سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
يكى از مسائلى كه پيروان اديانو مذاهب گوناگون ، اعم از يهوديان،مسيحيان ، زرتشتيان و مسلمانان وهمه ملل عالم بر آن اتفاق نظر دارند،مساله ظهور يكمصلح حقيقى ومنجى اعظم در آخرالزمان است. همهاديان و مذاهب حاكم بر جهان، ازكسى كهنجاتدهنده بشريت وخاتمهدهنده به ظلم و ستم ، جنگ،فساد، فقر و ناامنى است، سخنبهميان آورده و آمدن او را نويددادهاند. همه، چشم به راه و آمادهاندكهشايستهترين انسان روى زمين،پا به عرصه ظهور گذاشته ، كمالواقعى انسان را ارزانىبدارد، كژيهاو كاستىها را ريشهكن سازد،فضيلت و تقوى را بگستراند و پرچمهدايت وايمان را در همه جهانبرافرازد. محروميت و ناكامى را ازميان برداردو بشر را ازنعمتآسايش بهرهمند سازد. چرا كه اينوعده الهى تخلفناپذير است.
علامه طباطبايى رحمه الله در اين زمينهمىنويسد:
«بشر از روزى كه روى زمينسكنى گزيده ، پيوسته در آرزوىيك زندگىاجتماعى مقرون بهسعادت مىباشد و به اميد رسيدنچنين روزى قدم برمىدارد و اگراينخواسته تحقق خارجى نداشت،هرگز چنين آرزو و اميدى در نهادوى نقش نمىبست ; چنانچه اگرغذايى نبود، گرسنگى نبود، اگر آبىنبود تشنگى تحقق نمىيافت و ... ازاينروى ، به حكم ضرورت (جبر)آينده جهان روزى را در برخواهدداشت كه آن روز جامعه بشرىپر ازعدل و داد شده و با صلح و صفازندگى خواهند كرد و افراد انسانىغرق فضيلت وكمال مىشوند و البتهاستقرار چنين وضعى به دستخودانسان خواهد بود و رهبرچنينجامعهاى منجى جهان بشرى و بهلسان روايات «مهدى» خواهد بود.» (1)
بنابراين ، اعتقاد به «مهدى» تنهايك باور اسلامى نبوده و رنگخاصدينى ندارد، بلكه عنوانى ستبراىخواستهها و آرزوهاى همه انسانهابا كيشها ومذاهب گوناگون وهمچنين ، بازتاب الهام فطرى تمامىمردم است كه با همهاختلافاتشاندر عقيده و مذهب ، دريافتهاند كهبراى انسانيت در روى زمين، روزموعودىخواهد بود كه با فرارسيدن آن ، هدف نهايى و مقصدبزرگ رسالتهاى آسمانى تحققمىيابدو طومار ستمگران درهمپيچيده مىشود.
آرى ، جهان به سوى آيندهدرخشان و تكامل روحانى و عقلانىو نظامواحد و مستحكم دينى وغيبت صغرى از زمانشهادتامامحسنعسكرىعليه السلامدر هشتمربيعالاولسال260قكه حضرتولىعصر عليه السلام متولى امرامامت گرديد، آغاز شدهوبا وفات «على بن محمدسمرى » چهارمين و آخريننايب حضرت، در نيمهشعبان سال 329 قپايانيافته است.
الهى،و عصر صلح و صفا و برادرىو همكارى پيش مىرود . روزموعودنزديك است ، نشانههايش يكى پساز ديگرى ظاهر مىشود و ما درآستانه فرا رسيدنروز رهايىانسانها از زير يوغ استعمار واستبداد هستيم.
علىرغم اتفاقنظر تمام ملل دراصل وجود «مصلح» در مصداق وتطبيقآن اختلاف وجود دارد.روايات نقل شده درباره حضرتمهدى عليه السلام و بحث از نوابخاص آنحضرت كه در طول هفتادسالواسطه بين شيعيان و حضرتبودهاند و همچنين تجزيه وتحليلدوران غيبت صغرى ، اين اعتقاد رااز محدوده «ذهن» به دنياى«واقعيات» مىآورد; يعنى: او يكحقيقت فرضى و خيالى نيستبلكهيك موجود واقعى است و وجود اورااز آينده به حال انتقال داده است تا بهجاى باور داشتن و چشم دوختن بهنجاتدهندهاى كه در آيندهناشناخته و دور پديد مىآيد ، بهرهايىبخشى ايمان داشتهباشيم كهاكنون هست و خود نيز همانند ديگرمنتظران ،چشم به راه رسيدن روزموعود است. بنابراين ، موضوعمهدى عليه السلام، نه انديشه چشم به راهنشستن كسى است كه بايدزادهشود ونه، يك پيشگويى است كه بايددر انتظار مصداقش ماند. بلكهواقعيت استوار وفردمشخصى استكه در ميان ما زندگى مىكند، ما رامىبيند و مانيز او را مىبينيم ودراندوه و شاديهامان شريك است. احاديث و نيز تاريخ غيبت صغرى،اين باور را در جانمازنده مىكند كهمصداق آن مصلح و موعود منتظر ،كسى جز فرزند امام حسن عسكرىعليهالسلام و امام دوازدهم شيعيان حضرتمهدى عليه السلام نيست; كه وجودش بهتجربهتاريخى ثابتشده است.
درباره مصلح جهان ، مسائل بسفراوانى وجود دارد كه بيان وتحليلعلمى و فلسفى آن ظرافت و دقتخاصى لازم دارد و محققان اسلامىدر اين موردكتابهاى فراوان ومقالههاى متنوع به زبانهاى مختلفدنيا نوشتهاند كه هر يكگوشههاىمختلف اين حادثه را روشنمىسازد.
در ميان اين مسائل ، موضوع«غيبت» و مسائلى كه ارتباط مستقيموغيرمستقيم با مساله غيبت دارند ،از اهميتخاصى برخوردار است ،لذاضرورى به نظرمىرسيد اينموضوعات را به عنوان مباحثمقدماتى به صورت اجمالى بررسىكنيم و درمراحل بعدى به مباحثمورد نظر كه بررسى زندگانى نوابخاص امام زمان عليه السلاماست، بپردازيم.
غيبت امام مهدى عليه السلام بنابر قولمشهور،در سال 255 ق چشم بهجهان گشود . پنجسال بعد، پس ازشهادت امام حسن عسكرى عليهالسلامماموران دستگاه عباسى ، به خانهامام عليه السلام هجوم برده و درجستجوىفرزند و جانشين آن حضرتبرآمدند. از اين حادثه و پيشامد،معلوم شد كه خطر جدىجان امامآينده را تهديد مىكند. لذالازم بودجهت محفوظ ماندن جان باقيماندهسلسلهامامت و سلاله نبوت ومصلح بزرگ بشريت ، اقدامى جدىبه عمل آيد و به همين خاطرحضرتاز تيررس چشمان كارگزاران خلفاىعباسى پنهان گرديد.
غيبت امام زمان عليه السلام براىشيعيان بسيار سخت و دشوار بودواحتمال قوى بود كه در اين دوراندچار حيرت و سرگردانى و تشتتشوند، ولى براى اينكه شيعيان بهغيبت امام عليه السلام عادت كنند و باغيبتش دچارشك و ترديد نشوندواحساس وحشت نكنند، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه معصومين عليهمالسلام ازسالها قبل ، تدابير لازم را انديشيدهبودند و در بيانات نورانى و پرمحتواىخويش ، مساله غيبت را بهطور گسترده يادآورى نموده وافكار عمومى را جهت پذيرشغيبتمهيا ساخته بودند. (2)
برخى از محدثين شيعه ، اخبارمربوط به امام زمان عليه السلام وغيبت آنحضرت را از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم و ازائمه معصومين عليهمالسلام به ترتيب نقلكردهاند. (3)
در آن احاديث اوصاف وويژگيهاى غيبت ، بيان شده و درطول تاريخ طبقآن به وقوع پيوستهكسانى كه در دوره غيبتصغرى، نيابت داشتند و بااسم و مشخصاتمعرفىشده بودند ، «نايب خاص»ناميده شده و نايبان خاصامام زمان عليه السلام رانواب خاص«نواب اربعه» مىگويند.
است. وقوع غيبتحضرت ، خود ،يكى از دلايل قطعى صدق ايناحاديث وصدق اين احاديث هم ، دليلقطعى بر صحت امامت او، و دليلروشنى بر اين كه «مهدىموعود»جز او كس ديگرى نيست، زيرا چنينويژگيهايى در غير او ديده نشدهاست.
غيبتى كه در احاديث پيشگويىشده بود، در دو مرحله به وقوعپيوست:
غيبت صغرى به دورهاى از غيبت اطلاقمىشودكه امام زمان عليه السلام از انظارعمومى غايب بوده و نايبانى راانتخاب كرده بود، تاتوسط آنان باشيعيان در ارتباط باشد. براى آغازغيبت صغرى ، مبدا دقيقى، دردستنداريم كه بتوانيم بدان اشاره كنيم وبگوييم مثلا در فلان روز يافلانساعت آغازشده است، بلكه به طوركلى مىتوان گفت: غيبت صغرى اززمان شهادت امام حسن عسكرىعليهالسلام در هشتم ربيعالاول سال 260 قكه حضرت ولى عصر عليه السلام متولىامر امامتگرديد، آغاز شده و باوفات «على بن محمد سمرى »چهارمين و آخرين نايب حضرت، درنيمهشعبان سال 329 ق پايان يافتهاست.
مدت غيبت صغرى طبق آنچه كه بيان شد،مدتغيبت صغرى نزديك به 70 سالاست. ليكن برخى مدت آن را 74 سالنوشتهاند. (4) ايندسته از علما، مبداغيبت صغرى را، سال تولد آنحضرت; يعنى سال 255 ق، بهحسابآوردهاند. به نظر مىرسد،70 سال نزديك به واقع باشد; زيرا باوجود اينكه امام زمانعليه السلام در زمانحيات پدرش، غايب از ديدگان بود،ليكن اين غايب بودن از غيبتصغرىمحسوب نمىشود; چون در زمانحيات پدربزرگوارش، منصب ومسؤوليت امامت را به عهدهنگرفتهبود و بعد از وفات پدر متولى امامتگرديد و وقتى ما از غيبت او بحثمىكنيم، مراد ما آن غيبتى است كههمراه و ملازم با امامتباشد نه هرغيبتى . بنابراين ،غيبت صغرى;يعنى: غيبتى كه وصف امامت وداشتن نواب خاص ، همراه و ملازمآن باشد وچنين غيبتى از هشتمربيعالاول سال 260 ق شروع و درنيمه شعبان سال 329 ق خاتمهيافتهاست. (5)
غيبت كبرى پس از سپرى شدن دوره غيبتصغرى ،غيبت كبرى و طولانى باخاتمه نيابتخاصه و مكاتباتحضرت با نواب ، شروع شده و تابهامروز ادامه دارد. ويژگيهاى اينغيبت در ادامه بحث روشن خواهدشد.
پيشگويى دو نوع غيبت احاديثبسيارى از ائمه هدىعليهم السلاموپيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده ، كه درآنها براى حضرت دو نوعغيبتپيشبينى كردهاند. اين بخش از بحثو روايات مربوط به آن و تحقق عينىآنها درخارج، براى ما شيعياناهميتخاصى دارد و جواب برخى ازاشكالات و ايرادهايى است كهبرخىنويسندگان معاصر ، در اثربىتوجهى يا از روى غرض واردكردهاند. بنابراين ،براى روشن شدنحقيقتبه دو نمونه از آن احاديثاشاره مىكنيم.
1.امام على عليه السلام به نقل از پيامبراكرم صلى الله عليه وآلهوسلم مىفرمايد:
«... ثم يغيب عنهم امامهم ماشاءالله و يكون له غيبتان: احدهمااطولمنالاخرى، ثم التفت الينارسولالله فقال رافعا صوته : الحذرالحذر اذا فقدالخامس منولدالسابعمن ولدى»
...سپس امامشان تا مدتى كه خدابخواهد از ديدگان پنهان مىگردد ، وبراىاو دو غيبتخواهد بود كه يكى از آنهاطولانىتر از ديگرى است . سپس رسولخداصلىالله عليه وآله وسلم نگاهى به ما كرد و با صداى بلندفرمود: هشيار و آگاه باشيدهنگامى كهپنجمين از نسل هفتمين فرزندم از ديدههاناپديد شود. (6)
2.امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
«للقائم غيبتان: احداهما طويلةوالاخرى قصيرة، فالاولىيعلمبمكانه فيها خاصة من شيعته،والاخرى لايعلم بمكانه فيهاالاخاصة مواليه فىدينه» (7)
براى قائم عليه السلام دو غيبت است:يكىطولانى و ديگرى كوتاه، دراولى تنهاخواص شيعيان از جايگاه او مطلع خواهندبود، در دومى فقط نزديكترين خواصاوكه متصدى خدمت او هستند (8) از جايگاهوى باخبر خواهند بود.
احاديث زيادى درباره پيشگويىدو نوع غيبت وارد شده است كه فقطنهحديث در «غيبت نعمانى» نقل شدهاست. محمد بنابراهيمنعمانى، كه ازاعلام قرن چهارمهجرى است، بعداز نقل اين احاديث، چنين نتيجهگيرىمىكند:
«اين احاديثى كه بيانگر دو غيبتبراى قائم عليه السلام است ،احاديثى استكه بحمدالله نزد ما از صحتبرخوردار است و خداوند گفتارامامان راروشننموده و دليلراستگويى ايشان را در آن آشكارساخته است.» (9) در عين حال «ساشدنيا» ازنويسندگان معاصر، مىنويسد:
«قابل توجيه استبپذيريم كهدوران غيبت صغرى، كهنواب خاص امامزمان عليه السلامدر آن دوره ، مسؤوليتنيابت را به عهده داشتند ونزديك به هفتادسالازتاريخ را به خوداختصاص دادند، مصادفو مقارن با خلافتشش تناز خلفاى عباسىبودهاست.
تقسيم غيبت كوتاه و طولانى ، ابداعفقهاى اماميه باشد، در تاييداينتقسيمبندى ، احاديثياابداع شده ياتفسير گرديدهاند تا وضعيت راآنچنان كه ظاهرشده باآن تطبيقدهند.» (10)
چنين نظريهاى بسى ناانصافىاست، چون اعتقاد به دو غيبت ، پسازرحلت نايب چهارم به وجودنيامده و توسط علماى شيعه ابداعنشده است، بلكه اين موضوع ،سالهاقبل از غيبت صغرى در گفتارنورانىپيامبر اكرم و امامان پيشين مابيانشدهبودوعلماىشيعهآنراجمعآورىكرده و تبيين نمودند. (11)
نيابت در هيچ يك از دو غيبت ، صغرىو كبرى،پيوند امام دوازدهم حضرتحجةبنالحسنالمهدى عليه السلام با مردم،به طور كلى،گسسته نبوده است;زيرا در هر دو غيبت، امر «نيابت»وجود داشته و دارد و ازطريقنايبان، ارتباط امام بامردم برقراربوده است.
همان طورى كه گفتيم ، غيبتامام دوازدهم عليه السلام به دومرحلهتقسيم گشت و به تبع آن ، نيابت نيزهمين گونه است; يعنى ، داراى دومرحله است ودوگونه: نيابتخاصه،در غيبت صغرى ، و نيابت عامه ، درغيبت كبرى. (12)
نيابتخاصه و نيابت عامه نيابتخاصه ، آن است كه اماماشخاصمعين و مشخصى را نايبخود قرار دهد و به اسم و رسم او رامعرفى كند، همان طورى كهامامحسن عسكرى عليه السلام اين كار را انجامداد و فرمود:
«العمرى وابنه ثقتان ، فمااديااليك عنى فعنى يؤديان و ما قالالكفعنىيقولان» (13)
عمرى (عثمان بن سعيد) و پسرش(محمدبن عثمان) مورد اعتماد هستند،هرچه آنها به تو برسانند از من مىرسانند وآنچه به تو بگويند از جانب من مىگويند.
و در جاى ديگر فرمود :
«و اشهدوا على ان عثمان بنسعيدالعمرى وكيلى و ان ابنهمحمدا وكيلابنى مهديكم» (14)
گواه و شاهد باشيد كه عثمان بنسعيد عمرى (نايب اول) وكيل من استوفرزندش محمد بن عثمان (نايب دوم) وكيلفرزند من، مهدى شمااست.
حضرتحجةبنالحسنالمهدىعليه السلامنايبان بعد از عثمان بنسعيد (نايباول) رابه وسيله نايب قبلش معينمىكرد و به مردم معرفى مىنمود.
نيابت عامه ، آن است كه امام عليه السلامضابطهاى كلى و صفاتومشخصاتى را معرفى و بيان مىكند،در هر عصرى آن صفات وويژگيهاى معين در هر فردى ازافرادوجود داشته باشد ، نايب عام امامعليه السلام شناخته مىشود. همانطورىكه دراحاديث اين ضابطه كلى بيانشده است.
امام زمان عليه السلام در توقيع اسحاقبن يعقوب كه بهدستمحمدبنعثمان (نايب دوم) صادرگشت، فرمود:
«و اما الحوادث الواقعة فارجعوافيها الى رواة حديثنا فانهمحجتىعليكم و انا حجةالله» (15)
و اما رويدادها و پيشامدهايى كه درآينده روى خواهد داد، دربارهآنها بهراويان حديث ما رجوع كنيد; زيراكه آنهاحجت منبرشمايند ومنحجتخدامىباشم.
و امام صادق عليه السلام فرمود:
«و اما من كان منالفقهاء صائنالنفسه حافظا لدينه مخالفالهواهمطيعا لامر مولاه فللعوام انيقلدوه» (16)
هر كس از فقها نفس خود را از معاصىو محرمات نگهدارى كند و دينخود را حفظنمايد و مخالف هواى خود و مطيع مولاىخود باشد، پس عوام (كسى كه فقيهنيستو قدرت استنباط ندارد) بايد از آن تقليدبكنند.
بنابراين ، كسانى كه در دورهغيبت صغرى، نيابت داشتند و بااسم ومشخصات معرفىشدهبودند،«نايب خاص» ناميده شده و نايبانخاص امام زمان عليه السلامرا نواب خاص«نواب اربعه» مىگويند. و كسانى كهاز آغاز غيبت كبرى نيابتداشتهاندو بر طبق ضابطه معين شده از طرفائمه معصومين عليهم السلام بهنيابترسيدهاند، «نواب عام» ناميدهمىشوند.
خلفاى دوران غيبت صغرى دوران غيبت صغرى، كهنوابخاص امام زمان عليه السلام در آن دوره ،مسؤوليت نيابت را به عهده داشتندونزديك به هفتادسال از تاريخ را بهخود اختصاص دادند، مصادف ومقارن با خلافتشش تناز خلفاىعباسى بوده است.
در اين دوره از تاريخ ، حوادث وجريانهاى بزرگ و جنگهاى مكررىبهوقوع پيوسته است كه بررسىآنها كتاب مستقلى را مىطلبد. مااكنون درصدد بيان اينجريانها ونگارش شرح حال و تاريخ تفصيلىهنر عباسىها آن بود كهخودشان را جزء آلمحمدبه قلم آوردند تا جنبش ونهضت را به نفع خود ادارهكنند.
اين افراد نيستيم ، بلكه جهت آگاهىاجمالى به ذكر اسامى،بعضىويژگيها و مدت خلافت هر كدام و آنقسمت از زندگانيشان كه مرتبط باجريان غيبتصغرى، و نواب خاصو شيعيان باشد، اكتفا خواهيم نمود.
قبل از ورود به شرح اجمالىخلفا، لازم استبه عنوان مقدمه،مطالبىرا درباره خلفاى عباسىيادآور شويم.
نخستينخليفه ابوالعباس (17) ملقب به سفاح (خونريز)، روزدوازدهمربيعالثانى سال 132 ق دركوفه، به اتفاق آراء طرفداران خود،بر كرسى خلافت نشست.
وى بر منبر ايستاده، خطبهاىخواند و در طى آن خود و خانوادهخودرا اهلبيت پيامبر و آل محمد وذوىالقربى و عشيرةالاقربيين ناميدو آيات راجع بهاهل بيت و حقوق آنهارا ذكر كرد.
هنر عباسىها آن بود كهخودشان را جزء آل محمد به قلمآوردند تاجنبش و نهضت را به نفعخود اداره كنند. (18)
سرانجام ، بنىعباس به نام اهلبيت عليهم السلام خلافت را، بعد ازسرنگونىبنىاميه به دست گرفتند، و در ابتداىكار، روزى چند به مردم و علويينروىخوش نشان دادند; حتى به نامانتقام علويين، بنىاميه را قتل عامكردند و قبور خلفاءبنىاميه راشكافتند و هر چه يافتند، آتشزدند. (19) اما ديرى نگذشت كه شيوهظالمانهو خصمانه بنىاميهرا پيشگرفتند و در بيدادگرى وبىبندوبارى ، هيچ گونهفروگذارنكردند و علويين را دسته دستهگردن زدند و يا زنده زنده دفنكردند. (20)
يكى از ويژگيهاى خلفاى عباسىكه در همه آنها مشترك است،مشغول بودنو پرداختن به لهوولعب ، خوشگذرانى شراب خوارى،شبنشينىها و بىتوجهى به شؤونزندگىمردم است. خوشگذرانى ،شراب خوارى ، محفل و مجلسهاىكذايى اينان روشنتر از آن استكهاحتياج به استشهاد داشته باشد;زيرا كتب تاريخ مملو از اين گونهشواهد است.
بهترين موردى كه مىتوان دراينباره ذكر كرد، جريان برخوردمتوكلبا امام هادى عليه السلام است.درباره امام هادى عليه السلام نزد متوكل،سخنچينى وسعايتشد كه نامههاو سلاحهاى مهمى از شيعيان درمنزل حضرت وجود دارد و آنحضرتانگيزه خلافت داشته و فكرزمامدارى را در سر مىپروراند . بههمين خاطر، متوكلعدهاى از تركهارا مامور كرد كه شبانه به خانهحضرت، هجوم برده و تفتيشنمايند. آنان شبانه به خانه امامريختند، امام را در اطاقى ديدند كهعبا بر دوش ، عمامه بهسر و رو بهقبله ، بر روى زمين بدون فرشنشسته است و آياتى از كلاماللهمجيد،پيرامون عذاب و وعد و وعيد،قرائت مىكند. به همان وضعحضرت را گرفته و پيشمتوكلبردند، وقتى وارد شدند، متوكلجامى از شراب در دست داشت ومشغول ميخوارگى بود،تا حضرترا ديد، احترام كرد و كنار خود نشاندوجامى كه در دست داشتبهحضرت تعارفكرد ، حضرتفرمود: «مرا معذور و معاف دار،گوشت و خون من هرگز به شرابآلوده نشدهاست.» (21)
نمونههاى ديگر از اين قبيل درتاريخ بسيار است. بلى فقط«المهتدىبالله» از اين روش مستثنىاست و از نظر راه و روش بهتر ازهمه آنها بود; ميانعباسيان اينشخص مانند عمربن عبدالعزيز درميان بنىاميه به شمار مىرفت. (22)
يكى ديگر ، از ويژگيهاى خلفاىعباسى، دشمنى با خاندان رسالت،ايجادنفرت نسبتبه علويين، تبعيد،زندانى كردن ، كشتن و فشار بر آناناست. در اين فكرميان خليفه ، سرانقوم، ارتش و وزرا، فرقى نبود و همه،هم عقيده بودند. اين تفكردرسراسرتاريخ خلافت عباسى بهچشم مىخورد، ليكن بر حسباختلاف اشخاص و روحيههادرادوار مختلف شدت و ضعف پيدامىكرد.
شواهد تاريخى زيادى داريم كهاين مطلب را اثبات مىكند، ولى مابهچند نمونه از آنها اشاره مىكنيم.
1. جنايات متوكل نسبتبهآل على عليهم السلام متوكل در دشمنىبا خاندانرسالت ، در ميان خلفاى عباسىنظير نداشت، بويژه با على عليه السلامدشمنىسرسختى داشت و آشكاراناسزا مىگفت و در بزمهاى شبانهكسى را وا مىداشت كه تقليدآنحضرت كند و خود هم مىخنديد درسال 236 ق امر كرد قبه ضريححضرت امام حسين عليهالسلام را در كربلاو همچنين خانههاى بسيارى كه دراطرافش ساخته بودند، خراب وبازمين يكسان نمودند و دستور دادآب به حرم امام عليه السلام بستند و زمينقبر مطهررا شخم و زراعت كنند تابه كلى اسم و رسم مزار فراموششود. (23)
در زمان متوكل، وضع زندگىسادات علويين كه در حجاز بودند ،بهمرحله رقتبارى رسيده بود; بهگونهاى كه زنهاى ايشان ساترنداشتند و عدهاى ازايشان، چادرىكهنه داشتند كه در اوقات نماز آن راءبه نوبت پوشيده ، نمازمىخواندند.نظير اين فشارها را ، به سادات علوىكه در مصر بودند، نيز ،واردمىساخت. (24)
2. تحت نظر گرفتن ائمهعليهم السلاموسركوبىنهضتهاىعلوى اينسختگيريها و فشارها هر چهبه طرف دوران غيبت صغرى نزديكمىشد، زيادتر مىگرديد. ائمه ما،بويژه در زمانهاى نزديك غيبتصغرى مدت زيادى در دنيانمىماندند، در عنفوانجوانى بهپيشگاه خدا مىشتافتند.امام جوادعليه السلام (طبق روايات شيعه) در سال220ق به تحريك معتصم ، خليفهعباسى، به دست همسر خود، كهدختر مامون بود، در سن 25سالگىمسموم و شهيد شد. (25)
امام هادى عليه السلام در سال 254 ق(بر طبق روايات شيعه) در سن 41سالگى ، به دست معتز خليفه عباسىبا سم به شهادت رسيد. (26) امام حسنعسكرى عليهالسلام را در سال 260 ق (بنابه بعضى از روايات شيعه) بهدسيسه معتمد، خليفه عباسى،درسن 28 سالگى مسموم كردند وشهيد شد. (27) عمر كوتاه اين امامانراستين ، نشانه ايناست كه خلفابراى سركوبى و مخفى نگاه داشتنوجود امامان ، گر چه به صورت غيرمستقيم ،تا چه اندازه كوششداشتهاند.
« سلام علي آل ياسين ، السلام عليک يا داعي الله و ربّاني آياته ، السلام عليک يا باب اللهو ديان دينه ، السلام عليک يا خليفه الله و ناصر حقّه ، السلام عليک يا حجه الله و دليل اراده ، السلام عليک يا تالي کتاب الله و ترجمانه ، السلام عليک في آناء ليلک و اطراف نهارک ، السلام عليک يا بقيه الله في ارضه »
سلام بر آل ياسين ، سلام بر تو اي دعوت کننده به خدا و عارف به آياتش سلام بر تو اي واسطه خدا و سرپرست دين او ، سلام بر تو اي خليفه خدا و ياور حق او ، سلام بر تو اي حجت خدا و راهنماي اراده اش ، سلام بر تو اي تلاوت کننده کتاب خدا و ترجمان او ، سلام بر تو در تمام آنات و دقايق شب و سراسر روز ، سلام بر تو اي بقيه الله در روي زمين ، سلام و درود بر خاتم اوصياء و مفخر اولياء و تنها باقيمانده خاندان عصمت و طهارت ( عليه السلام ) که با قيام خود آخرين حلقه از حلقات مبارزه حق و باطل را به پايان برده و کاخ هاي ستم و کنگره هاي بيداد را براي هميشه در هم کوبيده و آنچه غايت بعثت انبياء و کوشش اولياء بوده در جامعه تحقق خواهد بخشيد سلام و درود بر بهار انسانها و شکوفايي دورانها ، يعني آنکه با ظهورش ، فجر نور شکافته و همه جا نورباران مي شود ، عدل و مساوات همه گير شده و نابساماني ها در تمام محورهاي فرهنگي ، اقتصادي ، سياسي ، از ميان خواهد رفت جهل ها و ستم ها رخت خواهد بست عقل ها و دانش ها به کمال خواهد رسيد و زندگي ها با طراوت و انسان ها باصفا خواهند شد . بارخدايا تو خودت و فرستاده ات و فرشتگانت و پيغمبرت و اولياء امرت را به من شناساندي ، بارخدايا من نگيرم جز آنچه تو عطا کني و هيچ نگهدارنده اي جز تو برايم نيست ، بارخدايا مرا از منازل دوستانت دور مگردان و دلم را پس از آنکه هدايت کرده اي منحرف منماي ، بارخدايا مرا به ولايت کسي که اطاعتش را بر من واجب ساخته اي هدايت فرماي و ولايت کسي را که اطاعتش را بر من واجب نمودي غير از حضرت مهدي کشي نيست در مورد حضرت مهدي و نام بلند آوازه اش روايات و احاديث بسياري از رسول خدا و ائمه هداة آمده است که از او به نام اصلاح گر بزرگ عصرها و نسل ها « مهدي » « حجت » « قائم » « منتظر » « خلف صالح » « صاحب امر » ، ... تعبيه شده است . و بارها رسول خدا فرموده که نام او نام من است و کنيه اش کنيه من . اشاره اجمالي به بعضي از نام هاي حضرت به عنوان تيمن و تبرّک بيان مي کنم : پيامبر فرمودند نام مهدي نام من است « اسم المهدي اسمي » امير مؤمنان فرموده اند : نام مدي محمد است « اسم المهدي محمد » و آن بزرگوار مهدي ناميده شد ، چرا که خداوند او را به امور نهاني که هيچ کس از آن ها آگاهي نداده هدايت و ارشاد مي نمايد . دومين نام مبارک آن حضرت قائم است چرا که به بزرگترين قيام اصلاح گرانه تاريخ بشر دست مي زند و بر اساس حق خالص و عدالت راستين وناب به پا مي خيزد سومين نام مبارک آن حضرت منتظر است چرا که مردم هميشه و همواره ظهور و قيام او را انتظار مي برند تا با قيام خود اين کره ي خاکي را از ظلم و بيداد پاک و ن.وراني گرداند . چهارمين نام مبارک آن حضرت صاحب الامر است چرا که او پيشواي بر حق است که خداوند اطاعت او را بر همه بندگان واجب ساخته است از جمله در قرآن مي فرمايد : هان اي ايمان آورندگان ! خدا و پيامبر و صاحبان امر را اطاعت کنيد .
« يا ايها الذين امنو اطيعو الله و اطيعو الرسول و اولي الامر منکم »
پنجمين نام مبارک آن حضرا « حجت » است به اين دليل که حجت خدا بر جهانيان و خداوند به وسيله او بر بندگانش اتمکام حجت مي کند . خداوند انشا ا... اين کشتي نجات که اينک براي ما گرفتاران امواج پرتلاطم درياي صناد و ظلم و طغيان که همه در انتظار ظهورش لحظه شماري مي کنند را به ما برساند و تمام شاخه هاي کجي و گمراهي و هوا و هوس ها و دام هاي دروغ و بهتان را قطع و نابود فرمايد و چشم ما به جمال عزيز کننده دوستان خدا و خوارکننده دشمنان او روشن و منور گرداند .
و ما را جزو چنگ زنندگان حقيقي به دامنشان و جزو کوشش کنندگان در طاعت و اطاعت و اداء کنندگان حقوقش و دوري گزيدگان از معصيتش قرار دهد و دعا و خير ، مهر ، لطفش را شامل حال ما کند تا ما به رحمت واسعه ي خداوند و الطاف و عنايات رسول خدا و علي و فاطمه زهرا و ائمه قرار دهد .
نام کتاب : داستان هايي از حضرت مهدي يا قصص الحجتيه
مؤلف : قاسم سيد خلف زاده
ناشر : انتشارات مهدي يار
تاريخ چاپ : پاييز 1379
نام کتاب : اسماء صاحب الزمان
نوشته : آيت الله سيد حسن ابطحي
ناشر : مؤسسه انتشاراتي بطحاء
تاريخ انتشار : پاييز 1378
نام کتاب : ظهور نو ، ترجمه الشموس المضيه
تأليف : علي سعادت پرور
مترجم : جواد وزيري فرد ـ تهران احياء کتاب 1379
خلاصه احوالات امام زمان
نام : همنام پيامبر « م ـ ح ـ م ـ د »
القاب معروف حضرت : مهدي موعود ، امام عصر ، صاحب الزمان ، بقية الله ، قائم
پدر و مادر : امام حسن عسگري ، نرجس
وقت و محل ولادت : روز 15 شعبان سال 255 يا 256 هجري قمري در شهر سامره متولد شد .
چند سال با پدر : حدود پنج سال تحت سرپرستي پدر بطور مخفي
در چه سالي به امامت رسيد .
در سال 260 هجري بعد از شادت پدر بزرگوارشان مقام امامت به ايشان محول شد .
شروع غيبت : از سال 260 هجريقمري شروع و در سال 329 که حدود 70 سال مي شود پايان يافت .
شروع غيبت کبري : از سال 329 شروع و تا وقتي که خداوند اراده کند ظهور مي کنند .
نام و نسب بلند آوازه ي مهدي
نام بلند آوازه ي آن گران مايه « محمد » و به « مهدي » شهرت دارد .
او فرزند حضرت امام حسن عسگري
فرزند امام هادي ، فرزند امام جواد ، فرزند امام رضا ، فرزند امام کاظم ، فرزند امام صادق ، فرزند امام باقر ، فرزند امام سجاد ، فرزند امام حسين ، فرزند امام علي
و فرزند دلبند فاطمه دخت گران مايه پيامبر گرامي است .
نام هاي متعدد مادر امام زمان
محدثين و مورخين نام هاي متعددي براي آن بانو آورده اند از جمله نام ها :
1- نرجس ، صيقل ، سوسن ، صيقل ، حديثه ، حکيمه ، ريحانه ، ؟؟؟؟ و مليکه ، اما مشهورترين نام او « نرجس » و معروف ترين کنيه اش « امّ محمد » است . اين بانوي بزرگ اسلام داراي نام هاي متعددي بوده است که هر کدام از آنها معناي خويش را دارد و بعدي از شخصيت والاي او را نشانگر است که از جمله هاي آن ها : 1
- « نرجس » که نام برخي از گل هاي عطرآگين است .
2- « ؟؟؟» نوعي درخت ميوه است که قرآن نيز در سوره نساء آيه ي 16 آن را بکار برده .
3- « سوسن » نام نوعي گل خوشبو ، معطر و پرفايده است که در کتاب هاي طب نيز آمده است.
4- « صيقل » به مفهوم پديده هاي نوراني و پرجلوه ونرم است . درباره نام هاي مادر گرامي امام زمان نام هاي پرمعنا و متعدد است که بر اساس مصالح سياسي و اجتماعي براي ما ناشناخته مانده است .
اثر حاملگي در نرجس خاتون نيست :
حکيمهخاتون دختر امام نهم و خواهر امام دهم گفت : امام حسن عسگري مرا صدا زد و فرمود : عمه جان : امشب نيمه شعبان است نزد ما افطار کن که خداوند در اين شب فرخنده کسي را بوجود مي آورد که حجت او در روي زمين مي باشد عرض کردم :
مادر اين نوزاد مبارک کيست ؟ حضرت فرمود : نرجس
حکيمه خاتون گفت : فدايت گردم ! اثري از حاملگي در نرجس خاتون نيست
حضرت فرمودند : همين است که مي گويم ، سپس وارد خانه حضرت شدم نشستم ، نرجس خاتون آمد ، کفش از پاي من درآورد و گفت : اي بانوي من شب به خير
گفتم : بانوي من و خاندان ما توئي
گفت نه : من کجا و اين مقام بزرگ ؟گفتم : دخترجان ! امشب خداوند پسري به تو موهبت مي کند که سرور دو جهان خواهد بود
چون نرجس خاتون اين سخن را شنيد ، با کمال حجب و حيا نشست .
نام او را محمد گذارد .
ابو نمانم روايت نموده : چون امام زمان متولد شدند پدر بزرگوارش نام او را « محمد » گذاردند و در روز سوم او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود بعد از من اين کودک امام شما و جانشين ن خواهد بود اين همان قائم است که مردم براي ظهور او انتظارها مي کشند و در وقتي که دنيا پر از ظلم و بي عدالتي شود ظاهر مي گردد و جهان را پر از عدل و داد مي کند .
سال ، ماه ، روز و ساعت ولادت امام زمان
روايات
1-علي بن محمد مي گويد : « حضرت صاحب ( ع) در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج متولد شد .»
2-حکيمه دختر امام جواد(ع)مي گويد : « امام عسگري در نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج کسي به دنبال من فرستاد ...»
3-در ارشاد مفيد آمده است : « تولد امام مهدي ( ع) در شب نيمه شعبان سال دويست و
پنجاه و پنج واقع شد .»
4-در روايت معلّي بن محمد آمده است : « ... براي امام عسکري در سال دويست و
پنجاه و پنج فرزندي متولد شد و او را م ح م د ناميد ...»
5- محمد بن حسن کرخي مي گويد : « از يکي از رفقايمان به نام ابي هارون شنيدم که مي گفت : صاحب الزمان (ع) را ديدم ، ولايت آن حضرت در روز جمعه سال دويست و پنجاه و شش واقع شد.
6- از حکيمه ( از طريق ديگري غير از سند روايات شماره 2 ) نقل شده که مي گفت : « امام عسکري (ع) در شب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج کسي به دنبال من فرستاد »
7- علّان مي گويد : « مولا (ع) در سال دويست و پنجاه و شش هجري ، دو سال پس زا رحلت امام هادي (ع) متولد شد . »
8- شيخ کمال الدين بن طلحه مي گويد : « حجة بن الحسن (ع) در بيست و سوم رمضان سال دويست و پنجاه و هشت در سامرا متولد شد . »
9- عيسي بن محمد جوهري مي گويد : « همراه گروهي براي تبريک به امام عسکري (ع) به خاطر تولد حضرت مهدي (ع) از منازل خارج شديم ؛ برادرانمان گفتند که زمان ولادت ، هنگام طلوع فجر شب جمعه در ماه شعبان بوده است ...»
علت مخفي بودن ولادت صاحب الامر (ع)
روايات
1-امام صادق (ع) مي فرمايد : « ولادت صاحب الامر (ع) بر مردم پوشيده است تا در زمان ظهور ، در گرو بيعت کسي نباشد . »
2-امام باقر (ع) مي فرمايد : « همانا قائم ، آن کسي ـ از ما ـ است که تولدش از مردم مخفي است .»
3-امام سجاد (ع) مي فرمايد : ولادت امام قائم بر مردم مخفي است به طوري که مي گويند متولد نشده است . بنابراين در حالي ظهور مي کند که در گرو بيعت با هيچکس نيست .»
4-امام عسکري (ع) مي فرمايد : « بني اميه و بني عباس به دو علت بر روي ما شمشير کشيدند : اول اينکه ، مي دانستند که در خلافت هيچ حقي ندارند و مي ترسيدند که ما ادعاي خلافت کنيم و خلافت به محل اصلي خودش برگردد ، و دوم اينکه ، از اخبار متواتره دريافته بودند که نابودي سلطنت ستمکاران و زورگويان به دست قائم ما صورت مي گيرد ، و شکي هم نداشتند که خودشان از ستمگران و زورگويان هستند، بنابريان به اميد اينکه از تولد قائم (ع) جلوگيري کنند يا به کشتن او دست پيدا کنند در کشتار اهل بيت رسول الله (ع) و از بين بردن نسل آن حضرت تلاش بسيار کردند ، اما خداوند نخواست سرّ امر بر آنها آشکار شود بلکه اراده فرمود که بر خلاف ميل کافران نور خود را تمام کند ـ و خير بشريت را محقق نمايد ـ . »
سيما و قامت حضرت مهدي
روايات
1-حسن محبوب از امام رضا (ع) نقل مي کند که فرمود : پدر و مادرم فداي آنکه هم نام جدم ، شبيه من و شبيه موسي بن عمران (ع) است ، هاله اي از نور او را فرا گرفته که از اشعه انوار الهي روشن است .
2-يعقوب بن منقوش مي گويد : بر امام حسن عسکرس (ع) وارد شدم ، ايشان بر روي سکويي در خانه نشسته بودند ، در سمت راست آن حضرت اتاقي بود که جلوي در آن پرده اي آويزان بود . عرض کردم : « مولاي من ! صاحب الامر کيست ؟ فرمود : اين پرده را بالا بزن ، پرده را بالا زدم ، پسري هفت هشت ساله با قدي در حدود يک متر و اندي ـ پنج وجب ـ با پيشاني بلند ، چهره اي نوراني ، چشماني درشت و درخشنده ، دستاني قوي و گوشت آلود و زانواني برجسته که خالي بر گونه راست و پارچه اي بر سر داشت ـ خارج شد ـ ... »
3-احمد بن اسحق بن سعد مي گويد : « از امنام حسن عسکري (ع) شنيدم که مي فرمود : حمد خدايي را که مرا از دنيا نبرد تا اينکه جانشين خودم را به من نماياند . او از نظر قيافه ظاهري و رفتار و اخلاق بيش از همه مردم به پيامبر (ص) شباهت دارد ...
4-امام باقر از قول پدرش از جدش (ع) نقل مي فرمايد که امير المؤمنين (ع) بالاي منبر فرمود : « در آخرالزمان از نسل من فرزندي متولد مي شود که داراي چهره اي درخشنده ، سينه اي ستبر ، پاهايي قوي ، شانه هايي پهن و تناور ، است که در پشتش دو علامت دارد ، يکي همرنگ پوست خودش و ديگري همرنگ علامتي که پيامبر (ص) داشت ...»
5-جابر جعفي مي گويد : « از امام باقر (ع) شنيدم که مي فرمود : « عمر بن خطاب در راهي با اميرالمؤمنين در حرکت بود ، از امام (ع) خواست او ـ حضرت مهدي (ع) ـ را برايش توصيف کند . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : جواني ميان قامت ، خوشرو و نيکو موي است که مويش بر شانه هايش ريخته و نور چهره اش بر سياهي محاسن و موي سرش غلبه کرده است ، پدرم فداي پسر بهترين کنيزان باد ! »
6-امام باقر (ع) فرمود : « مهدي مردي گندمگون از فرزندان فاطمه است .»
غيبت صغري و کبري تا زمان ظهور حضرت مهدي (ع)
غيبت صغري ، نواب اربعه ، غيبت کبري
روايات
1-مفضل بن عمر مي گويد : « شنيدم امام صادق (ع) مي فرمود : صاحب الامر دو غيبت دارد . در يکي از اين دو غيبت ، در مسائل ديني و شبهات ، مردم به اهلش ـ نمايندگان خاص امام ـ مراجعه مي نمايند و در غيبت بعدي گفته مي شود : « امام غايب از دنيا رفته است ، اگر زنده هست پس کجاست ؟ » ، ( مفضل مي گويد ) عرض کردم : « در آن زمان چه بايد کرد ؟ » فرمود : « اگر کسي ادعاي امامت کرد از او سؤالاتي بکنيد مي بينيد همان جوابهايي را مي دهد که افراد ديگري که مثل او ادعا کرده اند يا مي کنند جواب مي دهد . »
2-اسحق بن عمار مي گويد : « امام صادق (ع) فرمود : « امام قائم دو غيبت دارد ، يکي کوتاه و ديگري بلند ، در غيبت اول غير از شيعيان خاص او کسي از محلش اطلاعي ندارد و در غيبت دوم ، غير از دوستان نزديک و خاص او کسي جايش را نمي داند .»
3-عبدالسلام هروي از امام رضا (ع) از پدران بزرگوار آن حضرت از امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : رسول الله (ص) فرمود : به حق آن کسي مرا به پيامبري فرستاد ، امام قائم از نسل من ، بعد از اينکه ولايت من بهخ او مي رسد ، غايب خواهد شد تا جايي که بيشتر مردم مي گويند : « خداوند به آل محمد نيازي ندارد .» و برخي در اصل ولادت آن حضرت ترديد مي نمايند . کسي که زمان آن امام را درک کند بايد به دين او چنگ زند و به شيطان اجازه ندهد که او را به شک اندازد و از دينو آيين من بيرون برد ، شيطان سابقاً پدر و مادر شما را از بهشت بيرون کرد ، و خداوند شياطين را اولياء و دوستدار غير مؤمنين قرار داده است .»
4-محمد بن اسماعيل حسني و علي بن عبدالله حسني از امام عسکري (ع) نقل مي کنند که به گروهي از شيعيان فرمود : « گواه باشيد که عثمان بن سعيد عمري وکيل و نماينده من است و پسرش محمد عثمان ، نماينده پسرم مهدي ( شما امت ) است .»
5-از گروهي از شيعيان از امام عسکري (ع) نقل شده است که به ايشان فرمود : « آمده ايد تا درباره حجت بعد از من ، از من سؤال کنيد ؟» عرض کردند «آري » ، ناگاه پسري چون پاره ماه که بيش از همه مردم به امام عسکري شبيه بود حاضر شد و امام فرمود : اين امام شما و جانشين من است ، از او چيروي کنيد ، و پس از من ـ در امر دين و امامت ـ پراکنده نشويد که دينتان از دست خواهد رفت . بدانيد که از امروز به بعد ، تا عمري طولاني بر او بگذرد ، او را نخواهيد ديد ، هر جه عثمان بن سعيد به شما گفت بپذيريد و امر او را ملتزم شويد ، او نماينده امام شما و کار به دست اوست .»
6-غياث بن اسد مي گويد : « ... ولادت امام (ع) در شب هشتم ماه شعبان سال دويست وپنجاه و شش بود . نماينده آن حضرت ، عثمان بن سعيد بود ، عثمان هنگام مرگ ، نمايندگي را به پسرش ابو جعفر محمد بن عثمان سپرد و او اين منصب را براي ابوجعفر ابوالقاسم حسين بن روح وصيت کرد و او نيز منصب نمايندگي را به ابوالحسين علي بن محمد سمري ـ که خدا از همگي آنها راضي باد ـ واگذار کرد . وقتي هنگام وفات علي بن محمد سمري رسيد ، از او خواستند که براي نمايندگي وصيت کند ، او گفت « خدا را امري است که خود آن را به انجام رساند . » و غيبت تامه ( کبري ) ، همان غيبتي است که بعد از سمري ـ رحمة الله عليه ـ واقع شد .»
علت غيبت و طولاني شدن آن
روايات
1-زراره مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود : « همانا فرزند ( مهدي ) ، قبل از قيامتش غيبتي خواهد داشت .» گفتم : « چرا ؟» ، در حالي که اب دست به شکمش اشاره مي فرمود گفت : « مي ترسد .» سپس فرمود : « اي زراره ! او (امام) منتظر است و هم اوست که تولدش مورد شک و ترديد واقع مي شود ...»
2-محمد بن فرج مي گويد : « امام ابو جعفر (ع) برايم نوشت : « وقتي خداوند تبارک وتعالي بر مردم خشم بگيرد ما را زا کنارشان دور مي سازد .»
3-زرارة بن اعين مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم مکه مي فرمود : « قائم قبل از قيامتش غيبتي دارد ». گفتم : « چرا » فرمود : « مي ترسد » تا آن جا که فرمود : « او منتظر است ، اما خداوند دوست دارد شيعه را آزمايش کند ، آن گاه معتقدان و طرفداران باطل به شک مي افتند ...»
4-حنان بن سدير به نقل از پدرش از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « فائم ما غيبتي دارد که طولاني مي شود .» عرض کردم : « يا بن رسول الله ! علت آن چيست ؟ » فرمود : « خداوند نمي هخواهد اين امر انجام شود مگر اين که تمام سنتهايي را که پيامبران در غيبتهايشان داشته اند ، در اين غيبت قرار دهد و اي سدير ! ـ بنابراين بايد تمام مدت مجموع غيبتهاي پيامبران ، در اين غيبت وجود داشته باشد . خداوند مي فرمايد : « لترکبنّ طبقاً عن طبق » مقصود اين است که سنتهاي گذشتگان در مورد شما جاري خواهد شد .:
5-ابراهيم کرخي مي گويد : « به امام صادق (ع) عرض کردم ( يا اينکه شخصي به ايشان عرض کرد ) : « خداوند سالمت بدارد ، آيا علي (ع) در دين خدا قوي نبود ؟» فرمود :« آري ، چنين بود « ، گفتم ( ابراهيم يا آن شخص ديگر » : « پس چگونه مردم بر او چيره شدند و او جلوي ايشان نايستاد ؟» و چه چيزي باعث شد جلوي آنها را نگيرد ؟» فرمود : « آيه اي زا قرآن ، او را از اين کار باز داشت ، » گفتم ( يا آن مرد گفت ) : « آن آيه کدام است ؟» فرمود « لو تزيلوا لعذّبنا الذّين کفروآ منهم عذاباً اليماً » خداوند عزّو جل فرزنداني مؤمن در پشت افرادي از کافران و منافقان قرار داده است و علي (ع) پدران ـ کافر يا منافق ـ را نمي کشت تا اينکه اين امانتهاي الهي از پشت آنها خارج شوند و وقتي اين فرزندان از صلب آنها خارج مي شدند بر هر کدام دست مي يافت با آنها مي جنگيد ؛ قائم ما اهل بيت نيز چنين است ، تا تمام امانتهاي الهي از پشت پدرانشان خارج نشوند ظهور نکرده و کسي را نمي کشد ، اما وقتي امانتها خارج شدند ، بر کافران و منافقان مسلط شده و آنها را مي کشد .»
6-مروان انباري مي گويد :« از اما باقر (ع) ( نوشته يا پيامي ) صادر شد که در آن فرمود: « وقتي خداوند بودن ما را در ميان قومي ، ناخوش دارد ما را از ميان آنها خواهد برد.»
7-فرات بن احنف از امام صادق از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : « به خدا قسم من و اين دو پسرم کشته خواهيم شد و در آخرالزمان مردي از نسل من به خونخواهي ما بر خواهد خاست ، او براي شناخته شدن گمراهان از رهيافتگان غيبتي طولاني خواهد کرد تا جايي که گويندگان نادان بگويند : خداوند را ـ براي فرستادن قائم ـ به آل محمد احتياجي نيست ».
8-مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل مي کند : امير المؤمنين (ع) فرمود : « بدانيد که زمين از حجت خدا ختلي نيست ، اما خداوند به واسطه ناداني و ستمکاري مردم ديده ايشان را از ديدن حجتش فرو مي بندد ...»
9-امام باقر (ع) مي فرمايد : وقتي قائم ما خاندان ظهور کند مي گويد : « ففرت منکم لمّا خفتکم فوهب لي ربّي حکماً » از ميان شما رفتم چون از شما بر جان خود بيمناک بودم و اينک چون پروردگارم اذن داد و امر فرجم را به سامان رسانيد به ميانتان آمدم .»
10-ابي وايل مي گويد : « امير المؤمنين (ع) دبه فرزندش حسين (ع) نگاهي انداخت و فرمود : « اين پسرم سيد و سالار است ، همان طور که خداوند سيد و آقايش ناميده است، و از نسل او فرزندي همنام پيامبرتان که در سيما و اندام و نيز اخلاق و رفتار ، شبيه اوست متولد خواهد شد و در دوران بيخبري و گمراهي مردم و نابودي حق و غلبه ستم خروج خواهد نمود ، به خدا قسم خروج او حتمي است و گرنه گردن زده خواهد شد .»
11- امام صادق (ع) مي فرمايد : « و چنين است که ايام غيبت امام قائم (ع) طولاني مي شود تا اينکه با بازگشت و ارتداد شيعيان بدسرشتي که احساس به حکومت و قدرت رسدن در زمان امام قائم ، به نحو منافقانه اي آنها را شيعه نگهداشته است ، حقيقت ناب پديدار گردد و ايمان از غش پالوده شود .»
12- در بخشي از حديث ابوسعيد عقيصا به نقل از امام مجتبي (ع) ، آمده است : « ... هيچيک از ما خاندان از تن دادن به نوعي بيعت با جبار زمانش خلاصي ندارد جز قائم که عيسي روح الله نمازش را به او اقتدا مي کند ، خداوند عزّ و جلّ ، ولادت او و نيز خودش را از ديده مردم پنهان مي کند تا در زمان ظهور ، در گرو بيعت با کسي نباشد...»
13- عبدالله بن فضل هاشمي مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود : « صاحب الامر غيبتي دارد که ناگزير اتفاق مي افتد و ناراستان و طرفداران باطل به شک مي افتند .» عرض کردم : « فدايت شوم ! چرا چنين مي شود ؟ » فرمود : « به خاطر چيزي که ما اجازه نداريم آن را براي شما بازگو کنيم .» عرض کردم : « حکمت و فايده اين غيبت چيست ؟ » فرمود : « حکمت غيبت او همان حکمت غيبت آن عده از حجتهاي خداست که قبلاً از آنها ياد شده است ، حکمت اين غيبت نيز تا بعد از ظهور آن حضرت ، بر مردم معلوم نخواهد شدهمان طور که حکمت کارهايي که خضر انجام داد تا قبل از جداشدنش از حضرت موسي ، معلوم نشد . اي پسر فضل ! اين امري الهي است و سر آن و جهات پنهاني آن نيز الهي و به خدا مربوط است و هنگامي که ما مي دانيم که خداوند عزّ و جلّ حکيم است، قبول و اعتراف مي کنيم که تمام کارهايش عين حکمت و درستي است ـ هر چند که علت و چرايي آن کارها براي ما روشن نشده باشد .»
وضع شيعه و ديگران در دوران غيبت
روايات
1-امام جواد (ع) مي فرمايد : « او ـ حضرت مهدي ـ بعد از اينکه يادش از خاطره ها محو شد و بيشتر معتقدان به امامتش ، از اعتقاد خود برگشتند قيام مي کند .»
2-يمان تمّار مي گويد: « نزد امام صادق (ع) نشسته بوديم که به ما فرمود : « صاحب الامر غيبتي خواهد داشت که کسي در ان دوره غيبت بخواهد ديندار بماند سخت در مشقت و در معرض مشکلات است .» و سپس فرمود : « صاحب الامر غيبتي دارد و بنده خدا ـ براي حفظ دينش ـ بايد تقواي الهي را پيشه کند و دو دستي به دين خود بچسبد.»
3-امام صادق (ع) مي فرمايد : « ...جداً مورد آزمايش قرار مي گيريد تا جايي که مردم مي گويند : « مهدي (ع) ـ مرده يا کشته شده است ، اگر زنده است پس کجاست ـ و چه مي کند ـ ؟» چشمان مؤمنين بر او مي گريند و همچون کشتي طوفان زده به اضطراب مي افتند ، جز کساني که خداوند از آنها پيمان گرفتهو به دم الهي ياريشان کرده کس ديگري رستگار نخواهد شد ـ.»
4-از امام صادق (ع) از پدران بزرگوارش در وصيت پيامبر (ص) به امير المؤمنين آمده است که فرمود : « يا علي ! شگفت انگيزترين مردم از نظر ايمان و بلند مرتبه ترين آنها در يقين مردمي هستند که در اخرالزمان مي آيند که پيامبر را نديده اند حجت خدا هم از از ديده ايشان پنهان است اما فقط از طريق روايات و نوشته هايي که به دستشان رسيده است ايمان مي آورند ـ»
5-علي بن فضال از پدرش از امام رضا (ع) نقل مي کند که فرمود : « گويا شيعه را مي بينم در حالي که سومين فرزند از نسل من از ديده آنها مخفي است در جستجوي مأمن و پناهگاهي هستند اما آن را نمي يابند » علي بن فضال مي گويد : « عرض کردم : « چرا چنين است يا بن رسول الله ؟ » فرمود : « زيرا امامشان از ديده آنها غايب گشته است ...»
6-پيامبر(ص)فرمود: « او ( مهدي ع ) غيبت و گمگشتگي خواهد داشت که مردم در آن دوره گمراه خواهند شد . »
7-پيامبر (ص) فرمود : « ...کساني که در دوره غيبت حضرت مهدي (ع) بر اعتقاد به او استوار هستند از کبريت احمر ناياب ترند . » جابر بن عبدالله انصاري بلند شد و گفت : « يا رسول الله ! آيا فرزندت قائم ، غيبت خواهد کرد ؟ » فرمود : « آري به خدا قسم « و ليمحّصنّ الله الّذين امنوا و يمحق الکافرين » ، خداوند مرمنين را جداً مي آزمايد و کافران را از ميان برمي دارد . »
8-اصبغ بن نباته مي گويد : « اميرالمرمنين (ع) فرمود : « ...( مهدي ) غيبتي طولاني خواهد داشت تا آن جا که نادانان مي گويند : « خداوند ـ براي فرستادن مصلح ـ از آل محمد بي نياز است . »
9-امام رضا (ع) از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين نقل مي کند که فرمود : « ...در دوران غيبت ، جز دينداران ناب که يقين در جانشان رسوخ کرده و خداوند از آنان بر ولايت ما پيمان گرفته و ايمان را در جانشان ثابت کرده و به دم الهي ياريشان نموده است ، کسي بر اعتقاد خود استوار نخواهد ماند . »
10-امام زين العابدين (ع) مي فرمايد : « ... مدت غيبت آنقدر طول مي کشد که بيشتر معتقدان به حضرت از اعتقاد خود دست برمي دارند ، مگر آنان که داراي يقين محکم و شناختي درست باشند و در درون خويش نسبت به حکم ما هيچ دلتنگي و اضطرابي احساس نکنند و کاملاً تحت اختيار و تسليم امر ما باشند . »
11- ابي الجارود مي گويد : امام باقر (ع) به من فرمود : « وقتي حرکت چرخ گردون به آن جا رسيد که مردم گفتند : « ـ امام ـ قائم مرده يا کشته شده است ، اگر نه پس کجاست و چرا نمي آيد ؟ » و کسي که دنبال امام بود کارش به ان جا رسد که بگويد : « چطور مي شود امام قائم غايب باشد با اينکه الآن استخوانهايش هم پوسيده است » آن موقع ـ به ظهور امام ـ اميدوار باش و اگر شنيدي ـ ظهور کرده است ـ به سوي او بشتاب اگر چه مجبور باشب خود را بر يخ و برف بکشاني »
12- امام باقر (ع) مي فرمايد : « اي محمد بن مسلم ! در قائم آل محمد شباهت هايي به پنج پيامبر وجود دارد ... و سنتي از موسي در اوست که عبارت است از ادامه و طول کشيدن ترس او ، دراز شدن زمان غيبت ، مخفي بودن تولد ، مصيبت و رنج پيروانش و اذيت و آزاري که مي بينند ... .و اما شباهت او به عيسي اين است که مردم درباره او اختلاف کردند ، بعضي گفتند : « اصلاً متولد نشده است » ، برخي گفتند : « مرده است » و عده اي گفتند : « کشته شده و به دار آويخته شده است .» ...»
13- عبدالرحمن بن سيابه يمي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « چه بر شما خواهد گذشت وقتي امام هدايت گر و نشانه حق را به چشم نبينيد ، گروهي از گروه ديگر بيزاري مي جوييد ، آنگاه سخت مورد آزمايش واقع مي شويد و ناخالصان شما از راستانتان جدا خواهند شد ، اول روز در اخبار و اثار اختلاف و مشاجره خواهيد داشت و آخر روز کارتان به کشت و کشتار خواهد کشيد »
14- سدير صيرفي مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : «... واي بر شما ! در کتاب جفر نظر انداختم... و در ولادت قائم ما و غيبت آن حضرت و طولاني شدنش و مدت عمر وي تأمل کردم و ديدم که ـ مردم با ايمان بلاها و مصيبتها هستند و به خاطر صولاني شدن دوران غيبت ، در دلهايشان شک و ترديد راه مي يابد و بيشتر آنها از دينشان برمي گردند ...»
15- احمد بن زکريا مي گويد : امام رضا (ع) فرمود : « ... بدون تردي دچار گرفتاري هولناک و فتنه اي شديد خواهيد شد که در آن هنگام به نزديکترين افراد انسان نيز نمي شود اعتماد کرد و آن هنگامي است که سومين فرزند از نسل من غايب شود . »
16- اسحق بن سعد اشعري مي گويد : امام عسکري (ع) فرمود : « به خدا قسم غيبتي خواهد داشت کهجز آنها که خداوند در اعتقاد به امامت او استوارشان کرده و براي دعا در تعجيل فرجش موفقشان کرده ، کسي ديگر ، از نابودي رهايي نخواهد يافت . » به آن حضرت عرض کردم : « يابن رسول الله ً آيا غيبتش به طول مي انجامد ؟ » فرمود : « آري به خدا قسم ، تا آن قدر به درازا مي کشد که بيتر معتقدان به او از اعتقادشان بر مي گردند و جز آنها که خداوند درابره ولايت ما از آنها پيمان گرفته و ايمان را در قلبشان راسخ کرده و به دم الهي ياريشان کرده است کسي ديگر بر اعتقاد به او باقي نخواهد ماند . »
17- جعفر بن وهب بغدادي از امام عسکري (ع) نقل مي کند که فرمود : « بدانيد که فرزندم غيبتي خواهد داشت که غير از کسي که خدايش از لغزش نگهداشته است ، بقيه مردم درباره او دچار شک و ترديد خواهند شد . »
18- امام عسکري (ع) مي فرمايد : « ... بدانيد که فرزندم غيبتي خواهد داشت که نادانان ، در آن دچار سرگرداني مي شوند ، طرفداران باطل نابود مي شوند و آنها که براي ظهورش ، از پيش خود ، وقت تعيين مي نمايند به دروغگويي مي نمايند . »
19- امام عسکري (ع) مي فرمايد : « اين پسرم ، امام قائم بعد از من است که آنچه از سنتهاي الهي در زمينه طول عمر و غيبت ، درباره پيامبران جاري شده است ، درباره او جريان مي يابد تا جايي که به خاطر طولاني شدن غيبتش ، دلها سخت و تيره مي شود و جز آنها که خداوند ايمان به او را در قلوبشان نگاشته و به دم الهي ياريشان کرده است کسي ديگر بر اعتقاد به او باقي نمي ماند . »
20- مفضل بن عمر مي گويد : از امام صادق (ع) در مورد کلمه « والعصر » توضيح خواستم . آن حضرت فرمود : « العصر » همان عصر خروج امام قائم (ع) ، « انّ الانسان لفي خسر » يعني دشمنان ما در زيان هستند « الّا الذّين امنوا » مقصود ، ايمان به نشانه هاي ماست ، « و عملوا الصّلحات » يعني همراهي و همنوايي با برادران ، « تواصوا بالحق » يعني توصيه يکديگر به مسأله امامت و « وتواصوا بالصبر » يعني استقامت در دوران غيبت .»
21- مفضل مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود : « صاحب الامر دو غيبت دارد که يکي از ديگري طولاني تر است تا جايي که مي گويند ـ آن حضرت ـ مرده است و برخي مي گويند کشته شده است و جز عده کمي از اصحابش کسي معتقد به او باقي نخواهد ماند ...»
22- محمد بن منصور از پدرش نقل مي کند که گروهي خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم و صحبت مي کرديم که ايشان به ما فرمودند : « چه مي گوييد ؟ » ـ و به اصطلاح کجاي کار هستيد ؟ ـ هيهات ! هيهات ! نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگر اينکه غربال شويد ، نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگراينکه ـ مؤمن و متزلزل شما ـ از هم جدا شوند ، نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگراينکه آزمايش شويد ؛ ، نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگربعد از اينکه نا اميد شويد ، ، نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگربعد از آنکه شقي و بدبخت به شقاوتش برسد و سعيد و نيک انجام به سعادتش دست يابد . »
23- محمد بن ابي نصر مي گويد : « امام ابوالحسن (ع) فرمود : « بدانيد که نه به خدا قسم ، آنچه چشم انتظار آن هستيد نخواهد شد مگراينکه ـ مؤمن و متزلزل شما ـ از هم جدا شوند ، مورد آزمايش قرار گيريد تا اينکه جز افراد بسيار نادري از شما باقي نماند »، آنگاه آياتي از قرآن تلاوت فرمود که : « ام حسبتم ان تترکوا ولمّا يعلم الله الّذين جاهدوا منکم » ، « و يعلم الصّابرين » ، : آيا پنداشتيد که بدون مشخص شدن مجاهدان و اسقامت کنندگان ، ـ از شما دست برداشته مي شود ؟ »
24- محمد بن مسلم و ابو بصير روايت کرده اند که : از امام صادق (ع) شنيديم که مي فرمود : اين کار به سامان نمي رسد ـ و ظهور محقق نخواهد شد ـ مگر اينکه دو سوم مردم از دين برگردند ديگر چه کسي باقي خواهد ماند ؟ امام (ع) فرمود : آيا دوست نداريد در بين يک سوم باقيمانده باشيد ؟ »
25- جابر جعفي مي گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : « فرج شما کي خواهد بود ؟ » فرمود : هيهات ، هيهات ، فرج ما شدني نيست مگر اينکه غربال شويد ، باز هم غربال شويد ، باز هم غربال شويد » سه مرتبه اين مطلب را فرمود ، « تا اينکه آلودگيها از ميانتان برود و صفا و خلوص باقي بماند . »
26- عباية بن ربعي اسدي مي گويد : « از امير المؤمنين (ع) شنيدم که مي فرمود : « چه بر شما خواهد گذشت وقتي امام هدايتگر و نشانه حق را به چشم نبينيد ، گروهي از گروهي ديگر بيزاري مي جوئيد . »
27- ابن ابي عمير مي گويد : به موسي بن جعفر (ع) عرض کردم : « آيا در بين امامان کسي هست که غيبت داشته باشد ؟ » فرمود : « آري ف جسمش از ديدگان مردم پنهان مي شود اما ياد و خاطره اش ار دلهاي مؤمنان محو نمي شود ، و او دوازدهمين ماست .»
28- ابو بصير از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « عده کمي از عرب همراه امام قائم خواهند بود . » به ايشان عرض شد : « افرادي از آنها که در اين باره صحبت مي کنند زياد هستند .» فرمود : « مردم بايد امتحان شوند ، مؤمن و غيرمؤمن از هم بازشناخته شوند، غربال و جداسازي انجام شود و در آن صورت ، عده زيادي از غربال خارج خواهند شد .»
29- مالک بن خمره ـ يا حمزه ـ مي گويد : امير المؤمنين (ع) در حالي که انگشتان دو دستش را در هم فرو مي برد فرمود : « چه خواهيد کرد وقتي که شيعه اينگونه اختلف کنند ؟ گفتم : يا امير المؤمنين : در آن موقع ديگر هيچ خيري قابل تصور و انتظار نيست . فرمود : تمام خير ، در همان موقع جمع است ، اي مالک ! در آن موقع است که قائم ما قيام مي کند ...»
وظايف شيعه در دوره غيبت
روايات
1-يمان تمار مي گويد : « نزد امام صادق (ع) نشسته بوديم که به ما فرمود : « صاحب الامر غيبتي خواهد داشت که کسي که بخواهد در آن دوره ديندار بماند سخت در مشقت و در معرض مشکلات است .» و سپس فرمود : « صاحب الامر غيبتي دارد و بنده خدا ـ براي حفظ دينش ـ بايد تقواي الهي را پيشه کند و دو دستي به دين خود بچسبد .»
2-عمربن عبد العزيز مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « هرگاه زماني آمد که امامي نيافتي ـ که در مسير هدايت ـ به دنبالش قرالر گيري ، با موالياني که ـ به هدايت امام پيشين ـ دشمني داشتي ، دشمن باش تا هنگامي که خداوند عز و جل آن امام را ظاهر کند.
3-يونس بن يعقوب از معتمدانش از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود :« در چه حالي به سر خواهيد برد در روزگاري که امامتان را شنناسيد ؟» به آن حضرت عرض شد : « اگر چنين شد چه بايد کرد ؟ » فرمود : « از دستورات امام سابق پيروي کنيد تا وقتي خداوند او را ظاهر کند . »
4-عبدالله بن سنان مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : شبهه اي دامنتان را خواهد گرفت و به حيرتي دچار خواهيد شد ، نشانه هدايت و امام راهبرتان ديده نخواهد شد ، و در آن هنگام جز کسي که مانند غريق نا اميد از همه جا ، دست دعا به درگاه پروردگار بردارد کس ديگري نجات نخواهد يافت .» عرض کردم : « دعاء غريق چگونه است ؟ » فرمود : غريق مي گويد : « يا الله ! يا رحمن ! يا رحيم ! يا مقلّب القلوب ! ثبت قلبي علي دينک ...»
5-يونس بن عبدالرحمن مي گويد : حضرت مکوسي بن جعفر (ع) فرمود : « خوشا به حال آن عده از شيعيان ما که در دوره غيبت قائم ما به محبت ما چنگ انداخته ان و بر ولايت ما و بيزاري از دشمنانمان استوارند ! آنها از ما هستند و ما از آنها هستيم آنها به امامت ما خشنودند و ما از شيعه بودن آنها خشنوديم ، خوشا به حالشان و بهشت گوارايشان باد به خدا قسم اينان در روز قيامت هم درجه ما هستند .»
6-عبدالعظيم حسني : امام جواد (ع) فرمود : « قائم ما ، همان مهدي است که بايد در دوره غيبت انتظارش را کشيد و پس از ظهور ، از او اطاعت کرد »...سپس فرمود : « برترين اعمال شيعه ما انتظار فرج است .»
7-حازم بن حبيب مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « هر کس ادعا کرد که صاحب الامر را غسل داده ، کفن کرده و خاک بر قبرش پاشيده است ، حرفش را قبول نکن .»
8-امام صادق (ع) : هر کس در حالي که امام زمانش را شناخته است از دنيا برود ، دير و زود شدن حضور او به او زياني وارد نخواهد کرد و مثل کسي است که همراه امام قائم و در اردوگاه او باشد .»
9-ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « هر کس خشنود است به اينکه از اصحاب قائم باشد بايد منتظر بماند ، در عين حال پايبند پرهيزکاري و اخلاق نيکو باشد و در آن صورت اگر از دنيا برود و امام قائم بعد از مردن او قيام نمايد پاداش او مثل کسي است که امام قائم را درک کند ...»
10-ابو خالد کابلي نقل کرده است که امام زين العابدين فرمود : غيبت دوازدهمين ولي از امامان و جانشينان پيامبر طولاني مي شود . اي ابا خالد ! مردم دوره غيبت که به امامت امام غايب معتقد و منتظر ظهور آن حضرت هستند برترين مردم همه زمانها هستند زيرا خداي تعالي به ايشان عقل و معرفتي داده است که براي آنها غيبت مثل مشاهده است و خداوند آنها را مثل کساني که در کنار رسول الله شمشير زده اند قرار داده است ، آنها جداً دينداران ناب و پيروان راستين ما و در اشکار و نهان ، خواننده به دين خدا هستند . » و فرمود : « انتظار فرج ، بزرگترين فرج است .»
11- رفاعة بن موسي و معاوية بن وهب از امام صادق (ع) نقل مي کنند که فرمود : رسول الله (ص) فرمود : « خوشا به حال کسي که قائم اهل بيت مرا درک کند و قبل از قيامش از او تبعيت کند ، دوستانش را دوست بدارد و از دشمنانش بيزاري جويد و ولايت امامن قبل از او را گردن نهد ! آنها ، ياران ، دوستداران و علاقمندان به من و گرامي ترين افراد امت نزد من هستند .» رفاعه مي گويد : « نزد من نيز گرامي ترين خلق خدا هستند .»
12- زراره از امام صادق (ع9 روايتي نقل مي کند که در بخشي از آن آمده است : «...گفتم : فدايت شضوم ! اگر من آن دوره (غيبت) را درک کردم چه بکنم ؟ » فرمود : « اي زراره ، اگر آن دوره را درک کردي ، هميشه اين دعا و درخواست را داشته باش : « اللّهمّ عرّفني نفسک ، فانّک ان لم تعرّفني نفسک لم اعرف نبيک ، اللّهمّ عرّفني رسولک ، فانّک ان لم تعرّفني رسولک لم اعرف حجّتک . اللّهمّ عرّفني حجّتک ، فانّک ان لم تعرّفني حجّتک ضللت عن ديني » ، « خدايا خودت را به من بشناسان ، اگر خودت را به من نشناساني پيامبرت را نخواهم شناخت ، خدايا رسولت را به من بشناسان که اگر او را به من نشناساني حجت و وليت را نخواهم شناخت ، خدايا حجتت را به من بشناسان ، اگر حجتت را به من نشناساني ، در دينم به گمراهي خواهم افتاد .»
امکان ديدار حضرت مهدي (ع) در دوره غيبت کبري
روايات
1-عبيد بن زراره مي گويد : « از امام صادق (ع) شنيدم که مي فرمود : « امامشان را از کف داده اند ، او در موسم حج ، بر اعمال مردم ناظر است ، آنها را مي بيند ولي آنها او را نمي بينند . »
2-از امام رضا (ع) درباره قائم (ع) سؤال شد ، فرمود : جسمش ديده نمي شود و نامش برده نمي شود .»
3-حسن بن علي بن فضال مي گويد : از امام رضا (ع) شنيدم که فرمود : خضر (ع) از آب حيات نوشيد و تا نفخ صور زنده است نزد ما مي آيد به ما سلام مي کند صدايش را مي شنويم اما خودش را نمي بينيم .» تا اينکه فرمود : « و خداوند در دوره غيبت به وسيله او غربت و تنهايي قائم ما را به انس و الفت بدل خواهد کرد .»
4-ابو هاشم جعفري مي گويد : « شنيدم که امام هادي (ع) فرمود : « جانشين من فرزندم حسن است با جانشين بعد از جانشين چه خواهيد کرد ؟» عرض کردم : « فدايت شوم چرا چنين چيزي مي فرماييد ؟ » فرمود :« زيرا شما خودش را نمي بينيد و جايز نيست با نامش از او ياد کنيد .» عرض کردم ، « پس چگونه از او ياد کنيم ؟» فرمود :« بگوييد حجت آل محمد »
5-در بخسي از حديث حکيمه دختر امام جواد (ع) آمده است :« ... خداوند ولي الله را از ديدگان بندگانش پنهان مي کند و هيچکس او را نمي بيند تا اينکه جبرئيل اسبش را به او تقديم کند تا آنچه در علم خدا شدني است انجام گيرد .»
6-امام صادق (ع) فرمود : امير المؤمنين (ع) فرمود : « بدانيد که زمين از حجت خدا خالي نيست اما خداوند به واسطه ستم و ناداني مردم ديده ايشان را از ديدارش مي پوشاند و اگر زمين لحظه اي از حجت خدا خالي باشد اهلش را در خود فرو خواهد برد ، اما حجت خدا مردم را مي شناسد ولي مردم او را نمي شناسند همانطور که يوسف مردم ( برادرانش ) را مي شناخت و آنها او را نمي شناختند .»
7-اسحق بن عمار مي گويد : « قائم (ع) دو غيبت دارد ، يکي طولاني و ديگري کوتاه در اولي ( کوتاه ) جز شيعيان خاص او کسي از محلش اطلاع ندارد و در دومي (طولاني ) جز دوستان خاصش کسي مکانش را نمي داند . »
حوادث دوره غيبت
الف ـ حوادث جاري غير حتمي در مورد قرآن وسنت و اسلام
روايات
1-امام باقر (ع) فرمود : « هنگامي که قائم ما قيام کند مردم را به آييني فرا مي خواند که براي مردم تازگي دارد همچنان که رسول الله (ص) چنين فرمود . اسلام در آغاز غريب بود و باز هم غريب و نامأنوس با اذهان مردم ، به ميان مردم برخواهد گشت ، پس خوشا به حال غريبان ».
2-سکوني از امام صادق (ع) نقل مي کند : پيامبر (ص) فرمود : « دوراني بر امت من خواهد گذشت که از قرآن جز شکلي و از اسلام جز نامي باقي نخواهد ماند ، مسلمان نام دارد ولي از هر کسي ، از اسلام دورترند ، ظاهر مساجدشان آباد است ولي از نظر هدايت به معارف ديني ، خراب و ويران است ...»
3-در حديث حمران از امام صادق (ع) آمده است : « هرگاه حق را مقهور و اهلش را کمياب يافتي و ديدي که ستم فراگير و قرآن کهنه شده و چيزهايي که در آن نيست به آن بسته شده و طبق هوي و هوس توجيه مي شود و هرگاه ديدي که دين مثل ظرف آب وارونه گشته و نشانه هاي حق مندرس شده است ، مواظب باش و از خداوند رستگاري را طلب کن و بدان که مردم دچار خشم خداوند شده اند و به خاطر اجراي امر مهمي درباره آنها به ايشان مهلت داده است ، پس باز هم مواظب باش و تلاش کن به گونه اي باش که خداوند فکر و عمل تو را بر خلاف آنان بيايد ، و در اين صورت اگر عذابي بر آنان نازل شد و تو را هم فرا گرفت زودتر به رحمت خدا واصل شده اي و اگر عذاب به تأخير افتاد آنها تحت آزمايش قرار گرفته اند و توـ با عمل بر خلاف روش آنان ـ از بي حيايي و نافرماني در برابر پروردگار ، نجات يافته اي و بدان که خداوند ، اجر نيکوکاران را ضايع نمي فرمايد و رحمت خداوند پيوسته با نيکوکاران است .»
ب ـ حوادث و گرفتاري هاي غير حتمي مسلمانان در دوره غيبت
روايات
1-ابن صدقه از امام صادق (ع) از امام باقر (ع) نقل مي کند: پيامبر (ص) فرمود : « بر شما چه خواهد گذشت وقتي که زنانتان آلوده و جوانانتا ن از راه منحرف شوند ، و امر به معروف و نهي از منکر ننماييد ؟ » عرض شد : « يا رسول الله آيا چنين چيزي واقع خواهد شد ؟ » فرمود : « بدتر از آن ؛ چه خواهيد کرد وقتي امر به منکر نکنيد و نهي از معروف نماييد ؟ » عرض شد : « يا رسول الله ، چنين چيزي اتفاق خواهد افتاد ؟ » و فرمود : « آري و بدتر از آن بر شما چه خواهد گذشت وقتي که معروف را منکر به حساب آوريد و منکر را معروف بشماريد . »
2-محمد بن فضيل از پدرش از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : « ... وقتي فقر و نياز بالا گرفت و عده اي از مردم يکديگر را نشناختند ، در آن هنگام هر صبح و شب منتظر ظهور باشيد .» راوي مي گويد عرض کردم : « فدايت شوم نياز و فقر را ما شناخته ايم و چشيده ايم اما اينکه بعضي مردم يکديگر را نشناسند يعني چه ؟ » امام (ع) فرمود : « شخصي براي عرض حاجت و رفع نياز پيش برادرش مي رود ، آن برادر با چهره اي غير از چهره اي که سابقاً با او برخورد مي کرد ، برخورد مي کند و به گونه اي غير از گذشته با او سخن مي گويد . »
3-سکوني از امام صادق (ع) نقل مي کند: پيامبر (ص) فرمود : « دوراني بر امت من خواهد گذشت که به طمع رسيدن به متاع دنيا درونشان آلوده و ظاهر و بيرونشان نيکوست و هيچ نيت خدايي در کارشان نيست ، بدون هيچ ترسي ـ از عاقبت ـ تمام کارهاشان ريا و خودنمايي است ، خداوند عذاب عمومي را بر همه فرو مي فرستد ، مثل غريق بيچاره ، خدا را مي خوانند اما به آنها پاسخ مثبت داده نمي شود . »
4-امام صادق (ع) فرمود:«...مسجد هاي مسلمانان (در دوره غيبت) ظاهراًَ آباد است و از نظر دين وهدايت ، ويران است ، فقيهان ودين شناسان آن دوره بدترين دين شناساني هستند که در زير اين آسمان پيدا شده اند ، آنها مايه فتنه و آشوبند. »
5- عميره بنت نفيل مي گويد : «از دختر امام حسين (ع) شنيدم که مي گفت : اين امر (فرج) که منتظر آن هستيد واقع نمي شود تا هنگامي که عده اي از شما ازعده اي بيزاري جويند ، گروهي گروهي ديگر را لعن کنند و برخي از شما به هم اهانت کرده در چهره هم آب دهان بيندازندو بعضي بر کفر ديگران گواهي دهند. » گفتم : « در آن صورت اميد خيري نيست » گفت: « تمام خير در همان موقع است ، آن وقتي است که قائم، قيام مي کند و همه اين( زشتي و فساد ) را از ميان بر مي دارد.»
6- کاهلي از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : «زماني بيايد که جايي براي خرج کردن پولتان پيدا نکنيد. »عرض شد : « کي چنين خواهد شد . » فرمود: « وقتي امامتان از شما پنهان شود در چنين وضعي خواهيد بود تا اينکه در کمال نا اميدي از ظهور آن حضرت، همچون خورشيد ، بر شما طلوع کند . »
ج ـ وقايع غير حتمي که از ناحيه طرفداران باطل اتفاق مي افتد
روايات
1-يحيي بن سالم مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « صاحب الامر ، کم سن ترين ما و گمنام ترين ماست .» عرض کردم : « چه موقع چنين خواهد شد ـ زمان فرج خواهد آمد ـ ؟ » فرمود : « وقتي فوجهاي سواره آماده بيعت شوند و در آن هنگام هر ـ جولا ، يا پيرزني ـ بيرقي بردارد ، در آن موقع منتظر فرج باشيد . »
2-جابر جعفي مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « اي جابر ! بني عباس رايتي ـ بيرقي ـ دارند و ديگران هم بيرقهايي دارند . پس مواظب باش و بپرهيز ! باز هم بپرهيز ، بيشتر مراقب باش ! تا اينکه فرزندي از نسل حسين را مي بيني که در بين رکن و مقام با او بيعت مي شود ، سلاح ، کلاه جنگي و زره پيامبر(ص) با اوست . »
3-مفضل بن عمر مي گويد : « از امام صادق (ع) شنيدم که فرمود : « از گردنکشي و برتري طلبي بپرهيزيد ! بدانيد که دوره اي از زندگيتان ، امام شما از ديدگان تان پنهان خواهد شد . » تا اينکه فرمود : « دوازده بيرق مشکوک بر پا خواهد شد که از هم باز شناخته نمي شوند و معلوم نمي شود هر کدام متعلق به چه کسي ـ و جرياني ـ است . » مفضل مي گويد من گريه کردم . امام (ع) فرمود : اي ابا عبد الله چه چيز تو را به گريه انداخت ؟ » تا اينکه فرمود : « به خدا قسم امر ما از خورشيد روشن تر و واضح تر است .»
4-عبد الله عمر مي گويد : پيامبر (ص) فرمود : « قيامت برپا نخواهد شد تا اينکه حدود شصت دروغگو پيدا شوند که هر کدام ادعا کند که : « من پيامبر هستم . »
5-ابو خديجه مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « قائم خروج نخواهد کرد تا اينکه دوازده نفر از بني هاشم خروج کنند که هر کدام از آنها مردم را به خود دعوت کتد و»
6-امام باقر (ع) فرمود : « اولين سرزميني که خراب شود شام است سه بيرق در آن منطقه در تردد خواهد بود : بيرق اصهب ( سرخ و سفيد ) ، بيرق ابقع ( سياه و سفيد ) و بيرق سفياني .»
7-حسن بن جهم مي گويد : « مردي از امام رضا (ع) درباره فرج سؤال کرد : حضرت فرمود : « زياد و مفصل بگويم يا مختصر ؟ » آن مرد گفت : « مايلم مطلب را برايم کامل کني .» حضرت فرمود : « وقتي است که بيرقهاي قيس در مصر و بيرقهاي کنده در خراسان به حرکت درآمدند ـ احتمالاً چيز ديگري غير از کنده هم ذکر فرمود ـ »
8-امام صادق (ع) فرمود : « قائم قيام نخواهد کرد تا اينکه دوازده نفر قيام کنند که همه مدعي هستند امام را ديده اند و هر کدام ديگري را تکذيب مي کند . »
9-مالک بن اعين از امام باقر (ع) نقل مي کند ، « هر بيرقي که قبل از قيام برپا شود طاغوت است .» و در روايت ديگري : « صاحب آن بيرق طاغوت است . »
10-در روايتي آمده است : « وقتي خداوند بخواهد آل محمد را بر عالم چيره کند در تمام مناطق جنگ شروع مي شود و آن آغاز خروج مهدي (ع) است . »
د ـ حوادث جوي ، زميني و زماني غير حتمي نزديک زمان ظهور
روايات
1-بزنطي مي گويد : امام رضا (ع) فرمود : « قبل از اين امر ( فرج ) قتل بيوح واقع خواهد شد. » عرض کردم : « بيوح چيست ؟ » فرمود : « پيوسته و بدون فاصله . »
2-امام باقر (ع) فرمود : « قبل از اين امر دو نشانه واقع خواهد شد : گرفتگي ماه در روز پنجم و گرفبگي خورشيد در روز پانزدهم و از زمان هبوط آدم تاکنون چنين اتفاقي نيافتاده است و در آن روز است که حساب منجمين بهم مي ريزد . »
3-سليمان بن خالد مي گويد : « از امام صادق شنيدم که فرمود : « قبل از قيام قائم دو نوع مرگ واقع مي شود : مرگ سرخ و مرگ سفيد ، به طوري که از هر هفت نفر پنج نفر مي ميرن ، اما مرگ سرخ مرگ با شمشير است و مرگ سفيد طاعون است .»
4-امام صادق (ع) فرمود: « قبل از قيام قائم (ع) خورشيد در پنجم ماه رمضان مي گيرد.»
5-جابر مي گويد : به امام باقر عرض کردم : « اين امر ( فرج ) چه موقع خواهد بود ؟ » فرمود : « چه موقع خواهد بود ؟ اي جابر ! آن هنگامي است که بين حيره و کوفه کشتار زياد شود .»
6-مفضل بن عمر مي گويد : از امام صادق (ع) در مورد آيه « ولنذ يقنّهم من العذاب الاذني دون العذاب الاکبر » ، « قبل از عذاب اکبر ، از عذاب کوچکتر به آنها خواهيم چشانيد . » سؤال کردم . فرمود : « عذاب کوچکتر گراني است و عذاب بزرگتر خروج مهدي با شمشير است . »
7-از امام صادق (ع) سؤال شد که هنگام خروج قائم چه موقع است ؟ فرمود : « وقتي که جکومت در دست بيضه کشيده شدگان و زنان بيفتد » و علامتهاي ديگري را نام برد تا اينکه فرمود : « آن موقع وقت خروج قائم ما اهل بيت است . »
8-از امام صادق (ع) از پدران بزرگوارش نقل مي فرمايد : علي (ع) فرمود : « وقتي آتش در حجاز بيفتد و سيل در نجف جاري شود منظر ظهور قائمتان باشيد . »
9-محمد بن مسلم مي گويد : از امام صادق (ع) شنيدم فرمود : « قبل از قيام قائم براي مؤمنان نشانه هايي از طرف خداي تعالي آشکار خواهد شد . » گفتم : « فدايت شوم ! آن نشانه ها چيستند ؟ » فرمود : « و لنبلونّکم بشي ءٍ من الخوف و الجوع و نقصٍ من الاموال و الانفس و الثّمرات و بشّر الصّابرين » و فرمود : « و لنبلونّکم بشي ءٍ من الخوف » ، ترس از ناحيه بني فلان در آخر سلطنتشان است ، « و الجوع » آزمايش با گرسنگي ، به گراني و بالا بودن قيمتهاست ، و « و نقصٍ من الاموال » به از بين رفتن و تباهي بازرگاني و معاملات و بهره وري کم در آنهاست ، « و نقصٍ ... الانفس » ، عبارت از کرگ سريع و آشکار است ، « و نقصٍ ...الثّمرات » نيکو نشدن کشت و زرع و بي برکتي آن است ، و « بشّر الصّابرين » بشارت صابران به تعجيل در خروج قائم ماست ، سپس فرمود : اي محمد اين تأويل آيه است و خداوند مي فرمايد : « و ما يعلم تأويله الّا الله و الرّاسخون في العلم » « حقيقت نهاني آن را جز خدا و آنان که دانش در سينه هايشان آرام يافته است کسي نمي داند . »
10-ابو بصير درباره آيه « ان نشأ ننزّل عليهم من السّماء آيةً فظلّت اعناقهم لها خاضعين » ، « اگر بخواهيم از آسنمان نشانه اي بر آنان فرو فرستيم که شرمگينانه بر آن گردن نهند . » از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : خداوند به زودي اين کار را درباره آنان انجام خواهد داد . ابو بصير مي گويد : عرض کردم « آنان چه کساني هستند ؟ بين ظهر تا عصر و آشکار شدن چهره و نيم تنه مردي در قرص خورشيد کهن به نام و نشانمش شناخته مي شود ، و اين کار در زمان سفياني انجام خواهد شد که در آن موقع ، نابودي او و قومش فرا رسيده است . »
11- امام صادق (ع) فرمود : « قبل از قيام قائم (ع) به واسطه آتشي که در اسمان پيدا مي شود ، سرخي که هوا را فرا يم گيرد ، گرفتگي ماه در بغداد و بصره ، خونهايي که ريخته مي شود ، ويراني منازل و ساکنانش و ترسي که به دل مردم عراق مي افتد که آرام و قرار ندارند ، مردم از گناه بازداشته مي شوند . »
12- امام باقر (ع) فرمود : « قائم ظهور نمي کند تا اينکه در شام فتنه و آشوبي دامن مردم را بگيرد که راه نجاتي از آن نيابند و کشتار بين حيره و کوفه واقع شود ، کشته هاي آنها مثل هم هستند و منادي از آسمان ندايي در دهد . »
13- امام صادق (ع) فرمود : « اين امر واقع نخواهد شد تا اينکه هر گروهي از مردم ، به حکومت بر مردم دست يابد و طوري نباشد که گروهي بگويند : « اگر ما حکومت داشتيم به عدالت رفتار مي کرديم .» آن وقت است که قائم به حق و عدل قيام مي کند .»
ه ـ امور حتمي در روايات
روايات
1-زيد العمّي مي گويد : امام زين العابدين (ع) فرمود : « در يکي از سالها قائم ما براي گرفتن حق مردم قيام مي کند . » و فرمود : « آيا قيام قائم بدون ظهور سفياني واقع مي شود ؟ ظهور قائم از ناحيه خداوند حتمي است و ظهور سفياني ـ نيز از ناحيه خداوند ـ حتمي است و ظهور قائم بدون ظهور سفياني شدني نيست . » عرض کردم : « فدايت شوم ! امسال چنين چيزي واقع مي شود ؟ » فرمود : « هر چه خدابخواهد » عرض کردم : « سال آينده چنين خواهد شد ؟ » فرمود : « خداوند هر چه بخواهد انجاممي دهد.»
2-عمر بن حنظله مي گويد : از امام صادق شنيدم که فرمود : « قبل از قيام قائم ، پنج نشانه حتمي ظاهر مي شود : ظهور يماني ، ظهور سفياني ، صيحه ( فرياد آسمان ) ، کشته شدن نفس زکيه ، خسوف و گرفتگي در بيابان .»
3-عامر بن واثله از امير المؤمنين (ع) نقل مي کند : پيامب(ص) فرمود: قبل از قيامت ده چيز قطعاً اتفاق مي افتد : ظهور سفياني ، دجّال ، پيدا شدن دود در آسمان ، خروج دابّه ، خروج قائم ، طلوع خورشيد از مغرب ، گرفتگي در مشرق ، خسوف در جزيرة العرب ، خروج آتشي از دوردست در عدن که مردم را به يکجا مي راند و جمع مي کند . »
4-امام صادق (ع) فرمود : « در يک سال ، يک ماه و يک روز سه نفر خروج خواهند کرد : خراساني ، سفياني و يماني ، و در بين آنها از بيرق يماني ، رهيافته تر و به حق نزديکتر ، رايتي نيست .»
5-امام صادق (ع) فرمود : « نداي آسماني ، ظهور سفياني ، کشته شدن نفس زکيه و پيدا شدن دستي در آسمان ، از امور حتمي است . »
6-ابو هاشم جعفري مي گويد : نزد حضرت امام محمد تقي (ع) نشسته بوديم صحبت از سفياني و حتمي بودن ظهور او ـ در روايات ـ به ميان آمد . به امام جواد (ع) عرض کردم : « آيا در امر حتمي بداي الهي جاري مي شود ؟ » فرمود : « آري » عرض کردم : « آيا نمي ترسيد که در قيام قائم بدا جاري شود » فرمود : « قيام قائم ، ميعاد است و خداوند از وعده تخلف نمي فرمايد : « والله لا يخلف الميعاد » .
وقايع زمان ظهور تا زمان رجعت
آيا وقت ظهور معلوم است ؟
روايات
1-مفضل بن عمر مي گويد: از مولايم امام صادق (ع) پرسيدم : « آيا براي ـ ظهور ـ امام منتظر ، حضرت مهدي (ع) وقت مشخصي هست که مردم بدانند ؟ » فرمود : « منزه است خداوند از اينکه براي ظهور ـ حضرت حجت ـ وقتي قرار دهد که شيعيان ما از آن مطلع باشند.» عرض کرد : « مولاي من ! علت چيست ؟ » فرمود : « يزرا زمان ظهور همان ساعتي است که خداوند تعالي فرمود « و يسئلونک عن اسّاعة ايان مرسيها قل انّما علمها عند ربّي لا يجلّيها لوقتها الّا هو ، ثقلت في اسّموات و آلارض » و آن زمان ظهور همان ساعتي است که خداوند تعالي فرمود : « يسئلونک ايان مرسيها» و فرمود : « عنده علم السّاعة » ، « علم آن ساعت فقط نزد اوست » ، و نفرمود نزد کس ديگري هست ، و فرمود : « فهل ينظرون الّا السّاعة ان تأتيهم بغتةً ، فقد جاء أشراطها » و فرمود : « اقتربت السّاعة و انشقّ القمر » و فرمود : « وما يدريک لعلّ السّاعة تکون قريباً » و فرمود : « يستعجل بها الّذين لا يؤمنون بها و الّذين امنوا مشفقون منها و يعلمون انّها الحق ّ ، الا انّ الّذين يمارون في السّاعة لفي ظلالٍ بعيدٍ »
عرض کرد : « معني [ يمارون ] چيست ؟ » ، « اينکه مجادله مي کنند يعني چه ؟ » ، فرمود : « مي گويند : کي متولد شده ؟ چه کسي او را ديده ؟ کجاست ؟ کي ظهور خواهد کرد ؟ و همه اينها به خاطر عجله داشتن در امر الهي و شک و ايراد در قضا و قدرت اوست . آنها کساني هستند که در دنيا زيان کرده اند و کافران به بد جايگاهي بر خواهند گشت . »
عرض کردم : « آيا مي شود براي آن وقتي معلوم کرد ؟ » امام فرمود : « اي مفضّل ، من وقتي تعيين نمي کنم ، وقت آن هم تعيين شدني نيست هر کس براي ظهور مهدي ما وقتي تعيين کند در علم خدا خود را شريک دانسته و مدعي اطلاع از اسرار الهي شده است . و هيچيک از اسرارالهي که در ميان اين خلق گمراه و از اولياء خدا بريده موجود است پنهان نشده است مگر اينکه اولياء خدا به دانستن آن راز مخصوص شده اند و آن راز نزد ايشان موجود است تا بر آنان حجت باشد . »
2-مفضل بنعمر از امام صادق (ع) درباره آيه « فإذا نقر في النّاقور» ، « آن گاه که در صور دميده شود . » نقل مي کند که فرمود : « از ما اهل بيت امامي پيروز و پنهان وجود دارد که وقتي خداوند بخواهد او را آشکار کند ، به دلش الهام نمايد و او به امر خداي تبارک و تعالي ظهور نمايد . »
3-ابو بصير مي گويد : از امام صادق (ع) در مورد قائم سؤال کردم فرمود : آنها که وقت ـ براي ظهور ـ تعيين مي کنند دروغگويند ، ما اهل بيت هيچ گاه وقت تعييين نمي کنيم . »
4-در روايت ابي وائل از امير المؤمنين آمده است : « در حالي که مردم در حيرت و بي توجهي ، حق در حال نابودي و باطل غالب است ، ظهور مي نمايد ...»
5-حکيمه دختر امام جواد (ع) از امام عسکري (ع) نقل مي کند که فرمود : « ... اي عمه ! او در حمايت پروردگار و پناه او زير پرده غيب اوست تا اينکه به او اجازه ظهور بدهد پس هر گاه خداوند مرا ميراند و ديدي شيعيانم دچار اختلاف شدند معتمدان شيعه را خبر کن ، پيش خودت و آنها مخفي بماند ، خداوند ولي خودش ار از ديده مردم پنهان مي کند ، هيچکس او را نمي بيندتا اينکه جبرئيل اسبش را تقديم کند تا آنکه آنچه شدني است خداوند به انجام رساند . »
6-مفضل بن عمر مي گويد : اماما صادق (ع) فرمود : « وقتي به امام اذن خروج داده شود خدا را به اسم عبراني حق مي خواند ، سيصد و سيزده نفر از اصحابش مثل پاره هاي ابر خزاني و پراکنده به دورش هجوم مي برند و آنها داراي ولايت هستند ... »
7-زرارة بن اعين مي گويد : از امام صادق (ع) در مورد آيه « هل ينظرون الّا السّاعة ان تأتيهم بغتةً » فرمود : « آن ساعت قيام قائم است که ناگهان فرا مي رسد . »
8-محمد بن حنيفه از پدرش امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : پيامبر (ص) فرمود : « مهدي از ما اهل بيت است ، خداوند در يک شب امر فرجش را مهيا سازد . »
9-عبد الله بن عمر مي گويد : شنيدم که حسن بن علي (ع) فرمود : « اگر از دنيا غير از يک روز باقي نمانده باشد ، خداوند همان يک روز را طولاني مي کند تا مردي از نسل من ظهور کند که بعد از پر شدن زمين از جور و تباهي آن را از عدل و داد سرشار نمايد ، اين مصلب را به همين شکل از پيامبر شنيدم . »
10-ابو بصير مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « امام قائم (ع) روز شنبه ، عاشورا ، روزي که امام حسين (ع) کشته شد خروج مي نمايد . »
11- ابو بصير مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « امام قائم (ع) قيام نمي کند مگر در يکي از سالهاي فرد ، نه ، سه ، پنج و يک . »
12- معلّي بن خنيس در حديث نوروز از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « آن روزي است که در آن قائم ما اهل بيت و واليان حکومت الهي ظهور مي کنند و خداوند ، قائم (ع) بر دجال پيروز مي نمايد و او را بر خرابه هاي کوفه به درا مي آويزد ، هيچ نوروزي نمي آيد مگر اينکه ما در آن روز منتظر فرج هستيم زيرا که نوروز از روزهاي ماست ، ايرانيها آن را حفظ کردند و شما آن را ضايع نموديد . »
نشانه هاي زمان ظهور امام زمان
روايات
1-ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « ...صيحه ( فرياد آسماني ) ، جز در ماه مبارک رمضان نخاوه بود و آن نداي جبرئيل به سمت مردم است .»
سپس فرمود : فريادگري از آسمان به نام قائم (ع) ندا در مي دهد که هر کس در شرق و غرب عالم است مي شنود و از هول و هراس آن هر که خواب است بيدار مي شود ، هر که برپا ايستاده بر زمين مي نشيند و هر که نشسته است از جا برمي خيزد . هر کس به اين صدا توجه کند و به آن پاسخ گويد مورد رحمت پروردگار واقع مي شود . صداي اول ، همانا صداي جبرئيل روح الامين است ...»
2-امام صادق (ع) فرمود : « ... صداي آسماني در شب جمعه بيست و سوم ماه مبارک رمضان به گوش مي رسد در آن هيچ شک نکنيد ، بشنويد و اطاعت کنيد و در آخر روز صداي ابليس ملعون به گوش مي رسد که مي گويد : « آي ! فلاني کشته شد » تا اينکه مردم را به شک بيندازد و آنها را بفريبد ، آن روز چقدر افراد گيج و سرگردان و دودل پيدا مي شوند که در آتش سقوط کرده اند ! هر گاه در ماه رمضان ندا را شنيديد ترديد به دل راه ندهيد که صداي جبرئيل است ونشانه آن اين است که به نام قائم (ع) و پدرش ندا مي دهد تا جايي که دختران پشت پرده صدا را مي شنوند و پدران و برادران شان را تحريک به خروج مي نمايند ... »
3-امام صادق (ع) فرمود : « ... قطعاً قبل از خروج قائم اين دو صدا به گوش مي رسد : صدايي از آسمان ، که صداي جبرئيل است و صدايي از زمين که صداي ابليس ملعون است که نام شخصي را مي برد و مي گويد مظلوم کشته شد و مقصودش از اين حرف ايجاد فتنه و آشوب است از نداي اواي اطاعت کنيد و از صداي دومي بپرهيزيد که مبادا شما را بفريبد ... »
4-مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل مي کند : « ... وقتي خورشيد طلوع کند و افتاب بدرخشد ندايي از جانب خورشيد به زبان عربي روشن و رسا به طوري که هر که در آسمانها و زمين است بشنود ، مردم را مخاطب قرار داده مي گويد : « اي مردم ! اين مهدي آل محمد است ، او را به نام و کنيه جدش پيامبر (ص) مي نامد و نسبش را زا امام حسن عسکري (ع) به امام حسين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ مي رساند با او بيعت کنيد که به راه راست هدايت شويد و از امر او سرپيچي نکنيد که گمراه خواهيد شد ... »
5-امام صادق (ع) فرمود : « ... اولين کسي که دست او ( قائم ) را مي بوسد ، فرشتگان سپس جنّيان و بعد از آن برگزيدگان بشر هستند و مي گويند : « شنيديم و اطاعت کرديم » ، و هيچ صاحب گوشي در عالم نمي ماند مگر اينکه آن صدا را مي شنود ، و همه مردم شهري و بياباني ، اهل خشکي و دريا همه طاعتش را پذيرا مي شوند و بعضي از همديگر در مورد صدايي که شنيده اند توضيح مي خواهند .
وقتي غروب خورشيد نزديک مي شود فريادي از مغرب بلند مي شود که : « اي مردم ! پروردگار شما از دره يابس از سرزمين فلسطين ظهور کرده است او عثمان بن عنبسه اموي است با او بيعت کنيد تا به حق راه يابيد و مخالفت نکنيد که گمراه مي شويد . » فرشتگان جنيان و برگزيدگان بشر در پاسخ او را تکذيب کرده حرفش را دروغ مي شمارند و مي گويند : « کلامت را شنيديم و زير پا گذاشتيم » و در آن هنگام هيچ شکاک ، دو دل و منافق يا کافري باقي نمي ماند مگر اينکه با اين صداي اخري گمراه مي شود ... »
6-عثمان بن سعيد عمري از امام عسکري (ع) نقل مي کند : « ... سپس او خروج مي کند و گويا من بيرقهاي سفيد را مي بينم که بر بالاي سرش در نجف به اهتزاز درآمده اند» .
7-عبدالکريم جلّاب مي گويد : در خدمت امام صادق (ع) سخن از امام قائم (ع) به ميان آمد ، فرمود : « بدانيد که وقتي او قيام کند ، مردم مي گويند : « اين ديگر کجا بود و از کجا آمده است ؟ اين که مدتهاست استخوانهايش هم پوسيذه است . »
8-علي بن ابي حمزه مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « وقتي قائم قيام کند مردم او را انکار خواهند کرد زيرا در سيماي جواني مؤمن ظهور خواهد کرد و هيچکس بر اعتقاد به او ثابت نمي ماند مگر کسي که خداوند در عالم ذر ، از او پيمان گرفته است . »
9-سيف بن عميره مي گويد : امام باقر (ع) به من فرمود : وقتي قائم (ع) قيام کند مؤمن در قبرش مطلع مي شود و به او گفته مي شود : صاحب تو قيام کرده است اگر مي خواهي به او ملحق شوي ملحق شو و اگر مي خواهي همچنان در نعمت و بزرگداشت پروردگارت بماني بمان .»
10-ام سعيد احمسيه مي گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : « نشانه اي از خروج قائم برايم بيان فرما . » امام (ع)فرمود : « اي ام سعيد ! هر گاه قرص تمام ماه در ماه رجب گرفت و مردي در آن هنگام خروج کرد آن موقع وقت خروج قائم است .»
ظهور امام زمان (ع) از ايام الله ، و نحوه خروج و چگونگي علم آن حضرت به وقت قيام
روايات
1-امام باقر (ع) فرمود : « ايام الله سه روز است ، روز قيام قائم ، روز رجعت ، و روز قيامت . »
2-ابوالجارود مي گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : « فدايت شوم ، از صاحب الامر چيزي برايم بگو . » فرمود : « شب هنگام بيش از همه مردم در خوف و هراس است و صبح بيش از هر کسي امنيت دارد و اين خوف و امن هر روز و هر شب به او الهام ـ وحي ـ مي شود . » عرض کردم : « اي ابا جعفر ! آيا به او وحي مي شود ؟ » فرمود : « اي ابا جارود ، اين وحي ، وحي پيامبري نيست اما همانطور که به مريم دختر عمران ، مادر موسي و به زنبور عسل وحي شد به او هم وحي مي شود . اي اباجارود ! قائم ، در نزد خداوند از مادر عيسي و مادر موسي و زنبور عسل گرامي تر است ! »
3-عبد الاعلي حلبي مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « صاحب الامر در يکي از اين دره ها غيبتي خواهد داشت . » سپس با دستش به منطقه ذي طوي اشاره کرد تا اينکه فرمود : « به خدا قسم گويا او را مي بينم که به سنگ تکيه زده است و خدا را به حق خودش سوگند مي دهد .»
4-مفضل بن عمر مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « وقتي خداوند بلند مرتبه به قائم (ع) اجازه خروج بدهد او بر منبر بالا مي رود و مردم را به سوي خود فرا مي خواند ... »
5-عبد الرحمن بن کثير از امام صادق (ع) در مورد آيه « أتي أمرالله فلا تستعجلوه » نقل مي کند که فرمود : « آن امر ، امر ما ، يعني قيام قائم ماست ، خداوند به ما امر فرموده است که در آن شتاب نکنيم و هر گاه که سه لشگر فرشتگان ، مؤمنان و ورعب بر او نازل شدند ، اين امر به انجام مي رسد و خروج امام (ع) مثل خروج رسول الله (ص) از شهر مکه است که خدا مي فرمايد : « مکا أخرجک ربّک من بيتک بالحقّ »
6-محمد بن مسلم از امام باقر (ع) درباره آيه شريفه « أمّن يجيب المضطرّ إذا دعاه » نقل مي کند که فرمود : « اين آيه در مورد امام قائم (ع) است ، آن گاه که خروج کند ، عمامه به سر بندد ، نزد مقام ابراهيم نماز گزارد و به پيشگاه پروردگارش زاري کند ، آن گاه هيچ جيز و هيچ کس از تحت سلطه و غلبه او خارج نخواهد شد .»
7-از امام زين العابدين نقل شده است که « سپس در حالي که مردم اطرافش کرد آمده اند به سمت مکه خروج مي کند ، خود به تنهايي قيام مي کند و مي گويد : « اي مردم ! من فلاني فرزند فلاني عستم ، من پسر پيغمبر خدا هستم شما را به همان چيزي دعوت مي کنم که پيامبر خدا شما را به آن فراخواند . »
8-سماعه مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : گويا قائم (ع) را مي بينم که در ناحيه ذي طوي روي پاهايش ايستاده و هراسان و نگران است ، همان طور که موسي چنين حالتي داشت تا اينکه به نزد مقام ابراهيم مي آ يد و مردم را ـ به حق ـ فرا مي خواند . »
9-ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « چرا در خروج قائم شتاب مي کنيد ؟ به خدا قسم او جز لباس خشن نمي پوشد و جز غذاي ناگوار نمي خورد او جز شمشير ـ و مظهر مبارزه ـ چيزي نيست ، و مرک در سايه شمشير گريبان مردم را مي گيرد . »
10-ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « قائم (ع) از مکه خروج نخواهد کرد تا اينکه حلقه اي گرداگردش را فرا گيرد . » عرض کردم : « تعداد حلقه چند نفر است ؟ » فرمود : « ده هزار نفر ،جبرئيل از سمت راست ، ميکائيل از سمت چپ ، آن گاه امام (ع) ، پرچم غلبه و پيروزي را به اهتزاز درآورده ، با آن به راه مي افتد . »
11-ابو حمزه ثمالي مي گويد : از امام باقر (ع) شنيدم که در مورد آيه « و لمن انتصر بعد ظلمه » فرمود يعني قائم و يارانش ، « فأولئک ما عليهم من سبيل » و قائم هنگامي که قيام کند خود و يارانش از بني اميه دروغگويان و دشمنان عداوت پيشه انتقام مي گيرند . »
محل ظهور و دعوت امام زمان (ع)
روايات
1-امام باقر (ع) فرمود : « قائم از راه گردنه ذي طوي فرود مي آيد ، سيصد و سيزده نفر ـ به تعداد مجاهدان بدر ـ همراه او هستند ، تا اينکه پشتش را به حجر الاسود تکيه مي دهد و بيرق پيروزي را به اهتزاز درمي آورد . »
2-صالح بن عقبه از قول امام صادق (ع) در مورد آيه « أمّن يجيب المضطرّ إذا دعاه و يکشف السّوء و يجعلکم خلفاء الأرض » نقل مي کند که فرمود : « درباره قائم ال محد نازل شده است که در مقام ابراهيم دو رکعت نماز مي گزارد و خداوند را مي خواند ، خدا او را پاسخ مي گويد و ناراحتي او را برطرف مي نمايد و او را خليفه و خود در روي زمين قرار مي دهد . »
3-مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « مولاي قائم ما به کعبه تکيه مي زند و مي گويد : « اي مردم ! بدانيد ! که هر کس مي خواهد به آدم و شيث بنگرد ، همانا من آدم و شيث هستم ، هر که مي خواهد نوح و فرزندش سام را ببيند ، بداند که من نوح و سام هستم ، هر که مي خواهد ابراهيم و اسماعيل را نظاره کند ، من ابراهيم و اسماعيل هستم ، هر که ميل نگاه به چهره موسي ويوشع را دارد ، بداند که من موسي و يوشع هستم ، هر که جمال و کمال عيسي و شمعون را طالب است ، من عيسي و شمعون هستم ، هر که مي خواهد به محمد و امير المؤمنين صلوات الله عليهما بنگرد ـ و معني حسن و کمال را دريابد ـ من محمد و اميرالمرمنين هستم ، هر که مي خواهد جلوه حسن و حسين (ع) را درک کند من حسن و حسين هستم و هر که مي خواهد امامان سلاله حسين (ع) بنگرد ، من آن امامان هستم ، درخواست و دعوت مرا پاسخ مثبت گوييد ، من به شما از همان چيزي خبر مي دهم که به شما خبر داده شده است و شما به گوش نگرفته ايد . هر کس اهل خواندن کتابها و صحف آسماني و فهم آنهاست ، پس به من گوش بسپارد .»
سپس شروع به خواندن صحفي که خداوند بر آدم و شيث (ع) نازل کرده ، مي نمايد . امت آدم صفوة الله و شيث هبة الله مي گويند : « به خدا قسم که بي هيچ ترديدي ، اين همان صحف است ، به ما چيزي نماياند که از آن بيخبر بوديم و بر ما پوشيده بود ، هيچ چيز از آن کم نشده ، عوض نشده و تحريف نگشته است . » سپس صحف نوح و ابراهيم و تورات و انجيل و زبور را مي خواند ، آن گاه اهل انجيل و تورات و زبور مي گويند : « به خدا قسم که بي هيچ ترديدي ، اين همان صحف نوح و ابراهيم (ع) است و چيزي از آن کم نشده ،عوض نشده و تحريف نگشته است ، و به خدا قسم اين همان تورات و انجيل کامل و دست نخورده است و بيش از آن چيزي است که به دست ما رسيده بود . » سپس ، آن حضرت قرآن را تلاوت مي فرمايد ، آن گاه مسلمانان مي گويند : « به خدا قسم بدون هيچ ترديدي اين همان قراني است که خداوند بر محمد (ص) نازل کرده است و هيچ چيزاز آن کاسته نشده عوض نشده و تحريف نگشته است . »
ويژگي هاي ياران امام قائم (ع)
روايات
1-امير المؤمنين (ع) فرمود : « ياران مهدي جوان هستند و پير در ميان آنها وجود ندارد مگر فقط به مقدار سرمه در چشم و نمک در غذا ، و کمترين چيز در ميان غذا نمک است . »
2-امام صادق (ع) فرمود : « گويا قائم (ع) را بر منبر کوفه مي بينم که سيصد و سيزده تن از يارانش ، به عدد مجاهدان بدر ، گرداگردش را گرفته اند ، آنها ياران بيرقها و حکام خدا در روي زمين هستند ...»
3-امام باقر (ع) فرمود : « گويا اصحاب و ياران امام قائم (ع) را مي بينم که شرق و غرب را پر کرده اند ، هيچ چيز در عالم پيدا نمي شود مگر اينکه از آنها اطاعت مي کند و حتي درندگان و پرندگان وحشي نيز مطيع آنها هستند ، همه چيز در روي زمين خواهان به دست آوردن رضايت آنهاست تا جايي که قطعه اي از زمين بر قطعه اي ديگر افتخار مي کند و مي گويد : « امروز مردي از ياران قائم (ع) از روي من عبور کرد و»
4-ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « اينکه لوط (ع) به قومش گفت : « لو أنّ لي بکم قوةً أو آوي إلي رکنٍ شديدٍ » ، چيزي جز آرزوي داشتن نيروي حضرت قائم ، و تکيه به قدرت ياران آن حضرت نبود ، به هر مردي از ياران امام (ع) نيروي چهل مرد داده شده و دلش از پاره هاي آهن محکمتر و قويتر است ، اگر از کوه ها عبور کنند ، کوهها از هم مي پاشند ، تا خداوند عزو جل راضي نشود شمشيرهايشان را غلاف نخواهند کرد . »
5-مفضل بن عمر مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : آيه « أينما تکونوا يأت بکم الله جميعاً » درباره آن عده از اصحاب امام قائم (ع) که غايب هستند نازل شده است که ناگاه شب هنگام از بسترهايشان غايب مي شوند و صبح در مکه هستند ، بعضي از آنها در ميان ابر حرکت مي کنند ، اسم آنها ، نام پدرانشان و سيما و قيافه و نسبشان شناخته مي شود . » مفضل مي گويد : عرض کردم : فدايت شوم ، ايمان کدام يک از آنها قويتر است ؟ فرمود : « آنکه روز در ميان ابر حرکت مي کند . »
6-جابر جعفي مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : « در بين رکن و مقام ، سيصد و چند نفر ، به تعدا مجاهدان بدر ، با امام بيعت مي کنند که برگزيدگان مصر ، شايستگان اهل شام و نيکان عراق در ميان آنها وجود دارند ، آنگاه آنچه خداوند اراده کند به دست امام قائم برپا مي شود . »
7-ابان بن تغلب مي گويد : با امام محمد باقر در مسجد مکه ـ مسجدالحرام ـ بودم ، آن حضرت در حالي کهدستم را گرفته بود فرمود : « اي ابان سيصد و سيزده نفر به اين مسجد خواهند آمد ، مردم مکه مي دانند که هنوز پدران و اجداد آن افراد هم به دنيا نيامده اند ، شمشيرهايي با خود دارند که روي هرکدام ، نام صاحب شمشير و نام پدرش و حسب و نسبش نوشته شده است ، آن گاه منادي ندا مي دهد که : « اين مهدي است که چون داوود و سليمان قضاوت مي کند ، و در قضاوت کردن احتياجي به دليل و شاهد ندارد . »
8-امام باقر (ع) فرمود : « ... شمشيرهايي برخود بسته اند که بر روي هر کدام هزار کلمه نوشته شده و هر کلمه کليد هزار کلمه است ، باد از هر ناحيه اي وزيدن مي گيرد ندا مي دهد که : « اين مهدي است که همچون داوود قضاوت مي کند و به شاهد و مدرک احتياج ندارد . »
9-امام باقر (ع) فرمود : « ياران قائم ، سيصد و سيزده نفر از فرزندان عجم هستند ، بعضي از آنها به هنگام روز در ميان ابر حرکت مي کنند ، به اسم خودشان و نام پدرشان و حسب و نسب شناخته مي شوند ، بعضي از آنها بر بستر خوابيده اند ولي ناگهان بدون قرار قبلي در مکه گرد هم مي آيند . »
10- حسين بن ثوير بن ابي فاخته از امام زين العابدين نقل مي کند که فرمود : « وقتي قائم ما قيام کند خداوند مرض و ناراحتي را از شيعيان ما مي برد و دلهاشان را چون پاره اي آهن ، محکم قرار مي دهد و نيروي هر مردي را با نيروي چهل نفر برابر مي گرداند و آنها را حاکم و رئيس بر مردم قرار مي دهد . »
11- امام صادق (ع) فرمود اصحاب حضرت موسي طبق آيه « إنّ الله مبتليکم بنهرٍ » ، با خوردن از آب نهري امتحان شدند ، ياران قائم نيز تحت چنين امتحاني واقع خواهند شد . »
وضع کفر و شرک و شيطان پس از قيام حضرت مهدي
آيات قرآن
1-« و من الّذين قالوا إنّا نصاري أخذنا ميثاقهم فنسوا حظّاً ممّا ذکّروا به ، فأغرينا بينهم العداوة و و البغضاء إلي يوم القيامة و سوف ينبّئهم الله بما کانوا يصنعون »
2-وقالت اليهود يدالله مغلولة . غلّت أيديهم و لعنوا بما قالوا ... و ألقينا بينهم العداوة و البغضاء إلي يوم القيامة »
روايات
1-جابر مي گويد : من نزد امام باقر (ع) بودم که مردي خدمت ايشان رشيد و عرض کرد : « رحمت خدا بر تو ابد ! اين پانصد درهم را که زکات مال من است بگير و در هر راهي مصلحت مي داني مصرف بفرما . » امام باقر (ع) فرمود : « نه ، خودت بردار و بين همسايگانت و بين يتيمان و درماندگان و برادران مسلمانت تقسيم کن . وقتي قائم ما قيام کند ، اين طور خواهد بود که به طور مساوي تقسيم شده و بين بندگان نيکوکار و بدکار خدا ، به عدالت رفتار مي شود ؛ هر کس از آن حضرت اطاعت کند از خدا اطاعت کرده و هر کس از آن حضرت سرپيچد نافرماني خدا را انجام داده است ، همانا آن حضرت مهدي ناميده شده است زيرا به امري پنهان از مردم راهنما مي شود ، تورات و ديگر کتب آسماني را از غاري در انطاکيه بيرون مي آورد ، آن گاه در ميان اهل تورات ، به دتورات ، در ميان اهل انجيل به انجيل ، در ميان اهل زبور به زبور و در ميان اهل قرآن ، به قرآن حکم مي کند . » تا آن جا که فرمود : « و رسول الله (ص) فرمود : او مردي از نسل من است ، نام او نام من است ، خداوند مرا با وجود او حفظ مي کند ، به سنت من رفتار مي نمايد ، زمين را پس از آنکه از ستم و نادرستي پر شد از داد و روشني سرشار مي نمايد . »
2-ابو بصير مي گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : « در ان دوره آن حضرت ( مهدي ) با اهل ذمه چگونه رفتار مي شود ؟ » فرمود : « با آنها از سر آشتي و مسالمت ، رفتار يم شود همان طور که پيامبر با انان از سر مسالمت رفتار کرد . » عرض کردم : « کسي که با شما دشمني ورزد چطور ؟ » فرمود : « نه اي ابا محمد ! کسي که با ما مخالفت کند ، در دولت ما بهره اي ندارد ف خداوند ، در زمان قيام قائم ، خون آنها را بر ما حلال کرده است ، امروز که ريختن خونشان بر ما و شما حرام است نبايد موجب فريفته شدن کسي گردد ، وقتي قائم ما قيام کند انتقام خدا و پيامبر و همه ما را خواهد گرفت. »
3-سلام بن مستنير مي گويد : شنيدم امام باقر (ع) فرمود : « وقتي قائم قيام کند ، ايمان را بر همه دشمنان عرضه مي کند ، هر کس پذيرفت و در آن داخل شد ، در امن است و گر نه يا گردن زده مي شود يا ان طور که امروز اهل ذمه جزيه مي دهند ، جزيه پرداخت مي کنند ، او (ع) ـ کمر خويش محکم مي بندد ـ و با عزمي جزم ـ آنان را از شهر و ديار خود بيرون مي راند . »
4-در حديث مکهول از امير المؤمنين (ع) درباره فضايل حضرت مهدي (ع) نقل شده است که فرمود : « و اما پنجاه و سوم اينکه ، خداوند ، دنيا را به آخر نخواهدبرد تا اينکه قائم ما قيام کند ، دشمنان ما را مي کشد و جزيه نمي پذيرد ، صليب و بت را در هم مي شکند ، آتش جنگ فروکش مي کند ، مردم را براي گرفتن مال فرامي خواند و آن را به طور مساوي تقسيم مي کند و بين مردم به عدالت رفتار مي نمايد . »
5-ابو بصير از امام صادق (ع) نقل مي کند : « هيچ مکاني از مکانهايي که در آن غير خدا پرستيده شده است باقي نمي ماند مگر اينکه خدا در آن پرستيده مي شود و بر خلاف ميل مشرکان ، دين تماماً دين خدا مي شود . »
6-حسين بن خالد از امام رضا (ع) نقل مي کند : « ... چهارمين فرزند از نسل من ، پسر سرور کنيزان عالم است ، خداوند به واسطه او زمين را از بيداد پاک کرده و از هر ستمي پاکيزه مي کند ، اوست که مردم در ولادتش ترديد مي نمايند و او قبل از خروجش، غايب است . »
7-عبدالعظيم حسني از امام جواد (ع) نقل مي کند که فرمود : « قائم آن امامي است که خداوند به وسيله او زمين را از کفر و انکار حق پاک مي کند و آن را از عدل و داد سرشار مي نمايد ، او همان کسي است که ولادتش از مردم پنهان و جسمش از ديده آنها غايب است . »
8-ابو بصير مي گويد : امام صادق (ع) درباره آيه : « هو الّذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحقّ ليظهره علي الدّين کلّه و لو کره المشرکون » فرمود : « به خدا قسم ، حقيقت و باطن آيه تاکنون نازل نشده و نازل نخواهد شد تا اينکه امام قائم خروج کند ، آن گاه مه امام قائم (ع) خروج کند هيچ شخص کافر به خداي بزرگ يا منکر امام ، باقي نمي ماند مگر اينکه از خروج امام (ع) ناراحت است و کار به جايي مي رسد که اگر کافري در دل سنگ بزرگي پنهان شده باشد ان سنگ ، خطاب به ياران امام (ع) صدا مي زند « اي مؤمن ، در دل من شخص کافري پنهان شده است ، مرا بشکن و او را بکش . »
9-امام حسن (ع) فرمود :امير المؤنين (ع) فرمود :« در آخر الزمان و دوران سختي و شدت روزگار و ناداني مردم ، خداوند مردي را بر مي انگيزد و او را بوسيله فرشتگان ياري مي کند و يارانش را حفظ مي نمايد و با آيات الهي مدد مي کند وبر مردم زمين مسلط مي سازد تا اينکه به ميل خودشان يا با ناخوشي به دين خدا سر تسليم فرودمي آورند ، او زمين را از دادگري و روشني و عقل و منطق و دلايل واضح و روشنگر، پر مي کند و سرتاسر زمين تسليم او مي شوند به طوري که هر کافري ايمان مي آورد و هر بد کاري نيکو کار مي شود ودر تحت حکومت او درندگان در صلح و مسالمت زندگي مي کنند . »
10- طبرسي در مجمع البيان در تفسير آيه « ليظهره علي الدّين کلّه » مي نويسد : زراره و ديگران از امام صادق (ع) نقل کرده اند که فرمود : حقيقت و باطن اين آيه هنوز نيامده است ، وقتي قائم ما قيام کند هر کس او را درک کند حقيقت اين آيه را مي بيند ، وتا هر جا که شب و تاريکي سايه مي اندازد دين محمد گسترش مي يابد به طوري که ديگر شرک بر روي زمين باقي نمي ماند .
11- رفاعة بن موسي مي گويد :از امام صادق (ع) شنيدم که درباره آيه : « و له أسلم من في السّماوات و الا رض طو عاً و کرعاً » فرمود :« وقتي قائم قيام کند هيچ زميني نيست مگر اينکه در آن نداي ، شهادت به يگانگي خداوند و رسالت حضرت محمد بلند است . »
12- از ابن بکير نقل شده است که گفت از امام کاظم (ع) درباره آيه : « وله أسلم من في السّماوات و الا رض طو عاً و کرعاً و إليه ترجعون »سؤال کردم ، امام (ع) فرمود :« اين آيه درباره قائم (ع) نازل شده است که يهود و نصاري و ستاره پرستان و بي دينان و مرتدان و کافران شرق و غرب عالم را از پناهگاهها يشان بيرون مي کشد و اسلام را به آنها عرضه مي کردند ، آ ن گاه هر کس به ميل خود اسلام آورد او را به نماز و پرداخت زکات و انجام آنچه بر يک مسلمان واجب است امر مي کند و اگر اسلام نياورد گردنش را مي زند تا در شرق و غرب عالم جز موحّد خدا پرست کسي باقي نماند ...»
13- امام رضا (ع) ار پدران بزرگوارش از امير المؤمنين (ع) نقل مي فرمايد : رسول الله (ص) در حالي که از سؤالي که در شب معراج از خداوند تبارک و تعالي در مورد حق جانشينانش پرسيده بود ياد مي کرد فرمود : خداي تعالي فرمود : به عزت و جلالم سوگند که به دست آنان دين خود را بر همه پيروز نمايم و کلمه ام را به دست آنان بر کشم و به دست آخرين آنها ، زمين را از دشمنانم پاک کنم واو را بر شرق و غرب زمين مسلط نمايم و باد را تحت اراده اوقرار دهم و ابرهاي قدرتمند را مقهور وي نمايم ، و قدرت او را در بکارگيري اسباب امور بالا برم و او را با لشگريانم ياري دهم و با فرشتگانم کمک کنم تا دعوت به من بالا بگيرد ومردم بر وحدانيت من گرد آيند ، آن گاه حکومت او را دوام بخشم وچرخ ايام را تا روز قيامت در دست اوليائم دست به دست بگردانم .»
14- مفضل بن عمر از امام صادق (ع) پرسيد : « ... مولاي من ! اينکه خداوند مي فرمايد :« ليظهرة علي الدّين کلّه » مگر پيامبر (ص) بر اديان پيروز نشد ؟ » امام (ع) فرمود : اي مفضل ! اگر پيامبر بر اديان پيروز شده بود از آتش پرستان ، يهوديان ، ستاره پرستان ، مسيحيان ، و از تفرقه و دوگانگي و شک و پرستندگان بتهاي سنگي و چوبي و بتهاي ديگر و پرستندگان لات و عزّي و خورشيد و ماه و ستارگان و آتش و سنگ ، اثري نبود ، اينکه خداوند فرموده است : « ليظهرة علي الدّين کلّه » مربوط به روز ظهور و حضرت مهدي و رجعت است و همچنين است اينکه مي فرمايد : « وقاتلوهم حتّي لا تکون فتنة و يکون الدّين کلّه لله » مربوط به چنين روزي است . »
15- امام باقر (ع) در روايتي طولاني از پيامبر (ص) نقل مي فرمايد که در روز عيد غدير فرمود : « مردم ! من پيامبرم و علي جانشين من است ، آخرين امام ما مهدي قائم است ؛ بدانيد که او بر اديان غلبه مي کند ، از ستمکاران انتقام مي کشد ، دژهاي کفر و شرک را فتح کرده و نابود مي سازد ...
16- وهب بن جميع مي گويد درباره آيه : « إنّک من المنظرين إلي يوم الوقت المعلوم » از امام صادق (ع) سؤال کردم و گفتم : « فدايت شوم ! اين وقت معلوم چه روزي است ؟ » امام (ع) فرمود : « اي وهب آيا فکر مي کني که آن روز ، مقصود روز قيامت است ؟ ، ـ چنين نيست ـ خداوند به او ـ ابليس ـ تا روزي که قائم ما قيام کند مهلت داده است ، وقتي خداوند قائم ما را برانگيزد ، او در مسجد کوفه است که ابليس مي آيد و در برابرش زانو مي زند و مي گويد : « اي واي از امروز » آن گاه قائم (ع) موي پيشاني اش را مي گيرد و گردن مي زند و آن روز ، روز وقت معلوم است . »
17- جابر در مورد آيه « والّيل إذا يغشي » از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « حکومت ابليس تا روز قيامت است و آن ، روز قيام قائم است و « والنّهار إذا تجلّي » همان قيام قائم است ... »
محل حکومت و سکونت حضرت حجت
روايت
1-در سرالي که مفضل بن عمر درباره حضرت مهدي منتظر (ع) ، از امام صادق صلوات الله عليه پرسيده چنين آمده است : « ... عرض کردم آقاي مؤمن ! خانه حضرت مهدي و محل گردهم آيي مؤمنان کجاست ؟ امام (ع) فرمود : محل حکومتش کوفه و محل قضاوتش ، مسجد کوفه است ، بيت المال و محل تقسيم غنايم مسلمانان ، مسجد سهله و محل خلوت و عبادتش شنزارهاي اطراف کوفه است .
مفضل مي گويد : « آقاي من آيا همه مؤمنان در کوفه خواهند بود ؟ امام (ع) پاسخ مي فرمايد : « آري به خدا قسم ! هيچ مؤمني نيست مگر اينکه يا در کوفه است يا رد اطراف آن ، بهاي مختصر زميني از آن که اسبي در آن جاي گيرد به دو هزار درهم مي رسد و بيشتر مردم دوست دارند که يک وجب از زمين منطقه سبع از ناحيه همدان در نزديکي کوفه را به يک وجب طلا بخرند ، گستردگي کوفه به پنجاه و چهار ميل رسيده و خانه هاي آن به کربلا وصل مي شود و کربلا اردوگاه و محل رفت و آمد فرشتگان و مؤمنان و داراي مقامي بلند و برکاتي زياد است که اگر مرمني در آنجا اقامت کند و خدا را بخواند ، با يک بار دعا کردن ، خداوند چيزي به قدر هزار برابر ملک دنيا به او عطا مي فرمايد ... »
2-ابو بصير مي گويد : امام صادق به من فرمود : « اي ابا محمد ! گويا که ساکن شدن قائم و اهل و عيالش در مسجد کوفه را مي بينم . « عرض کردم : فدايت شوم خانه اش آنجاست ؟ فرمود : آري ، خانه ادريس و ابراهيم خليل الرحمن هم آنجا بود و خداوند پيامبري را مبعوث نکرد مگر اينکه در آن مسجد نماز خواند ، و خانه خضر در آن است و کسي که در آن مسجد اقامت کند مثل کسي است که در خيمه پيامبر (ص) اقامت کرده است و هيچ مرد و زن مؤمني يافت نمي شود مگر اينکه دلش براي آن مي تپد . » عرض کردم: فدايت شوم آيا هيچ وقت قائم از ميان آن نمي رود ؟ » فرمود : « آري مي رود » عرض کردم : پس بعد از او چه مي شود ؟ فرمود : « بعد از او هم همين طور است تا زماني که عالم خلق کاملاً به پايان برسد ... »
3-ابو خالد کابلي مي گويد : امام باقر (ع) فرمود : وقتي قائم وارد کوفه شود هيچ مؤمني نيست مگر اينکه يا در کوفه است يا به سمت کوفه مي آيد چنانکه امير المؤمنين عليه السلام به يارانش مي فرمايد : « به سمت اين مرد سرکش برويم و آن گاه به سمت کوفه راه مي افتد . »
4-حبّه عرني مي گويد : « امير المؤمنين (ع) فرمود : گويا شيعيانمان را در مسجد کوفه مي بينم که خيمه زده اند و قرآن را همان گونه که نازل شده است به مردم ياد مي دهند ؛ بدانيد که وقتي قائم قيام کند ، مسجد را خراب کرده و قبله اش را درست مي نمايند . »
5-حسن بن محبوب از بعضي از راوياني که از آنها نقل مي کند که فرمود : « گويا قائم (ع) را مي بينم که بر منبر کوفه نشسته است ، از جيب قبايش نامه اي که به طلا مهر شده است بيرون مي آورد ، باز مي کند و براي مردم مي خواند و مردم مثل گله گوسفندي که بگريزند از دور او پراکنده مي شوند و غير از نقبا ء و برگزيدگان ، کسي باقي نمي ماند ، آن گاه سخني مي فرمايد که قبل از اينکه به جايي پناه ببرند به سوي او برمي گردند ، و من مي دانم که آن سخن چيست . »
6-اصبغ بن نباته در حديثي درباره فضيلت مسجد کوفه از امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : « زماني خواهد آمد که آن جا ، نمازخانه مهدي از نسل من و نمازخانه هر مرمني خواهد بود و هيچ مؤمني در روي زمين باقي نمي ماند مگر اينکه يا در آنجاست يا دلش براي آن مي تپد .»
7-مفضل بن عمر مي گويد : امام صادق (ع) فرمود : « گويا قائم (ع) را بر منبر کوفه مي نگرم که سيصد و سيزده نفر از يارانش ، به تعداد مجاهدان بدر ، که صاحب پرجم و حاکمان روي زمين هستند ، اطرافش را فراگرفته اند ... »
8-جابر از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : « وقتي قائم ظهور کند و وارد کوفهشود ، خداوند از وراي کوفه هفتاد هزار صديق را برمي انگيزد که در بين ياران و دوستان آن حضرت باشند . »
9-مفضل بن عمر مي گويد : شنيدم امام صادق (ع) فرمود : « وقتي قائم آل محمد قيام کند در کوفه مسجدي خواهد ساخت که هزار در داشته باشد و خانه هاي کوفه به رودخانه کربلا وصل خواهد شد . »
10- ابو الجارود در حديثي طولاني از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : « وقتي قائم قيام کند به سمت کوفه به راه مي افتد » تا اينکه فرمود : « آن گاه وارد کوفه مي شود و تمام منافقان شکاک را مي کشد و خانه هايشان را ويران مي کند و آنقدر از آنان مي کشد تا خداوند عز و جل خشنود شود . »
11- محمد بن احمد فتّال در روضة الواعظين روايت مي کند : امام باقر (ع) روايتي فرمود : « وقتي قائم قيام کند به طرف کوفه به راه مي افتد و چهار مسجد را در آن جا ويرانمي کند.»
مدت عمر و حکومت امام زمان (ع) بعد از ظهور و تعيين کسي که غسل و کفن ودفن آن حضرت را به عهده مي گيرد
روايات
1-جابر جعفي مي گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : « قائم پس از ظهور چه مدت زنده است ؟ » فرمود : « نوزده سال »
2-جابر جعفي در حديث ديگريمي گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : « قائم در دورهظهورتا قبل از مرگ چه مدت عمر مي کند ؟ » امام (ع) فرمود : « از زمان قيام تا مرگش نوزده سال »
3-علي بن عمر از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : قائم از نسل من ، به اندازه ابراهيم خليل الرحمن عمر مي کند ، در بين مردم قيام مي کند در حالي که هشتاد ساله است و چهل سال در ميان آنها زندگي مي کند ، زمين را همان طور که از ستم و بيداد پر شده است از عدل و داد سرشار مي سازد . »
4-در سؤالي که مفضل بن عمر از امام صادق (ع) پرسيده آمده است : « مولاي من ! مدت عمر آن حضرت ( مهدي ) و حکومتش چقدر است ؟ » امام (ع) فرمود : « خداوند فرموده است « فمنهم شقي و سعيد فأمّا الّذين شقوا ففي النّار لهم فيها زفير و شهيق خالدين فيها مادامت السّموات و الأرض الّا ماشاء ربّکإنّ ربّک فعّال لما يريد و أمّا الّذين سعدوا ففي الجنّة خالدين فيها مدامت السّموات و الأرض الّا ماشاء ربّک عطاءً غير مجذوذٍ » و مجذوذ به معنب مقطوع و بريده است ، يعني عطايي که قطع شدني نيست بلکه دائمي است و حکومتي که از بين نمي رود و امري که جز به اختيار و اراده و مشيت پروردگار باطل شدني نيست و از اين اراده و مشيت جز خود او کسي با خبر نيست ، سپس قيامت مي آيد و آنچه خداوند در کتابش در شرح آن فرموده است . »
5-ابو الجارود از امام باقر (ع) نقل مي کند که فرمود : « قائم سيصد و نه سال حکومت مي کند ، همان طور که اصحاب کهف در غارشان سيصد و نه سال درنگ کردند ، او زمين را همان طور که از ستم و بيداد پر شده است از عدل و داد سرشار مي نمايد . »
6-زيد بن وهب جهني از امام حسن (ع) از امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : « ... در بين شرق و غرب عالم چهل سال حکومت مي کند خوشا به حال کسي که روزگارش را دريابد و سخنش را بشنود ... »
7-ابن ابي يعفور از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « قائم نوزده سال حکومت مي کند . »
8-عبدالکريم خثعمي مي گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم : « قائم چه مدت حاکم خواهدبود ؟ » فرمود : « هفت سال ، روزها و شب ها برايش طولاني مي شود تا اينکه يک سال برابر ده يال معمولي مي شود ... »
9-عبدالله بن قاسم بطل درباره آيه « ثمّ رددنا لکم الکرّة عليهم » ، از قول امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : « آيه به خروج امام حسين (ع) در ميان هفتاد تن از يارانش مربوط مي شود » تا اينکه فرمود : « وقتي دلهاي مؤمنان به شناخت قطعي رسيد که آن حضرت ، امام حسين است ، آن گاه مرگ حضرت حجت فرا مي رسد و امام حسين (ع) اورا غسل مي دهد ، کفن و حنوط مي کند و دفن مي نمايد و اين امور مربوط به وحي را جز وحي کسي ديگري عهده دار نيست . »
10- در حديث ديگري از امام صادق (ع) آمده است : « حسين (ع) در ميان يارانش که با او کشته شدند و در حالي که هفتاد پيامبر ، همان طور که با موسي بن عمران بودند ، با او هستند مي آيد ، قائم (ع) ، انگشتر ـ يا مهر ـ را به او مي سپارد و حسين (ع) همان کسي است که آن حضرت را غسل مي کند ، کفن مي پوشاند ، حنوط مي کند و در قبر مي گذارد.»
چگونگي رجعت ، ويژگي هاي رجعت کنندگان ، رجعت خانواده رجعت کنندگان ، رجعت زنان کافر و مؤمن و پايان رجعت
الف ـ چگونگي رجعت مرمنان ناب و کافران خالص
1-عبد الکريم خثعمي از امام صادق (ع) نقل مي کند که فرمود : وقتي زمان قيام قائم فرا رسد ، در ماه جمادي الثاني و ده روز از رجب باراني بر مردم مي بارد که کسي نظيرش را نديده باشد ، آن گاه خداوند به وسيله آن باران گوشت و بدن مؤمنين را از گورهايشان مي روياند و گويا آنها را مي بينيم که دارند از طرف جهينه مي آند و خاک را از موهايشان مي تکانند .
2-در دعاي عهدکه از امام صادق (ع) نقل شده آمده است : « ... خدايا ! اگر مرگ حتمي بين من و او ( مهدي ) فاصله انداخت ، مرا در حالي که کفن را لباس خود کرده ، شمشير برهنه و نيزه آماده در دست دارم از قبرم برانگيز تا درهمه جا ، دعوت او را لبيک گويم . »
ب ـ رجعت خانواده هاي مؤمنان ناب و کافران خالص و رجعت زنان کافران و مؤمنان ناب
روايات
1-جعفر بن فضيل مي گويد : به محمد بن فرات گفتم : « اصبغ را ديده اي ؟ » گفت : « آري او را همراه پدرم ديدم ، پيري سپيد مو و سپيد محاسن و بلند قد بود . پدرم به او گفت : « از احاديثي که خودت از امير المؤمنين شنيده اي برايمان بگو » گفت : « از علي (ع) روي منبر شنيدم که فرمود : « من آقاي سپيد مويم و با ايوب شباهتي دارم و خدا همان طور که اهل و خانواده ايوب را برايش جمع کرد براي من نيز جمع خواهد کرد .» مي گويد : اين حديث را من و پدرم از اصبغ بن نباته شنيديم و طولي نکشيد که بعد از آن مرد ـ خدايش رحمت کند ـ »
2-مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) از قول امير المؤمنين (ع) نقل مي کند که فرمود : « من آقاي پيرانم ، و در منسنتي از ايوب جاري است ، خداوند ، همچنانکه براييعقوب اهلش را گرد آورد براي من نيز اهل و خانواده ام را جمع مي کند و آن وقتي است که مدتها بگذرد و شما بگوييد : « مرد و از بين رفت . » ...
3-عبدالرحيم قصير مي گويد : امام باقر (ع) به من فرمود : « وقتي قائم ما قيام کند ، حميراء ( عايشه ) برگردانده مي شود تا آن حضرت بر او حدّ جاري کند و انتقام فاطمه (ع) ، دختر محمد را زا او بگيرد . »
ج ـ در پايان رجعت چه اتفاق مي افتد ؟
از حديث مفضل بن عمر بر مي آيد که پايان رجعت ، قيامت ، با همه اوصافي که خداوند در قرآن برايش ذکر کرده ، مي باشد .
منابع
1ـ نام كتاب: داستان هاي از حضرت مهدي يا قصص الحجتيه
امروز بوضوح تلاشهاى ضد دينى دولتهاى غربى كه به طرفدارى از اومانيسم و انسانمدارى كه مامور طرد و نفى تفكر خداگرايى و دين باورى در جوامع غربى استبه بن بست رسيده و نسل رنسانس بى دينى غرب كه در چندين قرن پيش شكل گرفت روبه انقراض مى رود و رنسانس مذهبى در غرب فراگير مىشود. امروزه نشانه هاى بيشمارى از رنسانس مذهبى در غرب ديده مىشود.كه برخى از اين گرايشهارا در بين فرقه هاى مسيحى مى توان مشاهده كرد.اين نشانه هاى رنسانس مذهبى در غرب تنها در گرايش به كليسا و دعا و نيايش خلاصه نمى شود بلكه بدليل رشد روزافزون و آگاهانه آن ، واكنش در برابر اهانتبه مقدسات را نيز نتيجه مىدهد و سردمداران و حاميان انديشه هاى ضد دينى را كه دولتهاى غربى در راس آنها قرار دارند در موضع ضعف مىافكند. نمونههاى بارز اين بيدارى را در اعتراض به نمايش فيلمهاى توهين آميزى چون آخرين وسوسههاى مسيح و يا...مى توان ديد. از طرف ديگر امروزه هزاران گروه از فرقه هاى مذهبى بر اين عقيدهاند كه هزاره بعدى زمان ظهور منجى آخرالزمان است ;" تددانيلز"اهل فيلادلفيا كه دكتراى خود را از دانشگاه "پنسيلوانيا"اخذ كرده و تحصيلكرده "هاروارد"استمىگويد : در پى يك نظرخواهى انجام شده از سوى هفته نامه يو.اس .نيوزاين نكته روشن شده كه 61 درصد از آمريكاييها بازگشت دوباره مسيح (ع )را به زمين باور دارند و 59 درصد آنها به آخرالزمان معتقدند و حتى 12 درصد آخرالزمان را براى چند سال آينده پيش بينى مىكنند.اگر چه از جهت فلسفى بين گروهها و فرقههاى گوناگون ، اختلافاتى وجود دارد اما"دانيلز"يك دورنماى اصلى را در همه آنها يكسان مىانگارد و آن همان طرز فكرى است كه براساس آنها اين اعتقاد وجود دارد كه زمين به حالت اوليهاش باز مىگردد و عدالت و يكرنگى بر همه جا حاكممىشود آنروز ديگر از بدبختى و جنگ خبرى نيست .اين انديشه همواره با ظهور قهرمانى كه همه امور را مرتب مىسازد همراه است . اما قبل از رسيدن به اين نقطه ، بايد جهان مصائبى چون طوفانهاى عظيم ،فوران آتشفشانها،سقوط شهاب سنگهاو حتى اپيدمى هايى چون ايدز را شتسر بگذارد. از جمله ديگر گروههاى فعال مذهبى در اين رنسانس مذهبى گروه "وفاداران به عهد"هستند كه به گفته "بيل مككارتنى" مؤسس گروه آنان نبايد انتظار نجات آمريكا را توسط سياستمداران آن داشتبلكه آنان نجاتآمريكا رااز خدامىخواهند و مىگويند برآنيم تا تحت تاثير اراده خداوند جامعه خود را طبق نمونه دينى خود دوباره بسازيم.
در اين رنسانس مذهبى آن آيين و دينى كه بيش از همه راهگشاو تغيير دهنده بوده و جبهه اهل مبارزه با الحاد را تشكيل داده است "اسلام "است .در دنياى سرگشته امروز و در ميان عطش روزافزون نياز به مذهب و معنويت ،اين اسلام است كه در همه ابعاد پاسخگوى نيازهاى فطرى و اصيل بشرى است و راه روشن و هموار اتصال به مبداء وجود را فرا راه بشريت امروز قرار مىدهد. روزى "برناردشاو"فيلسوف برجسته انگليسى صريحا به زنده بودن دين اسلام اعتراف كرد و اعلام نمود :"من هميشه نسبتبه دين محمد بواسطه خاصيت زنده بودن شگفتآورش نهايت احترام را داشتهام .به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد.من چنين پيش بينى مىكنم و هم اكنون هم آثارآن پديدار شده است ،كه ايمان محمد مورد قبول اروپاى فرداخواهد بود." (4) وقتى "برناردشاو"پيش بينى مىكرد كه آيين اسلام جهانگير مىشود و مورد قبول مردم اروپاقرار مىگيرد و تنها اسلام است كه مىتواند مشكلات جهان را حل كند، همه به اظهاراتش مىخنديدند ، و بدون تحقيق دوباره با بىاعتنايى از كنار آن مىگذشتند. اما امروز حقيقتسخنان "برنارد شاو "و ساير متفكران آزادانديش براى مردم غرب آشكار گشته و گرايش روزافزون مردم جهان به اسلام نشانه بارزى استبراى صحت پيش بينىهاى او. امروزه كسانى كه در آمريكا و اروپا به اسلام مىگروند همان حقايقى را مىيابند كه متفكران غربى آنهارا از ويژگيهاى بزرگ اسلام و عامل نجات بشريت و پناهگاه امن معنوى براى انسانهاى سرگشته غربى معرفى مىكنند.يك مسلمان تازه مسلمان شده آمريكايى مىگويد:اين آيين قادر است فشارهاى جامعه بىبنياد و مصرفى آمريكا را كه متوجه افراد است ، برطرف كند،اسلام نه تنها يك دين بلكه يك شيوه درست زندگى نيز مى باشد. يك آمريكايى آفريقايى تبار نيز كه تازه به اسلام گرويده است اسلام را يك دين جهانى مىداند كه ميان ابناء بشر از لحاظ رنگ و پوست و نژاد فرقى قائل نيست . با آنكه مردم غرب شيفته اسلام شدهاند و بطور روزافزون به اين آيين حياتبخش مىپيوندند،دولتمردان و سياستمداران غربى كه تعاليم مقدس اسلام را با منافع نامشروع و قدرت طلبىهاى خود در تضاد مىبينند با تبليغات گسترده و مسموم خود سعى در ايجاد مانع و جلوگيرى از استقبال مردم غرب از تعاليم اسلام دارند. امروزه طرفداران نهضت جهانى اسلام بايد بيش از هر زمان ديگر خود را مسؤول پاسخگويى به نيازهاى معنوى مردم غرب بدانند و با سازماندهى و گسترش تبليغات همه جانبه خود از آثار سوء دستگاههاى تبليغى غرب بكاهند و جلوههاى نورانى فرهنگ و معارف اسلامى رابه بهترين وجه به روحهاى تشنه حقيقت عرضه بدارند.
« مهدويت از ديدگاه دين شناسان و اسلام شناسان غربى »
اشاره آنچه در پى مىآيد ترجمهاى است از مقالهى Messianism مهدويت كه در دائرة المعارف دين جلد 9 صفحه 469 الى 481 ويراسته ميرچا الياده توسط شركت انتشاراتى مك ميلان نيويورك آمريكا در سال 1987 به چاپ رسيده است. طبيعتاً ديدگاه دانشمندان و دينشناسان غربى نسبت به ويژگىهاى حضرت مهدى)عج( تا حدود زيادى متأثر از متون و شخصيتهايى است كه با جايگاه عصمت، مبانى غيبت، تاريخ زندگى ايشان و به طور كلى ديدگاه شيعهى دوازده امامى نسبت به آن حضرت، آشنايى كاملى نداشتهاند، همچنان كه در قسمت كتابشناسى اين مقاله ملاحظه مىشود، در اكثر برداشتها كتب غيراصلى و دست دوم، ملاك قضاوت بودهاند و نويسندهى بخش سوم مقاله )مهدويت در اسلام( در ابتداى كتابشناسى خود تذكر مىدهد كه هيچ مطالعهى جامعى را در خصوص كل موضوعات مربوط به حضرت مهدى)عج( و نهضتهاى تاريخى نيافته، تنها دو كتاب را مىتواند به عنوان منابعى مهم در خصوص ظهور اوليه، سابقه و توسعه ديدگاه حضرت مهدى)عج( در نهضتهاى شيعه، معرفى نمايد. اول، كتاب »آغاز مهدويت« اثر ژان اولاف بليج فلدت و دوم، كتاب »مهدويت در اسلام: ايده مهدى در شيعه دوازده امامى« اثر عبدالعزيز ساشادينا.واضح است كه منظور اصلى از ترجمه اين مقاله و ساير مقالاتى كه در دائرة المعارفهاى معتبر غربى در مورد حضرت مهدى)عج( به قلم بزرگترين دينشناسان و اسلام شناسان غربى نگارش يافته، صرفاً آشنايى با ديدگاه و نگرش آنان نسبت به آن وجود عزيز است نه تأييد كامل عقايد و كج فكرىهاى آن دانشمندان، لذا ترجمه اين نوع مقالات مىتواند زمينهاى براى شناخت هر چه دقيقتر عقايد بزرگان شيعهشناسى غرب در مورد حضرت فراهم آورد تا اين شناخت، خود مبنايى براى تبليغ صحيح و شناساندن شخصيت حقيقى آن امام عزيز به مردم و انديشمندان ديار غرب باشد. ان شاء الله.
اين نوشتار، مشتمل بر سه مقاله است:
1) نگاه اجمالى
2) مسيحا باورى در دين يهود
3) مهدويت در اسلام
مقاله اول مرورى بين فرهنگى بر مفهوم و عقيدهى مسيحا باورى در اديان مختلف، به ويژه در مسيحيت، ارائه مىنمايد. دو مقالهى بعدى به مسيحا باورى در سنت يهود و ]مهدويت در[ اسلام مىپردازند. 1) نگاه اجمالى
واژه مسيحا باورى از كلمه مسيح گرفته شده كه ترجمهى واژهى عبرى mashiah )"تدهين شده"( است و در اصل به پادشاهى دلالت مىكرد كه سلطنت او با مراسم مسح با روغن، مقدس اعلام مىشد. در كتب مقدس يهود )كتب عهد عتيق(، mashiah هميشه براى اشاره به پادشاه وقت اسرائيل به كار رفته است: در مورد طالوت نبى )باب 12 آيات 5 - 3 و باب 24 آيات 11 - 7)، داوود نبى )باب 19، آيات 21 - 22)، سليمان نبى )كتاب وقايع ايام 2. باب 6، آيه 42)، يا پادشاه به طور كلى )كتاب مزامير: باب 2، آيه 2؛ باب 18، آيه 50؛ باب 20، آيه 6؛ باب 28، آيه 8؛ باب 9، آيه 84؛ باب 38، آيه 89؛ باب 51، آيه 89، باب 17، آيه 132). اما در دورهى بين دو عهد، اين واژه به پادشاه آينده اطلاق مىشد كه انتظار مىرفت پادشاهى اسرائيل را اصلاح كند و مردم را از شرّ تمام شياطين نجات دهد.
در عين حال، اگر چه در پيشگويىهاى پيامبران در خصوص پادشاه آرمانى آينده، از واژهى مسيح استفاده نشده است، اما آنها را از زمرهى از همين نوع پيشبينىهاى مربوط به معادشناسى تلقى كردهاند. اين متون عبارتند از كتاب اشعياى نبى باب 9، آيات 6 - 1؛ باب 11، آيات 9 - 1؛ كتاب ميكاه نبى باب 5 آيات 6 - 2، كتاب زكرياى نبى باب 9، آيه 9، و برخى از مزامير »شاهانه« مانند كتاب مزامير داود باب 72 2 و 110. سابقه اين مفهوم اخير در مكاتب سلطنتى خاور نزديك باستانى يافت مىشود كه در آن پادشاه نقش ناجى مردم خود را ايفا مىكرد و انتظار مىرفت كه هر پادشاه جديد حاصلخيزى، ثروت، آزادى، صلح و سعادت را براى سرزمين خود به ارمغان آورد. نمونههاى آن را مىتوان هم در مصر و هم در بين النهرين يافت. دانشمند فرانسوى، ادوارد دورم(1) در كتاب خود تحت عنوان (1910) برخى از متونى را ذكر كرده است كه چنين انتظاراتى را تحت عنوان »پادشاه مسيح« مطرح كردهاند. ]همچنين مراجعه كنيد به: پادشاهى، مقالهاى در بارهى پادشاهى در سرزمين مديترانهى باستانى.
يهوديت
در يهوديت مربوط به دورهى بين دو عهد، اميدهاى مربوط به مسيح موعود در دو جهت شكل گرفت. يكى از آنها ملى و سياسى بود كه در مزامير منسوب(2) به سليمان )بابهاى 17 و 18) با بيشترين وضوح مطرح شده است. در اينجا اين مسيح ملّى، فرزند داوود است. او با خرد و عدل حكومت خواهد كرد؛ قدرتهاى بزرگ جهان را شكست خواهد داد، مردم خود را از قيد حكومت بيگانه رها خواهد ساخت و سلطنتى جهانى وضع خواهد كرد كه در آن مردم در صلح و سعادت زندگى خواهند كرد. همين آرمان شاهانه در توصيف حكومت شمعون در كتاب اول مكابيان(3) باب 14، آيه 3؛ مطرح شده كه بيانگر پيشگويىهاى كتب عهد عتيق در مورد مسيح موعود است.
برخى اسناد جعلى، به ويژه وصيتنامه ليواى(4)، از مسيح كشيش نيز سخن مىگويند كه قرار است صلح و علم خداوند را براى مردم خود و جهان به ارمغان آورد. امت قمران(5) حتى منتظر دو فرد تدهين شده بودند، يك كشيش و يك پادشاه، اما اطلاع زيادى از وظايف آنها در دست نيست . مسير دوم اين شكلگيرى مهمتر از همه در كتاب حبشى زبان مكاشفات خنّوخ نبى )كتاب اول خنوخ( و در كتاب دوم اسدرا(6) )كه كتاب چهارم عزرا هم ناميده مىشود( يافت مىشود. تمركز اصلى آن بر عبارت پسر انسان است. اين عبارت در عهد عتيق عمدتاً جهت اشاره به انسان )كتاب مزامير داود باب 8، آيه 5؛ باب 80، آيه 18؛ ]نسخه انگليسى باب 80، آيه 17] و چندين بار جهت خطاب به پيامبر، در كتاب فر قيال نبى( به كار رفته است. در رؤيائى كه در كتاب دانيال باب 7، ثبت شده است، اين عبارت در آيه 13 براى اشاره به »موجودى شبيه انسان« به كار رفته كه برخلاف چهار حيوان معمول، مظهر چهار قدرت بزرگ در جهان قديم است و بر نقش مهم اسرائيل در روز قيامت دلالت مىكند.
در كتب مكاشفات مذكور، پسر انسان شخصيتى غيرمادى، كمابيش الهى و ازلى است كه در حال حاضر در بهشت پنهان است. وى در آخرالزمان، ظاهر مىشود تا در باب رستاخيز مردگان در ميان جهانيان قضاوت كند. مؤمنين از سلطهى شياطين رها مىشوند و او براى هميشه در صلح و عدالت بر جهان حكومت خواهد كرد. در اين كتب اغلب از او به عنوان »شخص برگزيده« ياد شده، تنها گاهى »شخص تدهين شده«، يعنى مسيح موعود، ناميده مىشود. آشكار است كه تفسير سورهى 13 باب 7 كتاب دانيال، »پسر انسان« را به يك شخص اطلاق مىكند نه چيزى كه مورد مقايسه قرار گيرد. مشكل در اينجاست كه تا چه حد اين متون به قبل از مسيحيت تعلق دارند. كتاب دوم اسدرا قطعاً بعد از سقوط بيت المقدس در سال 70 ميلادى نوشته شده است و بخشهايى از كتاب اول خنوخ كه در آن اشاراتى به پسر انسان شده، در لابلاى قسمتهاى آرامى(7) زبان همان نوشتهاى كه در قمران يافت شده، وجود ندارد. از سوى ديگر، به نظر مىرسد عهد جديد همين تفسير سوره 13،باب 7، كتاب دانيال را مفروض گرفته است. مسيحيت: مسيحيت اوليه بسيارى از نظرات يهوديت را در خصوص مسيح موعود پذيرفته، آنها را در مورد عيسى مسيح به كار مىبرد. مسيح موعود در زبان يونانى به Christos، يعنى مسيح، ترجمه شده است، بدين وسيله عيسى مسيح را با اميدهاى مسيحايى يهوديت يكسان تلقى كرده است. انجيل متى تفسير اين عبارت را در كتاب اشعياى نبى باب 9، آيه 1 )نسخه انگليسى باب 9، آيه 2) "كسانى كه در تاريكى راه مىپيمايند، شاهد نور عظيم خواهند بود"، در عيسى مسيح متحقق دانسته است )انجيل متى باب 4، آيات 18 - 14). نقل شده كه كتاب ميكاه نبى باب 5، آيه 1 )نسخهى انگليسى باب 5 آيه 2) تأييد مىكند كه مسيح در بيت اللحم به دنيا مىآيد )انجيل متى باب 2، آيه 6). آيه 9 از باب 9 كتاب زكرياى نبى به عنوان پيش بينى ورود عيسى مسيح به بيت المقدس تفسير شده است )انجيل متى باب 21، آيه 5) و اگر داستانى كه انجيل متى روايت كرده صحيح باشد، به معنى آن است كه عيسى مسيح خواسته است خود را مسيح موعود معرفى كند.
آيه 7 باب 2 مزامير )"تو پسر من هستى"( در ارتباط با غسل تعميد عيسى مسيح نقل شده يا حداقل تلويحاً به آن اشاره دارد )انجيل متى، باب 3، آيه 17؛ انجيل مرقس باب 1، آيه 11؛ انجيل لوقا باب 3، آيه 22). )اما مسيح موعود در يهوديت پسر خدا تلقى نمىشد.( از كتاب مزامير داود باب 110، آيه 1 براى اثبات اين امر استفاده مىشود كه مسيح موعود نمىتواند پسر داوود باشد )انجيل متى باب 22، آيه 44)؛ بخشهاى ديگر باب 10 مزامير داود مؤيد تفسير باب 6 5 و 7 كتاب عبدانيان است. اما عهد جديد، مسيحا باورى سياسى مذكور در مزامير سليمان را رد مىكند. عيسى مسيح از قبول پادشاهى خوددارى كرد )انجيل يوحنا، باب 6، آيه 15)؛ او در برابر پيلات(8) اعلام كرد: "پادشاهى من متعلق به اين جهان نيست" )انجيل يوحنا باب 18، آيه 26). با وجود اين او را متهم نمودند كه ادعاى "پادشاهى يهود" را نموده است )انجيل يوحنا باب 19، آيه 19).
با اين حال، اگر چه عهد جديد تصريح مىكند مسيح موعود پسر خداست، اما از عنوان "پسر انسان" نيز استفاده مىكند. طبق اناجيل، عيسى مسيح اين عبارت را در مورد خود به كار مىبرد كه در چند مورد احتمالاً فقط به معنى "انسان" يا "اين بشر" بوده است )انجيل مرقس باب 2، آيه 10، انجيل متى باب 11، آيه 8، و نظير آن؛ انجيل متى باب 8، آيه 20 و نظير آن(. در چند متن به آمدن پسر انسان در آخر الزمان اشاره شده است )انجيل متى باب 24، آيه 27؛ باب 24، آيه 37؛ انجيل لوقا باب 18، آيه 18؛ باب 18، آيه 23؛ باب 18، آيه 69؛ انجيل متى باب 10، آيه 23؛ انجيل مرقس باب 13، آيه 26)؛ اينها حاكى از همان تفسير دانيال باب 7، آيه 13 كتاب دانيال نبى هستند كه در كتاب اول خنوخ و كتاب دوم اسدرا نيز آمده است اما حاوى عنصر ديگرى هم هستند كه به موجب آن، عيسى مسيح است كه براى بار دوم به عنوان قاضى جهانيان باز مىگردد. گروه سوم منابع مطرح كننده "پسر انسان"، اشارهاى تلويحى به رنج و مرگ مسيح دارند كه گاه احياى او را نيز مطرح مىكنند )انجيل مرقس باب 8، آيه 31؛ باب 9، آيه 9؛ باب 9، آيه 31؛ باب 10، آيه 33؛ باب 14، آيه 21؛ باب 14، آيه 21؛ باب 14، آيه 41؛ انجيل لوقا باب 22، آيه 48 و غيره(. اين آيات، ديدگاه رنج مسيح را مطرح مىكنند كه در مسيحا باورى يهود كاملاً ناشناخته نيست اما هرگز ارتباطى به پسر انسان ندارد. )اگر پسر انسان يهود، گاه "بندهى خدا" توصيف شده باشد فصل مربوط به رنج بنده، در كتاب اشعياى نبى باب 53 هرگز در مورد او صدق نمىكند.( در انجيا يوحنا، پسر انسان در بيشتر موارد خدائى است كه به صورت پادشاه و قاضى توصيف شده، و ضمناً موجودى ازلى در بهشت نيز تلقى مىشود. )انجيل يوحنا باب 1، آيه 51؛ باب 3، آيه 23؛ باب 8، آيه 28)؛ كتاب عبرانيان باب 2، آيات 8 - 6 باب 8 مزامير داود را، كه در آن "پسر انسان" در اصل به معنى "انسان" بوده، اشاره به عيسى مسيح مىداند، در نتيجه مفهومى معاد شناختى به اين عبارت مىبخشد.
با يكسان تلقى كردن بندهى رنجديده در كتاب اشعياى نبى باب 53 با عيسى مسيح، ويژگى جديدى در مسيحا باورى عهد جديد مطرح شد. در انجيل مرقس باب 9، آيه 12 آمده است كه "در بارهى پسر انسان نوشتهاند كه بايد رنجهاى فراوانى را متحمل گردد و به گونهاى تحقيرآميز با او رفتار شود" )مقايسه كنيد با كتاب اشعياى نبى باب 53، آيه 3). كتاب اعمال رسولان باب 8، آيه 32؛ مصداق آيات 8 - 7 باب 53 كتاب اشعياى نبى را صريحاً عيسى مسيح مىداند، و در كتاب اول پطرس باب 2، آيات 24 - 22 ذكر شده يا اشاره شده كه بخشهايى از كتاب اشعياى نبى باب 53 به او اشاره دارند. به نظر مىرسد كه اين يكسانانگارى، خلقت آغازين عيسى مسيح )يا احتمالاً ظهور كليساى اوليه( باشد.
بنابراين، مسيحشناسى عهد جديد از ويژگيهاى بسيار فراوانى بهره مىگيرد كه بر گرفته از مسيحا باورى يهود است. در عين حال، بُعد جديدى را هم به آن مىافزايد و آن، اين ديدگاه است كه اگر چه مسيح قبلاً به شخصه اميدهاى مسيحا باورى را تحقق بخشيده است، اما قرار است كه باز گردد تا اين اميدها را به تحقق نهايىشان برساند.
مسيحا باورى )مهدويت( در اسلام. عقايدى مشابه بازگشت مجدد مسيح را مىتوان در اسلام نيز يافت، كه احتمالاً ناشى از تأثير مسيحيت است. اگر چه قرآن خداوند را قاضى روز قيامت مىداند، روايات اسلامى پس از آن، حوادث مقدماتى خاصى را قبل از آن روز معرفى مىكند. نقل شده كه محمد گفته است اگر فقط يك روز از عمر جهان باقى مانده باشد به قدرى طولانى مىشود كه فرمانروايى از اهل بيت پيامبر بتواند تمام دشمنان اسلام را نابود كند.
اين فرمانروا مهدى نام دارد، يعنى "كسى كه به حق هدايت شده است." روايات ديگر مىگويند او جهان را پرا از عدل و داد مىكند همان گونه كه در حال حاضر پر از گناه است كه انعكاس واضح مكتب سلطنتى قديم است. برخى مهدى را همان مسيح )به عربى، عيسى( مىدانند كه قرار است با ظهور خود قبل از آخر زمان، دجّال )فريبكار(، مسيحاى دورغين يا ضد مسيح را نابود كند. اين روايات به وسيلهى بنيانگذاران سلسله حاكمان جديد و ساير رهبران سياسى يا مذهبى و به ويژه در ميان شيعه، به كار گرفته شدهاند. آخرين نمونهى آن رهبر شورشيان، محمد احمد سودانى بود كه از سال 1883 به طور موقت نفوذ انگلستان بر اين منطقه را از بين برد.
نهضتهاى "بومى پرستگرا"(9). به دلايلى مفهوم مسيح باورى براى توصيف چند فرقه "بومىپرست" در نقاط مختلف جهان كه در پى نزاع بين مسيحيت استعمارگر و اديان بومى به وجود آمدهاند، به كار رفته است. اما به پيروى از ويتوريو لانترتارى(1965) (10)، بايد بين نهضتهاى مسيحا باورى و نهضتهاى پيامبران تمايز قائل شد. او مىگويد "عيسى" ناجى منتظَر است و "پيامبر" كسى است كه آمدن كسى را كه قرار است بيايد اعلام كند. خود پيامبر پس از رحلت مىتواند "مسيحا" باشد و انتظار رود كه به عنوان يك ناجى باز گردد، يا اينكه، خود پيامبر با استناد به يك اسطورهى مسيحايى سابق، خود را پيامبر مسيحا اعلام كند ")پاورقى ص 242).
نمونهى اين گونه نهضتها در تمام نقاط بومى جهان مشهود است. در همين قرن شانزدهم، امواج پى در پى قبايل توپى(11) در برزيل، در جستجوى "سرزمين بدون شيطان" كه مبتنى بر مسيحا باورى بود، به ساحل بائيا(12) رفتند. گفته شده مهاجرت ديگرى از اين قبيل براى يافتن "سرزمين ابديت و آرامش جاودانى" منجر به ظهور عقيدهى الدورادو(13) در بين مردم اسپانيا گرديده است. مهاجرتهاى مشابهى در قرنهاى بعد به رهبرى نوعى پيامبر رخ داده كه به عنوان "خداى انسان گونه"(14) يا "نيمه خدا"(15) توصيف شده و منظور از آن جادوگران قبايل بومى است كه براى بوميان، رهبران مذهبى و صور تناسخ يافتهى قهرمانان بزرگ اسطورهاى در سنت بومى و اعلام كنندگان دوران تجديد تلقى مىشدند. نهضت رقص ارواح در غرب امريكا در سال 1869 به وسيلهى فردى به نام وودزيواب(16) شكل گرفت، او رؤياهايى مىديد كه از طريق آن روح بزرگ اعلام مىكرد به زودى فاجعهى بزرگى كل جهان را مىلرزاند و سفيدپوستان را نابود مىكند، سرخپوستان زنده مىشوند و روح بزرگ در دورانى بهشتى بين آنها زندگى مىكند. پسر وودزيواب، واوُكا(17) )جان ويلسون(18))، در سال 1892 روابطى با مورمونها برقرار كرد و آنها او را مسيحاى سرخپوستان و پسر خدا تلقى كردند.
در منطقهى كنگو در افريقا، سيمون كيمبانگو(19)، كه در هئيت مبلغّان باپيتست بريتا ينا(20) پرورش يافته بود، در سال 1921 به عنوان پيامبر، بر مردم خود ظهور كرد. تبليغ او آميختهاى از عناصر مسيحى و بومى بود. او بركنارى قريب الوقوع حاكمان بيگانه، روش زندگى جديد براى آفريقائيان و آمدن عصر طلايى را پيشبينى نمود. او و جانشينش، آندره ماتسوا(21)، هر دو تصور مىكردند كه پس از مرگ به عنوان ناجى مردم خود باز مىگردند. چندين نهضت مشابه ديگر از اين قبيل در ساير نقاط افريقا معروف است . و اوايل قرن بيستم، ملانزى و گينه نو شاهد ظهور آئينهايى معروف به آيينهاى دينى كشتىهاى بارى بودند. عقيدهى رايج در ميان تمام آنها اين بود كه يك كشتى غربى )يا حتى هواپيما(، با سرنشينان سفيد پوست، از راه خواهد رسيد و براى بوميان ثروت به همراه خواهد آورد، همزمان با آن مردگان زنده مىشوند و دوران شادى به دنبال آن خواهد آمد. برخى پيامبران اين فرقهها صورت تناسخ يافتهى ارواح تلقى مىشدند. ]همچنين مراجعه كنيد به مدخل: [Cargo Cults.
به نظر مىرسد تمام اين جنبشها در بين افراد تحت ستم شكل گرفته، بيانگر آرزوى آنها براى آزادى و شرايط بهتر زندگى است. شرايطى كه مسيحيت در آن ظهور كرد قطعاً، تا حدودى به همين شكل بوده است.]به مدخلهاى منجىگرايى و احياء و تجديد نيز مراجعه كنيد.(22)]
كتاب شناسى
اثر قابل قبول در خصوص اوايل مسيحاباورى در يهوديت، كار زيگموند مونيكل(23) تحت عنوان "او كه مىآيد" )آكسفورد، 1956) است. كار خلاصهتر كه در عين حال شامل متون مصرى و بين النهرين است و در اين مقاله نيز به آن اشاره شده، كتاب اينجانب تحت عنوان مسيحا در عهد عتيق )لندن، 1956) است. مقالهى كارستن كولپه(24) تحت عنوان "Huios Tou Anthropou"، در فرهنگ خداشناسى عهد جديد، ويرايش گرهارد كتيل(25) )گرند رپيدز: ميك، 1972)، مسألهى پسر انسان را به خوبى مطرح مىكند. به اثر رولين كِرن(26) تحت عنوان Vorfragen zur Christologic، جلد 3 (Tubingen، 1978 - 1982) و پسر انسان: تفسير و تأثير دانيال )لندن، 1979) اثر موريس كيسى(27) نيز مراجعه كنيد. مهدويت در اسلام اخيراً توسط اثر حوا لازواروس - يافه(28) در كتاب وى به نام برخى از ابعاد دينى اسلام )ليدن، 1981)، صص 57 - 48، و نيز در مهدويت نخستين )ليدن، 1985) اثر ژان اولاف بليچ فلدت(29) مورد بحث قرار گرفته است. در زمينهى اسلام، به مقالهى اينجانب تحت عنوان »برخى ابعاد دينى خلافت«، در كتاب سلطنت مقدس )ليدن، 1959) نيز مراجعه كنيد. ادگار بلاشه برخى مشاهدات اوليه را در Lemessianismedonsl’he’te’rodoxie musulmane )پاريس، 1903) ارائه مىكند. بررسى جامع نهضتهاى منجىگرا را مىتوان در اديان ستمديده )نيويورك، 1965) اثر ويتوريو لانترنارى يافت. اثر لانترنارى حاوى كتابشناسى خوبى است.
نويسنده: هلمه رينگ گرن(30)مسيحا باورى در يهوديتاصطلاح مسيحا باورى بر نهضت، يا نظامى از عقايد و نظرات دلالت مىكند كه محور آن انتظار ظهور يك مسيح )برگرفته از واژهى عبرى مشياح (mashiah)، يعنى "خود تدهين شده"( است. فعل عبرى مشاح (mashah) يعنى تدهين اشياء يا افراد با روغن در موقع مناسب براى اهداف مقدس و علاوه بر آن براى اهداف معمول دنيوى. شكل فاعلى اين واژه در مورد هر كسى كه رسالت خاصى از سوى خدا داشته به كار رفته است )يعنى، فقط شامل پادشاهان يا كشيشهاى والا مقام نبوده(، گر چه واژهى تدهين شده صرفاً استعارى است )پيامبران، اسقفهاى اعظم( و در نهايت، مفهوم ضمنى ناجى يا نجات دهندهاى را كه در آخر زمان ظهور خواهد كرد و سلطنت خداوند، بازگشت اسرائيل، يا هر حاكميتى را كه وضعيتى آرمانى براى جهان تلقى شده است با خود خواهد آورد، يافته است. ]به معادشناسى مراجعه كنيد.
اين گسترش معنايى خاص ناشى از اين اعتقاد يهود بود كه نجات نهايى اسرائيل، اگر چه ساخته و پرداخته خداوند است اما، به عهدهى سلالهاى از خاندان سلطنتى داوود بوده، به وسيلهى او تحقق خواهد يافت. او. "پسر داوود"، بهترين فرد تدهين شده پروردگار خواهد بود. به اين ترتيب، واژهى مشياح (mashiah) از بافت يهودى اوليهى خود، خارج شده كاربردى عمومى يافت و به گرايشها يا اميدهايى نسبت به شخصيتى آرمانى يا از جهاتى ديگر نسبت به نجات جامعه و جهان دلالت مىكرد. به نظر مىرسد كه واژهى مسيحا باور (messianic) كه گاه خصلت بازگشتى دارد )نشانه بهشت گمشده يا بهشت بازيافته(، بدين معنا كه بازگشت گذشته و عصر طلايى گمشده را مجسم مىكند. اين واژه در موارد ديگر آرمانىتر به نظر مىرسد، به اين معنا كه وضعيتى تكاملى را به تصوير مىكشد كه نظير آن قبلاً هرگز نبوده است )"آسمانى جديد و زمين جديد"(؛ مسيحا فقط روزهاى گذشته را احيا نمىكند بلكه "عصر جديد"ى را به همراه مىآورد.
اصطلاح مشياح (mashiah) در اين مفهوم خاص معادشناختى در كتب مقدس عبرى يافت نمىشود. كتاب اشعياى نبى باب 45، آيه 1؛ كوروش دوم پادشاه ايران را "تدهين شدهى" خداوند مىخواند زيرا به وضوح وسيلهاى برگزيده از جانب خداوند بود كه اجازه داد تبعيديان بنىاسرائيل از امپراطورى بابل به بيت المقدس باز گردند. چه بسا فرد با به كارگيرى اصطلاحات متأخرتر، از لحاظ فنى، در انتساب تاريخى رويدادها، دچار خطا شده، و متون مقدسى را كه عصرى طلايى در آينده، گرد هم آمدن تبعيديان، بازگشت خاندان داوود، بازسازى بيت المقدس و معبد حضرت سليمان، دورهى صلح كه در آن گرگ و بره كنار هم قرار مىگيرند و غيره را پيش بينى مىكنند به عنوان "مسيحا باورى" توصيف كند . اين گونه است كه ماهيت مسيحا باورى در دورههاى رنج و ناميدى شكل مىگيرد و شكوفا مىشود. وضعيت موجود مطلوب، نيازمند منجى نيست اما بايد تداوم يافته يا تجديد شود )مثلاً با آيينهاى تجديد كنندهى دورهاى يا چرخهاى(. هنگامى كه وضعيت موجود كاملاً نامطلوب باشد، مسيحا باورى به عنوان يكى از پاسخهاى ممكن مطرح مىشود: اطمينان به يك نظم مطلوب طبيعى، اجتماعى، و تاريخى )و اين اطمينان در اسرائيل بسيار قوى بود، زيرا مبتنى بر وعدهى خداوند بود كه در زمرهى تعهدات ازلى وى جاى گرفته بود( كه در افق آيندهاى آرمانى خود را نشان مىدهد. همان طور كه در شرحهاى انجيل به وفور يافت مىشو، قبلاً در دورانهاى مذكور در انجيل وضعيت موجود عموماً نامطلوب تلقى مىشد )پادشاهان ظالم و گناهكار، تجاوزات دشمن، شكستها( و در نتيجه انديشههاى مربوط به نظم آرمانى تحت فرمانروايى آرمانى خاندان داوود شروع به تبلور كرد.
با ويران شدن نخستين معبد سليمان (586/587 پيش از ميلاد(، تبعيد بابليها، و بازگشت متعاقب به سرزمين اسرائيل تحت فرمانروايى كورش، كه "اشعياى دوم" آن واقعه را به عنوان نظام مسيحايى گرامى داشته است، گرايش به نگاه به سوى كاميابى آينده شدت يافت. اما اين نجات "مسيحايى" به يأس غمانگيزى تبديل شد. آزار و اذيت شديد تحت حكومت آنتيوخس(31) چهارم )از 175 تا 163 پيش از ميلاد( فرمانرواى سلوكيه در سوريه نيز منجر به ظهور اميدهاى مسيحايى مربوط به آخرت گرديد، همانگونه كه كتاب دانيال كه تدوين آن عموماً به همان زمان بر مىگردد گواه بر آن است. اما نجات بزرگ ناشى از پيروزى مكابيان نيز، در دراز مدت، به يأسى غمانگيز تبديل شد. شورش عليه "سلطنت بىرحم" ظالم، يعنى حكومت رم، در سال 70 - 65 ميلادى )كه به ويرانى بيت المقدس و معبد دوم سليمان منتهى گرديد( و شورشى مجدد در سال 135 - 132 ميلادى )شورش باركوخبا(32) كه منجر به نابودى واقعى يهوديت در فلسطين گرديد(، بدون شك حاوى عناصر مسيحايى بود. از آن پس، مسيحا باورى تركيبى از اميد راسخ و تزلزلناپذير به رستگارى نهايى، از يك سو، و از سوى ديگر، ترس از خطرات و عواقب فجيع شورشهاى مسيحاباورى مانند "فعالگرايى مسيحايى"، به اصطلاح مورخين، يا "مسيحا باورى نا به هنگام" به اصطلاح متكلمان بود.
آموزههاى مسيحا باورى كه طى نيمه دوم دورهى معبد دوم سليمان از حدود 220 پيش از ميلاد تا 70 پس از ميلاد شكل گرفت )كه دورهى "بين دو عهد" ناميده مىشود( داراى انواع مختلفى بود و از دغدغههاى ذهنى و معنوى محافل مختلف حكايت مىكرد. آموزهها از اميدهاى سياسى دنيوى همچون شكستن يوغ حكومت بيگانه، احياى حكومت خاندان داوود )پادشاه مسيحا( و پس از سال 70 پس از ميلاد، گرد هم آمدن تبعيديان و بازسازى معبد سليمان گرفته تا مفاهيم مكاشفهاى، از قبيل پايان خارقالعاده و فاجعهآميز "اين عصر" )از جمله روز قيامت(، بوجود آمدن عصر جديد، ظهور سلطنت آسمانى، احياى مردگان، آسمان جديد و زمين جديد را در بر مىگيرند. قهرمان اصلى مىتواند رهبرى نظامى باشد، يا "پسر داوود"، فردى سلطنتى، يا شخصيتى فوق طبيعى مانند "پسر انسان" كه به نوعى مرموز بوده در برخى متون مقدس عبرى و نيز در متون مكاشفهاى جعلى ذكر شده است. ]به مدخل Apocalypse )مكاشفه( مراجعه كنيد. [بسيارى از علما معتقدند عيسى به خاطر بار سياسى اصطلاح مسيحا تعمداً از به كارگيرى آن خوددارى كرد )به ويژه اينكه از سلطنتى خبر مىداد كه اين جهانى نبود( و اصطلاح غير سياسى "پسر انسان" را ترجيح داد. از سوى ديگر، كسانى كه مسؤول تحرير نهايى انجيل متى بودند لازم دانستند شجرهى خانوادگى براى مسيح قائل شوند كه ثابت كنند از تبار داوود است تا به موقعيت مسيحايى او مشروعيت بخشند، زيرا مشياح (mashiah) و به زبان يونانى كريستوس (Christos) بايد "پسر داوود" شناخته مىشد.
ضمناً، اين مثالها نشان مىدهند كه ريشههاى مسيحيت را بايد در بافت ناآرامى مسيحايى فلسطين يهودى در همان مقطع زمانى يافت. انديشههاى مسيحايى نه تنها از طريق تفسير متون انجيل )مانند پشر در(33) ميان امت قمران و بعدها ميدراش(34) متعلق به يهوديت پيرو خاخامها( بلكه با "الهام" به افراد رؤيابين و برخوردار از قدرت مكاشفه به وجود آمد. سنت اخير در آخرين كتاب عهد جديد، كتاب وحى، به خوبى ترسيم شده است.
اما انديشهها و اميدهاى مسيحايى مىتوانند براساس نگرشهاى "عقلانى" )يعنى غير رؤيائى( نيز باشند، به ويژه هنگامى كه پيشگوئىهاى كتب مقدس شكل محاسبه و برآورد تاريخهايى را كه ادعا مىشد در نمادگرايى مبهم متون به آنها اشاره شده است، به خود گرفت. شيفتگان مسيحا در يهوديت اغلب براساس كتاب دانيال، محاسبات خود را انجام مىدادند )درست همانطور كه كه منجىگرايان مسيحى آخرالزمان را از روى "تعداد چهارپايان" كه در كتاب وحى باب 13، آيه 18 ذكر شده محاسبه مىكردند(. چون اميدهاى فراوان ناشى از اين محاسبات اغلب منجر به فاجعه )يا در بهترين حالت، سرخوردگى شديد( مىشد، خاخامهاى تلمود عبارات تندى در خصوص "كسانى كه آخر الزمان ]مسيحائى[ را محاسبه مىكنند" داشتند.
يك سنت كه احتمالاً تحت تأثير كتاب زكريا بابهاى 3 و 4 است، ظاهراً معتقد به آموزهى دو چهرهى مسيحايى بوده است، يكى فرد "تدهين شدهى" بسيار روحانى از خاندان هارون، و ديگرى مسيحايى سلطنتى از خاندان داوود. اين عقيده كه مورد قبول امت قمران )كه به فرقهى بحر الحيت نيز مشهورند( بود، ظاهراً حاكى از آن است كه اين چهرههاى مسيحايى مكمل به اندازهى نمونههاى نمادين كه در رأس نظم اجتماعى آرمانى و رهايىبخش قرار دارند ناجى و رهائىبخش نيستند. به نظر مىرسد كه بازتابهاى اين آموزه در تأكيد )ظاهراً بحثانگيز( نامهاى به عبريان در عهد جديد مبنى بر اينكه عيسى هم پادشاه بود و هم كشيش عالى مقام به چشم مىخورد. ظاهراً اين آموزه از قرون وسطى بر جاى مانده )كاملاً معلوم نيست از طريق چه كانالهايى(، زيرا در بين قرائيمىها نيز يافت مىشود.
تعبير ديگر از "مسيحاى دوگانه" در قرن دوم ميلادى و احتمالاً به صورت واكنشى در برابر شكست فجيع شورش بار كُخبا به وجود آمد. مسيحاى خاندان يوسف )يا افرايم((35) - بازتاب احتمالى مضمون ده قبيلهى گمشده - در جنگ با نيروهاى يأجوج و مأجوج شهيد مىشود )مشابه يهودى براى، نبرد نهايى(36) بين نيكى و بدى در روز قيامت( پس او مسيحاى درد و رنج نيست بلكه مسيحاى جنگجويى است كه مثل يك قهرمان مىميرد و به دنبال او مسيحاى پيروز خاندان داوود مىآيد. اين نگرش مسيحاى دوگانه بيانگر دوگانگى بنيادى در مسيحا باورى يهوديت نيز هست )اما فقط به يهوديت محدود نمىشود(. قبل از ظهور مسيحا، بلاياى كيهانى، طبيعى، و آشوبهاى اجتماعى رخ مىدهد. اين مضمون يهودى، در مسيحيت به اين انديشه تغيير مىيابد كه دجال، آزاد گذاشته مىشود تا پيش از بازگشت مسيح و شكست نهائى، بر جهان حكومت كند. بنابراين، هر گاه دردها و مصائب شديد در بين مردم يهود مشاهده مىشد، ممكن بود به عنوان فاجعهى قبل از ظهور مسيح تلقى گردد. و اغلب هم همين گونه تلقى مىشد )و در زبان تلمود "درد تولد" عصر مسيحا نام داشت(. و خبر از وصال قريب الوقوع مسيحائى مىداد . مفهوم وسيعتر مسيحاباورى به معناى آيندهاى آرمانى لازم نيست كه به معنى اعتقاد به يك ناجى خاص يا چهرهاى رهائى بخش باشد. هر چند كتاب اشعياى نبى باب 11 و با ب 2 آيات 4 - 2 دنيايى آرام و آرمانى تحت حكومت خاندان داوود را مجسم مىكند. متن نظير آن كتاب ميكاه نبى باب 4، آيه 4 حتى حاوى عناصر معجزهآساى كمترى است و از سعادت زمينى سخن مىگويد كه در آن هر كس در زير زير درخت انجير خود زندگى مىكند. اگر چه نگرش ارمياى نبى به آينده بر ابعاد اخلاقى نيز تأكيد مىكند - كتاب ارمياى نبى باب 31، آيات 30 و آيات بعد؛ باب 32، آيات 44 - 36 را مقايسه كنيد با "قلب جديد" و "قلب گوشتى" حزقيال نبى به جاى قلب سنگى سابق )كتاب حرقيال نبى باب 2 آيه 4، باب 11 آيه 19، باب 18 آيه 31، باب 32 آيه 9، باب 36 آيه 26) - اما از نظر او موهبت موعود اين است كه "از دروازههاى اين شهر ]بيت المقدس [شاهان و شاهزادگانى وارد خواهند شد كه بر تخت پادشاهى داوود نشستهاند و ارابههاو اسبها آنها را به حركت در مىآورند" )كتاب حزقيال نبى باب 17 آيه 25). آنچه در اين متن قابل توجه است نه تنها آرمان اين جهانى مطرح شده در آن و طرح بيت المقدس بعنوان شهر پر جنب و جوش سلطنتى است، بلكه اشارهاى است كه در آن به پادشاهان به صورت جمع صورت گرفته است. انديشه يك پادشاه ناجى مسيحايى هنوز شكل نگرفته است.
در تعابير بعدى و به ويژه تعابير مدرن و سكولار مسيحاباورى، انديشه مسيحاى شخصى به طور فزاينده جاى خود را به عقيدهى "عصر مسيحايى" حاوى صلح، عدالت اجتماعى و عشق همگانى داده است. مفاهيمى كه به راحتى مىتوانند بعنوان تحولات پيش رونده، ليبرالى، سوسياليستى، آرمانى و حتى انقلابى مسيحاباورى سنتى، ايفاى نقش كنند. از اين رو طرح يهوديت اصلاح طلب امريكا در فيلا دلفيا (1869) به جاى اعتقاد به مسيحاى شخصى، ايمان خوشبينانه به ظهور يك دورهى مسيحايى را جايگزين نمود كه ويژگى آن "يكپارچگى همهى انسانها به عنوان فرزندان خدا در اعتراف به يك خداى واحد" بود و "در تريبون پيتزبورگ"(1885) (37)، از ايجاد "سلطنت راستى، عدالت، و صلح" سخن به ميان آمد. به نظر مىرسد نااميدى قرن بيستم از انديشه پيشرفت، حيات تازهاى به اشكال افراطىتر و آرمانى مسيحاباورى داده است.
در دورهى بين دو عهد، همان طور كه شاهد بودهايم عقايد و آموزههاى مسيحايى به اشكال مختلف شكل گرفت. مسيحا باورى به طور فزايندهاى با معادشناسى ارتباط يافت و معادشناسى قاطعانه تحت تأثير مكاشفهگرائى واقع شد. در عين حال، اميدهاى مسيحايى به طور فزايندهاى بر شخصيت يك منجى منفرد متمركز گرديد. در مواقع تنش و بحران، مدعيان مسيحا )يا طلايهداران و مناديانى كه خبر از ظهور آنها مىدادند( اغلب به صورت رهبران شورش ظاهر مىشدند. علاوه بر نويسندهى كتاب اعمال )رسولان( باب 5، جوزفوس فلاويوس(38) نيز چند نمونه از اين افراد را نام مىبرد. علاوه بر اين، مسيحا ديگر نماد آمدن عصر جديد نبود، بلكه به نوعى انتظار مىرفت كه آن را تحقق بخشد. از اين رو "تدهين شدهى خداوند" به "ناجى و رهائىبخش" و كانون آموزهها و اميدهاى پرشورتر، و حتى كانون "الهيات مسيحايى" تبديل شد. براى مثال، مقايسه كنيد با معانى ضمنى تفسير پولس مقدس از كتاب اشعياى نبى باب 52، آيه 20 "و نجاتدهنده ]يعنى خدا[ بر سرزمين اسرائيل وارد مىشود" و "نجاتدهنده ]يعنى مسيح[ از سرزمين اسرائيل بر مىخيزد" )كتاب روميان، باب 11 آيه 26).
نظر به اينكه بسيارى از يهوديان آواره تحت سلطه مسيحيان زندگى مىكردند كه آنهم به معنى آزار و شكنجه از سوى مسيحيان و فشار مبلغين مذهبى بود، مجادلههاى الهياتى ناگزير بر محور موضوعات مسيحشناسى - يعنى مسيحايى - متمركز بود. )آيا عيسى مسيح، مسيحاى موعود است؟ چرا يهوديان از پذيرش او خوددارى مىكنند؟ آيا علت آن كورى نفسانى است يا شرارت اهريمنى؟( چون در هر دو دين، تورات كتابى مقدس تلقى مىشد، مجادله اغلب شكلى تفسيرى به خود مىگرفت )يعنى هر كدام مدعى تفسير صحيح پيشگوئيهاى مربوط به مسيحا در كتاب مقدس بود(. ]به مجادلات، مقالهاى در باب مجادلات بين يهود و مسيحيت مراجعه كنيد.[ على القاعده مسيحاباورى يهودى هرگز اميدهاى واقعى، تاريخى، ملى، و اجتماعى خود را رها نكرد و چندان تحت تأثير ماهيت "معنوى" آموزههاى مسيحيت قرار نگرفت .
مجادلهگران مسيحى، از نخستين پدران كليسا گرفته تا قرون وسطى و پس از آن، يهوديان را متهم به مادهگرايى پست و خشنى مىنمودند كه باعث شده بود كتابهاى مقدس كاتا ساركا(39) را با چشم ظاهر بخوانند تا چشم باطن. شگفت اينكه، يهوديان اين انتقاد را تمجيد مىدانستند، زيرا از نظر آنها، در دنيايى رهايى نيافته كه گرفتار جنگ، بىعدالتى، ظلم، بيمارى، گناه، و خشونت بود اين ادعا كه مسيحا آمده، كاملاً بىمعنى بود. در مناظرهى معروف بارسلونا (1263)، كه به وسيلهى مبلغين مذهبى دومينيكن بر يهوديان تحميل شد و در حضور جيمز اول، پادشاه آراگون، برگزار گرديد، سخنگوى يهودى، تلمودى و قبّالى بر جسته، )موسى ابن نحمن(40)، )حدود 1194 - حدود 1270)، صرفاً كتاب اشعياى نبى باب 2 آيه 4، را قرائت كرد و گفت كه براى اعليحضرت مسيحى، عليرغم اعتقاد ايشان به اينكه مسيحا آمده، احتمالاً امر دشوارى است كه ارتش خود را منحل كند و تمام جنگجويان خود را به خانه بفرستد تا شمشيرهاى خود را به تيغهى گاوآهن و نيزهها را به داس بزنند.
در طول تاريخ يهوديت، بين دو نوع مسيحاباورى كه قبلاً به اختصار مطرح شد تنش وجود داشته است: نوع مكاشفهاى، با عناصر معجزهآسا و خارقالعادهى آن، و نوع "خردگرا"تر. در طول قرون وسطا مكاشفههاى قديمى و معمولاً انتسابى و تفاسير مسيحايى كتب مقدس استنساخ شدند و نمونههاى جديدى توسط رؤيابينان و شيفتگان مسيحا خلق شد. نگرش خاخامها، حداقل نگرش رسمى آنان، معقولتر و سنجيدهتر بود چرا كه تعداد زيادى از طغيانهاى مسيحايى به فاجعه يعنى سركوبى بىرحمانه به وسيلهى حاكمان غيريهودى منتهى شده بود. مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مىترسد و ترديدهاى خاخامها )كه احتمالاً ناشى از تجربه تلخ شورش باركوخبا بود( در تفسير وعظ گونه كتاب غزل غزلها باب 2 آيهى 7، نمودى روشن يافت: "من از شما، شما دختران بيت المقدس مىخواهم عشق مرا تحريك نكرده و او را بيدار نكنيد تا اينكه او بخواهد" - اين آيه حاوى شش دستور براى اسرائيل است: عليه حكومتهاى اين جهان شورش نكنند، به زور بر پايان روزها تأكيد نكنند... و براى بازگشت به سرزمين اسرائيل به زور متوسل نشوند." در سطح بسيار نظرىتر، قبلاً يكى از بزرگان تلمود اين چنين اظهر نظر نموده بود كه "هيچ تفاوتى بين اين عصر و عصر مسيحا وجود ندارد جز ظلم حكومتهاى كافر نسبت به اسرائيل ]كه پس از آنكه اسرائيل مجدداً آزادى خود را به وسيلهى يك پادشاه مسيحا به دست آورد، به پايان خواهد رسيد .
موسى بن ميمون(1204 - 113518) (41)، مرجع بزرگ قرون وسطا و فيلسوف و متأله، هر چند كه در مجموعهى اصول دين، ايمان به ظهور مسيحا را نيز بر شمرده است، اما همانگونه كه در زير مىآيد، در اصول قانونى خود با احتياط حكم كرده است: "نگذاريد كسى تصور كند كه پادشاه مسيحا بايد علائم يا معجزاتى را نشان دهد و نگذاريد كسى تصور كند كه در دورهى مسيحا روند عادى امور تغيير مىكند يا نظام طبيعت دگرگون مىشود... آنچه كه كتاب مقدس در اين خصوص مىگويد بسيار مبهم است، و فرزانگان ما]نيز[ هيچ روايت روشن و صريحى در خصوص اين مسائل ندارند. بيشتر ]پيشبينىها و روايتها [حكايت و داستان است، كه مفهوم واقعى آنها فقط پس از وقوع حادثه آشكار مىشود. پس اين جزئيات، جزء اصول دين نيست و نبايد وقت خود را بر سر تفسير آنها يا محاسبهى تاريخ ظهور مسيحا تلف كرد، زيرا اين مسائل نه ما را به عشق الهى رهنمون مىشوند و نه باعث ترس از او". )تورات ميشنه، باب پادشاهان آيات 11 و 12).
در زمان زندگى خود ابن ميمون جنبشهايى مسيحايى در نقاطى از دياسپورا(42) رخ داد و او به عنوان رهبر آگاه نسل خويش بايد نهايت تلاش خود را بكار مىبست تا بدون جريحهدار كردن احساسات مسيحايى مؤمنين، با تبليغ دقيق روش عاقلانهتر خود )مثل آنچه در رسالهى يمن و رسالهى احياى مردگان بيان شده است(، مانع از وقوع فجايع و شورشها گردد. با وجود اين، آرزوى مسيحا و تصورات مكاشفهاى كه در اثر آزارها و رنجها برانگيخته مىشد، همچنان گسترش مىيافت و باعث مشتعل شدن شورشهاى مسيحايى مىگرديد. در خصوص مدعيان مسيحا. "شبه مسيحا" يا پيامآورانى كه خبر از ظهور نجات دهنده مىدادند. هيچ كمبودى وجود نداشت، به شرط آنكه مردم با روشهاى مناسب )مانند رياضتهاى ناشى از ندامت( خود را آماده مىكردند.
مهم نيست كه عقايد و اميدهاى مسيحايى، مكاشفهاى بودند يا معقولتر، مربوط به آشوب پرهيجان بودند يا تعصب خداشناسانه، به هر حال به بخش اساسى دين يهود و تجربهى حيات و تاريخ يهود تبديل شده بودند. ممكن است برخى متون مكاشفهاى را بسيار خيالى دانسته، رد كنند، اما ميراث پيشگوئى مسيحايى مورد قبول همگان بود - نه تنها در شكل مذكور آن در تورات بلكه حتى به طور قطعىتر در شكلگيرى متعاقب آن در قالب خاخامها.
شايد بتوان گفت مؤثرترين عامل، تأكيد مداوم بر عقايد مسيحايى )گردهم آمدن تبعيديان، احياى سلطنت خاندان داوود، بازسازى بيت المقدس و معبد سليمان( در آداب دينى روزمره، در شكرانهاى كه پس از هر غذا خوانده مىشد و به ويژه در دعاهاى روز سبت و روزهاى مقدس بود. اين تنها مورد در تاريخ اديان نيست كه نشان مىدهد چگونه كتاب دعا و آداب دينى مىتواند بيش از رسالههاى خداشناسى تأثير يا نفوذ داشته باشد.
جنبشهاى مسيحايى در طول قرون وسطا ملازم تاريخ يهوديت بودند، و احتمالاً بسيار بيشتر از آن تعدادى هستند كه از طريق وقايع نامهها، فتاوى خاخامها، و ديگر منابع فرعى به اطلاع ما رسيده است. بسيارى از آنها پديدههاى داخلى كوتاه مدت بودند. هر جنبش معمولاً پس از سركوبى آن به وسيلهى مقامات يا ناپديد شدن )يا اعدام( رهبر مربوطه به تدريج محو مىشد. در اين نظر، جنبش به وجود آمده به وسيلهى شابيتاى تسوى(43)، مدعى مسيحا در قرن هفدهم، نمونهاى استثنايى است. در ايران وجود، جنبشهاى مسيحايى از جنبش ابو عيسى اصفهانى و مريد او، يودغان(44) در قرن هشتم تا جنبش ديويد آلروى(45) )مناحم الدّجى(46)) در قرن دوازدهم به اثبات رسيده است. ابوعيسى، كه خود را مسيحاى متعلق به خاندان يوسف مىدانست به طورى شايسته در جنگ با نيروهاى عباسى كشته شد وى با ده هزار تن از پيروان خود بر آنها تاخت، حال آنكه ديويد آروى )كه به خوبى از داستان خيالى ديسرايلى(47) مىتوان او را شناخت( شورشى را عليه سلطان به راه انداخت. در قرنهاى يازدهم و دوازدهم در غرب اروپا، به ويژه در اسپانيا چندين مدعى مسيحائى، ظهور كرد. سپس تحت تأثير قبّاله(48)، فعالگرايى مسيحايى مرموزتر و حتى سحرآميزتر گرديد. فعالگرايى معنوى، هنگامى كه تمام راههاى واقع بينانه و عملى ابراز آن بسته مىشود، به راحتى تبديل به فعالگرايى سحرآميز مىشود و افسانهى يهود از بزرگانى سخن مىگويد كه پذيرفتند با رياضتهاى شديد، مراقبات خاص، و افسونهاى قبّالىگرايانه، ظهور مسيحا را تسريع نمايند. اين افسانهها، كه معروفترين آنها مربوط به يوسف دلاّ رينا(49) است، معمولاً با به دام افتادن استاد به وسيلهى نيروهاى اهريمنى كه به دنبال شكست آنها بود، خاتمه مىيابد. براى شناخت كامل جنبشهاى مختلف مسيحايى، بايد شرايط تاريخى خاص و فشارهاى خارجى و تنشهاى داخلى را كه به وقوع آنها كمك كرده، با دقت، تك تك، و با جزييات تمام بررسى كرد. سرنوشت مشترك يهود كه در همه جا به عنوان اقليتى منفور و مورد ايذاء و اذيت بودند و در محيطى خصمانه و در عين حال داراى همان فرهنگ دينى و اميد به مسيح موعود زندگى مىكردند، چارچوبى كلى را فراهم مىكند؛ با وجود اين، قطعاً براى تبيين جنبشهاى خاص مسيحايى كافى نيست. پديدهى خروج گروههاى كوچك و بزرگ يهود از كشورهاى موطن خود در دياسپورا(50) جهت سكونت در سرزمين مقدس، مؤيد حضور دائم تحركهاى مسيحايى است. اين جنبشها در عين حال كه به همان آشكارى شورشهاى مسيحايى سخت، طرفدار عصر طلائى نبودند، اما اغلب انگيزههاى مسيحايى داشتند. اگر چه مسيحا هنوز ظهور نكرده بود يا مؤمنين را به سرزمين موعود فرا نخوانده بود، امّا انگيزهها اغلب "به پيش از معاد" مربوط مىشد، به اين معنا كه تصور مىشد زندگى همراه با دعا و تطهير زاهدانه در سرزمين مقدس مقدمات ظهور ناجى را فراهم مىكند يا حتى آن را تسريع مىكند.
با ظهور قبّاله پس از قرن سيزدهم، و به ويژه گسترش آن پس از اخراج يهوديان از اسپانيا و پرتغال، عرفان قبالىگرايانه به عنصرى مهم تبديل شده، باعث ايجاد نيرويى اجتماعى در مسيحاباورى يهوديت گرديد. اين فرايند نيازمند شرح مختصر است. به عنوان يك قاعده، نظامهاى عرفانى، ارتباطى با زمان يا جريان زمان، تاريخ و در نتيجه مسيحاباورى نداشته يا ارتباط بسيار ناچيزى دارند. گذشته از همه چيز، عارف، سوداى فضايى فراتر از عالم ناسوت و انتظار ابديت لايزال و "حال جاودانه" را در سر مىپروراند او به دنبال برترين كامروايى تاريخ نيست. در نتيجه تعجبى ندارد كه ببنييم كاهش تنش مسيحايى نسبت معكوسى با تنش عرفانى دارد. به نظر مىرسد كه اين اصل در مورد قبّاله كلاسيك اسپانيايى نيز صدق مىكند. قبّاله جديد، يا قبّاله لوريايى(51)، كه پس از انفصال اسپانيا، در مراكز بزرگ امپراطورى عثمانى، به ويژه در سفاد(52) و در سرزمين مقدس، بوجود آمد، به خاطر متعالى بودن و تقريباً مىتوان گفت به خاطر توصيههاى مسيحايى و آتشين و به ويژه به خاطر قالبى كه به دست خلاقترين، جاذبهمندترين و برجستهترين قبّالىگراى آن گروه، اسحاق لوريا1572 - 1534، يافته بود قابل ملاحظه بود.
قبّاله لوريايى به تفسير تاريخ جهان بطور كلى، و تبعيد، رنج و رستگارى اسرائيل به طور خاص پرداخت، آنهم به نحوهاى از بيان كه مىتوان عرفانى ناميد، يعنى به صورت يك نمايش كيهانى و بلكه الهى كه خداوند خود در آن شركت دارد. اين نظام را مىتوان داستان عرفانى زندگى پيامبران نيز ناميد. طبق اين افسانهى "عرفانى" عجيب، در لحظهاى كه ذات نور الهى به قصد خلق جهان خود را ظاهر ساخت - بسيار پيش از نخستين گناه آدم - فاجعهاى ازلى يا "سقوط" رخ داد. مجراهايى كه بنا بود نور الهى را حمل و منتقل نمايند در هم شكستند )درهم شكستن مجارى"( و ذرات نور الهى دچار آشفتگى شدند و تاكنون در آنجا حبس و "تبعيد" شدهاند - و اين بخشى از تراژدى آنهاست - و به حيات حوزهى اهريمنى ادامه مىدهند. به مدخل Qobbalah مراجعه كنيد.
در نتيجه، تبعيد و رنج اسرائيل، صرفاً در سطح تاريخى، مادى، و خارجى بازتاب راز مهمتر تبعيد و رنج ذرات نور الهى سقوط كرده است. از اين رو، رستگارى يعنى آزاد شدن ذرات نور الهى از چنگال آلودهى قدرتهاى اهريمنى و بازگشت آنها به منشأ الهى خود كه كمتر از آزادى اسرائيل از انقياد مسيحيان و بازگشت آنها به سرزمين مقدس نيست. در واقع، روند دوم نتيجهى طبيعى فرايند اول است، فرايندى كه وظيفه اصلى و عرفانى اسرائيل، تحقق آن از طريق حيات توأم با پرهيزكارى و تقدس است. اين فعالگرايى معنوى در نهايىترين حد خود است، زيرا در اينجا خداوند به نجاتدهندهى نجاتدهندگان(53) تبديل شده است. براى يهودى كه مورد تاخت و تاز و تعقيب بود، تبعيد اهميت يافت، زيرا انعكاس تبعيد اساسىتر خداوند و مشاركت در آن تلقى مىشد و خدا خود، مشاركت اسرائيل را در رستگارى خود، مردم خود، و مخلوقات خود لازم دانست. تعجبى ندارد كه، حداقل در آغاز، شخصيت مسيحا نقشى نسبتاً جزيى در اين نظام داشت. او بيش از آنكه يك ناجى باشد، علامت و نماد اين بود كه جريان مسيحاى عرفانى به كمال خود رسيده است. در واقع، آموزهى مسيحايى لورياگرايى(54) حداقل به طور ساختارى به طرحى تكاملگرا نزديك مىشود.
اين نظام قبّالىگرا زمينهى يكى از چشمگيرترين وقايع مسيحايى را در طول تاريخ يهوديت فراهم نمود. محور اين جنبش شخص شابيتاى تسوى بود. شكست شرمآور شابيتاىگرايى، همراه با بدعت حاصل از آن يعنى ايمانگرائى(55) و ارتداد، ردپايى از بىنظمى و آشفتگى معنوى بر جاى گذاشت كه بر اثر آن قباله و مسيحاباورى هر دو، حداقل به لحاظ نقش عمومى و اجتماعى خود، افول كردند. ]به زندگينامهى شابيتهاى تسوى مراجعه كنيد.[ جداى از چند آشوب جزيى مسيحايى، "مسيحاباورى خودبخودى" )عنوانى كه مارتين بابر(56) بر آن گذاشته است( به طور مرتب كاهش يافت. ديدگاه مسيحايى در يهوديت زنده ماند و بدون شك ايدئولوژيهاى غيريهودى مدينهى فاضله و انتظار را نيز تحت تأثير قرارداد )به كار اثر گذار متفكر ماركسيست ارنست بلاخ(57)، تحت عنوان مراجعه كنيد(، اما هيچ مدعى ديگرى به عنوان مسيح موعود ظهور نكرد. يهوديت ارتدكس همچنان به آموزه سنتى مسيحاى شخصى معتقد بود اما عملاً در لاك رعايت حلاخا )نظام حقوقى دين يهود( فرو رفت. اين افسانه، قدرت خود را براى به راه انداختن جنبشهاى مسيحايى از دست داد.
حسيدگرايى(58)، تجديد معنوى بزرگ كه در قرن هجدهم به وسيلهى بشت(59) )يسراييل بن اليعزر(1760 - 1700 (60) در شرق اروپا آغاز شد، قطعاً عقايد مسيحايى سنتى را رها نكرد، اما تأكيد اصلى آن بر نزديكى به خداوند از طريق باطن معنوى يا )گاه( خلسه بود. گرشام اسكولم(61) اين جريان را )اگر چه اين موضوع هنوز به لحاظ مورد بحث است( "خنثى سازى عنصر مسيحايى" ناميده است. اما در عين حال كه حسيدگرايى مىكوشيد به بيانى سنتى، پاسخى به جويندگان معنويت و همينطور تودههاى فقير در نقاط يهودى نشين شرق اروپا ارائه نمايد، يهوديان اروپاى غربى و مركزى وارد عصر مدرن مىشدند )آزادى مدنى، همسانسازى، اصلاح آيين يهود(.
پيامدهاى اين تحولات براى مسيحاباورى يهودى همچنان موضوعى براى تحقيق محسوب مىشود. بدون شك بسيارى از ايدئولوژيهاى مدرن، پارهاى از رگههاى سنتى مسيحا باورى را حفظ كردهاند و گاه عمداً از اصطلاحات مربوط به مسيحاباورى استفاده كردهاند. البته تفكر ليبرالهاى مترقى، سوسياليستهاى متأخر و نيازى به گفتن نيست كه حركت احياى ملى موسوم به صهيونيسم، در قالب مبارزهى نهايى(62) يا بيت المقدسى آسمانى كه از بالا نازل شده باشد يا "پسر داوود" سوار بر استر نمىانديشيدند، بلكه به آزاديهاى مدنى، يكسان بودن در برابر قانون، صلح جهانى، پيشرفت همه جانبهى اخلاقى و بشرى، آزادى ملى مردم يهود در ميان خانوادهى ملل و غيره مىانديشيدند. اما همهى اين آرمانها به نوعى با هالهاى مسيحايى احاطه شده بود. بهوديان به ندرت سؤالهاى نصگرايانهاى كه موافقت زيادى با بنيادگرايى مسيحيت داشت مطرح مىكردند. آنها على القاعده پرس و جو نمىكنند كه آيا يك واقعهى تاريخى خاص "تحقق" همان پيشگوئى خاص در كتاب مقدس است. اما براى اكثر آنها غير ممكن است كه از كنار حوادثى فاجعهآميز نظير قتلعام يهوديان بگذرند يا شاهد پايان تبعيد و تشكيل مجدد اسرائيل به عنوان كشورى حاكم باشند، امّا تارهاى مسيحاباورى در روح آنها تحريك نشود.
در واقع، از زمان جنگ يوم كيپور(63) - يعنى از دههى هفتاد قرن بيستم - روندى به سوى "مسيحايى كردن" سياست در اسرائيل به ويژه در ميان گروههاى حامى استقرار در كرانهى غربى يا حقوق يهوديان در معبد، محسوس بوده است(64). بخشى از اين صهيونيسم مسيحايى شده به تعاليمآوراهام اسحاق كوك(65)، خاخام ارشد فلسطين از سال 1921 تا 1935 باز مىگردد. در دعا براى كشور اسراييل، خاخام ارشد - به گونهاى تقديرگرايانه و اوليه كه باور نكردنى است - اصطلاح آغاز جوانهزدن رستگارى ما" را براى كشور به كار مىبرد. اما بقيه معتقدند كه مسيحاباورى به عنوان يك مفهوم معاد شناختى، بايد به دور از ملاحظات عملى و پيچيدگىهاى سياست جارى باقى بماند، زيرا مسيحاباورى معمولاً به جاى اخلاقى كردن آنها )به معناى پيشگويانه آن( باعث سردرگمى آنها و تبديل آنها به افسانه مىگردد. هنوز بسيار زود است كه به ارزيابى قطعى تاريخى و جامعهشناختى از اين گرايشهاى متعارض، و ماهيت و نقش مسيحاباورى در يهوديت معاصر بپردازيم. به مكاشفه، مقالاتى پيرامون مكاشفهگرايى يهود در دورهى خاخامها و آثار مكاشفهاى يهود در قرون وسطا؛ و صهيونيسم نيز مراجعه كنيد.
كتابشناسى كوهن، گرسودن(66) "نگرشهاى مسيحايى اشكنازيم(67) و كليميان". در مطالعات مؤسسه لئوبك(68)، با ويرايش مكس كروتز برگر(69)، صص. 115 - 156. نيويورك، 1967.فريدمن، اچ. دى.(70) "مسيحان كاذب". در دايرة المعارف يهود. نيويورك. 1925. تاريخچهى مدعيان مسيحا در طول تاريخ يهوديت . كلاوزنر، جوزف.(71) ديدگاه مسيحايى در اسراييل، از آغاز تا پايان ميشنا. نيويورك، 1955.ماوينكل، سيگموند(72) او كه مىآيد: مفهوم مسيحاباورى در عهد قديم و آيين بعدى يهود. ترجمهى جى. دابليو. اندرسون(73). آكسفورد، 1956.اسكالم، گرسون(74) ديدگاه مسيحايى در آيين يهود و مقالات ديگر پيرامون معنويت در يهود. نيويورك، 1971.سيلور، اِى. اچ. اى.(75) تاريخچهى تفكر مسيحايى در اسراييل. بوستون، 1959.وربلاوسكى، آر، چى. زوى.(76) "مسيحاباورى در تاريخ يهود." در جامعهى يهود طى اعصار مختلف، وايرسته.ساموئل اى مينگر، بن - ساسون، اچ. اچ.(77) صص 30 - 45. نيويورك، 1971. بررسى و تحليل كوتاه.نويسنده: آر. جى. زويى وربلوسكى(78)
مهدويت در اسلام
شخصيت اسلامى مهدى، به معنى "درست هدايت شده" يا "هدايت شده از سوى خداوند" )اين واژه ريشه عربى دارد و وجه مجهول فعل هَدى به معنى "هدايت كردن" است(، اشتراكات زيادى با تجربهى مسيحايى يهودى - مسيحى سابق دارد. انتظار پيامبرى معاد شناختى از سوى خداوند در آخر زمان، در تاريخ اسلام به اندازهى تاريخ اديان نظير آن، نقش مهمى داشته است. اما به عنوان يك پديدهى كلى اسلامى، عقايد مربوط به مهدى را نمىتوان صرفاً به لحاظ معادشناختى به طور كامل درك كرد و مقايسه با مسيحاباورى يهود يا مفهوم مربوط به بازگشت مجدد عيسى مسيح در مسيحيت، پيچيدگى آن را در بافت اسلامى حل نمىكند. ضمناً نبايد آن را غيرمتعارف و متعلق به يك فرقه و صرفاً بازتاب ديدگاههاى افراطى دانست. اميدهاى مسيحايى بخشى از روند نخستين جامعه اسلامى در شكل دهى خود بود و در تقسيم مسلمانان به دو شاخه بزرگ رقيب، نقش داشت. از آن خود كردن مجموعه اسطورههاى مسيحايى توسط اسلام نقش مهمى را در محيطهاى مختلف فرهنگى، ايدئولوژيكى ايفا نموده، به عنوان عاملى بنيادى در جنبشهاى اصلاحطلبانه و احياگر، حوزههاى علميه، و تعاليم فلسفى عمل كرده است.
نخستين نمود اسطوره مهدى. گرايش مسيحايى آشكار در اسلام نو ظهور را مىتوان با روحيه پرشور اميد به معاد دريافت، روحيهاى كه طى قرون پنجم و ششم ميلادى بر خاور نزديك سايه افكنده، تحت هيجان معاد شناختى مذكور در قرآن، به سوى آخرتى آرمانىگرا تقويت شده بود. تأكيد فراوان قرآن بر موضوع روز قيامت، علائم زمان )اشارات الساعة(79)) و پاداش صالحان و عذاب بدكاران، باعث برانگيختن وجه ادبى و روانى مكاشفهگرايى مىگردد. در دورهاى كه بلافاصله به روز قيامت منتهى مىشود، نشانههاى تهديدآميزى از بىنظمى در عالم رخ مىدهد كه عبارت است از: دود در هم يا تاريك بىشكل، بيرون آمدن چهارپايان )الدابة( از زمين، طلوع آفتاب از غرب و اختلالات مختلف مربوط به ستارگان. تمام اينها باعث مىشود كه انسانها در نقطهى نهايى گرد هم آيند، الدجّال )مسيح دروغين( و اقوام يأجوج و مأجوج نيز در آنجا جمع مىشوند كه بيانگر دورهاى استثنايى خاصى از وحشت و ترس است. واژهى مهدى در هيچ كجاى قرآن به كار نرفته است، اگر چه مفهوم هدايت الهى يكى از بنيادىترين اصول بديهى اين كتاب را تشكيل مىدهد و به اين تعليم قرآن مربوط مىشود كه هدايت الهى براى مؤمنين با رهنمون شدن غيرمؤمنان به سوى گمراهى توسط خداوند مساوى است. از اين رو در سورهى 18 آيهى 17 آمده است: "كسى كه خداوند او را هدايت كند، تنها هدايت شدهى واقعى است ]المهتدى، وجه وصفى صيغهى هشتم هدى است[، اما كسى كه ]خداوند[ او را به گمراهى رهنمون كند، هيچ پشتيبانى براى هدايت به راه راست نخواهد داشت. "هر چند قرآن با بيانى قوى به مسأله نجات بشر اشاره نمىكند، اما توجه عميقى به گرفتارى انسان و اينكه چگونه مىتوانيم از آن رهايى يابيم، يا در اصطلاح خاص اسلامى، چگونه مىتوانيم بر آن فائق شويم، در رديف افراد موفق قرار گيريم و مشمول هدايت نجات بخش )هُدىً، هدايه( واقع شده، در نتيجه دچار خسران نگرديم، دارد.
از جمله تصوراتى، كه با اين مفاهيم در ارتباط است، آن است كه جامعهى مقدس ذاتاً با خدا و پيامبر او ارتباط دارد. با توجه به اينكه برخى مسيحيان و يهوديان در عربستان پيشبينى كرده بودند كه به زودى پيامبرى ظهور خواهد كرد كه خبر از معاد و آخرت خواهد داد )سورهى 2 آيه 89) و جامعهى خاص آنها را تأييد خواهد نمود و با توجه به اينكه گونهشناسى مسيحاباورى در خاور نزديك به عنوان پشتيبانى براى مشروعيت امپراطورى يا پادشاهى )به ويژه امپراطور بيزانس، نجاشى حبشه، و پادشاه يهودى ذو نُواس در يمن( به كار رفته بود، اين ادعاى مسلمانان كه محمد آخرين حلقه در زنجيرهى نبوت و "خاتم" پيامبران است، ممكن است در اصل به معناى مسيحايى درك شده باشد. افزون بر اين نكته، موضع و نقشى است كه محمد به عنوان راهنماى الهى جامعهى تازه تشكيل يافتهى خود به عهده گرفته، آن را با نوعى رسالت تاريخى جهان شمول و با اصرار پرتكاپو بر اهميت جهانى آن القا نموده است. پس از رحلت او، مملكت در حال گسترش اسلامى بايد معضل ماهيت هدايت آمرانه را تحت تأثير وقايع تعيينكننده متوالى حل مىكرد. طى دو قرن نخست )قرن هفتم و هشتم ميلادى( دو گرايش بنيادى به وجود آمد: شيعه كه معتقد به ضرورت ادامهى جاذبهى رهبرى نبوى در مسير سلالهى محمد از طريق منصب امامت بود و اكثريت سنى كه طرفدار منصب خلافت به عنوان جانشين مشروع رهبرى پيامبر بودند و در عين حال عموماً جاذبهى رهبرى معنوى و دينى را از خليفه سلب كردند وترجيح دادند كه خود قرآن را مرجع و راهنماى خود به عنوان مبناى احكام قضايى و دينى قرار دهند.
شخصيت مهدى در پى تحولات دينى - سياسى ظهور كرد، تحولاتى كه در فاصلهى بين قتل عثمان، خليفهى سوم، در سال 35 پس از هجرت؛ 655 ميلادى، و شهادت حسين )عليهالسّلام(، نوهى محمد )صلّىاللّهُعليهوآلهوسلّم( و پسر على بن ابيطالب، پسرعمو و داماد محمد، پس از يك ربع قرن اتفاق افتاد. اعتقاد به مهدى به عنوان منجى منتظَر بايد از ميان گروههاى جاه طلب و ناآرام عرب كه حامى ادعاهاى علويان در خصوص رهبرى مشروع جامعه بودند برخاسته باشد، همچنين از مجموعهى خاصى از شرايط اجتماعى - سياسى همراه با تفسيرى متفاوت از وحى اسلامى ناشى شده باشد. اين نوع معنويت فوق العاده كه با قديمىترين اعتقادات در بارهى ظهور مهدى مربوط است، نمىتواند به طور ناگهانى وارد تفكر اسلامى شده باشد، بلكه خود اين واژه، در مفهوم "هدايت شده از سوى خداوند"، نخستين بار در 686 ميلادى با شورش شيعى مختار در كوفه ظاهر شد، او تبليغاتى را براى محمد بن حنفيه، سومين پسر باز مانده از على به راه انداخت. جنبشى كه مختار پايهگذار آن بود و كيسانيه نام داشت، باعث رواج تعدادى از ابعاد دينى نظريهى شيعه در بارهى امام از قبيل تعيين صريح امام )نصّ( و غيبت و بازگشت امام منتظَر يا مهدى )اصول غيبت و رجعت( بود. ]به مدخل امامت و غيبت مراجعه كنيد.
ظهور اسطوره مهدى در ميان شيعه. ويژگى تفكر خاص مكاشفهاى كيسانيه و گروهبنديهاى مرتبط با آن، گرايش انقلابى و تمايل آن به سوى نوعى آرمان گرايى افراطى بود كه در اصل مهدى پنهان شده و متضمن انتقام جويى و خواستههاى مشخص سياسى بود. مهدى، شخصيتى معاد شناختى و پيشگويانه تلقى مىشد كه از معرض ديد بشرى ناپديد شده و تا زمان ظهور مجدد و مورد انتظار خود به گونهاى معجزهآسا در وضعيتى شبيه به بهشت زندگى مىكند؛ طبق روايتى پيشگويانه، در آن زمان او ارتش صالحان را رهبرى خواهد كرد و ماجراى مخوف آخرالزمان را به راه خواهد انداخت، "زمين پر از عدل و برابرى مىشود همانگونه كه در حال حاضر پر از بىعدالتى و ظلم است. "او، هم به عنوان منتقم ظلمهاى وارده بر شيعه عمل مىكند و هم پيامآور حكومت دينى نهايى بر روى زمين خواهد بود. در آن زمان افراد شرور و ظالم به مجازات خواهند رسيد و به دنبال آن دوران حكومت سعادتمند توأم با تكامل اجتماعى و دينى قبل از روز قيامت آغاز مىشود. مهدى را با حوادثى مرتبط مىدانستند كه به اعتقاد آنها خداوند قبل از روز قيامت مقرر و پيشگوئى كرده بود و در قرآن از آنها به عنوان نشانههاى آخرالزمان تعبير شده بود. جالب است كه كيسانيه قائل به شباهت آشكارى بين شخص امام خود يا مهدى و نقش عيسى به گونهاى كه در قرآن ترسيم شده، بودند. عليرغم اين واقعيت كه نمىتوان گفت قرآن عيسى را مسيح موعود مىداند، در سنت اسلامى بازگشت مجدد او به عنوان يكى از نشانههاى زمان قيامت پذيرفته شده است )به سوره 4 آيه 159 و سوره 43 آيه 61 مراجعه كنيد( و در تفاسير اوليهى اسلامى صعود روحانى(80) جسم او به آسمانها و نهايتاً رحلت او پس از بازگشت كاملاً پذيرفته شده است. بين شخصيت مهدى و ماجراى مربوط به آخرالزمان كه او به راه مىاندازد و ماجراى احيا كه از قبل در ارتباط با بازگشت مجدد عيسى مطرح شده بود، نوعى ادغام يا تلفيق آشكار وجود دارد. سوابق مختلف در يهود يا مسيحيت در بارهى شخصيت مهدى كه برخى علما مطرح كردهاند همگى فاقد قطعيت هستند )مانند بازگشت الياس نبى، افرايم مسيح، اصطلاح مسيحشناسى نسطورى تحت عنوان مَهدُيا كه شايد به محمد اطلاق شده باشد(، با وجود اين تأثير غيرقابل انكار ايدههاى دينى در رابطه با شخصيتهاى معاد شناختى و پيشگويانه اوليه بر جاى مانده است. اين ميراث با حوادث واقعى تلفيق گرديد و باعث شكلگيرى خودآگاهى شيعهى اوليه و ايجاد اين مفاهيم توسط آنها گرديد.
در جنبشهاى گستردهتر شيعى طى سه قرن اول اسلام، عنوان مهدى مكرراً به وسيلهى مدعيان مختلف از علويان به كار مىرفت از قبيل محمد نفس زكيه از خاندان حسن كه رهبرى شورشى ناكام عليه منصور، خليفهى عباسى، در سال 758 را بر عهده داشت، يا مانند عبيداللَّه بنيانگذار سلسلهى اسماعيليه فاطمى در افريقاى شمالى در سال 909؛ اين عنوان به وسيله خليفه عباسى المهدى )دوران حكومت 785 - 775) عنوانى حكومتى پذيرفته شد.
اگر چه نخست گروههاى انقلابى كه مثل قارچ از كيسانيه بيرون مىآمدند اين اصطلاح را به كار مىبردند، جناح ديگرى از شيعه كه كمتر از آن گروهها رسميت نداشتند و علويان حسينى )خاندان دوازده امام( مظهر آنها بودند، انتظار منجى آينده را محور تعاليم خود قراردادند. اما خاندان امامان حسينى در هيچ جنبش سياسى علناً طرفدار عصر طلايى يا معتقد به ظهور مسيحا شركت نداشتند و به نظر مىرسد از كاربرد واژهى مهدى به عنوان لقبى براى خود، خوددارى مىنمودند و در عوض به واژهى امام يا قائم )"ايستاده"، كسى كه قيام خواهد كرد(، يا هادى المهتدين )"راهنماى كسانى كه به درستى هدايت شدهاند"( اشاره مىكردند. با توجه به اين واقعيت كه هر مدعى امامت كه پيروان او اعتقاد به غيبت و بازگشت او داشتند، مىتوانست مهدى بالقوه يا بالفعل تلقى گردد. احتمالاً در اين دورهى اوليه، مفهوم امام و مهدى تا حدودى با هم، همپوشى داشتند، گروههاى افراطى شيعه در عراق تا اوايل قرن هشتم ميلادى شاهد موجى از فعاليت دينى نظرى بودند؛ ارتباط آنها با سنتهاى قديمىتر عرفانى، رهبانى، و تصوف، مبهم است اما پيامدهاى مهمى براى شناخت آنها از امام و در نتيجه براى شخصيت مهدى در پى داشت. عقايدى در رابطه با معصوم بودن امام مهدى، دانش فوق طبيعى او، نحوهى وجود معراجى او، قدرت شفاعت. بخشش گناه او، و عظمت و حقانيت آيندهى او به وجود آمد و سرانجام در بين بزرگترين جمعيت شيعه يعنى شيعه دوازده امامى، به عنوان جزء لازم شخصيت مهدى پذيرفته شد. اين سلسلهى متوالى امامان در برابر تمايل گروههاى رقيب براى "توقف" بر سر امامى خاص و انتظار ظهور مجدد او به عنوان مهدى و در برابر شاخههاى فرعى شيعه كه شمارى از مدعيان مسيحايى را در بر مىگرفت كه ويژگى پيشگويىگرايى شيعه افراطى بود تا زمان رحلت امام يازدهم، حسن عسكرى، در سال 874، مقاومت نمودند. سپس اعلام كردند كه پسر اين امام، زنده اما غايب است و تا زمان بازگشت قريب الوقوع او، ارتباط با او از طريق مجموعهاى از نمايندگان )چهار نائب در زمان غيبت صغرى( امكانپذير بود. پس از سال 941، فقهاى دانشمند و برجستهى شيعهى دوازده امامى غيبت كامل امام دوازدهم يا امام غايب تحت عنوان مهدى را تا زمان بازگشت او در آخرالزمان پذيرفتند، به اين ترتيب دورهى غيبت كبرى آغاز شد كه هنوز هم ادامه دارد. اين تصميم بيانگر انتخاب موضع شيعه افراطى در بارهى مهدى بود كه خاندان حسين قبلاً آن را رد كرده بودند، اما هم اكنون بر بسط تصويرى معنوىتر از مهدى بر اساس اعتقاد به يك شخص رهايىبخش تأكيد داشتند. اين اعتقاد با آداب خاص عبادى و دينى كه خاص شيعهى دوازده امامى بود تقويت شد و با الهيات خاص آنها در مورد عدم توارث، شهادت و رنج صالحين رواج يافت. به مدخل آيين شيعه مراجعه كنيد.
شخصيت مهدى در تاريخ. ويژگيهاى اصلى اسطوره مهدى از زمان نخستين ظهور آن تغيير محسوسى نكرده است. مهدى در زمان هرج و مرج و آشوب قبل از آخر الزمان ظهور خواهد كرد، زمانى كه مشخصهى آن اغتشاش و تفرقه )در عربى گفته مىشود فتنه، كه تحت اللفظى به معنى "امتحان"، "اختلاف" است( است كه نشانهى امتحان نهايى انسانها به وسيلهى خداوند است، و شورشها يا فتنهانگيزيها )ملاحم( باعث شقاق و اختلاف مىگردد. اين دورهى طولانى تباهى اجتماعى و سياسى منجر به تسلط شرارت، دروغ و بىعدالتى در حوزههاى اجتماعى و طبيعى مىشود. اين آشفتگى به عنوان آزمايش خلوص مؤمنينى كه باقى مىمانند محسوب مىشود. در مرحلهى نهايى اين فرايند، مهدى بار ديگر ظهور خواهد كرد تا دورهى جديدى از احيا را به وجود آورد و صحت وحى الهى را بار ديگر اثبات نمايد. اين امر با احياى عدالت سابق از طريق تأسيس مجدد دين و جامعهى اسلامى انعطافپذير )يعنى شكلى از حكومت( در يك عصر طلايى كوتاه مدت ميانى، تحقق خواهد يافت. برخى شرحها بازگشت او را در روز عاشورا، دهم محرم، به مكه مىدانند كه از آنجا به كوفه مىرود تا به همراهى ارتشى از مؤمنين خشم و عقاب الهى را تحقق بخشد؛ پيش از رحلت يا كمك سپاهى فرشتهخو و به يارى عيسى كه بازگشته است، به مدت هفت يا هفتاد سال حكومت خواهد كرد.
در رهبرى جاذبهمند آيين شيعه، هويت مهدى )اگر چه غايب است( شناخته شده است، و فقط زمان بازگشت او معلوم نيست، زيرا اعتقاد به مهدى عبارت است از بازگشت امام غايب يا صاحب الزمان، اما برخى مسلمانان سنى مىگويند هيچ كس نمىتواند هويت مهدى را بشناسد تا اينكه او عملاً ظهور نمايد و مطالبات خود را اعلام نمايد، حال آنكه ديگران نقش مهدى را فقط تا حد عيسى محدود مىكنند. او مانند انسانى عادى ظهور مىكند كه كار او مانند يك اصلاحگر يا فاتح است. اگر چه برخى از سنّىها قبول دارند كه مهدى در خفاست، اما اين غيبت را فوق طبيعى نمىدانند. گاه متكلمين سنى كل اعتقاد به مهدى را با چنان احتياط و ترديدى مورد توجه قرار مىدهند كه عنوان يا نقش او را ناديده مىگيرند و اين روند، امروز جريان تجديد شدهاى به خود گرفته است. دو مجموعه از چهار مجموعه اصلى روايى سنى، يعنى مجموعهى بخارى و مسلم، هيچ اشارهاى به مهدى نكردهاند و غزالى )متوفى: 1111) متكلم بر جسته، در اثر ممتاز خود تحت عنوان احياء علوم الدين هيچ بحثى از او به ميان نياورده، فقط به علائم الساعة در قرآن اشاره كرده است. اما سنىها اعتقاد كلى مسلمانان به تجديد كننده يا اصلاحگر )مجدّد( را كه در هر قرن در گوشهاى از جهان اسلام ظهور مىكند و نقش او به عنوان احياگر دين و تقويت جامعه تا حدودى مانند نقشى است كه به مهدى واگذار شده است قبول دارند. اعتقاد به مهدى در قلوب تودههاى مسلمان زنده نگاه داشته شده است، به طورى كه هنگام بروز مشكلى خاص بخاطر سلطهى بيگانه يا بىثباتى اجتماعى، اين اعتقاد بلافاصله فعال مىشود و مردم بازگشت قريب الوقوع او را براى اصلاح تاريخ انتظار مىكشند. گرايش ديرينه و ريشه دار به تصور نبوت به عنوان تاريخ پيشگوئى شده و تصور تاريخ به عنوان نبوت تحقق يافته، و مجموعه اسطورههاى انباشته شده پيرامون مهدى، توأم با آرمانى ساختن تاريخ آغازين جامعه اسلامى به عنوان الگوى نخستين براى ماجراى مقدس آخرالزمان كه در وجدان مسلمانان جاى داده شده است، باعث شد مفهوم مهدى كه در بين سنىها به طور ناقص تعريف شده بود، با موقعيت موجود هماهنگ گردد، يا طورى تنظيم گردد كه يك داوطلب مناسب بتواند خود را مهدى منتظَر اعلام كند. موارد بسيارى در تاريخ اسلام در خصوص مدعيان مهدى وجود دارد كه بر آن بودهاند تا نظم سياسى موجود را به چالش كشيده، به زور سلاح آن را سرنگون كنند. جنبشهاى مهدى به ندرت توانستهاند به موفقيت سياسى واقعى دست يابند، جز آنكه توانستهاند پايهاى را براساس وفاداريهاى قبيلهاى موجود، بر اساس مفهوم روستايى يا اندكى شهرى از خلع يد يا واگذارى، يا بر اساس الگوهايى از مخالفت اجتماعى - سياسى بنيان نهند. چند عامل در ظهور شخصيتهاى الهام گرفته از مسيحا دخالت داشته است. سنت اعتقاد به عصر طلائى به عنوان ابزارى مناسب براى مخالفت اجتماعى و مخالفت دينى از همان ابتدا در تاريخ اسلام وجود داشته است. عامل ديگر كه هنوز نيز بسيار مؤثر است، وضعيت پويا و به لحاظ معنوى ستيزهجوى آگاهى و ايدئولوژى اسلامى توأم با تعريف خود به عنوان نظام نجاتبخش جهان شمول و نهايى است. به طور كلى، جنبشهاى موفق، سه مرحلهى متوالى را پشتسر مىگذارند: (1) ابتدا، تبليغ وسيع نوعى احياگرى اسلامى با هدف كسب حمايت در ميان افراد ناراضى و محروم؛ (2) ايجاد سازمانى نظامى براى انجام تبليغات مربوط به مطالبات آن و ريسكهاى نظامى به وسيلهى افزايش طرفداران؛ و (3) ظهور يك دولت سرزمينى كه آرمانهاى دينى آن به تدريج كهنه مىشود.
ابن تومارت(81) )متوفى 1130) كه كار خود را به عنوان يك اصلاحگر اخلاقى آغاز كرد، امپراطورى المُهاد(82) را بنيان نهاد كه در اوج خود در سراسر افريقاى شمالى گسترش يافت، يعنى از منطقهاى كه هم اكنون مراكش و فز(83) در مغرب تا تونس وترى پوليتانيا را در بر مىگيرد. ادعاى مهدى بودن او علاوه بر ادعاى برخوردارى از اصل و نسب علوى و دارا بودن نشانههاى مشروعيت علويان از قبيل شمشير پيامبر،با اعتقادات كلامى سرسختانه سنى و رياضت شديد همراه بود. برداشت او از مهدى و خليفه حاكى از تأكيد بر معصوم بودن حاكم بود، خصوصيتى كه معمولاً در ديدگاههاى سنى پيرامون خلافت وجود ندارد اما در امامت شيعى ضرورت دارد.
با آغاز قرن قبل از هزارهى اول در اسلام، پيشگويىها در بارهى مهدى اهميت خاصى يافت. از جمله شخصيتهاى مختلفى كه در اين زمينه اهميت يافتهاند مىتوان به معلم صوفى، سيد محمد نوربخش، اشاره كرد كه رهبرى جنبش مهدىگرا دربدخشان )ايران( و سپس عراق را به عهده داشت، همچنين چند مبلغ اصلاحگر برجسته در هند مسلمان، از جمله ميرسيد محمد جانپورى )متوفى: 1505 در بلوچستان(، و ]جنبش[ مهدويت هندوستان كه در اصل گروهى رعيت سنى بسيار مقدس مآب متشكل از زاهدان ستيزهجو بودند كه با رهبران دينى رسمى دربارها مخالف بودند. رهبر آنها شيخ علائى به خاطر خوددارى از رها كردن ادعاى مهدىگرائى تا حد مرگ مورد شكنجه قرار گرفت. در حوزهى تركيه - ايران، اين منطقه شاهد آشوبهاى عمدهاى بود كه منجر به اختصاص موفقيتآميز ايدئولوژى مهدى به رهبران قبيله به ويژه ظهور سلسلهى صفوى در ايران در آغاز قرن شانزدهم، تحت حكومت شاه اسماعيل گرديد كه خود را مهدى اعلام نموده بود.
سرزندگى و قدرت ميراث مهدى در اسلام با مهدى سودان، محمد احمد ابن عبداللّه، نمود بسيار چشمگيرى يافت. جنبش او به نام مهديه، در دو دههى آخر قرن نوزدهم به سرعت سودان وابسته به ساكنان درهى نيل را فرا گرفت و به ميزان زيادى باعث شد كه سودان به عنوان يك دولت - ملت در قرن بيستم ظاهر شود. در ماه ژوئن 1881 اين مرد مقدس و برجستهى سودانى مهدى بودن خود را علناً در جزيرهى آبا(84) اعلام كرد و طى مدت نسبتاً كوتاهى جنبش او سودان را به حكومتى اسلامى و سپس پادشاهى اسلامى تبديل كرد كه از زمان فوت مهدى در سال 1885 تا زمان فروپاشى آن در سال 1899 - 1898، تحت حكومت قائم مقام ارشد و جانشين موقت او، خليفه عبداللّه، بوده است. مهديه آخرين طغيان در ميان مجموعه جنبشهاى بزرگ معنوى با ماهيت احياگرايانه سنى بود كه به حكومتهاى پادشاهى دينى تبديل شد: و هابيه در عربستان، جنبش فالبه(85) توسط شهّو عثمان دان فوديو(86) در سوكوتو(87)، و سنوسيه(88) در سيرنايكا(89). انجمن صوفى سنوسى از پيوندهاى ميراث مهدى بهرهبردارى كرد و عنوان مهدى به رهبر آن اطلاق گرديد؛ با اين حال، مهدى سودانى كه به طور كامل داراى شخصيت مهدىگرا بود، آگاهانه كوشيد شرايط فرضى جامعهى اصيل "محمدى" و همچنين رسالت پيامبر اسلام را باز آفرينى كند. ويژگى تا حدودى زاهدانه و تا حدودى كمونيستى جنبش او با اشاراتى به مجموعه اسطورههاى عصر طلايى تقويت گرديد، از قبيل ادعاى او مبنى برداشتن شمشير پيامبر، موضوعى كه شيعه اوليه آن را نماد مسيحايى مشروعيت و اقتدار دانسته است. ]به مدخل وهابيه؛ جهاد؛ و زندگينامههاى دان فوديو و محمد احمد مراجعه كنيد.
در ايران، جنبش مهم باب، "زمينهساز" مهدى، به رهبرى سيد علىمحمد شيرازى )كه در سال 1850 اعلام شد( با نشان دادن اينكه ميراث مهدى، علىرغم سكوت سياسى حاكم بر مقامات بلند پايه دينى شيعه، هنوز براى برخى شيعيان راه حل معتبرى است، آسودگى خاطر شيعهى دوازده امامى را به هم ريخت. جنبش بابى تا اوائل قرن بيستم منجر به ايجاد دين بهايى به عنوان يك دين جداگانه گرديد. ]به مدخل بابها و بهائىها مراجعه كنيد.[ اگر بيشتر به طرف شرق برويم، در پنجاب، ميرزا غلام احمد قاديانى )متوفى 1908) را مىبينم كه جنبش احمديه را بنيان نهاد و مدعى شد كه نقش مهدى را بر عهده دارد و پيروان او در پاكستان و غرب اروپا، حتى در اواخر قرن بيستم به تبليغ او ادامه مىدادند. آموزههاى احمد در اصل يا اصول اسلام سنى مطابقت دارد اما ابزار خشونت يا هر گونه ادعاى سياسى را نفى مىكند. خود مهدى تجسم عيسى و محمد تلقى مىشود، و در عين حال تجسم كريشنا، دومين مسيح يا مسيح موعود است. به مدخل احمديه نيز مراجعه كنيد.
ميراث مهدى. بيشتر آنچه كه در بارهى مهدى گفته مىشود در مقولاتى بجز ايدههاى انتزاعى واقع مىشود. افسانههاى مربوط به نقش، شخصيت، اعمال و قدرت او گفتمانى عينى و اغلب روايى است كه بايد آن را در بافت حيات دينى و معنوى مسلمانان درك كرد. در عين حال، حوزههاى اجتماعى و سياسى جامعه را نمىتوان از مجموعه اسطورههاى مربوط به مهدى تفكيك نمود. جريانهاى احياگر و آرمانگراى افراطى در مسيحاگرايى اسلامى يكديگر را تقويت مىكنند و كشمكشى كه اسطوره مهدى بين اين دو جهت ايجاد مىكند، تبيين مىكند كه چگونه مىتواند يا طغيانى فجيع و پيامبرگونه در تاريخ ايجاد كند يا باعث "خنثى سازى" نظرى و حتى عرفانى آرمانهاى مربوط به عصر طلايى گردد.
شخصيت مهدى در احياى رهبرى متعصب يا نا بهنگام، در بسيج تودههايى كه به خاطر مصادره اموالشان يا بىتوجهى اجتماعى سركوب شده يا تحت فشار سلطهى بيگانه بودهاند و در ارائه پشتوانهى ايدئولوژيكى و دينى براى كمك به مؤمنين در مقابلهى خلاق با واقعيتهاى تاريخى خود، نقشى اسطورهاى داشته است. شكلهاى ديگر اين اسطوره كه بيشتر پيامبر گونه و ستيزهجو بوده است به سمت تحول انقلابى تاريخى گرايش داشته، به لحاظ تاريخى اهميت بيشترى دارد. سازگارى بدعت و مهدويت در اسلام تصادفى نيست و ايدههاى ظاهراً "بدعتگذارانه" به عنوان عوامل ذاتى، در واقع نقشى معقول و موجه در تاريخ اسلام داشتهاند. نيروهاى حياتى كه در شخصيت مهدى نهفته است، حتى زمانى كه حافظ كشمكش سازندهى موجود در تفاسير متناقض از وحى هستند، به طور بالقوه آشفته و ويرانگرند. امروزه استفاده از اين ميراث همچنان ادامه دارد و هنوز به بيمها و اميدهاى مسلمانان دامن مىزند، چه در احياى عظيم شيعه كه هم اكنون در ايران و لبنان جريان دارد چه در بين رهبران بنيادگراى عرب كه بر اصلاح و اسلامى كردن حكومت و جامعه پافشارى مىكنند.
به معادشناسى، مقالهاى پيرامون معادشناسى اسلامى؛ نبوت؛ و مدرنيسم، مقالهاى پيرامون مدرنيسم اسلامى مراجعه كنيد.
كتاب شناسى
هيچ مطالعهى جامعى در خصوص كل موضعات مربوط به مهدى و نهضتهاى تاريخى وجود ندارد. يك آشنايى كلى "در مهدى" اثر كريستين اسنوك هارگرونژه در Versprede Geschriften )بُن(1923 (90). جلد 1، صص 147 - 81 ارايه شده است؛ نظر يك مسلمان آگاه در سدههاى ميانى نيز در مقدمهى ابن خلدون به نام درآمدى بر تاريخ، ترجمهى فرانز روزنتال(91) )لندن، 1985)، جلد 2، صص 156 - 232 آمده است.
مطالعات مهم پيرامون ظهور اوليه، سابقه، و توسعهى ايدهى مهدى در نهضتهاى شيعه عبارتند از اثر ژان اولاف بليچ فلدت(92) تحت عنوان آغاز مهدويت )ليدن(1985 (93)، و اثر اِى.اِى. ساشادينا(94) تحت عنوان مهدويت در اسلام: ايده مهدى در شيعهى دوازده امامى )آبانى، 1981). جهت اطلاع از آغاز انقلاب عباسى مىتوان به اثر موسى شارون تحت عنوان عناوين سياه شرق: دورهى تكوين يك شورش )بيت المقدس؛ 1983) مراجعه كرد. تحقيق ادگارد بلوكه(95) تحت عنوان Le messiarusme dans l’heterodoxie musulmane)پاريس، 1903) نيز در رابطه با نهضتهاى افراطى شيعه مفيد است، اگر چه بايد با دقت آن را مطالعه كرد.
روند كلى سنت دوازده امامى در خصوص مهدى و آثار عرفانى آن را مىتوان در اثر شيخ مفيد تحت عنوان كتاب الارشاد: كتاب راهنماى زندگى دوازده امام، ترجمهى آى. كى. اِى. هاوارد )لندن، 1981)، صص. 524 - 554؛ در اثر هانرى كوربن(96) تحت عنوان پيرامون اسلام ايرانى: ابعاد معنويات در فلسفه، جلد 1،Le Shi’isme duode’cimain )پاريس، 1971)، فصل 6 2 و 7؛ و در مقلات كوربن در شماره 1959) 28) و شماره 1968) 32) يافت. تجربهى مهدويت در شيعهى اسماعيليه به وسيلهى پى. جى. واتيكيوتيس(97) نظريه فاطميون در باب دولت )لاهور، 1975)، ديويد براير(98) در ريشههاى دين دروز"، در اسلام 239 - 262 47 - 85 :(1975) 52، و 5 - 27 :(1976) 53؛ و مارشال جى. اس هاجسون(99) در نظام حشاشين ]فدائيان حسن صباح[ نزاع اسماعيليان نزارى الويه در برابر جهان اسلام (1955؛ چاپ مجدد، نيويورك، 1980) بررسى شده است. در خصوص مدعيان مهدويت در هند در قرون شانزدهم و هفدهم ارزيابى مختصرى به وسيلهى اس. اى. اِ رزوى(100) در نهضتهاى احياگر مسلمان در شمال هند ارائه شده است )آگرا، 1965)؛ در خصوص احمديه، به اثر اسپنسر لاوان(101) تحت عنوان نهضت احمديه: تاريخ و دورنما )دهلى نو، 1974) مراجعه كنيد.
تحقيق خوبى در خصوص ابعاد مختلف مهدويت و ائتلافهاى صوفى - شيعه پس از دورهى مغول به وسيلهى ميشل ام. مازوئى(102)، تحت عنوان ريشههاى صفويه: شيعه، صوفىگرى و غُلات(103) )ويزبادان(1972 (104) انجام شده است. در خصوص باب و ايران در قرن نوزدهم، به اثر ادوارد جى. براون(105) تحت عنوان مطالبى در خصوص مطالعهى دين بابيه )كمبريج، 1918) و اثر اى. اِل. اِم. نيكولاس(106) تحت عنوان سيد علىمحمد، ملقب به باب )پاريس، 1905) مراجعه كنيد.
« امام عصر، عليهالسلام از منظر پروفسورهانرى كربن »
تاريخ دانش شرقشناسى عموما با تحريفها، كتمان حقايق و نوعى بى انصافى همراه بوده است. اما در اين ميان گاهى برخى چهرههاى شاخص شرقشناسى، در مواجهه با منطق مستحكم برخى انديشههاى شرقى، شيفته آنها شده، به آن گرايش و ميل باطنى و ايمان قلبى يافتهاند. مرحوم پرفسور «هانرى كربن»، ايران شناس مشهور فرانسوى از جمله اروپاييانى است كه در دوران زندگى علمى خود، در پى گذر از انديشههاى وجود شناختى انديشورانى همچون «هايدگر» و «ادموند هوسرل»، با حكمتشرقى شيعى آشنايى حاصل كرده و به دنبال مطالعات چندين ساله، به وجود مبارك امامعصر، عجلالله تعالىفرجهالشريف، و معنويتبىبديل ساير ائمه شيعه، عليهمالسلام، تمايل قلبى، و يقين عينى و عقلانى يافته است. در اين گفتار كوتاه بر آنيم تا با مرورى سريع در برخى آثار او، ميزان عشق و علاقه او را به آن امام همام مورد بررسى قرار دهيم. پيش از ورود به محور اصلى بحث در اين نوشتار، يادآور مىشوم كه در چند سال گذشته و در پى انتشار يادنامهاى از كربن - از سوى يكى از شاگردان او در ايران و اروپا - برخى از انديشمندان داخلى نسبتبه اين خاور شناس منصف اروپايى از در بى انصافى وارد شده و معالاسف پارهاى اشتباهات وى را در آثارى كه از خود به جا گذارده، بهانه حمله شديد به او قرار دادهاند. غافل از اينكه صرف توجه كربن به مساله وجود امام عصر و تحليل شايسته او از وجه معنوى غيبت و ظهور آن امام همام، فى نفسه داراى آثار ارزشمندى بوده كه از چشم اين گروه منتقدان به دور مانده است. فى المثل در حالى كه در همين سال گذشته برخى روشنفكران غربگراى بومى، مفهوم ولايتباطنى و هدايت تكوينى ائمه اطهار، عليهمالسلام، را زير سؤال برده، يا عنوان انسان كامل و قطب عالم امكان را براى حضرت قائم، عليهالصلوةوالسلام، حاصل سرقت ادبى شيعيان از عارفان اهل سنت قلمداد كردهاند!! پرفسور كربن در كتاب تاريخ فلسفه اسلامى خود كه قريب سى و اندى سال پيش به رشته تحرير در آمده است، با ارائه تحليلى تاريخى، نحوه انتقال مفاهيم عرفانى را از لسان ائمه اطهار به آثار عرفانى اهل سنت مورد بررسى قرار داده و ثبوت نقش وساطت فيض را براى وجود مقدس امام غايب به اثبات مىرساند. مرحوم علامه سيدمحمدحسين طباطبايى، رضواناللهتعالىعليه، در مقدمه كتاب خود با عنوان «ظهور شيعه» كه در واقع متن گفتگوها و مكاتبات ايشان با پرفسور هانرى كربن استبه همين حساسيت ويژه كربن به حقايق مذهب تشيع اشاره كرده و ضمن ارايه متن گفتگوهاى خود با او از اين نكته ياد مىكند كه: در اين مجلس آقاى دكتر كربن، مذاكره را ادامه داده و گفتند كه امسال موقعى كه اروپا بودم، در «ژنو» كنفرانسى در موضوع «امام منتظر» به عقيده شيعه دادم و اين مطلب براى انديشمندان اروپايى كه حضور داشتند كاملا تازگى داشت. كربن خود در يكى از پرسشهايى كه از محضر مرحوم علامه به عمل آورده به همين حقيقتبراى بار ديگر اشاره كرده است. او خطاب به علامه مىنگارد: مطلب اساسى تصور امام غايب، چه اثرى در تفكر فلسفى و اخلاق و روى هم رفته تمام زندگى معنوى شيعيان دارد؟ آيا با تعمق جديدى در اين تصور اساسى، مذهب تشيع نمىتواند در دنياى امروزه يك غذاى جديد روحى براى احياى فلسفه و مبدا نيرويى براى زندگى معنوى و اخلاق ببخشد. نيرويى كه تا كنون در تقدير مانده است؟ به اعتقاد كربن در كتاب ارزشمند «تاريخ فلسفه اسلامى» بى شك فكر شيعه از آغاز كار فلسفهاى را تقويت كرد كه از سنخ فلسفه نبوى بود و با دين نبوى انطباق كامل داشت. كربن بدرستى اين نكته را مورد توجه قرار داده كه فلسفه نبوى اصولا فلسفهاى مربوط به آخرالزمان است. به گفته او فلسفه نبوى مستلزم انديشهاى است كه نه به وسيله سابقه تاريخى محصور مىشود، نه با كلمات و الفاظى كه با تعليم و در قالب عقايد جزمى و تغيير ناپذير محصور باشد محدود مىگردد و نه در افقى كه منابع و قوانين و منطق استدلالى آن افق را حد بندى كند مشخص مىشود. آرى! فكر شيعه متوجه «انتظار» است، اما انتظار نه از طريق ظهور شريعتى نو، بلكه از راه تجلاى كامل كليه معنى پنهانى يا معنى روحانى منزلات آسمانى. انتظار اين ظهور، در انتظار، «امام غايب» (امام زمان) ممثل شده است. به عقيده كربن مفهوم ولايت در اين دوران طولانى انتظار، على الاصول همان هدايت ارشادى امام است كه «اسرار» اصول عقايد را مىآموزد. اين مفهوم از سويى شامل مفهوم معرفت است و از سوى ديگر واجد معنى محبت; يعنى معرفتى كه فى نفسه متمركز و نيرومند است. اگر اين گفته كربن را بپذيريم، تشيع از اين زاويه ديد همان عرفان اسلام است. كربن در بخشهاى مختلف آثار خود بارها بر اين نكته تاكيد دارد كه اين مسائل، در اساس علم «كلام»اهل سنت مورد بحث قرار نگرفته، چرا كه از حيطه قدرت آن بالاتر بوده است. كربن بر خلاف بسيارى از انديشمندان معاصر كه مفهوم انسان كامل يا ولايت، قطب و قطب الاقطاب را زاييده انديشه عارفانى همچون محى الدين عربى (ابن عربى) مىدانند، بر اين عقيده پا مىفشارد كه اگر از تفسير حقوقى يا فقهى محض شريعت پا را فراتر بگذاريم و به نوعى معراج باطنى كه اساس تفكر شيعه است قائل شويم، گويى تشيع و تصوف دو نام براى يك حقيقتند. كربن در رسالهاى خطاب به مرحوم علامه طباطبايى، رضوان الله تعالىعليه، به اين نكته اشاره دارد كه: فريدالدين عطار، در حالى كه هنوز سنى بوده، تذكرة الاولياء خود را با شرح حال امام پنجم يعنى حضرت باقر، عليهالسلام، شروع كرده است. همچنان كه در كتاب «تاريخ فلسفه اسلامى» مىنويسد: در حقيقت از آغاز اسلام، صوفيان شيعى مذهب بودند: در گروه كوفه، شيعهاى به نام عبدك، نخستين كسى بود كه صوفى خوانده شد. بنا به تحقيقات عميق كربن درباره سخنان ائمه، عليهمالسلام، - بويژه خطبههاى توحيدى نهجالبلاغه و جوامع روايى شيعه - مفهوم ولايت اصولا از طرف خود امامان شكل گرفته و مبانى نظرى عرفان از سوى ائمه، عليهمالسلام، فى الجمله مورد قبول بوده است. از اين نظر وقتى صفحات كتاب ابن عربى را مطالعه مىكنيم، مطالبى مىبينيم كه گويى يك مؤلف شيعى مذهب نوشته است. كربن مىنويسد: همچنان كه مفهوم «ولايت» از شيعيان است، همچنان نيز ترديدى نيست كه در تصوف، اساس مفاهيم «قطب» و «قطب الاقطاب» از شيعيان مىباشد. بنابراين ملامتهايى كه از سوى ائمه شيعه نسب به غير شيعيان و صوفيان اهل سنت وارد شده است، در واقع اعتراضى استبه غصب مقام ولايت و نقش شيخ كه نقش امام غائب را، «غصبا» تصرف كرده و نيز اعتراضى استبه شيفتگى به لامذهبى كه كاهلى جاهلانه و فسق و هرزگى اخلاقى را تاييد مىكرده است. كربن در بخشى از كتابتاريخ فلسفه اسلامى خود ضمن نقل روايتى مشهور از نبى مكرم اسلام، صلىاللهعليهوآله،كه در آن آمده است: اگر تنها يك روز به پايان جهان باقى مانده باشد، خداوند آن روز را چندان طولانى خواهد كرد تا مردى از ذريه من كه نامش نام من و كنيهاش كنيه من خواهد بود ظهور كند. او زمين را از هماهنگى و عدل پر خواهد ساخت، چنانكه تا آن هنگام از خشونت و جور پر شده است. به تفسير اين روايت پرداخته و مىنويسد: روزى كه چنين طولانى خواهد شد، زمان غيبت است و اين حديث صريح، طنين خود را در همه قرون و در تمام مراتب شعور و ضمير شيعه منعكس ساخته است. كربن با باور به اين اعتقاد كه اين ظهور، واقعيت و پيروزى تاويل; يعنى حقيقت دين را آشكار خواهد كرد و به نوع بشر مجال خواهد داد تا وحدت و يگانگى خود را به دست آورد، بر اين نكته تاكيد دارد كه ظهور امام، مستلزم قلب ماهيت دل مردمان است و كمال روز افزون اين ظهور به ايمان پيروان امام وابسته و راه آن چگونگى عمل آنان مىباشد. البته انتقادى كه به كربن وارد است، غفلتى است كه از وجه مسلحانه و قيام بالسيف حضرت حجت از خود نشان داده است. ليكن اين حقيقت مورد اشاره او را هم نمىتوان انكار كرد كه: «جلوه يا عدم جلوه امام بر اشخاص، به شايستگى آنان بستگى دارد.» كربن در تحليلى جالب توجه مىنويسد: جلوه ظهور او بر مردم، همان مفهوم تهذيب و تجديد عالم روحى آنان است و بالنتيجه همان مفهوم عميق انديشهاى است كه شيعه از غيبت و ظهور امام دارد. مردم شايستگى خود را براى ديدن امام از بين مىبرند، آنگاه خود بين امام و خويشتن حجاب مىگردند، زيرا وسيله و آلت تجلى و مشاهده آن را; يعنى معرفتى را كه از راه قلب حاصل مىشود از دست مىدهند، يا آن را فلجساخته و از قدرت و كار مىاندازند. پس تا وقتى كه مردم مستعد شناسايى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غايب هيچ معنى نخواهد داشت. اگر گفته كربن را بپذيريم ديگر ظهور امام واقعهاى نيست كه روزى ناگهان به وقوع بپيوندد، بلكه امرى است كه روز به روز در ضمير و وجدان شيعيان مؤمن رخ مىدهد. در اين حالت عقيده به عدم تحرك و مخالفتبا ترقى كه در اسلام تشريعى - يعنى فقه - غالبا مورد نكوهش قرار گرفته است در هم مىشكند و معتقدان به آن امام همام، در جنبش صعودى دوره ولايت كشيده مىشوند. در واقع كربن ظهور امام، عليهالسلام، را به معرفت قلبى شيعيان منوط مىداند. معرفتى كه از نوع معرفتشهودى و باطنى است. همو در جاى ديگر - رساله عالم مثال - به نوعى ديگر به همين حقيقت اشاره دارد. موضوع بحث كربن در رساله «عالم مثال» جهان واسطهاى است كه مابين عالم مجردات تام و نفوس متعلق به ماده قرار مىگيرد. همان عالمى كه شهود عارفان و حكماى اشراق در آن عالم صورت مىگرفته است. او از جمله مىنويسد: حكايات سهروردى و قصص موجود در سنتشيعى كه حكايت نيل به «سرزمين امام غائب» را باز مىگويد، هيچ يك خيال واهى، غير واقعى و تمثيلى نيستند; زيرا اقليم هشتم يا ناكجاآباد، همان چيزى نيست كه ما معمولا «اوتوپيا» مىناميم. اقليم هشتم به مثابه عالمى است كه از حيطه كنترل و نظارت تجربى علوم [جديد] خارج است. عالمى فرا حسى است كه تنها به مدد ادراك مخيل مىتوان آن را درك كرد و حوادثى را كه در آنجا به وقوع مىپيوندد، صرفا به يارى آگاهى مخيل مىتوان تجزيه نمود. اجازه دهيد بار ديگر به اين نكته تاكيد كنم كه مراد از خيال در اينجا همان اصطلاح رايج در زبان امروزى ما نيست، بلكه، مقصود، ديدار باطنى و خيال صادق است. پس به گفته كربن براى مشاهده امام غايب در دوران غيبت نيز مىبايد در افق وجودى امام غائب قرار گرفت. به عبارتى اين كلمات راز وجود ماوراى طبيعى امام غايب را در ذهن و آگاهى شيعيان بيان مىدارد; كسى كه در آن حال روحى نباشد، قادر به مشاهده او نخواهد بود. سهروردى در حكايت «عقل سرخ» خويش به همين نكته اشاره داشته و مقصود از جملهاى كه در آغاز سخن از او نقل كرديم همين است: اگر خضر شوى، از كوه قاف آسان توانى گذشتن. كربن در بخش ديگرى از كتاب تاريخ فلسفه اسلامى، شيعيان را ميان دو حد محصور مىداند. حد اول همان «يوم الميثاق» يا «روز الست» است، كه حيات مادى بشر به آن مسبوق بوده و حد دوم ظهور امام عصر، روحىفداه، است كه اينك در غيبتبه سر مىبرد: زمان فعلى كه به نام امام غائب است، زمان غيبت اوست. به همين جهت «زمان او»با رمز و علامتى ديگر مشخص مىشود و غير از آن زمانى است كه براى ما علامت و رمز تاريخ محسوب مىگردد. كربن ضمن تشبيه قيام حضرت قائم به رستاخيز صغرى به اين نكته اشاره مىكند كه پارهاى از نويسندگان شيعى - از جمله كاشانى و صدر آملى - امام دوازدهم يا امام منتظر را همان «فاراقليط» آمده در انجيل يوحنا مىدانند. كربن مىنويسد: سلطنت امام، مقدمه رستاخيز عظيم (قيامة القيامة) است. رستاخيز يا برخاستن مردگان «به قول شمس لاهيجى شرطى است كه مجال مىدهد تا هدف و ثمره وجود موجودات محقق گردد» به همين نسبت قيام عمومى حضرت حجت، مجال براى تحقق فلسفه وجودى بشر در حيات زمينى خود است. به عبارتى معاد شيعه همچون معاد زرتشتى كه حتسلطه تصوير سائوشيان (سوشيانس) و اصحاب او قرار گرفته، تحت تاثير قائم و اصحاب او قرار دارد. در عين حال «اين تصور، انديشه قيامت صغرى»، يعنى هجرت انفرادى را از انديشه «قيامت كبرى» يعنى فرا رسيدن دهر جديد جدا نمىسازد. كربن در بخش ديگرى از نوشتههاى خود به بيان تفاوت عقيده مسيحيان به حضرت عيسى بن مريم، عليهماالسلام، پرداخته و پس از اذعان به اين نكته كه امامان همه نور و حقيقت واحدى هستند كه در دوازده شخص متمثل شدهاند مىنويسد: وقتى نسبت لاهوت و ناسوت را در شخص امامان در نظر بگيريم، مىبينيم مساله به هيچ روى شبيه به اتحاد اقنومى در طبيعت نيست. امامان، ظهورات و تجليات الهى هستند. قاموس فنى زبان، كلمات (ظهور و مظهر) را پيوسته به مقابله با عمل آيينه باز مىگرداند. پس بدين گونه، امامان همچون ظهور الهى، بى هيچ كم و بيش «اسماء الله» مىباشند و به اين عنوان از دو مهلكه تشبيه و تعطيل مصونند. چنانكه در فحواى مقال نيز گفتيم، شايد مهمترين انتقاد به تحقيقات كربن، عدم توجه او به وجه اجتماعى ظهور حضرت حجت و قرار گرفتن دوران غيبت ميان دو حادثه بزرگ عاشورا و ظهور و قيام بالسيف مهدى، عليهالصلوة والسلام، است. اين درست است كه، قيام حضرت به مثابه پيروزى تاويل بر تنزيل و يا حقيقتبر شريعت است و رابطه شيعيان با امامشان رابطهاى نهانى و عاشقانه است، اما بى ترديد نمىتوان در كنار عروج عرفانى شيعيان كه كربن بدرستى از آن به عنوان يكى از شروط اساسى توفيق ديدار معصوم ياد مىكند، از وجه اجتماعى و مبارزه فراگير آن امام با ظلم سياسى، اقتصادى و فرهنگى صاحبان زور و زر و تزوير چشم پوشيد و خروج عاشقانه امام شهيدان ابا عبدالله الحسين، عليهالصلوة والسلام، را براى اصلاح اجتماعى امت جدش كه فرهنگى فاسد در كالبد آن دميده شده بود به فراموشى سپرد و از عنصر سياسى اين هر دو قيام صدر و ذيل اسلام چشم غفلت فرو پوشيد. سخن درباره گفته هاى عالمانه هانرى كربن اندكى به درازا كشيد، گرچه نقل همه سخنان او در اين باره و در اين فرصت ميسر نشد. روحش به پاس كوششى كه در ترويج نام مقدس امام المسلمين بقيةاللهالاعظم، روحى و ارواحالعالمين لهالفداء، از خود نشانداده قرين رحمت باد.آمين!
«غرب و الگوهاىفرهنگى»
عباسعلى پرچى زاده
واقعيت اينست كه آنچه امروزه به عنوان تمدن غرب و به تعبير فراخوان موعود، الگوهاى توصيه شده تفكر غربى (تمدن انسانمحور و قدرتمدار و لذتطلب غرب) مطرح مىشود محصول راهى است كه غرب در طول پانصد سال گذشته پيموده، كه آغاز آن به عصر رنسانس (نوزائى) و رفرماسيون (اصلاحگرى) در اوايل قرن پانزدهم ميلادى برمىگردد. عصرى كه به عصر روشنايى (روشنگرى) يا بيدارى اروپائيان و در ادبيات سياسى به عصر مدرنيته (مدرنيزم و مدرنيزاسيون غربى) موسوم است.
تاريخ مدرنيته را مىتوان به سه دوره مشخص تقسيم نمود:
1-دوره پيدايش و تولد مدرنيته
كه از نيمه دوم قرن پانزدهم تا نيمه دوم قرن هفدهم ادامه يافت. در اين دوران روح تفكر مدرنيته بيشتر در صورت و اشكال هنرى و ادبيات و تفكرات فلسفى نمودار گرديد و بيشتر به بيان نظرات هستىشناسانه (انتولوژيك) و معرفتشناسانه (اپيستمولوژيك) خود همت گماشت. اومانسيم (انسانمحورى)، راسيوناليسم (عقلمحورى)، آمپريسم (اصالتتجربه) و كميتانگارى از انديشههاى محصول اين دوره است. از متفكران اين دوره مىتوان به «فرانسيس بيكن»، «رنهدكارت»، «لايب نيتز» و «اسپينوزا» اشاره كرد.
2-دوران رشد و بسط مدرنيته
كه از نيمه دوم قرن هفدهم تا نيمه دوم قرن نوزدهم ادامه مىيابد. در اين دوره آراء سياسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنيته بيان مىشود و مدرنيته از قالب هنر و ادبيات سياسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوين نظامهاى سياسى و اجتماعى مدرن مىپردازد. انديشههايى چون دمكراسى، حقوق بشر، رولاتيويسم (نسبيتانگارى) و تفكيك ميان ارزش و دانش، سكولاريسم، پيدايش بينش تكنيكى، پيدايى علم به مفهوم جديد (Science) و وقوع انقلابهاى بزرگ سياسى - اجتماعى اومانيستى در كشورهاى فرانسه و آمريكا و انگليس، انقلاب صنعتى و پيدايش استعمار كهنه (كلينياليسم)، سكولاريسم عملى و تدوين راسيوناليته دكارتى، انديشه ليبراليسم كلاسيك، تفكرات و انديشههاى سوسياليستى، جنبشهاى ناسيوناليستى همه متعلق به اين دوران از مدرنيته است. از متفكران بنام اين دوره مىتوان «امانوئل كانت»، «ديويد هيوم»، «منتسكيو»، «ويلهلمهگل»، «جان استوارت ميل»، و «فوئر باخ» را برشمرد.
3-دوران بحران ذاتى و تماميت عصر مدرنيته
اين دوران كه آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نيمه دوم قرن نوزدهم برمىگردد، پايان مدرنيته و پيدايش بحرانهاى ذاتى آن است كه از حاكميتسرمايهدارى انحصارى (امپرياليسم)، وقوع جنگهاى بينالمللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسياليستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مىگيرد. ظهور جنبشهاى فكرى و نظرىاى كه با نقد تفكرات و مبانى عقلگرايى پرده از ماهيت تمدن جديد و ذات سابژكتيويستى و استيلاجويانه آن برداشته و به پست مدرنيزم موسوم است و در حقيقتبيان كننده بحران مدرنيته و رويكرد انتقادى به مبانى نظرى و روح اومانيستى (انسانمدارانه) تمدن غربى است،از مختصات اين دوره است. «مارتينهيدگر»، «ميشل فوكو»، «هابرماس»، «تئودور آدورنو» و «ماكس هوركهايمر» متعلق به اين دورهاند.
در مجموع شاخصهاى اصلى تفكر دوران مدرنيته در يك نگاه گذرا عبارتند از:
- اصالت دادن به عقل خود بنياد و ابزارى و اعدادانديش دكارتى.
- انكار تفكر وحيانى و تجربههاى دينى و يا كم توجهى به آنها و ناديده گرفتن جنبهها و قابليتهاى درك شهودى و اشراقى و جريانهاى فعال احساس آدمى.
- اومانيسم (انسانمحورى) به جاى خدا محورى.
- ظهور بينش تكنيكى جديد كه ذاتا مقدم بر علم جديد (Science) بوده و تقريبا به همه عرصههاى زندگى بشر بسط پيدا كرده است.
- ظهور و بسط پوزيتويسم.
- اصالت دادن به علم جديد كه ساختار كمى، تجربهگرا، حسى و آزمايشگر دارد و مبتنى بر بينش فرضى يكى گرفتن هستى و عالم ناسوت است.
- دموكراسى به عنوان تجسم بينش كمىانگار، نسبىانديش و اومانيستى در عرصه سياست و زندگى اجتماعى انسان و فردگرائى حقوقى و سياسى.
- تاكيد عمده بر نسبى بودن حقايق و ارزشهاى اخلاقى و تفكيك ميان «است» و «بايد» و انكار وجود هر نوع رابطه استنتاجى ميان اين دو.
- ارزشمند تلقى شدن «تغيير»، «صيرورت» و «پويايى» و هر نوع تطور زمانى و تحقير هر نوع ثبات.
- اعتقاد به اصل پيشرفت كه از شاخصهاى انديشه قرن هجدهم و نوزدهم و عصر روشنگرى است.
- تاكيد بر الگوى زندگى، فرهنگ و تمدن مدرن به عنوان غايت تكامل و پيشرفتبشر و مدلى كه همه فرهنگها و ملتهاى ماقبل مدرن بايد از آن تبعيت كنند (نوعى مونيسم فرهنگى).
- سكولاريسم و تقدسزدائى از عالم و ستيز با تفسير رازگونه هستى.
- تاكيد بر منطق تجربى و عملى به عنوان روش شناسى اصلى و منطق رياضى و ديالكتيك به عنوان سه روش عقلانى تعبير هستى.
- پيدايى ايدئولوژى در مفهوم اصطلاحى آن كه عجين با ظهور پديدهاى به نام «روشنفكرى» بوده و هدف آن ساده كردن امور در قالب تعابير تجربى و حسى و بسط همگانى ارزشهاى تمدن مدرن بوده است.
- حاكميت روح سودانگار، انباشتگر و در دوران معاصر مصرفگراى بورژوازى.
- پيدايى فرماسيونهاى سرمايهدارى و سوسياليسم به عنوان الگوهاى اجتماعى، اقتصادى زندگى مدرن كه هر دو، اشكال مختلف تجلى روح ناسوتى و مادى بورژوازى و عقل اعدادانديش دكارتى هستند.
- پيدايى تلقى تازه از مذهب به عنوان امرى صرفا فردى و مبتنى بر تجربهاى شخصى و كمرنگ كردن يا ناديده گرفتن ديگر گامهاى سياسى و اجتماعى اديان» (1)
با توجه به شاخصهاى فوق مىتوان خصوصيات انسان مدرن يا به تعبير رايجتر صورت مثالى انسان بورژوا را چنين بيان كرد: انسانى متكى به عقل خودبنياد و منقطع از وحى، پشتكرده به معنويت، دنيا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى ديدى سابژكتيويستى به ديگران، استيلا جو و استثمارگر و كمىانگار، و سطحى و فرومايه. و به عبارت ديگر، انسان بورژوا و بشر مدرن مظهر تام و تمام اسم نفس اماره است كه با پشت پا زدن به معنويت و اخلاق و انقطاع از وحى و اتكال به عقل خودى و جزئى و جزوى متولد شده، رشد كرده و هماكنون دوران كهنسالى جسمانى و روحانى و مرگ قريبالوقوع خود را تجربه مىكند.
انسان مدرن با اتكال به عقل خودبنياد تصرفگرا (راسيون) و به تعبير روايات اسلامى نكرى (شيطنت) براى خود رسالتى جز توجيه كشمكشهاى غرائز و تمايلات و اهواء نفسانى در جهت لزوم پيروزى حس لذتطلبى بر درد و رنج و الم (يوتيليتاريانيسم محور قراردادن اصل Utility جرمى بنتهام فيلسوف انگليسى يا «بنتهاميسم») و تحصيل سود براى كسب سود بيشتر قائل نيست و اين اعتقاد او در همه فعاليتهاى مختلف فردى و اجتماعى در ساحت مدرنيته متجلى شده است. ناگفته پيداست كه اين تلقى از زندگى، مبنايى جز تجلى نفس سركش اماره در صورت فردى و تاريخى آن ندارد و محصول نگرش راسيونالسيتى، اومانيستى، سكولاريستى، ماترياليستى، ليبراليستى و سابژكتيويستى (2) عصر مدرنيته و نوع نگاه انسان مدرن به عالم و آدم و طبيعت و ديگران استيعنى نگاهطمعآميز نفسانى وشيطانى و ابزارى به فرد و محيط و اجتماع.
از آنجا كه روح مدرنيته، سكولاريستى و ماترياليستى است، مخالفتبا شريعت و دين زيربناى اصلى و هدف اصلى همه الگوهاى مبتنى بر اين اصل است. جدايى دين از شؤونات اجتماعى خاصه سياست (علمگرايى و سكولاريسم) در واقع تلقى و جهتگيرى همه مكاتب عصر مدرنيته در خصوص دين است. لذا، مدرنيته محصول عصر رنسانس است كه به جريان مقابله با معنويت و نفى خدا و انكار عالم غيب (هم در مرتبه عين و هم در مرتبه ذهن) و خروج دين از صحنه اجتماع دامن زد و در نهايت دين را امرى شخصى و خصوصى تلقى كرد كه حق خروج از معابد و منازل و قلوب افراد را به داخل اجتماع ندارد. مادام كه دين امرى خصوصى و شخصى باقى بماند قابل احترام خواهد بود ولى زمانىكه بخواهد از جنبه شخصى و فردى خارج شود و به وسيله كسب قدرت سياسى، اقدام به تشكيل نظام نموده و منشا اثر اجتماعى گردد، جامعه سكولار در برابر آن ايستادگى و موضعگيرى خواهد نمود. لذا عصر مدرنيته در غرب با غلبه روحيه سرمايهدارى و نفى دين ملازمه داشته است و بورژوازى هرگز تن به همكارى اجتماعى با دين نمىدهد.
تفكر مدرنيته در عرصه سياست نيز در اومانيسم و در قالب دموكراسى (به عنوان حكومت مردم بر مردم) تجلى مىكند كه در واقع با اين نگرش خدا را حذف و مردم را جايگزين آن كرده و با اتكال به اندويدواليسم (اصالت فرد)، خالتشريعت و اديان را در زندگى و تصميمگيرى درباره آن نفى و انكار مىكند. در حقيقت دمكراسى غربى همان ليبراليسم در خدمتسرمايهدارى است. زيرا دمكراسى و پارلمانتاريسم غربى تنها ضامن منافع احزابى هستند كه حافظ منافع خود و در خدمت نظام بورژوازى غارتگر مىباشد و در عمل اين احزاب (صرفنظر از عناوين آنها: سوسياليست و ليبرال دموكرات و غيره) ذاتا متضمن منافع گروههاى سرمايهدارى بوده و همين گروههاى سرمايهدار هستند كه با استفاده از قدرت مالى و تبليغات خود جريان انتخابات را رقم مىزنند.
و بالاخره روح مدرنيته با اصل عدالت فردى و اجتماعى در تضاد است. در قلمرو مدرنيته چون هدف كسب سود براى سود بيشتر بدون ملاحظه هيچ گونه قيد اخلاقى و يا معنوى است، تفكر سابژكتيويستى و تلقى شئانگارانه و ابزارى از ديگران (انسترومنتاليسم)، تصرف بدون مرز در منابع طبيعت، و اعتقاد به اصل فلسفى يوتيليته (يوتيليتاريانيسم بنتهاميسم) يعنى كسب لذت و كاهش هرگونه محروميت و درد و الم و رنج فردى در بعد مادى و حيوانى، اساس و مبناى اصلى همه فعاليتهاى انسان مدرن در جامعه مدرن به شمار مىآيد. پس بديهى است كه عدالت اجتماعى كه به معناى اعطاى حق هر ذىحق مىباشد با روح مدرنيته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنيته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمىدارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمايهمدار و سوداگرانه مى باشد. زيرانمىتوان هم داعيه بسط سرمايه را داشت و هم تحقق اصل عدالت را انتظار كشيد. به همين لحاظ مدلهاى توسعه غربى در عمل براى كشورهاى دنباله روى غرب سوغاتى جز بىعدالتى، تشديد اختلافات و فاصله طبقات اجتماعى، تورم و ركود و ناهنجارىهاى فراوان اخلاقى و اجتماعى، بحرانهاى مالى و پولى و وابستگى بيشتر به امپرياليسم در بر نداشته است. چرا كه عقل خودبنياد قدرتطلب ذاتا نمىتواند نظامى عادلانه پديد آورد و عدالت اجتماعى را عينيت بخشد. زيرا عدالت و كشف مصاديق آن كه هدف بعثت همه انبياء الهى و انزال كتب آسمانى استبه حقيقت در قرب به حق، معنا و تعريف مىگردد و انسان مدرن كه نگاهى لائيك و سكولاريستى و آتئيستى (3) به عالم دارد از مرز حقيقت ميلياردها فرسخ فاصله گرفته و از حق و قيقتبسيار دور شده است.
اينك پس از توضيحات مبسوط در خصوص غرب، مدرنيته و ادوار سهگانه آن، و ويژگيها و خصوصيات تفكر مدرن و انسان مدرن (يا انسان بورژوا)، و گرايشهاى مختلف مكاتب عصر مدرنيته، و روح سكولاريستى - ماترياليستى - آتئيستى آن، و بيان حقيقت دمكراسى ليبرال مبتنى بر اومانيسم و مغايرت ذاتى روح مدرنيته با دين و شريعت، و تضاد ذاتى آن با اصل شريف عدالت فردى و اجتماعى، به بيان يكى از مدلهاى مبتنى بر اصل مدرنيته غربى كه محصول اين روح مدرن استيعنى اصل «توسعه» مىپردازيم تا معلوم شود كه آيا نسبتى بين انقلاب دينى و الگوهاى مبتنى بر فرهنگ و تفكر غربى وجود دارد و اصولا آيا اثبات چنين نسبتى امكانپذير استيا خير؟
2. [راسيوناليسم تكيه بر يافتههاى عقل جزوى; اومانيسم محور قراردادن انسان به جاى خدا; سكولاريسم علمزدگى و تلاش براى حل همه معضلات بشر توسط عقل بريده از وحى; ماترياليسم مادهگرايى و نفى عالم غيب و ماوراء محسوسات; لبراليسم گرايش به آزادى براى كسب لذت بيشتر و رفع موانع ارزشى در اين مسير; سابژكتيويسم ذهنگرايى و غلبه احساسات درونى و خواستههاى نفسانى بر انديشه و تفسير بىضابطه و دلبخواهى جهان هستى و واقعيتهاى آن. موعود
3. آتهئيسم، نقطه مقابل تئيسم يا خداگرايى و به معنى نفى خداست. [موعود]
1. دوره پيدايش و تولد مدرنيته كه از نيمه دوم قرن پانزدهم تا نيمه دوم قرن هفدهم ادامه يافت. در اين دوران روح تفكر مدرنيته بيشتر در صورت و اشكال هنرى و ادبيات و تفكرات فلسفى نمودار گرديد
2. دوران رشد و بسط مدرنيته كه از نيمه دوم قرن هفدهم تا نيمه دوم قرن نوزدهم ادامه مى يابد. در اين دوره آراء سياسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنيته بيان مىشود و مدرنيته از قالب هنر و ادبيات سياسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوين نظامهاى سياسى و اجتماعى مدرن مىپردازد.
3. دوران بحران ذاتى و تماميت عصر مدرنيته: اين دوران كه آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نيمه دوم قرن نوزدهم برمى گردد، پايان مدرنيته و پيدايش بحرانهاى ذاتى آن است كه از حاكميتسرمايهدارى انحصارى (امپرياليسم)، وقوع جنگهاى بينالمللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسياليستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مىگيرد.
مىتوان خصوصيات انسان مدرن يا به تعبير رايجتر صورت مثالى انسان بورژوا را چنين بيان كرد: انسانى متكى به عقل خودبنياد و منقطع از وحى، پشتكرده به معنويت، دنيا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى ديدى سابژكتيويستى به ديگران، استيلا جو و استثمارگر و كمىانگار، و سطحى و فرومايه.
عدالت اجتماعى كه به معناى اعطاى حق هر ذى حق مى باشد با روح مدرنيته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنيته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمىدارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمايهمدار و سوداگرانه مىباشد.
منابع:
1- طباطبايى، سيد محمد حسين، ظهور شيعه، انتشارات فقيه و كانون خدمات فرهنگى الست، 1360.
بشر در مورد آينده چگونه ميانديشد؟ آيا اعتقاد به مهدويت يكاعتقاد به اصطلاح مترقي است يا يك اعتقاد ارتجاعي؟ و آيا ريشه در اعماق وجودانسانها دارد؟
نمونههاي ذيل، بخشي از نيازها و گرايشهاي متعدد فطري انسانهاست،كه همه آنها اشاره به يك حقيقت واحد دارند، و آن اينكه آدميان بر اساس فطرت خودجامعه ايدهآلي را ميطلبند، تا در آن، عموم ابناء بشر به راحتي در كنار يكديگر ،يكدل و يك زبان، بر مبناي اصول اخلاقي زندگي نمايند، و رهبري را جستجو ميكنند تادر سايه راهبري و دادگريش، تباهي از چهره جهان براي هميشه پاك شده و مردم از پرتوهدايتش به سرمنزل وحدت و كمال برسند.
كمال پرستي
خوي كمال پرستي انسان، پيوسته به دنبال رتبهاي و منزلتي افزونتراست. تمام تلاشهاي انسان، براي كسب معرفت و ثروت، قدرت و شهرت، بصيرت و سعادت، ازفطرت كمال پرستي او سرچشمه گرفته است. " ويل دورانت " فيلسوف معاصر ميگويد:
" كشش به سوي مدينه فاضله و كمال مطلوب، در خون ماست و ما راراحت نميگذارد؛ مگر آنكه از رشد و حركت بازمانيم ."
گرايش به وحدت
طبيعت انسان، همواره وحدتگرا و وحدت دوست بوده است. از آنجا كهدنياي پس از ظهور منجي، وحدت و همبستگي جامعه بشري را در بالاترين شكل ممكن دارد،عموم آدميان در هر زمان و هر مكان خواستار چنين روزگاري بوده اند ، چنانكه " مهاتماگاندي " چنين ميگويد:
" اگر اين جهان نتواند روزي به صورت جهاني واحد درآيد، هيچ ميلندارم در آن زندگي كنم ."
عدالتخواهي
زشتي ظلم و ستم، و زيبايي عدل و داد، با سرشت پاك آدميان آميخته است. فطرتانسان روزگاري را ميجويد كه حق و عدالت حاكم شود و جور و خيانت محكوم گردد. در عينحال، اوضاع كنوني جهان، آينده روشني را براي اهل آن ترسيم نميكند، به همين دليل درنوشته برنده جايزه نوبل ادبيات 1987، نويسنده بزرگ روس " يوزف برودسكي " درمقالهاي كه اوضاع دهه آخر قرن حاضر را پيشگويي و ترسيم كرده ميخوانيم
بهنظر نميرسد كه طي دهه آينده ، جامعه به چيزي بيش از آنچه هست ، مبدل شود. بهترينچيزي كه ميتوان به آناميدوار بود، اين است كه كمتر از امروزناعادلانه باشد .
نياز به امنيت
نياز به امان و آرامش براي حيات بهتر و پردوام، يكي از حاجاتفطري، بلكه حقوق طبيعي هر موجود زنده و به ويژه انسان به شمار ميآيد.
تنها اميد
مصلحين و انديشمندان جوامع بشري ، در جستجوي راهي كه پيامآورآيندهاي روشن و نويدبخش باشد، آرزوهاي خويش را در جوامعي ايدهآل مجسم ساخته اند ؛ولي متأسفانه تمامي آنها جز طرحهايي غيرعملي و رؤيايي بيشنبودهاند. جوامع تشكيل شده از سوي گروهي ديگر چون سازمان ملل و شوراي امنيت وسازمان ع ف و بينالمللي و صدها گروه و دسته ديگر كه با اهداف خيرخواهانه وعقلپسندانه ، آغاز به كار نمودهاند ، نيز در عمل همچون طبل توخالي بودهاند. وهرگز نتوانستهاند مرحمي بر زخمهاي بشريت قرار دهند و بالاخره در تأمين امنيت وآسايش ناتوان ماندهاند.
واقعيت اين است كه عليرغم عدم موفقيت بشر در جامعه ايدهآل، ازروزگاران كهن داستان ظهور مصلح، در آخرالزمان، اصلي اساسي بوده است و پيشينيان بشر،پيوسته آن را به ياد ميآوردهاند.
اصولاً فتوريسم يعني اعتقاد به دوره آخرالزمان، و انتظار ظهورمنجي عقيدهايست كه در كيشهاي آسماني به مثابه يك اصل مسلم، قبول شده است.
تمامي اديان آسماني بر اين مسئله متفق هستند كه در آخريندورههاي تاريخ بشريت، در حاليكه جهان مملو از ظلم و جور شده است، موعودي خواهد آمدو نظام جهان را بر اساس پرستش و عبادت خداي يگانه بر مبناي عدل و داد و دوستي برپاخواهد نمود.
پيروان اديان الهي از آنجا كه تمامي وعدههاي الهي را محققميدانند، چشم انتظار اويند . همان كس كه بر اساس آنچه گذشت؛ فطرت تمامي آدميان اورا ميطلبند.
« باورداشت مهدويت »
بدون شك، «عقيده به مهدويت» و اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان منجي عالم بشريتباوري صرفا اسلامي است كه بر اساس كتاب و سنت پديد آمده و همگي مسلمانان پيشين و پسين، بر آن اتفاق نظر دارند وحتي گروهي از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن 1احاديث وارده در اين باب حكم نمودهاند.
اين باور داشت، به عنوان انديشهاي اسلامي، بر پايه قويترين برهانهاي نقلي و عقلي استوار است و بررسي تاريخ و شواهد بسيار آن بهترين تاييد بر صحت و متانت آن به شمار ميرود و هيچ يك از مسلمانان - چه از شيعيان و چه اهل سنت - به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است مگر برخي از تازه به دوران رسيدگاني كه تحت تاثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دامهاي استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تاويل آن در چهارچوبه مقاصد منكرين ديانت و مادي گرايان تفسير و تحليل نميكنند.
اين كژ انديشان بدين وسيله كوشيدند، تا دري را بگشايند كه اگر - خداي نخواسته - گشوده گشت ديگر راهي براي اعتماد بر سنت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنتباقي نميماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر اساس خواسته بدعتگزاران و هوا پرستان، دستخوش تغيير و تحرف قرار ميگيرد.
براستي اگر چنين رواياتي كه بزرگان علم حديث و كار آموزگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعي بودن آنها تصريح كردهاند بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتي كه «خبر واحد»(2)شمرده ميشوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند چه خواهد بود؟
گروهي از انديشمندان اسلامي نسبتبه اينگونه منحرفين از كتاب و سنت كه با جرات و جسارت نسبتبه ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامي اش (صلي الله عليه و آله) به ايجاد شك و ترديد و تحريف، در اصل مسلم مهدويت پرداختهاند اعلام خطر نموده، و كتابها و مقالاتي را در رد و ابطال نظريات آنان نگاشتهاند.
آنچه مسلم است اينكه، در پس پرده اين توطئه جز دستهاي پليد كساني كه در صدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامي هستند دستي را نميتوان ديد در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندي مردم به كتاب و سنت پاك پيامبر بود كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاي اسلامي باز ميداشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روي آنان ميبست و اكنون نيز به خوبي پيداست كه چيزي جز سستشدن همين مباني اعتقادي و كم شدن پايبنديها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بربيگانگان گشوده است! - خداوند ما را از فتنههاي گمراهان و هوا پرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد - خندهآورد است كه اين بيخبران و غرب باوران - كه به شدت دور از شناختحقايق اسلامي و فهم مصالح مسلميناند - در تضعيف «باور مهدويت» و احاديث مربوط به آن، گاهي به اين بهانه تمسك جستهاند، كه اين عقيده اصولا از عقايد پيشگامان اهل سنت نيست و در بين صحابه قرن اول هجري و تابعين ذكري از آن به ميان نيامده است. گاهي دايه مهربانتر از مادر شده اين عقيده را سبب اختلاف و درگيري بين مسلمانان و قيام عليه حكومتها و موجب تبليغات سياسي دانستهاند و گاهي نيز به برخي اختلافاتي كه بين پارهاي از احاديث اين باب است استناد كردهاند (3).
و همه اينها، از عجيب و غريبترين نوع استدلالاتي است كه در رد سنتشريف نبوي به آن تمسك شده است از آن رو كه:
اولا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اول اسلام و بر اينكه خود پيامبر (صلي الله عليه و آله) اولين پايگاه براي نشر «عقيده به مهدويت» در بين مسلمانان بودهاند چه دليلي قويتر و محكمتر از وجود خود اين احاديث متواتره در اصليترين و معتبرترين كتابهاي اهل سنت؟!
و چه برهاني روشنتر از اجماع علماي مسلمين و اينكه آنان هيچكس از مدعيان مهدويت را با استناد به «عدم صحت ظهور مهدي (عليه السلام)» رد نكردهاند بلكه در رد ادعاي چنان افرادي، به «عدم وجود صفات و نشانههاي خاص مهدي (عليه السلام) در آنها» استناد كردهاند.
چنانكه حكايت «محمد بن عجلان» با «جعفر بن سليمان» و آنچه فقيهان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفتهاند، شاهدي آشكار در اين زمينه به شمار ميرود.(4)
پس اگر اين همه احاديث، با توجه به فراواني و تواتري كه دارند و با عنايتبه اجماع و اتفاقي كه از ناحيه علماي اسلامي بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحت و استواري «عقيده به مهدويت» باشد پس به كدامين دليل ميتوان استناد كرد؟ و درستي انتساب كدامين عقيده اسلامي به صحابه و پيامبر اكرم را ميتوان اثبات نمود؟
ثانيا شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلي را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيري و نزاع صورت نگرفته باشد. حتي ميتوان گفت كه پيرامون «مسائل خدا شناسي» و «نبوت پيامبران الهي عليهم السلام» نيز نزاعها ودرگيريها، بيش ازمسئله «مهدويت» به وقوع پيوسته است. چنانكه بين مكتب اشاعره و غير آنان و بين پيروان مذاهب شافعي، حنفي، حنبلي، مالكي و غير آنان درگيريها بلكه جنگهاي خونين بسيار اتفاق افتاده است.
بلكه ميشود گفت: بر سر مفاهيمي همچون «عدالت» و «امنيت» و ساير مفاهيمي كه همه انسانها بر لزوم آن اتفاق نظر دارند و بر سر تحقق آنها و يا دفع كساني كه آنها را وسيلهاي براي مقاصد سياسي خويش قرار ميدادند، جنگهاي خانمان برانداز و معركههاي خونيني درگرفته است و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت كه با اسم «اقامه حق» و «رعايت عدالت و برابري» و «حمايت از آزادي انسان و حقوق او» به خاك و خون غلطيدهاند بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگري باشد.
نتيجه اينكه پوشيده شدن حق به باطل، و عرضه باطل به جاي حق، اگر چه از طرف اهل باطل و منحرفين، زياد انجام ميپذيرد، لكن به حق ضرري نميرساند و خدشهاي وارد نميكند چنانكه خداوند بزرگ ميفرمايد:
(بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون)(5)
«بلكه ما، حق را بر باطل ميافكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آنزمان باطل از بين رونده و باطل شدني است و واي بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف ميكنيد.»
علاوه بر اينكه بايد توجه داشت كه فريب خوردن عوام و قبول ادعاي دروغين دجال گونههاي مدعي مهدويت(6)توسط آنان در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايي آنان به نشانههاي حضرت مهدي (عليه السلام) و نسب شريف ايشان و ويژگيهاي خاصي است كه براي ايشان در احاديث مختلفه(7)مورد تصريح قرار گرفته است وگرنه در اين باب جايي براي گمراهي و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.
اين وظيفه علما و انديشمندان است كه «عقيده به مهدويت» را تبيين كنند و هدفهاي آنرا به مردم بشناسانند و ويژگيها و نشانههايي را كه به وسيله آنها «حضرت مهدي موعود (عليه السلام)» از دغل پيشگان مدعي «مقام مهدويت» باز شناخته ميشود، براي توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.
ثالثا: يكي از فرقههايي كه بين احاديث متواتره و غير متواتره(8)وجود دارد، اين است كه در «متواتره لفظي تفصيلي»(9)يقين و باور قطعي نسبتبه صدور آن حديث معين از ناحيه معصومين (عليه السلام) - به عين همان كلمات و الفاظ موجود در متن حديث - حاصل ميشود و در چنين حديثي ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد شود، مگر توسط حديث متواتر ديگري كه با همين خصوصيات، مفاد و معنايي خلاف(10)حديث اول داشته باشد; كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافقتبين دو معنا و جمع بين دو حديثبه وسيله حمل عام بر خاص - تخصيص عام - و يا حمل مطلق بر مقيد - تقييد مطلق - و يا حمل ظاهر بر اظهر - تقديم اظهر - و مانند اينها تنافي و اختلاف ظاهري و ابتدايي بين دو روايت را حل كرد.
اگر چنين جمعي ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچكدام صلاحيتبراي استناد حكمي به آن را نخواهد داشت.
اما در «متواتر اجمالي»(11)اختلاف و تعارضي كه در عبارات و متون احاديث هست مشكلي ايجاد نميكند بلكه به آن روايتي كه از همه روايتهاي آن مجموعه «اخص» است و شمول كمتري دارد اخذ ميشود.
اما در «متواتر معنوي»(12) به قدر مشترك همه احاديث و مضموني كه در همگي آنها تكرار شده و مورد اتفاق كل آن مجموعه است اخذ ميشود.
بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث زياني به «متواتر» بودن آنها نميزند بلكه در احاديث «غير متواتر» نيز اين اختلاف متن ضرري به صحت آن «حديث صحيحي» كه بين آنهاست وارد نميكند زيرا در آن صورت هم روايت صحيحتر و روايت كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنت قطعي يا بخاطر قوي بودن متن حديث، يا به خاطر تاييد مضمون آن توسط شواهد و قرايني خاص نسبتبه حديث ديگر متعارض با آن رجحان و برتري دارد، مورد عمل قرار ميگيرد.
اين امور را جز كساني كه در علم حديثشناسي، داراي تجربه و مهارت كافي باشند باز نميشناسند و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافي بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته ميشد لازم بود كه كليه روايات يا حداقل اغلب آنها از درجه اعتبار ساقط باشند كه نتيجهاش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعي و دستورات فقهي بود زيرا كمتر موضوعي در عقايد و احكام و تاريخ و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا ميشد كه احاديث وارد شده در آن موضوع بدون اختلاف و تعارض باشند اگر چه تعارضي «ناپايدار» به «عموم و خصوص» يا «اطلاق و تقييد».
بنابراين در از بين بردن اين تعارضات ابتدائي كه در گفتگوهاي عادي مرم نيز وجود دارد و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوي از ضعيف روايت معتبر از غير معتبر تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتيكه در نزد عقلا و انديشمندان معتبر است استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيتدار رجوع شود و بدين وسيله بعضي از احاديث را به بعضي ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتي كه از نظر سندي يا مضموني قوت و متانتبيشتر دارد يا با قرآن كريم و سنت ثابتشده و مانند آن موافقتر است به اين قاعده عمل شود و از رد كردن روايت و ناديده گرفتن آن خودداري گردد.
نتيجه كلام اينكه اخبار و رواياتي كه درباره «مهدويت» ازمعصومين (عليه السلام) وارد شده، همگي بايد در پرتو چنين قواعدي، بحث و بررسي شود. كه چنانچه احاديث «متواتري» داريم مورد عمل قرار گيرد و در اخبار «غير متواتر» نيز بعضي به بعضي تقويتشده، و برخي، برخي ديگر را تفسير كنند و اگر «خبر ضعيفي» هم هست ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تاييد معتبر در آن عمل شود.
از اين رو ميتوان گفت: هيچ كسي احاديث وارده در باب «عقيده به مهدويت» را مردود و شبهدار نميپندارد مگر ناآگاهان به صناعتحديثشناسي يا آگاهاني كه تحت تاثير تبليغات باطل و فتنههاي گمراهي آفرين استعمارگران با سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمني برخاستهاند.
پينوشتها:
(1) - متواتر به معني «پياپي» در اصطلاح «حديثشناسي» به احاديث متعددهاي گفته ميشود، كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونهاي زياد باشند كه از مجموع روايات آنها «علم عادي» به صدور آنكلام، از معصوم (عليه السلام) حاصل آيد. به عبارت ديگر اختلافات راويان و تعدد آنها در نقل يك خبر از معصوم (عليه السلام) به حدي باشد كه توافق آنان بر «كذب» و همدستي آنان در «جعل خبر» ممكن نباشد.
(2) «خبر واحد» خبري است كه نقل كننده آن يك يا چند «راوي» باشد. تا آنجا كه به حد «تواتر» نرسيده باشد و در اصطلاح «حديثشناسي» تقسيم بنديهاي مختلف و اقسام گوناگون دارد مشهورترين اقسام آن در رابطه با «راوي» عبارتند از: «صحيح»، «حسن»، «موثق» و «ضعيف».
(3) از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نام «پدر» بزرگوار حضرت مهدي (عليه السلام) است كه در پارهاي از روايات اهل سنت عبارت «اسم ابيه اسم ابي» به حديث مشهور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) «اسمه اسمي و كنية كنيتي» افزوده شده استبه اين معنا كه «نام مهدي همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است.» و يا اختلاف بر سر زمان تولد، و مدت عمر، و علامات قبل از ظهور، كه همگي اين موارد در خود مدارك اهل سنت قابل دسترسي و نظر مشهور شيعه بر طبق احاديث وارده در همان كتابها قابل اثبات است.
(4) جريان محمد بن عجلان در صفحه 174 از كتاب البرهان في علامات مهدي آخر الزمان نقل شده است محمد بن عجلان يكي از فقهاي مدينه بود، كه در زمان حكومت بني عباس با مردي به نام محمد بن عبد الله محض كه از نسل امام حسن مجتبي (عليه السلام)، بود بيعت كرد. منصور خليفه عباسي كه بسياري از سادات حسني را به جرم مخالفتبا دستگاه حكومت كشته بود محمد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمد بن عبدالله، دستور داد دست او را ببرند و گفت: اين دستي كه با دشمن من بعيت كرده استبايد بريده شود فقهاي مدينه وساطت كردند و گفتند اين مرد تقصيري ندارد چون فقيه است و بر طبق روايات خيال كرده كه محمد بن عبدالله بن محض «مهدي امت» است از اين رو با او بيعت كرد و قصد دشمني با تو را نداشته است.
(6) تعداد كساني كه در طي تاريخ اسلام ادعاي «مهدويت» داشته و به انگيزههاي مختلف به دروغ خود را «قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله)» معرفي كردهاند يا برخي از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كردهاند، بيش از پنجاه نفر ميباشد.
(7) براي شناختن اين خصوصيات از حيث اصل و نسب و سيماي ظاهري و كيفيت اخلاق و رفتار و از حديث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار ميتوان به كتابهايي كه در اين باب نوشته شده است همچون مهدي موعود منتخب الاثر و ... مراجعه نمود.
(8) غير متواتر، اعم از خبر يك يا چند راوي و اعم از اينكه قرايني بر صحت و صدور آن از معصوم (عليه السلام) وجود داشته يا نداشته باشد تعبيري ديگر از همان «خبر واحد»است.
(9) احاديث متعددي كه با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف از هر يك از معصومين (عليهم السلام) نقل شدهاند اما همگي آنها از حيث مضمون و لفظ كاملا يكسان بوده و در تعابير و كلمات هيچ اختلافي با هم ندارند.
چنانكه همه اين راويان اتفاق دارند بر اينكه از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي.»
(10) اين مخالفتبين دو حديث متواتر به گونهاي نيست كه با هم تضاد و تناقصي داشته باشند بلكه يكي از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيتي زايد بر ديگري قابل جمع با آن ميباشد.
(11) احاديث متعددي كه اگر چه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتي وجود دارد اما به خاطر كثرت راويان به گونهاي هستند كه ميتوان علم اجمالي پيدا كرد كه حداقل يكي از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم (عليه السلام) صادر گرديده است. مثلا در بعضي از اين گونه روايات آمده است كه: خبريكه «راوي مؤمن» آن رانقل كرده باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده استخبريكه «راوي» آن راستگو باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است: خبري كه روايت كننده آن «عادل» باشد حجت است در اينجا علم پيدا ميكنيم كه حداقل يكي از اين روايتها صحيح و صادر شده از معصوم است.
حال در اين ميان روايتي راكه خاصتر از بقيه روايات است و شمول كمتري دارد و به عبارت ديگر بقيه روايات هم آن را به نوعي تاييد ميكنند، اختيار كرده و به مضممون اش عمل مينمائيم كه مثال در مذكور آخرين دسته اين روايات يعني حجتبودن «خبر عادل» است زيرا اگر راوي «عادل» باشد حتما «مؤمن» و «راستگو» هم هست و دو دسته قبلي آن را شامل ميشوند.
(12) مجموعهاي از احاديث كه همگي بر معنايي خاص يا حكمي معين «دلالت مشترك» دارند، اگر چه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلي كه در بين اين مجموعه هيچ حديثي را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين «مضمون» و «متن» و «الفاظش» همگي از ناحيه معصوم (عليه السلام) صادر شده است.
مثل روايتهايي كه درباره كيفيت جنگهاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شدهاند، ولي همگي آنها در اثبات شجاعتبينظير براي مولا علي (عليه السلام) متفق هستند. و مثل حكايات فراوان و نقلهاي متفاوتي كه درباره بخشش و كرم حاتم طائي در كتابهاي مختلف وجود دارد كه از همگي آنها به آنچه كه قدر مشترك و مضمون عام بين همه آنهاست، يقين و علم قطعي پيدا ميشود و آن، وجود حاتم در زماني از زمانهاي گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او ميباشد.
لزوم اعتقاد به مهدويت
بدون شك، «عقيده به مهدويت» و اعتقاد به ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) به عنوان منجي عالم بشريتباوري صرفا اسلامي است كه بر اساس كتاب و سنت پديد آمده و همگي مسلمانان پيشين و پسين، بر آن اتفاق نظر دارند وحتي گروهي از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن 1احاديث وارده در اين باب حكم نمودهاند.
اين باور داشت، به عنوان انديشهاي اسلامي، بر پايه قويترين برهانهاي نقلي و عقلي استوار است و بررسي تاريخ و شواهد بسيار آن بهترين تاييد بر صحت و متانت آن به شمار ميرود و هيچ يك از مسلمانان - چه از شيعيان و چه اهل سنت - به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است مگر برخي از تازه به دوران رسيدگاني كه تحت تاثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دامهاي استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تاويل آن در چهارچوبه مقاصد منكرين ديانت و مادي گرايان تفسير و تحليل نميكنند.
اين كژ انديشان بدين وسيله كوشيدند، تا دري را بگشايند كه اگر - خداي نخواسته - گشوده گشت ديگر راهي براي اعتماد بر سنت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنتباقي نميماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر اساس خواسته بدعتگزاران و هوا پرستان، دستخوش تغيير و تحرف قرار ميگيرد.
براستي اگر چنين رواياتي كه بزرگان علم حديث و كار آموزگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعي بودن آنها تصريح كردهاند بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتي كه «خبر واحد»(2)شمرده ميشوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند چه خواهد بود؟
گروهي از انديشمندان اسلامي نسبتبه اينگونه منحرفين از كتاب و سنت كه با جرات و جسارت نسبتبه ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامي اش (صلي الله عليه و آله) به ايجاد شك و ترديد و تحريف، در اصل مسلم مهدويت پرداختهاند اعلام خطر نموده، و كتابها و مقالاتي را در رد و ابطال نظريات آنان نگاشتهاند.
آنچه مسلم است اينكه، در پس پرده اين توطئه جز دستهاي پليد كساني كه در صدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامي هستند دستي را نميتوان ديد در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندي مردم به كتاب و سنت پاك پيامبر بود كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاي اسلامي باز ميداشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روي آنان ميبست و اكنون نيز به خوبي پيداست كه چيزي جز سستشدن همين مباني اعتقادي و كم شدن پايبنديها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بربيگانگان گشوده است! - خداوند ما را از فتنههاي گمراهان و هوا پرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد - خندهآورد است كه اين بيخبران و غرب باوران - كه به شدت دور از شناختحقايق اسلامي و فهم مصالح مسلميناند - در تضعيف «باور مهدويت» و احاديث مربوط به آن، گاهي به اين بهانه تمسك جستهاند، كه اين عقيده اصولا از عقايد پيشگامان اهل سنت نيست و در بين صحابه قرن اول هجري و تابعين ذكري از آن به ميان نيامده است. گاهي دايه مهربانتر از مادر شده اين عقيده را سبب اختلاف و درگيري بين مسلمانان و قيام عليه حكومتها و موجب تبليغات سياسي دانستهاند و گاهي نيز به برخي اختلافاتي كه بين پارهاي از احاديث اين باب است استناد كردهاند (3).
و همه اينها، از عجيب و غريبترين نوع استدلالاتي است كه در رد سنتشريف نبوي به آن تمسك شده است از آن رو كه:
اولا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اول اسلام و بر اينكه خود پيامبر (صلي الله عليه و آله) اولين پايگاه براي نشر «عقيده به مهدويت» در بين مسلمانان بودهاند چه دليلي قويتر و محكمتر از وجود خود اين احاديث متواتره در اصليترين و معتبرترين كتابهاي اهل سنت؟!
و چه برهاني روشنتر از اجماع علماي مسلمين و اينكه آنان هيچكس از مدعيان مهدويت را با استناد به «عدم صحت ظهور مهدي (عليه السلام)» رد نكردهاند بلكه در رد ادعاي چنان افرادي، به «عدم وجود صفات و نشانههاي خاص مهدي (عليه السلام) در آنها» استناد كردهاند.
چنانكه حكايت «محمد بن عجلان» با «جعفر بن سليمان» و آنچه فقيهان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفتهاند، شاهدي آشكار در اين زمينه به شمار ميرود.(4)
پس اگر اين همه احاديث، با توجه به فراواني و تواتري كه دارند و با عنايتبه اجماع و اتفاقي كه از ناحيه علماي اسلامي بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحت و استواري «عقيده به مهدويت» باشد پس به كدامين دليل ميتوان استناد كرد؟ و درستي انتساب كدامين عقيده اسلامي به صحابه و پيامبر اكرم را ميتوان اثبات نمود؟
ثانيا شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلي را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيري و نزاع صورت نگرفته باشد. حتي ميتوان گفت كه پيرامون «مسائل خدا شناسي» و «نبوت پيامبران الهي عليهم السلام» نيز نزاعها ودرگيريها، بيش ازمسئله «مهدويت» به وقوع پيوسته است. چنانكه بين مكتب اشاعره و غير آنان و بين پيروان مذاهب شافعي، حنفي، حنبلي، مالكي و غير آنان درگيريها بلكه جنگهاي خونين بسيار اتفاق افتاده است.
بلكه ميشود گفت: بر سر مفاهيمي همچون «عدالت» و «امنيت» و ساير مفاهيمي كه همه انسانها بر لزوم آن اتفاق نظر دارند و بر سر تحقق آنها و يا دفع كساني كه آنها را وسيلهاي براي مقاصد سياسي خويش قرار ميدادند، جنگهاي خانمان برانداز و معركههاي خونيني درگرفته است و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت كه با اسم «اقامه حق» و «رعايت عدالت و برابري» و «حمايت از آزادي انسان و حقوق او» به خاك و خون غلطيدهاند بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگري باشد.
نتيجه اينكه پوشيده شدن حق به باطل، و عرضه باطل به جاي حق، اگر چه از طرف اهل باطل و منحرفين، زياد انجام ميپذيرد، لكن به حق ضرري نميرساند و خدشهاي وارد نميكند چنانكه خداوند بزرگ ميفرمايد:
(بل نقذف بالحق علي الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون)(5)
«بلكه ما، حق را بر باطل ميافكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آنزمان باطل از بين رونده و باطل شدني است و واي بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف ميكنيد.»
علاوه بر اينكه بايد توجه داشت كه فريب خوردن عوام و قبول ادعاي دروغين دجال گونههاي مدعي مهدويت(6)توسط آنان در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايي آنان به نشانههاي حضرت مهدي (عليه السلام) و نسب شريف ايشان و ويژگيهاي خاصي است كه براي ايشان در احاديث مختلفه(7)مورد تصريح قرار گرفته است وگرنه در اين باب جايي براي گمراهي و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.
اين وظيفه علما و انديشمندان است كه «عقيده به مهدويت» را تبيين كنند و هدفهاي آنرا به مردم بشناسانند و ويژگيها و نشانههايي را كه به وسيله آنها «حضرت مهدي موعود (عليه السلام)» از دغل پيشگان مدعي «مقام مهدويت» باز شناخته ميشود، براي توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.
ثالثا: يكي از فرقههايي كه بين احاديث متواتره و غير متواتره(8)وجود دارد، اين است كه در «متواتره لفظي تفصيلي»(9)يقين و باور قطعي نسبتبه صدور آن حديث معين از ناحيه معصومين (عليه السلام) - به عين همان كلمات و الفاظ موجود در متن حديث - حاصل ميشود و در چنين حديثي ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد شود، مگر توسط حديث متواتر ديگري كه با همين خصوصيات، مفاد و معنايي خلاف(10)حديث اول داشته باشد; كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافقتبين دو معنا و جمع بين دو حديثبه وسيله حمل عام بر خاص - تخصيص عام - و يا حمل مطلق بر مقيد - تقييد مطلق - و يا حمل ظاهر بر اظهر - تقديم اظهر - و مانند اينها تنافي و اختلاف ظاهري و ابتدايي بين دو روايت را حل كرد.
اگر چنين جمعي ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچكدام صلاحيتبراي استناد حكمي به آن را نخواهد داشت.
اما در «متواتر اجمالي»(11)اختلاف و تعارضي كه در عبارات و متون احاديث هست مشكلي ايجاد نميكند بلكه به آن روايتي كه از همه روايتهاي آن مجموعه «اخص» است و شمول كمتري دارد اخذ ميشود.
اما در «متواتر معنوي»(12) به قدر مشترك همه احاديث و مضموني كه در همگي آنها تكرار شده و مورد اتفاق كل آن مجموعه است اخذ ميشود.
بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث زياني به «متواتر» بودن آنها نميزند بلكه در احاديث «غير متواتر» نيز اين اختلاف متن ضرري به صحت آن «حديث صحيحي» كه بين آنهاست وارد نميكند زيرا در آن صورت هم روايت صحيحتر و روايت كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنت قطعي يا بخاطر قوي بودن متن حديث، يا به خاطر تاييد مضمون آن توسط شواهد و قرايني خاص نسبتبه حديث ديگر متعارض با آن رجحان و برتري دارد، مورد عمل قرار ميگيرد.
اين امور را جز كساني كه در علم حديثشناسي، داراي تجربه و مهارت كافي باشند باز نميشناسند و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافي بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته ميشد لازم بود كه كليه روايات يا حداقل اغلب آنها از درجه اعتبار ساقط باشند كه نتيجهاش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعي و دستورات فقهي بود زيرا كمتر موضوعي در عقايد و احكام و تاريخ و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا ميشد كه احاديث وارد شده در آن موضوع بدون اختلاف و تعارض باشند اگر چه تعارضي «ناپايدار» به «عموم و خصوص» يا «اطلاق و تقييد».
بنابراين در از بين بردن اين تعارضات ابتدائي كه در گفتگوهاي عادي مرم نيز وجود دارد و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوي از ضعيف روايت معتبر از غير معتبر تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتيكه در نزد عقلا و انديشمندان معتبر است استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيتدار رجوع شود و بدين وسيله بعضي از احاديث را به بعضي ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتي كه از نظر سندي يا مضموني قوت و متانتبيشتر دارد يا با قرآن كريم و سنت ثابتشده و مانند آن موافقتر است به اين قاعده عمل شود و از رد كردن روايت و ناديده گرفتن آن خودداري گردد.
نتيجه كلام اينكه اخبار و رواياتي كه درباره «مهدويت» ازمعصومين (عليه السلام) وارد شده، همگي بايد در پرتو چنين قواعدي، بحث و بررسي شود. كه چنانچه احاديث «متواتري» داريم مورد عمل قرار گيرد و در اخبار «غير متواتر» نيز بعضي به بعضي تقويتشده، و برخي، برخي ديگر را تفسير كنند و اگر «خبر ضعيفي» هم هست ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تاييد معتبر در آن عمل شود.
از اين رو ميتوان گفت: هيچ كسي احاديث وارده در باب «عقيده به مهدويت» را مردود و شبهدار نميپندارد مگر ناآگاهان به صناعتحديثشناسي يا آگاهاني كه تحت تاثير تبليغات باطل و فتنههاي گمراهي آفرين استعمارگران با سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به دشمني برخاستهاند.
پينوشتها
(1) - متواتر به معني «پياپي» در اصطلاح «حديثشناسي» به احاديث متعددهاي گفته ميشود، كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونهاي زياد باشند كه از مجموع روايات آنها «علم عادي» به صدور آنكلام، از معصوم (عليه السلام) حاصل آيد. به عبارت ديگر اختلافات راويان و تعدد آنها در نقل يك خبر از معصوم (عليه السلام) به حدي باشد كه توافق آنان بر «كذب» و همدستي آنان در «جعل خبر» ممكن نباشد.
(2) «خبر واحد» خبري است كه نقل كننده آن يك يا چند «راوي» باشد. تا آنجا كه به حد «تواتر» نرسيده باشد و در اصطلاح «حديثشناسي» تقسيم بنديهاي مختلف و اقسام گوناگون دارد مشهورترين اقسام آن در رابطه با «راوي» عبارتند از: «صحيح»، «حسن»، «موثق» و «ضعيف».
(3) از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نام «پدر» بزرگوار حضرت مهدي (عليه السلام) است كه در پارهاي از روايات اهل سنت عبارت «اسم ابيه اسم ابي» به حديث مشهور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) «اسمه اسمي و كنية كنيتي» افزوده شده استبه اين معنا كه «نام مهدي همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است.» و يا اختلاف بر سر زمان تولد، و مدت عمر، و علامات قبل از ظهور، كه همگي اين موارد در خود مدارك اهل سنت قابل دسترسي و نظر مشهور شيعه بر طبق احاديث وارده در همان كتابها قابل اثبات است.
(4) جريان محمد بن عجلان در صفحه 174 از كتاب البرهان في علامات مهدي آخر الزمان نقل شده است محمد بن عجلان يكي از فقهاي مدينه بود، كه در زمان حكومت بني عباس با مردي به نام محمد بن عبد الله محض كه از نسل امام حسن مجتبي (عليه السلام)، بود بيعت كرد. منصور خليفه عباسي كه بسياري از سادات حسني را به جرم مخالفتبا دستگاه حكومت كشته بود محمد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمد بن عبدالله، دستور داد دست او را ببرند و گفت: اين دستي كه با دشمن من بعيت كرده استبايد بريده شود فقهاي مدينه وساطت كردند و گفتند اين مرد تقصيري ندارد چون فقيه است و بر طبق روايات خيال كرده كه محمد بن عبدالله بن محض «مهدي امت» است از اين رو با او بيعت كرد و قصد دشمني با تو را نداشته است.
(5) سوره انبياء آيه 18
(6) تعداد كساني كه در طي تاريخ اسلام ادعاي «مهدويت» داشته و به انگيزههاي مختلف به دروغ خود را «قائم آل محمد (صلي الله عليه و آله)» معرفي كردهاند يا برخي از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كردهاند، بيش از پنجاه نفر ميباشد.
(7) براي شناختن اين خصوصيات از حيث اصل و نسب و سيماي ظاهري و كيفيت اخلاق و رفتار و از حديث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار ميتوان به كتابهايي كه در اين باب نوشته شده است همچون مهدي موعود منتخب الاثر و ... مراجعه نمود.
(8) غير متواتر، اعم از خبر يك يا چند راوي و اعم از اينكه قرايني بر صحت و صدور آن از معصوم (عليه السلام) وجود داشته يا نداشته باشد تعبيري ديگر از همان «خبر واحد»است.
(9) احاديث متعددي كه با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف از هر يك از معصومين (عليهم السلام) نقل شدهاند اما همگي آنها از حيث مضمون و لفظ كاملا يكسان بوده و در تعابير و كلمات هيچ اختلافي با هم ندارند.
چنانكه همه اين راويان اتفاق دارند بر اينكه از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: «اني تاركم فيكم الثقلين، كتاب الله و عترتي.»
(10) اين مخالفتبين دو حديث متواتر به گونهاي نيست كه با هم تضاد و تناقصي داشته باشند بلكه يكي از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيتي زايد بر ديگري قابل جمع با آن ميباشد.
(11) احاديث متعددي كه اگر چه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتي وجود دارد اما به خاطر كثرت راويان به گونهاي هستند كه ميتوان علم اجمالي پيدا كرد كه حداقل يكي از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم (عليه السلام) صادر گرديده است. مثلا در بعضي از اين گونه روايات آمده است كه: خبريكه «راوي مؤمن» آن رانقل كرده باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده استخبريكه «راوي» آن راستگو باشد حجت است و در بعضي ديگر آمده است: خبري كه روايت كننده آن «عادل» باشد حجت است در اينجا علم پيدا ميكنيم كه حداقل يكي از اين روايتها صحيح و صادر شده از معصوم است.
حال در اين ميان روايتي راكه خاصتر از بقيه روايات است و شمول كمتري دارد و به عبارت ديگر بقيه روايات هم آن را به نوعي تاييد ميكنند، اختيار كرده و به مضممون اش عمل مينمائيم كه مثال در مذكور آخرين دسته اين روايات يعني حجتبودن «خبر عادل» است زيرا اگر راوي «عادل» باشد حتما «مؤمن» و «راستگو» هم هست و دو دسته قبلي آن را شامل ميشوند.
(12) مجموعهاي از احاديث كه همگي بر معنايي خاص يا حكمي معين «دلالت مشترك» دارند، اگر چه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلي كه در بين اين مجموعه هيچ حديثي را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين «مضمون» و «متن» و «الفاظش» همگي از ناحيه معصوم (عليه السلام) صادر شده است.
مثل روايتهايي كه درباره كيفيت جنگهاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شدهاند، ولي همگي آنها در اثبات شجاعتبينظير براي مولا علي (عليه السلام) متفق هستند. و مثل حكايات فراوان و نقلهاي متفاوتي كه درباره بخشش و كرم حاتم طائي در كتابهاي مختلف وجود دارد كه از همگي آنها به آنچه كه قدر مشترك و مضمون عام بين همه آنهاست، يقين و علم قطعي پيدا ميشود و آن، وجود حاتم در زماني از زمانهاي گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او ميباشد.
« مهدويت در اسلام »
مساله مهدويت در اسلام - و بالاخص در تشيع - يك فلسفه بزرگ است، اعتقاد به ظهور منجي است، نه در شعاع زندگي يك قوم و يك ملت و يا يك منطقه و يا يك نژاد بلكه در شعاع زندگي بشريت.مربوط به اين نيست كه يك منجي بيايد و مثلا شيعه را يا ايران را يا آسيا را يا مسلمانان جهانرا نجات دهد، مربوط به اين است كه يك منجي و مصلح ظهور كند و تمام اوضاع زندگيبشر را در عالم دگرگون كند و در جهت صلاح و سعادت بشر تغيير بدهد.
ممكن است افراديخيال كنند كه دليلي ندارد در عصر علم و دانش، در عصري كه بشرزمين را در زير پاي خود كوچك ميبيند و آهنگ تسخير آسمانها را دارد، تصور كنيمكه خطري بشريت را تهديد ميكند و بشريت نيازي به چنين مدد غيبي دارد.
بشريت روز به روز مستقلتر و بالغتر و كاملتر ميشودو طبعا نيازمندياش به كمكها و مددهاي غيبي(به فرض قبول آنها) كمتر ميگردد.عقل و علم تدريجا اين خلاها و نيازهارا پر ميكند و از ميان ميبرد.خطر، آن زمان بشريت را تهديد ميكرد كه جهالت و ناداني حكمفرما بود و افراد بشر به موجبجهالت و ناداني موجبات نيستي خود را فراهم ميكردند، تعادل و توازن را در زندگي به هم مي زدند،اما پس از روشن شدن فضاي جهان به نور علم و دانش ديگر خطري نيست.
متاسفانهاين خيال، خيال باطلي است.خطراتي كه به اصطلاح در عصر علم و دانشبراي بشريت است از خطرات عصرهاي پيشين كمتر نيست، بيشتر است و عظيمتر است.
اشتباه است اگر خيال كنيم منشا انحرافاتبشر هميشه ناداني بوده است.
علماي اخلاق وتربيت همواره اين مسالهرا طرح كرده و ميكنند كه آيا تنهامنشا انحرافات بشر ناداني است
جاهطلبي، برتري طلبي، لذت طلبي و بالاخره نفس پرستي و نفع پرستي است؟بدونشك نظريه دوم صحيح است.
اكنون ببينيمدر عصر ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است، غرايز بشر، شهوت و غضب بشر، حس جاه طلبي و برتري طلبي بشر، حس افزون طلبي بشر، حس استخدام و استثمار بشر، نفس پرستي و نفع پرستي بشر و بالاخره ستمگري بشر در چه حالي است؟آيا در پرتو علم همه اينها ساكنو آرام شده و روح عدالت و تقوا و رضا به حق خود و حد خود و عفاف و راستي و درستي جايگزين آن شده است، يا كار كاملابر عكس است، غرايز بشر بسي ديوانهتر از سابق گشته است و علم و فن، ابزار و آلت كارياي شده در دست اين غرايز، فرشتهعلم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته، دانشمندان و عساكر علم خادمان سياستمداران و عساكر جاه طلبي و مدعي انانا ربكمالاعلي(1) گشته اند؟! گمان نميكنم بتوان كوچكترين ترديدي در اين مطلب روا داشت كه پيشرفتهاي علمي كوچكترينتاثيري روي غرايز بشر نكرده است، برعكس بشر را مغرورتر و غرايز حيواني او را افروختهتر كرده است و به همين جهتخودعلم و فن، امروز به صورت بزرگترين دشمن بشر در آمده است، يعني همينچيزي كه بزرگترين دوست بشر است بزرگترين دشمن بشر شده است.چرا؟ علم چراغ است، روشنايي است.استفاده از آنبستگي دارد كه بشر اين چراغ را در چه مواردي و براي چه هدفي به كار ببرد، به قول سنايي براي مطالعه يك كتاب از آناستفاده كند و يا براي دزديدن يك كالا در شب تاريك و «چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا» .
بشر علم را همچون ابزاري براي هدفهايخويش استفاده ميكند، اما هدف بشر چيست و چه بايد باشد؟علم ديگر قادر نيست هدفهاي بشر را عوض كند، ارزشها را در نظرش تغيير دهد، مقياسهاي او را انساني و عمومي بكند.آن ديگر كار دين است، كار قوهاي است كه كارش تسلط بر غرايز و تمايلات حيواني و تحريك غرايز عالي و انساني اوست.علم همه چيز را تحت تسلط خويش قرار ميدهد مگر انسان و غرايز اوراانسان علم را در اختيار ميگيرد و در هر جهت كه بخواهد آن را به كارميبرد، اما دين انسان را در اختيار ميگيرد، جهت انسان راو مقصد انسان را عوض ميكند.
ويل دورانت در مقدمه لذات فلسفه درباره«انسان عصر ماشين» ميگويد: «ما از نظر ماشين توانگر شدهايم و از نظر مقاصد فقير»(1).
انسان عصر علم و دانش با انسان ما قبل اين عصردر اينكه اسير و بنده خشم و شهوت خويش است هيچ فرق نكرده است.علم نتوانسته است آزادي از هواي نفس را به او بدهد.علم نتوانسته است ماهيت حجاجها، چنگيزها، نادرها، ابو مسلمها، سزارها را عوض كند.آنها با همان ماهيت بعلاوه مقدار زيادي نفاقو دورويي و تظاهر بر جهان حكومت مي كنند با اين تفاوت كه علم دست آنها را درازتركرده است، تيغ يك ذرعي شان تبديل شده به موشك بمبافكن قاره پيما.
آينده جهان
ما به دليل اينكهمؤمن و مسلمانيم و در عمق ضميرمان اين اصل وجود دارد كه: «جهان را صاحبي باشد خدا نام» هر چه دردنيا پيشامدهايي ميشود هرگز احساس خطر عظيم، خطري كه احيانا بشريت را نيست و نابود كند و كره زمين را تبديلبه توده خاكستر كند و زحمات چند هزار ساله بشريت را كان لم يكن نمايد نميكنيم.در ته دل خودمان باور داريم كه سالهاي سال،قرنها، شايد ميليونها سال ديگر، در روي اين زمين زندگي و حيات موج خواهد زد.فكر مي كنيم بعد از ما آنقدر مسلمانها بيايندو زندگي كنند و بروند كه فقط خدا عدد آنها را ميداند.آري، ما در ته دل خود اين طور فكر مي كنيم و هرگز اين انديشه را به خود راه نمي دهيم كه ممكن است عمر جهان يعني عمر بشر و عمر زمين ما به پايان رسيده باشد.
تعليمات انبياء، نوعي امنيتو اطمينان خاطر به ما داده است و در واقع در ته قلب خود به مددهايغيبي ايمان و اتكا داريم. اگر به ما بگويند يك ستاره عظيم در فضا در
1.لذات فلسفه، بخش دعوت، پاراگراف آخر.
حركت است و تا شش ماه ديگر به مدار زمينميرسد و با زمين ما برخورد ميكند و در يك لحظه زمين ما به يك توده خاكستر تبديل ميشود باز هم با همه ايمان و اعتقاديكه به پيش بينيهاي دانشمندان داريم به خود ترس راه نميدهيم، در ته دلمان يك نوع ايمان و اطميناني هست كهبنا نيست بوستان بشريت كه تازه شكفته است در اثر باد حوادث ويران گردد.
آري، همان طوري كه باور نمي كنيم زمين ما به وسيله يك ستاره، يك حادثه جوي نيست ونابود شود، باور نمي كنيم كه بشريت به دستخود بشر و به وسيله نيروهاي مخربي كه به دست بشر ساخته شده منهدم گردد.آري، ما به حكم يك الهام معنوي كه از مكتب انبياء گرفته ايم باور نمي كنيم.
ديگران چطور؟آيا آنها هم باور نميكنند؟آيا همين اطمينان و خوشبيني نسبت به آينده انسانو زمين و زندگي و تمدن و خوشبختي و بهروزي و عدالت و آزادي در آنها وجود دارد؟ابدا.
هر چندي يك بار در روزنامهها، در نطقهاو سخنرانيهاي گردانندگان سياست جهان آثار بدبيني شومي نسبت به آينده بشريت و تمدن مشاهده ميكنيم.اگر از آن درسي كه دين به ما آموخته صرف نظر كنيم و ايمان به مددهاي غيبي را از دست بدهيم و تنها بر اساس علل ظاهري حكم كنيمبايد به آنها حق بدهيم كه بدبين باشند.چرا بدبين نباشند؟در دنيايي كه سرنوشتش بستگي پيدا كرده به دگمه اي كه انساني فشار دهد و پشت سرش وسائل مخرب كه قدرت آنها را خدا مي داند به كار بيفتد، در دنيايي كه به راستي بر روي انبارياز باروت قرار گرفته و جرقهاي كافي است كه يك حريق جهاني به وجود بياورد،چه جاي خوشبيني به آينده است؟راسل در كتاب اميدهاي نو ميگويد: «زمان حاضر زماني است كه در آن حس حيرت توامبا ضعف و ناتواني همه را فرا گرفته است.ميبينيم به طرف جنگي پيش ميرويم كه تقريبا هيچكس خواهان آن نيست،جنگي كه همه ميدانيم قسمت اعظم نوع بشر را به ديار نيستي خواهد فرستاد.و با وجود اين مانند خرگوشي كه در برابر مارافسون شده باشد خيره خيره به خطر نگاه ميكنيم بدون آنكه بدانيم براي جلوگيري از آن چه بايد كرد؟ در همه جا داستانهاي مخوف از بمب اتمي و هيدروژني و شهرهاي با خاكيكسان شده و خيل قشون روس(1) و قحطي و سبعيت و درنده خويي براي يكديگر نقل ميكنيم،ولي با اينكه عقل حكم ميكند كه از مشاهده چنين دورنمايي بر خود بلرزيم،چون جزئي از وجودمان از آن لذت ميبرد و شكافي عميق روح ما را به دو قسمتسالم و ناسالم تقسيم ميكند،براي جلوگيري از بدبختي تصميم قاطعي نميگيريم» (2) .
چه تصميمي؟مگر بشر قادر است چنين تصميميبگيرد؟هم او مي گويد: «دوره به وجود آمدن انسان نسبت به دوره تاريخي،طولاني، ولي نسبت به دورههاي زمين شناسي كوتاه است.تصور ميكنند انسان يك ميليون سال است كه به وجود آمدهاشخاصيهستند و از آن جمله اينشتاين كه به زعم آنها بسيار محتمل است كه انسان دوره حيات خود را طي كرده باشد ودر ظرف سنين معدودي موفق شود با مهارت شگرف علمي خود، خويشتن را نابود كند»(3).
انصافا اگر بر اساس علل مادي و ظاهري قضاوت كنيم اين بدبينيها بسيار بجاست.فقط يك ايمان معنوي، ايمان به «امدادهاي غيبي» و اينكه «جهان را صاحبي باشدخدا نام» لازم است كه اين بدبينيها را زايل و تبديل به خوشبيني كند و بگويد بر عكس، سعادت بشريت، رفاه و كمال بشريت،زندگي انساني و زندگي مقرون به عدل و آزادي و امن و خوشي بشر، در آينده است و انتظار بشر را ميكشد.
اگر اين بدبيني را بپذيريمواقعا مساله صورت عجيب و مضحكي به خود ميگيرد، مثل بشر مثل طفلي ميشود كه در اولين لحظهاي كه قادر مي شود چاقو به دست بگيردآن را به شكم خود ميزند، خودكشي ميكند و كوچكترين حظي از وجود خود نميبرد.
ميگويند از عمر زميندر حدود چهل ميليارد سال ميگذرد و از عمر انسان در حدود يك ميليونسال.ميگويند اگر همه زمين و حيوان و انسان را كه بر روي زمين به
1.در زماني كه كتاب اميدهاي نو نوشته ميشد، غرب از روس وحشت داشت، اما اكنون عامل چين به ميان آمده و هر دواز آن ميترسند.مثل معروفي است در خراسان: «ديوانه بجه كه مست آمد» .
2.اميدهاي نو، بخش سرگردانيهاي ما/ص 2.
3.همان ماخذ، بخش تسلط بر طبيعت/ص 26.
وجود آمده، كوچككنيم و نسبت بگيريم، مثلا عمر زمين را يك سال فرض كنيم و نسبت بگيريم، هشت ماه از اين سال گذشته و اساسا جانداري در آن وجود نداشته است،در حدود ماه نهم و دهم اولين جاندارها به صورت ويروسها، باكتريها و موجودات تك سلولي به وجود آمده است، درهفته دوم ماه آخر سال پستانداران به وجود آمدهاند، در ربع آخر از ساعت آخر از روز آخر سال انسان به وجود آمده است.
دورهاي كه دوره تاريخي انسان به شمار ميرودو انسان قبل از آن در حال توحش در جنگلها و غارها زندگي ميكرده استشصت ثانيه اخير آن است كه در اينشصت ثانيه اخير است كه استعداد انسان ظهور كرده و عقل و علم بشر دست اندركار شده و تمدن عظيم و شگفت آور بهوجود آمده است و انسان استعداد خود را كم و بيش به ظهور رسانده است.در همين شصت ثانيه است كه انسان خليفة الله بودنخود را به ثبوت رسانيده است.حالا اگر بنا باشد كه انسان به همين زودي با مهارت شگرف علمي خود، خود را نابود كندو اگر واقعا انسان با قدرت علمي خود گور خود را به دستخود كنده باشد و چند گامي بيشتر تا گور خود فاصله نداشته باشد،اگر واقعا چنين خودكشي اجتماعي در انتظار بشر باشد بايد بگوييم خلقت اين موجود بسي بيهوده و عبث بوده است.
آري، يك نفر مادي مسلك ميتواند اينچنين فكركند ولي يك نفر تربيت شده در مكتب الهي اينطور فكر نمي كند، او ميگويد: ممكن نيست كه جهان به دست چند نفرديوانه ويران شود، او مي گويد: درست است كه جهان بر سر پيچ خطر قرار گرفته است ولي خداوند همان طور كه درگذشته - البته در شعاع كوچكتري - اين معجزه را نشان داده، بر سر پيچهاي خطر بشر را ياري كرده و از آستين غيب مصلح ومنجي رسانده است، در اين شرايط نيز چنان خواهد كرد كه عقلها در حيرت فرو رود، او ميگويد: كار جهان عبث نيست، او مي گويد: اگر چنان شودكه مادي مذهبان مي گويند و ظهور انسان در روي زمين مصداق مثل معروف عربيبشود: «ما ادري اسلم ام ردع»(1)، يا مصداق سخن حافظ بشود كه: «راستي خاتم فيروزه بو اسحاقي خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود»
1.[ترجمه: نميدانم موافقت استيا مخالفت(كنايه از بلا تكليفي).]
حكمت و عنايت پروردگار منافي خواهد بود: اذ مقتضي الحكمة و العناية ايصال كل ممكن لغاية(1)خير، عمر جهان به پايان نرسيده است، هنوز اولكار است، دولتي مقرون به عدل و عقل و حكمت و خير و سعادت و سلامت و امنيت و رفاه و آسايش و وحدت عمومي وجهاني در انتظار بشريت است، دولتي كه در آن دولتحكومت با صالحين است و انتخاب اصلح به معني واقعي در آن صورت خواهد گرفت.روزبهروزي خواهد رسيدو اشرقت الارض بنور ربها(2)، روزي كه «اذا قام القائم حكم بالعدل، ارتفع في ايامه الجور و امنتبه السبل، و اخرجت الارض بركاتها و لا يجد الرجل منكم يومذ موضعا لصدقته و لا بره و هو قوله تعالي: و العاقبةللمتقين(4)(3)در آن روز به عدالتحكم شود و ستم براي هميشه رخت بر بندد، راهها امن گردد، زمين بركات و استعدادهايخود را ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد، فقيري پيدا نشود كه مردم صدقات و زكواتخود را به او بدهند و اين است معني سخن خدا: عاقبت از آن متقيان است.
بجاي اينكه مايوسانه بنشينيم و بگوييم كاربشر تمام شده و بشر به دستخود گور خود را كنده و چند گامي بيشتر با آن فاصله ندارد و روزهاي خوش بشر دارد به پايان ميرسد، ميگوييم: باش تا صبح دولتش بدمد كاين هنوز از نتايجسحر است همان طور كه ظهورهاي گذشته پس از سختيهايي بوده، قطعا اين ظهور نيز پس از سختيها و شدتها خواهد بود.هميشه برقها در ظلمتها مي جهد.
علي(عليه السلام)اشاره به ظهور مهدي موعودميكند و چنين ميفرمايد:
1.شرح منظومه حاج ملا هادي سبزواري، بخش حكمت، در مبحث غايت.
2.زمر/69.
3.اعراف/128.
4.بحار، ج 52/ص 338 و 339 با اندكي تلخيص.
حتي تقوم الحرب بكم علي ساقباديا نواجذها، مملوئة اخلافها، حلوا رضاعها، علقما عاقبتها، الاو في غد - و سياتي غد بما لا تعرفون - ياخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي اعمالهاو تخرج له الارض افاليذ كبدها و تلقي اليه سلما مقاليدها فيريكم كيف عدل السيرة و يحيي ميت الكتاب و السنة(1) .
جنگ قد علم خواهد كرد در حالي كه دندانهايخود را نشان ميدهد.پستانهايش پر است و آماده است.شروع كار شيرين است و عاقبت آن تلخ.همانا فردا - و فردا چيزيظاهر خواهد كرد كه او را نميشناسيد و انتظارش را نداريد - آن حاكم انقلابي هر يك از عمال حكومتهاي قبلي را بهسزاي خويش خواهد رسانيد، زمين پارههاي جگر خود را از معادن و خيرات و بركات براي او بيرون خواهد آورد و كليدهاي خودرا با تمكين به او تسليم خواهد كرد، آنوقت به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعي چيست، و كتاب خدا و سنت پيامبر را احياء خواهد كرد.
علي(عليه السلام)نيزاز يك آينده عبوس و خشمناك و جنگهاي وحشتزا ياد ميكند ولي علي در پايان اين شب سيه يك سفيدي ميموني را نويد ميدهد.قرآن كريم هم ميفرمايد: و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون.
ما از پيش اطلاع دادهايمكه وارث اصلي زمين، بندگان صالح و شايسته ما خواهند بود(برايهميشه زمين در اختيار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسيران هواي نفس نخواهد بود).
آري، اين است فلسفه بزرگ مهدويت، در عين اينكه پيش بيني يك سلسله تكانهاي شديد و نابسامانيها و كشتارها و بي عدالتيهاست، پيش بيني يك آينده سعادتبخش و پيروزي كامل عقل بر جهل، توحيد بر شرك، ايمان بر شك، عدالت بر ظلم، سعادت بر شقاوت است، لهذا نويد و آرزوست.
اللهم انا نرغب اليك في دولة كريمةتعزبها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها منالدعاة الي طاعتك و القادة الي سبيلك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الاخرة (2).
الحمد لله رب العالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيمو الصلاه و السلام علي خير خلقه و خاتم انبيائه و رسله سيدنا و نبينا و شفيع ذنوبنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين لاسيما بقيت الله في الارضين روحي و ارواح العالمين له الفداء.
موضوع بحث, اثبات وجود مقدس حضرت بقيت الله الاعظم, امام عصرـ ارواحنافداه ـ بر اساس دلايل عقلي است. روشي را كه براي اثبات اين مطلب از نظر عقل برگزيده ايم, روش معروف منطقي به نام روش ((سبر و تقسيم)) است كه آن را روش ((ترديد)) نيز گفته اند. از اين روش, متكلمان اماميه در كتاب هاي كلامي خود بهره برده اند; از جمله شيخ طوسي, در كتاب الغيبه بر اساس اين روش, بر وجود حضرت امام عصر ـ ارواحنافداه ـ استدلال كرده است. قبل از ايشان, سيد مرتضي در كتاب الذخيره و ديگر كتاب هاي مربوط به مسئله ي امامت اين روش را به كار گرفته است و قبل از سيد مرتضي, شيخ مفيد در آثار مربوط به مسئله ي مهدويت و امام عصر(عج) از اين روش استفاده كرده است.در اين جا چند نكته را به عنوان پيش درآمد بحث يادآور مي شوم:
نكته ي اول
نكته ي اول اين است كه از ديدگاه شيعه, مسئله ي امامت از مسائل كلامي است و تحت عنوان ((وجوب علي الله)) مطرح مي شود; مانند مسئله ي نبوت از ديدگاه متكلماني كه به حسن و قبح عقلي اعتقاد دارند. قائلان به حسن و قبح عقلي متكلمان اماميه, معتزله و ((ماتريديه))اند. متكلمان ((ماتريديه)) از نظر فقهي, حنفي مذهب اند و از نظر كلامي, پيرو ابومنصور ماتريدي(2) مي باشند و به قاعده يحسن و قبح عقلي اعتقاد دارند.(3) اشاعره چنين اعتقادي ندارند; به ((وجوب علي الله)) معتقد نيستند; به استثناي بعضي از متفكرانشان مانند شيخ عبده. اماميه معتقداند كه امامت از صغريات حسن و قبح عقلي و وجوب علي الله است. نزاع بين اماميه و معتزله و طرف داران حسن و قبح عقلي, نزاع كبروي نيست, نزاع صغروي است. آن ها قبول دارند كه نبوت از مصاديق آن قاعده است, اما امامت را از مصاديق آن نمي دانند. ما فعلا از ديدگاه شيعه سخن مي گوييم. بنابراين نكته ي اول اين شد كه امامت از ديدگاه شيعه, مسئله اي كلامي و تحت عنوان ((وجوب علي الله)) است و از مصاديق حسن و قبح عقلي مي باشد.
نكته ي دوم
نكته ي دوم اين كه همان گونه كه نبوت به دو گونه ي: نبوت عامه و نبوت خاصه تقسيم شده است. امامت نيز به امامت عامه و امامت خاصه تقسيم مي شود. مقصود از امامت عامه بحث هاي كلان و كلي امامت است; اين كه امامت امري است بايستني و لازم, حسن امامت, چيستي و يا فلسفه ي امامت, غايات امامت و صفات و بايستگي هايي كه امام بايد داشته باشد و راه شناخت امام, اين ها مباحث مربوط به امامت عامه است. اما اين كه مصاديق و اشخاص و كساني كه منصب امامت در آن ها تعين و تجلي پيدا مي كند چه كساني اند اين مي شود بحث امامت خاصه; همان گونه كه در نبوت نيز نبوت خاصه به اين مسئله يعني مصاديق و موارد مي پردازد. همه ي مذاهب اسلامي در اصل وجوب امام و امامت اتفاق نظر دارند; جز يك قول شاذ و نادري كه به برخي از خوارج و معتزله نسبت داده شده است; فرقه ي اباضيه (خوارج امروزي) به چنين مطلبي اعتقاد ندارند. كتاب هاي آن ها را من نگاه كرده ام و با علماي آن ها از نزديك تماس داشته ام, آن ها به وجوب امامت معتقدند. به قول سيد مرتضي در كتاب الذخيره هر چند نخستين فرقه خوارج يعني محكمه به لحاظ تئوري اصل امامت و لزوم امامت را منكر شدند, اما در زندگي خود عملا بدون رهبر و امام زندگي نكرده اند. بنابراين هيچ يك از مذاهب منكر اصل وجوب امامت نيست. اختلافي كه بين شيعه و ساير مذاهب اسلامي است, در صفات امام است. عصمت يكي از صفات مهم يا مهم ترين صفت در مسئله ي امامت است كه شيعه به آن عقيده دارد و ديگران آن را لازم نمي دانند.
نكته ي سوم
نكته ي سوم اين كه اگر ما بخواهيم از زاويه ي ابزار و راه شناخت, يك بحث معرفت شناختي به مسئله ي امامت بنگريم, بايد بگوييم امامت مسئله اي است عقلي و نقلي; يعني هم مي توانيم از ابزار عقلي استفاده كنيم و هم ابزار نقلي.
اصولا مسائل اعتقادي سه دسته اند: يك دسته مسائل عقلي محض اند و از راه نقل نمي توان آن ها را اثبات كرد مانند وجود خداوند, علم خداوند, حكمت خداوند و مانند هر عقيده اي كه مبناي شريعت و وحي باشد. اين گونه عقايد را نمي توان از راه شرع اثبات كرد; زيرا به دور و مصادره ي به مطلوب مي انجامد. دسته اي از عقايد, نقلي محض اند و عقل در آن جا هيچ راهي ندارد; مانند مسائل جزئي مربوط به معاد. به قول ابن سينا در مسئله ي معاد جسماني, يعني جزئيات و مسائل مربوط به اين قسم معاد, دست عقل كوتاه است. چگونگي عذاب, نعمت هاي بهشتي, صراط, ميزان و مانند آن, مسائلي است كه از راه نقل به ما رسيده و عقل تنها مي تواند مبناي نقلي را اثبات كند كه همان وحي باشد.
دسته ي سوم, مسائل اعتقادي است كه هم از راه عقل و هم از راه نقل قابل اثبات است. توحيد و اصل يگانگي خداوند از اين گونه مسائل است. مسئله ي امامت از آن دسته مسائل اعتقادي است كه هم با عقل مي توان آن را بررسي كرد و هم از طريق نقل.
نكته ي چهارم
بحث ديگر اين است كه ما وقتي مي خواهيم با كساني كه در مسئله ي امام عصر(عج) سخن دارند گفت وگو كنيم, بايد جايگاه مخاطب خود را از نظر ايدئولوژيكي و از نظر مكتبي و مذهبي بيابيم. با همه نمي توان يك سان سخن گفت.در مسئله ي مهدويت و وجود مقدس امام عصر(عج) اگر بخواهيم با يك ماترياليست بحث كنيم, بايد به شيوه اي وارد بحث شويم كه با مباني كلي عقلي از ره گذر اثبات دين, وجود خدا و نبوت, راه را براي بحث مربوط به امام عصر(عج) هموار كنيم; زيرا اين يكي از مسائل اعتقادي است كه متفرع بر اصل امامت و توحيد است.
با هر فرقه اي بايد مطابق عقايد و تفكراتشان سخن را آغاز كنيم. من الان با مسلم گرفتن اصل اعتقاد به خدا سخن مي گويم. اگر كسي اين اعتقاد را نمي پذيرد, حاضريم برگرديم و آن بحث را از نو شروع كنيم. من به عنوان يك مسلمان و با جهان بيني اسلامي سخن مي گويم و مي خواهم وجود امام عصر(عج) را از راه عقلي اثبات كنم.
ضرورت وجود امام
وجود امام و خليفه ي پيغمبر و امام مسلمين, مورد قبول همه ي مذاهب اسلامي اعم از شيعه و سني و اشعري و ماتريديه و ... است. اين مسئله به قدري اهميت دارد كه وقتي به اهل سنت درباره ي ماجراي سقيفه اعتراض شود كه چرا عده اي از صحابه و از جمله خليفه ي اول و دوم هنوز بدن پيامبر(ص) را غسل و كفن و دفن نكرده, به مسئله ي جانشيني پرداختند, مي گويند به دليل اهميت امامت و رهبري. مسئله ي امت اسلامي, مهم تر از تجهيز و كفن و دفن پيامبر است.
پس مسئله ي ضرورت امامت, مسئله اي بسيار جدي است. اهل سنت در اين كه امامت امري لازم و قطعي است, گاهي به دليل عقلي استدلال مي كنند و گاهي به دليل نقلي.
حديث معروف نبوي:
((... من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه));(4)مشهور بين فريقين است. در كتاب هاي كلامي مثل شرح عقايد نسفيه, شرح مقاصد و جاهاي ديگر, بر ضرورت امامت به همين حديث استدلال و استناد كرده اند. اصل وجود امام ضروري است و مقيد به قيد زمان هم نيست. اصل ضرورت وجود امام, اگر عقلي است تخصيصي ندارد. ملاك حكم عقلي عام است و اگر مستندش اين حديث و مانند آن باشد, عموم و اطلاق دارد; مقيد به زمان نيست; پس زمان ما را هم شامل مي شود.
صفات امام
اكنون سخن در اين است كه امامي كه بايد وجود داشته باشد, چه كسي است و چه صفاتي بايد داشته باشد.؟
امام بايد معصوم باشد. ادله ي عصمت, عقلي و نقلي است. در كتاب هاي كشف المراد, نهج الحق و ديگر كتاب هاي كلامي شيعه به طور مفصل به اين مسئله پرداخته اند. بنابراين, اصل ضرورت عصمت را به عنوان يكي از مباني اعتقادي پذيرفته ايم. اگر كسي در اين مسئله سخني دارد, بايد برگرديم به مباحث عمومي امامت و در باب عصمت بحث كنيم. يكي از ادله ي نقلي اش اين آيه ي شريفه است:
(و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمـت فإتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظــلمين);(5) (اي پيامبر به خاطر آور) هنگامي كه خداوند, ابراهيم(ع) را با وسايل گوناگوني آزمود; و او به خوبي از عهده ي اين آزمايش ها بر آمد. خداوند به او فرمود: ((من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم.)) ابراهيم عرض كرد: ((از دودمان من (نيز اماماني قرار بده.))) خداوند فرمود: ((پيمان من, به ستم كاران نمي رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند, شايسته ي اين مقامند))).
بررسي مذاهب موجود
با توجه به اين مقدمات, بايد مذاهب موجود در جهان اسلام را بر مبناي قانون سير و تقسيم بررسي كنيم و ديدگاه هاي آن ها را درباره ي امام و خليفه ي پيامبر مطالعه كنيم.
الف: فرقه هاي اهل سنت
جمعي از مسلمانان قائل به امامت اند; اما قائل به امامت معصوم نيستند. اصل لزوم عصمت اين نظريه را باطل مي كند; البته جاي اين سخن هست كه برگرديم و درباره ي ادله ي عصمت بحث كنيم; ولي بحث مربوط به امام غايب و امام عصر, از مباحث امامت خاصه است. همان گونه كه گفتيم مباحث امامت عامه بر مباحث امامت خاصه تقدم دارد. اگر در باب نبوت پيامبر اسلام(ص) يا حضرت موسي يا حضرت عيسي(عليهماالسلام) كه نبوت خاصه است سخن بگوييم, اصل ضرورت نبوت را قبلا پذيرفته ايم. اگر كسي نپذيرفت, بايد يك قدم به عقب برگرديم و نبوت عامه را بحث بكنيم. پس همه ي مذاهب اهل سنت كه به امامت غير معصوم قائل اند, بر اساس اصل عصمت امامت, آن اشخاص نمي توانند مصداق آن امامي باشند كه بايد ويژگي عصمت داشته باشد.
ب: فرقه هاي تشيع
در درون مذهب شيعه و در خانواده ي تشيع مذاهبي به وجود آمده است; كيسانيه, زيديه, ناووسيه, واقفيه, اسماعيليه و اثنا عشريه. البته من فقط مذاهب عمده را برشمردم. برخي از صاحبان ملل و نحل فرقه هاي بسياري براي شيعه ذكر كرده اند ولي اين اقوال مبناي استواري ندارد. مرحوم علامه ي طباطبايي در كتاب شيعه در اسلام مي فرمايد: اگر خواسته باشيم مذاهب يك آيين را بررسي كنيم, بايد محور را ببينيم. امامت محور تشيع است. مذاهب و فرق شيعي اگر در محور امامت اختلافي دارند, ملاك مذهب خاص و فرقه ي خاص مي شود.
كيسانيه كساني اند كه به امامت محمد حنفيه قائل شدند و امامت امام زين العابدين(ع) بعد از شهادت امام حسين(ع) را نپذيرفتند و معتقدند كه محمد حنفيه زنده است و اين همان امام موعود است كه زماني قيام خواهد كرد. از نظر ما, عقيده ي كيسانيه باطل است; چرا كه اولا, محمد حنفيه معصوم نيست; بنابراين شرط عصمت را كه براي امامت لازم است, ندارد و تخصصا از امامت خارج مي شود. ثانيا محمد حنفيه ادعاي امامت نكرده است. فرقه ي كيسانيه خود را منسوب به محمد حنفيه مي كنند; گرچه داستاني به نام احتجاج نقل شده كه محمد حنفيه و امام زين العابدين(ع) در كنار حجرالاسود احتجاج كردند و حجرالاسود بر امامت زين العابدين(ع) شهادت داد; ولي به نظر مي رسد اين صحنه, تدبيري بود براي نشان دادن بطلان عقيده ي كساني كه گمان مي كردند محمد حنفيه امام است. خود محمد حنفيه چنين ادعايي نداشت. شخصيتي است كه امام حسين(ع) او را معتمد خود در مدينه قرار مي دهد و به سفر مكه مي رود. وانگهي نصوصي كه خلفاي دوازده گانه را مشخص كرده است, باطل كننده ي اين عقيده خواهد بود. بنابراين, كيسانيه از جرگه ي شيعه اماميه خارج شدند.
زيديه نيز گروهي اند كه زيد فرزند امام زين العابدين(ع) را امام مي دانند. عقيده ي آن ها اجمالا اين است كه امام بايد زاهد باشد, هاشمي و فاطمي باشد, شجاع, عالم و مشهر بالسيف باشد; يعني اهل تقيه نباشد. بر اين اساس امام زين العابدين(ع) را امام علم و زهد مي دانند; نه امام جهاد . گفتني است كه اينان, امامت را به جناب زيد نسبت داده اند. زيدي كه امام صادق(ع) براي او دعا مي كند و در شهادت او گريه مي كند, چنين شخصيتي امكان ندارد ادعاي امامت كرده باشد. در اين صورت, مورد عنايت امام صادق و امام باقر(عليهماالسلام) قرار نمي گرفت. با توجه به اين دو دليل, مذهب زيديه نيز باطل است . ناووسيه نيز كساني بودند كه امام جعفر صادق(ع) را آخرين امام مي دانستند و معتقد بودند كه ايشان از دنيا نرفته و زنده است و زماني بازخواهد گشت و در واقع, مهدي موعود اوست. اينان شخصي را امام مي دانند كه معصوم است. از اين نظر موقعيت شان با زيديه و كيسانيه متفاوت است. اما ادله و شواهد روشن مربوط به شهادت و وفات امام جعفر صادق(ع) به عنوان يك واقعيت مسلم تاريخي و هم چنين احاديثي كه درباره ي امامان دوازده گانه است, اين عقيده را باطل مي كند.
واقفيه نيز كساني اند كه امام موسي كاظم(ع) را آخرين امام مي دانستند. اينان نيز همانند ناووسيه اند.
اسماعيليه كساني اند كه اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق(ع) را امام مي دانند. مسئله بر اين ها مشتبه شده; چون اسماعيل بر خلاف چيزهايي كه بعضي وقت ها گفته مي شود و نسبت هايي كه به ايشان داده شده, شخصيت پرهيزگار و شايسته اي بوده است. احترام امام جعفر صادق(ع) به ايشان و بزرگي سن ايشان باعث اين شبهه شد و عده اي گمان كردند كه اسماعيل جانشين امام صادق(ع) است; ولي اسماعيل در زمان خود امام صادق(ع) از دنيا رفت و بعد هم امام صادق(ع) براي اين كه شبهه زدايي كند, چند بار تابوت و جنازه را زمين گذاشت و روي جنازه را كنار زد و به مردم نشان داد كه او از دنيا رفته است. البته عده اي هم مرگ اسماعيل را قبول كردند و گفتند امامت به فرزندش محمد بن اسماعيل منتقل شده است. بهره, مستعليه, دروزيه, فرقه هاي باقي مانده از اسماعيليه در عصر ما هستند. نه اسماعيل, نه محمد بن اسماعيل و نه افراد ديگر, معصوم نبودند و بنا به دلايل پيش گفته, از فرقه هاي باطل اند; وانگهي مرگ اسماعيل يك واقعيت تاريخي است.
نتيجه ي بررسي
بنابراين با استفاده از قاعده ي سبر و تقسيم, فقط شيعه ي دوازده امامي باقي مي ماند كه عقيده دارد در عصر ما امام لازم است; آن هم امام معصوم كه مصداق آن حضرت حجت بن الحسن العسكري(عليهماالسلام) است . مسلمانان اجماع دارند بر اين كه حقيقت و حق از امت اسلامي خارج نيست; نه در مسيحيت است و نه در يهوديت و نه در فرقه ها و آيين هاي ديگر. و اين حقيقت, نمي تواند در مذاهب ديگري غير از شيعه باشد; چرا كه اين مذاهب با توجه به مواردي كه ياد شد, در مسئله ي امامت راه صواب را نپيموده اند . غير از شيعيان دوازده امامي, عقايد ديگر مذاهب اسلامي با ضوابط و معيارهايي كه در امامت عامه گفتيم مطابقت ندارد. باز هم تإكيد مي كنم كه بحث ما در امامت خاصه است و امامت خاصه متفرع بر امامت عامه است. ما در امامت خاصه سخن مي گوئيم; امامت عامه مفروغ عنه است و در اين مسئله, اصل موضوع ما حساب مي شود. با توجه به مباحث امامت عامه كه گفتيم و با توجه به اين قاعده كه حق, از امت اسلامي خارج نيست, نتيجه مي گيريم كه حق منحصر در شيعه ي دوازده امامي است. برهان سبر و تقسيم مي گويد در مذهب تشيع اين امامت با اين ويژگي هاي خاص وجود دارد. در مذهب تشيع ادله و شواهدي وجود دارد بر اين كه مصداق امام را معين مي كند. اخبار تولد و ولادت حضرت(عج), مشاهده شدن آن حضرت در زمان پدر, مشاهده و ملاقات آن حضرت توسط افراد بسياري بعد از شهادت امام حسن عسكري(ع) در عصر غيبت صغرا, و ملاقات ها و مشاهداتي كه در عصر غيبت كبرا صورت گرفته, مجموعه ي شواهدي هستند كه مصداق معين را نشان مي دهند كه وجود مقدس حضرت مهدي ـ ارواحنا فداه ـ خواهد بود.
سخن پاياني
پايان بخش سخنم جمله اي از اميرمومنان است كه فرمودند:
اللهم بلي! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته ... ;(6)
خدايا آري! زمين از برپا كننده اي كه جانشيني خدا را به دست گرفته است, خالي نمي ماند كه اين حجت يا نمايان و آشكار است و يا ترسيده و پنهان. مبادا كه حجج و گواهي هاي خدا تعطيل شوند... .
تا خدا خدايي مي كند, تا اين زمين برپاست و بشر در آن زندگي مي كند, حجت خدا بايد باشد. اين حجت يا ظاهر و شناخته شده است يا خائف و مغمور. براي اين كه حجت هاي الهي و بينات احكام الهي باطل نشود . اين, اصلي است كه مقتضاي الوهيت الله است. منظور امام علي(ع) اين است كه ظلم باعث مي شود حجت خدا پنهان شود. ابن ابي الحديد درباره ي اين عبارت مي گويد:
... هذا يكاد يكون تصريحا بمذهب الاماميه ... الا ان اصحابنا يحملونه علي ان المراد به الابدال ... الذين وردت الاخبار النبويه عنهم انهم في الارض سائحون ... ;(7)
... اين جمله اي كه اميرالمومنين(ع) فرموده است تصريح به مذهب اماميه دارد ... اما اصحاب معتزلي ما اين جمله ي امام را حمل مي كنند بر ابدال ...(8) اخبار نبويه داريم كه اين ها در زمين در حال گشت و گذارند و وجود دارند... .
... فمنهم من يعرف و منهم من لا يعرف و انهم لا يموتون حتي يودعوا السر و هو العرفان عند قوم آخرين ... ;(9) ... برخي شناخته مي شوند و برخي ديگر شناخته نمي شوند, و آنان از دنيا نمي روند مگر اين كه راز را كه همان شناخت است, پيش مردمي ديگر مي سپارند ... .ما هم قبول داريم اين را كه كسي هست و بايد باشد, ولي مقام او مقام قيادت و امامت و خلافت به آن معناي مصطلح كلامي نيست; بلكه مقام ابدال است.
اين سخن ابن ابي الحديد يك اشكال دارد و آن اين است كه همان گونه كه امام علي(ع) فرمود: برخي از قرآن برخي ديگر را بيان مي كند:... ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض ... ;(10)
... (قرآن) بخشي از بخش ديگر سخن مي گويد و به هم ديگر گواهي مي دهد ... .
از زماني كه امام عصر(ع) از ديدهها پنهان شده و در پس پردهغيبت زندگي خود را شروع كرده است، انبوهي از پرسشها، پيرامون مسائل غيبت مطرح شدهاست كه بسياري از آنها از يك پيشينه ديرينهاي برخوردار است، به گونهاي كه بسيارياز اين سؤالها در نوشتههاي نويسندگان كتابهاي مربوط به امام زمان(ع) در قرنچهارم و پنجم اسلامي مطرح گرديده و علما پاسخهاي مناسبي به آن دادهاند.
ازجمله پرسشهاي رايج درباره امام زمان(ع) اين است كه: ـ به فرض قبول امامي كهفرزند بلافصل امام عسكري(ع) است چه خاصيتي بر وجود ايشان مترتب است؟ ـ اگر امام،پيشواي مردم است بايد ظاهر باشد. بر وجود امام ناپيدا چه فايدهاي ميتوانيافت؟ ـ امامي كه صدها سال است، غايب است، نه دين را ترويج ميكند، نه مشكلاتجامعه را حل مينمايد، نه پاسخ مخالفان را ميدهد، نه امر به معروف و نهي از منكرميكند، نه از مظلومي حمايت ميكند و نه حدود و احكام الهي را جاري ميسازد، بود ونبودش با هم چه تفاوتي دارند؟ ـ در دوران غيبت كه آن جمال الهي از ديدگان ماناپيداست نحوه استفاده ما از آن حضرت چگونه است؟
پيش از پاسخگويي به اينپرسشها ذكر نكاتي چند در اين باره ضروري است:
1. ظاهراً اين اشكالات اززبان كساني مطرح ميگردد كه در واقع نه امام را شناختهاند و نه به معناي حقيقيامامت پي بردهاند. و امام را مانند رهبري عادي كه كارش مسئلهگويي و حداكثر، اجرايحدود و احكام است ميدانند، در حالي كه مقام امامت و ولايت به مراتب از اين مقاماتظاهري شامختر و والاتر است و بايد دانست كه مفهوم غايب بودن امام مهدي(ع) اين نيستكه وجودي نامرئي دارد و به يك وجود پنداري شبيهتر است، بلكه او نيز از يك زندگيطبيعي عيني خارجي برخوردار است و تنها استثنايي كه در زندگي او وجود دارد، عمرطولاني اوست و الاّ آن وجود نازنين، در جامعه انساني بهطور ناشناس زندگيميكند.
2. بايد گفت، اگر چه حضور شخصي امام غايب در بين مردم سبب ميشود كهمسلمانان از بركات بيشتر و در سطح وسيعتري بهرهمند شوند، ولي اين چنين نيست كهاگر شخص امام غايب بود هيچگونه فايده و ثمرهاي براي امت اسلام و مردم نداشتهباشد، بلكه مردم را تحت نفوذ شخصيتي خود ميگيرد زيرا آثار امام ـ كه بقيةالله درزمين است ـ بر دو قسم ميباشد:
1.آثار حضور؛
2.آثار ظهور؛
وغيبت امام به معناي عدم ظهور اوست، نه عدم حضور1.
3.مسئله فوائد وجودي امامغايب از طرق ذيل قابل بررسي و محل بحث است: 1.از طريق محاسبات اجتماعي؛ 2.از طريق قرآن و نهجالبلاغه؛ 3.از طريق روايات متعدد معصومين(ع)
تا هرفردي به فراخور فكر خود، يكي از اين طرق يا هر سه را بپذيرد؛ بهگونهاي كه شخص غيرمعتقد، به اصالت قرآن و نهجالبلاغه، از طريق اول ميتواند فايده وجود امام غايب رابه خوبي درك كند. اينك؛ بيان اين راهها و پاسخ به سؤال موردنظر به كمكآنها: 1.وجود رهبر مايه بقاي مكتباست محاسبات عقلي و اجتماعي ثابت ميكند كه اعتقاد به وجود چنينامامي، در طول مدت، اثر عميقي در اجتماع شيعه داشته است كه اكنون به آن اشارهميكنيم: اصولاً هر جامعهاي براي خود تشكيلات و سازماني دارد، و براي بقا وادامه كار سازمانها و به منظور تعقيب هدف، وجود رهبري لازم است. هرگاه اين رهبر دردل اجتماع باشد، وجود و مداخلهاش در رهبري و گردش تشكيلات و سازمانها لازم وضروري خواهد بود، ولي هرگاه كه رهبر به عللي محبوس، يا تبعيد و دور افتاده، يا مريضو بيمار باشد، وجود او براي پيگيري امور اجتماع و افراد، كافي خواهد بود؛ زيرا بازمردم به اميد آن رهبر، دست به دست هم داده، كارها را ادامه ميدهند. در طول تاريخ،در ميان ملل زنده كه قيام و نهضتهايي داشتند، براي اين مطلب گواهيهاي فراوانيوجود دارد كه نشان ميدهد تا آن رهبر از حيات و زندگي برخوردار بوده، هر چند ازنزديك موفق به رهبري نميشده، اما تشكيلات آن گروه، باقي و پايدار ميماندهاست؛اما لحظهاي كه حيات و زندگي او به پايان ميرسيد، تفرقه و دو دستگي، تشتّت قوا وپراكندگي و نابساماني در ميان جمعيت حكمفرما ميگرديد.
بهترين شاهد براينكه وجود رهبر، حافظ نظام و نگاهدارنده مكتب و مايه تشكّل پيروان اوست، ماجراينبرد احد است. در جنگ احد، بهطور اشتباه، و يا از روي غرضورزي، ندايي در قلب لشكربلند شد: ألا قد قُتل محمّد محمد كشته شد.
اين خبر ناگوار، زماني درميان مسلمانان منتشر شد كه آنان مشغول دفاع از تجاوز و تعدّي مهاجمان بودند. وقتيشايعه مرگ رهبر قوت گرفت، نظام و پيوستگي آنان چنان گسسته گرديد كه هر كدام بهگوشهاي فرار كرده و دست از نبرد كشيدند و گروهي به فكر پيوستن به لشكر دشمنافتادند، اما هنگامي كه خبر قتل پيامبر تكذيب شد، لشكر از هم پاشيده، بار ديگر بهدلگرمي وجود رهبر از نقاط مختلف دور پيامبر گرد آمده و نبرد و دفاع را از سرگرفتند. خداوند، در قرآن كريم، اين حقيقت را به خوبي بيان فرموده: و ما محمّد،الاّ رسول قد خلت من قبله الرّسل أفإن مات أو قتل انقلبتم. علي أعقابكم و من ينقلبعلي عقبيه فلن يضرّالله شيئاً و سيجزي الله الشّاكرين.2
با اين توضيح،درباره امام زمان(ع) بايد گفت: آيا اعتقاد به وجود امام حي و حاضر، ناظر، مستعد وآماده براي نهضت، هر موقعي كه خدا بخواهد، در حفظ وحدت جمعيت و تشكيلات، بالأخصآماده كردن افراد براي نهضت و قيام بر ضدّ جور، استبداد و خودكامگي، و افسانهپرستيو تفرقهاندازي مؤثر نيست؟
هرگاه جمعيتي معتقد شود كه رهبر آنان در قيد حياتو زندگي بوده و پيوسته مترقب فرمان الهي است كه از پس پرده غيبت بيرون آيد، بهطورمسلم نااميد نميشود، وحدت كلمه خود را از دست نميدهد و در حفظ مكتب خويشميكوشد.
بنابراين اگر رهبر يك جنبش در ميان مردم هم نباشد، وجود واقعي اوميتواند الهامبخش معنوي و مايه اميد، تحرّك و يادآوري گردد و اما در مورد اينكهچرا خداوند امام را در موقع ظهور خلق نكرد، بايد گفت: اگر چنين بود، اصولاً عنوانانتظار ظهور مصلح، واقعيت خارجي پيدا نميكرد، زيرا انسانها در انتظار فرديميتوانند باشند كه به زنده بودنش معتقدند والاّ نميتوان بشريت را به اين دلخوشداشت كه چند سال بعد ممكن است كسي به دنيا آيد كه قرار است نقش منجي را ايفا كند. پس آدميان در شناخت دقايق و ظرايف حيات و براي آنكه در مسير تكاملي به پيكاربرخيزند، لازم است كه از وجود رهبري، حتي اگر غايب باشد، الهام گرفته و بهرهمندگردند.
2.اميرمؤمنان(ع) در نهجالبلاغه براي خدا دو نوع حجت معرفيمينمايند: يكي حاضر و آشكار و ديگري غايب و ناپيدا. آنجا كهميفرمايد: اللّهمّ، لا تخلوا الأرض من قائم لله بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراًأوخائفاً مغمورا لئلّاتبطل حججالله و بيّناته.3
پروردگارا، روي زمينهيچگاه از حجتهاي تو خالي نميماند، حجتهايي كه گاهي مرئي و آشكار، و گاهي ازبيم مردم پنهان است، تا دلايل آئين الهي محو و نابود نشود.
مقصود امامعلي(ع) از «حجت خائف و مغمور» كيست؟ آيا جز آن پيشواي معصوم است كه بر اثر نبودنشرايط مساعد، در پس پرده غيبت به سر ميبرد تا روزي كه جهان براي قيام و نهضت اوآماده گردد؟
پس از آگاهي از اين دو نوع حجت به ذكر نام گروهي از اولياي الهيكه آنان يا غايب و پنهان بوده و با اين حال هدايت ميكردند يا به صورت مستتر بهسازندگي افراد اشتغال داشتند و يا اينكه نبي و ولي بودند ولي منتظر آن بودند كهفرمان حق رسيده و سپس انجام وظيفه كنند، ميپردازيم:
الف) معلم موسي كه دراخبار به نام «خضر» معرفي شده است؛ ب) پيامبر گرامي اسلام(ص) كه سه سال از طريقفردسازي هدايت ميكرد؛ ج) حضرت موسي(ع) در مدت غيبت چهل روزه؛ د) حضرتيونس(ع) كه مدتها در شكم نهنگ، پنهان از ديدگان به سر ميبرد.
الف) جابربن عبدالله انصاري، از پيامبراكرم(ص) پرسيد: آيا شيعه در زمان غيبت از فيوضات قائم آل محمد(ع) برخوردارميشوند؟ فرمود: آري! قسم به پروردگاري كه مرا به پيامبري برانگيخت، از وي نفعميبرند و از نور ولايتش كسب نور ميكنند، همچنانكه از خورشيد استفاده مينمايند،هنگامي كه در پشت ابرها پنهان ميگردد.4 ب) از امام چهارم، حضرت سجاد(ع) پرسيدند: شيعيان در زمان غيبت از وجود حضرت وليعصر(ع) چگونه استفادهميكنند؟ فرمود: آنچنان كه از خورشيد استفاده ميشود هنگامي كه در پشت ابرهاپنهان گردد.5 ج) حضرت امام صادق(ع) فرمود: از روزي كه خداوند متعال، حضرت آدمرا آفريده تا روز رستاخيز، زمين خالي از حجت نبوده و نخواهد بود، يا حجت ظاهر وروشن و يا غايب و پنهان. راوي پرسيد: از امام غايب چگونه استفادهميشود؟ فرمود: آنچنانكه از خورشيد استفاده ميشود هنگامي كه در پشت ابر قرارگيرد.6 د) در توقيع مباركي كه از ناحيه مقدس امام عصر(ع) توسط دومين نايب خاصايشان، محمدبن عثمان به اسحاق بن يعقوب صادر شده است، چنين آمده است: اماچگونگي استفاده مردم از من، بهسان استفاده آنهاست از خورشيد، هنگامي كه در پشت ابرپنهان شود.7 خورشيد فروزان در پشت ابرهايتار در پاسخ پيشوايان دين به منافع وجودي امام غايب(ع) در عصر غيبت وچگونگي استفاده از محضر او خوانديم كه همگي تصريح ميكنند: در زمان غيبت از فيوضاتبيكران ناموس دهر، امام عصر(ع)، همگان برخوردار هستند، بهسان استفاده آنان ازخورشيد، زماني كه در پشت ابرها قرار گيرد. ولي نكته اينجاست كه چرا امام زمان(ع) درزمان غيبت به خورشيد پنهان در پشت ابر تشبيه شده است؟ 1. نور هستي و هدايتتوسط آن حضرت ميرسد؛ زيرا حضرات ائمه(ع)، علت غايي ايجاد مخلوقات عالماند و اگرآنها نبودند نور عالم به غير ايشان نميرسيد و نيز به بركت آنهاست كه علوم و معارفحقّه بر مردم آشكار ميگردد و گرفتاريها از امت اسلام برطرف ميشود. اگر آنهانبودند، مردم به وسيله اعمال زشت خود مستحق انواع عذابهاي الهي ميشدند، چنانكهخداوند فرموده است: و ما كان اللَّه ليعذّبهم و أنت فيهم...8
2.همانگونه كه مردم از آفتاب پشت ابر بهره ميبرند و انتظار دارند كه ابر كنار رفتهو دوباره قرص خورشيد پيدا شود تا بيشتر از آن بهره بگيرند، در ايام غيبت نيز شيعيانبا اخلاص، در همه وقت، منتظر ظهور امام عصر(ع) هستند و هيچگاه مأيوسنميگردند.
3.كساني كه وجود آن حضرت را با همه آثار و علائمي كه دارد انكارميكنند، مانند انكار كنندگان خورشيد هنگام ناپديد شدن آن در پشت ابرميباشند.
4.گاهي براي بندگان خدا پنهان شدن خورشيد در پشت ابر از رويمصلحت بهتر از آشكار بودن آن است. همچنين غيبت امام زمان(ع) از روي مصلحت براي مردمعصر غيبت، بهتر است. از اين رو ايشان از نظرها غايب گرديدهاند.
5.نگاهكردن مستقيم به خورشيد، بينايي انسان را به مخاطره ميافكند و اين به خاطر ضعف قوهديد و عدم احاطه به خورشيد است. آفتاب ملكوتي وجود امام عصر(ع) نيز همينگونه استكه اگر همه او را ببينند ممكن است به حال مردم زيانبخش باشد و موجب كوردلي آنها ازديدن آفتاب حقيقت گردد. در صورتي كه در غيبت ايشان، چشم بصيرتشان موجب ايمان به اوميگردد؛ همانطور كه انسان ميتواند از ميان ابر به خورشيد بنگرد و ضررينبيند.
6.گاهي آفتاب از ميان ابر بيرون ميآيد اما يكي به آن مينگرد وديگري توجهي ندارد. همينطور نيز ممكن است آن حضرت در ايام غيبت بر عدهاي آشكارشود ولي ديگران او را نبينند.
7.وجود ملكوتي و نور مطلق الهي ائمه اطهار(ع) از لحاظ نفعي كه براي عالم وجود دارند، همانند خورشيد است و تنها كساني نميتواننداز وجود مقدسشان بهرهمند گردند كه چشم دلشان كور باشد. در قرآن كريم نيز به ايناشاره شده است: و من كان في هذه أعمي فهو فيالآخرة أعمي و اضلّسبيلاً.9
8.همانطور كه خورشيد نورش فروزان است و به اندازه روزنههايخانهها وارد آن ميشود و به اندازه ارتفاع آنها در آن ميتابد، مردم نيز به اندازهروزنههاي دلشان از انوار هدايتگر اهل بيت(ع) استفاده ميكنند. اگر انسان،پردههاي هواپرستي را از پيش روي خود كنار بزند، در زير آسمان قرار ميگيرد و نورآفتاب، بدون مانع، از هر سو او را احاطه ميكند.10 امام باقر(ع) در حديثيفرمودند: اينكه خداوند ميفرمايد: «إعلموا أنّ الله يحيي الأرض بعد موتها» بهاين معني است كه خداوند به وسيله قائم(ع) زمين مرده را حيات خواهدداد.11و12
حضرت آيتاللَّه جوادي آملي در اين باب ميفرمايند: «تشبيه امامبه آفتاب و تشبيه غيبت امام به واقع شدن آفتاب پشت ابر لطايف بسياري دربردارد: 1. خورشيد در منظومه شمسي مركزيت دارد و كرات و سيارات به دور او درحركتاند، چنانكه وجود گرامي حضرت حجت(ع) در نظام هستي مركزيت دارد: ببقائهبقيت الدّنيا و بيمنه رزق الوراء و بوجوده ثبتت الأرض والسّماء.13
2.خورشيددر اين مجموعه، منافع فراواني دارد: ايجاد جاذبه،كه مايه ثبات و بقاي نظام است؛گرما و حرارت، كه از پشت انبوه ابر غليظ نيز به زمين ميرسد؛ باد و باران، روييدنگياهان و امثال آن از بركت تابش خورشيد است و ابر گرفتگي در آن اثر مهمي ندارد. بله، نور افشاني از پشت ابر، كمتر خواهد بود. بدين ترتيب ابر گرفتگي فقط يكي ازمنافع آفتاب ـ آن هم در برخي نقاط ـ را تقليل ميدهد، نه اينكه از بينببرد.
3.ابر، هرگز آفتاب را نميپوشاند بلكه ما را ميپوشاند، در نتيجه مارا از ديدن آن محروم ميكند، نه آنكه در منفعت رساني آن خلل ايجاد كند. چگونهميتوان گفت كسي كه عالم وجود در قبضه قدرت اوست و ميتواند هر لحظهاي در هر جاحضور داشته باشد، غايب است؟
4.پوشاندن ابر، اختصاص به كساني دارد كه درزمين هستند نه كسي كه بر فراز ابر حركت ميكند. غيبت آن حضرت نيز براي كساني است كهبه دنيا و طبيعت چسبيدهاند، اما كساني كه بر ابرهاي شهوات و غبار هواهاي نفساني پاميگذارند و در آسمان عبوديت پرواز ميكنند، در بهره گرفتن از خورشيد با ديگرانقابل مقايسه نيستند.
5.آفتاب، لحظهاي از نورافشاني غفلت نميكند. هر كس بهاندازه ارتباطي كه با خورشيد دارد از نور آن بهره ميبرد و اگر بتواند همه موانع راكنار بزند و در برابر آفتاب بنشيند بهره كاملي ميبرد. چنانكه حضرت وليعصر(ع) مجراي فيض الهي است و از اين جهت فرقي بين بندگان خدا نميگذارد؛ ليكن هر كس بهاندازه ارتباط خود مستفيض ميشود.
6.اگر اين آفتاب پشت ابر هم نباشد شدتسرما و تاريكي، زمين را غير قابل سكونت خواهد كرد. اگر وجود گرامي آن حضرت در پسپرده غيبت نباشد سختيها و تنگيهاي معيشت و كينهتوزي دشمنان مجالي به شيعهنميدهد. آن حضرت در توقيع مبارك خود به مرحوم شيخ مفيد(ره) نوشتهاند: ما درمراعات حال شما سهلانگار نيستيم و هرگز شما را فراموش نميكنيم وگرنه سختيها وتنگناهاي فراواني به شما ميرسيد و دشمنان، شما را نابود ميكردند: إنّا غيرمهملين لمراعاتكم ولا ناسين لذكركم ولولا ذلك لنزل بكم الّلأو اء و اضطلمكمالأعداء.17 7.درست است كه امام(ع) با حضور و ظهور خود ميتواند مايه اضمحلالدشمنان گردد، آنگونه كه از نظر علمي، تابش بدون ابر و مستقيم خورشيد ـ به خاطراشعههايي كه دارد ـ ضدّعفوني كننده و از نظر فقهي نيز جزو مطهرات محسوب ميشود وبرخي نجاسات را پاك ميكند، ليكن وجود امام معصوم(ع) در نظام آفرينش مثل مغناطيسزمين است كه با وجود نامرئي بودن، همه قبلهنماها و قطبنماهاي كشتيها، هواپيماها،عملياتهاي نظامي و... را به حركت درميآورد و از بركت آن ميليونها بلكه ميلياردهاانسان، جهت قبله يا مسير مسافرت خود را پيدا ميكنند و به مقصدميرسند.19 منافع وجودي امامغايب فوايد امام غايب(ع) فقط منحصر به امور ظاهري و منافعي كه مربوطبه ترقي و ترويج آيين اسلام در دوران ظهور ميباشد، نيست؛ بلكه فوايد باطني كثيرينيز بر امام غايب مترتب است كه به مراتب، عظيمتر از فوايد ظاهري است و در احاديثمتعددي كه پيرامون فلسفه و فايده وجود امام(ع) در عصر غيبت به ما رسيده، مواردگوناگوني عنوان گرديده است، كه اكثر اين منافع، عمومي است يعني مسلمان و كافر، شيعهو سني در آن سهيم هستند. چنانكه منافع آفتاب نيز عام است ولي برخي از آنها اختصاصبه شيعيان دارد. به هر حال بيان اين منافع، جذبه معنوي خاصي دارد كه خالي از لطفنيست.
1.امام غايب(ع) مايه آرامش اهل زمين وجود امام معصوم در ميانجامعه بشري از جهات گوناگون موجب آرامش و امنيت براي ساكنان زمين است: الف) امنيت فكري و روحي: امام و حجت خدا براساس اينكه مسؤليت هدايت و ارشاد جامعه رابرعهده دارد، از مرزهاي اعتقادي و فكري جامعه اسلامي نگهباني ميكند تا مورد هجومافكار غلط و اعتقادات منحرف دشمنان خدا واقع نشود. در پرتو هدايت و ارشاد حجت خداستكه انحرافات فكري و عقيدتي كه موجب تزلزل روحي و فكري جامعه است، از بين رفته وامنيت فكري و روحي بهوجود ميآيد. ب) احساس آرامش در سايه امام: يكي ديگر ازثمرات مهم امام در ميان بندگان از جهت وجود شخصيتي بزرگ، ملكوتي، معصوم و آگاه بهحال مردم است و در ميان افرادي كه اعتقاد به امامت و رهبري وي دارند و او را از هركس ديگر نسبت به خود مهربانتر و دلسوزتر ميدانند، موجب دلگرمي روحي است و هر نوعيأس و نوميدي را از ايشان دور ميكند و آنها را به آيندهاي روشن و ارزشمند اميدوارميسازد. به عبارت ديگر وجود امام، نقطه اتكايي است براي بندگان خدا كه در هنگاممواجهه با حوادث هولناك، به وي پناه برند و به عنوان پناهگاهي چارهساز و آرامبخشاز وجود امام منتفع گردند و به تلاش و كوشش خويش در راستاي نيل به اهداف الهي واسلامي ادامه دهند.
2.وجود امام، منشأ خير و بركت بر حسب روايات واخبار، وجود افراد مؤمن در بين مردم، منشأ خير و بركت و موجب نزول باران و جلبمنافع و دفع بسياري از بلاها از جامعه است، چنانكه در تفسير آيه 251 سوره بقره22از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: إن الله ليدفع بمن يصلّي من شيعتنا عمّنلايصلّي ولو اجتمعوا علي ترك الصّلاة لهلكوا. به درستي كه خداوند به واسطهنمازگزاران شيعه، بلا را از كساني كه نماز نميخوانند، دفع ميكند، زيرا اگر همهشيعيان نماز را ترك كنند، هلاك ميگردند.23 واضح است كه وقتي وجود افراد مؤمن دراجتماع، چنين بركتي را به همراه داشته باشد، بركات وجود امام معصوم كه ولي و حجّتخدا بر مردم است، به مراتب بيشتر خواهد بود، زيرا امام و حجّت خدا، واسطه رسيدن فيضو بركت خداوند متعال به مردم است؛ چنانكه امام سجاد(ع) درباره بركات وجودي ائمهاطهار(ع) ميفرمايد: ما كساني هستيم كه به واسطه ما آسمان بر فراز زمين نگهداريشده و زمين از هلاك نمودن اهلش منع گرديده است. حضرت در ادامه ميفرمايد: وبنا ينزّل الغيث و تنشر الرّحمة و تخرج بركات الأرض.24 در اين فراز از بيانامام، بركات ديگري چون نزول باران، انتشار رحمت خدا و خروج بركات زمين، از آثاروجودي ائمه اطهار(ع) شمرده شده است. پس وجود امام غايب به عنوان حجّت الهي و وليمعصوم حق باعث نزول خيرات بسيار بر امّت اسلامي است.
3.اميدبخشي بهمسلمين ايمان و اعتقاد به امام غايب(ع) سبب اميدواري مسلمانان نسبت به آينده پرمهر و صفاي خويش در عصر ظهور امامشان ميگردد. اين اميدواري از بزرگترين اسبابموفقيت و پيشرفت است. جامعه شيعي، طبق اعتقاد خويش به وجود امام شاهد و زنده،همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه صد قافله دل همره اوست ميكشد. هر چند اورا در ميان خود نميبيند، اما خود را تنها و جدا از او نميداند. باري، امامغايب(ع) همواره مراقب حال و وضع شيعياناند و همين مسئله باعث ميگردد كه پيروانشانبه اميد لطف و عنايت حضرتش، براي رسيدن به يك وضع مطلوب جهاني تلاش كرده و درانتظار آن منتظر بسر برند. چنانكه خود فرمودهاند: ما در رسيدگي و سرپرستي شماكوتاهي نكرده و ياد شما را از خاطر نبردهايم؛ پس تقواي الهي پيشه كنيد و ما راياري نماييد تا از فتنهاي كه به شما رو ميآورد، شما را نجات بخشيم.25 آري،اوضاع آشفته و اسفبار جهان و سيل بنيانكن ماديت و محروميت مستضعفين و توسعهاستكبار، خيرخواهان بشريت را مضطرب كرده است؛ به طوري كه ممكن است گاهي در اصلقابليت اصلاح بشر ترديد كنند. در اين صورت تنها روزنه اميدي كه براي بشر مفتوح استو يگانه بارقه اميدي كه در اين جهان ظلمتزده سوسو ميزند، همان انتظار فرج و فرارسيدن عصر درخشان حكومت توحيد و نفوذ قوانين الهي است.
4.حفظ و نجات شيعياناز خطرات، گرفتاريها و شرّ دشمنان در توقيعي كه از ناحيه مقدّس حضرت حجت(ع) براي شيخ مفيد(رض) صادر گشته، آمده است: ما در رسيدگي و سرپرستي شما كوتاهي واهمال نكرده و ياد شما را از خاطر نبردهايم كه اگر جز اين بود، دشواريها ومصيبتها بر شما فرود ميآمد و دشمنان، شما را ريشهكن مينمودند.27 سلامتي ونجات يافتن از خطرات، گرفتاريها و شرّ دشمنان توسط امام(ع) بر دو وجه است: 1.عافيت و سلامتي از همه خطرات دينيّه و دنيويّه؛ 2.حاصل شدن سلامتي و نجات يافتناز بلايا و گرفتاريهاي بسيار سخت و مشكلات عظيم در امر دين و دنيا. از جمله اينموارد در وجه دوم، نجات مردم بحرين از اجحاف حاكم ظالم است، آنگاه كه صدراعظم وقتحكومت، حيله و نقشهاي را پيريزي كرد تا با شيعيان، همچون كفار حربي از اهل كتابرفتار شود؛ يا «جزيه» پرداخته و ذلت پرداخت آن را تحمل كنند و يا مردانشان كشته وزنان و كودكانشان به اسارت گرفته شوند، كه آن حضرت در خنثي ساختن اين توطئه، نقشبزرگي ايفا نمودند.28 آري! شيعيان، معتقد به امام غايب زنده و حاضر هستند. درهيچ برههاي از زمان، حتي در مشكلات، خود را تنها نميدانند و ميدانند كه پيوستهامدادهايي پر بركت از ناحيه آن بزرگوار به ايشان ميرسد. مضافاً اينكه توسل بهحضرت مهدي(ع)، دستگيري و امدادهاي امام نيز، از ديگر بركات ايشان در دوران غيبتاست، زيرا با توسل به ايشان ـ به عنوان نزديكترين بندگان به خدا ـ ميتوان اطمينانقلبي داشت كه خطرات، مشكلات و گرفتاريها برطرف ميگردد.
پينوشتها: 1.روزنامة كيهان 22/7/78؛ ش16633 2.سوره آل عمران (3)، آيه 138. 3.نهجالبلاغه، كلمات حكمت، شماره 139. نهجالبلاغه فيضالإسلام، ص1148. 4.صدوق،كمالالدين، ج1، ص146 و 365 / مجلسي، بحارالانوار، ج36، ص250. 5.دكتراحمد محمود صبحي، نظريه الإمامة ص413. 6.صدوق، أمالي و بحارالانوار، ج52،ص92.
7.شيخ طوسي، الغيبة ص188 / بحارألانوار، ج53، ص181 / صدوق،كمالالدين، ج2، ص162 / طبرسي، الإحتجاج، ص263 / كشف الغيبة، ج3، ص322 / فيضكاشاني، النوادر، ص164. 8.سوره انفال ( )، آيه 33. 9.سوره اسراء ( )، آيه 72. 10.عباس استاد آقايي، اسرار آفرينش اهل بيت(ع)،صص253ـ251. 11.تفسير البرهان، ج4، ص291. 12.علامه مجلسي(ره)،بحارالانوار، ج52، صص93ـ92، ح7. 13.مفاتيحالجنان، دعاي عديله. 14.ديوان حافظ، ص195، غزل 144. 15.فروغي بسطامي / ديوان شعر. 16. ديوانحافظ، ص195، غزل 144. 17.بحارالانوار، ج53، ص175. 18.حاج ملا هاديسبزواري. 19.عصاره خلقت درباره امام زمان(ع) برگرفته از آثار آيتاللهعبداللَّه جواديآملي، ص 85. 20.سوره ذاريات( )، آيه 56. 21.دكتر حسين فريدوني، امام مهدي(ع)؛ آخرين پناه، ص85. 22.ولولا دفعاللَّهالناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لكنالله ذو فضل عليالعالمين. 23.اصولكافي، ج2، ص451. 24.كمالالدين، ص207. 25.احتجاج طبرسي، ج2،ص497. 26.آيتاللَّه ابراهيم اميني، دادگستر جهان، ص157. 27.دفعگرفتاريها و بلاها ممكن است مستقيماً توسط خود آن بزرگوار يا از طريق وسايط وياران مخصوص وي و يا به وسيله دعاي آن حضرت صورت گيرد. (سيد محمد صدر، تاريخ الغيبة الكبري) ص153. 28.النجم الثّاقب، ص314 / بحارالانوار، ج52، ص178 / منتهيالامال، ج2، ص316، به نقل از تاريخ الغيبة الكبري،صص117ـ116.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن