پرنده طلایی

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

پرنده طلایی

بازديد: 133

پرنده طلایی

روزی, روزگاری پیرمرد و پیرزن فقیری در آسیاب خرابه ای زندگی می كردند.  رسال های سال بود كه پیرمرد پرنده می گرفت می برد بازار می فروخت و از این راه زندگی فقیرانه اش را می گذراند.   ر

روزی از روزها, وقتی رفت دامش را جمع كند, دید پرنده طلایی قشنگی افتاده تو دام. پرنده را گرفت و خواست آن را بگذارد توی توبره اش كه یك دفعه قفل زبان پرنده وا شد و گفت «ای مرد! من چندتا جوجه دارم و الان منتظرند براشان غذا ببرم. بیا من را آزاد كن. در عوض هر چه بخواهی به تو می دهم»رپیرمرد گفت: ای پرنده طلایی! من آرزو دارم از زندگی در این آسیاب خرابه خلاص شوم و با زنم در خانه خوبی زندگیكنم.

پرنده طلایی گفت «آزادم كن تا تو را به آرزویت برسانم.» پیرمرد پرنده طلایی را آزاد كرد.   رپرنده طلایی پیرمرد و پیرزن را برد به خانه قشنگی كه در كنار جنگلی قرار داشت و همه جور وسایل آسایش و خورد و خوراك در آن مهیا بود.   ر

پرنده طلایی گفت «این خانه و هر چه در آن است مال شما. با هم به خوبی و خوشی زندگی كنید.» بعد, یكی از پرهاش را داد به آنها. گفت «هر وقت با من كاری داشتید, این پر را آتش بزنید فوراً حاضرمی شوم.» و خداحافظی كرد و پر زد و رفت.  ر

پیرزن و پیرمرد خیلی خوشحال شدند كه بخت با آن ها یاری كرد و زندگیشان از این رو به آن رو شد. دیگر هیچ غم و غصه ای نداشتند. صبح به صبح از خواب بیدار می شدند. با هم گشتی می زدند. بعد می آمدند می نشستند تو ایوان. سماور را آتش می كردند. صبحانه می خوردند و باز در میان سبزه و گل ها گشت می زدند و وقت می گذراندند تا ظهر بشود و شب برسد. نه با كسی كاری داشتند و نه كسی با آن ها كاری داشت.   ر

دو سه سالی گذشت. یك روز پیرزن به پیرمرد گفت :تا كی باید تك و تن ها در گوشه این جنگل سوت و كور زندگی كنیم؟رپیرمرد گفت:زبانت را گاز بگیر و این حرف را نزن. مگر یادت رفته در آن آسیاب خرابه با چه مشقتی صبح را به شب می رساندیم و شب را به صبح و هر وقت برف و باران می آمد یك وجب زمین خشك پیدا نمی شد كه روی آن بنشینیم و مجبور بودیم با كاسه و كوزه از زیر پایمان آب جمع كنیم وبریزیم بیرون

پیرزن گفت «نخیر! این طور هم كه تو می گویی نیست. آدمی زاد قابل ترقی است و نباید قانع باشد. فوری پرنده طلایی را حاضر كن كه فكری به حال ما بكند والا در این بر بیابان و بین این همه جك و جانور دقمی كنم.» پیرمرد وقتی دید گوش زنش به این حرف ها بدهكار نیست و هر چه به او می گوید فایده ای ندارد, رفت پر را آورد و آتش زد.  رپرنده طلایی فی الفور حاضر شد و گفت «چه خبر شده؟» پیرمرد گفت «از این زن بپرس.»   ر

پیرزن گفت «ای پرنده طلایی, ما در اینجا خیلی ناراحتیم. مونس ما شده كلاغ و زاغچه و هیچ تنابنده ای دور و بر ما نیست كه با او خوش و بش كنیم. ما را ببر به شهر كه این آخر عمری مثل آدمی زاد زندگیكنیم. از این و آن چیز یاد بگیریم تا پس فردا كه مردیم و از ما سؤال و جواب كردندپیش خدای خودمان رو سفید بشویم.» پرنده طلایی گفت «اشكالی ندارداینجا را همین طور بگذارید و دنبال من بیایید.»

پرنده آن ها را به شهری برد و عمارت بزرگی در اختیارشان گذاشت كه از شیر مرغ گرفته تا جان آدمی زاد در آن وجود داشت. پیرزن تا چشمش به چنین دم و دستگاهی افتاد ذوق زده شد و به پیرمرد گفت «دیدی هی می گفتم آدمی زاد نباید قانع باشد و تو همه اش مخالفت می كردی و نق می زدی. حالا اینجا برای خودت كیف كن.»  ر         پرنده طلایی گفت «كار دیگری با من ندارید؟گفتند «نه! برو به سلامت.» پرنده طلایی باز هم یكی از پرهاش را به آن ها داد, خداحافظی كرد و رفت.  رپیرمرد و پیرزن زندگی تازه شان را شروع كردند. همه چیز براشان آماده بود. روزها در شهر گشت می زدند. شب ها به مهمانی می رفتند و خوش و خرم زندگی می كردند.   ر

یكی دو سال بعد, پیرزن به شوهرش گفت «ای پیرمرد! حالا كه این پرنده طلایی در خدمت ما هست و هر چه بخواهیم برامان آماده می كند, چرا به این زندگی قانع باشیم؟»پیرمرد گفت «تو را به خدا دست ازسرم وردار و این قدر ناشكری نكن كه آخرش بیچاره می شویم.»  پیرزن گفت «دنیا ارزش این حرف ها را ندارد. یالا برو پر را بیار آتش بزن كه حوصله ام از دست این زندگی سر رفته.» ر

خلاصه! زور پیرزن به شوهرش چربیدپیرمرد هم از روی ناچاری رفت پر را آورد و آتش زد.   رپرنده طلایی حاضر شد و گفت «دیگر چه خبر شده؟» پیرمرد گفت «نمی دانم. از این پیرزن بپرس.» پیرزن گفت «ای پرنده طلایی ما از این وضع خیلی ناراحتیم.»   پرنده پرسید «چه مشكلی دارید؟» پیرزن جواب داد «دلم می خواهد شوهرم را حاكم این شهر بكنی و من هم بشوم ملكه.»  ر

پرنده طلایی گفت «اینجا را همین طور بگذارید و دنبال من راه بیفتید.» پرنده از روی هوا و آن ها از روی زمین راه افتادند و رفتند تا رسیدند به قصری كه در آن وزیر و خزانه دار و كلفت و كنیز و جلاد دست به سینه آماده خدمت بودند.پرنده گفت «از همین حالا شما صاحباختیار این شهر هستید. اگر كاری با من ندارید دیگر برم.» گفتند «برو به خیر و به سلامت.» پرنده طلایی باز هم یكی از پرهاش را به آن ها داد و خداحافظی كرد و رفت. ر

پیرزن و پیرمرد در مدتی كه حاكم و ملكه شهر بودند آن قدر خودخواه و خوشگذران شدند كه به كلی مردم را فراموش كردندرپیرزن وقتی به حمام می رفت به جای آب تنش را با شیر می شست و بعد می گرفت در آفتاب می خوابید كه چین و چروك پوستش صافبشودر

یك روز پیرزن رفت حمام و آمد رو ایوان قصر لم داد توی آفتاب. در این موقع تكه ابری در آسمان پیدا شد و جلو آفتاب را گرفترپیرزن عصبانی شد. شوهرش را صدا زد و گفت «ای ریش سفید! چرا این ابر جلو آفتاب را گرفته؟» پیرمرد گفت «من از كجا بدانم.» پیرزن گفت «یالا برو پر را بیار آتش بزن كه با پرنده طلایی كار دارم.»    ر

پیرمرد گفت «این دفعه چه خیالی داری؟»پیرزن داد كشید «لغز نخوان پیرمرد. زود كاری را كه می گویم بكن والا پوستم نرم نمی شود.»پیرمرد رفت پر را آورد و آتش زد.  رپرنده طلایی حاضر شد و گفت «این دفعه چه می خواهید؟» پیرمرد گفت «نمی دانم. از این پیرزن بپرس.» پیرزن گفت «ای پرنده طلایی, جلو آفتاب نشسته بودم كه این تكه ابر آمد و سایه اش را انداخت رو من. می خواهم فرمان زمین و آسمان را بدی به من كه بتوانم به همه چیز امر و نهی كنم.»پرندة طلایی گفت «اینجا را همین طور بگذارید و دنبال من بیایید.»   ر

پرنده از جلو و آن دو به دنبال او راه افتادند. وقتی از شهر رفتند بیرون, یك دفعه پرنده غیبش زد. هوا تیره و تار شدباد تندی آمد و به قدری خاك و خل به پا كرد كه چشم چشم را نمی دید.  ر

پیرزن و پیرمرد دست هم را گرفتند و كورمال كورمال رفتند جلو تا رسیدند به آسیاب خرابه ای كه قبلاً در آن زندگی می كردند.رپیرمرد آهی از ته دل كشید و به زنش گفت «ای فلان فلان شده! ما را برگرداندی جای اولمان. حالا برو كاسه ای پیدا كن و آب كف آسیاب را بریز بیرون كه بنشینم زمین و خستگی در كنم.»   ر

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 16 اسفند 1394 ساعت: 10:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس