آلفرد بينه
آلفرد بينه (1911ـ1857)
ولاديمير ام. بختريف (1927ـ1857) چهره مهم ديگري كه روانشناسي حيواني و تداعيگرايي را از انديشههاي ذهني (غير عيني) به سوي رفتار آشكار قابل مشاهده عيني تغيير جهت داد ولاديمير بختريف است. اين فيزيولوژيست، عصبشناس و روانپزشك روسي، گرچه كمتر از پاولف شناخته شده است، در تعدادي از زمينههاي پژوهشي پيشگام بود. او يك افراطگراي سياسي بود كه سزار و حكومت روسيه را آشكارا به باد انتقاد ميگرفت. او زنان و يهوديان را به عنوان دانشجو يا همكار ميپذيرفت، درحالي كه در آن زمان آنان را از دانشگاهها اخراج ميكردند. بختريف درجه دكتري خود را در سال 1881 از آكادمي پزشكي نظامي سنت پيترزبورگ دريافت كرد. در لايپزيك با وونت و در برلين و پاريس تحصيل كرد و براي گرفتن كرسي بيماريهاي رواني در دانشگاه كازان به روسيه بازگشت. در سال 1893 كرسي بيماريهاي اعصاب و روان را در آكادمي پزشكي نظامي پذيرفت و در آنجا يك بيمارستان رواني را نيز سازمان داد. در 1907 مؤسسه روان ـ عصب شناختي را بنا نهاد كه اكنون به نام او ده است و برنامه پژوهشي عصب شناختي را شروع كرد. پس از آنكه پاولف در مروري بر يكي از كتابهاي بختريف آن را بهطور منفي ارزيابي كرد، آن دو با يكديگر دشمن شدند. «دشمني بين بختريف و پاولف به اندازهاي شديد بود كه در خيابان به يكديگر اهانت ميكردند. اگر در يك كنگره تصادفاً به هم بر ميخوردند برآشفته ميشدند و با يكديگر به نزاع و ستيزه ميپرداختند. با جبههگيري و كنايه زدن به يكديگر بهطور مداوم براي نشان دادن خطاها و نقاطضعف يكديگر تلاش ميكردند. همين كه يكي از شاگردان بختريف مطلبي را منتشر ميكرد پاولف با آن به مقابله برميخاست ـ كه عملاً مانند يك بازتاب شرطي در پي آمد (جانگرن، 1990، ص. 60). در 1927 يعني ده سال پس از انقلاب بلشويكي كه به سرنگوني حكومت سزار منتهي شد، بختريف به مسكو احضار شد و از او درخواست گرديد كه ژوزف استالين ديكتاتور شوروي را كه گفته ميشد به افسردگي دچار شده بود درمان كند. بختريف به استالين گفت كه از پارانوياي شديد رنج ميبرد. بعدازظهر همان روز بختريف بهطور مشكوك درگذشت. براي تعيين علت مرگ اجازه كالبدشكافي داده نشد و جسد او را سوزاندند. چنين تصور شده است كه استالين دستور داده بود بختريف را مسموم كنند تا بدينوسيله از او به خاطر اين تشخيص انتقام بگيرد. بعدها استالين نشر آثار بختريف را ممنوع اعلام كرد و دستور داد پسرش را تيرباران كنند (جانگرن، 1990).
|
آلبرت بندورا ( ـ1925)
آلبرت بندورا در كانادا متولد شد، در شهري آنقدر كوچك كه دبيرستانش تنها 20 دانشآموز و 2 معلم داشت. بعد از فارغالتحصيلي با كارگران ساختماني در ناحيه يوكون به پر كردن چالهچولههاي بزرگراه آلاسكا پرداخت. بندورا مجذوب مردمي شد كه در اين منطقه شمالي با آنها روبهرو شده بود. «او خود را در ميان مجموعهاي جالب از آدمها يافت كه اكثراً از دست طلبكار، نفقه بگير و مأموران ناظر بر آزادي مشروط فرار كرده بودند. ]بندورا[ به سرعت علاقهاي شديد به آسيبشناسي رواني زندگي روزمره پيدا كرد كه به نظر ميرسيد در اين وادي دشوار به شكوفايي رسيده است» (عالم برجسته، 1981، ص. 28).
بندورا مدرك دكتري خود را در 1952 از دانشگاه آيوا دريافت كرد و به عضويت هيأت علمي دانشگاه استانفورد درآمد. در اوايل دهه 1960 او گونهاي از رفتارگرايي را معرفي كرد كه ابتدا آن را رويكرد رفتارگرايي اجتماعي و بعداً نظريه شناختي اجتماعي ناميد (بندورا، 1986).
نظريه شناختي اجتماعي
رويكرد بندورا كمتر از رفتارگرايي اسكينر افراطي است و تأثير علاقه جديد در عوامل شناختي را منعكس و تقويت ميكند. اما رويكرد بندورا رفتارگرا باقي مانده است. پژوهشهاي او بر مشاهده رفتار آزمودنيهاي انساني درحال كنش متقابل تمركز دارد. دروننگري را به كار نميبرد و بر نقش تقويت در كسب و تغيير رفتارها تأكيد ميكند.
نظام بندورا، علاوه بر رفتاري بودن شناختي نيز هست. او تأثير برنامههاي تقويت بيروني بر فرآيندهاي تفكر، نظير اعتقادات، انتظارات و آموزشها، را مورد تأكيد قرار ميدهد. از نظر بندورا، پاسخهاي رفتاري، مثل رباطها يا آدم ماشيني، بهطور خود به خودي به وسيله محركهاي بيروني شروع نميشوند. درعوض، واكنش به محركها خود انگيخته هستند. هنگامي كه يك تقويت بيروني رفتار را تغيير ميدهد، به اين دليل است كه فرد هشيارانه از آنچه كه تقويت شده آگاه است و همان تقويت را براي دوباره رفتار كردن به همان صورت، پيشبيني ميكند.
اگرچه بندورا با اسكينر در اينكه رفتار ما درنتيجه تقويت ميتواند تغيير كند موافق است. همچنين معتقد است ـ و به صورت تجربي آن را نشان داده است ـ كه درواقع افراد ميتوانند بدون تجربه مستقيم تقويت تمام انواع رفتارها را ياد بگيرند.
ما مجبور نيستيم خودمان تقويت را تجربه كنيم؛ ميتوانيم از طريق تقويت جانشيني، يعني با مشاهده رفتارهاي ساير مردم و نتايج آن رفتارها، ياد بگيريم.
توانايي ياد گرفتن از سرمشق و تقويت جانشيني بر اين فرض استوار است كه ما استعداد پيشبيني و درك نتايجي را كه در مورد ديگران مشاهده نموده و خودمان هنوز تجربه نكردهايم داريم. ما با تجسم يا تصور ذهني نتايج رفتار تجربه نشده و با تصميمگيري هشيارانه براي اينكه به همان طريق رفتار بكنيم يا رفتار نكنيم ميتوانيم رفتار خودمان را نظم داده و آن را راهنمايي كنيم.
بندورا پيشنهاد ميكند كه بين محرك و پاسخ، يا بين رفتار و تقويت، آنگونه كه اسكينر ميگفت، پيوندي وجود ندارد. درعوض، يك مكانيسم واسطهاي بين محرك و پاسخ دخالت ميكند و آن مكانيسم، فرآيندهاي شناختي فرد هستند.
بنابراين فرآيندهاي شناختي در نظريه شناختي اجتماعي نقش قدرتمند دارند و ديدگاه بندورا از ديدگاه اسكينر متمايز ميسازند. از نظر بندورا، اين عملاً برنامه تقويت نيست كه در تغيير رفتار آنقدر مؤثر است، بلكه علت تأثير برنامه، طرز فكر درباره برنامه است. ما به جاي اينكه از راه تجربه مستقيم تقويت ياد بگيريم، از راه الگوبرداري يا سرمشقگيري، با مشاهده ساير افراد و منطبق كردن الگوي رفتارمان بر الگوي رفتار آنها ياد ميگيريم. به نظر اسكينر، هركس تقويتكنندهها را كنترل ميكند رفتار را كنترل ميكند. به نظر بندورا، هركس سرمشقها را در جامعه كنترل ميكند رفتار را كنترل مينمايد.
بندورا پژوهشهاي زيادي در مورد ويژگيهاي سرمشقهايي كه بر رفتار ما تأثير دارند انجام داده است. يافتههاي او نشان ميدهد كه به احتمال بيشتر ما رفتارمان را از كساني سرمشق ميگيريم كه از نظر سن و جنسيت شبيه به ما هستند، همچنين همتاياني كه مسائلي مثل مسائل ما را حل ميكنند. ما نيز تمايل داريم كه تحت تأثير سرمشقهايي كه از نظر منزلت و شخصيت بالا هستند قرار بگيريم. نوع رفتار مورد سرمشق بر ميزان تقليد ما تأثير ميگذارد. رفتارهاي ساده بيشتر از رفتارهاي پيچيده مورد تقليد قرار ميگيرند. رفتارهاي خصمانه و پرخاشگرانه شديداً تقليد ميشوند و اين تقليد در كودكان بيشتر است (بندورا، 1986). بنابراين، آنچه ما ميبينيم ـ چه در زندگي واقعي و چه در رسانهها ـ رفتار ما را تعيين ميكند.
رويكرد بندورا نظريه يادگيري اجتماعي است، زيرا رفتار را چنانكه در موقعيتهاي اجتماعي شكل ميگيرد و تغيير مييابد مورد مطالعه قرار ميدهد. بندورا پژوهشهاي اسكينر را به دليل اينكه فقط آزمودنيها به صورت فردي و اغلب به جاي استفاده از آزمودنيهاي درحال كنش متقابل، از موش و كبوتر استفاده ميكرد مورد انتقاد قرار ميدهد. تعداد معدودي از مردم عملاً در انزوا به سر ميبرند. بندورا ميگويد روانشناسي نميتواند از يافتههاي پژوهشي كه كنش متقابل اجتماعي را از نظر دور ميدارد انتظار داشته باشد كه به دنياي جديد ربط داشته باشد.
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 ساعت: 9:30 منتشر شده است
برچسب ها : آلفرد بينه,