تحقیق دانشجویی - 778

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره زندگی نامه استاد شهریار

بازديد: 685

زندگي نامه استاد شهـريار  

بیست و هفتم شهریور ماه بدین سبب روزشعر و ادب فارسی نامیده شده که مصادف است با سالروزدر گذشت استاد سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص و مشهور به شهریار . شاید شهریار را بتوان آخرین شاعر غزل سرای چیره دست در ادب فارسی نامید چرا که پس از او دیگر قالب غزل ، شاعر بزرگی به خود ندیده و علاوه بر این رفته رفته غزل جای خود را به شعر سپید و نیمایی سپرده و خود به شعرای سلف پیوسته است. شهریار شاعر شوریده ای است که همچون بسیاری از اسلاف خویش از عشق زمینی و مجازی ، به عشق آسمانی و حقیقی دست یافت و این عشق سبب شد تا گوهر وجودش در کوره سختی ها بگدازد و بر عیار آن افزوده گردد.

استاد شهریار در شهریور ماه ۱۲۸۶ هجری شمسی (۱۳۲۵ هجری قمری ) در بازارچه میرزا نصراله تبریز واقع درچای کنار چشم به جهان گشود . دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدر بابامولود آن خاطرات است. پـدرش حاجی میرآقا خشگـنابی ، از سادات خشگـناب (روستایی در نزدیک یقره چـمن) و از وکـلای مبرز دادگـستـری تـبـریز و مردی فاضل و خوش محاوره و از خوشنویسان دوره خود و با ایمان و کریم الطبع بود. درسال ۱۳۳۱ (هـ . ق) پدر ، سید محمد حسین را جهت ادامه تحصیل به تبریز باز آورد و او در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نمود و در سال ۱۳۳۲ (هـ . ق) جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد شد و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی پرداخت و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نکرد که بعدها این تجربه در کتابت قرآن ، ثمر داد . در سیزده سالگی ( سال ۱۲۹۹) اشعار شهریار با تخلص “بهجت” در مجله ادب به چاپ رسید . در بهمن ماه همان سال برای اولین باربه تهران مسافرت کرده و در سال ۱۳۰۰ به واسطه لقمان الملک جراح دردارالفنون به تحصیل پرداخت . شهریار در تهران تخلص خود را پس از دو رکعت نماز و تفال به غزل حافظ به شهریار تغییر داد که باهمان تخلص نیز به شهرت رسید. تغییر تخلص شعری استاد شهریار را دوست ایشان آقای زاهدی چنین تعریف می کند : ” شهـریار نامش سید محـمـد حسین بهـجـت تـبـریـزی است. در اوایل شاعـری ” بهـجـت ” تخـلص می کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـیت زیر شاهـد از دیوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ” شهـریار” تعـیـیـن کرد:       
که چرخ سکه دولت به نام شهـریاران زد        
روم به شهـر خود و شهـریار خود باش 
شهریار در کنار سرودن شعر و تحصیل در دارالفنون به فراگیری موسیقی و علوم دینی نیز اشتغال داشت . وی از بدو ورود به تهران بااستاد ابوالحسن صبا آشنا شد و نواختن سه تار و مشق ردیف های سازی موسیقی ایرانی را از او فرا گرفت ، و همزمان در مسجد سپه سالار و د رحوزه درس شهید سید حسن مدرس به ادامه تحصیل علوم دینی پرداخت. در سال ۱۳۰۳ با ورود به مدرسه طب ، زندگی شورانگیز و پرفراز و نشیب او آغاز شد . در این سال ها بود که شهریار دل در گرو عشقی نهاد که اگرچه فرجامی نداشت ولی وی را به عشقی والاتر و پرشکوه تر رهنمون شد اوکه تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصیل کرده و در چـند مریضخانه هـم مدارج اکسترنی و انترنی را گـذرانده بود ، د رسال آخر به عـلل عـشقی و ناراحـتی خیال و پـیشامدهای دیگر از ادامه تحـصیل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـایی که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـیب و تکـمیل این یک سال تحصیل شد، معـهـذا شهـریار رغـبتی نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتی بـشود. چـنـد سالی در اداره ثـبت اسناد نیشابور و مشهـد خـدمت کرد و از سال ۱۳۱۵ در بانک کـشاورزی تهـران شروع به کار کرد. اصولاً شرح حال و خاطرات زندگی شهـریار در خلال اشعـارش خوانده می شود و هـر نوع تـفسیر و تعـبـیـری کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگی او نزدیک است و حقـیـقـتاً حیف است که آن خاطرات از پـرده رؤیا و افسانه خارج شود. گو اینکه اگـر شأن نزول و عـلت پـیـدایش هـر یک از اشعـار شهـریار نوشـته شود در نظر خیلی از مردم ارزش هـر قـطعـه شاید ده برابر بالا برود، ولی با وجود این دلالت شعـر را نـباید محـدود کرد. شهـریار یک عشق اولی آتـشین دارد که خود آن را عشق مجاز نامیده. در این کوره است که شهـریار گـداخـته و تصـفیه می شود. غالـب غـزل هـای سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آیـنـد است، یادگـار این دوره است. این عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـیـده ( زفاف شاعر) کـه شب عـروسی معـشوقه هـم هـست، با یک قوس صعـودی اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفانی و الهـی تـبدیل می شود. ولی به قـول خودش مـدتی این عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـیـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولی برای او تجـلی کرده و شهـریار هـم با زبان اولی با او صحـبت کرده است.

 

(به قـلم جـناب آقاي زاهـدي دوست استاد)

( بخشي ازاين متن در زمان حيات استاد، نگاشته شده است )

اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري كـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديك است و حقـيـقـتاً حيف است كه آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود. 

گو اينكه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يك از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين  دلالت شعـر را نـبايد محـدود كرد.

شهـريار يك عشق اولي آتـشين دارد كه خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين كوره است كه شهـريار گـداخـته و تصـفيه مي شود. غالـب غـزل هـاي سوزناك او، كه به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت كـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) كـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يك قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سكـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي كرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت كرده است. 

بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت كه در اين مراحل مثـل مولانا، كه شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند كه مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزكوهـي، تـفـضـلي، سايه، و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد. 

شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزل هـاي  ماه سفر كرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن  مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده " پـرتـو پـايـنده "  بـيان شده است و غـزل هـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناكامي، شاهـد پـنداري، شكـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران ، نالـه نوميـدي ، و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان آن عـشق حكـايت مي كـند.  شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق غزل ها و اشعار ديگري دارد از قـبـيل  حالا چـرا، دستم به دامانـت و ...  كه مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.

عـشق هـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزل هـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شكـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي، و غـزل هـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده كرد.  براي آن كه سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا كـنيد، كافي است كه فـيلمهاي عـشقي او را كه از دل پاك او تـراوش كرده ، در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد. هـرچـه ملاحـظه كرديد هـمان است كه شهـريار مي خواسته  زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است. 

محـروميت و ناكامي هاي شهـريار در غـزل هـاي گوهـر فروش، ناكامي ها، جرس كاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حكـمت، زفاف شاعـر، و سرنوشت عـشق  به زبان خود شاعر بـيان شده و محـتاج به بـيان من نـيست.

خيلي از خاطرات تـلخ و شيرين شهـريار از كودكي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانه ي  شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـــا خاطرات مزبور مشاهـده مي شود. 

شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رويا هـدايت مي شده است. دو خواب او كه در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.

اولي خوابي است كه در سيزده سالگي موقعـي كه با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حركت كرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است كه شهـريار در خواب مي بـيـند كه بر روي قـلل كوهـها طبل بزرگي را مي كوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست كه خودش نـيز وحشت مي كـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي كه پـيدا كرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير كرد. 

خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است كه عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي كـند و شرح خواب به اختصار آن است كه شهـريار مـشاهـده مي كـند در استـخر بهـجت آباد   (قـريه اي واقع در شمال تهـران كه سابقاً  آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند كه به زير آب مي رود، و شهـريار هـم به دنبال او به زير آب رفـته ، هـر چـه جسـتجو مي كـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد كه چـون روي آب مي آيد ملاحظه مي كـند كه آن سنگ، گوهـر درخشاني است كه دنـيا را چـون آفتاب روشن مي كند و مي شنود كه از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد كه معـشوقـه در مـدت كوتاهي از كف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي  به شهـريار دست مي دهـد كه گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.  

شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا ، هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي كـند و در مـواقـع حسـاس شعـري ، بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشك مي شود و شـنونده را كاملا منـقـلب مـي كـند. 

شهـريار در موقعـي كه شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود كه از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود.  شرح زير نمونهً يكي از آن حالات است كه نگـارنـده مشاهـده كرده است:  

هـنـگـامي كه شهـريار با هـيچ كـس معـاشرت نمي كرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم . ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـكاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است كه داري؟  شهـريار نفـسي عـميـق كشيده، با اظهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان كه در اطاق خشك و بي آب و غـرق، خفـه نمي شود. شهـريار كاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه، به دست من داد.  ديدم اشعـاري سروده است كه جـزو افسانهً شب به نام سمفوني دريا ملاحظه مي كـنـيد. 

شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد كه مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي كـند حتي يك بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد.  ولي اتـفاق افـتاده كه در يك شب كه موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـكار تخـت جـمشيد، كـه يكي از بزرگـترين آثار شهـريار است، با اينكه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است   در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.

شهـريار داراي تـوكـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام.  در آن موقع كه به عـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (كـلاس آخر طب) هـم صرف نظر كرده و خرج تحـصيل او به عـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد كه شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت كه امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي كرد. در آن راه كه مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده   وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يك يا دو ارباب رجوع مي رسيد.  با آنكه سالهـاست از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيشامدها هـستم. قابل توجه آن بود كه ارباب رجوع براي كارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي كردند كه گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت - شخـصي مراجـعـه مي كرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي كرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود. 

خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزل هـاي   جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، دركـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد، راز و نـياز، و شب و عـلي مـندرج است. 

عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد  مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد  به زبان شعـر بـيان كرده است.  الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي كه شهـريار به آب و خاك ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد، پـي بـرده مي شود. 

تـلخ ترين خاطره اي كه از شهـريار دارم، مرگ مادرش است كه در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه كرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه كرديم و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته، به قـم برده و به خاك سپـرديم.  حـالـتي كه از آن مـرگ به شهـريار دست داده ، در منظومه ي « اي واي مادرم » نشان داده مي شود. تا آنجا كه مي گويد:

مي آمديم  و كـله  من گيج  و  منگ  بود

انگـار  جـيوه  د ر  دل  من آب  مي كـنند

پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم

خاموش و خوفـناك  هـمه مي گـريختـند

مي گـشت آسمان كه بـكوبد  به مغـز من

دنيا  به  پـيش  چـشم  گـنهـكار  من  سياه

يك ناله ضعـيف هـم از پـي دوان  دوان

مي آمد و به گـوش من آهـسته  مي خليـد: 

تـنـهـا شـدي پـسـر! 

شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است كه با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست. 

 

 

 

شهـريار در مقابل بچـه كوچك مخـصوصاً كه زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد كه براي شهـريار 51 ساله نعـمت غـير مترقبه اي است. موقعي كه شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند، شهـريار نمي تواند كـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد.

نام كامل شهـريار سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اوايل شاعـري (بهـجـت) تخـلص مي كرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست كه دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را (شهـريار) تعـيـيـن كرد:

كه چرخ سكه دولت به نام شهـرياران زد

غم غريبي و غربت چو بر نمي تابم

به شهـر خود  روم و شهـريار خود باشم

و شاعـر ما بهـجت را به شهـريار تـبـديل كرد و به هـمان نام هـم معـروف شد .  تاريخ تـولـدش 1285 خورشيدي و نام پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي است كه از سادات خشگـناب (قـريه نزديك قره چـمن) و از وكـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز، و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با ايمان و كريم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم به خاك سپرده شد. 

شهـريار تحـصـيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تـبـريز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا كـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل كرده است و در چـند مريضخانه هـم مدارج اكسترني و انترني را گـذرانده است  ولي د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيشامدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدت هـايي كه بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تكـميل اين يك سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد كه وارد خـدمت دولتي بـشود. چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت كرد و در سال 1315 به بانك كـشاورزي تهـران داخل شد و تا كـنون هـم در آن دستگـاه خدمت مي كند.

شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است ، تمام كشورهاي فارسي زبان و ترك زبان، بلكه هـر جا كه ترجـمه يك قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا كوره ده هاي آذربايجان، بلكه به تركـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در تركـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممكن نيست ترك زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود. 

شهـريار در تـبـريز با يكي از بـستگـانش ازدواج كرده، كه ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است. 

شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري كه نوشته شد ، شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد كه نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشكـلي قـرار مي دهـد.  نگـارنـده در اين مورد ناچار به طور خلاصه و سربـسته نكـاتي از آن احوال را شرح مي دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:

شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح كه توسط مرحوم دكـتر ثـقـفي تـشكـيل مي شد شركت مي كـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است .  شهـريار در آن مجالس كـشفـيات زيادي كرده است و آن كـشـفـيات او را به سير و سلوكاتي مي كـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـكار را داشتـه است و در سال 1314 كه به تهـران مراجـعـت مي كـند، تا سال 1319 اين افـكار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيب مـي كـند؛ تا اينكه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوك اين مرحـله را به سرعـت طي مي كـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود كه بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود كه خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود. تكـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـكـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي كـند تا اينكه مـتوجه مي شود كه پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع كـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار كه مـنظورش معـرفـت الهـي و كـشف حقايق است، عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست.  اينجاست كه شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه،  به كشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري كه خودش مي گـويد پـيشامدي الهـي او را با روح يكي از اولياء مرتـبط مي كـند و آن مقام مقـدس كليهً مشكلاتي را كه شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي كند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او كشف مي شود.  

باري شهـريار پس از درك اين فـيض عـظيم ،  به كـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـكار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش - حـتي من - مـشكـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد كه درك آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود؛ اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درك و عـجـيب شده بود. 

شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت كه به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـكس كرده است ولي بعـدهـا از اين فكر منصرف شد و چون از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود كجا برود؛ تا اينكه يك روز به من گـفت كه: " مـمكن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرف هـايي بود كه از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين كه يك روز بي خـبر از هـمه كـس، حـتي از خانواده اش، از تهـران حركت كرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم. 

********

بالاخره سيد محـمد حسين شهـريار در 27 شهـريـور 1367 خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شركت قاطبه مـلت و احـترام كم نظير به خاك سپـرده شد. چه نيك فرمود:   

براي ما شعـرا نـيـست مـردني در كار   كـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار

خلاصه زندگينامه استاد شهريار

استاد سيد محمد حسين بهجت تبريزي (شهريار) در سال ۱۲۸۵ هجري شمس در سال ۱۲۸۵ هجري شمسي در روستاي خشکاب در بخش قره چمن آذربايجان متولد شد. پدرش حاجي مير آقا خشکنابي و از وکلاي مبرز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با اينان و کريم الطبع بود.

او در اوايل شاعري بهجت تخلص ميکرد و بعداْ دوباره با فال حافظ تخلص خواست که دوبيت شاهد از ديوان آمد و خواجه تخلص او را شهريار تعيين کرد. او تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تبريز و دارالفنون تهران گذراند و تا کلاس آخر مدرسه طب تحصيل کرد و به مدارج بالايي دست يافت ولي در سالها آخر تحصيل اين رشته دست تقدير او را به دام عشقي نافرجام گرفتار ساخت و اين ناکامي موهبتي بود الهي؛ که در آتش درون وسوز و التهاب شاعر را شعله ور ساخت و تحولات دروني او را به اوج معنوي ويژه اي کشانيد تا جايي که از بند علائق رست و در سلک صاحبدلان درآمد و سروده هايش رنگ و بوي ديگر يافت و شاعر در آغازين دوران جواني به وجهي نيک از عهد اين آزمون درد و رنج برآمد و برپايه هنري اش به سرحد کمال معنوي رسيد. غالب غزلهاي سوزناک او که به دائقه عموم خوش آيند است. اين عشق مجاز است که در قصيده زفاف شاعر که شب عروسي معشوقه هم هست؛ با يک قوس صعودي اوج گرفته؛ به عشق عرفاني و الهي تبديل ميشود. ولي به قول خودش اين عشق مجاز به حالت سکرات بوده و حسن طبيعت هم مدتها به همان صورت اولي براي او تجلي کرده و شهريار هم بازبان اولي با او صحبت کرده است.

اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگي شهريار در خلال اشعارش خوانده ميشود و هر نوع تفسير و تعبيري که در آن اشعار بشود به افسانه زندگي او نزديک است. عشقهاي عارفانه شهريار را ميتوان در خلال غزلهاي انتظار؛ جمع وتفريق؛ وحشي شکار؛ يوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ وناي شبان و اشک مريم: دو مرغ بهشتي....... و خيلي آثار ديگر مشاهده کرد. محروميت وناکاميهاي شهريار در غزلهاي گوهرفروش: ناکاميها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوي شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بيان شده است. خيلي از خاطرات تلخ و شيرين او در هذيان دل: حيدربابا: مومياي و افسانه شب به نظر ميرسد.

استاد شهريار سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگي شاعرانه پربار و افتخار در ۲۷ شهريور ماه ۱۳۶۷ به ملکوت اعلي پيوست و پيکرش در مقبره الشعراي تبريز که مدفن بسياري از شعرا و هنرمندان آن ديار است به خاک شپرده شد.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت: 10:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(2)

زندگي نامه ميرزا كوچك خان جنگلي

بازديد: 539

زندگي نامه ميرزا كوچك خانجنگلي

 

زندگينامه

فعاليتهاينظامي

رهبرانانقلاب

اعلام حكومتجمهوري

كودتايحزب عدالت

شكستنهضت و شهادت ميرزا

زندگي نامه

ميرزا يونس معروف به ميرزا كوچك فرزند ميرزابزرگ، اهل رشت، در سال 1259 شمسي، ديده به جهان گشود. سال هاي نخست عمر را در مدرسهي حاجي حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه ي جامعه آن شهر به آموختن مقدمات علومديني سپري كرد.

در سال 1286 شمسي، در گيلان به صفوف آزادي خواهان پيوست و براي سركوبي محمدعليشاه روانه ي تهران شد.

هم زمان با اوج گيري نهضت مشروطه در تهران، شماري از آزادي خواهان رشت كانوني بهنام «مجلس اتّحاد» تشكيل دادند و افرادي به عنوان فدايي گرد آوردند. ميرزا كوچك خانكه در آن دوران يك طلبه بود و افكار آزادي خواهانه داشت به مجلس اتحاد پيوست. درسال 1289 شمسي، در نبرد با نيروي طرفدار محمد علي شاه در تركمن صحرا شركت داشت و دراين نبرد زخمي و چندي در بادكوبه در يك بيمارستان بستري گرديد. در سال 1294 شمسي،به جاي «مجلس اتّحاد» «هيأت اتّحاد اسلام» از يك گروه هفده نفري در رشت تشكيلگرديد. بيشتر افراد اين گروه روحاني بودند ميرزا كوچك خان عضو مؤثّر آن بود. اينهيأت هدف خود  را خدمت به اسلام و ايران اعلام كرد و به زودي ميرزا كوچك خان رهبريهيأت را بر عهده گرفت. پس از اشغال نواحي شمالي ايران از سوي روسيه ي تزاري، هيأتاتّحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزار پرداخت و يك گروه مسلح به عنوان فدايي تشكيلداد و روستاي كسما را در ناحيه ي فومن مركز كار خود قرار داد و در آن جا سازماناداري و نظامي به وجود آورد. هيأت اتّحاد اسلام، پس از چندي به كميته ي اتّحاداسلام تبديل شد و اعضاي آن به 27 نفر افزايش يافت و رهبري كميته را ميرزا به عهدهگرفت و تا پايان سال 1296 شمسي، بخش وسيعي از گيلان و قسمتي از مازندران، طارم،آستارا، طالش، كجور و تنكابن زير نفوذ كميته درآمد. اين كميته «نهضت جنگل» و «حزبجنگل» نيز ناميده شده است.

فعاليت هاي نظامي نهضت جنگل

در فروردين 1297، فداييان نهضت جنگل، پس از چند درگيري با نيروهاي انگليسي مواضع مهم راه رشتمنجيل را در اختيار خود گرفتند. در خرداد 1297، نيروي «كلنل پيچرا خوف» افسر روسيكه قصد بازگشت از ايران را داشت با«ژنرال دانسترويل» انگليسي كه او نيز مي خواست ازطريق انزلي به بادكوبه برود هم پيمان شدند و نيروهاي روسي در منجيل با فداييان «كميته ي اتحاد اسلام» به نبرد پرداختند، در حالي كه زره پوش ها و هواپيماهايانگليس هم براي كمك به او به حركت درآمده بودند. «پيچراخوف» راه منجيل تا رشت وانزلي را گشود و پس از گشوده شدن اين راه، نيروهاي انگليسي در دو طرف راه مستقرشدند. در اين ميان نيروي «كميته ي اتحاد اسلام» رشت را تصرف كرد، امّا پس از ده روزنيروهاي انگليسي به كمك زره پوش ها و هواپيماها رشت را تسخير نمودند. در 27 مرداد 1297، ميان نمايندگان كميته ي اتحاد اسلام با نمايندگان انگليس در رشت قرارداديامضا شد. امضاي اين قرارداد چنان اختلاف نظر پديد آورد كه ميرزا كوچك خان به ناچارانحلال كميته ي اتحاد اسلام را اعلام داشت و كميته انقلابي گيلان را تشكيل داد. شماري از سران كميته اتحاد اسلام كناره گيري كردند و شماري از افراد تندرو در كميتهي انقلابي گيلان عضويت يافتند.

براي از بين بردن نهضت جنگل، وثوق الدوله در بهمن 1297، به وسيله ي سيد محمدتدين پيام صلحي براي كوچك خان رهبر نهضت فرستاد و از او خواست كه نيروي مسلح خود رادر اختيار دولت قرار دهد، ميرزا نپذيرفت. وثوق الدوله در 18 اسفند 1297، تيمور تاشرا با اختيارات تام به استانداري گيلان فرستاد و در خرداد 1298، كلنل «استاروسلسكي» فرمانده ي نيروي قزاق با اختيارات تام، مأمور سركوب نهضت گيلان شد. در عمليات تسخيررشت توپخانه و هواپيماهاي نظامي انگليس هم شركت داشتند. پيش از حمله ي «كلنلتكاچينكف» از تهران نامه ي تأمين براي ميزرا نوشتند، ولي ميرزا نپذيرفت و پس ازدرگيري هاي فراوان عده اي از سران نهضت از جمله دكتر حشمت كه پزشك بود و به واسطه يخدمات پزشكي محبوبيت زيادي در لاهيجان كسب كرده بود و در آن جا يك گروه چند صد نفريبه نام «نظام ملي» گرد آورده بود، تسليم نيروي دولتي در رشت شد. نيروهاي دولتيتصميم گرفتند، او را به واسطه ي نزديك بودن به ميرزا آزاد كرده تا او ميرزا راترغيب به تسليم كند و اگر موفق شد يا نشد خود را پس از ده  روز معرفي نمايد، امّادكتر حشمت، پس از بازگشت به لاهيجان دچار ترديد شد و چون بازگشت او به تأخير افتاد،يك گردان مأمور دستگيري او شد. او با گردان دولتي درگير و شماري از افراد «نظامملي» كشته شدند و دكتر حشمت دستگير و در دادگاه نظامي در 4 ارديبهشت 1298، محكوم بهاعدام شد.

 

 

نهضت جنگل و رهبران انقلاب اكتبرروسيه


نهضت مذكور معلول شرايط بسيار خاص اجتماعى، سياسى، اقتصادى دوران خود بود كهبررسى آن شرايط اين حركت را از ساير جنبش هاى انقلابى متمايز مى سازد. دراين دورانخاص، ايران صحنه رويدادهاى عجيب و مهم بود. سلطنت احمد شاه قاجار در اوج تزلزل قرارداشت و از اقتدار حكومت مركزى هيچ نشانه اى نبود. مجلس شوراى ملى كه ميراث انقلابمشروطيت بود در دوره سوم خود به تعطيلى كشيده شده بود. با آغاز جنگ جهانى اول شمالو جنوب ايران توسط قواى روس و انگليس تصرف شد (شنبه ۹ مرداد ۱۲۹۳ تا دوشنبه ۲۳ دىماه ۱۲۹۶هـ.ش)، در اين مدت ۲۴ كابينه دولتى عوض شد. (جابه جايى و تغيير كابينه هاىدولت نشانه ضعف حكومت مركزى بوده) در سال هاى ۱۲۹۱ تا ۱۲۹۴ هـ.ش در مقابله با حضورروس و انگليس در ايران انديشه اتحاد اسلام شكل گرفت كه برگرفته از افكار سيدجمالالدين اسدآبادى و به منظور مقابله با هجوم غرب بود.

ميرزا كوچك خان از آغازجوانى جزو آزادى خواهان و مشروطه طلبان بود و عليه استبداد محمد على شاه بارهامبارزه كرده بود. او نيز به انديشه اتحاد اسلام پيوست و آن را دست مايه تشكيل گروهخود در گيلان قرار داد و به تدريج قدرت گرفت.

وضعيت گيلان در دوران شكل گيرىنهضت جنگل متاثر از نابسامانى هاى اقتصادى اجتماعى كل ايران، بسيار تاسف آور بود. در طول نهضت جنگل بيش از ده نفر به طور رسمى و غيررسمى حكومت گيلان را از طرف حكومتمركزى به عهده گرفتند ولى نتوانستند وضعيت آن را بسامان كنند.
جابه جايىحكمرانان نالايق، حضور نيروهاى روسى و تعدى و ظلم آن ها به ساكنان مناطق مختلف، عدماجراى درست قوانين مختلف ادارى نظامى به وسيله ماموران و كاركنان دولت اوضاعنابسامانى را در گيلان به وجود آورده بود. به طورى كه مايحتاج روزانه مردم با قيمتبسيار بالا عرضه مى شد و كسى بر قيمت اقلام اساسى روزانه مردم نظارت نداشت. نظميهگيلان به دليل نرسيدن حقوق سربازان هر روز از افراد نظامى خالى مى شد. به همين دليلتجاوزات قواى روسى به جان و مال و ناموس مردم بدون هيچ محدوديتى روز به روز بيشترمى شد. به تدريج با قدرت گيرى جنگليان هيات اتحاد اسلام در سال ۱۲۹۶ هـ.ش امنيت وثبات قابل توجهى را در رشت و گيلان به وجود آوردند.

مهم ترين اقدام در جهت حلبحران ارزاق عمومى در آذرماه ۱۲۹۶ صورت گرفت. اتحاد اسلام (حكومت جنگل) كليه املاكتوقيف و محصول آن را براى كمك به ساماندهى فقرا و گرسنگان ضبط نمودند سپس بسيارى ازفقرا را بين ثروتمندان تقسيم كردند و مدت پنج ماه تكفل مخارج آن ها را به عهدهاعيان گذاشتند. علاوه بر اين در اواسط اسفند ۱۲۹۶ هـ.ش هيات اتحاد اسلام به ارسالدويست خروار برنج به طور مجانى براى مصرف اهالى تهران اقدام كردند. به اين ترتيببسيارى از بحران هاى اقتصادى منطقه گيلان و برخى مناطق تابعه رفع شد. اما مسالهاساسى حضور بى رويه سربازان روسيه در گيلان بود. تا جايى كه حدود ۶۰۰۰ نفر روس درمنزل اعيان و رجال و كسبه سكونت داشتند.

با تلاش هاى اعضاى هيات اتحاد اسلام (نهضت جنگل) ضمن گفت و گوهاى بسيار با نيروهاى روسى نيروهاى جنگل توانستند عبور ومرور روس ها را كنترل كنند. در دى ماه ۱۲۹۶طبق توافق طرفين حضور و اقدامات روس هابايد زير نظر پليس ملى روس و نيروهاى اتحاد اسلام قرار مى گرفت تا از اجحافات و ظلمو تعدى روس ها جلوگيرى شود.

از اوايل زمستان ۱۲۹۶ هـ.ش با تغيير اوضاع جنگبين الملل اول در منطقه شرق وضعيت گيلان و نيروهاى جنگلى متفاوت شد. آلمان ها وعثمانى ها به منطقه قفقاز روى كردند و از آن جا كه روسيه به دليل جنگ هاى داخلى خودسرگرم بود مانعى در قفقاز وجود نداشت، پس خطر نفوذ عثمانى ها به شمال ايران و آسياىميانه و هندوستان افزايش مى يافت. انگليسى ها با احساس خطر شديد تلاش كردند باحداكثر سرعت خود را به باكو برسانند و مانع رسيدن عثمانى ها به خزر شوند. براىرسيدن به اين مقصود بايد از ميان گيلان مى گذشتند و از بندر انزلى به باكومى رسيدند. اين مساله به رويارويى نيروهاى اتحاد اسلام (جنگل) و انگليسى هاانجاميد. علاوه بر اين يك نيروى مختلط روس و انگليس براى حمله به گيلان تدارك ديدهشد در همين زمان نيروهاى روسى كه در نتيجه توافق جنگل و روس ها در منجيل متوقف شدهبود شروع به مستحكم كردن مواضع خود عليه جنگلى ها كردند. پس از چند دوره جنگنيروهاى اتحاد اسلام در مرداد ۱۲۹۷ شكست خوردند و قراردادى بين نيروهاى جنگل از يكطرف و روس ها و انگليس ها از طرف ديگر امضا شد به اين ترتيب دوره اوج اقتدارنيروهاى جنگلى پايان يافت. و تحت تاثير عوامل مختلف ديگرى كه در صحنه داخلى وبين المللى رخ داد نيروهاى جنگل هيچگاه نتوانستند انسجام خود را به دستبياورند.
پايان جنگ جهانى اول سبب شد نيروهاى حاضر در ايران (روسيه و انگلستان) در صدد ترك مخاصمه با يكديگر برآيند. انقلابيون شوروى خسته از چند سال جنگ بى وقفهداخلى و خارجى، درصدد انعقاد صلح با كشورهاى همسايه و به خصوص انگلستان بودند،انگلستان نيز درگير خسارات شديد ناشى از جنگ بين الملل درصدد مصالحه با شوروىدرآمد. دوستى روس و انگليس سبب شد در بسيارى از سياست گذارى هاى دو كشور توافق حاصلشود و توافق برسركوب جنگلى ها يكى از وجوه مصالحه بود.
از طرفى انگلستان كه درطول جنگ گسترش كمونيست و خطر آن را به عينه حس كرده بود سعى داشت تا يك دولت مركزىدر ايران ايجاد كند و نيروهاى استقلال طلب را در مناطق مختلف سركوب نمايد. به اينترتيب با در نظر گرفتن رضاخان زمينه هاى ايجاد يك حكومت جديد را فراهم ساختند كهمنجر به كودتاى ۱۲۹۹ شد.از طرف ديگر حكومت كمونيستى كه در روسيه رخ داده بود،با سردادن شعارهاى مبارزه با فقر و فاصله طبقاتى توانسته بود در ميان مردم ستم ديدهايران راه باز كند. اين تفكر در مقابل انديشه اتحاد اسلام نيز بى تاثير نبود. اتحاداسلام كه خود انديشه برابرى و عدالت را تبليغ مى كرد نمى توانست در مقابل تبليغاتضد طبقاتى كمونيست  ها مقابله كند. نفوذ همين انديشه ها بود كه بعدها سبب دودستگى وتفرقه بين ياران ميرزاكوچك خان و تضعيف نهضت جنگل شد.پس از كودتاى ۱۲۹۹ و تشكيلكابينه سيدضياءالدين، وى در حكومت ۹۰ روزه خود تمامى تلاش هاى ديپلماتيك خود را درجهت تضعيف جنگل انجام داد. اين اقدامات شامل ارسال افراد با نفوذ به عنوان واسطهصلح، برنامه ريزى براى ترور ميرزا (توسط كربلايى حسين كسمايى) كه قبل از تروركسمايى خود دچار سكته شد يا اعزام گروه هاى مختلف مسلح به منطقه گيلان بود تا درمقابل نيروهاى جنگلى صف آرايى كنند.

اگر چه در دولت سيدضياء اقدام نظامى عليهجنگل از طرف دولت صورت نگرفت ولى زمينه هاى تضعيف آن فراهم شد علاوه بر همه مواردذكر شده، خستگى و دلزدگى عموم مردم گيلان و منطقه از جنگ هاى متعدد، حضور نيروهاىخارجى، عدم ثبات اقتصادى و سياسى و دو دستگى ميان رهبران جنگل سبب شد عامه مردمتنها به دنبال يك حكومت مركزى مقتدر باشند تا تمامى نابسامانى هاى اجتماعى را حلكند. اگر چه حكومت مذكور چندان مستقل و مطلوب نبود. به همين دليل در هنگامهرويارويى جنگلى ها با سپاه دولتى نيروهاى جنگلى علاوه بر اين كه به دو دستگى دچاربودند از پايگاه مردمى نيز برخوردار نبودند. تا جايى كه پس از شش سال و نيم مبارزهدر جهت احياى استقلال در تماميت ارضى با شهادت سردار جنگل در ۱۱ آذر ۱۳۰۰ پروندهنهضت جنگل خاتمه يافت.

جنگلي ها در دوران تزارها قيام خود را آغاز و به مخالفت با آنانپرداختند، امّا در آغاز پيروزي انقلاب اكتبر، روابط جنگلي ها با روس ها حسنه شد. پساز چندي روس ها سياست خود را تغيير و از حمايت نهضت جنگل دست كشيده و سرانجام به آنخيانت كردند.

در 28 ارديبهشت 1299 شمسي، ارتش سرخ تحت عنوان سركوبي به اصطلاح ضدّ انقلابيونوارد بنادر انزلي و غازيان شد. نهضت جنگل كه حضور نيروهاي بيگانه در خاك كشور برايشقابل تحمل نبود و حضور آنان را به زيان استقلال ايران مي ديد، اسماعيل آقا جنگليخواهرزاده ي ميرزا را به عنوان نماينده به ديدار فرمانده ي ارتش سرخ فرستاد. وي قبلاز هر سخني سراغ ميرزا را گرفت و تمايل شديد خود را براي ديدار با او اعلام كرد. بنابراين ميرزا در رأس هيأتي به انزلي رفت و در آن جا با فرمانده ي ارتش سرخ ديدارو مذاكره كرد و نسبت به چند موضوع توافق كلي حاصل شد.

اعلام حكومت جمهوري

پس از توافق جنگلي ها با روس ها، سران نهضت به رشت آمدند و در اين شهر اعلامحكومت جمهوري كردند. آنان ضمن انتشار اعلاميه اي با عنوان «فرياد ملت مظلوم ايراناز حلقوم فداييان جنگل» به مفاسد دستگاه حاكمه ي ايران و جنايات انگليسي ها اشارهكردند. و در پايان نظريات خود را به شرح ذيل اعلام داشتند:

1-    جمعيت انقلاب سرخ  ايران، اصول  سلطنت را ملغي  كرده،  جمهوري را رسماًاعلام مي نمايد.

2-    حكومت موقت جمهوري، حفاظت جان و مال عموم اهالي را به عهده مي گيرد.

3-    هر نوع معاهده و قراردادي را كه قديماً و جديداً با هر دولتي منعقد شدهاست، لغو و باطل مي شناسد.

4-  حكومت موقت جمهوري، همه ي اقوام بشر را يكي دانسته، تساوي حقوق درباره يآنان قائل است و حفظ  شعاير اسلامي را از فرايض مي داند.

كودتاي حزب عدالت

پس از ورود ارتش سرخ به ايران،چند تن از اعضاي حزب كمونيستي عدالت باكو نيز از روسيه وارد گيلان شدند. اين افراددر رشت دست به تشكيل حزبي به نام «عدالت» زدند و رفته رفته، ضمن برگزاري اجتماعات وسخنراني ها، عملاً موارد توافق شده ميان جنگلي ها و روس ها را زير پا گذاشتند وتبليغاتي را عليه ميرزا آغاز كردند. ميرزا در تير 1299، معترضانه رشت را ترك كرد واعلام كرد تا زماني كه حزب عدالت از كارهاي خلاف و حمله به اسلام و تبليغ كمونيسمدست بر ندارد به رشت باز نخواهد گشت. به دنبال اين حادثه اعضاي حزب عدالت كه بعضياز آنان همچون احسان الله خان و خالو قربان قبلاً از دوستان نزديك ميرزا بودند،درصدد بر آمدند كودتايي را انجام دهند كه  طرح آن را قبلاًٌ ريخته بودند. نقشه يكودتا اين بود كه ميرزا يا بايد كشته شود و يا دستگير و از رهبري انقلاب كنار رود. ميرزا كه تا حدي از هدف اعضاي حزب و نقشه ي خائنانه ي آنان مطلع شده بود، به جنگلرفت و در اين درگيري ها بسياري از جنگلي ها دستگير يا كشته شدند.

شكست نهضت و شهادت ميزرا كوچك خانجنگلي

پس از تسليم خالو قربان، نيروهاي دولتي وارد رشت شدند و چون مذاكرات صلح باجنگلي ها به نتيجه نرسيد، نيروهاي دولتي به تعقيب جنگلي ها پرداختند. برخي ازنيروها متفرق، برخي تسليم و تعدادي نيز كشته شدند. با چنين وضع سخت و دردناكي ميرزادر سرماي شديد زمستان از همسرش خداحافظي كرد و در اعماق جنگل عقب نشست تا بتواندنيروهاي پراكنده را در فرصت مناسب جمع آوري و سازماندهي كند. امّا در اثر سرما مرگبه سراغش مي آيد. روزنامه ي جنگل ارگان نهضت درباره هدف نهضت چنين نوشته است:(1)

«ما قبل از هر چيز طرفدار استقلال مملكت ايرانيم. استقلال به تمام معناي كلمه،يعني بدون اندك مداخله ي هيچ دولت اجنبي، [و طرفدار] اصلاحات اساسي مملكت و رفعفساد تشكيلاتي دولتي، كه هر چه بر سرايران آمده از فساد تشكيلات است. ما طرفداريگانگي عموم مسلمانانيم. اين است نظريات ما كه تمام ايرانيان را دعوت به هم صداييكرده، خواستار مساعدتيم

رهبر نهضت جنگل يك روحاني و مرد دين بود. او انقلاب جنگل و همه ي مظاهر آن را ازدريچه ي انديشه هاي سياسي كه از اسلام آموخته بود، مي نگريست. او يك باره دست بهقيام مسلحانه نزد، همه ي راه ها را آزمود و پس از يأس وارد عمل  و مردانه پا بهصحنه ي كارزار نهاد.

او شاهد به توپ بسته شدن مجلس شوراي ملي، توسط محمد علي شاه و تحصن علما درسفارت عثماني بود. او به اميد نجات مشروطه به مجاهدين پيوست و در فتح قزوين شركتكرد و با مشاهده ي اعمال خلاف بعضي از مجاهدين به موطن خود رشت بازگشت، اما بارديگر به مجاهدين پيوست و در فتح تهران شركت نمود و با قواي استبداد جنگيد.

علي رغم تلاشي كه در تحريف چهره ي ميزرا به عمل آمده، به شهادت تاريخ، وي ازمجاهدان مشروطيت و از هواداران جناح اعتداليون مجلس و وفادار به اسلام بود. او سختبه اتحاد جهان اسلام عشق مي ورزيد. تاخت و تازهاي خارجي در صحنه ي سياست و اقتصادكشور و سياست بازي عناصر منافق و خود فروخته، وضع آشفته گيلان و بي كفايتيدولتمردان، انگيزه هايي بود كه اين روحاني جوان، حساس و دلسوخته را به ميدان سياستو سپس به صحنه ي كارزار كشاند.

نخست در برابر استبداد محمد علي شاه ايستاد و سپس با شخصيت هاي با نفوذ تماسگرفت و در آخرين مرحله از تلاش خود سلاح به دست گرفت و در برابر نيروهاي بيگانه بهمقاومتي جانانه پرداخت. او بارها در برابر مردم گيلان هدف از نهضت خود را احيايقوانين اسلام اعلام كرد و يادآور شد كه ميرزا كوچك هرگز اسلحه را از خود دور نميكند، مگر وقتي كه مطمئن باشد، افراد ايراني از تجاوز متجاوزان بيگانه و ستمكارانداخلي مصون و از امنيت و رفاه برخوردار هستند.

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت: 10:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگي نامه دكتر حسابي

بازديد: 531

زندگي نامه دكتر حسابي

 

مقدمه :

محمود حسابي در سال ۱۲۸۱ شمسي در تهران به دنيا آمد وي ۴ ساله بود که پدرش معزالسلطنه سفير ايران در لبنان شد و به بيروت رفتند.يک سال بعد پدرش به ايران بازگشت و ازدواج کرد و دستور داد که همسرش گوهرشاد و بچه‌هايش را از سفارت بيرون کنند.بعد از آن محمود ، محمد و مادرشان با فقر زندگي کردند.

 محمود از مادرش ني زدن را ياد گرفت و به کمک او قرآن و ديوان حافظ را حفظ کرد و گلستان و بوستان ، شاهنامه ، مثنوي مولوي و امثالهم را نيز آموخت.

 محمود تحصيلات ابتدائي خود رادر سن هفت سالگي در مدرسه فرانسوي هاي بيروت آغاز كرد. شروع دوره دبيرستان او همزمان با آغاز جنگ جهاني اول بود و به دليل تعطيل شدن مدرسهفرانسوي زبان بيروت به مدت دو سال در منزل به تحصيل پرداخت . پس از آن براي ادامهتحصيل وارد كالـج امريكائي بيروت شد.

در سن ۱۷ سالگي ليسانس ادبيات عرب ،  در ۱۹ سالگي ليسانس بيولوژي و بعد از آن مدرک مهندسي راه و ساختمان گرفت تا از اين راه به اقتصاد خانواده کمک کند. همزمان با شغل نقشه‌ کشي در رشته‌هاي پزشکي ، رياضيات و ستاره‌شناسي از دانشگاه آمريکايي بيروت فارغ‌التحصيل شد.

شرکت راهسازي کارفرمايش او را براي ادامه تحصيل به فرانسه فرستاد و او از دانشکده‌ي برق پاريس مدرک گرفت. همزمان با تحصيل در رشته‌ي معدن در مدرسه‌ي عالي معدن پاريس در راه‌آهن برقي فرانسه مشغول به کار شد و سرانجام به رشته‌ي فيزيک دانشگاه سوربن فرانسه رفت.در ۲۵ سالگي دانشنامه دکتراي فيزيک خود را به خاطر رساله‌ي حساسيت سلولهاي فتوالکتريک با درجه‌ي ممتاز گرفت ، و دو نشان از عالي‌ترين نشانهاي علمي فرانسه را دريافت کرد. وقتي که دکتر حسابي نظريه‌ي بي‌نهايت بودن ذرات را ارائه کرد ، دانشمندان فرانسوي از درک آن عاجز ماندند و به او گفتند به محضر اينشتاين برود. او براي شاگردي اينشتاين به همراه پنج هزار نفر ديگر در امتحاني شرکت کرد و جزء پنج نفر اول قرار گرفت. پس از مدتي او در کرسي اينشتاين شروع به تدريس کرد ، او ناگهان متوجه شد که دست در سفره‌ي آمريکايي‌ها دارد ناگهان غيرت ملي‌اش بيدار شد و به ايران بازگشت و  در ايران ۶ ماه بيکار بود تا به کمک يکي از اقوام در وزارت راه استخدام شد. او در مباحثات همواره به آيات قرآن و روايات به عنوان شواهد و دلايلمحكم استناد مي‌كرد.

استاد اعتقاد داشت كه طبيعت تحت آهنگ موزون و عرفاني خود درحال نيايش است و همچنين «تئوري بي‌نهايت بودن ذرات» را با وحدت وجود مرتبطمي‌دانست. وي مي‌گفت: «شايد بيست شاگرد ممتاز درس بخوانند و فارغ التحصيل شوند وليكسي كه ديد و نظر جديدي دارد، بايد تقوا نيز داشته باشد؛ چنين افرادي نسبت بهديگران برتري دارند.»

ايشان حتي به هنگام انتخاب همسر، (با وجود پيشنهادهاي بسيار از سويخانواده‌هاي سرشناس و به اصطلاح متجدد آن روز) دختري از خانوادة روحاني حائري رابرگزيدند. وي فرزندان خود را از كودكي ملزم به فراگيري و انجام فرايض ديني مي‌نمودونيز آنان را به تلاوت آيات با لهجه‌ي صحيح عربي و درك كامل معاني تشويق مي‌كرد.

در زمان ادارة اولين بيمارستان خصوصي در ايران (بيمارستان گوهرشاد، سال 1312ش) با وجودجوً حاكم، كاركنان خانم ملزم به رعايت كامل حجاب بودند و اين نشاني از پايبندي استادبه مباني و اصول اعتقادي بود.

کتاب‌خانه شخصيپروفسور حسابي شامل 27400 جلد كتاب در زمينه‌هاي گوناگون ادبي،پزشكي، رياضي، زيست‌ شناسي، ستاره‌ شناسي، فلسفي، فيزيكي، مذهبي و مهندسي (الكترونيك، برق، راه و ساختمان، شيمي، مكانيك) است؛ همچنين چندين دايره‌المعارفمانند لاروس، بريتانيكا، بورداس، امريكانا و كتبي در مورد مجسمه‌ها، نقاشي‌ها وموزه‌هاي معروف جهان نيز در آن يافت مي‌شود. پروفسور حسابي مشترك روزنامه‌ها ومجلات معتبري چون نيوزويك، اشپيگل، لوپوان، ساينتيفيك امريكن، فيزيكس تودي، فيزيكسورد، مجله مركز علمي سزن سويس، نشرية آكادمي علوم امريكا و نشرية آكادمي علومنيويورك و ... بود.  استاد به موسيقي اصيل ايراني علاقه بسيار داشت ومي‌گفت:« موسيقي ايراني يك طرز فكر است، يك فلسفه است و بيان يك آرزوست.» وي به كمكشاگردان خود در دانشكده علوم، مانند دكتر بركشلي به تعيين نت‌ها و اندازه‌گيري دقيقفواصل گام‌هاي موسيقي ايراني پرداخت و به ياري دكتر ناجي با تغيير شكل كاسه تار اينساز قديمي ايران ايران را اصلاح كرد تا با نت‌هاي مختلف زير و بم خنيدداشته باشد. استاد موسيقي كلاسيك غرب را به‌خوبي مي‌شناخت و در نواختن ويولن وپيانو مهارت داشت، تا آن جا كه برندة جايزه اول مدرسه موسيقي (كنسرواتوار) پاريس،در سال 1306ش(1927م) شد. در ميان موسيقي‌دانان غربي، بيش از همه به باخ علاقهداشت و معتقد بود:« آن قدر موسيقي باخ قشنگ است كه آدم فكر مي‌كند با خدا حرفمي‌زند.» ايشان موسيقي بتهوون، شوبرت، شوپن، موتسارت و ويوالدي را نيز تحسينمي‌كردند.

ورزش كوهپيمايي و راه‌پيمايي از ورزش‌هاي مورد علاقة استاد بود. وي دردورة نوجواني در رشته شنا، ديپلم نجات غريق دريافت كرد.از ديگر ورزش‌هاي مورد علاقة استاد مي‌توان از فوتبال، دوچرخه سواري، دو استقامت، دشت نوردي و جز اين‌ها نام برد.

زبان‌هايي كه استاد به آن‌ها اشراف داشتند چهار زبان زنده دنيا يعني، فرانسه، انگليسي، آلماني و عربي تسلط داشت و در مطالعات و مكالمات اين زبان‌ها را به‌كار مي‌برد. همچنين به زبان‌هاي سانسكريت، لاتين، يوناني، پهلوي، اوستايي، تركي، ايتاليايي اشراف داشت و آن را در تحقيقات علمي خود به ويژه در امر واژه‌گزيني زبان فارسي به كار مي‌برد.

استاد به آثار ، نويسندگان و شعرايي چون حافظ، سعدي، فردوسي،مولوي،نظامي، باباطاهر و نيز آندره ژيد، شكسپير، شلي، فالكنر، آناتول فرانس،ولتر، هكسلي، همينگوي، راسل، بودلر، راسين، رامبو، ورلن ... علاقه داشتند .بزرگاني كه استاد با آن‌ها در تماس بودند. پروفسور اينشتين، برگمان، بلاكت،ديراك، شرودينگر، بور، تلر، بورن، فرمي، فون نويمن، گودال، ويتسكر، برتران راسل،آندره ژيد، ... استاد مطهري، علامه محمد تقي جعفري، استاد ابوالقاسم حالت، استادشيخ الملك(اورنگ)، ... وي نزديك به پنجاه سال در جلسات روزهاي جمعه پذيراي علما،فقها، شعرا، ادبا، اساتيد دانشگاه و حتي مردم عادي بود و هر پانزده روز يك بار،در روزهاي دوشنبه با فارغ‌التحصيلان دانشكده فني دانشگاه تهران ديدار مي‌كرد.

استاد فردي خوش‌رو، فروتن و با وقار بود کم سخنمي‌گفت و بسيار مي‌انديشيد. قناعت و صرفه‌جويي از خصوصيات اخلاقي وي بود و هر چهدر اختيارش قرار مي‌گرفت، آن را نعمت الهي مي‌دانست. هيچ‌گاه از تحصيل علم غافلنشد و در طول سي‌و هشت سال پاياني عمر، شبي يك ساعت به فراگيري زبان آلمانيمي‌پرداخت. مطالعه و تحقيق بر روي مطالب گوناگون، محاسبات تئوري بي‌نهايت‌ بودنذرات، گوش‌ دادن به اخبار داخلي و راديوهاي خارجي، باغباني، آهنگري، نجاريونوآوري‌هاي علمي و صنعتي (در كارگاه كوچك خانه) از سرگرمي‌هاي او بود. به همسر وفرزندان خود عشق مي‌ورزيد و به آن‌ها احترام مي‌گذاشت. با وجود مشغلة بسيار،همواره مي‌كوشيد از هر فرصتي براي تبادل نظر و هم‌نشيني با آن‌ها استفاده كند. هردو شب دو ساعت را به آموزش مطالب گوناگون و پاسخ‌گويي به پرسش‌هاي درسيفرزندان‌شان و همچنين ساعتي را به آموزش فرزندان همسايگان اختصاص مي داد.

او مجلس را وادار به تصويب طرح تاسيس دانشگاه تهران کرد(سال ۱۳۱۳)  در دولت ، مصدق وزير فرهنگ بود و همان وقت اولين مدرسه‌ي عشايري ايران را تاسيس کرد. بعد از انقلاب خانه‌اش را در بانک گرو گذاشت تا در خانه ، آزمايشگاهي تاسيس کند. در حال حاضر در خانه‌ي او (بنياد پروفسور حسابي) بيش از ۱۰۰ محقق مشغول به کارند.

 

 

 

در ديار غربت  :

بعد از اينکه ما در بيروت بي پناه شديم زندگي سختي را پشت سرگذاشتيم بايدکجا مي رفتيم آن هم در کشور قريب که هيچ کس را نمي شناختيم . تمام اثاثيه ما را پشت ديوار سفارت ريخته بودند و من و برادرم و مادرم کنار اثاثيه نشسته بوديم و بايد واقعيت را قبول مي کرديم . از ته دل به خدا پناه آورديم و چيزي از درون به ما مي گفت که خدا به فريادمان خواهد رسيد . همان که گفته شد قنسولگري ايران در بيروت مستخدمي داشت به اسم حاج علي که همشهري ما بود وقتي ما را با آن حال و روز ديد علي رغم خطراتي که براي ايشان داشت ما را به خانه خودش برد و با احترام بسيار زيادي از ما استقبال کردند و ما ساکن اتاق سرايدار قنسولگري بوديم و بايد حرفها و نگاه هاي اعضاي سفارت خانه و خانواده آنها را که خرد کننده بود گوش مي داديم خوب چاره اي نبود چه مي شود کرد؟ با اين حال سختي هاي بسيار زيادي را متحمل شديم و در حالي که با کمک حاج علي زندگي را مي چرخانديم گاهي هم مادر از جواهرات خود استفاده مي کرد.

اما يک روز که ما مشغول بازي بوديم ناگهان صداي جيغ مادر بلند شد و همگي ما را به داخل اتاق کشانيد با جسم بي جان مادر رو به رو شديم مادر را به کمک حاج علي و دخترش به پزشک محلي برديم و دکتر بعد از معالجه گفتند که او سکته کرده و از گردن به پايين فلج است دنيايي از غم سراسر وجودم را فرا گرفت و با خود گفتم مادر به خاطر من و برادرم سکته کرد وقتي ديد که ديگر هزينه اي برايمان نمانده است.

 

دسيسه پدر براي نابودي خانواده :

روزگار به همين منوال گذشت تا اين که ما 9 ساله شديم يک روز پدرم پيش ما آمدند چون همسر دوم پدر از زنده بودن ما آگاه شده بود و همين مساله باعث نگراني او شده بود وبه پدر دستور داده شده بود که به بيروت بيايد و مادر را با خود سوار کشتي کنند و من و برادرم را به بهانه تحصيل در بيروت بگذارند از آنجايي که مادر نگران آينده ما بود پيشنهاد پدر را پذيرفتند و همراه پدر راهي شدند ما خيلي نگران بوديم چراکه ماجرا طبيعي پيش نمي رفت ديري نگذشت که فهميديم همه اين ماجراها دسيسه اي بيش نبوده و معزالسلطنه براي نابودي ما به بيروت آمده است وقتي که ما در تهران بوديم غلامي داشتيم به اسم نوروز که او هم همراه پدر بود وقتي که از ماجرا باخبر مي شود نزد مادرم        مي روند و همه چيز را به مادر مي گويند و از ايشان مي خواهند که هرچه زودتر خود را ازاين دسيسه شوم نجات دهد .

مادر وقتي که از ماجرا با خبر مي شود دست به کار مي شود و سرش را به لبه تيز و آهني ستون کشتي که از پشت به آن تکيه داده بود به شدت هر چه تمامتر مي کوبند که بر اثر اين ضربه سرشان شکاف عميقي بر مي دارد به طوري که زمين کشتي پر از خون مي شود به معزالسلطنه خبر مي رسانند او هم به محض ديدن صحنه مادر را به بيرون از کشتي مي برند و همان جا رهايش مي کنند به خيال اينکه از خون ريزي شديد جان سالم به در نخواهد برد اما به خواست خدا مادر زنده مي ماند و با اين فداکاري و تن افليج خود و ايمان راسخ نزد من و برادرم باز مي گردد و معزالسلطنه دست خالي به ايران مي رود.

 فاجعه بعدي مربوط به 14 -  15 سالگي من و برادرم مي شود که همسر دوم پدرم باز از سلامتي ما مطلع مي شود و باز پدر را به قصد نابودي ما به بيروت مي فرستد که با دلسوزيهاي حاج علي،  باز نجات پيدا کرده و براي آنکه پدر بار ديگر مزاحم ما نشود به جنوب بيروت شبانه اثاث کشي کرديم به طوري که جزء حاج علي کسي از ما خبرنداشت . بله زندگي گاهي خيلي سخت و غير قابل تحمل مي شود انگليسي ها در هنگام سختي ها و تصميم براي انجام دادن کاري به بچه هايشان         مي گويند : که تا جايي که مي تواني ببيني و مي تواني بايستي مقاومت کن . من تقريبا اين کار را از کودکي ام آموختم.

در آن دوران مهمترين مساله اين بود که مادري حامي ، معتقد ، متدين و سخت کوش داشتيم  با اينکه سکته کرده بود و افليج بود و بيشتر وقتها در بستر بيماري به سر مي بردند اما هيچ گاه نااميد     نمي شد و لحظه اي از تربيت و آموزش ما غافل نمي شدند و همين باعث اميدواري و شادي ما مي شد. کار به جايي رسيده بود که ديگر پولي برايمان باقي نمانده بود و چيزي هم براي خوردن نداشتيم من و برادرم ليفه خرما را مي کنديم و با شمع مي تابانديم تا بند کفش درست کنيم و به مغازهاي بيروت سري مي زديم تا هرکس که باري يا کالايي دارد برايش جابجا کنيم تا بتوانيم خرج داروهاي مادر را در آوريم.

در آن هنگام قند پيدا نمي شد و ما از ميوه هاي شيرين ((خروب)) استفاده مي کرديم و مقدار زيادي جمع آوري مي کرديم و نصف آن را خشک مي کرديم براي زمستان هرچند که اين ميوه وقتي خشک مي شد خيلي جويدنش سخت بود اما ما خوشحال بوديم و چاره اي نداشتيم.

من با تلاش زياد توانستم ديپلم نجات غريق را بگيرم پس تابستانها به 20 بچه هم قد خودم آموزش مي دادم شنا در سواحل مديترانه آن هم در عمق زياد کار بسيار دشواري بود ديگر روزها همين طور مي گذشت تا زماني که کار داشتيم اوضاع بد نبود اما وقتي بيکار مي شديم شبها من و برادرم داخل کوچه ها راه مي افتاديم و نان خشک جمع مي کرديم آنها را مي شستيم و روي پارچه اي خشک مي کرديم و بعد استفاده مي کرديم با اين حال هيچ گاه به ياد نمي آورم که مادر لب به شکوه و نا رضايتي باز کنند هيچ وقت غصه بي پولي را نمي خوردند تنها نگراني او از بابت درس ما بود که او را عذابي دشوار و سخت بود. اين بود که مادر تصميم گرفت راز دل را با حاج علي در ميان بگذارد با اين که مي دانستند او درگير مسائل خود است ولي چاره اي نبود پس از حاج علي خواهش کرد تا مدرسه رايگان و يا با هزينه کم براي ما پيدا کند و او هم پذيرفت به هر حال هيچ مدرسه اي جزء مدرسه روحانيون رايگان نبود و ما مجبور بوديم که براي درس خواندن نزد کشيش هاي فرانسوي بيروت برويم با نگراني هايي که از جانب مادر با آن حال شان داشتيم پذيرفتيم و فکر کرديم که اين کار باعث خوشحالي بي اندازه مادر مي شود . نگراني من از بابت مادر خيلي بيشتر از اين ها بود چون بايد 6 شبانه روز آنجا باشيم و فقط يک شب اجازه داشتيم که کنار مادر باشيم.

 

مدرسه روحانيون :

فکر مادر لحظه اي مرا آرام نمي گذاشت بالاخره تصميم گرفتم که موضوع را با حاج علي در ميان بگذارم و در واقع از او کمک بخواهم ، او نيز گفت که من حاضرم به شما کمک کنم من و دخترم از مادرتان مواظبت خواهيم کرد شما به درستان برسيد.

ما را به خوابگاه بردند و لباس همراه با تختخواب و خلاصه از ظرف غذا تا وسايل بهداشتي به مادادند ، شبهاي آنجا خيلي سخت بود مخصوصا که هميشه به تختهاي خواب سکري مي کشيدند و صداي قدمهايشان لالايي وحشتناکي بود که ما را به خواب مي برد از وضع موجود راضي نبوديم ولي تحمل مي کرديم اما کاسه صبرم تمام شد و موضوع را با مادر در ميان گذاشتم و از درس دادن آنها گفتم و اينکه آنها از مسلمان بودن ما ناراضي اند وبه نحوي مي خواهند ما نيز چون بچه هايشان مسيحي فرانسوي بشويم ، بنابراين به ما خيلي سخت مي گريند و مادر هم از ترس اينکه مبادا به بچه هايش مسيحي فرانسويي بشوند در غياب ما در طول يک سال آنقدر به حاج علي التماس کردند تا بالاخره حاج علي قول داد تا جايي بهتر براي ما پيداکند با همه سختي ها و پيشامدها توانسته بود تقاضاي بازرسي کند تا ما بتوانيم اجازه اي گرفته و شبها پيش مادر نازنينمان بخوابيم . در 19 سالگي ليسانس بيولوژي گرفتم و در همان آزمايشگاه مشغول کار شدم از بخت بد اين کار هيچ در آمدي نداشت چون در آن زمان کسي به آزمايشگاه اعتقادي نداشت ، من بايد خرج خانواده ام را مي دادم ، بيکاري براي من مشکل بود تا اينکه يک روز در يکي از رستورانها ي سنتي بيروت با دکتر فرانسوي آشنا شدم و او به من توصيه کرد که رشته اي بخوانم که بتوانم براي خارجي ها کار کنم و گفت بهتر است در شرکتهاي پيمان کاري کار کنم ، اين پيشنهاد بهترين پيشنهاد بود. حدود 22 ساله بودم که از دانشگاه امريکايي بيروت مدرک مهندسي راه و ساختمان گرفتم و در يک شرکت فرانسوي کار پيدا کردم  اين کار هم با سختي هاي بسياري همراه بود اين شرکت کنترات راهسازي مرز سوريه و لبنان را به عهده داشت و مسيري خطرناک و غير قابل عبور و در مسيري در ارتفاعي به نام حما ساخته مي شود ماهي نمي شد که دکه کارگري از ارتفاعات پرت نشود .

کارگرها شبها پايين ارتفاع مي خوابيدند و من تنها آن بالا مي ماندم ، شب از صداي شغالها و گرگها خوابم نمي برد و گاهي موشها ي صحرايي و از همه بدتر مالاريا بود که گريبان گير من شد و مرا مبتلا کرد ديگر از همه چيز و همه کس قطع اميد کرده و خودم را براي مرگ آماده کرده بودم که پزشک فرانسوي با مقداري گنه گنه (کنين ) از بيروت رسيد و همان قرصها به خواست خدا مرا از مرگ نجات داد. و دوباره کارم را در ارتفاع حما شروع کردم . حالا ديگر کارگرها با من نوعي ارتباط عاطفي پيدا کرده بودند و اين باعث مي شود که کارشان را به نحو احسن انجام دهند تا جايي که يک روز مهندس عالي رتبه فرانسوي با تعجب گفت فکر نمي کنم تا به حال مردم با هيچ مهندسي به اين خوبي کار کرده باشند گفتم بله ، چون اين کارگرها همه مسلمانند و من هم مسلمان هستم بنابر اين حرفهاي همديگر را خوب مي فهميم و همين باعث مي شود که آنها خوب کار کنند . به هر حال به من پيشنهاد کردند که روي معادن کار کنم ، پس اجازه گرفتم که کارم را فعلا به دفتر مرکزي در بيروت انتقال دهند که آنجا بتوانم درس خود را در رشته مهندسي معدن شروع کنم .

در 25 سالگي مهندسي معدن مي خواندم و در معادن کار مي کردم ، با مردم راحت شده بودم  وآنها هم همين طور دروزي ها فقط به خاطر من است که اجازه دادند معادنشان استخراج بشود و همين مرا نگران مي کرد که اگر فردايي پايم را از اينجا بيرون بگذارم آنها ديگر هيچ کنترلي به معادنشان نخواهند داشت ، تصميم گرفتم که با رئيس طايفه ( عشيره) دروزي ها ملاقات کنم و موضوع را با او در ميان بگذارم از آنجايي که او با وضع من آشنا بود به حرفهاي من خوب گوش کرد و همان طورکه مي خواستم يکي از پسرها ي با هوش خود را تحت اختيار من گذاشت تا به او زبان فرانسه ياد بدهم ، به خاطر اين پيشنهاد سه شبانه روز برايم جشن گرفتند و اسبي ممتاز و درجه يک عربي به من دادند پسر ريس دروزيها آن قدر باهوش بود که کمتر از يکسال زبان فرانسه را به خوبي آموخت با رياضي و معدن و محاسبات استخراج آشنا شد و همين طور به امور فني حال ديگر او مي توانست بالاي سر فرانسوي ها باشد و جاي مرا بگيرد.

حال ما يکسال است که در فرانسه اقامت داريم يک روز به همراه برادرم در پارک نشسته بوديم که من مرد افليجي را ديدم که سال قبل در همين پارک با او آشنا شده بودم اما او ديگر افليج نبود از پسرش موضوع را پرسيدم و همين امر باعث شد که با برادرم به فکر مادر بيفتيم و به همين اميد ، هر دو رشته حقوق را رها کرديم و در رشته پزشکي تحصيل کرديم روزها را پشت سر گذاشتيم و سخت تلاش کرديم تا اينکه من در طول 4 سال و برادرم طي 6 سال درسمان را تمام کرديم و در بيمارستان دانشگاه پاريس مشغول به کار شدم اما حوصله ام سر رفت در حالي که چشمانم هم خيلي ضعيف شده بود تصميم گرفتم که رشته تحصيلي خود را عوض کنم و چيزي انتخاب کنم که مثل پزشکي بدون فرمول نباشد و آدم را کمي اذيت کند.

 

 

 

 ارتباط فلسفي اين تئوري با فلسفه وحدتوجود:

در اين نگرش همه ذرات جهان بهم مرتبط هستند. زيرا فرض بر اين است كه هرذره تا بي نهايت گسترده است و همه ذرات جهان در نقاط مختلف جهان با هم وجوددارند.يعني در واقع قسمت كوچكي از تمام جهان در هر نقطه اي وجود دارد.

 

اقدامات دکتر محمود حسابي :

از جمله اقدامات ارزشمند استاد براي نمونه به مواردي اشاره مي كنيم:

- تأسيس مدرسه مهندسي وزارت راه و تدريس در آنجا (1306 هـ. ش)

- نقشه برداري و رسم اولين نقشه مدرن راه ساحلي سراسري ميان بنادر خليج فارس، تأسيس ارالمعلمين عالي و تدريس در آنجا (1307 هـ. ش)

- ساخت اولين راديو در كشور (1307 هـ . ش)

- تأسيس دانشسراي عالي و تدريس در آنجا (1308 هـ. ش)

- ايجاد اولين ايستگاه هواشناسي در ايران (1310 هـ. ش)

- نصب و راه اندازي اولين دستگاه راديولوژي در ايران (1310 هـ. ش)

- تعيين ساعت ايران (1311 هـ. ش)

- تأسيس بيمارستان خصوصي (گوهرشاد) به نام مادرشان (1312 هـ.ش)

- تدوين قانون و پيشنهاد تأسيس دانشگاه تهران و تأسيس دانشكده فني (1313 هـ.ش) و رياست آن

دانشكده و تدريس در آنجا (1315 هـ. ش)

- تأسيس دانشكده علوم و رياست آن دانشكده از (1321 تا 1327 و از 1330تا 1336هجري شمسي) و تدريس درگروه فيزيك آن دانشكده تا آخرين روزهاي حيات،

- تأسيس مركز عدسي سازي- ديدگاني- اپتيك كاربردي دردانشكده علوم دانشگاه تهران،

- مأموريت خلع يد ازشركت نفت انگليس در دولت دكتر مصدق و اولين رييس هيئت مديره و مديرعامل شركت ملي نفت ايران،

- وزير فرهنگ دردولت دكترمصدق(1330هجري شمسي)

- پايه گذاري مدارس عشايري و تأسيس اولين مدرسه عشايري ايران (1330هجري شمسي)

- مخالفت با طرح قرارداد ننگين كنسرسيوم و كاپيتولاسيون درمجلس،

- مخالفت با قرارداد دولت ايران درعضويت سنتو«باكت بغداد» درمجلس،

- تأسيس اولين رصدخانه نوين درايران، تأسيس اولين مركز مدرن تعقيب ماهواره ها درشيراز (1335هجري شمسي)

- پايه گذاري مركز مخابرات اسدآباد همدان (1338هجري شمسي)

- تدوين قانون استاندارد و تأسيس مؤسسه استاندارد ايران (1333هجري شمسي) ژئوفيزيك دانشگاه تهران (1330هجري شمسي)،

- استاد ممتازدانشگاه تهران (ازسال1350هجري شمسي)،

- پايه گذاري مركز تحقيقات و راكتور اتمي دانشگاه تهران و تأسيس سازمان انرژي اتمي و عضو هيئت دائمي كميته بين المللي هسته اي(1330 - 1349هجري شمسي)

- تشكيل و رياست كميته پژوهشي فضاي ايران و عضو دائمي كميته بين المللي فضا (1360هجري شمسي)

- تاسيس انجمن موسيقي ايران، مؤسس و عضو پيوسته فرهنگستان زبان ايران(1349هجري شمسي) تا آخرين روزهاي فعاليت.

- فعاليت دردونسل كاري و آموزش 7 نسل

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت: 10:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

زندگی نامه باباطاهر عريان

بازديد: 945

شرح احوال باباطاهر عريان       

بابا طاهر عريان از شاعران وعارفان اواسط قرن پنجم معاصر طغرل سلجوقي است وي از عرفا و اولياء جبال مي باشد كه در سير تكاملي عرفان وتصوف اسلامي نقش موثري داشته است بعضي به دليل ملاقات بابا طاهر با طغرل سلجوقي تولدش را در اواخر قرن چهارم مي دانندوي در دوران حكومت ديلميان مي زيسته است . تاريخ تولد ووفات باباطاهر مورد اختلاف است كه اين به دليل عزلت وگوشه گيري درويشانه او مي باشد .وي به احتمال قوي وطبق شواهد تاريخی بعد از سال 450هجری قمری در همدان وفات يافت وهمانجا دفن شده ومقبره او که در غرب شهر همدان بالای تپه مرتفعی مقابل بقعه امامزاده حارث بن علی واقع است همواره مورد توجه وزيارت صاحب دلان واهل معرفت  حتی مردم عادی بوده است .

يکی از قديمی ترين اسناد تاريخی درباره باباطاهر در راحه الصدور وآيه السرور راوندی درتاريخ  آل سلجوق آمده است مولف اين کتاب چنين نقل می کند(( شنيدم که چون سلطان بک به همدان آمد از اولياء سه پير بودند باباطاهر وباباجعفر وشيخ حمشاء کوهکی است بر در همدان آنرا خضر خوانند برانجا ايستاده بودند نظرسلطان برايشان آمد کوکبه لشکر بداشت وپياده شد وبا وزير ابونصر الکندری پيش ايشان آمد و دستهاشان ببوسيد . باباطاهر پاره ای شيفته گونه بودی او را گفت ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟

سلطان گفت : آنچه توفرمايی . باباگفت : آن کن که خدا فرمايد : ان الله يامر بالعدل والاحسان سلطان بگريست وگفت چنين کنم بابا دستش بستد وگفت از من پذيرفتی سلطان گفت آری بابا سر ابريقی شکسته که سالها از آن وضوکرده بود در انگشت داشت بيرون کرد ودر انگشت سلطان کرد وگفت مملکت عالم چنين در دست تو کردم . بر عدل باش سلطان پيوسته ان در ميان تعويذ ها داشتی وچون مسافی پيش آمدی آن در انگشت کردی اعتقاد پاک وصفای عقيدت او چنين بود ودر دين محمدی صلعم  از او ديدار تر وبيدارتر نبود.(1)

مرحوم دکتر عبدالحسين زرینکوب ضمن اشاره به اين روايت راوندی چنين می گويد (( اين بابای شيفته گونه که در وجود اين فاتح ناتراش صحراها چنين تاثيری کرد بدون شک همان صوفی وعارف نام آوريست که هنوز در همدان مقبره او مزار عام است ووجود او در چنان هاله يی از قدس وکرامات مستور است که شناخت حقيقت حالش برای مورخ دشواری بسيار دارد در واقع روايات راجع به او به قدری افسانه آميز است که وی را از يکسو با آل بويه وابن سينا معاصر جلوه می دهد واز سوی ديگر شاهد قتل عين القضات  وحتی هم عصر خواجه نصير طوسی می سازد.در هر حال چون قديمی ترين مآخذی که درباب وی هست حاکی از آنست که در هنگام ورود طغرل به همدان هنوز زنده بوده است  سال 410 را که بعضی مآخذ متاخر در باب تاريخ وفاتش ذکر کرده اند قابل قبول  نمی توان يافت اما ملاقات طغرل به قول کسانی که وی را معاصر ديالمه دانسته اند البته منافات ندارد. از روايات ديگر آنچه وی را با عين القضات  و.خواجه نصير همعصرمی  کند نيز نه با يکديگر می سازد نه با اين يکتا برگه روايت راوندی معهذا ممکن هست از اين اقوال استنباط شود که بابا طاهر همدانی متعدد بوده است ويا آنکه شايد اين پيوند با نام عين القضات وخواجه نصير اشارتی باشد به وجود يک رابطه نامرئی بين وجود باباطاهر از يکسو وتعاليم عين القضات و بعضی فرقه های شيعه از سوی ديگر ))(2)

منبعی کهنتر از راحه الصدور که اشاراتی به طاهر ومزار او در همدان دارد نامه های عين القضات همدانی است که ميان سالهای 520 و525 نوشته شده است در اين نامه ها از طاهر د رکنار دو تن ديگر از عارفان بزرگ آن شهر شيخ بَرَکه  وشيخ فَتحه ياد شده و به احتمال قريب به يقين منظورهمان باباطاهر همدانی عارف است .(3)

دکتر زرين کوب رحمه الله عليه در شرح حال بابا طاهر می نويسد (( در اينکه ذکری هم در کتب صوفيه چون تذکره الاولياء ونفحات الانس وجز آنها از باباطاهر در بين نيست حاکی از آن است که طريقه او در ترد مشايخ صوفيه معهود يا مقبول نبوده است با اينهمه بعد از عين القضات واحتمالا به سبب تاثير آثار اوذکر طاهر در ادب شفاهی صوفيه تدريجا انتشار يافته است واز همين جاست که مخصوصا از قرن نهم به بعد از نشر مقالات حروفيه واهل حق عنوان عارف وقدوه العارفين هم گه گاه در حق او بکار می رود هر چند در مآخذ قدما جز در راحه الصدور وشايد مکتوبات عين القضات ذکری از طاهر همدانی نيست .(4)

بابالقبی است که مردم بر سبيل تفخيم بر نام اصلی عرفا واولياء وپيروان می افزوده اند عين القضات بدون ذکر اين لقب می نويسد : (( از برکه قدس سره شنيدم که طاهر گفت مردم می آيند وريش خود را به افسوس ما فرامی دارند .پس افسوس می برند وبه ريش خود می دارند )) (5)   يا ((فتحه رحمه الله عليه می گويد هفتاد سال است تامی کوشم مگر ارادت در حق طاهر درست کنم نمی توانم ...))(6)  يا (( ای عزيز ! اين نبشته هم بر سر تربت طاهرنبشتم روز شنبه ...))(7) و((...بر تربت فتحه و هم بر تربت طاهرخاطر بر اين قرارگرفت که چيزی ديگر نويسم ...))(8) از اين عبارات بر می آيد که طاهرتقريبا هفتاد سال پيش از عين القضات می زيسته وبنابراين او همان باباطاهری است که در گزارش راوندی از او ياد شده است ونيز پيوند عقيدتی يا طريقتی عين القضات از طريق استادانش برکه وفتحه به باباطاهر معلوم می شود گذشته از اين شواهد ديگری نيز دال بر وابستگی معنوی عين القضات  با طاهر عارف وجود دارد .

باباطاهر عريان از عرفا واولياء جبال می باشد که در سير تکاملی عرفان و تصوف اسلامی نقش موثری داشته است اين عارف صاحب دل دردمندان اشعاری را سروده وکتبی به زبان فارسی وعربی تصنيف نموده است از جمله تقريرات وی کلمات قصاری به عربی است که عقايد تصوف را بيان نموده است  شهرت بابا ی سوته دلان بيشتر به خاطر دو بيتی هايی است که به زبان محلی با لهجه لری سروده  ودر آنها از پريشانی وتنهايی شکايت کرده واز اين راه اشتقياق معنوی خود را به وعبود بروز داده است بر کلمات قصار باباطاهر چنين شرح نوشته اند شرحی به  نام(( الفتوحات الربانيه فی الاشارات الهمدانيه )) بعلاوه شرحی مربوط به سال 890هجری اثر جانی بيک العزيزی ونيز شرحی به وسيله مرحوم حاج ملا سلطان عليشاه گنابادی به رشته تحرير در آمده است .

باباطاهر عريان عارفی است در نهايت زهد وعابدی است در نهايت عرفان گرچه دوبيتی های بابای سوته دلان از جنبه های ادبی اجتماعی وغيره شايسته تحقيق وبرسی است اما بيشتر از هر چيز از نظر حکمت وعرفان سزاوار بسی تعمق وامعان نظر است .

دکتر زرين کوب دليل شروح فراوانی که بر ديوان وکلمات باباطاهربه رشته تحريردر آمده است چنين بيان می کند ((وجود اين شروح حاکی است از اهميتی که باباطاهر در نزد صفويه بعد از قرن نهم داشته است ودر واقع علاوه بر کلمات قصار که به اشارات مشهور بوده است  تاليف 21رساله ديگر را هم به او نسبت داده اند که از ماهيت و وجود آنها اطلاع موثقی در دست نيست ))(9) 

وی در دنباله می فرمايد (( اما کلمات قصار بدينگونه که هست به تعريف واشاره می ماند و23باب است که شايد آن 22 رساله که در بعضی روايات به باباطاهر منسوب شده است عبارت از همين ابواب کلمات قصر در نسخه خاص باشد .مسائلی که در اين ابواب واشارات است بيشتر مربوط است به علم، معرفت، الهام، فراست، عقل، نفس ،دينی، عقبی، سماع، ذکر، اخلاص، اعتکاف ومانند اينها پاره ای از اين اشارات را در تعدادی از دوبيتی ها هم می توان يافت چنانکه نظاير برخی از آنها رادر کلام مشايخ ديگر از جمله جنيد نيز می توان سراغ داد.(10)

 

نمونه ای از کلمات بابای سوته دلان را با شرح سلطان عليشاه نقل می کنيم :

((مجاوره الرحمن فی داره بغيه العالمين وحبس العارفين ))

مراد به عالم کسی است که پيوند ولايت به وجود او رسيده باشد واز مرتبه کثرات ومقتضيات نفس تجاوز نکرده باشد به او دار رحمن بهشت نعيم است واين را طالبند صاحبان خيال وبرای عارف که شناسای حق شده ولذت شهود يافته اگر به دار نعيم برند او را محبس او خواهد بود .

الهی زاهد از تو حور می خواهد قصورش بين

                                                     به جنت می گريزد از درت يا رب شعورش بين

دکتر زرين کوب بنا به دلايلی که مطرح می فرمايند بيان می کنند که رابطه ای بين عين القضات وبابای سوته دلان برقرار بوده است آنجا که در کتاب جستجو در تصوف خود می نويسد (( ارتباط بابا طاهر با لهجه ای که ظاهرا شيخ ومرشد واقعی عين القضات شيخ برکه نيز به همان لهجه سخن می گفته است وجنبه مرموز تعاليم او که به هر حال می بايست در احوال قاضی همدان تاثير قوی داشته باشد نيز می تواند حاکی از وجود اين ارتباط باشد.))12)

بابای سوته دل همواره ساده  وبی تکلف می زيسته وگوشه گير وعزلت نشين بوده است وسخت خواهان آن بوده است که گمنام باقی بماند واز تظاهر جاه ومقام دوری می جسته است بدين لحاض است که چيز زيادی از شرح حال وزندگی وی بجای نمانده است .

باباطاهر عرفان را به عنوان راهی جهت آگاهی ونيل به کمالات معنوی وشناخت بيشتر وجود سرمدی می نگرد مکتب او مکتب تفکر وجهان بينی است که عارف با آن پيوسته در کثرت وحدت را نگرد وگويد : در هر چه نظر کردم سيمای تو ديدم .

          به صحرا بنگرم صحرا توبينم                 به دریا بنگرم دريا توبينم  

          به هر جا بنگرم کوه و در ودشت              نشان از قامت رعنا توبينم

طاهر از خود فانی ودر دوست باقيست وبی خبر از خويش است وبا خبر از خالق خويشتن وی خورشيد تابان وجود را با نور بی فروغ شمع استدلال نمی جويد وی عارفی است ملکوتی ولاهوتی که رو به سوی عرفان يکتای عالم وجود وفرمانروای ملک خلود دارد مرغ انديشه وسيمرغ روح بلند پروازبابا طاهر پيوسته پای بر ملک خاک دارد وبال بر ملکوت عالم پاک وآدمی را به سیر آفاق وانفس وامیدارد وهمواره خدا را حاکم بر خود می داند.

درباره زندگی وکرامات باباطاهر نيز افسانه های فراوان رايج است حکايت کرده اند که روزی باباطاهر از طلاب مدرسه ای در همدان خواست که شيوه علم آموزی را به او تعليم دهند .طلاب برسبيل مزاح گفتند که بايد درزمستان  شبی  را در آب سرد حوض بگذراند باباطاهر اندرز ايشان را بکار بست وصبح روز بعد خود را صاحب معرفت يافت وفرياد برآورد (امسيت کرديا واصبحت عربيا ) ((ديشب کرد بودم وامروز صبح عرب شدم )) (13) ويا در ميان توچال الوند کوه از سوز درون خويش برف ويخ کوهستان را بگدازد قهرمانی مناسب می سازد يک داستان عشقی هم با بی بی فاطمه نام که قبرش در کنار اوست در افواه راجه به او هست که می تواند به اين احوال خارق العاده وکرامات آميز پير همدان تا حدی رنگ محسوس ببخشيد (14)دکتر زرين کوب در باره عناصر تصوف در منطقه جبال می گويد :عناصر تصوف در عقايد اهل در بين بعضی طوايف لر وکرد وعناصر ديگر بومی در ولايات جبال رايج است باقی است واينکه امثال باباطاهر وباباجعفر وباباحمشاء در کتب قدماء صوفيه بی نام ونشان بوده اند قطعا می بايست به سبب انتساب آنها به يک فرقه مظنون ومخفی بوده باشد.(15)

به تحقيق بابا طاهر رو بسوی خورشيد لايزالی قرآن داشته وعارفی است مجذوب حق شده وشيفته معشوق خود  می باشد عاشقانه سخن گفته وسوخته دلی است که رو به سوی معبود وگوش به نای اهل راز داشته است .

هو الذی انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب واخر متشابهات فاما الذي في قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه منه ابتغاء تاويله وما يعلم تاويله الا الله والراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا ومايذكر الا الوالالباب ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب (16)

باباطاهر چنان از خيال معشوق سخن می گويد که به قول سعدی تو گويی معشوق خود در برابر چشمش مصور ومجسم است او نه تنها اين گونه سخن سر می دهد بلکه از هم آغوشی با خيال معشوق سخن می گويد :

چو شو گيرم خيالت را در آغوش                         سحر از بسترم بوی گل آيو (17)

بابا طاهر عريان دشت ودريا و کوه وصحرا را آيتی ونشانی از يار بی نشان خود ديده وبه تمامی عالم عشق ورزيد. تجليات جمال را در عالم خاک عزيز داشته ودل را سرا پرده محبت دوست می داند ودر نهايت از خود فانی ودر دوست باقی شده است .

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت: 10:29 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(2)

زندگی نامه ویکتور هوگو

بازديد: 811

بیوگرافی (زندگی نامه) ویکتور هوگو

 

ويكتور ماري هوگو، داستان نويس ، شاعر و نمايشنامه نويس برجسته فرانسوي است.آثار او به بسياري از افكار سياسي و هنري رايج در زمان خويش اشاره دارد . ويكتور ماري هوگو، داستان نويس ، شاعر و نمايشنامه نويس برجسته فرانسوي در 26 فوريه 1802 ميلادي در "بزانسون " به دنيا آمد و در 22 مي 1885 ميلادي چشم از جهان فرو بست . او شخصيت برجسته ادبي در قرن 19 ميلادي و نماينده پيشتاز و مدافع مكتب رمانيتسم بود . هوگو در جواني محافظه كار بود ، بعدها به شدت درگير امور سياسي جمهوري خواهانه شد . آثار او به بسياري از افكار سياسي و هنري رايج در زمان خويش اشاره دارد . با اين حالي در جوامع انگليسي زبان دو رمان اصلي او بسيار مشهور و شناخته شده است . گوژپشت نوتردام (1833) و بينوايان (1862)
هوگو همچنين در سرودن اشعار غنايي در قرن 19 ميلادي برجسته و سرشناس بود .        
ويكتور تا 10 سالگي با پدرش كه ژنرال ارتش ناپلئون بود سفر مي كرد و سپس در سال 1812 با مادرش كه به شدت طرفدار نظام پادشاهي بود در پاريس اقامت گزيد . او در مدتي كوتاه به عنوان شاعر و داستان نويس ، موفقيت هايي بدست آورد و در سال 1822 با معشوقه دوران كودكي اش ، " آدل فوشر" ازدواج كرد. خانه اين زوج محل ملاقات نويسندگان پيرو مكتب رمانتيك بود . از ميان اين نويسندگان مي توان به " آلفرد داويگني " و "چارلز آگوستين سنت بوو" منتقد اشاره كرد .          
چاپ سومين مجموعه شعر هوگو ، قصايد و تصانيف عاشقانه (1826) ، دوراني پر تنش و پر از خلاقيت بوجود آورد . در طي 17 سال آتي ، مقالات مختلف ، سه رمان پنج جلد كتاب شعر و نمايشنامه از هوگو منتشر گرديد . با اين حال شكست نمايشنامه منظوم او در سال 1843 ميلادي و به دنبال آن مرگ دخترش " لئوپولدين " ، به بسيار مورد علاقه وي بود وقفه اي در خلاقيت شگفت آورش ايجاد كرد .       
او در سال 1845 يك پست سياسي در حكومت وابسته به قانون اساسي شاه لوئيس فيليپه ، قبول كرد و در سال 1848 نماينده مردم شد و بعد از لوئيس ناپلئون بناپارت ، رييس جمهور " جمهوري دوم " در فرانسه شد . او عليه اعدام و بي عدالتي اجتماعي سخن راند و بعدها در مجمع قانونگذاري و مجمع وابسته به قانون اساسي انتخاب شد .     
وقتي ناپلئون در سال 1851 قدرت را به طور كامل در دست گرفت قانون اساسي ضد پارلماني را جايگزين كرد . هوگو او را علنا خائن فرانسه ناميد . عقايد جمهوري خواهانه هوگو باعث تبعدش شد . او ابتدا به بروكسل و سپس به جزيره جرزي و نهايتا به جزيره گريزين كه از جزاير دريايي مانش است ، تبعيد شد . در آنجا بود كه به نوشتن درباره نكوهش اعمال ظالمانه حكومت فرانسه ادامه داد و مقالات مشهور او بر ضد ناپلئون سوم در فرانسه ممنوع شد . با اين وجود اين مقالات تاثير زيادي از خود به جاي گذاشتند .
هوگو در تبعيد در زمينه نويسندگي به تكامل و پختگي رسيد و اولين اشعار حماسه مصنوع خود را با نام " افسانه قرن ها " كتاب بينوايان و ...نوشت . با وجود اينكه ناپلئون سوم در سال 1859 تمام تبعيدي هاي سياسي را عفو كرد اما هوگو از پذيرش اين عفو سرباز زد زيرا پذيرش عفو بدين معني بود كه او ديگر نبايد از دولت انتقاد كند .    
او پس از سرنگوني امپراطوري روم در سال 1870 به عنوان قهرمان ملي به پاريس بازگشت و عضو مجمع نمايندگان ملي بعد به عنوان سناتور " جمهوري سوم " انتخاب شد .     

ديدگاههاي مذهبي ويكتور       
ديدگاههاي مذهبي هوگو در طول زندگي اش به سرعت تغيير كرد . او در جواني به عنوان مسيحي كاتوليك سوگند ياد كرد كه مقامات و مسئولان كليسا احترام بگذارد . اما به تدريج تبديل به كاتوليكي شد كه به وظايف ديني اش عمل نمي كند و بيش از پيش به بيان ديدگاههاي ضد پاپ و ضدكشيشي پرداخت . در طي دوران تبعيد به طور تفنني به احضار روح مي پرداخت و در سالهاي بعد خداشناسي بر پايه عقل را كه مشابه آنچه كه مورد حمايت "ولتر" نويسنده فرانسوي بود، پا بر جا كرد .
در سال 1872 وقتي متصدي آمارگيري از هوگو پرسيد كه آيا كاتوليك است يا نه او پاسخ داد : "خير، من آزاد انديش هستم . "هوگو هيچگاه بيزاري خود را از كليساي كاتوليك از دست نداد . اين انزجار به دليل بي تفاوتي كليسا نسبت به وضعيت بد كاري زير سلطه ظلم وجود حكومت پادشاهي و شايد هم به خاطر قرار گرفتن اثر هوگو ( بينوايان ) در ليست كتابهاي ممنوعه پاپ بود .          
هنگام مرگ دو پسرش ، چارلز و فرانسوا ويكتور ، او اصرار داشت كه آنها بدون صليب عيسي يا كشيش به خاك سپرده شوند . او در وصيت نامه اش هم همين شرط را براي خاكسپاري خود گذاشت . هوگو با اينكه معتقد بود عقايد كاتوليك منسوخ و رو به زوال است اما هيچگاه مستقيما از عرف و سنت انتقاد نكرد . او همچنان به عنوان فردي كه به وجود خدا معتقد است ، باقي ماند . او عميقا به قدرت و ضرورت حمد وستايش ايمان داشت .       
عقل گرايي هوگو را در اشعارش از قبيل "توركمادا" (1869، درباره تعصب مذهبي ) ، پاپ (1878 ، كتابي است ضد كشيشي ) ، دين و اديان (1880، در مرود رد سودمندي كليساها ) و غيره مي توان مشاهده كرد . هوگو مي گفت: اديان به تدريج از بين مي روند ، اما اين خداست كه باقي مي ماند. او پيش بيني مي كرد كه مسيحيت بالاخره روزي از بين خواهد رفت اما مردم همچنان به خدا ، روح و تعهد معتقد خواهند ماند .


سالهاي پاياني و مرگ هوگو     
وقتي هوگو در سال 1870 به پاريس بازگشت مردم از او به عنوان قهرمان ملي استقبال كردند . هو گو عليرغم محبوبيتش ، براي انتخاب دوباره در مجمع نمايندگان ملي در سال 1872 هيچ تلاشي نكرد . دو دهه آخر زندگي هوگو به خاطر بستري شدن دخترش در آسايشگاه رواني ، مرگ دو پسرش و نيز مرگ آدل (1868)بسيار ناراحت كننده بود    .
دختر ديگرش ،‌لئوپولدين ، در سال 1843 در يك حادثه قايق سواري غرق شد . هوگو با توجه به لطمات روحي و رواني كه بر او وارد شده بود همچنان به نوشتن ادامه داد و در سياست هم تا سال 1878، كه سلامتي اش رو به زوال گذاشت ، فعال ماند . او در 30 ژانويه 1876 در انتخاب مجلس سنا ، كه اخيرا تاسيس شده بود انتخاب شد دوره آخر فعاليت سياسي او ، يك ناكامي به شمار مي آيد . در فوريه 1881 هوگو هفتاد و نهمين سالگرد تولدش را جشن گرفت . به پاس اين حقيقت كه هوگو وارد هشتادمين سال زندگي اش شده ، يكي از بزرگترين مراسم بزرگداشت براي اين نويسنده كه در قيد حيات بود ، برگزار شد .
مراسم جشن از روز بيست و پنجم فوريه با اهداي گلدان سور( نوعي چيني فرانسوي ) به هوگو آغاز شد . اين نوع گلدان هديه اي سنتي براي مقامات عالي رتبه بود كه به ويكتور هوگو اهدا شد . روز 27 فوريه بزرگترين رژه در تاريخ فرانسه برگزار شد . رژه كننده ها شش ساعت راهپيمايي كردند تا از مقابل هوگو كه پشت پنجره اتاقش نشسته بود رد شوند . سربازان راهنما براي اشاره به ترانه كوزت در بينوايان گل هاي گندم به گردن خود آويخته بودند  .
ويكتور هوگو در 22 مي 1885 در 83 سالگي از دنيا رفت . مرگ او باعث سوگي ملي شد و بيش از 2 ميليون نفر در مراسم خاكسپاري او شركت كردند . هوگو تنها به خاطر شخصيت والاي ادبي در ادبيات فرانسه مورد تكريم قرار نگرفت بلكه به عنوان سياستمداري كه به تشكيل و نگهداري "جمهوري سوم " و دموكراسي در فرانسه كمك كرد از او قدرداني به عمل آمد .       

آدل فوشر و ويكتور هوگو        
آدل فوشر دختري بود سبزه روي با موهاي مشكي و ابرواني كماني . او در 16 سالگي بانويي خوش سيما و جذاب بود . آدل فوشر اولين عشق ويكتور هوگو بود و ويكتور او را بسيار تحسين مي كرد . دوران نامزدي آدل و ويكتور را مي توان به عنوان تراژدي عاشقانه توصيف كرد .   
ويكتور و آدل همديگر را از بچگي مي شناختند . دو خانواده فوشر و هوگو با هم بسيار صميمي بودند و بچه هايشان هم با هم بزرگ شدند . زندگي عاشقانه هوگو زماني آغاز شد كه نوجواني بيش نبود . او عاشق آدل ، دختر همسايه شان شد     .
مادر ويكتور او را از اين عشق منع كرد . او معتقد بود كه پسرش بايد با دختري از خانواده بهتر ازدواج كند . مخالفت خانواده هاي اين دو دلداده در مورد ازدواجشان باعث بوجود آمدن شرايط تراژيكي شد . پدر آدل "پيرفوشر" در خفا از موفقيت روبه رشد ويكتور در ادبيات هيجان زده بود اما مي ترسيد كه مادام هوگو ، آدل را خوب و مناسب نداند در نتيجه به آدل هشدار داد كه ويكتور فردي مغرور ، دمدمي مزاج و تن پرور است . با اين وجود آن دو پنهاني با هم نامه رد و بدل مي كردند .    
ويكتور بدون شك معتقد بود كه ارتباط آنها به ازدواج ختم خواهد شد و آنقدر به اين مسئله مطمئن بود كه زير نامه اولش را گستاخانه ، با نام " همسر تو " امضا كرد . بعد از گذشت دوسال و ردو بدل شدن 200 نامه توسط دو دلداده ويكتور و آدل با هم ازدواج كردند و صاحب 5 فرزند شدند .
هوگو ، آدل را از صميم قلب و به شدت دوست داشت و شايد براي مدتي آدل مطمئن بود كه ويكتور را همان قدر دوست دارد . در سالهاي اول نامزدي شان وقتي مادر آدل بيرون از خانه بود ، آدل بي معطلي و به طور پنهاني از مسيري تاريك مي گذشت و به ملاقات ويكتور كه زير درخت شاه بلوط منتظر او بود مي رفت مانند كوزت كه پنهاني به ديدن ماريوس مي رفت .   
اما آن دو جوان تر از آن بودند كه معناي واقعي عشق و آنچه از آن مي خواهند درك كنند . عشق آنها ، عشقي بچگانه بود . آنها در مورد تعهدات و از خودگذشتگي در راه عشق فكر نكردند آنها كودكاني بودند كه با "عشق" بازي مي كردند  .       
ويكتور و آدل در 26 آوريل 1819 درست زماني كه ويكتور 19 سال و آدل 16 سال داشت ، آشكارا به يكديگر ابراز علاقه كردند   .       
آدل معتقد بود كه هيچ چيز جز دختركي فقير با افراد طبقه بورژوا (طبقه متوسط ) نيست و عقيده او در اين باره كم و بيش درست بود . با وجود ظاهر نسبتا خوبي كه داشت اما چيز زيادي در مورد شخصيت او قابل ذكر نيست . او در مورد پوشش خود نه سليقه داشت و نه زيركي به خرج مي داد و هميشه با لباسهاي غير رسمي ، از مد افتاده ظاهر مي شد . آدل فردي سر به هوا و كم هوش بود و اين امر باعث شد كه وي از لحاظ فرهنگي عقب بماند . او به نبوغ آشكار و دستاوردهاي همسرش فقط به خاطر ارزشهاي مالي ارج مي نهاد . او علاقه چنداني به شعر و شاعري نداشت . هر چند كه بعد ها دو تن از بزرگترين شاعران فرانسه به وي علاقمند شدند  
آدل جوان و ساده لوح بود. او فكر مي كرد كه ويكتور از او بتي ساخته و شايد حق با او بود . او ازصميم قلب عاشق آدل بود و به او اطمينان مي داد كه اين روح و روان ماست كه به هم علاقه دارند نه جسم ما . او هيچ وقت نفهميد كه چرا ويكتور تمام شب را بيدار مي ماند و مي نويسد و بعد از 10 سال ( در حقيقت ازدواج آنها ده سال طول كشيد ) مادام آدل هوگو مرتكب عملي شد كه تعجب آور نبود بالاخره روز عهدشكني فرا رسيد و او به همسرش ويكتور هوگو خيانت كرد      .       
مسيو چارلز سنت بوو با هوگو كار مي كرد و هوگو او را دوست خود مي دانست . هوگو به سنت بوو جوان كمك كرد تا در حوزه شعر به تحقيق و تفحص بپردازد . در اين مدت سنت بوو به زندگي مادام هوگو رخنه كرد . سنت بوو آدل را پنهاني در كليسا ملاقات مي كرد . اما ماهيت ارتباط آنها خسته كننده بود و به نظر مي رسيد مهم ترين بخش اين قرار ، فريب دادن هوگو بود .          
رنج و عذاب اخلاقي هوگو در مورد اين خيانت ، بسيار عظيم بود . درد او غير توضيح بود . او همان طور كه در نااميدي دست و پا مي زد نوشت : من به اين عقيده رسيده ام كه امكان دارد كسي كه مالك تمام عشق من است ، ديگر به من علاقه نداشته باشد و به من اهميت ندهد مدت زيادي است كه من ديگر شاد نيستم اين اتفاق او را به شدت جريحه دار كرد . هر كس بعد از مطالعه درد روحي او، به اين فكر مي افتد كه آيا او قادر به فراموش كردن بود ؟ و از اينكه توانست آرامش خود را دوباره بدست آورد ، متعجب مي شود. كلاف زندگي هوگو با آدل ، آرام آرام و مقابل چشمانش باز شد و تكه تكه از هم گسيخت و اين شاعرو نويسنده ناچار شد كه شادي را كنار ژوليت و ردوئت جستجو كند .         

داستان دختران هوگو    
ويكتور هوگو ، وطن پرست و نويسنده بزرگ فرانسوي دو پسر و دو دختر داشت . دختر بزرگ او ، لئوپولدين هوگو ، در سال 1824 به دنيا آمد و در 19 سالگي به همراه شوهر وفادارش و بچه اي كه هنوز به دنيا نيامده بود در حادثه قايق سواري در رودخانه سن غرق شد . دختر كوچك او ، آدل هوگو ، به بيماري رواني مبتلا شد . بسياري از مردم از نوشته هاي ويكتور هوگو ، رمان نويس قرن نوزدهم ،‌لذت مي برند اما معدود كساني هستند كه داستان تراژدي دخترش آدل هوگو را بدانند . آدل هوگو در دوراني كه با پدر مشهور خود در جزيره گرنزي در تبعيد به سر مي برد ، عاشق يكي از افسران ارتش نيروي دريايي بريتانيا به نام ستوان آلبرت پينسون شد . اما عشقي كه هيچگاه به سرانجام نرسيد . آدل هوگو خاطرات عشق محكوم به شكست خود را طي عمر طولاني خويش بصورت رمز در دفترچه هاي خاطرات خود نوشت كه اخيرا رمزگشايي شده اند .
ستوان پينسون و آدل هوگو بسيار به هم علاقه مند بودند اما پدر آدل ، ويكتور هوگو ، مخالف اين رابطه بود زيرا پينسون مردي عياش بي آبرو و قمار باز بود و مبلغ زيادي را بواسطه قمار مقروض بود و براي اينكه طلبكارانش نتوانند او را به زندان بياندازند به ناچار وارد ارتش شد . او در نامه هاي عاشقانه اش به آدل قول داده بود كه با او ازدواج كند . ستوان پينسون براي انجام ماموريتي به هاليفاكس منتقل شد . آدل نيز در سال 1863 به دنبال او از خانه فرار كرده و به هاليفاكس در كانادا رفت . مخالفت پدر با رابطه آن دو موجب فرار آدل از خانه شد . او در هاليفاكس به دنبال محل سكونت پينسون مي گشت تا بتواند با او تماس بگيرد . آدل در هاليفاكس هويت خويش را پنهان نمود و پانسيوني را ازيك زن آمريكايي به نام " ساندرز" اجاره كرد . وقتي آدل ، ستوان پينسون را ملاقات كرد و عشق جاوداني خود را به او نشان داد ، از جانب وي طرد شد . پينسون علاقه آدل را به خودش درك مي كرد اما متاسف بود ... ديگر بين آنها رابطه اي وجود نداشت . او از آدل خواست به خانه و نزد خانواده اش بازگردد اما آدل اين كار را نكرد . زماني كه پدر آدل راضي به ازدواج آنها شد .
مرد جوان ديگر علاقه اي به او نداشت . آدل در ذهنش از پذيرش اين حقيقت سرباز زد وسعي كرد او را به ازدواج با خود ترغيب كند . او هنوز هم وسواس گونه پينسون را تعقيب مي كرد . و كارهاي او را مخفيانه زير نظر مي گرفت . به طوري كه وقتي متوجه نامزدي پينسون با يكي از دخترهاي هاليفاكس شد ، نزد پدر آن دختر رفت و ادعا كرد كه نامزد پينسون است و از او بچه اي در راه دارد . او حتي به خانواده اش هم نامه نوشت و به دروغ گفت كه با پينسون ازدواج كرده است . آدل كم كم وقتي متوجه شد عشقش به پينسون يكطرفه است دچار افسردگي و جنون شد .     
ستوان پينسون سپس به باربادوس يكي از جزاير درياي كارائيب منتقل شد و آدل هم در حاليكه بيماري رواني اش در حال شدت يافتن بود به دنبال او به باربادوس رفت و در كوچه و خيابان زندگي مي كرد . در آخر زني بومي به نام "مادام با" از او مراقبت كرده و به او كمك كرد كه به خانه پدري اش بازگردد . آدل بقيه عمر خود را در پاريس به نوشتن خاطراتش گذراند و درسال 1915 در سن 85 سالگي، در حاليكه بيشتر از پدر و مادر ، خواهر و برادرهايش عمر كرده بود از دنيا رفت .

 

 

در پرونده هاي قرن نوزدهم پليس مخفي پاريس از ويكتور هوگو به عنوان فردي بسيار خسيس و پول جمع كن، از آرتور رمبو به عنوان يك هيولا و از پل ورلن به عنوان يك آدم پست ياد شده است. در اسناد قديمي و از ياد رفته پليس پاريس كه اخيراً در فرانسه به چاپ رسيده، قضاوتهاي باورنكردني پليس قرن نوزدهم فرانسه درباره غولهاي ادبيات آن دوران در اين كشور نظير "ويكتور هوگو"، "آرتور رمبو" و "پل ورلن" انتشار يافته است.
به گزارش AFP، اين اسناد، ويكتور هوگو را يك فرد بسيار خسيس و پول جمع كن، آرتور رمبو را يك هيولا و پل ورلن را يك آدم پست معرفي كرده اند.       
به گفته برونو فوليني، كارمند پارلمان فرانسه كه اين پرونده هاي غبارگرفته را پيدا كرده و آنها را گردآوري و به صورت كتاب منتشر كرده است، چيزي كه تكان دهنده تر از اين تصويرهاي وحشتناك است، اين است كه معتبرترين نويسندگان آن دوران نيز تحت نظر پليس مخفي قرار داشته اند.   
او اظهار داشت:« اين نشان مي دهد پليس مخفي فرانسه در كنار پرونده هاي جنايتكاران و چهره هاي سياسي، پرونده هايي را نيز براي نويسندگان و هنرمندان تشكيل مي داده است.»       
يكي از نكات جالبي كه كتاب "پليس نويسندگانِ" فوليني از آن پرده برداشته اين است كه پرونده هاي سالهاي 1879 تا 1891 تحت نظر "لويي آندريوس"، رئيس پليس آن دوران قرار داشته كه خودش پدر يكي از مشهورترين رمان نويسان و شاعران نسل بعد فرانسه يعني "لويي آراگون" بوده است. ظاهراً چنان كه خود آندريوس در خاطراتش نوشته است، تمام پاريس در آن دوران تحت نظر بوده است. به گفته فوليني، گزارشات پليس درباره ويكتور هوگو، خالق رمان مشهور "بينوايان" درست سه جعبه بزرگ و حجيم را پر كرده بود.
اين مبارز خستگي ناپذير عدالت اجتماعي دو دهه را به خاطر انتقادهايي كه از "لويي ناپلئون"، امپراتور فرانسه كرده بود، در تبعيد به سر برد. اين اسناد بيانگر اين است كه پليس مخفي فرانسه كه در اواخر قرن نوزدهم نويسندگان را تحت نظر مي گرفته اند، در واقع نخستين زندگي نامه نويسان آنها بوده اند و گاهي نخستين قضاوت هاي اخلاقي را نيز درباره آنها به ثبت رسانده اند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 29 اردیبهشت 1393 ساعت: 10:27 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس