دانش آموزی - 655

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق کامل درباره سلسله قاجار

بازديد: 4487

 

تحقیق کامل درباره سلسله قاجار

1- نظري كوتاه به آغاز كار  سلسله  قاجاریه :

ايل قاجار ، از زمان تشكيل سلسله صفويه نام و نشاني داشتند و در كنار سپاه قزلباش ، در ركاب شاه اسماعيل شمشير مي زدند . در عهد شاه عباس كبير ، اينان عده اي به گرجستان و تعدادي نيز به دو سوي رودخانه گرگان كوچانده شدند . از اين طايفه ، آن گروه كه در سمت راست گرگان فعلي يا استر آباد آن روز سكونت داشتند به نام يوخاري باش و آن عده كه در ساحل چپ اقامت كردند به نام اشاقه باش معروف شدند .

ما با نام فتحعلي خان قاجار در بيان جريان بخشيدن كنيزي از جانب شاه سلطان حسين صفوي به او آشنا شديم ، كه چگونه كنيز اهدايي حامله از آب در آمد و پس از چندي محمد حسن حسن خان قاجار از اين زن پا به عرصة وجود گذاشت . و در همان قسمت توضيح داديم كه در حقيقت محمد حسن خان فرزند فتحعلي خان قاجار نبوده بلكه پسر شاه سلطان حسين مي شود .

فتحعلي خان قاجار از قبيله اشاقه باش يك بار به ياري شاه سلطان حسين شتافت و بار ديگر در زمان شاه تهماسب دوم از سلسله صفويه حمايت كرد كه بر اثر قدر ناشناسي اين دو ديگر در زمان شاه تهماسب دوم از سلسله صفويه حمايت كرد كه بر اثر قدر ناشناسي اين دو شاه ، او به استر آباد بازگشت و در صفر 1139 هجري به دست يكي از افراد ايل قاجار ، به تحريك نادر كشته شد . پس از كشته شدن فتحعلي خان قاجار ، بخت از اشاقه باش برگشت و قبيله يوخاري باش مورد لطف نادر قرار گرفتند و چون محمد حسن خان ، جان خود را در خطر ديد از بيم ، مدت ها متواري شد و پس از قتل نادر به استر آباد آمد و مناطقي را به تصرف خويش در آورد ، و در سال 1171 هجري در راه مخالفت با كريم خان زند كشته شد و كريم خان دختر وي را به زني گرفت و از نه پسر محمد حسن خان ، دو تن يعني آقا محمد خان و حسين قلي خان جهانسوز را به شيراز برد ، و چون مردي با صفا و نيك نفس بود . حسين قلي خان را به حكومت دامغان فرستاد ولي او راه عصيان پيش گرفت و به دست تركمانان كشته شد و آقا محمد خان تا مرگ كريم خان ، يعني تا سال 1193 هجري در شيراز ماند .

زماني كه مرگ كريم خان زند نزديك شد و حال وي رو به وخامت گذاشت ، آقا محمد خان پيوسته در پي يافتن فرصت بود تا از شيراز بگريزد . به همين سبب آن هنگام كه خواهرش يا به روايتي عمه اش زوجة كريم خان ، مرگ پادشاه زند را به اطلاع وي رسانيد ، آقا محمد خان بي درنگ به مازندران رفت و با گرد آوردن افراد قبيلة خود تلاشي همه جانبه را جهت به دست گرفتن قدرت آغاز كرد .

با پايان گرفتن كار مخالفان به ويژه لطفعلي خان زند ، آقا محمد خان در صحنة ايران به عنوان نخستين پادشاه سلسلة قاجار شناخته شد و فعاليت را براي تحكيم موقعيت خود چه از نظر مسايل داخلي و چه از جهت مسايل خارجي دنبال كرد تاريخ نشان مي دهد كه آقا محمد خان مقتدرترين و با كفايت ترين پادشاه سلسله قاجاريه بوده است ، زيرا بعد از و جانشينانش چنانكه به موقع خواهيم آورد از تدبير و سياست قدرتي برخوردار نبودند كه از جهات سياسي روي نام آنان تكيه شود ، و جز در جهت سستي عقيده ، شهوتراني و عياشي و آلت دست اين و آن بودن شهرتي به هم نرساندند . به قول حاج سياح : « . . . از نصف زمان فتحعلي شاه ، و تمام زمان محمد شاه و ناصرالدين شاه ، تاريخ ايران چيزي ندارد جز اينكه شاه به شكار رفت ، با كدام حاكم چه كرد ؟ يا كدام عالم بر سر مردم چه بلا آورد؟ يا درباريان كدام دسته به ديگري غلبه كرد ؟ يا چه قدر نسوان در دستگاه سلطنت جمع شده اند ؟ . . . »

در مورد نابساماني و هرج و مرج و آشفتگي وضع به گفتة دكتر فووريه طبيب مخصوص ناصرالدين شاه بايد توجه كرد كه مي گويد : « در اين مملكت دائما اوضاع و احوال به سهولت و به سرعت تغيير و تبديل مي يابد و بين تخت مقام ، با تخته تابوت فاصله زيادي وجود نداد . و اين نشانه خود رايي و عدم ثبات فكري پادشاهان و دولتمردان زمان قاجار است ، و چه خوب نظرية هولباك فيلسوف و متفكر مادي فرانسه در قرن هيجدهم در مورد بسياري از سلاطين قاجار صدق مي كند . هولباك مي گويد : « ما در روي زمين فقط پادشاهان و فرمانروايان نالايق و ظالمي را مي بينيم كه خوشگذراني و عياشي و تجمل در آنها ايجاد يك نوع رخوت و سستي نموده ، تملق و چاپلوسي اطرافيان آنها را گرفتار فساد و تباهي ساخته و به قدرت از آزادي سوء استفاده نموده اند و كسي آنها را مورد عتاب و مجازات قرار نداده كه جز تشديد تباهي و فساد ، نتيجه ديگري عايد آنان نشده است . به طور كلي ، اين فرمانروايان و سلاطين داراي استعداد ، اخلاق و خصايص حسنه نمي باشند . »

نه سلسله قاجاريه ، بلكه هر سلسلة ديگر نيز داراي پادشاهاني بودند كه به قول ابوالعلاء معري شاعر آزاد انديش عرب بر گرسنگي مردم توجه نمي كردند ، تمام شب را به عيش و نوش مي گذراندند ، و كارشان موسيقي و شراب و كار حكام آنها باج و خراج گرفتن و چپاول ثروت مردم و تجاوز به ناموس آنها بود .

ما در تاريخ نمونه هاي بسياري داريم كه سرسلسله در تحكيم قدرت ، شب و روز در تلاش بوده ، و اخلافش تمام موجوديت آن سلسله را به باد داده اند . حال كه مطلب به اينجا رسيد بد نيست اشاره كوتاهي نيز به آنها داشته باشيم تا به قاجاريه برسيم . چرا كه اين سلسله با عملكرد پادشاهانش بر كتاب حاضر نيز نقطه پايان مي گذارد ، در مورد ساسانيان « روزي كه اردشير بابكان به طرف اصطخر مي رفت خودش بود و زنش كه او را بر ترك اسب خود نشانده بود ، اما روزي كه يزدگرد سوم از برابر اعراب مي گريخت آنچه گوهر و زرينه و سيمينه داشت بر گرفت و با زنان خود و هزار طباخ و هزار سگبان و هزار يوزبان و . . . به اصفهان و سپس به كرمان رفت .

و وقتي يعقوب ليث جواب خليفه را مي داد ، مشتي نان خشك و شمشير در كنارش بود ، و خلف بن احمد از بازماندگانش آنچنان نا خلف از آب در آمد . . . و لشكريان طغرل بزرگ سلجوقي روزي كه نيشابور را گشودند كافورهايي را كه در خانه مردم ديدند نمك پنداشتند و مي گفتند اين نمك چه حد تلخ است ؟ اما طغرل سوم روزي كه به ميدان جنگ دشمن رفت چنان مست بود كه از مستي ، گرزي را كه مي بايستي بر سر دشمن بكوبد بر پاي اسب خود ، يعني در واقع بر سر خود كوفت . . . و شاه اسماعيل صفوي روزي كه در مرو بر شيبك خان ازبك دست يافت در كاسه سر او شراب نوشيد و به فرمان او جسدش را صوفيان خوردند ، اما شاه سلطان حسين صفوي در همان روزي كه افاغنه پشت سر هم شهرهاي شرقي را گرفتند ، او به اطرافيان ، يعني قزلباش هاي كاخ هاي بيستون ، نه صوفيان ازبك خوار مي گفت ما را همين اصفهان كافي است . . . و بالاخره آقا محمد خان قاجار ، شبي كه كريم خان در شيراز فوت كرد فاصلة صد فرسخي بين شيراز و اصفهان را با اسب سه روزه پيمود اما صدو پنجاه سال بعد احمد شاه آنقدر در اروپا ماند كه قوم خودش شاهزاده جلال الممالك درباره اش گفت :

فكر شاه فطني بايد كرد .                 شاه ما گنده و گول و خرف است

تخت و تاج و همه را ول كرده  در هتل هاي اروپ معتكف است

نشود منصرف از سير فرنگ              اين همان احمد لاينصرف است .

2ـ وضع اجتماعي زنان در دوره قاجار :

در دورة قاجاريه ، زنان آهسته آهسته به راهي مي رفتند كه بتوانند تا حدي از آزادي هاي فردي و اجتماعي برخوردار شوند . سختگيري و تعصب در اين دوران مانند زمان صفويه نبود و رفت و آمد اروپاييان و مسافرت ايرانيان به خارج از كشور موجب شد تا فكر آزادي زن در ذهن مردم ترقيخواه ايران راه يابد پيش بيني حاجي پيرزاده در سفرنامه خودش قابل توجه است كه گفته بود مدتي نخواهد گذشت كه زير اين درختان نارون ، زنان با مردان مي نشينند و چاي مي نوشند و ديگر حجاب و پرده اي در كار نخواهد بود . با اين حال و با وجود كاسته شدن از تعصبات و حدود و قيود كهن ، زنان راه درازي در پيش داشتند تا بتوانند موجوديت خود را به عنوان يك انسان به جامعه ثابت كنند ، زيرا آنچه كه از مطالعه تاريخ دورة قاجر دستگير ما مي شود اين است كه در زمان حكومت اين سلسله نيز ، بهترين مكان زن را گوشة خانه و حرمسرا مي دانستند ، محدوديت هاي رفت و آمد زنان در كوچه و بازار و رعايت شديد حجاب براي اين طبقه ، همچنان پابرجا بود و رعايت نكردن آن گناهي بزرگ به شمار مي آمد .

« در دوره فتحعلي شاه و پس از آن ، چادر خارج از منزل به رنگ سياه يا بنفش بود كه آن را روي چاقچور به سر مي كردند و صورت را با روبنده مي پوشاندند . در دورة ناصرالدين شاه نيز چادر و چاقچور باقي ماند و بعدها روبنده جاي خود را به پيچه داد . »

در روستاها و در ميان ايلات زنان وضع بهتري داشتند و به خاطر زحمتي كه زن براي اداره كار ها مي كشيد در چشم مردان عزت و احترام بيشتري داشت و طلاق نيز بين آنان كمتر اتفاق مي افتاد در جشن ها و عروسي ها نيز زنان همراه با مردان دست در دست هم به رقص و پايكوبي مي پرداختند و ممنوعيتي از نظر ظاهر شدن در انظار براي زنان نبود « افراد ايل به ي زن قناعت مي كردند و كمتر ديده مي شد كه كسي دو زن بگيرد صيغه كردن زن را نيز عملي زشت و مكره مي شمردند . . . » اما به نظر كنت گوبينو در عهد ناصرالدين شاه ، حجاب زنان چندان جدي نبود و در گردشگاه هاي عمومي و باغ ها و مجالس روضه و تعزيه ، زن و مرد تقريباً خوب يكديگر را مي ديدند .

ميرزا حسين خان در كتاب جغرافياي اصفهان تحت عنوان صفت اناثيه ، وضع زنان اصفهان را در دروة ناصرالدين شاه بيان كرده و مي نويسد : « . . . اناث هر جماعتي در اين شهر تابع خيال و احوال مردان و مطيع و منقاد شوهران و معتاد به عسرت گذران ، الاقليلي از آنها كه بي صاحب و سالارند ، همگي بعد از فراغت خانه داري ، مشغول خياطي و چرخ ريسي و ساير هنرها و كسب هاي يدي و اخذ مسايل شرعيه و مواظب نماز روزه و معتقد به ختم و ادعيه ، و تكامل و تعيش و بطالت ميان اينها ننگ است و عرصه از همه جهت برايشان تنگ . چندين سبب دارد كه غالب زن هاي اين شهر خود سر به هوا نيستند ، يكي اوامر و نواهي و مواعظ علما و فضلا ، يكي كثرت عيالواري و زحمت خانه داري ، يكي قلت بضاعت و مكنت و عدم وجاهت ، يكي پرهيز از فساد و ولنگاري كه زن هاي اين شهر دباره هم حسودند و عيب جو ، نمي شود گفت كه اين شهر بزرگ هيچ زن ضايع روزگار ندارد ، شهوت در همه جا موجود است و جاهل در همه جمعيت ، اما با اين حالت نمي تواند كسي بيست زن متجاهر و مشهور بر اين شهر بشمارد . . . »

آنچنان كه از مطالعه زندگي زنان در عهد قاجار بر مي آيد ، وضع بانوان هر شهر و دياري با هم متفاوت بود و حتي از نظر لباس و پوشاك و بر خورد بين زنان و مردان اختلاف هايي وجود داشته است . براي مثال در كاشان ، زنان كاملا تابع شوهران خود بوده اند و بي رخصت و اجازه آنان حق انجام هيچ كاري را نداشتند ، و از روزي كه وارد خانه شوهر مي شدند جز بريدن و دوختن و پختن و روفتن ، كار ديگري نمي توانستند داشته باشند . حتي زنان ثروتمندان و بزرگان نيز كه كاري براي انجام دادن در منزل نداشتند و امور خانه به دست كنيزان و نوكران بود ، آنان نيز بي رضاي مردان ، قدمي نمي توانستند بردارند . در جاي ديگر و در توصيف زنان گيلان و زنان عرب خوزستان مي بينيم كه آنان در رفت و آمد هاي خود در انظار عمومي آزادي بيشتر داشتند و كمتر به مسأله و موضوع حجاب توجه مي كردند . اما در نقاطي كه رعايت حجاب سخت مورد توجه بود ، متجددين نقاب نازكي به نام پيچه به صورت مي زدند و قديمي ها روبنده مي بستند . و بعضي از زنان نيز در اين پيچه زدن ها آنچنان مهارت داشتند كه زيبايي هاي خود را گاهي به عموم نشان مي دادند . در موقع گردش و تفريح در خيابان ها نيز مردان و زنان با هم حق گشت و گذار نداشتند و مردان از يك سو و زنان از طرف ديگر خيابان ها مي بايستي حركت كنند .

در دورة قاجاريه ، وقتي زنان درباري از كوچه و خيابان مي گذشتند ، تشريفات خاصي در مورد آنان اجراء مي شد به اين ترتيب كه فراشان « . . . در موقع عبور حرم ، در اطراف كالسكه مي دويدند و مردان را با نهيب ، كور شو دور شو مي كردند . گويي فراشان مرد نبودند فرياد كور شو و دور شو به فلك مي رفت . روزي مردي فرنگي از راه مي گذشت ، پشتش را به آنها كرد و كلاهش را برداشت كه شرقي و غربي ادب به جا آورده باشد .

ميرزا جعفر حكيم الهي به فراش ها گفت : « ... مگر فلان من تفنگ حسن موسي است ؟ اين گونه مضامين باعث شد كه آنگونه توهين موقوف شود . »

در عهد ناصرالدين شاه چندين تظاهرات نيز به وسيله زنان عليه اين پادشاه انجام شد شايد اين عمل از جمله قدم هايي بود كه زنان را وادار به اعتراض در امري مي كرد . يكي از اين تظاهرات زنانه در اصفهان به دنبال گران شدن قيمت مس انجام گرفت ، و چون زنان در زير چادر از ديدن ماموران دولتي مخفي بودند و شرعا و عرفا نيز كسي حق زدن آنان را نداشت ، لذا به پيشنهاد شوهران خود به خيابان ها ريختند و با تظاهرات اعتراض آميز خود باعث شدند تا از قيمت مس كاسته شود و باز مي بينيم كه در دوره قاجار زنان شهامت بيشتري مي يابند و چند نفر زن خطاب به ناصرالدين شاه مي گويند : « شما به جاي اينكه به حال رعايا برسيد و تعدي نايب السلطنه را از سر ما كوتاه كنيد ، جز پي زن ها دويدن كار ديگري نداريد . مگر شما همان نيستيد كه چهل سال قبل از اين ، چند روزي در تهران قحطي شد و محمود خان كلانتر را كشتيد . . . »

در اين دوران اگر چه محدوديت هايي در مورد زنان اعمال مي شد ، اما بودند زناني هم كه در امور سياسي مداخله مي كردند و گاه از روي تدبير و كارداني و گاهي نيز از روي فتنه گري و توطئه چيني دست به اقداماتي مي زدند از جمله زنان دوره قاجار يه كه « ...در كار سياست مداخله مي كرد ، مهد عليا مادر ناصرالدين شاه است . به قول اعتماد السلطنه ، اميركبير . . . دو سه بار كرارا به حضور شاهانه عرض و جسارت كرد كه وساطت و شفاعت هاي مهد عليا و ستر كبري ، مخل سلطنت اعليحضرت و نافي صدرات من است . تا ايشان هستند نمي گذارند كه سلطنت قوام و ملك نظام گيرد . بهتر است كه در وقت تفريح در باغ ، به بهانه گنجشك زدن تفنگي به دست بگيريد و آن آيت رحمت را بكشيد و آن وقت من در بيرون شهر مي دهم كه تير خطا شده است و به سينه مهد عليا در آمده است . . . »

به زعم اعتماد السلطنه فرضا اگر چنين مخدره اي در امور سلطنتي اخلال كند ، بايد پنهاني او را مسموم كرد كه احدي ملتفت نشود ، ولي ميرزا تقي خان بيشتر تفنگ را تجويز مي كند .

اما عاقبت تيري كه اميركبير در فكر آن بود به هدف ننشست ، و اين زن با آنكه امير داماد وي بود ، او را از صدارت عزل و به كاشان تبعيد كرد و فرمان قتلش را نيز از پسرش ناصرالدين شاه گرفت و در باغ فين به حيات او خاتمه داد .

در مورد مهد عليا ، اين زن محيل دوران قاجاريه حرف و حديث بسيار است . مي گويند كه : « . . . در ايام ناخوشي محمد شاه ، ميرزا آقا خان نوري كه رسواترين زمامدار اين دوره است با جهان خانم مهد عليا روابط سري پيدا نمود و واسطه بين او و سفارت انگليس شد ولي حاجي ميرزا آقاسي صدر اعظم وقتي از روابط ميرزا آقا خان با مهد عليا مطلع شد ، براي اينكه اسرار فاش نگردد ، قفل سكوت بر دهان زد و به اطرافيان خويش نيز دستور داد كه به هيچ وجه از آنچه مي بينند و مي شنوند مطلبي در جايي بازگو نكنند ، رابطه مهد عليا با ميرزا آقا خان نوري به تدريج به آنجا كشيده مي شود كه هر چه در اندرون شاه مي گذشته او به ميرزا آقا خان نوري به تدريج به آنجا كشيده مي شود كه هر چه در اندرون شاه مي گذشته او به ميرزا آقا خان اطلاع مي داده و ميرزا نيز ماجرا را به اطلاع سفارت انگليس مي رسانيده  است . همچنين ميرزا آقا خان نوري آنچه را كه مي خواست به اطلاع  شاه برساند به مهد عليا تلقين مي كرد و او نظرات و اطلاعات او را به شاه بازگو مي كرد . در زمان ناصرالدين شاه روابط غير عادي ميرزا آقا خان با مهد عليا باعث شد كه او شاهزاده محمد ولي ميرزا پسر فتحعلي شاه را مامور كرد كه در اندرون مهد عليا مقيم شود ، و دستور مي دهد كه كسي بدون اجازه او با نواب ملاقات نكند . زماني هم ميرزا آقا خان در تبعيد بود اما پس از مرگ محمد شاه و عزل ميرزا آقاسي از مقام صدارت از كاشان به تهرا آمد و مادر شاه از بازگشت مرد مطرود استقبال كرد » .

بهت راست بعد از بيان مختصري از اعمال ناپسند مهد عليا ، از زن ديگري نام ببريم كه با علم و دانش خود جايي در زمان قاجار براي خود باز كرده است . » ... به طوري كه در تواريخ نوشته اند ، فتحعلي شاه از همسر يهودي خود كه به نام مريم خانم بود و پس از ازدواج به دين اسلام مشرف شده بود دختري داشت كه به او لقب ضياء السلطنه داده بود ، ضياء السلطنه زشت رو ، كوتاه قد ، بد قواره ، لوس و بدخوي بود . اين خانم به علت داشتن اين صفات تا چهل و پنج سالگي شوهر نكرد ، يعني كسي حاضر نبود با او سر كند و او را بگيرد . » با وجودي كه عده اي از مورخان ، ضياء السلطنه را صاحب چنين صفاتي مي داندن با اين حال شاهزاده احمد ميرزا عضد الدوله كه خود از خاندان قاجاريه است مي نويسد : « شاه بيگم خانم ملقب به ضياء السلطنه از بطن مريم خانم متوليد شدند . ضياء السلطنه را مهد عليا والدة خاقان در نزد خود نگاهداشته بود ، بعد از فوت مهد عليا جواهر و اسباب تجمل آن مرحومه به ضياء السلطنه داده شد . تمام دستگاه او از حرمخانه خارج و جداگانه بود ، از طويله و فراش خانه و غيره نوكرهايي معتبر داشت . خاقان مغفور منتهاي محبت را به ضياء السلطنه داشت . در تحرير و تقرير يگانه بود و دستخط هاي خاقان مرحوم را مي نوشت و به خصوص نوشته هاي محرمانه به هر كس مرقوم مي شد به خط ضياء السلطنه بود . نسخ را خوش مي نوشت ، مصاحف و كتب ادعيه و زيارات متعدد نوشته است . عموم برادرها از او احترام تام مي كردند وليعهد مرحوم عباس ميرزا اين بيت را فرموده و به ضياء السلطنه نوشته اند :

اي ضياء السلطنه روحي فداك          صد گريبان كردم از هجر تو چاك

و خاقان مرحوم فرموده :

نور چشم من ضياء السلطنه              يك شبه هجر تو بر ما يك سنه

در جشن ميلاد خاقان همه ساله حضرت سلطنت و حرمخانه و تمام شاهزادگان ذكور و اناث مهمان ضياء السلطنه بودند . يك پارچه جواهر ممتاز هم به ضياء السلطنه در اين روز مرحمت مي شد ، وجه معيني براي بازي و اشتغال شاهزادگان تحويل ضياء السلطنه بود كه به طور مراجعه قرض مي گرفتند . سفرا و حضرا ملتزم حضرت بود و قصايد و اشعاري كه گفته مي شد در خدمت خاقان مرحوم قرائت مي كرد هر كس به خواستگاري او آمد تمكين ننمود تا بعد از رحلت خاقان ، ضجيعه حاجي ميرزا مسعود وزير امور خارجه شد . نويسنده تاريخ عضدي در توصيف تسلط ضياء السلطنه در شعر و ادب مي نويسد : پرويز ميرزا نيرالدوله كه در اوقات فراغ خاطر و بزم نشاط ، ساقي خاقان مغفور بود وقتي سر برهنه جامي به حضرت خاقاني پيمود و در نظر پادشاه بسيار مطبوع افتاد اين مصراع را در حق او فرمايش فرمودند :

قدح در كف ساقي بي حجاب

به ضياء السلطنه اشاره شد كه او مصراع ديگر را عرض كند . مرتجلا ( في البداهه ) عرض كرد :

سهيلي است در پنجة آفتاب

كه اگر اين مصراع از ديگران هم باشد ضياء چنان آن را به موقع خوانده كه حق او اولي از ديگران است .

جيران ، زوجة محمد حسن خان قاجار ، و مادر آقا محمد خان را هم بايد در رديف زنان برجستة دورة حيات اين سلسله به حساب آورد « جيران زني دانشمند ، دلير ، صرفه جو و با استقامت بود و پسرش آقا محمد خان را طوري تربيت كرد كه از تمام صفات خوب مادر برخوردار گرديد ، و اگر جيران نبود ، نه محمد حسن خان ، شوهرش داراي قدرت مي شد ، و نه پسرش آقا محمد خان به سلطنت ايران مي رسيد . . . »

3ـ زن در تنگناهاي اقتصادي خانواده :

وضع عامة مردم ايران در دوران قاجاريه بسيار بد بود و آنان از وضع ناهنجار اقتصادي رنج بسيار مي بردند . شاهزادگان و واليان و حكام چنان زندگي را بر مردم تنگ كرده بودن دكه در بسياري از موارد چون پولي د رمقابل خواسته هاي آنان موجود نداشتند ، دختران خود را به اين افراد به ناچار تقديم مي داشتند و چون آن زمان ، دورة زنبارگي قدرتمندان بود و در نزد آنان بهترين كالا به حساب مي آمد ، لذا زماني كه وضع بد اقتصادي برگردة خانواده اي فشار مي آورد ، از دختران خود براي رها شدن از آن تنگناها مايه مي گذاشتند .

از جمله در چهاردهم جمادي الاول سال 1324 يكي از وعاظ در جريان نهضت مشروطيت طي نطقي كه ايراد داشت ، اين گونه دردها را آشكارا بيان كرد . وي در جايي خاطب به مردم گفت : « ... حكايت قوچان را مگر نشنيده ايد كه پارسال زراعت به عمل نيامد ، و مي بايست هر يك نفر مسلمان قوچاني سه ري گندم ماليات بدهد .چون نداشتند و كسي به داد آنها نرسيد حاكم آنجا سيصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم ، ماليات گرفته و هر دختري را به ازاء دوازده من گندم محسوب ، و به تركمان فروخت ، گويند : بعضي از دخترها را در حالت خواب از مادرهايشان جدا مي كردند ، زيرا كه بيچاره ها راضي به تفرقه نبودند . . . » و باز در جايي ديگر مي گويد : « ... اين پادشاه مادام ه حافظ رعيت باشد و ناظر به حال رعيت باشد بايد مال و جان بدهد ، اما اگر پادشاه بي حال و شهوت پرست و خود مغرض باشد ، رعيت بايد مال و جان را به كسي بدهد كه حافظ رعيت باشد . حاكم وقت ديد كه مردم كنيز و غلام اويند ، معلوم است آن وقت هر جا زن خوشگل ببيند و هر جا مال و ملك خوبي ديد تصرف مي كند . » .

4ـ قدرت خواجگان حرمسرا :

خواجگان اندرون از جمله كساني بودند كه در دورة قاجاريه و دربار پادشاهان اين سلسله قدرتي داشتند و آنچنان كه در دورة صفويه نيز گفتيم ، اينان به دليل نداشتن زن و فرزند و اقوام ، و دور بودن از تمايلات نفساني ، مورد اعتماد شاهان بودند . در دربار ناصرالدين شاه « ...خواجه هاي حرمسرا از سفيد و سياه بالغ به نود تن بودند كه آغاجوهرخان معتمد الحرم و حاجي سرورخان از اهل حبشه بود و قدي باريك و بلند داشت و آنچنان كارامد و كاردان بود كه بزرگان و وزراء به وي احترام مي كردند و چون حركت مي كرد لنگر مخصوصي به خود مي داد و تمام خواجه سرايان پشت سرش به راه مي افتادند . خود شاه هفت خواجه مخصوص داشت . از جملة خواجه هاي شاه عبارت بودند : آغا بشير معروف به شمع قهوه خانه ، مهراب خان كه هميشه به دنبال شاه بود و قدي بسيار كوتاه و صورتي سفيد و پرچين و صدايي خشن داشت . آغا غلامعلي ، مقبل ، اسماعيل خان ، و آغا صالح ، زن هاي بزرگ شاه را هر يك سه الي چهار خواجه بود ديگران از يك الي دو خواجه داشتند زن هاي درجة سوم را خواجه نبود . آغا نور محمد خان كه نايب اعتماد الحرم و كليدار اندرون بود هميشه يك دسته بزرگ كليد بر كمر آويخته داشت كه در موقع حركت صداي مخصوصي مي كرد . اندرون ، دالان بزرگ و طويلي داشت كه به اصطلاح بابا ها و قاپوچي ها در آن جا مي نشستند . اينان بيست نفر و همه از شصت سال به بالا داشتند و تميز كردن باغ و حياط هاي اندرون به عهدة آنها بود اين دالان به حياط در اندرون كه چند اتاق وسط آن ساخته شده بود منتهي مي شد و اعتماد الحرم در آن جا مي نشست . آغا بهرام كه از خواجه هاي شاه در خدمت انيس الدوله بود محترم ترين خواجه ها به شمار مي رفت . او هيبتي عجيب و صورتي مهيب داشت . چشم هايش درشت و قرمز ، گونه هايش آويزان ، لب هايش كلفت فرو هشته بود و در موقع خنده دندان هاي گراز مانندش نمايان مي شد . او كلاه پوستي بلند بر سر مي نهاد و سرداري دراز و گشادي بر تن و شلواري از قصب سرخ بر پا داشت . آ‎غا بهرام طرف توجه شاه و مورد احترام اعيان و وزرا بود و همه عرايض مهم خود را توسط وي به حضور مي فرستاد و هرگز نا اميد نمي شدند . منزل آقا بهرام بست محكمي بود و نيازمندان بدانجا روي مي آوردند .

حاج سياح نيز در خاطرات خود به قدرت خواجه سرايان اشاره دارد و مي نويسد : « ... از جمله كساني كه به ديدنم آمد ، آغا جوهر ، خواجه و آغاي حرمخانه شاهي بود . سواد نداشت ، از سياهان و خصي است مي گفت : من در نزد صاحب ديوان بودم نان و ديزي بازار مي خوردم ، حالا خدا به من مرحمت كرده صاحب اوضاع و تجملاتي هستم كه بزرگان به من غبطه مي كنند . راست هم مي گفت ، يكي از علائم استبداد همين است كه اين قبيل خواجه سرايان مقام وزارت را در نزد خود مي بينند ، زيرا بزرگان و شاهزادگان از ايشان تملق گفته واسطة كار قرار مي دهند ، چون غالبا امور مملكتي به مداخله خلوت خانم ها ست كه اين خواجه سرايان هم صحبت خلوت آنانند و مقام بلند دارند ، مردم از ايشان تملق گفته رشوه مي دهند ، كار مي گذارنند ، بدبختانه خواتين بي عقل و كسان ايشان و بستة بستگان ايشان نافذ فرمانند . »

5ـ خدمه و ساكنان اندرون :

خدمه و عملة اندرون را سه دسته تشكيل مي دادند . فراش و سرباز ها كه ارگ و اطراف آن را حفاظت مي كردند ، كلفت ها و نوكرها و ديگر كاركنان از قبيل حاروكش ، باغبان ، چراغچي و سقا و غيره كه در داخل ارگ خدمت مي كردند ، و سياه هاي غلام و كنيز كه امور حفاظت زن ها و خواتين حرم را عهده دار بودند و از بر خورد ايشان با اجنبي و نامحرم جلوگيري مي كردند دسته اخير زن و مردهايي بودند كه به صورت برده از حبشه و زنگبار خريداري مي شدند ، زن هايشان را آموزش مي دادند و مردهايشان را خايه مي كشيدند و به نگهباني خانم ها مي گماشتند ، مردماني ساده دل و محل اعتماد كه مگر بعضي ناپاكي ها را از معاشرت و همنشيني مي آموختند و افاردي كه تا آخر عمر دست از وفاداري به ولي نعمت خود نمي كشيدند . دده باشي نام افتخاري كنيزي بود و خواجه باشي نام مردان اين جماعت بود كه بر اثر خدمتگزاري هاي صادقانه و امانت و درستكاري به آن مفتخر مي شدند اگر چه كار اين گروه پذيرايي خانم هاي اندرون و رسيدگي به غذا و نظافت منزل و امور روزمره آنها بود ، اما در باطن تكيفشان تفتيش و مواظبت رفتار و حركات آنان با خويشان و بستگان و ملاقاتشان در معاشرت هاي همخانگي با يكديگر بود و دقت در مكاتبات و مراسلات آنها كه دقيقا زير نظر مي گرفتند و به عرض خواجه باشي مي رساندند .

خواجه باشي نيز وظيفه داشت كه مانند سرپرستي مختار ، حركات كم اهميت زنان را گوشزد كند و زشتي هاي ناهنجارشان را به سرپرست زنان اندرون كه از مسن ترين و محترم ترين خواتين حرم انتخاب مي شدند اطلاع دهد تا در صورت لزوم به سمع شاه برسد و يا هر گونه كه خود صلاح مي داند به وسيلة پرده دري ، تنبيه و توبيخ و اختفا عمل كند . اين دقت و مواظبت در مراقبت زنان از آن جهت بود كه بانوان حرم شاه در زمرة نواميس اكبر به شمار مي آمدند و بايد از ديد هر نامحرم بر كنار بمانند ، و همين سنت بود كه ايشان را در رديف زندانيان سياسي يا خطرناك قرار مي داد و خدمه بايد كمال توجه و امعان نظر را درباره شان روا بدارند تا آنجا كه اين محروميت ها و محدوديت ها آنان را به طرف مرگ و انتحار مي كشيد مخصوصا اين سختگيري ها هنگامي به اوج مي رسيد كه بخواهند جهت ملاقات پدر و مادر و خويشان ، پا از اندرون بيرون گذارند ، يا حركات و سفري در پيش داشته باشند .

خانم اندرون حق نداشت از عمارتي رفت و آمد كند مرگ با چادر سياه و چاقچور و روبنده و حفظ و حصان تمام ، همراه مواظبت كامل خواجه ها و دده ها كه مستخدمين مردها را از مسير او بر كنار كنند . حق رفت و آمد به خانه هيچ يك از اقوام و خويشان و حتي پدر و مادر خود را نداشت مگر با اجازة قبلي و اينكه كلفت و كنيز مطمئني از طرف خواجه باشي همراه داشته باشد و اجازه خريد متاع از دكان و بازاري را تحصيل نمي كرد مگر در خلوت ترين ساعات روز و اينكه چند غلام و كنيز همراهش باشد و دستور اينكه جز از دكاكيني كه فروشندگان پير فرتوت فرسوده داشته باشند خريد نكند .

6- سلطان حقي :

سلطان حقي نيز از جالب ترين نكات زندگي شاهان قاجار است و آن « . . . وجهي بود كه خاقان مرحوم هر وقت با يكي از حرم ها مضاجعت مي فرمودند ، براي زوجات و بنين و بنات سلطنت مي فرستادند ، ديگر كك يا امثال آن بود كه اگر از پيراهن خاقان مرحوم هرگاه گرفته مي شد ، مي فرمودند فلان كنيز قهوه خانه ببرد به فلان شاهزاده بدهد و فلان مبلغ را بگيرد و موي زلف مبارك را مي زدند ، گاهي مي فرمودند براي فلان زن از خادمان حرم يا شاهزاده خانم ها يا عروس هاي محترمه سلطنت ببرند . خادمان قهوه خانه كه آن را مي بردند ، مبلغي از اين باب تعارف مي گرفتند . اما اين امتياز بسيار كم داده مي شد ، زيرا كه به هر يك از خواتين كه حضرت خاقان موي زلف خود را التفات مي فرمود ، مبلغي هم مي داد كه برود جواهر نفيسه و قيمتي بخرد و آن موي را در آن جواهر نشانده بر سخر خود نصب كند . فقرة‌ موي سر خيلي مايه افتخار بود هر كه از آن موي مبارك بر سر خود زده بود ، بر همگان تفاخرها به خرج مي داد و براي خود امتياز كلي داشت .

وضع اهل حرم بعد از فوت شاه

فتحعلي شاه بعد از 38 سال سلطنت در 19 جمادي الاخر سال 1250 هجري در اثر بيماري ذات الجنب در شهر اصفهان فوت كرد و جسدش را به مقبره اي كه در شهر قم براي خود در جوار حضرت معصومه آماده كرده بود نقل كرده و مدفون ساختند . بعد از فوت فتحعلي شاه تعدادي از اهل حرم به خاطر حفظ شؤون خود از حرمخانه بيرون نرفتند . « .... خانم كوچك ، طرلان خانم ، بيگم ، خيرالنساء ، مهر نساء ، سنبل خانم ، گل بدن خانم خازن الدوله ، طاووس خانم تاج الدوله ، ننه خانم ملقبه به استاد ، ننه خانم ملقبه به مهد عليا ، شاه پرور خانم ، هما خانم ، گل پيرهن خانم ، اين اشخاص كه از حرمخانه سلطنتي برون نرفتند بر حرمت آنها به قدر مراتبشان افزوده شد و شاهنشاه خلد آرامگاه محمد شاه آنها را با خادمان حرم خود ابدا فرقي نمي گذاشت و منتهاي توجه ملوكانه را مبذول مي داشت ليكن آنهايي كه از اندرون رفتند و در خارج ، خانه و عمارتي گرفتند يا در خانة پسرها و دخترهاي خودشان مسكن نمودند ، احترامشان به قدر طبقه سابقه كه از عمارت سلطنت خارج نشدند نبود آنهايي كه شوهر اختيار كردند ديگر آن احترامي كه بايد داشته باشند از آنها مسلوب شد ولي مواجب و جيرة و مقرري در حق همي به فراخور احترامشان بقرار بود . از خادمان حرم خاقاني كه گفته شد در خانوادة سلطنت ماندند و خارج نشدند مهر نساء خانم در سال دوم سلطنت شاهنشاه غازي ( محمد شاه ) مجاورت كربلاي معلي را اختيار و دو مرتبه به زيارت بيت اله مشرف شده در كربلا با احترام زيست نمود . خانه و كاروانسرا و دكاكين خريداري و احداثي بسياري داشت و در همان سرزمين مبارك وفات يافت تاج الدوله كه پس از رحلت خاقان جنت مكان در اصفهان ، به خاطر حكومت پسرش در آنجا مكين شد به دعوت محمد شاه به تهران آمد و سپس در سال چهارم سلطنت شاه مبرور ( محمد شاه ) به زيارت عتبات رفت و دو مرتبه به حج بيت اله مشرف شد و مجاورت نجف اشرف اختيار نموده ، سال ها در نهايت احترام در آن سرزمين فيض آيين مجاور شد . عمارت خوب و بعضي املاك در نجف خريد و هم اكنون در دست اولاد اوست مقبرة او كه درزمان حيات خود ساخته ، در نجف اشرف معروف است . حاجيه استاد ، جده ايلخاني هم در سال دهم سلطنت ، مجاورت كربلا اختيار نموده با نهايت احترام در آنجا اقامت داشت و هم آنجا وفات يافت . و همچنين ملك سلطان خانم همشيرة ظهير الدوله و بعضي ديگر از خادمان حرمخانه حضرت خاقان مجاورت عتبات عاليات را اختيار كردند كه از معاريف نبودند . » .

7- نام و برخي مشخصات تعدادي از زنان فتحعلي شاه :

بر اساس فهرست ناسخ التواريخ و تكميل آن بر مبناي تاريخ عضدي ، مجموعه اي از اسامي و مختصري از مشخصات زنان فتحعلي شاه به دست آمده است كه به اعتراف محمد تقي سپهركاشاني در ناسخ التواريخ ، زوجات شاهنشاه ايران عجب نباشد كه اگر كسي شمار كند با هزار تن راست آيد .

به هر حال از صدها زن كه زوجه فتحعلي شاه دانسته اند . تعدادي از اسامي آنان را براي آگاهي علاقمندان در اينجا مي آوريم . با اين توضيح كه كلمات و اسامي به همان صورت كه در منبع اصلي بوده در اين قسمت آمده است .

1.                  آرزو خانم                 از جماعت شاهسون زرگر .

2.                  آسيه خانم                از زنان معقوده فتحعلي شاه . وي مادر عباس ميرزا نايب السلطنه است .

3.                  آسيه خانم                دختر محمد خان قاجر كه پس از مرگ شوهرش مهدي قلي خان عمومي فتحعلي شاه به دستور آقا محمد خان در حبالة نكاح فتحعلي شاه در آمد .

4.                  آغا بيگم                   از زنان عقدي فتحعلي شاه كه همچنان باكره ماند ، وي به آغا باجي شهرت داشت .

5.                  آغا بيگم                   دختر صيد مراد خان زند .

6.                  آغا بيگم                   از اعقاب سلاطين صفوي

7.                  آلاگوز خانم              از مردم بسطام

8.                  آهو خانم                  از ارامنه .

9.                  بدرجهان خانم           دختر محمد جعفرخان عرب حاكم بسطام

10.             بدرالنسا خانم            دختر حاج مصطفي قلي خان عموي فتحعلي شاه .

11.             بنفشه بادام               از ارامنه آذربايجان كه در ناسخ التواريخ بنفشه بادام و در تاريخ عضدي نام وي نقيه بادام ذكر شده كه به اعتقاد دكتر عبدالحسين نوايي ، نويسنده توضيحات تاريخ عضدي

12.             بي بي خانم              دختر حاجي يوسف بار فروشي .

13.             بي بي كوچك خانم    خواهر صادق خان بروجردي

14.             بيگم خانم                دختر امامقلي خان افشار

15.             بيگم خانم                دختر حاج الياس تجريشي

16.             بيگم خانم                دختر صادق خان شقاقي

17.             بيگم خانم                از مردم ورامين .

18.             بيگم خانم                كه در ناسخ التواريخ قمر نساء بيگم آمده و دختر حسينقلي خان افشار ارومي است .

19.             بيگم جان خانم          دختر حاجي صادق قزويني

20.             پريزاد خانم              از مردم قزوين

21.             پري شاه خانماز مردم گرجستان

22.             جان بيگم                 از اهالي قم .

23.             جان جان خانماز مردم اصفهان

24.             خان جان خانماز مردم اصفهان

25.             جهان خانم               از ايل باجلان

26.             جهان افروز خانم        مشخصاتي از وي در دست نيست ولي با جهان افروز خانم بعدي تفاوت دارد .

27.             جهان افروز خانم        دختر صيد نظر خان بيرانوند .

28.             جواهر خانم              از قبايل تركمان

29.             حاجيه خانم             از قبيله كوكلان تركمان

30.             حاجيه خانم             از اهالي طالش

31.             حسن ملك خانم        از اقوام لزگي

32.             خاتون باجي              از مردم مازندران

33.             خاتون جان خانم        دختر لطفعلي بيك اصفهاني

34.             خاتون جان خانم        دختر محمد علي خان زند فرزند كريم خان زند

35.             خانم جان خانم         دختر محمد علي خان زند فرزند كريم خان زند

36.             خانم جاني خانم        دختر ابراهيم خان طالش

37.             خانم جاني خانم        از سادات مازندران

38.             خانم كوچك ( ختايي خانم ) دختر محمد تقي خان و نبيره كريم خان زند.

39.             خديجه خانم             از جماعت بني اسرائيل

40.             خديجه خانم             اين زن نيز از جماعت بني اسرائيل و با نفر قبلي فرق دارد اما هر دو يك نام دارند .

41.             خديجه خانم             دختر محمد خان عزالدينلو قاجار . وي به دست كنيز خود مسموم شد . زيرا كنيزك به اصرار شوهر مي خواست و خديجه خانم موافقت نمي كرد .

42.             خرده خانم               خواهر ابوالقاسم خان تهراني

43.             خواجه باجي             مسئول بقچه و آينه و شانه فتحعلي شاه .

44.             خوش نما خانماز مردم گرجستان

45.             خيرالنساء خانم          دختر مرتضي قلي خان عموي فتحعلي شاه

46.             خير النساء خانم         دختر شاهرخ شاه ، پسر رضا قلي ميرزا ، پسر نادرشاه افشار .

47.             خير انساء خانمكه در تاريخ عضدي آي باجي ذكر شده و دختر مجنون خان پازوكي است .

48.             خير النساء خانم         از طايفه كرد بلباس

49.             خير النساء خانم         دختر ابوطالب بيك سنگسري .

50.             خير السناء خانم         از ارامنه

51.             دلارام خانم               از مردم گرجستان

52.             دل افروز خانم از قبيلة تركمانان كوكلان

53.             دل افروز خانماز مردم گرجستان

54.             رعنا باجي                مامور مشت و مال فتحعلي شاه در حمام

55.             زاغي اصفهاني  از نقالان شبانه

56.             زليخا خانم               از قبايل تركمان

57.             زيبا چهر خانم           از مردم گرجستان

58.             زيباچهر خانم            خواهر نصيرخان شير كوهي رشتي

59.             زيبا نظر خانم            از ارامنه

60.             زينب باجي               از مردم مازندران

61.             زينب خانم               دختر احمد خان مقدم بيگلربيگي مراغه

62.             زينب خانم               خواهر علي خان بختياري

63.             زينب خانم               از مردم مازندران

64.             زينب خانم               از ارامنه

65.             سارا خاتون               از مردم اصفهان

66.              سارا خاتون               از مردم دامغان

67.             ستاره خانم               از مردم اصفهان

68.             سروناز خانم              از مردم گرجستان

69.             سلطان خانم             دختر اله قلي خان قاجار دولو

70.             سكينه خانم              از مردم اصفهان

71.             سكينه خانم              از مردم تهران

72.             سكينه خانم              از تركمانان

73.             سكينه خانم              از جماعت تركمان

74.             سمن برخانم             از مردم چركس ملقب به باش آچق كه در ناسخ التواريخ صنم خانم از جماعت عثمانلو ذكر شده است .

75.             سيد نسا خانم           از سادات كاشان

76.             شاخ نبات خانماز مردم گرجستان

77.             شاه پرور خانماز قبيلة قراچورلو

78.             شاه پري خانمملقب به سردار كه در موسيقي دستي تمام داشت .

79.             شاه پسند خانم          شيرازي بود و مهارت فراوان در موسيقي داشت .

80.             شاه پسند خانم          دختر رمضان بيگ از مردم خمسه (زنجان)

81.             شاه صنم خانماز قبيله بزچلو

82.             شاه نبات خانمگرجي بود .

83.             شاهنواز خانم            گرجي بود و مادر آقا بيگم خانم كه در ناسخ التواريخ شاه فراز خانم آمده .

84.             شاهويردي خانم        دختر استاد محمد رضا قارچي

85.             شرف خانم               از مردم زنجان

86.             شكوفه خانم             گرجي بود .

87.             شمشاد خانم             از تركمان يموت

88.             شهربانو خانم             از قبيله خدابنده لو

89.             شهربانو خانم             از بني اسرائيل

90.             شهربانو خانم             از مردم مازندران

91.             شهناز خانم              قزويني بود .

92.             شهناز خانم              از قبيله شقاقي

93.             شيرين خانم             از بني اسرائيل

94.             شيرين خانم             از ارامنة ارمنستان

95.             شيرين خانم             از مردم اصفهان

96.             صنم بر خانم             از جماعت تثمانلو

97.             طاووس خانم            ملقب به تاج الدوله از مردم اصفهان كه سوگلي فتحعلي شاه بود

98.             طرلان خانم              دختر اله يارخان قليجه لو

99.             طوطي خانم              از ارامنه

100.        طوطي خانم              از طايفه كارخانه زند .

101.        غنچه دهان خانم        از قبيله تركمان كوكلان

102.        فاطمه خانم              مشهور به سنبل باجي از بلوك كرمان

103.        فاطي خانم               شيرازي بود .

104.        فخر جهان خانم         دختر آقا محمد جعفر كاشي

105.        ككليك خانم             از ارامنه

106.        كلثوم خانم               از سادات پازوار

107.        كوچك خانم             قبلا زن سليمان خان اعتضاد الدوله بود كه فتحعلي شاه او را به زني گرفت .

108.        كوچك خانم             از بني اسرائيل

109.        كوچك خانم             از مردم شيراز

110.        گلابي خانم               از زنديه بود .

111.        گل اندام خانم           از بني اسرائيل

112.        گل بخت خانم           از تركمانان يموت وي قبلا در حرمسراي آقا محمد خان بود و پس از مرگ سرسلسله قاجار اين زن به ازدواج فتحعلي شاه در آمد همان گونه كه قبلا گفتيم آقا محمد خان نيز با وجود خواجه بودن به جنس زن علاقه اي داشت و در خلوت به آزار و اذيت آنان مي پرداخت و بدين وسيله خود را ارضاء مي كرد .

113.        گل بدن خانم            ملقب به خازن الدوله از مردم گرجستان

114.        گل پري خانم           گرجي بود .

115.        گل پيرهن خانم         گرجي بود .

116.        گلي خانم                 مشهور با آلاگوز از مردم قراباغ

117.        گل صبا خانم            از جماعت ارامنه

118.        گنجشكي خانم          از مردم اصفهان

119.        گوهر خانم               دختر ندرقلي خان زند

120.        گوهر خانم               دختر فتحعلي خان پسر رضا قلي خان عموي فتحعلي شاه

121.        گوهر خانم               دختر بابا خان تانكلي

122.        گوهر خانم               از طايفه كليايي

123.        گوهر تاج خانمدختر ميرزا محمد خان دولوبيگلربيگي تهران

124.        لولي خانم                از ارامنه

125.        ماه آفرين خانمدختر گل محمد خان شيرازي

126.        ماهي خانم               از جماعت بني اسرائيل

127.        مرال خانم                از تركمانان بود .

128.        مرواريد خانم            از قبيله بزچلو

129.        مريم بيگم                از زنان عقدي فتحعلي شاه و دختر شيخ علي خان زند

130.        مريم بيگم                دختر جعفر خان زند

131.        مريم خانم                گرجي بود .

132.        مريم خانم                از بني اسرائيل

133.        مريم خانم                از مردم گرجستان كه در ناسخ التواريخ نامش كربلايي مريم خانم آمده است .

134.        مشتري باجي            شيرازي بود و وقوفي تمام در موسيقي داشت

135.        معصومه خانم  از بني اسرائيل

136.        ملك جهان خانم        شيرازي بود .

137.        ملك سلطان خانم      از ارامنه

138.        ملك سلطان خانم      دختر ابراهيم خان دولوي قاجار

139.        منيژه خانم               شيرازي بود.

140.        مهرنسا خانم             خواهر محمود خان قوريساول باشي دنبلي

141.        ميرزا مريم               دختر محمد تقي بيگ استر آبادي

142.        ناز آفرين خانماز مردم شيراز

143.        نازك بدن خانم          از مردم قراباغ

144.        نبات خانم                دختر تقي خان قاجار

145.        نبات خانم                از جماعت بني اسرائيل او نخست زن جعفر قلي خان عموي فتحعلي شاه بود ، سپس به زوجيت شاه در آمد فتحعلي شاه نيز او را طلاق داد و پس از گذشتن ايام عده وي را به زني با ميرزا شفيع صدر اعظم عقد بست در ناسخ التواريخ نامش حاجيه نبات خانم آمده است .

146.        نبات خانم                قزويني بود .

147.        نبات خانم                دختر كربلايي محمد مازندراني

148.        نرگس خانم              از ارامنه

149.        نرگس خانم              از مردم گرجستان

150.        نرگس باجي              از ارامنه

151.        نسا باجي                 از بزرگ زادگان طالش

152.        نسا خانم                  از مردم عرب

153.        نوبهار خانم               از مردم قراي تهران

154.        نور سلطان خانم         از قبايل تركمان

155.        نوش آفرين خانم        دختر بدرخان زند

156.        نه نه خانم                خواهر محمد مهدي خان پازواري

157.        نه نه خانم                ملقب به مهد عليا از مردم ساري

158.        نياز خانم                  از مردم مجوس ( زرتشتيان ) بود .

159.        هما خانم                 از قبيله كرد جهان بيگلو

160.        ياسمن خانم             از ارامنه

شايد به تصور بسياري از آنها كه مطالعه و تحقيقي در تاريخ ايران دارند موضوع بيان چگونگي حيات اجتماعي زنان و نقش آنان در امور سياسي مملكت و اينكه نيمي از قشر جامعه به عنوان زن بازيچة دست شهوت رانان و عياشان زمانه بوده اند حرف تازه و سخني بديع نباشد چه درجاي جاي تاريخ اين سرزمين مواردي وجود دارد كه به اين گونه مطالب اشاره رفته است اما كوتاه و مختصر به گفته استاد باستاني پاريزي « متأسفانه مورخين قديم ما خيلي كم در خصوصيات زندگي بزرگان و امراء وارد مي شوند ، خصوصا در مورد روابط آنان با زنان و روابط زنان خانواده با يكديگر و دخالت آنها در سياست مملكت خيلي به اجمال و كنايه سخن به ميان مي آورند .

و اين خاصه علاوه بر ترسي كه از احتمال افشاي آن داشته اند شايد بر خصوصيات اخلاقي و روحي و حجب اجتماعي و عصمت مذهبي خود مورخين نيز مربوط مي شده است و با نتيجه از يك عنصر مهم تاريخ ساز كه جاي پاي زن در تاريخ باشد غافل مانده اند خصوصا كه وقتي بدانيم كه بسياري از كينه ها و نفرت هاي خانوادگي زنانه موجبات كشته شدن سرداران و بزرگان و جنگ هاي بين الملل و آشفتگي هاي اقتصادي و حتي سقوط دولت ها بوده است .

گر چه به كوتاه سخن ، حرم بازان و حرم سازان نيز بي آنكه خود بدانند جزئي از اسباب مضحكه نظام مبتني بر خودكامگي و عياشي هايشان شدند و در حرمسراهايي كه ساخته بودند زنداني گشتند و بدون آنكه بتوانند اثري از شخصيت خود به عنوان يك انسان بروز دهند در كنار كنيزكان زيبا روي در جستجوي لذات حيواني خويش عمر به پايان بردند . اصولاً در حكومت مطلقه كه اختيار جمعي به دست يك تن نهاده مي شود از تأثير قدرت جنس لطيف در تبادلات سياسي نبايد غافل بود زيرا يك فرد هر قدر مقتدر نيز باشد مقهور نفس خويش است و زن تنها عاملي است كه مي تواند بر نفس آن فرد جبار مطلق العنان مسلط و قاهر شود .

« ابن خلدون » انديشمند و جامعه شناس معروف ، ضمن بحث در پيرامون خصوصيات حكومت مطلقه و بريز و بپاش دستگاه سلاطين مي نويسد : « يكي از مقتضيات طبيعي كشور داري ناز و نعمت و تجمل خواهي است و در نتيجه عادات و رسوم بسياري در ميان اعضاي دولت رواج مي يابد و دخل ايشان با خرج برابري نمي كند ، تهي دست در ميان ايشان از بي نوايي مي ميرد و آن كه در ناز و نعمت است مستمري خويش را صرف وسايل تجمل مي كند و در فراخي معيشت و خوشگذراني مستغرق مي گردد . آنگاه اين وضع به مرحله اي مي رسد كه كليه حقوق و مستمري خدمتگذران دولت در برابر فزوني عادات تجملي كافي و وافي نمي باشد . »

« ابن خلدون » سپس در بيان نتيجة اين گونه اعمال مي نويسد : « در چنين شرايطي سلطان مستبد به مصادرة اموال ثروتمندان مي پردازد تا مخارج خود و ايادي و نزديكان را تأمين كند و چون از اين راه احتياج دولت و اطرافيان فراهم نمي شود ، ناچار دولت با افزايش خراج هاي گذشته و تحميل ماليات هاي جديد مي كوشد اطرافيان و لشكريان را راضي نگه دارد ولي اين كوشش ها بي حاصل است و اساس حكومت متزلزل مي شود و همسايگان و قبايل تازه نفس از وضع موجود استفاده مي كنند و بنيان دولت پوسيده را در هم مي ريزند . »

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع و ماخذ :

1.      روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه

2.      رائين  ، اسماعيل  ، حقوق بگيران انگليس د رايران

3.      منصوري ، ذبيح الله  ، خواجه تاجدار

4.      دكتر فوويه ، ترجمه  ، اقبال  ، عباس ، سه سال در دربار ايران

5.      آزاد ، حسن  ، پشت پرده هاي حرمسرا

6.      باستاني پاريزي ، محمد ابراهيم  ، خاتون هفته قلعه

7.      راوندي  ، مرتضي  ، تاريخ اجتماعي ايران


تحقیق رایگان زا سایت علمی و پژوهشی اسمان

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 18:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(7)

سرنوشت گنجينه نادر شاه در كلات

بازديد: 289

 

تحقیق رایگان

سایت علمی و پژوهشی اسمان

سرنوشت گنجينه نادر شاه در كلات

 

نادر شاه پادشاه ايران بعد از اين كه مقداري زياد زر و سيم و جواهر بدست آورد چون نمي‌دانست كه با آن پول چه كند و رسم سرمايه‌گذاري در ايران براي كارهاي بزرگ متداول نبود در صدد برآمد كه آنرا درمكاني قرار دهد كه كسي نتواند بسرقت ببرد . طلا و نقره و جواهر بعنوان ماليات از مردم گرفته مي‌شد و بخزانه نادر منتقل مي‌گرديد و بعد از انتقال بآنجا ، بازگشت ، نمي‌نمود مگر ، براي پرداخت جيره و مستمري سربازان و كاركنان ديوان و آن مقدار پول ، بقدري نبود كه سبب رواج كسب و تجارت گردد بهمين جهت مردم كه موجودي خود را بابت ماليات مي‌پرداختند و آن وجه بدست مردم بر نمي‌گشت ، سال بسال فقيرتر مي شدند و در عوض خزانه نادر ، معمورتر مي‌گرديد و در آن خزانه زر و سيم و جواهر ، بيشتر انباشته مي‌شد بدون ا ينكه نادرشاه از پول و جواهر كالا پائين مي‌آمد و قوه خريد نادري افزايش مي‌يافت . نادرشاه مي‌توانست با پولي كه بدون استفاده در كلات نادري گرد آورده بود كشور خود را طوري آباد كند كه معمورترين كشور جهان گردد . ولي آن كار را نكرد رفتار محصلين ماليات بر مردم سبب شد كه هزارها قصبه و قريه از بين رفت و اراضي زراعتي مبدل به بيابان لم يزرع شد و در بعضي از قسمت‌هاي كشور ايران حتي پول مس كه پشيزبود يافت نمي گرديد زيرا مردم هر چه پشيز داشتند بابت ماليات دادند معهذا نمي توان انكار كرد كه نادرشاه براي ايران تحصيل افتخار كرد و پيروزيهاي جنگي و كشور گشائي‌هاي او بنام ملت ايران در تاريخ به ثبت رسيد .

وقتي زر و سيم و جواهر نادر بقدري زياد شد كه متوجه گرديد نمي تواند آنرا در خزانه‌هاي عادي نگاه دارد درصدد بر آمد كه در نقطه‌اي از ايران ‌آن گنج را در دل كوه جا بدهد و آنگاه متوجه گرديد كه بهترين دل كوه براي جا دادن گنج يك قلعه طبيعي مي‌باشد واقع در كوه‌هاي هزار مسجد درشمال خراسان به اسم كلات .

وضع كلات طوري بود كه اگر يك عده مستحفظ براي حفاظت گنج نادري در آن بسر مي‌بردند احتياجي بخارج نداشتند . زيرا كلات آب و زمين قابل كشت و زرع داشت و مستحفظين مي‌توانستند زراعت كنند و دام داري نمايند واحتياجات خود را از حيث خواربار ، برآورند . نادرشاه از دادن جيره و مستمري به مستحفظين گنج خود در كلات مضايقه نداشت . اما  نمي‌خواست كه مستحفظين گنج براي تأمين خواربار از محلي كه گنج در آن است خارج شوند و اطلاعات خود را بديگران بگويند . نادرشاه مي‌خواست كه نه مستحظين گنج از پاسگاه خود خارج شوند و نه ديگران از خارج به آن پاسگاه بروند . وضع كلات طوري بود كه مستحفظين گنج نادرشاه ، مي‌توانستند مدت پنجاه سال در آن قلعه طبيعي بسر ببرند بدون اين كه براي خواربار احتياج بخارج داشته باشند لباس خود را هم از پشم گوسفندان فراهم مي كردند .

بهر نسبت كه ماليات وصول مي‌شد و در جنگ‌ها غنائم بدست ميآمد زر و سيم وجواهر و قسمتي از اشياي نفيس ديگر مثل پارچه‌هاي زربفت و ظروف گرانبها و عاج‌هاي فيل را به كلات نادري حمل مي كردند .

بطوريكه گفتيم عليقلي ميرزا در روزي كه شب بعد از آن ، نادر بقتل رسيد بهمدستان خود گفته بود كه در كلات دويست كرورنادري ، زرو سيم و جوهار است و آن را بين خود تقسيم خواهيم كرد . در صورتي كه در كلات بيش از دويست كرور زر و سيم و جواهر وجود داشت و علاوه بر آن مقداري اشياء نفيس ديگر در كلات بود كه نمي‌توانستند قيمتي براي آنها تعيين نمايند . جزء نادرشاه ، هيچ كس از ميزان واقعي طلا و نقره و جواهري كه در كلات بود خبر نداشت بطوري كه راز موجودي واقعي آن گنج ، با مرگ نادرشاه ، براي هميشه مكتوم ماند .

بعضي از مورخين، در صحت رقم دويست كرور نادري زر و سيم و جواهر كه در دورة سلطنت خود نادر بين درباريان شايع بود ترديد كرده‌اند و گفته‌اند كه آيا آن موقع در ايران دويست كرور ، زر و سيم و جواهر بوده تا اين كه نادرشاه، آنها را بتدريج گرد بياورد و به كلات منتقل نمايد و آيا اين رقم ، اغراق نيست . اما تمام غنائم جنگي نادرشاه هم به كلات منتقل گرديده‌ بود و تمام كشورهائي كه بدست نادر گشوده شد خراج گزار وي شدند و سال بسال خارج مي‌پرداختند و آن وجوه هم منتقل به كلات مي‌گرديد . لذا نه فقط رقم دويست كرور اغراق نيست . بلكه مي‌توان قبول كرد كه موجودي گنج نادري بيش از دويست  كرور بوده است .

عليقلي ميرزا هنگامي كه بسوي كلات ميرفت عده‌اي از عشاير قوچان را هم با خود برد تا با نيروي قوي‌تر بكلات حمله ور گردد . گنج نادردر قلعه كلات در دخمه‌اي جا داشت كه حجاران ، مدت سه سال آن دخمه را در دل كوه حفر كرده بودند و هنگاميكه عليقلي ميرزا بسوي كلات ميرفت دويست سرباز بفرماندهي يك افسر موسوم به ( عبدالله مريواني ) كه داراي درجه  نظامي بش‌يوزباشي بود يعني فرماندهي پانصد سرباز را مي‌توانست  بر عهده بگيرد از آن گنج نگاهداري
مي كردند. قلعه طبيعي كلات يك دژ غير قابل تسخير بنظر مي رسيد . كوههاي اطراف قلعه طبيعي كلات طوري بود كه با وسائل آن زمان نمي‌توانستند از آن بگذرند . و وارد قلعه شوند و مجبور بودند كه از مدخل قلعه عبور نمايند و همينكه دروازه مدخل قلعه را مي‌بستند و پشت آن را سنگ چين مي‌نمودند ، كسي نمي توانست وارد قلعه گردد .  يا از آن خارج شود . وقتي دخمه گنج را در دل كوه حفر كردند بالاي آن در قسمتي از كوه يك دخمه ديگر بوجود آوردند و آن را پر از باروت نمودند و عبدالله مريواني مكلف بود كه بطور مرتب به باروت سر بزند و بفهمد كه در فصول بارندگي مرطوب نشده باشد و اگر مرطوب گرديده آن را عوض كند .

عبدالله مريواني مخزن باروت را آتش بزند و هر گاه آن مخزن منفجر مي‌شد كوه  فرو مي‌ريخت و درب خزانه گنج را بكلي مسدود مي‌نمود و ديگر مهاجم نمي‌توانست وارد آن دخمه شود . بموجب دستور نادر در صورتي كه عبدالله مريواني در جنگ  كشته مي شد ‌هر  نفر كه زنده مي‌ماند مي‌بايد مخزن باروت را منفجر نمايد و اگر هيچ افسر زنده نمي‌ماند سربازها مي‌بايد مخزن باروت را منفجر نمايند و راه دخمه را مسدود كنند . نادرشاه مطمئن بود كه عبدالله مريواني و افسران و سربازاني كه تحت فرماندهي وي قرار گرفته‌اند آن دستور را در صورت اقتضا بموقع اجرا خواهند گذاشت و لو محقق باشد كه خود كشته خواهند شد . و بعد از اينكه كوه فرو ريخت و درب دخمه را مسدود كرد مهاجم نخواهد توانست گنج او را تصرف نمايد مگر بعد از مدتي براي در هم شكستن تخته سنگهاي بزرگ كوه و انتقال آنها بجاي ديگر كه تا آن موقع او در هر نقطه كه باشد خود را به كلات مي‌رساند و دمار از روزگار مهاجم در ميآورد .

نادر بارها گفته بود تا روزي كه من زنده هستم كسي نمي‌تواند به كلات دستبرد بزند و هر بار كه اين سخن بر زبان نادرشاه جاري مي شد ميرزا مهدي استرآبادي منشي او ميگفت ظل‌الله مثل حضرت خضر عمر جاويد خواهيد داشت .

 عليشاه (عليقلي ميرزاي سابق) تا موقع رسيدن بكلات استراحت نكرد و نه گذاشت امرا و سربازان افشاري استراحت كنند . وقتي به كلات رسيدند هنگام بامداد بود و با اين كه عليشاه مي دانست دروازه كلات طبق معمول بسته است چند نفر را براي تحقيق فرستاد و آنها مراجعت كردند و گفتند كه دراوزه بسته است . عليشاه خود را نزديك دروازه رسانيد و چون مي دانست ديده‌بان قلعه كلات او و سوارانش را ديده گفت كه عبدالله مريواني فرمانده پادگان كلات ، بالاي دروازه بيايد و با او صحبت كند . عبدالله مريواني بالاي دروازه آمد و عليشاه گفت آيا مرا مي شناسي ؟ فرما نده پادگان كلات گفت مگر ممكن است شاهزاده  اي بزرگوار مثل عليقلي ميرزا برادر زاده ظل الله را نشناسند ولي من تصور مي كردم كه شاهزاده در جنوب خراسان سكونت دارند . عليشاه گفت من در آنجا بودم و اينك به اينجا آمده ام و به تو دستور مي دهم كه دروازه را باز كن . عبد الله مريواني گفت اي شاهزاده بزرگوار ، بر تو پوشيده نيست كه دروازه اينجا باز نمي شود مگر به فرمان ظل الله آيا فرمان ظل الله را با خود آورده اي ؟ عليشاه گفت من چيزي با خود آورده ام كه بر تر از فرمان نادر مي باشد و آن خود ظل الله است . عبد الله مريواني با حيرت گفت آه ... آيا ظل الله تشريف آورده است پس چرا زودتر به ما اطلاع نداده اند كه بتوانيم وسايل پذيرايي را فراهم كنيم عليشاه گفت ظل الله آمده اما احتياج به وسايل پذيرايي ندارد عبد الله مريواني از جواب عليشاه چنين  فهميد كه وسايل پذيرايي نادر شاه را با خود او آورده شده و به همين جهت كسي به او اطلاع نداده كه وسائل پذيرايي را آماده كند و بعد گفت اگر خود ظل الله تشريف آورده باشد نشان دادن فرمان ضروري نيست و اگر ظل الله دستور بدهد ، من دروازه را خواهم گشود . عليشاه گفت اكنون ظل الله بتو دستور مي دهد كه دروازه را بگشائي . آنگاه امر كرد كه سر بريده نادر را نزديك دروازه ببرند تا اين كه عبد الله مريواني آن را ببيند . عبد الله مريواني وقتي سر بريده را ديد نشناخت از عليشاه پرسيد اي شاهزاده بزرگوار اين سر از كيست ؟ عليشاه گفت نادر كشته شد  و سرش را بريديم و آورديم تا بتو و ديگران ، كه هنوز تصور مي نمايند نادر زنده است نشان بدهيم و بدانند كه ديگر ظل الله وجود ندارد . عبد الله مريواني پرسيد اي شاهزاده بزرگوار اگر قصد شوخي داري ، دست از مطايبه بردار زيرا در يك مسئله با اهميت مثل  حيات پادشاه ايران نمي‌توان شوخي كرد . عليشاه گفت ، من شوخي نمي‌كنم و جدي مي‌گويم مگر تو نادر را نمي‌شناختي و خصوصيات قيافه‌اش را به خاطر نداشتي ؟

درست نگاه كن و بفهم كه آيا اين سر بريده نادر است يا نه ؟ عبدالله مريواني گفت من از اينجا نمي‌توانم تشخيص بدهم كه آيا اين سربريده ظل‌الله مي‌باشد يا خير؟

عليشاه به شخصي كه حامل سر بريده بود گفت به دروازه نزديكتر شود تا  عبدالله مريواني سر بريده را بهتر ببيند .

سر را بيشتر به دروازه نزديك كردند ولي باز فرمانده پادگان كلات گفت كه نمي‌تواند هويت سر بريده را تشخيص بدهد . عليشاه گفت لابد در داخل قلعه ، يك نردبان بلند داريد ؟ عبدالله مريواني گفت بلي ، عليشاه گفت نردبان را به اين طرف بفرست تا حامل سر  از آن بالا ببرد و به تو نزديك شود و تو بهتر بتواني سر را به خوبي ببيني و اگر نمي‌خواهي نردبانت را به اين طرف بفرستي از قلعه خارج شو و سر را از نزديك معاينه كن . فرمانده پادگان گفت من از قلعه خارج نمي‌شوم و نردبان را هم به خارج نمي‌فرستم چون ممكن است كه شما از آن استفاده كنيد و بالا بيائيد . عليشاه گفت ما اگر بخواهيم به وسيله نردبان بالا بيائيم مي‌توانيم اين درختها را (اشاره به يك بيشه كوچك كه در خارج از قلعه بود ) بياندازيم و نردبان بسازيم يا از آباديهاي اطراف نردبان بياوريم پس وحشت تو از اين موضوع كودكانه است .

عبدالله مريواني متوجه شد كه برادرزاده نادر حرف درستي مي‌زند بيست‌تن از تفنگداران كلات وارد دروازه مجتمع شدند و تفنگهاي خود را بطرف سواران عليشاه گرفتند و مردي كه حامل سر بود به نردبان نزديك شد و از آن بالا آمد و ديگران به نردبان نزديك نشدند كه مبادا براي تفنگداران كلات شبهه‌اي ايجاد شود حامل سر بريده خود را ببالاي دروازه رسانيد و سر را به عبدالله مريواني و ديگران نشان داد آنوقت نداي حيرت از بينندگان برخاست زيرا دريافتند كه آن سر بي‌پيكر ، سر نادرشاه افشار پادشاه ايران است . قيافه نادر ، يك قيافه عادي نبود كه با صور ديگر مشتبه شود وهر كس يك مرتبه نادرشاه را مي‌ديد ، قيافه‌اش را بخاطر مي‌سپرد . عليشاه از نداي حيرت فرمانده پادگان و ديگران فهميد كه نادر را شناختند و در هويت سر بريده ترديد ندارند و گفت : اي عبدالله مريواني وشما اي افسران و سربازان پادگان كلات ، بطوريكه مشاهده مي‌كنيد ، نادر ديگر و جود ندارد و آنكه كوس لمن‌الملك مي‌كوبيد و براي يك نادري يك سر مي‌بريد نابود گرديد . اكنون من پادشاه ايران هستم و اختيار مال و جان مردم اين سرزمين در دست من است و اختيار مال و جان شما را هم دارم . اگر عاقلانه رفتار كرديد و دروازه قلعه را گشوديد تا وارد قلعه شويم از من پاداش بزرگ خواهيد گرفت و من بشما منصب و مال مي‌دهم . ولي اگر دروازه قلعه را نگشوديد و طبق دستوري كه نادر شما داد انبار باروت را محترق و كوه را منفجر كرديد علاوه بر اين كه تمام شما را با سخت‌ترين شكنجه بهلاكت خواهم رسانيد زن و فرزندان و طائفه شما را نابودخواهم كرد و از نسل شما ، حتي يك طفل شيرخوار را باقي نخواهم گذاشت . عبدالله مريواني گفت آخر ما عهدي داريم و سوگند ياد كرده‌ايم كه بعهد خود وفا نمائيم .

عليشاه گفت شما با نادر عهد داشتيد و چون او مرده ، ديگر متعهد نيستيد .

عبدالله مريواني گفت اي شاهزاده بزرگ منظور تو از ورود به اين قلعه چيست و چه مي‌خواهي بكني . عليشاه گفت من پادشاه ايران هستم و تو بايد مرا با عنوان پادشاه ايران طرف خطاب قرار بدهي . عبدالله مريواني گفت اي ظل‌الله براي چه مي خواهي وارد اين قلعه شوي ؟ عليشاه گفت من نمي‌خواهم كه با عنوان ظل‌الله مورد خطاب قرار بگيرم چون اين عنوان را مردم دوست نمي‌دارند و اسم من عليشاه است و تو مي‌تواني مرا با عنوان پادشاه ايران يا عليشاه طرف خطاب قرار بدهي و صلاح تو هم در اين است كه از من توضيح نخواهي و نپرسي كه براي چه مي‌خواهم وارد اين قلعه شوم . من پادشاه ايران هستم و اين قلعه و هر چه در آن مي‌باشد ملك مطلق من است و نبايد به كسي حساب پس بدهم .

عبدالله مريواني ترديد نداشت كه اگر دروازه قلعه را نگشايد نه فقط او و سربازانش كشته خواهند شد بلكه عائله و طائفه او ، و سربازانش نابود خواهند گرديد . وي بعد از ديدن سر بريده نادر وشناختن آن سر ، فهميد كه نادر كشته شده و اگر وي دروازه قلعه را بگشايدو عليشاه را به كلات راه بدهد نادر كه وجود ندارد از او بازخواست نخواهد كرد . پس همان بهتر كه تسليم شود و بدان وسيله نزد  عليشاه تقرب حاصل نمايد و لذا گفت : اي پادشاه بزرگ ايران وقتي مركب تو باينجا رسيد من نمي‌دانستم كه نادر شاه ديگر پادشاه ايران نيست و سلطان جديد كشور ، تو مي‌باشي و گرنه رسم عبوديت را بجا ميآوردم و اينك براي اين كه ثابت كنم كه رعيت مطيع و فرمانبردار تو هستم ، عهد خود را زير پا مي‌گذارم و هم اكنون دستور مي‌دهم كه سنگ‌ها را از پشت دروازه بردارند و آن را بگشايند .

عليشاه عده‌اي از مردان افشار را كه با او بودند با نردبان بداخل قلعه فرستاد كه باهل قلعه كمك كنند وسنگ‌هائي كه پشت دروازه چيده شده بود زودتر برداشته شود و هنگام ظهر عليشاه وارد قلعه كلات شد . عليشاه بعد از ورود به كلات به عبدالله مريواني گفت من نسبت به تو سوء ظن ندارم  و ديدم كه اطاعت كردي و دورازه قلعه را بروي من گشودي ولي سربازان تو بايد خلع سلاح شوندو بآنها بگو كه انعام دريافت خوا هند كرد وانبار باروت هم بايد تحت مراقبت سربازان من باشد . عبدالله مريواني اسلحه سربازان خود را تسليم كرد وانبار باروت را تحت مراقبت سربازان عليشاه قرار داد .

آنوقت عليشاه گفت برويم بسوي گنج نادرشاه . عبدالله مريواني گفت اي پادشاه ايران ، كليد گنج كوچك نزد من هست ولي كليد درب خزانه بزرگ نزد خود نادرشاه بود . عليشاه پرسيد مگر در اينجا دو خزانه وجود دارد؟ عبدالله مريواني گفت بلي و خزانه كوچك خزانه‌ايست كه گاهي پول ميآوردند و در آن مي‌گذاشتند و در دستك ثبت مي‌كردند  و هر زمان كه خود نادرشاه بكلات ميآمد پول موجود در خزانه كوچك منتقل بخزانه بزرگ مي‌شد . عليشاه پرسيد اكنون در خزانه كوچك چقدر پول است؟ عبدالله مريواني جواب داد پانصد و دوازده هزار نادري .

عليشاه پرسيد در خزانه بزرگ چقدر پول موجود مي‌باشد ؟ عبدالله مريواني گفت خدا مي‌داند .

عليشاه پرسيد مگر موجودي خزانه بزرگ در دستك‌ها ثبت نشده است . عبدالله مريواني گفت هر چه در خزانه بزرگ هست در دستك‌ها ثبت شده مگر موجودي پول نقد و از ميزان موجودي پول نقد جزنادرشاه هيچ‌كس اطلاع نداشت . عليشاه گفت در خزانه كوچك را بگشايند . عبدالله مريواني كليد درب خزانه كوچك را آورد و آن را گشود و پانصد و دوازده‌هزار نادري موجود در آن خزانه را در دسترس عليشاه گذاشت و گفت از  پادشاه ايران خواهش مي‌كنم كه يك رسيد بمن بدهند . عليشاه گفت براي چه بتو رسيد بدهم ؟ مگر من مالك اين پول نيستم . عبدالله مريواني گفت چرا اي پادشاه ايران ، ولي رسم اين  است كه وقتي از تحويلدار ،‌پولي دريافت مي‌كنند ، با و يك قبض رسيد مي‌دهند تا در آينده راجع بمبلغي كه از وي گرفته شده اختلافي پيش نيايد .  عليشاه به قوچه بيك افشار اورموي گفت رسيدي بنويسد و به فرمانده پادگان كلات بدهد . بعد از او پرسيد تو در خصوص موجودي خزانه بزرگ چه اطلاع داري ؟ عبدالله مريواني چند دستك بزرگ را به عليشاه نشان داد و گفت هر چه در خزانه بزرگ وجود دارد در اين دستكها ثبت شده غير از وجه نقد و هر قسمت از اشياي خزانه ، در يكي ازاين دستك‌ها به ثبت رسيده و هر يك از اين دستك‌ها داراي دو نسخه است كه يكي  اينجا ميماند و ديگري پيش نادرشاه هست يا بود . عليشاه پرسيد اين دستك‌ها چه موقع نوشته مي‌شد . فرمانده پادگان كلات گفت  هر زمان كه نادرشاه باينجا ميآمد و مي‌خواستند آنچه در خزانه كوچك است بخزانه بزرگ منتقل نمايند اين دستك‌ها نوشته مي‌شد . عليشاه يكي از دستك‌ها را برداشت و گشود و ديد در ديباچه آن نوشته شده مربوط به شمشيرها و خنجرها و تفنگ‌ها و تپانچه‌ةاي مرصع مي باشد كه در خزانه بزرگ هست و هزار و پانصد شمشير و خنجر و هزار تفنگ و تپانچه مرصع، طبق ثبت آن دستك در خزانه بزرگ بود ، دستك ديگر را كه بسيار قطور و سنگين بود بدست گرفت و باز كرد و مشاهده نمود كه صورت كتابهائي است كه در خزانه بزرگ وجود دارد و از روي آن دستك معلوم مي شد كه در خزانه بزرگ چهل هزار كتاب موجود است .

( توضيح ـ كتابهاي خزانه بزرگ نادري كلات ، كتاب‌هاي كتاب‌خانه سلطنتي هندوستان بود كه نادرشاه به ايران آورد ـ)

عليشاه بعد از مشاهده آن دستكه گفت من تعجب مي‌كنم نادر كه علاقه بخواندن كتاب نداشت براي چه اين همه كتاب را در اين جا جمع كرده بود . قوچه بيك افشار اورموي جواب داد كه نادر ببهاي اين كتابها توجه داشت نه بآنچه در آنها نوشته‌اند . عليشاه دستك ضخيم و سنگين را نهاد و دستك ديگر را برداشت و مشاهده كرد كه در آن دستك شماره تخت ‌هاي مرصع كه در خزانه بزرگ وجود دارد ثبت شده  مشخصات هر تخت ذكر گرديده است . بعد از اين كه عليشاه از مشاهده اجمالي دستك‌ها فارغ شد درب خزانه بزرگ نادرشاه را از نظر گذرانيد و معاينه كرد .

وي ديد درب مزبور بسيار قطور و سنگين است و  از عبدالله مريواني پرسيد آيا نمي‌توان اين در را بدست يك كليد ساز گشود .

عبدالله مريواني گفت اي پادشاه ايران ، هيچ كليد ساز قادر بگشودن اين در نيست . عليشاه گفت در اين صورت آنرا واژگون مي‌كنيم .

برادرزاده نادرشاه به سربازان افشاري دستور داد هر چه باروت در انبار بالاي خزانه هست با احتياط از آ‌نجا بنقطه‌اي ديگر كه دور از خزانه باشد منتقل كنند زيرا وي عزم دارد درب خزانه بزرگ را با انفجار باروت واژگون نمايد و اگر باروت ، همچنان در انبار فوقاني باشد ممكن است منفجر شود .

در حالي كه سربازان افشاري باروت انبار فوقاني را به نقطه‌اي ديگر منتقل مي‌كردند عده‌اي از سربازان با كلنگ و ديلم كه عبدالله مريواني در دسترس آنها قرار داد زير آستان درب خزانه بزرگ كه در واقع يك دروازه بود ،‌حفره‌هائي ايجاد نمودند و هر يك از آنها را با مقداري باروت پر كردند و فتيله‌هاي طولاني تا خارج خزانه كشيدند و بعد از اين كه همه بيرون رفتند ، فتيله‌ها را آتش زدند و دروازه خزانه نادري با صدائي هولناك واژگون گرديد .

 پس از اينكه دود باروت متفرق گرديد عليشاه و سرداران افشاري و ديگران بسوي خزانه بزرگ نادري روان شدند .

عليشاه موجودي پول خزانه را ضبط  كرد و آنگه طبق عهدي كه با چهارتن از امراي دربار نادري ( قاتلين نادر) نموده بود آن پول را با آنها تقسيم نمود به هر يك از آن چهار تن چهل كرور رسيد .

مي‌گويند در خزانه بزرگ هفتادو پنج صندق جواهر وجود داشته و عليشاه آن  جواهر و تخت‌هاي مرصع را به نفع خود ضبط كرد و آنگاه امر نمود كه هر چه در خزانه هست بين افسران و سربازان او و افسران و سربازان كلات تقسيم شود .

( گنج نادر در كلات كه قسمت مهم آن از هندوستان آورده شده بوده بگفته مورخين انگليسي آن قدر بزرگ بود كه ارقام مربوط بآن گنج شبيه به يك افسانه است و هيچ معلوم نيست كه آنهمه زر و گوهر وتخت‌هاي مرصع ( كه يكي از آنها تخت طاووس بود ) و اسلحه جواهرنشان و كتابهاي قيمتي و زرنگار و منسجوات زرين و سيمين چه شد بدست چه كسان افتاد . )

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 18:12 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(1)

زندگی نامه شاعر امامي

بازديد: 303

 

زندگی نامه شاعر امامي

امامي از شاعران معروف نيمه اول قرن هفتمست كه بمدح امرا و وزراي كرمان اشتغال داشت ودر عهد خود خود مورد احترام شاعران و استادان بود . سخن او بيشتر بشيوه شاعران قرن ششمست ، ماند غالب آنان هم مداج زبردستست و هم غزلسراي خوش سخن ، و چاشني عرفان سخن او را گاه جلاي خاص مي بخشد . وفاتش بسال 667 هجري (= 1268 ميلادي )‌بوده است.

درباره اورجوع شودبه :‌از سعدي تاجامي ،‌آقاي علي اصغر حكمت ،‌تهران ،‌1327 شمسي ، ص 137 140 ، ترجمه از جلد سوم تارخي ادبيات ايران دوارد برون.

سيركمالي

دوش بي خود زخود جدا گشتم                           با خدا بي خود آشنا گشتم

نظري بر دلم فگند كزو                                      كاشف رمز انبيا گشتم

بلقاي ابد رسيدم از آن                                      كه بكلي زخود فنا گشتم

پيش ازين بنده خرد بودم                                   كه بمعقول مبتلا گشتم

تا نفس زآستان عشق زدم                                  رهبر عقل رهنما گشتم

قلب و مغشوش بودم اول حال                             از غش غير چون جدا گشتم

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 20:19 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه اوحدي

بازديد: 253

 

زندگی نامه اوحدي

ركن الدين اوحدي مراغه يي اصفهاني (م.738هجري=1337ميلادي) از جمله مشهورترين شاعران متصوف قرن هشتم هجريست. تخلص وي از ابوحامد اوحدالدين احمد كرماني (م.635هجري=1237ميلادي) كه بيك واسطه مريدش بوده است . گرفته شد. اوحدي قسمت اخير عمرش را در آذربايجان بسر مي برد و در آنجا مثنوي مشهور خود «جام جم» را در مسائل عرفاني و اجتماعي و اخلاقي بساخت. وي ديواني از قصائد و غزللها و رباعيها درد. ديوان او با مقدمه بار وو بتصحيح آقاي سيد يوشع توسط دانشگاه مدارس (هندوستان) بسال 1951 طبع شده است.

 

شهر آشفته:

دل خسته همي باشم زين شهر بهم رفته

خلقي همه سر گردان ، دل مرده و دم رفته

 

                                                            يك بنده نمي يابم ، هنجار وفا ديده

                                                            يك خواجه نمي بينم بر صوب كرم رفته

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 20:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

زندگی نامه تقي مدرسي

بازديد: 451

 

زندگی نامه تقي مدرسي

 در 1311 در خانواده‌اي روحاني پرورش يافت. وقتي دانشجوي طب بود، نخستين رمانش يكليا و تنهايي او (1334) از سوي مجلة سخن به عنوان بهترين رمان ايراني سال 1335 را يافت و مدرسي را در زمرة نويسندگان مشهور ايران درآورد. ده سال بعد ـ وقتي ديگر ساكن آمريكا شده بود ـ دومين رمانش شريفجان، شريفجان ( نام قبلي: نسل كلاغها) را نشر داد، اما اين اثر نه تنها تأثيري بر ادبيات زمان خود نگذاشت، سقوط نويسنده را نيز گواهي داد. در 1347 مجموعه داستان گمرگ چينواد آگهي شد اما انتشار نيافت. مدرسي جز چند داستان كوتاه در جنگ اصفهان و سخن اثر ديگري منتشر نكرد.

قابل توجه‌ترين اثر نويسنده، رمان كوتاه يكليا و تنهايي او است. نخستين علتي كه براي محبوبيت اين رمان به ذهن مي‌رسد، ساختمان محكم و نيز زيبا و توصيفي آن است. نثري شاعرانه و عاطفي كه شخصيت‌ها و موقعيت‌ها را با توصيف‌هايي احساساتي و رنگين تصوير مي‌كند. نثري شبه كلاسيك و خوش‌آهنگ كه با قطعه‌هاي تابلو مانندش، خوانندگان بيزار از سطحي‌نويسان آسانگين را جذب كرد؛ خوانندگاني كه سنگيني يأس دوران را با خواندن صحنه‌هاي عاشقانة رمان، كه عطري كهن از آنها برمي‌خاست، به فراموشي مي‌سپردند. مدرسي براي بيان مضمون تاريخي ـ فلسفي خود به نثري كهنه‌نما و غريب احتياج داشت. پس، به جايي كه مضمون را گرفته بود ـ به تورات ـ روي آورد و روال روايتي عتيق كتاب مقدس را به كار گرفت. البته پيش از او نويسندگاني چون طبري از اسطوره‌ها و نثر توراتي براي بيان مسائل اجتماعي استفاده كرده بودند. اما مدرسي زبان تورات را كه با آن يهوه ـ خداي خشم و انتقام، نه محبت و بخشش ـ حقايق « ابدي » را بر مردم آشكار كرده است. براي بيان مسائل كلي بشري به كار گرفت. و بدين ترتيب براي بيان مضمون داستان خود، قالبي مناسب آفريد.

بهرام صادقي

 (1363 ـ ؟) نخستين داستان‌هايش را از 20 سالگي ـ وقتي دانشجوي طب بود ـ نوشت و از 1335 شروع به چاپ آنها در مجلات ادبي كرد. در 1337 يك چند جزو هيأت نويسندگان مجلة صدف بود. دوران خلاقيت هنري‌اش زماني طولاني نپائيد اما در همين مدت كوتاه داستان‌هايي فراموش‌ناشدني آفريد؛ داستان‌هايي كه او را در صف اول نويسندگان ايران قرار دارند.

مهمترين مضمون داستان‌هايش جستجو در عميق‌ترين لايه‌هاي ذهني بازماندگان نسل شكست است. اين جستجو كه با طنزي آميخته به فاجعه، و در شكل‌هاي متنوع داستاني صورت مي‌گيرد، بهرام صادقي را شايان توجه‌ترين نويسندة نسل خويش مي‌سازد. كارهاي اصلي‌اش را بين سال‌هاي 1341 ـ 1335 مي‌نويسد و منتشر مي‌كند، هر چند تا سال‌هاي 50 نيز تك داستان‌هايي انتشار مي‌دهد اما اصولاً نويسندة اين دهه است. واخوردگي، شكست، فقر و يأس آدمهاي كوچك، روشنفكران آرمان باخته و معتاد شده، كارمندان فقير و دانشجويان واخورده را با توانايي ترسيم مي‌كند. صادقي با ارائه طنزآميز جنبه‌هاي دردناك زندگي، ضمن آن كه نشان مي‌دهد جهان ما چقدر كهنه و رنجبار است، آرزوي خود را به برقراري عدالت اجتماعي ابراز مي‌كند. بدين ترتيب، طنز او نفي زندگي نيست، افشاي تمامي عواملي است كه باعث حقارت و خواري زندگي مي‌شوند. آثار بهرام صادقي كه با تسلط فراوان بر فرم نوشته شده‌اند و به نحو حيرت‌انگيزي سال‌هاي پس از كودتا را نمايش مي‌دهند، پيش از هر چيز هنر (داستان) هستند، نه گزارش اجتماعي يا رواني. خودش گفته است: « در وهلة اول بايد داستان نوشت، داستان خالص، بايد ساخت، به هر شكل و هر جور فقط مهم اين است كه راست بگوئي»

و چون در نوشتن صادق بود و قهرمانان آثارش را به خوبي مي‌شناخت، انعكاس زندگي در آثارش با چنان عمقي صورت گرفته است كه در ميان همنسلانش كمتر نظير دارد.

اما صادقي تا به نقطة اوج كارش برسد، تا غريزي نوشتن را نظم بخشد و به مرحلة خلق اثر هنري برسد، تجربياتي دارد در حد تجربيات نويسندگان همدوره‌اش. داستان‌هاي « فردا در راه است» و « گردهم»، همچون داستان‌هاي اجتماعي نگار كه در آن سال‌ها داشت باب مي‌شد، به زندگي محرومان كوي و برزن مي‌پردازند. در اين داستان‌هاي از درونكاوي عميق و طنزآميز داستان‌هاي بعدي نويسنده خبري نيست. در « فردا در راه است » ـ اولين داستان چاپ شدة صادقي ـ از وراي پرده‌اي كه باران كشيده است آدمها در منظر ديد قرار مي‌گيرند و نويسنده تلاش مي‌كند با توصيف دقيق موقعيت و حرف‌هاي آدم‌ها، حالت‌ روحي‌شان را تجسم بخشد: در شبي توفاني كه باران يكريز بارنده همه چيز را در هم مي‌ريزد حادثه‌اي اتفاق افتاده: « فضلي » كشته شده و اهالي محل از درگيري‌هاي قبلي او و غلامخان سخن مي‌گويند. سپس محلة درگير سيل توصيف مي‌شود. وصف مرگ فضلي و سيل بنيان كن درهم مي‌آميزد و از محيط طبيعي براي نمودن هيجان‌زدگي و ترس آدمها استفاده مي‌شود.

از ديگر داستان‌هاي او : كلاف سردرگم ـ تأثيرات متقابل و است.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 مهر 1393 ساعت: 20:14 منتشر شده است
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس