سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط reyhaneh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

شهيد مطهرى و واقعه غدير

بازديد: 131

شهيد مطهرى و واقعه غدير




 


 

 

عنوان مقاله :شهيد مطهرى و واقعه غدير

نویسنده :  محمد خردمند

منبع : مجله کوثر شماره 2

 

بهترين تعبير در باره استاد شهيد مطهرى، كلام امام خمينى - رضوان الله عليه - است: «شهيد بزرگوار و متفكر و فيلسوف و فقيه عاليمقام مرحوم آقاى حاج شيخ مرتضى مطهرى - قدس سره - ... كه در اسلام‏شناسى و فنون مختلفه اسلام و قرآن كريم كم نظير بود ... در عمر كوتاه خود اثرات جاويدى به يادگار گذاشت كه پرتوى از وجدان بيدار و روح سرشار از عشق به مكتب بود. او با قلمى روان و فكرى توانا در تحليل مسائل اسلامى و توضيح حقايق فلسفى با زبان مردم و بى‏قلق و اضطراب به تعليم و تربيت جامعه پرداخت. آثار قلم و زبان او بى‏استثنا آموزنده و روان‏بخش است و مواعظ و نصايح او كه از قلبى سرشار از ايمان و عقيدت، نشات مى‏گرفت، براى عارف و عامى سودمند و فرحزاست. ...»

نظر استاد شهيد مطهرى در باره هر مساله اسلامى، آينه اسلام ناب محمدى(ص) است كه با دليل استوار و عبارات رسا و زيبا بيان كره است. عمده مباحث استاد در باره غدير، در كتاب پر برگ و بار «امامت و رهبرى‏» ذكر شده است .

غدير و آينه تبليغ

استاد، در بحث «امامت در قرآن‏» به آيات مورد استدلال شيعه، توجه كرده و بعد از ذكر و شرح آيه «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون‏» (مائده - 55) به تفسير آيه تبليغ پرداخته و مى‏نويسد:

«... از آياتى كه در اين مورد در سوره مائده وارد شده يكى اين آيه است: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (سوره مائده آيه‏67) اينجا لحن، خيلى شديد است: اى پيامبر! آنچه را كه بر تو نازل شد تبليغ كن و اگر تبليغ نكنى رسالت الهى را تبليغ نكرده‏اى.

مفاد اين آيه آنچنان شديد است كه مفاد حديث «من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتة جاهلية‏» اجمالا خود آيه نشان مى‏دهد كه موضوع آنچنان مهم است كه اگر پيمغمبر تبليع نكند، اصلا رسالتش را ابلاغ نكرده است.

سوره مائده به اتفاق شيعه و سنى، آخرين سوره‏اى است كه بر پيغمبر نازل شده و اين آيات، جزء آخرين آياتى است كه بر پيغمبر نازل شده يعنى در وقتى نازل شده كه پيمغبر(ص) تمام دستورات ديگر را در مدت سيزده سال مكه و ده سال مدينه گفته بوده و اين، جزء آخرين دستورات بوده است. شيعه سؤال مى‏كند: اين دستورى كه جزء آخرين دستورهاست و آنقدر مهم است كه اگر پيغمبر آن را ابلاغ نكند، همه گذشته‏ها كان لم يكن [هيچ و پوچ] است چيست؟ يعنى شما نمى‏توانيد موضوعى نشان بدهيد كه مربوط باشد به سالهاى آخر عمر پيغمبر و اهميتش در آن درجه باشد كه اگر ابلاغ نشود هچ چيز ابلاغ نشده است. ولى ما مى‏گوييم آن موضوع، مساله امامت است كه اگر نباشد، همه چيز كان لم يكن است، يعنى شيرازه اسلام از هم مى‏پاشد. به علاوه شيعه از كلمات و روايات خود اهل تسنن، دليل مى‏آورد كه اين آيه در غدير خم نازل شده است.» (1)

غدير و آيه اكمال دين

شهيد مطهرى آيه اكمال را اين چنين تفسير مى‏كند:

«در همان سوره مائده، آيه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» (مائده آيه‏3): امروز دين را به حد كمال رساندم و نعمت را به حد آخر، تمام كردم، امروز است كه ديگر اسلام را براى شما به عنوان يك دين پسنديدم، نشان مى‏دهد كه در آن روز، جريانى رخ داده كه آن قدر با اهميت است كه آن را مكمل دين و متمم عمت‏خدا بر بشر شمرده است و با بودن آن، اسلام، اسلام است و خدا اين اسلام را همان مى‏بيند كه مى‏خواسته و با نبودن آن، اسلام، اسلام نيست. شيعه به لحن اين آيه كه تا اين درجه براى اين موضوع اهميت قائل است استدلال مى‏كند و مى‏گويد: آن موضوعى كه بتواند نامش مكمل دين و متمم نعمت و آن چيزى باشد كه با نبودنش، اسلام، اسلام نيست، چه بوده است؟ مى‏گويد ما مى‏توانيم موضوعى را نشان بدهيم كه در آن درجه از اهميت‏باشد ولى شما نمى‏توانيد. به علاوه رواياتى هست كه تاييد مى‏كند اين آيه هم در همين موضوع [غدير خم] وارد شده است.» (2)

مراد از «اليوم‏» چه روزى است؟

در باره اين كه مقصود از «اليوم‏» در آيه اكمال دين، چه روزى است، استاد مطالبى پر بار و پردامنه (3) عرضه مى‏دارد و به نقد و بررسى آراء در اين موضع مى‏پرازد. او بعد از ذكر و نقد آراء ديگر (1- روز بعثت 2- روز فتح مكه‏3- روز قرائت‏سوره برائت) به بيان و استدلال شيعه پراخته و مى‏گويد:

«... استدلال شيعيان يكى از جنبه تاريخى است كه مى‏گويند وقتى ما مى‏بينيم در لفظ آيه: اليوم اكملت لكم دينكم اين مطلب نيست كه «امروز» كدام روز است، به تاريخ و شان نزولها مراجعه مى‏كنيم در نتيجه مى‏بينيم [كه روايات]نه يكى، نه دو تا و نه ده تا بلكه به طور متواتر مى‏گويد: اين آيه در روز غدير خم نازل شد كه پيغمبر(ص) على(ع) را به جانشينى خودش نصب كرد.

... ولى ... آيا قرائنى كه در خود آيه هست، همين را كه تاريخ تاييد مى‏كند، تاييد مى‏نمايد يا نه؟ [مى‏بينيم كه تاييد مى‏كند] آيه اين است: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم. امروز (يا بگوييم آن روز) كافران از دين شما مايوس شدند. اين را ما ضميمه مى‏كنيم به يك سلسله آيات ديگرى در قرآن كه مسلمين را تحذير مى‏كند، مى‏ترساند و مى‏گويد كافران دائما نقشه مى‏كشند و دوست دارند كه شما را از دينتان برگردانند و عليه دينتان اقدام مى‏كنند ... از طرف ديگر مى‏بنيم در آن آيه مى‏گويد ولى امروز ديگر مايوس شدند، از امروز ديگر فعاليت كافران عليه دين شما به پايان رسيد فلا تخشوهم دگر از ناحيه آنها بيمى نداشته باشيد و اخشون از من بترسيد! ...

پس معنى - اليوم يئس الذى كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون - اين است كه ديگر كافرهاى بيرون جامعه اسلامى [از اينكه دين شما را از بين ببرند] مايوسند، از ناحيه آنها ديگر خطرى براى عالم اسلامى نيست، از من بترسيد يعنى از خودتان بترسيد. اى جماعت مسلمين! بعد از اين اگر خطرى باشد آن است كه خودتان با نعمت اسلام بد عمل بكنيد، كفران نعمت‏بكنيد، آن استفاده‏اى را كه بايد ببريد نبريد، در نتيجه، قانون من در مورد شما اجرا شود: ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم. از اين روز، ديگر خطرى از خارج، جامعه اسلامى را تهديد نمى‏كند [زيرا، امام و حافظ نظام، تعيين شد] خطر از داخل تهديد مى‏كند.» (4)

تواتر حديث غدير

استاد، يكى از ادله شيعه در امامت را تواتر حديث غدير شمرده و مى‏نويسد:

«... [خواجه نصير] مى‏گويد و لحديث الغدير المتواتر: حديث غديرى كه متواتر است. متواتر اصطلاحى است در علم حديث... تواتر يعنى [مقدار نقل خبر] فوق تبانى [بر دروغ] باشد... شيعه مدعى است كه نقل خبر غدير در حدى است كه ما احتمال تبانى هم در آن نمى‏توانيم بدهيم و بگوييم مثلا چهل نفر از صحابه پيغمبر تبانى كردند بر يك دروغ! خصوصا كه بسيارى از ناقلان اين خبر، جزء دشمنان على(ع) بوده يا از طرفداران ايشان شمرده نشده‏اند...». (5)

شهيد مطهرى در باره اين قسمت از روايت غدير كه «من كنت مولاه فهذا على(ع) مولاه‏» معتقد است كه حتى شايد سنيها هم نتوانند انكار كنند كه متواتر است. (6)

حديث غدير در منابع تاريخى

در نظر استاد، گذشته از كتب روايى، حديث غدير در بسيارى از كتب تاريخى هم ذكر شده است كه آن كتب از منابع معتبر و مهم تاريخ شمرده مى‏شوند:

«قديميترين كتاب تاريخى اسلام از كتابهاى تاريخ عمومى اسلامى و از معتبرترين كتابهاى تاريخ اسلامى كه شيعه و سنى آن را معتبر مى‏شمارند كتاب تاريخ يعقوبى است. مرحوم دكتر آيتى هر دو جلد اين كتاب را ترجمه كرده‏اند، كتاب بسيار متقنى است و در اوايل قرن سوم هجرى نوشته شده است. ظاهرا بعد از زمان مامون و حدود زمان متوكل نوشته شده. اين كتاب كه فقط كتاب تاريخى است و حديثى نيست، از آن كتابهايى است كه داستان غدير را نوشته است. كتابهاى ديگرى كه آنها را هم اهل تسنن نوشته‏اند نيز حادثه غدير خم را ذكر كرده‏اند. (7) »

غدير در آيينه شعر

ادبيات و به ويژه شعر، آيينه تمام نماى فرهنگ جامعه است و حضور مساله‏اى در ادبيات هر زمانى، نشانه مطرح بودن آن مى‏باشد. و غدير در همه قرنها در ادب و فرهنگ مردم حضور داشته است. استاد در باره توجه علامه امينى در الغدير به اين مساله مى‏نويسد: «... (الغدير) از جنبه ادبى هم استفاده كرده است، چون در هر عصرى هر مطلبى كه در ميان مردم وجود داشته باشد، شعرا آن را منعكس مى‏كنند... [علامه امينى] مى‏گويد اگر مساله غدير مساله‏اى بود كه به قول آنها مثلا در قرن چهارم بوجود آمده بود، ديگر در قرون اول و دوم و سوم، شعرا، اين همه شعر، در باره‏اش نگفته بودند. در هر قرنى ما مى‏بينيم كه مساله غدير، جزء ادبيات آن قرن است. بنا بر اين، چگونه مى‏توانيم اين حديث را انكار كنيم؟!» (8)

شرح حديث غدير

استاد، اين حديث را كه حديث هدايت و روشنايى است - اين چنين ذكر و شرح مى‏كند:

هنگامى كه به غدير خم كه نزديك جحفه (10) است رسيدند، قافله را متوقف و اعلام كردند كه مى‏خواهم در باره موضوعى با مردم صحبت كنم. (اين آيه‏ها نيز در آنجا نازل شد.)بعد دستور داد كه منبرى برايش درست كردند. از جحاز شتر و چيزهاى ديگر، مركز مرتفعى ساختند. حضرت رفت‏بالالى آن و مفصل صحبت كرد:

الست اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: بلى. آنگاه فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. بعد از اين بود كه اين آيه نازل شد: اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى... اينها را در كتابهايى مثل الغدير يا ترجمه‏هاى آن نوشته‏اند. كتابى را چند سال پيش در مشهد همين جوانان كانون نشر حقايق [اسلامى] منتشر كردند كه تقريبا (11) زبده و خلاصه‏اى است در مساله غدير. براى مثل آقايان، شايد خواندن آن كتاب، مفيد باشد...». (12)

 

پى‏نوشتها:

1- امامت و رهبرى، چاپ دوم 1364 ش. ص 61 - 62.

2- امامت و رهبرى، ص 62 -63.

3- مطالب استاد در 20 صفحه ذكر شده است: امامت و رهبرى، ص 118 -137.

4- امامت و رهبرى، ص 132 -137.

5- همان، ص 104 - 105.

6- همان، ص‏113.

7- امامت و رهبرى، ص 130.

8- امامت و رهبرى، ص 101.

9- حجة الوداع در سال آخر عمر حضرت رسول، دو ماه مانده به وفات ايشان، رخ داده است. وفات حضرت رسول در بيست و هشتم صفر يا به قول سنيها در دوازدهم ربيع الاول اتفاق افتاده. در هجدهم ذى الحجه به غدير خم رسيدند. مطابق آنچه كه شيعه مى‏گويد حادثه غدير خم دو ماه و ده روز قبل از وفات حضرت روى داده و مطابق آنچه كه سنيها مى‏گويند اين حادثه دو ماه و بيست و چهار روز قبل از رحلت‏حضرت رسول اتفاق افتاده است. (اين مطلب از استاد شهيد است).

10- ... جحفه، ميقات اهل شام است‏يعنى وقتى افراد از راه شام كه شمال غربى [مكه] مى‏شود مى‏آمدند، پس از پيمودن اندكى از راه به جحفه مى‏رسيدند. پيغمبر اكرم(ص) آنجا را ميقات قرار دادند براى مردمى كه از آن راه مى‏آيند. غدير خم، نزديك جحفه است و محلى بوده كه مسلمين در بازگشت از مكه وقتى به آن نقطه مى‏رسيدند متفرق مى‏شدند، اهل مدينه به مدينه مى‏رفتند و ديگران نيز به شهرهاى خود. (اين مطلب هم استاد شهيد است.)

11- مراد استاد شهيد، كتاب «حساسترين فراز از تاريخ يا داستان غدير» است كه آن را جمعى از دبيران تاليف كردند و بارها چاپ شده و از جمله دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم آن را منتشر كرده است.

12- امامت و رهبرى، ص 130 - 132 و رك: همان، ص 84 - 85.

 



 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:11 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ابعاد شخصيت على (ع)

بازديد: 121

ابعاد شخصيت على (ع)




 


 

 

ابعاد شخصيت على (ع)

محمد تقى جعفرى‏ تا بحال ابعاد گوناگون شخصيت على بن ابي طالب (ع) از ديدگاه و بيانات خود آن حضرت بطور مستقل مورد بحث قرار نگرفته است، هر چند كه اين مسئله، بسيار مهم و فوق العاده آموزنده است. امام (ع) در نهج البلاغه، بيش از صد مورد در باره خود سخنانى ابراز فرموده است. آن سخنان را اين جانب جمع كرده‏ام. اما اين كار براى چه بوده و در آن چه مقصودى داشته‏ام مى‏خواستم نشان دهم انسانى كه در مسير كمال قرار مى‏گيرد، گفتارش مانند كردارش، وقتى از مشخصات و خصوصيات محيطى، عوامل شخصى و اجتماعى آن تجريد شود، بصورت قانون در مى‏آيد. بدين معنى كه اگر على (ع) در اين كتاب بزرگ، جمله‏اى را در باره خود بيان فرموده است، در حقيقت با اين سخن نمى‏خواهد وصفى شخصى را بيان كند، چنانكه فرزند نازنين على (ع) با قيام تاريخساز خود نخواسته است كه يك كار يا حادثه و رويداد شخصى را بيان كند. بلكه مقصود آن بوده است كه بگويد: مسير كمال چنين است و قانونش چنين. يكى از بزرگان مى‏گويد: چنان زندگى كن كه اگر گفتار و كردار و حتى تموّجات انديشه‏ات تجسم عينى پيدا كند و خصوصيات آن جسم را از آن كسر كنند، بصورت قانون كلى در آيد. ما در جملات على (ع) قوانين انسانى را مى‏خوانيم. هنگامى كه مى‏گويد: ما لبّست على نفسى و لا لبّس علىّ‏من بر خودم امر را مشتبه نساختم و كسى ديگر نتوانسته مرا بفريبد و امر را بر من مشتبه بسازد. يعنى قانون اينست كه اگر كسى مى‏خواهد در مسير حيات معقولش-  نه حيات طبيعى محض-  فريب نخورد، بايد اول خود را فريب ندهد. اين قانون كلى است و كليّت دارد. منتهى در «ما لبّست»، «انا» ضمير شخصى است، يعنى من اين كار را نكرده‏ام و اين «نكرده‏ام» را و اين اخبار را مى‏توان مبدّل به انشاء كرد و گفت كه: اى انسان در گذرگاه قرون و اعصار، اگر مى‏خواهى از حيات طبيعى محض گام به حيات معقول بگذارى، نكند خود را بفريبى و به ديگران اجازه دهى كه به منطقه ممنوع الورود جان تو وارد شوند و ترا بفريبند. اين قانون است، اين بيان يك حال روانى شخصى نيست. پيش از اين كه نمونه‏اى از اين جملات را كه على (ع) در باره خود بيان فرموده بياوريم، چند اصل بسيار مهم را بايد طرح كنيم. اصل يكم«من چنينم» جمله‏اى است بسيار دشوار، چنانكه «من هستم» گفتنش دشوار است. اما «من چنينم» دشوارتر است، خيلى تجريد مى‏خواهد خيلى رشد مى‏خواهد كه بگويد «من اين هستم». بر نهادن خويشتن روياروى خود، بدون تاثّر از تمايلات و بدون تاثّر از هواها و تموّجات خود طبيعى، كارى است دشوار. آنان كه توانسته‏اند بر انسان شناسى قاموس بشرى چيزى بيفزايند كسانى هستند كه واقعا توانسته‏اند خود را بر نهند. براى شناخت اراده واقعى، يك برنهادن فوق العاده عالى مورد نياز است، و الّا از رفتار شناسى و از نمودهاى عينى رفتار آدميان چكار مى‏آيد كه بتواند حقيقت اراده، انگيزه‏ها و علل و اين بار الكتريكى بسيار دقيق و قوى را معنا كند. اين كار، برنهادن مى‏خواهد. به تجريد والايى احتياج دارد. روان شناسى حرفه‏اى به ما چيزهاى فراوانى مى‏آموزد و ما حق آن را پاس مى‏داريم، اما كسانى كه توانسته‏اند براى انسانها واقعيتى را مطرح كنند كه آن واقعيت، هم بتواند «آن چنان كه هستندشان» را بگويد و هم «آن چنان كه بايستشان» را توضيح بدهد، اينها در سطح خيلى بالايى هستند و على (ع) در بالاترين نقطه آن سطح است. بيان فرزند ابى طالب در باره «من» چنان‏ است كه گويى يك موجود عينى معين را با تمام اشراف و مالكيت بيان مى‏كند، نه يك پديده و نمود زود گذر روانى را. چه بسا به نظر بيايد، يعنى چه كه يك انسان بگويد: «ما شككت فى الحقّ مذ ارينه». يعنى من از وقتى كه حق بر من ارائه شده است، در آن ترديدى نكرده‏ام. اين جمله عظمتى دارد، به عظمت جهان هستى شك نكرده‏ام خواهيد فرمود خيلى‏ها با يقين و قطع از دنيا مى‏روند، عمرشان در يقين ودگم و قطع غوطه‏ور است، بله غوطه‏ور است در يقين‏هاى ابتدايى و يقين‏هاى عبور نكرده از پلها و فراز و نشيب ترديدها و شكها. اما كيست كه هشيار باشد بر هستى و بر خود بتواند بگويد: من اصلا شك نكرده‏ام. استدعا مى‏كنم بعد از ورق زدن اوراق تاريخ فكرى دانشمندان شرق و غرب در اين جمله دقت بفرماييد، نه در گوشه‏اى از خانه كه نهج البلاغه‏اى را باز كرده‏ايد و مى‏گوئيد: ما شككت فى الحقّ مذ أرينه... فى، جار-  حق، مجرور-  مذ أرينه...، نه. حقيقت اين سخن را با اين شوخى‏ها نمى‏توان يافت، بلكه اول بايد با دقت تمام مطالعه شود كه در افكار بشرى چه گذشته است و كيست آنكه از توفان شك و ترديد در امان باشد. و اين كه فرزند ابى طالب (ع) با صراحت مى‏گويد: ما شككت فى الحقّ مذ أرينه... چه ادعايى است. اصل دوم مگر ما نبايد از «من» گفتن احتراز كنيم مگر «من» گفتن دليل خامى نيست بلى، درست است. اما اينجا اصل ديگرى مطرح است. فهرست آن اصل اين است: امروز احتمال مى‏دهيد در كره خاكى ما يك نفر بگويد كه مردم، من كار بزرگى كرده‏ام و امتيازى به دست آورده‏ام و نفس كشيده‏ام نفس كشيدن لازمه زيست آدمى است. زندگى آدمى و جاندار، بر پايه تنفس از هواست. انسان رشد يافته و انسانى كه رو به بالا قرار گرفته است، تنفسش «ما شككت فى الحقّ مذ أرينه» است، و براى او اين سخن بيان تنفس است. امروز ما اينجا نشسته‏ايم. ما از روشنايى بهره مى‏بريم. و گفتن اين حقيقت به خود باليدن و امتياز گويى نيست. اين مباهات و فخر فروشى نيست. چنين سخنى براى استعدادى كه در تكاپوى كمال قرار گرفته است گزاف گويى نيست. اين كه «إنّى لعلى جادّة الحقّ»: من بر جادّه حق حركت‏ مى‏كنم، يعنى نفس مى‏كشم يعنى چون هوا بسيار سرد است، من لباس ضخيم پوشيده‏ام، من تشنه بودم، آب آشاميدم. بيان آشاميدن آب، بيان امتيازى خارج از موجوديت نيست زيرا كه اين همان موجوديتى است كه هست. به همين جهت اگر اين بيان كننده اسرار وجود، تمام عظمتهاى هستى را بيان مى‏فرمود، در باره او ترديدى نداشتيم، زيرا تنفس در مسير كمال همين است، ابراز واقعيّت است. «ما لبّست على نفسى...» بيان يك واقعيت و حقيقت است. اين اصل دوم كه عرض كردم، اولاد آدم را از دو بيمارى سرنگون كننده مى‏تواند نجات بدهد: بيمارى خود بزرگ بينى و بيمارى خود كوچك بينى و احساس حقارت وقتى كه من اين قله مرتفع را رفته‏ام، و من چنانم كه رفتن به اين قله مرتفع بر من اضافى نيست. آنچه كه ديروز براى يك انسان در نقطه «الف» امتياز اضافى جلوه مى‏كرد، امروز كه در مسير كمال قرار گرفته است امتياز «بايستى» نيست، زيرا كه چنان «هست». اما سخن على (ع) به قدر فهم‏ها بود: آنچه مى‏گويم به قدر فهم توست مردم اندر حسرت فهم درست‏ اين جملات را به كى مى‏گفت: آيا شنوندگان اين جملات چه كسانى بودند جز عده‏اى معدود و انگشت شمار مانند مالك اشتر، ابو ذر غفارى، حجر بن عدى، رشيد حجرى، عمار بن ياسر و چه بسا اويس قرنى. شايد جامعه‏اى كه ما مى‏شناسيم تحمل «ما شككت فى الحق مذ أرينه...» را نداشت. جامعه‏شناسى آن دوران، خوب براى ما توضيح مى‏دهد كه اين جملات براى آنها قابل هضم بوده است يا نبوده است. من گمان نمى‏كنم اين حرف‏ها براى به استثناى آن عده انسانهاى انگشت شمار، براى ديگران قابل فهم بوده باشد. آنها هم كه مدت زيادى با زندگى حضرت على (ع) در تماس بوده‏اند، مدتهاى محدودى بوده‏اند، پس آنچه از رسالت خود در دل داشته ناگفته مانده و نتوانسته است ابراز كند. همه آنچه را كه ما بين خود و خدايش و ما بين خود و خودش داشته است كسى نشنيده است. مطلب على (ع) بايد بسيار بيش از اين باشد كه در اين صد جمله يا دويست يا صد و بيست جمله در نهج البلاغه ديده مى‏شود. اصل سوم جمله‏اى را به عنوان اصل سوم در باره شناخت نهج البلاغه اضافه كنم. وقتى كه على (ع) مى‏گويد: «تكليفى كه من انجام مى‏دهم ما فوق سوداگرى‏ها و ما فوق ترس از كيفرهاست». بايد آن اصل اول، پذيرفته بشود كه در درون اين مرد بيگانه از زمان خود و آشناى همه قرون و اعصار، يك مطلقى بوجود آمده كه عرض كردم. اين جملات شايد كاشف آن باشد كه «علىّ ميزان الاعمال و مسوس فى ذات اللَّه تنمره فى ذات اللَّه». اين كلمه، كلمه‏اى است كه در دوران اين شخص حقيقى بوجود آمده، چنان كه قابل ميعان و انعطاف انگيزه‏هاى زود گذر نبوده است. «انا اريدكم للّه و أنتم تريدونى لانفسكم». على (ع) مى‏فرمايد: من شما را براى او (خدا) مى‏خواهم و شما مرا براى خود مى‏خواهيد. شما از من، مقام و ثروت مى‏خواهيد. شما بردگان قدرت، از من قدرت مى‏خواهيد. من چه مى‏گويم و شما چه مى‏گوييد. من در شما چه مى‏بينم و شما در من چه مى‏بينيد. مرا مانند ساير جبّاران روزگار خيال كرده‏ايد. مرا مانند ساير قدرت پرستان، برده قدرت و مملوك قدرت تلقى كرده‏ايد. به من مى‏گوييد دورت را مى‏گيريم به شرط اين كه به ما مقام بدهى، به ما زمين و ثروت بدهى، در حالى كه من شما را براى خدا مى‏خواهم. خواسته من و هدف شما متفاوت و متضادند. اين بالا نمى‏آيد و نمى‏خواهد بيايد بالا و آن هم نمى‏تواند پايين بيايد. اين سه اصل را به طور خلاصه عرض كردم. چند جمله از نهج البلاغه در باره امام (ع) نقل مى‏كنيم. اين جملات چنان هستند كه ما آنها را قانون تلقى مى‏كنيم، نه به عنوان بيان خصوصيات شخصى يك روح و يك روان، بلكه به دليل اين كه وقتى آنها را درست تحليل مى‏كنيم، بصورت يك قانون درمى‏آيد: اما و الّذى فلق الحبّة و برء النّسمة... من قانون كلى را بيان مى‏كنم كه اين قانون بيان دردها و درمانهاى بشرى است. سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و ارواح انسانها را آفريد، اگر عده‏اى آماده نبودند براى كمك، و اين كه خدا از دانايان و خردمندان و از علماء تعهد نگرفته بود كه ننشينند و قبول نكنند پرخورى ستمكاران و گرسنگى مظلومان را، من افسار شتراين زمامدارى را بر گردنش مى‏انداختم و آخرش را با همان پياله‏اى سيراب مى‏كردم كه اولش را. اجازه بدهيد توضيح دهم كه اين جمله چطور بصورت قانون در مى‏آيد. وقتى كه دقت بكنيد حيات معقول يك انسان نمى‏تواند اين طور طرح بشود كه من بى‏اعتنا به انسانهاى تشنه جامعه‏ام از نظر معرفت، اقتصاد، فرهنگ، سياست، حقوق، را هم را گرفته باشم و در راه عرفان بسوى بالا بروم و در راه حيات معقول حركت كنم و كارى هم با ديگرى نداشته باشم، اين هرگز امكان‏پذير نيست. اين كدام قانون است امكان ندارد. نه، همگى همره و هم قافله و همزادند و در يك وحدت عالى كه مربوط به روح انسان‏هاست شركت دارند. شما چطور مى‏توانيد برويد و ديگران مانده باشند اما چرا مى‏فرمايد «حضور الحاضر» يعنى الان احساس قدرت و توانايى مى‏كنم كه با اين انسانها در حركتم من بايد حركت كنم و دردهاى آنها را تسلّى بدهم. اين يك قانون كلى براى حيات انسانها است. مگر كسى نخواهد كه از حيات طبيعى محض به حيات معقول منتقل شود. بله در حيات طبيعى محض صحيح است كه: «من»، «من»، «من». حيات طبيعى منطقش همين است. اما حيات معقول اين منطق را نمى‏فهمد. حيات معقول، اين منطق را ضد انسانى مى‏داند، ضد منطق واقعى مى‏داند، مى‏گويد احساس قدرت كردم، برخاستم و بايد قدمى در راه اصلاح جامعه‏ام بردارم. آنچه گفته شد به عنوان نمونه عرض كردم و نهج البلاغه دريايى است كه از اين گوهرها فراوان دارد. و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

 


 




منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

غرر الحكم و درر الكلم

بازديد: 133

غرر الحكم و درر الكلم




 


محمد مهدى ابراهيمى نصر اميرمؤمنان على‏عليه السلام ستيغ بلند فصاحت و اوج قله بلاغت و سرآمد ارباب سخن بود . حكمت در سينه‏اش موج مى‏زد و علم و دانش ـ كه جوشيده از سرچشمه وحى الهى و نشأت گرفته از علوم نبوى بود ـ از منطق استوار و بيان شيوايش نمايان بود. او خود مى‏فرمود: ينحدر عنى السيل ولايرقى إلى الطير (1) ؛ «علوم و معارف از قله شامخ من، سيل‏آسا سرازير است، و توسن فكر هيچ پروازكننده‏اى به اوج كمالات من نمى‏رسد.» خطابه‏هاى رسا و كلام دلربايش، جان‏هاى شيفته را برانگيخت تا سخنان وى را به خاطر بسپارند و بر صفحه دل بنگارند و كتاب‏هاى فراوان در جمع و ضبط آن‏ها فراهم آرند. (2) در اين ميان، كلمات قصار حضرت، جايگاه ويژه‏اى داشته است. اين سخنان، به دليل كوتاهى و زيبايى و آسانى حفظ آنها، مجموعه‏هاى فراوانى را به خود اختصاص داده است كه يكى از معروف‏ترين آنها، كتاب ارزنده غرر الحكم و دررالكلم است. كتابى كه «دريايى پر از گوهر و آسمانى پر از نجم و اختر كه ياقوت‏هاى فروزان و اختران تابان آن، ديدگان بيننده را در پرتو و لمعان انوار درخشانش، خيره و مات مى‏سازد.» (3) اين نوشتار بر آن است كه كتاب نامبرده و مؤلف گرامى‏اش را به اجمال بررسد و پرتوى ـ هرچند لرزان ـ بدان جا افكند. مؤلف «غررالحكم» پديدآورنده كتاب، قاضى ناصح‏الدين ابوالفتح عبدالواحد بن محمدبن عبدالواحد تميمى آمدى است، كه از زندگى و شرح حال وى آگاهى‏هاى بسيارى در دست نيست. بنا بر گزارش مرحوم ميرزا عبدالله افندى ـ كه بهترين شرح زندگى او را به دست داده است (4) ـ او «فاضل عامل محدث امامى شيعى» بود. وى در آغاز شرح خود، على‏عليه السلام را با «كرم‏الله وجهه» مى‏ستايد كه شايد بتوان آن را تقيه، يا تصرف نابه‏جاى كاتبان و ناسخان حمل كرد . گروهى از فضلا، وى را از بزرگان دانشمندان اماميه برشمرده‏اند. ابن شهرآشوب (سروى مازندرانى) در آغاز كتاب مناقب، در اثناى شمارش كتاب‏هاى شيعه و بيان اسانيد آنها مى‏گويد: «آمدى، روايت غررالحكم را به من اجازه داد.» (5) همو در معالم العلماء نيز از آمدى و كتاب غرر الحكم و دررالكلم ياد كرده است. (6) علامه مجلسى، در آغاز بحار از او و كتابش ياد و بدان استناد كرده است و او را از علماى اماميه مى‏شمارد. سپس كلام ابن شهر آشوب را در معالم ذكر مى‏نمايد. (7) محدث بزرگ شيعه، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى نيز هنگام شمارش مشايخ ابن شهر آشوب، از آمدى سخن گفته و با استناد به قرائن و شواهد بسيارى، امامى بودن او را ثابت كرده است . (8) آمدى، شاگرد احمد غزالى (م 520 ق) (9) و استاد ابن شهر آشوب و گويا پدر شيخ فقيه، ابومحمد عبدالله بن عبدالواحد ـ استاد شاذان بن جبريل قمى ـ بوده است. (10) از ديگر كتاب‏هاى آمدى، جواهرالكلام فى الحكم و الاحكام من قصة سيدالانام است. (11) صاحب رياض به نقل از تاريخ اربل ـ نوشته شرف الدين ابوالبركات اربلى ـ حكايت مى‏كند : «ابوعبدالله بستى (م 584 ق)، اين كتاب را از مؤلفش ـ عبدالواحد آمدى ـ شنيده است.» (12) حاجى خليفه، خصوصيات و بخشى از مقدمه كتاب را در اثر خويش نقل كرده است. (13) سال مرگ آمدى را برخى (14) 510 ق و بعضى (15) 550 ق نوشته‏اند. آوازه آمدى، بيشتر مديون كتاب شريف «غررالحكم» است، كه بدان مى‏پردازيم . غررالحكم و دررالكلم: غررالحكم، حاوى 10760 حديث كوتاه از اميرمؤمنان على‏عليه السلام است، كه به ترتيب حروف الفباى نخستين كلمه حديث و در 91 باب از كتاب‏هايى مانند نهج‏البلاغه، صد كلمه جاحظ، تحف العقول ابن شعبه حرانى و دستور معالم الحكم قاضى قضاعى گردآورى شده و به دليل عظمت كلام و بزرگى معنا و روشمندى كتاب از ديرباز مشهور و آوازه‏اش از همان زمان مؤلف، طنين افكن بوده و مورد كتابت و قرائت و اجازه و استجازه واقع شده است. قديمى‏ترين نسخه آن، نسخه ش 1168 كتابخانه آستان قدس رضوى است، كه به سال 517 ق استنساخ گرديده است. (16) مؤلف، در آغاز كتاب، انگيزه خود را از گردآورى آن، چنين بيان مى‏دارد: ... آنچه مرا بر گردآورى اين احاديث و قلمداد كردن اين كتاب برانگيخت، همانا چيزى بود كه ابوعثمان جاحظ را دلشاد ساخته بود... و آن چيز، صد كلمه از كلماتى بود كه دربردارنده انواع سودها و بخشاينده لذت‏ها به گوش‏ها بود، و آن كلمات را جاحظ از كلمات اميرالمؤمنين گرد آورده بود. من ـ همين‏كه آن را از جاحظ ديدم، خنديدم و ـ پيش خود گفتم، عجبا! پناه بر خدا از اين مرد! با اين‏كه او علامه زمان و يگانه در ميان همگان است، با آن سابقه علمى و اوج بلندش در دانش و چيزفهمى و نزديكى‏اش با صدر اول ـ و زمان على بن ابى‏طالب ـ و ضرب‏المثل بودنش در فضل به سهمى بيش‏تر و حظ و بهره وافرتر، چه شده است كه از ماه تمام روشن، چشم پوشيده و از بسيار به كم ساخته است؟ چرا چنين كرده است؟ مگر اين جزئى از كل، و اندكى از بسيار، و قطره‏اى از باران بى‏شمار بيش‏تر است؟ آن‏گاه من با همه گرفتارى خاطر، و كوتاهى از رتبه اهل كمال، در حالى كه به عجز و ناتوانى از دريافت آنچه كه فضلاى صدر اول خواسته ـ و در آن راه قدم نهاده‏اند ، و كوتاه‏دستى خويش را از گرديدن در ميدانشان و كم‏وزنى خود را در ميزانشان مى‏دانم و اعتراف دارم، با اين حال همت گماشتم تا آن‏جا كه تيررس فكر و مطمح نظر من است، از سخنان آن حضرت گرد آورم و برخى از حكمت‏ها و اندكى از بسيار از سخنان آن حضرت را كه سخنوران [جهان‏] و حكيمان [دوران‏] از آوردن مانندش نااميدند، گرد آوردم. خدا مى‏داند كه من در اين كار ـ گو اين‏كه در وصف آن حضرت به مرتبه كمال رسيده باشم ـ نيستم مگر چونان كسى كه دريا را با دست پيمودن [و كوه را با ناخن خستن‏] خواهد، و باز بيش از اين به قصور خويش معترف است. چگونه چنين نباشد و حال آن‏كه آن‏حضرت‏عليه السلام از چشمه‏سار گواراى نبوى آشاميده و علم و دانش الهى، هر دو پهلوى او را پر كرده است؛ چنان‏كه او خود ـ كه سخنش حق و كلامش درست است ـ فرموده: بدانيد ميان دو پهلوى من علم فراوانى انباشته شده است، چه مى‏شد اگر بردارنده و نگهدارنده پيدا مى‏كردم [و كمى دوش دل را از اين بار گران الهى سبك مى‏كردم‏]... (17) شيوه تدوين غررالحكم آمدى، روش تأليف و گردآورى خود را چنين مى‏نويسد: اسناد احاديث را كنار زدم و حروفش را به ترتيب حروف [29 گانه‏] تهجى مرتب كرده و آنچه كه از سخنان حكيمانه و كلمات [شاهانه‏] آن‏حضرت بود، تمام را از حيث سجع و قافيه، موافق و مطابق يكديگر قرار دادم؛ زيرا با اين ترتيب آن كلمات در گوش جاى گيرنده‏تر، و در دل‏ها فرود آينده‏تر، و نفوس هم به سوى كلام منظوم ميلش بيش‏تر است و حفظش بر خواننده آسان‏تر، و لفظش براى بيننده ـ كه مى‏خواهد از آن لعل‏ها و مرواريدهاى درخشان نور برگيرد ـ جذاب‏تر و شيرين‏تر است... . (18) مؤلف بزرگوار، بسيارى از فصول كتابش را براساس كلمه آغازين حديث بنياد كرده و مجموعه‏اى دلپذير را فراهم ساخته است؛ مثلا: فصل چهارم: لفظ احذر فصل پنجم: لفظ اياك فصل ششم: لفظ الا فصل هفتم: لفظ أين فصل پانزدهم: لفظ انما فصل شانزدهم: لفظ آفة فصل نوزدهم: لفظ بئس فصل 23: لفظ ثمره فصل 24: لفظ ثلاث فصل 27: لفظ حسن فصل 29: لفظ خير فصل 33: لفظ رحم فصل 34: لفظ رأس فصل 38: لفظ سبب فصل 40: لفظ شكر فصل 43: لفظ صلاح فصل 46: لفظ طوبى فصل 49: لفظ عليك فصل 53: لفظ عود و عاف فصل 54: لفظ عجبت فصل 64: لفظ كيف فصل 67: لفظ كن فصل 81: لفظ نعم فصل 87: لفظ ينبغى فصل 88: لفظ يستدل نسخه‏هاى خطى غررالحكم غررالحكم، از ديرباز، توجه و اقبال عمومى دانشمندان را برانگيخته است. مرحوم حاج شيخ محمدعلى انصارى قمى مى‏نويسد: ... كتاب شريف غررالحكم يكى از كتبى است كه دانشمندان اسلامى در طى قرون گذشته، نسخه‏هايى از آن برداشته‏اند كه فعلا در كتابخانه‏هاى بزرگ ـ از جمله ايران ـ موجود است، كه به برخى از آنها كه نگارنده رؤيت كرده اشارتى مى‏رود ... : .1 يك نسخه بسيار نفيس با جلد و سرفصل‏هاى طلاكارى در كتابخانه حضرت رضا ـ عليه الصلاة و السلام ـ موجود است. كه در فواصل هر يك از جملات، يك ستاره طلا مقرر داشته‏اند و در سنه 961 (ه .ق) در شهر مكه معظمه به دست كاتب آن بهاءالدين حسين، خاتمه يافته و شماره آن 186 مى‏باشد. .2 نسخه بدخط ديگرى در همان كتابخانه است، طى شماره 1168 كه تاريخ نگارشش 517 (ه .ق) و به زمان خود مؤلف بسيار نزديك است. .3 نسخه ديگرى در كتابخانه مباركه مدرسه مرحوم سپهسالار است، كه تاريخ اتمامش ماه مبارك رمضان 995 و شماره آن 2842 مى‏باشد. .4 نسخه ديگرى با خط نسخ و نفيس و جلد طلاكارى بسيار عالى، لكن بدون تاريخ طى شماره 3092 در كتابخانه مجلس شوراى ملى موجود است. .5 نسخه ديگرى در كتابخانه ملى آقاى حاج حسين آقاى ملك طى شماره 2437 موجود است كه نويسنده‏اش على بن اسماعيل بن يوسف بن خمرتكين الچلپى يا الحلبى آن‏را در شب 13 شهر رمضان 717 در شهر بغداد به پايان رسانيده است. همچنين نسخه‏هاى خطى زيباى ديگرى در قم و اصفهان، در نزد علماى اعلام و مهره فن به خطوط مختلف ديده شد و از جمله يك نسخه خطى بسيار نفيس و زيبا در كتابخانه مباركه زعيم‏الشيعة و محيى آثار الشريعة نائب الامام حضرت آيت‏الله بروجردى، ديده شد و موجود است. ناگفته نماند اين حكم رائعه و درر ناصعه يك مرتبه در سال 1280 در هندوستان بدون ترجمه و يك مرتبه هم در سال 1349 در صيدا در مطبعةالعرفان، با حروف سربى، همان متن عربى چاپ شده است. لكن در ايران، تاكنون نسخه چاپى آن ديده نشده و كسى هم نشانى از آن ندارد. .. . (19) تا آن‏كه در اوائل سال 1375 ق (1335 ش) بر حسب اتفاق، نسخه‏اى خطى از آن كه متعلق به كتابخانه مرحوم علامه ميرزا سيد عبدالجواد عقيلى، از شاگردان آيت‏الله سيد محمد مهدى طباطبايى بحرالعلوم بوده و در سال 1070 ق به دست محمد سليم نگاشته شده است، به دست نام برده رسيد و او نيز (20) بى‏درنگ به كار ترجمه و چاپ آن ـ به خط زيباى نسخ و نستعليق مرحوم حاج ميرزا حسن هريسى تبريزى ـ پرداخت. و بدين سان، شهرت و آوازه آن فراگير شد و از آن پس، كتاب‏هاى فراوانى در ترجمه، تلخيص، تصنيف و فهرست و معجم آن نگارش يافت؛ بدين قرار: الف. ترجمه‏ها .1 اصداف الدرر: از ملاعبدالكريم بن محمد يحيى (مؤلف ترجمان اللغة) ابن محمد شفيع بن ملامحمد رفيع قزوينى (مؤلف ابواب الجنان). وى معاصر شاه سلطان حسين صفوى (م 1135 ق) بود و كتابش، ترجمه كامل متن غررالحكم است. (21) مؤلف، سپس آن را بر حسب موضوع تدوين كرده و آن را «نظم الغرر و نضد الدرر» ناميده است، كه شرح آن خواهد آمد. .2 ترجمه غررالحكم: از آقا جمال الدين محمد بن آقا حسين خوانسارى (م 26 رمضان 1125 ق) . اين ترجمه ـ كه يكى از زيباترين متون نثر فارسى در دوران صفويه است ـ در لابلاى شرح گرانقدر آقاجمال بر غررالحكم گنجانيده شده است و اكنون به همت يكى از فضلاى حوزه علميه قم، در دست تحقيق و چاپ است. .3 ترجمه غررالحكم: اين اثر كه به خط درويش مصطفى روحى نگارش يافته است، نسخه آن، ضمن مجموعه 3780 كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، همراه با متن كتاب ـ كه ترجمه به صورت زيرنويس است ـ موجود و قديمى‏ترين تاريخ مالكيت آن، سال 1096 ق است. اين نسخه تاريخ و نام مترجم را ندارد. (22) .4 ترجمه غررالحكم: از شيخ زين‏العابدين (احتمالا فرزند حاج محمد كريم خان شيخى كرمانى) . نسخه خطى آن، به شماره 168 ب، در 396 صفحه، در كتابخانه دانشكده الهيات دانشگاه تهران موجود است. (23) .5 ترجمه غررالحكم: از ميرزا محسن خوشنويس اردبيلى (متخلص به حالى). بخشى از اين ترجمه، همراه با قسمتى از اصل عربى آن در كتاب «انهارجاريه» تأليف ميرزا احمد تبريزى، در سال 1344 ق، در شيراز به چاپ رسيده است. .6 ترجمه غررالحكم: از حاج شيخ محمد على انصارى قمى (1329ـ1405 ق). اين ترجمه، در دو جلد (880 صفحه)، همراه با تصحيح و مقدمه مرحوم انصارى و تعليقات مرحوم علامه ميرزاعبدالجواد عقيلى ـ در پايان كتاب ـ در سال 1377 ق / 1337 ش، در تهران به خط زيباى مرحوم حاج ميرزا حسن هريسى تبريزى (نسخ و نستعليق) به چاپ رسيده و از آن پس، ده‏ها بار در قم و تهران تجديد چاپ شده است. نيز منتخبى از آن، در شيراز به سال 1352 ش در پنجاه صفحه به چاپ رسيده است. مترجم، علاوه بر ترجمه احاديث، گاه به احاديث مناسب ديگر و حكايات تاريخى اشاره كرده و به شرح و توضيح حديث با عبارات كافى و بيان شافى پرداخته است. نگارنده، فهرست موضوعى غررالحكم را مطابق با اين ترجمه، تهيه و مدون كرده كه هنوز مخطوط است. از آن‏جا كه اين كار، نخستين چاپ و ترجمه كتاب «غررالحكم» در ايران بود، آوازه اين كتاب به همه‏جا رسيد و موجى از ترجمه و تلخيص و معجم‏نگارى را برانگيخت و چندين كار ديگر بر روى آن صورت گرفت كه بدان اشاره خواهد شد. ب. شرح‏ها تنها شرحى كه در اين‏جا مى‏توان از آن نام برد، شرح فقيه محدث، حكيم محقق و مدقق آقا جمال الدين محمد بن آقا حسين خوانسارى اصفهانى (م 26 رمضان 1125 ق) است كه به خواست شاه سلطان حسين صفوى (م 1135 ق)، آخرين پادشاه سلسله صفوى، نگارش يافت. اين شرح علاوه بر توضيح مفهومى و ترجمه لغوى احاديث، آكنده از فوايد گوناگون كلامى، حديثى، ادبى، اخلاقى، تفسيرى، فقهى، فلسفى و غير آن است. مؤلف بزرگوار، كه خود از فقيهان و فيلسوفان بنام عهد صفوى است، به خوبى از عهده شرح احاديث برآمده و در همه مباحث طرح شده در كتاب، حق مطلب را ادا كرده است. (24) اين كتاب را مرحوم استاد سيد جلال الدين محدث ارموى، با مقدمه، تصحيح و تعليق، در 6 جلد، به سال 1346 ش / 1387 ق (چاپ پنجم: 1373 ش)، به وسيله انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رساند، و بر آن فهرستى موضوعى افزود كه جلد هفتم شرح به شمار آمد. ناگفته نماند كه اين شرح نياز به تحقيق مجدد دارد؛ زيرا اولا ترجمه‏ها، از شرح و توضيح جدا نشده است؛ ثانيا منبع روايات و سخنان داخل متن ـ كه بسيار است ـ ، نشان داده نشده است؛ و ثالثا از فهارس فنى تهى است. ج. تكمله‏ها .1 عيون الحكم و المواعظ و ذخيرة المتعظ و الواعظ: نوشته كافى‏الدين ابوالحسن على‏بن محمد بن حسن بن ابى نزال ليثى واسطى، معروف به «ابن شرفيه» از علماى قرن ششم هجرى. اين كتاب، حاوى بيش‏ترين سخنان كوتاه اميرالمؤمنين على‏عليه السلام است و در آن 13628 حديث گردآمده است. نويسنده، اين نوشتار را در سى باب و 91 فصل تنظيم نموده است كه 29 باب آن به ترتيب حروف الفبا است و در باب سى‏ام، سخنان كوتاه حضرت را درباره توحيد و وصايا آورده است. اما نسخه‏هاى خطى اين كتاب ـ حتى نسخه‏اى كه به دست صاحب رياض العلماء رسيده ـ فاقد باب سى‏ام بوده است. (25) به نظر مى‏رسد كه علامه مجلسى، به نسخه كامل آن دسترسى داشته است؛ (26) زيرا در بحارالانوار، خطبه اول نهج‏البلاغه را به نقل از اين كتاب آورده است؛ در صورتى كه خطبه‏ها و وصايا در باب سى‏ام آن بوده است. (27) اين كتاب، اخيرا (1377 ش/ 1419 ق) به همت آقاى حسين حسينى بيرجندى، در 566 صفحه وزيرى به همت انتشارات مؤسسه «دارالحديث» به زيور طبع آراسته شده است. همچنين علامه ميرزا محمد تقى خان سپهر كاشانى (لسان الملك) (م 1297 ق) آن را با اضافاتى همراه با ترجمه فارسى بخشى از آن، در جلدهاى پنجم و ششم «ناسخ التواريخ» نقل كرده و مكرر به چاپ رسيده است. (تهران، اسلاميه، 1383 ق/ 1342 ش) اين كتاب را احمد بن محمد بن خلف تلخيص كرده و آن را «المحكم المنتخب من عيون الحكم» ناميده است كه نسخه‏اى از آن، در كتابخانه دانشگاه قرويين در فاس و مراكش (تحرير سال 1152 ق) موجود است. (28) .2 الجواهر العلية فى الكلمات العلوية: نوشته على بغدادى. اين كتاب، به ترتيب حروف الفبا، و به عنوان تكمله «غررالحكم» نوشته شده (29) و مؤلف، سپس آن را به نام «منتخب الجواهر» تلخيص كرده است. (30) اين كتاب، به زبان فارسى نوشته شده و نسخه‏اى بى‏تاريخ از آن ـ به خط نسخ سيف‏الدين محمود ـ تحرير قبل از سال 1195 ق، در 109 ورقه در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است . (31) .3 الحكم من كلام الامام أميرالمؤمنين على‏عليه السلام: اين كتاب، را گروه حديث بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى، زير نظر استاد كاظم مدير شانه‏چى تدوين كرده و شامل 15978 حديث، از كتاب‏هاى «نهج‏البلاغه»، «غررالحكم»، «عيون الحكم»، «دستور معالم الحكم»، «شرح ابن أبى‏الحديد» و «بحارالأنوار» است و در دو جلد به سال 1417 ق/ 1376 ش، از سوى بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى به چاپ رسيده است. د. تلخيص‏ها 1. شرح صد كلمه قصار: تأليف محدث نامى، حاج شيخ عباس قمى (1294ـ1359 ق). اين كتاب ،مكرر به چاپ رسيده است. همچنين انتشارات مؤسسه در راه حق نيز آن را در 120 صفحه (جيبى) در سال 1370 ش، به چاپ رسانيده است. 2. كلمات عليه غراء: تأليف مكتبى شيرازى. وى شصت كلمه قصار حضرت را به نظم فارسى درآورده و پس از آن، براى توضيح هر يك تمثيلى نيز به نظم آورده است. مجموع اشعار اين كتاب 1500 بيت است و به همت حسين كوهى كرمانى در سال 1313 ش، در تهران چاپ شده است. اين كتاب را اخيرا دفتر نشر ميراث مكتوب (تهران) تحقيق و چاپ كرده است. 3. حقيقت نامه: نوشته جهانگير خان ناظم الملك ضيايى. اين كتاب، منظومه‏اى فارسى، شامل بخشى از كلمات قصار حضرت على‏عليه السلام است. و به سال 1331 ق، در اسلامبول چاپ شد . 4. چهل حديث حضرت على‏عليه السلام: از حسين بن يوسف الدين هروى. در اين كتاب، چهل حديث علوى به نظم فارسى درآمده است و به خط شاه محمود نيشابورى و به اهتمام و تصحيح كاظم مدير شانه‏چى چاپ شده است. چاپ سوم كتاب را بنياد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى در سال 1376 ش، در 64 صفحه بر عهده گرفت. 5. منتخب الغرر: از سيد زين‏العابدين بن ابى‏القاسم طباطبايى (32) . .6 الأمثال و الحكم المنتخب من غررالحكم: مؤلف، كلمات قصار حضرت را كه مناسب با مثل بوده، به ترتيب حروف الفبا در 77 ورقه گردآورده است. (33) .7 نظم الغرر و الدرر: به خامه شيخ ابراهيم بن شهاب‏الدين احمد تبريزى حصفكى، معروف به ابن الملا، از علماى شهر حلب (مقتول 1003 ق). (34) .8 ابواب الحكم: اثر كمال‏الدوله محمد حسن ميرزاى قاجار. وى 430 حديث از كلمات قصار حضرت را كه جنبه اخلاقى و اجتماعى دارند، به فارسى ترجمه براساس حروف تهجى مرتب كرده است. اين كتاب، در سال 1319 ق، در تهران چاپ شد. 9. كلمات قصار: اثر احمد على سپهر. وى 570 حديث را كه بيش‏تر جنبه اخلاقى دارد، انتخاب و به فارسى و فرانسه ترجمه كرده و همراه با مقدمه‏اى شيوا درباره اميرالمؤمنين على‏عليه السلام، در تهران به چاپ رسانيده است. 10. محفظة الأنوار فى شرح بعض كلمات القصار: نوشته سيد عبدالله بلادى بوشهرى (1291ـ1372ق) . اين كتاب، به فارسى نوشته و به سال 1343 ق، در شيراز چاپ شده است. (35) .11 شكوفه‏هاى خرد يا سخنان على‏عليه السلام: نوشته ابوالقاسم حالت. نويسنده، احاديثى از حضرت على‏عليه السلام را به فارسى و انگليسى ترجمه كرده و هر كدام را در قالب يك رباعى درآورده است. اين كتاب، در ششصد صفحه در تهران به چاپ رسيده است . 12. هزار حديث از امام على‏عليه السلام: نوشته كاظمى خلخالى. اين كتاب به سال 1363 ش، در تهران در 168 صفحه (وزيرى) به چاپ رسيده و نويسنده در چاپ‏هاى بعدى شمار احاديث را به دو هزار حديث افزايش داده است. .13 تلخيص غررالحكم: از سيد ابوالقاسم مرعشى. اين كتاب، ترجمه و تلخيص «غرر» است و بر طبق حروف الفبا ترتيب يافته و به خط مرحوم طاهر خوشنويس در سال 1368 ق، در تهران توسط كتابفروشى حافظ در 369 صفحه (قطع بغلى كوچك) به چاپ رسيده است. 14. حليةالصالحين فى شرح كلمات اميرالمؤمنين‏عليه السلام: اثر ملاحيدر على بن محمد على هندى. اين كتاب، در 176 صفحه (بين وزيرى و رحلى) در سال 1294 ق، در چاپخانه حيدرى در حيدرآباد دكن، به چاپ رسيده است. (36) .15 منتخب الغرر: اثر فضل‏الله كمپانى. اين كتاب، شامل دو هزار حديث از «غررالحكم» است و انتشارات مفيد در تهران آن را چاپ كرده است. فهارس موضوعى 1. فهرست موضوعى غررالحكم: اثر ميرجلال‏الدين محدث ارموى. در اين كتاب، احاديث «غررالحكم» در 574 باب دسته‏بندى شده و در 434 صفحه (رقعى) با عنوان جلد هفتم «شرح آقا جمال خوانسارى» به چاپ رسيده است. استاد سيد هاشم رسولى محلاتى، اين فهرست را تكميل، اعراب‏گذارى و ترجمه كرده و دفتر نشر فرهنگ اسلامى به سال 1377 ش، آن را در دو جلد چاپ كرده است. راقم سطور، احاديث اين فهرست را با «غررالحكم» ترجمه انصارى مطابقت و اختلاف نسخه‏هاى آن را ضبط كرده است؛ آن گاه احاديثى را كه در نسخه انصارى موجود است. ولى در شرح آقاجمال نيست و يا بالعكس؛ مشخص كرده و بر تعداد ابواب آن افزوده است. 2. فهرست موضوعى غررالحكم: اثر ناصرالدين انصارى قمى. مؤلف در اين فهرست ـ كه براساس ترجمه انصارى تنظيم يافته است ـ متن «غررالحكم» را با نسخه چاپ دانشگاه سنجيده و نسخه بدل‏ها را افزوده و كاستى‏ها و افزايش‏ها را در هر دو چاپ، نشان داده است. (مخطوط) 3. تصنيف غررالحكم: تأليف مصطفى و حسين درايتى. اين كتاب در 564 صفحه (وزيرى) در 1378 ش، در چاپخانه انتشارات دفتر تبليغات اسلامى (نوبت دوم) به چاپ رسيد. 4. جلوه‏هاى حكمت: اثر سيد اصغر ناظم‏زاده قمى. مؤلف، اين كتاب را به عنوان «گزيده موضوعى كلمات اميرالمؤمنين»، در 225 موضوع نگاشته و اكثر قريب به اتفاق آن را از احاديث كتاب «غررالحكم» انتخاب كرده است. اين كتاب، در سال 1415 ق/ 1373 ش، در 670 صفحه (وزيرى) به چاپ رسيده است. چاپ سوم آن را به‏تازگى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم در 688 ص در سال 1378 ش، به بازار كتاب عرضه كرده است. ترجمه اردوى اين كتاب، به نام «تجليات حكمت» در سال 1374 ش، در 559 صفحه توسط انتشارات انصاريان به چاپ رسيده است. 5. هداية العلم: نوشته سيد حسين شيخ‏الاسلامى تويسركانى. اين كتاب، فهرست موضوعى «غررالحكم» است و نويسنده آن را به نام «گفتار اميرالمؤمنين‏عليه السلام» به فارسى ترجمه كرده است. اين كتاب، همراه با متن احاديث در دو جلد (وزيرى) در 1650 صفحه در سال 1374ش، توسط انتشارات انصاريان به چاپ رسيده است. 6. فهرست موضوعى نهج‏البلاغه و غررالحكم: تأليف عليرضا برازش. مؤلف، احاديث هر باب را از اين دو كتاب، انتخاب و ترجمه كرده و در نظر داشته كه هر باب را به طور جداگانه منتشر كند كه از آن، «واژه‏هاى ايثار و شجاعت» تاكنون انتشار يافته است. 7. نظم الغرر و نضد الدرر: از ملاعبدالكريم بن محمد يحيى بن محمد رفيع قزوينى، معاصر شاه سلطان حسين صفوى (م 1135 ق). وى «غررالحكم» را در 99 باب ـ به عدد اسماى حسناى الهى ـ و هر باب را در موضوعى خاص، منظم گردانيده و در ذيل پاره‏اى از كلمات، آيه يا آياتى از قرآن و چند حديث از ائمه معصومين‏عليه السلام را افزوده است. ترجمه احاديث و افزودن قصص و اشعار از ديگر مزاياى كتاب است. از اين كتاب شريف، پنج مجلد (20 باب) در دست است كه نسخه مجلد اول (ابواب 1 و 2 و 3) در كتابخانه آستان قدس، نسخه جلد دوم (ابواب 4 و 5) در كتابخانه آقاى محسن نعمت‏اللهى در اصفهان، نسخه جلد سوم و چهارم (ابواب 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13) در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، نسخه جلد پنجم (ابواب 15 و 16 و 17 و 18 و 19 و 20) ـ بدون باب چهاردهم ـ نيز در كتابخانه مجلس موجود است. نيز نسخه‏هاى متعددى از آن در قم و تهران و تبريز موجود است و آقاى رسول جعفريان، بخشى از آن را با نام «بقا و زوال دولت در كلمات سياسى اميرمؤمنان» براى چاپ به انتشارات كتابخانه آيةالله مرعشى نجفى، سپرده و در سال 1373 ش، به چاپ رسيده است. (37) و . معجم‏ها 1. معجم الفاظ غررالحكم و دررالكلم: تأليف مصطفى درايتى. اين كتاب، به سال 1372 ش، در 1556 صفحه وزيرى، توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى به چاپ رسيده است. 2. المعجم المفهرس لألفاظ غررالحكم و دررالكلم: نوشته عليرضا برازش. اين كتاب را انتشارات اميركبير در دو جلد به سال 1371 ش، چاپ كرده است. پى‏نوشتها: 1) نهج‏البلاغه، ص .52 (ترجمه انصارى) 2) مقدمه غرر الحكم، ص 7ـ8 (ترجمه انصارى)؛ «تدوين سخنان حكيمانه اميرمؤمنان»، در المحقق الطباطبائى فى ذكراه السنوية الاولى، ج 3، ص 1239ـ .1295 3) مقدمه غرر الحكم، ص خ، (ترجمه انصارى). 4) ر.ك: رياض العلماء، ج 3، ص 281ـ282؛ مقدمه غررالحكم، ص ذ، (ترجمه انصارى). 5) مناقب آل ابى‏طالب، ج 1، ص .34 6) معالم العلماء، ص 81، ش .549 7) بحارالانوار، ج 1، ص 16 و .34 8) خاتمه مستدرك، ج 3، ص 92ـ96؛ مقدمه غرر الحكم، ص رـز، (ترجمه انصارى). 9) المحقق الطباطبائى، ج 3، ص .1281 10) رياض العلماء، ج 3، ص .284 11) الذريعة، ج 5، ص .278 12) رياض العلماء، ج 3، ص .284 13) كشف الظنون، ج 1، ص .616 14) مقدمه غررالحكم، ص س، (ترجمه انصارى)؛ ريحانة الادب، ج 1، ص .28 15) مقدمه غررالحكم (شرح آقا جمال خوانسارى)، محدث ارموى، ج 1، ص عط. 16) ر.ك: فهرست الفبايى نسخه‏هاى خطى كتابخانه آستان قدس؛ مقدمه غررالحكم، ص ش (ترجمه انصارى). 17) ترجمه غررالحكم، ص 3ـ4 (انصارى). 18) همان، ص .4 19) مقدمه غررالحكم، ص ش (13). 20) الذريعة، ج 14، ص 137؛ الغدير، ج 4، ص 193؛ مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده. 21) الذريعة، ج 4، ص .121 22) همان، ج 16، ص .38 23) همان، ج 16، ص 39 (به نقل از: فهرست كتابخانه، ص 97). 24) ر.ك.: اسلامى، سيد حسن، «نگاهى به شرح آقاجمال خوانسارى بر غررالحكم»، مجله علوم حديث، ش 11، ص 83ـ88 (بهار 1378)؛ مهدوى راد، محمد على، «شرح غررالحكم آقا جمال خوانسارى»، مجله آينه پژوهش، ش 55، ص 64ـ73 (بهار 1378). 25) رياض العلماء، ج 4، ص 253؛ الذريعة، ج 15، ص 379؛ غررالحكم، ص 7 (انصارى). 26) المحقق الطباطبائى، ج 3، ص .1294 27) بحارالانوار، ج 1، ص .34 28) المحقق الطباطبائى، ج 3، ص 1295 (به نقل از: فهرست كتابخانه دانشگاه قرويين، ج 2، ص 405). 29) الذريعة، ج 5، ص .273 30) كشف الحجب، ص .551 31) الذريعة، ج 22، ص .394 32) مصادر نهج‏البلاغه و اسانيده، ج 1، ص .75 33) همان. 34) همان. 35) الذريعة، ج 20، ص .152 36) همان، ج 7، ص 81ـ .82 37) الذريعة، ج 24، ص 218؛ فهرست كتابخانه سپهسالار (مدرسه عالى شهيد مطهرى)، ج 2، ص 105؛ مقدمه شرح غررالحكم، ص لج ـ لز.


 






منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

معرفت در روایات

بازديد: 61

معرفت در روایات




 


معرفت خدا به دو گونه تعریف شده است. ١) طبق مكاتب بشری ٢) طبق مكتب انبیاء معرفت در روایات معرفت خدا به دو گونه تعریف شده است. ١) طبق مكاتب بشری ٢) طبق مكتب انبیاء معرفت خدا در مكاتب بشری: ١) خداوند ناشناس و غریبه است (برادر ناشناس) ٢) وجود خداوند نیاز به اثبات است. ٣) انسان ابزارهایی برای شناخت خداوند دارد، یعنی می تواند: ×وجود خداوند را با استدلال ثابت كند. × با عقل خدا را توصیف كند(شناخت عقلی خداوند) × افراد بسیار نادر (عرفا) از راه سیر و سلوك به شهود عرفانی خدا دست می یابند. ٤) انسان ها مكلف به شناخت خداوند هستند. ٥)خداوند غایب است و قابل رویت نیست و در نهایت معرفت ما ازخداوند معرفتی غیابی است.( جز در طریق عرفان) انسان ـــــــــ> خدا معرفت خدا در مكتب انبیاء: ١)خداوند ناشناس و غریبه نیست( برادر گم شده) یا (دوست یا همكلاسی فراموش شده) 0) وجود خداوند نیازمند اثبات نیست. 1) انسان ابزاری برای شناخت خدا ندارد: خدایی كه با ابزار های بشری قابل شناخت باشد به درد خدایی نمی خورد: ویلك لما عجزت حواسك:وای بر تو به خاطر آنچه كه حواست ناتوان است. هل جعل فی الناس اداة ینالون بها المعرفة؟ قال :لا: آیا خداوند در مردم ابزاری قرار داده كه به وسیله ی آن به خدا معرفت پیدا كنند؟ فرمود:نه. 0) انسان هیچ تكلیفی برای شناخت خدا ندارد: فهل كلفوا المعرفة؟ قال : لا: پس آیا آن ها را به معرفت پیدا كردن تكلیف كرده؟ فرمود:نه. 0) انسان تا خدا را نشناسد نمی تواند به او ایمان آورد. 1) انسان تا خدا را نبیند (رؤیت قلبی) نمی تواند او را بندگی كند: كیف اعبد ربا لم اره؟راته القلوب بحقایق الایمان: چگونه پروردگاری را كه ندیدم عبادت كنم؟ قلوب او را با حقایق ایمان می بینند.٠امام علی (ع)٠ 0) هدایت و معرفت ، صنع خداست: المعرفة من صنع من هی؟ قال: من صنع الله عزوجل لیس للعباد فیها صنع: معرفت از صنع چه كسی است؟ فرمود: از صنع خداوند است و برای مردم در آن صنعی نیست. 0) این خداست كه باید خودش را به بندگان معرفی كند. پس از آن بندگان مكلف به پذیرش میشوند. اگر خداوند خودش را معرفی نكند انسان ها هیچ تكلیفی ندارند. تكلیف پس لز معرفی و هدایت خداست نه پیش از آن. (پس از هدایت و معرفی) : انسان مكلف به ایمان است نه به معرفت. انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا: همانا ما انسان را به راه هدایت می كنیم خواه شاكر باشد یا كافر. 0) انسان ها حامل معرفتی پیشین از خداوند هستند كه حاصل رؤیت قلبی خدا در عالم میثاق(الست بربكم...) است.این معرفت صنع خداست. 1) وظیفه انبیاء تذكر و یادآوری به این معرفت فراموش شده است: لیذكروهم منسی نعمته و لیستادوهم میثاق فطرته: تا نعمت فراموش شده اش(انسان) را متذكر شوند و میثاق و پیمان فطرت را ادا كنند. عن ابی جعفر (ع) قال: سالته قول الله عزوجل( حنفاء لله غیر مشركین به) قال: الحنیفیة من الفطرة التی فطر الله الناس علیها لا تبدیل لخلق الله...قال فطرهم علی المعرفة به، اخرج من ظهر آدم ذریته الی یوم القیامة فخرجوا كالذر فعهرفهم و اراهم نفسه و لو لاذلك لم یعرف احد ربه. 2) پیش از تذكر انبیاء انسان ها ضال( هدایت ناشده) میباشند. 3) اگر این معرفت پیشین نبود هیچ كسی قادر به شناخت خداوند نبود: لو لا ذلك لم یدر احد من خالقه و لا رازقه. خدا ـــــــــ> انسان شرایط اتمام حجت (حصول معرفت خدا) : 0) فطرت یا معرفت پیشین( تفاروت اصطلاح فطرت در علوم انسانی و قرآن و روایات: ١. با شرك خفی جمع نمیشود٢. از سنخ گرایش و علم نیست.٣. گرایش مبهم نیست.) 1) تذكر انبیاء: حتی انسان حامل معرفت پیشین ، پیش از تذكر انبیاء ضال محسوب میشود( تفاوت ضال و كافر) كان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین: مردم امت واحده ای بودند تا خداوند پیامبران مبشر و منذر را بر انگیخت. كانوا ضلالا كانوا الا كافرین و لا مومنین ما كنا معذبین حتی نبعث رسولا. 0) عقل: حجت باطنی. منبع : بحار الانوار / ج ٧٤/ ص ٢٦٦ (دین الهی و دین بشری و جایگاه حجج الهی ) × معرفت ما از خدا معرفتی یگانه و منحصر به فرد است.


منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

از نهج البلاغه اوّل تا نهج البلاغة دوّم

بازديد: 137

از نهج البلاغه اوّل تا نهج البلاغة دوّم




 


 

از نهج البلاغه اوّل تا نهج البلاغة دوّم

محمد اسفندياري

 
گردآوري سخنان اميرالمومنين(ع) پيشينة بسيار ديرينهاي دارد و از ديرباز مورد عنايت دانشوران شيعه و سني بوده است. ابوالحسن محمد بن حسين موسوي، معروف به سيدرضي و شريف رضي (359-406)، تأليف نهجالبلاغه را در ماه رجب 400 به فرجام رسانيد. (1 ) امّا پيش از تأليف نهجالبلاغه، گردآوري سخنان علي(ع) از قرن اوّل تا سوم ادامه داشت و در اين سه قرن، حدود چهل كتاب مشتمل بر خطبهها و نامهها و كلمات قصار آن حضرت تأليف گرديد. (2 )
گويا نخستين فردي كه به گردآوري سخنان اميرالمومنين پرداخته، حارث اعور همداني (درگذشته به سال 65) بوده است. (3 ) پس از او نيز تني چند از دانشمندان به گردآوري خطبهها و نامهها و كلمات قصار اميرالمومنين پرداختند. از اين ميان بايد به عبدالعزيز بن يحيي جلودي (درگذشته به سال 332) اشاره كرد كه وي تنها، بيش از بيست كتاب مشتمل بر خطبهها، نامهها، كلمات قصار، مواعظ و روايات فقهي علي(ع) را گرد آورد. (4) سوگمندانه امروزه هيچيك از اين كتابها كه پيش از نهجالبلاغه نگاشته شده است (جز كتاب مائة كلمة لاميرالمومنين علي بن ابيطالب از ابوعثمان عمروبن بحر جاحظ، درگذشته به سال 255)، در دست نيست. فقط در كتابنامهها و فهرستنامهها و كتابهاي رجالي نام اين كتابها به صورت پراكنده آمده است. امّا همين كتابها و ديگر آثار تاريخي و جوامع روايي بوده است كه دستماية سيدرضي براي تأليف كتاب نهجالبلاغه گرديد.

 

آنك كه جوانتر بودم به تأليف كتابي پرداختم در خصائص الائمة عليهمالسّلام. در آن كتاب فصلي را سامان دادم كه مشتمل بود بر سخنان نيكوي اميرالمومنين علي(ع). چون دوستانم به مطاوي آن فصل از كتاب درنگريستند، شگفتي نمودند و مرا دستمريزاد گفتند! سپس از من خواستند تا به تأليف كتاب مستقلي دست يازم كه شامل گزيدة سخنان اميرالمومنين(ع) باشد. تقاضاي آنان را پذيرفتم و به تأليف چنين كتابي پرداختم. از آغاز ميدانستم كه اين كتاب كارآمد و سودمند خواهد افتاد و از آوازة عالمگيري برخوردار خواهد شد. آنگاه كه تأليف اين كتاب به فرجام رسيد، عنوان نهجالبلاغة را براي آن برگزيدم. چه، درهاي بلاغت را به روي خواننده ميگشايد و دانشپژوه و دانشمند را به كار ميآيد.
بغداد ـ محلة كرخ
رجب 400 هجري
شريف رضي

نهجالبلاغه در بستر فرهنگ اسلامي
نهجالبلاغه را ميبايد چرخشگاهي در گردآوري سخنان علي(ع) و نقطة عطفي در ميان كتابهاي سيدرضي دانست. اين كتاب از همان آغاز مورد عنايت مسلمانان قرار گرفت. گو اينكه سيدرضي شش سال پس از تأليف اين كتاب درگذشت؛ امّا در همان مدت كوتاه شاهد استقبال فراواني از آن بود. چنانچه خود در كتاب ديگرش (حقائقالتأويل في متشابه التنزيل) دربارة استقبال از نهجالبلاغه مينويسد: «قد عظم الانتفاع به، و كثرالطالبون له، لعظيم قدر ما ضمنه: من عجائب الفصاحة وبدائعها، و...» (5 ) بيفزاييم كه ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه مينويسد: «نسخههاي متعددي از نهجالبلاغه در حيات سيدرضي استنساخ شد.» (6 )
اين همه توجه به نهجالبلاغه در زنده بودن سيدرضي، تنها از «نتايج سحر» اين كتاب گرانسنگ بوده است. پس از درگذشت وي، «صبح دولت» نهجالبلاغه و گردآورندة آن دميد. (عندالصّباح يحمدُ القوم السري.) (7 ) چه، در اين مدّت هزارساله كه از تأليف نهجالبلاغه و درگذشت سيدرضي گذشت، كتابها و رسالههاي فراواني دربارة نهجالبلاغه نگاشته شد كه هيچيك از متون ديني (جز كتاب خداوند تبارك و تعالي) به پاية آن نميرسد. از اين رو نهجالبلاغه به لحاظ كتابهايي كه دربارة آن نگاشته شده، بينظير و حائز نخستين رتبه است. تاكنون بيش از چهارصد عنوان، و بيش از پانصد جلد كتاب دربارة نهجالبلاغه فراهم آمده است. (8 ) اين كتابها را ميتوان چنين تقسيم كرد: 1) شرح سراسر كتاب؛ 2) شرح خطبهها فقط؛ 3) شرح نامهها فقط؛ 4) شرح كلمات قصار فقط؛ 5) شرح قسمتي منتخب؛ 6) شرح عبارات مشكل؛ 7) ترجمه سراسر كتاب؛ 8) ترجمة خطبهها فقط؛ 9) ترجمة نامهها فقط؛ 10) ترجمة كلمات قصار فقط؛ 11) ترجمة قسمتي منتخب؛ 12) نظم سراسر كتاب؛ 13) نظم خطبهها فقط؛ 14) نظم نامهها فقط؛ 15) نظم كلمات قصار فقط؛ 16) معرفي كليت نهجالبلاغه؛ 17) معرفي و تحليل برخي مفاهيم نهجالبلاغه؛ 18) حاشيه و تعليقه؛ 19) تصحيح؛ 20) تبويب موضوعي؛ 21) كشف الالفاظ؛ 22) ترجمة لغات؛ 23) گزيدة نهجالبلاغه؛ 24) معرفي مصادر؛ 25) معرفي اعلام؛ 26) استدراك؛ 27) نسخهشناسي؛ 28) كتابشناسي.
باري، مجموع كتابهايي كه دربارة نهجالبلاغه نگاشته شده به بيست و هشت دسته تقسيم ميشود. در اين ميان، بيشترين كتابها در شرح نهجالبلاغه، و كمترين كتابها در كتابشناسي نهجالبلاغه است. مجموع كتابهايي كه در شرح نهجالبلاغه نگاشته شده (اعم از شرح كامل و يا شرح پارهاي از آن)، در حدود دويست عنوان است؛ (9 ) يعني تقريباً نيمي از كل كتابهايي كه دربارة نهجالبلاغه نگاشته شده، به شرح آن اختصاص دارد. امّا در موضوع كتابشناسي نهجالبلاغه، تنها دو كتاب فراهم آمده است. (10 )
گو اينكه كتابهاي متعدد و معتنابهي دربارة نهجالبلاغه نگاشته شده، ولي در هيچ عصري حق اين كتاب كما هو حقه ادا نشده است. ميتوان گفت مجموع كتابهايي كه دربارة كتاب علي(ع) نگاشته شده، در برابر كتابهايي كه ميبايد دربارة آن نگاشته ميشد؛ بسيار ناچيز و اندك است. امّا اينك ميتوان شادمان بود كه توجه به نهجالبلاغه در دهههاي گذشته، بسيار بيشتر از توجه به اين كتاب در سراسر قرنهاي گذشته بوده است. همچنين درك از نهجالبلاغه در دهههاي اخير، بسيار بهتر و همهجانبهتر از درك از اين كتاب در گذشتههاي دور بوده است. فيالواقع هرچه از عمر نهجالبلاغه ميگذرد، به جواني و شادابي آن افزوده ميشود. به ديگر بيان، اين كتاب كهن هيچگاه كهنه نميشود. سهل است كه هر روز نوتر مينمايد و پردهاي از «شگفتيهاي نهجالبلاغه» برداشته ميشود. زيرا اساساً سخن از علي (قهرمان نهجالبلاغه)، «سخن از تاريخ نيست. سخن از روز است. سخن از ابديت است. سخن از هميشگي خروشان و شكوفان و پُرفروز است.» (11 ) و «كتاب علي، كتاب فردا، كتاب هميشه» (12) است.
ميگويند: قانون «بقاي اصلح» دربارة كتاب هم مانند همة چيزهاي ديگر جاري است. به اين جهت بايد كتابهاي قديمي را كه در مقابل حوادث روزگار پافشاري كرده و از ميدان امتحان سرفراز بيرون آمده است؛ مورد توجه قرار دارد. (13 ) اين گفته دقيقاً دربارة نهجالبلاغه راست مينمايد: كتابي كه هيچگاه غبار گذشت زمان بر صفحات آن ننشسته و در مقابل شك و شبههآفرينان در اصالت آن، استوار و سرافراز به حيات خود ادامه داده است.
بديهي است اهميت نهجالبلاغه و عنايت بدان به لحاظ احتواء آن بر سخنان «امامالمستضعفين» (14 ) و «يعسوب المومنين» (15 ) علي(ع) است. جاودانه مردي كه خود «كتاب ناطق» است و كتابش، «اخالقرآن» خوانده شده است. (16 ) كلمة «اخ» كه در اصل به معني «برادر» است؛ در اينجا به معني مجازي آن (مشاكلت و مناسبت) به كار رفته و كنايه از سنخيت نهجالبلاغه با قرآن و تناسب با آن است. (17 ) يعني اين دو كتاب، هر دو «آسماني» است. البته با اين تفاوت كه آيات قرآن از جانب خداوند و از آسمان وحي نازل شده؛ امّا مندرجات نهجالبلاغه از جانب خداوند سخن و از وصي وحي و شخصيتي آسماني صادر شده است. مگر نه اينكه علي(ع) در زمان رسول گرامي اسلام(ص) و پس از ارتحال او به «وصي» معروف بود؟ (18 )9 و مگر نه اينكه ميگفت: «فلانَا بطُرقُ السّماءِ أعلَمُ مِنّي بِطُرُقِ الارضِ»؟ (19 )
قطعاً با عنايت به اخوّت قرآن و نهجالبلاغه است كه در شأن اين كتاب گرانسنگ گفتهاند:
كتاب كانّ اللّه رصّعَ لفظَه بجوهر آيات الكتاب المنزّل
حوي حكمَاً كالدّر تنطق صادقاً فلا فرق الاّ انّه غير منزل (20 )
آري، نهجالبلاغه را «اخالقرآن» خواندهاند و كلام علي را «كلام عليّ». و سيّدرضي نام كتابي را كه از سخنان آن حضرت فراهم آورده، «نهجالبلاغه» گذاشته است. يعني سخناني كه نه تنها بليغ است، بلكه روش بلاغت را نيز ميآموزد.

تفاوت ديدگاه گذشتگان و معاصران به نهجالبلاغه
اينك كه سخن به بلاغت نهجالبلاغه رسيد، ميسزد توجه دهيم كه ديدگاه گذشتگان نسبت به نهجالبلاغه به گونهاي بوده و ديدگاه امروزي به گونهاي ديگر است. در گذشته، دانشمندان اسلامي به نهجالبلاغه بيشتر به عنوان يك «شاهكار ادبي» مينگريستهاند. آنچه از اين كتاب براي دانشمندان اهميت داشت، به لحاظ اسلوب سخن و تركيب كلمات و ارزش ادبي آن بود. شرحهايي هم كه بر نهجالبلاغه نگاشته ميشد، بيشتر معطوف به اين جنبه بود. همچنين اظهارات و اعترافاتي كه دربارة نهجالبلاغه و اهميت آن ميشد، اغلب با تكيه و تأكيد به ارزش ادبي اين كتاب بود و براي نشان دادن وزين و زرين بودن كلام علي(ع) و تفوّق آن حضرت در بلاغت.
امّا امروزه نهجالبلاغه به عنوان «راهنماي زندگي» مطرح است و بيشتر به ابعاد اجتماعي و سياسي آن تكيه ميشود و با چنين نگرشي به آن پرداخته ميشود. و البته كه ميان اين دو ديدگاه (گذشتگان و معاصران) به نهجالبلاغه تفاوت است. ديدگاهي كه به نهجالبلاغه به عنوان يك «شاهكار ادبي» مينگرد، و ديدگاهي كه بدان به عنوان «راهنماي زندگي» و «بيانية اجتماعيـ سياسي».
بنگريد كه دكتر عمر فروخ دربارة نهجالبلاغه ميگويد:
مُعظمُ خُطبِهِ في السيّاسَة و أقَلُّها في الزّهدِ. (21 ) (بخش عمدة خطبهها و سخنان نهجالبلاغه دربارة سياست است، و اندكي از آن دربارة زهد و عبادت.)
و فواد جرداق شاعر بزرگ مسيحي معاصر فرياد ميكشد كه:
چطور در اجتماعي هم نهجالبلاغه هست و هم ظلم (22 )؟! و نيز در شأن اين كتاب گرانسنگ گفتهاند:
نهجالبلاغه، «منشور نهضت ضدگرسنگي» است. جالب اينجاست كه قرنها پيش از آنكه كتاب انسان گرسنه اثر ژوزوئه دوكاسترو نگاشته شود و علم به كشف مسألة گرسنگي پردازد؛ و صدها سال پيش از آنكه جان بويدار شكايت سر دهد كه در «عالم سياست» هيچگاه مسألة گرسنگي بينوايان مورد توجه ارباب قدرت نگرفته است؛ آشكارا ميبينيم كه «مسألة گرسنگي» در صفحات نهجالبلاغه موج ميزند. (23 )
و پُر روشن است كه ديدگاه دوّم نسبت به نهجالبلاغه، همهجانبهتر و دقيقتر و مبتني بر روح و جوهرة اين كتاب است. فيالواقع عصر حاضر، دورة نزديكي بيشتر به نهجالبلاغه و درك بهتر از آن است. دريغ كه تفصيل و تعليل اين نكته و معرفي مختصر نهجالبلاغه در عرصة محدود اين مقاله نيست. پس به همين اقتصار ميكنيم و سخن را در چگونگي نهجالبلاغه دوّم پي ميافكنيم.

نهجالبلاغة دوّم
موسسة انتشارات دارالهجرة در قم (ناشر موفق در عرضة نهجالبلاغة صبحي صالح در ايران)، اقدام به انتشار كتابي كرده است، تحت عنوان نهجالبلاغه الثاني. فراهمآورندة كتاب، حجتالاسلام شيخ جعفر حائري برخي از سخنان اميرالمومنين علي(ع) را به روش ابواب (24) نهجالبلاغه سيّد رضي گردآوري كرده و كتاب خود را در سه باب سامان داده است: خطبهها، نامهها و كلمات قصار. بنابراين اثر حاضر در ادامة تأليفاتي است كه مشتمل بر سخنان اميرالمومنين است. چه، پيش از تأليف نهجالبلاغه حدود چهل كتاب، و پس از تأليف نهجالبلاغه حدود سي كتاب فراهم آمده كه مشتمل بر سخنان آن حضرت است. (25) همچنين اين اثر در ادامة تأليفاتي است كه به روش ابواب نهجالبلاغه سيد رضي تهيه شده است. زيرا دستهاي از دانشوران اسلامي به تبعيت از سيد رضي در نهجالبلاغه، احاديث معصومين را تبويب كرده و آثار گرانسنگي فراهم آوردهاند. در مثل امينالواعظين اسدالله تستري انصاري، سخنان پيامبر گرامي اسلام(ص) را به روش سيدرضي در سه بخش خطبهها، نامهها و كلمات قصار گردآوري كرد و آن را نهجالفصاحة ناميد. همچنين شيخ راضي آلياسين، سخنان امام حسن و امام حسين(ع) را به همين روش تنظيم كرده و نام كتاب خود را اوجالبلاغة گذاشته است. و نيز جناب سيدمصطفي آلاعتماد، سخنان امام حسين(ع) را به روش يادشده گردآوري كرده و آن را بلاغةالحسين ناميده است. همچنين از مولف كتاب مزبور (نهجالبلاغة الثاني)، پيشتر اثري منتشر شده است تحت عنوان بلاغة الامام علي بن الحسين عليهماالسلام كه در آن، سخنان آن حضرت را به روش يادشده در سه بخش خطبهها، نامهها و كلمات قصار گردآوري كرده است. كوتاهسخن اينكه تاكنون به روي هم، هفت كتاب مشتمل بر سخنان پيشوايان معصوم اسلام(ع) به روش ابواب نهجالبلاغه سيّدرضي فراهم آمده است. (26 )
بنابراين نهجالبلاغةالثاني، از سويي در ادامة تأليفاتي است كه احتواء بر سخنان اميرالمومنين علي(ع) است، و از سوي ديگر در ادامة آثاري است كه به روش ابواب نهجالبلاغة رضي فراهم آمده است. همچنين اين كتاب تقريباً مشابه آثاري است كه در پي تأليف صحيفة سجاديه و صحيفة علويه در تكميل آن فراهم آمده است. زيرا پس از تأليف صحيفة سجادية، شيح حر عاملي كتاب الصحيفة الثانية السجادية را در تكميل آن نگاشت. (27 ) همچنين پس از تأليف صحيفة علويه، محدث نوري كتاب الصحيفة الثانية العلوية را در تكميل آن نگاشت. (28 )
اميد است با توضيحات فوق، روشن شده باشد كه تأليف نهجالبلاغة الثاني در ادامة سلسلة تأليفاتي است كه مانند آن در تاريخ فرهنگ گرانسنگ اسلامي پيشينه دارد. نيز خواستهايم با اين اشارات، فضل تقدم و تقدم فضل ديگران را در تأليف اين سلسله آثار نشان دهيم و فرمودة اميرالمومنين علي(ع) را يادآور شويم كه «وَالفَضلُ مَعَ ذلِكَ لِلبادِيءِ» (29 ) (برتري با آن است كه آغازكننده است). اينك ادامة اين نوشتار را معطوف به چگونگي اين كتاب و سنجش آن ميكنيم؛ مستعيناً باللّه و متوكلاً عليه.
همانگونه كه پيشتر اشاره رفت، كتاب حاضر در سه بخش و به سياق ابواب نهجالبلاغه تنظيم شده است: خطبهها، نامهها و كلمات قصار. در بخش اوّل، 139 خطبه و در بخش دوّم، 71 نامه و در بخش سوم، 336 سخن كوتاه آورده شده است. همينجا ميتوان مقايسهاي كرد ميان تعداد فقرات اين كتاب با نهجالبلاغه رضي كه بر اساس چاپ صبحي صالح، مشتمل است بر 241 خطبه، 79 نامه و 480 سخن كوتاه. بنابراين حجم نهجالبلاغة الثاني در حدود دوسوم نهجالبلاغه و كمتر از آن است.
در نهجالبلاغة الثاني، از ميان خطبهها، بلندترين آنها خطبة 75 در شش و نيم صفحه، و كوتاهترين آنها، خطبة 38 در يك و نيم سطر است. همچنين از ميان نامهها، بلندترين آنها نامة 71 در هفت و نيم صفحه، و كوتاهترين آنها نامة 4 در يك سطر است. و نيز در ميان كلمات قصار، بلندترين آنها (يعني به نسبت ديگر فقرات)، حديث 48 و 65 در يك و نيم صفحه، و كوتاهترين آنها حديث 76 و 78 و 134 و 320 شامل سه كلمه است.
عنوان اصلي اين اثر (نهجالبلاغةالثاني)، به يمن مقبول و مطبوع افتادن كتاب نهجالبلاغه، بسيار پُرجاذبه و تأملبرانگيز است. عنوان فرعي كتاب نيز بيانگر مطاوي كتاب و چگونگي كار گردآورنده و راهبر خواننده است: لمعة مختارة من الخطب والكتب والكلم القصار لسيدنا و مولانا اميرالمومنين عليبنابيطالب عليهماالسلام لم تذكر في نهجالبلاغة ناسج علي منواله. بنابراين اثر حاضر مشتمل بر بخشي از خطبهها و نامهها و كلمات قصار اميرالمومنين علي(ع) است كه به گفتة گردآورنده در نهجالبلاغه ياد نگرديده است.
كلية خطبهها، نامهها و كلمات قصار بدون سند آورده شده و گردآورنده هيچ توضيحي در اين باره نداده است. در عوض، مصادر يكايك خطبهها و نامهها و كلمات قصار در پايان كتاب نشان داده شده است. مصادر كتاب، متنوع است و از كتابهاي فريقين توأمان استفاده شده و غير از جوامع روايي، كتابهاي تاريخي را نيز شامل است. در ميان مصادر كتاب، بيشتر از اين آثار نقل شده است: شرح نهجالبلاغة از ابن ابيالحديد (و بيشتر بحث حكم منسوبه از آن)، غررالحكم و دررالكلم از آمدي، مستدرك نهجالبلاغة از هادي كاشف الغطاء، نهجالسعادة في مستدرك نهجالبلاغة از محمّدباقر محمودي.
گمان نميرود نكات معتنابهي مانده باشد تا در معرفي اين اثر ياد شود. جز اينكه اضافه كنيم برخي واژهها را گردآورنده در پاصفحه معنا كرده و گاه توضيحي كوتاه دربارة برخي فقرات سخنان اميرالمومنين(ع) به دست داده است. همچنين برخي از گفتارهاي حضرتش را كه قريبالمضمون با نهجالبلاغه است و يا به گونهاي ديگر در نهجالبلاغه روايت شده، يادآوري كرده است. سعي جناب گردآورنده مشكور باد.
اينك پس از معرفي اين اثر، ضروري مينمايد كه به برخي از لغزشهاي گردآورنده و نقايص اين كتاب اشاره شود.

ارزيابي و نقد نهجالبلاغةالثاني
در شمارش نقايص كتاب حاضر قصد استقصاء نداريم و تنها به لغزشها و نقايص برجستة آن اشاره ميكنيم. ميسزد يادآوري كنيم كه اگر در اين مقوله بر مولف كتاب سخت ميگيريم، جز اين نيست كه كتاب حاضر نام مقدّس نهجالبلاغه و علي(ع) را با خود دارد و ميبايد كتابي كه رو به آستان اميرالمومنين دارد، واژه ـ واژة آن با تحقيق و تدقيق نوشته شود. هنگامي كه مينگريم دانشمندي مسيحي چون سليمان كتاني ميگويد: درآمدن به آستان سخن از علي بن ابيطالب كمحرمتتر از درآمدن به محراب نيست؛ (30 ) پس پيداست كه رسالت مسلمانان، خاصّه شيعيان، در سخن گفتن از علي(ع) و گفتن سخن علي(ع) تا چه اندازه خطير است.
1. نخستين نقص كتاب حاضر معطوف به عنوان آن است: نهجالبلاغةالثاني. گو اينكه عنوان اين اثر بسيار پُرجاذبه و تأملبرانگيز است؛ امّا با وجود اين، عنوان مناسب و زيبندهاي براي كتاب نيست و مولف نتوانسته است از عهدة چنين عنوان سترگي برآيد و بدان وفا كند. بديهي است انتخاب عنوان مزبور براي كتاب حاضر بدانمعناست كه اين كتاب، استدراك نهجالبلاغه و ادامه و تكملة كار سيدرضي است. كما اينكه شيخ حرّ عاملي تحت عنوان الصحيفةالثانية السجادية به استدراك صحيفة سجاديه پرداخت و نيز محدّث نوري تحت عنوان الصحيفةالثانيةالعلوية به استدراك صحيفة علويه پرداخت. بنابراين از كتاب حاضر كه تحت عنوان نهجالبلاغةالثاني است انتظار ميرود كه استدراك نهجالبلاغه باشد و فصيحترين و بليغترين سخنان اميرالمومنين كه از سيدرضي در نهجالبلاغه فوت شده، در اين اثر گرد آمده باشد. امّا اين اثر به هيچ رو مشتمل بر چنين ويژگي نيست. بلكه مولف تنها به اين بسنده كرده كه پارهاي از سخنان اميرالمومنين را كه در نهجالبلاغه نيامده، در اين كتاب گرد آورد و آن را به روش نهجالبلاغه در سه بخش خطبهها و نامهها و كلمات قصار تبويب كند. و پيداست كه براي چنين تأليفي نميتوان عنوان نهجالبلاغةالثاني را برگزيد.
روشنتر بگويم كه نهجالبلاغةالثاني يعني مستدرك نهجالبلاغه. و مستدرك نهجالبلاغه يعني كتابي مشتمل بر فصيحترين و بليغترين سخنان علي(ع) كه در نهجالبلاغه نيامده است. و چون كتاب مزبور حائز اين ويژگي نيست؛ لذا اطلاق نهجالبلاغةالثاني بر آن صحيح نيست.
دور نيست كه احتمالاً چگونگي كار سيدرضي (گردآوري فصيحترين و بليغترين سخنان امام)، براي گردآورندة اين كتاب مطرح نبوده و يا بدان توجه نداشته است. زيرا وي در مقدّمة كتاب هيچ اشارهاي بدين موضوع نكرده و نيز يادآور نشده كه بر چه اساس برخي از سخنان اميرالمومنين را آورده و برخي ديگر را وانهاده است. پيداست كه گردآورنده با معيار «انتخاب فصيحترين و بليغترين» سخنان علي(ع) به تهية اين كتاب نپرداخته است. چه، اگر چنين معياري را ملحوظ ميداشت، دستكم در مقدمة كتاب اشارهاي بدان ميكرد. بيفزاييم هنگامي كه مينگريم در بخش كلمات قصار كتاب، صد و دو حديث در پي هم و يكسره از كتاب غررالحكم و دررالكلم برگرفته شده، يقين ميكنيم كه اين اثر عهدهدار مقصود ديگري بوده است تا گزينش فصيحترين و بليغترين سخنان امام(ع) از ميان مجموعة احاديث آن حضرت. گو اينكه يقيناً در مطاوي اين كتاب نمونههايي از فصيحترين و بليغترين سخنان اميرالمومنين نيز يافت ميشود؛ امّا سخناني كه شامل اين ويژگي نيست نيز يافت ميشود. درحالي كه نهجالبلاغه، يكسره مشتمل بر فصيحترين و بليغترين گفتارهاي امام(ع) است. بنابراين كتاب حاضر به اين لحاظ تالي تلو و خلف الصدق نهجالبلاغه نيست و اطلاق نهجالبلاغةالثاني بر آن نامناسب است.
2. گفتيم كه نهجالبلاغةالثاني عهدهدار انتخاب فصيحترين و بليغترين سخنان اميرالمومنين(ع) نيست. با وجود اين، برخي از خطبههاي آن حضرت در كتاب حاضر تقطيع شده و اسناد خطبهها نيز افكنده شده است. لابد مولف محترم با چنين شيوهاي قصد آن داشته كه كار خود را با كار سيدرضي مانند كنند. ولي در پيش يادآور شديم كه مقصود سيدرضي از تقطيع خطبهها، عرضة فصيحترين و بليغترين بخش از خطبههاي اميرالمومنين بوده است. و نيز از همين رو بوده است كه وي اسناد خطبهها را افكنده و راويان آن را ياد نكرده است. امّا چون مولف اين اثر مقصود ادبي از تأليف كتاب حاضر نداشته و درصدد گزينش فصيحترين سخنان امام(ع) نبوده است؛ بنابراين بهتر بود كه به تقطيع خطبهها و حذف سلسلة راويان نميپرداخت. اين شيوه، منافاتي با اختصار كتاب نيز نداشت. زيرا اساساً خطبههاي اميرالمومنين كوتاه بوده و ميانگين آنها يك ـ دو صفحه است. نقل سلسلة راويان هر حديث نيز در حدود يك سطر را در بر ميگرفت. پس، عرضة كامل خطبهها و نقل سلسلة راويان، هم مفيد به مقصود گردآورندة اين كتاب است و هم مخلّ اختصار كتاب نيست.
3. در آغاز كتاب، ابياتي از شاعران گذشته كه در شأن و عظمت نهجالبلاغه سرودهاند، تحت عنوان «ما قيل في الكتاب» آورده شده است (ص4). همچنين در آغاز هر بخش (خطبهها و نامهها و كلمات قصار)، اشعار ديگري كه دربارة نهجالبلاغه است، آورده شده است. گفتن ندارد كه هر اندازه كتاب حاضر مشابه نهجالبلاغه، و حتي فراتر از آن باشد (كه چنين نيست)، نقل آن اشعار در آغاز اين كتاب (آن هم تحت عنوان يادشده)، پسنديده و صحيح نيست. اينجاست كه بايد گفت كه مورد، موجب تخصيص وارد است.
افزون بر موارد يادشده، مولف در صفحة 5 كتاب، تقريظي را كه مرحوم علامه سيد عبدالحسين شرفالدين بر كتاب ديگر وي نوشته است (بلاغة الامام علي بن الحسين عليهماالسلام)، آورده و در پاصفحه ياد آورده شده كه چون كتاب حاضر به آن كتاب مشابهت دارد، آن تقريظ را در اينجا ميآوريم! پيداست كه هرچه اين دو كتاب مولف به يكديگر نزديك و مشابه باشد، آوردن آن تقريظ در كتاب حاضر پسنديده نيست و هيچ به ارزش اين كتاب نميافزايد. مضافاً اينكه كتاب بلاغة الامام علي بن الحسين، بسيار محققانهتر از اين كتاب است و مولف براي آن رنج تتبع را بر خود هموار ساخته و اثري بديع و باقي برجا نهاده است.
4. مولف در مقدمة كتاب مرقوم داشتهاند: آنچه را سيدرضي در مقدمة نهجالبلاغه گفته است، من نيز ميگويم كه «ادعا نميكنم به همة جوانب سخنان علي(ع) دست يافتهام و هيچ نكتهاي از آن بر من پوشيده نمانده است. بلكه بعيد نيست آنچه را نيافتم، بيش از سخناني باشد كه به من رسيده و بدان دست يافتم» (ص7). جداً شگفتآور است كه مولف بدون تأمل اين گفتة سيدرضي را كه به هيچوجه دربارة كار وي صدق نميكند، تكرار كرده است. چه، اساساً روش سيدرضي در نهجالبلاغه با روش مولف در كتاب حاضر كاملاً متفاوت است. سيّدرضي كتاب نهجالبلاغه را به آهنگ گردآوري فصيحترين و بليغترين سخنان امام(ع) فراهم كرده است و آنك يادآور شده بعيد نيست آنچه را نيافتم، بيش از سخناني باشد كه بدان دست يافتم. امّا مولف كتاب حاضر نه آهنگ گردآوري فصيحترين سخنان امام را داشته، و نه اهتمام به گردآوري كلية سخنان حضرتش را داشته است. بلكه خواسته پارهاي از سخنان اميرالمومنين را كه به تفصيل در مستدركات نهجالبلاغه و ديگر جوامع روايي آمده، در يك مجلد مختصر عرضه كند. بنابراين پُر روشن است آنچه در نهجالبلاغةالثاني آمده، بسيار كمتر از مجموع سخنان علي(ع) است و مولف نيز خود به آن معترف است. امّا با وجود اين، گويا مولف محترم تصور درستي از چگونگي تأليف خويش ندارد كه گفتة مرحوم سيّدرضي را بدون آنكه دربارة كار خويش صدق كند و موضوعيت داشته باشد، تكرار كرده است. تو گويي مولف فراموش كرده كه كتاب خود را با اين جمله آغاز كرده است: «فهذا غيض من فيض، و قطر من بحر... من الخطب والكتب والكلم القصار التي... الواردة عن اميرالبيان... الامام علي بن ابيطالب عليهالسلام.» (كتاب حاضر نمياز يمي و قطرهاي از دريايي است كه از ميان خطبهها و نامهها و كلمات قصار اميرالبيان، امام علي بن ابيطالب(ع) روايت شده است.) پس اگر چنين است، چرا مولف در صفحة بعد با بياني ترديدآميز گفته است كه «بعيد نميدانم» آنچه از سخنان علي(ع) را نيافتم، بيش از آن باشد كه بدان دست يافتم؟!
5. در نقل احاديث دقت كافي نشده و گاه كلمهاي تغيير يافته و يا از قلم افتاده و يا افزوده شده است. اينگونه تسامح در نقل فراوان است و بالغ بر دهها مورد ميشود كه در برخي موارد معناي حديث را به كلي دگرگون كرده است. مناسب است پيش از برشمردن اين تسامحات، توجه به نكتهاي داده شود كه تنبّهانگيز است: هنگامي كه ابوبصير از صادق آل محمّد(ص) دربارة معناي اين آية شريفه سوال ميكند: «الَّذينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتَّبِعُونَ احسنََهُ...»؛ آن حضرت چنين ميگويد: «هُوَ الرَّجُلُ يَسمَعُ الحَديثَ فَيُحَدّثُ بِهِ كَما سَمِعَهُ، لا يزِيدُ فِيهِ وَ لا يَنقُصُ مِنهُ». (31 ) در تاريخ اسلام از اينگونه افراد نيز نام برده شده است كه مقيّد بودند حتي يك «فا» يا «واو» را در حديث كم و زياد نكنند. هنگامي كه عُبَيد بن عُمَير ضمن گفتار خود اين حديث را از رسول گرامي اسلام(ص) نقل كرد: مَثَلُ المُنافِقِ كَمَثَلِ الشاةِ الرابِضَةِ بَينَ الغَنَمَينَ؛ ابن عمرو بدو گفت: واي بر تو! دروغ بر پيغمبر خدا مبند. زيرا آن حضرت چنين گفت: «مَثَلُ المُنافِقِ كَمَثلَ الشّاةِ العائرَةِ بَينَ الغَنَمينَ» (32 ). با اينكه كلمة مزبور، موجب تغييري در معناي حديث نيست و معني «رابظه» (متوقف) و «عائره» (متردد) به يكديگر نزديك است. بنابراين پيداست كه نقل دقيق و بيكم و زياد احاديث تا چه اندازه مطلوب و مأجور است. خاصه در اينگونه جوامع روايي كه مأخذ است و مورد استناد قرار ميگيرد و فقط معناي حديث مقصود نيست. افزون بر اينكه كتاب حاضر به لحاظ عنوان آن (نهجالبلاغةالثاني)، خواننده را بيشتر از ديگر جوامع روايي متوجّه الفاظ حديث ميكند. اينك با عنايت به آنچه رفت، به چند نمونه از لغزشهاي مولفدر نقل احاديث اشاره ميكنيم. بيدرنگ خاطرنشان ميسازيم كه در اين مورد قصد استقصاء نداشتهايم و تنها در ضمن تأمل در چند صفحة كتاب، نمونههاي ذيل به نظر آمده است. (33 )
همچنين در ص55، س14، قبل از «كابرهواه» يك «واو» ساقط شده است. يادآوري ميشود در اينگونه موارد كه يك «واو» ساقط شده، غالباً به سياق جمله خدشه وارد شده است. به همين نمونه بنگريد: «فرَحَم اللّه امرءً راقَب رَبّه، و تنكَّبَ ذنبَه، كابرهواهُ و كذّب مُناه».
در ص65، س1، «والتقوي سنخالايمان، فذلك الايمان» در مستدرك نهجالبلاغة كاشف الغطاء (كه نخستين مأخذ اين خطبه ذكر شده است)، ضبط نشده است. فقط در اصول كافي (مأخذ ديگر اين خطبه)، «والتقوي سنخ الايمان» نقل شده است و «فذالك الايمان» در آن ضبط نشده است.
در ص197، س11، قبل از «من تحرّي الصدق»، اين قسمت از وصيت اميرالمومنين(ع) حذف شده است: «كم عاص نجي و كم من عامل هوي». مولف هيچ اشارهاي به حذف اين قسمت از وصيت آن حضرت نكرده است (مثلاً تعبيري چون «و منها» و چند نقطهچين به كار برده نشده است.) تو گويي اين گفته آن حضرت مطابق پسند و فكر مولف نبوده است.
در ص214، س7، يك جمله كامل از وصيت اميرالمومنين علي(ع) به كميل از قلم افتاده است: «يا كميل قل الحق علي كل حال و واصل المتقين واهجر الفاسقين و جانب المنافقين».
مواردي كه برشمرده شد، نمونههايي از تسامح در نقل حديث بود كه در برخي موارد معناي حديث را يكسره دگرگون كرده و يا سكتهاي در آن وارد كرده است. غير از تسامحات فوق، چند لغزش ديگر نيز ملاحظه شد كه بدانهااشاره ميشود.
الف) در ص17، س1، چنين آمده است: «مَن عَرَفَ الامامَ لَم يَغفَل عَنِ الاستِعدادِ». مأخذ اين حديث، مستدرك نهجالبلاغه از كاشفالغطاء نشان داده شده است. امّا در مأخذ يادشده و نيز در اصول كافي و غررالحكم و دررالكلم، حديث مزبور چنين نقل شده است: «مَن عَرَفَ الايّام لَم يَغفُل عَنِ الاستِعدادِ». (هر كه روزها و پيشامدها را بشناسد، از آمادگي غافل نماند.) پيداست كه تبديل كلمة «ايام» به «امام» معناي اين حديث را كاملاً دگرگون كرده است. در حالي كه احاديث متعدد ديگري وجود دارد كه دقيقاً قريب المضمون با اين حديث است و حديث مزبور را آنگونه كه مولف نقل كرده است، در هيچيك از جوامع روايي ملاحظه نشده است. (بد نيست اين نكته هم در داخل پرانتز يادآوري شود كه مضارع «غفل» بر ضم عينالفعل و بر وزن نَصَرَ ـ يَنصُرُ است و اعراب اين كلمه در كتاب حاضر نادرست است.)
ب) در ص214، س6 و 7، چنين آمده است: «يا كُمَيلُ... ما مِن حَرَكَة اِلاّ وَ اَنتَ مُحتاج فِيها اِلَيّ». مأخذ اين حديث نيز مستدرك نهجالبلاغه از كاشفالغطاء نشان داده شده است. امّا در مأخذ يادشده و نيز در تحفالعقول و ديگر جوامع روايي، حديث مزبور چنين است: «.. ما من حَرَكَة اِلاّ وَ انتَ محتاج فِيها اِلي مَعرِفَة». (هيچ حركتي نيست جز اينكه در آن به شناختي نيازمندي.) همانگونه كه مينگريم، «اِلي مَعرِفَة» در اين حديث به «اِلَيّ» تبديل شده و معناي حديث يكسره دگرگون شده است.
6. در بخش حكمت نهجالبلاغةالثاني، احاديثي آورده شده كه عيناً و يا با اندك تفاوتي در نهجالبلاغه مضبوط است. درحاليكه مولف، عنوان كتاب خويش را نهجالبلاغةالثاني گذاشته است. و اين بدانمعناست كه احاديث آمده در اين اثر، در نهجالبلاغه نيامده است. افزون بر اينكه در عنوان فرعي اين اثر آمده است: «لمعة مختارة من الخطب والكتب والكلم القصار... لم تذكر فينهجالبلاغه». و هكذا مولف در مقدمة كتاب ياد آورده شده است: «ان هذا السّفر الجليل والاثر النفيس، الّف علي عزار نهجالبلاغه... و فيه ما لم يذكر في ذلك» (ص7). بنابراين خواننده انتظار دارد در كتاب حاضر آن دسته از احاديث علي(ع) آمده باشد كه در نهجالبلاغه موجود نيست. ولي عليرغم اين انتظار، در بخش كلمات قصار كتاب، احاديث متعددي آمده كه در نهجالبلاغه موجود است. اگر اينگونه احاديث مكرر به دو ـ سه مورد خلاصه ميشد، ميبايست آن را حمل بر «الانسان محل السهو والنسيان» كرد. امّا هنگامي كه ملاحظه ميشود در حدود پانزده حديث از بخش حكمت اين كتاب در نهجالبلاغه آمده است پي خواهيم برد كه اساساً مولف به نهجالبلاغه احاطه نداشته و حتي احاديث مشهور نهجالبلاغه را در ياد نداشته است. اينك به احاديثي در نهجالبلاغةالثاني اشاره ميشود كه در نهجالبلاغه نيز آمده است. در نشان دادن اين احاديث قصد استقصاء نداشتهايم و تنها در ضمن تصفّح كتاب، نمونههاي ذيل ملاحظه شده است.
يك: ص269، حديث2: «قيمة كل امرء ما يحسنه، ما هلك امرء عرف قدره، والمرء مخبوء تحت لسانه.» بخش اوّل اين حديث در نهجالبلاغه چاپ صبحي صالح، بخش حكمت، حديث81 آمده است. بخش دوم حديث به صورت «هلك امرء لم يعرف قدره» در بخش حكمت، حديث 149 آمده است. بخش سوّم حديث نيز در بخش حكمت، حديث 148 آمده و به صورت كاملتر در همان بخش، حديث 392 آمده است.
دو: ص 271، ح9: «لا تجعلنّ اكثر شغلك...» اين حديث در بخش حكمت، حديث 352 آمده است.
سه: ص273، ح16: «خذالحكمه انّي اتتك...» اين حديث در بخش حكمت، حديث 79 آمده است.
چهار: ص 276، ح25: «الدنيا دار ممر...» اين حديث در بخش حكمت، حديث 133 آمده است.
پنج: همان صفحه، ح28: «كرهت لكم ان تكونوا شتامين...» اين حديث با اندكي تفاوت در نهجالبلاغه، خطبة 206 آمده است.
شش: ص278، ح33: «ان الدنيا والاخره عدوان...» اين حديث در بخش حكمت، حديث 103 آمده است.
هفت: ص 289، ح59: «اعزالناس من...» اين حديث با اندك تفاوتي در بخش حكمت، حديث 12 آمده است.
هشت: همان صفحه، ح 60: «من رضي عن نفسه كثر السّاخط عليه، و من ضيّعه الاقرب اتيح له الابعد، و من بالغ فيالخصام اثم، و من قصر عنها ظلم» بخش اوّل اين حديث در بخش حكمت، حديث 6 آمده است. بخش دوّم حديث در بخش حكمت، حديث 14 آمده است. بخش سوم حديث نيز در بخش حكمت، حديث 298 آمده است. مضافاً اينكه مولف، بخش سوم حديث را در دو موضع ديگر از همين بخش كتاب (حديث 71، 289) آورده است!
نه: ص298، ح97: «العجب ممّن يقنط...» اين حديث با اندك تفاوتي در بخش حكمت، حديث 373 آمده است.
ده: همان صفحه، ح98: «من رأي عدواناً يعمل...» اين حديث در بخش حكمت، حديث 373 آمده است.
يازده: همان صفحه، ح100: «الدّهر يومان: يوم لك...» اين حديث با اندك فزوني و كاستي در بخش حكمت، حديث 396 آمده است.
دوازده: ص316، ح219: «الرّاضي يفعل قوم...» اين حديث در بخش حكمت، حديث 154 آمده است.
سيزده: ص 324، ح271: «ما المُبتلي الذي...» اين حديث در بخش حكمت، حديث 302 آمده است.
چهارده: ص340، بند دوم حديث 332: «طبيب دوّار بطبّه...» اين حديث در نهجالبلاغه، خطبة 108 آمده است.
نمونههايي كه در فوق اشاره شد، احاديثي است كه در بخش حكمت نهجالبلاغةالثاني آورده شده است. در حالي كه اين احاديث عيناً و يا با اندك تفاوتي در نهجالبلاغه مضبوط است و حتي برخي از آنها در شمار احاديث مشهور نهجالبلاغه است.
7. برخي سخنان اميرالمومنين علي(ع) كه در نهجالبلاغةالثاني آمده، قريبالمضمون با سخنان آن حضرت در نهجالبلاغه است. مولف غالباً در ذيل اين سخنان يادآور شده كه اين سخن به گونهاي ديگر در نهجالبلاغه روايت شده است. (در مثل رجوع شود به صفحة 102، ذيل خطبة 61 كه مرقوم داشتهاند: «اوائل هذا الكلام مذكور في نهجالبلاغه باختلاف كثير.») اينك مواردي كه در ذيل بيان ميشود، قريبالمضمون با سخنان آن حضرت در نهجالبلاغه است. ولي مولف بدان توجّه نداشته و به مشابهت آن اشاره نكرده است.
يك: خطبة 42 كتاب حاضر، قريبالمضمون با حديث شمارة 130 از بخش حكمت نهجالبلاغه است.
دو: خطبة 81، قريبالمضمون با خطبة 147 نهجالبلاغه است.
سه: اوايل وصيت 18، عيناً در نهجالبلاغه، حديث شمارة 382 از بخش حكمت موجود است.
چهار: حديث شمارة 4 از بخش حكمت، قريبالمضمون با خطبة 179 نهجالبلاغه است.
پنج: حديث شمارة 83 از بخش حكمت، قريبالمضمون با نامة 72 نهجالبلاغه است.
البته مناسبتر بود از آوردن احاديثي كه با اندك تفاوت و يا اختصار در نهجالبلاغه آمده است، خودداري ميشد. در عوض، ديگر سخنان آن حضرت كه قريبالمضمون با مطاوي نهجالبلاغه نيست، آورده ميشد. رعايت اين نكته، خوانندة نهجالبلاغةالثاني را با فقراتي جديد از سخنان علي(ع) آشنا ميساخت كه قبلاً در نهجالبلاغه هيچ استحضاري از آن نداشت.
8. برخي احاديث در نهجالبلاغةالثاني، دو ـ سه بار تكرار شده است. نمونههاي ذيل فيالحال به دست آمده است. (34 )
يك: در بند سوم، ذيل شمارة 60 از بخش حكمت آمده است: «و من بالغ فيالخصومة اثم، ومن قصر عنها ظلم.» اين حديث در همين بخش، ذيل شمارة 71، 269، آمده است. جز اينكه در حديث شمارة 71، به جاي «ظلم»، كلمة «خصم» آمده و در حديث شمارة 269، به جاي «الخصومه» كلمه «الخصام» آمده است. مضافاً اينكه حديث مزبور در نهجالبلاغه نيز آمده است.
دو: در بخش حكمت، ذيل شمارة 61 آمده است: «من اعجب برأيه ضلّ...» اين حديث در صفحة 16 آمده است.
سه: در همان بخش، ذيل شمارة 77 آمده است: «اعجاب المرء بنفسه...» اين حديث در صفحة 18 آمده است.
چهار: در همان بخش، ذيل شمارة 18 آمده است: «لا يجد رجل طعم الايمان...» اين حديث در همان بخش، ذيل شمارة 174 آمده است. جز اينكه به جاي «رجل» كلمة «احد» آمده است.
9. رسمالخط و اعراب پارهاي از
كلمات، صحيح نيست. از اين نمونهها
فراوان است كه اينك براي اختصار تنها به ذكر ده مورد اقتصار ميشود.
يك: «استغنائه» (ص1)، بايد به صورت «استغناؤه» درج شود.
دو: «اَسوَأ» (ص15)، بايد به صورت «اُسوَءُ» درج شود.
سه: «الرّضا» (ص15 و 17 و...) و «نَجا (20 و...) و «رَجا» (63 و 297 و...) و ديگر كلماتي از اين دست، بايد با «الف مقصوره» درج شود.
چهار: اعراب «اُعجِبَ» (ص16)، غلط و «أعجَبَ» صحيح است.
پنج: اعراب «لَم يَغفَل» (ص17)، غلط و «لَم يَغفُل» صحيح است.
شش: اعراب «غَروُر» (39)، غلط و «غُرُور» صحيح است.
هفت: اعراب «بُشرُهُ» (ص65 و 84)، غلط و «بِشرُهُ» صحيح است.
هشت: اعراب «شُغلُكَ» (ص271)، غلط و «شُغُلُكَ» صحيح است.
نه: اعراب «خِلاص» (ص293)، غلط و «خَلاص» صحيح است.
ده: اعراب «اَحرَصَ مِنكَ» (ص294)، غلط و «اُحرَصُ مِنكَ» صحيح است.
10. در بخش حكمت، ص291، اين حديث آمده است: «الرُّوحُ فِي الجَسَدِ كَالمَعني فَي اللَّفظِ.» مأخذ حديث مزبور، شرح لاميةالعجم از صفدي (ج2، ص133) نشان داده شده است. گذشته از اينكه صدور اين حديث از اميرالمومنين علي(ع) بسيار محل ترديد است؛ اساساً نقل حديث (گو اينكه قطعي الصدور) از چنين منابعي صحيح نيست. زيرا حديث را بايد از جوامع حديثي و يا تأليفاتي نزديك به عصر معصومين نقل كرد و نه جز آن. البته حديث مزبور را شيخ بهايي نيز در كشكول خود نقل كرده است. ولي نقل آن از كشكول نيز بقاعده نيست؛ خاصّه در كتابي با عنوان نهجالبلاغةالثاني كه منابع آن بايد به دقت گزينش شود.
11. در بخش حكمت، ص328، حديثي آمده كه بخشي از آن چنين است: «وَ مَن تَخَلَّقَ بِالاَخلاقِ النَّفسانِيَّهِ فَقَد صارَ مَوجُوداً بِما هُوَ اِنسان، دُونَ اَن يَكُونَ بِما هُوَ حَيوان، وَ دَخَلَ فِيالبابِ المَلَكِيّ». اوّلاً مجعول بودن اين حديث براي كسي كه با تعبيرات ائمة معصومين(ع) آشنا باشد و شمّ حديثي داشته باشد، كاملاً آشكار است. اصطلاحات به كار رفته در حديث مزبور نشانگر آن است كه اين حديث پس از نهضت ترجمه و ورود فلسفه به جهان اسلام، ساخته شده است. ثانياً مأخذ حديث، كشكول شيخ بهائي نشان داده شده است كه چنان كتابي، نميتواند مأخذ حديث در چنين كتابي باشد. گويا مولف محترم، اين دو حديث را از كتاب معرفت نفس استاد حسنزادة آملي (ج3، ص446 و 472) نقل كرده و حتي خود، مستقيماً به منابع آن رجوع نكرده است.
12. در بخش حكمت، برخي احاديث منسوب به اميرالمومنين بيترديد به حضرتش نسبت داده شده است. بيشتر بگويم كه ابن ابيالحديد در پايان شرح خويش بر نهجالبلاغه، فصلي را تحت عنوان «الحكم المنسوبة» گشوده و هزار كلمة قصار را كه منسوب به علي(ع) است؛ در ذيل اين عنوان آورده و يادآور شده كه برخي از آنها در شمار احاديث آن حضرت نيست و با وجود اين، چون كلماتي ادب و حكمتآموز است، به عرضة آن پرداخته است. پيداست كه در اين مورد هيچ اشكالي بر ابن ابيالحديد نيست. امّا اشكال بر مولف كتاب حاضر است كه برخي از اين كلمات قصار را بدون هيچ توضيحي از كتاب ابنابيالحديد آورده و يادآور نشده كه چرا اين دسته احاديث را قطعيالصدور قلمداد كرده است. به هر حال، مولف وضوي شكدار گرفته و با وجود هزاران حديث قطعيالصدور از اميرالمومنين، به نقل احاديثي پرداخته كه منسوب به آن حضرت است. طرفه اينجاست كه از مأخذ اين احاديث به نام «الحكم المنثورة» ياد شده است (ص347 و 364 و...)؛ با اينكه عنوان آن، قطعاً «الحكم المنسوبة» است و توضيح ابن ابيالحديد در آغاز اين بخش از كتاب خويش، روشن و راهنماست.
13. در نقل منابع كتاب، از مستدرك نهجالبلاغة مرحوم هادي كاشفالغطاء به گونهاي ياد شده كه در شأن مولف فقيد آن نيست. دو ـ سه بار از او به صورت كاشفالغطاء ياد شده كه جاي اعتراضي نيست. امّا در ديگر موارد، مكرراً از آن مرحوم با نام «هادي» (مستدرك النهج الهادي) ياد شده است و بس! (ص344 و 345 و...) آيا مولف خردهحسابي با نام «كاشفالغطاء» داشته كه از آوردن آن خودداري ورزيده و پي در پي از كاشفالغطاء به نام «هادي» ياد كرده است؟ يا اينكه قانون جديدي در كتابشناسي وضع شده كه بايد نام كوچك مولفين در منابع كتاب آورده شود؟
14. در نقل منابع، كتاب اثباتالوصية بيترديد به مسعودي نسبت داده شده است (ص343). امّا به گفتة علامة اميني، و استاد صالحي نجفآبادي، اين كتاب از آن مسعودي (مولف مروجالذهب) نيست و كتاب وي، غير از اين كتابي است كه امروزه در دسترس است. (35 ) براي اطمينان بيشتر ميتوان سبك ادبي و ساختار مضموني كتاب مروجالذهب را با اثباتالوصيه مقايسه كرد.
15. در نقل منابع، از كتاب شيخ صدوق به نام «من لا يحضره الفقيه» ياد شده است (ص343). گفتني است كه عنوان كتاب وي، «كتاب من لا يحضره الفقيه» است و كلمة «كتاب»، جزء عنوان آن است. ميسزد اشاره شود كه نام كتاب مشهور طبي زكرياي رازي نيز «كتاب من لا يحضره الطبيب» است و اين نيز به غلط، مشهور به «من لا يحضره الطبيب» شده است. شيخ صدوق عنوان كتاب خويش را به گفتة خود، از كتاب رازي اقتباس كرده است. (36 )
***
لغزشهاي كتاب حاضر بيشتر از آن است كه بتوان در ضمن يك مقاله بدان اشاره كرد. نمونههايي كه برشمرده شد، شامل لغزشهاي عمده و اساسي اين اثر بود. اميد است چاپ بعدي كتاب، پيراسته از اين لغزشها گردد و اثري شايسته در دسترس نهجالبلاغهخوانان قرار گيرد. اينك در پايان اين نوشتار، پيشنهادهايي نيز براي بهبود كتاب حاضر تقديم ميشود؛ باشد كه قبول افتد و كارگر باشد.
يكم: در مواردي كه خطبهها و نامههاي اميرالمومنين در چند منبع با اندكي اختلاف روايت شده، به نقل يك روايت آن بسنده شده و صورتهاي ديگر آن، بازگو نشده است. مناسب است در اينگونه موارد اختلاف كلمهها و صورتهاي گوناگون هر حديث در پاصفحه درج شود. امروزه در تصحيح متون، نسخهبدلها در پاصفحه يا پايان كتاب دقيقاً نشان داده ميشود. بنابراين لازم است كه به لحاظ اهميت سخنان اميرالمومنين، صورتهاي ديگر احاديث آن حضرت، ضبط و در پاصفحه درج شود.
دوم: حتيالامكان كلية مدارك سخنان اميرالمومنين آورده شود. غالب سخنان آن حضرت در چند منبع موجود است. امّا مولف غالباً به نقل يك ـ دو مدرك اقتصار كرده است. مثلاً مدرك خطبة 44، كفايةالطالب كنجي و شرح نهجالبلاغة ابن ابيالحديد نشان داده شده است. در صورتي كه اين خطبه در منابع ديگري نيز آمده است؛ از جمله علامة مجلسي در بحار (ج17، ص124) و كفعمي در مصباح (ص744) و كاشفالغطاء در مستدرك نهجالبلاغه (ص44) و فيروزآبادي در فضائل الخمسة (ج2، ص256) اين خطبه را آوردهاند. (37 )
سوم: مدارك سخنان اميرالمومنين در ذيل هر سخن آورده شود. آنگاه در پايان كتاب، مشخصات كتابشناسي كلية مدارك بر اساس استانداردهاي موجود آورده شود.
چهارم: در استفادة از كتاب گرانسنگ دستور معالم الحكم و مأثور مكارم الشيم از قاضي قضاعي، غفلت شده است. اين اثر شامل گنجينهاي از احاديث اميرالمومنين است كه سوگمندانه ارزش آن بر بسياري از خواص نيز پوشيده مانده است. اميد است از اين مأخذ نيز استفاده شايسته شود.
اكنون نوشتة خود را به فرجام ميرسانيم و مولف نهجالبلاغه را به انتقادات و پيشنهادهاي فوق توجه ميدهيم. يك نكتة ناگفته باقي مانده است كه مناسب ديده شد در پايان اين نوشتار يادآوري شود.
مولف محترم، كتاب خويش را با اين حديث به فرجام رسانيده است: «و نظر عليهالسّلام الي فتي مرخ ازاره فقال عليهالسّلام: يا فتي اِرفَع اِزاركَ، فَاِنَّهُ اَبقي لِثَوبِكَ، وَ اَتقي لِقَلبِكَ.» (ص341). دانسته نشد كه از ميان آن همه احاديث گونهگون اميرالمومنين، چرا كتاب با اين حديث به فرجام رسيده است. اكنون اين قلمزن، مقالة خويش را با كوتاهترين نامه اميرالمومنين به پايان ميبرد كه خطاب به يكي از كارگزاران خويش نوشته و در صفحة 189 كتاب حاضر آمده است.

وَ مِن كِتاب لَهُ عليهالسلام اِلي عامِلِهِ:
امّا بَعدُ؛ فَاعمَل بِالحَقِّ لِيَوم لا يُقضي فِيه اِلاّ بِالحَقّ
والسّلام.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 407

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس