جواب سوالات کتاب - 24

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازديد: 46771
بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

پایه ی دهم-صفحه ی ۳۹-مثل نویسی-تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازویسی تو نیکی می کن و در دجله انداز

انشا در مورد تو نیکی می کن و در دجله انداز

مقدمه:بیت کامل شده ی این مصرع این است:

تو نیکی می کن و در دجله انداز             گه ایزد در بیابانت دهد باز  

 

معنی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

۱- به معنای نیکی کردن به دیگران، بی چشمداشت از آنان است، چرا که بازگشت این نیکی و احسان در نهایت به خود فرد است.

۲- نیكی هایی كه انجام می دهیم به ما باز میگردند.

۳- هر که نیکی کند،‌ خدا هم به او نیکی خواهد کرد.

معنا و مفهوم

شهرت این بیت مثلی آن قدر زیاد است که اغلب مردم لااقل یک بار آن را شنیده و یا به کاربرده‌اند. این بیت به یکی از فضائل اخلاقی اشاره دارد که نیکی کردن به دیگران بدون چشمداشت است. همچنین متذکر می‌شود که درصورت انجام این کار در همین دنیا نتیجه کارت را خواهی دید و در نهایت روزی در جایی دیگر که فکرش را نمی‌کنی، آن نیکی به خودت بازخواهد گشت! به علاوه این نکته را نیز در بر دارد که حتی اگر به نظر بیاید که کار نیکت هدر رفته یا بی‌فایده بوده است (در آب انداختن نیکی!)، این چنین نیست و روزی ثمر خواهد داد.

به صورت دیگری نیز می‌شود از این مثل برداشت کرد و آن نگاه آخرتی داشتن به اعمال است؛ اینکه حتی اگر در ظاهر نتیجه عمل خود را در دنیا نبینیم، نباید گمان کنیم که نیکی‌هایی که کردیم بی اثر بوده است، چرا که در نهایت خداوند پاداش آن را به بهترین شکل در دنیایی دیگر خواهد داد.

انشا :

 

 

تنه ی انشا:پیرمردی تنها و سالخورده در کنار دجله خانه ایی فقیرانه داشت و زندگی می کرد.از سر تنهایی و دلسوزی روزانه به کنار دجله می رفت و تکه نانی با خود می برد و کنار ان می نشست و تکه نان را خرد می کرد و در اب می ریخت تا غذایی برای ماهی های درون اب باشد گذشت و گذشت تا اینکه پیرمرد قصد سفر کرد و در مسیر خود باید از بیابان گذر می کرد .به دلیل پیری و سالخوردگی سفر پیرمرد به درازا کشیده شد و مرد زمانی که به بیابان رسید نه ابی داشت  و نه غذایی و نه توانی برای بازگشت به خانه…..پیرمرد تمام تلاش خود را کر تا خود را به جایی برساند.اما چیزی جز صحرا و دشت خالی  افتاب سوزان ندید در حالی که از گشنگی و تشنگی به زمین افتاده بود و با خدا لب به سخن گشود:پروردگارا پیرمردی تنها هستم که ازبد روز گار اینجا اسیر خاک و افتاب سوزان شده ام.ازارم به هیچکس  نرسید ه و تمام تلاشم ان بوده که از هرچه داشتم به دیگران کمک کنم…خداوندا اینجا زمین گیر شده ام و نه راه پیش دارم و نه راه پس،خودت نجاتم ده و مرا از این معصیت رهایی ده.چند لحظه ایی که گذشت از دور مردی را دید که به سمت او می اید .فکر کرد که از ضعف شدید سرابی می بیند.ولی مرد لحظه به لحظه نزدیک تر می شد و پیرمرد متوجه شد که سراب نیست.مرد به پیرمرد رسید و جویای حال او شد و پیرمرد از ضعف و گرسنگی خود گفت.مرد جواب از کیف خود تکه نانی بیرون اورد و به دست پیرمرد دادو پیرمرد لحظه ایی به نان نگاه کرد و با خود اندیشید ،این همان تکه نانی است که برای ماهی ها ی دجله می ریخت و خداوند ان رادر بیابان به ان باز گرداند…

 

داستان :

داستان برای ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

حکایت شده است که متوکل، خلیفه ستم‌کار عباسی به جوانی به نام «فتح» علاقه‌مند شد، به گونه‌ای که تمام فنون زمان را به او آموخت تا اینکه نوبت به شناگری رسید. از قضا، روزی که «فتح» در دجله شنا می‌کرد ناگهان موج سهمگینی برخاست و جوان را در کام خود فرو برد. غواصان به دجله ریختند و رودخانه را زیر و رو کردند، ولی اثری از جوان نیافتند. پس از مدتی کوتاه، شخصی نزد خلیفه آمد و پیدا شدن گم‌‌شده را بشارت داد. وقتی جوان را آوردند، واقعه را از او پرسید.

فتح با خوشحالی پاسخ داد: «هنگامی که موج نا به‌هنگام، مرا برداشت، مدتی زیر آب غوطه خوردم و از سویی به سوی دیگر رانده شدم. در این موقع، موج عظیمی برخاست و مرا به ساحل پرتاب کرد. وقتی چشم باز کردم خودم را در حفره‌ای از حفره‌های دیوار دجله یافتم. ساعت‌ها گذشت. ناگهان چشمم به طبق نانی افتاد که از جلوی من بر روی دجله می‌گذرد، دست دراز کردم نان را برداشتم و رفع گرسنگی کردم.

هفت روز به این ترتیب گذشت. در روز هفتم مردی به قصد ماهی‌گیری به آن منطقه آمد و چون مرا در آن حفره یافت با تور ماهی‌گیری خود بالا کشید. در ضمن بر روی قطعات نان که همه روزه در ساعت معینی بر روی دجله می‌آمد عبارت «محمد بن الحسین الاسکاف» دیده می‌شد که باید تحقیق کرد این شخص کیست و مقصودش از این عمل چیست».

متوکل دستور داد به جست‌وجوی آن مرد بروند. پس از تفحص فراوان، بالاخره «محمد اسکاف» را در بغداد یافتند. اما او در جواب گفت: «مرا با خلیفه کاری نیست. اگر اوامری باشد در اجرای فرمان آماده‌ام.» متوکل با شنیدن این خبر به خانه «محمد اسکاف» رفت و جریان نان‌ها را جویا شد.

او در جواب گفت: «برنامه زندگی من از آغاز تشکیل خانواده این است که روزانه، مقداری نان برای اطعام فقرا کنار می‌گذارم. اکنون چند روزی است که کسی به سراغ نان نمی‌آید. از آنجا که نان صدقه را باید انفاق کرد؛ در این چند روز قطعات نان را چند ساعتی پس از صرف ناهار و عدم مراجعه مستمندان، به دجله می‌انداختم تا لااقل ماهی‌های دجله بی‌نصیب نمانند.»

خلیفه وی را مورد توجه قرار داد. ضمناً در لفافه به او گفت: «تو نیکی را به دجله می‌اندازی بی‌خبر از آنکه خدای سبحان آن را در خشکی به تو باز می‌گرداند».

داستان دوم  :

تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

روزی روزگاری پسرك فقیری زندگی می كرد كه برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می كرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد كه تنها یك سكه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود كه شدیداً احساس گرسنگی می كرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا كند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز كرد. پسرك با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یك لیوان آب درخواست كرد.
دختر كه متوجه گرسنگی شدید پسرك شده بود به جای آب برایش یك لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر كشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟». دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته كه نیكی کردن قیمت ندارد.» پسرك گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می كنم»
سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشكان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام كنند.
دكتر هوارد كلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی كه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حركت كرد. لباس پزشكی اش را بر تن كرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام كند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یك تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دكتر كلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دكتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاكتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز كردن پاكت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود كه باید تمام عمر را بدهكار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاكت را باز كرد. چیزی توجه اش را جلب كرد. چند كلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند:
«بهای این صورتحساب قبلاً با یك لیوان شیر پرداخت شده است!» 

انشای دوم :

گسترش تو نیکی میکن و در دجله انداز نگارش دهم

مقدمه : “او با رئفت تمام، قطعات عشق را از قلبش برگزیده و جدا کرده و آنهارا در کاسه محبت ریخته، و وارد هرکوچه و بزرنی میشود، بی هیچ توقع و انتظاری از شخصی، قطعه ای عشقِ آمیخته با محبت را به دیگران تعارف میکند و به امید روزی است که وسعت قلبش به اندازه مردمان شهر شود.”

بدنه : “از نظر من شاید او زیبا ترین عشق و زلال ترین قلب را از میان همه آدمیان داراست. قلبی که بی هیچ چشم داشتی لبریز از عشق و علاقه است و آنقدر این خزانه مملو از دوست داشتن است که تشعاتش هر موجود جاندار و بی جان پیرامونش را، در برمیگیرد.
قلبی که از غلیان امواج عشق در جوشش است، لایق ستایش است. چنین قلبی، پیشکشی خداوند به بندگان خاصِ خود است و خوشا بنده ای که امانتدار تحفه ای چنین گرانبها از جانب پروردگار است. بنده ای برگزیده که قلب و روحش را از ملکوت، به امانت ستانده است.
بنده ای که با قلب پاکش، نه از کسی انتظاری دارد و نه خواسته نابه جایی، زمین توان حمل این حجم از محبتش را ندارد. گویا دوست داشتن و بی توقع بودنش را، توشه راه بهشت برای خود کرده است.”

نتیجه : “کسی که بی توقع مهرمیورزد، خداوند روزی دستگیرش خواهد شد. دستگیر قلبی که قطعه ای از روح خود در آن آرمیده است. و آن محفل عشق، روزی که باز هم توقعش را ندارد، در اعجاز خدا، غرق خواهد شد.”

 

توجه :

برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :

نظر هم یادتون نره

بازنویسی حکایت یکی از حکما شنیدم که می گفت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت مردکی را چشم درد خواست

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

بازنویسی حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید و به پسرش داد

باز نویسی حکایت صفحه ۷۰ پایه نهم با موضوع روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

بازنویسی حکایت شخصی شتری گم کرده بود جدید

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

بازنویسی حکایت بیابان گردی را دیدم در حلقه جوهریان بصره

مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

گسترش حکایت سوداگری بار آبگینه داشت

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

ساده نویسی حکایت در مورد طاووس و زاغی

داستان ضرب المثل حلّاج ِ گرگ بوده

مورچه سیاه کوچولو ( بر اساس ضرب المثلِ : مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش

بازنویسی ضرب المثل در مورد اب که یک جا ماند می گندد

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

باز نویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

داستان نویسی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

بازنویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

توضیح ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

بازنویسی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق درباره ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر می‌شود

تحقیق درباره ضرب المثلهای فارسی

تحقیق درباره ضرب المثلها

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازنویسی شعر در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت: 9:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(1)

شعر گردانی و بانویسی ایستاده ام،ایستاده ایی،ایستاده ایم،جنگلیم،تن به صندلی شدن نداده ایم

بازديد: 44975
شعر گردانی و بانویسی ایستاده ام،ایستاده ایی،ایستاده ایم،جنگلیم،تن به صندلی شدن نداده ایم

این مطلب شامل چنیدین بازنویسی و انشا می باشد تا آخر مطلب را ببینید :

پایه ی دهم-صفحه ی ۵۵-شعر گردانی

ایستاده ام،ایستاده ایی،ایستاده ایم،جنگلیم،تن به صندلی شدن نداده ایم

مقدمه:باید ایستادگی کرد در مقابل سختی ها تا نشکنیم تا نشکنمان باید ریشه ها را در عمق خاک برد تا هیچ سیل و باد و طوفانی مارا تکان ندهد و تا لحظه ی اخر سر فراز باشیم و سربلند.

تنه ی انشا:درخت ها در در کنار یکدیگر و با همدیگر جنگل را تشکیل می دهند ،با هم دیگر سبز می شود و با همدیگر برگ می ریزند و با همدیگر به خواب زمستانی می روند ،به این می گویند اتحاد جنگل.

اما گاهی انسان ها برای فراهم اوردن خواسته ها و نیاز های خود درخت ها را قطع می کنند و با چوب ان مداد و دفتر و میز و صندلی می سازند،درست است که برای ما مفید است اما این جنگل است که رو به پایان می رود که به این می گویند نابودی جنگل.

اما در بعضی نقاط انسان هایی هستند که برای سرمایه های طبیعی خود ارزش قائل اند و با ایستادگی و صرفه جویی مانع از قطع درختان جنگل می شوند ودر کنار ان درختان با ریشه و با اصالت زیادی می مانند

.در کنار هم می جنگند تا جنگل از بین نرود به این می گویند مقاومت جنگل.اما این سوال پیش می اید که چگونه می شود که درختانی که نه حرف می زنند و نه دستی دارند برای مبارزه،مقاومت می کنند؟ان ها تنها ایستاده اند مانند مبارزی که تا لحظه ی اخر روبروی دشمن می ایستند و با تمام سختی ها را تحمل می کنند اما هم چنان می ایستند و سر خم نمی کنند چون می دانند که اگر خم شوند و می شکنند و ان زمان ،زمان مرگش است.

نتیجه گیری:ریشه های عمیق،سربلندی می اورد.ایستادگی می اورد و می شود جنگلی سرسبز که سبز و زیبا می مانند اما هرگز تبدیل به صندلی نمی شوند .ان ها درخت می مانند تنها کمی اراده و مقاوت لازم است.

 

بازنویسی دوم :

انشا ایستاده ام ایستاده ای ایستاده ایم جنگلیم تن به صندلی شدن نداده ایم

ایستادن نماد مقاومت در برار حوادث و پستی و بلندی های زندگی و اعتقاد به اهداف خویش می باشد .

وقتی که انسان به لطف و مرحمت خداوند به بینش عمیق و بصیرت لازم می رسد درمیابد که بدون هدف خلق نشده است .

پس از آن در کره خاکی به جستجوی هدف واقعی و مسیر حقیقی می پردازد .

پس انسان باید همچون یک رود جاری و خروشان به مسیر خود ادامه دهد تا به سعادت و خوشبختی برسد .

انسان همواره سعی می کند تا به برای رسیدن به اهداف بزرگ خود کم نیاورد و به تلاش خود ادامه می دهد .

او مراقب است که در مسیر خود فریب وسوسه های شیطان را نخورده و دچار غرور و خودخواهی نشود .

او هیچوقت دست از تلاش و کوشش نمی کشد .

ایستاده ام ایستاده ای ایستاده ایم

ما نمونه ای از مقاومت و ایستادگی و اعتقاد قلبی را در جهان اسلام شاهد هستیم .

وقتی که مسلمانان جهان ، دشمنان قسم خورده اسلام و قرآن را با مقاوت و ایستادگی خود به زانو درآوردند .

قهرمانانی که هرگز در مقابل ننگ و خواری تسلیم نشده و با نثار جان ، مال و فرزندان از آرمان های اصلی خود دفاع کرده و طعم شکست و خواری را به دشمنان چشاندند .

آنها با ایستادگی مثال زدنی خود و با پیروی از مکتب سالار شهیدان امام حسین (ع) پرچم پرافتخار اهل بیت را بر فراز وطنشان برافراشتند .

مفهوم شعر ایستاده ام ایستاده ای ایستاده ایم جنگلیم تن به صندلی شدن نداده ایم به ارتباط میان اجزای خلقت از جمله انسان ها و زمین می پردازد .

منظور از جنگل در این شعر ارتباطی است که میان انسان ها و جنگل وجود دارد .

یعنی انسان ها به یکدیگر وابسته اند و باید از نابودی این جنگل یکپارچه و تبدیل شدن آن به صندلی ، میز و تکه چوب و … جلوگیری کنند .

بازنویسی سوم  :

ما ایرانیان،ملتی هستیم که همیشه و در همه حال و در تمام طول تاریخ در مقابل ظلم و ستم زورگویان ایستاده ایم،به هیچ عنوان تن به ذلت و خواری نداده ایم.ما ملتی غیور،دلیر و با غیرتیم که همواره همچون کوهی استوار در برابر ظلم و ستم ،صبر و استقامت ورزیده ایم و حاضریم تا آخرین قطره ی خونمان در برابر ستمگران ایستادگی کنیم و از مملکت خود دفاع کنیم.

ما توانسته ایم به جهانیان اثبات کنیم که می توانیم با بصیرت،آگاهی و شکیبایی ،همه ی فراز و نشیب ها را طی کرده تا به نتیجه برسیم و همواره نام و یاد کشورمان ایران و معنا و مفهوم پایداری و استقامت را در جهان زنده نگه داریم.چنانچه حضرت محمد(ص)نیز در این رابطه گفته اند:(حکومت ها ممکن است با کفر باقی بمانند ولی با ظلم ،هرگز!)

پایداری و استقامت به معنی پذیرفتن احکام خدا و اطاعت از فرمان اوست.حقیقت استقامت را کسی داراست که کردارش با گفتارش یکی باشد،نه از گذشته بیمناک و نه از آینده اندوهناک باشد تا از دوستان خدا گردد .همانگونه که امیرالمومنین فرموده:(نجات و سلامتی همیشه با استقامت همراه است.)

 

در ادامه توضیحات کامل این شعر را ببنید :

معنای شعر ایستاده ام ایستاده ای ایستاده ایم

انشا بسیار سخت می باشد و در مورد اتحاد حرف می‌زنند که نباید در مقابل زورگویی ها و ظلم ایستاد و باید با ظلم و استبداد جنگید و هیچ وقت تن به صندلی شدن نداده ایم یعنی منظور این است که هیچ وقت مثل صندلی یک جا ساکن و سکون باشیم که هر اتفاقی می‌خواهد بیفتد ما این پست رو زدیم تا محققان سایت نکس لود تحقیق درباره جواب انشای صفحه ۵۵ کتاب نگارش ۱ پایه دهم انشا درباره ایستاده ام ایستاده ای ایستاده ایم جنگلیم تن به صندلی شدن نداده ایم را در بیاورد و در ادامه مطلب جواب را گذاشته ایم.

انشا شعر ایستاده ام ایستاده ای غلامرضا بکتاش

مقدمه : برخیز! ثابت کن خداوند بزرگ تر الز تمام مشکلات توست! برخیز! بگذار عرق شرم زمانه از زمین زدنت گیاهان را سیراب کند. بگذار جهان بداند که تو قوی تر از آن هستی که با ایم اتفاقات از پا در آیی ! تو مرد روز های سختی! تو از نژاد آریایی هستی و از نوادگان کوروش کبیر! تو بیدی نیستی که در برابر این باد ها کمر خم کنی.

بدنه : هر اتفاقی هم که بیفتد تو ایستاده ای! بازهم خزرتو میزبان تمام ماجراجویان جهان است. بازهم شالیزار هایت آذوقه ایران را به ارمغان می آورند و بازهم عطر نارنج از باغ هایت شنیده می شود. بازهم مرکباتت مهمان مهمانی ها می شوند و باز هم ماهی گیرانت ماهی صید می کنند . بله! تو بازهم از نامردی های زمانه فرار می کنی! بازهم دست بر زانو می گذاری و بلند می شوی و ثابت میکنی تو شکست ناپذیری! خسته می شوی اما کم نمی آوری ! فقط زمانی دست از ادامه دادن می کشی که موفق شده باشی! من می توانم تو می توانی ما می توانیم.
گلستان! زیبای شمال ایران! مهد درختان سر به فلک کشیده! برخیز و بازهم ایران را آکنده از عطر گل هایت کن. نشان بده خورشید گلستان هنوز هم طلایی است و می درخشد. ثابت کن خزر گلستان هنوز هم آرام است. ثابت کن هنوز هم نسیم قطرات شبنم صبحگاهی را بر گونۀ گلبرگ ها می غلطاند. ثابت کن تو از سیل قوی تری!

نتیجه : گلستان! اگر گلستانی های بی مروت رهایت کردند و از بیم سیل به سرزمینی غریب پناه بردند ما کنار توییم. ایران کنار توست. من ایستاده ام تو ایستاده ای ما ایستاده ایم و تن به صندلی شدن نداده ایم. ما گلستانی خواهیم ساخت هزاربار با شکوه تر و مقاوم تر!

شعر گردانی ایستاده ام ایستاده ای ایستاده ایم جنگلیم

مقدمه : محکم تر از کوه ٬ درخشان تر از خورشید ٬ سبزتر از سرو و مقاوم تر از درخت زیتون ایستاده ایم ایستاده ای و ایستاده ایم!

بدنه : بگذار زمانه نامردی هایش را به رخ بکشد٬ بگذار ما بلند شویم و او مارا زمین بزند بگذار ما رود شویم و او سنگ شود و مسیرمان را ببندد بگذار ما کاج شویم و زمانه تبر شود و بر پیکرمان بکوبد بگذار ما دریا شویم و او کویر شود بگذار انواع نا ملایمت هایش را مهمان خانه مان کند ما مرد کوتاه آمدن نیستیم ما به دنیا آمده ایم برای تلاش و برای نجنگیده نباختن!
اشک هایت را با دستان خودت پاک کن بر سختی ها لبخند بزن و دست بر زانو بگذار و برخیز! برخیز که زمان منتظر نمی ماند و روزگار رحم نمیکند ! برخیز !

نتیجه : ما زنده هستیم و ایستاده ایم و تا آرمان هایمان اهداف مان زنده هستند پویا و در تکاپو هستیم ! ما توانا هستیم و تا ابد در کنار هم مقاومت میکنیم و تن به صندلی شدن نمیدهیم.

جواب بچه ها در نظرات پایین سایت

مهدی : زندگی با تمام سختی هایش می گذشت، در مقابل سختی ها، دلتنگی ها، تنهایی و تو بی تفاوت از تمام موجودیت عشق، لبریز بودن احساساتم و آغوش های تنهایی ک برای خود رقم می زدم. من هم بی تفاوت بودم، به زندگی ام، آینده و عمری که می گذشت و سرخوش از لحظات پر اما خالی از زندگی ایده آل. تو نیز بودی. اما نه در کنار من، نه در کنار او، دروجکز نامعلومت که هوای چه کرده ک آنچنان بی رحم و سنگ شده ؟ هوای چه کرد که قلبم را پس می زند ؟ هوای چه کردع که تنهایی را باهم آغوشی از عشق ترجیح می دهد ؟ مابودیم، پیش هم، اما نه پشت به پشت یکدیگر که حتی دلخوشی در زندگی شود. قصمه مان قصه ی همان درختی است; که هوای همدمی را کرزه که بنشیند و حرف بزند اما باید برای آن دست از زندگی بکشد…! آیا همان سرسبزی ظاهر و بیابان درونش حفظ کند تا زندگی اش را پیش ببرد و همانند درختان جنگل شود. ایستاده ام ایستاده ایی ایستاده ایم جنگلیم اما تن به صندلی شدن نمی دهیم.

فاطمه : همه میدانیم که انقلاب اسلامی برای این انجام شد که از سلطه گری کشورهای استعمارگر بر ما فاصله بگیریم و بر خود متکی باشیم. ایرانی ها پس از پیروزی انقلاب با تمام توان کمر انفلاب را نگه داشتند و پشت آن ایستادند تا او نیز بایستد و از جایش تکان نخورد. این کار با مقابله با اولین دشمن انقلاب اسلامی یعنی حزب های گوناگون ضدانقلابی صورت گرفت. تا ما دوباره به دوران پیش از انقلاب باز نگردیم. بعد از آن جنگ تحیمیلی هشت ساله را به ما تحمیل کردند اما جوانان ایرانی باز هم ایستادند و گفتند : ایستاده ایم ایران تا کمرت را نشکنند. این کشور های ابر قدرت جها باز هم شکست خوردند ولی باز هم کاری کردند تا شاید بتوانند این کشور را از هم بگسترانند و به همین دلیل دست به تحریم زدند و باز هم ایران به آن ها گفت: ایستاده ام استوار به خاطر این که مردمم پشتم را گرفته اند. این بار نیز ایرا این گربه توانمند جهان با مشکلات مقابله کرد و نگذاشت که شمنان شکل و باطنش را تغییر دهند. پس هیچگاه نا امیدی جواب نمی دهد و باید ایستاد و امیدوار ماند چون دشمن از امیدواری ما شکست می خورد و با نا ایمیدی ما شکل و باطن ما را تغییر می دهد.

حسین : من ایستاده ام تو ایستاده ای ما ایستاده ایم جنگلیم تن به صندلی شدن نداده ایم. بنام خدایی که انسان را به صورت آ زاد آ فرید و تنها ملاک برتری بر یکدیگر راتقوا قرار داد و به او فرمان داد تا اگر مورد ظلم وستم قرار گرفت سر به طغیان بگذارد و در برابر ظلم وظالم بایستد. من خرمشر هستم صدای تانکها و بمبهای دشمن بعثی را میشنوم تا تو برسی من ایستاده ام. من کرمانشاه هستم. من نیز این صدا را شنیدم من نیز می ایستم. بنابراین ما ایستاده ایم. ما اهواز و آبادان ودزفول و ایلام وکردستان و… هستیم ما نیز این صداها را شنیده ایم و ایستاده ایم. من تهران هستم، این صداها را از دور میشنوم ولی برای با تو بودن به آنجا می آیم و در کنارت می ایستم. من مشهد هستم شهر گنبد طلایی، شهر 72 ملت من نیز این صداها را از دور شنیدم. من می آیم که با توباشم. من قزوین هستم، من نیز کرج هستم من زاهدانم. من کرمانم. من قم هستم ما با هم به نزد شما می آییم تا در کنار شما بایستیم، ما درد زخمهایتان را به جان می خریم. ما کودکانتان را تنها نخواهیم گذاشت گوش شما گوش ماست مانیز شنیده ایم ما می آییم زیرا ما سروهای آزاده ایم و باید در کنار هم باشیم تا جنگل شویم و جنگل بمانیم ما باید از یک خورشید نور بگیریم و رشد کنیم ما نباید به صندلی تبدیل شویم ما باید خود صندلی بسازیم و به دیگران بیاموزیم که ما در کنار هم یک جنگل هستیم. من کرمانشاه هستم و دیگر صدایی نمی شنوم، من خرمشهر هستم ودیگر صدایی نمی شنوم اهواز و آ بادان و دزفول و ایلام وکردستان نیز دیگر صداهای گاه وبیگاه را نمی شنوند. من کرمانشاه هستم باز هم صدایی میشنوم صدای خنده کودکانی را که از مدرسه به خانه برمی گردند. صدای چکش آهنگران را هم میشنوم. صدای لالایی مادران را نیز می شنوم. صدای بع بع گوسفندان را نیز می شنوم. من صدای زندگی را می شنوم و نور خوشید را می بینم که بر این جنگل می تابد. من. . . . . . ایران هستم. زیبا وسربلند، سر بلند از 8 سال امتحان، سر بلند از ایستادگی، سربلند ازهمنوایی و همصدایی، سربلند ازدیدن لاله های سرخ. من کرمان هستم باز هم صدایی میشنوم صدای آوار، صدای خرابی، صدای شیون مادران، صدای گریه کودکان. من کرمانشاه هستم من نیزاین صداها را می شنوم، صداها از من دور هستند شاید این صداها از خانه همسایه شنیده می شود، از سر پل ذهاب و اطرافش صدای آوار و خرابی و گریه کودکان را می شنوم صدای ساز عزا می شنو م به جای صدای ساز عروسی، آیا باز هم کسی در کنار ما خواهد ایستاد؟ آ یا ما باز هم کمر راست خواهیم کرد ؟ آیا ما که درختان صنوبر این سرزمین هستیم باز هم یک جنگل خواهیم شد. آیا صدای خنده کودکانمان فضا را عطرآگین خواهد کرد ؟ من ایران هستم، صدای آوار و خرابی و شیون مادران و گریه کودکان و ساز عزارا شنیده ام من ایرانم مادر تو و تمامی کودکانت یک مادر همیشه و در همه حال صدای کودکانش را خواهد شنید من مشتاقتر از همیشه به سویت پر خواهم کشید و تو را در آغوش خواهم گرفت. من درد تو را به جان می خرم، بدون تو قامتم خمیده است تو فرزند عزیز و غم خوار منی تو همیشه سپر بلای من بودی تو نگین انگشتر منی تو را درسینه ام می فشارم گرمتر از همیشه تو باید باشی مادر بدون فرزند خوار وخفیف است تو مانند چنار سر بلندی تو مانند سرو آزاده ای، دو باره دردت را درمان می کنم زیرا من یک مادر هستم و به کودکانم آموخته ام که باید من بایستم تا تو بایستی، ما باید بایستیم تا جنگل بایستد ما تک تک درختان این مادر هستیم باید برای مادرمان فرزندان خوبی باشیم تا مادر به پشتوانه ما همیشه قامتش را راست نگه دارد. دوستت داریم مادر و برای سر بلندیت از جان شیرین نیز خواهیم گذشت. تقدیم به اهالی زلزله زده شهر زیبای کرمانشاه. امید سالی پر از سر بلند ی و سلامتی برای تمام هموطنان عزیز.

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت: 8:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,
نظرات(0)

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازديد: 56451
بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

این مطلب شامل 5 داستان و بازنویسی است :

بازنویسی مثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

پایه دهم صفحه ی ۳۹مثل نویسی از تو حرکت از خدا برکت

مقدمه: از قدیم گفته اند از تو حرکت، از خدا برکت. ما نیز همیشه این اصطلاح را به کار می بریم ولی این بار می خواهیم برای درک بهتر آن داستانی ذهنی بنویسیم:

تنه انشا:

در گوشه گوشه ی این دنیا هزار داستان و هزار حکایت وجود دارد که گاهی این حکایت ها از اتفاقات روزمره ی ساده ی  یک انسان تشکیل شده است. در نقطه ی بسیار کوچک کره ی زمین  در یک خانه ی کوچک و کاهگلی مادر و پسری زندگی می کردند که مادر همیشه از پسر خود گله می کرد برای بیکاری و سر به هوایی و و همیشه ناراحت بود که چرا پسر او نیز مانند سایر مردم به بیرون نمی رود وکار نمی کند. پسرک با کفترهای خود مشغول بود و حرف های مادر را به پشت گوش می انداخت و در نهایت سخنان مادر می گفت: اگر کسی برای کار من را لازم داشته باد خودش به دنبال من می آید و من را به سرکار می برد و مادر هر بار از چنین پسری نا امید می شود و باز خودش برای کار و پول درآوردن پیش قدم می شد و می گفت که تو همیشه لقمه را آماده شده می خواهی در حالی که باید خودت به دنبال کار بروی، کار به سمت تو نمی آید. گذشت و گذشت تا پسرک از کفتربازی خسته شد و از بی فایده بودن خود نالان. با خود گفت زمان آن رسیده است که حرف های مادر را گوش دهم، شاید که حرف مادر درست باشد و من نیز برای کار یا جایی موثر باشم. پسرک بیرون رفت و چون تصمیم جدی گرفته بود به سختی تلاش کرد و در نهایت در غرفه  ی پارچه فروش بازار به عنوان شاگرد پذیرفته شد و شادمان و لبخند زنان با کمی شیرینی به خانه بازگشت تا به مادرش خبر خوش را بدهد و با شنیدن آن خبر مادرش شاد شد و در دل خدا را شکر گفت برای اینکه پسرش سر عقل آمده و دست از بازیگوشی و تنبلی برداشته است و با صدایی ذوق زده به پسرش گفت: دیدی که تصمیم گرفتی و تلاش کردی خدا پاسخ تلاش تو را داد. تو باید حرکت کنی تا خداوند به زندگیت برکت دهد با یکجا نشستن هیچ کاری پیش نمی رود. بلکه با تلاش و زحمت است که خداوند رزق و روزی حلال بر ما می بخشد و بعد از آن جمله ی از تو حرکت از خدا برکت برای پسرک یک الگوی پر نقش شد و تا لحظه ی مرگ از آن پیشی گرفت و به همه ی فرزندان خود نیز این جمله و این داستان را گفته بود تا آن ها نیز یادبگیرند و یاد دهند

 

بازنویسی دوم  :

این ضرب‌المثل را معمولا در مورد افرادی به کار می‌برند که دست روی دست گذاشتند و منتظرند تا خداوند همه‌چیز را برای آن‌ها جور کند. به عبارتی همه امور خود را به عهده خدا گذاشته‌اند و برای رسیدن به مطلوب و خواسته‌شان کاری نمی‌کنند. ضرب‌المثل‌های زیادی هستند که این پیام را دارند. مثلا «تا نگرید طفل، کی نوشد لبن؟» یا اینکه «نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود» و ... .
اما یکی از آن مثل‌ها که امروز می‌خواهم با توجه به آن حکایت مثل «از تو حرکت از خدا هم برکت» را تعریف کنم این است: « خدا روزی می‌دهد اما تو هم یک سرفه‌ای کن».
بارها و بارها در قرآن کریم آمده که خداوند رزاق است و روزی دهنده. اما به این هم اشاره شده در قرآن و روایات که هرکس به اندازه تلاش و زحمتی که می‌کشد، روزی نصیبش می‌شود. حالا این روزی می‌تواند مال و مکنت باشد، می‌تواند اعتبار باشد یا مقام دنیایی و اخروی. اما هرچه که هست بسته به تلاش آدمی برای رسیدن به آن و اراده خداوند نصیبش می‌شود و غیر از این نیست و نمی‌تواند باشد. 
بارها هم خوانده‌ایم و شنیده‌ایم که «ادعونی استجب لکم»، بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. شاید همین خواندن و دعا‌کردن هم اولین حرکت باشد اما همه آن نیست قطعا. 
از تو حرکت یعنی بلند شو و با اتکال به خداوند و ایمان قلبی به برکت او، «دست به کاری بزن که غصه سرآید». اما حکایت این مثل...
بازنویسی سوم :
قصه از آنجا شروع میشود که ؛ شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است .
هر ضرب المثلی ریشه در جایی دارد و حکمتی در آن نهفته است. ضرب المثل از تو حرکت ازخدا برکت را بارها شنیده اید و به کار برده اید. قصه از آنجا شروع میشود که ؛ شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد .
به همین قصد یک روز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداون طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت :هر که هستی بفرما پیش . مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد.
درویش به آن مرد گفت :فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد .

داستان چهارم :

در قدیم، در الان و در آینده این مثل را خواید شنید که از تو حرکت از خدا برکت.

حتی ممکن است بارها مادر یا پدرتان این ضرب المثل را بارها به شما گفته باشد.

بدین معنی است تا خودت وضعیتت را تغییر ندهی خدا تو را کمک نمیکند،

تا خودت تلاش نکنی خدا تو را کمک نمیکند.

در روزگاران قدیم در دل یک شهر کوچک، مردی زندگی میکرد و بیکار بود.

شنیده بود که اگر عبادت کنی و به یاد خدا باشی به سرکار میروی و رزق و روزی ات زیاد میشود.

این مرد صبح زود به مسجد محله ی خودشان رفت و شروع به عبادت کردن شد. از صبح تا شب نماز میخواند و عبادت میکرد.

پس از گذشت یک روز، مرد گرسنه شد و از گرسنگی نتواسنت تکان بخورد، در گوشه ای از مسجد تکیه زده بود و ناله میکرد.

تا شب کسی به مسجد نیامد.

ناگهان حوالی شب مردی مومن و خدادوست که مسافر بود قصد کرد

برای استراحت و نماز در کنار همین مسجد بماند و فرا صبح به راهش ادامه دهد.

پس به داخل مسجد رفت و مشغول نماز خواندن شد.

بعد از نماز ، سفره را پهن کرد و تا خواست غذا بخورد ناله ای شنید به دنبال ناله و صدا رفت که ببیند کیست.

متوجه شد مردی از شدت تشنگی و گرسنگی در کنج مسجد افتاده، او را سر سفره نشاند و سیر کرد.

پس از آنکه مرد جان دوباره ای گرفت اول از او تشکر کرد و موضوع را برایش تعریف کرد.

مرد مومن خنده ای کرد و گفت : خدا تو را خیر دهد اگر من صای ناله ات را نمیشنیدم که تلف میشدی.

پاسخ داد : خدا روزی ما را میدهد و من شنیده ام که هرکسی خدا را زیاد عبادت کند روزی اش زیاد میشود.

مرد مومن در پاسخ او گفت :

آری زیاد میشود اما اگر خودت هم در کنار عبادت به کار مشغول شوی و تلاش کنی و نان حلال دربیاوری.

در همینجا یاد ضرب المثلی افتاد و آن را برایش بازگو کرد که از تو حرکت و از خدا برکت.

 

داستان پنجم از تو حرکت از خدا برکت :

در زمان های قدیم در یک روستایی یک زن با دوتا بچه کوچک و یک پسر بزرگ زندگی میکرد.

زن ، شوهرش را از دست داده بود و تنها راه درامد آنها از گاو و گوسفندهایش بود.

اما این درامد کفاف خرج و زندگی آنها را نمیداد.

زن به پسر بزرگش گفت که ای پسر عزیزم به داخل شهر برو و دنبال کار باش

و خرج برادر و خواهرهای کوچکت را در بیاور

من در اینجا هم از گاو و گوسفندها از طریق فروش شیرشان درامد در میاورم.

اما پسر سر باز زد و گفت کار کجاست مادر من. بیکاری در همه جا هست. شهر و روستا ندارد.

پس از گذشت یکسال مریضی به دام هایشان افتاد و همه ی گاو و گوسفندهایشان مردند.

به اصرار مادر، پسر مجبور شد به شهر برود و دنبال کار باشد.

پسر به شهر رفت و به سختی کار میکرد و دنبال کار بود تا اینکه

بالاخره پس از گذشت چند روز سختی، کاری با درامد خوب پیدا کرد.

درامدی جمع کرد و به روستا نزد مادرش بازگشت و تمام درامد ان ماهش را به مادرش داد.

مادر از خوشحالی به فرزندش گفت که پسرم نصیحتی به تو میکنم

تا اخر عمرت بهش عمل کن : تا تو نخواهی و دنبار کار نباشی کار سراغ تو نمیاید

یاد مثلی افتاد که از تو حرکت از خدا برکت. تو تلاش کن و مطمئن باش خدا کمکت میکند.

 


 

توجه :

برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :

نظر هم یادتون نره

بازنویسی حکایت یکی از حکما شنیدم که می گفت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت مردکی را چشم درد خواست

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

بازنویسی حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید و به پسرش داد

باز نویسی حکایت صفحه ۷۰ پایه نهم با موضوع روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

بازنویسی حکایت شخصی شتری گم کرده بود جدید

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

بازنویسی حکایت بیابان گردی را دیدم در حلقه جوهریان بصره

مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

گسترش حکایت سوداگری بار آبگینه داشت

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

ساده نویسی حکایت در مورد طاووس و زاغی

داستان ضرب المثل حلّاج ِ گرگ بوده

مورچه سیاه کوچولو ( بر اساس ضرب المثلِ : مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش

بازنویسی ضرب المثل در مورد اب که یک جا ماند می گندد

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

باز نویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

داستان نویسی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

بازنویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

توضیح ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

بازنویسی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق درباره ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر می‌شود

تحقیق درباره ضرب المثلهای فارسی

تحقیق درباره ضرب المثلها

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازنویسی شعر در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 20 بهمن 1398 ساعت: 8:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

انشا در مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

بازديد: 19175
انشا در مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

انشا در مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

پایه۸     درس۳    صفحه۴۲     دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

انشا اول :

مقدمه:حیوانات همواره با ارزش هستند و باید در حفظ و نگهداری آن ها کوشا باشید و قصد شکار و آزار آن ها را نداشته باشیم. یکی از حیوانات مقبول پسند همه آهو است.

تنه: آهو یکی از زیباترین مخلوقات خداوند است. حیوانی که حتی امام رضا(ع)ضامن او بوده است. این حیوان زیبا همواره به دلیل نافه خوش بویی که دارد، مورد توجه شعرای بزرگ فارسی شده است. آهو همواره در معرض شکار است. آهو با دیدن شکارچی در جای خود می لرزد به این سو و آن سو می نگرد به فکر این است کجا رود همین چند لحظه پیش دوستش کنارش بود ولی حالا نیست این مرد با لباس عجیبش کیست، باید بروم. او چیز باریک و درازی در دست دارد. می ترسم. باید بروم. در یک لحظه آهو فرار می کند و شکارچی نمی تواند به هدف شوم خود دست بیابد. به دلیل شکارهای بی رویه ای که در طبیعت وحشی صورت می گیرد. بسیاری از حیوانات در معرض انقراض هستند. یکی از حیوانات، آهو است. آهوان نژادهای مختلفی دارند. نر آن ها شاخ دارد و ماده آن ها بدون شاخ است. ان ها بسیار زیبا هستند به خصوص آهوانی که تازه به دنیا آمده اند. آهو قلبش تند می زند. انگار کمی دور شده است از دور  صدای گلوله را می شنود. نمی داند این صدا از کجاست و بسیار می ترسد. او دوباره می دود تا خیلی از شکارچی دور می شود آهو حالا می داند که هرگاه شکارچی را با آن لوله باریکش ببیند بدونه آن که لحظه ای مکث کند پا به فرار می گذارد. آهوان حیواناتی هستند که بسیار تند می دوند و چشمانی تیز دارند. آن ها به راحتی قابل شکار نیستند. آهو با نام غزال نیز شناخته شده است. آهوان گیاه خوار هستند و به صورت گله ای زندگی می کنند و در بیشتر مواقع وقتی تنها باشند می توان آن ها را شکارکرد.

نتیجه گیری: آهو جانوری است که همواره مورد شکار واقع می شود. ما باید تلاش کنیم تا از این امر جلوگیری کنیم. آهو حیوانی زیبا است که در معرض انقراض است.

انشا دوم  :

بند مقدمه (زمینه سازی)

نسیم خنکی می‌وزید و من شادمانه در میان سبزه‌ها پیش می‌رفتم. شقایق‌ها امروز سرباز کرده و عطرشان سراسر دشت را پر کرده بود. زنبوری گوشم را قلقلک می‌داد، با این همه نمی‌خواستم از من دور شود. پرتو باریکی از نور خورشید به سمت من می‌تابید و از گرمای آن، لذت مطبوعی احساس می‌کردم. ناگهان در سمت راست خودم، جنبشی احساس کردم. انسانی پوشیده در یک لباس خاکی رنگ که سلاحی سیاه و سرد در دست داشته و آن را به سمت من نشانه رفته بود.

بندهای بدنه (متن نوشته)

تفنگی که مرد خاکی رنگ به سمت من گرفته بود، لوله بلندی داشت و من می‌توانستم از این فاصله داخل حفره لوله‌هایش را ببینم که گویی تا ناکجا آباد ادامه داشت. گوش‌هایم تیز و تمامی حواسم جمع شد. می‌توانستم آن قدر بدوم که او به گرد پایم نرسد. اما می‌ترسیدم که با نخستین جست، دستش روی ماشه اسلحه رفته و گلوله‌ای به من وارد کند. فاصله او به قدری با من کم بود که توانایی شلیک در یک حرکت را داشته باشد.

با خود فکر کردم که برای گریختن از دست انسان خاکی رنگ که سلاح سیاهش را به سمتم نشانه رفته است، باید چه کنم؟ او دو پای خود را طوری از هم باز کرده بود که گویی از این ژست، قدرت بیشتری می‌گرفت. با اضطرابی خاص که شاید توأم با آرامشی عجیب نیز بود، به من می‌نگریست و منتظر بود که با یک حرکت، کارم را تمام کند.

من به اطراف نگاهی کردم و سعی کردم موقعیت خودم را نسبت به او به خوبی بسنجم. به اندازه ۱۰ آهو بین ما فاصله بود و او باید ۱۰ آهوی خیالی را رد می‌کرد تا به من برسد. با خود فکر کردم که اگر همان جا بایستم، شکارچی حتما مرا شکار کرده و از پای درخواهد آورد. بنابراین راهی جز ریسک کردن نداشتم. تنها کاری که از من برمی‌آمد، همان دویدن و فرار کردن از صحنه رویارویی با شکارچی خاکی رنگ بود.

بند نتیجه (جمع بندی)

در دل از یک تا ده شمردم تا تمام قدرت خود را جمع کنم. شکارچی جای پاهای خود را به آرامی عوض کرد تا مرا تحریک به فرار نکرده باشد. اما او خبر نداشت که من پیش‌تر قصد فرار کرده‌ام. یک، دو و سه... شروع به دویدن کردم در حالی که صدای تیرها پی در پی از پشت سرم می‌آمد. جایی دیگر نتوانستم بدوم، گویی به محلی امن رسیده بودم... آیا گلوله شکارچی به من اصابت کرده بود؟ پس چرا خبری از درد نبود؟
من نجات پیدا کرده بودم.

 

انشا سوم :

انشا دوم: شکارچی غمگین

در میان گروه آهوان به تاخت در دشت‌های بی‌پایان مشغول بودیم که صدای شلیکی ما را در جای خود میخکوب کرد. یکی از آهوانی که در گله، همراه ما به پیش می‌تاخت، بر زمین افتاده و غرق در خون سرخ خویش بود. به دورش هراسان حلقه زده و من از بین جمعیت آهوان، چشمم به شکارچی افتاد که هنوز دود از تفنگش بیرون می‌آمد.

تیله چشمان من در لوله‌های تفنگ شکارچی گره خورده و می‌دانستم که قصد شلیکی دوباره دارد. اگر او شلیک می‌کرد، در میان گله آهوان که ما بودیم، تلفات بیشتری بر جای می‌ماند. شکارچی از جای خود تکان نمی‌خورد. ما نیز دل رفتن نداشتیم و آهوی نیمه جان هنوز به آن تکه از دشت بسته‌مان کرده بود.

از میان آهوان چند تایی به تاخت محل را ترک کردند و دیگران نیز رفته رفته در پی آن‌ها به آن سوی دشت های سرسبز، شروع به دویدن نمودند. من تنها مانده بودم بر پیکر آهویی که بی جان روی سبزه‌ها افتاده و سبزی آن‌ها را با خون سرخ خود، گلگون کرده بود. شکارچی به من و من به او می‌نگریستم. نمی‌دانم چرا ماشه‌اش را نمی‌کشید و تیری به من نمی‌زد.

شکارچی به رحم آمده بود؟ او در قامت من که بر جنازه آهوی مرده ایستاده بودم، چه دید که شلیک نکرد؟ در کمال تعجب دیدم که سلاحش را پایین آورد. حالا او باید به ما نزدیک شده و لاشه آهو را می‌برد تا از پوست او، استفاده تجاری‌اش را ببرد! اما همان جا ایستاده و به منظره‌ای که خلق کرده بود، می‌نگریست.

در چشمان شکارچی یاس و اندوه را دیدم. شکارچی‌ها هم اندوهگین می‌شوند! این چیزی است که آن روز درک کردم. برای شکارچی‌ها هم زمانی به غم انگیزی می‌گذرد. قدمی جلو آمد و من بر جای خود ایستاده بودم. باز شکارچی جلوتر آمد و من باز ایستاده بودم. او به من شلیک نمی‌کرد و من این را خوب می‌دانستم. شکارچی آمد و آمد و شکار خود را از زمین، درست مقابل من برداشت و با اندوهی تلخ‌تر از قبل به من نگریست.

لحظه‌ای احساس کردم می‌خواهد دست نوازشگری بر پوست تنم بکشد، اما از این کار منصرف شد. از همان راهی که آمده بود برگشت و من را در سوال این که آیا شکارچی‌ها هم قلب و احساسات دارند، تنها گذاشت!

 

اشنای چهارم  :

دارم راه می روم در كوه و صحرا در آن جا یك بوته میبینم با گام هایی آرام به سمتش می روم بعد از بازرسی كامل شروع به خوردن میكنم ، صدای پایی را
 میشنوم كه آرام آرام به من نزدیك می شود كمی می ترسم و بعد به روبه رو خیره می شوم با دیدن كسی كه روبه رویم است قدمی به عقب برمی دارم .......
مردی كچل و كوتاه قد با كلاهی شبیه كلاه جادوگر ها ! از چشمان دریده ی قهوه ای اش شرارت می بارد ، دماغ عملی اش مانند برج زهر مار روی صورتش خود نمایی میكند ، روی لبش یك پوزخند مسخره وجود دارد یك بلوز چار خانه قهوه ای و یك شلوار كتان قرمز كه خیلی روشن است و جلب توجه می كند و یك چكمه كه فكر كنم دو سال است آن را تمیز نكرده . یك اسلحه مشكی كه از قد خودش هم بلند تر است به دست دارد یك لبخند خبیثانه می زند كه با آن كار دندان های   سیاه كرم خورده اش نمایان می شود شبیه ازائیل است ، اما نه !ازرائیل از او زیبا تر و خوش تیپ تر است . اسلحه را بالا می گیرد و من با ترس به او خیره می شوم . بعد می گوید : آهوی بی چاره ! همان جا خشكم زده است نمی توانم تكان بخورم انگار پاهایم به زمین چسبیده اند، ماشه را می كشد و  بنگ ......... و بعد دردی كه در بدنم حس می كنم ........... 
چشمانم را كه باز می كنم .........جایی عجیب كه تا به حال نظیر آنرا ندیده ام یك رودخانه زیبا و درختانی كه سر به فلك كشیده اند ، از افكارم بیرون می آیم مادرم را در كنار مردی با چهره نورانی كه یك لبخند مهربان برلب دارد می بینم . مرد به من نزدیك می شود ، دستش را نوازش وار بر روی سرم می كشد و می گوید : خوش آمدی آهوی كوچك.....................  این مرد كیست ؟ حس می كنم برایم آشناست ! ..... آهان یادم آمد این مرد مهربان ضامن ماست ، ضامن آهو ها . مادرم قبل از رفتنش به پیش او داستانش را برایم گفته بود .
انشای پنجم  :

انشا دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

ما آهوها گوش حساسی داریم. یعنی حتی صدای جریان نسیم را هم می شنویم. اما حساس تر از گوش ها، چشمان مان است. هر حرکتی که در اطراف مان باشد را به خوبی می بینیم. مثلا همین شکارچی که الان پشت آن درختِ قطور کمین کرده است رابه خوبی می توانم ببینم. گاهی سرش را بیرون می آورد و نیم نگاهی به روبرو می اندازد. هنوز ما را که در بین بوته های بلند پنهان شده ایم را ندیده است. اما بی دلیل هم به این منطقه نیامده. لابد به خوبی می داند ما آهوها معمولا برای خوردن آب کنار همین برکه می آییم.

این شکارچی هم مثل بیشتر شکارچی ها جلیقه ای به تن پوشیده. جلیقه سبز رنگ است و چندین جیب دارد. لابد پر از وسایل مورد احتیاج شکارچی است. دورِ کمرش هم جای فشنگ بسته و قسمتی از فشنگ ها معلوم است. من بارها دیده ام که آن ها چطور به ما آهوها شلیک می کنند. بعضی از شکارچی ها در حالی که ایستاده اند ما را مورد هدف قرار می دهند. بعضی هم در حالت های مختلف. مثلا دراز می کشند، یا روی زانو قرار می گیرند.

اما این شکارچی که پشت درخت کمین کرده، نمی دانم با دیدن ما چطور می خواهد تیر اندازی کند.اسلحه اش دو لوله است. ما آهوها می دانیم شکارچی هایی که با اسلحه ی دولول به شکار می آیند، دست خالی برنمی گردند. الان دارم می بینم که شکارچی قمقمه ی آبش را از کمر بیرون آورد. چه با عطش آب می خورد. تفنگ اش را هم به درخت تکیه داد. حالا دوربینِ شکاری اش را که روی سینه اش است برداشت و به چشم گذاشت. خودم را بیشتردر لابلای بوته ها پنهان می کنم.آهوهای دیگرهم همین کار را می کنند.

شکارچی با دقت دوربین را می چرخاند. از چپ به راست. از راست به چپ. به روبرو خیره می شود. به جایی که بوته های بلند و خاکی رنگ ما را پناه داده اند. شکارچی برای یک لحظه دوربین را از روی چشمش برمی دارد. می بینم که با آستین پیراهن، عرق پیشانی اش را پاک می کند. خورشید وسط آسمان است و ما گله ی آهو ها هنوز نتوانستیم به کنارِ برکه ی آب برویم. شکارچی به طرف اسلحه اش می رود. آن را بر می دارد و قنداق اش را در چاله ی شانه اش می گذارد. با خودم فکر می کنم کدام شکار را هدف گرفته؟ چطور می تواند ما را ببیند؟ ناگهان صدایی می شنوم. سینه ام می سوزد وچشمانم تیره و تار می شود. دیگر شکارچی را نمی بینم.

 

توجه :

حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر

برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :

 

انشا در مورد ارتباط با خود

انشا پایه هشتم در مورد تصور ذهنی از عکس صفحه ۵۶

انشا به روش سنجش و مقایسه با موضوع عشق و نفرت

انشا در مورد 22 بهمن

انشا در مورد زلزله

انشا در مورد دوست

انشا درباره سنجش و مقایسه مرگ و زندگی

انشای با موضوع کشتی نفت کش سانچی

انشا در مورد دل که پاک است، زبان بی باک است پایه دهم

انشا درمورد علم و دانش

انشا ازاد و ذهنی در مورد ادم فضایی

انشا پایه دهم به روش جانشین سازی با موضوع پروانه

انشای آزاد با موضوع امام رضا(ع)

انشا در مورد صدای قارقار کلاغ

انشا با موضوع آنچه در مسیر خانه تا مدرسه می بینید

انشا با موضوع مشاهده مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه

انشا در مورد اهنگ سرود ملی

انشا در مورد دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو

انشاء در مورد مشقت

انشا در مورد اذان

انشا در مورد فیل و فنجان

انشا در مورد گذر از رودخانه پایه نهم

انشا در مورد طبعیت گردی با زبان عادی و ادبی

انشا در مورد تابستان خود را چگونه گذراندید

انشا درباره ماه محرم

انشا در مورد شعر یکی برسرشاخ ،بن می برید

انشا پایه ی هفتم صفحه ۲۳ آنچه درتصویرزیرمی بینیدبنویسید

انشاء با موضوع نوجوانی

انشا انگلیسی در مورد تلفن همراه با ترجمه فارسی

انشا انگلیسی در مورد گاو به همراه ترجمه فارسی

انشا انگلیسی در مورد پول با ترجمه فارسی

انشا انگلیسی در مورد دیابت با ترجمه فارسی

موضوع انشا انگلیسی با موضوع آب با ترجمه فارسی

انشا آزاد درباره تفاوت افکار در انسان ها

انشا آزاد درباره آدم دروغگو

انشا آزاد در مورد تخیل و دنیای غیرواقعی

انشا درمورد پستچی

انشا درمورد دغدغه های زندگی در روستا

انشا درمورد عهد و پیمان

انشا درمورد زندگی دریای بی کران با رعایت مراحل نگارشی

انشا در مورد بار کج به منزل نمی رسد

انشاء در مورد صدا شر شر آب

انشاء از زبان ابر

انشا در مورد صدای زنگ آخر

انشا در مورد تیم والیبال کلاس ما

انشا در مورد ناخن

انشا در مورد درد دندان

انشا درباره محل زندگی ما

انشا در مورد اسمان شب

انشا در مورد ایران پایه هفتم

انشا با موضوع کفش

انشا ء در مورد کلاغ

انشا درباره پاییز

انشا درباره روزی را که دوست دارم تکرار شود

انشا درباره حیاط مدرسه

انشا در مورد عینک

انشاء با موضوع خانه کتاب مهارت های نوشتاری پایه هفتم

انشاپایه ی هفتم صفحه ۲۳ آنچه درتصویرزیرمی بینید بنویسید

انشا درمورد جان بخشی به اشیاء تک درخت کویر

انشا تصور ذهنی در مورد صحنه ورود یک موش به خانه

انشاء با موضوع برف با رعایت مراحل نوشتاری

انشا تصور کنید یک جنگلبان هستید

انشا پایه هشتم تصویر نویسی دو عکس صفحه ۸۴

انشا درمورد پروانه ایی هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید

انشا در مورد قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید

انشای آزاد اگر معلم نگارش بودید پایه هشتم صفحه ۸۱

انشا در مورد برخاستن از خواب در صبح شهر

انشا در مورد برخاستن از خواب در صبح روستا

انشا در مورد حس و حال حمل یک قالب یخ بدون دستکش

انشا در مورد توصیف طعم بستنی یخی

انشا در مورد توصیف برداشتن یک ظرف داغ پایه هشتم صفحه ۶۲

انشا در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی صفحه۶۲ پایه هشتم

انشا با موضوع طعم خورشت قورمه سبزی صفحه۶۲ پایه هشتم

انشا در مورد بوی سیر پایه هشتم صفحه۶۲

انشا در مورد بوی خاک پس از بارش باران پایه هشتم

انشا پایه هشتم صدای باران

انشا با موضوع صدای وزش شدید باد

انشا در مورد صدای لالای مادر

انشا مقایسه زندگی شهری و روستایی

انشا درباره پرواز بدون بال با رعایت قالب نوشتاری

انشا در مورد همنشین پایه نهم

انشا درمورد عاقیبت فرار از مدرسه با قالب داستان

انشا درمورد هدف زندگی در قالب نامه ی غیر رسمی

انشاء درباره صبر و شکیبایی پایه نهم

انشاء پایه نهم درباره همنشین بد

انشا در مورد درختی را با ویژگی های پا در هواست ریشه هایش در ابر فرو رفته است

انشا درباره زیبایی های جهان پایه نهم صفحه ۹۳

انشا درباره بهار پرهیاهو پایه نهم صفحه۳۱

انشا در مورد عاقبت فرار از مدرسه پایه نهم صفحه ۸۱

انشا در مورد هدف زندگی

انشا در مورد کودکی من پایه نهم صفحه ۸۱

انشا طنز وغیر طنز در مورد درد دل یک موش آزمایشگاهی

انشای طنز و غیر طنز ماهی در حوض قالی

انشا طنز و غیر طنز در مورد ربات پیشخدمت پایه نهم

انشا طنز و غیر طنز درمورد انتقال خون پایه نهم

انشا طنز و غیر طنز در مورد سایه آدم پایه نهم

انشا طنز و غیر طنز در مورد کمک به همسایه پایه نهم

انشا طنز و غیر طنز در مورد ایستادن در صف پایه نهم

انشا طنز و غیر طنز پایه نهم در مورد تلفن همراه

انشا با موضوع شانس

انشا در مورد دیدن مورچه ای که باری را می کشد

انشا در مورد هوش انسان

انشا درمورد چرا میهن را به مادر تشبیه می کنند

انشا درباره معرفی رشته برق پایه دهم

انشا درباره درخت هر چه بارش بیشتر می شود سرش فروتر می آید

انشا درباره خفته را خفته کی کند بیدار پایه دهم صفحه 83

انشاء ذهنی درباره آرزو پایه دهم درس دوم

انشاء مقایسه آدم دروغگو و راستگو در آینه

انشاء با ویژگی مقایسه آفتاب و باران پایه دهم

انشاء با موضوع با ماه نشینی ماه شوی با دیگ نشینی سیاه شوی

انشا تضاد مفاهیم با موضوع ماهی موج دریا خشکی بیابان

انشا پایه دهم در مورد سنجش و مقایسه پنجره و پرده پایه دهم

انشای در مورد مقایسه مادر و شمع

انشا با ویژگی مقایسه ی صحرا با دریا

انشای مقایسه قلم با خون شهید با اسلحه با درخت

انشا درباره چاه کن همیشه ته چاه است

انشاء غم آخرین انشای دبیرستان پایه دوازدهم

انشاء تصویر نویسی از منظره ایی از چند گلدان شمعدانی

انشاء با موضوع عاقبت فرار از زندان

انشا با موضوع ارایه های ادبی درباره انتظار کشیدن

انشا با موضوع یکی از خاطره های زندگی

انشا درباره از کوزه همان برون تراود که در اوست پایه دوازدهم

انشا درباره نامه خصوصی به معلم درس نگارشتان بنویسید و دیدگاهتان را در مورد این درس و روش تدریس ایشان با وی در میان بگذارید

انشا درباره نامه ای به وزیر علوم بنویسید و با ارائه دلایل منطقی خواستار حذف کنکور شوید

انشا درباره محبت و نفرت پایه دوازدهم

انشا درباره کامیابی و ناکامی پایه دوازدهم صفحه ۵۵

انشا درباره سوگ و سور پایه دوازدهم صفحه ۵۵

انشا درباره زمستان گذشت و بهار آمد

انشا در مورد عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته

انشا در مورد خاطره ی یک روز در کلاس پایه دوازدهم

انشا درباره جنگل پایه دوازدهم

انشا ادبی درمورد گرانی پایه دوازدهم

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

انشا پایه یازدهم در مورد شخصیت نویسی درباره خدای دلم

انشاء با رعایت مراحل نوشتن متنی درباره دانشگاه

انشا درمورد عجله کار شیطان است

انشا با موضوع چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی

انشا درباره آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

گسترش انشا آب ریخته جمع شدنی نیست

فداکاری یعنی چه انشاء درباره فداکاری

انشاء درباره گفتگو خیالی جنگل و کویر

انشاء درباره گفتگو ابر و آسمان

انشا در مورد سفرنامه با موضوع سفر به شمال کشور

انشا با موضوع سفرنامه سفر به مناطق عملیاتی جنوب

انشا با طرح گفت و گو با موضوع مدرسه پایه یازدهم

انشا با ویژگی های گفت و گو

انشا با موضوع متنی با رعایت زمان و مکان و حال و هوا و جزییات بنویسید

چرا والدین حق دارند از فرزندانشان بپرسند به کجا می روند؟

انشاء درباره شهید سلیمانی

اقدام پژوهی انشا

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

انشا در مورد تصورات ما از گم شدن در جنگل

انشا درمورد چهار فصل(بهار،تابستان،پاییز و زمستان)

انشا درباره نامه ایی برای یک شهید بنویسید

انشا در مورد تضاد مفاهیم یا ناسازی معنایی

انشا در مورد وسط حرف دیگران پریدن

انشا درباره زندگی حیوانات وحشی

انشا با موضوع داستان نویسی

انشا در مورد جلسه امتحان پایه نهم صفحه۸۱

انشا آزاد درباره خط فقر

انشا درباره فرهنگ بومی و پیوندهای جغرافیایی

انشا درباره راه های درست مصرف کردن آب

انشا درباره یک روز از کلاس پایه نهم صفحه۸۱

انشا آزاد درباره روز معلم سال ۹۷

انشا درباره اگر نامه بودید و در زمان سفر می کردید چه پیامی را به خوانندگان خود می دادید

جواب فعالیت انشا پایه هفتم در مورد فداکاری صفحه 92

انشا از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

انشا درباره عجله کار شیطان است پایه یازدهم صفحه ۱۰۲

روش آموزش انشا در پایه سوم

انشا در مورد در باران

انشا درباره کوچ پرستوها




نوشتن انشاهای خلاق

نقش والدین در علاقه مند کردن فرزندانشان به مطالعه:

انشا درباره محیط زیست

تحقیق درباره برنامه ریزی برای آموزش بهتر انشاء

علل ضعف دانش آموزان در انشاء نویسی

روش تدریس درس املا و انشاء

نگارش انشاء

نوشتن انشاهای خلاق

تدریس درس املا و انشاء

مقاله درباره چونگی برنامه ریزی برای انشا به دانش آموزان

دو انشائ درباره توصیف زمستان

انشا درباره نماز




 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 19 بهمن 1398 ساعت: 21:09 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

بازديد: 1019
بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

 

ساده نویسی انشا با موضوع کار نیکو کرن از پر کردن است

پایه ی دهم-صفحه ی ۳۹-مثل نویسی-کار نیکو کرن از پر کردن است.

مقدمه:همیشه از هر دست که بدهیم از همان دست پس می گیریم.این قانون زندگی است و همیشه پابرجاست

تنه ی انشا:کار نیکو کردن از پر کردن است ر می توان اینگونه تعبیر کرد که اگر انسان کار نیک و خوب انجام دهد نامه ی اعمالش همانطور پرتر و سنگین تر می شود و یا به نوبه ایی دیگر و یا از نگاهی دیگر می توان اینگونه تفسیر کرد که کسی که ذات خوب دارد و کار نیکو انجام می دهد نشانه ی وجود سرشار از نیکوی خودش است و اینگونه ذات و سیرت خوب خود را نشان می دهد.همانطور برعکس،کسی که ذات خوبی ندارد به همان تفسیر،کار ناپسند انجاممی دهد و این نشان دهنده ی ذات بد خودش است و همانطور انسان ها نتیجه ی اعمال خود را چه خوب و یا چه بد ،انجام داده اند می بینند زیرا که این دنیا بازتاب اعمال خودمان را به ما باز می گرداندو چقدر خوب می شد که کینه و دشمنی را از وجود خود خالی کنیم و قلبی سراسر نیکی و خوبی داشته باشیم و ان را در قلب خود پرورش دهیم.به امید روزی  که مانیز به در بهشت وارد شویم.

نتیجه گیری:همه چیز در این دنیا جفت جفت وجود دارد با تضاد های مختلف.مانند زن و مرد،شب و روز،زشت و زیبا،خوب و بد.این تضاد ها هستند که دنیا را با معنی می کنند اگر شب نبود روز معنی نداشت و اگر بدی نبود خوبی معنا نداشت.اینها مکمل یکدیگر هستند بیاییم با خوبی کردن و نیکی کردن به بدی ها معنی دهیم و اثر خوبی هارا بیشتر کنیم تا فرق خوبی و بدی به وضوح دیده شود تا روز به روز قدر خوبی هارا بیشتر بدانیم.

 

مطالب دیگر در مورد این ضرب االمثل :

 

بازآفرینی ضرب المثل کار نیکو کردن از پر کردن است

 

معنی و مفهوم این مثل در چند چیز است :

1- به دست آوردن هرچیزی با زجر و سختی فراوان

2- برای رسیدن به نقطه ای که میخواهی باید سخت تلاش کرد.

3- برای هرکاری باید عزمی راسخ و جدیت به خرج داد.

هر چیزی به آسانی به دست نمیاید باید برای آن تلاش کرد.

هرکار خوبی که انجام دهیم بدون شک در آن کار سود می بریم و در کاری که به ضررمان باشد ضرر میکنیم.

جواب خوبی را با خوبی می دهند و جواب بدی را با بدی.

فکر کنم که داستان بهرام و کنیز را از کتاب هفت پیکر نظامی شنیده اید

پس بریم سراغ داستان، یکبار دیگر آن را بازگو میکنم که مصداق همین ضرب المثل است.

 

داستان :

در زمان های گذشته بهرام که پادشاه ایران بود و کشورگشایی بسیار کرد تصمیم گرفت به شکار برود

او ندیمه ای بسیار زیبا و خوش چهره ای داشت.

به او گفت که امروز به شکار میروم و دوست دارم که تو هم همراه من باشی.

ندیمه پذیرفت. آن روز بهرام گورخرهای زیادی شکار کرد.

همه حاضران از وی تعریف و تمجید کردند که چه تیرانداز ماهری است اما ندیمه زیبایش، بدون سخن مانده بود

و هیچی نمیگفت. بهرام پیش خودش گفت چرا همه مرا تشویق کردند اما این ندیمه نه !

در فکر بود که گورخری را دید و رو به کنیزش گفت : اگر تو بخواهی آن گورخر را برایت شکار کنم؟

کنیز رو به بهرام گفت : باید که رخ برافروزی …… سر این گور در سمش دوزی

بهرام به سوی گورخر نشانه رفت و مهره ای در کمانش گذاشت

و به گوش گورخر زد، گورخر تا گوشش را خواراند بعد از چند لحظه پاهایش رو به هوا شد.

کنیز خندید و گفت : هرکسی در هر شغلی که باشد باید آن قدر تلاش کند تا قوی و ماهر و زبده شود.

چرا که کار نیکو کردن از پر کردن است.

بهرام عصبانی شد دستور داد کنیز را ببندند و سپس سر از تنش جدا کنند.

ماموری که برای اعدام کنیز انتخاب شده بود به سمت کنیز رفت و کنیز به او گفت :

پادشاه الان عصبانی است و پس از اینکه خشمش فروکش کند اگر مرا بکشی به خاطر مرگ

من تو را مجازات می کند. اما اگر مرا زنده بگذاری بعدا پیش پادشاه تو را تعریف میکنم تا پاداش بگیری.

مامور وسوسه شد و او را به خرابه ای که نزدیک به 60 پله داشت برد.

کنیز در ابتدای خرابه به گوساله ای که تازه متولد شده بود برخورد.

او هرروز این گوساله را روی دوشش می گذاشت و از پله ها پایین و بالا میاورد.

روزی ندیمه از مامور که او را نجات داده بود درخواست کرد که قرار است پادشاه به شکار برود

پس از او بخواه برای استراحت یک سر اینجا بیاید.

پادشاه که به شکار رفت پس از شکار چند گورخر، مامور به او گفت که برای استراحت بهتر است

برای استراحت یک جایی شما را ببرم که هم استراحت کنید و هم زنی را نشانتان بدهم

که یک گاو بزرگ را از 60 پله بالا و پایین میبرد.

پادشاه که تعجب کرده بود خوشحال شد و مصمم بود که این زن را ببیند.

به خرابه که شبیه قصر بود رسیدند و زنی را دید که صورتش را پوشانده و گاوی روی دوشش است

و از پله های بالا و پایین میرود. بهرام کمی فکر کرد و گفت : متوجه شدم چگونه این کار را میکنی.

این گاو که کوچک بوده تو از کوچکی او را روی دوش کشیده ای و اکنون که بزرگ شده

تو هم قوی شده ای و به راحتی میتوانی آن را روی دوشت بگذاری.

کنیز که منتظر این حرف بود سریعا گفت : اینکه گاو بزرگ را به دوش میکشم و بالا و پایین میکنم

به دلیل تلاش و کوشش زیاد من است اما اگر فرمانروایی سم به گوش گورخر بزند این نشان از تمرین و تلاش نیست.

پادشاه فورا کنیز را شناخت و به دلیل دستور قتل کنیز از او عذرخواهی کرد و سپس از ماور که جانش را نجات داده تشکر کرد.

توضیح کلی این مثل : به معنای این است که تلاش و کوشش فراوان و استمرار در آن ، باعث کسب تجربه میشود و در نتیجه ، آن کار را به دقت و در حد کامل انجام میدهد.

 

بازنویسی دیگر در مورد ضرب المثل :

 

گاهی اوقات ما انسان ها تصمیم گیری هایی میکنیم که یا به سود یا به ضرر ماست بستگی به آن دارد که تصمیم ما از روی عقل باشد یا احساسات.حس بدی داشت زیرا اوچیزی را دیده بود که کمتر کسی میتواند او را ببیند و یا جزء خوش شانس ترین آدم ها بود؟؟؟

 

روی پیشانی اش عرق سردی نشسته بود واز چیزی که مقابل خود می دید حیران مانده بود وبه گنجی که مقابل رویش بود نگاه میکرد.

جواهرات را از درون زمین بیرون آوردباغ خلوت بودوفقط صدای چشمه وبوی درختان سیب به مشام میرسید.

بادستانش مقدار کمی از جواهرات را برداشت چشمانش برق زد آری تنها راه درمان دخترک مریض احوالش مقدارکمی از این جواهرات بود خیلی خوش حال

بود اما بابیاد آوردن دخترش اشک در چشمانش حلقه زد وبغض گلویش راچنگ می زد وقتی که هرروزدرد کشیدن دخترش رامی دید.

اما ناگهان باحرف همسرش که گفته بود:آقارضا گدایی کنی همراهت گدایی میکنم، گشنگی بکشی همراهت گشنگی میکشم اما یادت باشه هیچ وقت با مال حروم

شکم مارا سیرنکنی ومال حروم وداخل خونه نیاری.از خدا کمک خواست پس بااراده استوار طلا هارا در همان مکان گذاشت وگزارش طلا هارا به پلیس گزارش داد.

نیروهای میراث فرهنگی باسپاس وتشکر از باغبان طلاها وجواهرات که قدمت زیادی داشت رابه موزه تهران بردندواز موزه تهران مبلغ زیادی را به

باغبان دادند چون بدون کسر طلا ها و نگه داری خوب آن را به پلیس گزارش داده بودند . پس به آسمان نگاه کرد و خدا را در دلش هزاران بار شکر کرد.

پس باید درهمه حال شاکر خداوند باشیم وحکمت های او را در نظر داشته باشیم.خدایا، حکمت قدم هایی راکه برایم برمی داری برمن آشکار کن، تا درهایی که به سویم می گشایی ندانسته نبندم ودرهایی که بررویم میبندی، به اصرار نگشایم.

 

 

توجه :

برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :

نظر هم یادتون نره

بازنویسی حکایت یکی از حکما شنیدم که می گفت

باز نویسی حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت

باز نویسی حکایت مردکی را چشم درد خواست

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

بازنویسی حکایت در مورد دزدی پیراهنی را دزدید و به پسرش داد

باز نویسی حکایت صفحه ۷۰ پایه نهم با موضوع روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت فردی با سپری به میدان جنگ رفته بود

بازنویسی حکایت شخصی شتری گم کرده بود جدید

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت روزی در فصل بهاران باجمعی از دوستداران

بازنویسی حکایت انوشیروان و وزیرش

بازنویسی حکایت حاکمی دو گوشش ناشنوا شد

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

بازنویسی حکایت بیابان گردی را دیدم در حلقه جوهریان بصره

مثل نویسی به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

گسترش حکایت سوداگری بار آبگینه داشت

بازنویسی حکایت یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت

ساده نویسی حکایت در مورد طاووس و زاغی

داستان ضرب المثل حلّاج ِ گرگ بوده

مورچه سیاه کوچولو ( بر اساس ضرب المثلِ : مور گرد آورد به تابستان تا فراغت بود زمستانش

بازنویسی ضرب المثل در مورد اب که یک جا ماند می گندد

بازنویسی ضرب المثل تو نیکی می کن و در دجله انداز

بازنویسی ضرب المثل در مورد از تو حرکت از خدا برکت

بازنویسی ضرب المثل در مورد کار نیکو کرن از پر کردن است

باز نویسی ضرب المثل فضول رو بردن جهنم گفت هیزمش تر است

داستان نویسی ضرب المثل کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد

بازنویسی ضرب المثل باد آورده را باد می برد

توضیح ضرب المثل عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

گسترش ضرب المثل آب ریخته جمع شدنی نیست - انشا

بازنویسی ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

گسترش ضرب المثل از دل برود هر ان که از دیده برفت

بازنویسی ضرب المثل آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

بازنویسی ضرب المثل آدم ترسو هزار بار می میرد

بازنویسی ضرب المثل زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید

انشا درباره ضرب المثل گیرم پدر تو باشد فاضل از بهر پدر تو را چه حاصل

بازنویسی ضرب المثل برو کار می کن مگو چیست کار پایه دهم فنی صفحه 21

تحقیق درباره ضرب المثل نابرده رنج گنج میسر می‌شود

تحقیق درباره ضرب المثلهای فارسی

تحقیق درباره ضرب المثلها

انواع ضرب المثل های ایرانی

بازنویسی شعر در میخانه ببستند خدایا مپسند که در خانه

بازنویسی حکایت سوداگری بار آبگینه داشت یکی از باج گیران عنان بارگیرش

 

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 19 بهمن 1398 ساعت: 20:25 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 413

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس