ضرورت معاد به استناد عدالت خداوند
ضرورت معاد به استناد عدالت خداوند
اعتقاد به معاد و اعتراف به روز جزا نقش سازنده اي در تربيت جان دارد و فراموشي قيامت و نسيان آخرت چه اثر سوئي در تباهي جان دارد. لذا قرآن کريم خطر تباهي مردم را در اثر فراموشي قيامت ميداند فرمود: «بما نسوا يوم الحساب»[1].
(بمانسوا) سبب آنکه فراموش کردند (يوم الحساب ) روز شمار و جزاي کردار و اعراض نمودند از ذکر آن يعني به جهت مخالفت حق و ملازمت هواي مشعرو نسيان[2].
اينکه خداوند تعالي افراد نمونه انسانيت را در پرتو ياد معاد به مقام شامخ اخلاص نائل مينمايد و ميفرمايد : اين گروه ممتاز چون به ياد قيامت بودند به جايي رسيدهاند که از بندگان خاص خدا به شمار ميروند (انا اخلصنا بخالصه ذکري الدار) چون آنها به يک وصف ويژه و خاصي موصوف بودند که آن قيامت بود ، ما آنها را جزو بندگان خالص خود قرار داديم[3].
(همانا ما خالص گردانيم ايشان را به خالص کردن ياد انسراي) يعني قرار داديم آنان را خالص براي خودمان به اينکه براي ايشان ياد آن سرا خالص باشد.[4]
برهان رحمت که حد وسط آن رحمت خداست ، معنايش اين است که رحمت خدا يک وصف عاطفي و انفعالي نيست (ربنا وسعت کل شي رحممه و علما) رحمت خدا ، رحمت انعطافي و انفعالي نيست. رحمت عبارت از عطا کردن هر کمال به هر مستعد و آماده است. هر مستعدي که پذيراي کمال باشد ، مقتضاي رحمت الله اين است که آن کمال را به اين مستعد عطا کند.[5]
اين جمله حکايت متن استغفارملائکه است ، ملائکه قبل از در خواست خود نخست خود را به سئه رحمت و علم ستودهاند و اگر در بين اين صفات خداوندي رحمت را نام برده و آن را با علم نصيحت کردند، بدين جهت است که خدا را با رحمت خود بر هر محتاجي انعام ميکند و با علم خود احتياج هر محتاجي و مستعد رحمت را تشخيص ميدهد.[6]
لذا در سوره انعام جريان معاد را مطرح ميکند و ميگويد :(کتب علي نفسه الرحمه ليجمعکم الي يوم القيمه لا ريب فيه) چون رحمت را بر خودش تثبيت کرد ، حتما با بشر رحيمانه رفتار ميکند و معناي رحمت او هم اين است که هر کمالي را به مستعد و آماده آن کمال اعطا ميکند و جان انساني آماده کمال ابدي است و عالم جاويد کمال بشريت است. خدا آن کمال را به بشر اعطا خواهد کرد.
برهان عدالت
خدا عادل است و چون خدا عادل است ظلم در آفرينش نخواهد بود ، و اگر کسي ستم کرد و به کيفرش نرسد ظلم است. اگر کسي خدمت کرده به پاداشش نائل نشود ظلم است. اگر بد و خوب يکنواخت به سر بردند ظلم است، اگر زشت و زيبا يکسان قرار گيرند ظلم است و اين با عدل خدا سازگار نيست. خدا چون عادل است يک موطن حسابرسي دارد که به حسابها رسيدگي ميکند و در آن محکمه حسابرسي ، در برابر خوبيها پاداش ميدهد و در برابر زشتيها کيفر ميکند که اين بايد روشن شود.[7]
قرآن خدا را به عنوان عادل معرفي کرد و ظلم را به عنوان يک وصف سلبي از خدا سلب کرد که: (ولا يظلم ربک احدا) خدا بر احدي ستم نمي کند.[8]
خداي تو بر کسي ظلم نکند. حق او باز نگيرد و نقصان نکند و به گناه کسي ديگر را نگيرد و بار کسي بر کسي ديگر ننهد.[9]
(وما ربک بظلام للعبيد ) خدا هرگز به احدي ستم نمي کند چون اگر خدا بخواهد يک ذره ظلم کند آن مقدار اندک فراگير ميشود ، چون يک ذره بي نظمي ، رشته هماهنگ جهان آفرينش را از هم ميگسلد و اين شيرازه گسيخته ميشود و به مرز همه تجاوز ميشود ، لذا اگر خدا معاذالله يک لحظه و يا يک ذره ظلم صادر شود ، خدا ميشود ظالم. به تعبير علامه طباطبايي رضوان الله عليه در تفسير قيم الميزان ميفرمايد قرآن که فرمود: خدا ظلام نيست نه به اين معناست که خداوند زياد ظلم نمي کند ، زيرا او اصلا ظلم نمي کند ، چه کم و چه زياد زيرا اگر يک ذره ظلم کند ميشود ظالم. چون ظلم يعني تجاوز از حد وتعدي از مرز اگر يک لحظه مرز بعضي از موجودات آسيب ببيند آن اسيب به همه سرايت ميکند ، زيرا آن رشته منسجم و آن رشته هماهنگ اگر يک گوشه اش لطمه ببيند ، همه گوشهها آسيب ميبيند. خدا اصلا ظلم نمي کند و عادل است. [10]
وضعيت پروردگار تو ستم کننده (للعبيد) مر بندگان را فراخور مکافات نکند و ثواب طاعت کسي را بغير دهد و بجهت معصيت شخص غيري را عقوبت فرمايد.[11]
آن خدايي که ما را به عدل و قسط دعوت کرده است (قل امر ربي بالقسط) به پيامبرش فرمود: بگو پروردگار من مرا به قسط و عدل دعوت کرده است. [12]
بر رسول گرامي (ص) خطاب نموده که حکم فطري دين اسلام را براي جامعه مسلمانان بيان نمايد. هم چنانکه پروردگارمردم را در آيه گذشته از هر عمل ناپسند و ستم نهي فرمود به عدالت و ميان روي نيز در همه امور تاکيد فرموده است.[13]
آن خدايي که هدف رسالت پيام آوران را قسط و عدل مردم ميداند (ليقوم الناس بالقسط) هرگز خود ستم نمي کند. [14]
و ما در جهان مييابيم که مردم دو نوعند گروهي عادل و گروهي ظالماند گرچه انبيا اهلي در طي تلاشها موفق شدند عده اي را پارسا و وراسته کنند و عده را به فضائل اخلاقي برسانند و در حيات آنها علم و عدل روشن باشد، ولي متاسفانه در برابر انبيا همواره گروهي بودند که موضع گيري سخت ميکرند و سخنان آنها را ناديده ميگرفتند و در برابر آنها به مبارزه بر ميخواستند. تا جايي که (تقبلون النبيين بغير الحق) به کشتن ظالمانه انبيا دست درازي کردند. پس مردم در برابر ره آورد انبيا دو دستهاند همانطور که قرآن هم اينها را به دو گروه تقسيم کرد. اگر حساب و جزا و پاداش نباشد، اگر بررسي و رسيدگي نباشد، اگر نيکان هم با مرگ نابود شوند بدان هم با مرگ از بين بروند و حساب و کتاب و پاداش و کيفري نباشد، ظلم لازم ميآيد زيرا آنکس که براي حفظ قسط و عدل تا مرز شهادت پويا بود و کوشيد و آنکه براي از بين بردن قسط و عدل تا کشتن انبيا هم دست و پنجه اش به خون آلوده شد نبايد يکسان باشند. پس بايد بين اينها امتيازي باشد. اين اصل اول مطلب بود اصل دوم آنکه اين امتياز بين پارسا و تبهکار کجاست؟ آن عالمي که بين زشت و زيبا جدايي مياندازد آنجا که به حساب همه ميرسند کجاست؟ آيا در همين دنياست که حقش در کنار باطل زشتش در کنار زيبا تقوايش در برابر نفاق موجود است؟ نه اينجا دار عمل است نه دار جزا اينجا جاي امتحان است نه جاي داوري، اينجا محل آزمايش است نه موطن مجازات. احيانا گوشههايي از جزا و پاداش و کيفر، در جهان طبيعت رخ نشان ميدهد ولي اين نشاه عالم جزا نيست. زيرا در اين دنيا عصيان کتمان، تحريف و هر گونه خلافي ممکن است، چون عالم عالم امکان و عالم حرکت و عالم تکليف است. پس دنيا دار مجازات نخواهد بود. دار جزا داري است غير از دار دنيا، روي همين اصل نه ميشود موطن جزا را قبل از مرگ دانست و نه ميشود موقف جزا را بعد از مرگ در همين دنيا به صورت تناسخ دانست. چون گذشته از اينکه تناسخ محال است، دنيا نمي تواند ظرف مجازات باشد، زيرا دنيا ظرف آزمايش است. هر آسيبي که ميرسد انسان در مقابل ميتواند عکس العمل خوب داشته باشد. پس دنيا نمي تواند ظرف مجازات باشد، زيرا دنيا ظرف آزمايش است. هر آسيبي که ميرسد انسان در مقابل ميتواند عکس العمل خوب داشته باشد. پس دنيا نمي تواند دار جزا باشد. طبق اين اصول که بايد بين بدان و خوبان فرقي باشد، نيکان بايد به پاداششان و بدان بايد به کيفرشان برسند و از طرفي دنيا نمي تواند دار جزا باشد گرچه به نحو تناسخ محال باشد، پس عالمي لازم است که در آن عالم به تمام اعمال و به اعمال همه انسانها برسند و در آن روز چيزي کتمان نشود و عصيان در آن روز راه نداشته باشد، و آن روز روز فراموشي نباشد، روز ظهور عدل و حق باشد و عمل را با حق بسنجند تا به پاداش نيکان و کيفر بدان رسيدگي کنند. خدا از اين معنا به عنوان يک امر ضروري ياد ميکند که در اثر عدل الهي روز معاد ضروري است چون خدا عادل است پس قيامت ضروري است اصل طرح قيامت در نظام کلي هستي ضروري است. و ممکن نيست روز حساب و روز پاداش و کيفر محقق نشود و اين نقشه پياد ه نشود. زيرا نه مانعي از درون جان است و نه مزاحمي از بيرون. درجان آفرينش چيزي نيست که جلوي اعمال عدل الهي را بگيرد نه جوامع انسان که بايد به محکمه عدل احضار شوند و نه موجودات ديگري فرض ميشود که جلوي ظهور عدل خدا را بگيرند. اگر خدا عني عن العالمين است در اجراي عدالت نيازي به احدي ندارد. و اگر خدا واحد و قهار است در قلمرو نفوذ اراده خدا احدي نفوذ ندارد. خدا در اجراي عدلش نه به غير نياز دارد و نه غير ميتواند مزاحم کار خدا باشد.[15]
و ميکشتند پيغمبران را بدون آنکه با اعتقاد ايشان مستحق قتل شده باشند و چون اخلاف راضي با فعال اسلاف خود ميباشند بنابر اين دليل جزيه يهودان اين زمان را انکار آيات و قتل انبيا گردانيد.[16]
در اثر غوطه وري در شهوات و کفر بايات پيامبران و مصلحين عالي قدر را که بدستگيري و هشياري آنان ميشتابند چون معارض با هواها و شهوات آنها هستند بناحق ميکنند و اگر هم بظاهر نکشند پيوسته دعوت و صداي آنها را خاموش ميکنند.[17]
غيري در جهان نيست، چون خداست و اسماء حسناي خدا و آيات الهي که (کل اتوه داخرين) همه خاضع و خاشع پيشگاه الهي اند.[18]
و همه مردمان آيندگان بموقف بعد از نفخه ثالثه و حفظ استو خواند بصيغه جمع ماضي بمعني مستقبل يعني همه بيايند به عرصه گاه و يا راجع شود به امر او. در حالي که خوارشدگان باشند و مطيع و منقاد و ذليل او.[19]
روي اين دو معنا و دو امر ، تعبير بلند قرآن کريم درباره قيامت اين است (ان الساعه الاتيه لا ريب فيها) قيامت آمدني است شک بردار نيست.[20]
(و ان ساعته آتيه) و ايراد اين دلايل بواسطه آن است که تا بدانند اين معني را که قيامت آينده است . لاريب فيها، هيچ ريبي و شکي در آمدن آن نيست.[21]
همانطور که وجود خدا و در وحي حدا ترديدي نيست (ذلک الکتاب لاريب فيه) در حقانيت قيامت و حتمي بودن معاد هم ترديد و شکي نيست.[22]
ذلک از اسماي اشاره مفرد مذکر است و اسم اشاره ذا و کاف براي خطاب و لام براي تاکيد است و اين اسم اشاره براي بعيد است چنانچه ذاک براي متوسط و هذا براي اشاره به غريب ميباشد. و در قرآن هم اسم اشاره بعيد بر قرآن اطلاق شده مانند همين آيه و اسم اشاره غريب مانند هذا (کتابنا ينطق عليکم بلحق و شايد از جهت علو مقام و عظمت شان و رفعت درجه قران به اشاره بعيد از آن تعريف نموده و به واسطه وصول و نزول به فهم مسلمانان به اشاره قريب اشاره نموده است.[23]
در برهان حقيقت آنجا که حد وسطش ظهور حق و حقيقت بود اين مطلب مبسوطا بيان شد که اگر خدا قيامت را به عنوان روز حق معرفي کرد (ذلک اليوم الحق فمن شاء اتخذ الي ربه مابا) به اين معني است که تمام واحدهاي تشکيل دهنده روز قيامت حقند ، يعني ترازو حق است و عمل را با حق ميسنجند.[24]
ذلک اليوم الحق يعني اين روز حق است و شکي در وقوع و وجود آن که قيامت است نيست، فمن شا اتخذ الي ربهي معابا پس هر کس بخواهد که به سوي پروردگار خود مرجعي بگيرد يعني براي طاعت خدا و معنايش اين است پس هر کس بخواهد عمل صالح انجام دهد که به سوي پروردگار خود برگردد پس البته علتها برطرف و راهها اشکار و پيغمبران تبليغ رسالت نمودند.[25]
ذلک يوم الحق آن روزي است محقق الوقوع يعني البته واقع خواهد شد و هيچ شکي در آمدن آن نيست فمن شا اتخذ پس هرکس که خواهد فرا گيرد الي ربه به سوي ثواب پروردگار خود مابا بازگشتني به ايمان و طاعت يعني هر که خواهد که عمل صالح کند موجب تقرب او شود. به ثواب آو سبحانه پس او متمکن خواهد شد بر آن به جهت از احد الل و ميقاع به عمل و ابلاغ رسل.[26]
عملي که حق بود سنگين است و عملي که بي حقيقت بود سبک است مرد متحقق سنگين است و انسان بي حقيقت سبک (و افئدتهم هواء ) دلهاي برخي تهي است و زيرا در دلهايشان انديشههاي باطل انباشته شد و در آخرت که جاي باطل نيست ، همه انديشههاي باطل رخت بر ميبندد و اينها بايد حق را ميديدند همانطور که در آن برهان مشهود شد ، در اين برهان هم مشروحا بيان ميشود. [27]
اگر قيامت روز ظهور تام عدل است تمام واحدهاي آن روز، عدالتند عدالت داشتن دشوار است بر مسير عدل زندگي کردن سخت است همانطور که رفتن بر راهي که با باريکي مو و تيزي شمشير است دشوار است عادل بودن بدانگونه هم سخت است که انسان هر چه براي خود ميخواهد براي ديگران هم بخواهد و هر چه براي ديگران ميپسندد براي خود بپسندد، هر چه براي خود نمي پسندد براي ديگران هم نپسندد که خود را با ديگري با يک ديد به بيند، حب نفس در داوريهاي او سو اثر نگذارد. گذر از صراط در آنجا دشوار است، ميزان در آنجا حق است. درآنجا چيزي به نام باطل راه ندارد، در آنجا ظلمي نمي شود و احدي به احدي در آن موطن ستم نمي کند زيرا روز ظهور عدل خداست. خداي عادل در آن روز، بطور کامل ظهور مينمايد قيامت مجلاي عدل خداست در آن روز ظلم راه ندارد، آتش قيامت بيش از اندازه اي که ماموريت دارد، احدي را نمي سوزاند. فشارهاي صفحه قيامت بيش از اندازه لازم نخواهد بود. و دلهاي ايشان خالي باشد از فهم و خرد به واسطه غلبه دهشت و حيرت. يا دلهاي ايشان خالي است از خير که اعتقاد حقه است و سعيد جبير در تفسير اين آيه فرموده که دلها مرتفع شده باشد بلحوق ايشان که بيرون نيايد و عود به اماکن خود نکند. مانند شي که در ميان هواي ساده باشد و به جهات مختلفه نرود.[28]
سرزمين قيامت ساهره است ، بيدار است (فاذاهم بالساهره )[29] و چون آن عالم ، عالم حيات است(و ان الدار الاخره لهي الحيوان)[30] و عالم دنيا جز تمتع و لذت زودگذر چيزي نيست پس اگر عالم زنده است ، همان عالم آخرت خواهد بود اين زنده اي که حق و عدل است ، باطل نمي پذيرد و ظلم را تحمل نمي کند. (و لتجزي کل نفس بما کسبت و هم لايظلمون)[31] در قيامت هرگز ظلمي نسبت به احدي فرض ندارد. اين برهان عدالت، طبق نکاتي که گذشت معاد را ثابت ميکند و قيامت را ضروري ميداند ولي قلمرو و نفوذ برهان عدالت محدود است. با برهان عدالت حشر فرشتهها و حشر موجودات مجرد کامل را نمي شود اثبات کرد ، زيرا حد وسط برهان اين بود که در قرار دادها ، در امر و نهيها ، در تکليفها و در دستورالعملها به نام دين بعضي افراد مطيعاند و بعضي عاصي ، بايد به حساب آنها رسيد پس جايي که تکليف نيست ، جايي که امر و نهي تشريعي نيست ، جايي که اطاعت و عصيان اعتباري نيست ، جايي که فقط خضوع تکويني هست ، تمرد و طغيان نيست. جايي که حضور است ، غيبت نيست. جايي که شهود است ، غفلت نيست خلاصه جايي که عدل است، ظلمت اصلا نيست.
بستگان و فاميل و اقربا که در دنيا عشيرهاند و با يکديگر معاشرت ميکنند ومانوس و محشورند همين عشيرهها و معاشرين در قيامت ميشوند فصيله (و فصيله التي تويه) چون زندگي قيامت ، زندگي فردي است نه اجتماعي ، اعضاي يک عشيره از هم منفصل خواهند شد و اين بحثي جدا است ، بعد از اينکه تثبيت شد قيامت ضروري است و معاد حق است، نحوه زندگي افراد در قيامت مطرح ميشود که آيا در آنجا همانند دنيا زندگي تعاوني و اجتماعي لازم است يا زندگي در آنجا فردي است ، هرکسي مهمان افکار و اخلاق و اعمال دنياي خودش است.[32]
و فصيلته و عشيره و خويشان نزديک خود را که از ايشان مفصول گشته و بوجود آمده التي تويه آن عشيره اي که جاي داده باشند او را در دنيا از نزد خود يعني پناگاه وي بوده باشد يا به او منضم بوده باشند در شب.[33]
هر چه بخواهد با اراده انجام ميگيرد و هر چه هم که در دنيا عمل کرد طبق آن اراده ميکند. بنابراين نيازي به همکاري نيست اين بحث جدايي ميخواهد که: (و لقد جئتمونا فرادي ) در قيامت هر انساني فرد خواهد بود، زندگي دسته جمعي ندارد[34].
و بدرستيکه آمديد به حساب و جزاي ما در حالي که منفريد و يکتا نه مال با شماست نه فرزند و از خدوم و هشم و يار و مددکار خبري نيست.[35]
در آن روز عشيره فصيله ميشود يعني معاشرتها عوض ميشود گر چه اهل بهشت انسهايي دارند. انس داشتن (و هم في شغل فاکهون) غير از زندگي جمعي و اجتماعي است. غير از تعاون و معاضدت است، غير از آن است که هر کسي کاري بکند در برابرش ديگري معادل آن کار ديگر انجام بدهد[36].
(ان اصحال الجنه اليوم) بدرستيکه اهل بهشت در آن روز (في شغل) در شغلي باشند که آن ازاله بکارت دخترانست (فاکهون) بازي کنان با آن دختران[37].
اصحاب بهشت در اين روز در لذات بهشت متفرقند و خود و زنانشان در زير سايههاي درختان و تختها تکيه دادهاند و از جانب پروردگان مهربان به مومنان فرمان تهيت و سلامتي در ميرسد.[38]
در آن روز به وجد و نشاط مشغول ميباشند و آنها و همسرانشان در سايه درختان بهشت بر تختهاي عزلت تکيه کردهاند براي آنها ميوههاي گوناگون و آنچه دلخواه ايشان باشد مهيا و آماده است.[39]
و چون قيامت روز جدايي زشتي از زيبايي است و روز زشتيها را نابود کردن و زيبائيها را نگهداشتن است ميگويد: (وامتازو اليوم ايها المجرمون) خطاب به تبهکاران ميگويد در دنيا که با مومنان يکجا بوديد درونتان مشخص نشده بود زشتيهايتان از زيبائيهاي ديگران جدا نمي شد[40].
در روز قيامت خدا به گناهکاران خطاب کرده فرمايد اي گنهکاران در چنين روزي از مومنين جدا شويد. خلاصه 1- روز قيامت اشخاص مومن از کافر جدا خواهند شد 2- نيک و بد نمي تواند همزيستي کند.[41]
اکنون روز فصل و روز عدل است صفها را جدا کنيد، (و امتتازوا اليوم ايها المجرمون) اين ندا آنچنان اثر ميکند که صفهاي آنها از صفوف مومنين جدا خواهد شد. اين اصل برهان عدل است و آن هم ضرورت تحقق قيامت است. براي اينکه احدي مانع از ضهور عدل تام خداوند نخواهد بود و البته نتيجه آن چنانچه قبلا بيان شد در قلمرو نفوذ برهان عدل است وعدل از اوصاف الهي است مانند رحمت، حکمت و مانند آن که توسط آنها ضرورت معاد بيان شد و در حقيقت ما با اوصاف حق ضرورت قيامت را اثبات کرديم يعني اسما حسناي حق و صفات برجسته حق را بررسي کرديم و هر يک از اين اوصاف را براي برهان معاد حد وسط قرار داديم پس از راه معرفت خدا ضرورت معاد را تبيين کرديم و راه هم اين چنين است. يعني اگر کسي خدا را بشناسد واوصاف الهي را بررسي کند يقينا به معاد اعتقاد پيدا ميکند. آنها که منکر معادند دو طايفهاند عده اي اصلا خدا را نپذيرفتند و عده اي از خدا پذيرفتند، ولي درست نشناختند.[42]
انسان مادي که انسانيت را بين ميلاد و مرگ خلاصه ميداند ميگويد بشر همين است که روزي به دنيا ميآيد و روزي از بين ميرود و ديگر هيچ مبدا جهان را نپذيرفت و پايان جهان را هم باور نکرد ميگويد: ( ما هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا) قيامتي نيست که اين انکار معاد است )[43]
(و مايهلکنا الاالدهر) طبيعيت و روزگار است که ما را تدريجا فرسوده ميکند و از بين ميبرد و از بين ميرويم[44].
اين انکار مبدا است قران منطق اينگونه از ماديين را با اين تعبير نقل کرده که ميگويند: زندگي جز دنيا چيز ديگري نيست (ماهي الا حياتنا الدنيا) (نموت ونحيا) عده اي ميميرند و عده اي زنده ميشوند و قيامتي نيست. چه اينکه مبدا و آفريدگاري نيست. مارکسيست و کمونيست عقيده اش اين است) انسان مادي نيز چنين ميپندارد و ميگويد (وما يهلکنا الا الدهر) دهر فرساينده است که ما را از بين ميبرد. با اين تعبير مبدا و معاد هر دو را منکرند اما ديگران مانند بت پرستان که مبدا را پذيرفتند به وجود خدا ايمان آوردند، ولي خدا را نشناختند و به اوصاف الهي پي نبردند تا به مسئله معاد اعتقاد پيدا کنند.
در نتيجه منکر معاد شدند و گفتند : (مانحن بمبعوثين) قرآن منطق منکرين معاد را با اين تعبير نقل ميکند که اينها ميگويند: (پايان زندگي هر فردي به مرگ اوست و بعد از مرگ خبري نيست پس اگر انسان متفکري درباره الله درست بيانديشد خدا را بپذيرد واوصافش را بشناسد يقينا به معاد پي ميبرد و ايمان خواهد آورد. انکار معاد در اثر نشناختن مبدا است و نيز انکر توحيد هم در اثر نشناختن مبدا است.[45]
مشرکين که چنين ادعا ميکنند همان اشخاصي هستند که در دنيا روز قيامت را منکر بودهاند و ميگفتند حيات و زندگي همين است که در دنيا داريم و دوباره زنده نمي شويم.[46]
و گفتند زندگي جز همين حيات دنيوي ما چيز ديگري نيست ما هرگز پس از مرگ زنده نخواهيم شد.[47]
انکار صريح معاد از مشرکان و گناه و جنايت را بر آنها اسان کرده است[48].
خدا در سه بخش قرآن اين سه مسئله را مطرح ميکند و ميگويد: آنها که معاد را منکرند (ماقدروا الله حق قدره) خدا را آن طور که بايد نشناختند، آنها که وحي و نبوت را منکرند[49]
اي پيامبر اين مردم خدا را توصيف و تعظيم نکردهاند آنطور که حق توصيف و تعظيم اوست و حال آنکه در روز قيامت زمين وآنچه بر آن است يک قبضه اوست و آسمانها مانند لوله کاغذ در هم پيچيده به دست قدرت اوست خدا منزه است از توصيفات کوته نظران و برتر است از آنچه با او شريک قرار ميدهند.[50]
و بزرگ نشمردند خدا را چنانچه حق و بزرگواري اوست و آنکه زمين در روز رستاخيز در قبضه قدرت اوست. تخريب عالم آسان ترين کار براي اوست. و آسمانها گرد آمده و پيچيده به قوه اوست و منزه است خدا و برتر و عالي تر است از آنچه به او نسبت ميدهند و شريک و نظير و مثيلي براي او قرار ميدهند.[51]
(و ما قدرو الله حق قدره ادقالوا ما انزل الله علي بشر من شي)[52] يعني اينها اگر الله را درست ميشناختند به وحي و نبوت ايمان پيدا ميکردند
رد برمالک (سرحلقه اخبار يهود) و يهود خدا را تعظيم نکردند چنانچه سزاي تعظيم اوست زيرا گفتند خدا نفرستاده است و بر هيچ بشري و هيچ چيز (از وحي و احکام و شرع هيچ پيامبري) اي پيامبر بگو چه کسي کتاب تورات را فرستاد (همان کتابي که موسي آن را آورد در حالي که آن کتاب نور است و راهنماست براي مردم شما يهود آن را بر هم زده ايد) به صورت صحفهها (طومارها و ورقهاي پراکنده) در آورديد اي پيامبر پس يهود را وابگذار در اواطيل و خرافاتشان در حالي که بازي ميکنند.[53]
و همچنين آنها که منکر وحدانيت حقند، اصل مبدا را ميپايرند ولي توحيد را نپذيرفته و باور نکرده اند، درباره آنها هم ميفرمايد:( ما قدروا الله حق قدره)[54] اين سه بخش بايد تحليل و باز بشود که اگر کسي خدا را بشناسد چگونه شناخت خدا همان است و اعتقاد به وحدانيت او همان. اگر کسي خدا را درست بشناسد چگونه به وحي و نبوت پيام آوران او اعتقاد پيدا ميکند و اگر خدا را درست بشناسد چگونه به قيامت و ضرورت معاد ايمان پيدا ميکند. نتيجه اينکه چون خدا عادل است و جزا در دنيا ميسر نيست، و تناسخ محال است قيامت ضروري و حق است. غفرالله لنا و لکم.
خدا را آنچنان که بايد و شايد تعظيم نکردند و نشناختند زيرا اين بتهاي ناچيز را شريک او شناختند.[55]
خدا را آنگونه که سزاي شناختن است (مشرکان) نشناختند البته خدا نيرومند و غالب است.[56]
در ادامه بحث جا دارد که به گوشههايي از ضرورت معاد از جنبه حکمت نظري بپردازيم.
خدا در قران در سوره جاثيه ميفريماد: آسمانها و زمين را با لعب و بازيگري نيافريديم (و ما کنا لاعبين) خدا بازيگر نيست. و چون جهان از مبدا حکمت پيدا شد هدفي دارد عالم بي هدف نخواهد بودو چون خدا ميرود خدا خود هدف است، چه اينکه خدا مبدا است همان خدائي که مبدا و اول است همان خدا هدف و آخر است (هو الاول و الاخر)[57] چون جهان به سمت خدا در حرکت است پس خدا هدف است نه هدفدار.
همانطور که جهان از خدا نشات گرفت، پس خدا مبدا است و ديگر مبدئي براي خدا نيست. غني محض نه نيازي به فاعل دارد نه محتاج به هدف است چه اينکه جهان از غني محض صادر ميشود و به سور غني محض در حرکت و تلاش و کوشش است وقتي قآن خرمندان را معرفي ميکند آنهائي را که اهل لب و خرد و مغز و عقلند ميستايد، ميفرمايد اينها وقتي آسمانها و زمين را مينگرند (يتفکرون في خلق السموات و الارض)[58] ميگويند( ربنا ما خلقت هذا باطلا)[59] ( آن في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولي الالباب)[60] آنهائي را که داراي لب و مغزند لبيب و خرمندند چنين معرفي ميکند: (الذين يذکرون الله قياما و قعوداو علي جنوبهم) آنها که دائما به ياد الله هستند در تمام حالات ايستاده نشسته، به پهلو آرميدهاند آنها که نماز را اگر نتوانستند ايستاده بخوانند نشسته ميخوانند و اگر نتوانستند نشسته بخوانند در بستر بيماري به پهلو يا به پشت ميارمند و نماز ميخوانند (يتفکرون في خلق السموات و الارض). و درباره آفرينش نظام محسوس ميانديشند.
قرآن کريم نقش معاد را در انقلاب اسلامي بيان و اعتقاد به قيامت را در مسئله جهاد تبيين کرد در حساسترين مقطعهاي انقلابي فرمود: ياد قيامت است که انسان را به جبه ميبرد، تنها ياد معاد است که انسان را رزمي ميکند و تنها اشتياق به آن عالم است که انسان را به دفاع از حق ترغيب ميکند خدا صفي را که چون بنيان مرصوص است دوست دارد. عده اي در نبرد تابستاني بهانه ميگرفتند که هوا گرم است و ديگران به آنها ميگفتند در هواي سوزان تابستان جبهه نرويد دشوار است، (قالوا لاتنفروا في الحر)[61] ضد انقلابها مخالفين جاد و فداکاري و مرزداري در اسلام و افراد فريب خورده ميگفتند: در هواي گرم و در حرارت سوزان به جبههها کوچ نکنيد. خدا فرموده به اينها بگو: (قل نار جهنم اشد حرا)[62] شمااگر از حرارت زودگذر تابستان هر اسناکيد بدانيد که حرارت آتش جهنم گدازنده تر است. در سوره توبه اين مطلب را کاملا بيان کرد. آنچه که ميتواند رزمندهها را به جبه اعزام کند مسئله اعتقاد به معاد و ياد قيامت و جريان حساب آن روز است. فرمود: اينها گرچه ميگويند که: ( لاتنفروا في الحر) هوا گرم است نرويد، اما باينها بگوييد اين حرف شما در اثر فراموشي قيامت است. آنکس که جهنم را فراموش به فکر تابستان دنياست. آنکس که قيامت را فراموش کرد به فکر تن پروري است ولي کسي که به ياد معاد است هرگز چنين سخني نمي گويد: (قل نار جهنم اشد حرا لو کانوا يفقهون)[63] نتيجه آن که برهان حکمت ميگويد چون خدا بي نياز محض است خودش هدف است پس هدفي ندارد، چون خود کمال است و کمال نامحدود هدف است بنابر اين نمي تواند هدف داشته باشد پس فاعل هدف ندارد. گرچه فعل بي هدف نيست و رسيدن فعل به آن هدف ضروري است، زيرا نه مانع داخلي فرض ميشود نه عامل بيروني است تاجلوگيري کند در نتيجه معاد ضروري خواهد بود. لذا قرآن فرمود قيامت (لاريب فيه) است و نقش معاد را در سازندگي و تهذيب نفس يافتيم که فرمود آنها که حاضر نيستند در راه خدا فداکاري کنند و جان و مال نثار نمايند در اثر فراموشي قيامت است. اگر قيامت را فراموش نمي کردند چنين سخني را نمي گفتند چه کمکهاي مالي و چه کمکهاي جاني ، محصول ياد قيامت است لذا قر آن آنهائي را که به ياد قيامتند ميستايد و علي ابن ابي طالب سلام الله عليه ميفرمايد: (ذهب المتذکرون و بقي الناسون او المتناسون)[64] آنها که بياد خدا و قيامت بودند، اصحاب خاص رسول الله که به ياد معاد بودند رخت بربستند. عده اي ماندند که قيامت از يادشان رفت يا قيامت را از ياد خود ميبرند و حاضر نيستند به ياد معاد باشند.
نتيجه گيري
يعني مرگ طليعه قيامت است مرگ دالان ورودي به جهان ديگر است قرآن، هم از نظر حکمت نظري به جريان قيامت بها ميدهد، هم از نظر حکمت عملي نقش سازنده قيامت را تبيين ميکند قرآن وقتي بزرگان جوامع بشري را معرفي ميکند ميگويد: آنها در اثر ياد قيامت به اين مقام رسيدند چون ياد صفحه حساب، انسان را از هر گونه تبهکاريها و تباهيها حفظ ميکند. منشا همه تباهيها فراموشي معاد است چه اينکه فرمود: آنها گرفتار عذاب شديد خواهند بود: (بما نسوا يومالحساب)[65] چون روز حساب را فراموش کردند. بهترين نعمت ياد قيامت است.
والسلام عليکم و رحمته الله و برکاته
منابع :
1- سي دي جامع التفاسير
2- تفسير موضوعي قرآن مجيد- استاد عبدالله جوادي آملي
3- نوشتههاي شهيد مرتضي مطهري برگرفته از مجله آفتاب تاريخ 21/6/1378
منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 23 بهمن 1393 ساعت: 18:12 منتشر شده است
برچسب ها : ضرورت معاد به استناد عدالت خداوند,معاد و عدل الهی,لثبات معاد از منظر عدل الهی,