ديدگاه عوام‌گرايي فرهنگي

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره تبادل و تهاجم فرهنگ:

بازديد: 347

تحقیق درباره تبادل و تهاجم فرهنگ:

 

 

فرهنگ‌صفت‌مميزه انسان‌ازغيرانسان‌است‌و همين باعث تمايز وي از ديگر موجودات مي‌شود . انسان‌شناسان و مردم‌شناسان براساس فيسل‌هاي بدست آمده به دو نوع موجوديت انساني پي‌برده‌اند يكي شبه انسان كه اندام را داشته ولي چون وسائل فرهنگي با آن فسيل‌ها يافت نشده آنرا « شبه انسان » ناميده‌اند و فيلسوف‌ها زمان‌هاي بعد كه پيدا كرده‌اند چون با آثار فرهنگي همراه بوده‌اند آن را «انسان » ناميده‌اند و مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه فرهنگ سبب انسان شدن انسان مي‌شود.
ولي بايد گفت كه فرهنگ ساخته خود انسان است كه با شايستگي فكري وعقلي خود فرهنگ را مي‌سازد. ساختن انسان توسط خود به وسيله ايجاد فرهنگ را مي‌توان بعنوان يك فرآيند در نظر گرفت كه در طي زمان اين حركت را ادامه داده است و برحسب شرايط موجودي زماني و مكاني خود، اين فرهنگ‌ها را شكل داده است تا بتواند خودرا بر جهان مادي و معنوي تطبيق دهد.
پس فرهنگ دست ساخته انسان، وسيله‌اي براي تطبيق انسان با زندگي خود در اين جهان است. و اين جنبه‌اي از تعريف انسان است كه كمتر مورد توجه تعريف‌كنندگان فرهنگ از هر نحله تخصص قرار گرفته است و چون شرايط وجودي انسان در مكان‌هاي مختلف و زمان‌هاي متنوع فرق داشته است، بعبارتي ديگر مي‌توان گفت انسانها برحسب شرايط داراي است انسانيت‌هاي مختلف مي‌باشند. اين تنوع‌هاي مختلف فرهنگي در طي زمان مورد توجه انسانها بوده است. از دير زمان كه انسان‌ها گاهي بخاطر كنجكاوي و يا براي بدست آوردن زندگي بهتر كوچ و به انسان‌هاي ديگر در ميان كوه‌ها و دشت‌ها برخورد مي‌كرده‌اند (حال چه با جنگ و چه با صلح ) براي آنها، اين انسان‌ها متفاوت از خودشان قلمداد مي‌شده‌اند و آن بخاطر متفاوت بودن فرهنگ آنها بوده است.
فرهنگ‌ها چه با جنگ و يا صلح با هم تبادل داشته‌اند. و اين تبادل و يا تهاجم وسيله تغيير و تحول و انتقال فرهنگ در طول تاريخ بشري بوده است و. كم كم اين فرهنگ‌هاي بشري در اثر برخوردها، داراي شباهت‌ها و تفاوت‌ها شده‌اند كه اين تبادل موضوع ديگري براي مطالعه فرهنگ در ماقبل تاريخ و زمان تاريخي مي‌باشد كه از چگونگي انتقال و تأثيرگذاري اين فرهنگ‌ها بريكديگر و شباهت و تفاوت‌ها بحث مي‌كند .
در طول زمان از تنوعات فرهنگي كاسته و اشتراكات فرهنگي افزايش يافته است . هر چه انسان‌ها ارتباط بيشتري با جاهاي ديگر پيدا كرده‌اند از حالت تشخص فرهنگي خاص خود درآمده و به تشابهات فرهنگي دست پيدا كرده‌اند. البته به معناي اين نيست كه اين انسان‌ها ديگر داراي تفاوت فرهنگي نخواهند بود و يا در آينده تفاوت فرهنگي وجود نخواهد داشت.
چرا كه همانطور كه گفتيم انسان‌ها فرهنگ را براي تطبيق زندگي خود با شرايط جهاني وطبيعي بوجود مي‌آورند كه بدليل اختلاف اين جهان‌ها و اين طبيعت‌ها، فرهنگ‌ها نيز هرگز يكي نخواهند شد. درباب پست مدرنيسم دونظريه وجوددارد كه يكي بيان مي‌كند كه تشابهات فرهنگ‌ها در جهان تا آن حد زياد مي‌شود كه دنيا شبيه يك شهر كوچك و بلكه شبيه يك دهكده باتشابهات فرهنگي زياد خواهد شد. ونظر دومي اين است كه هرگز اختلافات فرهنگي از صحنه دنيا از بين نخواهد رفت .
ايجاد كنندگان نظريه دهكده جهاني كه در رأس آن آمريكا است با قوم مداري خود درصددند تا كليه ارزشهاي جهاني را براساس قوميت و ارزش امريكايي تعريف و جا بياندازند. اما جداي از اين مقولات، بايستي گفت كه انسانها با فرهنگ‌هاي مختلفي كه دارند وبرحسب شرايط و وسائل ارتباط جمعي، اين فرهنگ‌ها در هم تأثير خواهند گذاشت .

به طور خلاصه اينكه مقوله فرهنگ با اين تحولات و هويت وجودي و ارتباط با شرايط موجود جهان طبعيت. مورد توجه متفكران واقع شده است و متفكران سعي كرده‌اند تا با مفهوم‌سازي و تعريف كردن و تعيين هويت و تحركات آن و كيفيت اين تحركات، به يك معنا برسند كه همين انديشه متفكران نيز سبب رواج فرهنگ‌هاي خاص شده است .

براي شروع درباره هر چيز بعنوان اولين ناميدن آن شيء به نامي است كه اين نام شباهتي ازنظر لفظ يا معني با آن شيء داشته باشد. انسان بدون اين شباهت هرگز لفظي را بر معنايي قرار نداده و اسمي را براي شيء انتخاب نكرده است .

تعريف نيز يك ناميدن است كه شايد بتوان گفت يك ناميدن مركب، متفكران براي تفكر در باب فرهنگ بايستي از تعريف آن آغاز مي‌كردند واين متفكران و فيلسوفان بدون ارتباط با اين نمي‌دانستند به تعريف اين مقوله بپرازند. و از طرفي اين مقوله انساني همانند ديگر مقوله‌هاي انساني ديگر در عين سادگي و ملموس بودن داراي پيچيدگي خاص خود مي‌باشد. همچنين تحت تأثير مكاتب مختلف فلسفي و علمي واقع شد.
دانشمندان علوم انساني همواره براي دريافت درست مقوله‌هاي انساني پناه به مفاهيم و مدل‌ها و مكاتب بالاتري بوده‌اند تا بتوانند اين مقوله‌ها را بهتر بشناسند و به همين سبب علوم اجتماعي داراي چندين پارادايم در درون خود مي‌باشد و چندين مكتب مشغول به تجزيه و تحليل موضوعات و روابط بين آنها هستند و اين همان نكته‌اي است كه برخي را درباره علمي بودن علوم انساني به شك و ترديد انداخته است .

از طرفي ديگر اين مكاتب، در ابتداء به يك نوع تعريف خاص از موضوعات و مفاهيم مي‌پردازند و سپس تا آخر تجزيه و تحليل‌هاي خود همان راه خاص را مي‌پيمايند و از اينجا مي‌توان پي به اهميت تعريف در علوم انساني برد.

فرهنگ نيز همينطور است. زيرا اهميت بسار زيادي در علوم انساني بعنوان يك مفهوم كلي و عام داشته كه مي‌توانسته زندگي و رفتار شخصي و اجتماعي انسان و ساخت جوامع انساني را بنماياند. بنابراين هر كدام از متفكران با توجه به نحله خاص و براي تبيين واقعيات اجتماعي و انساني اطراف خود به تعريف خاصي پرداخته‌اند كه تعريفي كه توسط ديگري انجام گرفته كاملاٌ متفاوت و حتي متضاد مي‌باشد. اين تعريف‌ها به متفكران نحله‌هاي فكري اين قدرت را مي‌بخشد كه در مورد هويت فرهنگي و تحولات آن و برنامه‌ريزي فرهنگي به نظريه‌پردازي بنشينند. امروزه در پهنه دنياي انساني ما شاهد برنامه‌ريزيهاي مختلقي از نظر فرهنگي كه متأثر از نحوه نگرش آنها به فرهنگ است، با توجه به واقعيت‌هاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مي‌باشيم .

از اين رو ما بايستي دقيقاً با توجه به نوع تعاريف مربوط به فرهنگ و همراه با واقعيت‌هاي مربوطه به كشور محل تولد آن تعريف و آن تعريف و نحله‌هاي مربوط به آن، و نيز نتايج اين تعاريف بر نوع سياستگذاري در اين باب توجه كنيم، تا بتوانيم با توجه به واقعيات موجود در كشور خود به تعريف و سپس سياستگذاري مناسب برسيم. و اين اولين قدم براي هر امر مي‌باشد. كه متأسفانه هميشه بطور سطحي نگري به مراحل بالاتر از اين تعاريف درفرهنگ و خصوصاٌ توسعه فرهنگي پرداخته مي‌شود. و سپس ناخواسته تن به سياستگذاريهايي مي‌دهيم كه درنهايت به فرهنگ خود و توسعه مطلوب فرهنگي نمي‌رسيم. از اينجاست كه ضرورت بررسي تعاريف فرهنگ روشن مي‌شود .

آنچه كه امروزه ما در بحثهاي فرهنگي شاهد و ناظر آن هستيم علاوه بر پذيرفتن مفاهيم وارداتي از فرهنگ و نحوه تعريف آن، بايد گفت برنامه‌ريزي و سياستگذاري فرهنگي نيز كه براساس صورت گرفته نيز وارداتي است، كه اگر ما اين را حمل بر توطئه بيگانگان نكينيم بايستي گفت اين امر ازسادگي و تفكر سطحي كه هميشه ازآفات عمده جهان سوم مي‌باشد ناشي مي‌شود. فرهنگ يكي از دهها موضوعي است كه مورد احتياج جهان سوم مي‌باشد كه به اين صورت با آن برخورد مي‌شود .

و اولين نتيجه و مهمترين آن همين است كه ما نمي‌توانيم به موضوعات فرهنگي آنچنان كه هست بپردازيم و درنهايت به علوم محلي شده انساني مربوط به كشور خود برسيم. تاريخ جهان سوم چه از نظر فرهنگي و چه از نظر علمي، خصوصاٌ علوم انساني ، پر از اين فجايع فكري است كه در نهايت نتوانسته‌اند به هويت وجودي خود واقف شوند و سپس قدمهاي مناسب براي نجات خود بردارند و حتي قدمهايي نيز كه بر مي‌دارند باعث مي‌شود تا بيشتر در اين باتلاق فرو روند. پس بايستي قبل از فكر و تفكر و سياستگذاري ، به مفاهيم بينديشيم تا راه اشتباه نرويم .

تعريف فرهنگ

قبل از تقسيم‌بندي تعاريف دونكته درباره فرهنگ قابل تأمل مي‌باشد. يكي اينكه بعضي فرهنگ را تعريف به يك وجود آرماني در سطح جامعه كرده‌اند. در ادبيات فارسي نيز چنين ديدگاهي وجوددارد. در آنجا فرهنگ به ادب و عقل و يا دانش و بزرگي معنا شده است. همچنين در كتابهاي لغت آمده است: فرهنگ ادب باشد: صحاح الفوس

فرهنگ عقل باشد: معيار جمال

هر كه نيكتر داند در علم و چيزها كه مردم بدان فخر كنند گويند مردي فرهنگي است: تحفه‌الاحباب

در متون پهلوي نيز فرهنگ آرماني را در نظر داشته‌اند.

...... به هنگام، به فرهنگستان دادندم و به فرهنگ كرنم سخت شتافتند : خسرو قبادان و ريدكي

... و چهارم شناختن خوي نيك و خوي بد مردم است و شناختن راه اكتساب خصال خوب و پرهيز از خصلتهاي بد . و اين را علم فرهنگ خوانند : چاودان نامه افضل كاشاني

بياموخت فرهنگ و شد برمنش برآمد زبيغاره و سرزنش

كه فرهنگ آرايش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود

كزيشان همي دانش آموختيم به فرهنگ دلها برافروختيم

فردوسي

دشمن عقل كه ديده است كز آميزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شويم

مولوي

خداوند تدبير و فرهنگ و هوش نگويد سخن تا نبيند خموش

سعدي

اين نگرش هنوز در جامعه ما وجود دارد كه انسان با فرهنگ كسي است كه آداب دان و مؤدب باشد. و انسان بي‌فرهنگ نيز عكس اين معنا را دارد. اين معناي موجود و نهادينه شده در جامعه عوارض نامناسبي در پي‌دارد. در ابتدا بايستي گفت اين نوع تعريف‌ از فرهنگ سبب مي‌شود همواره در يك حالت آرماني زندگي كنيم و واقعيات ناديده گرفته شوند حال آنكه فرهنگ يك واقعيت اجتماعي است كه داراي تغيير و تحول از ديد كساني كه فرهنگ ، با ديد آرماني نگاه مي‌كنند به نوعي تغيير ارزشهاست، حال آنكه همانگونه كه گفته شد اين تغيير و تحول طبيعي مي‌باشد. و بدين ترتيب انسانهاي محافظه‌كار و سنت‌گرا كه مانع هر گونه تحول و رشد هستند تبديل خواهند شد كه در قشرها و شهرهاي سنتي و غيره شاهد آن هستيم .

ضرر ديگر آرماني ديدن فرهنگ اين است كه نتوانيم فرهنگ واقعي جامعه و اجزاء آن و چگونگي ارتباط اين اجزاء را بشناسيم و از اين تعريف در سطح جامعه، در دل و روح مردم جا افتاده است آنگاه متوجه خواهيم شد كه ازيك برنامه‌ريزي فرهنگي بطور دقيق و سپس سياستگذاري‌هاي درست محروم خواهيم شد. و در نهايت نيز اگر موفق به برنامه‌ريزي دقيق و سپس سياستگذاري‌هاي درست شويم قابليت اجراي اين برنامه‌ريزي‌هاي درست را نيز نخواهيم داشت چون در جامعه با ممانعت روبرو خواهد شد .

از طرف ديگر سبب خواهد شد كه مردم عادي الگوهاي فرهنگي بيروني و بيگانه را بعنوان يك فرهنگ به معناي آرماني پذيرند و اين جريان شدت پذيرد، بدون آنكه به محتواي فرهنگي واقعي جامعه نظر كنند .از اين رو جريان فرهنگ‌پذيري ازشديد خواهد شد و تاريخ گذشته ما نيز شاهد براين نكته مي‌باشد .

با اين نفاسير كاملاٌ بديهي است كه ضرورت تفسير اين مفهوم درسطح جامعه لازم بنظر مي‌رسد تا مردم به يك ديد درست از فرهنگ برسند و سياستگذاريها و برنامه‌ريزي‌ها دقيق‌تر و كامل‌تر انجام و اجرا بشود .

اما نكته ديگر درباره فرهنگ :

فرق بين فرهنگ و تمدن مي‌باشد كه در كشورهاي استعمارگر مثل انگليس بجاي يكديگر بكار مي‌رفته و اين دو ازيكديگر نداشتند و همين باعث مي‌گرديد تا اين نگرش خاصي داشته باشد. و بنابراين همين برداشت بود كه جوامع ديگر را عقب مانده و بي تمدن و بي‌فرهنگ مي‌دانستند و در برابر فرهنگ قطعاٌ نوع خاصي از سياستگذاريها را نسبت به ملل ديگر روا مي‌داشت و در تاريخ، شاهد آن هستيم كه اين كشورها ذلت‌هاي ديگر را وحشي و بربر مي‌خواندند ومدت زماني طولائي صرف شد تا اين دو مفهوم از هم جدا شدند و بدين ترتيب ازبار ارزش مفهوم فرهنگ كاسته شد.

البته اين نكته قابل ذكر است كه در تمدن بيشتر به پيرفت‌هاي بشري مثل تكنولوژي و نحوه استفاده از آن اطلاق مي‌شود و اين مفهوم با فرهنگ زياد ارتباط دارد و در واقع از يكديگر جسماني پذير نخواهند بود. پس نبايستي در مقابل افراط مذكور، تفريط شود وتمدن را از فرهنگ جدا كنيم تا دوباره براي مقابله با بيگانگان دچار سنت‌گرايي افراطي شويم و از پذيرفتن آثار تمدن و تأثير آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شويم. با اين پيش زمينه به طبقه بندي تعاريف فرهنگي مي‌رسيم .

فرهنگي بيروني و بيگانه را به عنوان يك فرهنگ به معناي آرماني پذيرند و اين جريان شدت پذيرد، بدون آنكه به محتواي فرهنگي واقعي جامعه نظر كنند . از اين رو جريان فرهنگ پذيري از شديد خواهد شد و تاريخ گذشته ما نيز شاهد براين نكته مي‌باشد .

با اين تفاسير كاملاٌ بديهي است كه ضرورت تفسير اين مفهوم در سطح جامعه لازم بنظر مي‌رسد تا مردم به يك ديد از ست فرهنگ برسند و سياستگذاريهاو برنامه‌ريزي‌ها دقيق‌تر و كامل‌تر انجام و اجرا بشود .

اما نكته ديگر درباره فرهنگ :

فرق بين فرهنگ و تمدن مي‌باشد كه در كشورهاي استعمارگر مثل انگليسي بجاي يكديگر بكار مي‌رفته و اين دو دايي از يكديگر نداشتند و همين باعث مي‌گرديد تا اين نگرش خاصي داشته باشد . و بنابراين همين برداشت بود كه جوامع ديگر را عقب مانده و بي تمدن و بي فرهنگ مي‌دانستند ودر برابر اين دو مفهوم مقاومت مي‌ورزيدند . اين نوع تعريف از فرهنگ قطعاٌ نوع خاصي از سياستگذاري‌ها را نسبت به ملل ديگر روا مي داشت . در تاريخ ، شاهد آن هستيم كه اين كشورها ملت‌هاي ديگر راد وحشي و بربر مي خواند ند و مدت زماني طولاني صرف شد تا اين دو مفهوم از هم چدا شدند و بدين ترتيب از باز ارزشي مفهوم فرهنگ كاسته شد .

البته اين نكته قابل ذكر است كه تمدن بيشتر به پيشرفت هاي بشري مثل تكنولوژي و نحوه استفاده از آن اطلاق مي شود و اين مفهوم با فرهنگ زياد ارتباط دارد و در واقع از يديگر جدا مي پذيرد نخواهند بود . پس نبايستي در مقابل افراط مذكور، تفريط شود و تمدن را از فرهنگ جدا كنيم تا دوباره براي مقابله با بيگانگان دچار سنتگرايي افراطي شويم و از پذيرفتن آثار تمدني و تأثير آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شويم. با اين پيش زمينه به طبقه‌بندي تعاريف فرهنگ مي‌رسيم .


طبقه بندي تعاريف فرهنگ

بطور كلي مي‌توان ديدگاهاي مختلف درباره فرهنگ را به 5 ديدگاه تقسيم كرد .

1_ ديدگاه ماركسيستي يا ديدگاه تضادگرايان :

اين ديدگاه ، فرهنگ را روبناي مي‌داند كه بر اساس اقتصاد بنا شده و روابط اقتصادي، تعيين كننده نوع فرهنگ مي‌باشد. پس براي برنامه‌ريزي فرهنگي بايستي رويكردي به برنامه‌ريزي اقتصادي داشت و كاري به روبنا يعني خود فرهنگ نداشته باشيم. اين ديدگاه از رنگ و بوي انساني تهي مي‌باشد و سبب مي‌شود كه براي فرهنگ برنامه‌ريزي مكانكي انجام گيرد. تجسم وجودي اين چنين برنامه‌ريزي در شوروي سابق تحقق يافت و سبب شد كه انحطاط فرهنگي و عدم تراكم فكري و فرهنگي درسطح خود فرهنگ بوجود آيد .

ازطرف ديگر ماركسيست‌ها و تضادگرايان به فرهنگ موجود در سطح يك جامعه رجوع و سعي مي‌كنند همان فرهنگ عامه را مورد ستايش قرار دهند و اين عام‌گرايي فرهنگي سبب ركود فرهنگي در سطح جامعه خواهد شد .

اين امر در آثار ادبي ماركسيتهايي كه در جهان سوم وجود داشتند كاملاٌ واضح بود . اين نوع تعريف نهايتاٌ به سقوط و ركود فرهنگي منجر خواهد شد. از اين رو نمي‌توان فرهنگ را براساس اقتصاد تعريف و يا برنامه‌ريزي فرهنگي را بر اساس اقتصاد بنا كرد و روح اقتصاد نبايستي بر فرهنگ مسلط شود. چرا كه خود فرهنگ يك واقعيت مستقل مي‌باشد كه بايست همانطور در نظر گرفته شود و آنگاه تأثير و تأثر آن را با ديگر عوامل ديد.

2_ ديدگاه تكامل‌گرايان :

اين ديدگاه كه از قرن نوزدهم بوجود آمد، هنوز قوت خويش را در تحليل مسائل علوم اجتماعي چه جامعه‌شناسي و چه مردم شناسي داراست. اين ديدگاه همه چيز را در حال حركت و تحول مي‌بيند و گاهي اين تحول را در جهت كامل شدن مي‌داند كه اين كامل شدن بر حسب ارزش‌ها معنا مي‌شود و از اين جاست كه برچسب ارزش‌گرايي به اين تئوري خورده مي‌شود. اين ديدگاه از تاريخ نيز درتحليل مسائل اجتماعي بهره‌مند مي‌شود و سعي مي‌كند واقعيت‌هاي اجتماعي را در طي يك فرآيند تاريخي مطالعه كند و آنگاه به يك حكم كلي و قوانين اجتماعي برسد .

اين ديدگاه نيز درباره فرهنگ به تعاريفي پرداخته است كه اساس را بر ميراث تاريخي فرهنگ گذاشته و به تحليل مي‌پردازد .

ساپير يكي از انديشمندان اين ديدگاه است كه در تعريفي آورده :

فرهنگ يعني مجموعه مرتبطي از كردارها و باورها كه از راه جامعه به ارث رسيده و بافت زندگي مارا تعيين مي‌كند .

مايرس نيز انديشمند ديگري است كه مي‌گويد :

فرهنگ آن چيزي است كه از گذشته آدميان بازمانده است و در اكنون ايشان عمل مي‌كند و آينده‌شان را شكل مي‌دهد.

راديلكف براون بيان مي‌كند :

بعنوان يك جامعه‌شناس واقعيتي كه من بدان نام فرهنگ مي‌دهم فرآيند يك سنت فرهنگي است، يعني فرآيندي كه از راه در يك گروه اجتماعي و يا طبقه اجتماعي معين، زبان‌ها، تصورات، پسندها ، چيره دستيها و انواع عرفها دست به دست از شخصي به شخصي و از نسلي به نسلي فرا داده شود.

در اين تعريف‌ها تكيه برفرآيند، بخوبي مشخص است و فرهنگ‌ها را در فرآيندها تحليل و بحث مي‌كنند. اين ديدگاه فرهنگي در كشورهايي كه داراي پيشينه تاريخي هستند قابل برد مي‌باشد ولي كشورهايي كه داراي اين پيشينه نيستند مانند آمريكا ) كاربردي ندارد. فرق بين اروپا كه داراي پيشينه تاريخي است باكشورهايي كه‌داراي اين پيشينه نيستند در همين تحليل‌هاي تاريخي فرهنگي مي‌باشد. گاهي اوقات اين تعريف ذلت فرا زماني پيدا مي‌كند: و يك حكم كلي براي تمام زمانها خود مي‌گيرد. در نتيجه راه كلي‌گويي و پيشگويي در پيش مي‌گيرد و از همين جاست كه ضربه‌پذير مي‌شود .

اين ديدگاه در مورد توسعه فرهنگي جهان سوم استفاده شده است بدين معنا كه بر اساس اين ديدگاه بيان مي‌شود كه كشورهاي جهان سوم بايستي براي رسيدن به توسعه، راه غرب كه سرمايه‌داري است بپيمايند و يك سري شاخص‌هاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و فرهنگي را پيشنهاد مي‌كند .

اينها در يك حالت فرآيند گونه شاخص‌هاي فرهنگي جهان سوم را بيان مي‌كنند و سپس به مقايسه ظاهري يا باطني با شاخص‌هاي فرهنگي در غرب دست مي‌زنند و پس ازآن به نظريه‌پردازي مي‌پردازند و اعلام مي‌كنند كه بايستي طي يك فرآيند اين شاخص‌هاي فرهنگي رابه شاخص‌هاي فرهنگي غرب تبديل كنند.

را جرز از صاحبنظران اين گونه تفكر در باب توسعه فرهنگي است وي فرهنگ جهان سوم را به فرهنگ دهقاني تعريف مي‌كند و 10 مشخصه براي آن نقل مي‌كند ومي‌گويد كه اين مشخصه‌هاي فرهنگي موانع توسعه هستند و براي اينكه كشورهاي جهان سوم به توسعه برسند بايستي اين موانع برداشته شوند. موانع مذكور از ديدگاه وي عبارتنداز:

1_ عدم اعتماد به نفس در روابط شخصي 2_ فقدان نوآوري 3_ گرايش به تقدير 4_ پايين بودن سطح آرزوها و تمايلات 5_ عدم توانايي چشم پوشي از منابع آني بخاطر منافع آتي 6_ كم اهميت تلقي كردن عامل زمان 7_ خانواده‌گرايي 8_وابستگي به قدرت دولتي 9_ محلي‌گرايي 10_ فقدان همدلي.

اين صفات تا چه حد درست است و تا چه حد در مورد فرهنگ جهان سوم صادق است خود جاي بحث دارد. ولي آنچه راجرز و ديگر نظريه‌پرددازان توسعه فرهنگي را به گفتن اين سخنان راهنمايي كرده است همان داشتن انديشه تكاملي و تحولي در فرهنگ مي‌باشد كه اعتقاد دارد بايستي نهايتاً تمامي فرهنگ‌ها به فرهنگ غربي با شاخصهاي مربوط به آن برسد اين نظريات هر چند مورد نقد شده ولي متأسفانه اين نظريات در مبحث بدون آنكه نگاهي تيز و دقيق برخاسته از متن فرهنگي كشور مربوطه شود كه اين امر ناشي از سطحي‌نگري به فرهنگي جهان سوم و همچنين فرهنگ غرب مي‌باشد و هنوز اين روند توسط روشنفكران و سياستمداران و حتي مردم عادي اين كشورها ادامه داده مي‌شود .

3_ ديدگاه ساختي

اين ديدگاه برخاسته از مطالعه جوامع ابتدايي بسته‌اي است كه كليه نهادهاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي و .... همه در يك حالت تعامل با يكديگر مي‌باشند و لي بعداً در جوامع سرمايه‌داري مدرن كه داراي حالتي منظم و سيستماتيك مي‌باشد داراي قدرت تحليل و تبيين مي‌شود درباره فرهنگ نيز اين ديدگاه مورد استفاده قرار مي‌گيرد. در اين تعريف‌ها تكيه بر الگوسازي و يا سازمان فرهنگ است. اكنون نگاهي به نظريه تعدادي از متفكرين اين ديدگاه مي‌اندازيم .

ويلي :

فرهنگ نظامي است از الگوهاي عادتي پاسخگويي، كه با يكديگر همبسته. هم پشت هستند .

آگبرن و نيمكف

فرهنگ مشتمل است بر نوآوريها با ويژگي‌هاي فرهنگي كه در يك نظام، يكپارچه شده‌اند و ميان اجزاي آن به درجات گونا گون ارتباط متقا بل وجود دارد. (1) . حال بايستي ديدكه اين ديدگاه تعاريف، قدرت تبيين را در جهان سوم دارند يا خير ؟

در ابتدا گفتيم كه اين نظريه، برخاسته از جوامع ابتدايي امروزه بشري است و درجهان پيشرفته نيز مورد قبول واقع و براي تبيين بكار رفته است و علت آن اين بوده كه اين تبيين و تعريف درباره جوامعي است كه حالت يك ثبات دروني داشته باشد. و اعضاي آن به تعامل دروني با يكديگر مي‌پردازند و يكديگر را در عمل و واقع كامل و تكميل مي‌كنند. پس يك سازمان دروني فرهنگي خودكفا را نشان مي‌دهد كه اين هم در جوامع ابتدايي صادق است چون فضاي كاملاٌ بسته‌اي نسبت به بيرون خود دارد. و هم نسبت به جوامع پيشرفته‌اي كه داراي ثقل مركزي و خودكفايي دروني مي‌باشند، خصوصاٌ كشوري مثل آمريكا كه تأثير پذيري آن ازجهان خارج كم است و داراي قدرت، تأثيرگذاري فرهنگي بر ديگر جوامع مي‌باشد، ولي خودش درواقع حالت نظامي خودكفا و خودگران مي‌باشد. پس تحليل ساختي براي آن مناسب بنظر مي‌رسد ولي اين تحليل در ارتباط با جهان سوم كه هر لحظه مورد تأثير جهان خارج از خود است و دائما عناصر فرهنگي آن دستكاري مي‌شود و يك نظام‌بازي را دارد كه كاملاً يا نزديك به كامل تأثير آثار و عناصر فرهنگي بيرون از نظام سيستم خود است، قابليت تبيين ندارد، خصوصاٌ عناصر تكنولوژيكي كه بدون وقفه از جهان پيشرفته به سوي اين جوامع سرازير مي‌باشد عناصر و نظام فرهنگي اين كشورها را دچار تفسير مي‌كند درنتيجه بايد گفت، اين مدل و تعريف، قابليت تحليل و تبيين براين نظامهاي فرهنگي دست‌كاري شده جهان سوم را ندارد .

4_ ديدگاه كاركردگرايي :

اين ديدگاه باز از همان دو جامعه قبلي بوجود آمده است. يكي جوامع ابتدايي، دوم جوامع مدرن و علت آن اين بوده است كه چون در اين جوامع نظام كلي داراي ثبات كاملي هستند و هر جزء داراي كاركرد مناسب كل نظام و سيستم مي‌باشد پس چنين نتيجه گرفته شده كه در اين نظامها ما مي‌توانيم به كاركرد اشياء پي‌برده و جاي كاركرد آنرا پيدا كنيم .

در اين تحليل روابط بين اشياء و خود اشياء زياد مورد نظر نيست. بلكه چنين القا مي‌شود كه بايستي به علت‌غايي و نتيجه اشياء و عناصر يك نظام و سيستم و به نتايج روابط بين اين عناصر پرداخت و آنچه اهميت دارد صرفاٌ نتيجه است. عنصري كه داراي نتيجه مثبت دركل نظام باشد مفيداست و بايد بماند و عنصري كه نتيجه مفيد براي نظام ندارد بايستي از بين برود.

اين ديدگاه درفرهنگ نيز بكار رفته است. درآنجا روي كاركرد ونتايج عناصر فرهنگي ونتايج روابط بين عناصرتوجه شده است .

نظريات عمده كاركردگرايان را مي‌توان درانديشه‌هاي بيان شده زير دريافت.

اسمال: فرهنگ عبارتست از يك ساز و برگ فني، مكانيكي، مغزي، اخلاقي كه براي دوره‌اي خاص با بكار گرفتن آن به مقاصد خود مي‌رسند. فرهنگ مشتمل است بر وسايلي كه انسانها با آن هدفهاي فردي و اجتماعي خود را پيش مي‌برند .

داوسن : فرهنگ راه و روش مشترك زندگي است كه سبب تطبيق انسان با محيط طبيعي و نيازهاي اقتصادي خود مي‌شود.

اما اين تعريف، و تحليل براي جهان سوم كاربردي نمي‌تواند داشته باشد. چون اولاٌ اين تعريف براي جوامع در حال ثبات كاربرد دارد و در جوامعي كه اين كاركردها حالت ثبات ندارد و گاه حتي عناصر فرهنگي وجود دارند كه بصورت غده‌هاي ويروسي و سرطاني از خارج وارد آن پيكره مي‌شوند و سپس در آن پيكره فرهنگي بصورت عنصري همانند درمي‌آيند، و اين كاركرد لحظه‌اي متوقف نمي‌شود از اين روست كه هر لحظه جوامع جهان سوم دچار بحران عنصري فرهنگي و حتي بحران در روابط ميان عناصر فرهنگي خود مي‌باشند بنابراين عناصر كاركردي مخدوش مي‌شوند بطوريكه كاركرد عنصري، عنصر ديگر را نه تنها تكميل نمي‌كند بلكه حتي آن را خنثي و گاه آن را براي كل نظام به عنصري منفي تبديل مي‌كند و با كاركردي ضد فرهنگي فرهنگ يك جامعه را به انحطاط و نابودي سوق مي‌دهند.

از طرف ديگر در اين ديدگاه، ارزشها جايي ندارند .اين مكتب تحليلي كه مكتب فلسفي پراگماتيسم درامريكا همراه شد، وسيله‌اي براي نابودي ارشهاي انساني گرديد. براساس اين ديدگاه هر عنصر فرهنگي و نيز رابطه بين اين عناصر اگر براي نظام سودمند باشد بايستي درجامعه حفظ و حتي تقويت شود ولو اينكه اين عنصر فرهنگي و يا روابط بين اين عناصر با ارزشهاي انساني نسازد. مثال واضح آن جنگ و كشتارهاي داخلي و خارجي و از نظر اخلاقي فحشاء و رواج قانوني آن در سطح يك جامعه را مي‌توان ذكر كرد. اين تحليل به نوعي ذهن را بسوي واقعيت‌گرايي سياه مي‌كشاند و آرمانهاي بشري و خصوصاٌ فرهنگ را درجوامع ناديده مي‌گيرد.

اساساٌ اين مكتب مخالف ايجاد هر نوع انقلاب و جهت‌دهي در يك جامعه مي‌باشد. البته بايستي گفت از اين مكتب مي‌توان در بعضي از امور جزيي همانند مديريت خرد درسطح جوامع جهان سوم استفاده كرد.

5_ ديدگاه عوام‌گرايي فرهنگي

اين ديدگاه با مقدس شمردن سنت بازماده ار ماقبل سعي در حفظ وضعيت موجود فرهنگي درجامعه مي‌كند همچنين به عناصر موجود كه بازمانده از قبل است اصالت مي‌دهد و هرگونه تغييري را نمي‌خواهد بپذيرد و يا مخالفت با آنان در صدد از بين بردن و محو كردن آن از صحنه فرهنگي جامعه است.

اين ديدگاه برخاسته از مردم‌شناسي كلاسيك بود كه براي اصالت دادن به كار خود به عناصر فرهنگي و روابط بين آن عناصر در جوامع مورد مطالعه خود تقدس ببخشيدند وتعريف تايلر از فرهنگ كه شايد مشهورترين تعاريف فرهنگ باشد شاهد بر اين سخن است:

فرهنگ يا تمدن كليت در هم تافته‌اي است، شامل دانش، دين ، هنر ، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم، و هرگونه تواناني و عاداتي كه آدمي همچون عضوي از جامعه بدست مي‌آورد (3)

وچون جوامع مورد مطالعه جوامع ابتدائي بود كه داراي ثبا ت عناصر فرهنگي و روابط ميان آنها بود، خود به خود به ارزش دادن و محافظه‌كاري دچار شدند خصوصاٌ موقعي كه اثرات تكنولوژي پيشرفته را بر آثار فرهنگي جوامع ابتدائي مي‌ديدند؛ محافظه‌كاري برآداب و سنن جوامع عقب مانده را تأييد مي‌كردند.

از طرف ديگر عده‌اي ازمتفكران و انديشمندان جهان سوم كه كشورهاي خود را آماج هجوم‌هاي آثارهاي فرهنگي مادي و معنوي غرب مي‌ديدند و شاهد بحران‌زدگي بي‌سابقه‌اي در كشور خود بودند، براي حفظ عناصر فرهنگي كشور خود و روابط بين اين عناصر دست به محافظه‌كاري در مقابل عناصر جامعه خود زدند. اينان حتي با ورود تكنولوژي‌هاي مدرن به كشورهاي خود مخالفت نمودند بطوريكه ادبياتي بوجود آوردند كه داراي بارهاي فرهنگي عوام‌گرايانه بود. در تاريخ تفكر كشورمان در قسمت‌هايي از آثار جلال‌آل‌احمد ( ن. ك به؛ نفرين زمين ) اين رويكرد را مي‌بينم كه سعي در بازگشت به ادبيات كهن داشت البته بايستي گفت دركشورهاي جهان سوم تئوريهاي ماركسيست و چپ‌گرايان و تضادگرايان در برگشت به فرهنگ عوام كم موثر نبود. كه خود جاي بحث ديگري را مي‌طلبد .

ولي آنچه مي‌توان گفت اين است كه اين ديدگاه نيز از نقض برخوردار است چون قدرت تبيين براي واقعيات موجود فرهنگي درسطح جوامع جهان سوم را دارا نيست چرا كه جهان سوم مجبور است از تكنولوژي براي رشد و توسعه خود بهره بگيرد و تكنولوژي نيزعلاوه بر ايجاد آثار اقتصادي و سياسي و اجتماعي شامل آثار فرهنگي نيز مي‌شود، كه اين آثار ممكن است توسط خود تكنولوژي ايجاد شود و يا وسيله‌اي براي انتقال آثار فرهنگي به جوامع گردد. البته بايد گفت درفرهنگ همانند بقيه واقعيت‌هاي اجتماعي در حالت تحرك و پويايي است و نمي‌توان از پويايي آن خصوصاٌ درجهان سوم جلوگيري كرد.

نتيجه :

ازآنچه گذشت ملاحظه كرديم كه تئوريهاي فرهنگي غرب چه در بعد دهكده جهاني و چه دربعد تعاريف و مدل‌هاي تحليلي فرهنگي نمي‌تواند جوابگوي كشوري مثل ما باشد كه داراي فرهنگي كهن و مذهبي مي‌باشد. خصوصاً انقلاب اسلامي كه صدايي غير از صداهاي موجود دردنيا بود. انقلاب اسلامي يعني انقلاب مذهب برعليه سكولاريسم، يعني بانگ مرگ و انحطاط علم‌گرايي مطلق و كنار گذاشتن مذهب .

اكنون مذهب در صحنه اجتماع و جكومت بعنوان يك عنصر فكري و فرهنگي ظهور كرده است، سئوال اينجاست كه مذهب چگونه مي‌تواند با ارثي كه از سكولاريسم غرب بجا مانده برخورد كرده و بتواند از آن نفغ ببرد بدون آنكه ضرر ببيند ؟

پيشنهادات

قبل از پيشنهاد، چند نكته را متذكر مي‌شوم:

اول _ اينكه ما كشورهاي جهان سوم كشورهاي دست‌كاري شده‌اي هستيم و به همين دليل دچار بحران‌هاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي و... مي‌باشيم. اين عامل را مي‌توان به غرب نسبت داد كه با هجوم نظامي و سياسي و فرهنگي در طي قرون گذشته و حال، عملاٌ كشورهاي جهان سوم را دست‌كاري كرد؛ بطوريكه نهاهاي موجود در سطح جامعه هيچكدام درجاي درست خود نيستند و ازطرفي ديگر روابط بين نهادهاي موجود در جامعه نيز روابطي نادرست و نابجا است. پس بايستي سعي كرد كه اين نهادها به جاي خود برگردند و روابط بين نهادها نيز به جاي خود برقرار گردد. اين نكته در فرهنگ نيز صادق است .

دوم _ غرب يك تمدن است. تمدني وارث تمدنهاي گذشته و اينك با بيداري كشورهاي جهان سوم و شاداب بودن آنها و در مقابل، بيمارگونه بودن جوامع غربي، بنظر مي‌رسد كه كشورهاي جهان سوم وارثان تمدن غرب بعنوان نسل بعدي هستند و خصوصاٌ كشوري همانند ايران كه با انقلاب خود در آخر قرن بيستم و آنهم با محتواي مذهبي وارث علم و سكولاريسم غرب است. تمدن غرب با گرفتن ارث تمدني جهان اسلام درقرن پانزدهم ميلادي و ريختن آن درقالب سكولاريسم به تمدن عظيم خود رسيد و اينك بعد از پيرشدن و بيمارگونه گشتن جامعه غرب، اينطور بنظر مي‌رسد كه كشورهاي جوان و شادابي مثل كشور، ما آماده گرفتن ارث تمدن غرب و ريختن آن در قالب مذهبي و الهي خود مي‌باشند، پس در جهت فرهنگي نيز همينگونه بايد عمل كرد. حال چطور مي‌توانيم اين تمدن عظيم را در قالب جامعه خود هضم كنيم ؟

سوم _ آنچه مردم‌شناسان و جامعه‌شناسان در باب توسعه گفته‌اند اين است كه بايستي خودجوشي از درون جامعه و سنتهاي آن شروع شود.

پديده‌هاي عارضي توسعه، نه تنها فايده‌اي براي اين كشورها ندارد، كه سبب انحطاط آنها خواهد شد. پس بايستي با ديدن سنتها و ساخت و بافت جامعه خود دست به جذب فرهنگ غرب و تمدن آن زد، تا جامعه بتواند اندك اندك اين محتواي عظيم تمدني را درخودش جذب كند و دچار سوء هاضمه نشود تابتواند مواد جذب ناشدني آن رابصورتهاي گوناگون دفع كند.

حال با توجه به اين سه نكته ما مدلي كه براساس تعاريف فرهنگي مي‌توان براي اين امور پيشنهاد كرد را ارائه مي‌كنيم.

همانطور كه گفتيم كشورهاي جهان سوم ناگزير از اخذ مفاهيم علمي تمدني، فرهنگي و تكنولوژيكي غرب مي‌باشند.

و از طرفي خود داراي سنتها و تمدنها و فرهنگ‌هاي پيشين هستند. براي حل اين مشكل ما مي‌توانيم كشورهاي جهان سوم را از نظر اجتماعي و فرهنگي به جامعه‌اي با «ساخت‌باز» نه بسته تعبير كنيم. بر اين اساس مي‌توانيم به تبيين و تحليل فرهنگي و اجتماعي بپردازيم .

اين ساخت از دو كلمه تشكيل شده است : «ساخت» و «باز» هر كشوري ساخت علمي و فرهنگي واجتماعي خاص خود را دارد. از اينرو در ابتدا بايستي ساخت اجتماعي و فرهنگي آن كشور را شناخت و چون اين ساخت باز است، بنابراين بايستي غرب راكه موثر براين ساخت است نيز بدرستي شناخت .

چگونه ساخت يك كشور را مي‌توان شناخت؟

اولين قدم برگشت به تاريخ اجتماعي و فرهنگي يك جامعه مي‌باشد. بايستي جامعه را از درون و ژرفاي تاريخ با تمامي سنتها و آداب و روش‌هاي آن شناخت و نيز جامعه كنوني را دقيقاٌ آنطور كه هست شناخت نه آنطور كه تئوريهاي بيگانگان و غربي‌ها به ما مي‌گويند. و پس ازآن بايستي دقيقاٌ درطول تأثيرگذاري غرب بر اين كشورها، خصوصاٌ از نظر فرهنگي، جريانهاي موجود درغرب و معاصر با اين تحولات را در اين كشورها شناخت .

دومين قدم براي شناخت تحولات امروزي اين جوامع اين است كه بايستي تمام جريانهائي كه در غرب جريان دارد و مي‌دانيم كه درآينده به كشورهاي جهان سوم خواهد رسيد را دقيقاٌ مطالعه و شناسايي كينم كه تقريباٌ با اين عمل در يك جريان باز و تعاملي هم خود را مطالعه كرده‌ايم و هم غرب را با اين كار هم به خودشناسي و هم به رقيب‌شناسي دست زده‌ايم . از طرفي مي‌دانيم كه جريانهاي غرب همانطور كه آنجا هستند در شرق و جهان سوم انعكاس پيدا نخواهد كرد چرا ؟
چون كه اين انعكاس حاصل دو فرآيند است. اول اينكه جريانهاي موجود در غرب با ورود به كشورهاي ديگر از بستر اجتماعي خود كنده مي‌شود. و ساخت و بافت تولد و رشد خود را درغرب جا مي‌گذارند و به صورت سطحي به جوامع جهان سوم خواهند آمد كه به صورت غريبه و تازه براي كشورهاي ما نمود پيدا خواهد كرد. و دوم آن كه اين جرايانات تازه غرب با توجه به ساخت جامعه‌ها در جامعه منعكس خواهد شد. بعبارت ديگر بقول بعضي از متفكران جوامع غيرغربي حالت منشوري دارند، كه نور آمده از غرب را شكسته و آنگاه در خود جذب خواهندكرد. با اين پيش فرض كه ما درقدم اول خودشناسي و در قدم دوم غرب‌شناسي كرده‌ايم، مي‌توانيم كاملاٌ به دو فرآيند مذكور واقف باشيم و تحولات وارداتي و جامعه خودمان را كاملاٌ بشناسيم، پس مي‌توانيم به قضاوت دقيق درباره وضعيت فعلي جامعه بنشينيم و هم آينده‌نگري درباره وضعيت جامعه خود داشته باشيم

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 11:06 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس