سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط reyhaneh

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

آشنايي با واژه‏هاي «بشر»؛ «آدم» و «انسان»

بازديد: 23

آشنايي با واژه‏هاي «بشر»؛ «آدم» و «انسان»




 


 

اسماعيل نسّاجي زواره

هرچند در زبان فارسي و محاوره‏اي ميان كاربرد كلمات «بشر، آدم و انسان» تفاوتي قائل نيستيم و هر سه را به يك معني استعمال مي‏كنيم، ولي با توجه به توضيح ذيل و به استناد بعضي از آيات و الفاظ قرآني متوجه خواهيم شد كه ميان اين سه واژه تفاوت بارز و آشكاري وجود دارد.
بدون شك خلقت بشر بر خلقت آدم و انسان سبقت دارد. حضرت امام صادق عليه‏السلام در حديثي مي‏فرمايند:
«شايد شما فكر مي‏كنيد كه خداوند جز شما بشري نيافريده است، چرا! به خدا قسم كه خداوند هزاران هزار بشر آفريده است كه شما در آخر اين سلسله قرار داريد».
در كتاب خصال شيخ صدوق از امام محمد باقر عليه‏السلام نقل شده است كه خداوند عزوجل از آن روز كه زمين را آفريده، هفت عالم در آن پديد آورده است و بشرهاي اين عوالم از فرزندان حضرت آدم عليه‏السلام نبوده‏اند و خداوند آنها را يكي پس از ديگري با جهان مربوط به خودشان در زمين منزل داد، سپس حضرت آدم عليه‏السلام ابوالبشر را آفريد و انسان را از او پديد آورد.
در كتاب «ناسخ التواريخ» نقل شده كه شخصي به خدمت حضرت علي عليه‏السلام رسيد و سؤال كرد كه سه هزار سال پيش از حضرت آدم چه كسي بود؟ حضرت فرمودند: بشر؛ عرض كرد قبل از آن بشر كي بود؟ فرمود: بشر؛ ن سه بار اين سخن تكرار شد، سائل سر به زير انداخت. آنگاه حضرت علي عليه‏السلام فرمودند: اگر سي هزار بار هم سؤال مي‏كردي، همين جواب را مي‏شنيدي.
ادوار آفرينش بشر
قرآن كريم حكايت آفرينش بشر را با خلقت حضرت آدم عليه‏السلام شروع كرده و بيان نكرده است كه آيا ظهور نوع بشر منحصر به همين دوره است يا اين كه قبلاً هم دوره‏هايي بر او گذشته است كه آخرين آنها ما هستيم.
مرحوم علامه طباطبائي قدس‏سره به استناد آيه 30 سوره بقره «و چون پروردگارت بر فرشتگان گفت: من مي‏خواهم در زمين جانشيني قرار دهم، گفتند: آيا مي‏خواهي در روي زمين موجودي قرار دهي كه تباهي كند و خونها بريزد؟ با اين كه ما تو را به پاكي مي‏ستائيم و تقديس مي‏گوئيم؟ گفت: من چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد»؛ مي‏فرمايد كه قبل از دوره كنوني، دوره‏هاي ديگري بر نوع بشر گذشته است كه ملائكه از خونريزي آنان اطلاعاتي داشتند.
با توجه به احاديث و آيه فوق و توضيحات بعد مشخص مي‏شود كه زندگي بشر دو دوره دارد: يك دوره قديمي كه براساس تحقيقات دانشمندان ژئولوژي(زمين‏شناسي) عمر نوع بشر در اين دوره از ميليونها سال هم تجاوز مي‏كند و آثار و فُسيلهايي پيدا كرده‏اند كه مربوط به بيش از پانصدهزار سال قبل است. آنها عقيده دارند كه به وجود آمدن موجودات زنده روي زمين، واقعا اعجاب‏انگيز و يكپارچه معجزه است.
آخرين پديده قدرت لايزال الهي كه روي كره زمين طي دورانهاي زمين‏شناسي رخ داده است، «پديده خلقت پستانداران امروزي» است. پستانداران امروز با داشتن بعضي صفات طبيعي و تشريحي از ساير استخوانداران و از جميع جانوران چند سلولي متمايز هستند. اقسام اوليه آنها مربوط به اواسط دوران دوم مي‏باشد. از اوايل دوران سوم زمين‏شناسي پستانداران حقيقي يعني آنهايي كه در حال بلوغ صفات مخصوص پستانداران را داشتند، ظاهر شدند و در تمام خشكيهاي آن زمان پراكنده شدند. در اواخر اين دوران بسياري از انواع آنها منقرض شدند و فقط اقسامي كه نسل آنها تا امروز باقي است، دوام زندگي يافتند. در ميان اين پستانداران، خلقت بشر اوليه از همه ديرتر بوده است كه به حدود 3 ميليون سال پيش مي‏رسد.
اگر تمام عمر كره زمين را يك سال فرض كنيم، هشت ماه اول از عمر زمين، موجود زنده‏اي وجود نداشته است. در ماه‏هاي نهم و دهم، موجودات زنده به وجود آمدند. در دهه دوم ماه آخر سال پستانداران؛ و در روز آخر سال، بشر اوليه پا به عرصه حيات گذاشته است. سپس رو به ازدياد گذارده و زندگي كرده است و بعد منقرض شده و باز پيدا شده و منقرض شده و همين‏طور ادواري بر او گذشته است تا نسل موجود كه آخرين دوره‏هاي اوست. بشر قبل از اين نسل موجود، فاقد قوّه تشخيص بوده و مكلّف هم نبوده، زيرا آفرينش وي بر اساس فطرت بشر كنوني نبوده و آيه «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» در نهاد وي تحقق پيدا نكرده و متّصف به فضائل و كمالات نشده است.
همان‏طور كه اشاره شد، قرآن مجيد آفرينش بشر را از خلقت حضرت آدم عليه‏السلام شروع كرده و صريحا بيان نموده است.
لفظ «آدم» در قرآن اسم خاص است كه بر اولين بشر موحد اطلاق شده است. حضرت آدم عليه‏السلام اولين بشر نيست، بلكه اولين بشر موحد است كه آفرينش او براساس فطرت الهي است و ماهيت و كيفيت خلقت او را قرآن اين‏گونه بيان كرده است:
«همانا مَثَل خلقت حضرت عيسي عليه‏السلام در خارق‏العاده بودن مانند خلقت حضرت آدم عليه‏السلام است كه خداوند او را از خاك آفريد سپس بدان خاك گفت: بشري به حد كمال باش، همان دم چنان گرديد»1.
چگونگي ازدواج فرزندان حضرت آدم عليه‏السلام 
تاريخ يهود مدعي است كه عمر انسان كنوني حدود هفت هزار سال است و نسل آن به حضرت آدم و حوّا برمي‏گردد و خلقت آن دو را از خاك مي‏داند كه اين دو باهم ازدواج نموده و توالد كردند و پسران و دختراني آوردند كه خواهر و برادر بودند. 
حال اينجا سؤالي مطرح مي‏شود آيا فرزندان آدم و حوّا با اين كه خواهر و برادر بودند، باهم ازدواج كردند يا آن كه راه ديگري پيش گرفتند؟ 
در پاسخ اين سؤال از ظاهر آيه اوّل سوره نساء «اي مردم بترسيد از پروردگارتان همان خدايي كه همه شما را از يك نفر آفريد و همسرش را نيز از او پديد آورد و از آن دو (آدم و حوّا) مردان و زنان زيادي را روي زمين پراكنده ساخت» مي‏توان استنباط كرد كه نسل موجود انسان تنها به آدم و زنش بر مي‏گردد و نر و ماده ديگري در اين ماجرا شركت نداشته‏اند و قرآن منشأ نشر افراد انسان را تنها همان ازدواج اوليه مي‏داند و معلوم است كه مبدأ نسل اگر منحصر به آدم و زنش باشد، ناچار بايد پسران آدم و حوا با خواهران خود ازدواج كرده باشند. درصورتي كه مي‏دانيم در اسلام و همچنين نقل شده در اديان گذشته هم اين نوع ازدواج حرام است. براي حلّ مطلب لازم است بگوئيم كه اصولاً اين حكم؛ تشريعي و تابع مصالح و مفاسد است و حكم تكويني نيست كه قابل تغيير نباشد. زمام چنين حكمي به دست خداست. او هرچه بخواهد مي‏كند و هرچه اراده فرمايد، فرمان مي‏دهد. بنابراين ممكن است روزگاري كه ضرورتي در كار است، آن را حلال كند و سپس آن را حرام فرمايد. بنابراين ازدواج فرزندان اوليه آدم عليه‏السلام و حوّا بلامانع بوده است و ضرورت، آن را اقتضا مي‏كرده. سپس خداوند آن را تحريم كرده است2.
تفاوت واژه بشر و انسان
لفظ انسان و بشر در قرآن به معناي عام است. آدم و فرزندان او را تا به امروز هم مي‏توانيم بشر بناميم و هم انسان. ولي ميان دو واژه بشر و انسان تفاوت وجود دارد. وقتي لفظ بشر را به كار مي‏بريم، منظور ظاهر و پيكر انسان است كه با مرگ وي متلاشي مي‏شود. آدمي را از آن جهت بشر ناميده‏اند كه برخلاف ساير پستانداران؛ پشم، مو، كرك؛ بدنشان را مستور كرده است. پوستش از ميان مو آشكار و نمايان است. اما وقتي لفظ انسان را بكار مي‏بريم، منظور فضائل اخلاقي، روح خدايي، و مقام خليفة‏اللّهي اوست نه پيكر او. منظور از انسان؛ باطن، نهاد، انسانيت و عواطف اوست. آدمي را نسبت به فضائل، كمالات و استعدادهايش «انسان» ناميده‏اند و نسبت به جسد و ظاهر بدنش «بشر».
بنابراين بشرهاي قبل از حضرت آدم عليه‏السلام را به استناد آيات قرآن نمي‏توانيم انسان بناميم چون متّصف به فضائل اخلاقي، كمالات، مقام خليفة‏اللّهي نبوده‏اند بنابراين كاربرد لفظ «بشر» در مورد آنها صحيح است. اما اولاد حضرت آدم عليه‏السلام را هم مي‏توان بشر ناميد و هم انسان. براي واضح‏تر شدن مطلب، به آيات زير اشاره مي‏كنيم. مثلاً در آيات:
1 - «يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الجَنَّةَ» منظور از آدم، اسم خاصّ، اولين انسان يا بشر موحد است.
2 - «إِنِّي خالِقٌ بَشَرا مِنْ طِينٍ» منظور از بشر، ظاهر و پيكر انسان است.
3 - «خُلِقَ الإِنْسانُ ضَعِيفا» عواطف، فضائل اخلاقي و حالات روحي انسان مورد نظر است.
در ماجراي داستان حضرت يوسف عليه‏السلام چون زنان مصر شيفته و دلباخته جمال ظاهري حضرت يوسف شدند، قرآن واژه بشر را بكار برده است «ما هذا بَشَرا» «اين انسان نيست، بلكه فرشته است» قرآن نگفته است «ما هذا انسانا» همين‏طور پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از جهت ظاهر و قواي بدني مانند ساير انسانها بود نه از لحاظ فضائل اخلاقي و كمالات، بلكه بسيار بالاتر و برتر بود. پس وقتي قرآن مي‏فرمايد: «إِنَّما اَناَ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» پيامبر در بشريت و جسد و پيكر همانند مردم است، نه در انسانيت و كمالات و فضائل.
به هر حال خلاصه بحث چنين مي‏شود كه واژه «بشر» مخصوص آن افرادي است كه قبل از حضرت آدم عليه‏السلام بودند، واژه «آدم» اسم خاص براي اولين بشر موحد و دو واژه «انسان» و «بشر» مخصوص حضرت آدم عليه‏السلام و اولاد اوست كه مستقل و غير متحوّل از بشر اوليه است.

پاورقيها:

1. آل عمران: 59.
2. در اينجا نظريه ديگري نيز هست كه مي‏گويد: فرزندان آدم با دختراني از نژاد و نسل بشرهاي قبلي كه تعدادي از آنها هنوز در زمين باقي بودند، ازدواج كردند. ن.ك : پرسشها و پاسخها زير نظر آيت‏الله مكارم و آيت‏الله سبحاني، ج2، ص 144.

منابع:

  • 9 - شيطان شناسي، كريم برزگر، ص 37 - 36.
  • 2 - تفسير»الميزان»، ج1، ص 266، 219 و 218.
  • 7 - خلقت انسان، دكتر سحابي، ص 109، 104، 87 و 86.
  • 10 - ناسخ التواريخ، ج1، ص 48.
  • 11 - علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 15 - 14.
  • 2 - تفسير»الميزان»، ج1، ص 266، 219 و 218.
  • 3 - تفسير«الميزان» ج4، ص 248، 247 و 239.
  • 4 - قاموس قرآن، ج1، 53 تا 38 و 192 تا 193.
  • 5 - تفسير نمونه، ج1، ص 119 - 118.
  • 6 - تفسير نمونه ج6، ص 395.
  • 8 - آفرينش و انسان، استاد محمد تقي جعفري، ص 103 - 102.
  • 11 - علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 15 - 14.

 


منبع:www.seraj.ir


منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

آشنايي با واژه‏هاي «بشر»؛ «آدم» و «انسان»

بازديد: 127

آشنايي با واژه‏هاي «بشر»؛ «آدم» و «انسان»




 


 

اسماعيل نسّاجي زواره

هرچند در زبان فارسي و محاوره‏اي ميان كاربرد كلمات «بشر، آدم و انسان» تفاوتي قائل نيستيم و هر سه را به يك معني استعمال مي‏كنيم، ولي با توجه به توضيح ذيل و به استناد بعضي از آيات و الفاظ قرآني متوجه خواهيم شد كه ميان اين سه واژه تفاوت بارز و آشكاري وجود دارد.
بدون شك خلقت بشر بر خلقت آدم و انسان سبقت دارد. حضرت امام صادق عليه‏السلام در حديثي مي‏فرمايند:
«شايد شما فكر مي‏كنيد كه خداوند جز شما بشري نيافريده است، چرا! به خدا قسم كه خداوند هزاران هزار بشر آفريده است كه شما در آخر اين سلسله قرار داريد».
در كتاب خصال شيخ صدوق از امام محمد باقر عليه‏السلام نقل شده است كه خداوند عزوجل از آن روز كه زمين را آفريده، هفت عالم در آن پديد آورده است و بشرهاي اين عوالم از فرزندان حضرت آدم عليه‏السلام نبوده‏اند و خداوند آنها را يكي پس از ديگري با جهان مربوط به خودشان در زمين منزل داد، سپس حضرت آدم عليه‏السلام ابوالبشر را آفريد و انسان را از او پديد آورد.
در كتاب «ناسخ التواريخ» نقل شده كه شخصي به خدمت حضرت علي عليه‏السلام رسيد و سؤال كرد كه سه هزار سال پيش از حضرت آدم چه كسي بود؟ حضرت فرمودند: بشر؛ عرض كرد قبل از آن بشر كي بود؟ فرمود: بشر؛ ن سه بار اين سخن تكرار شد، سائل سر به زير انداخت. آنگاه حضرت علي عليه‏السلام فرمودند: اگر سي هزار بار هم سؤال مي‏كردي، همين جواب را مي‏شنيدي.
ادوار آفرينش بشر
قرآن كريم حكايت آفرينش بشر را با خلقت حضرت آدم عليه‏السلام شروع كرده و بيان نكرده است كه آيا ظهور نوع بشر منحصر به همين دوره است يا اين كه قبلاً هم دوره‏هايي بر او گذشته است كه آخرين آنها ما هستيم.
مرحوم علامه طباطبائي قدس‏سره به استناد آيه 30 سوره بقره «و چون پروردگارت بر فرشتگان گفت: من مي‏خواهم در زمين جانشيني قرار دهم، گفتند: آيا مي‏خواهي در روي زمين موجودي قرار دهي كه تباهي كند و خونها بريزد؟ با اين كه ما تو را به پاكي مي‏ستائيم و تقديس مي‏گوئيم؟ گفت: من چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد»؛ مي‏فرمايد كه قبل از دوره كنوني، دوره‏هاي ديگري بر نوع بشر گذشته است كه ملائكه از خونريزي آنان اطلاعاتي داشتند.
با توجه به احاديث و آيه فوق و توضيحات بعد مشخص مي‏شود كه زندگي بشر دو دوره دارد: يك دوره قديمي كه براساس تحقيقات دانشمندان ژئولوژي(زمين‏شناسي) عمر نوع بشر در اين دوره از ميليونها سال هم تجاوز مي‏كند و آثار و فُسيلهايي پيدا كرده‏اند كه مربوط به بيش از پانصدهزار سال قبل است. آنها عقيده دارند كه به وجود آمدن موجودات زنده روي زمين، واقعا اعجاب‏انگيز و يكپارچه معجزه است.
آخرين پديده قدرت لايزال الهي كه روي كره زمين طي دورانهاي زمين‏شناسي رخ داده است، «پديده خلقت پستانداران امروزي» است. پستانداران امروز با داشتن بعضي صفات طبيعي و تشريحي از ساير استخوانداران و از جميع جانوران چند سلولي متمايز هستند. اقسام اوليه آنها مربوط به اواسط دوران دوم مي‏باشد. از اوايل دوران سوم زمين‏شناسي پستانداران حقيقي يعني آنهايي كه در حال بلوغ صفات مخصوص پستانداران را داشتند، ظاهر شدند و در تمام خشكيهاي آن زمان پراكنده شدند. در اواخر اين دوران بسياري از انواع آنها منقرض شدند و فقط اقسامي كه نسل آنها تا امروز باقي است، دوام زندگي يافتند. در ميان اين پستانداران، خلقت بشر اوليه از همه ديرتر بوده است كه به حدود 3 ميليون سال پيش مي‏رسد.
اگر تمام عمر كره زمين را يك سال فرض كنيم، هشت ماه اول از عمر زمين، موجود زنده‏اي وجود نداشته است. در ماه‏هاي نهم و دهم، موجودات زنده به وجود آمدند. در دهه دوم ماه آخر سال پستانداران؛ و در روز آخر سال، بشر اوليه پا به عرصه حيات گذاشته است. سپس رو به ازدياد گذارده و زندگي كرده است و بعد منقرض شده و باز پيدا شده و منقرض شده و همين‏طور ادواري بر او گذشته است تا نسل موجود كه آخرين دوره‏هاي اوست. بشر قبل از اين نسل موجود، فاقد قوّه تشخيص بوده و مكلّف هم نبوده، زيرا آفرينش وي بر اساس فطرت بشر كنوني نبوده و آيه «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» در نهاد وي تحقق پيدا نكرده و متّصف به فضائل و كمالات نشده است.
همان‏طور كه اشاره شد، قرآن مجيد آفرينش بشر را از خلقت حضرت آدم عليه‏السلام شروع كرده و صريحا بيان نموده است.
لفظ «آدم» در قرآن اسم خاص است كه بر اولين بشر موحد اطلاق شده است. حضرت آدم عليه‏السلام اولين بشر نيست، بلكه اولين بشر موحد است كه آفرينش او براساس فطرت الهي است و ماهيت و كيفيت خلقت او را قرآن اين‏گونه بيان كرده است:
«همانا مَثَل خلقت حضرت عيسي عليه‏السلام در خارق‏العاده بودن مانند خلقت حضرت آدم عليه‏السلام است كه خداوند او را از خاك آفريد سپس بدان خاك گفت: بشري به حد كمال باش، همان دم چنان گرديد»1.
چگونگي ازدواج فرزندان حضرت آدم عليه‏السلام 
تاريخ يهود مدعي است كه عمر انسان كنوني حدود هفت هزار سال است و نسل آن به حضرت آدم و حوّا برمي‏گردد و خلقت آن دو را از خاك مي‏داند كه اين دو باهم ازدواج نموده و توالد كردند و پسران و دختراني آوردند كه خواهر و برادر بودند. 
حال اينجا سؤالي مطرح مي‏شود آيا فرزندان آدم و حوّا با اين كه خواهر و برادر بودند، باهم ازدواج كردند يا آن كه راه ديگري پيش گرفتند؟ 
در پاسخ اين سؤال از ظاهر آيه اوّل سوره نساء «اي مردم بترسيد از پروردگارتان همان خدايي كه همه شما را از يك نفر آفريد و همسرش را نيز از او پديد آورد و از آن دو (آدم و حوّا) مردان و زنان زيادي را روي زمين پراكنده ساخت» مي‏توان استنباط كرد كه نسل موجود انسان تنها به آدم و زنش بر مي‏گردد و نر و ماده ديگري در اين ماجرا شركت نداشته‏اند و قرآن منشأ نشر افراد انسان را تنها همان ازدواج اوليه مي‏داند و معلوم است كه مبدأ نسل اگر منحصر به آدم و زنش باشد، ناچار بايد پسران آدم و حوا با خواهران خود ازدواج كرده باشند. درصورتي كه مي‏دانيم در اسلام و همچنين نقل شده در اديان گذشته هم اين نوع ازدواج حرام است. براي حلّ مطلب لازم است بگوئيم كه اصولاً اين حكم؛ تشريعي و تابع مصالح و مفاسد است و حكم تكويني نيست كه قابل تغيير نباشد. زمام چنين حكمي به دست خداست. او هرچه بخواهد مي‏كند و هرچه اراده فرمايد، فرمان مي‏دهد. بنابراين ممكن است روزگاري كه ضرورتي در كار است، آن را حلال كند و سپس آن را حرام فرمايد. بنابراين ازدواج فرزندان اوليه آدم عليه‏السلام و حوّا بلامانع بوده است و ضرورت، آن را اقتضا مي‏كرده. سپس خداوند آن را تحريم كرده است2.
تفاوت واژه بشر و انسان
لفظ انسان و بشر در قرآن به معناي عام است. آدم و فرزندان او را تا به امروز هم مي‏توانيم بشر بناميم و هم انسان. ولي ميان دو واژه بشر و انسان تفاوت وجود دارد. وقتي لفظ بشر را به كار مي‏بريم، منظور ظاهر و پيكر انسان است كه با مرگ وي متلاشي مي‏شود. آدمي را از آن جهت بشر ناميده‏اند كه برخلاف ساير پستانداران؛ پشم، مو، كرك؛ بدنشان را مستور كرده است. پوستش از ميان مو آشكار و نمايان است. اما وقتي لفظ انسان را بكار مي‏بريم، منظور فضائل اخلاقي، روح خدايي، و مقام خليفة‏اللّهي اوست نه پيكر او. منظور از انسان؛ باطن، نهاد، انسانيت و عواطف اوست. آدمي را نسبت به فضائل، كمالات و استعدادهايش «انسان» ناميده‏اند و نسبت به جسد و ظاهر بدنش «بشر».
بنابراين بشرهاي قبل از حضرت آدم عليه‏السلام را به استناد آيات قرآن نمي‏توانيم انسان بناميم چون متّصف به فضائل اخلاقي، كمالات، مقام خليفة‏اللّهي نبوده‏اند بنابراين كاربرد لفظ «بشر» در مورد آنها صحيح است. اما اولاد حضرت آدم عليه‏السلام را هم مي‏توان بشر ناميد و هم انسان. براي واضح‏تر شدن مطلب، به آيات زير اشاره مي‏كنيم. مثلاً در آيات:
1 - «يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الجَنَّةَ» منظور از آدم، اسم خاصّ، اولين انسان يا بشر موحد است.
2 - «إِنِّي خالِقٌ بَشَرا مِنْ طِينٍ» منظور از بشر، ظاهر و پيكر انسان است.
3 - «خُلِقَ الإِنْسانُ ضَعِيفا» عواطف، فضائل اخلاقي و حالات روحي انسان مورد نظر است.
در ماجراي داستان حضرت يوسف عليه‏السلام چون زنان مصر شيفته و دلباخته جمال ظاهري حضرت يوسف شدند، قرآن واژه بشر را بكار برده است «ما هذا بَشَرا» «اين انسان نيست، بلكه فرشته است» قرآن نگفته است «ما هذا انسانا» همين‏طور پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از جهت ظاهر و قواي بدني مانند ساير انسانها بود نه از لحاظ فضائل اخلاقي و كمالات، بلكه بسيار بالاتر و برتر بود. پس وقتي قرآن مي‏فرمايد: «إِنَّما اَناَ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» پيامبر در بشريت و جسد و پيكر همانند مردم است، نه در انسانيت و كمالات و فضائل.
به هر حال خلاصه بحث چنين مي‏شود كه واژه «بشر» مخصوص آن افرادي است كه قبل از حضرت آدم عليه‏السلام بودند، واژه «آدم» اسم خاص براي اولين بشر موحد و دو واژه «انسان» و «بشر» مخصوص حضرت آدم عليه‏السلام و اولاد اوست كه مستقل و غير متحوّل از بشر اوليه است.

پاورقيها:

1. آل عمران: 59.
2. در اينجا نظريه ديگري نيز هست كه مي‏گويد: فرزندان آدم با دختراني از نژاد و نسل بشرهاي قبلي كه تعدادي از آنها هنوز در زمين باقي بودند، ازدواج كردند. ن.ك : پرسشها و پاسخها زير نظر آيت‏الله مكارم و آيت‏الله سبحاني، ج2، ص 144.

منابع:

  • 9 - شيطان شناسي، كريم برزگر، ص 37 - 36.
  • 2 - تفسير»الميزان»، ج1، ص 266، 219 و 218.
  • 7 - خلقت انسان، دكتر سحابي، ص 109، 104، 87 و 86.
  • 10 - ناسخ التواريخ، ج1، ص 48.
  • 11 - علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 15 - 14.
  • 2 - تفسير»الميزان»، ج1، ص 266، 219 و 218.
  • 3 - تفسير«الميزان» ج4، ص 248، 247 و 239.
  • 4 - قاموس قرآن، ج1، 53 تا 38 و 192 تا 193.
  • 5 - تفسير نمونه، ج1، ص 119 - 118.
  • 6 - تفسير نمونه ج6، ص 395.
  • 8 - آفرينش و انسان، استاد محمد تقي جعفري، ص 103 - 102.
  • 11 - علل الشرايع، شيخ صدوق، ص 15 - 14.

 


منبع:www.seraj.ir


منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:13 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

برغدیر چه گذشت؟

بازديد: 3

برغدیر چه گذشت؟




 


 

عنوان مقاله : برغدیر چه گذشت؟

نویسنده : يوسف غلامى

منبع : مجله کوثر شماره 25

در غدير حدود صدهزار تن از مسلمانان حضورداشتند و مشاهده‏كردند كه پيامبر با جملاتى رسا و بدون كمترين ابهام على(ع) راهدايتگر امت، سرپرست و زمامدار مسلمانان و جانشين خود معرفى‏فرمود. نخستين تبريك گويان به على(ع) عمربن خطاب و ابوبكربودند (1) . پس از رحلت پيامبر(ص) در حالى كه هنوز پيكر مقدس‏رسول خدا(ص) دفن نشده بود مردم در پايمال كردن حق على(ع) پيش‏تاختند كه گويا پيرامون منزلت على(ع) كمترين سخنى از هيچ كس‏نشنيده‏اند و پيامبر آن سخنان را در تاكيد بر جايگاه‏على(ع)بيان نكرده است. امروز نيز اين كج روى براى بسيارى باقى است.اما آيا مى‏توان در كوشش پيامبر براى معرفى جايگاه على(ع)ترديد كرد؟ آيا رسول خد(ص) از بيراهه روى مردم پس از خود باخبر نبود؟ در صورت اطلاع، چه تدابيرى انديشيد تا رويدادهايى كه‏مى‏دانيم پيش نيايد؟اين وقايع به چه سبب تحقق يافت؟

شك نيست كه رسول خدا(ص) از همه آن مسايل با خبر بود. او حتى‏در روزهاى پيش از رحلت، فرمود: بزودى فتنه‏ها همچون امواج‏تاريك شب (به سوى امت من) روى مى‏آورد. آن حضرت پيش بينى‏هاى‏فراوان ديگرى نيز كرده كه منافقان بيشتر آن را خنثى ساختند.چه بسا به سبب همان تاكيدها و پيش بينى‏ها بود كه منافقان‏ورزيده (2) مدينه بيشتر از قبل مانع اجراى فرمانهاى حضرت شدند. بدين ترتيب، بايد به فراموشى سپردن غدير را به عواملى ديگرمربوط دانست كه اين گفتار بدان مى‏پردازد.

پيشگيرى از انتشار فضايل على(ع)

1- حقيقت آن است منافقانى كه پيرامون پيامبر را احاطه كرده‏بودند و گاه خويشتن را به پيامبر منسوب مى‏دانستند، از ديربازهرگاه رسول خدا(ص) مى‏خواست از فضايل على(ع) حقيقتى نقل كند به‏شيوه‏هاى مختلف از انتشار آن جلوگيرى مى‏كردند. در صحيح بخارى ومسلم دهها روايت نقل شده كه در همه آنها چنين آمده است: چون‏سخن پيامبر بدينجا رسيد عده‏اى فرياد كردند يا تكبير گفتند ونگذاشتند حضرت سخنش را به پايان برساند. (3) اين توطئه‏ها چنان‏نيرومند بود كه در باز گشت از حجه‏الوداع چون آيه «ياايهاالرسول‏» نازل شد، رسول خدا(ص) نخست در ابلاغ آن به مردم‏درنگ كرد. زيرا بيم داشت كه رياست جويان فرصت طلب با اعتراض،مانع پذيرش عمومى شوند يا توطئه‏اى عليه وى به اجرا گذارند. (4) بدين منظور، نويد الهى بر پيامبر نازل گرديد كه:«والله‏يعصمك من‏الناس‏» تو ماموريت‏خويش را به انجام رسان ودر هر حال خداوند تو را از (شر توطئه‏هاى) مردم حفظ خواهد كرد. با اين حال، پس از ابلاغ پيام، چهارده تن از همراهان حضرت باهم‏پيمان بستند كه هرطور شده نگذارند خلافت پس از رسول خدا(ص) به‏على(ع) برسد. آنگاه طرح ترور پيامبر را قبل از رسيدن به مدينه‏به اجرا گذاشتند كه بى نتيجه ماند. (5)

دستهاى توطئه

2- شمار حاضران در غديرخم حدود صد هزارتن ياد شده است. عددافرادى كه در آن واقعه حضور داشتند و به مدينه بازگشتند بسياركمتر از اين رقم بود. در اين ميان، برخى زن و عده‏اى سالخورده‏بودند و در هيچ يك از صحنه‏هاى اجتماعى حضور نداشتند تا نقشى‏ايفا كنند. گروهى نيز منافقان و رياست طلبانى بودند كه عهدبسته بودند بكوشند زمامدارى پس از پيامبر(ص) به على‏بن‏ابى‏طالب(ع) منتقل‏نشود. بخوبى معلوم است كه اين گروه فرصت‏طلب به طور طبيعى مى‏كوشيدند تا آنجا كه ممكن است‏با تبليغ،توطئه، تهديد يا تطميع، شاهدان ماجراى غدير را به سوى خويش‏جلب كنند و يا دست كم به بى‏طرفى وادارند. چنانكه حوادث پس ازرحلت رسول خدا نشان داد اغلب شاهدان غدير طرفدار خلفا شدند يادست كم بى‏طرف ماندند. با همه اينها، از آنجا كه خفقان آن ايام‏بسيارى از حوادث آن روزها را پنهان داشته يا دگرگون ثبت كرده‏است، بعيد نيست عده‏اى سر به مخالفت‏برداشته و سركوب شده‏باشند. چنانكه شواهدى نيز اين امر را تاييد مى‏كند. وقتى نقل‏حديث پيامبر پيرامون مسايل اخلاقى و احكام براى مدت صد سال‏ممنوع باشد، طبيعى است كه اخبار سياسى و اجتماعى آن دوران همه‏به سختى به نسل بعد منتقل شود و چه بسا گروههايى از مردم‏مدينه با ياد آورى غدير به مخالفت‏با غاصبان حق على‏بن‏ابى‏طالب(ع) پرداخته، سركوب شده باشند.

موضع گيرى مردم

3- اهالى مدينه در برابر منزلت الهى و سياسى على‏بن ابى‏طالب‏چند گروه بودند. كسانى چون مقداد و سلمان وابوذر تا پايان ازجانبدارى خود دست‏بر نداشتند و تا امام با مخالفان خود بيعت‏نكرد تن به بيعت ندادند. بعد از آن نيز پيوسته زير نظر بودندو گاه با شكنجه به سكوت واداشته مى‏شدند. گروهى سازمان يافته‏ديگرى بود كه به دلايلى كه بر خواهيم شمرد در انتظار رحلت‏پيامبراكرم(ص) به سر مى‏بردند تا حكومت را به دست‏گيرند.

جمعى‏نيز مسلمانان عادى بودند كه چندان به امور سياسى و اجتماعى‏كارى نداشتند و ايمان به اسلام نزد آنها جز ترك برخى گناهان وانجام بعضى واجبات مفهوم ديگرى نداشت. اينان اغلب از مقام شامخ امامت و وجوب پيروى از امام- بدان حد كه ما امروز معتقديم- چيزى نمى‏دانستند. چنانكه گاه به فرمانهاى رسول خدا (ص) نيز كم‏توجهى مى‏كردند و چنين مى‏پنداشتند كه تخلف از فرمانهايى كه در بردارنده حكمى از احكام شرع نيست، بى مانع است. (6) بر اين اساس، نمى‏توان سهل‏انگارى اين گروه از مردم را به عمد و از روى عناد دانست. وقتى گروهى بتواند در كمتر از چند ساعت‏به حكومت دست‏يابد و بر اوضاع مسلط شود، آرام كردن و همراه ساختن اين مردم با خود برايش دشوار نيست.

حركتهاى مرموز

4- روز رحلت پيامبر در مدينه را بايد شديدترين ايام حزن وحيرت مسلمانان ياد كرد. در آن روز، جز عده‏اى كه در كمين چنين‏فرصتى به سر مى‏بردند، بقيه سخت گرفتار ماتم و بهت گشته،بيمناك آينده خود و اسلام بودند. آن روزها عده‏اى ادعاى پيغمبرى‏كرده، در پى فرصتى براى حمله به مدينه بودند. گروهى از قبايل‏غير مسلمان شبه جزيره يا كشورهاى همسايه نيز با اين فرصت‏طلبان، هم انگيزه و هم راى بودند. در اين زمان، عاقلانه‏ترين‏كارى كه به ذهن مردم ساده انديش مى‏رسيد اين بود كه در مقابل‏ناآراميهاى احتمالى شهر، آرامش و انزوا اختيار كنند و نامطمئن‏از پيروزى كسى، به مخالفت‏با ديگرى برنخيزند. اين مردم هنوزسابقه جنگهاى داخلى عرب را از ياد نبرده بودند كه گاه براى به‏دست آوردن چراگاه حيواناتشان سالها به كشتار يكديگرمى‏پرداختند. سر در گمى مردم مدينه در آن روز وصف نشدنى است. وفات پيامبر براى بيشتر مردم كاملا در باور نمى‏گنجيد; تا آنجاكه انكار وفات او ممكن مى‏نمود. در اين موقعيت، براى فرصت‏طلبان، بهترين زمان براى نيل به بزرگترين مقاصد سياسى فراهم‏بود، به خصوص اگر از سالها پيش در انديشه اين روز به سرمى‏بردند و برايش نقشه داشتند.

جز توطئه‏گران هيچ مسلمانى باورنمى‏كرد كه عده‏اى در آن ساعات، پيكر مطهر پيامبر(ص) را بى غسل‏و كفن رها كرده، به دنبال اخذ راى و بيعت‏براى رياست‏خودباشند. شايد هم مى‏انديشيدند اگر كسى در پى اين مقاصد باشد، جزشرمسارى و شكست چيزى به دست نمى‏آورد. افزون بر اين، آن گونه‏هم دورنگر و چاره انديش نبودند تا حركتهاى مرموز را بزودى‏شناسايى كنند و براى جلوگيرى از آن، تصميم فورى گيرند. براى‏آنها نيز كه به منزلت اهل‏بيت(عليهم السلام) و اميرمومنان(ع)آشنايى داشتند باور اينكه عده‏اى اندك بخواهند بر مناصب آنان‏تكيه زنند، بسيار دور و دشوار بود; حتى تا مدتها كسانى‏نمى‏توانستند بپذيرند كه فرزند ابوقحافه زمامدار مسلمانان شده‏است و فرزند ابوطالب عزلت نشين خانه. يعقوبى مى‏نويسد: چون‏جنجال بيعت‏با ابوبكر بالا گرفت، «براء بن عازب‏» با تعجب وحيرت به خانه بنى‏هاشم آمده، گفت: باابوبكر بيعت‏شد! آنان‏گفتند: مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد. ما به محمد(ص)سزاوارتريم. پس عباس گفت: به خداى كعبه، چنين كردند! (7) ابن‏ابى الحديد مى‏نويسد: در همان روزهاى سقيفه كسى از بستگان‏على(ع) اشعارى در مدح او سرود كه ترجمه آن چنين است: هرگز فكرنمى‏كردم رهبرى امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب‏كنند... (8)

ترفندها براى همراه سازى مردم

5- از آنجا كه رويدادهاى پس از رحلت پيامبر اغلب از طرف‏مخالفان شيعه نگاشته شده است و پس از آن نيز بيشتر تاريخ‏نگاران، عناصر وابسته به دربار خلفا بودند، كشف حقايق ازلابه‏لاى آن اخبار امرى دشوار است و بر همين اساس، به‏درستى‏نمى‏توان دانست كه بعد از رحلت رسول اكرم(ص) آنها كه حكومت رابه دست گرفتند، كردار خويش را چگونه توجيه كردند و به مردم چه‏گفتند! آيا مردم بيعت‏خود با على‏بن ابى‏طالب(ع) در غدير رافراموش كرده بودند؟ آيا با خود نمى‏گفتند چگونه آن بيعت را نقض‏مى‏كنند؟ مگر نه اين است كه عرب براى بيعت و عهد خود بيش ازچيزهاى ديگر اهميت قائل بود؟ بنابراين، رفتار خود را چگونه‏توجيه كردند؟ آيا ابوبكر و عمر از اولين كسانى نبودند كه درسرزمين غدير با على(ع) بيعت كردند؟ با اين حساب در انظار عموم‏چگونه توانستند رفتار خود را تا اين حد قانونى نمايش دهند يادست كم بر خلاف سفارش پيامبر ندانند؟! انصار چه فكر مى‏كردند؟آنها براى اقدام خود چه بهانه‏اى داشتند؟! آنچه مى‏توان گفت اين‏است كه از هجدهم ذى‏حجه تا 28 ماه صفر سال يازدهم هجرى رخدادحوادث حاكى از آن است كه عده‏اى زمينه‏هاى به خلافت رسيدن على‏بن‏ابى‏طالب(ع) را ناهموار ساختند و چه بسا در اين باره با گروهى‏به گفتگوهاى سرى پرداختند. هرچه هست، وقتى رسول خدا(ص) وفات‏كرد، دست كم برخى از مردم، حتى آنان كه با خليفه جديد بيعت‏كردند، گمان نمى‏بردند اين بيعت‏به معناى «غصب مقام على بن‏ابى‏طالب(ع‏») است.شايدهم به آنها چنان نمايانده بودند كه آنچه در غدير بر آن‏تعهد سپرده‏اند تعهدى لازم الاجرا نيست‏يا تعهد امروز به معناى‏نقض تعهد غدير نيست. بدين معنى كه خليفه‏اى كه امروز با اوبيعت مى‏شود مجرى حكومت است نه رهبر امت. بنابراين، مى‏شود كه‏رهبر معنوى فرد ديگرى باشد و مجرى كارها شخص ديگر!

اما بيشترچيزى كه به طور رسمى، پس از رحلت پيامبراكرم(ص)، بهانه سرپيچى‏از بيعت غدير شمرده مى‏شد، ادعاى عمر و ابوبكر مبنى بر نسخ‏فرموده رسول خدا(ص) بود. ابان بن ابى عياش مى‏گويد: امام باقر(ع) فرمود: ما اهل بيت ازستم قريش و متحد شدنشان عليه ما و كشتن، چه چيزها ديده‏ايم، وشيعيان و دوستداران ما چه‏ها ديده‏اند؟! پيامبر(ص) از دنيا رفت‏در حالى‏كه در باره حق ما اقدام فرموده بود و به اطاعت مافرمان داده و ولايت ما را واجب كرده بود و به مردم خبر داده‏بود كه ما صاحب اختيارتر از خود آنها بر ايشانيم و دستور داده‏بود كه حاضرانشان به غايبان برسانند.

آنان بر ضد على(ع) متحد شدند. آن حضرت هم با آنچه پيامبر(ص)در باره او فرموده بود و عموم مردم شنيده بودند، در مقابل‏آنان استدلال كرد. گفتند: درست مى‏گويى، پيامبر(ص) اين رافرموده است ولى آن را نسخ كرده و گفته: «ما اهل‏بيتى هستيم كه‏خداوند عزوجل ما را بزرگوار داشته و انتخاب كرده و دنيا رابراى ما راضى نشده است و خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع‏نمى‏كند.» (9)

چهار تن بر درستى سخن او گواهى دادند: عمر وابوعبيده و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى حذيفه. اينان مساله‏را بر مردم مشتبه كردند، مطلب را بر آنان راست جلوه دادند.ايشان را به عقب برگرداندند و خلافت را از جايى كه خدا قرارداده بود، خارج كردند.بر ضد انصار با حق ما و دليل ما استدلال كردند و خلافت را براى‏ابوبكر منعقد ساختند. ابوبكر هم آن را به عمر برگرداند تاكارش را جبران كرده باشد. (10) به سبب همين پندار بود كه وقتى‏بعدها على(ع) و فاطمه(س) از انصار كمك خواستند، آنها گفتند:اى دختر پيامبر(ص) (اين كار گذشت) ما با اين مرد (ابوبكر)بيعت كرديم. اگر پسرعموى شما پيش از اين بيعت از ما بيعت‏مى‏خواست ما جز او با ديگرى بيعت نمى‏كرديم! على(ع) در جواب‏آنها مى‏گفت: آيا بايد جنازه پيامبر را در خانه‏اش واگذارم، به‏كار غسل و كفن و نماز و دفن جسد مباركش نپردازم و از خانه‏بيرون آيم و با مردم در كار حكومت‏به كشمكش مشغول شوم؟! (11) گويى آنان با اعتقاد به مقام على بن ابى‏طالب(ع) به رياست كسى‏راى داده بودند و ديگر نمى‏توانستند راى خويش را باز ستانند!

معلوم نيست كه همه حاضران در غدير، در روز تشكيل سقيفه چه‏مى‏پنداشتند؟ شايد برخى را با اين توجيه، گروهى را با توجيه‏ديگر، عده‏اى را با تهديد و كسانى را با تطميع راضى كرده‏باشند. اما رفتارهاى نابخردانه جمعى از مردم پس از سقيفه،حاكى از آن است كه خام كردن اين دسته از مردم براى گردانندگان‏سقيفه چندان مشكل نبوده است.

چشم به تصميم امام(ع)

6- پس از همدستى توطئه‏گران در غصب خلافت اميرمومنان على(ع) ورسميت‏يافتن زود هنگام خلافت ابوبكر، بيشتر دوستداران‏اهل‏بيت(عليهم السلام) چشم به تصميم امام داشتند و چون آن حضرت‏را مامور به صبر و در تنگنا ديدند، نا اميد از هر اقدام‏نتيجه بخش، مهر سكوت بر لب زدند و شيوه بى‏تفاوتى پيمودند. اين‏موضع‏گيرى، پايه‏هاى حكومت را استوارتر كرد، جرات آنان را درهتك مقام اهل‏بيت(عليهم السلام) افزون ساخت و رفته رفته كار به‏جايى رسيد كه دم زدن از حق على‏ابن ابى‏طالب(ع) جرم شناخته شد.چون بشيربن سعد انصارى استدلالهاى امام على(ع) را شنيد، گفت:اى ابوالحسن، اگر مردم اين كلمات را قبل از اين از تو شنيده‏بودند هيچ كس بر تو اختلاف نكرده، همه با تو بيعت مى‏كردند; جزآنكه تو در خانه نشستى و مردم گمان كردند كه تو به خلافت نيازندارى!

كينه‏ها و حسادتهاى پنهان

7- يكى از عمده‏ترين دلايل سكوت مردم در مقابل پايمال شدن حق‏اميرمومنان(ع) كينه و حسادتى بود كه قبايل عرب، بخصوص‏مهاجران، از او داشتند. رسم قبايل چنين بود كه اگر از قبيله‏آنان كسى كشته مى‏شد، همه آنان و قبايل هم پيمان وظيفه داشتنداز قبايل يا قبيله قاتل انتقام گيرند. هر چند اين رسم جاهلى‏پس از اسلام بى‏اعتبار شد، ولى آثار آن هنوز باقى بود. آنهاتوان انتقام جاهلى را نداشتند اما دلهايشان از كينه پاك نشده‏بود و اگر كسى اين اندازه به قبيله‏اش دلبستگى نداشت‏با عرب وعصبيت عربى بيگانه شناخته مى‏شد. اين در حالى بود كه بيشتر قبايل در نبرد با رسول خدا(ص) شركت‏كرده، فرد يا افرادى از آنها به دست على(ع) يا بنى‏هاشم كشته‏شده بودند. از سوى ديگر از دير باز همه قبايل مكه، بخصوص‏قريش، به نوادگان هاشم و كمالات ايشان حسد مى‏ورزيدند و ازاينكه آنان مناصب اجتماعى را برعهده دارند رنج مى‏بردند و براى‏زمانى كه اين منزلت و منصب از ايشان سلب شود، روز شمارى‏مى‏كردند.

سرانجام زمان بروز كينه و حسادت فرا رسيد، تعصبات‏قبيله‏اى بيدار شد و قدرت طلبان به مراد خويش دست‏يافتند. بلاذرى مى‏نويسد: «حباب بن منذر» كه خود از انصار بود، درماجراى سقيفه گفت: ما چون در جنگها پدران اينان (مهاجران) راكشته‏ايم از ما انتقام خواهند گرفت. (12) وقتى انصار به سبب‏كشتن پدران مهاجران از آنان بهراسند، پس امام على(ع) بايد درانتظار خشن‏ترين برخوردهاى قريش به سربرد; زيرا در «بدر» به‏تنهايى نيمى از كشتگان قريش را كه هفتاد تن بودند به قتل‏رساند.

طبرى مى‏نويسد: زمانى عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: مى‏دانى چراقريش از خاندان شما جانبدارى نكردند، در حالى كه پدرت عموى‏پيامبر(ص) و تو پسر عموى او هستى؟... زيرا قريش مايل نيستنداجازه دهند نبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود. براى اينكه‏بدين وسيله احساس غرور و شادمانى خواهيد كرد. (13) عرب حتى‏رسول خدا(ص) را نيز به سختى تحمل كرد. سران برخى از قبايلى كه‏به آن حضرت ايمان مى‏آوردند، آشكارا اظهار مى‏داشتند:حالا كه قدرت عرب به تو روى كرده است، به تو ايمان خواهيم آوردبه شرط اينكه ما را جانشين خود كنى!

امام على(ع) خود درتاييد اين نظر مى‏فرمايد: «... عرب از كار محمد(ص) متنفر بودو نسبت‏به آنچه خداوند به او عنايت كرده، حسادت مى‏ورزيد...آنها از همان زمان حضرت كوشيدند تا كار را پس از رحلت آن‏حضرت، از دست اهل‏بيت او خارج كنند. اگر قريش نام او را وسيله‏سلطه خويش قرار نمى‏داد و نردبان ترقى خود نمى‏ديد، حتى يك روزپس از رحلت آن حضرت خدا را نمى‏پرستيد و به ارتدادمى‏گراييد. (14)

ديگر عوامل

8- حقيقت آن است كه ميان سكوت مردم در روزهاى نخست‏برپايى‏سقيفه و زمانهاى بعدتر اندكى تفاوت است. در روزهاى نخست،افزون بر عواملى كه بر شمرديم، عامل وحشت مردم را نبايد ازياد برد. از آن هنگام كه در زمان حيات پيغمبر(ص) حضرتش خودنتوانست جلو جسارت برخى را بگيرد، تا آن زمان كه عمر با شمشيرآخته مرگ پيامبر را انكار كرد و سپس نيز با نيرنگ وزورچماقداران بنى اسلم، بيعت‏با ابوبكر حتمى شد، مردم جز سايه‏شمشير و نهيب بر خويشتن نديدند. بينى مخالفان حكومت آشكارا بى‏هيچ هراسى از روز واپسين، به خاك ماليده مى‏شد و منزلت‏شريفترين افراد به هيچ انگاشته مى‏گرديد. در آن صورت، هركس جان‏خويش را اندكى دوست مى‏داشت‏برايش عاقلانه‏تر اين بود كه دم فروبندد. اما در زمانى بعدتر، دو عامل مهم كار مخالفت‏با حكومت راسخت‏تر كرد. يكى آنكه رفته رفته با گذشت زمان، معلوم شد كه‏على(ع) تصميم بر انقلاب ندارد و صبر پيشه ساخته است و روساى‏قبايل نيز تطميع يا تهديد شده‏اند. اين امور پايه حكومت رامستحكم‏تر و مخالفت را دشوارتر مى‏ساخت. موضوع دوم، طغيان قبايل عليه حكومت مدينه بود. آن سركشى‏ها ازيك نظر براى حكومت مركزى مدينه، سودمند بود، زيرا درگيرى‏ابوبكر با آنان، آگاهانه يا نا آگاهانه به آرامش دشمنى‏ها وتشنجات داخلى انجاميد و اختلافات عقيدتى را به بهانه اتحادبراى نبرد با دشمن مشترك به فراموشى سپرد. اين امر حتى امام‏را نيز ناگزير ساخت‏با نظام حاكم مداراكند.

پى‏نوشتها:

1- تعبير منافقان ورزيده، برگرفته از آيه قرآن است كه‏مى‏فرمايد: «و من اهل‏المدينه مردوا على‏النفاق لا تعلمهم‏»

(توبه، 101)

2- المصنف ، حافظ ابوبكر بن شيبه، ج 1، ص 151 ; مسند احمد، ج‏4 ، ص 281 ; تفسير طبرى، ج‏3، ص 428.

3- سيره حلبيه، ج‏3، ص 350; الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص‏254.

4- صحيح مسلم، ج‏3، ص 452 و453; ج‏6، ص‏23; ينابيع الموده،ص 445.

5- در اين باره به تفسير آيه مزبور مراجعه شود.

6- در اين باره رجوع كنيد به اسرار آل محمد، ترجمه اسماعيل‏انصارى زنجانى، ص 232.

7- المراجعات، سيدعبدالحسين شرف الدين، مراجعه 84. مرحوم سيدشرف الدين در كتاب النص و الاجتهاد صد مورد را بر مى‏شمارد كه‏در آنها رسول خدا چيزى فرمود و صحابه گونه ديگر عمل كردند.

8- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص‏123 و 124.

9- شرح نهج البلاغه، ج‏6، ص 21.

10- اسرار آل محمد، ترجمه اسماعيل انصارى، ص 274 و277.

11- شرح خطبه‏66 نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد، چاپ مصر، ج 2، ص‏13.

12- انساب الاشراف، ج 1، ص 510.

13- تاريخ طبرى، ج 1، ص‏2769.

14- شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 2، ص 298 و299.


 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

برغدیر چه گذشت؟

بازديد: 117

برغدیر چه گذشت؟




 


 

عنوان مقاله : برغدیر چه گذشت؟

نویسنده : يوسف غلامى

منبع : مجله کوثر شماره 25

در غدير حدود صدهزار تن از مسلمانان حضورداشتند و مشاهده‏كردند كه پيامبر با جملاتى رسا و بدون كمترين ابهام على(ع) راهدايتگر امت، سرپرست و زمامدار مسلمانان و جانشين خود معرفى‏فرمود. نخستين تبريك گويان به على(ع) عمربن خطاب و ابوبكربودند (1) . پس از رحلت پيامبر(ص) در حالى كه هنوز پيكر مقدس‏رسول خدا(ص) دفن نشده بود مردم در پايمال كردن حق على(ع) پيش‏تاختند كه گويا پيرامون منزلت على(ع) كمترين سخنى از هيچ كس‏نشنيده‏اند و پيامبر آن سخنان را در تاكيد بر جايگاه‏على(ع)بيان نكرده است. امروز نيز اين كج روى براى بسيارى باقى است.اما آيا مى‏توان در كوشش پيامبر براى معرفى جايگاه على(ع)ترديد كرد؟ آيا رسول خد(ص) از بيراهه روى مردم پس از خود باخبر نبود؟ در صورت اطلاع، چه تدابيرى انديشيد تا رويدادهايى كه‏مى‏دانيم پيش نيايد؟اين وقايع به چه سبب تحقق يافت؟

شك نيست كه رسول خدا(ص) از همه آن مسايل با خبر بود. او حتى‏در روزهاى پيش از رحلت، فرمود: بزودى فتنه‏ها همچون امواج‏تاريك شب (به سوى امت من) روى مى‏آورد. آن حضرت پيش بينى‏هاى‏فراوان ديگرى نيز كرده كه منافقان بيشتر آن را خنثى ساختند.چه بسا به سبب همان تاكيدها و پيش بينى‏ها بود كه منافقان‏ورزيده (2) مدينه بيشتر از قبل مانع اجراى فرمانهاى حضرت شدند. بدين ترتيب، بايد به فراموشى سپردن غدير را به عواملى ديگرمربوط دانست كه اين گفتار بدان مى‏پردازد.

پيشگيرى از انتشار فضايل على(ع)

1- حقيقت آن است منافقانى كه پيرامون پيامبر را احاطه كرده‏بودند و گاه خويشتن را به پيامبر منسوب مى‏دانستند، از ديربازهرگاه رسول خدا(ص) مى‏خواست از فضايل على(ع) حقيقتى نقل كند به‏شيوه‏هاى مختلف از انتشار آن جلوگيرى مى‏كردند. در صحيح بخارى ومسلم دهها روايت نقل شده كه در همه آنها چنين آمده است: چون‏سخن پيامبر بدينجا رسيد عده‏اى فرياد كردند يا تكبير گفتند ونگذاشتند حضرت سخنش را به پايان برساند. (3) اين توطئه‏ها چنان‏نيرومند بود كه در باز گشت از حجه‏الوداع چون آيه «ياايهاالرسول‏» نازل شد، رسول خدا(ص) نخست در ابلاغ آن به مردم‏درنگ كرد. زيرا بيم داشت كه رياست جويان فرصت طلب با اعتراض،مانع پذيرش عمومى شوند يا توطئه‏اى عليه وى به اجرا گذارند. (4) بدين منظور، نويد الهى بر پيامبر نازل گرديد كه:«والله‏يعصمك من‏الناس‏» تو ماموريت‏خويش را به انجام رسان ودر هر حال خداوند تو را از (شر توطئه‏هاى) مردم حفظ خواهد كرد. با اين حال، پس از ابلاغ پيام، چهارده تن از همراهان حضرت باهم‏پيمان بستند كه هرطور شده نگذارند خلافت پس از رسول خدا(ص) به‏على(ع) برسد. آنگاه طرح ترور پيامبر را قبل از رسيدن به مدينه‏به اجرا گذاشتند كه بى نتيجه ماند. (5)

دستهاى توطئه

2- شمار حاضران در غديرخم حدود صد هزارتن ياد شده است. عددافرادى كه در آن واقعه حضور داشتند و به مدينه بازگشتند بسياركمتر از اين رقم بود. در اين ميان، برخى زن و عده‏اى سالخورده‏بودند و در هيچ يك از صحنه‏هاى اجتماعى حضور نداشتند تا نقشى‏ايفا كنند. گروهى نيز منافقان و رياست طلبانى بودند كه عهدبسته بودند بكوشند زمامدارى پس از پيامبر(ص) به على‏بن‏ابى‏طالب(ع) منتقل‏نشود. بخوبى معلوم است كه اين گروه فرصت‏طلب به طور طبيعى مى‏كوشيدند تا آنجا كه ممكن است‏با تبليغ،توطئه، تهديد يا تطميع، شاهدان ماجراى غدير را به سوى خويش‏جلب كنند و يا دست كم به بى‏طرفى وادارند. چنانكه حوادث پس ازرحلت رسول خدا نشان داد اغلب شاهدان غدير طرفدار خلفا شدند يادست كم بى‏طرف ماندند. با همه اينها، از آنجا كه خفقان آن ايام‏بسيارى از حوادث آن روزها را پنهان داشته يا دگرگون ثبت كرده‏است، بعيد نيست عده‏اى سر به مخالفت‏برداشته و سركوب شده‏باشند. چنانكه شواهدى نيز اين امر را تاييد مى‏كند. وقتى نقل‏حديث پيامبر پيرامون مسايل اخلاقى و احكام براى مدت صد سال‏ممنوع باشد، طبيعى است كه اخبار سياسى و اجتماعى آن دوران همه‏به سختى به نسل بعد منتقل شود و چه بسا گروههايى از مردم‏مدينه با ياد آورى غدير به مخالفت‏با غاصبان حق على‏بن‏ابى‏طالب(ع) پرداخته، سركوب شده باشند.

موضع گيرى مردم

3- اهالى مدينه در برابر منزلت الهى و سياسى على‏بن ابى‏طالب‏چند گروه بودند. كسانى چون مقداد و سلمان وابوذر تا پايان ازجانبدارى خود دست‏بر نداشتند و تا امام با مخالفان خود بيعت‏نكرد تن به بيعت ندادند. بعد از آن نيز پيوسته زير نظر بودندو گاه با شكنجه به سكوت واداشته مى‏شدند. گروهى سازمان يافته‏ديگرى بود كه به دلايلى كه بر خواهيم شمرد در انتظار رحلت‏پيامبراكرم(ص) به سر مى‏بردند تا حكومت را به دست‏گيرند.

جمعى‏نيز مسلمانان عادى بودند كه چندان به امور سياسى و اجتماعى‏كارى نداشتند و ايمان به اسلام نزد آنها جز ترك برخى گناهان وانجام بعضى واجبات مفهوم ديگرى نداشت. اينان اغلب از مقام شامخ امامت و وجوب پيروى از امام- بدان حد كه ما امروز معتقديم- چيزى نمى‏دانستند. چنانكه گاه به فرمانهاى رسول خدا (ص) نيز كم‏توجهى مى‏كردند و چنين مى‏پنداشتند كه تخلف از فرمانهايى كه در بردارنده حكمى از احكام شرع نيست، بى مانع است. (6) بر اين اساس، نمى‏توان سهل‏انگارى اين گروه از مردم را به عمد و از روى عناد دانست. وقتى گروهى بتواند در كمتر از چند ساعت‏به حكومت دست‏يابد و بر اوضاع مسلط شود، آرام كردن و همراه ساختن اين مردم با خود برايش دشوار نيست.

حركتهاى مرموز

4- روز رحلت پيامبر در مدينه را بايد شديدترين ايام حزن وحيرت مسلمانان ياد كرد. در آن روز، جز عده‏اى كه در كمين چنين‏فرصتى به سر مى‏بردند، بقيه سخت گرفتار ماتم و بهت گشته،بيمناك آينده خود و اسلام بودند. آن روزها عده‏اى ادعاى پيغمبرى‏كرده، در پى فرصتى براى حمله به مدينه بودند. گروهى از قبايل‏غير مسلمان شبه جزيره يا كشورهاى همسايه نيز با اين فرصت‏طلبان، هم انگيزه و هم راى بودند. در اين زمان، عاقلانه‏ترين‏كارى كه به ذهن مردم ساده انديش مى‏رسيد اين بود كه در مقابل‏ناآراميهاى احتمالى شهر، آرامش و انزوا اختيار كنند و نامطمئن‏از پيروزى كسى، به مخالفت‏با ديگرى برنخيزند. اين مردم هنوزسابقه جنگهاى داخلى عرب را از ياد نبرده بودند كه گاه براى به‏دست آوردن چراگاه حيواناتشان سالها به كشتار يكديگرمى‏پرداختند. سر در گمى مردم مدينه در آن روز وصف نشدنى است. وفات پيامبر براى بيشتر مردم كاملا در باور نمى‏گنجيد; تا آنجاكه انكار وفات او ممكن مى‏نمود. در اين موقعيت، براى فرصت‏طلبان، بهترين زمان براى نيل به بزرگترين مقاصد سياسى فراهم‏بود، به خصوص اگر از سالها پيش در انديشه اين روز به سرمى‏بردند و برايش نقشه داشتند.

جز توطئه‏گران هيچ مسلمانى باورنمى‏كرد كه عده‏اى در آن ساعات، پيكر مطهر پيامبر(ص) را بى غسل‏و كفن رها كرده، به دنبال اخذ راى و بيعت‏براى رياست‏خودباشند. شايد هم مى‏انديشيدند اگر كسى در پى اين مقاصد باشد، جزشرمسارى و شكست چيزى به دست نمى‏آورد. افزون بر اين، آن گونه‏هم دورنگر و چاره انديش نبودند تا حركتهاى مرموز را بزودى‏شناسايى كنند و براى جلوگيرى از آن، تصميم فورى گيرند. براى‏آنها نيز كه به منزلت اهل‏بيت(عليهم السلام) و اميرمومنان(ع)آشنايى داشتند باور اينكه عده‏اى اندك بخواهند بر مناصب آنان‏تكيه زنند، بسيار دور و دشوار بود; حتى تا مدتها كسانى‏نمى‏توانستند بپذيرند كه فرزند ابوقحافه زمامدار مسلمانان شده‏است و فرزند ابوطالب عزلت نشين خانه. يعقوبى مى‏نويسد: چون‏جنجال بيعت‏با ابوبكر بالا گرفت، «براء بن عازب‏» با تعجب وحيرت به خانه بنى‏هاشم آمده، گفت: باابوبكر بيعت‏شد! آنان‏گفتند: مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد. ما به محمد(ص)سزاوارتريم. پس عباس گفت: به خداى كعبه، چنين كردند! (7) ابن‏ابى الحديد مى‏نويسد: در همان روزهاى سقيفه كسى از بستگان‏على(ع) اشعارى در مدح او سرود كه ترجمه آن چنين است: هرگز فكرنمى‏كردم رهبرى امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب‏كنند... (8)

ترفندها براى همراه سازى مردم

5- از آنجا كه رويدادهاى پس از رحلت پيامبر اغلب از طرف‏مخالفان شيعه نگاشته شده است و پس از آن نيز بيشتر تاريخ‏نگاران، عناصر وابسته به دربار خلفا بودند، كشف حقايق ازلابه‏لاى آن اخبار امرى دشوار است و بر همين اساس، به‏درستى‏نمى‏توان دانست كه بعد از رحلت رسول اكرم(ص) آنها كه حكومت رابه دست گرفتند، كردار خويش را چگونه توجيه كردند و به مردم چه‏گفتند! آيا مردم بيعت‏خود با على‏بن ابى‏طالب(ع) در غدير رافراموش كرده بودند؟ آيا با خود نمى‏گفتند چگونه آن بيعت را نقض‏مى‏كنند؟ مگر نه اين است كه عرب براى بيعت و عهد خود بيش ازچيزهاى ديگر اهميت قائل بود؟ بنابراين، رفتار خود را چگونه‏توجيه كردند؟ آيا ابوبكر و عمر از اولين كسانى نبودند كه درسرزمين غدير با على(ع) بيعت كردند؟ با اين حساب در انظار عموم‏چگونه توانستند رفتار خود را تا اين حد قانونى نمايش دهند يادست كم بر خلاف سفارش پيامبر ندانند؟! انصار چه فكر مى‏كردند؟آنها براى اقدام خود چه بهانه‏اى داشتند؟! آنچه مى‏توان گفت اين‏است كه از هجدهم ذى‏حجه تا 28 ماه صفر سال يازدهم هجرى رخدادحوادث حاكى از آن است كه عده‏اى زمينه‏هاى به خلافت رسيدن على‏بن‏ابى‏طالب(ع) را ناهموار ساختند و چه بسا در اين باره با گروهى‏به گفتگوهاى سرى پرداختند. هرچه هست، وقتى رسول خدا(ص) وفات‏كرد، دست كم برخى از مردم، حتى آنان كه با خليفه جديد بيعت‏كردند، گمان نمى‏بردند اين بيعت‏به معناى «غصب مقام على بن‏ابى‏طالب(ع‏») است.شايدهم به آنها چنان نمايانده بودند كه آنچه در غدير بر آن‏تعهد سپرده‏اند تعهدى لازم الاجرا نيست‏يا تعهد امروز به معناى‏نقض تعهد غدير نيست. بدين معنى كه خليفه‏اى كه امروز با اوبيعت مى‏شود مجرى حكومت است نه رهبر امت. بنابراين، مى‏شود كه‏رهبر معنوى فرد ديگرى باشد و مجرى كارها شخص ديگر!

اما بيشترچيزى كه به طور رسمى، پس از رحلت پيامبراكرم(ص)، بهانه سرپيچى‏از بيعت غدير شمرده مى‏شد، ادعاى عمر و ابوبكر مبنى بر نسخ‏فرموده رسول خدا(ص) بود. ابان بن ابى عياش مى‏گويد: امام باقر(ع) فرمود: ما اهل بيت ازستم قريش و متحد شدنشان عليه ما و كشتن، چه چيزها ديده‏ايم، وشيعيان و دوستداران ما چه‏ها ديده‏اند؟! پيامبر(ص) از دنيا رفت‏در حالى‏كه در باره حق ما اقدام فرموده بود و به اطاعت مافرمان داده و ولايت ما را واجب كرده بود و به مردم خبر داده‏بود كه ما صاحب اختيارتر از خود آنها بر ايشانيم و دستور داده‏بود كه حاضرانشان به غايبان برسانند.

آنان بر ضد على(ع) متحد شدند. آن حضرت هم با آنچه پيامبر(ص)در باره او فرموده بود و عموم مردم شنيده بودند، در مقابل‏آنان استدلال كرد. گفتند: درست مى‏گويى، پيامبر(ص) اين رافرموده است ولى آن را نسخ كرده و گفته: «ما اهل‏بيتى هستيم كه‏خداوند عزوجل ما را بزرگوار داشته و انتخاب كرده و دنيا رابراى ما راضى نشده است و خداوند نبوت و خلافت را براى ما جمع‏نمى‏كند.» (9)

چهار تن بر درستى سخن او گواهى دادند: عمر وابوعبيده و معاذ بن جبل و سالم مولى ابى حذيفه. اينان مساله‏را بر مردم مشتبه كردند، مطلب را بر آنان راست جلوه دادند.ايشان را به عقب برگرداندند و خلافت را از جايى كه خدا قرارداده بود، خارج كردند.بر ضد انصار با حق ما و دليل ما استدلال كردند و خلافت را براى‏ابوبكر منعقد ساختند. ابوبكر هم آن را به عمر برگرداند تاكارش را جبران كرده باشد. (10) به سبب همين پندار بود كه وقتى‏بعدها على(ع) و فاطمه(س) از انصار كمك خواستند، آنها گفتند:اى دختر پيامبر(ص) (اين كار گذشت) ما با اين مرد (ابوبكر)بيعت كرديم. اگر پسرعموى شما پيش از اين بيعت از ما بيعت‏مى‏خواست ما جز او با ديگرى بيعت نمى‏كرديم! على(ع) در جواب‏آنها مى‏گفت: آيا بايد جنازه پيامبر را در خانه‏اش واگذارم، به‏كار غسل و كفن و نماز و دفن جسد مباركش نپردازم و از خانه‏بيرون آيم و با مردم در كار حكومت‏به كشمكش مشغول شوم؟! (11) گويى آنان با اعتقاد به مقام على بن ابى‏طالب(ع) به رياست كسى‏راى داده بودند و ديگر نمى‏توانستند راى خويش را باز ستانند!

معلوم نيست كه همه حاضران در غدير، در روز تشكيل سقيفه چه‏مى‏پنداشتند؟ شايد برخى را با اين توجيه، گروهى را با توجيه‏ديگر، عده‏اى را با تهديد و كسانى را با تطميع راضى كرده‏باشند. اما رفتارهاى نابخردانه جمعى از مردم پس از سقيفه،حاكى از آن است كه خام كردن اين دسته از مردم براى گردانندگان‏سقيفه چندان مشكل نبوده است.

چشم به تصميم امام(ع)

6- پس از همدستى توطئه‏گران در غصب خلافت اميرمومنان على(ع) ورسميت‏يافتن زود هنگام خلافت ابوبكر، بيشتر دوستداران‏اهل‏بيت(عليهم السلام) چشم به تصميم امام داشتند و چون آن حضرت‏را مامور به صبر و در تنگنا ديدند، نا اميد از هر اقدام‏نتيجه بخش، مهر سكوت بر لب زدند و شيوه بى‏تفاوتى پيمودند. اين‏موضع‏گيرى، پايه‏هاى حكومت را استوارتر كرد، جرات آنان را درهتك مقام اهل‏بيت(عليهم السلام) افزون ساخت و رفته رفته كار به‏جايى رسيد كه دم زدن از حق على‏ابن ابى‏طالب(ع) جرم شناخته شد.چون بشيربن سعد انصارى استدلالهاى امام على(ع) را شنيد، گفت:اى ابوالحسن، اگر مردم اين كلمات را قبل از اين از تو شنيده‏بودند هيچ كس بر تو اختلاف نكرده، همه با تو بيعت مى‏كردند; جزآنكه تو در خانه نشستى و مردم گمان كردند كه تو به خلافت نيازندارى!

كينه‏ها و حسادتهاى پنهان

7- يكى از عمده‏ترين دلايل سكوت مردم در مقابل پايمال شدن حق‏اميرمومنان(ع) كينه و حسادتى بود كه قبايل عرب، بخصوص‏مهاجران، از او داشتند. رسم قبايل چنين بود كه اگر از قبيله‏آنان كسى كشته مى‏شد، همه آنان و قبايل هم پيمان وظيفه داشتنداز قبايل يا قبيله قاتل انتقام گيرند. هر چند اين رسم جاهلى‏پس از اسلام بى‏اعتبار شد، ولى آثار آن هنوز باقى بود. آنهاتوان انتقام جاهلى را نداشتند اما دلهايشان از كينه پاك نشده‏بود و اگر كسى اين اندازه به قبيله‏اش دلبستگى نداشت‏با عرب وعصبيت عربى بيگانه شناخته مى‏شد. اين در حالى بود كه بيشتر قبايل در نبرد با رسول خدا(ص) شركت‏كرده، فرد يا افرادى از آنها به دست على(ع) يا بنى‏هاشم كشته‏شده بودند. از سوى ديگر از دير باز همه قبايل مكه، بخصوص‏قريش، به نوادگان هاشم و كمالات ايشان حسد مى‏ورزيدند و ازاينكه آنان مناصب اجتماعى را برعهده دارند رنج مى‏بردند و براى‏زمانى كه اين منزلت و منصب از ايشان سلب شود، روز شمارى‏مى‏كردند.

سرانجام زمان بروز كينه و حسادت فرا رسيد، تعصبات‏قبيله‏اى بيدار شد و قدرت طلبان به مراد خويش دست‏يافتند. بلاذرى مى‏نويسد: «حباب بن منذر» كه خود از انصار بود، درماجراى سقيفه گفت: ما چون در جنگها پدران اينان (مهاجران) راكشته‏ايم از ما انتقام خواهند گرفت. (12) وقتى انصار به سبب‏كشتن پدران مهاجران از آنان بهراسند، پس امام على(ع) بايد درانتظار خشن‏ترين برخوردهاى قريش به سربرد; زيرا در «بدر» به‏تنهايى نيمى از كشتگان قريش را كه هفتاد تن بودند به قتل‏رساند.

طبرى مى‏نويسد: زمانى عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: مى‏دانى چراقريش از خاندان شما جانبدارى نكردند، در حالى كه پدرت عموى‏پيامبر(ص) و تو پسر عموى او هستى؟... زيرا قريش مايل نيستنداجازه دهند نبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود. براى اينكه‏بدين وسيله احساس غرور و شادمانى خواهيد كرد. (13) عرب حتى‏رسول خدا(ص) را نيز به سختى تحمل كرد. سران برخى از قبايلى كه‏به آن حضرت ايمان مى‏آوردند، آشكارا اظهار مى‏داشتند:حالا كه قدرت عرب به تو روى كرده است، به تو ايمان خواهيم آوردبه شرط اينكه ما را جانشين خود كنى!

امام على(ع) خود درتاييد اين نظر مى‏فرمايد: «... عرب از كار محمد(ص) متنفر بودو نسبت‏به آنچه خداوند به او عنايت كرده، حسادت مى‏ورزيد...آنها از همان زمان حضرت كوشيدند تا كار را پس از رحلت آن‏حضرت، از دست اهل‏بيت او خارج كنند. اگر قريش نام او را وسيله‏سلطه خويش قرار نمى‏داد و نردبان ترقى خود نمى‏ديد، حتى يك روزپس از رحلت آن حضرت خدا را نمى‏پرستيد و به ارتدادمى‏گراييد. (14)

ديگر عوامل

8- حقيقت آن است كه ميان سكوت مردم در روزهاى نخست‏برپايى‏سقيفه و زمانهاى بعدتر اندكى تفاوت است. در روزهاى نخست،افزون بر عواملى كه بر شمرديم، عامل وحشت مردم را نبايد ازياد برد. از آن هنگام كه در زمان حيات پيغمبر(ص) حضرتش خودنتوانست جلو جسارت برخى را بگيرد، تا آن زمان كه عمر با شمشيرآخته مرگ پيامبر را انكار كرد و سپس نيز با نيرنگ وزورچماقداران بنى اسلم، بيعت‏با ابوبكر حتمى شد، مردم جز سايه‏شمشير و نهيب بر خويشتن نديدند. بينى مخالفان حكومت آشكارا بى‏هيچ هراسى از روز واپسين، به خاك ماليده مى‏شد و منزلت‏شريفترين افراد به هيچ انگاشته مى‏گرديد. در آن صورت، هركس جان‏خويش را اندكى دوست مى‏داشت‏برايش عاقلانه‏تر اين بود كه دم فروبندد. اما در زمانى بعدتر، دو عامل مهم كار مخالفت‏با حكومت راسخت‏تر كرد. يكى آنكه رفته رفته با گذشت زمان، معلوم شد كه‏على(ع) تصميم بر انقلاب ندارد و صبر پيشه ساخته است و روساى‏قبايل نيز تطميع يا تهديد شده‏اند. اين امور پايه حكومت رامستحكم‏تر و مخالفت را دشوارتر مى‏ساخت. موضوع دوم، طغيان قبايل عليه حكومت مدينه بود. آن سركشى‏ها ازيك نظر براى حكومت مركزى مدينه، سودمند بود، زيرا درگيرى‏ابوبكر با آنان، آگاهانه يا نا آگاهانه به آرامش دشمنى‏ها وتشنجات داخلى انجاميد و اختلافات عقيدتى را به بهانه اتحادبراى نبرد با دشمن مشترك به فراموشى سپرد. اين امر حتى امام‏را نيز ناگزير ساخت‏با نظام حاكم مداراكند.

پى‏نوشتها:

1- تعبير منافقان ورزيده، برگرفته از آيه قرآن است كه‏مى‏فرمايد: «و من اهل‏المدينه مردوا على‏النفاق لا تعلمهم‏»

(توبه، 101)

2- المصنف ، حافظ ابوبكر بن شيبه، ج 1، ص 151 ; مسند احمد، ج‏4 ، ص 281 ; تفسير طبرى، ج‏3، ص 428.

3- سيره حلبيه، ج‏3، ص 350; الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص‏254.

4- صحيح مسلم، ج‏3، ص 452 و453; ج‏6، ص‏23; ينابيع الموده،ص 445.

5- در اين باره به تفسير آيه مزبور مراجعه شود.

6- در اين باره رجوع كنيد به اسرار آل محمد، ترجمه اسماعيل‏انصارى زنجانى، ص 232.

7- المراجعات، سيدعبدالحسين شرف الدين، مراجعه 84. مرحوم سيدشرف الدين در كتاب النص و الاجتهاد صد مورد را بر مى‏شمارد كه‏در آنها رسول خدا چيزى فرمود و صحابه گونه ديگر عمل كردند.

8- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص‏123 و 124.

9- شرح نهج البلاغه، ج‏6، ص 21.

10- اسرار آل محمد، ترجمه اسماعيل انصارى، ص 274 و277.

11- شرح خطبه‏66 نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد، چاپ مصر، ج 2، ص‏13.

12- انساب الاشراف، ج 1، ص 510.

13- تاريخ طبرى، ج 1، ص‏2769.

14- شرح نهج البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 2، ص 298 و299.


 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

پیام آسمانی غدیر و مصلحت سنجیها

بازديد: 85

پیام آسمانی غدیر و مصلحت سنجیها




 


 

عنوان مقاله : پیام آسمانی غدیر و مصلحت سنجیها

نویسنده : سيدحسن قريشى

منبع : مجله کوثر شماره 48

 

چهره درخشان على عليه‏السلام در تاريخ اسلام چنان پرفروغ است كه كمتر كسى را مى‏توان يافت كه از نقش على عليه‏السلام در صدر اسلام و قرب او در نزد پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اطلاعى نداشته باشد. همه مورخين و محدثين اذعان دارند كه على عليه‏السلام در اوان نوجوانى در دامان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پرورش يافت و على عليه‏السلام عطيه‏اى بود از خاندان ابوطالب عليه‏السلام در عصر فقر و مكنت، براى پيامبر؛ تا اين كه خداوند زمينه رشد و نمو على عليه‏السلام را در خانه پيامبر بدين طريق فراهم نمود و از سن ده سالگى به طور مستقيم تحت تربيت كامل‏ترين انسان عصر قرار گرفت.پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بعد از بعثت، از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان كه شرايط اقتضا مى‏نمود، از فرصت بهره مى‏جست و مقام و منزلت على عليه‏السلام را به اصحاب يادآور مى‏شد و جانشينى او را به عام وخاص گوشزد مى‏نمود كه احاديث الدار، منزلت، ثقلين، علم و... نمونه‏هايى از موارد فوق است.(1) و آخرين اقدام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در اين مورد در غدير خم مى‏باشد كه بيش از سيصدنفر از بزرگان اهل سنت به طرق مختلف حديث غدير خم را از يكصد صحابه پيامبر نقل نموده‏اند.(2)پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در احاديث فوق ـ از جمله در واقعه غديرخم ـ على عليه‏السلام را در ولايت خود شريك كرده بود، او پس از دعوت مسلمانان به گردهم آمدن، از آن‏ها پرسيده بود كه: «الست اولى بكم من انفسكم»؛ آيا من از شما برشما مسلط‏تر نيستم؟ وقتى كه پاسخ «بلى» را شنيد، سپس اعلام داشت كه: «من كنت مولاه فهذا على مولاه»؛ هركس كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. براى «مولا» حدود ده معناى مختلف وجود دارد كه يكى از آن‏ها به معنى «اولى به تصرف» است و بقيه چيزهايى هستند در حدود «مُحِبّ»، «ناصر» و «دوست». باتوجه به سؤال پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غديرخم «الست اولى بكم من انفسكم»؛ استفاده ازكلمه «مولا» ناظر برمعناى «اولى به تصرف» است. متأسفانه در طول تاريخ، دستگاه حكومتى بنى اميه، بنى عباس و غيره سعى كردند كلام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ناظر بر معناى ديگر از جمله محب و دوست نمايند.پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پس از واقعه غديرخم براى تثبيت جانشينى على عليه‏السلام تمهيدى انديشيد، آن اين كه سپاهى به فرماندهى جوانى نورس ـ اسامة بن زيدـ را مأمور حركت به سوى شام نمود و اصحاب را تحريص به شركت در آن سپاه نمود و متخلفين را لعن فرمود تا شايد بتواند موانعى را كه برسر راه جانشينى على عليه‏السلام پس از رحلتش وجود داشت، برطرف سازد و اما با تمام اصرار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سپاه اسامه تا حضرتش حيات داشت، حركت نكرد و حتى كوشش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى مكتوب داشتن آخرين وصيت نامه‏اش ناكام ماند و بلافاصله بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله صفحه تاريخ به گونه‏اى باور نكردنى ورق خورد كه خود امام عليه‏السلام چنان مسئله جانشينى رابراى خود محرز مى‏دانست و تصور نمى‏كرد كه كسى در آن طمع داشته باشد و همه اذعان داشتند كسى كه لايق جانشينى است، على عليه‏السلام مى‏باشد. وقتى عباس عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برعلى عليه‏السلام به ـ هنگامى كه مشغول تجهيز پيامبر بود.ـ گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم و اگر چنين كنى، در خلافت باتو رقابت نخواهد كرد و در آن طمع نخواهد نمود. ولى على عليه‏السلام به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه به عباس پاسخ داد: «اى عمو! مگر كسى هست كه در اين امر طمع داشته باشد؟»(3)با تمام اين وجود، امت اسلام پس از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دچار فاجعه‏اى عظيم گرديد و عده‏اى با توجه به قرابت‏هايى كه با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داشتند؛ خواستار ارائه نقشى در عهد پيامبر بودند كه حد اقل در جامعه مطرح شوند و چون آن‏ها خود را محروم از همه چيز ديدند، حب جاه و مقام در خانه دل آن‏ها به نحوى مأوى كرده بود كه دنبال فرصتى بودند كه اين فرصت بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برايشان فراهم شد و جامعه اسلامى را تجزيه نمودند و چنان ضربه‏اى به وحدت اسلامى زدند كه در طى قرون متمادى مسلمانان نتيجه اين اقدام را ديدند و مى‏بينند.در اين مقاله به دو سؤال اساسى پاسخ داده مى‏شود:ـ اول اين كه علل غصب خلافت چه بود؟ـ دوم اين كه چرا على عليه‏السلام سكوت اختيار نمود و براى گرفتن حق خود دست به شمشير نبرد؟ اسرار سكوت على عليه‏السلام در چيست؟ و چرا اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دست به چنين اقدامى زدند و برخلاف دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عمل نمودند؟

الف ـ علل غصب خلافت

1 ـ احياى فرهنگ قبيله‏اى

پى بردن و شناختن به علل غصب خلافت نياز به شناخت جامعه اسلامى همزمان با رحلت پيامبراسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دارد. همه مى‏دانيم درجه ايمان صحابه از انصار و مهاجرين متفاوت بود و نيز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى جايگزين كردن فرهنگ اسلامى به جاى فرهنگ قبيله‏اى و جاهليت نهايت كوشش خود را نمود. اما اختلافات قبيله‏اى ريشه كن نگرديد. حتى در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چندين بار بين انصار و مهاجرين و حتى دو قبايل انصار اختلافاتى بروز كرد كه اگر درايت و مديريت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نبود، آتش جاهليت دوباره شعله‏ورتر مى‏شد.بسيارى از سران قريش و قبايل اطراف در اواخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اسلام ايمان آوردند كه اسلام آن‏ها بيشتر از روى اكراه بود و آن‏ها روح اسلام را درك ننموده و خداوند در سوره حجرات، آيه 14 به اين امر اشاره دارد كه به اعراب بگو: ايمانتان به قلب وارد نشده، به حقيقت هنوز ايمان نياورده‏ايد ليكن بگوئيد ما اسلام آورديم: «قالتِ الاعراب امنّا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا و لمّا يدخل الايمان فى‏قلوبكم»زندگى قبيله‏اى و ويژگى‏هاى جامعه قبيلگى موجب شد كه مردم بعد از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به طور جانانه از حق على صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دفاع نكنند. آن‏ها طبق زندگى قبيله‏اى وقتى رئيس قبيله بيعت كرد، تمام افراد قبيله بايد بيعت نمايند. در اواخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيشتر سران قبيله به اسلام ايمان آوردند و بعد تمام افراد قبيله پشت سر رئيس قبيله بودند.

2 ـ احياى فرهنگ اشرافى

به دنبال احياء فرهنگ قبيله‏اى، فرهنگ اشرافى نيز رشد كرد، اشراف در فرهنگ قبيله‏اى جايگاه ويژه اقتصادى و سياسى دارند. در داخل مكه اشرافيت زر و زور را در اختيار داشتند تا اين كه در جنگ بدر، به سختى زخمدار شدند و بيش از هفتاد نفر از سران قبايل كشته شدند كه اشرافيت مكه بعدها در صدد انتقام و التيام اين زخم بودند كه حوادث ناگوارى چون غصب خلافت، حوادث خونين جمل، صفين، نهروان و عاشورا را آفريدند و «هنوز جثه پيامبر روى زمين بود كه كشمكش آغاز شد. ابوسفيان نماينده اريستوكراسى منقرض مكه ـ كه در آغاز مى‏خواست خيلى زود از آب گل آلود ماهى بگيرد.ـ به خانه على عليه‏السلام دويد تا شايد او را ابزار مقاصد خود كند، انصار بيم داشتند كه اشراف زادگان مكه خون پدران را فراموش نكرده باشند، سعدبن عباده را براى بيعت نشاندند و چون تعرض مهاجران آغاز شد، مى‏خواستند دست كم براى خودشان اميرى داشته باشند.»(4)

3 ـ كينه قريش از بنى هاشم

بنى اميه از قبل با بنى‏هاشم خوب نبود و نسبت به آن‏ها دشمنى ديرينه داشتند و آخرالامر سعى نمودند بنى‏هاشم را از خلافت محروم كنند كه نمونه‏هاى اين دشمنى را در دوران جاهليت و دوران رسالت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در تاريخ داريم و به تبع آن قريش با على عليه‏السلام دشمنى خاصى داشتند و سه دليل مواضع قاطع امام بزرگان و رؤساى قبايل، كينه‏اى عظيم از او بر دل داشتند.

4 ـ دسته بندى‏هاى سياسى

در اواخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گروهى مقاصد نهائى خود را با طرح نقشه‏اى ماهرانه برملا كرده و اجرا نمودند. چنان كه از قرائن و اقدامات ابوبكر، عمر و ابوعبيده جراح  برمى‏آيد، آن سه نقشه‏اى براى غصب خلافت داشتند و با تشكيل حزب ثلاثه در نهايت مردم را تحريص به غصب خلافت نمودند. چنان كه از عملكرد آن‏ها مشخص مى‏باشد هرسه براى انتخاب خليفه باهم متحد بوده و در روز سقيفه تعارف‏هايى باهم داشته و هرسه باهم به سوى سقيفه رفتند، در حالى كه بزرگان مشغول تجهيز و تكفين بدن پيامبر بودند و بعد از رفتن به سقيفه، عمر و ابوعبيده اصرار عجيبى در بيعت گرفتن مردم براى ابوبكر داشتند و ابوبكر نيز بعد از وفات خود عمر را جانشين خود كرد كه نشان دهنده نوعى هماهنگى قبلى بين آن‏ها بود و هرسه از رفتن با سپاه اسامه تخلف نمودند و در مدينه ماندند با اين كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله متخلفين را لعن كرده بود.*

5 ـ دشمنى قريش با على عليه‏السلام

قريش به علت قتلهايى كه امام از بزرگان آن‏ها بويژه از بنى اميه كرده بود كينه و دشمنى عجيبى از او به دل داشتند و حتى بعد از 25 سال در نبردهاى مختلف (جمل، صفين، نهروان) اين كينه را دنبال كردند.

6 ـ حسادت

برخى از صحابه از قرب و منزلت على عليه‏السلام نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حسد مى‏بردند و حتى حسد برخى از زنان پيامبر ـ عايشه ـ در تاريخ مشهود مى‏باشد. اين حسد به نحوى در ميان اصحاب جلوه‏گر يافته بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را احساس مى‏كرد و به آن‏ها گوشزد مى‏نمود تا از حسادت خود دست بكشند؛ به طورى كه على عليه‏السلام در جنگ جمل وقتى سخن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به ياد زبير مى‏اندازد، زبير دست از جنگ مى‏شويد.(5)

7 ـ حبّ رياست

علماى اخلاق اصول كفر را حرص، حسد و تكبر دانستند كه اين سه صفت نقش عمده‏اى در دگرگونى تاريخ اسلام داشته است. برخى از صحابه با توجه به نفوذى كه در خانه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داشتند و به وسيله بعضى از زنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اسرار خانه او را مى‏دانستند و با توجه به اين كه خواهان قدرت‏يابى بودند و حداقل مقام‏هاى دوم و سوم را خواهان بودند، وقتى به منصب دست نيافتند برآن شدند كه زمينه رياست خود را بلافاصله بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فراهم نمايند. على عليه‏السلام نيز به اين امر اشاره دارد:«قومى با حرص، ولع و بخل زيادى طالب خلافت شدند و آن را از ديگران باز داشتند و عده‏اى نيز جنبه سخا و كرم پيش گرفتند.»(6)

8 ـ هراس از عدالت

اعراب با على عليه‏السلام آشنا بودند و سختگيرى‏هاى او را در برابر عدالت و حق در دوران حيات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به چشم ديده بودند. آن ها ديده يا شنيده بودند على عليه‏السلام در خندق ـ كه حساسترين نبرد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با كفار بود.ـ شمشيرش را به خاطر غضبى كه بر او مستولى شد بر فرق دشمن فرود نياورد، گذاشت خشمش فرونشيند و سپس كار دشمن را يكسره كرد، عرب از عدالت او در هراس بودند، على عليه‏السلام اهل طفره و مداهنه و سهل‏انگارى نبود، او اهل حق و عدل بود.

9 ـ سستى و بى‏رمقى مردم

امام هنگام بيعت به اين مسأله اشاره مى‏كند و سپس به عمر گوشزد مى‏كند: اى عمر! نيك بدوش كه نيمى از اين شير خلافت براى تو خواهد بود. امروز اساس آن را به نفع او استوار كن تا او هم فردا آن را به تو بازگرداند.گاهى نيز رقابت بين دو قبيله اوس و خزرج موجب مى‏شد عده‏اى از اين رقابت به وجود آمده سوء استفاده نموده و زمينه را براى حكومت خود فراهم نمايند. در جريان سقيفه اسيدبن خضير، سالار قبيله اوس به سبب حسد بر سعدبن عباده و رشك براين كه مبادا وى به حكومت برسد با ابوبكر بيعت كرد. چون او بيعت نمود همه افراد قبيله اوس بيعت كردند.

10 ـ جوانى على عليه‏السلام

در نظام قبيله‏اى رسم براين بود كه رياست از آن ريش سفيد و بزرگ قبيله است. متأسفانه به علت كوته بينى برخى از اصحاب، فرهنگ و انديشه‏هاى جاهليت كاملاً از بين نرفته بود و بسيارى از صحابه در اواخر عمر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اسلام ايمان آورده بودند و چنان كه ذكر نموديم، روح اسلام را درك ننموده بودند و على عليه‏السلام گرفتار و مواجه با روح قبيله‏اى ـ كه چند ساعت پس از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دوباره از تاريك خانه جاهليت سربرآورد.ـ شد.ابن ابى‏الحديد از ابن عباس نقل كرد كه عمرگفت: من به طور مسلم على را مظلوم مى‏دانم و مهاجرين از على اعراض ننمودند مگر به جهت اين كه سنش را كم ديدند.(7)ابوعبيده به على عليه‏السلام گفت: يابن عم! ما قرابت تو را و سبقت تو را و علم تو را و نصرت تو را انكار نمى‏كنيم، لكن خود مى‏دانى كه تو جوانى و ابوبكر پيراست، وى سنگينى اين امر را بهتر از تو مى‏تواند حمل كند.(8)نقل است، وقتى كه ابوبكر به خلافت رسيد، به پدرش ابوقحافه ـ كه در طائف بود.ـ نامه نوشت كه: مردم مرا به جهت كبر سن به خلافت برگزيدند و تو نيز به موافقت قوم بيا و با من بيعت كن كه من امروز خليفه رسول خدايم. او در جواب ابوبكر نوشت:مى‏گويى كه مردمان مرا به خلافت برداشتند به جهت سن من و من خليفه رسول خدايم؛ پس تو خليفه مردم مى‏باشى نه خليفه رسول و خدا و اگر تو را به جهت سن خليفه كرده‏اند، من از تو سزاوارترم و بايستى مرا خليفه كنند، تو خود مى‏دانى اين امر از غير تو است. اگر حق را به اهلش كه خانواده پيغمبرند، واگذارى، تو را بهتر باشد.(9)عمر نيز به ابن عباس اعتراف نموده كه: همانا على درميان شما بود و او از من و ابوبكر به اين امر اولى بود.(10)

11 ـ شوخ طبعى على عليه‏السلام

از ايرادهايى كه برامام مى‏گرفتند، يكى اين بود كه مى‏گفتند: تو چهره‏ات خنده روست و مزاح مى‏كنى. مردى بايد خليفه شود كه عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخ طبعى را يكى از ايرادهاى امام مى‏دانست.(11)با غصب خلافت، رابطه الهى بين مردم و حكومت قطع گرديد و با غصب خلافت حق مردم نيز غصب شد. چون داشتن حاكم صالح، عادل و متصل به منبع غيب، حق مردم است ولى اين حق در سقيفه غصب گرديد و چنان ضربه‏اى بر پيكره اسلام پديد آمد كه تا روز قيامت نمى‏توان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتى درباره انتخاب ابى‏بكر گفت: «كانت بيعة ابى‏بكر فلتة وقى اللّه شرّها»؛ بيعت ابوبكر براى زمامدارى كار عجولانه و ناگهانى بود كه خداوند شر آن را كم كند و ببرد.(12)مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام و شهادت او، رفتن ابوذرها به تبعيد، برگشتن رانده شده‏هاى پيامبر به مدينه، تسلط بنى اميه بر امور مسلمين، قتل و غارت برجان و مال مردم، رشد فرهنگ جاهليت و دورى مردم از سيره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، سوختن مكه و مدينه در آتش خصم، وقايع عاشورا و شهادت فرزندان پيامبر در دشت كربلا و تسلط بنى‏عباس برسرنوشت مردم، همه و همه از نتايج و عواقب غصب خلافت مى‏باشد.

ب ـ علل سكوت على عليه‏السلام

پس از بررسى علل غصب خلافت، بايد به علل سكوت على عليه‏السلام نيز اشاره كرد. چرا امام با اين كه خود را كاملاً برحق مى‏دانست، براى به دست آوردن حق خود دست به شمشير نبرد و حقش را نگرفت؟مهم ترين علل سكوت على عليه‏السلام در برابر غصب حق خود عبارتند از:

1 ـ سفارش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به على عليه‏السلام توصيه فرموده بود: در صورتى كه حقت را غصب كردند، اگر تعداد يارانت از تعداد انگشتان دست و پايت فزون شد، براى گرفتن حقت دست به شمشير ببر و گرنه صبر پيشه نما. وقتى عده‏اى بعد از سقيفه به نزد على عليه‏السلام مى‏آيند و اعلام آمادگى مى‏كنند كه: حاضريم حقت را بگيريم. امام براى اين كه ايمان و پايدارى آن‏ها را بيازمايد، فرمود: فردا همه با سرهاى تراشيده به اينجا حضور يابيد. كه جز چهار يا پنج نفر حاضر نشدند.

2 ـ حفظ وحدت جامعه اسلامى

على عليه‏السلام را بايد بنيانگذار وحدت دانست چرا كه بيش از هركسى در اين راه فداكارى و سختى كشيده است. بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرهنگ قبيله‏اى دوباره جان گرفت و على عليه‏السلام براى حفظ وحدت مجبور به سكوت بود كه تحمل آن از دست بردن به شمشير بسيار سخت‏تر و جانفرساتر بود.جامعه اسلامى در آن عصر با هجوم دشمن خارجى بويژه روم مواجه بود و وجود پيامبران دروغين مزيد برعلت بود و على عليه‏السلام در سخنى مى‏فرمايد: من از همه حريص‏تر به وحدت مردم در جامعه مى‏باشم.

3 ـ پيدايش پيامبران دروغين

ارتدادى كه در سال دهم هجرى و آخرين سال حيات پيامبر بويژه در بين قبايل بزرگ عرب بنى حنيفه، اسد، كنده، غطفان و لخم روى نمود ـ كه اوج آن پس از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نمودار گشت.ـ در موضع‏گيرى امام در برابر شرايط به وجود آمده تأثير به سزايى داشت و علاوه برمرتدين، پيامبران دروغين در نقاط مختلف عربستان ادعاى نبوت مى‏كردند و وحدت اسلامى را مورد تهديد قرار مى‏دادند كه امام در نامه‏اى به مالك اشتر يكى از علل سكوت خود را «پيدايش مرتدين» مى‏داند.

4 ـ ميدان يافتن منافقان

منافقين كه در صدد از هم پاشيده شدن جزيرة‏العرب و وحدت مسلمين بودند و قيام امام به اهداف آن‏ها كمك مى‏نمود، لذا امام تير منافقين را به سنگ زد و اهداف شوم آن‏ها را خنثى نمود.

5 ـ كمى ياران و حاميان

امام عليه‏السلام در خطبه شقشقيه، يكى از علل سكوت خود را كمى ياران و حاميان خويش مى‏داند كه يا بايد با دست تهى حق خود را بگيرد و يا با وضع تاريك روزگار بسازد. سپس مى‏فرمايد: در حالى كه در چشمم خار بود و گلويم را عقده گرفته و ميراثم به تاراج رفته بود، صبر را پيشه ساختم.(13)

6 ـ حفظ كيان اسلام

امام درخطبه پنجم نهج البلاغه كمى يار و حفظ كيان اسلام و جلوگيرى از اختلافات را متذكر مى‏شود و علت سكوت خود را ترس از مرگ نمى‏داند بلكه قيام خود را بى‏حاصل و زيانبار براى جامعه اسلامى مى‏داند.

7 ـ احياى فرهنگ قبيله‏اى

چنانچه در بحث علل غصب خلافت گفته شد، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مدت 23 سال فرهنگ جاهليت را از جامعه زدود ولى بسيارى از سران مكه بعد از 23 سال جنگ به اسلام ايمان آوردند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لقب «طلقاء» را به آن‏ها داد. آن‏ها به علت عدم درك روح اسلام، فرهنگ جاهليت را در بين خود بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله احياء كردند و چون رئيس قبيله از على عليه‏السلام پيروى ننمود، مردم نيز به تبع آن‏ها از امام حمايت ننمودند. آن‏ها توجيه كردند كه بايد جانشين از قريش باشد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قريشى است. على عليه‏السلام به آن‏ها فرمود: چه كسى از من به پيامبر نزديك‏تر است؟

8 ـ حركت خشونت‏آميز

برخى از صحابه از جمله عمر چنان دست به خشونت زدند كه كمتر كسى ياراى مخالفت با آن را داشت. مثلاً عمر تازيانه به دست مى‏گرفت و مى‏گفت: هركه بگويد پيامبر از دنيا رفته، او را شلاق مى‏زنم.يا عده‏اى از رجاله‏ها در كوچه‏ها راه مى‏افتادند و مردم را به بيعت با ابوبكر فرا مى‏خواندند. مردم هم تابع احساسات جمع بودند، از روى ترس و بى‏اطلاعى با خليفه بيعت كردند. امام در مورد خشونت عمر مى‏گويد: آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت، با مردى شد كه شخص درشت بود و حضورش محنت‏زا، بسيار اشتباه مى‏كرد و عذر آن را مى‏خواست.(14)

9 ـ سرعت بيعت

سرعت بيعت و شدت عمل اصحاب سقيفه به حدى بود كه هرگونه عكس العمل را از امام گرفت. امام كه در حال تغسيل و تكفين بدن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، واگذاشتن جنازه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را بدون غسل و كفن بى‏احترامى و خيانت بزرگى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏دانست. اصحاب سقيفه از اين دل مشغولى على عليه‏السلام بهره جسته و به حدى درگرفتن بيعت سرعت عمل به خرج دادند كه آب غسل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خشك نشده بود. على عليه‏السلام به خلافت خود آن قدر مطمئن بود كه وقتى عباس عموى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـهنگامى كه على عليه‏السلام مشغول تجهيز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود.ـ براو وارد شد و گفت: دست بده تا با تو بيعت كنم، اگر چنين كنى، احدى در خلافت با تو رقابت نخواهد كرد. على عليه‏السلام به عباس پاسخ داد: اى عمو! مگر كسى هست در اين امر طمع داشته باشد؟

10 ـ نگه داشتن حرمت دين

على عليه‏السلام خلافت را حق خود مى‏دانست، اما حرمت دين را برتر از آن مى‏ديد. و اگر دين ضربه مى‏ديد، آن را نمى‏شد جبران كرد. على عليه‏السلام گرچه حق خود را حق دين مى‏دانست ولى وحدت دينى را لازمتر از حق خود مى‏شمرد.

 

 



 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 23 فروردین 1395 ساعت: 9:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 407

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس