تحقیق و پروژه رایگان - 1485

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره تاریخچه زرتشت

بازديد: 375

 

تحقیق درباره تاریخچه زرتشت

زمان زردشت:

دورترين زماني كه براي زردشت تامل شده اند سدة هيجدهم پيش از ميلاد و نزديكترين آن سدة هشتم پيش از ميلاد است براي تعيين اين تاريخ دو روش عمده به كار رفته است.

در روش اول به ارقام و اعدادي استناد شده كه دربارة زندگي زردشت در كتاب هاي پهلوي و عربي يا در منابع يوناني آمده است در روش دوم نتيجه گيري بر اساس معيارهاي زباني و قرائن تاريخي است:

 

1 نتيجه گيري بر اساس اعداد و ارقام بر اساس تاريخ سنتي:

در كتاب بند هشن آمده است كه «چون هزارة سلطة بزغاله (جدي) فرا رسيد از سوي آفريدگار اورمزد به پيامبري آمد و گشتاسب پس از پذيرفتن دين 90 سال فرمانروايي كرد. مجموع سالهاي فرمانروايي او 120 سال بود. بهمن پسر اسفنديار 112 سال، همان (چهرآزاد) دختر بهمن 30 سال، دارا پسر هماي كه همان بهمن است، 12 سال و دارا پسر دارا 14 سال» با جمع بستن اين ارقام عدد 258 سال بدست مي آيد كه زمان فاصل ميان زردشت و كشته شدن دارا بدست اسكندر است. از سوي ديگر بيروني مي نويسد كه از ظهرو زردشت تا زمان اسكندر 258 سال فاصله بوده است.

مسعودي نيز فاصله زماني زردشت تا اسكندر را 258 سال ذكر مي كند اما از اين روايات گوناگون، يا تاريخي معلوم نمي شود كه منظور از «زمان زردشت» تاريخ زايش اوست يا تاريخ وحي بر او در سي سالگي، يا تاريخي كه در چهل سالگي دين خود را آشكارا بر مردمان ابلاغ كرد. يا زماني كه در چهل و دو سالگي گشتاسب دين او رار پذيرفت.

همچنين روشن نيست كه منظور از «تا زمان اسكندر» چيست؟ آيا مقصود زمان فتح ايران به دست اسكندر است يا مرگ او، يا اصولاً مراد از تاريخ اسكندر يا تاريخ سلوكي است.

هنيگ بر آن است كه «تا زمان اسكندر» به معني سال مرگ داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي به نظر وي تاريخ است كه درسال 330 ق . م اتفاق افتاد، اما در مورد مبدأ تاريخ يقين ندارد، بنابراين به نظر وي تاريخ تولد او يا سال 618 يا 628 يا 630 پيش از ميلاد بوده است و چون زردشت بنا به روايات مذكور در كتاب هاي پهلوي 77 سال عمر كرده است سال فوت او را در 541 يا 551 يا 553 ق . م مي داند.

 

2 زمان زردشت بنا بر قرائن زباني و تاريخي:

بر اين اساس يار تولومه زمان زردشت را حدود 900 ق . م و ماير و ورزند و نگ شدر زمان او را اواخر هزاره دوم و اوائل هزاره اول پيش از ميلاد مي دانستند بارو بر اساس مطالعة يشت هاي قديمي، خصوصاً فروردين يشت، استدلال مي كند كه اطلاعاتي كه در يشت ها آمده است، همه متعلق به شرق ايران است و هيچ گونه اثري از حوادث غرب ايران و بين النهرين در آنها نيست بنابراين، اين آثار همه متقدم تر از مهاجرت هاي ايرانيان از شرق به غرب است و چون نامهاي قبايل ايراني مانند پارس و ماد در اسناد آشوري متاخرتر از نيمه دوم قرن نهم ق . م نيست بنابراين، مهاجرت آنان نمي تواند متاخر از 900 ق . م  باشد. در فروردين يشت غالباً از چهار نسل پي در پي خانواده ها پيرو زردشت سخن رفته است بنابراين بايد زمان زردشت را دست كم 150 سال متقدم تر از اين تاريخ دانست در نتيجه، بارو حدود 1100 سال قبل از ميلاد را متاخرين تاريخ براي زمان زردشت پيشنهاد مي كند.

بويس نيز پس از رد تاريخ سنتي و روايات يوناني مي نويسد كه فقط بر اساس اوستا مي توان زمان زردشت را حدس زد. به نظر او گاهان از نظر زباني قابل مقايسه باريك وادا است كه آغاز تدوين آن ظاهراً در حدود 1700 ق . م بوده است.

تصويري كه از جهان در گفته هاي زردشت مي بينيم و تصوير پردازيهاي او مقتبس از سنت قديمي شباني اوست. بنابراين مي توان احتمال داد كه وي زماني ميان 1400 و 1000 قبل از ميلاد مي زيسته است و اين زماني است كه قوم او در شمال آسياي مركزي پيش از آن كه به سوي جنوب روانه شوند و در خوارزم مستقر گردند مي زيستند.

 

زادگاه زردشت:

در مورد زادگاه اصل زردشت نيز اختلاف نظر وجود دارد. در منابع پهلوي و به دنبال آنها در كتاب هاي عربي و فارسي «ايرانويچ» يعني سرزمين اصلي را كه اقوام ايراني از آنجا برخاسته اند و بنا به روايات ديني زردشتي در آنجا دين به زردشت ابلاغ شده است، با آذربايجان يكي شمرده اند. اين يكسان شماري احتمالاً از زماني پيدا شده است كه دين زردشتي به غرب ايران و در جامعة مغان كه در ناحية ماد مي زيستند، راه يافت و سپس در دورة ساساني از اهيمت خاصي برخوردار شد. به گونه اي كه همه مكان هاي شرقي را با مكان هاي در غرب ايران مطابقت دادند. امروز دانشمندان انتساب زردشت را به آذربايجان به چندين دليل مردود مي دانند كه مهم ترين آنها دلايل زباني است. زبان اوستايي يعني زبان كتاب اوستا در مقايسه با ساير زبانهاي ايراني زباني است متعلق به شرق ايران و در اين كتاب هيچ نشاني از واژه هايي كه اصل مادي يا فارسي باستان داشته باشند ديده نمي شود.

 

زندگاني زردشت بنابر گاهان و متن هاي قديم اوستايي:

آنچه در اوستا و در منابع فارسي آمده است بيشتر جنبه اساطيري دارد گرچه در اين مطالب نيز حقايقي مي توان يافت.

آنچه به يقين در مورد زندگي زردشت از متون اوستايي بر مي آيد اين است كه خاندان او سپيتمه يا سپيتامه (در پهلوي سپيتمان) نام داشته است. نام پدرش پورو شسپه (در پهلوي پورشسپ) و نام مادرش دو غذووا ش(در پهلوي دوغدو) نام داشته است. و نام پدربزرگش هيچتسب بوده است.

زردشت از كودكي تعلميات روحاني ديده است، زيرا درگاهان (يسن 33، بند 6) خود را «زوتر» ناميده است و آن را اصلاحي كه در مورد دين مردي كه داراي شرايط كامل روحانيت است به كار مي رود.

همچنين در اوستاي متاخر (يشت 13، بند 94) در مورد او كلمة «آترون» به كار رفته كه به معني مطلق روحاني و دين مرد است درگاهان (يسن 43) اشاره شده كه به او از سوي او رمزد وحي رسيده است اما اين مطلب به تفصيل در كتاب هاي پهلوي آمده است.

نخستين كسي كه به او ايمان مي آورد ميديوي مانگمه (پهلوي آن ميديوماه) بود كه نامش در فرودين يشت (يشت 13، بند 95) ذكر شده است. وي در منابع بعدي پسر عموي زردشت به شمار آمده است. زردشت دين خود را با دشواري تبليغ كرده است.

در سرودهاي خويش (يسن 46، بند 2) از فقر و كمي تعداد حاميانش سخن مي گويد و از بدكاري كوي ها و كرپن ها كه ظاهراً پيشگويان و روحانيون هم وطن او بودند گله و شكايت دارد و بعضي دشمنان خود مانند بندوه و گر همه (يسن 49، بند 1 و 2) نام مي برد.

سرانجام بر آن مي شود كه از زادگاه خود دور شود و به  سرزمين مجاور برودو در اين سرزمين كه فرمانرواي آن گشتاسب است سرانجام با موفقيت روبه رو مي گردد (يشت نهم، بند 26) چنين بر مي آيد كه پيش از همه هوتوسا (پهلوي آن هوتوس) همسر گشتاسب به دين او گرويده و احتمالاً به توصية او شاه نيز پيروز شده است.

زردشت بر حسب سنت سه بار ازدواج كرده است. نام زن نخست و دوم او معلوم نيست. زن نخست او پسري به نام ايست و استرده و سه دختر به تربيت به نام هاي فريني و ثريتي و پورو چيستا به دنيا آورد. (يشت 13، بند 139).

زردشت در گاهان (يسن 53، بند 3) از ازدواج اين دختر سوم خود ياد مي كند. بر حسب روايات ديني زردشتي اين دختر به ازدواج جاماسپ درآمد.

از قرن دوم رزدشت كه نام نيز ذكر شده است دو پسر به نام هاي اوروتت نره و هوچيثره (يشت 2، بند 98) به دنيا آمده است. زن سوم او هووي نام داشته از خاندان هووگوه و ظاهراً زردشت از او فرزندي نداشته است.

بنا به روايات ديني زردشتي فرشوشتره (پهلوي آن فرشوشتر) پدر هووي بوده است.

با گروش گشتاسب به دين زردشتي مخالفت هاي حكمرانان هم جوار برانگيخته شد. نام برخي از اين فرمانروايان مخالف زردشت درآبان يشت (يشت 5، بند 109) آمده است كه از ميان آنان ارجاسب توراني از همه نامورتر بود. در نبردار جاسب زرير برادر در گشتاسب حامي او بوده و برهوميكه ديوپرست غلبه كرده است و همچنين بستور و جاما سب ياوران او بوده اند اما قهرمان اصلي اسفنديار بوده است.

بنا به روايات ديني زردشت در سن 77 سالگي كشته شد و قاتل او «برادريش» نام داشت.

 

زندگي نامه اساطيري زردشت:

زندگي راستين پيامبران را هميشه هاله اي از اسطوره فرا مي گيرد، هر چند كه در خلال اسطوره ها حقيقت هاي فراوان نهفته است، افسانه ها به تدريج بر گرد زندگي نامة واقعي حلقه مي زنند و كم كم زندگي اساطيري را مي سازند. اكنون جهت اطلاع از آنچه كه در مورد زندگي زردشت در متون قديمي آمده است به شرح برخي از آنها مي پردازيم. كه غالباً از متون پهلوي قديم و ترجمه اوستا و كتاب هاي «برگزيده هاي زاد سپرم» «دينكر»، « وجر كردديني» و «روايات پهلوي» اقتباس شده است و به ظاهر آميخته با افسانه به نظر مي رسد.

منظور از آوردن اين مطالب در متن آشنايي با عقايد و اساطير ايران باستان بوده و نيز آنچه كه در مورد زردشت به آن ايمان داشته اند.

زردشت همانند آدميان ديگر از سه عنصر اصلي تشكيل شده است: فره، فروهر، جوهرتن، فره يا خُرّه همان موهبت ايزدي است كه تجلي ظاهري آن نوراست همراهي آن با مردمان موجب نيكبختي و جدايي از آنان سبب بدبختي است.

فروهر روح پاسبان آدمي است، پيش از تولد وجود دارد و پس از مرگ نيز باقي مي ماند و در صورتي كه بازماندگان براي او نيايش كنند و هديه تقديم دارند، خشنود مي گردد و از خانواده حمايت مي كند.

جوهرتن صورت مادي يا جسم آدمي است. آفرينش هر كدام از اين عناصر تشكيل دهندة زردشت به گونه اي اساطيري توصيف شده است.

فرّه زردشت از ازل جزئي از اورمزد بوده و در پيش او قرار داشته است تا بعدها در هنگام مقرر با عناصر ديگر تركيب شود. فروهر او در پايان سه هزارة اول از دوران ده هزار سالة جهان همراه با ديگر آفريدگان «مينويي» آفريده شده است. به روايت دينكرد، امشاسپندان (فرشتگان) زردشت را به صورت «مينويي» آفريديند و فروهر او را كه داراي دهان و زبان سخنگوي و درااي سري گرد بود در ميان او نهاد. او رمزد جوهرتن او را نيز در عالم «مينو» آفريد تا آن را بعداً از طريق با دو ابر و باد به گياهان منتقل كند و سپس از طريق شير گاواني كه در ميان آن گياهان چرا كرده اند وارد تن پدر و مادرش شود.

عناصر زردشت در اين صورت «مينويي» يا مثالي همچنان باقي مي مانند تا زماني كه او بايد به صورت انسان واقعي به جهان آيد. بدين منظور بايد اين سه عنصر با هم تركيب شوند.

فرّه او از پيش او رمزد به روشني بي پايان و از آنجا به خورشيد به ماه و از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشي كه در خانة «زوپيش»، مادر مادر زردشت مي سوخت، پيوست.

و اين در لحظه اي بود كه زويش دو غدوما در زردشت را به دنيا مي آورد.

داخل شدن فره در وجود و غدو و درخشندگي خاصي بدو بخشيد به گونه اي كه در خانه اي كه او زاده شد، مانند آن بود كه آتشي به خودي خود مي سوخت. اين نور همچنان با دغدو و تا زمان زايش زردشت همراه بود. براي انتقال فروهر او از عالم مينو به اين جهان، امشا پسندان ساقه اي از گياه مقدس هوم را به بالاي مردي ساختند و فروهر زردشت را به درون آن بردند. سپس آن را از آن روشني بي پايان برداشتند و بر كوه اساطيري اسنوند كه جاي كه جاي آن در منابع ما آذربايجان ذكر شده است نهادند. سيصدو سي سال مانده به پايان سه هزاره سوم جهان دو تن از امشا پسندان، يعني بهمن وارد ارديبهشت به شكل موجودات اين جهاني درآمدند و به جايي كه دو مرغ براي جفت گيري نشسته بودند و هفت سال پيش از آن مارها بچه هاي آنها را خورده بودند، رسيدند. به دل مرغان انداختند به دنبال هوم روانه شوند. مرغان دوسر هوم را گرفتند و آن را در آشيانه خويش نهادند. تقدس هوم و بودن فروهر زردشت در ميان آن سبب شد كه مارها نتوانند از درخت بالا روند و به بچه مرغان دست يابند. ساقه هوم با آن درخت پيوند خورد و هميشه تازه و سرسبز در بالاي آن درخت در حال رويش بود.

دوغدوبا پور شسب پيوند زناشويي بست. آنگاه بهمن وارد بيهشت با هم به نزد پورشاسب آمدند و در دل او انداختند كه آن ساقه هوم را با خود ببرد، پورشاسب به سوي رود اساطيري دايتي (احتمالاً سفيد رود) كه شاخه هوم در كنار آن رسته بود رفت. درخت چنان بلند بود كه گمان برد براي دستيابي به آن بايد آن را ببرد اما معجزه به ياري او آمد، هوم از بالاي درخت تا به ميان آن فرود آمد، پورشاسب كه آيين پرستش را به جاي آورده بود، هوم را بريد و آن را به نزد همسر خود سپرد.

اما جوهرتن او را اومزد از نزد خويش به سوي باد و از باد به سوي ابر به حركت درآورد و به صورت آب در زمين فرو فرستاد، در پي آن انواع گياهان از زمين روييدند و پورشسب، شش گاو سفيد را به سوي آن گياهان روانه كرد، دو گاوي كه هنوز نزاييده بودند و به گونه اي معجزه آميز پور شسب ساقه هومي را كه فروهر زردشت كه در آن گياهان بود با شير گاو آميخته شد. پورشسب ساقه هومي را كه فروهر زردشت كه در آن گياهان بود با شير گاو آميخته كوبيد و به آن شير گاو آميختند و بدين گونه فروهر و جوهرتن زردشت با هم يكي شدند، پورشسب و دوغدو اين شير آميخته به هوم را نوشيدند، در اينجا كه مزة كه در تن دوغدو بود با فروهر و جوهرتن زردشت يكجا به هم پيوستند و از هم آغوشي آنان كه علي رغم الرغم مخالفت ديوان انجام گرفت نطفه زردشت بسته شد.

تولد رزدشت از پيش اعلام شده بود در لحظه توليد او نيروهاي زندگي بخش و مرگ آور به ستيز برخاستند به روايتي تولد او در روز خرداد (روز ششم) ماه فروردين بوده است.

به هنگام توليد خنديد، چون چشم به جهان گشود، هفت جادوگر كه پيرامون او گرد آمده بودند تا از تولد معجزه آميز او ترسيدند، رئيس جادوگران كه دورسرو نام داشت خواست تا سر نرم او را با دست بفشارد و او را بكشد بر اثر معجزه ايزدان دست او خشك شد. او پدر زردشت را از تولد غير عادي فرزندش ترسانيد و او را برانگيخت كه به تباهي فرزند رضايت دهد و او را در آتش بيافكند، اما آتش به او اثر نكرد و مادرش فرزند را به جاي امني بدر.

بار ديگر به تحريك دورسرو، كودك را بر گذر گله گاوان نهادند تا او را لگد مال كنند و از ميان بردارند.

اما گاو بزرگ شاخداري كه در پيش همه گاوان حركت مي كرد چون كودك را ديد در برابر او ايستاد و نگذاشت كه گاوان از روي او بگذرند مادر او را برگرفت. بار سوم باز به تحريك و توصيه دورسرو، كودك را برگذر گلة اسباني نهادند كه به آبشخور مي رفتند و اسبان را بر او تازانيدند. اما اسب ستبر زرد گوشي كه پيشرور اسبان بود از او پاسباني كرد و زردشت آسيبي نديد.

بار چهارم او را به لانه ماده گرگي كه بچه هاي او كشته شده بودند، نهادند تا گرگ سر رسد و بچه هاي خود را كشته يابد و به كين خواهي زردشت را بدرد. اما به خواست ايزدان معجزه اي روي داد پوزة گرگ خشكيد. سروش وبهمن ميش بزرگي آوردند تا كودك را سراسر شب شير دهد و بدين گونه آسيبي بدو نرسيد، بامداد روز بعد مادر او را زنده يافت.

دو رسرو كه از توطئه هاي خود سودي برنگرفته بود با جادگران ديگر به آن ده آمد و همه به چاره جويي پرداختند. برادر و ريش كرپ كه از داناترين جادورگران بود در كار او فرو ماند و به پروروشسب و ديگران گفت كه اين كودك داراي برتري ها فراوان است و پيشگويي كرد كه بهمن امشاسپند به اين جهان مي آيد و او را به هم سخني مي برد و دين او به هفت كشور مي رسد و ديوان در زير زمين پنهان مي شود و سپس از كشته شدن او اظهار ناتواني كرد.

از پانزده سالگي تا سي سالگي، دوران كمال انديشه و فضل و پارسايي زردشت است.

به روايت زادسپرم او دو برادر بزرگتر و برادر كوچكتر از خود داشت و خود فرزند مياني از پنج پسر پوروشسب بود هنگامي كه زردشت پانزده ساله شد كه بنابر سنن زردشتي سن بلوغ و تميز است فرزندان پوروشسب از پدر سهم خواستند، و زردشت او به راهنمايي بهمن امشاسپند، از ميان جامه ها، كستي را برگزيد و بر كمر بست.

در اين فاصله زماني اشاره اي كوتاه به همسر گزيني او شده است.

معجزه ديگري در اين روزگاران از او ظاهر شد و آن هنگامي بود كه مي خواست به همراه مردان و زنان پير و جوان و كودكان، از رودخانه اي پر آب و ستبر بگذرد، گذشتن از آب براي آنان دشوار بود اما زردشت با معجزه توانست بي آنكه پلي در ميان باشد آنان را از رودخانه عبور دهد. درسي سالگي زردشت در جشن «بهار بوده» يا جشن هاي بهاري كه چهل و پنج روز بعد از پايان اسفند ماه برگزار مي شد، شركت جست. اين جشن اولين گاهبنا راز گاهبنارهاي شش گانه است. در راه حركت به سوي جشن زار به خواب رفت و در خواب ديد كه مردم جهان ساز و برگ جشن را به سوي شمال نگاه داشتند و مردم روي به شمال داشتند و در پيش همه ميديوماه پسر آراستاي برادر پورو شسب بود. اينان به نزد زردشت مي آمدند و زردشت آن را به نشانه اين دانست كه كه ميديوماه نخستين كسي خواهد بود كه به وي بگرود.

پس از بگزاري مراسم ديني «بهار بوده» براي به جاي آوردن نيايش به كنار رودخانه دايتي رفت تا براي تهيه شيرة گياه هوم، از آنجا آب بردارد. چند بار در آب داخل شد، چون چهارمين بار از آب بيرون آمد، مردي را ديد كه از طرف جنوب به سوي او مي آمد. او بهمن امشاسپند بود قامتي داشت به اندازه سه مرد كه قد هر يك به اندازه يك نيزه باشد. بهمن شاخة سفيدي در دست داشت كه نماد دين بود. در اينجا ميان بهمن و زردشت گفتگوهايي انجام گرفت. آنگاه هر دو با هم، بهمن پيش و زدشت پس، به سوي او رمزد و انجمن امشاسپندان روانه شدند. در طول ده سالگي يعني تا چهل سالگي به زردشت هفت بار با او رمزد و امشاسپندان و فرمان هايي كه از آنان دريافت داشته است در كتابهاي، گزيده هاي زاد سپرم، دينكرد، زردشت نامه و در روايت جيهاني آمده است.

پس از آنكه او رمزد اسرار دين را به او آشكار كرد زردشت متحمل چند نوع آزمايش ديني (ور) شد. از آتش گذشت، روي گداخته بر سينه او ريختند و شكم او را درديند اما آسيبي نديد. (وينكرد هفتم، فصل پنجم، بند 4 به بعد)

دو سال پس از نخستين هم سخني، او رمزد بدو فرمان داد كه پيامبري دين مزديسني و رسالت خود را اعلام دارد. اما روحانيون و جادو پزشكان و فرماروايان ناحيه به دشمني با او برخواستند و براي نابودي او به تكاپو افتاندند.

زردشت يكي از توراينان را به نام «اوروايتادنگ» به دين خواند و از سوي او رمزد و وعده داد كه در صورت پذيرش دين، قدرت او افزون شود و در غير اين صورت شايسته مرگ خواهد شد. با اين همه او نپذيرفت و به عقوبت گرفتار آمد. زردشت از يكي از ديگر از فرمانروايان محلي كه «ويدوشت» نام داشت و دشمن ايزدان بود، درخواست كمك كرد. ويدويشت درخواست او را رد كرد و به عقوبت آن بيش از سه شب زنده نماند. در هوا معلق ماند و مردمان به نظاره ايستادند پرندگان گوشت او را خوردند و استخوانهايش بر زمين افتاد.

اهريمن كه از پيشرفت كار زردشت نگران بود، ديوان را در جايگاه خودش در شمال گرد آورد و به آنان فرمان داد كه براي نابودي زردشت بتازند. دو ديو بزرگ بر او حمله ور شدند، زردشت دعاي معروف «اهورفور» را خواند و ديوان بهت زده به جاي خويش بازگشتند و به اهريمن اعتراض كردند كه «تو دستوري مي دهي كه امكان انجامش نيست» و از ترس اثر دعاي اهورفور كه همچون سنگي به بزرگي خانه اي بود و همه بر زيرزمين گريختند و ديگر بر زمين آشكار نشدند.

اهريمن دست از توطئه نكشيد و ماده ديوي را به صورت زني زيبا براي اغواني زردشت فرستاد. او رمزد پيش از آن در اين باره به زردشت هشدار داده بود مادة ديو خود را پسندارمد ايزد بانوي زيباي زمين معرفي كرد. زردشت فهيمد كه فربيي در كار است مي دانست كه ديوان از جلو زيبايند و از پس زشت. از اين و از آن ماده ديو خواست كه روي برگرداند چون روي برگردانيد ديد ه جانوران موذي و خزندكان از تن او آويزان بودند. زردشت بار ديگر دعاي اهورنور خواند و ماده ديو از نظر ناپديد شد. زماني كه زردشت چهل ساله بود و براي تبليغ دين به دربار گشتاسب روان شد و او را به دين اورمزد خواند. ورود زردشت به دربار گشتاسب با توصيفي خاص آمده است:

سحرگاهان زردشت سقف كاخ گشتاسب را شكافت و داخل شد با خود سه چيز داشت: 21 نسك اوستا، آتش برزين مهر و شاخه سروي. آتش را در دست گشتاسب و جاماسب و اسفند يار نهاد ولي آتش آنها را نسوزاند سرو را درزمين كاشت و فوراً برگ هايش روئيد و از ميان برگ ها نوشته اي آشكار شد خطاب به گشتاسب كه دين را بپذيرد. درباريان و جادو پزشكان به مخالفت با عقايد او برخواستند. با اين كه گشتاسب بر آن بود كه عقايد زردشت را خود بشنود اما در باريان كه از نفوذ كلام او در گشتاسب بيم داشتند دست به توطئه زدند.

به روايتي استخوان مرده در انبان او نهادند تا تهمت جادوگري و پيروي از آئين نامه غير معمول بر او زنند. به روايتي ديگر براي زردشت مناظره اي با حكيمان تدارك ديدند و چون زردشت از مناظر پيروز شد به در آمد و پيامبري خود را اعلام داشت و آن را بر شاه عرضه كرد و شاه هوا خواه او شد. دشمنان نهاني در خانة زردشت داخل شدند و اجزاي مردة انسان و حيوان را در خانه و در لايه اي بستر او جاي دادند و براي ديدن آنچه طوطئه كرده بودند گشتاسب را به خانه او بردند تا او را در نزد گشتاسب رسوا كند. شاه فريب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افكند.

گشتاسب را اسب سياهي بود، شيدفام كه ناگهان فلج شده گويي كه دست و پايش را در شكمش فرو رفته، پزشكان دربار در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسيد و او به شاه اطلاع داد كه اگر او را از زندان آزاد سازند مي تواند اسب را بهبود بخشد و براي اين كار چهار شرط گذاشت: گشتاسب دين او را بپذيرد، اسنفديار حامي دين او باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسنفديار به دين بگرود و توطئه گران رسوا و مجازات شوند.

گشتاسب شرايط را پذيرفت و زردشت را با نيايش به درگاه او رمزد اسب را شفا داد.

پس از آن زردشت در مناظرت پيوسته پيروز مي گشت. از جمله مباحثه او بود با فرزانگان بابلي كه در بعضي از روايات بدان اشاره شده است.

براي اين كه ايمان گشتاسب در دين استوار شود و به تبليغ آن بپردازد ار رمزد بهمن و و اردبهشت و آتش را به صورت موجودات مادي به خانه گشتاسب فرستاد. گشتاسب نخست گمان كرد كه آنان سواران ارجاسب اند كه به خانه او فرود آمده اند اما هنگامي كه لب به سخن گشودند دانستند كه فرستادگان او رمزدند. ايزد آتش به گشتاسب گفت: اگر پرستش او رمزد را بپذيري و دست از پرستش ديوان برداي، فرمان روايي طولاني و زندگاني دراز و ثروت و پسري همچون پشوتن خواهي يافت. اگر نپذديري بر كركس ها فرمان دهيم كه گوشت تو را بخورند و استخوان هايت بر زمين افتد. با اين همه گشتاسب از ترس در جاسب در پذيرفتن دين ترديد داشت او رمزد را به نزد ارديبهشت امشاسپند فرستاد تا ارديبهشت به نزد گشتاسب آيد و معجوني را بدو بنوشاند تا آينده بر او روشن شود. گشتاسب در عالم خاسه و شهود پيروزي خويش را بر جاسب بديد چون از اين حال بيرون آمد، زن خويش هوتوس را خواند و از او خواست كه زردشت را به دربار فرخواند تا زردشت تعاليم ديني به او بياموزد. زردشت نامه روايتي را در اين ميان به مناسبتي مي گنجاند به اين ترتيب كه گشتاسب پس از اقرار به دين زردشت چهار چيز آرزو كرد، نخست اين كه بداند در آن جهان جاي او كجاست، دوم اين كه رويين تن شود، سوم اين كه در جهان از همه چيز آگاه شود و چهارم اين كه عمر جاودانه داشته باشد زردشت بدو گفت كه داشتن همة اينها براي او ميسر نيست اين چهار آروز را براي چهار نفر بايد درخواست كرد. زردشت «دروني» آماده ساخت و در آن مي و بوي و شير و انار نهاد. چون گشتاسب مي را نوشيد بيهوش شد و سه روز به خواب رفت روانش به مينو رفت و جايگاه خويش را ديد و چون از خواب برخواست بر هوتوس گفت: زردشت را فرا خواند تا به او تعليم ديني دهد، «بوي» به جاماسب رسيد و بر اثر آن همة دانشها بر او آشكار شد، پشوتن شير نوشيد و بي مرگ و جاودانه شد، دانه اي انار به اسفنديار رسيد و رويين تن شده ديو خشم خبر گرويدن گشتاسب را به دين زردشت به ارجاسب رسانيد و بدو خبر داد كه پس از آن ديگر بر ايرانيان چيره نخواهد شد، ارجاسب بر آشفت و مي نوشيد و در عالم مستي خيونات را بر ايرانيان برانگيخت.

زردشت در 77 سالگي درگذشت وفات او را روز خور (يعني روز يازدهم) ماه دي بود. در روايا ديني آمده است كه وي را «تور برادر وريش» به قتل رسانيد.

 

زندگاني تاريخي زردشت:

ظاهراً زردشت دهقانزاده اي بوده است كه از تبار و ريشة آرايايي روييده و رشد يافته است. آنچه از تعاليم و سرگذشت او كه بهترين مبين حقايق است استنباط مي توان كرد اين است كه نام او زورواستر (اين تلفظ يوناني كلمه در اروپا مشهور است) و اصل آن زراتشتر كلمة آريايي كهنه است كه گويند جزء اخير آن «اشترا» به معناي شتر است، و براي تسميه وجوه مختلف ذكر كرده اند كه از آن جمله «داراي زرد اشتران» يا «صاحب كهن اشتران» مي باشد.

تاريخ حقيقي تولد زردشت بسيار مجهول است. روايات ايراني توليد او را در حدود 660 ق . م نشان مي دهد كه با وجود همة احتمالات بعيد اغلب محققان جديد آن را پذيرفته اند. ولي بعضي ديگر با قراين و دلايل موجه بر آنند كه زمان ظهور اين پيغمبر ايراني قديميتر از آن تاريخ بوده و او در حدود 1000 ق . م مي زيسته است. همچنين محل تولد او نيز مجهول مانده بعضي مي گويند در ناحية ماد (آذربايجان)، شمال غرب ايران، و بعضي گويند در باكتريا (بلخ)، شرق ايران به وجود آمده، ولي از قرار معلوم وي در غرب ايران زاييده شده، اما در شرق ايران به كار دعوت خود پرداخته است.

روايات باستاني بر آن است كه زردشت در پانزده سالگي نزد آموزگاري تعليم يافت و از او «كشتي» (نام كمربند مقدس زردشتيان است شبيه به زنار هندوان و اين شباهت در دو مذهب نيز قابل توجه مي باشد) دريافت كرد و هم از آغاز عمر به خوبي مهربان و سرشت لطيف معروف گرديد. در هنگام بروز قحطسالي كه در ايام جواني او اتفاق افتاد وي نسبت به سالخوردگان حرمت و رافت و دربارة جانوران محبت و شفقت به عمل مي آورد. چون سنين عمرش به بيست رسيد، پدر و مادر و همسر خود را رها كرده، براي يافتن اسرار مذهبي و پاسخ مشكلات روحاني كه اعماق او را پيوسته مشوش مي داشت در اطراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر كس سخن گفت، شايد كه نور اشراق درون دل او را منور سازد. گويند روزي در انجمني، از دانايان پرسش كرد كه نيكوترين كاري كه شايستة آسايش و معنوي داشته) پرستش ميكرده و در پيشگاه ايشان در زير آسمان صاف و در كنار محرابها با حضور مويدان (پيشوايان روحاني) قربانيها و هدايا مي گذرانيده اند و آتش را مي پرستيده و شربتي آسماني را سكرآور كه از فشردة گياهي مقدس به نام «هوما» (سوما مذكور در ودا) مي گرفته اند براي كسب خير و بركت مي نوشيده اند.

پرستش آذر از رسوم و آداب بسيار قديم ايرانيان است و داراي اهميت خاصي بوده و آن را هم با تشريفات و مناسكي شبيه به آنچه كه در هند آرياييها نسبت به آن عنصر فروزان به عمل مي آورده اند مي ستوده اند و هم داراي موقع و اثر تاريخ كهنسال در دين زردشتي است كه رسم آن تا روزگار ما همچنان باقي و پايدار مانده است.

از اگني، كه در آيين و دايي خداي آتش است، در آداب ايرانيان نامي برده نشده، لكن شك نيست كه هم او يا مفهوم او بوده كه نزد ايرانيان قديم محل پرستش قرار داشته است و براي عبادت او مراسم و تشريفاتي در برابر آتشگاه به عمل مي آمده و عصارة سوما را بر روي آن مي پاشيده و نباتات و گياهان اطراف آتشگاه را تقديس مي كرده اند و بر روي خواني از سنگ، هدايا و قربانيهاي نياز روانهاي بهشتي و ارواح مقدس آلهة غيبي مي كردند. اين هدايا از حبوب و غلات و بالاخره گوشت حيوانات بوده،  و جانوري را كه قرباني مي كرده اند با برسم تقديس مي نموده اند. برسم عبارت بوده است از چند شاخه گياهان و اشجار مقدس كه آنها را دسته كرده، در برابر صورت گرفته، در مقابل آتش به عبادت مي پرداخته اند. بايد گفت كه از ايرانيان باستاني جمعي كثير، هم از عهود ديرينه، صحرا گردي را ترك گفته و سكونت اختيار كرده، به كشاورزي و باغباني و زراعت غلات و حبوب و تربيت اشجار پرداخته بودند و مواشي و دواب خود را براي چرا به مراتع دور دست مي فرستاده اند. براي اين گروه، رفته رفته رسوم سابق و آداب گذشتة مذهبي مناسب احوال نمي افتاد و اوضاع اقتصادي ايشان با آن كيش و آيين كهن مغايرت حاصل مي كرد. كشتار چارپايان به نيت قرباني با زندگاني نوين ايشان مناسب نمي بود. آنچه براي دورة صحرا نشيني و بيابانگردي امري آسان و سكنة قراء و قصبات گران تمام مي شد. ولي مغان و پيشوايان مذهبي با رسوم و روايات ديرين همچنان ثابت و استوار مانده بودند و به هيچ تغيير و اصلاحي تن در نمي دادند. از اين رو زردشت، كه مردي مصلح بود، آن اوضاع را تغيير داد و ديگرگون ساخت.

روان باشد چيست. در پاسخ گفتند: «سير كردن گرسنگان، خوراك دادن به چهار پايان، فروزان داشتن آتش، افشاندن شيرة هوما و آب و پرستش ديوان بهترين كارهاست». زردشت در اين سخن انديشه كرد و گفت: «از اين همه چهار كار نخستين را كه در خور مردمي دادگر و رواني آمرزيده است مي توان پذيرفت مگر پرستش ديوان كه كاري است دشوار و جان بهشتي از آن بيزار.»

در منابع يوناني كه كمابيش دربارة زردشت رواياتي آورده اند گفته شده كه زردشت مدت هفت سال در بن غري درون كوهي به سر آورده، به خاموشي مطلق مي گذرانيد. آوازة كار او از شرق به گوش مردم روم رسيد و شهرت يافت كه مردي مرتاض بيست سال تمام در بيابانها گذرانيده و جز پنير طعامي نخورده است.

چون زردشت به سي سالگي رسيد (سني كه غالباً در دماغهاي صاحبان افكار روحاني و اذهان نوابع مذهبي دورة بروز بحرانهاي فكري است) مكاشفاتي به او دست داد. روايات در اين باب به قدري فراوان و اغراق آميز است كه براي او معجزات عجيب و كرامات غريب ذكر كرده اند. گويند نخستين بار كه براي او كشف و شهود دست داد، وي در سواحل رود ديتيا، در نزديكي موطن خود بود در برابر نظرش نمودار گرديد كه او را فرشته و هومنه (بهمن) يعني «پندار نيك» نام داده اند. پس فرشته با گفت و شنود كرد و به او فرمان داد كه جامة عاريتي كالبد را از جان دور سازد و روان را پاك و طاهر فرمايد، آنگاه صعو كرده، در پيشگاه اهوار مزدا، يعني خداي حكيم، حاضر گردد. وي چنان كرد كه خداي متعال كه پيرامونش صفوف فرشتگان جاي داشتند بر او نظر فرمود. از چگونگي حضور او در محضر الاهي سرگذشتي بسيار جاذب و جالب روايت مي كنند كه خلاصة آن اين است: چون زردشت در آن انجمن آسماني و جايگاه برين دورن آمد، ساية او محو گرديد زيرا پرتو تابش فرشتگان و اشعة درخشان ارواح علوي در پيرامون او وجود او را چنان مستغرق نور ساخته بود كه ظلي باقي نماند. پس اهورا مزدا به او تعليم داد و ارا به پيغامبري برگزيد و امر فرمود كه حقايق و تعليم و تكاليف آيين بهي را به عاليمان بياموزد.

از آن پس هشت سال ديگر بر زردشت بگذشت و او در عالم كشف و شهود با شش فرشتة مقرب (امشاسپندان) يكايك گفت و شنود كرد و از مجلس هر كدام بر روشنايي ضمير و صفاي دل او لختي مي فزود.

در گاتها، كه ظاهراً خود زردشت است، به اين مكاشفات اشاره شده و بعضي قطعات كه حاكي از مطالب اصلي و موثق و معتمد است از زمان او به جاي مانده از آن جمله يك جا مي گويد:

«من مانند وخشور پاك تو را، اي اهورا مزاد، مي ستايم وقتي كه وهومنة نزد من آمد و از من پرستش كرد: كيستي؟ و به كه وابسته اي؟ و نشاني تو در اين روزگار چيست؟ من به او گفتم: من زردشتم، دشمن دورغ، كه تا غايت توانايي وجود با دروغ نبرد مي كنم و پشتيبان نيرومند راستگويانم و سرانجام به عالم بي پايان خواهم رسيد و در آنجا تو را اي مزاد، ستايش خواهم كرد و نغمه ها به ياد تو خواهم سرود.

تو را، اي روان پاك و مقدس، تو را اي اهورامزدا، مي ستايم، هنگامي كه وهومنه نزد من مي آمد و از من سوال فرمود: آهنگ چه كار داري؟ در پاسخ گفتم: حرمت و ستايش آتش تو آهنگ من است و تا تاب و توان دارم در طريق حق كوشش مي كنم. راستي را به من نشان ده تا او را بطلبم.

چون تو به من گفته به راستي برو و راستي را تعليم ده. مگر به من امر نكردي كه از چه بپرهيزم و چه چيز را فرمان ببرم؟ تو گفتي به فرمان «سروش» گوش فرا ده و سرنوشت پر از گنج در پي توست. پاداش نيك دراز در انتظار مردمان است.

از آن پس ده سال تمام بر زردشت بگذشت كه به پرستش و عبادت مزدا مشغول بود و پيوسته از مردم روزگار جفا و آزار مي ديد. پس از اين مكاشفه بيدرنگ تعليم و خلايق را آغاز كرد، ولي در ابتدا كسي به سخنان او گوش نداد. چندين بار نوميد شده، در معرض فتنه و آزمايش قرار گرفت. يعني روان پليد نگره مينيو او را وسوسه مي كرد كه عبادت مزدا را ترك كند. لكن زردشت همچنان در عقيدت خود پايدار بود و پاسخ داده مي گفت: «ني من از دين بهي و راستي بر نمي گردم هر چند كه جان و تن و اعضاي بدن مرا از يكديگر جدا كنند، از پرستش مزدا روي برنمي تام».

عاقبت پس از ده سال زردشت به مقصود رسيد و نخستين كسي كه آيين او را پذيرفت و به او گرويد عموزادة وي، مردي به نام ميدثينيمائونها بود. پس، در يكي از بلاد شرقي ايران به دربار شاه آن ديار به نام ويشتاسپ راه يافت.

مدت دو سال زردشت كوشش و جهد بسيار كرد كه اين پادشاه را به دين خود درآورد. و يشتاسب كه علي الظاهر مردي پاكدل و خالص عقيده و نيكومنش بود با زردشت همراه گرديد، لكن وي تحت نفوذ كارپانها (مغان) واقع شده بود كه در اوستا به بدي ياد شده اند و آنهارا كاهناني حريص و دنيا دوست وصف كرده است. آنان جماعتي بودند كه به روش باستاني قربانيهاي حيواني به عمل مي آوردند و به اعمال سحر و جادو اشتغال داشتند و مدعي بودند كه بدين وسايل موجب ازدياد محصولات و حفاظت مواشي و دواب و مانع حملات و تهاجمات قبايل توراني در شمال توانند شد. كارپانها با اقتدارات شيطاني خود بر ضد عقايد و مبادي زردشت برخاستند و سبب شدند كه زردشت را دستگير كنند و به زندان اندازند. سرانجام بعد از دو سال از زردشت معجزي به ظهور رسيد و اسب سياه محبوب ويشتاسپ را كه به مرضي مهلك مبتلا شده بود درمان كرد و همچنين چون همسر ويشتاسب، موسوم به هوتائوسا، نيز او حمايت و پشتياني مي كرد بالاخره شاه به دين او در آمد.

گرويدن شاه به دين زردشت البته كامل و از روي خلوص بود و ويشتاسپ سراسر نيروي خود را براي نشر دعوت آن پيامبر بهدين به كار برد. درباريان و امرا نيز به دنبال شاه به او گرويدند. برادر او، زين، و فرزند دلاورش، اسفنديار، از پيروان موثر و نيرومند زردشت شدند. دو برادر از طبقة نجبا و اشراف، كه در انجمن شاه جايگاهي ارجمند داشتند، به نام فراشائوشترا و جامناسپا با آن پيغمبر دامادي و خويشاوندي حاصل كردند. اولي دختر خود را به نام هوئووي به زردشت داد و دومي دختر زردشت را به نام پروسيستا كه از زن نخستين داشت، به همسري خود در آورد. از مدت بيست سال ديگر كه از عمر زردشت باقي بود روايات و حكاياتي بسيار نقل كرده اند. در سراسر اين روزگار وي به نشر دين اورا مزاد در ميان ايرانيان بگذارنيد. در اين زمان دو پيكار و جنگ با دشمنان بر پا ساخت. در پيكار نخستين اسفنديار مكانتي رفيع و نامي بلند يافت و، به دلاوري و جنگاوري، شهرة آفاق شد، زيرا قبايل توراني را كه به كشور ايران هجوم آور شده بودند در هم شكست. اما جنگ دوم بر حسب اين حكايات در زماني روي داد كه زردشت به مرحلة هفتادوهفتمين سال عمر خود رسيده بود. در اين پيكار گرچه پيروز گرديد، ليكن عاقب كشته شد و نويسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند كه چون تورانيان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، يكي از آنان ناگهاني بر آن پيامبر يزداني تاخت، او را در برابر محراب آتش، در هنگامي كه به عبادت مشغول بود، به قتل رسانيد.

تعاليم زردشت

ديني كه اين پيغمبر ايراني تعليم فرمود يك آيين اخلاقي و طريقه يگانه پرستي است. وي مانند موسي، نبي موحد عنبراني، خود موجد و شارع ديني نوين گرديد، هر چند مبادي و معتقدات بازمانده از پيشنيان را پايه و مبناي تعليم خود قرار داد.

زردشت خداي معبود و متعال كيش خود را اهورا مزاد لقب داده، يعني «خداي حكيم». اين نامگذاري اختراع او نبوده بلكه اسم مزدا در زمان او معروف و معلوم بوده است و بدون شك اهورامزدا را همگي خداي عالم و خلاق و نظام طبيع مي دانستنه اند و آن همان خدايي است كه نزد آرياييهاي هند، به لقب و نام وارونا، مورد ستايش عام و خاص بوده است و معلوم مي شود كه عشيره و قبيله زردشت سالها قبل از او به اين خداي متعال و نيكو نهاد اعتقادي داشته اند، ولي طوايف آريايي نژاد ايران ديگر او را به نام وارونا نخونده اند.

بسياري از ارباب تحقيق و دانشمندان در بررسيهاي كه از اوصاف و حالات اهوار مزاد از ديدگاه ايرانيان كرده اند بر آنند كه زردشت اهورامزدا را در گاتها خداي بزرگي دانسته است كه آسمانها را مانند ردا به جامه بر اندام خود پوشانيده. از اين رو اين نتيجه را استنباط كرده اند كه آن لقب براي احترام و تجليل به جاي نام قديم باستاني استعمال شده است، همانطور كه در هند نيز لقب شيوا يعني «مبارك» به جاي نام ديرين و كهن رودره معمول گرديد. به هر حال در آن زمان لقب اهورمزاد براي توصيف جلال و عظمت آن خدا به كار رفته است و اهورا درست همان كلمه اي است كه به زبان و دايي اشورا تلفظ مي شود كه به معني «صاحب» يا «خداوند» است و اين عنوان در نزد تمام قبايل قديم هند و اروپايي براي خدايان علوي، يعني ديوه ها، به كار مي رفته است.

مطالعة تغيير اساسي و القاب خدايان، كه از طرف زردشت در ميان آراييهاي ايران و پيشوايان فرهنگ ايشان و همچنين در بين آرياييهاي قبايل هند و اروپايي در هر سوي جهان براي خدايان خود نامي واحد داشته اند. ارواح مقدس علوي را ديوه مي گفته اند، چنانكه ژرمنها و ستلها آن را ديوين و انگلوساكسونها ديتي يا ديوينيتي ياد كرده اند و از طرف ديگر در هند، كه تحت تاثر تغييرات و تلونات فراوان قواي طبيعت قرار داشته اند، مفاد همين قدرت عظيم غيبي را براي نيروي مضر استعامل كردند و منحصراً ارواح شريز موذي را به اسوار ملقب ساختند كه داراي قدرت بي پايان و جاويدي و موجب خرابي و مضراتند. اين انتقال معني در اين كلمه از مطالعة سرودهاي قديمتر و جديدتر ودايي اين تحول و انتقال به خوبي معلوم و مشهود مي شود. در ايران زردشت در ست طريق مخالف را پيموده كه در صورت و معني اصطلاحات و اسامي و القاب با مفاهيم هندوان ضديت دارد. مزاد را صاحب اهوراي حقيقي پنداشته، و عبادت و پرستش را خاص ذات مقدس او قرار داده و او را خداوند متعال و قادر قاهر شمرده است كه ذاتش به حكمت محض و خير مطلق متصف است. ولي از آنجا كه بيم داشته است مبادا عامة مردم حق مزدا را به بدرستي نشناسند و تحت تعليم پيشوايان ديني قديم (مغان) قرار بگيرند، چاره اي انديشيده است. مغان باستان يك عده ديوه ها (ديوها) يا ارواح علوي الوهي را، كه هر كي نزد آراييها به اسمي جداگانه موسوم بوده اند، مي پرستيده اند و همچنان آتش را ستايش مي كرده، شراب عصارة هوما را مي نوشيده اند و از اين رو به عظمت و جلاي خداي اهورا پي نمي برده اند. مغان باستان از اين اشياء مقدس براي ساحري و جادوگري خود استفاده مي كرده اند. همچنين قبايل صحرا گرد و كوچنشين توراني كه آفت جان مردم كشاورز و دهقان و شهرنشين ايران بودند اين ارواح متعدد را قبول كرده و پيش از آنكه به داخل سرزمين ايران يورش آرند براي كسب فيض به نام آن ديوها قربانيها نثار مي كرده اند. از اين رو زردشت براي جلوگيري از اين خطا طريق انديشيد و آن اين بود كه بالصراحه اعلام فرمود: اين دويهاي معبود مغان تورانيان همه ارواح شرير زيانكارند كه با ارواح نيك و ورانهاي خير و نكوكار در ستيز و آويز مي باشند. آنها پدر دورغ و فريبندة نهادهاي ناپاك مي باشند و مصدر شر و بدي و زشتكاريند و آدميان را از پرستش اهورامزدا باز مي دارند. پس عبادت آنها را منبع فرمود. چون زردشت عقيدة اكثريت عوام و دين عاميانة معمول زمان را منكر گرديد، آيين نوين خود را بر روي چند اصل و اساس برقرار فرمود و خلق را به قبول آن خواند، از اين قرار:

1 به پيروي مكاشفات و الهامات، خويشتن را پيغمبري مبعوث از طرف اهورامزدا اعلام كرد و در گاتها تكرار فرمود كه خداوند او را برانگيخته و مامور ساخته و دين او بهترين و كاملترين اديان است.

2 از آن همه ارواح متعدد تنها يك روان خوب و نيكو را كه اهورامزدا بود پذيرفته، او را بالاترين و بزرگترين خدايان دانست و آفريدگار دانا و برترين روانهاي علوي قرار داد كه ابدالآباد با بدي و دروغ به نبرد و پيكار مشغول و به راستي  و راستگويي رهبر است، و بر خلاف عقايد بعضي متاخران جماعت زردشتيان، آن پيغمبر باستاني گفت كه بر حسب مشيت و ارادة متعال اهوارمزدا تمام موجودات آفريده شده اند و، چنانكه در آيه آخرين از گاتها صراحت دارد، اهورمزدا موجب و موجد هم نور و هم ظلمت، هر دو مي باشد.

كيست كه از نخست راستي (آشا) را آفريد؟ كيست كه خورشيد و اختران را آفريد؟ كيست كه ماه به نيروي او بدر تمام مي شود و آنگاه دوباره هلالي مي گردد؟ ... كيست كه زمين را نگه مي دارد و از فروافتادن باز مي دارد؟ كيست آن هنرمندي كه روشنايي و تيرگي، خفتن و برخاستن را آفريد؟ ... كيست كه آب و درختان را آفريد؟ كيست كه بر ابر و باد جنبش داد؟ كيست كه بامداد و نيمروز و شب را آفريد تا مردم را بهنگام به كار بخوانند؟ من بدين همه چيزها تو را شناختم، اي مزدا، اي آفرينندة همة چيزها، به ياري روان فرخنده.

3 اهورا مزاد ارادة قدوسي علوي خود را به وسيلة روحي مقدس و نيكو نهاد از قوة به فعل مي آورد كه آن سپنتامينو ناميده است و اعمال الواهي او به دستياري ارواح مقدس، كه امشاسپنتا گفته مي شود، اجرا مي گردد (در زبان پارسي بعداً آنها را امشاسپندان ناميده اند) و اين فرشتگان هر يك با حالات و صور فعاليت ذات الوهي نام و معنايي جداگانه دارند، چنانكه يكي را وهومنه (بهمن) ناميد كه به معناي «فرشتة پندار نيك و نهاد خوب» است، ديگري را آشا (ارديبهشت» يعني «فرشته راستي و عدالت»، ديگر را خشتزا (شهريور) يعني «فرشتة نيرو و قدرت كامل» ديگر را هوروتات (خرداد) يعني «فرشتة رسايي و كامروايي»، ديگري را آرمايتي (اسفندمذ) يعني «فرشتة شفقت و لطف و باروري» و ديگري را امرتات (امرداد) كه به معني «بقا و جاويداني» است.

از آن ميان آشا در ريگ ودا به نام ريتا نيز مذكور است و همة دانشمندان اين امشاسپندان از آثار لطف و احسان اهورامزدا مي باشند كه به آدميان اعطا فرمود است و هر يك از آنها حقيقت يا قوة مستقلي مي باشد. البته اين روانهاي جاويدي (فرشتگان آسماني) داراي صفات مطلق الوهي هستند و نمي توان بدرستي پي برد كه انديشه و تصور زردشت دربارة هر يك از آنها به طور مطلق چگونه بوده است. آيا آنها خود هوش و هنگ و (ژني) لطيف و پسنديده هستند كه از اهورامزدا تراوش كرده اند و سپس داراي وجود محدود و شخصيت فردي تبعي گشته اند يا آنكه فقط به ارادة اهورامزدا به طور اطلاق وجود يافته و داراي يك نوع ذات كلي گشته اند. بعضي حالات و ارادات الاهي ديگر نيز از اهوارمزدا ناشي و صادر گشته است كه از امشاسپندان جدا مي باشد، مثل سروش (فرشتة اطاعت و فرمانبرداري) يا فرشتة نگاهبان گاو به نام گئوس اوروا و غيره كه هر يك يك نام و عنواني جداگانه دارند. ولي وجود همة آنها در تبع ذات مقدس اهورامزدا قرار گرفته و مانند عامل و آلت كار و افزار افعال او هستند كه بر حسب مشيت نفساني او به وجود آمده اند. خلاصه آنكه دين زردشت يك گونه يگانه پرستي و توحيد است كه متضمن اعتقاد به ارواح متعدد مقدس غيبي ازلي نيز مي باشد.

4 با آنكه اهورامزدا در عرض جلال خود هيچ ضد و ندي ندارد، مع ذلك زردشت معتقد است كه در برابر هر نيكي يك بدي موجود است، چنانكه در برابر آشا، يعني راستي و حقيقت، دروغ و باطل جاي گرفته، و در برابر حيات و زندگاني موت و مرگ قرار گرفته است. به همين قياس در برابر روح مقدس پاك سپنتامينو، روح شرير و ناپاك انگره مينيو جاي دارد كه به معناي «روان پليد» است. از فحواي كتاب گاتها مشهود است كه زردشت همان طور كه دايماً در عالم طبيعت به تنزيه و تطهير از عناصر بد و وجود ناپاك دعوت مي كند، در حيات انساني نيز آدميان را به روش راستي و نيكي و پرهيز از بدي و دروغ مي خواند و بر آن است كه اين ضديت و دوگانگي بين دو عنصر بدي و نيكي هم از ابتداي خلقت وجود داشته است.

«اينك دو روان نخعستين در عالم شهود، مانند دو همزاد جلوه گر گشته اند يكي نيك و يكي بد، در پندار و گفتار و كردار. دانايان از اين دو، نيكي را برگزيدند و ابلهان بدي را اختيار كردند. روز نخست كه اين دو روان همزاد با يكديگر پديد آمدند، يكي حيات و هستي را برقرار كرد و ديگر فنا و نابودي را، و سرانجام جاويدي بدان (دوزخ) بهرة پيروان دروغ خواهد بود. ليكن انديشة پاك و جايگاه جاويدي نيكان يعني بهشت نصيب پيروان راستي خواهد شد. از اين دو روان، همزاد آن يكي كه سفلي و پيرو دروغ است، هماره چيزهاي بد را بر مي گزيند، ولي آن ديگري، كه پاك و علوي است، خواستار راستي و خوبي مي باشد».

همچنين جاي ديگر مي گويد:

از دو روان همزاد در آغاز آفرينش جهان، آن يك كه پاك و نيكوكار است به ديگري كه دشمن او بود چنين گفت: «تا آخرين روز، نه در جهان كنش و گويش و منش، و نه در عالم ارواح و اجسام، ما دو دوران با يكديگر هماهنگ نخواهيم شد».

از اين قرار هم از روز آغاز جهان كه روان نيك و طاهر از اهورامزاد تراوش كرد با معاندت و تباين روح ناپاك پليد روبه رو گرديد اين روان پليد همان است كه در ازمنة بعد به نام شيطان ملقب شد. نصوص كتب زردشتي دربارة حد مسئوليت اهورامزدا در مسئله ايجاد روح شرير بسيار مبهم و غير مشخص است و معلوم نيست كه انگره مينيو، يعني «روان پليد» هم از روز ازل با اهورامزاد متفقاً به وجود آمد يا آنكه اهورمزدا بعداً او را آفريده است. به عبارت ديگر آيا اهورمزدا روان ناپاك اهريمني را خلق كرد يا آنكه انگره مينيو موجودي بود پليد و مزدا او كشف فرمود. از اين رو هر جا كه خوبي بود، بدي را در مقابل معين ساخت و هر جا كه روشنايي بود، تاريكي را در برابرش پديدار نمود. گر چه ظاهر سرودهاي گاتها رويهمرفته مبتني بر نظريه دوم است، ولي درست معلوم نشده كه در ساير نصوص اوستا اين معني چگونه تبيين گرديده و چگونه روح نامقدس و روان پليد انگره مينيو به صورت شيطاني درآمده است كه همواره با اهورامزدا كه خود خالق و سازندة اوست در ستيز و پيكار است.

5 نقطة اصلي و پاية اساسي اخلاق در آيين زردشت بر روي اين قاعد است كه نفس و ضمير هر فرد آدميزاد يك ميدان نبرد نزاع دايمي بين خير و شر است و سينة آدمي تنوري است كه آتش اين جنگ همواره در آن مشتعل مي باشد. روزي كه اهورامزدا آدمي را بيافريد، او را آزادي عمل عطا كرد كه خود عمل خود بگزيند، يعني داراي نيروي اختيار گرديد كه ما بين دو راه خطاب و صواب هر يك را بخواهد انتخاب كند. هر چه اهورامزدا به وسيلة نيروي نيكي، يعني پسنتامينو، و نيز به دستياري وهومنه همشيه آدمي را به سوي راستي مي كشاند، ولي در همان حال نيروي زشتي و بدي انگره مينيو نيز در او ظهور يافته، در خاطر او همواره وسوسه مي كند، از اين رو تكليف و وظيفة هر فرد بشر آن است كه در دل خود مابين آن دو منادي يكي را اجابت كند، فرشتة نيك را اطاعت كرده، خوبي را اختيار كند و يا آنكه سخن ديو را شنيده راه بدي را بزگزيند. البته نيكان بدي را نمي پسندند.

6 اما خير و شر در كتب زردشتي چنانكه بايد بوضوح تعريف نشده اند. البته از متن گاتها، كه سرودها و مناجاتهايي بيش نيست و كتاب كلامي و فلسفي روشني نمي باشد، انتظار تصريح و بيان روشني در اين باب نمي توان داشت، ولي به موجب آنچه از فحواي آن مستفاد مي شود، مي توان اختلاف عملي واضحي بين خطا و صواب تشخيص داد. 

مثلا مردمان نيكوكار و صائب در ديدة زردشت كساني هستند ه به دين بهي ايمان مي آورند، و آدميان بد عمل و خطاكار آنانند كه از آيين مزدا رو برگردانند، خاصه آنان كه كيش قديم عوام را كه عبارت از پرستش ديوها مي باشد اختيار كرده اند. از متن گاتها بخوبي معلوم مي شود كه ديوها در صف نيروي انگره مينيو قرار دارند و بانتيجه هر كس كه آنها را پيروي و متابعت كند در زندگاني خود در عداد بدكاران و شريران منسلك مي شود . اين گونه كسان نابكار را نبايد رها كرد، بلكه بايد با اسلحة قتال و آلات رزم با آنها پيكار نمود از اين قياس طريقي خوبي و خير آن است كه مردم هميشه راستگو باشند و پيروان آشا و وهومنه را ياري كنند، و راه بدي و شر آن است كه با بدان و بدكاران همكاري كنند و به آنها هدايا و عطايا تقديم دارند. خير و صواب از ديدگاه مضر و علفهاي هرزه را ريشه كن كنند، اراضي باير را آباد كنند و زمينهاي خشك را آب دهند، جانوران سودمند بويژه گاو را كه براي كشاورزان حيواني مفيد است به مهرباني و شفقت نگاه دارند و علفوه دهند. خلاصه آنكه آدمي خوب و نيكوكار هميشه راستگو و از دورغ بيزار است، بر خلاف آدمي بد و شرير كه خلاف اين اعمال را پيشة خود مي سازد و ابداً پيرامون عمل كشاروزي و زراعت نمي گردد، زيرا انگره مينيو هميشه با اعمال فلاحتي سود بخش دشمن است و دروغگويان هميشه مانع كار دهقانان راستگو مي شوند و نمي گذارند آنها مزارع را آباد كنند و مواشي و دواب را پرروش دهند.

بديهي است قبايل و عشاير صحرا نشين توراني نژاد زشت ترين صورتي از عمال روان پليد مي باشند و هنگام هجوم و ايلغاز به شهرنشينان و دهقانان براي ديوهاي نابكار قربانيها به عمل مي آورند و جانوران بي آزار را به بهانة قرباني در برابر معبد ديو هلاك مي كنند. پس، آنگه به مزارع سرسبز ساخته، محصولات و اشجار را نابود مي كنند، البته ايشان پيروان ديوانند.

زردشتيان قديم در مناجاتهاي خود مي گفته اند:

من ديو را دشمن مي دارم و مزدا را مي پرستم، من پيرو زردشت هستم كه دشم ديوان و پيامبر يزدان بود. روانهاي مقدس جاويدي امشاپسندان را مي ستايم و نزد خداوند دانا پيمان مي بندم كه هميشه نيك و نيكوكاري پيشه كنم، راستي را برگزينم، با فره ايزدي بهترين كار را در پيش گيرم، دربارة گاو كه از عطاهاي خير فرد است مهربان باشم، قانون عدالت و انوار فلكي و پرتوهاي آسماني را كه منبع فيض يزدانيند محترم شمارم. من آرمايتي را كه پاك و نيكوس بر مي گزينم، اميد كه او از آن من باشد و از دزدي و نابكاري و آزار به جانوران و ويراني و نابودي ديه ها و شهرهايي كه مزداپرستان در آنها منزل دارند بپرهيزم.

7 از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبي كيش اصلي زردشت چيز مهمي باقي نمانده، همين قدر معلوم است كه زردشت رسوم و مناسك آراييهاي قديم را، كه مبتني بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستي بوده و رو به زوال مي رفته، بكلي منسوخ فرموده است. تنها يك رسم و يك عبادت از زمان زردشت باقي مانده است و آن چنانكه گفته اند اين است كه وي در هنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد. در يكي از سرودهاي گاتها آمده است كه زردشت مي گويد: «هنگامي كه بر آذر مقدس نيازي تقديم مي كنم خود را راست كردار و نيكوكار مي دانم». و در جاي ديگر آتش مقدس را عطية يزدان مي شمارد كه اهورا مزدا آن را به آدميان كرامت فرموده است. ولي بايد دانست كه زردشت خود آتش را نمي پرستيده و بر آن عقيده اي كه پيشينيان و نياكان او دربارة اين عنصر مقدس داشته اند نبوده است و معتقدات او با آنچه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند اختلاف دارد. او آتش را فقط يك رمز قدوسي و نشاني گرانبها از اهورامزدا مي دانسته است كه به وسيلة او به ماهيت و عصارة حقيقت علوي خداوند دانا پي مي توان برد. اين است آنچه به طور خلاصه از منطق و فلسفة زردشت استنباط كرد.

8 سرانجام، اين نبرد و تنازع بين خير و شر چگونه خاتمه خواهد يافت. آيا مخالفت و پايداري شرمحض (ديو) در برابر خير محض (اهورا) ابدللآباد برقرار است؟ و آيا انگره مينيو، يعني اهريمن دروغگو جاويدان، آدميان را به وادي ضلالت و گمراهي مي برد؟ يا آنكه براي اين جنگ خاتمه و نهايتي است.

هر چند زردشتيان در ادوار بعد به معاني و تفاسيري مبتني بر سهو و اشتباه در مورد اين اصل پرداخته اند، آنچه مسلم است اين است كه زردشت بي هيچ شك و شبه اي معتقد بوده كه چون دور زمان تكميل شود، اهورامزدا فيروز،  و بر خصم ناپاك و زشتكار خود چيره خواهد گرديد و به هيچ وجه بر آن نبوده كه نيروي تباهكار پليد اهريمني مانند قوة روانبخش نيكي و پاكي ابدي و جاويدي باشد. زردشت به حد كمال داراي روح اميدواري بوده، و ايمان داشته است كه سرانجام خوبي بر بدي مظفر و پيروز خواهد گرديد.

دين زردشتي نخستين مذهبي است كه در جهان از مسئله حيات عقبي و مسئله قيامت سخن به ميان آورده است و مسئله آخرالزمان را به مفهوم كامل خود طرح كرده است. بر حسب تعاليم آن پيامبر ايراني، چون روزي اين جهان هستي به آخر برسد رستاخيز عالم واقع خواهد شد. در آن روز خوبيها و بديها را شمار خواهند كرد و براي امتحان بدكاران و نيكوكاران جايگاهي پر از آتش و آهن گداخته به وجود مي آيد و بدان و زشتكاران را در آنجا خواهند افكند. بدان و شرار جاويدان در آنجا مدام به سوز و گداز عقاب مي شوند، لكن نيكان و ابرار آتش را گوارا و مهربان مي يابند و آن عنصر سوزان بر پيكرانشان خوشتر و گواراتر از شير مي شود. ولي از كتاب گاتها درست مفهوم نمي شود كه آيا خود روان پليد نيز در آتش دوزخ ابدالآباد باقي خواهند ماند يا آنكه از آنجا بيرون آمده، به جايگاه دروغ خواهند رفت؟

اما شمار و اعمال و داوري بين كارهاي زشت و نيكو به طور مبهم چنين بر مي آيد كه اندكي بعد از مرگ، محاكمة مرده آغاز مي شود و سرنوشت روان او از آن پس معلوم خواهد شد تا انكه روز رستاخيز در آخرزمان برپا شود. البته آيات گاتها در اين باب بسيار مبهم و مجهول است و  آن را مي توان چنين تفسير كرد كه هر روان، خاه خوب يا بد، در روز قيامت از فراز پل چينوت (صراط)، يعني «پل جدا كننده» عبور كند.

اين پل بر روي دوزخ قرار دارد و يك جانب آن به دروازة بهشت منتهي مي گردد.

در روي اين پل نامة اعمال آن روح خوانده مي شود و سراسر كارهاي او را در كفة ترازو مي گذارند كه شاهين آن در دست اهورامزدا است. اگر كفة حسنات بر كفة سئيات بچربد، هرآينه آن روان بهسوي بهشت مي خرامد، لكن اگر كفة سيئات فزوني گيرد، او را قعر دوزخ مي افكنند. نيكوكاران به هدايت زردشت از آن پل به سلامت و آساني مي گذرند، لكن بدكاران راهي و مفري جز فرو افتادن به اعماق هاويه ندارند. زردشت مي گويد كه ارادة آهنين هر آدمي تنها عامل تعيين سرنوشت نهايي اوست و بس. وي دربارة شرابدي چنين گفته است:

«روان پاك يا نفس پليد انسان هنگامي كه به پل جدا كننده مي رسد دچار شكنجه و عذاب خواهد گرديد و در خانة دروغ زنداني خواهد بود».

گمراهان خطاكار كه در برابر وجدان خود محكوم به گناهند به پاي خود به سوي سرنوشت مي روند.

بر حسب گاتها دوزخ «خانة دروغ» مكاني است كه به نام «جايگاه ناخوشي» ناميده مي شود در آنجا كه پندار نابكار و انديشه هاي نادرست جاي دارد، سرزميني است كه بويي گند از آن بر مي خيزد و پر است از چركي و پليدي و از اعماق ظلماني آن فرياد شيون و نالة غم به گوش مي رسد و هر كس در آنجا بيفتد يكه و تنها به شكنجة جاويدي معذب است. بر خلاف، راستكاران در آن سوي پل در خانة نغمات كه به گفتة گاتها بهشت برين است جاي مي گزيند و آن مكان «جايگاه خوشي» است و سرزمين «سرزمين نغمه ها» و پندارهاي پسنديده كه آفتاب در آنجا هيچ گاه غروب نمي كند و نيكوكاران در آنجا از بركات و طيبات روحاني برخورد دارند و با ياران و همنشينان سعادتمند روزگار مي گذرانند.

از سخنان زردشت چنين مستفاد مي شود كه وي از روي دل و خلوص جان ايمان داشته است كه بدين بهي و آيين مزاد عاقبت پيروان و گروندگان بسيار خواهد داشت و سرانجام بر عامل شر و اهريمن چيره و كامياب خواهد گرديد و اميدوار بوده است كه برخي از پيروان اهورمزدا مانند خود او بعدها براي نجات و رهبري فرزندان آدم خواهند آمد، وي نجات دهندگان آينده را سوشيانت ناميده است. با آنكه زردشت شك نداشته است كه اهورامزدا آخرالامر كامياب و فيروز است، مع ذلك مي گويد مبادا اين مردم كه شاهد منازعه و جدال بين راستي و دروغ هستند راستي را فروهشته و دورغ را برگزينند.

 

نظريه ها در مورد شخصيت زرتشت و رسالت بزرگ اش:

پرفسور جان هينلز: دين زرتشت را بايد نخستين دين آزادي انسانها و حقوق بشر در جهان خواند.

هومباخ: درگاتها اين سروده ي باشكوه زردشت, يك آفريدگار يافت مي شود كه اهورامزداي نيك خواه و خيرانديش است. آموزش هاي او برترين آموزشهاي نيك و برجسته در راه يك زندگي پاك و آراسته و درست و شايسته است كه بازده هاي درخشان آن نيك آشكار مي باشد. او را مي توان يك استاد مهر و پاكدلي خواند كه جز در راه راستي و درستي گام ننهاد و از اهورامزدا جز خوشبختي مردمان روي زمين را نخواست.

توماس هايد: اين نويسنده بزرگ انگليسي درباره زرتشت مي گويد: كه در آن منش او را سخت مي ستايد و او را انديشمندي بزرگ به شمار مي آورد. او مي نويسد كه خداوند زرتشت را براي مردم ايران برگزيد, زيرا ايرانيان از يك آگاهي بزرگي درباره خداوند برخوردار بودند. اين مردم با خرد, سزاوار مرد خردمندي چون زردشت بودند .

وتين آمريكايي: زردشت از همه نگرها ستودني است, بيگمان مسيح پيرو او بوده و از انديشه او بهره گرفته است. سه سخن رسا و روان و شكوهمند او: پندار نيك ـ گفتار نيك ـ كردار نيك, پايه و بنياد همه دينهاست و هيچ خردمندي نتوانسته است چيزي بر آن بيفزايد.

نيچه ـ فيلسوف آلماني: زردشت بزرگترين پيامبر هوشمند و تيزهوشي است كه پايه هاي گسترده انديشه سازنده و مردميش تاكنون براي باختر استوارترين ستون زندگي بوده است. انديشه زردشت آموزشهاي بزرگي براي نيك زندگي كردن, نيك در پيوند بودن, نيك رفتار داشتن و نيك سخن گفتن و بالاتر از همه, چگونه ارج و ارزش نهي به ديگران است. او هيچگاه در هيچ سخنش از به كار بردن پي در پي ((راستي و درستي)) خودداري نكرده و پيوسته همه مردم را بدين سو خوانده است. در سخن زردشت, شكوهي يافت مي شود كه در كمتر سخني مي توان يافت.

پرفسور دكتر گيگر: به راستي هيچ قومي از اقوام باستاني خاور زمين قدرت حفظ و صحت كيش خويش را مانند زرتشتيان نداشته اند و اين خود از تاثير حقيقت اين مذهب است كه در عين حقيقت بدون نقصاني در اصول باقي مانده است. در همه تفتيشاتي كه در طول زندگي كرده ام هيچ آييني و قومي را مانند زرتشتيان در يكتاپرستي ـ خداشناسي ـ آزادمنشي ـ پاكي و حقيقت نديده ام. چه خوشبخت است قومي كه اين آيننشان است.

دكتر ويت ني: مذهب زرتشتي يكي از اقوام برتين هايي است كه كره ارض را متنعم نموده است. آنكه از حيث مراتب فيلسوفانه و روحاني و جسماني و پاكي صوري و معنوي دعوي اصالت نجابتش محل توجه است مذهبش زرتشتي است . نمونه اي از فرهنگ ايراني و آنچه كه در گذشته تا قبل از يورش تازيان به ايران رايج بود از يسناهاي دهم ـ بند شانزدهم :

براي پنج چيز هستم براي پنج چيز نيستم براي انديشه نيك هستم براي انديشه بد نيستم براي گفتار نيك هستم براي گفتار بد نيستم براي كردار نيك هستم براي كردار بد نيستم براي فرمانبرداري هستم براي نافرماني نيستم براي راستي هستم براي دروغ نيستم .

باورهاي دين زرتشت كلا بر هفت اصل واقع شده است

يكتايي پروردگار يا همان اهورامزدا ـ پيامبري زرتش ـ پويايي آفرينش ـ بنياد پيشرفت (اشا) ـ بنياد دوگانگي و اهريمن ـ آزادي گزينش در انتخاب ـ پويايي و تازه شدن جهان

 

آيين ها و جشن هاي ديني زرتشتيان

·       آيين سدره پوشي

·       آيين ارجگذاري به روان جاودان

·       نوروز

·       گاهنبارها

·       جشن مهرگان

·       جشن سده

·       جشن تيرگان

·       جش يلدا

·       جشن هاي ماهانه زرتشتي

پرسشها و پاسخهاي بنيادين درباره ي آيين زرتشت از ديدگاه برخي متاخرين:

 

آيا زرتش پيغمبر بود ؟

زرتشت كه تمام فلسفه خود را روي خرد پي ريزي كرد و بزرگترين مبارز بر ضد خرافات و مردم فريبي بود, هيچگاه ادعاي پيغمبري نكرد .

 

پس زرتشت كه بود ؟

تمام فيلسوفان يوناني و سپس رومي كه بدون استثنا يا خود را شاگرد زرتشت معرفي كرده اند يا براي اعتبار دادن به خود, نوشته هاي خود را به او منصوب كرده اند, زرتش را آموزگار جهاني ناميدند. پس از تسخير ايران به وسيله مسلمانان عرب, ايرانياني كه نخواسته بودند بكيش عرب درآيند و زرتشتي ماندند در زير ستم شديد و براي نگهداري از جان خود به زرتشت لقب پيغمبر دادند. امروز با گسترش دانش زرتشت شناسي اگر بخواهيم لقبي به زرتشت بدهيم, ابر انديشمند خواهد بود.

كه در جهان يكتا مي باشد. به زبان گاتايي او را اشوان و در زمان هخامنشيان او را ارتوان ناميدند. اشوان يا ارتوان يعني كسي كه خود را با قانون هستي كه بر پايه هاي راستي و درستي پي ريزي شده هماهنگ كرده باشد.

 

هدف آيين زرتشت چيست؟

هدف آيين زرتشت را مي شود تنها در يك جمله خلاصه كرد: خوشبخت سازي زمين و تمام جانداراني كه روي اين كره زندگي مي كنند يعني انسانها, جانوران و گياهان. تمام آرمان زرتشت بر اين پايه پي ريز شده كه از زمين كره اي خوشبخت درست كند كه در آن جانداران بتوانند شكوفا شوند و به رسايي برسند و سپس با خشنودي در نور و خرد اهورا مزدا غرق شده و به زندگي جاويد دست يابند.

 

آيا زرتشت يكتاپرست بود ؟

خير به هيچ روي ! واژه يكتاپرست را چندي از نويسندگان با واژه هاي يكتاشناس و يكتاگرا اشتباه كرده اند و اين اشتباهي است بسيار بزرگ. ما بايد نخست از خود بپرسيم آيا يكتاپرستي به خوشبخت زيستن انسانها, جانوران و گياهان كه آرمان زرتشت است كمك مي كند؟ زماني كه كتابهاي تاريخي را مي خوانيم, مي بينيم كه بزرگترين كشتارها و خونريزي هاي تاريخ بشري به وسيله يكتاپرستان انجام گرفته .

جنگهاي صليبي ميان يكتاپرستان مسيحي با يكتاپرستان مسلمان, جنگهاي مذهبي ميان يكتاپرستان كاتوليك با يكتاپرستان پروتستان جنگهاي مذهبي ميان يكتاپرستان سني و يكتاپرستان شيعه, كشتار وحشتناك 120000 كترها به وسيله يكتاپرستان كاتوليك در سده سيزدهم در جنوب فرانسه به فرمان پاپ كه آنها را به دوگانه گرايي متهم كرده بود, جنگهاي بي پايان ميان يكتاپرستان مسلمان با يكتاپرستان يهودي, كشتار شش ميليون يهودي كيتاپرست به وسيله مسيحيان يكتاپرست, سنگسار و سوزاندن مردمان بي گناه در ميدانهاي شهر به وسيله يكتاپرستان مسيحي و مسلمان. در 2000 سال گذشته بيش از سد ميليون كشته به جا گذاشته .

آيين زرتشت آييني است يكتاگرا. واژه يكتاگرا با پسوند ديناميك گرا درست شده كه از گرايش مي آيد يعني حركت از يك نقطه به نقطه ديگر. چون آيين زرتشت آييني است ديناميك و هميشه در حال نوسازي و نوآوري و نو شدن بنابراين واژه يكتاگرا نمايان گر اين آيين است . پيروان اين آيين, با كار و كوشش خود كه بر پايه هاي انديشه نيك, گفتار نيك و كردار نيك و با سركوب كردن دروغ و ريا و خرافات انجام مي شود به سوي يگانگي و به سوي يگانگي و به سوي اهورا مزدا گام بر مي دارند تا با او يگانه شوند, تا با او يكتا شوند. بنابراين آيين زرتشت آييني است يكتاگرا و يكتاشناس.

پس اگر رابطه پرستش ميان اهورامزدا و آفريدگان او وجود ندارد پس چه رابطه ديگري مي تواند باشد ؟

براي ايرانياني كه 1400 سال در دين اسلام زندگي كرده اند دشوار است كه رابطه اي جز اربابي و بردگي ميان خود و خداي خود تصور كنند . در آيين زرتشت به هيچ روي اين رابطه وجود ندارد . تنها رابطه اي كه ميان انسانها ( و به طور كلي جانداران) و خداي آنها يعني اهورا مزدا وجود دارد رابطه ايست كه بر بناي دوستي درست شده .

پيروان اين آيين با اهورامزدا همچون يك دوست گفتگو مي كنند. كسي از اهورا مزدا نمي ترسد و لرزه به اندامش نمي افتد چون اهورا مزدا جز مهر و يكي و بخشش چيز ديگري نمي شناسد. او مي داند كه جهاني كه او درست كرده جهاني است در حال پيشرفت و تكامل . و هدف او از آفرينش انسانها اين بوده كه در بهتر ساختن اين جهان به او كمك كنند. به انسانها خرد داده , انديشه داده تا او را در خوشبخت ساختن جهان ياري دهند . او با خرد بي پايان خود, راستي و درستي را آفريده. او نيروي چيرگي به سهشهاي ويران كننده را آفريده, او آرامش دروني را آفريده, او رسائي و تكامل را آفريده و سرانجام او زندگي جاوداني را در نور و خوشبختي به مردمان ارمغان داده, چنين خدائي نيازي به پرستش و به بردگي كشيدن آفريده هاي خود ندارد.


 

 

 

منابع و ماخذ

 

تاريخ جامع اديان جان بي ناس، مترجم: علي اصغر حكمت

اسطوره زندگي زردشت ژاله آموزگار احمد تفضلي

مباني فلسفه / دكتر آصفه آصفي

WWW.Google.com

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 18:03 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تاريخ زبان فارسي (پارسي)

بازديد: 483

 

تاريخ زبان فارسي (پارسي)

24 ماه مي ‏2005

 

پارسي يا فارسي زبان مردم پارسا بود كه در سالهاي330 تا 550 قبل از ميلاد در ايران حكومت مي‎كردند اين زبان به گفتة محققين به گروه زبانهاي هند و ايراني تعلق دارد. زبان فارسي زبان امپراطوري فارس قرار گرفت و به طور گسترده‎اي در دوره‎هاي باستان از مرزهاي هندوستان در شرق روسيه در شمال، سواحل جنوبي خليج فارس تا مصر و مديترانه در غرب به آن تكلم مي‎كردند.

در طول قرون، زبان پارسي به شكل امروزي آن تغيير يافت و امروزه زبان فارسي عمدتاً در ايران، افغانستان، تاجيكستان، و بخشهايي از ازبكستان صحبت مي‎شود.

زبان فارسي زبان دربار بسياري از پادشاهان هندي بود تا زمانيكه بريتانيايي‎ها پس از اشغال هند در قرن هيجدهم استفاده از آنرا منع كردند.

پادشاهان مغول هندوستان، فارسي را به عنوان زبان دربار خود درآورده بودند. بر روي ديوارهاي ردفورد (قلعه قرمز) اين جمله حكاكي و با طلا پرشده است «اگر فردوسي در جهان است همين است و همين است و همين است».

اگرچه نام زبان به عنوان فارسي يا پارسي يا به شكل عربي آن فارسي (زيرا در زبان عربي حرف پ ندارند) حفظ گرديده است اين زبان دچار تغييرات بسيار گرديده‎ و مي‎توان آنرا به چهار گروه زير طبقه‎بندي كرد:

1-فارسي قديم                     2- فارسي ميانه                  3-فارسي كلاسيك

4-فارسي مدون

فارسي قديم آن چيزي است كه قبيله پارساي اوليه در دوران هخامنشي صحبت مي‎كردند و براي ما نمونه‎هايي حك شده بر روي سنگ به زبان ميخي باقي گذارده‎اند.

فارسي ميانه زباني است كه در دوران ساسانيان صحبت مي‎شد و به آن پهلوي تبري مي‎گويند. نوشته‎هاي بسياري از آن دوران به شكل نوشته‎هاي مذهبي دين زرتشي در اختيار داريم كه عبارتند از «بانداشي، آراويراف نامه، مينوخرد، پندنامه، آدور بك مهر اسفند و غيره)

در فارسي كلاسيك مبدأ اين زبان خيلي روشن نيست ريشه كلمات در زبانهاي مختلفي كه در بخشهاي مختلف كشور مورد تكلم بودند قرار دارند اما ريشة اكثر لغات در فارسي قديم پهلوي و اوستا مي‎باشد. اين كلمات در نوشته‎ها و اشعار كلاسيك نشان داده شده‎اند فردوسي مدعي است كه به مدت سي سال سختي‎هاي بسياري تحمل كرده تا اين زبان را كه تحت فشار مهاجمين عرب و در آستانة نابودي بوده حفظ كند.

ذكر اين نكته اهميت دارد كه هر كشوري را كه عربها بر آن غلبه كرده‎اند تمدن، فرهنگ و زبان خود را از دست داده و زبان و شيوة زندگي عربي را پذيرفته است به طور مثال مصر كه مردمان آن مي‎توانستند اهرام را بسازند منجمين خوبي بودند و از هنر موميايي برخوردار بودند فرهنگ و زبان خود را در مقابل اعراب از دست دادند و زندگي همانند آنها را آغاز نمودند. اين تنها ايران بود كه اين روند را بر هم زد و در مقابل اعراب ايستادگي نمود. وفرهنگ و زبان خود را حفظ كرد و حتي با ايجاد شيعه اسلام را به روايت خود  پذيرفت.

بعدها زماني كه مغولها به ايران تجاوز كردند ايرانيها آنها را به سفراي زبان و فرهنگ و هنر ايراني تبديل نمودند. مغولها زبان فارسي را زبان دربار خود در هندوستان قرار دارند.

زبان فارسي مدرن يا فارسي (تلفظ عربي پارسي) آن طور كه امروزه تكلم مي‎گردد داراي لغات بسياري با ريشه‎هاي غير ايراني است برخي اصطلاحات فني جديد از انگليسي، فرانسه و آلماني به طرز قابل محض وارد زبان شده‎اند و قابل تشخيص هستند. اما عربي بخش اعظم زبان را با جايگزيني به جاي لغات اصيل پارسي تخريب كرده است. آنچه را كه فردوسي براي حفظ آن به سختي كاركرد در حال از دست رفتن است، لغات اروپايي عموماً به اين دليل مورد استفاده قرار گرفته‎اند كه هيچ لغت فارسي براي توضيح وضعيت محصول موجود نبود بجاي ساختن يك واژه جديد لغت خارجي همراه با كالا وارد شد بطور مثال همراه با اتومبيل وارداتي شكل فرانسوي نام آن يعني «اتومبيل» وارد گرديد زمان، كوشش و حمايت بسياري از سوي دولت صرف شد تا واژه جديد «خودرو» ايجاد شد و جايگزين لغت خارجي قرار گرفت. نمونه ديگر كلمة «تلويزيون» است كه جايگزين ناموفق‎تر «صدا و سيما» را دارد. و همچنين است وضعيت كلمه «راديو»

لغات غير فني نظير «مرسي» تشكر، وجود دارند، كه در زبان فارسي تثبيت شده و بسياري از ايرانيان آنرا يك كلمه خارجي نمي‎دانند و كلمه فارسي «تشكر» به عنوان جايگزين در صحبت مورد استفاده قرار ميگيرد ما در نوشتن معمولاً جايگزين «مرسي» است.

مثال ديگر كلمه «سلام» است كه از عربي اقتباس شده و توسط ايرانيان به عنوان اداي احترام در زمان ملاقات دوردست به جاي اداي احترام پارسي در روزگار نيك و درود مورد استفاده قرار مي‎گيرد.

در عربي «سلام» به معناي صلح است اما هيچ ايراني از معنا و ريشة آن آگاه نيست اعراب كه به صورت يك قبيله زندگي مي‎كردند هميشه در حال جنگ با يكديگر بودند و هميشه شمشير آن‎ها در كنارشان آماده بود وقتيكه آنها به قدر كافي به يكديگر نزديك مي‎شدند مجبور بودند با صداي بلند كلمه «سلام» بگويند به اين معنا كه من با شما در صلح هستم وگرنه فرد به عنوان دشمني كه بايستي كشته مي‎شد تلقي مي‎گرديد. عدم پاسخ به يك سلام حتي در ميان ايرانياني كه نمي‎دانند اين كلمه به معناي صلح است نشانه خصومت به حساب مي‎آيد.

مثالهاي بسياري در باره كلمه‎هاي خيلي معمولي وجود دارند تحريف انجام شده توسط كلمات عربي خسارت بسياري را به زبان فارسي زده است زيرا نه تنها جايگزين كلمات اصيل پارسي شده بلكه آنها را از زبان پارسي نيز خارج نموده تا حدي كه ارائه مجدد اين كلمات اصيل پارسي به نظر بسياري از خوانندگان، بيگانه به نظر مي‎‏رسد. خسارت وارده به قدري گسترده بوده است كه كلمات عربي حتي به اخرين چاپ «فردي اوستا» كتاب دعاي زرتشتيان نيز راه يافته‎اند كه انتظار مي‎رود به زبان اوستا مي‎باشد.

«پارسي تاجيك             پارسي دري»

مردم تاجيكستان و افغانستان شكل نسبتاً خالص‎تري از زبان فارسي را حفظ نموده‎اند و آنرا پارسي تاجيك درتاجيكستان و پارسي دري در افغانستان مي‎نامند.

«دري» زبان دري كه توسط زرتشتيان يزد و كرمان تكلم مي‎شود هيچ وجه اشتراكي با دري افغانستان ندارد در واقع دري زرتشتي توسط افراد فارسي زبان درك نمي‎شود و زباني است كه هيچ دست نويسي ندارد و نوشته نشده است. كودكان آنرا به عنوان زبان مادري فرا مي‎گيرند و اين زبان قرنها به اين نحو حفظ شده است زرتشتيان كرمان كه پس از دهه 1940 بدنيا آمده‎اند زبان دري را صحبت نمي‎كنند زيرا والدين آنها كه فكر مي‎كردند فرزندان آنها با صحبت كردن به زبان دري لهجه فارسي منحصر به فردي را نسبت به سايرين پيدا مي‎كنند و در مدرسه به عنوان زرتشتي شناخته مي‎شوند و در نتيجه مورد آزا واذيت مسلمانان قرار مي‎گيرند، زبان دري را به آنها نياموختند و خوشبختانه زرتشتيان يزد ارتباط قوي با اين زبان را حفظ نموده و همه بچه‎ها، اين زبان را ياد گرفته و آنرا صحبت مي‎كنند.

 

 

ساير زبانهاي ايراني:

به جز فارسي زبانهاي ايران ديگري وجود دارند كه در ايران بزرگ تكلم مي‎شوند ازقبيل سغدي، خوارزمي، پشتو، اردو، بلوچي، كردي و دري كه تعدادي از اين زبانها هستند.

اردو:

اردو به معناي اردوگاه است و زبان اردو، زبان اردوگاه بود. زماني كه نادرشاه به هندوستان حمله كرده اردوگاه خود را در پاكستان امروزي برپا نمود. در اينجا هندي زبانان هندوستان و پارسي زبانان ايراني با يكديگر تركيب شدند و زبان سوم اردو بوجود آمد.

اين زبان پلي بين دو شاخة زبانهاي هند و ايراني است امروزه زبان اردو همانند فارسي داراي كلمات عربي بسياري مي‎باشد.

دست خط:

فرهنگ ايران بر مبناي تعاليم زرتشت بود كه استفاده از عقل را ترويج مي‎كرد به اين معنا كه عموم مردم به شكل وسيع‎تري حتي از مردم امروزي از مقر خود استفاده مي‎كردند به همان دليل آنها نياز به دست نوشته نداشتند آنها از فكر خود استفاده مي‎كردند « وهومنا» و اطلاعاتي را كه از طريق گوش خود به دست مي‎آورند حفظ مي‎كردند و اين روش ساده‎اي بود. آنها فقط به حافظه خود رجوع مي‎كردند و نيازي به طومارهاي حجيم نداشتند.

(ما به عقل بدست آمده از طريق گوش احترام مي‎گذاريم) مأخذ هپتن ياشت، يا با دست نوشته‎هاي رومي با ترجمة توسط (TR SETHNA)

حتي امروزه مؤبدان زرتشتي در هندوستان تمامي اوستا را از حفظ مي‎كنند اين كتاب داراي چندين جلد است و آنها آنرا به عنوان بخشي از آموزش خود جهت مؤبد شدن انجام مي‎دهند و  به عنوان يك نمونه زنده زبان بدون نوشته: زرتشتيان ايران زبان دري را قرنها بدون نوشتن آن تكلم كردن، پس از اينكه پارسيان به قدرت رسيدن و با توسعة امپراطوري و ضميمه نمودن قلمرو خود با فرهنگهاي مختلفي كه از نوشتن براي برقراري ارتباط استفاده مي‎نمودند نياز براي ايجاد ارتباط از طريق نوشتن ظاهر شد. كاتبان ايلام و بابل بكار گرفته شدند و براي اولين بار زبان فارسي به صورت نوشته‎هاي ميخي نوشته شد اگر آنها دست نوشته‎هاي خود را داشتند حتماً از طريق سوابق باستانشناسي، گواهي از آنها در دسترس ما مي‎‏بود.

با استفاده از فكر خود، استفاده از آن به نحوي مناسب «وهومنا» اصل آنها در زندگي بود اين حقيقت حتي در كتاب مقدس انجيل با ناميدن تعقل فارسي شناخته شده است.

حتي عمل پيش‎‏بيني زمان و محل تولد حضرت عيسي مسيح، وحي به حساب نمي‎آيد بلكه كاري عقلاني منسوب مي‎گردد بنابراين وقتيكه ايرانيان به نوشتن پرداختن از خرد خود استفاده نمودن شروع به اصلاح روشهاي موجود و شكلهاي نوشتن نمودند.

در ابتدا آنها از لوحهاي گلي استفاده نمودند كه در ميان كاتبان متداول بود، نظير لوحهايي كه در شوش پيدا شد و حاوي متن فارسي قديمي منشور تأسيس كاخ داريوش مي‎باشد. اگرچه كاتبان از نوشته‎هاي ميخي قرنها استفاده مي‎كردند. اين مطلب هيچگاه به ذهن آنها خطور نكرده بود. و در زمان ايرانيان بود كه خط ميخي به صورت الفباي داراي صدا گسترش يافت. بنابراين نسل دوم فارسي قديم با 43 علامت يا الفبا نوشته شده و نوشتن، آسان و داراي يكنواختي كمتري شد كاتبان آشوري از نوشته‎هاي آرامانيك استفاده مي‎كردند. يك آسوي باسريف آشوري دو كاتب را نشان مي‎دهد. يكي لوح و يكي سوزن براي نوشتن به خط ميخي را در دست دارد و ديگري يك كاغذ پاپيروس براي نوشتن دراماتيك با جوهر.

متن آرمائيك نوشته شده با جوهر بر روي كاغذ پاپيروس وپوست به تدريج توسط ايرانيان اقتباس گرديد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به نام خدا

 

عنوان  :

ترجمه تاريخ زبان فارسي

 

زير نظر استاد محترم :

سركار خانم اميدي زاده

 

تهيه و تنظيم :

نازنين حنايي

 

 

بهار 84


 

به نام خدا

 

عنوان  :

ترجمه تاريخ زبان فارسي

 

زير نظر استاد محترم :

جناب آقاي عمادي فر

 

تهيه و تنظيم :

فرهاد و فرزاد حسيني

 

زمستان  84


 

عنوان  :

تاريخ زبان فارسي

 

زير نظر استاد محترم :

جناب آقاي حسيني

 

تهيه و تنظيم :

آرشام گرايلي

 

 

پائيز 84


به نام خدا

 

عنوان  :

تاريخ زبان فارسي

 

زير نظر استاد محترم :

سركار خانم رحيمي

 

تهيه و تنظيم :

مرضيه برادران

 

 

پائيز 84

 


 

به نام خدا

 

عنوان  :

ترجمه تاريخ زبان فارسي

 

زير نظر استاد محترم :

سركار خانم اميدي زاده

 

تهيه و تنظيم :

نازنين حنايي

 

 

بهار 84


 

 

 

عنوان  :

تاريخ زبان فارسي

 

زير نظر استاد محترم :

جناب آقاي حسيني

 

تهيه و تنظيم :

آرشام گرايلي

 

 

پائيز 84


به نام خدا

 

عنوان  :

تاريخ زبان فارسي

 

زير نظر استاد محترم :

سركار خانم رحيمي

 

تهيه و تنظيم :

مرضيه برادران

 

 

پائيز 84

 


 

به نام خدا

 

 

عنوان  :

تاريخ زبان فارسي

 

زير نظر استاد محترم :

جناب آقاي عمادي فر

 

تهيه و تنظيم :

فرهاد و فرزاد حسيني

 

 

بهار 85

 

به نام خدا

 

عنوان  :

تاريخ زبان فارسي

استاد محترم :

جناب آقاي حشمتي

 

تهيه كنندگان :

داريوش شيرخاني

حسين توتونچي

 

 

بهار 85

 

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 18:01 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تاریخچه دره نيل

بازديد: 333

 

تاریخچه دره نيل

 

همينكه دره نيل را ترك گوييم و در قاره آسيا رو به مشرق پيش برويم به دره اي ميرسيم كه دو رود بزرگ آنرا دربر گرفته اند و در اين دره ، تمدني همزمان با تمدن مصري شكفته و بارورگشته است . اما در اين ديار نبايد بيهوده به جستجوي قصور و مقابر و معابد پابرجا برخيزيم ، زيرا اينك چيزي از اين قبيل در اين دره موجود نيست . هم اكنون در كناره رودخانه ها نخل ها رسته اند ولي در نواحي ديگر يعني در شمال و جنوب و غرب تا چشم كار  مي كند بيابان  است و ريگ روان . از سوي ديگر در همان حال كه در جنوب غربي ، خرابه هاي باروري شهر مقدس (( اريدو Eridu مشاهده       مي شود و در شمال غربي نيز آثاري ا زشهر العبيد Alubaid بچشم مي آيد .

معهذا اين برجستگيها از يكنواختي صحرا نمي كاهند ، صحراي پهناوري كه آفتاب بيدريغ بر آن مي تابد و در آينه صيقلي آن ، سرابها يكدم نويدي از آب روان به مسافر تشنه كام مي دهند ، ولي لحظه اي بعد رهرو وامانده را متوجه شوخي دردناك طبيعت مي كند . حيرت آور است اگر بگوييم اين سرزمين روزگاري قابل سكونت و مهد تمدن بوده است ، و حيرت آور است كه بگوييم برجستگي هاي موجود در اين صحرا ، قصرها و معبدها و قبرهايي بوده اند كه روزگاري شهرهاي بزرگي را زينت كرده اند .

 

 

ليكن اين چنين ويراني چگونه روي داده است ؟

يكي از رودخانه اي كه دره در ميان آنها واقع شده است ، فرات نام دارد ، فرات رودي است آرام و باشكوه كه در مغرب قرار گرفته است و بسبب سيلان بي محاباي آب ، بخش شمالي و كناره جنوبي آن قابل كشتيراني نيست . رود ديگر دجله نام دارد كه در مشرق دره واقع شده است و ا زكوهستان شمال شرقي سرچشمه مي گيرد ، اين رود جرياني سريع دارد و شاهراه تجارتي دره از ساحل آن مي گذرد . اين دو رودخانه مانند رود نيل در فصل باران سيلابي مي شوند و حاصلخيزترين خاك ها را به كناره هاي خود مي كشانند . ليكن سيل ، در عين حال كه خاك حاصلخيز به ارمغان مي آورد ، مغرب نيز هست ، و نه تنها مسير رود را تغيير مي دهد بلكه بناهاي بي مقاومت را نيز تباه مي سازد .

چنانكه بناهاي بابلي ها را خراب كرد و به توده هاي گل مبدل ساخت ، تپه ها يا برجستگي هاي كنوني صحراها همان توده گلهايي است كه سيلاب ها از بناها درست كرده اند .

دره به دو قسمت تقسيم شده است . قسمت پست تر يا تحتاني كه حاصلخيز بود ، بابل نام داشته است و قسمت مرتفع تر يا فوقاني كه كم محصول تر بود آشور ناميده شده است . اين دره برخلاف مصر كه از نقاط ديگر مجزا بوده و تمدني منحصر و يكنواخت داشته است . به كشورهاي ديگر مربوط بوده است ، از مغرب به صحراي عربستان و از مشرق و شمال و شمال غربي به ارتفاعاتي كه هميشه جايگاه جنگجويان و شورش طلبان بوده ، ارتباط داشته است . داستان اين دره داستان طوايفي است كه داراي نژادهاي مختلف بوده اند و همواره دچار جنگ و ستيز و فتح و شكست گشته اند   خلاصه در همين دره است كه چهار تمدن مهم جهاني ظهور كرده است .

1-    سومريها ( با تمدني آميخته با تمدن ساحلي )

2-     آشوري ها

3-     كلدانيها

4-     ايرانيان هخامنشي

داستان ساكنان كناره هاي دجله و فرات از پايان عهد حجر آغاز مي گردد .

بظن نزديك به يقين تمدن آنان در آن زمان هم آهنگ با تمدن مصري پيش مي آمده است . در آن عهد ، فلز كشف شده بود ، و يكنوع خط نيز رواج داشت . اما مردمي كه به اين پيشرفت ها نائل آمده بودند هنوز هم بر ما آشكار نيست در ابتداي دوران تاريخي در قسمت پست تر ( تحتاني ) دجله و فرات به سومريها بر مي خوريم . شايد سومريها مردمي بوده اند كه از ارتفاعات شرقي به اين ناحيه مهاجرت كرده اند يا بوده اند .

در حال  پيشينه آنها زراعت بود و شهرهايي مانند اور Ur و لاگاش Lagach را با ديوارهاي محكم ، اين طايفه بنا كرده اند .

پس از چندي از صحاري مغرب ، قبايل سامي به سومري ها هجوم آوردند و بسياري از مباني تمدن آنان را اقتباس كردند و از آن جمله از صحرانشيني دست كشيدند و به زراعت پرداختند ، و شهرهايي در شمال بنام كيش ـ اكد Akked و بابل بنا نهادند ، هر چند كه تمدن سومري قوي تر بود و همواره برتري خود را بر تمدن سامي حفظ مي كرد ، ولي بر سر حكومت پيوسته ميان آنان زدوخورد وجود داشت و به همين سبب گاهي حكومت در دست سومريها و هنگامي هم در اختيار سامي ها بود . از اين ميان دو سلطان سامي درخور تذكارند ، يكي سارگون 2750 ق م و ديگري حامورابي 2113-2081 ق م است . در زمان حامورابي ، بابل پايتخت اولين امپراطوري بابلي ها شد .

در آن ايام سرزمين تحتاني دره دجله و فرات بصورت كشور حاصلخيزي در آمده بود سومريها گذشته از زراعت ، بسبب داشتن روح حادثه جويي به تجارت نيز مي پرداختند .

مذهب آنان خدايان پرستي بود . خدايان سومريها هر يك مظهر يكي از هنرهاي طبيعي بود آنوANW خداي آسمان و انليل Enlil خالق و فرمانرواي زمين و ئيا Ea خداوند درياها و آبها و خداي خير و شفا و نانار Nannar يا سين Sin خداوند ماه و ( شاماش خداي خورشيد ايشتار  خداي عشق و باروري بود ).

برخلاف مصريها ، سومريها به جهان آخرت توجه چنداني نداشتند و آخرت را جايي مي شمردند كه كسي از آنجا باز نيامده است تا خبري باز آورد .

بنابراين توجه خاصي نسبت به مراسم تدفين مردگان مبذول نمي كردند ، فقط در تدفين پادشاهان اليتي كه با آنان به خاك سپرده مي شد ، درخور جلال و مقام آنها بود و الا آرامگاهها برخلاف مصري هيچ گونه تزيين و نقش و نگار نداشت . در حقيقتمي توان گفت كه هنر مصري هنر مرگ بود و هنر سومري هنر زندگي .

براي سومريها زندگي در همين جهان فاني اهميت داشت . به همين سبب به ساختن قصوري پرداختند كه موجبات آسايش در آنها فراهم آمده بود و معبدي كه خدايان از آنجا بندگان خود را به نعمات مادي متنعم مي ساختند . خدايان سومري همانند سلاطين زميني و مالكان بزرگ صاحب مال و منال بودند .

مثلا نانار خداوند كار و مالك و سلطان شهر اور بود و مانند شاهان اين جهان درباري وسيع داشت ، راهبان و كهنه در خدمتش كمر بسته بودند و حتي وزير جنگ و وزير دواب داشت . به همين سبب معبد نانار درشهر اور بناي باعظمتي بود و درباريان نيز شغل پردرآمد و پردردسري داشتند و علاوه بر اجراي مراسم مذهبي از معاملات پشم و ميوه و عطر و منسوجات و گله گاو و گوسفند نيز فروگذار نمي كردند و حتي به معاملات ملكي و اجاره داري نيز دست مي زدند .

معماري و حجاري

سومري ها از ابتدا با فقدان مواد ساختماني مواجه بودند . در سرزمين آنها چوب كم بود و سنگ طلا وجود نداشت و تنها ماده ساختماني در دسترس آنها گل و لاي بستر رودخانه بود . اين مردم به ناچار ساختن آجر و خشت پرداختند و در واقع ضروري از كشورهاي ديگر سنگ به ديار خود مي آوردند . هويداست كه با چنين مصالح خرد و حقيري ساختمان بناي عظيم دشوار بود و پوشش و سقف بناهاي بزرگ با خشت و آجر بصورت سقف معمول درمصر امكان نداشت و به همسن سبب سومريها براي نخستين بار در تاريخ معماري به فكر ساختن طاقهاي هلالي برآمدند . اساس معماري سومري را اطاق هاي ضربدر يا هلالي تشكيل مي دهند .

  يكي از نمونه هاي معماري اوليه سومريها معبدي است نزديك شهر اور كه براي پرستش الهه نين كورسانگ Ninkursag شناخته شده است . اين معبد بر سكويي بناگشته و با رنگهاي خوشايند رنگ آميزي شده بود . مصالح ساختماني اين معبد از آجر و چوب بود . پله هاي سنگي به در ورودي مي پيوست و در ورودي با نقش شيران تزيين شده بود تا ارواح خبيثه به هراس آيند و رانده شوند . نقش حيوانات و پرندگان جاهاي خالي اين در را پر كرده بود . بنا كردن ساختمان بر مصطبه و سكو و نقشهاي حيوانات نگهبان و خيالي و رنگهاي خوشايند اصولي است كه در بناهاي بابل و آشور و ايران نيز تقليد شده است .

در داخل معبد بالاي در ورودي ، لوح مسي بزرگي كه با نقش يك حيوان افسانه اي زينت شده است مشاهده مي شود ، صورت اين حيوان مانند شير است و بالهاي گسترده اي مانند عقاب دارد ، اين بالها بر پشت دو گوزن كه از دم به هم پيوسته اند فرود آمده است . معناي اين نقش و نظاير آن در آثار سومري غالبا ديده مي شود . بر ما معلوم نيست سر حيوانات در اين نقش همواره به شيوه حجاري گرد يا تمام برجسته تهيه شده و بدنها به شيوه بادليف و بالها بصورت نيمه برجسته  است .

نقش گوزنها برخلاف نقش خيالي عقاب و بالهايش به طبيعت نزديك است . سومريها به طور كلي در كنده كاري بر روي مس مهارت زيادي داشتند .

يكي از مشخصات برجسته معماري سومري ساختن برجها يا دژهاي چند طبقه اي است كه بنام زيگورات معروف بوده است . در هر شهري از شهرهاي سومر يكي از اين برجهاي مرتفع بر تمام شهر مسلط بوده است . براي نمونه دژ شهر اور را در اينجا تذكار مي كنيم . اين برجها چهار طبقه داشته است و هر طبقه از طبقه زير آن كم ارتفاع تر و كوچكتر بوده است . طبقه تحتاني 16 متر ارتفاع داشته و وسعت آن از تمام طبقات برج بيشتر بوده است . معمولا اين برجها را مشرف بر معابد مي ساخته اند . برج شهر اور داراي سه رشته پلكان يكصد پله اي بوده است كه زائران را بزيارتگاه مي رسانده است . مصالح ساختماني اين برج از گل و خشت خام بوده و نماي بيروني آن با آجر ساخته شده بوده است . هر طبقه برج نه تنها از حيث وسعت و ارتفاع با طبقات ديگر متفاوت بوده ، بلكه از حيث رنگ آميزي نيز با طبقات ديگر اختلاف داشته است . بنظر مي آيد كه هر رنگي رازي را آشكار مي ساخته است . حياط به رنگ سفيد بود و طبقه اول برج برنگ سياه جلوه مي كرده است كه شايد نشاني از جهان زيرين و نامرئي بوده باشد طبقه وسطي به رنگ قرمز ساخته شده بود كه نشاني از جهان خاكي است و طبقه سوم به رنگ آبي كه مظهر آسمان است و گنبد فراز برج به رنگ زرد طلائي درآمده بود كه يادآور خورشيد بوده است . رنگ سبز درختان و باغات و گياهاني كه در گذرگاهها مي كاشتند ، اين همه رنگ آميزي را تكميل مي كرده است . دژ يازينكورات شهر اور به معبد نانار خداوند ماه و خالق و سلطان شهر اور تعلق داشته است در كنار اين معبد معابد خدايان ديگر مانند (( نينگال )) Ningal الهه ماه و غيره بطرز نامرتبي قرار گرفته بود. اما معبد خداي ماه از همه معابد اطراف باشكوه و جلال تر بوده است . شك نيست كه حياط وسيع معبد بر مصطبه اي بنا شده بود و اطراف حياط اطاقها و انبارهاي زياد ساخته بودند . آيا اين همه سكو و مصطبه و ارتفاع برجها و بناها به نيت دفع سيل هاي بنيان كن نبوده است ؟ يا شايد چون سومري ها از سرزمين هاي مرتفع به اين دره سرازير شده بودند معابد خود را برفراز مصطبه ها ساختند تا خدايان خود را بر ارتفاعات جاي بدهند ، در ارتفاعاتي كه يادآور كوهستانها يعني موطن اصلي آنها باشد .

حجاري جز چند مورد ، حجاري سومري عبارت است از يك سلسله نقش برجسته كه در تزيين عمارات بكار رفته است . اين تصاوير بازگوكننده داستانهايي هستند كه از آنجمله نقش برجسته هاي اورنامو داستان صاحب گور را مانند فيلم صامتي نشان ميدهند . نقوش اين مقبره شاه اورنامورا در حالتي نشان مي دهد كه از طرفي مايعي در گلداني كه برگ نخل در آن است مي ريزد . سمت راست نقش ، نانار خداي ماه نشسته است و تبري در يكدست دارد و در دست ديگر ابزار بنايي و وسيله اندازه گيري گرفته است و اين علايم ميرساند كه نانار به پادشاه فرمان ساختن معبدي را براي خود مي دهد . در قسمت پايين اين نقش برجسته پادشاه با ابزار معماري ديده مي شود كه درصدد انجام فرمانهاي خدوندگار است كه اين نقش برجسته پوشش ضخيمي ا زجنس پشم بر تن دارند كه لباس محلي ساكنان كناره هاي دجله و فرات بوده است . از اين هياكل يكنوع زندگ يو مردانگي و نيرومندي احساس مي گردد كه مبين قدرت دست حجار در ساختن طرح اشياء است و همچنين پادشاه درحالت ايستاده نقش شده اند . و خداوند در حال نشسته است ، همين نكته به مجموع يكنوع خاصيت تزييني متعادل بخشيده است . 

اما مجسمه تمام برجسته در اين ناحيه بندرت بدست آمده است ، شايد از آن نظر كه سنگ در سرزمين سومريها وجود نداشته است . يك مجسمه تمام برجسته از    (( تلو )) Telu يا لاگاش بدست آمده است كه از يكنوع سنگ  چخماق صيقلي ساخته شده است . اين مجسمه (( گردآ )) يعني راهبي است كه در عين حال سلطان           (( لاگاش )) بوده است . اين پادشاه در حال نشسته نقش شده و دستهايش را به علامت عبادت محكم به يكديگر فشرده است . كلاهي پشمي بر سر دارد كه بر آن خطوطي منقور شده  است و لباده اي پشمي بر تن دارد كه از شانه راستش زو افتاده است ، بازوي راست مجسمه لخت است . اين مجسمه داراي عظمت و ابهت است و تسلط حجار را بر صنعت خود مي رساند . جزئيات مانند : تزيينات روي كلاه و چشمها و ابرو و دهان و انگشتان با صراحت و دقت حجاري شده اند و اين برشها صريح با متن صاف صورت و بازو متنوعي ايجاد كرده اند . ضمنا چينهاي سر شانه چپ مهارت حجار را در نشان دادن پارچه نشان مي دهد . روي هم رفته اين مجسمه داراي يك حالت عميق و زنده است و از اين نظر شباهت به مجسمه هاي عهد فراعنه قديم مصري دارد .

دو مهرهاي استوانه اي شكل مهارت حجاران سومري درزمينه برش و نقش مجسمه هاي ظريف ، نمودارتر است . معمولا مهرها را از سنگ و به شكل استوانه و به بلندي چهار سانتيمتر مي ساختند . اين مهرها غالبا به رنگهاي مختلف و از سنگهاي بادوام و ظريف ساخته مي شده و براي ساختن آنها از روش كنده كاري يعني گودكردن سطح مهر استفاده مي كرده اند . بنابراين وقتي مهر را بر روي گل مي غلتانيده اند ، اثر برجسته اي نمودار مي شده است .

و با انواع همين مهرها بوده است كه سومريها نامه ها ، فرمانها و اسناد خود را كه بر خشتها نوشته مي شده است ، امضاء مي كرده اند .

بر روي مهر سارگن نقش يك انسان اساطيري ديده مي شود كه به اغلب احتمال تصوير (( گيلگمش )) مي باشد . يك زانوي اين قهرمان افسانه اي بر روي زمين خم شده است . در دست او گلداني است كه از آن دو نهر جاري است . در وسط مهر ، ميان دو هيكل انساني دو گاو پشت به پشت هم داده اند و سرهاي خود را بالا گرفته اند و از اين آب مي نوشند . ميان شاخهاي اين دو گاو قطعه اي است كه روي آن نام سارگن حك شده است . خطوط مارپيچي كه در حاشيه زير مهر ديده مي شوند معرف مربيان نهري است كه روان است . اين نقش ها به طور كلي هديه آب را از طرف خدايان به بشر ميرسانند . در اين مهر آنچه مهم است تركيب هيكل و حيوانات و ساير جزئيات است كه داراي تعادل مي باشد و خطوط مارپيچ آب به اين مجموعه وحدت بخشيده است . ضمنا درشتي ونرميهاي  خطوط و سطوح تنوعي مطبوع به اين مجموعه داده است . نقش گاو به طبيعت نزديك است اما حجار در نقش اين مهر با مهارت و ظرافت روي سنگ كنده شده است و خطوط و طرح ها بيحد قوي و محكمند .

آثار فلزي

سومريها در ايجاد نقشهاي روي فلزات نيز مهارت زيادي داشته اند . آثار فلزي سومري ها هوشبختانه ضمن جسد پادشاهان بخاك سپرده شده است و از اين رهگذر است كه بدست ما رسيده است . ضمن اين آثار به اسباب خانه و لوازم زندگي و زينت آلات برمي خوريم . در اين ميان آشكار است كه مس مخصوصا بيشتر مورد توجه سومريها بوده است و صنعتگران سومري بوسيله كنده كاري و موم كاري ظروف مسي خود را تزيين مي كردند .

سومريها به ساختن ظروف زرين نيز علاقه زيادي داشته اند و حتي در اين باره اسراف كرده اند . در ضمن آثار قبور شاهانه در شهر اور به يك گلدان طلايي برمي خوريم كه مخصوصا قابل ذكر است ، زيرا نقش اين گلدان در عين سادگي تناسب بسياري به شكل آن دارد .

سومريها براي تزيين اسباب و ادوات خود نيز طلا بكار ميبرده اند . در يك چنگ سومري كه از چوب ساخته شده ، طلا با مواد ديگر به نحو جانبي تركيب گشته است و اين چنگ داراي تزيينات هندسي از صدف ، سنگ لاجوردي و سنگ قرمز است . جعبه طنين آن بس گاوي از طلا منتهي مي گردد . چشمها و ريش و نوك شاخهاي گاز از سنگ است و تركيب اين سنگها با طلا ، قيافه گستاخي به گاو مي بخشد ، سطح معدود بسر گاو به چهار قسمت تقسيم شده است و با صدف روي زمين سياه حيواناتي نقش نموده اند كه به صورت حيوانند ، اما اعمال انساني را انجام مي دهند .  

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:44 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تاريخ حوزه علميه مشهد

بازديد: 325

 

تاريخ حوزه علميه مشهد

دوره اول

دوره اول حوزه علميه مشهد خاص اين شهر نيست، بلكه به خراسان بزرگ اختصاص دارد. چرا كه اين دوره عصر حضور امام رضا(ع) را دربر مى‏گيرد و امام تنها در يك شهر ساكن نبودند بلكه از مدينه تا خراسان در طى عبور از شهرهاى مختلف به نشر معارف علوى اهتمام داشتند و حديث «سلسلة الذهب‏» (1) كه در نيشابور ايراد شه يكى از آن موارد است.

اين حوزه علمى سيار در حالى به ايفاى نقش پرداخته كه امام از سوى رژيم غاصب عباسى، در محاصره كامل قرار داشت و راههايى انتخاب شد كه امام از دسترس شيعيان دور باشد. چنانكه شيخ مفيد مى‏نويسد:

مامون به فرستادگان خود دستور داد امام (ع) و گروهى از خاندان ابى‏طالب را از راه بصره، اهواز و فارس به سوى مرو حركت دهند. (2) و راه ديگر را كه همان راه كوفه، جبل در عراق، كرمانشاه و قم - كه از نقاط شيعه نشين و مراكز قدرت شيعيان بود - روا ندانست. چون ممكن بود با مشاهده امام (ع) هيجانى شيعيان مسير را فراگيرد و وى را نزد خويش نگاه داشته، مانع از حركت ايشان به مرو گردند.

ورود امام رضا(ع) به مرو همزمان با توطئه ديگرى بود كه مامون براى از ميان بردن فرهنگ شيعى در خصوص «علم لدنى‏» امام پى‏افكنده بود. تشكيل جلسات با حضور دانشمندان مذاهب و فرق مختلف اسلامى و ديگر اديان جز براى مخدوش جلوه دادن علم امام و از اعتبار انداختن منصب امامت چيز ديگرى نبود. ولى از آنجايى كه تمام اين مناظرات علمى با پيروزى امام رضا(ع) همراه بود، مامون بر آن شد كه امام را در محدوديت قرار دهد و از برپايى جلسات مناظره خوددارى كند.

عصر رضوى برابر با نهضت ترجمه بود و اين مساله باعث رويارويى دو نوع انديشه متضاد شد كه امام رضا(ع) در مكتب توحيدى خويش با مباحث كلامى به آن پاسخ مى‏فرمود. از جلمه مواردى كه به دست ما رسيده است عناوين ذيل است:

- مقابله با تشبيه و تجسيم خداوند

- توصيف صفات الهى

- مقابله با انديشه رؤيت‏خداوند

- مساله بداء

و...

كه اين همه مناظرات و احتجاجات امام تدوين و شرح شده و ديدگاه اسلام را در مبحث الهيات بيان داشته است. (3)

مكتب رضوى پس از وجود مبارك حضرت زير نظر شاگردان برجسته‏شان تداوم يافت و در نشر تفكر شيعى مؤثر افتاد.


دوره دوم

پس از شهادت هشتمين پيشواى شيعيان در ايران، ايشان در قريه‏اى از قراء طوس به نام «سناباد» مدفون گرديد و شيعه از آن پس اين نقطه را مركز علمى فرهنگى خويش قرار داد و با ايجاد حلقات درس در كنار تربت آن امام بر رونق منطقه افزوده گشت. اين دوره از قرن سوم تا نهم هجرى را شامل مى‏گردد كه در آن بزرگانى بسان شيخ طوسى و شيخ طبرسى (متوفى 584 ق.) مى‏زيسته‏اند. (4) ليكن اوضاع آشفته اين دوره با روى كار بودن دولتهاى سنى مذهب و رجال سختگير آنها مانند خواجه نظام الملك و وجود جنگها و حملات وحشيانه تيموريان و مغولان، باعث ركود علمى در اين حوزه گرديده است. با وجود اين همه حملات نظامى و فرهنگى كتاب وزين «مجمع البيان فى تفسير القرآن‏» (اثر شيخ طبرسى) در اين دوره از حوزه علميه مشهد نگارش يافته است.

مدارسى كه در اين دوره در مشهدالرضا(ع) وجود داشت عبارت بودند از:

1- مدرسه مشهد امام رضا(ع)

2- مدرسه بالاسر

3- مدرسه پريزاد

4- مدرسه دو در

5- مدرسه امير سيدى (5)


دوره سوم

اين دوره از قرن دهم تا سيزدهم را شامل مى‏گردد.«گويا در قرن دهم با وجود توجه فراوانى كه به مشهد از جنبه مذهبى مى‏شد، حوزه علميه اين شهر چندان رونق نداشته و علماى معروف در آن حوزه به تدريس اشتغال نداشته‏اند و شايد به همين جهت بوده كه مدارس علمى آن از دو يا سه مدرسه قديمى تجاوز نمى‏كرد و مدرسه جديدى در آن بنياد نشده است. علماى معروف مشهد در اين قرن، يكى «ملاعبدالله شوشترى‏» (متوفى 997ق.) است كه به دست ازبكان در هرات به قتل رسيده و ديگرى «مولانا محمد رستمدارى‏» (متوفى اوايل قرن يازدهم) كه نامه‏اش به علماى ازبك به تفصيل در مجالس المؤمنين و مطلع الشمس نقل شده و گواه دانش و قدرت علمى اوست.

در قرن يازدهم وضع حوزه تفاوت زيادى يافته و علما و مدرسان معروف در آن به تدريس مشغول شده‏اند. مدارس متعددى بنا شده و طلاب و محصلين براى استفاده از هر سو گرد آمده‏اند. در حقيقت قرن يازدهم را مى‏توان مبدا اهميت و عظمت‏حوزه علمى مشهد دانست. مخصوصا در نيمه دوم اين قرن، حوزه مشهد از لحاظ كثرت علما و مدرسين در رديف حوزه‏هاى مهم شيعه قرار گرفت و طلاب از شهرهاى ديگر به آن رو آوردند و حتى مدرس بزرگ و معروفى همچون «مولانا محمد باقر» معروف به «محقق سبزوارى‏» مؤلف دو كتاب، ذخيره و كفايه در فقه كه در اصفهان داراى مقام رياست علمى و ملقب به شيخ الاسلام بود، در اواخر اين قرن به مشهد هجرت كرد و مدرسه قديمى «سميعيه‏» را - كه از آن پس به نام او «باقريه‏» ناميده شد و تاكنون به اين نام باقى است تجديد بنا نمود و خود در آن به تدريس و ربيت‏شاگردان مشغول شد. (6)

از ديگر رجال علم و دانشمند شيعه كه در اين دوره حوزه علميه مشهد را رونق بخشيدند، شيخ محمد حر عاملى (متوفى 1104 ق.) است كه با تاليفات خويش بسان «وسائل الشيعة‏» و «اثبات الهداة‏» در تدوين احاديث فقهى شيعه اماميه و اثبات حقانيت امامان معصوم(ع) تلاش بليغ نموده و كتاب حديثى او تا زمان ما مورد رجوع فقهاى اماميه است و محدث نورى با تدوين كتا مستدرك به تكميل آن همت گمارده است.

حوزه علميه مشهد پس از يك قرن فعاليت پربار، در دو قرن 12 و 13 هجرى رونق خود را از دست داد و دانش پژوهان پس از طى علوم مقدماتى و سطح، در حوزه‏هاى علميه اصفهان و نجف به ادامه تحصيل مى‏پرداختند.


دوره چهارم

اين دوره دو قرن چهاردهم و پانزدهم قمرى را شامل مى‏گردد. در اين دوره حوزه علميه مشهد در علوم عقلى و ادبى پيشرو تمامى حوزه‏هاى علميه شيعه بوده است. هرچند فقه و اصول در حوزه نجف از رونق بيشترى برخوردار بوده و طلاب براى آموزش سطوح عالى و اخذ اجتهاد راهى حوزه نجف اشرف مى‏شده‏اند. از ديگر مسائلى كه در اين دوره پيش آمد، تاسيس حوزه علميه قم در سال 1340 ق. است كه باعث تحت الشعاع قرار گرفتن حوزه علميه مشهد گرديد.

اساتيد علوم ادبى و فلسفه و حكمت‏حوزه مشهد در اين دوره عبارتند از:

1- شيخ عبدالجواد اديب نيشابورى (متوفى 1344 ق) استاد ادبيات.

2- ملا محمد على، معروف به «حاجى فاضل‏» (متوفى 1342 ق) استاد فقه، اصول و فلسفه.

3- ميرزاى عسكرى شهيدى، معروف به «آقا بزرگ‏» (متوفى 1355 ق) استاد فلسفه.

4- شيخ اسدالله يزدى (متوفى 1342 ق) استاد فلسفه.

همان‏گونه كه شاگردان اديب نيشابورى به حضور در مكتب اديبى بسان او افتخار مى‏كنند شاگردان حوزه درس ميرزاى عسكرى شهيدى نيز به استادى كه بالغ بر 23 سال از عمر شريفش را در تدريس حكمت الهى و فلسفه اسلامى گذارنيده است. مباهات مى‏نمايد.

حضرت آية الله خامنه‏اى - مدظله العالى - در طى گزارشى كه از حوزه علميه مشهد دارند اشاره مى‏كنند كه در قرن چهاردهم حوزه علميه مشهد خالى از حوزه درس خارج فقه و اصوال بود و دانشمندان مبرزى بسان سيد على سيستانى (متوفى 1340 ق) و سيد عباس شاهرودى (متوفى 1341 ق) و حاجى فاضل -ملا محمد على - به تدريس دروس سطح قناعت مى‏ورزيدند، تا اينكه دو مدرس بزرگ كه از حوزه علميه نجف اشرف فارغ التحصيل شده و به مقام اجتهاد رسيده بودند در حوزه مشهد به تدريس خارج فقه و اصول همت گماردند.

1- حضرت آية الله حاج آقا حسين قمى (متوفى 1366 ق)

2- حضرت آية الله حاج ميزا محمد كفايى خراسانى - آقازاده - (متوفى 1356 ق)

پس از اين دو بزرگ شيخ مرتضى آشتيانى (متوفى 1356 ق) نيز به تدريس خارج اشتغال ورزيد.

از دانشمندان و مدرسانى كه به تدريس سطح اشتغال داشتند بايد از افراد زير نام برد:

1- شيخ حسن برسى (متوفى 1353 ق)

2-شيخ حسن كاشى

3- شيخ حسين پايين خيابانى (متوفى 1366 ق)

4- ميرزا مهدى اصفهانى (7)

اين دوره مقارن با نهضت اسلامى تنباكو، انقلاب مشروطيت، قيام گوهرشاد و انقلاب اسلامى است. در حقيقت نام گوهرشاد از حوزه علميه مشهد برخاسته است. رهبرى اين قيام اسلامى را مراجع تقليد مشهد بر عهده داشتند. حاج آقا حسين قمى كه در سال 1331 ق از نجف به خراسان آمد و به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال داشت در مقابل افكار غربگرايانه رضاخان ايستاد تا آنكه به سال (1354 ق - 1314 ش) از ايران به عراق تبعيد شد. و حاج ميرزا محمد كفايى خراسانى، معروف به «آقازاده » (فرزند آخوند ملا محمد كاظم خراسانى) نيز در اين نهضت نقش فعال داشت. از اين رو وى نيز به يزد تبعيد گرديد و آية الله سيد يونس اردبيلى نيز زندانى و سپس به اردبيل تبعيد شد. (8)

آية الله حاج آقا حسين قمى پس از مرگ رضاخان به ايران آمد و خواسته‏هاى خود را با شاه در ميان گذاشت و پس از جامه عمل پوشيدن آرمانهاى والاى اسلامى ديگر بار به حوزه علميه نجف بازگشت. خواسته‏هاى ايشان عبارت بودند از:

- اول اينكه حجاب آزاد شود. (تا آن موقع كشف حجاب اجبارى بود. كسى نمى‏توانست با چادر يا روسرى از خانه خارج شود.)

- دوم اينكه تعليمات دينى كه از برنامه درس دانش‏آموزان حذف شده بود، ديگر بار به عنوان كتاب درسى در برنامه آموزشى قرار بگيرد.

- سومين درخواست ايشان هم ايجاد مدارس دينى بود كه تا قبل از اين، وزارت فرهنگ اجازه نمى‏داد مدارس ملى به صورت دينى اداره شود. (9)

تبعيد فقهايى چون حاج آقا حسين قمى و حاج ميرزا محمد كفايى خراسانى حوزه علميه مشهد را از دانشمندان درجه اول خالى و دوران فترت و ركود علمى به اين حوزه ديگر بار روى آورد. اين ركود علمى از ناحيه ديگرى نيز تشديد شد و آن مخالفت «ميرزا مهدى اصفهانى‏» با فلسفه و عرفان اسلامى بود. چرا كه حوزه علميه مشهد پيش از آنكه حوزه‏اى فقهى و اصولى شناخته شود، حوزه‏اى فلسفى بود كه با بنيانگذارى مكتب ضد فلسفه، حوزه مشهد از اين فضيلت نيز بى‏بهره شد. (10 اين ركود تا ورود حضرت آية الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى ادامه داشت. تا اينكه ايشان به سال 1373 ق. به منظور زيارت به مشهد الرضا (ع) آمدند و خواهش علماى حوزه مشهد را پذيرفته با تدريس خويش به حوزه مشهد رونق بخشيدند. آية الله ميلانى از شاگردان ميرزاى نائينى، حاج آقا حسين قمى و شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى) بود وى توانست با حضور خويش حوزه مشهد را به عصر شكوفايى و آن را در رديف حوزه‏هاى رايج‏شيعه قرار دهد.

علاوه بر قيام گوهرشاد كه به تبعيد آية الله حاج آقا حسين قمى و آية الله سيد يونس اردبيلى منجر گرديد، شهادت آية الله زاده كفايى را در پى داشت. در حوادث اخير ايران و قيام شكوهمند امام خمينى در طى سالهاى 1341 به بعد مدارس علميه مشهد به كانونهاى مقاومت عليه نظام طاغوت تبديل گرديد و در پى همين رويدادها بسيارى از طلاب روشنفكر و مبارز به زندان و تبعيد گرفتار شدند و رژيم سفاك پهلوى با تمام قدرت و توان، نتوانست اين شعله مقدس را خاموش سازد.

قيام طلاب مدارس علميه مشهد در سال 1354 ش. و درگيرى آنان با ماموران و عمال ساواك اوج اين مبارزه قهرمانان است كه به دنبال آن گروهى از طلاب انقلابى دستگير شدند و تحت‏سخت‏ترين شكنجه‏هاى روحى و جسمى قرار گرفتند و در همين وقايع دانشمند بزرگوار شهيد هاشمى نژاد و حجة الاسلام و المسلمين آقاى واعظ طبسى و گروه ديگرى از طلاب مبارز دستگير شدند و حضرت آية الله خامنه‏اى كه از موقعيت و پايگاه عظيم اجتماعى در ميان مردم و روحانيون برخوردار بود، از مشهد به سيستان و بلوچستان تبعيد شد.

مبارزه روحانيون به موجب تاثيرى كه در ميان اقشار مختلف مردم و بويژه نسل جوان داشت، سبب شد كه رژيم ستم شاهى در يك عكس العمل ناانديشيده، مدارس علميه را كه به كانونهاى مبارزه ضد رژيم تبديل گرديده بود، به بهانه طرح توسعه اطراف فلكه حرم مطهر ويران و طلاب را آواره سازد تا به اين وسيله چند صباحى پايه‏هاى حكومت‏خود را استوار كند. ولى رژيم با تخريب مدارس، سركوب و تعقيب، شكنجه و زندان و تبعيد طلاب نتوانست اين خشم مقدس را خاموش سازد و بر حوزه علميه تسلط يابد. طلاب مبارز همچنان به مبارزه خود بر اساس خط رهبرى و ولايت فقيه و پيروى از امام خمينى تاكيد ورزيدند تا سرانجام اسلام بر كفر پيروز گرديد و نظام جمهورى اسلامى استقرار يافت. (11)


پى‏نوشتها

1- كتاب التوحيد. شيخ صدوق، ص 25، روايت 23 و صحيفة الامام الرضا(ع)، ص 40،روايت اول.

2- الارشاد، ج 2، ص 250.

3- رك عيون اخبار الرضا(ع) و تفسير بر احتجاج امام على بن موسى الرضا(ع) با عمران صابى، استاد محمد تقى جعفرى از مجموعه آثار دومين كنفرايس جهانى حضرت رضا، 489 - 582.

4- طبقات اعلام الشيعه، الثقات العيون فى سادس القرون، ج 2، ص 216 - 217.

5- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، حضرت آية الله خامنه‏اى، ص 12 و 13 و تاريخ مدارس ايران، ص 204 - 209.

6- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، ص 15 و 16.

7- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، ص 25 و 26.

8- انديشه، نشريه حوزه علميه مشهد، سال اول، شماره دوم، 1370، ص 79.

9- ناگفته‏ها، خاطرات شهيد حاج مهدى عراقى، ص 20.

10- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، ص 26 و 27.

11- گزارشى از سابقه تاريخى و اوضاع كنونى حوزه علميه مشهد، ملحقات ، ص 136 و 137

حوزه‏هاى علميه شيعه در گستره جهان صفحه 352

سيد عليرضا سيد كبارى

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تاريخ حرم مطهر حضرت رضا ( ع )

بازديد: 597

 

تاريخ حرم مطهر حضرت رضا ( ع )

 

هنگامي كه در تمام خراسان در زمان حكومت امويان مردم به رهبري ابومسلم خراساني سردار شجاع ايراني قيام ضد اموي خود را شروع كرده بودند ، سناباد در كنار شهر نوغان ، روستايي بيش نبود . در اوج حكومت عباسيان ، وقتي هارون الرشيد به خراسان آمد تا آتش شورش را خاموش سازد ، در اينجا درگذشت ، و فرزند نيمه ايرانيش به خلافت برگزيده شد . زماني كه حضرت رضا ( ع) در ادامه همان مبارزه ضد خلافت و شيعه خواهي به خراسان آمد ، با وجود شهادت آن حضرت ، برگ زريني در تاريخ اين خطه رقم خورد ، و     بدينسان سناباد شهري شد با اهميت كه اقتدار سياسي و رونق اقتصادي را به دنبال داشت .

قريه سناباد درمجاورت شهر نوغان و چهار فرسنگي شهر توس واقع شده و كاخي متعلق به حميد بن قحطبه طايي والي توس در آن بود ، مظهر قنات سناباد در محله كنوني در سراب مشهد بوده و در محل كنوني حرم مطهر و رواق هاي فعلي آن و مسجد گوهرشاد باغي بزرگ و دلگشا بوده است . هنگامي كه حضرت رضا ( ع ) از راه نيشابور به مرو مي رفتند و در بين راه از قدمگاه نيشابور ، قريه الحمرا ( ده سرخ فعلي كه وصل به شريف آباد مشهد است ) و كوه سنگي مشهد عبور كردند و در قريه سناباد و خانه حميد ابن قحطبه و باغ او نزول اجلال كردند . حضرت پيش از سفر مرو ، در بقعه هاروني با دست محلي را خط كشيده ، فرمودند : اينجا محل دفن من است .

در سال 202 يا به روايت ديگري 203 هـ . ق پس از شهادت ، پيكر حضرت  رضا ( ع) را در همين بقعه به خاك سپردند . از بقاياي بقعه ، 2 متر از ديوار چينه اي آن به جاي مانده است ، جهانگردان و جغرافيا نويساني چون ابن حوقل، اصطخري ، و مقدسي از اين مكان ياد كرده اند ، در دوره سامانيان عميد الدوله فايق و ابوبكر شهمرد به آباداني و بناي بقعه كوشيده اند . بناي بقعه در آن سال ها شبيه بناي چهار گوش آرامگاه ارسلان جاذب بود ، كه اكنون در سنگ بست مشهد واقع شده است . مرمت گنبد بقعه نيز در زمان سلطان سنجر                  ( 552-511 هـ .ق) بدست شرف الدين ابوطاهر قمي صورت گرفت .

حرم در سال 548 هـ .ق در حمله غزها آسيب ديد. در همان سال سلطان سنجر و زنش به دست غزها گرفتار شدند و آنان را شهر به شهر دست بسته         مي گرداندند و در برابر چشمانش مردم را به خاك و خون مي كشيدند . انوري شاعر مشهور آن دوره از خاقان سمرقند ، خواهرزاده سنجر با اين قصيده تقاضاي كمك مي كند :

بـر سمرقند اگر بگذري اي باد سحـر                        نامــه اهـل خـــراسـان بــه برخــاقان بــر

خبرت هست كزين زير و بر شوم غزان                     نيست يك پي ز خراسان كه نشد زير و زبر....

در زمان خوارزمشاهيان درحرم نيز تعميرات و تزييناتي صورت گرفت و كتيبه كاشي چيني به خط ثلث بر ديوار دو طرف در ورودي حاز سمت دارالحفاظ نصب شد .

ابن بطوطه در سال 734 هـ .ق كاشي كاري و ضريح نقره حرم را ستوده است،در قرن هشتم آستان قدس عبارت بود از : حرم ، مسجد بالاسر ، مدرسه و چند بناي كوچك متصل به ضلع شمالي . در دوره تيموري و در زمان شاهرخ و همسرش گوهرشاد حرم باز هم توسعه پيدا كرد . و  نخستين مسجدجامع شهر ساخته شد. پس از آن دارالحفاظ ، دارالسياده و تحويل خانه يا خزانه در مشرق دارالحفاظ ساخته شد. سه مدرسه پريزاد ، بالاسر و دودر نيز از يادگاري هاي عهد شاهرخ هستند .

در دوره صفويه مشهد چندين بار طعمه غارتگران و اميران و خان هاي ازبك شد . از جمله : هجوم محمد خان و عبيدالله خان و محمد سلطان و عبدالمؤمن خان ازبك ، عبدالمؤمن كه در حرم هر چه يافت برد . از آن ميان ميل طلاي گنبد و الماسي تخم طاووس كه اهدايي قطب شاه دكني بود ، به غارت رفت . در زمان سلطان حسين بايقرا ( 912 -875 هـ .ق ) امير علي شير نوايي صحن  كهنه را توسعه داد و بناي اوليه ايوان طلا را به مجموعه افزود و در زمان شاه تهماسب صفوي مناره گنبد طلا كاري شده و خشت هاي نفيس كاشي روي گنبد به خشت هاي طلا مبدل شد.

شاه عباس در سال 1010 هـ .ق امر به مرمت بناي آستانه داد . امريه او روي كتيبه مينا كاري شده ، به خط هنرمند خوشنويس معاصرش علي رضا عباسي موجود است . پس از آن رواق هايي به وجودآمد و در نهايت به دستور شاه سليمان ، گنبد ساخت . از اين رو در ميان كتيبه هاي موجود در حرم نام شاه سليمان بيش از همه به چشم مي خورد .

در زمان نادر شاه افشار ، ايوان صحن عتيق و مناره مجاور آن تعمير و طلاكاري شد . مناره ايوان شمالي احداث و تذهيب شد . سنگاب مرمر سقاخانه در صحن عتيق هم از يادگاري هاي اين دوره است .

در دروه قاجار ساختمان صحن جديد احداث و طلاكاري شد . ايوان و سر در در شمالي صحن عتيق و توحيد خانه مباركه مرمت شد . عضد الملك  توليت رقت در سال 1275 دستور  داد كه روي بغضي از كاشي كاري ها و نقاشي هاي نفيس حرم آيينه كاري كنند . ايوان ناصري ( صحن نو ) نيز به دستور ناصرالدين شاه طلاكاري شد .

در دهم ربيع الثاني سال 1330 قمري روس هاي تزاري گنبد و ابنيه آستانه را به توپ بستند و چندين جاي گنبد مورد اصابت واقع شد . سربازان روسي رواق ها را اشغال كردند و گروه كثيري از مردم را به بهانه خواباندن شورش يوسف خان هراتي ، محمد نيشابوري و طالب الحق يزدي به خاك و خون كشيدند . اين حادثه هنوز در ذهن مردم مشهد باقي مانده است . در سال 1331 هـ .ق به دستور حسين ميرزا نيرالدوله والي خراسان اين خرابي ها تعمير گرديد .

در سال 1307 ش فلكه دور حرم و سپس موزه ، كتابخانه و تالار تشريفات بنا شد . در اجراي دستور كشف حجاب نيز مسجد گوهر شاد و رواق هاي آستانه كه محل تحصن مردم بود ، در سال 1314 شمسي مورد اصابت گلوله هاي سربازان دولتي قرار گرفت و متعاقب آن نايب التوليه وقت ، ولي الله اسدي ،    تير باران گرديد .

در سال 1350 شمسي قسمت مهمي از بافت تاريخي اطراف حرم مطهر در طرح گسترش مجموعه به فضاي سبز تبديل شد و اينك در اطراف صحن ها اقدامات عمراني فراواني در دست اجرا مي باشد .

 

مدارس قديمي  مشهد

در مجموعه ي آستان قدس رضوي و اطراف حرم مطهر ، شماري از مدارس قديمي شمهد وجود داشته كه بعضا بسيار قديمي بوده و اكنون بازسازي شده اند بعضي هم به همان صورت قديم بافي هستند . چند مدرسه هم از ميان رفته اند . از جمله مدارس قديمي مدرسه پريزاد است كه به همت بانويي از معاصران و معاشران گوهرشاد و به روايتي از ضعيف كنيز گوهرشاد در كنار مسجد گوهرشاد ( غرب آن ) احداث شده و در سال 1091 نيز به امر نجف قلي خان بيگلر بيگي قندهار ، مرمت گرديده است ، ( در دوره شاه سليمان صفوي )

مدرسه نواب به وسيله ميرزا ابوصالح نواب رضوي در زمان شاه سليمان صفوي ( 1086 ) ساخته شده است . اين مدرسه دو طبقه بوده و با آجر ساخته شده ات و داراي تزييناتي با كاشي مي باشد و اكنون بازسازي شده است .

مدرسه بالاسر ظاهرا در زمان سلطنت شاهرخ تيموري در نيمه اول قرن نهم ساخته شده ودر سال 1091 در زمان شاه سليمان ترميم گرديده است . اين مدرسه محل دفن ابوالقاسم بابر نيز هست   و اكنون تبديل به دارالولايه شده است .

مدرسه دودر از آثار زمان شاهرخ و باني آن غياث الدين يوسف خواجه بهادر يكي از امراي خراسان است ( 834 هـ . ق) و در سال 1088 به دستور شاه سليمان صفوي مرمت گرديده است . از لحاظ تزيينات و كاشيكاري ها و نقش كاري ها بسيار قابل توجه است . اين مدرسه دو گنبد در دو ضلع جنوبي دارد و ابيات زير بر يكي از آنها ثبت شده است :

هزار نقش برآرد زمانه و نبود                يكي چنان كه در آيينه تصوير ماست

به دست ما چو از اين حل و عقد چيزي نيست

به عيش نا خوش و خوش گر رضا دهيم رواست

در ميان همين گنبد سنگ قبري با تاريخ 846 و نام امير يوسف خواجه بهادر موجود است و مورخ گرانمايه مهدي سيدي معتقد است كه در مدرسه دودر و گورهاي آن متعلق به خانواده امير شيخ عي بهادر است .

مدرسه خيرات خان در بست پايين خيابان قرار دارد و در سال 1058 در زمان شاه عباس دوم ، به وسيله خيرات خان نامي بنا شده و در سال هاي اخير هم بازسازي شده است .

مدرسه ميرزا  جعفر بزرگترين مدرسه مشهد وداراي كاشي هاي معرق و معماري جالبي است ، باني آن ميرزا جعفر ، جد خاندان سروقدبوده است . اين مدرسه درسال 1084 احداث و در سال 1285 به دستور ظهيرالدوله والي خراسان مرمت شده است .

مدرسه پايين پايا سعدالدين در سال 1078 ساخته شده و باني آن سعدالدين محمد ، وزير خراسان بوده است اين مدرسه بعد تخريب شده است .

مدرسه فاضل خان باني اين مدرسه ملا عبدالله توني معاصر شاه عباس دوم بوده است . باني مدرسه بر روي سنگي شرايط پذيرش طلبه را نوشته و صريحا با ذكر علت ، ورود طلاب عرب ، مازندراني و هندي را ممنوع ساخته است . اين مدرسه در طرح فلكه اطراف حرم از بين رفته است .

 مدرسه عباسقلي خان ، اين مدرسه و مسجد ضميمه آن درسال                  8-1077 هـ . ق ساخته شده و در پايين خيابان مشهد واقع شده است . باني آن عباسقلي خان ، بيگلر بيگي  خراسان در زمان سلطنت شاه عباس دوم و شاه سليمان صفوي بوده است .

مدرسه باقريه در بالا خيابان واقع بود . دركتيبه ي آن كه به خط سلطنت شاه سليمان صفوي و باني آن ملا محمد باقر سبزواري و تاريخ 1082 هـ .ق درج بوده است . اين مدرسه بعدا تخريب شده است .

مدرسه بهزاديه ، معروف به مدرسه حاج حسن خان و در بالاخيابان واقع شده است و مدرسه در سال 90-1085 به دستور ملك بهزاد خان ، معاصر شاه سليمان صفوي عمارت گرديده است . اين مدرسه هم تخريب شده است .

مدرسه ابدال خان  نيز در كنار مقبره پير پالاندوز قرار داشته است .

مدرسه سليمان خان داراي تاريخ بناي 1115 هـ .ق است . باني آن سليمان خان اعتضاد الدوله بوده و در زمان  آغامحمد خان قاجار ساخته شده است و اين مدرسه هم در سال 1378 تخريب شده است .

دو مدرسه ميرزا جعفر و خيرات خان اكنون با تخريب بخشي از آن ها و بازسازي قسمت هاي ديگر و حفظ قسمت هاي تاريخي به دانشگاه علوم اسلامي رضوي ملحق شده است . سطح زيربناي قسمت قديمي مدرسه ميرزا جعفر و زير بناي دانشگاه جديد الاحداث 22000 هزار متر مربع مي باشد .

 

آرامگاه ها ، زيارتگاه ها ، تفرجگاه ها ، مكان هاي باستاني و تاريخي

مقبره شيخ بهايي

شيخ بهايي يكي از دانشمندان مشهور دوره صفويه است . او درسال 935 هـ .ق در بعبلك لبنان به دنيا آمد و از سن 6 سالگي نزد پدرش حسين بن عبدالصمد كه از فقها و علماي شيعه و از مريدان شيخ زين الدين ( شهيد ثاني ) بود ، خواندن و نوشتن آموخت . به علت فشارهاي سياسي دولت عثماني پدرش به ايران آمد و بهاء الدين به آيين ايراني پرورش يافت و به زبان فارسي آموخت . بهاء الدين در محضر پدر و علماي ديگر به كسب علوم و معارف پرداخت . شيخ بهايي مسافرت هاي زيادي كرد . از جمله به همراه شاه عباس صفوي به مشهد آمد . شيخ مدتي را در مشهد گذراند. شاگردش سيد حسين عاملي نيز در اين سفر با وي بوده است .

از شيخ بهايي مجموعه اي از قطعات نثر ، مثنويات ، رباعيات و غزليات به جاي مانده است . از كتاب هاي او مشرق الشمس در زمنيه الهيات ، اكسير السعادتين در فقه و حديث ، زبده در اصول فقه ، جامعه عباسي شامل فتواهايش در احكام جبر و مقابله مي توان نام برد . شيخ بهايي اقداماتي نظير تقسيم آب رودخانه زاينده رود بين محلات اصفهان و قراي مجاور رودخانه ، طرح ريزي كاريز نجف آباد ( به قنات زرين كمر معروف است )تعيين سمت قبله مسجد شاه اصفهان ، ساختن گلخن گرمابه اي مرموز در اصفهان ، انجام داده است . در مشهد نيز دستوري در باب ساختن ديوار صحن قديم حضرت رضا ( ع) داده  به اين نحو كه در هر فصلي موقع ظهر ، آفتاب به بن ديوار مي رسيده است حجره هاي مدرسه مجاور صحن با نظر شيخ چنان بنا شده بود كه هر حجره محازي ستاره اي واقع مي شد . تمام زندگي اين دانشمند عصر صفويه در تاليف تدريس ، سياست ، قضاوت ، سير و سياحت گذشت . در سفر سال 1008 هـ .ق به مشهد كه با شاه عباس همراه بود در جوار صحن خانه اي خريد و پس از مرگ كه در سال 1030 هـ .ق در اصفهان روي داد ، بر طبق وصيت وي به مشهد آورده شد و در همان خانه دفن گرديد . ملاصدرا از شاگردان وي       مي باشد .

 

بقعه شيخ حر عاملي

شيخ المحدثين ، محمد بن حسن ، معروف به شيخ حر عاملي از معاريف و دانشمندان شيعي و صاحب كتاب مشهور وسايل الشيعه است . وي در سال 1033 هـ .ق در جبل عامل لبنان متولد شد . ورود او به مشهد مقارن سلطنت شاه عباس دوم و پسرش شاه سليمان صفوي بوده است .( 1105 -1052 ) شيخ كه نسب از حر رياحي ، صحاب معروف سيد الشهداء( ع) دارد در تاريخ رمضان 1104 وفات يافت و درمحل فعلي ( حجره پنجم ضلع شمالي صحن انقلاب كه جز مدرسه ميرزا جعفر است ) دفن شد . پسرش شيخ محمد رضا كه متوفي به سال 1110 هـ .ق مي باشد و در فقاهت و فضل نمونه بوده است در جواي وي به خاك سپرده شده است . از آثار او جمع آوري و تدوين اشعار شيخ بهايي مي باشد . ايوان كوچكي در بقعه وي كه ده پله از صحن پايين تر است وجود دارد و قبر در وسط آن با سنگ مرمر سبز رنگ مزين شده است . ضريح نقره نفيسي ايوان مذكور را از حرم جدا مي كند ، ايوان حرم نيز داراي آيينه كاري بسيار زيبايي مي باشد .

 

 

 

آرامگاه شيخ طبرسي

يكي از بناهاي تاريخي و مذهبي مشهد آرامگاه امين الاسلام و شيخ طبرسي است كه در وسط باغ رضوان حد فاصل بين خيابان طبرسي و خيابان شيرازي قرار داشته است . شيخ طبرسي ، از علماي نامدار شيعه در قرن ششم است كه در فقه و تفسير قرآن استاد بوده است و داراي سه تفسير بر قرآن مي بشاد كه مهم ترين آنها مجمع البيان است . شيخ طبرسي از دانشمندان بزرگي چون شيخ طوسي و شيخ عبدالجبار رازي كسب فيض نموده و شاگرداني چون قطب الدين راوندي و ابن شهر آشوب داشته و با جارالله زمخشري هم عصر بوده است وي در سال 548 هـ .ق در سبزوار وفات يافته و جنازه وي به محل فعلي كه قبلا نام مقتل الرضا مشهور بوده و بعدا قبرستان قتلگاه ناميده مي شده انتقال يافته است . در سال 1370 شمسي به خاطر تعريض خيابان و طرح فلكه حضرت ، قبر اين بزرگوار شيعه به وسط باغ رضوان انتقال يافت . اين مكان قبلا به مغسل الرضا نيز مشهور بوده است زيرا به روايتي حضرت الرضا( ع)را در اينجا غسل داده اند . در سال هاي پيش از انقلاب نيز غسالخانه مشهد در اين مكان قرار داشته است .

 

 

مقبره خواجه ربيع

در شمال شهر مشهد آرامگاه زيباي مربعي با چهار شاه نشين در چهار جانب با گنبد دو پوشه در ميان باغي بزرگ و باصفا بنا گرديده كه آرامگاه            ربيع بن خثيم ( بروزن قريش) از جمله تابعين پيامبر اسلام و زهاد ثمانيه يكي از هشت زاهد نامي تاريخ اسلام مي باشد . وي تربيت يافته و دوست صميمي     ابن مسعود ، صحابي بسيار مشهور پيامبر است . خواجه در اوايل خلافت حضرت علي ( ع) امارت را داشته و در جنگ صفين ياور حضرت علي ( ع) بوده است . خواجه ربيع را از پيشگامان تفسير و حديث شمرده اند ، بسياري مانند ترمذي و ابن ماجد از وي نقل حديث كرده اند . شيخ طوسي در تفسير مجمع البيان اقوال وي بازگو كرده و او را شيخ متقدم دانسته است . در مصباح الشريعه كه منسوب به امام صادق ( ع ) است ، از گفته هاي خواجه مكررا استفاده شده است . خواجه مقامي بس بزرگ نزد مردم داشته و (( با اين حال براي منزل خود هيزم مي آورده است : و در قبال تقاضاي انجام اين كار       مي گويد: من بدين زحمت كه ثمره اش عايد خودم مي شود ، از ديگران اولي ترم و مكررا بينوايان را به منزل خود آورده و.... ))

خواجه ربيع در هفتاد سالگي در سال 61 يا 63 هجري همزمان با واقعه كربلا وفات يافته است . بناي بقعه وي به درخواست شيخ بهايي و به دستور شاه عباس صفوي ساخته شده است .

نماي خارجي بنا داراي تزييناتي با خطوط معقلي است . كمربند گنبد داراي دو كتيبه به خط بنايي ( معلقي ) و ثلث و ارتفاع گنبد 18 متر است . طرح بنا مربعي با چهار شاه نشين در چهار جانب است و از وسط ديوار و پشت ايوان هاي عليرضا عباسي با تاريخ هاي 1026 هجري و 1031 هجري وجود دارد .

اين بقعه كه از آثار زيباي دوران صفوي است ، چند بار مرمت شده و داخل باغ زيبايي قرار دارد ، خواجه ربيع ضمن اينكه از تفرجگاه هاي مشهد به شمار    مي رود ، قرن هاست كه مكاني زيارتي محسوب مي شود ، چنانچه حضرت رضا ( ع ) فرموده اند :

(( سفر به خراسان براي من سودي نداشت ، مگر زيارت ربيع بن خثيم ))

مقام خواجه ربيع در طي سالها در نزد مردم و حكام چنان بوده است كه حتي شبيك خان ازبك هم در سال 915 در راه غارت مشهد به زيارت مقبره پيشين او رفته است .

 

 

آرامگاه خواجه اباصلت هروي

اباصلت هروي از دانشمندان و محدثين مشهور عصر خود بوده است . گويند هنگامي كه حضرت رضا ( ع) از راه نيشابور به مرو نزد مامون مي رفتند ، با سابقه انس و الفتي كه به حضرت داشته ، همراه ايشان شده و افتخار خدمتگزاري يافته است .

آرامگاه  خواجه اباصلت در 12 كيلومتري جنوب شرقي مشهد واقع شده است چنانچه امروزه معمول است از سالها قبل گروهي براي تقرب به وي ، وصيت مي كرده اند كه در اطراف آرامگاه خواجه دفن شوند .

بناي اصلي بقعه چهارگوش به ابعاد 5/6 متر است و به وسيله چهار درگاه با خارج تماس دارد . ديوارهاي داخلي گنبد آيينه كاري است و در زير سقف دور تا دور رسمي بندي دارد . مزار خواجه اباصلت هر سال زايران فراواني را به  خود جلب مي كند ، زيرا وي راوي شهادت حضرت رضا ( ع) و خادم وي بوده است .

 

خواجه مراد

آرامگاهي است در 15 كيلومتري جنوب شرقي مشهد، اين آرامگاه در كنار كوه و چشمه اي قرار دارد و جاده آن از سمت راست جاده اصلي مشهد ـ فريمان جدا مي شود. داراي گنبد هرمي پنج ضلعي است كه با شيرواني پوشيده شده است . اصل بنا اتاقي 30/4 ×4 متر است و پيرامون آن چندين اتاق براي توقف و استراحت مسافران ساخته شده و محوطه آن يز براي مسافران آماده سازي شده است . مقبره داراي ايوان است و بر فراز ايوان آن تزينات آيينه كاري و دو گلدسته كم ارتفاعي با كاشي كاري مشاهده مي شود.

خواجه مراد لقبي است كه مردم به اين محل داده اند و كتبيه سردر آن به نام هرثمه بن اعين مشهور به خواجه مراد راوي است كه در سال 201 هـ . ق وفات يافته است . مهدي سيدي محقق و نويسنده تاريخ شهر مشهد در شرح سفرنامه ناصرالدين شاه به مشهد مي نويسد (( به سبب توقف اردو در طرق، نويسنده مرات السفر شرحي از رباط آن و تپه نادري در مجاورت رباط مزبور داده است، ا ايوان طرق و مزار خواجه اباصلت هروي در همان حدود هم صحبتي به ميان آمده، اما به سبب آن كه هنوز بناي مشهور به خواجه مراد در آن حوالي خلق نشده بوده، حرفي از آن زده نشده است. )) سفر ناصرالدين شاه به مشهد در روز اول ذي قعده سال 1300 به پايان رسيده است. در بعضي منابع نيز هرثمه را از نزديكان امام رضا (ع) مي دانند .

 

 

گنبد خشتي :

اين بنا مدفن سلطان محمد از اعقاب امام موسي بن جعفر (ع) است و در محله نوغان در خيابان طبرسي مشهد قرار دارد. داراي رواقي چهار گوش و چهار شاه نشين مي باشد. به سبب آن كه گنبد آن خشتي است، به اين نام معروف است. سبك ساختمان به بناهاي دوره تيموري شبيه است و ساقه گنبد چندي پيش مزين به كاشي و سوره توحيد شد اما بعداً آجرپوش گرديد.

در مجاورت اين بنا مسجدي وجود دارد كه دو بيت زير بناي آن را به عهد شاه عباس مي رساند:

در زمان سه ستاره چشم                    شاه عباس فخر دولت و دين

آمد از بهر سال تاريخش           بيت معمور از آسمان به زمين

اما خود گنبد خشتي معلوم نيست قطعاً در چه زماني ساخته شده است. چون سلطان محمد در سال 832 قمري در گذشته (بنا بر سنگ قبر وي) و خود بنا هم بايد در عهد شاهرخ تيموري ساخته شده باشد.

مرحوم دكتر شريعتي نوشته است از آنجا كه اين آرامگاه در محله اي قديم قرار دارد. مرجع بسياري از خواسته ها و مشكلات و نذرهاي مردم بوده است .

 

 

مقبره پير پالان دوز :

اين بنا مدفن شيخ محمد كارندهي (كاردهي) است و بناي آن در سال 985 هجري در زمان سلطان محمد خدابنده (پدر شاه عباس) ساخته شده است، شيخ محمد كارندهي يا محمد عارف عباسي از عرفاي سلسله ذهبيه و مشهور به پير پالاندوز است كه در خط ثلث استاد بوده و قرآن هفت سوره اي از وي در دست است. او براي امرار معاش به شغل پالان دوزي اشتغال داشته و به لحاظ معنوي بسيار مورد توجه مردم بوده است. اين مقبره در مجاورت حرم حضرت رضا (ع) قرار دارد و بنايي چهار گوش و داراي گنبد است. داخل بقعه داراي شاه نشيني است و در بالاي آن يزدي بندي هايي اجرا شده است.

در زير گنبد ترنج زيبايي با نگاره هاي گياهي نقش شده است. قسمت هايي از بنا نيز داراي نقاشي صفوي را دارا مي باشد. سطح گنبد آن داراي پوشش ساده اي از كاشي فيروزه اي رنگ و داراي كتبيه اي با تاريخ 985 هـ.ق بوده است .

مقبره پير پالاندوز اخيراً بازسازي شده است .

 

گنبد سبز :

اين آرامگاه كه به علت گنبد سبز رنگ و زيبايش بدين نام خوانده مي شود در خيابان خاكي (شهيد باهنر) مشهد قرار دارد و ظاهراً مدفن محمد مومن عارف استرآبادي از شيوخ شيعه مذهب سلسله ذهبيه است كه ظاهراً در سال 904 وفات يافته و استاد بزرگاني چون مجلسي اول بوده است. در تاريخ ساخت بنا سال هاي 1011 (مربوط به دوره شاه عباس) و 1091 (مربوط به دوره شاه سليمان) روايت شده است. در اين مكان قبلا يكي از قبرستان هاي مشهد به نام قبرستان ميرهوا وجود داشته است. گنبد سبز سابقا داراي باغي بزرگ و محل سكونت عده زيادي از درويشان و برگزاري مراسم و مجالس آنان بوده است. خانيكوف روسي در سال 1274 اين محل را مقبره درويشي مي داند كه در 904 هـ .ق درگذشته است. مرحوم دكتر زرين كوب نيز گنبد سبز را منسوب به شيخ محمدعلي موذن خراساني (1057 تا 1078 هـ .ق) بيست و نهمين قطب سلسله ذهبيه دانسته است .

 

امام زاده يحيي ـ ميامي :

آرامگاه يحيي بن زيدبن علي ابن الحسين (ع) در نزديك روستاي ميامي در 90 كيلومتري مشهد قرار دارد. آرامگاه در دامنه كوهي ساخته شده است و گنبد آجري آن متعلق به قرن دهم هجري مي باشد .

در اطراف آرامگاه سنگ قبرهاي قديمي زيادي ديده مي شود كه تاريخ هاي 902 و 981 هـ .ق در آن ميان به چشم مي خورد. يكي از سنگ قبرها متعلق به خواجه نعيم الدين نعمت الله بن خواجه نظام الدين احمد ميندي (902) و ديگري مدفن خواجه ظهيرالدين محمد زمان (981) مي باشد.

 

مصلاي مشهد :

اين بنا كه در زمان سلطنت شاه سليمان صفوي (1105 1077 هـ .ق) ساخته شده است در شرق مشهد و در بلوار مصلي واقع شده و داراي يك ايوان بلند و دو رواق در طرفين است. بنا در سال 1087 هـ .ق به سعي ((حاجي مل)) نامي و معماري ((حاجي شجاع، بناي اصفهاني)) و به فرمان ((نواب عالي مقام، ابوصالح)) (باني مدرسه نواب) ساخته شده است و در كتبيه هاي آن اشعاري با ذكر نام افراد فوق وجود دارد. به روايت تاريخ، اعياد مذهبي در اين مكان جشن گرفته مي شد و اطراف آن چنانچه در سفرنامه ركن الدوله (1299 هـ .ق) قيد شده آبادي هايي وجود داشته است. در ايوان و محراب بنا كاشي كاري به شيوه معرق وجود دارد .

 

مصلاي طرق :

اين بنا قديمي ترين مصلاي شهر مشهد است كه در كنار روستاي طرق قرار دارد اين مصلا در سال 837 قمري ساخته شده است.

طرق در كناره مشهد محل جنگ هاي بسياري بوده كه اغلب براي تصرف مشهد صورت مي گرفته است. مثلاً جنگ سال 913 بين ازبك ها و بازماندگان تيموري، يا پس از بازگشت شاه تهماسب از خراسان، بين سپاهيان ازبك و قزلباش هاي ساكن مشهد، يا سال 971 بين علي سلطان ازبك و مردم مشهد.

حاج سياح محلاتي جهانگرد مشهور نيز كه در سال 1295 به مشهد آمده، از طرق ياد كرده است. اين محل در سفرهاي كارواني، منزلي محسوب مي شده است و به همين دليل داراي چند كاروانسرا و رباط است كه مهم ترين آنها به دستور شاه عباس و شاه سليمان صفوي و اسكندر بيك ساخته شده اند.

در نزديكي طرق، تپه اي به نام تپه نادري با حدود 350 متر ارتفاع وجود دارد كه بقاياي سفال، كوزه شكسه، خاكستر و خشت خام هاي بزرگ در آن ديده   مي شود. احتمالاً اين تپه بقاياي قلعه اي بسيار قديمي و به نوشته مطلع الشمس دو هزار ساله است.

 

آرامگاه امير غياث الدين ملك شاه (مسجد هفتاد و دو تن):

مسجدي كه اكنون با نام هفتاد و دو تن در انتهاي بازار سرشور (بازار بزرگ مشهد) قرار دارد، ظاهراً آرامگاه يكي از امراي محلي خراسان به نام امير     غياث الدين شاه ملك يا ملكشاه بوده است. با توجه به تاريخ اتمام تزيين بقعه كه 855 هـ.ق است. بقعه در زمان تسلط ابوالقاسم بابر (861-852) از پسران بايسنقر نوه شاهرخ تيموري بر مشهد ساخته شده است. اين مسجد داراي يك درگاه بلند ورودي و دو مناره در طرفين بنا مي باشد. ارتفاع فعلي مناره شمالي 20 متر و ديگري 40/15 متر است و داراي كتبيه اي با آيات قرآني مي باشد. بالاي اين كتبيه ها اسماء الله و در ترنج ها احاديثي نقش شده است. نام معمار بنا بر اساس كتبيه موجود شمس الدين محمد تبريزي است و مدخل بقعه داراي دري به تاريخ 1155 هجري قمري مي باشد. بر روي كاشي هاي ايوان نام الامير ملكشاه ... خوانده مي شود. نماي مناره ها، غرفه ها و ايوان مسجد داراي كاشي هاي معرق بسيار زيبايي است.

 

آرامگاه نادر :

نادر شاه افشار در سال 1110 يا 1100 هـ .ق در روستاي كبكان در حوالي درگز به دنيا آمد، نادر به طايفه قوقلي افشار از طوايف قزلباش تعلق داشت و در بدو جواني جنگ با طوايف تركمان و ازبكها را آزمود .

در دوران جواني از سران سپاه بود و به علت رشادت به سرداري سپاه شاه تهماسب صفوي درآمد و همراه وي مشهد را از جنگ ملك محمود سيستاني بيرون آورد. پس از آن اشرف الغان را در مهماندوست دامغان و مورچه خروت اصفهان و زرقان فارس شكست داد و فتنه افغان را پس از هفت سال تمام كرد.

پس از شكست دشمنان داخلي عثمانيان در نوروز سال 1148 در دشت مغان به پادشاهي نشست، پس از فتح هند نادر به سخت گيري و ستم پرداخت و فرزند خود را كور كرد. و سرانجام در سال 1160 توسط سران قزلباش به قتل رسيد. پايتخت نادر مشهد بود و قسمت هاي زيادي از آباداني اين شهر و اطراف آن و حرم مطهر به همت وي صورت گرفته است .

نادر بنايي براي آرامگاه خود در جنب چهار باغ شاهي در مشهد ساخت، اما بناي مقبره اخير وي به مساحت 14400 متر مربع توسط انجمن آثار ملي و با طراحي مهندس هوشنگ سيحون ساخته شده است. مجسمه مفرغي سواره وي به ارتفاع 5/6 متر به وسيله ابوالحسن صديقي طراحي شده و مفرغ ريزي آن در كارخانه بروني ايتاليا صورت گرفته است. بناي جديد آرامگاه شامل اتاق آرامگاه، دو تالار، موزه و ايوان هايي متعدد است.

موزه نادري : اين موزه در سال 1342 در مجاورت سالن آرامگاه ساخته شده است. در سالن اصلي موزه آثاري از دوره نادر و پس از آن به نمايش گذاشته شده است. آلات جنگي شامل تفنگ، تپانچه، كلاه خود، زره و شمشير از جمله اين آثار هستند. تابلويي از صحنه هاي نبرد نادر در جنگ كرنال اثر استاد سيد حسين مير مصور نيز در اين سالن نصب شده است. در سالن ديگر نيز كه در سال 1373 به بهره برداري رسيده است. اشيا باستاني و مردم شناسي به نمايش گذاشته شده است .

 

آرامگاه كلنل پسيان :

آرامگاه محمد تقي پسيان در مجاورت آرامگاه نادر و در باغچه شمالي باغ آرامگاه قرار دارد و لوحي سنگي بر آن نصب شده است .

محمد تقي خان از ميهن پرستان جوان و پرشور ايارن بود. در سال 1309 هجري در تبريز متولد شد و در سال 1324 به تهران آمد و پس از پنج سال تحصيل در مدرسه نظام به درجه سلطاني رسيد و پس از آن در جنگ معروف به مصلي، روس ها را شكست فاحشي داد و صيت شهرت و ليافت او از مرزهاي ايران گذشت. در سال 1335 هجري به آلمان رفت و در سال 38 پس از بازگشت به فرماندهي ژاندارمري خراسان در دولت مشيرالدوله رسيد.

در ذيحجه سال 1339 آزاديخواهان خراسان به رهبري كلنل قيام كردند ، اين قيام كه براي كسب استقلال ايران بود، توسط روساي عشاير و به تحريك قوام السلطنه و سپاهيان دولتي ايران مورد هجوم قرار گرفت و كلنل پسيان كه او را در شمار مرداني چون جلال الدين خوارزمشاه و لطفعلي خان زند مي دانند در زد و خورد با اكراد بجنورد در جعفرآباد قوچان به خدعه كشته شد. عارف قزويني كه از ياران كلنل پسيان بود در سوگ وي سروده است :

كسم به شهر نبيند شدم بياباني            ز غصه كلنل و زغم خياباني

آنچه عارف را به كلنل علاقمند ساخت و آنچه او را نزد مردم آزاده عزيز       مي نمايد، انسان دوستي و وطن پرستي كلنل است.

زنده به خون خواهيت هزار سياوش              گردد از آن قطره خون كه از تو زند جوش

عشق به ايران به خون كشيدت و اين خون   كي كند ايراني كركس است فراموش

 

حمام شاه :

اين حمام از آثار مهدي قلي بيك اميرآخور باشي شاه عباس اول صفوي است كه در بازار بزرگ مشهد واقع شده و تا همين اواخر مورد استفاده بوده است. حمام داراي سربينه اي با هشت ستون سنگي و سقف گنبدي شكل است و در نزديكي مسجد امام (شاه) ساخته شده است. سازنده حمام، آن را وقف آستان قدس رضوي كرده است و سال تاسيس بنا به روايت كتبيه از ميان رفته آن 1027 است .

 

 

ميل اياز، آرامگاه ارسلان جاذب :

آرامگاه ارسلان جاذب و ميل اياز در سنگ بست در 40 كيلومتري جنوب شرقي مشهد واقع شده است. اين بنا كه از قديمي ترين آثار دوران غزنويان در خراسان است، به همت ارسلان جاذب والي و سپهسالار توس در زمان سلطان محمود غزنوي ساخته شده است. پس از مرگ وي كه به سال 419 يا 420 اتفاق افتاد، در اين بناي ساده، زيبا و با عظمت دفن شد. ارسلان جاذب از ممدوحان فردوسي شاعر حماسي ايران و از كساني بوده است كه او را ((متمايل به گرايش هاي ملي و حماسي مردم ايران در توس)) خوانده اند. در زمان حيات وي توس رو به پيشرفت و ترقي فرهنگي و سياسي نهاد و از مراكز چهارگانه و پراهميت خراسان شد.

ميل اياز كه ظاهراً همتايي در طرف ديگر ساختمان داشته است، جزو رباط بزرگي بوده است كه در سال هاي 389 تا 421 هجري (زمان حكومت ارسلان در توس) ساخته شده است. مقبره ارسلان جاذب آجري و داراي نقش هايي با آجر و رنگ روشن و كتبيه اي بر گرداگرد سقف داخلي گنبد مي باشد. بالاي ديوار آن نيز كتيبه اي به خط كوفي و با رنگ آبي در زمينه گل دار وجود دارد. در مناره آجري نيز كتبيه اي با خط كوفي و با آجر اجرا شده و داراي تزيينات مي باشد. بنا داراي گنبدي كوتاه بر روي ساقه اي هشت وجهي است. اين ساقه بر مكعبي با ارتفاع 10 متر استوار شده است. نماي بيروني به سادگي تمام اجرا شده و مناره آن نيز با ارتفاع 40 متر و قطر حدود 5/5 متر در پايه و 5/2 متر در بالا و صد پله به استواري پابرجاست. اين بنا در ميان رباط سنگ بست واقع شده كه اكنون ويرانه است، اما در نزديكي آن رباط ديگري توسط               امير عليشير نوايي ساخته شده كه هنوز وجود دارد.

 

توس :

دشت توس شامل حوضه آبريز كشف رود است و به علت مساعدت آب و هوا و مراتع فراوان در طول تاريخ در ديد كساني بوده است كه يا از فلات ايران       مي گذشتند و يا آن كه در كنار زيستگاه هاي طبيعي آن ماوا مي جستند. جاده ابريشم به همين طريق در ميان دشت توس ايجاد شده و در طي زمان مورد استفاده قرار گرفته است. كاوش هاي باستان شناسي، دشت توس را زيستگاه افرادي مي داند كه در قديم ترين دوره پارينه سنگي در كناره هاي كشف رود مي زيسته اند. در روستاي درخت بيد سنگ نگاره هايي از انسان دوران نوسنگي يافت شده كه باز هم مويد سكونت ديرسال آدميان در اين منطقه است. از آن پس اين دشت هميشه محل سكونت بوده و در آغاز اسلام، آثاري از وجود تمدن در مكان كنوني توس و حوالي ارگ آن كشف شده است. آنچه تاكنون باقي مانده با روي ويران شده تابران ، ارگ، و بقعه هارونيه است.     بارو 9 دروازه و 156 برج داشته است. باروي توس به طول 7 كيلومتر با ضخامت 6 تا 5/2 متر به گرداگرد توس كشيده شده است. بخشي از اين بارو در نزديكي آرامگاه فردوسي، به صورت حفاظت شده قابل ديدن است . بناي ارگ نيز كه لاي هايي تا سده سوم هجري را در بردارد در شمال غربي محوطه نمايان است . اين ارگ شامل بناهاي حكومتي بوده و به وسيبله خندقي از شهر جدا مي شده است .

بقاياي ديواره هايي از دوره تيموريان در محوطه ارگ نيز ديده مي شود. سطح شهر انباشته از بقاياي آثار معماري تاريخي و فرهنگي است و انواع سفال هاي بي لعاب و ساده توس مربوط به قرن شم تا نهم هجري ، و سفال هاي لعابدار متعلق به دوره هاي سوم تا نهم هجري با اشكال و نقش هاي متنوع در اين منطقه ديده مي شود.

 

آرامگاه فردوسي :

حكيم ابوالقاسم فردوسي در سال 329 هجري در قريه پاژ در ناحيه توس به دنيا آمد، وي از نجيب زادگان توسي بود و خود املاكي داشت كه از عايدي آن روزگار مي گذرانيد. فردوسي در حدود 40 سالگي به سرودن شاهنامه پرداخت و با مدد گرفتن از تاريخ شاهان قديم ايران و شاهنامه ابومنصوري كه به امر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسي فراهم آمده است، به سرودن بزرگ ترين منظومه حماسي و ملي ايرانيان دست يازيد .

زماني كه فردوسي پنجاه و هشت ساله بود و پس از برچيده شدن خاندان ادب پرور سامانيان و بعد از آن حكومت سيمجوريان بر خراسان، محمود غزنوي در سال 387 جانشين پدر شد و فرمانروايي پر اقتدار و بزرگي را در شرق و شمال شرق و مركز ايران به وجود آورد. قدر ناشناسي سلطان محمود غزنوي از كار بي همتاي فردوسي ، او را دلشكسته و رنجيده خاطر ساخت و در فقر و تنگدستي در سال 411 يا 416 هجري درگذشت. مشهور است هنگامي كه جنازه فردوسي را از دروازه رزان بيرون مي بردند، كاروان هداياي محمود كه به بزرگي و عظمت كار فردوسي پي برده بود، وارد توس مي شد.

شاهنامه فردوسي نقشي ه سزا در ماندگاري زبان وفرهنگ ايراني دارد و به لحاظ حماسي آثاري ماندگار اززندگي پيشينيان ما را به تصوير كشيده است . براساس دست نويس هايي كه پس از فردوسي از شاهنامه شده است، شاهنامه بين پنجاه تا شصت هزار بيت است و پهنه تاريخ چند هزار ساله قوم ايراني را از كيومرث تا حيات خود با زباني فصيح و پالوده شرح داده است . فردوسي خود در ميان اين ابيات همه جا انسان را به آزاد انديشي ، دادخواهي و پند و عبرت و خرد راهنمون شده و از روي كمال و صفاي ذهن به نقل داستان هايي           مي پردازد كه پيش از آن كه تاريخ و جذاب باشند، امروزي و انساني اند . ((نخستين داستان هاي شاهنامه از آغاز تمدن و سپس قيام كاوه روي كارآمدن فريدون، مرگ فريدون و تقسيم جهان بين سه پسر وي و برادر كشي ها و جنگ آنان است . سپس به حماسه جنگ هاي طولاني ايران و توران ، داستان زال و رستم و حوادث بزم ها و رزم هاي سياوش، پادشاهي منوچهر پرداخته و در قسمتي ديگر با اشاراتي بر حوادث دوران اشكانيان و ساسانيان، مندرجات حماسي خود را از زندگاني اردشير تا يزدگرد و انوشيروان پي مي گيرد.

در چهار مقاله عروضي داستان تدفين فردوسي بدين صورت نقل شده است كه به دليل شيعه بودن نگذاشتند جسد وي را در قبرستان مسلمانان دفت كنند ، ناچار جنازه اش را به باغ و ملك شخصي وي بردند و او را در آن باغ دفن كردند ، امروز هم در آنجاست، و من در سنه عشر و خمسمائه (510) آن خاك را زيارت كردم .

در سال 1313 بر مقبره فردوسي آرامگاهي با طرح آتشكده ساختند . در سالهاي 7-1343 نيز دوباره تغييراتي در آن داده شد. ساختمان فعلي آرامگاه كه طراح ان از مهندس سيحون بوده است ، در نماهاي بيروني برگرفته از معماري هخامنشيان است . فضاي داخلي نيز از معماري دوره اشكاني و اسلامي اقتباس شده و شكل كلي ساختمان شبيه بناي مقبره كوروش در پاساگارد است. بنا از چهار سمت داراي پله است و ابعادي در حدود 30 × 30 متر دارد . بدنه بنا با سنگ مرمر و اشعار فردوسي با خط نستعليق و نشان ((فره وهر اهورامزدا )) با نقش برجسته تزيين شده است در قسمت داخلي بنا داستان هايي از فردوسي مانند پيكار رستم و اشكبوس، جنگ ايرانيان و تورانيان ، نبرد رستم و سهراب ، داريوش هخامنشي ، پناه آوردن پادشاه هند به دربار ساساني، رفتن رستم به نزد كيكاوسس ، جنگ رستم با پيلتن مازندران ، به كمد گرفتن رستم رخش زا، جنگ رستم با اژدها و يدو سفيد و ... به صورت حجاري و نقش برجسته سنگي بر ديواره نصب شده است . آرامگاه حكيم ابوالقاسم فردوسي همچون نگيني در دشت توس مي درخشد و هر ساله مشتاقان فراوان از تمام دنيا به زيارت او مي آيند. مهدي اخوان ثالث (م . اميد) شاعر بزرگ خراساني معاصر نيز در محوطه آرامگاه فردوسي و در كنار آن استاد بي نظير زبان فارسي به خاك سپرده شده است .

 

موزه توس :

موزه توس در سال 47 به همت انجمن آثار ملي و با طراحي مهندس هوشنگ سيحون در اصل براي رستوران ساخته شده است و بعدا (سال 1363) تبديل به موزه شاه داراي اشياي باستاني است كه اغلب از كاوش اي باستان شناسانه توس به دست آمده است .

در اين موزه اشياي مانند سنگ چخماق، گرز، سپر، تيركمان كه قدمت بعضي از آنها به دوران پيش از اسلام مي رسد ظروف سفالي، فلزي و شيشه اي قرون 4 تا 6 هجري كه از نيشابور و ديگر مناطق به دست آمده است وجود دارد .

تابلوهاي رنگ و روغن كه برگرفته از داستان هاي شاهنامه هستند اثر        استاد علي رخسار از آثار ديگر اين گنجينه مي باشند .

 

روستاي پاژ :

روستاي پاژ ، زادگاه شاعر حماسه سراي ايران حكيم ابوالقاسم فردوسي است كه در سه فرسنگي شرق طابران توس و پانزده كيلومتري شمال شهر مشهد در حاشيه جاده مشهد  ـ كلات واقع است.روستاي پاژ ، مركز دهستان تبادكان است و جلگه اي در دامنه هاي جنوبي كوه هاي هزار مسجد ، در نزديكي دو كوه اژدر كوه در 6 كيلومتري شرق روستا و سفيد كوه در 4 كيلومتري شمال آن واقع شده است . پاژ در حدود 150 خانوار جمعيت دارد . شغل اصلي ساكنين آن كشاورزي است و هر سال هم تعدادي از ساكنين جذب كارخانه سيمان و يا شهرك صنعتي اطراف پاژ مي شوند ، پاژ در قسمت مركزي خود داراي قلعه اي است كه سابقا هسته ي اصلي روستا را تشكيل مي داده است ، از آنجا كه اين روستا زادگاه يكي از ارجمندترين مفاخر ملي ايران است با دادن امكانات و خدمات مي تواند به عنوان مركزي توريستي ـ تاريخي درآيد  و هر سال ميعادگاه عاشقان زبان و شعر فارسي گردد .

در اطراف روستاي پاژ باغ هاي انگور وجود دارد . كرت بندي باغ ها و سرسبزي باغات  در اطراف ديدني است . قلعه ديگري كه در پانصد متري روستاي پاژ قرار دارد به قلعه كهنه پاژ مشهور است و سطح آن از شكسته سفال هاي سده هاي چهارم بعد از اسلام تا قرن نهم و دهم هجري پوشيده شده است .

نظامي عروضي در قرن ششم از پاژ بدين گونه ياد مي كند : (( استاد ابوالقاسم فردوسي از دهاقين توس بود ، تاز ديهي كه آن ديه را پاژ خوانند و از ناحيت طيران است .... )) در بسياري از متون ديگري كه از اعصار گذشته به ياد مانده است از فردوسي و پاژ ياد مي شود .

 

 

 

 

قلعه حاجي تراب

اين قلعه در نزديكي شهر ويران تابران توس و مشرق آن بصورت ويرانه هاي بازمانده دژي است كه به نام شيرخانه توس نيز معروف بوده است و نادر شاه در حمله به مشهد از آن استفاده كرده است .

 

هارونيه

اين بنا كه در ورودي شهر تابران توس با بلنداي خود جلب توجه مي كند ، به نام هاي مختلفي چون آرامگاه غزالي [1]خانقاه غزالي ، مقبره هارون الرشيد ، نقاره خانه ، زندان هارون الرشيد ، و مسجد جامع توس خوانده شده است صاحب مطلع الشمس آن را از آبادي هاي باقي مانده از شهر توس قديم مي داند كه تقريبا در وسط شهر با گنبد دو پوش ساخته شده است .

هرتسفلد در كتاب ابنيه و آثار تاريخي ايران مي نويسد : احتمال مي رود ، بنا در دوره سلجوقيان و قبل از حمله مغول ساخته شده و شايد به واسطه آن حمله  نا تمام مانده باشد . طرح كلي بنا شبيه به مقبره لقمان سرخسي (باز سازي شده  در سال 757 ) در سرخس و گنبد سلطانيه ( مقبره سلطان محمد خدابنده الجاتيو) در زنجان ( حدود سال 700 قمري ) و آرامگاه سلطان سنجر در مرو است . نماي ساختمان داراي تزييناتي از آجر است . در داخل نيز با كاربندي هاي گچي و مقرنس ها تزيين شده است . دهانه گنبد داخلي 30/11 متر و ارتفاع گنبد 7/24 متر است . بنا داراي يك مدخل اصلي ، دو مدخل در شرق و غرب ساختمان و بقاياي يك محراب در قسمت بيروني و شمال ساختمان مي باشد . اين بنا داراي ويژگي هاي معماري قرن هشتم هجري است ، خطوط عمودي و موازي سطح نما ، طاق نماها و نورگيرها و فضاهاي پر و خالي ، عمر آن را به بيش از قرن هشتم و هفتم نمي رساند . اين بنا شامل ايواني رفيع و دو لچكي ، چهار ايوان  صليبي شكل با پنجره هاي مشبك ، و نغول هاي عمودي و افقي و هشت طاق نما با قوس جناغي و گنبد دو پوششه است . از آنجا كه اين محل به مسجد جامع شهر توس نيز شهرت دارد و ساختمان آن را به سربداران نسبت مي دهند ، و با توجه به معماري جذاب نسبتا سالمي كه دارد از مكان هاي بسيار ديدني شهر توس مي باشد . سنگ يادبود شهر مقبره امام محمد غزالي در روبروي بقعه نصب شده است . حسين خديو جم غرالي شناس معاصر نيز در اين مكان دفن شده است .

 

 



[1]- مقبره اصلي غزالي در سال 1374 در عمليات باستان شناسي به سرپرستي آقاي لياف در خارج حصار توس كشف شده و بنايي است شامل دو طبقه كه قسمت فوقاني آن ويران شده و قسمت زيرين داراي محراب كاشي كاري شده و ديوارهاي گچ اندود مي باشد .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت: 17:31 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1652

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس