سرنوشت گنجينه نادر شاه در كلات
تحقیق رایگان
سایت علمی و پژوهشی اسمان
سرنوشت گنجينه نادر شاه در كلات
نادر شاه پادشاه ايران بعد از اين كه مقداري زياد زر و سيم و جواهر بدست آورد چون نميدانست كه با آن پول چه كند و رسم سرمايهگذاري در ايران براي كارهاي بزرگ متداول نبود در صدد برآمد كه آنرا درمكاني قرار دهد كه كسي نتواند بسرقت ببرد . طلا و نقره و جواهر بعنوان ماليات از مردم گرفته ميشد و بخزانه نادر منتقل ميگرديد و بعد از انتقال بآنجا ، بازگشت ، نمينمود مگر ، براي پرداخت جيره و مستمري سربازان و كاركنان ديوان و آن مقدار پول ، بقدري نبود كه سبب رواج كسب و تجارت گردد بهمين جهت مردم كه موجودي خود را بابت ماليات ميپرداختند و آن وجه بدست مردم بر نميگشت ، سال بسال فقيرتر مي شدند و در عوض خزانه نادر ، معمورتر ميگرديد و در آن خزانه زر و سيم و جواهر ، بيشتر انباشته ميشد بدون ا ينكه نادرشاه از پول و جواهر كالا پائين ميآمد و قوه خريد نادري افزايش مييافت . نادرشاه ميتوانست با پولي كه بدون استفاده در كلات نادري گرد آورده بود كشور خود را طوري آباد كند كه معمورترين كشور جهان گردد . ولي آن كار را نكرد رفتار محصلين ماليات بر مردم سبب شد كه هزارها قصبه و قريه از بين رفت و اراضي زراعتي مبدل به بيابان لم يزرع شد و در بعضي از قسمتهاي كشور ايران حتي پول مس كه پشيزبود يافت نمي گرديد زيرا مردم هر چه پشيز داشتند بابت ماليات دادند معهذا نمي توان انكار كرد كه نادرشاه براي ايران تحصيل افتخار كرد و پيروزيهاي جنگي و كشور گشائيهاي او بنام ملت ايران در تاريخ به ثبت رسيد .
وقتي زر و سيم و جواهر نادر بقدري زياد شد كه متوجه گرديد نمي تواند آنرا در خزانههاي عادي نگاه دارد درصدد بر آمد كه در نقطهاي از ايران آن گنج را در دل كوه جا بدهد و آنگاه متوجه گرديد كه بهترين دل كوه براي جا دادن گنج يك قلعه طبيعي ميباشد واقع در كوههاي هزار مسجد درشمال خراسان به اسم كلات .
وضع كلات طوري بود كه اگر يك عده مستحفظ براي حفاظت گنج نادري در آن بسر ميبردند احتياجي بخارج نداشتند . زيرا كلات آب و زمين قابل كشت و زرع داشت و مستحفظين ميتوانستند زراعت كنند و دام داري نمايند واحتياجات خود را از حيث خواربار ، برآورند . نادرشاه از دادن جيره و مستمري به مستحفظين گنج خود در كلات مضايقه نداشت . اما نميخواست كه مستحفظين گنج براي تأمين خواربار از محلي كه گنج در آن است خارج شوند و اطلاعات خود را بديگران بگويند . نادرشاه ميخواست كه نه مستحظين گنج از پاسگاه خود خارج شوند و نه ديگران از خارج به آن پاسگاه بروند . وضع كلات طوري بود كه مستحفظين گنج نادرشاه ، ميتوانستند مدت پنجاه سال در آن قلعه طبيعي بسر ببرند بدون اين كه براي خواربار احتياج بخارج داشته باشند لباس خود را هم از پشم گوسفندان فراهم مي كردند .
بهر نسبت كه ماليات وصول ميشد و در جنگها غنائم بدست ميآمد زر و سيم وجواهر و قسمتي از اشياي نفيس ديگر مثل پارچههاي زربفت و ظروف گرانبها و عاجهاي فيل را به كلات نادري حمل مي كردند .
بطوريكه گفتيم عليقلي ميرزا در روزي كه شب بعد از آن ، نادر بقتل رسيد بهمدستان خود گفته بود كه در كلات دويست كرورنادري ، زرو سيم و جوهار است و آن را بين خود تقسيم خواهيم كرد . در صورتي كه در كلات بيش از دويست كرور زر و سيم و جواهر وجود داشت و علاوه بر آن مقداري اشياء نفيس ديگر در كلات بود كه نميتوانستند قيمتي براي آنها تعيين نمايند . جزء نادرشاه ، هيچ كس از ميزان واقعي طلا و نقره و جواهري كه در كلات بود خبر نداشت بطوري كه راز موجودي واقعي آن گنج ، با مرگ نادرشاه ، براي هميشه مكتوم ماند .
بعضي از مورخين، در صحت رقم دويست كرور نادري زر و سيم و جواهر كه در دورة سلطنت خود نادر بين درباريان شايع بود ترديد كردهاند و گفتهاند كه آيا آن موقع در ايران دويست كرور ، زر و سيم و جواهر بوده تا اين كه نادرشاه، آنها را بتدريج گرد بياورد و به كلات منتقل نمايد و آيا اين رقم ، اغراق نيست . اما تمام غنائم جنگي نادرشاه هم به كلات منتقل گرديده بود و تمام كشورهائي كه بدست نادر گشوده شد خراج گزار وي شدند و سال بسال خارج ميپرداختند و آن وجوه هم منتقل به كلات ميگرديد . لذا نه فقط رقم دويست كرور اغراق نيست . بلكه ميتوان قبول كرد كه موجودي گنج نادري بيش از دويست كرور بوده است .
عليقلي ميرزا هنگامي كه بسوي كلات ميرفت عدهاي از عشاير قوچان را هم با خود برد تا با نيروي قويتر بكلات حمله ور گردد . گنج نادردر قلعه كلات در دخمهاي جا داشت كه حجاران ، مدت سه سال آن دخمه را در دل كوه حفر كرده بودند و هنگاميكه عليقلي ميرزا بسوي كلات ميرفت دويست سرباز بفرماندهي يك افسر موسوم به ( عبدالله مريواني ) كه داراي درجه نظامي بشيوزباشي بود يعني فرماندهي پانصد سرباز را ميتوانست بر عهده بگيرد از آن گنج نگاهداري
مي كردند. قلعه طبيعي كلات يك دژ غير قابل تسخير بنظر مي رسيد . كوههاي اطراف قلعه طبيعي كلات طوري بود كه با وسائل آن زمان نميتوانستند از آن بگذرند . و وارد قلعه شوند و مجبور بودند كه از مدخل قلعه عبور نمايند و همينكه دروازه مدخل قلعه را ميبستند و پشت آن را سنگ چين مينمودند ، كسي نمي توانست وارد قلعه گردد . يا از آن خارج شود . وقتي دخمه گنج را در دل كوه حفر كردند بالاي آن در قسمتي از كوه يك دخمه ديگر بوجود آوردند و آن را پر از باروت نمودند و عبدالله مريواني مكلف بود كه بطور مرتب به باروت سر بزند و بفهمد كه در فصول بارندگي مرطوب نشده باشد و اگر مرطوب گرديده آن را عوض كند .
عبدالله مريواني مخزن باروت را آتش بزند و هر گاه آن مخزن منفجر ميشد كوه فرو ميريخت و درب خزانه گنج را بكلي مسدود مينمود و ديگر مهاجم نميتوانست وارد آن دخمه شود . بموجب دستور نادر در صورتي كه عبدالله مريواني در جنگ كشته مي شد هر نفر كه زنده ميماند ميبايد مخزن باروت را منفجر نمايد و اگر هيچ افسر زنده نميماند سربازها ميبايد مخزن باروت را منفجر نمايند و راه دخمه را مسدود كنند . نادرشاه مطمئن بود كه عبدالله مريواني و افسران و سربازاني كه تحت فرماندهي وي قرار گرفتهاند آن دستور را در صورت اقتضا بموقع اجرا خواهند گذاشت و لو محقق باشد كه خود كشته خواهند شد . و بعد از اينكه كوه فرو ريخت و درب دخمه را مسدود كرد مهاجم نخواهد توانست گنج او را تصرف نمايد مگر بعد از مدتي براي در هم شكستن تخته سنگهاي بزرگ كوه و انتقال آنها بجاي ديگر كه تا آن موقع او در هر نقطه كه باشد خود را به كلات ميرساند و دمار از روزگار مهاجم در ميآورد .
نادر بارها گفته بود تا روزي كه من زنده هستم كسي نميتواند به كلات دستبرد بزند و هر بار كه اين سخن بر زبان نادرشاه جاري مي شد ميرزا مهدي استرآبادي منشي او ميگفت ظلالله مثل حضرت خضر عمر جاويد خواهيد داشت .
عليشاه (عليقلي ميرزاي سابق) تا موقع رسيدن بكلات استراحت نكرد و نه گذاشت امرا و سربازان افشاري استراحت كنند . وقتي به كلات رسيدند هنگام بامداد بود و با اين كه عليشاه مي دانست دروازه كلات طبق معمول بسته است چند نفر را براي تحقيق فرستاد و آنها مراجعت كردند و گفتند كه دراوزه بسته است . عليشاه خود را نزديك دروازه رسانيد و چون مي دانست ديدهبان قلعه كلات او و سوارانش را ديده گفت كه عبدالله مريواني فرمانده پادگان كلات ، بالاي دروازه بيايد و با او صحبت كند . عبدالله مريواني بالاي دروازه آمد و عليشاه گفت آيا مرا مي شناسي ؟ فرما نده پادگان كلات گفت مگر ممكن است شاهزاده اي بزرگوار مثل عليقلي ميرزا برادر زاده ظل الله را نشناسند ولي من تصور مي كردم كه شاهزاده در جنوب خراسان سكونت دارند . عليشاه گفت من در آنجا بودم و اينك به اينجا آمده ام و به تو دستور مي دهم كه دروازه را باز كن . عبد الله مريواني گفت اي شاهزاده بزرگوار ، بر تو پوشيده نيست كه دروازه اينجا باز نمي شود مگر به فرمان ظل الله آيا فرمان ظل الله را با خود آورده اي ؟ عليشاه گفت من چيزي با خود آورده ام كه بر تر از فرمان نادر مي باشد و آن خود ظل الله است . عبد الله مريواني با حيرت گفت آه ... آيا ظل الله تشريف آورده است پس چرا زودتر به ما اطلاع نداده اند كه بتوانيم وسايل پذيرايي را فراهم كنيم عليشاه گفت ظل الله آمده اما احتياج به وسايل پذيرايي ندارد عبد الله مريواني از جواب عليشاه چنين فهميد كه وسايل پذيرايي نادر شاه را با خود او آورده شده و به همين جهت كسي به او اطلاع نداده كه وسائل پذيرايي را آماده كند و بعد گفت اگر خود ظل الله تشريف آورده باشد نشان دادن فرمان ضروري نيست و اگر ظل الله دستور بدهد ، من دروازه را خواهم گشود . عليشاه گفت اكنون ظل الله بتو دستور مي دهد كه دروازه را بگشائي . آنگاه امر كرد كه سر بريده نادر را نزديك دروازه ببرند تا اين كه عبد الله مريواني آن را ببيند . عبد الله مريواني وقتي سر بريده را ديد نشناخت از عليشاه پرسيد اي شاهزاده بزرگوار اين سر از كيست ؟ عليشاه گفت نادر كشته شد و سرش را بريديم و آورديم تا بتو و ديگران ، كه هنوز تصور مي نمايند نادر زنده است نشان بدهيم و بدانند كه ديگر ظل الله وجود ندارد . عبد الله مريواني پرسيد اي شاهزاده بزرگوار اگر قصد شوخي داري ، دست از مطايبه بردار زيرا در يك مسئله با اهميت مثل حيات پادشاه ايران نميتوان شوخي كرد . عليشاه گفت ، من شوخي نميكنم و جدي ميگويم مگر تو نادر را نميشناختي و خصوصيات قيافهاش را به خاطر نداشتي ؟
درست نگاه كن و بفهم كه آيا اين سر بريده نادر است يا نه ؟ عبدالله مريواني گفت من از اينجا نميتوانم تشخيص بدهم كه آيا اين سربريده ظلالله ميباشد يا خير؟
عليشاه به شخصي كه حامل سر بريده بود گفت به دروازه نزديكتر شود تا عبدالله مريواني سر بريده را بهتر ببيند .
سر را بيشتر به دروازه نزديك كردند ولي باز فرمانده پادگان كلات گفت كه نميتواند هويت سر بريده را تشخيص بدهد . عليشاه گفت لابد در داخل قلعه ، يك نردبان بلند داريد ؟ عبدالله مريواني گفت بلي ، عليشاه گفت نردبان را به اين طرف بفرست تا حامل سر از آن بالا ببرد و به تو نزديك شود و تو بهتر بتواني سر را به خوبي ببيني و اگر نميخواهي نردبانت را به اين طرف بفرستي از قلعه خارج شو و سر را از نزديك معاينه كن . فرمانده پادگان گفت من از قلعه خارج نميشوم و نردبان را هم به خارج نميفرستم چون ممكن است كه شما از آن استفاده كنيد و بالا بيائيد . عليشاه گفت ما اگر بخواهيم به وسيله نردبان بالا بيائيم ميتوانيم اين درختها را (اشاره به يك بيشه كوچك كه در خارج از قلعه بود ) بياندازيم و نردبان بسازيم يا از آباديهاي اطراف نردبان بياوريم پس وحشت تو از اين موضوع كودكانه است .
عبدالله مريواني متوجه شد كه برادرزاده نادر حرف درستي ميزند بيستتن از تفنگداران كلات وارد دروازه مجتمع شدند و تفنگهاي خود را بطرف سواران عليشاه گرفتند و مردي كه حامل سر بود به نردبان نزديك شد و از آن بالا آمد و ديگران به نردبان نزديك نشدند كه مبادا براي تفنگداران كلات شبههاي ايجاد شود حامل سر بريده خود را ببالاي دروازه رسانيد و سر را به عبدالله مريواني و ديگران نشان داد آنوقت نداي حيرت از بينندگان برخاست زيرا دريافتند كه آن سر بيپيكر ، سر نادرشاه افشار پادشاه ايران است . قيافه نادر ، يك قيافه عادي نبود كه با صور ديگر مشتبه شود وهر كس يك مرتبه نادرشاه را ميديد ، قيافهاش را بخاطر ميسپرد . عليشاه از نداي حيرت فرمانده پادگان و ديگران فهميد كه نادر را شناختند و در هويت سر بريده ترديد ندارند و گفت : اي عبدالله مريواني وشما اي افسران و سربازان پادگان كلات ، بطوريكه مشاهده ميكنيد ، نادر ديگر و جود ندارد و آنكه كوس لمنالملك ميكوبيد و براي يك نادري يك سر ميبريد نابود گرديد . اكنون من پادشاه ايران هستم و اختيار مال و جان مردم اين سرزمين در دست من است و اختيار مال و جان شما را هم دارم . اگر عاقلانه رفتار كرديد و دروازه قلعه را گشوديد تا وارد قلعه شويم از من پاداش بزرگ خواهيد گرفت و من بشما منصب و مال ميدهم . ولي اگر دروازه قلعه را نگشوديد و طبق دستوري كه نادر شما داد انبار باروت را محترق و كوه را منفجر كرديد علاوه بر اين كه تمام شما را با سختترين شكنجه بهلاكت خواهم رسانيد زن و فرزندان و طائفه شما را نابودخواهم كرد و از نسل شما ، حتي يك طفل شيرخوار را باقي نخواهم گذاشت . عبدالله مريواني گفت آخر ما عهدي داريم و سوگند ياد كردهايم كه بعهد خود وفا نمائيم .
عليشاه گفت شما با نادر عهد داشتيد و چون او مرده ، ديگر متعهد نيستيد .
عبدالله مريواني گفت اي شاهزاده بزرگ منظور تو از ورود به اين قلعه چيست و چه ميخواهي بكني . عليشاه گفت من پادشاه ايران هستم و تو بايد مرا با عنوان پادشاه ايران طرف خطاب قرار بدهي . عبدالله مريواني گفت اي ظلالله براي چه مي خواهي وارد اين قلعه شوي ؟ عليشاه گفت من نميخواهم كه با عنوان ظلالله مورد خطاب قرار بگيرم چون اين عنوان را مردم دوست نميدارند و اسم من عليشاه است و تو ميتواني مرا با عنوان پادشاه ايران يا عليشاه طرف خطاب قرار بدهي و صلاح تو هم در اين است كه از من توضيح نخواهي و نپرسي كه براي چه ميخواهم وارد اين قلعه شوم . من پادشاه ايران هستم و اين قلعه و هر چه در آن ميباشد ملك مطلق من است و نبايد به كسي حساب پس بدهم .
عبدالله مريواني ترديد نداشت كه اگر دروازه قلعه را نگشايد نه فقط او و سربازانش كشته خواهند شد بلكه عائله و طائفه او ، و سربازانش نابود خواهند گرديد . وي بعد از ديدن سر بريده نادر وشناختن آن سر ، فهميد كه نادر كشته شده و اگر وي دروازه قلعه را بگشايدو عليشاه را به كلات راه بدهد نادر كه وجود ندارد از او بازخواست نخواهد كرد . پس همان بهتر كه تسليم شود و بدان وسيله نزد عليشاه تقرب حاصل نمايد و لذا گفت : اي پادشاه بزرگ ايران وقتي مركب تو باينجا رسيد من نميدانستم كه نادر شاه ديگر پادشاه ايران نيست و سلطان جديد كشور ، تو ميباشي و گرنه رسم عبوديت را بجا ميآوردم و اينك براي اين كه ثابت كنم كه رعيت مطيع و فرمانبردار تو هستم ، عهد خود را زير پا ميگذارم و هم اكنون دستور ميدهم كه سنگها را از پشت دروازه بردارند و آن را بگشايند .
عليشاه عدهاي از مردان افشار را كه با او بودند با نردبان بداخل قلعه فرستاد كه باهل قلعه كمك كنند وسنگهائي كه پشت دروازه چيده شده بود زودتر برداشته شود و هنگام ظهر عليشاه وارد قلعه كلات شد . عليشاه بعد از ورود به كلات به عبدالله مريواني گفت من نسبت به تو سوء ظن ندارم و ديدم كه اطاعت كردي و دورازه قلعه را بروي من گشودي ولي سربازان تو بايد خلع سلاح شوندو بآنها بگو كه انعام دريافت خوا هند كرد وانبار باروت هم بايد تحت مراقبت سربازان من باشد . عبدالله مريواني اسلحه سربازان خود را تسليم كرد وانبار باروت را تحت مراقبت سربازان عليشاه قرار داد .
آنوقت عليشاه گفت برويم بسوي گنج نادرشاه . عبدالله مريواني گفت اي پادشاه ايران ، كليد گنج كوچك نزد من هست ولي كليد درب خزانه بزرگ نزد خود نادرشاه بود . عليشاه پرسيد مگر در اينجا دو خزانه وجود دارد؟ عبدالله مريواني گفت بلي و خزانه كوچك خزانهايست كه گاهي پول ميآوردند و در آن ميگذاشتند و در دستك ثبت ميكردند و هر زمان كه خود نادرشاه بكلات ميآمد پول موجود در خزانه كوچك منتقل بخزانه بزرگ ميشد . عليشاه پرسيد اكنون در خزانه كوچك چقدر پول است؟ عبدالله مريواني جواب داد پانصد و دوازده هزار نادري .
عليشاه پرسيد در خزانه بزرگ چقدر پول موجود ميباشد ؟ عبدالله مريواني گفت خدا ميداند .
عليشاه پرسيد مگر موجودي خزانه بزرگ در دستكها ثبت نشده است . عبدالله مريواني گفت هر چه در خزانه بزرگ هست در دستكها ثبت شده مگر موجودي پول نقد و از ميزان موجودي پول نقد جزنادرشاه هيچكس اطلاع نداشت . عليشاه گفت در خزانه كوچك را بگشايند . عبدالله مريواني كليد درب خزانه كوچك را آورد و آن را گشود و پانصد و دوازدههزار نادري موجود در آن خزانه را در دسترس عليشاه گذاشت و گفت از پادشاه ايران خواهش ميكنم كه يك رسيد بمن بدهند . عليشاه گفت براي چه بتو رسيد بدهم ؟ مگر من مالك اين پول نيستم . عبدالله مريواني گفت چرا اي پادشاه ايران ، ولي رسم اين است كه وقتي از تحويلدار ،پولي دريافت ميكنند ، با و يك قبض رسيد ميدهند تا در آينده راجع بمبلغي كه از وي گرفته شده اختلافي پيش نيايد . عليشاه به قوچه بيك افشار اورموي گفت رسيدي بنويسد و به فرمانده پادگان كلات بدهد . بعد از او پرسيد تو در خصوص موجودي خزانه بزرگ چه اطلاع داري ؟ عبدالله مريواني چند دستك بزرگ را به عليشاه نشان داد و گفت هر چه در خزانه بزرگ وجود دارد در اين دستكها ثبت شده غير از وجه نقد و هر قسمت از اشياي خزانه ، در يكي ازاين دستكها به ثبت رسيده و هر يك از اين دستكها داراي دو نسخه است كه يكي اينجا ميماند و ديگري پيش نادرشاه هست يا بود . عليشاه پرسيد اين دستكها چه موقع نوشته ميشد . فرمانده پادگان كلات گفت هر زمان كه نادرشاه باينجا ميآمد و ميخواستند آنچه در خزانه كوچك است بخزانه بزرگ منتقل نمايند اين دستكها نوشته ميشد . عليشاه يكي از دستكها را برداشت و گشود و ديد در ديباچه آن نوشته شده مربوط به شمشيرها و خنجرها و تفنگها و تپانچهةاي مرصع مي باشد كه در خزانه بزرگ هست و هزار و پانصد شمشير و خنجر و هزار تفنگ و تپانچه مرصع، طبق ثبت آن دستك در خزانه بزرگ بود ، دستك ديگر را كه بسيار قطور و سنگين بود بدست گرفت و باز كرد و مشاهده نمود كه صورت كتابهائي است كه در خزانه بزرگ وجود دارد و از روي آن دستك معلوم مي شد كه در خزانه بزرگ چهل هزار كتاب موجود است .
( توضيح ـ كتابهاي خزانه بزرگ نادري كلات ، كتابهاي كتابخانه سلطنتي هندوستان بود كه نادرشاه به ايران آورد ـ)
عليشاه بعد از مشاهده آن دستكه گفت من تعجب ميكنم نادر كه علاقه بخواندن كتاب نداشت براي چه اين همه كتاب را در اين جا جمع كرده بود . قوچه بيك افشار اورموي جواب داد كه نادر ببهاي اين كتابها توجه داشت نه بآنچه در آنها نوشتهاند . عليشاه دستك ضخيم و سنگين را نهاد و دستك ديگر را برداشت و مشاهده كرد كه در آن دستك شماره تخت هاي مرصع كه در خزانه بزرگ وجود دارد ثبت شده مشخصات هر تخت ذكر گرديده است . بعد از اين كه عليشاه از مشاهده اجمالي دستكها فارغ شد درب خزانه بزرگ نادرشاه را از نظر گذرانيد و معاينه كرد .
وي ديد درب مزبور بسيار قطور و سنگين است و از عبدالله مريواني پرسيد آيا نميتوان اين در را بدست يك كليد ساز گشود .
عبدالله مريواني گفت اي پادشاه ايران ، هيچ كليد ساز قادر بگشودن اين در نيست . عليشاه گفت در اين صورت آنرا واژگون ميكنيم .
برادرزاده نادرشاه به سربازان افشاري دستور داد هر چه باروت در انبار بالاي خزانه هست با احتياط از آنجا بنقطهاي ديگر كه دور از خزانه باشد منتقل كنند زيرا وي عزم دارد درب خزانه بزرگ را با انفجار باروت واژگون نمايد و اگر باروت ، همچنان در انبار فوقاني باشد ممكن است منفجر شود .
در حالي كه سربازان افشاري باروت انبار فوقاني را به نقطهاي ديگر منتقل ميكردند عدهاي از سربازان با كلنگ و ديلم كه عبدالله مريواني در دسترس آنها قرار داد زير آستان درب خزانه بزرگ كه در واقع يك دروازه بود ،حفرههائي ايجاد نمودند و هر يك از آنها را با مقداري باروت پر كردند و فتيلههاي طولاني تا خارج خزانه كشيدند و بعد از اين كه همه بيرون رفتند ، فتيلهها را آتش زدند و دروازه خزانه نادري با صدائي هولناك واژگون گرديد .
پس از اينكه دود باروت متفرق گرديد عليشاه و سرداران افشاري و ديگران بسوي خزانه بزرگ نادري روان شدند .
عليشاه موجودي پول خزانه را ضبط كرد و آنگه طبق عهدي كه با چهارتن از امراي دربار نادري ( قاتلين نادر) نموده بود آن پول را با آنها تقسيم نمود به هر يك از آن چهار تن چهل كرور رسيد .
ميگويند در خزانه بزرگ هفتادو پنج صندق جواهر وجود داشته و عليشاه آن جواهر و تختهاي مرصع را به نفع خود ضبط كرد و آنگاه امر نمود كه هر چه در خزانه هست بين افسران و سربازان او و افسران و سربازان كلات تقسيم شود .
( گنج نادر در كلات كه قسمت مهم آن از هندوستان آورده شده بوده بگفته مورخين انگليسي آن قدر بزرگ بود كه ارقام مربوط بآن گنج شبيه به يك افسانه است و هيچ معلوم نيست كه آنهمه زر و گوهر وتختهاي مرصع ( كه يكي از آنها تخت طاووس بود ) و اسلحه جواهرنشان و كتابهاي قيمتي و زرنگار و منسجوات زرين و سيمين چه شد بدست چه كسان افتاد . )
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنیداين مطلب در تاريخ: جمعه 11 مهر 1393 ساعت: 18:12 منتشر شده است
برچسب ها : سرنوشت گنجينه نادر شاه در كلات,گنجینه نادرشاه,