تحقیق و پروژه رایگان - 267

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

سید اشرف‌الدین گیلانی، سعید نفیسی

بازديد: 157

سید اشرف‌الدین گیلانی، سعید نفیسی




 


 

از میان مردم بیرون آمد، با مردم زیست، در میان مردم فرو رفت، و شاید هنوز در میان مردم باشد. این مرد نه وزیر شد، نه وكیل شد، نه رییس اداره شد، نه پولی به هم زد، نه خانه ساخت، نه ملك خرید، نه مال كسی را با خود برد، نه خون كسی را به گردن گرفت. شاید روز ولادت او را كسی جشن نگرفت و من شاهدم كه در مرگ او ختم هم نگذاشتند.
ساده‌تر و بی‌ادعاتر و كم‌آزارتر و صاحبدل‌تر و پاكدامن‌تر از او من كسی ندیده‌ام.
استاد سعيد نفيسي«مردی بود به تمام معنی مرد، مؤدب، فروتن، افتاده، مهربان، خوش‌روی و خوش‌خوی، دوست‌باز، صمیمی، كریم، بخشنده، نیكوكار، بی‌اعتنا به مال دنیا و به صاحبان جاه و جلال. گدای راه‌نشین را بر مالدار كاخ‌نشین همیشه ترجیح داد. آنچه كرد و گفت برای همین مردم خرده‌پای بی‌كس بود.
روزی كه با وی آشنای نزدیك شدم، مردی بود پنجاه و چند ساله، با اندامی متوسط، چهارشانه، اندكی فربه‌شكم، سینه‌ی برجسته‌ای داشت، صورت گرد، ابروهای درهم‌كشیده، چشمان درشت، پیشانی بلند، لبهای پرگوشت. ریش و سبیل جوگندمی خود را از ته می‌زد. دستار كوچك سیاهی بر سر می‌گذاشت. قبای بلند می‌پوشید، در وسط آن شالی به كمر می‌بست كه برجستگی شكمش از زیر آن پیدا بود.
لباسهای بسیار ساده می‌پوشید، بیشتر لباس نازك در بر می‌كرد و تنها در سرمای سخت، عبای كلفت‌تر بر روی آن می‌انداخت. یك دست لباس متوسط را سالها می‌پوشید، بیشتر گیوه بر پا داشت.
هنگامی كه با ما می‌نشست، دستهای پرگوشت و انگشتان كوتاه خود را روی شكم می‌گذاشت. هنگامی كه قهقه و به بانگ بلند نمی‌خندید، لبخند از لبان او جدا نمی‌شد.
بسیار آهسته حرف می‌زد، چنان‌كه از چند قدمی بانگش شنیده نمی‌شد. من بارها در اوقات مختلف شبانه‌روز، در حالات مختلف، در غم و شادی او را دیدم و هرگز وی را تندخوی و مردم‌آزار ندیدم. با خوش‌رویی و مهربانی عجیبی با همه‌كس روبرو می‌شد. با آنكه بضاعت او بسیار كم بود، همیشه در دو جیب بلند گشادی كه در دو سوی قبای خود داشت، مقدار زیادی پول سیاه آماده بود. به هر گدای راه‌نشینی كه می‌رسید، دست در جیب می‌كرد و نشمرده هرچه به دستش می‌آمد از آن پول سیاه در مشت او می‌ریخت.
اشعار خود را با صدای بسیار مردانه‌ی بم با حجب و حیای عجیبی برای ما می‌خواند، و در هر مصرعی خنده‌ای می‌كرد و گاهی هنوز نخوانده خنده را سرمی‌داد. هر روز و هر شب، شعر می‌گفت و اشعار هر هفته را چاپ می‌كرد و به دست مردم می‌داد. نزدیك بیست سال هر هفته روزنامه‌ی «نسیم شمال» او در «مطبعه‌ی كلیمیان» كه یكی از كوچك‌ترین چاپخانه‌های آن روز تهران، در خیابان جباخانه‌ی آن روز و دنباله‌ی خیابان بوذرجمهری امروز نزدیك سبزه‌میدان، در چهار صفحه‌ی كوچك به قطع كاغذهای یك‌ورقی امروز چاپ شد و به دست مردم داده شد. هنگامی‌كه روزنامه‌فروشان دوره‌گرد فریاد را سرمی‌دادند و روزنامه‌ی او را اعلان می‌كردند، راستی مردم هجوم می‌آوردند. زن و مرد، پیر و جوان، كودك و برنا، باسواد و بی‌سواد این روزنامه را دست به دست می‌گرداندند. در قهوه‌خانه‌ها، در سرگذرها، در جاهایی كه مردم گرد می‌آمدند، باسوادها برای بی‌سوادها می‌خواندند و مردم دور هم حلقه می‌زدند و روی خاك می‌نشستند و گوش می‌دادند.
این روزنامه نه چشم‌پركن بود، نه خوش‌چاپ. مدیر آن ویل و سناتور و وزیر سابق نبود، پس مردم چرا آن‌قدر آن را می‌پسندیدند؟ از خود مردم بپرسید. نام این روزنامه به اندازه‌ای سر زبانها بود كه سید اشرف‌الدین قزوینی مدیر آن را مردم به نام «نسیم شمال» می‌شناختند و همه او را آقای «نسیم شمال» صدا می‌كردند. روزی كه موقع انتشار آن می‌رسید، دسته‌دسته كودكان ده دوازده ساله كه موزعان [=پخش‌كننده] آن بودند، در همان چاپخانه گرد می‌آمدند و هر كدام دسته‌ای بزرگ از او می‌گرفتند و زیر بغل می‌گذاشتند. این كودكان راستی مغرور بودند كه فروشنده‌ی نسیم شمالند.
هفته‌ای نشد كه این روزنامه ولوله‌ای در تهران نیندازد. دولتها مكرر از دست او به ستوه آمدند. اما با این سید جلنبر آسمان‌جل وارسته‌ی بی‌اعتنا به همه‌كس و همه‌چیز چه بكنند؟ به چه دردشان می‌خورد كه او را جلب كنند؟ مگر در زندان آرام می‌نشست؟ حافظه‌ی عجیبی داشت كه هر چه می‌سرود بدون یادداشت و از برمی‌خواند. در این صورت محتاج به كاغذ و قلم و مركب و مداد هم نبود و سینه‌ی او خود لوح محفوظ بود.
سید اشرف‌الدین در ضلع شرقی مدرسه‌ی صدر در جلوخان مسجد شاه حجره‌ای تنگ و تاریك داشت. اثاثیه‌ی محقر پاكیزه‌ای از فروش «نسیم شمال» تدارك كرده بود. زمستانها كرسی كوچك یك‌نفری پاكیزه‌ای می‌گذاشت. روی آن جاجیمی سبز و سرخ می‌كشید. در گوشه‌ی اطاق یك منقل فرنگی داشت، و در كماجدان كوچكی برای خود و گاهی برای ما ناهار و شام می‌پخت. بیشتر روزها خوراك او طاس‌كباب یا آبگوشت تنك آب بود كه در آن لیمو عمانی بسیار می‌ریخت و با دست خود آنها را له می‌كرد و آب آن را در آبگوشت خود می‌فشرد و نان ترید می‌كرد و نان را می‌غلطاند و در میان انگشتان نرم می‌كرد و به دهان می‌گذاشت.
بی‌خبر و بی‌مقدمه هم كه می‌رفتیم، آبگوشت یا طاس‌كباب او حاضر بود. در شعر خود همه‌جا نام خوراكیها را می‌برد و منظومه‌ای نسرود كه كلمه‌ی «فسنجان» در آن نباشد، اما كجا فسنجان نصیب او می‌شد!
من كودك یازده ساله بودم كه اشعار او را به ذهن سپردم. در آن گیرودار و گیراگیر اختلاف مشروطه‌خواهان و مستبدان به میدان آمد. اشعار معروفی در نكوهش زشت‌كاریهای محمدعلی شاه و امیربهادر و اعوان و انصار ایشان گفته بود كه دهان‌به‌دهان می‌گشت. در این حوادث هیچ‌كس مؤثرتر از او نبود.
من هر وقت كه عكس و شرح حال سران مشروطه را این‌سوی و آن‌سوی می‌بینم و نامی از او نمی‌شنوم و اثری از وی نمی‌بینم، راستی در برابر این حق‌ناشناسی كسانی كه از خوان نعمت بی‌دریغ او بهره‌ها برده و مالها انباشته و به مقامها رسیده‌اند، رنج می‌برم.
یقین داشته باشید كه اجر او در آزادی ایران كمتر از اجر ستارخان پهلوان بزرگ نبود. حتی این مرد شریف بزرگوار در قزوین تفنگ برداشته و با مجاهدان دسته‌ی محمدولی خان تنكابنی، سپهدار اعظم و سپهسالار اعظم، جنگ كرده و در فتح تهران جانبازی كرده بود.
در حیرتم كه مردم چرا این‌قدر حق‌ناشناسند!
ضربتهایی كه طبع او و قلم او و بی‌باكی و آزادمنشی و بی‌اعتنایی و سرسختی او به پیكر استبداد زد، هیچ‌كس نزد.
با این همه، كمترین ادعایی نداشت. شما كه او را می‌دیدید، هرگز تصور نمی‌كردید كه در زیر این دستار محقر و در این جامه‌ی متوسط، جهانی از بزرگی و بزرگواری جای گرفته است.
من و یحیی ریحان و سید ابوالقاسم ذره و سید عبدالحسین حسابی تنها معاشران او بودیم. در همان كنج مدرسه به دیدارش می‌رفتیم. خنده‌ی بی‌گناه او پیش از هر باد بهاری و نسیم نیم‌شبان طبع ما را شكفته می‌كرد. اشعار پرشور، پر از زندگی و پر از نشاط خود را كه هنوز چاپ نكرده بود، برای ما می‌خواند و هر مصرعی از آن باخنده‌ای و تبسمی همراه بود. سماور حلبی پاكیزه‌ی خود را روشن می‌كرد. دم‌به‌دم برای ما و برای خودش چای می‌ریخت. قندی را كه به دانه‌های كوچك شكسته بود، از میان دستمال ابریشمی یزدی خانه‌خانه بیرون می‌آورد و پیش ما می‌گذاشت.
آزادگی و آزاداندیشی این مرد عجیب بود. همه‌چیز را می‌توانستی به او بگویی. اندك تعصبی در او نبود. لطایف بسیار به یاد داشت. قصه‌های شیرین می‌گفت. خزانه‌ای از لطف و رأفت بود. كینه‌ی هیچ‌كس را در دل نداشت. از هیچ‌كس بد نمی‌گفت، اما همه را مسخره می‌كرد و چه خوب می‌كرد! ای كاش باز هم مانند او پیدا می‌شدند كه همین كار را با مردم این روزگار می‌كردند. جایی كه مردم عبرت نمی‌گیرند، پند و اندرز نمی‌پذیرند، زشت و زیبا نمی‌شناسند، شهوت گوش و چشمشان را پر كرده است، باید سید اشرف‌الدین بود و همه را استهزاء می‌كرد.
این یگانه انتقام مردم فرزانه‌ی هشیار از این گروه ابلهان بی‌لگام است.
گاهی كه در راه با او مصاحبت می‌كردم، بی‌اغراق از ده تن مردم رهگذر یك تن سلام خاضعانه‌ای به او می‌كرد. معمولش این بود كه در جواب می‌گفت: «سلام جانم». راستی كه جان عزیز او نثار راه ملتی بود.
این سید راستگوی بی‌غل و غش، این رادمرد فرزانه‌ی دلیر، این مرد وارسته‌ی از جان گذشته، بزرگترین مردی بود كه ایران در این پنجاه سال از زندگی خود در دامن خود پرورده است.[این متن در سال 1334 نوشته شده است.]
اشعار او از هر ماده‌ی فراری، از هر عطر دلاویزی، از هر نسیم جان‌پروری، از هر عشق سوزانی در دل مردم زودتر راه باز می‌كرد. سِحری در سخن او بود كه من در سخن هیچ‌كس ندیده‌ام. این مرد جادوگری بود كه با ارواح مردم طبقه‌ی سوم این كشور، این مردمی كه هنوز زنده‌اند و هرگز نخواهند مرد، بازی می‌كرد. روح مردم در زیر دست او خمیرمایه‌ای بود كه به هرگونه كه می‌خواست آن را درمی‌آورد، هر شكلی كه می‌خواست به آن می‌داد.
روزنامه نسيم شمالبزرگی او در اینجاست كه با این همه نفوذی كه در مردم داشت، هرگز در صدد برنیامد از آن سود مادی ببرد. نه هرگز در موقع انتخابات از كسی رأی خواست، نه به خانه‌ی صاحب‌مسندی و خداوند زر و زوری رفت، و نه ماجراجویی را هرگز به همان حجره‌ی تنگ و تاریك خود راه داد.
خاندان خود شده و پدر و مادر دختر از پیوند با این سیدِ بی‌اعتنا به همه‌چیز، خودداری كرده‌اند. از آن روز، ناكامی عشق را در دل در زیر خاكستری كه گاهی گرم می‌شد، پنهان كرده بود. به همین جهت، در سراسر زندگی مجرد زیست. سرانجام، گرفتار همان عواقبی شد كه نتیجه‌ی طبیعی و مسلم این‌گونه مردان بزرگست.
او را به تیمارستان «شهرنو» بردند كه در آن زمان «دارالمجانین» می‌گفتند. اطاقی در حیاط عقب تیمارستان به او اختصاص دادند. بارها در آنجا به دیدن و دلجویی و پرسش و پرستاری او رفتم. من نفهمیدم چه نشانه‌ی جنون در این مرد بزرگ بود!؟ همان بود كه همیشه بود. مقصود از این كار چه بود؟ این یكی از بزرگترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست.(1)
خبر مرگ او را هم به كسی ندادند. آیا راستی مرد؟ نه، هنوز زنده است و من زنده‌تر از او كسی را نمی‌شناسم. اگر دلهای مردم را بكاوید، هنوز در دلهای هزاران هزار مردمی كه او را دیده‌اند و شعرش را خوانده‌اند، جای دارد. در پایان زندگی كه هنوز گرفتار نشده بود، مجموعه‌ی اشعار خود را در دو مجلد در همان مطبعه‌ی كلیمیان چاپ كرد و با سرعتی عجیب نسخه‌های آن تمام شد. دوبار در بمبئی، در آن هزاران فرسنگ مسافت از ایران، آن را چاپ كردند و باز تمام شد.
فروش «نسیم شمال» زندگی آسوده‌ای برای او فراهم می‌ساخت كه با كمال كرم و گشاده‌رویی با چند تن دوستان نزدیك خود می‌گذراند. معروف شد اندوخته‌ای داشت و رندان بهانه‌جویی كردند كه اندوخته‌ی او را بربایند. از این مردم هرچه بگویند برمی‌آید!
با این همه، در تیمارستان، جز من و مهدی ساعی، كه در پایان عمر با او نزدیك شده بود، گویا دیگر كسی به سراغش نرفت. كجا بودند این گروه گروه مردمی كه در عیادت و مشایعت لاشه‌ی بی‌قدر و قیمت این كاخ‌نشینان پیش‌دستی می‌كنند؟ ای مرد بزرگتر از آن بود كه به پرسش و دلجویی ایشان نیازمند باشد! مردان بزرگ بزرگی را در خود می‌جویند، نه از كاسه‌لیسان بی‌شرم. هرگز كسی بزرگی را به زور و زر نخریده است! اصلاً در بازار جهان بزرگی نمی‌فروشند. این كالایی است كه طبیعت در نهانگاه خزانه‌ی خود برای نیك‌بختانی كه زنده‌ی جاویدند، ذخیره كرده است. طبیعت در بخشیدن این متاع بخیل نیست. تنها همتی و از خودگذشتگی خاصی انسان را به پای این خوان نعمت بی‌دریغ می‌رساند.
حساب از دستم در رفته است، نمی‌دانم چند سالست كه این گنج زوال‌ناپذیر از دست ما رفته است. گویا نزدیك سی سال می‌شود. این مرد نزدیك هفتاد سال در میان این مردم زیست، با این مردم خندید، با این مردم گریست، دلداری داد، همت بخشید، در دلها جای گرفت و هرگز از دلها بیرون نخواهد رفت.
اگر در مرگش نگریستند، اگر كتاب یا رسالتی درباره‌اش ننوشتند، اگر گور او نیز از دیده‌ها پنهانست و كسی نمی‌داند كجا او را به خاك سپردند، اگر نامش را دیگر نمی‌برند، اگر قدر او را از یاد بردند، او چه زیان كرده است؟ كسی نبود كه به این چیزها محتاج باشد. او تا زنده بود، به هیچ‌كس و هیچ‌چیز محتاج نبود. همه به او محتاج بودند. حالا هم كه نیست، اگر كسی خود را به او محتاج نداند، به خود زیان كرده است.
جوانان عزیز، این مرد از شما بود و برای شما بود. لااقل شما او را بشناسید. در هر گوشه‌ی ایران كه كسی قطره‌ی اشكی برای او بریزد، همین برای او بس است، جز این چیزی نمی‌خواست و جز این هرگز چیزی نخواهد خواست.

پی‌نوشتها:
1. دستگاههای استعماری از این بازیچه‌ها بسیار دارد.

- از كتاب «جاودانه سید اشرف‌الدین حسینی قزوینی (گیلانی). گردآورنده: حسین نمینی. كتاب فرزان، 1363/ به نقل از مجله‌ی «سیاه و سپید»، شهریور1334.
 

 



 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 21 فروردین 1395 ساعت: 9:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زائر هند، دكتر عبدالحسین زرین‌كوب

بازديد: 223

زائر هند، دكتر عبدالحسین زرین‌كوب




 


 

جست‌وجوی مضمون تازه– كه برای شاعران قدیم همواره مشكلی بوده است(1)– برای صائب گویی نوعی سرگرمی به شمار می‌آمده است. می‌گوید یك عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت؛ و برای كسی كه به تكرار مضامین كهن علاقه‌ای ندارد این دعوی بی‌شك مسلم است. درست است كه درباره‌ی چیزهای كلی شاعران قدیم سخن بسیار گفته‌اند، اما دنیا هنوز پُر است از چیزهای ناشناخته و جزئی. دكتر عبدالحسين زرين‌كوبو در همین چیزهای جزئی و ناشناخته، خیلی بیش از چیزهای كلی، شعر و موسیقی هست، اما ذوق لطیف و احساس قوی می‌خواهد تا كسی بتواند این چیزهای ناشناخته را كشف كند و شعری را كه در آنها هست بیرون بیاورد. 
صائب كسی است كه مایه‌ی ذوق و احساس در او هست و از این‌روست كه برای او جست‌وجوی مضمون تازه – مثل شكار در دشت– تفریح ساده‌ای بیش نیست. كافی است كه با چشم شاعر– شاعر واقعی– دنیا را نگاه كند و در آن، در هر چیزی كه به چشمش می‌آید، شعر و زیبایی را بازیابد. از همین‌روست كه در دیوان او همه‌جا مضمون تازه می‌جوشد. چشم او در هرچه پیرامون خویش می‌بیند فكر تازه و مضمون غریب كشف می‌كند. درخت كهن را می‌بیند كه بیش از نهال جوان ریشه در خاك دوانیده است، یادش می‌آید كه پیر فرتوت بیش از جوانِ نوخاسته به دنیا دلبستگی دارد. غنچه را می‌بیند كه دلتنگ و لب‌بسته در گوشه‌ی باغ رخ می‌نماید و وقتی پژمرده و پَرپَر به خاك می‌افتد، گلی خندان است و به این اندیشه می‌افتد كه رفتن از باغ جهان بهتر از آمدن است. آتش سوزنده را می‌بیند كه با حرص و ولع هر پاره چوبی را كه در آن می‌افكنند می‌بلعد و می‌خورد، به یاد حرص انسان می‌افتد كه نعمت تمام عالم هم نمی‌تواند او را سیر كند و هرچه پیدا می‌كند باز هم فزونی می‌طلبد. تاك مو را می‌بیند كه بر هر درخت تكیه می‌كند و می‌پیچد تا باقی بماند و رشد كند، به یاد مردم غفلت‌زده می‌افتد كه به هر بهانه‌ای به دنیا می‌چسبند و از آن دل برنمی‌دارند. جنبش گهواره را می‌بیند كه خواب طفل را گران می‌كند، حال كسی را به خاطر می‌آورد كه تشویش و تزلزل بنیادِ وجودش را محكم‌تر می‌كند. گربه‌ای را می‌بیند كه دست و پای خود را می‌لیسد، مردم خودنمای عاقل را به یاد می‌آورد كه دایم به فكر تن و جسم خویشند و یك دم از تیمار آن دست برنمی‌دارند. اشك كباب را می‌بیند كه درون آتش می‌ریزد و شعله‌های آن را تیزتر می‌كند، یادش می‌آید كه گریه و ناله‌ی مظلوم، ظالم فرومایه را بی‌رحم‌تر می‌كند...(2)
بدین‌گونه، در نزد او درین جهان هرچه هست پُر است از فكر و معنی، و لبریزست از شعر و زیبایی. حلقه‌های چشم آهوان زنجیر دامی است كه دل انسان را به بند می‌كشد؛ ستاره‌هایی كه شب در آسمان روی می‌نماید سوراخهای غربالی است كه شبها روزی انسان از آنها بیخته می‌شود؛ خاكستر كه روی آتش را می‌پوشاند دوستی است كه چشم فروزان یك دوست را در وقت مردن بر هم می‌بندد؛ گردون بلند، با این عظمت كه دارد، سیاه‌چادریست كه در بیابان عدم زده‌اند و انسان در این بیابان مثل یك گردباد است كه آشفته و بی‌امان به خود می‌پیچد و از كنار این سیاه‌چادر دور افتاده می‌گذرد...(3)
برای كسی كه در هر چه می‌نگرد شعری و فكری كشف می‌كند، جست‌وجوی مضمون تازه كار دشواری نیست. چون به تكرار مضمونهای قدما حاجت ندارد، نه به تعبیرات آنها پای‌بند می‌ماند نه به قواعد و سنت‌هایشان. بی‌تكلف، هم الفاظ عامیانه را به كار می‌گیرد، هم تعبیرات آنها را. در حقیقت، شعر او شعر اهل مدرسه نیست. یك اعتراض ناروایی را كه یك طلبه بر شعرش كرده بود برای وی نقل كردند، با نارضایتی گفت: «شعر مرا به مدرسه كه برد؟»(4) 
شعر او احساس عامه و حكمت عامه بود. دردها و اندیشه‌های عامه درین شعر مجال بیان می‌یافت و زبان و بیان عامه بود كه آن را تازگی و طراوت می‌بخشید. از همین جهت بود كه شعر او در بین عامه بیش از هر شعر دیگر مطلوب بود. شعر او تقلید و تكرار شیوه‌ی شاعران كهن و تمرین در فنون صنعت و بدیع نبود تا در مدرسه و در حلقه‌ی طلاب ادب مورد توجه باشد؛ شعر بازار، شعر قهوه‌خانه و شعر عامه بود. از این‌رو، نزد عامه، كه طالب این‌گونه معانی بودند، رواج و قبول یافت. ظرافتی خاص و بی‌سابقه این شیوه‌ی تازه را از شیوه‌ی شعر اهل مدرسه جدا می‌كرد، ظرافتی كه یادآور صنعت مینیاتورسازان و منبّت‌كاران بود. در حقیقت، همان ریزه‌كاریها كه با سنگ مرمر در عمارت عظیم تاج‌محل به كار رفته بود درین اشعار هم، كه به خداوندان تاج‌محل اهدا می‌شد، جلوه داشت؛ و صائب، كه از اصفهان به هند آمد، مثل همان صنعت‌گران، كه تاج‌محل را در اگره به وجود آوردند، مورد توجه و محبت شاه جهان، خداوندگار تاج‌محل، واقع گشت.
در سالهای آخر سلطنت شاه عباس، كه صائب اصفهان را ترك می‌كرد، دربار مغول بزرگ– تیموریان هند– روز بازار شعر و ادب بود. شاه جهان، كه وارث تخت اكبر و جهانگیر شاه بود، مثل آنها به ادب و هنر علاقه می‌ورزید. هر چند ذوق و قریحه‌ی پدرش جهانگیر را نداشت، اما در تربیت اهل ذوق و استعداد مثل او اهتمام داشت. در كتابخانه‌ی او چندین هزار كتاب منتخب خوش‌خط پاكیزه بود «از اقسام فنون و اصناف علوم، عربی و فارسی و انگریزی».(5) نام‌آوران دربار او شاعران را نواخت و صله‌ی بسیار می‌دادند؛ و ثروت بی‌كران و جلال و شكوه بی‌پایان دربار سخاوتهای افسانه‌آمیز را جهت آنها ممكن می‌نمود. خود شاه نیز، مثل پدر و نیا، به تشویق شاعران علاقه‌ای داشت. یك بار، دهان شاعری را هفت بار از جواهر گرانبها پُر كرد؛ وقتی دیگر، شاعر را به وزن او طلا و نقره داد.(6) آوازه‌ی این شعردوستی‌ها دربار اگره را كعبه‌ی آمال شاعران كرده بود. در آن زمان، دربار ایران دیگر چندان به شعر علاقه‌ای نشان نمی‌داد. درست است كه در دربار بعضی شاعران رفت‌وآمدی می‌كردند، اما كالای آنها را در آنجا كسی به چشم اهمیت نمی‌نگریست. رواج بازار فقیهان كار شاعران را از رونق انداخته بود و شعر، جز در نزد عامه، خریدار نداشت. بسیاری از شاعران وقت نیز بازاریان بودند و همین نكته شعر را از زیر رواق مدرسه به زیر سقف چهار سوق و قهوه‌خانه كشانیده بود. با این‌همه، البته شعر در ایران قدر و قیمتی نداشت و كسانی كه ذوق و استعدادی داشتند، در بلاد خود مجال درنگ نمی‌یافتند. دربار تیموریان درین ایام بیش از دربار صفویه مورد توجه شاعران بود. هیچ سر نبود كه درین روزگاران شوق سفر هند نداشته باشد و هیچ شاعر نبود كه خیال دربار باشكوه جهانگیر و شاه جهان را در سر نپرورد. صائب نیز در همین اندیشه‌ها بود كه از اصفهان راه دیار هند در پیش گرفت.
این صائب، محمدعلی بیگ نام داشت. اصلش از تبریز بود، اما در اصفهان نشو و نما یافت. خانواده‌ی او از تبریز به اصفهان كوچیده بود و سالهای كودكی و جوانی شاعر در عهد شاه عباس اول گذشت. در جوانی به حج رفت و ظاهراً یك چند نیز در بلاد عثمانی سیاحت كرد. در اواخر سلطنت شاه عباس باز از اصفهان بیرون آمد. در كابل نزد ظفرخان، كه به نیابت در آنجا فرمان می‌راند، رفت. ظفرخان، كه خود شاعر بود، این تبریزی جوان را، كه شاعر بود و از اصفهان به تجارت آمده بود، به گرمی و دوستی پذیرفت. چندی بعد، ظفرخان به دربار اگره رفت و صائب را نیز با خویشتن همراه برد. درین زمان، شاه جهان در اگره بر تخت نشسته بود و او شاعر جوان را بنواخت و جایزه و منصب داد. صائب، كه در اصفهان از این‌همه نام و كام بی‌نصیب بود، در دربار شاه جهان آسایش یافت. در موكب شاه به دكن رفت و وقتی ظفرخان هم به كشمیر رفت با او همراه بود. با این‌همه، یادِ یار و دیار او را آسوده نمی‌گذاشت. وقتی وی به هند آمد، چند سالی از وفات نظیری می‌گذشت و طالب آملی سالهای آخر عمر خویش را می‌گذرانید. اما قدسی و كلیم در شهرت و افتخار غرق بودند و دربار شاه جهان به شاعران و سخن‌سرایان نامدار آراسته بود. این شاعران با او به مهر و گرمی برخورد كردند. كلیم اگرچند گه‌گاه با وی به خشونت رفتار می‌كرد، اما غالباً با او مهربان بود و ظفرخان او را استاد خویش– و نه یك مَدحَتگر ساده– می‌شناخت. با این‌همه، دوری از وطن او را رنجه می‌كرد.
شش سالی كه در هند مانده بود، پدرش– عبدالرحیم نام– كه پیری هفتاد ساله بود، به شوق دیدار او به هند آمد. و شاعر، چندی بعد، به همراه او به ایران بازگشت. در مراجعت به ایران، یك چند در بلاد مختلف گشت. درین زمان، شاه عباس اول مرده بود و شقاوت شاه صفی دربار وی را در خون غرق كرده بود. وقتی صائب به دربار صفوی پیوست، شاه عباس دوم بر تخت بود. این پادشاه، وی را لقب «ملك‌الشعرایی» داد؛ و شاعر، فتح قندهار را، كه مدتها بین شاه جهان و شاهان صفویه مورد تنازع بود، تهنیت گفت. زندگی او ازین پس در اصفهان گذشت؛ با این‌همه، از بازجست و نواخت دربار هند بی‌نصیب نبود. یك بار، در آغاز عهد اورنگ زیب، وزیر وقت در پاسخ شعری كه از وی دریافته بود، پنج‌هزار روپیه برای وی فرستاد.(8) درین زمان، شعر وی شهرت و آوازه‌ی بسیار یافته بود. به موجب ادعای تذكره‌نویسان(9)، خداوندگار روم و پادشاه هند در نامه‌های خود دیوان وی را از پادشاه ایران می‌طلبیدند و سلطان صفوی اشعار وی را به آنها هدیه می‌فرستاد. شاعران از لاهور و جونپور جهت دیدار او به اصفهان می‌آمدند.(10) 
اوقات او در نوعی انزوا می‌گذشت و با این‌حال به دربار شاه عباس دوم تردد داشت. وقتی شاه سلیمان به تخت نشست، با وجود پیری، هنوز به دربار می‌رفت. با این‌همه، شعری كه در تهنیت جلوس این پادشاه گفت، مورد توجه و قبول شاه واقع نشد و حتی شاه را از وی رنجه كرد.(11) صائب، كه درین زمان به سالهای آخر عمر رسیده بود، از دربار كنار گرفت و چند سال بعد– در سنه‌ی 1081– وفات یافت. 
پایان عمر او در نشأه‌ی تریاك و قلیان گذشت. پیش از آن، از شراب نیز روی‌گردان نبود. در توصیف قلیان و تنباكو، قطعه‌ای به نثر دارد كه حاكی از شوق اوست بدین سرگرمی مخدر. از قول او نقل می‌كنند كه گفته است اگر به شوق كشیدن قلیان نباشد، چرا كسی از خواب سربردارد. وصف تریاك و وصف شراب نیز در اشعار وی آمده است و پیداست كه با این همه انسی داشته است. گذشته از اینها، مثل بسیاری از معاصران، در قهوه‌‍خانه‌ها تردد می‌كرده است و ظاهراً با شاهدان قهوه‌‍خانه‌ها سری و سرّی داشته است. مردی بوده است لاغر، كشیده‌بالا و سیه‌چرده، كه با خرسندی و آزادگی می‌زیسته است و غالباً عمر به گوشه‌گیری می‌گذرانیده است.
صائب شعر بسیار داشته است كه تعداد آن را تا دویست هزار بیت گفته‌اند. از آن میان، آنچه در دسترس عامه است خود دیوان بزرگی است. سفینه‌ای هم به نام «بیاض» دارد كه گزیده‌ی خوبی است از اشعار خود او و ابیات شاعران دیگر. با این همه، نه مثنویهایی كه به نام «قندهارنامه» و «محمود و ایاز» ساخته است اهمیت دارد نه قصایدی كه در ستایش بزرگان عصر گفته است. اهمیت او بیشتر برای غزلهای اوست كه در واقع تنها غزل نیست، عرفان و حكمت نیز هست. بعضی ابیات این غزلها شاهكار ذوق و اندیشه است. در بیشتر این‌گونه ابیات، شاعر لطیف‌ترین نكات اخلاقی را به كمك امثال– امثالی كه از جزئیات زندگی جاری گرفته است– روشن می‌كند؛ بیهوده نیست كه بسیاری ازین ابیات زبانزد عامه شده است و این از مختصات شیوه‌ی اوست. با این‌همه، سعی در جست‌وجوی مضمون تازه، شعر او را گه‌گاه پیچیده و نامأنوس می‌كند. گذشته از آن، هم در بعضی موارد صنعت و تكلف دارد و هم در عین‌حال زبانش ساده است. همین نكته است كه در بعضی موارد شعر او را ناهموار و پست و بلند جلوه می‌دهد. در شعر صائب، فلسفه با عرفان به هم می‌آمیزد و شاعر، كه مثل صوفی از استدلال می‌گریزد، مثل یك واعظ، با تمثیل به استدلال می‌پردازد. عرفان او رنگی از نومیدی خیام دارد؛ مثل تریاك، تلخ و مثل شراب، نشأه‌انگیز است. طبع حسّاس او از دو رویی و دو رنگی بیزار است و در دنیای یكرنگی و صلحی كه قلمرو روح اوست، كفر و دین آشتی دارند و كشمكشهایی كه هست ظاهری است. مثل خیام و حافظ، در گذر عمر، صحبت یاران را غنیمت می‌شمرد و، مثل عطار و جلال‌الدین، بی‌خودی و وارستگی از خویش را غایت سیر و سفر روحانی می‌داند؛ برخلاف برهمن و بودا، كه برای رهایی از درد به جست‌وجوی «نیروانا» می‌پردازد و می‌كوشد تا در پناه نیل به «فنا» از درد و رنج زندگی، از عطش بی‌پایان هستی كه تمام بدبختیهای انسان از آن است، رهایی یابد.(12) وی از عدم از نیروانای هندوان وحشت دارد اما وحشت وی از آن است كه این فنا، این خواب بی‌پایان عدم، درد و رنج را پایان می‌دهد و دلی را كه دردآزموده است و از درد لذت می‌برد از چاشنی درد محروم می‌دارد و در حقیقت شعری را كه در سوز و گداز درد هست از بین می‌برد. با این‌همه، آنچه تجدید حیات– رستخیز و قیامت– را برای وی دشوار می‌كند برخورد با بی‌دردان دنیاست؛ برخورد با كسانی كه درین نشأه، جان و دل انسان را شكنجه داده‌اند. زهر جانكاه بدبینی در قعر این اندیشه‌ی عمیق روشن جلوه دارد، لیكن این بدبینی او را از سعی و عمل بازنمی‌دارد. زندگی، كه درد و اندوه چاشنی آن است، نزد وی پهنه‌ی سعی و عمل است و آنچه آن را معنی می‌دهد چیزی جز همین سعی و عمل نیست. حتی توفیق ربّانی را نیز چیزی جز همت مردانه نمی‌داند. همین ذوق سعی و عمل است كه او را با رموز زندگی آشنا می‌كند. در واقع، صائب با اسرار حكمت آشنایی تمام دارد. سیر در آفاق و انفس او را بدبینی، احتیاط و دیرباوری آموخته است. آنچه درین باب می‌گوید شاید ترسناك و یأس‌انگیز باشد، اما حاصل تجربه‌ی شخصی است. یادآوری می‌كند كه انسان نباید عنان خود را به دست دیگران بدهد، چون دیگران همیشه وی را در مصالح خویش صرف می‌كنند. این البته نصیحتی تلخ و آكنده از بدبینی و نومیدی است. اما كدام مردِ تجربه‌دیده هست كه در عمر خویش از اینكه یك وقت عنان خود را به دست دیگران داده است مكرر اظهار پشیمانی نكرده باشد؟ می‌گوید– و سعدی نیز پیش از او گفته است– كه دوستان را در هنگام حاجت باید آموخت. این آزمایش بی‌شك كشنده‌ی دوستی است. اما كیست كه این نصیحت را به كار بسته است و در آن حقیقتی وحشتناك نیافته است؟ بیهوده نیست كه بسیاری از سخنان صائب در باب حكمت عملی، مَثل سایر شده است و، با وجود تلخی یأس‌انگیزی كه دارد، برای كسانی كه جان عبرت‌پذیر دارند سرمشق واقعی گشته است.

حواشی:
1. برخلاف متقدمان كه امثال این سخنان می‌گفته‌اند:
هل غادر الشعراء من متردم/ اهل هل عرفت الدار بعد توسم
صائب می‌گوید:
یك عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت/ در بند آن مباش كه مضون نمانده است
2. اظهار عجز در بر ظالم روا مدار/ دود كباب مایه طغیان آتش است
این بیت معروف، كه مكرر جزو مفردات صائب ضبط و نقل شده است، در دیوان چاپی او نیست.
3. یك سیه خانه است گردون در بیابان عدم/ گردباد آن بیابان كن غبار خویش را
4. شعر العجم 93/16
5. نقد ادبی477
6. مرآة الخیال86
7. نقد ادبی480-479
8. گویند در اوایل عهد اورنگ زیب (=عالمگیر) صائب این شعر را نزد جعفرخان، وزیر اعظم وی، فرستاد:
دور دستان را به احسان یاد كردن همت است/ ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می‌افكند
جعفرخان پنج هزار روپیه، و به قولی پنج هزار اشرفی، برای وی فرستاد. ر.ك خزانه‌ی عامره288
9. دانشمندان آذربایجان221
10. شعر العجم3/169
11. گویند به مناسبت جلوس شاه سلیمان شعری ساخت بدین مطلع:
احاطه كرد خط آفتاب تابان را/ گرفت خیل پری در میان سلیمان را
و شاه كه خود جوانی نوخط بود این مطلع را تعرضی در حق خود پنداشت و از شاه به دل رنجید. صحت روایت البته مورد تأمل است مقایسه شود با:
امیری فیروزكوهی، مقدمه‌ی كلیات صائب26
12. در باب تفاوت بین فنای صوفیه و نیروانای هنود رجوع شود به:
ارزش میراث صوفیه61- 60 و80

(صائب و سبك هندی، مجموعه سخنرانیهای تحقیقی، ش3، به كوشش محمدرسول دریاگشت، انتشارات كتابخانه‌ی مركزی مركز اسناد/ 1354/ زیرنظر ایرج افشار)
- اين مقاله فصلی از كتاب «با كاروان حله» است كه با نظر استاد زرين‌كوب در اين مجموعه مقاله قرار داده شده بود.
 


 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 21 فروردین 1395 ساعت: 9:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

موقعيت زنان در زمان مشروطه و ادبیات اين دوره؛ یحیی آرین‌پور

بازديد: 215

موقعيت زنان در زمان مشروطه و ادبیات اين دوره؛ یحیی آرین‌پور




 


 

تأثیر تجدد در موقعیت زن ایرانی(1)
تورات با نقل افسانه‌ی آفرینش زن از دنده‌ی مرد، حكمرانی مرد را بر زن تصدیق كرده است.(2)
كاتوی مهین(3) (234-149ق.م) درباره‌ی زن گفته است: به این موجودات جاه‌طلب، به این طبایع سركش مجال بدهید و آنگاه بنشینید و منتظر باشید كه حدودی برای خیره‌سری قایل شوند... مگر اینها آزادی می‌خواهند؟ نه، بلكه می‌خواهند از همه حیث بی‌افسار باشند... آنها را با ما همدوش كنید و ببینید كه دیری نمی‌كشد كه بر گرده‌ی ما خواهند نشست.
سنت پُل، یكی از حواریان مسیح، هم گفته است: شوهر صاحب اختیار زن است، چنان‌كه مسیح صاحب اختیار كلیساست.
اگرچه پیشوایان و راهنمایان اقوام و ملل با پیشرفت تاریخ و بسط تمدن در هر عصر و زمانی خواسته‌اند از سختی فشار مرد بر زن بكاهند و تا حدی نیز كاسته‌اند، با این‌همه زن، در بیشتر دوره‌های تاریخی، كمابیش كنیز و اسیر مرد بوده و این ستمكاری مرد نسبت به زن موجب شده كه زن زندگانی خویش را همیشه با ترس و هراس به سر برده و چنان پندارد كه آنچه بر مرد رواست بر زن روا نیست و هرچه مرد سختی و درشتی كند، زن باید شكیبایی و بردباری نماید و بر هرچه فرمان اوست گردن نهد.

زن و اسلام
دین اسلام اگرچه به موجب آیه‌ی شریفه‌ی ‹الرّجالُ قوّامونَ علی النساء› (نساء34:4) حكومت مرد را بر زن پذیرفته است، ولی قوام مرد را بر زن با احكام دقیق و صریح محدود نموده است.
اساساً قرآن به موجب آیات بینات در میان زن و مرد مسلمان فرقی قایل نشده و جز در مواردی كه خاص هر یك از آنهاست، تكالیف شرعی جداگانه‌ای برای ذكور و اناث معین نكرده و پیوسته زن و شوهر را به دوستی و مهربانی فرمان داده است.(حجرات 13:49، روم 21:30، بقره 228:2، نساء 23:4).
با وجود اینكه دین اسلام مقام زن را در جامعه تا این حدّ بالا برده، زن مسلمان، چه در ایران و چه در كشورهای دیگر شرق، عموماً جزو اموال و مستملكات مرد بوده است.
مرد شرقی در ابتدا زن خود را برای اینكه طرف توجه دیگران واقع نشود، از انظار پنهان می‌داشت، ولی رفته‌رفته كه بساط عیش و عشرت اشرافی گسترده شد، گروهی از زنان را در اندرونها و حرمسراها گرد آورد و دیده‌بانان بر آنان گماشت، تا آنجا كه اندرونها با خواجه‌سرایان و گیس‌سفیدان پر شد.

زن در ادبیات فارسی
اساساً زن مسلمان در ادبیات فارسی مقام شایسته‌ای نداشته است. شعر كلاسیك ایران زن را به صفت یار و دلدار و دلبر شناخته و غالباً از او به بی‌وفایی و مكر و خیانت یاد كرده است و در دواوین شعرا و كتب نویسندگان خیلی به ندرت می‌توان به وصف زنان خوب و فرمانبر و پارسا برخورد.(4)

زن ایرانی در دوره‌ی قاجاریه
در سرتاسر دوره‌ی سلطنت قاجاریه، نامی از زن و حقوق و آزادی زن نیست و هرچند به كنایه ذكری از این مقوله نمی‌رود.(5)پوشش زن در دوره قاجار- تصوير: شادآفرين قديريان
سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ و تحولات نسبی كه در نتیجه‌ی آشنایی شاه و رجال ایران به اوضاع اروپا در كشور پدید آمد، هیچ‌گونه تغییری در سرنوشت زن ایرانی به وجود نیاورد و قیود مذهبی و شرایط اجتماعی هم‌چنان به زن اجازه نداد كه نه تنها در بیرون از خانه، بلكه در چهاردیواری خانه‌ی خود، از حقوق و آزادی برخوردار گردد.
تا پیش از نهضت مشروطه و مدتها بعد از آن، زنان ایرانی روی از مردان نامحرم، یعنی غیر از پدر و برادر و عمو و دایی، حتی از پسرعموها و پسرداییها می‌پوشاندند و چون می‌خواستند از خانه بیرون روند، شلواری بلند و سیاه و گشاد به نام چاقچور بر پا و چادری غالباً سیاه و گاهی به رنگهای دیگر به سر می‌كردند و روبنده و بعد پیچه بر روی می‌انداختند، چنان‌كه هیچ عضوی از اعضای آنان نمایان نبود، و اگر زنی در این كار غفلت و سستی می‌نمود، بی‌حیا و بی‌عفت شناخته می‌شد و چه بسا میان دو همسایه و یا دو برادر بر سر اینكه یكی به زن دیگری نگاه كرده است، نزاع درمی‌گرفت. دلبستگی مردم بدین رسم و عادت چنان بود كه در آغاز مشروطیت، دولتیان مردم آزادی‌خواه را به طرفداری از رفع حجاب متهم می‌كردند، تا مردم آنان را سست‌عقیده و بی‌دین شناسند و از مشروطه و آزادی روگردان شوند.
میرزا حسین‌خان عدالت، از مردان آزادی‌خواه آذربایجان كه سالها در بیرون از كشور گذارنده بود، چون به ایران آمد، در شماره‌ی 4 روزنامه‌ی «صحبت»، كه به سال 1327ق به زبان آذربایجانی در تبریز دایر كرده بود، مقاله‌ای نوشت كه اشاره به افسانه‌ی خلقت زن از دنده‌ی چپ مرد داشت و در آن مقاله از رفع حجاب زنان و بهبود وضع آنان سخن گفت. این مقاله خشم روحانیان و مردم را برانگیخت و به دستور انجمن، روزنامه‌اش توقیف و نویسنده به حبس و جریمه محكوم گردید.(6)
معمولاً زنان و دختران ایرانی در كوچه و بازار كمتر آفتابی می‌شدند و جز برای رفتن به حمّام و دیدن خویشان و نزدیكان از خانه بیرون نمی‌آمدند.
در این اوقات، به تعلیم و تربیت زنان نیز چندان توجه نمی‌شد. دبستانهای دخترانه وجود نداشت و دختران در مكتب حاضر نمی‌شدند و تنها دختران خانواده‌های اشرافی پیش ملای سرخانه، كه غالباً زن بود، قرآن و تا اندازه‌ای خواندن و نوشتن زبان فارسی را یاد می‌گرفتند. تا سال 1290ش. تنها دو آموزشگاه دخترانه در تهران وجود داشت كه امریكاییان و فرانسویان مقیم تهران دایر كرده بودند و بیشتر دختران ایرانی غیرمسلمان، از ارامنه و اقلیتهای مذهبی دیگر، در آنها تحصیل می‌كردند.
اما همین‌كه مدارس دخترانه باز شد، چاقچور و روبنده یكی پس از دیگری از میان رفت و تنها چادر و پیچه بر جای ماند كه زنان با آنها تنها نیمی از صورت خود را پوشیده می‌داشتند.
در مصر و تركیه و قفقاز و ایران كتابهای بسیار و مقالات بی‌شمار به تركی و عربی و فارسی در «لزوم تستر و تحجّب» زنان نوشته می‌شد(7) و مؤلفان به بعضی از آیات قرآنی استناد می‌جستند.(8) از سوی دیگر، كسانی مانند قاسم امین در مصر و بسیار كسان در تركیه، و روزنامه‌های «ملانصرالدین» و «تكامل» در قفقاز و شعرا و نویسندگان آن كشورها سرنوشت غم‌انگیز زنان شرق را در خانه و جامعه موضوع بحث قرار می‌دادند و بعضی از آنها جهت اقناع گروه مخالف، در مقام تفسیر آیات قرآن برمی‌آمدند و به كتب احادث و اخبار، از جمله «كتاب الرّوض» امام شافعی و «تبیین الحقایق» و حدیث حارث به حارث الغامدی توسل می‌جستند.(9)
در ایران، چنان‌كه گفتیم، از روزی كه زمزمه‌ی آزادی بلند شد، تأمین حقوق زنان جزو آرزوهای تجددخواهان بود. اما آنان بسیار با احتیاط سخن می‌گفتند و پس از تأسیس مدارس دخترانه هم تا مدتها اجازه نمی‌دادند آموزگاران مرد در سر كلاسها حاضر شوند و اگر موردی پیدا می‌كرد، آموزگار یا بسیار پیر یا نابینا بود، و یا دختران روپوشیده درس می‌خواندند.

زن و انقلاب
تاریخ‌نویسان از شركت زنان در شورشهای مشروطیت ایران و دلیریهای آنان در راه آزادی سخنها گفته‌اند.
ایوانف، از خاورشناسان روس، در مقاله‌ای می‌نویسند: «در بیستم ژانویه 1907 (ذیحجه‌ی 1324) میتینگی از بانوان در شهر تهران تشكیل شد كه در آن ده ماده از خواسته‌های زنان و از آن جمله تأسیس مدارس دخترانه و تعدیل و تخفیف در میزان صداق به تصویب رسید.»(10)
در رساله‌ای كه تریا، پاولوویچ و ایرانسكی به نام «انقلاب مشروطه‌ی ایران» نوشته‌اند،(11) می‌خوانیم: «در نهضت مشروطه‌ی ایران، زنان ایرانی نیز پای در میان داشتند. عكس یك دسته‌ی شصت نفری از زنان چادربه‌سر و تفنگ‌به‌دست اكنون در اختیار ماست. اینان نگهبانان یكی از سنگرهای تبریز بودند.»
و باز در همان كتاب از روزنامه‌ی «حبل‌المتین» نقل شده است: «در یكی از زد و خوردهای بین ارودی انقلابی معروف ستارخان با لشكریان شاه، در میان كشته‌شدگان انقلابیون جنازه‌ی بیست زن مشروطه‌خواه در لباس مردانه پیدا شده است.»
و هم در آن كتاب آمده است: «در میتینگهای مربوط به مبارزه‌ی مشروطیت ایران، زنان ایرانی به تعداد زیادی دست داشتند و بسیاری از مبارزان ایرانی از كمكهای ذی‌قیمت خواهران و زنان خود برخوردار می‌شدند.»
از تاریخ‌نویسان ایران احمد كسروی، در ذكر وقایع روز یكشنبه 13 ربیع‌الثانی 1325ق. می‌نویسد: «امروز زنان تهران نیز در خیزش پا در میان داشتند و، چنان‌كه "حبل‌المتین" نوشته، پانصد تن از ایشان در جلوی بهارستان گردآمده بودند.(12)
به گفته‌ی شوستر، مستشار امریكایی ایران، در آن اوان، سازمانها و باشگاههای زنانه در تهران وجود داشته(13) و اعضای این سازمانها سوگند یاد كرده بودند كه با استقراض از روس و انگلیس، كه استقلال كشور را به خطر می‌انداخت، مبارزه نمایند.(14)

زن و مطبوعات
مسئله‌ی تربیت زن و آزادی او همیشه روشنفكران و آزادی‌خواهان ایران را نگران می‌داشت. میرزا یوسف‌خان اعتصام‌الملك، پدر شادروان پروین اعتصامی و صاحب مجله‌ی «بهار»، گویا اولین كسی است كه به گفته‌ی دهخدا «لوای این حریت را برافراشته و بذر این شجر بارور را كشته است.»(15)
میرزا یوسف‌خان، چند سال پیش از مشروطیت، در ربیع‌الثانی 1318ق كتاب «تحریرالمرئة»، تألیف قاسم امین مصری، را در حقوق و آزادی زنان به فارسی ترجمه و به نام «تربیت نسوان» در تبریز چاپ كرد؛ و طالبوف، پس از دریافت نسخه‌ی این كتاب، چند ماه بعد، به مترجم آن نوشت: «صد مرحبا بر آن سلیقه‌ی معنوی كه سنگ گوشه‌ی بنای عمارت بزرگ تمدن لابُدّ مِنه وطن را گذاشتی كه در آتیه در مجالسی كه نسوان ایران دعوی تسویه‌ی حقوق خود را با نطقهای فصیح و كلمات جامعه اثبات می‌كنند، از مترجم "تربیت نسوان" تذكره و وصّافی خواهند نمود.»(16)
براستی ترجمه و طبع چنین كتابی، خاصّه در تبریز آن روزی، «یكی از نوادر شجاعتهای ادبی بود، هم‌سنگ... ابرام در حركت كره‌ی ارض در مجمع انكیزیتورهای نصاری».(17)
اما بعد از عهد مشروطیت، نخستین كسی كه موضوع حقوق زنان را پیش كشید، دهخدا، نویسنده‌ی روزنامه‌ی «صور اسرافیل»، بود. او در مقالات «چرند و پرند»، در چند جا، به این مطلب پرداخت و مسئله‌ی ازدواجهای اجباری و نابهنگام، ظلم و استبداد پدر و مادر و شوهر، تعدّد زوجات، و خرافات و تعصبات زنانه را با لحن طنز و طعن مورد بحث و انتقاد قرار داد.
هم‌چنین، در آن زمان، سید اشرف‌الدین حسینی، مدیر روزنامه‌ی «نسیم شمال»، بعضی اشعار خود را به تربیت و حقوق زنان و دختران ایرانی وقف كرد.
ناگفته نماند كه در دوران انقلاب ایران، روزنامه‌ی «ملانصرالدین» قفقاز، در صفحات خود، جایگاه شایسته‌ای برای مسئله‌ی زن و زنان شرق باز كرد كه به روشن كردن افكار و ادامه‌ی این بحث در جراید و مطبوعات ایران كمك مؤثری می‌نمود.
چندی نگذشت كه روزنامه‌ها و مجلات زنانه در مطبوعات فارسی پدید آمد. نخستین نشریه‌ای كه به دست خود خانمها برای بیدار كردن توده‌ی زنان منتشر شد، مجله‌ی «دانش» بود، كه آن را خانم دكتر حسین‌خان كحّال، به سال 1328ق (1289ش)، در تهران بنیاد نهاد.
بعد از «دانش»، روزنامه‌ی مصور «شكوفه»، در سال 1331ق (1291ش)، در تهران انتشار یافت كه مدیر آن خانم مزین‌السلطنه، رییس مدرسه مزینیه، بود.
در سالهای نزدیك به كودتا، بر تعداد مطبوعات بانوان افزوده شد. در اصفهان، بانو صدیقه دولت‌آبادی، خواهر حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی، در ذیحجه‌ی سال 1337ق (1298ش)، روزنامه‌ی «زبان زنان» را منتشر كرد؛ و چون این كار بر مردم عوام متعصب گران افتاد، خانه‌اش را سنگسار كردند و او ناچار به تهران آمد، و در خرداد 1300 آن را، به صورت مجله، دوباره در تهران انتشار داد.
در سال 1299ش، چند مجله‌ی دیگر از این قبیل در عالم مطبوعات پدید آمد. در مهرماه آن سال (ذیحجه 1338ق)، مجله‌ی «عالم نسوان»، به همت شاگردان مدرسه‌ی اناث امریكایی تهران، منتشر گردید و ظاهراً دوازده سال، تا آبان 1311، دوام داشت. در هر شماره‌ی این مجله، شعر یا عبارتی، به نام شعار مخصوص، درج می‌شد.(18)
در همان سال، «نامه‌ی بانوان»، به مدیری شهناز آزاد، همسر ابوالقاسم آزاد مراغه‌ای، در تهران انتشار یافت. خانم شهناز از پیشقدمان نهضت بانوان بود و در این راه صدمات زیاد دید و خود و شوهرش به جرم رهبری نهضت آزادی زنان گرفتار حبس و زندان شدند.
و نیز در اواخر همان سال (جمادی‌الاولی 1339ق)، خانم فخرآفاق پارسا «جهان زنان» را در شهر مشهد دایر كرد؛ و تنها چهار شماره از آن منتشر شده بود كه دارنده‌ی آن به تهران آمد و شماره‌ی پنجم را در محرّم سال 1340ق (مهرماه 1300) انتشار داد. مندرجات این شماره، كه چیزی جز لزوم تربیت و تعلیم زنان نبود، غوغایی در تهران برپا كرد و جمعی آن را مخالف دین دانسته، مجازات نویسنده را خواستار شدند؛ و سرانجام، خانم فخرآفاق و همسرش به اراك تبعید گردیدند.
روز دهم بهمن‌ماه 1301، شاهزاده خانم ملوك اسكندری، مدیر مدرسه‌ی شماره‌ی 35 دولتی، از جمعی بانوان برای حضور در جشن امتحانات شاگردان دعوت نمود، و در آن جلسه نطق پرهیجانی ایراد و ترقیات زنان ملل فاضله و زنده‌ی دنیا را با وضع زنان ایران مقایسه كرد، و از بی‌حسّی و پس‌افتادگی زنان ایرانی و از خطراتی كه برای آینده‌ی ملت و مملكت در پیش است شكوه سر داد، و بانوان را به ترویج معارف تشویق نمود؛ و در همان مجلس، بانوان پیمان فداكاری بسته، جمعیتی به نام «جمعیت نسوان وطنخواه» به وجود آوردند و مجله‌ای به همان نام دایر كردند كه از سال 1302 منتشر شد و تا درگذشت بنیانگذار آن (تیرماه 1304) دایر بود.
در همه‌ی این جراید و مجلات، از آموزش و پرورش كودكان بحث می‌شد و مقالاتی درباره‌ی خانه‌داری و كارهای بهداشتی و امثال آنها درج می‌گردید؛ ولی هنوز زود بود كه از موضوع آزادی زنان و روابط مرد و زن و الغای شرایط سخت زندگی زنان در اندرون خانه، آشكارا سخنی به میان آید.(19)

زن در ادبیات معاصر ایران
چنان‌كه دیدیم، از همان آغاز مشروطیت، وضع زنان ایران همیشه مورد توجه و اعتراض روشنفكران ایران بود، و در این كوششها شعرا و نویسندگان در صف اول قرار داشتند.
بعد از جنگ بین‌الملل اول و نتایج مهمی كه به بار آورد، مسئله‌ی زن در ادبیات ایران انعكاس وسیعی یافت؛ و با پیشرفت و تحول در شئون اجتماعی، اصلاح وضع زنان جزو مسایل جدی قرار گرفت.
در سالهای 99/1298ش، دو تن از دانشمندان آذربایجان یك سلسله مقالات سودمند درباره‌ی زنان نوشتند و این مقالات با امضای مستعار «فمینیست» و «فمینا» در روزنامه‌ی «تجدد»، ارگان حزب دمكرات آذربایجان، منتشر گردید.(20)
در آن سالها شعرا و نویسندگان بنام ایران هر یك مقداری از آثار خود را به موضوع تربیت و آزادی زنان و تساوی حقوق آنان در خانواده و جامعه اختصاص دادند، به طوری كه می‌توان گفت در این اوقات، هیچ شاعر و نویسنده‌ای نیست كه كمابیش به این مطلب نپرداخته باشد. لاهوتی، ایرج، عشقی، پروین، كمالی، بهار، شهریار و دیگران هر یك اشعار زیبای فراوانی به مسئله‌ی زن وقف و همگی با موهومات و خرافات و تعصباتی كه بر دوش زنان سنگینی می‌كرد، مبارزه و جهاد نموده‌اند.
لاهوتی در قصیده‌ی مفصلی، كه در اواخر سال 1296ش (ربیع‌الثانی 1336) در استانبول سروده و قدیمی‌ترین شعر او در این زمینه است، دختران ایران را به دانش و آزادی و انجام دادن وظایف اجتماعی دعوت كرده است.(21)
عارف نیز از پیشقدمان دفاع از حقوق و آزادی زنان بود، كه در غزلها و تصنیفهای خود جداً به حمایت زنان برخاست.
عشقی هم در اشعار خود گوشه‌ای از سرنوشت فلاكت‌بار زن ایرانی را نشان داده است. 
ایرج بیش از هر كسی حق زنان را ادا كرده است. قطعه‌ی «مادر» و ابیات زیادی از مثنوی «عارفنامه» و چندین غزل و قطعه و مثنوی او همه گلهای زیبایی هستند كه شاعر به پای پیكره‌ی آزادی و رهایی دختران ایران نثار كرده است.
در آثار نویسندگان این دوره نیز مسایل ازدواج نامتناسب و اجباری، كه گاهی منجر به عواقب وخیمی می‌شد، و دیگر بدبختیها و بیچارگیهای زنان جایگاه اول را دارد. نویسندگانی مانند مرتضی مشفق كاظمی، یحیی دولت‌آبادی و عباس خلیلی دیگر نه از دلبری و دلربایی، بلكه از جهان معنوی زنان سخن می‌گویند. «مهین»، «عفت» و «جلالت» در «تهران مخوف»؛ «وسیله خانم» در «انتقام»؛ و «شهرناز» در رمانی به همین نام، همگی، زنانی هستند كه از بدبختیهای اجتماعی زجر می‌كشند.

كوشش در راه آزادی زنان
اما نه تنها ارباب مطبوعات و شعرا و نویسندگان، بلكه تمام دانشمندان و روشنفكران و هنرمندان و خلاصه همه‌ی كسانی كه وضع نابسامان زنان را درك كرده بودند، در این امر هم‌آواز بودند. یكی از هواداران جدی و سرسخت آزادی زنان میرزاابوالقاسم آزاد مراغه‌ای بود كه مدتها در هندوستان اقامت داشت؛ و پس از آمدن به ایران دست به كار زد؛ و در سال 1298ش، انجمنی، در خانه‌ی خود و بعد در منازل دیگران، از مرد و زن تشكیل داد. جلسات آن انجمن پنهانی و از روی احتیاط دایر می‌شد.
سید احمد كسروی، كه بعدها یكی از تاریخ‌نویسان و محققان بنام ایران گردید و در همان سال 1298 در تبریز تدریس می‌كرد، دراویش دوره‌گرد را واداشته بود كه در كوچه و بازار شهر، به جای خواندن قصاید مذهبی، اشعاری درباره‌ی آزادی زنان بخوانند.(22)
در چند سال اول سلطنت رضاشاه، تبلیغات بر ضد حجاب به حدّ اعلا رسید. در روزنامه‌ی «ایران جوان»، كه ارگان رسمی جمعیتی بدین نام بود و اعضای آن یك عده جوانان فرنگ‌دیده و از اروپابرگشته بودند كه بعدها كارهای حساس مملكت را در دست گرفتند(23)، مبارزه‌ی پیگیر و شدیدی بر ضد حجاب تحت عنوان «نامه‌های بانوان» آغاز گردید. بیشتر این نامه‌ها به امضای یك بانوی فرضی فرانسوی مقیم تهران بود كه برای دوستش به پاریس فرستاده می‌شد.
در اواخر 1311، نور حماده، رییس «مؤتمر النسائی الشرقی» (كنگره‌ی زنان شرق)، با نمایندگانی از مصر و شام و بیروت به ایران آمد و كنگره در تهران تشكیل و مقرراتی وضع شد.(24)
در بهار سال 1313، رضاشاه به تركیه سفر كرد و با مشاهده‌ی آزادیهایی كه به بانوان ترك داده شده بود، لزوم اقدامی مشابه را در ایران حس نمود. هواداران آزادی زنان از كوشش بازنایستادند و در این زمینه تصنیفها و ترانه‌ها ساختند و صفحات گرامافون از آنها پُر شد و در رهگذرها و قهوه‌خانه‌ها به گوش مردم رسید كه از آن جمله تصنیفی بود كه استاد محمدعلی امیرجاهد(25) ساخت و شعر آن از ملك‌الشعرای بهار بود، با این مطلع:
عروس گل از باد صبا/ شده در چمن چهره گشا

روز هفدهم دی ماه 1314
این جریان كار را به آنجا كشانید كه در سال 1313 زنان آموزگار و دختران دانش‌آموز از چادر به سر كردن ممنوع شدند و افسران از راه رفتن با زنانی كه چادر به سر داشتند، خودداری كردند. در مهرماه 1314، كانون بانوان در تهران تأسیس شد و زنها گشاده‌رو با مردان معاشرت و مجالست كردند و سرانجام در 17 دی‌ماه آن سال، رضاشاه فرمان «رفع حجاب» را صادر كرد.(26)
در این روز، شاه با ملكه و شاهدخت‌ها، كه همه بی‌چادر بودند، در جشن فرهنگی دانشسرای تهران حضور یافت؛ و پس از استماع خطابه‌ی خانم هاجر تربیت، دستور رفع حجاب را صادر و به وزرا و نمایندگان مجلس و امرای ارتش فرمان داد كه از او پیروی كرده، همسران خود را بی‌چادر در مراسم شركت دهند.
وی نهضت بانوان را با این بیان اعلام كرد:
«بی‌نهایت مسرورم كه می‌بینم خانمها، در نتیجه‌ی دانایی و معرفت، به وضع خود آشنا شده و پی به حقوق و مزایای خود برده‌اند. زنهای این كشور، به واسطه‌ی خارج بودن از اجتماع، نمی‌توانستند استعداد و لیاقت ذاتی خود را بروز دهند، بلكه باید بگویم نمی‌توانستند حق خود را نسبت به كشور و میهن عزیز خود ادا نمایند؛ و بالاخره، خدمات و فداكاری خود را، آن‌طور كه شایسته‌ است، انجام دهند. حالا می‌روند، علاوه بر امتیاز برجسته‌ی مادری كه دارا می‌باشند، از مزایای دیگر اجتماع هم بهره‌مند گردند. ما نباید از نظر دور بداریم كه نصف جمعیت كشور ما به حساب نمی‌آمد، یعنی نصف قوای عامله‌ی مملكت ما بیكار بود. هیچ‌وقت احصائیه‌ای از زنها برداشته نمی‌شد، مثل اینكه زنها افراد دیگری بودند و جزو جمعیت ایران به شمار نمی‌آمدند... شما خانمها باید از فرصتهایی كه دارید برای ترقی كشور استفاده نمایید. شما خواهران و دختران من، حالا كه وارد اجتماع شده‌اید و قدم برای سعادت خود و وطن بیرون گذارده‌اید، بدانید وظیفه‌ی شماست كه در راه وطن خود كار كنید. سعادت آتیه در دست شماست، شما تربیت‌كننده‌ی نسل آتیه خواهید بود. انتظار من از شما خانمهای دانشمند، در این موقع كه می‌روید به حقوق و مزایای خود آگاه شوید و خدمت خود را به كشور انجام دهید، این است كه در زندگی قانع باشید و كار نمایید، به اقتصاد و صرفه‌جویی در زندگی عادت كنید و از تجمّل و اسراف بپرهیزید!»

بدین ترتیب، ایران پس از تركیه، دومین كشور مسلمانی بود كه رسماً حجاب سنتی را ممنوع ساخت. از آن پس، دختران و بانوان به مدارس و آموزشگاههای عالی و خدمات عمومی راه یافتند و در امور تولیدی و اداری دخالت و شركت كردند.

پی‌نوشتها:
1. مطالبی كه ذیل عنوان به نظر خوانندگان محترم می‌رسد، محض ثبت در تاریخ نوشته شده و نباید از ذكر آنها خدای نخواسته چنین تصور شود كه نویسنده با همه‌ی جریانهای مربوط به جنبش آزادی زنان، به ویژه در مسئله‌ی حجاب، بدون قید و شرط موافقت دارد. نویسنده صرفاً راوی وقایع از روی مدارك یا از روی مشهودات و مسموعات است و لاغیر، در عین حال، نویسنده مصلحت ندیده است حتی همه‌ی آنچه را كه از اسناد مكتوب موجود در این باره به دست می‌آید، نقل كند، مبادا در جامعه‌ی زنان ایرانی تأثیر ناخوشی به جا گذارد. باری، در حد تشخیص و توانایی خود، رعایت حریم عفاف را كرده است.
2. تورات، سفر پیدایش، باب دوم: 21-23؛ همانجا، باب سوم: 16.
3. Cato
4. من صدها كلمه از سخنان گویندگان و نویسندگان را از ادوار مختلفه‌ی تاریخ ادبی ایران در دفتری به نام «زن و ادبیات» گرد آورده‌ام كه اگر همه‌ی این سخنان، از مثبت و منفی، جمع زده شود، روی‌هم‌رفته، به سود زن نخواهد بود.
5. سر جان ملكم گوید: «فی‌الحقیقه وضعی كه زنان در ایران دارند، غالباً خطاهاشان مقتضی سیاست زیاد نیست، لكن به همه جهت در معرض ظلم و تعدّی خانگی هستند و مكرر شده است كه زنان بی‌گناه در عقوبت پدران و شوهران گرفتار گشته‌اند و این بیشتر مخصوص است به زنان بزرگان. مكرر اتفاق افتاده است كه به خیال اینكه از پول مخفی خبر دارند زنان را شكنجه و عقوبت كرده‌اند و بسیار است كه اگر امیری یا وزیری را كشته‌اند، زنان و دختران او را مانند كنیزان به دیگران بخشیده‌اند و بعضی اوقات به پست‌ترین مردم داده‌اند، چنان‌كه متعه و زن بزرگان را به قاطرچیان داده‌اند.» (تاریخ سر جان ملكم، بمبئی، ص230)
6. كسروی (تاریخ مشروطه‌ی ایران)؛ تریا، پاولوویچ و ایرانسكی (انقلاب مشروطه ایران)؛ براون (تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران).
7. مانند اساس الایمان فی وجوب الحجاب علی النسوان، اسدّاد الرغاب، فلسفة‌الحجاب، طومار عفت، كشف الغرور، وجوب النقاب، وجوب با برهان در تحجّب نسوان، سدول الجلباب فی فوائد الحجاب، الرّجل و المرئة، وجوب الحجاب بنصّ الكتاب، الحجاب و السفور...
8. از صریح‌ترین آنهاست: نور31:24 و احزاب 53:33 و59.
9. این بحث و جدال در قفقاز شدیدتر و پردامنه‌تر بود. روحانیان ادعا می‌كردند كه خداوند آنها را ضعیف و مظلوم و ناتوان خلق كرده و چادر برای زن پرده‌ی عفاف و عصمت است. روزنامه‌نویسانی مانند صبری بیگ‌زاده و شاعر بدنام روزنامه‌ی «شلاله» زنان را فرشته و پری می‌نامیدند و از قدسیت حجاب سخن می‌گفتند و اعلام خطر می‌كردند كه آزادی زنان آنان را به راههای ناشایست رهبری خواهد كرد و حتی كسانی از خود بانوان مثل خدیجه علی‌بیگوف، مدیر روزنامه‌ی ایشیق (نور)، از حجاب و چادر دفاع می‌كرد و در مقالات خود می‌نوشت: «ما از راهی كه دین و آیین نشان داده برنخواهیم گشت.» در مقابل این گروه، جلیل محمد قلی‌زاده و عبدالرحیم حقویردف، از نویسندگان، علی نظمی و میرزا علی‌اكبر صابر، از شعرا، و عزیزبیگ حاجی بیگوف، از نمایشنامه‌نویسان، از لزوم تربیت و تعلیم زن و تساوی حقوق زن و مرد دفاع و از تعدد زوجات انتقاد می‌كردند.
10. ایوانف، «تأثیر انقلاب 1905 روسیه در انقلاب 1905-1911 ایران»، مجله‌ی یادداشتهای علمی، مجلد 1، 1949، ص244.
11. این كتاب را م. هوشیار به فارسی ترجمه و در سال 1330 چاپ كرده است.
12. كسروی، «تاریخ مشروطه ایران»، بخش دوم، تهران، ص344.
13. W. Morgan Shuster, The Strangling of Persia. London, 1912, pp.183-189.
14. «انقلاب مشروطه ایران».
15. علی‌اكبر دهخدا، «تاریخچه‌ی زندگانی یوسف اعتصامی»، مقدمه بر چاپ دوم مجله‌ی «بهار».
16. از نامه‌ی مورخ 26 شعبان 1318 طالبوف به میرزا یوسف‌خان اعتصام‌الملك.
17. «تاریخچه‌ی زندگانی یوسف اعتصامی».
18. مانند الجنة تحتَ اقدام الامّهات؛ یا
بود چشم ابنای آن خانه كور/ كه بانوی آن باشد از علم دور
گر جوی غیرت بُوَد ما را ودیعه در نهاد/ بهر اثبات حقوق خود نماییم اجتهاد...
19. ك. چایكین، «تاریخ مختصر جدیدترین ادبیات ایران»، مسكو، 1928.
20. «فمینیست» دكتر رفیع خان امین و «فمینا» تقی رفعت، سردبیر روزنامه‌ی تجدد و مجله‌ی آزادیستان، بود.
21. به مطلع:
من از امروز ز حُسن تو بریدم سر و كار/ گو به دیوانگیم خلق نمایند اقرار...
22. از جمله شعری بود از یك شاعر قفقازی كه ترجمه‌ی آن چنین است: اگر دختران پا به میدان ننهند، تأمین آینده‌ی فرزندان وطن كاری بس دشوار خواهد بود.
(وطن اولادینون تامین استقبالی مشكل دُر/ خانم قیزلار اگر چیخما سالارمیدانه مردانه)
23. مانند علی‌اكبر سیاسی، حسین نفیسی مشرف‌الدوله، محسن رئیس، مشفق كاظمی، علی سهیلی، اسماعیل مرآت، محسن سیاح، عبدالحسین میكده و دیگران.
24. نور حماده نماینده‌ی زنان بیروت بود. نمایندگی زنان مصر را خانم حنینه خوری، و نمایندگی زنان سوریه را خانم فاطمه سعیدمراد برعهده داشتند.
25. این مرد شاعر و ترانه‌سرا و نویسنده و موسیقیدان، پس از سالها خدمت صادقانه، در اردیبهشت سال 1336 رخت از جهان بربست.
26. در میان رجال سرشناس آن زمان چه‌بسیار كسانی مانند مخبرالسلطنه‌ی هدایت بودند كه عقیده داشتند «مرام و قصد (از این كار) تزلزل اسلام است و تعقیب سیاست دیرینه... و به مصداق "مَن تشبّهَ بقوم فهُوَ مِنهُم" همه را همرنگ خود می‌خواهند... در تركیه مقصود حاصل شده، نوبت ایران است!» و همین بزرگوار بود كه عیال خود را از رفتن بی‌چادر نماز به اندرون منع و به شاه ایران توصیه می‌كرده كه به جای چادر «روپوش نجیب و محترمی برقرار شود كه زینت زن جز صورت و كفین پوشیده باشد.» (خاطرات و خطرات، ص510 و 519)

كتابنامه
- ایوانف، م. س.: «تأثیر انقلاب 1905 روس در انقلاب 1911-1905 ایران، مجله‌ی «یادداشتهای علمی»، ج1.
- به به ل، اوگوست: «زن و سوسیالیزم»، ترجمه‌ی روسی، مسكو، 1926.
- تریا، پاولوویچ و ایرانسكی: «انقلاب مشروطه‌ی ایران»، ترجمه‌ی م. هوشیار، تهران، 1330.
- تورات، سفر پیدایش.
- چایكین، ك: «تاریخ مختصر جدیدترین ادبیات ایران» (به روسی)، مسكو، 1928.
- خاتسروین، ز. ل.: «زن ایرانی» (به روسی)، مسكو، 1928.
- دهخدا، علی‌اكبر: «لغتنامه»، ذیل «حجاب».
- دهخدا، علی‌اكبر: «تاریخچه‌ی زندگانی یوسف اعتصامی» (مقدمه بر چاپ دوم مجله‌ی «بهار»)
- دیوانهای ایرج، بهار، عارف، عشقی و لاهوتی.
- شوستر، و. مورگان: «اختناق ایران».
(Shuster, W. Morgan: The Strangling of Persia, London, 1912.)
- صدر هاشمی، محمد: «تاریخ جراید و مجلات ایران»، چهار جلد، اصفهان، 1327-1332.
- صور اسرافیل، روزنامه: شماره‌های 22، 25، 28، 30، 31.
- فمینا (تقی رفعت): «عالم نسوان»، روزنامه‌ی تجدد تبریز، شماره‌های 45-59 (فروردین- تیر 1299).
- فمینیست (دكتر رفیع امین): «عالم نسوان»، روزنامه‌ی تجدد تبریز، شماره‌های 37-43 (بهمن- اسفند 1299).
- قرآن كریم.
- كسروی، احمد: «تاریخ مشروطه‌ی ایران»، چاپ چهارم، بخش دوم، تهران، 1334ش.
- ملكم، سر جان: «تاریخ ایران»، ترجمه‌ی شیخ محمد اصفهانی، بمبئی، 1323ق.
- یائو كاچوا، م.: «مسئله‌ی آزادی زنان ایرانی در نثر معاصر فارسی» (به روسی)، مجله‌ی «آكادمی علوم شوروی»، جلد 27.

‹این مقاله بخشی است از كتاب «از نیما تا روزگار ما»، تاریخ صد و پنجاه سال ادب فارسی، جلد سوم از كتاب «از صبا تا نیما»، یحیی آرین‌پور، تهران، زوار، چاپ چهارم، 1382.›
 

 


 



منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 21 فروردین 1395 ساعت: 9:43 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

رمانتیسم و واكنش نسبت به آن، دكتر عبدالحسین زرین‌كوب

بازديد: 250

رمانتیسم و واكنش نسبت به آن، دكتر عبدالحسین زرین‌كوب




 


غوغای رمانتیسم، چنان‌كه مشهور است، اول‌بار در 1816 و با مقاله‌ای از مادام دواشتال (1817-1766) نویسنده‌ی فرانسوی، كه در یك مجله‌ی ایتالیایی انتشار یافت، آغاز شد. این مقاله «در باب آیین و فایده‌ی ترجمه» (1) بود و نویسنده در طی آن به نویسندگان ایتالیا توصیه كرده بود به اساطیر و افسانه‌های كلاسیك یونان و روم كه تمام اروپا آنها را دیگر ترك كرده‌اند اكتفا نكنند، بلكه به ترجمه‌ی آثار شكسپیر و همچنین شعر جدید انگلیسی و آلمانی بپردازند. با آنكه تسلط خانواده‌ی بناپارت بر ایتالیا با احیاء نوعی شیوه‌ی متصنع كلاسیك همراه بود و در این ایام سقوط نهایی بناپارت می‌توانست به تمایلات ضد كلاسیك میدان داده باشد، لحن سرزنش‌آمیز این بانوی فرانسوی بعضی نویسندگان متعصب و پرشور ایتالیا را بر ضد نفوذ خارجه به خشم آورد؛ چنان‌كه جاكومو لئو پاردی (1837-1794) كه درین هنگام تازه‌جوانی پرشور بود، با عتاب تمام بر این سخنان مادام دواشتال اعتراض كرد و با اشاره به شاعران معروف عصر خویش نوشت كه «اگر اروپا پارینی، آلفیه ری، مونتی، و بوتا را نمی‌شناسد، به نظر من، گناه ایتالیا نیست.»(2) معهذا، نقادان قرن هجدهم ایتالیا از مدتها قبل جنبه‌های افراط آمیز كلاسیك را انتقاد كرده بودند و حتی تعدادی از شاعران ایتالیا در دوره‌ی استیلای بناپارتها بعضی اشعار انگلیسی را نیز به ایتالیایی نقل كرده بودند. ازین‌رو، صلای رمانتیسم، مخصوصاً در بین تعدادی از شاعران و نویسندگان تازه‌جوی كه از مضامین كهنه‌ی دوره‌ی رنسانس خسته شده بودند، با شوق و علاقه تلقی شد و در دنبال آن بازار مشاجره و نقد ادبی رونق یافت. در بین كسانی كه ادبیات كلاسیك و انحطاط ذوق ادبی عصر خویش را انتقاد كردند یا این ندای تجدد را با نظر قبول تلقی نمودند لودوویكودی برمه (1820-1781)، و جووانی بركت (1851-1783) را مخصوصاً باید نام برد. لودویكو از انحطاط و ركود ادبیات عصر خویش با اظهار تأسف سخن گفت و ضرورت توجه به مسایل تازه را كه رمانتیسم در ادب فرانسوی آن عصر مطرح كرده بود، خاطرنشان نمود. جووانی بركت، رساله‌ای را كه بیانیه‌ی رمانتیسم ایتالیا تلقی می‌شود، نشر كرد، و به صراحت مدعی شد كه شعر كلاسیك شعر مرده است، شعر رمانتیك است كه شعر زنده محسوب است.(3)
مكتب رمانتیسم ایتالیا، در واقع، نخست در میلان پا گرفت، چرا كه در آنجا مجله‌ای بنیاد شد به نام «آشتیگر» (=il Concliatore) و كسانی چون لودوویكودی برمه، سیلویو پلیكو (1854-1788)، و دیگران در آنجا به تبلیغ و ترویج این شیوه‌ی ادبی تازه پرداختند. بعضی ازین منتقدین مخصوصاً، ادب كلاسیك را به خاطر سوءاستفاده‌ای كه آكادمی آكاریا در قرن گذشته از آن كرده بود به شدت انتقاد می‌كردند و خاطرنشان می‌كردند كه شعر جدید می‌بایست معرف مضمونهای وطن‌پرستانه، مسیحی، و مأخوذ از تاریخ ایتالیا باشد. گفتگوهایی كه در مجله‌ی آشتیگر در باب رمانتیسم در گرفت، اندكی بعد (1820)، با توقیف چند تن از نویسندگان مجله از طرف عوانان حكومت اتریش خاتمه یافت. در بین این نویسندگان، نام سیلویو پلیكو در خور ذكرست كه بعدها در 1832 كتابی مشهور درباره‌ی احوال مربوط به حبس و توقیف خویش نشر كرد، به نام «زندانهای من». معهذا، از مقالات مجله و از سایر آثار این رمانتیكها چنین برمی‌آید كه مكتب تازه در عین آنكه محدودیتهای ادبیات كلاسیك را انتقاد می‌كرد و لزوم آشنایی با ادبیات خارجی را تأیید می‌نمود، باز نسبت به سنتهای قومی و محلی علاقه‌ی خاص نشان می‌داد و این نكته‌ای است كه مخصوصاً در آثار الساندرو مانزونی به خوبی فرصت تجلی یافته است.
در واقع، الساندرو مانزونی (1873-1785)، با آنكه عضو گروه نویسندگان مجله‌ی آشتیگر نبود، با آن پیوند بارز داشت و نخستین نویسنده‌ی ایتالیایی بود كه خود را آشكارا یك رمانتیست خواند. البته، باید در نظر داشت كه مكتب رمانتیك ایتالیایی قبل از هر چیز می‌خواست یك ادب تازه، مسیحی، ملی، سودمند و حقیقی به ملت عرضه كند و این‌همه، آن را با فكر رستاخیز كه هدف آن ایجاد ایتالیایی مستقل و آزاد بود پیوند می‌داد. وجود همین علاقه به سنتهای ملی ایتالیایی در این مكتب از عوامل و اسبابی است كه بعضی را واداشته است تا اصلاً ظهور و وجود یك رمانتیسم جدی را در ادبیات ایتالیا انكار كنند.(4) درست است كه رمانتیسم ایتالیا، بدان‌گونه كه از مشاجرات مربوط به مقاله‌ی مادام دواشتال حاصل آمد، از حیث زمان، بر مكتب رمانتیك فرانسوی تا حدی مقدم بود، لیكن این امر مانع از آن نبود كه بعدها تدریجاً از رمانتیكهایی مثل لامارتین و هوگو هم متأثر شود.(5) مانزونی در جوانی یك‌چند در پاریس اقامت كرد و در آنجا با تعدادی از ادیبان و هنرمندان آشنایی یافت كه از آن‌جمله نام كلود شارل فوریل (184-1772) از نقادان و ادیبان سرشناس آن زمان را باید ذكر كرد. همچنین وی در نمایشنامه‌ی معروف خود به نام «كنت كارما نیولا»، كه یك اثر رمانتیك واقعی است، ظاهراً تا حدی از یك نمایشنامه‌ی شیلر آلمانی موسوم به «والنشتاین» متأثر بود(6)، و این نكته ارتباط او را با ادب آلمانی هم، كه مادام دواشتال آشنایی با آن را به ایتالیایی‌ها توصیه كرد، نشان می‌دهد. آنچه جنبه‌ی رمانتیك مانزونی را درین اثر به روشنی ارائه می‌كند عدم اعتنای وی به قاعده‌ی وحدتهای ارسطویی بود كه به همان سبب یك منتقد فرانسوی به نام ویكتور شووه بر وی اعتراض كرد و وی جوابی تحت عنوان «نامه به آقای شووه» به زبان فرانسوی به اعتراض وی داد كه در عین حال معرف قریحه‌ی نقادی اوست. درین نامه، كه احتمال می‌روید فوریل هم در تحریر یا تنظیم آن به وی كمك كرده باشد، وی در عین آنكه «وحدت كردار» را برای نمایشنامه ضروری شناخت، رعایت وحدتهای زمان و مكان را غیرلازم شمرد، و اصول رمانتیسم خود را به بیان آورد. به علاوه، در مقدمه‌ی كنت كارمانیولا نیز كوشیده بود تا نمایشنامه‌ی خویش را كه بر خلاف نمایشنامه‌های كلاسیك نه از تاریخ باستانی یونان و روم بلكه از تاریخ ایتالیا مأخوذ بود، در عین اجتناب از رعایت وحدت زمان و مكان، با حقیقت، مسیحیت و اخلاق هماهنگ فرانماید. در «نامه به آقای شووه» مانزونی كوشیده بود با دلایلی كه بعضی از آنها مأخوذ از نویسندگان آلمانی از جمله لسینگ (1781-1729) و فریدریش شلگل (1772-1829) بود، سعی كرد نشان دهد كه درام كلاسیك فرانسوی با اصراری كه در پیروی از قاعده‌ی «وحدتها» دارد، در واقع، آنچه را اساس مكتب كلاسیك محسوب است و عبارت از حقیقت‌نمایی و احتمال است، نقض می‌كند.(7) كنت دو كارمانیولا، علاوه بر این نامه، كه خطاب به آقای شووه بود، مانزونی را به مكاتبه با گوته هم واداشت. قضیه این بود كه مانزونی، به سبب علاقه‌ای كه به حقیقت داشت، در این نمایشنامه كوشیده بود تا از طریق سعی در توافق داستان با تاریخ و از طریق جهد در ادراك درست عوالم روانی مربوط به حوادث تاریخی، درام را حتی‌المقدور با «حقیقت» نزدیك كند. همچنین، در مقدمه‌ی آن سعی كرده بود نشان دهد كه ابداع داستانی كه حقیقت ندارد، شاعر را از حقیقت دور می‌كند. به علاوه، جوهر واقعی شعر و داستان، ابداع «واقعه» نیست. چنان‌كه آثار بسیاری از نویسندگان بزرگ از تاریخ یا از سنتهای ملی مأخوذ است و البته ابداع شاعر در این آثار همان توفیقی است كه در فهم احساسات و عواطف اشخاص داستان داشته است نه در اختراع اصل داستان. به خاطر همین ملاحظات، وی درین مقدمه‌ی خویش كوشیده بود آنچه را در داستان كامانیولا تاریخی است، آشكارا نشان دهد و اشخاص نمایشنامه‌ی خویش را به اشخاص تاریخی، و اشخاص اختراعی یا خیالی تقسیم كرده بود. گوته كه نقدی در باب اثر وی نوشت و آن را با چشم تحسین و علاقه نگریست، در عین حال، لازم دیده بود این نكته را خاطرنشان كند كه «برای شاعر هیچ شخصی تاریخی نیست» و در واقع، تمام اشخاص داستان مانزونی، حتی آنها هم كه جنبه‌ی تاریخی دارند، در اثر شاعرانه‌ی وی به صورت خیالی و آرمانی درآمده‌اند و جز این نیز نمی‌توانست باشد. مانزونی، طی نامه‌ای كه به شاعر بزرگ آلمانی نوشت، این نكته‌گیری وی را پذیرفت و تصدیق كرد كه اقدام او به اینكه اشخاص داستان خویش را به تاریخی و خیالی تقسیم كند، در واقع، خطایی بوده است كه به سبب افراط وی در علاقه به جنبه‌ی تاریخی برایش دست داده است و ازین‌رو در نمایشنامه‌ی دیگر خویش، كه دو سال بعد نشر داد، نیز دیگر اشخاص داستان را به تاریخی و خیالی تقسیم نكرد، اما فكر حقیقت‌جویی هم البته او را رها نكرد و در همان اثر نیز كوشید نشان دهد كه جزئیات داستان جنبه‌ی تاریخی دارد، معهذا از علاقه و اعجاب گوته هم نسبت به قریحه و استعداد او چیزی كاسته نشد و وقتی وی به مناسبت مرگ ناپلئون بناپارت، در 5 مه 1821، مرثیه‌ی مؤثر و معروف خویش را تحت عنوان «پنجم مه» سرود، اولین كسی كه این مرثیه را به آلمانی ترجمه كرد گوته بود.(8)
برای مانزونی هدف واقعی رمانتیسم نیل به حقیقت بود. اساطیر یونانی و افسانه‌های عهد شرك را كه مضمون عادی تراژدیهای كلاسیك بود، مخصوصاً به همین سبب طرد می‌كرد كه باطل و خلاف حقیقت بود. همین علاقه به حقیقت هم بود كه او را به تاریخ دوران جدید مسیحی علاقمند كرد و رمان معروف «نامزدها» را به وی الهام داد. با آنكه این داستان سعی در بازآفرینی یك حقیقت– یك حقیقت گذشته– بود، مانزونی، به سبب وسواسی كه در امر مذهب و مسأله حقیقت پیدا كرده بود، بعدها در یك رساله‌ی انتقادی به نام «رمان تاریخی» كوشید نشان دهد كه رمان تاریخی نوعی اثر دو رگه است كه نه جویندگان حقیقت را خرسند می‌كند، نه طالبان داستان خیالی را. ظاهراً به همین ملاحظه بود كه وی بعدها قلمرو شعر و هنر را تقریباً به كلی ترك كرد و بعدها تا پایان عمر جز آثاری معدود، كه به تاریخ، فلسفه، و عقاید مذهبی مربوط بود، چیزی ننوشت.
در بین كسانی كه در مشاجرات مربوط به رمانتیسم با آرای مانزونی و تعالیم مكتب تازه به معارضه برخاستند ذكری از دو شاعر معروف این قرن، اوگوفوسكولو و جاكومو لئوپاردی، هم لازم است كه، در عین اظهار مخالفت با رمانتیسم، خود نیز تا حد زیادی معرف روح رمانتیك ایتالیایی بشمارند. اوگوفوسكولو (1827-1778)، كه در انگستان به حالت تبعید به سر می‌برد، در اواخر عمر، مقاله‌ای در رد بر تعلیم مانزونی و در نقد نمایشنامه‌ی كنت كارمانیولا نوشت. لحن تند مقاله‌ی وی البته تا حدی جنبه‌ی شخصی داشت اما نكته‌ی جالبی كه از لحاظ نقد ادبی در آن مخصوصاً قابل توجه است، همان است كه مایه‌ی اعتراض گوته هم واقع شد: تفاوت بین اشخاص تاریخی و خیالی در داستان. فوسكولو خاطرنشان می‌كرد كه آنچه در اثر هنری مایه‌ی قوت و تأثیر تواند شد اختلاط بین واقعیت و خیال است و مانزونی كه ازین نكته غافل است آنچه می‌گوید در حقیقت تجاوزی به حریم تخیل و آزادی خیال شاعرانه است و وی بازگشت به واقعیت را طلب می‌كند كه شاعر در واقع می‌خواهد به بیرون از آن راه فرار بجوید. فوسكولو، كه شاعر و نویسنده‌ای متحرك و مبارز بود، در جوانی نسبت به ناپلئون اظهار علاقه كرد، یك داستان هم به شیوه‌ی نامه‌های مسلسل نوشت كه تا حدی از احوال زندگی خود وی مأخوذ بود، اما در آن شیوه‌ی گوته را در ورتر تقلید می‌كرد. با این‌همه، نسبت به رمانتیسم، كه در واقع با این احوال و سوابق سازگاری تمام داشت، عكس‌العمل نشان می‌داد. در هر حال، فوسكولو چون در 1815 در جریانی كه پیش آمد حاضر نشد نسبت به حكومت اتریش سوگند وفاداری یاد كند، ایتالیا را به اجبار ترك كرد و غالباً در لندن به سر برد. درین سالهای پایان عمر نیز اشتغال عمده‌ی او در آنجا نقد ادبی و تحقیقات در ادب گذشته و معاصر ایتالیا بود. از جمله‌ی این تحقیقات وی مجموعه‌ی «مقالات در باب پتراركا» و «اصول نقد شعر» را می‌توان یاد كرد، ولیكن شاهكار نقد او همان انتقادی است كه بر مانزونی و كنت كارمانیولا نوشت و سایر آثار انتقادیش آن مایه طراوت و اصالت را نشان نمی‌دهد.
اما جاكومو لئوپاردی (1837-1798)، كه در اوایل حال اعتراض تند و پرخاشجویانه‌ای بر ضد مقاله‌ی معروف مادام دواشتال نوشت، در نقد رمانتیسم اصالت و اصرار بیشتری ارائه می‌كند. وی نیز در رد كلام مانزونی تا حدی مثل آنچه فوسكولو بیان كرده بود در ضمن «گفتار یك ایتالیایی در باب شعر رمانتیك»– كه مثل اعتراض نخستین وی بر مقاله‌ی مادام دواشتال همچنان تا پایان عمر نویسنده منتشر ناشده ماند– ادعا كرد كه طرفداران مكتب رمانتیك به راه خطا می‌پویند و این اندازه نمی‌دانند كه شعر توهم و تخیل است و این نیز حاجت به اساطیر و رؤیاهای روزگاران طلایی دارد و بدین سبب به‌هیچ‌وجه نمی‌توان اساطیر یونان و رم را رها كرد و به داستانهای مربوط به روزگار معاصر یا قریب به عصر حاضر پرداخت. جالب آن است كه لئوپاردی ادعای رمانتیستها را كه از تجدد و سودگرایی در شعر سخن می‌گفتند و در عین حال به اعتقاد وی می‌خواستند شعر و ادب را تصویر زندگی قرون وسطایی اقوام شمالی سازند، متضمن تناقض و تضاد می‌یافت، اما توجه نداشت كه خود او نیز، در شوقی كه به یونانی‌مآبی نشان می‌داد، شعر و هنر یونانی را همچون فرهنگ دوران كودكی انسانیت در خور دلبستگی و ستایش می‌یافت و این خود ادعای كسانی بود كه در خارج از ایتالیا رمانتیسم را به همان سبب تشویق و ترویج می‌كردند.(9) در هر حال، این گرایش به دنیای اساطیر یونانی، در واقع، یك گریزگاه مطبوع و دلپسند برای روح انزواجوی و بدبینی دردناك شاعر بود. نه آیا در یك قطعه‌ی معروف خویش– تحت عنوان «به بهار» (Alla primavera, 1822)– از اینكه افسانه‌های كهن ناپدید شده‌اند و طبیعت، كه پیش ازین خدایان و پروردگاران محبوب پر بود، اكنون به‌كلی خالی مانده است با لحن تأسف و شكایت یاد می‌كند؟ به طور قطع، برای بدبینی شاعری كه در پایان قطعه‌ی معروف «نغمه‌ی چوپان» فریاد می‌زند كه «برای آن‌كس كه به دنیا می‌آید، روز ولادت شوم است.»(10) دنیای افسانه‌ها و اساطیر یونان یك پناهگاه روانی بود– پناهگاه كلاسیك برای یك رمانتیك ناخودآگاه.
در نقد ادبی، نام دیگری كه درین دوره شهرت یافت، نام جوزپه ماتزینی (1872-1805) نویسنده‌ی تبعیدی ایتالیا بود. وی نویسنده‌ای پركار، آوازه‌گر و اهل تحرك و تبلیغات بود و جاذبه‌ی شخصیت و تأثیر قلم و بیانش به‌قدری بود كه مریدان و پیروان بسیار جدی و پرحرارت برای وی به وجود آورد. بعضی آرای وی از لحاظ اجتماعی مخصوصاً ارزش بسیار داشت و گفته‌اند كه اگر ایتالیا به كلام ماتزینی، مخصوصاً به آنچه در كتاب «وظایف انسان» می‌گوید، بیشتر گوش داده بود، جریان تاریخ آن تفاوت یافته بود.(11) وی كه در واقع مرشد و قهرمان اخلاقی نهضت رستاخیز ایتالیا (=Risorgimento) به شمار می‌آمد، در مدت اقامت در انگلستان، مقالات انتقادی چندی در بعضی مجلات انگلیسی نشر كرد كه از آن‌جمله آنچه در باب ادبیات معاصر ایتالیا بود، ازین لحاظ كه طرز تلقی نهضت رستاخیز را از ادب معاصر وی بیان می‌كند، در خور توجه مخصوص است. ماتزینی درین مقاله از وینچنتسو مونتی (1828-1754)، شاعر انقلابی كه مخصوصاً انقلاب فرانسه و اعتلای ناپلئون را با چشم اعجاب و تقدید می‌نگریست، انتقاد كرد، اما نسبت به او گوفوسكولو، كه او نیز مدتها با فرانسه و ناپلئون ارتباط و همكاری داشت، تحسین بسیار نمود، در باب رمانتیسم بحث كرد و در آن نهضت مكتب مانزونی و پلیكو را كه به اعتقاد وی مكتب «تسلیم» بود از مكتب فوسكولو كه به اعتقاد وی مكتب «عمل» و اقدام به شمار می‌آمد جدا كرد و مطالعاتی را هم كه در آن به‌تازگی در زمینه‌ی تاریخ و فلسفه در ایتالیا انجام یافته بود، مطرح بحث نمود. مقالات انتقادی دیگری هم در باب دانته، در باب گوته، و در باب تامس كارلایل به وسیله‌ی وی انتشار یافت كه روی‌هم‌رفته وی را در نقد ادبی جانشین فوسكولو و در عین حال پیشرو دسانكتیس و كاردوچی نشان می‌دهد.(12)

پی‌نوشتها:
1-4. Wellek, R., A History of Modern Criticism, II/259, 272, 259, 264 c.f. 419
5. Van Tieghem, Paul, Histoire Litteraire de L'Europe, 1946/157
6. Des Granges, Ch.-M., Op.Cit./58
7. به نظر می‌رسد پاره‌ای از آنچه «ویكتور هوگو» در مقدمه‌ی «كرومول»، كه در واقع بیانیه‌ی مكتب رمانتیك فرانسوی است، نوشته است، از همین نامه‌ی مانزونی مأخوذ باشد. مقایسه شود با:
Wilkins, E.A., A History of Italian Literature, 1954/397
8. ایضاً، همان كتاب/ 191
9. Wellek, R., Op.Cit./273
10. بدبینی رمانتیك‌گونه‌ی لئوپاردی در طی این قطعه‌ی معروف وی به طور بارزی جلوه دارد. لئوپاردی مطالعات مفصل و عمیقی در زبان و ادبیات یونانی و لاتینی داشت و همین نكته بود كه او را از توجه به ادب و فكر اقوام شمالی بازمی‌داشت، خاصه كه نزد خود می‌اندیشید آنچه مادام دواشتال پیشنهاد می‌كند، در واقع، خود به نوعی تقلید محض از ادبیات خارجی منتهی خواهد شد. این بدگمانی ناشی از بدبینی بود كه یك ویژگی عمده‌ی اندیشه‌ی لئوپاردی محسوب است و شاید بیماریهای او نیز از اسباب تقویت این بدبینی باشد. برای تفصیل بیشتر در باب ارزش شعر و فلسفه‌ی او مخصوصاً رجوع شود به:
Gentile, G., Poesia E Filosofia di Leopasdi, 1940
11. Whitfield, J.H., A Shorl history of Italian Literature, 1960/235
12. Wilkins, E. H., Op.Cit./425

- به نقل از «نقد ادبی»، دكتر عبدالحسین زرین‌كوب. جلد اول، تهران، امیركبیر، 1382، صص378-371.
 


 



منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 21 فروردین 1395 ساعت: 9:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

سبك هندی، اصطلاحی نادرست ولی رایج؛ محمد قهرمان

بازديد: 89

سبك هندی، اصطلاحی نادرست ولی رایج؛ محمد قهرمان




 


 

سبك هندی از اوایل سده‌ی یازدهم متداول شده و تا دوره‌ای كه به «بازگشت ادبی» نام گرفته، رواج داشته است. خاستگاه این شیوه، كه به غلط «سبك هندی» خوانده شده، ایران بوده است. دلیل این نامگذاری جعلی را شاید بتوان چنین توجیه كرد كه پیشگامان سبك مزبور، یعنی نوعی خبوشانی، نظیری نیشابوری، كفری تربتی، ظهوری ترشیزی، ملك قمی، شكیبی اصفهانی، انیسی شاملو، سنجر كاشانی، طالب آملی و تعدادی دیگر به هند كوچیده و در همان سرزمین دیده از جهان پوشیده‌اند. گذشته از اینان، كسانی بوده‌اند كه میان دو كشور رفت و آمد می‌كرده‌اند، مانند حكیم ركنا و شاپور طهرانی، یا شعرایی چون صائب كه چند سال در آن دیار گذرانده و به وطن بازگشته‌اند.
نوآوری سخن‌سرایان ایرانی چون جای برای خود باز كرد و مورد توجه سلاطین و امرای هند قرار گرفت، شعرای هندی‌تبار نیز به پیروی از آنان به همان طرز سخن گفتند. در سال 1304 كه صائب به كابل و سپس به هندوستان رفته– و ظاهراً تا چند سال بعد– این شیوه هنوز قبول عام نیافته بود:
- چون به هندستان گوارا نیست صائب! طرز تو(1)/ به كه بفرستی به ایران، نسخه‌ی اشعار را
- می‌بری صائب! ز هندستان به اصفاهان سخن/ گوهر خود را ز بی‌قدری به معدن می‌كشی

استاد احمد گلچین معانی در آخرین تألیف خود به نام «تحفه‌ی گلچین» درباره‌ی منشأ اصطلاح سبك هندی چنین نوشته‌اند: «اصطلاح ناخو سبك هندی را نخستین بار استاد حیدرعلی كمالی اصفهانی (م. 1325 شمسی) در "منتخبات اشعار صائب"، چاپ تهران، 1305، صفحه‌ی 10 عنوان كرده است. این نظر او كه هندیها را دسته‌ای دانسته و صائب تبریزی را در رأس آنها قرار داده، مأخوذ است از اظهار نظر محمدحسن خان صنیع‌الدوله‌ی مراغه‌ای (اعتمادالسلطنه) درباره‌ی میرزا طاهر وحید قزوینی (م. 1112)». وی در «منتظم ناصری» می‌نویسد: «...میرزا طاهر وحید قزوینی متخلص به وحید... از اصحاب فضل و افضال بوده، كلیاتی مشحون به نظم و نثر تركی و عربی و فارسی قریب به نودهزار بیت دارد، اما اشعار او به سبك هندیها و چندان پسندیده و مطبوع نیست، بلكه اغلب مضامین آن موهون است.»
پس از كمالی، مرحوم ملك‌الشعرای بهار در سال 1301 ضمن خطابه‌ی مفصلی، كه ماحصل آن در مجله‌ی «ارمغان» چاپ شد، اصطلاح سبك هندی را به زبان آورد و سپس در كتاب «سبك‌شناسی» (ج3، ص317) اشاراتی بدان كرد و یادآور شد كه «مؤلفان تاریخ ادبی، خلاصه‌ی آن خطابه را بدون ذكر نام او در كتب خود شكسته بسته درج نمودند».
بر اساس آنچه گذشت، اصطلاح سبك هندی جز آنكه ناخوشایند است، با واقعیت هم سازگار نیست.

پیدایش طرز نو
نخست باید گفت كه این شیوه‌ی سخن‌سرایی نامی خاص نداشته است و گویندگان مورد نظر ما، از آن با عنوان «طرز» یا «طرز نو» نام برده‌اند:
- به نظم، كشور دلها گرفته‌ای «طالب!»/ هلاك طرز خوشت گردم، این چه تقریر است

- صائب! این طرز سخن را از كجا آورده‌ای؟/ هر كه را دیدیم، داغ طرز این اشعار بود
- میان اهل سخن، امتیار من صائب/ همین بس است كه با طرزْ آشنا شده‌ام
- به طرز تازه قسم یاد می‌كنم صائب!/ كه جای طالبِ آمل در اصفهان پیداست

- گر متاع سخن امروز كساد است «كلیم»/ تازه كن طرز كه در چشم خریدار آید

- «قدسی» به طرز تازه ثنا می‌كند تو را/ یا رب! نیفتدش به زبان ثنا، گره!

- «طغرا» سخن‌شناس تو با طرزْ آشناست/ باید ز لفظ و معنی بیگانه نگذرد

همچون سایر سبكهای شعری، طرز نو نیز یك‌باره به وجود نیامده است و ریشه در شعر قرون پیش دارد. پس، این عقیده كه برخی بابافغانی شیرازی (م.925) و یا خواجه حسین ثنایی مشهدی (م.996) را موجد طرز نو دانسته‌اند، محل تأمل است.(2) البته، این دو تن در شاعران بعدی تأثیر گذاشته‌اند؛ اغلب پیروان طرز نو به استقبال غزلهای فغانی رفته‌اند؛ ثنایی مشهدی هم ظاهراً به سبب تلاش در خیال‌بندی و استعاره‌آفرینی– كه در حقیقت، نوعی نوآوری به شمار می‌رفته– مورد توجه قرار گرفته است.
در این میان، عرفی شیرازی (م.999) را نیز نباید از نظر دور داشت كه تأثیر قصاید او در تازه‌گویان چشمگیر است؛ اگرچه قصیده در دوره‌ی مورد بحث رنگ و بویی ندارد و جلوه‌ی سخن را در غزل باید دید. شعرای بعدی، غزلهای عرفی را هم تتبع كرده‌اند. در دیوان او به ابیاتی از این‌دست برمی‌خوریم كه ویژگیهای اشعار طرز نو را دارد:
- دادم به چشم او دل اندوه پیشه را/ غافل كه زود می‌شكند مست، شیشه را
- گر نخل وفا بر ندهد، چشم تری هست/ تا ریشه در آب است، امید ثمری هست
- ناله‌ای می‌كشم از درد تو گاهی، لیكن/ تا به لب می‌رسد، از ضعف، نفس می‌گردد
- سخنم ازان نباشد بر اهل عیش، روشن/ كه چو بادِ كوچه‌ی غم، نفسم غبار دارد
- دل، خانه در این عالم بیگانه نگیرد/ قاصد به دیاری كه رود، خانه نگیرد
- طاقت باده‌ی تحقیق نیاورد دلم/ این گهر بیشتر از حوصله‌ی دریا بود
- دل موج‌خیز درد و جبین صافی از گره/ دریای اضطرابم و كوه تحملم
- طبیبا! سركش است این قامت دیوانه‌خوی من/ مَبُر پیراهن صحت، كه پوشیدن نمی‌دانم
- ندانم كاین پریشان‌دل چه می‌خواهد ز جان خود/ مدام این شیشه را در گفتگو با سنگ می‌بینم
- بیدادی از طبیعتِ موزون به ما رسید/ كز بیم، دل به قامتِ موزون نمی‌دهیم

به هر حال، نمی‌توان حكمی قطعی در این باب داد و شخصی معین را به عنوان موجد طرز نو نام برد. اعتلای این شیوه‌ی سخن‌سرایی را در سالهای 1040-1080 می‌بینیم، كه شاعرانی برجسته چون سلیم طهرانی، كلیم همدانی، دانش، طغرا، قدسی (هر سه مشهدی) و غنی كشمیری یكه‌تازان میدان معنی بودند. مولانا صائب را در ردیف اینان نمی‌گذاریم، زیرا او شیوه‌ای تقلیدناپذیر و مخصوص به خود دارد. این گوینده‌ی توانا، تمامی محسنات شعرای معاصر و گویندگان نزدیك به آن روزگار را در شعر خویش جمع كرده است.
تلاش روزافزون و بی‌ثمر در زمینه‌ی مضمون‌یابی و پر و بال دادن بیش از حد به خیال و آفریدن استعارات دور از ذهن، شعر طرز نو را در اواخر حیات صائب، به خصوص در هند، بسیار پیچیده و دریافت معنی را دشوار ساخت. میرزا عبدالقادر بیدل شاعر هندی (م.1133) می‌گوید:
معنی بلند من، فهم تند می‌خواهد/ سیر فكرم آسان نیست، كوهم و كتل دارم

در ایران، شاعرانی چون قاسم مشهدی و شوكت بخاری با سروده‌های معماگونه‌ی خود، این سبك را در سراشیب انحطاط و ابتذال انداختند و كسانی از قبیل میرنجات اصفهانی، با افراط در به كارگیری «روزمرّه» شعر را تا سطح محاورات مردم كوچه و بازار تنزل دادند.
طرز نو در كشور ما قریب به صدوپنجاه سال پایید و سپس در نیمه‌ی دوم قرن دوازدهم به سیر قهقرایی «بازگشت ادبی» بدل گشت. شعرایی چون شعله، مشتاق، عاشق، آذر، صهبا و هاتف از پیشگامان این نهضت بودند. شیوه‌ی سخن‌گویی دیگرگون شد، ولی به نتیجه‌ای رضایت‌بخش نرسید.
استاد گلچین معانی در چاپ دوم «مكتب وقوع در شعر فارسی» ذیل عنوان لاحقه (ص789 به بعد) با آوردن شواهد بسیار ثابت كرده‌اند كه این گویندگان، بیشتر به پیروی از مكتب وقوع تمایل داشته‌اند تا بازگشت به سبك متقدمین. سپس در بخش مضامین مشترك، برخی از مضامینی را كه گویندگان مزبور از شعرای پیش از خود اخذ كرده‌اند، نشان داده‌اند. شباهت و قرابت تعدادی از این مصرعها و بیتها با یكدیگر به حدّی است كه از اخذ معنی گذشته و به سرقت صرف رسیده است.
پس از درگذشت مولانا صائب، طرز نو، سالهای سال در افغانستان و ماوراءالنهر و هند به حیات خود ادامه داد، اما به سبب افزونی تعقیدات لفظی و معنوی و تركیبات مخالف دستور زبان فارسی، صورتی دیگر یافت. اگر محققان این شیوه‌ی سخن‌سرایی را «سبك هندی» بنامند، پُر بیراه نرفته‌اند.

ویژگیهای طرز نو
پایه‌ی شعر در این مكتب، بر تخییل و مضمون‌یابی گذاشته شده است و از تمثیل و معادله‌پردازی و تشبیه و استعاره و تشخیص و جناس و ایهام و مراعات نظیر استفاده‌ی فراوان می‌شود. مضمون نو، خمیرمایه‌ی اصلی كار است و از آن با تعبیراتی همچون معنی بیگانه، معنی غریب، معنی وحشی، معنی دور یا دورگرد، مضمون بیگانه و مضمون تازه یاد می‌كنند:
- تلخ كردی زندگی بر آشنایان سخن/ این‌قدر صائب! تلاش معنی بیگانه چیست؟
- هر كس به سخن خویشی نزدیك ندارد/ صائب، مزه‌ی معنی بیگانه نداند
- من آن معنی دورگردم جهان را/ كه با هیچ لفظ آشنایی ندارم
- آن نگاه آشنا، سرمش فكرم شد كلیم!/ آشنایم با هزاران معنی بیگانه ساخت
- طغرا! ز ما بیاموز، طرز غریب‌گویی/ هم در غزل نگه كن، هم در قصیده‌ی ما
- دانش! به صید معنی بیگانه خوشدلیم/ هر لحظه رم نخورده شكاری است رام ما

ناظم هروی می‌گوید:
- عندلیب نغمه‌ی بیگانه، صید ساز ماست/ معنی وحشی، شكار ناوك انداز ماست

قدسی مشهدی در «ساقی‌نامه»ی خود گفته است:
بر اهل معنی بود فرقها/ ز مضمون بیگانه تا آشنا
به صورت بود خوار، غربت نصیب/ مبادا كسی غیرمعنی، غریب

و این بیت از غنی كشمیری است:
از بس كه شعر گفتن، شد مبتذل در این عهد/ لب بستن است اكنون، مضمون تازه بستن

در مورد تمثیل و معادله و تشخیص به اندكی توضیح می‌پردازم و از شعر صائب شاهد می‌آورم:
1. تمثیل و معادله. در تمثیل، شاعر در یك مصراع ادعایی می‌كند و در مصراع دیگر با آوردن مثالی قابل قبول، حرف خود را بر كرسی می‌نشاند. بیشتر، مصراع دوم است كه ثابت‌كننده‌ی دعوی است:
- آرزو در طبع ِ پیران از جوانان است بیش/ در خزان، هر برگ، چندین رنگ پیدا می‌كند

ولی گاه مصراع نخست این نقش را برعهده می‌گیرد:
- ریشه‌ی نخل كهنسال از جوان افزونتر است/ بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را

كه اصل ادعا آن است كه پیر بیش از جوان به زندگی علاقه دارد.
با شیوه‌ی تمثیل، یك مضمون را به دو صورتِ متضاد هم می‌توان توجیه كرد:
- ده در شود گشاده، شود بسته چون دری/ انگشت، ترجمان زبان است لال را
- اشاره، گرچه زبان است بهر بسته‌زبانان/ نمی‌توان به ده انگشت كرد، كار زبان را

«معادله» در حقیقت نوع خاصی از تمثیل است؛ استاد شفیعی كدكنی برای متمایز كردن آن از سایر انواع تمثیل، این اصطلاح را ساخته‌اند؛ ایشان می‌نویسند: «منظور من از اسلوب معادله یك ساختار مخصوص نحوی است. تمام مواردی كه به عنوان تمثیل آورده می‌شود، مصداق اسلوب معادله نیست. اسلوب معادله این است كه دو مصراع كاملاً از لحاظ نحوی مستقل باشند؛ هیچ حرف ربط یا شرط یا چیز دیگری آنها را حتی معناً (نه فقط به لحاظ نحو) هم مرتبط نكند.»(3)
نمونه‌ای از معادله‌ی ساده را در بیت زیر می‌بینیم كه شاعر چراغ را با دل عاقل و تیرگی را با زنگ كدورت، برابر هم نهاده است:
از پاشكستگان چراغ است تیرگی/ زنگِ كدورت از دل عاقل نمی‌رود

باید توجه داشت كه وجود الفاظی مانند این، آن، چون، كه، كاش و نظایر آنها و نیز ادات استفهام، به شرط آنكه استقلال نحوی دو مصراع را بر هم نزنند، تعریف معادله را خدشه‌دار نمی‌كنند و آن را از اعتبار نمی‌اندازند. شواهد زیر برای اثبات مدعا كافی است:
- بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت/ این سیل، هرگز از ره من سنگ برنداشت
- قامت خم برد آرام و قرار از جان من/ خوابِ شیرین، تلخ از این دیوار مایل شد مرا
- از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم/ نقش پایی چند ازان طاووی زرین‌بال ماند
- از جبهه‌ی گشاده، گرانی رود ز دل/ چون كوه، سر به دامن صحرا گذاشتیم
- به آهی می‌توان دل را ز مطلبها تهی كردن/ كه یك قاصد برای بردن صد نامه بس باشد
- از من بی‌عاقبت، آغاز هستی را مپرس/ كز گران‌خوابی، سر افسانه را گم كرده‌ام
- خوش بود در قدم صاف‌دلان جان دادن/ كاش در پای خم می شكند شیشه‌ی ما!
- بس كه گشتم مضطرب از لطف بی‌اندازه‌اش/ تا به لب بردن، تمام این ساغر سرشار ریخت
- غم عالم فراوان است و من یك غنچه دل دارم/ چه سان در شیشه‌ی ساعت كنم ریگ بیابان را؟
- گر صبح از دل شب، زنگار می‌زداید/ چون از سپیدی مو، غفلت فزود ما را؟
- می‌كند باد مخالف، شور دریا را زیاد/ كی نصیحت می‌دهد تسكین، دل آزرده را؟

صائب بیش از سایر گویندگان طرز نو به معادله‌سازی توجه دارد و چیره‌دستی او در این صنعت چشمگیر است. وی گاه در یك بیت، سه دسته از معادلها را در دو سو می‌نشاند. به عنوان مثال:
- عمر رفت و خارخارش در دل بی‌تاب ماند/ مشت خاشاكی در این ویرانه از سیلاب ماند

كه عمر با سیلاب، خارخار با مشتی خاشاك، و دل با ویرانه در مقابل یكدیگر قرار گرفته‌اند؛ و نیز چنین است بیت زیر:
- غم ز محنت‌خانه‌ی من، شاد می‌آید برون/ سیل از ویرانه‌ام آباد می‌آید برون

2. تشخیص. شاعر، موجودی را كه ساخته و پرداخته‌ی خیال اوست، جاندار به حساب می‌آورد و اعمال و صفات ذی‌روح را به آن نسبت می‌دهد:
- آینه‌اش پیش لب، چون نبرد آفتاب/ از نفس افتاده است، بس كه دویده است صبح

صبح به شخصی تشبیه شده است كه از بسیاری دویدن، از نفس افتاده و آفتاب آینه پیش دهان او برده است تا دریابد كه رمقی از حیات دارد یا نه (كدر شدن آینه نشان می‌دهد كه محتضر هنوز نفس می‌كشد).
در شعر سخن‌سرایان توانای طرز نو، جز مضامین تازه، تركیبات بدیع و جالبی نیز به چشم می‌خورد. در اینجا اشاره‌ای به تركیباتی كه با اعداد یك و صد و هزار ساخته‌اند، بی‌مناسبت نیست.
صد و هزار، افاده‌ی كثرت می‌كنند و نیازی به آوردن شاهد نداریم، ولی در عددِ یك، گاه قلت و گاه كثرت ملحوظ است. صائب می‌گوید: 
- حضور گلشن جنّت، به زاهد باد ارزانی/ مرا یك گل زمین، از ساحت دلها كرامت كن
یك گل زمین= زمینی كوچك، به اندازه‌ی یك گل

و ناظم هروی گفته است:
- ز رمز عشق گفتم نكته‌ای، عالم به جوش آمد/ به تحریك نسیمی، یك بیابان لاله می‌رقصد
یك بیابان لاله= تعداد بسیاری لاله كه بیابانی را پر كند.
از دیگر خصوصیات قابل ذكر طرز نو، این است كه گویندگان برجسته‌ی آن، دو بحر رمل (فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) و هزج (چهار مفاعیلن) را بیش از سایر بحور به كار گرفته‌اند. این دو وزن بلند، برای پروراندن مضامین مناسب‌تر است. كلیم همدانی غزلی در بحر خفیف دارد كه ظاهراً به دستور ظفرخان سروده و با دو بیت شكوه‌آمیز آن را به پایان برده است:
- بحر این شعر، تنگ‌میدان است/ جای غواص اندر آن نبود
خویشتن را سبك ز بحر خفیف/ نكنم، طرح گر ز خان نبود

گذشته از صنایعی كه لازمه‌ی شعر است، شاعر این سبك از اصطلاحات رایج در زبان روز و نیز اعتقادات عامه هم بهره می‌گیرد. شعر در دوران صفویه از دربار دور شد و به میان توده‌ی مردم رفت و همین امر سبب گردید كه امور «روزمرّه» وارد شعر شود.
استفاده‌ی هوشمندانه و درست و در حدّ اعتدال از اصطلاحات رایج در زبان روز بر غنای زبان شعری می‌افزاید؛ ولی برخی از این اصطلاحات قبول عام نمی‌یابند و یا به عللی پس از چندی از یادها می‌روند، آن‌چنان كه برای دریافتن معنی آنها باید به كتب لغت مراجعه كرد، اگرچه احتمال دست خالی بازگشتن بسیار است. در مقابل، بعضی اصطلاحات كه در شعر آن دوره آمده ولی معنای آنها فراموش شده است، هنوز هم در محاورات به كار می‌رود. به عنوان مثال، ما معنی دقیق «طوق لعنت» را نمی‌دانیم و در فرهنگها نیز نشانی از آن نمی‌یابیم.
برای نمونه، چند اصطلاح را كه در اشعار صائب آمده و امروز نیز رایج است، ذكر می‌كنیم. برخی از این اصطلاحات در اشعار معاصران او هم آمده است:
آسمان سوراخ شدن، از آب بیرون آمدن، از ته دل، از سر وا كردن، از شیر مادر حلال‌تر، از هوا گرفتن، به آب بردن و تشنه بازآوردن، به ته رسیدن، بر آب و آتش زدن، بر كوچه‌ی... زدن، به رو نیاوردن، به سر وقت كسی آمدن، به كوچه‌ی غلط انداختن، بن‌بست، پا بر بخت خود زدن، پشت بر كوه داشتن، پشت چشم نازك كردن، تخته كردن دكان، ترسیدن چشم از...، چشم چراندن، خمیرمایه‌ی چیزی بودن، دست آخر، دستی از دو بر آتش داشتن، دست یكی كردن، زهر هوا شكستن، زیاد از دهن بودن، سر به هوا، سر كسی را خوردن، سرگوشی، سرمه دادن كسی را، كوچه‌گردی، گرگ باران‌دیده، گلو پاره كردن، گوش به زنگ بودن، ناف به چیزی بریدن، نخل ماتم، نُقل مجلس، ورق برگشتن، هوایی شدن، یك كاسه كردن.
شاعر طرز نو باید بكوشد تا مضمونی بلند و برجسته را با الفاظی هر چه كوتاهتر بیان كند، آن‌چنان كه لفظ و معنی پابه‌پای هم بیایند؛ صائب می‌گوید:
- معنی بسیار را از لفظ كم، جان می‌دهم/ بحر را در كاسه‌ی گرداب، جولان می‌دهم
- زیادتی نكند هیچ لفظ بر معنی/ ز راست‌خانگی خامه‌ی عدالت ما

حاجی محمد جان قدسی مشهدی نیز در باب لفظ و معنی و تناسب آنها می‌گوید:
میان دو مصراع، بیگانگی/ چو عیب كمان دان ز یكخانگی(4)
ز معنی چو بر خود نبالیده‌ای/ چه حاصل كه لفظی تراشیده‌ای
ز مصراع، بی‌مغز رنگین مبال/ غرض میوه است از وجود نهال
بود معنی خشك در لفظ صاف/ چو شمشیر چوبین و زرین غلاف
در آن صورت از لفظ نسبت بجاست/ كه از نسبتش جان معنی نكاست
تناسب چرا ره به جایی برد/ كه نسبت ز بی‌نسبتی خون خورد
در آرایش لفظ، چندان مكوش/ كه رخسار معنی شود پرده پوش

با این همه، این شعرا گاه لفظ را فدای معنی كرده‌اند، یا برخی نكات دستوری را نادیده گرفته‌اند.
بعضی از گویندگان این شیوه، از نوعی استعاره بهره جسته‌اند كه اگرچه در شعر پیشینیان بی‌سابقه نبوده است، با ذوق لطیف آنان از سادگی بیرون آمده و از صنایع زیبای شعری شده است.
این‌گونه استعاره همیشه با حرف اضافه‌ی «از» (و یا مخفف آن) به كار می‌رود و با فاعل یا مسندالیه جمله تناسب دارد.(5) ابتدا نمونه‌هایی را كه بر حسب اتفاق در شعر قدما دیده‌ام، ذكر می‌كنم:
- با گل گفتم شكوفه در خاك بخفت/ گل دیده پر آب كرد از باران، گفت... (انوری)
- طفل زی مكتب برد نان، من ز مكتب آمده/ بهر پیران ز آفتاب و مه، دو نان آورده‌ام(خاقانی)
- غنچه كمر استوار می‌كرد/ پیكان كشیی ز خار می‌كرد (نظامی)
- چون شمع، تن خود به گداز آوردم/ وز رخ، لگنی زود فراز آوردم (اثیرالدین اخسیكتی)
- چرخ بر دوش از مه نو، غاشیه‌ش/ از بن سی و دو دندان می‌كشد (جمال‌الدین اصفهانی)
- چرخ از كفّ‌الخضیب، انگشت حیرت بر دهان/ پیش آن رخسار و آن دندان شیرین آورد (جمال‌الدین اصفهانی)
- از او یافته منشی چرخ پیر/ ز خورشید و مه، عینك دلپذیر (هاتفی جامی)

نمونه‌هایی از این نوع استعاره را در شعر قدسی و كلیم و طغرا كه پیش از صائب درگذشته‌اند می‌بینیم، ولی صائب هنرمندانه آن را به كمال رسانده است. با بیتی از او، به تشریح این استعاره می‌پردازیم:
- فلك ز كاهكشان، تیغ بر كف استاده است/ به زیر سایه‌ی شمشیر آبدار مخسب

یعنی فلك، كهكشان را– كه به منزله‌ی تیغ اوست– در دست گرفته و ایستاده است. اگر «ز كاهكشان» را برداریم، خللی در معنی راه نمی‌یابد، ولی از لطف شعر كاسته می‌شود: فلك تیغ بر كف ایستاده است.
گفتیم كلمه‌ای كه در پی «از» می‌آید، با فاعل جمله تناسب دارد. در بیت اخیر «فلك و كهكشان» و نیز «كهكشان و تیغ» از لحاظ شباهت ظاهری این‌گونه‌اند. بدون این تناسبها، بیت ساده و خالی از ریزه‌كاری می‌شد.
هم‌چنان كه در شعر معمول است، میان استعاره و فاعل یا مسندالیه می‌تواند فاصله بیفتد و یا جای فاعل جمله و استعاره تغییر كند:
- دریا كف نیاز گشوده است از صدف/ تا خوشه‌چین كلك گهربار من شود
(دریا، از صدف، كف نیاز گشوده است.)

- پشت دست از پنجه‌ی مرجان گذارد بر زمین/ بحر تا تردستی مژگان ما را دیده است
(بحر، از پنجه‌ی مرجان، پشت دست بر زمین می‌گذارد= فروتنی و اقرار به عجز می‌كند.)
البته، دایره‌ی این‌گونه استعاره سازی محدود است و پرداختن به آن، ذوق و توانایی بسیار می‌طلبد. در شعر صائب، در حدود صدوپنجاه نمونه از این‌دست یافته‌ام كه برخی از آنها مكرر است.

گاه شعرای این سبك– به خصوص برای نشان دادن قدرت طبع– از ردیفهای دشوار استفاده می‌كنند. اصطلاح ناظر به این معنی «زمین» است كه شامل بحر و قافیه هم می‌شود.
زمینها اغلب ساخته‌ی خود این شعراست. انتخاب قوافی و ردیفهای مشكل، گاه سبب می‌شود كه گویندگان مضامین بدیع‌تری بیافرینند، مولانا صائب درباره‌ی زمین می‌گوید:
- از خیال آسمان‌پیما، به گلزار سخن/ مبدعش صائب بود هر جا زمین تازه‌ای است
- سخن راهست در مشكل‌پسندی رغبتی صائب/ كه می‌باشد زمین هر چند مشكل، تازه می‌گردد
- سوخت صائب! فكر تا آمد به انجام این غزل/ این زمینها هر كه پیدا می‌كند، اینش سزاست!

چند نمونه از «زمین»های صائب كه تنها از میان غزلهای محتوم به «الف» و «ت» برگزیده شده است: غمخانه‌ی من خلق را، بهار عافیت دارد مرا، باغبان بیرون میا، رای مرد را، دلگیر برآورد مرا، خوی چرب، هواست همچو حباب، نور است در شب مهتاب، [مشك] ینش سزاست، صفا بر روی دست، دل از شكستن ایمن است، ریحان كند در زیر پوست، سیاه از شش جهت، نقاب از دیده گستاخ كیست، مستانه جز خمیازه نیست، ناب رباینده‌تر است، ما نیمرس است، گهر سنگ است، هوش من بلندی یافت، پیشه شیشه شیشه شیشه شراب است (مبتكر این زمین غریب، میرزا سعید حكیم قمی متخلص به «تنها» بوده و صائب از او استقبال كرده است).
دو ویژگی عمده‌ی دیگر این سبك، یعنی حس‌آمیزی و استفاده از تصاویر پارادوكسی، را استاد شفیعی كدكنی با دقت تمام، در كتاب «شاعر آینه‌ها» مورد بررسی قرار داده‌اند.(6)

پی‌نوشتها:
1. در دیوان مولانا كه در هند به چاپ رسیده چنین است، ولی شاعر بعداً آن را بدین صورت در آورده است: بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرز تو.
2. «تاریخ ادبیات در ایران»؛ ج4، ص414، و ج5، بخش اول، ص531 به بعد؛ و «شعر العجم»؛ ج3، ص22.
3. «شاعر آینه‌ها»، ص63.
4. یكخانگی كمان، كج شدن آن است.
5. نگاه كنید به مقدمه‌ی «دیوان كلیم همدانی»؛ ص 53-55 و برای تفصیل بیشتر به مقدمه‌ی «دیوان ناظم هروی»؛ ص56-59.
6. «شاعر آینه‌ها»، ص41و 54.

- به نقل از كتاب «برگزیده‌ی اشعار صائب و دیگر شعرای معروف سبك هندی»، محمد قهرمان. تهران: سمت، 1376؛ با اندكی تلخیص.
 


 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 21 فروردین 1395 ساعت: 9:42 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس