سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
آموخته ام که با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريد ولي احترام نه، مي توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک کردنش نيستم دعا کنم آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي به دور از جدي بودن باشيم آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي، شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او بيشتر بگويم دوستش دارم آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد
آلبرت بندورا در كانادا متولد شد، در شهري آنقدر كوچك كه دبيرستانش تنها 20 دانشآموز و 2 معلم داشت. بعد از فارغالتحصيلي با كارگران ساختماني در ناحيه يوكون به پر كردن چالهچولههاي بزرگراه آلاسكا پرداخت. بندورا مجذوب مردمي شد كه در اين منطقه شمالي با آنها روبهرو شده بود. «او خود را در ميان مجموعهاي جالب از آدمها يافت كه اكثراً از دست طلبكار، نفقه بگير و مأموران ناظر بر آزادي مشروط فرار كرده بودند. ]بندورا[ به سرعت علاقهاي شديد به آسيبشناسي رواني زندگي روزمره پيدا كرد كه به نظر ميرسيد در اين وادي دشوار به شكوفايي رسيده است» (عالم برجسته، 1981، ص. 28).
بندورا مدرك دكتري خود را در 1952 از دانشگاه آيوا دريافت كرد و به عضويت هيأت علمي دانشگاه استانفورد درآمد. در اوايل دهه 1960 او گونهاي از رفتارگرايي را معرفي كرد كه ابتدا آن را رويكرد رفتارگرايي اجتماعي و بعداً نظريه شناختي اجتماعي ناميد (بندورا، 1986).
نظريه شناختي اجتماعي
رويكرد بندورا كمتر از رفتارگرايي اسكينر افراطي است و تأثير علاقه جديد در عوامل شناختي را منعكس و تقويت ميكند. اما رويكرد بندورا رفتارگرا باقي مانده است. پژوهشهاي او بر مشاهده رفتار آزمودنيهاي انساني درحال كنش متقابل تمركز دارد. دروننگري را به كار نميبرد و بر نقش تقويت در كسب و تغيير رفتارها تأكيد ميكند.
نظام بندورا، علاوه بر رفتاري بودن شناختي نيز هست. او تأثير برنامههاي تقويت بيروني بر فرآيندهاي تفكر، نظير اعتقادات، انتظارات و آموزشها، را مورد تأكيد قرار ميدهد. از نظر بندورا، پاسخهاي رفتاري، مثل رباطها يا آدم ماشيني، بهطور خود به خودي به وسيله محركهاي بيروني شروع نميشوند. درعوض، واكنش به محركها خود انگيخته هستند. هنگامي كه يك تقويت بيروني رفتار را تغيير ميدهد، به اين دليل است كه فرد هشيارانه از آنچه كه تقويت شده آگاه است و همان تقويت را براي دوباره رفتار كردن به همان صورت، پيشبيني ميكند.
اگرچه بندورا با اسكينر در اينكه رفتار ما درنتيجه تقويت ميتواند تغيير كند موافق است. همچنين معتقد است ـ و به صورت تجربي آن را نشان داده است ـ كه درواقع افراد ميتوانند بدون تجربه مستقيم تقويت تمام انواع رفتارها را ياد بگيرند.
ما مجبور نيستيم خودمان تقويت را تجربه كنيم؛ ميتوانيم از طريق تقويت جانشيني، يعني با مشاهده رفتارهاي ساير مردم و نتايج آن رفتارها، ياد بگيريم.
توانايي ياد گرفتن از سرمشق و تقويت جانشيني بر اين فرض استوار است كه ما استعداد پيشبيني و درك نتايجي را كه در مورد ديگران مشاهده نموده و خودمان هنوز تجربه نكردهايم داريم. ما با تجسم يا تصور ذهني نتايج رفتار تجربه نشده و با تصميمگيري هشيارانه براي اينكه به همان طريق رفتار بكنيم يا رفتار نكنيم ميتوانيم رفتار خودمان را نظم داده و آن را راهنمايي كنيم.
بندورا پيشنهاد ميكند كه بين محرك و پاسخ، يا بين رفتار و تقويت، آنگونه كه اسكينر ميگفت، پيوندي وجود ندارد. درعوض، يك مكانيسم واسطهاي بين محرك و پاسخ دخالت ميكند و آن مكانيسم، فرآيندهاي شناختي فرد هستند.
بنابراين فرآيندهاي شناختي در نظريه شناختي اجتماعي نقش قدرتمند دارند و ديدگاه بندورا از ديدگاه اسكينر متمايز ميسازند. از نظر بندورا، اين عملاً برنامه تقويت نيست كه در تغيير رفتار آنقدر مؤثر است، بلكه علت تأثير برنامه، طرز فكر درباره برنامه است. ما به جاي اينكه از راه تجربه مستقيم تقويت ياد بگيريم، از راه الگوبرداري يا سرمشقگيري، با مشاهده ساير افراد و منطبق كردن الگوي رفتارمان بر الگوي رفتار آنها ياد ميگيريم. به نظر اسكينر، هركس تقويتكنندهها را كنترل ميكند رفتار را كنترل ميكند. به نظر بندورا، هركس سرمشقها را در جامعه كنترل ميكند رفتار را كنترل مينمايد.
بندورا پژوهشهاي زيادي در مورد ويژگيهاي سرمشقهايي كه بر رفتار ما تأثير دارند انجام داده است. يافتههاي او نشان ميدهد كه به احتمال بيشتر ما رفتارمان را از كساني سرمشق ميگيريم كه از نظر سن و جنسيت شبيه به ما هستند، همچنين همتاياني كه مسائلي مثل مسائل ما را حل ميكنند. ما نيز تمايل داريم كه تحت تأثير سرمشقهايي كه از نظر منزلت و شخصيت بالا هستند قرار بگيريم. نوع رفتار مورد سرمشق بر ميزان تقليد ما تأثير ميگذارد. رفتارهاي ساده بيشتر از رفتارهاي پيچيده مورد تقليد قرار ميگيرند. رفتارهاي خصمانه و پرخاشگرانه شديداً تقليد ميشوند و اين تقليد در كودكان بيشتر است (بندورا، 1986). بنابراين، آنچه ما ميبينيم ـ چه در زندگي واقعي و چه در رسانهها ـ رفتار ما را تعيين ميكند.
رويكرد بندورا نظريه يادگيري اجتماعي است، زيرا رفتار را چنانكه در موقعيتهاي اجتماعي شكل ميگيرد و تغيير مييابد مورد مطالعه قرار ميدهد. بندورا پژوهشهاي اسكينر را به دليل اينكه فقط آزمودنيها به صورت فردي و اغلب به جاي استفاده از آزمودنيهاي درحال كنش متقابل، از موش و كبوتر استفاده ميكرد مورد انتقاد قرار ميدهد. تعداد معدودي از مردم عملاً در انزوا به سر ميبرند. بندورا ميگويد روانشناسي نميتواند از يافتههاي پژوهشي كه كنش متقابل اجتماعي را از نظر دور ميدارد انتظار داشته باشد كه به دنياي جديد ربط داشته باشد.
گاه گفته می شود كه لامُتری یا هابز یا حتی ارسطو نخستین رفتارگرایان بوده اند. اما چنین ادعاهایی موجب می شود كه نكته اصلی نادیده گرفته شود و آن اینكه رفتارگرایی در اصل، حركتی روشمند در روان شناسی بود كه تنها باید در بستر تاریخی خود در اوایل قرن بیستم موردتوجه قرار گیرد. این باور كه جان. بی. واتسون بنیانگذار این اندیشه آن را چنین نامید، بر این مبنا استوار بود كه روان شناسی تنها زمانی می تواند علم شمرده شود كه اساس خود را بر گونه ای از مقایسه ها و مشاهدات عینی كه دانشمندان علوم طبیعی و زیست شناسان بنا كرده اند استوار كند. این ادعا پذیرفتنی بود، زیرا هنگامی كه عنوان شده بود كه روان شناسی درون گرایانه(1) با زمینه ای از مباحثات بی پایان دربارة معانی و مفاهیم مواجه بود، هنگامی كه به عكس آن مطالعة رفتار حیوانات كه با نظریات داروین جهش عظیمی یافته بود، با شتاب به پیش می رفت. در نتیجه زمان برای پیشنهاد بحث انگیز واتسون مناسب بود: پیشنهادی كه تنها راه پیشرفت مطالعه علمی انسان را در اتخاذ روشی مشابه روشهای مشاهده ای می دانست كه با مطالعه دربارة حیوانات موفقیت و قابلیت بسیار بالای خود را به اثبات رسانده بود. آنچه گفته شد جوهرة رفتارگرایی بود و هم چنین دربارة تنها اصلی بود كه در بین همة كسانی كه خود را رفتارگرا می نامند، مشترك است.
مرتبط با این ادعا كه شواهد قابل اتكا فقط در حوزة علم یافت می شوند، دیدگاهی به میان می آید كه مبتنی بر كاركرد حقیقی علم است. واتسون معتقد بود كه كاركرد علم به آن میزان نیست كه همه رویدادها را تبیین كند، اما می تواند آنها را پیش بینی و هدایت كند. در نتیجه رفتارگرایی شباهت نزدیكی با اشكال خاصی از مصلحت گرایی (پراگماتیسم)(2) امركایی داشت كه از سوی جان دیویی، چارلز پیرس و ویلیام جیمز ارائه می شد و بخوبی با گرایش فراگیر موجود در امریكا سازگاری داشت. گرایشی كه باور داشت شیوة بدیهی برای بهبود بخشیدن به وضعیت انسان در بهره برداری صحیح از محیط بیرونی است كه تاثیر مهم و مشخصی بر رفتار او دارد.
پس چه چیزی مردم را به این ادعا سوق می دهد كه اشكال پیشین درتاریخ روان شناسی همچون هابز و ارسطو ممكن است رفتارگرا نامیده شوند؟ شاید تا حدی این حقیقت كه بسیاری از دانشمندان پیش از واتسون به مطالعه انسان به طور عینی تمایل نشان می دادند. در عین حال بر مشاهدات درونگرایانه اتكایی نداشت، علت این امر هم این بودكه این افراد فاقد نظریه ای روشمند در بررسیهای خود بودند. گرچه مهمتر از اینها وجود دیگر اصول و نظریه ای بود كه واتسون از آنها حمایت می كرد و بخوبی با رهنمودهای روش شناختی او سازگار بود و توسط اندیشمندان پیش از او ارائه شده بود.
واتسون همانند بسیاری دیگر از رفتارگرایان به اصولی ناگفته و بی قید و شرط دربارة گونه ای از موجودات حاضر درجهان باور داشت. او یك ماده باور بود كه تفكر حاصل فرآیندهایی در مغز و حنجره است. دیدگاه او دربارة گونه ای از مفاهیم كه برای گسترش علم روان شناسی مناسب بود، با ماده گرایی ارتباط تنگاتنگی داشت. او همانند هابز كه پیش از او زندگی می كرد و هال كه پس از او به عرصه آمد، اعتقاد داشت كه مفاهیم باید ویژگی ماشینی و مكانیكی داشته باشند. این باور از سوی بسیاری از رفتارگرایان تعلقی و ذهنی متأخر هم طرح شده بود، كسانی كه حاضر نبودند دربارة هیچ ایدة مرتبط با مسائل متافیزیكی بحث كنند، چرا كه مدعی بودند این مسائل خارج از محدوده صلاحیت علمی قرار دارند. سرانجام آنكه واتسون در نظریة خود یك تداعی گرا محسوب می شود. او اعتقاد داشت چرخه های واكنش ساده در رفتار با یكدیگر به وسیله تداعی به هم مرتبط می شوند، در این خصوص نظریه براستی غیرخلاق بود، چرا كه او قلمروی تحركات كاملاً ساده ای به ساخت نظریه ای منتقل كرد كه پیش از آن برای پاسخگویی به ارتباط میان شیوه های تفكر ابتدایی و ساده طرح شده بود. او بر اهمیت ارتباط پیرامون میان محركها تأكید داشت و نقش فرآیندهای مركزی را كمتر می دانست. به این ترتیب او آنچه را كه بعدها نظریة یادگیری محرك- پاسخ (Stimulus- response) نامیده می شد، بنیان گذاشت.
با دانستن این موارد مشخص می شود چون روان شناسان پیش از واتسون اصول روشمند مشخصی نداشتند، نمی توانند به عنوان خاستگاه روان شناسی رفتارگرا تلقی شوند. در واقع اساس این اصول روشمند برجنبش روان شناسی و بر جنبه های دیگری از اندیشه واتسون استوار بود، اندیشه ای كه البته همه رفتارگران دربارة ماده باوری و كاربرد مفاهیم ماشینی و قالبی و قواعد تداعی گرایانه در آن مشترك نبودند.
بایددقت داشت كه در این قضیه، در اندیشمندان پیش از واتسون كاربرد اندكی از خودآگاهی در روشهای عینی، وجود داشته است. این تحلیل روشن دربارة وجه ممیزة رفتارگرایی، روشی مفید برای طرح رفتارگرایی به عنوان پدیده ای در تاریخ اندیشه را پیش روی ما قرار می دهد. در همین ارتباط چهره های مهم و شناخته شده ای در تاریخ روان شناسی مطرح هستند كه تنها با اغماض بسیار می توانند پیشاهنگان رفتارگرایی شمرده شوند اما به اقتضای موقعیت و برای هرچه روشنتر شدن پیشینه رفتارگرایی به مثابه یك جنبش در تاریخ روان شناسی، باید شناخته و معرفی شوند.
بسیاری از مردم فکر میکنند در حال فکر کردن هستند در حالی که مشغول بازآرایی و تنظیم پیشداوریها و تعصباتشان هستند.
پذیرش آنچه اتفاق افتاده است، نخستین گام در غلبه بر پیامدهای هر بدشانسی است.
فلسفه، والاترین و بدیهیترین خواسته بشر است.
عقل سلیم و شوخطبعی، هر دو یک چیزند که با سرعتهای متفاوت حرکت میکنند. شوخطبعی، همان عقل سلیم با دور تند است!
هر کس باید برای تمرین، هر روز حداقل دو کاری که از آنها نفرت دارد را انجام دهد.
انگیزه نهانی تمام کارهایی که اغلب مردم میکنند این است که چگونه شادی به دست آورند، چگونه آن را نگه دارند و چگونه آن را بهبود بخشند.
هنر «عاقل بودن» عبارت است از هنر آگاهی از این که از چه چیزهایی چشمپوشی کنید.
تنها یک دلیل برای شکست انسان وجود دارد و آن کمبود ایمان فرد به خودِ واقعیاش است.
همه ما آمادگی داریم تا به دلایلی کارهای وحشیانه و غیرمتمدنانه انجام دهیم. فرق بین یک آدم خوب و یک آدم بد در انتخاب آن دلیل است.
عمیقترین اصل طبیعت انسان، اشتیاق و میل شدید او به قدردانی شدن است.
*****************************
* آلبرت بندورا (1925-)
اعتماد به نفس ضرورتاً تضمینکننده موفقیت نیست ولی عدم اعتماد به نفس مطمئناً باعث شکست میشود.
مردم نه تنها با تعمق کردن، درک بهتری به دست میآورند بلکه میتوانند تفکر خود را نیز ارزیابی کرده و تغییر دهند.
آدم موثر و اثربخش کسی است که آیندهاش را میسازد نه این که آن را پیشبینی کند.
کسانی که به توانائیهای خود اعتقاد و اطمینان دارند به کارهای دشوار به صورت چالشهایی مینگرند که باید بر آنها پیروز شوند نه به صورت تهدیدهایی که باید از آنها اجتناب کند.
ما آدمها بیشتر روی نظریههای شکست سرمایهگذاری میکنیم تا نظریههای پیروزی.
*****************************
* کارل راجرز (1902-1987)
وقتی به دنیا نگاه میکنم، بدبینم ولی وقتی به مردم نگاه میکنم، خوشبینم.
تنها آدم فرهیخته کسی است که یادگرفته باشد چگونه یاد بگیرد و تغییر کند.
جوهر و ذات خلاقیت، تازگی و نوبودن آن است و در نتیجه، ما استانداردی برای قضاوت درباره آن نداریم.
تجربه برای من بالاترین اولویت را دارد. معیار صحّت و اعتبار هر چیز، تجربه خود من است. نظرات افراد دیگر، و حتی ایدههای خودم نیز به اندازه تجربیاتم اعتبار ندارند.
برای کسی که کاملاً در برابر تجربیات جدید راحت (باز) است و حالت تدافعی نمیگیرد، هر لحظه، میتواند سرشار از تازگی باشد.
در ابتدای کارم این سوال را از خود میپرسیدم که: «چگونه میتوانم این فرد را درمان کنم یا تغییر دهم؟» اکنون این سوال را بدین صورت تغییر دادهام که: «چگونه میتوانم رابطهای با این فرد برقرار کنم که او بتواند از این رابطه برای رشد شخصی خودش استفاده کند؟»
من رفته رفته به یک نتیجهگیری بدبینانه و منفی درباره «زندگی خوب» رسیدهام. به نظرم میآید که زندگی خوب یک شکل ثابت ندارد، بلکه یک فرایند است. یک جهت است نه یک مقصد.
*****************************
* زیگموند فروید (1856-1939)
سوالی که هرگز بدان پاسخ داده نشده است و خود من نیز علیرغم سی سال تحقیق و مطالعه برای آن پاسخی نیافتهام این است که «خواسته زنان چیست؟»
رابطه بین خود ( ego ) و نهاد ( id ) را میتوان با رابطه بین سوار و اسب مقایسه کرد. اسب، تامینکننده انرژی و سوار، هدفگذار و راهنماست.
خود ( ego )، ارباب خانه خودش نیست.
آدم اکراه دارد که بگوید نیت «شاد بودن انسان» در برنامه «خلقت» جایی نداشته است.
*****************************
* کرت لوین (1890-1947)
هیچ چیز عملیتر از یک نظریه خوب نیست.
اگر واقعاً میخواهید چیزی را درک کنید، سعی کنید آن را تغییر دهید.
تجربه به تنهایی تولید دانش نمیکند.
فعالیت اجتماعی نیز مثل فعالیت جسمی توسط درک و احساس، راهبری میشود.
یک آدم موفق معمولاً هدف بعدیش را خیلی بالاتر از آخرین دستاوردش قرار نمیدهد.
زيگموند فرويد در ششم ماه مه 1856 در فريبرگ، مراوي (كه اكنون پريبر، چكسلواكي است) به دنيا آمد. در 1990، نام ميدان استالين اين شهر به ميدان فرويد تبديل شد. پدرش تاجر پشم بود كه چون در مراوي ورشكست شد، با خانوادهاش ابتدا به لايپزيك و مدتي بعد، يعني هنگامي كه فرويد 4 ساله بود، به وين نقلمكان كرد.
فرويد تقريباً مدت 80 سال در وين باقي ماند. پدر فرويد 20 سال از مادرش مسنتر و مردي سختگير و قدرتطلب بود. فرويد هنگامي كه پسر خردسالي بود، ضمن احساس ترس از پدر، او را دوست ميداشت. مادرش حمايتكننده و با محبت بود و فرويد نسبت به او احساس دلبستگي هوسآلودي داشت. البته اين ترس از پدر و كشش جنسي نسبت به مادر چيزي است كه بعدها فرويد آن را عقده اديپ ناميد و چنين به نظر ميرسد كه اين مفهوم از تجارب دوره كودكي وي و يادآوري آنها گرفته شده باشد. چنانكه خواهيم ديد بيشتر نظريه او از اهميت شرححال خودش گرفته است.
از هشت فرزند خانواده، فرويد توانايي ذهني بيشتري از خود نشان داد و خانوادهاش براي تشويق او تلاش ميكردند. اتاق وي تنها اتاق خانه بود كه يك چراغ نفتي داشت، كه براي مطالعه روشنايي بهتري را ايجاد ميكرد؛ ساير اعضاي خانواده از شمع استفاده ميكردند. كودكان ديگر، كه او در برابر آنها رقابت و آزردگي خاطر بيشتري نشان ميداد، اجازه نداشتند به تمرين موسيقي بپردازند، از بيم آنكه مبادا سر و صدا براي دانشمند جوان مزاحمت ايجاد كند.
فرويد يكسال پيش از سن معمول وارد دبيرستان شد كه در آنجا شاگردي درخشان بود و در سن 17 سالگي به عنوان فردي ممتاز از آنجا فارغالتحصيل شد. نظريه تكامل داروين علاقه او را در مورد رويكرد علمي نسبت به دانش بيدار كرد و فرويد تصميم به تحصيل در پزشكي گرفت. به اشتغال در طبابت تمايل زيادي نداشت، اما رشته پزشكي را به اين اميد انتخاب كرد كه او را به حرفهاي دز زمينه پژوهشهاي علمي هدايت كرد.
او در 1873 تحصيلات خود را در دانشگاه وين آغاز كرد. به سبب علاقه به ساير رشتههايي كه رابطه مستقيم با تحصيل در رشته پزشكي نداشت، مانند فلسفه، اتمام تحصيلات او هشت سال به طول انجاميد. در ابتدا توجه او به زيستشناسي متمركز شد و بيش از 400 مارماهي نر را براي بررسي دقيق بيضهها كالبدشكافي كرد. او از اين بررسيها نتيجهاي به دست نياورد، اما اين نكته قابل توجه است كه نخستين تلاش وي در راه تحقيق به امور جنسي معطوف شد. سپس به فيزيولوژي و مطالعه درباره نخاع شوكي ماهي روي آورد و شش سال در انستيتوي فيزيولوژيكي روي يك ميكروسكوپ كار كرد.
فرويد در دوره تحصيل پزشكي خود آزمايش درباره داروي كوكائين را آغاز كرد. او شخصاً آن را مصرف ميكرد و آن را در اختيار نامزد، خواهران و دوستانش نيز قرار ميداد. از اينرو فرويد مسؤول معرفي كوكائين براي استفاده در معالجات پزشكي شناخته شده است. او نسبت به اين ماده اشتياق داشت و ميگفت كه اين ماده افسردگي او را بهبود ميبخشد و به بهبودي سوءهاضمه مزمن او كمك ميكند.
تصور ميكرد داروي عجيبي را كشف كرده است كه همه بيماريها از سياتيك تا دريازدگي را درمان ميكند و شهرت و معروفيتي را كه مشتاقانه طالبش بود برايش فراهم ميسازد.
اما اينطور نشد. يكي از پزشكان همكار فرويد، هنگامي كه مكالمه اتفاقي فرويد درباره كوكائين را شنيد، با انجام آزمايشهايي كشف كرد كه اين دارو ميتواند براي بيحس كردن چشم انسان به كار بسته شود؛ و بدينترتيب عمل جراحي چشم را براي نخستين بار ممكن ساخت.
فرويد در 1884 مقالهاي درباره استفادههاي سودمند كوكائين منتشر كرد و اين مقاله تا اندازهاي به عنوان عاملي براي مصرف همهگير كوكائين در اروپا و ايالات متحد تلقي شد كه تا سالهاي دهه 1920 ادامه داشت. فرويد به خاطر جانبداري از مصرف كوكائين براي مقاصدي غير از جراحي چشم و ترويج اين آفت در جهان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او در بقيه عمر خود كوشيد تا صحهاي را كه به مصرف كوكائين گذاشته بود از خاطرهاش محو كند و حتي در شرححال خود از اشاره به كارهايش در اين مورد خودداري نمايد.
سالهاي متمادي چنين باور ميشد كه فرويد پس از به پايان رساندن تحصيلات پزشكي مصرف كوكائين را كنار گذاشت، اما دادههاي جديد تاريخي ـ نامههاي خود فرويد ـ نشان ميدهند كه او اين دارو را دستكم تا ده سال پس از آن، يعني تا دوره ميانسالي، مصرف ميكرده است (ماسون، 1985).
فرويد ميخواست پژوهشةاي علمي خود را در موقعيت دانشگاهي ادامه دهد، اما ارنست بروك، استاد دانشكده پزشكي و مدير مؤسسه فيزيولوژيك كه فرويد در آنجا كار ميكرد، اين تمايل را به سبب شرايط مالي فرويد به يأس مبدل كرد. او به اندازهاي تهيدست بود كه نميتوانست سالها صبر كند تا بتواند يكي از معدود كرسيهاي استادي را به دست آورد. فرويد با بيميلي پذيرفت كه حق با بروك است، بنابراين تصميم گرفت در امتحانات پزشكي شركت كند و به عنوان يك پزشك به شغل آزاد پزشكي اشتغال يابد.
وي در سال 1881 به دريافت درجه دكتري نائل شد و به عنوان متخصص باليني اعصاب به كار پرداخت. او كار طبابت را پرجاذبهتر از آنچه كه پيشبيني كرده بود نيافت، اما واقعيتهاي اقتصادي در اين ميان پيروز شد. فرويد با مارتا برنيز كه او نيز مانند خودش فقير بود نامزد شده بود و آنها ازدواجشان را چند بار به دليل مشكلات مالي به تعويق انداخته بودند.
فرويد در سالهاي روابط عاشقانهاش با مارتا نسبت به هركسي كه ميخواست توجه و محبت او را به خود جلب كند و حتي اعضاي خانواده خود مارتا به شدت حسادت ميورزيد. فرويد در نامهاي به وي نوشت «از اين به بعد تو در خانوادهات چيزي جز يك ميهمان نيستي، من تو را به هيچكس نخواهم داد... اگر نميتواني به اندازه كافي به من علاقهمند باشي و از خانوادهات چشم پوشي كني، در اين صورت ناگزير من را از دست ميدهي، زندگيت را تباه ميكني و دست آخر از خانوادهات چيزي به دست نميآوري... در طبيعت من تمايل ظالمانهاي وجود دارد» (نقل از اپيگ نانسي و فارستر، 1992، صص. 30، 31).
سرانجام پس از يك دوره نامزدي چهارساله كه با ناكامي همراه بود اين ازدواج صورت گرفت، اما فرويد ناگزير بود كه پول قرض كند و حتي ساعتهايشان را گرو بگذارد. سرانجام وضعيت آنان بهتر شد، اما فرويد آن سالهاي اوليه فقر را هرگز فراموش نكرد. ساعتهاي طولاني كار فرويد مانع ميشد كه وقت زيادي را با همسر و فرزندانش (كه شش تن بودند) بگذارند. او همچنين تعطيلات را به تنهايي با با خواهرزنش مينا ميگذراند، زيرا مارتا قادر نبود در پيادهروي و گردشي كه فرويد براي خود ترتيب ميداد او را همراهي كند.
سالهاي پاياني فرويد
در 1923، كه فرويد به اوج شهرت خود رسيده بود، معلوم شد كه به سرطان دهان مبتلاست. شانزده سال آخر عمر او تقريباً با درد مداوم سپري شد. بر روي او 33 عمل جراحي انجام دادند و سقف دهان و فك بالايي او را برداشتند. او همچنين تحت درمان با اشعه X و راديوم قرار گرفت و براي قطع جريان مني جراحي شد، كه بعضي از پزشكان معتقد بودند از رشد سرطان جلوگيري ميكند. تدابير پزشكي دهان و دندان كه براي عمل جراحي او ضرورت پيدا كرد، موجب اختلال تكلم در او شد و فهميدن صحبتهايش به گونه فزايندهاي دشوار گرديد. هرچند فرويد به ملاقات شاگردان و بيمارانش ادامه ميداد، از ساير تماسهاي شخصي اجتناب ميكرد. او معمولاً روزانه 20 عدد سيگار برگ ميكشيد و پس از آنكه بيماريش تشخيص داده شد همچنان به كشيدن سيگار ادامه داد. (آنتوني برگس نويسنده، ديدار خود از خانه فرويد در وين را كه اكنون به موزه تبديل شده ]نيويورك تايمز، 17 اكتبر، 1984[ توصيف كرده است. در آنجا شما ميتوانيد يادبود زندهاي از آخرين سالهاي شوم عمر فرويد خريداري كنيد. «شما ميتوانيد يك صفحه گرامافون بخريد كه در آن ]فرويد[ متوفي به زبان انگليسي دقيق كه بر اثر به هم خوردن دندانهاي مصنوعياش آزاردهنده است صحبت ميكند».) هنگامي كه هيتلر در 1933 به قدرت رسيد، موضع رسمي حكومت نازي درباره روانكاوي وقتي كه كتابهاي فرويد در ماه مه 1933 در برلين و در برابر ازدحام مردم به آتش كشيده شد آشكار گرديد.
همچنانكه كتابها را به آتش ميافكندند يك سخنگوي نازي فرياد ميزد «به نابودي اغراق درباره زندگي جنسي تباهكننده روح و به احترام شرافت روح انسان ـ نوشتههاي زيگموند فرويد را به شعلههاي آتش تقديم ميكنم!» (شار، 1957، ص. 446). فرويد چنين اظهارنظر كرد، «چقدر داريم پيشرفت ميكنيم. اگر در قرون وسطي ميزيستم خودم را ميسوزاندند، امروز به سوزاندن كتابهايم قناعت ميكنند» (به نقل جونز، 1957، ص. 182).
تا سال 1934 روانكاوان يهودي دورانديشتر آلمان را ترك كرده بودند. مبارزه خشن نازي براي ريشهكن ساختن روانكاوي در آلمان به اندازهاي مؤثر بود كه دانش فرويد، كه زماني عالمگير بود، تقريباً بهطور كامل از ميان رفت. دانشجويي در انستيتوي تحقيقات روانشناسي و روانپزشكي آلمان كه توسط نازيها در برلين تأسيس شده بود، به ياد ميآورد كه «هرگز نامي از فرويد به زبان نميآمد و كتابهايش در يك قفسه بسته نگاهداري ميشد» (نيويورك تايمز، سوم جولاي، 1984).
حتي امروز، يعني بيش از 60 سال بعد بسياري از كتابهاي مهم روانكاوي در آلمان يافت نميشود. فرويد اصرار داشت كه در وين بماند. در ماه مارس 1938 آلمان اتريش را اشغال كرد و در 15 مارس دستهاي از سربازان آلمان نازي به خانهاش يورش بردند. يك هفته بعد دخترش آنا دستگير و بازداشت شد. فرويد سرانجام متقاعد شد كه براي حفظ جان خود بايد جلاي وطن كند. تا اندازهاي به سبب دخالت دولت آمريكا، نازيها موافقت كردند كه فرويد به انگلستان برود.
(چهار نفر از خواهران فرويد كه در وين باقي ماندند، بعدها در اردوگاههاي نازيها مردند). فرويد براي گرفتن رواديد خروج از مرز مجبور بود مدركي را امضا كند و در آن رفتار «توأم با احترام و دوستانه» گشتاپو (پليس مخفي) با وي را گواهي دهد و خاطرنشان سازد كه هيچگونه شكوهاي ندارد. او فرم را امضا كرد و عمداً اين جمله كنايهآميز را نيز نوشت «من از صميم قلب گشتاپو را به هركسي توصيه ميكنم» (به نقل جونز، 1957، ص. 226).
اين مطلب را ارنست جونز دوست و شرححالنويس فرويد از قول وي نقل كرده است. دادههاي تاريخي كه به تازگي به دست آمده است ـ سند اصلي كه فرويد امضا كرده ـ نشان ميدهد كه فرويد اين جمله را ننوشته است (دكر، 1991).
هرچند فرويد در انگلستان به خوبي مورد استقبال قرار گرفت، او قادر نبود از آخرين سال عمر خود لذت ببرد زيرا سلامت او به سرعت نقصان مييافت. او در يادداشتهاي روزانه و نامههاي خود به دوستانش از روزهاي بد و درد درحال گسترش سرطان شكوه كرد. «مجبور بودم براي دوازده روز كارهايم را به تعويق بيندازم، با درد و بطريهاي آب گرم در رختخواب دراز بكشم، چيزي كه فراخور حال من نبود» (فرويد، 1992، ص. 229). با وجود اين، از نظر رواني هشيار بود و تقريباً تا آخرين لحظه زندگي كار ميكرد.
فرويد سالها پيش، هنگامي كه ماكس شار را به عنوان پزشك مخصوص خود انتخاب كرد، از او قول گرفت كه نگذارد بيهوده زجر بكشد. در 21 سپتامبر 1939، او صحبت قبليشان را به شار يادآور شد. «شما به من قول داديد هنگامي كه زمان مرگم فرا ميرسد، مرا به حال خود رها نكنيد. اكنون زندگي براي من چيزي جز شكنجه نيست و ديگر معنايي ندارد» (شار، 1972، ص. 529). دكتر در 24 ساعت مرفين بيش از اندازه لزوم به او تزريق كرد و سرانجام سالهاي رنج او پايان گرفت و بدرود حيات گفت.
آنا فرويد (1982ـ1895)
يكي از رهبران نو فرويدي روانشناسي من آنا دختر فرويد بود.
زندگي آنا فرويد
آنا فرويد جوانترين فرد از شش فرزند فرويد چنين نوشت كه اگر والدينش به روش مطمئني براي جلوگيري از بارداري دسترسي داشتند او هرگز به دنيا نميآمد. پدرش در نامهاي كه به يكي از دوستانش نوشت، تولد او را به جاي اينكه با اشتياق خبر دهد به صورت رويدادي كه ناگزير آن را پذيرفته است اطلاع داد و اظهار داشت كه اگر نوزاد پسر ميبود اين امر را تلگرافي به او خبر ميداد (يانگ برول، 1988).
با وجود اين، سه سال تولد آنا، يعني 1895، سمبليك يا شايد حتي پيشگويانه بود، زيرا با ظهور روانكاوي همزمان بود و ديگر آنكه آنا تنها فرزند فرويد بود كه راه پدرش را ادامه داد و روانكاو شد.
از آنجا كه آنا در خانواده از كمترين محبوبيت برخوردار بود لذا دوره كودكي ناخرسندي داشت. او از آن دوران «تجربه كنار گذاشته شدن از بزرگتران، اينكه آنان او را ملالانگيز ميدانستند و احساس ملالانگيزي و تنها ماندن» را به ياد ميآورد (اپيگ نانسي و فارستر، 1992، ص. 273).
او نسبت به خواهرش سوفي، كه آشكارا محبوب مادرش بود، حسادت ميورزيد. آنا محبوب پدرش شد: و طولي نكشيد كه وي «همچنانكه به سيگار برگ عادت داشت به خردسالترين دخترش نيز خو گرفت» (اپيگ نانسي و فارستر، 1992، ص. 277).
آنا به كار پدرش علاقهمند شد. او از سن 14 سالگي بدون مزاحمت در گوشهاي از جلسات انجمن روانكاوي وين مينشست و همه آنچه را كه گفته ميشد جذب ميكرد. آنا در 22 سالگي، به سبب پيوند عاطفي با پدرش و نگرانيهاي آنا در مورد آنچه كه فرويد «اميال جنسي او» ميناميد، با وي تحليل را آغاز كرد. او رؤياهاي خشونتباري مانند تيراندازي، كشتن، مردن و دفاع از وي در برابر دشمنان را گزارش ميكرد.
بعدها فرويد به دليل اقدام به روانكاوي دختر خودش مورد انتقاد قرار گرفت. آن «يك درمان ناممكن و زناكارانه... يك رويداد خطير و عجيب و غريب» و «يك درونريزي اديپي در دو سر تختخواب» ناميده شد (ماهوني، 1992، ص. 307). اين تحليل مدت 4 سال، طي جلسههايي كه در هفته شش شب و در ساعت 10 آغاز ميشد ادامه يافت.
در سال 1924، آنا اولين مقاله علمي خود را در انجمن روانكاوي وين ارائه داد. اين مقاله كه عنوان آن «شكست تخيلها و رؤياها» بود، شرححال بيمار مستعاري را بيان ميكرد اما درواقع تراوش تخيلهاي خود وي بود. او رؤياهاي يك رابطه عشقي زناكارانه پدر ـ دختر را توصيف كرد، يك شكست و ارضاي جنسي از طريق خود ارضايي. اين مقاله با استقبال فرويد و همكارانش روبهرو شد و موجبات پذيرش وي به انجمن را فراهم كرد.
آنا فرويد هرگز ازدواج نكرد. او زندگي خود را در راه روانكاوي كودكان دچار اختلال هيجاني و پرستاري از پدرش به هنگام دوره طولاني بيماري وي صرف كرد. «مراقبت و پرستاري آنا از وي اجتنابناپذير بود. در دهه پاياني عمر فرويد او به عنوان مهمترين شخص بيهمتا در زندگياش ظاهر ميشود ـ تمامي پيوندها و جداييهاي آنا، بيماريها و كارهايش، در دفتر ]فرويد[ ثبت شدهاند (حاشيهنويسي در فرويد، 1992، ص. 255).
برخلاف اين مشكلات، او يك روش روانكاوي به وجود آورد و بدينترتيب پيشرو روانكاوي كودك شد. او مقالهها و كتابهاي بسياري نوشت و با پالودن و گسترش دادن انديشههاي پدرش بهطور قابل ملاحظهاي به اين رشته خدمت كرد.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و هفتم تیر 1391 توسط سارا
مکاتب فکری اولیهپس از شکلگیری روانشناسی به عنوان یک رشته علمی جدا از زیستشناسی و فلسفه، بحث درباره چگونگی توصیف و تشریح ذهن و رفتار انسان آغاز شد. ساختارگرایی به عنوان نخستین مکتب فکری، بر اثر کوششهای ویلهلم وونت، بنیانگذار نخستین آزمایشگاه روانشناسی، به وجود آمد. تقریباً بلافاصله نظریههای دیگری نیز به عنوان رقیب مطرح گشتند که معروفترین آنها، کارکردگرایی بود که تحت نفوذ متفکرانی چون چارلز داروین و ویلیام جیمز در آمریکا به وجود آمد. مری ویتون کالکینز در سال 1906 مقالهای در «مجله روانشناسی» منتشر ساخت که در آن خواستار آشتی و سازش بین این دو مکتب فکری شد. او چنین استدلال کرده بود که ساختارگرایی و کارکردگرایی، تفاوت چندانی با هم ندارند زیرا هر دو اساساً به ذهن هشیار(خودآگاه) انسان نظر دارند. با وجود این، تهمتزنی دوطرف نسبت به یکدیگر ادامه یافت. ویلیام جیمز در مقالهای نوشت که ساختارگرایی «مکاتب زیادی دارد ولی فاقد فکر است» (جیمز، 1904) و ویلهلم ووندت نیز کارکردگرایی را نه یک مکتب فکری بلکه جزء «ادبیات روانشناسی» میدانست. سرانجام، این دو مکتب فکری با پیدایش رفتارگرایی، روانکاوی و انسانگرایی، تسلّط خود را بر روانشناسی از دست دادند.
1- ساختارگرایی
ساختارگرایی نخستین مکتب فکری در روانشناسی بود و بر شکستن فرایندهای ذهنی به پایهایترین مولفهها، تمرکز داشت. پژوهشگران سعی میکردند با استفاده از روشی به نام دروننگری، به درک عناصر اساسی هشیاری(خودآگاهی) بپردازند. ویلهلم ووندت، بنیانگذار نخستین آزمایشگاه روانشناسی، مبلّغ اصلی ساختارگرایی بود و غالباً از او به عنوان پدرساختارگرایی نام برده میشود. با وجودی که کارهای ووندت به تثبیت روانشناسی به عنوان یک علم جداگانه کمک کرد و روشهایی را برای روانشناسی تجربی در اختیار گذاشت امّا مکتب فکری ساختارگرایی، پس از مرگ ادوارد تیچنر، شاگرد ووندت، دوام چندانی نیافت.
متفکران برجسته ساختارگرایی
ویلهلم ووندت
ادوارد تیچنر
انتقاداتی بر ساختارگرایی
با استانداردهای علمی امروز، روشهای تجربی به کار رفته برای مطالعه ساختارهای ذهن، بسیار ذهنی بودند. استفاده از دروننگری به کاهش انعطافپذیری در نتایج میانجامد.
ساختارگرایی بیش از حدّ به رفتارهای درونی توجه داشت. این رفتارها نه قابل مشاهده مستقیماند و نه قابل اندازهگیری دقیق.
نقاط قوت ساختارگرایی
ساختارگرایی از این نظر اهمیت دارد که نخستین مکتب فکری عمده در روانشناسی است.
ساختارگرایی بر روانشناسی تجربی تأثیر گذار بوده است.
2- کارکردگرایی کارکردگرایی در واکنش به ساختارگرایی شکل گرفت و به شدّت تحت تأثیر کارهای ویلیام جیمز و نظریه تکامل چارلز داروین بود. کارکردگرایی درجستجوی توضیح فرایندهای ذهنی به روشی دقیقتر و سیستماتیکتر بود. کارکردگرایی به جای تمرکز بر عناصر هشیاری، بر هدف و منظور هشیاری و رفتار تمرکز داشت. کارکردگرایی همچنین بر تفاوتهای فردی که بر آموزش تأثیر گذار بودند، تأکید داشت.
متفکران برجسته کارکردگرایی
ویلیام جیمز
جان دیوئی
هاردی کار
جان انجل
انتقاداتی برکارکردگرایی
ویلهلم ووندت درباره کتاب «اصول روانشناسی» ویلیام جیمز گفته بود: «جزء ادبیات است، زیبا است، ولی روانشناسی نیست.»
نقاط قوت کارکردگرایی
اثرگذار بر رفتارگرایی و روانشناسی کاربردی بوده است.
اثر گذار بر سیستمهای آموزشی بوده است، به ویژه با توجه به این عقیده جان دیوئی که کودکان باید در سطحی آموزش ببینند که از نظر رشدی آمادگی دارند.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن