تحقیق و پروژه رایگان - 657

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

گرايش علمى در تفاسير معاصر

بازديد: 165
گرايش علمى در تفاسير معاصر

موسى حسينى

گرايشها و سبكهاى گونه گون ونوين تفسيرى كه دراين قرن پديده آمده و جريانهاى مختلفى كه درعرصه فهم و تفسير قرآن رخ نموده است, چهره اين قرن را درمقايسه با قرنهاى پيشين برتر ساخته است.
ازآن جمه گرايش اصلاحى وگرايش علمى را مى توان نام برد كه هريك بر بخش گسترده اى از تلاشهاى تفسيرى سايه افكنده و درحقيقت, جهت اصلى گرايشهاى تفسيرى را دراين قرن شكل داده است.
اين نوشتار, برآن است تا درحدّ توان به بررسى گرايش علمى در تفسيرهاى قرن چهارده بپردازد و در كنار آن به بحثهايى چون: سير تاريخى گرايش علمى, ابعاد, گستره آن و ديدگاههاى موافق ومخالف اشاره داشته باشد, بدان اميد كه سرآغازى باشد براى تحقيقات و پژوهشهايى گسترده تر و ژرف تر.

مفهوم تفسير علمى

تفسير علمى, شيوه اى است كه درآن آيات براساس داده هاى علمى تبيين مى شوند, همان گونه كه در تفاسير مأثور در پرتو روايات و در تفسير عقلى بر مبناى مقدمات عقلى به تفسير آيات مى پردازند.
دراين روش چند نكته ديده مى شود:
1. تكيه زياد بر يافته هاى علمى ومعيار قرار دادن آنها در فهم معناى آيات
2. برابر سازى 
3. بى توجهى به نشانه هاى كلامى و سياقى اسباب نزول
4. زمينه سازى براى التقاط و تفسير مادى آيات
(البته دو ويژگى اخير مربوط به بيش تر تفسيرهاى علمى است ونه همه آنها)

ريشه هاى تاريخى گرايش علمى در تفسير

با اين كه گرايش علمى در تفسير قرآن ويژگى قرن چهارده است; امّا ريشه هاى ظريف و نمودهاى كم رنگ ترى ازآن را در تفاسير قرون گذشته مى توان يافت.
درميان مفسران اهل سنت از فخرالدين رازى (م: 606 هـ.) مى توان ياد كرد. اين واقعيت را هم نويسندگان عامّه گفته اند1 وهم تحقيقات عينى نشان مى دهد والبته پيش از او, غزالى(م: 505 هـ.) دركتاب جواهرالقرآن به آياتى اشاره مى كند كه از نظر او فهم آنها نيازمند يادگيرى دانشهاى گوناگونى چون هيئت, نجوم, طب و غيره است واين سخن وى را اگر به معنى نظريه تفسير علمى ارزيابى كنيم, بى گمان خود غزالى موفق به پياده كردن چنين شيوه اى نشده است, بلكه پس از يك قرن, فخررازى در تفسير مفاتيح الغيب, روش پيشنهادى غزالى را به كار بسته است.2
پس از فخررازى اين گرايش دربرخى تفسيرهاى اهل سنت كه به گونه اى متأثر از فخررازى بوده اند, به صورت محدود ترى ادامه يافت كه ازآن جمله است: تفسير نيشابورى(م: 728 هـ.) به نام غرائب القرآن و رغائب الفرقان3 و تفسير بيضاوى (م: 791 هـ.) به نام انوار التّنزيل و اسرار التّأويل4, تفسير آلوسى (م: 1217هـ.) به نام روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم و سبع المثانى5.
اين تفسيرها هريك به تفسير علم گرايانه برخى از آيات دست زده اند. افزون بر اينان, افراد ديگرى مانند ابن ابى الفضل المرسى(م: 655 هـ.) , بدرالدين زركشى (م: 794 هـ.) وجلال الدين سيوطى (م: 911 هـ.) در شمار كسانى كه گرايش علمى داشته اند, ياد شده اند;6 امّا اين افراد را نمى توان از علم گرايان در صحنه تفسير به شمار آورد, زيرا آنچه آنان گفته اند چيزى جزاين نيست كه قرآن دربردارنده همه دانشهاست واين سخن دليل بر گرايش علمى نمى تواند باشد; چه اين كه پيش از ايشان بعضى صحابه نيز اين سخن را گفته اند7 وكسى تاكنون صحابه را در شمار علم گرايان ندانسته است.
پس از روح المعانى و در آغاز قرن چهارده, گرايش علمى در تفسير قرآن شتاب بيش ترى پيدا كرد و افرادى چون محمد بن احمد الاسكندرانى(م: 1306 هـ.) در تفسير كشف الاسرار النورانيّة القرآنية, كواكبى(م: 1320 هـ.) دركتاب طبائع الاستبداد و مصارع الاستعباد, محمد عبده (م: 1325 هـ.) در تفسير جزء عمّ و طنطاوى (م: 1358هـ.) در تفسير جواهر القرآن, هريك به شكلى با نگاهى علمى به آيات قرآن نگريسته اند. آشكارترين نمونه تفسير علمى آيات قرآن, تفسير اسكندرانى و طنطاوى است كه با اندك تفاوتى سعى كرده اند فهم آيات را در پرتو علوم تجربى و يافته هاى بشرى بازيابند.
پس از طنطاوى و بازتابهاى مثبت ومنفى كه شيوه او برانگيخت, جريان علمى در تفسيرهاى معروف اهل سنّت تا اندازه اى فرو نشست; امّا از جهت ديگر در بين متخصصان دانشهاى طبيعى, آنان كه به آيات از نگاه تخصّص مى نگريستند, گسترش فزون ترى يافت. هم اكنون كتابهاى بسيارى در زمينه هاى گوناگون وجود دارد كه آيات را به گونه علمى تفسير كرده اند والبته اين حركت آميخته با زياده روى است.

ردّيابى تفسير علمى در تفاسير شيعه

نخستين نمودهاى تفسير علمى مفسران شيعى را در تفسير شيخ طوسى (م: 460 هـ.) به نام التبيان مى توان شاهد بود. دراين تفسير كه مهم ترين تفسير شيعى تا زمان خود و يكى از تفسيرهاى مهم وجامع شيعه تاكنون است, برخى از آيات هرچند به گونه محدود مورد بحث علمى قرار گرفته اند. به عنوان نمونه ذيل آيه 21 سوره بقره : (الّذى جعل لكم الأرض فراشاً و السّماء بناءً) (بقره / 21) شيخ در تفسير تبيان مى نويسد:
(آيا فراش بودن زمين, كه به معنى گسترده بودن آن است با كروى بودن زمين ناسازگارى دارد يا نه؟)
به دنبال طرح اين پرسش, دليلهاى كسانى را كه قائل به ناسازگارى بوده اند نقل و سپس نقد كرده وبه اين نتيجه رسيده است كه:
(تصور برگرفته از مفهوم فراش درست است و با كروى بودن زمين كه در علم هيئت مطرح است منافات ندارد.) 8
وهمچنين ذيل آيه 29 همين سوره: (ثمّ استوى الى السّماء فسوّيهنّ سبع سموات) (بقره /29) اين تصور را به بحث مى گيرد كه (سماوات سبع) همان افلاك است, چنانكه در علم هيئت آن روز مطرح بوده است.9
اين گونه بحثها مى نمايد كه شيخ الطّائفه بر آن بوده است تا ميان آيات قرآن و داده هاى علمى زمان خودش بسنجد و گاه هماهنگى پديد آورد, هرچند اصرار ندارد كه حتماً آيات همان چيزى را بگويند كه هيئت آن روز مى گفته است.
پس از شيخ تا قرن يازدهم; يعنى درحدود شش قرن, گرايش علمى در ميان مفسران مفروف شيعه نمودى نداشته است. چنانكه در تفسير مجمع البيان و ابوالفتوح و تفسير گازر, از تفاسير قرن شش و هشت, مى توان اين نكته را به دست آورد.
در قرن يازدهم با تفسير ملاصدرا به نام تفسير القرآن الكريم, گرايش علمى در زمينه تفسير آيات جان تازه مى گيرد. اين تفسير, با اين كه در برگيرنده همه قرآن نيست, بلكه تنها به قسمتهاى آغاز و انجام قرآن پرداخته و ذيل آياتى كه زمينه بحث علمى را دارد, بحثهايى را مطرح كرده است, مثلاً ذيل آيات 22 و 29 سوره بقره و 38 و 39 سوره يس, صدرالمتألهين مباحثى از علم هيئت, مثل كروى بودن زمين و افلاك نه گانه و…را مطرح كرده و با سبك استدلالى به نقد و ارزيابى پرداخته است.
پس از ملا صدرا تا چندى گرايش علمى در تفسيرهاى معروف شيعه مثل شبّر, صافى فيض كاشانى, كنز الدّقائق و … ديده نمى شود; امّا در قرن چهارده, با رشد حركت تفسيرى جريان علم گرايى نيز در صحنه تفسير راه مى يابد. بيش ترتفسيرهاى معروف اين قرن مانند: الميزان, الفرقان, الكاشف, البصائر, تفسير آقا مصطفى خمينى, پرتوى از قرآن, نمونه, نوين, من هدى القرآن و … در تفسير آيات و بازيابى مفاهيم قرآنى نيم نگاهى به يافته ها و دستاوردهاى علم داشته اند. البته اين بدان معنى نيست كه مفسّر گرايش علمى را به عنوان سبك مورد اعتبار پذيرفته باشد, بلكه درموادرى با آن مخالفت نيز كرده است 10 و تنها در تفسير برخى آيات با استناد به پاره اى از حقايق ثابت شده علمى, نظريه اى را برترى داده ويا احتمال جديدى را مطرح ساخته است.
اين موضوع را مى توان ذيل آيات 22 و 29 سوره بقره, 38 و 39 يس, 33 انبياء, 54 اعراف, 14 و 16 حجر, 12 فصّلت, 5 يونس, 47 ذاريات وآيات همانند ديگر شاهد بود كه هريك از اين مفسران ذيل اين آيات, گاه زمينه تأييد يا ردّ برخى احتمالهاى تفسيرى قرار دهند.
بحث گسترده دراين زمينه و آوردن نمونه هايى از تفسير علمى در تفسيرهاى قرن چهارده را به مقاله اى ديگر وامى نهيم و در اين جا با ياد كرد سه نكته مطلب را پى مى گيريم:

1. آيات محورى, در تفسير علمى قرآن

از بررسى آيات محورى, در تفسير علمى قرآن به دست مى آيد كه محور عمده اين گرايش تفسيرى, آياتى بوده اند كه درحوزه علم هيئت ونجوم قرار داشته اند و بقيه آيات بويژه آياتى كه در ادوار اخير مورد تفسير علمى قرار گرفته اند وخارج از مقوله علم هيئت بوده اند, حجم كم ترى را به خود اختصاص داده اند.

2. مقايسه گرايش علمى در تفاسير اماميه واهل سنت

سنجش بين تفسيرهاى اماميه واهل سنت در قرن چهارده نشان مى دهد كه گرايش علمى در تفسيرهاى شيعه معتدل تر و همراه با احتياط بيش ترى بوده است, برخلاف تفسيرهاى اهل سنت كه درمواردى مثل تفسير اسكندرانى و طنطاوى جريان علم گرايى, گاه به صورت زياده از اندازه ديده مى شود.

3. ميزان روى آوردن كارشناسان دانشها به تفسير علمى قرآن

نگاه علمى به آيات در ميان كارشناسان دانشهاى گوناگون كه عنوان مفسّر نداشته اند وبا اين حال به تفسير برخى آيات مربوط به حوزه تخصص خود پرداخته اند, در شيعه, محدود بوده است و افراد انگشت شمارى مانند مهندس بازرگان به سبك علمى به سراغ تفسير آيات رفته اند, امّا در ميان اهل سنت اين حركت شتاب و گسترش زيادى داشته است.

گونه هاى بهره گيرى از علوم در تفسير

1. بهره گيرى از دانش بشرى, به منظور تأييد محتواى آيات, يكى از وجوه استفاده از تفسير علمى است.
موارد بسيارى وجود دارد كه مفسّر يا نويسنده, يافته هاى علمى را براى تأييد آنچه آيات بدان تصريح دارد, به كار گرفته است بى آن كه بخواهد با دريافتهاى علمى, ابهامى را بزدايد.
ازاين گونه موارد مى توان به نقش آب در پيدايش حيات (وجعلنا من الماء كلّ شئ حيّ . انبياء /30), زوجيت درموجودات (ومن كلّ شئ خلقنا زوجين لعلّكم تذكّرون . الذاريات /49), مراحل رشد جنين (ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين. ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين. ثمّ خلقنا النّطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثمّ أنشأناه خلقاً آخر… مؤمنون /12 ـ 14), نقش بادها در پيدايش ابر و باران (واللّه الّذى أرسل الرّياح فتثير سحاباً فسقناه الى بلد ميّت. فاطر /9 وهمچنين آيات : نور /43, روم /48, اعراف /57), هدايت درونى موجودات(قال ربّنا الّذى اعطى كلّ شئ خلقه ثمّ هدى. طه/ 50), نقش كوهها در استوار نگهداشتن زمين (وجعلنا فى الأرض رواسى ان تميد بكم. انبياء /31) و موضوعهاى ديگرى كه امروز در پرتو يافته هاى علمى جزئيات بيش ترى از آن آشكار شده است.
2. كشف راز و رمزهاى بيانى قرآن
در تفسيرهاى قرون پيشين اعجاز قرآن را بيش تر در زمينه فصاحت و بلاغت آيات بررسى مى كردند, امّا در قرن اخير در پرتو يافته هاى علمى ثابت شده است كه بيانهاى قرآن ظرافتها و نكته هاى دقيقى دارد; به عنوان نمونه:
قرآن در وصف ماه تعبير به نور مى كند, در حالى كه درمورد خورشيد كلمه سراج را به كار مى برد: (وجعل القمر فيهن نوراً و جعل الشّمس سراجاً. نوح /16)
ييا مثلاً راهيابى در شب را به وسيله نور ستاره نشان مى دهد: (وبالنّجم هم يهتدون. نحل/16), در حالى كه سيّارات هم داراى روشنايى اند, اين تعبيرها همه از آن روست كه نشان مى دهد نور خورشيد و ستارگان با نور ماه و سيارات متفاوت است. نور ستارگان, چنانكه علم ثابت كرده است, ازخود آنها برمى فروزد, در حالى كه نور ماه بازتابى ازنور خورشيد است و تعبيرهاى متفاوت بالا ناشى از يك واقعيت عينى است.14
درمورد حركت بادها به (تصريف) تعبير مى كند: (و تصريف الرّياح. جاثيه /5) كه به معنى گرداندن و چرخاندن است واين دقيق ترين بيان براى تصوير حركت بادها ست, چنانكه علم هواشناسى مى گويد.15
همانند كردن ايمان آوردن كافران به بالا رفتن در آسمان: (ومن يرد أن يضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجاً كأنّما يصّعد فى السّماء . انعام / 125),كه در گذشته براساس يك احساس روانى از دشوارى بالارفتن در آسمان, تفسير مى شد, امّا امروز در پرتو يافته هاى علمى معلوم شده است كه چون جو بالاى زمين رقيق است و قرار گرفتن درآن, عمل تنفس را سخت مى كند, چنين تشبيهى صورت گرفته است.17
تبديل پوست براى استمرار عذاب كافران :(كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب. نساء/ 56) دقيقاً بدين لحاظ صورت مى گيرد كه اعصاب انتقال دهنده درد در قسمت پوست قرار دارد و در قسمتهاى پايين عضلات احساس درد ضعيف است. از اين رو تجديد پوست, سبب استمرار عذاب مى شود.17
از همين موارد است خطهاى سرانگشتان: (بلى قادرين على أن نسوّى بنانه. قيامت /4) براى نشان دادن قدرت, كه فلسفه آن, چنانكه علم ثابت كرده , دقّت و ظرافت خاصى است كه دراين عضو وجود دارد.18 و ترتيب اعضاء سمع, بصر و افئدة براى بيان اهميت ويژه هريك19 و سوگند به جايگاه ستارگان: (فلااقسم بمواقع النّجوم. واقعة /75) به لحاظ اهميت آنها درحفظ توازن 20 و موارد بى شمار ديگرى كه بيانهاى قرآن از دقيق ترين رازهاى طبيعت پرده برداشته است.
3. بهره گيرى از دانشها در تفسير و تبيين آيات
ازاين بخش مى توان به موارد ذيل اشاره كرد, بى آن كه در صدد نقد و ارزيابى درستى و نادرستى آنها باشيم.
1. (اللّه الّذى رفع السّماوات بغير عمد ترونها) رعد /2
برداشت مفسران پيشين اين بود كه آسمان بدون ستون برافراشته شده است واگر هم (ترونها) را صفت براى (عمد) مى گرفتند, مى گفتند مقصود از ستونهاى نامرئى قدرت خداست. اما پس از كشف قانون جاذبه, برخى از مفسران و نويسندگان, جمله (بغير عمد ترونها) را به جاذبه موجود بين زمين وخورشيد تفسيركردند و باور داشتند كه مقصود خداوند از جمله فوق, جاذبه نامرئى است كه بين كرات وجود دارد.22
2. (والسّماء بنيناها بأيد وانّا لموسعون) ذاريات / 47
در گذشته كلمه (موسعون) را به معنى گشايش در رزق و روزى ويا به معنى قدرت مى گرفتند, چنانكه طبرسى مى نويسد:
(اى قادرون على خلق ما هو اعظم منها عن ابن عباس و قيل معناه وانّا لموسعون الرّزق على الخلق بالمطر… )23
ولى پس از مطرح شدن ديدگاه گسترش فضا و تجربياتى كه دراين زمينه از راه تغيير طيف نورى صورت گرفت ديدگاه بالا ثابت گرديد, امروزه برخى مفسران كلمه (موسعون) را به گسترش فضا تفسير كرده اند 24 
3. (افلايرون انّا نأتى الأرض ننقصها من اطرافها) انبياء /44 ورعد /41 
برداشت بيش تر ازاين آيه تاكنون اين بوده است كه مقصود خراب كردن سرزمينها و برافتادن امّتهاست ودربرخى موارد نيز به مرگ علما و دانشمندان تفسير شده است.25 امّا برخى از نويسندگان آيه بالا را به جدا شدن ماه از زمين تفسير كرده اند, گواين كه مقصود از (اطراف), قمر است و مراد از (نقص), جدا كردن.
كواكبى دراين زمينه مى نويسد:
(وحقّقوا انّ القمر منشق من الأرض والقرآن يقول: انّا نأتى الأرض ننقصها من اطرافها) 26
آياتى كه بدين گونه با معيار يافته هاى علمى تفسير و شرح شده, بسيارند كه به چند مورد ديگر اشاره مى كنيم:
لواقح در (ارسلنا الرّياح لواقح. حجر / 22)به تلقيح دونوع الكتريسته مثبت و منفى در ابر اشاره كرده است 27 و درآيه (والأرض بعد ذلك دحاها. نازعات /30) به پيدايش قاره ها28 و درآيه(لاتنفذون الاّ بسلطان. رحمن /33) به علم و تكنولوژى 29 و در آيه (واخرجت الأرض اثقالها. زلزال /2) به گاز و بنزين 30 نظر افكنده است.

جريان زياده روى و ميانه روى در تفسير علمى

جريان گرايش علمى در تفسير آيات را مى توان به دو گروه تقسيم كرد:
1. جريان زياده روى
2. جريان ميانه روى
درجريان زياده روى دو ويژگى وجود دارد:
1. اين كه يافته ها و ديدگاههاى علمى قطعى ومسلّم فرض مى شود.
2. برابر كردن آيات برآنها و تفسير آيات در پرتو ديدگاههاى علمى به صورت جزمى صورت مى گيرد.
درجريان ميانه روى:
1.يافته هاى علمى همه قطعى و دگرگون ناپذير تلقى نمى شود, بلكه سعى براين است كه بين حقايق علمى و ديدگاههاى علمى جدايى افكنده شود.
2. در تفسير علمى آيات, به طور معمول جنبه احتمال واحتياط در نظر گرفته شده است.
از نمونه هاى تفسير ميانه رو, مى توان تفسير آيه (وانّا لموسعون) (ذاريات /47) را نام برد كه علامه طباطبائى ذيل آن آورده است:
(ومن المحتمل أن يكون (موسعون) من أوسع النفقة, اى كثرها فيكون المراد توسعة خلق السّماء كما تميل اليه الابحاث الرّياضية اليوم.) 31
احتمال دارد كه كلمه (موسعون)از قبيل (اوسع النفقة) باشد كه به معنى افزايش است و مقصود توسعه و افزايش آفرينش آسمان باشد, چنانكه مباحث علمى امروز به آن گرايش دارند.
همانند همين بيان را تفسير نمونه دارد, چنانكه پيش از اين, ازآن ياد كرديم.
نمونه ديگر تفسير آيه (وترى الجبال تحسبها جامدة وهى تمرّ مرّ السّحاب) (نمل /88) است كه بعضى از مفسران آن را به حركت كوهها در قيامت تفسيركرده اند, 32 اما گروهى ديگر آيه بالا را جزء معجزه هاى علمى قرآن دانسته اند كه نشان دهنده حركت زمين است. 33
نمونه ديگر تفسير آيه (والشّمس تجرى لمستقر لها ) (يس /38) است كه در گذشته مفسران به حركت ظاهرى روزانه يا فصلى خورشيد تفسير مى كردند;34 امّا امروزه در پرتو يافته هاى علمى آن را به حركت خورشيد به سوى نقطه معينى كه ستاره (وگا) درآن قرار دارد تفسير كرده اند. 35
واز همين نمونه ها مى توان تفسير آيه (من بين فرث و دم لبناً خالصاً ) (نحل/66) را نام برد كه مفسران قديم (بين) را ميانه فيزيكى مى گرفتند. به عنوان نمونه كشاف مى نويسد:
(اى يخلق اللّه اللّبن وسيطاً بين الفرث والدّم يكتنفانه و بينه و بينهما برزخ من قدرة اللّه لايبغى احدهما عليه بلون و لاطعم و لارائحة.) 36
امّا در اثر پيشرفت علم وشناخت چگونگى پيدايش شير, امروزه مفسران به ميانه رتبى تفسير مى كنند; يعنى در ظاهر , ويژگيهايى در حد ميانه سرگين و خون را داراست. 37
اين گونه تفسيرها چنانكه ياد شده همراه با گونه اى دورانديشى و ميانه روى است, درحالى كه در بخشى ديگر از تفسيرهاى علمى شاهد, زياده روى و بى باكى و سهل انگارى هستيم, مانند نمونه هاى زير:
1. تفسير (طير) در سوره فيل, به پشه يا مگس كه حامل ميكروب بيمارى است.38
2. تفسير (دابّة) درآيه (اخرجنا لهم دابّة من الأرض) (نحل /82) به قمرهاى مصنوعى. 39
3. تفسير(غثاء أحوى) در آيه (فجعله غثاء أحوى) (اعلى/5) به ذغال سنگ.40
4. تفسير (رواسى) در آيه (جعل فيها رواسى) (رعد /3) به زمينهاى خشك. 41
5. تفسير (نفس واحدة) در آيه (هو الّذى خلقكم من نفس واحدة) (اعراف/ 189) به پروتون. 42
6. تفسير (لوح محفوظ) در آيه (بل هو قرآن مجيد, فى لوح محفوظ) (البروج / 21 ـ 22) به اتر. 43
نمونه آشكار اين گرايش افراطى را مى توان در تفسير احمدخان هندى (تفسير القرآن و هوالهدى والفرقان) ديد. تلاشهاى اين شخص درجهت توجيه مادى گرايانه معجزه هاى انبياء و يا واقعيتهاى مجردى چون ملائكه و جنّ, چيزى جز خودباختگى در برابر تئوريهاى علمى نيست. 44

گستره گرايش علمى در تفاسير قرن چهارده

همزمانى تدوين تفسير در قرن چهارده با پيشرفتهاى علمى بشر در زمينه دانشهاى طبيعى و انسانى به طور طبيعى سبب شده است كه ردّ پاى اين دانشها در كار تفسير و انديشه هاى تفسيرى نيز ديده شود.
دراين ميان, علوم طبيعى مانند: نجوم, فيزيك, شيمى, طب, زمين شناسى و گياه شناسى و… بيش تر مورد توجه و استشهاد و استناد قرار گرفته است و پس از آن ديدگاههاى علوم انسانى را مى توان در لابه لاى آراى تفسيرى شاهد بود, مانند مباحث جامعه شناسى , روان شناسى و…
دانشهاى طبيعى و انسانى با اين كه هر دو درصدد كشف و شناسايى قانونها و ناموسهاى حاكم بر پديده هاى طبيعى و انسانى اند, از يك جهت تفاوت اساسى دارند كه اين تفاوت برمى گردد به موضوع تحقيق و كاوش اين دو رشته يعنى طبيعت و انسان.
پيچيدگى رفتار انسان چه در شكل فردى و چه در شكل اجتماعى و پيوستگيهاى موجود درآن, با عوامل بسيار مادى و معنوى, علم امروز را كه با روش تجربه به سراغ تحقيق مى رود, دچار اين مشكل كرده است كه نتواند زواياى گوناگون اثرگذارى و اثرپذيريهاى انسانى را كاملاً شناسايى و درك كند. ازاين روى, چه در سطح رفتار فردى و چه در سطح رفتار اجتماعى, توانا به روشن گرى قانون به صورت قطعى وهمه جانبه نيست.
درحالى كه پديده هاى طبيعى به لحاظ يك سويه بودن و شايستگى تجربه پذيرى بيش تر آن, بستر قوانين قطعى را فراهم مى كند و دانشهاى طبيعى را در مرحله بالايى از ثبات و پايدارى قرار داده است.
اين است كه دانشهاى طبيعى حضور بيش ترى در تفسير آيات تكوينى و آفاقى قرآن داشته اند و علوم انسانى در مرتبه پايين ترى مورد استفاده قرار گرفته اند, با اين حال همان گونه كه دربهره گيرى از علوم طبيعى ما شاهد زياده روى و ميانه روى مفسران هستيم, مانند همين حركت زياده روى و ميانه روى را در زمينه بهره گيرى از علوم انسانى مى توانيم شاهد باشيم.
در تفسير ميانه رو, ديدگاههاى علمى بر آيات تحميل نمى شوند, بلكه تنها مى توانند راهگشاى كشف ديدگاه قرآن باشند. مثلاً در جامعه شناسى, مباحثى چون رابطه انسان وجامعه, جبر اجتماعى, عوامل دگرديسى جامعه, نمادهاى اجمتاعى و… مطرح است و گروهى كوشيده اند آيات قرآن را در باره مسائل و موضوعهاى ياد شده توضيح داده ونظر خاص قرآن را دريابند. 45 همين طور در روان شناسى, موضوعهايى چون وجدان, غرائز, عواطف, شخصيت, يادگيرى, انگيزه ها و… مورد تحقيق قرار گرفته است. آيات قرآن كه تا چندى پيش نسبت به محورهاى فوق ساكت به نظر مى رسيد, در گرايش علمى تفسير, بازفهمى وبازنگرى مى شود و ديدگاه قرآن توضيح داده مى شود.46
چنانكه پيداست حضور علم در اين نوع گرايش تفسيرى, محدود وكنترل شده وهمراه با دورانديشى است.
امّا درجريان زياده روى گرايش علمى, قضيه به گونه ديگرى است. دراين جريان ديدگاههاى خاصى محور و اصل فرض مى شود و آيات براساس آن توجيه و تفسير مى گردند, همان گونه كه دربخش دانشهاى طبيعى چنين جريانى آميخته با جزم گرايى بود, در دانشهاى انسانى نيز جزم گرايى برآن حاكم است. اين درحالى است كه در دانشهاى انسانى همان گونه كه اشاره شد, قوانين و ديدگاهها هيچ گاه قطعى و ترديد ناپذير نبوده اند!
نتيجه چنين گرايش افراطى, تحريف باورهاى دينى و تحميل فرضيه هاى ناپايدار بر آيات وحى است كه مانند آن را در انديشه هاى التقاطى مى توان شاهد بود.

ديدگاه وحى در باره تفسير علمى

پيش ازاين كه به بررسى ديدگاهها و دليلهاى موافقان و مخالفان درباره تفسير علمى قرآن بپردازيم, شايسته است بدانيم كه آيات قرآن به تفسير علمى نگاه مثبت دارد يا منفى.
براى فهم ديدگاه قرآن دو راه در پيش رو داريم:
1.بررسى آياتى كه درباره علم از زواياى گوناگون سخن گفته است.
2. شناخت ويژگيهاى وحى در بعد بيانى و فهم منطق و زبان وحى واين كه آيا ويژگيهاى زبانى و بيانى وحى به ما اجازه مى دهند كه از ابزارى چون علم براى تفسير آن بهره گيريم يا آن كه تفسير وحى فقط ازخود وحى برمى آيد ويا بايد در نهايت به سنت منتهى گردد؟
راه اوّل راه روشن و هموارى است, پيچ وخمها و سنگلاخهاى بحثهاى كلامى جديد را ندارد. آيات هم تا حدودى روشن و راهگشايند; امّا اين كاستى را شايد داشته باشد كه ما را به يك شناخت دقيق از تفسيرپذيرى وحى به وسيله علوم طبيعى وانسانى نرساند, بلكه به اعتبار و حجت بودن كلى علم منتهى شود وبه بعد يابندگى علمى وآگاهى بسنده كند, مانند آنچه درباره عقل و حجت بودن آن گفته شده است. ازاين روى,ممكن است با وجود ديدگاه قرآن نسبت به علم و حتّى اعتبار زيربناى آن درساختار فكرى و عملى انسان, نقش تفسيرگرى و يابندگى آن را در خصوص مفاهيم وحى و آيات الهى به رسميت نشناسد, چنانكه درمورد عقل, كلى بودن اعتبار حجت بودن آن را مى پذيرد, امّا در رسيدن به فلسفه احكام يا شناخت مسير كليّ حيات بشر معتبر نمى داند و بايستگى برانگيختن انبياء و فرستادن رسولان را يادآور مى شود.
پس براى رسيدن به نتيجه, پيمودن راه دوّم بايسته است وبايد ديد كه زبان وحى و بيان قرآن چگونه است, آيا با زبان علم همخوان است يا نه؟ اگر همخوانى و يكسانى وجود داشته باشد, مى توان يكى را با ديگرى شرح داد و ابهامهاى هريك را (كه دراين جا مقصود وحى است) به كمك ديگرى رفع كرد؟
دراين موضوع, آراى گوناگونى رخ نموده است كه برخى سابقه تاريخى در تفكر مسلمانان دارد و برخى ديگر در مباحث كلامى مغرب زمين و مسيحيت مطرح شده وچندى است كه در گفت وگوهاى كلامى ما راه يافته است كه نگاهى به آنها خواهيم داشت.
اين نكته شايان ياد است كه آنچه در غرب به عنوان زبان دين مطرح شده, مقصودشان تورات و انجيل است وچه بسا داورى آنان, داورى ميان علم و تورات و انجيل به حساب آيد, نه داورى ميان علم و وحى!

الف. نظريه پوزتيويسم منطقى

ييكى از ديدگاههاى معروف كه تا مدّتى در صحنه انديشه كلامى غرب, رايج بود, نظريه پوزتيويسم منطقى درمقوله زبان است. براساس اين ديدگاه, گزاره ها و قضايايى كه حسّاً تحقيق پذير نيستند, معنى ندارند واز همين جا نتيجه گرفته اند كه قضاياى متافيزيك, اخلاق و الهيات هيچ كدام قضاياى واقعى نيستند, بلكه همانند قضيه اند, يعنى از هرگونه دلالت معرفت بخش خالى اند ودر نتيجه نه راستند و نه دروغ, بلكه تنها بيان و ابزار ذوق و سليقه واحساسات ذهنى هستند 47
ييكى از نتيجه هاى اين ديدگاه, اين است كه زبان وحى و زبان دين, فاقد جنبه معرفت بخشى است و زمانى كه وحى به بشر القاء مى شود, هيچ گونه آگاهى و شناختى از موضوعها و پديده ها به او نمى دهد و تنها بيانگر احساس و ديدگاه است, مثل اين كه بگوييم از فلان غذا لذّت مى بريم و از فلان شخص متنفريم.
براساس اين ديدگاه, وحى و علم هيچ گونه نقطه برخورد واشتراك با هم ندارند; زيرا گزاره هاى علمى چنانكه درآينده از آن بحث مى كنيم وخود اين ديدگاه هم به آن پاى بند است, گزاره هاى واقعى ومعرفت بخش است واين بدان معناست كه قضاياى وحيانى و قضاياى علمى از دو سنخ جداى از يكديگر هستند ودر نتيجه نمى توانند ناظر به يكديگر و شرح دهنده هم باشند.
اين نظريه از نظر منطق و مبنا, نارسا و بى اعتبار است; زيرا معيار ارزيابى گزاره ها را درمعنى دار بودن و معنى دار نبودن و تجربه پذير و تجربه ناپذير بودن آنها مى داند, درحالى كه تجربه به خاطر محدوديت كاربردى كه دارد نمى تواند معيار مطلق در تشخيص قضايا قرار گيرد; چه اين كه خود اين قضيه, تجربه پذير نيست و اگر قرار باشد تحقيق پذيرى تجربى, قضيه اى را معنى دار كند, خود اين نظريه جزء قضاياى خالى از معنى خواهد شد و در نتيجه هيچ گونه شناختى از واقعيت به ما نخواهد داد!
اين نظريه, به خاطر همين اشكال مبنايى , حتّى بعد از اصلاحاتى كه درآن صورت گرفت, نتوانست پذيرش لازم را پيدا كند وامروزه از صحنه ديدگاههاى علمى كنار رفته است و به قول ديويد و. هاملين به گذشته تعلق دارد48
افزون براين, بر فرض كه بپذيريم تجربه معيار معنى بخش درگزاره هاست, پذيرش اين كه همه قضاياى وحيانى تجربه ناپذيرند, سخن بى اساس است; زيرا موارد بى شمارى وجود دارد كه موضوع گزاره هاى دينى پديده هاى تجربى هستند و مى توانند با تحقيق تجربى ارزيابى شوند. آسمان, زمين, خورشيد, ماه, گياهان, ابرها, مراحل رشد جنين و… از موضوعاتى هستند كه وحى از آن سخن گفته است و مى تواند در معرض ردّ و اثبات تجربى قرار گيرد. اگر در مسيحيت يا آيين يهود, كاستيهايى وجود دارد, هيچ دليلى ندارد كه اسلام را هم محكوم به آن كنيم.

ب. ديدگاه تحليل زبانى متون دينى

ديدگاه ديگرى كه امروزه مطرح است و طرفدارانى زياد دارد, ديدگاه تحليل زبانى است. محتواى اين ديدگاه را چنانكه گفته اند, دراين جمله مى توان بيان كرد: از معنى يك گزاره نپرس, كاركرد آن را درياب. 49
براساس اين ديدگاه گزاره هاى دينى مانند گزاره هاى علمى معنى دارند, امّا كاركردها هريك با ديگرى تفاوت دارد.
صاحبان اين نظريه معتقدند كه گزاره هاى علمى و دينى هريك كارهاى خاص خود را دارند و بايد براساس همين كارها و نقشى كه بر عهده دارند مورد داورى قرار گيرند و نه به لحاظ راست و دروغ شان. 50 حال در اين كه اين كارها چيست, ديدگاههاى گونه گون وجود دارد:
برخى بر اين باورند:
(گزاره هاى دينى اعلام تعهد در برابر يك شيوه زندگى است. يا شيوه هايى براى شركت جستن دريك مشى و سلوك عملى.) 51
برخى مى گويند:
(مفاهيم دينى دربرآوردن هدفهاى اجتماعى چون زمينه سازى براى نظامهاى ارزشى و به هم پيوستگى اجتماعى, نقش دارند.) 52
گروه ديگرى نيز براين باورند كه زبان دينى از بازتاب پرستش برخاسته و درخدمت به بارآوردن پرستش است. 53
همه اين ديدگاهها دراين نقطه مشتركند كه دين نقش ارزشمندى ايفا مى كند, بى آن كه احكامى راجع به واقعيت صادر كند.54
اين نظريه هرچند گزاره هاى دينى را معنى دار فرض مى كند, امّا نقش معرفت بخش آن را انكار مى كند و در نتيجه خط فاصلى به وجود مى آورد بين زمينه هاى كاربرد زبان دين و زبان علم (البته اين نظريه برآن نيست كه گزاره هاى علمى را معرفت بخش بداند, بلكه درآن جا هم قائل به وسيله بودن ديدگاههاى علمى است; امّا به هرحال بين دو گونه گزاره ها جدايى مى افكند و هريك را نسبت به ديگرى بى ارتباط مى داند). اين ديدگاه نيز مانند ديدگاه پيشين به تفسير ناپذيرى وحى به وسيله علم منتهى مى شود, زيرا هيچ وجه اشتراكى بين دو زبان نيست, تا هريك ديگرى را شرح دهد.
دو اشكال عمده دراين ديدگاه وجود دارد:
1.به نظارت برخى گزاره هاى دينى به واقعيت و نقش حكايت گرى و معرفت بخشى آن توجه نكرده است در صورتى كه بخش زيادى از گزاره هاى وحيانى دست كم در قرآن از واقع حكايت مى كند و به واقعيت نظر دارد.
2. اين ديدگاه براين تصور غلط مبتنى است كه اگر گزاره اى ارزشى شد, نمى تواند گزارشى باشد و به عكس! درحالى كه گزاره ها مى تواند معناهاى گونه گون داشته باشند, يعنى يك گزاره گزارشى مى تواند معناى ارزشى داشته باشد و يك گزاره ارزشى حكايت گر ضمنى يك واقعيت باشد.
خوشبختانه در فرهنگ قرآن اين حقيقت به طور كامل آشكار است. هيچ آيه معرفتى نيست كه پيام اخلاقى و ارزشى نداشته باشد و هيچ آيه ارزشى نيست كه حكايت گر واقعيتى نباشد بايدها و هستها با يكديگر آميخته اند. شگفت است كه با اين همه آيات معرفت بخش, برخى بازگويان آراى كلاميان مغرب زمين 55 از جدايى مطلق حوزه هاى دين و علم, سخن مى گويند و زبان دين را زبان تعهّد و تقديس و زبان علم را زبان تحليل و توصيف قلمداد مى كنند!
درقرآن, هم زبان پرستش به كار رفته است و هم زبان گزارش. آن جا كه از خدا سخن مى گويد, زبان پرستش است وآن گاه كه از طبيعت و پديده هاى طبيعى و آفرينش سخن مى گويد, زبان گزارش است.
اگر در صدد توجيه اين دو نظريه برآييم, ممكن است بگوييم مقصود نظريه پردازان اين دو نظريه, از گزاره هاى دينى, گزاره هايى است كه موضوع آن خدا و جهان آخرت و ملائكه و غيب و… باشد كه مسائل فوق طبيعى و به دور از دسترس تجربه است, آن گاه برخى به اشتباه عنوان را گسترش داده اند و گزاره هاى دينى را به طور مطلق مورد حكم شمرده اند, مانند آنچه كه درمورد تمثيلى بودن يا نمادين بودن زبان دين گفته مى شود كه مقصود متفكران غربى, چنانكه از مثالهايشان برمى آيد56 قضاياى مربوط به خدا و صفات خداست, امّا برخى نويسندگان فارسى زبان به طور كلى زبان دين را سمبليك دانسته اند. 57 اگر چنين توجيهى را نپذيريم, باطل بودن اين ديدگاهها درمورد گزاره هاى وحيانى, بويژه در فرهنگ قرآن, ترديد ناپذير است.

ج. تفسير علمى, از دريچه عرفى بودن زبان دين

ديدگاه سومى كه درمورد زبان وحى به طور كلى و زبان قرآن به طور ويژه مطرح است, عرفى بودن زبان است. اين ديدگاه از ديرباز ميان انديشه وران مسلمان مطرح بوده است و به همين جهت موضوع و محور بحث اين ديدگاه زبان قرآن است, ولى ملاكى كه عرضه مى كنند و دليلهايى كه ارائه كرده اند موضوع را با مطلق زبان وحى مرتبط مى سازد.
ييكى از قوى ترين سخنانى كه دراين موضوع نقل شده, جمله اى است كه شاطبى در الموافقات دارد. وى مى گويد:
(قرآن براساس فهم اعراب زمان نزول, نازل شده است پس در تفسير آن نبايد از حدود فهم آنان فراتر رفت.) 58
اين ديدگاه در بستر تاريخ بويژه در دوران اخير طرفدارانى زياد پيدا كرده است. 59 يكى از اين متفكران دراين زمينه مى نويسد: 
(وماارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه ليبيّن لهم) اين آيه افقهاى بسيارى در زمينه نبوت باز مى كند. يكى آن كه هر پيامبرى كه فرستاده مى شود (چنانكه بيش تر مفسران براين باورند) به زبان قوم خودش يعنى به سبك و روش فكرى آنان كه سازگار با درجه آگاهى عقلى و استدلالى آنان باشد, فرستاده مى شود, چه اين كه (لسان قوم) درآيه عبارت ازيك حالت ذهنى و محتواى فكرى و نفسى است, نه تنها صداها و لغت و واژگان.) 60
در مسيحيت نيز بر مبناى وحيانى نبودن عبارات كتابهاى مقدّس اين مسأله تا حدودى مطرح شده است, چنانكه ايان باربور مى نويسد:
(در يكى از اجلاسيه هاى واتيكان در سال 1943 گفته شد كه كتاب مقدّس از شيوه بيان و تعبيرات خاص اقوام باستان استفاده مى كند و مفسران جديد بايد در تتبعات خويش كاملاً روحيه آن روزگاران دور دست را با كمك تحقيقات تاريخى, باستان شناسى, قوم شناسى و ساير علوم استدراك نمايند, تا دقيقاً پى ببرند وجوه تعبيرات كه نويسندگان هريك از اسفار يا اناجيل درنگارش خويش به كار برده اند فى الواقع چه معنى دارد.) 61
به هرحال اين ديدگاه, مجال تدبّر و انديشه دارد و با توجه به بيانهاى گوناگونى كه در شرح اين ديدگاه به كار رفته است مى توان در كشف مقصود گويندگان آن احتمالهاى بسيارى را در نظر گرفت كه برخى مورد پذيرش و بعضى غيرقابل پذيرش است. اكنون اين احتمالها را به اجمال مورد توجه قرار مى دهيم:
1. احتمال دارد عرفى بودن زبان وحى در قرآن به اين معنا باشد كه زبان وحى, زبان مردمى است كه پيامبر از بين آنان برانگيخته شده است. اگر عربى است عربى و اگر عبرى است عبرى و… اگر اين احتمال مورد نظر باشد كه بعيد است, بايد گفت ديدگاه بالا نه تنها خردمندانه است كه ناگزير بايد چنين باشد, زيرا ممكن نيست پيامبرى كه مبلّغ وحى است با مردمى كه مخاطب اويند, ولى زبان او را نمى شناسند, ارتباط برقرار كند.
2. احتمال دارد كه مقصود از عرفى بودن وحى, سازگارى با قواعد و ويژگيهاى كاربردى زبانى است كه اهل آن لغت دارند, يعنى اگر يك زبان از عناصرى چون حقيقت, مجاز, كنايه, تشبيه, تمثيل, استعاره و… برخوردار است, زبان وحى نيز از همان عناصر استفاده مى كند اين گونه نيست كه زبان وحى همه اش حقيقت باشد يا همه اش مجاز يا استعاره, بلكه به مقتضاى طبيعت زبان به كار گرفته شده, از هر عنصرى درآن وجود دارد.
اين سخن نيز سخنى درستى است و سبك بيانى قرآن گواه درستى آن است و در تورات وانجيل نيز اين واقعيت وجود دارد, هرچند به دليل رهيافت تغيير و تحريف درآن وبه خاطر مفاهيم و انگارهاى ناسازگار با عقل و منطق كه بدانها بسته شده است, امروز تلاش مى شود از راه يك بعدى كردن زبان آنها, توجيهى خردمندانه براى آن دست و پا كنند!
3. احتمال دارد عرفى بودن زبان وحى, از لحاظ فهم و درجه درك مردم عصر نزول, در شيوه بيانى قرآن باشد. بنابراين احتمال مفاهيم, اصطلاحات و تعبيرات و به طور كلى زبان وحى براساس فهم و شعور مردمى كه در عصر نزول وحى بوده اند, معنى دار است و شكل مى گيرد و به بيان روشن تر زبان وحى, زبان مردم زمان نزول است وفراتر از درك و تصورى كه آنان داشته اند, پيام و سخنى ندارد.
دراين ديدگاه, اگر سازگارى وحى با فهم مردم عصر نزول بدان معنى باشد كه مردم آن زمان مى توانسته اند از تعبيرات وحى تصور روشنى داشته باشند و مطالب وحى, مبهم ونامفهوم براى آنان نبوده است, سخن درستى است وامّا اگر عنوان يادشده را اين گونه تفسير كنيم كه فهم آنان ازوحى معيار نهايى براى تفسير وحى است وهمه آنچه وحى ارائه كرده, همان است كه آنان مى فهميده اند, بايد گفت اين سخن, مخاطبان وحى و همگامى آن را با نسلهاى آينده, محدود مى سازد و استمرار حيات مفاهيم ومعارف وحى را زير سؤال مى برد, بويژه با توجه به اين كه نياز و فهم نسلهاى بشرى رو به فزونى و تكامل است و بسنده كردن نسلهاى پسين به فهم و درك نسلهاى پيشين به معناى ايستا نگاهداشتن آنان خواهد بود. اگر كسانى به ايستايى فهم قرآن باورمند شوند, بايد ديد اين كلام امام صادق(ع) را چگونه تحليل مى كنند كه فرمود:
(قرآن براى يك زمان يا براى يك نسل يا جامعه خاص نيست, بلكه در همان زمان نو است و براى هر گروه تا روز قيامت تازه و با طراوت است.) 62
چگونه مى توان قالب خاصى از فهم را براى محتواى وحى قرار داد در صورتى كه به فرموده پيامبراكرم(ص):
(فربّ حامل فقه الى من هو أفقه منه .) 63
چه بسا فردى نكته اى علمى را به كسى رساند و ابلاغ كند كه درك و فهم او ژرف تر از فرد نخست است.
4. احتمال دارد كه عرفى بودن زبان وحى, يعنى اين كه وحى براساس انگارها وفهم ظاهرى و نخست انسانها سخن مى گويد.
چنانكه نويسنده اى دراين زمينه نوشته است: 
(و اگر چيزى را سبز مى بينى قرآن آن را سبز توصيف مى كند واگر قرمز مى بينى قرمز مى گويد… و هرگز نمى گويد قرمزى و سبزى در ذات اشياء نيست, بلكه به منبع تابش نور بستگى دارد.) 64
براى شرح بيش تر اين موضوع دو نمونه از تفسير الميزان مى آوريم كه به نظر مى رسد, علامه به اين مطلب اشاره دارد .
ايشان در آيه 31 سوره يوسف درموضوع تشبيه زقوم به سرهاى شياطين مى نويسد:
(و تشبيه ثمرة الزّقوم برؤس الشياطين بعناية ان الاوهام العامية تصور الشّيطان فى أقبح صورة كما تصوّر الملك فى أحسن صورة واجملها…. )65
تشبيه ميوه زقوم به سرهاى شياطين ازآن باب است كه پندارهاى عاميانه شيطان را در زشت ترين شكل تصور مى كنند, چنانكه فرشته را در نيكوترين و زيباترين چهره ترسيم مى كنند.
درآيه 38 سوره يس مى فرمايد:
(و من هنا لايبعد ان يقال فى قوله تعالى: (والشّمس تجرى لمستقرّلها) ان المراد بقوله (تجرى) الاشارة الى ما يعطيه ظاهر الحس من حركتها اليومية و الفصليّة و السنويّة وهى حالها بالنّسبة الينا… ) 66
براين اساس دور نيست گفته شود كه واژه (تجرى) درآيه مباركه: (والشّمس تجرى لمستقرّلها) اشاره به آن چيزى است كه به ظاهر احساس مى شود و حركتهاى روزانه و فصلى و ساليانه خورشيدرا نشان مى دهد واين وضعيت خورشيد است نسبت به ما.
اين ديدگاه برخلاف ظاهر خردمندانه آن از پاسخ گفتن به اين پرسش ناتوان است كه دراين صورت وحى قرآنى با واقعيت, چه رابطه اى خواهد داشت؟ آيا در فرض ناسازگارى باورهاى آن با واقع, واقعيت را مى پذيرد يا ردّ مى كند؟ بدون ترديد سخن گفتن براساس يك سرى انگارهاى ابتدايى وخلاف واقع, هيچ گاه با تأييد واقعيت وملاحظه آن سازگارى ندارد, بلكه اين عمل درحقيقت صحه گذاشتن برآن انگارها و باطل دانستن واقعيتهاست, آن گاه آيا قرآن با فاصله گرفتن از واقعيتها مى تواند به هدفهاى هدايت گرى خود دست يابد؟ وآيا دراين صورت با ويژگيهاى چون: (وانّه لكتاب عزيز. لايأتيه الباطل من بين يديه ولامن خلفه) (فصلّت/ 41 ـ 42)و (انّه لقول فصل. وما هو بالهزل) (الطّارق/13 ـ 14) سازگار خواهد بود؟
اگر عرفى بودن زبان وحى به يكى از دو معنى اول يا دوم باشد, روشن است كه زبان وحى و زبان علم هماهنگى كامل خواهند داشت; زيرا عنصر حقيقت گرايى و واقع نگرى در زبان وحى ابزار بيانى واحدى را در زمينه هاى مشترك علم و دين فراهم مى كند و مى تواند ديدگاهها را ناظر به يكديگر قرار دهد وامّا اگر عرفى بودن به معنى سوم وياچهارم باشد, دراين صورت زبان وحى از نگاه به واقعيتهاى نهايى كه حوزه به كارگيرى زبان علم است, فاصله خواهد داشت و در نتيجه منجر به نوعى رويارويى علم و وحى خواهد شد! ولى مهم اين است كه به دليلهاى عقلى و نقلى در اصل چنين برداشتهايى از ريشه و اساس غير منطقى است.

د. ديدگاه ژرف گرايى

نظريه چهارم كه در قلمرو زبان وحى مطرح است و در برابر ديدگاه سوم قرار دارد, ديدگاه ژرف گرايى است. بر مبناى اين نظريه بيان قرآن محدود به سطح واحدى از درك و شعور بشر نيست, بلكه در همه سطحهاى ممكن جريان دارد و با زبان هر عصرى ونسلى سخن مى گويد, بى آن كه دچار ناسازگارى و ناهماهنگى شود. در نتيجه از اين واقعيت بيانهاى بسيار, ولى نزديك به هم ارائه شده است. بعضى مى گويند شكل بيان قرآن كلى و مبهم است و در نتيجه معانى بسيار و تفسيرهاى گونه گونى را بر مى تابد, به نظر اينان:
(يكى از خصوصيات اين زبان ـ زبان امى و قومى ـ آن است كه كلمات و اصطلاحات و تعبيرات آن مفهوم كلى و تعريف ناشده دارد.) 67
گروه ديگرى مى گويند شيوه بيان قرآن الهام گرانه است, يعنى كلمه در يك معنى به كار مى رود; امّا معانى بسيارى ازآن برداشت مى شود. 68 
گروهى مانند علامه طباطبائى, بر اين باورند كه چگونگى دلالت واژگان در قرآن طولى است, يعنى يك واژه بر معانى بسيارى به حسب مراتب فهم انسانها به گونه مطابقى دلالت دارد. 69 مبناى اين ديدگاه علامه شايد مطلبى باشد كه ايشان در زمينه وضع الفاظ مطرح مى كند. ايشان درمقدمه تفسير الميزان مى نويسد:
(وضع الفاظ به لحاظ هدف است, يعنى به كارگيرى يك لفظ دريك معنى ازآن جهت صورت مى گيرد كه آنچه ازمعنى مقصود است, بيان گردد, امّا شكل عينى و تجسم يافته مفهوم, دخالتى در وضع لفظ ندارد. بنابراين, واژه چراغ در هر معنى كه نشان دهنده روشنايى باشد, به كار مى رود, چه به صورت چراغهاى ابتدايى باشد, يا الكتريكى يا غير مادى.)
براساس اين ديدگاه, بيان قرآن بيان زنده و پويايى خواهد بود, زيرا با هر انديشه برگرفته از واقعيت سازگارى وهماهنگى دارد و محدود به سطح خاص, يا فكر خاص نيست.
وبه همين جهت زبان علم كه گرايش به واقعيت يابى و واقعيت نمايى دارد مى تواند تماس تفسيرگرايانه اى با وحى داشته باشد.
ييك نكته دراين جا وجود دارد كه مربوط مى شود به ماهيت زبان علم. آيا زبان علم همان گونه كه فرض شده زبان واقع گرايانه است يا خير؟ واگر هست, آيا تمام سطحها و زواياى واقعيت را نشان مى دهد يا بخشى از آن را. به نظر مى رسد براى نتيجه گيرى نهايى دراين موضوع نگاهى گذرا به ديدگاههاى موجود درباره زبان علم بايسته است.

ميزان واقع گرايى و واقع نمايى زبان علم

علم, آگاهى و شناخت است. علم تجربى آگاهيها واطلاعاتى است كه از راه آزمايش و تجربه حاصل مى آيد. زبان علم قالبهايى است كه آگاهيهاى به دست آمده, درآن ريخته مى شود و درمعرض داورى قرار مى گيرد. به اين ترتيب زبان علم همان ديدگاهها و قانونهاى علمى است; امّا در قامت واژه ها و اصطلاحات.
درباره نظريه هاى علمى واين كه ماهيت آنها چيست, چهار ديدگاه وجود دارد:
1. مفاهيم و نظريه ها, ملخّص داده ها و تسهيل و تعبيه روانى براى رده بندى مشاهدات است. 70
اين ديدگاه نقش ذهن را به طور كلى درماهيت نظريه انكار مى كند و براى شكل خلاصه شده و نظم يافته ديدگاهها برابر خارجى باور ندارد, امّا از آن جهت كه ديدگاهها را فشرده اى از اطلاعات خام مى داند, ناگزير واقعى بودن آن را بايد بپذيرد.
2. نظريه ها عبارتند از شيوه و شگردهاى استنتاج. 71
برپايه اين ديدگاه, نظريه جنبه حكايت گرى از واقع ندارد, بلكه آزمايش گر, جهت سامان دادن نتيجه هاى تجربه هاى خود ازآن بهره مى جويد.
3. نظريه ها, فراافكنده ذهن بر هيولاى بى شكل داده هاى حسى است. 72
اين ديدگاه نقش بيش ترى براى ذهن, درماهيت ديدگاهها باور دارد و بدين جهت در انكار واقع نگرى نظريه ها, باديدگاه دوم مشترك است.
4. نظريه, برخوردار از واقعيت است و ريشه در روابط عينى متن طبيعت دارد. 73
در اين تعريف, نظريه بازنمود واقعيت است و مفاهيم به كار رفته درآن ريشه در واقعيت دارد.
اين مبنا ذهن را بر كنار ازنوعى دخالت درسامان دادن اطلاعات نمى داند, امّا اين دخالت در حدّى نيست كه مفاهيم سازمان يافته و پيوسته با هم را از نگاه به واقعيت وحكايت گرى ازآن جدا گرداند.
گويا تحليلهاى انجام گرفته از سوى صاحب نظران علم و فلسفه درجهت اثبات و تأييد ديدگاه اخير است. 74
ما دراين جا از بحث گسترده درباره اين ديدگاه چشم مى پوشيم و تنها به اين نكته توجه مى دهيم كه اگر اين ديدگاه و حتى اگر ديدگاه نخست مورد پذيرش قرار گيرد, زبان علم, زبان واقع گرا خواهد بود واين چيزى است كه ما را درداورى به نفع علم يارى مى دهد و سبب مى شود تا علم براى تفسير متون دينى, منبعى درخور اعتماد شناخته شود.
امّا اين داورى, داورى نهايى نيست; زيرا درست است كه دراين صورت وحى و علم هر دو سوداى حكايت گرى از واقع ونقش معرفت بخشى نسبت به آن دارند, امّا دو گونه معرفت كه ارائه مى شود در سطح همسان و برابر قرار ندارد. علم تجربى, به خاطر محدود بودنى كه در روشهاى خود دارد, هيچ گاه واقعيت را به صورت تام و كامل نشان نخواهد داد و ازهمين روى, راه شناخت بيش تر و آگاهى يافتن از زواياى ديگر واقعيت, هميشه بازخواهد بود و در نتيجه ديدگاههاى علمى كه حتّى پس از فراوانى استقراء و تجربه به شكل قانون عرضه مى شود, همواره درمعرض تغيير و تبديل ويا اصلاح قرار دارد. 75 واين بدان معنى است كه(هرگز صحّت هيچ نظريه علمى را نمى توان با يقين كامل به اثبات رساند… )76 وباب احتمال هميشه باز مى ماند. با اين حال, آيا مى توان با بخشى از واقعيت, همه واقعيت را كه وحى ازآن سخن مى گويد, تفسير كرد؟ بگذريم از اين كه افزون بر وجود عنصر احتمال و جزمى نبودن در علم, در تطبيق مفاهيم دين بر يافته هاى علمى نيز يقين و جزم وجود ندارد و اين چيزى است كه در بخش دليلهاى مخالفان تفسير علمى ازآن سخن خواهيم گفت.

ديدگاه موافقان و مخالفان تفسير علمى

جداى ازآنچه درباره ويژگى زبان وحى گفتيم, موافقان ومخالفان تفسير علمى نيز, دليلهايى براى ثابت كردن سخن خود ارائه كرده اند كه دراين جا به اجمال ازآن سخن مى گوييم.

دليلهاى باورمندان به تفسير علمى

آنانى كه به تفسير علمى به عنوان روشى مناسب براى بازيابى فهم بخشى از معارف وحى مى نگرند, يكى از آن دليلهايى كه مى آورند, جامع بودن قرآن است و بر اين باورند كه آيه كريمه: (ما فرّطنا فى الكتاب من شئ) (انعام /38) بيانگر جامع بودن قرآن نسبت به همه حقايقى است كه در جهان هست. 77 بخشى ازآن حقايق همان چيزهايى است كه به وسيله علم كشف و شناسايى مى شود پس علم مى تواند در فهم آن بخش از قرآن كه با علم بستر يكسانى دارد, يارى رساند.
اين دليل مى تواند مورد نقد قرارگيرد, زيرا:
اولاً,جامع بودن قرآن به عنوان كتاب هدايت به ناچار به معنى مشتمل بودن آن بر همه چيز نيست, بلكه آنچه جامع بودن قرآن را معنى دار مى كند, وجود تمام عناصر هدايت بخش در قرآن است ونه وجود هر ديدگاه علمى (هرچند ناپيوسته به هدايت و تربيت انسان)
ثانياً, يافته هاى علمى برخلاف آنچه در ابتدا تصور مى شود, همه حقيقت مسلّم و قطعى نيستند, بلكه ديدگاههاى علمى, چنانكه پيش از اين گفتيم آميخته با احتمال و ترديد است.
ثالثاً, بنابراين بر فرض كه جامع بودن قرآن را با همان معنى گسترده آن بپذيريم, اين مطلب هيچ گاه تجويزكننده تفسير وحى به وسيله علم نمى شود. تكيه بر نظريه هاى علمى براى تفسير متن دينى, نياز به اجازه دارد.
دليل ديگرى كه موافقان تفسير علمى ارائه كرده اند, نقش تفسير علمى در فهم بهتر قرآن است. 78 اين دليل در صورتى درست است كه ما دو پيش فرض قطعى و اثبات شده داشته باشيم: يكى قطعى بودن داده ها و يافته هاى علمى و ديگر قطعى بودن يا دست كم, مطمئن بودن به انطباق آيات برآنها.
امّا آيا مى توان چنين پيش فرضهايى را پذيرفت؟ مطالعه كتابهايى كه به عنوان تفسير علمى برخى ازآيات نوشته شده اند, باطل بودن هرگونه جزم انديشى به صورت كلى را در فرضهاى يادشده اثبات مى كند.
دليل ديگرى كه آورده اند, اثرگذارى مثبت تفسير علمى در تبليغ اسلام است. يكى از طرفداران تفسير علمى دراين زمينه نوشته است:
(نشر اين حقايق واثبات اعجاز علمى قرآن اثر خاصى در مبارزه عليه الحاد و تثبيت عقيده ايمان در دلها و گسترش دعوت اسلامى دارد.) 79
وى بر اين باور است:
(وانّ الاعجاز العلمى هو السّبيل لتبليغ الدّعوة الاسلاميّة لغير العرب.)
دراين دليل, افزون بر آن كه خلط بين تفسير علمى و اعجاز علمى قرآن شده است, زيرا اعجاز علمى درموردى است كه آيه از واقعيتى خبر داده است كه گذشتگان با آن كه مى فهميدند از اثبات آن ناتوان بودند, امّا دراين توجيه, يك روى سكه ملاحظه نشده است وآن اين كه گاه نظريه هاى علمى در طول زمان باطل مى شود و باطل شدن آن دسته از نظريه ها كه در تفسير به كار گرفته شده, نه تنها مايه فزونى ايمان نمى شود كه سبب تزلزل و ترديد مى گردد.
از ديگر دليلهايى كه براى تأييد تفسير علمى آورده اند, نقش تفسير علمى در ترويج علم و در نتيجه خدمت به مسلمانان و پيشرفت آنان است. اين مطلب چيزى است كه طنطاوى در تفسيرش برآن تكيه مى كند.
اين هدف, هرچند مقدس است امّا راه رسيدن به آن, تفسير علمى نيست. تفسير علمى به لحاظ ضعفهاى بنيادى كه درآن وجود دارد, لطمه ها و شبهه هايى كه به همراه دارد, بيش تر از دستاوردهايى است كه ازآن انتظار داريم.

دليلهاى مخالفان تفسير علمى

مخالفان تفسير علمى به دليلهاى چند تمسّك كرده اند:
1. هدف قرآن اعتقادى است ونه علمى, بنابراين نبايد از زاويه علمى به آن نگاه كرد. 80 اين سخن, نمى تواند دليل بر باطل بودن روش علمى در تفسير قرآن باشد; زيرا اعتقادى بودن رسالت قرآن به معناى نفى علمى بودن آيات تكوينى و انفسى آن نيست.
و تفسير علمى در صدد فرانمايى معناى چنين آياتى است.
2. تفسير علمى به ناسازگارى علم و دين منتهى خواهد شد. 81 يعنى تفسير كردن آيات وحى براساس ديدگاههاى علمى كه همواره در معرض باطل شدن و يا تعديل قرار دارند, آياتى را كه پيش از اين تفسير علمى شده اند در ناسازگارى با ديدگاههاى جديد علمى قرار مى دهد واين به ناسازگارى علم و وحى مى انجامد!
3. حقايق قرآنى قطعى است و داده هاى علم غير قطعى.
سيد قطب دراين زمينه مى نويسد:
(حقايق قرآنى حقايق نهايى قطعى و مطلق هستند; امّا آنچه بحثهاى بشرى به آن رسيده است هرچند از ابزار پيچيده استفاده كرده اند, لكن حقايق غيرقطعى و غير نهايى بوده و بستگى به ميزان تجربه دارند و صحيح نيست كه حقايق قرآنى را به حقايق غيرنهايى (آنچه از راه علم بشرى به دست آمده است) مشروط بكنيم.) 82
دراين ديدگاه اصل حمل يك حقيقت مطلق بر يك مطلب مقيّد و جزئى جداى از پيامدهاى آن, امرى نادرست دانسته شده است. اين نظريه را مى توان چنين شرح داد كه قرآن تجلى علم الهى است و بنابر رسالتش كه آخرين سخن درباره واقعيتهاى انسان, طبيعت و رابطه انسان با خدا و طبيعت است, خاصيت كلّى نگرى و ژرفا بينى دارد. قرآن برآن است كه هستى را با تمام حدود وگستردگى آن نشان دهد.
درحالى كه علم هميشه پديده را به صورت جزئى بريده از ديگران و گسسته از گذشته و آينده نشان مى دهد واين امر گرچه به معنى ناسازگارى علم و وحى نيست; امّا نارسايى علم در تفسير وحى را مى رساند.
4. تفسير علمى محدود است و نمى توان آن را به عنوان يك روش دركلّ آيات الهى ملاحظه كرد; زيرا بستر چنين روشى آيات مربوط به طبيعت و پاره اى از مسائل مربوط به انسان است در صورتى كه روش تفسيرى مى بايد دركلّ آيات يا دست كم در بيش تر آيات راهگشا باشد.
5. مهم ترين دليلى كه بر ردّ تفسير علمى ارائه شده است, تأويل گرائى اين روش است. دراين شيوه تفسيرى گاه گونه اى تأويل گرايى افسارگسيخته ديده مى شود كه فراتر از قواعد زبان عربى نيز پيش مى رود. علامه طباطبائى دراين باره آورده است:
(تمام سخن اين است كه آنچه طرفداران تفسير علمى بر روشهاى پيشينيان ايراد كرده اند, مبنى برآن كه آن روشها برابرسازى آيات است و نه تفسير آن, بر روش خود آنان نيز وارد است, اگر چه باور دارند كه اين روش بهترين روش تفسيرى است.) 83
(يعنى; هرگروهى به اقتضاى روش و مبنايى كه دارد, سعى داشته تا مفاهيم روشن و بى ابهام را بر مصاديق معينى برابر سازد ودر نتيجه در دام تأويل و تطبيق افتاده اند.) 84

نگاه پايانى

همان گونه كه ياد شد تفسير علمى در دو ميدان زياده روى و ميانه روى رخ نموده است, برخى تفاسير بى حدّ و مرز, فرضيه هاى علمى را دستمايه تفسير و تأويل و توجيه آيات قرار داده اند و بعضى با تدبّر و نكته سنجى گام درميدان علوم تجربى وبهره گيرى از آنها در تفسير نهاده اند.
در تفسير اعتدالى بين ديدگاههاى علمى و حقايق علمى جدايى افكنده و سعى برآن بوده تا از تفسير آيات بر مبناى فرضيه هاى لرزان پرهيز شود و تنها حقايق علمى پايدار, معيار تفسير قرار گيرد.
بيش تر اشكالها و ضعفهايى كه براى تفسير علمى, بيان شده است در حقيقت, ناظر به قسم نخست, يعنى تفسير بر اساس ديدگاههاى غير قطعى است; زيرا اين روش است كه آتش ناسازگارى علم و دين را دامن مى زند و امّا قسم دوم كه برمبناى حقايق قطعى و مسلم به تفسير آيات مى پردازد; اين نارسايى را به همراه ندارد, چرا كه حقيقت در خدمت تفسير حقيقت قرا مى گيرد وامّا محدوديتهايى كه براى اين گونه تفسير علمى نيز ياد شده است آن را به كلى از اعتبار نمى اندازد.
در تفسير علمى, بنا بر تفسير كلّ آيات به شيوه علمى نيست, بلكه تنها در حدود آياتى تفسير علمى صورت مى گيرد كه ميدان حضور علوم تجربى باشد.
پس مى توان گفت تفسير علمى درحدود پديده هاى طبيعى و با حقايق قطعى و به اثبات رسيده, روش كارآمد و سزاوارى است و مى تواند زمينه هاى تدبّر و تفكّر وحق جوييها را در پيش ديد جويندگان آيات الهى و ژرف كاوان راه حق قرار دهد.


پی نوشت‌ها:

1. احمد عمر ابوحجر, التفسير العلمى للقرآن فى الميزان/ 145
2. مفاتيح الغيب ذيل آيات 22 , 29 , 164 سوره بقره و آيه 54 سوره اعراف.
3. ذهبى, محمد حسين, التفسير والمفسرون, 1/ 326
4. همان / 300.
5. همان/ 358.
6. احمد عمر ابوحجر, التّفسير العلمى للقرآن / 156 تا 165.
7. زركشى, بدرالدين, البرهان فى علوم القرآن, 1/ 154.
8. طوسى, محمد بن حسن, التّبيان , 1/ 102.
9. همان / 125.
10. محمد جواد مغنيه, الكاشف, 1/ 38
11. يوسف مروه, العلوم الطبعيّة فى القرآن /76
12. عبداللّه شحاته, تفسيرالآيات الكونية /16; كارم السيد غنيم, الاشارات العلميه فى القرآن الكريم بين الدّراسة والتّطبيق /14; حكيمى, الشيخ محمد رضا, القرآن والعلوم الكونيّة /10.
13. محمد محمود اسماعيل, الاشارات العلمية فى الآيات الكونيّة فى القرآن الكريم /7.
14. حنفى, احمد, التّفسير العلمى للآيات الكونيّة فى القرآن / 38 ـ 41; تفسير نمونه ذيل آيه 5 سوره يونس 8/ 226
15. بازرگان, مهدى, باد و باران در قرآن.
16. احمد عمر ابوحجر, التفسير العلمى للقرآن فى الميزان / 468; تفسير نمونه, 5/ 435.
17. عبدالعزيز اسماعيل, الاسلام والطبّ الحديث / 66.
18. احمد عمر ابوحجر, التّفسير العلمى للقرآن فى الميزان / 470.
19. همان / 472.
20. الشيخ محمد رضا الحكيمى, القرآن و العلوم الكونيّة / 71
21. طبرسى, مجمع البيان, 5 ـ 6 / 421; زمخشرى , كشاف, 2/ 512; ابوالفتوح رازى, تفسير ابوالفتوح, 3/ 172 (قطع رحلى).
22. تفسير نمونه, 10/ 111; مراغى, الدّروس الدّينيّة/ 61 ـ 62; وحيد الدّين خان, الاسلام يتحدّى / 212 به بعد.
23. مجمع البيان, 9 ـ 10 / 242; كشاف, 4/ 404; ابوالفتوح, 5/ 155.
24. تفسير نمونه, 22/ 373; الميزان, 18/ 382; روح المعانى, 27 ـ 28 / 17.
25. مجمع البيان, 7 ـ 8 / 79; كشاف, 3/ 119; ابوالفتوح, 13/ 229 ( چاپ بنياد پژوهشهاى اسلامى); الميزان, 14/ 219; نمونه, 13/ 416.
26. كواكبى, طبائع الاستبداد و مصارع الاستعباد/ 43 تا 46 به نقل از التّفسير العلمى للقرآن فى الميزان /190
27. الشيخ محمد رضا الحكيمى, القرآن و العلوم الكونيّة / 31.
28. وحيد الدين خان, الاسلام يتحدّى /224 ـ 225.
29. عبدالغنى خطيب, اضواء من القرآن على الانسان / 250 به بعد.
30. مطابقة الاختراعات العصرية / 27 به نقل از: التّفسير العلمى للقرآن فى الميزان / 446.
31. الميزان, 18 / 382.
32. همان, 15/ 401 ـ 403.
33. مكارم شيرازى, ناصر, تفسير نمونه, 15/ 568.
34. كشاف, 4/ 16; مجمع البيان, 7 ـ 8/ 663.
35. الميزان, 17 / 89; نمونه, 18/ 382.
36. كشاف, 2/ 615; مجمع البيان, 5 ـ 6/ 572.
37. نمونه, 11/ 291; التّفسير العلمى للقرآن فى الميزان/ 467.
38. محمد عبده, تفسيرجزء عمّ/ 158.
39. عبدالرزاق نوفل, القرآن و العلم الحديث/ 212.
40. همان / 84 ـ 86.
41. الاستاذ حنفى احمد, التفسير العلمى للآيات الكونية فى القرآن / 398.
42. عبدالرزاق نوفل, القرآن والعلم الحديث/ 155.
43. الشّيخ احمد محى الدين العجوز, معالم القرآن فى عوالم الاكوان/ 135.
44. به عنوان نمونه مراجعه به تفسير نامبرده ذيل آيات 51 , 61 و 74 سوره بقره.
45. محمد جعفر نجفى علمى, برداشتى ازجامعه و سنن اجتماعى در قرآن; الدّكتور زهير الاعرجى, النظرية الاجتماعيّة فى القرآن الكريم; الدّكتور محمد التومى, المجتمع الانسانى فى القرآن الكريم.
46. دكتر محمد عثمان نجاتى, قرآن و روان شناسى, ترجمه عباس عرب.
47. ايان باربور, علم و دين, ترجمه بهاء الدين خرمشاهى, مركز نشر دانشگاهى, تهران / 279.
48. ديويد و . مفاملين, تاريخ معرفت شناسى, مترجم شاپور اعتماد / 121.
49. ايان باربور, علم و دين / 282.
50. همان/ 283.
51. همان.
52. همان.
53. همان/ 274.
54. همان/ 283.
55. فراستخواه, مقصود, بيّنات, سال اوّل, شماره 2. (قرآن را تنها با زبان ايمان مى توان خواند)
56. جاه هيك, فلسفه دين, ترجمه بهرام راد ويراسته بهاء الدين خرمشاهى / 171 تا 179.
57. محمدى, مجيد, آسيب شناسى دينى / 183.
58. شاطبى, الموافقات, 2/ 71.
59. الشرقاوى, عفت, قضايا انسانيّة فى أعمال المفسرين / 92;امين الخولى, التفسير , تدرّجه و تطوره/ 49 تا 65; قرآن و كتابهاى علمى, فضل اللّه شهيدى / 5; بهاء الدين خرمشاهى, بينات, سال دوّم , ش 5 (بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن كريم) / 95.
60. غالب حسن, مجلّة الفكر الجديد, دارالسلام لندن / 124.
61. ايان باربور,علم و دين / 125.
62. شيخ صدوق, عيون اخبار الرّضا(ع) 1/ 87.
63. حرانى, تحف العقول /45.
64. فضل اللّه شهيدى, قرآن و كتابهاى علمى / 5.
65. طباطبائى, محمد حسين, الميزان 17 / 104.
66. همان/ 90.
67. قرآن و كتابهاى علمى / 37.
68. فضل اللّه , سيد محمدحسين,رسالة القرآن, شماره التاسع سال 1413.
69. طباطبائى, محمد حسين, الميزان 3/ 64.
70. ايان باربور, علم و دين /198
71. همان / 199.
72. همان / 201.
73. همان / 204.
74. همان / 207.
75. همان / 210.
76. همان / 121.
77. احمد عمر ابوحجر, التفسير العلمى للقرآن فى الميزان/ 103.
78. المحجرى, دكتر يحيى سعيد , آيات قرآنيّة فى مشكاة العلم/ 11
79. عبدالرزاق نوفل, القرآن والعلم الحديث / 9.
80. شلتوت, محمود, التفسير القرآن الكريم, الاجزاء العشرة الاولى / 13
81. الشرقاوى, عفّت, قضايا انسانيّة فى أعمال المفسرين /92.
82. سيد قطب, فى ظلال القرآن, 2/ 96.
83. طباطبائى, محمد حسين, الميزان, 1/ 8.
84. همان / 9.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:46 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تفسير (المنير) در نگاه نقد و بررسى

بازديد: 183
تفسير (المنير) در نگاه نقد و بررسى

محمد على رضايى كرمانى

دانش تفسير در بين ديگر دانشهاى اسلامى, جايگاه ويژه اى دارد وازهمان آغاز مسلمانان, به گونه جدى بدان پرداخته و نگريسته اند; زيرا تفسير, فهم وكشف بهترين سخنها; يعنى سخن الهى است.
نخستين مفسر قرآن, پيامبر(ص) و دومين مفسر درعالم اسلامى, على(ع) است وبعد ازآن, صحابه وتابعين با نقل روايات پيامبر(ص) وديگر معصومان(ع) وذكر ديدگاه خويش, علم تفسير را گسترش داده و نوشته هاى فراوانى را دراين باره تدوين كرده اند.
دامنه تفسير با انگيزه فهم قرآن, روز به روز گسترده تر گرديده به گونه اى كه اكنون چندين مجلّد, كه تنها اسامى تفاسير و مؤلفان آنان را, كه از اواخر قرن اوّل تا به اكنون به تفسير قرآن و تدوين درباره آن پرداخته اند, به اين مهم اختصاص دارد, همچون طبقات المفسرين سيوطى, داوودى, أدرنه, معجم المفسرين عادل نويهض و… 
از تفاسير جديدى كه چندى است منتشر شده و در دسترس قرار گرفته است, تفسير (المنير فى العقيدة والشريعة والمنهج) تأليف مفسر و قرآن پژوه معــاصر, دكتر وهبه زحيـلى است. اين تفسير در 16 مجلد (32 جزء) به شكل وزيرى, براى نخستين بار در سال 1411 هـ.ق. با همكارى دارالفكر المعاصر بيروت و دارالفـكر دمشق, به گونـه اى زيبـــا و جذاب,
چاپ ومنتشر شده است. شايان ذكر است كه درايران به سال 1372 در مراسم كتاب سال, ازاين تفسير به عنوان كتاب سال جهانى نيز تقدير به عمل آمد.

درباره مفسر و انگيزه تدوين تفسير

دكتر وهبه زحيلى, رئيس گروه فقه مذاهب اسلامى در دانشگاه دمشق است كه بيش تر نوشته هاى ايشان اختصاص به فقه و اصول فقه دارد, همچون:(اصول الفقه الاسلامى) و (الفقه الاسلامى و ادلّته) 2 وگويا (تفسير المنير) تنها تحقيق و پژوهش ايشان درباره قرآن وعلوم قرآن است.
ايشان درباره انگيزه خود از نگارش تفسير (المنير) مى نويسد:
(چون من نياز شديدى را ميان گروههاى گوناگون مردم, از زن ومرد كه از نظر فرهنگى در حدّ متوسطى هستند, احساس كردم وبه اين نتيجه رسيدم كه مردم علاقه دارند محتواى كتاب الهى را بدانند وبراين عقيده اند كه از مهم ترين چيزهايى كه در پيشگاه پروردگار از انسان مورد پرسش قرار مى گيرد, قرآن كريم است, چه اين كه اگر فرد مسلمان به قرآن عمل كرد, حجّت براى وى و در صورت عمل نكردن, حجّت عليه اوست, برآن شدم تفسيرى براى پاسخ گويى به نيازهاى آنان بنويسم.
… من به بيان مستقيم معناى آيه اهتمام ورزيدم, به گونه اى كه هرگاه انسان بخواهد يك آيه ويا تفسير آن را بخواند, مقصود ازآن آيه در ذهن او نقش ببندد. اين نخستين گام در موفقيت تفسير است, زيرا مهم اين است كه انسان مضمون آيه را به عنوان كلّ پيوسته و ناگسسته بفهمد و سپس چگونگى پيوند آيه را به ما قبل و مابعدش, درك كند چون آيات قرآن, هدف و غرض مشخصى را دنبال مى كنند, ومن اين شيوه را در تفسير (المنير) انتخاب كردم…. و زمانى كه من در دبى رئيس دانشكده شريعت و قانون در دانشگاه امارات بودم و زن وفرزندى با من نبود, مدّت پنج سال با فراغ بال درآن جا درنگ كردم به برخى كارهاى علمى پرداختم وهمه اين فرصت پنج ساله را تابستان و زمستان به كار اين تفسير اشتغال داشتم و دوسال هم در دمشق, به چاپ و نشر آن پرداختم كه هفت سال كار مى شود.) 3
هرچند در صفحه هاى آينده ما به بررسى تفسير و ويژگيهاى آن مى پردازيم, ولى در همين جا لازم است يادآور شويم كه ايشان دراين انگيزه خود و به كاربستن آن در شيوه تفسيرى خود به مقدار زيادى موفق بوده است.

معرفى اجمالى تفسير

دكتر وهبه زحيلى در آغاز, درمقدمه اى كوتاه (7صفحه) به انگيزه خود از تدوين اين تفسير, شيوه تفسير ومنابع و مآخذ آن مى پردازد. آن گاه برابر شيوه معمول بيشتر مفسران كه در آغاز تفسير, برخى از مباحث علوم قرآنى را يادآور مى شوند, به بحث و بررسى مختصر درباره بعضى از آن مباحث مى پردازد كه حدود 35 صفحه را دربرمى گيرد. مباحث علوم قرآنى مطرح شده دراين بخش بدين ترتيب است: تعريف قرآن, اسامى قرآن, كيفيت نزول, مكى و مدنى, اول ما نزل, آخر ما نزل, جمع قرآن در زمان رسول اللّه(ص), در زمان ابوبكر و عثمان, رسم الخط عثمانى, قراءات هفتگانه و سبعة احرف, اعجاز قرآن و وجوه آن, عربيت قرآن, ترجمه قرآن, حروف مقطعه, تشبيه, استعاره, كنايه, تعريض ومجاز درقرآن.
ايشان به اختصار درباره هريك از گزاره هاى يادشده مطالبى رامطرح و ديدگاه خود را درباره آن بيان داشته است. مثلاً در بحث مكى و مدنى, معيار زمان را در تعريف آن لحاظ كرده است, يعنى آيات نازل شده پيش از هجرت را مكى و آيات نازل شده پس از هجرت را مدنى شمرده, يا در بحث ترتيب سوره هاى قرآن, ديدگاه توقيفى بودن ترتيب سور را پذيرفته است.
ييادآورى: درشمار زيادى از تفاسير, در ذيل برخى از آيات, مباحث عمده علوم قرآنى آورده شده, كه اين تفسير نيز همين شيوه را پيش گرفته است, مثلاً در ذيل آيه 7 سوره آل عمران 4 (ج 3/ 149) درباره محكم و متشابه نكاتى ياد شده است ويا در ذيل آيه 106 سوره بقره 5 (ج 1/ 258) درباره (ناسخ ومنسوخ) سخن به ميان آمده است, ازاين روى مباحث مهم علوم قرآنى به اختصار در مقدمه تفسير و در ضمن تفسير آيات قرآنى مطرح شده است كه براى دستيابى و اطلاع ازموارد عنوان شده, رجوع به جلد شانزده تفسير كه دربردارنده فهرست موضوعات قرآن و تفسير است, ضرورى مى نمايد.
پس از مقدمه تفسير ومباحث علوم قرآنى, تفسير آيات آغاز گرديده واز ابتداى قرآن تا پايان آن به ترتيب سوره ها, هر سوره به چندين بخش تقسيم گرديده و نكته هاى گوناگون تفسيرى آن مطرح شده است.
وهمان طورى كه پيش از اين يادآور شديم, تفسير در 32 جزء و 16 جلد تدوين شده, ازاين روى از تفاسير كبير به شمار مى آيد, نه تفسير وسيط و وجيز. 6 جلد شانزده تفسير (جزء 31 و 32) فهرست موضوعات مطرح شده درآيات قرآن و تفسير را دربردارد كه براى بسيار كارآمد و مفيد است.

شيوه تفسير و روش آن

دكتر زحيلى درآغاز تمامى سوره ها, ابتدا مضامين هر سوره را به كوتاهى بيان كرده است ودرصورتى كه سوره اى به جز نام مشهور, داراى اسامى ديگرى باشد, زير عنوان (اسامى سوره) مطالبى را بيان داشته, سپس فضيلت سوره و روايات وارده در عظمت شأن و قراءت سوره را يادآور شده و سازگارى سوره مورد بحث را با سوره قبل ازآن, با عنوان (مناسبتها لما قبلها) يا مانند آن, مورد بررسى قرار داده است.
وى, هر سوره اى را همچون ديگر مفسران, به چند بخش تقسيم كرده وبراى هر بخش ازآيات, موارد گوناگونى را بيان كرده كه تمامى آن موارد در راستاى تفسير وكشف و پرده بردارى ازآيات قرآن است واين شيوه در سرتاسر تفسير و در تمامى بخشهاى گوناگون آيات, پياده شده است, بدين ترتيب:
اعراب, بلاغت, مفردات لغوى, نامگذارى, سبب نزول, تناسب آيات, تفسير و بيان, احكام آيات و فقه كاربردى و…
همچنين به تناسب بخشهاى گوناگون آيات يك سوره, برخى ازموارد فوق همچون سبب نزول, ذكر شده ومباحث ديگرى با عناوين جديد همچون مسائل فقهى, پرتوى از تاريخ و… آورده شده است.
اينك به اختصار درباره هريك از عناوين بالا كه در سرتاسر تفسير ديده مى شود ودرحقيقت شيوه اصلى مفسر در فهم و تفسير آيات است, مطالبى را يادآور مى شويم.
الف. اعراب آيات: مفسر هر سوره اى را به چند بخش ازآيات تقسيم كرده و درآغاز زير عنوان (الاعراب) كلمه ها وجمله هايى را كه درآيه, وجه اعرابى آنها مشكل بوده يا داراى چند وجه است, بيان كرده است, ازاين روى فقط نقش كلمه و يا جمله را در آيات يادآور شده كه در فارسى اصطلاحاً (تركيب) ناميده مى شود, ولى درباره خود كلمه (تجزيه آن) درموارد محدودى مطالبى را آورده است, زيرا علم صرف و لغت ومفردات به اين مهم اختصاص دارد و لزومى ندارد در تفسير به آن پرداخته شود, مثلاً (الذين) موصول است ويا (لو) شرطى داريم يا نه, ضرورتى براى يادكرد آن وجود ندارد.
اين بخش (اعراب آيات) درتمامى تفسير, بدون استثناء, پس از يادآورى هربخش از آيات آورده شده است.
مأخذ و منبع مفسّر در اين بخش (البيان فى غريب اعراب القرآن) ابوالبركات ابن الانبارى است. ولى از تفسير قرطبى وكشاف زمخشرى و ديگر تفاسير هم سود جسته است. 7
درواقع اين بخش از تفسير كه دربرگيرنده تمامى آيات قرآن است, خود يك دوره كامل اعراب قرآن بوده و بخش زيادى از تفسير را به خود اختصاص داده است.
ب. بلاغت آيات: اين بخش, پس از فصل اعراب آيات آورده شده و در سرتاسر تفسير ديده مى شود و در زير عنوان بلاغت, مصاديق موضوعها ومباحثى كه در علوم بلاغت (معانى, بيان و بديع) مطرح شده با آيات قرآنى تطبيق گرديده است, مثلاً درباره آيه دوّم سوره بقره چنين آمده است: (ذلك الكتاب) ذلك اسم اشاره دور است كه به جاى اسم اشاره نزديك آمده و علت آن بلند مرتبگى قرآن است.
(هدى للمتقين) مجاز مرسل است, زيرا كه هدايت به قرآن نسبت داده شده, ولى درحقيقت هادى خداوند است و…
فصل (بلاغت) در زير هر بخش ازآيات, بيانگر اعجاز بيانى قرآنى بوده و بسيار مفيد و سودمند است وخواننده را از رجوع به تفاسير ادبى بى نياز مى كند.
مأخذ ومنبع اين بخش از تفسير, (صفوة التفاسير) صابونى, كشاف زمخشرى, بحر المحيط ابوحيان, والجامع لاحكام القرآن قرطبى است كه گاهى مفسّر نيز با درايت خويش پاره اى ازموارد را برترى داده و درحقيقت ديدگاه خويش را بيان كرده است 8
ج. لغات آيات: سومين بخشى كه در سرتاسر تفسير نيز ديده مى شود, فصل شرح لغات آيات است. دراين فصل, كلماتى از قرآن, اعم از اسم و فعل و حرف, كه نياز به شرح كوتاهى داشته, آورده شده وبه توضيح آن پرداخته است.
اين فصل از تفسير نيز بسيار سودمند است, زيرا خواننده پيش از ورود در تفسير آيات, با مفردات و شرح لغات آن آشنا مى گردد و سپس به مطالعه تفسير آيات مى پردازد و در حقيقت اين فصل خود يك دوره تفسير وجيز قرآن است, همچون تفسير جلالين و يا شبّر.
مآخذ ومنابع مفسر دراين بخش (شرح لغات آيات) آن گونه كه ازمقدمه تفسير پيداست, تفسير كشاف زمخشرى وبحرالمحيط ابوحيان بوده است 9, ودرموارد اندكى درپاورقى, مفردات راغب اصفهانى را نيز به عنوان مأخذ يادآور شده است. 10
د. تفسير آيات: اين بخش از تفسير كه درحقيقت قلب تفسير وبيان كننده مراد و مقصود از آيات است نيز, بدون استثناء در سرتاسر تفسير در ذيل هر بخشى از آيات, آورده شده است.
دراين بخش مفسّر, به طور معمول با حذف زوائد واختلافهاى تفسيرى به شرح و تفسير آيات پرداخته وفهم آيات را براى خواننده آسان ومراد كلام الهى را تا حدّ توان ممكن ساخته است.
براى فهم آيات دراين بخش, از شيوه تفسير قرآن به قرآن و از روايات استمداد جسته است كه با سيرى در جلدهاى گوناگون تفسير, اين نكته به خوبى روشن مى گردد.
هـ. خلاصه احكام آيات و كاربرد آن در زندگى: در سرتاسر تفسير بحثى با عنوان (فقه الحياة والاحكام) آورده شده است كه در زير هربخش ازآيات, بدون استثناء آورده شده و در اين بخش, برداشت ازآيات با توجه به نكته هاى تفسيرى آن دسته بندى شده و درهمه موارد با شماره گذارى مسلسل, آن نكته ها بيان شده است وبيش تر احكام وضعى و تكليفى برگرفته ازآيات وهمچنين نكته هاى عقيدتى واخلاقى دراين بخش به چشم مى خورد.
اين بخش از تفسير, پس از فصل تفسير آيات درمرتبه دوم از اهميت قرار دارد ودرحقيقت برگرفته از تفسير آيات است وخواننده را با پيام قرآن و روح آن آشنا مى سازد.
در تفاسير قديمى, چنين مدخلى ديده نمى شود, هرچند دربرخى ازآنها مطالبى كه دربردارنده مباحث يادشده است گاهى ديده مى شود. شايد بتوان گفت كه يكى از ويژگيهاى برجسته اين تفسير همين بخش (فقه الحياة والاحكام) است كه پس از هرچند آيه ديده مى شود. ولى شايان ذكر است كه مطالب اين بخش با فصل تفسير آيات درهم شده اند وگاه تكرار, ولى در واقع دراين بخش نويسنده از زاويه اى ديگر, با تقسيم بندى مناسب, به آيات و تفسير آن نگريسته است.
و. اسباب نزول آيه يا آيات: آيات قرآن در رابطه با سبب نزول دو گروهند. برخى از آيات بدون سبب خاص نازل گرديده و برخى ديگر با توجه به يك سبب و قضيه خاص نازل شده اند كه درمرتبه اول آن آيات اشاره به آن سبب دارد, هرچند سبب نزول خاص, مخصص حكم آيه نيست و درموارد همانند آن, قابل تطبيق وجارى است. ازاين روى, دكتر وهبه زحيلى درمواردى كه آيات داراى شأن نزول مشخصى بوده, زير عنوان (سبب النزول) روايات گوناگونى را كه دراين باره وارد گرديده به اختصار بيان كرده وبرخى را بر برخى ديگر برترى داده است, هرچند در پاره اى ازموارد, راه درست را نپيموده است, مثلاً درباره سوره دهر, آيه (8 و 9) تمامى مفسران اماميه و برخى از دانشمندان اهل سنت, شأن نزول آن را درباره على و فاطمه وحسنين(ع) و فضه مى دانند, ولى ايشان ضمن نقل اين قضيه واستناد آن به مفسران واهل تفسير, اين شأن نزول را صحيح نمى داند. 11
دراين بخش, منابع ومآخذ مفسّر, با توجه به آنچه كه درمقدمه آمده است 12 وهمچنين آن گونه كه درجلدهاى گوناگون تفسير نيز به آن اشاره شده است, اسباب النزول واحدى و تفسير درالمنثور سيوطى و تفسير خازن است. 13 هرچند گاهى به تفاسير وجوامع حديثى مشهور ديگر نيز رجوع شده است, مانند تفسير طبرى وصحيح بخاري… 14
همچنين وى, درهر مورد مأخذ و مرجعى كه از آن نقل كرده, و در هنگام نقل روايات اسباب نزول, سلسله سند و راوى وصحابى نقل كننده وحاضر درجريان واقعه را يادآور مى شود.
دكتر وهبه زحيلى درباره بحث (اسباب نزول) در تفسيرخود مى نويسد:
(من دراين تفسير كوشيده ام تا شأن نزولهايى را كه صحيح نيست, ذكر نكنم. همچنين ازميان برخى اسرائيليات و سخنانى كه از بنى اسرائيل از طريق كتابهاى كعب الاحبار و وهب بن منبه دركتابهاى ما وارد شده و فرهنگ بعضى ازمسلمانها متأثر از آن شده است وتصور كرده اند كه اينها از پيامبر(ص) است, ولى روشن شده كه اين گونه مطالب, از بنى اسرائيل است, پرهيز نموده ام وهر مطلبى را كه غيرصحيح بوده ذكر نكرده ام… ) 15
ز. تناسب آيات: تناسب آيات و سور, يكى ازمباحث مهم علوم قرآنى است كه درآن به نوع پيوند آيات و سور پرداخته مى شود. برخى ازمفسّران به موضوع تناسب آيات و سوره ها اهتمام فراوان داشته و توانسته اند بدين وسيله برخى از ابهامهاى تفسيرى را كشف و شرحى براى پاره اى از پرسشهاى قرآنى, بيابند.
دكتر وهبه زحيلى در تفسير خود, درآغاز هر سوره اى ارتباط آن سوره را با سوره پيشين يادآور شده است, ازاين روى توانسته است به پاره اى از نكته هاى تفسيرى ازاين زاويه دست يابد.
ييادآورى: تناسب سور ه هاعموماً براى مفسرانى بيشتر داراى اهميت است كه ديدگاه توقيفى بودن ترتيب سور را پذيرفته اند و نويسنده ازاين جمله است.16
درباره تناسب آيات نيز ايشان غافل نبوده و دربرخى مواضع آيات كه تناسب آن مشهود وآشكار بوده است فصلى را با عنوان (المناسبة) به اين مهم, اختصاص داده وبه اختصار مطالب مفيدى را يادآور شده است; ذكر اين نكته خالى از فائده نيست كه تناسب آيات وفهم ارتباط آيات با يكديگر, ناگفته هاى فراوانى را در قرآن هويدا مى سازد كه جز ازاين راه از راه ديگر, فهم آن ممكن نيست, ازاين روى تناسب آيات بيش تر از تناسب سور در فهم آيات كاربرد دارد. 17

گرايش تفسير

مراد از گرايش هر تفسيرى, يعنى اين كه مفسّر بيش تر به چه مباحث و موضوعاتى در قرآن, توجه كرده ويا كدام دسته از موضوعات قرآنى را به شرح بيان داشته و فرعها و دليلهاى آن را يادآور شده است; ازاين رو به نظر مى رسد تفسير المنير داراى گرايش فقهى است, وشايد اين زمينه راتحصيل و تدريس مفسّر درباره فقه مذاهب به وجود آورده است, در زير بحث (آيات الاحكام) به شرح آراى فقهى مذاهب أربعه به چشم مى خورد وبه يادكرد دليلها و ردّ پاره اى از ديدگاههاى فقهى پرداخته شده است; به عنوان مثال در جزء دوم تفسير كه حدود چهارصد صفحه است واختصاص به تفسير سوره بقره (آيات 142 ـ 252) دارد, مطالب فقهى زير به چشم مى خورد: تحويل قبله, سعى بين صفا و مروه, خوردنيهاى حلال وحرام, ميته واحكام آن, قصاص, وصيّت, روزه و احكام آن, حجّ واحكام آن, شراب وقمار ومراحل تحريم آن, حكم ايلاء, عدّه مطلّقه واحكام طلاق, رضاع واحكام آن, نفقه اولاد و…
هرچند سوره بقره دربردارنده آيات فراوان فقهى است, ولى مفسّر در ذيل آيات اين سوره به تفصيل مباحث ياد شده را مطرح كرده واختلاف مذاهب اربعه را بيان كرده است, هرچند متأسفانه به فقه ديگر مذاهب همچون اماميه كه داراى فقه غنى و استوار و پويا ومتكى به روايات معصومان(ع) است, يا هيچ اشاره نشده ويا بسيار اندك و درموارد محدودى, ديدگاه فقهى شيعه بيان شده است.
همچنين بخش (فقه الحياة والاحكام) كه در سراسر تفسير بدون استثنا وجود دارد. دربردارنده برداشت ازآيات واحكام آن (وضعيّه و تكليفيه) است كه خود نشانگر توجه مفسّر به برداشتهاى فقهى از آيات است.

منابع تفسير

درمقدمه تفسير و پاورقى جلدهاى گوناگون تفسير, منابع ومآخذ تفسير به چشم مى خورد كه در استفاده مفسّر ازآنها در يك سطح نيست ودر واقع به سه دسته تقسيم مى شوند. منابع دسته اول كه بسيار ازآنها استفاده شده است, مثل تفسير قرطبى, فخررازى و… منابع دسته دوّم و سوّم كه كم تر ازآنها سود جسته است.
اينك به اختصار منابع ومآخذ تفسير را دراين جا يادآور مى شويم:
1. تفاسيرگوناگون: مانند تفسير قرطبى, رازى, ابن كثير, كشاف, طبرى, بحرالمحيط, المنار, آلوسى, بغوى, غرائب القرآن, بيضاوى, خازن, نسفى, درالمنثور, جواهر طنطاوى, تفسير شيخ شلتوت و صفوة التفاسير صابونى, ازاين ميان پنج تفسير (قرطبى, رازى, ابن كثير, كشّاف و طبرى) بيش ترمورد توجه بوده است.
هرچند درمقدمه تفسير وجاى جاى تفسير و پاورقيها اين نكته به چشم نمى خورد, ولى دكتر وهبه زحيلى در گفت و گويى يادآور شده است كه از (مجمع البيان) شيخ طبرسى و (تفسيرالميزان) علامه طباطبايى استفاده جسته و براى تدوين تفسير بدانها مراجعه مى كرده است.18
2. صحاح سته, مسند احمد بن حنبل و برخى ديگر از معاجم حديثى: شايد برخى تفسير المنير را تفسيرى روايى بدانند, زيرا ايشان به روايات نبوى و نقلهاى صحابه و تابعين بسيار استناد كرده وفهم آيات را گاهى ازاين راه فراهم ساخته است, ازاين روى به منابع مختلف حديثى, همچون صحاح سته ومسند احمد بن حنبل وبرخى ديگر ازمعاجم مشهور اهل سنّت مراجعه كرده است هرچند متأسفانه دراين زمينه هم, بسيار نادر به روايات اهل البيت(ع) تمسّك جسته و در موارد اندك و بسيار محدودى به جوامع حديثى شيعه رجوع كرده است.
3. احكام القرآن جصّاص وابن العربى: در بررسى آيات بسيارى كه اشاره به مسائل فقهى دارند, ازكتاب (احكام القرآن) جصّاص و(احكام القرآن) ابن العربى كه درحقيقت تفسير فقهى آيات و شرح آيات الاحكام هستند, سود جسته و در تدوين مباحث فقهى ازاين دو كتاب, بسيار استفاده شده است.
4. كتابهاى علوم قرآنى واعراب ولغت قرآن: همچون الاتقان سيوطى, البرهان زركشى, المصاحف سجستانى, النشر ابن جزرى, مفردات راغب اصفهانى, البيان فى غريب اعراب القرآن ابن الانبارى و…
گويا در تدوين تفسير المنير به منابع ومآخذ متعدد و گوناگون تفسيرى وحديثى به شكل گسترده رجوع نشده, زيرا همان گونه كه مفسر درمقدمه تفسير يادآور شده, هدف از تفسير خود را رساندن پيام قرآن به علاقمندان با حذف زوائد واختلافهاى تفسيرى مطرح كرده, ازاين روى, به منابع گوناگون كم مراجعه شده است.

برتريهاى تفسير

تفسير (المنير) از برتريهاى شايان توجهى برخوردار است ازاين روى سبب گرديده دربين ديگر تفاسير در پاره اى از جنبه ها درخشش ويژه اى داشته باشد و پس از نشر در كم تر از پنج سال, پنج بار تجديد چاپ گردد.
اينك به برخى از ويژگيها و برجستگيهاى تفسير اشاره مى شود:
الف. آوردن عناوين براى بخشهاى گوناگون آيات: مفسّر در تمامى تفسير, از آغاز قرآن تا پايان آن, آيات را به بخشهاى گوناگون ومناسب تقسيم نموده وبراى هرچند آيه, يك عنوان تعيين كرده است تاخواننده در آغاز, نماى كلى آيات را در پيش روى داشته باشد و بتواند تفسير ومعانى آيات را درذهن خود ترسيم كند.
به عنوان مثال آيات آغازين سوره بقره (ازآيه 1 تا 20) اين عناوين را دارند:
1 ـ 5 صفات المؤمنين وجزاء المتقين. 6 ـ 7 صفات الكافرين. 8 ـ 16 صفات المنافقين. 17 ـ 20 ايراد الامثال للمنافقين. 19
در تفسيرهاى قديمى اين عنوان بندى براى بخشهاى گوناگون آيات قرآنى به چشم نمى خورد و دربيش تر تفاسير جديد نيز وجود ندارد, ولى تفسير المنير اين ويژگى برجسته را دارد و ذكر عناوين بخشهاى گوناگون آيات دريك جا وبه گونه فهرست بخشهاى آيات و عناوين آن, خود كتابى مستقل و سودمند خواهد بود. 20
ب. فصل بندى وباب بندى مطالب: روشمند بودن هركتاب وفصل بندى آن انگيزه و شوق مطالعه را درخواننده ايجاد مى كند و تفسيرهاى قرآن نيز به عنوان كتاب جامع ازاين قاعده مستثنى نيستند. در تفسيرهاى قديمى اين موضوع رعايت نگرديده, ولى در تفسيرهاى جديد سعى شده است كه مباحث تفسيرى در قالب بابها و فصلهاى جداگانه مطرح گردد. تفسير(المنير) دراين شيوه نيز يكى ازموفق ترين تفسيرها است زيرا كه در ذيل هرچند آيه, فصلهاى گوناگونى را با عناوين مشخص, طرح كرده تا خواننده نيازخود را در هرفصل وعنوان مشخصى بجويد. وهمان گونه كه در صفحات گذشته يادآور شديم عناوين و فصلها وبابهاى آغاز هر سوره وهر بخش ازآيات بدين ترتيب است:
سورة… مناسبتها لما قبلها, ما اشتملت عليه هذه السّورة, فضلها, مدنيّتها, مكيّتها, تسميتها, الاعراب, البلاغة, المفردات اللغوية, سبب النّزول, المناسبة, التفسير والبيان, فقه الحياة والاحكام و…
هرچند اين شيوه در بين تفسيرها سابقه طولانى دارد ولى بدين شكل وبه گونه اى گسترده, ويژه تفاسير جديد شيعه و اهل سنت است, مثلاً اين گونه فصل بندى را در تفسير مجمع البيان شيخ المفسرين طبرسى مى بينيم كه درخور ستايش و تقدير است ودر بين تفاسير قديمى كم نظير وشايد بى نظير باشد. هرچند درآن, همه مطالب ومباحث تفسيرى با عناوين مشخصى, بيان نشده است. 21
ج. چند تفسير وكتاب دريك تفسير: چون اين تفسير مطالب گوناگونى را كه درحوزه علم تفسير قرار مى گيرد, فصل بندى وبا عناوين معين, بيان كرده است, سبب گرديده تا چند تفسير و كتاب را در درون خود جاى دهد, مطالبى كه در سرتاسر تفسير ذيل عنوان (الاعراب) آورده, درصورت جمع آورى دريك كتاب, يك دوره (اعراب القرآن) تقريباً جامع خواهد بود, همچنين مطالب ذيل عنوان (البلاغة) يك مجموعه مفيد وسودمند بلاغت قرآن و تفسير بلاغى ومطالب (المفردات اللغوية), تفسيرى وجيز, همچون تفسير جلالين وشبّر ومطالب ذيل عنوان (فضل السّورة) كتابى حاوى (فضائل القرآن) را تشكيل خواهد داد و…
د. حذف نظريات گوناگون تفسيرى: مفسّر درمقدمه يادآور شده است كه اختلافهاى تفسيرى را كم تر يادآور شده است تا خواننده در پذيرش راه درست ودرك حقايق قرآنى سرگردان نماند واين بسيار شايسته است; زيرا ياد برخى ازاختلافها, درتفسير برخى ازآيات, ايجاد شبهه مى كند و رسالت تفسير كه كشف و پرده بردارى ازحقايق است پوشيده مى ماند وخود, حجاب فهم آيات مى گردد, هرچند درمباحث فقهى آيات, اختلاف مذاهب اربعه, به گونه اى گسترده بيان شده است.
اين تفسير, با رسالت رساندن پيام قرآن به علاقه مندانى كه به شكل گسترده پى گير مطالب تخصصى تفسير و ديدگاههاى گوناگون نيستند, تدوين شده است.
هـ. خلاصه احكام آيات وكاربرد آن در زندگى 22: درسرتاسر اين تفسير, عنوان (فقه الحياة أوالاحكام) به چشم مى خورد كه در ذيل هربخش ازآيات وجود دارد و درآن, آنچه كه از آيات قرآن با توجه به نكته هاى تفسيرى آن برداشت شده, بيان كرده است و تقريباً درهمه موارد به گونه اى دسته بندى شده وبا شماره مسلسل, احكام تكليفيه, وضعيه, مسائل عقيدتى, اخلاقى و… كه درآيات بدانها اشاره شده آمده است. اين بخش از تفسير, كه بدون استثناء در ذيل هربخش ازآيات آمده است, بسيارمفيد و سودمند بوده و درحقيقت پيام قرآن دراين تفسير, بيش تر در همين بخش خلاصه مى شود.
در تفسيرهاى قديمى چنين فصلى در ذيل آيات ديده نمى شود, هرچند ممكن است مطالب اين فصل در لابه لاى نكته هاى تفسيرى آمده باشد ودر تفسيرهاى جديد كه شيوه تفسير درآنها غالباً آوردن فصلهاى جداگانه است, اين فصل (برداشت ازآيات واحكام آن)كم تر به چشم مى خورد; ازاين روى از برجستگيهاى آشكار اين تفسير, مطالب اين فصل از تفسير است كه بخش زيادى را نيز به خود اختصاص داده است.
و. نثر روان وخوشخوان تفسير: چون مفسّر يادآورشده كه اين تفسير را براى گروههاى گوناگون مردم كه از نظر فرهنگى درحدّ متوسطى هستند نوشته است ازاين روى با نثر عربى روان و رسا ونه با نثرى ادبى و فنى به تدوين اين تفسير پرداخته ازاين رو محتوا را فداى واژگان وپيچيدگيهاى فنى نكرده است; بدين جهت نثر اين تفسير براى هر علاقه مند به قرآن كه تا اندازه اى با ادبيات عرب آشنا باشد قابل استفاده است.
همچنين چاپ زيبا و منقح و تقريباً بى اشتباه تفسير به ضميمه نثر روان آن, هرعلاقمند به فرهنگ قرآنى را مجذوب خود مى سازد.

پاره اى از كاستيهاى تفسير

با مطالعه و درنگ در تفسير, برخى ازكمبودها وكاستيها به چشم مى خورد كه برخى از آنها را دراينجا يادآور مى شويم:
الف. يادنكردن منابع ومآخذ در پانوشت ها: روشن است كه در تدوين اين تفسير از منابع ومآخذى استفاده شده كه درمقدمه تفسير بدانها اشاره گرديده است وما در فصلى جداگانه درهمين مقاله به آن اشاره كرديم, ولى كم وبيش در تدوين تمامى كتابها مرسوم است كه در استفاده ازهرمنبع ومأخذى درجاى جاى كتاب, نام آن منبع, باويژگيهايى كه دارد, آورده مى شود, تا خواننده درصورت نياز به شرح ويا تحقيق, بدان مأخذ رجوع كند, درحالى كه اين شيوه در تفسير المنير مورد غفلت واقع شده, لذا پانوشتهاى تفسير بسيار اندك به نظر مى رسد.
دراين جا برخى از مواردى كه در جلد يكم (جزء 1 و 2) مأخذ آن بدون يادكرد جلد وصفحه وباب, آورده شده ويا اقوال گوناگون از صحابه و تابعين وديگران بدون مأخذ آمده است, فهرست گونه يادآور مى شويم: مجلد اوّل (جزء /1), صفحه هاى 128 , 204 , 205 , 206 , 210 , 211 , 212 , 242 , 243 , 260 , 261 , 269 , 279 , 308 , 309 , 310 , 315 , 317 , 322 , 324 و در (جزء /2) صفحه هاى 6 , 13 , 14 , 20 , 42 , 48 , 74 , 103 , 112 , 113 , 151 , 169 , 177 , 184 , 190 , 191 , 195 , 211 , 227 , 234 , 242 , 245 و…
اين كمبود و كاستى در سرتاسر تفسير, ديده مى شود كه اميد است درچاپهاى بعدى جبران گردد.
ب. عدم استفاده از روايات ومعارف اهل البيت(ع): از ديگر كمبودها وكاستيهاى تفسير, استفاده نكردن از روايات اهل البيت(ع) ومعارف بازگو شده توسط آن بزرگواران است, زيرا آن حضرات نمونه آشكار (فاسئلوا أهل الذّكر) بوده و شمارى ازآيات قرآن, تفسيراً و تأويلاً وتنزيلاً در شأن آنان وارد شده است ولى متأسفانه در تفسير المنير بسيار اندك سخنان ومطالب تفسيرى از أهل البيت به چشم مى خورد.
نيز با توجه به جلد شانزدهم تفسير (جزء 31 و 32) كه شامل فهرست موضوعى قرآن و تفسير است, در ذيل عناوين [امام] على, فاطمه بنت النّبيّ(ع) و [امام] حسن(ع) مطالب محدودى در قالب روايات مطرح شده كه حجم تمامى آن درسرتاسر تفسير, كمتر از پنج صفحه است. همچنين برخى از شأن نزولهاى معتبر درباره اهل البيت(ع) پذيرفته نشده, مثلاً در سوره دهر, شأن نزول مشهور آن صحيح دانسته نشده است. 23
ج. استفاده نكردن از تفسيرها وجوامع حديثى وكتابهاى شيعه: درمقدمه تفسير به هيچيك از تفسيرها وجوامع حديثى شيعه اشاره اى نشده وبه عنوان مأخذ ومرجع تدوين تفسيرمورد استفاده قرار نگرفته است. همچنين نگارنده با بررسى بيش تر جلدهاى تفسير, با نام كتاب و تفسيرى از اماميه برخورد نكردم تا آن را حمل بر استفاده مفسّر ازمآخذ شيعى كنم 24 هرچند مفسر خود در گفت وگوى يادشده يادآور شده كه به تفسير مجمع البيان شيخ طبرسى والميزان علامه طباطبايى رجوع كرده ولى درمقدمه تفسير چنين مطلبى وجود ندارد وهمچنين در صورت نقل واستفاده ازآنها درپانوشت ها هم ظاهراً چنين مطلبى به چشم نمى خورد ولى به هرحال در صورت استفاده سزاوار بود در مقدمه ويا پانوشت ها يادآور مى شد.
همچنين در يادكردن ازمآخذ روايات فقط به صحاح سته, مسند احمد بن حنبل وديگر جوامع حديثى اهل سنت بسنده گرديده وازكتابهاى حديثى شيعه, درهيچ موردى, مطلبى نقل نشده ويا در صورت نقل, مأخذ آن بيان نگرديده است, درحالى كه رجال شيعه واماميه چه در زمينه تفسير وچه در زمينه نقل وشرح حديث شهره آفاق بوده ونزد اهل سنّت نيز توثيق ويا تمجيد گرديده اند, همچون ثقة الاسلام كلينى, شيخ مفيد, شيخ طوسى, شيخ طبرسى, سيد بن طاووس, علامه حلى, علامه طباطبايى و…

فهرست موضوعى تفسير

جلد شانزدهم تفسير (جزء 31 و 32) ويژه فهرست موضوعى قرآن و تفسير است وسرتاسر آن عناوين گوناگون را در بردارد كه در قرآن و تفسير به آن اشاراتى شده است, بدين گونه كه موضوعها با ذكر جلد و صفحه در ديگر مجلدات تفسير مشخص شده است, همچون, آدم, آيه, أب, ابراهيم, حجاب, محكم, محمد(ص), يمين, يوسف, يونس و…
هرچند اين فهرست بسياركارآمد ومفيد بوده وبه شرح, عناوين گوناگون را بيان داشته است, ولى دربرخى از موارد روش مند و قانون مند نبوده وكاستيها وكمبودهايى درآن به چشم مى خورد. اينك به برخى ازآن موارد اشاره مى شود.
الف. دوفهرست دريك فهرست: در واقع اين فهرست, هم فهرست موضوعى آيات قرآن وهم فهرست موضوعى تفسير است وچون همان گونه كه پيش ازاين يادآور شديم مفسّر براى هربخش ازآيات, عنوانى مشخص كرده, همان عناوين را به شكل فهرست موضوعى آيات قرآن دانسته وبا فهرست تفسير تلفيق كرده و در قالب يك فهرست براساس حروف الفبا, رديف كرده است; ازاين روى درموارد بسيارى ذيل يك عنوان كه شماره صفحه وجلد آمده, بعد از رجوع فقط به آيه اى از قرآن برمى خوريم كه موضوع آن مثلاً حضرت آدم(ع) است, ولى نكته هاى تفسيرى درآن وجود ندارد. مثلاً در ذيل عنوان آدم(ع) به چنين عبارتى برمى خوريم: (استخلافه فى الأرض 1/ 122 ومابعدها) ولى در جلد 1 / 122, ازآيه 30 تا 33 ذكر گرديده 25 وچون اين آيات درباره جانشين خداوند در زمين است, لذا عنوان (استخلافه فى الأرض) براى اين چهار آيه مشخص شده است هرچند پس ازآن نكته هاى عام تفسيرى در موارد بسيارى به چشم مى خورد, ولى در برخى از موارد درباره موضوع آيه وآيات, بحث موضوعى عنوان كرده و در پاره اى ازموارد تنها نكته هاى تفسيرى آمده وبحث موضوعى خاص نيامده است.
به نظرمى رسد صحيح و دقيق چنين بود كه دو فهرست جداگانه براى اين تفسير نوشته مى شد, يكى فهرست موضوعات آيات قرآن وديگرى فهرست موضوعها ومطالب تفسير, هرچند فهرست موضوعهاى آيات قرآن, درگذشته توسط دانشمندان و قرآن پژوهان به شيوه هاى گوناگون نوشته شده و منتشر گرديده است, 26 ازاين روى درهم آميختن اين دو فهرست نيكو به نظر نمى رسد, زيرا بيشتر فهرستهاى تفسيرى, فهرست موضوعى تفسير را در بردارد وفهرست موضوعى قرآن را دربرنمى گيرند.
ب. فهرست شدن موضوعها ومطالب بسيار مختصر: بيشتر عناوين ياد شده درفهرست, درجلدهاى گوناگون تفسير, به گونه اى مختصر مطالبى درباره آنان به چشم مى خورد از چند سطر تجاوز نمى كنند ودر موارد گوناگونى, يك سطر يا دو سطر ويا يك روايت كوتاه ديده مى شود, هرچند ذكر اين مباحث وفهرست شدن آن خالى از فايده نيست ولى بهتر است در فهرست موضوعى تفسير, نشانه هاى اختصارى وضع شود و در برابر هريك از موضوعها ومباحث زير مجموعه آن در فهرست گذارده شود تا خواننده پس از كندوكاو و بررسى ويافتن عنوان وموضوع, متوجه گردد در تفسير به چه ميزان درباره مثلاً ثمره صبر مطلب آورده شده است, دوسطر ويا دو صفحه, تا از رجوع به تفسير, حجم اطلاعات داده شده در تفسير را محاسبه و درهنگام نياز مراجعه كند. مثلاً درمورد (ثمره صبر) در ج 1/ 163 (دوسطر) مطلب وجود دارد.
ج. ذكر عناوين فرعى غيرضرور: درفهرست موضوعى قرآن و تفسير, عناوينى به چشم مى خورد كه عنوان فرعى است و در واقع در ذيل عناوين ديگر جاى مى گيرد و در برخى ازموارد بر فرض درستى به شكل عنوان مستقل, مباحث زير مجموعه آن به گونه اى ناقص مطرح شده و بسيار محدود شماره جلدها و شماره صفحه ها آورده شده است, به عنوان مثال عنوانهاى: (كفايه) , (قبول) , (اباق) , (ابتغاء) , (اتكاء) , (اثبات) , (احكام) , استخفاف) و (استدلال) و… به گونه مستقل وبه عنوان مدخل اصلى ذكر گرديده ودر ذيل آن عناوين فرعى محدودى ديده مى شود درحالى كه عناوين اصلى ومهمى همچون (بيت المعمور) , (بيت العزّة) , (هابيل) , (قابيل) , (حبط عمل) , (قسط) و… فهرست نشده, وحال آن كه در سرتاسر تفسير مطالب فراوانى درباره عناوين و موضوعات ياد شده, آمده است.
د. فهرست نشدن اعلام يادشده در تفسير: درفهرست, اعلام و اشخاص گوناگونى كه درآيات قرآنى ويا درتفسير, چه به عنوان تأويل وچه به عنوان تنزيل ازآنان ياد شده, ديده مى شوند, مانند: فرعون, ابولهب, ابوجهل… وهمچون يعقوب و يوسف و يونس و… ولى برخى از اعلام كه در تفسير مطالبى درباره آنان وارد شده دراين فهرست ديده نمى شود ازاين روى خواننده پس ازمراجعه به فهرست و نديدن نام آنان, تصور مى كند كه در جلدهاى گوناگون تفسير از اين افرادى يادى نگرديده ودرباره آنان مطلبى آورده نشده است, درحالى كه چنين نيست, مثلاً درباره اعلام ذيل در تفسير مطالبى به چشم مى خورد ولى در فهرست (جزء 31 و 32) اين اعلام وجود ندارد: وليد بن عقبه (ج 26/ 226). عبداللّه بن امّ مكتوم (ج 30/ 61), بخت النّصر (ج 15/ 24), بنيامين بن يعقوب (ج 13/ 16), هابيل وقابيل(ج 6/ 153) و…
هـ. ارجاع نكردن در عناوين همانند و مرتبط: رسم براين است كه براى جلوگيرى از تكرار, درمواردى, عنوانى را به عنوان مرتبط با آن ويا بحثى را به بحث مشابه ومربوط به آن, ارجاع مى دهند تا هم عناوين ومطالب به گونه اى گسترده مطرح گردد وهم تكرار نشود, ولى در فهرست موضوعى تفسير تنها درموارد اندكى ارجاع به عناوين مرتبط وهمانند صورت پذيرفته است; مثلاً درذيل عنوان (معاد) فقط يك مورد مأخذ وجود دارد (ج 23) وحال آن كه در سرتاسر تفسير و درآيات فراوانى از قرآن, بحث معاد ديده مى شود, ازاين روى ضرورى بود كه (معاد) را به (قيامت) كه به گونه اى گسترده مطالب زيرمجموعه آن را آورده است, ارجاع مى داد (معاد - قيامت) ويا فهرست مطالب اعجاز قرآن را در تفسير, در ذيل عناوين (اعجاز) , (معجز) و (قرآن) آورده است درحالى كه درست اين است كه زير يك عنوان, تمام مطالب اعجاز قرآن كه در جلدهاى گوناگون آورده شده, فهرست گردد; مثلاً ذيل عنوان (قرآن) و در دو مورد ديگر (اعجاز و معجزه) به قرآن ارجاع داده شود: اعجاز قرآن, معجزه قرآن. افزون براين كمبود (ارجاع ندادن) مطالب اعجاز قرآن به سه بخش تقسيم گرديده و هر بخشى در ذيل هريك از عناوين (قرآن, اعجاز ومعجزه) فهرست شده است وفهرست كامل (اعجاز قرآن) در زير هيچ يك از سه عنوان نيامده است.
همچنين مثلاً عنوان (اهل البيت) آورده نشده, ولى عنوان (آل البيت) درفهرست به چشم مى خورد كه سزاوار بود عنوان (اهل البيت) آورده مى شد وبه (آل البيت) ارجاع مى گرديد وعنوان (يهود) وجود ندارد تا به (بنى اسرائيل) ارجاع داده شود و…
درپايان, ياد اين نكته ضرورى مى نمايد كه هرچند كمبودهايى دراين تفسير ديده مى شود كه دراين مقال به برخى ازآنها اشاره گرديد, ولى بعضى از ويژگيهاى برجسته اين تفسير سبب گرديده تا در عمر كوتاه خود, چندين بار چاپ شود وعلاقه مندان به فرهنگ قرآنى را مشتاق به مطالعه و تفحص و تورّق آن گرداند.
اميد است مفسّر محترم جناب دكتر وهبه زحيلى, با زدودن كاستيها, چاپ صحيح وكاملترى را درآينده به جامعه اسلامى عرضه بدارد. ان شاء اللّه.


پی نوشت‌ها:

1. اين مقاله در هشتمين كنفرانس بين المللى وحدت اسلامى كه در مردادماه سال 1374 در تهران برگزار گرديده بود, ارائه گرديد.
2. اصول الفقه الاسلامى, در دو جلد و (الفقه الاسلامى وادلّته) در هشت جلد چاپ ومنتشر شده است.
3. فصنامه بيّنات, شماره 2, مصاحبه با دكتر وهبه زحيلى, تفسير المنير/ مقدمه.
4. (هو الّذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب واخر متشابهات…)
5. (ماننسخ من آية أو ننسها نأت بخير أ منها و مثلها)
6. برخى ازمفسران, سه تفسير براى قرآن كريم نگاشته اند كه براساس حجم آن, تفسير كبير, وسيط و وجيز ناميده شده است, ولى هركدام ازاين تفاسير نيز داراى يك نام مشخصى بوده است, مانند سه تفسير مرحوم ملامحسن فيض كاشانى كه با عناوين (صافى, اصفى و مصفّى) نامگذارى شده است.
7. تفسيرالمنير1/ 72 , پاورقى.
8. همان , پاورقى.
9. همان.
10. همان, 1/ 61.
11. همان, 29/ 287.
12. همان, 1/ 10. مقدمه
13. فصلنامه بيّنات, شماره 2, مصاحبه با دكتر وهبه زحيلى, ص 117.
14. تفسيرالمنير 2/ 211, 227.
15. فصلنامه بيّنات, شماره 2, مصاحبه با دكتر وهبه زحيلى, ص 116.
16. تفسيرالمنير 1/ 23.
17. تفسير(الميزان) مرحوم علامه طباطبايى در بين تفاسير, دراين بحث بسيار ممتاز است, ايشان به موضوع سياق آيات بسيار توجه كرده ودرموارد فراوانى, عبارات (والسياق يؤيده) و (السّياق ينافيه) به چشم مى خورد كه ازاين راه توانسته نكته هاى ظريفى را درآيات, آشكار سازد و روشن است كه بحث سياق آيات با موضوع تناسب آيات, تداخل مفهومى و اشتراك محتوايى دارند.
18. فصلنامه بيّنات, شماره 2/ 113.
19. درتمام تفسير, درهربخش ازآيات, درآغاز عنوان موضوعى آيات مشخص گرديده, سپس خود آيات درج شده است نه شماره آيات.
20. پيشنهاد مى شود, درچاپ برخى ازقرآنها درپايان ويا درحاشيه قرآن, عناوين موضوعى آيات ازآغاز تا پايان قرآن, مشخص گردد و قرآن كريم با اين فهرست كه مفصّل هم نخواهد, منتشر گردد تا زمينه تدبّر در آيات قرآنى فراهم شود, به نظر مى رسد اين فهرست كمتر ازصد صفحه را دربرگيرد.
21. تفسيرالمنير نيز مطالبى را كه مهم مى دانسته عنوان بندى نموده است, مثلاً در ذيل هربخشى از آيات, عنوان (القراءة) و (الحجّة على القراءة) كه در تفسير مجمع البيان به چشم مى خورد و درآن نويسنده به اختلاف قراء پرداخته و دليل قراءات را بيان كرده است, دراين تفسير وجود ندارد.
22. عنوان (خلاصه احكام آيات و كاربرد آن در زندگى) ترجمه اى آزاد از عنوان (فقه الحياة أو الاحكام) با توجه به مطالب زيرمجموعه اين عنوان است.
23. تفسير المنير 29/ 287.
24. در تفسير, يك مورد ديده شده است.
25. (واذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و…)
26. همچون: تفصيل الآيات ژول لابوم (مستشرق فرانسوى), و تفصيل آيات القرآن الكريم محمد فؤاد عبدالباقى, كشف المطالب اعتماد السّلطنة و تفصيل الآيات, كيكاوس ملك منصور, طبقات الآيات خليل صبرى, فهرست المطالب دكتر محمود راميار و فرهنگ موضوعى قرآن مجيد كامران فانى و بهاء الدين خرمشاهى و…
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

منزلت و كاربرد عقل در چهار تفسير سده اخير

بازديد: 215
منزلت و كاربرد عقل در چهار تفسير سده اخير

عليرضا عقيلى

اگر برآن باشيم كه چند مشخّصه عمده براى تفاسير قرن چهارده برشماريم, به يقين يكى از آنها را بايد در تكيه بر عقل درعلم وكاربرد آن دوجست وجو كنيم.
ميزان اعتبار و تأثير عقل, درفهم كلام الهى ودرك وتفسير متون دينى, از ديرباز درمحافل علمى ومباحث فقهى وكلامى مطرح بوده است وتاريخ فهم معارف دين, شاهد افراطها و تفريطها و زمانى هم شاهد داوريهايى به اعتدال بوده است.
روى آورى به عقل واعتماد برآن همانند احتياط ودقّت در به كارگيرى آن, دليلهايى از قرآن و روايات داشته و دارد واين محققان هستند كه گاه با تمايل بيشتر به قطب خردگرايى, احتياط را فروهشته وبارى سنگين تر از توان را بردوش عقل تحميل كرده اند ويا با لغزيدن به دامان احتياط, جسارت بهره گيرى ازخود را به كلى از دست داده ويكسره راه تقليد را در پيش گرفته اند والبته هستند دراين ميان, آنان كه مسير تدبّر و تفسير را در حدّ اعتدال ميان تعقّل و تعبّد پيموده اند وسعى داشته اند تا حريم وحرمت هريك را به جا آورند وقدر هريك را آن گونه كه بايد بشناند. زيرا از يك سو ملاك ارجمندى انسان را, خرد وانديشه او ومحور تكليف و پاداش آدمى را عقل او دانسته اند.
و ازسوى ديگر محاسبه هاى گمانى وگاه معادله هاى عقلى را, ناتوان ازدرك ژرفاى وحى وتماميّت رازها وحكمتهاى نظام تشريع شمرده اند.
هيچ كس نمى تواند انكار كند كه از جمله واژه ها ومفاهيم محورى آيات قرآن, واژه عقل, فكر, شعور, نظر, علم, تذكر, تدبّر, تفقّه و… هستند كه در هيئتهاى گونه گون به كار رفته اند و قرآن با بيانها و روشنگريهاى خاص خود, همواره درصدد واداشتن مردم به تعقل وتفكر و تدبّر بوده است كه از آن جمله موارد ذيل هستند:
(ويريكم آياته لعلّكم تعقلون) بقره/73
(كذلك يبيّن اللّه لكم الآيات لعلّكم تتفكّرون) بقره/219
(ويبيّن آياته للنّاس لعلّهم يتذّكرون) بقره/221
(انظر كيف نصّرف الآيات لعلّهم يفقهون) انعام/65
(كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبّروا آياته) ص/29
از سوى ديگر, مرز ميان تعقّل و پندار, وفاصله ميان شعور واحساس وبه اصطلاح تمايز ميان علم وجهل مركب, هميشه روشن نيست وچه بسيار پندارهايى كه دريافت عقلى شناخته مى شوند وچه بسا احساسهايى كه شعور و ادراك منطق تلقّى شده اند واين زمينه ها هشدارى است به رهپويان معرفت دينى و تفسيرگران متون آسمانى كه مبادا رأى ونظر شخصى خود را به جاى حكم عقل سليم, بركتاب آسمانى تحميل كنند! ومبادا پندار را جامه علم و يقين بپوشاند! ومبادا كلام را درحدّ ادراكهاى نادرست آدمى تنزّل دهند!
اين دغدغه ها, نگرانيهاى بجايى است كه بى توجهى به آن مى تواند به انحراف عقيدتى وعملى و گاه تحريف معنوى پيام وحى بينجامد. وبا اين حال نمى توان به دليل وجود چنين نگرانيهايى, اصالت و ارزش عقل را كه پايه ايمان ومعرفت و تكليف است ناديده گرفت.
اكنون دراين پژوهش, برآنيم تا رويارويى مفسّران قرن اخير را با مقوله عقل و كاربرد آن در تفسير قرآن, مورد نگرش قرار دهيم وازآن جا كه بررسى گسترده همه تفاسير اين قرن از فرصت اين مقاله بيرون است, دراين مرحله به بررسى چهارتفسير (الميزان, المنار, الفرقان وفى ظلال القرآن) كه هر يك نمايان گر نوعى انديشه هستند, بسنده مى كنيم.
ازآن جا كه شخصيت علمى و پايگاه فكرى مفسّر, تأثير بى چون و چرايى در جهت گيرى تفسيرى وى دارد, چنين مى نمايد كه نويسنده تفسير الميزان, علامه سيدمحمد حسين طباطبايى با برخوردارى ازآگاهيهاى ژرف فلسفى, به گونه اى افراطى از عقل وبرداشتهاى عقلى و فلسفى درتفسير قرآن بهره جسته باشد, ولى واقع گرايى وى مانع از اين گرايش افراطى بوده است. او با اين كه اعتقاد داشت:
(اين ستمى بس گران است كه دين الهى از فلسفه الهى, جدا پنداشته شود, مگر نه اين است كه پيامبران الهى به فرمان خدا, مأموريت يافتند تا جامعه هاى بشرى را به سوى نيكبختى راستين رهبرى كنند ومگر سعادت حقيقى بشر, جز دستيابى انسان به حقيقت معارف وشناختها درپرتو بكارگيرى ابزار شناخت وادراك است كه خداوند دراختيار او قرار داده است… آيا براى انسان چاره اى جز به دست آوردن اين معارف از راه استدلال واقامه برهان وجود دارد!… پس چگونه ممكن است كه پيامبران الهى, مردم را برخلاف سرشت و نهاد وفطرتشان به شنيدن و پذيرفتن بدون دليل فراخوانند! وازآنان بخواهند كه جز راه استدلال واقامه برهان را بپويند.)1
بااين حال علامه, همواره دركار تفسير تلاش دارد, تا مباحث فلسفى و اصطلاحات فنى و پيش فرضهاى علمى خود را با تفسير آيات درهم نياميزد, بلكه دركار تفسير ملاكهاى بايسته را به كارگيرد وآن جا كه طرح نكته اى فلسفى يا اجتماعى ويا سياسى و… لازم مى نمايد, جداى از تفسير آيات, فصلى ويژه را براى آن بگشايد ومرز مباحث بيرونى را از پژوهش تفسيرى جدا سازد.
ارزشى كه به هرحال علامه براى عقل و انديشه باور دارد, تنها پايه فلسفى و برهانى ندارد, بلكه ريشه درمتن معارف قرآن دارد. او مى نويسد:
(اين قرآن است كه خود شايسته ترين گواه ما است, درآنجا كه جوامع انسانى را به معارف مبدأ ومعاد وكليات معارف الهى دعوت مى كند, ازآنان جز دليل وحجّت نمى پذيرد وجز جهل وتقليد را نكوهش نمى كند.) 2
علامه در توضيح و روشن ساختن آيه: (انّ هذا القرآن يهدى للّتى هى أقوم) (اسراء/9) مى نويسد:
(خداوند دركتاب عزيز خود, اين انديشه درست ارجمند را كه بدان دعوت كرده, خود مشخص نفرموده است وآن را به فهم مردم, براساس انديشه فطرى آنان, محوّل ساخته است. اگر دركتاب الهى پى جويى شود وآيه هاى آن مورد تدبّر قرار گيرد,خواهيم ديد كه افزون بر سيصد آيه دربردارنده دعوت مردم به تفكر و تذكر و تعقّل است. درهيچ موردى خداوند بندگانش را به اطاعت كوركورانه وبدون فهم درست, دستور نداده است.)3

آزادانديشى عقلى و تعبّد مكتبى

با آن همه ارزشى كه علامه براى عقل باور داشت, هرگز از تعبّد مكتبى و پايبندى به اصول و فروع شريعت, به بهانه گرايشهاى عقلى, فاصله نمى گرفت, بلكه بر اين باور بود كه ميان عقل سليم وحكم شريعت, هرگز ناهمگونى و ناهمسازى نيست.
الميزان, خود دراين باره تصريح دارد:
(گرچه كتاب و سنّت, انسان را به گسترش بهره گيرى از روشهاى عقلى درست فراخوانده اند, ولى از پيروى آنچه با كتاب و سنّت قطعى مخالفت دارد, بازداشته اند; زيرا كتاب و سنّت قطعى از نمونه هايى هستند كه عقل به صراحت, حقانيت وصداقت آنها را امضا كرده است واين ناشدنى است كه بار ديگر عقل بر باطل بودن آن اقامه برهان كند.)4

تمايز منطق عقل ازمنطق احساس

ييكى از لغزشهاى مهم خردگرايى, تشخيص ندادن حكم عقل سليم ومنطق تعقّلى از تمايلات نفسانى ومنطق احساسى است. زيرا درهردوصورت, ندايى از درون, انسان را به عمل وحركت فرا مى خواند وچيزى را بايسته وخوب يا ناشايست وزشت مى شمرد, ولى خاستگاه اين نداها و داوريها در درون انسان هميشه يك خاستگاه نيست, بلكه زمانى اين نداها از عقل برمى خيزد و روزگارى از دل وهوس واحساس.
الميزان, در بحثى به عنوان (منطق تعقل و منطق احساس) به ضرورت مرزبندى و جداسازى اين دومنطق اشاره دارد ومى نويسد:
(منطق احساس بر پايه منابع دنيوى استوار است و آن گاه به سوى عمل انگيزش مى كند كه همراه با بهره اى مادى باشد وچنانچه اين گونه منافع را شاهد نباشد, آتش اشتهايش فرو مى نشيند و فرمان وانگيزشى ندارد… امّا منطق عقل برپايه پيروى ازحقّ استوار است وهرجا حقّ را بيابد بدان فرمان مى دهد, چه با منافع مادى همراه باشد يا نباشد… ) 5

جدايى حكم عقل از آراى شخصى

ازديگر نگرانيهاى عمده قرآن پژوهان, درآميختن تفسير با رأى ونظر شخصى است, چه اين كه روايات چندى نيز اين هشدار را داده اند, چنانكه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است:
(اكثر ماأخاف على امّتى من بعدى رجل يناول القرآن يضعه على غير مواضعه.) 6
بيشترين خطرى كه پس از من متوجه امّتم مى باشد, اين است كه كسانى قرآن را به گونه اى نادرست تفسير كنند وآن را درجايگاه خودش قرار ندهند.
زمانى كه سخن از تفسير عقلى به ميان مى آيد ويا عقل به عنوان يك داور در فهم كلام الهى معرفى مى شود, اين نگرانى رخ مى نمايد كه مبادا دراين فرايند, قرآن دگرگونه معنا شود وهركس به ميزان عقل و درك خود, به داورى بنشيند و كوتاهى انديشه ها به تحريف قرآن بينجامد و تفسير به رأى صورت گيرد.
الميزان پس از يادكرد اين دسته از روايات وهشدارها, براى نماياندن اين واقعيت كه پرهيز از تفسير به رأى نيازمند فروغلتيدن در حديث گرايى تنها نيست, مى نويسد:
(در سخن رسول خدا كه فرمود: (من فسّرالقرآن برأيه) ,رأى عبارت است از اعتقاد براساس مجموعه اى از تلاشها وچه بسا به نظر و رأى براساس هوا و استحسان نظر داشته باشد, چنانكه اضافه شدن (رأى) به ضمير, در تعبير (برأيه) مى فهماند كه هرگونه تلاش و نگرش در تفسير قرآن مورد نهى نيست ولازمه پرهيز از تفسير به رأى, پيروى بى چون و چرا از روايات ـ چنانكه اهل حديث مى گويند ـ نيست; زيرا منحصر دانستن فهم قرآن به روايات, با آيات بسيارى مخالفت دارد, آن آياتى كه قرآن را روشن وروشنگر دانسته وامر به تدبّر درآن كرده است, افزون براين با روايات زيادى هم كه ملاك درستى و نادرستى روايات را خود قرآن دانسته, ناهماهنگ است.) 7

توازن در بهره ورى از عقل وحديث

الميزان, به دنبال ارائه بحثى روايى درباره امكان رسيدن انسانها به معارف قرآنى و در پرده نبودن مفاهيم قرآن از انديشه بشرى مى نويسد:
(در برابر اين دسته از روايات, روايات ديگرى هستند كه خلاف آن را مى فهمانند, مانند حديثى كه در تفسير عياشى از جابر نقل شده است كه امام صادق(ع) فرمود: همانا قرآن بطنى دارد وآن بطن را جنبه آشكارى است و سپس فرمود: اى جابر! هيچ چيز به اندازه عقل آدميان از فهم كلام وحى دورنيست; زيرا يك آيه ممكن است آغاز آن درباره يك چيزنازل شده باشد و وسطش درباره چيزى و پايان آن درباره مقوله اى ديگر, قرآن سخن پيوسته اى است كه به وجوه گوناگون بازمى گردد…
جمع بين اين دودسته روايات به اين است كه بايد در تفسير قرآن از راه روا و پذيرفته وارد شد ونه هرراهى, ودرجاى خود روشن است كه استمداد ازقرآن براى فهم قرآن, راه مجاز و بايسته اى است والبته اين بهره گيرى نياز به تمرين و آموزش ازمكتب پيامبر واهل بيت دارد. زيرا در پرتو تعاليم آن ها است كه ذوق وتوان لازم به دست مى آيد ومى توان گام در وادى تفسير نهاد.) 8

عقل, ابزار فهم وحى ونه جايگزين آن

الميزان ذيل بحثى فلسفى به بررسى نسبت عقل و وحى پرداخته واين پرسش را مطرح مى كند كه انسان با وجود برخوردارى ازعقل واين كه عقلش او را به پيروى ازحقّ واعتقاد وعمل بر پايه آن فرا مى خواند, آيا بازهم نيازى به بعثت پيامبران دارد؟ يا اين كه عقل مى تواند جاى گزين وجود انبيا وبرنامه هاى آنها باشد؟
الميزان درپاسخ مى نويسد:
(آن عقل كه آدمى را به حقّ و فضيلت دعوت مى كند, عقل عملى است كه به نيكى وزشتى حكم مى كند, نه عقل نظرى كه حقايق اشياء را درك مى كند, عقل عملى مقدمات حكم خود را از احساسات درونى دريافت مى كند واحساساتى كه درنخستين مراحل زندگى براى انسان شكل مى گيرد, قواى شهوى و غضبى است, امّا قدرت نطق و تعقّل وادراك كه توان قدسى است, درمرحله هاى نخست تنها به صورت يك استعداد و توان نهفته است كه خروج آن ازمرحله استعداد صرف به مرحله فعليت صحيح, نيازمند تربيت است, بدين جهت هرگاه فرد يا جامعه اى, تربيت درست را ازدست بدهد, به سرعت راه وحشى گرى را درپيش مى گيرد, با اين كه عقل و فطرت درنهاد آنان به صورت استعداد وجود داشته است!
اين است كه انسان هرگز بى نياز از امدادها وهدايتهاى وحى نيست واين كمكهاى وحى است كه عقل را يارى مى دهد وكمال مى بخشد.) 9
ارزش عقل در تفسير (المنار)
شيخ محمد عبده و رشيدرضا, تدوين گران تفسيرالمنار, به دليل مواضع اصلاح طلبانه اجتماعى و سياسى و رويارويى با فرهنگ غرب, به هرحال تمايلات خردگرايى وعلم گرايى داشته اند, والبته درپژوهشهاى اصلاح طلبان اهل سنّت به طور معمول جنبه علم گرايى برجنبه عقل گرايى فزونى دارد, زيرا آنان با آن كه بايستگى تعقل و درك دين را پذيرفته اند, به دليل سلفى گرى و پيروى از انديشه هاى حديث گرا و باورهاى ابن تيميه ومكتب اشاعره, ناگزير به توقفهايى نيز بوده اند.

همبستگى عقل ودين

انديشه عبده به عنوان شالوده شكل گيرى (المنار) در ميدان نظر و نظريه پردازى دركتاب (رسالة التوحيد) چنين انعكاس يافته است:
(قرآن نه تنها به ما مى آموزد كه چه چيزهايى را مى توانيم وبايد درباره خدا بدانيم, بلكه دراثبات آنچه مى آموزد دليل و برهان مى آورد وهيچ گاه ازما نمى خواهد كه گفته هاى آن را به صرف آن كه فرموده خداست, بپذيريم. قرآن نه تنها آموزشهاى خويش را اعلام مى كند, بلكه از ديدگاههاى مخالفان خود نيز گزارش مى دهد وبادليل وحجّت آنها را ردّ مى كند و عقل را مخاطب قرار مى دهد وفكر را به تلاش برمى انگيزد. قرآن نخستين كتاب مقدّسى است كه اززبان پيامبر خدا, برادرى وهمبستگى عقل و دين را به شيوه اى آشكار و تأويل ناپذير اعلام مى دارد.)10
عبده با اين كه تقليد را مايه عقب ماندگى مى داند وتلاش مى كند كه تعقّل و تفقّه را براى هر مسلمان, بايسته معرفى كند, به اين نكته نيز اشاره دارد كه عقل وفهم همه مردم براى شناخت خدا و زندگى آن جهان به يك اندازه نيست, بلكه تنها گروهى اندك از آنان ازكمال عقل و روش بينى بهره مندند. 11

نياز عقل به راهنماى الهى

عبده معتقد است كه بشر به طور عام, به راهنمايى مرشدان الهى, كه همان پيامبران باشند, مى تواند به حقايق خداشناسى ومعاد شناسى آگاه شود و پيامبران درحكم نشانه هاى راهى هستند كه بشر به سوى نيكبختى و رستگارى مى پيمايد, با اين همه عبده تصريح دارد كه گفتن اين سخنان به معناى آن نيست كه عقل يكسره دراختيار دين قرار گيرد, بلكه مقصود اين است كه عقل, پس از تصديق رسالت پيامبر, بايد همه فرموده ها وآورده هاى او را بپذيرد, هرچند نتواند به كنه وحقيقت برخى ازآنها پى برد; ولى اگر در آنها چيزى از ناشدنيها و محالات عقل يافت, مانند سخنى كه برجمع بين نقيضين يا ضدّين در يك موضوع و در يك لحظه دلالت كند, الزامى ندارد كه آن را بپذيرد, بلكه بايد اين احتمال را بدهد كه آنچه مراد است معنايى جز معناى ظاهرى است. 12

اسلام, دين عقل و برهان

(محمد رشيد رضا) نيز درمنش فكرى و بينش عقلى راه استاد را پيموده است و در تفسير المنار ذيل اين عنوان: (بيان انّ الاسلام دين الفطرة السليمة والعقل والفكر و العلم والحكمة والبرهان والحجّة والضّمير والوجدان والحرية و الاستقلال) مى نويسد:
(روزگارى بر بشر گذشت كه ازدين مطالبى نياموختند ونشناختند, جز مجموعه مطالبى كه خارج از محيط عقل بود. تا آن كه خداوند, پيامبراكرم(ص) را برانگيخت… پيامبر براى مردم روشن ساخت كه دين الهى ودين اسلام, دين فطرت, عقل, فكر, علم, حكمت, برهان, حجّت, وجدان, آزادگى و استقلال است وهيچ كس حق ندارد بر روح و عقل ووجدان انسانها چيرگى پيدا كند.) 13
وى در ادامه همين نوشته يادآور شده است كه اگر اسلام با ساير اديان سنجيده شود و قرآن با ساير كتابهاى مقدّس سنجيده شود, آشكارمى گردد كه درساير كتابهاى آسمانى واژه عقل يا آنچه به معناى اين غريزه بشرى كه مايه برترى انسان برساير موجودات است, ديده نمى شود ولى در قرآن است كه تعقّل, تفكّر, تدبّر, بارها وبارها ياد گرديده و مورد ترغيب و تحريص قرار گرفته است. تاآن جا كه عقل وتلاشهاى عقلى و فكرى در قرآن بيش از پنجاه مرتبه, يادشده است. چه اين كه تفكر, سرآغاز رشد بشرى است و برترى ملّتها بريكديگر, در گرو برترى فكر وانديشه و شعور آنان است, در روزگارى كه تقليد و پيروى از نياكان, آزادى انديشه واستقلال عقلى مهجور بودند, اسلام به وسيله قرآن, اين مهجوريت را ازميان برد و بشر را ازاين بردگى رهانيد وملّتهاى غربى آزادى انديشه را از مسلمانان آموختند, ولى دريغ كه مسلمانان خود منش آزادگى و آزادانديشى عقلى را فرو هشتند وخود را از آن بى بهره ساختند!14
سوگمندانه, رشيدرضا درادامه اين سخنان زيبا ودلنشين, اتّهامهاى زشت ونادرستى را بر شيعه وارد مى سازد كه ساخته و پرداخته ذهن خود اوست.
وى دربيان اين كه تقليد كوركورانه مايه عقب ماندگى وانحراف است, براى نشان دادن يكى از نمونه هاى تقليد بى منطق مى نويسد:
(وكان اشدّها فساداً للدّين, الدّعوة الى اتّباع الائمة المعصومين, الّذين لايسئلون عن الدّليل… ) 15
دين ستيزترين جريان تقليد گرا, جريانى است كه مردم را به پيروى از پيشوايان معصوم فرا مى خواند, پيشوايانى كه هرچه بگويند پذيرفته است ونياز به اقامه دليل ندارند وكسى ازآنان دليل وحجّت نمى طلبد!
رشيدرضا, توجه نكرده است كه معناى عصمت امامان, پذيرش بى دليل سخنان آنان ويا بى دليل بودن گفته هاى ايشان نيست, بلكه به عكس نشان دهنده آن است كه بى گمان مطالب و معارف و بيانهاى آنان داراى دليل و برهان قاطع است وامكان ندارد درارائه سخن استوار ومستدل ومستند به وحى, اشتباه كرده باشند و نتوانند دليلهاى بايسته را ارائه دهند.
چگونه ممكن است كه شيعه, ترويج دهنده تقليد كوركورانه باشد, درحالى كه امام باقر(ع), پيشواى پنجمين شيعه مى فرمايد:
(اذا حدّثتكم بشىء فاسألونى عنه من كتاب اللّه… ) 16
هرگاه براى شما حديث و مطلبى گفتم, دليل قرآنى آن را, ازمن بپرسيد وبخواهيد.

پرهيز از تقليد درفهم قرآن

رشيدرضا ذيل آيه : (افلايتدبرون القرآن ولوكان من عند غيراللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً)(نساء/82) مى نويسد:
(… حاصل معناى آيه اين است كه انديشه و درنگ در قرآن, مايه هدايت است, وازآيه استفاده مى شود كه تدبّر در قرآن بر هر مكلّفى واجب است و ويژه مجتهدان نيست, تنها شرط مطالعه قرآن و تدبّر درآن, شناخت كلمه ها واسلوب قرآنى است.
ازاين آيه نيز استفاده مى شود كه نبايد در فهم قرآن, راه تقليد را پيمود, بلكه بايد استقلال درفهم داشت, چه اين كه تنها از راه اين استقلال عقلى وفكرى است كه تدبّر صورت مى گيرد وبه همين دليل تقليد درفهم قرآن, نادرست است.) 17
درادامه همين مطلب, رشيد رضا يادآور شده است كه منظور او از نفى تقليد اين نيست كه همه مردم مى توانند همسان مالك و شافعى به استنباط احكام بپردازند, بلكه منظور اين است كه هرمسلمانى بايد به سهم خويش وبه ميزان درك وفهم ونياز خود به تأمّل و تدبّر در قرآن اهتمام داشته باشد. 18
لازم به ياد است كه هرچند المنار, درمجموع, بر پايه آموزه ها و انديشه هاى عبده وبه قلم و تقرير و استنباط رشيدرضا شكل گرفته است, امّا ميان آن دو از نظر تفكّر, دگرسانى وجود دارد كه توجه به آن, در تحليل مطالب تفسيرالمنار و انتساب مطالب آن به هريك مى تواند مؤثر باشد وآن عبارت است از گرايش افراطى رشيدرضا به سلفيگرى وباورهاى حديث گرايانه وهابيّت كه جنبه هاى تعقّلى و برهانى درآن متروك مى باشد وبه همين دليل است كه ناخودآگاه تمايلات علم گرايى و عقل گرايى تجربى دراين گونه تفاسير, بر عقل گرايى فلسفى ترجيح داده مى شود. ونيز به همين دليل است كه ناسازگارى رشيد رضا با باورهاى شيعه, سخت تر از عبده است. 19 بلكه بايد گفت كه عبده داراى ويژگيهايى از اين دست بوده است:
1. به ارزشهاى اعتزالى و شيعى, در اصلاح انديشه دينى وجانبدارى از عقل, بويژه براى مبارزه با خرافات وجمودهاى عاميانه وتاريك انديشانه, باور داشت.
2. ازهمين روى گرايش عقلى انتقادى او بر گرايشهاى سلفى و وهّابى برترى داشت.
3. وازهمين رهگذر, انديشه بازگشايى باب اجتهاد را به ويژه درمسايل اجتماعى ترويج مى كرد.
4. درزمينه جبر واختيار, قائل به اختيارى بود كه بتواند پايه قبول وايجاب مسؤوليت اجتماعى و اصلاحگرى باشد. 20

بازتاب روش عقلى در (المنار)

بازتابهاى روش عقلگراى عبده را در موارد زير مى توان ديد:
1. تمايل به پژوهش در زمينه هاى كاربردى وپرهيز از فرورفتن در مباحث نظرى.
2. عدول ازمعناى ظاهر آيه آن گاه كه در ظاهر با حكم عقل هماهنگ نباشد.
3. حفظ عموم وشمول وظهور آيه, آنجا كه تخصيص يا تفسير آن به فرد يا مورد خاصى, كاربرد عملى و نتيجه گيرى اخلاقى واجتماعى آيه را محدود مى سازد.
4. دورى ازمباحث ادبى محض و بهره جويى اندك از شعرها و دستورهاى صرفى ونحوى.
5. بيان روشن در رساندن مفاهيم تفسيرى و پرهيز از تأليف وطرح آراى ناهمگون و حيرت افزا.

(عقل), درتفسيرالفرقان

(الفرقان فى تفسيرالقرآن) تاليف دكتر محمد صادقى, ازجمله تفاسير شيعى است كه سبك نوشتارى و تفسيرى خاصى را دنبال كرده است. ازجمله ويژگيهاى آن اين است كه گنجايش مفهومى آيات را نسبت به همه معنى ها و احتمالهاى پذيرفتنى و سازگار با قوانين ادبى و بلاغى, فراگير مى داند.
نويسنده اين تفسير ذيل آيه: (كلوا وارعوا انعامكم انّ فى ذلك لآيات لاولى النّهى) (طه/54) مى نويسد:
(النّهى) جمع (النّهية) كه عبارت است از عقلى كه بازدارنده ازهمه بديها و زشتيها است, ازاين رو در تعبيرهاى قرآنى (اولى العقول) نيامده است, چرا كه عقل ممكن است آسيب ديده وناقص باشد وتوان تشخيص وبازدارندگى نداشته باشد… آيات الهى براى كسانى است كه داراى عقل كارآمد وبازدارنده ازهوا وهوس باشند. پس عقل راستين آن است كه خداى رحمان به وسيله آن پرستش شود ومايه دستيابى به بهشت باشد, امّا آنچه درمعاويه يا هرانسان طغيان گرى وجود دارد (نكراء) و شيطنت است ودرخدمت هواى نفس.) 21

عقل ايمانى, عقل علمى, عقل فلسفى

تفسير الفرقان ذيل آيه: (وتلك الأمثال نضربها للناس ما يعقلها الاّ العالمون)(عنكبوت/43) در تبيين اين حقيقت كه چگونه تعقّل وادراك آيات الهى, تنها ازآن عالمان و آگاهان است ودرپاسخ اين پرسش نهفته كه پس مردمان عامى و فاقد آگاهى چه بهره و نصيبى خواهند داشت, سعى مى كند كه سه نوع عقل, تصوير نمايد:
1. عقل ايمانى 2. عقل علمى 3. عقل مجرد كه مى توان ازآن به عقل فلسفى تعبير كرد.
وى مى نويسد:
(عالم دراين آيه, همان مؤمنان هستند, چنانكه دربرخى آيات, ناآگاهان, كافر معرفى شده اند; زيرا ايمان به خداوند حجابها را از جلوى بينش انسان برمى دارد وآنان كه بينش نافذ و بى پرده داشته باشند, مى توانند آيات الهى را بفهمند. چنانكه دانشمندان علوم تجربى نيز مى توانند اهل تعقّل و ادراك باشند, بلى اگر اينان, اهل ايمان نيز باشند, توان فزونترى خواهند داشت واگر ايمان نداشته باشند, به خاطر برخوردارى ازعلم, اگر در پى راه يافتن باشند, راه را خواهند جست, زيرا دانش, به خودى خود, راه هدايت است, به شرط آن كه با پستى آميخته نشود.
عقل آزاد, هرطور كه باشد, مى تواند مثلهاى قرآنى را دريابد; بنابراين عقل ايمانى, عقل علمى وتجربى و عقل مجرّد, سه شريك همراه در ادراك مثلهاى قرآنى هستند و فهم بيان الهى ويژه عقل ايمانى ومؤمنان نيست, چه اين كه اگر به آنان اختصاص داشت, پيامهاى قرآن به كارغيرمؤمنان نمى آمد وسبب هدايت آنان به دين نمى شد.) 22

رابطه روياروى (عقل) و (وحى)

الفرقان معتقد است عقل براى شناخت درست, ناگزير است ازوحى, مايه وروشنايى بگيرد و از سوى ديگر وحى نيز براى جاى گرفتن درفكر وروح آدميان, نيازمند عقل است.
وى مى نويسد:
(تلاوت گران آيات قرآن, بايد درپرتو فروغ آن به انديشه بنشيند, زيرا قرآن, خاستگاه ومحور تفكّر است. بنابراين انديشه درباره زندگى اين جهان, بدون بهره گيرى از آيات قرآن, ره به جايى نمى برد, چنانكه جمود بر قرائت قرآن, بدون انديشه درآن سودى نمى بخشد, پس ناگزير بايد تعقّل انسانى با شعور وحى درهم آميزد با حفظ اصالت وحى, واين است كه قرآن, عقل انسان را به سوى حركت فكرى پيوسته درباره شئون دنيا و آخرت, بسيج مى كند و تهييج مى نمايد.) 23
مفسّران كه درمسير تعبّد و تعهّد دينى به تفسير و تبيين آيات وحى روى آورده اند, همواره نگران آن بوده اند كه درفهم كلام الهى, گرفتار كاستى شوند و پيش فرضها و خواسته ها و گرايشهاى خويش را به عنوان عقل بر قرآن تحميل كنند. اين نكته سبب شده است كه (الفرقان) نيز برآن انگشت نهاده, تصريح كند كه:
(عقل در رويارويى با وحى, جز وفا و صفا نقشى ندارد, صفا در فهم وحى و وفا در تفهيم آن, امّا اين كه عقل بخواهد رأيى برابر يا برتر داشته باشد, نه و هزار بار نه!
اين سخن به معناى تهديد انديشه ومحدود كردن آن نيست, بلكه تعيين كردن قلمرو اوج و فرود آن است. معارضه و درگيرى عقل با وحى يا چيرگى عقل بر وحى, خود عقلانى نيست. عقل ازيك سو با مرزهاى افراط روبرو است واز سوى ديگر تفريط! افراطش آن است كه به تعارض با وحى برخيزد و تفريطش به اين است كه به جمود و تعطيلى كشيده شود.) 24

(عقل) در پرتو نگاه (فى ظلال القرآن)

با اين كه بستر شكل گيرى تفسير فى ظلال از نظر اجتماعى, سياسى وفرهنگى, با تفسير المنار فاصله چندانى نداشته است, امّا خطوط عقلگرايى درآن دو از يكديگر متمايز است, به گونه اى كه درديدگاههاى (سيد قطب) انتقادهاى صريحى به نوع عقلگرايى المنار و عبده شده است.
درتحليل اين تمايز و تفاوت مى توان گفت كه, عقلگرايى تفسيرالمنار, پاسخى به جمود انديشه و بى تحرّكى و تقليد گرايى تفسيرى نسل قبل ازآن بوده است وچه بسا اگر سيد قطب درآن مقطع اجتماعى به تدوين تفسير روى مى آورد, او نيز ناگزير بود, پاى عقل را چون عبده دركار فهم و تفسير قرآن به ميان كشد. امّا زمانى كه سيد قطب به تدوين فى ظلال پرداخته است, درحقيقت نگران بازتابهاى عقلگرايى المنار درنسل روشنفكر عرب است. نسلى كه ممكن است در تفسير وتوجيه عقلى دين, حتّى در سطح المنار بسنده نكنند و مرزهاى توهّم و تعقّل را درهم آميزند!
اين است كه فى ظلال, رسالت خود مى بيند تا محدوديتهاى بيشترى براى حضور عقل دركار تفسير وحى قايل شود.

انتقاد ازمكتب عقلى عبده

چنانكه گفتيم, سيد قطب درمواردى چند به صراحت از روش عقل گرايى عبده انتقاد كرده است, ازآن جمله مى نويسد:
(ناگزيريم دراينجا به روش مكتب استاد شيخ محمد عبده اشاره كنيم كه از فلسفه غرب, يعنى فلسفه دكارت تاثير پذيرفته بوده وهمين سبب شده است تا درمسايل عقيدتى, ارزش زيادى براى عقل قايل شود. درحالى كه حقّ اين است كه همراه با براهين عقلى وعلمى, از دليل روشن فطرى نيز بهره جوييم, زيرا ازاين راه مى توان به برنامه هاى اسلام راه يافت.) 25
سيد قطب ازاين كه (عبده) جهاد اسلامى را تنها جهاد دفاعى دانسته و ديدگاه همنشينى مسالمت آميز با كافران را مطرح ساخته, سخت انتقاد كرده است وآن را معلول غرب گرايى شمرده است.

عقل ومسائل خارق العاده

(سيد قطب) براين عقيده است كه مفسّر در رويارويى با آياتى كه درآنها رخدادهاى خارق العاده واعجازى مطرح شده است, نبايد تلاش كند كه آن رخدادها را با توجيه هاى عقلى وعلمى وعبارات عقل پسند وعلم پسند, تفسير كند.
ازآن جمله مى توان به نقد وى بر عبده در تفسير سوره فيل توجه كرد. زيرا (عبده) در تفسير اين سوره, تلاش كرده است تا نابودى اصحاب فيل و سپاه ابرهه را به وسيله بيمارى حصبه و وآبله بداند و با استناد به برخى احتمالات, بر اين باور است كه (ابابيل) حشرات كوچكى بوده اند كه ميكروب بيمارى حصبه و وبا را به سپاه ابرهه منتقل كرده و سبب شدند تا اين گروه, درمدّت كوتاهى, پوست بدنشان از شدّت بيمارى فروريزد.
سيد قطب در پاسخ اين تلاش عبده مى نويسد:
(گمان نمى رود كه اين تلاشها ثمرى داشته باشد; زيرا هجوم حشرات حامل بيمارى بر سپاه ابرهه ونابود ساختن و بر زمين افكندن آنان چونان برگهاى خشكيده, اهميت و خارق العاده بودن آن كم تر از فروافكندن سنگها نيست, بلكه اين دو ازنظر خارق العاده بودن يكسان هستند و هر دو نشان از قدرت الهى دارند, با اين حال براى بشر ناآشنا هستند.
سنتهاى الهى فقط همانها نيستند كه انسانها آنها را شناخته اند و تجربه كرده اند, بلكه جز آنها سنتهاى ديگرى نيز هستند. وبه اين دليل وقتى با سنتهاى جديد و قوانين برتر روبه رو مى شويم, ازتحليل و درك و پذيرش آن ناتوان نمى مانيم ودر صورتى كه نص وخبرى كه خبر خارق العاده اى را مى رساند درست باشد, درتأويل و توجيه آن تلاش نخواهيم كرد.26
البته جالب است كه خود (سيد قطب) به عوامل عقل گرايى مكتب عبده توجه دارد و به ريشه يابى آن پرداخته ومعتقد است كه چند عامل عمده, سبب شده تا عبده به مكتب عقلى گرايش نشان دهد.
1. رواج خرافه پردازى در بال و پردادن به امور خارق العاده واحساس لزوم مبارزه با اين خرافه پردازيها.
2. رهيابى گسترده روايات اسرائيلى دركار تفسير كه بخشى مهمى ازآن درزمينه پردازى امور خارق العاده بود.

3. تمايل به روح علم گرايى حاكم برآن عصر.

وى معتقد است كه روش عبده بر دو شاگردش, محمد رشيدرضا و عبدالقادر مغربى, سخت اثر گذاشته و آنها نيز ازاين مكتب پيروى كرده اند وتلاش آنان براين بوده است تا خوارق عادات ومعجزات را با آنچه به اصطلاح (معقول) مى نامند تأويل كنند و تا آن جا كه امكان داشته است از پذيرش امور غيبى ونامأنوس خوددارى كنند. 27

عقل, شاگرد دين و نه فرمانرواى برآن

(سيد قطب) در چند مورد از تفسير خود به تفصيل درباره وظيفه عقل دربرابر وحى ونقش عقل درايمان و شيوه بهره گيرى ازآن سخن گفته است, آنچه ازمجموع سخنان وى به دست مى آيد, اين است كه عقل در عين مقبوليت و ارجمندى, دربرابر وحى ودين, چون شاگردى است كه بايد فرابگيردو بينديشد تا سخن آموزگار وحى را بفهمد, نه اين كه از موضع استاد برمعارف وحى بنگرد و برآن حكم نمايد. او مى نويسد:
(وظيفه عقل اين است كه آنچه را پيامبران آورده اند, دريافت كند… رسالت الهى پيامبران, عقل را مخاطب قرار داده تا آن را بيدار كند وبه راه درست انديشيدن رهنمون گردد, نه اين كه عقل برصحّت يا بطلان دين حكم نمايد و بخشى را ردّ وبخشى را قبول كند!
هرگاه نص دليل دينى, ثابت باشد, حكم همان است و عقل بايد آن را بپذيرد و اطاعت كند چه برايش مأنوس باشد وچه مأنوس نباشد. 28

ابطال ناپذيرى (نص) با (عقل)

(فى ظلال القرآن) تصريح دارد كه مدلول واقعى وصحيح نص, با حكم عقل, ابطال پذير نيست; زيرا نص ازجانب خداست وعقل, خدا نيست كه بر درستى يا نادرستى آن حكم كند وچيزى را كه سوى خداوند آمده است ردّ يا قبول نمايد! دراين زمينه افراطها و تفريطهايى صورت گرفته است, ولى راه درست وميانه همان است كه ما بيان كرده ايم. 29
(فى ظلال) تفسير قرآن با پيش فهمهاى عقلى را نيز منكر است ومى نويسد:
(راه درست اين نيست كه قرآن را با پيش فهمها و پيش فرضهاى عقلى تفسير كنيم, چه آن پيش فرضها ازخود عقل باشد, مثل مقولات (منطقى) يا از دريافتهاى محدود و تجربه هاى ناقص علمى! راه درست اين است كه عقل, نص را به درستى فراگيرد. وقوانين آن را بشناسد, اين مطمئن تر از دريافتهاى خود عقل است, اين مسير راست تر از خود عقل مى باشد.) 30

ارزش وجايگاه اصلى عقل

با همه آنچه ياد شد, سيد قطب, عقل گريز و عقل ستيز نبوده است, بلكه بيشترين نگرانى او ازحركتهاى افراطى بوده است وبا اين حال نگرانى خود از عقل ستيزى را نيز پنهان نداشته ونوشته است:
(قصد ما ازآنچه گفته شد, اين نبود كه از ارزش عقل بكاهيم ونقش آن را در زندگى انسان كم اهميت جلوه دهيم… عقل جولانگاهى وسيع دارد و پس از آن كه روش درست استدلال و تفكر مطمئن را از وحى گرفت, مى تواند متون دينى را بر شرايط گوناگون زندگى انسان تطبيق نمايد.) 31

ميزان دخالت عقل در فهم قرآن

(فى ظلال القرآن) ذيل آيه (انّا كنّا نقعد مقاعد للسّمع… ) پرسشهايى را درباره اين آيه مطرح كرده ودرپاسخ مى گويد: اين گونه پرسشها چيزهايى هستند كه قرآن از پرداختن به آنها خوددارى كرده است و براى ما پى بردن به ريزه كارى اين امور كه مثلاً نگهبانان قلمرو غيب چه كسانى هستند و چه شكل و شرايطى دارند, اهمّيتى ندارد زيرا قرآن درباره آنها سكوت كرده است و هم مرجع و منبعى ديگر براى فهم آن امور نداريم. سپس مى نويسد:
(بهترين روش براى فهم قرآن و تفسير آن, اين است كه انسان همه تصورات پيشين را از ذهن خود بزدايد وبا ذهن و فكرى پالوده از باورهاى تصورى يا عقلى واحساسى به سراغ فهم قرآن برود. بلى دراين ميان براى عقل بشر مجال گسترده اى وجود دارد كه به كشف افقهاى ناشناخته بپردازد واسلام هم او را دراين راه يارى مى دهد, امّا دراين ميان, فضاهايى نيز هستند كه از قلمرو حضور و ادراك عقل فراترند وچه بسا عقل به درك و كشف آنها نيازى هم نداشته باشد, وزندگى او درمجال اين دنيا بر دانستن آن گونه مسائل استوار نباشد…
آنان كه به هدايت الهى, ره يافته اند, به امورى كه برتر از شأن ونياز اعتقادى و عملى آنان است نمى پردازند و به همان اندازه كه خداوند برايشان بازگفته بسنده مى كنند و تلاشهاى عقلى خود را دركشف و فهم مطالبى به كار مى گيرند كه مربوط به زندگى اين دنيايى است و نتيجه اى دارد.
وامّا اين راه نايافتگان هستند كه با انديشه هاى محدود خود به ادراك ذات نامحدود پروردگار سعى مى ورزند وتلاش مى كنند تا حقايق غيبى را از راهى جزكتاب آسمانى دريابند, كه ازآن جمله فلاسفه هستند.) 31
ازمجموع آراى (سيد قطب) نوعى تعادل گرايى در نگرش او به عقل ديده مى شود, هرچند اين تعادل, يك تعادل دقيق ومطلق به حساب نيايد, بلكه گرايش آن به سلفى گرى بيشتر باشد, چه اين كه دراصول سلفيان, تقديم شرع بر عقل و پرهيز از تأويلهاى كلامى, از عناصر مهم فكرى و عملى آنان به شمار مى آيد واين اصول در انديشه سيد قطب نيز ديده مى شود.


پی نوشت‌ها:

1. طباطبايى, محمد حسين, على و الفلسفة الالهيّة, 11 و 12.
2. همان.
3. طباطبايى, محمد حسين, الميزان فى تفسيرالقرآن, تهران, دارالكتب الاسلاميّة, 5/254.
4. همان, 5/ 258.
5. همان, 4/112.
6. همان, 3/75.
7. همان, 3/76.
8. همان, 3/87.
9. همان, 2/148.
10. عنايت, حميد, سيرى در انديشه سياسى عرب, تهران, اميركبير, 131.
11. ر.ك: عبده, محمد, رسالة التوحيد, 90 ـ 93.
12. همان, به نقل از سيرى در انديشه سياسى عرب.
13. رشيدرضا, محمد, تفسيرالمنار, بيروت دارالمعرفة, 11/244.
14. همان.
15. همان.
16. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 3/87.
17. رشيدرضا, محمد, تفسيرالمنار, 5/286.
18. همان, 5/297.
19. ر.ك: خرمشاهى, بهاء الدين, تفسير وتفاسير جديد, تهران, انتشارات كيهان, 26.
20. همان / 78.
21. صادقى, محمد, الفرقان فى تفسيرالقرآن, 20/67.
22. همان.
23. همان, 2/309.
24. همان, 7/39.
25. قطب, سيد, فى ظلال القرآن, بيروت, دار الشروق, 3/1588.
26. همان, 6/3976.
27. همان, 6/3978.
28. همان, 2/806.
29. همان, 2/807.
30. همان.
31. همان, 2/808.
32. همان, 6/3730.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ريشه يابى كاستيهاى تفاسير علمى در قرن معاصر

بازديد: 91
ريشه يابى كاستيهاى تفاسير علمى در قرن معاصر

محمد بهرامى

چشم انداز قرآن پژوهى و تلاشهاى تفسيرى در قرن چهارده, هرچند شكوفاتر و شاداب تر از قرنهاى پيشين است, امّا اين دشت پر شكوفه واين درخت پر ثمر, دور از آفات نبوده است.
نقد و بررسى كار تفسير و تفسيرنگارى دراين قرن و نيز سنجش عملكرد مفسران, آن گاه به عدالت وانصاف خواهد بود كه كمالها و كاستيهايش دركنار هم سنجيده شود و ازآن جا كه دراين مجموعه پژوهشى, مقالات چندى به بررسى نكته هاى مثبت و ارزشى تفاسير قرن چهارده پرداخته اند, جا دارد كه اين تحقيق به مطالعه كاستيها و كژيها و نماياندن برخى لغزشها اختصاص يابد.
نگرشهاى علمى, عقلى, اجتماعى وكاربردى به قرآن و تفسير آن, دراين قرن, مايه حضور بيش تر قرآن درميان نسلها و جلوه آن در محافل علمى و اميد بخشى و سازندگى آن در زمينه اصـلاحـات اجتمــاعى بـوده است, ولى
همپاى اين اوجها, دركاربرخى مفسران قرن چهارده فرودهايى نيز بوده و لغزشهايى چند صورت گرفته است.

لغزشهاى علمى در فرايند تفسير

در استفاده از علوم و دستاوردهاى دانش بشرى, سه ديدگاه وجود دارد كه برخى مبهوت دانش و مقهور آن شده و يكسر لگام فكر و انتخاب فرضيه ها و تئوريهاى علمى را واداده اند و آيات را برآن يافته ها و فرضيه ها حمل كرده اند, گروهى ديگر كه نقطه روياروى آنها به شمار مى آيند, هيچ ارزشى براى علوم بشرى در تفسير قرآن قائل نشده اند و تمـام همّت خود را صرف معانى لغوى و رموز ادبى و منـابع حديثى كرده اند.
دركنار آن تندروى و اين كندروى, خط ميانه با دورانديشى و بررسى, يافته هاى تجربه شده و قطعى را در راه تفسير قرآن, به كار گرفته اند, بى آن كه بخواهند چيزى رابرآن تحميل كنند.
بنابراين, بيش تر لغزشهاى تفسير علمى را بايد در سوى افراط جست وجو كرد, ولى پيش ازآن بايد به انگيزه هاى روى آورى اين گروه از مفسران به علم گرايى افراطى توجه كرد.
ازمطالعه اين گونه تفاسير, استفاده مى شود كه زمينه هاى ذيل نقش مهمى در شيوه و خط مشى آنان داشته است.
1. انديشه جامع بودن قرآن نسبت به همه علوم و نيازهاى بشرى.
2. اثبات سازگارى دين با علم و ناسازگارى نداشتن آن دوباهم.
3. اعتماد بيش از اندازه به ديدگاهها و فرضيه هاى علمى و ثابت پنداشتن آنها.
4. خودباختگى در برابر فرهنگ غرب و تلاش براى همرنگ شدن با آن.
5. التقاط و سوء استفاده از دين.
6. بى توجهى به شرايط و قوانين تفسير و يا ناآگاهى ازآن.
تفاسيرى كه در مسير علم گرايى دچار كاستى شده اند, بدان معنا نيست كه همه اين انگيزه ها و زمينه ها را يك جا داشته اند, بلكه ممكن است هركدام تحت تأثير دو يا سه عامل قرار گرفته باشند.

انديشه جامع بودن قرآن

در متن آيات قرآن, بيانهايى وجود دارد كه چه بسا ازآنها جامع بودن قرآن و دين استفاده مى شود, مانند:
(ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شئ) نحل / 89
وكتاب را بر تو نازل كرديم درحالى كه بيانگر همه چيز است.
(لارطب ولايابس الاّ فى كتاب مبين)
هيچ تر و خشكى نيست, مگر اين كه دركتاب مبين است.
جزاينها, آيات ديگرى نيز در قرآن وجود دارد كه نزديك به مضامين يادشده است و افزون بر آن رواياتى نيز مؤيّد اين معناست.
گذشته ازاين بحث كه آيا (كتاب مبين) همان قرآن است يا حقيقتى وراى آن, ازآيه نخست اصل جامع بودن به هرحال استفاده مى شود, ولى آيا اين جامع بودن, جامع بودن مطلق است يا نسبى.
بلى! قرآن كامل است, ولى در زمينه خاص هدايت و تربيت انسان, يا در همه زمينه هاى علمى و عملى, مادى و معنوى, علوم تجربى و نظرى و…؟
برخى از عالمان چه در گذشته وچه در قرن چهارده, ازاين آيات و روايات, جامع بودن مطلق را نتيجه گرفته اند و همين انتظار از قرآن, مايه كشيده شدن آنان به وادى افراط و تفسير بى حدّ و مرز علمى شده است.
در ميان پيشينيان, ابوحامد غزالى, فخررازى, زركشى و سيوطى از طرفداران اين نظريه اند.
ابوحامد غزالى براين باور بود كه قرآن هفتاد و هفت هزار و دويست علم را درخود نهفته دارد, زيرا هر كلمه قرآن, يك علم است.
وى از ابن مسعود روايت كرده است:
(كسى كه علم اولين و آخرين را مى طلبد, در قرآن تدبّر كند.) 1
و زركشى نويسنده (البرهان) نيز بر اين باور بود:
(علوم قرآن نامحدود و غير درخور شمارش هستند.) 2
ازمفسران و انديشه وران قرن چهاردهم نيز كسانى باور به جامع بودن قرآن نسبت به همه علوم و فنون بشرى دارند, ازآن ميان طنطاوى مفسر علم گراى اهل سنّت مى نويسد:
(مسلمانان در بسيارى از علوم از فرنگيها جلوتر بودند; زيرا تمام اين دانشها در قرآن وجود داشت. آنان در زراعت, طب, معادن, حساب, هندسه, نجوم و غير از اينها از دانشها و فنون بشرى پيشتاز بودند. چگونه پيشتاز نباشند كه در قرآن 1750 آيه درباره دانشها و فنهاى بشرى رسيده است.) 3
ويوسف مروه, فيزيكدان معروف عرب در بيان انگيزه خود از تفسير علمى قرآن مى نويسد:
(هدفم اين است كه به اسلام شناسان و دانشمندان دانشهاى اسلامى بگويم: به دانشهاى جديد و پيشرفتهاى علمى بيش تر اهميت دهند, تا بتوانند پاسخ گوى شبهات جوانان و روشنفكران امروزه باشند و بدون توجه به آن دانشها كه ريشه در قرآن دارند و قرآن از آن منعى نكرده, نمى توان پاسخ گوى نسل جوان بود.) 4
اين ديدگاه نسبت به جامع بودن قرآن, آنان را واداشت هرآنچه در دانشهاى تجربى و انسانى مطرح است مورد توجه قرار دهند و آيات قرآن را با آن علوم برابر سازند, تا آن جا كه طنطاوى در تفسير سوره فاتحه وحروف مقطعه قرآن برداشتهاى علمى و آرايى را استفاده كرده است كه ربطى به قرآن ندارد, براى نمونه در تفسير( الم) مى نويسد:
(اين حروف اشاره دارد به مهم ترين چيزهايى كه دراين سوره آمده است يعنى جهاد و علوم طبيعي… پس گويا اين حروف در اول سوره بقره به دو چيز عنايت دارد 1. جهاد 2. علوم بشرى چه از سنخ علوم زمينى و چه از قبيل علوم آسمانى; زيرا دين و دنيا بدون اين گونه علوم باقى نخواهد ماند, بويژه دراين دوره و در اين زمانه.)5
ويوسف مروه نيز در (العلوم الطبيعية فى القرآن) مى نويسد:
(بيش از يك دهم آيات قرآن مربوط به علوم طبيعى است و به صورت دقيق 670 آيه درمورد علوم گوناگون وجود دارد. 61 آيه درباره رياضيات, 64 آيه درباره فيزيك , 5 آيه درباره اتم, 9 آيه در علم شيمى, 62 آيه در نظريه نسبيت, 100 آيه در ستاره شناسى و نجوم, 20 آيه درباره عوامل جوى مانند: دما, فشار هوا, بادها و… , 14 آيه درباره آبها, 57 آيه در رياضيات, 11 آيه در فاصله ميان ستارگان(فضانوردى), 12 آيه در علم حيوان شناسى, 21 آيه در كشاورزى, 73 آيه در جغرافياى عمومى, 10 آيه درعلم زيست شناسى(نژاد بشرى), 20 آيه در طبقات زمين, 36 آيه درپيدايش هستى و تاريخ آن و بالاخره 64 آيه در توصيف علم.) 6
اين زياده روى در تفسير علمى آيات قرآن سبب شد تا برخى تفسير طنطاوى را دائرة المعارف علوم جديد معرفى كنند كه درآن مسائل فيزيك, شيمى, پزشكى, هيئت, نجوم, روان شناسى, هپنوتيزم, روان شناسى, روان كاوى و… به صورت گسترده همراه با تصاوير مطرح شده است.
رشيد رضا پس از اعتراض به روش تفسيرى فخررازى مى نويسد:
(برخى از معاصران به پيروى ازفخررازى و به تقليد از روش او در تفسير, علوم و فنون بشرى را در تفسير ذكر مى كنند و ذيل كلمه اى از قرآن (مثلاً آسمان و يا زمين) مباحث گسترده فيزيكى و نجومى را ياد مى كنند, تا آن جا كه خواننده به هدف اساسى و واقعى قرآن راه نمى يابد.) 7
چنانكه گفته شد, يكى از انگيزه هاى مهم گرايش اين مفسران به اين گونه تفسيرها, آيات و رواياتى است كه قرآن را مبيّن همه چيز معرفى كرده است, درحالى كه منظور ومراد آن آيات بر ايشان روشن نبوده است.
(قرآن بيان همه چيز است وچون اين كتاب براى هدايت همه مردم نازل شده, ظاهر اين است كه منظور از (كلّ شئ) هرچيزى است كه به موضوع هدايت مربوط باشد ومردم در راهيابى به معارف راستين و شناخت مبدأ ومعاد واخلاق ارزشمند و شريعت الهى و قصص و مواعظ بدان نيازمندند, پس قرآن بيان همه اينهاست) 8
علامه دراين بيان تصريح دارد كه تعبير (كلّ شئ) جامع بودن مطلق را نسبت به همه علوم و فنون و صنايع درنظر ندارد, بلكه جامع بودن را در قلمرو رسالت خاص خود داراست.
ازجمله, آيات ديگر كه طرفداران جامعيت قرآن, بدان استناد جسته اند, آيات زير است:
(ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شئ) نحل / 89
وما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است.
(ولايعزب عنه مثقال ذرّة فى السّموات والأرض ولا أصغر من ذلك ولا أكبر الاّ فى كتاب مبين) سباء / 3
خداوندى كه از غيب آگاه است وبه اندازه سنگينى ذره اى درآسمانها و زمين از علم او در نخواهد ماند و نه كوچك تر ازآن ونه بزرگ تر, مگر اين كه در كتابى آشكار ثبت است. 9
(ولقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم هدى و رحمة لقوم يؤمنون) اعراف/ 52
و كتابى براى آنان آورديم كه [اسرار و رموز] آن را با آگاهى شرح داديم [كتابى] كه مايه هدايت و رحمت براى جمعيتى است كه ايمان مى آورند. 10
(قل انزله الّذى يعلم السّرّ فى السّموات و الأرض) فرقان/ 6
بگو كسى آن را نازل كرده كه اسرار آسمانها و زمين را مى داند. 11
(الر. كتاب احكمت آياته ثمّ فصلّت من لدن حكيم خبير) هود / 1
الر. اين كتابى است كه آياتش استحكام يافته, سپس تشريح شده وازنزد خداوند حكيم و آگاه نازل گرديده است.
خواننده محترم با نگاه نخست در مى يابد كه آيات يادشده, هيچ گونه دخالتى برجامع بودن قرآن نسبت به دانشهاى بشرى ندارد; زيرا آيه ششم سوره فرقان درباره علم خداوند است و دلالت بر علم نا محدود خداوند دارد وآيه پنجاه و دوّم اعراف نيز نظر به جنبه هدايت قرآن نسبت به معارف الهى و مسائل آخرت دارد و آيه سوم سوره سباء نيز در صورتى دلالت دارد كه مراد از (كتاب مبين) در آيه شريفه قرآن باشد, در صورتى كه عقل و نقل, مراد از كتاب مبين را لوح محفوظ معرفى مى كنند. و آيه هشتاد ونهم نحل نيز دلالت بر جامع بودن قرآن نسبت به تمام علوم بشرى ندارد; زيرا قرآن كتاب هدايت است و بنابراين مراد از(كلّ شئ) هرچيزى است كه مربوط به هدايت انسان است, مانند معارف الهى , شناخت مبدأ و معاد, اخلاق فاضله, داستان انبياء و خلاصه هرآنچه درمورد دين و مسائل دينى مطرح مى باشد وشاهد آن كه در ذيل همان آيه (هدى و رحمة) آمده كه مشخص كننده (شئ) است.

اثبات سازگارى ميان علم و دين

بحث رابطه علم و دين و ناسازگارى آن دوباهم, بيش تر در غرب و مجامع علمى آنان مطرح گرديد و زاييده ناسازگارى كليسا با دانشمندان در قرون وسطى بود; زيرا گاليله را به جرم اين كه برخلاف كتاب مقدّس از گردش زمين خبر داده بود به زندان افكندند! و يا كريستف كلمب را به جهت كشف سرزمينى كه (سنت پل) در تورات و انجيل پيش بينى نكرده بود, زندانى كردند يا (هاردى) را كه معتقد به گردش خون در بدن بود, آزار و شكنجه دادند و يا (دى ردمنش) را كه قوس و قزح را تير و كمان خدا نمى دانست, بلكه نتيجه بازتاب نور خورشيد در ابر و دانه هاى باران معرفى مى كرد, به زندان افكندند! اين گذشته شوم, جوامع غربى را واداشت تا بحث ناسازگارى علم و دين را مطرح كنند و دين را پديده اى غير علمى ويا چند علمى معرفى كنند. البته سپس كسانى پيدا شدند كه تلاش كردند خطاهاى گذشته كليسا را سرپوش نهاده واصل دين را با علم سازگار معرفى كنند, مثلاً (موريس بوكاى) (دراسة الكتب المقدّسة فى ضوءالمعارف الحديثة) را به رشته تحرير درآورد و تلاش كرد درآن بين يافته هاى علمى و متون مقدّس سازگارى ايجاد كند.
سوگمندانه دانشجويانى كه از كشورهاى اسلامى به سوى غرب شتافتند, پيش ازاين كه ماهيت ناسازگارى علم و كليسا را بشناسند, كوركورانه بحث ناسازگارى دين با علم را براى جوامع اسلامى به ارمغان آورند! و در برابر آن, مصلحان مسلمان به منظور پاسخ گويى به ايشان و به همه كسانى كه اصولاً دين را در ناسازگارى با علم مى دانستند, به تفسير علمى آيات قرآن تلاش ورزيدند.
افزون براين, دربرخى تفاسير پيشين, بعضى آراى نادرست هيئت بطلميوسى با آيات قرآن برابر شده بود, مانند: مسطح بودن زمين, شمار كرات, مركز بودن زمين و… درحالى كه اين ديدگاهها با پيشرفت علم, باطل شده بود واين امر نيز در نظر دانشمندان علوم جديد, علمى بودن قرآن را زير سؤال مى برد!
عالمان مسلمان, به منظور زدايش اين پيرايه از دامان قرآن, حركت تفسير علمى, بر اساس دستاوردهاى جديد بشر را لازم مى ديدند.
اصل اين اقدام, بايسته بود, ولى شيوه آن در برخى موارد همراه با زياده رويهايى شد كه خود مى توانست درآينده مشكلات همانندى را به وجود آورد!
طنطاوى, تحت عنوان: اتحاد المطالب الدينية والدنيوية فى هذا التّفسير, اشاره به انگيزه خود در تفسير علمى آيات مى كند و مى نويسد:
(بسيارى ازمردم مى گويند اين مطالب علمى با دين ناسازگارند وآن آيه يا گزاره دينى با حكم عقل ناسازگار است, دانشمندان علوم به گمان ناسازگارى دين با يافته هاى علمى, از دين فرار مى كنند و عالم دين نيز به گمان ناسازگارى علم با دين دانشمندان را دشمن خدا مى خواند و آنان را مورد غضب الهى مى داند.) 12

اعتماد بيش از اندازه به آراى علمى

تفسير آيات قرآن با فرضيه ها و نظريه هاى علمى كه هر روز درحال اصلاح و باطل شدن بود, مفسران علم گرا را به بزرگ ترين لغزش دچار ساخت و هنوز از تفسير آيه اى برابر يافته اى علمى فارغ نشده بودند كه آن يافته اصلاح مى شد و يا باطل مى گرديد وآنها به ناچار يا بايد به اشتباه خود اعتراف مى كردند ويا به تفسير و توجيه جديد مى پرداختند!
اين گروه از مفسران توجه نكردند كه فرضيه ها و نظريه هاى علمى را همواره قطعى و دائمى نمى توان دانست; چه اين كه بسيارى از دانشمندان و حتى خود صاحبان فرضيه ابطال پذيرى آن را پيش بينى كرده اند.
ماكس پلانك مى نويسد:
(در علوم هم چندان پيش نمى آيد كه اصولى سراغ گيريم كه هرگز هيچ كس محل تأمل و گفت وگو قرار نداده باشد يا پوچيهايى كه پشتيبانانى پيدا نكند به حدّى كه مى توان ازخود پرسيد آيا هنوز حقيقتى وجود دارد كه بتوان آن را ردّ نكردنى و در برابر حملات و انكار همگانى استوار شمرد.)13
پاتريك مور پيتركترمول مى نويسد:
(طى قرون متمادى, استنباط بشر از پيدايش زمين بارها دستخوش دگرگونى شده است, حتى در زمان حاضر كه عصر فضا نام دارد و از سال 1957 هم زمان با فرستادن ماهواره روسى اسپرتنيك به فضا آغاز گرديد, نگرشها و عقايد ما دراين زمينه همواره سير دگرگونى و تحول را پيموده است.
مع الوصف هنوز نمى توانيم با اطمينان بگوييم زايش و رويش زمين چگونه آغاز شده و مراحل تكامل و رشد و نمو آن به چه نحو بوده است.) 14
البته با اين سخنان در صدد انكار قوانين قطعى علوم تجربى نيستيم, مانند اصل حركت زمين وجاذبه زمين و… مهم اين است كه مفسران بايد توجه مى داشتند كه همه قانونها و ديدگاههاى علمى پايدار و يا فراگير نيستند واعتماد به آنها نياز به دقّت و درنگ دارد. چنانكه انيشتن در زمينه امكان محدود بودن برخى ديدگاههاى علمى به قلمرو خاصى از جهان و نظام ماده مى گويد:
(قوانين جاذبه نيوتن فقط در سطح كره خاكى(زمين) قابل تطبيق است, ولى براى هستى وجهانى كه داراى ميلياردها كهكشان مى باشد كافى نيست.) 15

شكست فرهنگى و تلاش براى همرنگى

جنگهاى صليبى, سرآغاز غارت منابع علمى و سپس اقتصادى مسلمانان از سوى اروپا, پايه هاى پيشرفت علمى آنان را فراهم آورد و اين پيشرفتها همزمان با افول تمدّن اسلامى و ضعف سياسى و علمى كشورهاى مسلمان شد. آن اقتدار و اين ضعف, عطش استثمار را در غربيان شعله ور ساخت و ديرى نپاييد كه مسلمانان خود را در حلقه محاصره استعمارگرانى يافتند كه به سلاح دانش و فرهنگ مجهّز بودند وبا تزوير علم و اقتدار نظامى قصد حاكميت برجهان داشتند.
در جامعه هاى اسلامى دو جريان دربرابر اين هجوم شكل گرفت.
الف. جريان اصلاح طلبان انقلابى كه دانش پژوهى را همراه با استعمار ستيزى جست وجو مى كردند.
ب. روشنفكر مآبانى كه دلباخته دانش مغرب زمين شده و شرط برخوردارى ازآن دانش و فرهنگ اجتماعى را, تسليم در برابر آن مى دانستند! برخى ازاين گروه براى پيشبرد هدفهاى خود به مبارزه با فرهنگ دينى و ملّى خود برخاستند تا با حذف آن, زمينه را براى حضور فرهنگ غربى هموار سازند و گروهى ديگر تلاش كردند تا از پايگاه فرهنگ دينى و ملّى و تحت پوشش و عناوين اسلامى, در عمل درهاى جامعه را بر روى فرهنگ و انديشه غرب بگشايند.
اين گروه اخير همانهايند كه تفسير علمى را وسيله براى دستيابى به هدفهاى خود ساختند, مانند سر سيد احمد خان كه خودباختگى وى در برابر فرهنگ غرب بدان پايه رسيد كه سيد جمال الدين مصلح بزرگ اسلامى, رساله اى به نام (رد نيچريه) در ردّ او نوشت و تفسير او را به باد انتقاد گرفت.

التقاط و سوء استفاده از دين

مبارزه با دين به وسيله دين يكى از انگيزه هايى است كه برخى از گروههاى سياسى را به تفسيرمادى و ماترياليستى آيات قرآن واداشت. چنانكه برخى ديگر از حركتهاى سياسى, تنها براى بهره گيرى از توان باورهاى دينى و راهيابى در ذهن توده مردم, واژگان و عبارات دينى را وسيله اى براى نفوذ و محملى براى ترويج افكار خود قرار دادند.
استاد شهيد مطهرى كه خود در عمل درمبارزه با اين التقاط به شهادت رسيد, مى نويسد:
(ماترياليسيم درايران در يكى دوسال اخير به نيرنگ تازه اى بس خطرناك تر از (تحريف شخصيتها) دست يازيده است وآن (تحريف آيات قرآن كريم) و تفسير مادى محتواى آيات, با حفظ پوشش ظاهرى الفاظ است… البته اصل اين طرح و نيرنگ چيز تازه اى نيست, طرحى است كه كارل ماركس براى ريشه كن كردن دين از اذهان توده هاى معتقد در صدسال پيش داده است. طرح ماركس اين است كه براى مبارزه با مذهب در ميان توده معتقد, بايد ازخود مذهب عليه مذهب استفاده كرد. به اين صورت كه مفاهيم مذهبى ازمحتواى معنوى و اصل خود تخيله و از محتواى مادى پرشود, تا توده مذهب را به صورت مكتبى مادى دريابد. پس از اين مرحله, دور افكندن پوسته ظاهرى دين ساده است.) 17

بى توجهى به قانونهاى تفسير

ناآشنايى با شرايط تفسير يا بى توجهى به معيارهاى تفسير علمى يكى از انگيزه هاى لغزشهاى تفسيرى است.
ترديد نيست كه هرمتن دينى و علمى, اصول, اصطلاحات و زبان خاص خود را داراست و درنظر گرفتن آن اصول و معيارها, مايه بدفهمى ازآن متن خواهد بود.
تفسير قرآن, پيش از هرچيز نياز به فهم دقيق زبان عرب, شناخت اصول كلى حاكم بر بيان ومعارف قرآن, بازشناسى محكم و متشابه, حقيقت و مجاز و… دارد.
بى توجهى به اين قانونها, مى تواند هرج ومرج زيادى دركار تفسير و تأويل آيات پديد آورد, چنانكه برخى از مفسران واژه شيطان در آيه (الّذى يتخبطه الشيطان من المس) (بقره/ 275) را به امراض و ميكروبها معنا كرده اند, زيرا از نگاه آنان علت ديوانه شدن, امور غير مادى نمى تواند باشد.

نمونه اى از تفسيرهاى علمى و ابهامهاى آنها

دراين نوشتار تنها به ذكر نمونه هايى از ابهامهاى تفسيرى مى پردازيم واز نقد و بررسى تمامى آنها چشم پوشى مى كنيم.
در اين مقاله به ابهامهاى تفسير علمى در علوم طبيعى اشاره خواهيم داشت و در مقاله اى ديگر به ابهامهاى تفسير علمى در علوم انسانى اشاره خواهد شد.(رك: مقاله: نبايسته ها در تفاسير يكصدساله اخير.)

 نظريه برآمدگى استوا و فرورفتگى قطب

حركت چرخشى زمين سبب مى شود زمين ازناحيه قطب شمال وجنوب كوچك شود وازناحيه استواء برآمده گردد; زيرا در فيزيك ثابت شده كه اگر چشم غير صلبى, دور محور خود بچرخد قسمت استوايى آن برآمده مى شود و قطب شمال و جنوب آن به صورت فرورفته ظاهر مى گردد. 18
طنطاوى و احمد محى الدين العجوز در برابر كردن قرآن با اين فرضيه علمى به آيه زير استدلال كرده اند:
(أولم يروا انا نأتى الأرض ننقصها من اطرافها و اللّه يحكم لامعقب لحكمه وهو سريع الحساب) رعد / 41
آيا هنوز ندانسته اند كه ما از پيرامون اين سرزمين مى كاهيم, وخدا حكم مى كند و هيچ چيز حكم او را فسخ نمى كند و او زود به حساب همه مى رسد.
العجوز مى نويسد:
(اين آيه معجزه قرآن است و در هزار و چهارصد سال پيش كه جهل و نادانى ارزش بود و علم بى ارزش به حقيقتى علمى اشاره دارد. پس ازاين كه بشر توانست به سرزمينهاى دور سفركند وبه شكل و تركيب زمين پى ببرد… درك كرد كه زمين از اطراف آن ازجانب قطب جنوب و شمال رو به كوچك شدن مى رود.) 19
و طنطاوى مى نويسد:
(اين آيات براى حالت خاص فرود آمده است و آن تغيير اطراف زمين به خرابى و آبادى و پيروزى طايفه اى و شكست طايفه اى و زياد شدن ساحل در ناحيه اى و كم شدن آن در ناحيه ديگرى و كوچك شدن زمين از ناحيه قطب شمال و جنوب وخشك شدن درياها براثر مد وگذشت زمان فرود آمده است.) 20
برابر سازى آيه شريفه بر نظريه فرورفتگى دو قطب و برآمدگى استوا از چند جهت مبهم و مخدوش است:
1. ناسازگارى با سياق: آيه پيش در زمينه برخى تهديدهاى الهى نسبت به كافران است و در بخش پايانى اين آيه نيز سخن از سرعت حسابرسى خداوند است كه لحن تهديدى دارد. بنابراين, بخش ميانه آيه نيز مى بايست مرتبط با همين فضا باشد, چنانكه علامه طباطبائى دراين باره مى نويسد:
(اين آيه, كافران را به هلاكت تهديد كرده است و به عبرت از سرنوشت گذشتگان سفارش مى كند وازآن استفاده مى شود كه پرداختن به زمين وكم كردن از پيرامون آن, كنايه از هلاكت و نابودى اهل زمين است.) 21
2. تمامى برداشتهاى گوناگون مفسران كه برخى آيه را به كوچك شدن زمين از جانب قطب شمال و جنوب تفسير كرده اند 22 و گروهى به كوتاه شدن بلنديها و زيرآب رفتن سواحل درياها و اقيانوسها 23 و برخى به كمبود مواد سوختى وخشك شدن رودها و نباريدن باران تفسير كرده اند, 24 همه , مبتنى بر آن است كه الف و لام (الأرض) براى استغراق باشد و نظر به كره خاكى داشته باشد, نه به سرزمين حجاز, درحالى كه نشانه هاى تفسيرى نشان مى دهد كه منظور از(الأرض) سرزمين حجاز است كه با پيشرفت اسلام, مرحله به مرحله بخشهايى ازآن از جغرافياى شرك جدا مى شد و به سرزمينهاى اسلامى مى پيوست و فضاى شرك آلود رو به كاستى بود و چنانچه مشركان مكه براين نكته توجه مى كردند, خود را درموضع ضعف و درمعرض نابودى تدريجى مى يافتند و دست از لجاجت بر مى داشتند.
3. نظريه علمى نشان مى دهد كه زمين از سمت دوقطب فرورفتگى پيدا كرده و نه از همه سو واين با تعبير(ننقصها من اطرافها) سازگار نيست; زيرا واژه اطراف, بيش از دو طرف را مى فهماند.
گويا به همين جهت است كه نويسنده مقاله (تفسير قرآن كريم و علوم جديد) ناچارشده است كه كوچك شدن زمين را به (انقباض زمين) تفسير كند, او مى نويسد:
(درعين حال كه كل جهان درحال توسعه است كرات آسمانها و همچنين كره زمين كه ما درآن ساكنيم درحال انقباض است: (أولم يروا أنّا نأتى الأرض ننقصها من اطرافها) 25
اين نظر نيز مشكل ناهمخوانى با سياق آيات را دارد و افزون بر آن, اين ديدگاه با برخى آراى علمى سازگار نيست; چه اين كه برخى بر اين باورند آنچه در فيزيك ثابت شده, انقباض ستارگان است نه سيّارات. 26 و در اصل يكى از تفاوتهاى اساسى ستارگان با سيارات اين است كه (ستارگان داراى حيات و مرگند, ولى سيارات چنين نمى باشند.) 27
و زمين از سيارات است! به هرحال تفسير آيات قرآن بر اساس اين آراى مبهم و ناپايدار شايسته نيست.

 پست ترين نقطه زمين

بلندترين نقطه در سطح زمين نسبت به دريا قله اورست با 8885 متر است وگودترين نقطه خشكى نسبت به سطح دريا, ساحل بحرالميت در اردن با 396 متر اختلاف است و گودترين نقطه درياها در اقيانوس آرام نزديك مجمع الجزاير فيليپين در حدود 11521 متر عمق, شناخته شده است. 28
برخى از مفسران براى نشان دادن اعجاز علمى قرآن در اشاره به پست ترين منطقه جغرافيايى زمين, به آيه ذيل استشهاد كرده اند:
(ألم. غلبت الروم فى أدنى الأرض)
روميان شكست خوردند و اين شكست در سرزمين نزديكى رخ داد.
احمد محيى الدين العجوز نويسنده (معالم الاكوان فى عوالم الأكوان) مى نويسد:
(اين آيه ازحقيقتى پرده برمى دارد كه پس از 1400 سال بشر توانا به شناخت آن گرديد, زيرا تعبير(ادنى الأرض) به معناى گودترين زمين نسبت به سطح درياست, زيرا دانشمندان كشف كرده اند كه برخى از مناطق زمين, از سطح دريا پايين ترند, مانند دو سرزمين در فلسطين به نامهاى طبريه و بحرالميّت.)
انگيزه اين نويسندگان, هرچند انگيزه اى ارزشمند شناخته شده, ولى آنان بايد به نكته هاى زير توجه مى كردند:
1. تمام مفسران, الف و لام در (الأرض) را عهد ى دانسته اند و مراد از (الأرض) را سرزمين عرب شناخته اند, چنانكه زمخشرى مى نويسد:
(مراد از أرض درآيه شريفه ارض عرب است; زيرا ارض معهود نزد عرب, همان است و نزديك ترين سرزمين به سرزمين عرب اطراف شام است.) 29
در صورتى كه بنابر تفسير احمد محيى الدين, بايستى الف و لام را استغراق بگيريم تا (أدنى الأرض) به معناى گودترين نقطه زمين معنا شود.
2. تمامى مفسران (ادنى) را معناى (نزديك تر) گرفته اند وهرچند اين واژه به معناى (پست تر) نيز به كار مى رود, ولى اين كه قرآن, سطح زمين را با سطح آبهاى دريا سنجيده باشد, امرى غريب مى نمايد; چه اين كه چنين سنجشى قراردادى است و به وسيله دانشمندان, قرار داد شده است.
3. آنچه در منابع تاريخى آمده است با ديدگاه (العجوز) ناسازگار است; زيرا برابر ديدگاه او جنگ و شكست روميان از ايرانيان در بحرالميّت و يا طبريه (درياچه اى است در شمال فلسطين كه شاخه اى از رود اردن به آن مى ريزد. اين درياچه درگذشته بزرگ تر بود و كشتيها درآن رفت و آمد مى كردند) 30 رخ داده است در صورتى كه روميان بنابر منابع تاريخى دريك جبهه شكست نخوردند. ايرانيان به مدّت سى سال عليه روميان لشكركشى كردند و آنان را شكست دادند 31 و وادار به عقب نشينى كردند. حال آيه شريفه به كدام شكست روميان اشاره دارد؟

 نظريه حركت چرخشى و انتقالى زمين

برخى مانند يوسف مروه و هبة الدين شهرستانى به آياتى از قرآن براى حركت چرخشى وانتقالى زمين استدلال كرده اند.
ييوسف مروه به آيات نمل / 88 , صافات/5, معارج/40 , قصص/ 71 ـ 72, يونس/ 24, فرقان/ 62 و يس / 37 ـ 40 استدلال كرده, ولى از آن جهت كه به چگونگى دلالت آيات بر حركت زمين اشاره ندارد, نمى توان گفتار و تفسير او را مورد نقد و بررسى قرار داد, ولى با وجود اين, از برخى آياتى كه او نام مى برد, شهرستانى و ديگران نيز براى حركت زمين استفاده كرده اند كه برخى ازآن آيات دلالت بر حركت زمين دارند, ولى برخى با شرايط تفسير ناسازگارند. ازجمله, مى توان به استناد زير اشاره داشت:
(فقال لها و للأرض ائتيا طوعا أو كرها قالتا اتينا طائعين) فصّلت/ 11
به آسمان و زمين دستور داد به وجود آييد [وشكل گيريد] خواه از روى اطاعت و خواه اكراه و آنها گفتند: ما از روى اطاعت مى آييم.
هبة الدين شهرستانى ازآيه شريفه براى حركت انتقالى استفاده مى كند:
(اين آيه از آياتى است كه دلالت بر حركت زمين دارد, زيرا (اتيان = آمدن) از نظر عرف و لغت, درحركت حسى و انتقالى ظهور دارد.) 32
مراغى و طنطاوى نيز بر اين باورند كه مراد از آسمان درآيه شريفه فضا است و مراد از زمين نيز جنس زمين است كه به صدها ميليون مى رسد وخداوند دراين آيه شريفه به آنها فرمان مى دهد حركت كنيد, حركتى مستمر و انتقالى. 33
اشكالى كه دراين گونه تفسير رخ مى نمايد اين است كه در دورانى كه هنوز اجرام آسمانى شكل نگرفته بود وحالت مذاب و دود مانند داشت, فرمان (ائتيا) = (بياييد) صادر شد. اين فرمان, فرمان وجود يافتن و شكل گيرى است نه فرمان به حركت و جا به جايى, زيرا تا چيزى هنوز شكل نگرفته باشد, معنا ندارد كه مورد خطاب و فرمان قرار گيرد.
فخررازى مى نويسد:
(مراد از (ائتيا) گام نهادن در ميدان وجود و حصول است.) 34

 ديدگاه اثبات جوّ براى زمين

پيرامون كره زمين را اقيانوسى ازهوا به نام جو زمين فراگرفته و موجودات زمين در پايين اين اقيانوس به سر مى برند. ازت درميان گازهاى متشكله جو زمين با نسبتى معادل 08/78 درصد در درجه اول واقع شده و پس ازآن اكسيژن با 95/20 درمقام دوم و آرگن با 93/0 درمقام سوم قرار دارد و گازهاى ديگرى چون دى اكسيد كربن, نئون, هليوم و ئيدروژن نيز به نسبتهاى بسيار جزئى در رديف هاى بعدى قرار دارند. 35
يكى از نويسندگان در تلاش براى برابر سازى آيات قرآن با اين نظريه علمى به آيه ذيل استناد كرده است:
(ولو أن ما فى الأرض من شجرة أقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات اللّه)
وى مى نويسد:
(خداوند از (بحر) درآيه شريفه, اين بحر را كه روى زمين وجود دارد اراده نكرده است, بلكه بحر درآيه شريفه بحرى است به مراتب بزرگ تر از اين دريا و آن همان پوشش هوايى زمين است كه پيرامون زمين را پوشانده و پس ازآن هفت بحر ديگر يعنى هفت آسمان ديگر وجود دارد كه اگر همه مركب شوند باز هم كلمات خداوند پايان نمى پذيرد.) 36
چنانكه پيداست, اظهار نظر اين نويسنده, پايه لغوى و نقلى و علمى ندارد و تحميل يك نظريه علمى برآيه, به روشنى خود را نشان مى دهد.

 ديدگاه چگونگى پيدايش زمين و ديگر سيارات

هنوز دانشمندان نمى توانند با اطمينان بگويند زايش و رويش زمين چگونه آغاز شده و مراحل تكامل ورشد و نمو آن به چه نحو بوده است.37
ولى با اين وجود برخى مفسران و پژوهشگران قرآن كوشيده اند برخى از آيات قرآن را براساس فرضيه هاى خاصى تفسير كنند.
از جمله آن آيات, آيه زير است:
(أولم ير الذين كفروا ان السّماوات والأرض كانتا رتقاً ففتقناهما) انبياء/ 30
آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند وما آنها را از يكديگر باز كرديم.
طنطاوى در تفسير اين آيه مى نويسد:
(آيا كافران نمى دانند آسمان و زمين به يكديگر چسبيده بودند, پس ما آن دو را از يكديگر باز كرديم و اتحاد آن دو را از بين برديم, چنانكه اين مسأله الآن در اروپا ثابت شده است; زيرا آنها دريافته اند كه خورشيد كره اى آتشين بود, ميليونها سال از عمرش مى گذشت وزمين وساير سيارات باخورشيد بودند, سپس زمين و ديگر سيارات ازخورشيد جدا شدند.) 38
اين ديدگاه طنطاوى درباره پيدايش زمين, برگرفته از نظريه لاپلاس فرانسوى (1796 م) است, درحالى كه هنوز شصت سال از طرح فرضيه لاپلاس نگذشته بود كه (كلارك ماكس وبر) آن را باطل اعلام كرد.
ديگر آن كه, آنچه اكنون مطرح است, جدا شدن زمين ازخورشيد است, در صورتى كه درآيه شريفه واژه (السّماوات) به كار رفته است, نه (الشمس), مگر اين كه طنطاوى (السموات) را به (خورشيدها) معنا كند كه دراين صورت نيز با يافته هاى جديد نمى سازد; زيرا ديدگاه لاپلاس اين است كه زمين از خورشيد يعنى ستاره منظومه شمسى جدا شد نه از خورشيدهاى بسيار!
همچنين روايت شده است شخصى كه چون طنطاوى مى انديشيد, ازامام باقر(ع) معناى آيه را پرسيد, امام(ع) فرمود:
(شايد پنداشته اى آسمان و زمين به هم پيوسته بودند و سپس خداوند آنها را ازهم جدا كرد!
مرد گفت: بلى.
امام(ع) فرمود: استغفار كن; زيرا معناى (رتق) و (فتق) اين است كه درهاى آسمان در آغاز از فرو ريختن باران بسته بود و سپس خدا آن را به ريزش باران گشود و زمين نيز از شكفتن نباتات و درختان بسته بود وخدا آن را پس از چندى باز كرد.) 39

 تسخير فضا به وسيله انسان

از آن جمله است تفسير برخى مفسران براى آيه ذيل:
(يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السّموات والأرض فانفذوا لاتنفذون الا بسلطان) رحمن/ 33
اى گروه جن وانس, اگر مى توانيد از مرزهاى آسمان و زمين بگذريد, پس بگذريد, ولى هرگز نمى توانيد, مگر با نيرو و توانى بسيار.
اين آيه با توجه به سياق آن مربوط به قيامت است و قرينه آن, آيه سى ويكم (الرحمن) است خطاب به جن و انس:
(سنفرغ لكم أيه الثقلان)
به زودى به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه جن و انس.
پس ميان آيات مذكور, پيوستگى است و همچنانكه آيات قبل راجع به قيامت است, آيه 33 هم نظر به صحنه قيامت و موضوع گريزناپذيرى ازحساب الهى دارد.
ييوسف مروه بى توجه به وابستگى اين آيه به آيات قبلى واين كه اين آيه درباره قيامت است, توانايى بشر در تسخير فضا را استفاده كرده است. او مى نويسد:
(اگر كسى در گذشته ادعا مى كرد كه انسان مى تواند فضا را تسخير كند وبه آن راه پيدا كند, ادّعاى او را خيال پردازى مى شمردند, درحالى كه خداوند در چهارده قرن قبل اين پيش بينى را كرده است.) 
سپس مى نويسد:
(سلطان درآيه هم به معناى برهان و دليل است وهم به معناى قدرت و علم. وآيه چنين معنايى را افاده مى كند: جن وانس تلاش مى كنند كه از آفاق عبور كنند وبه عالمهاى ديگر دست يابند و آنها به اين هدف نمى رسند به جهت اسرارى كه دراين عالم وجود دارد, مگر از راه علم واين همان چيزى است كه امروزه محقق شده درحالى كه قرآن در چهارده قرن پيش ازآن خبر داده است.) 40
گروهى ديگر از نويسندگان, مانند: نويسنده (علم الفلك در قرآن) نيز ازاين آيه براى توانايى انسان در تسخير فضا استفاده كرده است.
علامه طباطبايى, مفسر بزرگ امامى, نيز اين آيات را درباره قيامت دانسته و در ردّ مفسرانى كه مراد آيه را نفوذ درآسمانها و زمين مى دانند, مى نويسد:
(سياق آيه با اين معنا سازگار نيست.)41
گروهى ديگر از نويسندگان علم گرا, ازاين آيه نكته هاى ديگرى را نتيجه گرفته وگفته اند:
(با دقت درمعانى كلمات آيه درمى يابيم كه اين آيات با تمثيل بسيار زيبايى به خطر اشعه الكترومغناطيسى و كيهانى دلالت دارند.) 42
ولى چنانكه پيش ازاين گفتيم آيات 33 تا 35 كه نويسندگان محترم به آن استدلال كرده اند درباره قيامت و رخدادهاى آن است وآيه 35 كه مورد استفاده قرار گرفته است به عذابهاى اخروى كه در قيامت دامنگير دوزخيان مى شود اشاره دارد.
(يرسل عليكما شواظ من نار و نحاس فلاتنتصران) الرحمن/ 35
شعله هايى ازآتش بى دود, و دودهايى متراكم برشما سرازير مى شود و نمى توانيد از كسى يارى بجوييد.
وافزون براين, سياق آيات شريفه درمقام تحدى و مبارزطلبى است واگر درآيات پيش گويى توانايى علمى بشر درآينده باشد, موضوع تحدّى جايى نخواهد داشت.
ونكته ديگر آن كه (تنفذوا) ازماده (نفذ) گرفته شده است و معنى آن نفوذ كردن است و نفوذ در قطر به معناى نفوذ درجرم وماده است نه سفر در فضا.
به همين جهت است كه دكتر محمد جمال الدين الفندى كه ازمترجمان نامى عرب است مى نويسد:
(بسيارى از جمله خود من كه در گذشته بر اين باور بودم كه آيه (يا معشرالجن والانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السّموات و الأرض فانفذوا لاتنفذون الاّ بسلطان) از دلايل رفتن انسان به فضاست, ولى وقتى معناى (اقطار) را به درستى دريافتم فهميدم آيه نظر بر عجز انسان از نفوذ درآسمانها و زمين دارد; زيرا گذشتن از نواحى زمين معنايش شكافتن زمين و نفوذ كردن به باطن زمين است كه بسيارگرم است! شكى نيست به مجرد اين كه پوسته زمين شكافته شود, مواد مذاب فوران مى كند.)43

 ديدگاه وجود (اتم)

گروهى از نويسندگان در برابر سازى دستاورد علمى بشر در قرن بيستم; يعنى شكافتن اتم, از آياتى سود برده اند كه درآنها واژه (ذره) و يا تعبير (مثقال ذرّة) به كار رفته است.
(ومايعزب عن ربّك من مثقال ذرّة فى الأرض ولا فى السّماء و لاأصغر من ذلك و لاأكبر الاّ فى كتاب مبين) يونس/ 61
وهيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند, حتى آنچه به اندازه سنگينى ذره اى ويا كوچك تر ازآن و يا بزرگ تر باشد, مگر اين كه [همه آنها] در لوح محفوظ ثبت است.
(لايعزب عنه مثقال ذرّة فى السّموات ولا فى الأرض ولا أصغر من ذلك و لاأكبر الاّ فى كتاب مبين) سبأ/ 3
خداوند كه از غيب آگاه است وبه اندازه سنگينى ذره اى درآسمانها و زمين از علم او دور نخواهد ماند و نه كوچك تر ازآن و نه بزرگ تر, مگر اين كه دركتابى آشكار ثبت است.
اين گونه استفاده ازقرآن, نشانه و دليل اطمينان آور ندارد و تنها يك احتمال و استحسان مى نمايد; زيرا اتم داراى 3 جزء است:
1. پروتون (مثبت)
2. نوترون (خنثى)
3. الكترون (منفى)
حال اگر پيشرفت بشر در زمينه هاى علمى به جايى رسيد كه توانست اجزاى اتم را نيز بشكافد, ناچار خواهد شد (ذرّه) را به معناى ديگر بگيريم.
بنابراين, بهتر آن است كه ذره را به شىء سبك وزن هستى معنا كنيم, تا در هر عصر و زمانى ناچار نگرديم معناى جديدى براى آن بيافرينيم!

 كيهان زايى, آفرينش جهان

گروهى از مفسران و پژوهشگران قرآن در تلاش براى برابرسازى آيات قرآن با يافته ها و فرضيه هاى جديد علمى مى كوشند ازآياتى در برابرسازى با فرضيه انفجار بزرگ استفاده كنند وازجمله:
(ثمّ استوى الى السّماء وهى دخان) فصلت/ 11
سپس به آفرينش آسمان پرداخت, درحالى كه به صورت دود بود.
طنطاوى مفسر علم گراى اهل سنّت در تفسير آيه شريفه مى نويسد:
((درحالى كه به صورت دخان بود) يعنى ماده اى گازى و آتش زا بود مانند دود يا ابر يا سديم كه امروزه در علم جديد عالم سديم ناميده مى شود.) 44
اين ديدگاه از زاويه هاى گوناگون, شايسته نقد و بررسى است:
1. آيه شريفه تصريح دارد كه آسمان پيش از آفرينش (دخان) بود. (دخان) در لغت يعنى گرد و غبار و دود آتش, در صورتى كه طنطاوى آن را به ماده اى گازى و آتش زا معنا مى كند.
2. آنچه اكنون, هرچند به صورت فرضيه, مطرح است, اين است كه (پس از انفجار بزرگ حركت دورانى پديد آمد و توده اى ازگازهاى عناصر گوناگون به صورت (دودى عظيم) به چرخش درآمد) ,45 نه اين كه آسمان پيش از اين خود گاز آتش زا بود.
وگويا به جهت همين تفسيرهاى علم گرايانه است كه برخى (دخان) درآيه دهم سوره دخان را به گازهاى سمى و خفه كننده تفسير مى كنند 46 در صورتى كه آيه (فارتقب يوم تأتى السّماء بدخان مبين) (دخان/ 10) به قرينه آيه يازدهم (ربّنا اكشف عنّا العذاب انّا مؤمنون) مربوط به قيامت نيست; زيرا قيامت محل ايمان آوردن نيست, تاعذاب شدگان از خدا چنين درخواستى نمايند.
وافزون بر اين, دخان دودآتش است و آيه (يرسل عليكما شواظ من نار) الرحمن/ 35 (بر شما فرستاده مى شود شعله هايى از آتش بى دود) دلالت براين دارد كه ازآتش قيامت دود بر نمى خيزد.

 ديدگاه آسمانهاى هفت گانه

مسلمانان در اواخر حكومت امويان با ترجمه كتاب بطلميوس كه نام آن در عربى (مجسطى) است با ديدگاههاى نجومى يونانيان آشنا شدند و هيئت بطلميوس راحق مطلق پنداشته, آيات قرآن را برآن برابر مى كردند. براساس هيئت بطلميوس كه 1500 سال حاكميت مطلق داشت, نُه فلك وجود داشت:
1. فلك قمر 2. عطارد 3. زهره 4. شمس 5. مريخ 6. مشترى 7. زحل 8.فلك بروج 9. فلك اطلس. در صورتى كه در قرآن نامى از افلاك نه گانه ديده نمى شود وآنچه هست آسمانهاى هفتگانه است.
مسلمانان در توجيه شمار افلاك در قرآن و هيئت بطلميوس گفتند: (شمار افلاك هفت است و دو فلك ديگر فلك بروج و فلك اطلس خارج از هفت آسمان قرار دارد و فلك بروج همان كرسى است و فلك اطلس همان عرش) اينان به آيات ذيل استشهاد مى كردند:
(وسع كرسيه السّموات والأرض) بقره/ 255
(ألم تروا كيف خلق اللّه سبع سموات طباقاً) نوح / 15
(وجعلنا السّماء سقفاً محفوظاً) أنبياء/ 32
پس از آن كه ديدگاه بطلميوس در سال 1514 از سوى يك كشيش لهستانى, به نام نيكولاى كوپرنيكوس (كوپرنيك) ردّ شد و درسال 1609 گاليله نيز باطل بودن نظريه ارسطو و بطلميوس را آشكار ساخت, مسلمانان ديدگاه جديدى را فرا روى خويش ديدند كه به هيچ روى با ديدگاه بطلميوس سازگار نبود به همين جهت كوشش كردند براساس يافته هاى جديد آيات وحى را تفسير كنند! برخى ادّعا كردند كه عدد هفت (سبع سماوات) دلالت بر انحصار ندارد وخصوصيتى ندارد و مراد از عدد هفت افاده كثرت است.
وگروهى مانند هبه الدين شهرستانى گفتند:
(مراد از هفت آسمان جو سيارات هفت گانه منظومه شمسى است كه هريك از اين سيّارات, خود يك زمين به شمار مى آيد و در نتيجه هفت زمين و هفت آسمان داريم.)
در توجيه اين كه در قرآن شمار سبع سموات آمده است, ولى در هيئت جديد , نُه سياره و نُه آسمان ثبت شده است مى گويد:
(تصور مى رود كه شرع مطهر درمقام بيان عدد سيارات براى عامه مردم, فقط نظر به سيارات قابل رؤيت داشته, نه سياراتى كه درآن قرون قابل رؤيت نبوده است. پس چون فقط اين زمينهاى هفت گانه درآن زمان صلاحيت رؤيت داشته, شارع مقدّس هم در كلمات خود فقط آن را بيان كرده است.)48
به هرحال, تفسير پيشينيان به جهت ناسازگارى با يافته هاى جديد وعلمى نبودن هيئت بطلميوسى باطل است و ديدگاه شهرستانى كه مراد از (سماء) راكره محيط بر زمين يعنى جو كره زمين مى داند وبه ناچار دخان درآيه شريفه (ثمّ استوى الى السّماء وهى دخان) را به بخار آب تفسير مى كند 49 نيز با يافته هاى جديد علمى ناسازگار است; زيرا:
(زمين در آغاز بسيار داغ و فاقد جو بود. در طول زمان سرد شد و ازگازهاى متصاعد از صخره ها, جو به وجود آمد. اين آتمسفر نخستين, چيزى كه به درد زندگى ما بخورد نبود و به جاى اكسيژن از گازهاى سمى بسيار مثل سولفيد هيدروژن آكنده بود.) 50
و بر فرض پذيرش اين كه بخار آب يكى از اجزاء تشكيل دهنده جو باشد, نمى توان آن را تنها عنصر تشكيل دهنده جو خواند; زيرا گازهاى ديگرى نيز در شكل گرفتن جو تأثير داشته اند.

 زيست شناسى و پيدايش انسان

مسأله تكامل و بويژه تكامل زيستى انسان ازمسائل پراهميت و جنجال برانگيز در حوزه معرفت دينى است و بسيارى از پژوهشگران مسلمان در اثبات و نفى آن از ديدگاه قرآن سخن گفته اند.
از ديرباز در مسأله حيات دو ديدگاه اساسى وجود داشته است:

1. ديدگاه خلقت يا آفرينش:

براساس اين ديدگاه, خداوند مى آفريند وهموست كه مى ميراند وحيات هميشه و درهمه حال وهمه جا از آغاز تا فرجام آفرينش به اراده وخواست خداوند صورت مى گيرد.
كارل لينه (1778 ـ 1707) از دانشمندان قرن هجدهم سوئيس, معتقد است گونه هاى جانداران و روييدنيهاى گوناگون كه در آغاز آفرينش از طرف (نيروى ماوراء الطبيعه) آفريده شده, تا به امروز هيچ گونه تغييرى نكرده و همچنان لايتغير مانده اند. نظريه تغيير ناپذير بودن انواع, مدتهاى مديدى بر علوم زيست شناسى فرمانروا بود. 51

2. ديدگاه تكامل:

اين نظريه هرچند پيش از لامارك نيز مطرح بود, ولى با تلاش خستگى ناپذير ژان لامارك, به صورت علمى مطرح شد و او دركتاب (فلسفه حيوان شناسى) براى نخستين بار به ردّ نظريات لينه پرداخت ونشان داد موجودات زنده تغيير پذيرند و از ساده به پيچيده تكامل مى يابند وهمچنين او معتقد به (خلق السّاعة) بود; يعنى اعتقاد داشت موجودات زنده خود به خود ازمواردى بى جان ساخته مى شوند. 52 ازنگاه لامارك اين پديده ترانسفورميشن نام دارد.
وپس از چند دهه كه از ديدگاه لامارك گذشت چارلز داروين, ديدگاه جديدى ابراز داشت. او در كتاب اصل انواع نشان داد كه گياهان وحيوانات كنونى زمين كه شمار گونه هاى آنها از يك ميليون فزون تر است از آغاز داراى صورت كنونى نبوده اند, بلكه از دگرگونى گياهان, حيوانات ديگرى كه هيئتى ديگر داشته اند و ساده تر بوده اند به وجود آمده و تحت تأثير عوامل گوناگونى كم كم زياد شده اند و تنوع يافته اند. 53
داروين در برابر لامارك, شايستگى تغيير موجود زنده را تحت تأثير شرايط محيط زمين دانسته و معتقد بود كه صفات مفيد و مضر هر دو ظاهر مى شوند, امّا انتخاب طبيعى در ميدان تنازع بقاء مناسب ترين افراد را برمى گزيند و سپس ويژگيهاى اكتسابى اين افراد تحت تأثير محيط ارثى مى گردد. 54
داروينيسم نيز عمرى دراز نداشت و با پيدايش علم وراثت بر آزمايشهايى كه مندل انجام داد, به زودى ضعف نظريه داروين و لامارك روشن شد و زيست شناسان و دانشمندان ژنتيك فهميدند كه (نقطه ضعف بزرگ نظريه يا تئورى داروين, نشناختن ماهيت مكانيسم وراثت بوده است. 55
ييكى ازمقالات بحث تكامل, پيوستگى نسلى موجودات زنده است و طرفداران اين ديدگاه, بايستى پيوستگى موجودات زنده را از ديدگاه و نگاه آيات قرآن اثبات مى كردند! به همين جهت برخى نويسندگان تحت عنوان (احوال جنينى انسانى در بيان قرآن) مى نويسد:
(يكى از مواردى كه قرآن به دفعات, توجه مردم با فكر را نسبت به آن جلب نموده است دقت دراحوال جنينى انسانى است بيش تر اين آيات در تأييد و توضيح پيوستگى نسلى موجودات زنده با انسان مى باشند مانند: آيه 98 از سوره انعام, آيه 5 از سوره حجّ, آيات 13 و 14 از سوره مؤمنون وآيات 1 و 2 سوره دهر.) 56
سعى در تفسير آيات جاودان الهى براساس آراى ناپايدار زيست شناسان, حركتى ناروا مى نمايد!
نويسنده ياد شده ضميرمفرد مذكر در آيه (ثمّ جعلناه نطفة) را به (سلالة من طين) باز مى گرداند و در ترجمه آيه مى نويسد:
(سپس آن را (چكيده و عصاره از گل را) نطفه اى ساخته و در قرارگاه شايسته اى قرار داديم.)
براساس اين برداشت, دو نكته را يادآور مى شود:
1. عطف ترتيبى (ثمّ) كه در ابتداى آيه آمده است, نشان مى دهد كه مدلول آيه 13 در زمانى پس از مفهوم آيه پيش از آن صورت گرفته است; يعنى پس از آن كه دگرگونى بايسته در تركيب خاك صورت گرفت و به بيان آيه (سلاله) اى از آن فراهم شد, سلاله مزبور آمادگى مى يابد تا به آفرينش خدا دريافت (حيات) كند وبه صورت نطفه كه نمودار زنده بودن واز ويژگيهاى موجودات زنده است, دگرگونى يابد.
2. واژه نطفه كه دراين آيه آمده است, نكره استعمال شده و شامل نطفه هر موجود زنده مى شود. بنابراين كلمه مزبور نمى تواند ناظر به نطفه انسان (چنان كه بعضى از مفسران گمان برده اند) باشد. چنانكه مى بينيم هر دوبرداشت برپايه اشتباه ايشان در ضمير (جعلناه) مى باشد. ضمير مذكر درآيه ياد شده , نه به (سلالة من طين) بلكه به (انسان) كه در آيه 12 آمده است, بازمى گردد.
و در نتيجه آيه به تداوم نسل انسان از راه آميختگى نطفه نر وماده و قرار گرفتن در قرارگاه رحم توجه مى دهد.

روان شناسى اسپريتيسم

ييكى از علوم غريبه كه ازنظر علمى در شاخه روان شناسى قرار مى گيرد, اسپريتيسم (احضار ارواح) نام دارد كه بيش از يك سده از عمر آن نگذشته است و در بسيارى ازكشورها موافقان و مخالفانى دارد.
اسپريتيسم نظريه اى است مبتنى بر وجود, ظهور و بروز و نمايش و آموزش و دستور ارواح57 و تعريف آن بر سه بنياد استوار است:
1. اسپريتيسم نظريه اى است درباره حقيقت جوهرى روح.
2. ارواح خود را به ما نشان مى دهند.
3. ارواح ما را آموزش مى دهند.58
اين دانش نخستين بار توسط دكتر خليل ثقفى (اعلم الدوله) به ايران آورده شد او كه براى تكميل تحصيلات پزشكى به پاريس رفته بود از دانشمندان علم ارواح سود جسته و پس از بازگشت به ايران مركز روح شناسى تجربى (مجمع معرفة الروح تجربتى) را بنياد نهاد و در گسترش آن علم كوشيد و آثارى ازخود بر جاى گذاشت. 59
طنطاوى مفسر علمگراى اهل سنت در تفسير آيه شريفه زير مى كوشد علم احضار ارواح رااز آن استفاده كند و در حقيقت او مى خواهد به گمان خود معجزه انبياء را توجيه علمى كرده و با اسپريتيسم تطبيق كند. 60
(فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى اللّه الموتى)
سپس گفتيم قسمتى ازگاو را به كشته بزنيد (تا زنده شود و قاتل رامعرفى كند), خداوند اين چنين مردگان را زنده مى كند.
طنطاوى و برخى ديگر از مفسران تلاش كرده اند كه زنده شدن مرده را دراين آيه به معناى حاضر كردن روح تفسيركنند تا ازنظر دانشمندان تجربى, موضوعى درخور پذيرش باشد, بى خبرازاين كه تفسير آنان به دلايل مختلف داراى خدشه است:
1. درآيه شريفه, تعبير(كذلك يحى اللّه الموتى) (خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند), دليل آن است كه موضوع حاضر كردن ارواح نبوده, بلكه به راستى زنده كردن مرده و حيات بخشيدن به آن بوده است; زيرا خداوند مردگان را زنده مى كند نه اين كه فقط روحشان را حاضر كند.
2. بسيارى از عالمان, اصولاً احضار ارواح را منكرند.
مصطفى الطير الحديدى مى نويسد:
(دانش ارواح علمى است دروغين وبا دين سازگار نيست, چه برسد به اين كه بتواند مفسر آيه اى از قرآن قرار گيرد; زيرا وقتى روحى مشخص و معين بخواهد احضار شود ممكن است جن به صورت روح آن فرد درآيد ومطالب خلاف واقع ابراز كند و با اين احتمال چگونه ممكن است حكم قتل را بر شخص باركرد.) 62

تطبيق برنظريه هاى پزشكى

پزشكان مسلمانى كه كوشش داشته اند اعجاز علمى قرآن را نشان دهند, ازآيات قرآنى درجهت نشان دادن تصويرى علمى سود برده اند كه برخى ازآن آيات به هيچ روى با انتظار آنها همخوانى و سازگارى ندارد. براى نمونه:
عدنان الشريف نويسنده (من علم الطب القرآنى) در تفسير آيه هاى: (ان كلّ نفس لمّا عليها حافظ) طارق/ 4 (هركس مراقب ومحافظى دارد.) و (له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من امراللّه) رعد/ 11 (براى انسان مأمورانى است كه پى درپى, از پيش رو و از پشت سرش او را از فرمان خدا حفظ مى كنند.) مى نويسد:
(آيا مى شود در قرن بيستم اين آيه ها رابه همان معانى كه از سوى پيامبر براى آن آمده است تفسير كرد؟ واز وجوهى ديگرى كه به كمك علم روشن شده است, چشم پوشيد؟)63
سپس او مى افرايد:
(مراد ازنفس درآيه , همه حيوانات وگياهان و انسانها و به ديگر سخن, آفريده هاى زنده است ومراد از حافظ و معقّبات نيز سيستم دفاعى حيوانات و گياهان وانسانهاست.) 64
استدلال عدنان به آيه (له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من أمر الله…) درست نمى نمايد, چه اين كه درآيه ضميرهاى (له) , (يديه) , (خلفه) و (يحفظونه) به همان موصول در آيه پيشين (آيه 10) باز مى گردد. آن آيه چنين است:
(سواء منكم من اسر القول ومن جهر به ومن هو مستخف باللّيل و سارب بالنّهار)
رعد / 10
براى او يكسان است كسانى ازشما كه پنهانى سخن بگويند يا آن را آشكار سازند و كسانى كه شبانگاه مخفيانه حركت مى كنند يا در روشنايى روز.
كلمه (من) در اين آيه, بى گمان به انسان باز مى گردد و آنچه نگاه داشته مى شود, انسان است نه تمام حيوانات وگياهان, چنانكه عدنان الشريف پنداشته است.


پی نوشت‌ها:

1. غزالى, ابوحامد, احياء علوم الدين (بيروت, دارالمعرفة) 1/ 289.
2. زركشى, محمد, البرهان فى علوم القرآن (بيروت, دارالمعرفة) 1/ 102.
3. طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن (دارالفكر) 1/ 2 ـ 3.
4. مروه, يوسف, العلوم الطبيعة فى القرآن (بيروت, مطابع الوفا)/ 83.
5. طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن, 2/ 89.
6. مروه, يوسف, العلوم الطبيعية فى القرآن, 76 ـ 77.
7. رشيد رضا, محمد, المنار, (بيروت, دارالمعرفة) مقدمه.
8. طباطبايى, محمد حسين, الميزان (بيروت, مؤسسة اعلمى) 12/ 325.
9. نيازمند, رضا, بيّنات, شماره دهم / 21.
10. همان.
11. همان.
12. طنطاوى, الجواهر فى تفسير القرآن, 1/ 139.
13. پلاتك, ماكس, تصوير جهان در فيزيك جديد, ترجمه: مرتضى صابر (كتابهاى جيبى)/ 124
14. پاتريك مور و ديگران, سرگذشت زمين, ترجمه, عباس جعفرى (مؤسسه گيتا شناسى)/ 32 ـ 33
15. قطب, محمد, انسان بين ماديگرى و اسلام, (دارالعلم), 50.
16. مونتگمرى وات, ويليام, برخورد آراء مسيحيان و مسلمانان, ترجمه, محمد حسين آريا (فرهنگ اسلامى)/ 212
17. مطهرى, مرتضى, علل گرايش به ماديگرى (قم, صدرا)/ 34.
18. عدالتى, تقى, مقدمه اى برشناخت نجوم در جغرافياى رياضى/ 38.
19. العجوز, احمد محيى الدين, معالم القرآن فى عوالم الاكوان (بيروت, دارالندوة الجديدة)/ 60.
20. طنطاوى, الجواهر, 7/ 166.
21. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 11/ 378.
22. قطب, سيد, فى ظلال القرآن (بيروت, احياء التراث) 5/ 102.
23. حنفى, احمد, التفسير العلمى للآيات الكونية (مصر, دارالمعارف)/ 393.
24. راشد عبداللّه, تفسير مشكل القرآن / 103.
25. نيازمند, رضا, بيّنات, شماره 10, صفحه 36.
26. هافمن, ويليام حى, ستاره و سحابى, ترجمه: محمد تقى عدالتى وبهزاد قهرمان (گستره)/ 166.
27. عدالتى, تقى, مقدمه اى بر شناخت نجوم در جغرافياى رياضى / 12.
28. محجوب, محمود و ياورى, فرامرز, گيتاشناسى كشورها (گيتاشناسى), 18; اطلس نوين (سحاب), 140; اطلس الصحيح للعالم, (بيروت, الحياة)/ 57 ـ 58.
29. زمخشرى, جاراللّه, الكشاف عن غوامض آى القرآن (بيروت, دارالكتاب العربى) 30/ 466.
30. معين, محمد, فرهنگ فارسى, (اعلام) (اميركبير) 5/ 1081.
31. زرين كوب, عبدالحسين, تاريخ مردم ايران قبل از اسلام (اميركبير)/ 513.
32. شهرستانى, هبة الدين, اسلام و هيئت, (وفاء)/ 187 ـ 188.
33. مراغى, احمدمصطفى, تفسير المراغى (بيروت, داراحياء التراث العربى) 24 / 112; طنطاوى, الجواهر, 19/ 91.
34. فخررازى, تفسير كبير, 27 / 106.
35. پاتريك مور و ديگران, سرگذشت زمين/ 17.
36. عدنان الشريف, علم الفلك فى القرآن (بيروت, دار العلم للملايين) 1/ 28.
37. پاتريك مور, سرگذشت زمين/ 33.
38. طنطاوى, الجواهر, 10/ 198.
39. بحرانى, سيد هاشم, البرهان فى تفسير القرآن (اسماعيليان) 3/ 58.
40. مروه, يوسف, العلوم الطّبيعية/ 167 ـ 168.
41. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 19 / 107.
42. هفت آسمان/ 104 ـ 105.
43. ابوحجر, احمد عمر, التفسير العلمى للقرآن فى الميزان (بيروت, دار القتيبة)/ 435 ـ 436.
44. طنطاوى, الجواهر, 19/ 89.
45. نيازمند, رضا, بيّنات, شماره 10 ص 36.
46. مصطفى الطير, اتجاهات التفسير فى العصر الحديث / 304.
47. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 16/ 347.
48. شهرستانى, هبة الدين, اسلام و هيئت/ 238.
49. همان/ 187 ـ 188 و 239.
50. هاوكينگ, تاريخچه زمان/ 155.
51. قارايوين, آ. اى, پيدايش انسان, ترجمه عزيز محسنى (تهران, سپهر)/ 113.
52. احمد زاده هروى, محمود, بررسى نظريات حيات و تكامل (تهران, فجر)/ 55.
53. بهزاد, محمود, داروينيسم و تكامل, (كتابهاى جيبى)/ 5.
54. احمد زاده, هروى, محمود, بررسى نظريات حيات و تكامل/ 79.
55. بهزاد, محمود, داروينيسم و تكامل/ 221.
56. سحابى, يداللّه, خلقت انسان (شركت سهامى انتشار)/ 134 ـ 135.
57. كاستلان, ايوون, اسپريتيسم, ترجمه: محمد حسين سروى, (اشكان)/ 23.
58. همان/ 25 ـ 27.
59. چهاردهى, نورالدين, ارتباط با ارواح (آفرينش)/ 408.
60. طنطاوى, الجواهر/ 1/ 83.
61. قاسمى, محمد, محاسن التأويل (دارالفكر) 1/ 157.
62. مصطفى الطير, اتجاهات التفسير فى العصر الحديث/ 75, به نقل از: التفسير العلمى للقرآن فى الميزان/ 183.
63. عدنان الشريف, من علم الطب القرآنى (بيروت, دارالعلم للملايين)/ 326.
64. همان/ 326 ـ 327.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:39 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

بازتاب تفكر اصلاحى در تفاسير جديد

بازديد: 111
بازتاب تفكر اصلاحى در تفاسير جديد

سيد حسين هاشمى

چگونگى سير تفسير در هر عصرى نمايانگر سطح دانش و بينش و دامنه نيازهاى فكرى واجتماعى مردم, به طور كلى, نشانگر سمت و سوى حركت انديشوران مسلمان آن عصر به شمار مى رود; زيرا قرآن در نگاه اسلاميان ارائه دهنده بينش صحيح درباره هستى و كنش برتر اجتماعى و اخلاقى است ومى بايست هرنياز فكرى و عملى را در زمينه هاى ارزشى و بنيادى, به ساحت بى نياز وحى عرضه داشت و زلال هدايت و روشنى طريقت را از چشمه هاى هميشه جارى آن جست.
پس از دوره شكوفايى تمدّن اسلامى و حركت نزولى دانش, بينش و منش جوامع اسلامى, تاريخ اسلام شاهد سايه هاى سنگين سلطه هاى اقتصادى و فرهنگى كفر بر جغرافياى انسانى و منابع و ذخاير مسلمانان بود
و بى صبرانه انتظار ظهور مصلحانى استعمار ستيز را برجان خود هموار مى ساخت, تا اين كه در قرن چهارده طليعه هاى نويد بخش حركتهاى اصلاحى و نهضتهاى بيدارگر آشكار گرديد.
اين بار نيز مصلحان مسلمان, درمان درد خود باختگى, خود فراموشى, رخوت, گسستگى, بى دانشى و استبدادپذيرى جوامع اسلامى را در شفاى بازگشت به قرآن جست وجو كردند. البته اين روى كرد بدان معنا نبود كه به نوشتن تفسير بپردازند, بلكه با نگاه و نيازى جديد به آستان بلند قرآن و آيات احكام الهام بخش آن روى آوردند. واين روى كرد, شالوده تفسيرهاى جديدى را براساس نيازنگرى و پاسخ گويى به پرسشهاى مسلمان معاصر, پى ريخت.
مصلحان يكى از مهم ترين عوامل پريشانى وانحطاط جوامع اسلامى را دورماندن از قرآن و ناآگاهى از تفسير وفهم صحيح آن اعلام داشتند.
سيد جمال الدين, پيش قراول اصلاح و بيدارگرى معتقد بود:
(هرمسلمانى بيمار است و درمانش قرآن مى باشد, كسانى كه دوستدار دانش هستند بايد در معانى واحكام قرآن تدبّر و دقت نمايند.) 1
بدين سان قرن چهارده, درست به همان دليل كه عصر جنبش اصلاحى و نوزايى تفكر سياسى اسلامى است, عصر بازگشت به قرآن ونهضت بزرگ تفسيرنگارى نيز هست ومباحثى چون: انتظار از قرآن, نقد و بررسى شيوه هاى تفسيرى, ابزار ومنابع تفسير و روش صحيح تفسير نويسى در فراديد قرآن پژوهان قرار گرفت وآثار ارزنده اى برجا نهاد.
دراين تحقيق, هدف اصلى بررسى آثار نهضت اصلاحى بر تفسيرنگارى اين قرن است ولى ازآن جا كه پيش نياز اين داورى, توجه به اصل انديشه اصلاحى وماهيت و بنيادهاى آن است, نخست نگاهى به اين پيش نياز خواهيم داشت.

زمينه هاى جنبش اصلاحى

جنبش اصلاحى در قرن چهارده مانند هرپديده تاريخى و اجتماعى ديگر, تحت شرايط و زمينه هايى تولد يافت كه در شكل گيرى هدفها, ايده آلها و ايدئولوژى مصلحان مؤثر بود, شناخت اين شرايط و زمينه ها هرچند گذرا, ما را در شناخت اصول فكرى جنبش اصلاحى ورهبران آن كمك مى كند و ره آورد قرآن پژوهى آن را به گونه اى روشن مى نماياند.
ناگفته پيداست كه هر دگرگونى فكرى زائيده گذر خزنده تاريخ است. چنين نيست كه زمينه هاى يك نهضت فكرى را دريك دهه يا يك قرن بتوان جست وجو و پيدا كرد, دراين موارد, تنها به شرايط و زمينه هاى برجسته وشاخص بسنده مى شود.

1. زمينه هاى اجتماعى

1/1. فرسايش نيروها وانديشه ها
قرن شانزدهم ميلادى سرآغاز سلطه جويى اروپا بر سرزمينها وملل اسلامى است. از اين پس, تاريخ و سرنوشت مسلمانان به دست سلطه جويان و استعمارگران اروپا لگدكوب مى شود. سالها اروپا راه تكامل دانش تجربى و توسعه اقتصادى را مى پيمود و درهمين زمان, جامعه هاى اسلامى از پس چند قرن درخشندگى و دانش پژوهى وعلم گسترى, دست در گريبان استبداد سياسى و فقر اقتصادى و ركود علمى بودند!
آن رشد واين ركود, سبب گرديد تا مسلمانان پس از قرنها سرورى علمى, احساس ناخودباورى كنند و غناى خود را در روى آوردى به نيازمندان ديروز خود ببينند!
اين است كه اقبال لاهورى مى گويد:
(درظرف پانصد سال اخير, فكر دينى عملاً حالت ركود داشته است. زمانى بود كه فكر اروپايى از جهان اسلام الهام مى گرفت, ولى برجسته ترين نمود تاريخ جديد, روند پرشتابى است كه جهان اسلام با آن سرعت از لحاظ روحى درحال حركت به سوى مغرب زمين است.) 2

2/1. تهاجم فرهنگى و نظامى غرب

دولتهاى اروپايى با الهام از خاطره جنگهاى صليبى وحرص وآز كشورگشايى ,با استفاده ازاين فرصت سعى كردند تا براى ثابت كردن و استمرار سلطه اقتصادى و سياسى خود, فرهنگ ملّتهاى مسلمان را درجهت مورد نظر خود رهبرى كنند و براى دستيابى به اين هدف, مى بايست در تضعيف و تجزيه سياسى و نظامى و اقتصادى و علمى ملل مسلمان بكوشند.
مهم ترين اصول طرح عملى و زمان بندى شده استعمار عليه اسلام ومسلمانان را مى توان بدين گونه برشمرد:
الف. واژگون كردن دولت يك پارچه مسلمانان وجايگزينى دولتهاى كوچك و نفوذ پذير به جاى آن.
ب. دورساختن تدريجى زندگى اجتماعى, سياسى و اخلاقى مسلمانان از مدار اسلام با تكيه بر ناتوانى اسلام ازحلّ مشكلات اجتماعى, علمى, اقتصادى و… واظهار اين مطلب كه:
(اديان فقط براى آن, به جهان آمده اند كه امر به معروف ونهى ازمنكر كنند, آسايش ملى و پيشرفت انسانى مى تواند جاى دين را بگيرد.) 3
ج. تأسيس مراكز آموزشى (دانشگاهها و دانشكده ها) برابر با سيستم آموزش اروپايى و بى اعتبارساختن برنامه ها و تحصيلات سنّتى جوامع اسلامى.4
د. تحريف تاريخ سياسى اسلام بامطرح ساختن پادشاهان ستمگر و ناشايست و همچنين ناديده گرفتن عدالت جويى ها و عدل گستريهاى اسلام.
هـ . مسخ هويت و شخصيت اسلامى مسلمانان از راه زنده كردن هويت ناسيوناليستى, زبانى, قومى و قبيله اى دوره جاهلى و پيش از اسلام.
و. استفاده از اختلاف برداشتها و بينشهايى كه در داخل جوامع اسلامى ازمتون فقهى, كلامى ومذهبى وجود دارد, مانند اين نظريه كه اسلام يك مذهب عبادى محض است, كارى به سياست ندارد (جدايى دين از سياست). 5

3/1. استبداد داخلى

حاكمان وفرمانروايان, درحكومت عثمانى بى آن كه چاره اى اساسى براى سامان بخشيدن به اوضاع نكبت بار اقتصادى, فرهنگى ونظامى مسلمانان بينديشند, تنها با توسل به استبداد و سركوب, ادامه حيات مى دادند وبه گفته سيد ابوالحسن ندوى:
(حكومت تركها روز به روز به انحطاط و پستى و ابتذال مى گراييد و آفتهاى امّتهاى پيشين برآنان عارض مى گشت: روحيه حسدورزى, دشمنى, كدورت, خودكامگى, ستم پيشگى پادشاهان, فساد اخلاقى, خيانتهاى پى درپى, توسل به تقلّب, دسيسه بازى و رها ساختن ملّت در تن پرورى و راحت طلبى. همپاى پديده هاى يادشده, جمود علمى, انحطاط فكرى, عقب ماندگى صنعتى درحكومت تركها روبه افزايش مى نهاد واين در زمانى بود كه اروپا (مهد جاهليت و عقب ماندگى) ازخواب بيدار مى شد وبا گامهاى تندى به سمت پيشرفتهاى چشمگير خود در علوم طبيعى و رشد صنايع حركت مى كرد.) 6

2. زمينه هاى درون دينى
1/2. احساس هويت اسلامى

مسلمانان با آن كه در بسيارى از اصول فكرى و نظام اجتماعى, سياسى و زندگى آسيب ديده بودند, پيوند احساسى و عاطفى با اسلام را همچنان در وجود خود داشتند.
ويليام مونتگمرى وات يكى از دانشمندان غربى در اين باره مى نويسد:
(به نظر مى رسد يكى از عوامل مهم و نهفته در شالوده احياى اسلامى, رواج اين احساس درميان مسلمانان عادى بود كه فكر مى كردند هويت اسلامى شان به مخاطره افتاده است…. )

2/2. واكنش روشنفكران و عالمان دينى

واكنش روشنفكران وعالمان دينى در برابر توسعه طلبى فرهنگى نظامى غرب و دفاع از انديشه اسلامى به دو شيوه صورت گرفت كه نمود طبيعى دوديدگاه بود: نوگرايى و سنت گرايى.
گروه اوّل به نزديك كردن اسلام و مسيحيت و يا توجيه مادى مسائل اسلامى همت گماشت.
گروه دوم كه هدف نخستين آنان حفظ اسلام و ساختارهاى نهادى آن بود, به نوسازى انديشه اسلامى با توجه به نيازهاى زمان و با نگهداشت ارزشها و سنّتهاى اصيل اسلامى پرداخت. 8

3. زمينه هاى برون دينى
1/3 گسترش امكانات اطلاع رسانى

احيـاى آثار فرهنگ سنتى واسلام ومتون كهن دينى ونماياندن پيشينه روشن دانش و اقتدار مسلمانان و سپس مشخص شدن ميزان دشمنى استعمارگران اروپايى با فرهنگ و تمدن اسلامى, از جمله مسائلى است كه در پرتو چاپ و نشر روزنامه ها و مجلّه ها وكتـابها صورت گرفت و خواه ناخواه, در بيدارى مسلمانان و قيام مصلحان مؤثر افتاد.9

الهام از جنبش اصلاح دينى اروپا

جنبش اصلاح دينى در اروپا (جنبش پروتستانيسم) را يكى از منابع الهام بخش در شكل گيرى انديشه مصلحان دينى مسلمان بر شمرده اند. اين قضاوت برآيند هماننديهايى است كه بين اين دو انديشه به چشم مى خورد: فردگرايى ودخالت دادن بيش از پيش عقل در سنجش افكار دينى, بازگشت به سرچشمه هاى نخستين دين, تلاش درهمسوسازى دين وزندگى.
گفتار سيد جمال الدين در (رساله نيچريه) اين اثرگذارى و اثرپذيرى را تقويت مى كند. او دراين رساله سه شرط اساسى را در بالابردن و كامل كردن و سعادت امّتها بيان مى كند:
نخست: ضرورت پاك بودن انديشه ها از كدورت خرافات.
دوّم: ضرورت بزرگداشت شخصيت انسان, تا آن كه هركس خود را به جز رتبه نبوت كه رتبه الهى است, سزاوار همه پايه ها و رتبه هاى افراد انسانى بداند.
سوّم: ضرورت استوار كردن ايمان دينى بر پايه عقل و دليل و پرهيز از عقائد تقليدى.
او, در شرح اصل دوم, يعنى احترام و بزرگداشت شخصيت انسان مى نويسد:
(تا هنگامى كه اروپائيان به پيروى از تعاليم (كاتوليكها) شخصيت انسان را قدر نمى نهادند و كشيشان را ميانجى عبادات او به درگاه الهى مى كردند, هيچ گونه ترقياتى براى آن امت حاصل نشد, ولى (لوتر) رئيس پروتستان كه اين حكم را بر خلاف انجيل رفع نموده است و به مسلمانان اقتدا كرده است.)
درباره شرط سوّم, يعنى ضرورت توجيه عقلانى دين مى نويسد:
(يكى از اعظم اسباب تمدّن اروپا اين بود كه طائفه اى ظهور كرده گفتند, اگر چه ديانت ما عيسويه است ما را رسد كه براهين اصول عقائد خود را جويا شويم.) 10
(لوتر) پيشواى جنبش پروتستانيسم, سه اصل اساسى را در تفسير كتاب مقدّس لازم مى شمارد:
1. بازگشت و تكيه به نصّ كتاب مقدّس و ناديده گرفتن ديدگاه شارحان و مفسران و رواياتى كه در تفسير نص وارد شده است واين كه مفسر افزون برداشتن ايمان و تقوى, قواعد و ملاكهايى را كه در فهم هرزبانى از زبانهاى بشرى دخالت دارد, نبايد در تفسير كتاب مقدّس فرو گذار كند.
2. نگرش جامع به مطالب كتاب مقدّس وجزءنگر نبودن در فهم آن.
3. كتاب مقدّس خود مفسر خويش است و اين نوع تفسير (تفسير كتاب با خود كتاب) از استوارترين گونه هاى تفسير به شمار مى آيد.
4. هر شخصى مى تواند رأى خود را در مفهوم كلمات كتاب مقدّس ابراز دارد, تفسير كتاب مقدّس ويژه گروه ومجمع خاصى نيست.
دواصل اخيرمورد اتفاق همه متفكران جنبش اصلاح دينى اروپاست. 11
ما , بسان همين حركت را در بيان مصلحان مسلمان نيز مى بينيم واين مى تواند پديده اى طبيعى و معلول نياز و شرايط باشد و مى تواند به گونه اى اثرپذيرفته از حركتهاى پيشين قلمداد شود.
مصلحان مسلمان در تفسير قرآن, اصولى را به كار گرفتند كه عبارت است از:
1. اصل بايستگى مراجعه به منابع نخستين اسلام و اعتمادنكردن به نقل اقوال ديگران.
2. توجه به يگانگى موضوعى كلّ قرآن, سوره ها و آيات و اهميت سياق در تفسير قرآن.
3. كاهش ارزش تفسير به مأثور و روى كرد بيش از پيش مفسران به تفسير قرآن با قرآن.
4. بازبودن باب اجتهاد وحقّ اظهارنظر دانشمندان هر عصر, درباره قوانين ومعارف شريعت برابر نيازهاى آن زمان.

ابعاد اثرگذارى انديشه اصلاحى بر تفسيرنگارى

دريك نگاه, تأثير انديشه اصلاحى بر پژوهشهاى تفسيرى را مى توانيم در سه زمينه شاهد باشيم:
1. اثرگذارى تفكر اصلاحى بر روشهاى تفسيرى,
2. اثرگذارى تفكر اصلاحى بر شيوه تفسيرنگارى,
3. اثرگذارى تفكر اصلاحى بر گزينش موضوعهاى تفسيرى.

يك. تفسير عقلى ـ اجتماعى

شاخص ترين ره آورد تفسيرى تفكر اصلاحى, به وجود آمدن روش (عقلى ـ اجتماعى) است. عقلى, ازآن سبب كه خردگرايى و ارزش گذارى مصلحان به عقل, سبب شد تا در فهم قرآن نقش مهمّى را به عقل واگذار كنند.
واجتماعى, ازآن روى كه برداشت و تفسير آنان از قرآن در جست وجوى پاسخ گويى به نيازها و اصلاح امور جامعه اسلامى بود و رنگ اجتماعى داشت, به گونه اى كه حتى از آيات به ظاهر اخلاقى, تاريخى, عبادى و… مسائل اجتماعى را استنباط مى كردند.
آميختگى اين دو ويژگى كه فرايند دو اصل مهم انديشه اصلاحى (عقل گرايى و جامعه نگرى) بود منتهى به پديد آمدن مكتب عقلى ـ اجتماعى شد و پيروان بسيارى يافت.

جامعه نگرى

قرآن پژوهان دوره اصلاحگرى, همواره در جست وجوى دريچه اى قرآنى براى اصلاح امور جامعه اسلامى بوده اند.
طرح مباحثى چون: آزادى اعتقادى, سياسى, سيستم اقتصاد اسلامى در مقايسه با ديگر سيستمهاى موجود جهانى, روشن كردن ويژگيهاى عدالت وحكومت اسلامي… از شايع ترين مباحث تفسيرى قرن چهارده است كه به پيروى از اصول فكرى پيشگامان جنبش اصلاحى وارد حوزه معارف تفسيرى شده است.
شيخ محمد عبده در تفسير آيه: (لااكراه فى الدين قد تبيّن الرشد من الغيّ…) (بقره / 256) مى نويسد:
(لااكراه فى الدين) قاعده اى بزرگ از قواعد اسلام و ركن عظيمى از اركان سياست اين دين است.
اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه كسى را وادار كنند تا اسلام بياورد و يا از اسلام خارج شود.
ما مسلمانان در صورتى مى توانيم اين ركن را بر پا داريم واين قاعده را حفظ كنيم كه توان و نيرو داشته باشيم, تا به وسيله آن از دين وجان خويش در برابر تجاوزگران حمايت كنيم, نه اين كه بر كسى يورش بريم; زيرا كه نخستين راه دعوت در اسلام, حكمت و قول احسن است.) 12
همو در تفسير آيات: (فلااقتحم العقبة. وماادريك ما العقبة. فكّ رقبة) (بلد / 11 ـ 13) مى نويسد:
(فك رقبه, آزادى برده, تعاون وكوشش در رهايى بردگان است. در ارزش آزاد ساختن بردگان اضافه بر آنچه در قرآن است, روايات بسيارى, كه به حدّ تواتر معنوى مى رسد, وارد شده است واين نشانگر ميل اسلام به آزادى و دشمنى آن با اسارت و بردگى است.) 13
در برخى موارد, ذهنيت اجتماعى (عبده) سبب تك رويهاى تفسيرى نيز شده است, مثل اين كه در تفسير واژه (ضلالت) و (وزر) در دوآيه (و وجدك ضالاًّ فهدى) (ضحى / 7) و (و وضعنا عنك وزرك) (انشراح / 2) ضلالت را به معناى حيرت و سرگردانى پيامبر(ص) پيش از زمان بعثت دراين كه چگونه امت عرب را هدايت كند, تفسيركرده است وكلمه (وزر) را به سنگينى و ثقل اهتمام امور قوم بر پيامبر(ص) حمل كرده است.
غلبه گرايش اجتماعى دراين دو نوع تفسير , ديده مى شود. 14

عقل گرايى

عقل در مكتب اصلاحى از اساسى ترين وسائل شناخت معارف دينى و شرعى ازجمله در تفسير قرآن به شمار مى رود. عبده مى نويسد:
(نخستين اصل در تحصيل علم از نظر اسلام, انديشه و تعقّل است, اولين اساسى كه اسلام بر آن بنا شده عقل است. تفكر وسيله ايمان صحيح است. اسلام خود عقل انسانها را حجّت و داور قرار داده است واين به معناى پذيرش سلطنت عقل است. دراين صورت چگونه ممكن است كه بر عقل ستم كند و عليه او برخيزد.)15
وى در تعيين مصداق كوثر مى نويسد:
(درهر صورت, برماست كه حقيقت امر را بر عهده خود حديث بگذاريم وآن را جزء عقيده خويش قرار ندهيم و به نصّ كتاب و دليل عقل عمل كنيم.) 16
براين اساس, اصحاب اين مدرسه (و تا اندازه اى مفسران پس از ايشان) درموارد بسيارى از عقل در تفسير قرآن مدد جسته اند وازاين ناحيه تحت تأثير انديشه اصلاحى قرار گرفته اند.
او, با تكيه بر معيار عقلانى, تفسير جلال الدين سيوطى از آيه: (او كصيّب من السّماء فيه ظلمات و رعد و برق) را مردود مى شمارد و مى نويسد:
(جلال گفته است رعد, فرشته يا صداى فرشته اى است و برق تازيانه اوست كه به وسيله آن ابرها را مى راند. گوئى ملك جسم مادى است ويا ابر درازگوش سنگين پايى است كه جز با فريادهاى سخت و شلاق زدن پى درپى گام برنمى دارد!) 18
شيخ عبدالقادر مغربى از پيروان اين مدرسه در تفسير آيه:(أ أمنتم من فى السّماء ان يخسف بكم الأرض فاذا هى تمور) (ملك / 16) مى نويسد:
(مراد از (من فى السّماء) خداوند است, لكن برهان عقلى دلالت مى كند كه براى خداوند ازلى آفريدگار و حافظ كلّ, مكان تصور نمى شود كه درآن جا مستقر باشد, ازاين روى ظاهر آيه بايد به معنايى حمل شود كه با برهان و مقتضاى عقل سازگار باشد… پس به ناگزير معناى آيه نفوذ حاكميت و مشيت او برآسمان و زمين است.) 19

دو. تنزل جايگاه تفسير نقلى

اگر براى تفسير قرآن, چهار روش در نظر بگيريم: تفسير قرآن با قرآن, تفسير قرآن با سنّت, تفسير قرآن با روايات اصحاب, تفسير قرآن با اقوال تابعان, اصحاب مدرسه عقلى ـ اجتماعى جز تفسير قرآن با قرآن هيچ يك از اقسام سه گانه ديگر را كه تحت عنوان تفسير نقلى يا تفسير مأثور مى گنجد, ارج نمى نهند و از نظر سندى مطمئن نمى شمارند, مگر در مواردى اندك. چنانكه رشيد رضا اقوال صحابه و تابعان را در صورتى كه صحيح و مرفوع به صحابه و تابعان باشد, تنها در شناخت معانى لغوى كلمات قرآن و متفاهم عرفى و عمل مسلمانان صدر اسلام, حجت مى داند و بس و روايت مرفوع به پيامبر(ص) را گرچه در تمام زمينه هاى تفسيرى معتبر مى شمارد, ولى معتقد است كه نقل صحيح دراين موارد اندك است و روايات بسيارى از راويان زنديق يهود, مجوس ومسلمانان اهل كتاب در بين روايات سرايت كرده است.20 ونيز ثابت شده كه بعضى از صحابه و تابعين از كسانى چون كعب الاحبار روايت كرده اند. 21
شيخ محمد مصطفى مراغى, حجت بودن را به رواياتى كه از نظر دلالت و سند, قطعى باشند اختصاص مى دهد و مى نويسد:
(پيروى از پيامبر(ص) در دوران حيات و پس از وفات او بر مردمان واجب است, البته درآنچه كه مربوط به دعوت همگانى آن حضرت مى شود, مانند سنتهاى عملى كه در تفسيركتاب وارد شده يا سنتهاى قولى كه ازنظر دلالت و سند, قطعى باشند.)22
بد گمانى شديد طرفداران تفسير عقلى ـ اجتماعى به روايات, سبب شده است كه دراين باره ديدگاههايى را ابراز دارند كه چه بسا با قواعد واصول مسلم حديثى و فقهى در نزد اهل سنت, ناسازگار باشند, مانند: ترديد در عدالت صحابه.
بيش تر علماى اهل سنت, همه اصحاب را عادل مى دانند, ولى رشيد رضا بر اين باور است كه بى گمان درميان اصحاب, افراد منافق نيز بوده اند. 23
اين درحالى است كه على بن محمد آمدى, در (الاحكام فى اصول الاحكام) مى نويسد:
(اتفق الجمهور من الائمة على عدالة الصحابة.) 24

حجت نبودن خبر واحد در عقائد

عبده در پايان تفسير سوره فلق, به روايت وارد شده در جادو شدن پيامبر(ص) اشاره كرده و آن را مردود شمرده است:
(روايت بر فرض آن كه صحيح باشد خبر واحد است وخبر واحد درباب عقائد حجّت نيست و عصمت و مصونيت پيامبر(ص) عقيده اى از عقائد است. بنابراين چيزى كه ناسازگار با اين عقيده باشد پذيرفتنى نيست, مگر آن كه يقين آور باشد.)25
اين درحالى است كه گروهى از بزرگان اهل سنت و فرقه ظاهريه وهمچنين ابن حنبل (بنابر نقلى) خبر واحد را مايه اطمينان و يقين دانسته اند. 26

3/3. تضعيف كاربرد تفسيرى اسباب نزول

رشيد رضا در تفسير المنار, ذيل تفسير آيه: (سيقول السّفهاء من النّاس ما ولّيهم عن قبلتهم…) (بقره / 143) مى نويسد:
(كار راويان اسباب نزول مايه شگفتى است, آنان مجموعه اى به هم پيوسته از آيات كلام الهى را گسسته و قرآن را قطعه قطعه وآيه ها را جدا كرده اند و براى هر جمله, سبب نزول جداگانه قائل شده اند…. آيا لغت و دين به ما اجازه مى دهد كه قرآن را قطعه قطعه كنيم, آن هم به سبب رواياتى كه وارد شده است!) 27
او نيز درباره آيه: (فما لكم فى المنافقين فئتين) مى نويسد:
(اين آيه از جمله آياتى است كه بعضى از رواياتى كه سند صحيح دارند, بازدارنده فهميدن معناى راستين آن شده اند. معناى صحيحى كه بدون هيچ تكلّفى ازخود آيه به دست مى آيد.) 28
از اين عبارت استفاده مى شود كه (المنار) اصولاً روايات شأن نزول را مخدوش مى بيند, هرچند از نظر سند صحيح باشند.

سه. پرهيز از تفسير مبهمات قرآن

كلمات وآياتى درقرآن وجود دارد كه در علوم قرآن ازآنها به نام (مبهمات) ياد شده است, مانند:
(… اوكالّذى مرّ على قرية وهى خاوية على عروشها…) بقره / 259
كه مراد از قريه خراب شده و شخصى كه برآن قريه گذشت, مبهم ونامعين است.
(يا آدم اسكن أنت و زوجك الجنّة) بقره/ 35
دراين آيه معلوم نيست بهشتى كه آدم و همسرش درآن جا سكنى گزيدند كدام بهشت وكجا وچگونه بوده است.
دانستن واژه ها و جمله هاى ناروشن, تنها در گرو نقل است و چنانچه مفسّرى به نقل خوشبين نباشد, طبيعى است كه در تفسير مبهمات از شرح و به درازا كشاندن سخن بپرهيزد و مكتب عقلى ـ اجتماعى, براين اساس, ازكنار مبهمات قرآنى بدون هيچ اظهارنظرى گذشته است.
شيخ شلتوت درباره (كلمات آغازين سوره ها) كه از جمله مبهمات قرآن بشمارند, مى نويسد:
(براى مردمان بهتر آن است كه دشوارى بحث از معانى و اسرار تربيتى اين واژگان را برخود تحميل نكنند, بلكه بدان گونه كه هست بپذيرند واز فرورفتن در امورى كه راهى براى دانستن آن نيست وخداوند نيز دانستن آن را تكليف نكرده و هيچ يك از احكام و تكاليف خود را بدان مرتبط نكرده است, بپرهيزند.) 29
محمد عبده در تفسير آيه: (وفاكهة و اباً) (عبس / 31) مى نويسد:
(آنچه از تو درباره اين آيات خواسته شده آن است كه بدانى خداوند بر تو منّت نهاده و نعمتهايى در وجود و زندگى تو ارزانى داشته وآن را متاع تو وچهارپايان تو قرار داده است, پس اگر در رديف اين آيات, واژه اى آمده بود كه نفهميدى, ضرورتى ندارد كه براى دانستن آن بكوشى, پس ازآن كه اصل مراد بر تو روشن است… اما پس از اصحاب, كسانى پيدا شدند كه در پاى واژگان ايستادند و آن را مشغله خود قرار دادند وبه تصريف, تأويل و تحميل آن به معانى گوناگونى كه در اصل قابل حمل نيست, همت گماردند, درحالى كه همانان دلهاى خود را از ذكر و فكر و اعضاى شان را از شكر وعمل صالح تهى مى ساختند.) 30
عبدالاعلى مودوى از رهبران اصلاح طلب در شبهه قاره هند و پاكستان درباره درخت مورد آزمون آدم و همسرش مى نويسد:
(براى اين آزمون درختى انتخاب شد و دستور داده شد كه نزديك آن نروند وفرجام آن نيز گفته شد كه اگر چنان كنند ازنظر ما ستمگر خواهند بود.
اين سخن يك بحث غير ضرورى است كه بگوييم آن درخت چه بود و مطلب خاص درآن چه بود كه ايشان منع شدند, اين نبود كه خاصيت آن درخت بد و خطرناك بود واز جانب آن احتمال زيان و نقصان به آدم و حوّا مى رفت. اصل منظور آزمون اين امر بود كه آن دو در برابر ترغيب و تشويق شيطان تا چه اندازه مقاومت داشته و دستور پروردگار خود را تا چه حدّى دنبال مى كنند. به خاطر برآوردن اين مقصد, چيزى بايد انتخاب مى شد ازاين روى خداوند تعالى ذكرى از نام و ويژگى آن را ضرورى ندانست وآن را يادآورى نكرد.)31
محمد عبده در آيه (قتل اصحاب الاخدود) (بروج /4) مى نويسد:
(وامّا تعيين اصحاب اخدود واين كه در كدام سرزمين بودند وآن كه مؤمنان چه كسانى بودند و درچه نقطه از زمين سكونت داشتند ازمواردى است كه روايات بسيارى در باره آن وارد شده است… ولى مؤمن براى پندآموزى, به دانستن منطقه جغرافيايى و ويژگيهاى قومى و نژادى آن مردم نياز ندارد, تا مجبور شود در فضاى اين داستانها به گزافه گوييها و اساطير آميخته با خرافات بپردازد. آنچه بر انسان مؤمن لازم است همان است كه گفتيم. اگرخداوند در دانستن اين امور خيرى مى ديد, خود براى ما بيان مى كرد.) 32

چهار. دگرگونى نگاه تاريخى به قرآن

دل مشغولى مصلحان اجتماعى به كشف قانونهاى حاكم برتكامل وانحطاط امّتها از متن آيات قرآنى وسرانجام جست وجوى راههاى شكوفايى جامعه هاى اسلامى و عوامل بازدارنده آن, افق تازه اى را نسبت به آيات قصص (داستان پيامبران وامتهاى پيشين )كه يكى از موضوعهاى مهم قرآنى است فراديد آنان گشود. در اين چشم انداز, آيات قصص, ژرفايى بيش از نقل داستانها و رخدادهاى مربوط به گذشته را دارا هستند و رسالتى همسو و همپاى ديگرمعارف قرآنى دارند.
اين نگرش بر دوپايه استوار گرديد:
1. جامعه هاى انسانى در پوشش مسير تكامل ويا انحطاط, تحت سلسله قوانينى قرار دارند كه جداى از قوانين حاكم بر زندگى فردى انسانهاست.
(ولكلّ امّة اجل فاذا جاء أجلهم لايستأخرون ساعة و لايستقدمون) اعراف/ 34
2. اين قانونها كليت دارند وبرهمه جامعه هاى بشرى وهمه ادوار تاريخ, بدون استثنا جاريند.
(فلن تجد لسنّة اللّه تبديلاً ولن تجد لسنّة اللّه تحويلاً) فاطر / 43
محمد عبده براين باور بود كه پيشينيان از مسلمانان به ضبط و نقل تاريخ اهتمام فراوان داشتند وكسانى چون ابن خلدون قواعد و اصول حاكم بر جامعه هاى بشرى و راههاى رسيدن به عمران و آبادانى را از لابه لاى تاريخ استنباط مى كردند, ولى پس از دوره ابن خلدون علم تاريخ (كه مقصود اصلى آن شناخت فلسفه تاريخ بود) در ميان مسلمانان متروك شد و در عوض ديگران اين مسير را پيمودند و به تمدن رسيدند.
او مى نويسد:
(نخستين راهنما براى مسلمانان در ارج نهادن به تاريخ و فلسفه تاريخ, قرآن بود. ولى مسلمانان دين خود را از غير قرآن و سنت سراغ گرفتند ونه تنها گرايشى به حفظ و ثبت تاريخ از خود نشان ندادند كه بسيارى از عالمان دينى با علم به تاريخ سر ستيز و دشمنى در پيش گرفتند و نتيجه چنان شد كه:
نادانى به تاريخ گذشته, سرگردانى را براى امت اسلامى به وجود آورده است كه نمى دانند دليل وضعيت آشفته آنان درحال حاضر چيست و راه خلاصى ازآن كدام است!)33
به پيروى از همين اصل عبده در پايان آيات مربوط به داستان طالوت و جالوت (بقره/ 252 ـ 248) سنتها و قانونهاى كلى را استخراج مى كند و آيات يادشده را از سطور نقلهاى تاريخى به عرصه حيات و زندگى بشرى مى كشاند و پيام تازه و جديدى كه فراتر از اندرز و موعظه تنها باشد نتيجه مى گيرد.
عبده اين اصول را تا چهارده اصل برشمرده كه برخى از آنها بدين قرار است:
1. ملتى كه مورد تهاجم قرار گيرد, بيدار مى شود و بيدارى و تفكر درآن ملت پديدار مى شود, درمى يابد كه راه چاره در گرو يگانگى و پيروى از رهبر عادل است, چنانكه بنى اسرائيل پس از هجوم فلسطينيان به ايشان به چنين نتيجه اى رسيدند.
2. بيدارى و شعور يك ملّت در گرو نخبگان آن ملّت است.
3. شعور وآگاهى نخبگان وخواص ملت كارآيى ندارد, مگر آن زمان كه از مرحله فكر و انديشه به مرحله عمل بروز پيدا كند و مورد پذيرش همگان واقع شود.
4. تعيين رهبرى ازامورى است كه مايه درگيرى, اختلاف و جدايى ملّتها مى گردد دراين هنگام بايد مرجع مورد اعتماد و پذيرش همگان وجود داشته باشد تا رفع اين اختلاف بكند, همان گونه كه بنى اسرائيل پس از اختلاف بر سر تعيين فرمانروا به پيامبرشان مراجعه كردند. 34
اگر به شيوه كار كواكبى در (طبايع الاستبداد) بنگريم درخواهيم يافت كه تكيه بر اصل قانون مندى جامعه ها و كشف وبه كارگيرى آن قانونها و سنتها در شناسايى علل واماندگى جوامع اسلامى و دستيابى به امور پيشرفت, حتى در شيوه حكومت ادارى, از اصول مشترك پيشگامان اصلاح طلبى به شمار مى آيد. وى ازمجموع حدود چهل آيه از قرآن كه در (طبايع) آورده است, يك چهارم آن را از آياتى برگزيده است كه رنگ تاريخى دارند و كوشيده است كه ازمتن آنها اصولى اجتماعى و معيارهايى را استخراج كند كه فراگير و پايدار باشند. 35

پنج. ژرف نگرى به آيات قصص

ره آورد طبيعى و نگرش تاريخى ـ اجتماعى به قرآن ,نه تنها پاسخ اصولى براين اعتراض بود كه: قرآن در نقل قصص و داستانها, بسيارى از عناصر داستان همچون تعيين زمان, مكان, اوضاع طبيعى محل حادثه و ا وصاف دقيق وجزئى شخصيتهاى داستان را فرو گذار كرده است, كه سمت و سوى جهت گيرى قصه هاى قرآن را به كلّى عوض كرد و راه ورود مفسران به يكى از لغزشگاههاى خطير را بست و زمينه روى آورى به روايات اسرائيلى را برچيد, زيرا آيات داستانى قرآن يكى ازحوزه هاى اصلى ورود اسرائيليات در تفسير قرآن بوده است و بيش تر مفسران پيشين در كامل كردن داستانها و وصل قسمتهاى محذوف قصه ها در قرآن, به روايات ضعيف و اسرائيلى روى مى آورده اند.
علامه طباطبائى(ره) در تفسير الميزان پس از نقل روايات گوناگون و ناسازگار در باره قصه اصحاب كهف مى نويسد:
(اين قصه از داستانهايى است كه مورد عنايت اهل كتاب بوده و كافران قريش اين قصه را از اهل كتاب فراگرفته واز پيامبر(ص) درباره آن پرسيده اند, شاهد براين مدّعا روايات وارده دراين قصه است.
مسلمانان نيز در فراگيرى ونقل روايت دراين زمينه زياده روى كردند و اخبار وارده از ديگران [اهل كتاب] را نيز چون روايات خودى نقل كردند, بويژه آن كه شمارى از علماى اهل كتاب مانند وهب بن منبه وكعب الاحبار كه اسلام آورده بودند در ميان مسلمانان بودند, اصحاب و تابعان, اخبار گذشتگان را ازآنان فرا مى گرفتند و با روايات منقول از پيامبر(ص) دريك رديف قرار مى دادند.) 36
ورود نگرش اصلاحى واجتماعى در تفسير و نگريستن ازاين زاويه به آيات تاريخى و قصص قرآنى, برخورد مفسران با اين آيات راكاملاً دگرگون ساخت; زيرا برابر اين بينش, ما را نمى رسد كه وقتى قصص انبياء را مى نويسيم, در صدد برآييم كه اين قصه ها را كامل كنيم و اگر نتوانستيم به واسطه روايات خلأهاى آنها را پر كنيم, با اساطير, خرافات, حدسيات, تخيلات وسرانجام بينشهاى شخصى خودمان جبران كنيم! بلكه بايد ببينيم كه اسلام و قرآن, ازاين داستانها چه هدفى را دنبال كرده اند واين مهم ترين كارى است كه بايد انجام دهيم تا جامعه كنونى و جامعه هاى گذشته و نيز مسير آينده را بتوانيم بشناسيم و راه را از چاه تشخيص دهيم.37
براى آگاهى بيش تر برآنچه گفته شد, نگاهى مى افكنيم به تفسير آيه ذيل:
(ألم تر الى الذين خرجوا من ديارهم وهم الوف حذرالموت فقال لهم اللّه موتوا ثمّ احياهم انّ اللّه لذو فضل على الناس ولكن أكثر النّاس لايشكرون) بقره / 244
آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ از خانه هاى خود فرار كردند؟ وآنان هزارها نفر بودند , خداوند به آنها گفت: بميريد, سپس خداوند آنان را زنده كرد, خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند, ولى بيشتر مردم شكر او را به جا نمى آورند.
در تعيين اين گروه كه به خاطر گريز ازمرگ ديارشان را ترك كردند, روايات گوناگونى در تفسيرها آمده است ازجمله:
1. قريه اى دچار طاعون شده بود, بيش تر اهالى گريختند. طاعون بيش تر باقيمانده ها را كشت, شمارى هم كه زنده مانده بودند دچار آفت و مرض بودند, پس از برطرف شدن طاعون, فراريان به آبادى بازگشتند, زندگان معلول ومريض گفتند: اگر ما نيز فرار مى كرديم به اين روز وحال گرفتار نمى شديم. اگر دوباره طاعون آمد ما نيز فرار خواهيم كرد, چنان شد, طاعون دوباره به آن جا بازگشت. تمام مردم رو به فرار گذاشتند, شمار آنها به سى هزار مى رسيد, وقتى از باديه گذشتند, ملكى از بالا و ملكى از پايين باديه فرياد برآوردند كه: (بميريد) همه مردند و بدنهايشان پوسيد و… 
2. يكى از پادشاهان بنى اسرائيل با لشكرى براى جنگ مهيا مى شد, لشكريان از جنگ سر باز زدند. خداوند جان همه را گرفت, هشتاد روز گذشت, بدنها بو گرفته بود. دوباره زنده شان كرد, ولى بوى تعفن درآنان باقى بود. اين بوى بد, همچنان در تمام نسلهاى بعدى ايشان برجاى ماند!
رشيد رضا در تفسير المنار پس از نقل اين دو روايت و روايت ديگرى دراين زمينه, مى نويسد:
(مفسران با حرص و ولع, روايات اسرائيلى را نقل و در برابرسازى آنها با كتاب خدا كوشيده اند. با اين كه مشهورترين اين روايات [روايت اول] دورترين آنها از سياق آيه است.)38
سپس مى افزايد:
(حال كه اين روايات را شنيدى گوش بسپار به تفسير اين آيه از زبان (استاذ الامام) تا بدانى كه در هر عصرى بخشى از حقايق هدايت كتاب خداوند توسط مردان خدا آشكار مى شود كه براى ديگران پوشيده بوده است. وبدانى كه قرآن كتاب هدايت است, نه هدايتش را پايان ونه معارفش را نابودى است.
اى كسى كه سخن مرا مى شنوى! داستان گروهى را كه هزاران بودند, ولى ازترس مرگ فرار كردند شنيده اى؟ داستان عجيبى است, نشايد كه بدان جاهل باشى. آنان جمعيت بسيارى بودند كه مى بايد شجاعت مى داشتند و از ترس مرگ وطن خود را ترك نمى گفتند.
خداوند دراين آيه مطلق سخن گفته, از شمار دقيق, نام شهر واين كه ايشان كدامين قوم بوده اند, سخنى نگفته است. اگر چيزى از نفع و خير در دانستن اين امور بود, بى گمان براى ما بازگو مى كرد. سپس ما قرآن را چنان كه هست فرا مى گيريم و روايات اسرائيلى را كه ديگران آورده اند در تفسير قرآن وارد نمى كنيم. چه اين كه اين روايات جز جلوگيرى از عبرت آموزى اثرى ندارند.
… سخن خداوند دراين آيه نظر به جمع خاصى ندارد, بلكه بيان حال يك قوم و بيان سنّت مستمر الهى است.) 39

6. دورى از تعصبات مذهبى

رهبران جنبش اصلاحى, قرآن را كتاب وحدت و محور همدلى وهم آرايى فرق و مذاهب اسلامى دانسته اند وباور داشتند كه قرآن مى بايست اساسى ثابت و محكم براى بنياد والاى وحدت امت اسلامى قرار گيرد. ازاين سبب به هنگام تفسير قرآن از پرداختن به درگيريهاى كلامى و فقهى كه در طول تاريخ تفسير قرآن وجود داشته است, پرهيز داشته اند.
از نظر يك مصلح اجتماعى, اين حركت, حركتى شايسته و پسنديده است هرچند درگذشته وچه بسا در زمان حال, كسانى چون مؤلف (اتجاهات التفسير فى العصر الحديث) آن را شايسته نشمارند و بر اين باور باشند كه بايد تفسير قرآن را معركه درگيريهاى مذهبى قرار داد, چنانكه مى نويسد:
(همه مفسران پيشين يا بيش تر ايشان به هنگام تفسير قرآن به شرح عقيده اهل سنت وجماعت اهتمام داشتند و پاسخ ايرادهاى ملل ونحل مختلف و تفسيرهاى منحرف را مى دادند, تا آن جا كه بر آراى باطل چيره مى شدند و آن ها را نابود مى كردند و سخن درست و تفسير ناب را به گوش تو مى رساندند, به گونه اى كه در ذهن تو جز مذهب حق, جاى نمى گرفت. امّا بيش تر مفسران عصر جديد, در بسيارى از مسائل اخلاقى, به بيان تفاسير باطل و ردّ آن نپرداخته اند و انحراف مذهبهاى باطل را آشكار نساخته اند….)40

7. توجه بيش تر به فلسفه دنيوى تعاليم دين

تلاش مصلحان اجتماعى ـ دينى براى ثابت كردن توانايى اسلام و واقع نگرى آن, سبب شد كه آنها دركنار روشن گرى مفاهيم دينى, به فلسفه دنيوى واجتماعى احكام فقهى و ارزشهاى اخلاقى مانند: نماز, روزه, حجّ, زكات, انفاق نيز توجه جدى و روى كرد اساسى داشته باشند و آن را يكى از وظايف عمده تفسير نويسان قرآن بدانند.
محمد عبده روشهاى تفسيرى را بر دو نوع تقسيم مى كند وآنچه را خود مى پسندد, تفسيرى است كه از جمله ويژگيهاى آن, پرداختن به حكمت تعاليم دين است, او مى نويسد:
(قسم نخست, تفسير خشك و بى روحى است كه انسان را ازخدا و كتاب وى دور مى كند. دراين نوع تفسير, مراد تحليل الفاظ واعراب جمله ها وبيان به دست آمده از آن عبارات و اشارات ونكات فنى است.
چنين تفسيرى را نمى توان تفسير ناميد كه نوعى تمرين در فنون بلاغت, نحو و مانند آن به شمار مى آيد.
قسم دوّم, تفسير آن است كه مفسر به سراغ قول خدا و حكمت تشريع عقائد واحكام مى رود, به گونه اى كه دلها را جذب مى كند وبه عمل وهدايتى كه دركلام الهى است, رهنمون مى شود…
واين, همان چيزى است كه من در پى آن هستم.) 41

8. پيوسته ديدن معارف قرآن

باور به كمال قرآن و تمام بودن آن درهدايت فرد و جامعه, براى مصلحان اين باور را مطرح ساخت كه مى بايد معرفت دينى ازحالت باورهاى گسسته و پراكنده و فردى خارج شود وبه صورت مجموعه اى از شناختها و باورهايى كه نقش وجايگاه هريك در مجموعه نظام انديشه اسلامى و چگونگى ارتباط آنها با يكديگر به طور كامل نمايان باشد, تدوين و تفسير شود.
رشيد رضا در سازوارى و پيوستگى موضوعى سوره هاى: بقره, آل عمران, نساء, مائده, اعراف وانعام مى نويسد:
(سوره بقره جامع ترين سوره هاى قرآن است دربيان اصول و فروع اسلام, زيرا كه درآن از توحيد, بعثت, رسالت عامه وخاصه, اركان عملى اسلام, آفرينش و تكوين هستى, احكام معاملات مالى, احكام جنگ, احكام خانوادگى, سرگذشت اهل كتاب, مشركان, منافقان در دعوت قرآن و احتجاج با هريك ازاين دو گروه, صحبت شده است. سوره هاى بلندى كه پس ازاين سوره قرار گرفته در واقع باقى مانده همان چيزى است كه در سوره بقره ياد شده است. سه سوره نخست ازاين سوره ها: (آل عمران, نساء و مائده) تفصيل امور مربوط به اهل كتاب است, جز آن كه در سوره بقره احتجاج با يهوديان بيش تر ازاين سه سوره است و در سوره آل عمران احتجاج با نصارا بيش تر است كه در نيمه نخست آن واقع شده و در سوره نساء بحث از نصارا در قسمت آخر آن مطرح شده است و در وسط آن بيان شؤون منافقان و شرح اجمال مباحث سوره بقره درباره آنها است, سپس در سوره مائده باقى مانده احتجاج با يهود و نصارا آمده است… وآن گونه كه بحث از عقائد در سوره انعام مطرح شده, در هيچ سوره اى مطرح نشده است. پس اين سوره متمم مباحث سوره بقره درباره عقائد است… بعد ازآن سوره اعراف تكميل كننده سنتهاى الهى درباره پيامبران و شؤون امتهاى ايشان است….) 42
شيخ محمود شلتوت از پيروان اين مكتب تفسيرى مى نويسد:
(هرآنچه درقرآن است هرچند در مكانهاى مختلف نازل شده و سوره ها واحكام آن بسيار است, ولى وحدت و پيوستگى فراگيرى بر مجموع آن حاكم است كه روانيست ازهم جدا شود, نه درمقام عمل ونه درمقام فهم.) 43
درباره روش تفسيرى محمد عبده گفته اند:
(وى به گونه اى آيات را تفسير كرده كه درآنها تناسق آيات, معانى ومقصود ازآنها با يكديگر آشكار است. آغاز آيات با آخر آنها وآخر آيات با آغاز آنها پيوسته اند, ازاين روى عبده درآغاز تفسيرش براى هر سوره اين حقيقت را به دست مى دهد وما را براين سرّ آگاه مى سازد. تا آن جا كه از سوره تابلوى شگفت انگيز ارائه مى دهد كه رنگهاى آن متناسب, نشانه هاى آن هماهنگ و طرح و ساختار آن پيوستگى كامل دارد….) 44

9. روى كرد به تفسيرموضوعى

ژرف پويى درمفاهيم ومعارف اعتقادى واجتماعى اسلام و بازنگرى برخى مفاهيم دينى با تكيه بر قرآن, ايجاب مى كرد كه روى كرد قرآنى اصلاح طلبان, سبكى جداى از روش پيشينيان را پديد آورد; زيرا تفسير تجزيه اى و ترتيبى آيات بدون اين كه به صورت موضوعى مورد تحقيق قرار گيرد, نياز آنان را پاسخ گو نبوده است.
اين است كه اصلاحگران اجتماعى, بدين نكته تصريح داشتند :
(تفسيرهاى بسيارى كه بعضى ازآنها جبران كمبودهاى ديگرى را كرده است, براى قرآن نوشته شده است ولكن نياز شديد به تفسير بعضى ازآيات قرآن وجود دارد.) 45
مقصود از بعضى آيات, همان آيه هايى است كه كاربرد اجتماعى ورسالت تاريخى و سازنده آن براى اداره شؤون زندگى و تكامل صفات معنوى, اخلاقى و… ازنظر مفسران پيشين به دورمانده است.
مجله (عروة الوثقى) كه ميراث فرهنگى سيد جمال الدين و عبده است, خود نمونه بارز از اين گونه گرايش است. سيد جمال و عبده دراين مجله حدود پنجاه واندى از آيات قرآن را تفسير و يا به آنها استشهاد كرده اند و به مسائلى پرداخته اند كه هيچ يك از مفسران پيشين بدانها نپرداخته اند و يا خيلى كمرنگ و ضعيف اشاره كرده و ازكنار آنها گذشته اند.
بدين ترتيب, يكى از فرايندهاى طبيعى انديشه اصلاحى در تفسير قرآن, پديدآوردن روش گزينه اى بود كه نخستين نمودهاى آن دركار تفسيرى پيشگامان اصلاح طلبى ظاهر شد; آنها مسائل وموضوعهايى راكه داراى اهميت و مورد نياز زمان وجوامع اسلامى تشخيص مى دادند, طرح مى كردند و سپس آياتى از قرآن را كه پيوند به آن مسأله و موضوع داشت به بحث و بررسى مى گذاشتند, با اين انگيزه كه نظر همه جانبه قرآن را درباره آن مسأله به دست آورند.
گذشت زمان توجه ونياز فزاينده ترى نسبت به اين روش تفسيرى را به وجود آورد, به گونه اى كه تك نگاريهاى قرآن در زمينه ها و موضوعهاى مختلف در يك قرن اخير از صدها رساله وكتاب فراتر رفت واين روند بى گمان به سير صعودى خود ادامه خواهدداد.

10. همه نگرى ونظر به گروههاى گوناگون امّت

در تاريخ دگرگونى شيوه هاى تفسير نگارى, يكى از تفاوتهايى كه ميان تفسيرنگارى عصر جديد و قديم رخ مى نمايد, اختلاف اسلوب نگارش تفسير است. به اين معنا كه تفسيرنگاران پيشين به اسلوب علمى واصطلاحات فنى مى نوشتند, به گونه اى كه بعضى عبارات ايشان نيازمند شرح و بيان بود, ولى مفسران اصلاح طلب به منظور گسترش پيام قرآن در ميان توده هاى مسلمان و گروههاى مختلف مردم به روشن نويسى وجاذبه آفرينى وآسان گويى روى آورند.
مفسران پيشين باور نداشتند كه مردم نيز مى توانند به طور مستقيم از تفاسير ومعارف قرآن بهره بگيرند, بلكه هماره عالمان و دانشوران مى بايست انتقال دهنده معارف از متون مختلف دينى از جمله كتابهاى تفسيرى به مردم باشند وهرگز در صدد اين نبودند كه طورى بنويسند تا به فراخور درك و فهم تمام مردم باشد.
ازاين روى مفسرانى كه تخصص فقهى داشتند, به سبك و اصطلاح فقه و مفسران متكلم با سبك و سياق كتابهاى كلامى ومفسران فلسفى مشرب با اسلوب واصطلاحهاى رايج در فلسفه وحكمت, تفسير مى نگاشتند.
ولى در جنبش جديد تفسيرى, مخاطب مفسران, حوزه گسترده ترى ازمردم بود. همين مطلب را محمد عبده درمقدمه تفسير خود ازجزء عمّ بيان مى كند و هدف خويش را از ساده نويسى حفظ و يادگيرى معارف اين جزء قرآن به وسيله شاگردان مدارس مى داند. 44

11. پرداختن به موضوعات و مسائل كارآمد

چنانكه اشارت رفت, تفكر اصلاحى در تفسير, ضرورت موضوعهاى بسيارى را كه در تفاسير پيشينيان ازمباحث ضرورى شمرده مى شد, مورد انكار قرار داد. مانند تمام مسائل لفظى (اعراب, لغت, اشتقاق, نحو, صرف و… ), نقل قولهاى تاريخى به مناسبت آيات قصص, نقل اقوال مذهبى در دفاع از آرا و ديدگاههاى فقهى و كلامى و…. از جمله در المنار آمده است:
(از زيانهايى كه بر مسلمانان وارد شد, يكى اين است كه بيش تر كتابهاى تفسير خواننده را از هدفهاى بلند و هدايت بالنده قرآن بازمى دارد. برخى از تفاسير خواننده را به جاى قرآن به مباحث اعراب, قواعد نحوى, نكته هاى علم معانى و اصطلاحات بيانى مشغول مى كند. دسته ديگر ازتفاسير, خواننده را به جدلهاى متلكمان, كشفيات اصوليان, استنباطات فقيهان مقلّد, تأويلات صوفيان و تعصّب فرقه ها ومذاهب عليه يكديگر مشغول مى سازد… ) 45
والبته اين تنها كار تفكر اصلاحى نبود, بلكه همپا با اين انتقاد به شيوه پيشينيان, خود قدم جلو نهاد و مسائل جديدى را وارد حوزه مباحث تفسيرى ساخت. مسائلى كه بعضى از آنها در مباحث تفسيرى پيشينيان اصلاً مطرح نبود وبرخى ازآنها بسيار كمرنگ و ضعيف به بحث گرفته شده بود.
اين مسائل, گروه گسترده اى از موضوعها را دربرمى گيرد كه سه ويژگى مشترك توانسته است آنها را پيوند دهد:
1. مسائلى درجهت نماياندن توان نظرى و عملى قرآن در تأمين حيات مادى ومعنوى انسانها.
2. آنچه در ترقى ويا انحطاط جوامع اسلامى داراى اثر مثبت ويا منفى بوده است همچون بحث: قضا و قدر الهى, جبر واختيار, زهد, توكل, صبر, قناعت, رضا, تسليم, اسلام و علم, اسلام و صنعت, اسلام و اقتصاد, اسلام و حكمت.
3.مسائل ومفاهيمى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم مورد ايراد و نقد نويسندگان, مستشرقان ومكتبهاى غربى قرار گرفته بودند, مانند: قوانين جزائى وكيفرى اسلام, جهاد, وحى و چگونگى ارتباط پيامبر با خدا, عصمت انبياء, خاتميت اسلام, آسمانى بودن قرآن, تحريف قرآن, نظم و سياق قرآن و…
نمود روشن مسائل دسته نخست را در تلاشهاى تفسيرى ابوالاعلى مودودى براى ترسيم ويژگيهاى نظام اسلامى مى بينيم, كه چگونه از چهارده آيه قرآنى طرح نظام اسلامى را بيرون مى كشد وخاطرنشان مى كند كه اين آيات مدنى اند, يعنى دوره اى كه احكام مربوط به نهادهاى اخلاقى, اجتماعى, اقتصادى و فرهنگى حكومت وجامعه نوپاى اسلامى نازل شده است. 46 
برخى ديگر از مصلحان اجتماعى ـ دينى دراين باره گفته اند:
(حركت دينى (دينى كه گرفتار كژ فهمى و كتمان حقايق شده است) به اين است كه همّت دانشمندان مصروف اصلاح كژفهمى عوام و خواص شده, آنچه را از عقايد دينى و حقايق قرآنى ومتن اساسنامه شرعى برخلاف واقع فهميده و در نتيجه ضربه سختى به پيشرفت مسلمين وارد آورده اند, ازمغز آنها خارج نمايند. چه اين كه عوام و خواص معناى (قضا و قدر) را اين گونه فهميده اند كه بايد انسان واجتماع در راه هم آغوش شدن با فرشته مجد و بزرگوارى هيچ گونه تلاشى نداشته باشند و براى رهايى از بردگى و اسارت هيچ جنبشى از خود نشان ندهد ومانند اين كه پاره اى از احاديث را كه از فساد آخرالزمان خبر مى دهد, بدين معنا گرفته اند كه هيچ كس نبايد براى اصلاح جامعه كوچك ترين حركتى بنمايد.) 47

پی نوشت‌ها:

1. مدرسى چهاردهى, مرتضى, سيد جمال الدين وانديشه هاى او, (پنجم, تهران, پرستو, بى تا )/319.
2. لاهورى, محمد اقبال, احياى فكر دينى در اسلام, ترجمه: احمد آرام (تهران, رسالت قلم, بى تا)/ 10.
3. عنايت, حميد, سيرى در انديشه سياسى عرب, (تهران, اميركبير, 1363 هـ.ش)/ 32
4. همان/ 26.
5. منير شفيق, اسلام رودرروى انحطاط معاصر, ترجمه سيد غلام حسين موسوى, (قلم, مركز بررسيهاى اسلامى, 1363 هـ.ش)/ 130.
6. ندوى, سيد ابوالحسن, ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين/ 172 ـ 159.
7. ويليام مونتگمرى وات, برخورد آراء مسلمانان و مسيحيان, ترجمه: محمد حسين آريا (اوّل, تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1373 )/ 220 ـ 200.
8. روشنفكران عرب و غرب / 13.
9. نقوى, على محمد, جامعه شناسى غرب گرائى, (اوّل, تهران, سپهر, 1361 هـ.ش) 1/ 102.
10. عنايت, حميد, سيرى در انديشه سياسى عرب/ 94.
11. دكتر فهيم عزيز القس, تاريخ علم التفسير, (قاهره, دارالثقافة المسيحيّة)/ 81.
12.محمد رشيد, رضا, تفسير القرآن الحكيم(المنار) (دوّم, بيروت, دارالفكر, بى تا) 3/ 73.
13. عبده, محمد, تفسير القرآن الكريم, جزء عمّ (سوّم, مصر, مطبعة مصر, 1341 افست, نشر ادب الحوزة).
14. همان / 110 تا 114.
15. عبده, محمد, الاسلام والنصرانيّة / 72.
16. عبده, محمد, تفسير القرآن الكريم,جزء عمّ/ 180.
17. همان.
18. همان.
19. مغربى, عبدالقادر, تفسيرجزء تبارك / 9.
20. محمد رشيد, رضا, تفسير القرآن الكريم (المنار) 1/ 8 ـ 7.
21. همان , 9/ 467 ـ 465.
22. محمد مصطفى الداعى, الدروس للسنة/ 24.
23. تفسير القرآن الحكيم (المنار) 9/ 465.
24. آمدى, على بن محمد, الاحكام فى اصول الاحكام, تحقيق: سيد الجميلى (بيروت, دارالكتاب العربى, 1406 هـ 1968 م ) 1 ـ 2 / 102.
25. عبده, محمد, تفسيرالقرآن الكريم, جزء عمّ /182.
26. آمدى, على بن محمد, الاحكام فى اصول الاحكام 1 ـ 2 / 48.
27. محمد رشيد, رضا, تفسير القرآن الحكيم (المنار) 2/ 11.
28. همان, 5/ 321.
29. شلتوت, محمد, تفسير القرآن الكريم, الأجزاء العشرة الاولى (يازدهم, بيروت, دارالشروق, 1408 هـ. ق 1988 م).
30. عبده, محمد, تفسير القرآن الكريم, جزء عمّ/21.
31. مودودى, سيد ابوالاعلى, تفهيم القرآن, ترجمه 1/63.
32. عبده, محمد, تفسير القرآن الكريم, جزء عمّ /36.
33. محمد رشيد, رضا, تفسير القرآن الكريم (المنار) 1/ .
34. همان /492.
35. كواكبى, طبايع الاستبداد /183.
36. طباطبائى, سيدمحمدحسين, الميزان فى تفسير القرآن, (قم, اسماعيليان) 13/ 291.
37. صدر, سيد محمد باقر, سنتهاى تاريخ در قرآن, ترجمه, سيد جمال موسوى اصفهانى(قم, انتشارات اسلامى, بى تا)/ 11.
38. سيوطى, عبدالرحمن جلال الدين, الدرالمنثور فى تفسير المأثور, (اوّل, بيروت, دارالفكر, 1403 هـ ـ 1983 م) 1/ 743 ـ 741.
39. محمد رشيد, رضا, تفسير القرآن الحكيم (المنار) 2/ 454.
40. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر 1/ 181.
41. محمد رشيد, رضا, تفسير القرآن الحكيم (المنار) 1/ 24 ـ 16.
42. همان, 7/ 288 ـ 289.
43. شلتوت, محمد, الاسلام عقيدة و شريعة, 487, به نقل از اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر 2/ 720.
44. غفار, محمد, الامام محمد عبده ومنهجه فى التفسير, (اوّل, بيروت, مركز العربى للثقافة, بى تا)/ 204.
45. محمد رشيد, رضا, تفسير القرآن الحكيم (المنار) 1/ 12.
46.عنايت, حميد, انديشه سياسى در اسلام معاصر/ 190 ـ 188.
47. مغربى, عبدالقادر, تشكيل جبهه آزاد/ 21 به نقل از انديشه اصلاحى در نهضتهاى اسلامى / 94.
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 16 خرداد 1394 ساعت: 8:36 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس