سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
فیثاغورثدر یونانی Πυθαγορας) ) (حدود ۵۶۹ (پیش از میلاد) - حدود ۴۹۶(پیش از میلاد. از فیلسوفان و ریاضیدانان یونان باستان بود. شهرت وی بیشتر بخاطر ارائه قضیهٔ فیثاغورساست. وی را یونانیان یکی از هفت فرزانهبشمار میآوردند.
زندگی
فیثاغورث در جزیره ساموس، نزدیک کرانههای ایونی، زاده شد. او در عهد قبل از)ارشمیدس، زنونو اودوکس (۵۶۹تا ۵۰۰ (پیش از میلادمیزیست.
او در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با مصر، بابلومغانایرانی آشنا شود و دانش آنها را بیاموزد. به طوری که معروف است فیثاغورث، دانش مغان را آموخت. او روی هم رفته، ۲۲ سال در سرزمینهای خارج از یونان بود و چون از سوی پولوکراتوس، شاه یونان، به آمازیس، فرعون مصر سفارش شده بود، توانست به سادگی به رازهای کاهنانمصری دست یابد. او مدتها در این کشور به سر برد و در خدمت کاهنان و روحانیون مصری به شاگردی پرداخت و آگاهیها و باورهای بسیار کسب کرد واز آنجا روانه بابل شد و دوران شاگردی را از نو آغاز کرد.
وقتی او در حدود سال ۵۳۰، از مصر بازگشت، در زادگاه خود مکتب اخوتی(که امروزه برچسب مکتب فیثاغورث بر آن خورده است) را بنیان گذاشت که طرز فکر اشرافی داشت. هدف او از بنیان نهادن این مکتب این بود که بتواند مطالب عالی ریاضیات و مطالبی را تحت عنوان نظریههای فیزیکی و اخلاقی تدریس کند و پیشرفت دهد.
فیثاغورث نیز به مانند سقراط جانب احتیاط را نگاه داشت و چیزی ننوشت . تعالیم وی از طریق شاگردانش به دست ما رسیده است . اکنون روشن شده است که که شاگردان فیثاغورث ، باعث و بانی بخش اعظمی از لباس چهل تکه تفکر ، آداب و رسوم ، ریاضیات ، فلسفه و اندیشههای عجیب و غریبی هستند که در مکتب فیثاغورث موجود است.
شیوه تفکر این مکتب با سنت قدیمی دموکراسی، که در آن زمان بر ساموس حاکم بود، متضاد بود. و چون این مشرب فلسفی با مذاق مردم ساموس خوش نیامد، فیثاغورث به ناچار، زادگاهش را ترک گفت و به سمت شبه جزیره آپتین (از سرزمینهای وابسته به یونان) رفت و در کراتون مقیم شد.
در افسانهها چنین آمده است که متعصبان مذهبی و سیاسی، تودههای مردم را علیه او شوراندند و به ازای نور هدایتی که وی راهنمای ایشان کرده بود مکتب و معبد او را آتش زدند و وی در میان شعلههای آتش جان سپرد.
این جمله معروف را دوستدارانش در رثایاو گفتهاند: «Sic transit gloria mundi» یعنی «افتخارات جهان چنین میگذرند«
وی نظرات ریاضی خویش را با ترهاتفلسفی و باورهای دینی درهم آمیخته بود. او در عین حال هم عارف و هم ریاضیدان بود و بقولی یکدهم شهرت او نتیجه نبوغ وی و مابقی ماحصل ارشاد و رسالت اوست.
فیثاغورث و مسئلهٔ استدلال در ریاضیات
برای آنکه نقش فیثاغورث را در تبیین اصول ریاضیات درک کنیم، لازم است کمی درباره جایگاه ریاضیات در عصر وی و پیشرفتهایی که تا زمان وی صورت گرفته بود، بدانیم که این هم به نوبه خود، در خور توجه است. جالب است بدانید با اینکه مبنای ریاضیات بر «استدلال» استوار است، قبل از فیثاغورث هیچ کس نظر روشنی درباره این موضوع نداشت که استدلال باید مبنی بر مفروضات باشد. به عبارتی استدلال، مسئلهٔ تعریف شدهای نبود.
در واقع میتوان گفت بنا به قول مشهور، فیثاغورث در بین اروپاییان اولین کسی بود که روی این نکته ا صرار ورزید که در هندسه باید ابتدا «اصول موضوع» و «اصول متعارفی» را معین کرد و آنگاه به اتکاء آنها که «مفروضات» هم نامیده میشوند، روش استنتاج متوالی را پیش گرفت به پیش رفت. از نظر تاریخی «اصول متعارفی» عبارت بود از «حقیقتی لازم و خود بخود واضح«اینکه فیثاغورث استدلال را وارد ریاضیات کرد، از مهمترین حوادث علمی است و قبل از فیثاغورث، هندسه عبارت بود از مجموعه قواعدی که ماحصل تجارب و ادراکات متفرق بودهاند؛ تجارب و قواعدی که هیچگونه ارتباطی با هم نداشتند حتی کسی در آن زمان حدس نمیزد مجموعهٔ این قواعد را بتوان از عدهٔ بسیار کمی اصول نتیجه گرفت. در صورتی که امروزه حتی تصور این موضوع که ریاضیات بدون استدلال چه وضع و حالی داشته است برای ما ممکن نیست. اما در آن عصر این موضوع گام بلندی به سوی نظام قدرتمند هندسه محسوب میشد.
مجمع فیثاغوری
بنیان فلسفی مجمع فیثاغوری بر آموزش رازهای عددقرار داشت. به اعتقاد فیثاغورثیان، عدد، بنیان هستی را تشکیل میدهد، علت هماهنگی و نظم در طبیعت است، رابطههای ذاتی جهان ما، حکومت و دوام جاودانی آن را تضمین میکند. عدد، قانون طبیعت است، بر خدایان و بر مرگ حکومت میکند و شرط هرگونه شناخت و دانشی است. چیزها، تقلید و نمونهای از عدد هستند.
چنین برداشت ستایشآمیزی از عدد، با خیالبافیهای اسرارآمیزی درآمیخته بود، که همراه با مقدمههای ریاضی، از کشورهای خاورنزدیک اقتباس شده بود.
فیثاغوریان، ضمن بررسی نواهای موزون و خوشآهنگی که در موسیقی به دست میآید، متوجه شدند که آهنگ موزون روی صدای سه سیم، زمانی به دست میآید که طول این سیمها، متناسب با عددهای ۳ و ۴ و ۶باشد. فیثاغوریان این بستگی عدد را در پدیدههای دیگر نیز پیدا کردند. از جمله، نسبت تعداد وجهها، راسها و یالهای مکعب هم برابر است با نسبت عددی ۶:۸:۱۲.
همچنین فیثاغوریان متوجه شدند که اگر بخواهیم صفحهای را با یک نوع چندضلعی منتظمبپوشانیم، فقط سه حالت وجود دارد؛ دور و بر یک نقطه از صفحه را میتوان با ۶مثلث متساویالاضلاع، با ۴مربع، و یا با ۳ششضلعیمنتظم پر کرد، به طوری که دور و بر نقطه را به طور کامل بپوشاند. همانطور که مشاهده میشود، تعداد این چندضلعیها با همان نسبت ۳:۴:۶ مطابقت دارد و اگر نسبت تعداد اضلاع این چندضلعیها را در نظر بگیریم، به همان نسبت ۳:۴:۶میرسیم.
بر اساس همین مشاهدهها بود که مکتب فیثاغوری اعتقاد داشت همهٔ پدیدههای گیتی از بستگیهای عددی مشخصی پیروی میکنند و یک هماهنگی وجود دارد. از جمله فیثاغوریان گمان میکردند فاصلهٔ بین اجرام آسمانی را تا زمین در فضای کیهانی میتوان با نسبتهای معینی پیدا کرد. به همین دلیل بود که در مکتب فیثاغوری به بررسی دقیق نسبتها پرداختند. آنها به جز نسبت حسابی و هندسی، دربارهٔ نوعی بستگی هم که به همساز یا توافقی معروف است، بررسیهایی انجام دادند.
سه عدد را به نسبت همساز گویند وقتی که وارون آنها به نسبت حسابی باشد. به زبان دیگر سه عدد تشکیل تصاعد همساز یا توافقی میدهند، وقتی وارون آنها تصاعد حسابی باشد. سه عدد ۳، ۴ و ۶ به نسبت توافقی هستند، زیرا کسرهای ۱/۳،۱/۴ و ۱/۶ به تصاعد حسابی هستند زیرا:
1 / 4 − 1 / 3 = 1 / 6 − 1 / 4
به مناسبت اهمیت بیاندازهای که مکتب فسثاغوری برای عدد قایل بود و فیثاغوریان توجه زیادی به بررسی و کشف ویژگیهای عددها میکردند، در واقع، مقدمههای نظریه عددها را بنیان گذاشتند. با وجود این،مکتب فیثاغوری هم، مانند همه یونانیهای آن زمان، عمل محاسبه را دور از اعتبار خود، که به فلسفه مشغول بودند، میدانستند. آنها مردمی را که به کارهای معیشتی و عملی میپرداختند و بیشتر از بردهها بودند، پست میشمردند و لوژستیکمیخواندند. فیثاغورس میگفت که او حساب را والاتر از نیازهای بازرگانی میداند.به همین مناسبت در مکتب فیثاغوری، حتی شمار عملی هم مورد توجه قرار نگرفت. آنها تنها در باره ویژگیهای عددها کار میکردند. در ضمن، ویژگی عدد را هم به یاری ساختمانهای هندسی پیدا میکردند. با وجود این،رواج نوعی دستگاه مناسب برای عدد نویسی را در یونان، به فیثاغوریان و یا هواداران نزدیک آنها نسبت میدهند.در این نوع عدد نویسی که از فینیقیها گرفته بودند، از حرفهای الفبای فینیقی، برای نوشتن عددها استفاده شد: ۹ حرف اول الفبا برای عددهای از 1 تا ۹، ۹ حرف بعدی برای نشان دادن دهگان (۲۰،۱۰،...،۹۰) و ۹ حرف بعدی برای صدها (۲۰۰،۱۰۰،...،۹۰۰). برای حرف از عدد تشخیص داده شود، بالای عدد خط کوتاهی میگذاشتند. برای نشان دادن عددهای بزرگتر از نشانههای اضافی استفاده میکردند. وقتی نشانهای شبیه ویرگول را جلو عددی میگذاشتند، به معنای هزار برابر آن بود، برای ده هزار برابر عدد، یک نقطه جلو عدد میگذاشتند.
ریشههای شرقی دانش فیثاغورثیان
كالین رنان، پژوهشگر و نویسندهی چند كتاب دربارهی تاریخ علم و از نویسندگان دانشنامهی بریتانیكا، در كتاب تاریخ علم كمبریج، به گوشههایی از ریشههای شرقی دانش یونانیان اشاره كرده است:
فیثاغورث نزدیك سال 560 پیش از میلاد در جزیرهی ساموس(در 50 كیلومتری میلتوس) به دنیا آمد. او به یك جنبش نوزایی مذهبی پیوست كه پیروان آن باور داشتند روح میتواند از تن بیرون رود و به بدن انسان دیگری وارد شود و این باور به احتمال زیاد ریشهی شرقی دارد. فیثاغورث در جوانی از مصر و بابل دیدن كرد و شاید همین دیدار بود كه به او انگیزه داد ریاضیات بخواند و بگوید همه چیز عدد است.
فیثاغورث میتوانست قانون 3-4-5 را كه دربارهی طول ضلعهای مثلث قائم الزاویه است، از مصریان آموخته باشد، اما پژوهشهای اخیر نشان میدهد كه در بابل به چیزی برخورد كه ما آن را نسبت فیثاغورثی مینامیم. بابلیها پی برده بودند كه عدهای نسبت میتوانند 3-4-5 یا 6-8-10 یا تركیبی از این دست باشند كه اگر بزرگترین عددش مربع شود برابر مجموع مربعهای دو عدد دیگر خواهد بود. این گام بلندی به جلو بود كه فیثاغورثیان بهخوبی از آن بهره گرفتند.
جنبهی دیگری كه فیثاغورثیان فریفتهاش بودند، میانهها بود. نخست آنها در فكر میانهی عددی بودند(یعنی عدد میانی در تصاعد عددی سه جملهای. برای مثال، در تصاعد 4،5،6، میانه عدد 5 و در تصاعد 4، 8، 12، میانه 8 است). بعید نیست كه این را فیثاغورث در سفرش به بابل آموخته باشد.
اخترشناسی فیثاغورثی آشكارا بدهی فراوانی به بابلیها داشت.
قضیه فیثاغورس
قضیه فیثاغورس در هندسه اقلیدسیرابطهای بین اندازه سه ضلعهر مثلث راستگوشهاست. این قضیهمیگوید: در هر مثلث راستگوشه مساحت مربعی که یک ضلعش وتراین مثلث باشد برابر با مجموع مساحتهای مربعهای ضلعهای دیگر این مثلث است.
a2 + b2 = c2
هندسه اقلیدسی
هندسهٔ اقلیدسی به مجموعهٔ گزارههایِ هندسیای اطلاق میشود که به بررسی موجودات ریاضیاتیمثل نقطهو خطمیپردازد و بر پایههائی که اقلیدسریاضیدان یونانی در کتاب خود بهنام اصولعرضه کرده، بنا شده است. این قضایایِ هندسی عمدتاً توسطِ یونانیانِ باستان کشف و توسطِ اقلیدسِ اسکندرانی گردآوری شدهاند و بخش بزرگی از آن همان است که در دبیرستانها تدریس میشود. کتابِ «اصولِ» اقلیدس یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین کتابها چه بلحاظِ محتوا و چه از نظرِ روشِ اصلِ موضوعهایاشبوده است. تا قرن نوزدهم میلادی هر وقت از هندسه سخن میرفت منظور هندسه اقلیدسی بود. بررسی مفاهیم هندسه اقلیدسی در دو بعدرا «هندسه مسطحه» و در سه بعد «هندسه فضائی» مینامند. این مفاهیم را به ابعاد بالاتر از سه نیز میتوان تعمیم داد و همچنان آن را هندسه اقلیدسی نامید.
اصول موضوعه
تمامِ هندسهٔ اقلیدسی (تمامِ قضیههایی که در دبیرستان میخوانیم، قضیهٔ فیثاغورس و غیره) میتوانند از پنج اصلِ موضوعهٔ زیر استخراج شوند:
از هر دو نقطه یک خطِ راست میگذرد.
هر پارهخط را میتوان تا بینهایت رویِ خطِ راست امتداد داد.
با یک نقطه به عنوانِ مرکز و یک پارهخط به عنوانِ شعاع میتوان یک دایره رسم نمود.
همهٔ زوایایِ قائمه با هم برابر اند.
اگر یک خط دو خطِ دیگر را قطع کند، آن دو خط در طرفی که جمعِ زوایایِ داخلیِ تولید شده توسطِ خطِ مورب کمتر از دو قائمه است به هم میرسند (اگر ادامه داده شوند)
برایِ بیانِ این اصولِ موضوعه به مفاهیمی مانندِ نقطه و خط نیاز داریم. همانطور که باید چند گزاره را بدونِ اثباتبپذیریم تا بقیهٔ گزارهها استخراج شوند لازم است چند مفهوم را نیز بدونِ تعریف بپذیریم. به این مفاهیم «تعریفنشدهها» میگویند. همانطور که دیده میشود اصولِ هندسهٔ اقلیدسی به جز اصلِ پنجم بسیار ساده و بدیهی به نظر میآیند. به همیندلیل از زمانِ اقلیدس ریاضیدانانِ بیشماری در شرق و غرب (منجمله خیامریاضیدانِ ایرانی) تلاش کردهاند اصلِ آزاردهندهٔ پنجم را به اثبات برسانند. این کار همواره شکست خورده است. سپس برخی ریاضیدانان تلاش نمودند خلافِ اصلِ پنجم را فرض کنند تا ببینند آیا هندسهای متناقض پدید میآید یا نه. از آنجا که هیچ تناقضیدر هندسههایِ دارایِ اصلِ پنجمِ متفاوت دیده نشد به آنها نامِ هندسه نااقلیدسیرا دادند. در نتیجه این مسأله مطرح گردید که تجربه کدام هندسه را تأیید میکند. نظریهٔ نسبیت عامبه این پرسش پاسخ میدهد.
هندسه نااقلیدسی
تصویری از سیه حالت اصلی در بحث هندسههای نااقلیدسی.
هندسههای نااقلیدسی از مطالعهٔ عمیقتر موضوع توازی در هندسهٔ اقلیدسیپیدا شدهاند. دو نیمخط موازی عمود بر پاره خط PQ را در نمودار شماره 1 در نظر بگیرد. در هندسهٔ اقلیدسی فاصلهٔ (عمودی) بین دو نیمخط هنگامی که به سمت راست حرکت میکنیم فاصلهٔ p تا Q باقی میمانند؛ ولی در اوایل سدهٔ نوزدهم دوهندسهیدیگر پیشنهاد شد. یکی هندسهٔ هذلولوی )از کلمهٔ یونانی هیپربالئین به معنی "افزایش یافتن") که در آن فاصلهٔ میان نیمخطها افزایش مییابد و دیگری هندسهٔ بیضوی (elliptic geometry) (از کلمهٔ یونانی ایپلن "کوتاه شدن") که در آن فاصله رفته رفته کم میشود و سرانجام نیمخطها همدیگر را میبرند. این هندسهٔ نااقلیدسی بعدها توسط ک.ف. گاوسو گ. ف. ب. ریمان در قالب هندسهٔ کلیتری بسط داده شدند. (همین هندسهٔ کلیتر است که در نگرهٔ نسبیت عاماینشتاینمورد استفاده قرار گرفته است.)
فیثاغورثدر یونانی Πυθαγορας) ) (حدود ۵۶۹ (پیش از میلاد) - حدود ۴۹۶(پیش از میلاد. از فیلسوفان و ریاضیدانان یونان باستان بود. شهرت وی بیشتر بخاطر ارائه قضیهٔ فیثاغورساست. وی را یونانیان یکی از هفت فرزانهبشمار میآوردند.
زندگی
فیثاغورث در جزیره ساموس، نزدیک کرانههای ایونی، زاده شد. او در عهد قبل از)ارشمیدس، زنونو اودوکس (۵۶۹تا ۵۰۰ (پیش از میلادمیزیست.
او در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با مصر، بابلومغانایرانی آشنا شود و دانش آنها را بیاموزد. به طوری که معروف است فیثاغورث، دانش مغان را آموخت. او روی هم رفته، ۲۲ سال در سرزمینهای خارج از یونان بود و چون از سوی پولوکراتوس، شاه یونان، به آمازیس، فرعون مصر سفارش شده بود، توانست به سادگی به رازهای کاهنانمصری دست یابد. او مدتها در این کشور به سر برد و در خدمت کاهنان و روحانیون مصری به شاگردی پرداخت و آگاهیها و باورهای بسیار کسب کرد واز آنجا روانه بابل شد و دوران شاگردی را از نو آغاز کرد.
وقتی او در حدود سال ۵۳۰، از مصر بازگشت، در زادگاه خود مکتب اخوتی(که امروزه برچسب مکتب فیثاغورث بر آن خورده است) را بنیان گذاشت که طرز فکر اشرافی داشت. هدف او از بنیان نهادن این مکتب این بود که بتواند مطالب عالی ریاضیات و مطالبی را تحت عنوان نظریههای فیزیکی و اخلاقی تدریس کند و پیشرفت دهد.
فیثاغورث نیز به مانند سقراط جانب احتیاط را نگاه داشت و چیزی ننوشت . تعالیم وی از طریق شاگردانش به دست ما رسیده است . اکنون روشن شده است که که شاگردان فیثاغورث ، باعث و بانی بخش اعظمی از لباس چهل تکه تفکر ، آداب و رسوم ، ریاضیات ، فلسفه و اندیشههای عجیب و غریبی هستند که در مکتب فیثاغورث موجود است.
شیوه تفکر این مکتب با سنت قدیمی دموکراسی، که در آن زمان بر ساموس حاکم بود، متضاد بود. و چون این مشرب فلسفی با مذاق مردم ساموس خوش نیامد، فیثاغورث به ناچار، زادگاهش را ترک گفت و به سمت شبه جزیره آپتین (از سرزمینهای وابسته به یونان) رفت و در کراتون مقیم شد.
در افسانهها چنین آمده است که متعصبان مذهبی و سیاسی، تودههای مردم را علیه او شوراندند و به ازای نور هدایتی که وی راهنمای ایشان کرده بود مکتب و معبد او را آتش زدند و وی در میان شعلههای آتش جان سپرد.
این جمله معروف را دوستدارانش در رثایاو گفتهاند: «Sic transit gloria mundi» یعنی «افتخارات جهان چنین میگذرند«
وی نظرات ریاضی خویش را با ترهاتفلسفی و باورهای دینی درهم آمیخته بود. او در عین حال هم عارف و هم ریاضیدان بود و بقولی یکدهم شهرت او نتیجه نبوغ وی و مابقی ماحصل ارشاد و رسالت اوست.
فیثاغورث و مسئلهٔ استدلال در ریاضیات
برای آنکه نقش فیثاغورث را در تبیین اصول ریاضیات درک کنیم، لازم است کمی درباره جایگاه ریاضیات در عصر وی و پیشرفتهایی که تا زمان وی صورت گرفته بود، بدانیم که این هم به نوبه خود، در خور توجه است. جالب است بدانید با اینکه مبنای ریاضیات بر «استدلال» استوار است، قبل از فیثاغورث هیچ کس نظر روشنی درباره این موضوع نداشت که استدلال باید مبنی بر مفروضات باشد. به عبارتی استدلال، مسئلهٔ تعریف شدهای نبود.
در واقع میتوان گفت بنا به قول مشهور، فیثاغورث در بین اروپاییان اولین کسی بود که روی این نکته ا صرار ورزید که در هندسه باید ابتدا «اصول موضوع» و «اصول متعارفی» را معین کرد و آنگاه به اتکاء آنها که «مفروضات» هم نامیده میشوند، روش استنتاج متوالی را پیش گرفت به پیش رفت. از نظر تاریخی «اصول متعارفی» عبارت بود از «حقیقتی لازم و خود بخود واضح«اینکه فیثاغورث استدلال را وارد ریاضیات کرد، از مهمترین حوادث علمی است و قبل از فیثاغورث، هندسه عبارت بود از مجموعه قواعدی که ماحصل تجارب و ادراکات متفرق بودهاند؛ تجارب و قواعدی که هیچگونه ارتباطی با هم نداشتند حتی کسی در آن زمان حدس نمیزد مجموعهٔ این قواعد را بتوان از عدهٔ بسیار کمی اصول نتیجه گرفت. در صورتی که امروزه حتی تصور این موضوع که ریاضیات بدون استدلال چه وضع و حالی داشته است برای ما ممکن نیست. اما در آن عصر این موضوع گام بلندی به سوی نظام قدرتمند هندسه محسوب میشد.
مجمع فیثاغوری
بنیان فلسفی مجمع فیثاغوری بر آموزش رازهای عددقرار داشت. به اعتقاد فیثاغورثیان، عدد، بنیان هستی را تشکیل میدهد، علت هماهنگی و نظم در طبیعت است، رابطههای ذاتی جهان ما، حکومت و دوام جاودانی آن را تضمین میکند. عدد، قانون طبیعت است، بر خدایان و بر مرگ حکومت میکند و شرط هرگونه شناخت و دانشی است. چیزها، تقلید و نمونهای از عدد هستند.
چنین برداشت ستایشآمیزی از عدد، با خیالبافیهای اسرارآمیزی درآمیخته بود، که همراه با مقدمههای ریاضی، از کشورهای خاورنزدیک اقتباس شده بود.
فیثاغوریان، ضمن بررسی نواهای موزون و خوشآهنگی که در موسیقی به دست میآید، متوجه شدند که آهنگ موزون روی صدای سه سیم، زمانی به دست میآید که طول این سیمها، متناسب با عددهای ۳ و ۴ و ۶باشد. فیثاغوریان این بستگی عدد را در پدیدههای دیگر نیز پیدا کردند. از جمله، نسبت تعداد وجهها، راسها و یالهای مکعب هم برابر است با نسبت عددی ۶:۸:۱۲.
همچنین فیثاغوریان متوجه شدند که اگر بخواهیم صفحهای را با یک نوع چندضلعی منتظمبپوشانیم، فقط سه حالت وجود دارد؛ دور و بر یک نقطه از صفحه را میتوان با ۶مثلث متساویالاضلاع، با ۴مربع، و یا با ۳ششضلعیمنتظم پر کرد، به طوری که دور و بر نقطه را به طور کامل بپوشاند. همانطور که مشاهده میشود، تعداد این چندضلعیها با همان نسبت ۳:۴:۶ مطابقت دارد و اگر نسبت تعداد اضلاع این چندضلعیها را در نظر بگیریم، به همان نسبت ۳:۴:۶میرسیم.
بر اساس همین مشاهدهها بود که مکتب فیثاغوری اعتقاد داشت همهٔ پدیدههای گیتی از بستگیهای عددی مشخصی پیروی میکنند و یک هماهنگی وجود دارد. از جمله فیثاغوریان گمان میکردند فاصلهٔ بین اجرام آسمانی را تا زمین در فضای کیهانی میتوان با نسبتهای معینی پیدا کرد. به همین دلیل بود که در مکتب فیثاغوری به بررسی دقیق نسبتها پرداختند. آنها به جز نسبت حسابی و هندسی، دربارهٔ نوعی بستگی هم که به همساز یا توافقی معروف است، بررسیهایی انجام دادند.
سه عدد را به نسبت همساز گویند وقتی که وارون آنها به نسبت حسابی باشد. به زبان دیگر سه عدد تشکیل تصاعد همساز یا توافقی میدهند، وقتی وارون آنها تصاعد حسابی باشد. سه عدد ۳، ۴ و ۶ به نسبت توافقی هستند، زیرا کسرهای ۱/۳،۱/۴ و ۱/۶ به تصاعد حسابی هستند زیرا:
1 / 4 − 1 / 3 = 1 / 6 − 1 / 4
به مناسبت اهمیت بیاندازهای که مکتب فسثاغوری برای عدد قایل بود و فیثاغوریان توجه زیادی به بررسی و کشف ویژگیهای عددها میکردند، در واقع، مقدمههای نظریه عددها را بنیان گذاشتند. با وجود این،مکتب فیثاغوری هم، مانند همه یونانیهای آن زمان، عمل محاسبه را دور از اعتبار خود، که به فلسفه مشغول بودند، میدانستند. آنها مردمی را که به کارهای معیشتی و عملی میپرداختند و بیشتر از بردهها بودند، پست میشمردند و لوژستیکمیخواندند. فیثاغورس میگفت که او حساب را والاتر از نیازهای بازرگانی میداند.به همین مناسبت در مکتب فیثاغوری، حتی شمار عملی هم مورد توجه قرار نگرفت. آنها تنها در باره ویژگیهای عددها کار میکردند. در ضمن، ویژگی عدد را هم به یاری ساختمانهای هندسی پیدا میکردند. با وجود این،رواج نوعی دستگاه مناسب برای عدد نویسی را در یونان، به فیثاغوریان و یا هواداران نزدیک آنها نسبت میدهند.در این نوع عدد نویسی که از فینیقیها گرفته بودند، از حرفهای الفبای فینیقی، برای نوشتن عددها استفاده شد: ۹ حرف اول الفبا برای عددهای از 1 تا ۹، ۹ حرف بعدی برای نشان دادن دهگان (۲۰،۱۰،...،۹۰) و ۹ حرف بعدی برای صدها (۲۰۰،۱۰۰،...،۹۰۰). برای حرف از عدد تشخیص داده شود، بالای عدد خط کوتاهی میگذاشتند. برای نشان دادن عددهای بزرگتر از نشانههای اضافی استفاده میکردند. وقتی نشانهای شبیه ویرگول را جلو عددی میگذاشتند، به معنای هزار برابر آن بود، برای ده هزار برابر عدد، یک نقطه جلو عدد میگذاشتند.
ریشههای شرقی دانش فیثاغورثیان
كالین رنان، پژوهشگر و نویسندهی چند كتاب دربارهی تاریخ علم و از نویسندگان دانشنامهی بریتانیكا، در كتاب تاریخ علم كمبریج، به گوشههایی از ریشههای شرقی دانش یونانیان اشاره كرده است:
فیثاغورث نزدیك سال 560 پیش از میلاد در جزیرهی ساموس(در 50 كیلومتری میلتوس) به دنیا آمد. او به یك جنبش نوزایی مذهبی پیوست كه پیروان آن باور داشتند روح میتواند از تن بیرون رود و به بدن انسان دیگری وارد شود و این باور به احتمال زیاد ریشهی شرقی دارد. فیثاغورث در جوانی از مصر و بابل دیدن كرد و شاید همین دیدار بود كه به او انگیزه داد ریاضیات بخواند و بگوید همه چیز عدد است.
فیثاغورث میتوانست قانون 3-4-5 را كه دربارهی طول ضلعهای مثلث قائم الزاویه است، از مصریان آموخته باشد، اما پژوهشهای اخیر نشان میدهد كه در بابل به چیزی برخورد كه ما آن را نسبت فیثاغورثی مینامیم. بابلیها پی برده بودند كه عدهای نسبت میتوانند 3-4-5 یا 6-8-10 یا تركیبی از این دست باشند كه اگر بزرگترین عددش مربع شود برابر مجموع مربعهای دو عدد دیگر خواهد بود. این گام بلندی به جلو بود كه فیثاغورثیان بهخوبی از آن بهره گرفتند.
جنبهی دیگری كه فیثاغورثیان فریفتهاش بودند، میانهها بود. نخست آنها در فكر میانهی عددی بودند(یعنی عدد میانی در تصاعد عددی سه جملهای. برای مثال، در تصاعد 4،5،6، میانه عدد 5 و در تصاعد 4، 8، 12، میانه 8 است). بعید نیست كه این را فیثاغورث در سفرش به بابل آموخته باشد.
اخترشناسی فیثاغورثی آشكارا بدهی فراوانی به بابلیها داشت.
قضیه فیثاغورس
قضیه فیثاغورس در هندسه اقلیدسیرابطهای بین اندازه سه ضلعهر مثلث راستگوشهاست. این قضیهمیگوید: در هر مثلث راستگوشه مساحت مربعی که یک ضلعش وتراین مثلث باشد برابر با مجموع مساحتهای مربعهای ضلعهای دیگر این مثلث است.
a2 + b2 = c2
هندسه اقلیدسی
هندسهٔ اقلیدسی به مجموعهٔ گزارههایِ هندسیای اطلاق میشود که به بررسی موجودات ریاضیاتیمثل نقطهو خطمیپردازد و بر پایههائی که اقلیدسریاضیدان یونانی در کتاب خود بهنام اصولعرضه کرده، بنا شده است. این قضایایِ هندسی عمدتاً توسطِ یونانیانِ باستان کشف و توسطِ اقلیدسِ اسکندرانی گردآوری شدهاند و بخش بزرگی از آن همان است که در دبیرستانها تدریس میشود. کتابِ «اصولِ» اقلیدس یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین کتابها چه بلحاظِ محتوا و چه از نظرِ روشِ اصلِ موضوعهایاشبوده است. تا قرن نوزدهم میلادی هر وقت از هندسه سخن میرفت منظور هندسه اقلیدسی بود. بررسی مفاهیم هندسه اقلیدسی در دو بعدرا «هندسه مسطحه» و در سه بعد «هندسه فضائی» مینامند. این مفاهیم را به ابعاد بالاتر از سه نیز میتوان تعمیم داد و همچنان آن را هندسه اقلیدسی نامید.
اصول موضوعه
تمامِ هندسهٔ اقلیدسی (تمامِ قضیههایی که در دبیرستان میخوانیم، قضیهٔ فیثاغورس و غیره) میتوانند از پنج اصلِ موضوعهٔ زیر استخراج شوند:
از هر دو نقطه یک خطِ راست میگذرد.
هر پارهخط را میتوان تا بینهایت رویِ خطِ راست امتداد داد.
با یک نقطه به عنوانِ مرکز و یک پارهخط به عنوانِ شعاع میتوان یک دایره رسم نمود.
همهٔ زوایایِ قائمه با هم برابر اند.
اگر یک خط دو خطِ دیگر را قطع کند، آن دو خط در طرفی که جمعِ زوایایِ داخلیِ تولید شده توسطِ خطِ مورب کمتر از دو قائمه است به هم میرسند (اگر ادامه داده شوند)
برایِ بیانِ این اصولِ موضوعه به مفاهیمی مانندِ نقطه و خط نیاز داریم. همانطور که باید چند گزاره را بدونِ اثباتبپذیریم تا بقیهٔ گزارهها استخراج شوند لازم است چند مفهوم را نیز بدونِ تعریف بپذیریم. به این مفاهیم «تعریفنشدهها» میگویند. همانطور که دیده میشود اصولِ هندسهٔ اقلیدسی به جز اصلِ پنجم بسیار ساده و بدیهی به نظر میآیند. به همیندلیل از زمانِ اقلیدس ریاضیدانانِ بیشماری در شرق و غرب (منجمله خیامریاضیدانِ ایرانی) تلاش کردهاند اصلِ آزاردهندهٔ پنجم را به اثبات برسانند. این کار همواره شکست خورده است. سپس برخی ریاضیدانان تلاش نمودند خلافِ اصلِ پنجم را فرض کنند تا ببینند آیا هندسهای متناقض پدید میآید یا نه. از آنجا که هیچ تناقضیدر هندسههایِ دارایِ اصلِ پنجمِ متفاوت دیده نشد به آنها نامِ هندسه نااقلیدسیرا دادند. در نتیجه این مسأله مطرح گردید که تجربه کدام هندسه را تأیید میکند. نظریهٔ نسبیت عامبه این پرسش پاسخ میدهد.
هندسه نااقلیدسی
تصویری از سیه حالت اصلی در بحث هندسههای نااقلیدسی.
هندسههای نااقلیدسی از مطالعهٔ عمیقتر موضوع توازی در هندسهٔ اقلیدسیپیدا شدهاند. دو نیمخط موازی عمود بر پاره خط PQ را در نمودار شماره 1 در نظر بگیرد. در هندسهٔ اقلیدسی فاصلهٔ (عمودی) بین دو نیمخط هنگامی که به سمت راست حرکت میکنیم فاصلهٔ p تا Q باقی میمانند؛ ولی در اوایل سدهٔ نوزدهم دوهندسهیدیگر پیشنهاد شد. یکی هندسهٔ هذلولوی )از کلمهٔ یونانی هیپربالئین به معنی "افزایش یافتن") که در آن فاصلهٔ میان نیمخطها افزایش مییابد و دیگری هندسهٔ بیضوی (elliptic geometry) (از کلمهٔ یونانی ایپلن "کوتاه شدن") که در آن فاصله رفته رفته کم میشود و سرانجام نیمخطها همدیگر را میبرند. این هندسهٔ نااقلیدسی بعدها توسط ک.ف. گاوسو گ. ف. ب. ریمان در قالب هندسهٔ کلیتری بسط داده شدند. (همین هندسهٔ کلیتر است که در نگرهٔ نسبیت عاماینشتاینمورد استفاده قرار گرفته است.)
مسأله خلافت و حكومت، پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) به گونهاى تحقق و استمرار يافتكه ائمه معصومين(ع) در طول زندگى خويش، هر يك به نوعى با مسئله حكومت جامعهاسلامى درگير بودند. اين مسأله، خواه ناخواه موجب شد كه آنان ارتباط خاصى با حكومتهاىهم عصر خويش داشته باشند؛ زيرا موقعيت ممتاز اجتماعى آنان به گونهاى بود كه نه تنهاحكومتها نمىتوانستند آن را ناديده بگيرند، بلكه همواره در اين باره، حساسيت داشتند، حساسيتى كه درگيرىهاى خونين و زندان و شهادت معصومين(ع) را در پى داشت.
ريشهيابى رابطه خاص امامان معصوم(ع) با حكومتهاى معاصر خويش، كه به شهادتتاريخ، هيچ گاه دوستانه نبوده است، زمينه بسيار خوبى براى شناخت نگرش آنان به امرحكومت جامعه اسلامى ايجاد مىكند. چه سرّى در كار بوده است كه حكومتهاى مختلف همعصر معصومين(ع) يا از سوى آنان تهديد به نابودى شدهاند و يا حكومتها با احساس خطراز سوىآنان همواره ايشان را تحت نظر داشته و با كوچكترين شبههاى آنان را به زندانمىانداخته و يا به شهادت مىرساندهاند، امرى كه به هر حال، براى حكومتها خطر آفرينبود و زمينه نابودى حكومتشان را فراهم مىساخت و روشنترين نمونه آن، شهادت امامحسين(ع) به دست يزيد است كه قيامهاى نشأت گرفته از آن، نه تنها حكومت خود او بلكهسلسله اموى را نابود كرد. دو احتمال براى تقابل و تضاد معصومين(ع) با حكومتهاى هم عصر خويش مطرحاست: ممكن است اعتراض آنان تنها به چگونگى رفتار ظالمانه حكومتها بوده است؛ يعنىچون آنان با عمل ظالمانه اين حكومتها مخالف بودند، به مقابله با آنها مىپرداختند، بهگونهاى كه اگر همان حاكمان، رفتارى عادلانه در پيش مىگرفتند، حتى ممكن بود مورد تأييدمعصومين(ع) نيز قرار گيرند. احتمال ديگر اين است كه ايشان به اصل مشروعيت اينحكومتها اعتراض داشتند و چگونگى شكلگيرى آنها را ظالمانه مىدانستند كه حتى رفتارعادلانه اين حكومتها نيز نمىتوانست به آنها مشروعيت بخشد. هر چند اين امر، منافاتى بااين ندارد كه رفتار ظالمانه اين حكومتها نيز مطرود باشد و معصومين(ع) با آن مقابله كنند؛ولى اين تنها بعدى از مخالف آنان را بيان مىكند، نه اصل و ريشه آن را. بنابراين، احتمالاول، مقابله با رفتار ظالمانه را ريشه و اساس مخالفت معصومين(ع) با حكومتهاى هم عصرخويش مىداند و احتمال دوم، آن را يكى از فروع مىداند و ريشه مخالفت را در نامشروعبودن اين حكومتها جست جو مىكند. البته بايد بررسى كرد كه اگر معصومين(ع)حكومتهاى معاصر خويش را نامشروع مىدانستند، چه دليلى براى اين امر مطرح مىكردندو از چه جهت، آنها را نامشروع مىدانستند. در اين جا گفتنى است كه طبق بعضى نظريات، قيامها و شهادت معصومين(ع) به هيچوجه، رنگ مخالفت با حكومتها و يا اصلاً دخالت در امور اجتماعى ندارد؛ مانند نظريهاى كهشهادت معصومين(ع) را ناشى از حسادت شخصى حاكمان مىداند كه آنان نمىتوانستندرتبه و مقام معنوى و اجتماعى ائمه(ع) را تحمل كنند. ما از پرداختن به اين نظريات صرفنظر مىكنيم؛ زيرا با مرور اجمالى در زندگى و سخنانامام حسين(ع) و سيره معصومين(ع) روشن مىشود كه خود آن حضرت، هدف از قيامش رااصلاح امت جدش و امر به معروف و نهى از منكر معرفى مىكند و اگر حكومتهاى مختلف، منزلت و موقعيت معصومين(ع) را خطرى براى حكومت خويش نمىدانستند، هرگز چنينانگيزهاى بر اثر حسادت شخصى برايشان حاصل نمىشد كه با درگيرى با آنان حكومتخويش را با خطرات گوناگون مواجه كنند. از سوى ديگر، در ضمن بخشهاى آينده، روشنمىشود كه همه معصومين(ع) به گونهاى در امور اجتماعى و سياسى دخالت مىكردند و امامحسين(ع) نيز قيام كرد و كشته شد، نه اينكه بدون هيچ اقدامى قربانى حسادت حاكمانشود.
الف. امام على(ع) و خلفا
از نخستين اقدامات حضرت على پس از برعهده گرفتن خلافت، پاك سازى و بركنار كردناميران و حاكمانى بود كه از سوى خلفاى پيشين گمارده شده بودند. يكى از مشهورترين ايناميران، معاويه بود كه بر منطقه شام تسلط داشت و حتى در ذهن خويش خلافت جامعهاسلامى را مىپروراند. بسيارى از ياران حضرت على(ع) اين اقدام آن حضرت درباره معاويه رانمىپسنديدند و پيشنهاد مىكردند كه فعلاً معاويه را در مقام خويش ابقا كند تا در زمانمناسب، اين كار به سادگى انجام شود؛ اما امام در برابر اين پيشنهاد، مقاومت نشان داد و آن رانپذيرفت و بلافاصله با نصب حاكم جديدى براى شام، معاويه را عزل كرد. آيا مىتوانيم اين اقدام امام را بر بى سياستى آن حضرت حمل كرده و بگوئيم كه مسألهاىرا كه بسيارى از ياران آن حضرت درك مىكردند و خطر برخورد با معاويه را براى حكومت آنحضرت، يادآور مىشدند، براى آن حضرت قابل پيش بينى نبود؟ اين مطلبى است كه به هيچوجه پذيرفتنى نيست و تحليلهاى موشكافانه آن حضرت در امور مختلف اجتماعى وسياسى، اين احتمال را رد مىكند. حتى خود آن حضرت، در برابر اين عقيده كه عدهاى به آندامن مىزدند كه معاويه سياستمدار است، ولى امام على(ع) سياستمدار نيست، موضعگيرىكرده و فرمود: «و اللّه ما معاوية بادهى منّى و لكن يغدر و يفجر و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس...» به خدا معاويه از من زيركتر نيست؛ ولى او فريب مىدهد و گناه مىكند و اگر زشتى فريبنبود، همانا من از زيركترين مردم بودم. پس با اين كه آن حضرت به خطر عزل معاويه براى حكومت خويش واقف بود، بايدمسألهاى اساسى و نه جزئى و قابل اغماض وجود داشته باشد كه به چنين كارى دست زده وخطرهاى ناشى از آن را نيز پذيرا شده است. اين اقدام امام را بايد در قياس با رفتار ديگرايشان در شورايى سنجيد كه براى انتخاب خليفه پس از عمر تشكيل شد. در آن شورا، آنحضرت از پذيرش خلافت، به شرط عمل به سيره دو خليفه پيش از خويش امتناع كرد و كتابو سنت پيامبر اكرم (ص) را براى عمل خويش كافى دانست و بدين ترتيب، زمينه انتقالخلافت به عثمان، كه اين شرط را پذيرفت، فراهم گرديد. اقدام امام على(ع) در آن شورا براى كسانى كه امور را از جنبه ظاهرى مىسنجد، هرگزقابل درك نيست. ابن ابى الحديد با تعجب بسيار از اين اقدام آن حضرت، مىگويد: نمىدانمچه چيزى مانع آن حضرت شد كه در برابر درخواست عبدالرحمن پاسخ مثبت دهد، در حالىكه او به شدت پيش از آن، در طلب خلافت بود. او مىتوانست در آن جا پاسخ مثبت دهد وبعد نيز او حاكم بود و كسى نمىتوانست از او بازخواست كند كه چرا به سيره شيخين عملنكردى و او به راحتى مىتوانست آن گونه كه خود مىخواهد، حكومت كند.اما اگر به سيره حضرت على(ع) در برابر خلافت پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) نگاهىاجمالى بيندازيم، در مىيابيم كه اين دو اقدام امام نيز اصولى و هم سو با اقدامات قبلى وتفسير كننده روايات متناقضى است كه اهل سنت درباره موضعگيرى آن حضرت، پس ازسقيفه نقل كردهاند. بعضى روايات حكايت از اين دارد كه امام على(ع) پس از سقيفه، بارضايت كامل، حكومت خلفا را پذيرفت و همكارى بسيار مؤثرى براى پيشبرد حكومت آنانداشت؛[1] اما روايات بسيار ديگرى حكايت از اين دارد كه آن حضرت، حدود هفت ماه ازبيعت با ابوبكر استنكاف كرد و در اين مدت، به همراهى حضرت زهرا وحسنين(ع)بهدرخانهانصارمىرفت و طلب يارى مىكردو در موقعيتهاى گوناگون، حق خويش دربارهخلافت رابيان مىكرد و سرانجام، با اكراه و اجبار بيعت كرد. اين عمل آن حضرت، آن قدر درميان صحابه معروف بوده است كه عمر يكى از دلايل عدم نصب امام به جانشينى خويش راحرص بر خلافت بر شمرد و خود آن حضرت نيز در نهج البلاغه، اين تهمت را نقل و ردمىكند.استنكاف از بيعت با خلفا، در زمان عثمان نيز تكرار مىشود. پس از اينكهعبدالرحمن با عثمان بيعت مىكند و مردم نيز از او تبعيت مىكنند، امام حاضر به بيعت نشد وسرانجام، با اجبار وتهديد به كشته شدن بيعت كرد و حتى وقتى مقداد و عمار به امام پيشنهادجنگ دادند، اين پيشنهاد مورد توجه قرار گرفت؛ ولى پاسخ آن حضرت، اين بود كه ياورىندارم كه مرا همراهى كند، پاسخى كه به يارانش بعد از سقيفه داد كه اگر چهل نفر ياور مخلصداشتم، بر ضد ماجرا جويان قيام مىكردم.بدين ترتيب، سيره اصولى آن حضرت، در برابر حاكمان قبل از خويش، اينگونه بوده استكه كارى انجام ندهد كه به نوعى تأييد مشروعيت آنان باشد، بلكه اقدامات بسيارى انجام دادكه نفى مشروعيت آنان و حقانيت خويش براى حكومت را اثبات كند. رفتار امام در شورا وعزلمعاويه را نيز بايد با توجه به همين سيره اصولى سنجيد. اگر آن حضرت در شورا اين شرط رامىپذيرفت كه به سيره شيخين عمل كند؛ اين مطلب، مهر تأييدى بر خلافت آنان بود حتىاگر مانند آنان عمل نمىكرد و هيچ كس نيز به ايشان اعتراض نمىكرد كه چرا مطابق سيرهشيخين عمل نكردى. اين، مسألهاى است. حضرت على(ع) حتى به قيمت در اختيار گرفتنحكومت، نمىتوانست، آن را بپذيرد؛ زيرا اين عمل، آن چنان ضربه اساسى به تفكر اصولىامام در حقانيت الهى حكومت خويش وارد مىساخت كه ديگر در اختيار داشتن حكومت نيزسودى براى پىگيرى هدف نداشت؛ زيرا آن حضرت، بر خلاف كسانى كه به دنبال حكومتبودند، حكومت را براى اصلاح جامعه اسلامى، اجراى احكام اسلامى و تحكيم مبانى امامتالهى مىخواست، نه براى فرمانروايى بر مردم و بهره مندى از لذات دنيوى و تسلط بر مردم. اين سيره، در مورد عزل معاويه نيز جارى است. تأييد معاويه و نصب او به امارت شام، حتى براى مدتى كوتاه، مهر تأييدى بر عملكرد خلفاى گذشته و روش كسانى بود كه خلافت رابراى حكومت بر مردم مىخواستند، نه براى اجراى فرامين الهى و اين امرى بود كه امام حتىبه بهاى حفظ حكومت خويش حاضر به انجام آن نبود.پس در حقيقت، معاويه نماد راه و روش كسانى محسوب مىشد كه با انحراف از مسير وخط صحيح اسلام، راه را براى امثال او باز كرده بودند تا كار به جايى برسد كه ادعاى خلافتكند و حضرت على(ع) براى توجه به اين انحراف و آشكار ساختن آن، هيچ گاه حتى باكوچكترين مظاهر آن، كه به تأييد اين مسير و روش بينجامد، موافقت نمىكرد. آن حضرتدر يكى از نامههاى خويش به معاويه، در پاسخ مطالبى كه او مطرح كرده بود، نخست باترسيم شخصيت پست او در ميان مسلمانان، به او گوشزد مىكند .
كه حق دخالت در امورحكومت جامعه اسلامى، حتى در اين حد كه رتبه و فضيلت برخى صحابه بر ديگران را بيانكند، ندارد و آنگاه مطالب مطرح شده در نامه او را پاسخ مىگويد و با مطرح كردن دو آيهشريفه (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه) و (انّ اولى الناس بابراهيم للذيناتبعوه وهذا النبى و الّذين آمنوا و اللّه ولى المؤمنين) خويشتن را، هم از نظر قرابت به رسولخدا و هم از لحاظ اطاعت شدن، اولى از ديگران مىداند. آن گاه با توجه به نزديكى خويش بهرسول خدا به بيان ماجراى سقيفه مىپردازد و استدلال مهاجران به قرابت و خويشاوندى باپيامبر اكرم(ص) را موجب آن مىداند كه خلافت، از آنِامام باشد نه ديگران و با اشاره بهمطلبى كه در نامه معاويه آمده، مبنى بر اين كه آن حضرت با زور و اجبار و در حالى كه او رابسته بودند و مىكشيدند، با ابوبكر بيعت كرده است، اين مطلب را هرگز عار و ننگ براىخويش نمىداند، بلكه مظلوميتى مىداند كه در حال يقين برايش رخ داده و مؤمن اگر درچنين حالى مظلوم واقع شود، دچار نقصى نگرديده است. نكته مهمتر در اين نامه، با توجه به اين كه مخاطب امام، معاويه است، يادآورى اينمطلب است كه مقصود من از اين استدلالها تو نيستى، بلكه مراد من غير از تو يعنى كسانىاست كه تو را به امارت رساندهاند و من تنها گوشهاى از آن را براى تو بيان كردم: «و هذه حجتى الى غيرك قصدها و لكنّى اطلقت لك منها بقدر ما سنح من ذكرها» .[1] اين سخن و شيوه رفتار امام با معاويه، در نامهها و سخنان مختلف، نشان مىدهد كهمبارزه ايشان با معاويه از همان آغاز به عهده گرفتن خلافت، در حقيقت، مبارزه با انحرافاساسى به وجود آمده پس از رحلت رسول خدا(ص) در امر حكومت بود و معاويه مظهر اصلىاين انحراف، در زمان به خلافت رسيدن آن حضرت محسوب مىشد. در سخنان ديگر آن حضرت نيز كه درباره خلافت و حق خويش ايراد شده، به اين مطلب، يعنى انحراف بزرگ در صدر اسلام، با انحراف خلافت از مسير خود، اشاره شده است. درخطبه سوم نهج البلاغه، امام اين انحراف را در زمان آغاز آن، يعنى پس از رحلت رسول خدااين گونه توصيف مىكند: «و طفقت ارتئى بين ان اصول بيد جذاء اواصبر على طخية عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيهاالصغير و يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربّه فرأيت ان الصبر علىهاتا احجى فصبرت وفىالعينقذى و فى الحلق شجا ارى تراثى نهبا...» [2] در اين انديشه فرو رفته بودم كه با دست بريده (دست تنها) به پاخيزم يا بر محيط و شرايطظلمانى و گمراه كننده، كه پيران را فرسوده و جوانان را پير مىكند و مؤمن در آن در رنج وزحمت است تا خدايش را ملاقات كند، صبر كنم. پس نتيجه گرفتم كه صبر به عقل و خردنزديكتر است. پس صبر كردم در حالى كه در چشم خاشاك و در گلو استخوان داشتم ومىنگريستم كه ميراثم را به غارت مىبرند. در خطبهاى ديگر، آن حضرت شرايط را پس از گذشت حدود چهارده سال، هنگام بهخلافت رسيدن عثمان، اين گونه بيان مىكند: «فنظرت فاذا ليس لى رافد و لا ذاب و لا مساعد الا اهل بيتى فضننت بهم عن المنية فاغضيتعلى القذى و جرعت ريقى على الشجا و صبرت من كظم الغيظ على امر من العلقم و آلم للقلبمن وخز الشفار» .[1] پس در كار خويش نگريستم و چون ياور و مدافع وهمكارى جز اهل بيتم نيافتم، پس به مرگآنان راضى نشدم و استخوان در گلو و خار در چشم، غم و غصه را فرو بردم و با فرو بردن خشمبر امرى صبر كردم كه از حنظل تلختر واز تيزى شمشير، براى قلب تيزتر بود. اين دو سخن امام، به خوبى شرايط واوضاع و احوال پيش آمده در جامعه اسلامى را باعوض شدن مسير خلافت جانشنى پيامبر اكرم (ص) تصوير مىكند. چه امرى رخ داده است كهحضرت على(ع) تحمل آن را مانند تحمل استخوان در گلو و خار در چشم توصيف مىكند؟ آياصرف نرسيدن حكومت به آن حضرت، ايشان را اين گونه حزين و غصه دار كرده است؟ او كهبراى همه دنيا و حكومت آن، ارزشى قائل نيست و آن چه براى او مهم و با ارزش است، آخرت، ايمان، تقوى و حيات طيبه انسانى است. پس محيط و شرايط به وجود آمده، انحرافىدر مسير اسلام است كه ضربه آن بر قلب امام، از شمشير تيزتر است و آثار آن، جوانان را پير وپيران را فرسوده مىسازد. اگر امام براى حق خويش تا اين اندازه تلاش مىكند، بدان علتاست كه رسيدن به آن را ملازم با زلال شدن راه هدايت انسانها به سوى خداوند و برطرفشدن كجروىها مىداند، امرى كه اگر دست كم پس از خلافت عمر اتفاق افتاده بود، مىتوانست كجىها را از بين ببرد و جامعه اسلامى را به سوى سعادت واقعى سوق دهد. بدين ترتيب، حضرت على(ع) از همان آغاز تشكيل سقيفه، با مسير خلافت، كه راهى
غير از راه درست خويش را مىپيمود، مخالف بود و در طول 25 سال بركنارى آن حضرت از
خلافت، به هر شكل ممكن مخالفت خود را با روش و سيره خلفاى حاكم در اين مدت اعلام
مىكرد و هرگز حاضر نبود كه در عمل يا سخن، آن را تأييد كند، حتى اگر اين سخن يا عمل،
خلافت و حق آن حضرت را به ايشان باز مىگرداند و يا موجب تثبيت خلافت آن حضرت
مىشد. يكى از عوامل مهم مخالفت با معاويه نيز اين بود كه هر نوع تأييدى در اين زمينه،
تأييد رفتار و سيره خلفاى پيش از او محسوب مىشد.
پرسش و پاسخ درباره اقدام نكردن امام على(ع) براى خلافت
با توجه به آن چه گذشت، ممكن است اين پرسش در ذهن خواننده شكل گيرد كه اگر
حضرت على(ع) انحراف مسير خلافت را انحرافى اساسى مىدانست و به اين علت، هرگز
حاضر به تأييد آن نبود، چرا در همان آغاز شكلگيرى فتنه، به صورت قاطعترى عليه آن اقدام
نكرد؟ چرا در طى مدت طولانى قبل از به دست گرفتن خلافت، اين كار را انجام نداد؟ چرا
شمشير به دست نگرفت و در برابر كسانى كه به وجود آورنده اين انحراف بودند، نايستاد و تنها
نارضايتى خويش از مسير خلافت را با بيعت نكردن به صورت اختيارى و تأييد نكردن خلفاى
پيش از خود نشان داد؟
پاسخ به اين پرسش در روايات ائمه آمده است. امام باقر(ع) از بين رفتن اساس اسلام و
ارتداد همه مردم را علت اين امر بيان مىكند:
«انّ الناس لمّا صنعوا ما صنعوا اذا بايعوا ابابكر لم يمنع امير المؤمنين من ان يدعو الى نفسه
الانظراً للناس و تخوفا عليهم ان يرتدّوا عن الاسلام فيعبدوا الاوثان و لايشهدوا ان لا اله الاّ اللّه
و انّ محمداً رسول اللّه و كان الاحبّ اليه ان يقرّهم على ما صنعوا من ان يرتدّوا عن جميع
الاسلام وانّماهلك الذين ركبوا ما ركبوا فامّامن لم يصنع ذلك و دخل فيما دخل فيه الناس على
غير علم و لا عداوة لاميرالمؤمنين فانّ ذلك لايكفره و لايخرجه عن الاسلام و لذلك كتم على
امره و بايع مكرها حيث لم يجد اعوانا» .[1]
اين حديث به خوبى روشنگر وضعيت حضرت على(ع) پس از رحلت رسول خدا است و
اولا بيان كننده اين مطلب است كه عدهاى از سر دشمنى و عداوت، در صدد غصب خلافت
برآمدند و در اين راه، حتى حاضر به نابودى اسلام بودند. ثانياً حاكى از اين است كه آن
حضرت به اندازه كافى ياور نداشت كه بتواند بر فضاى حاكم غلبه كند و بدون خون ريزى، بر
امور مسلط شود. ثالثاً روشن مىكند كه جنگ و خون ريزى و درگيرى در آن زمان، هر چند به
پيروزى امام نيز مىانجاميد، نابودى اصل اسلام را در پى داشت و همين امر علت اصلى
اعراض آن حضرت از حق خويش و بيعت با اكراه بود. اگر امام از حق خويش دست بر
مىداشت، هر چند انحرافى بزرگ در اسلام به وجود مىآمد، اما ظاهر و صورت اسلام باقى
مىماند و همين ظاهر، موجب نجات بسيارى از مردم مىشد كه بدون دشمنى به جو غالب
گرويدند؛ ولى اگر صورت اسلام از بين مىرفت، ديگر چيزى باقى نمىماند و همه مردم
منحرف مىشدند. از سوى ديگر، اگر چيزى از اسلام باقى نمىماند، حضرت على(ع) حكومت
جامعه اسلامى را براى چه چيز مىخواست؟ ايشان حكومت را براى هدايت مردم به صراط
مستقيم و از بين بردن انحراف مىخواست و با نابودى اصل اسلام، ديگر رسيدن به چنين
هدفى محال بود.
در اين باره، پرسش ديگرى مطرح مىشود كه چرا آن حضرت، يارى ابوسفيان را رد كرد و
آنگاه كه او به امام پيشنهاد بيعت داد و گفت: «مدينه را از لشكريان پر مىكنم» آن را
نپذيرفت؟[1] و چرا پيشنهاد ابن عباس را نپذيرفت كه به آن حضرت گفت: «اگر من با شما
بيعت كنم، مردم نيز مىگويند: عموى پيامبر بيعت كرده است و آنان نيز به اين علت
بيعتمىكنند»؟[2]
پاسخ اين پرسش، با توجه به سيره حضرت على(ع) در حكومت و پاسخ ايشان در اين
باره، روشن مىشود. همان طور كه بارها تكرار شد، آن حضرت هيچگاه حكومت را براى
تسلط بر مردم و قدرت طلبى نمىخواست، بلكه آن را براى برپايى عدل و قسط در جامعه و
تكامل انسانها و سعادت جامعه اسلامى مىخواست. اين نگرش به حكومت، هرگز با استمرار
و يارى از شخصى مانند ابوسفيان، كه به علت خصلتهاى قبيلهاى مايل بود قبايل معروف
قريش خلافت را در دست گيرند، سازگار نبود. از سوى ديگر، اگر حضرت على(ع) با حمايت
شخصى مانند ابوسفيان، حكومت را در دست مىگرفت، تحت تسلط او و هم فكرانش قرار
مىگرفت و اين امرى است كه امام هيچ گاه به آن راضى نبود. از اين رو، در پاسخ به او فرمود:
«انك تريد امرا لسنا من اصحابه و قد عهد الىّرسول اللّه صلى الله و عليه و آله عهداً
فاناعليه» .[1]
تو طالب چيزى هستى كه ما به آن تمايلى نداريم و پيامبر اكرم با من پيمانى بسته است كه من
بر پيمان خويش هستم.
متن اين پيمان، كه آن حضرت در اين جا از آن سخن مىگويد: در روايات ديگر آمده است.
ايشان مىفرمايد: پيامبر اكرم به من گفت:
«يا على لك ولاء امّتى فان ولّوك فى عافية و اجمعوا عليك بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا
عليك فدعهم و ما فيه فاّن الله سيجعل لك مخرجا فنظرت فاذا ليس لى رافد و لا معى مساعد
الا اهل بيتى فضننت بهم عن الهلاك و لو كان لى بعد رسول الله عمى حمزه و اخى جعفر لم
ابايع مكرها...» [2] .
از اين سخن و سيره آن حضرت، هم چنين روشن مىشود كه حكومت امام بايد با
پشتيبانى سران و بزرگان جامعه اسلامى، از مهاجران و انصار تحقق مىيافت و آن حضرت
نمىخواست صرفاً با پشتيبانى ابن عباس و اهل بيتش جنبه قبيلهاى و عشيرهاى پيدا كند؛
زيرا آن حضرت دلايل و شواهد كافى براى رسيدن به حكومت و پذيرش آن از سوى
مهاجران وانصار دراختيار داشت و مىدانست كه همگان از اين دلايل آگاهند و اگر بخواهند به
سوى حق حركت كنند، راهى جز پذيرش و تسليم خلافت به آن حضرت ندارند. به همين
علت، در پاسخ به ابن عباس، كه از حال و هواى جامعه، پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) و حتى
پيش از تشكيل سقيفه آگاه بود و از آن حضرت خواست تا بيعت او را بپذيرد، فرمود:
«من يطلب هذا الامر غيرنا» .[3]
چه كسى غير از ما در پى اين امر است؟
و نيز فرموده است:
اصلاً به ذهن من خطور نمىكرد كه خلافت را از اهل بيت واز من دور گردانند.[4]
از سوى ديگر، پىگيرىهاى امام درباره خلافت، براى او بسيار خطرناك و احتمال كشته
شدن ايشان نيز بسيار قوى بود. هر چند او از شهادت نمىهراسيد، بلكه مشتاق آن بود، ولى
كشته شدن ايشان در آن اوضاع و احوال، باعث هدر رفتن خونش مىشد، بدون اين كه ثمرى
داشته و وظيفه خويش را در آشكار كردن خط هدايت، پس از رسول خدا و جنگ با مارقين و
ناكثين و قاسطين انجام داده باشد؛ همان گونه كه سعدبن عباده به علت بيعت نكردن كشته
شد. از برخى روايات مشخص مىشود كه احتمال كشته شدن براى آن حضرت، نه تنها پيش
از بيعت اجبارى با ابوبكر وجود داشته،[1] بلكه تا هنگام به خلافت رسيدن آن حضرت نيز
وجود داشته است. ابن ابى الحديد با تعجب از استاد خويش پرسيد كه چگونه حضرت در اين
مدت طولانى پس از رحلت رسول خدا، با وجود شعله ور بودن خشم دشمنانش زنده ماند؟ و
استادش پاسخ مىدهد كه او خويشتن را از يادها برد و به عبادت و قرآن مشغول شد و اگر اين
گونه رفتار نمىكرد، حتماً كشته مىشد.[2]
سؤال ديگرى در اين ميان مطرح است كه تاريخ حكايت از همكارى حضرت على(ع) با
خلفا دارد و راهنمايىهاى آن حضرت به عمر و عثمان معروف است و طبق بعضى روايات،[3]
امام خويشتن را يارو ياور ابوبكر معرفى مىكند. اين امور چگونه با نامشروع بودن حكومت
آنها قابل جمع است؟
پاسخ اين پرسش، در همين خطبه، كه در شرح نهج البلاغه نقل شده، آمده است. آن
حضرت علت بيعت خويش با ابوبكر و اطاعت از او را خطرى مىداند كه اسلام را تهديد
مىكرده است:
«فامسكت يدى و رأيت انى احق بمقام محمد فى الناس ممّن تولى الامر من بعده فلبثت بذاك
ماشاء الله حتى رأيت راجعة من الناس رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين اللّه و ملّة
محمد فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما او هدما يكون المصاب به علىّ اعظم
من فوات ولاية اموركم... فمشيت عند ذلك الى ابى بكر فبايعته و نهضت فى تلك الاحداث
حتى زاغ الباطل و زهق» .[4]
دست خود را بازداشتم (بيعت نكردم) و معتقد بودم كه من به جايگاه پيامبر در ميان مردم، از
ديگران كه عهده دار امور شدند، سزاوارترم. پس مدت زمانى اين گونه درنگ كردم تا ديدم كه
گروهى از مردم، از اسلام بازگشتند (مرتد شدند) و به سوى نابودى دين خدا و سيره پيامبر
دعوت مىكردند. پس ترسيدم كه اگر اسلام واهل آن را يارى نكنم، نابود شود يا شكافى در آن
پديد آيد كه مصيبت آن برايم سنگينتر از دست دادن حكومت بر جامعه اسلامى باشد...پس
در اين هنگام با ابوبكر بيعت كردم و عليه اين حوادث قيام كردم تا باطل نيست و نابود شد.
همين علت، البته به طور محدودتر، در زمينه هم كارىهاى آن حضرت در امور جزئى با
خلفا نيز مطرح است. اگر امام در موارد بسيار، به بيان احكام شرعى مىپردازد و خلفا را در
اجراى احكام اسلامى تاحد توان آنان و تا آن جا كه به راهنمايىهاى او گوش فرا مىدادند،
يارى مىكند، هدفى جز پيش برد احكام اسلامى ندارد و اگر به عمر پيشنهاد مىكند كه خودش
در جنگ با مشركان حاضر نشود و عزت و شوكت اسلام را نگاه دارد،[1] هدفى جز سربلندى
جامعه اسلامى و دين خداوند ندارد، هر چند معتقد باشد كه جامعه اسلامى از يك انحراف
كه جلوى ديگر انحرافات را نگيرد و آن چه از دستش بر مىآيد، براى اعتلاى جامعه اسلامى
انجام ندهد.
نمونه بارز اين دلسوزى را درباره عثمان مشاهده مىكنيم. با اين كه انحرافات عثمان به
اندازهاى بود كه حتى عموم مردم در جامعه اسلامى متوجه اين امر شده بودند و براى عزل او
اقدام مىكردند، ولى در اين اوضاع و احوال، باز آن حضرت به گونهاى عمل مىكند كه صلاح
جامعه اسلامى در آن است. ايشان هيچ گاه از وضعيت به وجود آمده، قصد بهره بردارى و
انتقام ندارد و هر چند با معترضان به عثمان، هم عقيده است، ولى كشته شدن عثمان به
دست انقلابيون را فتنه مىداند كه راه كشت و كشتار را در امت باز مىكند و فتنهها بر پا
مىسازد و حق و باطل را به هم مىآميزد.[2] بدين علت، تا حد توان مىكوشد تا انحرافات
عثمان را از بين ببرد و انقلابيون را راضى كند و فتنه را خاموش سازد؛ ولى هيچ يك از اين
اقدامات به معناى رضايت ايشان از خلافت عثمان نيست.
ب. رفتار امام حسن و امام حسين(ع) با معاويه
امام حسن(ع) زمانى خلافت جامعه اسلامى را به عهده گرفت كه حضرت على(ع) روش
خويش واهل بيت را در مبارزه همه جانبه با معاويه تاسرگونى و نابودى آن، روشن ساخته بود
و همه مىدانستند كه آن حضرت هرگز با معاويه سازش نخواهد كرد و او را به رسميت نخواهد
شناخت. در بخش قبل، در بحث صلح امام حسن (ع) روشن شد كه آن حضرت نيز همين
شيوه را در پيش گرفت و حتى پس از پايان يافتن صلح و تثبيت حكومت معاويه، باز هم
برحقانيت خويش و بطلان حكومت معاويه تأكيد داشت و براى مردم بيان مىكرد كه شرايط
جامعه موجب شده است كه خلافت را به معاويه واگذار كند و گرنه، در باطل بودن او
شكىندارد.
از سوى ديگر، ارزيابى صلح آن حضرت و شرايط مطرح شده در صلح نامه نيز روشن
مىسازد كه امام از اين راه، شيوه جديد مبارزه عليه معاويه را آغاز كرد. اين صلح نامه ماهيت
معاويه را براى مردم بر ملا كرد و براى همه روشن ساخت كه معاويه، تنها به سلطه و
پادشاهى بر مردم مىانديشد و هرگز در راه تثبيت اهداف اسلام و قرآن، گامى برنخواهد
داشت. سه شرط مهم در صلح نامه، نه تنها به طور لفظى از سوى معاويه انكار شد، بلكه
بهطور عملى نيز خلاف آنها رواج يافت. اميران نصب شده از سوى او مأموريت يافتند توهين
و سبّ حضرت على(ع) را رواج دهند، شيعيان در همه جا تحت فشار قرار گرفتند و عدهاى از
آنان به شهادت رسيدند و برنامه ريزى براى جانشينى يزيد آغاز و سرانجام عملى شد.
نقض عهد از سوى معاويه، شيعيان و محبان اهل بيت را به جوش و خروش واداشت.
آنان نزد امام حسن(ع) آمدند و از آن حضرت خواستند كه در برابر نقض عهد، به قيام و مبارزه
برخيزد، اما هنگامى كه پاسخ منفى امام را شنيدند، گمان كردند كه امام نمىخواهد قيام كند، در
حالى كه شرايط براى مبارزه با معاويه مهيّا است. پس به سراغ امام حسين(ع) رفتند و از
ايشان خواستند كه رهبرى آنان را در مبارزه بر عهده گيرد؛ اما آن حضرت نيز با شناخت واقعى
شرايطى كه برادرش با آن مواجه بود، به آنان پاسخ منفى داد و به تبيين اوضاع و احوال جامعه
پرداخت و مبارزه با معاويه را بيهوده دانست: «ليكن كل امرىء منكم حلسا من احلاس بيته مادام هذا الرجل حيّا فان يهلك و انتم احياءرجونا ان يخيّر اللّه لنا و يؤتينا رشدنا و لا يكلنا الى انفسا. انّ اللّه مع الذين اتقوا والذينهممحسنون» .[1] هر كس در خانه خودمسكنگزيند تا زمانى كه اين مرد (معاويه) زنده است. پس هر گاه او بميردو شما زنده باشيد، اميد است كه خداوند براى ما خير وخوبىپيش آورد و رشد ما را عنايت كندو ما را به خويشتن واگذار نكند. همانا خداوند با متقين و محسنين است. پاسخ امام حسين(ع) به قيام بر عليه معاويه پس از شهادت برادرش، تأييد كننده اينمطلب است و نشان مىدهد كه پاسخ منفى امام، در زمان حيات برادرش، تنها براى رعايتحرمت برادر و امامت او نبوده است. آن حضرت در پاسخ نامه شيعيانش در كوفه، بر همانمطلب تأكيد كرد كه در زمان برادرش به آنان داده بود: «انّى لارجو ان يكون رأى اخى فى الموادعه و رأيى فى جهاد الظلمة رشداً و سددا فالصقوابالارض و اخفوا الشخص و اكتموا الهدى و احترسوا من الاظنّاء مادام ابن هند حيا فان يحدث بهحدث وانا حىّ ياتكم رأيى ان شاء اللّه» . اميد اين دارم كه نظر برادرم در ترك جهاد و نظر من در جهاد با ستمكاران هر دو رشد و صحيحباشد. پس دست نگهداريد و خود را مخفى سازيد و خواسته خويش را كتمان كنيد و از گماندشمنان پرهيز كنيد در مدت زمانى كه معاويه زنده است. پس اگر برايش اتفاقى افتاد و منزنده بودم، نظرم را به شما خواهم رساند اگر خداوند بخواهد. بدين ترتيب، امام حسن(ع) از آغاز خلافت، همان راه پدربزرگوارش را براى نابودىمعاويه در پيش گرفت ومردم را در اين راه بسيج كرد؛ اما اصحاب ايشان كسانى نبودند كه عزمجدى براى جنگ داشته باشند، مگر گروه اندكى از شيعيان مخلص. به همين علت، وقتى اماممتوجه خيانت و نامه نگارى آنان به معاويه شد، براى حفظ جان شيعيان مخلص خود، راهصلح را در پيش گرفت؛ اما همواره بر اين امر تأكيد مىكرد كه خلافت متعلق به اهل بيت و اواست و معاويه بر باطل است و اگر شرايط مساعد بود، به مبارزه نظامى با او بر مىخاست: «كتب جوابا لمعاويه: انمّا هذاالامرلى و الخلافة لى و لاهل بيتى و انها لمحرمة عليك و على اهلبيتك سمعته من رسول اللّه و اللّه لو وجدت صابرين عارفين بحقى غير منكرين ما سلّمت لكو لا اعطيتك ما تريد» .[1] امام حسن(ع) در پاسخ معاويه نوشت: اين امرمال من است و خلافت متعلق به من واهل بيتاست و از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: خلافت بر تو و خاندانت حرام است. به خدا اگرانسانهايى صابر و آشنا به حق خود، كه معرفت خويش را انكار نمىكردند، مىيافتم، آن راتسليم تو نمىكردم و به خواست تو عمل نمىنمودم. آن حضرت، اين مبارزه را در متن صلح نامه نيز پىگيرى كرد و شرايط آن رابهگونهاىتنظيم كرد كه معاويه را رسوا و ماهيت ضد اسلامى و انسانى او را براى همهآشكارسازد.
مهمترين علت پيدايش بيماري هاي قلبي- عروقي، تصلب شرايين مي باشد. تصلب شرايين سبب مي شود كه سرخرگ هاي گوناگوني كه به سمت هاي مختلف بدن خون ميرسانند، بهتدريج سخت و تنگ گردند و توانايي آنها براي انتقال اكسيژن و مواد غذايي به سلول هاي بدن كاهش يابد. عواملي هستند كه موجب سريعتر شدن تصلب شرايين مي گردند و در صورت وجود آنها احتمال پيدايش بيماري قلبي- عروقي افزايش پيدا مي كند. براي پيشگيري از پيدايش بيماريهاي قلبي- عروقي و مرگ و مير و ناتواني ناشي از آنها، بايد اين عوامل خطر را بشناسيد و به توصيههاي پزشكي توجه نماييد.
عوامل خطر براي بيماري هاي قلب و عروق عبارتنداز: سن بالا، جنس مذكر، سابقه خانوادگي بيماري قلبي زودرس، فشار خون بالا، افزايش چربي خون 0به ويژه كلسترول)، ديابت قندي، سيگار كشيدن، چاقي، كم تحركي (انجام ندادن فعاليت هاي بدني) و اختلال در انعقاد خون.
با توجه به اينكه ديابت از عوامل خطر بيماري هاي قلبي-عروقي است و معمولاٌ با عوامل خطر ديگر همراهي دارد (و گاهي شايد ايجاد كنندة آنها باشد)، مبتلايان به ديابت بايد بيش از ديگران مراقب سلامت قلب و عروق خود باشند. پژوهشهاي فراوان پزشكي نيز نشان داده اند كه عوامل خطر قلبي- عروقي در مبتلايان به ديابت نوع 2 شايعتر هستند.
بيماري هاي قلبي- عروقي را مي توان به سه گروه عمده تقسيم كرد:
• بيماري هاي كرونري قلب
• حوادث عروقي مغز
• بيماري رگهاي محيطي
بيماريهاي كرونري قلب
قلب يك پمپ عضلاني به اندازة مشت گره كرده انسان است كه در هر دقيقه به طور متوسط 60 تا 100 بار مي تپد و خون را در بدن به گردش در مي آورد. گردش خون سبب ميشود كه اكسيژن و مواد غذايي به اندام هاي بدن برسد و مواد زائد ناشي از فعاليت سلول ها نيز دفع گردد. عضله قلب هم از اين قاعده مستثني نيست و بايد خونرساني مناسب داشته باشد تا اين كار حياتي خود را به درستي انجام دهد. خونرساني به عضله قلب توسط رگ هايي موسوم به «سرخرگ هاي كرونر» صورت مي گيرد. رسيدن خون به قلب و ميزان فعاليت عضله قلب تا حدي مشابه وضعيت عرضه و تقاضا است؛ هرچه قلب فعاليت بيشتري داشته باشد (مثلاٌ هنگام فعالتهاي سنگين بدني يا اضطراب و تنش)، به خون بيشتري احتياج خواهد داشت. سرخرگهاي كرونر بايد بتوانند اين افزايش نياز را تأمين كنند و گرنه سلولهاي عضله قلب با مشكل روبرو خواهند شد.
تصلب شرايين و همچنين پيدايش لخته درون رگهاي كرونر سبب مي شود كه خونرساني به سلول هاي عضله قلب كاهش يابد. در نتيجة كمبود اكسيژن و مواد غذايي و انباشت مواد زائد در عضله قلب، دردي پديد مي آيد كه به «درد قلبي» يا «آنژين صدري» معروف است. اگر سرخرگ كرونر به طور كامل (به وسيله تنگي شديد يا لخته خون) بسته شود، سلولهاي قلبي مربوط به حوزه آن سرخرگ خواهند مرد كه به اين وضعيت «انفاركتوس قلبي» ميگويند. گاهي نيز در اثر اختلال شديد و گسترده در كاركرد عضله قلب، مرگ ناگهاني رخ مي دهد.
نشانههاي مهم بيماري قلبي
1.درد قفسه سينه: اين درد كوبنده يا فشارنده در ناحيه پشت جناغ سينه احساس مي شود و ممكن است به گردن، دستها، پشت و يا شكم هم انتشار يابد. آنژين صدري اغلب هنگام كارهاي بدني يا فشارهاي روحي و رواني كه فعاليت قلب افزايش پيدا مي كند، بروز مينمايد و معمولاٌ با استراحت يا مصرف نيتروگليسرين زيرزباني تسكين مي يابد. اگر درد با استراحت يا چندين دقيقه پس از مصرف قرص ير زباني بهبود نيافت و به ويژه اگر همراه با تنگي نفس، تهوع و تعرق شديد بود، ممكن است نشانه انفاركتوس قلبي باشد. به دليل اختلال در اعصاب محيطي، شدت نشانه هاي بيماري قلبي در افراد ديابتي ممكن است كمتر از ميزان مورد انتظار باشد (انفاركتوس بي سروصدا)؛ از اين رو شما كه به بيماري ديابت مبتلا هستيد بايد بيشتر متوجه چنين نشانه هايي باشيد و به موقع به پزشك مراجعه كنيد. البته به ياد داشته باشيد كه دردهاي قفسه سينه فقط نشانه بيماري قلبي نيستند و ممكن است مثلاٌ در اثر بيماري هاي گوارشي يا ريوي نيز پديد آيند.
2.تنگي نفس: احساس تنگي نفس مي تواند از نشانه هاي بيماري كرونري قلب باشد گرجه در بسياري از بيماري هاي تنفسي و... نيز اين حالت پديد مي آيد.
3.تپش قلب: در اين وضعيت، فرد به طور ناراحت كننده اي ضربان قلب خود را احساس ميكند. تپش قلب در حالت هاي اضطرابي و برخي بيماري هاي ديگر قلبي نيز ممكن است پديد آيد.
4.خير يا ادم: در مراحل پيشرفته تر بيماري قلبي (نارسايي قلب) كه كاركرد پمپ اشكال پيدا مي كند، مايع موجود در بافت هاي بدن (به ويژه بخشهاي پاييني بدن مثل قوزك پاها) به طور كامل تخليه نمي شود و در زير جلد انباشته مي گردد. البته خير يا ادم در نتيجه بيماري هاي واريسي پاها، بيماري كبد، اختلالات كليوي و... نيز ممكن است پديد آيد.
حوادث عروقي مغز (سكته مغزي)
هنگامي كه رگهاي تغذيه كننده مغز به شدت آسيب ببينند، خون به سلول هاي مغزي نميرسد و آنها دچار مرگ خواهند شد كه به اين حالت «انفاركتوس مغزي» ميگويند. سكته مغزي هم در اثر تنگي و بسته شدن رگ هاي مغز پديد مي آيد و هم به دنبال پاره شدن و خونريزي رگهاي مغز. مهم ترين عامل خطر براي حوادث عروقي مغز افزايش فشار خون (پرفشاري خون) است. خطر سكته مغزي در مبتلايان به ديابت كه فشار خون بالا هم دارند، دو برابر افرادي است كه تنها به پرفشاري خون دچار هستند. اين مسأله اهميت كنترل فشار خون در بيماري ديابت را آشكارتر مي سازد.
نشانه هاي حوادث عروقي مغز بسته به اينكه كدام قسمت مغز اختلال خونرساني پيدا كند، بسيار گوناگون هستند. كرختي يا ضعف حركتي شديد (فلج) در يك نيمه بدن و نابينايي يا تاري ديد زودگذر يك چشم از جمله نشانه هاي حوادث عروقي مغز مي باشند.
بيماري رگهاي محيطي
منظور از بيماري رگهاي محيطي بيماريهايي است كه عروق بيرون از قلب و مغز را گرفتار مي كنند. اين بيماريها معمولاٌ در نتيجه تنگ شدن رگهايي كه خون را به پاها و دستها ميرسانند، پديد مي آيند. كاهش خونرساني به پاها سبب دو نوع عارضه مي شود:
1.قنقار يا ياگانگرن: مرگ بافتي در اثر نرسيدن خون به اندامها كه در نهايت به قطع آن عضو مي انجامد.
2.لنگش متناوب: به علت تصلب شرايين خونرساني كنندة پاها، پس از مدتي راه رفتن درد شديدي معمولاٌ در عضلات پشت ساق پا به وجود ميآيد.
به طور كلي احتمال اينكه مبتلايان به ديابت نياز به قطع قسمتي از پاهايشان پيدا كنند، 15 تا 40 برابر جمعيت جامعه است. بنابراين پايبندي به توصيه هاي مربوط به پيشگيري از بيماريهاي قلبي- عروقي و نيز رعايت اصول مراقبت از پاها، براي افراد ديابتي بسيار اهميت دارد.
اصول پيشگيري از بيماري هاي قلب و عروق در افراد ديابتي
1.چربي (به ويژه كلسترول) خون خود را كاهش دهيد.
كلسترول كه نوعي چربي است، در پيدايش و گسترش تصلب شرايين نقش مهمي دارد زيرا مي تواند در ديوارة رگها رسوب كند و همراه با عوامل ديگر به تنگي و بسته شدن سرخرگها بينجامد.
كلسترول دونوع مهم دارد: يكي كلسترول «بد» (LDL) كه موجب بسته شدن رگها و بيماري قلبي-عروقي مي شود و دوم كلسترول «خوب» (HDL) كه كلسترول اضافي بدن را از بافتها خارج مي كند و خطر بيماري قلبي را مي كاهد. نوعي از كلسترول كه بايد غلظت كمي در خون داشته باشد، همان نوع «بد» يا LDL است.
شما مي توانيد با پرهيز از مصرف غذاهاي پرچربي و رعايت توصيه هاي پزشكتان، چربي خون خود را در سطح مناسب نگه داريد.
2.فشار خون خود را كنترل كنيد
فشار خون بالا افزون بر اينكه فشار بيشتري بر قلب وارد مي سازد و نياز آن به خون را افزايش مي دهد، روند تصلب شرايين را هم تسريع مي كند و سبب آسيب اندامهاي گوناگون بدن مي گردد.
3.وزن خود را به حد مناسب برسانيد
چاقي عامل خطر مهمي براي افزايش فشار خون است. همچنين چاقي يا اضافه وزن موجب افزايش مقاومت سلول هاي بدن نسبت به انسولين مي شود. شما بايد زير نظر يك پزشك يا متخصص تغذيه وزن بدنتان را به ميزان متناسب باقد، جنس و سن خود برسانيد.
4.سيگار نكشيد
استعمال دخانيات سبب افزايش ضربان قلب و در نتيجه كار قلب مي شود و فشار خون را هم بالا مي برد. همچنين سيگار بر اثر روي عوامل انعقادي و نيز غليظ كردن خون احتمال تشكيل لخته و بسته شدن سرخرگ ها را افزايش مي دهد. افزون براين، سيگار با اثر بر رگهاي كوچك، خونرساني به بخش هاي انتهايي اندام ها (به ويژه پاها) را مختل مي كند و اين عارضه در افراد ديابتي كه گرفتاري اعصاب محيطي نيز دارند، بسيار مهم است و خطر قطع عضو را باز هم افزايش مي دهد. اين آثار جداي از سرطان زايي سيگار است كه موجب ناتواني و مرگ خواهد شد. امروزه سيگار مهم ترين علت قابل پيشگيري سرطان بشمار مي آيد.
5.قند خون خود را كنترل كنيد
كنترل دقيق قند خون، هم به طور مستقيم و هم به طور غيرمستقيم، نقش مهمي در پيشگيري از بيماريهاي عروقي مي تواند داشته باشد.
6.فعاليت ورزشي منظم داشته باشيد
پژوهشهاي پزشكي نشان داده اند كه داشتن يك زندگي كم تحرك (از نظر بدني)، صرف نظر از عوامل خطر ديگر، احتمال ديابت، چاقي و بيماري كرونري قلب را افزايش مي دهد. پيادهروي، دوچرخه سواري، تنيس روي ميز، باغباني و دويدن آرام فعاليتهاي بدني هستند كه اثر مفيدي بر تندرستي شما خواهند داشت. توصيه مي شود كه روزانه 30 دقيقه به فعاليت بدني بپردازيد، مي توانيد اين ميزان فعاليت را در سه دوره 10 دقيقه اي (بافاصله) نيز انجام دهيد.
سازمان بهداشت جهاني در سال 1945 با تصويب مجمع عمومي سازمان ملل متحد تشكيل يافته و در سال 1946 قانون اساسي خود را تصويب و از 7 آوريل 1948 كه بعدها روز جهاني سلامت لقب گرفت ، به اجرا گذاشته شد. سازمان بهداشت جهاني مسئوليت هدايت و هماهنگي ارتقاي سلامت مردم جهان را درچارچوب سازمان ملل متحد بعهده دارد . كارشناسان اين سازمان استانداردهاي سلامت را تدوين نموده و كشورها را در برخورد با مشكلات خود ياري مي رسانند. 193 كشور عضو اين سازمان هستند. اين كشورها هر سال در ژنو دور هم جمع مي شوند تا سياستها و بودجه سازمان را تصويب كنند و هر پنجسال رئيس سازمان را انتخاب مي نمايند. بالاترين نهاد تصميم گير سازمان جهاني بهداشت مجمع عمومي سازمان1 است كه هر سال در ماه May در ژنو و با شركت نمايندگان 193 كشور عضو برگزار مي گردد. عملياتي كردن تصميمات و سياستهاي مجمع توسط هيات اجرايي 2 سازمان بهداشت جهاني انجام مي گردد. اين هيات از 34 متخصص حيطه سلامت تشكيل يافته كه بمدت 3 سال انتخاب مي گردند.
بيش از 8000 كارشناس سلامت در سرتاسر جهان در 147 دفتر نمايندگي ، شش دفتر منطقه اي و مقر اصلي سازمان در ژنو مشغول فعاليت هستند. در سال 1948 در اولين نشست اعضا اولويتهاي جهاني سلامت مالاريا،سلامت مادر و كودك ، سل ، بيماريهاي آميزشي، تغذيه و سلامت محيط انتخاب شدند كه اغلب آنها هنوز هم از اولويتهاي جهاني سلامت بشمار مي روند. يكي از كارهاي ماندگار سازمان بهداشت جهاني در مقابله با انتشار بيماريهاي واگير تدوين قوانين بين المللي سلامت 3 است كه كشورها را موظف به شناسايي و كنترل بيماريهاي مورد نظر مي نمود و در سال 2005 در بازنگري اين قوانين بيماريهاي نوپديد مانند سارس و گونه هاي تازه انفلوآنزا نيز در آن جاي گرفتند. در قوانين جديد ، سازمان بهداشت جهاني مسئوليت مي يابد كه بطور مستقيم در كشف و كنترل بيماريهاي عفوني اقدام نمايد. يكي ديگر از نوآوريهاي اخير سازمان بهداشت جهاني ايجاد مركز عمليات استراتژيك سلامت 4 است كه با آخرين تكنولوژيها در اپيدمي بيماريها و بلاياي طبيعي در هماهنگي اطلاعات و اقدامات بين كشورهاي مختلف فعاليت مي نمايد. با توجه به شيوع بيماريهاي مزمن و تغيير شيوه زندگي در جوامع فقير و غني ، سازمان بهداشت جهاني استراتژي جهاني تغذيه،تحرك و سلامت 5 را وضع نمود تا به مقاله با بيماريهاي قلبي ، سكته مغزي ،سرطانها و ديابت بپردازد. در نشست هزاره سوم سازمان ملل متحد سلامت محور توسعه قرار گرفته و سه هدف از هشت هدف اصلي اهداف توسعه در هزاره سوم مستقيما به سلامت مربوط بود. و بقيه اهداف نيز بصورت غير مستقيم با سلامت مرتبط بودند. در سال 2005 شبكه ماتريسي سلامت 6با هدف جمع آوري داده ها و اطلاعات سلامت از سرتاسر جهان در سازمان بهداشت جهاني ايجاد شد. اعتبارات كلي سازمان بهداشت جهاني در سال 2007 – 2006 حدود 3/3 ميليارد دلار بود كه يك چهارم آن از حق عضويت كشورها تامين و بقيه از كمكهاي داوطلبانه كشورها و سازمانها تامين مي گردد. اين اعتبارات در چهار زمينه كلي زير هزينه ميشود:
1.مداخلات اساسي سلامت شامل كنترل اپيدمي ها و كاهش مورتاليته مادران و كودكان ،50%
2.سياستها و محصولات نظام سلامت شامل كيفيت داروها و تكنولوژيها ، 18 %
3.تعيين كننده هاي سلامت شامل تغذيه و دخانيات ، 11 %
4.حمايت موثر كشورهاي عضو شامل مديريت دانش و فناوريهاي اطلاعات ،21%
75درصد اين اعتبار در دفاتر نمايندگي و ادارات منطقه اي و 25 درصد در دفتر مركزي سازمان هزينه مي گردد. بيش از 30 درصد اعتبارات سازمان بهداشت جهاني در منطقه آفريقا هزينه مي شود.
ادارات منطقه اي سازمان بهداشت جهاني
اين سازمان شش اداره منطقه اي دارد كه هر كدام تعدادي از كشورهاي آن منطقه را پوشش مي دهند .
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن