سایت علمی و پژوهشی آسمان - مطالب ارسال شده توسط arash

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره زندگينامه اونوره دو بالزاك

بازديد: 137

اونوره دو بالزاك 
نويسنده و مورخ فرانسوي (1799- 1850)

«اونوره دو بالزاك» نویسنده، مورخ، جامعه شناس و اعجوبه فرانسوی در بیستم مه سال ۱۷۹۹ از زنی عصبی مزاج و سخت گیر به نام لورسالامبیه (Laure- sallambie) به دنیا آمد و چون روز تولدش مصادف با روز عید «سنت اونوره» بود، او را« اونوره» نام نهادند. پدر وی مردی به نام «برنارد فرانسوا بالزاک» بود كه در سال ۱۷۴۶در «نوگریك»  (Nougairic) از استان تارن (Tarn) به دنیا آمد و در ۹ ژوئن ۱۸۲۹ در پاریس از دنیا رفت.
اونوره تا سن چهار سالگی، بدور از زادگاه خویش- شهر تور- در نزد دایه ای به سر مي برد و وقتی كه هشت ساله شد، در ۲۲ ژوئن سال ۱۸۰۷ به مدرسه «واندوم» كه در دست «اوراتورین ها» بود، سپرده شد و چندین سال در آن جا به تحصیل پرداخت. در این مدرسه، بیشتر اوقات او به مطالعه كتاب می گذشت و در همين جا، « رساله اراده» خود را به رشته تحریر در آورد؛ اما كشیشی كه معلم او بود، رساله اش را از بین برد و اونوره مورد تمسخر این و آن قرار گرفت. اونوره دو بالزاك در سال ۱۸۱۳ ناگزیر به آغوش خانواده بازگشت و به مدت يك سال در مدرسه «تور» به تحصیل پرداخت. در سال 1814بالزاك به همراه خانواده خود به پاریس نقل مكان كرد. در پاریس بی درنگ به پانسیون «لوپیتر» رفت و در آن مدرسه با فرهنگ و زبان یونان و روم آشنا گشت. هفده ساله بود كه هوای دانشگاه «سوربن» به سرش زد و به پیروی از گفته های پدرش، رشته تحصيلي حقوق را برگزيد. اونوره مدتی شاگرد وكیل عدلیه شد و سپس به نزد صاحب محضری رفت و در آن ایام شایعه شد كه جانشین او خواهد گشت؛ اما چنین نشد. وي از سال ۱۸۱۶ تا ۱۸۱۹ بدین حرفه مشغول بود و از این راه اطلاعات زیادی درباره مسائل قضائی و اجتماعی کسب کرد. در سال ۱۸۱۹ پدرش بازنشسته شد و به ناچار از پاريس مهاجرت كردند. اونوره كه فكر دیگری در سر داشت، دوباره به پاریس رفت و بر آن شد كه نویسنده مشهوری گردد و چون پول و درآمد چندانی نداشت، در كوچه «لدیگیر» Lesdiguieres به زیر شیروانی یكی از خانه ها پناه برد.
كرایه این اطاق، شصت فرانك در سال بود و پولی كه اونوره در این ایام از خانواده اش می گرفت، به اندازه ای بود كه شكم او را به زحمت سیر می كرد و از طرفی، پدرش به او گفته بود كه باید تا دو سال ديگر، شهرت و ثروت بزرگی به دست آورد. اونوره پانزده ماه در این اطاق كه مانند گوری بود، به سر برد و در آغاز، تراژدی ناچیزی به نام «گرمول» نوشت و در سال ۱۸۲۰ وقتی به نزد خانواده اش در «پاریزی» می رفت، آن را با خود برد. پدرش این تراژدی را به «آندریو» Andrieux نویسنده و شاعر بزرگ آن دوران نشان داد و «آندریو» بعد از مطالعه كتاب گفت كه نویسنده جوان نباید وقت خود را صرف نوشتن چنين تراژدي هايي نمايد.
در سال ۱۸۲۱ اونوره با زنی به نام «لورلوئیز آنتوانت» آشنا شد كه چهل و پنج سال داشت و تا روز مرگ خود - كه بالزاك را سخت متأثر كرد - نقش فرشته نگهبانی را در زندگانی این نویسنده بزرگ بازی كرد. بالزاك در كتاب «زنبق دره»، این زن را به نام «مادام دومورت زاف»Madam- de- Mortsauf  و در داستان دیگری به نام «مارگریت» معرفی می كند. زماني كه بالزاك در «پاریزی» به سر می برد، ناگهان جده مادری او درگذشت و خانواده بالزاك با ارثي كه به دست آوردند، به پاریس بازگشتند و داستان نویسی اونوره آغاز شد. این نویسنده پركار از سال ۱۸۲۲ تا ۱۸۲۵ ده تا دوازده رمان نوشت كه بيشتر از چهل جلد بود و همه این داستانها را با نام های مستعاری منتشر ساخت. در سال ۱۸۲۵ بر آن شد كه چاپخانه ای باز كند و آثار «ولتر» و «لافونتین» را چاپ كند، ولی در این راه شكست خورد و صد هزار فرانك به خود و خانواده اش ضرر زد. با وجود آن همه شكست، یأس و نااميدي بر بالزاك غلبه نیافت و او مانند «والتر اسكات» Walter- Scott  نویسنده انگلیسی مجبور شد كه برای امرار معاش و پرداخت قروض خویش، دوباره دست به قلم ببرد. در سال ۱۸۲۹ اولین شاهكار وی به نام «یاغیان» منتشر گردید كه مورد استقبال قرار گرفت و در سال ۱۸۳۰ بالزاك «فیزیولوژی ازدواج»، اثر بزرگ خود را منتشر کرد و با چندین داستان جالب، توجه همه را به سوی خود معطوف ساخت و از پولی كه با انتشار فیزیولوژی ازدواج به دست آورد، سر و سامانی به زندگی خود داد. بالزاك در سال ۱۸۳۲ یعنی در سن سی و سه سالگی و در عرض یك سال، چهارده داستان از جمله «سرهنگ شابر»، «كشیش تور»، «شاهكار گمنام»، «زن بی صاحب»، «عشق در صحرا»، «چرم ساغری» و چیزهای دیگر را نوشت و به دنبال آن، انتشار داستانهای بزرگی مانند «زن سی ساله» و «اوژنی گرانده» در سال ۱۸۳۳ ، شهرت او را چندين برابر ساخت. او در سال ۱۸۳۳ «سرگذشت سیزده نفر» و «طبیب ده» و در سال ۱۸۳۴ كتابهای «بابا گوریو»، «در جستجوی مطلق» و در سال ۱۸۳۵«سرانیتا» و در سال ۱۸۳۷ «آرزوهای گمشده» و «سزار بیروتو» و در سال ۱۸۳۸ كتاب Cabinet- des Antiques را به رشته تحریر در آورد. انتشار دو كتاب زنبق دره و سرانیتا باعث شد كه «بولوز» Bulooz مدیر مجله دو دنیا و «آمده پیشو» A.picho مدیر مجله پاریس به دادگاه كشانده شوند. در سال ۱۸۳۵ بالزاك نشريه مستقلی به نام «وقایع پاریس» منتشر نمود، اما اين روزنامه پس از یك سال بسته شد.
او در سال ۱۸۴۰ نشريه «رو و پاریزین» Revue- Payisienne را تأسیس كرد و این روزنامه هم بیش از سه شماره چاپ نشد و در همین روزنامه بود كه بالزاك، كتاب «صومعه پارم» اثر «استاندال» نویسنده بزرگ فرانسه را كه هنوز گمنام بود، شاهكاری شمرد و بر «سنت بوو» نقاد معروف حمله كرد. در سال ۱۸۴۴ یكی از بهترین شاهكارهای بالزاك به نام «Modeste-Mignon» منتشر شد. زندگانی بالزاك از ۱۸۳۰ تا ۱۸۵۰ كه سال مرگ اوست، سراپا كوشش و رنج و عذاب بود. اين نویسنده بزرگ، روزانه دوازده تا شانزده و گاهی ۱۸ ساعت كار می كرد، پیاپی قهوه می خورد و حدود دو هزار سطر داستان می نوشت. در سال ۱۸۴۲ بالزاك تصميم گرفت تا به مجموعه آثار خود، كه از سیزده سال پیش دست به نوشتن آن زده بود، عنوان «كمدی انسانی»  comedie- Humaineبدهد.
آثار بالزاك از سال ۱۸۴۲ تا ۱۸۴۶ توسط  سه ناشر«فورن»، «دو بوشه» و «هتزل»، در شانزده مجلد چاپ شد و در این دوره بود كه وي چندین شاهكار دیگر نيز به وجود آورد. او در سال ۱۸۴۵ ليستي برای كتابهای خود تهيه كرد كه مطابق با آن، مي بایست ۱۴۳ داستان بنويسد. اما افسوس كه مرگ به او فرصت نداد و نابغه عالم ادب، تنها موفق به نوشتن ۹۷ داستان شد. داستان های :« كوزین بت» و «كوزین پونز» كه در واپسین روزهای عمر بالزاك انتشار یافت، از بزرگترین شاهكارهای او به شمار می رود. در سال ۱۸۳۱ از طرف زنی به نام «هانسكا» نامه ای به او رسید و مكاتبه بین ایشان ادامه یافت. پس از هفده سال، شوهر خانم هانسكا كه از اشراف لهستان بود، در گذشت و این دو عاشق بالاخره در بهار سال ۱۸۵۰ با هم ازدواج كردند و مادام «هانسكا» تا روز مرگ بالزاك در خانه «فورتونه» Fortune زندگی می كرد. در سال ۱۸۳۱ كه «ژرژ ساند» در اوج شهرت خود بود، مطالعه كتاب «شوانها» و «فیزیولوژی ازدواج»، وي را بر آن داشت كه با نويسنده آن آشنا شود. «هنری دولاتوش»، مقدمات آشنائی آنها را فراهم نمود و چندی نگذشت كه خود ژرژ ساند به خانه بالزاك رفت و آثار او را مورد ستایش قرار داد. «بالزاك» در روز یكشنبه ۸ اوت ۱۸۵۰ در سن پنجاه و یك سالگي درگذشت. در روزهای بیماری به جز «تئوفیل گوتیه» و «ویكتور هوگو» كسی به خانه او نمی رفت و در لحظه مرگ، به جز ویكتور هوگو كسی بر سر بالین او نبود. در پاریس كمتر كسی متوجه مرگ «بالزاك» شد؛ برای آنكه فرهنگستان فرانسه این نویسنده بزرگ را به جرم هرزه نویسی و فساد اخلاق و در حقیقت به جرم « رئالیسم » به عضويت نپذيرفته بود و در روز مرگ بالزاك، هیچ كس مانند «ویكتور هوگو» اظهار تأثر نكرد.
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 18:55 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه الكساندر پوپ

بازديد: 219

الكساندر پوپ
شاعر و نويسنده انگليسي ( 1688- 1744 )

«الکساندر پوپ» در ماه می 1688 میلادی در «لندن» دیده به جهان گشود. پدرش که یک کاتولیک کلیسای رم و تاجر پارچه بود، نام خود را بر وی گذاشت. «ادیث پوپ» مادر الکساندر، تنها فرزند خود را در سن 44 سالگی به ‌دنیا آورد. «ادیث» از خانواده‌ای سرشناس در «یورکشایر» انگلیس بود که اعضای آن به دو شاخه کاتولیک و پروتستان تقسیم شده ‌بودند. «پوپ» اولین سالهاي زندگی خود را در نزدیکی جنگل «ویندسور» گذراند؛ او از این دوران به عنوان عصر طلایی یاد می‌کند :
«ویندسور، جنگلها و پناهگاههاي سرسبزت که گاه محل اقامت شاهان و گاه مکان الهه‌‌گان است، شعرهای مرا به خود می‌خوانند. دختران جنگل، حاضر شوید! قفل از چشمه‌هایتان برگیرید و تمام سایه‌هایتان را بگسترانید».
«الکساندر پوپ»، شاعر، منتقد، نویسنده، طنزپرداز و یکی از پرآوازه‌ترین روشنفکران قرن 18 میلادی است. او نخستین اثر خود را در سن 12 سالگی خلق کرد، اما اولین اثر موفق این نابغه قرن 18، در سال 1711، یعنی در سن 23 سالگی با نام «جستاری در نقد» منتشر شد و مورد توجه همگان قرار گرفت. حکایتهای زندگی پوپ، ارزش جمع‌آوری را در زمان حیاتش داشته ‌است. «ژوزف اسپنس»، شاعر، منتقد و گردآورنده زندگینامه «الکساندر پوپ» چنین می‌گوید : 
«پوپ در کودکی پسر بسیار خوش رفتاری بود و شیرینی ویژه‌ای در چهره‌اش به چشم می‌خورد».
پدر «پوپ» فرزند کشیشی انگلستانی بود که گرویدنش به فرقه کاتولیک، دشواريهاي بسیاری را برای خانواده‌اش به ‌وجود آورد. پروتستانها در قرن 17 میلادی، قدرت را در انگلیس در دست داشتند و هیچ گونه امتیازی برای کاتولیکها قايل نمی‌شدند و آنها را از حضور در دانشگاهها و استخدام در شغلهای دولتی و عمومی در انگلستان محروم کرده‌ بودند. بنابراین، «پوپ» دوره‌های تحصیلی خود را با فراز و نشیب فراوانی گذرانده و گاهی نیز دچار تغییرهای اجباری می‌شد. او خواندن و نوشتن را در خانه و از عمه‌اش آموخت و بعدها زبان لاتین و یونانی را از کشیشی محلی و دانش شعر فرانسه و ایتالیا را در نوجوانی فرا گرفت. «الکساندر» مدتي نيز در مدرسه‌های مخفی کاتولیكها در انگلستان درس می‌خواند. او بيشتر وقت خود را صرف مطالعه كتابهايي مي كرد که در کتابخانه پدرش بود و کاری جز خواندن و نوشتن نداشت. وي در دوران مدرسه نمایشنامه اي نوشت که بر پایه دیالوگ شخصیتهاي نمایشنامه «ایلیاد» تنظیم شده ‌بود.
مهاجرت خانواده «پوپ» به منطقه «بینفیلد» در «ویندسورفورست» در سال 1700میلادی با گرفتار شدن «الکساندر» به بيماري سل همزمان شد. او از سردردهای مزمن رنج می‌برد و پشت ‌گوژش نیز مورد تمسخر منتقدان ادبی بود. برخی از بدخواهان «پوپ»، او را با لقب «وزغ گوژپشت» می‌خواندند. این شاعر انگلیسی، قامتی در حدود 135 سانتیمتر داشت و به ناچار برای جبران گوژی ‌پشتش، نیم تنه كلفتي بر تن می‌کرد.
«مقاله‌ای درباره نقد» (An Essay on Criticism)، نخستین اثر ماندگار پوپ پس از مهاجرت به لندن است؛ این مقاله مبتني بر نظريه هاي «نئوکلاسیک» بود و ذوق نویسنده را در درک نظم طبیعت نشان می‌داد. وي درباره طبيعت مي گويد :
«طبیعت خوب و حس خوب باید برای همیشه در کنار یكديگر باشند؛ انسان برای خطا آفريده شده و مقام خدایی برای بخشش است».
«پوپ» دوستاني «ضد کاتولیک» (anti-Catholic Whig) داشت، اما در سال 1713 به گروه Tories تمایل پیدا کرد و عضو باشگاه ((Scriblerus شد. «جاناتان سویفت»، «گی»، «کنگریو» و «رابرت هارلی» از دوستان «پوپ» در حلقه گروه Tory بودند.
«پوپ» در سال 1712 نسخه ابتدایی (THE RAPR OF THE LOCK) را منتشر کرد که طنز زیبایی از جنگ بین دو جنسیت زن و مرد، زندگی خصوصی یک زن با لوازم آرایشی، لباسها، انجیلها و نامه‌های عاشقانه‌ اوست. این اثر که در سال 1714 کاملتر شد، روایتي از داستان حقيقي درگیری دو خانواده از بين آشنایان «الکساندر پوپ» بود. وي در اين كتاب، جهان اجتماعی امروز و درگیریهای جامعه مرفه را به بوته نقد می‌کشد و شاید، لزوم ایجاد تحولی را پیشنهاد می‌کند.
او همواره از شاعرانی همچون Horace) ) و (Vergilius) به نیکی یاد کرده، در سرودن بیتهاي هم قافیه و حماسی‌اش از آنها الگوبرداری می‌کرد. پوپ نمايشنامه «ایلیاد و اودیسه» را به زبان انگلیسی برگرداند كه از مهمترين آثار او به ‌شمار مي رود.
موفقیت برگردانهای پوپ به او امکان داد تا از فشار ضد کاتولیکی طرفداران «جیمز دوم» در انگلستان گریخته و به منطقه (Twickenham) نقل مکان کند. او پس از مرگ پدرش در سال 1717 و همچنین مرگ مادرش در سال 1733، همچنان کاتولیک باقی ماند. 
از نکته‌های خواندنی در زندگی این شاعر انگلیسی می‌توان به فراگیری باغبانی و محوطه‌سازی در منطقه Twickenham اشاره کرد. او در آخرین سالهای عمرش، سرداب زیبایی را در مجرایی ساخت که آبنمای منزلش را به باغچه حیات پشتی‌اش وصل می‌کرد. دیوار سرداب از قطعه‌های صدف و آینه پوشیده شده بود. ویلای «پوپ» که در 15 مایلی شهر لندن قرار داشت، نویسندگانی مانند «سویفت»را که از کمک «پوپ» در انتشار«سفرهای گالیور» (Gulliver's Travels ) بهره برده ‌بودند، شیفته خود می‌ ساخت.
«الکساندر» به همسایه‌اش خانم «مری ورتلی مونتاگو» علاقه داشت، اما با سرد شدن احساسش نسبت به این بانوی انگلیسی، رابطه نزدیکی را با «مارتا بلانت» آغاز کرد که تا آخر عمرش ادامه یافت. الکساندر، «مارتا» و خواهرش را از سال 1711 می‌شناخت. 
«پوپ» در اثر خود با نام «آزمايشهاي اخلاقي» MORAL ESSAYS)) که در سال 1731 منتشر شد، رفتار را از شخصیت متفاوت دانست و گفت :
«همیشه کردار معرف انسان نیست؛ هر آنکه نکو کند، نکوکار نیست».
پوپ در زمان خودش به دليل طنزهای هوشمندانه‌ای که می‌نوشت و مشاجره‌هایي که با دیگر نویسندگان انگلیسي داشت، مشهور بود. زماني كه نوشته‌هایش درباره «ویلیام شکسپیر»- مشهورترین شاعر و نویسنده جهان - مخالفت و انتقاد دیگر نویسندگان را برانگيخت، با انتشار  اثري به نام ((THE DUNCIAD در مقام پاسخ برآمد. این اثر تلخ زبان که در سال 1742 گسترده‌تر شد، نویسندگان، دانشمندان و منتقدان مخالف آرای «پوپ» را به باد تمسخر می‌گرفت.
سرانجام فرشته مرگ فرود آمد و‌ «الکساندر پوپ» نیز پس از  56 سال زندگی، در تاریخ 30 ماه می 1744 میلادی درگذشت و تمام املاکش را برای «مارتا بلونت» به ارث گذاشت. با رشد تدریجی «روماتیسیم» در انگلستان، سبک شعری «پوپ» جای خود را به آثار شاعران نو داد و همانند خالقش به تاریخ ادبیات پیوست. تا دهه 1930 میلادی، هيچ گونه اقدام جدی برای احیای آثار «الکساندر پوپ» صورت نگرفت.
 
برگرفته از :
http://www.mandegar.info

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 13:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه اقلیدس

بازديد: 385

اقلیدس 
رياضيدان يوناني ( 323ق.م – 283ق.م )

«اقلیدس» پسر «نوقطرس بن برنیقس»، ریاضی دان، منجم و هندسه دان بزرگ تاریخ است که در سال 323 ق.م متولد شد. اقلیدس ریاضیدان یونانی در شهر اسکندریه مصر زندگی می کرد و کتاب معروف «اصول هندسه» را در این شهر بزرگ آموزشی نوشت. «اصول هندسه»، کتاب درسی اقلیدس بود که بیش از 2000 سال مورد استفاده قرار گرفت. «ژولیو سزار»، «آیزاک نیوتون»، «جرج واشنگتن» و «آلبرت انیشتین» همگی هندسه مسطحه مقدماتی را از روي کتاب اقلیدس فرا گرفتند. اقلیدس این درک علمی را به وجود آورد که تنها گردآوری واقعیت ها کافی نیست، بلكه باید به واقعیت ها نظم منطقی داد و آنها را خلاصه و نظام مند کرد، تا اصول کلی به دست آیند. اقلیدس با دقت تمام، کتاب خود را سازماندهي کرد. بدين ترتيب كه ابتدا تمام دانسته های مربوط به موضوع را جمع آوری کرده، بسياري از تعاریف و حقایق اساسی یا بدیهیات را معرفی کرد، مابقي کتاب را به طور منطقی مرتب نموده و برهانهای گمشده را پیدا کرد. او نتایج هندسه خود را با استفاده از برهانهای ریاضی و بر مبنای بدیهیات و اصول موضوع یا فرض هایی که در ابتدای کتاب خود آورده است، تکامل بخشید.
فرض پنجم اقلیدس، اصل موضوع موازی بودن است : از نقطه ای خارج از یک خط ، تنها یک خط می توان به موازات آن رسم کرد. اصل موضوع موازی بودن، اثبات می كند که مجموع زواياي داخلی هر مثلث برابر 180 درجه است. قرنها بعد، «کارل گاوس» ریاضیدان بزرگ ، این مشاهدات را مورد آزمایش قرار داد. او از تلسکوپ های قوی و تجهیزات نقشه برداری دقیق برای اندازه گیری زاویه های مثلث با ضلعهای چند کیلومتری استفاده کرد. با در نظر گرفتن خطای آزمایش، مجموع زواياي داخلی هر مثلث، همانگونه که اقلیدس گفته بود، 180 درجه شد. اصل موضوع موازی بودن، امروزه همچنان به عنوان یک فرض محسوب مي شود. ریاضیدانانی از جمله گاوس، فرض های دیگری را به منظور دیدن آنچه که روی می دهد، جانشین کردند. اخترشناسان اعتقاد دارند که برخی از هندسه های نااقلیدسی، می توانند کاربردهایی در جهان واقعی داشته باشند. مثلا ریاضیات حاکم بر ستاره های نوترونی، ممکن است نا اقلیدسی باشد.
كتاب « مبانی هندسه»، مرجع كاملي در زمينه هندسه مسطحه، تناسب، خواص اعداد و هندسه فضایی است. اقليدس در این کتاب ثابت مي كند كه تعداد اعداد اول، بی نهایت است.
معروفترین نقل قول اقلیدس مربوط به گفته ای است که در پاسخ به بطلمیوس اول، پادشاه مصر و لیبی، بيان داشته است. به بطلمیوس پیشنهاد شده بود که هندسه را پیش اقلیدس بخواند. بطلمیوس پی برد که فهم قضایای هندسه برای او مشکل است و از اقلیدس درخواست کرد که راه ساده تری برای آموزش آنها انتخاب کند. اقلیدس سریعاً پاسخ داد كه در هندسه راه شاهانه وجود ندارد.
از زندگی شخصی اقلیدس عملاً چیزی شناخته شده نیست. احتمالاً وی پیش از سفر به اسکندریه، در آتن تحصیل کرده است. او مبانی هندسه را در یونان نوشت که پس از ترجمه متن عربی آن به زبان لاتین، به دست دانشمندان دوران رنسانس رسید.
شهرت اقليدس به دليل نوشتن مجموعه اصول ( 13 کتاب) است. این کتابها حاوی اصول و قضایای هندسی بودند و بیش از 2000 سال پایه ریاضیات را تشکیل می دادند. 
در واقع این کتابها چنان واضح نوشته شده بودند که نسخه اصلاح شده آنها تا اوایل سالهای 1900 میلادی هنوز در مدارس استفاده می شد. این کتابها مبتني بر کارهای خود او و دیگر ریاضیدانان یونانی از جمله هیپوکرات از اهالی کیوس (قرن پنجم ق.م)، تئودیوس، تئاتتوس، و ادوکسوس است. در این کتابها فرمولهای هندسی، مانند فرمولهای تهیه شده توسط ریاضیدان و فیلسوف یونانی فیثاغورث ( تقریباَ570 تا    500 ق.م ) برای محاسبه اندازه دایره، کره، و حجم اشکال فضایی منتظم ارائه شده است. این کتابها همچنین به عنوان زیربنای ریاضیات جدید محسوب مي شوند. ديگرموضوعات مورد بحث در اصول، عبارتند از: اپتیک (نورشناسی) و پرسپکتیو (علم مناظر) . کار اقلیدس به عربی ترجمه شد و در سراسر اروپا و خاورمیانه گسترش يافت. 
او همچنين کتابی به نام «جومطی یا» تالیف کرده است که در یونانی آن را« اسطروشیا» مي نامند و معنی آن« اصول هندسه» می باشد. اقلیدس در حدود 300 ق.م، و دوران حکومت بطليموس اول (حدود 367 تا حدود 283ق.م) در مصر، مدرسه ای را در اسکندریه مصر تاسیس نمود كه مرکز مطالعات علمی یونانی شد. در کتاب برهان آمده است : « اقلیدس به معنی کلید هندسه می باشد، چرا که اقلی به زبان یونانی یعنی کلید و دس به معنای هندسه است».
اگر چه بعضی از قضایای اقلیدس هنوز معتبر است، اما ریاضیدان و فیزیکدان معروف، آلبرت انيشتین (1879-1955م) ثابت کرد که هندسه اقلیدس در سراسر فضا و زمان معتبر نیست. اقلیدس تالیفاتی نیز درباره موسیقی و موضوعات دیگر دارد. او در سال 283 ق. م در گذشت. 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 13:29 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه افلاطون

بازديد: 315

افلاطون
فيلسوف يوناني (428 – 348 ق.م)

افلاطون در سال 428 ق. م در يك خانواده اشرافي و اصيل آتني متولد شد. نام اصلي او«آريستوكلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به خاطر پيكر تنومندش به او داده شد. وي يكي از بزرگترين فلاسفه جهان به شمار مي رود. دوره جواني او با دوره درخشندگي فرهنگ آتني همراه بود و در همان دوران، يعني در سن بيست سالگي با سقراط ملاقات كرد و شاگرد او شد. بستگانش اصرار داشتند كه او به حرفه خانوادگي خود يعني سياست بپردازد، اما وقتي محاكمه و مرگ استادش را به دست سياستمداران مشاهده نمود، سياست را رها كرد. او در محاكمه سقراط  حاضر بود و اتفاقات آن را در آثار خود ثبت كرد. پس از مرگ استاد، افلاطون آتن را ترك نموده و به مناطق مختلفي نظير مگارا و سيسيل سفر كرد كه خطرات بزرگي هم برايش در برداشت؛ تا جايي كه اسير شد و حتي در معرض مرگ قرار گرفت؛ اما سرانجام آزاد شد و به آتن بازگشت.
افلاطون پس از بازگشت به آتن در سال 388 ق.م ، « آكاد مي » خود را با هدف ترويج و تشويق بي طرفانه علم، در اين شهر بنا نمود. آكادمي افلاطون را به حق مي توان نخستين دانشگاه اروپايي ناميد، زيرا در آنجا مطالعات و تحقيقات محدود به فلسفه محض نبود، بلكه رشته هاي وسيعي از علوم مانند رياضيات، نجوم و علوم طبيعي را نيز در بر مي گرفت. جوانان از شهرهاي دور و نزديك به آن جا مي آمدند و علوم مختلف را فرا مي گرفتند. يكي از همين جوانان، ارسطو بود كه بعدها در زمره بزرگ ترين فلاسفه جهان قرار گرفت. افلاطون علاوه بر سرپرستي آكادمي و رهبري مطالعات، به تدريس هم مي پرداخت و شاگردانش از درس هاي او يادداشت برمي داشتند. بسياري از آثاري كه از او باقي مانده، حاصل اين يادداشت هاست. 
در روانشناسي افلاطون، رفتارهاي انسان از سه منبع ميل، اراده و عقل سرچشمه مي گيرد. ميل انسان شامل مواردي نظير تملك شهوت و غرايز مي شود. هيجان هم مواردي مانند شجاعت، قدرت طلبي و جاه طلبي را در برمي گيرد. عقل نيز مسئول مواردي نظير انديشه، دانش و هوش است. منابع ذكر شده در افراد مختلف داراي درجات متفاوتي است. مثلا در بازاريان، كسبه و عموم مردم،«ميل» نقش اصلي را در زندگي بازي مي كند و در جنگجويان و لشگريان، «هيجان» نقش اصلي را بر عهده دارد. عقل نيز پايه رفتار حكماست. 
بعد از اين مقدمات، افلاطون شروع به ترسيم جامعه آرمانيش مي كند و براي ايجاد آن، راهكاري هم ارائه مي دهد. آرمانشهر او جامعه اي است كه درآن هر كس با توجه به ذاتش، يعني همان منابع رفتاري كه ذكر شدند، در جاي خودش قرار گرفته باشد. مثلا كسي كه ميل بالايي دارد، فقط مشغول كسب و كار خود شود و در كار سياست دخالت نكند، يا كسي كه از شجاعت و هيجان بالايي برخوردار است، شغل اش در جامعه نظامي باشد. در آرمانشهر افلاطون، سزاوارترين گروه براي حكومت، فلاسفه هستند كه در آنها عنصر عقل در درجه بالايي قرار دارد (نوعي از نخبه گرايي).
اينجاست كه افلاطون نيز مانند سقراط تمايلش را به آريستوكراسي (حكومت اشراف) نشان داده و به عناد با دموكراسي بر مي خيزد. البته بايد توجه داشت كه اشراف يا شريفترين مردم براي حكومت الزاماً كساني نيستند كه داراي قدرت و ثروت اند؛ بلكه اين افراد بايد داراي حكمت باشند تا از شايستگي لازم براي حكومت برخوردار گردند.
از نگاه افلاطون، اصل و اساس سياست برخاسته از مفهوم «عدالت» است و آنچه او را وامي دارد تا به بحث سياست در كتاب جمهور بپردازد، چيزي جز بررسي عدالت در وجود انسان نيست. اساس استدلال او نيز بدين گونه است كه انسان را نمونه كوچكتر يك شهر مي داند و بحث را درباره شهر آغاز مي كند تا با روندي قياسي، نتيجه آن را به انسان نيز تعميم دهد. از ويژگي هاي آرمانشهر افلاطون مي توان موارد زير را برشمرد :
-  منشا و ريشه آن عدالت است؛
- يكي از مباني آن، اصل تقسيم كار و تخصصي شدن كار است؛
- غايت اصلي و اوليه آن اقتصادي است؛
- جامعه اي نخبه گرا و طبقاتي است.
در ميان آراء و عقايد افلاطون، سه مساله وجود دارد كه اركان و مشخصات اصلى فلسفه وي را تشكيل مى‏دهد، و ارسطو در هر سه مساله با او مخالف بوده است.
1- نظريه مثل : طبق نظريه مثل، آنچه در اين جهان مشاهده مى‏شود، اصل و حقيقت‏ اش در جهان ديگر وجود دارد و افراد اين جهان به منزله سايه‏ها و عكس هاى حقايق آن جهانى مى‏باشند. مثلاً همه انسان هايي كه در اين جهان زندگى مى‏كنند، داراى يك اصل و حقيقت در جهان ديگر هستند و انسان اصيل و حقيقى، انسان آن جهانى است؛ اين امر در مورد اشياء نيز صدق مي كند. افلاطون آن حقايق را « ايده» مى‏نامد. در دوره اسلامى، كلمه « ايده» به « مثال‏» ترجمه شده است و مجموع آن حقايق به نام « مثل افلاطونى ‏» خوانده مى‏شود. 
افلاطون مانند فلاسفه پيش از سقراط  بر اين باور بود كه تمام طبيعت در حال حركت و تغيير است. تمام چيزها از ماده ساخته شده اند و در اثر گذشت زمان دچار فرسايش مي شوند؛ اما چيزهايي هم هستند كه جاودانه و تغيير ناپذيرند؛ آنها قالب ها يا صورت هاي موجوداتند. مثلا تمام انسان ها به وجود مي آيند و مي ميرند، اما يك چيزي هست كه همه انسان ها به طور مشترك دارند و سبب مي شود آنها را انسان بدانيم. آن چيز، الگو، قالب و يا همان صورت جاودانه و تغييرناپذير انسان است.
به بيان ديگر، افلاطون به اين نتيجه رسيد كه در وراي جهان مادي، بايد حقيقتي نهان باشد. وي اين حقيقت را عالم مثال (عالم اين صورت ها) خواند. صورت هاي جاودان و تغيير ناپذير موجودات طبيعت، در اين عالم وجود دارند. حقايق و واقعيات عالم كه جاودان و دگرگوني ناپذيرند، همان صورتها هستند و آنچه ما با حواس خود درك مي كنيم (يعني پديده هاي طبيعي و محسوسات)، چيزي جز سايه هاي اين حقايق نيست. تمام امورعالم چه مادي مانند حيوانات، جمادات و نباتات و چه غير مادي مانند شجاعت، عدالت و ديگر فضايل اخلاقي، صور و حقايقي دارند كه نمونه كامل اين امور بوده و در عالم مثال قرار دارند. در نظر افلاطون، ما قادر نيستيم از چيزي كه پيوسته در حال تغيير است، شناخت حقيقي پيدا كنيم.
جهان طبيعت پيوسته در حال تغيير است و شناخت حقيقي نمي تواند به آن تعلق بگيرد. در مورد عالم ظاهر، يعني عالم محسوسات، فقط مي توان با حدس و گمان حرف زد. شناخت حقيقي فقط به صورت ها يا مثال هاي عالم تعلق مي گيرد؛ زيرا شناخت حقيقي، شناختي است كه عقل به دست دهد و عقل نيز فقط  با امور جاودان و تغيير ناپذير عالم، يعني با مثال ها سر و كار دارد. در جهان محسوسات كه شناخت ما از آن از راه كاربرد حواس و بنابراين ناقص است، همه چيز در حال تغيير است و هيچ چيز ثابت و دائمي نيست. در حقيقت، در اين جهان، هيچ چيز هستي و وجود ندارد؛ بلكه اين جهان، جهان نمودها و شدن هاست. چيزها مي آيند و مي روند و هيچ چيزي پايدار نيست و واقعيت ندارد.
2- نظريه مهم ديگر افلاطون درباره روح آدمى است. وى معتقد است كه روح  قبل از تعلق به بدن، در عالمى برتر و بالاتر كه همان عالم مثل است، مخلوق و موجود بوده و پس از خلق بدن، روح به آن تعلق پيدا مى‏كند و در آن جايگزين مى‏شود. به گفته وي، انسان نيز موجودي دوگانه است. ما بدني داريم كه به جهان محسوسات پيوند خورده و متغير است، ولي روح فنا ناپذيري هم داريم كه چون مادي نيست، مي تواند به عالم مثال وارد شود. افلاطون معتقد بود كه روح پيش از آنكه در جسم ظهور كند، در عالم مثال وجود داشته و مثل يعني حقايق را درك كرده است؛ اما همين كه به اين دنيا آمده و در بدن انسان ظاهر مي شود، همه مثالها را از ياد مي برد؛ با اين حال، خاطره اي مبهم از آن ها را به ياد دارد؛ به گونه اي كه وقتي در جهان طبيعت با موجودات مختلف، شكل ها و صورتهاي آنها روبرو مي شود، به ياد عالم مثال و صورتهاي آن مي افتد و همين امر، حسرت بازگشت به جهان اصلي را در روح برمي انگيزد. بدين معنا، علم و شناخت حقيقي انسان چيزي جز يادآوري صورتهاي جاودانه و حقايق اصلي عالم نيست. افلاطون مي گويد كه در عين حال، انسانها نمي خواهند روح خود را آزاد كنند تا به عالم مثال باز گردد.
3- نظريه سوم افلاطون كه مبتنى بر دو نظريه گذشته و به منزله نتيجه‏گيرى از آن دو نظريه مي باشد، اين است كه علم به معني تذكر و يادآورى است، نه يادگيرى واقعى؛ يعنى هر چيز كه ما در اين جهان مى‏آموزيم، مى‏پنداريم چيزى را كه نمى‏دانسته و نسبت به آن جاهل بوده‏ايم، براى اولين بار آموخته‏ايم، اما اين درحقيقت‏ يادآورى آن چيزهايى است كه قبلا مى‏دانسته‏ايم. زيرا گفتيم كه روح قبل از تعلق خود به بدن، در عالمى برتر موجود بوده و در آن عالم، « مثل‏ » را مشاهده مى‏كرده است و چون حقيقت هر چيز،« مثال‏ » آن چيز است و روح ها قبلاً مثالها را ادراك كرده‏اند، پس قبل از آنكه وارد عالم دنيا شوند و به آن تعلق يابند، عالم به حقائق بوده‏اند؛ اما پس از تعلق به بدن، آن چيزها را از ياد برده اند.
بدن براى روح به منزله پرده‏اى است كه مانع تابش نور و انعكاس صور در آينه است. در اثر ديالكتيك، يعنى بحث و جدل و روش عقلى، يا در اثر عشق (در اثر مجاهدت، رياضت نفس و سير و سلوك معنوى بنابر استنباط امثال شيخ اشراق) پرده از بين مي رود، نور مي تابد و صورت ظاهر مي گردد.
فلسفه افلاطون يك فلسفه منسجم است كه در اخلاق، هنر، سياست و ديگر حيطه هاي فلسفه به طور گسترده اي وارد مي شود. آراء او تا به امروز تاثيرات شگرفي را بر فلسفه و فرهنگ بشري بجا گذاشته است. 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 13:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه استيفن هاوكينگ

بازديد: 125

استيفن هاوكينگ  
دانشمند انگليسي ( هشتم ژانويه 1942 )

استيفن هاوكينگ ( انيشتين دوم و كاوشگر سياهچاله ها) در روز هشتم ژانويه سال 1942 در آكسفورد چشم به جهان گشود. او از هر گونه تحرك عاجز است؛ نه مي تواند بنشيند، نه برخيزد، و نه راه برود. حتي قادر نيست دست و پايش را تكان بدهد، يا بدنش را خم و راست كند. از همه بدتر، توانايي سخن گفتن هم ندارد. زيرا عضلات صوتي او كه عامل اصلي تشكيل و ابراز كلمات اند، مثل 99 درصد بقيه عضلات حركتي بدنش، در يك حالت فلج كامل قرار دارند. مشتي پوست و استخوان است بر روي يك صندلي چرخدار كه فقط قلب، ريه ها و دستگاه هاي حياتي بدنش كار مي كنند و بخصوص مغزش فعال است؛ يك مغز خارق العاده كه حتي لحظه اي از جستجو و پژوهش بسوي معماها و ناشناخته ها باز نمي ماند.
اين اعجوبه مفلوج، پرآوازه ترين دانشمند دهه آخر قرن بيستم است كه اكنون در دانشگاه معروف كمبريج، همان كرسي استادي را در اختيار دارد كه بيش از دو قرن پيش، به اسحق نيوتن كاشف قانون جاذبه تعلق داشت. همچنين وي را «انيشتين دوم» لقب داده اند، زيرا مي كوشد تا تئوري معروف « نسبيت» را تكامل بخشد و از تلفيق آن با تئوري هاي كوانتومي، فرمول واحد جديدي ارائه دهد كه توجيه كننده تمامي تحولات جهان هستي از ذرات ريز اتمي تا كهكشان هاي عظيم باشد.
استيفن هاوكينگ شهرت و اعتبار علمي خود را مديون محاسبات رياضي پيچيده و بسيار دقيقي است كه در مورد چگونگي پيدايش و تحول سياهچاله هاي آسماني يا حفره هاي سياه انجام داده است. اين اجرام فوق العاده متراكم كه به علت قدرت جاذبه بسيار قوي، حتي نورهم امكان جدايي از سطح آن ها را ندارد، وجودشان بر اساس تئوري نسبيت انيشتين پيش بيني شده بود و به همين جهت، سياهچاله ناميده شدند. رديابي و رويت آنها بوسيله قويترين تلسكوپ ها يا هر وسيله ديگر، تاكنون تحقق نيافته است. با اين وجود، استيفن هاوكينگ با قدرت انديشه و محاسبات رياضي چون و چرا ناپذيرش، نه تنها وجود سياهچاله ها را به اثبات رسانده و چگونگي شكل گيري و تحول آن ها را نشان داده، بلكه به نتايج جالبي در رابطه اين اجرام با كيفيت وقوع انفجار بزرگ Big Bang در آغاز پيدايش كيهان دست يافته است كه در دانش فيزيك اختري و كيهان شناسي، اهميت بسزايي دارد و به عقيده صاحبنظران، بناي اين علوم را در قرن آينده تشكيل خواهد داد .در اين زمينه، انتشار كتاب جديد هاوكينگ با عنوان «سياهچاله ها و جهان هاي نوزاد»، شگفتي فراواني را در محافل علمي جهان بوجود آورد.
استيفن هاوكينگ در 8 ژانويه 1942 در شهر دانشگاهي آكسفورد زاده شد و دوران كودكي و تحصيلات اوليه اش را در همان شهر گذرانيد. از همان زمان به رياضيات علاقه داشت و آرزوي دانشمند شدن را در سر مي پروراند، اما در مدرسه يك شاگرد خودسر و بخصوص بد خط شناخته مي شد و هرگز مطالعات خود را به كتاب هاي درسي محدود نمي كرد؛ بلكه به دليل مطالعات آزاد، سطح معلوماتش از كلاس بالاتر بود و هميشه در كتاب هاي درسي اشتباهاتي را يافته و با معلمان به جر و بحث و چون و چرا مي پرداخت.
پدر و مادرش از طبقه متوسط بودند و در خانه اي شلوغ و فرسوده، اما مملو از كتاب، زندگي مي كردند. پدر خانواده (فرانك) پزشك متخصص در بيماري هاي مناطق گرمسيري بود و به همين جهت، نيمي از سال را در سفر به مناطق آفريقايي مي گذراند. اين غيبت هاي متوالي براي بچه ها چنان عادي شده بود كه تصور مي كردند همه پدرها چنين وضعي دارند. در عين حال، غيبت هاي پدر، نوعي استقلال عمل و اتكاء به نفس را در بچه ها ايجاد مي كرد.
استيفن در سن 17 سالگي، تحصيلات عاليه را در رشته طبيعي آغاز كرد و از همان زمان، به فيزيك اختري و كيهان شناسي علاقه مند شد. زيرا در خود كنجكاوي شديدي مي يافت كه به رمز و راز اختران و آغاز و انجام كيهان پي ببرد. سالهاي دهه 60 عصر طلايي كشف فضا، پرتاب اولين ماهواره ها و سفر هيجان انگيز فضانوردان به كره ماه بود و بازتاب اين وقايع تاريخي در رسانه ها، جوانان را مجذوب مي ساخت. بعلاوه استيفن از كودكي عاشق رمان هاي علمي- تخيلي بود و مطالعه آن ها نيز بر اشتياق او به كسب معلومات بيشتر در فيزيك ، نجوم و علوم ديگر مي افزود. 
او دوره سه ساله دانشگاه را با موفقيت به پايان رساند و خود را براي ورود به دوره دكترا در رشته كيهان شناسي آماده مي كرد. اما به دنبال احساس ناراحتي در عضلات دست و پا، در ژانويه 1963 يعني آغاز بيست و يك سالگي، به بيمارستان مراجعه نمود و آزمايش هايي كه روي او انجام گرفت، علائم بيماري بسيار نادر و درمان ناپذيري را نشان مي داد. اين بيماري كه به نام ALS شناخته مي شود، بخشي از نخاع ، مغز و سيستم عصبي را مورد حمله قرار مي دهد و به تدريج اعصاب حركتي بدن را از بين مي برد و با تضعيف ماهيچه ها، فلج عمومي ايجاد مي كند؛ به طوري كه توانايي هرگونه حركتي به تدريج، از شخص سلب مي شود. معمولاً مبتلايان به اين بيماري، مدت زيادي زنده نمي مانند و اين مدت براي استيفن بين دو تا سه سال پيش بيني شده بود.
با آگاهي از چنين وضعيتي، نوميدي و اندوه عميقي بر استيفن مستولي شد و ناگهان همه آرزوهاي خود را بر باد رفته ديد. دوره دكترا، روياي دانشمند شدن، و كشف رمز و راز كيهان همگي به صورت كاريكاتورهايي در آمدند كه در حال دورشدن و رنگ باختن به او پوزخند مي زدند. بجاي همه آن بلند پروازيها، حالا كاري جز اين از دستش بر نمي آمد كه در گوشه اي بنشيند و دقيقه ها را بشمارد تا دوسال بعد با فلج عمومي بدن، زمان مرگش فرا برسد.
به اتاقي كه در دانشگاه داشت، پناه برد و در تنهايي، ساعت ها بي حركت ماند. آن شب دچار كابوسي شد و خواب ديد كه محكوم به اعدام شده است و او را براي اجراي حكم مي برند و در آن موقعيت حس كرد كه هر لحظه زندگي چقدر برايش ارزشمند است. بعد از بيداري، به ياد آورد كه در بيمارستان با يك جوان مبتلا به بيماري سرطان خون هم اتاق بوده و او از شدت درد چه فريادهايي مي كشيد. پس خود را قانع كرد كه اگر به بيماري لاعلاجي مبتلاست، اما لااقل درد نمي كشد. بعلاوه طبع لجوج و نقادش كه هيچ چيز را به آساني نمي پذيرفت، به وي هشدار داد كه از كجا معلوم كه پيش بيني پزشكان درست از كار در بيايد و چه بسا كه از نوع اشتباهات كتب درسي باشد!
اما آنچه كه در همان ايام به او قوت قلب و اعتماد به نفس بيشتري براي مبارزه با نوميدي و بدبيني داد، آشنايي اش با دختري به نام (جين وايلد) بود كه بعد ها همسرش شد و نقش فرشته نگهبان را در زندگي او بازي كرد. جين اعتقادات مذهبي عميقي داشت و معتقد بود كه در هر فاجعه اي، بذرهاي اميد وجود دارد كه با استقامت و قدرت روحي مي تواند رشد كند و بارور شود؛ بايد به خداوند توكل داشت و از ناكامي هايي كه پيش مي آيد، گذرگاهي براي كاميابي ساخت.
جين دانشجوي دانشگاه لندن بود، اما تحت تاثير هوش فوق العاده و شخصيت استثنايي استيفن، چنان مجذوب او شده بود كه هر هفته به سراغش مي آمد و ساعتي را به گفتگوي با او مي گذرانيد و آمپول خوشبيني تزريق مي كرد. آنها پس از چندي رسماً نامزد شدند و استيفن تحصيلات دانشگاهي اش را از سر گرفت. زيرا براي ازدواج با جين مي بايست هرچه زودتر دكتراي خود را بگيرد و كار مناسبي پيدا كند.
او طي دو سال، با اشتياق و پشتكار اين برنامه را عملي كرد؛ در حاليكه رشد بيماري لعنتي را در عضلاتش شاهد بود و ابتدا به كمك يك عصا و سپس دو عصا راه مي رفت. ازدواجش با جين در سال 1965 صورت گرفت و او چنان غرق اميد و شادي بود كه به پيش بيني دو سال پيش پزشكان در مورد مرگ قريب الوقوعش نمي انديشيد. پروفسور استيفن هاوكينگ اكنون 61 سال دارد و ظاهراً بيش از يك ربع قرن، قاچاقي زندگي كرده است؛ البته اگر بتوان وضع كاملاً استثنايي او را در حال حاضر زندگي ناميد.!
پيش بيني پزشكان در مورد بيماري فلج پيش رونده او درست بود و اين بيماري اكنون به همه بدنش چنگ انداخته است. از اواخر دهه 60 براي نقل مكان از صندلي چرخدار استفاده مي كند و قدرت تحرك از همه اجزاي بدن بجز دو انگشت دست چپش سلب شده است. او با اين دو انگشت مي تواند دكمه هاي كامپيوتر بسيار پيشرفته اي را فشار دهد كه مختص او ساخته شده، بجايش حرف مي زند و رابطه اش را با دنياي خارج برقرار مي كند. زيرا از سال 1985 قدرت تكلم خود را هم ازدست داده است. او براي مدتي در ژنو بسر مي برد كه مركز پژوهشهاي هسته اي اروپاست و دانشمندان اين مركز جلسات مشاوره اي با او داشتند. يك شب كه استيفن هاوكينگ تا دير وقت مشغول كار بود، ناگهان راه نفس كشيدنش گرفت و صورتش كبود شد. بيدرنگ او را به بيمارستان رساندند و تحت معالجات اضطراري قرار دادند. معمولا مبتلايان به بيماري ALS  در مقابل ذات الريه حساسيت شديدي دارند و در صورت ابتلاي به آن، مي ميرند. اين خطر براي استيفن هاوكينگ هم پيش آمده بود و گرفتن راه تنفس او ناشي از ذات الريه بود. پس از چند روز بستري بودن در بخش مراقبتهاي ويژه بيمارستان، سرانجام با اجازه همسرش تصميم گرفتند تا با عمل جراحي مخصوص، مجراي تنفس او را باز كنند؛ اما در نتيجه اين عمل، صداي خود را براي هميشه از دست مي داد.
عمل جراحي با موفقيت صورت گرفت و بار ديگر استيفن از خطر مرگ نجات پيدا كرد. اگر چه قدرت تكلم خود را از دست داد، اما با جايگزيني كامپيوتر مخصوص سخنگو، ارتباط او با اطرافيانش حتي بهتر از سابق شد. زيرا قبلا بعلت ضعف عضلات صوتي با دشواري و نارسايي زياد صحبت مي كرد. كامپيوتر سخنگو را يك استاد آمريكايي كامپيوتر در كاليفرنيت براي او ساخت و تقديمش كرد. برنامه ريزي اين دستگاه شامل سه هزار كلمه است و هر بار كه استيفن بخواهد سخني بگويد، مي بايست با انتخاب كلمات و فشردن دكمه هاي كامپيوتر به كمك  دو انگشتش كه هنوز كار مي كنند، جمله مورد نظرش را بسازد و صداي مصنوعي به جاي او حرف مي زند. البته اينگونه سخن گفتن طولاني تر است، اما خود استيفن - كه هرگز خوشبيني اش را از دست نمي دهد- عقيده دارد كه اين امر زمان بيشتري براي انديشيدن آنچه كه مي خواهد بگويد، به او مي دهد و سبب مي شود كه هرگز نسنجيده حرف نزند.
ويلچر يا صندلي چرخدار استيفن كه بوسيله آن رفت و آمد مي كند نيز از پيشرفته ترين پديده هاي تكنولوژي است و با نيروي الكتريكي حركت مي كند. وي اتكاي زيادي به ويلچر خود دارد، چون علاوه بر حركت با آن، وسيله اي براي ابراز احساساتش نيز محسوب مي شود. مثلا اگر در يك ميهماني به وجد آيد، با ويلچرش به سبك خاص خود مي رقصد و چنانچه صبر و حوصله اش را در مورد يك شخص مزاحم از دست بدهد، در يك مانور سريع از روي پاهاي او رد مي شود !!! بسياري از شاگردانش ضربه چرخهاي ويلچر او را تجربه كرده اند و به گفته خودش يكي از تاسف هايش اين است كه طعم اين تجربه را به مارگارت تاچر نچشانده است !
يكي از شگفتي هاي اين آدم مفلوج و نحيف كه به ظاهر بايد موجودي تلخ و غمزده و منزوي باشد، شوخ طبعي و شيطنت كودكانه اوست كه بخصوص در برق نگاه هوشمندانه و رندانه اش ديده مي شود. در حاليكه اجزاي چهره اش بي حركت و فاقد هرگونه واكنش احساسي و عاطفي هستند، اما چشمانش مي درخشند.
او به هيچ وجه خودش را منزوي نكرده است. به كنسرت و پارك مي رود، در رستوران غذا مي خورد، در انجمن هاي دانشجويان شركت مي كند و سر به سر شاگردانش مي گذارد. شيوه شيطنت آميزش اينست كه گاهي، پاسخگويي را عمداً كش مي دهد و در حاليكه پرسش كنندگان پس از چند دقيقه انتظار پاسخ مفصلي را براي سوال خود پيش بيني مي كنند، با يك كلمه بله يا نه از كامپيوتر سخنگويش همه را به خنده مي اندازد.
اين اعجوبه فاقد تحرك، عاشق جنب و جوش و سياحت است و تاكنون دوبار به سفر دور دنيا رفته و حتي از چين و ديوار باستاني آن ديدن كرده است. همچنين در صدها كنفرانس و سمينار علمي شركت نموده و به ايراد سخنراني پرداخته است؛ كه البته اين سخنراني ها قبلا در نوار ضبط گرديده و در روز كنفرانس پخش مي شود.
او در سالهاي اوليه زناشويي اش با جين وايلد، صاحب سه فرزند ( يك دختر و دو پسر) شد. لذت پدري و احساس مسئوليت در تامين زندگي فرزندان، يكي از مهمترين انگيزه هايي بود كه او را در مقابله با مشكلاتش ياري داد. زيرا با طبع لجوج و بلند پروازش، اصرار داشت كه بهترين امكانات زندگي و تحصيل را براي فرزندانش فراهم كند و اين امر مخارج هنگفتي روي دستش مي گذاشت. از سوي ديگر، هزينه خودش هم كم نبود، چون مي بايست به دو پرستار تمام وقت و يك دستيار حقوق بپردازد و درآمد استادي دانشگاه كفاف اين مخارج را نمي داد. به همين جهت، در اواسط دهه 80 به فكر نوشتن كتاب افتاد و در سال 1988 كتاب معروف خود به نام « تاريخ كوتاهي از زمان » را منتشر كرد. 
استيفن هاوكينگ، در اين كتاب كه به فارسي هم ترجمه شده است، پيچيده ترين مسائل فيزيك جديد، كيهان شناسي و بخصوص ماهيت زمان و فضا را به زبان ساده بررسي كرده و نظريات و محاسبات خودش را شرح داده است؛ بي آنكه خواننده را با فرمولها و معادلات رياضي بغرنج گيج كند. اما به رغم سادگي بيان و جذابيت مباحث، بسياري از مردم از آن سر در نمي آورند. زيرا ايده هاي مطرح شده در كتاب، در سطح بالاي علمي است. با اين وجود، 8 ميليون نسخه از كتاب مزبور به فروش رفته و به مدت 183 هفته در ليست 10 كتاب پرفروش جهان قرار داشته است. طبعاً چنين موفقيت بي مانندي، مشكلات مادي استيفن را براي هميشه حل مي كند.
كتاب جديد استيفن به نتايج پژوهش ها و يافته هاي او درباره سياهچاله ها اختصاص دارد. بر اساس يك تئوري پذيرفته شده ، اين اجرام مرموز و فاقد نورانيت آسماني، در سالهاي اخير از فروريزي و تراكم ستارگان سنگين وزن، پس از اتمام سوخت هسته اي آن ها، پديد مي آيند، ستارگان ديگر را در اطراف خود مي بلعند و با افزايش جرم و در نتيجه دستيابي به نيروي جاذبه قويتر، به تدريج ستارگان دورتر را به كام خود مي كشند. بدين ترتيب، در سياهچاله ها ماده به حدي از تراكم مي رسد كه هر سانتي متر مكعب آن مي تواند ميليونها و حتي ميلياردها تن وزن داشته باشد و نيروي جاذبه آن چنان قوي است كه نور و هيچگونه تشعشعي، امكان خروج از سطح آن ها را ندارد. به همبن جهت، ما هرگز نمي توانيم حتي با قويترين تلسكوپها، اين غولهاي نامرئي را رديابي كنيم.
اما استيفن هاوكينگ در كتاب جديدش، برداشت هاي متفاوتي از سياهچاله ها ارائه داده است و با محاسبات خود به اين نتيجه مي رسد كه اين اجرام، بكلي فاقد نورانيت نيستند و بعلاوه موادي را كه از ستارگان ديگر جذب مي كنند، در مرحله نهايي تراكم به حالتي انفجار گونه از يك كانال ديگر بيرون مي ريزند. منتهي آنچه دفع مي شود، به همان صورتي نيست كه بلعيده شده است. به عبارت ديگر، سياهچاله ها نوعي بوته زرگري هستند كه طلا ي مستعمل را به شمش تبديل مي كنند. از كانال خروجي عناصر تازه در يك جهان نوزاد تزريق مي شود كه مي توان آن را در مقابل سياهچاله، سپيد چشمه ناميد.
شايد سالها طول بكشد تا صحت و سقم نظريه هاي جديد استيفن هاوكينگ روشن شود. زيرا آنقدر تازگي دارد كه عجيب به نظر مي رسد. اما عجيب تر از آن، مغز اين مرد است كه اين نظريه ها و رهگشائي ها از آن مي تراود. او براي محاسبات طولاني و پيچيده رياضي و نجومي خود، حتي از نوشتن ارقام روي كاغذ محروم است و بايد همه اين عمليات بغرنج را در مغز خود انجام بدهد و نتايج را در حافظه اش نگهدارد. بدينگونه فقط با مغزش زنده است و به قول دكارت، چون فكر مي كند، پس وجود دارد.
اما اين موجود، اين آدم معلول و نحيف و عاجز، از نظر تحرك و تكلم يك سرمشق است . . . .
براي آن ها كه با اميد و استقامت و تلاش بيگانه اند . . . 
براي آن ها كه تواناييهاي انسان و ارزش انديشه سالم و سازنده را دست كم مي گيرند . . . 
براي بدبين ها و منفي باف ها كه در افق ديد خود، جهان را به گونه سياهچاله اي مخوف و ظلماني مي بينند . . . .
همان گونه كه استيفن هاوكينگ بيان مي دارد، در آنسوي هر سياهچاله، سپيد چشمه اي وجود دارد. 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 03 اردیبهشت 1394 ساعت: 13:27 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 212

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس