سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
آري انصاري تنها به علم نپرداخته و يا تنها به سراغ عبادت و شب زنده داري و معنويتنرفته است، او انسان کامل و نه تنها کامل در عبادت بلکه کامل در علم، کامل در عمل وکامل در اخلاق و او در واقع صاحب علم حقيقي است.
ليس العلم في السماء فينزل إليکم و لا في الارض ليصعد لکم بل هو مجبول فيقلوبکم تخلقوا باخلاق الروحانيين حتي يظهرلکم. رساله لقاءالله/24
علم واقعي، علم همراه با تزکيه و تهذيب است نه در آسمان يافت مي شود و نه درزمين بلکه در قلب ها نهفته است بايد اخلاق روحانيون و آسمانيان را به خود گرفت تاعلم ظهور کند و آشکار شود.
آقاي احمد انصاري در مورد روش معيشتي و تأمين مخارج زندگي ايشان مي گويد: او با اين که مجتهد بود و مقلد هم داشت اما وجوهات را استفاده نمي کرد، مي گفتنداستفاده از وجوهات خيلي مشکله.
خودشان يک سري معاملات ملکي و خريد و فروش اثاثمنزل داشتند و با گوسفنداني که دست کسي سپرده بود خرجمان درمي آمد. وجوهاتي را کهافراد مي آوردند به قم يا مشهد و يا به نجف مي فرستادند. بعضي هايش را هم اجاره ميدادند که حالا که شما آوردي ببر بده مثلاً بده به عمه ات يا مثلاً فلان کوچه و فلانجا. کسي هم به ايشان نگفته بود.
آري انصاري همداني نمونه همان فرمايش عليعليه السلام به کميل است که فرمودند:
« صحبوا الدنيا بأبدان ارواحها معلقة بالمحل الأعلي جسم شان با مردم وروحشان به ملاء اعلي است. »
او با خانواده و با ديگران، مي گويد، مي خندد، غذا مي خورد و مانند بقيه بهشئونات زندگي مي پردازد، براي همين ظاهرش با مرم عادي تفاوتي نمي کند امّا در اينميان روحش همنشين خداست. و کسي که با خدا همنشيني کند، خدا با وي همنشين مي شود وبه او خطاب مي رسد:
تو با پيکرت در دنيا بودي و روحت با من بود، توهمواره مورد توجه من بودي ... و حال به پاداش آن هذا جواري فاسکنه: اين همسايگي مناست در سايه من ساکن شو. رساله لقاءالله/4
کار در خانه
محبت او در دل شاگردان آن قدر زياد است که از نديدنش بي تاب مي شدند، آقاياسلاميه مي گويد:
گاهي طوري مي شد که بي طاقت مي شديم. کار را ول مي کرديم ومي رفتيم تا ايشان را ببينيم و آرام شويم.
اما با اين همه عشق و محبت که بهاو دارند هرگز اجازه نمي دهد که گوشه اي از کارهايش را به عهده بگيرند تا آن جا کهآقاي افراسيابي مي فرمود: حتي اگر همراهشان مي رفتيم براي خريد، اجازه نميداد وسائل را ما حمل کنيم.
و آقاي اسلاميه توضيح مي دهد:
با آن همهمهمان و رفت و آمد، آجازه نمي داد شاگردان کاري انجام دهند. ما اين اواخر با رفقاتصميم گرفتيم که هر طور شده آقا را متقاعد کنيم که اجازه بدهند خريدهاي منزل را ماانجام دهيم گفتيم صبح ميريم دم منزل و مي گوييم پولش را خودتان بدهيد ولي لااقلاجازه بدهيد ما خريد کنيم. پنج شش ماه مانده بود به وفاتشان، رفتيم دم منزل، خودشانآمدند دم در گفتيم آقا براي اين کار آمديم. فرمودند موقعش نشده هر وقت شد خبرتون ميکنم! و بله! بعد چند ماه ديگه...!
مرحوم دولابي مي گويد:
نشد که يکبار براي ما غذا درست کند و بگذارد کمکش کنيم. از سر سفره که بلند مي شديماول کسي که کمک مي کرد و خيلي کمک مي کرد ايشون بود نمي شد ايشون از بيرون چيزيبخرد و رفقا همراهش باشند بگذارد از دستش بگيرند مگر خودشان مي گفتند والا کسي نميتوانست. کسي مي خواست پول بده حتي اگر پول زياد هم داشت قبول نمي کرد، مي رفت برايآقاي انصاري چيزي بخره تا آخر اجازه نمي داد. آقاي نجابت بود که آقا پولهاش رو گرفتو آخرش بهش پس داد تا راحت باشه، مرتب نگه اجازه بده، اجازه بده! شبي که دو تاييتنها بوديم مي خواستم براي عروسي پسرش وسيله بخرم هر چي اصرار کردم و گفتم آينهشمعدان مي خواهم بخرم نگذاشتند گفتند پول زياد هست.
باز از مرحومدولابي اين طور مي شنويم که :
توي خانه نمي گذاشت کسي استکان چايي برايشببرد، خودش چايي مي آورد، سفره مي گذاشت. زن اولشان مريض بود پايش درد مي کرد، نميتوانست توي خانه کار کند ولي آقا بروز نداده بود. پدر و مادرش مي خواستند ببرندش،گفته بودند نبريد، چون مي دانست مي برندش مريض خانه. خودش تا آخر نگهش داشت تامرحوم شد. زن دومش را هم نمي خواست زحمت بدهد وقتي ما بوديم همه کارها را خودش ميکرد و خودش برامون غذا مي پخت. صفات و اخلاقش خيلي خوب بود، خدمت کردنش يکي از آنصفات بود که مرا جذب کرد.
احترام و محبت نسبت به مادر و همسر
سراغ احمد انصاري پسر بزرگشان مي رويم و از ايشان در مورد اخلاق خانوادگي پدر ميپرسيم، مي گويد:
پدرم با مادرشان خيلي مهربان بودند و با احترام برخورد ميکردند مادرشان هم خيلي از آقا راضي بود، چهار سال بعد از ايشان در سال 1339 فوتکردند و نزديک قبر آقا در قم دفن شدند.
پدرم با مادرم خيلي با مهر و محبت رفتارمي کرد، نمي گذاشت احساس کمبودي کند. او را در مجالس با خود مي برد و به ايشان ميگفت اگر چيزي مي خواهيد به من بگوييد، نکند وقتي، حاجتي داشته باشيد و به من نگوييدمن راضي نيستم به من نگويي. با اقوام و فاميل هم خيلي محبت مي کردند و مي رفتندو مشکلات شان را بررسي و حلّ مي کردند.
خانم فاطمه انصاري مي گويد:
به مادرشان خيلي احترام مي کرد، دستشان را مي بوسيد و به مادرشان مي گفتند از منراضي باشيد.
او به مهرباني خورشيد و وسعت آسمان و زلالي آب است، انصاريمشکل گشاي همه است و مادر و همسر و فرزندان از او جز نيکي به ياد ندارند.
عطوفت و مهرباني نسبت به فرزندان
از خانم فاطمه انصاري در مورد رسيدگي ايشان به امور فرزندان سؤال مي کنيم وايشان مي گويند:
پدر ما خيلي مهربان بود، خيلي، مثل همه پدرها. مادر ما کهدر سن 25 سالگي فوت کردند و به رحمت خدا رفتند ايشان خودشان در کارهاي خانه کمک ميکردند، روزهايي که روزه مي گرفتيم خودشان براي ما افطار درست مي کردند و ما هم براياين که ايشان افطاري درست مي کردند با شوق روزه مي گرفتيم، ايشان حتي شب ها ما رابيدار نگه مي داشتند و مي گفتند ميوه بخوريد، تا روزها بخوابيم و روزه برايمان سختنشود. به زندگي خيلي مي رسيدند، در مورد تهيه لوازم منزل خودشان خريد وسايل و لوازمخانه را مي کردند، ميوه را با سبد مي خريدند و وسط حياط مي گذاشتند، مي گفتندبخوريد تا سير شويد. مواظب بودند که ما کمبودي نداشته باشيم. با آن همه مشغوليتي کهداشتند شبي 10 دقيقه ما را جمع مي کردند و براي ما صحبت مي کردند. حتي چون طبيبماهري بودند طبابت ما را هم خودشان بر عهده داشتند. ايشان بعد از فوت مادرم، زندومي هم انتخاب کرده بودند که با اين که داخل يک خانه بوديم ولي هيچ مشکلي نداشتيمالحمدلله!
)خيلي به فکر ما بودند چي مي خوريم، کجا مي رويم. شب ها تا صبح بهنماز و ذکر مي گذراندند و روزها در کارهاي خانه خيلي کمک مي کردند. به ما ياد دادهبود که بايد سلم و رضا داشته باشيم. من 17 ساله بودم که ايشان فوت کردند خدا رحمتشکند، من خيلي ازشون راضيم خيلي(
و انصاري همداني خدا را دوست دارد و خدانيز او را دوست دارد و در زمين و آسمان وي را محبوب قلوب کرده است.
مهرباني حتي به حيوانات
آقاي احمد انصاري مي گويد:
پدرم آن قدر مهربان بود که حتي به حيواناتنيز مهرباني مي کرد، اول به گوسفندها و گربه ها غذا مي داد و بعد خودش مي رفت غذامي خورد. يک دفعه وقتي از صحرا منزل آمدند چند تا توله سگ با خودشان آورده بودند کهمادرشان مرده بود، گفت ما موّظفيم از اين ها مواظبت کنيم. رفتند شيشه شير خريدند وآوردند گذاشتند دهان اين ها و تا وقتي سگ ها بزرگ شدند از آن ها مواظبت کردند بعدرهايشان کردند. ***********************************************************
آينده نگري در ازدواج، تحصيل و شغل فرزندان
احمد انصاري مي گويد:
ايشان خيلي به جزئيات و کليات ما مي رسيدند حتي برايازدواج، براي من موردي بود که دفعه اول انتخاب کرده بودم، ايشان مطلع شدند و گفتنداين مورد خوب نيست و شقاوت دنيا و آخرت نصيبت مي شود و بعد مورد ديگري انتخاب کردم.
مي پرسيم در مورد زندگي مشترکتان چه توصيه اي داشتند؟ خيلي اصرار ميکردند در همه حال خدا را فراموش نکنيد، مي گفتندبدانيد پدر و مادر و قوم و خويشاين ها تا يک مدتي هستند ولي براي آن کسي باشيد که از نظر زمان و مکان نامحدود است،هرچه اخلاصتان به او بيشتر باشد، گره گشاي کارتان مي شود. خيلي مي گفتند اتکا واتصالتان به خدا باشد. بله! خط و مشي شان نسبت به خانواده خيلي خوب بود،دورانديش بودند. ايشان مديريت قابل احترامي داشتند، بارها به من مي گفتند مواظببرنامه زندگيت باش. در مورد تحصيل هم ما پسرها را مي گذاشتند کامل تحصيل کنيم. مي گفتند بايد بروز باشيد، اما مي گفتند در مراکز دولتي کار نکنيد. چون آن زمان زيرپوشش برنامه هاي سلطنتي بودند. و حتي به بعضي مي گفتند: استعفا دهيد، کارتان عاقبتخوبي ندارد. ما را در کارها شرکت مي دادند و مي گفتند من نمي خواهم از افکار شماهااستفاده کنم، مي خواهم شما را رشد دهم و اشتباهات ما را مي گفتند، در مورد دوستي هابه من تذکر مي دادند.
اما در مورد تحصيل دخترها، معلم را به خانه مي آوردند چونمدارسي که در آن زمان در همدان بر اساس اصول شرعي تحصيل کنند نبود، البته در انتخابهمسر براي آن ها خيلي دقت مي کردند. »
تعليم فرائض و واجبات به فرزندان
آقاي احمد انصاري در باب تأکيد ايشان به فرا گرفتن فرائض چنين مي گويند: تمام فرائض مذهبي را خودشان به ما تعليم مي دادند و حتي احکام سنين بلوغ را، خودشانحمد و سوره ما را تصحيح مي کردند. به من مي گفتند: نماز اول وقت را از دستنده، گفتم چرا؟ گفتند هم اسقاط تکليفه، هم فضيلت داره، البته تو براي فضيلت نخونقصد تو قرب باشد.
مي گفتند:
) نوافل را بخون حتي اگر فرصت نداشتي در حين راه رفتن بخون. (
توصيه ها به فرزندان
در مورد توصيه هايي که آقاي انصاري به فرزندانشان کرده اند، دخترشان ميگويد: از همان ابتدا ما را طوري تربيت کرده بودند که فقط از خدا بترسيم. بهخاطر کارهاي خوبمان براي ما هديه مي گرفتند به ما مي گفتند دروغ نگوييد، غيبت نکنيدو بعضي وقت ها به رويمان مي آوردند، مرد خوبي بود از خدا خيلي مي ترسيد. پدرمانخيلي آدم خوبي بود، ما بعدها که بزرگتر شديم و در اجتماع رفت و آمد کرديم بيشتر ميفهميديم. مادر بزرگ ما مي گفت: پدرتان غير از عمه است. درباره ديگران بد قضاوت نميکرد، مي گفت: بايد خوب قضاوت کنيد و ديگر اين که مي گفت ظلم خيلي گناه داره. مي گفتظلم نکنيد به زير دستان. اگر خانم، بچه ها زير دستتان هستند مواظب باشيد به آن هاظلم نکنيد. اگر ظلم کنيد حتماً چوب مي خوريد. و بعد هر وقت يک گرفتاري براي ما پيدامي شد و گريه مي کرديم، مي گفت: ببين بابا چکار کرده ايد؟ توبه کنيد.
مي گفت شبها که مي خوابيد فکر کنيد ببينيد امروز چه گناه و معصيتي کرديد و چقدر کار خوبانجام داديد. مي گفت: خدا خيلي خوبه ولي شديدالعقاب هم هست مواظب کارهايتان باشيد. من يادم هست که ما يک عمّه داشتيم که در آبادان زندگي مي کرد آن ها آمده بودند خانهما و من با دختر عمه ام دعوام شده بود در همون عالم بچگي! بعد با خودم گفتم رضايتخدا در اين است که بروم و با هم آشتي کنيم، رفتم و با هم آشتي کرديم، وقتي پدرم آمدگفت: خوب با هم آشتي کرديد! و من خجالت کشيدم.» و ظلم آتشي است خانمان سوز، ووجودي که آلوده به ظلم است چگونه نور خدا را بگيرد. مي فرمود آن چه که با راه سير وسلوک سازش ندارد ظلم به زير دست است و ريشه تمام مفاسد ظلم است.
آقاي عليانصاري مي گويد:
) آن قدر روي اين مسأله حساس بودند که گاهي اگر بعضي بچه هايشدر همان عالم بچگي با کسي دعوا يا کتک کاري مي کرد آقا ناراحت مي شد، چون در هيچمرتبه اي نمي خواست ريشه اين ظلم پا بگيرد و روي اين مسأله خيلي تأکيد داشت کهروابط بايد کاملاً دوستانه و صميمانه باشد. (
باز دخترشان مي گويد:
) بهما مي گفتند در همه حال تسليم و راضي باشيد، هر چه خدا برايتان خواسته برايتان خوباست. ياد داده بودند به اندازه احتياج بخواهيم، هنوز هم همين طوريم، از خدا بهاندازه نيازمان مي خواهيم. (
نخستين بخش تحقيق، شامل اطلاعاتي است درباره ي زمينه و وضعيت علوم اجتماعي در آمريكا، مفاهيم بنيادين و پيشرو نظريه پياژه و نيز چگونگي زندگي و كار پياژه.
بخش دوم تحقيق راجع به مباني و مطالب بنيادين است. در برخي از قسمتها مهمترين بينشهاي پياژه درباره كودكان، كه شامل مراحل رشد شناختي نيز مي باشد، ارائه شده است. بنابراين با اينكه ادوار رشد شناختي موضوعي است كه به كلي جنبه پياژه اي دارد، پويايي و انگيزشي كه در قسمتهاي بعدي تحقيق بيان شده است. نشانگر كوشش خود من در جهت پاسخگويي به اين پرسش است؛ موقعي كه پويايي هاي رشدي به پايان خود مي رسند چه نوع انگيزشي جايگزين آن مي شود.
در بخش سوم تحقيق سعي كرده ايم كه مستقيماً به جنبه هاي كاربردي موضوع بپردازيم. رويكرد مبتني بر رشد نسبت به آموزش و پرورش نظامي اتمام يافته و كامل نيست بلكه نظامي است زنده، در حال رشد و بالندگي كه هنوز دوران جواني خود را مي گذراند.
اگر چنين رويكردي را به طور مبسوط و جامع جلوه دهيم، فريبنده خواهد بود و ممكن است آن را پيشرفته تر از آنچه به واقع هست بنمايند.
اسلام و تربيت اجتماعي:
اسلام با توجه به عنايتي كه به روابط اجتماعي دارد و نقشي كه براي آن در تكامل انسان قائل است، در قالب اصول و معيارهاي الهي به پرورش روح جمعي مي پردازد و با طبقه بندي اين ارتباطات در قالب «انسان و اعتقاد» ملاك هايي را به دست مي دهد.
خلاصه آنكه: اسلام انسان را موجودي اجتماعي مي داند كه تكامل او در پرتو زندگي جمعي ميسر است و از اين رو، افراد و جوامع را به همبستگي و وحدت مبتني بر «توحيد» فرا مي خواند و از طرق مختلف و حتي از طريق عباداتي چون نماز جماعت، جمعه و حج، در سطوح مختلف ملي و فرامليتي، به پرورش روح جمعي پرداخته، با طرح و برنامه حساب شده در زمينه هاي فرهنگي، سياسي و اقتصادي به تدبير و اداره اجتماع صحت مي گمارد و تشكيل حكومت واحد جهاني اسلام را در عصر حضرت مهدي (عج) نويد مي دهد. اسلام همچنين براي روابط و تعامل اجتماعي، حدود و شروط و اصول و ضوابطي را مطرح ساخته است. حال باتوجه به اصول و ضوابطمطرح شده در آيات و روايات، محور روابط و اقسام آن را ذيل چند عنوان مي نگريم: محور روابط در اسلام، روابط انساني، روابط ايماني و موارد قطع رابطه.
الف) محور روابط در اسلام:
در حالي كه روابط انساني در مكاتب تربيتي و اخاقي رايج- به ويژه فرهنگ عربي- بر پايه تبادل منافع و «اخلاق انتفاعي» استوار است و رعايت حقوق بشر تا بدانجا تضمين دارد كه پاي سود متقابل در ميان باشد، در اسلام چنين فلسفه اي فاقد ارزش است. نظام تربيتي اسلام، همانگونه كه اشاره شد، بر پايه تقرب به خدا و جلب رضاي اوست كه زير بناي روابط انساني است و سود متقابل، نژاد، رنگ، زبان و مليت در آن دخالت ندارد.
امام صادق (ع) مي فرمايد: براي خدا با خلق خدا معاشرت كن، نه براي بهره خود از دنيا و طلب جاه و از روي رياكاري و شهرت طلبي.
حب و بغض و تولي و تبري نيز بر اين محور دور مي زند. به بيان امام صادق (ع) يكي از استوارترين رشته هاي ايمان آن است كه براي خدا دوست بداري، براي خدا دشمن بداري، براي خدا بدهي و براي خدا ندهي.
به تعبيري، محور روابط انساني در اسلام، «با خدا در ميان خلق بودن است؛ نه بي خدا با خلق بودن» يا به قول فلاسفه: «سفر الي الخلق مع الحق» به عبارت ديگر، زندگي اجتماعي هدف نيست، وسيله است و جامعه آرماني آن است كه در آن خدا پرستيده شود.
علي (ع) در نامه تربيتي خود به فرزندش امام حسن (ع) مي نويسد: پسرم! نفس خويش را ميزان روابط خود با ديگران قرار ده و آنچه براي خود مي پسندي براي ديگران بپسند و آنچه براي خود نمي پسندي براي ديگران مپسند و ستم مكن همانگونه كه دوست نداري بر تو ستم كنند و نيكي كن همچنانكه دوست داري به تو نيكي كنند و آنچه را براي ديگران زشت مي داني براي خود زشت بدان.
ب) روابط انساني:
مقصود از روابط انساني، نوع ارتباطي است كه يك مسلمان بر اساس حقوق و ملاحظات انساني و قطع نظر از اشتراك در عقيده، با همنوع خود دارد. اصول اين روابط عبارتند از: 1- انسان دوستي 2- هدايت 3- عدل عمومي 4- حقوق ويژه انسان 5- حسن معاشرت
1-انسان دوستي: در جوهره اديان الهي محبت نسبت به انسانيت نهفته است و اساس تربيت اجتماعي اسلام انسان دوستي است. از ويژگي هاي تربيت اسلام اين است كه انسان را از آن حيث كه انسان است و در پرتو محبت الهي و بدون هيچگونه خصوصيت ديگر، هدف نيكي و هدايت و تربيت مي داند و سعادت انسان ها را به نحو عموم در دستور كار خويش دارد. بدين لحاظ مي توان گفت تمام انسان ها بدون استثنا به عنوان مخلوقي كه خداوند شايسته كرامت، امانت خود دانسته و براي سعادتشان پيامبران را فرستاده كه در هدايتش بكوشند. در پيشگاه خدا بكسانند و چيزي كه آنان را از يكديگر ممتاز مي كند ميزان اعتقاد و عمل آنها است كه به حسن يا سود اختيار خود برگزيده اند؛ ملاك حب و بغض عمل نيك يا بد آدمي است با توجه به اين اصل پيامبر اكرم (ص) مردم را به دنده هاي يك شانه تشبيه فرمود كه همه يكسانند و در پيشگا حق برابر.
2-هدايت: محبت نسبت به انسان از اين فراتر رفته، عطوفت اسلامي در قالب هدايت و رحمت شامل آحاد بشر مي شود.
3- حقوق ويژه ي انساني: علاوه بر حقوق عامه كه بدان اشاره شد يك دسته حقوق ويژه ي انسان هم هست، نظير حق پدر و مادر، خويشاوندان، مهمانان و ... كه در منابع اسلامي بدان توجه شده است و در سيره ي رهبران ديني نمونه هايي از آن وجود دارد.
4- حسن معاشرت: حسن اخلاق و معاشرت از ديگر شيوه هايي است كه اسلام به عموم انسانها توصيه مي كند. پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: شما نمي توانيد با دارايي خود مردم را زير پوشش آوريد، پس با اخلاقتان آنان را پوشش دهيد. امام علي (ع) مي فرمايد: كسي كه به مردم رحم نكند از رحمت خداوند بي نصيب است.
ج) روابط ايماني:
روابط ايماني فراتر از روابط انساني است و اسلام علاوه بر اصول ياد شده و روابط انساني اصول ديگري را متفرع بر مشاركت اعتقادي عنوان ساخته است كه بر اساس آن حقوق و مسئوليت هاي ويژه اي مطرح مي شود.
د) موارد قطع رابطه:
چنانكه گفتيم فلسفه روابط در اسلام تحقق اهداف الهي و انساني است و دو اصل تولي و تبري بر اين فلسفه مبتني است. بدين لحاظ، هرگاه روابط موجب تضعيف جبهه حق شود يا از قبيل رابطه ظالم و مظلوم باشد و يا باعث انتقال خلق و خوي ناپسند افراد شود، بايد از آن پرهيز كرد. آيات برائت در قرآن و توصيه روايات به قطع ارتباط شامل مواردي است:
قرآن خطاب به مسلمانان مي گويد: اي گروه با ايمان كسي از اهل كتاب و كافران كه دين شما را به تمسخر گرفته و يا بازيچه قرار داده اند، دوستان خود نگيريد و از خدا بترسيد اگر ايمان داريد.
يكى ديگر از مبادى علم اخلاق اين است كه آيا اخلاق، قابل تغيير استيا نه؟ فارابى در كتاب شريف «الجمع بين الرايين» در باره يكى از بحثهاى مورد اختلاف دو شخصيتبزرگ علمى يعنى ارسطو و افلاطون در مسئله اخلاق مىفرمايد:
عدهاى بر آنند كه بين اين دو شخصيت عظيم علمى، اختلاف نظر هست; ارسطو بر اين باور است كه اخلاق، جزو عادات تغيير پذير و تحول ياب است; اما افلاطون بر اين عقيده است كه اخلاق بر دو قسم است: قسمى طبيعى و قسمى ديگر كسبى است و بخش طبيعى اخلاق، قابل تغيير نيست (1) .
البته اگر اين دو سخن با همين دو تعبير، از آن دو شخصيتبزرگ فلسفى نقل شده باشد، با هم ناهماهنگ است; زيرا ارسطو مىگويد اخلاق كلا قابل تغيير و تحول است ولى افلاطون مىگويد شاخهاى از اخلاق كه كسبى است، قابل تغيير است; اما بخش ديگر آن كه طبيعى است قابل تغيير نيست.
تبيين نظر ارسطو و افلاطون
فارابى مىگويد:
جناب ارسطو اين مسائل را در كتاب «فيه ما فيه» گفته است و من در آن كتاب به شرح اين مطالب پرداختم و گفتم اولا: اين كتاب در قوانين مدنى است، نه در اخلاق; يعنى، مسائل حقوقى را بازگو مىكند; نه مسائل اخلاقى را و ثانيا: نظر جناب ارسطو در آن كتاب، مسائل كلى و مطلق است نه مسائل جزئى (2) .
يعنى به طور كلى بحث مىكند كه آيا اخلاق همانند «ذاتيات» و يا به تعبير پيشينيان «جنس» و «فصل» و «ماده» و «صورت» است و به عبارت ديگر همان طور كه فصل، ذاتى هر ذى فصل و نوع، ذاتى هر ذى نوع است، آيا خلق، ذاتى هر متخلق و تغيير ناپذير استيا هر خلقى قابل تغيير است؟
جناب ارسطو اصل امكان قبول تغيير را مطرح كرده و سخن او در سهولت و صعوبت آن نيست. اما سخن افلاطون اين است كه اخلاق، دو قسم است; بخشى از آن طبيعى و تغيير آن، دشوار و بخش ديگر كسبى و تغيير آن آسان است و منظور از طبيعى بودن «صورت نوعيه» و ذاتى شدن نيست; بلكه ملكه شدن به منزله صورت شدن است و قهرا تغييرش دشوار است; ولى محال نيست. چرا كه بين «متعذر» و «متعسر» فرق است. «متعسر» چيزى است كه ممكن ولى دشوار است اما «متعذر» چيزى است كه انسان از انجام آن معذور است و قادر بر آن نيست. متعذر در اين گونه موارد كه در مقابل متعسر قرار مىگيرد، به معناى ممتنع است.
بنابراين، نظر افلاطون اين است كه تغيير دادن اخلاقى كه طبيعى شود دشوار است; اگر درختى به صورت كج رشد كند و راه عابران را ببندد، باغبان مشكل مىتواند آن را راست كند، ولى چنين نيست كه به هيچ وجه نتوان آن را مستقيم كرد; البته منحنى بالذات را نمىشود مستقيم كرد; اما مىشود با عواملى اين مانع سر راه را برداشت. منظور افلاطون از اين مثال اين است كه تغيير روش كسى كه به خلقى خاص، ساليان دراز، عادت كرده و به حد كهولت رسيده است، سخت است.
در تعبيرات دينى ما هست كه: «رد المعتاد عن عادته كالمعجز» (3) يعنى، تغيير دادن مسير اعتياد كسى كه به چيزى عادت كرده، مانند معجزه است البته نه خود معجزه و در آثار اديبان بزرگوار ما آمده است:
«تربيت نا اهل را چون گردكان بر گنبد است»
اين خود تشبيهى است و جناب شيخ مصلح الدين سعدى، نمىخواهد بگويد همان طور كه گردو روى گنبد دوار نمىايستد بلكه مىغلطد، تربيتبراى نااهل روا نيست، منظور وى دشوار بودن است نه محال بودن.
بنابراين، جناب فارابى مىفرمايد: افلاطون مثل ارسطو فتوا مىدهد كه ممكن است اخلاق را عوض كرد اگر چه اين تغيير، دشوار است; و سپس مىافزايد: هر صورت جديدى بعد از مدتى كه با ماده خود، قرين مىشود، مجموعا ماده ثانى براى صورت بعدى مىشود و آن صورت بعدى هم كه روى اين مجموعه پديد مىآيد و مدتى با آنها عجين مىشود، مجموعا ماده براى صورت سوم و... مىگردند. آنگاه مثالى ذكر مىكند: مثل اين كه خاك به صورت گياه در مىآيد و گياه وقتى رشد كرد، به صورت الواح، چوبها و تختهها و تختهها به صورت تخت، ميز تحرير و مانند آنها در مىآيد كه به اين ترتيب، هر كدام از اينها زمينه براى پذيرش صورتهاى بعدى است.
البته اين صورت، صورت طبيعى نيست; بلكه صورت صناعى است كه جناب افلاطون آن را در حد مثال براى تقريب به ذهن ذكر كردهاند; يعنى نفس با هر خصوصيتى كه مانوس شود، زمينه براى صفتبعدى را پيدا مىكند و آن صفتبعدى هم كه مدتى در نفس مىماند براى پديد آمدن صورت طبيعى ديگرى، زمينه و طبيعت مىشود. بنابراين، افلاطون نمىگويد تغيير صور و افراد، يكسان است; بلكه مىگويد بعضى از آنها سخت و بعضى، سهل است و جناب ارسطو هم نمىگويد تغيير همه يكسان است; يعنى، تغيير اخلاق براى كسى كه معتاد به خلقى شده با كسى كه عادت نكرده، يكسان است پس در اصل امكان تغيير و نيز در تفاوت بين درجات اخلاقى به صعوبت و سهولت، هر دو موافقند و بين اين دو بزرگوار، اختلاف نظرى نيست.
امكان تغيير انسان و انواع تغييرپذيرى
آنچه كه در جهان يافتشده يا مانند فرشتگانى است كه سخن همه آنها اين است: «وما منا الا له مقام معلوم» (4) و تغيير پذيرى در حيطه آنان راه ندارد، چون موجوداتى مجرد و ثابتند و يا مثل موجودات عالم طبيعت مانند آسمانها، درياها، كوهها، درختان، حيوانات و انسان است كه تغيير پذيرند.
تغيير پذيرى بر سه گونه است: يا به صورت زوال و نابودى است كه پيشينيان از آن به «كون و فساد» تعبير مىكردند و يا به صورت تكامل يا تنازل است كه سه قسم مىشود و هر سه قسم تغيير هم در انسان هست. چون انسان در قلمرو طبيعت است و هر موجودى كه در منطقه طبيعتبه سر مىبرد پذيراى تغيير است.
موجودى كه در مسير حركت قرار مىگيرد، گاهى بر اثر آسيب و گزند حوادث، فاسد مىشود; گاهى راههاى تنزل و گاهى راههاى تعالى و تكامل را طى مىكند. گرچه آنچه كه حركت است، بالاصالة و بالذات، همان است كه در مسير كمال باشد; اما برخى تحولات بالعرض هم هست.
در هر صورت، انسان مىتواند سه گونه تغيير داشته باشد:
1 زوال پذيرى و اين همان مسئله «مرگ» است; مثل ساير موجودات كه فاسد مىشوند: «كل نفس ذائقة الموت» (5) .
2 تغيير پذيرى در جهت تنزل كه: «ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار» (6) كه اينها به جاى «تدرج»، «تدرك» دارند! يعنى به جاى اين كه درجاتى را طى كنند دركاتى را مىپيمايند.
3 تغيير پذيرى در مسير كمال كه انسانها در اين گونه تغيير، «درجات» دارند; به اين معنا كه، در اوايل امر با استناد به آيه «لهم درجات عند ربهم» (7) داراى درجه هستند ولى در اواخر بر اساس آيه «هم درجات عند الله» (8) ، خودشان عين ملكات نفسانى و متن «درجه» كمال مىشوند.
بنابراين، تغيير پذيرى درانسان هست; ولى آنچه كه در محورهاى اخلاقى مطرح است همين دو بخش تغيير يعنى تغيير به طرف نزول و به طرف صعود است و گرنه تغيير موت و زوال و نابودى، امرى طبيعى است و ربطى به اخلاق ندارد، البته موت ارادى، در بحثهاى اخلاقى جايگاهى رفيع دارد وليكن چنين مرگ اختيارى به همان تكامل وجودى برمىگردد كه از انحاى تغيير استطالى است.
از نشانههاى امكان تغيير، ضرورت بعثت انبيا و مختلف بودن انسان در همه ادوار زندگى است.
بعثت انبيا
يكى از بهترين ادله ضرورت بعثت انبيا (عليهم السلام) سامان بخشيدن به نابسامانيهاى اخلاقى است كه انسانهاى بد آموخته را به اخلاق خوب تربيت كنند. اما اگر تغيير اخلاق و دگرگونى اوصاف نفسانى، ممكن و ميسر نمىبود، انبيامبعوث نمىشدند چون بر فرض هم كه بيايند و مردم را عالم كنند، وقتى علمنتواند نهاد آنان را دگرگون كند، بعثت و تعليم چه سودى خواهد داشت؟ در اينصورت، تعليم كتاب و حكمت، بارى بر روى دوش انسانها خواهد بود و انبيا رنجى بر رنجهاى انسانها مىافزايند، رنج فراگيرى و رنج ناهماهنگى بين علم واخلاق.
اما اگر تهذيب نفس ممكن باشد، هر دو رنجبرطرف مىشود وقتى چيزى ياد گرفتند، هم لذت مىبرند كه از درد جهل رهايى يافتند و هم لذت مىبرند كه آن رذايل اخلاقى را در سايه اين علوم و معارف آموخته شده عوض مىكنند و اگر مستكبران دعوت انبيا را نپذيرفتهاند، اما بسيارى از افراد پذيرفتهاند. مستكبران بر اثر اين كه اموال و اولادشان، «فتنه»اى براى آنان بود، توفيق تهذيب روح، نصيبشان نشده است; چنانكه ميگسارى، قمار بازى، بت پرستى، شرك، تجاوز، تعدى، دروغ و معاصى ديگر، جزو اخلاق رايج مردم «حجاز» شده بود و در ميان مردم «مدين» «حجر» سرزمين قوم «عاد» و «ثمود» و... هم رايجبود; ولى انبيا آمدند و تا حدودى، موفق شدند و برخى از آنها را اصلاح كردند; گرچه در بعضى از ادوار تاريخى، توفيق هدايت، كمتر نصيب مردم مىشده و اكثر آنان به طرف فساد مىرفتند.
قرآن در اين زمينه، راجع به قوم لوط مىفرمايد: «فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين» (9) (تنوين تنكير در «بيت» نشانه وحدت است) يعنى، فقط يك خانوار به پيغمبرشان ايمان آورد. در بخشى ديگر مىفرمايد: «ولا تجد اكثرهم شاكرين» (10) كه شيطان اين پيام را داد و يا در جاى ديگر، مىفرمايد: «وما وجدنا لاكثرهم من عهد وان وجدنا اكثرهم لفاسقين» (11) ; يعنى، اكثر آنها متعهد نيستند بلكه فاسقند; اما گروه فراوانى بر اثر تهذيب انبيا، مهذب و مزكى شدند و اگر تغيير خلق ميسر نبود، انبيا هميشه ناكام مىماندند و اصل بعثت نيز، لغو مىشد.
برهان عقلى بر امكان تغيير و شواهد تجربى بر وقوع آن، نشان مىدهد كه اخلاق تغيير پذير است; بدان، خوب و خوبان، بد مىشوند. البته همان گونه كه در علوم، گاهى فراگيرى، سهل و گاهى سخت است، در اخلاق هم چنين است; فراگيرى علوم و اخلاق و تخلق به اخلاق جديد براى سالمندان، سخت است; ولى سختبودن غير از محال بودن است. تعلم و تخلق حكم واحد دارند; زيرا اگر سالمند بخواهد مطلب جديدى را ياد بگيرد، براى او بسيار سخت است; در حالى كه تعليم براى همه در هر سن، ممكن است و به همين جهت هم دستور داده شده تا گور، علم بياموزيد; تغيير اخلاق هم چنين است.
بايد بين سختى و امتناع فرق گذاشت; انبيا (عليهم السلام) هم آمدند و تا حدودى در تغيير اخلاق موفق بودند، هم آن ممكن را به فعليت رساندند و هم آن دشوار را سهل كردند; زيرا وقتى به انسان آگاهى بدهند و انسان، آگاه شود كه رذيلت اخلاقى سم است، از آنجا كه به حيات خود علاقمند است و يقين دارد كه اين سم او را از پا در مىآورد، از آن دستبرمىدارد. انبيا (عليهم السلام) نه تنها از راه علم حصولى بلكه از راه علم حضورى و شهودى، در انسان باور ايجاد مىكردند كه آن باور در تغيير اخلاق، نقش سازندهاى دارد.
تكليف، در همه ادوار زندگى
نشانه ديگر براى تغيير پذيرى خلق آن است كه براى هر كسى تكليف تا لحظه مرگ وجود دارد، در حالى كه اگر تغيير عادت، محال باشد، چنين تكليفى، «تكليف به محال» است و تكليف به محال هم ممكن نيست از حكيم مطلق صادر شود. پس تكليف دائمى در تمام ادوار زندگى، نشانه امكان تغيير اخلاق، است و نبايد گفت اگر كسى با برخى مسائل اخلاقى عادت كرده باشد، تغيير آن محال است.
تغيير خَلق و خُلق
غزالى، تغيير «خلق» را از تغيير «خلق» جدا كرده است; اين مطلب را ديگران هم گفتهاند. بسيارى از خطوط اصلى مطالب را مرحوم فارابى، ابن سينا و ابنمسكويه بيان كردهاند و بعد غزالى كه شارح خوبى است آنها را مشروحا ارائهداده است; ولى او متاسفانه نتوانست امهات معارف عقلى را بيابد. چون، فلسفه را نزد استاد ماهرى فرا نگرفت و خيال كرد فلسفه، علمى است كه با مطالعهقابل فراگيرى است; در حالى كه فلسفه، علمى است كه اگر كسى آن را پيش استاد متظلع نخواند، اگر چه در حد غزالى باشد به عمقش نمىرسد. شاهد اين سخن سخنان اوست كه وقتى مىخواهد در مسائل عميق فلسفى اظهار نظر كند، پياده بودن او محسوس است! خود نيز اعتراف مىكند كه فلسفه را نزد استاد نخوانده است; وى ابتدا «مقاصد الفلاسفه» و سپس «تهافت الفلاسفه» را نوشته است.
غزالى در كتاب شريف «احياء» مىفرمايد:
خَلق قابل تغيير نيست، ولى خُلق قابل تغيير است و انبيا آمدند كه خُلق را عوض كنند (12) .
رنگين پوست و سياهروى، نمىتواند رنگ پوستخود را تغيير بدهد; ولى اگر قلب كسى سياه باشد مىتواند آن را با توبه سفيد كند; چنانكه عدهاى چنين كردند و عدهاى كه قلبشان سفيد و روشن بود، خداى نخواسته به دام ارتداد افتادند و سياه دل شدند:
«ان الذين امنوا ثم كفروا، ثم امنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم» (13) .
تغيير، هم در اعتقاد و هم در اخلاق و عمل ممكن است.
نقش معرفت در تغيير اخلاق
معرفت هم در تحصيل اخلاق و هم در تغيير آن، مهمترين نقش را دارد; اما معرفت دو قسم است:معرفتهاى حصولى و معرفتهاى حضورى; ولى همان طور كه در ساير مسائل، نقش معرفتهاى حضورى و شهودى، قويتر از معرفتهاى مفهومى و حصولى است، در اين دو بخش يعنى تحصيل اخلاق و تغيير آن نيز معرفتشهودى، اثر بيشترى دارد; يعنى، اگر انسان، فضيلتيك خلق و رذيلتخلق مقابل آن را مشاهده كند، فورا از رذيلت، دستبر مىدارد; چون نفس گرچه «اعدى عدو» درونى انسان است و تا انسان را از پا در نياورد آرام نمىنشيند و سعى مىكند اسير بگيرد، چنانكه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مىفرمايد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير» (14) ولى شهود فضيلت اخلاقى، در انسان، گرايش ايجاد مىكند و انسان دگرگون مىشود و شهود مسموم بودن رذايل اخلاقى، گريز از رذايل اخلاقى ايجاد مىكند.
لذا در بعضى از تعبيرات دينى آمده است: «بعد نفسك»; «اياكم و...» (15) ، «اياك» يعنى خود را دوربدار; مبادا با سم يا آتش، بازى كنى و يا سم در تو اثر كند.
حضرت على (سلام الله عليه) پس از ذكر ماجراى عقيل مىفرمايد:
شبانگاه شخصى به سراغ من آمد و معجونى به همراه داشت; معجونى منفوركه ازآن منزجر بودم،گويى با قى يا آب دهان مار آميخته شده بود. به اوگفتم كه اگراين معجون، صدقه، صله، زكات و مانند اينهاست كه به ما نمىرسد.گفت:هديه است. گفتم: «امختبط انت؟»: در اين صورت، تو فرد مخبطى خواهى بود; يعنى، اگر رشوه را به عنوان هديه آوردهاى كه به بهانه مشروع بودن، من آن را بگيرم، بايد فردى ديوانه باشى (16) .
براى اينكه اگر «قى كرده» افعى را به صورت خميرى درآورند، هيچ انسان عاقلى آن را نمىخورد. البته اين بيان كه در نهج البلاغه آمده، سخنى شاعرانه نيست تا «احسنه اكذبه» باشد، يعنى هرچه اغراق آميزتر باشد، دلپذيرتر گردد; بلكه حضرت درون رشوه را ديد و فرمود: خوردن رشوه مثل خوردن غذاى قى شده افعى است. افعى از مارهاى معمولى پرسمتر است كه نخست، شكارش را مسموم مىكند و چه بسا تير او همان سمى است كه رها مىكند و وقتى كه آن را از پا در آورد، از آن تغذيه مىكند. مقصود اين است كه تغيير اخلاق با معرفتحضورى سهلتر از تغيير آن با معرفتحصولى و مفهومى است و بقيه راهها مانند موعظه و شعر زيبا جزو معاونان وزارت تغيير و اصلاح و تهذيب و تزكيه اخلاقىاند، وزير اين كار، همان معرفت است.
قرآن و تغيير اخلاق
تغيير اخلاق، به صورت روشن در آيات قرآن كريم مطرح شده و آيات در اين زمينه چند دسته است:
دستهاى از آن، مصداق تغيير اخلاق را بازگو مىكند ولى عنوان «تغيير» در آن نيست.
دستهاى ديگر، گذشته از اين كه مصداق تغيير را گوشزد مىكند، عنوان تغيير اخلاق را هم تذكر مىدهد. اما آيات بخش اول فراوان است و نيازى به شمارش آنها نيست: چون نوع آياتى كه دستور اطاعت، توبه، تقوا و عدل مىدهد، به اين معناست كه شما اخلاقتان را عوض كنيد; مانند:
«اعدلوا هو اقرب للتقوى» (17) ،
«فاتقوا الله ما استطعتم» (18) ،
«يا ايها الذين امنوا اتقوا الله حق تقاته» (19) ;
اينها و صدها دستور العمل اخلاقى ديگر، نشانه آن است كه اگر اين اوصاف معين را نداريد، آنها را فراهم كنيد و اگر داريد نگذاريد تغيير كند و در تداوم آن بكوشيد.
بخش دوم آيات كه گذشته از دستور العمل اخلاقى، عنوان تغيير را هم دارد، در سوره مباركه «انفال» و «رعد» آمده است; در سوره انفال مىفرمايد: «ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم وان الله سميع عليم» (20) نعمت ذات اقدس اله، تفضل است. ممكن است كسى به جايى نرسد; ولى خدا به او نعمتبرساند.
تفضل نعمت و استحقاق كيفر
نعمتبر اساس استحقاق نيست; بلكه از روى تفضل و لطف است; ولى يقينا كيفر بر اثر استحقاق است; ممكن نيست ذات اقدس خداوند بى گناهى را كيفر كند; ولى ممكن ستخداوند، تفضلا كسى را متنعم سازد; به عبارت ديگر، تغيير نعمت، سبب طلب مىكند; ولى تغيير نقمت، سبب نمىخواهد; سببش همان لطف و رحمت الهى است چون ممكن نيست كارى بدون سبب رخ بدهد.
گاهى سبب، لطف خداست و گاهى هم استحقاق قابل، زمينه قبول را فراهم مىكند. آيه مزبور مىفرمايد: خداوند نعمتى را كه داد هرگز نمىگيرد يا كم نمىكند; اما اگر مردم، اخلاقشان را عوض كنند; مثلا، اگر شاكرند، كفران نعمت كنند و اگر متواضع، سخى و مطعم هستند، متكبر، مستكبر و بخيل شوند و ترك اطعام كنند، در اين صورت ذات اقدس اله هم مسير نعمتخود را برمىگرداند. و خداوند هم شنواست و هم آگاه است. مىداند چه فرد يا جامعهاى، اخلاق و اوصاف نفسانى خود را دگرگون كرده و چه فرد يا جامعهاى اخلاق و اوصاف نفسانى خود را دگرگون نكردهاند و اين به عنوان سنتى الهى ذكر شده، يعنى سنت ذات اقدس اله بر اين است كه نعمتى را كه به فرد يا گروهى داده از آنها نمىگيرد; مگر اين كه آنان در اوصاف نفسانى خود تغييرى ايجاد كنند.
در سوره «رعد» همين مطلب به زبان ديگرى بيان شده است:
«له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر الله، ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد الله بقوم سوءا فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال» (21) ;
اگر خداوند بخواهد چيزى را حفظ كند، ماموران الهى، همه اطراف آن شىء را احاطه كردهاند. آنگاه مىفرمايد: اگر خداوند نعمتى را به قومى عطا كند، هرگز آن نعمت را تغيير نمىدهد; مگر اين كه آن قوم، مسير اخلاق خود را دگرگون كنند. به اين ترتيب قرآن براى قوم، ملت و جامعه جايگاه ويژهاى قرار داده است. ممكن است فردى كه در جامعه زندگى مىكند، اخلاقش را عوض كند; ولى مادامى كه جامعه صالح است، ذات اقدس خداوند، نعمت را از آن جامعه نمىگيرد و اين هم لطف مجدد الهى است.
نعمت ابتدايى الهى
نخستشايسته استبدانيم كه اعطاى الهى، ابتدايى است. حتى در مواردى كه انسان كارى كرده و به ظاهر استحقاق دريافت نعمتى را دارد، اين استحقاق هم مسبوق به لطف الهى است; يعنى بر اساس:
«و ما بكم من نعمة فمن الله» (22)
هدايت، جذب و گرايش به اين كار را خدا عطا كرده است و انسان نبايد بگويد:
«انما اوتيته على علم عندى» (23)
كه منطق قارون است. كسى كه سالهاى متمادى با رنج و زحمت، علمى مىآموزد و يا مالى مىاندوزد، نبايد بگويد من خودم زحمت كشيدم عالم يا مالك شدم; بلكه بايد بگويد:
«هذا من فضل ربى ليبلونى ءاشكر ام اكفر» (24) .
بر اين اساس اگر كسى رنج و تلاش و كوششى كرد و استحقاق دريافت نعمت جديد يافت، در آن سير علمى بايد آغاز جريان را ببيند; يعنى، نبايد بگويد من كار كرده و به اينجا رسيدهام; بلكه بايد بگويد لطف حق، مرا وادار كرد و توفيق الهى نصيب شد كه من با اين فيض راه افتادهام و در حقيقت، او مرا راهنمايى كرده است. با توجه به آيه سوره «نحل» بيان امام سجاد (عليه السلام) در «صحيفه سجاديه» روشن مىشود كه مىفرمايد:
«نعمك ابتداء و منتك ابتداء» (25)
يعنى، هرچه را كه تو مرحمت كنى، امرى ابتدايى است نه به عنوان كيفر و پاداش.
در قرآن كريم از عطاى الهى به صورت «جزاء» ياد شده; اما تعبير جزا هم تشويقى است. مثلا اگر كودكى به معلم خود، گوش فرا دهد و سخن معلم در او اثر كند و چيز تازهاى بفهمد، ولى نعمت او به وى جايزه جديد عطا مىكند. در اين جا وقتى كودك، كار خود را مىبيند، كودكانه داورى مىكند و مىگويد من درس خواندم و جايزه گرفتم; ولى وقتى انسان فرزانهاى شود، عاقلانه كار خود را بررسى مىكند و مىگويد ولى نعمت من در همه مراحل ياور من بود. او مرا تشويق، تاييد و راهنمايى كرد وسايلم را فراهم كرد; حتى در آن مراحل نهايى هم مشوق من بود و بعد از فراگيرى علم به من جايزه داد كه تشويقى مجدد است; يعنى همه نعمتها را ابتدايى مىداند; نه پاداشى.
تمام كارهاى ذات اقدس اله، بنابر اين تحليل، ابتدايى استيعنى مسبوق به استحقاق قابل و تحتم افاضه بر فاعل نيست; اما اگر خداوند بر اساس همين فضل، به كسى يا جامعهاى خيرى داده و افراد در اين جامعه از آن خير، متنعم شدهاند، تنها يك فرد يا دو فرد آلوده و پليد گشتند، باز خدا نعمت را از آن جامعه سلب نمىكند; و چنين تهديد و وعيدى در قرآن نيامده است كه اگر ما به جامعه و امتى خيرى داديم ولى بعضى از افراد آن امت و جامعه، تن به تباهى دادند، ما نعمت را از آن جامعه مىگيريم. تنها وعيدى كه هست اين است كه اگر اساس جامعه دگرگون شود، آنگاه مسير نعمت هم بر مىگردد.
اگر قومى مسير اخلاقى خود را عوض كند، مسير نعمت هم عوض مىشود و نقمت، دامنگير آنها خواهد شد و ديگر، هيچ عاملى براى رد كيفر الهى وجود ندارد; زيرا در آيه شريفه، «نفى جنس» شده است: «فلا مرد له» براى اين كه: «وما لهم من دونه من وال» (26) ، والى و سرپرست و قيم و قيومى، غير از خدا نيست و اگر جامعه، والى و قيومى غير از خدا نداشته باشد، نه مىتوان نعمت و نه مىتوان رفع نقمت و عذاب را از غير خدا توقع داشت.
درسوره «زمر» نيز تغيير پذيرى اوصاف نفسانى مطرح شده اما به صراحتسوره انفال و سوره رعد نيست; مىفرمايد: «يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله» (27) : اى بندگانى كه بر جانتان ستم و اسراف كردهايد! از رحمتخدا نااميد نباشيد. البته اولين اسراف هر مسرفى بر جان خود اوست; چنان كه اولين ستم هر ظالمى بر جان خود اوست: «وما ظلمهم الله ولكن انفسهم يظلمون» (28) .
اسراف در نفس
اسراف هم در مورد نعمتهاى بيرونى مطرح است و هم درباره نعمتهاى درونى; مثلا، اولين لحظهاى كه ارتكاب گناه در فكر انسان خطور كند، قبل از ارتكاب، اسراف در نفسش پيدا مىشود; يعنى، او اين پديده فكرى و علمى و نيز اين پديده عملى يعنى عزم و اراده را بيجا مصرف مىكند.
خداوند مىفرمايد: وقتى شما به جان خودتان اسراف كردهايد، نا اميد نباشيد. چون درهاى رحمت، همواره باز است. سپس مىفرمايد:
«و انيبوا الى ربكم و اسلموا له» (29)
و اين انابه و تسليم شدن، تغييرى در صحنه نفس است. پس اول، اسراف بر نفس استبرخى نفس غير مسرف را مسرف و آنگاه نفس مسرف و مترف را منيب، تائب و مطيع مىكنند و اين، تحول دو جانبه در نفس است.
بسيارى از آيات نشانه آن است كه اين تغيير، سخت و يا آسان است; چنان كهطى راه سخت و يا آسان است; يعنى اين دو مطلب با هم ارتباط دارند: يكى اينكه اصل تغيير، گاهى سخت و گاهى آسان است; مطلب ديگر اين كه طى راه،گاهى سخت و گاهى آسان است و منشا اين سختى و يا آسانى، اين است كهاگر وصفى به صورت «ملكه» در دل رسوخ كرده باشد، تغييرش سخت ولى ادامه راه مناسب با آن، سهل است كه به اين ترتيب، هر دو مطلب به رسوخ وصفى نفسانى وابسته است; به اين معنا، كه در اوايل امر، همان طور كه فراگيرى علم، ثابت و آسان است و مىفهمند، فراگيرى مسائل اخلاقى مثل متخلق كردن كودكان هم سهل است. چون مسائل اخلاقى هم با فطرت اينها سازگار است و هم ضد اخلاق و ارزش در جان اينها جايى پيدا نكرده است; ولى اگر اخلاقى نفسانى در دراز مدت به صورت ملكه در آمده باشد طى راه مناسب با آن ملكه، آسان ولى تغيير آن سخت است، اين دو مطلب را قرآن كريم در دو بخش از آيات، روشن كرده است:
عاقبت مؤمن و كافر
در اين مورد مىفرمايد:
«فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيسره للعسرى» (30)
يعنى، عاقبت انسان، «يسر» يا «عسر» يعنى سهل يا سخت است: پايان كار مؤمنين، سهل است. براى آنان مرگ، برزخ، قيامت و حساب سهل و آسان است; يعنى، آنان با حساب يسير و آسان، محاسبه مىشوند;
«فسوف يحاسب حسابا يسيرا» (31) .
ولى براى كسانى كه به بيراهه مىروند، مرگ، برزخ و اصل صحنه قيامت، دشوار است و در جهنم هم دشوارى دارند:
«فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير» (32)
البته وصف غير يسير «تاكيدى» است; يعنى، آسان نيست و قهرا براى مؤمنين «يسير غير عسير» يعنى آسان است و سخت نيست.
مىفرمايد: اگر كسى اولا اهل تصديق باشد; معارف، حقايق و عقايد دينى را به خوبى تصديق كند و ثانيا اهل جود و بخشش، اعطا، احسان و ايثار و در همه اين كارها با تقوا و پرهيزكار باشد و از گناه و تمرد در برابر حق، پروا داشته باشد«فسنيسره لليسرى»يعنى، «للعاقبة، للخصلة، للطريقه اليسرى»: ما او را در پيمودن راه آسان موفق مىكنيم و او به آسانى اين راه را مىپيمايد; اما اگر كسى اهل تصديق و باور نباشد، بلكه معارف دين را تكذيب كند و افزون بر آن اهل احسان، ايثار و جود نباشد; بلكه اهل بخل باشد و حقوق مالى خود را تاديه نكند و مستكبرانه و مستغنيانه خود را بى نياز ببيند،«فسنيسره للعسرى»ما راه او را براى انجام رذايل، معاصى و سيئات اخلاقى كه عاقبت كارش تلخ است، آسان و سهل قرار مىدهيم، او به آسانى و بدون هراس و پروا دستبه گناه دراز مىكند، به آسانى دروغ مىگويد و اين كيفر الهى است كه دامنگير او مىشود. پس اگر براى كسى صفتى ملكه شود و به صورت خلق در آيد، كارهاى مناسب با اين خلق را به آسانى انجام مىدهد و اگر بخواهد تغيير بدهد، گرچه ممكن باشد ولى دشوار است.
رابطه ملكه شدن با قساوت قلب
خداى سبحان در سوره «حديد» مىفرمايد:
«ا لم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله و ما نزل من الحق و لا يكونوا كالذين اوتوا الكتاب من قبل فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و كثير منهم فاسقون» (33)
اين آيه شريفه در باره مؤمنين است داستان «فضيل عياض» را هم در همين زمينه نقل مىكنند; يعنى، آيا وقت آن نرسيده تا قلب آنان كه راه ضعيفى از ايمان را پيمودهاند خاشع شود و به نام خدا بتپد و بلرزد؟ اگر آنان در پيشگاه خدا خاضع وخاشع باشند، به استناد:
«هو معكم اين ما كنتم» (34)
هميشه خاضع و خاشعند و چون هميشه خاشع و خاضعند، غير خدا هرچه هست در پيشگاه آنان كوچك است.
ازاين گذشته، آينده انسان، روشن نيست و هميشه گذشته بيش از آينده است، اگر كسى بداند كه چند سال بعد زنده است، حساب ديگرى دارد; اما هيچ كس عمر خود را نمىداند:
«و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت» (35) :
انسان نمىداند در چه سرزمينى مىميرد و نمىداند فردا چه چيز كسب مىكند.
اينكه گفته مىشود: «چو فردا برآيد بلند آفتاب» سخنى است در حد اميد، و گرنه هيچ كس نمىداند كه فردا چكاره است. پس هر كسى وقتى عمر خود را تحليل مىكند، مىبيند گذشتهاش بيش از آينده اوست و مىگويد من الان بيستسال را گذراندهام; اما معلوم نيستبيست دقيقه ديگر هم زنده بمانم و اگر كسى عمر درازى را پشتسر گذاشته باشد، به صورت روشنى مىتواند اين سخن را بگويد.
از اين رو آيه سوره مباركه «حديد» همواره زنده و تازه است. در حالى كه عدهاى همواره به ياد حقند، ذات اقدس اله در مورد عدهاى ديگر مىفرمايد: هنوز وقت آن نرسيده است كه انسان بگويد بس است و برگردد وقلبش در برابر خدا خاضع و خاشع شود؟ يعنى در برابر همه آنچه كه خدا نازل كرده است، اعم از قرآن و حديث قدسى و رواياتى كه به اهل بيت طهارت و عصمت الهام شده و آنچه كه بر انبيا و اولياى سلف (عليهم السلام) نازل شده استخاضع و خاشع باشد. از اين رو مىفرمايد: خاشع شويد و گرنه مثل كسانى خواهيد شد كه اگر وصفى نفسانى براى آنها در دراز مدت به صورت خلق و ملكه نفسانى در آيد قلب اينها قسى مىشود; وقتى قلب، قسى شود تغيير آن سخت است.
احياى زمين و زمينه مرده
تغيير اخلاق حتى براى آنها كه قلبشان قسى است ممكن است:
«اعلموا ان الله يحى الارض بعد موتها» (36)
بدانيد كه خدا زمين و نيز زمينه مرده را زنده مىكند كه يكى از مصاديق بارز اين آيه مباركه، مسئله ظهور ولى عصر (ارواحنا فداه) است كه به عنوان تفسير روايى در ذيل همين آيه آمده است كه جامعه مرده را خداوند به وسيله ظهور كسى كه مظهر قسط و عدل خداوند است زنده مىكند; يعنى، آنها كه بر اثر طولانى شدن اوصاف نفسانى، قلبشان قسى شده نيز نااميد نباشند; زيرا چنان كه خدا زمين مرده را با باران رحمت، دوباره زنده مىكند زمينه مرده را هم، زنده مىكند. و ولى عصر(ارواحنا فداه) هم،
«يملاها قسطا و عدلا كما ملئت ظلما وجورا» (37) .
تغيير و جهاد اكبر
بنابراين، هر تغييرى ممكن است. البته در برخى از موارد، سهل و در برخى ديگر، سخت است; آنجا كه تغيير، سهل است جهاد نيز سهل است اما آن جا كه سخت است، جهاد سنگينى لازم دارد و تا آخرين لحظه، مجاهدت مطرح است و آيه شريفه:
«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين»
در سوره عنكبوت از همين باب است و اصولا صدر و ذيل سوره مباركه «عنكبوت» در همين محور است. در ابتداى سوره مباركه عنكبوت، مسئله امتحان و مجاهدتهاى نفسانى مطرح شده (38) و در پايان آن نيز، از باب «رد پايان به آغاز» اين آيه آمده است، از اين جهت، مسئله جهاد اكبر در كنار جهاد اصغر، مطرح شده و البته نتيجه جهاد هم بر دو قسم است: گاهى انسان سريعا پيروز مىشود و گاهى بعد از تلفات و شهيد دادن و رنج، فتح و نصرت را در آغوش مىكشد.
فرار از «زحف» در جهاد اكبر
قرآن در زمينه جهاد اصغر مىفرمايد:
«ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس» (39)
در جهاد اصغر مجاهدان در راه خدا پس از دادن مجروح، جانباز و آزاده، پيروز مىشوند. در جهاد اكبر نيز همين طور است، گاهى انسان تلفات مىدهد; رنجها و زخمهايى را در درون خود تحمل مىكند و چند صباحى هم عقل وى اسير هوسش مىشود ولى سرانجام پيروز خواهد شد; در صورتى كه در راه جهاد با نفس بايستد و از صحنه جهاد نگريزد و حتى اگر دشمن را فراوان ببيند، از معركه فرار نكند. البته فرار از زحف در فقه حكم خاص و در اخلاق و كلام، حكم مخصوص ديگرى دارد.
در صدر اسلام اگر سربازى در برابر ده سرباز قرار مىگرفت، حق فرار نداشت ولى اگر بيش از ده سرباز به او حمله مىكردند، مجاز بود فرار كند:
«ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين و ان يكن مائة يغلبوا الفا من الذين كفروا» (40)
اما پس از نزول آيه
«الئن خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا» (41)
حكم فقهى به اين صورت در آمد كه در جهاد اصغر اگر يك سرباز در مقابل دو سرباز قرار گرفت، حق فرار ندارد ولى اگر تعداد سرباز بيگانه بيشتر شد مجاز است فرار كند. نيز در جهاد اصغر ممكن است كسى اسير شده و بعد هم آزاد شود و بر فرض هم آزاد نشود، چون تن او را به اسارت گرفتهاند، نه جان او را، احيانا مجاز است تن به اسارت يا فرار بدهد. چون حكم آن فقهى و جهاد هم جهاد اصغر است و لزوم مقاومتحد معينى دارد.
اما در جايى كه جان ولى الله در خطر است، حساب ديگرى دارد:
«ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه» (42)
مثلا در جنگ احد كه وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در معرض آسيب بود به اين بهانه كه سه سرباز به او حمله كردند فرار مجاز نبود; زيرا صيانت و حفظ اصل دين و نظام بر هر چيزى مقدم است. ولى در جهاد اكبر چنين نيست كه اگر دو يا سه وصف رذيله يادو و يا سه جند از جنود جهل عليه او برخاستند، مجاز باشد صحنه جهاد اكبر را ترك كند.
در حديثشريف «سماعة بن مهران» (43) و در احاديث ديگر، هفتاد و پنجسرباز براى عقل و هفتاد و پنجسرباز براى جهل شمرده شده كه هر كدام از اين اوصاف، به جنود و سپاه و ستادهاى فرعى فراوانى تبديل مىشوند. در ميدان جهاد اكبر حتى اگر همه سربازان كفر و نفاق عليه كسى توطئه كنند، او حق فرار ندارد و يكى از اسرار «اكبر» بودن آن هم در همين است كه انسان هيچ راهى براى فرار، تسليم و يا اسير شدن ندارد. از اين جهت جهاد در اين جبهه،بسيار دشوار است و راه آن يا شهادت است و يا پيروزى; يا تمام اين جنود جهل را به اسارت خود درمىآورد، مانند كارى كه اولياى الهى كردند، يا اينكه تا زنده است تن به اين ستاد و سپاه نمىدهد.
در روايات آمده است:
اگر مؤمنى در بستر خواب يا بيماريش بميرد و محب اهل بيت عصمت و طهارت باشد يعنى در اين مسلك و راه بوده و تسليم بيگانه نشود. چنين مؤمنى شهيد در جهاد اكبر است (44)
يعنى تا آخرين لحظه در برابر همه وسوسهها، شبهات، القائات و تلقينات بيگانه درون و بيرون، ايستاده و تسليم آنها نشده است.
نتيجه بحث اين كه:
اخلاق، تغيير پذير است و آمدن وحى و بعثت انبيا و نزول كتابهاى آسمانى بر همين اساس و مبناست.
پىنوشتها:
1. الجمع بين رايي الحكيمين، ص 95.
2. همان، ص 95.
3. بحار، ج 75، ص 374، ح 30.
4. سوره صافات، آيه 164.
5. سوره آل عمران، آيه 185.
6. سوره نساء، آيه 145.
7. سوره انفال، آيه 4.
8. سوره آل عمران، آيه 163.
9. سوره ذاريات، آيه 36.
10. سوره اعراف، آيه 17.
11. سوره اعراف، آيه 102.
12. احياء العلوم، ج 3، ص 55.
13. سوره نساء، آيه 137.
14. نهج البلاغه، حكمت 211.
15. مانند: «اياك والطمع» (بحار، ج 1، ص 156); «اياكم والتفكر في الله» (كافى، ج 1، ص93، ح7).
16. فقلت:... امختبط انت ام ذو جنة ام تهجر؟ (نهج البلاغه، خطبه 224).
17. سوره مائده، آيه 8.
18. سوره تغابن، آيه 16.
19. سوره آل عمران، آيه 102.
20. سوره انفال، آيه 53.
21. سوره رعد، آيه 11.
22. سوره نحل، آيه 53.
23. سوره قصص، آيه 78.
24. سوره نمل، آيه 40.
25. صحيفه سجاديه، از فقرات دعاى دوازدهم و چهل و پنجم.
26. سوره رعد، آيه 11.
27. سوره زمر، آيه 53.
28. سوره آل عمران، آيه 117.
29. سوره زمر، آيه 54.
30. سوره ليل، آيات 5 10.
31. سوره انشقاق، آيه 8.
32. سوره مدثر، آيات 9 10.
33. سوره حديد، آيه 16.
34. همان، آيه 4.
35. سوره لقمان، آيه 34.
36. سوره حديد، آيه 17.
37. بحار، ج 36، ص 246، ح 59.
38. ق1 «الم × احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا وهم لا يفتنون».
39. سوره آل عمران، آيه 140.
40. سوره انفال، آيه 65.
41. همان، آيه 66.
42. سوره توبه، آيه 120.
43. كافى، ج 1، ص 21، كتاب العقل والجهل، حديث 14.
44. قال رسول اللهصلى الله عليه و آله و سلم: «من مات على حب آل محمد مات شهيدا، الا ومن مات على حب آل محمد مات مغفورا له، الا ومن مات على حب آل محمد مات تائبا، الا ومن مات على حب آل محمد مات مؤمنا مستكمل الايمان،... الا ومن مات على حب آل محمد مات على السنة والجماعة، الا و من مات على بغض آل محمد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينيه: آيس من رحمة الله، الا ومن مات على بغض آل محمد مات كافرا، الا ومن مات على بغض آل محمد لم يشم رائحة الجنة» (تفسير كشاف، ج 4، ص 220-221).
يكى از اصول كلى كه قرآن كريم بدان اشاره مىكند اين است كه انسان همانطوركه از حوادث اثر مىپذيرد، در آن اثر هم مىگذارد. چون انسان نسبتبه رخدادهاى جهان تافته جدا بافتهاى نيست كه هيچ نقشى از خارج نگيرد وهيچ نقشى هم در آن نگذارد. از اين رو حوادث خارج يقينا در انسان اثر مىگذارد. مردمى كه در منطقهاى زندگى مىكنند مناسب با همان منطقهمىانديشند و خواستههاى خود را بر اساس حوادث همان منطقه، تنظيم مىكنند و در اين سخنى نيست; اما نكتهاى كه قرآن از آن پرده برداشته اين است كه كارهاى انسان هم در حوادث خارج اثر دارد; يعنى اگر جامعهاى رو به صلاح وسعادت برود، حوادث خارج هم عوض مىشود و اگر جامعهاى رو به طلاح،طغيان و تعدى حركت كند، حوادث جامعه هم بر همان اساس، دگرگون مىگردد.
از اين رو قرآن كريم وعده مىدهد كه اگر شما انسانهاى شايستهاى باشيد،باران به موقع بر شما مىبارد:
«و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم مآء غدقا» (1)
و نيز دستور نماز استسقاء مىدهد. وعده قرآن كريم اين است كه اگر جامعهاى روى صلاح و سعادت، حركت كند، ما بارانهاى به موقع مىفرستيم و البته اين وعده، اختصاصى به باران ندارد; چرا كه ذكر باران در حد تمثيل است، نه تعيين و ساير نعمتها نيز چنين است; يعنى گياهان هم به موقع و به جا مىرويند و معادن هم به موقع متكون مىشوند. اشاره به باران از اين جهت كرده كه آب در زندگى، اصل و عامل تعيين كننده است. لذا در آيه ديگر مىفرمايد:
«و جعلنا من الماء كل شىء حى» (2) ;
و اختصاصى به باران ندارد.
در آيهاى ديگر مىفرمايد:
«و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء» (3) :
اگر مردم سرزمينى، پرهيزكار و وارسته باشند، ما بركات فراوانى از زمين و آسمان براى آنان نازل مىكنيم، چنانكه در باره اهل كتاب مىفرمايد:
«و لو انهم اقاموا التورية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون» (4) .
البته همان طور كه «روزى» مخصوص باران نيست; مخصوص خوراكيها و پوشاكيهاى ظاهرى هم نيست; زيرا علوم و معارف هم روزى است و اگر انسان در راه صلاح و اصلاح قدم بردارد، بسيارى از معارف، علوم و فضايل هم نصيبش خواهد شد و چون حوادث عالم در كيفيت اخلاق و اعمال انسان، مؤثر است كيفيت اخلاق و اعمال فرد يا جامعه هم در حوادث عالم مؤثر است.
زمان ظهور فضايل و رذايل اخلاقى
همان گونه كه قرآن در مورد دنيا مىفرمايد:
«و ان لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم ماء غدقا» (5)
همين تعبير را به گونهاى عميقتر و لطيفتر در باره قيامت هم دارد.
البته اين دو مطلب كاملا از هم جداست: يك مطلب اين است كسى كه داراى رذائل اخلاقى شد، از بركات محروم است و آن كس كه داراى فضايل اخلاقى شد از بركات متنعم است; يعنى، اگر جامعهاى اهل نماز استسقاء، ديانت، عدل و قسط و عمل صالح باشد، بركات را به موقع مىبيند و گرنه بركات از او گرفته مىشود.
در باره نعمتهاى آخرت، تعبير ديگرى دارد و آن اين كه: اعمال شما در آخرت به صورت نعمت ظهور مىكند; نعمتهايى مانند
«انهار من ماء غير اسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى» (6) :
نهرهايى از آب، شير، خمر و عسل در آخرت ظهور مىكند; و گرنه در آنجا از كندو عسل نمىگيرند و دستگاهى نيست كه از حيوانات لبنيات بگيرند. از اين جا معلوم مىشود كه اخلاق نه تنها هويت انسان را تامين مىكند و مىسازد بلكه بسيارى از حقايق جهان خارج را هم مىسازد; و نه تنها امورى اعتبارى نيست، بلكه «مقوم» و فصل اخير انسان است و از اين بالاتر، از حوزه انسان بيرون مىرود و مقوم چيزهاى ديگر هم مىشود و «صورت نوعيه» چيزهاى ديگر را هم تامين مىكند; يعنى، همين فضايل اخلاقى، «لبن»، «خمر»، «عسل مصفى» و «ماء غير اسن» را مىسازد.
در آنجا آب از چشمه يا چاه نمىجوشد; چشمه بهشتى را بهشتىها مىجوشانند
«يفجرونها تفجيرا» (7)
مفجران چشمه، خود انسانهاى مخلصى هستند كه در دنيا بر اثر مداومتبر اخلاص، چشمهسار حكمت از قلبشان جوشيده، بر زبانشان جارى شده بود:
«من اخلص لله اربعين صباحا تنفجر ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه» (8)
همين گروه در قيامتبا اراده چشمهسار بهشتى را مىجوشانند:
«يفجرونها تفجيرا»
چشمه و درخت در بهشت، تابع اراده بهشتيان است.
انواع تاثير و تاثر
چون انسان موجودى است كه در موجودات ديگر اثر مىگذارد و از موجودات ديگر نيز اثر مىپذيرد، بايد ابتدا انواع تاثير و تاثر را تشريح كرد، آنگاه انسانهايى را كه اثر پذير يا اثر بخش هستند تقسيم نمود، و در مرحله سوم نتيجه هر كدام از اين اقسام را بازگو و بالاخره آثارى را كه بر اين نتايج مترتب است و مربوط به مباحث اخلاق است، تشريح كرد.
تاثير و تاثر را به چهار قسم تقسيم كردهاند:
1 - تاثير و تاثر مادى; مثل اينكه، جسمى در جسم ديگر اثر جذب يا دفع مىگذارد; مانند آهنربايى كه آهن را جذب يا چيزى كه چيز ديگر را طرد و دفع مىكند كه در اين محور، مؤثر و متاثر هر دو جسمانى و ماديند.
2 - تاثير و تاثر دو امر مجرد; به اين معنى كه، موجودى مجرد در موجود مجرد ديگرى اثر مىگذارد. گرچه اين قسم، مثالهاى فراوانى دارد ولى قبل از روشن شدن بحث نمىشود به امور غيبى مثل زد; اما به امورى كه به حس نزديكتر است مىشود تمسك جست; مثلا، تاثير روح معلم در روح متعلم، هر دو امر غير مادى و غير جسمانى است و نيز روح واعظ كه در زمينه وعظ و اخلاق در روح متعظ اثر نيك مىگذارد و شنونده را مؤدب به آداب الهى مىكند.
3 - تاثير موجود مادى در موجود مجرد مانند آهنگهايى كه انسان مىشنود. اين آهنگها يا انسان را مسرور و خوشحال مىكند يا غمگين و نالان مىسازد. به هر حال، آهنگ مادى در روح مجرد شنونده اثر مىگذارد. البته اگر آهنگى بخواهد در روح اثر بگذارد، از راه نيروى سامعه كه به گوش مرتبط است اثر مىگذارد. گوش، كار فيزيكى خود را انجام مىدهد كه از آن تعبير به «اذن» مىكنند و «اذن»، غير از «سامعه» است. سامعه، مرتبهاى از مراتب نفس است كه به وسيله گوش كار مىكند و امرى متافيزيكى است. چون به نفس بر مىگردد. وقتى به مرحله نفس رسيد، مراحل بالاتر نفس از آن متاثر مىشود. گاه، انسان غزل، قصيده يا نوحه و مرثيهاى مىسرايد و شنونده با شنيدن آن، خوشحال يا غمگين مىشود كه داخل در قسم دوم است، چون غزل، مرثيه، نوحه و مانند آن، امرى معنوى را كه مفهوم باشد به همراه دارد و در حقيقت ادراك سراينده است كه به وسيله سرودهاش در شنونده اثر مىگذارد و ادراك شنونده است كه متاثر مىشود. اين دو، كار متافيزيكى، مجرد و داخل در بحث تعليم و تعلم است; زيرا تعليم و تعلم گاهى به صورت نظم و گاهى به صورت نثر است; اما آنجا كه آهنگ در كسى اثر مىگذارد او را مىگرياند يا مىخنداند امرى جسمانى و مادى در روح، كه امرى مجرد است، اثر مىگذارد. اثبات و شناخت اين سه قسم، تا حدودى آسان است.
4 - تاثير امرى مجرد در امرى مادى. مثالى كه براى آن ذكر كردهاند، مسئله چشم، سحر و مانند آن است; برخى شور چشم يا بد چشمند، اگر نگاهى به كسى يا چيزى كنند، آسيبى به آن مىرسد. نيز سحر، طلسم و شعبده، اوراد و اذكار خاصى است كه با ادوات مادى، هماهنگ است و در روحيه يا بدن كسى اثر مىگذارد. البته اگر در روح كسى اثر گذاشت، اين تاثير، تاثير امر معنوى در امرى معنوى ديگر و از قسم دوم است; ولى اگر در جسم كسى اثر گذاشت، مثلا كسى را بيمار كرد، در حقيقت، امرى مجرد است كه در امرى مادى البته بدون تلقين اثر مىگذارد. چون اگر از راه تلقين باشد، اين تاثير، تاثير روح در روح است، كه به قسم دوم برمىگردد.
اختلاف در اثر پذيرى
انسانها در اثر پذيرى، يكسان نيستند. آنها كه از نزاهت روح برخوردارند، گاهى به طور مستقيم و گاهى به طور غير مستقيم، از ذات اقدس اله و مبادى عاليه، فيض و معارفى دريافت مىكنند و فضايل نفسانى نصيبشان مىشود و انسان صالحى خواهند بود. و آنها كه راه آلودگى را طى كردهاند، براى تاثير شيطان در خود، زمينه مساعدى فراهم كردهاند ودر نتيجه، خاطرات بد، نقشههاى زشت و رذايل نفسانى به آنها القا مىشود و بر اثر اين تاثير گذارى شيطان، به صورت شيطان ممثل در مىآيند. خداوند در قرآن كريم براى اين دو نوع يا اين دو صنف، دو دسته از آيات را تنظيم كرده است.
درباره مؤمنان، كه هم از نظر عقيده صائبند و هم از نظر عمل صالح، وعده داده است كه خود و فرشتگان او بر آنان صلوات و درود بفرستد. ذات اقدس اله در سوره «احزاب» دو قسم صلوات را ذكر مىفرمايد:
قسم اول، صلواتى است كه بر پيغمبر نازل مىكند:
«ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و سلموا تسليما» (9)
يعنى، مؤمنين هم، به صلوات بر پيغمبر (و آل پيغمبر) صلى الله عليه و آله و سلم و تسليم در برابر حكم الهى آنان مامورند.
قسم دوم، صلواتى است كه خدا و فرشتگان او بر مؤمنان مىفرستند:
«هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور» (10)
يعنى، خداوند و فرشتههاى او بر شما صلوات مىفرستند تا شما را نورانى كنند.
البته اين صلوات فرستادن، گاهى بدون اينكه فرشتهها بر كسى نازل بشوند از همان اوجى كه دارند صلوات را نازل مىكنند; و گاهى از اين مرحله، تنزل مىكنند، يعنى بر اشخاص نازل مىشوند و با آنها سخن مىگويند; به آنان چيزى ياد مىدهند يا آنها را مطمئن و آرام مىكنند. گاه، مطلب صحيحى به ذهن انسان مىآيد اما انسان نمىداند از كجا نازل شده; ولى بايد بداند كه از ناحيه الهام فرشتههاست. گاهى انسان بر سر دو راهى قرار مىگيرد كه آيا فلان كار بد را انجام بدهد يا نه؟ يا اگر انسان محتاطى است و از كار بد پرهيز دارد، كار مشكوك و مشتبهى براى او پيش آمده و نمىداند كه آن را انجام بدهد يا نه; ولى ناگهان تصميمى قطعى بر ترك آن مىگيرد. اين تصميم، در مقابل فيض علمى، فيضى فعلى است. گاهى ذهن انسان در حين مطالعه برقى مىزند و مطلبى را مىفهمد.
پس آنجا كه فضيلتى علمى يا فضيلتى عملى بهره كسى مىشود، به وسيله فرشتههاى خدا و اثر همان صلوات فرشتههاست كه نصيب مؤمن صالح مىشود.
گاهى فرشتگان از اين مرحله هم، تنزل مىكنند، يعنى نه تنها صلوات مىفرستند; بلكه بر مؤمنين، نازل مىشوند و اين، اختصاصى به برزخ يا حالت احتضار ندارد; چنان كه مىفرمايد:
«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون» (11) .
همان گونه كه انبيا منذر و مبشرند، فرشتهها نيز منذر و مبشرند. در اين آيه مىفرمايد: قلب كسانى كه از نظر عقيده، موحد و از نظر عمل، مستقيم و بردبار هستند، منزل فرشتههاست.
با توجه به اين نكته كه آن مقام كامل و عالى صلوات، مخصوص پيغمبر و ائمه(عليهم السلام) است مقام متوسط و نازل آن، شامل مؤمنان هم مىشود. در باره نزول ملائكه نيز چنين است، ملائكهاى كه وحى تشريعى مىآورند مخصوص پيغمبرند; و ملائكهاى كه وحى تشريعى نمىآورند; ولى وحى انبايى و تسديدى و تاييدى البته در حدبرتر مىآورند مخصوص ائمه هستند; ولى نزول ملائكه مادون آنها كه علوم و اعمال صالحه را افاضه مىكنند، براى مؤمنان هم حاصل مىشود. پس مؤمن مىتواند بر اثر تهذيب اخلاق، به جايى برسد كه هم مشمول صلوات فرشتهها باشد و هم قلبش منزل آنان. از اين مرحله برتر، آن است كه نه تنها فرشتهها بر مؤمن مهذب، صلوات فرستاده و بر او نازل مىشوند، بلكه با او مصافحه مىكنند.
در حديث است كه: اگر مؤمنان، راه صحيح را طى كنند فرشتگان با آنان مصافحه مىكنند:
«لصافحتهم الملائكة» (12) .
گاهى دست انسان در خواب يا بيدارى به دست فرشتهها مىرسد. در كارهاى علمى، آنجا كه با دستخود، مطالب حق مىنويسد و در كارهاى عملى، آنجا كه با دستخود، كارهاى خير انجام مىدهد، دستش، با دست فرشتهها مصافحه كرده است. اينها براى كسى است كه در مسير صحيح، حركت كرده، اعتقادى دارد، آنچه را كه مىفهمد عمل مىكند، خود را فريب نمىدهد و فريب ديگران را هم نمىخورد.
پيامد وسوسه شيطان
در مقابل صالحان، طالحانى هستند كه شيطان از دور، آنان را وسوسه مىكند، قلبشان منزل او مىشود و بالاخره با دست و بدنشان هم تماسى برقرار كرده و مصافحه مىكند. قرآن حكيم، هر سه گروه را بيان كرده است:
آنها كه از راه دور، تحت كنترل شيطان هستند و شيطان در قلبشان وسوسه كرده آنها را فريب مىدهد، در آياتى از قبيل :
«ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم» (13)
بيان شده است. گاهى در ذهن انسان، مغالطهاى ترسيم مىشود و به طور ناخود آگاه به دام مغالطه مىافتد. البته ابتدا نمىفهمد كه مغالطه مىكند، اما وقتى خوى مغالطهگرى براى او ملكه شد، عمدا مغالطه مىكند و در اثر آن، هنگام سخنرانى يا در نوشتهها، حقى را باطل و باطلى را حق نشان مىدهد.
وقتى عدهاى تحت ولايتشيطان قرار گرفته وساوس او را پذيرفتند و بر اساس آن عمل كردند، به تدريج قلبشان منزل شيطان شده مهماندار او مىگردند; اين نكته در بخش ديگرى از آيات قرآن كريم آمده است:
«هل انبئكم على من تنزل الشياطين تنزل على كل افاك اثيم» (14) .
بيگانگان مىپندارند آنچه را كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بيان كرده نعوذ بالله بر اثر وسوسههاى شيطانى بوده و قلب او منزل شيطان است! همان حرفى كه «سلمان رشدى» يا «عزيز نسين» پليد گفتهاند، كه حرف تازهاى نيست، در جاهليت كهن نيز بوده. مشركان بت پرستحجاز مىگفتند: اين حرفها، آيات شيطانى است! و خدا مىفرمايد: آيا من شما را با خبر كنم كه شيطان بر چه كسى نازل مىشود و قلب چه گروهى، منزل اوست؟ قلب انسان دروغگو و دروغ پرداز، جايگاه نزول شياطين است; اما كسى كه هم در مسائل علمى امين و صادق الوعد است و هم در مسائل مالى و امور عملى، امين و صادق العهد، منزه از آن است كه قلبش منزل شيطان باشد. پس مغالطهگران، گذشته از اينكه در آغاز با وساوس شيطانى حركت مىكنند، بتدريج قلبشان منزل شياطين مىشود.
يار شيطان
از اين مرحله پايينتر، كسى است كه نه تنها مهماندار شيطان، بلكه با وى «قرين» و يار است. در آيات ديگر به اين نكته اشاره شده كه:
«و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين» (15)
اگر كسى «تعاشى» كند و خود را عمدا به كورى بزند و آيات فراوان الهى را نبيند، «قرين» بدى به نام شيطان براى او مقرر مىشود و در نتيجه نه تنها در امور علمى، بلكه هميشه گرفتار مغالطه است و هر چه شما بخواهيد او را تفهيم كنيد نمىفهمد و نه تنها در امور عملى گرفتار رذايل است و اگر بخواهيد با پند و اندرز، رذايل او را به فضايل تبديل كنيد نمىتوانيد، بلكه در كارهاى روزانه، حركتها، قيام و قعودهاى او نيز شيطان نفوذ دارد. درباره اين گروه، حضرت على (عليه السلام) در اوايل نهجالبلاغه مىفرمايد:
«فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم» (16)
يعنى گوينده، شيطان است اما با زبان آنان سخن مىگويد; بيننده، شيطان است اما با چشم آنان مىبيند.
پس در اين قسم دوم، انسانها دو دستهاند; به اين معنى كه در هر سه مرحله عدهاى، از فرشتهها و عدهاى، از شياطين كمك مىگيرند; اما بايد توجه داشت كه هر دو گروه بايد خالص باشند. آنها كه از فرشته در مراحل سهگانه مدد مىگيرند، در مسائل عبادى، بنده خالص حق هستند و جز خدا به چيزى نمىانديشند و آنها هم كه در مراحل سهگانه تحت ولايتشيطانند جز شيطنتبه چيزى نمىانديشند; نه اينكه گاهى آدم خوب و گاهى آدم بدى هستند يا گاهى كار خوب و گاهى كار بد مىكنند، از قبيل:
«خلطوا عملا صالحا و اخر سيئا» (17)
بلكه چون فرشتگان افراد خالص را مىپذيرند و بر آنها نازل مىشوند و قلب آنها را منزل خود قرار مىدهند و شياطين هم افراد خالص رامىپذيرند. قلب كسى كه در كفر يا نفاق، كه همان كفر قلبى است، ممحض شده منزل شيطان است. از اين رو كسانى كه فقط كارهاى شيطنت آميزى مىكنند، سحر و شعبدهاى دارند و
«النفاثات فى العقد» (18)
هستند، بد محضاند.
گرچه بد محض به معناى فلسفى آن در هيچ جاى عالم نيست، منظور از بد، بد مقايسهاى است. حتى مار، عقرب، جهنم و شيطان، بد مقايسهاى هستند نه بد محض و گرنه همان گونه كه موجودات ديگر از زندگى خود و فرشتهها از هدايت لذت مىبرند، شياطين نيز از زندگى خود يا از اغواى ديگران لذت مىبرند.
نتايج تاثير و تاثرها
كسى كه قلبش منزل فرشتهها بشود، بسيارى از معارف الهى را مىفهمد. بسيارى از بزرگان، شاگرد نماز بودند، يعنى براى حل هر مطلب مشكلى، وضوگرفته، به مسجد مىرفتند و با خلوص، دو ركعت نماز مىخواندند و از خدا حل آن مشكل را طلب مىكردند; چنانكه افراد متمرد وقتى بخواهند دستبه شيطنتبزنند، در حال پليدى دست مىزنند; مثلا اگر بخواهند مردى را فريب داده يا به دام شيطان بكشانند، در حال آلودگى و ترك نماز دو طرف، او را به دام مىكشند; يا اگر خواستند زنى را به دام بكشند، در حال ترك انجام فريضه الهى او را به دام مىكشند اين سخن بلند را جناب ابوالحسن عامرى، كه تقريبا بعد از فارابى و معاصر با مرحوم بوعلى (رحمه الله) بوده، ذكر كرده است.
آثار تاثير و تاثرها
اگر دل ما براى ديگران نسوزد، لااقل بايد براى خودمان بسوزد. اين گونه از رذايل، سمى درونى و آتشى گدازنده است. انسانى كه بيهوش است، نه درد سم را احساس مىكند و نه سوزش آتش را. انسانهاى عادى مادامى كه در دنيا هستند، يا در حال خواب و يا مخمور اثر جوانى، پست، مقام يا ثروت هستند و به هر حال، سرگرمى دارند، اين سرگرميها نمىگذارد اثر سهمگين سم يا سوزش آتش احساس شود، اما وقتى بيدار شد، متوجه سم و آتشى مىشود كه بسيار بىرحم است.
هيچ سمى به اندازه گناه و هيچ آتشى به اندازه جهنم، بىرحم نيست; زيرا سم و آتش دنيا رحمى نسبى دارد. آتش دنيا انسان را مىسوزاند; وقتى سوزاند تا آن حد كه انسان احساس درد مىكند، درد مىكشد اما وقتى بىهوش شد، ديگر دردى احساس نمىكند; مانند كسى كه در اتاق عمل، بىهوش استبدن او را قطعه قطعه مىكنند ولى دردى را احساس نمىكند; اما آتش قيامت و جهنم، آنقدر بىرحم است كه دائما مىسوزاند و دائما هم انسان احساس سوزش مىكند و درد مىكشد. درخواست كسانى كه در جهنم هستند اين است كه:
«يا مالك ليقض علينا ربك» (19)
اى مالك دوزخ! از خدا بخواه كه جان ما را بگيرد! ولى آنان، نه حيات گوارا دارند و نه مىميرند تا راحتشوند:
«ثم لا يموت فيها و لا يحيى» (20) .
حضرت على (عليه السلام) در وصف آتش جهنم و «دار جحيم» مىفرمايد:
«دار ليس فيها رحمة» (21)
يعنى هيچ رحمى در جهنم نيست.
كسى كه مطيع خالص شيطان شد، ممكن است دستبه كارهاى غير عادى بزند اما جهنم بىرحمى را هم به همراه دارد; ولى كسى كه راه فرشتهها را پيمود، بهشتبرين به انتظار و اشتياق اوست. نعمتهاى معنوى يا بهشتبه اندازه نعمتهاى مادى يا باغ دنيا كم اثر نيست.
آتش و سم دنيا رحمى نسبى دارند و در حقيقت، ناشى از ضعف آنهاست و بعد بى اثر مىشوند، نعمتهاى دنيا هم بى مهرى دارند كه ناشى از ضعف آنهاست، مثلا كسانى كه از منطقه سوزان، به منطقهاى معتدل و خوش آب و هوا سفر مىكنند، چند صباحى لذت مىبرند اما وقتى زندگى عادى شد، ديگر لذتى احساس نمىكند. بيمار، وقتى درمان شده و از بيمارستان به منزل بيايد، چند صباحى از سلامتى لذت مىبرد ولى با ادامه سلامتى ديگر از دوام آن لذت نمىبرد، يعنى با آن كه غرق نعمت است، احساس نشاط نمىكند، اصولا هر نعمتى در دنيا چنين است در مقابل، نعمتها و لذتهاى بهشت است كه انسان دائما در آن متنعم و همواره در حال التذاذ است.
از اين جا معلوم مىشود كسانى كه بدنشان در دنيا و قلبشان در بهشت است «دائم السرور» هستند، در نهج البلاغه آمده است كه: مؤمنان صالح و علماى راستين، كسانى هستند كه:
«قلوبهم فى الجنان و اجسادهم في العمل» (22)
يعنى، بدنشان در دنيا مشغول كارهاى عادى و عبادى است ولى روحشان در بهشت است. آنان دائما از علم، لذت مىبرند كسى هم كه شاگرد و متعلم بوده، چيزى نمىدانست و با سعى و كوشش مطلبى را فهميد، لذت مىبرد; ولى وقتى همين مطلب علمى كه در بدو پيدايشش لذيذ و گوارا بود، براى او در مرحله بقا عادى شد، ديگر لذتى احساس نمىكند.
علت آن است كه گرچه علم، «دائم اللذة» است اما انسان دنيايى چون سرگرم مطالب ديگر هم هست از مطالب علمى خود دائما لذت نمىبرد; ولى كسانى هستند كه هميشه در حال التذاذند; آنهايى كه هميشه به ياد حق هستند:
«الذين هم فى صلاتهم دائمون» (23)
و چون هميشه لذت مىبرند فراز و نشيب روزگار، آنها را نمىرنجاند; و اگر انسان به اين حد نرسد، از اقبال مردم لذت مىبرد و از ادبار آنان مىرنجد; مىگويد: اين همه تحصيل كردهايم و علمى آموختهايم; اما كسى خريدار آن نيست!
براى اين كه وى علم را براى عرضه به ديگران آموخته نه براى كمال نفسانى. روزى هم كه عالم شد در اين فكر بود كه علم فروشى كند و چون مىبيند دانش او خريدار ندارد نگران است; اما كسى كه علم را براى «تقرب الى الله» بياموزد خود علم، كمال است و اولين لحظهاى كه او بدن را رها كند از اين كمال، لذت مىبرد; و با كم شدن اشتغالات دنيايى او يا برطرف شدن آن، لذتبخشى علم و كمالات ديگر شروع مىشود.
مگر نماز و روزه، لذيذ نيست؟ سايه همين نماز و روزه است كه به صورت ميوههاى بهشت در مىآيد كه ميوههاى دنيا با آن، قابل قياس نيست. كسى كه دوستى داشته و به او دسترسى نداشته باشد، به تمثال وى دل مىبندد، در حالى كه عكس او جز پارهاى كاغذ و مقدارى رنگ، چيز ديگرى نيست; اما چون نمونه صاحب عكس است از آن لذت مىبرد. ميوههاى بهشت نيز عكس نماز و روزه است; در اين صورت، خود نماز و روزه چقدر لذيذ است؟ همين كه سرگرمى ما نسبتبه عالم طبيعت كم شود، مىفهميم در چه حالتيم. يا در روح و ريحانيم; بلكه خود روح و ريحانيم يا در دوزخى هستيم كه:
«ثم لا يموت فيها ولا يحيى» (24) :
نه مرگ، انسان را مىرهاند و نه انسان، زنده و برخوردار از زندگى است!
پىنوشتها:
1. سوره جن، آيه 16.
2. سوره انبياء، آيه 30.
3. سوره اعراف، آيه 96.
4. سوره مائده، آيه 66.
5. سوره جن، آيه 16.
6. سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيه 15.
7. «عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا» (سوره انسان، آيه 6).
« الهي » سال دوم به نام آن خدايي كه نام او آرامش بخش جان است و دستور او كليد گشايش ( مشكلات ) است و درود او در هنگام صبح باعث سرخوشي و شادابي مؤمنان است و ياد او باعث بهبودي دل آزرده و زخم خورده است و محبت او براي اهل زمين مانند كشتي نوح نجات بخش است . اي بزرگواري كه بخشش ها را مي بخشي و دانايي كه گناهان را مي پوشاني و اي بي نيازي كه دور از درك و فهم آفريده ها هستي و اي يگانه اي كه در ذات و صفات نظير نداري و اي آفريننده اي كه هدايت مي كني و اي توانايي كه شايسته ي خدا بودن هستي ، به جان ما يكرنگي خود را بده و به دل ما دوستداري خود را بده و به چشم ما نور خود را بده ( تا حقيقت را ببينيم ؛ به ما چشم حقيقت بين بده ) و آن چيزي را به ما بده كه براي ما بهتر است و كار ما را به افراد كوچك و بزرگ واگذار مكن ( ما را اسير كوچك و بزرگ نكن ) . خدايا عبدا.. پير شد ؛اما توبه نكرد . خدايا توبه ي ما را بپذير و در مورد گناهان ما از ما بازخواست نكن ( ما را مؤاخذه نكن ) خدايا از كارهاي بد خود مي ترسم ؛ مرا با خوبي خود ببخش . خدايا در دل هاي ما جز عشق خدت چيزي نكار و بر تن و جان ما جز لطف و رحمت خود چيزي نقش نزن و بر كارهاي دنيايي ما غير از مهرباني و رحمت خودت چيزي نباران .
معني درس « هماي رحمت »
1 ـ اي علي ، اي رحمت و بخشش الهي ، تو چه نشانه ي بزرگي از خدا هستي ؛ زيرا سايهي رحمت و سعادت خداوندي را بر سر همه ي موجودات افكنده اي .
2 ـ اي دل ( اي انسان ) اگر مي خواهي خدا را بشناسي ، به علي توجه كن و با استفاده از وجود او خدا را بشناس ، به خدا سوگند من نيز خدا را با وجود علي شناختم . 3 ـ اي علي اي ابر رحمت الهي ، اگر تو در قيامت لطف خود را شامل حال ما نكني ، شعله هاي دوزخ با كينه و انتقام جويانه ، وجود همه ي موجودات را خواهد سوزاند .
4 ـ اي گداي درمانده و بي چيز ، تنها از علي گدايي كن ف زيرا او به خاطر بخشش فراوان خود انگشتري پادشاهي را در ركوع به گدا مي بخشد .
5 ـ غير از علي هيچ كس نمي تواند به پسرش سفارش كند : اكنون كه قاتل من در دست تو اسير است ، با او به نرمي و ملاطفت رفتار كن .
6 ـ جز علي كسي پيدا نمي شود كه پسري شگفت انگيز مانند امام حسين تربيت كند كه داستان شهداي كربلا را در جهان مشهور سازد .
7 ـ غير از علي هرگز از جانگذشته اي يافت نمي شود كه وقتي با خداي خود ( دوست خود ) پيماني مي بندد ( براي حفظ جان پيامبر و حفظ اسلام ) به عهد و پيمانخود عمل كند ( و در بستر پيامبر بخوابد .
8 ـ نه مي توانم علي را خدا بنامم و نه مي توانم او را انسان به حساب آورم ؛ در شگفتم كه اين پادشاه سرزمين جوانمردي را چه بنامم ؛( زيرا جوانمردي چون علي و شمشيري مانند ذولفقار وجود ندارد )
9 ـ اي نسيم رحمت ، آگاه باش كه من به خاطر دوري از علي آنقدر گريه كرده ام كه چشمان خون مي گريند ، پس تو را به دو چشم خون فشانم سوگند مي دهم كه از كوي علي (ع ) غباري را براي درمان چشمانم بياوري .
10 ـ به اين اميد كه شايد پيام هاي دوستي من به خاك درگاه تو برسد ، از سر عشق و دوستي پيام هاي زيادي را به باد صبا كه پيام آور دوستي هاست ، سپردم .
11 ـ اي علي اگر تو تغيير دهنده ي سرنوشت هاي بد هستي ، تو را به دعاي درماندگان سوگند مي دهم كه پيشامدهاي بد را از جان ما دور كني .
12 ـ بهتر است ديگر من به خاطر عشق علي مانند ني ناله سرندهم زيرا حافظ بهتر از من اين موضوع را بيان كرده است :
13 ـ تمام شب را به اين اميد به صبح مي رسانم ، شايد باد صبا با پيامي از آشنايم ، علي (ع) مرا كه دوستدار اوهستم نوازش كند .
14 ـ اي شهريار ، به ناله هاي مرغ حق در دل شب توجه كن و بدان كه غم دل ( عشق ) را تنها به دوست گفتن خوشايند و نيكو است .
معنی بيت هاي درس رستم و اشكبوس
1 ـ جنگجوي شجاعي كه نام و اشكبوس بود ، مانند طبل بزرگي فرياد كشيد .
2 ـ آمد كه با ايرانيان بجنگد و همرزم و حريف خود را به زمين بزند ، شكست بدهد و بكشد
3 ـ رهام ( پسرگودرز ) در حالي كه كلاه جنگي و لباس مخصوص جنگ پوشيده بود ، سريع رفت و گرد و خاك ميدان جنگ به ابرها رسيد .
4 ـ رهام با اشكبوس به مبارزه پرداخت ( درگير شد ) و از هر دو سپاه ( براي تشويق آنها ) صداي شيپور و طبل بلند شد .
5 ـ اشكبوس گرز سنگين خود را به دست گرفت و زمين براي تحمل سنگيني آن مثل آهن سخت و آسمان ( به خاطر بزرگي يا در اثر گرد و غبار ) تيره و تار شد .( آسمان پر از گرد و خاك شد )
6 ـ رهام گرز سنگين خود را بركشيد ( بيرون كشيد ) و دست دو پهلوان از جنگ با گرزها خسته شد .
7 ـ وقتي رهام از جنگ با اشكبوس كشاني درمانده و ملول شد ، از او روبرگرداند و به طرف كوه رفت ( فرار كرد )
8 ـ توس ( فرمانده سپاه ) از مركز سپاه خشمگين شد ، اسبش را به حركت درآورد تا پيش اشكبوس ( براي جنگيدن ) برود .
9 ـ رستم خشمگين شد و به توس گفت كه : رهام اهل بزم وبادهخواري است و اهل جنگ و مبارزه نيست .
10 ـ تو سپاه ( مركز سپاه ) را منظم نگهدار . من اكنون پياده مي جنگم . *
11 ـ ( رستم ) كمان آماده و به زه بسته شدهي خود را به بازويش انداخت و چند تير را هم به كمربندش گذاشت .
12ـ فرياد زد كه اي اي مرد جنگجو، حريفت آمد فرار نكن ، بايست .
13 ـ اشكبوس خنديد و تعجب كرد ، افسار اسبش را كشيد و ايستاد و رستم را صدا كرد .
14 ـ در حالي كه ميخنديد ( مسخره ميكرد ) گفت كه نامت چيست ؟ چه كسي براي پيكر بيسر و كشته شده ات گريه خواهد كرد ؟!
15 ـ رستم چنين پاسخش را داد : چرا نامم را ميپرسي ؛ زيرا پس از اين ديگر خوشي نخواهي ديد ( دنيا را به كامت تلخ مي كنم )
16 ـ مادرم نام مرا « مرگِ تو » گذاشت و روزگار هم مرا پتك كلاهخود و سر تو قرار داده است !
17 ـ اشكبوس به او گفت : بدون اسب آمده اي و فوري خود را به كشتن خواهي داد .
18 ـ رستم چنين به پاسخ داد : اي مرد جنگجو ي خشمگين ِ بيفايده ....( موقوف المعاني با بيت بعد )
19 ـ آيا تا به حال نديدي كه پياده اي بجنگد و زورگويان را بكشد و نابود سازد ؟ ( مسلماً ديدي )
20 ـ آيا در شهر تو شير و نهنگ و پلنگ ، سواره به جنگ مي روند ؟ ( مسلماً نميروند )
21 ـ هماكنون ،اي سوارجنگجو ، پياده جنگين را به تو ياد ميدهم ( يا در حالي كه پياده هستم ، جنگيدن را به تو ميآموزم )
22 ـ مرا توس به اين خاطر به جنگ فرستاده است تا اسب اشكبوس را از او بگيرم .
23 ـ اشكبوس هم مانند من پياده شود و حاضران به او بخندند و مسخره اش كنند .
24 ـ يك رزمندهي پياده بهتر از پانصد سوار جنگجويي مثل توست ، در این روز و در گردش کار جنگ در این میدان (یا قسم به اين روز و قسم به كار ميدان جنگ ).
25 ـ اشكبوس به او گفت ك با تو سلاحي غير از مسخره كردن و شوخي ( غير جدي بودن ) نميبينم .
26 ـ رستم به او گفت : تير و كمان مرا ( اسلحهام را ) ببين ، زيرا هماكنون خواهي مرد ( با تير و كمان من خواهي مرد )
27 ـ رستم وقتي ديد كه كه خيلي به اسب عزيزش افتخار مي كند ، كمانش را آماده كرد و كشيد
28 ـ يك تير به پهلوي( سينه ) اسب اشكبوس زد و اسب از بالا به زمين افتاد و مرد .
29 ـ رستم خنديد و با صداي بلند گفت : اكنون پيش جفت و همراه عزيزت بنشين ( و براي او عزاداري كن .)
30 ـ شايسته است كه لحظه اي جنگيدن را رها كني و سرش را به آغوش بگيري و برايش عزاداري كني و كمي هم استراحت كني .
31 ـ اشكبوس فوري كمانش را آماده كرد و به زه بست و در حالي كه ميلرزيد و چهرهاش از ترس زرد شده بود ..... (موقوف المعاني با بيت بعد )
32ـ آنگاه رستم را تيرباران كرد . رستم به او گفت : بيهوده ....( موقوف المعاني با بيت بعد )
33 ـ جسمت را خسته ميكني و دو بازو و جان بدخواه و ناپاكت را ميآزاري .
34 ـ رستم دست به كمربند خود برد و يكچوبه تير از جنس چوب خدنگ انتخاب كرد .
35 ـ يك تيري كه نوك آن سخت برنده و شفاف و صيقلي و مانند آب براق بود و به انتهاي آن چهار عدد پر عقاب بسته بود.
36 ـ رستم كمان را در دست گرفت و تير از جنس چوب خدنگ را در شست گذاشت و آمادهي پرتاب كرد .
37 ـ رستم براي پرتاب تير ، دست راست را خم و دست چپ را كه كمان در آن بود راست و مستقيم كرد ؛ آنگاه از كماني كه از جنس شاخ گوزن شهر چاچ بود ، فرياد بلند شد .
38 ـ وقتي كه دهانهي تير ( انتهاي تير ) به كنار گوش رستم نزديك شد ، از كماني كه از شاخ گوزن بود ، فريادي بلند شد .
39 ـ زماني كه ( به محض اين كه ) تير از دست رستم جدا شد ، از مهرهي پشت اشكبوس عبور كرد .
40 ـ ( رستم ) تير را به سينهي اشكبوس زد و آسمان هم از رستم را تحسين كرد و دستش را بوسيد .
41 ـ حكم كلي الهي ( قضا ) گفت كه اي اشكبوس تير را بگير و تقدير الهي گفت كه اي رستم بزن ، آسمان و ماه هم رستم را تحسين كردند . ( به او آفرين گفتند . )
42 ـ اشكبوس در همان لحظه و فري جان داد و مرد ؛ طوري شد كه گويي اصلاً از مادر زاده نشده بود .
معني بيت هاي درس 3 حمله ي حيدري
1 ـ مبارزان چشم باز كرده و منتظر بودند تا ببينند كه چه كسي اول بار آماده ي جنگ مي شود و جنگ را شروع مي كند .(مصراع اول و دوم كنايه دارد )
2 ـ كه ناگهان عمرو كه آسمان ميدان جنگ بود ( بر ميدان جنگ مسلط بود ) اسبش را به حركت درآورد و گردوخاك به راه انداخت ودر ميدان جولان داد (و خودي نشان داد) 3 ـ وقتي عمرو كه مانند كوهي از آهن بود به ميدان جنگ آمد ، مانند اين بود كه همه جاي ميدان پر از فولاد شد ( زيرا زره عمرو از فولاد بود و حسهاش بسيار بزرگ )
4 ـ عمرو به ميدان جنگ آمد ، درنگي كرد ( نفسي تازه كرد ) و آنگاه ايستاد و مبارزو حريف خواست .
5 ـ پيامبر ، آن دوست خداوند جهانآفرين ، به چهره ي مسلمانان نگاه كرد .
6 ـ همه ي مسلمانان از ترس و به نشانه ي اظهار ضعف و ناتواني سر خود را پايين انداخته بودند و هيچ كس خواستار جنگيدن با عمرو نشد
7 ـ غير از علي (ع) كه مانند بازويي براي دين و شير خدا بود و خواستار جنگ با عمرو شد .
8 ـ نزد پيامبر برگزيده (ص) براي اجازه رفت ، رخصت خواست ، اما پيامبر به او اجازه نداد .
9 ـ عمرو به طرف علي كه مانند شير خشمگيني بود رفت و علي ، شاه دين ، در مقابلش قرار گرفت .
10 ـ هر دو با دشمني تمام به طرف هم دويدند و راه هرگونه آشتي را بستند و با هم جنگيدند
11 ـ آسمان به خاطر ترس از آن جنگ رنگ باخت ( كنايه از : ترسيد) ؛ زيرا جنگ افراد شجاعي كه مانند شير و پلنگ هستند بسيار ترسناك مي شود .
12 ـ ابتدا عمرو كه بدبخت و بيچاره بود، بازوهاي خود را مانند شاخه ي درختي بلند كرد .
13 ـ علي آن شير خدا ، سپرش را بالاي سرش گرفت و عمرو اژدها مانند ، شمشيرش را بلند كرد .
14 ـ عمرو پاهايش را مانند كوه محكم بر زمين گذاشت و آماده ي زدن شد و دندان هايش را از شدت خشم به هم فشرد .
15 ـ وقتي هدف چهره اش را به آن دو نشان نداد ( به هدف خود نرسيدند ) ، دوباره هر دو به هم حمله كردند .
16 ـ آن چنان جنگي به وجود آوردند كه مردم زمين و زمان مانند آن را كم ديده است .
17 ـ آن قدر گرد و خاك از آن ميدان بلند شد كه بدن هردو از چشم ها پنهان شد .
18 ـ زره ها پاره پاره و قبا ها ( روپوش ها ) چاك چاك شد و سر و صورت جنگجويان پر از گرد و خاك شد .
19 ـ آن دو كه در روش هاي جنگيدن ماهر بودند ، ضربه هاي زياد شمشير نيزه را از خود دور كردند .
20 ـ علي كه مانند شير شجاع و جانشين پيامبر و مانند نهنگ درياي قدرت خداوند بود ، ...( با بيت بعد موقوف المعاني دارد )
21 ـ آن چنان خشمگينانه به چهره ي دشمن نگاه كرد كه كارش به خاطر ترس از نگاه تمام شد وشكست خورد .
22 ـ علي آن دست خيبرگشاي خود را بالا برد و براي بريدن سر عمرو آماده شد ( پاهايش را محكم به زمين گذاشت )
23 ـ علي ، سرور دين ، با نام خداي آفريننده شمشيرش را پايين آورد و به گردن عمرو زد
24 ـ وقتي علي شمشيرش را به دشمن زد ، شيطان دو دست خود را به نشانه ي افسوس و حسرت ، به سرش زد ( افسوس خورد و متأسف شد ) .
25 ـ رنگ از چهره ي كفر در هند پريد ( كافران در جاي دوري ماند هند ترسيدند ) و بتخانه هاي اروپا از ترس به خود لرزيدند .( در همه جاي جهان كافران و بت پرستان ترسيدند .)
26 ـ شير ( استعاره از علي ) شمشيرش را به گردن عمرو زد و تن بي سر او را به زمين انداخت ( سرش را از بدنش جدا كرد )
27 ـ وقتي لبه ي شمشير علي به گردن عمرو خورد ، سر عمرو صد قدم از بدنش دورتر پريد .
28 ـ وقتي عمرو كه مانند فيل بزرگي بود ، به خاك افتاد و كشته شد ، جبرئيل از علي تشكر كرد و دستش را بوسيد .
معني ابيات درس 12 غزل سعدي
1ـ آن لحظه كه مي ميرم ، در آرزوي رسيدن به تو هستم و به اين اميد جان مي دهم كه خاك درگاه تو شوم .(هميشه تو را مي خواهم ،حتي مرگ من هم به خاطر تو است. مصراع دوم نهايت خاكساري و فروتني و پاكبازي سعدي را برابر محبوبش نشان ميدهد.)
2ـ وقتي كه در روز قيامت دوباره زنده مي شوم ،تنها به خاطر گفت و گو با تو بلند ميشوم و تنها تو را مي جويم. ( زنده شدن من در قيامت تنها براي يافتن توست . )
3 ـ در آن لحظه كه زيبا رويان دو جهان(جهان حقيقت و مجاز) در قيامت يا بهشت جمع شده باشند، چشمم ( مجازاً نگاهم ) تنها به سوي تو مي باشد و تنها به صورت زيباي تو عشق ميورزم .(تنها تو را مي بينم وبس)
4 ـ از بهشت سخن نخواهم گفت ، گل بهشتي را نخواهم بوييد ، به دنبال چهره ي زيباي زن بهشتي نخواهم بود ، تنها به سوي تو خواهم آمد.(تنها وجود تو برايم ارزشمند است .)
5ـ اگر هزار سال در گور(خوابگاه نيستي)بخوابم ، حتي در گور هم در آرزوي وصال و رسيدن به تو خواهم بود. ( خواب من در قبر تنها به خاطر رسيدن به تو سالم و آرام خواهد بود . )
6ـ از دست ساقي بهشتي باده ي بهشتي نخواهم نوشيد ؛ من به شراب نيازي ندارم ؛ زيرا از بو و آرزوي رسيدن به تو مست ميباشم .
7ـ با وجود عشق تو پيمودن هزار بيابان وتحمل هزاران مشكل آسان است؛ اگر جز اين باشد ، تمام كارهايم از سر خودخواهي و براي خودم خواهد بود
معني بيت هاي درس 12غزل حافظ
1ـ اي عارفان،خدا را شاهد مي گيرم كه اختيار دلم از دستم خارج مي شود و من عاشق شده ام، دريغا كه راز پنهان عشق من فاش خواهد شد.
2ـ اي باد موافق، ما سوار بر كشتي عشق هستيم ، وزيدن آغاز كن ؛ به اميد آن كه به ديدار يار كه آشناي ماست، نايل شويم .
3ـ محبت كوتاه مدت روزگار خيالي و دروغ و جادو است ، پس نيكي كردن در حق ياران را غنيمت بشمار.(غنيمت شمردن فرصت)
4ـ اي انسان جوانمرد و بزرگوار،براي شكر از سلامتي كه خدا به تو بخشيده است ، فرصت را غنيمت بشمار و از فقير بي نوا دلجويي كن .(درويش نوازي)
5 ـ راحتي وآسوده بودن در دو دنيا در گرو اين دو سخن است : با دوستان جوانمردي كردن و با دشمنان ملاطفت و نرمي نشان دادن .
6 ـ حتي در هنگام فقر و بي چيزي نيز سعي كن شاد باشي و عشق بورزي ؛زيرا اين كيمياي وجود(عشق و شادي)گدا را هم مانند قارون بي نياز و ثروتمند مي كند .(شاد باشي)
7ـ اي عاشق ، از فرمان عشق سرپيچي نكن؛ زيرا معشوق كه سنگ سخت در پنجه ي قدرت او مانند موم نرم است ، تو را به خاطر غيرت وتعصبي كه به تو دارد ، مانند شمع مي سوزاند (اختيار تو در دست معشوق است،پس از فرمان او سرپيچي نكن .)
8 ـ به جام باده ( استعاره از دل انسان عارف ) كه مانند آيينه ي اسكندري است ، ( تلميح به داستان آيينهي اسكندر ) خوب نكاه كن تا حال و اوضاع كشور دارا ( مجازاً همهي هستي ) را براي تو آشكار سازد(به دل عارف توجه كن ؛ زيرا او از همه چيز آگاه است و تو را از همه چيز آگاه مي كند)
9 ـ زيبا رويان فارسي زبان جان تازه اي به انسان مي بخشند؛ اي ساقي عشق ، به رندان پرهيزكار ( افرادي كه در ظاهر ناپاك و در باطن درستاند ، افراد لاابالي و بيبند و بار) مژده بده كه دل به عشق زنده دارند؛ زيرا زهد و عبادت خشك و رياكارانه اثري ندارد .
10 ـ حافظ اين لباس زاهدان را كه آغشته به مي و نجس است ، به اختيار خود نپوشيده است ؛اي شيخ پاكيزه لباس پرهيزكار!! ( اي رياكار ) عذر مارا در مورد اين ناپاكي بپذير و بر ما عيب نگير ! ( زيرا در عشق اختيار نيست و من به خواست خودم عاشق نشدهام .)
معني شعر باغ عشق از سنايي
1 ـ اي انسان تا كي مي خواهي در زندان اين دنيا از افراد مختلف فريب بخوري؟ يك لحظه از چاه تاريك اين دنيا بيرون بيا تا جهان حقيقت را ببيني .
2 ـ جهاني كه در آن هر كسي براي خود پادشاهي است و همه ي جانها شادمان هستند(تفاوتي بين انسان ها نيست و همه شادند)
3 ـ در آسمان جهان حقيقت عقابي كه دلها را شكار كند وجود ندارد و در عمق درياي آن نهنگ كشنده اي نيست(هيچ گونه دشمني وجود ندارد)
4 ـ گر از راه عشق به جهان حقيقت بيايي ، همه را خدمت كار دل خود مي يابي و اگر از راه دين وارد شوي ، همه را زيبا كننده ي جان خود مي بيني .
5 ـ اگر امروز در اين دنيا از لحاظ جان زيان كني (جان خود را از دست بدهي)، چه بسيار سرمايه و سودي كه فردا در جهان آخرت از اين زيان خواهي ديد
6 ـ تو اگر مانند فريدون يك لحظه در ميدان مبارزه با نفس خود ايستادگي كني ، به هر طرف كه روكني نشان پيروزي خود را خواهي ديد.
7 ـ اگريك روز راهنماي تو درد دين و وفاداري به آن باشد ، جاي شگفتي نيست كه خود را با مردان خدا همراه و هم رديف ببيني .
8 ـ چگونه انتظار بخشش از مردم داري در حالي كه خدا را بخشنده و رزاق مي داني؟ چگونه به طرف گناه مي روي در حالي كه خدا را داننده ي پنهاني ها مي داني ؟
9 ـ همه چيز را از خدا بدان نه از اعضاي بدن يا عناصر چهارگانه ي طبيعت ؛ زيرا سطحي نگري و كوتاه بيني است كه خطي را كه به خاطر داشتن عقل به وجود مي آيد ، تو آن را به انگشتان نسبت بدهي
10 ـ به اين ظواهر دنيا مانند انسان هاي نادان ، مغرور و فريفته نشو ؛ زيرا زور و زر دنيا آن بهاري نيست كه پاييزي نداشته باشد(هميشگي نيست)
11ـ (در اين دنيا) اگر در آسمان باشي به زمين خواهي آمد و اگر ماه باشي به چاه خواهي افتاد و اگر دريا باشي خالي خواهي شد واگر باغ شاد و خرمي باشي پاييز و نابودي را خواهي ديد(اگر در اوج عزت و بزرگي باشي ، خوار ذليل خواهي شد .)
12 ـ چرا بايد به خوشبختي دنيا افتخار كني و از بدبختي آن ناله كني ؛ زيرا تا چشم به هم بزني ، در زماني بسيار كوتاه ، هيچ يك را نخواهي ديد(شادي و غم اين دنيا هميشگي نيست)
13 ـ آيا نديدي كه الب ارسلان پادشاه قدرتمند سلجوقي به خاطر بلندي مقام سر به آسمان برده بود؟ اكنون به شهر مرو بيا تا تنش را زير خاك ببيني .(همه از اين دنيا خواهند رفت)
معني بيت هاي فردوسي در درس تربيت انساني و سنت ملي ما
1 ـ با ديدار تو جانم را زيبا ميكنم . از من هر چه بخواهي اطاعت ميكنم
2 ـ غير از بند و اسارت ( كه نميپذيرم ) زيرا بند باعث بيآبرويي است ، باعث شكست است و كار ناپسندي است .
3 ـ تا زندهام كسي مرا در بند و اسارت نخواهد ديد زيرا روان آگاه من اين گونه تربيت شده است .
معني ابيات خاقاني انتهاي درس چهاردهم
1 ـ آن شخص كوچك و فرودست را كه امروز بزرگ و بلندمرتبه شده است ، با نگاه كوچكي و خواري در او نظر نكن ( همچنان او را كوچك نشمار )
2 ـ شاخهي كوچكي را كه درخت بزرگي شده است ، با بيتفوتي به بزرگياش نگاه نگن .
معني ابيات نظامي درس مايع حرفشويي
1 ـ سخن كم و سنجيدهاي كه مانند مرواريد باشد بگو تا به خاطر سخن كم ولي با ارزش تو دنيا پر شود ( با اين سخنان سنجيده در دنيا مشهور شوي )
2 ـ ميتوان از سخني كه مانند مرواريد باشد ، لاف زد ، زيرا آن چيزي كه زياد است و مي توان زياد زد ، خشت است . ( سخن بيهوده مانند خشت است )
معني شعر داروگ از نيما :
كشتزار من ( كشور من )،
در كنار كشتزار همسايه ( شوروي سابق )، خشك شد.
با وجود آن كه می گويند ساكنان آنجا غم و درد بی شماری دارند؛
ای پيام رسان روزهای ابری،
داروگ !
کی باران خواهد بارید؟
بر اين اوضاع نامساعد كشور من ،
بر اين كلبه بی نور و بی نشاط من
كه اجزای سازنده اش در حال شكستن و فرو ريختن است
( آنقدر فشار و اختناق در كشور من وجود دارد كه همه چيز را نابود ميكند )،
همانند دل دوستانی كه از دوری و جدایی هم در حال نابودي است ،
ای پيام رسان روزهای ابری،
داروگ! کی باران خواهد باريد؟
رمزهای شعر: ١- كشتگاه : جامعه ايران زمان شاعر ٢- كشت همسايه: كشور اتحاد جماهير شوروي پس از انقلاب اكتبر ١٩١٧ ٣- ساحل نزديك: همان كشت همسايه، همسايه شمالي ٤- داروگ:انسان آگاه باران : خوشي و شادابي و آزادي
معنی شعر باغ بيبرگي از اخوان ثالث
ـ آسمان باغ فقر( پاييزي ) را
، ابر كه مانند انساني پوستين سرد و نمناكي دارد ، محكم در آغوش گرفته است
( فقر فرهنگي و فكري جامعه را فراگرفته است) .
باغ فقر ( جامعه ) با سكوت پاك و غمانگيز خود همواره تنهاست .
ــ آهنگ باغ فقر( پاييزي ) باران است و سرودش باد .
لباسش خرقهي برهنگي است .
و اگر بايد لباسي غير از اين داشته باشد ،
باد تار و پود آن لباس را با برگ هاي زرد كه مانند شعله هاي زرين هستند ، بافته است .
مهم نيست كه چه چيزي و در كجاي اين باغ مي خواهد برويد يا نميخواهد ،
باغبان و رهگذري نيست كه به آن توجه كند .
( به جمعهي زمان شاعر كسي اهميت نميدهد و گويي صاحب و سرپرستي ندارد .)
باغ نا اميدان در انتظار هيچ بهار و رويشي نيست .
( جامعه نميخواهد تغيير كند و به رشد برسد ) ـ
ـ اگر از چشمان باغ فقر( پاييزي ) نور اميدي نميتابد و يا اگر در چهره اش برگ شادي رشد نميكند
( اگر اميدي ندارد و شادي در آن نيست ) با اين وجود چه كسي ميگويد
كه باغ فقر ( كشور من ) زيبا نيست ؟
اين باغ داستان از ميوههايي ميگويد كه روزي سر بر اوج آسمان داشته اند
و امروز در دل خاك خوابيده اند
( انسانهاي بزرگي در كشور من وجود داشتهاند كه اكنون درگذشته اند و كشورم به آنها افتخار ميكند . )
ــ خندهي باغ فقر ( پاييزي ) همراه با اشك خون است و غمناكي .
پادشاه فصلها ، پاييز ، هميشه با اسب يالافشان زرد رنگش در آن جولان ميدهد . ( كشورم را غم پاييزي فراگرفته است )
معني شعر سفر به خير از دكتر محمد رضا شفيعي كدكني
گون ( نماد انسان هاي اسير دنيا و پايبسته ) از نسيم ( نماد انسان هاي آزاد و رها و وارسته كه از وضعيت موجود كشور ناراضي است ) پرسيد :
اينگونه با عجله به كجا ميروي ؟ نسيم پاسخ داد : من از اين بيابان ( كشور غبارگرفته و پر از فشار و اختناق ) دلگير و ناراحتم .
آيا تو هم نميخواهي از اين غبار آزار دهندهي اين بيابان سفر كني و آسوده شوي ؟
گون پاسخ داد : سراسر وجودم آرزوي رفتن است ؛ اما چه كنم كه پاي بسته ي اينجا هستم و نميتوانم از اينجا دل بكنم ...
گون دوباره پرسيد : با اين شتاب به كجا ميروي ؟ نسيم پاسخ داد : به جايي مي روم كه خانهاي جز اين خانه براي من باشد .
گون گفت : سفرت به خير و خوشي باشد ؛ اما تو را به دوستيمان قسم مي دهم ،
به خاطر خدا ، وقتي از اين كوير وحشت ( كشور پر از ترس و اختناق ) سالم عبور كردي ،
سلام مرا به شكوفه ها و باران زندگي بخش برسان .
نماد ها : 1 ـ گون نماد انسان هاي اسير و پاي بند 2 ـ نسيم نماد انسان هاي آزاد و رها و وارسته كه از وضعيت ستم آلود و استبداد زدهي كشورش ناراضي است
توضيح شعر در سايه سار نخل ولايت
بند اول * در مصراع اول تلميح به آيهي قران است ـ در مصراع سوم ميان بزرگ و كوچك تضاد وجود دارد ـ در مصراع چهارم يك تمثيل ديده ميشود
ـ در مصراع ششم تلميح به داستان فرعون و اهرام و تشبيه ( اضافهي تشبيهي ) در عبارت فرعون تخيل و در مصراع بعد يك تشبيه ديده ميشود .
توضيح : نام خدا كه بهترين آفريننده است گرامي باد ، زيرا تو را آفريد ، نميتوان از تو ( علي ) شگفت زده شوم ،
زيرا چشم و وجود كوچك و ناتوان من براي ديدن بزرگي و عظمت تو كافي نيست ،
مورچه از كجا ميدان كه بر ديوارهي ساختمان بزرگي مانند اهرام مصر عبور ميكند / يا بر روي يك خشت خام ( من مانند مورچه تفاوتي ميان علي با آن همه عظمت و ديگران قايل نيستم ) تو ( علي ) مانند آن هرم بزرگي هستي كه تخيل و تصور ميتواند بسازد .
و من مانند آن مورچهي ضعيفي هستم كه نميتواند عظمت تو را درك كند .
بند دوم * مصراع دوم و سوم آرايه ي تلميح دارد .
توضيح : تو با اين همه عظمت كه بر فراز ساير موجودات ايستادهاي ( از همه برتري ) چگونه
/ خود را پايين مي آوري و در كنار تنور يك پير زن قرار مي گيري و براي او كار ميكني ؟
/ و در زير شلاق كودكانهي بچههاي بيسرپرست و يتيم قرار ميگيري ؟
/ و نيز ميتواني با اين همه بزرگي در بازار تنگ و پر اختناق كوفه قدم بزني ؟
بند سوم : علي را به اقيانوس قايم تشبيه كرده است ، كلمهي تنگ ايهام دارد : باريك يا پر از فشار و اختناق ، و در آخر بند تلميح به قرآن توضيح : من پيش از تو اقيانوس با عظمتي نديده بودم كه عمودي باشد ( تو اقيانوس قائمي )
/ قبل از تو صاحب قدرتي نديده بودم / كه كفش وصله دار و ياره بپوشد / و مشك كهنهاي را بر دوش خود بگيرد ( خود مشغول كار باشد ) /و برادر برده ها و غلامها باشد ( مقامش را تا حد فرودستان پايين بياورد ) افسوس كه تو تنها صاحب شبهاي اين كوفهي پر از اختناق بودي / اي نور خدا / در شبهاي تاريك و به هم پيوستهي تاريخ / اي روح شب قدر / تا زماني كه سپيده بدمد ( جبرئيل برتو نيز تا سپيده دم نازل مي شد. )
بند چهارم * شب نماد آرامش و تاريكي است ، طوفان نماد خشم و خروش ، چاه نماد جوشش ، سحر نماد روشنايي و سفيدي ، ستاره نماد روشنايي ، لبخند نماد زيبايي و زندگي .
توضيح : شب با آن همه آرامش بخشي ، از چشم تو آرامش ميگيرد
/ طوفان خشم و خروش خود را از تو دارد /
سخن تو گياه را ثمربخش ميسازد /
و از نفس جانبخش تو گل رشد مي كند
/ از زماني كه تو در چاه گريه كردي ، چاه جوشان شده است ( گريه هاي تو از جوشش چاه بيشتر بوده است .)
/ سپيده دم به خاطر سفيدي چشمان تو طلوع ميكند /
شب در مقابل سياهي چشمان تو سر تعظيم فرود ميآورد /
همهي ستاره ها بدهكار نگاه درخشان تو هستند /
لبخند تو باعث و اميد زندگي است /
همهي شكوفه ها از نژاد لبخند هاي زيباي تو هستند .
* بند پنجم : پيشاني علي ( ع ) به كتاب خداوند و دريا تشبيه شده است ؛ به دليل اين كه علي قرآن ناطق بود و دريايي از علم در سر داشت . پيشاني مجازاً سر مي باشد توضيح : چه طور يك شمشير زهرآلود ميتواند
/ سر با عظمت تو را كه مانند كتاب خداست ، بشكافد ؟ /
چگونه مي توان با شمشير دريا را شكافت و از بين برد ؟ علم علي با كشته شدن نيز از بين نمي رود )
* بند ششم : عشق نماد غم ، غم نماد ديرينگي ، غم را به شعر تشبيه كرده است .
توضيح : به خاطر تو گريه ميكنم / با غمي كه از عشق هم غم انگيزتر است /
و از غم هم قيمي تر / براي تو با چشم همهي فرودستان ميگريم ( تنها فقرا و فرودستان براي تو ميگريند )
/ با چشماني كه از ديدن تو محروم مانده اند ( من هرگز تو را نديدم ) / گريه ي من شعر غم تو است كه شبها مي سرودي ( شب ها مي گريستي )
* بند هفتم : تلميح به داستان پرستاري و همبازي بودن علي با بچه هاي يتيمان و جريان فتح مكه كه پيامبر پا روي دوش علي نگذاشت و در عوض از علي خواست كه پا روي شانه ي پيامبر بگذارد و بتها را پايين بيندازد . استعاره در عبارت « كلمات كودكانه تراويد » كه كلمات را به آبي تشبيه كرده كه مي چكد .
توضيح : آن هنگامي كه مانند نور خورشيد / مانند خورشيدي به خانهي پير زني كه بچه هاي يتيمي داشت ، تابيدي
/ و هيبت و شكوه حيدر بودن ( شدت و سختگيري و حمله ي پي در پي داشتن در جنگ ) خود را
/ وسيلهي شادي كودكانه ي آن ها كردي / و بر روي شانه اي كه پيامبر به خاطر بزرگواري تو پا نگذاشت ، /
كوكان يتيم را نشاندي / و از آن دهان كه ( در وقت جنگ ) آواز شير مي آمد ، /
كلمه هاي كوكانه چكيد / آيا تاريخ ( با ديدن اين كه تو شكوه حمله ات را با رحمت آميختي ) حيرت زده بر در خانهي پيرزن بيوه ، نميلرزيد و متعجب نمانده بود ؟
* بند هشتم : تلميح به جنگ احد ، تشبيه زخم ها به گلبوسه ها ، بدن مجروح و خونآلود به دشت شقايق ، مهر به باده ، هشتاد زخم به تازيانههايي كه در موقع حد ( مجازات مست ) مي زنند .
توضيح : در جنگ احد / كه به خاطر مانند گلبوسه ، بدنت به دشتي پر از شقايق سرخ تبديل شده بود
/ مگر از كدام شراب عشق مست شده بودي / كه با زخم هاي مانند تازيانه خود را مجازات كردي ؟
* بند نهم : استفهام انكاري براي تأكيد ، مبالغه در مصراع آخِر .توضيح : كدام يك بدهكارتريد ؟ / دين به تو بدهكارتر است يا تو به دين ؟ ( مسلماً دين به تو بدهكارتر است ) / همهي دين ها بدهكار تو هستند .*
بند دهم : بينش به باغ تشبيه شده است ، تلميح به جنگ خيبر ، تشخيص و استعارهي مكنيه در بازوان انديشه و كردار .
توضيح : آگاهيهايي كه به ما بخشيدي / هزار بار ارزشمند تر از فتح خيبر است / آفرين به فكر و عمل قدرتمند تو
*بند يازدهم : روسياه ماندن كنايه از شرمنده شدن ، به بيوزني افتاد ايهام دارد : 1 ـ شعر سپيد من وزن عروضي ندارد 2 ـ شعر من بي ارزش شد ، وزن ميگيرد كنايه از ارزش پيدا مي كند ، تنگ مايه كنايه از فقير و ناتوان ، در پيان بند تلميح به آيهي قران .
توضيح : شعر سپيد من شرمنده شد / زيرا در فضاي ستايش تو بي وزن و بيارزش شد /
هر چند سخن به خاطر تو ارزش پيدا مي كند / من چگونه ميتوانم عظمت تو را در سخن مختصر و ناتوان جا بدهم /
ستايش تو را در كجا ميتوان به پايان برد ؟( مسلماً هيچ جا ) / الله اكبر ( براي تعجب به كار برده است )/ آيا خدا نيز از تو شگفت زده نميشود ؟
/ پس آفرين بر خدا ، آفرين بر خدا / آفرين بر خدايي كه نيكو ترين آفريننده است /
فرخنده باد نام خدا / زيرا بهترين آفرينند است / و نام تو / زيرا بهترين آفريده اي .
معني بيت هاي حديث جواني درس نوزدهم
1 ـ من اشك ناچيزي هستم ولي به خاطر اين كه براي انسان هاي ارزشمند ريخته شده ام ارزش پيدا كرده ام ، من خار ناچيزي هستم ولي به خاطر اين كه در زير سايهي گل قرار گرفته ام ارزشمند شده ام ( با اين كه ارزشي ندارم ولي به خاطر هم نشيني با افراد ارزشمند عزيز شده ام ) ( تشبيه خود به اشك و خار از جهت بي مقدار بودن ، به پاي كنايه از فروتني ، به سايه ي كسي آرميدن كنايه از تحت حمايت كسي بودن ، گل استعاره از معشوق )
2 ـ اي معشوق من كه مانند نو بهار عشق زيبا و شاداب هستي، من به خاطر ياد زيبايي هاي تو مانند گل بنفشه هميشه مشغول تفكر و تأمل هستم (رنگ و بو مجاز از زيبايي نوبهار عشق استعاره از معشوق ، تشبيه خود به بنفشه ، سر به گريبان كشيدن كنايه از متفكر بودن و تأمل كردن ) .
3 ـ من مانند خاك به خاطر دوستداري تو ، ناتوان و بي ارزش شده ام ، و مانند اشك به دنبال تو با علاقهي تمام دويده ام ( آمده ام ) ( تشبيه خود به خاك و اشك ، از پا افتادن كنايه از ناتواني و بي ارزش شدن ، با سر دويدن كنايه از با شور و علاقهي زياد رفتن )
4 ـ من نشان و نمودي از جواني را در زندگي خود نديده ام ، سخن و تعريف جواني را از ديگران شنيده ام ( به خاطر عشق تو پير شده ام )
5 ـ من از سلامتي و آرامش خاطر بهرهي كامل نبرده ام و از آرزوهاي خود خوشي نديده ام . ( بيمار عشق تو بوده ام و به آرزوهاي خود نرسيده ام ) ( تشبيه عافيت به جام و تشبيه آرزو به شاخ و تشبيه عيش به گل اضافهي تشبيهي )
6 ـ روزگار اين پيري را ارزان و مجاني به من نداده است ، بلكه اين پيري را با دادن جواني خريده ام ( جواني را داده ام و پيري را خريده ام . ( موي سپيد كنايه از پيري ، فلك رايگان نداد تشخيص دارد ، رشته استعاره از پيري ، و نقد جواني ، جواني را به نقد ( پول ) تشبيه كرده است . )
7 ـ اي سرو به آزاده بودن خود افتخار نكن ، زيرا من از تو آزاده ترم و از همه چيز جهان ( براي عشق ) صرف نظر كرده ام ( سرو مورد خطاب واقع شده و تشخيص واستعارهي مكنيه دارد ، سرو نماد آزادگي است ، از كسي بريدن كنايه از قطع علاقه كردن ) .
8 ـ اي رهي ، اگر من از پيش انسان ها فرار ميكنم ، بر من عيب نگير ؛ زيرا من مانند آهويي هستم كه هرگز انساني نديده است . ( هر چه ديده ام معشوق فرشته خو بوده است و بس )
( رهي تخلص شاعر است ، آهو ايهام تناسب دارد 1 ـ نام حيوان كه در اين شعر همين معني مورد نظر است 2 ـ گناه و عيب كه با كلمهي عيب تناسب دارد . )
معني بيت هاي شعر در کوچه سار شب از هوشنگ ابتهاج
1 - در این دینا که کسی به فکر کسی نیست ، هیچ کس برای دلجویی و احوالپرسی ما نمی آید و صحرای پر از غم زندگی ما ساکت و خالی است ( بیان شدت تنهایی و غربت شاعر) کوچه سار شب = اضافهي تشبيهي سرایبی کسی = استعاره از دنيا پرنده پر نمی زند = کنایه از خالی و ساکت بودن ، کسی به در نمی زند = کنایه کسی تلاشی و حرکتی نمی کند . واج آرایی حرف ( پ )
2- در این تاریکی و خفقان ( دوران حکومت ستم شاهی ) هیچ کس به فکر آزادی و رهایی نیست و در این محیط ستم هیچکس در اندیشهي رهایی نیست . شب نماد دوران ظلم و خفقان ، شب گرفتگان = کسانی که اسیر ظلم و ستم هستند ، در سحر زدن = کنایه از به دنبال آزادی و رهایی بودن واج آرایی حرف ( س )
3- منتظر طلوع صبح آزادی هستم ؛ افسوس که چنین شبی به پایان نمی رسد و انتظار من بیهوده است ( شاعر چشم انتظار حرکتی است که ظلمت و اختناق را نابود کند اما امیدش به یأس مبدل می شود .) در انتظار غبار بی سوار نشستن = کنایه از انتظار بیهوده سپیده استعاره از آزادی
4- دل غمزده و آشفته ی من از این خراب تر نمی شود زیرا ختجر غم تو تا آنجا که می توانست آن را خراب و نابود کرده است . ( بيان نهايت غمگين بودن شاعر ) خنجر غم = اضافهي تشبیهي
5- جامعه ای که در آن به سر می بریم پر از غم و اندوه است و کسی جز غم ، ندای آشنایی و دوستي سر نمی دهد .( در این سرزمین غم بار همه از هم بیگانه اند ) گذرگه پرستم = استعاره از دنیا صلا زدن = صدا زدن ، دعوت کردن ،
6- گوش هاي تو بسته است و انتظار پاسخي از تو ندارم ؛ پس برو كه انتظار من بیهوده است زیرا هیچکس به خواهش من پاسخ مثبت نمی دهد و كار من ندا دادن به گوش كر است ؛ پس بهتر است سخن را کوتاه کنیم . چه چشم پاسخ است =( استفهام انکاری ) یعنی انتظار پاسخ ندارم ، چشم داشتن کنایه از انتظار داشتن ، دريچه استعاره از گوش - مصراع دوم ( برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند ) تمثیل و كنايه از كار بيهوده انجام دادن .
7- من همچون درختی هستم که سایه و میوه ندارم ؛ پس اگر مرا از ریشه جدا کنند ، سزوار اين كار هستم ؛ زیرا بر درختی که تر و سبز است کسی تبر نابودی نمی زند ( من فايده اي ندارم پس شايسته ي نابود شدن هستم ) . بر در مصراع اول و مصراع دوم جناس تام ( بر = میوه / بر = حرف اضافه ) واج آرایی حرف ( ر ) مصراع دوم آرایه ی تمثیل دارد و كنايه از بهره رسان را از بين نمي برند .
معنیبيت هاي درس بيست و دوم ( شخصي به هزار غم گرفتارم
1 ـ انساني هستم كه اسير غمهاي زيادي هستم و هر لحظه كار براي من سخت و دشوار مي شود . ( هزار نماد كثرت ، به جان رسد كارم كنايه از بيچاره شدن )
2 ـ بدون هيچ خطا و گناهي زنداني شده ام و بدون هيچ دليلي اسير هستم . ( زلت ، گناه ، علت و سبب مراعات نظير )
3 ـ حتي ستاره ها هم براي مجازات من آماده اند و با يگديگر پيمان بسته اند ( اشاره به باور پيشينيان كه ستاره ها را در سرنوشت آدمي مؤثر مي دانستند ، سرنوشت مرا آزار ميدهد ) و آسمان هم آمادهي جنگ با من است . بيت تشخيص ( جان بخشي به اشيا ) دارد ، كمر بستن كنايه از آماده شدن
4 ـ زنداني هستم و بخت من شوم و نامبارك است و با من يار نيست ؛ اندوهگينم و بخت و اقبال با من دشمن است . محبوس و منحوس جناس دارد ، اختر كنايه از بخت و اقبال ، طالع و منحوس و اختر مراعات نظير دارد ، اختر خونخوار است تشخيص دارد ، خونخوار بودن كنايه از دشمن بودن
5 ـ غم من امروز از ديروز بيشتر است ( روز به روز غمگينتر مي شوم ) و ثروتم امسال از پارسال كمتر است ( سال به سال سرمايه ام كمتر مي شود ) بين كلمه ها دو به دو تضاد وجود دارد : امروز با دي ، امسال با پارسال ، فزون تر با كمتر
6 ـ سرشت و ذات من سرشار از پشيماني است و هر آتشي كه ميبينيد ، مانند حرفي از طومار پشيماني من است يا هر حرف از طومار پشيماني من مانند آتشي است . اضافهي تشبيهي در طومار ندامت ، حرف طومار به آتش تشبيه شده است و بر عكس هم مي توان در نظر گرفت ؛ يعني جاي مشبه و مشبهٌ به را عوض كرد : آتش مانند حرف طومار است . ، طومار مصراع دوم استعاره از پشيماني .
7 ـ من زماني دوستان برگزيده اي ( مخلصي ) داشتم ، اكنون چه اتفاقي افتاده است كه هيچكس با من دوست نيست
8 ـ هر شب آسمان به خاطر گريه هاي زياد و ناله هاي همراه با ناتواني من ، درمانده و ملول ميشود . گريه و ناله مراعات نظير ، آسمان به ستوه ميآيد تشخيص دارد .
9 ـ زندان پادشاه كجا و من كجا ؟ ( زندان پادشاه جايگاه من نيست ) اين چه سرنوشت شومي بود كه ناگهان به من روي آورد ؟ خدايگان منظور پادشاه ، ديدار نمود كنايه از روي آورد .
10 ـ به دست و پاي من زنجيري سنگين بسته شده است ؛ شايد به اين خاطر است كه من خيلي كودن و نادان و ديوانه ام ! به دست و پايم در يك متمم با دو حرف اضافه ، سبك بار كنايه از نادان .
11 ـ من دليل زنداني شدنم را نمي دانم ؛ آنقدر مي دانم كه دزد و راهزن نيستم . ( بي دليل زنداني شده ام)
12 ـ اكنون چه كار مي توانم بكنم و نمي دانم چه كار بدي انجام داده ام كه زندان پادشاه شايسته ي من شده است .( من شايسته ي زنداني شدن نيستم ) استفهام انكاري
13 ـ ( از اتفاقات پيش آمده ) ترسيدم و از كشورم مهاجرت كردم ( يا فرار كردم ) و گفتم كه من باشم و بخت بد هم همراه من ( من به همراه بخت نگونسارم باشم ) . پشت كردن كنايه از فرار كردن و مهاجرت كردن ، در مصراع دوم « واو » از نوع معيت يا همراهي است .
14 ـ در ذات من اميد زيادي به پيشرفت وجود داشت ، اما چه حيف شد كه اين اميدها از دست رفت و نابود شد . مصراع دوم يك شبه جمله است .
15 ـ ديگر چرا زياد سخن بگويم و شكايت را طولاني كنم ؛ كه با گفتار و سخن رهايي به دست نميآيد و مشكلم حل نميشود . قصه كردن كنايه از شكايت كردن .
معني بيت هاي درس بيست و سه « كعبهي مخفي »
1 - اي آبشار چرا نوحه سرايي مي كني ؟ به خاطر غم چه كسي اينقدر ناراحت هستي ؟ شاعر صداي ريزش آب را نوحه خواني دانسته است ، آبشار مورد خطاب واقع شده ؛ پس تشخيص است و استعارهي مكنيه ، چين بر جبين فكندن كنايه از ناراحتي و غم
2 ـ اين چه دردي بود كه تو داشتي و مانند من تمام طول شب را ، درحالي كه سرت را به سنگ مي زدي و بيتابي مي كردي و گريه مي كردي ؟ سر را به سنگ زدن كنايه از نهايت غمگيني و بي تابي كردن است .
3 ـ اتفاقاً خوب شد كه آيينهي ساخته شده در چين يا از جنس چيني شكست ، زيرا ابزار خودبيني و غرور شكسته شد . چيني ايهام دارد : 1 ـ ساخته شده در چين 2 ـ ساخته شده از چيني ، خودبيني ايهام دارد : 1 ـ خود را ديدن 2 ـ دچار غرور شدن
4 ـ وقتي عشق بيايد هوش و دل ( مركز دريافت علم ) انسان دانا را با خود مي برد ( او را بي هوش وعقل و علم مي كند ) ، همانگونه كه دزد دانا ابتدا چراغ خانه را خاموش مي كند تا آسوده تر دزدي كند . مصراع اول تشخيص و بيت اسلوب معادله دارد .
5 ـ آن كاري كه ما با خودمان كرديم ( بلايي كه به سر خود آورديم ) هيچ نابينايي به خود نمي كند ، ما در اين دنيا كه مانند خانه است ، خدا را كه صاحبخانه ي اصلي است فراموش كرديم . خانه استعاره از دنيا و صاحبخانه منظور خداست .
6 ـ آن دلي را ستايش كن و مقدس بدان كه كعبه ي شاعري به نام مخفي است يا كعبه ي پنهان است ، زيرا كعبه ي ظاهري را ابراهيم خليل ساخته است و دل را كه كعبه ي پنهاني است خود خدا بنا كرده است . طواف كردن كنايه از مقدس شمردن و ستايش كردن ، مخفي ايهام دارد : 1 ـ تخلص شاعر 2 ـ پنهان ، تلميح به داستان بنا كردن خانه ي كعبه به وسيله ي ابراهيم ( ع )
7 ـ ما مانند شمعي هستيم كه از سرنوشت خود آگاهيم ( مي دانيم كه ) ما را براي سوختن و گداخته شدن ( از بين رفتن ) آفريده اند ( بالاخره همه خواهيم مرد ) تشبيه خود به شمع ، خط مجاز از كتاب
8 ـ من مانند پروانه ضعيف نيستم كه با يك شعله ي كوچك ( با يك نشانه ي كوچك از عشق ) بميرم ، من مانند شمع هستم كه جان خود را به تدريج از دست مي دهم ولي هرگز شكايت نمي كنم . جان دادن كنايه از مردن ، دود بر آوردن كنايه از شكايت كردن .
9 ـ زماني كه بلبل مرا در ميان چمن ببيند با اين كه عاشق گل است ، دست از گل برمي دارد و به سوي من مي آيد ، همان گونه كه اگر برهمن بتپرست اگر مرا ببيند ديگر بتپرستي نمي كند و مرا مي پرستد . ( من از گل و بت خيلي زيباتر هستم ) بيت اسلوب معادله دارد .
10 ـ بزرگي و ارزش من در سخنانم پنهان شده است مانند بوي گل گل كه در گلبرگ هايش پنهان است ، پس هر كس مي خواهد مرا بشناسد و به ارزش واقعي من پي ببرد ، بايد به سخنانم توجه كند . ( ارزش هر كسي به سخناني است كه مي گويد . )
بيت در ستايش سخن سنجيده گفتن است . كلمه ي مخفي ايهام دارد مانند بيت 6 ، پنهان شدن ارزش در سخن به پنهان شدن بو در گلبرگ تشبيه دارد .
معني بيت هاي درس آخر ( ريشه ي پيوند )
1در ذات من عظمت پيشينيان و جنگاوري و شجاعت رستم دستان پنهان شده است .
2 ـ در سينه ي پر از اندوه جدايي از گذشته من كه مانند گهواره اي است ، بصيرت و آگاهي مردان بزرگ پنهان شده است ( سينه ي من گهواره بصيرت مردان است ؛ يعني سينه ي من سرشار از بصيرت است . )
3 ـ وجود مرا مانند جزيره اي خشك و بي فايده تصور نكن ؛ زيرا در ذات من درياي بي پايان و خروشان ( آگاهي ) پنهان شده است .
4 ـ دل مرا ضعيف و ناتوان به حساب نياور ؛ زيرا دل من مانند شيري خشمگين و شجاعي است كه در نيستان سينه ام پنهان است . ( من خيلي جرئت و توانايي دارم . )
5 ـ تصور مي كني كه ريشه ي پيوند من با گذشته ي زبان فارسي و فرهنگ ايران ازبين رفته است،هنوز هم در سينه ي من فرهنگ درخشان خراسان ( ايران ) وجود دارد.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن