مراحل پدیدارشناسی

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره پديدارشناسي

بازديد: 4
تحقیق درباره پديدارشناسي

مقدمه:

پديدارشناسي به عنوان يكي از مكتب هاي روشي در مطالعه علوم انساني و بخصوص علوم اجتماعي، اگر چه نزديك به بيش از نيم قرن است كه خود را با كتاب پژوهشهاي منطقي (1902-1901) ادموند هوسرل به نمود گذاشته است اما هنوز تازگي و جدل انگيزي خود را حفظ نموده است.

از اين نظر كه مكاتب و روشهاي جديدي از درون آن متولد شده اند مانند هرمنوتيك مارتين هايدگر و مرلوپونتي و گادامر، همچنين وجودگرايي ژان پل سارتر و ... .

همچنين اين روش در نقدهاي هنري و ادبي و در شكل گيري نظريات نقدي علوم انساني مانند نظريات هابرماس در زمينه روش و موضوع در علوم اجتماعي همچنين، نظريات هرمنوتيك، ساختارگرايي و فرماليسم ادبي تأثير بسزايي داشته است.

تأكيد پديدارشناسي بر شهود كه موضعي آشكار بر عقل گرايي دكارت و همچنين علم گرايي پوزيتويستي است و تأكيد بر درنظر گرفتن ساختارهاي ذهن و آگاهي و همت گماشتن به كشف اين ساختارها و ربط منطقي دادن آن با تشخيص بيروني عين ها، نمونه هايي از تلاش درخور توجه پديدارشناسي است. تلاشهايي كه هر انسان كنجكاو و اهل فكري را به تأمل و بازانديشي در آن وا مي دارد.

به نظر مي رسد رجوع به پديدارشناسي و پي گيري تحولات آن بطور مستمر يكي از نيازهاي اساسي محققان و انديشمندان علوم انساني و اجتماعي است. اين نكته وقتي جدي تر مي شود كه بدانيم روشهاي پديداري بوسيله آلفرد شوتس بطور علني و سرراست وارد علوم اجتماعي و جامعه شناسي بطور اخص شده و افرادي چون برگرولاكمن و ساتاس و وكسلر توانسته اند از آن بهره هاي خوبي در زمينه ي شناخت كنشهاي انساني و اجتماعي بردارند.

 معرفي كتاب:

نام كتاب: درآمدي بر پديدارشناسي

مؤلف: رابرت ساكالوفسكي

مترجم:محمدرضا قرباني

انتشارات: گام نو- تهران 1384

كتاب 391 صفحه را شامل مي شود كه شامل 14 بخش، يك مقدمه مترجم، پيشگفتار مؤلف و همچنين كتابنامه و واژه نامه است.

 

 

معرفي نويسنده:

رابرت ساكالوفسكي، استاد دانشگاه كاتوليك، يكي از برجسته ترين پديدارشناسان ساحل شرقي آمريكاست. از نظر پديدارشناسان ساحل غربي، مخصوصاً درايفوس، هوسرل يك درونگرا است. با اين تفسير، هوسرل معنا را به عنوان يك چيز كاملاً ذهني و جداي از جهان درنظر مي گيرد. بنابراين، او نمي تواند توضيح دهد كه چگونه يك عين داده مي شود. بلكه تنها مي تواند روشن كند كه ما چگونه به آن عين روي مي آوريم.

فولسدال،درايفوس،ميلر،اسميت، ومك اينتاير (كه معمولاً آنها را اعضاي مدرسه ي كاليفرنيا، يا مفسرين ساحل غربي مي شناسند) نظريه ي روي آورندگي هوسرل را به صورت فرگه ايي تفسير مي كنند.

رهيافت فرگه اي به اين موضوع باعث مي شود تا به اين نتيجه برسيم كه روي آورندگي آگاهي در قياس با دلالت بيان هاي زبانشناختي قابل درك است. در برابر اين تفسير، تفسير ساحل شرقي، كه پديدارشناساني نظير ساكالوفسكي، دراموند، هارت و كاب- استيونز را تشكيل مي دهد.

از نظر ساكالوفسكي براي آنكه (عين- آنگونه - كه به آن- روي آورده شده است) را بررسي كنيم، بايد خود عين، و نه ساختار آگاهي را مورد بررسي قرار دهيم، از اين نظر، نوئما معناي آرماني يا يك مفهوم يا يك گزاره، يعني ميانجي بين سوژه و ابژه نيست كه به آگاهي ، روي آورندگي را ارزاني كند، بلكه خود عين است. منتهي عيني كه در تأمل پديدارشناسانه درنظر گرفته شده است.اين تفاوت، تنها تفاوت ساختاري در نوئما، و نه تفاوت در باشنده ي هستي شناسانه است.

ساكالوفسكي ضمن آنكه پديدارشناس برجسته اي است، نويسنده ي خوبي نيز مي باشد. استواري قلم و گزينش واژه ها، بيانگر تسلط او بر ادبيات انگليسي است. با اين حال، نظر او نسبت به فلسفه ي هايدگر و شالوده شكني دريدا، تا حدودي افراطي است.

 

مقدمه مترجم:

در مقدمه مترجم كوشيده است تا شرح مختصري از پيدايش پديدارشناسي و تحولات آن و گرايشهاي متفاوت آن را ارايه دهد. او معتقد است كه نويسنده كتاب به گسترش منطقي يك اصطلاح شناسي پديدارشناسانه پرداخته است و نويسنده به خوبي از پس «امتزاج افقها»ي متفاوت برآمده است. سپس نويسنده به گله و خرده گيري از مترجمان داخلي به دليل ناتواني در برقراري پيوند با مفاهيم پديدارشناسي مي پردازد و در نهايت خلاصه اي از چگونگي واژه گزيني و خلاصه اي از اصول اوليه پديدارشناسي را ارايه مي دهد.

 

پيشگفتار:

در ابتدا مؤلف چگونگي پيدايش ايده ي نگارش كتاب را بيان مي كند: پيشنهاد نوشتن كتاب به گفت و گويي بازمي گردد كه در بهار سال 1996 با جيان- كارلو روتا داشتم. در آن زمان از او به عنوان استاد رياضيات و فلسفه براي سخنراني در دانشگاه كاتوليك آمريكا دعوت شده بود. روتا چندين بار به تفاوت ميان رياضي دان ها و فيلسوف ها اشاره كرده بود. از نظر او رياضي دان ها تمايل دارند تا نوشته هاي پيشينيان را مستقيماً در نوشته هاي خود جذب كنند. آنها با آنكه ممكن است از نوشته هاي رياضي دان هاي گذشته تأثير زيادي پذيرفته باشند، اما با اين حال هرگز در صدد تفسير بر نمي آيند و تنها از مطالب آنها استفاده مي كنند.

پس از پايان كلاس درس در كافه ترياي دانشگاه كلومبوس، روتا به من گفت:«بايد درآمدي بر پديدارشناسي بنويسي، تنها بنويس. نگو كه هوسرل با هايدگر چه فكر مي كردند، فقط بگو كه پديدارشناسي چيست. براي كتاب خود نيز از عنوان پرزرق و برق استفاده نكن. نام آن را درآمدي بر پديدارشناسي بگذار.»

ادموند هوسرل(1938-1859) را مي توان بنيانگذار پديدارشناسي دانست. در اين صورت بايد پژوهش هاي منطقي او را نخستين فرازمان اين جنبش درنظر گرفت.اين كتاب در دو بخش، در سال هاي 1900 و 1901 به چاپ رسيد. از اين رو، مي توان گفت كه پديدارشناسي با آغاز قرن جديد به وجود آمده است. اكنون در پايان قرن بيستم به خوبي مي توانيم تاريخ يكصد ساله ي جنبش را به ياد آوريم. مارتين هايدگر(1976-1889)، شاگرد، همكار و رقيب بعدهاي هوسرل، ديگر چهره برجسته پديدارشناسي آلماني است. اين جنبش در فرانسه نيز به شكوفايي رسيد. نمايندگان فرانسوي اين جنبش را نويسندگاني نظير امانوئل لويناس (1995-1906)، ژان پل سارتر(1980-1905)، موريس مرلوپونتي (1960-1907)، و پل ريكور تشكيل داده اند. اين جنبش در روسيه قبل از انقلاب، در بلژيك، اسپانيا، هلند.، انگلستان و ايالت متحده نيز بسط يافت.

پديدارشناسي جنبش هاي فلسفي و فرهنگي ديگر نظير هرمنوتيك، ساختارگرايي، فرماليسم ادبي و شالوده شكني را نيز تحت تأثير قرار داده است. پديدارشناسي در طول قرن بيستم، بخش عمده اي از فلسفه ي قاره اي را تشكيل داده است، فلسفه اي كه در برابر فرادهش فلسفه ي تحليلي ، كه نمونه ي فلسفه در انگلستان و آمريكا محسوب مي شود، قرار دارد.

 

نقد بيروني:

مترجم كتاب اگر چه بر بسياري از واژه هاي پديدارشناسي آشنا و مسلط بوده اما تلاش او براي واژه گزيني پارسي و پاس داشتن زبان فارسي باعث شكل گيري كلمات و اصطلاحات مشكلي شده اند كه با ذهن خواننده عموماً نا آشنا هستند. بطوريكه در بسياري از موارد ناچاريم به كتابهاي لغت معني مراجعه كنيم يا اينكه با چندبار خواندن جملات معني آن را حدس بزنيم.

مشكل ديگر از اينجا ناشي مي شود كه مترجم اصولاً بايد بعضي از لغات را كه دشوار مي نمايد و در ترجمه آن نظر يقيني نداشته و يا چند معنا از واژه قابل برداشت است ، اصل لغت را به زبان اصلي در پاورقي بياورد. اما اين امر در بسياري موارد رعايت نشده است و همانطور كه گفته شد، به ناچار خواندن چند باره ي جملات را براي فهم معني واژه ايجاب مي كند.

مثلاً انتخاب كلمه ناهمدوس براي واژه incoherent يا اينهماني كه پس از مطالعه حداقل نيمه كتاب خواننده نمي تواند تشخيص بدهد كه منظور عين، عينييت و يا تشخيص است. در نهايت به نظر مي رسد منظور از اينهماني همان تشخيص شي ء باشد. تفاوت تشخيص با عين يا عينيت اين است كه تشخيص امري درون ذهني است. ذهن به يك عين تشخيص و معناي بيروني مي بخشد.

كلماتي مانند همان بودگي اش (its sameness) ، يا همنهاد(synthesis) يا فروكاست كه همان تقليل است. معني كردن كلمه ي kinesthesis به جم سهش خيلي مشكل تر از معني كردن آن به زبان اسكيمويي است. مترجم همچنين كلمه ي transcendental را كه بيشتر به عنوان متعالي يا استعلايي ترجمه شده است را به فرارونده ترجمه كرده كه به نظر مي رسد سليقه ي خوبي در اينجا به خرج داده چرا كه علاوه بر رساندن معني نوعي فرآيند بودن آن را به ذهن مي رساند.

روش مترجم براي پاس داشتن زبان پارسي او را به استفاده از كلمه پوشينه دار(ص105) كه احتمالاً به معني پيچيده است كشانده است. او واژه ي زبان اصلي اين واژه را ذكر نكرده است.

مترجم با انتخاب واژه دگرش براي modification(اصلاح،بهبود) و ترافرازنده transcendentalese (ص124) به دشواري متن افزوده است.همچنين كلمه فرادهش كه پس از چند بار خواندن جملات متوجه مي شويم كه منظور همان سنت علمي يا اسلوب علمي است.

در جايي مترجم واژه ي duration را به ديرند و sequence (ص234) را به پشت همي  (المثني) و replicas را به رو گرفتگي ترجمه مي كند كه به نظر مي رسد در راستاي حفظ حرمت زبان پارسي باشد، اما بايد يادآور شد كه ناچاراً خواننده را به ترجمه آن مي كشاند. چرا كه معاني واژه ها دشوارند. نمونه هايي از اين دست در داخل متن كم نيستند.

به نظر مي رسد، ترجمه ذكر شده نسبت به برخي ترجمه هاي انجام گرفته از كتابها يا مقالات پديدارشناسي كه اينجانب به آنها رجوع داشتم (تأملات دكارتي و از مدرنيسم تا پست مدرنيسم، عبدالكريم رشيديان) سليس تر است و ضمن اينكه ذات روش پديدارشناسي كه پر از مفاهيم فلسفي است دشواري خود را دارد اما در برخي زمينه ها مترجم نسبت به ترجمه ي واژه ها ملاحضات پديدارشناختي بجايي روا داشته است مانند ترجمه ي intentionality (قصدمندي،نيت مندي) به روي آورندگي چرا كه در پديدارشناسي طبق متن همين اثر intentionality ، مرحله اي پيش از آگاهي و نيت و قصد است. چرا كه تصوير يا تصويري نامفهوم ، غيردقيق و بدون ارادهي قطعي را پيش از شروع قصد به ذهن مي رساند.

 

روي آورندگي چيست و چرا در پديدارشناسي مهم مي باشد؟

فصل اول به روي آورندگي ( قصد مند) چيست و چرا در پديدار شناسي مهم ميباشد پرداخته است. معضل خودمحوري و همگاني بودن ذهن دو زير تيتر اين بخش هستند.

نويسنده معتقد است كه بايستي بين روي آورندگي و قصد به معناي مقصود و ومنظور وي كه در هنگام انجام كاري در ذهن داريم تفاوت وجود دارد ، چراكه روي آورندگي پيش از آگاهي مطرح است. (در پديدارشناسي روي آوردن عبارتست از پيوند آگاهانه اي كه با يك عين برقرار مي كنيم). معضل خودمحوري كه يك نگرش طبيعي است كه بايد در پرانتز قرار گيرد تفاوت ديدگاه ساكالوفسكي با پديدار شناسي برگرولاكمن را مشخص مي كند.

به نظر او دستيابي به اشياء بيروني تنها از طريق استنتاج از تأثرات ذهني و نه توسط اهداشدن آنها به ما ممكن مي شود، يك معضل است.  اين معضل باعث ميشود كه ما تنها به ساختارهاي آگاهي دست يابيم . نه ارتباط آن با اشياء بيروني.

ساكالوفسكي معتقد است بزرگترين خدمت پديدارشناسي رها ساختن فيلسوفان از معضل خودمحوري و انهدام آموزه دكارتي است. پديدارشناسي اثبات مي كند كه ذهن چيزي همگاني است. ذهن در گشودگي بيروني و نه در محدوده دروني اش عمل مي كند و خودش را آشكار مي سازد. همه چيز در بيرون است. ص53

تمام چيزهاي جهان مانند شيشه يا يخ همگاني هستند. اشتباه نيز پديده اي همگاني است. «از نظر پديدار شناسي هيچ پديدارصرفي وجود ندارد و هيچ چيزي فقط پديدار نيست.»ص58

بدين ترتيب مي توانيم اعلام كنيم كه تصاوير، نهادها، واژه ها، عين هاي ادراكي وضعيت امور، اذهان ديگران، قوانين، قراردادهاي اجتماعي، به صورت چيزهايي كه در هستي مشترك اند و به شيوه فراخور خودپديدار مي شوند، حقيقتاً موجودند.ص59

فصل دوم : ادراك يك مكعب همچون الگويي از تجربه آگاهي.در اين فصل با زير تيترهاي وجه و حين و نما، واينهماني خود عين مشخص ميشود مؤلف با مثالي ساده كوشيده تحليلي توصيفي از آگاهي را ارايه دهد. ما در اينجا روي آورندگي هاي پر و خالي بر اساس منطق حضور غياب توصيف ميشود. وقتي من يك جنبه از مكعب را مي بينم (روي آورندگي پر) جنبه هاي ديگر آن غايب هستند اما ميتوانم در ذهن به آنها تجسم بخشم (روي آورندگي خالي). ادراك مستلزم چنين آميزه اي است. همچنين است ساختار يك جمله در ميان سكوت پس (ادراك من پوياست نه ايستا)ص63 (از جنبه ذهني روي آورندگي هاي خالي ، پر و روي آورندگي هاي پر خالي مي شوند)ص63

اجازه دهيد تا شيوه اي كه در آن يك وجه داده مي شود، جنبه بناميم يك وجه (در اينجا مكعب) هنگامي درست در مقابل ما قرار مي گيرد، جنبه يك مربع را خواهد داشت، اما همين مكعب (وجه) هنگامي كه تحت زاويه اي نسبت به ما چرخانده شود جنبه ذوزنقه را به خود خواهد گرفت. هر وجه(مكعب در اينجا) مي تواند در جنبه هاي بسيار زيادي بر ما پديدار شود.ص 64

نماها طرح هاي ذهني شخص از يك وجه هستند (يك جنبه، يك وجه و البته يك]مكعب[ امور بين ذهني هستند اما يك نما خصوصي و سوبژكتيو است ص66) نما بشدت زمانمند و تحت تأثير زمان است، ممكن است در يك زمان با زمان ديگر متفاوت باشد.

 

اينهماني خود عين:

ادراك شامل لايه هايي از همنهاد  synthesis ، لايه هايي از چندگانگي، اهداهاي بالفعل و بالقوه است .ص66

اينهماني يك عين به غير از نمودهايي است كه اهدا مي شوند. اينهماني هرگز به عنوان يك وجه و يك جنبه يا يك نما نمايان نمي شود بلكه دقيقاً به صورت اين هماني و در تمام آنها به ما اهدا مي شود.ص66 درك اينهماني به تجربه پيشين وابسته است.

ساكالوفسكي مي خواهد با چنين تحليلي از وجه و جنبه و نما و اينهماني پديدارشناسي را در مقابل فلسفه هاي دكارت ولاك  واقع گرا توصيف كند. اينهماني امر همگاني و در دسترس همه كس است، چيزي نيست كه ما بر پديده ها فرافكنده باشيم.ص68

فصل سوم به سه ساختار صوري در پديدارشناسي مي پردازد(1-ساختار اجزاء‌‌‌ و كل 2- ساختار اين هماني در چندگانگي  3-ساختار حضور و غياب اين سه ساختار با هم در ارتباط اند اما نمي توان آنها را به هم فروكاست)ص69

 

جزء و كل:

كل ها مي توانند به دو گونه متفاوت از اجزاء تجزيه و تحليل شوند: قطعات pieces و لحظات moments، قطعات را مي توان اجزاء مستقل ناميد كه حتي هنگامي كه از كل خود دورند وجود دارند و اهدا مي شوند. در زبان پارسي مانند بيابان گرد كه گرد يك كل است . اما همين قطعات ممكن است در جايي لحظه باشند بطوريكه براي درك آنها نياز به درك پس زمينه آنها باشد.

كل را مي توان انضمامي ناميد concretum يك قطعه يا يك جزء مستقل مي تواند يك انضمامي شود، اما لحظه ها نمي توانند آنها بصورت آميزه اي با اجزاء مكمل خود وجود دارند هرچند اين امكان وجود دارد تا درباره لحظات به تنهايي بيانديشيم. مي توان درباره زير و بم صحبت كرد بي آنكه به صدا اشاره اي كرد، مي توان درباره نام صحبت كرد بي آنكه به رنگ اشاره اي كرد.... اگر لحظات را به تنهايي مورد توجه قرار دهيم آنها انتزاعي مي شوند و به صورت انتزاعي نيز به آنها مي انديشيم. صحبت كردن در مورد اجزاء انتزاعي از طريق زبان ممكن است. ص73

همواره اين خط وجود دارد كه جدانشدني ها را از يكديگر جداكنيم يا انتزاعي را به جاي انضمامي در نظر بگيريم. اجازه مي دهيم انتزاعي بودن گفتارمان انديشه را گمراه سازد تا شيء موردنظر بتواند خودش را به صورت انضمامي اهداكند.ص75

هستي انتزاعي و انضمامي خاص فرد و روان نيست بلكه در جامعه نيز وجود دارد. مثلاً اقتصاد و سياست در عين كل بودن (قطعه) لحظه اند كه بايد با اجزاء ديگر كل درنظر گرفته شوند. اما ممكن است هميشه يك كل (قطعه) در نظر گرفته شوند. كاري كه ماكس درمورد اقتصاد كرد.

زمانه همچنان كه مي تواند عامل انتزاع باشد مي تواند انضمامي كننده باشد. مثلاً وقتي ما معني را ذهني شده و فردي تلقي كنيم در حاليكه معني در واقع يك عينيت است كه به شيوه هاي گوناگون بيان مي شود.

اجراها و چندگانگي ها بسته به شرايط زمان و مكان تغيير مي كنند. منطق اين تغيير همراه با زمان مندي نسبت به ادراكات متفاوت است كه همگي روي آوردهايي به عينيت هستند. جوهرها(ماهيات يا نمودها) ثابت اند اگر چه متفاوت و متنوعند اما عرض ها (چگونگي ها و يا بودها) چند گانه اند. پديدارشناسي با شناخت اين چندگانگي ها از تقليل گرايي علمي مي پرهيزد. او با توصيف اين چندگانگي ها در نهايت به سوي يگانگي اشياء توجه دارد.

 

حضور و غياب و اينهماني ميان آنها:

يك بازيكن فوتبال (عين) را در نظر بگيريد. شما مي خواهيد او را به عنوان يك تشخيص درك كنيد. مثلاً شما براي درك او وقتي او حضور ندارد .- مثل جمع آوري عكسهاي او ، مصاحبه هايش و نامه هايش و غيره. روي آورندگي خالي شما را شامل مي شود، اين روي آورندگي ممكن است در نهايت به روي آورندگي پر برسد. يعني كه شما قصد مي كنيد او را از نزديك ببينيد. وقتي به خود او مي رسيد شما داراي شهود نسبت به اين پديده هستيد در شهود شما مي توانيد از تمام حواس و تجربيات خود استفاده كنيد در صورتيكه او را ترك كنيد شما داراي يك سابقه ذهني (حافظه) نسبت به او هستيد در صورتيكه بخواهيد اين سابقه را بازسازي كنيد شما داراي روي آورندگي خالي از نوع زمانمند(حافظه اي) هستيد.

روي آورندگي پر متراكم نمي شود بلكه افزايش مي يابد بعضي اينهماني را به اوج خود مي رساند در حاليكه روي آورندگي هاي ديگر از نوع تراكمي اند يعني به نقطه آني ترخود كه مي رسند پر مي شوند. عينيت ها مي توانند الگوهاي رياضي، اقتصادي، سياسي، عاطفي و . . . باشند.

 

درآمدي بر چيستي پديدارشناسي:

«براي فهم اينكه پديدارشناسي چيست بايد ميان دو رويكرد يا دو چشم انداز تمايز قايل شد. نخست رويكرد طبيعي كه عبارتست از زماني كه ما در موضع اوليه خود، يعني به سوي جهان قرار داريم ... تمام كارهاي خود را از آنجا آغاز ميكنيم... به نحو آغازين ]ابتدايي از نظر آگاهي[ در آن هستيم و بنيادي تر از آن هيچ چيز وجود ندارد».ص99

دوم رويكرد پديدارشناسان كه عبارتست از انديشيدن درباره رويكرد طبيعي و تمام روي آورندگي هاي موجود در آن. تحليل هاي فلسفي در اين رويكرد صورت ميپذيرد. رويكرد پديدارشناسان را رويكرد فرارونده نيز مي نامند».ص99

« در اين رويكرد جهان كل انضمامي و بالفعل تجربه است».ص102 مشهورتــرين بــاور در ميان تمام باورهاي موجود، آن است كه ما جهان را همچون يك كل داريم به اين باور نه دوكسا بلكه اوردوكسا مي گوييم.

ur-doxa=primary belif = باور نخستين (مترجم)

در رويكرد پديدارشناسي ما از زمين مسابقه(زيست جهان) بيرون مي آييم و تماشاچي مي شويم. البته فرارونده به دليل آن است كه ما ديگر انسان هم نيستيم.ما در اينجا به باورها و روي آورندگي هاي خود شك نمي كنيم يا آنها را تغيير نميدهيم بلكه آنها را همانطور كه هستند حفظ مي كنيم و درباره آنها ژرف انديشي مي كنيم. ما آنها را ثابت نگه مي داريم و در اين ژرف انديشي از خود آنها هم استفاده نمي كنيم. هدف تقليل پديدارشناسان محدود كردن دايره ي نيتمندي است.

«روش هستي شناسان فروكاست(تقليل) نسبت به روش دكارتي خطر كمتري دارد».ص114

...مشكل اصلي دكارت اين بود كه او تمام حالتهاي باورمند و طبيعي ما را به يكي از حالت ها يعني شك تبديل كرد. او حالتهاي طبيعي مانند تعيين، تعليق، اثبات، پذيرش، امكان و احتمال به حالت طبيعي ديگر ،يعني شك و ترديد رسيد».ص118

در شك دستوري ما از ابتدا به كل شك مي كنيم سپس تلاش مي كنيم براي آن دلايلي بجوييم.در اينجا ساكالوفسكي رويكرد علمي را نيز به نقد مي نشيند.

«از آنجا كه علم صرفاً عيني است، بنابراين غرق در اثبات گرايي است ... به محض اينكه چيزهايي كه مي شناسيم ما را شيفته و مسحور خود سازند، ما خودمان را فراموش مي كنيم، حقايق علمي شناوروغيرتصاحبي اند».ص115 اما علم پديدارشناسي« به موجود چونان موجود مي انديشد و نه به موجود چونان موجود مادي يا كمي يا زنده يا اقتصادي».ص116

در ادامه ساكالوفسكي به شرح نوئما و نوئسيس مي پردازد:

نوئما رويگرفتي از يك عين، جايگزيني براي عين، يا معنايي نيست كه ما را به عين ارجاع مي دهد، بلكه خود عين است كه از موضع پديدارشناسانه مورد بررسي قرار گرفته است».ص127

نوئسيس رابطه بين پديده و ذهن است. به معناي كنش انديشيدن در حاليكه نوئما چيزي است كه به آن مي انديشيم. در تقليل پديداري ما واقعيت را مي پذيريم سپس تلاش مي كنيم داده هايي را جمع آوري كنيم تا در آن شك كنيم.«بايد دلايلي براي شك كردن به حالت هاي طبيعي وجود داشته باشد وگرنه نمي توان گفت بايد به همه چيز شك كرد».ص119

در نهايت مي توان نتيجه گرفت كه پديدارشناسي انسان را عرصه اي در جهان ميداند كه هستي در آن رخ ميدهد. و خود، مفعول با واسطهٌ هويدايي اشياء (پديده ها) است.

فصل پنجم : در اين فصل ادراك، حافظه، و خيال مورد بررسي قرار مي گيرد. فرآيند، ادراك، حافظه و خيال در اين مبحث از طريق دو عنصر كليدي يادآوري و جابجايي اگو(خود) توضيح داده مي شود.

ما از طريق يادآوري با گذشته روبرو مي شويم وقتي اين فرايند در حافظه شروع به شكل گيري مي كند از آغاز روي آورندگي خالي(غيابي) را نياز دارد. «اگر قرار باشد نسبت به پديدار وفادار بمانيم، پس بايد آن را آنچنان كه هست توصيف كنيم نه آنكه خواسته هاي خود را بر آن فرافكنيم»ص 139.

خود در اين دستگاه نظري حاصل فرايند هم كنشي مابين ادراك و يادآوري است. «علاوه بر اين، از طريق يادآوري تمايزي ميان خود به يادآورنده و خود به ياد آمده عرضه مي شود» ص141.اگو در حافظه از حال به گذشته جابجا مي شود نه اينكه خود در يكجا بايستد و تصوير گذشته را مرور كند.

اين امر در مورد تخيل جابجايي خود از حال به آينده را به ذهن مي رساند. اين جابحايي همراه با تصاويري از گذشته است. تخيل در مورد آينده با درجه اي از واقع گرايي همراه است.

اگو همواره در تخيل، ادراك و حافظه در حال جابجايي است و يك فرايند تعديل دوجانبه بين آنها صورت مي گيرد. « اين جابجايي در آگاهي، از ادراك كه محتوا و مواد اوليه را براي آن (خود) تهيه مي كند ناشي شده است».ص148

بطور خلاصه در اين فصل به اين قضيه پرداخته مي شود كه: پديدارشناسي نميخواهد اشياء (پديدارها) را كه متعلق به گذشته، حال يا آينده اند بصورت يك داده حسي يا تصوير ذهني تبديل كند بلكه مي خواهد آن را به كمك قواعد زبان به خوبي توصيف كند.

اشياء در رويكرد طبيعي بايد حضور داشته باشند اما در رويكرد پديداري قابل حصول از طريق يادآوري اند.

در اين فصل به واژه، تصوير و نماد پرداخته مي شود.در اينجا مابين واژه تصوير و نماد و به تبع آن روي آوردهاي دلالتي، كلامي و تصويري تفاوت قائل ميشود. «گاهي اوقات تنها عيني را مي پذيريم كه به ما داده مي شود، نظير يك درخت يا گربه كه در اين صورت تنها يك ادراك ساده خواهيم داشت.گاه نيز پيش مي آيد كه شيوه اي براي اهداي شيء اتخاذ كرده بوديم، تغيير مي دهيم. در همان زمان صدا يا علامتي نيز به ما داده مي شود و ما آن را نه بصورت يك صدا يا علامت بلكه همچون يك واژه درك كنيم».ص151

روي آورد دلالتي از اين رو جزئي است كه وابسته به كل بزرگتر خود نيست ص153 . پديدار شناسي ساكالوفسكي روي آورد دلالتي را مقابل ادراك تجزيه گرايي قرار مي دهد. روي آورد دلالتي تخيل يا روي آورد خالي نيست بلكه تعقل زبان شناختي است.

 

انتقاد به ساكالوفسكي، پديدارشناسي و پاسخ به آن:

ساكالوفسكي مي گويد: از نظر منتقدين پديدارشناسي بر درونگري و شهود چيزهاي سوبژكتيو و ذهني متكي است. در پاسخ به اين انتقاد بايد گفت پديدارشناسي چيزهايي را مورد توجه قرار مي دهد كه هر كسي كه مي انديشد يا سخن ميگويد آنها را از قبل باز شناخته است. چيزهايي مانند ادراكات، روي آوردها يا كنش هاي نوئتيك.ص157

در پاسخ به اين پاسخ به انتقاد ساكالوفسكي مي توان گفت كه پديدارشناسي هرگاه به سراغ عين هاي تجربي مانند، عين هاي كلامي يا اجتماعي هم مي رود بيشتر بر فرايند ذهني و دروني رخ داده در آگاهي توجه مي كند تا به خود عين.

اگر چه به نظر مي رسد پديدارشناسان آمريكايي همچون ساكالوفسكي كوشيده اند تابا ارايه تحليلي جديد از معنامندي آن را پوشش دهند اما اين كوشش ظاهراً باز موفق نبوده است.

نمونه هاي اين كوشش سعي در خارج كردن معنا از محدوده ي آگاهي و ارجاع آن به شيء بيروني است امري كه ساكالوفسكي به آن پرداخته: ما نمودهاي مختلفي نداريم تا به شيء نسبت دهيم بلكه شيء خودش را به شيوه هاي گوناگون اهدا ميكند. ص167-165 چيزي كه عدولي آشكار از فلسفه هوسرلي است.

بررسي نظريه هاي علوم انساني(متاتئوري) نوعي روي آورندگي دلالتي است، ما ابتدا پيامي را مي شنويم سپس بسوي خود چيزهاي مي رويم تا آن را شخصاً دريابيم.

«پس روي آورندگي دلالتي سه مؤلفه دارد: ارجاع، واژه و يك معني»ص158

«ادراك بر مبناي روي آورد دلالتي و روي آورد تصويري است اين دو روي آورد تفاوت بسيار زيادي با هم دارند، درنظر گرفتن يك چيز به عنوان يك واژه با درنظر گرفتن آن به عنوان يك تصوير تفاوت دارد.»ص159

هستي هاي انضمامي بصورت قطعه و كل ظاهر مي شوند آنها ادعاي استقلال دارند مثل ساقه درحت كه از درخت جدا شده باشد(عصا). آنها از طريق روي آورندگي دلالتي بيان مي شوند اما هستي انتزاعي بصورت لحظه ها (اجزاء) كه با يك كل در پيوست اند ظاهر مي شوند.(مثل رنگ قرمز كه بدون زمينه معنا نمي يابد). اينها از طريق دلالتهاي تصويري بيان مي شوند.

تصوير يك چيز شبيه آن نيست بلكه اجزاي آن است.واژه ما را محدود به يك عين مي كنند مانند گرگ سياه ، اما نماد بدون قيد و شرط ما را به يك عين ارجاع ميدهد مثل ديدن تصوير يك سنگ كه ما را به ياد مبارزات مردم فلسطين مي اندازد.

«اين جهان به چندگونه مي تواند به ما عرضه شود دلالت كردن اشياء مخصوص وضعيت امورها، تصويرسازي اشيايي كه بخ ما اهدا نشده اند و نمادپردازي آنچه كه نمي تواند تصويرسازي شود يا به كلمه درآيد».ص165

ما نمودهاي مختلفي نداريم تا به شيء نسبت دهيم بلكه شيء خودش را به شيوه هاي گوناگون به ما اهدا مي كند.در نهايت نتيجه مي گيرد: همه ي قصدمنديهاي مربوط به آگاهي در زيست جهان و با رويكرد طبيعي رخ مي دهند. ما در پديدارشناسي همه آنها و عين هايشان را در پرانتز گذاشته، بازكاوي مجدد مي كنيم.

 

 

 

پديدارشناسي خود:

خود تجربي آن خودي است كه ما به عنوان يك پديده با آن روبرو مي شويم. خود فرارونده يا متعالي كه مي تواند در برابر جهان بايستد و آن را از آن خود كند هر چند نمي تواند جدا از جهان وجود يابد اما مالك ادراكي و شناختي جهان است و ديگر بخشي از جهان نيست اين و جنبه  از خود در عمل جدا از هم نيست. پس اين دوگانگي هم به علت ملاحظه ما اوست و هم به دليل اينكه خود خود هم تمايل دارد بصورت چندگانه(مثل هر پديده ديگر) به ما عرضه شود.

«اگر اگو را به عنوان چيزي درنظر بگيريم كه (در درون خود) جهان دارد ديگر جزئي از جهان نيست. در اين حالت اگر مفعول با واسطه اي كه جهان به او داده شده با جهان هم پيوند مي شود».ص207

از نظر پديدارشناسي ساكالوفسكي گرايش شديد ما به فروكاستن خود فرارونده به خود تجربي خطري است كه در گرايش طبيعي روزمره همواره خود را تهديد ميكند. اين همان تقليل روان شناختي است كه «رايج ترين و حيله گرانه ترين شكل تقليل است».ص208

كه از نظر پديدارشناسي به عنوان رويكردي طبيعي پذيرفته و كنار گذاشته ميشود. چراكه خود قابل انتقال از نظر زبان است پس ساختار ساده زيستي-رواني صرف نيست. اگر به خود به عنوان بخشي از ما كه عامل خرد و صدق است، عاقل است و مسئولانه قضاوت مي كند نگاه كنيم به خود فرارونده توجه كرده ايم.

«اشتباه فيلسوفان هم اين است كه خردورزي خود را به عنوان انتزاع مفهوم هاي كليي از تجربه هاي جزيي درنظر گرفته اند».ص213 در حاليكه كه خود به عنوان مفعول باواسطه داراي ساختارهاي منحصر به فردي (مثل روي آورندگيها) است كه امكان خردورزي را فراهم مي كند.

مهره شطرنج رخ اگر جدا از صفحه شطرنج درنظرگرفته شود(مثلاً به عنوان يك تكه چوب) يك رخ تجربي (يك قطعه) است. اما اگر در بازي باشد يك رخ فرارونده است با اين تفاوت كه رخ بوسيله ما حركت داده مي شود در حاليكه خود، خودش عامل است.

 


من در رويكرد پديداري:

ماحصل بحث درباره خود تا اينجا هم رويكرد طبيعي است. در رويكرد پديداري با من را همچون عامل آشكارسازي توصيف مي كنيم كه چگونه من خود را ميسازد.ص220

چگونه من به ساختار آگاهي و قصدمندي خودش دست مي يابد و حتي چگونه خــود را از لحاظ جسمانــي درمي يابد.«طريقي كه من بدن خود را تجربه مي كند با طريقي كه چيزهاي ديگر را در جهان تجربه مي كند فرق دارد».ص223 ساكالوفسكي در پاسخ به انتقادات پديدارشناسي خود غيرقطعي را پيش مي كشد.

«يكي از ايرادهاي مطرح شده در مورد پديدارشناسي اين است كه ... خود را غيرمادي كرده.. اگو به نقطه ثابتي تبديل شد كه از تاريخ خود مي گريزد خودكفا تغييرناپذير و بدون ايهام است. اما پديدارشناسي خود را گريزپا، خمش پذير و درگير مي داند.پديدارشناسي خود را قطعي نميكند بلكه اينهماني (تشخص) ويژه اي از خود را با توصيف چندگانگي متناسب با آن باز مي شناسد».ص228

 


زمان مندي:

« در قلمرو زمانمندي است كه پديدارشناسي به اصول اوليه چيزها دست مي يابد»

در اين فصل زمان به سه دسته تقسيم مي شود:

1-    زمان عيني(جهاني): مثلاً مسابقه ورزش در چنين ساعتي برگزار مي شود.

2-   زمان دروني: كه غيرقابل اندازه گيري، ذهني و خصوصي و مستمر است.

3-  آگاهي از زمان دروني: كه به توصيف سطح دوم مي پردازد .(موضوع پديدارشناسي)

سطح اول بر سطح دوم مبتني است، يعني سطح دوم شرطي براي سطح اول است. سطح سوم مبناي همه چيز است بدون آنكه بر چيزي مبتني باشد يعني شرطي براي سطح دوم است.در رويكرد طبيعي ما در سطـــح اول باقي مي مانيم.

من متعالي به عنوان مفعول با واسطه شناخت جهان در زمانمندي دروني خويش و نه زمانمندي جهاني(عيني) جابجا مي شود.

سطح سوم با پايه (آگاهي از زمان دروني) به دو قسمت تقسيم مي شود:

1-    قصدمندي عمودي: داراي استمرار و توالي.

2-   قصدمندي عرضي: در يك زمان واحد.

در پديدارشناسي ساكالوفسكي وقتي زمان را به عنوان پديده بررسي مي كنيم صورتهاي متفاوت و چندگانه آن را باز مي كاويم تا به جوهر آن دست يابيم.

در پديدارشناسي ساكالوفسكي تجربه ما از پديده ها مانند تكه نورهايي است كه تابيده مي شود و قطع مي شود وآنچه رخ مي دهد اين است كه ما گذشته (نگهداشت) و پيش يازي را با آن تركيب مي كنيم و يك اكنون مي سازيم اكنوني كه آينده وگذشته در آن موجود است در اينجا نگهداشت حافظه كوتاه مدت و پيش يازي مقدم بر آينده نگري است.

از نظر ساكالوفسكي در پديدار شناسي بايد جنبه هاي زمانمند عين ها را كه در برابر اكنون زنده ايستد، توصيف كنيم.

آگاهي از زمان دروني(سطح سوم) عين هاي زمانمند را از طريق زمان دروني (سطح دوم) و جهاني(سطح اول) آشكار مي كند. آگاهي نسبت به زمان دروني نسبت به سطح اول و دوم لحظه و انتزاعي است.

 


زيست جهاني و بين ذهنيت:

زيست جهان يا lebenswelt جهاني است كه در آن زندگي مي كنيم. در اين عرصه است كه نگرش طبيعي شكل مي گيرد.«بين ذهنيت گونه اي روي آورندگي است كه تجربه ما از اشخاص ديگر در كار است».ص257 در اين جا ساكالوفسكي به بررسي گزاره هاي علوم رياضي مي پردازد.

«چيزهاي آرماني كه علم رياضي به آنها دست مي يابد ذوات دقيق ميگويند. زيرا آنها هيچ ابهام يا گوناگوني روا نمي دارند».ص264

«پديدارشناسي ادعا مي كند كه علوم رياضي و دقيق قادر به توجيه موجوديت خود نيستند.» ص 265

در بين ذهنيت يا جهان مشترك 1- ما ديگري را مانند خودمان به صورت تجسم ذهن و خود باز مي شناسيم 2- جهان و چيزهاي موجود در آن را همچون هستي اي كه بوسيله ديگران تجربه شده است باز مي شناسيم. در اينجا تجربه ما نسبت به عين بالقوه و بالعين است. 3- ما از تجربه هاي ديگران كه ما نسبت به آنها بالقوه و آنها نسبت به آن بالفعل اند استفاده مي كنيم. يكي از جهانهاي مشترك زبان است.

براي درك بهتر مفهوم همان مكعب را در نظر بگيريد. شما جنبه ها و نمادهاي خاص از آن را مي توانيد ببينيد. اينكه در پشت مكعب و داخل آن چه مي گذرد بر شما معلوم نيست ممكن است درك شما از آن يك مربع باشد.شما براي درك بهتر از انديشه ها و تصاوير ذهني افراد ديگر كه جنبه ها و نماهاي ديگر مكعب را مي بينند از طريق زبان كمك مي گيريد.آنها نيز همچنين مي كنند در اينجا جريان شكل گيري بين ذهنيت آغاز آغاز شده است.

حال فرض كنيد شما و آنها براي درك قوي تر مرتب جاي خود را نسبت به مكعب عوض كنيد. در اينجا شما فرايند تقابل مناظررا آغاز كرده يا به آن روي آورده ايد.

 

خرد، حقيقت و هويدايي:

در قلمرو انديشه ما كه از سطح زيست شناختي فرا مي رود ما به معني نيازمنديم اين معني براي زندگي بين ذهني بايد يكسان باشد و زبان عامل مهمي در انتقال معني است. در اينجا ساكالوفسكي معني را در نفس و ذات پديده مي داند، اين معني پس از شهود با آشكار مي شود.«اينهماني [تشخيص] معنا حقيقت را ممكن مي كند.»ص276 واژه ها تحت تأثير راههاي آشكار شوندگي اشياء براي ما هستند.

در اينجا به دو گونه حقيقت مطرح مي شود:

1-       حقيقت درستي: از طريق بازكاوي انديشه ها به دست مي آيد.

2-      حقيقت آشكارگي: نيازي به ‌ندارد و روشن و عيني است. مثلاً ماشين من پنچر است.

حقيقت درستي بر حقيقت آشكارگي مبتني است حقيقت درستي در يك بردار كه دو طرف آن به حقيقت آشكارگي مي رسد نقطه ثقل است.

                                                                           حقيقت درستي

به تبع اين دو نوع حقيقت دو نوع هويدايي ظهور مي يابد.هويدايي نسبت به روي آورندگي نوئما (قصد شده)به نوئسيس (عمل قصدمندي)است.

 

هويدايي نسبت به حقيقت نوئسيس به نوئما:

هويدايي جريان از قوه به فعل درآوردن شيء است براي ما. «هويدايي، اهداء موفق يك عين معقول است، اهداء چيزي كه حقيقتش در خود هويدايي آشكار شده است.»ص280

هويدايي مهمترين فرايندي است كه من فرارونده را تصوير و مهمترين واژه اي است كه آنها را توصيف مي كند.


از نظر ساكالوفسكي در رويكرد طبيعي(علم گرايي) و فلسفه گرايي دو روش براي انكار هويداي است.

1-       هويدايي را به چيزي صرفاً روانشناختي تقليل دادن

2-      دانسته هاي خود را صرفاً از طريق استنتاج از مقدمه ها يا آكسيم ها اثبات كردن

ساكالوفسكي سه سطح ساختاري در معنا را بازمي كاود: 1-ابهام 2-محتوا 3-نحو.

نحو و محتوا نسبت به هم لحظه اند و يك هستي انتزاعي را شكل مي دهند. ساكالوفسكي در مورد ساختار تجربه مي خواهد بگويد قاعده هرم را تجربه تشكيل شكيل مي دهد و نه ادراك حسي. تجربه اي كه علاوه بر ادراك حسي به بسياري از مدخلهاي ديگر نيز وابسته است تا بتواند معني دار شود.

نقش پديدارها از نظر او اين است كه از طريق مكانيسم هاي پديدارشناختي (هويدايي،شهود...) من فرارونده (متعالي) را قوت بخشند، اين قوت بخشي در نظر پديدارشناس همان زيبايي است.

بطور خلاصه «زندگاني خرد شامل ساختارهاي پيچيده منطق صوري، تركيب هاي نحو، همدوسي محتواهاي گزاره، بر هم كنش حضور و غياب و ابهام است. زندگي خرد آشكارگي مستقيم و درست را دربر گرفته است و همواره ميان رسوب و احياء حركت مي كند. زندگاني خرد... توسط من فرارونده پيش مي رود و در جهت هويدايي طريقي كه اشياء هستند نظم مي يابد.»ص303

 

شهود آيدتيك:

(درون بيني يك ذات،«شهود آيدتيك»ناميده مي شود. چرا كه اين شهود دريافت يك «آيدوس» يا يك صورت است. ما مي توانيم افراد را با جنبه هايشان و ذات چيزها را شهود كنيم).ص306

در شهود آيدتيك ابتدا بصورت استقراء و تجربه كشف مي كنيم و مرتب مي سازيم و در مرحله نهايي نياز به فلسفه سازي داريم. در اينجا از بين ذهنيت، رويكردهاي طبيعي و با حركت در تخيل آن را تفسير مي كنيم. اصل در اينجا نيز فرارفتن از نگرش طبيعي و نگريستن به ذات اشياء است بدون هيچ گونه فرضيه سازي از قبل تعيين شده. اين شهود سه مرحله اي 1- تداعي(مقايسه) 2- درك كلي هاي تجربي 3- استدلال(فلسفه پردازي) را شامل مي شود.

به نظر ساكالوفسكي براي جلوگيري از خطر فروافتادن در آرمان گرايي و دروني شدن مي توان با استفاده از تجربيات ديگران، صحبت كردن، با تخيل پادنمودها Counterexamples و بالاخره با مقايسه ي نتايج شهود با كلي هاي تجربي، از اين خطر در امان بود.ص16-314

در شهود آيدتيك كه فراتر از يك ادراك تجربي است، ما بدنبال خصوصيات بنيادين شيء هستيم و اين كار را با امتناع انجام مي دهيم:اگر بود از بودهاي چندگانه را از شيء بگيريم آيا نمود شيء هنوز هم ممكن خواهد بود؟ اگر ممكن نباشد ما به جوهر شيء دست يافته ايم.

در اينجا كار از تقليل (اپوخه) شروع مي شود          قصدمندي و بسوي اشياء                         شهودآيدتيك (بررسي ساختار و اشياء و شيء و رابطه آنها).

 

شرح پديدارشناسي:

در اين فصل ساكالوفسكي برخي اصول موضوعه پديدارشناسي را بيان مي كند:

پديدارشناسي، كه از ديدگاه فرارونده عمل مي كند، همانا بكارگيري خرد است و در فرجام شناسي انديشه مهم و سزايي دارد. پديدارشناسي به طريقي غير از علم و تجربه كه در رويكرد طبيعي بوجود مي آيند، نسبت به آشكارگي نظم يافته است.ص 316

پديدارشناسي به جاي آنكه فقط متوجه عين و جنبه هاي آن باشد، به همپيوندهاي ميان چيزهايي كه آشكار شده اند و مفعول با واسطه اي كه خود اشياء بر او آشكار شده اند مي انديشد.ص318

در پديدارشناسي گزاره ها پيش ساخته نيستندبلكه بعداً و در جريان شهود و برگشت به اشياء شكل مي گيرند.ص319 در اين رويكرد ما در يك حركت زيگ زاگي ميان آنچه هست، آن چه به نظر مي رسد، آنچه گفته مي شود و آن چه اثبات مي شود قرار مي گيريم.ص321

اين علم آشفتگي و چندگانگي حقيقت را مي پذيرد اما ذات هستي را يگانه و قابل دسترس مي داند.ص318 در اينجا ما حالت هاي اعتقادي را كه در رويكرد طبيعي داشتيم تغيير نمي دهيم، بلكه تنها از آنها فاصله مي گيريم.... اما آنها را مورد شك قرار نمي دهيم.ص324

منظور از بررسي نوئماتيك اينكه: ما پديده ها را نه به عنوان اشياء بلكه به عنوان چيزهايي كه به آنها روي آورده شده درنظر مي گيريم.فروكاست [تقليل] پديدارشناسانه، عين ها را به نوئما و تأمل گزاره اي عين ها را به معنا تبديل مي كند.ص327

در رويكرد طبيعي اشياء به عنوان معناها درنظر گرفته مي شوند اما در رويكرد پديداري آنها فقط و فقط نوئما هستند.ص328

 

پديدارشناسي در متن تاريخي دوره معاصر:

در اينجا ساكالوفسكي شاخصه هاي تاريخي فلسفه مدرنيته و پست مدرنيسم و همچنين اراده گرايي انسان را برمي شمارد و سپس موضع پديدارشناسي در قبال آنها را بيان مي كند.

فلسفه مدرن داراي دو مؤلفه مهم است: فلسفه سياسي و معرفت شناسي.ص335

او ماكياولي را نماينده فلسفه سياسي مدرن و بيكن و دكارت را انديشمندان بنيادين معرفت شناسي مدرن مي داند.« اين روش بر اين موضوع تأكيد دارد كه بايد عقل سليم و موروثي خود را رها سازيم، روش جديدي را اتخاذ كنيم و انديشه خود را به سوي جستجوي دانش معطوف سازيم.ص336

مدرنتيه متضمن مفهوم جديدي از زندگي سياسي و ذهن است. برجسته ترين كتابهاي فلسفه مدرن بر اين موضوع تأكيد دارند كه حرد انسان بايد خود را در دست گيرد نبايد آنچه را كه از گذشته يا از ديگران به ارث برده به سادگي بپذيرد.ص338

وجه اشتراك فلسفه سياسي و معرفت شناسي دوره مدرن اين است كه هر دو بر اين نكته تأكيد دارند كه: ذهن نيرويي براي حكم راندن است.ص339

در فلسفه مدرن يك ايراد اساسي مطرح مي شود: مدرنيته نه در بكارگيري خرد بلكه در بكارگيري قدرت موفق بوده است. در اينجا پست مدرنيسم جهت اصلاح پروژه مدرنيسم وارد عمل مي شود.«پست مدرنيته انكار مدرنيته نيست بلكه شكوفايي دانه هاي دروني آن است».ص341

واكنش پديدارشناس: «عقيده من اين است كه پديدارشناسي از مدرنيته جدا شده و به بازسازي عقايد فلسفه ي قرون وسطي و فلسفه دوران باسان پرداخته است».

اگر چه در پديدارشناسي تمام تلاشهاي حقيقت يابي جهت دستيابي به من متعالي است، اما اين من در يك كنش مشترك بين ذهني در يك جهان مشترك به دست مي آيد. اين من قابل تعليل روانشناختي يا نسبي گرايي دكارتي نيست. اگر در آنجا من مي انديشم پس هستم در اينجا من چون درباره اشياء مي انديشم پس هستم. اگر در آنجا من عامل و محور حقيقت است اينجا من نسبت به حقيقت نظم و موجوديت مي يابد. چون حقيقتي وجود دارد خردي هم هست تا بتواند آن را كشف كند. اگر در آنجا خرد در داخل مغز محصور شده در اينجا از طريق روزنه هاي شهود به بيرون مي جهد.ص345 پديدارشناسان از اين لحاظ كه حساب ايمان را از فلسفه جدا مي كنند بازگشت به يونان باستان دارند.

 

پديدارشناسي در يكصد سال گذشته

آغاز جنبش:هوسرل

جنبش پديدارشناسي همزمان با شروع قرن بيستم آغاز شد.معمولاً كتاب «پژوهش هاي منطقي» ادموند هوسرل را به عنوان اولين اثري در نظر مي گيرند كه در حوزه پديدارشناسي به چاپ رسيده است. هوسرل از آثار فرانتيس برنتانو و روان شناسي به نام كارل اشتومپف استفاده كرد، اما به خوبي از آنها پيشي گرفت. در زمان حياتش تنها شش كتاب از او به چاپ رسيد: فلسفه حساب(1891)، پژوهش هاي منطقي(1-1900)، ايده ها1(1913)،مقالاتي درباره آگاهي از زمان دروني(1928)، منطق صوري و فرارونده(1929) و تأملات دكارتي (1931) و همچنين از او هزاران دست نوشته نيز باقي مانده است.

پژوهش ها و نوشته ها و حتي رساله ي دكتراي هوسرل در مورد رياضيات است. علاوه بر اين پيش از ورود به فلسفه، ستاره شناسي و روان شناسي را نيز مطالعه كرده است. استروكر بيان مي كند كه هوسرل به عنوان يك دانشمند طبيعي، بيشتر به تجربه گرايش داشت تا به نوشتن رساله.

در زمان تدريس هوسرل در دو شهر گوتينگن و مونيخ، دو گروه فلسفي تحت تأثير او شكل گرفتند.

چيره شدن هوسرل بر روان شناسي گرايي و بازسازي واقع گرايي در فلسفه، توجه فيلسوفان مونيخ را به خود جلب كرده بود. هر چند آنها از رشد ثانويه پديدارشناسي كه كم كم به فلسفه فرارونده نزديك مي شد زياد راضي نبودند، زيرا مي پنداشتند پديدارشناسي در اين مرحله پسروي به ايدآليسم است. از اين رو، كار خود را به صورت پديدارشناسي بدون فروكاست ادامه دادند.سپس حلقه اي در گوتينگن شكل گرفت. برخي از اعضاي آن از مونيخ آمده بودند، افرادي مانند رناك، دويبرت، كونراد مارتيوس و فون هيلدبراند. اين اشخاص به جمع الكساندر كويره و جان هرينگ پيوستند. رومن اينگاردن و اديت اشتاين نيز به عضويت اين گروه درآمدند و بعدها با هوسرل به فرايبورگ رفتند.

 

مرحله دوم: هوسرل،هايدگر و شلر:

در دهه 1920، جنبش فلسفي هوسرل به عنوان يك پديدار فرهنگي، با حضور هايدگر در صحنه دانشگاهي و عرصه روشنفكري تا اندازه اي از خي خود خارج شد. هايدگر در جهان فلسفي آلمان تأثير بسيار بزرگي بر جا نهاد و اثر هوسرل را كمرنگ كرد. هوسرل و هايدگر در تاريخ فلسفه يكي از بزرگترين جفت هاي انديشمند را تشكيل داده اند. هايدگر به عنوان دانشجوي دانشگاه فرايبورگ، «پژوهش هاي منطقي» هوسرل را خواند و رساله ي دكتري خود را تحت عنوان «هاينريش ريكرت نوكانتي» در سال 1913 كامل كرد.

هايدگر هنگامي كه هفده ساله بود به مطالعه ارسطو پرداخت و زماني كه تنها نوزده سال داشت «پژوهش هاي منطقي» هوسرل را خواند. اين دو مرجع، او را از لحاظ فلسفي شكل دادند. هايدگر در فصل 7 كتاب «هستي و زمان» بيان مي كند كه روش تحليل او پديدارشناسانه است.در آن كتاب، او شرح روشني از چيستي پديدارشناسي فراهم نمود. اما علي رغم تأثير پذيرفتن هايدگر از هوسرل، تفاوتهاي بسيار آشكاري ميان اين دو فيلسوف وجود دارد.

اول هايدگر با استفاده از اصطلاخات كلاسيك فلسفه خود را ارائه مي دهد، اين امر بيانگر دانش گسترده او از تاريخ فلسفه است.

دوم، سبك و محتواي كارهاي هوسرل بسيار خردگرا است. در حالي كه، سبك و محتواي نوشته ها و آموزه هاي هايدگر خواننده را درگير مي كند و پرسش هاي اگزيستانسي براي وي مطرح مي سازد.

تفاوت ديگري ميان هوسرل و هايدگر وجود دارد. هوسرل با تكانه يك دانشمند و رياضيدان به فلسفه روي آورد درحالي كه، هايدگر با تكانه ديني آغاز كرد و آن را با تكانه فلسفي درهم آميخت.

هوسرل دين را درنظر مي گيرد، اما تا اندازه اي از آن فاصله مي گيرد. به نظر مي رسد هايدگر فلسفه خود را به عنوان راه حلي براي مشكل ديني ارائه داده است.

 

پديدارشناسي در فرانسه:

شاخه فرانسوي پديدارشناسي پس از آلمان مهمترين شاخه جنبش پديدارشناسي است. امانوئل لويناس كه در دهه 1920 فلسفه هوسرل و هايدگر را مطالعه كرده بود درباره مفهوم «شهود» در انديشه هوسرل رساله اي نوشت، و در سال 1930 آن را چاپ كرد.او «تأملات دكارتي» هوسرل را در سال 1931 به همراه شخص ديگري ترجمه نمود.

ژان پل سارتر(1980-1905) دو سال در شهرهاي برلين و فرايبورگ زندگي كرد (1935-1933). كارهاي اوليه او متأثر از پديدارشناسي هوسرل است، اما بتدريج يك انسان گراي وجودي شد. بسياري از كارهاي اوليه ي سارتر، تحليل پديدارشناسانه ي بسيار خوبي هستند كه به گسترش موضوع هاي مهم هوسرل انجاميده است. مخصوصاً بايد به خيال(1936)، فراروندگي اگو(1940)، شرح نظريه عواطف(1939)، خيالي(1940) و هستي و نيستي(1943) اشاره كرد.

سارتر، در تكميل توصيف هاي هوسرل، نيروي تبديل عواطف مختلف و نيز حركت زنده و فرافكن تخيل را به خوبي شرح داده است.

ساتر موضوع پديدارشناسي را در پروژۀ فلسفي خود از انسان گرايي وجودي، كه متضمن عناصري از منابع ديگر نظير دكارت، هگل و ماركس است، آگاهانه تلفيق كرده است. در كتاب «هستي و نيستي» از هوسرل به خاطر ترس فلسفي انتقاد كرده است.

موريس مرلوپونتي(1961-1908) چند سال بعد از سارتر به گسترش پديدارشناسي پرداخت. نوشته هاي اوليه مرلوپونتي، شايد ماندني ترين آنها، ساختار رفتار(1942) و پديدارشناسي ادراك(1945)است. اين كتابها نقدي از روان شناسي اثبات گرا هستند. بيشترين تأكيد مرلوپونتي بر بدن زيسته، پيش-تأملي، پيش-حملي، ادراكي و زمان مند، و زيست جهان است.

 

پديدارشناسي در كشورهاي ديگر:

در ايالت متحده، دوريون كرنز در سال 1933 رساله دانشگاهي خود را در دانشگاه هاروارد، درباره هوسرل نوشت. ديري نگذشت كه به عنوان مترجم تراز اول آثار هوسرل شناخته شد. در سال 1928، ماروين فاربر در بوفولوي آمريكا، رساله اي درباره هوسرل نگاشت. او بعدها درباره انديشه هوسرل نوشت و نقد نامه اي تحت عنوان «فلسفه و پژوهش پديدارشناسانه» بنياد نهاد. فاربر بيشتر فيلسوف طبيعي گرا بود تا پديدارشناس. تأثير عمده پديدارشناسي در ايالت متحده، در دهه هاي 1950 و 1960، يعني زماني كه پديدارشناسي به عنوان يكي از مكاتب مهم فلسفه در اين كشور مطرح شده بود، به وجود آمد. اين مكتب ها تحت تأثير صورتهاي انگليسي و بومي تر قرار گرفته بودند. جهان فلسفه آمريكاي شمالي ، از پديدارشناسي بادوام، اما نسبتاً كم حضوري برخوردار شد كه با فلسفه تحليلي در سبك هاي مختلف آن قابل قياس است.

پديدارشناسي در انگلستان خيلي چشمگير نبود هر چند، بيست سال قبل تلاش هاي ولف ميز در منچستر و دانشجويان او به نام هاي باري اسميت، كوين ماليگن و پيبر سيمونز باعث گرديد تا گروه پرتواني از محققين گردهم آمدند. قصد آنها اين بود تا به توضيح دورۀ اوليه پديدارشناسي بپردازند و ارتباط آن را با خاستگاه فلسفه تحليلي گوتلب فرگه و ديگر انديشمندان اتريشي در اوايل قرن نشان دهند.

خوزه اورتگائي گاست، فيلسوف مستقل و منتقد هوسرل و هايدگر در اسپانيا است. همچنين مي توان به خاوير سوبيري، اشاره كرد كه به پديدارشناسي مشغول است. پديدارشناسي و اگزيستانسياليسم، در فاصله زماني دو جنگ جهاني توسط آنتونيو بانفي در ميلان ايتاليا گسترش يافت، اما پس از جنگ جهاني دوم، مانزو پاچي به بسط آن پرداخت. سوفيا واني روويگي انديشه ي هوسرل را با موضوع هاي ارسطو و اكوئيناس ارتباط داد. در اين ميان بايد به اگزيستانسياليسم نيكولا آبانيانو نيز اشاره كرد. در هلند، رومان اينگاردن، كه در زمان 18-1912 به مطالعه ي آثار هوسرل پرداخت.

 

هرمنوتيك و شالوده شكني:

هرمنوتيك به عنوان يك جنبش آلماني، با فرديك شلايرماخر (1834-1768) و ويلهلم ديلتاي(1911-1833) كه همعصر هوسرل بود، آغاز شد. هرمنوتيك، اساساً بر ساختار خوانش و تفسير متن هاي گذشته تأكيد دارد و آثار خود را به عنوان فلسفه ي تفسير كتاب مقدس و ادبي و تحقيقات تاريخي ارائه مي دهد. هايدگر مفهوم هرمنوتيك را كه بيشتر براي مطالعه متون و يادداشت ها به كار مي رفت، در خود- تفسيري اگزيستانس انسان به كار برد.

شالوده شكني از شخصيت هايي مانند هگل، هايدگر، سارتر و ژاك لاكان، و در معناي ژرف تر نيچه و فرويد بسيار تأثير پذيرفته است. همچنين بايد گفت كه هوسرل موضوع غياب و تمايز را نسبت به دريدا با دقت بيشتري بررسي كرده است.

ملاحظات پاياني :

آلفرد شوتس (1959-1899) كه در نيواسكولز درس خوانده بود و انديشه ي هوسرل را شرح مي داد، بيشتر تحت تأثير وبر و شلر قرار گرفته و كار مهمي را در فلسفه اجتماعي و جامعه شناسي هرمنوتيكي انجام داد، اما او نيز به واقع نتوانست فلسفه سياسي را گسترش دهد.

جنبش پديدارشناسي، به همراه خاستگاه هوسرلي آن در اوائل قرن و تاريخ پرمايه اش در يكصد سال گذشته، سرمايه بزرگي را براي يك زندگاني فلسفي اصيل فراهم كرده است.

 

نقد محتوايي:

در فصل زمانمندي همچون بخشهايي از مبحث پديدارشناسي خود مؤلف مي كوشد تا مسأله زمان و تاريخ را در پديدارشناسي نمود بيشتري دهد. مسأله اي كه ناديده انگاشتن آن در پديدارشناسي مورد سؤال و انتقاد بوده است. اما به نظر مي رسد همچنان اين موضوع فاقد نمود بيروني خود است چرا كه تجربه ي زمان و نحوه ادراك آن در درون ساختار پيچيدۀ آگاهي و ذهن افراد مورد بررسي قرار مي گيرد و نه اثر زمان بر روي ساختار آگاهي و فرايند ذهني.

آنچه در پديدارشناسي مهم است آگاهي از موضوع ( محتواي) آگاهي است يعني اگر محتواي آگاهي درك زمان و تاريخ باشد خود موضوعي براي توصيف آگاهي است كه آگاهي به آن مبادرت مي كند.

در اين ساختار پيچيدۀ تحليل، اگر چه به حافظه، تخيل و آينده نگري توجه مي شود اما نه از باب تأثير آنها بر اين ساختار بلكه از نظر آنكه آنها چگونه در اين ساختار ذهني پردازش و توصيف مي شوند، توصيف مي شوند.

در اينجا زمانمندي و تاريخ گرايي خود يك پديده است كه بايد مورد بررسي موشكافانه قرارگيرد، پديده اي كه همچون پديده هاي ديگر تمايل دارد خود را چندگونه ابراز نمايد و ذهن در رويكرد طبيعي نيز تمايل دارد آن را چند گونه بپندارد.

اما در رويكرد متعالي ، از اين چندگانه به ذات آن دست مي يابيم. همانطور كه ملاحظه مي شود در اينجا از تاريخ به معناي مسطح آن در جامعه شناسي آن گونه كه مثلاً ماركس يا وبر تاريخ رادر نظر مي گرفت نيست و اين اشكال عمده همچنان باقي است.

علي رغم اينكه او مي خواهد بعد عيني به پديدارشناسي ببخشد اما بررسي ساختارهاي قصدمندي و طبقه بندي هاي مكرر باعث مي شود اين ذهنيت گرايي همچنان حفظ شود . همچنين توجه او به مسائلي مانند آگاهي و حافظه كه براي جبران اين معضل بكار مي برد موفق نيست.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 02 اردیبهشت 1399 ساعت: 20:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس