسد: «و اعلم ان الشر على وجوه: فيقال: شر، لمثل النقص الذى هوالجهل و الضعف و التشوية فى الخلقة. و يقال: شر لما هو مثل الالم و الغم الذى يكون هناك ادراك ما لسبب، لافقد سبب فقط. فان السبب المنافى للخير المانع للخير و الموجب لعدمه ربما كان مباينا لايدركه المضرور كالسحاب اذا ظلل فمنع شروق الشمس عن المحتاج الى ان يستكمل بالشمس.»15 «شر اقسامى دارد: گاه شر گفته مىشود و مراد از آن نقص است. مصاديق اين نقص عبارتند از جهل، ضعف و زشترويى. و گاه شر اطلاق مىشود و مراد از آن درد و غمى است. البته درد و غمى كه نسبت به سبب آن شناختى وجود داشته باشد. چه اين كه سببى كه ناسازگار باخير است و يا اين كه نيستى خير را موجب مىشود گاه مباين با خير است و آن كسى كه ضرر كشيد متوجه آن نمىباشد. مانند ابرى كه سايه مىافكند و مانع از تابيدن نور خورشيد به موجود نيازمند نور مىشود.» همو در كتاب شفاء نيز مىنويسد: «و اعلم ان الشر يقال على وجوه فيقال شر، لمثل النقص الذى هو الجهل و الضعف و التشويه فى الخلقة و يقال شر لما هو مثل الالم و الغم الذى يكون ادراك ما بسبب لافقد سبب فقط. فان السبب المنافى للخير المانع للخير، و الموجب لعدمه ربما كان مباينا لايدركه المضرور كالسحاب اذا ظلل فمنع شروق الشمس عن المحتاج الى ان يستكمل بالشمس.»16 نويسندگان اخوان الصفا شرور را به چهار گروه تقسيم مىكنند: 1. ما نسبت الى سعود الفلك و نحوسه. 2. ما ينسب الى الامور الطبيعة من الكون و الفساد و ما يلحق الحيوانات من الآلام و الاوجاع. 3. ما ينسب الى ما فى جبلة الحيوانات من التألف و التنافر و المودة و التباغض و ما فى طباعها من التنازع و التغالب. 4. ما ينسب الى ما يلحق النفوس التى تحت الامر و النهى فى احكام النفوس من السعادة و المنحسة فى الدنيا و الاخره جميعا.17 لايب نيتز، شرور را به چهار گره تقسيم مىكند: 1. شر طبيعى مانند زلزله، آتشفشان، خشكسالى، گردبادها و شرورى كه در ميان نباتات، جمادات و حيوانات رخ مىدهند. 2. شر اخلاقى كه از اراده و اختيار آدمى نشأت مىگيرد و در اديان ابراهيم به آن گناه گويند. 3. درد و رنج كه انسان در روح به واسطه جسم و بدون آن احساس مىكند مانند دندان درد و شرم و كمرويى و احساس حقارت. 4. شر ما بعد طبيعى، به باور لايب نيتز در ميان منادها، خداى متعال تنها موجودى است كه ممكن الوجود نيست و بقيه ممكن الوجودند و ممكن الوجود يعنى محدود الوجود و محدود الوجود يعنى ناقص الوجود و ناقص الوجود يعنى شرير الوجود.18 براين ديويس، ديگر فيلسوف برجسته غربى شر را به مابعدالطبيعى و اخلاقى تقسيم مىكند: «ما در جهان اطرافمان انواع شر را مىيابيم كه آن را به دو نوع مىتوان تقسيم كرد: معمولاً اين دو قسم شر مابعدالطبيعى و شر اخلاقى ناميده مىشود.19 شر مابعدالطبيعى در نگاه «براين ديويس» همان شر طبيعى در نظريه «لايب نيتز» است چه اين كه مصاديقى كه «ديويس» براى شر مابعدالطبيعى شمارش مىكند از مصاديق روشن شر طبيعى است. برخى ديگر از فلاسفه غربى مانند «جان هاسپرس» و «سوئين برن» نيز شرور را به اخلاقى و طبيعى تقسيم مىكنند...20 نويسنده تفسيرالميزان در بحث استناد حسنات و سيئات به خدا از مصاديق گوناگون حسنات و سيئات در دورههاى مختلف مىگويد: «انسانها نخست حسن را براى زيبايى افراد به كار مىبردند. در اين كاربرد، حسن عبارت از قرار گرفتن هر عضو صورت در جاى مناسب خود بود. پس از مدتى معناى حسن گسترده شد و به افعال و معانى اعتبارى و عناوينى رسيد كه جنبه اجتماعى داشت مثل سعادت حيات انسان و بهرهمندى از حيات و عدم ملائمت. بنابر اين عدل حسن است و احسان به مستحق نيز حسن، چنان كه تربيت و تعليم حسن است و ظلم و عدوان و مانند آن سيئه؛ زيرا نمونههاى اول با سعادت انسان سازگار است و نمونههاى دوم ناسازگار مىنمايد. اين صورت از حسن و آن چه در برابر آن قرار مىگيرد تابع فعل است كه متصف به آن مىشود از جهت ملائمت با غرض اجتماع. بنابراين برخى از افعال از حسن دائمى برخورددارند مثل عدل و تعدادى قبح دائمى و ثابت دارند چون ظلم. برخى از افعال نسبت به احوال، اوقات، مكانها و مجتمعات متفاوت مىشوند. براى نمونه خنديدن نزد عدهاى حسن است و در نگاه بزرگان قبيح، سرور در محفل عزا و مساجد و معابد قبيح است و در ديگر مجالس حسن»21 به باور علامه سرانجام معناى حسن و قبح به حوادث خارجى كشيده شد. مانند حوادث فردى و اجتماعى، برخى از اين حوادث سازگار با آرزوهاى انسان و سعادت او در حيات فردى و اجتماعى است. مثل عافيت، صحت يا رفاه، و شمارى با حيات فردى و اجتماعى ناسازگار مىنمايد. چون فقر، مرض، ذلت، و اسارت كه اين امور سيئات ناميده مىشود. در نظرگاه علامه حسن امرى ثبوتى و دائمى است و قبح معناى عدمى دارد. قبح يعنى فقدان صفت ملائمت و موافقت و گرنه نفس شىء يعنى فعل قطع نظر از موافقت و عدم موافقت واحد است و تفاوتى در آن نيست. وقتى عدهاى گرفتار سيل يا زلزله مىشوند اين شر در نگاه دشمنان ايشان حسن است و در نگاه زلزلهزدگان و سيلزدگان سيئه است. در نگاه علامه طباطبايى شرور به شر تكوينى و شر تشريعى تقسيم مىشود. ملك و عزت خير تكوينى است و زوال الملك و ذلت، شر تكوينى. خير تكوينى امرى وجودى و شر تكوينى فقدان خير است، در برابر خير و شر تكوينى، طاعات و معاصى خير و شر تشريعى ناميده مىشوند. در برابر اين دو نوع، علامه از برخى شرور نام مىبرد كه در شمار تشريعيات و تكوينيات نيست مانند بيمارى، فقر، خوارى و...22 در نگاه علامه دسته ديگرى از شرور، طبيعى هستند مانند زلزله، سيل و...
راه حلها
مشكل شرور از دير باز فكر و انديشه خداباوران را به خود مشغول داشته است. خداباوران با راهكارهايى در جهت زدودن ناسازگارى ظاهرى شرور با وجود خدا و صفات حق تعالى هستند. برخى با انكار وجود شرور، عدهاى با عدمى خواندن شرور، شمارى با ضرورى دانستن شرور براى دستيابى به عالىترين خير و... در پى عرضه راهحل هستند. علامه طباطبائى نيز در شمار انديشمندان و فيلسوفانى است كه راهحلهايى در راستاى زدودن ناسازگارى عرضه مىدارد. در نظرگاه علامه راهكار برون رفت از ناسازگارى ظاهرى وجود شرور با وجود خدا و صفات حق تعالى بسته به نوع شرور متفاوت است. در مورد شرور تشريعى، ناسازگارى ميان صفات حق تعالى و وجود خدا رخ نمىدهد؛ چه اين كه خير و شر تشريعى با اختيار و اراده فرد رخ مىدهد. چنان كه برخى شرور ديگر چون فقر، خوارى، بيمارى و... از اختيار انسان بر مىخيزد. انسان مختار، انسانى است كه بتواند هم خير و هم شر را انجام دهد هر چند در نهايت امر و با يك نظر كلى اين قبيل از شرور به خدا باز مىگردد. در مورد خير و شر تكوينى نيز ناسازگارى ظاهرى را مىتوان با راهكارهايى از ميان برد.
راهكار نخست
خير و شر نسبى هستند نه ذاتى. بنابراين ميان شرور و وجود خدا و صفات او ناسازگارى رخ نمىدهد؛ چه اين كه آنچه در نگاه عدهاى خير است، در نگاه ديگران شر جلوه مىكند. آنچه از افق پايين شر مىنمايد از افق بالاتر خير است. آنچه نزد انسانها شر مىنمايد، نزد آفريدگار هستى خير است. بر اين اساس علامه در مقام جمع ميان دو گروه از آيات از نسبى بودن خير و شر مىگويد. به باور ايشان دستهاى از آيات تمام موجودات جهان هستى را آفريده حق تعالى معرفى مىكند: «و ان من شى ألّا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم» (حجر/ 21) و گروه ديگرى از آيات: «الذى احسن كل شىءٍ خلقه» (سجده/ 7) و «ذالكم اللَّه ربكم خالق كل شىءٍ لا اله الا هو» (غافر/ 62) آفريدههاى خداوند را خير معرفى مىكنند. نتيجه اين دو گروه از آيات اين است كه تمامى مخلوقات خداوند خيرند. بنابراين اگر عدهاى شمارى از مواهب الهى را شر مىبينند اين مواهب در نگاه ديگران شر نيست؛ بلكه اين مواهب براى اين موجودات شر است و مايه ضرر و براى ديگر موجودات و نظام علت و معلول و سبب و مسبب خير مىنمايد.
راهكار دوم
شرور از امور عدمى هستند نه وجودى. شر فقدان، محروميت و سلب است و آنچه شر مىنمايد، عدم نسبى خير است. بنابراين ميان شرور با صفات حق تعالى ناسازگارى رخ نمىدهد. «ايتاء الملك و الاعزاز» خير است و نزع اين دو شر. در نتيجه شر عدم الخير است. «و لا ضير فى انتسابه الى اللَّه سبحانه فانه هوالمالك للخير لايملكه غيره فاذا اعطى غيره شيئا من الخير فله الامر و له الحمد و ان لم يعط او منع فلاحق لغيره عليه حتى يلزمه عليه فيكون امتناعه من الاعطاء ظلما على ان اعطائه و منعه كليهما مقارنان للمصالح العامة الدخيلة فى صالح النظام الدائر بين اجزاء العالم»23 «در نسبت دادن اين عدم به خدا اشكالى نيست، چه اين كه تنها خدا صاحب خير است و غير خدا مالك خير نمىباشد. در نتيجه اگر چيزى از خير را به كسى ارزانى داشت تنها امر، امر اوست و سپاس نيز براى اوست و اگر ارزانى نداشت يا منع كرد كسى حقى نخواهد داشت و نمىتواند اعتراض كند كه چرا ندادى تا ندادنش ظلم باشد چه اينكه دادن و ندادن خير با توجه به مصالح انجام مىگيرد. مصلحتى كه در تمام هستى و ميان تمام اجزاء به چشم مىخورد.» همو در فرازى ديگر به بحث درباره شرور مىپردازد: «تمام آفريدههاى خداوند و تمام چيزهايى كه ممكن است آفريده شوند خير هستند و اگر به فرض محال بپذيريم كه شرى از شرور جهان هستى متعلق آفرينش قرار گرفته است آن شر پس از موجود شدنش چون ساير موجودات خواهد بود؛ يعنى اثرى از شر و قبح در آن ديده نمىشود مگر آن وجودش اضافه و ارتباط به شىء ديگرى داشته باشد و بر اساس آن ارتباط شر جلوه كند. بنابراين مانند مار و عقرب به جهت آن اضافهاى كه به ما دارند شر شناخته مىشوند. اما در واقع منافع آنها از ضررشان بيشتر است والا حق تعالى آنها را به وجود نمىآورد: «الذى احسن كل شىءٍ خلقه» (سجده/ 7) «تبارك اللَّه رب العالمين» (اعراف/ 54) «و ان من شىءٍ الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون» (اسراء/ 24¬)44
راهكار سوم
در نظرگاه علامه تمام اجزاى عالم در يكديگر پيچيده شده و موجودات جهان هستى به صورت برابر و همانند با يكديگر در ارتباطند. بنابراين وجود شر براى تحقق بخشى به مصاديق خير و تعريف خير است. اگر شر نبود امكان دستيابى عقل به معانى خير وجود نداشت. چه اين كه عقل ما هر معنايى را از مصاديق خارجى آن مىگيرد اگر در عالم مصداقى از شر و... نبود خير هم رخ نمىداد. اگر دنيايى نبود آخرت هم نبود و...25 در نتيجه شرور نياز به فاعل ندارند تا انتساب آنها با وجود آفريدگار و صفات واجب الوجود ناسازگار نمايد. به باور علامه بخش ديگرى از شرور جان هستى، شرور طبيعى هستند مانند زلزله و سيل و... شرور طبيعى معناى عدمى دارند و آن معنا فقدان صفت ملائمت و موافقت است. يك شى يا يك رفتار وقتى ملائم باشد خير است و وقتى سازگار نباشد شر ناميده مىشود. بر اين اساس زلزله و سيل با قطع نظر از صفتى كه دارد نه شر است نه خير. به همين جهت سيل و زلزله در حق زلزله زدگان شر و در نگاه مخالفان ايشان خير مىنمايد. چنان كه هر بلاى ديگرى وقتى بر كفار فرود آيد خير و وقتى بر مسلمانان نازل گردد شر است. با اين نگاه نويسنده الميزان ديدگاه معتزله درباره خير شر را به نقد مىگيرد و استنادشرور را به خدا حتى با واسطه در خور قبول نمىبيند.26 به باور علامه طباطبايى، نظريه جبرگرايان كه خير و شر اخلاقى را مستند به اراده خدا مىدانند و ديدگاه مفوضه كه خير و شر اخلاقى را مستند به فرد مىدانند نادرست است. زيرا اين دو نظريه با هدف جمع ميان دو روايت متفاوت شكل گرفته است. روايت «من زعم ان الخير و الشر اليه فقد كذب على اللَّه» با نظريه مفوضه همخوانى دارد و روايت ديگر «و من زعم ان الخير و الشر بغير مشية اللَّه منه فقد اخرج اللَّه من سلطانه» با ديدگاه جبرگرايان سازگار است.
پی نوشتها:
1- افلاطون، جمهور، ترجمه حسن فتحى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 136-133/1360. 2- هاسپرس، جان، درآمدى به تحليل فلسفى، موسى اكرمى، تهران، طرح نو، 522/1379 . 3- ديويس، براين، درآمدى به فلسفه دين، مليحه صابرى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 29/1378. 4- همان /523. 5- شهرستانى، الملل و النحل، قم، شريف رضى، 51/1367. 6- اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفا و خلاف الوفاء، تهران، مركز نشر، 479-471/3. 7- ابن سينا، النجاة، چاپ دوم، تهران، دانشگاه تهران 668/1379. 8- لاهيجى، عبدالرزاق، گوهر مراد، تهران، وزارت ارشاد، 323/1372. 9- طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم، اسماعيليان، 134/3. 10- همان 13/7. 11- همان، 187/13. 12- همان 196/2. 13- همان 132/3. 14- همان 133/3. 15- ابن سينا، النجاة، /669. 16- ابن سينا، الشفاء،تهران، بنياد حكمت اسلامى، 415/2-11382. 17- اخوانالصفا، رسائل اخوانالصفا و خلاف الوفاء، 474/3. 18- ملكيان، مصطفى، تاريخ فلسفه عرب، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 288-287/1379. 19- براين ديوس، درآمدى به فلسفه دين، ترجمه مليحه صابرى /28. 20- رك: هاسپرس، جان، درآمدى به فلسفه دين /522. 21- الميزان، 9/5. 22- همان. 23- همان، 134/3. 24- همان، 37/8. 25- الميزان 38-37/8. 26- همان، 135/3.
چکیده: نويسنده پس از طرح مسئله تحريف، دلايل فيض بر عدم تحريف لفظى قرآن را مطرح و مورد ارزيابى قرار مىدهد. سپس ديدگاه فيض را راجع به روايات تحريف توضيح داده و بر اين باور است كه اين روايات از نظر فيض ناظر به تحريف معنوى و تفسير آيات است نه تحريف لفظى. آنگاه به نقد فيض بر ديدگاه كسانى كه معتقد به تحريفاند، پرداخته و دلايل آنان را از نظر فيض ناتمام مىداند.
يكى از موضوعات پردامنه در علوم قرآنى مسئله «تحريف قرآن» است. به وجود آمدن اختلافات پس از تحولات سياسى - اجتماعى بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و وجود اخبار گوناگون راجع به جمعآورى قرآن در دوره خلفا و وجود روايات ايهام كننده تحريف و اظهارات بعضى مستشرقان، زمينه توجه بيشتر به اين موضوع را فراهم آورد. از سوى ديگر اظهارنظر برخى از محدثان اخبارى شيعه كه به انگيزه دفاع از امامت صورت گرفته است، توهم تحريف لفظى قرآن را تقويت كرد. يكى از مفسران و محدثان بنام يعنى ملامحسن فيض كاشانى، از جمله كسانى است كه بعضىها، سخنان او را در رابطه با تحريف قرآن دوپهلو دانستهاند1 از سوى آيتاللَّه خويى صاحب تفسيرالبيان در فصلى تحت عنوان «رأى المسلمين فى التحريف» به نقل از علامه شهشهانى، فيض را از جمله محدثانى مىداند كه به عدم تحريف، تصريح كردهاند و اين ادعا را به دو كتاب «الوافى» و «علماليقين» فيض مستند نموده است.2 صاحب «التمهيد» نيز مرحوم فيض را از جمله دانشمندانى مىداند كه در دفاع از عدم تحريف، روايات موهم تحريف را تأويل نموده و تحريف قرآن را رد كرده است.3 در اين نوشتار به منظور تحقيق در موضوع تحريف از ديدگاه فيض، سه اثر او يعنى تفسير «الصافى» و كتاب حديثى «الوافى» و كتاب ديگر او به نام «علم اليقين» مورد جستجو و بررسى قرار مىگيرد. و در سه بخش دلايل فيض در رد تحريف قرآن، فيض و روايات تحريف و ارزيابى ديگران از نگاه فيض تقديم مىگردد.
دلايل فيض در رد تحريف قرآن
1- فيض )ره) در رد تحريف مىگويد: «اقَولُ و يرد عَلى هذا كُلّه اشكال وَ هُوَ انّه عَلى ذلِكَ التَقديرُ لم يَبقَ لَنا اِعتماد عَلى شىٍ مِن القرآنِ اِذ عَلى هذا يَحتَملُ كُل آيةٍ مِن اَن يكونَ مُحرفّاً وَ مُغيّراً وَ يكونُ عَلى خَلافِ ما اَنزلَه اللَّه، فَلَم يَبقِ فى القِرآنَ لَنا حُجّة اصلاً فينتفى فائِدَتُه و فائِدةُ الامر بالاتّباع و الوَصيّة به.»4 «... اگر تحريف به قرآن راه پيدا كرده باشد، اعتماد به هيچ آيهاى از قرآن وجود نخواهد داشت. زيرا بر اين اساس احتمال تحريف و تغيير تمامى آيات وجود دارد و اين احتمال خواهد بود كه هر آيه يا لفظى در قرآن خلاف آن چيزى باشد كه خداوند آن را نازل كرده است. بنابراين قرآن براى ما حجت نخواهد بود و فايدهاى نخواهد داشت و امر به پيروى از آن هم سودى در بر ندارد.» 2- و ايضاً قال اللَّه عزّ و جلّ: «وَ انَّه لَكتابٌ عزيزٌ. لايأتيهِالباطلِ من بَين يَديه و لا مِنُ خَلفه تَنزيلٌ مِنُ حَكيمٍ حَميدٍ (فصلت /42-41) فكيفَ تَطرقُ اليه التَحريفُ و النقصانُ و التَغيرُ»5 عزيز در لغت به معناى شكستناپذير است «عزّالشى تقضى المحافظة عليه من التغيير و الايضاح» قرآن در اين آيه به عزت توصيف شده است و عزيز بودن قرآن به آن است كه هيچ باطلى در آن راه نيابد و تحريف بارزترين نوع باطل است «التحريف من اظهر افراد الباطل فيجب ان يكون مصوناً عنه. 3- و ايضاً قال اللَّهُ تَعالى «نَحنُ نزّلنا الذِّكرَ وِ انّا لَهُ لحافِظونَ»6 (حجر/9) خداوند در آيه ديگر مىفرمايد: «ما ذكر را نازل كرديم و از آن حفاظت مىكنيم». ذكر در اين آيه به قرينه تنزيل به معناى «قرآن» است نه به معناى «رسول»؛ چرا كه اگر منظور رسول خدا بود مناسبت رسول با كلمه «ارسال» يا مانند آن بيشتر بود تا با كلمه نزّلنا. از سوئى، حفظ به معناى نگهدارى قرآن از عيبجويى معاندين نيست؛ زيرا عيبجويى از سوى آنان نسبت به قرآن بىشمار است و استحكام معنا و لفظ آيات در پاسخ به عيبجوييها كافى است. پس مقصود از حفظ در اين آيه، مصونيت آن از تباهى و حفظ آن از دستاندازى و تغييراتى است كه براى بشر امكان آن وجود دارد. 4- دليل چهارم فيض(ره) در ردّ تحريف استفاده از احاديث عرضه است. وى مىگويد: «ايضا قد استفاضَ عَن النّبىِصلى الله عليه وآله وسلم و الائمةعليهم السلام حَديثُ عَرضِ الاخبارِ المروى عَنهُمعليهم السلام عَلى كتابِ اللَّهِ ليعلم صِحتُه بِموافِقِته لَهُ و فَسادُهُ بِمُخالِفته فَاِذا كانَ القرآنُ الذّى بايدينا مُحّرفاً مُغيّراً فَما فائدةُ العرضِ مَعَ انّ خبرَالتحريف مُخالِفٌ لِكتابِ اللَّه مُكذِّبٌ لَهُ فَيَجِبُ رَدَّهُ و الحكمُ بِفساده اَو تأويله.»7 «... از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمهعليهم السلام روايت شده كه اخبار ما را بر قرآن عرضه كنيد تا با موافقت يا مخالفت آن، صحت و سقم اخبار مشخص گردد. اگر قرآن موجود تحريف شده باشد، عرضه اخبار بر آن چه سودى دارد. علاوه بر اين، روايات تحريف چون مخالف قرآن است پس رد آن واجب و يا در صورت صحت بايد تأويل شود.» اين دلائل چهارگانه را فيض در كتاب «علماليقين» مطرح كرده است. در اين كتاب كه در پاسخ كتاب «انوارالنعمانيه» جزايرى نوشته شده، عقايد يقينى و نهايى فيض عرضه شده است.8 بنابراين طرح اين دلائل در كتاب علماليقين نشان مىدهد نظر نهايى فيض عدم تحريف قرآن است و او در مقام دفاع از قرآن در برابر نظر جزايرى كه قائل كه تحريف شده كتاب علماليقين را نگاشته است.
ارزيابى دلائل
هر چهار دليل فيض در رد تحريف، در برابر كسانى است كه اولاً مسلمان هستند و ثانياً حجيت قول معصومانعليهم السلام را پذيرفتهاند. در دليل اول مىگويد اگر تحريف به قرآن راه يافته باشد حجيت همه قرآن زير سؤال مىرود. پيشفرض اين استدلال اين است كه قرآن حجت است. از اينرو اگر قائل به تحريف، به اصل حجيت قرآن باور نداشته باشد، دليل فيض كارساز نخواهد بود. در دليل دوم و سوم به دو آيه قرآن استناد شده است كه اگر كسى اين دو آيه را تحريف شده بداند، استناد به دو آيه براى رد تحريف قرآن ممكن نخواهد بود. از اين رو هنگامى اين دو آيه مىتواند دليل بر عدم تحريف باشد كه سخن ائمهعليهم السلام نزد قائل به تحريف حجت باشد. زيرا خود ائمهعليهم السلام به اين دو آيه براى رد تحريف استدلال كردهاند.9 دليل چهارم كمك گرفتن از اخبار عرضه است. در اينجا هم فرض اين است كه سخنان ائمهعليهم السلام براى مخاطب حجّت است. استناد به آيات قرآن براى رد تحريف بدون توجه به اقوال معصومينعليهم السلام ممكن نخواهد بود. البته ممكن است اشكال شود كه حجيت سخنان ائمهعليهم السلام هم با قرآن اثبات مىشود و اين دور خواهد بود. پاسخ اين است كه كسى كه به تحريف قرآن قائل است تمام قرآن را تحريف شده نمىداند؛ بلكه آيات خاصى را دچار تحريف مىداند مثل آيات رضعات، ذر و رجم. از اينرو استدلال به آياتى كه قول به تحريف در آنها وجود ندارد مانعى نخواهد داشت.10 نتيجه اينكه سه دليل نخست فيض در رد تحريف، براى كسانى سودمند است كه به حجيت اصل قرآن باور داشته باشند و دو آيه مورد استناد را تحريف نشده بدانند. و دليل چهارم هم براى كسى پذيرفتنى است كه حجيت سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمهعليهم السلام را پذيرفته باشند. ممكن است اين دلائل فيض چندان محكم به نظر نرسد، ولى با توجه به اين كه مخاطب فيض كسانى هستند كه رواياتى در تحريف نقل كرده و بر اساس آن به تحريف گرويدهاند و اين گروه هم حجيت اصل قرآن و هم حجيت سخن معصوم را پذيرفتهاند و هم بر اين باورند كه آيات خاص و مشخصى تحريف شده است. بنابراين دلائل چهارگانه ياد شده مىتواند پاسخ قانعكنندهاى براى آنان باشد.
فيض و روايت تحريف
فيض در مقدمهاى كه در جلد اول تفسير «صافى» نگاشته، فصل ششم را به بحث تحريف قرآن اختصاص داده است. در اين فصل در آغاز، چند روايت از تفسير قمى، اصول كافى و احتجاج نقل كرده آنگاه پيرامون تمامى روايات كه ايهام تحريف دارد چنين مىگويد: «المُستفادُ من جميعِ هذهالاخبارِ و غَيرُها مِن الرواياتِ مِن طريقِ اهلِالبِيتِعليهم السلام انَّ القرآنَ الّذى بَينَ اَظهَرَنا لَيسَ بِتَمامِهِ كما اُنزلَ عَلى محمدٍصلى الله عليه وآله وسلم بَل مِنه ما هُوَ خَلافُ ما انزل اللَّه و منه ما هو مُغير مَحِّرف و اِنّه قَد حُذِفَ عَنه اشياء كَثيرة مِنها اِسم عَلىعليه السلام فى كثيرٍ مِن المَواضعِ و مِنها غَيرُ ذلك و انّه لَيسَ ايضا عَلى التّرتيبِ المَرضى عِنداللَّه و عِندَ رَسولهٍصلى الله عليه وآله وسلم.»11 «از اخبار و روايات رسيده از اهل بيتعليهم السلام استفاده مىشود كه قرآن موجود نزد ما آن نيست كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده است؛ بلكه در اين قرآن موضوعاتى است كه در قرآن نازل شده، موجود نبوده و يا تحريف و تغييراتى صورت گرفته است و يا اينكه موضوعات بسيارى از آن حذف شده از جمله اسم علىعليه السلام، در بسيارى از جاها وجود داشته كه در اين قرآن موجود نيست و ترتيب سورهها و آيات نيز بر طبق رضاى خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيست.» فيض پس از سخن بالا درصدد توجيه و تفسير روايات برآمده و مقصود از آنها را تغيير و تحريف معنوى و حذف تفسيرها و بيانهاى ائمهعليهم السلام نسبت به آيات مىداند. وى مىنويسد: «لايبعدُ ايضاً ان يُقالُ اَنّ بعضَ المَحذوفاتِ كانَ مِن قَبيلِ التَفسيرِ و البيانِ و لَم يَكُن مِن اجزاءِ القرآنِ فَيكونُ التبديلُ مِن حيثُ المعنى اى حرّفوه و غَيّروه فى تفسيره و تأويله اَعنى حَمَلوهُ عَلى خِلافِ ما هُوَ بِهِ».12 «بعيد نيست همچنين گفته شود كه بعضى حذف شدهها از قبيل تفسير و بيان بوده نه از اجزاء قرآن. از اينرو دگوگونى در قرآن دگرگونى معنايى است يعنى تفسير و تأويل قرآن را تحريف كرده و تغيير دادند و آن را بر غير معناى مقصود حمل كردند.» وى براى اين نوع تحريف سخنى از امام صادقعليه السلام مىآورد كه ايشان در نامهاى براى سعدالخير نوشتند: بعضى، حروف كتاب را نگه داشتند و حدود آن را تحريف كردند... و در ادامه به روايت ديگرى از عامه استناد مىكند كه آنچه در مصحف علىعليه السلام مشخص شده بود ناسخ و منسوخ قرآن بود. پس معلوم مىشود كه در قرآن علىعليه السلام تفسير و بيان قرآن بوده است كه در قرآن كنونى نيست چون تعيين ناسخ و منسوخ جزء قرآن نبوده است.13 فيض(ره) همين توجيه و تفسير را در دو كتاب ديگرش يعنى «وافى» و «علماليقين» نيز مطرح كرده است. در فصل آخر باب «اختلاف قراآت و عددالآيات» از كتاب وافى، اين روايت را از امام صادقعليه السلام مىآورد: «اِنَّ القرآنَ الّذى جاء بِهِ جَبريلُ عَلى محمد سَبعة آلاف آيه»14 «قرآنى كه جبريل نزد پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آورد 7 هزار آيه داشت.» آنگاه در توضيح اين روايت چند احتمال را ذكر مىكند: احتمال اول: شايد بقيه آياتى كه اكنون در قرآن موجود نيست نزد ائمهعليهم السلام باشد. احتمال دوم: اختلاف تعداد آيات به چگونگى شمارش آنها برمىگردد. احتمال سوم: آيات محذوف، آياتى است كه تلاوت آنها نسخ شده است.15 باز هم در وافى پس از ذكر سه روايت در موضوع تحريف چنين آورده است: «لَعلَّ المُرادانه وُجِدَ تِلكَ الاسماءُ مَكتوبةٌ فى ذلكَ المُصحَفِ تَفسيرٌ للّذين كَفروُا و المُشرِكينَ مأخواذةٌ مِنَ الوَحىِ لا انهاكانَت مِن اَجزاءِ القرآنِ.»16 «اسمهايى كه در قرآن بوده و در بعضى روايات آمده است آن اسمها در مصحف نزد ائمه: موجود است و اين اسمها در حقيقت تفسيرى براى كفار و مشركين است كه از طريق وحى رسيده ولى هرگز آنها جزء قرآن نبوده است.» با اين سخن احتمالات سهگانه يادشده را تضعيف مىكند و بر تفسيرى بودن مخلوقات تأكيد دارد. فيض(ره) همين سخن را در تأويل روايات تحريف در كتاب علماليقين نيز مىآورد. «و يَخطُرُ بالبالِ فى دَفعِ هذِه الاشكالِ و العِلمُ عِندَاللَّهِ انَّ مُرادَهُم بالتَّحريفِ و التَّغيير وِ الحَذفِ آنها هُوَ مُن حَيثُ المعنى دوُنَ الّفظِ.»17 «براى رفع مشكل تحريف چنين به ذهن مىرسد كه مراد ائمهعليهم السلام از تحريف و تغيير در قرآن حذف آن از حيث معنوى باشد نه از حيث لفظى.» از آنچه در اين مختصر نتيجه مىشود اين است كه فيض(ره) در رد اصل روايات تحريف جانب احتياط را رعايت مىكند. همانگونه كه در روايات تفسيرى نيز، چنين شيوهاى را اتخاذ كرده، امّا سعى كرده است رواياتى را كه ايهام تحريف دارد، تأويل و تفسير كند؛ به گونهاى كه از وجود آنها (به فرض صحت روايات) تحريف لازم نيايد. در «وافى» سه احتمال در معناى روايات تحريف آورده و هيچ كدام را به صراحت نپذيرفته و در «صافى» تحريف را به تحريف معنايى تفسير كرده و در «علماليقين» كه نظر نهائى فيض است تحريف مطرح در روايات را تحريف معنايى دانسته است.
ارزيابى ديگران از سوى فيض
فيض(ره) در سه اثر خود يعنى «وافى، صافى و علماليقين» با نقل نظرياتى از كلينى، علىبن ابراهيم قمى، سيدمرتضى، ابوعلى طبرسى، شيخ احمدبن ابىطالب طبرسى، شيخ صدوق و طوسى ديدگاه ايشان در رابطه با تحريف قرآن را داورى كرده و دلايلى كه از سوى اينان براى ردّ تحريف مطرح شده است، را كافى ندانسته و توجيه خويش را قوىتر مىداند. وى در تفسير «صافى» و كتاب «علماليقين» قول مرحوم (ره) صدوق را تنها نقل مىكند ولى در «وافى» علاوه بر نقل، به نقد آن نيز مىپردازد و چنين مىنويسد: «شيخ ما صدوق در اعتقادات خود مىگويد: قرآنى كه به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شد و در صدر اسلام در اختيار مردم قرار گرفت، هيچ چيز بيشتر از قرآنى نداشت كه اكنون در ميان مردم است. قرآن 114 سوره دارد و براى ما شيعيان سوره «انشراح» و «ضُحى» يك سوره و «ايلاف» و «فيل» نيز يك سوره محسوب مىشود. كسى كه به ما غير از اين، نسبت دهد دروغگو است. دليل اين عقيده ما آن است كه در روايات، ثواب خواندن سورهها در نمازها و در غير نمازها ذكر شده است و پاداش ختم قرآن و زمان ختم آن نيز آمده است. البته آنچه به عنوان وحى بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازلش شده اگر با قرآن جمع شود بيش از 17 هزار آيه مىشود اما آنها جزء قرآن نيستند. چرا كه جبرئيلعليه السلام غير از قرآن جملاتى را به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم وحى كرده است كه اگر جزء قرآن بود با ديگر آيات جمع شده بود جملاتى از قبيل: «يا محمدُ دارِ خلقى، عِشّ ما شِئتَ فاِنّكَ ميت و احبب ماشئت فانّك مُفارِقُه و اِعمَل ما شِئتَ فانّكَ مُلاقيه وَ شَرَفُ المُؤمِنَ صَلاتُهُ بالليل و عِزّه كَفَّ الاذى عَن الناسِ». اين جملات جز قرآن نيست ولى كلام وحى است و اميرالمؤمنينعليه السلام در قرآن خود تمامى احاديث قدسى را آورده بود و به مردم خطاب كرد: «هذا كَتابُ رَبِّكُم كَما اُنزِلَ عَلى نَبيّكُم لَم يَزدِ فيهِ حَرفٌ وَ لايَنقُص مِنه حَرفٌ فَقالوُا لا حاجة لَنَا فيه عِندَنا مِثلُ الذى عِندَك.»18 مرحوم فيض به اين نظر صدوق اشكال مىكند كه آنچه اميرالمؤمنينعليه السلام به جمع آن پرداخت قدسى نبود. فيض مىگويد چون صدوق(ره) احاديث را مخالف عقيده خود يافته و راهى براى رد آنها پيدا نكرده است، اين تأويل را برگزيده فيض تأويل خود را با احاديث سازگارتر مىداند و مى گويد ما معتقديم كليه احاديثى كه از اهل بيتعليهم السلام وارد شده است و به ظاهر بر تحريف دلالت مىكند، در واقع منظورشان حذف شدن تفسير و تبيين آيات و الفاظ قرآن است نه خود الفاظ و آيات؛ يعنى اين احاديث بر تحريف معنوى قرآن حمل مىشود. از اين سخن نيز استفاده مىشود كه فيض گرچه روايات تحريف را رد نمىكند. گو اينكه گاهى در «الصافى» فساد رواياتى كه ايهام تحريف دارد را محتمل دانسته است19 ولى منظور از آنها را تحريف معنوى قرآن مىداند. امّا از نظر صدوق اين است كه منظور اين روايات، حذف شدن احاديث قدسى است كه در كنار آيات قرآنى قرار داشته است ولى جزء قرآن نبوده است. در تلقى فيض(ره) كلينى(ره) فردى است كه به ظاهر به تحريف قرآن قائل شده است؛ چرا كه مرحوم كلينى(ره) در كتاب كافى رواياتى آورده است كه بر تحريف و نقصان قرآن دلالت دارد و آن روايات را مردود ندانسته بلكه در آغاز كتاب به توثيق تمامى آنها نيز پرداخته است. ولى در دفاع از مرحوم كلينى(ره) جاى اين سؤال از فيض هست كه آيا صرف نقل حديث دليل پذيرش آن است؟ ما هنگامى مىتوانيم عقيده تحريف را به كلينى(ره) نسبت دهيم كه: 1- احاديث نقل شده غيرقابل تأويل باشد. 2- كلينى صحت روايات را تعهد كرده باشد. 3- هيچ حديث معارضى در برابر احاديث تحريف وجود نداشته باشد. ولى مىدانيم كه اثبات اينها بسى دشوار است. از سوى ديگر مرحوم مجلسى(ره) در شرح كافى به ضعف اسناد بيشتر روايات تحريف تصريح كرده است. شايد به همين دليل بعضى قرآنپژوهان معاصر، نسبت تحريف به كلينى را قول زور و بىانصافى مىدانند و هرگز نقل احاديث را دليل بر پذيرش آنها نمىدانند.20 بر فرض كه مرحوم كلينى(ره) تمامى روايات منقول خود را توثيق كرده باشد اين نشان نمىدهد كه كلينى(ره) به تحريف قرآن باور داشته است؛ زيرا چه بسا مثل خود فيض(ره) و صدوق(ره) اين احاديث را تأويل مىكرده است. علىبن ابراهيم قمى هم در قضاوت فيض كسى است كه تفسيرش مملو از روايات تحريف است و در تحريف قرآن غلو كرده است: «و كذلك استاذه علىبن ابراهيم القمى«ره» فان تفسيره مملو عنه و له غلوفيه»21 «همچنين استاد كلينى، على ابن ابراهيم قمى(ره) در تفسير خود در ذكر روايات تحريف غلو كرده است.» دو لفظ «مملو» و «غلو» در جمله فيض، ناخشنودى او را از تفسير قمى نشان مىدهد. ناگفته نماند بعضى، تفسير منسوب به على ابن ابراهيم قمى را تأليف شاگرد او ابوالفضل علوى مىدانند و سند اين تفسير مقطوع يا مجهول است و هيچ يك از علماى رجال «علوى» را نه سرزنش كردهاند و نه ستايش، در اين تفسير اقوال ابوالجارود معروف به سُرُحوب سركرده فرقه جاروديه زياد است. ابوالجارود به خاطر غلو مورد لعن امام صادقعليه السلام قرار گرفته است.22 فيض(ره) درباره طبرسى(ره) مىگويد: «و كَذلِكَ شيخ احمدبن ابىطالب الطبرسى رَضِىَ اللَّهُ عَنه فَانّه اَيضاً نَسَخَ عَلى مِنوالِهِما فى كِتابِ احتجاجٍ.»23 «همچنين طبرسى در احتجاج نيز مثل كلينى و على ابن ابراهيم به تحريف قرآن قايل شده است.» از اين جمله معلوم مىشود كه فيض كتاب احتجاج را از آنِ طبرسى يعنى احمدبن ابىطالب متوفاى 620 ق مىدانسته و بر اساس همين تصور تحريف را به طبرسى نسبت داده است. در حالى كه اين كتاب به 6 نفر منسوب است كه همه آنان معروف به طبرسى هستند. همچنين فيض دليل صاحب مجمعالبيان (طبرسى) در رد تحريف را نيز تمام نمىداند. سخن طبرسى در رد تحريف چنين است: «اِن العلمَ بِصحةِ نَقلِالقرآنِ كالعلمِ بالبلدان و الحَوادثِ الكُبارِ و الوَقايِعِ العِظامِ و الكُتُب المَشهوره و اشعَارِ العَرَبِ و المَسطوره فاِّن العناية اشتدت و الدَواعى تَوَفّرت عَلى نَقله و حَراسته و بَلَغَت حَدّا لم تبلغُه فيما ذَكَرناهُ لانّ القرآنَ مُعجِزة النبوة وَ مَآخذالعلومِ الشَرعيّة و الاحكامِ الدينيّه و عُلماء المسلمينَ قَد بَلَغوا فى حِفظه وَ حَمايَته الغاية حَتّى عَرَفوا كُل شىءٍ اِختَلَفَ فيه مِن اِعرابه وَ قرائته وَ حُروفه و آياته فَكَيفَ يَجوز ان يكونَ مُغيّراً و مَنقوصاً مَع العناية الصادقة و الضّبط الشَّديد.»24 «علم به صحت نقل قرآن مثل علم به شهرها و حوادث بزرگ و وقايع مهم و كتابهاى مشهور و مانند اشعار معروف عرب است و حتى انگيزه حفظ و حراست از قرآن بيش از توجه به اين امور مهم است؛ زيرا قرآن معجزه نبوى و منبع علوم شرعى و احكام دينى است و علماى اسلام در حفظ و حراست از آن بسيار جدى بودهاند؛ به گونهاى كه نسبت به هر نوع اختلافى از اعراب و قرائت گرفته تا حروف و آيات حساس بوده آنها را از نظر دور نداشتهاند، پس چگونه ممكن است با وجود چنين توجه و عنايتى تغيير و نقصى در قرآن ايجاد شود.» فيض اين دليل را نمىپذيرد و بر اين باور است كه اگر مؤمنان انگيزه زيادى براى حفظ و حراست قرآن داشتهاند، همين انگيزه براى منافقين جهت تغيير و تحريف قرآن نيز بوده است؛ زيرا آنها در قرآن چيزى را ديدند كه با عقيده آنها در تضاد بود. بنابراين اگر تغييرى در قرآن روى داده باشد، قبل از توزيع مصحف روى داده است و تلاش مؤمنان در حراست از قرآن بعد از تغيير بوده است و اين دو با هم ناسازگار نيست. مرحوم طبرسى در مجمعالبيان در رد تحريف، به حديث ثقلين هم استناد مىكند و مىگويد: «و قَد وَرَد عن النبىصلى الله عليه وآله وسلم رواية لايَدفِعُها احدٌ - اذ قال انّى مُخلفٌ فيكُم الثقلينَ ما اِن تَمَسكتُم بِهِما لاتضلّوا، كتابَ اللَّه و عَترتى اهل بَيتى و انّها لَن يَفتَرِقا حَتّى يَردا عَلىّ الحوضِ و هذا يَدُلُّ عَلى انهُ مَوجود فى كُلِّ عصرٍ لاّنه لايَجودُ بِامرنا بالتمسّكِ بِما لانَقدرُ عَلى التمسّكُ كَما اَن اهل بَيتِعليهم السلام و مَن يَجِب اتباع قَولَه حاصِل فى كُلِّ وَقت وَ اذا كان الموجودُ بيننا مَجمَعا على صحته فَينبغى اَن يَتشاغِلَ تفسيرُه و بَيانَ مَعانيه و تَرك ما سَواه.»25 «روايتى از پيامبر نقل شده است كه هيچ كس آن را رد نمىكند. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: من در ميان شما دو امر گرانبها به جاى مىگذارم اگر به آن دو چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد «كتاب خدا و عترتم يعنى اهل بيت» آن دو هرگز جدا نشوند تا بر من در كنار حوض وارد شوند. اين روايت دلالت مىكند كه در هر زمانى قرآن موجود است، زيرا جايز نيست كه حضرت ما را به كارى امر كند كه بر آن توان نداريم. همان گونه كه اهل بيت و كسى كه اطاعت از او واجب است در هر زمان قابل دسترسى است. اكنون كه بر صحت قرآن موجود اتفاق نظر است، شايسته است به تفسير و بيان معانى آن پرداخته شود و آنچه غير از قرآن است رها شود.» و فيض(ره) اين دليل را نيز قوى نمىداند و مىگويد: «منظور از اين كه قرآن در هر عصرى موجود است موجوديت آن نزد اهل آن (ائمه) است و آنچه نزد ماست با همان احتجاج مىكنيم. گر چه بر باقى آن دسترسى نداشته باشيم؛ همانگونه كه دسترسى به امام به عنوان يكى از ثقلين هميشه مقدور نيست.» گر چه فيض دليل صدوق و دلايل طبرسى در رد تحريف را تمام نمىداند و به همه اشكال مىكند، امّا اين به معناى پذيرش تحريف نيست؛ بلكه چنانكه در آغاز آمد، فيض روايات تحريف را مربوط به معناى آيات و بيانات ائمهعليهم السلام پيرامون تفسير آيات مىداند و نه خود آيات.
نتيجه
1- فيض تحريف قرآن را به چهار دليل رد مىكند. البته دلايل او وقتى تمام است كه مخاطبان او را از نظر دور نداريم. 2- فيض در نظر نهائى بدون اين كه اصل روايات تحريف را رد كند، آنها را تأويل و تفسير مىكند و همگى را حمل بر تحريف معنايى مىكند. 3- فيض، تفسير صدوق از روايات تحريف را نمىپذيرد و محذوفات از قرآن را احاديث قدسى نمىداند؛ بلكه بر نظر خود تأكيد دارد كه منظور از محذوفات قرآن، محذوفات تفسيرى است. 4- مرحوم فيض، كلينى را به خاطر نقل روايات تحريف قائل به تحريف مىداند كه به ضعف اين نظر فيض اشاره كرديم. 5- فيض از على ابن ابراهيم با عنوان غلو كننده در نقل روايات تحريف ياد مىكند ولى مىدانيم كه تفسير به على ابن ابراهيم منسوب است و از آن او نيست. 6- نسبت دادن تحريف به طبرسى از سوى مرحوم فيض، وقتى صحيح است كه بپذيريم احتجاج از مرحوم طبرسى است ولى اين ثابت نيست. از طرفى طبرسى تحريف را رد كرده است ولى فيض دليل او را تمام نمىداند.
پی نوشتها:
1 - خرمشاهى، بهاءالدين، قرآنپژوهى، تهران، انتشارات مشرق /88 2 - خوئى، ابوالقاسم، البيان، قم، المطبعه العلمية /219 3 - معرفت، محمدهادى، مصونيت قرآن از تحريف، ترجمه شهرابى، قم، دفتر تبليغات /62 و 68 4 - فيض، ملامحسن، علم اليقين فى اصول الدين، انتشارات بيدار، 565 /1 5 - همان/ 565 6 - همان 7 - همان 8 - معرفت، مصونيت قرآن از تحريف /102 9 - خوئى، البيان /228 10 - معرفت، مصونيت قرآن از تحريف /43 11 - فيض، ملامحسن، تفسير الصافى، بيروت، انتشارات الاعلمى للمطبوعات 1 ص/100 12 - فيض، الصافى، 52/1 13 - همان 14 - فيض، ملامحسن، الوافى، قم، كتابخانه آيةاللَّه المرعشى، 273 /2 و 274 15 - همان، 274/ 2 16 - همان 273/ 2 17 - فيض، علم اليقين،565/ 1 18 - الصافى، 54/ 1 و الوافى، 273/ 2 19 - الصافى، 51/ 1 20 - معرفت، مصونيت قرآن از تحريف /95 21 - الصافى ،52/ 1 22 - معرفت، مصونيت قرآن از تحريف /88 و 197 23 - الصافى 52/ 1 24 - طبرسى، فضلبن الحسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، الطبقه الاولى بيروت، دارالمعرفة، 1406 ه، 83/1 25 - الصافى، 54/ 1 و 55
چکیده: اين نوشتار نگاهى گذرا به برخى از مباحث جامعهشناسى خانواده دارد. موضوعات در اين مقاله عبارتند از: تعريف خانواده، شكلگيرى خانواده، انواع خانواده، انواع ازدواج، مقام زن، والدين، فرزندان حفظ كيان خانواده و معيارهاى انتخاب خانواده. در تعريف خانواده، نويسنده به خانواده گسترده متمايل است و در بحث شكلگيرى خانواده، هرج و مرج جنسى را باور ندارد. خانواده چند همسرى، مركب، زن سالار، گسترده از شكلهاى خانواده خوانده شده است و ازدواج ربايشى، اسارتى، معاملهاى، موقت، شغار، مبادلهاى، امانى، گروهى، معاوضى و ارثى ذيل عنوان انواع ازدواج آمده است. معيارهاى انتخاب همسر ايمان، پاكدامنى، شايستگى، آرامشبخشى، خوش زبانى، تناسب سنى و تواضع معرفى شده است.
جامعهشناسى خانواده، گرايشى از جامعهشناسى است كه خانواده را به عنوان يكى از نهادهاى اجتماعى مورد بحث و بررسى قرار مىدهد. در اين گرايش، انواع خانواده، نقش و جايگاه هر يك از اعضاى خانواده، ازدواج و... در شمار موضوعاتى است كه مورد توجه جامعه شناسان خانواده قرار مىگيرد. بخش عمدهاى از مباحث و موضوعات ياد شده، بر مطالعات ميدانى استوار است، تعدادى برگرفته از اسناد و مدارك تاريخى است، شمارى بر اساس آثار بر جاى مانده از پيشينيان است و برخى نظريهپردازى صاحبنظران اين حوزه خوانده مىشود. در اين ميان كتابهاى آسمانى در شمار منابع و مأخذ خانوادهشناسى قرار نگرفته و نقش آنها در اتقان و استوارى مباحث ناديده گرفته شده است. در صورتى كه اين كتابها به خصوص قرآن گزارشهاى خوبى از خانواده دارد و نقش و جايگاه افراد خانواده را به روشنى بيان مىكند. در اين نوشتار نگاهى گذرا به موضوعات و مباحث جامعهشناسى داريم و مىكوشيم آنها را با توجه به آيات وحى به بررسى و ارزيابى بگيريم.
تعريف خانواده
يكى از دغدغههاى مهم و اساسى جامعهشناسان خانواده، ارائه تعريفى در خور قبول از خانواده است. بر اين اساس جامعهشناسان بسيارى، به تعريف خانواده نشسته و هر يك از منظرهى ويژه به تعريف خانواده پرداختهاند. برگس ولاك مىنويسد: «خانواده گروهى است متشكل از افرادى كه از طريق پيوند زناشويى، همخونى، و يا پذيرش )به عنوان فرزند( با يكديگر به عنوان شوهر، زن، مادر، پدر، برادر و خواهر در ارتباط متقابلند و فرهنگ مشتركى پديد آورده و در واحد خاصى زندگى مىكنند.»1 مك آيور از ديگر جامعهشناسان خانواده مىگويد: «خانواده گروهى است داراى روابط جنسى چنان پايا و مشخص كه به توليدمثل و تربيت فرزندان منجر گردد.»2 لوى خانواده را اين گونه تعريف مىكند: «خانواده واحدى اجتماعى است كه بر اساس ازدواج پديد مىآيد.»3 همو در اثر ديگر خويش مىنويسد: «خانواده پيوندى است كه با نهاد ازدواج يعنى صورتى از روابط جنسى كه مورد تصويب جامع قرار گرفته است مرتبط است.»4 مفهوم خانواده با وجود تعريفهاى بسيارى كه از آن ارائه شده و شمارى از آنها گفته آمد، هنوز هم در هالهاى از ابهام قرار گرفته و پرابهامترين مفهوم، جامعهشناسى خانواده شناخته مىشود.
تعريف خانواده در قرآن
واژه «الاسرة» كه برابر آن در زبان فارسى خانواده قرار دارد، در آيات وحى ديده نمىشود. بنابراين براى دريافت تعريف خانواده بايد در پى واژههايى رفت كه از همان بار معنايى «الاسرة» برخوردارند و در آيات قرآن نيز به كار رفتهاند. يكى از واژههايى كه در آيات قرآن بسيار به كار رفته است و در مواردى بار معنايى خانواده را در خود دارد واژه «اهل» است. اين واژه گاه به «الكتاب» نسبت داده شده است «اهل الكتاب» و در مواردى به «القرى» مانند «اهل القرى» و در مواردى به «المدينه» و... در اين كاربردها، معناى اهل بسته به مضاف اليه آن است. هر گاه واژه «اهل» در قرآن به نام افراد نسبت داده شود و يا به ضميرى اضافه گردد كه به اشخاص باز مىگردد، بار معنايى خانواده را خواهد داشت، هر چند در برخى از اين موارد مراد از «اهل» و مضاف اليه آن خاندان است. بنابراين با نظرداشت كاربرد «اهل» در آيات قرآن مىتوان به تعريف خانواده در قرآن دست يافت. نظرداشت آيات وحى نشاان مىدهد كه: 1. همسر يكى از اعضاى خانواده است و عنوان خانواده براى مردى كه به تنهايى زندگى مىكند به كار نمىرود؛ چه اين كه در برخى از آيات، همسر از حكمى كه درباره خانواده آمده استثناء شده است: «انّا منجّوك و اهلك الا امرأتك» (عنكبوت/ 33) «ما تو و خانوادهات را نجات خواهيم داد.» در اين آيه شريفه همسر نوحعليه السلام از شمار خانواده نجات يافته ايشان استثناء شده است، بنابراين آيه شريفه حكايت از آن دارد كه همسر نيز يكى از اعضاء خانواده است. «قال انّ فيها لوطاً قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينّه و اهله الا امرأته كانت من الغابرين» (عنكبوت/ 32) «ابراهيم گفت: در اين آبادى لوط است. گفتند: ما به كسانى كه در آن هستند آگاهتريم. او و خانوادهاش را نجات مىدهيم جز همسرش كه در ميان قوم باقى خواهد ماند.» در اين آيه شريفه نيز خانواه لوط از نجاتيافتگان معرفى شده است. اما همسر لوط از شمار خانواده نجاتيافته لوط، استثناء شده است. «احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول» (هود/ 40) «از هر جفتى از حيوانات يك زوج در آن حمل كن. همچنين خاندانت را مگر آنان كه قبلاً وعده هلاكت آنان داده شده.» استثناء در اين آيه نشان مىدهد كه همسر و فرزند جزء اهلند. به همين جهت اين دو نفر از اهل نوح استثناء شدهاند. 2. بر زن و مردى كه با يكديگر زندگى مىكنند، اما شرعاً زن و شوهر نيستند خانواده گفته نمىشود: «و اهلك الا امرأتك» (عنكبوت/ 33) «و اهله الا امرأته» (عنكبوت/ 32) در آيات قرآن أمرأه به زنى گفته مىشود كه شرعاً به عقد مرد درآمده باشد و به هر زنى امراه اطلاق نمىگردد. 3. فرزندان خانواده نيز در شمار افراد خانواده قرار مىگيرند چه اين كه نوحعليه السلام پسر خويش را اهل خويش خواند: «ان ابنى من اهلى» (هود/ 45) مفسران قرآن، كنعان را اهل نوح مىخوانند. در تفسير آيه شريفه «يا نوح انه ليس من اهلك» (هود/ 46) مىگويند: مراد خداوند آن است كه كنعان از اهل دين نوح نيست يا اين كه مراد آن است كه كنعان از اهلى نيست كه من وعده به نجات ايشان دادم. البته اين قيد به اين معنا نيست كه بر اساس آيات قرآن خانواده بر مرد و زنى كه شرعاً پيمان زناشوئى بستهاند و داراى فرزندان نيستند اطلاق نمىگردد؛ چه اين كه شمارى از تفسيرگران، مراد از اهل در آيه شريفه «و اذ غدوت من اهلك» (آل عمران/121) را عايشه مىدانند. فخر رازى در تفسير اين آيه مىنويسد: «فدّل هذا النص على ان عائشه رضى اللَّه عنه كانت اهلا للنبى»5 نه تنها فرزند پسرى در شمار افراد خانواده قرار مىگيرد، بلكه دختران نيز از اعضاى خانواده هستند. بر اين اساس در آيات قرآن گفته شده كه مريمعليها السلام از خانواده خويش جدا شد: «واذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا» (مريم/ 16) «و در اين كتاب (آسمانى( مريم را ياد كن آن هنگامى كه از خانوادهاش جدا شد و در ناحيه شرقى قرار گرفت.» 4. افزون بر فرزندان، همسران فرزندان نيز در شمار خانواده هستند. چون حضرت نوح سه عروس خود را سوار بر كشتى كرد. «احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك» (هود/ 40) و در قصه يوسفعليه السلام برادران آن حضرت خود را يك خانواده مىخوانند: «و نمير اهلنا» (يوسف/ 65) 5. برادران و خواهران نيز در شمار افراد خانواده قرار دارند. زيرا موسىعليه السلام خواهان تعيين وزيرى از خانواده خويش مىشود و آفريدگار نيز هارون را كه برادر موسى است به عنوان وزير موسى معرفى مىكند: «و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى» (طه/ 30-29) «و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده برادرم هارون را.»
شكلگيرى خانواده
شمارى از جامعهشناسان خانواده، از اختلاط جنسى در مراحل اوليه زيست بشر سخن مىگويند. براى نمونه باخ اوفن bachofen مىگويد: «در ابتدا انسان به شكل گروهى گلهوار، با اختلاط جنسى (هرج و مرج( زندگى مىكرد.»6 در نگاه اين گروه خانواده پس از دوره اختلاط جنسى شكل گرفت و پيش از آن روابط فرد گرفتار هرج و مرج بود. هيچ مرد و زنى همسر يكديگر شناخته نمىشدند. در برابر اين گروه، شمار ديگرى از جامعهشناسان دوره اختلاط جنسى را باور ندارند. براى نمونه ادوارد وستر مارك از مخالفان سرسخت نظريه تكامل خانواده مىگويد: «خانواده هميشه وجود داشته است و بشريت هرگز در مرحله گلهوار زندگى نكرده است.»7 ظاهر داستان آدمعليه السلام در قرآن نشان از نادرستى نظريه نخست دارد. در اين داستان آدم و حوا در قالب خانواه زن و شوهرى زندگى مىكنند و هابيل و قابيل نيز به زندگى خانوادگى پايبند هستند و اختلاط جنسى ندارند. به اين جهت قابيل از اين كه همسر برادرش زيبا است و او نمىتواند از همسر او بهره گيرد بر هابيل حسد مىكند و كينه او را به دل مىگيرد و پس از آن كه قربانى او مورد قبول حق تعالى قرار نمىگيرد، هابيل را مىكشد. مفسّران قرآن در تفسير آيه شريفه «و اتل عليهم نبأ ابنى آدم بالحق اذ قربّا قربانا فتقبّل من احدهما و لم يتقبّل من الآخر قال لاقتلنّك قال انما يتقبّل اللَّه من المتقين» (مائده/ 27) «و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان. هنگامى كه هر كدام، كارى براى تقرب انجام دادند اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت. گفت: خدا تنها از پرهيزگاران مىپذيرد.» دو عامل براى دشمنى قابيل با هابيل ذكر مىكنند. در رابطه با عامل دوم گفتهاند: «ما روى ان آدمعليه السلام كان يولد له فى كل بطن غلام و جارية و كان يزوج البنت من بطن بالغلام من بطن آخر، فولد له قابيل و توأمته، و بعدهما هابيل و توأمته و كانت توأمة قابيل أحسن الناس وجها، فاراد آدم اَن يزوجها من هابيل، فأبى قابيل ذلك و قال انا احق بها، و هو احق باخته و ليس هذا من اللَّه تعالى و انما هو رأيك فقال آدمعليه السلام لهما: قربا قربانا، فايّكما قبل قربانه زوجتها منه، فقبل اللَّه تعالى قربان هابيل بان انزل اللَّه تعالى على قربانه نارا فقتله قابيل حسدا له.»8 «حواعليه السلام در هر بار زايمان يك پسر و يك دختر به دنيا مىآورد. همسر آدم دو زايمان داشت: در يك زايمان قابيل و خواهرش به دنيا آمد و در زايمان دوم هابيل و خواهرش ديده به جهان گشود. دختر يك زايمان با پسر زايمان ديگر ازدواج مىكرد. همزاد قابيل زيباتر از همزاد هابيل بود و وقتى آدمعليه السلام خواست همزاد قابيل را به عقد هابيل درآورد، قابيل مخالفت كرد و خود را سزاوارتر از هابيل خواند و به پدرش گفت ازدواج هابيل با همزاد من خواست خدا نيست بلكه خواست تو مىباشد. آدمعليه السلام پاسخ داد: هر يك از شما دو نفر قربانى كند. هر كس قربانى او مورد قبول قرار گرفت با همزاد تو ازدواج كند. خداوند قربانى هابيل را پذيرفت و قربانى او آتش گرفت و قابيل از روى حسد هابيل را كشت.» افزون بر آيات وحى، فطرت انسانى نيز اختلاط جنسى را بر نمىتابد و اخلاق انسانى به هرج و مرج جنسى تن نمىدهد.
انواع خانواده
جامعهشناسان خانواده با نگاه به گذشته و تحليل و بررسى اسناد تاريخى و آثار بر جاى مانده از پيشينيان، شكلهاى گوناگونى براى خانواده ياد كردهاند. خانواده زن و شوهرى، خانواده گسترده، خانواده مركب، خانواده چند شوهرى، خانواده چند زنى و... چنان كه آثار و مدارك تاريخى و شواهد باستانى برجاى مانده از پيشينيان در دريافت شكل خانواده در اعصار گذشته ياريگر جامعهشناس است. آيات قرآن نيز به خصوص آياتى كه داستان پيامبران را گزارش مىكند، مىتواند نشان دهنده شكل خانواده در گذر زمان باشد، بنابراين شايسته است نگاهى به آيات داشته باشيم و با استمداد از وحى به اشكال مختلف خانواده در گذشته دست يابيم.
خانواده چندهمسرى
خانوادهاى كه چند همسر را در خود جاى داده است خانواده چند همسرى ناميده مىشود. اين شكل خانواده، تاريخى بس بلند دارد و نشانههايى از وجود آن در داستان برخى از پيامبران ديده مىشود. براى نمونه خانواده حضرت ابراهيمعليه السلام يك خانواده چندهمسرى است. همسر نخست ايشان ساره و همسر دوم ايشان هاجر نام دارد. خانواده سليمانعليه السلام نيز خانواده چند همسرى است چنان كه خانواده پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم نيز در قالب خانواده چند همسرى قرار مىگيرد: «يا نساء النبى من يأت منكن بفاحشة مبيّنة يضاعف لها الذاب ضعفين» (احزاب/ 30) «اى همسران پيامبر هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود، عذاب او دو چندان خواهد بود و اين براى خدا آسان است.» «يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساءالمؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهنّ» (احزاب/ 59) «اى پيامبر به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابهاى خود را بر خويش فرو افكنند.» خانواده چندهمسرى در عصر نزول قرآن نيز وجودى پررنگ داشت و مردان علاقه بسيار به ازدواج مجدد و تشكيل خانواده چندهمسرى داشتند. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه زنان موجوداتى ضعيف و ناتوان تصور مىشدند، حق و حقوق چندانى نداشتند و به يك زندگى ساده و بخور و نمير دل مىبستند. اسلام با اين كه اصل چند همسرى مردان را مردود ندانست، با گذاشتن شرايط و حدودى، آن را از حريم بىعدالتى و سوءاستفاده مردان از زنان دور داشت. «فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الاتعدلوا فواحدة او ما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الا تعولوا» (نساء/ 3) «با زنان پاك ازدواج نمائيد. دو يا سه يا چهار همسر و اگر مىترسيد عدالت را رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد و يا از زنانى كه مالك آنهائيد استفاده كنيد. اين كار از ظلم و ستم بهتر جلوگيرى مىكند.» اين محدوديتها و مشروط ساختن ازدواج مجدد به رعايت عدالت و... بسيارى از تازه مسلمانان را از تجديد فراش بازداشت و آنان كه توانايى اجراى عدالت داشتند تنها به چهار زن بسنده كردند.
خانواده مركب
يكى ديگر از شكلهاى خانواده كه در گذشته تاريخ فراوان وجود داشته است، خانواده مركب است. براى نمونه خانواده حضرت ابراهيمعليه السلام پس از ازدواج دوم و زندگى مشترك با دو همسر به شكل خانواده مركب در آمد. خانواده ابراهيمعليه السلام در آغاز زندگى مشترك با ساره در قالب خانواده زن و شوهرى قرار داشت، اما پس از ازدواج ابراهيمعليه السلام با هاجر خانواده آن حضرت از خانواده زن و شوهرى به خانواده مركب تغيير شكل داد و ابراهيم و ساره و هاجر در كنار يكديگر زندگى مىكردند. اما اين شكل از خانواده دوام چندانى نداشت و پس از تولد اسماعيل ابراهيم ناگزير از تن دادن به خانواده زن و شوهرى شد و هاجر و اسماعيل را به سرزمينى برد كه بعدها مكه خوانده شد.
خانواده زن سالار
اسناد و مدارك تاريخى بسيارى نشان از وجود خانواده زن سالار در گذشته دارد. براى نمونه در مصر باستان شكل خانواده زن سالار بود. در اين سرزمين زنان حق كار داشتند و مردان خانهدارى و بافندگى مىكردند و درآمد خويش را در اختيار زن قرار مىدادند. اين تمركز قدرت مالى زمينهساز قدرت بيش از حد زن را فراهم مىساخت؛ به گونهاى كه در قباله ازدواج، فرمانپذيرى مرد از زن به عنوان يك شرط اساسى شناخته مىشد.9 در آيات قرآن نيز نشانههايى از خانواده زن سالار در مصر باستان وجود دارد. براى نمونه خانواده فرعون يك خانواده زن سالار بود. در اين خانواده آسيه حرف اول را مىزد و فرعون ناگزير از تسليم در برابر خواستههاى او بود. بر اين اساس آسيه فرعون را از كشتن موسىعليه السلام باز داشت و موسى را به عنوان فرزند خوانده به جمع خانواده افزود. «و قالت امرأت فرعون قرت عين لى و لك لاتقتلوه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا» (قصص/ 9) «همسر فرعون گفت: نور چشم من و توست! او را نكشيد شايد براى ما مفيد باشد يا او را به عنوان پسر خود برگزينيم.» در قصه يوسفعليه السلام نيز نشانههايى از قدرت زن و يا دست كم استقلال زن وجود دارد. براى نمونه زليخا با وجود اطمينان همسر او به گناهكارى وى مجازات نمىگردد و عزيز مصر تنها خواهان استغفار وى مىشود: «يوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين» (يوسف/ 29) «يوسف! از اين موضوع صرفنظر كن! و تو اى زن نيز از گناهت استغفار كن كه از خطاكاران بودى.» و همين نفوذ و قدرت فوقالعاده زن در عصر يوسفعليه السلام عزيز مصر را ناگزير از تن دادن به خواسته زليخا مىكند و دستور حبس يوسف را صادر مىكند: «ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآيات ليسجننّه حتى حين» (يوسف/ 35) «و بعد از آن كه نشانههايى را ديدند تصميم گرفتند او را تا مدتى زندانى كنند.» در داستان عمران نيز شواهدى از قدرت و نفوذ زن در آن برهه تاريخ وجود دارد براى نمونه همسر عمران درباره سرنوشت و آينده فرزند خويش تصميم مىگيرد و او را نذر خدمت خانه خدا مىكند و نام مريم را براى او انتخاب مىكند:10 «اذ قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى انك انت السميع العليم» (آل عمران/ 35) «هنگامى را كه همسر عمران گفت: خداوندا آن چه را در رحم دارم، براى تو نذر كردم، كه محرّر باشد از من بپذير كه تو شنوا و دانايى.» «انى سميتها مريم» (آل عمران/ 36) در داستان حضرت سليمانعليه السلام نيز نشانههايى از مقام و منزلت زن وجود دارد. در اين دوره بلقيس فرمانروا است و در حمايت او زنان قدرت و منزلت ويژه يافتهاند و شكل خانواده در آن عصر زن سالارانه است و يا دست كم زنان نقش بسيار برجستهاى در مديريت خانواده بر عهده داشتهاند.
خانواده گسترده
در اين خانواده دست كم سه نسل شامل پدر، پسر و فرزند با يكديگر زندگى مىكنند و پدر قدرت مطلق دارد. اين شكل خانواده تا نيمه قرن نوزدهم تنها شكل مطلوب و ايدهآل خانواده بود.11 اين نوع از خانواده تا پيش از انقلاب صنعتى از ديگر شكلهاى خانواده رواج بيشترى داشت و در برخى مناطق تنها شكل خانواده بود. در آيات قرآن شواهدى بر وجود اين شكل خانواده در گذشته وجود دارد. براى نمونه در داستان يعقوبعليه السلام نشانههايى از شكل خانواده يعقوبعليه السلام كه بيشتر گسترده مىنمايد وجود دارد. در اين داستان فرزندان يعقوب پيشه دامدارى دارند و هر روز براى چراى دامهاى خويش بيرون مىروند و شبانگاه به منزل باز مىگردند. بر اين اساس وقتى گروهى عزم چراى گوسفندان مىكنند و خواهان همراهى يوسفعليه السلام مىشوند: «ارسله معنا عذا يرتع و يلعب و انا له لحافظون» (يوسف/ 12) «فردا او را با ما بفرست، تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند و ما نگهبان او هستيم.» يعقوبعليه السلام مىفرمايد: «انى ليحزننى ان تذهبوا به و اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون» (يوسف/ 13) «من از بردن او غمگين مىشوم و از اين مىترسم كه گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد.» اين خروج دستهجمعى براى كار و تأمين هزينههاى زندگى يكى از نشانههاى اساسى شكل خانواده حضرت يعقوبعليه السلام است. افزون بر اين، سفر گروهى ايشان به مصر براى دريافت آذوقه نيز نشان از وجود خانواده گسترده حضرت يعقوبعليه السلام دارد. «و جاء اخوة يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون» (يوسف/ 58) «برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند. او آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند.» خانواده نوحعليه السلام نيز در قالب خانواده گسترده قرار داشت. آن حضرت با فرزندان و همسران ايشان زندگى مىكرد و با كمك ايشان آن كشتى عظيم را ساخت.
ازدواج
واژه «ازدواج» و مشتقات آن از شمار واژههاى پركاربرد قرآن است. اين واژه در آيات قرآن معانى بسيارى به خود گرفته است. در شمارى از آيات «زواج» به معانى مطلق تقارن و نزديكى، در تعدادى به معناى همانندى و در برخى، بار معنايى ازدواج را دارد. «و زوّجناهم بحور عين» (دخان/ 54) «و آنان را با حورالعين تزويج مىكنيم.» «او يزوّجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشأء عقيما» (شورى/ 50) «يا پسر و دختر را براى آنان جمع مىكند و هر كس را بخواهد عقيم مىگذارد. زيرا كه او دانا و حكيم است.» «فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها لكى لايكون على المومنين حرج فى ازواج ادعيآئهم اذا قضوا منهن وطرا...» (احزاب/ 37) «هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن به سر آورد ما او را به همبسترى در آورديم تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندههايشان - هنگامى كه طلاق گيرند - نباشد.» در آيات ياد شده «زواج» به معناى ازدواج است.
انواع ازدواج
نظرداشت آيات قرآن، توجه به اسباب نزول شمارى از آيات و نگاهى گذرا به اسناد و مدارك بر جاى مانده از پيشينان نشان از وجود انواع ازدواج در گذشته تاريخ دارد. برخى از اين انواع عبارتند از:
ازدواج ربايشى
ربودن دختر دلخواه همراه با مقاومت او در برابر خواهان و زناشويى ايشان ازدواج ربايشى نام دارد. اين شيوه ازدواج در گذشته رواج داشته و اكنون نيز در برخى مناطق و در ميان شمارى از قبايل يكى از انواع ازدواج است.
ازدواج اسارتى
اين نوع از ازدواج بيشتر نتيجه جنگ و مغلوب شدن دشمن و به اسارت گرفتن زنان ايشان بود. در آيات قرآن نشانههايى از وجود اين ازدواج در صدر اسلام وجود دارد: «و المحصنات من النساء الا ما ملكت ايمانكم» (نساء/ 24) در سبب نزول آيه شريفه مىخوانيم: «ان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم يوم حنين بعث جيشا الى اوطاس و لقى عدوا فقاتلوهم، فظهروا عليهم و اصابوا لهم سبايا، و كان ناس من اصحاب رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم تحرجوا من غشيانهن من اجل ازواجهن من المشركين».12 «پيامبر روز جنگ حنين لشكرى به اوطاس فرستاد. مسلمانان در جنگ با دشمنان پيروز شدند و از ايشان بردگانى گرفت كه در ميان ايشان تعدادى زن بود. مسلمانان از ازدواج با ايشان سرباز مىزدند چون آنان شوهر داشتند و شوهران ايشان مشرك بودند.»
ازدواج معاملهاى
در اين نوع ازدواج، مرد همسر دلخواه خويش را از طريق معامله به دست مىآورد. هند، اروپا، شمال آمريكا و شبه جزيره عربستان در شمار مناطقى است كه اين شيوه ازدواج در آنجا وجود داشته است. اين نوع ازدواج پس از ظهور اسلام نيز ادامه يافت و به زنانى كه به اين شكل، ازدواج مىكردند «ام ولد» مىگفتند. «و احل لكم ماورآء ذالكم أن تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين» (نساء/ 24) «اما زنانى ديگر غير از اينها براى شما حلال است كه با اموال خود آنان را اختيار كنيد، در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى نماييد.» «و من لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات المؤمنات فمن ما ملكت ايمانكم من فتياتكم المؤمنات« (نساء/ 25) «و آنان كه توانايى ازدواج با زنان پاكدامن باايمان را ندارند، مىتوانند با زنانى پاكدامن از بردگان باايمانى كه در اختيار دارد. ازدواج كنند.»
ازدواج موقت
در اين شكل از ازدواج زن نفقه ندارد و از مرد ارث نمىبرد. اما مهريه دارد و بايد مهريه او پرداخت شود: «فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة و لاجناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضه» (نساء/ 24) «و زنانى كه متعه مىكنيد واجب است مهر آنها را بپردازيد و گناهى بر شما نيست در آن چه بعد از تعيين مهر با يكديگر توافق كردهايد.» اين نوع از ازدواج در صدر اسلام رواج داشته و سخن عمر نشان از مشروعيت آن دارد: «متعتان كانتا على عصر الرسول انهى عنهما و اعاقب عليهما: متعة النساء و متعة الحج.»13
ازدواج مبادلهاى
در اين نوع ازدواج مرد براى ازدواج با دختر دلخواه خويش ناگزير از دادن خواهر يا دختر يا برادر خويش به خانواده طرف مقابل بود. در بلوچستان و كشمير نشانههاى از وجود اين نوع ازدواج هنوز نيز وجود دارد.
ازدواج امانى
در اين نوع ازدواج سرپرست خانواده كه خواهان فرزندى با صفات و شكل و شمايلى خاص بود، همسر خود را در اختيار مردى قرار مىداد كه اين صفات را دارا باشد و بتواند براى او بچهاى درست كند كه آن صفات و ظاهر را در خود داشته باشد.
ازدواج گروهى
در اين شكل ازدواج كه در برخى از مناطق جريان داشت چند مرد با چند زن زندگى مىكردند و در اين ميان يك زن يك شوهر اصلى داشت و بچه خود را بچه او معرفى مىكرد چنان كه يك مرد يك زن اصلى داشت. در عصر نزول قرآن اين شكل از ازدواج نيز وجود داشت. شمارى از مردان با يك زن زندگى مىكردند و نفقه آن زن را به صورت گروهى تأمين مىكردند.
ازدواج معاوضى
اين نوع ازدواج از گذشتهاى دور در ميان مردم رواج داشته است. در اين نوع ازدواج مرد همسر خويش را در اختيار مرد ديگر قرار مىداد و در برابر، همسر آن مرد را در اختيار خود مىگرفت.
ازدواج ارثى
پيش از اسلام زنان خريد و فروش مىشدند و مانند اموال و كالا جزء ماترك ميت قرار مىگرفتند. در نتيجه وارثان با محارم خويش زناشويى مىكردند يا ايشان را به ازدواج ديگران در مىآوردند: «كان اهل المدينه فى الجاهلية و فى اول الاسلام اذا مات الرجل و له امرأة جاء ابنه من غيرها او قرابته من عصبته فالقى ثوبه على تلك المرأة فصار احق بها من نفسها و من غيره فان شاء ان يتزوّجها تزوّجها بغير صداق الا الصداق الذى اصدقها الميت و ان شاء زوجها غيره و اخذ صداقها و لم يعطها شيئا»14 بر اساس اين رسم عرب جاهلى حصن ابن ابى قيس، اسود بن خلف و صفوان بن اميه پس از مرگ پدران خويش با همسر پدر و خواهر خويش ازدواج كردند. اين شكل از ازدواج با ظهور اسلام ممنوع گرديد و در شمار محرمات قرار گرفت: «يا ايها الذين آمنوا لايحل لكم ان ترثوا النساء كرهاً» (نساء/ 19) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد براى شما حلال نيست كه از زنان از روى اكراه ارث ببريد.» «و لا تنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء الا ما قد سلف انه كان فاحشة و مقتا و سآء سبيلا» (نساء/ 22) «با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند هرگز ازدواج نكنيد مگر آن چه در گذشته انجام شده است. زيرا اين كار عمل زشت و تنفرآور و راه نادرستى است.» «حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و عماتكم و خالاتكم و بنات الاخ و بنات الاخت و امهاتكم التى ارضعنكم و اخواتكم من الرضاعة و امهات نسآئكم...» (نساء/ 23) «حرام شده است بر شما، مادرانتان و دختران و خواهران و عمهها و خالهها و دختران برادر و دختران خواهر شما و مادرانى كه شما را شير دادهاند و خواهران رضاعى شما و مادران هسمرانتان.»
ازدواج شغار
يكى از انواع ازدواج در عصر جاهلى ازدواج شغار است. در اين نوع ازدواج مرد به جاى مهريه، خواهر يا دختر را به خانواده دختر مىبخشيد.15 اين ازدواج در فقه شيعه باطل و حرام خوانده مىشود و روايات بسيارى بر نادرستى آن دلالت دارد.
مقام زن در خانواده
در عصر جاهلى زن موجودى سربار و هزينهبر شناخته مىشد. از اين رو مردان عرب دختران را ننگ خويش مىدانستند و هر گاه خبر دختردار شدن خويش را مىشنيدند از شدت خشم و غضب سياه مىشدند: «و اذا بشّر احدهم بالانثى ظل وجه مسودا و هو كظيم. يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الا سآء ما يحكمون» (نحل/ 58-59) «در حالى كه هر گاه به يكى از ايشان بشارت دهند دختر نصيب تو شده صورتش سياه مىشود و به شدت خشمگين مىگردد به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده از قوم و قبيله خود متوارى مىگردد. آيا او را با قبول ننگ نگهدارد يا در خاك پنهانش كند چه بد حكم مىكنند.» دختران بىدرنگ به خاك سپرده مىشدند و دختركشى سنت عرب جاهلى شده بود. عايشه مىگويد: «كانت المرأة فى الجاهلية اذا حملت حفرت حفره و تمخضت على رأسها فان ولدت جارية رمت بها فى الحفره وردت التراب عليها»16 با ظهور اسلام و تعاليم و قوانين اسلام درباره منزلت زن و حقوق وى، باور عرب تغيير يافت و زنان به مقام و منزلت خويش دست يافتند. زن حق حيات يافت، از كرامت و آزادى بهرهمند شد، از يوغ و سيطره مردان رهايى يافت، چون مردان در شمار ورثه قرار گرفت، حق ازدواج مجدد يافت و عامل گناه نخستين و بدبختى آدميان معرفى نشد و... زنى كه تا ديروز عامل بدبختى و مايه ننگ مردان شناخته مىشد، پس از ظهور اسلام آرامشبخش مردان خوانده شد و مودت و دوستى ميان زن و شوهر دائر مدار آرامشبخشى هر يك از ايشان نسبت به ديگرى قرار گرفت: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون» (روم/ 21) «و از نشانههاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد. در اين نشانههايى است براى گروهى كه تفكر مىكنند.» زن در خانواده قرآنى نقش برجسته خود را به دست آورد و چون مردان پوشش همسر خويش خوانده شد و بر باور عرب جاهلى مهر بطلان خورد. «احلّ لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن» (بقره/ 187) «آميزش جنسى با همسرانتان در شب روزهايى كه روزه مىگيريد حلال است. آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها.» حق آزار و اذيت زنان از مردان گرفته شد و نيكورفتارى با زن جايگزين سنت جاهلى گرديد: «و عاشروهن بالمعروف» (نساء/ 19) در نظام خانوادگى جديد نيكورفتارى با زنان به گروهى از زنان اختصاص ندارد؛ بلكه تمامى زنان از آن برخوردارند. بر اين اساس قرآن كريم سركشى برخى از زنان را مجوز اذيت و آزار ايشان نمىخواند و مردان را به پند و اندرز اين گونه زنان، اجتناب از همبسترى با ايشان و تنبيه بدنى آنها دعوت مىكند: «و التى تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجرو هنّ فى المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلاتبتغوا عليهن سبيلا» (نساء/ 34) «و آن دسته از زنانى را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد پند و اندرز دهيد و در بستر از آنها دورى كنيد و آنها را تنبيه كنيد و اگر از شما پيروى كردند راهى براى تعدى بر آنها نجوييد.» هر چند در آيه شريفه تنبيه زنان سركش، آمده است، اما اين تنبيه به قرينه آيه شريفه «وخذ بيدك ضغثا فاضرب به» (ص/ 44) ]«و بستهاى ساقههاى گندم را برگير و با آن همسرت را بزن»[ خشن و سخت نيست و اذيت و آزار زن نخواهد بود. در نگاه آيات وحى نيكورفتارى با همسر در تمام مراحل زندگى مطلوب است و به دوره خاصى محدود نمىشود. بر اين اساس نگهدارى همسر با هدف آزار و اذيت وى حرام است: «و اذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرّحون بمعروف و لاتمسكوهن ضرارا لتعتدوا و من يفعل ذلك فقد ظلم لنفسه و لاتتخذوا آيات اللَّه هزوا» (بقره/ 231) «و هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به آخرين روزهاى عده رسيدند يا به طرز صحيحى آنها را نگاه داريد يا به طرز پسنديدهاى آنها را رها سازيد و هيچ گاه به خاطر زيان رساندن و تعدى كردن آنها را نگه نداريد و كسى كه چنين كند به خويشتن ستم كرده است. آيات خدا را به استهزاء نگيريد.» پرداخت نفقه در زمان نگهدارى عدّه، واجب، اخراج همسر از منزل ناروا و پرداخت مبلغى به عنوان پاداش شير دادن ضرورى و جدايى به شكلى نيكو همراه با دادن هديهاى مناسب سفارش شده است: «يا ايها الذين آمنوا اذا نكحتم المؤمنات ثم طلّقتموهنّ من قبل ان تمسوهنّ فما لكم عليهنّ من عدة تعتدونها فمتّعوهنّ و سرّحوهنّ سراحا جميلا» (احزاب/ 49) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد هنگامى كه با زنان باايمان ازدواج كرديد و قبل از همبسترشدن طلاق داديد، عدهاى براى شما نيست كه بخواهيد حساب آن را نگاه داريد. آنها را با هديه مناسبى بهرهمند سازيد و بطرز شايستهاى رهايشان كنيد.» «لا تخرجوهن من بيوتهن و لايخرجن الا ان يأتين بفاحشة مبينة» (طلاق/ 1) «نه شما آنها را از خانههايشان بيرون كنيد و نه آنها بيرون روند. مگر آن كه كار زشت آشكارى انجام دهند.» «و ان كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن فان ارضعن لكم فاتوهن اجورهن» (طلاق/ 6) «و اگر باردار باشند نفقه آنها را بپردازيد و مشاوره شايسته انجام دهيد و اگر به توافق نرسيديد زن ديگرى شير دادن آن بچه را برعهده گيرد.» در نظام خانوادگى اسلام زن مهريه دارد و مرد ناگزير از پرداخت مهريه است مگر آن كه زن مهريه خود را ببخشد: «و اتو النساء صدقاتهن نحلة فان طبن لكم عن شى منه نفسا فكلوه هنيئا مريا» (نساء/ 4) «و مهر زنانى را به عنوان يك بدهى به آنان بپردازيد. اگر آنها چيزى از آن را با رضايت خاطر به شما ببخشند حلال و گوارا مصرف كنيد.» زن مسلمان برخلاف زن عصر جاهلى در شمار ورثه قرار مىگيرد و تفاوت سهم ارث زن و مرد از تفاوت نقش ايشان در اقتصاد خانواده نشأت مىگيرد نه آن كه اين تفاوت از جهت فرومايهتر بودن زن و جنس دوم بودن وى باشد. در نظام خانوادگى اسلام چند همسرى مشروط به عدالت است و اگر مردى نتواند ميان همسران خود به عدالت رفتار كند حق ازدواج مجدد نخواهد داشت: «فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة او ما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الا تعولوا» (نساء/ 3) «و با زنانى پاك ازدواج نمائيد دو يا سه يا چهار همسر و اگر مىترسيد عدالت را رعايت نكنيد تنها يك همسر بگيريد يا از زنانى كه مالك آنهائيد استفاده كنيد. اين كار از ظلم و ستم بهتر جلوگيرى مىكند.» ارتباط مرد مسلمان با همسران خويش بايد به گونهاى باشد كه هيچ يك از زنان او احساس بىشوهرى نداشته باشد. «لن تستطيوا ان تعدلوا بين النساء و لو حرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة و ان تصلحوا و تتقوا فان اللَّه كان غفورا رحيما» (نساء/ 129) «شما هرگز نمىتوانيد در ميان زنان، عدالت برقرار كنيد هر چند كوشش نماييد ولى تمايل خود را به كلى متوجه يك طرف نسازيد كه ديگرى را به صورت زنى كه شوهرش را از دست داده درآوريد! و اگر راه اصلاح و پرهيزگارى پيش گيريد خداوند آمرزنده و مهربان است.»
مقام مرد در خانواده
در نظام خانوادگى اسلام سرپرست خانواده مرد است. در اين نظام تقسيم كار بر اساس توانايى جسمى و روحى افراد انجام مىگيرد. مردان كه توان بيشترى براى كارهاى سخت و طاقتفرسا دارند و در تمام طول سال از توان كار برخوردارند، سرپرست خانواده شناخته مىشوند و زنان كه از توانايى جسمى مردان برخوردار نيستند و در ايامى از سال توان كار ندارند يا كار براى ايشان بسيار سخت و طاقتفرسا است، عهدهدار امور منزل و تربيت فرزندان هستند: «الرجال قوامون على النساء بما فضّل اللَّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم» (نساء/ 34) «مردان سرپرست و نگهبان زنانند به خاطر برتريهايى كه خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر انفاقهايى كه از اموالشان مىكنند.» در اين نظام سرپرستى مرد فرودستى زن نيست و زن مسلمان از اين كه همسرش هزينههاى زندگى او را تأمين مىكند احساس خوارى و ذلت ندارد. چه اين كه در اين سيستم مرد مكلف است و زن صاحب حق و هيچ صاحب حقى به هنگام دريافت حق خود فرودست خوانده نمىشود و خويشتن را خوار و ذليل نمىبيند. سرپرستى مرد در نظام خانوادگى اسلام به قرينه جمله «بما فضل اللَّه بعضهم على بعض» و عبارت «بما انفقوا من اموالهم» مطلق نيست و تمام حوزههاى گوناگون خانواده را پوشش نمىدهد؛ بلكه تمام حوزههايى در سرپرستى مرد قرار مىگيرند كه اقتصادى يا جسمى باشد.
مقام والدين در خانواده
والدين در آيات وحى مقامى بس بلند و پرمنزلت يافتهاند:
نيكى به والدين
در شمارى از آيات نيكى به پدر و مادر پس از دستور به يكتاپرستى و عبادت آفريدگار آمده است: «و اذا اخذنا ميثاق بنىاسرائيل لاتعبدون الا اللَّه و بالوالدين احسانا» (بقره/ 83) «زمانى را كه از بنىاسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند يگانه را پرستش نكنيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.» «و اعبدواللَّه و لاتشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى و اليتامى و المساكين و الجار اذى القربى و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبيل و ما ملكت ايمانكم» (نساء/ 36) «خداى را بپرستيد و هيچ چيز را همتاى او قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. هم چنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان همسايه نزديك و همسايه دوردست و همنشين و واماندگان در سفر و بردگان كه مالك آنها هستيد.» «قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا» (انعام/ 151) «بگو: بياييد آن چه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است برايتان بخوانم اينكه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.» در برخى ديگر از آيات سپاس والدين پس از سپاس آفريدگار هستى آمده است: «ان اشكرلى ولوالديك الىّ المصير» (لقمان/ 14) «براى من و براى پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت به سوى من است.» در تعدادى ديگر، فرزندان به نيكى فراخوانده شده و والدين در صدر دريافت كنندگان قرار گرفتهاند: «قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين و اليتامى و المساكين و ابن السبيل» (بقره/ 215) «بگو هر خير و نيكى كه انفاق مىكنيد بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و در راهماندگان باشد.» «كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خير الوصية للوالدين» (بقره/ 180) «بر شما نوشته شده هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبى از خود به جاى گذارده براى پدر و مادر به طور شايسته وصيت كند.» و در برخى آيات، پيامبران به گونهاى دعا مىكنند كه پيروان خويش را به ارزش و منزلت مقام والدين رهنمون سازند. براى نمونه حضرت ابراهيمعليه السلام و نوحعليه السلام وقتى با آفريدگار هستى به راز و نياز مىپردازند و دست به دعا برمىدارند، نخست براى والدين خويش دعا مىكنند. ابراهيمعليه السلام پس از ساخت كعبه مىگويد: «ربنا اغفرلى و لوالدى و للمومنين يوم يقوم الحساب» (ابراهيم/ 41) «پروردگارا! من و پدر و مادر و همه مؤمنانى را در آن روز كه حساب بر پا مىشود بيامرز.» و حضرت نوحعليه السلام مىگويد: «رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا» (نوح/ 28) «پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند بيامرز.» آيات وحى در راستاى منزلت بخشى به مقام والدين خواهان نيكى فرزندان به والدين شده است و فروتنى و تواضع ايشان را در برابر پدر و مادر مىطلبد: «و بالوالدين احسانا إمّا يبلغنّ عنك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف و لاتنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيرا» (اسراء/ 23-24) «و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستيد! و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ هر گاه يكى از آن دو يا هر دوى آنها، نزد تو به سن پيرى رسند، كمترين اهانت به آنها روا مدار! و بر آنها فرياد مزن! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو! و بالهاى تواضع خويش را از محبت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: «پروردگارا! همان گونه كه آنها مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده!» بر اين اساس يوسفعليه السلام جايگاه خويش را به پدر و مادرش داد: «و رفع ابويه على العرش» (يوسف/ 100) «و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند.» و يحيى نسبت به والدين خويش نيكوكار بود: «و برّاً بوالديه و لم يكن جباراً عصياً» (مريم/ 14) «او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و جبار و عصيانگر نبود.» و برادران يوسفعليه السلام نيز كه اندوه و ناراحتى پدر را بر نمىتافتند، پيشنهاد معاوضه بنيامين با يك نفر از خود را دادند: «قالوا يا ايها العزيز ان له ابا شيخا كبيرا فخذ احدنا مكانه انا نراك من المحسنين» (يوسف/ 78) «گفتند: اى عزيز او پدر پيرى دارد يكى از ما را به جاى او بگير ما تو را از نيكوكاران مىبينيم.» در آيات وحى پيوند فرزندان با پدر و مادر به گونهاى ريشهدار و عميق است كه خداوند عيسىعليه السلام را به ياد نعمتهايى كه بر او و مادرش ارزانى داشته مىاندازد: «اذكر نعمتى عليك و على والدتك» (مائده/ 110) «ياد كن نعمتى را كه به تو و مادرت بخشيدم.» و بر اين اساس فرزندان نعمت الهى بر والدين را نعمت الهى بر خويش مىشناسند و توفيق بر شكر آن را خواهانند: «رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ و على والدىّ» (نمل/ 19) «سليمان گفت: پروردگارا شكر نعمتهايى كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به من الهام كن.» فرزندان بايد به سخنان والدين خويش گوش فرا دهند و از ايشان پيروى كنند اسماعيلعليه السلام در برابر خواست پدر خويش كاملا تسليم شد و خود را از صابران خواند: «فلمّا بلغ معه السعى قال يا بنى انّى ارى فى المنام انّى اذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاءاللَّه من الصابرين» (صافات/ 102) «هنگامى كه با او به مقام و سعى و كوشش رسيد، گفت: پسرم من در خواب ديدم كه تو را ذبح مىكنم، نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هر چه دستور دارى اجرا كن به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.» هر چند در آيات وحى والدين مقام بلندى دارند و فرزندان ناگزير از پيروى ايشان هستند، اما اين منزلت و فرمانبردارى به گونهاى نيست كه فرزندان از حق، به نفع والدين خويش در گذرند: «يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءللَّه ولو على انفسكم او الوالدين و الاقربين» (نساء/ 135) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! كاملا قيام به عدالت كنيد! براى خدا شهادت دهيد اگر چه به زيان خود شما يا پدر و مادر و نزديكان شما بوده باشد.» اگر والدين فرزندان خويش را به شرك و بتپرستى و گناه دعوت كنند بر فرزندان پيروى از ايشان لازم نيست: «و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما» (لقمان/ 15) «و هر گاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آگاهى ندارى از ايشان اطاعت مكن.» «و وصيناالانسان بالوالديه حسنا وان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما» (عنكبوت/ 8) «ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند و اگر آن دو تلاش كنند كه براى من همتايى قائل شويد كه به آن علم ندارى از آنها پيروى مكن.» فرزندانى كه به فساد و فحشا كشيده مىشوند و پيروى والدين خويش را بهانه مىكنند كيفر مىبينند: «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و اللَّه امرنا بها» (اعراف/ 28) «و هنگامى كه كار زشتى انجام مىدهند مىگويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم و خداوند آن را به ما دستور داده است.» و بهانه ايشان پذيرفته نيست: «او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبل و كنّا ذرية من بعدهم» (اعراف/ 173) «يا بگوييد: پدرانمان پيش از ما مشرك بودند ما هم فرزندانى بعد از آنها بوديم.» چنان كه بهانه مردم عصر ابراهيمعليه السلام كه خود را پيروى پدران خويش مىخواندند پذيرفته نيست: «قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين» (انبياء/ 53) «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مىكنند.» در اسلام مقام و منزلت مادر بيش از پدر است، تا آن جا كه به فرموده پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بهشت زير پاى مادران است. در آيات قرآن نيز هر چند از اولويت مادر به صراحت سخن گفته نشده اما از اين كه پس از سفارش به سپاس والدين، به زحمات و مشكلات مادر اشاره شده و احساسات مخاطب قرآن برانگيخته مىشود و از پدر نامى برده نشده، مىتوان به مقام بالاتر مادر پى برد. «و وصّيناالانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا» (احقاف/ 15) «ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند. مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و باناراحتى بر زمين مىگذارد و دوران حمل او و از شير گرفتنش سى ماه است.» «و وصينا الانسان بوالديه حملته امه وهنا على وهن و فصاله فى عامين ان اشكرلى و لوالديك الى المصير» (لقمان/ 14) «و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم. مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مىيابد. كه براى من و براى پدر و مادرت شكر بجا آور كه بازگشت به سوى من است.» در آيات ياد شده پس از سفارش مخاطب به سپاس والدين از ضعف و سستى مادر در دوران حاملگى و مشكلات و سختيهاى او در زمان زايمان و دروان شير دادن سخن گفته شده و در حقيقت به گونهاى بر حق مادر نسبت به فرزندان اشاره شده و اين حق بيش از حق پدر خوانده شده است. مقام وارزش مادر در اسلام تا آن جا است كه وقتى ميان خواسته مادر و يك مستحب و يا واجب كفائى ناسازگارى رخ دهد، خواست مادر مقدم خواهد بود. اگر مادر خواهان ترك يك عمل مستحبى از سوى فرزند خويش است و يا مانع شركت فرزند خود در جهاد مىشود، فرزند مىتواند مستحب را انجام ندهد و در جهاد شركت نكند. البته اين فرمانبردارى تا آن جا است كه اطاعت از والدين به انجام گناه ختم نشود و فرزندان را در شمار گناهكاران قرار ندهد. درنظام خانوادگى اسلام نيكى به والدين بسته به ايمان و كفر ايشان نيست؛ به گونهاى كه اگر والدين مشرك فرزندان خويش را به كفر دعوت كنند باز هم سزاوار نيكى هستند: «و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا» (لقمان/ 15) «و هر گاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى از ايشان اطاعت مكن ولى با آن دو در دنيا به طرز شايستهاى رفتار كن.» والدين بايد در تربيت فرزند به گونهاى رفتار كنند كه فرزندان ايشان مايه روشنى چشم ايشان باشند: «و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما» (فرقان/ 74) «و كسانى كه مىگويند: پروردگارا! از همسران وفرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزكاران پيشوا گردان.»
مقام فرزند
والدين حق ندارند فرزندان را قربانى باورهاى نادرست و ناشايست خويش كنند: «و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم» (انعام/ 137) «همين گونه شركاى آنها قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوده دادند.» پدر و مادر مسؤول سعادت و تكامل فرزندان خويش هستند و كوتاهى ايشان در اين زمينه شايسته نيست. بر اين اساس ابراهيمعليه السلام پس از آن كه خداوند آن حضرت را امام و پيشوا قرار داد، خواهان رسيدن اين مقام به فرزندان خويش شد: «قال و من ذريتى» (بقره/ 124) و يعقوبعليه السلام به عنوان پدر خانواده نسبت به سرنوشت فرزندان خويش نگران بود و ايشان را به سعادت رهنمون مىساخت: «يا بنىّ ان اللَّه اصطفى لكم الدين فلاتموتنّ الا و انتم مسلمون» (بقره/ 132) «پسران من خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد.» حضرت يعقوبعليه السلام نگران آينده فرزندان خويش است و از ايشان مىپرسد: «ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل و اسحاق الها واحدا و نحن له مسلمون» (بقره/ 133) «پس از من چه چيز را مىپرستيد؟ گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق، خداوند يكتار را، و ما در برابر او تسليم هستيم.» حضرت ابراهيمعليه السلام از خدا نگهدارى فرزندان خويش را از گرويدن و پرستيدن بت مىطلبد: «و اجنبى و بنى ان نعبد الاصنام» (ابراهيم/ 35) «و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگه دار.» و حضرت لوطعليه السلام خواهان نجات خانواده خويش از عذاب الهى شد: «رب نجّنى و اهلى مما يعملون فنجّيناه و اهله اجمعين» (شعراء/ 169-170) «خداوندا من و خاندانم را از آن چه اينها انجام مىدهند رهايى بخش. ما او و تمامى خاندانش را نجات داديم.» حضرت لقمان فرزند خويش را موعظه مىكرد و شرك را ظلم مىخواند و فرزند خود را از شرك بر حذر مىداشت. آن حضرت فرزندان خود را به امر به معروف و نهى از منكر دعوت مىكرد و آنها را به تحمل سختيها و مشكلات فرا مىخواند: «و اذا قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لاتشرك باللَّه ان الشرك لظلم عظيم» (لقمان/ 13) «هنگامى را كه لقمان به فرزندش گفت: پسرم چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.» «يا بنى اقم الصلاة وامر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما اصابك» (لقمان/ 17) «پسرم نماز را بر پاى دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و در برابر مصايبى كه به تو مىرسد، شكيبا باش.» مؤمنان توجه ويژهاى به تربيت فرزندان دارند و در دعا سعادت و رستگارى ايشان را طلب مىكنند: «و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرّياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما» (فرقان/ 74) «و كسانى كه مىگويند: پروردگارا از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزگاران پيشوا قرار ده.» در نظام خانوادگى اسلام دختران مانند پسران حق حيات دارند و والدين نمىتوانند ايشان را به جهت تنگدستى از ميان ببرند: «و لاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و ايّاهم» (انعام/ 151) «و فرزندانتان را از فقر نكشيد، ما شما و آنها را روزى مىدهيم.» در اين سيستم دختران مانند پسران ارث مىبرند و ماده آفرينش ايشان يكى است. در نگاه قرآن مقام فرزند به گونهاى است كه والدين حق ضرر و زيان رساندن به ايشان را ندارند و از اين رو مادر يا پدر به جهت اختلاف با يكديگر نمىتوانند به فرزند خويش ضرر بزنند: «لا تضار والدة بولدها و لا مولود له بولده» (بقره/ 233) «نه مادر حق ضرر زدن به كودك را دارد و نه پدر.» والدين بايد فرزندان را امتحان الهى بدانند و از اين امتحان سربلند بيرون آيند و پاداش عظيم الهى را دريافت كنند: «و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه و ان اللَّه عنده اجر عظيم» (انفال/ 28) «و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيمى نزد خداست.» «انما اموالكم و اولادكم فتنه» (تغابن/ 15) و (اسراء/ 6) فرزندان كافران عذاب دنيوى ايشان هستند: «فلا تعجيك اموالهم و لا اولادهم انما يريد اللَّه ليعذّبهم بها فى الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون» (توبه/ 55) «و فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد. خدا مىخواهد آنان را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند.» اهميت فرزندان و لزوم تربيت و آموزش ايشان نبايد والدين را از ياد خدا باز دارد: «يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لا اوالدكم عن ذكراللَّه» (منافقين/ 9) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكند.» والدين ناگزير از توجه به وضعيت فرزند خويش و رهايى ايشان از زشتىها و رهنمونسازى ايشان به نجات و رستگارى هستند؛ چنان كه نوحعليه السلام در برابر فرزند خويش احساس مسؤوليت مىكرد و در پى رستگارى او بود: «يا بنى اركب معنا» (هود/ 42) «پسرم همراه ما سوار شو.» و اسماعيلعليه السلام خانواده خود رابه حق رهنمون مىسازد و ايشان را به انجام نماز و پرداخت زكات فرا مىخواند: «و كان يأمر اهله بالصلوة و الزكاه و كان عند ربه مرضيّا» (مريم/ 55) «او همواره خانوادهاش را به نماز و زكات فرمان مىداد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود.» خانواده هميشه يك جماعت همگون و دوست نيستند و ممكن است در ميان ايشان دشمنى حاكم باشد. در قصه يوسفعليه السلام نشانههايى از اين دشمنى و خصومت ديده مىشود. براى نمونه وقتى يوسفعليه السلام خواب خويش را براى پدرش تعريف مىكند يعقوب او را از تعريف خواب براى برادرانش باز مىدارد تا زمينهساز دشمنى ايشان با يوسف نگردد: «قال يا بنىّ لاتقصص رؤياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدوّ مبين» (يوسف/ 5) «گفت: فرزندم خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه مىكشند. چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است.» و سرانجام اين دشمنى آن شد كه يوسفعليه السلام توسط برادران به چاه افكنده شد: «اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضا يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين قال قائل منهم لاتقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجبّ» (يوسف/ 9-10) «يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن افراد صالحى خواهيد بود. يكى از آنها گفت: يوسف را نكشيد و اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيفكنيد.» اما اين ناسازگارى نبايد ادامه يابد و روابط ميان اعضاى خانواده را تيره سازد. موسىعليه السلام از كوتاهى برادر خويش آزرده شد و با او برخورد كرد. اما به سرعت از كوتاهى او گذشت: «قال يا هارون ما منعك اذ رأيتهم ضلّوا. الا تتّبعن افعصيت امرى. قال يبنئومّ لا تأخذ بلحيتى و لا برأسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بنىاسرائيل و لم ترقب قولى» (طه/92-94) «موسى گفت اى هارون چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند، از من پيروى نكردى؟ آيا فرمان مرا عصيان نمودى؟ هارون گفت: اى فرزند مادرم ريش و سر مرا مگير! من ترسيدم بگويى تو ميان بنىاسرائيل تفرقه انداختى و سفارش مرا به كار نبستى.» اين احتمال وجود دارد كه برخى از فرزندان دشمن والدين باشند. چنان كه احتمال مىرود كه يكى از پدر و مادر دشمن ديگرى باشد: «يا ايها الذين آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم» (تغابن/ 14) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند از آنها برحذر باشيد.» در قصه يوسفعليه السلام مىخوانيم: «ان ابانا لفى ضلال مبين» (يوسف/ 8) «مسلماً پدر ما در گمراهى آشكارى است.» و يعقوبعليه السلام نيز به برادران يوسف اعتماد و اطمينان نداشت و برخى را محبوبتر از ديگران مىداشت. تا آن جا كه حضرت در فراق يوسف بينايى خود را از دست داد: «قالوا يا ابانا ما لك لاتأمنا على يوسف و انا له لناصحون» (يوسف/ 11) «گفتند: پدر جان چرا تو درباره يوسف به ما اطمينان نمىكنى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم.» «اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا» (يوسف/ 8) «هنگامى كه گفتند: يوسف و برادرش نزد پدر از ما محبوبترند.» «و ابيضت عيناه من الحزن» (يوسف/ 84) «و چشمان او از اندوه سفيد شد.» دختران لوطعليه السلام تسليم خواست پدر بودند و به همين جهت آن حضرت به قوم خويش گفت: «قال هولاء بناتى ان كنتم فاعلين» (حجر/ 71) «گفت: دختران من حاضرند اگر مىخواهيد كار صحيحى انجام دهيد.» والدين بايد به نيكى با فرزندان خويش سخن گويند و در صورت عدم اعتماد به ايشان نيز بايد از سخن گفتن نيكو با ايشان امتناع نورزند. يعقوبعليه السلام كه به پسران خود اعتماد نداشت وقتى تقاضاى ايشان را براى بردن يوسفعليه السلام به خارج شهر شنيد گفت: «انى ليحزننى ان تذهبوا به و اخاف ان يأكله الذئب و انتم عنه غافلون» (يوسف/ 13) «من از بردن او غمگين مىشوم و از اين مىترسم كه گرگ او را او بخورد و شما از او غافل باشيد.» و همان پدر با وجود دشمنى فرزندان براى ايشان طلب مغفرت كرد: «قال سوف استغفر لكم ربى» (يوسف/ 98) «گفت: بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مىطلبم.» ارزش و مقام فرزندان به گونه است كه خداوند با يادآورى وضعيت ايشان از ظلم بر يتيمان هشدار مىدهد: «و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرّية ضعافاً خافوا عليهم فليتقوا اللَّه» (نساء/9) «كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود بيادگار بگذارند از آينده آنان مىترسند بايد بترسند؛ از خدا بپرهيزند.» نه تنها والدين در برابر فرزندان مسؤول هستند و ناگزير از رهنمونسازى ايشان به هدايت و رستگارى مىباشند؛ بلكه فرزندان نيز بايد چنين مسئوليتى در برابر والدين داشته باشند: «با ابت لاتعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيّا» (مريم/ 44) «اى پدر شيطان را پرستش مكن كه شيطان نسبت به خداوند رحمان عصيانگر بود.» اما والدين هميشه پذيراى حق نيستند و در مواردى فرزندان خويش را تهديد مىكنند و ايشان را طرد مىنمايند: «قال اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك و اهجرنى مليّا» (مريم/46) «گفت: اى ابراهيم آيا تو از معبودهاى من روى گردانى؟ اگر دست برندارى تو را سنگسار مىكنم و براى مدتى طولانى از من دور شو.» در اين موارد فرزندان، حق سركشى و برخورد ناروا با والدين ندارند و بايد به نيكوترين شكل با ايشان رفتار كنند. براى نمونه ابراهيمعليه السلام در برابر آزر و تهديات او، حق وى را كاملا به جاى آورد و از خدا براى آزر آمرزش مىخواهد: «قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بىحفيّا» (مريم/ 47) «ابراهيم گفت: سلام بر تو! من بزودى از پروردگارم برايت تقاضاى عفو مىكنم چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است.»
حفظ كيان خانواده
يكى از آسيبهاى مهم اجتماعى افزايش طلاق است. طلاق در چند دهه گذشته رشد روزافزونى يافته است؛ به گونهاى كه بر اساس آمار در سال 1972 ميلادى، 8% طلاق رخ داده است و در سال 1986 ميزان طلاق به 13% افزايش يافته است. رشد سرسامآور طلاق در نگاه بسيارى از مردم، نشانه فروپاشى نهاد خانواده است. در آيات وحى طلاق ناپسند معرفى شده و حفظ خانواده اهميت بسيار يافته است. تا آن جا كه هاروت و ماروت از آن جهت كه در پى جدايى و ايجاد اختلاف ميان زن و شوهر هستند و يهوديان آنها را الگوى خويش ساختهاند، نكوهش مىشوند: «فيتعلّمون منهما ما يفرّقون به بين المرء و زوجه» (بقره/ 102) «از آن دو فرشته مطالبى را آموختند كه بتوانند به وسيله آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند.» اهميت بنيان خانواده و ناپسندى طلاق در نگره قرآن، تا آن جا است كه كراهت داشتن زن و شوهر از يكديگر نيز باعث جواز طلاق نيست؛ چه اين كه زن و شوهر در تشخيص مصالح خويش توانا نيستند و گاه آن چه را خير مىبينند شر است و آن چه را شر مىشناسند خير است. «فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل اللَّه فيه خيرا كثيرا» (نساء/ 19) «و اگر از آنها كراهت داشتيد چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد و خداوند خير فراوانى در آن قرار مىدهد.» در نگاه قرآن زن و شوهر مىتوانند با كمى گذشت از بروز طلاق جلوگيرى كنند. اگر زن از بخشى از حقوق خود چشمپوشى كند و مرد نيز تمام حقوق خود را مطالبه نكند، احتمال كنار آمدن زن و شوهر و دوام زندگى مشترك به وجود خواهد آمد و اگر زن و شوهر توافق نكردند و تمامى حقوق خود را خواستار شدند، در اين صورت به پيشنهاد قرآن هر يك از زن و شوهر وكيلى انتخاب كند و به نتيجه قضاوت پايبند باشند: «و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق اللَّه بينهما» (نساء/ 35) «و اگر از جدايى ميان آنها دو بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند خداوند به توافق آنها كمك مىكند.» افزون بر آيات ياد شده قوانين و مقررات سخت طلاق نيز نشانه ديگرى از ناپسندى طلاق است براى نمونه اگر مردى سه باز زن خويش را طلاق دهد، ديگر حق ازدواج با او را نخواهد داشت؛ مگر آن كه زن سابق او با مرد ديگرى ازدواج كند و پس از طلاق به عقد شوهر سابق خويش در آيد: «فان طلّقها فلا تحلّ له من بعد حتى تنكح زوجاً غيره» (بقره/ 230) «اگر او را طلاق داد، از آن به بعد زن بر او حلال نخواهد بود؛ مگر اين كه همسر ديگرى انتخاب كند.» و آنان كه همسران خود را ظهار مىكنند بايد پس از بازگشت بردهاى آزاد كنند: «و الذين يظاهرون من نسآئهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل ان يتماسا ذلكم توعظون به و اللَّه بما تعملون خبير» (مجادله/ 3) «كسانى كه همسران خود را ظهار مىكنند. سپس از گفته خود باز مىگردند بايد پيش از آميزش جنسى با هم بردهاى را آزاد كنند. اين دستورى است كه به آن اندرز داده مىشويد و خداوند به آن چه انجام مىدهيد آگاه است.» در راستاى حفظ كيان خانواده، نگاه هوسآلود زن و مرد به يكديگر حرام است، فحشا حرمت دارد، تقوا مطلوب خوانده شده، زنان از نمايش دادن زينت و آلات خود منع شدهاند، پوشش سر و سينه واجب گشته، راه رفتن به گونهاى كه ديگران را تحريك كند حرام خوانده شده است و حضور در ميان مردم آن گونه كه در عصر جاهليت صورت مىگرفت ناروا معرفى شده است: «و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها و ليضربن بخمرهن على جيوبهن و لايبدين زينتهنّ الا لبعولتهن او...» (نور/ 31) «و به زنان باايمان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را آشكار نكنند و روسرىهاى خود را بر سينه خود افكنند...» «يا نساء النبى لستن كاحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا و قرن فى بيوتكن و لا تبرّجن تبرّج الجاهلية الاولى» (احزاب/ 32-33) «اى همسران پيامبر شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد اگر تقوا پيشه كنيد؛ پس به گونهاى هوسانگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوييد و در خانههاى خود بمانيد و هم چون دوران جاهليت نخستين ظاهر نشويد.» تعيين نقش افراد خانواده يكى ديگر از راهحلهاى قرآن براى زدودن تنشهاى خانوادگى است. بر اساس آيات وحى هر يك از زن و مرد نقش ويژهاى در خانه دارد و درك نادرست زوجين از نقش خويش به مشكلات شديد خانوادگى مىانجامد. مرد خانواده نقش بيرونى دارد و زن خانواده نقش درونى. بر اساس اين نقشهاى متفاوت، مرد كارهاى بيرون از خانه را انجام مىدهد و وظايف اجتماعى را به دوش مىكشد و نيازمنديهاى خانواده را تأمين مىكند، و در برابر نقش زن در خانه، نگهدارى روابط خانواده و پاسخ به احساسات اعضاى خانواده است.
معيارهاى تشكيل خانواده
اسلام تأكيد بسيار بر تشكيل خانواده دارد و عزوبت را نامطلوب مىخواند. در نظرگاه قرآن زن و شوهر از اركان مهم خانواده هستند و دقت در انتخاب همسر مناسب بسيار شايسته است. دختران و پسران دانسته يا ندانسته با كسانى ازدواج مىكنند كه با ايشان همگونى داشته باشند. باورمن در اين باره مىگويد: «افراد در تمامى سنين در ميدانى فراختر از آن كه تصادف بتواند بر آن كارگر شود با كسانى وصلت مىكنند كه از نظر موقعيت زناشويى همانند ايشان باشد.»17 در ازدواج دختران و پسران هر چند عشق يكى از عوامل خوانده مىشود و آن گونه كه گفته شده عشق انسان را از ديدن واقعيتها كور مىكند. اما با اين وجود در اين نوع ازدواجها نيز همگونى ميان دختر و پسر وجود دارد. دختر و پسر وقتى عاشق يكديگر مىشوند كه پيش از ازدواج همگونيهايى ميان خود ديده باشند. بر اين اساس در بسيارى از ازدواجها همدينى، همنژادى، همفرهنگى و... از عوامل گرايش دختر و پسر به يكديگر است. نظر داشت ويژگىهاى همسر در عصر نزول نيز مورد توجه مسلمانان قرار داشت و ايشان با توجه به معيارهايى كه در آيات و سخنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آمده بود ازدواج مىكردند و تشكيل خانواده مىدادند. شمارى از معيارهاى قرآن براى انتخاب همسر عبارتند از:
الف. ايمان
امروزه بسيارى از اديان همايمانى را يكى از شرايط ازدواج مىخوانند. در نگاه اينان در ازدواجهايى كه همايمانى زن و شوهر وجود ندارد، تنشها و ناسازگاريها بسيار بيشتر از ازدواجهايى است كه زوجين همايمانى دارند. بر اين اساس زرتشتيان كه ديگران را بىايمان مىشناسند تن به ازدواج با غير زرتشتى نمىدهند؛ چنان كه يهوديان و مسيحيان نيز همدينى را شرط ازدواج مىدانند و به ندرت با غير همكيش خود وصلت مىكنند. ارتدوكسها نيز وحدت دين را شرط درستى ازدواج مىخوانند و ازدواج مسيحى با پيروان ديگر اديان را باطل مىخوانن.د اما ازدواج ارتدوكس با كاتوليك را درست اما حرام مىدانند. افزون بر اديان، صاحبنظران خانواده نيز بر هم ايمانى تأكيد دارند و خاستگاه بسيارى از تنشهاى خانوادگى را در فقدان هم ايمانى زن و شوهر مىدانند. دكتر كنيزى در اين باره مىگويد: «در امريكا و انگليس هيچ چيز به اندازه مذهب بر الگوهاى كنونى رفتار زوجيت موثر نيست.»18 لوگال يكى ديگر از صاحبنظران مسايل خانوادگى مىنويسد: «تا پيش از ازدواج مذهب بر رفتار جوانان موثر است، اما پس از زناشويى اختلافات دينى دشواريهاى فراوانى براى آنها ايجاد مىكند و زمينهساز بگو مگوهاى دائمى مىشود و با پيشرفت زندگى زناشويى اين دشواريها فزونى مىيابد.»19 در اسلام نيز مانند ديگر اديان هم ايمانى يكى از معيارهاى انتخاب همسر خوانده شده است. بر اين اساس مسلمانان حق ندارند با مشركان هم ايمان ايشان نيستند ازدواج كنند:»20 «و لا تنكحوا المشركات حتى يؤمن و لامة مؤمنة خير من مشركة» (بقره/ 221) «و با زنان مشرك و بتپرستى تا ايمان نياوردهاند ازدواج نكنيد. كنيز باايمان از زن آزاد بتپرست بهتر است.» «يا ايها الذين آمنوا اذا جاءكم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن اللَّه اعلم بايمانهن فان علمتموهن مؤمنات فلاترجعوهن الى الكفار لا هن حل لهم و لا هم يحلون لهن و آتوهم ما انفقوا و لاجناح عليكم ان تنكحوهن» (ممتحنه/ 10) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه زنان باايمان به عنوان هجرت نزد شما آيند آنها را آزمايش كنيد. هر گاه آنان را مؤمن يافتيد و آنها را به سوى كفار باز نگردانيد. نه آنها براى كفار حلالند و نه كفار براى آنها حلال و آن چه را همسران آنها پرداختهاند به آنان بپردازند و گناهى بر شما نيست كه با ايشان ازدواج كنيد.»
ب. پاكدامنى
ملاك ديگر قرآن در انتخاب همسر پاكدامنى است: «الزانى لاينكح الا زانية او مشركة و الزانية لاينكحها الا زان او مشرك و حرّم ذلك على المؤمنين» (نور/ 3) «مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمىكند و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به ازدواج خود در نمىآورد و اين كار بر مومنان حرام شده است.» پاكدامنى مورد نظر آيات، كلى است و تنها به پاكدامنى از زنا محدود نمىشود و زنان مسلمان بايد چشمهاى خود را از نگاه به نامحرمان فرو گيرند و عفاف داشته باشند و زينت خود را نمايان نسازند و به گونهاى راه نروند كه جلب توجه كنند: «و قل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن و يحفظن فروجهن و لايبدين زينتهن الا ما ظهر منها و...» (نور/ 31) «و به زنانى باايمان بگو چشمهاى خود را فرو گيرند و دامان خويشى را حفظ كنند و زينت خود را - جز آن مقدار كه نمايان است - آشكار ننمايند...»
ج. شايستگى
يكى ديگر از معيارهاى ازدواج شايستگى همسر است: «و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما» (فرقان/ 74) «و كسانى كه مىگويند: پروردگارا از همسران و فرزندان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان.» بر اين اساس در آيات وحى همسر نوحعليه السلام و لوطعليه السلام در شمار همسران ناشايست قرار گرفتهاند.
د. آرامش بخشى
در انتخاب همسر بايد صفات و ويژگىهاى او مد نظر قرار گيرد. همسرى مناسب زندگى مشترك است كه آرامشبخش باشد و رحمت و مودت در زندگى خانوادگى به وجود آورد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسهم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة» (روم/ 21) «و از نشانههاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد.»
ه . خوشزبانى
بخشى از مشكلات و تنشهاى خانوادگى ريشه در چگونگى سخن گفتن زن و شوهر با يكديگر دارد. بهرهگيرى هر يك از زن و شوهر از كلمات زشت و ركيك و آزار رساندن گفتارى به يكديگر صميميت ميان ايشان را از بين مىبرد و هر روز بر فاصله ميان ايشان مىافزايد تا آن جا كه زندگى مشترك براى زن و شوهر و در كنار يكديگر قرار گرفتن غيرقابل تحمل مىگردد. بر اين اساس در هنگام ازدواج توجه به خوشزبانى يا بدزبانى همسر بسيار پراهميت خوانده شده است: «فجعلناهن ابكارا. عربا اترابا» (واقعه/36 و37) «و همه را دوشيزه قرار داديم. زنانى كه تنها به همسرشان عشق مىورزند و خوشزبان و فصيح و همسن و سالند.»
و. تناسب سنى
يكى ديگر از معيارهاى ازدواج تناسب سنى ميان دختر و پسر است. زن و شوهرى كه فاصله سنى بسيار با يكديگر دارند بر درك يكديگر توانا نيستند، بيش از ديگران گرفتار ناسازگارى مىشوند و كانون خانوادگى ايشان بيش از ديگران در معرض فروپاشى قرار مىگيرد. بر اين اساس بهترين شكل ازدواج آن است كه مرد از زن بزرگتر باشد و فاصله سنى زن و شوهر بيش از شش سال نباشد: «فجعلناهن ابكارا. عربا اترابا» (واقعه/ 36 و 37)
ز. تواضع
تواضع زن و شوهر يكى از عوامل مهم دوام مبحت و دوستى ميان ايشان است. بر اين اساس توجه به خصوصيات و ويژگىهاى همسر آينده اهميت بسيار دارد و ضامن دوام زندگى خانوادگى است: «مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات...» (تحريم/ 5) «همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، تو به كار، عابد»
پی نوشتها:
1- ساروخانى، باقر،مقدمهاى بر جامعهشناسى خانواده، چاپ ششم، تهران، سروش، 1382،/135. 2- همان/ 135. 3 - همان/ 136. 4 - همان/ 136. 5 - فخر رازى، الكبير، چاپ سوم، دار احياء الثراث العربى، 206/8. 6 - اعزازى، شهلا، جامعهشناسى خانواده، چاپ اول، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، 1376،/14. 7- همان/ 15. 8- فخر رازى، الكبير 204/11. 9- مكنون، ثريا و صانعپور، مريم، بررسى تاريخى منزلت زن از ديدگاه اسلام، تهران، مركز چاپ و نشر،1374، /27. 10- قرطبى، محمدبن احمد، الجامع لاحكام القرآن، قاهره، دارالكاتب العربى، 1387، 4/66. 11- اعزازى، شهلا، جامعهشناسى خانواده/ 10. 12- واحدى نيشابورى، على بن احمد، اسباب النزول، بيروت، المكتبة التقافية،1410، /85. 13- ذهبى، محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، بيروت، دارالكتب العربى،1407 ، 15/416. 14- واحدى نيشابورى، اسباب النزول/ 84. 15- شيخ مفيد، المقنعه قم، النشر الاسلامى، 1410، /508. 16- طبرى، محمدبن جرير، جامع البيان، بيروت، درالمعرفة،1406، 2/695. 17- ساروخانى، باقر، جامعهشناسى خانواده/ 40. 18- همان/ 64. 19- همان. 20- شافعى، محمدبن ادريس، الام، بيروت، دارالمعرفة، 264/4؛ سرخسى، ابوبكر محمد، المبسوط، بيروت، دارالفكر،1421، 5/22.
چکیده: قرآن كريم برخوردار از وجوه مختلف اعجاز بيانى، تشريعى، علمى اخبار غيبى، آفرينشهاى هنرى و... مىباشد. اما در عين حال عالمان و انديشمندان قرآنى بر اين باورند كه وجوه اعجاز قرآن تنها منحصر به اين وجوه نمىباشد و اين راه به روى همه انسانها گشوده است تا با تدبر و تأمل بيشتر در قرآن وجوه ديگرى از اعجاز آن را آشكار سازند. يكى از مباحثى كه در قرن اخير از سوى بعضى قرآن پژوهان مطرح شده است، نظريه «اعجاز عددى و نظم رياضى» است. اين نظريه كه بيانگر نظم اعجاز گونه عددى و رياضى قرآن است، براى اولين بار توسط دكتر رشاد خليفه در سال 1972 (1351 ش) مطرح گرديد. طرح اين نظريه مورد توجه و استقبال قرآن پژوهان قرار گرفت. به گونهاى كه موارد بسيارى بر تحقيقات او افزوده شد. تا جايى كه امروزه دهها كتاب و مقاله در اين زمينه نوشته شده است. در اين نوشتار بر آنيم تا اين نظريه را در سه بخش: اعجاز عدد 19، حروف مقطعه و ارتباط با عدد 19 و تناسب در تكرار الفاظ قرآن مورد بررسى قرار داده و ديدگاه موافقان و مخالفان و نظر نهايى در اين زمينه را بيان نماييم.
كليد واژهها:كليد واژه: اعجاز قرآن، اعجاز عددى، نظم رياضى قرآن، عدد 19، حروف مقطعه، تناسب در تكرار الفاظ قرآن.
پيش درآمد
قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى است كه بر آخرين پيامبر الهى حضرت محمد مصطفىصلى الله عليه وآله وسلم فرود آمد و جهان و جهانيان را به نور كمال و هدايت زينت بخشيد. اين كتاب گرانسنگ علاوه بر اينكه معجزه جاويد پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم بود، نشان صدق و راستى نبوت آن حضرت نيز به شمار مىآمد. از اينرو اعجاز قرآن از همان اوايل ظهور اسلام مورد توجه و اهتمام مسلمانان قرار گرفت. و علما و دانشمندان زيادى در طول تاريخ براى دفاع از ساحت قرآن كريم و اثبات اعجاز آن، كتابها و مقالات زيادى در اين زمينه نوشتند كه مراجعه به آنها اين مدعى را اثبات مىنمايد. اين بزرگان، نظرى همه جانبه به اعجاز قرآن داشتند و وجوه مختلفى را براى آن ذكر كردهاند و خاطرنشان ساختهاند كه كلام الهى علاوه بر فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى) برخوردار از جنبههايى از اعجاز است كه در هيچ كتاب ديگرى نظير ندارد مثل:آموزهها و معارف عالى (اعجاز معانى)، هماهنگى و عدم وجود اختلاف، اخبار غيبى، طرح مسائل دقيق علمى (اعجاز علمى)، آفرينشهاى هنرى و... يادكرد اين نكته ضرورى است كه هيچ كس نمىتواند مدعى بررسى همه جانبه ابعاد اعجاز قرآن باشد؛ زيرا بسيارى از رمزها و شگفتىهاى قرآن هنوز بر ما پوشيده مانده است و اين مجال براى تمامى محققان و پژوهشگران گشوده است تا با تدبر و تعمق بيشتر در قرآن كريم پرده از اين رموز برگيرند. يكى از جنبههاى نوظهور اعجاز قرآن كه در قرن اخير مورد توجه قرآنپژوهان قرار گرفته و كتابهاى زيادى در رد و اثبات آن نوشته شده است، اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن كريم است كه در صدد اثبات نظم اعجاز گونه عددى و رياضى اين كتاب الهى است. در اين نوشتار برآنيم تا پژوهشى پيرامون اين جنبه اعجاز قرآن داشته باشيم و ضمن بيان بضعى موارد آن، ديدگاه موافقان و مخالفان را يادآورى نموده و در نهايت نظرنهايى را پيرامون اعجاز عددى قرآن بيان نماييم.
نظريه اعجاز عددى و رياضى قرآن
اين نظريه كه بيانگر نظم اعجاز گونه عددى و رياضى قرآن كريم است، نخستين بار توسط دكتر رشاد خليفه مطرح گرديد و باعث حيرت و شگفتى مردم شد. رشاد خليفه تحصيلات جديد خود را تا مقطع كارشناسى در دانشكده كشاورزى «عين الشمس» قاهره گذراند، سپس در دانشگاه آريزونا آمريكا در سالهاى 1959 تا 1961 ميلادى مقطع كارشناسى ارشد را پشت سر گذاشت و سپس دكتراى خود را در رشته بيوشيمى گياهى در سال 1964 ميلادى از دانشگاه كاليفرنيا دريافت كرد.1 او به مدت سه سال كار مداوم در مورد قرآن با استفاده از رايانه تحقيق كرد و نتايج تحقيقات خود را در سال 1351 شمسى (1972 م( به رسانههاى گروهى و روزنامهها داد.2 كتاب وى نيز تحت عنوان «معجزة القرآنالكريم» در سال 1983 ميلادى در بيروت چاپ شد3 و به زبان انگليسى نيز در آمريكا چاپ شد.4 رشاد خليفه همچنين صاحب ترجمه قرآن به زبان انگليسى در 12 جلد و بنام «ترجمه استاندارد انگليسى از قرآن كريم» است كه ده سال براى بدست آوردن يك متن انگليسى بهتر و نزديكتر به اصل آن تلاش كرد و انگيزه خود را از اين ترجمه وجود نارساييها و غلطهاى فاحشى مىداند كه در ترجمههاى موجود در زبان انگليسى وجود دارد و گاه عمدى است.5 اما آنچه باعث شهرت دكتر رشاد خليفه در جهان گشت، همين نظريه اعجاز عددى قرآن و موضوع عدد نوزده و مفتاح حروف مقطعه در قرآن است كه وى در كتابش «معجزة القرآنالكريم» به طرح آن پرداخت. وى معتقد بود كه كليد رمز اعجاز قرآن عدد نوزده مىباشد كه برابر تعداد حرف «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» است و اين آيه را كليد معجزه جاويد قرآن مىدانست كه بر سينه پاك پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم توسط فرشته وحى نازل شده است. از اينرو به دنبال مصاديق عدد نوزده يا مضربى از اين عدد در قرآن بود و نمونههاى قرآنى بسيارى بيان كرد. وى همچنين در پى اثبات اعجاز قرآن به سراغ حروف مقطعه قرآن رفت و براى كشف معانى و اسرار حروف مقطعه از رايانه كمك گرفت و به نتايجى در اين زمينه رسيد كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم: نسبت حرف «ق» در سوره «ق» از تمام سورههاى قرآن بدون استثناء بيشتر است. مقدار تكرار حرف «ص» در سوره «ص» به تناسب مجموع حروف سوره از هر سوره ديگر بيشتر است و نيز حرف «ن» در سوره «قلم» بيشترين تكرار را در 114 سوره قرآن دارد و...6 اين كار رشاد خليفه مورد اقبال و ادبار قرآنپژوهان قرار گرفت؛ به طورى كه همواره بحثهايى در تأييد يا رد نظريه اعجاز عددى وى وجود داشته و دارد و امروزه كتابهاى بسيارى در اين زمينه به رشته تحرير در آمده است. يكى از كسانى كه راه رشاد خليفه را ادامه داد، قرآنپژوه معاصر مصرى، عبدالرزاق نوفل است كه در كتاب خود «الاعجاز العددى فى القرآن الكريم» و «معجزة الارقام و الترقيم» به طرح، بسط و توسعه نظريه اعجاز عددى قرآن پرداخت و با ذكر پارهاى از كلمات كليدى قرآن و تكرار آنها در قرآن، عجايب و غرايبى را در اين باره استخراج كرد كه باعث حيرت و تعجب همگان شد. كه به برخى از آنها اشاره مىشود: كلمات «دنيا» و «آخرت» به صورت مفرد در آيات قرآنى به طور مساوى هر كدام 115 مرتبه به كار رفته است. دو كلمه «شيطان» و «ملائكه» در قرآن 68 مرتبه به صورت جداگانه به كار رفته است. لفظ «حيات» و مشتقات آن به تعداد لفظ «موت» و مشتقات آنها به تعداد 145 مرتبه در قرآن به كار رفته است...7 همچنين ابوزهراء النجدى قرآنپژوه شيعى در ادامه كار آقاى نوفل به مواردى ديگر از اعجاز عددى قرآن دست يافت و در كتاب خود به نام «من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآن الكريم» مطرح ساخت كه به نمونهاى از آنها اشاره مىشود: كلمه «ساعة» 24 مرتبه و به تعداد شبانه روز در قرآن به كار رفته است. همچنين «سماوات السبع» 7 مرتبه، «سجده» و مشتقات آن 34 مرتبه (به تعداد سجدههاى نمازهاى شبانهروز) لفظ «شيعه» و مشتقات آن 12 مرتبه و مشتقات «فرقه» 72 بار مطابق با حديث نبوىصلى الله عليه وآله وسلم8و... در قرآن كريم به كار رفته است.9 افراد ديگرى نيز در اين زمينه كتاب نوشتهاند كه به تفصيل در قسمت ديدگاه موافقان و مخالفان اعجاز عددى قرآن بدان خواهيم پرداخت. نكتهاى كه مؤلفان اين كتابها به آن اشاره كردهاند اين است كه اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن چيزى نيست كه به طور تصادفى و قهرى پديد آمده باشد؛ بلكه ارتباط موضوعى كلمات و تناسب در تكرار الفاظ قرآن و همچنين اعجاز عدد 19 و رموز حروف مقطعه از روى حكمت و هدف بوده است كه امروزه با تدبّر و تفّكر در آيات قرآنى و همچنين استفاده از رايانه بدست آمده است كه همه اين موارد دلالت بر اعجاز قرآن دارد. البته اينها در حد توان محدود صورت گرفته است و چه بسا با تأمل و دقت بيشتر رموز بيشترى از قرآن كشف شود. همانطورى كه اين اتفاق افتاده است. حال با وجود چنين اعجازى در قرآن كه از توان همه انسانها خارج است، چگونه ممكن است كه اين آيات از فرد امى و درس نخواندهاى مثل پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم صادر شده باشد؟! بنابراين قرآن كتابى الهى و آسمانى است كه به عنوان معجزه جاويد آخرين پيامبر آسمانى، براى همه جهانيان نازل شده است. نكته ديگر اينكه فهم و درك اعجاز عددى و رياضى قرآن نيازى به دانستن علوم و فنون مشكل و پيچيده قرآنى ندارد، حتى آشنايى عميق به زبان عربى نيز ضرورت ندارد. همه انسانها مىتوانند به اين شمارش اقدام نمايند و حقايق نهفته در آن را تجربه كنند. از سوى ديگر چون اين مباحث با زبان اعداد و رياضى بيان شده است، ديگر جايى براى اختلاف نظر در مورد ارقام و اعداد وجود نخواهد داشت و مباحثى مستند است كه هر كسى آن را تصديق مىكند. ما در اين نوشتار برآنيم تا به معرفى بخشى از اين جنبه اعجاز قرآن بپردازيم (چرا كه پرداختن به همه موارد آن به جهت كثرت، كارى مشكل و غيرممكن است) و ديدگاه موافقان و مخالفان اين نظريه و در نهايت نظرنهايى را در اين زمينه بيان نماييم.
مواردى از اعجاز عددى و رياضى قرآن
تعداد كتابها و مقالاتى كه پيرامون اعجاز عددى و رياضى قرآن نوشته شده است، بسيار زياد است و هر كدام از اين كتابها به نوبه خود به موارد متعدد از اين اعجاز اشاره نمودهاند؛ به گونهاى كه شمارش و يادكرد همه اين موارد كارى بس مشكل و بيرون از حوصله اين گفتار است. بنابراين ما فقط به ذكر مواردى از اين اعجاز بسنده مىكنيم. با بررسى و تأمّل در اين كتابها به اين نتيجه رسيديم كه تقريباً موارد مطرح شده در اعجاز عددى و رياضى قرآن را مىتوان در سه بخش كلى زير تقسيمبندى نمود:
بخش اول: اعجاز عدد 19
بخش دوم: حروف مقطعه و ارتباط با عدد 19
بخش سوم: تناسب در تكرار الفاظ قرآن
البته شايان ياد است كه علاوه بر اعجاز عدد 19 در كتابهاى مربوط به اعجاز عددى، به اعجاز اعدادى مانند: 99 ،13 11، 9 ،1 و... نيز پرداخته شده است كه به جهت رعايت اختصار در اين نوشتار از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.10 اعجاز عدد 19 صاحبان نظريه اعجاز عدد 19 در قرآن كريم به آياتى از سوره مدّثّر استناد كردهاند كه اين عدد براى موكلان آتش ذكر شده است: «... فَقالَ إِن هذا إلاّ سِحرٌ يُؤثَرُ. إِن هذا إِلاّ قَولُ البَشَرِ. سَاُصليهِ سَقَرَ. وَ ما أدراكَ ماسَقَرُ. لاتُبقى وَ لا تَذَرُ. لَوّاحَةٌ لِلبَشَرِ. عَلَيها تسعَةَ عَشَرَ. وَ ما جَعَلنا اصحابَ النّارِ إِلاّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلنا عِدَّتَهُم إِلاّ فِتنَةً لِلَّذينَ كَفَروُا لِيَستَيقِنَ الَّذينَ اوتوُا الكِتابَ وَ يَزدادَالَّذينَ آمَنوُا إيماناً وَ لايَرتابَ الَّذينَ اوتوُا الكِتابَ وَ المؤمِنوُنَ وَ لِيَقولَ الَّذينَ فى قُلُوبِهِم مَرَضٌ وَ الكافِرونَ ماذا ارادَاللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشاءُ وَ يَهدى مَن يَشاءُ وَ ما يَعلَمُ جُنوُدَ ربِّكَ إلاّ هُوَ وَ ما هِىَ إلاّ ذِكرى لِلبَشَرِ.» (مدثر/ 24-31) «و سرانجام گفت: «اين (قرآن) جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست! اين فقط سخن انسان است (نه گفتار خدا)!» (امّا) به زودى او را وارد سقر ]= دوزخ[ مىكنم! و تو نمىدانى «سقر» چيست! (آتشى است كه) نه چيزى را باقى مىگذارد و نه چيزى را رها مىسازد! پوست تن را به كلى دگرگون مىكند! نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) بر آن گمارده شدهاند! مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم تا اهل كتاب ]= يهود و نصارى[ يقين پيدا كنند و بر ايمان مؤمنان بيفزايد، و اهل كتاب و مؤمنان (در حقانيت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، و بيماردلان و كافران بگويند: «خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟!» (آرى) اين گونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مىسازد و هر كس را بخواهد هدايت مىكند! و لشگريان پروردگارت را جز او كسى نمىداند، و اين جز هشدار و تذكرى براى انسانها نيست!» در سوره مدّثّر تمامى آيات بسيار كوتاه هستند جز آيه 31 كه در بردارنده حكمت عدد نوزده است. خداوند در اين آيه مىفرمايد: شماره آنها را آزمايشى براى كافران قرار داديم تا اهل كتاب (يهود و نصارى) يقين پيدا كنند و ايمان مؤمنان افزوده شود و اهل كتاب و مؤمنان ترديد به خود راه ندهند و كافران بگويند: خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟ حال با توجه به معناى آيه، چگونه عدد 19 مايه آزمايش و ابتلا و وسيلهاى براى يقين و افزايش ايمان و حفظ از شك و ترديد مىباشد؟! حكمت به كار رفتن عدد 19 در آيه چه مىباشد؟ گر چه مفسران پيرامون آيه مطالبى را بيان كردهاند. اما آيا نمىتوان احتمال داد كه آيه اشاره به اعجاز جديدى از قرآن دارد كه همان عدد 19 باشد؟ و اين اعجاز وسيلهاى است براى آزمايش كافران، افزايش ايمان مؤمنان و عدم شك و ترديد اهل كتاب؟ به يقين چنين اعجازى صلاحيت دارد تا وسيله آزمايش كافران و افزايش ايمان و باعث عدم شك و ترديد در مؤمنان و اهل كتاب باشد.11
مواردى از اعجاز عدد 19
اينك به ذكر پارهاى از موارد و مصاديق اعجاز عدد 19 در قرآن مىپردازيم:
الف( آيه بسمله
1- مهمترين و كليدىترين آيه قرآن يعنى «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» طبق رسمالخط عثمانى داراى 19 حرف است. 2- قرآن داراى 114 بسمله مىباشد كه اين عدد مضربى از عدد 19 است: (6*19) با اين توضيح كه در سوره توبه بسمله وجود ندارد و به جاى آن در سوره نمل علاوه بر ابتداى سوره در آيه 30 يك بسمله ديگر وجود دارد. 3- سوره توبه كه بسمله ندارد، نهمين سوره قرآن است و اگر از ابتداى اين سوره شمارش را آغاز كنيم، سوره نمل كه دو بسمله دارد، نوزدهمين سوره خواهد شد:
توبه
یونس
هود
یوسف
رعد
ابراهیم
حجر
...
نمل
1
2
3
4
5
6
7
...
19
4- ترتيب سوره توبه در قرآن 9 و ترتيب سوره نمل 27 است. حال اگر ارقام سوره از توبه تا نمل را با همديگر جمع كنيم، عدد 342 بدست مىآيد كه مضربى از عدد 19 است: (18*19)
توبه
یونس
هود
یوسف
رعد
ابراهیم
حجر
نحل
اسراء
...
نمل
+9
+10
+11
+12
+13
+14
+15
+16
+17
...
27
=342
ب: سوره حمد
5- مهمترين آيه قرآن يعنى «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» در ابتداى اين سوره مىباشد كه داراى 19 حرف است كه كليد قرآن محسوب مىشود و در قرآن 114 مرتبه به كار رفته است: (6*19) 6- كلمه «اسم» در قرآن كريم 19 بار تكرار شده است. 7- كلمه «بسم» در قرآن كريم در سه موضع به كار رفته است:
ردیف
نام سوره
شماره سوره در مصحف
تعداد (بسم) به کار رفته
1
فاتحه
1
1
2
هود
11
41
3
نمل
27
30
جمع
3 سوره
39
72
حال اگر اين اعداد را با هم جمع نماييم، عدد حاصل، مضربى از عدد 19 مىباشد: (72+39+3=114 (6*19 8- لفظ جلاله «اللَّه» در قرآن كريم 2698 بار به كار رفته است12 كه اين مضربى از عدد 19 است: (142*19) 9- كلمه «الرحمن» در قرآن 57 مرتبه به كار رفته است كه مضربى از عدد 19 است: (3*19) 10- كلمه «الرحيم» در قرآن 114 مرتبه به كار رفته است13 كه مضربى از عدد 19 است: (6*19) 11- سوره فاتحه داراى 7 آيه مىباشد و اگر ارقام آيه را به طور پشت سرهم از راست به چپ بنويسيم عدد حاصله از مضربهاى عدد 19 است: 1 2 3 4 5 6 7 ( 19 × 402859) 12- اگر تعداد حروف هر آيه را بنويسيم و در كنار هم قرار دهيم، عددى بدست مىآيد كه مضربى از عدد 19 است:
آیات
1
2
3
4
5
6
7
تعداد حروف
19
17
12
11
19
18
43
19 17 12 11 19 18 43 -> (19×2272732164301)
ج: سوره علق
13- اولين آيات نازله بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم يعنى آيات 1-5 سوره علق داراى 19 كلمه است. 14- عدد آيات سوره علق 19 آيه مىباشد. 15- تعداد حروف سوره علق 285 حرف مىباشد كه مضربى از عدد 19 است. (15*19) 16- اولين آيات نازله بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم (آيات 1-5) داراى 76 حرف است كه مضربى از عدد 19 است (4*19) 17- اگر از آخرين سوره قرآن به طرف اول قرآن بشماريم، سوره علق نوزدهمين سوره خواهد بود.
ناس
فلق
اخلاص
مسد
نصر
کافرون
کوثر
ماعون
قریش
...
علق
1
2
3
4
5
6
7
8
9
...
19
د: سوره مدّثّر
18- اين سوره همراه با بسم اللَّه 57 آيه است كه مضربى از عدد 19 مىباشد: (3*19) 19 -19 آيه اول اين سوره داراى 57 كلمه است كه مضربى از عدد 19 است: (3*19) 20- آيه 31 كه دربردارنده حكمت عدد 19 است، نيز از 57 كلمه تشكيل شده است: (3*19) 21- آيه 31 كه 57 كلمه است، 19 برابر عدد كلمات آيه «عليها تسعة عشر» (57=19*3) 22- از آيه 1-30 يعنى تا آخر آيه «عليها تسعة عشر» 95 كلمه است كه اين عدد مضربى از 19 است: (5*19)
ه: اعداد در قرآن
23- اعداد صحيح به كار رفته در قرآن عبارتند از: 100000-50000-5000-3000-2000-1000-300-200-100-99-80-70-60-50-40-30-20-19-12-11-10-9-8-7-6-5-4-3-2-1 حال اگر اين اعداد را كه 30 عدد است، با هم جمع كنيم عددى بدست مىآيد كه مضربى از عدد 19 است: (162146=8534*19) 24- تعداد اعدادى كه در قرآن ذكر شده است (چه صحيح و چه كسرى) بدون تكرار، برابر با 38 عدد است كه اين مضربى از 19 است: (2*19) 25- اگر تعداد دفعاتى كه اعداد صحيح در قرآن به كار است را با هم جمع كنيم، عددى از مضربهاى 19 بدست مىآيد:
26- تعداد سورههاى قرآن 114 سوره مىباشد كه اين عدد مضربى از 19 است: (6*19) 27- اگر اعداد فرد سورههاى قرآن را با هم جمع كنيم عدد حاصله مضربى از 19 است: (171*19) 3249=113+ ... +17+15+13+11+9+7+5+3+1 28- اگر اعداد زوج سورههاى قرآن را نيز جمع كنيم، عددى با مضرب 19 بدست مىآيد: (174*19)3306=114+ ... +18+16+14+12+10+8+6+4+2 29- سورههايى كه شماره آنها در مصحف از مضربهاى عدد 19 است عبارتند از : 1. سورة مریم 19 (19×1) 2. سوره ص 38 (19×2) 3. سوره حدید 57 (19×3) 4. سورة انسان 76 (19×4) 5. سورة تین 95 (19×5) 6. سورة ناس 114 (19× 6) حال با توجه به اين سوره هانتايج زير بدست مىآيد: الف( حاصل جمع اين اعداد برابر با 399 مىباشد كه مضربى از 19 است: 19 × 21 399 = 114+ 95+ 76 + 57+ 38+ 19 ب( ترتيب نزول اين سوره به ترتيب عبارت است از: 21-28-98-94-38-44 كه جمع اين عدد برابر است با 323 كه اين عدد مضربى از 19 است: (17*19) ج( حاصل جمع مجموع ترتيب در مصحف و ترتيب نزول برابر است با 722 كه اين عدد مضربى از 19 است: (19× 38 ) 722 = 323 + 399 مواردى كه در مورد اعجاز عدد 19 در قرآن ذكر گرديد، تنها گوشهاى از انبوه موارد و مصاديقى است كه در كتب مختلف پيرامون اين عدد آمده است.14 آيا ممكن است تمامى اين موارد از روى اتفاق و تصادف باشد و هيچ حكمتى در آن نهفته نباشد؟!
حروف مقطعه و ارتباط با عدد 19
قبل از وارد شدن در بحث اعجاز عدد 19 در حروف مقطعه نكاتى در مورد حروف مقطعه يادآورى مىشود: 1. سورههايى كه داراى حروف مقطعه هستند، 29 سوره مىباشند كه اين عدد مساوى با حروف هجائيه در زبان عربى است كه سورههاى قرآن از آنها تشكيل شده است. 2. از 29 سوره كه داراى حروف مقعطه هستند، 10 سوره از آنها حروف مقعطه آيه مستقل نيستند كه آنها عبارتند از: «الر، الر، الر، المر، الر، الر، طس، ق، ص، ن» ولى 19 سوره باقيمانده از سورههايى هستند كه حروف مقطعه آنها آيه محسوب مىشود. 3. حروف فواتح سورهها و مقطعه بدون تكرار، 14 حرف مىباشند: «ا، ل، م، ر، ص، ك، ه، ى، ع، ط، س، ح، ق، ن» 4. تعداد حروف مقطعه بدون تكرار 14 كلمه مىباشد: «بقره (الم)، اعراف (المص)، يونس (الر)، رعد (المر)، مريم (كهيعص)، طه، شعراء (طسم)، نمل (طس)، يس، ص، غافر (حم)، شورى (حم عسق)، ق، ن» 5. فقط سورههاى «حواميم»در ترتيب مصحف پشت سرهم هستند: 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46 6. اولين سوره نازله از سور مقعطه، سوره قلم (ن)، سپس سوره ق و سپس سوره ص مىباشد. 7. محاسبات در اين نوشتار بر اساس رسم الخط عثمانى است. در مورد اعجاز عدد 19 در حروف مقطعه مطالب زيادى در كتب مختلف بيان شده است كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
الف( ترتيب سورهها:
1- اگر از سوره بقره (الم) شمارش را آغاز كنيم، سوره طه نوزدهمين سوره خواهد بود.
بقره
آل عمران
نساء
مائده
...
طه
1
2
3
4
...
19
2- همچنين اگر از سوره طه شمارش را آغاز كنيم به سوره ص مىرسيم كه نوزدهمين سوره خواهد بود. 3- همچنين اگر از سوره سجده (الم) شمارش را آغاز كنيم، سوره ق نوزدهمين سوره خواهد بود. 4- همچنين اگر از سوره ق شمارش را آغاز كنيم، سوره قلم (ن) نوزدهمين سوره خواهد بود. 5- سوره «مريم» (كهيعص) در قرآن نوزدهمين سوره مىباشد. 6- اگر از سوره مريم (كهيعص) شمارش را آغاز كنيم، سوره صافات نوزدهمين سوره خواهد بود كه قبل و بعد از اين سوره دو سوره يس و ص قرار دارند كه از حروف مقطعه هستند. 7- تعداد سورهها از سوره بقره (الم) تا سوره قلم (ن) 67 سوره مىباشد كه اگر تعداد سورههاى داراى حروف مقطعه را از آن كم كنيم، عدد حاصل از مضربهاى عدد 19 است: 67-29=38 (2*19( 8- اگر عدد حروف مقعطه (بدون تكرار) را كه 14 حرف مىباشد، با تعداد كلمات حروف مقطعه (بدون تكرار) كه آن نيز 14 كلمه مىباشد و تعداد سورههاى داراى حروف مقطعه (29 سوره( جمع نماييم، عدد حاصله مضربى از عدد 19 خواهد بود: (19×3) 57 = 29 +14+ 14 9- از 29 سوره كه داراى حروف مقطعه هستند، 10 سوره از آنها حروف مقطعه آيه مستقل نيستند كه عبارتند از: يونس (الر) يوسف (الر) - هود (الر) - رعد (المر)- ابراهيم (الر) - حجر (الر) - نمل (طس) - ص - ق - قلم (ن). ولى در 19 سوره باقيمانده، حروف مقطعه آيه مستقلى مىباشد. 10- تعداد حروف مقعطه 38 حرف مىباشد كه اين مضربى از عدد 19 است: (2*19) 11- تعداد حروف مقطعه تا سوره مريم (كهيعص) كه نوزدهمين سوره در ترتيب مصحف است، 19 حرف مىباشد و همچنين تعداد حروف مقطعه از سوره مريم تا سوره قلم (ن) كه آخرين سوره داراى حروف مقطعه است، نيز 19 حرف مىباشد. 12- سورههايى كه حروف مقعطه آنها «الر» و «المر» است، در ترتيب مصحف به اين صورت است: يونس (الر) - هود (الر) - يوسف (الر) - رعد (المر) - ابراهيم (الر) - حجر (الر). مجموع حروف اين سورهها برابر با 19 حرف مىباشد. 13- سوره ص در ترتيب مصحف، 38 است كه مضربى از عدد 19 مىباشد: (2*19)
ب( تكرار حروف مقعطه
14- سوره ق داراى 57 «ق» مىباشد كه اين عدد مضربى از عدد 19 است: (3*19) 15- حرف «ق» در سورى شورى (حم عسق) 57 مرتبه به كار رفته است كه مضربى از عدد 19 است: (3*19) 16- مجموع حرف «ق» در اين سوره 114 است كه مضربى از عدد 19 است: (6*19) 17- تعداد حرف «ن» 133 مىباشد كه مضربى از عدد 19 است: (7*19) 18- تعداد حرف «ص» در سه سوره ذيل عبارتند از: 1. سوره اعراف (المص): 97 2. سوره مريم (كهيعص): 26 3. سوره ص: 29 مجموع : 152 (19×8) 19- مجموع تكرار دو حرف «ى» و «س» در سوره «يس» 285 مىباشد: (15*19) 20- مجموع تكرار حروف «ك»، «ه»، «ى»، «ع»، «ص» در سوره مريم (كهيعص) برابر با 798 مىباشد: (42*19)15
تناسب در تكرار الفاظ قرآن
1- كلمات «دنيا» و «آخرت» به صورت مفرد در قرآن هر كدام 115 مرتبه به كار رفته است. 2- دو كلمه «شيطان» و «فرشته» (ملائكه) در قرآن 68 مرتبه به صورت جداگانه به كار رفته است. همچنين مشتقات هر يك از اين دو كلمه 20 مرتبه در قرآن به كار رفته است كه جمعاً 88 مرتبه و به طور مساوى در قرآن آمده است. 3- دو لفظ زندگى «الحياة» و مرگ «الموت» به طور مساوى در قرآن 145 مرتبه به كار رفته است. 4- كلمههاى سود و زيان «نفع و ضرر» با مشتقاتشان هر كدام در قرآن 50 مرتبه تكرار شده است. 5- تابستان و گرما «الصيف و الحر» برابر با زمستان و سرما «الشتاء و البرد» به تعداد مساوى 5 مرتبه در قرآن به كار رفته است: لفظ تابستان و زمستان در قرآن يك مرتبه و گرما و سرما هر كدام 4 مرتبه ذكر گرديده است. 6- خوبىها «صالحات» و بدىها «سيئات» در قرآن به يك اندازه و به تعداد 167 مرتبه به كار رفته است. 7- كلمه «الرحمن» در قرآن 57 مرتبه و كلمه «الرحيم» دو برابر آن يعنى 114 مرتبه در قرآن به كار رفته است. 8- كلمه «فجّار» 3 مرتبه و كلمه «ابرار» 6 مرتبه در قرآن به كار رفته است. 9- «سماوات السبع» در قرآن 7 مرتبه به كار رفته است. 10- كلمات «الجهر» و «العلانيه» همراه با مشتقات به طور جداگانه 13 مرتبه در قرآن به كار رفته است. 11- كلمه «الشهر» در قرآن به تعداد ماههاى سال يعنى 12 مرتبه به كار رفته است. 12- كلمه «يوم» در قرآن به تعداد روزهاى سال يعنى 365 مرتبه به كار رفته است. 13- كلمه «الساعة» در قرآن به تعداد ساعات شبانهروز يعنى 24 مرتبه به كار رفته است. 14- «سجده» و مشتقات آن 34 مرتبه به تعداد سجدههاى نمازهاى يوميه، در قرآن به كار رفته است. 15- «شيعه» و مشتقات آن 12 مرتبه به تعداد امامان شيعه در قرآن به كار رفته است. 16- لفظ «فرقه» همراه با مشتقات به تعداد فرقههاى امت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و 72 مرتبه به كار رفته است. 17- واژه «جزاء» در قرآن 117 مرتبه به كار رفته است. و واژه «المغفرة» دو برابر آن يعنى 234 مرتبه به كار رفته است.16
موافقان و مخالفان اعجاز عددى قرآن
پس از طرح بحث اعجاز عددى قرآن توسط دكتر رشاد خليفه، عكس العملهاى متفاوتى از سوى قرآنپژوهان نسبت به اين بحث صورت گرفت. افراد زيادى از اين موضوع استقبال كردند و كوشيدند تا موارد ديگرى از اين اعجاز را كشف نمايند و كتابهاى زيادى نيز در اين زمينه نوشتند. در مقابل نيز عده كمى به مخالفت با اين مسئله پرداختند و كوشيدند تا اثبات نمايند كه هيچگونه اعجازى در زمينه اعداد و رياضى در قرآن قابل اثبات نيست. آنان نيز به نوبه خود مقالات و كتابهايى در رد نظريه اعجاز عددى نوشتند و با ذكر اشتباهات قائلين به اعجاز عددى قرآن پايههاى اين نظريه را متزلزل ساختند. عدهاى هم در اين مسئله راه احتياط را در پيش گرفته و هيچگونه اظهار نظرى در رد يا تأييد آن نكردند، بلكه به عنوان احتمال، مواردى از اين اعجاز را بيان نمودند. اينك براى آشنايى بيشتر با اين نويسندگان و كتابهاى آنان در دو قسمت موافقان و مخالفان به معرفى آنها مىپردازيم:
موافقان اعجاز عددى قرآن
1- معجزة القرآنالكريم، دكتر رشاد خليفه
دكتر رشاد خليفه را مىتوان مبتكر و نظريهپرداز بحث اعجاز عددى قرآن دانست. وى اولين كسى بود كه نظريه اعجاز عددى قرآن را مطرح كرد. و پس از بررسى و كار روى قرآن با استفاده از پايانه به نتايجى رسيد. وى موفق به كشف رموز قرآن در رابطه با عدد نوزده و مفتاح حروف مقطعه شد كه بعضى از موارد آن ذكر گرديد. وى پس از ذكر مواردى از اعجاز قرآن به نتايجى رسيد كه به برخى از آنها اشاره مىشود: 1. قرآن كلام خدا و معجزه الهى است و هيچ كس نمىتواند ادعا كند كه اين نظم رياضى و دقيق قرآن توسط انسان صورت گرفته است. 2. ترتيب موجود سورههاى قرآن، و همچنين ترتيب نزول آنها ترتيبى الهى است. 3. محل نزول سورههاى قرآن اعم از مكى يا مدنى مورد تأييد است. 4. تقسيم آيات در هر سوره به امر الهى صورت گرفته است. 5. شيوه كتابت رسمالخط قرآن به دستور خداوند صورت گرفته است. 6. آيه «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» جزء تمام سورهها به جز سوره «توبه» مىباشد كه اين مسئله با توجه به نظم رياضى قرآن قابل اثبات است.17
2- الاعجاز العددى للقرآن الكريم، عبدالرزاق نوفل
پس از دكتر رشاد خليفه نظريه اعجاز عددى قرآن توسط عبدالرزاق نوفل، قرآنپژوه معاصر مصرى بسط و گسترش پيدا كرد. وى در اين كتاب كه در سه بخش تنظيم شده است به ذكر پارهاى از كلمات كليدى قرآن پرداخته كه داراى ارتباط و تناسب با هم مىباشند. ايشان در مقدمه كتابش بيان مىكند كه اينجانب در سال 1959 ميلادى در خلال تأليف كتاب «الاسلام دين و دنيا» متوجه شدم كه تعداد لفظ «دنيا» در قرآن مساوى با لفظ «آخرت» است. همچنين در سال 1968 ميلادى در هنگام تأليف كتاب «عالم جن و ملائكه» متوجه شدم كه كلمه «شيطان» به اندازه كلمه «ملائكه» در قرآن به كار رفته است. همين مسئله باعث تعجب من شد. نوفل پس از پژوهش در قرآن مواردى ديگر از اعجاز قرآن را در سه بخش زير سامان داد: 1- موضوعاتى كه مثل و مانند يكديگرند. 2- موضوعاتى كه در تقابل و تضاد يكديگرند. 3- موضوعاتى كه با يكديگر مرتبط هستند. وى در پايان كتاب خود چنين نتيجه مىگيرد: 1- قرآن معجزه است و امكان ندارد كه نظم رياضى قرآن تصادفى و اتفاقى باشد. 2- مواردى كه ياد شد تنها گوشهاى از اين اعجاز است. و اگر در قرآن تدبّر و تأمّل شود، موارد بيشترى از اين نوع اعجاز كشف خواهد شد. 3- اعجاز عددى قرآن اعجاز حقيقى و ملموس است نه اعجاز ادعايى و اين نوع اعجاز قابل مناقشه نيست؛ چون زبان اعداد و رياضى قابل قبول براى همه مىباشد.18 شايان ياد است كه اين كتاب دو بار به فارسى ترجمه شده است: 1. ترجمه توسط آقاى مصطفى حسينى طباطبايى بنام اعجاز عددى در قرآن كريم سال 1362 2. ترجمه توسط آقاى سعيد همايون بنام معجزه اعداد در قرآن كريم سال 1383
3- معجزة الارقام و الترقيم فى القرآنالكريم، عبدالرزاق نوفل19
اين كتاب صورت تكميل شده كتاب قبلى نوفل است و حاوى مطالبى است كه در كتاب قبلى نيامده است. وى همچنين در اين كتاب به پارهاى از نقدها و مخالفتهايى كه درباره اين نظريه مطرح شده است، پاسخ داده است.
4- من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآنالكريم، دكتر ابوزهراء النجدى20
دكتر نجدى كه از قرآنپژوهان شيعى و اهل مصر مىباشد، در ادامه كار آقاى نوفل موارد ديگرى را به تحقيقات قبلى افزوده است: مثل: «ساعه» در قرآن 24 مرتبه به تعداد شبانهروز، «مساوات البسع» هفت مرتبه، «سجده» و مشتقات آن 34 مرتبه به تعداد سجدههاى نمازهاى شبانهروز و...
5- اعجاز الرقم 19 فى القرآنالكريم، بسام نهاد جرار
ايشان پس از بيان توضيحاتى در مورد تحقيقات دكتر رشاد خليفه در مورد اعجاز عدد 19، مواردى از اشتباهات وى را متذكر مىشود و در ادامه در طى 4 فصل و يك خاتمه به اثبات اعجاز عددى قرآن خصوصاً عدد 19 مىپردازد. وى در فصل اول كتاب (كه عمده حجم كتاب را تشكيل مىدهد) به موارد زيادى از اعجاز عدد 19 در حروف مقطعه مىپردازد كه مرتبط با عدد 19 يا مضربهاى اين عدد مىباشند. در فصل دوم نيز به مواردى از اعجاز عدد 19 پيرامون ماه و خورشيد و روابط بين آنها و بعضى اصطلاحات بشرى مىپردازد.21 ايشان در مباحث مقدماتى كتاب خود در پاسخ به كسانى كه به جهت قداست عدد 19 در بعضى فرقههاى ضالّه به مخالفت با اين اعجاز برخاستهاند، مىنويسد: «درست است كه طائفه منحرفه بهائيت عدد 19 را مقدس مىشمارند و سال و ماه خود را تقسيم بر 19 مىكنند، اما اين مسئله مانع از تحقيق و بررسى در رابطه با عدد 19 نمىباشد؛ چرا كه بد استفاده كردن از چيزى ناسازگار با استفاده صحيح ديگران نيست... چرا كه ما مىدانيم، قبل از اسلام و در دوران جاهليت، اعراب در مراسم حج شركت نموده و آن را همراه با انواع انحرافات و بدعتها بجا مىآوردند. در حالى كه اسلام به خاطر اعمال خرافى عرب جاهليت، هيچگاه حج را ملغى نكرد؛ بلكه به مخالفت با انحرافات در حج پرداخت و حج ابراهيمى را تأييد فرمود. بنابراين تقدس اعداد در اسلام هيچ جايى ندارد و موضع مسلمانان نيز كاملاً روشن و واضح است. آنان هيچ عددى را مقدس نمىشمارند، در حالى كه مىدانند خداى واحد يكى است و خداوند هفت آسمان را خلق كرد و مسلمانان هفت دور به دور كعبه طواف مىكنند و مىدانند كه هفته هفت روز است و مسلمانان در سجده بر هفت عضو از اعضاى بدن تكيه مىكنند و.... آيا اين مسئله باعث مىشود كه مسلمانان عدد يك يا هفت را مقدس بشمارند؟! آيا اعجاز عدد 19 مبتنى بر قداست اين عدد است؟! كدام حكم نقلى و منطق عقلى آن را تأييد مىكند؟»22 اين كتاب داراى 175 صفحه مىباشد.
6- ارهاضات الاعجاز العددى فى القرآنالكريم، بسام نهاد جرار23
اين كتاب داراى يك مقدمه، 6 فصل و يك خاتمه است. نويسنده در فصل اول پيرامون مدخل بحث اعجاز عددى قرآن در سوره مدثر مىپردازد و بحث عدد 19 را مطرح مىكند. در فصل دوم به اعجاز قرآن در ترتيب سورهها مىپردازد و در آخر نتيجه مىگيرد كه ترتيب آيات و سورههاى قرآن توقيفى است. در فصل سوم اعجاز عدد 19 در حروف مقعطه را بررسى مىكند. فصل چهارم را به بحث حروف ابجد و اعجاز عددى در رابطه با آنها اختصاص داده است. در فصل چهارم اعجاز رياضى در عالم ستارگان و فلك را مطرح مىكند. در فصل پنجم نيز به اعجاز عدد 285 در سوره جن و ارتباط با عدد 19 مىپردازد و در خاتمه اعجاز قرآن را از اين طريق اثبات مىكند. شايان ياد است كه اين نويسنده كتابها و مقالات زيادى در مورد اعجاز عددى قرآن دارد.24
7- الصدفة المنظمة؛ الاعجاز العددى فى القرآن، فريد قبطنى 25
اصل اين كتاب به زبان فرانسه مىباشد كه نويسنده در مقام احتجاج با همه اهل كتاب (چه علماى دين و چه علماى رياضى، فيزيك، بيولوژى، مورخين و...) و دفاع از ساحت قرآن كريم آن را به رشته تحرير درآورده است. تا با توجه به علمى بودن اين كتاب سندى باشد براى حقانيت قرآن كريم. نويسنده در اين كتاب به توجه با مسائل علم رياضى (كه مورد اتفاق همه علماست) به مواردى از اعجاز عدد 19 در سورههاى علق، مدثر و ارتباط بين آنها پرداخته است. در ادامه نيز مواردى از اعجاز عدد 19 در ترتيب سورههاى قرآن، حروف مقطعه و تناسب و ارتباط آنها با يكديگر اشاره نموده است. در پايان نيز اعجاز عدد 19 در سورههاى زوج مصحف را مطرح نموده است. شايان ياد است كه اين كتاب پس از انتشار در سال 1998 ميلادى مورد استقبال غيرمسلمانان قرار گرفت و در سال بعد نيز چاپ دوم آن وارد بازار گرديد.
8- اعجازات حديثة علمية و رقمية فى القرآن، الدكتور رفيق ابوالسعود26
ايشان در كتاب خود مطالبى شبيه مطالب عبدالرزاق نوفل دارد و به ذكر پارهاى از موضوعات مرتبط با هم و ارقام مربوط به آنها مىپردازد. و از اين طريق اعجاز قرآن را ثابت مىكند. مثل: الرحمن 57 مرتبه الرحيم 114 مرتبه الجزاء 117 مرتبه المغفره 234 مرتبه العسر 12 مرتبه اليسر 36 مرتبه الفجار 3 مرتبه الابرار 6 مرتبه لازم به ذكر است كه اين كتاب مورد استقبال مسلمانان قرار گرفت و چندين مرتبه چاپ شد. چاپ اول اين كتاب در سال 1991 ميلادى در دمشق مىباشد و چاپ پنجم اين كتاب نيز در سال 1418 ه وارد بازار گرديد.
9- اسرع الحاسبين؛ ملامح جديدة للاعجاز العددى فى القرآنالكريم، عاطف على صليبى27
نويسنده در اين كتاب كه داراى هجده مبحث است به صورت بسيار دقيق و پيچيده حروف مقطعه را مورد بررسى قرار داده و آنها را كه داراى حروف مشترك هستند در يك گروه دستهبندى نموده، و ارتباط آنها با آيه بسمله و ترتيب نزول قرآن را با استفاده از اعداد و ارقام بيان نموده است. در پايان كتاب نيز حروف سورههاى قرآن كريم را به صورت جدول به تفكيك سوره آورده است. اين كتاب در 329 صفحه و چاپ اول آن مربوط به تاريخ 2001 ميلادى مىباشد.
10- معجزة القرن العشرين من كشف سباعية و ثلاثية اوامر القرآنالكريم، ابن خليفه عليوى28
ايشان در كتاب خود آورده است كه 90 درصد اوامر قرآن، هفتگانه يا سهگانه يا يگانه است و پس از ذكر موارد اوامر قرآن و اعداد منظم در ارتباط با آنها، اعجاز قرآن را نتيجه مىگيرد. به عنوان مثال: امر «اعبدوا» را سه بار به همه مردم خطاب كرده است؛ سه بار نسبت به اهل مكه كه در قرآن آمده و سه بار نسبت به پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم آمده است. پيامبران الهى مثل شعيب، نوح، هود، صالح و حضرت عيسىعليهم السلام هر كدام سه بار به قوم خود گفتهاند و اين از عجايب است! اين كتاب داراى 110 صفحه مىباشد كه در سال 1983 ميلادى براى نخستين بار چاپ شده است.
11- المنظومات العددية فى القرآنالعظيم، مهندس مصطفى ابوسيف بدران29
نويسنده در اين كتاب روابط رياضى در حروف مقطعه و لفظ جلاله «اللَّه» را مورد بررسى قرار داده است و نظم اعجاز گونه قرآن را از اين طريق ثابت نموده است. اين كتاب در 88 صفحه چاپ شده است.
12- الاعجاز العددى فى سوره الفاتحة، طلحة جوهر30
ايشان محور بحث در كتابش را عدد 19 قرار داده است و به بحث در رابطه با ارتباط ميان آيه بسمله، سوره فاتحه و عدد 19 پرداخته است. همچنين به اعجاز در كلمات فرد و و زوج سوره فاتحه پرداخته است. در نهايت از تمام اين موارد اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن را نتيجه گرفته است.
13- موسوعة الاعجاز الرقمى، المهندس عبدالدائم الكحيل
نويسنده اين كتاب براى اثبات اعجاز عدد هفت به موارد زيادى از اين اعجاز در قرآن پرداخته است. وى اين كتاب را در يك مقدمه و 11 بحث سامان داده است و به مباحثى چون اعجاز رقم 7، ضوابط اعجاز رقمى، اولين آيه سوره حمد، اسرار حروف مقعطه، تكرار آيات در قرآن، ترتيب سورههاى قرآن، اسرار قصههاى قرآنى و... و ارتباط آنها با عدد 7 پرداخته و به مصاديق زيادى از اين اعجاز اشاره نموده است. اين كتاب مشتمل بر 713 صفحه مىباشد. شايان ياد است كه اين نويسنده بيش از 30 كتاب و مقاله در مورد اعجاز عددى قرآن دارد.31
14- شبكه رياضى قرآن، احمد ديدات32
نويسنده در اين كتاب بر اساس يافتههاى علمى دكتر رشاد خليفه به بيان شبكه دقيق رياضى قرآن پرداخته و به مباحثى از قبيل: دورنمايى از گذشته، اعجاز علمى قرآن، اعتراف بزرگان ادب، اعجاز عدد 19، محاسبه و شانس، غير بشرى بودن قرآن، معجزه رياضى و... پرداخته است. ايشان در فصل هشتم كه اختصاص به معجزه رياضى قرآن دارد به نكته جالبى در مورد حرف «ق» و «ص» اشاره كرده و مىنويسد: «تعداد تكرار حرف «ق» در دو سوره ق و شورى (حم عسق) كه داراى حروف مقعطه «ق» مىباشد برابر با 6*19(114) مىباشد. از طرفى هم خداوند در قرآن به صراحت 12 مرتبه تعبير «قوم لوط» را به كار برده است ولى در اين مورد فقط يك استثناء مشاهده مىشود و آن هم آيه 13 سوره ق مىباشد كه از تعبير «اخوان لوط» استفاده نموده است. اگر در اين آيه هم مانند موارد قبلى تعبير به «قوم لوط» مىكرد، در اين صورت تعداد حرف ق در اين دو سوره 115 مرتبه مىشد كه ديگر اين عدد مضربى از عدد 19 نبود! بنابراين به اين صورت با كاربرد تعبير «اخوان لوط» اين مسئله حل شده است.»33 شبيه همين مطلب را در مورد حرف «ص» در «بصطه» در آيه 247 سوره بقره دارد. اين كتاب در 143 صفحه توسط آقاى ساسان حبيبوند به فارسى ترجمه شده است.
15- معجزة القرآن العددية، صدقى البيك34
نويسنده در اين كتاب به موارد از اعجاز عدد 19 در حروف مقطعه مىپردازد. همچنين اعجاز در اعداد صحيح و كسرى به كار گرفته در قرآن، و ارتباط آن با عدد 19 را نيز بيان مىكند.
16- ماوراء احتمال، عبداللَّه اريك
اين كتاب در چهار فصل تنظيم شده است. نويسنده در مقدمه كتاب پيرامون سيستم رياضى قرآن كريم سخن گفته و در ادامه به منحصر به فرد بودن قرآن كريم اشاره مىكند. وى در فصل سوم به كشف سيستم رياضى قرآن و اعجاز عدد 19 اشاره مىپردازد و در فصل چهارم موارد و مصاديقى از اعجاز عدد 19 مربوط به آيه بسمله و كلمات آن را بيان مىكند. و در پايان نيز چنين مىگيرد كه مطالب بيان شده در اين كتاب فقط ذره كوچكى از اين سيستم رياضى قرآن است كه در سطحى وسيعتر در قرآن وجود دارد.35 لازم به ذكر است كه پيچيدهترين محاسبات در اعجاز عددى قرآن مربوط به همين كتاب است.
17- المعجزة؛ نظرية قرآنية فى الاعجاز القرآنى، مهندس عدنان الرفاعى36
مهندس رفاعى در اين كتاب سخنانى شبيه سخنان آقاى عبدالرزاق نوفل دارد. ايشان معتقد است كه تمام كلماتى كه در قرآن آمده است ارتباط تامّ و حقيقى با آن چيزى دارد كه آن را وصف مىكند و بهنام آن ناميده شده است. به عنوان مثال: يك سال كامل 365 روز مىباشد و زمين 365 بار به دور خود مىچرخد. بنابراين خداوند نيز كه خالق اين جهان است، اين مسئله را در كتاب خود به تصوير كشيده است، تصويرى كه دقيقاً مطابق با واقعيت فلكى آن است. از اين رو، مشاهده مىكنيم كه واژه «يوم» به صورت مفرد در قرآن كيريم 365 مرتبه به كار رفته است. مانند اين مسئله، دَوَران ماه به دور زمين است كه ماهها از آن بوجود مىآيند و خداوند نيز كه خالق اين مسئله است، كلمه «شهر» را در قرآن 12 مرتبه به كار برده است كه اشاره به همين قضيه دارد. ايشان در ادامه به موارد زيادى از اينگونه موارد مىپردازد و چنين نتيجه مىگيرد كه چون زبان استدلال در اين كتاب رياضى و اعداد است، بنابراين به جهت عدم اختلاف انسانها در اين گونه مسائل، اعجاز قرآن ثابت مىشود. نويسنده در پايان كتاب به نقدهايى كه توسط ديگران بر اين نظريه وارد شده است به صورت مستدل در 56 صفحه جواب داده است. اين كتاب در 304 صفحه (بدون ضميمه) نوشته شده است.
نويسنده در اين كتاب با توجه به عدد 19 و نوزده حرف بودن «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» به صورت گسترده و مستدل به ذكر اعجاز عددى قرآن پرداخته است. نويسنده در اين باره مىنويسد: «اساس اين معجزه مسلم جاودانى بر يك نظام عجيب رياضى مبتنى است كه شمار حروف مقطعه سرآغاز سورهها در هر كدام از آنها به تنهايى يا به صورت گسترده در بين سور، مضرب صحيحى از تعداد حروف نوزدهگانه «بسم اللَّه الرحمن الرحيم»، اولين آيه قرآن كريم مىباشد. بررسى اين حجت قاطع با توجه به حالات و شرايط زمانى و مكانى نزول وحى نشان مىدهد كه طرح و ابداع يك چنين شبكه پيچيده و رابطه خارق العاده حروف و كلمات كه نظير آن در سرتاسر تمدن بشرى، در هيچ كتاب ديگرى ديده نشده است، خارج از قدرت و فكر و هوش انسان است و احتمال وقوع آن نيز بر حسب تصادف، غيرممكن و كاملاً مردود است.»38 اين كتاب در 16 بخش و 152 صفحه سامان يافته است كه بدون حروفچينى و به صورت دست نوشت اصلى به چاپ رسيده است.
19- اعجاز رياضى زوج و فرد در قرآن كريم، كورش جم نشان39
نويسنده اين مقاله با توجه به آيه 89 سوره فجر «والشفع و الوتر» كه خداوند به «زوج و فرد» سوگند ياد كرده است، به اين فكر افتاده است كه شايد يك نظام عددى بر مبناى زوج و فرد در قرآن وجود داشته باشد. بنابراين به دنبال اين فرضيه، شروع به تحقيق كرده و به نتايج جالبى رسيده است. ايشان به اين حقيقت پى برده است كه تعداد سورهها و ترتيب قرار گرفتن آنها و تعداد آيات هر سوره دقيقاً بايد همين سان باشد كه هست و اگر تغيير و يا جابجائى در آنها صورت گيرد، كد رياضى زوج و فردى كه در آن جاى داده شده، چنين جواب نمىدهد. وى پس از طرح جدول اعداد زوج و فرد قرآن به اين نتايج رسيده است: 1- جمع كل اعداد زوج (كه از حاصل جمع شماره و تعداد آيات سوره به دست آمده) دقيقاً برابر با تعداد آيات قرآن يعنى 6236 است! 2- جمع كل اعداد فرد (كه از حاصل جمع شماره و تعداد آيات سوره به دست آمده) دقيقاً مساوى با 6555 است كه اين عدد معادل مجموع شمارههاى سورههاى قرآن است! 3- در جدول زوج و فرد قرآن كه هر يك از 57 سوره تشكيل شدهاند، درست 30 سوره با تعداد آيات زوج و 27 سوره با تعداد آيات فرد شركت شدهاند!
20- تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى40
نويسنده اين تفسير ذيل عنوان «تفسير حروف مقطعه با مغزهاى الكترونيكى» پيرامون كشفيات دكتر رشاد خليفه سخن به ميان آورده و پس از ذكر بيوگرافى و خلاصه كار و تحقيقات آقاى خليفه به نتايج ايشان در رابطه با حروف مقطعه و فراوانى هر يك از اين حروف (ق، ص، ن، المص، المر، كهيعص، الم، و...) در اينگونه سورهها اشاره نموده است. وى در انتها چنين نتيجه مىگيرد كه حروف قرآن مجيد كه در طى 23 سال بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده، حساب بسيار دقيق و منظمى دارد و هر يك از حروف الفبا با مجموع حروف هر سوره داراى يك نسبت رياضى كاملاً دقيق است كه حفظ و نگهدارى چنين نسبتى براى بشر - بدون استفاده از مغزهاى الكترونيكى - امكانپذير نيست. نويسنده در عين حال اضافه مىكند كه شكى نيست كه بررسىهاى دانشمند مزبور چون در آغاز راه است، خالى از نقايص نيست كه بايد با حوصله تمام، به وسيله او و دانشمندان ديگر تكميل گردد. با توجه به اينكه كتابها و مقالات در رابطه با اعجاز عددى قرآن بسيار زياد است و يادكرد همه آنها بيرون از حوصله اين گفتار مىباشد به همين اندازه در بيان ديدگاه موافقان اين اعجاز بسنده نموده و ذكر موارد بيشتر را به فرصتى ديگر مولكول مىكنيم.
مخالفان اعجاز عددى قرآن
پس از تحقيق و تتبع فراوان متوجه شديم كه فقط عده كمى از قرآنپژوهان به مخالفت با اعجاز عددى قرآن برخاستهاند. اين گروه با رد دلايل و بيان اشتباهات قائلين به اعجاز عددى قرآن، كتابها و مقالاتى نوشتهاند كه به آنها اشاره مىشود: 1- تسعة عشر ملكاً، بيان ان فرية الاعجاز العددى للقرآن خدعة بهائية، حسين ناجى محمد محىالدين41 همانگونه كه از نام كتاب پيداست، نويسنده به شدت به كسانى كه عدد 19 را يكى از اسرار قرآن مىدانند حمله مىكند و آن را نقشه و نيرنگ بهائيت مىداند. وى متذكر مىشود كه عدد 19 از شعارهاى بهائيان است كه در نظر مسلمانان اين فرقه مرتد و كافر هستند؛ و شواهدى مىآورد كه سال در نظر آنان 19 ماه است؛ هر ماهى نيز 19 روز است؛ كتاب «البيان» آنان 19 قسمت است و هر قسم آن 19 باب است؛ و عدد نمازهاى يوميه آنها 19 ركعت است و... در بخش ديگر بيان مىكند كه عدد 19 ويژه قرآن نيست و جملاتى را بيان مىكند كه بدون استفاده از رايانه بر اساس عدد 19 شكل گرفته است در حالى كه مطالب آن باطل است. مثل: «لابعث و لاحساب و لاجهنم»، «لاصراط و لاجنة و لانعيم» و... سپس بيان مىكند كه رابطهاى ميان «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» و حروف مقعطه سورهها و جهنم (نوزده ملك جهنم) وجود ندارد. در بخش ديگرى خطاهاى عددى قائلين به اعجاز عددى را توضيح مىدهد.42 2- المعجزة القرآنية؛ الاعجاز العلمى و الغيبى، دكتر محمد حسن هيتو43 ايشان تقريباً همان مطالب حسين ناجى محمد را تأييد و تكرار مىكند.44 3- اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن، عباس يزدانى45 نويسنده از كسانى است كه شديداً با اعجاز عددى قرآن به مخالفت برخاسته و تلاش زياد دارد كه اثبات نمايد، هيچگونه اعجاز عددى و رياضى در قرآن وجود ندارد. ايشان در آغاز مقاله نسبتاً طولانى خود پس از بيان كشف دكتر رشاد خليفه در رابطه با اعجاز عدد 19 به معرفى قرآن از طريق خود قرآن و احاديث مىپردازد و آيات و روايات گوناگونى را در توصيف قرآن بيان نموده و چنين جمعبندى مىكند كه در هيچ جاى قرآن حتى به طور ضمنى ما به اينگونه كاوشها دعوت نشدهايم. و در بيانات امامان و سيره عملى آنها نيز مشاهده نشده است كه قرآن را از اين منظر بنگرند و مطالبى هر چند به صورت ضمنى و تلويحى، در مورد تعداد حروف و كلمات قرآن و روابط رياضى بين آنها گفته باشند و لااقل سرنخى در اين مقوله به دست داده باشند تا با اطمينان خاطر در اين رشته وقت صرف كنيم و دلخوش باشيم كه اگر تا كنون به نتيجه نرسيدهايم، اميد است كه در آينده به نتايجى جالب دست يابيم. از علماى بزرگ، حتى رياضىدانان نظير: خواجه نصير طوسى و شيخ بهائى نيز نقل نشده است كه چنين سير و سياحتى را در قرآن نشان داده باشند. ايشان پس از بيان اين مقدمه نقدهايى بر كتابها و مقالات ذيل مطرح مىكند: «معجزة القرآنالكريم» دكتر رشاد خليفه؛ المعجزه مهندس عدنان رفاعى؛ آيت كبرى، دكتر سيدمحمد فاطمى؛ مقاله اعجاز رياضى قرآن در خصوص اعداد زوج و فرد؛ ماوراء احتمال عبداللَّه اريك؛ الاعجاز العددى فى القرآنالكريم عبدالرزاق نوفل؛ من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآنالكريم دكتر ابو زهراء النجدى نويسنده در پايان نيز مطالب خود را در يازده مورد خلاصه و جمعبندى مىكند. وى اعجاز عددى و رياضى قرآن را يك جريان انحرافى و نامبارك مىداند كه هيچ خدمتى به نشر فرهنگ قرآنى نكرده است و به جهت غير صحيح بودن آمار و ارقام مطرح شده، نبود روش واحد در محاسبات، عدم نتيجه منطقى از اينگونه تناسبات در الفاظ قرآن و عدم اشاره به اعجاز عددى در قرآن و سنت، نظريه اعجاز عددى قرآن را به كلى رد مىكند و علاقمندان به كشف اعجاز قرآن را دعوت به فراگيرى زبان عربى و تدبّر و تأمّل در قرآن مىكند.
جمعبندى و نتيجهگيرى
اينك پس از بيان مواردى از اعجاز قرآن و ديدگاه موافقان و مخالفان در اين زمينه توجه به چند نكته پيرامون اين نظريه ضرورى است: 1- قرآن كريم كه معجزه جاويدان پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم است، براى هدايت و ارشاد انسانها نازل شده است، بنابراين قرآن كتاب رياضى و يا هر علم ديگرى نيست كه بخواهيم تمام مسائل و نظريات جديد علمى را از آن استخراج نماييم؛ و جملاتى مانند «لارَطبٍ و لايابسٍ الاّ فى كتابٍ مُبين» (انعام/ 59) دلالت بر وجود هر چيزى است كه مربوط به سعادت و هدايت انسانها، در قرآن مىباشد. بنابراين اگر مطالبى از علوم ديگر در قرآن مطرح مىشود، به صورت تراوشى و اشارى مىباشد كه مقصود اصلى كلام نمىباشد.46 2- همانگونه كه بيان گرديد تعداد كثيرى از قرآنپژوهان و دانشمندان مسلمان به بحث و تحقيق در زمينه اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن پرداختهاند و كتابها و مقالات زيادى خصوصاً در قرن حاضر در اين مورد نوشته و به نتايج قابل توجه و جالبى رسيدهاند؛ بنابراين مىتوان گفت كه اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن به طور اجمالى و به صورت موجبه جزئيه ثابت است و اين مسئله چيزى نيست كه كسى بتواند آنرا انكار كند، بلكه اين مسئله حتى مورد قبول مخالفان اين نظريه نيز مىباشد. البته اين سخن بدان معنا نيست كه هر چه در مورد اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن در اين گونه كتابها گفته شده است صحيح مىباشد. 3- پذيرش نظريه اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن به گونه اجمالى دليلى بر صحت تمام مطالبى كه در اين زمينه گفتهاند، نمىباشد. بنابراين همان گونه كه بعضى اشكالات مخالفان قابل خدشه است، همچنين بعضى از مطالب و موارد موافقان نيز خالى از خطا و اشتباه و حسابسازى نيست. چنانچه بعضى از موافقان اين نظريه، به بعضى از اشتباهات ديگران اعتراف كردهاند.47 4- نظم رياضى قرآن، مطلبى عجيب، شگفتانگيز و قابل توجه است؛ زيرا اين كتاب در مدت 23 سال و در زمانها، مكانها و حالات گوناگون بر فردى امّى و درس ناخوانده نازل شده است و در عين برخوردارى از وجوه اعجاز مختلف و فراوان داراى نظم رياضى دقيق نيز مىباشد، بنابراين مقايسه اين كتاب با كتابهاى بشرى با فرض امكان عقلى وجود چنين نظم رياضى به هيچ وجه، صحيح نمىباشد؛ زيرا بر فرضى كه كتابى به اين وسعت داراى نظم عددى و رياضى باشد، در عين حال اولاً: تنها داشتن نظم رياضى و عددى در يك كتاب كافى نيست، ثانياً: شرايط نوشتن يك كتاب در زمان ما با زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به هيچ وجه يكسان نيست و ثالثاً: محتواى عميق و استوار قرآن در هيچ كتاب بشرى نظير ندارد. بنابراين اين سخن كه «عادتاً محال نيست كه كسى كتابى تدوين كند و در عين حال چنين معادلاتى در آن بگنجاند. چنانچه نوابغى پيدا مىشوند و كتابهايى مىنويسند كه اينگونه هنرنمائىها در آن به چشم مىخورد»48 صحيح نيست. چون قياس نمودن قرآن با كتابهاى بشرى است. غافل از اينكه اعجاز قرآن تنها محدود به همين اعجاز عددى نمىباشد تا بتوان آن را با كتابهاى ديگر كه احياناً امكان عقلى دارد، در اين مورد شبيه قرآن باشند، مقايسه كرد. 5- با توجه به اينكه نظريه اعجاز عددى و رياضى قرآن بر اساس احاطه كامل بر الفاظ، كلمات و حروف قرآن و محاسبه دقيق استوار است، بنابراين پذيرش و رد قطعى تمامى موارد يادشده در نظريه اعجاز عددى قرآن، نياز به بررسى بيشتر، دقيقتر و صرف زمان بيشترى براى بررسى تمام موارد مذكور مىباشد. بنابراين نظر قطعى دادن بدون بررسى همه جانبه در قرآن كارى غيرعلمى است كه نمىتواند مورد قبول واقع شود. 6- افراط و تفريط در هيچ كارى جايز نيست. بنابراين همانگونه كه نبايد در طرح مسئله اعجاز عددى قرآن دچار افراط شويم و بخواهيم فرضيات خودمان را بر قرآن تطبيق كنيم، همچين نبايد در نفى آن دچار افراط شويم و همه چيز را انكار نماييم. 7- شايد يكى از دلايل عدم استقبال از نظريه اعجاز عددى و مخالفت با آن (در ابتداى امر)، طرح اعجاز عدد 19 توسط دكتر رشاد خليفه مىباشد. چون از سوئى عدد 19، عدد مقدس نزد فرقه ضالّه بهائيت است و همين مسئله باعث مخالفت بعضى49 با اين نظريه شده است. و از سوى ديگر، رشاد خليفه كه مبتكر اين اعجاز در قرآن است، كسى است كه در اواخر عمر ادعاى نبوت كرد و همين مسئله باعث شد تا جان خود را از دست بدهد.50 ولى بايد توجه داشت كه به صرف اينكه اين عدد نزد بهائيان مقدس است، نمىتواند دليلى باشد بر اينكه پرداختن به اين عدد و تحقيق در رابطه با آن در قرآن تأييد ديدگاه بهائيت است! چون هيچگاه استفاه نادرست و تفسير غير صحيح مانع از استفاده درست و تفسير صحيح نمىباشد. همانطورى كه آميختن مراسم حج در جاهليت با خرافات و امور شركآميز، باعث نشد تا اسلام، حج را به طور كلى تعطيل نمايد؛ بلكه اسلام حج ابراهيمى را بنيان نهاد و خرافات را از اين مراسم عبادى و معنوى زدود. بنابراين نفس مطرح شدن اعجاز عدد 19 از شخصى مثل رشاد خليفه نمىتواند دليلى بر بطلان اين نظريه باشد. 8- پرداختن به عددى و ذكر مواردى از آن هيچگاه دليلى بر قداست آن عدد نمىباشد، بنابراين در نظر قائلين به اعجاز قرآن در اعدادى مثل 99 7 19 و...، اين اعداد هيچ تقدسى ندارند و چنين مطلبى هم از هيچكدام از قائلين گزارش نشده است. همانگونه كه در روايات ما نسبت به عدد چهل توجّه خاصى شده است ولى اين به معناى قداست اين عدد در نزد ائمهعليهم السلام و مسلمانان نمىباشد. 9- با توجه به اينكه اين وجه از اعجاز قرآن، با زبان اعداد و رياضى بيان مىشود. بنابراين اگر در موارد و مصاديق آن دقت شود و شمارش به درستى صورت گيرد، قابل خدشه و مناقشه نمىباشد. و موردپذير همه انسانها حتى غيرمسلمانان با زبانها و عقايد مختلف مىباشد. 10- بيان وجوه اعجاز قرآن راهى گشوده براى تمام انسانهاست كه با تدبّر و تأمّل در قرآن به موارد ديگرى از اعجاز قرآن كه از پيشينيان مخفى مانده است، پى ببرند. بنابراين رد مواردى از وجوه اعجاز كه در قرون معاصر به آن پرداخته شده است مثل اعجاز عددى قرآن، به صرف اينكه در قرآن و سنت و ديدگاه بزرگان درگذشته مطرح نشده است، و آنان نسبت به اين مسئله دستورى نداشتهاند، سخنى بىپايه و اساس است.
پی نوشتها:
1 - خليفه، رشاد، اعجاز قرآن، تحليل آمارى حروف مقطعه، سيد محمدتقى آيت اللهى، دانشگاه شيراز، مقدمه/ الف. 2 - همان، مقدمه/ ج 3 - خليفه، رشاد، معجزةالقرآنالكريم، الطبقه الاولى، بيروت دارالعلم للملايين، 1983 م. 4- QURAN VISUAL PRESEN TATION OF THE MIRACLE 5 - خرمشاهى، بهاءالدين، دانشنامه قرآن و قرآنپژوهى، دوستان و ناهيد، تهران، چاپ اول، 1377 ش، 1109/1 6 - رك: خليفه، رشاد، معجزة القرآنالكريم و اعجاز قرآن، قرآن تحليل آمارى حروف مقطعه. 7 - رك: نوفل، عبدالرزاق، اعجاز عددى در قرآن كريم،ترجمه مصطفى حسينى طباطبايى، تهران، نشر ناشر،1362 ش. 8 - قال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم: «ستفترق امتى على ثلاثة و سبعين فرقة، منها فرقةٌ ناجيةٌ و الباقون هالكون» (مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، الطبعة الثانية، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403 ه، 336/36) 9 - رك: النجدى، ابوزهراء، من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآنالكريم، الوكالة العالمية، 1410 ه. 10 - براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: كتب ذيل از آقاى مهندس عبدالدائم الكحيل: موسوعة الاعجاز الرقمى، المنظومة السباعية فى القرآنالكريم، اسرار الرقم سبعة، معجزة القرآن فى عصر المعلوماتيه، «اللَّه يتجلى فى آياته»، موسوعه الاعجاز الرقمى 1، الاعجاز العددى للرقم 13 فى القرآن، (نقل از سايت WWW.Kaheel 7.com)؛ حسن عمر، السبع المثانى قراءه عدديه فى سور القرآن، 2005 م. 11 - رك: بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 19 فى القرآنالكريم،الطبعة الثانية، بيروت، دارالنفائس، 1414 ه،/50-55 12 - تعداد تكرار كلمه «اللَّه» در قرآن طبق شمارش المعجم المفهرس محمد فؤاد عبدالباقى 2698 مرتبه مىباشد، اما در كتاب المعجم الاحصائى دكتر روحانى 2699 بار ذكر شده است. 13 - لازم به ذكر است كه «رحيم» به عنوان صفت خدا 114 مرتبه به كار رفته است و «رحيم» در آية «لقد جاءكم رسول من انفسهم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم با المؤمنين رئوفرحيم» (توبه/ 128) محاسبه نشده است چون در مورد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است. 14 - براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به: بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 19 فى القرآنالكريم و ارهاضات الاعجاز العددى فى القرآنالكريم، نون للدراسات القرآنية، 1991 م؛ طلحة جوهر، اعجاز العددى فى سورة الفاتحة، الطبعة الاولى، دمشق الحكمة، 1418 ه.ق؛ رشاد خليفه، معجزة القرآنالكريم؛ فريد قبطنى، طلوع الشمس من مغربها علم للساعة، ترجمة الاستاذ احمد امين حجاج اول، بيروت، دارالبراق، 1999 م؛ حسين سليم، معجزات الارقام فى القرآن، الطبعة الاولى، عمان، دار اسامه، 1998 م؛ صدقى البيك، معجزة القرآن العددية، الطبعة الاولى، مؤسسة علوم القرآن، دمشق - بيروت. 15 - براى اطلاع بيشتر از جزئيات و موارد ديگر رجوع كنيد به: بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 19 فى القرآنالكريم و ارهاضات الاعجاز العددى فى القرآنالكريم؛ خليفه، رشاد، معجزة القرآنالكريم، صليبى، عاطف على، اسرع الحاسبيين ملامح جديدة للاعجاز العددى فى القرآنالكريم، الطبعة الاولى، دمشق، دارالشجرة، 2001 م؛ ابوسيف بدران، مصطفى، المنظومات العددية فى القرآنالعظيم؛ الكحيل، عبدالدائم، موسوعة الاعجاز الرقمى. 16 - براى اطلاع بيشتر از جزئيات و موارد ديگر رجوع كنيد به: نوفل، عبدالرزاق، اعجاز العددى للقرآنالكريم؛ و معجزة الارقام و الترقيم، بيروت، دارالكتاب العربى، 1403 ه؛ النجدى، ابوزهراء، من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآنالكريم؛ ابوالسعود، رفيق، اعجازات حديثة. علمية و رقمية فى القرآن، الطبعة الخامسة، دمشق دارالمعرفه، 2001 م؛ رفاعى، عدنان، المعجزة نظرية قرآنية فى الاعجاز القرآنى، الطبعة الثالثة، دمشق دارالفكر، 2000 م. 17 - رك: رشاد خليفه، معجزة القرآنالكريم،/ 269-275. 18 - رك: نوفل، عبدالرزاق، معجزه اعداد در قرآن كريم، مترجم: سعيد همايون، چاپ اول، قم، مؤلف با همكارى بوستان كتاب قم، 1383. 19 - نوفل، عبدالرزاق، معجزةالارقام و الترقيم، بيروت دارالكتاب العربى، 1403 ه. 20 - النجدى، ابوزهرا، من الاعجاز البلاغى و العددى للقرآنالكريم، الوكالةالعالمية، 1410 ه. 21 - بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 132-137/ / 19. 22 - همان/ 33-34. 23 - بسام نهاد جرار، ارهاضات الاعجاز العددى فى القرآنالكريم، نون للدراسات القرآنية، 1991 م. 24 - براى اطلاع از اين كتب به سايت WWW.islamnoon.com مراجعه فرماييد. 25 - عنوان فرانسه اين كتاب عبارت است از: Farid Gabteni, Fredreice, "LeHosard Progrmme, le miracle scientifique du Qoran" 26 - ابوالسعود، رفيق، اعجازات حديثة علمية و رقمية فى القرآن، الطبعة الخامسه، دارالمعرفة، دمشق، 2001 م 27 - صليبى، عاطف على، اسرع الحاسبيين ملامح جديدة للاعجاز العددى فى القرآنالكريم، الطبعة الاولى، دمشق، دارالشجره، 2001 م. 28 - عليوى، ابن خليفه، معجزة القرن العشرين من كشف سباعية و ثلاثية اوامر القرآنالكريم، الطبعة الاولى، دمشق، دارالايمان، 1983 م. 29 - بدران، مصطفى ابوسيف، المنظومات العددية فى القرآنالعظيم (برهان احصائى فى احكام البناء القرآن)، الطبعة الاولى، قاهره، مكتبة وهبة، 1418 ه. 30 - طلحة جوهر، اعجاز العددى فى سورة الفاتحة، الطبعة الاولى، دمشق، الحكمة، 1418 ه .ق. 31 - براى اطلاع از اين كتب به سابت WWW.Kaheel 7.com مراجعه فرماييد. 32 - ديدات، احمد، شبكه رياضى قرآن، ساسان حبيبوند، چاپ اول، قزوين، طه، 1381 ش. 33 - همان/ 110-122. 34 - صدقى البيك، معجزة القرآن العددية، الطبعة الاولى، دمشق - بيروت، مؤسسة علوم القرآن، . 35 - براى اطلاع بيشتر مراجعه كنيد به سايت: WWW.efarsi.org/Beyond.htm 36 - غازى الرفاعى، عدنان، المعجزة نظرية قرآنية فى الاعجاز القرآنى، الطبعة الثالثة، دمشق دارالفكر، ، 2000 م. 37 - فاطمى، سيدمحمد، آيت كبرى معجزه جاويد قرآن كريم، چاپ اول، تهران مؤلف. 38 - معرفى اجمالى، مجله بينات، شماره 9، بهار 184 / 1375. 39 - جم نشان، كورش، «اعجاز رياضى زوج و فرد در قرآن كريم» مجله بينات، شماره 99 / 1375 9. 40 - مكارم شيرازى، ناصر و جمعى از محققان، تفسير نمونه، چاپ بيست و ششم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 303-309 /2 1373. 41 - ناجى محمد محىالدين، حسين، تسعة عشر ملكاً، بيان ان فرية الاعجاز العددى للقرآن خدعة بهائية، قاهره، الزهراء للاعلام العربى، 1405 ه. 42 - رضايى اصفهانى، محمدعلى، پژوهشى در اعجاز علمى قرآن، چاپ سوم، رشت، كتاب مبين، 226 / 1381. 43 - هيتو، محمدحسن، المعجزة القرآنية (الاعجاز العلمى و الغيبى(، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1989 م. 44 - يزدانى، عباس، «اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن»، كيهان انديشه، شماره 67-68 / 1375 67. 45 - همان/ 62-84. 46 - معرفت، محمدهادى، علوم قرآنى، چاپ اول، قم، التمهيد، 414 / 1378. 47 - رك: بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 27-31 / 19. 48 - يزدانى، عباس، اعجاز عددى و نظم رياضى قرآن، /78 49 - ناجى محمد محىالدين، حسين، تسعة عشر ملكاً، بيان ان فرية الاعجاز العددى للقرآن خدعة بهائية. 50 - بسام نهاد جرار، اعجاز الرقم 21 / 19.
چکیده: پروژه «پژوهشى* جامعهشناسانه در قرآن» در سه مرحله اجرايى، استخراج گزارههاى جامعهشناسى و طبقهبندى موضوعى و تبيين تفسير نظرى موضوعات سامان يافته است كه مرحله نخست آن در مدت هفت سال در دفتر تبليغات اسلامى خراسان اجرا گرديده است. روش تحقيق اين پژوهش در مراحل زير ساماندهى گرديده است: 1- تشخيص آيات شريفهاى كه به مباحث اجتماعى مىپردازد. 2- تجزيه و تفكيك مباحث تفسرى ذيل هر آيه شريفه (در چهار تفسير راهنما، الميزان، نمونه و مجمع البيان) به عناصر و مفاهيم اصلى و فرعى و نيز عرصهها، موقعيتها، شرايط و نوع و چگونگى روابط بين مفاهيم. 3- تطبيق و معادل سازى عناصر و مفاهيم و روابط مشخص شده به زبان جامعهشناسى. 4- تنظيم و ارائه مطالب به دست آمده (در نتيجه تطبيق و ترجمه) در قالب گزارههاى منطقى (آگزيوماتيزه كرده مطالب به دست آمده). 5- مباحثه گروهى و نظارت و تأييد نهايى. پس از طى مراحل ياد شده گزارههاى به دست آمده در قالب طرحى ديگر، طبقه بندى موضوعى و سپس هر طبقه به صورت نظرى تبيين و تفسير خواهد شد. *. طرح مورد نظر تحت عنوان «مفاهيم اجتماعى در تفسير راهنما» تعريف و اجرا گرديده است.
پيش درآمد
«اِنَّ هذاالقرآن يهدى للّتى هى اقوم و يبشرّالمؤمنينَ الّذين يَعمَلون الصّالحاتِ اَنَّ لَهم اَجراً كَبيراً» )الاسراء/ 9) «اين قرآن، به راهى كه استوارترين راههاست، هدايت مىكند؛ و به مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مىدهند، بشارت مىدهد كه براى آنها پاداش بزرگى است.» اين كه آيا مىتوان آموزههاى اجتماعى قرآن را به زبان جامعهشناسى ترجمه و مبتنى بر آن نظريهپردازى كرد؟ سؤال اساسى گروه علوم اجتماعى در معاونت پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى خراسان در سالهاى 1376 و 1377 بود كه توسط حجةالاسلام دكتر اورعى ارائه و با عرضه نمونهاى اجرائى، زمينه تصويب مرحله نخست پاسخگويى به اين سؤال، در قالب طرحى با عنوان «بررسى تطبيقى مفاهيم اجتماعى در تفسير راهنما» فراهم گرديد. در آغاز كار با دستكم دو گروه متشكل از طلاب علوم دينى و با تخصص جامعهشناسى و نظارت و راهنمايى استاد حجةالاسلام دكتر اورعى آغاز گرديد. به دليل فقدان هر گونه پيشينه ذهنى و پژوهشى در اين زمينه، به تدريج سختى كار نمايان و تداوم آن از چند جهت با مشكل مواجه گرديد؛ از يك سو تشكيكها و پرسشهاى زيادى در ماهيت چنين مباحثى در قرآن صورت مىگرفت، و از سوى ديگر اعضاى تيم تحقيق، خود را در پارادوكسى غيرقابل انكار گرفتار مىديدند. اين شرايط سخت باعث تحليل رفتن بعضى از اعضاى گروه گرديد؛ امّا شايد توسلات به ساحت قدس ائمه اطهارعليهم السلام ترديدهاى باقى مانده را زدود و كار، طى هفت سال به سامان رسيد و مفاهيم اجتماعى تفسير راهنما در قالب گزارههايى منطقى آماده و جهت ادامه دو فاز بعد، آماده گرديد.
پيشفرضها و مبانى آغازين اجراى طرح
1- در اين پژوهش آيات شريفه قرآن مستقيماً مبناى تحقيق قرار نگرفته است؛ بلكه تفسير «راهنما» به دليل ويژگىهاى بديع و منحصر به فردش اساس كار قرار گرفت و به تناسب هر آيه شريفه، از مباحث سه تفسير گرانسنگ و ارزشمند «الميزان»، «نمونه» و «مجمع البيان» نيز بهرههاى فراوان گرفته شد. 2- اگر چه در استخراج، تطبيق و ارائه مطالب، امكان توضيح وجود داشت، لكن مجموعه استنباطها به صورت گزارههاى منطقى به سبك تفسير راهنما پىگيرى و ارائه گرديد. 3- در اين پژوهش سعى شده آياتى مورد توجه قرار گيرند كه به نوعى به مباحث مربوط به موضوع علم جامعهشناسى يا روانشناسى اجتماعى مىپرداختند و يا موضوعاتى را طرح مىكردند كه آثار و پيامدهاى اجتماعى داشتند. 4- اين پژوهش در حقيقت يك تحقيق بين رشتهاى بود و هيچ گاه سعى نشد نظريههاى علم جامعهشناسى بر مباحث قرآنى تحميل گردد، بلكه به گونهاى عمل گرديد كه بدون توجه به تئورىهاى جامعهشناسان در موضوعات مختلف، مباحث و نتيجهگيرىهاى قرآنى در قالب اصطلاحات جامعهشناسى و به صورت گزارههاى منطقى با محتواى قرآنى ارائه گردد. 5- در نخستين مرحله، استخراج و ارائه گزارهها و مفاهيم اجتماعى، طبق سنت تفسيرى از اولين آيه شريفه قرآن شروع و به آخرين آيه ختم گرديد و كار طبقهبندى و تئورىپردازى به مراحل دوم و سوم اين پژوهش موكول شد.
مراحل استخراج و ارائه گزارهها و مفاهيم اجتماعى
1- تشخيص
از ابتدائىترين كارهايى كه بايد صورت مىگرفت مشخص كردن آيات شريفهاى بود كه راجع به موضوعات اجتماعى بحث مىكردند. اين مهم در نخسين گام از طريق فهم دقيق آيات شريفه و برداشتهاى پيرامون آن در «تفسير راهنما»، نمايه آخر هر آيه و رجوع اوليه به مباحث طرح شده در سه تفسير «الميزان»، «نمونه» و «مجمعالبيان» امكانپذير مىگرديد. در فرآيندى كه براى تشخيص آيات شريفه مربوط به مباحث اجتماعى در نظر گرفته شده بود، نكات زير قابل طرح مىباشد: 1- بررسىها نشان مىداد بعضى از آيات شريفه به مباحث اجتماعى نمىپردازند و پيامدها و آثار اجتماعى را طرح نمىكنند؛ بنابراين اين دسته از آيات شريفه موضوع بحث قرار نگرفت و هيچ اقدام پژوهشى پيرامون آنها انجام نشد. در اين رابطه مىتوان به آياتى كه به صفات خداوند مىپردازند همانند آيات 1 تا 6 سوره «حديد» و يا آيات 22 تا آخر سوره مباركه «حشر» اشاره كرد: «سبّح للَّه ما فى السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم» )حديد/ 1) «آنچه در آسمانها و زمين است، خدا را به پاكى مىستايند و اوست ارجمند حكيم.» «له ملك السماوات و الارض يحيى و يميت و هو على كل شىء قدير» )حديد/ 2) «فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست: زنده مىكند و مىميراند و او بر هر چيزى تواناست.» «هوالاوّل و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شىء عليم» )حديد/ 3) و... «اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست.» 2- در بعضى از آيات، امكان واكاوى و استخراج مباحث اجتماعى وجود نداشت، لكن محققان تفسير راهنما ضمن مراجعه به منابع تفسيرى و روايى گوناگون، برداشتهايى را ارائه كرده بودند كه به مباحث اجتماعى مىپرداخت. در اين موارد همان برداشتهاى اجتماعى مطرح شده در تفسير راهنما مورد توجه قرار مىگرفت و تحقيق پيرامون آنها ادامه مىيافت. نكتهاى كه در اين مورد شايسته توجه است آن كه، اين دسته از آيات شريفه قرآن به صورت صريح به گزارههاى جامعهشناختى استخراج شده اشاره ندارند و لازم است خواننده گزارههاى مزبور را با توجه به برداشتهاى تفسير راهنما در نظر گيرد. براى نمونه مىتوان به آيه شريفه 281 سوره «بقره» اشاره كرد:1 «و اتقوا يوماً ترجعون فيه الى اللَّه ثم توفّى كل نفس ما كسبت و هم لايظلمون» «و بترسيد از روزى كه در آن، به سوى خدا بازگردانده مىشويد، سپس به هر كسى ]پاداش [آنچه به دست آورده، تمام داده شود و آنان مورد ستم قرار نمىگيرند.» كه از برداشت هشت ذيل اين آيه شريفه مىتوان گزاره زير را استخراج و ارائه كرد: «درونى شدن باورها و استمرار پايبندى و توجه به آن سبب كاهش كج رفتارى و افزايش پايبندى به هنجارها مىشود.» 3- دستهاى آيات چه از نظر ظاهر و چه با عنايت به برداشتهاى پيرامون آيه در تفسير راهنما، به مباحث اجتماعى مىپرداختند. در چنين آياتى - كه بيشترين حجم فعاليت پژوهشى اين طرح را تشكيل مىدادند - مورد به مورد برداشتهاى تفسير راهنما، تجزيه و كار استخراج گزارههاى جامعهشناسانه از آنها پىگيرى شده است. جهت اتقان و استحكام مطالب استخراج شده علاوه بر تكيه بر برداشتهاى تفسير راهنما به سه تفسير يادشده نيز مراجعه گرديده است. براى نمونه مىتوان آيه شريفه 213 سوره «بقره» و بسيارى ديگر از آيات شريفه را مثال زد.2 «كان الناس امةً واحدةً فبعث اللَّه النبيين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بينالناس فيما اختلفوا فيه و مااختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغياً بينهم فهدى اللَّه الذين ءامنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و اللَّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم» «مردم، امتى يگانه بودند، پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيمدهنده برانگيخت، و با آنان، كتاب ]خود[ را بحق فرو فرستاد، تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند و جز كسانى كه ]كتاب[ به آنان داده شد - پس از آن كه دلايل روشن براى آنان آمد - به خاطر ستم ]و حسدى[ كه ميانشان بود،]هيچ كس[ در آن اختلاف نكرد. پس خداوند آنان را كه ايمان آورده بودند، به توفيق خويش، به حقيقت آنچه كه در آن اختلاف داشتند، هدايت كرد و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مىكند.» ذيل اين آيه شريفه 42 برداشت در تفسير راهنما آمده است كه از هر كدام به صورت جداگانه گزارهاى جامعهشناسى استخراج و ذيل همان برداشت آمده است. 4- دسته چهارم از آيات قرآن، آياتى بودند كه شايد از هيچ يك از آنها به تنهايى نتوان مباحث اجتماعى را استخراج كرد، لكن اگر چند آيه را كه شرايط خاصى را طرح و مورد بررسى قرار مىدهند در كنار همديگر در نظر گيريم، مىتوان مباحث اجتماعى را از آنها استخراج و ارائه كرد. نكته قابل توجه اين كه اين كار در تفسير راهنما ناديده گرفته شده و تنها به تجزيه تك تك آيات شريفه به تنهايى پرداخته شده است. امّا در تفاسير سه گانه «الميزان»، «نمونه» و «مجمع البيان» اين موضوع به خوبى قابل استفاده مىباشد. در اين پژوهش نيز با مراجعه به سه تفسير يادشده گزارههاى جامعه شناسانه استخراج و در ذيل چند آيه پشت سر هم ارائه گرديده كه از مشى معمول تحقيق )كه پس از هر برداشت تفسير راهنما يك گزاره اجتماعى ارائه مىشد) فاصله گرفته شده است. براى نمونه مىتوان به آيات شريفه 60 و 82 سوره «اسراء» اشاره كرد كه اگر با همديگر در نظر گرفته شوند مباحث اجتماعى از آنها قابل استنباط مىباشد.3 «و اذ قلنا لك إنّ ربّك احاط بالناس و ما جعلنا الرُّءيا التى اريناك الا فنتةً للناس والشجرة الملعونة فى القرآن و نخّوفهم فما يزيدهم الا طغياناً كبيراً» (اسراء/ 60) «و ]ياد كن[ هنگامى را كه به تو گفتيم: «به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد.» آن رويايى را كه به تو نمايانديم و ]نيز[ آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم و ما آنان را بيم مىدهيم، ولى جز بر طغيان بيشتر آنها نمىافزايد.» «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الا خسارا» (اسراء/ 82) «و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مىكنيم، و ]لى [ستمگران را جز زيان نمىافزايد.» از اين دو آيه شريفه با توجه به سه تفسير معهود گزارههاى زير را مىتوان استخراج و ارائه كرد: 1- علاقمندى افراطى به يك ارزش، باور و عقيده، باعث پيروى و تبعيت افراطى از آن ارزش، باور و عقيده مىشود. 2- علاقمندى افراطى به يك ارزش و باور، زمينه قومگرائى افراد آن جامعه را فراهم مىكند. 3- قومگرائى زمينه پيروى كوركورانه از فرهنگ و ارزشهاى قومى را فراهم مىكند. 4- در جامعهاى كه قومگرائى اصل و اساس قرار گرفت، تصور غالب بر اين قرار مىگيرد كه هر آنچه در آن فرهنگ وجود دارد صحيح و آنچه سايرين مىگويند غلط و ناصحيح است. 5- در جامعهاى كه قومگرائى اساس و پايه آن جامعه قرار گرفت، فرهنگ قومى به عنوان سنت لازم الاجراء براى همه مطرح مىشود. 6- پايبندى به سنتهاى قومى باعث تشديد قومگرائى و قومدارى در آن جامعه مىشود. 7- پايبندى به سنتهاى قومى زمينه يكپارچگى، و انسجام قومى را افزايش مىدهد. 8- عواطف و احساسات قومگرايانه زمينه افزايش گرايشات قومگرايانه را فراهم مىكند. 9- روابط عاطفى با ديگران زمينه تأثيرپذيرى از باورها و عقايدشان را فراهم مىكند. 10- احساسات و عواطف بر تعيين نوع باور و ارزشهاى فرد تأثير دارد. از مجموع آيات 106-109 سوره شعراء نيز مىتوان راهبردهاى آغاز فرايند تبليغ را استنباط كرد: «اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون. انّى لكم رسول امين. فاتقوااللَّه و اطيعون. و ما اسئلكم عليه من اجر إن اجرى الاّ على ربّ العالمين.» «چون برادرشان نوح به آنان گفت: آيا پروا نداريد؟ من براى شما فرستاده در خور اعتمادم. از خدا پروا كنيد و فرمانم بريد و بر اين رسالت اجرى از شما طلب نمىكنم اجر من جز بر عهده پروردگار جهانيان نيست.» 1- برقرارى روابط عاطفى و مبتنى بر صميميت با مخاطبين 2- شناخت وضعيت و شرايط اجتماعى و فرهنگى جامعهاى كه قرار است تبليغ در آنجا صورت گيرد. 3- تكيه بر موضوعات عام و آنچه كه به هنجار اجتماعى تبديل شدهاند. 4- شروع با طرح سؤال در عقايد و باورهايى كه قرار است رد شده يا چيز ديگرى جايگزين آنها گردد. 5- طرح سؤال به گونهاى كه مخاطبين به نحوى ملايم براى داشتن عقايد و باورها مورد سرزنش قرار گيرند. 6- جلب اعتماد مخاطبين و طرح پيام به صورت جدى 7- نشان دادن خود به عنوان خيرخواه تعميم يافته بدون در نظر گرفتن منافع شخصى و گروهى 8- نداشتن انتظار پاداش از مخاطبين در قبال ارائه پيام مورد نظر 5- دسته پنجم از آيات، آياتى بودند كه اگر خود آيه شريفه را به طور كلى و عام در نظر گيريم به مباحث اجتماعى مىپردازد. لكن روش خاصى كه در تفسير راهنما به كار گرفته شده، با تجزيه و ريز شدن آيه هيچ برداشت اجتماعى را در ذيل آن آيه ثبت نشده است. در اين موارد نيز اصل بر مراجعه به هر سه تفسير «الميزان»، «نمونه» و «مجمع البيان» قرار گرفته و چنانچه در اين سه تفسير، مباحث اجتماعى پيرامون اين گونه آيات طرح شده بود، مورد بررسى بعدى قرار مىگرفتند. براى نمونه مىتوان به آيه شريفه 25 سوره «عنكبوت» اشاره كرد كه با مراجعه به تفسير نمونه و الميزان مىتوان گزارههاى اجتماعى را از آن استنباط و ارائه كرد.4 «و قال انّما اتخذتم من دون اللَّه اوثاناً مودة بينكم فى الحيوة الدنيا ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضاً و مأواكم النار و مالكم من ناصرين» «و ]ابراهيم[ گفت: «جز خدا، فقط بتهايى را اختيار كردهايد كه آن هم براى دوستى ميان شما در زندگى دنياست، آن گاه روز قيامت بعضى از شما بعضى ديگر را انكار و برخى از شما برخى ديگر را لعنت مىكنند و جايتان در آتش است و براى شما ياورانى نخواهد بود.» با مراجعه به تفسير الميزان و نمونه مىتوان گزارههاى اجتماعى زير را استخراج و ارائه كرد: 1- براى تبليغ هر پيام لازم است قبل از هر چيز زمينه ارزشى مناسب آن پيام در جامعه بوجود آيد. 2- يكى از شرايط تأثيرگذار بودن يك پيام آنست كه گرايش و تمايل نسبت به آن پيام در جامعه وجود داشته باشد. 3- تبليغ و ارائه ارزشها، باورها و هنجارهائى كه افراد جامعه به آنها پايبند بوده، گرايش و تمايل مثبت دارند، زمينه تقويت پايبندى بيشتر آنها را به آن ارزشها، باورها و هنجارها فراهم و سبب از ميان رفتن انحرافات و كجرويهاى اجتماعى مىشود. 4- تبليغ و ارائه ارزشها، باورها و هنجارهائى كه افراد جامعه به آنها پايبند نبوده، گرايش و تمايل منفى دارند، زمينه دورى و تنفّر بيشتر آنها از آن ارزشها، باورها و هنجارها را فراهم مىكند. 5- قرآن مجيد به عنوان فرهنگ مكتوب اسلام در جامعه دينى زمينه اصلاح انحرافات و كجروىهاى اجتماعى و شخصيتى افراد جامعه را فراهم مىكند. 6- پايبندى و گرايش به نظام فرهنگى اسلام (قرآن مجيد) سبب كاهش جرم و انحراف و ناپايبندى به آن سبب افزايش جرم و انحراف در جامعه مىشود. توضيح: در برداشتهاى ذيل آيه شريفه در تفسير راهنما به جنبه اجتماعى آيه شريفه كمتر توجه شده است. در صورتى كه هم از سياق ظاهر آيه اين موضوع برداشت مىشود و هم در تفاسير الميزان و نمونه نيز پيرامون آيه شريفه موضوع اثرات اجتماعى طرح گرديده است. 7- يكى از عواملى كه نوع و ميزان تأثير پيام را بر افراد جامعه تعيين مىكند، ساخت ذهنى آنها است. 8- تأثير تبليغ يك پيام در جامعه متفاوت و داراى پيوستارى متشكل از درجات مثبت و منفى است. 9- يك پيام هر چند مثبت و بسيار مفيد در جامعه تأثير يكسانى نداشته، بسته به عوامل مختلف داراى تأثيرات مثبت و منفى است. 6- آخرين نكته در بحث «تشخيص» آنست كه نظر و سليقه محقق كمترين نقش را در استخراج و ارائه گزارههاى جامعه شناسانه داشته است. به عبارت روشنتر آنچه مهم بود و مورد توجه قرار گرفت، ارائه برداشتهاى اجتماعى در تفسير راهنما و مباحث اجتماعى سه تفسير «الميزان»، «نمونه» و «مجمع البيان» در قالب گزارههاى جامعه شناختى پيرامون آياتى بود كه با تشخيص نويسندگان چهار تفسير يادشده به مباحث اجتماعى پرداخته بودند.
2- تجزيه و تفكيك
پس از تشخيص آياتى كه به مباحث اجتماعى مىپردازند، گام دوم تجزيه و تفكيك برداشتهاى تفسير راهنما پيرامون آيات و نيز مباحث مطرح شده در سه تفسير مورد نظر به عناصر تشكيل دهنده، بود. اين گام نتايج زير را در برداشت: 1- مفاهيم و عناصر اصلى تشكيل دهنده آيه و به دنبال آن برداشتهاى پيرامون آيه و نيز مباحث تفسيرى مشخص مىشد. 2- مفاهيم و عناصر فرعى و حاشيهاى مربوط به آيه از دو طريق به دست مىآمد: برداشتهايى كه در تفسير راهنما از روايات و تفاسير ديگر به دست آمده بود، و مباحث حاشيهاى كه در سه تفسير مورد نظر پيرامون آيه شريفه مطرح گرديده بود. 3- با توجه به مشخص شدن عناصر و مفاهيم اصلى و فرعى، تلاش شد تا جائى كه ممكن است حوزه يا عرصههايى كه اين دو دسته مفهوم در آن شرايط و موقعيت جديدى را شكل مىدهند و نيز چگونگى و نوع ارتباط بين آنها مشخص گردد. مشخص كردن عناصر و مفاهيم اصلى و تا حدودى عناصر و مفاهيم فرعى چندان مشكل نبود، امّا گاه به دست آوردن عرصههايى كه اين مفاهيم در آن، زمينه شكلگيرى موقعيتهاى جديدى را فراهم مىكنند، مشكل بود. گرچه چگونگى و نوع روابط اين عناصر از طريق مباحث تفسيرى به دست مىآمد، امّا تشخيص نوع شرايط و موقعيتهاى جديدى كه به وجود مىآمد، باز هم دشوار و سخت بود. در مواردى كه معلوم نبود آيا عرصه يا حوزهها و نيز شرايط و موقعيتهاى حاصل شده، اجتماعىاند يا فرهنگى، ساختارىاند يا در سطح كنشها، ذهنىاند يا عينى، اگر به صورت مستقيم مطلبى از برداشتهاى تفسيرى به دست نمىآمد، مجموعه شرايط آيه و آيات قبل و بعد آن و نيز رجوع به سه تفسير «الميزان» و «نمونه» و «مجمع البيان» مبناى كار قرار مىگرفت.
3- تطبيق و معادل سازى عناصر و مفاهيم تجزيه شده به زبان جامعهشناسى
در نتيجه تجزيه و تفكيكى كه صورت گرفت، يك مجموعه مفاهيم اصلى، فرعى و نيز شرايط، موقعيتها و روابط مفاهيم با همديگر به دست آمد كه تطبيقسازى و معادلسازى به زبان جامعهشناسى در مورد آنها صورت گرفت. شايد اين مرحله از دشوارترين و پيچيدهترين مراحل تحقق بود كه توان و وقت زيادى به خود اختصاص داد. پيچيدگى آن بدان جهت بود كه محدوديت فراوان جامعهشناسى باعث گرديده بود تطبيقسازى و معادلسازى بسيارى از مفاهيم و عناصر بلند و غنى دين به زبان اين علم ميسر نگردد و يا با دشوارى و سختى امكانپذير گردد. در اين رابطه مجموعه عناصر تجزيه شده تفسير را مىتوان به چند بخش زير تقسيم كرد: 1- بخشى از مفاهيم عناصر به روشنى قابل تطبيق و معادلسازى به زبان جامعهشناسى بودند و هيچ مشكلى در اين رابطه وجود نداشت همانند: امر به معروف و نهى از منكر، تبليغ، فروع دين پايبندى به آنها و... اين بخشى از مفاهيم را تنها از طريق مراجعهاى مختصر به كتابهاى مبانى جامعهشناسى و در نظر گرفتن تعريفهاى مربوط، مىتوان تطبيقسازى و معادلسازى نمود. 2- بخش دوم از مفاهيم و عناصر دينى، مواردى بودند كه به دليل محدوديت پيش گفته جامعهشناسى امكان تطبيقسازى و معادلسازى به سختى امكانپذير مىباشد. همانند انفاق و تأثيرات آن، نفاق و شرايط آن، امّت، قرية، قوم، ايمان، تقوا و.... در اين مورد با مطالعه وسيع منابع جامعهشناسى و به ويژه نظريههاى جامعهشناسى در حوزههاى گوناگون، سرانجام با اندكى اغماض، تطبيقسازى و معادلسازى صورت گرفته است. 3- بخش سوم از مفاهيم و عناصر دينى، شامل مواردى بودند كه تقريباً امكان معادلسازى آنها به زبان جامعهشناسى با تمام مطالعه و تلاشى كه صورت گرفت فراهم نشد، همانند: نقاط عطف در زندگى اجتماعى و تأثيرات اجتماعى و شخصيتى آن، نظام يكپارچه دين و... در اين موارد سعى شده بدون معادلسازى همان مفهوم دينى با روشى جامعهشناسانه، تبديل به گزاره شده و ارائه گردد. 4- تطبيق و معادلسازى شرايط، موقعيتها و روابط بين مفاهيم دينى نيز با سختى و پيچيدگى همراه بود، اما نه به اندازه مفاهيم و عناصر اصلى به دست آمده. براى نمونه در تفسير آياتى از قرآن مجيد، شرايطى توضيح داده شده بود كه به روشنى و بدون ابهام و با توجه به تعريف ساختارهاى اجتماعى، مىتوان آن شرايط را ساخت اجتماعى معادلسازى كرد. 5- يكى از نكات مهم در اين تحقيق آن است كه به دليل مبنا قرار گرفتن چهار تفسير و به ويژه تفسير «راهنما» - كه خود از منابع متعدد بهره گرفته است - بعضى از مفاهيم و شرايط معادلسازى شده به زبان جامعهشناسى در طول تحقيق با همديگر تطبيق كامل ندارند. براى نمونه گزارههايى كه در مورد تضاد اجتماعى به دست آمده در بعضى موارد با همديگر منطبق و همراه نيست كه اين امر ناشى از تفاوت در تفاسير مىباشد و در مرحله دوم تحقيق (طبقهبندى موضوعى) سعى شده برطرف گردد.
4- آگزيوماتيزه كردن مفاهيم تطبيقسازى شده به زبان جامعهشناسى
يكى از مهمترين مراحل تحقيق اين بود كه پس از تطبيقسازى مفاهيم و به دست آوردن معادل جامعهشناسى آنها، اين مفاهيم به صورت توضيح و تفسير ارائه نگرديدند؛ بلكه به صورت آگزيومهايى استنتاج و ارائه شدند. شايان ياد اين كه در اين مرحله «صغرى» و «كبرى» قياس و نيز جهت و نوع رابطه بين آن دو به طور كامل از تفسير اخذ شده است. گر چه ممكن است استنتاجهاى منطقى از يك تفسير به دست نيامده باشند، امّا هنگامى كه مجموعه چهار تفسير يادشده در نظر گرفته شدهاند، جهت و نوع رابطه «صغرى» و «كبرى» قياس را نشان دادهاند. در هر حال مهم آن بود كه تلاش شد مطالب تفسيرى در ذيل آيات شريفه قرآن به زبان جامعهشناسى ترجمه گردد نه آن كه محقق برداشتها و تفاسير خود از آيات شريفه را مدنظر قرار دهد.
5- مباحثه گروهى و تأييد و نظارت
پس از به دست آمدن آگزيومهاى مورد نظر با زبان جامعهشناسى، در گروهى دو نفره مباحثه، اصلاح و يكپارچهسازى مطالب اعضاى گروه صورت مىگرفت و در نهايت جهت تأييد و اصلاح در اختيار استاد محترم ناظر قرار مىگرفت. پس از تأييد استاد محترم ناظر، كار تدوين گزارههاى به دست آمده آغاز مىشد. تدوين اين مطالب بدين صورت بود كه در آغاز آيه شريفه و ترجمه آن مطرح و سپس برداشت تفسير راهنما و گزاره جامعهشناسى ذيل آن بيان گرديده است. در مواردى هم كه برداشت از چند آيه شريفه و يا از يك آيه و مربوط به ساير تفاسير بوده، پس از آيه شريفه و ترجمه آن و گزارههاى جامعهشناسى، تفاسيرى كه از آنها اين گزارهها استنتاج شدهاند، به روشنى ذكر گرديدهاند.
6- طبقهبندى موضوعى آگزيومهاى به دست آمده
در راستاى تحقق زمينههاى لازم براى نظريهپردازى در حوزه جامعهشناسى مبتنى بر قرآن مجيد، لازم بود در ادامه مرحله اول يعنى، بحث استخراج گزارههاى جامعهشناسى در تفاسير، مرحله دومى با عنوان «طبقهبندى موضوعى آگزيومهاى به دست آمده» تعريف و اجرا گردد كه به لطف و عنايت الهى اين پروژه در سال جارى در حال انجام مىباشد. در اين راستا تمام گزارههاى به دست آمده مجدداً شمارش گرديده و از نظر موضوعى طبقهبندى خواهند شد كه بخشى از كار تحت عنوان «شيوههاى مؤثر تبليغ در قرآن» انجام شده است. بعضى از موضوعات ديگر كه در طبقهبندى موضوعى مشخص شدهاند عبارتند از: عوامل انحطاط و انقراض فرهنگ و جامعه روابط و مناسبات اجتماعى دنياگرائى و آثار آن جامعهشناسى اديان الهى جامعهشناسى قومى جامعهشناسى نفاق تغيير و تحولات اجتماعى امنيت اجتماعى و فرهنگى نظام خويشاوندى و خانواده كنشهاى اجتماعى ارزشها و هنجارهاى اجتماعى مشاركت اجتماعى نظارت و كنترل اجتماعى آسيبها و ناهنجارىهاى اجتماعى ساخت روابط جنسى نيازهاى دينى ساختارهاى ذهنى و تأثيرات آنها اجتماعى شدن و جامعهپذيرى جامعهشناسى گفتگو جامعهشناسى جنگ انسجام و همبستگى اجتماعى و دهها موضوع ديگر كه گاه بعضى از اين موضوعات خود به دهها خرده موضوع تقسيم شدهاند.
7- تبيين وتفسير موضوعى طبقات بهدست آمده
به لطف و عنايت الهى و توجه خاص ولى نعمتمان حضرت امام هشتم علىبن موسى الرضاعليه السلام پس از اتمام طبقهبندى موضوعى و روشن شدن فضاى مفهومى موضوعات، آخرين مرحله اين پروژه، تبيين و تفسير موضوعى طبقات بهدست آمده، خواهد بود كه حتى الامكان زمينههاى نظريهپردازى در حوزه جامعهشناسى را فراهم خواهد كرد.
پی نوشتها:
1- هاشمى رفسنجانى، اكبر و جمعى از محققان، تفسير راهنما، چاپ اوّل، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 286/ 2 1373، برداشت 8. 2- همان، 65-69 /2. 3- همان، 162-165 /10 و 20-221. 4- مكارم شيرازى، ناصر و جمعى از محققان، تفسير نمونه، چاپ چهاردهم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 246 /16 1376؛ طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، ترجمه محمّدباقر موسوى همدانى، چاپ اوّل، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 178/6 1376.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن