تحقیق دانشجویی - 230

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

ادبيات معاصر عرب

بازديد: 185

ادبيات معاصر عرب

 ترجمه‌هاي محدود و معدود

 عامري كه 6 شهريور 1332 در آبادان متولد شده، دانش‌آموخته كارشناسي زبان و ادبيات عرب در دانشگاه آزاد شيراز است.

وي اولين مقاله‌هايش را در مجله آدينه ‌نوشت و سپس با نشريات روزگار وصل، معيار، نافه، كارنامه، ‌عصر پنجشنبه، پاپريك، هفت، هفتاد و هفت، فردوسي، پگاه و خوانش، فعاليت روزنامه‌نگاري خود را در زمينه نقد ادبي به ويژه رمان فارسي ادامه داد. اولين ترجمه‌ عامري اثري پژوهشي از «آدونيس» بود كه با نام «عرفان شرق، عرفان غرب» در سال 1382 منتشر شد.

وي سپس كتاب «نقشبندان قصه ايراني» را منتشر كرد كه درباره امكانات قصه‌نويسي هوشنگ گلشيري و بوطيقاي روايي فارسي در آثار اوست. «سرچشمه‌هاي روايت فارسي و بوطيقاي آن» (3 جلد)، «رساله اي در باب رمان فارسي، از زاويه مدرن و مدرنيته»، «روايت‌هاي عرفاني و ساختارهاي آن در ادبيات كهن»، «نقشبندان قصه ايراني»، «نقدي بر آثار سيمين دانشور» و«نقد فارسي؛ آسيب شناسي و افق‌هاي بوطيقايي آن» عناوين پژوهش‌هاي منتشر نشده اين نويسنده و مترجم است.‌

اين گفت‌وگو به بهانه انتشار ترجمه فارسي رمان «ميرامار» اثر نجيب محفوظ، انجام شده كه به تازگي از سوي نشر ني در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است.

چرا سراغ ترجمه رمان «ميرامار» رفتيد؟

 «ميرامار» از آنجا كه يك رمان كاملا عربي است، برايم جذاب است. همچنين رابطه ميان فرم و محتوا در اين رمان كاملا رعايت شده است. در «ميرامار»، جامعه مصر به صورت شفاف ترسيم شده است؛ به گونه‌اي كه خواننده متوجه تمايز اين جامعه با ديگر جوامع، مثل جامعه اروپايي مي‌شود.

همچنين نجيب محفوظ در اين رمان، يك نگاه معرفت‌شناسانه دارد. او نويسنده‌اي است كه به مسائل فكري و سياسي جامعه‌اش توجه ويژه مي‌كند و بر اساس رمان‌هاي اين نويسنده مي‌توان شرايط و اوضاع پديده‌هاي فكري و سياسي و همچنين روابط اجتماعي مصر قرن بيستم را تحليل كرد.

تفاوت اين كتاب، با ديگر رمان‌هاي محفوظ چيست؟

 اسلوب نوشتاري محفوظ در اين رمان، كلاسيك‌تر از ديگر آثارش و حتي ديگر آثار ادبيات عرب است. نويسندگان و منتقدان ادبي غربي، نظير فيليپ راث معتقدند اين رمان كلاسيك‌ترين رمان جهان عرب و حتي خاورميانه است.

تصويري كه از تنها عرب برنده جايزه نوبل ادبي در ايران به واسطه ترجمه‌هاي فارسي به وجود آمده، چقدر بيانگر تصوير واقعي اين نويسنده است؟

 متأسفانه اين تصوير، تصوير واضحي نيست، زيرا مهم‌ترين آثار محفوظ به فارسي ترجمه نشده است.

وضعيت رمان‌نويسي در ادبيات عرب چگونه است؟ و آيا مي‌توان بر حسب هر يك از مناطق مختلف جغرافياي عربي، رمان‌نويسي ويژه‌اي را در نظر گرفت؟

 مصر مادر رمان‌نويسي عرب است و نجيب محفوظ بنيان‌گذار رمان مدرن عرب. رمان‌نويسي در كشورهاي حاشيه خليج‌فارس، عراق و عربستان با مصر تا حدودي فرق دارد، ولي رمان كشورهاي لبنان و سوريه و اردن و همچنين كشورهاي عربي آفريقا به رمان مصر نزديك است. رمان در مصر به‌دليل قدمت زياد چاپخانه‌ها و روزنامه‌ها، از ديگر كشورهاي عربي زودتر شكل گرفت.

در واقع روزنامه‌هاي مصري مثل الاهرام كه از 1785 چاپ مي‌شود، نقش منبر و خاستگاه رمان عرب را ايفا كردند و اغلب نويسندگان مصر اولين داستان‌هايشان در روزنامه‌ها چاپ شده است. اين در حالي است كه رمان‌نويسي در كشورهاي حاشيه خليج‌فارس پس از پيدايش نفت و شكل‌گيري بورژوازي در اين منطقه پديد آمده است.

 تفاوت رمان‌نويسي كشورهاي حاشيه خليج فارس و رمان‌نويسي مصري در چيست؟

 تفاوت اين 2 رمان‌نويسي، به تفاوت شكل‌گيري مدرنيسم در اين 2 منطقه باز مي‌گردد. سابقه مدرنيسم در مصر خيلي بيشتر از كشورهاي حاشيه خليج فارس است. اگر بپذيريم كه رمان محصول مدرنيسم و پيدايش طبقه متوسط است، اساسا در قرن هجدهم و نوزدهم در عراق يا كشورهاي حاشيه خليج‌ فارس، طبقه متوسطي وجود نداشته كه رمان بتواند شكل بگيرد، در حالي‌كه اين طبقه در مصر و لبنان آن زمان وجود داشته است.

شما از معدود مترجمان ادبيات عرب هستيد كه به ترجمه آثار متأخر اين ادبيات مي‌پردازيد. چرا اين ميل در ديگر مترجمان به چشم نمي‌خورد و همان‌طور كه خودتان قبلا درجايي گفته‌ايد ادبيات معاصر عرب به ويژه 3 دهه اخير به فارسي ترجمه نشده است؟

 البته من بيشتر خودم را پژوهشگر مي‌دانم تا يك مترجم. به همين دليل ترجمه‌هاي من در راستاي پژوهش‌هايم است. با توجه به اينكه نگاه مترجمان ادبي ما به آثار غربي است، من ضرورت ترجمه آثار ادبيات عرب را حس كردم و به ترجمه آنها مشغول شدم، زيرا اهميت شناخت ادبيات خاورميانه براي ايرانيان انكارناپذير است و تعامل و گفت‌وگو با آن را ناگزير مي‌كند.

 من با ترجمه‌ ادبيات معاصر عرب، سعي مي‌كنم پرونده‌اي از دوره‌هاي مختلف اين ادبيات در دسترس مخاطبان فارسي‌زبان قرار دهم. به همين دليل در 7 رماني كه انتخاب كرده‌ام، هم رمان كلاسيك و هم رمان نو وجود دارد. خواننده با خواندن اين 7 رمان –كه از اين ميان فعلا «پروانه آبي» و «ميرامار» چاپ شده است- به نوعي تاريخ ادبيات عرب را طي يك قرن اخير مرور كرده است.

آيا اكنون در رمان‌نويسي عربي سبك خاصي غالب است يا خير؟ و چقدر اين شيوه متأثر از غرب است؟

 انعكاس شيوه‌هاي رمان‌نويسي غربي در رمان‌نويسي عربي خيلي كمتر از انعكاس آن در ادبيات ماست. اعراب شيوه‌هاي روايت خود را از سنت‌شان گرفته‌اند و اين موضوع دقيقا بهترين نمونه براي اصالت رمان عربي است.

 در واقع ادبيات كلاسيك و مدرن عرب با يك خط پيوسته به هم مربوط شده‌اند، حال آنكه ما در ادبيات يكي دو قرن گذشته خود نمي‌توانيم نقاط اتصالي ميان ادبيات كلاسيك و مدرن خود پيدا كنيم. متأسفانه رمان نويسي فارسي به‌دليل تأثير‌پذيري زيادش از جريان‌هاي آوانگارد غربي دچار يك نوع آشفتگي شده است.

 آيا اين پيوستگي كه در رمان‌نويسي عرب به آن اشاره ‌كرديد، در شعر معاصرش نيز يافت مي‌شود؟

 بله. به‌نظر من اين اتصال در شعر معاصر عرب هم وجود دارد، حال آنكه در شعر معاصر فارسي مثل رمان‌نويسي آن، اين اتصال ديده نمي‌شود. در ادبيات معاصر عرب اين پيوستگي حتي در شخصيت‌پردازي داستان‌ها هم ديده مي‌شود. مثلا يك شخصيت چند وجهي رمان معاصر آنها، ريشه در شخصيت‌هاي گوناگون ادبيات كهن عرب دارد. متأسفانه عامل اصلي اين گسست به ناتواني اغلب نويسندگان و شاعران ايراني باز مي‌گردد.

 مضامين جاري در رمان‌ها و اشعار چند سال اخير ادبيات عرب به چه موضوعاتي اختصاص دارد؟

 گفت‌وگوي بين فرهنگ‌ها، چند صدايي و توجه به تكثر اقوام عربي، از مضامين اصلي ادبيات معاصر عرب است. اين مضامين دلايل كاملا جامعه‌شناختي و فرهنگي دارد. مثلا يك نويسنده مصري با فرهنگ‌هاي مختلف نظير قبطي، اسلامي، ‌يوناني و... درگير است و ناخودآگاه اين درگيري در آثارش پديدار مي‌شود.

 به‌نظر من با توجه به بحران‌‌هايي كه در خاورميانه وجود دارد، رماني در اين منطقه قد علم مي‌كند كه‌زاده اين تكثر فرهنگي باشد.

 چرا از ميان اشعار معاصر عرب، فقط اشعار عاشقانه شاعراني چون نزار قباني، محمود درويش و آدونيس كه آن هم متعلق به چندين دهه گذشته است، به فارسي ترجمه شده و مترجمان به ترجمه اشعار عربي با اين مضاميني كه اشاره كرديد، نپرداخته‌اند؟

 درست است. معمولا رويكرد مترجمان شعر عرب در ايران به طرف شعرهاي كلاسيك عرب يا فقط اشعار عاشقانه معاصر است. در واقع مي‌توان گفت كه ما نه رمان30 سال اخير اعراب و نه شعر 30 سال گذشته آنها را مي‌شناسيم. علت اين امر، به عدم اقبال خوانندگان و ناشران ايراني به آثار عربي باز مي‌گردد.

ما نبايد فقط مترجمان را محكوم كنيم. ادبيات امروز بر اساس گفت‌وگو شكل مي‌گيرد و ما اصلا با ادبيات عرب گفت‌وگوي خلاقي نداريم. ما بايد مسائل قومي را حل كنيم ايرانيان اشتراكات زيادي با اعراب دارند كه متأسفانه همه اينها گاهي قرباني قوميت و مليت مي‌شود. هنوز در ناخودآگاه خود با مسئله قوميت كنار نيامده‌ايم و اين موضوع بسيار به ضرر ما تمام خواهد شد.

ما كشوري چند قومي هستيم و توجه به ادبيات اقوام مختلف مثل تركي، كردي و عربي لازمه ادبيات ايراني است.   

 

منبع: www.hamshahrionline.ir

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تائوئیسم

بازديد: 249

تائوئیسم

تائوئيسم یا ،فلسفه تائو روش فکرى منسوب به لائوتزه فيلسوف چينى که مبتنى است بر اداره مملکت بدون وجود دولت و بدون اعمال فرمها و اشکال خاص حکومت.

این اعتقاد اکنون ۲۵۰۰ ساله است و ریشه آن به کشور چین باز می‌گردد.

 

خاستگاه تائو/دائو

یکی از ادیان رسمی چینی‌های قدیم آیین تائو و یا دائو است. که در قرن ۶ ق.م در چین با مجموعه‌ای از معتقدات و مناسک و اعمال مذهبی که اغلب با خرافات و اوهام همراه بود پیدا شدوبعدها با مسایلی فلسفی و عرفانی نقش بست.

بنیانگذار این دین فردی به نام (لائو تزو/لائوتان) است. او یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان بعد از کنفوسیوس بود. وی به حکمت، سکوت و آرامش واقف بود و عمری طولانی کرد. وی از سیاست بیزار بود اما شغلش نیز کتابدار سلطنتی (چو) بود که البته به آن نیز علاقه‌ای نداشت. بنابراين در صدد ترک چین برآمد. هنگامی که قصد عبور از مرز چین را داشت مرزبان به او گفت:«حال که داری دستگاه حکومت را ترک و گوشه نشینی را انتخاب می‌کنی، برای من کتابی بنویس» وی کتابی را در دو بخش که مجموعاً ۵۰۰۰ کلمه داشت نوشت و بعد از آن آواره شد. محل مرگ وی مشخص نیست اما ۸۷ سال عمر کرد. نام کتاب او (تائوته/تائوته چینگ= راه و فضلیت) بود. به نظر برخی از محققان اندیشه‌های اولیه تائویی قبل از لائوتزه بوده ولی او آن را زنده کرده‌است.

تائو به معنای راه و فضیلت است. راهی که پیروان این آیین باید در آن حرکت کنند. به عبارتی درست اندیشیدن و یا اصلاً نیاندیشیدن است. تائوئیست‌ها اعتقاد دارند که«تفکر فقط در مباحث بکار می‌رود و بی‌ارزش است. تفکر قبل از هر سودی دارای زیان است. آن‌ها اعتقاد دارند که برای راه درست زندگی باید عقل را ترد کرد. به همین دلیل آن را حقیر دانسته و می‌گویند"انسان باید به سادگی و گوشه‌گیری و غرق شدن در طبیعت بپردازد". آن‌ها می‌گویند دانش فضیلت نیست بلکه هر چه علم بیشتر شود برشمار اراذل افزوده می‌شود. دانش از خرد به دور است و میان یک خردمند و عارف دانشمند تفاوت زیادی وجود دارد. بدترین حکومت از نظر تائوئیست‌ها حکومت فلاسفه‌است. فیلسوفان در سایه پندارهای خود جریان طبیعی را به شکلی مسخ شده مطرح می‌کنند. آن‌ها می‌گویند: فیلسوفان کارشان سخن‌آوری و پندار سازی است و این ناتوانی آنها را می‌رساند. آن‌ها می‌گویند: روشنفکر دولت و حکومت را به خطر می‌اندازد، زیرا در قالب و مقررات سخن می‌گوید. اما در مقابل افراد ساده دل که در امور شخصی خود لذت کار مقرون به آزادی را دریافته‌است، اگر به قدرت برسد برای جامعه خطر کمتری نسبت به روشنفکر و فیلسوف دارد. زیرا ساده دل می‌داند که قانون خطرناک است و قبل از هر فایده‌ای ضرر دارد. پس چنین فرمانده ساده‌دلی تا می‌تواند در زندگی مردم کمتر پیچیدگی ایجاد می‌کند. و آن‌ها را به حیات ساده که مطابق طبیعت است سوق می‌دهد.

تائوتیست‌ها کتابت را امری اهریمنی و مایه پریشانی می‌دانند. آن‌ها اعتقاد دارند که نوآوری همیشه به ثروت ثروتمندان و زور زورمندان می‌افزاید. بنابراين به کتابت و صنعت توجه‌ای ندارند. داد و ستد را در حد روستاها قبول دارند.

 

جنبه‌های آئین تائو

جنبه فلسفی یا صورت مثبت

می‌گویند که این دین نیست بلکه، فلسفه‌ای است که در قرن ۴ و ۵ ق.م مطرح شده‌است. و کنفوسیوس در قرن ۶ ق.م با یکی از فلاسفه تائویی به نام (یانگ چو) ملاقات داشته‌است که سعی می‌کرده تمدن بشری را کنار بگذارد.

یانگ‌ چو در در قرن ۵ ق.م می‌زیسته‌است. او می‌گوید: نظام اجتماعی مردم چین دچار آشفتگی شده و امراض علاج ناپذیری بر جامعه استیلا پیدا کرده و حیات مردم را به خطر انداخته‌است. پس هر کس مسئول نفس خودش است ولاغیر. بنابراين او زندگی خود را در اولویت قرار داد و آن را گرانبهاتر از هر چیز می‌دانست. و گفت:«نباید اشیاء و امور خارجی بر شخصیت و روح انسان غلبه کند.» یانگ چو و پیروان او به راه تسلیم صرف رفتند و آخرین حکیمی که در این راه به سرنوشت گردن نهاد (چوانگ تزو) بود.

چویانگ ترو گفت: "وقتی دست چپ من به شکل خروس درآید آن را علامت زمان شب می‌دانم و اگر دست راست من به شکل کمانی در آید آن را آلت شکار مرغی قرار خواهم داد. اگر پایم به شکل چرخی درآید و جان من مانند اسب دونده‌ای شود بر آن سوار خواهم شد و حرکت خواهم کرد و به اسب احتیاج ندارم". به این صورت متوجه می‌شویم که نظر وی ساده اندیشی و طبیعت گرایی بوده‌است. به عقیده تائوییست‌ها مرد حکیم و دانشمند کسی است که راز سعادت عمر و کلید نیک بختی را در زندگی به دست آورد و به قضا و قدر تسلیم شود و به جریان حوادث راضی باشد. آن‌ها نفس خود را تسلیم راه تائو کردند و اعتقاد داشتند هر کس که راه طبیعت را انتخاب کند، طبیعت گوهر سعادت عمر و صفای نفس به او عطا می‌کند.

برخی از متفکران بعدها کتاب (تائو چینگ و چوآنتزو) را جمع‌آوری و کتاب دینی خود قرار دادند. در این کتاب آمده‌است «شن تائو زندگی خود را بر ترک دانش گذاشت و تن را به تقدیر سپرد، و نسبت به اشیا وامور دنیوی بی اعتنا شد. او گفته" دانش غیر از معرفت نیست." او دانش را بی‌اعتبار دانسته و در صدد نابودی آن بود. او تفکر گذشته و آینده را ترک و به همه چیز بی‌تفاوت بود و به هرجا که سوق داده می‌شد می‌رفت. او همانند گردبادی سیار به هر کجا می‌رفت و خود را در معرض باد طبیعت قرار می‌داد. کتاب تائوچینگ که همان فلسفه تائو است در قرن ۴ ق.م تنظیم شده فلسفه آن بر این قائده‌است که " هر گاه اشیا در طریق طبیعی سیر کنند هر آیینه با نهایت هماهنگی و تناسب و کمال حرکت خواهد کرد. تائو یک راه ازلی است و به هیچ مانع و حایلی برخورد نمی‌کند به سهولت و نرمی پیش می‌رود. تائو تعریف غیر ممکنی دارد و می‌گویند که کلمات و عباراتی که در زمان حادث بوجود می‌آید ممکن نیست بر امری ازلی و قدیمی احاطه داشته باشد. بنابراين هر اسمی بر تائو عین حقیقت آن است."

تائو در پرده‌ای از اسرار است. سعی و تلاش در طلب تائو انسان را به حالت سرمدی قبل از وجود (عالم عدم) می‌کشاند. در این کتاب مطرح شده که تائو چگونه در عالم هستی اثر گذاشته‌است و تائو خودش پاسخ می‌دهد که:" هدف انسان در زندگی آن است که خودش را با تائو هماهنگ کند تا در طول عمر به حد کمال برسد. همان گونه که زمین و آسمان در اثر جریان تائو به تناسب و التزام کاملی رسیده‌اند و همان طور که خاقان‌های دوران گذشته در نتیجه تسلیم مطلق خود به طریقه تائو برای خود و رعایای خود خوش بینی و فراوانی به بار آورند. بر همین قیاس هم، هر فرد می‌تواند به مرتبه سلامت و سعادت برسد به شرط آن که زندگی خود را با تائو هم وزن کند. تائوئیست ها اعتقاد دارد که انسان فاعل مختار است و در انتخاب روش زندگی خود آزاد است و حتی می‌تواند راهی را بر خلاف راه ازلی تائو پیش گیرد که حاصل آن رنج و درد است. شاید انسان از روی پندار و غرور خود را بزرگ‌تر از طبیعت ببیند و تصور کند که می‌توان بر طبیعت پیروز شود. اما این خیال باطل است و انسان گرچه مختار است و تائو او را آزاد گذاشته، ولی تا می‌تواند باید با قانون تائو معارضه نکند."

می‌گویند که طبیعت مشوق و نیکوکار نیست و با بی‌رحمی و بی‌تفاوتی هر چه خواست می‌کند. هر که با تائو مخالفت کرد نابود می‌شود. هرکس خودخواه است هرگز نخواهد درخشید و خود پسند هرگز راه کمال نخواهد پیمود. چین کسی مانند غده‌ای ناهنجار مورد نفرت تائو خواهد بود. تائو پر خروش نیست بلکه خاموش و بی‌آزار است که دیده و شنیده نمی‌شود و باید با حالت کشف و شهود آن را شناسایی کرد.

چینی‌ها اعتقاد دارند که تائو به معنای راه و صراط است. آسمان، زمین و انسان‌ها می‌توانند خود را با تائو هماهنگ سازند تا از کمال وجودی خود بهتر بهره ببرند. تائو ضمن آن که ساکت راکد است در عین حال هیچ کاری و چیزی نیست که نکرده باشد. کسانی که راه تائو را مطالبت نمی‌کنند شاید به طور موقت در اعمال خود کامیابی جزیی داشته باشند، ولی خبر ندارند که قانون تائو تغییر ناپذیر است. تائو در مقابل همه چیز ثابت و استوار است و هر حرکتی بر خلاف تائو اگر به آخر هم برسد فوری واکنش خواهد داشت.

تائوئیست‌ها اعتقاد دارند که همه چیز به عالم وجود برمی‌گردد و از آنجا به عالم عدم بازگشت می‌کند. بسیاری از چیزها که در عالم رشد کرده و شکوفا شده‌است دوباره به اصل خود باز می‌گردد. یعنی همه چیز به نقطه حرکت خود رجوع می‌کند و در آنجا همه موجودات به هم آمیخته شده و یک واحد مطلق را تشکیل می‌دهد و این نتیجه معیشت راه تائو است. تمامی موجودات که در زیر آسمان جای گرفته‌اند اسیر قدرت تائو هستند. تائو همواره خود را تیره و تار نشان می‌دهد ولی ثابت و اصیل است و ضمن مخفی بودن بر همه موجودات احاطه دارد. تائو با چشم دیده نمی‌شود و به همین دلیل تصور می‌کنند که تائو نامعلوم و معدوم است. اگر به او گوش بسپارند، چیزی شنیده نمی‌شود بنابراين تصور می‌کنند که آرام است. اگر دست به سوی او دراز کنند نمی‌توانند او را لمس کنند. بنابراين تائو را جز لایتناهی می‌دانند.

حواس انسان‌ها تائو را موشکافی می‌کند ولی عاقبت سرگردان و حیران می‌شوند. تائو شخصیت و هویت ندارد اما همه شخصیت‌ها و هویت‌ها مظاهر گوناگون او هستند که در دنیا ظاهر شده‌اند. او دارای صورت و شکل نیست و از این رو افراد متفکر درباره او اندیشه می‌کنند اما برای او هیچ گونه رسم پرستش و عبادت به جا نمی‌آورند. او به استدعا و التماس مردم پاسخ نمی‌دهد بلکه یک سبک عملی و ازلی است که به واسطه تائو همه معدوم‌ها بوجود می‌آیند. همه چیز در اثر تائو از نیست به هست در می‌آید. و اگر در مورد آن تفکر خاصی داشته باشند به جایی نمی‌رسد. از آن جایی که سرنوشت تائو سرنوشت همه چیز را معین می‌کند می‌توان آن را حاکم نامید که اطاعت و توافق با اراده آن یک نوع ایمان عرفانی لطیف است که از فلسفه بالاتر است و هر کس سعی دارد تا خود را با این حقیقت ازلی وفق دهد.

در کتاب تائو چینگ که تعلیمات تائو در آن درج شده‌است تعالیم اخلاقی زیادی دیده می‌شود که از دو قاعده (مثبت و منفی) پیروی می‌کند. هر تائویی که در قاعده مثبت وارد می‌شود در قاعده منفی نیز وارد می‌شود تا به آن تعلق یابد. مردی که به تعالیم تائو رفتار کند در اثر هم وزن ساختن وجود خود با تائو دارای یک نیروی سحری خواهد شد که این نیروی سحری جنبه منفی دارد و از برکت آن هیچ کس و هیچ چیز بر او غالب نمی‌شود و حتی می‌تواند با افراد قصی‌القلب و جانوران درنده و ... مقابله کند واز مرگ در امان باشد. کسی که دارای نیروی تائو باشد حیات طولانی دارد و می‌تواند از انحلال و ضعف قوا مصون بماند. در این کتاب آمده است«من بدان کسانی که به من نیکی کنند، نیکی می‌کنم. و بدان‌ها که نیکی نمی‌کنند نیز نیکی می‌کنم و این چنین نیکی باقی می‌ماند» در جایی دیگر می‌گوید«این که مردم را دروغگو می‌شماری، این عیب در خودت هست. چرا که سخن آن‌ها را قبول نداری» تائو چینگ می‌گوید: فرضیه حکومتی چین با این عبارت مشخص می‌کند که تنهاترین اصل سیاسی که تائو در کتاب تائو چینگ سازگار است آزاد گذاشتن مردم است. عدم ملاحظه حکومت در زندگی مردم راه پایداری صلح آزادی است.

تائو به طور ازلی وابدی غیر فعال است ولی با این همه چیزی و کاری نیست که او نکرده باشد. اگر خاقان و حاکمان چین در برگه نوشته‌اند این اصل را رعایت می‌کردند همه به راه صلاح پیش می‌رفت.

در این کتاب مدینه فاضله را روستایی کوهستانی معرفی می‌کند، سرزمین کوچک با جمعیت اندک که در آن ماشین‌های وجود دارد که چندین برابر انسان‌ها کار می‌کنند. اما مردم از آن‌ها استفاده نمی‌کنند و نمی‌خواهند که به جای دیگر مهاجرت کند. در این سرزمین وسیله نقلیه فراوان است اما کسی مایل به راندن آن نیست. اسلحه جنگی فراوان است ولی کسی حاضر به استفاده از آن نیست. در واقع مردم روستا می‌خواهند با صلح و صفا زندگی کنند. بنابراين دیگر محلی برای جنگ و نزاع وجود ندارد. در این کتاب آمده است«اسلحه هر چند زیبا است ولی وسیله‌ای مورد اکراه است و باید از آن دوری کرد.»

 

جنبه سحری یا جادویی

مردم چین از قدیم در صدد عمر طولانی بودند و در آیین تائوئیسم جنبه‌هایی در جهت رسیدن به سحر مطرح شد. مثلاً خود تزو می‌گوید: هر کس که در کنه تائو وارد شود به حیات ابدی می‌رسد و در این صورت هیچ درنده و گزنده‌ای نمی‌تواند به او زیان برساند. همان‌طور که در زمان خاقان «فوشی» چنین اتفاقی افتاد و او به تائو وصل شد و عمر جاودانه پیدا کرد و به آسمان صعود کرد. هم چنین فرشته غربی یا ملکه مادر که زنی بود به تائو وصل شد و عمر جاودانه یافت. کم کم تائو جنبه سحری پیدا کرد و در زمان خاقان «ووتی» از سلسله «هان» فالگیری به نام «لی شائو چین» خاقان را فریب داد و به او گفت: برو در کنار کوره کیمیاگری که در فلان کوه قرار دارد و به کمک ارواح آسمانی «شنجرو» را به طلا تبدیل کن و از آن طلاها ظروفی درست کن و غذای خود را در آن بخور تا عمر جاودانه پیدا کنی.

و در مورد دیگر به خاقان گفت: که به کوه «تای شان» برود و با انجام اعمال و تشریفات خاصی برای ارواح آسمانی از مرگ خلاصی پیدا کند و حیات ابدی پیدا نماید. همان طور که خاقانی قبل از تو این کار را کرد و عمر جاودانه یافت.

از قرن اول میلادی سحر در آیین تائو جای خود را باز کرد و اغلب خاقان‌ها عمر جاودانه پیدا کردند. یک خاقان چینی به نام «چانگ تائولینگ» از چین غربی به چین شرقی مهاجرت می‌کند و انجمن سرّی به نام «۵ پیمانه برنج» تشکیل می‌دهد. و هر کس می‌خواست که به عضویت آن درآید باید ۵ پیمانه برنج می‌آورد. بنابراين چانگ تائولینگ به معلم آسمانی لقب می‌گیرد و بعد از ۱۲۲ سالگی سوار بر ببری به آسمان می‌رود. پس از او جانشینانش راه او را ادامه می‌دهند و مردم هدایایی زیاد برای او تقدیم می‌کنند. تا این که ثروت آنان بیش از حد می‌شود و این موضوع تا انقلاب کمونیستی چین ادامه داشت.

از قدیم در تائو جادوگری تأثیر زیادی داشت. محقق برجسته‌ای که در قرن چهارم به نام «کوهونگ» زندگی می‌کرد کتابی می‌نویسد که در آن زمان، انواع و اقسام تائو را ذکر می‌کند و طریقه رسیدن به آن را ریاضت هر روزه و تارک دنیا بودن می‌داند تا این که به امداد غیبی برسند. او در کتابش از مهر سحری نام می‌برد که اگر آن را بر گل بزنند و آن را بر طویله حیوانات؛ انبار و خانه‌های خود آویزان نمایند؛ هیچ روح خبیثی نمی‌تواند از آن عبور کند.

 

جنبه دینی

از سال ۱۶۵ میلادی آیین تائو رنگ دینی پیدا کرد و در آن سال خاقانی به نام «هوآن» از سلسله‌ هان رسماً هدایایی را به لائو تزو که موسس تائو بود تقدیم کرد و معبد مخصوص را برای او بنا کرد و رسماً به آن جنبه دینی داد. اما مجدداً این جنبه دینی کم رنگ شده تا در دوران «لی شی مین» در قرن هفتم که بنیانگذار سلسله «تانگ» بود به وی ایمان آورد و رسمیت مخصوص به آیین تائو می‌دهد.

در قرن هفتم در سراسر چین آیین بودا رواج پیدا می‌کند و آیین کنفوسیوس نیز پیروان فراوان داشت. با آن که فضلا به آیین بودا گرایش داشتند امّا به لحاظ اخلاقی به آیین کنفوسیوس تمایل داشتند. بنابراين تائو از نظر روشنفکران و طالبان علوم غیبی یک نوع مقبولیت داشت ولی هیچ یک از آیین‌های تائو و کنفوسیوس افراد بی‌سواد را راضی نمی‌کرد و آنها به آیین بودایی گرایش داشتند. در آیین تائو منابعی وجود داشت که در برابر آیین بودا که ارمغان سرزمین بیگانه بود می‌توانست قد علم کند و به همین خاطر افسانه‌های زیادی برای لائو تزو مطرح شد. آن‌ها برای خاقان الوهیت قایل شدند و آن را عالم اسرار می‌دانستند. و در کنار معبد او به تقلید از بوداییان مجسمه‌هایی ساختند و نوشته‌هایی در ردیف صحف مرسل بود و معابد بزرگی در مقابل بوداییان بنا کردند. بنابراين مردم می‌آموختند که در این معابد روح لائو تزو حاکم است و او را به عنوان معبودی برجسته قرار دادند. این روش در تائو بدون غرض نبود. در سال ۱۰۰۴ میلادی «چن تسونگ» خاقان چین از تاتارهای ختن شکست خورد که این برای حکومت او یک ننگ محسوب می‌شد و به عبارتی اعتبار خود را از دست داد. بنابراين برای چاره جویی به دنبال ساحران و جادوگران رفت و وزیر مکار او پیشنهاد داد که از طریق امور غیر واقعی (دروغ و شیادی) آبروی خودش را بدست آورد. اما وی قبول نکرد.

وزیر گفت خاقان‌های چین در گذشته بعد از شکست به این نیرنگ‌ها متوصل می‌شدند و چاره‌ای جز این نیست. بنابراين با مراجعه به کتابخانه سلطنتی و هم فکری دانشمندان, نظریه وزیر تایید شد و در سال ۱۰۰۸ میلادی مجلسی تشکیل و در آن اعلام شد که در رویایی به او نشان داده شد که ملکوت آسمانی به او فرمان داده‌است و الان نیز آن فرمان از دیواره دروازه شهر آویخته شده‌است. نوشتار طومار چیزی شبیه به کتابت لائوتزو بود. مردم با دیدن این طومار بر دروازه شهر تسونگ را معظم و معزز معرفی کرده و طومار مذکور به سراسر چین فرستاده شد. در سال ۱۰۱۲ میلادی مجددا اعلام شد که در مکاشفه‌ای نگارنده طومار (یوهوانگ) بوده‌است. وی در قرن ۹ میلادی فردی در ردیف لائوتزو بود و به همین دلیل در میان مردم جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد و مردم از خاقان راضی شدند و از دینی که او در آن مورد نظر و تفقد خدایان اساطیری قرار گرفته بود شاد شدند و از آن زمان به بعد خاقان را آسمانی و یگانه ذات واحد می‌دانستند و شروع به ساخت یک هزار حکایت برای مردم کردند.

تسونگ برای جلب رضایت مردم کم کم صحبت از بهشت و دوزخ کرد و گفت افرادی که نیکوکار هستند به بهشت می‌روند که مکان آن جزیره‌ای است بین چین و ژاپن و تا کنون کسی از آنان بازنگشته‌است و دوزخ مکانی است که در آن افراد بد عذاب و شکنجه می‌شوند. از آن زمان به بعد در آیین تائو روحانیون آمدند و به این اندیشه‌های خرافی دامن زدند و مردم به لائو تزو اعتقاد خاصی پیدا کردند. آن‌ها تزو را خاقان عالم زبر جدین می‌دانستند. کم کم تثلیت و سه گانه پرستی در آیین ریشه پیدا کرد و ثالوثی به نام سه گوهر طاهر که شامل (لائوتزو/لینگ پانو/یوهوانگ) بود شکل گرفت.

آن‌ها اعتقاد دارند که ۸ روح جاوید به اتفاق خدای کانون خانوادگی و خدای محافظ شهر بر کل عالم حکومت می‌کند. در افسانه‌های تائویی ارواح جایگاه زیادی دارند و می‌گویند که آن‌ها در کوهستان‌های مرتفع زندگی می‌کنند و ابتدا انسان‌های زاهد و ریاضت کش بودند که یکی از آن‌ها شراب ناب درست می‌کند و دیگری آن را می‌نوشد و یکی نی می‌نوازد و مابقی آن‌ها را نگاه می‌کنند.

خدای (هوشین کو) در ابتدا دختری بود که در مغازه فردی زندگی می‌کرد و در اثر ریاضت به ابدیت رسید. خدایان حافظ دروازه‌ها ۲ نفر هستند که در اول هر سال مورد احترام قرار می‌گیرند. تصاویر آن‌ها با البسه سپاه, نیزه و شمشیر مشخص است که به روی دو لنگه درب دروازه آویزان می‌کنند. تا به برکت آن‌ها به شهر آسیب نرسد. با این اوصاف آیین تائو دوام نیاورد.

 

شخصیت چوانگ ‌تزو

چوانگ تزو شخصیتی دیگری است که در تائو اهمیت و جایگاه خاصی دارد. او در قرن ۴ ق.م می‌زیست و در فلسفه تائو شناخته شده‌است. او سعی می‌کرد که دستورات لائو تزو را انتشار دهد. او که دارای ۳۳ مقاله‌است در حقیقت مبانی افکار کنفوسیوس را دنبال می‌کند. او در حالی که به تائو ایمان داشت و آن را مرکزیت وجود می‌دانست اما در مسئله تبدیل صورت تائو یا تحویل طبیعت از کتاب تائو چینگ فراتر رفته و می‌گوید:" اشیا و موجودات عالم در یک حرکت دایره‌ای از وجود و تحول دور می‌زند. زمان‌ها به طور متوالی فرا می‌رسد و فصول چهارگانه از پی هم می‌گذرد و هر کدام که وارد می‌شود دیگری نابود می‌شود. و از این دایره بی‌نهایت (یانگ و یین) بوجود می‌آید. و این فعل و انفعالات که در اثر ادغام بوجود می‌آید میان مردم و تا ابد وجود خواهد داشت."

چوانگ تزو برای مبدا سکون و عدم فعالیت که از اصول مهم تائو است استدلال می‌کند که«چون در این عالم قائده تبدیل احوال طبیعی به طور منظم حکم فرما است به همین دلیل نیک و بد مطلق وجود ندارد. و نیکی وبدی هر دو نسبی هستند. همه اشیا در حدود خود مساوی هستند و هر چیزی را که طبیعت یعنی تائو در زمان حال بوجود می‌آورد مانند چیزهایی است که در زمان گذشته و آینده بوجود آورد و یا خواهند آورد. وهمه آن‌ها در زمان خود خوب و ضروری هستند. بنابراین خوب و بد یا خیر و شر مطلق وجود ندارد و با مثالی می‌گوید:اگر انسان در مردابی بخوابد به بیماری فلح مبتلا می‌شود ولی همین مرداب برای مارماهی مناسب است. برای انسان زندگی به روی شاخه درخت خطرناک است ولی برای میمون مناسب است. در نتیجه خوبی و بدی یک امر واحد برای انسان,مارماهی و میمون نیست. و هر کدام نسبت به دیگری فرق می‌کند و هیچ کدام قاعده مطلق نیست. این اندیشه باعث شد که او درباره گذشته نیز نظر دهد که«ما آن کس را که در زمان نامناسب به خطا آمد و بر ضد جریان آب شنا کرد ناحق می‌خوانیم و آن کس را که به هنگام مناسب آمد و با زمان خود سازگار بود حامی حق می‌دانیم. شما چگونه بین بلندی و پستی فاصله می‌نهید و بین کوچک و بزرگ قیاس می‌کنید). چونگ تزو می‌گوید: شیر دریایی که یک پا دارد بر هزار پا حسد می‌ورزد و مار بر باد و باد نیز در کار چشم حیران است. و چشم بر فکر وعقل حسد می‌ورزد."

شیر دریایی به هزار پا می‌گوید من در آرزوی یک پای دیگر هستم ولی به مراد خود نمی‌رسم. تو این همه پا را از کجا آورده‌ای؟ او می‌گوید: طبیعت من چنین است و من در ساختن آن هیچ نقشی ندارم. هزار پا به مار می‌گوید: چگونه من با این همه پا نمی‌توانم به تندی تو که هیچ پا نداری حرکت کنم؟ مار می‌گوید: این یک ساختمان طبیعی است و در آن هیچ تغییری روانیست. و به پا هیچ حاجتی ندارم. مار به باد می‌گوید: من می‌توانم در یک جهت به سرعت حرکت کنم اما شکل و اندام دارم. چطور تو که هیچ شکل و اندام نداری می‌توانی از شمال به جنوب و از شرق به غرب بوزی و همه جا را درنوردی؟ باد می‌گوید: درست است که همه دنیا را در می‌نوردم و حتی درختان تنومند را می‌شکنم و حتی بناهای بزرگ را ویران می‌کنم اما آن که بتواند مرا پس بزند از من تواناتر است.

تزو می‌گوید که باد خردمند است و در داوری به کسی حسد نمی‌ورزد. و در تحلیل عاقلانه روشن ساخت که قدرت او با دیگران متفاوت است. و همان باد به طور نسبی خالی از ضعف نیست. چرا که گفت«هر کس که مرا پس بزند از من تواناتر است.»

از این سو باد با نیروی قدرت به راهی می‌رود که طبیعت نشان داده‌است. چونگ تزو این منطق را برای انسان صادق می‌داند و می‌گوید: "انسان نباید درباره بزرگ و کوچک، بلند و پست, درست و نادرست مجادله کند بلکه باید همه چیز را به تقدیر و تغییر تائو بسپارد که اگر چنین کند در وحدت طبیعت به باد و مار و هزارپا خواهد پیوست."

لانگ تزو اعتقاد داشت که مرد حکیم حواس خود را برای درک اشیا متغیر و موجودات متعدد عالم وجود یا عالم ماده به طور انفرادی خسته نمی‌کند بلکه همیشه سعی می‌کند که در اموال کلی عالم سیر کند و با چشم جهان‌بین خود بر مطلق اشیا نظر کند.

از دید تزو جان انسان در تائو جای دارد و در تائو ذرات وجود او مطرح است. بنابراين تمایز و تباین را ترک می‌کند و همه چیز را در عالم یکی می‌داند. و در مثالی می‌گوید: بشنو ولی نه با گوش خود بلکه با فکر خود و فکر کن با جان خود. بگذار حس شنیدنت با همان گوش بماند و فکرت با همان تصاویر و تخیلات خود درنگ کند ولی تو از جان و روان خودت پرتو بگیر و با سلامت با خارج سازگار باش که تائو همین است. چوانگ با همین عقیده مبانی فلسفی خود را پیش می‌برد و بدون آن که غم و اندوهی به خود راه دهد و بی‌دردسر زندگی خود را طی می‌کرد.

در حکایتی از او می‌گویند: زمانی که زن تزو مرگش فرارسید دوستی به نام «هوی تزو» داشت که مرد عاقلی بود. وی برای تسلیت به دیدن تزو رفت. و دید که تزو در گوشه‌ای نشسته‌است و طبلکی می‌زند. مرد گفت: زنت مرده و پسرت بی‌سرپرست شده. خجالت نمی‌کشی؟

گفت: اول که زنم مرد افسوس خوردم. اما بعد فکر کردم متوجه شدم که او از ازل بی‌جان بوده و صورت و شکلی هم نداشته‌است و از لوث ماده نیز پاک بوده‌است. در طول یک دوره آشفتگی که اسمش حیات و زندگی است. این ماده بوجود آمده و شکل گرفت و این صورت جان پیدا کرد و به صورت زن درآمد. حال که کارها بر عکس شده‌است یعنی تغییر و تبدیل انجام شد و این صاحب جان بی‌جان شد و این صاحب صورت ترک صورت گفته و نابود شده دیگر باید غصه بخورم؟ و سرگذشت زن من عین فصول سال است که می‌آیند و می‌روند و پا برجا نیستند و همان طور که بر آن‌ها افسوس نباید خورد بر مرگ زن من نیز نباید افسوس خورد و اگر افسوس بخورم از حقیقت تقدیر جاهل مانده‌ام.

یکی دیگر از مسایلی که درباره او مطرح می‌کننداین است که روزی در کنار رودخانه‌ای نشسته بود و ماهی می‌گرفت. و دو نفر از طرف حاکم «چو» آمدند و گفتند که او نزدوی شود. تزو گفت: من شنیده‌ام که در نزد حاکم لاک پشتی است که ۳۰۰۰ سال پیش مرده و از اجدادش به او رسیده و آن را مقدس می‌شمارد. به نظر شما اگر این لاک ‌پشت زنده باشد و در لجن زار زندگی کند بهتر است یا مرده باشد و درون محفظه‌ای نگهداری شود و مقدس بشماریدش؟

گفتند: اگر زنده باشد. گفت: من الان زنده‌آم و در لجن زار!

فلسفه چوانگ تزو توسط لائوتزو گسترش یافت و جنبه سحری به خود گرفت.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:22 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

هجرت به يثرب

بازديد: 165

هجرت به يثرب 

يثرب از ديرباز محل سكونت يهودى هاى مهاجر بود. آنان قدرت اقتصادى - تجارى يثرب را در دست داشتند.

موقعيت جغرافيائى يثرب ، آن را بر سر راه كاروانهاى تجارى قرار داده بود. قبائل يهودى بنى نظير، بنى قريضه ، بنى عكرمه ، بنى بهدل ، بنى ثعلبه و... در يثرب و اطراف آن منزل داشتند.

بنى قيقاع در يثرب به زرگرى مشغول داشتند. دو قبيله اوس و خزرج پس از ويران شدن سد مآرب ، از جنوب به يثرب مهاجرت كردند.

اين دو قبيله شاخه هائى بودند از قبيله بزرگ ((ازد)) و از اعراب قحطانى جنوب حجاز.

قبيله اوس و خزرج مدتها زير سلطه اقتصادى - فرهنگى يهوديان يثرب قرار داشتند. سرانجام با اتحاد حميرى ها بر قبائل يهودى يثرب فائق امدند. از آن پس بين اوس و خزرج اتحادى نسبى برقرار شد، اما خصومت هاى قومى همچنان پنهان ماند و هر از چند گاهى خود را نشان مى داد. همين اختلاف ذاتى و نهانى بود كه اوس را در شرق يثرب ساكن كرد و خزرج را در جنوب و غرب آن شهر سكنى داد. اندكى بعد تضادهاى ذاتى بين اين دو قبيله و خلق و خوى عربى - جاهلى آشكار شد و خون ريزى در گرفت . يهوديان از اين نزاع قبيله اى سود جستند. يهوديان يثرب دو گروه شدند: بنى قيقاع به پشتيبانى از خزرجيان و بنى نظير به يارى قبيله اوس پرداختند. كشتار و غارت و ويرانى حاصل اين نزاع بود. بزرگان اين دو قبيله از جنگ به تنگ آمدند و راه آشتى مى جستند. گويند عبدالله بن ابى از اشراف قبيله خزرج پادر ميانى كرد و آتش بس اعلام نمود.

 

افراد اين دو قبيله كه به مراتب آگاه تر از سران خود بودند، بدنبال فردى بودند كه بتواند به اين برادر كشى طولانى و تاريخى پايان دهد. اين دو قبيله از لحظه انشعاب از قبيله مادر يعنى ازد، با يكديگر در ستيز بودند. ستيزى كه هيچ علتى نداشت و تنها روساى ناسازگارشان اتش جنگ را روشن مى كردند. در ميان اعراب نبرد قبايلى به اراده روساى قبايل بستگى داشت و مردان قبيله بايد به اين جنگ هاى ناخواسته تن در مى داند. ماجراى اوس و خزرج دقيقا در چنين فصلى از تاريخ نبردهاى قبايلى اتفاق افتاد.

يك ملاقات تاريخى 

در اينجا بود كه در آن ملاقات تاريخى ، خزرجيان فرد مورد علاقه خويش را يافتند.

پيامبر اسلام در حال عبور از عقبه به جماعتى از خزرجيان بر خورد كرد: اى برادران ! شما اهل كجا هستيد؟

ما خزرجى هستيم ، از اهالى يثرب .

از موالى يهود؟

آرى ، آرى !

آيا دوست داريد با هم سخن بگوئيم ؟

آه ! بسيار علاقمنديم . بفرماييد.

و پيامبر اسلام نخستين آيات رحمت و محبت و انسانيت را بر آنان خواند و در قلب ها نفوذ كرد. چنين گفته شده است كه اين دسته از خزرجيان كه با فرهنگ مذهبى يهود و تورات آشنائى داشتند، پيامبر اسلام را موعود تورات يافتند.

آنان با خود گفتند: اين همان پيامبرى است كه يهود ما را از ظهور او مى ترساند!! خزرجى ها در همان جلسه ، اسلام آوردند. آنان به پيامبر گفتند كه در ميان قبيله ما اختلاف و دشمنى بسيار هست . شايد از بركت دين تو، اختلاف از ميان ما رخت بر بندد و ما به صلح و صفا نائل آئيم . ما دين تو را در ميان قوم خود تبليغ مى كنيم ، اگر همه بر آن اتفاق كردند، از تو عزيزتر در ميان ما كسى نيست . اين حادثه در سال يازدهم بعثت واقع شد. تعداد اين خزرجى ها شش نفر بود. اين شش نفر در يثرب به تبليغ اسلام پرداختند.

در سال بعد، در موسم حج ، گروهى ديگر از خزرجى ها با پيامبر بيعت كردند بيعت سال قبل را در عقبه ، بيعت عقبه اولى خوانند و بيعت سال بعد را بيعت عقبه ثانيه گويند.

پيامبر مصعب بن عمير را به يثرب اعزام داشت تا مسلمانان قرآن بياموزد.

مورخان اسلامى مفاد بيعت خزرجى ها را با پيامبر چنين آورده اند كه : به خداوند شرك نورزيم ، دزدى نكنيم ، فرزندانمان را نكشيم ، بهتان و افترا نزنيم و گناه نكنيم . پيامبر در پاسخ مى گفت : اگر به اين قرارها وفادار مانده و عمل كنيد، پاداش بهشت خواهيد يافت .

خزرجى ها در تبليغ اسلام در يثرب كوشيدند و مقدم سفير پيامبر را گرامى داشتند. بدين سان يثرب پايگاه مناسبى براى اسلام و ياران پيامبر گرديد. گويا در طى سه سال قبل از هجرت كليه خزرجى ها و اوسى ها به اسلام تمايل نشان دادند و فقط خانواده هاى معدودى بر عقايد خويش پايدار ماندند.

در حج سال 13 بعثت ، هفتاد و سه نفر از روسا و دوزن به اتفاق مصعب بن عمير به مكه رفتند و با پيامبر بيعت كردند. در اين بيعت بود كه خزرجى ها متعهد به حمايت از پيامبر شدند. پيامبر دوازده نفر را به عنوان نقيب معين كرد كه زعامت قوم را بر عهده داشته باشند. مذكرات پيامبر با خزرجى ها مخفيانه و شبانه انجام گرفت . گويند عباس بن عبدالمطلب در جريان اين مذكرات قرار داشته و يا در آن شركت كرده است . سر انجام ، اين مذكرات سرى افشا شد و قريش نگران شدند و فشار بيشترى وارد آوردند. فشار بسيار شديد بود و اين بار ديگر نيازى به هجرت به حبشه نبود، يثرب پايگاه امنى براى مسلمانان بشمار مى رفت .

قبيله اوس و خزرج متعهد به حمايت از ياران پيامبر شده بودند، و لذا به دستور پيامبر هجرت دسته دسته مسلمانان به يثرب آغاز شد.

در مكه فقط پيامبر و على بن ابيطالب و ابوبكر بن قحافه ماندند.

در يثرب ، مهاجران مورد پذيرائى قرار گرفتند و افراد قبائل اوس و خزرج مسلمانان مهاجر را به خانه هاى خود مى بردند و بدين سان ((انصار)) و ((مهاجرين )) پديدار شدند.

توطئه قريش و ايثار على عليه السلام 

قريش به توطئه نشستند و آخرين چاره را در قتل محمد صلى الله عليه و آله ديدند. آنان مناسب ديدند كه : حال ابوطالب در قيد حيات نيست و محمد صلى الله عليه و آله حامى و ياورى ندارد تا به خون خواهى او اقدام كند، بهتر است هر كدام از خانواده هاى قريش ، فردى را ماءمور قتل محمد صلى الله عليه و آله كند، تا به صورت گروهى ، شبانه بر او بتازد و كارش را بسازند.

بديهى است قاتل شناخته نخواهد شد و قريش متهم نخواهد بود.

در شب موعود، على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيد! و اين بزرگترين فداكارى على در حق محمد صلى الله عليه و آله بود. پيامبر به اتفاق ابوبكر كه عنوان راه بلد و راهنما داشت ، راهى يثرب شد. يك گزارش ‍ حاكى است كه از قبل مقدمات هجرت پيامبر آماده شده بود و ابوبكر دو شتر را توسط غلامش به خارج مكه فرستاده بود تا در نقطه اى معين در انتظار باشند. پيامبر و ابوبكر ابتدا به غار ثور پناه بردند تا از تعقيب دشمن مصون بمانند. دشمن اندكى بعد متوجه غيبت محمد صلى الله عليه و آله شد و تعقيب آغاز گرديد. تاريخ شاهد است كه دشمنان تا دروازه غار ثور پيش رفتند. اما اراده خداوند چيز ديگرى بود.

- چگونه است كه بر دروازه اين غار عنكبوت تارى تنيده است !!

- پس نه ! حتما كسى نيست . اصلا فكرش را هم نمى شود كرد، احمقانه است ، تار عنكبوت سالم است ! نه هيچ كسى در اين غار نيست . تاريخ هنوز لرزش و ترس شديد ابوبكر را در خود دارد. او شمشيرهاى آخته را ديد و سخت لرزيد. محمد صلى الله عليه و آله يقه اش را گرفت كه :

- ساكت ! نترس ، خداوند با ماست . ابوبكر اندكى آرام شد. مشركان به مكه باز مى گشتند، محمد صلى الله عليه و آله از دست رفته بود و تعقيب بى فايده مى نمود. (4)

خورشيد جهان تاب

يثرب در آستانه يك تحول 

((از هجرت تا رحلت )) 

شتران در آن سوى وادى ، در نقطه اى به انتظار بودند. پيامبر و همراهان راهى يثرب شدند. ((يثرب )) در آستانه يك تحول ؛ پايان تاريخى يك فصل ، و آغاز تاريخى يك عصر جاودانه . ((يثرب )) در التهاب ورود پيامبر لحظه شمارى مى كند: دوشنبه 12 ربيع الاول سال هجرت به قريه ((قبا)) رسيدند، استقبال از ((يثرب )) تا ((قبا))، سرشار از شادى و شعف . روز جمعه ، نقطه پايان تاريخ كهن يثرب بود. تاريخ نوين جهان با مدينه آغاز شد: مدينه النبى ، و اين آغاز مدنيت اسلام بود.

پيامبر نماز جمعه را در ميان بنى سالم خواند. اندكى بعد مسجد قبا ساخته شد. و اين نخستين مسجدى بود كه در اسلام بپا گرديد.

اصرار مردم مدينه براى پذيرائى از پيامبر، كار را مشكل نمود هر خانواده اى چنين آرزو و پيشنهادى داشت .

قرار شد هر كجا كه شتر زانو زند، همان جا مسكن پيامبر باشد. و مردم قبول كردند و آرام شدند. شتر در محله بنى النجار، بر در خانه ابو ايوب فرود آمد.

پيامبر در خانه ابو ايوب مسكن گزيد. در مقابل خانه او قطعه زمينى بود با چند درخت خرما كه متعلق به دو يتيم بود. گويا پيامبر آن قطعه را خريد يا كه به وى بخشيدند. و آنجا را مسجد ساخت . مسجد مدينه . مسجد در اسلام نخستين شكل بسيار ساده و مردمى داشت ، ديوارها كوتاه و سقفى از درخت خرما. بيشتر به سايبانى شبيه بود. دراين مجتمع ، گوشه اى براى پيامبر و همسرانش سوده و عايشه تدارك ديدند. اصحاب صفه نيز در همين مكان جاى گرفتند. اينان جماعتى از بينوايان مدينه و مهاجرينى بودند كه در كنار مسجد النبى سكونت يافتند. تعدادشان را از يكصد تا چهار صد نفر نوشته اند. انصار به يارى مهاجرين ادامه مى دادند، آنان را به خانه خود برده و پذيرائى مى كردند. پيامبر براى وحدت كامل ميان مهاجرين و انصار عقد برادرى بر قرار كرد. پيامبر با على عقد اخوت بست . مسجد مركز اجتماع مسلمانان بود. پيامبر با مردم نماز مى خواند و به آموزش آنان مشغول بود. رفتار پيامبر با يهوديان مدينه بسيار مسالمت آميز بود.

پيامبر اندكى بعد قانون اساسى مدينه را نوشت و در آن دموكراسى شگفتى براى كليه آحاد مردم مدينه تدارك ديد. آزادى در عقايد فصلى از اين دستور بود. يهوديان در عقايد و مراسم شان آزاد بودند و در مسائل اجتماعى - تدافعى شهر مسئوليت داشتند.

در اين ميان دو تن از احبار يهود اسلام آوردند و در بسيارى از گفتگوهاى پيامبر اسلام با يهوديان به حقانيت اسلام گواهى دادند. يهوديان به تدريج در انديشه خيانت فرو رفتند. آنان نگران گرايش توده هاى يهودى به اسلام بودند. افشاگريهاى وحى درباره طينت و خباثت تاريخى اين قوم گمراه و پيامبر كش آغاز شد. و در معرفى تاريخى آنان آياتى چند نازل گرديد.

سال اول هجرى : 

((ماه هفتم ، حمزه را با سى نفر، بر سر كاروان قريش به رياست ابوجهل و سيصد تن حامى ، بر لب دريا فرستاد، ولى مجدى بن عمر و جهنى كه دوست هر دو دسته بود، ميانجى شد و جنگ رخ نداد. ماه هشتم ، عبيده بن حارث را با شصت سوار مهاجر بر كاروانى به سرپرستى ابوسفيان و دويست شمشيرزن قريش فرستاد. و اينجا سعد بن ابى و قاص تيرى بر آنها پرتاب كرد و اين نخستين تيرى بوده است كه به نام اسلام از كمانى جسته است . ماه نهم (ذيقعده )؛ سعد بن ابى وقاص با هشت يا بيست شصت مهاجر بر سر كاروانى رفتند (تا خرار در حجاز) كه قبلا بسلامت گذشته بود. در ماه دوازدهم ، نخستين غزوه در ((ابواء)) رخ داد. ((غزوه )) (يعنى ) جنگ با حضور پيغمبر، در برابر ((سريه )) (يعنى ) جنگهائى كه پيامبر شخصا در آن حضور نداشته است . پيغمبر در اين ماه (صفر) كار مدينه را به سعد بن عباده سپرده و خود در پى قريش و بنى ضمره بن بكر تاخت .

با قريش بر خورد نكرد، ولى با مخشى بن عمرو الضمرى رئيس قبيله بنى ضمر پيمان بست )). (5)

سال دوم هجرى : 

از حوادث اين سال كه : قبله مسلمانان از بيت المقدس تغيير يافت . پيامبر در حال نماز بود كه فرمان تغيير جهت قبله صادر شد (6). از آن پس مسلمانان رو به كعبه نماز گزاردند. اين امر مسلمانان را بسيار خشنود كرد.

در اين سال بود كه حكم زكاه فطر به مسلمانان ابلاغ شد. نخستين نماز عيد فطر در مصلى خوانده شد.

در اين سال عمليات جنگى بسيارى پيش آمد كه پيامبر در برخى شخصا شركت داشت . در غزوه بواط پيامبر با تعدادى از مهاجران و انصار در پى قريش (: كاروان قريش ) تاخت و بدون برخورد برگشت . شخصى به نام عامر بن كريز يا كريز بن جابر فهرى در اطراف مدينه به گوسفندان اهالى حمله برد. پيامبر در تعقيب او تا بدر پيش رفت و او را نيافت . بدر چاه آبى است بين مدينه و مكه . (7)

در اين سال جنگ بدر كبرى آغاز شد. چون مسلمانان خبر يافتند كه مشركان قريش در محل بدر اطراق كرده اند، به فرمان پيامبر بر آنان يورش بردند و غنائمى بدست آوردند. و اين جنگ سرنوشت بود. در اين جنگ مسلمانان قدرت ايمان خود را نشان دادند. در همين سال بود كه كاروان قريش مورد حمله مسلمانان قرار گرفت . اين كاروان را ابوسفيان سرپرستى مى كرد. ((او كاروان را به سلامت در برد)) (8) پيامبر با قبيله ((بنى مذحج )) و ((بنى ضمره )) پيمان يارى بست ((و اين نخستين پيمان وى با قبايل خارج بود)) (9).

((ماه چهارم ، سريه عبدالله بن جحش : پيامبر وى را با هشت مهاجر، مخفيانه براى بررسى اوضاع قريش و كسب اخبار و اطلاعات دقيق سياسى و نظامى فرستاد. وى ، طبق دستور، در نخله ميان مكه و طائف بر سر راه قريش كمين كرد. كاروانى بر آنان گذشت . با اين كه ماه حرام بود و دستور قتل نداشتند، همين كه براى اولين بار گروهى از قريش را در تيررس خود ديدند، خاطره شكنجه ها و تبعيدها آنان را چنان به خشم آورد كه ريئس كاروان ، عمرو بن خضرمى ، را با تير زدند و كالاها را با دو اسير به مدينه آوردند. و اين نخستين پيروزى جنگى مسلمانان بود )). (10)

سال سوم هجرت ، 

جنگ احد

در اين نبرد احد رخ داد كه مسلمانان ابتدا با نيروى نظامى اندكى كه داشتند، بر بزرگترين قدرت نظامى مشركان مكه پيروز شدند، ولى بر اثر يك اشتباه پيروزى قطعى به شكست انجاميد. در اين غزوه بود كه حمزه عموى پيامبر، شهيد شد و شخص پيامبر جراحت اندكى برداشت . على بن ابيطالب نيز هفتاد زخم برداشت . مصعب بن عمير نخستين سفير پيامبر به مدينه در اين غزوه به شهادت رسيد. حنظله نيز از جمله شهدا احد است كه به غسيل الملائكه معروف شد.

در اين غزوه ، مشركان مكه در حدود سه هزار مرد جنگى و دويست اسب و هزار شتر داشتند. فرماندهى مشركان با ابوسفيان بود.

عباس عموى پيامبر كه در جنگ بدر كبرى اسير شده بود و پيامبر او را آزاد كرده بود، به وسيله نامه اى پيامبر را از اين تداركات نظامى مشركان مكه آگاه كرده بود. مسلمانان با توانائى نظامى اندكى كه در مقابل قريش ‍ ناچيز بود، به استقبال مشركان رفتند. غروب روز جمعه ششم شوال سال هجرى ، به دامنه كوه احد رسيدند. پيامبر در روز شنبه ، پنجاه تيرانداز را به فرماندهى عبدالله بن جبير مامور كرد تا در جلوى سواران دشمن قرار گيرند و مانع هجومشان گردند. در ابتدا مسلمانان بر مشركان غلبه كردند. ذوق غنائم انان را غافل كرد. مشركان وقتى چنين ديدند، تجديد نيرو كرده و گروهى از نيروهاى شرك به فرماندهى خالد بن وليد از دو جناح حمله كردند. پيامبر در مقر فرماندهى با عده اى از مسلمانان ايستاده بود كه جمعى از مشركان به طرف پيامبر حمله آوردند و با پرتاب سنگ پيامبر را مجروح ساختند.

دشمن شايع كرد كه : محمد كشته شد. بر اثر اين شايعه مسلمانان خود را باختند و عقب نشينى كردند.

عثمان بن عفان نيز در ميان فراريان بود. پيامبر با يارانش به دره اى پناه بردند و بدين سان دشمن غلبه كرد و تعدادى از مسلمانان را شهيد نمود. تعداد شهداى مسلمان در غزوه احد را 74 نفر گفته اند كه چهار تن از مهاجران بودند و بقيه از انصار.

تلفات دشمن را 20 نفر نوشته اند. در اين نبرد همان طور كه گفته شد، حمزه عموى پيامبر كه 57 سال داشت ، شهيد گرديد و هند جگر خوار همسر ابوسفيان غلام وحشى خود را واداشت تا از پشت وى را با نيزه بزند و پس از فرو نشستن غبار جنگ ، سينه حمزه را شكافته و قلب وى را جويد. لذا به هند جگر خوار مشهور شد.

در اين جنگ اگر مسلمانان دستور پيامبر را اجرا كرده بودند و سنگرها را رها نمى كردند و به كسب غنائم نمى پرداختند، چنين شكستى نمى ديدند.

پيامبر در عين حال دستور تعقيب دشمن را صادر كرد. تدبير پيامبر ترساندن دشمن بود تا از حمله احتمالى به مدينه جلوگيرى كرده باشد.

پس از شكست مسلمانان در عرصه نبرد، ابوسفيان فرمانده مشركان فرياد زد: اعل هبل و پاسخ شنيد كه الله اعلى واجل . پيامبردر پى شكست تلخ كه عامل آن خود مسلمانان بودند، به دلدارى پرداخت .

مورخان در رابطه با حوادث قبل و بعد غزوه احد نوشته اند كه : عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر هر چند كه در غزوه بدر در سپاه مشركان قرار داشت و اسير شد و به دستور پيامبر آزاد گرديد، اما او خطاى خود را جبران كرد. عباس در مكه بود و چون ابوسفيان اموال فراوانى بدست آورده بود، به شكست خوردگان غزوه بدر گفت : بايد انتقام خون كشته هاى بدر را از محمد صلى الله عليه و آله گرفت . او وقتى به تدارك جنگى مشغول بود، عباس ماجرا را به پيامبر گزارش داد.

((يعقوبى ))اين گزارش را كتبى مى داند. وى مى گويد: عباس با نامه اى از مكه به مدينه پيامبررا در جريان امر قرار داد. گويا عباس اين نامه را به مردى از قبيله غفار داد و از او خواست كه هر چه زودتر ابن نامه را به محمد صلى الله عليه و آله رساند. پيامبراين نامه را محرمانه دريافت كرد و از مضمون آن با كسى سخن نگفت .

برخى مورخان گفته اند كه اين نامه در مسجد دريافت شد و ابى بن كعب نامه را براى پيامبرخواند در نامه آمده بود: قواى قريش با چند قبيله ديگر سوگند ياد كرده اند كه خون كشته شدگان بدر را از مسلمانان بگيرند.

مورخان در قساوت و عمق كينه مشركان مكه نوشته اند كه سپاه شرك وقتى به ابوا رسيد، مى خواست قبر آمنه مادر پيامبر را شكافته به جسد آن بانو اهانت كند از دورانديشان مانع اين كار شدند. آنان از اين نگران بودند كه اين اقدام يك رسم شود و مردگان از اين عمل مصون نمانند.

در رابطه با حوادث نبرد احد آمده است كه : قبل از حركت پيامبر به سوى دشمن ، آن حضرت يك شوراى جنگى تشكيل داد تا نظر مسلمانان را بپرسد. عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه نظر داد كه مسلمانان درب شهر بمانند و از شهر حفاظت نمايند. اين توطئه منافقانه به اين خاطر بود تا به كار اسلام و محمد پايان داده شود عبدالله بن ابى بر پيشنهادش اصرار بسيار داشت . او مجدانه سابقه مثبت اين گونه دفاع را بيان كرد و گفت كه در نبرد تن به تن زنان از بالاى بامها با سنگ بر دشمن حمله خواهند كرد. مسلمانان اين نقشه را خائنانه يافتند و آن را نفى كردند پيامبر نظر اكثريت را پذيرفت و عبدالله بن ابى بهانه اى يافت تا از شركت در غزوه احد خوددارى كند.

دلاور مردان قواى اسلام 

مورخان در مورد قواى مسلمانان نوشته اند كه پير و جوان در اين غزوه شركت داشتند:

عمرو بن جموح پير مردى قد خميده بود كه نيروى جسمانى خود را از دست داده بود و يك پايش آسيب ديده بود. خويشاوندانش مانع رفتن او شدند. نزد پيامبر آمد و تمايل خود را به حضور در غزوه احد نشان داد. پيامبر به او گفت تو از جنگ معاف هستى : (( اما انت فقد عذرك الله و لا جهاد عليك . )) اما اصرار وى بسيار بود و به عرصه نبرد شتافت و سرانجام به شهادت رسيد. از جوانان مسلمان بايد از دو تازه داماد ياد كرد كه در غزوه احد شركت كردند. يكى از اين دو حنظله فرزند ابو عامر بود. ابو عامر خود از دشمنان سر سخت پيامبر بود. ابو عامر در غزوه احد در سپاه مشركان قرار داشت و حنظله فرزندش كه جزء مهاجران بود، در سپاه محمد صلى الله عليه و آله گويند حنظله با دختر عبدالله بن ابى ازدواج كرده بود و اين ازدواج مقارن غزوه احد صورت گرفته بود. گويا هنوز مراسم زفاف صورت نگرفته بود و حنظله به حضور پيامبر رسيد و تمايل زيادى براى حضور در نبرد از خود نشان داد. پيامبر به او توصيه كرد شب را در مدينه بماند و صبح خود را به نيروهاى مسلمانان برساند. سحر گاه حنظله از بستر بيرون جست و فرصت استحمام نيافت و راهى نبرد گرديد. شاهدان بر اين شتاب شاهد بودند و ديدند كه حنظله چگونه به سوى نبرد شتافت . او در دقايق اوليه نبرد، ابوسفيان را نشانه گرفت و بسوى او حمله كرد.

اين حمله كارگر نيفتاد و فردى از مشركين به نام شداد بن اسود بر حنظله تاخت يكى ديگر از مشركان تيرى انداخت و او را به شهادت رساند. گويند حنظله به هنگام شهادت 18 سال داشت . پيامبر اسلام او را غسيل الملائكه ناميد. پيامبر ماجراى حنظله را براى مسلمانان شرح داد.

مورخان در رابطه با حوادث غزوه احد از قهرمانيهاى ابودجانه ياد كرده اند: گويند قبل از آغاز نبرد احد، پيامبر شمشيرى بدست گرفت و گفت : كيست كه حق اين شمشير را ادا كند؟ گروهى برخاستند، ولى حضرت از دادن شمشير به آنان خوددارى كرد.

در اين هنگام ابودجانه از جاى جست و عرض كرد: اى رسول خدا! حق اين شمشير چيست و چگونه مى توان حق آن را ادا كرد؟ پيامبر گفت : بايد آنقدر با آن دفاع كنى كه خم شود. ابودجانه گفت : من اين كار را مى كنم . سپس دستمالى بر سربست و شمشير را از پيامبر گرفت . زبير از اين كه پيامبر شمشير را به او نداده ، دلگير شد و تصميم گرفت حركات ابودجانه را زير نظر داشته باشد تا شجاعت او را ببيند. و چنين كرد: ابودجانه تعدادى از مشركان را كشت و قهرمانيهاى بسيار كرد. او در هجوم مشركان بسوى پيامبر از حضرتش دفاع مى كرد. گويند در بحرانى ترين لحظات نبرد كه مشركان على و پيامبر را در محاصره داشتند، ابودجانه خود را رساند و مشركان را پس راند. نام ابودجانه در رديف نام على بن ابيطالب و حمزه در دفاع از وجود پيامبر اسلام آمده است .

حمزه عموى پيامبر يكى از نام آوران غزوه احد و از ياران اوليه محمد در سالهاى سخت تنهائى مكه است . گفته شد كه او در سال ششم بعثت آگاهانه و از روى ايمان ، اسلام آورد. روزى به خانه آمد و يكى از اهل خانه را گريان ديد. علت گريه را پرسيد. به وى گفته شد:

امروز ابوجهل پارچه اى به گردن محمد انداخته و آنقدر آن را فشار داد كه رنگ محمد دگرگون گشت و خفگى به او دست داد...

حمزه آن چنان منقلب شد كه تصميم گرفت خويش را فداى محمد سازد از همين رو ابوجهل را در مسجد الحرام به سختى كتك زد.

زور بازوى حمزه در مواردى بسيار و حساس در خدمت نهضت اسلام بود. او در خط مقدم نبرد با مشركان قرار داشت . يك بار ديگر در انجمن سران قريش ابوجهل را كتك زد. ضربه آنچنان شديد بود كه سر ابوجهل شكست . در پيكار سرنوشت ساز بدر، يكى از پهلوانان شرك را از پاى در آورد و نام آوران جاهليت را بر زمين زد.

هند جگرخوار و غلام وحشى 

هند جگر خوار، زن نابكار و خبيث ابوسفيان كينه حمزه را سخت به دل گرفت و در آتش انتقام مى سوخت . هند جگر خوار اين پتياره بزرگ تاريخ جاهلى با سكسى تند، غلام وحشى را به قتل حمزه تحريك نمود. گويا به او وعده وصال داده بود!! و غلام وحشى در روز احد از همان آغاز بدنبال حمزه بود تا در فرصتى مناسب از پشت به او حمله كند. هند به غلام وحشى گفته بود در ازاى وصال ، بايد يكى از اين سه نفر را بكشى : محمد، على ، حمزه . غلام وحشى به محمد و على دسترسى نيافت و حمزه را كه در متن معركه بى پروا شمشير مى پراند، تعقيب كرد و ناگهان با نيزه از پشت ، قلب او را هدف قرار داد. گويند اين جنايت در قبال آزادى او بوده است . غلام وحشى پس از اين جنايت ، در مكه بود پس از فتح مكه به طائف فرار كرد او شنيد كه هر كس اسلام آورد، در امان است . نزد پيامبر امد و اسلام آورد. پيامبر او را شناخت و پرسيد چگونه حمزه را كشتى ؟ غلام وحشى جريان را تعريف كرد: حمزه مشغول جنگ بود و من از موقعيت استفاده كردم و به روش حبشى ها نيزه خود را بطرف او پرتاب كردم . نيزه بر تهيگاه او نشست . حمزه مقاومت را از دست داده روى زمين افتاده و مرگ او را گرفت . من با احتياط بطرف او رفتم و نيزه خود را برداشتم و... پيامبر فرمود: واى بر تو! دور شو از من تا رويت را نبينم .

وحشى مى گويد تا پيامبر زنده بود، من خود را از او پنهان مى كردم . مورخان نوشته اند كه غلام وحشى مسليمه كذاب را كشت . او گفت : من در ابتدا بهترين فرد مسلمان را كشتم و در پايان بدترين فرد دروغگو را.

ابن هشام سرنوشت غلام وحشى را به گونه ديگرى بيان كرده است . او مى گويد كه غلام وحشى در پايان عمر چون كلاغى سياه ، دائم الخمر و ملعون مسلمانان بود گفته اند بر او حد شرب خمر جارى كرده اند.

ديگر از حوادث غزوه احد، مثله كردن شهيدان اسلام است . پس از جنگ ، زنان مشركان به صحنه آمدند. هند جگر خوار حمزه را يافت و با او چنان كرد: قلبش را از سينه در آورد و جويد. اين عمل آنقدر زشت بود كه ابوسفيان از آن بيزارى مى جست .

مسلمانان وقتى اجساد مثله شده شهيدان را ديدند، تصميم گرفتند انتقامى چند برابر بگيرند. در اينجا بود كه وحى به ترتيب و تعليم مسلمانان پرداخت و آيه 126 سوره نحل نازل شد كه : (( و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ، و لئن صبرتم لهو خير للصابرين . )) در اين هنگام صفيه خواهر حمزه خواست جسد برادرش را ببيند پيامبر به زبير بن عوام توصيه كرد، از آمدنش جلوگيرى كند. صفيه گفت : شنيده ام برادرم را مثله كرده اند، اما به خدا سوگند بى صبرى نخواهم كرد. او به ديدن جسد برادرش آمد، بر برادرش نماز خواند و برايش دعا كرد.

دفاع جوانمردانه اميرالمؤ منين عليه السلام 

از حوادث ديگر غزوه احد محاصره پيامبر اسلام بود: پس از شايعه قتل محمد توسط مشركان و فرار مسلمانان و تجديد نيرو و حمله دشمن ، پيامبر همچنان استوار در عرصه فرماندهى ايستاده بود.

دشمن به پيامبر بسيار نزديك شد. در اينجا دو عامل باعث نجات پيامبر گرديد: يكى شهامت و شجاعت خود آن حضرت و ديگر دفاع مردانه على بن ابيطالب كه در آن زمان 26 سال داشت و به دشمن مى تاخت و پيامبر را دور و سرانجام دشمنان را فرارى داد.

مورخان تعداد اين گروه از مشركان مهاجرم به پيامبر را حدود پنجاه تن نوشته اند على بن ابيطالب در حالى كه پياده بود، دشمن را دفع مى كرد.

صحنه آنچنان خارق العاده بوده است كه جبرئيل نازل شد و اين شعار معروف را خواند كه :

(( لافتى الا على ، لا سيف الا ذوالفقار )) اين واقعه را مورخان و راويان اوليه عصر اسلامى نوشته اند. اما در تحريفات و دستكاريهاى بعدى ، اين موضوع مسلم از تاريخ اسلام حذف شد. ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه به اين واقعيت تصريح كرده است . او مدعى است كه نسخه هائى از سيره ابن هشام را ديده است كه او به گزارش واقعه پرداخته بوده است .

در اين دفاع از پيامبر، على بن ابيطالب آنقدر جنگيد كه شمشيرش ‍ شكست و پيامبر ذوالفقار را به دست او داد.

بر اساس اعتقاد شيعه اماميه ، ذوالفقار شمشيرى بود كه جبرئيل بدست پيامبر اسلام داد.

نقش زنان مسلمان در عرصه نبرد 

مورخان نوشته اند كه زنان مسلمان نقش مهمى در عرصه نبرد داشته اند. ام عامر زن مسلمانى كه طبابت مى دانست ، در نبرد احد حضور داشت . او حتى در مواقع اضطرارى مخصوصا هنگامى كه پيامبر اسلام در محاصره دشمن قرار داشت ، شمشير بدست گرفت و از آن حضرت دفاع كرد. او خودش مى گويد كه : در نبرد احد به پانسمان مجروحان و كمك هاى پشت جبهه از قبيل آب رساندن به مجاهدان و... پرداختم ؛ وقتى جان پيامبر را در خطر ديدم ، مشك را بر زمين نهادم و شمشير بدست گرفتم . گاهى هم تيراندازى مى كردم . پيامبر فردى را ديد كه فرار مى كند، به او گفت : حال كه فرار مى كنى ، سپرت را زمين انداز. او سپر خود را انداخت و من آن سپر را برداشتم و از آن استفاده كردم . ناگاه متوجه شدم كه فردى از دشمن با شمشير به پيامبر حمله ور شد. من ومعصب بن عمير جلوى او را گرفتيم و او را گرفتيم و او را عقب رانديم . او بر شانه ام ضربه اى زد و من نيز چند ضربت بر او زدم . چون او زره بر تن داشت . ضربات من بر او كارگر نشد. ولى ضربت او تا يك سال بر شانه من باقى بود. چون پيامبر متوجه شانه من شد، به يكى از فرزندان من گفت : زخم مادرت را پانسمان كن . وى زخم مرا بست و من دوباره مشغول دفاع شدم ...

يكى ديگر از زنانى كه در غزوه احد شركت داشت ، همسر عمرو بن جموح بود. او در جنگ احد شهيد شد در حالى كه فقط يك پاى داشت . هند يكى از زنان مسلمان است كه در نبرد احد شركت كرد. او دختر عمرو بن حزام و عمه جابر بن عبدالله انصارى است . او پس از اين كه عزيزانش (همسر و پسر و برادر همسرش ) شهيد شدند، پايدارى بسيار كرد و به هنگام حمل جنازه عزيزانش به مدينه ، از نيمه راه دوباره به سوى احد بازگشت . زيرا شتر حامل جنازه ها به مدينه نمى رفت . وقتى جريان را به پيامبر عرض كرد، پيامبر فرمود: دعاى شوهرت چه بود؟ گفت : او طلب شهادت كرد و گفت كه : خدايا مرا به خانه بازمگردان ، پيامبر فرمود: دعاى او اجابت شده و خداوند نمى خواهد كه جنازه او بر خانه برگردد.

لذا جنازه ها را در احد دفن كرد. هند از پيامبر خواست تا از خداوند بخواهد كه او را نيز به آنان ملحق كند.

پيامبر و مسلمانان يك شب در احد ماندند و روز بعد حركت كردند. پيامبر براى ترساندن دشمن مسلمانان را به تعقيب دشمن فرستاد.

منافقان و يهوديان مكه از اين شكست خوشحال شدند.

تعقيب دشمن فوايد بسيارى داشت و از حمله حتمى دشمن به مدينه جلوگيرى كرد.

در پايان سال سوم ، حكم ارث نازل شد.

در همين سال بود كه امام حسن عليه السلام متولد گرديد.(11)

سال چهارم هجرى ؛

از حوادث اين سال است : به پيامبر خبر رسيد كه طايفه بنى اسد مى خواهند به مدينه حمله كنند.

پيامبر ابوسلمه مخزومى را با يكصد و پنجاه نفر از مسلمانان بسوى آنان فرستاد. ابوسلمه شبها حركت مى كرد و روزها كمين مى نمود تا به محل قطن رسيد. بنى اسد فرار كرده بودند. ابوسلمه با غنيمت و اسير بازگشت .

ابوسلمه كه در نبرد احد زخمى شده بود، در راه درگذشت . پيامبر با همسر او ام سلمه (: هند) دختر سهيل ازدواج كرد.

در پنجم محرم ، پيامبر، عبدالله بن انيس را ماءمور كرد تا با سفيان بن خالد كه در حال تدارك نيرو عليه مسلمانان بود، بجنگد. عبدالله چون به محل موعود رسيد، با او روبرو شد، وى را كشت و سرش را به مدينه آورد.

در ماه صفر اين سال ، پيامبر شش نفر از ياران خود را جهت آموزش ‍ احكام دين به اطراف اعزام داشت . در نقطه اى به نام رجيع نزديك مكه ، افراد قبيله لحانيها بر سر آنها ريخته ، چهار نفر را كشتند و دو نفر را اسير گرفته ، در مكه به قريش فروختند. قريش آن دو معلم قرآن را به انتقام كشته هاى بدر شهيد نمودند. اين حادثه در تاريخ اسلام به نام سريه رجيع آمده است .

در ماه صفر سال چهارم هجرى حادثه بئر معونه پيش آمد: بنا به درخواست رئيس قبيله بنى عامر، پيامبر چهل نفر و يا هفتاد نفر از اصحاب را جهت ارشاد آنان فرستاد. گروه اعزامى در بئر معونه منزل كردند.

عامر بن طفيل با عده اى از بنى سليم بر آنان هجوم بردند و همه آن گروه را شهيد كردند.

پيامبر از اين حادثه سخت اندوهگين شد.

گويند آن حضرت يك ماه در قنوت قبيله لحيانيها را لعن و نفرين مى كرد. عمروبن اميه دو نفر از بنى عامر را كشت . در اين ميان بنى عامر كسى را نزد پيامبر فرستادند و خونبهاى دو نفر عامرى را كه عمرو بن اميه كشته بود، (طبق پيمانى كه با پيامبر داشتند) مطالبه نمودند.

پيامبر اين خونبها را از يهوديان بنى نضير مطالبه كرد: آن حضرت به اتفاق چند نفر از اصحاب به كنار قلعه بنى نضير رفت و با آنان مذاكره نمود. آنان پيشنهاد پيامبر را قبول كردند. (زيرا يهود بنى نضير با بنى عامر هم پيمان بودند). بنى نضير قصد جان پيامبر را داشتند. آنان مى خواستند از بالاى بام سنگى بر سر پيامبر اندازند. پيامبر ناگهان جلسه را ترك كرد و راهى مسجد مدينه شد و به بنى نضير پيام داد كه بايد اين منطقه را ترك كنند.

بنى نضير ابتدا تسليم شدند، ولى بعد به تحريك عبدالله بن ابى سردسته منافقين مدينه سرسختى كردند. پيامبر و اصحاب سلاح برداشته ، به سوى منزل بنى نضير حركت كردند. پانزده روز آنجا را محاصره كردند. يهوديان تسليم شدند. قرار شد اموال خود را بگذارند و از منطقه مدينه بروند. فقط براى هر سه نفر يك شتر و مشك آب اجازه بردن يافتند. اين قوم به شام تبعيد شدند. املاك آنان ميان مهاجرين تقسيم شد. اين واقعه را غزوه بنى نضير مى نامند.

دو ماه بعد، پيامبر به سوى بنى محارب و بنى ثعلبه از طوايف غطفان رهسپار گرديد. در محل ذات الرقاع دو سپاه با هم روبرو شدند، ولى برخوردى پيش نيامد و پيامبر به مدينه بازگشت . در اين سفر بود كه پيامبر نماز خوف خواند.

در اين سال ، پيامبر به ((زيد بن ثابت )) دستور داد تا خط يهود را بياموزد. چون نامه هاى پيامبر را تا اين زمان به علت بى سوادى عرب يهوديان مى نوشتند. پيامبر نگران بود كه نكند يهود نامه هاى حضرت را تحريف كنند.

زيد خط عربى را از يكى از اسيران بدر فرا گرفته بود. در ماه شعبان اين سال امام حسين عليه السلام متولد گرديد.

مورخان اسلامى پيرامون شرح حال آن دو معلم قرآن كه در راه اسير شدند و به مشركان مكه فروخته و شهيد شدند، نوشته اند كه : يكى از آن دو نفر زيد نام داشت . او را صفوان بن اميه كه پدرش در غزوه بدر كشته شده بود، خريدارى كرد تا انتقام پدرش را بگيرد. صفوان تصميم گرفت تا زيد را در ملاء عام به دار آويزد.

روزى كه زيد را براى دار زدن آورده بود، ابوسفيان خطاب به زيد گفت : تو را به خدائى كه به او ايمان دارى سوگند مى دهم آيا مى خواهى كه محمد (صلى الله عليه و آله ) به جاى تو كشته شود و تو آزاد شوى ؟

زيد كه در پاى چوبه دار ايستاده بود، گفت : من هرگز راضى نمى شوم محمد (صلى الله عليه و آله ) آسيبى ببيند. ابوسفيان و مشركان مكه از اين پايدارى در شگفت شدند. زيد را به دار آويختند و شهيد شد.

يكى ديگر از اين دو معلم قرآن ، خبيب بن عدى بود. وى از مشركان خواست اجازه دهند قبل از مرگ ، نماز بخواند. به او اجازه دادند و سپس وى را شهيد كردند.

((خبيب ، پس از آنكه مدتى در خانه ماويه كنيز حجير بن ابى اهاب زندانى بود، براى اعدام حاضر شد. ابتدا خواست تا اجازه دهند دو ركعت نماز بگذارد. نماز را بسرعت پايان داد و گفت : ترسيدم كه نگوئيد از ترس مرگ خود را به نماز مشغول كرده ام و گرنه دوست مى داشتم بيشتر بخوانم . سپس او را بر چوبى ميخكوب كردند و در برابر چشم هزاران تماشاچى مكه ، در زير ضربات سنگ و چوب و تيغ ، پس از شكنجه بسيار در حالى رجزهاى مردانه مى خواند، جان سپرد)).(12)

از حوادث اين سال ، غزوه بدر دوم است :

پس از نبرد احد ابوسفيان تهديد كرده بود كه سال ديگر در بيابان بدر با مسلمانان مصاف خواهد داد.

پيامبر اسلام يكهزار و پانصد نفر از مسلمانان را روانه محل موعود نمود. پيامبر خود را اين حركت ، حضور داشت . در محل ((بدر)) هشت شب ماندند. ابوسفيان به سوى بدر حركت كرد، اما از ميان راه بهانه اى تراشيد و برگشت . عقب نشينى ابوسفيان براى مشركان گران تمام شد. صفوان بن اميه به ابوسفيان گفت : پيروزى احد را با اين عقب نشينى از دست داديم .

((... ابوسفيان با سپاه مكه به مجنه (در ناحيه ظهران ) يا عسفان مى رسد. در اينجا پشيمان مى شود و خطاب به سپاه مى گويد: ((اى قريش ! جز در يك سال پر بركت كه در آن درخت بچرانيد و در آن شير بنوشيد، مصلحت شما نيست . و امسال سال شما خشك است . من بر مى گردم و شما نيز بر گرديد)) سپاه بر گشتند و مردم مكه آن را جيش ‍ السويق (سپاه آرد گندم يا جو) ناميدند و مى گفتند: شما رفتيد آردها را بخوريد (آرد آذوقه سپاه بوده است كه از مكه بردند و جوالهاى خالى را بر گرداندند و همين ))) (13)

در اين سال مادر امام على بن ابيطالب عليه السلام ((فاطمه بنت اسد)) در گذشت .

سال پنجم هجرى ؛

حوادث سال پنجم 

در ربيع الاول اين سال پيامبر اسلام به غزوه دومه الجندل رهسپار گرديد. در اين جنگ مسلمانان غنائمى بدست آوردند. در بين راه مسلمانان روزها را استراحت مى كردند و شبها راه مى پيمودند.

مسلمانان تا مرز شام پيش رفتند و قوت اسلام را به قبائل و مرز نشينان شام كه تحت استيلاى روم بودند، نشان دادند.

در اين سال پيامبر با زينب دختر جحش كه قبلا همسر زيد بن حارثه بود و او را طلاق گفته بود، ازدواج كرد. در اين سال آيات حجاب نازل گرديد و احكام بانوان مخصوصا همسران پيامبر مقرر شد.

در اين سال سوره منافقان نازل گرديد. شاءن نزول اين سوره چنين بود كه : بين عمر بن خطاب و يكى از بستگان قبيله خزرج نزاعى در گرفت . يكى فرياد زد: اى گروه مهاجران ! و ديگرى گفت : اى گروه انصار! در اين ميان عبدالله بن ابى از فرصت استفاده كرد و به تحريك انصار پرداخت و نسبت به اسلام و مسلمانان درشتى كرد.

((زيد بن ارقم )) كه سخنان او را شنيده بود، به پيامبر گزارش داد. عمر بن خطاب پيشنهاد كرد كه عبدالله بن ابى سر دسته منافقان مدينه را گردن بزنند. ((عبدالله بن ابى )) سخنان ((زيد بن ارقم )) را تكذيب كرد. انصار به شفاعت او آمدند. پيامبر سعى كرد مسئله را تمام شده تلقى كند. به مسلمانان دستور داد حركت كنند. اينجا بود كه سوره منافقان در رابطه با ((عبدالله بن ابى )) نازل شد. پيامبر از زيد بن ارقم دلجوئى كرد. بر اساس سيره ابن هشام ، اين واقعه بين جهجاه غلام عمر بن خطاب و سنان جهنى در سال ششم هجرى پس از غزوه بنى مصطلق روى داده است .

جنگ خندق 

غزوه ((خندق )) يا ((احزاب )) در اين سال اتفاق افتاد: توطئه و تحريكات يهود همچنان ادامه داشت . در شوال اين سال نبرد ((احزاب )) كه به ((خندق )) نيز شهرت دارد، واقع شد. گروهى از يهوديان تبعيدى بنى نضير كه در خيبر زندگى مى كردند، نزد قريش و قبيله غطفان رفتند و آنها را به جنگ با پيامبر و مسلمانان تشويق و تحريك نمودند. آنان با هم يكى شده و از متحدان خود نيروى عظيمى تدارك ديدند. خبر اين تدارك نظامى به پيامبر رسيد. احزاب متحد ده هزار نفر گرد آورده بودند و كليه امكانات خود را در حمله به مدينه و پايان دادن به نهضت اسلام به كار گرفته بودند پيامبر به مشورت با اصحاب خود پرداخت سلمان فارسى پيشنهاد كرد تا براى دفاع از شهر مدينه ، خندقى پيرامون شهر حفر شود. اين پيشنهاد به تصويب پيامبر و ديگر اصحاب رسيد. پيامبر شخصا در حفر خندق فعال بود و حفر خندق بين مسلمانان نقسيم شد.

كار با سرعت پيش مى رفت . زنان و كودكان را در خانه ها جاى دادند و نيروى نظامى مسلمانان در مناطق مختلف مدينه مستقر شدند همه چيز آماده بود. دشمن با يال و كوپالى عظيم از راه رسيد. صف آرايى دو طرف ، در دوسوى خندق آغاز شد. روزها گذشت و دشمن كارى نتوانست بكند ((عمروبن عبدود)) و ((عكرمه بن ابى جهل )) از نقطه اى عبور كردند. امام على بن ابى طالب راه را بر آنان گرفت . در اين نبرد تن به تن عمربن عبدود قهرمان سپاه شرك و كفر به دست على كشته شد. اين حادثه روحيه احزاب متحد را در هم شكست و تزلزل در نفرات دشمن آغازشد. دشمن سعى كرد مقر فرماندهى مسلمانان را مورد هجوم قرار دهد، اما اقدامات تدافعى مسلمانان آنان را به عقب راند. نبرد تدافعى مسلمانان كه پيامبر آن را فرماندهى مى كرد، تمام روز ادامه يافت . گويند آن روز نمازهاى ظهر و عصر را قضا نمودند و اين نخستين نماز قضا در اسلام بود.

در اين نبرد تدافعى پنج مسلمان شهيد شدند. و سه تن از دشمن كشته شد. ((سعد بن معاذ)) رئيس قبيله ((اوس )) زخمى شد و چندى بعد بر اثر اين زخم در كذشت . شرايط جوى كار را بر دشمن سخت كرد. ابوسفيان فرمانده احزاب ، مقاومت و ادامه جنگ را بى نتيجه يافت و شبانه به سوى مكه بازگشت پس از او دشمن عقب نشست و بدين سان جنگ به سود مسلمانان پايان يافت . نتيجه اين جنگ بسيار مهم و تعيين كننده بود: از يك سو قدرت مسلمانان را به نمايش كذاشت و از ديگر سو بزرگترين تدارك و تجهيز نظامى دشمن را به شكست كشاند. اين جنگ به راستى جنگ سرنوشت است .

در اين جنگ يهود بنى قريظه به نفع دشمن به پيامبر خيانت كردند و بديهى بود كه آنان از موازين مورد توافق تخطى نموده و بايد تنبيه مى شدند. پيامبر هنوز سلاح بر زمين ننهاده بود كه مسلمانان را دستور داد تا يهود بنى قريظه را محاصره كنند. قلاع بنى قريظه در حومه مدينه محاصره شد اين محاصره حدود يك ماه طول كشيد. ((ابولبابه )) از قبيله ((اوس )) و هم پيمان بنى قريظه و يكى از نقباى دوازده گانه بيعت عقبه دوم ، واسطه مذاكره بود. به يهوديان تفهيم كرد كه بايد تسليم شوند وگرنه كشته خواهند شد او اين پيمان را با ايما و اشاره به روساى يهود بنى قريظه رساند. قبيله اوس انتظار داشتند تا پيامبر همان رفتارى را كه با يهوديان متحد خزرج مبنى بر تبعيدشان از مدينه كرد با متحدان يهودى اوس هم انجام دهد. پس از تسليم يهود بنى قريظه ، كار حكميت به سعد بن معاذ كه بسترى بود، واگذار شد. سعد بن معاذ را بر مركبى سوار كردند و به صحنه آوردند. يهوديان بنى قريظه به راءى و نظر هم پيمان خود احترام مى گذاشتند و گفتند هر چه سعد بگويد، همان شود. سعد حكم كرد كه مردان بنى قريظه كشته شوند و زنانشان اسير و اموالشان تقسيم گردد. طبق حكم سعد عمل شد؛ مردان گردن زده شدند و از زنان يهود فقط يك تن را كه مرد مسلمانى را كشته وبود،كشتند. در تقسيم اموال و غنائم هر سوار كار مسلمان را سه سهم دادند و پياده نظام را يك سهم بخشيدند.

زنان و كودكان يهود بنى قريظه را در نجد فروختند و به جاى آنها اسب و سلاح خريدند. در اين ماجرا فقط يك مسلمان شهيد شد. و آنهم بدست همان زن يهودى كه از بالاى قلعه سنگ بر سرش زده بود.

در اين سال بين مسلمانان مسابقه اسب دوانى انجام شد. سعد بن معاذ در گذشت . سه نفر از رجال بزرگ مكه به مدينه آمدند و اسلام آوردند: عمروبن عاص ، عثمان بن طلحه و خالد بن وليد. (14)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:21 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

عظمت قرآن

بازديد: 109

عظمت قرآن

انسان و سايرمخلوقات در برابر عظمت قرآن- شيوه هاي هدايت قرآن

(لـو انزلنـا هذاالقـرآن علـى جبل لـرايته خـاشعا متصـدعا مـن خشيه الله و تلك الامثـال نضـربها للنـاس لعلهم يتفكرون.) «اگر ايـن قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم, يقينا آن(كوه) را از بيـم خدا فروتـن(و) از هـم پاشيده مى ديدى. و ايـن مثل ها را براى مردم مـى زنيـم باشـد كه آنان بينديشنـد.» «تصـدع» همان «تفرق» است و ايـن كه كسى را كه سردرد دارد «صداع» مى گويند براى آن است كه انسان احساس مـى كند ايـن اعصاب دارد از هـم جدا مى شـود, احساس تصدع مى كند يعنى تفرق اعصاب سر مى كند. هـم چنيـن وقتـى كه مطلب سنگيـن باشد و انسان در آن مطلب غور كند سرش درد مى گيرد لذا خداوند فرمود: كوه سردردى گرفت و ايـن سردرد و صداع او مايه تصدع او مى شد و ايـن تصدع او جوارح او را خاشع مى كرد و قهرا ريز ريز مى شد, كوه كه ريز ريز مى شـود كره زميـن هـم متلاشى خـواهد شد, چـون كره زميـن به كـوه زنده است. خـداوند سبحان در آيات فراوانـى كـوه ها را به منزله لنگر كره زميـن مـى داند. كره زميـن كه در حال حركت است لنگرى مى خـواهد كه آن را حفظ كند. در آيات فراوانـى از «جبال» به عنـوان «رواسـى» ياد شـده است, رواسـى يعنـى همـان لنگـرهـا «بسـم الله مجـراهـا و مـرسيها» «مرسـى» در برابر «جرى» همان لنگر انداختـن و لنگرگاه است. هيچ جا نيامده كه ما جبال را رواسى قرار داديـم بلكه فرمـود ما براى شما رواسـى قرار داديـم, اما در سـوره نازعات مشخص كرد كه «رواسـى» چيست؟ در آيه 32 سـوره نازعات فرمـود كه: «والجبال ارسيها» جبـال را رواسـى زميـن قــــــرار داد. در خطبه معروف نهج البلاغه كه حضـرت اميـر ـ سلام الله عليه ـ فـرمـود:«و وتـــد بـالصخـور ميـدان ارضه» هـم نـاظر به هميـن است. ميـدان يعنـى اضطراب, «ماد ـ يميد» يعنـى «اضطرب ـ يضطـرب» ميـدان يعنـى اضطراب, اضطراب اين كره زميـن به وسيله كـوه ها بـرطرف شـد, لذا اين كـوه ها به منزله وتـد (ميخ) آرام كننـده اضطراب زميـن است. خوب قهرا اگر كوه متلاشى بشود يعنى لنگر از بين برود ايـن سفينه هـم غرق خواهد شد, اگر كوه نتـواند قرآن را تحمل كند كره زميـن هـم يقينـا قـرآن را تحمل نخـواهـد كرد. انسان و تحمل امانت الهى

در پـايان سـوره مبـاركه احزاب مسئله عرض «امانت» مطـرح شـده است: «انا عرضنا الامانه على السماوات والارض والجبال فابيـن ان يحملنها و اشفقـن منها و حملها الانسـان انه كـان ظلـوما جهولا» ايـن امانتـى كه عرضه شد مصاديق فراوانـى بر او ذكر كرده اند كه در همه ايـن مصـاديق حقيقت قـرآن سهم دارد. گفتنـد منظور از ايـن امـانت ولايت يا معرفت يا ديـن و يا قـرآن است, هر كدام از ايـن مصاديق ذكر بشـود بالاخره حقيقت قرآن سهمى دارد, جـداى از آنها نيست همـان طـورى كه آنها جـداى از ايـــن نيستند اگر ولايت باشـد كه «ثقل اصغر» است و قرآن «ثقل اكبر» و اگر دين باشـد كه به ايـن ثقل اكبـر وابسته است و ماننـد آن. اين كه فـرمـود: ما ايـن امانت را بـر سماوات, ارض و جبال عرضه كرديـم, ذكر جبال بعد از ارض ذكر اعظم اجزا است نه ذكر خاص بعد از عام, ذكر اعظم اجزا است بعد از ذكر كل. وقتـى جبال نتـوانـد يك بارى را تحمل كند يقينا ساير اجزاى زميـن هـم نمى توانند حمل كنند. يك وقت است ذكـر خـاص بعداز عام است مثل «مـن كـان عدوا لله و ملائكته و رسله و جبـريل و ميكال» كه ايـن ذكـر خاص بعد از عام است, گاهـى ذكر خاص بعد از عام نيست ذكر اعظم اجزاى كل است حالا يا بعد از ذكـر كل يا بـدون ذكـر كل, مثل ايـن كه زكـريا ـ سلام الله عليه ـ عرض كـرد: «رب انى و هـن العظم منـى واشتعل الراس شيبا» به خدا عرض كرد مـن استخوان بدنم نرم و سست شد, استخوان چون محكم تريـن عضو بدن است اگر نرم و سست شود چيزى از بدن باقى نمى ماند گوشت و ساير اعضا و عضلات هـم ضعيف خواهد شد و اصولا چيز مهم را كه عظيـم مى گويند براى اين كه استخوان دار است از هميـن عظم گرفته شده مطلبى كه استخـوان دار باشد يعنى مايه دار باشد, شخصى كه مايه دار باشد, مقامى كه مايه دار باشد از آن به عظيـم ياد مى كنند مى گويند استخوان دار و مايه دار است. خـوب گاهى ذكر خـاص بعد از عام است گاهـى ذكـر اعظم اجزا بعد از ذكـر كل است, گاهـى ذكر خـود اعظم الاجزاست تا ساير اجزا فهميده شـوند. مسئله ذكـر جبال بعدالارض از بـاب ذكـر اعظم اجزا بعد از ذكـر كل است. ايـن ابا و سـرپيچـى كه بـراى سمـاوات و ارض و جبـال هست ابـاى استكبارى نيست تا مذمـوم باشـد آن اباى استكبارى را قـرآن ذكـر كـرد و مذمـوم شمـرد كه اباى شيطنت است: «ابى واستكبر و كان مـن الكافرين» سرپيچى استكبارى آن است كه انسان بتـواند فرمان خـدا را تحمل كند و عمـدا ابا كنـد و تعدى نمايد. اباى اشفاقى آن است كه ابا كند و نپذيرد چون نمى تـواند, چـون به شفقت مى افتد, اين جا شفقت به معناى مشقت است: «فابيـن ان يحملنها و اشفقـن». اين ابا مذموم نيست و خداى سبحان هم از سماوات و ارض و جبال با مذمت ياد نكـرده است, هـر جا از ايـن ها سخـن گفته با اطاعت شان توام است و از آن ها به نيكى ياد مى كند: «فقال لها و للارض ائتيا طـوعا او كـرها قالتا اتينا طائعيـن» اما اين جا مـى فرمايد مقدور سماوات و ارض و جبال نبـود كه ايـن را تحمل كننـد لذا ايـن كلمه اشفاق را بعد از كلمه ابا ذكر كرد و فرمود: «فابين ان يحملنها و اشفقـن منها» خوب بالاخره حقيقت قـرآن يكـى از مصـاديق بـارز آن امانت است. پس در پايان سوره احزاب فرمود: مقدور آسمان و زميـن و كوه ها نبـود كه امانت خدا را تحمل كنند, چـون تكليف ما لا يطـاق است. حـالا اگـر بخـواهنـد تحمل كننـد چه مى شوند؟ ريز ريز مى شـوند اگر ما مسئله را پافشارى مـى كرديـم از ارض به «انزال» تبـديل مـى كرديـم «انا عرضنا الامانه» را به «لو انزلنا هذاالقرآن» مبدل مى كرديم و مى گفتيم بايد ايـن بار را بكشيد اينها ريز ريز مـى شـدنـد. «لـو انزلنا» ما قبلا عرضه كرديم, اينها خواهش كردند مقدور ما نيست, اما الان اگر بخواهيـم بالاتر از عرضه يعنى بر ايـن ها انزال كنيم ريز ريز مى شوند: «لو انزلنا هذاالقرآن علـى جبل لرايته خاشعا متصدعا مـن خشيه الله» اين ظاهر آيه است. تجلى حق سر عدم تحمل كوه ها

چـرا قـرآن طـورى است كه كـوه نمـى تـواند آن را تحمل كنـد؟ آيا معنايـش آن است كه يعنى ايـن الفاظ قرآن بما لها مـن المفاهيـم ايـن علـوم حصـوليه, درك معنـاى ظاهـرى, هميـن درك معانـى اى كه مفسـران نـوشته انـد ايـن قـابل حمل كـوه ها نيست ؟ يعنى همين طورى كه ما از قرآن بهره مى بريـم به هميـن اندازه كه قواعدى و سلسله علومى هست, ايـن قـواعد را اگر كسى آشنا باشد و از علـوم قرآن مـدد مى گيرد, از تفسير قـرآن سهم مـى بـرد, هميـن اندازه براى كوه مقدور نيست؟ كـوه ها را ريز ريز مى كند يا چيز ديگرى است؟ از ايـن حقيقت قرآن كه اگر آن بر كوه نازل بشـود كـوه تـوان آن را ندارد؟ اصل قرآن را وجـود مبارك حضـرت اميـر ـ سلام الله عليه ـ به عنـوان تجلـى خواست حق ياد مى كند, صغرا را در نهج البلاغه مى خـوانيـم كبرى را در قرآن كريـم, اصل قـرآن را در نهج البلاغه به عنـوان تجلـى حق ياد مى كند: خداى سبحان وجـود مبارك رسـول اكرم ـ صلـى الله عيه وآله و سلـم ـ را بـالحق فـرستاده است: «ليخرج عباده من عباده الاوثان الـى عبادته و مـن طاعه الشيطان الى طاعته بقرآن قد بينه و احكمه ليعلـم العباد بهم اذ جعلوه و ليقـروا به بعد اذ جحـدوه و ليثبتـوه بعد اذ انكـروه» آن گـاه فرمـود: «فتجلى لهم سبحانه فى كتابه مـن غير ان يكـونـوا راوه بمـا اراهـم مـن قـدرته و خـوفهم مـن سطـوته و كيف محق مـن محق بالمثلات واحتصد مـن احتصـد بالنقمات...»(خطبه 147) «خـداوند, محمـد(ص) را به حق به پيامبـرى مبعوث داشت تـا بنـدگانـش را از پرستش بت ها برهانـد و به پـرستـش او وادارد و از فرمان بـردارى شيطان منع كنـد و به فـرمان او آورد.با قـرآنى كه معانـى آن را روشـن ساخت و بنيانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را كه نمى شناختند بشناسند و پـس از آن كه انكارش مى كردند به او اقرار آورند و پس از آن كه باورش نداشتند وجـودش را معترف شوند. پـس, خـداوند سبحان در كتاب خود بـى آن كه او را ببينند, خـود را به بندگانـش آشكار ساخت به آن چه از قدرت خـود به آنان نشان داد و از قهر خويـش آنان را ترسانيد كه چگـونه قـومى را به عقاب خـود نابـود كـرده و چه سان كشت هستـى جماعتـى را به داس انتقام درو كرده است». در بيانات امام صادق ـ سلام الله عليه ـ هـم ايـن حديث شريف است كه فرمـود: «ان الله سبحانه و تعالى تجلى لعباده فى كلامه او فى كتابه من غير ان يكون راوه». پـس قرآن مى شـود تجلـى حق, ايـن صغراى مسئله, كبراى مسئله همان است كه در سـوره اعراف آيه 143 آمـده است كه: «و لما جاء مـوسـى لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنى انظر اليك قال لـن تـرينـى و لكـن انظر الـى الجبل فان استقر مكانه فسـوف ترينى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر مـوسى صعقا فلما افاق قـال سبحـانك تبت اليك و انـا اول المـومنين». پس اگر خدا براى كوه تجلى كند كوه توان حمل ايـن جلى را ندارد.

 

همه ايـن بحث ها در مسئله آخـرى از سـوره مباركه حشـر ان شاءالله روشـن خـواهد شـد كه اينها هيچ ارتباطـى به مقام ذات اقدس الله ندارد چـون بارها به عرض رسيد كه انبيا در ايـن جا راه ندارنـد تا چه رسد به ديگران, صفات ذاتـى هـم كه عيـن ذات حق است آن جا هـم احـدى راه ندارد. تمام ايـن تجليات و ظهورات و امثال آن در محـور فعل است و تعينات فعلى, آن جا كه كار خداست همه بحث ها در ايـن محـور است آن جا كه ذات خـداست اوليـن مـوحـد و مـولاى همه مـوحـدان كه حضـرت امير ـ سلام الله عليه ـ است به همه اعلان خطر كرد كه آن جا منطقه ممنـوعه است «لايـدركه بعدالهمـم و لا يناله غوص الفتـن» احـدى آن جا راه ندارد انبيا آن جا راه ندارند تا چه رسـد به شـاگـردان آن ها. تمام ايـن بحث ها در محـور تعينات و ظهورات فعلـى ذات اقـدس الهى است ايـن فعل اگر چنان چه بر كـوه بتابد كـوه متلاشـى مى شـود. پـس قرآن تجلى حق است و اگر حق براى كوه تجلى كند كوه تـوان آن را ندارد حالا شما نمونه هايـش را در روايات پيدا مى كنيد: در كتاب «تـوحيد» صدوق بابـى است به نام «بـاب الـرويه», در آن جـا زراره ظاهـرا از امام صـادق ـ سلام الله عليه ـ سـوال مـى كند كه: «ما تلك الغشيه التـى كانت تصيب رسـول الله صلـى الله عليه و آله» آن غشيه, آن مـدهـــــوش نه بيهوشـى, آن حالى كه به حضرت دست مى داد در هنگام وحـى چه بـود؟ حضرت مى فرمـود:«ذاك اذا تجلى الله سبحانه له مـن غير ان يكـون بينه و بيـن الله احد» مى فرمـود آن وقتى كه خدا بلا واسطه براى رسولـش ـ صلى الله عليه و آله وسلـم ـ تجلى مى كرد بدون ايـن كه بين خداى سبحان و بيـن رسول خدا فرشته اى فاصله و واسطه باشد آن گاه آن حال به پيغمبر دست مى داد كه نمى تـوانست تحمل كند, مدهوش مـى شد, خـوب يك درجه بالايـش طـورى است كه اگر پيامبر (ص) ببيند مدهوش مى شود نه بى هوش. درجات ديگـرى دارد كه مع الـواسطه است تـا بـرسـد به آن مـراحل نازله. در ذيل آيه 41 سـوره نساء: «و جئنا مـن كل امه بشهيـد و جئنا بك على هـولاء شهيدا». آن جا ظاهرا ايـن حديث هست كه ابـن مسعود مى گويد مـن روزى وارد مسجدشدم رسـول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلـم ـ تنها بـود به مـن فـرمـود قرآن بخـوان, قرآن را بازكردم و خـوانـدم تا به ايـن آيه رسيدم كه ما در قيامت از هر كسى يك شهيدى و شاهدى حاضر مى كنيـم و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلـم را شهيد شهدا قرار مـى دهيـم, هـم شهيـد بـر انبيا و اولياينـد هـم شهيد بر امت ها. اين جا به ايـن آيه كه رسيدم اشك در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود: «بس است, مـن تعجب مى كنم كسى قرآن بخواند و پير نشود قرآن آدم را پير مى كند». آيا همين علوم حصوليه و مفاهيـم و هميـن الفاظ بما لها مـن المعانـى المـوضـوعه است كه انسان را پير مـى كنـد؟ باايـن ها كه ما مرتب سـر و كار داريـم و حال آن كه اثـرى در ما نـدارد, يا ايـن كه چيز ديگـرى در قـرآن هست. آيه شـريفه «لـو انزلنا هذاالقرآن... » سخنـى بالاتر از مسئله تحــــدى است. در قرآن شناسـى از نظر خـود قرآن كريم چند مسئله است: يكى ايـن كه قرآن همه نيازهاى بشر را الى يوم القيامه به عنـوان خطـوط كلى ترسيـم كرده است: «تبيان كل شىء». مسئله ديگر اين است كه احدى نمى تـواند مثل ايـن قرآن را بياورد, اين اعجاز قرآن است. اعجاز هـم چنديـن فصل دارد: در بخـش فصاحت و بلاغت, تبيين مسائل حقـوقى, تبييـن معارف, بازگويى اخبار غيب, تبييـن مسائل سياسى و امثال آن, قرآن معجزه است. كه خود معجزه يك كتابى است داراى فصولى يك بخش در ايـن است كه اگر همه جـن و انـس جمع بشـوند هـم فكرى كنند مثل ايـن نمـى تـوانند بياورند امايك بخـش در اين است كه ما ايـن قرآن را اگر بر كـوه نازل مى كرديم كوه تحمل نمى كرد ولى انسان تحمل مى كند, ايـن كدام انسان است؟ و كدام قسمت قرآن است كه اگر بر كوه نازل مى شد ايـن كـوه ريز ريز مى شد؟ معلـوم مى شـود كه براى قرآن يك مرتبه اى هست كه آن مرتبه اگر بر كوه نازل بشـود كـوه را ريز ريز مـى كند اما انسانها تحمل آن را دارنـد ايـن كـدام انسان است كه تحمل آن را دارد؟ در نهج البلاغه چنـد جا سخـن از آن است كه خـداى سبحان بر عقـول و انديشه هاى مردم تجلى كرده است, يكى در خطبه 185 است كه فـرمـود: «و تشهد له المرائى لا بمحاضـره لـم تحط به الاوهام بل تجلـى لها بها» خداوند براى ايـن اوهام و عقـول به وسيله خـود عقـول تجلى كرده است ; يعنى اگر ايـن درجه نفـس, خـود را ببيند خدا را مى بيند نه اين كه از خـود پـى به خـدا مـى برد ايـن همان برهان «اثر الاقـدام يدل علـى المسير» است ايـن كه معرفت نفـس نيست. انسان خود را بشناسد بگويد مـن چون حادث هستم پس محدث مى خواهم, يا مـن چون متحركـم محرك مى خواهم, چون ممكنم واجب مى خواهم, چون فقيـرم غنـى مـى خـواهـم, ايـن ها كه راه هاى مـدرسه است و راه هاى «اشهدهـم علـى انفسهم» نيست, ايـن ها خـودشان را مـى شناسنـد و مى گويند ما كه ممكنيم واجب مى خواهيـم. اما ايـن بيان حضرت امير (ع) آن است كه ذات اقـدس اله در آينه اوهام وعقـول تـابيـد. در بحث هاى «اشهدهـم على انفسهم» گذشت كه اگر كسى بتواند سر آينه را خـم بكند آينه را نشان خـود آينه بدهد آن گاه از آينه سـوال بكند كه چه مى بينى نمى گـويد خـودم را مـى بينـم كه از آينه صاحب صورت سوال بكند كه را مى بينى مى گويد تورا مى بينـم, چون در آينه جز صاحب صـورت چيز ديگـرى كه نيست. و منظور از آينه آن نيست كه در بازار آينه فـروشان است, بلكه منظور از مرآت همان است كه در كتاب هاى عقلى مى گويند مرآت, آن شيشه و جيوه و قاب را نمى گـويند مرآت آن مرآت بالقوه است به وسيله او صورت ديده مى شـود كه ايـن مرآت نيست و وسيله صورت صاحب صورت ديده مى شـود چـون آن صورت ما به الرويت است به وسيله او صاحب صورت ديده مـى شـود آن صـورت را مى گـويند مرآت, نه آن شيشه جيوه, آن صـورت هـم كه هيچ چيز نيست اگـر از ايـن صـورت سـوال بكننـد چيست و كيست؟ مـى گـويد صاحب صـورت, هميـن يك حرف دارد. آيه «و اشهدهـم علـى انفسهم» نيز هميـن را بيان كـرد در آن آيه آمـده است كه خـداى سبحان از انسان ها سـوال مى كند كه را مـى بينيـد, نمـى گـوينـد ما عبديـم, تو ربى بلكه فقط مى گويند تو, نه ايـن كه به عبوديت خود و ربـوبيت حق اعتراف كنند تا بشـود دو چيز. «و اذ اخذ ربك مـن بنى آدم مـن ظهورهم ذريتهم و اشهدهـم على انفسهم الست بربكـم» نه «الستـم عبيدى» و «الستـوا بربكـم» نفرمود كه: «مگر نه آن است كه شما بنده ايد و مـن خدايـم» سوال دو چيز نيست و جواب هم دو چيز نيست, هم سوال يك چيز است و هـم جواب: «الست بربكـم قالوا بلى».اگر آن صورت هر آينه مى تـوانست حرف بزند صاحب صورت از او سـوال مى كرد كه را نشان مى دهى؟ چه خبر است؟ مـى گفت: تـو, نمى گفت مـن و تـو. در مسئله تجلى هـم اين چنيـن است نفرمـود كه خداوند به وسيله آيات ديگر براى ايـن عقـول و اوهام تجلـى كرده است كه «تجلـى لها بها» يعنـى بـراى هميـن اوهام و نيـروهـاى ادراكى به وسيله خود نيروى ادراكى تجلى كرده است, هميـن ; يعنى خـود عقل مجلاى حق و مـرآت حق است. در خطبه 186 كه خطبه تـوحيـد است و مرحوم سيدرضى مى فرمايد: وتجمع هذه الخطبه مـن اصول العلم ما لا تجمعه خطبه در آن جا مـى فرمايد:«و تشيرالالات الـى نظائرها منعتها منذ القـدمه و حمتها قـد الازليه و جنبتها لــولا التكمله بها تجلـى صـانعها للعقـول و بها امتنع عن نظر العيـون لا يجـرى عليه السكـون و الحـركه» خـدا كه بـراى عقل تجلـى كرده است از ديده ها مستـور است خوب, پـس تجلى خدا براى خـود عقول هست منتها مثل آن است يك صاحب صـورتى مثل ايـن كه «ليـس كمثله شىء» اما از باب تشبيه معقـول به محسـوس, مثل ايـن كه آفتابـى در برابـر آينه تابيـد, اما ايـن آينه را غبار گرفته است هيچ چيز را نشان نمى دهد ايـن غبار گرفتـن هـم تعبير خـود قرآن كريـم است فرمود: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون» سر ايـن كه نمى فهمند بـراى آن است كه ايـن غذاهـاى مشتبه, ايـن حـرفهاى مشتبه, ايـن رفتارهاى مشتبه «رين» است, غبار و چرك است, ايـن چـرك و ريـن صفحه دل را مى پـوشاند, آينه دل كه ريـن گرفته است چيزى را نشان نمى دهد: «كلا بل ران على قلـوبهم ما كانـوا يكسبـون» ريـن هـم همين غبار چرك است. پـس تجلى از ايـن طرف هست لذا نه كوه متلاشى مـى شـود نه انسان ها براى آن كه چيزى بـر انسان نتابيـد چهار تا الفاظ است و چهار تـا مفهوم است و يادگـرفته نه مفهوم آن وجـود سنگين دارد نه ايـن الفاظ, وجود ذهنى كه اثر ندارد علـم است كه اثر دارد نه وجود ذهنى, تا علـم بشود طول مى كشد, واز وجود ذهنى كارى هـم ساخته نيست. مفهوم مى شـود كه قرآن حقيقتـى دارد كه به اين آسانى تحمل پذير نيست.

تحمل ولايت اهل بيت

ولايت اهل بيت ثقل اصغر است يعنـى عترت پيامبـر ـ عليهم السلام ـ نيز هميـن گـونه است ; يعنـى عترت با حقيقت قرآن يكـى است. اگر چنان چه حقيقت ولايت هم در قلب كسـى باشد او هـم تحمل پذير نيست. وقتـى به حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ گزارش رسيد كه «سهل بـن حنيف» رحلت كرد فرمود: «لو احبنى جبل لتهافت» كوه اگر بخـواهد محبت مرا در دل بگيرد ريز ريز مـى شـود.

ايـن معنا را كه معادل و هم سنگ و هـم ترازوى هميـن آيه سـوره حشـر است كه: «لـو انزلنا هذاالقرآن علـى جبل لـرايته خـاشعا متصـدعا مـن خشيه الله». قرآن و اهل بيت عدلانند و هر كدام از ديگرى جـدا نخـواهد شد. آن بيان «لو احبنى جبل لثهافت» هميـن بيان است, منتها مرحوم سيد رضى ـ رضـوان الله عليه ـ اين چنيـن معنا مى كند كه اگر كسى محب مـن باشد آن قدر مسائل و مشكلات بر او وارد مـى شـود كه از پا در مىآيد. خـوب آن معنا هـم فى نفسه حق است اما نه آن معناى لطيفى كه از اين جمله متوقع است. واقع هم هميـن طور است يعنى اگر كسى بخـواهـد آن حقيقت را تحمل كنـد از پاى در مـىآيـد چرا يك خبـر سنگين باعث سكته بعضـى مى شـود؟ چـون آن خبر سنگيـن است. حالا ما روزى در پيـش داريـم «يوما يجعل الولدان شيبا» و آن حقيقت را قـرآن هم بيان كـرده است. و الان هـم هست. از بيان امام هشتـم ـ سلام الله عليه ـ به خـوبى برمىآيد فرمـود: «از ما نيست كسى كه بگـويـد بهشت و جهنـم الان خلق نشــده است». اين ها را قرآن براى انسان بازگـو كرده است, چطـور ايـن خبـرهاى سنگيـن هيچ اثرى در انسان ايجاد نمى كند. همان بيان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلـم ـ كه فرمـود: «مـن تعجب مى كنـم كسى قرآن بخواند و پير نشود». خبر سنگيـن بعضى را از پا در مىآورد و براى بـرخـى هيچ تاثيرى نـدارد, سرش هـم ايـن است كه «وجـود ذهنى» اثر نمى گذارد بلكه علـم و علاقه اثر گذار است. منزلى آتش گرفته دو نفر ايـن خبر را مـى شنـوند: يكـى مامـور آتـش نشانى و ديگرى صاحب خانه, واكنـش اين دو نفر در برابر ايـن خبر, يك سان نيست, مامور آتـش نشانى با خونسردى به وظايف خـود عمل مى كند تا هر چه زودتر آتـش را مهار كند و از ضرر و زيان بيـش تر جلـوگيرى نمايـد. اما صاحب خانه آن چنان ملتهب و نگـران است كه گاهـى به سكته و مرگ كشيده مى شـود. چرا؟ علت آن علـم و آگاهى نيست, چـون هر دو مـى دانند, بلكه علاقه و دل بستگـى است. مامـور آتـش نشانى دلبسته نيست لذا كار خـودش را انجام مى دهد. آن چه در انسان اثر مـى گذارد دلبستگـى و علاقه شـديـد است, اگـر آن علاقه بـود انسان مى نالد و اگر نبـود باكـش نيست, ايـن كه فرمود:«لـو احبنى جبل لتهافت» اگر كـوه بخـواهد محبت مرا تحمل بكند ريز ريز مـى شـود همين است. انسان محبـوبـى به ايـن زيبايـى داشته باشـد و او را نبينـد او واقع ما را آدم كرده است يعنـى ايـن اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ما را آدم كرده اند, اين كه ما قبر ايـن بزرگواران و در حرم اينها را مى بوسيم و مى بوئيـم براى ايـن كه اگر آنان نبودند ما بايـد همه الگـوهاى خـود را از كافـران مـى گـرفتيـم, اكنـون مـى بينيد كه همه تمدن هاى جـديد از يك طرف و همه امكانات روز از طرف ديگر وقتـى به مسائل اخلاقـى مى رسند واقعا «كالانعام بل هـم اضل» هستنـد. ايـران كه متاسفانه در مقايسه با غربـى ها از نظر صنعت پيشرفتـى نداشته, يعنى نگذاشته اند كه داشته باشد, با ايـن كه استعداد دارد. نياكان ما هـم كه قبل از اسلام در اين سرزميـن آتـش پرست بودند, پـس نه سابقه مذهبـى درخشانى داشتيـم نه اكنـون پيشرفت صنعتى و علمـى چشـم گيرى داريـم, بنابر اين اگر على و اولاد علـى در ايـن سرزميـن نبـودند ما چه مـى شديم؟ ما هرچه داريـم از بركت قرآن و اهل بيت عليهم السلام است, آنان به ما حيات دادنـد. بـراى انسان مسافرتـى به كشـورهاى غربـى و كفرآلـود, لازم است تا وضع صنعت و پيشـرفت هاى علمـى آنـان را ببينـد بعد وضع اخلاقـى آن هـا را هـم ببيند. انسان گاهى بعضى بولتـن هايى را كه به قرآن كريـم اهانت شـده مى خـواند كاملا احساس مـى كند كه ايـن اهانت كننـدگان از هر سنگى سخت تراند: «و ان منها كالحجاره او اشد قسوه» يا «كالانعام بل هـم اضل» هيچ چيزى براى آن ها مطرح نيست الا درندگـى. ايـن كه مـى بينيد به لطف الهى مردم ايران از نظر اخلاق در مسير سعادت انـد فقط و فقط به بركت على و اولاد علـى است. خـوب انسان ايـن مسائل را ببينـد بعد خـواهد فهميد اهل بيت نسبت به ما حق حيات دارنـد چـون ما و پـدران و اجـداد ما را زنـده كـردنـد. مـا كه به آن ها دست رسـى نداشته باشيم اينها را نبينيم نه در خواب ببينيـم نه در بيدارى ببينيـم ايـن است كه انسان در فراق اينها مى سـوزد: «لـو احبنى جبل لتهافت» پـس قرآن اگر بر كوه نازل بشود آن را متلاشى مى كند چنانچه محبت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ هـم در قلب كسـى باشـد او را متلاشـى مـى كند. ايـن محبت, اختصاص به حضرت امير ندارد, بلكه منظور از «لـو احبنى» «ولـى خـدا» است ; يعنـى معصـوميـن ـ عليهم السلام ـ اميـدواريـم نصيب همه بشــود.(1) انسان و تحمل امانت الهى «لـو انزلنـا هذاالقـرآن علـى جبل لـرايته خـاشعا متصـدعا مـن خشيه الله و تلك الامثال نضـربها للناس لعلهم يتفكـرون.» «اگـر ايـن قرآن را بر كوهى فرو مـى فرستاديـم, يقينا آن(كـوه) را از بيم خدا فروتـن(و) از هم پاشيده مى ديدى. و ايـن مثل ها را براى مردم مـى زنيـم باشـد كه آنان بينديشند.»ايـن كريمه كه در باره قـرآن شناسـى است در حقيقت ناظر به عظمت و اهميت قـرآن است. سـر ايـن عظمت هـم آن است كه هر كلامى به اندازه متكلمش عظيم و بزرگ است, لذا دليل حكمـى كه در اين آيه آمده است هـم اجمالا در ايـن آيه يـاد شـده است هـم به تفصيل در سه آيه بعد.

مفهوم متلاشى شدن كوه ها :

مضمـون آيه اين است كه اگر ايـن قرآن بـر كوه نازل شـود كـوه را متلاشى مـى بينيد. كلمه «متلاشى» از شىءاى مشتق نشده يعنى لاشـىء مـى شـود وگرنه باب تفاعلـى نيست كه يك ثلاثـى مجرد داشته باشـد. «تلاشى,يتلاشى» اين چنين نيست اين اصلش «لايشىء» است. از ايـن كلمه «لاشى ء» باب تفاعل ساخته شده متلاشـى مـى شـود يعنى لاشيىء مى شود. «لرايته خاشعا متصدعا» يعنى متلاشى مـى شـود چرا متلاشـى مـى شـود؟ نفرمود:«من خشيتنا» فـرمـود: «مـن خشيه الله» ايـن التفات از غيبت به خطاب براى تامين دليل ايـن حكـم است پـس اصل حكـم ايـن است كه «لو انزلنا هذاالقرآن على جبال لرايته خاشعا متصـدعا» چـرا «مـن خشيتنـا» نفـرمـود, بلكه فـرمـود: «مـن خشيه الله», چون «الله» متكلـم است هيچ موجودى نمى تواند تجلى الهى و كلام الهى را تحمل كند و هميـن معنا را در سه آيه بعد كه در ميـان اسمـاى حسنـاى حق است بـازگـو مـى كند: «هوالله الذى لا اله الا هو» «هـوالله الذى لا اله الا هـوالملك القدوس» «هوالله الخالق البارىء» كه ايـن سه آيه پشت سر هـم در بيان تـوصيف و شـرح اسماى حسناى آن متكلم است و اگـر متكلـم عظيم بود قهرا كلام او هـم عظيم است و كلام او آن چنان عظيـم است كه كوه توان تحمل آن را ندارد. در اين جا سخـن از «خشيت» است نه خوف, بيـن خشيت و خـوف, تفاوت وجـود دارد; خشيت آن ترسى است كه با تاثـر قلبـى همـراه باشـد ولـى خـوف اين چنيـن نيست, لذا مـوحـدان عالـم فقط از خدا مـى ترسند از غيرخـدا خشيتـى ندارند, مـوحـدان هـم مانند ديگران از هر چيز گزنده و آسيب رسانـى خائف اند: از مار, عقرب گزندگان و درندگان و يا بى احتياطى ماشيـن ها مـى ترسند اما از هيچ چيز خشيت ندارند. خـوف آن ترتيب اثر عملـى است, ولـى خشيت آن چيزى است كه انسان آن را مبدا اثر بـدانـد و از او بهراسـد. در ايـن جا هـم سخـن از خشيت الهى است, خشيت با شعور همراه است و نشانه آن است كه كـوه ها هـم شعور دارند. براى اثبات شعور كوه ها و مانند آن چند دليل مى تـوان اقامه كرد: دليل اول همان شعور عمومى است كه خدا براى هر موجـودى ثابت مى كند كه «له اسلـم مـن فى السمـوات», «لله يسجـد ما فـى السمـوات», «يسبح لله ما فـى السمـوات», «فقال لها و للارض ائتياطـوعا و كرها» كه ايـن چند دسته از آيات قرآن كريم به خوبى دلالت مى كند بر سرايت شعور عمومى. درباره كـوه ها همان آياتـى كه در سـوره مباركه«ص» و مانند آن آمده است كه خدا به كـوه ها دستـور مـى دهند كه با داود هـم نـوا بـاشنـد نشـانه آن است كه آنها هـم دركـى و تسبيحـى دارنــــد. آيه شانزده به بعد سوره «ص» ايـن است كه: «انا سخرنا الجبال معه يسبحـن بـالعشـى و الاشـراق» و هـم چنيـن در بحث هـاى ديگـر مـى فرمايد: «يا جبال اوبـى معه» ايـن كه فرمـود ما كـوه ها را مسخر داود كرده ايـم كه صبح و شام همراه او تسبيح مى كنند مثل يك نماز جماعتـى كه مامـوميـن به امامشان اقتدا مى كنند سلسله جبال به داود ـ سلام الله عليه ـ اقتـدا مـى كردنـد. و هـم چنيـن «يا جبال اوبى معه» ايـن اوب يعنى رجوع تاويب يعنى آن شدت رجـوع و كثرت رجوع است, اگر كسـى چنديـن بار به خـداى سبحان رجـوع كنـد مى شود «اواب»; يعنى كسى كه پر رجـوع باشد. «آب» يعنى «رجع,مآب» يعنى مرجع آن كسى كه اهل رجـوع مكرر است به او مى گـويند اواب: «يا جبال اوبـى معه» پـس نشانه اين است كه كـوه ها ايـن شعور را دارند. انسـان بـا عظمت تـر است يـا مـوجـودات ديگــر ؟ قـرآن يك تعبيـرى در باره عظمت انسان ها نسبت به مـوجـودات ديگـر نظير آسمان ها و زميـن و سلسله جبال دارد و نيز تعبير ديگـرى كه مقابل ايـن تعبير است, گاهـى به عده اى خطاب مـى كند كه شما بزرگ تريـد يا آسمان؟ خـوب آسمان از شما بزرگ تـر است: «اانتـم اشـد خلقا ام السماء بناها» ايـن دو دسته آيات در قرآن كريـم مقابل هـم هستند.

به عبارت ديگر, يك سلسله آياتـى است كه مـى گـويد از انسان كارى برمى آيد كه از آسمان ها ساخته نيست چه رسد به زميـن و سلسله جبال: عظمت قرآن «انا عرضنـا الامـانه علـى السمـوات والارض والجبـال فـابيـن ان يحملنها و اشفقـن منها و حملها الانسان انه كان ظلـوما جهولا» و آياتى مشابه اين. پس اين دسته از آيات دلالت مى كند برايـن كه از انسان كـارى سـاخته است كه از آسمـان هـا و زميـن و سلسله جبـال ساخته نيست و هـم انسـان بزرگ تـر از آسمان ها و زميـن است. دسته ديگر آياتـى است كه مـى فرمايد آسمان ها و زميـن و كـوه ها از شما بزرگ تـرنـد. ايـن دو دسته آيات جمع شـان چگـونه است. در نصايح لقمان به فرزنـدش آمـده است كه: «انك لن تحرق الارض و لـن تبلغ الجبال طـولا» هر چه گردن فرازى بكنـى بالاخـره قـدرت نـدارى كه زميـن را بشكافى و به رفعت كـوه ها برسى. در سـوره مباركه مومـن (غافر) اين چنين آمده است كه: «لخلق السمـوات والارض اكبـر مـن خلق الناس و لكـن اكثـرالنـاس لايعلمون» آفرينش آسمان ها و زميـن از آفرينـش مردم بزرگ تر است, ولـى اكثر مردم نمـى دانند. خـوب اگر آسمان ها و زميـن بزرگ تر از مـردم اند و انسان ها كـوچك تـر از آسمان ها و زميـن انـد, چـرا از آسمان ها حمل بار امانت بر نيامده است؟ هم چنيـن در سوره مباركه نازعات آيه 27 مى فرمايد: «اانتـم اشد خلقا ام السماء بنيهارفع سمكها فسويها و اغطش ليلهاو اخرج ضحيها» پس ايـن دسته از آيات مى فرمايد: آسمان ها و زميـن از انسان ها بزرگ ترند. دسته ديگر از آيات مى فرمايد: از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زميـن ساخته نيست. راه جمعش اين است انسان اگر منهاى آن روح و ديـن و عقل حساب بشـود; يعنى هميـن بدن مادى باشد; هـم چنان كه كافر و منافق خـود را هميـن بدن مادى مى پندارد, و مى گـويد: «ان هى الا حيـاتنـا الـدنيـانمـوت و نحيـى» و مـى گـويـد: «و ما يهلكنا الا الدهر» با هميـن بينـش محـدود مادى در برابر وحـى مـى ايستد. پـس ايـن انسان منهاى عقل است, انسان منهاى عقل مى شـود جرم مادى, قهرا زميـن و كـوه و آسمان از او بزرگ تر است, لذا لقمان در نصيحت خـويـش مى فرمايد: «انك لن تخرق الارض و لـن تبلغ الجبال طولا» ايـن طور كه متبخترانه و مختالانه حركت مى كنى نمى تـوانى زميـن را بشكافى و به گردن فرازى كـوه ها نمى رسى, خدا هـم مى فرمايد: «لخلق السمـوات والارض اكبر مـن خلق الناس» خدا مى فرمايد: «اانتم اشد خلقا ام السماء بنيها»و ايـن انسان است كه بار امانت حمل نمى كند, اين همان است كه «مثل الذيـن حملـوا القـرآن ثـم لـم يحملوها» «مثل الذيـن حملـوا الانجيل ثـم لـم يحملـوها» همـان است كه «مثل الذيـن حملـوا التـوراه ثـم لـم يحملـوها» اگـر كسـى زير بار وحـى نـرود «مثل او كمثل الحمار يحمل اسفـارا» حمـار و خلقت او هـرگز از سلسله جبـال و زميــن بـالاتـر نيست, ايـن كه وحـى بـر او نـازل شــد و «فنبذوه وراء ظهورهـم» ايـن انسان منهاى عقل, هرگز از آسمان ها بالاتـر نيست. اما آن انسانـى كه وحـى را مى پذيرد و مى فهمد و عمل مـى كند ايـن يقينا از آسمان ها بالاتر است, چـون ايـن آسمان ها جرم است و روزى بساط آن ها برچيده مى شـود: «والارض قبضته يوم القيامه والسمـوات مطـويات بيمينه» و بدن انسان مى پـوسد و دوباره خدا زنده مى كند اما روح كه هرگز نمى ميرد, روح كه هرگز از بيـن نمى رود, آسمان ها بساطشان بـرچيـده مـى شـود و سلسله جبـال بسـاطشان جمع مـى شـود. عظمت قرآن در طرح موضوعات

ايـن كه در باره قرآن فرمود: قرآن چيزى است كه اگر بر كوه نازل شود كوه نمى تواند تحمل كند, واقعش هميـن است, انسان وقتى نزديك بعضـى از آيات مى رود از ترس برمـى گردد كه ايـن آيه يعنى چه؟ هر چه هـم تلاش و كوشـش بكند به خـودش اجازه ورود نمى دهد, يك نمونه آن را در ايـن جا مىآوريم: در قرآن در باره كوه ها آمده است كه: اى پيامبر, از تـو سـوال مـى كنند كه وضع كـوه ها چه خـواهد شـد: «يسئلـونك عن الجبـال فقل ينسفها ربـى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لاترى فيها عوجا و لا امتا» ايـن آيه را مـى تـوان فهميـد. يعنـى سـوال مى كنند در هنگام قيامت كـوه ها وضعش چگونه خـواهد شد؟ شما درجـواب بگـو: «خداوند اين كوه ها را درهـم مى كـوبد و همه ايـن دره هاى ناصاف با ريزش كـوه ها صاف مـى شـود و هيچ اعوجاج و امت و كجـى در صحنه قيامت نيست.» در دنيا يك انسان ممكـن است در اثر خلاف كارى خـود را به گـونه اى پنهان كند و از شهرى به شهرى ديگر يا از مجمعى به مجمعى ديگر بـرود, اما در صحنه قيامت هيچ جايـى بـراى استتار نيست نه تپه اى نه كـوهـى نه دامنه اى نه تلـى و نه ديوارى است: «لاتـرى فيها عوجـا و لا امتـا». قاع و صفصف ايـن آيه را انسان مـى تـواند بفهمـد. يا ايـن آيه كه: «يـوم تكـون الجبال كالعهن المنفـوش» اين كـوه ها كه سنگيـن است ما سنگينـى ايـن ها را كـم مـى كنيـم مثل پنبه هاى ندافى شده مثل عهن و پنبه ندافـى شده سبك مى شوند. يا ايـن آيه كه: روزى فرا مى رسد كه جبال «كانت الجبال كثيبا مهيلا» ايـن كـوه ها كه خيلى سفت و سخت است مثل يك تلى از شـن مـى شـود كه شما يك گـوشه اش را اگر با انگشت بـرداريـد بقيه مى ريزد, اين را مـى گـويند «كثيب مهيل» ايـن قبيل آيات را هـم مى توان فهميد اما مى رسيـم به ايـن قسمت: «و سيرت الجبال فكانت سرابا» كوه ها مى روند و مى روند و سراب مى شوند. اگر كسى نخـواهد تـوجيه كنـد, كـوه هـا سـراب مـى شـود يعنـى چه؟ سراب يعنى هيچ, انسان از دور خيال مـى كرد كـوه است وقتـى نزديك رفت مى بيند كوه نيست. چه قدر انسان بايد توجيه كند تا ايـن آيه را بفهمـد. بعد ازاين كه چندين وجه تـوجيه كرد بهترين وجه ايـن است كه اعتراف كند كه مـن نمى فهمـم. گاهى انسان در برابر بعضـى از آيات قرار مى گيرد و از ترس برمـى گردد كه ايـن يعنى چه, چقدر ما توجيه كنيـم سراب يعنى هيچ. نه ايـن كه خرد يا ريز و يا سبك مى شـود بلكه «و سيرت الجبال فكانت سرابا» حالا ما «كانت» را به «صارت» تـوجيه كـرديـم و حال ايـن كه «كانت» معناى كانت است نه معناى «صارت» حالا گيرم تـوجيه كـرديـم كه آن جا سـراب مـى شـود, سـراب يعنـى هيچ, كـوه چطـور هيچ مـى شـود؟ ايـــن فقط «درمورد» كوه است در مورد زمين و آسمان ها نيز اين چنيـن است. ايـن از آن آيـاتـى است كه انسـان واقعا حـريـم مـى گيـرد. ظاهر و باطن قرآن

قرآن يك ظاهرى دارد و يك باطنـى, در بيانات حضرت اميرـ سلام الله عليه ـ آمده است كه: قرآن ظاهرش بسيار زيبا و جلوه گر و باطنـش عميق است. در خطبه هيجدهـم نهج البلاغه آمده است كه: «و لـوكان مـن عنـد غيرالله لـوجـدوا فيه اختلافا كثيرا و ان القرآن ظاهره انيق و بـاطنه عميق لاتفنـى عجـائبه و لاتنقضــى غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به» خـوب به ايـن كتابـى كه ظاهرش زيباست و باطنـش خيلـى عميق است و ما را هم دستـور داده اند كه هم در ظاهر و هـم در باطـن قرآن تـدبر كنيـم و هرچه هـم انسان استخراج كنـد تمام نمى شود نه در طول زمان نه در عمق فكر متفكران, قهرا ايـن عميقى كه وصف باطـن قرآن است و ما را هـم به تعمق در ايـن قرآن وادار كـرده انـد غير از آن تعمقـى است كه از دعائم و ريشه هاى كفـر به شمار آمـده است. در نهج البلاغه در كلمـات قصـار كلمه 31 آن جـا كه: «و سئل عليه السلام عن الايمان» حضـرت فـرمـود: ايمان چهار ركـن و پـايه دارد, آن گـاه دربـاره كفـر هـم فـرمود: «والكفـر علـى اربع دعائم علـى التعمق والتنـــــــازع و الزيغ والشقاق» معلـوم مى شـود آن تعمق در جهل و افراط و خـودپسندى و امثال ذالك است كه تعمق مذمـوم است و ايـن تعمق در باطـن قـرآن است كه «بـاطنه عميق» و تعمق ممـدوح. روش هاى هدايت در قرآن

قرآن كه ظاهرش زيبا و باطنـش عميق است, چگونه و با چه روش هايى مردم را هدايت مـى كنـد؟ قرآن مـدعى است كه نه تنها براى هـدايت مـردم آمـده است كه «شهر رمضـان الذى انزل فيه القـرآن هـــدى للنـاس» بلكه بهتـريـن روش هـدايت را قـرآن به عهده دارد, هيچ كتابى نيست كه همانند قرآن مردم را هدايت كند در آيه نهم سـوره اسراء آمده است كه: «ان هذاالقرآن يهدى للتـى هـى اقـوم» پـس هيچ كتـابـى همـاننـد قـرآن هـادى مـردم نيست. ايـن روش هدايتـى را خـود قرآن با روش هاى گوناگـونى معرفى كرده است: 1ـ راه استـدلال: قـرآن بـارها به ما فـرمـوده تعقل و تفكـر كنيد, ايـن كار, تشويق به استدلال است, حتى خود قرآن هـم از راه استـدلال با ما سخـن گفته است ; مثلا مـى فرمايد: «لـو كان فيهما آلهه الاالله لفسـدتـا» «ام خلقـوا مـن غيـر شـىء ام هــــــم الخالقون». احتجاجات انبيا ـ عليهم السلام ـ را بازگـو كـرد كه فلان پيامبـر براى اثبات تـوحيـد حق با فلان طاغى اين چنيـن برهان اقامه كرد. نقل بـراهيـن عقلـى از انبياء سلف ـ عليهم السلام ـ در قرآن كـم نيست. ايـن ها خطوط كلى سه گانه است كه هر كدام ده ها نمونه دارد يكى اين كه ما را به تفكر و تعقل دعوت كرده است كه ايـن ها ده ها آيه دارد يكى اين كه براى ما و با ما با استدلال سخـن گفت فرمود اگـر خـدايـى نيست بگـو ببينـم شمـا را كه آفـريـد؟ يا بايد بگوييد موجـود خود به خـود خلق مى شـود, يا بايد بگوييد خودمان, خـودمان را آفريديـم «اءم خلقـوا مـن غير شىء اءم هـم الخالقـون» شما هر تلاش و كوششى بكنيد ايـن دو آيه مباركه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بـود, اگر بگويى «خلقوا مـن غير شىء» يعنى فعل فاعل نمى خـواهد مى شـود تصادف, اگر بگويى كه نه, فعل, فاعل مى خواهد ولى فاعل فعل خـود ماييـم كه مى شود دور, اگر عين شما باشد, اگر مثل شما باشد كه مى شود تسلسل, ايـن همان بـرهان عميق فلسفـى «دور و تسلسل» است, منتها همـان طـورى كه اين «ما كنا معذبيـن حتى نبعث رسولا» را وقتى به دست يك اصولى ماهر داديد بحث عميق برائت را از اين استنباط مى كند, ايـن جمله مباركه «ام خلقوا مـن غير شيىء ام هـم الخالقـون» را وقتى به حكيم داديد بحثهاى عميق عقلى را از آن استنباط مى كند ايـن نحوه استدلال چه براى اثبات اصل مبدا و چه براى تـوحيد كه قرآن با ما به عنـوان احتجاج سخـن گفت فراوان است.

قرآن, در بخـش ديگرى از روش استـدلال نحـوه استـدلال انبيـاى سلف ـ عليهم السلام ـ را بـا طاغوتيان عصرش نقل مـى كند كه فلان پيامبر با فلان طاغى اين چنيـن استدلال كرده است. همه اين ها براهيـن عقلى است و يكـى از روش هاى هـدايت است بـراى كسـانـى كه قـدرت تفكـر دارند. 2ـ تقليدايمانى: روش ديگر تقليد ايمانى است. خيلـى از افراد به محضر معصـوم ـ سلام الله عليه ـ مـىآمـدند; مثلا از رسـول الله ـ صلـى الله عليه وآله وسلـم ـ بعد از اثبـات رســـالت و معجزه و مانند آن سـوالى در باره حق تعالـى, قيامت, فرشته ها مـى كردنـد, پيامبر هرچه مى فرمود آنان يقيـن پيدا مى كردند. راه دوم مثل راه اول يقينا كافى است يعنى راه دينى مثل برهان عقلـى يقينا كافـى است و همه حكما هـم فرمـوده انـد كه قـول معصـوم ـ عليه السلام ـ مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد; يعنى همان طور كه يك مبرهـن مـى تـوانـد بگـويـد مثلا «عالـم متغير است», «هر متغيرى حادث است» يك متدين هـم مى تـواند بگويد: «ايـن قول معصـوم است» و «هر چه معصوم فرمـود حق است», قـول معصـوم مـى تـواند حـد وسط برهان قرار بگيرد, اما اگر كسى يا مستقيما از خـود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه اين معصوم است و سخن هم سخـن اوست و براى بيان حكـم واقعى هـم فرمود يعنى اصل صدور قطعى, جهت صدور قطعى, دلالت هـم قطعى, قول معصـوم مى تـواند حد وسط قرار گيرد. اما كسى در عصر معصـوم نيست و خبر متـواترى كه سند را قطعى كند ندارد و دلالت هـم نص باشد ندارد يا بى معارض در دست ندارد, ايـن شخص اگر بخواهد به استناد خبرى, مطلبى را ثابت كند اگر اهل رقـم و حساب باشد مـى بيند صدها اصل عقلايـى را بايد روى هـم بچيند و تلـى از اصـول درست كند تا بتـواند يك مطلبـى را بفهمد. اگر روايتى پنج جمله داشت وايـن روايت از امام ششم ـ سلام الله عليه ـ تا ما به ده يا بيست واسطه رسيـد, ما در باره تك تك ايـن وسايط و جمله ها بـايـد اصل عدم غفلت, اصل عدم سهو, اصل عدم نسيــــان, اصل عدم زياده, اصل عدم نقيصه, اصل عدم قرينه, را روى هـم بچينيم تا يك مظنه اى به دستمان بيايـد, آن وقت در برابـر انبارى از اصـول يك ظن سطحى نصيب ما مى شـود. اگر مسئله ما مربـوط به موضـوعات عملى بود كه هميـن حجت است و بايد عمل كرد, اما اگر مربـوط به مسائل اعتقادى بـود ايـن ظنـون سـودى ندارد و آن چه هـم در حديث شريف ثقلين است ايـن است كه عتـرت همتاى قرآن است نه روايت, نفرمـود روايت هـم تاى قـرآن است بلكه فـرمـود عتـرت همتـاى قـرآن است. روايات مجعول و غير مجعول داريـم اما عترت تماما نور هستند «و كلامهم نـور». چـون روايت, جعلى دارد و قرآن مصـون از جعل است, روايت همتاى قرآن نيست, پـس فقط عتـرت همتاى قـرآن است. پـس تا ايـن جـا دو راه از روش هاى هـدايت را گفتيـم: راه بـرهان و راه تعبد ايمانى. 3ـ تهذيب نفـس: اگر كسـى نمـى خواهـد درس بخـوانـد يا فـرصت درس خـوانـدن نـدارد آيـا راهـى به شنـاخت حقايق دارد؟ قرآن مـى فرمايد راه هدايت براى چنيـن افرادى از طريق راه تهذيب نفـس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفـس را خـود شارع مشخص كـرده است. اين كه فـرمـود: «واعبـد ربك حتـى ياتيك اليقيـن» معلوم مى شود همان طورى كه با برهان يقيـن حاصل مى شـود با عبادت هـم يقين به دست مىآيد. يك وقت كسـى عبادت مـى كند براى ايـن كه مكلف به عبادت است و در جهنـم نسوزد ايـن يك همت است, گاهى هـم عبادت مى كند به شـوق بهشت, لذا كتاب هاى دعا را ورق مى زند ببيند كه براى كـدام عبادت ثـواب بيشترى از نظر بهشت ياد شـده است كه آن را بخواند. گاهى نه براى جهنـم است و نه بهشت بلكه عبادت مى كند كه هر گونه حجاب را برطـرف كند و معبـود خـود را ببينـد و حق بـر او روشـن بشـود, مثل «حـارثه بـن مـالك». آيه «واعبـد ربك حتـى ياتيك اليقيـن» هم راه تهذيب نفـس است كه در آن, هـم راه مشخص شده و هـم نتيجه. ايـن «حتى», در آيه شريفه, حتاى «منفعت» است نه حتاى تحديد نه يعنى عبادت بكـن تا به يقين برسى كه اگر به يقين رسيدى معاذ الله عبادت را ترك كنى, چـون اگر عبادت را ترك كردى همان جا سقـوط مى كنى مثل ايـن كه به ما گفتند اگر خـواستى دستت به كليد برق برسد ايـن پله هاى نردبان را طـى كـن تا بالا بروى و كليد برق را بزنـى, اگر كسـى از پله هاى نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتـن همان و سقـوط همان, اگر به ما گفتنـد پله هاى نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعنـى وقتـى دستت به سقف رسيـد حـالا نـردبـان را انكـار كـن و گـرنه سقـوط مـى كنـى. پـس ايـن «حتـى» حتاى حد نيست, حتاى منفعت است ; يعنى يكى از فـوايد مترتبه بر عبادت پيدايـش يقين است, «فاذا اتاك اليقيـن فاقـم العباده و حسنها و اتمها و اكملها» اگر يقيـن پيدا كردى بهتـر و زيباتـر عبادت بكـن. ايـن عبادت است كه راه «حارثه بـن مالك» است, نبايد كسى بگـويد اين راه مخصوص معصـوميـن ـ عليهم السلام ـ است, چـون «حارثه» يك آدم عادى بـود و در محضر حضـرت اين راه را ياد گرفت. ايـن كه فـرموده انـد: «قلب المـومـن عرش الرحمـن» به اين شرط كه در اين قلب كينه احدى نباشد, ايـن قلب سالن رقص دنيا نباشد. چه قدر اميرالمومنيـن ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ آبروى دنيا و افـراد دل باخته به دنيا را مى بـرد, هيچ كسـى در امت اسلامـى به انـدازه حضرت امير دنيا را بـى آبـرو نكرد. او آن قـدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيـم دنيا خـواه را رسـوا كرد كه آبـرويـى بـراى دنيـا نگذاشت. شمـا يك دور به طـور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفـرماييـد و در تشبيهات حضـرت در بـاره دنيا دقت كنيد, گاهى دنيا را به صـورت استخوان خـوك در دست فرد جذام گرفته معرفـى مـى كند, گاهى به صـورت «عفطه عنز» و در جايى به صـورت عطسه انف, گـاهـى به صـورت «ورقه در دهـان جـراده». آن بزرگـوار آن چنان آبروى دنيا را برد كه در امت اسلامـى احـدى اين چنين دنيا را بى حيثيت نكرد. اگر كسى دنيا را ايـن طـور بـى آبـرو كرد دنيازده را نيز هـم چنين. حال ايـن تعبير حضرت(ع) را در بـاره عده اى ببينيـد, ايشـان در كلمات قصـار شماره 367 ايـن چنيـن مـى فرمايـد: «يا ايهاالناس متاع الـدنيا حطام مـوبـىء» پاييز كه مى شود ساقه ها زرد شـده و مى ريزند و خشك مـى شـوند و با يك تكان همه از بين مى روند, ايـن را «حطام» مى گـويند, فرمـود ايـن حطـامـى است وبا دار (مـوبـى) يعنـى بيمـارى وبـا مـىآورد «فتجنبـوا مـرعاه» ايـن جا جايـى است وبا خيز, اولا: حطام است دنيا براى كسى بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هـم حطام است, دست بزنى مى ريزد و ايـن ساقه هـم وبا مـىآورد نچريد. «فتجنبـوا مرعاه قلعتها احظى من طمانينتها و بلغتها ازكـى مـن ثروتها حكم على مكثر منها بالفاقه و اعين مـن غنى عنها بالراحه من راقه زبـرجها اعقبت ناظريه كمها و مـن استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا» آن گاه فرمود: «لهن رقص على سويداء قلبه» «سـويدا» حبه شـىء و هسته مركزى را مـى گـويند, سـويداى دل يعنـى آن حبه, آن هسته مركزى دل, آن دل دل. خلاصه, فـرمـود در دل دل ايـن اوباش دارنـد رقص مـى كننـد: «لهن رقص على سويداء قلبه هـم يشغله و غم يحزنه كذلك حتى يوخذ بكظمه» خوب اگر چنان چه اين چنين شد, آن دل توان ايـن راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفى ببندد. اگر همه ايـن ها را به دور انداخت مى گويد «حارثه بـن مالك» كه بود كه من نيستم. اين تعبير, تعبيـر خـوب و پسنديـده اى است ايـن كه به ما مـى گـوينـد مسابقه بـدهيد يعنـى اين كه چرا او رفت و من نروم ايـن «مـن» مذمـوم نيست, «فاستبقـوا» هميـن است ; يعنـى مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد «سارعوا» جلـو بزنيد, اين راهى نيست كه تصادف داشته باشد چـون درايـن معارف و معانـى تزاحمى نيست همه مى گـويند بيا تـو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مى گويند مـن مى خواهم بگيرم ايـن تزاحم است اما در معارف هر يك مـى گـويـد اين دنيارا تو بگير, اين حطام را تـو بگيـر, ايـن چراگاه وبا خيز مال تو او مى گويد مال تو مـن رفتم ايـن سبقت در نجات از رذيلت و فراهـم كردن فضيلت تزاحمـى ندارد, لذا فرمـود: تا تـوانستـى سابقـوا و استبقـوا تـا تـوانستـى سارعوا نه تنها سابقـوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشـويد, سرعت بگيريد, وقتى سـرعت گـرفتيد امام متقيـن مـى شـويـد, لذا بگـوييـد: «واجعلنا للمتقين اماما». برخى چون حل ايـن گونه از معارف برايشان دشوار بود گفته اند كه: «واجعلنا للمتقيـن امـامـا» يعنـى «واجعل لنـا مـن المتقيـن اماما» مى فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسى كه با تقـواست امام ما باشد ما چرا امام المتقيـن نباشيم, چرا كارى نكنيـم كه همه مردم باتقـوا به ما اقتدا كنند. ايـن راه براى همه باز است اين راه, راه تواضع است, اگر كسى متـواضع تر و خاكسارتر شد ايـن گـونه حرف مى زند, اگر «هوالله هـو» شد اين چنيـن حرف مى زند و مى گويد: «واجعلنا للمتقيـن اماما» خدايا توفيقمان بده كه مـن طورى باشـم كه همه مردم باتقوا به مـن اقتدا بكنند يعنى علـم و عمل و سيره علمى مـن براى مردم باتقـوا الگو باشد.

حالا بياييـم در قرآن معاذالله تحميل كنيم بگـوييـم, نه, قرائت آن اين چنيـن نيست, بلكه اين گونه است كه: «واجعل لنا مـن المتقين اماما». جمع ميان سه راه هدايتى جمع هر سه راه عقل, تهذيب نفـس و تعبد ايمانى ممكـن و شدنى است ; يعنى هم انسان با برهانى كه خـود قرآن اقامه كرده است هـم با ظواهر دينى و هـم با تهذيب نفـس مـى تـواند حركت كند. يقينـى كه خـداى سبحان به ابراهيـم ـ سلام الله عليه ـ داد با درس خـواندن به دست نيـامـد, چـون وضع حضـرت ابـراهيـم مشخص بود: دوران كـودكى را در غار گذراند كم كـم آمد بيرون و فرمـود: «و كذالك نـرى ابـراهيـم ملكـوت السمـوات والارض و ليكـون مــــــن الموقنين.» ما ملكوت را نشانـش داديـم تا او اهل يقيـن بشـود. خـوب ايـن راه را هـم كه به ما نشان دادنـد فرمـود: چرا شما در ملكوت سفر نمى كنيد؟ «او لـم ينظروا فى ملكـوت السموات والارض» ما را نه تنها تشـويق كردند, تـوبيخ كردند كه چرا نگاه نمى كنيد چرا نمـى رويد. پـس يك راهـى است رفتنـى, به ما گفته انـد كه اگر قدرى جلـوتر رفتى هـم اكنون كه ايـن جا نشستى جهنـم و اهلـش را مى بينى: «كلا لو تعلمون علم اليقيـن لترون الجحيم» حالا ببينيد بر سر اين آيه چه ها آوردند گفتنـد بين ايـن دو جمله چيزى محذوف است كلا لـو تعلمـون علـم اليقيـن مثلا عمل صالح مـى كنيد بعد اگر مرديد لترون الجحيـم خـوب بعد اگر مرديد همه لترون الجحيمند چه كافر چه غيركافر, ديگر نيازى نـدارد كه بفرمايـد اگر اهل يقيـن باشيد جهنـم را مى بينيد. چرا ما بگوييـم آن در آيه شريفه فـوق, وسطهـا محذوف است, لذا بـرخـى چيزى به عنـوان پسـونـد بــــراى «لـوتعلمون علـم اليقيـن» در تقدير گرفتند كه با آن هـم آهنگ نيست و يك چيزى به عنـوان پيـش وند براى «لترون الجحيـم» ذكر كـرده انـد كه با اين هـم سان نيست. چـرا ما اين چنيـن با قـرآن برخورد كنيم, فرمود: «كلا لوتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقيـن ثـم لتسئلـن يومئذ عن النعيم» فرمود شما اگر اهل علـم اليقيـن باشيد جهنـم را مى بينيد نشانش ايـن است كه عده اى هـم ديدند, در نتيجه اين راه رفتنـى است. پـس ايـن كه فرمـود: «ان هذاالقرآن يهدى للتـى هـى اقـوم», سه راه را به ما نشـان داد جمع اش هـم ميسر است هيچ كـس در هيچ شرايطى نمى تـواند بهانه بياورد, بعضـى كه اهل تهذيب نفـس نيستنـد براى آنها سخت است, چـون هر شب بايد غذا بخورند و هميشه بايـد بخـوابنـد, بالاخره يك نماز صبحـى هـم مى خوانند ديگر حالا هرچه شد, شد اهل ايـن كه شب كـم غذا بخـورد, يك مقدارى سبك باشد سحرى داشته باشـد اهل اين نيست. ايـن گـونه افـراد بالاخـره اهل فهم كه هستنـد, اگـر اهل فهم و تفكـر عقلـى باشند با استـدلال. بعضـى هستند كه نه اهل استـدلال انـد و نه اهل تهذيب, بلكه اهل ظواهر دينى انـد, قرآن ايـن راه ظواهر دينـى را به آنان معرفـى كرده است ; يعنى هـم با ظواهر دينى در آن جا كه ظواهر دينى به نصاب اعتبار رسيده است و هـم با براهيـن عقلـى و استدلال ها آن جا هـم در صـورتـى طبق براهيـن به حد نصاب استـدلال رسيده باشد و هـم از راه تهذيب نفس در صورتى كه تهذيب به شرايط به نصاب لازم رسيده باشد وعده خـداى سبحان هـم كه هست: «الذيـن جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» هم ما را تشـويق كرد و هـم فرمود كه اگر يك قدرى ايـن راه را طى كردى مـن نشانت مى دهـم و هدايتت مى كنم.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:20 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

هنر‌های رزمی

بازديد: 163

هنر‌های رزمی

 

هنرهای رزمی یا ورزشهای رزمی شامل یک سری حرکات است که با هدف تقویت روح و جسم سعی در پرورش هر چه بیشتر استعدادهای انسان دارد.

از یک دیدگاه می‌توان هنرهای رزمی را به دو قسمت نرم و سخت تقسیم بندی نمود.

 

هنرهای سخت

به یک سری حرکات و نشست‌های خاص که در هر ورزش وجود دارد که باعث آمادگی بدن و تقویت نیروی درون که در ورزش‎‌های گوناگون به نیروی درون کی و چی و هی می‌گویند.

این نیرو از نقطه‎ای به نام تان تین سر چشمه می‌گیرد و در تمام بدن پخش می‌شود.

ورزشهای سخت عبارت‌اند از: ورزش‎‌هایی که با جسم بیشتر سر و کار دارند مانند: آیکیدو، کاراته، نین جوتسو، تکواندو، ووشو و...

 

هنرهای نرم

ورزش‎‌های نرم که با نیروی ذهن (ذن) بیشتر کار می‌کنند مانند: یوگا، تای چی

 

مفاهیم ذن در هنرهای رزمی

هنرهای رزمی کمابیش با مفاهیم ذن نسبت دارند، چه ورزش ‎های نرم و چه ورزش ‎های سخت. تا کنون صدها کتاب در مورد ذن نوشته شده است ولی تعداد کمتری از آنها به اهمیت ذن در هنرهای رزمی پرداخته‌اند. این در حالی است که هنرهای رزمی در ظریف ‎ ترین شکل خود بیش از رقابت جسمی بین دو حریف، یعنی وسیله‎ای برای تحمیل قدرت اراده فرد بر حریف یا وارد آوردن ضربه فیزیکی بر او می‌باشد.

در واقع ذن برای استاد واقعی کاراته، کونگ فو، آیکیدو، تای چی، و دیگر هنرهای رزمی راهی برای دستیابی به آرامش روحی و روانی و استراحت فکری و عمیق‎ ترین نوع اعتماد به نفس می‌تواند باشد. عمیق ترین و اساسی ترین هدف هنرهای رزمی این است که به مثابه ابزاری برای تعالی روحی و رشد عقلانی شخص به کار رود.

نقش ذن در هنرهای رزمی تعریف ساده آن را غیر ممکن می‌سازد زیرا ذن فاقد هرگونه نظریه جامد است، از این رو ذن دانشیست درونی و از درون شخص سرچشمه می‌گیرد و برای آن هیچ توضیح خاصی براحتی نمی‌توان در نظر گرفت. ذن در هنرهای رزمی بر قدرت فکر و ارتقا سطح هوش فرد تاکید ندارد بلکه تاکید آن بر عمل شهودی است و هدف نهایی ذن آزادسازی فرد از خشم پندارهای باطل و هیجان‎های عاطفی است.

 

تکواندو

تکواندو (زبان کره‌ای: خط هانگول: 태권도 خط هانجا :跆拳道) یک ورزش رزمی کره‌ای و یکی از ورزشهای المپیکی است. تکواندو ورزش ملی کره جنوبی و دارای بیشترین تعداد ورزشکار در میان ورزش‌های رزمی در سراسر دنیا است.

فنون تکواندو از ورزش‌های سنتی تاریخ کره استخراج و پس از جنگ جهانی دوم با کوشش استادان هنرهای رزمی کره جنوبی در قالب یک ورزش رزمی مدرن به دنیای هنرهای رزمی عرضه شده‌است.

اگرچه این ورزش تأثیراتی از کاراته پذیرفته و شباهت‌هایی نیز با برخی سبک‌های جنوبی کونگ فو در آن به چشم می‌خورد، اما استیل خاص این رشته دفاعی که متکی بر ضربات پا با حداکثر قدرت است و بر حفظ فاصله فیزیکی با دشمن و طراحی فنون برای دور کردن مهاجم تاکید دارد، آن را از تمام سبک‌های رزمی موجود متمایز می‌کند.

 

نام

کلمه تکواندو از سه بخش تشکیل می‌شود:

태 «تِ» = مبارزه یا شکستن با پا

권 «کوان»= مبارزه یا شکستن با مشت

도 «دُ» = راه و روش

 

 

 

تاریخچه

قدمت این رشته به گواهی دیوارنگاره‌ها و نقاشی‌های به جا مانده در مقبره‌های «کاگجوچونگ» و «مویونگ چانگ» در کره شمالی (منچوری غربی) به ۲۰ قرن پیش می‌رسد.- دریکی از این تصاویر مردی در حال اجرای یک فن دفاع با دست ترسیم شده که کاملاً مشابه ضربه اول گول ماگی (دفاع بالا) در تکواندو است. همین موجب شده تا تکواندو تاریخی کهن تر از سایر ورزشهای مرسوم در شرق آسیا مانند کاراته و کونگ فو داشته باشد.

شواهد قابل اعتمادی وجود دارد که شکل امروزین تکواندو از رشته‌های رزمی «سوباک» و «تکوان» که در دوران حکومت سلسله گوجوریو (حکومت) (۳۷ ق.م تا ۶۶۸ م) در شمال کره تمرین می‌شده، اقتباس شده‌است. در این دوران اهمیت زیادی به توانائیهای جنگی داده می‌شد و مسابقات منظمی برگزار می‌شد، شامل؛ رقص با شمشیر، تیراندازی، نبرد تن به تن، مبارزه‌ای که در آن دو نفر با شکستن یخ روی دریاچه وارد آب سرد شده و به مبارزه می‌پرداختند.

در دوران پادشاهی شیلا (۵۷ م تا ۹۳۵ م) که بر بخش‌های جنوبی شبه جزیره کره حکم می‌راند نیز توجه خاصی معطوف هنرهای رزمی بود. در این حکومت سازمانی نظامی، آموزشی، اجتماعی به نام «هوارانگ دو» وجود داشت، آموزش انواع هنرهای رزمی به ویژه سوباک نیز از جمله فعالیت‌های این سازمان بود.

اگرچه در این دوران هوارانگ دو فنون گلاویزی و ضربات دست فراوانی را وارد سوباک کرد، اما پس از آن میل چندانی به تمرین این نوع فنون در کره وجود نداشت و این رشته به شکل اولیه آن که بر مبنای ضربه زدن و جلوگیری از نزدیک شدن دشمن استوار بود، ادامه یافت. تکنیک‌های گلاویزی سوباک که «یوسول» نامیده می‌شد، بعدها با ورود به ژاپن پایه گذار ورزش «جودو» شد.

تمرین هنرهای رزمی در زمان امپراتوری قدرتمند «کوریو» (۹۳۵ تا ۱۳۹۲) نیز رواج زیادی داشت، در جشن‌های سالانه گوناگونی که در این سلسله بر گزار می‌شد، علاوه بر ورزشهای رزمی به مسابقات کشتی و چوگان نیز بهای زیادی داده می‌شد.

روی کار آمدن سلسله یی (۱۳۹۲ تا۱۹۱۰) که مبتنی بر تفکرات ایدئالیستی، رواج بودیسم و زدودن افکار کنفوسیوس از این کشور بود، کاهش نقش نظامیان در حکومت را نیز در پی داشت. این وضعیت اگرچه از رونق هنرهای رزمی کاست، اما تکامل این فنون تا هنگام اشغال کره توسط ژاپن در ۱۹۱۰ ادامه داشت.

در دوران حکومت استعماری ژاپن هنرهای رزمی بومی کره نیز مانند دیگر مظاهر فرهنگی این کشور با ممنوعیت مواجه شد، ژاپنی‌ها مدارس کاراته را در این کشور تأسیس و آموزش آن را جایگزین تکواندو کردند.

آموزش هنرهای رزمی کره‌ای در این دوران به طور مخفیانه در مناطق کوهستانی صعب العبور توسط گروه‌های کوچک ادامه داشت.

 

تکواندو نوین

پس از پایان جنگ و آزادی کره ورزشهای رزمی سنتی این کشور تا حد زیادی با رشته‌های ژاپنی همانند کاراته، کندو و جودو آمیخته شده بود، در عین حال بسیاری از رزمی کاران کره هم با آموختن هنرهای رزمی چینی آن‌ها را وارد کره کرده بودند. در آن زمان بیشتر اصطلاح‌های «تانگ سو دو» و «کونگ سو دو» برای نام گذاری ورزشی که بعدها به تکواندو معروف شد، به کار می‌رفت.

تلاش برای بازسازی تکواندو و بازگرداندن آن به حالت اصلی خود در نهایت منجر به تبدیل این رشته به ورزش ملی کره و محبوبترین سبک رزمی در سراسر دنیا شد:

۱۹۵۹ - «انجمن تا سو دو» تأسیس شد. هدف این نهاد ایجاد یگانگی در هنرهای رزمی کره‌ای بود.

۱۹۶۲ – تکواندو به عنوان یک بازی رسمی به چهل و سومین دوره بازی‌های ملی کره جنوبی وارد شد.

۱۹۶۵ - «انجمن تا سو دو» به«انجمن تکواندو» تغییر نام داد.

۱۹۷۲ - کوکی وان تأسیس شد. این باشگاه تا امروز بالاترین مرجع فنی تکواندو بوده‌است.

۱۹۷۳ – تأسیس فدراسیون جهانی تکواندو WTF)

۱۹۷۳ – برگزاری نخستین دوره بازیهای جهانی این رشته در کره با شرکت ۲۰۰ ورزشکار از ۱۹ کشور. آمریکا، تایوان و مکزیک در جدول رده بندی پس از کره قرار گرفتند.

۱۹۷۶ – شورای بین‌المللی ورزشهای نظامی «سیزم» تکواندو را به عنوان یکی از بازی‌های خود پذیرفت.

۱۹۸۳ – کمیته بین‌المللی المپیک «فدراسیون جهانی تکواندو» را به عنوان یکی از اعضای خود اعلام کرد.

۱۹۸۶ – برگزاری تکواندو به عنوان یک ورزش نمایشی در بازیهای آسیائی سئول.

۱۹۸۸ – برگزاری تکواندو به عنوان یک ورزش نمایشی در المپیک سئول.

۱۹۹۴ – تکواندو به عنوان یک رشته رسمی در بازی‌های آسیائی هیروشیما برگزار شد.

۲۰۰۰ - در المپیک سیدنی تکواندو دومین هنر رزمی آسیایی (پس از جودو) شد که به عنوان یک رشته رسمی در المپیک برگزار می‌شود.

 

کیوروگی

لفظ کره ای کیوروگی به مبارزات جذاب و دیدنی تکواندو اطلاق می‌شود. مبارزات تکواندو نسبت به سایر رشته‌های رزمی از سطح حفاظتی ویژه‌ای برخوردار است و کارشناسان این رشته با بهره گیری از لوازم محافظ، امنیت و سلامتی را برای ورزشکاران به همراه آورده‌اند. بهره گیری از ساق بند، کاپ، لثه، هوگو و کلاه توسط تکواندو کاران در مبارزات باعث شده تا آسیب‌های ورزشی این رشته در حد صفر باشد و کمترین مصدومیتی متوجه ورزشکاران فعال در تکواندو باشد. حفظ سلامتی در کنار کسب موفقیت در میادین قهرمانی جزء تاکیدات این رشته در بخش کیوروگی که پر متقابل ترین بخش تکواندو است، تلقی می‌شود. در واقع مبارزات تکواندو به نحوی طراحی شده‌است که ضریب آسیب دیدگی به حداقل ممکن تقلیل یابد و این امر استقبال کودکان و نوجوانان را در جهت انجام مبارزات تکواندو و رشد در بخش المپیکی تکواندو است افزایش داده‌است.

مبارزات تکواندو در ۳ راند ۲ دقیقه‌ای برگزار می‌شود و ورزشکاران در این زمان روی تشک مسابقه تکواندو که شیاپ چانگ خوانده می‌شود به قضاوت یک داور وسط و ۴ داور کنار برای کسب امتیاز و پیروزی به مبارزه می‌پردازند. مسابقات تکواندو در مسابقات تکواندو در سطح جهان از حساسیت بالایی برخوردار است و به همین دلیل همواره با حواشی خاصی همراه بوده‌است.

 

پومسه

پومسه یا فرم بخش دیگری از تکواندو می‌باشد که در آن تکواندو کاران به اجرای تکنیک‌های این رشته می‌پردازند. در پومسه تکنیک‌ها بر اساس روندی که ترکیب شده‌است به ترتیب مورد اجرا در می‌آید که و ورزشکاران در یک مسیر مشخص تلاش می‌نمایند یک رشته تکنیک‌های استاندارد را به بهترین نحو ممکن به اجرا در می‌آورند. این تکنیک‌ها به طریقی به اجرا در می‌آید که به صورت طبیعی نیز کاربرد آن حفظ شود و اثر گذاری آن در برابر یک فرد قابل مشاهده باشد.

پومسه خود به دو روش استاندارد و ابداعی تقسیم می‌شود که در جای خود نیاز به بررسی دارد در پومسه استاندارد، ورزشکاران یک سری تکنیک‌های مشخص را به صورت متوالی و با نظم مشخص به اجرا در می‌آورند اما در پومسه ابداعی تکواندو کاران مجاز هستند که روال تکنیکی جدیدی را شکل دهند و از این حیث آزادی عمل و تنوع فرم‌های اجرایی در پومسه ابداعی بر طرفداران آن می‌افزاید.

تکواندو کار شرکت کننده در پومسه که پومسه رو نیز خوانده می‌شود فارغ از مبارزه طلبی زیبایی‌های تکواندو را در قالب اجرای فرم‌های منظم و اصولی به نمایش می‌گذارند و اصالت این هنر شرقی را در ترکیب نمایان می‌کند. پومسه نیز با توجه به جذابیت‌های خاص خود مشتاقان فراوانی را به سمت و سوی خود جلب نموده‌است که با این وجود کره‌ای‌ها همچنان در این بخش حرف اول را می‌زنند.

 

هان مادانگ

(شکستن اجسام سخت – دفاع شخصی – پومسه ایروبیک) هان مادانگ که به آن تکواندو همگانی نیز می‌گویند، رویکرد متفاوتی با کیوروگی و پومسه را پی می‌گیرد و بدین لحاظ بخشی مجزا را شامل می‌شود. در هان مادانگ که فلسفه آن همگانی نمودن ورزش از طریق توسعه آن در کوچکترین جوامع یا خانواده‌است تلاش می‌شود تا سایر جذابیت‌های فنی تکواندو در قالبی خاص به مخاطبین ارائه شود. در رقابت‌های هان مادانگ بر خلاف مبارزه و فرم به جای اینکه بیشتر به کسب نتیجه توجه شود، بر افزایش تعاملات فرهنگی نژادی و قومی تأکید می‌شود تا باعث تقویت اتحاد و دوستی میان اقشار مختلف مردم گردد.

هان مادانگ به بخش‌های مختلف همچون هوشین سول یا دفاع شخصی و کیوک پا یا شکستن اجسام سخت تقسیم می‌گردد که البته پومسه ابداعی و پومسه ایروبیک نیز جزء این بخش‌ها می‌باشند. دفاع شخصی کاربردی که در هان مادانگ آموزش داده می‌شود امنیت هر ورزشکار را تأمین می‌کند و این امکان را فراهم می‌کند تا آخرین دستاوردهای دفاع شخصی رادر قالبی ساده ارائه نمود. در کیوک پا یا شکستن اجسام سخت نیز روش‌های تسلط قدرت هر فرد بر اجسام سخت همچون چوب و سنگ آموزش داده می‌شود معیار کسب برتری در کیوک پا حجم شکستن اجسام است که شرکت کنندگان مسابقات در شرایط برابر به اجرای آن می‌پردازند. این بخش سایر علاقمندان را به تکواندو جذب خود می‌کند و از این لحاظ اهمیت فوق العاده بالایی برای اهالی این رشته دارد. در هان مادانگ پومسه به صورت استاندارد، ابداعی و ایروبیک به نمایش گذاشته می‌شود. در پومسه ایروبیک تکنیک‌های زیبای تکواندو همراه با موزیک و حرکات ایروبیک صحنه‌های زیبا و جذابی را خلق می‌کند که در همگانی و فراگیر نمودن تکواندو می‌تواند نقش مهم و بسزایی ایفا نماید. در هان مادانگ نیز مثل دو بخش دیگر هر سال مسابقات جهانی برگزار میشودکه در سال 2009 نوزدهمین دوره آن در کره جنوبی برگزار گردید و تیم ملی ایران پس از دو سال حضور توانست در این بخش مدال طلا را کسب کند. نفراتی که در این دوره از مسابقات از تیم ملی ایران شرکت داشتند عبارتند از: نام و نام خانوادگی محل سکونت شرکت در بخش رتبه مجتبی نظم ده کرج سر مربی - علیرضا مردانی اصفهان مربی - علیرضا شیخی مازندران موم دولیو رکوردی چهارم و پنجم دنیا عبدالصمد فتحی مازندران جوموک - مهاجر مؤجرلو مازندران سونال - بهرام عباس پور مازندران سونال - علی یوسفی مازندران سونال چهارم دنیا امین خانه زرین اصفهان موم دولیو رکوردی سوم دنیا ارسطو پاکروانان کرمان سونال سوم دنیا کمال پور حسینی سمنان سونال ششم دنیا مجید میرزایی اصفهان جوموک سوم دنیا مهدی سرخیل کرج دیت چاگی - هومن وفا ئی همدان پومسه - هادی دلشاد همدان پومسه - شایان نصیری اصفهان موم دولیو رکوردی ششم دنیا داوود رسولی زاده خوزستان پومسه - مهدی باب الحوائجی همدان نوپی آبچاگی اول دنیا امیر نقدی پور اصفهان دیت چاگی اول دنیا مهدی عزیزی اصفهان جوموک - نیما مهربانی تهران پومسه - بهمن مسعودی اصفهان موم دولیو رکوردی -

 

اصطلاحات:

سوگی: نشست‌ها

چاریوت سوگی: پاها کاملاً جفت و چسبیده به هم می‌باشد و وزن بدن بطور مساوی روی هردو پا تقسیم می‌شود. آپسوگی: پاها به اندازه یک پا (طول یک کف پا) باز وزن بدن ۷۰٪ پای جلو و ۳۰٪ پای عقب می‌باشد. آپکوبی سوگی: پاها به اندازه دو برابر طول کف پا از جلو ویا عقب باز و تقسیم وزن بدن در حدود ۷۰٪ پای جلو و ۳۰٪ پای عقب می‌باشد. دیتکوبی سوگی: پاها از طرف پاشنه بر هم عمود هستند و تقسیم وزن بدن ۷۵٪ پای عقب و ۲۵٪ پای جلو می‌باشد (اندازهٔ طول کف پا باز می‌شود). چوچوم سوگی: پاها به اندازه دو طول کف پا از طرفین باز و وزن بدن بطور مساوی تقسیم می‌شود. پیون هی سوگی: پاها به اندازه یک کف پا و پنجه هر پا در یک زاویه ۵/۲۲ درجه به طرف بیرون می‌باشد و وزن بدن بطور مساوی تقسیم می‌شود.

موم: بدن

پال: ساعد

پالموک: مچ ساعد

جوموک: مشت

مه جوموک: زیر مشت

دونگ جوموک: پشت مشت

آپ جوموک: جلوی مشت

پالکوب: آرنج

سون نال: تیغه خارجی کف دست

موروپ: زانو

دارای: ساق پا*نریو: از بالا به پایین

اُلیو: از پایین به بالا

یوپ: پهلو

دولیو: چرخش

آن: از خارج به داخل

پاکات: از داخل به خارج

اَره: پایین

مومتنگ: وسط

الگول: بالا

چاریوت: خبردار ایستادن

چونبی: آماده باش

'دوجانگ: محل تمرین

شیابجانگ: محل مسابقه

توبوک: لباس تکواندو

 

 

مربی

کان جن نیم: استاد

کیونگ ره: ادای احترام

کیاپ: صدای بلند فریاد کشیدن

سوم سه: نفس گیری

بال: مچ پا به پایین

بال پاکو: تعویض پا

سون: دست

تیرودورا: برگشت به عقب

ایراسا: بلند شدن

آنجا: نشستن

موک: گردن

توک: چانه

سون موک: مچ دست

بال نال: تیغه خارجی پا

بال باداک: انحنای کف پا

بال دونگ: روی کف پا

آپ چوک: زیر پنجه پا

دیت چوک: انتهای کف پا

دیت کوم چی: پشت پاشنه پا

دونگ پالموک: روی ساعد

میت پالموک: زیر ساعد

آن پالموک: داخل ساعد

پاکات پالموک: خارج ساعد

جیروگی: ضربات پیچشی

جیروگی: ضربات نفوذی با نوک انگشتان

چیگی: ضربات شلاقی

موه ری: پیشانی

تیو: پرش

مومو: دویدن – دورخیز کردن

 

اصطلاحات کلاسی:

معنای فارسی تلفظ کره ای تلفظ انگلیسی

احترام به پرچم کوک کی نیم کیونگ ن Kok.ki.nim

تاریخچه تکواندو تکواندو یوکسا T.k. YOKS

بجای خود و. نه. چی NE WO CHI

جمع شدن به وسط جو. بون. کانگه JOO BOON KANGE

ایستادن پشت هم هچو. مویو HI.CHO.MOYO

ایستادن روبهم جاوو. یانگ وو JAWOYANGOW

بستن چشمها شی. زم. ونچوما SHIZEM.WENCHOOMA

انقباض بدن –نیرووانرژی هیم HIM

تمرکز حواس جبپ. جونگ JIP.JOONG

سرعت سوک. دو SOOK.DO

یروی عکس العمل باندک. ریوک BANDOOK.RIYEK

توازن و تعادل کیون. هیون KYON.HYONG

کنترل نفس هو. هوپ HOO.HOP

نرمش موم. پولوگی MOM.POOLOGI

نیرو و قدرت هیم. اویی. ولی HIM.OYI.WOLI

نقاط ضربه زننده کوان. کاک KWON.KAK

نقاط دفاع کننده ماکی. بویی MAKKI.BOYI

تعویض دست سون. پاکو SON.PAK

چپ ون WEN

راست اورن ORN OKEUN

دوتایی یانگ YANG

شرافت – راستی - دوستی یوم چی YOM- CHI

پی درپی – پشت سرهم یون – سوگ YON SOK

نفس – روح هاپ HAP

بازکننده هچیو HECHYO

سخت زدن هوریو HOORYO

 

آسیب‌های ورزش رزمی تکواندو

در رشته رزمی تکواندو که ورزشکاران باید با انگشتان پای خود به ضربه گیر حریف ضربه وارد کند و در عوض با گارد دستانش جلوی ضربه‌های حریف را بگیرد، بیش از هر عضو دیگر ساعد، مچ و انگشتان دست و همچنین زانو، ساق و انگشتان پا در معرض آسیب دیدگی قرار می‌گیرند.

البته احتمال کشیدگی و گرفتگی عضلات ران و کتف نیز وجود دارد، اما عمده مصدومیت‌هایی که برای ورزشکاران تکواندو کار ایجاد می‌شود مربوط به مفاصل و استخوان‌های دست و پا هستند.

 

اموزش فرم و اهداف ان

اهداف جسمانی یا فیزیکی: کسب آمادگی جسمانی و تناسب اندام. امکان تمرین تکنیکها بدون حریف. تمرین در شرایط مختلفحملات و دفاع‌ها. هماهنگی بیشتر عصب و عضله.

اهداف فکری:بهبود توانایی تمرکز فکر. بهبود توانایی پردازش تکنیکها. گسترش خلاقیت. بهبود قدرت تصمیم گیری در شرایط گوناگون.

 

اهداف روحی: کسب آرامش روحی و روانی. افزایش اعتماد به نفس. ایجاد انضباطفردی و گروهی.

تکواندو هنری خشن و پر قدرت است، بدون فرم تکواندو کاران تنها روحیه جنگ آوری و مبارزه را می‌آموزند. بنابراین می‌توان فرم را وسیله‌ای جهت توازن روحی تکواندو کاران دانست. فرم متعادل کننده آموزش هنر رزمی تکواندو می‌باشد و همانطور که گفته شد تکواندو بدون فرم ارزشهای انسانی و فلسفی خود را از دست می‌دهد.

 

فرم چیست؟

مقدمه:

تکواندو هنری رزمی و ورزشی است که روش دفاع از خود را به هنرجو آموزش می‌دهد و به هنرجویان یاد می‌دهد که چگونه از دستها و پاهای خود برای دفاع کردن استفاده کنند. تکواندو از سه کلمه مجزای، «ته» به معنای پریدن ضربه زدن و خرد کردن با پا. «کوان» به معنای دفاع کردن، ضربه زدن و تخریب کردن با دست. «دو»، به معنای راه و روش تشکیل شده‌است. اگر چه معنای تکواندو روشی برای مبارزه با پا و دست است ولی محتوای آموزشی و فرهنگی تکواندو بر مبنای «دو» که راه و روش زندگیست بنیانگذاری شده تا جایی که محل تمرین تکواندو را «دوجانگ» یعنی محل زندگی نامگذاری کردند. اصول اخلاقی تکواندو یا همان «چونگ شین» عبارت اند از: احترام، بردباری و صبر، کنترل نفس، شرافت، روحیه سرسختی و شکست ناپذیری، انجام وظایف در مقابل پدر و مادر، اتحاد و یگانگی ملتهاست.

 

 

 

فرم یا پوم سه چیست؟

فرم یکی از مهمترین جنبه‌های آموزشی هنرهای رزمی می‌باشد. فرم مجموعه‌ای از حرکات کلاسیک تکواندو، شامل تکنیکهای ایستادن، دست، پا و جابجایی است که بر اساس منطق طراحی شده‌اند. تاریخچه فرم‌ها به قدمت هنرهای رزمی است و هیچ هنر رزمی وجود ندارد که فرم نداشته باشد. در زمانهای باستان که هنرهای رزمی به صورت مخفی و انفرادی تمرین می‌شد هنرجویان جهت تمرین تکنیکها و مبارزه ناگزیر به اجرای دفاعها و حملات در مقابل حریف فرضی بودند. بدین ترتیب فرمهای اولیه پا به عرضه حیات نهادندوبه تدریج فرمهای برتر اساتید زبردست توسط شاگردان آنان در نقاط مختلف آموزش داده شده. این اولین مرحله در استاندارد فرمها بود. با تشکیل سبکهای متفائت توسط اساتید تراز اول فرمهای هم سطح به شکل یکسان بین هنرجویان آن سبک تمرین می‌شد. فرمهای تکواندو پس از قرنها توسط فدراسیون جهانی تکواندو در سال ۱۹۷۷ میلادی مطابق با ۱۳۵۶ خورشیدی یکسان و استاندارد گردید. در حال حاضر بیش از ۲۰۲ کشور پنج قاره جهان فرمهای تکواندو را طبق استاندارد فدراسیون جهانی تکواندو تمرین می‌کنند. اگرچه فرمها حاوی تکنیکهای متنوعی هستند با این وجود همگی دارای خواص یکسانی می‌باشند که سه اصل کلی را در بر دارند. این سه اصل عبارتند از: هر فرم از نقطه یا حالت خاصی شروع می‌شود و در همان نقطه یا حالت تمام می‌شود. هر تکنیک بایستی با سرعت و قدرت خاصی که در فرم برای آن معین شده اجرا شود. هر فرم به خودی خود دارای ارزشهای فیزیکی و روانی مخصوص به خود است. با پیشرفت هنرجو فرمها پیچیده تر و مشکل تر می‌شود و تنها پس از تمرین فراوان هر فرم(حداقل ۳۰۰ بار) و موفقیت در آزمون می‌توان فرم بعدی را آموزش داد. با اندکی توجه به فرمهای تکواندو درمیابیم که همگی با تکنیک‌های دفاعی و از سمت چپ شروع می‌شود. با در نظر گرفتن اینکه فلسفه پیدایش و تکامل هنرهای رزمی، دفاع از حق حقیقت و نیز دفاع از مظلوم و ستم دیده، مسئله شروع فرم‌ها روشن می‌گردد.

 

اطلاعات عمومی :

تکواندو به معنای پریدن و شکستن سریعترین راه ممکن به وسیله دست و پا می‌باشد. از خصوصیات این ورزش سرعت، دقت عمل، هماهنگی در فعالیت، انعطاف بدن، درک و یاد گیری سریع فنون می‌باشد. تکواندو روح نظم و ترتیب را در شخص القا می‌کند و بطور کلی تکنیک دفاع از خود را به انسان می‌آموزد. در این ورزش فنون استفاده از حرکات خاص برای بکار گیری پاها و وارد نمودن ضربه‌های موثر آموخته می‌شود و لذا ممکن است ضربات سهمگین به حریف مقابل وارد نمود. بطور کلی حملات بر روی سه نقطه اصلب بدن متمرکز می‌گردد: صورت (الگول)، تنه(مومتونگ)، و قسمت نیم تنه یا پایین تنه (آرا). ضربات فنی فقط در نقاط تعیین شده مجاز زده می‌شود. استفاده ازمشت با روشهای مختلفی انجام می‌شود و دفاع به وسیله تمام قسمتهای دور مچ انجام می‌گیرد. در ضربات پا از قسمتهای مختلف پاشنه و کف پا استفاده می‌شود. شکستن تخته و یا آجر از جمله آموزشهایی است که به منظور آزمایش قدرت و سرعت عمل کار آموزان به کار می‌رود. در این آموزش، تسلط بر چرخش مفاصل در هنگام شکستن تخته و … ضروری است مسابقات تکواندو در وزنهای مختلف برگزار می‌شود و وزن کشی ورزشکاران در روز مسابقه صورت می‌گیرد. مسابقه در سه راند سه دقیقه‌ای با یک استراحت یک دقیقه‌ای بین راندها انجام می‌شود. محوطه مبارزه ورزش تکواندو فضای مربع شکل با ابعاد ۸ × ۸ متر می‌باشد که در داخل یک تشک ۱۲ × ۱۲ متر قرار می‌گیرد. به این ترتیب یک محوطه به عرض ۲ متر در اطراف منطقه مبارزه به وجود می‌آید که موسوم به منطقه قرمز یا محوطه خطر می‌باشد. در صورت لزوم محوطه مسابقه را ممکن است بر روی سکویی به ارتفاع ۵۰ الی ۶۰ سانتیمتر مستقر نمود و برای جلوگیری از آسیب مبارزین باید لبه خارجی محوطه مسابقه را با شیب کمتر از ۳۰ درجه به کف سالن متصل نمود.

در سالن تکواندو محل استقرار تماشاچیان ممکن است در چهار سوی محوطه مسابقه در نظر گرفته شود، اگرچه بهترین موقعیت دید در طرفین طولی محوطه بازی میسر است. فاصله تماشاچیان از محوطه بازی باید حد اقل ۴ الی ۵ متر پیش بینی شود.

 

تجهیزات مورد نیاز:

لباس

مبارزین باید لباس مخصوص تکواندو (دوبوک) که سفید رنگ می‌باشد را بر تن کنند.

 

وسایل حفاظتی

تجهیزات ایمنی شامل این موارد می‌باشد: هوگو (محافظی شبیه به جلیقه ضد گلوله)، باده و ساباده (ساق بند و ساعد بند) و نانشیم (محافظ بیضه و آلت تناسلی) تنها در این رشته مورد استفاده قرار می‌گیرد. برای سایر ورزشهای رزمی چینی وسایل ایمنی وجود ندارد. شماره مبارزین باید پشت پیراهن آنها نصب گردد. اندازه شماره مبارزین بزرگسال ۲۵ × ۲۵ سانتیمتر و شماره مبارزین نوجوان و خرد سال ۱۵ × ۱۲ سانتیمتر می‌باشد.

 

هوگو

هوگو یک پوشش ضربه‌گیر است که در رشته ورزشی تکواندو برای محافظت سینه و شکم ورزشکار هنگام مبارزه به‌کار می‌رود. در تکواندو این پوشش به‌همراه وسایل دیگر مانند کلاه مخصوص وظیفه محافظت بدن مبارز در برابر ضربه‌های حریف را به عهده دارد. هوگو توسط شرکت‌های مختلفی مانند آدیداس، دائه‌دو و لاجاست تولید می‌شوند.

هوگو از دهه ۱۹۵۰ میلادی در همه مسابقه‌های تحت نظر فدراسیون جهانی تکواندو مورد استفاده قرار می‌گیرد. واژه هوگو در زبان کره‌ای به معنی محافظ سینه است.

 

هوگوی الکترونیکی

به‌تازگی هوگوی الکترونیکی نیز به منظور کاهش خطا در داوری‌ها طراحی و تولید شده است. هم‌اکنون این هوگو در مسابقه‌های گوناگون مورد آزمایش است تا پس از تائید فدراسیون جهانی تکواندو به طور رسمی مورد استفاده قرار بگیرد. در حال حاضر دو شرکت لاجاست و آدیداس این وسیله را تولید می‌کنند.

 

درباره تکواندو

تقسیم بدن انسان

۱- سر و گردن: الگول ۲- شکم وسینه: راممتونگ ۳- باسن به پایین: آره

 

نشستهای تکواندو

۱- نشست بلند: آپ کوبی ۲- نشست کوتاه: آپ سوگی ۳- نشست روی پای عقب: دیت کوبی

 

 

انواع دفاع اولیه و عمده

۱- الگو ماگی:دفاع از سرو صورت با ساعد دست ۲- موم تونگ ماگی: دفاع از سینه و شکم با ساعد دست ۳- آره ماگی: دفاع از پایین بدن با ساعد دست

انواع فرم: در تکواندو ۱۷ فرم وجود دارد که با شماره شان از ۱ تا ۱۷ معرف می‌شوند.

کمربندهای تکواند: زرد، سبز، آبی، قرمز، مشکی

کمربند مشکی از دان ۱ تا دان ۱۰ درجه‌بندی شده‌است.

انواع خطا و امتیازات: پشت‌سر، پشت گردن، پشت کمر و از کمر به پایین خطای عمد گفته می‌شود و ضربه در صورت و کنا صورت و از گردن تا کمر امتیازدارد. البته صدای ضربه باید به گوش داور برسد و اگر با یک حرکت پا به حریف ضربه وارد شود و او نتواند به بازی ادامه دهد داور به او «ناک اوت» اعلام می‌کند.

لباس مسابقه: ۱- هوگو: ضربه‌گیر که محافظ سینه و شکم است. ۲- کلاه: محافظ سروصورت است. ۳- ساق‌بند: محافظ ساقهای پاست. ۴- نانشیم (بیضه‌بند): محافظ بیضه‌است. ۵- ساعد بند: محافظ ساعدهای دست می‌باشد.

 

زمان راندها و استراحت:

خردسالان: ۵/۱ دقیقه و ۱ دقیقه استراحت نونهالان: ۵/۱ دقیقه و یک۱ دقیقه استراحت نوجوانان: ۲ دقیقه و ۱ دقیقه استراحت جوانان: ۳ دقیقه و ۱ دقیقه استراحت بزرگسالان: ۳ دقیقه و ۱ دقیقه استراحت بانوان خردسالان : ۱ دقیقه نوجوانان: ۲ دقیقه جوانان: ۲ دقیقه - چهار وزن المپیکی عبارتنداز: - منهای ۵۸ کیلوگرم - منهای ۶۸ کیلوگرم - منهای ۸۰ کیلوگرم - به اضافه ۸۰ کیلوگرم - در راند سوم در صورت مساوی، سرداور برنده را بادرنظر گرفتن شرایط زیر اعلام می‌کند: ۱- از نظر فنی ۲- اخلاق ۳- بازی هجومی ۴- فعالیت بیشتر

مشخصات تشک: ابعاد تشک ۱۲×۱۲ متر است و داخل آن مربعی به ابعاد ۸×۸ متر وجود دارد که محوسط مسابقه‌است. دو مبارز به فاصله ۱ متر از هم می‌ایستند و سرداور به فاصله ۵/۱ متر در مقابل آنها قرار می‌گیرد.

تعداد داوران: ۴ داور شامل یک سرداور در داخل تشک و ۳ قاضی در اطراف تشک، ضمن اینکه یک پزشک و یک منشی در کنار تشک حضور دارند. وظیفه منشی جمع کردن آراء داوران در دو راند است.

 

انواع ضربات پا:

۱- آپ چاگی: ضبه با سینه پا ۲- دولیو چاگی: ضربه با روی پا به صورت ۳- تیچاگی: ضربه از عقب به صورت با پاشه پا ۴- موم دولیو چاگی: چرخش و ضربه با پاشنه پا ۵- موم دولیو یوب چاگی: چرخش و ضربه با تیغه پا

 

وزن‌های مسابقه‌های تکواندو

۱- مسابقه‌های تکواندو بازی‌های المپیک (۴ وزن مردان - ۴ وزن زنان)مردان زنانمنهای ۵۸ کیلوگرم (پایین تر از ۵۸ کیلوگرم) منهای ۴۹ کیلوگرم (پایین تر از ۴۹ کیلوگرم)منهای ۶۸ کیلوگرم (پایین تر از ۶۸ کیلوگرم)منهای ۵۷ کیلوگرم (پایین تر از ۵۷ کیلوگرم)منهای ۸۰ کیلوگرم (پایین تر از ۸۰ کیلوگرم)منهای ۶۷ کیلوگرم (پایین تر از۶۷ کیلوگرم)به اضافه ۸۰ کیلوگرم (بالاتر از ۸۰ کیلوگرم)به اضافه ۶۷ کیلوگرم (بالاتر از ۶۷ کیلوگرم) ۲- مسابقه‌های تکواندو قهرمانی جهان (سنین بالای ۱۵ سال

مردانزنانوزن اول (Fin)منهای ۵۴ کیلوگرم منهای ۴۷ کیلوگرم وزن دوم (Fly)۵۸-۵۴ کیلوگرم۵۱-۴۷ کیلوگرم وزن سوم (Bantam)۶۲-۵۸ کیلوگرم ۵۵-۵۱کیلوگرم وزن چهارم (Feather) ۶۷-۶۲ کیلوگرم ۵۹-۵۵ کیلوگرم وزن پنجم (Light) ۷۲-۶۷ کیلوگرم ۶۳-۵۹ کیلوگرم وزن ششم (Welter)۷۸-۷۲ کیلوگرم۶۷-۶۳ کیلوگرم وزن هفتم (Middl) ۸۴-۷۸ کیلوگرم ۷۲-۶۷ کیلوگرم وزن هشتم (Heavy) به اضافه ۸۴ کیلوگرم به اضافه ۷۲ کیلوگرم ۳- مسابقه‌های تکواندو قهرمانی جوانان جهان (سنین ۱۴ تا ۱۷ سال) مردان زنان وزن اول (Fin) منهای ۴۵ کیلوگرم منهای ۴۲ کیلوگرم وزن دوم (Fly)۴۸-۴۵ کیلوگرم ۴۴-۴۲' کیلوگرم وزن سوم (Bantam) ۵۱-۴۸ کیلوگرم۴۶-۴۴ کیلوگرم وزن چهارم (Feather)۵۵-۵۱' کیلوگرم ۴۹-۴۶ کیلوگرم وزن پنجم (Light)۵۹-۵۵ کیلوگرم ۵۲-۴۹ کیلوگرم وزن ششم

 

 

 

 

 

خرید 90 هزار دلار هوگوی الکترونیکی تکواندو بدون تایید فدراسیون جهانی

فدراسیون تکواندو در حالی اقدام به خرید تعداد 120 هوگوی الکترونیکی کرده که استفاده از این هوگوها هنوز به تایید فدراسیون جهانی نرسیده است.

به گزارش خبرنگار مهر، اعتراضات شدید کشورهای مختلف به نوع قضاوت داوران و برخی حق کشی ها، فدراسیون جهانی تکواندو را بر آن داشت تا با استفاده از هوگوی الکترونیکی در مسابقات رسمی تکواندو باعث کاهش اعتراضات شود.

دکتر"چو" که بعد از "اون یون کیم" سکان هدایت فدراسیون جهانی را در دست گرفت و قول داده معضلات داوری را کاهش دهد این هوگوها را یکی از راهکارهای خود عنوان کرد.

به همین منظور کمیته ای در فدراسیون جهانی تشکیل شد تا وضعیت شرکت های تولید کننده این هوگوها را بررسی کند. هم اکنون دو شرکت اروپایی و آسیایی در حال تولید این هوگوها هستند که با وجود آزمایش در مسابقات مختلف از جمله قهرمانی اروپا و قهرمانی آسیا هنوز هیچکدام از این شرکت ها به تائید اعضای این کمیته نرسیده اند.

رقابتهای تکواندو غرب آسیا که مدتی قبل در تهران برگزار شد از سوی اتحادیه آسیا به عنوان یکی از رقابتهای آزمایشی این هوگوها انتخاب شد. درحالی که اتحادیه آسیا می بایست خود هزینه این آزمایش را با در اختیار قرار دادن چند نوع از این هوگوها متقبل می شد فدراسیون تکواندو ایران اقدام به خرید از شرکت کره ای تولید کننده این هوگو کرد.

فدراسیون تکواندو در حالی اقدام به خرید 120 عدد هوگوی الکترونیکی با استفاده از 90 هزار دلار ارز دولتی کرد که هنوز محصول این شرکت به تائید کمتیه کارشناسی فدراسیون جهانی - که اتفاقا سید محمد پولادگر رئیس فدراسیون تکواندو ایران یکی از اعضای آن می باشد - نرسیده است.

از سوی دیگر نکته ای که در این خرید مورد توجه قرار می گیرد اینکه نماینده انحصاری این شرکت در ایران کسی نیست جز مدیر تیم های ملی ایران یعنی حسن ذوالقدر.

تلاش های خبرنگار مهر برای گفتگو با محمد پولادگر رئیس فدراسیون تکواندو در این مورد بی فایده بود و تلفن همراه وی روی پیغامگیر قرار دارد و پاسخگو نیست.

اما غلامرضا ابراهیمی دبیر فدراسیون تکواندو در این مورد به خبرنگار مهر گفت: این هوگوها با توجه به در پیش بودن مسابقات قهرمانی آسیا و میزبانی غرب آسیا خریداری شد که بازدهی آن نیز با کسب عنوان قهرمانی آسیا بعد از 36 سال حاصل شد.

ابراهیمی در مورد احتمال عدم تائید این نوع هوگوها از سوی فدراسیون جهانی گفت: احتمال این کار خیلی کم است ولی با کسب عنوان قهرمانی آسیا و آشنایی نفرات ما با این هوگوها که بزودی در تمام مسابقات تکواندو رایج می شود حاصل این سرمایه گذاری به دست آمده است.

دبیرفدراسیون تکواندو در پایان گفت: بر خلاف آنچه اعلام شده هیچ فشاری از سوی فدراسیون برای خرید این هوگوها به باشگاهها وارد نشده و به صورت رایگان برای آشنایی دراختیار آنان قرار داده شده است.

حسن ذوالقدر سرمربی تیم ملی نیز در مورد نقش خود در مورد این خرید گفت: من نماینده انحصاری شرکت "لاجاست" کره نه تنها در ایران بلکه در خاورمیانه هستم و این خرید طبق یک قرار داد کاملا قانونی صورت گرفت.

مدیر تیم های ملی در مورد تائید این هوگوها از سوی فدراسیون جهانی گفت: دو ماه قبل فدراسیون جهانی این هوگوها را به طور رسمی تائید کرد. برگزاری رقابتهای قهرمانی آسیا که با قهرمانی تیم ملی ایران خاتمه یافت و یا مسابقات غرب آسیا با این نوع هوگوها نشانه همین امر است.

وی ادامه داد: بعد از رسمی شدن هوگوی تولید شده توسط لاجاست "آدیداس" اعتراض کرد و قرار است هوگوی این شرکت نیز بعد از آزمایش تائید شود که تائید آن نفی "هوگوی لاجاست" نیست. البته نفس استفاده از هوگوهای الکترونیکی قطعی است که به المپیک هم وارد خواهد شد.

اینکه استفاده از هوگوی الکترونیکی بزودی در رقابتهای تکواندو از سوی فدراسیون جهانی رسمی اعلام خواهد شد هیچ شکی نیست ولی اینکه چرا این تعداد (120 عدد) یکجا خریداری شده که احتمال عدم کارایی آن با عدم تائید نهایی از سوی کمیته کارشناسی فدراسیون جهانی وجود دارد سئوالی است که باید برای آن پاسخی مناسب پیدا شود.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 06 فروردین 1394 ساعت: 22:19 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس