سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
صنعت گردشگری در جهان، امروزه در حالی بهعنوان مهمترین بخش درآمد زایی بسیاری از کشورها محسوب میشود که در آمد حاصل از این بخش طبق آمار بهگونهای کاملا نابرابر تقسیم میشود.
صنعت گردشگری در جهان، امروزه در حالی بهعنوان مهمترین بخش درآمد زایی بسیاری از کشورها محسوب میشود که در آمد حاصل از این بخش طبق آمار بهگونهای کاملا نابرابر تقسیم میشود.
بهطوریکه ۵۰ درصد از درآمد حاصل از این صنعت تنها به ۷ کشور آمریکا، انگلیس، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا ، آلمان و اتریش سرازیر شده و مابقی کشورها تنها به ۵ درصد درآمد حاصل از صنعت توریسم اکتفا می کنند، و ایران در این میان با تاکید بر چشمانداز ۲۰ ساله کشور و سرمایه گذاری ۳۰ میلیارد دلاری بر آن است سهم خود را از بازار جهانی گردشگری در سال ۱۴۰۴ با جذب حداقل یک و نیم درصد تعداد گردشگر بینالمللی (۲۰ میلیون نفر) به ۲ درصد درآمد صنعت توریسم جهان برساند.
با نگاهی بر چگونگی صنعت توریسم در آلمان بهعنوان یکی از کشورهای پیشرو در این عرصه در سطح اروپا، برخی از سیاست های راهبردی این کشور را که میتواند راهکارهایی پیش روی صنعت توریسم کشورمان قرار دهد از نظر میگذرا نیم.
صنعت گردشگری در آلمان- بهعنوان یکی از محبوب ترین مقاصد گردشگری اروپا - در سالهای اخیر همواره با روند رو به رشدی روبهرو بوده است. این کشور هم اکنون با برخورداری از ۶هزار و ۱۳۵ موزه، ۳۶۶ سالن تئاتر، ۳۴ پارک مخصوص گذران اوقات فراغت؛ ۴۵هزار زمین تنیس، ۶۴۸ زمین گلف، ۱۲۲ پارک طبیعی – ملی، پیست ۱۹۰هزار کیلومتری پیادهروی و همچنین پیست ۴۰هزار کیلومتری دوچرخه سواری یکی از بزرگترین کشورهای توریستی در جهان محسوب می شود.
طبق آخرین آمار منتشر شده از مراکز گردشگری این کشور میزان درآمد حاصل از بخش گردشگری آلمان در سال ۲۰۰۸، ۳۵۰ میلیارد یورو ارزیابی شده است، که این رقم در ۱۰ سال آینده به ۵۷۲ میلیارد یورو افزایش خواهد یافت. این در حالیست که به گفته کارشناسان، این آمار حاکی از کاهش رشد تقاضا در حوزه گردشگری آلمان در سال ۲۰۰۸ است.
طبق آمار، نرخ رشد تقاضا در این کشور حدود ۶ / ۱ درصد است که می بایست در بلندمدت - بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۸- به رشد متوسط ۴ / ۳ درصد در سال برسد که این پیش بینی در مقایسه با نتایج تحقیقات جهانی کمتر از متوسط جهانی ۳ درصد در سال است که دلیل آن جهش اقتصادی جهانی در این کشور اعلام شده است. طبق پیشبینیهای بلندمدت، رشد متوسط سالانه ۴/۴ درصدی در ۱۰ سال آینده، مرحله امیدوارکننده ای در بخش گردشگری در سراسر جهان است.
بنابر نتایج اعلام شده از سوی مرکز توریسم آلمان امسال نیز بزرگترین کشورهای توریستی از میان ۱۰ کشور صنعتی جهان خواهد بود. طبق آمار، آلمان پس از آمریکا، چین و ژاپن در جایگاه چهارم قرار دارد و سهم بازار این کشور در حال حاضر ۵/۵ درصد است.
مرکز توریسم آلمان امسال با هدف حفظ و ارتقاء موقعیت گردشگری در آلمان ۱۰ حوزه عملی - راهبردی بهمنظور توسعه صنعت توریسم آلمان در خارج از مرزهای این کشور تنظیم و در مرحله اجرا قرار داده است. کارشناسان مرکز توریسم آلمان معتقدند آنها میتوانند با به کارگیری این ۱۰ هدف استراتژیک جایگاه اقتصادی آلمان را از طریق اشتغالزایی در صنعت گردشگری این کشور و همچنین افزایش درآمد از راه مخارج سفر در داخل، ۱ میلیارد یورو و در خارج ۲/۲۶ میلیارد یورو در سال ۲۰۰۶، ارتقاء دهد. ۱۰ حوزه عملی استراتژیک برای توسعه صنعت گردشگری آلمان در سال ۲۰۰۸ عبارتند از:
۱) تقویت وجهه کشور آلمان بهعنوان یک مقصد گردشگری: نخستین هدف مرکز توریسم آلمان ادامه رشد مثبت وجهه آلمان در سراسر جهان است بویژه که در این صورت تصویر جهانی مثبت از کشور آلمان نیز به واسطه وجهه گردشگری آن در آینده افزایش خواهد یافت. به گفته این مرکز تحقق این امر در گرو رشد شاخص برند ملی است طبق آمار، آلمان در طول سال ۲۰۰۶ از محبوبیت بالایی در خارج از مرزهای این کشور برخوردار بوده است بهطوری که به لحاظ محبوبیت در رتبه گذاری ملی در سطح بینالمللی رتبه نخست و در رتبه گذاری منتشر شده از ژنو برای دومین بار جایگاه سوم را پس از سوئیس و اتریش به دست آورد.
۲) توسعه صنعت توریسم این کشور در مقیاس جهانی: از دیگر اهداف مرکز گردشگری آلمان توسعه صنعت گردشگری این کشور در سطح جهانی است. در این راستا مرکز توریسم آلمان از بازارهای خارجی پویایی و رشد روشنی انتظار دارد. بر این اساس این مرکز پتانسیلهای اقتصادی بالایی را در درآمد حاصله تا سال ۲۰۱۵ ارزیابی کرده است که از آن جمله میتوان به افزایش ۱۵ میلیون گردشگر خارجی اشاره کرد که بهدنبال آن تولید ناخالص داخلی به ۹/۱۷ میلیارد یورو افزایش یافته و درآمد مالیاتی انباشت شده به حدود ۴/۵ میلیارد یورو خواهد رسید.
۳) اتصال شبکه های عبور و مرور اعم از خطوط پرواز، راه آهن و خیابان: مهمترین فاکتور ادامه رشد صنعت گردشگری در آلمان ایجاد زیرساختهای عبور و مرور قابل رقابت با پایتخت بویژه برای مناطق توریستی است.
۴) حفظ رتبه نخست آلمان در بخش سفر های تجاری در اروپا: به گفته مرکز گردشگری آلمان مهمترین وظیفه صنعت گردشگری این کشور در آینده بهعنوان دارنده نخستین جایگاه سفرهای تجاری در اروپا، مدیریت بازار آلمان در بخش سفرهای تجاری بهویژه در عرصه رقابتهای آسیایی است. آلمان در جهان بهعنوان کشور موزهها و در اروپا نیز بهعنوان کشور کنفرانسها و همایشها دارنده رتبه نخست است. بنابر آمار ارائه شده۲۹ درصد همه سفرهای انجام شده از اروپا به این کشور سفرهای تجاری است که این میزان تقریبا ۲ برابر متوسط سفرهایی است که در اروپا انجام میگیرد. طبق پیشبینی کارشناسان گردشگری آلمان، ۴۳ درصد از مجموع ۳/۱۰ میلیون سفر تجاری انجام شده از اروپا را میتوان از طریق ایجاد زیر ساختهای نوین هر ساله در بازار به تثبیت رسانده و افزایش داد.
۵) غلبه بر چالش های جامعه شناختی در سطح بینالمللی: مرکز توریسم آلمان وجود گردشگران روبه رشد بالای ۵۵ سال را امتیازی مهم برای رشد صنعت گردشگری آلمان و بویژه برای حفظ جایگاه مدیریتی مقاصد سفر آلمانیها در داخل میداند. طبق آمار میزان سفر این گروه سنی گردشگران روی هم رفته تا سال ۲۰۲۰ در مهمترین بازارهای اصلی سراسر جهان به ۱/۳۱ میلیون سفر خواهد رسید. مهمترین بازارهای اصلی جهان عبارتند از: فرانسه، آمریکا، هلند و ایتالیا. بر این اساس به گفته مرکز توریسم آلمان ترغیب گردشگران بالای ۵۵ سال به ادامه سفرهای داخلی در آلمان به لحاظ ملی حائز کمال اهمیت است.
۶) توسعه و بهره گیری مستمر از جایگاه فرهنگی آلمان: به گفته کارشناسان کشور آلمان هماکنون از وجهه فرهنگی تمام عیاری در سراسر جهان برخوردار است.
طبق آمار ۲۷ درصد سفرهایی که از خارج بهمنظور گذران تعطیلات و ۴/۱۳درصد سفرهای تجاری انجام گرفته به مقاصد گردشگری آلمان ناشی از وجهه مثبت فرهنگی این کشور است. طی یک همه پرسی انجام شده در میان ۳۶ کشور عضو در شاخص برند ملی( NBI)و ۶۲ درصد شرکت کنندگان، آلمان را کشوری با میراث فرهنگی غنی و ۵۳ درصد آلمان را صاحب مناظر طبیعی زیبا میدانند. از سوی دیگر ۳/۶۳ درصد نیز در سراسر جهان معتقدند که این کشور از میراث معماری غنی برخوردار است.
در این راستا عامل رتبه فرهنگی، هم در توریسم بین المللی و هم در جایگاه امروزی آلمان بهعنوان مقصد فرهنگی شماره ۲ اروپاییها، میبایست در جهت خلق خطوط تولیدی مهمی در آینده گردشگری آلمان مورد بهره برداری قرار گیرد.
۷) توسعه ملی توریسم سلامت: تقویت توریسم سلامت(سفر بهمنظور فرار از شهرها و گریز از استرس و لذت بردن از آفتاب و...) از دیگر اهداف مهم در راستای توسعه صنعت توریسم آلمان در سال ۲۰۰۸ است به گفته کارشناسان موضوع سلامت در همه بخشهای درمانی و پزشکی می بایست بهطور فعال در زمره اهداف توسعه ای صنعت توریسم در آلمان قرار گیرد. ضمن آنکه روند رو به رشد سلامت در جمعیت آلمان می بایست هر چه بیشتر در ارتباط با موضوع توریسم سلامت مورد توجه قرار گیرد.
۸) افزایش تولیدات با توجه به دگرگونیهای اقلیمی: تغییرات اقلیمی نظیر زمستان های معتدل و برفی و یا تابستان های گرم و بارانی حاکی از افزایش تغییرات آب و هوایی و رویدادهای غیر عادی نظیر توفان و سیلاب در آینده است. دگرگونی اقلیمی در سراسر جهان برای اقتصاد گردشگری آلمان نیز چالشهای بزرگی به همراه دارد. این موضوع بیش از همه در ارتباط با احساس فردی گردشگران است که با هدف گذران تعطیلات سفر کردهاند. از سوی دیگر دگرگونیهای اقلیمی میزان تقاضا در زمینه زیرساختهای توریستی را افزایش میدهد. بر این اساس مرکز گردشگری در آلمان درصدد است رشد تولیدات بلندمدت بهطور هماهنگ با مناطق توریستی و در راستای تغییرات اقلیمی آنها انجام گیرد.
۹) تسریع روند بینالمللی شدن شهرها و مناطق در آلمان: برای نخستین بار در سال ۲۰۰۶ از هر ۷ گردشگری که در هتلها و دیگر مناطق آلمان اقامت شبانه داشتند یک گردشگر خارجی محسوب میشد. این آمار بدون هیچ تغییری در سال ۲۰۰۷ نیز تکرار شد. شهر زاکسن آلمان در این میان مهمترین بازار درآمد در ایالات جدید آلمان بهشمار میرفت.
۱۰) بهره برداری جهانی از فروش چند شبکهای: مرکز توریسم آلمان در استراتژیهای آتی صنعت گردشگری در این کشور بر بهرهبرداری از تمامی راههای فروش تاکید میکند.
کلمه ی کاردرمانی به نظرم حق مطلب را به خوبی Occupational Therapy ادا نمیکند . چرا که در فرهنگ ما اولین مفهومی که از کار در ذهن ها متبادر میشود Job است و سپس Work . فرق اساسی JOB با Work در این است که Job اختصاصی تر است و Work مواقعی گفته میشود که بطور عمومی داریم درباره ی کار صحبت میکنیم و نه لزوما شغل ! . اما Occupation با هر دوی این ها فرق میکند . چرا که بیشتر به معنی اشتغال است . یعنی مشغولیت . اعم از فیزیکی و ذهنی . و اشاره ای به امرار معاش نمیکند و این وجه تمایز آن با دو اصطلاح Work و Job است .
متاسفم خدمتتان عرض کنم که دوستان کاردرمانگری را میشناسم که وقتی از ایشان بپرسی کاردرمانی چیست ؟ چون حوصله اش را ندارند و نا امید شده اند از این که طرف واقعا متوجه بشود کاردرمانی چیست ، این گونه جواب میدهند :
- یه چیزیه توی مایه های فیزیوتراپی اما روی ذهن و روان هم هست.
- همون توانبخشی و معلولین و اینا است .. کارمون با معلولاست !
- یعنی با کار ، مردم رو درمان میکنیم !
- یعنی مردم را میذاریم سر کار تا یواش یواش مهارتمند بشن و بتونن مستقل زندگی کنن
- همون فیزیوتراپی است ... منتها وقتی آب از سر مریضا گذشته شده !
د ... آخه جانم .. این چه جور معرفی ای است که میکنید ؟
این همه مدت ما اصول توانبخشی و مبانی کاردرمانی و .. خوانده ایم که وقتی از ما میپرسند کاردرمانی چیست ، این گونه تعریف کنیم ؟ .. با این کار خودمون رو بی اجر نکرده ایم ؟ رشته مان را ناشناس باقی نگذاشته ایم ؟
به هر حال ، مدتهای طولانی ای به این قضیه فکر کرده ام که چگونه میتوان کاردرمانی را تعریف کرد . اما به این نتیجه رسیدم که مردم وقتی میپرسند کاردرمانی چیست ؟ به این علت میپرسن که تا الان اسمش رو نشنیده اند . !
شما فکر میکنید که یه آدم که تا حالا سرو کارش با فیزیوتراپی نیفتاده است ، چقدر فیزیوتراپی رو درست میشناسه ؟ چی درباره اش میدونه ؟ ... اما تا حالا دیده اید که یکی بپرسه فیزیوتراپی چی است ؟ .. نه ! چون گوش و چشمشون به این کلمه عادت کرده .. مثلا توی روزنامه ورزشی خونده که فیزیوتراپیست تیم استقلال از دوره ی سه هفته ای درمان رباط صلیبی زانوی راست آقای جباری خبر داد ! .. خب طرف یه چیزی دستش میاد که فیزیوتراپی یعنی این ! ... مربوط به عضله و درد و پزشکی و ... یا این که متخصصین توانبخشی و فیزیوتراپی در تحقیقی در زمینه آرتروز و .. دریافتند که .... ! یا این که تیم فیزیوتراپی معالج سعید حجاریان پس از ترور ایشان زحمات زیادی کشیده اند تا بیمار توانایی حرکت و ... را داشته باشد . و ... و ...
فکر میکنید که چند نفر میدانند که مهندسی پلیمر چیه ؟ .. اما کمتر پیش میاد که کسی بپرسه یعنی چی !!! اکثرا به آدم مثل یه فرهیخته و خوشبخت نگاه میکنند و میگویند آفرین ... چه رشته ی خوبی !! الان نون توی پلیمره !
به همین ترتیب ، وقتی کسی از ما میپرسه کاردرمانی چیه ؟ ما باید توجه داشته باشیم که فردی که از ما سوال پرسیده است خودش چه مدارج تحصیلی داره ؟ در چه زمینه ای ؟ علت سوالش چیه ؟ آیا فقط کنجکاوی و جدید بودن این کلمه است و یا واقعا میخواد بدونه که ما دقیقا چه کار میکنیم ... و این که حوصله ی این طرف چقدر به ما فرصت میده که مفهوم به این وسیعی و پیچیدگی رو جوری تحویلش بدهیم که احساس نکنه آخرش خودمون هم نمیدونیم که کاردرمانی چیه ! ..
بعضی از ما که خیلی به کاردرمانی عشق میورزیم این اشتباه رو میکنیم که برای هر کسی که پیدا بشه و این سوالو بکنه ، میخوایم تمام سر فصل دروس۴ سال کارشناسی رو بگیم .. اما طرف میخواد اینو بدونه که :
آخرش بهمون چی میگن ؟ میگن دکتر ؟ میگن مهندس ؟ !! میگن تراپیست ... ؟ با چه جور مراجعینی طرف هستیم و ...
و ما با توضیح های طولانی مون ، فقط این رو در ذهن طرف جا میندازیم که :
عجب رشته ی غریبی ... ! تکلیفش معلوم نیست که فیزیوتراپی است یا ارتوپدی یا آموزش کودکان استثنایی یا پزشکی یا روانپزشکی یا هنردرمانی یا هومیوپاتی !!!
گاهی هم پیش میاد که خود شما به عنوان کاردرمانگر ، بدانید که این کاری که الان میکنید ، چقدر مبتنی بر فلسفه ی کاردرمانی است .... چقدر کل نگر است و ...
در همین زمینه ها است که دوست دارم چند تا سوال مطرح کنم ، توی دلمان به این ها فکر کنیم تا ببینیم که چقدر با فلسفه ی کاردرمانی مانوس هستیم !
۱۰ سوال مهم !
- آیا شما تمایل دارید روی مریضتان تمرین درمانی انجام دهید یا فعالیت درمانی
- آیا شما میتوانید به کسی که نمیخواهد درمان شود ، به کسی که انگیزه ندارد و به کسی که قدرت شناختی و درک اش پایین تر از این است که اصلا بفهمد درمان چیست ، خدمت توانبخشی تان را ارائه دهید ؟
- آیا شما در طول جلسات درمانی ، میزان استقلال شخصی فرد را هم به عنوان ملاک پیشرفت او در نظر میگیرید یا نه ؟
- آیا وقتی با یک بیمار شاخه ی جسمی کار میکنید ، با او به صحبت و بحث و ارتباط میپردازید و ایا به علایم روانی و روحی او هم توجه دارید یا نه ؟
- ایا شب که به خانه بر میگردید همچنان روحتان از کار در محیط کلینیک خسته و افسرده است ؟
- آیا میتوانید و حوصله ی این را دارید که نگرش فرد ناتوان را درباره ی ناتوانی اش تغییر داده و تعدیل کنید و ارتباط او را با افراد دیگر منطقی تر کنید یا نه ؟
- آیا وقتی که مراجع ، حین فعالیت ، گزارشی واقعی از درد دارد ، او را به ادامه ی همان فعالیت و به همان شدت قبل مجبور و یا ترغیب میکنید یا نه ؟
- آیا به این که مغز و دستگاه عصبی ، روان و عاطفه و فیزیک و جسم و ماده همه و همه با هم مرتبط هستند قلبا اعتقاد دارید یا نه .
- ایا وقتی که میبینید بیمار نیاز به مدالیته ی درمانی ای دارد که از عهده ی شما خارج است ( مثل اولتراسوند و یا اولتراویولت و .. ) او را پیش خود نگاه داشته یا به فرد متخصص ( در این جا فیزیوتراپیست ) ارجاع میدهید ؟
- آیا فکر میکنید که دارای گوش سوم و چشم سوم و حس ششم در درمان و بازتوانی هستید یا نه ؟
کار درمانی
پیش از هر چیز لازم میدانم تاکید کنم که هدف مقاله ای که درباره ی تفاوتهای فیزیوتراپی و کاردرمانی پیش رو دارید ، هرگز تاکید رجحان و برتری یکی از این دو رشته ، بر دیگری نمیباشد ، بلکه از آن جا که در سیستم بازتوانی بصورت گروهی Teamwork ، شناخت شباهت ها ، تفاوتها ، توانایی ها ، خصوصیات و تخصص های هر رشته ، کمک شایانی به اعضای مجموعه میکند تا در کنار یکدیگر بصورت هماهنگ تر عمل کرده و به هدف اصلی شان که برداشتن درد و رنجی از دوش توانیاب ها است برسند ، قصد دارم تا در این مقاله ، بصورت ساده و خلاصه ، به ذکر پاره ای از مهمترین تفاوتهای دو رشته کاردرمانی جسمانی و فیزیوتراپی بپردازم .
از همه شما عزیزان تقاضا دارم مرا از نظرات سازنده و آموزنده شان محروم نفرمایند .
---------------
هنگامی که قصد داریم درباره ی تفاوتهای دو چیز سخن برانیم ، اول باید جستجو کنیم و ببینیم که چه جیزی باعث شده است که ذهن بشر بین آن دو چیز مقایسه ای صورت بدهد و تفاوتهای آن را دریابد . در حقیقت قدم اول برای توضیح تفاوتهای دو چیز ، توجه به نقاط مشترک و سنخیت آن دو میباشد . برای مثال ، ما هرگز در صدد این بر نمی آییم که به بررسی تفاوتهای کفش و ساندویچ بپردازیم ، چرا که از یک سنخیت ناشی نمیشوند و در حقیقت آنقدر با همدیگر تفاوت ذاتی دارند که هیچ ذهن خلاقی هم در صدد بر نمی آید که به بررسی تفاوتها و مقایسه ی این دو با هم بپردازد . چرا که اولی پوشیدنی است و برای محافظت از پاها و از جنس چرم و پلاستیک و ... و دومی خوردنی است ، و برای رفع گرسنگی و از جنس نان و مواد غذایی و .. !!!
همچنین است مقایسه رشته شنوایی شناسی با کاردرمانی ، که اولی رشته ای است تشخیصی و دارای یکسری مراجع با دردها و ناتوانی های بسیار متفاوت از رنجهای مراجعین کاردرمانی و دومی رشته ای مداخله ای است و ....
، به همین رو است که تاکید میکنم :
پیش از بررسی تفاوتهای این دو رشته ، بد نیست اگر گریزی بزنیم به نقاط مشترکی که باعث شده اند این دو رشته ،( فیزیوتراپی و کاردرمانی ) در ذهن مخاطب عام و مراجع عام ، مشمول یک سنخیت واحد باشند .
با بررسی دو لغت فیزیوتراپی و اکوپیشنال تراپی ( کاردرمانی ) ، اولین نکته ی مشابهی که به نظر میرسد ، کلمه ی تراپی است . به معنای درمان .
همچنین این دو رشته در بسیاری از موارد مراجعین مشابهی با دردهای مشابهی دارند ، هر دو رشته در حیطه ی بازتوانی و توانبخشی محسوب میشوند ، همچنین در هر دو مورد ، هدف هایی چون کاهش درد بیمار ، افزایش توانمندی های فردی و رساندن فرد به استقلال حرکتی به چشم می آید .
پس با این توصیف ، باید به مخاطب و مراجع عام ، که از بیرون شاهد تلاش کاردرمانگران و فیزیوتراپیست ها میباشند حق داد که این دو رشته را دارای سنخیت و جنس واحدی بدانند .
اکنون که نقاط تشابه این دو به اجمال ، مرور شد ، به چهارتفاوت عمده بین این دو رشته میپردازم :
در تعریف فیزیوتراپی ، اشاره میشود که :
علم استفاده از انواع مدالیته ها فیزیکی و تمرینهای فیزیکی برای کاهش درد ، افزایش توانمندی ، اصلاح ساختاری و مستقل ساختن فرد کم توان .
حال آن که در تعریف کاردرمانی اشاره میشود که :
هنر و علم استفاده از فعالیت های هدفمند درمانی ، در جهت مشغول ساختن ذهن ، روان و جسم فرد توانیاب ، برای افزایش هر چه بیشتر استقلال و توانمندی فرد .
از این دو تعریف ، چه بر می آید ؟
اولا : کاردرمانی خود به دو شاخه ی کلی و وسیع ( جسمانی و روانی ) تقسیم میشود که خود این دو شاخه نیز به چندین انشعاب دیگر مرتبط هستند ( نظیر ارتوپدی و نرولوژیک برای شاخه جسمانی و ذهنی و روان برای شاخه روانی ) و این خود بیانگر هولیستیک بودن و کل نگر بودن کاردرمانی است ، حال آن که تمرکز هدفی که در فیزیوتراپی وجود دارد تنها بر روی جسم است و با یک رویکرد مکانیکی تامین میشود .
شاید بررسی تفاوتهای کاردرمانی جسمانی با فیزیوتراپی جای بحث داشته باشد ، اما بررسی دیگر حیطه های کاردرمانی نظیر روان و ذهن با رشته ی فیزیوتراپی بعلت تفاوت سنخیتی فاحش بین این دو ، ممکن نیست .
ثانیا : ابزار یک کاردرمانگر ، غالبا ابتکار اوست . یک کاردرمانگر واقعی باید بتواند با هوشمندی فراوان ، مشکل حرکتی ، روانی ، ذهنی و وابستگی های متعاقب آنها را در بیمار تشخیص دهد ، تجزیه تحلیل کند و سپس فعالیتی را به بیمار ارائه دهد که دارای دو هدف باشد : اول هدفی که بیمار به انگیزه ی آن ، احساس سودمند بودن و کفایت و عزت نفس کرده و از لحاظ جسمی یا ذهنی به آن مشغول شود و دوم هدف درمانی ای که یک کاردرمانگر در پس زمینه ی فعالیتی که ارائه داده است به آن چشم انتظار دوخته است . یک کاردرمانگر خوب هم البته از امکانات و تجهیزات بهتر ، نتایج بهتر و بیشتری میگیرد و موفقیت بیشتری کسب میکند ، اما طبق ادعای فلسفه ی کاردرمانی ، روح کاردرمانی در فعالیت هدفمند نهفته است . در حالی که در فیزیوتراپی درمان غالبا به دو شکل کلی است ، یا استفاده از مدالیته های درمانی ( نظیر اولتراسوند ، مادون قرمز ، ماورا بنفش ، دستگاههای الکتروتراپی ، استیمولاتورها و تنس ها و هات پک ، آیسینگ ، ویبراتور و ... ) و یا تمرینهای درمانی و حرکتی ( نظیر تمرینهای PRE ، تقویت عضلات با تکرار و افزودن وزنه ها ، کشش و مهار عضلانی و افزایش دامنه حرکت و مهار ادم و ...، ) و در هر دو مورد شاهد این هستیم که در فلسفه ی فیزیوتراپی ارائه ی فعالیتهایی که بیمار آن ها را به انگیزه ای به غیر از درمان انجام دهد بی معنی به نظر می آید .
این به چه معناست ؟ به این معنا که در مورد بسیاری از بیماران و مراجعینی که از لحاظ اوضاع روحی و روانی ، انگیزه ی کافی برای تمرین درمانی ندارند ، و یا از هوش بهر کافی برای پیروی از دستورات تمرینها برخوردار نیستند و ادراک کلامی مطلوبی برای انجام آنچه به صورت یکنواخت از ایشان خواسته شده است ندارند ، فیزیوتراپی به مشکل برخورد میکند ، چرا که رویکردی مکانیکال دارد و انگیزه دادن به بیمار از طریق ارائه ی فعالیتهای ابتکاری و دو منظوره ، در چارچوب کاریشان نمیگنجد .
حال آن که در رویکرد هولیستیک کاردرمانی ، این افراد نیز شانس بازتوانی دارند و میتوانند تحت پوشش خدمات کاردرمانی واقع شوند .
ثالثا : فعالیت هایی که در حیطه ی جسمانی کاردرمانی ، به مراجعین اعم از ارتوپدیک یا نورولوژیک ارائه میشوند ، غالبا فانکشنال ( عملکردی و کاربردی ) هستند . برای مثال کاردرمانگر برای بیمار همی پلژی CVA ، که قادر به استفاده از یک دستش نیست ، تمرین و آموزش شانه کردن موی سر ، مسواک زدن با دست ضعیف ، بستن دکمه ها ، گرفتن و پرت کردن توپ ، خوردن غذا ، لباس پوشیدن و در آوردن و نوشتن و نقاشی کشیدن و امضا کردن و ... را در دستور کار قرار میدهد . چرا که اعتقاد بر این است که مادامیکه استقلال عملکردی فرد کم توان افزایش نیافته باشد ، صرف بالابردن توانایی های غیر عملکردی او ، نظیر افزایش قدرت عضلانی و یا اصلاح ساختاری فاقد ارزش است. اعتقاد کاردرمانگر بر این است که اگر نیروی عضله ی بایسپس همان بیمار CVA در جلسات درمانی ، 3 درجه نیز افزایش پیدا کند ، اما همچنان نتواند لیوان آبی که در دستش دارد را کنترل کند ، کار مهمی صورت نگرفته و تغییر مطلوبی رخ نداده است.
این در حالی است که کمتر پیش می آید که تمرکز خدمات فیزیوتراپی بر روی مسائلی از قبیل Self Care , ADL , Dressing & Toileting و .... قرار بگیرد .
البته بی انصافی است اگر نگویم بنا به تجربه ی شخصی ام دریافته ام که عزیزان فیزیوتراپیست ، در زمینه ی LOCOMOTION بیماران و توانمند سازی ایشان در جابجایی و حرکات ، تا حدودی پیشقراول هستند . کما این که کاردرمانگر ها نیز در زمینه ی HAND توجه و حوصله ی بیشتری به خرج میدهند و معمولا راندمان موفقیت نسبتا بالاتری دارند .
چهارمین و آخرین نکته ای که ترجیح میدهم درباره ی تفاوتهای کاردرمانی با فیزیوتراپی به آن اشاره کنم ، به نگاه و نظر غالب مراجعینی برمیگردد که گذارشان به هر دو کلینیک کاردرمانی جسمانی و فیزیوتراپی می افتد :
در نظر اکثر مراجعین ، کار فیزیوتراپی کاری است بسیار تخصصی ، که نمیتوان شبیه آن درمان را در خانه انجام داد ( مخصوصا اگر از دستگاههایی مثل اولتراسوند و الکتروتراپی و .. استفاده شده باشد ) ، همچنین گلایه ای که از فیزیوتراپیست ها دارند ( این گلایه بیشتر از طرف افراد سالمند مطرح میشود ) این است که فیزیوتراپیست با ما ارتباط نمیگرفت ، ما را در کابین رها میکرد تا دستگاه برای مدت معینی که تنظیم شده بود تاثیر درمانی اش را بگذارد .
در طرف مقابل درباره ی کاردرمانی غالبا نظرشان چنین است که با اندکی هزینه که صرف خرید تعدادی وسایل خام و اولیه ، نظیر طناب و توپ و فنر و قرقره و .. میشود ، میتوان در خانه روند کاردرمانی را تقلید کرد ، و فعالیتهایی که ارائه شده اند را چندان تخصصی و غیر قابل درک نمیدانستند و حتی بعضی از فعالیت ها را بی فایده و غیر لازم تلقی میکرده اند . از طرفی غالبا از رابطه ی یک ساعته ی بین کاردرمانگر با مراجع اظهار خشنودی و رضایت خاطر داشته و احساس میکنند که کاردرمانگر به نسبت فیزیوتراپیست ، وقت بیشتری صرف ایشان کرده است .
صرف نظر از چهار تفاوت عمده ای که اشاره کردم ، برخی تفاوتها نیز از کشوری به کشور دیگر ، شهری به شهر دیگر ، منطقه ای به منطقه ی دیگر و حتی کلینیکی به کلینیک دیگر و درمانگری به درمانگر دیگر وجود دارد . اما علت این که به این موارد در مقاله ام اشاره ی مستقیمی نکرده ام این است که در فلسفه ی هیچکدام از این دو رشته ، مستقیما به این تفاوت ها ی بین کشوری و بین شهری و ... اشاره ای نشده است .
به کرات کاردرمانگرهایی دیده ام ، با رویکردی بسیار مکانیکال تر از هر فیزیوتراپیستی ، و فیزیوتراپیست هایی دیده ام بسیار کل نگر تر از هر کاردرمانگری .. اما آنجا که بحث درباره ی تفاوت ذاتی و سنخی این دو رشته پیش می اید ، تفاوتهای فردی و تنوع های سلیقه ای حذف میشوند ، و مستقیما به آنچه فلسفه ی رشته از درمانگر میخواهد توجه میشود .
همچنین است نفوذ و پیشروی هر یک از این دو رشته در قلمروی رشته ی دیگر که گاهی اجتناب ناپذیر است و گاهی متاسفانه اثرات نامطلوبی چون ناهماهنگی و سر درگمی مراجعین و پایین آمدن بازده درمان را به همراه دارد .
موفقیت هر کسب و کار رابطه نزدیکی با چگونگی صحیح کنترل کردن آن امور آن دارد: در واقع مدیریت صحیح کسب و کار موجب رشد آن میشود .
مدیریت کسب و کار را نباید صرفا یک عمل آکادمیک محسوب کرد. مدیریت واقعی در بر گیرنده هدایت قوی، رفتار مثبت، دانش کسب و کار و مهارتهای مناسب فردی است . مدیرت در حقیقت هدایت افراد، تاثیر گذاری بر کار و تصمیم گیری تموقع و صحیح است و مهارتهای مدیریتی را به مرور زمان میبایست کسب کرد و به بیان دیگر کسب مهارتهای مدیریتی در واقع همانند سپرده گذاری در بانک می باشد .
هدایت و راهبری کسب و کار
هیچ زن و یا مردی در دنیای کسب و کار تنها نیست. در این حیطه شما نیازمند کمک افراد دیگر هستید و باید بتوانید از آنها کمک بگیرید تابتوانیدکسب و کارتان را هدایت کنید .
- راهنمائی گرفتن (Mentoring)
کارآفرینان موفق و با تجربه اغلب سئوالات مشابهی را میپرسند :
چگونه کارآفرینان جدید میتوانند از تجربیات دیگران استفاده کنند؟ با راهنمائی گرفتن
واژه Mentoring میان معلمان و دانش اموزان مصطلح است و زمانی به کار می رود که افراد حرفه ای و با تجربه اطلاعاتی را به افراد کم تجربه ارئه می دهند .
- شبکه ارتباطی
شبکه ارتباطی یک وسیله ساده است که هرکس در دنیای کسب و کار میتواند با آن سرو کار داشته باشد. شبکه ارتباطی میتواند کارآمدترین وجه بازاریابی شما محسوب شود و در نتیجه آن علاوه بر ایجاد بازار برای شما، اطلاعات مناسبی در ارتباط با کسب و کارتان در اختیار شما قرار خواهد گرفت .
- میزگرد
میز گرد یک بحث رسمی غیر گروه میان افراد حرفه ای است که داوطلبانه اطلاعات و منابع را در اختیار سایرین قرار میدهند. در طول زمان روابط افراد حرفه ای و ماهر با یکدیگر توسعه میابد و شرکت کنندگان با کسب و کارهای یکدیگر آشنا می شوند .
- داشتن اطلاعات به روز
عصر اطلاعات جامعه ما را تغییر داده است و اکنون در عصر اطلاعات افراد از طریق پست الکترونیک با یکدیگر ارتباط دارند و می توانند اخبار جدید را در دنیای تکنولوژی و بی سیم دنبال کنند. حققت امر این است که هر روزه اطلاعات ما را بمباران می کنند اما متاسفانه اغلب این اطلاعات نمی تواند به خط مشی کسب و کار ما کمک کند و در انجا هدایت صحیح آنست که ما متدها و راهکارهای خودمان را دنبال کنیم و در کنار آن دانش و اطلاعات خود را در ارتباط با کسب و کار به روز نگه داریم .
تصمیم گیری
یکی از بهترین تصمیمها یادگیری این موضوع است که چگونه تصمیمگیرنده خوبی باشید. این امر نیازمند تعهد ، درک و مهارت میباشد که بسیار ارزشمند است .
آیا تصمیم گیرنده خوبی هستید؟
مراحل مختلف در اجتناب از اشتباهات رایج و ایجاد تصمیمگیری کارا را بیاموزید .
تصمیمگیری ، تصمیمگیری ، تصمیمگیری سؤال این است : آیا شما یک تصمیمگیر خوب هستید؟ اگر فکر میکنید که این چنین نیست ، هیچ جای غصه نیست. تصمیمگیری مهارتی است که میتوانید از دیگران بیاموزید. ارگ چه بعضی از افراد این مهارت را احتراز از دیگران میآموزند ، اما فرآیند آن مشابه است. دونوع تصمیمگیری اصلی وجود دارد :آنهایی که با استفاده از فرآیند خاص بدست میآید . آنهایی که تنها مانند یک رویداد است .
مراحل تصمیم گیری نافذ
این فرآیند در هر موقعیتی میتواند بکار رود بخصوص در جائی که شما نیازمند یک تصمیمگیری مهم هستید. اگر از مراحل اصلی تصمیمگیری تبعیت کنید ، خود را یک تصمیمگیرنده کارا در حرفه و زندگی شخصی خود می یابید .
• تا حد امکان مفاد تصمیم گیری خود را تعریف کنید. آیا آن واقعا" تصمیم خودتان است یا شخص دیگری ؟ آیا واقعا" نیازمند به این تصمیم گیری هستید ؟ ( اگر حداقل دو تصمیم اتخاذ نکرده اید ، پس هیچ تصمیم گیری صورت نگرفته است ) چه زمانی این تصمیمگیری روی داده است ؟چرا تصمیم گیری برای شما مهم است ؟ چه کسی در این تصمیمگیری ذینفع است ؟ ارزش این تصمیم گیری برای شما چه میزان است ؟
• هر راهکاری که به ذهنتان میرسد را بنویسید. به تصویر کشیدن راه کارهای متفاوت مهم است. هیچ چیزی را سانسور نکنید و بگذارید که تصورات شما آزادانه ارائه شوند. مطمئن شوید که همه چیز را ذکر میکنید .
• فکر میکنید که از کجا میتوانید اطلاعات مفید بیشتری را به دست آورید. اگر با انتخابهای زیادی روبرو شوید ممکن است بخواهید اطلاعات زیادی بدست آورید. اطلاعات جدید منجر به راه کارها و انتخابهای بیشتری نیز میشود. کسانی که میتوانید از آنها اطلاعات بدست آورید ،دوستان ،همکاران ، خانواده ، نمایندگیهای فدرال و ایالتی ، سازمانهای حرفهای ، خدمات آن لاین ، روزنامه ها ، مجله ها ، کتابها و غیره است .
• انتخابهای خود را بررسی کنید. از منابع اطلاعاتی مشابه برای کسب ایده های خاص استفاده کنید. برای هر انتخاب معیار خاص را مشخص کنید. هر چه اطلاعات بیشتر بدست آورید ، ذهنتان برای تصمیمگیری فعال تر خواهد شد. مطمئن شوید که همه موارد را یادداشت و بررسی مجدد میکنید .
• ذخیره انتخابها. اکنون شما دارای گزینه های متفاوت هستید و زمان آن رسیده است که آنها را بررسی کنید و ببینید کدام یک از آنها برای شما کارایی دارد . در ابتدا معیارهای این انتخابها را مشخص سازید. ثانیا" به دنبال انتخابهایی باشید که این امکان را برای شما فراهم سازد تا به بیشترین معیار و امتیاز برسید. ثالثا" انتخابهایی را که با چارچوب و معیار شما سازگاری ندارند را حذف کنید .
• نتایج هر انتخاب را به تصویر بکشید. برای هر انتخاب باقیمانده در لیستتان ، نتایج را به تصویر بکشید، بدین صورت نقایص شما مشخص میگردد .
• یک بررسی واقعی انجام دهید. کدام یک از انتخابهای باقیمانده به واقعیت نزدیکتر است؟ هر چه خلاف آن را ثابت کند را حذف سازید .
• کدام گزینه با شما سازگاری دارد. گزینه ها و انتخابهای باقیمانده را بررسی کنید تا ببینید کدام یک با معیارهای شما سازگاری دارد. اینها تصمیمات کارایی شما هستند. اگر نسبت به تصمیمی که اتخاذ کرده اید خشنود هستید اما احساس میکنید که با اهداف شما سازگاری ندارند ، بدانید که تصمیم صحیحی نگرفته اید. به عبارت دیگر از این گزینه و انتخاب راضی نیستید ، اما نسبت به نتیجه آن حساس هستید. این انتخاب برای شما کارساز نخواهد بود .
• شروع کنید. زمانی که تصمیمی را اتخاذ میکنید، آن را عملی سازید. اگر بخواهید نسبت به آن احساس خوشایندی نداشته باشید موجب اندوه و ناراحتی میشود. بهترین کار را در زمان حال انجام دهید. همیشه این فرصت را دارید که ذهن خود را در آینده تغییر دهید .
اشتباهات متداول در تصمیم گیری
از آنجا که دوست داریم باور کنیم که هیچگونه پیشداوری نداریم ، اما حقیقت این است که هر کس این مشخصه را دارد. هر چه از خودتان وکارهایتان بیشتر آگاهی داشته باشید ، بهتر میتوانید عمل کنید. دلیل اصلی اینکه هر کس روش و دیدگاه خاص خود را دارد این است که مغز به سادگی نمیتواند متوجه هر چیزی شود ، حداقل سطح کنجکاوی هر کس متفاوت است .
آیا تاکنون سعی کردهاید 10 چیز جدید را با هم بیاموزید؟ اگر اینطور است ، میدانید که یادگیری خیلی آسان خواهد بود و این به دلیل روش کارکرد مغز است. مغز شما همه اطلاعات را طوری طبقهبندی میکند که بدون قاطیکردن آنها بتوانید جهان اطراف خود را درک کنید. زمانی که نمیتوانیم بسیاری از فرضیات را تشخیص دهیم به دلیل فقدان آموزش در جامعه است ( مانند والدین، معلمان، همه مؤسسات و غیره ).
در زیر تعدادی از رایجترین اشتباهات تصمیمگیری گردآوری شده است ، با یادگیری آنها میتوانید در آینده ، از آنها اجتناب کنید .
• به اطلاعات تخصصی بسیار تکیه کنید. اغلب افراد بسیار مایلند که به گفتههای متخصصین تاکید و توجه کنند. به خاطر بسپارید که متخصصین انسانهایی هستند که خود نیز پیشداوریهایی هستند. با جستجوی اطلاعات از منابع متفاوت ، اطلاعات بهتری را به دست خواهید آورد ، بخصوص زمانی که انرژی خود را بر این منابع متوجه سازید .
• اطلاعاتی را که از دیگران به دست میآورید را ارزیابی کنید. افراد تمایل دارند تا معیار اطلاعاتی را که از جامعه بدست میآورند را ارزیابی کنند. بعنوان مثال متخصصین ، والدین ، گروههای عالی رتبه ، افرادی که روشی برای بیان عقاید خود دارند ، جزء افرادی هستند که همیشه باور داریم بیشتر از ما میدانند . از خود بپرسید : آیا آنها به اندازه من از این مسائل و مشکلات آگاه هستند؟ معیارهای آنها با من مشابه است؟ آیا آنها نسبت به مسائل من دارای تجربه شخصی هستند؟ به عبارت دیگر عقاید آنها را در دورنمایی نگاه دارید .
بروس السوپ صاحبنظر در مورد معماري و تاريخ آن به بيان تعريف سادهاي از معماري ميپردازد:
معماري عبارت است از بنايي كه معنا و محتوا داشته باشد او معتقد است معماري به نوعي از سازندگي اطلاق ميشود كه مردم بوسيله آن به هويت خود پي ميبرند و به اين هويت مفهوم ميدهند.
بروس آلسوپ همچنين در تعريف معماري آورده است:
معماري نياز انسان به اينكه از احساسات مشتركش به عنوان وسيلهاي براي بيان احساسات مشترك استفاده نمايد.
فيليپ جانسون يكي ديگر از كارشناسان معماري در تعريف معماري چنين آورده است: معماري تنها ايجاد انواع جديد فضاهاست. او مهمترين نقش معماري را ايجاد دگرگوني در زمينه فرهنگي موجود ميداند و اين نقش نخست زيبايي شناختي است.
فرانسيس دي. كي. چينگ:
از معماري به عنوان يك هنر بالاتر از جوابگوئي صرف به نيازهاي عملكردي برنامه يك بنا ميباشد. اصولاً، تجليات فيزيكي معماري با عملكرد انسان مطابقت دارد.
دكتر مهدي حجت نيز در تعريف معماري اين گونه آورده است:
معماري شكل دادن به مكان زندگي انسان است پس فعل معماري مستلزم توجه همزمان به دو عامل است: «شكل» و «زندگي» به عبارت ديگر معماري درصدد ساختن ظرف براي مظروف است. ظرفي به نام بنا براي مظروف «زندگي انسان»
كريستوف الكساندر نيز در تعريف سادهاي از معماري آورده است:
هر انسان از آن رو كه انسان است زندگي خود را ميشناسد. كافي است بدان توجه كند و با خود صادق باشد و بگذارد آنچه در درون اوست به صورت چوب، سنگ واجد درآيد و مكان زندگي را شكل دهد.
بطور كلي و خلاصه در تعريف معماري مطلوب ميتوان گفت:
معماري مطلوب معماري ميباشد كه انسان در آن احساس زنده بودن و حيات داشتن، انسجام و آرامش كند.
معمار:
براي تعريف معمار نيز از تعاريف صاحبنظران معماري استفاده مينماييم در اين رابطه و در تعريف معمار كريستوفر الكساندر آورده است.
معمار را در معناي عام كسي ميدانيم كه به ساختن بنايي اقدام كند او در ساختن اين بنا نه تنها بايد خصوصيات آن نوع ا زندگي را كه قرار است در آن مكان رخ دهد بشناسد. بلكه بايد به تصويري از زندگي بهتر در آن مكان نيز وقوف داشته باشد.
لذا معمار لاجرم در مكاني كه طراحي ميكند برداشت خود از زندگي بهتر را بيان ميدارد بدين ترتيب مجموعه باورهاي معمار كه محصول درك و احساس او از شايستهترين زندگي قابل عرضه در مكان مورد طراحي است تجلي مييابد.
همچنين معمار را كسي ميدانند عرضه كننده تعريفي از شايستهترين زندگي ميباشد كه با خلق فضاي معماري خود امكان تحقق آن را براي استفادهكنندگان فراهم ميسازد.
خاستگاه معماري:
از نخستين دوزهايي كه انسان زراعت و اهلي كردن چهارپايان را فرا گرفت، قبيلههاي واقع در اطراف درياي مديترانه ساكن شدند. زندگي، افسانهها و نقوش حك شده توسط انسان پيش از تاريخ، اساس تمدن غربي را پي ريزي كرد.
اين قبيلهها همزمان با بيرون آمدن از تاريكي جهل و همانگونه كه خانهها و معابدشان براي انكعاس زندگي آنان به صورت روز افزون پيچيدهتر ميشد، تحول و توسعه يافت. ساختمانهاي ساده اجدادي آنان جاي خود را به ساختمانهايي با طرح و تزئين جديد ميداد.
معابد و مقابر سنگي عصر از لحاظ شكل، حجاريونقاش و تزئين غالباً به تقليد از خانههاي جديد نخستين كشاورزاني كه در كنار نيل زندگي ميكردند ساخته شده است. حتي امروزه هم خانههايي شبيه به آن در روستاهاي كناره جنوبي بين النهرين ديده ميشود. «تصوير b»
در قرن نهم پيش از ميلاد، ساختمانهايي با خشت پخته در نزديك كورنت در يونان به الهة «هرا» هديه شدند.« تصوير a»
در قرن هفتم پيش از ميلاد، قبيلههاي لاتيني ساكن در تپههايي كه بعدها شهر رم در آنجا بنا نهاده شد، خاكستر مردگانشان را در كلبههاي كوچك گلي دفن ميكردند. «تصوير c»
ساختمانهايي مانند آن هنوز در سرزمينهايي كه معماري كلاسيك در آنجا پا به عرصه وجود نهاد با مصالح بومي به عنوان مسكن چوپانان كوچ نشين ساخته ميشود.
اين ساختمانها تا امروز به عنوان ساختمانهاي دائمي در كشورهاي فقيرتر جهان مورد استفاده قرار ميگيرد. در دوران باستان خانههاي روستايي نه تنها به عنوان يادگاري دائم از معابد سنگي اجدادي محسوب ميشود. بلكه تا قرن نخست پس از ميلاد. معابد كاهگلي باستاني در آتن و رم به شكل محترمانهاي نگه داشته ميشدند.
تاثير نخستين ميراث باستاني در اثناي تاريخ طولاني معماري كلاسيك باقي مانده هر ساختمان كلاسيك نمونهاي از كلبههاي ابتدايي است و كاربرد معماري كلاسيك سندي زنده از سرچشمههاي فرهنگي تمدن غربي است.
معماري در مصر:
اساس معماري يادماني غربي در مصر بوده است. در زماني كه نخستين نشانههاي تمدن در يونان پديد آمد، معماران مصري ساختمان عظيم و سنگين را طي پانزده قرن پيش از آن ساخته بودند.
خاك بسيار حاصلخيز اطراف، رود نيل و بهرهبرداري از اين منبع موجب پيدايش تمدني غني شد.
شيفتگي به ابديت و خلق زندگي پايدار بر معماري باستان حاكم بود. مقابر سلطنتي معابدي براي عبادت فرعونهاي متوفي بود. در حدود 2800 قبل از ميلاد، كوههايي مصنوعي از سنگ يا اهرام بر روي اتاقهاي ساخته ميشد كه در آنها جسد كاملاً موميايي فرعون و داراييهاي با ارزش او قرار داشت.
اهرام نخستين بناهاي يادماني بزرگ جهان به شمار ميرفتند كه با قطعات بريده شده از سنگ ساخته شده بودند. معبد خونز در كارناك «تصوير a»
و يارگيهاي خاص معماري مصر تاثير شديدي بر توسعة سبك كلاسيك داشت و برخي جزئيات معماري آن بر معماري روم نفوذ كرد.
در ايام تابستان هيچ كدام از سبكهاي معماري مصر در خارج از آن كشور تكوين و گسترش نيافت زيرا سبك معماري مصر براي انطباق با نيازهاي فرهنگهاي فقيرتر اطراف خود بسيار خاص و خيلي محافظه كارانه و غير قابل انعطاف بود.
خزانه آترئوس «تصوير b» در حدود 1300 ق.م از تمدن يونان و معبدي كه در پرينياس «تصوير c» بوسيله يونانيان شش صد سال بعد در كرت ساخته شد. تفاوت بين پيشرفت و عقب ماندگي قابل مقايسه همسايگان شمالي آن را نشان ميدهد. اقتباس نماكاري ساختمانهاي مهم با سنگ، كاربرد ستون و تير سنگي براي معابد و اشتياق براي احداث ساختمان بزرگ و با ابهت را بايد به عنوان مهمترين سهم معماري مصر در جريان اصلي مكتب كلاسيك ارزيابي كرد.
معماري در يونان ]700 ق.م-200 ق.م[
دولتهاي يونان از موقعيتشان در كنار درياي مديترانه و راههاي تجاري با ارزش مديترانه سود بردند و در حدود 700 ق.م از لحاظ فكري و نه از لحاظ حكومتي با هم متحد شدند كه در آن آزادي انديشه همراه با رقابت دروني منجر به پيدايش انقلاب فكري و هنري در آن شد. بالندگي تمدن يونان، جهان غرب را به جريان سياسي فكري و هنري افكند كه آن را براي مدت 2500 سال به جلو افكند. با اين حال پيدايش تفكر منطقي. خدايان ما قبل تمدني را كه يونانيان از گذشتهاي دور و تاريك داشتند از ميان نبرد و خانههايي كه براي آنها ساخته شده بود، به نمونهها و معيارهايي براي معماري غرب تبديل شد.
از ساختمانهاي خشتي و گلي نوعي طراحي جديد معبد پديد آمد. نخستين معابد داراي سقف گلي صاف يا سقفهاي از ني بودند. در قرن 8 ق.م ابداع قطعات گلي بزرگ سقف ساختن نقشهاي به شكل يك مستطيل ساده را با سقف كوتاه و مثلثي كه ويژگي مشخصة بناهاي كلاسيك است. عملي ساخت.
معماران يونان باستان بيش از دو قرن تلاش كردند تا تنها يك نوع فرم ساختماني را به كمال برسانند و در اين راستا نوعي معماري خلق كردند كه به مدد توان و ظرفيت ماندگار خود بيش از دو هزار سال به عنوان آرماني جهان باقي ماند.
از بناهاي معروف اين دوره ميتوان به معبد آپولو در يونان «تصوير a» در 630 ق.م كه متكي بر تيرهاي چوبي بود و شكل اصلي آن به عنوان الگويي براي همه معابد بزرگ براي قرن بعد باقي ماند و معبد آرتميس در كوزفو «تصوير b» كه در آن حضور آشكار سازه چوبي به سازة سنگي تبديل شد.
هنگامي كه يونانيان امپراطوري ايران را در اواسط قرن پنجم ق.م به عقب راندند. تمدن ممتاز آنان عقل و خرد متراكم شده در خود را طي قرني آكنده از ثروت و قدرت به نمايش گذاشت. ادبيات، هنر و فلسفه پيشرفت كرد و ساختمانهاي جديد آن سطحي از ظرافت را به نمايش گذاشتند كه اجزاي آنها به عنوان الگو و نمونه، تمامي تحولات آتي را در معماري غرب تحت تاثير قرار داد. در همان دورهاي كه دولت شهرهاي يوناني دوران كوتاه اوج سعادت و رفاه خود را سپري ميكردند براي آيندگان خود نوعي معماري كه آن را كلاسيك ميناميم خلق كردند.
معماري در امپراطوري روم: ]200ق.م – 1200م[
در حدود 200 ق.م لشكريان شهري رم و متحدان ايتاليايي آن يونانيها را شكست و در بقاياي روب ضعف امپراطوري اسكندر پيشروي كردند. توسعه طلبي دوم اين سرزمين را به مركز تمدن و تجمل تبديل كرد. همزمان با شكلگيري امپراطوري مطلقه دوم در قرن نخست قبل از ميلاد كاربرد سنگهاي آتشفشاني همراه با آهك، در ساختمانسازي انقلاب پديد آورد و معماري كلاسيك را متحول كرد.
معماران رومي نظام معماري را كه از يونان اخذ كرده بودند براي استفاده از مادة جديد اصلاح كردند.
امپراطوران، الزامي دموكراتيك را براي نگهداري ساختمانها و حفظ محبوبيت خود در شهر رم به ميراث بردند. ثروت امپراطوري به امپراطوران پي در پي اجازه داد كه بناهاي وسيع براي سرگرمي مردم و آراستگي شهرها بنا كنند.
شايد معروفترين آنها كولوسئوم «تصوير b» كه احداث آن در سال 70 پس از ميلاد بوسيله امپراطور و سپاسيان شروع شد. اين ساختمان عظيم گنجايش 000/50 تماشاگر را براي سرگرميهاي بيرحمانه در آمفي تئاتر داشت.
همچنين حمامهاي امپراطور كاراكالا «تصوير c» در 216 پس از ميلاد با ظرفيت 1600 نفر. معبد خدايان در پنتئون «تصوير a» در 120 پس از ميلاد كه كاملترين تصور و درك را از بناهاي بزرگ امپراطوري براي ما ايجاد ميكند نام برد.
بيزانس«روم شرقي»:
هنگام كه امپراطوري روم در غرب سرانجام در برابر مهاجمان در 476 سر فرود آورد. نشان اداري امپراطوري ب امپراطور شرقي بيزانس «روم شرقي» فرستاده شد. بيزانتينها خو درا جانشينان نخستين امپراطور روم ميدانستند. و اگر محدوده جغرافيايي در نظر گرفته نشود، معماري بيزانس تداوم مستقيم سنت كلاسيك است. جنگ در مرزهاي شرقي مانع ميشد كه امپراطوران شرقي سرزمينهاي امپراطوري دوباره متحد و يكپارچه شوند. اما امپراطوري ژوستينان در 532 قراردادي با ايرانيان امضاء كرد كه سربازان او را براي فتح مجدد – آمد چه محدود – ايالتهاي از دست رفته در آفريقا و حتي روم آزاد گذاشت.
تاخت و تاز بربرها در غرب و ظهور اسلام در شرق نيروي پيروزي را با يك عقب نشيني طولاني تبديل كرد، اما طي 9 قرن بعد عصر با عظمت ژوستينيان در قالب ساختمانهاي كوچك مانند ساختمان آجري گنبد كليساي آپوستل مقدس در تسالونيك «تصوير c» در سال 1315 زنده ماند و تداوم يافت.
از ديگر بناهاي معروف اين دوره ميتوان به بزرگترين ساختمان امپراطوري شرقي اياصوفيا «تصوير d» در استانبول – كليساي سنت ديمتريوس در تسالوتيك «تصوير e» در 475 – سرستونهاي تزئين شده «تصوير a و b» هنگامي كه آخرين امپراطوري رومي، استانبول را در سال 1453 ترك كرد معماري كلاسيك بيزانس به پايان رسيد اما ميراث آن در ساختمانهاي اروپائي شرقي و حتي در ساختمانهاي عثماني تداوم يافت.
كتاب تاريخ سبكهاي معماري
1-رماتسك:
به منظور تعيين و ارزيابي كاراكترهاي يك جنبش معماري، معمولاً مرسوم است كه ابتدا به يك سري از بناهاي مهم و وزين توجه شود. در اين رابطه چنانچه در باره ساختمانهاي منفرد سخن به ميان آمد، اساساً بي نتيجه و تصعني خواهد بود، زيرا دستيابي به نتايج مهمتر در باره كارها و تجارب معماري رمانسك، در مطالعه تغييرات پيوسته ناشي از جريانات و حوادث محيط امكان پذير است، و سيستم متحد اين تغييرات، يعني شهر، به ميزان قابل توجهي داراي معنايي برتر نسبت به ساختمانها ميباشد.
در هيچ يك از قرون گذشته ابتكارات شهري به قدر اين دوران زنده و پويا و مملو از نتايج و انديشه نبوده است. در اين زمان اكثر شهرهاي مهم دنياي غرب به طور ريشهاي دستخوش تغيير و تحول شده و خيلي از شهرهاي جديد ديگر در اين دوره پي ريزي شده در اعصار بعدي حول نقاط اوليهاي كه توسط سازندگان رمي به وجود آمدهاند، گسترده شدند.
شهرهاي جديد در اشكال اوليه از فرم شطرنجي دوران باستان تبعيت كرد. و كم كم بعد از توسعه و گسترش، شهركهاي اطراف را در بر گرفته مانند: برخي از شهرهاي قرون وسطا، مخصوصاً ايتاليا، بر روي مراكز اوليه مستقر و شكل گرفته، مانند فلورانس، بلونيا، لوكا، ميلان، كلونيا، وين.
به اين ترتيب ارگانيزمي با خطوط غير مستقيم شكل ميگيرد، كه محدوديتهايي را داخل شهرهاي رمي سبب شده و تاكيد بر تبعيت از اين منطق ميشود يعني ارگانيزم جديد سعي داشت تا با طرح شبكههاي شطرنجي اوليه ادغام و آن را تحت تأثير قرار ميدهد.
2-گوتيك
غرب پس از چند قرن تهاجم، جنگ و ويراني در قرن دوازدهم به دورهاي از آرامش نسبي و ثبات رسيد و مراكز آموزشي در شهرهاي كليسايي توسعه يافت. جنگهاي صليبي پيشرفت مسلمانان را متوقف كرد و سفرهاي امنتري را در جنوب اروپا و فلسطين ممكن كرد. دوباره دستاوردهاي فكري روم كه آثاري از آن در كتابخانههاي رهباني نگهداري شده بود، مورد توجه قرار گرفت. كشيشان مطلع و ثروتمند از كليساهاي كلاسيك روم و بناهاي يادماني كنسانتين در فلسطين ديدن كردند و كليساهاي خودشان را با مرزهايي حجيم، تزئينات وفضاهاي داخلي زمخت مانند بربرها ملاحظه كردند.
گذشت قرنها، اسطوره و جادوي روم را از بين نبرده بود، اما تداوم غير منقطع تمدن از ميان رفته بود. احساس پيشرفت تاريخ از ميان رفته بود و هنرمندان ساده دلانه شكلهاي باستاني را با ظاهري جديد تصوير ميكردند. باورهاي خرافي و شكل رمزآميز مسيحيت اذهان را به سوي جهان رمزي سمبلها و اسطورههايي كه نوعي واقعيت مانند جهان فيزيكي به دست آورده بودند، متوجه ما كرد. وقتي كه سازندگان كليساهاي جامع در جستجوي خلق ساختمانهايي به سبك باستاني بودند، علاقهاي به باز توليد دقيق آنها نداشتند، اما ابعاد سمبوليك و برخي از خصوصيات معماري آنها را تكرار و تقليد ميكردند. در فرانسهي شرقي در سال 1089، كلوني «شكل a» مركز نيرومند رهبري راهبان فرقهي كلوني براي رقابت با سنت پتز در رم بازسازي شد. ساختمان جديد در زمينهي تزئينات كلاسيك غني بود اما داراي نخستين نمونه از قوس نوك تيز بود كه از ساختمانهاي عربي كه در سيسيل، اسپانيا يا فلسطين ديده ميشد، تقليد شده بود.
به طور كلي پيشرفت قابل ملاحظهاي در اسكلت بندي ساختماني پديد آمد كه همراه با مزيتهاي ساختمانسازي با قوسهاي نوك تيز معماران را قادر كرد كه ساختمانهاي بلندتر و سبكتري با پنجرههايي بزرگتر بسازند. همان گونه كه روش ساختمان سازي از كليساي جامع نوين (b) تا لئون (c) بهبود مييافت، سرانجام رديف پيوستهي ستونها مانند آنهايي كه در كليساهاي اواخر دوره رومي يافت ميشد، به دست آمد.
در اواخر اين قرن، تجديد حيات لاتين به پايان رسيد. ابداعات ساختماني در كليساهاي جامع فرصتهاي تازهاي پديد آورده بود. در كليساي جامع چارترز (شكلd) آرمان معماري كلاسيك به سبب ارتفاع ساختمان و كاربرد شيشه در آن محور پايمال شد. اينكه معماري قرون وسطي سبك خودش را براي الهام داشت، اما اين شيوهاي بود كه از منظر وي تيره و مبهم روم پديد آمده بود.
3-رنسانس:
زندگي شهري در ايتاليا ويراني ناشي از دوران تاريكي را همچنان با خود داشت و بعضي از دولت شهرها در قرون وسطي به جمهوريهاي خودگردان و آزاد از اطاعت رعيتوار به شاهان و دوكهاي زميندار تبديل شدند آزادي موجب تسريع كمان فرهنگ شهري و رشد صنعت كارخانهاي شد. در پي ثبات اشرافيت تجاري اين دولت – شهرها كه در تقاطع راههاي اروپا، جهان اسلام و بيزانس واقع شده بودند به بانكداران اروپا تبديل شدند و ثروت و قدرت زيادي نزد خود متمركز كردند، كه تنها توسط قدرت قابل ملاحظهي سياستمداران داخلي شهرها و رقابت شديد بين دولتهاي كوچك براي تجارت، سرزمين، منزلت هنري مهار ميشدند.
ظرافت شكنندهي گوتيك پيشرفته هرگز در ايتالياي مركزي جايگاهي نيافت و برخورد با هنر نوعي واقعگرايي انقلابي را در قرن 130 وقتي هنر تحت سيطرهي سمبل و قراردادها بود، موجب شد علاقه به ادبيات روم قديم در قرن 14 منجر به رهايي از دست نوشتههاي كتابخانههاي رهباني شود و فلسفهاي جديد، يعني انسان گرايي، مسيحيت و انديشهي غير ديني را آشتي داد. نخستين موطن انسان گرايي دولت – شهر فلورانس بود جايي كه خانوادههاي برجستهاش حاميان پرشور آن بودند.
انقلاب هنري بزرگ، معروف به رنسانس، از اين سرزمين حاصلخيز در اوايل قرن پانزدهم پديد امد. هنرمندان عصر رنسانس با خود آگاهي الهام گرفته از روم باستان و با طرد گوتيك جامعه را با انفجار نوآوريها دگرگون كردند. معماران ويرانههاي فراموش شدهي روم را مطالعه كردند تا بناهايي خلق كنند كه نيازهاي جامعهاي را كه از فئوداليزم قرون وسطي سر بيرون ميآورد، تأمين كنند.
ميكلوتودر 1440 كاخ خانوادهي مديچي (a) را باكاركردهاي مسكوني، تجاري و نيز به عنوان قلعهاي نظامي طراحي كرد. براي جلوگيري از جمله و انتقام و بيگانگاني كه به شهرهاي ايتاليا آسيب ميرساندند، هميشه اين نوع خانه – شهرهاي بزرگ طراحي ميشد.
امام ميكلرزو سبك كلاسيك را به طرح سنتي اضافه كرد. ديوارها از سه رديف سطح صاف واقع در روي يكديگر تشكيل ميشود و هر كدام از آنها توسط رديفي افقي از سنگ كه خط سه رديف سطح صاف واقع در روي يكديگر تشكيل ميشد و هركدام از آنها توسط رديفي افقي از سنگ كه خط منظمي از پنجرههاي قوس دار را نگه ميداشت،تقسيم ميشد. تركيب نما به وسيلهي پيش آمادگيهاي آويختهي عظيم كلاسيك و قرنيز پوشيده شده كه جاي برج و باروي سنتي را گرفت وقتي آلبرتي دانشمند و معماي بزرگ،كليساي سن آنوريا را در مانتوا (b) در 1470 در پايان زندگي خود طراحي كرد، نمونههاي مشخص تر از معماري كلاسيك را براي پيروي در مقابل خود داشت و از فضاهاي طاقدار رومي مانند با سليكياي كنستانتسين (ص 14) الهام ميگرفت.
رنسانس اوليه در ايتاليا، رويدادي فكر بود كه اروپا را به جهان مدرن وارد كرد. نوعي آگاهي و درك تازه از تاريخ همراه با نيروي اصالت موجب خلق معماري كلاسيك جديد بازيابي فراوان شد.
باروك
اروپا ازاواسط قرن شانزدهم به مدت صد سال بطور مداوم در جنگ غوطه ور بود چنان كه پروتستانها و كاتوليكها براي عقايدشان ملتها براي استقلال خود و طبقات كسب و بازرگان براي آزادي خود ميجنگيدند كليساي رومي كه به وسيلهي نهضت پروتستانها متلاطم شد در يك سختگيري مبارزه جويانه و بي رحمانهي ملهم از اسپانيا بر ضد اصلاحاتي كه براي عقب راندن موج پروتستانگرايي طراحي شده بود صفوف خود را آلوده كرد. در حدود 1625، اصلاح ستيزان مطمئن شدند كه پروتستان گرايي اگر هم شكست نخورده شد قابل كنترل است و روشهاي خشونت آميز را كنار گذاشتند و به تبليغات فريبنده روي آوردند يك سبك هنري و معماري براي تأمين نيازهاي اين روح جديد خود عفو كردن پديد آمد. اين سبك موسوم به باروك به شكلهاي گوناگون هر ناحيه از اروپا را كه از محروميتهاي ناشي از جنگ بهبود يافته بود، در نورديد. معماري كلاسيك تا اين زمان خود را در هر جا جلوهگر ميساخت و با اقتباس و پذيرش جهاني پاروك، تمام قاره براي نخستين مرتبه از قرن سيزدهم در يك نوع معماري با هم سهيم و مشترك شدند.
نخستين بناهايي كه در فرانسه بقاياي سنت گوتيك را كنار نهادند، از سبك سر سخت ايتاليا استفاده كردند كه موجب تولد باروك شد اين نخستين ابداع قسمت بهار شدهتري در فرانسه ايجاد كرد كه از وسوسه و انجام افراط در ايتاليا و اسپانيا جلوگيري كرد كليساي سوربن (b) كه بوسيلهي ژاك لومرسيه در 635 شروع شد يك از نخستين نمونههاي اين سبك ايتاليايي در فرانسه بود تزئينات غني اما استادانهاي كلاسيك، فاصله گذاري متنوع سطح متشكل از ستونهاي متمركز بر روي در ورودي مركزي، و قرار گرفتن يك گنبد جالب توجه سر بالاي آنها، ساختمانها و ابنيه بناهاي شصت سال پيش رم كرد.
قدرت سياسي فرانسه در قرن هفدهم موجب ارائه و معرفي سبك جديد به همسايگان شمال آن شد وقتي كه جنگ داخلي در انگلستان به پايان رسيد و پادشاه از تبعيد فرانسه بازگشت، معماري باروك براي يك برنامهي فعال بازسازي الگو قرار گرفت به طوري كه شاه خلق بناهاي بزرگي مانند كاخ بلنهايم (c) هستيم كه به وسيلهي معماران وانبردوهاكسمور ساخته شد.
نمايش و ظاهر با ابهت باروك كمك بزرگ و ماندگاري به سمت كلاسيك بود اگرچه باروك براي دستيابي به آزادي و ابتكار خود بر گسستن همنوايي يا رنسانس و انحراف عمدي منريسم تاكيد داشت، معماري باروك در بسياري از جنبهها به آزادي موجود در معمار كلاسيك روم باستان نزديك تر بود.
روكوكو
در مقابل برتيانيا كه نقش رهبري قدرت پروتستان را در اختيار گرفت و از گسترش باروك رويگردان شد، كنسورهاي كاتوليك روي، طرح باروك را در سطوحي وراي خيال و افراط مورد استفاده قرار دادند. در نيمهي نخست قرن هيجدهم در اسپانيا، فرانسه، ايتاليا و دولتهاي اروپاي مركزي، نمايش وزير باروك به سبب تجزيه شكنندهي هر عنصري كه زمخت به نظر ميرسيد به تزئينات شلوغ در نماوجنبههاي بصري تظاهر گونه دگرگون شد. به نظر ميآيد موطن طبيعي روكوكو اسپانيا بوده است يعني سرزميني كه، معماري كلاسيك در خالصترين شكلهايش هرگز پديدهاي بيش از يك احساس سطحي پديد نياورد. هشتصد سال خلافت اسلامي سرانجام در1494 به پايان رسيد اما با اين حال ميراث تزئينات اعراب براي نوعي معماري را فريبپديد آورد. يك شيوهي رسمي كه توسط پادشاهان راهب در منزل هفدهم آغاز شده بود، در قرن هيجدهم رها شد و باروك طبيعي دوباره ظاهر شد براي نخستين مرتبه به سبب اقبال عمومي و گسترده تقويت شد. در ورود آسايشگاهي در مادريد (ل) به وسيله 1722 طراحي شده تقريباً پيشينهي منريست كلاسيك را در سطحي از سنگ حجاري شده در انبوهي از تزئينات متشكل از گلها،جواهرات، ميوهها، آبشارهايي از پرده و تعداد بيشماري ازجزئيات كلاسيك سنتي تغيير شكل داد. اين هنر تقريباً كلاسيك و شوريده و شلوغ مشتاقانه توسط تمدنهاي مغلوب سرخ پوستي در مركز و جنوب آمريكا كه با هنر بومي آنان به نحو شگفتآوري شباهت محتوايي داشت، جذب شد.
همچنان كه دولتهاي كوچك آلماني به تدريج وحشتجنگهاي سي ساله را فراموش ميكردند و اطرانيس آسايش و آزادي را تجربه ميكرد و تركها را از دروازههاي وين در 1683 عقب راندند، جامعهاي متعالي در اروپاي مركزي كه امپراطوران اسقفها و دوكهاي بزرگ براي شخصيت و هويت هنري با يكديگر رقابت ميكردند، پديد آمد. معماران محلي جانشين معماران ايتاليايي شدند و نوع روكوكوي ناحيهاي بسيار كامل پيرامون كليسا و كاخ توسعه يافت اين سبك چنان با تمايلات اهالي سازگار بود كه بصورت فعال به بخشي از هنر روزمرهي عامهي مردم تبديل گرديد. بناهاي بزرگ مانند زوينگر در درسن، محوطهاي تشريفاتي با فضاهاي ورودي مجلل (c) كه توسط پوپولمان در 1711 ساخته شده، از نمونههاي مشابه اسپانيايي خود ظريفتر و زيباتر هستند معماران جزئيات سنتي را جداي از يكديگر و اندكي فراتر از شكلهاي كلاسيك به كار برده و آنها را در تركيبي تازه از تزئيناتي جالب متشكل از منحنيها و منحنيها زوج، سايه روشنها و برجستگيها به كار بردهاند.
روكوكو اساً نوعي تزئينات بود كه در بهترين حالت با نوعي معماري تركيب ميشد و از آن ميشد براي اجزاي داخلي مبلمان و اشياء ساخته شده استفاده كرد و به اين شكل اساساً از طريق فرانسه راه خود را به معمار استوارتر بريتانيا گشود. چنان كه در سرستون (a) و (b) نشان ميدهند كه روكوكو با توجه به آزادي چشمگير و تقارن موردي واقعاً در طراحي كلاسيك از لحاظ تأثير نپذيرفتن از آرمانهاي معماري باستان متمايز و يگانه بوده است.
كلاسيسيم جديد (نئو كلاسيسم) (كلاسيسزم).
اروپا در قرن هيجدهم، شروع به كنار گذاشتن نظامهاي قديمي حكومتي خود كرد. فلسفههاي جديد، آموزش بهتر بشروثروت روزافزون حاصل از تجارب و انقلاب صنعتي طبقههاي متوسط رو به رشد را نسبت به ديكتاتور موروثي پادشاهان و ملكهها برانگيخت در اواسط قرن،روندي در جريان بود كه منجر به انقلاب جمهوري خواهان در آمريكا و فرانسهو نوعي حكومت سلطنتي ضعيف در بريتانيا شد.
روش جديد تفكر هنگامي ظهور كرد كه مردم از تحمل بار سنگين ترايخ فرهنگي خود روي گرداندند و در پي آن بودند تا در پناه خلوص و سادگي پنداري سرچشمههاي فرهنگي اوليهي خود به بالندگي تازهاي دست يابند. فلاسفه در پي حقيقت اساسي، به زندگي و خصوصيت طبيعي انسان، فارغ از قراردادهاي اجتماعي توجه كردند. مطالعهي تاريخ صرفاًبه منظور بررسي خود آن و اكتشافات باستانشناسي، هنرمندان و معماران را به جستجوي منابع الهام هنري به بازسازي دقيق آثار گذشته هدايت كرد. زمينداران به بازسازي كليساهاي ويران شده پرداختند و اشراف انگليسي عازم تماشاي ويرانههاي يونان و روم شدند. احياء گوتيك شروع شد و اروپا و آمريكا دورهاي از ارتباط رومانتيك با گذشته وارد شدند كه تاكنون ادامه يافت هاست. در 1740 معماران در آكادمي فرانسه در طرحهايي ابداع كردند كه بر پايهي تصور آنان از بناهاي يادماني باستاني از شهر رم استوار بود كه نخستين نمونههاي روند جديد در كلاسيك، يعني نئو كلاسيسزم به شمار ميآمد. يك باستان شناس بررسي مرسوم به وينكلمان هنر يونان را در 1754 به غرب معرفي كرد. تصاويري از معماري يونان باستان در 1762 به وسيلهي معماران بريتانيايي «استوارت» و «روب» چاپ و منتشر شد كه نوعي سادگي را نشان ميداد كه معاصران را سخت به تعجب آورد در همان زمان، معمار اسكاتلندي رابرت آدام با انتشار كتابهايي از معماري بناهاي پيچيدهتر رم باستان نامآورده شد و معماري پالاديان بريتانيا را به تفسيرهايي دقيق از مطالعاتش مانند انجمن سلطنتي هنرها از 1772 دگرگون كرد.
رهبران انقلابي در پايان قرن، جمهوريخواهان يونان باستان روم زا همچون اسلاف خود مينگريستند و معماري جديد بيان روشني به آرزوهاي آنان داد در ايالتهاي انقلابي شمال آفريقا، يونان و روم با شوقي يكسان پذيرفته شدند و توماس جفرسون، سومين رئيس جمهور حكومت جديد، شخصاً دانشگاه و كتابخانه جديدي در شارلوت ويل ويرجينيا در 1817 طرايح كرد به يانتئن در روم خيلي شباهت داشت و معماراني مانند بوله و ولد با طرحهايي شامل نوعي سادگي بدوي كه از بناهاي ابتدايي يونان باستان و يادمانها روم نشأت گرفته بود، به استقبال انقلاب سياسي رفتند.
طرحهاي ابداعي آنان شامل طرحهايي برابر شهرها و بناهاي يادماني ميشد كه تئوريهاي سياسي و آرمانهايي نمادي را بيان ميكرد. طرحهايي مانند خانهاي كه به وسيلهي لدو ترسيم شده جلوههايي از نخستين از دقت زياد در مرحله آخر نئوكلاسيسزم است كه وارد جهان تغيير شكل يافته در قرن 19 ميشود.
«پيشگفتار»
مدرنيسم چيست؟ اثر چارلز جنگز
دورة مدرن كه به نظر ميرسيد براي هميشه دوام مييابد بتندي جزئي از گذشته ميگردد. مرحلة صنعتي بسرعت جاي خويش را به دورة فرا صنعتي ميدهد؛ كار كارخانهاي به دفاتر و منازل منتقل ميگردد و در هنرها سنت نو به تركيبي از سنتهاي بسيار ميانجامد. حتي كساني كه هنوز خو درا معماران و هنرمندان مدرن مينامند، به اطراف و وراي خويش چشم دوختهاند تا مصمم شوند كه چه سبكها و ارزشهايي را بايد ادامه دهند دورة پست – مدرن زمان انتخابهاي مداوم است. دورهاي كه هيچ روش تثبيت شدهاي را نميتوان بيخود آگاهانه و كنايه دنبال كرد؛ زيرا به نظر ميرسد تمامي سنتها به نوعي اعتبار دارند بخشي از اين پديده حاصل همان چيزي است كه به ان انفجار اطلاعاتي ميگويند؛ دورة سازمان يافته و ارتباطات جواني در واقع پست مدرنيسم اصولاً تلفيقي گزينشي هر سنت با سياق پيش از خودش ميباشد، هم ادامة مدرنيسم است و هم فراتر از آن رفتن. ظاهراً مفهوم پست – مدرنيسم را اولين بار نويسندهي اسپانيايي، فدريكودرانيس به سال 1934 در اثرش به نام «گزيده شعر اسپانيولي و هيسپانو آمريكايي» بكار برد و تمامي نظرهاي منتقدان و نشستهاي افراد از جمله گامبريج، هويسين، ويليام باروز و فولر در مورد پست مدرنيسم اينست كه با وجود رشد و حركت پيوستة آن دستكم تا زماني كه متوقف نگردد، هيچ پاسخ قطعي براي آن وجود ندارد.
مدرن وليت – مدرن (مدرنيسم):
آيين حاكم مدرنيسم در معماري را ميتوان بهبودي عملگرا ناميد كه اعتقاد آن «كار بيشتر با امكانات كمتر» بود همانطور كه با كمينستر فولر ميگفت؛ و اينكه مشكلات اجتماعي به آهستگي از بين خواهند رفت. به نظر ميرسد پيشرفت فني در حوزههاي محدودي نظير پزشكي اين باور را كه هنوز براي ليت – مدرنيستها معتبري ميباشد تأييد ميكند.
بنابراين معماري مدرن را سبكي جهاني و بينالمللي دانست كه از واقعيت ابزارهاي سازهاي جديد و مطابق با جامعة نوين صنعتي به پا خاست و هدفش دگرگون سازي جامعه هم در مذاق وهم در ساختار اجتماعيش بود اما در اين مدرنيسم چيزي خلاف قاعده وجود دارد كه هم بسيار غالب است و هم منتقدين آنرا فراموش ميكنند و آن اينكه با مدرنيستهاي رايج در فلسفه و ديگر هنرها كاملاً متضاد است چون آنها اصلاً خوش بين و ترقي خواه نيستند و بالاخره در بسياري نشستها هنرمندان گيج شده بودند كه آيا حامل پست مدرنيسم هستند يا مخالف آن؟
پست مدرنيسم در معماري واقعبين و در تفكر اجتماعيش تكنوكرات است و از حدود 1960 بسياري از باوراه و ارزشهاي سبكي مدرنيسم را به شيوهاي تشديد شده در جهت احياي يك زبان نارسا (يا كليشهاي شده) در خود جاي داده است.
پست مدرنيسم
پست مدرنيسم همانند مدرنيسم، در هر هنري داراي انگيزهها و چارچوب زماني متفاوتي است. براي نخستين بار درج آن در ضمير ناخودآگاه معماري بر عهدة جوزف هادنات همكار والتر پيوس در هاروارد بوده است به هر حال او اين واژه را در عنوان مقالهاي در 1945 به نام «خانة پست – مدرن» بكار برد اما آنرا در متن مطرح نساخت و در تعريف آن مجادلهاي ننمود در آن زمان افرادي چون رالف ارسكين، رابرت وينتوري، لوسين كرول، برادران كرير و تيم تت همگي از مدرنيسم جدا شده، در جهات مختلف به راه افتاده بودند تا اينكه چارلز جنكز پست مدرنيسم را ايهام تعريف كرد در واقع ايجاد پست مدرن به علت شكست معماري مردن در ايجاد ارتباط موثر با مصرف كنندگان نهاييش از دست داد و از سوي ديگر مدرنيسم نتوانست پيوندهاي مؤثري با شهر و تاريخ برقرار سازد و تنها راه حل پست مدرنيسم بود، كه معماري حرفهاي و مشهوري كه بر پاية فنون جديدوقالبهاي قديمي استوار باشد و در اين سبك جديد بايد تكنولوژي معاصر را با توجه به واقعيتهاي اجتماعي كنوني به كار گيرند به دوش كشيدن چنين مسئوليتهايي، آنها را به راحتي از احياگران يا سنتگرايان جدا و اين نكتهاي قابل توجه است، زيرا سازندة زبان دورگه آنها، سبك معماري پست – مدرن ميباشد به هر حال تمامي آفريدگاني كه ميتوان آنها را پست مدرن ناميد، قسمتهايي از يك حساسيت، كنايه، تقليد، جابهجايي،پيچيدگي، گلچين كردن، واقع بين يا هركدام از اهداف و شيوههاي معاصر ميتواند باشد در واقع پست مدرنيسم با دو معنايي ضروري عجين شده: ادامة مدرنيسم و فراتر از آن رفتن. بي شك انگيزة اصلي تولد معماري پست مدرن، شكست اجتماعي مدرن بود در 1968 طبقات يك برج مسكوني در انگليس به نام رونن پونيت به علت نارساييهايي كه به آن نام «شكست مجتمعها» داده شده است با يك انفجار پايين آمد در 1972 بسياري از بلوكهاي مسكوني نواري بعمد در پروئيت ايگو، سن لوييس، منفجر شدند. با شروع نيمه دوم دهه هفتاد، اين انفجارها روشي كاملاً معمول در برخورد با شكست روشهاي ساختمان سازي مدرنيستي شدند: قطعات پيش ساخته ارزان، فقدان، حريمهاي شخصي» و مجتمع مسكوني بيگانه با انسان. «مرگ» معماري مدرن و ديدگاه آن نسبت به پيشرفت كه براي مشكلات اجتماعي راهحلهاي فني ارائه ميداد، به شيوهاي روشن بر همگان روشن شد. به همان اندازه نابودسازي بخش مركزي شهر و بافت تاريخي بر توده مردم روشن بود و بار ديگر بايد بر اين انگيزههاي مردمي و اجتماعي تأكيد ورزيد. ولي در هيچ موردي به غير از معماري مرگ مدرنيسم از جمله در نقاشي، فيلم، رقص يا ادبيات آشكار نبوده است.
اومبرتواكو اين كنايه گويي يا ايهام را اينگونه توضيح ميدهد: «من بر خورد پست – مدرنيسم را اينگونه ميبينيم كه مردي زن بسيار با فرهنگ و تربيت شدهاي را دوست دارد و ميداند كه نميتواند به او بگويد: من تور را ديوانه وار دوست دارم. زيرا ميداند كه آن زن ميداند (و اينكه آ ن زن ميداندكه او ميداند) در واقع استرلينگ ميگويد ما در جهاني پيچيده زندگي ميكنيم كه در آن نه ميتوان گذشته و زيبايي مرسوم را انكار كرد و نه حال و واقعيت اجتماعي و فني امروزي را. مدرنيسم تا حدودي در توليد انبوه مسكن و ساختن شهر شكست خورد، زيرا در ايجاد ارتباط با ساكنان و مصرف كنندگانش كه ممكن بود از اين سبك خوششان نيايد و يا نفهمند كه چه ميگويد و حتي بايد چگونه از آن استفاده كنند ناتوان ماند. از اين ر وتعريف اصلي پست – مدرن همانند رابرت و نتوري،هانس هولاين، چارلز مور، رابرت استرن، مايكل گريوز و ارا تا اسيوزاكي نمونههاي قابل ذكير هستند كه نمادهاي مشهور و نخبه را در كارهايشان براي دستيابي به نتايجي كاملاً متفاوت بكار ميگيرند و سبكهايشان اساساً دو رگه است. سادهتر عرض كنم كه براي مثال نردههاي قرمز و آبي راه پلهها و رنگآميزي تند موردپسند جواناني است كه به موزه ميآيند، به تعبيري شبيه كاپشنها و موهاي بلندشان است. اينجا كثرت گرايي كه اغلب در توجيه پست – مدرنيسم بكار رفته است، واقعيتي ملموس است. در واقع كثرت گرايي به تعبيرها جامعه شناس هربرت گنز براي مذاق فرهنگهاي متفاوت و ديدگاههاي مختلف نسبت به يك زندگي خوب، طراحي كند و افرادي نظير لئون كرير ميل بازگشت به گذشته بسيار خلاق و مثبت است زيرا بيانگر اين است كه اگر شهري مدرن با خيابنها گذرگاههاي طاق دار،درياچهها،و ميادين سنتي ساخته شود چگونه خواهد شد: نظر خيابانونيز براساس اينگونه دانشهاي علمي شهرسازي است كه از او يك پست مدرنيسم ميسازد.
فصل چهارم؛ اصول طراحي در معماري معاصر
-نقش طراحي در ساخت و ساز
1)وضعيت معاصر
2) اهداف
-اصول طراحي و مشخصههاي معماري
1)مقايسه و تفاوت اصول و مشخصهها
2)اصول عقلي
3)اصول سمبوليك
4)اصول روانشناسي
5)اصول، مشخصهها و مراحل طراحي
6)اصول و روشهاي معماري
7)مشخصهها و اصول معماري معاصر
وضعيت معاصر: توسعه يك مفهوم طراحي بوسيله مجموعهاي از فاكتورهاي مؤثر (اصول طراحي) تعيين ميشود. در قرون گذشته تاريخ معماري، مشخصههاي كيفي (تئوريهاي معماري) به صراحت وضع شده و تأثير آنها برفرم به روشني در قالب عبارات دقيق بيان شده است برخي از مفاهيم فراگير اخير كه در معماري خلاق استفاده ميشود، در آغاز قرن بيستم به وسيله گروههايي چون نهضت دي اسينگل و ارائههايي از مفهوم ساختمان عملكردي مانند هاگومارينگ يا هانس شارون و افرادي مانند گانودي يا لكوريوزيه شكل گرفت كار آنها عمدتاً بر مبناي تئوريهايي استوار بود كه حتي امروز هم مورد بحثو جدل ميباشد.
بحثهايي در خصوص اصول طراحي و معماري بعد از وقفهاي كوتاه، مجدداً در چند سال اخير نزج گرفته است. مثلاً چارلز جنكز از نوعي شيوه طراحي براي رسيدن به يك معماري دورمزي صحبت ميكند. اكثر كساني كه در حال حاضر داراي مقالاتي در اين باره هستند به فرهنگ، تاريخ معماري و هنر توجه ويژهاي دارند. اين ايدهها به عواملي وابستهاند كه دورة معيني را تحت تأثير قررا ميدهند شرايط اجتماعي، فرهنگي، سياسي و يا اقليمي اين عوامل را تعيين ميكنند. تئوريهاي مربوط به معماري و علوم وابسته به آن با ويترولوس آغاز شد، بيش از دو هزار سال است كه وجود دارند. فرم و تكنولوژي به كرات به عنوان ظرفيت خلاقه تعبير شده و سمبل عملكرد ساختمان محسوب ميشد. در اين روند فرم بارها به عنوان بيان كننده هنر زيبا مجزا شده و در مقابل علم و تكنولوژي قرار گرفت. مثلاً فيلپ جانسون دوست و شاگرد ميس و اندرو به اين سئوال كه آيا معمار بايد براي طراحي با جامعه شناس مشورت كند؟ پاسخ ميدهد: شما را به خدا نه، آنها نميدانند يك شهر چگونه ساخته ميشود. تنها هنرمندان اين را ميدانند. امروزه اظهاراتي از اين قبيل براي ارضاي خودپرستي افراد و يا نشاني از مدينه فاضله بكار ميرود اما در عين حال بطور واضح مسئله غامض حدود وظايف و فعاليت معمار را تشريح ميكنند. يعني ارائه تعريف روشني از عملكرد معمار در هنگام طراحي به وسيله افرادي كه در زمينههاي ديگر برنامهريزي فعاليت دارند تقريباً غير ممكن است. هاينريش لكوتز همين مشكل را در گفتگو با هانس كامرز زماني كه در باره شركت نمودن الكساندر ميتچرليچ در كميسيون برنامهريزي و تعريف مناسب روند معماري صحبت ميكرد يادآور شد. مادامي كه رشتههاي تخصصي ديگر بتوانند برخي مسائل را براي معماران ارائه و تحليل كنند، با نحوة تفسير خويش از آن مسائل خصوصاً با آن ابزار معماري كه به عنوان راه حل پيشنهاد ميكنند، بدعت و تصوراتي را پايهگذاري ميكنند كه بطور ذاتي داراي تناقصهايي است. در اين مورد هيچ قانون مشخصي كه معماران بتوانند بدان عمل كنند وجود ندارد. طبق نظرات گرهارت لاج تئوريهاي جديد ديگر خود را زياد به هنر صرف تكنولوژي صرف و توليد صرف وابسته نميكنند اما حداقل در جزئيات به ارتباط جامع انسان و محيط وابستهاند اهميت اصلي اين نوع وابستگيها در طراحي و اجراي معماري، در وهله اول مربوط به تصميمگيري براي تعيين اهداف مطلوب فني،اقتصادي، اجتماعي و در مرحله دوم يافتن ابزار كافي براي طراحي و ساخت و سازميباشد. در بحثهاي چند سال اخير، معماران نتوانستهاند براي استفاده كنندگان، محيط كار و يا محيط مسكوني استاندارد و با كيفيتي ارائه نمايند. نمونههاي معماري معاصر با مفاهيمي مانند تك نوائي يا معماري غير انساني همراه است و معمار در مقابل تمام نتايج منفي اين گسترش مسئول است. در دهة 1960 پيشرفتي موازي در ادبيات معماري شامل اصول بنيادي آن حوزة فعاليت و روشهاي اجراي معماري و طراحيهاي مرتبط ديگر صورت گرفت. طراحي معماري بصورت اصولي و بهينه با روشهاي فني و عملكردي قابل تكرار توسعهاي دوباره يافت رشتههاي جامعه شناس روان شناس و علوم ديگر سعي ميكردند تا به معمار صورتي انساني بدهند اصطلاحاتي مانند مشاركت استفاده كننده مقياس مناسب و لزوم ارتباط بيشتر بين استفاده كننده و معمار نوعي احساس ناامني ايجاد كرد و او را در مقابل نيازهاي جامعه قرار داد. اين مسئله از يك طرف ارتباط بين علوم مختلف را دچار مشكل نموده و از طرف ديگر معمار را در مرحله برنامهريزي و طراحي به خود واميگذارد. يعني زماني كه معمار در مشكلات برنامهريزي غرق ميشود هيچ كسي قادر به ارائه طريق نيست. در اين هنگام معمار صرفاً ميتواند با استفاده از تجربيات گذشته خود از شكستهاي بعدي جلوگيري كند. بايد مقررات فني ساختماني را رعايت نموده به علاوه به نيازهاي بهرهبرداران و ويژگيهاي يك فرم معماري و ملزومات ويژه يك پروژه ساختماني خاص نيز توجه شايسته معطوف نمود علاوه بر اين ممكن است بين معمار و كارفرما سوء تفاهم پيش آيد، مگر آنكه معمار منظور خود را بصورت واضح و بدون ابهام تدوين و ارائه كند.
3-1-اهداف:
در تجزيه و تحليل نمونههاي واقعي معماري معاصر، ميتوان هدفهاي متفاوت و حتي متناقضي را تشخيص داد. در تجزيه و تحليل دقيقتر ميتوان فرمها و عناصر ساختماني كه توسط معماران براي دستيابي به اهداف خاصي استفاده شدهاند را نيز تشخيص داده بنابراين اهداف و ايدههايي كه معماري معاصر را تعيين كردهاند مسائلي كه بصورت بالقوه توسط معماران قابل حلاند و ابزار معماري كه در دسترس معمار براي واقعيت بخشيدن به ايدهاش وجود دارد، را ميتوان تعيين كرد در ابتدا مهم نيست كه آيا تعريف دقيق اهداف در هر زمان معين ممكن است و يا چه نوع ارتباطي بين يك ايده و يك فرم معماري با يك مسئله معين وجود دارد تلاش شده اصولي تهيه شود تا ارتباط بين اهداف و واقعيت آنها را در فرم ساختماني تشريح كند. مانند اصولي كه توسط HoAi شرح داده شده است ماده 15، بندهاي 2 و 3 عملكرد اصلي برنامهريزي اوليه را اينطور تعريف ميكند:
1-تحليل اصول 2-تعيين اهداف (تعيين مرز بين اهداف) 3-تنظيم فهرست اهداف مربوط به برنامهريزي (اهداف برنامه) 3برنامه ريزي طراحي (طراحي سيستم و ملحقات) مانند اصول اجرائي، جزئيات برنامهريزي (تنظيم دقيق مرحله به مرحله) رعايت مقررات و شرايط برنامهريزي شهري، فرم عملكرد، تكنولوژي، فيزيك محيطي، انرژي، اقتصاد، زيست شناسي و بوم شناسي.
كار اصلي معمار به روشني در اين عبارت تعريف شده است براين اساس وظيفه معمار ادغام اهداف و خواستههاي متفاوتي است كه ساختمان براساس آنها شناخته ميشود و نيز پيشنهاد راهحلي كه با ابزار معماري موجود قابل اجراء باشد براي هر مسئله در ساختمان يك راه حل پيشبيني ميشود، بدين معني كه هر ساختمان بتواند اهداف، خواستهها و ايدههاي اصلي را در تماميت فرم خود منعكس نمايد. يكي از اهداف اصلي اين بررسي، تشريح نمونههايي از پياده كردن هدف براي طراحهاي آينده و تعريف اين اهداف در واقعيت اجرايي مطابق با سيستمهاي مختلف طراحيو سبكهاي معين است تحليلهايي اين چنين به ندرت يافت ميشود. تعريف يك نوع خاص معماري براساس فهرست اهداف طراحي و برنامهريزي مرتبط HoAi و با توجه به اطلاعات (ترسيمات قدم به قدم) (HoAi) صورت گرفته است. چنين نمونههايي ميتواند پايه و محركي براي استخراج مفاهيم مختلف برنامهريزي جديد باشد. براي نشان دادن تنوع و گوناگوني معماري معاصر و جنبشها و شيوههاي اصلي آن نمونههايي در محدوده معماري مدرن انتخاب شده است در معماري معاصر آغاز دهه 1970 به علت رخدادها و پيش رقتهاي ذيل به عنوان نقطه عطفي محسوب ميگردد. 1در شروع اين دهه مباحث نظري معماري توسط روبرت ونتوري در كتاب «پيچيدگي و تناقص در معماري» و به همراه دنيس اسكات براون در كتاب «يادگيري از لاس وگاس» خلاصه و بازنگري شد در اين فرايند مبنايي براي معماري به ظاهر جديد سمبوليزم كشف شد كه معماري را حامل تصورات و تعابير قابل ارتباط ميسازد. مؤلفين بر اين عقيدهاند كه فرم و معني معماري را نبايد صرفاً با مفاهيم تجريدي هنري مانند كيفيت و اصليت بلكه با تصاوير و علائمي معمولي كه هركس بتواند آنها رابفهمد ارزيابي نمود. حتي اگر از نظر زيبائي شناسي از جاي ديرگي اقتباس يا كپي شده باشد. مانند فرودگاه لاسوگاس كه صريحاً به عنوان نمونه ذكر شده است. در اين ارتباط تنها فونكسيوناليستها نبودند كه خود را در معرض دفاع و تئوري معماري سمبوليك ميديدند. 2طبق نظر لكوتز دومين نشانه اين نقطه عطف كشفي است كه در چند سال اخير حاصل شد. ما بايد تمام ساختمانهاي جديد را تا حدودي زياد مرتبط با محيط آنها بدانيم زيرا معماري، بوم شناسي است! اطمينان بيش از حد معماري مدرن تا آنجا پيش رفت كه بخش اعظمي از تأثيرش روي محيط اطراف ناديده گرفته شد.
حركت به سمت حفظ بناهاي تاريخي، گوياي مشاركتي گسترده در اين تغيير نگرش است مفهوم ساختمانهاي هماهنگ يا كامل كه توسط حميزامترلينگ در بازسازي شهر بيان شد سئوالي را براي كل معماري فونكسيونل مطرح كرد. 3چارلز جنكز در كتاب زبان معماري پست مدرن به صورتي واضح پيش رفت معماري مدرن را بررسي ميكند، وي به شكل زيبايي مرگ معماري مردن را تحليل كرده سپس قالمي براي گزينش معماري «پست مدرن» فراهم ميكند. جنكز از حركت كنوني به سمت درهم و برهمي و التقاطگري دفاع ميكند و نتيجه ميگيرد اين حركت نوعي از معماري را گسترش ميدهد كه با سبكهاي هشتاد سال پيش نئوكوتين آن ونتوادوارد در انگلستان شباهت دارد به نظر او اين التقاط گري راديكال برخلاف معماري مدرن چند بيناني است. چنين اعتراض مصممي به معماري مدرن و تمايل نسبت به ائتلاف سبكها پيش از اين سابقه نداشت 4 علاوه بر تغيير در درون معماري مدرن آغاز دهه 1970 از نظر يك رويداد بيروني قابل توجه است كه به همان نسبت در نقطه عطف بودن آن مؤثر است. ايدهها و مفاهيم گونهاي معماري نو و آرمانگرا براي ساختمانهاي جديد بار ديگر با علاقه خاصي در نقشههاي معماري پديدار شد. شهرها كاملي با اين شيوه گرافيكي هنر ارائه شدند. فريبندگي اين نوع ارائهها اين اميد را بوجود مآورد كه بتوان با معماري محيط مناسبتري را فراهم كرد. پلانما، جزئيات و پرسيكتيوهايي كه توسط پيتر لوك در گالري لندن به نمايش درآمد و براي فروش عرضه شد و كارهايي با نمايش گرافيكي معقول مانند ايدههايي خودگراها و كارهاي لتوراب كرير ما را متقاعد كرد كه ديد معماري محدودي را به پذيريم نقشههاي هنري و با معني معماري در كانون توجه مباحثات معماري قرار گرفت. بخش تحليلي اين كتاب محدود به بحث روي اصول طراحي و واقعيتهاي معماري مورد استفاده در نمونههايي از معماري معاصر كه معرفي دهه 1970 باشد، نيست. تأثير مباحثات امروز بر معماري را احتمالاً مورخان در سال 2000 ارزيابي كردهاند به جرأت ميتوان گفت كه نتيجه اين توضيحات براي نسل بعدي معماران قابل استفاده خواهد بود. اين بدين معني است كه فقط در آينده ميتوان نتايج، اهداف، ايدهها و تلاش معماران امروز را به تصوير كشيد در عين حال لازم است كه معماران امروز اهداف و راه حلهايي به معماران فردا تحويل دهند. اين علت تحليل نمونههايي است كه توسط معماران امروز ترسيم شده است.
مراحل تجزيه و تحليل
1-شرحي بر نقش طراحي در ساخت و ساز، تئوريها در معماري، مفاهيم و تعريفها
2-تحليل نمونههايي از معماري معاصر كه براساس اهداف طراحي يا ايدههاي طراحي آنها و مقايسه با راهحلهايشان در اجرا انتخاب شدهاند.
3-مقايسه اهدافي كه راهنماي معماري حال حاضر هستند. مشخصههاي ابزار معماري (عناصر طراحي كه براي حل مسئله در اختيار معمار قرار دارد)
مقايسه و تفاوت اصول و مشخصهها
در صفحات قبل مجموعهاي از مشخصههاي معماري و اجراي واقعي آن با تحليلهايي از اصول متداول نشان داده شد. با مراجعه به ساختمانها و پروژههاي انتخاب شده گزيدهاي از مفاهيم، ايدهها و مدلهاي واقعي براي معماري حال و آينده بدست ميآيد براي فهم بهتر در صفحات بعد برخي از اين مشخصهها را در روند طراحي بررسي ميكنيم.
همانطور كه قبلاًنوشته شد، مشخصههاي معماري را ميتوان بصورت نوشته،نقشه و مدلهاي سه بعدي نشان داد درك يك محيط مصنوع به زبان مواد و مصالح واقعي همواره با نقشه، اسكيس و يا مدل صورت ميپذيرد. هر كدام از نقشهها يا آمكيسها داراي تعداد زيادي اصول و نقطه نظرات مختلف است. از اين رو در صفحات بعد يكسري عناصر طراحي و مشخصههاي معماري براي استفاده در كارهاي آينده بصورت گرافيكي ارائه ميشود. اين نمايش شماتيك عناصر طراحي گزيدهاي از راهحلهاي ممكن را بصورت اسكيس (كه زبان طراحي معماري است) به شما عرض ميكند در اين فرايند سعي شده است تا با ابزار معماري، مسائل فضا، هندسه،چيدمان و تناسبات و به همان نسبت مسائل جامعهشناسي و روانشانس به تصوير كشيده شود. عناصر طراحي، كوچكترين واحد واقعي را در «سنتز» يك مفهوم طراحي نشان ميدهند. اين عناصر، متسقل از نوع استفاده ساختمان، و يا معمارشان بوده و صرفاً براساس مشخصههاي معماريشان انتخاب شدهاند مشخصههاي معماري و عناصر طراحي مربوطه ذهني هستند آنها گزيده كوچكي از تعداد خيلي زيادي هستند كه ميتوانستيم در اين مجموعه بگنجانيم، عناصر طراحي ميتواند به طراحات در توسعه ايدههايشان كمك كند. اگرچه براي اجتناب از اقتباسهاي بدون تفكر و تفسيرهاي غلط از حركتها و سبكهاي هر دوره شناخت مناسبات مشترك اهداف مكتوب و ارائه آنها در طراحي و حتي اجراء اهميتي اساسي دارد. طبق نظر جويديك ميتوان مشخصهها را به شيوههاي مختلف مانند كيفي، كمي، مجرد و غيره طبقهبندي نمود بعد از محدود كردن اين مجموعه مشخصههاي معماري برخي از سبكها و روشهاي دهه اخير مشاهده ميشود. كه تقريباً تمام دستهبنديهاي اهداف و اصول ذاتاً كيفي هستند. جنبههاي كمي تنها اثر ضعيفي بر مفاهيم طراحي ابداعي يك معماري نو دارد. علاوه بر اين مشاهده ميشود كه مشخصههاي كيفي سه دسته هستند: 1مشخصههاي عقلي 2مشخصههاي روانشناسي 3مشخصههاي سمبوليك. اين تقسيم نتيجه طبيعي دستهبندي اصول است كه براي دستيابي به اهداف قلي، سمبوليك و روان شناسي همكاري ميكنند، بطور عجيبي اين تقسيمبندي سه گانه با آن پيشنهادي كه در سال 1938 توسط فريتزشومافر براي طراحي ساختمان ما ارائه شد مطابقت ميكند: تأثيراتي مربوط به عقل احساس و روان. مطابق اين تقسيمبندي مشخصههاي مختلف به سه دسته اصول مختلف اختصاص دارند.
اصول عقلي: اصول عقلي عملكردمان را توصيف ميكند كه داراي هدف و منظوري عقلي هستند مانند يك آرايش هندسي و واحدهاي مرتبط در تقسيمبندي حجم ساختمان تناسب عناصر در مطابقت با مقياس انساني و يا تناسب و ارتباط عملكرد ساختمان با انتخاب سيستم ساز اصولي عقلي با عناصري اجرا ميشوندكه ذاتاً عقلي هستند و يا از منطقي خاص تبعيت ميكنند مانند: تقسيمبندي اسكلت ساختمان، رفترا تعيين شده فضاها، سازماندهي هندسي سطوح و فضاها، سيستمهاي سازه تناسبات ابعاد فضاها و غيره در مجموع اصول عقلي جنبههاي واقعاً جديد را شامل نميگردد.
اصول سمبليك: اصول سمبليك شامل موضوعاتي است كه بر مباحثات فعلي معماري پست مدرن حكم فرماست. شوماخر در باره اين دست ميگويد انتقال دهنده يك حقيقت هنري و يك نيروي ادراكي. سبكهاي معاصر نشان ميدهد كه اين اصول نياز به توجه بيشتري دارند و منتقدين نهضت مدرن نيز نسبت به عدم استفاده از مستندات گذشته در اين حوزه اظهار تأسف كردهاند. تناسبات، ريتم ابعاد، تزئينات، رنگ، روشنايي و ارتباط بين فضا و مواد و مصالح از جمله مشخصههايي هستند كه با آگاهي نسبت به نقش تاريخيشان دو باره مورد توجه ويژه قرار گرفتهاند.
اصول روانشناسي:تركيب اصول عقلي و سمبوليك و اجراي آنها بطور منطقي ما را به سوي توجه بيشتر ب هاثرات روانشناسي هدايت ميكند براي توضيح بيشتر اين اصول ميتوان جنبههاي روانشناسي را نتيجه تأثيرات زندگي دستهجمعي بر معماري محسوب كرد مثلاً در دهة 1960 تاكيد خاصي بر نقش استفاده كنند و دخالت او در فرآيند طراحي وجود داشت انتظار ميرود تا فضاهايي كه مطابق اين اصول ساخته ميشوند، بتواند تماسهاي اجتماعي را ترغيب كند، مانند تعيين محل مسيرهاي عمومي در ساختمان، مجموعه اصولي تعريف گرديد كه به استفاده كننده اجازه دخالت در مراحل اوليه طراحي ميداد تا فضاهايي براي خلاقيتهاي فردي و تحريك تخيلهاي شخصي ايجاد نمايد. اين اصول مرزهاي مشخصي ندارد و همواره يكديگر را تحت تاثير قرار ميدهند. تجزيه و تحليل طرحها نشان ميدهد كه در دورة بين سالهاي 1945 تا 1960 معماري صرفاً تحت تأثير ملاحظات عقلي بوده و تنها چند دهه است كه جنبههاي روانشناسي و يا سمبوليك نيز مورد توجه قرار گرفته است. اين اصول مدون در تمام مراحل طراحي معماري داراي اهميت يكساني نيستند. در صفحات بعد براي هر اصل، مشخصههاي معماري خاصي خود و همچنين مراحل طراحي كه ارتباط با اين اصلو دارند ذكر ميشود.
اصول، مشخصهها و مراحل طراحي
با مطابقت اصول و مشخصهها روشن ميگردد كه عناصر طراحي خاص در مراحل گوناگون طراحي اهميت دارند. عناصر طراحي حتي در يك مرحله از طراحي نيز بايد در نظر گرفته و استفاده شوند. برخي اصول منحصراً در يك مرحله طراحي مثلاً برنامهريزي شهري تأثير ميگذارند نيازها و تأثيرات فضاسازي حاصل از آنها مانند وابستگي فضاها و ساختمانها به وسيله يك رشته وقايع كه مكانيهايي را يادآوري ميكنند و يا مشخصههاي فضايي خاصي را تعيين ميكنند ميتواند بطور گستردهاي در مرحله برنامهريزي شهري تعيين شوند اين جنبهها در فرآيند طرايح براي تدوين اهداف برنامهريزي شهري اهميت خاصي دارند و مشخصههاي معماري مناسبي براي شكل دادن به تشكيل دهنده خيابانها، عناصر مختلف مبلمان شهري و نظاير انها هستند. طراحي جز نياتي كه از اين اصول حاصل ميشوند و تأثير آنها بر طراحي فضاها در مرحله بعد يعني در مرحله تكميل جزئيات قرار ميگيرند از طرف ديگر اصولي هستند كه تأثيرات آنها در چند مرحله ادامه دارد و فرايند طراحي بايد با مشخصههاي مختلف در چندين مرحله انجام شود، مثلاً در اجراي اصل ايجاد يك غناي فرعي لازم است كه مشخصهاي مناسب در چند مرحله طراحي مورد توجه قرار گيرد بطور مثال در مرحله برنامهريزي شهري با بكارگيري هندسي عناصر متغير ساختماني در مرحله طراحي پروژه با اجتناب از فرمهاي فضايي راست گوشه و در مرحله تكميل جزئيات با افزودن عناصر معماري مجزا، براي عملكرد، كاربرد و سازه اين نوع اصول طراحي ميتواند با زنجيري تقريباً منطقي از وابستگيهاي متقابل در چند مرحله طراحي به درجات مختلف استفاده شوند اين فرايند نشان داده است كه ميتوان اصول را با در نظر گرفتن ملاحظات علمي و نظري در يك رشته يا توالي منطقي از مراحل طراحي بكار برده اگرچه تنها تعداد بسيار محدودي از اصول را ميتوان اينطور بكار برد. با وجودي كه محدوديت خاصي براي مراحل طراحي مختلف و اصول طراحي ويژه آنها وجود ندارد ولي تعداد زيادي از اصول در يك يا حداكثر دو مرحله طراحي متمركز شدهاند. در فرآيند طراحي واقعي، وابستگي يا انتخاب مشخصههاي معماري مناسب در ارتباط با اصول طراحي مطلوب، اهميت فراوان دارد. تجزيه و تحليل نشان داده است كه نوع اصول (عقلي، سمبوليك يا روانشناسي) تأثيرخاصي روي تكرار آنها و يا اختصاص آنها به مراحل مختلف طراحي ندارد. براي اجراي هر اصل مشخص شيوههاي ساخت و ساز مختلفي در دسترس معمار قرار دارد نمايش عناصر طراحي حاصل از اصول روانشناسي محدود به آنهايي است كه ميتوان با اسكيس به تصوير كشيد و در فرآيند طراحي تفهيم كرد. براي اجتناب از سوء تفاهم بايد تاكيد كر كه بيشتر اطول روانشناسي صرفاً به وسيله يك عنصر طراحي تعيين نشده بلكه مجموعهاي از روابط و وابستگيهاي بين عناصر مختلف تعيين ميشوند.
اصول و روشهاي معماري
در دورههاي مختلف معماري همواره عوامل اجتماعي، سياسي و جامعهشناسي، حركتها و شيوههاي خاصي را تحت تأثير قرار ميدهد. بر اين اساس در اواسط قرن نوزدهم، فنآوري انقلابي توليد فولاد حركت جديدي در معماري بوجود آورد كه از اصول جديد و ناشناخته سازة شرچشمه گرفت در ده 1920 با بحثهاي مستمري كه در باره مسائل و مشكلات زندگي جمعي در آپارتمانها و ساختماني بلند وجود داشت و با نپذيرفتن سبك التقاط گري، مسيرهاي جديد در معماري حاصل شد. برخي از اين ايدهها در سالهاي بعد اهميت خود را از دست دادند يا در مسيرهاي اشتباه قرار گرفتند اما برخي ديگر مانند مكتب فرنكيسوناليسم يا سبك معروف بينالمللي تا چند دهه بر حركتهاي جهان معماري احاطه داشتند همه اين حركتها و شيوههاي مختلفونو، تحت تأثير عوامل متعددي كه غالباً متناقص بودند قرار داشتند. جدول تطبيقي اصول و مشخصهها نشان داده است كه مشخصههاي نمونههاي معماري مختلف همانطور كه قبلاًذكر شد مثالها ميتواند در سه نوع طبقهبندي شود (عقلي،سمبوليك، روانشناسي). شيوةهاي نو در معماري قوياً تحت تاثير عوامل متعدد هستند و بندرت ميتوان يك هدف طراحي منفرد و غالب را نشان دهد. اگر شخصي خطوط و مراحل مختلف هر حركتي را براي يافتن سرچشمههاي و نقطه شروعشان دنبال كند با حذف آگاهانه جنبههاي حاشيهاي،ضرورتاً آنها را به سه طبقه اختصاص ميدهد. اين سه طبقه همان اهداف عقل، سمبوليك و روانشناسي هستند. مثلاً توسعهسازههاي فولادي و بتن آرمه در قرن نوزدهم، نتيجه ملاحظات عقلي آغاز در دورة صنعتي سازي بود، جنبههاي مشابه، يعني مشخصههاي عقلي، توسعه سازههاي فولادي وساختمانهاي بلند را در مكتب شيكاگو اول تعيين كردند. مفهوم فونكسيونال معماري نيز براساس استنباطهاي غالباً عقلاني خالص، از جنبههاي مختلف فرم و نهايتاًطراحي و فضا بدست آمد. اگر كسي استدلالهاي اصلي مكاتب ديگر معماري را بررسي كند. مشاهده ميكند كه كاهش آنها به يك جنبه كه معمولاً سرچشمه تمام آنهاست ممكن خواهد بود با حذف حاشيهها ميتوان نشان داد كه روشها و حركتهاي مختلف معماري تقريباً از اواسط قرن نوزدهم به بعد نيز ضرورتاً در سه مشخصه عقلي، سمبوليك و روانشناسي طبقهبندي ميشوند. اين دياگرام تسلسل تاريخي مكاتب مشخص و پيشگامان آنها و همچنين ارتباطشان با اصول مقتصي را نشان ميدهد. اين تلاشي است براي نمايش زماني كه هر حركت معماري توجه ويژه و اهميت خاصي به خود اختصاص داده است. همچنين سعي ميكند تاريخ اجراي ساختمانهاي مشخص و فهم (يا افزايش تعداد ساختمانهاي طراحي شده بر حسب فرمهاي مشخص يك سبك) را نشان ميدهد. در اين دياگرام تغيير و توالي حركتهاي مختلف معماري اهدافشان شروعوخاتمه (حداقل پايان بحثهاي واقعي) آنها با منحنيهاي مناسب نشان داده شده است. استفاده از منحنيها نشان دهندة اين مطلب است كه بخشها معمولاًبه صورت موج ظاهر ميشوند تا اواسطي اين قرن اصول عقلي و سمبوليك تقريباً به فاصلههاي معين تغيير كردهاند. تا سال 1940 بحث موثري دربارة تأثير روان شناسي فرم معماري بر درك و هوشياري انسان وجود نداشت. در اين موقع بصورت همزمان هم شدت بحثهاي مربوط به شيوههاي مختلف كاهش يافت و هم اهميت آنها رو به افول نهاد تقريباً تا دهه 1950 فازهاي مختلف در ريتمي تقريباً منظم تغيير كردند و به نحوي شگفتانگيز، فازهاي مختلف براي همان دوره زمان استمرار داشتند. تنها از اين زمان به بعد اين تغييرات شتاب گرفته و در همين زمان كوتاه در بحثهاي مختلف استمرار داشته و تا امروز دقيقاً به موازات مسائل معماري معاصر ادامه يافت مقايسه تطبيقي دورههاي مختلف در معماري حال و وابستگي آنها به اصول مختلف طراحي، هم تغييرات به وقوع پيوسته را نشان ميدهد و هم وابستگي بيانهاي متنوع را با يكديگر. اگر براي منشأ زماني اصول طراحي يك طرح، اهميت قايل بود ميتوان بسياري از طرحها را به مبدأ خاصي از تاريخ نسبت داد. آنها تصاوير و فرمهاي معماري يك نقطه خاصي از زمان را منعكس ميسازد.
مشخصهها و اصول معماري معاصر
تجزيه و تحليل اصول طراحي و مقايسه بين مشخصههاي معماري و اجراي آنها در ساختمانها با استفاده از چند نمونه مربوط به گذشته خيلي نزديك اجازه به يك نتيجهگيري جامع و معتبر نميدهد. مسائل معماري معاصر و راهحلهاي آن در تعداد كمي از پروژههاي اجرايي براي ترسيم نتايج يا اثرات قابل پيش بيني در آينده خيلي تيتروار ميباشد. اگر چه با انتخاب كردن و محدود شدن به چند معمار تيپ كه از اهداف مختلفي تبعيت ميكنند نيز ميتوان تغييراتي را كه در طول دهه اخير به وقوع پيوسته است نشان داد تقسيمبندي اصول گروههاي مختلف تعداد و تكثر تقريباً ناشناختهاي از مفاهيم مختلف و حتي متضاد را براي تحقق معماري منعكس ميكند. اهداف تقريباً كلاسيك اصول عقل و سمبوليك ذاتاً به وسيله طيف وسيعي از اصول روان شناسي گسترش يافته است. تأثيرمعماري و فرمهاي معماري بر هوشياري انسان بيشتر معلوم شده است.
استفاده كنندگان از طريق برنامههاي مناسب طراحي و مفاهيم طراحي براي دخالت در طراحي محيطشان تمايل بيشتري نشان دادهاند با ديتاي تغيير يافته فرمهاي معماري سعي در نزديكتركردن استفاده كننده و معماري شده است با تكنولوژيهاي موجود شرايط بهتري براي شناخت كاملتر استفاده كنندگان از محيط معماري نشان فراهم شده است. علي رغم تلاشهاي مختلف و اغلب متناقض براي تعيين حركتهاي معمار محتمل در آيندهي ميتوان نشان داد. كه بيشتر كوششها به روشني مخالف بكارگيري و اهميت دادن به نهضت تكتوا، عقيم، نامهربان (و اغلب بد تعبير شده) مدرن هستند بنابراين اهميت ويژهاي به فهم انسان نسبت به تأثيرات معماري و منظور كردن تاريخ داده شده است. طبق نظر حنكز نشانها و نمادهاي آشنايي كه فراسوي عملكرد و ساخت مطلق بودند در ساختن معمار به عنوان تجربه شايان توجه نوع بشر كمك كردهاند. به مردم و حساسيتشان نسبت به طراحي مناسب فضاهاي زندگي اجتماعي،طراحي محيط و درك بصري فراسوي نيازهاي صرفاً عملكردي توجه شده است. معماري معاصر اتئلاف بيسابقهاي از راه حلها، ارائه ميكند. تمايز بين درست و غلط ممكن نيست يا حداقل بايد از آن اجتناب كرد. تجزيه و تحليل اصول و مشخصههاي آنها، امكانات متعددي را نشان ميدهد كه نيازمند بررسي جديتري است: چگونه با عناصر معماري موجود، محيطي را بسازيم كه مردم و مقارن با آن انسان بتواند آن را درك كند. اهميت اصلي به روشن شدن ارتباط بين اصول و مشخصههاي معماري داده شده است. در فرايند طراحي،به كار بردن مشخصههاي مناسب و تشخيص نتايج ممكن آن يعني ظرفيتها و موانعي كه به وسيله يك اصل خاص ايجاد ميشود اهميت ويژهاي دارد.
-فرم و فضا: وحدت اضداد
در ميدان ديد ما به طور طبيعي عناصر جوربه جور و متضاد با اشكال، ابعاد و رنگهاي متفاوت و غيره وجود دارند. براي درك بهتر از ساخت يك محدودة بصري مايليم عناصر درون آن را در دو گروه متضاد سازمان دهيم، عناصر مثبت كه به صورت اشكال مشاهده ميشوند و عناصر منفي كه زمينة اشكال را فراهم ميسازند.
برداشت و درك ما از يك تركيب بستگي به چگونگي تبيين عملكرد متقابل عناصر مثبت و منفي از نظر بصري، در آن محدوده دارد. گاهي رابطه بين اشكال و زمينهشان بقدري نامشخص است كه ميتوانيم از نظر بصري تقريباً همزمان با هم هويتهاي مختلفي براي آنها بيان كنيم.
در هر حال در تمام موارد بايد بدانيم كه اشكال يا بهتر عناصر مثبت كه توجه ما را به خود جلب ميكنند، نميتوانند بدون وجود زمينهاي متضاد وجود داشته باشند، بنابراين اشكال و زمينهشان، چيزي بالاتر از عناصر متضاد هستند. آنها همراه يكديگر واقعيتي تفكيك ناپذير را به وجود ميآورند يا به گفته بهتر اتحاد اضداد را، همانگونه كه عناصر فرم و فضا همراه يكديگر واقعيت معماري را شكل ميدهند.
در معماري، مشاركت و اتحاد بين فرم و فضا در مقياسهاي متعدد وجود دارد كه ميتواند بررسي و كشف شود. در هر سطح، نه تنها با فرم بنا بلكه با نحوةتأثير آن بر فضاي اطرافش نيز سروكار درايم. در مقياس شهري، بايد بررسي كنيم كه يك بنا بايستي در تداوم بافت موجود يك محل باشد، زمينهاي براي ساير بناها تشكيل دهد و فضاي شهر را تعريف كنيد و يا صحيحض اين است كه به صورت شئياي آزاد و مستقل در فضا قرار گيرد.
در مقياس يك بنا،گرايش ما اين است كه تركيب ديوارها را به عنوان عناصر مثبت در نقشه پلان در نظر بگيريم، در هر حال فضاي سفيد بين آنها نبايستي فقط به عنوان زمينه براي ديوارها محسوب شوند، آنها همچنين ميتوانند به صورت اشكالي در نقشه به نظر آيند كه داراي شكل و فرماند.
شكل و نحوة بستهشدن هر فضا در يك بنا يا تعيين كنندة شكل فضاهاي اطراف است و يا توسط شكل فضاهاي اطراف تعيين ميشود. در يك بنا مانند تاتر (سيناحوك) ما ميتوانيم دستهبنديهاي متعدد فرمهاي فضايي را ببينيم و تأثير متقابل آنها را در يكديگر تحليل نمائيم. هر دستهبندي نقش مثبت يا منفياي را در تعريف فضا دارد.
سازندهيهاي فرم و فضا:
ساختمانهاي كمي داراي فضاي بيروني ميباشند. آنها معمولاً از تعدادي فضا تشكيل شدهاند كه به وسيلة عملكرد، مجاورت يا مسير حركتي بهم مربوط ميشوند. حال در مورد شيوههاي اصلي ارتباط فضاهاي يك بنا با يكديگر و سازماندهي آنها در انواع مربوط فرمها و فضاها بحث ميشود.
ارتباطات فضايي را ميتوان به چهار دسته تقسيم كرد:
الف) فضايي در درون يك فضا
ب) فضاهاي متداخل
ج) فضاهاي مجاور
د)فضاهايي كه با يك فضاي مشترك بهم مرتبط ميشوند.
الف) فضايي در درون يك فضا
يك فضاي بزرگ ميتواند فضاي كوچكي را در درون حجمش محاط كند و جاي دهد. تداوم بصري و فضايي بين دو فضا براحتي قابل تأمين است ولي فضاي كوچكتر و دروني براي برقراري ارتباطش با فضاي خارج به فضاي بزرگتر و دربرگيرنده وابسته است.
در اين نوع ارتباط فضايي،فضاي بزرگتر و در برگيرنده به صورت محدودهاي سه بعدي براي فضاي درونياش عمل ميكند. براي اينكه اين نظر درك شود لازم است تفاوت آشكاري بين اندازه دو فضا وجود داشته باشد.
اگر اندازه فضاي دروني رو به افزايش گذارد، فضاي بزرگتر به تدريج تأثيرش را به عنوان فرم در برگيرنده از دست خواهد داد. اگر فضاي دروني به رشد خود ادامه دهد فضاي باقيمانده در اطرافش به حدي كوچك ميشود كه ديگر قادر نيست به عنوان فضاي دربرگيرنده عمل نمايد و تنها به شكل يك پوسته يا لاية نازك به دور فضاي دروني درميآيد و نظرية اول از بين ميرود.
فضاي دروني براي اينكه بيشتر جلب توجه نمايد ميتواند با فضاي در برگيرنده در فرم يكسان ولي در جهت متفاوت باشد اين امر شبكهاي ثانوي و يك رشته فضاي باقيمانده و پويا را در درون فضاي بزرگتر بوجود ميآورد.
همچنين فضاي دروني از نظر فرم ممكن است با فضاي دربرگيرنده متفاوت باشد و سمايش به عنوان شئاي مستقل تقويت شود. اين تضاد در فرم ميتواند بازتاب اختلاف عملكرد د وفضا يا نمايانگر اهميت سمبليكي فضاي دروني باشد.
ب) فضاهاي متداخل:
رابطهي فضاهاي متداخل بدين ترتيب است كه دو فضا محدودههايشان با هم تداخل ميكنند و ناحيهاي را تشكيل ميدهند كه فضاي مشترك هر دو است. وقتي احجام دو فضا با اين شيوه با هم تداخل مينمايند، هر يك هويت و تعريف خود را به عنوان يك فضا حفظ ميكنند ولي تركيب حاصل از تداخل دو فضا چند نوع تفسير خواهد شد.
نوع اول، قسمت تداخلكنندة دو حجم ميتواند در هر دو فضا به طور يكسان مشترك باشد.
نوع دوم، قسمت تداخل كننده ميتواند با يكي از قشاها تركيب شود و به صورت جزء لاينفك حجم آن درآيد.
نوع سوم، قسمت تداخل كننده ميتواند به صورت فضايي مستقل كه دو فضاي اصلي را بهم مرتبط ميسازد ظاهر شود.
ج) فضاهاي مجاور:
رايجترين نوع ارتباط فضايي از طريق مجاورت ميباشد. اين شيوه موجب ميشود كه هر يك از فضاها به وضوح تعريف شوند. و به طريقه خودشان به شرايط عملكردي يا سمبليكي جوابگويي كنند. ميزان تداوم بصريو فضايي بين دو فضاي مجاور بستگي به كيفيت سطحي خواهد داشت كه هم آنها را از يكديگر جدا ميكند و هم به يكديگر پيوند ميدهد.
سطح جداكنندة ممكن است:
1)ارتباط بعدي و دسترسي فيزيكي بين دو فضاي مجاور را محدود سازد، شخصيت فردي هر فضا را تأكيد كند و ناخوانيهاي آنها را اصلاح كند.
2)به صورت سطحي آزاد به نظر رسد كه در يك حجم واحد از فضا قرار گرفته است.
3)به وسيلة يك رديف ستون تعريف شود و ارتباط بصري و فضايي بين دو فضا را به ميزاني زياد امكانپذير سازد.
4) فقط به طور ضمني به وسيلة اختلاف سطح يا تفكيك سطوح دو فضا معرفي شود.
د) فضاهايي كه با يك قضاي مشترك به هم مربوط ميشوند:
دو فضا كه با فاصله از هم جدا هستند ميتوانند به وسيلة يك فضاي سوم يا واسطه به يكديگر مربوط يا مرتبط شوند. رابطة دو فضا به كيفيت فضاي سوم كه رابطة مشتركي با هر دو دارد بستگي خواهد داشت.
فضاي مياني براي اينكه عملكرد خود را به عنوان رابطه بيان كند ميتواند از نظر فرم و جهت با دو قضاي مذكور فرق داشته باشد. دو فضا و نيز فضاي واسط، ميتوانند از نظر شكل و اندازه يكسان باشند و فضاهاي متوالي خطي را تشكيل دهند.
فضاي واسط خود ميتواند داراي فرم خطي باشد و دو فضا را كه از هم فاصله دارند، يا مجموعه فضاهايي كه هيچ گونه ارتباط مستقيم با هم ندارند را به يكديگر مربوط سازند.
فضاي واسط اگر به حد كافي بزرگ باشد، در اين تركيب داراي تفوق است و قادر ميباشد فضاهاي چندي را حول خود سازماندهي نمايد. فرم فضاي واسط ممكن است فقط به وسيلة فرمها و جهتهاي دو فضايي كه بهم مربوط يا مرتبط ميشوند تعيين گردد.
سازماندهيهاي مركزي:
سازماندهي مركزي تركيبي است متعادل و متعادل به مركز كه از تعدادي فضاهاي فرعي كه حول يك فضاي مركزي بزرگ و غالب گرد آمدهاند تشكيل شده است. به طور كلي در اين سازماندهي، فرم و فضاي مركزي و وحدت دهنده، منظم ميباشد و بزرگي آن به حدي است كه ميتواند تعدادي فضاي فرعي را حول فرم خود جمع نمايد.
فضاهاي فرعي در اين سازماندهي ممكن است از لحاظ عملكرد، فرم و اندازه با يكديگر مشابه باشند و تركيب كلياي را به وجود آوردند كه داراي نظم هندسي است و نسبت به دو يا چند محور قرينه ميباشد.
فضاهاي فرعي ممكن است به خاطر جوابگويي به تك تك شرايط عملكردي،محيطي يا ميزان اهميت نسبي از لحاظ فرم يا اندازه با يكديگر متفاوت باشند. اين تفاوتها بين فضاهاي فرعي امكان انطباق فرم سازماندهي مركزي را با شرايط مختلف سايت فراهم ميآورند.
از آنجا كه فرم يك سازماندهي مركزي، نوعاً جهت دارنيست چگونگي رسيدن و ورود به آن بايد در سايت و به وسيلة تفكيك يكي از فضاهاي فرعي به عنوان فرم ورودي مشخص شود. شكل سيركولاسيون (مسيرهاي حركتي) در يك سازماندهي مركزي ممكن است شعاعي، حلقهاي يا مارپيچ باشد. به هر حال تقريباً در تمام موارد مسير سيركولاسيون به فضاي مركزي ختم خواهد شد.
سازماندهيهاي مركزياي كه از فرم نسبتاً متراكم و نظم هندسي برخورد هستند ميتوانند به منظورهاي زير به كار روند:
1)نقاط يا مكانهايي را در فضا به وجود آوردند.
2)پايانهاي را براي تركيبات محوري تشكيل دهند.
3)به شكل يك شيء در داخل محدود يا حجم تعريف شدهاي از فضا عمل نمايند.
تناسب:
1)تناسبات مصالح:
در معماري همة مصالح ساختماني داراي خصيصه بارز سختي، سختي و دوام ميباشند و همگي از يك توان ماكزيمم (مجاز) برخوردار هستند كه بيش از آن نميتوانند دوام بياورند و شكسته و خرد ميگردند يا فروميريزند. از آنجا كه تحت نيروي جاذبه نيروهاي فشار جسم در يك مصالح،همراه با افزايش اندازه آن افزايش مييابند، همة مصالح داراي يك ابعاد منطقي نيز ميباشند كه فراتر از آن نميتوانند دوام آورند.
براي مثال، از يك قطعه سنگ به ضخامت چهار اينچ و به طول هشت فوت كه به صورت يك پل بر روي دو تكيهگاه قرار دارند به طور منطقي انتظار ميرود كه خود را نگه دارد، ولي اگر قرار باشد اندازة آن به چهار برابر افزايش يابد يعني ضخامت آن به 16اينچ و طولش به 32 فوت برسد، احتمالاً زير وزن خودش فرو خواهد ريخت، حتي در مورد مصالح محكمي چون فولاد نيز اگر ابعادش از حد معين تجاوز كند ديگر نميتواند به صورت يك پل عمل كند، مگر اينكه توان مجاز آن بالا برود.
همچنين، همة مصالح داراي يك تناسبات معقول هستند كه توسط قوتها وضعفهاي دروني آنان تعيين ميشود. براي مثال در مورد مصالحي چون آجر، واحدهايش از نظرتحمل فشار قوي هستند و توان آنها به حجمشان بستگي دارد و به اين ترتيب فرم آنها توسط حجمشان تعيين ميشود. مصالحي از قبيل فولاد هم از نظر تحمل فشار و هم كشش، قوي هستند و بنابراين ميتوانند به شكل خطي تير و ستون و نيز به صورت سطح و ورق درآيند. چوب از مصالح سبك، انعطاف پذير و قابل تطابق است و ميتواند به صورت تير و ستون خطي و تختة صفحهاي بكار رود، همچنين از آن در ساختمان كلههاي تشكيل شده از تنه درختان،استفاده ميشود.
2)تناسبات سازه:
در ساختمان معماري، عناصر سازه براي پوشانيدن دهندة فضاها و انتقال بار خود از طريق پايههاي عمودي به سيستم پي سازي بنا به كار ميروند. ابعاد و تناسبات اين عناصر مستقيماً به وظايفي كه درسيستم سازه به عهده دارند بستگي داشته و بدين ترتيب از نظر بصري ميتوانند نمايانگر اندازه و مقياس فضاهايي باشند كه در محصور كردن آنها سهيم هستند.
به عنوان مثال تيرها در طول فضا، بارشان را به طور افقي به پايههاي قائم خود منتقل مينمايند. اگر دهند يا بار نيز دو برابر شود فشارهاي خمشي آن نيز دوبرابر شده، احتمالاً موجب فروريختن آن خواهد گرديد، ولي اگر ارتفاع آن دو برابر گردد، توانش به چهار برابر افزايش خواهد يافت. بدين ترتيب، ارتفاع بعد حساسي در يك تيره بوده و نسبت ارتفاع به دهند شاخص خوبي در تعيين نقش ايستايي آن ميباشد.
به طريق مشابه ستونها هر چقدر بار و ارتفاعشان (بدون تقويت) افزايش يابد ضخيمتر ميگردند. تيرها و ستونها با هم چهار چوب و استخوابندي سازه را تشكيل ميدهند و مدولهايي از فضا را تعريف ميكنند. تيرها و ستونها توسط تناسب و ابعادشان فضا را تفكيك مينمايند و به آن مقياس و سلسله مراتب ميدهند. اين مطلب ميتواند در شيوة تكيه كردن تيرچهها بر تيرها و باز به نوبت، تيرها بر تيرهاي زير خواب ديده شود. ارتفاع هر عنصر با افزايش بارودهنداش افزايش مييابد.
تاريخ دوران پيش از جنگ جهاني اول را ميتوان با بررسي ويژگيهاي آن گروه از كشورهاي بزرگ اروپايي كه قدرت آنها به رويدادهاي سراسر جهان شكل داد بهتر درك كرد. هر يك از اين كشورها تمايلات، ضعفها، قوتها و تجربيات تاريخي مختص به خود داشتند در اين مبحث اين كشورها به ترتيب از غرب اروپا تا شرق اين قاره و از دمكراتيكترين تا مطلقهترين كشورها مورد بررسي قرار خواهند گرفت. همچنين عبور از غرب به شرق اروپا عموماً منجر به گذار از شهرنشينترين كشورها تا كشورهاي زراعتي اين قاره خواهد شد.
بريتانياي كبير
در سال 1900 بريتانياي كبير عموماً به عنوان ليبرالترين و مرفهترين كشور اروپا قلمداد ميشد. مردم بريتانيا از ثمرات اقتصادي جامعهاي كاملاً صنعتي بهرهمند بودند. امپراطوري عظيم مستعمراني علاوه بر تأمين مواد خام عمده و مورد نياز صنايع بريتانيا بسياري از مواد غذايي حياتي مورد نياز جمعيت زياد بريتانيا را كه بسيار فزونتر از ميزان حاصلخيزي اين جزيره كوچك بود فراهم ميساخت. با رفاهي كه در نتيجه صنعتي شدن سريع به دست آمده بود اشراف قديمي و صاحبان صنايع جديد هر دو بر سر اينكه وضعيت موجود بهترين وضعيت ممكن است توافق داشتند.
ويژگي زندگي سياسي در پادشاهي مشروطه برينانياي كبير گرايشهاي روزافزون در جهت اصلاحات اجتماعي و ليبراليسم بود. لايحه اصلاحات سال 1876 و لايحه حق انتخاب سال 1884 حق رأي واقعي و جامع به مردان بالغ داده بود. زماني كه لايحه پارلمان در سال 1911 به اجرا گذاشته شد مجلس عوام كه بخش منتخب پارلمان بريتانيا محسوب ميشود اختيار كنترل بودجه دولت را به دست آورد. اين لايحه همچنين به نوعي سنگيني حضور گروههاي ممتاز را كه بر پارلمان و به ويژه بر مجلس اعيان حاكم بود كاهش داد. برخلاف فرانسه و بسياري از كشورهاي اروپايي ديگر كه نظام چند حزبي در آنها رايج بود سياستهاي بريتانيا همچنان در چارچوب نظامي كه توسط دو حزب اداره ميشد توسعه و تكوين مييافت نظام دو حزبي ضرورت تشكيل ائتلافهاي حزبي را براي به دست آوردن اكثريت حكومتي از بين ميبرد و بنابراين به نظام سياسي باثباتتري منجر ميشد. به همين دليل بريتانياي كبير قادر بود بسياري از نهادهاي سياسي و اقتصادي خود را بدون انقلابهاي خونين و تفرقهانگيز اصلاح كند. ظهور حزب كارگر قدرت سياسي در حال رشد كارگران و طرفداران آن را نشان داد. معهذا هنوز مناقشات بيشمار كارگري اعتصابها و خواستههاي مستمر كارگران براي دسمتزد بيشتر و بهبود شرايط كار و منافع فرعي ديگر وجود داشت. صاحبان صنايع به اصل عدم مداخله دولت در امور معتقد بودند اصلي كه بر اساس آن دولت ناگزير بود سياست عدم مداخله را در فعاليتهاي اقتصادي اتخاذ كند. اين امر به صاحبان صنايع اجازه ميداد دقيقاً آنچه ميخواهند به انجام برسانند از اين رو صاحبان صنايع اجازه ميداد دقيقاً آنچه ميخواهند به انجام برسانند. از اين رو صاحبان صنايع به دليل عدم كنترل دولت با همه توان در مقابل خواستههاي اتحاديههاي كارگري براي بهبود شرايط كار ايستادگي كردند. عليرغم مخالفت صاحبان صنايع اتحاديههاي كارگري دائماً قدرت و نفوذ بيشتري كسب ميكردند و طرفداران سياسي آنان در پارلمان غالباً اين قدرت را به قوانين محدود كننده انحصارات افزايش حق بيكاري و بهبود شرايط كار تبديل ميكردند. همچنين اصلاحات مشابهي در زمينههايآموزش و رفاه اجتماعي به عمل آمد.
امپراتوري بريتانيا بزرگترين امپراتوري در جهان بود و همچنين كه زبانزد خاص و عام بود: (( خورشيد هرگز در امپراتوري بريتانيا غروب نميكرد.)) در جنوب اقيانوس آرام، بريتانياي كبير دو ((بريتانيا))ي جديد در استراليا و زلاندنو تاسيس كردهبود و در آسيا، هنگكنگ سواحل چين، شبهجزيره مالايا، برمه، هند، سيلان و مناطق كليدي كوچك در طول خليجفارس امتيازهاي فراواني داشت. در آفريقا بر مصر و كانال حياتي سوئز حاكميت داشت. در غرب آفريقا ساحل طلا، نيجريه، سيرالئون، و گامبيا تحت سلطهاش بود. در نيمكره غربي، بريتانياي كبير علير غم از دست دادن بسياري از مستعمرات اوليهاش، همچنان حضور قوي خود را از طريق كنترل كانادا و نيوفايلند حفظ كردهبود. بريتانيا و گينه بريتانيا را در خاك اصلي آمريكايجنوبي و مركزي در اختيار داشت. دومينيونهايي مانند كانادا، استراليا و زلاندنو نيروهاي مسلح خود را دارا بودند اما براي دفاع كامل متكي بر نيروي دريايي بريتانيا بودند.
ارتش متشكلي از افسران و افراد بريتانيايي كه بهطور اعجابآوري كوچك بود بهعلاوه چند واحد بومي كه توسط بريتانياييها فرماندهي ميشد، آرامش را در سراسر امپراتوري حفظ ميكرد. براي مثال، تنها4000 بريتانيايي در سراسر شبهقاره هند مستقر بودند. در مقابل ميليونها پاوند براي تامين بودجهي نيروي دريايي صرف ميشد كه در نوع خود بزرگترين نيروي دريايي جهان بود، نيروي دريايي بريتانيا، امپراتوري را يكپارچه نگه ميداشت و بر درياها حكومت ميكرد.
واحدهاي اين نيرو در گلوگاههاي استراتژيك در گوشه و كنار جهان نظير جبلالطارق در مدخل غربي درياي مديترانه دماغه اميدنيك در رأس شبه جزيره مالايا كه ورود به چين را كنترل ميكرد مستقر بود. بريتانيايها همچنين براي بارگيري زغالسنگ آب و ملزومات ديگر جزاير بيشماري در اقيانوسهاي جهان در اختيار داشتند.
فرانسه
فرانسه كشوري صنعتي و امپراطوري وسيعي بود كه از زير بناي كشاورزي قابل توجهي برخوردار بود. در فرانسه نيز مانند بريتانيا گرايش به اليبراليزه شدن به طور مستمر وجود داشت اما حركت به سوي اشكال سياسي دمكراتيكتر با تمايلات هواخوهان سياستهاي استبداديتر و محافظه كارانهتر اصطكاك پيدا كرده بود نظام سياسي چند حزبي فرانسه پيش از جنگ جهاني اول نمودار درجات مختلفي از محافظه كاري، ليبراليسم و راديكاليسم بود و غالباً موجب بيثباتي دولتهاي اين كشور ميشد. بعد از شكست فاجعهآميز فرانسه در جنگ 1871 فرانسه- پروس گروهي از سياستمداران اساساً ميانهرو از طبقه متوسط جمهوري سوم را بنيان نهادند. اين گروه با مخالفت نيروهاي راستگرا كه خواستار بازگشت به سلطنت محافظهكارانه بودند و همچنين نيرويهاي چپگرا كه طرفدار يك دولت انقلابيتر سوسياليس بودند مواجه شد.
ماجراي دريفوس كه از سال 1894- 1906 ادامه يافت انعكاسي از تجزيه عميق در درون جامعه فرانسه بود. دريفوس افسر يهودي و دونپايه ارتش فرانسه به اتهام فروش اسرار نظامي به يك قدرت خارجي محكوم شد. بسياري از فرانسويان از جمله روشنفكران برجستهاي مانند اميل زولا عقيده داشتند كه دريفوس گناهي ندارد و قرباني حمايت از مقامات بلند پايه قضايي و نظامي شده است. بازتاب ماجراي دريفوس تمامي جامعه فرانسه را در برگفت و گسترهاي را كه جامعه فرانسه براي رهايي از امتيازها و سنن ريشهدار پيموده بود به طور جدي مورد ترديد قرار داد. دريفوس در سال 1906 بيگناه شناخته شد.
تبرئه وي به سقوط نيروهاي محافظه كار و پيروزي جمهوري خواهان و سوسيالستها منجر شد. دولتهاي ائتلافي كه پس از آن روي كارآمدند كوشيدند ارتش را تجديد سازمان و مطيع دولتهاي غيرنظامي كنند و قدرت سياسي كليساي كاتوليك را محدود نمايندكارگران متشكل درصدد تحقق اطلاحات اقتصادي همه جانبه بودند و حمايت سياسي گستردهاي نيز كسب كردند با توجه به افزايش قدرت مجلس نمايندگان سوسياليستهاي فرانسوي از 1905 تا 1910 براي تفكيك رسمي كليسا از حكومت و نيز تأمين مقرري دوران كهولت و تصويب قوانين جهت بهبود وضعيت خيل عظيم كارگران اقداماتي به عمل آوردند معهذا برخلاف كارگران بريتانيايي اعضاي اتحاديههاي كارگري در فرانسه تا پيش از جنگ جهاني اول حقوق اساسي كمتري به دست آوردند.
فرانسه با مسائل متعددي مواجه بود كه از جمعيت محدود و نسبتاً ثابت آن و همچنين همجواري با چندين كشور اروپايي رقيب ناشي ميشد. به همين دليل دولت فرانسه به سمت توسعه نظام اتحادها متمايل شد كه منافعش را تأمين ميكرد. در ابتدا فرانسه نگران توسعه قلمرو و نفوذ آلمان بود و براي به حداقل رساندن قدرت اين كشور در قاره اروپا درصدد بود از طريق يافتن متحداني با آلمان و نظام اتحادهاي آن برابري كند. در سال 1894 فرانسه پياپي سري با روسيه امضا كرد مبني بر اينكه اگر فرانسه از سوي آلمان يا ايتاليا مورد حمله قرار گرفت روسيه به آلمان حمله كند و بالعكس در صورتي كه روسيه توسط آلمان يا اتريش هدف واقع شد فرانسه عليه آلمان وارد عمل شود. فرانسه اين توافق را به عنوان وزنه تعادل در مقابل اتحاد سه جانبه آلمان تلقي ميكرد متعاقب آن فرانسه براي توسعه پيمان مذكور در صدد برآمد بريتانياي كبير را به شركت در اين پيمان تشويق كند بريتانياي كبير كه به طور سنتي نسبت به اتحادهاي اروپايي مظنون بود ابتدا دچار ترديد شد اما سرانجام در سال 1904 با فرانسه و در سال 1907 با روسيه به يك تفاهم غير رسمي دست پيدا كرد. با حصول اين حسن تفاهم سه جانبه كه هرگز از يك توافق شرافتمندان فراتر نرفت فرانسويها بر اين باور بودند كه تعادلي نيرومند در مقابل قدرت فزاينده آلمان در اروپاي مركزي برقرار كردهاند.
فرانسه دومين امپراتوري استعماري جهان را از لحاظ وسعت در اختيار داشت در آسيا امپراتوري فرانسه به هندوچين محدود ميشد كه شامل يك مجموعه سه واحدي بود: ويتنام، لائوس و كامبوج فرانسه در شمال و غرب افريقا سرزمينهاي زيادي در اختيار داشت و در طول سواحل مديترانه بر الجزاير و تونس و در سال 1912 بر مراكش حكومت ميكرد. امپراتوري فرانسه با فاصله زيادي از درياي مديترانه و در آن سوي صحرا به سمت جنوب تا رودخانه كنگو، افريقاي غربي فرانسه و افريقاي استوايي فرانسه را در بر ميگرفت. در نيمكره غربي فرانسه تعدادي از جزاير هند غربي، گينه فرانسه در آمريكاي جنوبي و جزاير اطراف سواحل نيوفاندلند و چندين جزيره در اقيانوس آرام جنوبي و اقيانوس هند را در اختيار داشت.
ايتاليا
ايتاليا مانند آلمان نسبتاً يكپارچه شد. رهبر روند وحدت اين كشور پادشاهي پييدمونت- ساردينيا در شمال ايتاليا بود كه الگوي رفاه اقتصادي و كارايي در شبه جزيره ايتاليا قلمدادد ميشد. كاميلودي كاوور نخست وزير پييدمونت- سادينيا يكپارچگي ايتاليا را تحت حاكميت پادشاهاي پييدمونت- ساردينيا پيشبيني كرده بود. در سال 1870 شهروندان رم كه تا پيش از آن گروه پاپها بر آنان حكومت ميكرد انتخاباتي برگزار كردند كه به پيوستن رم به پادشاهي جديد التأسيس ايتاليا منجر شد پاپ پيوس نهم نتايج اين انتخابات را مردود اعلام كرد و خود را زنداني وقعي در واتيكان خواند. اين امر موجب بروز شكاف ميان كليسا و حكومت ايتاليا شد و در نتيجه بر سر راه توسعه و پيشرفت متناسب ايتاليا در آستانه ورود به قرن بيستم اختلال ايجاد كرد.
در پي يكپارچگي ايتاليا حكومت گرفتار اختلافات داخلي رهبران رقيب و تجزيه منطقهاي شد. اقتصاد ايتاليا به كندي صنعتي ميشد و فرسنگها با اقتصاد صنعتي آلمان و بريتانياي كبير فاصله داشت روند صنعتي شدن شكاف عظيمي بين منطقه صنعتي و شمال كه از لحاظ كشاورزي غني بود و منطقه فقير بيحاصل و پر جمعيت جنوب ايجاد كرد. سطح زندگي در غالب مناطق ايتاليا آن چنان پايين بود كه ميليونها تن به ايالات متحده و آمريكاي لاتين مهاجرت كردند. از طرف ديگر مخارج سنگيني كه براي تجهيز ارتش صرف ميشد فشار بيشتري به اقتصاد كشور وارد ميكرد.
ميان جناح چپ كه در صدد ملي كردن بخشهاي اساسي صنعت و توزيع مجدد ثروت بود و سياستمداران محافظه كار كاتوليك كه طرفدار حقوق مالكيت طبقات متوسط و بالا بودند كشمكش فزايندهاي وجود داشت. از اين رو خشونت سياسي افزايش يافت و استفاده روزافزون از ترور و آدمكشي به عنوان وسيلهاي براي حل اختلافات سياسي رايج شد.
برخي از رهبران سياسي تلاش كردند با جلب توجه مردم به توسعهطلبي بيگانگان وحدت را در ميان آنان ترويج نمايند. ايتاليا با اتريش هنگري بر سر كنترل تايرول در مرز شمالي خود درگير شد درماوراي بحار، ايتاليا توجه خود را براي پيشروي به سمت جنوب در آن سوي مديترانه و دستيابي به افريقا معطوف كرد. ايتاليا به تونس و ليبي در شمال افريقا و نيز حبشه در شرق اين قاره علاقهمند بود ولي مانورهاي فرانسه مانع از ورود ايتاليا به تونس شدند و اتيوپي تلاشهاي ايتاليا را ناكام گذارد. با وجود اين ايتاليا بخشهاي كوچك و كم ارزشي از ساحل شرقي آفريقا را حفظ كرد. پيش از جنگ جهاني اول ايتاليا با توسل به زور ليبي و چند جزيره در درياي اژه از تصرف امپراتوري ضعيف عثماني خارج كرد و به كنترل خود درآورد.
آلمان
طليعهي قرن بيستم همچنين شاهد ظهور آلمان به عنوان تقريباً قويترين كشور اروپايي بود. آلمان علير غم اينكه تا سال 1871 يكپارچه نبود اما به سرعت پيشرفت ميكرد و با استفاده از كشاورزي سالم و قوي و منابع ذغالسنگ و آهن خام خود، قادر بود به يكي از پيشروترين كشورهاي صنعتي جهان تبديل شود.
از لحاظ سياسي حكومت آلمان همچنان منعكس كننده تمايلات استبدادي بود كه ويژگي عمده پادشاه پيشين پروس به شمار ميرفت. رايشتاگ آلمان كه اعضاي آن از سوي مردان بالاي 25 سال انتخاب ميشد در انعكاس نظريات شهروندان هرگز به اندازه مجلس عوام بريتانيا يا مجلس نمايندگان فرانسه قدرت نداشت. پروس به عنوان حكومت مسلط در چارچوب نظام فدرالي آلمان باقي ماند، در حالي كه قانون اساسي قدرت اجرايي زيادي در اختيار صدراعظم ميگذاشت.
رشد قدرت صنعتي موجب شد كارگران به سرعت در اتحاديههاي كارگري جذب شوند. اما از طرف ديگر اين اوتوون بيسمارك ((صدراعظم فولاد و خون)) محافظه كار بود كه طي سلسله اقداماتي براي فلجكردن جنبش سوسياليست در آلمان به يك رشته اصلاحات ليبرالي دست زد.
بيسمارك در چارچوب برنامه رفاه اجتماعي دهه 1880 خود بيمه اجتماعي را داير كرد كه بر اساس آن به كارگران در مقابل بيماري يا تصادفات غرامت پرداخت ميشد و افراد سالخورده مقرري دريافت ميكردند. به اين ترتيب بيسمارك محافظه كار و پدر سالار برنامههاي رفاه اجتماعي را چند دهه پيش از حكومتهاي ليبرال فرانسه و بريتانياي كبير و نيمقرن قبل از ايالات متحده پياده كرد. فتوحات آلمان در جنگ 1870 تا 1871 فرانسه- پروس نه تنها يكپارچگي آلمان را تكميل كرد بلكه كانون سياستهاي اروپايي را نيز تغيير داد. بر اساس پيمان فرانكفورت فرانسه مجبور شد ايالات آلزاس- لوران را به آلمان واگذار كند يك ميليارد دلار غرامت بپردازد و اجازه دهد اين كشور استحكامات كليدي فرانسه را تا زمان پرداخت اين غرامت در اشغال داشته باشد. صدر اعظم بيسمارك كه در يكپارچگي كشور جديد آلمان نقش برجستهاي داشت كاملاً آگاه بود كه فرانسه درصدد انتقام برخواهد آمد. در حقيقت يكپارچگي آلمان قدرت جديدي در اروپاي مركزي به وجود آورد كه نه تنها بدگماني فرانسويها بلكه همچنين بدگماني ديگر ملتهاي اروپايي و عمدتاً روسها و بريتانيها را برانگيخت.
بيسمارك كه از مقابله به مثل فرانسه بيمناك بود در صدد برآمد با تشكيل اتحادهاي سياسي و نظامي جديد از جمله اتحاد با اتريش- هنگري متحد شود كه به پشتيباني يك قدرت نظامي نيرومند براي حمايت از خود در يك منازعه احتمالي با روسيه نياز داشت. در سال 1879 آلمان و اتريش هنگري يك پيمان سري اتحاد دو جانبه امضا كردند مبني بر اينكه اگر هر يك از طرفين مورد حمله روسيه قرار گيرد طرف ديگر عليه روسيه وارد جنگ شود و چنانچه هر يك از طرفين مورد حمله قدرت ديگري (غير از روسيه) قرار گيرد طرف ديگر بيطرف باقي بماند.
سه سال بعد در سال 1882 پيمان دو جانبه گسترش يافت و ايتاليا نيز به آن پيوست بر اساس مواد محرمانه پيمان سه جانبه چنانكه ايتاليا يا آلمان مورد حمله فرانسه واقع ميشد هر سه كشور در كنار هم عليه مهاجم وارد جنگ ميشدند و در صورتي كه هر يك از متحدان از سوي دو قدرت بزرگ هدف تهاجم واقع ميشد دو جناج ديگر به آن ياري ميرساندند ايتالياييها كه از قدرت دريايي بريتانيا هراس داشتند تصريح كردند در صورتي كه بريتانياي كبير در هر كدام از حملات نقش داشته باشد اين پيمان به اجرا گذاشته نميشود.
از آنجا كه ايتاليا از تصرف تونس توسط فرانسه در سال 1881 خشمگين بود و از طرف ديگر به اين دليل كه آلمان پيشنهاد كرده بود به امپراطوري ايتاليا براي حفظ ليبي كمك كند ايتاليا مايل بود با آلمان در صفبندي واحدي قرار گيرد. بيسمارك همچنين تلاش ميكرد تا از منازعه اتريش- روسيه در بالكان جلوگيري كند اما تلاشهاي وي در پارهاي از مقاطع به علت تمايل اتريش- هنگري به تصرف سرزمينهاي جديد در بالكان چندان موفق نبود در حقيقت سياست خارجي تهاجمي اتريش در قبال ايتاليا و بالكان مستقيماً با موجهاي ناسيوناليسم در اين مناطق روبرو شد و به نابودي اتحادي كه بيسمارك محتاطانه بنا كرده بود كمك كرد. در ابتدا بريتانياي كبير مطمئن از برتري دريايي خود از اين نوع تحركات كه براي يافتن متحد انجام ميشد بر كنار باقي ماند. سياست انزواي بريتانيا بعد از آنكه آلمان اعلام كرد قصد دارد يك نيروي دريايي نيرومند تشكيل دهد و يك قدرت بزرگ صنعتي شودد تغيير كرد.
در سال 1890 بيسمارك زير فشار قيصر ويلهم دوم كه ميخواست وزير ارشد حكومت خود باشد استعفا كرد. وليهم دوم درصدد بود مجدداً حكومتي مستبدتر تشكيل دهد اما با مخالفت احزاب سوسياليست آلمان روبرو شد. ويلهم همچنين از رشد ارتش آلمان و ذخيرهسازي تسليحات حمايت ميكرد با توجه به تداوم رفاه اقتصادي و موفقيت در توسعه امپراتوري آلمان ويلهم دوم براي خنثي كردن تلاش سوسياليستها و تشكيل حكومت مشكل زيادي نداشت.
آلمان دير به ميدان رقابت امپرياليستي آمد و مجبور شد ته مانده اين رقابتها را به خود اختصاص دهد. يك رشته جزيره در غرب اقيانوس آرام و يك قلمرو نفوذ در چين و همچنين سرزمينهاي پراكندهاي در افريقا از جمله توگولمند و كامرون در افريقاي جنوب غربي آلمان (نامي بيا) سهم آلمان در اين رقابت بود. ساير قدرتهاي امپرياليستي كه خود به ندرت صلح طلب بودند آلمان را مشخصاً متجاوز قلمداد ميكردند. حتي ايالات متحده با نگراني و سوءظن عقيده داشت كه آلمان در پي تأسيس يك پايگاه قدرت در نيمكره غربي است.
اتريش- هنگري
در طول قرن نوزدهم امپراتوري اتريش يكي از محافظه كارترين نيروها در اروپا بود. امپراطوري اتريش به عنوان مجموعهاي عقب مانده از زمان زير بار خواستههاي مليتهاي قومي متعدد كه هر يك داعيه خود مختاري در سرزمين خود را داشتند در آستانه فروپاشي بود. مليتهاي اسلاو، لهستانها، چكها، اسلوواكها، روتانياييها، صربها كرواتها و اسلوونها اندكي بيش از مجموع جمعيت دو گروه قومي حاكم بر عرصه سياست يعني آلمانيهاي اتريش و مجارهاي هنگري بودند به علاوه هنوز در داخل امپراطوري گروههاي قومي ديگري مانند ايتالياييها، يهوديها و رومانياييها هم وجود داشتند. از آنجا كه اتريش- هنگري فاقد وحدت قومي مذهبي و زباني بود امپراتور فرانسيس ژوزف كه از 1848 تا 1916 زمام امور را در دست داشت نتوانست اقدام مؤثري براي يكپارچه كردن سرزمين خود و تبديل آن به يك پيكره واحد به عمل آورد. معهذا پادشاهي هابسبورگ و طبقه اعيان سرسختانه بر سركوب حركتهاي ناسيوناليستي و احزاب انقلابي متعددي كه از دل اين حركتها بيرون ميآمد پافشاري ميكردند. حكومت اتريش- هنگري بخصوص با درخواستهاي ناسيوناليستي روزافزو اسلاوها در بالكان مخالفت خاصي داشت. همچنين كشمكشهاي ناسيوناليستي ميان آلمانيهاي حاكم و مجارها وجود داشت وابستگي اقتصادي به يكديگر در داخل امپراتوري بسيار ضعيف بود و روند صنعتي شدن در اتريش- هنگري فاصله زيادي با بسياري از همسايگان داشت. خواستههاي طبقه كوچك كارگان براي بهبود شرايط كار و ليبراليزه كردن حكومت گستاخانه توسط پادشاه محافظهكار و اشرافيت حاكم رد ميشد. از اين رو امپراتوري هيچ اصلاحاتي را مشابه آنچه در بريتانياي كبير و فرانسه پياده شد به عمل نياورد. امپراتور بيهوده كوشيد با اتخاذ يك سياست خارجي تهامي در قبال بالكان و ايتاليا توجه عمومي را از اختلافات بيشمار در درون امپراتوري منحرف كند. با توجه به قدرت محدود نظامي امپراتوري مجبور شد براي حفظ و ادامه اين مواضع تهاجمي عمدتاً به متحد آلماني خود اتكا كند به اين ترتيب اتريش يكي از عوامل اصلي تشديد و توسعه تشنج در اروپاي مركزي بود در حالي كه همچنان در عرصه سياست بينالمللي و اقتصاد در حال اضمحلال بود.
روسيه
از ديدگاه غرب روسيه تزاري كشور بسيار بزرگ اما عقب مانده بود. در حالي كه از لحاظ وسعت سه برابر ايالات متحده بود. عليرغم رشد صنعتي چشمگير در ربع قرن پيش از آن در سال 1914 فقط سه ميليون كارگر صنعتي در ميان جمعيت 170 ميليوني اين كشور وجود داشت و جمعيت آن را عمدتاً دهقانان تشكيل ميدادند. نظام آموزشي روسها نيز اخيراً گسترش يافته بود اما در آستانه جنگ جهاني اول كمتر از نيمي از جمعيت روسيه باسواد بود البته اين جمعيت همگون نبود. تعداد روسها به نصف جمعيت امپراتوري نميرسيد. اوكراينيها، بيلوروسيها لهستانيها، ليتوانياييها، لتونيها، استونياييها، فنلانديها، يهوديها، ارمنيها، گرجيها و قبايل متعدد مسلمانان ترك بخش عمده بقيه جمعيت را تشكيل ميداددند و چندين گروه قومي ديگر نيز در داخل مرزهاي پهناور اين كشور به سر ميبردند. اغلب مردم غير روسي آداب و سنن فرهنگي و مذهبي مخصوص خود را داشتند و صرفاً به علت قدرت برتر روسها در امپراتوري با يكديگر به سر ميبردند. در سال 1917 زماني كه زير فشار انقلاب و جنگ كنترل پايتخت بر بقيه كشور كاهش يافت نهضتهاي استقلال طلبي و خودمختاري به سرعت در ميان برخي از خلقهاي اقليت گسترش يافت.
نيكلاي دوم كه در سال 1894 به تخت نشست مانند ترازهاي پيش از خود بر اين باور بود كه تنها او از سوي خدا انتخاب شده است تا بر امپراتوري روسيه حكم براند. شورش سال 1905 وي را در مورد ضرورت مجاز دانستن تأسيس يك دوما كه قدرت قانونگذاري چنداني نداشت متقاعد كرد. معهذا بلافاصله بعد از پايان شورش نيكلاي اصلاحات را لغو كرد. زماني كه او دريافت تركيب دو دوماي نخستين موافق طبعش نبود قانون انتخابات را در سال 1907 طوري تغيير داد تا نمايندگان محافظهكارتري انتخاب شوند. در نتيجه اين اقدام دوماي بعدي آنقدر با حكومت همكاري ميكرد و هماهنگ بود كه اجازه يافت حداكثر دوره پنج ساله را طي كند. دوماي چهارم تقريباً در پايان دوره قانونگذاري خود بود كه اولين انقلاب 1917 به وقوع پيوست.
در قرن نوزدهم امپراتوري روسيه از طريق خشكي به سمت شرق تا سواحل اقيانوس آرام و به سمت جنوب شرقي تا آسياي مركزي يا تركستان گسترش يافته بود. اين توسعه از جهاني با گسترش ايالات متحده در جهت غرب قابل مقايسه بود. هم مهاجران آمريكايي و هم مهاجران روسي قبايل پراكنده را بر سر راه خود كنار ميزدند. اما روسها علاوه بر آن در كشورهاي تثبيت شدهاي نظير امپراتوري عثماني، پرشيا (ايران)، افغانستان و چين نيز پيشروي داشتند. حكومت روسيه براي يكپارچه كردن بخشهاي بزرگ قلمرو خود دست به احداث خط آهني زد كه از سيبري عبور ميكرد. احداث يك خطآهن يك خطه به طول تقريبي 5500 مايل از مسكو به ولادي وستك در حاشيه اقيانوس آرام در سال 1903 به پايان رسيد. از آنجا كه ولادي وستك در مواقعي از سال در محاصره يخ قرار ميگرفت روسيه در سال 1896 چين را مجبور كرد اجازه دهد يك انشعاب از خط آهن سيبري از منچوري چين عبور كند و به پورت آرتور در ساحل درياي زرد برود كه مشكل يخبندان نداشت. در منچوري و كره، امپرياليسم روسيه آشكارا با امپرياليسم ژاپن كه در پي توسعهطلبي در اين سرزمينها بود مقابله كرد.
خلاصه:
پيش از جنگ جهاني اول، اروپا غني و قدرتمند اما گرفتار مشكلات داخلي بود. حكومتهاي اروپايي در داخل كشورهاي خود درگير منازعه ميان نيروهاي محافظهكار، ليبرال و سوسياليست بودند. در بريتانياي كبير فرانسه و حتي آلمان اين اختلافات سياسي داخلي به اصلاحاتي منجر شد كه زندگي طبقه متوسط و طبقه كارگر را بهبود بخشيد. با وجود اين در اتريش- هنگري و روسيه اشراف محافظهكار همچنان نيروي سياسي مسلط بودند. در حالي كه مشخصه بريتانيا و فرانسه گرايش به سمت ليبراليزه شدن بود حكومتهاي خود كامهتر آلمان و روسيه موفق شدند استيلاي خود را حفظ كنند.
كشورهاي اروپايي عليرغم كشمكشهاي سياسي داخلي، همچنين يكديگر را نگران كرده و به ستوه آوردند. تاسيوناليسم رقابتهاي ديرينه را تشديد كرد. فضاي مسموم ناشي از اين رقابتها باعث شد كشورهاي اروپايي براي حفظ امنيت خويش به انبار كردن تسليحات و تشكيل پيمانهاي نظامي روي آورند. عليرغم مشكلاتي كه انعقاد اين پيمانها در برداشت آلمان و فرانسه پيمانهايي را طراي كردند كه به همان ميزان كه باعث حفظ صلح ميشد احتمال بروز جنگ را نيز افزايش ميداد. زرادخانههاي توسعه يافته و پيمانها هر دو به جاي به بار آوردن احساس آرامش و امنيت به تشنجات موجود در اين قاره دامن زدند.
سرانجام اروپاييها نسبت به آسياييها و افريقاييها كه در جريان تحركات امپرياليستي به انقياد آنان در ميآمدند احساس برتري پيدا كردند. بريتانياي كبير فرانسه صاحب بزرگترين امپراتوريها بودند.
آلمان و ايتاليا كه هر دو در اواخر قرن نوزدهم يكپارچه شده بودند نسبتاً تازه وارد بودند و ميكوشيدند هر سرزميني را كه در افريقا و آسيا غير وابسته باقي مانده بود به چنگ آورند. روسيه و اتريش- هنگري ديگر قدرتهاي امپرياليستي بزرگ در اروپا بودند. رقابتهاي امپرياليستي تشنج بينالمللي را افزايش داد و خصومت ميان كشورهاي اروپايي را تحريك و تشديد كرد.
فتح افريقا توسط اروپا
دراواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم كشورهاي اروپايي در اوج فتوحات امپرياليستي در سراسر جهان بودند. بارزترين مثال اين روند در افريقا به وقوع پيوست. تا پيش از ربع آخر قرن نوزدهم اروپاييها تنها چند پايگاه ديدهباني پراكنده در سواحل افريقا به علاوه يك مستعمره اروپايي در الجزاير و رأس جنوبي قاره افريقا داشتند. سي سال بعد كشورهاي اروپايي تقريباً تمامي قاره افريقا را به مستعمرههاي مختلف تقسيم كرده بودند.
جوامع افريقايي
افريقا طيف وسيعي از خلقها و فرهنگهاي مختلف را در برداشت. شمال افريقا از درياي مديترانه تا صحرا سرزمين تمدن باستاني بود. از قرن هشتم ميلادي خلقهاي اين سرزمين مسلمانان بودهاند. اين سرزمين مغرب ناميده ميشد. پيش از قرن بيستم آن بخش از افريقا كه پايينتر از صحرا قرار داشت مجموعه بزرگي از قبايلي بود كه در چشمانداز متنوعي ازجنگلهاي پرباران، جلگههاي بيدرخت، كوهستان و زمينهاي ساحلي زندگي ميكردند. سازمانهاي اقتصادي- اجتماعي همه اين قبايل متناسب با محيط زندگيشان بود بنابراين بعضي از آنان شكارچي بعضي كشاورز و برخي باديهنشين بودند. جمعي از آنان زندگي شباني داشتند و عدهاي نيز در مرحله جمعآوري غذا به سر ميبردند. نظامهاي سياسي آنان طيفي از اجتماعات قبيلهاي تا امپراتوريهاي بزرگ را در بر ميگرفت از قرن يازدهم به بعد اين بخش از قاره افريقا همچنين شاهد هجوم تازه وارداني از شمال اسلامي عربي و از غرب آسيا و از قرن هفدهم شاهد هجوم گروههايي از اروپا بود. در نتيجه رويارويي ميان گروههاي فرهنگي مختلف بسياري از الگوهاي سنتي قبيلهاي يا دچار از هم گسيسختگي شد يا كاملاً از بين رفت.
الگوي اصلي تقسيم افريقا
كشورهاي اروپايي به افريقا به عنوان هدفي با جذابيتهاي گسترده اقتصادي، استراتژيك فرهنگي و ناسيوناليستي براي امپرياليسم مينگريستند. به علاوه بر اثر موفقيت شركت بازرگاني خصوصي لئوپولد دوم پادشاه بلژيك در بهرهبرداري از منابع كنگو اروپاييها وسوسه شدند و بعد از سال 1880 به طور جدي براي دستيابي به افريقا بر يكديگر پيشي گرفتند. د ركنفرانس بينالمللي برلين طي سالهاي 1884 تا 1885 كشورهاي اروپايي بر سر قواعد اساسي تقسيم افريقا توافق كردند: (( آنها كه زودتر آمده بودند بايد زودتر بهرهمند ميشدند.)) هر قدرتي كه به طور مؤثر يك سرزمين افريقايي را تصرف ميكرد و كشورهاي ديگر اروپا را در جريان آن قرار ميداد، به عنوان صاحب متصرفات ثبت شده شناخته ميشد. بعد از سال 1884 اين رقابت و تلاش افزايش يافت در حالي كه قدرتهاي استعماري با سابقه تر- بريتانياي كبير، فرانسه، پرتغال و اسپانيا- مستملكات خود را در سواحل اصلي افريقا به داخل اين قاره توسعه ميدادند كشورهاي جديد ايتاليا و آلمان تلاش ميكردند در بعضي مناطق ساحلي افريقا كه از هجوم قدرتهاي استعماري بركنار مانده بود جاي پايي به دست آورند و آن را به سمت داخل قاره توسعه دهند. در سال 1912 اروپاييها كنترل سراسر افريقا را به دست گرفته بودند. از سال 1871 تا 1900 بريتانيا حدود 3/4 ميليون مايل مربع زمين و 66 ميليون نفر به امپراتوري افريقايي خود و فرانسه حدود 5/3 ميليون مايل مربع و 26 ميليون نفر به بخش افريقايي امپراتوري خود افزوده بود. با آنكه جزئيات تقسيم افريقا در پايتختهاي اروپايي با مسالمت حل و فصل ميشد تلاش و رقابت براي توسعه متصرفات در افريقا يك رشته خصومتهاي جدي به ويژه ميان بريتانياي كبير فرانسه، بريتانياي كبير و آلمان و نيز ميان فرانسه و ايتاليا به وجود آورد.
در حالي كه اروپاييها در پي تحكيم متصرفات خود بودند افريقاييها با ورود اروپاييها شاهد نابودي شيوههاي سنتي زندگي خود بودند و با تلخي در مقابل اين روند ايستادگي كردند گرچه به استثناي اتيوپي همه آنان شكست خوردند. حداقل 25 شورش عليه كنترل اروپا بر افريقا پيش از جنگ جهاني اول در اين قاره به وقوع پيوست. نمونههاي مقاومت اشانتي در داهومي و بنين هر رو در افريقاي جنوب غربي آلمان و خلقهاي شمال اسلامي افريقا بودند. دو گروه از مصممترين گروههايي كه قبل از شكست خوردن سالها عليه اروپاييها جنگيدند پيروان مهدي در سودان و زولوهاي افريقاي جنوبي بودند كه در بحثهاي بعدي به هر دو گروه خواهيم پرداخت.
نقشهبرداري و اكتشاف تقسيم افريقا را به دنبال داشت و مناطق معدودي را كه ميتوانست بدون سرمايهگذاري عظيم در زمان كوتاهي ثروت به بار آورد براي اروپاييها آشكار ساخت. بنابراين تعجبآور نيست زماني كه افريقا كاملاً تقسيم شده بود و ديگر دليلي براي نگراني از رقبا وجود نداشت اغلب حكومتهاي اروپايي بخشي از منافع خود را در مستلكات تازه به دست آمده از كف دادند.
افريقاي شمالي
كنترل بريتانيا بر مصر
كانال سوئز كه توسط يك مهندس فرانسوي طراحي و توسط يك كمپاني بينالمللي احداث شد در سال 1869 گشايش يافت و راه ميانبري ميان اروپا و آسيا ايجاد كرد. بريتانيا نسبت به كشورهاي ديگر در كانال سوئز منافع بيشتري داشت. در سال 1875 زماني كه حاكم مصر براي نجات از ورشكستگي سهام خود را در كمپاني كانال به دولت بريتانيا فروخت بريتانياي كبير منافع كنترل كانال را به دست آورد. بريتانيا پس از كنترل كانال درصدد استيلاي بر مصر برآمد. در سال 1882 مصر تبديل به يك كشور تحت الحمايه بريتانيا به صورت دو فاكتور شد گرچه اسماء در قلمرو امپراتوري عثماني باقي ماند. مشاوران بريتانيايي در همه ادارات مهم حكومتي گمارده شدند و در حقيقت حاكمان واقعي مصر بودند از آنجا كه بريتانياي كبير مصر را كنترل ميكرد در سودان نيز دخالت كرد. سودان براي مصر اهميت داشت زيرا منابع آب رودخانه نيل را در كنترل داشت. مصر مدعي مالكيت بر سودان بود حقيقتي كه سودانيها را ميآزرد، مردمي كه در سال 1883 تحت رهبرري مهدي، رهبر يك جنبش ناسيوناليستي مسلمانان دست به شورش زدند. بريتانياي كبير از 1896 تا 1898 فتح دوباره سودان را تحت فرماندهي ژنرال سرهربرت كيچنر سازمان داد. بريتانياي كبير پس از تصرف سودان به همراه مصر حكومت مشتركي در سودان تشكيل داد كه در عمل به معني سلطه بريتانيا بود. زماني كه كيچنر به فشودا در سودان رسيد با يك گروه اعزامي از فرانسه روبرو شد كه در پي كنترل سودان دهكده را به اشغال خود در آورده بودند.
توقف عملياتي كه در پي آمد به واقعه فشودا معروف شد. فرانسه واقع بينانه در سال 1899 عقبنشيني كرد و از تمامي ادعاهاي خود بر دره نيل در ازاي شناسايي ادعاهايش بر صحرا صرفنظر كرد. اين بحران شدت رقابتهاي استعماري را در افريقا بخوبي نشان ميدهد.
افريقاي شمال غربي فرانسه
فرانسه قدرت استعماري مسلط در منطقه شمال صحرا بود. سابقه منافع فرانسه در اين منطقه به اوايل قرن نوزدهم بازميگشت. در سالهاي 1830 تا 1869 فرانسه، الجزاير را فتح كرده بود و بعدها از آن به عنوان پايگاهي براي پيشروي از طرف شرق به تونس از طرف جنوب به داخل در آن سوس صحرا و سرانجام از طرف غرب به مراكش سود جست.
فرانسه از همان ابتدا مهاجرت اروپاييها به الجزاير را ترغيب ميكرد. الجزايريها براي اينكه استعمارگران اروپايي جايي داشته باشند يكباره بهترين زمينهاي كشاورزي خود را از دست رفته ديدند. در سال 1911 از جمعيت 6/5 ميليوني در الجزاير 752 هزار نفر اروپايي بودند. با مسلمانان از هر نظر مانند يك ملت مغلوب رفتار ميشد. در اين چارچوب تعجبآور نخواهد بود كه مسئله نژادي ميان اروپاييها و مسلمانان مطرح شد. در هيچ نقطه ديگري از جهان اسلامي مسلمانان به اندازه الجزاير با چنين تعداد زيادي از بيگانگان مواجه نشده بودند.
علاوه بر مزاياي اقتصادي مهاجران ممتاز اروپايي از حق داشتن نمايندگي سياسي در قوه مقننه فرانسه متروپولين برخوردار بودند بر اساس قانون اساسي فرانسه مهاجران اين كشور در الجزاير در سال 1900 سه نماينده و شش سناتور به مجالس سفلي و علياي پارلمان فرانسه فرستادند. در حالي كه مسلمانان هيچ نمايندهاي نداشتند. برخورد بسياري از مهاجران فرانسوي كه در يك موضع برتر تثبيت شده بود آشكار ا با الجزايريها اهانتآميز بود. يك مهاجر فرانسوي در اين زمينه مينويسد: ((عرب بايد سرنوشت يك مغلوب را بپذيرد يا بايد جذب تمدن ما شود يا از ميان برود. تمدن اروپا نميتواند با زندگي يك وحشي همدردي كند.))
به تدريج سوء رفتار نظام استعماري در فرانسه بحثهاي اصلي در مجلس نمايندگان را به خود اختصاص داد و در پي آن در اوايل قرن بيستم اصلاحاتي در اين زمينه صورت گرفت. با توجه به مضمون افكار فرانسويها در اينجا نيز مانند هندوچين ايدهآل اغلب اصلاح طلبان جذب مسلمانان از طريق شيوههاي مترقيانه بود. مسلمانان طبقه بالاي الجزاير تشويق شدند به مدارس فرانسوي بروند و به شيوه فرانسوي آموزش ببينند. پاداش اين كار سهمي در ساختار قدرت امپراتوري فرانسه بود اما سياست جذب به دو علت اساسي در الجزاير شكست خورد. اول آنكه اغلب الجزايرها حاضر نبودند از فرهنگ و قانون مذهبي خويش به خاطر فرهنگ و قانون مذهبي اربابان خود دست بشويند. علت ديگر بيعلاقگي مهاجران به ازدست دادن امتيازات خود بود كه با غالب تدابيري كه براي كاهش يا كمرنگ كردن قدرت آنان طراحي شده بود مخالفت ميكردند.
تونس در قرن نوزدهم عليرغم تلاش ايتاليات براي دستيابي به تونس اين كشور تحتالحمايه فرانسه شد اگرچه شبحي از يك حكومت تونسي همچنان وجود داشت. مانند الجزاير فرانسه اروپاييها را براي مهاجرت به تونس تشويق كرد كه در سال 1910 جمعيتي بالغ بر 130 هزار نفر اروپايي داشت. هجوم اقليت ممتاز اروپايي مشكلات مضاعفي در تونس به بار آورد.
مراكش آخرين دستاورد فرانسه در شمال افريقا بود. در آغاز قرن بيستم مراكش يك پادشاهي مستقل و گرفتار مشكلات داخلي خود بود. حكومت مراكش توانست پيشروي امپرياليستي فرانسه را تا مدتي با بهرهبرداري از رقابت فرانسه و آلمان در امور بينالمللي و با درخواست كمك از حكومت آلمان به تعويق اندازد. آلمان در ابتدا از ورود به اين بازي خوشحال بود اما سرانجام در مقابل مخالفت اروپاييها عقبنشيني كرد و مراكش را به عنوان قلمرو نفوذ فرانسه به رسميت شناخت. در 1912 سلطان مراكش مجبور شد پيماني را امضا كند كه بر اساس آن كشورش به تحت الحمايگي فرانسه درآمد.
ايتاليا در شمال افريقا
ليتي (عمدتاً ايالتهاي تحت سلطه عثماني تريپولي و سيرنايكا) آخرين منطقه شمالي افريقايي بود كه به كنترل اروپاييها درآمد. در آستانه چرخش قرن ليبي يكي از فقيرترين مناطق در امپراتوري عثماني بود. با وجود منابع محدود و ظاهراً فقير (هنوز نفت در اين كشور كشف نشده بود) ليبي هدف امپرياليسم ايتاليا واقع شد. همانگونه بندتو كروچه مورخ معروف ايتاليايي مينويسد: ايتاليا به افريقا رفت زيرا نميتوانست به ايده فرانسويها، انگليسيها و اسپانياييها تن در دهد كه خود را در مقابل ديدگان ايتاليا در امتداد ساحل افريقا تثبيت ميكردند در حالي كه پرچم ايتاليا در هيچ نقطه اين ساحل برافراشته نبود: در اكتبر 1912 امپراتوري عثماني كه با جنگهاي مختلف در چند جبهه محاصره شده بود ليبي را به ايتاليا واگذار كرد و پرچم ايتاليا در شمال افريقا برافراشته شد. در اين تاريخ ايتاليا، اريتره و بخشي از سومالي لند را نيز در شاخ افريقا تحت كنترل داشت.
غرب افريقا
اين سرزمين پهناور يكي از خشنترين صحاري و يكي از پرآبترين جنگلهاي افريقا را در برميگرفت. تا پيش از استعمار اروپايي خلقهاي اين منطقه در جوامعي ميزيستند كه طيفي از امپراتوريهاي بزرگ نظير امپراتوري خلقهاي مسلمان هوسا- فولاني در شمال نيجريه امروز تا پادشاهيهاي بخوبي سازمان يافته نظير پادشاهي اشانتي در غناي امروز و گروههاي كوچكي را در بر ميگرفت كه هنوز از طريق شكار يا جمعآوري غذا در جنگلهاي پرباران استوايي زندگي ميكردند. به غير از مناطق جنوب صحرا كه عمدتاً مسلمان شده بودند مذاهب سنتي در غرب افريقا رايج و غالب بود.
افريقاي غربي بريتانيا
در غرب افريقا بريتانياي كبير بر ساحل طلا ، نيجريه و سرالئون حكومت ميكرد. در جريان تأسيس دستگاه حكومتي در افريقا بريتانياييها هيچ ايده از پيش طراحي شدهاي از حكومت مستعمراني را پياده نكردند بلكه به طور روزمره براي مشكلات حكومتي راهحلهاي عملي پيدا ميكردند.
آنان فروش محصولات كشاورزي توسط زارعان افريقايي را تشويق ميكردند و به علاوه معادني را گشودند كه دسترسي به منابع را امكانپذير ميساخت. آنها با احداث خطآهني كه مناطق ساحلي را به عمق خاك افريقا مرتبط ميساخت اين اقدام را از لحاظ اقتصادي سودآور كردند. ساحل طلا بهترين نمونه مستعمرهاي موفق و مرفه بود. در اينجا خطوط آهن كه مناطق مركزي را به ساحل مرتبط ميكرد زمينه بهرهبرداري از چوب درختان مزارع كوكا و توسعه معادن طلا را در عمق خاك افريقا فراهم كرده بود. كمپانيهاي تجاري متعلق به بريتانياييها و سهامداران آنان در نتيجه اين فعاليتها ثروتمند شدند. اين روند اقتصادي معيشتي سابق را متلاشي ساخت.
سياست دستگاه حكومتي بريتانيا در غرب افريقا حكومت غيرمستقيم بود نظامي كه توسط لردلوگرد فرماندار كل نيجريه به تكوين يافته بود. حكومت غيرمستقيم كه در ابتدا به عنوان وسيلهاي عملي براي اداره آسان و ارزان يك ناحيه طرح شده بود خيلي زود در تمامي مستملكات افريقايي بريتانيا توسعه يافت. از آنجا كه مأموران اداره امور روزمره حكومت شدند. آنان توسط يك مقام بريتانيايي كه مراقب بود منافع كشورش در منطقه حفظ شود سرپرستي ميشدند.
شرايط آبوهوايي و جمعيت بومي زياد افريقاي غربي را براي مهاجرت بريتانياييها نامناسب و غيرجذاب كرده بود. فقدان يك گروه مهاجر بريتانيايي تشنه تصدي مشاغل بومي به معني شانس بيشتر براي افريقاييها بود. بسياري از افريقاييها مايل بودند به سبك غربي تحصيل كنند تا بتوانند به مشاغل تخصصي كه اقتصاد سريعاً در حال توسعه ايجاد كرده بود دست يابند. اين وضعيت در مورد ساحل طلا و نيجريه صادق بود. عكسالعمل مقامات بريتانيايي در قبال خواستهاي مردم افريقاي غربي براي ايجاد مدارس بيشتر و شانس اشتغال بيشتر مثبت و حتي تحسينبرانگيز بود. سرفردريك گوجزبرگ فرماندار ساحل طلا در خلال جنگ جهاني اول كميتهاي را براي تهيه يك طرح آموزشي جديد براي ساحل طلا به كار گماشت.
اين طرح، بنيادي را براي مدرنيزاسيون ساحل طلا پيشبيني كرده بود كه راه استقلال كشور غنا را هموار ساخت.
افريقاي غربي در فرانسه
جنوب صحرا مجموعه مستعمرات افريقايي كم جمعيت فرانسه بود كه منابعي نداشت و به دليل فقدان راههاي ارتباطي دسترسي به آن مشكل بود. بنابراين مستعمرات مذكور باعث تضعيف قدرت مالي فرانسه بودند زيرا تا قبل از احداث خطوط آهن براي نفوذ به داخل اين سرزمين محصولات معدودي را ميتوانستند به مناطق ساحلي بياورند و از آنجا به بازارهاي اروپايي بفرستند. سه رودخانه بزرگ منطقه يعني رود كنگو، سنگال و نيجر به دليل شيب كف آنها كه رفت و آمد را محدود ميكرد براي دريانوردي مناسب نبود.
سنگال قديميترين مستعمره فرانسه در غرب افريقا بود. در سنگال حكومت مسعمراتي جمعيت افريقايي را ترغيب ميكرد در مزارع خود بادام بكارند و محصول آن را براي فروش عرضه كنند. زارعان محصول بادام خود را ميفروختند و بخشي از آن را به عنوان ماليات سرانه ميپرداختند كه سالهاي طولاني منبع اصلي درآمد حكومت سنگال بود فرانسويها محصولات قابل فروش مشابهي را در مستعمرات جديد عرضه ميكردند (براي مثال پنبه در نيجر و روغن نخل و كوكا در گينه، ساحل عاج و داهومي). با وجود اين علت به تعويق افتادن احداث راهآهن و انتقال محصولات به بازار توسعه اقتصادي در نواحي مركزي اين منطقه به كندي صورت ميگرفت. مشكل حمايت اقتصادي از مستعمرات دولت فرانسه را در سال 1904 بر آن داشت تا سرزمينهاي غرب افريقا را در بدنه واحدي به صورت همپيمان به نام ((فدراسيون افريقاي غربي فرانسه)) زير نظر يك فرماندار كل كه از داكار پايتخت سنگال حكم ميراند متمركز كند.
منافع اقتصادي حاصله از فدراسيون افريقاي غربي فرانسه دولت فرانسه را بر آن داشت در قلمروهاي نفوذ خود در حوزه كنگو (گابن، كنگوي وسطي، اوبانگي- شاري و چاد) همين شيوه را اتخاذ كند. اين مستعمرات در سال 1910 در فدراسيون افريقاي غربي فرانسه زير نظر يك فرماندار كل كه از برازاويل حكم ميراند به هم پيوستند در هر يك از اين موارد منابع وسيعتر يك حكومت مستعمراتي فدرالي به توسعه اقتصادي سريعتر منجر شد.
كنگوي بلژيك
لئوپولد پادشاه بلژيك كنگو را به سادگي يك سرمايهگذاري تجاري خصوصي به حساب ميآورد و بر اساس اين تلقي آن را اداره ميكرد. سياستهاي لئوپولد در كنگو اتهاماتي را مبني بر اينكه استعمار مدرن منطقه استوايي توسط اروپاييها فقط ناشي از طمع اقتصادي است توجيه ميكرد. همانگونه كه جوزف كنراد دركتاب قطب ظلمت مينويسد: تمايل آنان ربودن گنج از دل زمين بود بدون هيچ انگيزه معنوي بيش از آنچه يك دزد را وا ميدارد تا به گاوصندوقي دستبرد بزند. اتهام استثمار بشرمانه بوميها آن چنان بلژيكها را دستپاچه كرد كه در سال 1908 دولت پادشاه را مجبور كرد سرزمين خود را واگذار كند و بدين ترتيب يك رژيم پدر سالار جايگزين رژيم صرفاً استثمارگر پيشين شد.
شرق افريقا
تمامي سرزمينهاي شرق افريقا به استثناي پادشاهي باستاني و محاط در خشكي اتيوپي كه استقلال خود را حفظ كرد به تصرف اروپاييان درآمد. ايتاليا حضور محدود خود را در شاخ افريقا در سومالي لند واريتره تثبيت كرد و باقيمانده اين بخش از افريقا ميان بريتانياي كبير و آلمان تقسيم شد.
افريقاي شرقي بريتانيا
اين منطقه قلمرو مهاجران اروپايي يا همان طور كه بعضي آن را ميناميدند كشور مرد سفيد پوست بود. از لحاظ جغرافيايي اين منطقه در ميان رشتهاي از كوهها و فلاتهاي مرتفع قرار دارد ك به سمت جنوب از كنيا تا دماغه اميدنيك امتداد مييابد جمعيت افريقايي اندكي در بخشهايي از اين خشكي در زمان استعمار اروپايي زندگي ميكردند. تجارت محدود به كالاهايي مانند عاج بود. براي اداره مستعمرات بريتانيا كه در جستجوي درآمد بود چشمانداز مهاجرت كشاورزان بريتانيايي اقدام خوبي براي توسعه اقتصادي به نظر ميآمد.
تا پيش از جنگ جهاني اول تعداد مهاجران بريتانيايي در شرق و مركز افريقا اندك بود: حدود سه هزار نفر در محلي كه اكنون كنيا ناميده ميشود و چند صد نفر در اوگاندا مهاجران انگليسي در مناطقي كه پيش از آن جمعيت كمي داشتند مستقر ميشدند و به مناطقپرجمعيت در اطراف درياچه ويكتوريا و نياسا نميرفتند.
با وجود اين در دراز مدت استعمارگران بريتانيايي به عنوان رقيب افريقاييها در تصاحب زمين و به عنوان سازمان دهنده و كارفرماي كارگران افريقايي به عامل مزاحمي تبديل شدند. بسياري از افريقاييها تبديل به كارگران خوشنشين در مزارع اروپاييها شدند اين تحول منجر به بروز مسائل سياسي و اجتماعي در نسل بعد شد.
انتقال تعداد زيادي از هنديهاي آسيايي براي احداث خط آهن و كار به عنوان منشي در ادارات حكومتي و كمپانيهاي بازرگاني پيچيدگي ديگري در منطقه ايجاد كرده هنديها در شهرها و روستاها اسكان يافتند و بسياري از آنان بازرگان شدند. در دهههاي نخستين اين اروپاييها بودند كه از هنديهاي بيشمار و وابسته به هم درميان خود رنج ميبردند. در عصري كه شرح آن گذشت در نتيجه رشد ناسيوناليسم افريقايي اتباع هندي بريتانيا قرباني اكثريت افريقايي شد كه معتقد بودند آنان متعلق به افريقا نيستند به اين ترتيب در سالهاي اول قرن بيستم جامعهاي كثرتگرا در افريقاي شرقي بريتانيا شكل گرفت. اين امر در سالهاي بعد عواقب نگرانكنندهاي به بار آورد.
افريقاي شرقي آلمان (تانگانيكا)
انگيزههاي آلمان براي ورود به افريقا پيچيده بود تلاش اين كشور براي يافتن مستعمرات تا اندازهاي در جهت برآوردن خواست آلمانيها بود مبني بر دستيابي به مكاني در خورشيد همچنين الحاق تانگانيكا مانع از تحقق آرزوي از دماغه تا قاهره (كنترل بريتانياي كبير بر يك نوار شمالي- جنوبي از مديترانه تا دماغه اميدنيك در افريقاي جنوبي) بريتانياييها شد. از طرف ديگر اين الحاق بخشي از توطئهاي بود براي احياي رقابتهاي امپرياليسيتي ميان بريتانياي كبير فرانسه كه در اين ميان آلمان ميتوانست نقش ميانجي را به عهده گيرد. ضمناً ميتوانست باعث تحرك استعماري فرانسه شود تا انرژي آن تحليل رود و رنج از دست دادن آلزاس- لورن تخفيف يابد.
جنوب افريقا
در اين بخش از قاره افريقا سابقه مستعمرات به آغاز استعمار اروپايي بازميگشت. آنگولا كه به علت تجارت برده توسعه يافت و موزامبيك كه پايگاهي براي تجارت پرتغال به شمار ميرفت مستعمرههاي پرتغال بودند. مستعمرات بريتانيا در افريقاي جنوبي در حقيقت دو مستعمره سابق هلند بودندكه در سالهاي اول قرن نوزدهم به دست بريتانيا افتاد. در سالهاي بعد بريتانياييها و رودزيا (زيمبابوه و زامبيا) را به عنوان يك منطقه مستعمره در اختيار گرفتند و آلمانيها كنترل افريقاي جنوب غربي آلمان (ناميبيا) را به دست گرفتند.
مستعمرات پرتغال و آلمان فقير كمجمعيت و توسعه نيافته بودند اما افريقاي جنوبي بريتانياي به دليل آب و هواي معتدل و خاك مناسب تعداد زيادي از استعمارگران سفيدپوست را جذب كرد و در اواخر قرن نوزدهم ذخاير عظيم طلا و الماس در آن كشف شد.
ساكنان اوليه جنوب افريقا بوشمنها و هاتنتاتها بودند كه از طريق شكار و جمعآوري غذا زندگي ميگذراندند و به آساني مطيع ميشدند. اما در اواخر قرن هيجدهم ك بانتونها به شكار و شباني اشتغال داشتند از شمال و جنوب افريقا مهاجرت را آغاز كردند. درگيري ميان قبايل بانتو و همچنين ميان آنها و اورپاييهابه پيدايش جنگجويان زولو انجاميد. رهبران زولو مردم خود را به ملتي جنگجو تبديل كردند و قبايل ديگر را به انقياد خود درآوردند و در چندين نبرد عليه سفيد پوستان جنگيدند. با آنكه سرانجام سفيدپوستان زولوها را مغلوب كردند اما نتوانستند از ورود آنان جلوگيري كنند. افريقاي جنوبي تبديل به سرزمين اكثريت سياهپوست و اقليت سفيدپوست شد و زمينه مسائل نژادي قرن بيستم را فراهم كرد.
جمهوريهاي بوئر
در سال 1806 بريتانياي كبير مستعمره هلند واقع در دماغه اميدنيك را به دست آورده بود استعمارگران هلندي كه خود را بوئر (كشاورز) ميخواندند از حكومت بريتانياييها بخصوص از سياست نژادي نسبتاً ليبرال برينانيايي كبير كه بوئرها را از داشتن برده منع ميكرد خشمگين بودند. در دهههاي 1830 و 1840 بوئرها مهاجرت تودهاي خود موسوم به سفر بزرگ را به داخل خاك افريقا آغاز كردند و جمهوريهاي مستقل حكومت آزاد اورنج و ترانسوال را بنيان نهادند. روابط ميان جمهوريهاي بوئر و بريتانياي كبير بخصوص پس از كشف طلا در ترانسوال و اعمال تبعيض بوئرها عليه غير بوئرها كه به اين جمهوريها مهاجرت كرده بودند تيره شد.
رودزيا
در شمال جمهوريهاي بوئر منطقهاي از دشتهاي مرتفع با خاك مناسب قرار داشت كه طي قرنهاي پيش از آن محل سكونت افريقاييهايي بود كه مركز حكومتشان در زيمبابوه بزرگ قرار داشت. اين منطقه صحنه يكي از نمونههاي كلاسيك امپرياليسم اروپايي شد كه حول كارهاي برجسته سيسيل رودز امپراتوري ساز متمركز شد. رودز ماجراجوي بريتانيايي ثروت زيادي از معادن الماس در افريقاي جنوبي به دست آورده بود به درخواست وي بريتانيا رودزياي شماي و رودزياي جنوبي را ضميمه كرد و نمايندگي حكومت آنجا را به كمپاني افريقاي جنوبي رودز واگذار كرد. در خلال دهه 1890 ارتش اين كمپاني عامل عدم مخالفت پرتغال در استيلا يافتن بريتانيا بر منطقه و نيز عامل شكست قبايل ماتابل و ماشونا بود كه از دستاندازي بيگانگان به زمين و نيروي كار خود به سختي برآشفته بودند. جنگ تا 1897 ادامه داشت و بعد از آن ورود مهاجران اروپايي آغاز شد تا آنكه نهايتاً 5% جمعيت را تشكيل دادند.
جنگ بوئر
در سال 1899 جنگ ميان بريتانياي كبير و دو جمهوري بوئر آغاز شد. بوئرها توسط يك كروگر رئيسجمهور ترانسوال با توانمندي با توانمندي رهبري شدند به مدت سه سال كماندوهاي بوئر با استفاده از تاكتيكهاي جنگ و گريز در مقابل قدرت امپراتوري برينتانيا مقاومت كردند. نيروهاي بريتانيا نيز به همان شيوههاي خشن ضد چريكي متوسل شدند كه اسپانياييها و آمريكاييها در آن دوره در حال به كارگيري بودند يعني سوزاندن مزارع و جمعآوري زنان و كودكان در اردوگاههاي اسرا براي محروم كردن چريكها از منابع و محلهاي امن. بوئرها سرانجام در سال 1902 تسليم شدند.
از دل مقاومت سرسختانه آنان ناسيوناليسم مدرن بوئر با افريكانر شكل گرفت. براي فرونشاندن خشم بوئرها و جلب آنان بريتانياي كبير بوئرها را آزاد گذاشت در مورد دادن حق رأي به سياهپوستان تصميم بگيرند و بوئرها بر اساس سنت خود مبني بر برتري سفيدپوستان با حق رأي سياهپوستها مخالفت كردند. زماني كه دو حكومت سابق بوئر ب دو مستعمره سابق بريتانيا يعني ناتال و كيپ در سال 1909 همپيمان شدند تا اتحاديه افريقاي جنوبي يك حكومت خودمختار در امپراتوري بريتانيا تأسيس كنند حقوق سياسي از سياهپوستان دريغ شد.
امپراتوري پرتغال
دخالت پرتغال در آنگولا در قرن هفدهم آغاز شد اما تا قرن نوزدهم فعاليتهاي آن به حفظ چند گلوگاه كوچك براي حمايت از تجارت برده محدود بود. حتي يك تخمين محافظه كارانه نشان ميدهد بيش از 3 ميليون افريقايي را از اين سرزمين به مزارع آمريكا بردند. سابقه دخالت پرتغال در موزامبيك به دوران قبلي باز ميگردد. اهميت عمده اين سرزمين براي پرتغال لنگرگاه جزيره موزامبيك بود كه بندرگاه و ايستگاه سوختگيري براي كشتيهاي پرتغالي بر سر راهشان به هند و خاور دور به شمار ميرفت. در هر دو مسعمره (آنگولا و موزامبيك) كنترل مؤثر به ندرت فراتر از مناطق ساحلي ميرفت و بعد از آنكه اميدهاي اوليه دستيابي به ثروت بر باد رفت. پرتغال تا اواخر قرن نوزدهم دچار انفعال شد. كمي پيش از چرخش قرن پرتغال قلمرو استعماري خود را به سمت داخل قاره افريقا توسعه داد تا مستملكات ساحلي خود را حفاظت كند.
افريقاي جنوب غربي آلمان (ناميبيا)
ناميبيا در آن دوران عمدتاً منطقهاي صحرايي بود كه هرروها بوشمنها و هاتنتاتها در آن زندگي ميكردند. سياست خشن آلمان منجر به قيام بزرگ هرروها در طول سالهاي 1904 تا 1908 شد. اينقيام تنها پس از عمليات سيستماتيك نيروي 20 هزار نفره سربازان آلمان سركوب شد. در نتيجه اين سركوب جمعيت هرروها به تنها يك سوم رقم سابق كاهش يافت.
حكومتهاي مستقل
فقط دو حكومت ليبريا و اتيوپي در افريقا مستقل باقي ماندند. ليبريا كه در حاشيه خشكي و توسط بردههاي سابق- آزادشده- آمريكا آباد شده بود كه بر مردم فقير كشور حكومت ميكردند. از لحاظ اقتصادي شديداً به ايالات متحده وابسته بود. كمپانيهاي آمريكايي نظير فايرستون مزارع عظيم لاستيك در منطقه ايجاد كردند. كشور مستقل ديگري اتيوپي بود كه با مغلوب كردن ايتاليا كه در 1896 تلاش كرد اتيوپي را اشغال كند كار برجستهاي انجام داد.
تأثير حاكميت استعمار بر افريقا
آثار مثبت و منفي حاكميت استعمار بر افريقا بسيار متنوع بود و ازجامعهاي به جامعه ديگر تغيير ميكرد. علت اين امر آن بود كه تقسيم افريقا بر مبناي منافع اروپاييها صورت گرفته بود. در بعضي موارد قبايل از هم جدا شده بودند حال آنكه در موراد ديگر چندين قبيله با خصومتهاي سنتي زير چتريك حكومت واحد گرد آمده بودند. از آنجا كه همواره شرايط تغيير ميكند بعضي گروهها از اين رويدادها منتفع شدند. آنان يا خوششانس يا آن قدر مالانديش بودند كه با اربابان جديد همكاري كنند و به اين ترتيب توجه و مساعدت اعتبار و نفوذ بعضي اوقات زمين اضافي به دست آورند. خلق باگاساندا در اوگاندا و ايبوها در نيجريه از جمله كساني بودند كه از اين روند سود بردند و از آموزش وتحصيلات بريتانيايي و همكاري با مقامات بريتانيا استقبال كردند و در ازاي آن سمتهايي در بوروكراسي مستعمراتي به عنوان پاداش به آنان واگذار شد.
درمقابل در مناطقي كه اروپاييها درصدد اسكان يا استخراج معادن بودند. به عنوان مثال در بخشهايي از كنيا و رودزيا صدها هزار افريقايي زمينهاي خود را از دست دادند بسياري به زمينهاي نامرغوبي كه به عنوان ذخاير طبيعي تعيين شده بود رانده شدند يا آنكه به مستأجر و كارگر زمينداران سفيد پوست جديد تبديل شدند. اما اغراقآميز خواهد بود كه تصور شود همه افريقاييها تا اين اندازه آسيب ديدند زيرا مناطق وسيعي از اين قاره از حاكميت سفيدپوستان در امان ماند.
تأثيرات غيرمستقيم حاكميت استعمار به مراتب گستردهتر بود. اروپاييهايي كه در افريقا سرمايهگذاري ميكردند به كارگراني نياز داشتند كه به عنوان باربر و كارگر در توسعه معادن و مزارع و در احداث جادهها و خطوط آهن كار كنند. صرفنظر از اينكه به كارگران دستمزد پرداخت ميشد يا نميشد كار آنان اجباري بود. در زمينه كار اجباري واكنش اروپاييها كمرنگ و رياكارانه بود. عليرغم اينكه اروپاييها از بردهداري تنفر داشتند اما كار اجباري افريقاييها را مجاز ميدانستند. با وجود اين زماني كه حقايق پيرامون شيوههاي لئوپولد در استثمار كارگران كنگو علني شد افكار عمومي مخالف در اروپا حكومت بلژيك را واداركرد تا مسئليت كنگو را در سال 1908 به عهده گيرد. علاوه بر تغييرات اقتصادي، اجتماعي و سياسي افريقاييها همچنين از نظريههاي متفاوت پيرامون چگونگي حكومت كردن بر يك امپراتوري آسيب ديدند. بريتانياييها به طور كلي حكومت غيرمستقيم زير نظر پادشاهان يا سران قبايل با مباشرت مشاوران بريتانيايي را در چارچوبي كه پيش از آن در هند تثبيت شده بود ترجيح ميدادند. در حالي كه فرانسويها حكومت مستقيم يا هدف غايي جذب و شبيهسازي فرهنگي بوميها را ترجيح ميدادند. بنابراين مدارس فرانسوي تأسيس شد و هر افريقايي با تحصيلات فرانسوي به عنوان يك فرانسوي سياهپوست قلمداد ميشد و شايسته اشتغال رسمي بود.
اين نظريهها غالباً در عمل تغييراتي ميكردند. تا جنگ جهاني اول مقامات مستعمرات همواره كنترل اندكي بر اوضاع مناطق داشتند و مجبور بودند به روابط فاميلي، گروها جوامع روستايي و قبيلهاي اهميت دهند. بنابراين مأموران مستعمراتي فرانسه تعبيرهاي خاص خود را از حاكميت غيرمستقيم نشان دادند. دردسرهاي ديپلماتيك اروپايي در مراكش و تونس فرانسويها را وادار ساخت حاكمان بومي را در قدرت ابقا كنند.
عليرغم بروز خشونت ناشي از حاكميت استعماري پارهاي از اشكال خشونت در افريقا پس از استعماركاهش يافت. مقامات مستعمراتي جنگهاي قبيلهاي سرقت دام و حملات بردگان را كه پيش از تسلط اروپاييها موجب خونريزي زيادي شده بود متوقف كردند. صلح برنامههاي بهداشت عمومي بهتر توسعه كاشت محصولات قابل فروش و بهبود كشاورزي به افزايش جمعيت منجر شد. در بعضي از مناطق روستانشينان براي كار به شهرهاي تازه تأسيس رفتند كه اين امر مسائلي را در زمينه تطبيق اجتماعي به بار آورد.
تسلط اروپاييها به طور مستمر با فعاليت مبلغان مذهبي كه تأثير زيادي داشت همراه بود. در بسياري از روستاهاي دور از دسترس معلم و مبلغ مذهبي به جاي مأمور دولت استعماري به احتمال زياد فرد سفيدپوستي بود كه افريقاييها با او مقابله ميكردند. معلمان مدارس مذهبي در ابتدا اروپايي بودند اما خيلي زود اولين گروه محصلان افريقايي خود معلم و مبلغ شدند. در آغاز قرن بيستم در بسياري از بخشهاي افريقا، تحصيلات غربي و دين مسيحيت به موزات يكديگر در حال توسعه بود. مبلغان و آموزگاران مسيحي نه تنها مذهب و آموزش جديد بلكه همچنين مراقبتهاي پزشكي و آشنايي عمومي با پايههاي علمي، فني و فكري تمدن غرب را با خود همراه آوردند. اما در شمال افريقا و مناطق مجاور جنوب صحرا اسلام همچنان عامل تجمع مردم باقي ماند. بنابراين در الجزاير اكثريت مردم در مقابل سياست جذب در مذهب و فرهنگ بيگانه و شبيهسازي فرهنگي مقاومت كردند همانگونه كه مردم مراكش، تونس و ليبي عمل كردند. در همان زمان مبلغان مسلمان سرگرم ترويج مذهب و فرهنگ خود در منطقه پايينتر از صحرا بودند. در اوايل قرن بيستم نوع جديدي از رهبري در افريقا ظهور كرد. رهبري جديد از آن سياهپوستان افريقايي صاحب تحصيلات غربي بود كه اقتدار سران سنتي را رد ميكردند و مشتاقانه از فرصتهاي جديدي كه استعمار ايجاد كرده بود استقبال ميكردند. بعضي از اين نخبگان تحصيلات بيشتري در كشورهاي حاكم كسب ميكردند و با معيارهاي جديدي براي ارزيابي كردن حكومت مستعمراني سرزمين خود آشنا ميشدند. آنان به اين نتيجه رسيدند كه در مقايسه با ايدهآلهاي ادعايي دمكراسيهاي غربي، سياستهاي واقعي حكومتهاي مستعمراتي ناقص و نامطلوب است. به همين دليل افريقاييها در سرزمنيهاي خود جنبشهاي ضد استعماري ايجاد كردند. حتي پيش از جنگ جهاني اول اين رهبران جديد خواستار آن بودند كه كليساهاي مسيحي افريقا تحت رهبري سياهپوستان افريقايي قرار گيرد و حكومتهاي افريقايي مستقل بر مبناي مفاهيم دمكراتيك مدرن تأسيس شود.
خلاصه
در اواخر قرن بيستم كشورهاي اروپايي، قاره افريقا را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند. بريتانياي كبير فرانسه بيشترين بخش از سرزمين افريقا را در اختيار گرفتند اما آلمان، ايتاليا، بلژيك، پرتغال و اسپانيا نيز مستملكات پهناوري به دست آورند. كشورهاي اروپايي با تركيبي از انگيزههاي اقتصادي، استراتژيك، فرهنگي و ناسيوناليستي اقدام به اين فتوحات كردند. با آنكه كشورهاي اروپايي اغلب با استياق زيادي بر سر بخشهاي بخصوصي از افريقا رقابت ميكردند اما غالب اختلافات بدون جنگ حل و فصل ميشد. اغلب افريقاييها در مقابل امپرياليسم اروپايي مقاومت كردند: اما همه آنها به استثناي اتيوپي سرانجام به انقياد درآمدند. در اين رهگذر بسياري از گروههاي افريقايي از محلي به محل ديگر رانده يا نابود شدند.
اروپاييها از محصولات كشاورزي و معدني افريقا به شدت بهرهبرداري كردند و در اين روند غالباً از كار اجباري افريقاييها سود برده و صدمات انساني ديگري به بار آوردند. از طرف ديگر مقامات مستعمراتي بعضي اوقات برنامههايي براي رفاه اجتماعي، بهداشت و آموزش تدارك ديدند و خشونتهاي بين قبيلهاي را متوقف كردند. در حالي كه اروپاييها بر بعضي از مناطق افريقا به طور غيرمستقيم حكومت ميكردند و اجازه ميدادندالگوهاي فرهنگي سنتي و بومي به حيات خود ادامه دهند. در اغلب موارد حكومتهاي مستعمراتي رهبري سياسي سنتي را حذف و نظامهاي غربي حكومت ماليات و دادگستري را تحميل كردند. هم مبلغان مسيحي و هم مبلغان مسلمان تلاش كردند تا پيروان مذاهب سنتي افريقا را به آيين خود درآورند.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن