سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
عصمتبه معنى مصونيتبوده و در باب نبوت داراى مراتب زير است:
الف - عصمت در مقام دريافت، حفظ و ابلاغ وحى;
ب - عصمت از معصيت و گناه;
ج - عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى.
عصمت پيامبران در مرحله نخست، مورد اتفاق همگان است، زيرا احتمال هر نوع لغزش و خطا در اين مرحله، اطمينان و وثوق مردم را خدشهدار مىسازد و ديگر پيامهاى پيامبر مورد اعتماد و اطمينان نخواهد بود، در نتيجه هدف نبوت نقض مىشود.
گذشته از اين، قرآن كريم يادآور مىشود كه خداوند پيامبر را تحت مراقبت كامل قرار داده است تا وحى الهى به صورت صحيح به بشر ابلاغ شود، چنانكه مىفرمايد:‹‹عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا× الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا× ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم واحاط بما لديهم و احصى كل شيء عددا›› (جن/26-28): او آگاه از غيب است، و حقايق غيبى را بر كسى آشكار نمىسازد، مگر آن كس كه مانند پيامبر مورد رضايت او است، پس براى مراقبت از وى، پيش رو و پشتسر او، نگهبانى مىگمارد تا بداند ( محقق شود) كه آنان پيامهاى پروردگارشان را رساندهاند، و خدا به آنچه نزد آنها است احاطه دارد، و همه چيز را شمارش كرده است.
در آيه ياد شده، دو نوع نگهبان براى صيانت از وحى وارد شده است:
الف - فرشتگانى كه پيامبر را از هر سو احاطه مىكنند;
ب - خداوند بزرگ كه بر پيامبر و فرشتگان احاطه دارد.
علت اين مراقبت كامل نيز تحقق يافتن غرض نبوت يعنى رسيدن وحى خداوند به بشر است.
اصل دوم
پيامبران الهى، در عمل به احكام شريعت، از هرگونه گناه و لغزش مصونيت دارند، و اصولا هدف از بعثت پيامبران در صورتى تحقق مىپذيرد كه آنان از چنين مصونيتى برخوردار باشند. زيرا اگر آنان به احكام الهى كه خود ابلاغ مىكنند دقيقا پايبند نباشند، اعتماد به صدق گفتار آنها از ميان مىرود و در نتيجه هدف نبوت تحقق نمىيابد.
محقق طوسى در عبارت كوتاه خود به اين برهان چنين اشاره كرده است:«و يجب في النبي العصمة ليحصل الوثوق فيحصل الغرض» (1) : عصمتبراى پيامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود، وغرض از نبوت تحقق يابد.
عصمت پيامبران از گناه، در آيات گوناگون مورد تاكيد قرآن كريم قرار گرفته است، كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
الف - قرآن پيامبران را هدايتشدگان و برگزيدگان از جانب خداوند مىداند: ‹‹واجتبيناهم وهديناهم الى صراط مستقيم›› (انعام/87).
ب - يادآور مىشود آن كس را كه خدا هدايت مىكند، هيچ كس قادر به گمراه ساختن وى نيست: ‹‹ومن يهد الله فما له من مضل›› (زمر/37).
ج - معصيت را ضلالت مىداند: ‹‹و لقداضل منكم جبلا كثيرا›› (يس/62).
از مجموع اين آيات استفاده مىشود كه پيامبران از هر نوع ضلالت و معصيت پيراستهاند.
افزون بر اين، آن برهان عقلى كه قبلا بر ضرورت عصمت پيامبران اقامه كرديم، بر لزوم عصمت آنان قبل از بعثت نيز دلالت مىكند. زيرا اگر انسانى پاسى از عمر خود را در گناه و گمراهى صرف كند و سپس پرچم هدايت را به دستبگيرد، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمىگيرد، ولى كسى كه از آغاز عمر از هرگونه آلودگى پيراسته بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود. علاوه غرضورزان و منكران رسالت مىتوانند به سادگى روى گذشتههاى تاريك وى انگشت نهاده و به ترور شخصيت و مخدوش ساختن پيام وى بپردازند. در چنين محيطى، تنها انسانى كه در اثر يك عمر پاكى و درستى «محمد امين» لقب گرفته، مىتواند با شخصيت تابناك خويش، آفتابوار حجاب تبليغات سوء دشمن را كنار زند و با پايدارى واستقامتشگرف خويش، تدريجا محيط تاريك جاهليت را روشن سازد.
گذشته از اين، بديهى است انسانى كه از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى كه فقط پس از بعثت داراى چنين مقامى شده است، برتر است و نقش هدايتى او نيز بيشتر خواهد بود، و مقتضاى حكمت الهى اين است كه فعل احسن و اكمل را برگزيند.
اصل سوم
پيامبران، علاوه بر عصمت از گناه، در موارد زير نيز مصون از خطا بودهاند:
الف - داورى در منازعات: پيامبران از جانب خدا ماموريت داشتهاند كه بر طبق موازين قضا داورى كنند، يعنى از مدعى شاهد بطلبند، و اگر مدعى شاهدى نداشت، از منكر سوگند بخواهند، وهيچگاه با اين ميزان الهى مخالفت نكردهاند. ولى ممكن استشاهد عمدا يا سهوا بر خلاف واقع گواهى داده، ويا منكر به دروغ يا از روى اشتباه سوگند ياد كند و در نتيجه حكم پيامبر مطابق واقع نباشد، اين نوع مخالفت ضررى به عصمت پيامبران نمىزند، زيرا او مامور استبر طبق ميزان الهى قضاوت كند، و آنجا كه داورى او بر خلاف واقع باشد، او از خطاى حكم خود آگاه است، گرچه به خاطر مصالح اجتماعى مامور به عمل بر وفق آن نمىباشد.
ب - تشخيص موضوعات احكام دينى مثلا فلان مايع شراب استيا نه.
ج - مسائل اجتماعى و تشخيص مصالح ومفاسد امور.
د - مسائل عادى زندگى.
دليل عصمت در موارد سه مورد اخير، اين است كه در ذهن غالب افراد، خطا در اينگونه مسائل با خطا در احكام دينى ملازمه دارد. در نتيجه، ارتكاب خطا در اين مسائل، اطمينان مردم را نسبتبه شخص پيامبر خدشهدار ساخته و نهايتا مايه خدشهدار شدن غرض بعثت مىگردد. هرچند لزوم عصمت در دو صورت نخست، روشنتر از عصمت در صورت اخير است.
اصل چهارم
يكى از مراتب عصمت آن است كه در وجود پيامبران امورى نباشد كه مايه دورى گزيدن مردم از آنان است. همگى مىدانيم برخى از بيماريهاى جسمى، يا برخى از خصلتهاى روحى كه حاكى از دنائت و پستى انسان است، مايه تنفر و انزجار مردم مىكردد. طبعا پيامبران بايستى از اينگونه معايب جسمى و روانى منزه باشند، زيرا انزجار مردم از پيامبر و دورى گزيدن از او، با هدف بعثت - كه ابلاغ رسالات الهى توسط پيامبر به آنان است - منافات دارد.
نيز يادآور مىشويم كه حكم عقل در اينجا به معنى كشف يك واقعيت است، و اينكه، با توجه به حكمتخدا بايد كسانى به پيامبرى برگزيده شوند كه پيراسته از چنين عيوبى باشند. (2)
اصل پنجم
حكم قاطع عقل و داورى صريح قرآن را درباره لزوم عصمت پيامبران دانستيم، ولى در اين زمينه برخى از آيات - در بدونظر - حاكى از صدور گناه از آنان مىباشد (مانند آيات وارده در باره حضرت آدم و غير آن). در اين موارد چه بايد گفت؟
در پاسخ بايد خاطر نشان ساخت: مسلما، به حكم اينكه هيچگونه تناقضى در قرآن راه ندارد، بايد با توجه به قرائن موجود در خود آيات، به مراد واقعى آنها پى برد، و در اين موارد ظهور بدوى هرگز نمىتواند ملاك قضاوت و داورى عجولانه قرار گيرد. خوشبختانه مفسران و متكلمان بزرگ شيعه، به تفسير اين آيات پرداخته، و حتى برخى از آنان در اين باره كتابهاى مستقلى تاليف كردهاند. از آنجا كه بحث درباره تكتك اين آيات از گنجايش اين رساله بيرون است، علاقمندان مىتوانند به كتب مزبور مراجعه كنند. (3)
اصل ششم
عامل و منشا عصمت را مىتوان در دو چيز خلاصه كرد:
الف - پيامبران (و اولياى خاص الهى) از حيث معرفت و شناختخداوند در پايه بسيار رفيعى قرار دارند كه هيچگاه رضا و خشنودى حضرت حق را با چيزى عوض نمىكنند. به عبارت ديگر، درك آنان از عظمت الهى و جمال وجلال شگرف وى، مانع از آن مىشود كه به چيزى غير از خدا توجه نمايند، و انديشهاى جز رضاى خدا را در سر بپرورند. اين مرتبه از معرفت همان است كه امير مؤمنان عليه السلام مىفرمايد: ما رايتشيئا الاو رايت الله قبله وبعده و معه: هيچ چيز را نديدم مگر آنكه پيش و پس و همراه با ديدن آن، خدا را ديدم. و امام صادق عليه السلام نيز مىفرمايد: «و لكني اعبده حبا له وتلك عبادة الكرام» (4) : من خدا را از روى دوستى با او پرستش مىكنم، و چنين است عبادت بزرگواران.
ب - آگاهى كامل پيامبران از نتايج درخشان طاعت وپىآمدهاى سوء معصيت، سبب مصونيت آنان از نافرمانى خدا مىباشد. البته عصمت گسترده و همهجانبه، مخصوص گروه خاصى از اولياى الهى است، ولى در عين حال برخى از مؤمنان پرهيزگار نيز، در بخش عظيمى از افعال خويش، از ارتكاب گناه مصون مىباشند، مثلا يك فرد متقى هرگز به هيچ قيمتى دستبه خودكشى نمىزند، يا افراد بىگناه را نمىكشد. (5) بالاتر از اين، حتى افراد عادى هم نسبتبه برخى از امور مصونيت دارند. فىالمثل هيچ فردى به هيچ قيمتحاضر نمىشود به سيم لختى كه برق در آن جريان دارد، دستبزند. پيداست كه مصونيت در اينگونه موارد، ناشى از علم قطعى شخص به آثار سوء عمل خويش است; حال اگر چنين علمى در مورد تبعات بسيار خطرناك گناهان نيز حاصل گردد، قويا مايه مصونيت فرد از گناه خواهد بود.
اصل هفتم
با توجه به منشا عصمت، يادآور مىشويم كه عصمتبا آزادى و اختيار معصوم منافات ندارد، بلكه فرد معصوم با وجود داشتن معرفت كامل نسبتبه خدا و آثار اطاعت و معصيت، مىتواند گناهى را انجام دهد، هرچند از اين قدرت هرگز استفاده نمىكند. درست مانند پدر مهربان نسبتبه فرزند خود كه بر كشتن فرزندش قدرت دارد، ولى هرگز اين كار را انجام نمىدهد. روشنتر از اين، عدم صدور قبيح از خداوند است. خداى قادر مطلق مىتواند افراد مطيع را وارد دوزخ ساخته و بالعكس اشخاص عاصى را وارد بهشت نمايد،ولى عدل وحكمت وى مانع از آن است كه چنين فعلى را انجام دهد. از اين بيان روشن مىشود كه ترك گناه و انجام عبادت و طاعت، براى معصومين افتخار بزرگى است، زيرا آنان در عين توانايى بر گناه، هيچ گاه مرتكب آن نمىشوند.
اصل هشتم
ما، در عين اعتقاد به عصمت تمام پيامبران، عصمت را ملازم با نبوت نمىدانيم. چه، ممكن است فردى معصوم باشد اما پيامبر نباشد. قرآن كريم درباره حضرت مريم مىفرمايد:‹‹يا مريم ان الله اصطفاك وطهرك واصطفاك على نساءالعالمين›› (آل عمران/42): اى مريم خداوند تورا از ميان زنان برگزيد، و از گناه پاك گردانيد، و بر زنان جهان برترى داد. از اينكه قرآن در مورد مريم لفظ «اصطفاء» را به كار برده، روشن مىشود كه وى معصوم بوده است، زيرا در باره پيامبران نيز واژه «اصطفاء» به كار رفته است:‹‹ان الله اصطفى آدم و نوحا وآل ابراهيم وآل عمران على العالمين›› (آل عمران/32).
گذشته از اين، در آيه مزبور از تطهير مريم سخن به ميان آمد، و مقصود پاكى وى از هر نوع پليدى است، نه تبرئهاش از اتهام گناه در مورد فرزندش كه يهود او را متهم ساخته بودند. زيرا تبرئه مريم ازاين گناه، در همان روزهاى نخست تولد عيسى عليه السلام با تكلم وى (6) به اثبات رسيد و ديگر نيازى به اين بيان مجدد نيست.
گذشته از اين، آيه تطهير مريم به حكم سياق آيات مربوط به دورانى است كه او ملازم محراب بوده وهنوز به عيسى باردار نشده بود، بنابر اين اتهامى به ميان نيامده بود تا تطهير مربوط به آن اتهام باشد.
پىنوشتها:
1. كشف المراد، ص349، بحث نبوت.
2.داورى خرد در اين مورد يك داورى قطعى است. بنابر اين، برخى از رواياتى كه درباره «ايوب» پيامبر عليه السلام وارد شده و حاكى از ابتلاى او به بيماريهاى تنفرآور مىباشد، گذشته از اينكه با حكم قطعى عقل مخالفت دارد، با رواياتى نيز كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام رسيده است مخالف است. امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوار خود نقل مىكند: حضرت ايوب، در طول بيمارى خود، بوى بد يا صورت نازيبا پيدا نكرد و هرگز از بدن او چرك و خون و چيزى كه مردم از آن تنفر دارند بيرون نيامد. سنتخدا درباره انبيا و اولياى گرامى خود، چنين است. دورى مردم از ايوب، به علت فقر مالى وضعف ظاهرى او بود، ولى آنان از مقام و منزلت او در نزد خدا آگاه نبودند (خصال، ج1، ابواب هفتگانه، حديث107- ص400) طبعا رواياتى كه بر خلاف اين مطلب دلالت دارند، پايه اساسى نداشته و قابل قبول نيستند.
3. تنزيه الانبياء، سيد مرتضى; عصمة الانبياء، فخر الدين رازي; مفاهيم القرآن، جعفر سبحانى، ج5، بخش عصمت پيامبران.
4. بحار الانوار، 70/22.
5. امير مؤمنان درباره اين گروه مىفرمايد:« هم والجنة كمن قد رآها و هم فيها منعمون، وهم و النار كمن قد رآها و هم فيها معذبون»: آنان نسبتبه بهشتبسان كسى مىباشند كه آن را ديده و از نعمتهاى آن برخوردار مىباشند، و نسبتبه دوزخ همانند كسى مىباشند كه آن را ديده و گرفتار عذاب آن شدهاند. (نهج البلاغه، خطبه همام شماره193).
6. فاشارت الي...(طه/29).
منشور عقايد اماميه صفحه 110
استاد جعفر سبحانى
عصمت نبوت
ظهور پيغمبران خدا نظريه وحى را كه در فصل سابق گذشت تاييد مىكند پيغمبران خدا مردانى بودند كه دعوى وحى و نبوت نمودند و براى دعوى خود حجت قاطع اقامه كردند و مواد دين خدا را كه همان قانون سعادتبخش خدايى است،به مردم تبليغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پيغمبران كه با وحى و نبوت مجهز بودند،در هر زمان كه ظاهر شدند بيش از يك فرد يا چند فرد نبودند،خداى متعال هدايتبقيه مردم را با ماموريت دعوت و تبليغ كه به پيغمبران خود داده،تتميم و تكميل فرمود.
و از اينجاست كه پيغمبر خدا بايد با صفت عصمت متصف باشد،يعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانيدن آن به مردم از خطاى مصون باشد و معصيت (تخلف از قانون خود) نكند،زيرا-چنانكه گذشت-تلقى وحى و حفظ و تبليغ آن سه ركن هدايت تكوينى مىباشند و خطا در تكوين معنا ندارد.
گذشته از اينكه معصيت و تخلف از مؤداى دعوت و تبليغ خود،دعوتى است عملى به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمينان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتيجه غرض و هدف دعوت را تباه مىكند.خداى متعال در كلام خود به عصمت پيغمبران اشاره نموده مىفرمايد: و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم (9)
و باز مىفرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم (10) .
پىنوشتها:
1-يعنى:«و پيغمبران را به سوى خود جمعآورى كرديم (به غير ما نمىپردازند و از غير ما اطاعت نمىكنند) و به راهى راست رسانيديم»، (سوره انعام،آيه 87)
2-يعنى:«تنها اوست كه داننده غيب است و به غيب خود كسى را مسلط نمىكند مگر پسنديدگان را از پيغمبران و در اين صورت از پس و پيش او (پيغمبر يا وحى) مراقبت كامل و رصدى به راه مىاندازد كه محققا پيامهاى خداى خود را برسانند»، (سوره جن،آيه 26-28)
شيعه در اسلام صفحه 141 تاليف: علامه سيد محمد حسين طباطبايى
خداوند حكيم انسانهاى والايى را براى هدايت و راهنمايى بشر برانگيخته و آنان را حامل پيام خويش براى افراد بشر قرار داده است. اينان، همان پيامبران و رسولانند كه واسطه جريان فيض هدايت از سوى خداوند به بندگان مىباشند، و اين فيض از نخستين روزى كه بشر شايستگى بهرهگيرى از آن را يافته، از جانب خدا نازل گرديده و تا عصر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نيز ادامه داشته است.بايد دانست آيين هر پيامبرى نسبتبه زمان و امتخود كاملترين آيين بوده است، و اگر اين فيض الهى مستمر نبود بشر به حد كمال نمىرسيد.
از آنجا كه خلقت انسان، فعل خداى «حكيم» است طبعا آفرينش او هدف وغرض دارد، و با توجه به اينكه در وجود انسان علاوه بر غرايز كه با حيوان مشترك است،عقل و خرد نيز هستبايد غرض و هدف از خلقت وى، هدفى معقول باشد.
از طرف ديگر، عقل و خرد انسان هرچند در پيمودن راه تكامل او مؤثر و لازم است، اما كافى نيست، و اگر در هدايت انسان به عقل و خرد قناعتشود او هرگز راه كمال را به طور كامل نخواهد شناخت. براى نمونه، پى بردن به مبدء و معاد يكى از مهمترين مسائل فكرى بشر بوده است.بشر مىخواهد بداند از كجا آمده، چرا آمده، و به كجا خواهد رفت؟ ولى عقل و خرد به تنهايى از عهده تبيين كامل اين مسائل بر نمىآيد. گواه روشن اين امر آن است كه،با همه ترقى كه بشر معاصر در علم و دانش كرده است،هنوز بخش عظيمى از انسانها بتپرست مىباشند.
نارسايى عقل و دانش بشر منحصر به موضوع مبدء و معاد نيست، بلكه وى در بسيارى از مسائل حياتى نيز نتوانسته است طريق استوارى را برگزيند. ديدگاههاى مختلف و متعارض بشر در مسائل اقتصادى، اخلاقى، خانوادگى وغيره نشانه نارسايى وى از درك صحيح اين مسائل مىباشد، و به همين علت است كه مىبينيم مكتبهاى متعارض پديد آمده است.
با توجه به نكته فوق، عقل صحيح حكم مىكند كه به مقتضاى حكمت الهى بايد مربيان و رهبران الهى مبعوث شوند تا راه صحيح زندگى را به بشر بياموزند.
كسانى كه تصور مىكنند هدايتهاى عقلى مىتواند جايگزين هدايتهاى آسمانى شود بايد به دو مطلب توجه كنند:
1. خرد و دانش بشر در شناخت كامل انسان و اسرار هستى و گذشته و آينده سير وجودى او ناقص و نارساست،در حاليكه آفريننده بشر به حكم اينكه هر صانعى مصنوع خود را مىشناسد، از انسان و ابعاد و اسرار وجود او كاملا آگاه است.ودر قرآن به اين دليل اشاره كرده مىفرمايد:;ژخ÷;ژخ÷الا ندارد، و اوست دقيق وآگاه. يعلم من خلق وهو اللطيف الخبير›› (ملك/14): آيا آنكس كه آفريده است (به آفريده خود) علم
2. انسان به مقتضاى غريزه حب ذات، آگاهانه يا ناخودآگاه، پيوسته به دنبال منفعتجوييهاى شخصى است و در برنامهريزى نمىتواند از دايره منافع فردى و گروهى به طور كامل صرفنظر كند. طبعا برنامههاى بشرى از جامعيت كامل برخوردار نخواهد بود،ولى برنامه پيامبران چون از جانب خداوند است از چنين نقصانى منزه است.
با توجه به اين دو نكته بايد گفت كه بشر هيچگاه از هدايتهاى الهى و برنامههاى پيامبران بىنياز نبوده و نخواهد بود.
منشور عقايد اماميه صفحه 97
6 اصل در مورد ويژگيهاى نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم
دعوت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ويژگيهايى دارد، كه مهمترين آنها چهار چيز است و ما در طى سه اصل به بيان آنها مىپردازيم.
اصل اول
دعوت و آيين پيامبر اسلام جهانى است و به قوم و منطقه خاصى اختصاص ندارد، چنانكه مىفرمايد:‹‹و ما ارسلناك الاكافة للناس بشيرا و نذيرا›› (سباء/28): ما تو را، بشارت دهنده و ترساننده، براى عموم مردم فرستاديم. نيز مىفرمايد: ‹‹و ما ارسلناك الارحمة للعالمين›› (انبياء/107). از اين روى مىبينيم وى در دعوتهاى خود از لفظ «الناس» بهره گرفته و مىگويد: ‹‹يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم فآمنوا خيرا لكم›› (نساء/170): اى مردم رسولى از جانب پروردگار شما به حق نزد شما آمده است، پس به او ايمان آوريد كه براى شما بهتر است.
البته آن حضرت زمانى كه دعوت خويش را آغاز كرد، به طور طبيعى انذار خود را در مرحله نخست متوجه قوم خود فرمودتا جمعيتى را كه پيش از او براى آنان بيم دهندهاى نيامده بود، انذار كند ‹‹لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك››(سجده/3). ولى اين به معناى آن نبود كه قلمرو رسالت وى محدود به ارشاد گروهى خاص است. بدين جهت، گاه مىبينيم كه قرآن در عين اينكه جمعيتخاصى را مورد دعوت قرار مىدهد، بلافاصله آن را براى همه كسانى نيز كه دعوت او مىتواند به آنان برسد حجت مىشمرد و مىفرمايد:‹‹و اوحي الي هذا القرآن لانذركم به و من بلغ›› (انعام/19): اين قرآن بر من وحى شده تا به وسيله آن، شما و همه كسانى را كه اين پيام به آ نان مىرسد، انذار كنم.
بديهى است كه پيامبران در درجه نخستبايستى قوم خود را به آيين خود دعوت كنند، خواه دعوت آنان جهانى باشد و خواه منطقهاى. قرآن در اين مورد يادآور مىشود كه «هيچ پيامبرى را جز به زبان قوم خويش نفرستاديم: ‹‹و ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه ليبين لهم›› (ابراهيم/4) ولى چنانكه گفتيم ارسال رسول به زبان قوم خويش، هرگز به معنى انحصار دعوت به آن گروه نيست.
اصل دوم
نبوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نبوت خاتم مىباشد، همچنانكه شريعت او ريعتخاتم، و كتاب او نيز خاتم كتابهاى آسمانى استيعنى پس از وى ديگر پيامبرى نخواهد آمد، و شريعت او به صورت جاودانه تا روز رستاخيز باقى خواهد ماند. از خاتميت نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دومطلب استفاده مىشود:
1. اسلام، ناسخ شرايع پيشين است و با آمدن آن شريعتهاى گذشته ديگر رسميت ندارند.
2. در آينده شريعتسماوى ديگرى نخواهد آمد و ادعاى هر نوع شريعت جديد آسمانى مردود است.
موضوع خاتميت، در قرآن و احاديث اسلامى به صورت روشن مطرح شده است، به گونهاى كه براى احدى جاى ترديد باقى نمىگذارد. در اين مورد به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
‹‹ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللهو خاتم النبيين و كان الله بكل شيء عليما›› (احزاب/40): «محمد پدر هيچيك از شماها نبوده، بلكه وى رسول خدا و خاتم پيامبران است، و خدا به هرچيزى دانا است».«خاتم» به معنى انگشتر است. در عصر نزول اسلام، مهر افراد، نگين انگشتر آنان بود كه با آن نامهها را مهر مىكردند، به نشانه اينكه پيام به پايان رسيده است. با توجه به اين نكته، مفاد آيه فوق اين است كه با آمدن پيامبر اسلام، طومار نبوت و پيامبرى مهر پايان خورده و پرونده نبوت بسته شده است.
ضمنا از آنجا كه «رسالت» عبارت از ابلاغ و رساندن پيامهايى است كه از طريق وحى دريافت مىگردد، طبعا رسالت الهى بدون نبوت نخواهد بود، و در نتيجه ختم نبوت ملازم با ختم رسالت نيز هست. (1)
در اين زمينه از ميان احاديث گوناگون، كافى استبه حديث «منزلت» اشاره كنيم: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زمانى كه در جريان جنگ تبوك، على را جانشين خود در مدينه قرار داد، به وى فرمود: «الا ترضى ان تكون مني بمنزلة هارون من موسى الاانه لا نبي بعدي» (2) : آيا خشنود نيستى كه منزلت تو نسبتبه من همانند منزلتت هارون نسبتبه موسى باشد،جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود.
گذشته از حديث «متواتر» منزلت، مجموعه احاديث مربوط به خاتميت نيز به صورت تواتر اجمالى نقل شده است. (3)
اصل سوم
راز جاودانگى شريعت اسلام در دو چيز نهفته است:
الف - شريعت اسلام، براى تامين نياز طبيعى و فطرى بشر به هدايتهاى الهى، كاملترين برنامه را ارائه كرده است، به گونهاى كه بهتر و كاملتر از آن قابل تصور نيست.
ب - در قلمرو احكام عملى نيز يك رشته اصول و كليات جامع و ثابت را بيان نموده كه مىتواند پاسخگوى نيازهاى نو بنو و متنوع بشر باشد. گواه روشن اين امر آن است كه فقهاى اسلام (بويژه شيعه) در طى چهارده قرن توانستهاند به تمام نيازهاى جوامع اسلامى در زمينه احكام عملى پاسخ گويند، و تاكنون موردى پيش نيامده است كه فقه اسلامى از پاسخ گفتن به آن ناتوان باشد. امور زير در تحقق اين هدف مفيد و مؤثر بودهاند:
1. حجيت عقل: اعتبار و حجيت عقل در مواردى كه صلاحيت قضاوت و داورى دارد، يكى از طرق استنباط وظايف بشر در طول زندگى است.
2. رعايت اهم در موارد تزاحم با مهم: مىدانيم كه احكام اسلام، ناشى از يك رشته ملاكات واقعى و مصالح و مفاسد ذاتى (يا عارضى) در اشياست كه برخى از آنها را عقل به دست مىآورد و برخى ديگر را شرع بيان مىكند. با شناخت اين ملاكات، طبعا فقيه مىتواند در موارد تزاحم آنها، اهم را بر مهم ترجيح داده و مشكل را حل كند.
3. فتح باب اجتهاد: گشوده بودن باب اجتهاد به روى امت اسلامى - كه از افتخارات و امتيازات تشيع استخود از عوامل تضمين كننده خاتميت آيين اسلام است، زيرا در پرتو اجتهاد زنده و مستمر، حكم مسائل و حوادث جديد همواره از قواعد كلى اسلامى استنباط مىشود.
4. احكام ثانويه: در شريعت اسلام علاوه بر احكام اوليه، يك رشته احكام ثانويه وجود دارد كه مىتواند بسيارى از مشكلات را حل كند. فىالمثل، در جايى كه تطبيق حكمى بر موردى، مايه عسر و حرج يا زيان و ضرر افرادى گردد (با توجه به شرايطى كه در فقه بيان شده است) اصولى چون قاعده نفى حرج يا لا ضرار مىتواند به توانايى شريعت در شكستن بنبستها و رفع تنگناها كمك نمايد. قرآن كريم مىفرمايد: ‹‹و ما جعل عليكم في الدين من حرج›› (حج/78). رسول گرامى نيز اعلام مىدارد: «لا ضرر و لا ضرار ». بايد گفت مكتبى كه اين دو قاعده و نظائر آن را دارد، هيچگاه پيروان آن در زندگى به بنبست كشيده نخواهند شد.
بحث مشروح درباره خاتميتبر عهده كتب كلامى است.
اصل چهارم
يكى از ويژگيهاى شريعت اسلامى، اعتدال و سهولت درك مفاهيم و احكام آن است، كه اين امر را مىتوان يكى از مهمترين عوامل نفوذ و گسترش اين دين در ميان اقوام و ملل مختلف جهان دانست. اسلام در موضوع خداپرستى، توحيدى ناب و روشن را مطرح مىكند كه دور از هرگونه ابهام و پيچيدگى است. تنها سوره توحيد در قرآن مىتواند گواه اين مدعا باشد چنانكه اين كتاب مقدس در باب مقام و منزلت انسان نيز بر اصل تقوى تكيه مىكند كه خود به نوعى دربرگيرنده همه خصال والاى اخلاقى است. در حوزه احكام عملى نيز مشاهده مىكنيم كه اسلام هرگونه عسر و حرجى را نفى مىكند و پيامبر، خود را آورنده شريعتى سهل و آسان معرفى مىكند: «جئتبشريعة سهلة سمحة».
محققان منصف و بى غرض حتى از ميان دانشوران غير مسلمان صريحا اذعان نمودهاند كه مهمترين عامل گسترش سريع آيين اسلام، وضوح و جامعيت احكام و تعاليم اين دين بوده است، براى نمونه دكتر گوستاولوبون، دانشمند مشهور فرانسوى، مىگويد:
رمز پيشرفت اسلام در همان سهولت و آسانى آن نهفته است. اسلام از مطالبى كه عقل سالم از پذيرش آن امتناع مىورزد و در اديان ديگر نمونههاى آن بسيار است، مبراست. هرچه فكر كنيد سادهتر از اصول اسلام نمىيابيد كه مىگويد: خدا يگانه است; مردم همگى در برابر خدا يكسانند; انسان با انجام چند فريضه دينى به بهشت و سعادت مىرسد، و با روى گرداندن از آن به دوزخ مىافتد. همين روشنى و سادگى اسلام و دستورات آن، كمك زيادى به پيشرفت اين دين در جهان كرد. مهمتر از اين آن ايمان محكمى است كه اسلام در دلها ريخته است; ايمانى كه هيچ شبههاى قادر به كندن آن نيست.
اسلام، همان گونه كه براى اكتشافات علمى از هر دينى مناسبتر و ملايمتر است، درباره واداشتن مردم به گذشت نيز بزرگترين دينى است كه مىتواند تهذيب نفوس و اخلاق را به عهده گيرد. (4)
اصل پنجم
كتابهاى آسمانى كه پيامبران پيشين آن را عرضه كردهاند، مع الاسف پس از آنان بتدريج در اثر غرضورزى خودكامگان دستخوش تحريف گرديده است. اين مطلب را، علاوه بر قرآن، شواهد تاريخى هم تاييد مىكند. چنانكه مطالعه خود اين كتب و دقت در محتواى آنها نيز بر آن دلالت دارد، زيرا در آنها يك رشته مطالبى وارد شده است كه هرگز نمىتواند مورد تاييد وحى الهى باشد. بگذريم كه انجيل كنونى بيشتر صورت زندگىنامه حضرت مسيح را دارد كه در آن ماجراى به دار آويخته شدن وى نيز توضيح داده شده است. اما به رغم تحريفات آشكار در كتب آسمانى پيشين، قرآن كريم از هر نوع افزايش و كاهش مصون مانده است. پيامبر گرامى اسلام يكصد و چهارده سوره كامل قرآنى از خود به يادگار نهاده و تحويل جهان داده است و نويسندگان وحى - خصوصا حضرت على عليه السلام كه از روز نخست وحى الهى را مىنوشت، آن را نگاشتهاند. خوشبختانه، با وجود گذشت 15 قرن از نزول قرآن، نه چيزى از آيات و سورههاى قرآن كم شده و نه چيزى بر آنها افزوده شده است. اينك به برخى از دلايل و موجبات عدم تحريف قرآن اشاره مىكنيم:
1.چگونه امكان دارد كه تحريف به قرآن راه يابد، در حاليكه خداوند حفظ و صيانت آن را تضمين كرده است، چنانكه مىفرمايد: ‹‹انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون›› (حجر/9): ما خود قرآن را فرو فرستاده و خود نيز نگهبان آن هستيم.
2. خداوند راه يافتن هر نوع باطل به ساحت قرآن را نفى كرده و مىفرمايد:‹‹لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد›› (فصلت/44): باطل از هيچ سو به ساحت قرآن راه ندارد، آن از جانب خداوند حكيم و ستوده نازل شده است.
باطل كه خداوند راه يافتن آن را به قرآن نفى كرده،هر باطلى است كه مايه وهن قرآن گردد، و از آنجا كه كم يا زياد كردن الفاظ و آيات قرآن مسلمامايه سستى و وهن آن مىگردد لذا قطعا هيچگونه كاهش يا افزايشى به ساحت اين كتاب شريف راه نيافته است.
3. تاريخ گواهى مىدهد كه مسلمانان به آموزش و حفظ قرآن عنايت ويژهاى داشتند در ميان عربهاى زمان پيامبر، حافظههاى قوى و نيرومندى وجود داشت كه با يك بار شنيدن، خطبهاى طولانى را حفظ مىكردند، بنابر اين چگونه مىتوان گفت چنين كتابى كه اين همه قارى و حافظ و علاقمند داشته، تحريف شده است؟!
4. شكى نيست كه امير مؤمنان عليه السلام در بعضى از مسائل با خلفا اختلاف نظر داشت و مخالفتخود را نيز به صورت منطقى در موارد گوناگون آشكار مىكرد، كه يكى از آنها خطبه شقشقيه و نيز مناشدات معروف آن حضرت است. در عين حال مىبينيم كه آن حضرت در سراسر زندگى خود، حتى يك كلمه هم درباره تحريف قرآن سخن نگفته است، حال اگر (العياذ بالله) چنين كارى صورت گرفته بود،مسلما به هيچوجه ايشان در باره آن سكوت نمىورزيد. بلكه بالعكس آن حضرت پيوسته به تدبر در قرآن دعوت مىكرد و مىفرمود:«ليس لاحد من بعد القرآن من فاقة ولا بعد القرآن من غنى فكونوا من حرثته و اتباعه» (5) : اى مردم براى كسى در صورت پيروى از قرآن فقر و نيازى نيست، و بدون پيروى از قرآن، غنا و بى نيازيى وجود نخواهد داشت، بنابر اين در سرزمين زندگى خود بذر قرآن را بيفشانيد و از پيروان آن باشيد.
با توجه به دلايل ياد شده و نظاير آن، علماى بزرگ شيعه اماميه به پيروى از اهل بيت عليهم السلام از دير زمان تاكنون بر مصونيت قرآن از تحريف تاكيد نمودهاند، كه از آن ميان مىتوان به افراد زير اشاره نمود:
1. فضل بن شاذان (متوفاى 260ه.ق، كه در عصر ائمه عليهم السلام مىزيسته است) در كتاب الايضاح/217.
2. شيخ صدوق(م381ه. ق) در كتاب الاعتقادات/93.
3. شيخ مفيد (م413ه.ق) در كتاب اجوبة المسائل السروية، مطبوع در مجموعة الرسائل/ص266.
4. سيد مرتضى (م436ه.ق) در كتاب جواب المسائل الطرابلسيات، كه كلام وى را شيخ طبرسى در مقدمه مجمع البيان آورده است.
5. شيخ طوسى معروف به شيخ الطائفه(م460ه.ق) در كتاب التبيان، 1/3.
6. شيخ طبرسى(م548ه.ق) در مقدمه كتاب خود، مجمع البيان، بر عدم تحريف قرآن تصريح و تاكيد كرده است.
7. سيد بن طاووس(م664ه.ق) دركتاب «سعد السعود» (ص 144) مىگويد: عدم تحريف، راى اماميه است.
8. علامه حلى (م726ه.ق) در كتاب اجوبة المسائل المهناويه (ص 121) مىگويد: «حق اين است كه هيچگونه زياده و نقيصهاى در قرآن راه نيافته است و من از قول به تحريف به خدا پناه مىبرم، زيرا اين امر موجب شك در معجزه متواتر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىگردد».
************************
ما در اينجا به ذكر نام علماى شيعه كه منكر تحريف بودهاند پايان مىدهيم، و تاكيد مىكنيم كه اين عقيده، پيوسته مورد نظر بزرگان علماى اماميه در اعصار گوناگون بوده است، چنانكه در عصر حاضر نيز همه مراجع شيعه، بدون استثنا، داراى چنين عقيدهاى مىباشند.
اصل ششم
در كتب حديث و تفسير رواياتى وارد شده است كه برخى آنها را دليل بر تحريف قرآن قرار دادهاند، ولى بايد توجه نمود كه:
اولا، اكثر اين روايات از طريق افراد و كتابهايى نقل شده كه از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار نيستند، مانند كتاب قراءات احمد بن محمد سيارى (م286) كه علماى رجال، روايات او را ضعيف خوانده، و مذهب او را فاسد دانستهاند (6) يا كتاب على بن احمد كوفى (م352) است كه علماى رجال درباره او گفتهاند: در پايان عمر راه غلو را در پيش گرفت. (7)
ثانيا، قسمتى از اين روايات، كه بر تحريف حمل شده است، جنبه تفسيرى دارد. به عبارت ديگر، مفاد كلى آيه در روايت تطبيق بر مصداق شده، و عدهاى تصور كردهاند كه تفسير و تطبيق مزبور جزء قرآن بوده و از آن حذف گرديده است. مثلا «صراط مستقيم» در سوره حمد، در روايات به «صراط پيامبر و خاندان او» تفسير شده، و پيداست كه چنين تفسيرى، تطبيق كلى بر فرد اعلاى آن است. (8)
امام خمينيرحمه الله رواياتى را كه از آنها تحريف برداشتشده بر سه دسته تقسيم كرده است:
الف - روايات ضعيف، كه با آن نمىتوان استدلال كرد;
ب - روايات ساختگى، كه شواهد جعلى بودن در آنها نمايان است;
ج - روايات صحيح، كه اگر در مفاد آنها كاملا دقت گردد روشن مىشود كه مقصود از تحريف در آيات قرآن، تحريف معانى آنهاست نه تغيير الفاظشان. (9)
ثالثا، كسانى كه مىخواهند عقيده واقعى پيروان يك مذهب را به دست آورند بايد به كتابهاى عقيدتى و علمى آنها رجوع كنند، نه به كتابهاى حديثى كه نظر مؤلف از تاليف آن، بيشتر گردآورى مطالب بوده و تحقيق آن را به ديگران واگذار كرده است. همچنين مراجعه به آراى شاذ از پيروان يك مذهب براى شناخت عقايد مسلم آن مذهب كافى نبوده و اصولا استناد به قول يك يا دو نفر در مقابل اكثريت قاطع دانشمندان آن فرقه، ملاك صحيحى براى قضاوت نيست.
در خاتمه بحث از تحريف، ضرورى است چند نكته را يادآور شويم:
1. متهم كردن مذاهب اسلامى يكديگر را به تحريف قرآن، خاصه در عصر كنونى، جز به نفع دشمنان اسلام نخواهد بود.
2. اگر برخى از علماى شيعه كتابى درباره تحريف قرآن نوشتهاند، بايستى نظريه شخصى خود او تلقى شود، نه نظريه اكثريت قاطع علماى شيعه. لذاست كه مىبينيم پس از انتشار كتاب مزبور، رديههاى زيادى از سوى علماى شيعه بر ضد آن نوشته شده است; همانگونه كه وقتى در سال 1345ه.ق از طرف يكى از علماى مصر كتاب «فرقان» با استناد به پارهاى روايات درباره نسخ يا انساء تلاوت آياتى از قرآن كه در كتب حديث اهل سنت آمده است، به عنوان اثبات تحريف در قرآن نوشته شد، از طرف علماى ازهر مردود شناخته شد و كتاب مزبور مصادره گرديد.
3.كتاب آسمانى همه مسلمانان جهان قرآن مجيد است كه مجموع آن را 114 سوره كه نخستين آن را سوره «الحمد» وآخرين آن را سوره «الناس» تشكيل مىدهد، و در اين كتاب كلام الهى، «قرآن» ناميده شده و با صفاتى چون مجيد، كريم و حكيم (10) معرفى گرديده است. و مسلمانان احيانا آن را «مصحف»مىنامند، و مصحف در لغت عرب به مجموعهاى از برگهاى نوشته شده مىگويند كه در يك جا گرد آيد. و نقل شده است كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، آنگاه كه مجموع سورههاى قرآن يك جا گرد آمد از سوى برخى صحابه اسم مصحف براى آن پيشنهاد شد. (11)
بنابر اين مصحف به مجموعهاى از برگهاى نوشته شده و گرد آمده به صورت يك كتاب مىگويند خواه قرآن باشد يا غير آن. وقرآن نامه اعمال را «صحف» مىنامد و مىفرمايد:‹‹واذا الصحف نشرت›› (تكوير/10): آنگاه كه نامههاى اعمال گشوده شود، همچنانكه ديگر كتابهاى آسمانى را «صحف» مىنامد، و مىفرمايد: ‹‹صحف ابراهيم وموسى›› ( اعلى/19): كتابهاى ابراهيم و موسى.
اين آيات نشان مىدهد كه لفظ صحيفه يا مصحف معنى وسيعى داشته است، هرچند پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از نامهاى قرآن نيز بشمار آمده است.
از اين جهت تعجب نخواهيم كرد كه نوشتههايى را كه از دخت گرامى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به يادگار مانده است «مصحف» مىنامند، و واقعيت اين مصحف آن است كه امام صادق عليه السلام در روايتى توضيح مىدهد و مىفرمايد: «فاطمه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هفتاد و پنج روز زيست، و اندوه سختى او را فرا گرفت، جبرئيل (به فرمان خدا) فرود مىآمد و از رسول خدا و منزلت او نزد خدا سخن مىگفت و بدين جهت فاطمه را تسلى مىداد، و از حوادثى كه بعدها اتفاق خواهد افتاد او را با خبر مىساخت.و اميرمؤمنان گزارشهاى جبرئيل را(از طريق املاء فاطمه عليها السلام) مىنوشت واين همان مصحف فاطمهعليها السلام است. (12)
ابوجعفر از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه فرمود:مصحف فاطمة ما فيه شيء من كتاب الله وانما هو شيء القى اليها بعد موت ابيها (صلوات الله عليهما ) (13) : در مصحف فاطمه چيزى از كتاب الهى نيست، (يعنى تصور نكنيد قرآن است) بلكه محتويات آن پس از درگذشت پدرش به او القا شده است. و ما در بخش مربوط به فقه و حديثيادآور خواهيم شد كه در امت اسلامى شخصيتهاى والايى هستند كه در حالى كه نبى و رسول نيستند، ولى فرشتگان با آنان سخن مىگويند. و آنان را محدث مىنامند، و دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم «محدثه» بوده است.
منابع:
1. آيات گواه بر خاتميت منحصر به آيه فوق نيست. در اين مورد، نصوص ششگانهاى در قرآن هست كه برخاتميت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گواهى مىدهد. به كتاب مفاهيم القرآن:3/130-139 رجوع شود.
2. صحيح بخارى:3/58; صحيح مسلم:2/323; امالى صدوق، ص 28 و47 و 81;بحار الانوار، 37/254-289، باب53; بخارى، صحيح،3/54، باب غزوة تبوك، مسلم 4/1871 ط 1375; ترمذى، سنن، 2/301; سيره ابن هشام 4/162; احمد، مسند، 1/174.
3. در اين باره به كتاب مفاهيم القرآن:3/141-167 رجوع شود.
4. تمدن اسلام و عرب، تاليف دكتر گوستاولوبون فرانسوى، صص 141-143.
در حالی که انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) به روزهای سرنوشت سازی نزدیک میشد همه اقشار مردم ایران از زن و مرد و پیر و جوان، سعی در ایفا کردن نقش تاریخی خود و عمل به تکلیف الهی داشتند. در این میان دانشآموزان و نوجوانان شور و حال دیگری داشتند.
صبح روز 13 آبان 1357، دانشآموزان در حالی که مدارس را تعطیل کرده بودند، به سمت دانشگاه تهران حرکت کردند تا صدای اعتراض خود را به گوش همگان برسانند.
این جوانان پر شور و خداجو، گروه گروه، داخل دانشگاه شدند و به همراه دانشجویان و گروههای دیگری از مردم در زمین چمن دانشگاه اجتماع کردند.ساعت 11 صبح، مأموران، ابتدا چند گلوله گاز اشکآور در میان این جمعیت خروشان پرتاب کردند؛ اما، اجتماع کنندگان در حالی که به سختی نفس میکشیدند، صدای خود را رساتر کرده و با فریاد اللهاکبر، لرزه بر اندام مأموران مسلح شاه افکندند. در این هنگام تیراندازی آغاز شد و جوانان و نوجوانان بیگناه، یکی پس از دیگری، در خون خود غلتیدند. در این روز، 56 نفر شهید و صدها نفر مجروح شدند.
حضرت امام(ره) در پیامی به همین مناسبت فرمودند: «... عزیزان من صبور باشید، که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است ... ایران امروز جایگاه آزادگان است... من از این راه دور، چشم امید به شما دوختهام ... صدای آزادیخواهی و استقلالطلبی شما را به گوش جهانیان میرسانم.»
به خاطر گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان دانشآموز، این روز در تاریخ انقلاب اسلامی به نام روز دانشآموز نامگذاری شده است
روز 13 آبان که در تقویم به عنوان روز مبارزه با استکبار نامگذاری شده یادآور سه واقعه مهم در تاریخ معاصر ایران است که در سه دوره مختلف رخ داده و به همین دلیل این روز را در تاریخ کشور به عنوان روزی به یادماندنی به ثبت رسانده است.
تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه در 13 آبان 1343، 13 آبان 1357 که روز دانشآموز نام گرفت و تسخیر لانه جاسوسی در 13 آبان 1358 عنوان این سه واقعه تاریخی است که نمیتوان هیچ یک را از نظر اهمیت نسبت به دیگری اولی تر دانست چرا که هر کدام در دوره وقوع تاثیر گذاری خاص خود را داشته و شرایط را به نحوی تغییر دادهاند.
تبعید امام خمینی به ترکیه 13 آبان 1343
کاپیتولاسیون یا حق قضاوت کنسولی حقی است که به اتباع بیگانه داده میشود و آنها را ازشمول قوانین کشور مصون ومستثنی میکند؛ درواقع در صورت ارتکاب جرم در خاک کشور، دولت میزبان حق محاکمه آن مجرم را ندارد.
کاپیتولاسیون ریشه در استعمار دارد و کشورهای استعمارگران این قانون را به کشورهای ضعیف تحت سلطه تحمیل میکردند؛ کاپیتولاسیون درایران طی معاهده ترکمانچای برای اتباع روسیه به رسمیت شناخته شد و پس ازآن برخی کشورهای استعمارگر دیگر، این امتیاز نامشروع را بعلت ضعف حکومت های قاجاریه کسب کردند؛ اما، کاپیتولاسیون در سال 1306، تحت فشار افکار عمومی و فضای حاکم بر روابط بینالملل پس از جنگ اول جهانی لغو گردید.
هنوز بیش از 3 دهه از الغای کاپیتولاسیون نمیگذشت که محمدرضا پهلوی احیاگر مجدد آن شد. کابینه اسدالله علم در سیزدهم مهر سال 1342، به دستور شاه، پیشنهاد آمریکا مبنیبر اعطای مصونیت قضایی به اتباع آمریکایی را به صورت یک لایحه قانونی در هیتت دولت تصویب کرد.
چندی بعد این خبر به حضرت امام رسید و ایشان را به خروش و فریاد واداشت به طوری که در4 آبان 1343 ایشان طی نطقی تاریخی به رسوایی این اقدام ننگین پرداختند.
فرازهایی از سخنرانی ایشان چنین بود: « ... دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد، ملت ایران را از سگهای آمریکایی پستتر کردند.
اگر چنانچه کسی یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او میکنند؛ اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد بازخواست میکنند و اگر چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام ایران را زیر بگیرد، هیچ کس حق تعرض ندارد...». رژیم که در طول دو سالی که امام قیام کرده بودند، نتوانسته بود با هیچ شیوهای، ایشان را آرام کند، تنها یک راه پیش پای خود میدید و آن تبعید امام بود.
در شب 13 آبان 1343، صدها کماندو به همراه مزدوران ساواک به منزل امام در قم حملهور شدند ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند و سپس با یک هواپیمای نظامی ایشان را به ترکیه تبعید کردند. این سرآغار هجرتی بود که 14 سال بعد پیروزی انقلاب اسلامی را به بار آورد.
روز دانشآموز 13 آبان 1357
در حالی که انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) به روزهای سرنوشت سازی نزدیک میشد همه اقشار مردم ایران از زن و مرد و پیر و جوان، سعی در ایفا کردن نقش تاریخی خود و عمل به تکلیف الهی داشتند. در این میان دانشآموزان و نوجوانان شور و حال دیگری داشتند.
صبح روز 13 آبان 1357، دانشآموزان در حالی که مدارس را تعطیل کرده بودند، به سمت دانشگاه تهران حرکت کردند تا صدای اعتراض خود را به گوش همگان برسانند.
این جوانان پر شور و خداجو، گروه گروه، داخل دانشگاه شدند و به همراه دانشجویان و گروههای دیگری از مردم در زمین چمن دانشگاه اجتماع کردند. ساعت 11 صبح، مأموران، ابتدا چند گلوله گاز اشکآور در میان این جمعیت خروشان پرتاب کردند؛ اما، اجتماع کنندگان در حالی که به سختی نفس میکشیدند، صدای خود را رساتر کرده و با فریاد اللهاکبر، لرزه بر اندام مأموران مسلح شاه افکندند. در این هنگام تیراندازی آغاز شد و جوانان و نوجوانان بیگناه، یکی پس از دیگری، در خون خود غلتیدند. در این روز، 56 نفر شهید و صدها نفر مجروح شدند.
حضرت امام(ره) در پیامی به همین مناسبت فرمودند: «... عزیزان من صبور باشید، که پیروزی نهایی نزدیک است و خدا با صابران است ... ایران امروز جایگاه آزادگان است... من از این راه دور، چشم امید به شما دوختهام ... صدای آزادیخواهی و استقلالطلبی شما را به گوش جهانیان میرسانم.»
به خاطر گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان دانشآموز، این روز در تاریخ انقلاب اسلامی به نام روز دانشآموز نامگذاری شده است.
تسخیر لانه جاسوسی ـ روز مبارزه با استکبار جهانی 13 آبان 1358
در ابتدای انقلاب و زمان حکومت دولت موقت با هدف وادار کردن آمریکا به استرداد شاه و اموال ملت ایران، دانشجویان تصمیم به اشغال سفارت آمریکا گرفتند. دانشجویان از دانشگاههای تهران، پلیتکنیک، صنعتی شریف، شهید بهشتی و ... گرد هم آمدند و طی یک راهپیمایی تا سفارت آمریکا از دیوارهای سفارت بالا رفته و علیرغم مقاومت محافظین و آمریکاییها، سفارت را به تصرف کامل درآوردند.
در هنگام تسخیر سفارت، آمریکاییها به سرعت مشغول نابود کردن بسیاری از اسناد دخالتها و تجاوزارت و غارتهای خود شدند ولی پس از تسخیر سفارت به سرعت از نابودی باقیمانده اسناد جلوگیری شد و بعدها اسنادی که از لانه جاسوسی آمریکا به دست آمده بود چاپ شده و در اختیار همگان قرار گرفت. به محض انتشار این خبر، مردم بسیاری با خشم و انزجار مقابل لانه جاسوسی تجمع کرده و از حرکت دانشجویان حمایت کردند.
امام خمینی(ره) نیز در پیامی این حرکت را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. این حرکت دانشجویان معترض، خشم آمریکاییها را برانگیخت و آنها که ناتوان از درک ملتی استقلالطلب و آزادیخواه بودند، دست به اقداماتی بر ضد جمهوری اسلامی ایران زدند؛ از آن جمله فشار آوردن به مجامع بینالمللی مانند سازمان ملل، سازمان کنفرانس اسلامی، شورای امنیت و ...، ایجاد جو منفی تبلیغاتی علیه دانشجویان مسلمان و برخی اقدامات دیگر از جمله آنهاست.
اما پس از بیثمر ماندن، آنها به اقدامات جدیتری روی آوردند؛ از جمله قطع کامل روابط سیاسی در 20 مهر 1359، حمله نظامی به ایران و تجاوز به خاک کشورمان که به شکست مفتضحانه آنها در صحرای طبس انجامید و نیز محاصره اقتصادی و بلوکه کردن دارایها و اموال ایران و... که هیچکدام تاکنون درعزم ملت ایران برای مقابله با ظلم و بیعدالتی جهانی ومنشا اصلی آن در جهان یعنی استکبار جهانی و آمریکا خللی وارد نکرده است
همچنین تحقیق های زیر را درباره 13 ابان در سایت مشاهده کنید :
توجه. برای حمایت از سایت ما و ایجاد انگیزه برای سایت ما برای گذاشتن بیشتر تحقیقات و جواب سوالات کتاب ها بصورت رایگان برای شما ، بر روی لینک های زیر هر چند بار خواستید (بعد خواندن مطلب یا قبل از آن ) کلیک کنید:
تحقیق درباره نبرد شیر و گاو در نقش برجسته های تخت جمشید
يكي از نقشبرجستههاي بسيار زيباي تختجمشيد كه اتفاقاً بجز يكي دو نمونه، بقيه بخوبي حفظ شدهاند، صحنهي نمادين نبرد شير با گاو است. اين نقش نسبتاً بزرگ و تكرار شونده، بيترديد مؤيد يك پيام بسيار مهم بوده است كه اينگونه به تكلف و تأكيد نقش شدهاند. رومن گريشمن، باستانشناسي معروف امريكايي كه در سالهاي نخستين سلسلهي پهلوي به ايران آمده، آثارش در باستانشناسي ايران بسيار مورد استناد واقع ميشود، معتقد است اين نقش گوياي تغيير فصول، از نيمسال سرد به نيم سال گرم، و به بيان ديگر بازگو كننده حلول بهار است.
استنتاج گريشمن، از اين فرضيات نشأت گرفته كه اولاً، وي تقريباً پذيرفته بود كه فلسفهيساخت تختجمشيد، صرفاً برگزاري جشنهاي نوروزي بوده و در حكم محلي بوده است براي پذيرش رعاياي امپراطوري.
و دوم آن كه، بوميان ايران، سال را به دو فصل، يعني فصل گرم و فصل سرد تقسيم ميكردهاند. در واقع اعتقاد بوميان ايران (و حتي مادهها شايد؟) بر اين بود كه با اعتدال بهاري فصل گرم و با اعتدال پاييزي فصل سرد شروع ميشود. تغييرات طبيعت اهم از بلند و كوتاه شدن طول روز، افزايش و كاهش دما و ... كه به خوبي در اين دو فصل قابل تفكيك و دستهبندي بودند نيز آنها را بر اين تقسيمبندي استوارتر مينمود. اما ميدانيم كه تا پيش از هخامنشيان، سال نو با اعتدال پاييزه شروع ميشده است و هخامنشيان به تقليد از تمدنهاي ميانروداني، سال نو را از اعتلال بهاري شروع كردند. اما با اين وجود معلوم نيست كه سال هخامنشيان نيز دو فصلي نبوده باشد. گريشمن با اين دو فرض و نماد قرار دادن گاو به نشانهي فصل سرد و شير به علامت فصل گرم، اين طور نتيجه گرفته كه نقش برجستهي چيرگي شير بر گاو، جهت نماياندن پايان سرما و شروع گرماست.
نگارنده با احترام به نظر اساتيد بزرگ، معتقد است كه معني نمادين چنين نقشي پيچيده و تكرار شونده، با تأكيد زياد براي ديده شدنش، نبايد صرفاً گوياي اين امر بديهي باشد كه سال كهنه تمام شده و سال نو پديد آمده است!! فراموش نكنيم كه در جهان باستان، اين نقشها هستند كه به عنوان الفبايِ فرهنگ شفاهي سخن ميگويند. چه آن كه اصولاً اكثر مردم توان خواندن نداشته، در ارتباطات با هم از فرهنگ تصويري يا پيغامهاي شفاهي كمك ميگرفتند. از اين روست كه در جهان باستان، به خصوص در بين مردماني كه هنوز خط را نياموخته بودند، رويدادنگاري تصويري بسيار شايع است. شرح فتوحات، جنگها، كشتارها، اسارتها، راندنها و ... همگي به مدد سنگنگارهها يا نقشبرجستهها روايت ميشد. از اين روست كه نگارنده اعتقاد دارد نقشبرجستههاي تختجمشيد، نه يك تزيين كوركورانه و فئوداليسمي جهت فخرفروشي به ملل ديگر، كه گوياي تاريخ، اساطير، فرهنگ و ارتباطات اقوام باستان هستند و البته كه مردمان آن روزگار به خوبي مفهوم اين نقشها را ميدانستهاند و جايگاه خود را در آنها مييافتند و حتي درك معاني اين نقشها به قدري بديهي بوده كه كسي به صرافت ثبت و ضبط و توضيح آنها نيفتاده است. و از جملهي آنهاست نقش چيرگي شير بر گاو.
در اين نقش شير از پشت روي كمر گاو يورش برده، دو دست خود را روي پشت و پهلوي او نهاده، به نظر ميرسد چانهي خود را روي كمر جانور ميفشرد. اثري از خشونت، زخم و خشم وجود ندارد[1]. دندانهاي شير ديده نميشوند و چنگالهايش در پوست گاو فرو نرفتهاند. نكته جالب آنكه نقش شير در اين حجاريها، تنها تصوير تمام رخ در تختجمشيد است و غير از نقش شير، تصوير تمام انسانها و حيوانات، نيمرخ ميباشند كه اين نيز دليل ديگري است بر اهميت اين نقش. گاو نيز با حالتي خاص روي دوپا بلند شده، به پشت سر مينگرد. به نظر ميرسد از اتفاق در شُرُف وقوع خرسند و راضي است! نترسيده، قصد مقابله هم ندارد و حتي به نظر ميرسد لبخند ميزند!
نماد نبرد شير و گاو به صورت دو نقش قرينهي هم، بر كنارهاي پلكان كاخ آپادانا (هم ايوان شمالي و هم شرقي)، پلكان كاخ تچر، هديش و شورا نَقر شده است و در جاي ديگر تكرار نميشود. از اين رو به نظر ميرسد شعاري كه از اين نقش برداشت ميشده، در سالهاي نخستين حكومت هخامنشيان بيشتر مورد نظر بوده است.
و اما تفسيري جديد از اين نقش: ميدانيم كه مادها دامپرور بوده، زندگي شباني داشتهاند. نُمود اين زندگي نيز در نامهاي اين مردم بسيار هويداست[2]. گاو نيز يكي از مهمترين نُمادهاي زندگي شباني بوده، از سويي جانور مقدس در اديان باستاني مانند مهرپرستي ميباشد. قرباني كردنش در دين زردشت ممنوع شد و حتي در مقاطعي در بين مردم شبهقاره، به مرز تقدس و پرسش رسيد. گويي كه اين جانور سمبلي براي مردم ماد (و هم ميانرودان) بود. از سوي ديگر پارسها كه زندگي خود را در فلات ايران با مزدوري براي اورارتوها و مادها شروع كرده، يكجانشين يا دستكم، نيمهعشاير (قشلاق و ييلاق ثابت) بودند، شجاعت، درايت و قدرت رهبري را نُمادهاي آرماني خود ميدانستند و شير در بر دارندهي اين خصوصيات بود. آنگونه ميتوان از اين مقدمه نتيجه گرفت كه گاو در اين نقشبرجسته، نماد مادها و شير نماد پارسها است. شير سمبل هخامنشيان شده بود (اين باور تا امروز نيز به طول انجاميده و در مجامع بينالمللي اين جانور را سمبل ايران ميدانند).تنها چهرهي تمام رخ تختگاه و هميشه همراه گاو نقش ميشد.
هخامنشيان با تأكيد زياد خواستهاند اين نكته را بخصوص به مادها–كه در واقع از دامن آنها برخواسته و دستشان را در حكومت بازگذارده بودند–القا نمايند كه اولاً ما از پَسِ شما آمدهايم (شير در پشت گاو است)، دوم آنكه آنكه بر شما چيره شدهايم و سوم اينكه قصد از بين بردن شما را نداريم (شير كمر گاو را گرفته نه گلويش را و حالت تهاجمي شديد هم ندارد).
قيامابيعبدالله الحسين(ع) نقطه عطفي در تاريخ اسلام ميباشد كه چون كوكب درخشاني جلب توجه مينمايد و فصل جديدي در زندگي بشريت ميگشايد. انقلابي كه مبدأ و منشأ انقلابات ديگر و حركتي شگرف كه موجب تحرك بيشتر گروهها و جنبشي فوقالعاده كه سبب بيداري تودهها و پيدايش افكار جديد و آزاديخواهيهاي حقيقي كه در بندگي خدا خلاصه ميشود، گرديد با فرياد (( مرگ با شرافت بهتر از زندگي ننگين است)) (1) و ((اگر دين شيعيان اهل بيت از تتمه طينت ايشانند و بآب ولايت و محبت آل محمد خمبر آنها را سرشتهاند(1) شاهدش هم همين حزن شما در ايام محزون بودن آل محمد (ص) است. هر يك از ائمه ما از هلال محرم ديگر خندان نميشدند و تا روز عاشورا روزبروز حزنشان بيشتر ميشد.
در نظر است كه بياري پرودگار چند موضوع را ْعنوان بحث نمايم. موضوع اول اينستكه بايد بدانيم وظيفه حسين(ع) حركت كردن بسوي كربلا بود.
قيام بر حسين واجب شد:
ممكن است بعضي از شبهات در نظرها بيايد يا اينكه در كتابهاي معاندين انتقاداتي مشاهده شود مانند تمسك بآيه ((ولاتقلوا بايديكم الي التهلكه)) كه جواب اين قبيل شبهات بخودي خود واضح خواهد شد. براي بيان اينكه واجب شد بر ابيعبدلله كه بسوي كربلا حركت كند و كشته شود مقدمات حركت آنحضرت از چند ماه قبل بايستي ذكر شود.
خلاصه آنچه را كه شيخ مفيد و سيدبنطاووس و ديگران روايت كردهاند اينستكه پس از شهيد شدن حضرت محتبي(ع) شيعيان از اطراف تبعيت خود را از ابيعبدللهالحسين(ع) بوسيله پيك و نامه اعلام ميكردند و يادآور ميشدند كه ما بتو بيعت ميكنيم بشرطيكه قيام بفرمائي.
لكن مقتضيات خروج حسين درست نميشد چون معاويه عليهالهاويه غير از يزيد پليد بود ظاهر اسلام را تا حدي رعايت ميكرد.
وصيت معاويه به يزيد:
قبل از بدرك واصل شدن معاويه به پسرش وصيت كرد كه من همه كارها را براي سلطنت تو مهيا كردهام و تمام سركشان را رام نمودهام مگر سه نفر كه براي بيعت تو حاضر نشدهاند و آنها را ابيعبدللهالحسين و عبداللهابنزبير و عبدللهبنعمراند. اما ابنعمر اگر كارش نداشته باشي گوشهاي مينشيند و كاري ندارد- اما به ابنزبير اگر دست پيدا كردي قطعهقطعهاش كن. اما نسبت بحسين(ع) مبادا معترض او شوي.
البته نه اينكه از عقوبت اخروي براي پسرش ميترسيد چون خودش حسن را كشت و چقدر دوستان و ياوران علي را بشديدترين و ننگينترين وجهي از بين برد بلكه از سلطنت پسرش بيمناك بود كه باقتل حسين اساس حكومت بنياميه واژگون خواهد گرديد.
لكن يزيد بدبخت بلافاصله پس از سقط شدن پدرش نامهاي بعامل مدينه نوشت كه فوراً اين سه نفر را حاضر ميكني و از آنها براي من بيعت ميگيري اگر بيعت نكردند سر آنها را براي من بفرست. وليد حاكم مدينه نامه را بمروان حكم نشانداد و با او مشورت كرد. مروان گفت قبل از انتشار خبر مرگ معاويه در مدينه اين كار بايد صورت بگيرد بالاخره عقب حسين(ع) فرستادند. حضرت به سينفر از بنيهاشم فرمود مسلح شويد و همراه من بيائيد اگر سر و صدائي بلند شد داخل شويد. اسلحهها را در زير جامه پنهان كردند حسين(ع) وارد شد. مروان پهلوي وليد نشسته بود حاكم اول خبر مرگ معاويه را عرض داشت و سپس موضوع بيعت را مطرح ساخت. حضرت فرمود: بيعت كردن من در پنهاني كه نميشود پس باشد تا فردا. گفت بسيار خوب مروان رو به وليد كرد گفت كه اگر حسين رفت او را ديگر نخواهي يافت همين حالا سرش را جدا كن و براي يزيد بفرست. حضرت فرمود: نه تو و نه وليد نخواهيد توانست مرا بكشيد كه ناگاه جوانان بنيهاشم وارد شدند و بقسمي اين دو بدبخت ترسيدند كه فوراً عرض كردند بفرمائيد برويد اختيار با خودتان است. حضرت بيرون آمد و شب را تا صبح بر سر قبر جدش گذراند. عرض كرد پرودگارا تو شاهدي كه حسين جز رضاي تو چيزي نميخواهد آنچه رضاي تو در آنست براي من اختيار كن نزديك صبح خواب سبكي عارضش شد و پيغمبر را ديد كه فرمود: حسين جان براي تو نزد خدا درجهاي است كه نميرسي بآن مگر بواسطه شهادت. برو بسوي عراق. عرض كرد يا جدا مرا با خودت ببر كه ديگر بدنيا برنگردم فرمود يا حسين خدا چنين خواسته است. روز بعد مروان آقا در كوچههاي مدينه ديد سلام نمود و عرض كرد به شما نصيحت ميكنم كه با يزيد بيعت كنيد كه براي دين و دنياي شما خوبست فرمود پس من بايد براي اسلام فاتحهاي بخوانم (وعليالاسلامالاسلام) بيعت كردن با حسين يعني امضاء كردن كارهاي يزيد و نتيجهاش معلوم است كه زحمات بيست و سهساله پيغمبر از بين خواهد رت.
فرمود: خودم شنيدم از پيغمبر كه فرمود خلافت بر آلابيسفيان حرام است. در تواريخ اسلامي و روايات تفصيلاني اينجا ذكر ميكنند از جمله گفتگوي وليد با مروان است. در وقتيكه مروان تحريكش كرد كه حسين را تا فرار نكرده بكشد. وليد گفت واي بر تو من براي خاطر يزيد شريك خون حسين گردم؟ فرداي قيامت جلوي جدش روسياه باشم؟
خلاصه حسين قصد كرد از مدينه خارج شود بنيهاشم دورش را گرفته بودند. از جمله برادرش محمدبنحنيفه آمد عرض كرد: برادر تو جان عزيز مني و من تر نصيحتي ميكنم. آقا تو مولاي جميع مسلميني. اگر در مدينه بماني ترا خواهند كشت بايد فرار كني و بجايي روي كه يزيد سلطه نداشته باشد و به اطراف نامههائي بنويس، اگر از اطراف انصاري پيدا شدند آن وقت قيام بفرماييد.
فرمود كدام شهر بروم؟ عرض كردند به مكه برويد كه آنجا را خداوند وادي امن قرار داده (فمندخلهكانآمنا) و اگر احياناً بيحيايي كردند از مكه فرار كنيد و يمن برويد در يمن از شيعيان هستند و اگر آنجا نشد، به حبشه وگرنه سر به صحرا گذاريد قريه به قريه فرار كنيد.
فرمود درست گفتي، تو همين جا بمان در مدينه نماينده من باش و من به مكه ميروم و تو خبرهاي مدينه را به من برسان وصيتنامهاي هم نوشت كه دو جملهاش اين است كه: بعد از بسمالله و شهادتين بدرستي كه من خارج شدم نه براي فساد و فتنه بلكه براي امر به معروف و نهي از منكر.
شب حركت كرد با اهل بيت خواهرانش، برادرانش، فرزندانش همه حركت كردند خارج كه شدند به وليد خبر دادند كه حسين با خانوادهاش از مدينه خارج شدهاند وليد خوشحال شد كه از اين امر راحت شده است. اباعبدللهالحسين روز سوم وارد مكه گرديد و خبر ورود حسين به مكه در اكناف بلاد مسلمين منتشر گرديد. شيعيان بعضي شخصاًُ ميآمدند و بعضي نامه مينوشتند.
اولين قومي كه نامه نوشتند اهل كوفه بودند كه ما شنيدهايم كه تو با يزيد بيعت نكردي و ما حاضريم ياري تو كنيم با تو بيعت كنيم و چه و چه. مجلس بمجلس براي حسين نامه از كوفه ميآمد بطوريكه در يك روز 600 دعوتنامه براي آقاميآمد بعداً قاصد هم ميفرستادند اهل بصره هم اجتماع كردند نامه نوشتند اخيراً تهديد هم كردند كه اگر نيامدي فردا بجدت شكايت خواهيم كرد بعراق بيا كه شمشيرهاي ما برانست ما همه حاضريم كه با دشمنان تو بجنگيم.
اينجا ديگر براي حسين واجب ميشود كه بحسب ظاهر حجت را تمام كند.
مسلمبنعقيل نمايندهحسين (ع)
روز 15 رمضان مسلمبنعقيل را امر فرمود كه بكوفه برود و اگر كوفيان را صادق ديد نامهاي بنويسد. نامهاي نوشت كه پس از حمد و سپاس الهي، برادرم، پسر عمويم موثقترين اهل بيت را فرستادم تا اگر شما را صادق يافت براي من بنويسد.
مسلم باتفاق دو نفر از مكه خارج گرديد. در اثناء راه را گم كردند و سخت بگرما و عطش مبتلا شدند آن دو نفر بلدچي كشته شدند. مسلم اين پيش را بفال بد گرفت. نامهاي براي حسين نوشت و جريان را عرض كرد. لكن حسين امر فرمود كه بسوي كوفه حركت كن. روز پنجم شوال وارد كوفه شد. جمعيت دسته به دسته ميآمدند. در همان مجلس جبيببنمظاهر بلند شد گفت حاضرم تا نفس آخر جانم را فداري حسين كنم بعد از هر قبيلهاي نمايندهاي بلند ميشد و مراتب وفاداري خود و قبيلهاش را اعلام ميكرد طولي نكشيد كه همه بمسلم بيعت كردند. در اين هنگام خطي بحضرت اباعبدلله(ع) نوشت كه فعلاً هيجدههزار نفر بمن بيعت كردهاند (بعضي هم تا 80 هزار نفر نوشتهاند) يا حسين شتاب كن در آمدن.
به بقيه قضايا فعلا كاري نداريم كه عمر سعد هم نامهاي به يزيد نوشت و ابنزياد از بصره مأمور كوفه گرديد و با نيرنگ بر كوفه مسلط شد تا آخر.
اينجا وقتيكه نامه بحسين برسد بحسب ظاهر آيا عذري براي نيامدن حسين باقي است؟ نه- اگر همين كوفيان فرداي قيامت اظهار ميكردند كه ما حاضر بوديم جان و مالمان را در راه حسين و دين خدا و نهياز منكر بدهيم قاصد فرستاديم، نامه نوشيم، چه كرديم و چه كرديم لكن حسين نيامد. آيا اين جواب كافي بود كه حسين بگويد: من بعلم امامت ميدانستم شما ثابت قدم نيستيد؟ البته نه پس بر حسين از جهت اتمام حجت (و از بعضي جهات ديگر) واجب شد كه حركت كند.
وقعيت بينظير حسين(ع)
براي اينكه موقعيت حسين در برابر يزيد بهتر بفهميم به كتب تواريخ مراجعه كه ميكنيم ميبينيم تمام توجه عالم اسلامي در آنوقت بحسين بود ابنزبير با آن نفوذ و طمطراق تحتالشعاع آقا بود خودش وقتيكه ميخواست حسين حركت كند گفت آقا كجا ميرويد؟ شما مطاع باشيد و من مطيع.
اگر حسين با يزيد بيعت كرده بود ديگر كي ميتوانست مقابل يزيد لا و نعم گويد- لذا از نفوذ معنوي و حسب و نسب بينظير حسين بيمناك بود كه به والي مدينه نوشت اگر بيعت نكرد او را بكش- وقتي كه به مكه فرار كرد هنگام مراسم حج كه جمعيت از اطراف بلاد اسلامي جمع ميشوند بيم اين است كه اطراف حسين را بگيرند و سلطنت يزيد در خطر بيفتد لذا عمروبنسعدبنالعاص را كه والي مكه بود مأمور كرد كه سي نفر در لباس احرام بروند و اسلحهها را پنهان كنند و حسين را هر كجا هست هر چند در مسجدالحرام باشد بكشند ابنعباس پس از واقعه كربلا در نامهاي كه به يزيد نوشت همين موضوع را ضمن سرزنش او تذكر داد كه تو همان كسي هستي كه عمروبنسعد را به سي نفر مأمور قتل حسين كردي و حال آنكه مكه حرم امن خداست.
سخنراني آتشين ابيعبدلله:
لذا حسين متوجه شد كه ماندنش در مكه تهلكه است يعني خونش را ميريزند بدون اينكه اتمام حجت شده باشد لذا روز هشتم ايستاده خطبه عرائي انشاء كرد:
پس از حمد و سپاس الهي فرمود مرگ ملازم و همراه بنيآدم است يعني بهر حال مرگ هست چه بهتر كه انسان از عمرش بهره ببرد و مرگش در راه خدا باشد چنانچه گردنبند زينت زن جوان است مرگ هم زينت مؤمن است- چقدر مشتاق ملاقات آباء عظامم هستم هر چه زودتر حسين مايل است كه از اين قفس نجات يابد چنانچه يعقوب مشتاق ملاقات يوسف بود حسين هم مشتاق ملاقات مرگ است.
جائي كه من بايد بيفتم براي من برگزيده شده و چارهاي از آن روزيكه قضاي الهي مقدر فرموده نيست ما اهل بيت از خود چيزي نداريم خوشنودي خداوند خوشنودي ما است. كسيكه پيوندش از محمد است از او دور نيست يعني من رگ و ريشهام از پيغمبر است خداوند مرا با جدم در حضيرهالقدس جمع ميفرمايد سپس فرمود:
اي مردم هر كس در راه ما حاضر است جانش را بدهد و رحمت خدا را ملاقات كند فردا ما بسوي كربلا حركت خواهيم كرد انشاءالله
قيام براي امر به معروف و نهي از منكر:
هنگاميكه خواست از مكه بيرون بيايد در خطبهاي كه روز هشتم خواند صريحاً فرمود: من براي امربمعروف و نهي از منكر قيام ميكنم نه براي حكومت يافته انگيزي.
برنامه حسين همان برنامه جدش و پدرش بود دعوت مسلمانان بتقوي آنها را وادارد در زمين برتري نجويند يعني باصطلاح قرآن مجيد علوفيالارض نكنند تطميعهاي حكومت يزيد آنان را نفريبد كه بشر پرست شوند بلكه بايد خداپرست گردند دنيا بالاخره ميگذرد اينقدر حرض و غفلت براي چه؟ مگر چقدر اينجا ميمانند؟
با حفظ ظاهر حقيقت دين را ميكوبيد:
معاويه نماز ميخواند ظواهر اسلام را تا حدودي رعايت ميكرد اما جان و حقيقت دين را كه پرستش منحصر خدا باشد تزكيه نفس و ولايت باشد پامال ميكرد اصلاً نقطه مقابل بود داعي شيطاني بود مقابل داعي رحماني- چه خون دلي كه اهل بيت ميخوردند بيست و سه سال زحمات پيغمبر(ص) را كه راه سعادت را نشان داد وارونه كرد.
يزيد افتضاح را كامل نمود:
پس از معاويه عليهالهاويه، وضع يزيد هم معلوم نيست معاويه كثافتكاريهايش را ميپوشاند اما اين جوان مغرور باكي نداشت. پدر ملعونش حسنمجتبي(ع) را در پنهاني كشت اما اين احمق به حاكم مدينه نوشت حسين را بخوان يا بيعت كند يا سرش را براي ما بفرست.
چرا كوفيان به جنگ حسين(ع) رفتند؟
علت اينكه كوفيان در عين علاقه به حسين(ع) ميجنگيدند يكي رعب و ترس بود كه از زمان معاويه ترسيده بودند و خود عبيدلله هم با كشتن ميثم و رشيد و مسلم و هاني آنها را مرعوب كرده بود و به عبارت ديگر مردم از زن و مرد مستسبع و اراده باخته شده بودند، نميتوانستند مطابق عقل خودشان تصميم بگيرند.در ايام كربلا هم يك جندي را كه كندي ميكرد گردن زد، ديگران كار خود را فهميدند. ديگري حرص و طمع به مال و جاه دنيا بود مثل خود عمرسعد كه او گرفتار عذاب وجدان بود و ميگفت: فَوالله مااَدًري و اَني لَحائِرافِكرفياَمري.... عبيدلله زياد به محض ورود به كوفه عرفا را خواست و گفت اگر مخالفي در يكي از عرافهها موجود باشد او را از عطا اسقاط ميكنم.
عامربنمجمع عبيدي (يا مجمعبنعامر) گفت: اَما
كاروان به سوي كربلا:
فردا صبح حسين حركت كرد جاسوسهاي يزيدبوالي مكه خبر دادند لشكري بسر كردگي برادرش يحيي مأمور كرد كه جلو حسين را بگيرند و نگذارند خارج شود هنوز دو فرسنگ نرفته بودند كه لشكر به حسين و اصحابش رسيدند گفتند چرا از مكه خارج شديد فرمود خواستم خونم در مكه ريخته نشود هتك حرمت خانه خدا نشود.
خواستند كه حسين را نگهدارند كه بنيهاشم دست به اسلحه كردند به قسمي رعب در قلوب اين بدبختها وارد شد كه يحيي امر كرد برگرديد كه اگر جنگ كنيم كسي از ما باقي نميماند. ابنعبدربه مينويسد تمام اين لشكر به سركردگي يحيي به مكه برگشتند و حسين هم بدون مزاحمت به سوي كربلا رفت.
پيشنهاد ياري ملائكه و جن:
حديث شريفي است از حضرت صادق(ع) فرمود:
وقتيكه جدم حسين(ع) از مكه به سوس عراق حركت كرد اقواجي از ملائكه در حاليكه بدستشان حربههائي بود خدمتش آمدند و عرض كردند ما مطيعيم هر فرماني كه امر بفرمائيد انجام ميدهيم حضرت فرمود نه به شما احتياجي نيست- قبيلهاي از جن آمدند و عرض كردند امر بفرمائيد تا هر جا دشمني داريد ما هلاك كنيم: حضرت فرمود از من بهتر از شما كار ميآيد همينجا ميتوانم به يك اراده هر كس را كه با من دشمن است نابود كنم ولكن حجتالهي بايد تمام شود.
چرا حر تغيير روحيه داد؟
گفته شده كه يك علت اينكه ((حر)) گرويد به سيدالشهدا اين است كه مدت زيادي همراه حضرت بود و از نزديك او را شناخت.
شهادت امام حسین
حسين(ع) اطمينان حاصل كرد كه جنگ بين او لشكر عبيدالله اجتنابناپذير است و حتي زودتر از آنچه فكر ميكرد صورت خواهد گرفت. لاجرم به تنظيم قواي خود پرداخت. پسر علي(ع) در برابر چهار هزار نفر كه راه فرات را براو بسته آماده حمله بودند فقط در حدود صد نفر طرفدار يعني چهل سوار و شصت سرباز پياده در اختيار داشت. حسين(ع) لشكر كوچك خود را به سهدسته تقسيم كرد: ((حبيببنمظاهر)) را با سي نفر در سمت چپ و زهيربنالقين را با سي نفر ديگر در سمت راست و در وسط عباس پرچمدار را با چهل نفر قرار داد و تمام شب قبل از جنگ را به تعبيه سنگر براي حفاظت زنها و كودكان پرداخت و اما در اردوي بنياميه مشاجرات سختي بين دو دسته يعني مخالفان جنگ با حسين و موافقان جنگ درگرفته بود. حرينيزيد كه تا اين زمان فرماندهي پيش قراولان را بعهده داشت نزد عمربنسعد فرمانده كل قواي يزيد رفت و از وي سوال كرد: ((آيا واقعاً مصمم به جنگيدن با حسين هستيد؟))
عمر جواب داد: ((مسلماست كه سرها از بدن جدا خواهد شد و بازوها بريده ميشود.))
حر با نگراني و اصرار پرسيد: ((آيا ممكن نيست پيشنهادهاي حسين را بپذيري؟)) عمر در جوابش گفت: ((اگر من خود به تنهائي تصميم ميگرفتم ممكن بود ولي امير ما با چنين امري مخالف است.))
حر، خارج شد. اما چون شب فرا رسيد از تاريكي استفاده كرد و اردوي بنياميه را ترك گفت و به حسين پيوست و گفت: ((من اولين كسي بودم كه تابعيت تو را نپذيرفتم و تو را مجبور كردم به كربلا بيائي و استفاده از فرات را بر تو قدغن كردم. اما نميدانستم كه كينه و عدوات عبيدلله چنانست كه فرمان قتل تو را صادر كند. اگر از چنين چيزي آگاه بودم با تو بدينسان رفتار نميكردم و اكنون تنها كاري كه ميتوانم كرد اينست كه در برابر تو از آنچه كردهام پوزش بطلبم. آيا توبه مرا ميپذيري؟ حسين(ع) جواب داد: من سوار بر اسب بهتر ميجنگم تا پياده و تنها حمله ميكنم. خداوند يار تو باد!
حسين(ع) خواست مانع شود اما به تاخت دور شد و فرياد ميزد: (( بايد گناهانم را جبران كنم.))
حر، مقابل اردوي بنياميه رسيد و شروع كرد دوستان قديمش را به راه راست هدايت كند. فرياد زنان گفت: ((مسلمانان كوفه شما خائن و كافر هستيد شما شريفترين انسانها يعني نوه پيغمبر را دعوت كرديد تا وي را به رسميت بشناسيد و اينك به عوض حمايت از او آماده كشتن وي و همه افراد خانواده پيغمبر شدهايد. شما او را از آشاميدن آب شطي كه مسيحيان و يهوديان و كفار و سگها به آزادي از آن مينوشند محرم ميكنيد. بدانيد كه اگر با فرزندان پيغمبر چنين ظالمانه رفتار كنيد، بعد از مرگ به وحشتناكترين عذابها و عقوبتها گرفتار خواهيد شد و آگاه باشيد كه مجازات الهي مخوفترين مجازاتهاست)).
تيري از اردوي دشمن جوابگوي سخنان حر شد، اما به او اصابت نكرد. حر خطاب به حسين(ع) گفت: اي پسر رسول خدا من اولين كسي بودم كه تو را انكار كردم و اينك اولين كسي خواهم بود كه در راه تو جان ميدهم.)) سپس رو به جانب سربازان عبيدلله كرد وگفت: (( هر كس تصور ميكند كه بتواند مرا شكست دهد بيايد)).
عمر فرمانده كل جنگوجوي خونخواري بنام يزيدبنسفيان را مأمور مجازات او كرد. اما حر سر از پا نميشناخت و يزيد از مبارزه كوتاهي از پاي درآمد. بعضي از مورخان نوشتهاند كه حر بعد از يزيد چهل سوار ديگر دشمن را نيز به قتل رسانيد و براي اينكه بتوانند وي را از ميان بردارند اسبش را تيرباران كردند تا درغلتيد و حر همچنان از خود دفاع ميكرد. ولي جراحاتش به قدري شديد بود كه خود را عقب كشيد تا در پاي حسين جان بسپارد. حسين(ع) زانو زد، پيشاني مدافع شجاعش را بوسيد و گفت: ((او قبل از ما به بهشت ميرسد)).
آنگاه چند ساعتي آرامش برقرار شد. حسين(ع) شمشير به دست مقابل خيمهاش نشسته بود ديدكه چند سوار دشمن ولي بدون اسلحه براي گفتگو به طرفش ميآيند. سواران گفتند: ((براي آخرين بار به تو اخطار ميكنيم فكر كن و تسليم شو زيرا در غير اين صورت جنگ شروع ميشود و با قتل تو به پايان ميرسد.)).
حسين جواب داد: ((فردا جواب مرا خواهيد شنيد)).
سواران برگشتند عباس از حسين(ع) سؤال كرد: ((چرا جوابت را ببه تأخير انداختي؟)) حسين پاسخ داد: (( براي اينكه بتوانم تمام شب را به نماز و دعا بگذرانم. شايد مورد قبول خداوند واقع شود!.))
توبه حر و شهادت بينظير و مرگش صفوف لشكر بنياميه را متزلزل ساخت و جنگي كه قرار بود بر اثر جواب منفي به قاصدان بنياميه، روز بعد انجام گيرد، به تعويق افتاد. عدهاي از جنگجويان مشهور پنهاني اردوي عبيدالله را ترك كرده به حسين پيوستند. محافظين كنارههاي شط چشمپوشي ميكردند و چند نفر از افراد بنيهاشم توانستند چند مشك آب به ارودگاه ببرند. اما با رسيدن ناگهاني سفاكترين و خونخوارترين افسر يزيد يعني ((شمربنذيالوجوشن)) كه مأمور بود عرصه را بر حسين(ع) تنگتر سازد فرصت به پايان رسيد. شمر براي جلوگيري از فرار افراد از اردوي بنياميه مقررات سختي وضع كرد و جنگ را جلو انداخت. بدين ترتيب رسيدن به فرات و استفاده از آب براي هاشميان به كلي ممنوع و غيرممكن شد. حسين و مردانش رنج تشنگي را با شهامت تحمل ميكردند و زنها هم از آنها پيروي ميكردند. اما كودكان قدرت تحمل نداشتند و گريه ميكردند. بنا به گفته بعضي از مورخان عبدالله پسر حسين كودك دو ساله در حال نزع بود. پدرش وي را بغل گرفت و به طرف اردوي دشمن رفت و به سربازان عبيدالله فرياد زد: (( از خدا بترسيد! اگر ميخواهيد ما را بكشيد به كودكان ما رحم كنيد، چند قطره آب براي اين بچه به من بدهيد.)) تيري مستقيم به قلب كودك اصابت كرد و از آن طرف شخصي فرياد زد: (( از اين آب به او بده.)) حسين با جسد كودكش به اردوي خود بازگشت. يك بار ديگر حسين تلاش كرد تا مگر وجدان كساني را كه از او دعوت كرده بودند بيدار كند. امضا كنندگان پيامهائي را كه دريافت كرده بود به اسم صدا كرد. اين كوشش هم بيفايده ماند. جنگ اجتنابناپذير بود.
صبح روز بعد يعني دهم محرم سال 61 هجري جنگ نهائي درگرفت. يكي از سربازان به فرمان عبيدالله جلو رفت و تيري به اردوي حسين پرتاب كرد و بلافاصله صدها تير به اردوي هاشميها اكنون كه دشمن حمله را آغاز كرده بود دليلي براي حسين باقي نمانده بود كه تن به جنگيدن ندهد.
افراد خو را در پشت تپه كوچكي جمع كرد كه خندق عميقي دور آن كنده شده بود و منتظر حمله دشمن شد. يك دسته از سواران بنياميه سعي كردند از سنگر عبور كنند ا ما كشته بسيار دادند و به عقب رانده شدند.
هر دو جبهه تصميم به جنگ تن به تن گرفتند. اما همراهان حسين از هويترين و پرارزشترين افسران حرب بودند و هر دفعه پيروز ميشدند.
دهها مرد جنگي از بنياميه به قتل رسيدند و شمر به عمر گفت: بدين ترتيب ما وقت خود و مردمانمان را از دست ميدهيم. بايد مجدداً به حمله دسته جمعي بپردازيم. عببدالله قبول كرد و لشكرش بالاخره از سنگري كه پناهگاه حسين و كسانش بود گذشت. ولي با وجود عدم تساوي بين دو جبهه جنگ چند ساعت ادامه داشت. اما بناچار پيروزي از آن اكثريت بود. حسين(ع) ناظر قتل برادرها و پسرها و همه دوستانش بود همگي با فرياد ((لااله الاالله)) جان ميدادند و هر يك در دم مرگ به طرف حسين رو ميكرد و ميگفت: وعده ملاقات نزد جدت و حسين جواب ميداد: به شما ملحق خواهم شد.
آخرين قسمت اين جنگ، در هزارها كتاب به وسيله شيعيان و سنيها به تفضيل نقل شده است و ما در اينجا روايتي را كه به حقيقت نزديكتر مينمايد يعني روايت ((المسعودي)) كه وي را ((هرودوت)) اسلام لقب دادهاند بيان ميكنيم. وي مينويسد: (( پس از چند ساعت مبارزه فقط سه نفر از اصحاب حسين در كنارش باقي مانده بودند و هر سه براي دفاع از حسين جنگيدند اما بالاخره از پاي درآمدند تا اينكه حسين سوار بر اسب تنها ماند. هيچ يك از سربازان دشمن نميخواست مسؤوليت كشتن نوه پيغمبر را به عهده بگيرد. وقتي حسين به سمت راست حمله ميكرد سربازان كنار ميرفتند كه جنگ نكنند و هر گاه به سمت چپ حمله ميكرد با همين وضع روبهرو ميشد.
حسين (ع) كه از خستگي و گرسنگي و عطش از پاي درآمده بود، سعي ميكرد براي رسيد به خيمه عبيدالله راهي باز كند. اما براي ممانعت از وي اسبش را كشتند. حسين(ع) پا بر زمين نهاد و با نيزه بلندش حمله كرد. سربازان مجدداً عقب رفتند اما تيرهائي كه از دور ميرسيد كارگر افتاد حسين(ع) مجروح شد و بر زمين افتاد.
دو نفر از سربازان شمر به دستور او خود را روي پسر علي انداختند. يكي از ايشان شانه چپ حسين را به ضرب شمشير جدا كرد و دومي قلبش را سوراخ نمود. سپس براي اطمينان بيشتر شمر به خوليبنيزيد فرمان دادكه سر حسين را از بدن جدا كند و براي اربابش ببرد.
زنها كه تنها مانده بودند فرياد و شيون ميكردند و صورت خود را ميخراشيدند و موهايشانرا ميكندند. عدهاي غارتگر به اردوگاه هاشمي حمله كردند. لباسهاي حسين(ع) را از تنش بيرون آوردند و زنها را با طناب بستند. هر شيئي كه ارزش داشت ربوده شد و رقصهاي وحشيانهاي در اطراف اجساد رويهم انباشته آغاز كردند و تمام كساني كه تا قبل از وقوع جنايت از فرار گلدستههاي مجاسد نداي ((سلام و ستايش بر اقوام پيغمبر را با احترام گوش ميكردند اكنون مرگ فجيع نوه او را وحشيانه جشن ميگرفتند
از بازماندگان پيغمبر كه طبق يكي از آيات قران و حديثهاي بيشمار بايستي مورد احترام و ستايش مسلمانان قرار بگيرند فقط نوجواني مريض باقي مانده بود كه زنها او را در بالاپوشي پيچيده و قاتلين در قتلش اهمال ورزيدند اين نوجوان عليزينالعابدين آخرين پسر حسين (ع) بود كه بدين ترتيب زنده ماند.
لشكريان عبيدالله پس از غارت اردوگاه هاشمي و كشتن مجروحيني كه در ميدان جان ميكندند زنان خانواده پيغمبر را مانند اسير به زيجير بسته همراه خود بردند.
حتي اجساد مقتولين را به خاك نسپردند اما شب بعد از جنگ مردم دهكدهاي در نزديكي كربلا، اجساد را جمعآوري و دفن كردند.
عبيدالله در كوفه پيروزمندانه جشن گرفت و هنگامي كه سر حسين(ع) را كه هنوز خون از آن جاري بود به نزدش آوردند كيسهاي پر از سكههاي طلا به آورندگان سر بخشيد و همان شب سر حسين(ع) را كه چون غنيمتي گرانبها به دست آورده بود همراه عده زيادي مستحفظ براي يزيد فرستاد و يزيد از شدت خوشحالي انعام زيادي داد.
حكايت ميكنند كه سر حسين(ع) را روي ميزي مقابل خود گذاشت و آنرا با چوبي ميچرخانيد. يكي از افسرانش فرياد ميزد: (( چه ميكني اين سر متعلق به نوه پيغمبر ماست و من به چشم خود ديدهام كه پيغمبر لبهاي او را بوسيد)).
ميگويند يزيد به تبسمي اكتفا كرد و به بازي شوم خود ادامه داد.
سه مرحله شهادت حسين(ع)، مكتب حسيني الهام دهنده
مصلحين است، مكتب گناهكار سازي نيست
امام حسين سه مرحله شهادت دارد: شهادت تن به دست يزيديان، شهادت شهرت و سمعه و نامنيك به دست بعديها بالأخص متوكل عباسي و شهادت هدف به دست اهل منبر. سومي بزرگترين مرحله شهادت است و جملهاي كه زينب به يزيد فرمود: كِدْ كَيد واسِعٌ سَعيكَ ... شامل هر سه دسته ميشود.
مكتب امام حسين مكتب گناهكارسازي نيست بلكه ادامه مكتب انبيا است كه در سورهالشعرا ذكر شده و با تجديد
صفاتي كه از اباعبدلله دركربلا حضور كرد
صفاتي كه از اباعبدالله در روز عاشورا ظهور كرد عبارت بود از:
1-شجاعت بدني
2-قوت قلب و شجاعت روحي
3-ايمان كامل به خدا و پيغمبر اسلام
4-صبر و تحمل عجيب
5-رضا و تسليم
6-حفظ تعادل و هيجان بيجان كردن و يك سخن سبك نگفتن نه خودش و نه اصحابش
7-كرم و بزرگواري و گذشت
8-فداكاري و فدا دادن
مرگ يزيد
يزيد در سال 608 مسيحي به تخت نشست اما بر اثر افراط در شرابخواري و عياشي و شايد هم ندامت چنان فرسوده شده بودكه حكومتش فقط كمي بيش از سه سال طول كشيد. خلافت يزيد تنفرآميزترين دوران سراسر تاريخ اسلام است. مرگ او نيز مانند اكثر وقايع آن زمان با تفسيرهاي ضد و نقيصي فراوان نقل شده است. ((واقدي)) و ((ابومعاشر)) دو نفر از مورخان نوشتهاند كه يزيد به دست زني به قتل رسيد.
اولي مينويسد: ((يزيد به دست زني صحرانشين به قتل رسيد و جسدش را به حالتي نفرتانگيز يافتند)).
هيچ يك از اين دو موضوع به تفصيل واقعه نپرداختهاند و ما در اينجا به نقل داستاني از يك مورخ ديگر ميپردازيم كه ميگويد: ((يزيد در ميان صحرا بين دمشق و حمص كاخي مجلل داشت كه بر بلندي تپهاي بنام ((حوارين)) بنا شده بود و امروز هم ((قصر يزيد)) خوانده ميشود. خليفه گهگاه با زنان دلخواهش بدانجا ميرفت تا بيپروا به ميخوارگي و فسق و فجور بپردازد.
روزي يزيد به قصد رفتن به ((حوارين )) مخفيانه از دمشق خارج شد. در راه به عرب باديهنشيني كه بار سنگيني به دوش ميكشيد برخورد كرد زن جواني كه هم گوئي مظهر همه زيبائيهاي دختران صحراست دركنار آن مرد ميرفت. يزيد مسحور زيبائي آن زن شده، از اسب به زير ميآيد و با مهرباني سؤال ميكند: (( از كجا ميآييد و به كجا ميرويد؟)) مرد جواب داد: ما از طايفه بنيتميم هستيم و براي فروش محصول به دمشق ميروم تا آذوقه مورد نيازم را خريداري كنم.
يزيد مجدداً ميپرسد: ((چگونه ميتوانيد راه طولاني بين دهكده خود تا دمشق را پياده طي كنيد صوصاً كه چنين بار سنگيني بر دوش داريد؟
مرد با تأثر جواب ميدهد: ((قاطري داشتم كه در راه افتاد نتوانستم بلندش كنم تصور ميكنم مرده باشد. من هم قادر به خريداري قاطر ديگري نيستم)).
يزيد قيافهاي غمزده ميگيرد و با لحني پدرانه ميگويد: (( خداوند به شما كمك كند خوشبختانه هنوز مردان رحيمي در اين دنيا وجود دارند. با من به اين كاخ بيائيد و دمي بياسائيد.)) جوان عرب به تعجب سؤال ميكند: ((اين كاخ يزيد است چگونه ما به آن داخل شويم؟)) يزيد جواب ميدهد من يكي از نوكرهاي خليفه هستم و ميتوانم در قصر را براي شما بگشايم.
مرد باديه نشين و زنش پيشنهاد محبتآميز را ميپذيرند و به دنبال يزيد وارد كاخ ميشوند. يزيد فرصت ميدهد تا كمي بياسايند سپس از مرد خواهش ميكند كه همراه او به اسطبل برود و قاطري براي خود انتخاب كند و مجبور نباشد تا دمشق پياده برود.
در اسطبل يزيد و مرد عرب مشغول معاينه اسبها و قاطرها شدند در لحظهاي كه جوان خم ميشود تا وضع مركوبي را مشاهده كند يزيد او را با خنجر به قتل ميرساند و جسدش را در گودالي مياندازد.
خليفه پس از جنايت نزد جوان ميرود. زن كه قيافه عبوس و نگاه شرربار وي را ميبيند به آنچه گذشته است پي ميبرد. يزيد زن جوان را بغل ميزند و هويت واقعي خود را فاش كرده زن را به زور به اتاق خود ميبرد. زهره بيچاره (نام آن زن زهره بود) تا آنجا كه توانست مقاومت كرد، اما يزيد به طرز وحشيانهاي از او بهره گرفت. عذاب زهره دو روز و دو شب ادامه داشت و آنگاه خليفه مجبور بود وي را ترك كرده به دمشق بازگردد. قبل از رفتن خليفه زهره التماس كرد و اجازه خواست به قبيلهاش برود. اما يزيد قبول نكرد و گفت: تو اينجا هر چه بخواهي داري تو را همين جا زنداني ميكنم اما دو روز ديگر باز ميگردم و البسه و جواهراتي در خور يك شاهزاده خانم برايت ميآورم. سپس درها را قفل كرد و رفت.
يزيد به عهد خود وفا كرد و دو روز بعد با هداياي زيادي نزد قرباني خويش بازگشت. اين جريان رفت و آمد دو هفته طول كشيد و تمام تلاشهاي زهره برايش گشودن دري يا پيدا كردن راهفراري بيهوده ماند.
تا شبي كه از نجات به كلي مأيوس شده بود يزيد چنان در ميخوارگي افراط كرد كه مدهوش و بيخبر از خود روي تختش افتاد. زهره دست و پاي او را محكم بست و وي را كشانكشان به طويله برد و در آنجا خنجري كه يزيد هنگام دراز كشيدن از كمر گشوده بود با تمام قدرتش دو ضربه محكم بر سر خليفه وارد ساخت و جسد را در همان گودالي كه شوهرش افتاده بود انداخت. زهره پس از گرفتن انتقام بر اسبي پريد و به جانب كوفه تاخت. مختار سرسختترين دشمن يزيد دركوفه بود.
زهره قبل از ترك كردن كاخ يزيد انگشتري و مهر خليفه را برداشت و در كوفه نزد مختار رفت و ماجراي اسفناك خود را نقل كرد. مختار ابتدا باور نميكرد اما با ديدن انگشتري و مهر خليفه سخنان زهره را صحيح دانست وي را تسلي داد و نزد زنان خود فرستاد و قاصدهائي هم به طايفه بنيتميم روانه ساخت.
چون غيبت خليفه از دمشق بيش از اندازه طولاني شده بود اطرافيانش مضطرب شدند و خالد پسر دوم يزيد به حوارين رفت و چون درها بار باز و كاخ را خالي يافت به طويله رفت و در آنجا متوجه بوي تعفني شد كه از گودال برميخاست و بالاخره جسد پدرش را در آن يافت. اما چون ميخواست از اين رسوائي جلوگيري كند جسد را در ملحفه ضخيمي پيچيد و به دمشق بازگرداند و مرگ خليفه را اعلام كرد.
اين داستان حقيقي باشد يا نباشد به هر حال پاياني است در خور يزيد.
((ابوالمحاسن، ابنتغري بردي)) مورخ در كتابي بنام ((النجوم الزهره)) مينويسد: معاويه دوم چند روز بعد از مرگ پدرش وزراء و بزرگان دربار را دعوت كرد و نطقي بدين مظمون ايراد نمود: ((بنام خداوند بخشنده مهربان. همه شما خوب ميدانيد كه جد من ((عليبنابيطالب)) را از ميان برد و پدرم به جاي او بر تخت نشست لياقت اين مقام را نداشت زيرا او بنده شهوات خود بود و زندگانيش را در اين را داد. او فرمان قتل خاندان پيغمبر و ويراني شهر مقدس مدينه را صادر كرد. به همين سبب من نميتوانم جانشيني او را قبول كنم، چون اين عمل به معني صحه گذاردن بر پليديهاي او خواهد بود انتخاب خليفه ديگري را به جاي خود، به دست شما مي سپارم و كنارهگيري ميكنم تا شايد موفق شوم كفاره گناهان كسانم را بپردازم)).
مكافات قاتلين
مرگ حسين(ع) و جنايت وحشتانگيزي كه در كربلا به وقوع پيوست موجب بهت و انزجار آن تعداد از مردم كفه شد كه از وحشت انتقام عبيدالله زياد منكر تعهدات خود در برابر حسين شده بودند اما درعليه او نيز شركت نكرده بودند. از طرفي آنهائي هم كه در اين جنگ شركت جسته بودند رفتهرفته دچار ندامت شدند و اجتماعات در خانه مهمترين پيشوايان شيعه از نو شروع شد و درباره چگونگي توبه و گرفتن انتقام مرگ حسين(ع) بحث ميكردند. شورائي به رياست ((سليمانبنصردالخزاعي)) كه يكي از معتمدين محترم عراق بود تشكيل شد. سليمان به رؤساي شيعيان عراق و ايران و مدينه و مكه نامههائي نوشت و ايشان را از تصميماتي كه در كوفه ميگرفتند آگاه ساخت. نامههاي تشويقآميز اما مبني بر رعايت احتياط از هر سو به او ميرسيد.
مذاكرات و فراهم ساختن مقدمات تا اوايل سومين سال بعد از واقعه كربلا به طول انجاميد در اين مدت سرمايه كافي و تجهيزات لازم فراهم شد و طرحها آماده گشت.
شورش بر ضد حاكم خونخوار كوفه ((عبيدالله)) در شرف وقوع بود كه خبر مرگ يزيد به گوش انقلابيون رسيد مردم خبر را با تظاهرات شادي و سرور پذيرفتند و سليمان تصميم گرفت كه به عمليات خود وسعت بيشتري بدهد. در مدت كوتاهي يك لشكر سههزار نفري مجهز كرد و فرماندهانش را احضار نمود و چنين گفت: (( خون بازماندگان پيغمبر ريخته شده است و بعضي از ما مسئول اين جنايت ميباشيم بايد كفاره گناه خود را پس دهيم و با از ميان بردن كساني كه فرمان اين جنايات را دادهاند صميميت خود را ثابت كنيم. پيغمبر در بهشت منتظر ما است وما نميتوانيم با دستهاي آغشته به خون فرزندانش در پيشگاه او ظاهر شويم)).
در پاسخ اين سخنان غريو شادي فضا را پر كرد رؤسا شمشيرهاي خود را از غلاف كشيده قسم ياد كردند كه انتقام مرگ حسين را بگيرند. دو روز بعد از اين جلسه در كوفه انقلاب شد. عبيدالله به دمشق گريخت و كوشش كرد خليفه جديد ((مروان)) را وادار سازد كه هر چه زودتر به قلع و قمع شورشيان بپردازد. عبيدالله به زودي و به فرماندهي سپاهي مركب از ششهزار نفر رهسپار عراق شد.
دو لكشر در ((رقه)) برخورد كردند. عبيدالله پيروز و سليمان كشته شد. اما اين شكست مجدد باعث يأس طرفدارانتشيع نگرديد. آنها بلافاصله مختار را كه يكي از بزرگترين سرداران عراق بود به جاي سليمان برگزيدند و يقين داشتند كه مختار قادر است جنگ را از سر بگيرد و اين بار پيروز شود. مختار سپاه شورشيان را مجدداً منظم و تقويت كرد و موفق شد كه شيعيان بصره و حتي قسمتي از حجاز را نيز با خود متفق سازد.
نتيجه گريه بر حسين، در قبر
منزل دوم قبر است جائيكه اصلا شخص انس و سابقه قبلي ندارد خيلي وحشتناك و هولآور است بطوري است كه در كتاب منلايحضرهافقيه روايتي است كه ميفرمايد وقتي كه ميخواهيد جنازهاي را وارد قبر كيند او را ناگهان داخلش نكنيد. اگر مرد است مستحب است كه در فاصله هفت ذراعي پائين قبر گذاشته شود و اگر زن است بمقدار هفت ذراع طرف قبله قبر بگذارند تا سه مرتبه بلند كنند و بگذارند ((فان للقبرا اهوالا!!)) بدرستيكه براي قبر ترسهائي است. خيلي سخت است بقسمي است كه حضرت سجاد ميفرمايد:
شيخ شوشتري از روايات اينطور استفاده كرده كه اگر مؤمني را شاد كند هنگامي كه او را دفن كردند صورت نوريهاي همراهش در قبر جاي گيرد و گويد من همان سروري هستم كه در دل فلان مؤمن وارد كردي. پس اگر كسي مؤمن غمناكي را شاد كرد، اسباب شاديش در قبر فراهم ميگردد.
شيخ ميفرمايد: اگر كسي مؤمن كامل الايماني را شاد كند، چطور است اگر آن شخص پيغمبر و امام باشد چطور است؟
آنوقت ميفرمايد: كسي كه بر حسين گريه كرد پيغمبر را شادكرده، اميرالمؤمنين را شاد كرده، زهرا را شاد كرده، خوش به سعادت چنين شخصي در قبر.
در توقيع مبارك حضرت حجهبنالحسنعجلاللهتعاليفرجه نيز اذن داده شده است يكي از شيعيان بحضرت (در زمان غيبت صغري توسط نائب خاص حضرت) مينويسد آيا جايز است ما تربت حسين را با ميت در قبر بگذاريم يا با تربت حسين روي كفن بنويسيم؟
حضرت در پاسخ مرقوم ميفرمايند: هر دو جايز وكار پسنديدهاي است البته بايد رعايت احترام تربت بشود. مهر يا تربت مقابل يا زير صورت ميت باشد بلكه به بركت خاك قبر حسين قبر ميت محل امن باشد از هر بلا و آفت و عذابي در امان گردد.
اگر در خود خاك كربلا دفن شود چه بهتر.
تربت حسين همراه جنازه
صاحب كتاب ((مدارك الاحكام)) مينوسيد: در زمان حضرت صادق(ع) زن زانيهاي بوده بچههائيكه از زنا ميزائيده در تنور ميسوزانيد. وقتي كه مرد پس از غسل و كفن او را بخاك سپردند، زمين جنازهاش را بيرون انداخت. جاي ديگر او را دفن كردند باز زمين او را نپذيرفت تا سه مرتبه، آنگاه مادرش به امام صادق(ع) متمسك شد: اي پسر پيغمبر به فريادم برس.
فرمود كارش چه بود؟ عرض كرد زنا و سوزاندن بچهها حرامزاده. فرمود هيچ مخلوقي حق ندارد مخلوقي را بسوزاند، سوزاندن با آتش مخصوص خالق است:
عرض كرد حالا چه كنم؟ فرمود مقداري از تربت حسين با او در قبر بگذاريد. تربت حسين(ع) امان است همراهش كرد زمين او را پذيرفت.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن