سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
روزی روزگاری در شهری ، مردی بود به نام حاج کاظم که دکّان بقّالی داشت.او مشتری های زیادی داشت و در دکانش خوراکی هایی مثل نخود و لوبیا و برنج و عدس و سرکه و شیره و کشک و روغن می فروخت.
حاج کاظم یک طوطی سبز سخنگو داشت.طوطی سبز می توانست مثل آدم ها حرف بزند.حاج کاظم با او حرف می زد و طوطی حرفهای او را تکرار می کرد.مشتری های حاج کاظم از طوطی خیلی خوششان می آمد و بیشتر آن ها برای این که با طوطی حرف بزنند، به دکان او می آمدند و از او خرید می کردند.
یک روز ظهر حاج کاظم برای خوردن ناهار به خانه رفت.طوطی سبز توی قفس نشسته بود.در قفس همیشه باز بود.طوطی از تنهایی حوصله اش سر رفت؛از قفس بیرون آمد و توی دکان به راه افتاد.اول روی کفّه ی ترازو نشست و تکان خورد و بازی کرد.بعد پرزد و روی پیشخوان نشست. حاج کاظم روی پیشخوان یک شیشه روغن گذاشته بود.در شیشه ی روغن باز بود.طوطی پرید . بالش به شیشه خورد .شیشه از روی پیشخوان به زمین افتاد و شکست و روغن ها روی زمین ریخت و کف مغازه چرب شد.طوطی وقتی دکان به هم ریخته و روغن های کف مغازه را دید خیلی ترسید،پرید ور فت توی ققفسش نشست. ساعتی بعد حاج کاظم به مغازه آمد و همین که چشمش به روغن های ریخته افتاد خیلی عصبانی شد.سر طوطی دادکشید و ضربه ای به سر او زد.ضربه ای که حاج کاظم به سر طوطی زد، باعث شد که سرش زخم شود و پرهای روی سرش بریزد.طوطی سبز آن قدر ترسید که زبانش بند آمد و دیگر یک کلمه هم حرف نزد. حاج کاظم از کاری که کرده بود پشیمان شد و با خودش گفت: کاش عصبانی نمی شدم و طوطیم را کتک نمی زدم.بیچاره هم لال شده و هم کچل شده است!
چند روز گذشت.طوطی سبزساکت و غمگین و افسرده کنج قفس نشسته بود.مشتری های حاج کاظم می خواستند با او حرف بزنند ولی طوطی جواب نمی داد و اعتنا نمی کرد. چند روز دیگر هم گذشت.کم کم تعداد کسانی که از حاج کاظم خرید می کردند، کمتر شد چون خیلی از آنها به خاطر شنیدن صدای طوطی به دکان می آمدند و حالا که طوطی کچل و غمگین و افسرده شده بود، دلشان نمی خواست او را ببینند.
هرچه حاج کاظم به طوطی محبت می کرد و نازش را می کشید،فایده ای نداشت و زبان طوطی بازنمی شد. یک روز مرد فقیری به دکان حاج کاظم آمد. مردفقیر کچل بود و روی سرش حتی یک تارمو هم دیده نمی شد. او از حاج کاظم خواست تا کمکش کند و پولی یا غذایی به او بدهد. حاج کاظم که به خاطر بازشدن زبان طوطی هر روز به فقرا صدقه می داد، سکه ای به آن مرد داد.طوطی سبز به سر مرد فقیر خیره شده بود و با دقت نگاهش می کرد. همین که مرد خواست از دکان بیرون برود، طوطی صدازد:«ای مرد، تو چرا کچل شدی؟نکند تو هم مثل من شیشه ی روغن را شکسته ای و اربابت توی سرت زده و کچلت کرده است؟»
حاج کاظم و مردفقیربا تعجب به طوطی نگاه می کردند. طوطی ساده دل خیال می کرد هرکس که موهایش ریخته و سرش کچل باشد، مثل او شیشه ی روغن را ریخته و کتک خورده است، برای همین چنین سؤالی را از مرد فقیر می پرسید.
وقتی حاج کاظم صدای طوطی را شنید، خدا را شکر کرد که زبان طوطیش بازشده است و برای همین پول بیشتری به آن مرد داد و طوطی سبز را بغل کرد و بوسید و نوازش کرد و از او معذرت خواست.
در روزگاران خوب گذشته فقیرى بود که از بداقبالى یا شاید هم خوشاقبالى زن سادهلوحى و ابلهى نصیبش شده بود. یک روز مرد مقدارى پشم گوسفند به خانه آورد و به زن داد که آنها را بریسد تا بلکه بشود با فروش نخها کمک خرجى براى دخل همیشه خالى خودشان پیدا کرده باشد.
زن ابله همین که چشم شوهرش را دور دید پشمها را بغل زد و به آبگیر نزدیک خانهشان برد و خطاب به قورباغههائى که در آب قار و قورشان به هوا بلند بود گفت 'سلام دختر خالههاى عزیزم. بیائید این پشمها را بگیرید و تا فردا همین دقیقه و ساعت همه را برایم دوک کنید و بریسید' . و بلافاصله تمام پشمها را در آب ریخت و به خانه برگشت. فرداى آن روز وقتى به سراغ قورباغهها رفت دید آبگیر خشک شده و از قورباغهها هم خبرى نیست. زن به خیال اینکه دخترخاله قورباغهها به او کلک زده و پشمها را برده و فلنگشان را بستهاند ناراحت به خانه آمد و کلنگى برداشت و به قصد خراب کردن لانهى قورباغهها به جان کف خشک آبگیر افتاد. کند و کند تا اینکه خشک طلائى از زیر خاک بیرون افتاد. زن در خیال خودش خطاب به قورباغهها گفت: دیدید که من انتقام خوبى از شما گرفتم. خانهتان را خراب و داغان کردم. الان هم این خشت را با خودم مىبرم تا دیگر هیچگاه نتوانید لانههایتان را دوباره بسازند.
شب وقتى مرد به خانه آمد متوجه خشت طلا در گوشهاى از حیاط شد. فوراً آن را برداشت و توى اتاق برد و ماجرا را از زنش سؤال کرد. زن آنچه را که به عقل ناقصش مىرسید بىکم و کاست براى شوهرش تعریف کرد. مرد خوشحال از یافتن خشت طلا به زنش گفت: پشمها را بردهاند فداى سرت. در عوض ما صاحب یک خشت طلا شدهایم که به مراتب از قیمت پشمها بیشتر مىارزد. وقتى رمضان آمد مىفروشیمش و به زخم زندگیمان مىزنیم.
فرداى آن شب مرد دورهگرى که خردهریزهائى مثل النگو گوشوارهى بدلى و... مىفروخت توى کوچه پیدا شد و زن سادهلوح که منتظر رمضان بود تا چشمش به مرد و بساطش افتاد از او پرسد: برادرم اسمت چیست؟ مرد گفت: رمضان، اسمم رمضان است خواهر. زن با شنیدن اسم رمضان از فرط خوشحالى جیغى کشید و به داخل خانه پرید و فىالفور خشت طلا را بیرون آورد و به رمضان داد و در قبال آن ثروت باد آورده مشتى خرده ریز بىارزش گرفت و خوشحال و راضى به خانه برگشت.
شب وقتى شوهر زن ابله را دید که گوشواره و النگو به خودش آویخته با تعجب پرسید اینها را از کجا آوردهاى زن؟ زن با غرور هر چه تمامتر جواب داد. رمضان به هم داد. منم خشت طلا را به او دادم. آه از نهاد مرد برآمد. هر چه فکر کرد دید حریف ابلهى این زن نمىشود. پس او را زد و از خانه بیرون انداخت.
زن رفت و رفت تا به خرابهاى رسید. گوشهاى کز کرد و ناگاه صداى میو میوى گربهاى را شنید. زن سادهلوح گفت: 'پیشت گربهى فضول. مىدانم شوهرم تو را دنبال من فرستاده که به خانهاش برگردم ولى کور خوانده. من دیگر قدم به آن خانه خرابه نخواهم گذاشت' و دوباره به عالم خودش برگشت. پس از ساعتى صداى عو عو سگى بلند شد. زن دوباره به صدا آمد و گفت: 'اى سگ فضول مىدانم که شوهرم تو را بهدنبال من فرستاده که به خانه برگردم. ولى کور خوانده من دیگر قدم به آن ماتمسرا نخواهم گذاشت' . در این حیص و بیص ناگاه صداى زنگ شترى که به خرابه قدم مىگذاشت به گوشش خورد. گفت آبجى شتر. مىدانم شوهرم تو را دنبال من فرستاده که به خانه برگردم. باشد. تو را ناامید نمىکنم. بفرما برویم. افسار شتر را بهدست گرفت و بهطرف خانه به راه افتاد. وقتى در را باز کرد شوهرش از دیدن شتر و محمولهى بزرگى که بر پشتش بسته بودند دستپاچه از جا برخاست و در حیاط را کلون کرد و بار از شتر برداشت. دید که بهبه. عجب تحفهى خدادادهاى برایش رسیده. بار شتر همه طلا و جواهرات شاهى بود. تو نگو این شتر غروب از قافله جا مانده و متعلق به شاه است. مرد در فکر چه بکنم و چه نکنم نماند و فوراً چالهاى در وسط باغچه کند و تمام طلا و جواهرات را زیر خاک دفن کرد. بعد براى رد گم کردن شتر را هم کشت و گوشتش را قورمه کرد.
از آنطرف هم شاه ناراحت از اینکه آن همه ثروت از دستش بیرون رفته، پیرزنى را مأمور کرد که در کوچههاى شهر دوره بیفتد و به بهانهٔ اینکه دخترش ویار گوشت شتر دارد به در خانههاى مردم برود تا بلکه دزد جواهراتش را به آن وسیله پیدا کند. پیرزن وقتى به خانهى زن ابله رسید و گوشت شتر خواست زن فوراً به مطبخ رفت و کاسهاى بزرگ از قورمهاى گوشت شتر پر کرد و بهدست پیرزن داد. مرد که به کار و عقل زنش اطمینان نداشت دم به ساعت به خانه مىآمد و سر و گوشى آب مىداد. در این نوبت سر بزنگاه رسید و قبل از اینکه پیرزن پا از خانهشان بیرون بگذارد مچش را گرفت و او را به ته چاه آب انداخت.
شاه که دید خبرى از پیرزن نشده مأموران تجسس را به سراغش فرستاد. آنها هم رد او را گرفتند و گرفتند تا به خانهى زن ابله رسیدند.
مأمور از زن پرسید: 'پیرزنى به این شکل و شمایل را ندیده؟' گفت چرا دیدهام. اما شوهرم او را توى چاه انداخت' .
مأموران از زن پرسیدند 'گوشت شتر چی، دارید؟' زن گفت داریم. آنها هم بىمعطلى به سراغ مرد به بازار رفتند و او را کت بسته به خدمت پادشاه بردند. مرد همه چیز را منکر شد و به شاه عرض کرد: قربان زن من دیوانه است عقل درست و حسابى ندارد. باور نمىکنید کسى را با من بفرستید تا به شما ثابت کنم. شاه قبول کرد و مرد با مأموران به خانه آمد و به زن گفت: 'ببینم پشمهائى را که برایت خریده بودم چکار کردی؟'
زن خندهاى کرد و گفت: 'به دخترخاله قورباغه دادم که آنها را برایم بریسد ولى او پشمها را برداشت و فرار کرد' .
مرد دوباره پرسید: 'خشت طلا را چه کردی؟' زن گفت: 'به رمضان دادم و این النگوها را گرفتم' . مرد مجدداً پرسید: 'آن شب که قهر کرده بودى چه کسى را به دنبالت فرستاده بودم' . زن اخمى کرد و جواب داد: 'عوعو خانم و باجى میو میو و خاله خانم شتر' .
مرد رو به مأموران کرد و گفت: 'ملاحظه فرمودید قربان، حالا صبر کنید این یک چشمه را هم ببینید تا بیشتر به کارهاى زن من ایمان بیاورید' .
بعد رو به زنش کرد و گفت: 'خوب زن. زبان و عقل ناقص تو باعث مرگم شد. من هم الانه به داروغهخانه مىروم تو مواظب در خانه باش' .
زن گفت: 'اى به چشم' . وقتى مرد و مأموران به نزد شاه برگشتند که در داروغهخانه انتظارشان را مىکشید زن را دیدند که در خانه را به دوش گرفته و نفسنفسزنان مىآید.
مرد از او پرسید: 'اى زن کمعقل چرا لنگه در حیاط را به دوش گرفتهای؟'
زن جواب داد: 'مگر تو نگفتى مواظب در خانه باش. من هم با کلنگ تمام خانه را خراب کردم و خشتها و وسایل زندگیمان را زیر خاک قایم کردم تا کسى آنها را ندزدد. در حیاط را هم به کولم گرفتم و دنبال تو آمدم تا ببینم سرنوشت به کجا مىکشد؟'
شاه با شنیدن این حرفها قاه قاه خندید و دستور داد مرد را آزاد کنند، چرا که شاه هم به دیوانگى زن یقین پیدا کرده بود. مرد وقتى به خانه برگشت تمام طلاهائى را که در باغچه دفن کرده بود بیرون آورد و بار الاغى کرد و آن شهر و آن زن دیوانه را رها کرد و به دیار دیگرى رفت و سالها سال با حشمت و سلامت زندگى کرد.
*******************************************
- آبجى قورباغه، قصههاى مردم، ص ۳۳۵،- سید احمد وکیلیان، نشر مرکز، چاپ اول ۱۳۷۹
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن