تحقیق در مورد مولانا

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق در مورد مولانا

بازديد: 151

مولانا نه براي شعر گفتن، خود را به زحمت مي‌اندازد و نه ديگران را زحمت مي‌دهد كه وي را به عنوان شاعر بپذيرند و حال آنكه برجستگي‌هاي شعري او از هر شاعر ديگر بيشتر و بهتر و بالاتر است، در شعر مولانا خواصي است كه در شعر هيچ شاعري شايد يافت نشود. اين نيز گفتني است كه بسياري، بسيار شعر مي‌گويند اما هرگز به عنوان شاعر، با وجود شعرهاي زياد، شناخته نمي‌شوند و برخي هم هستند كه حتي با يك غزل و حتي با يك بيت شعر شاعري خود را ثبت مي‌كنند. و وزن شعري خود را به همه عالم تحميل مي‌نمايند و اهل شعر و ادب چاره‌اي جز تسليم در برابر شعر ايشان نمي‌يابند. كساني چون مولانا، فردوسي، حافظ، نظامي، عطار، عراقي، سنايي، وحشي و غيره از اين دست بحساب مي‌آيند.

باري چنان كه گفتيم مولانا به شعر و شاعري وقعي نمي‌نهد و بهايي براي آن قائل نيست، شعر و لحن موزون اسير قدرت فهم و قلب و انديشه اوست و او براي ساخت شعر تلاش نمي‌كند و خود را به سختي نمي‌افكند، به سهولت و آساني لفظ را به هر گونه كه بخواهد دراختيار مي‌گيرد. روح خروشان و مواج او و تسلطش بر موسيقي به راحتي مي‌تواند شعر ريتميك و موسيقايي خلق كند، شعري كملاً هنري و تأثيرگذار و اين خاصيتي است كه در كمتر شاعري متجلي و پديدار است.

اگر «شاعري» براي يك شاعر اصل و فخر است براي او شايد عار و ننگ باشد چنان‌كه در كتاب فيه‌مافيه مي‌گويد:

من از كجا، شعر از كجا؟ ولله كه من از شعر بيزارم و پيش من از اين بدتر چيزي نيست؛ و نيز در همان‌جا باز مي‌گويد: در ولايت و قوم ما از شاعري ننگ‌تر كاري نبود.[1]

و اگر به كسي چون او شاعر بگوييم در حقش جفا كرده‌ايم، كه او شاعر نيست و اگر براي آنكه شعر مي‌گويد و در جهان ادب به عنوان شاعر شناخته شده است شاعر نگوييم باز در حقش جفا كرده‌ايم. در آنجا با گفتن و در اينجا با نگفتن!

واقع اين است كه شأن مولانا هزاران بار بيش‌تر از آن است كه شاعرش بدانيم و به شعر و شاعري توصيفش كنيم كه او بدنبال شعر نيست و هرگزدر پي ساختن «قافيه» كه همه انديشه و ذهن شاعر است نمي‌گردد. او به فنوني آراسته است كه شاعران ندارند و غير از فنون شعرا در خود هزاران هنر سراغ دارد، هنرهايي كه در كمتر كسي يافت مي‌شود.

شعر چه باشد بر من تا كه از آن لاف زنم

هست مرا فن دگر غير فنون شعرا

شعر چو ابريست سيه من پس آن پرده چومه

ابر سيه را تومخوان ماه منور به سماء[2]

اگر به نظر اوست، قافيه و بيت و غزل را هيچ مي‌شمارد و همه را يكجا بدست سيلاب مي‌سپارد.

رستم از اين بيت و غزل اي شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن كشت مرا

قافيه و مغلطه را گو همه سيلاب ببر

پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا[3]

بر اين اساس او نمي‌تواند و نمي‌خواهد كه شاعر باشد، چگونه مي‌توان او را شاعر دانست در حالي كه او خود مغز شعرا را در خورپوست تلقي مي‌كند و از عروض و قافيه به واقع ناخوش مي‌شود و از آن خود را در زحمت مي‌يابد. اما نكته‌اي كه هست اين كه قدرت روحي او به گونه‌اي است كه شعر و قافيه و غزل و لفظ موزون را خلق مي‌كند، سخن گفتن او به خودي‌خود شعر و موزون است و لذا او نه تنها دنبال قافيه نمي‌رود بلكه همواره به قدرت روحي و جاذبه‌هاي باطني اين قافيه است كه به دنبال لفظ او كشيده مي‌شود.

قافيه انديشم و دلدار من

گويدم مينديش جز ديدار من

حرف چبود تا تو انديشي در آن

صوت چبود؟ خار ديوار رزان

حرف و صوت و گفت را برهم زنم

تا كه بي اين هر سه با تو دم زنم

آن دمي كز آدمش كردم نهان

با تو گويم اي تو اسرار جهان[4]

اگر شعر به نوعي غليان و طغيان مناسب احساسات پاك و صاف روحي مواج باشد بدون شك مولانا جلال‌الدين از همه شاعران شاعرتر است و شعر او از همه اشعار احساسي‌تر مي‌نمايد و رمز تأثيرگذاري آن نيز در همين حالت باطني خود مولاناست.

استاد فروزانفر در سخناني در باب شعر مولوي گفته است:

مولانا درست و راست از 38 سالگي شاعري را آغاز كرد و بدين معني مي‌توان گفت كه مولانا نابغه است. يعني ناگهان كسي كه مقدمات شاعري نداشته، شعر سروده است و عجب است كه اين كسي كه سابغه شاعري نداشته، و در مكتب شعر و شاعري مشق نكرده و تلمذ ننموده است، بسيار شعر گفته و همه را زيبا سروده است هرگاه مولانا را با ستارگان قدر اول ادبيات فارسي كه امروز مابين ما مشهورند و عبارتند از استاد طوس مظهر ممكلت ايران و حضرت شيخ اجل سعدي شيرازي و خواجه بزرگوار حافظ مقايسه كنيم مقدار شعري كه از مولانا باقي مانده است به نسبت از همه بيشتر است. مقصود اين است كه شاعري مولانا امري است خارق‌العاده و با سابقه تحصيل و كار او مناسبتي نداشته است.[5]

صفت كلام و شعر حقيقي اين است كه در خواننده تأثير كند و خواننده را به عالم شاعر ببرد. در شعر مولانا اين اثر به طور قطع و به حد اشد موجود است يعني هيچ يك از شعراي ما اين اندازه نمي‌توانند وجد و حال و شور در خواننده ايجاد كنند كه مولانا ايجاد كرده است و از اين حيث يعني از جهت وجد و شور و حال خارق‌العاده كه در غزليات مولانا هست غزليات مولانا امتياز دارد. كثرت غزليات او نيز ممتاز است. يعني مولانا 3500 غزل ساخته است. در پنجاه و پنج بحر مختلف شعر ساخته است. در زبان فارسي هيچ يك از شعراي ما نيستند كه اين اندازه توسعه در اوزان داده باشند.

آن اوزان متروكي كه در شعر قديم وجود داشته و متروك شده و شمس قيس آنها را جزء اوزان متروكه نام برده است تمام آن اوزان را مولانا ساخته و بهتر از اوزان معموله ساخته است و اين توسع در وزن مولود موسيقي است. از اين جهت كه مولانا رباب مي‌زده و در رباب اختراعي داشته است و موسيقي مي‌دانسته است. دانستن موسيقي كه در حقيقت مايه وزن است به مولانا اين سرمايه را داده كه در اشعارش تفنن در اوزان از هر شاعري بيشتر است و بسياري از اوزان هم در غزليات مولانا است كه در اشعار ساير شعرا نيست.

استاد فروزانفر پديداري شعر مولانا را در 38 سالگي مي‌داند و آن هم بداهه و غير تمهيدي، يعني يكباره و دفعتاً؛ و اين سن با توجه به تاريخ ولادت مولانا اگر در 604 باشد زمان رويارويي با شمس تبريزي است كه به زعم او شعر را در او پديدار كرده است. البته اسناد و مدارك اين نظر را تأييد و تصديق نمي‌كند و در واقع سخن بي اساسي است، چه مولانا با اشرافي كه بر ادبيات داشته قهراً مشق شعري هم مي‌كرده است و با توجه به انسي كه با ديوان‌هاي شعري، بويژه ديوان متنبي داشته و شمس از خواندن آن منغ مي‌كرده است، به خوبي مي‌رساند كه شعر مولانا دفعتاً و بدون مقدمه نبوده است.

به قول استاد زرين كوب:

شعر مولانا وراي اين احوال است، ترتيب ذوقي و تجربه ادبي او كه مربوط به سال‌هاي قبل عهد صحبت شمس است او را تاحدي به سنت‌هاي شعر مرهون مي‌دارد و پيداست كه طول ممارست او در ديوان‌هاي شعر و در سفينه‌ها و مجموعه‌هاي منتخب و رايج در عصر او تأثير كلام قدما خاصه شعراي خراسان و ماوراءالنهر را در بناي شعرش بايد قابل تشخيص كرده باشد. اين كه خود او خويشتن را قبل از مولاقات با شمس «عطارد وار دفترباره» مي‌خواند و از سابقه ارتباط خويش با «اديبان» ياد مي‌كند تأثير شيوه فكر و بيان شاعران گذشته را در كلام او توجيه مي‌كند.[6] 

باري مولانا به دنبال كلمات نو و تأثيرگذار بوده است لذا بيش‌ترينه شعر او يا تعليمي است يا در حالتيكه سكر بر او غالب شده و در چرخ و سماءع بوده است، هويدا شده است. چون روح او نوبه‌نو و تازه و شاداب مي‌نمايد و به قول خود مولانا:

هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارهد از حد جهان بي حد و اندازه شود.[7]

و نيز:

نوبت كهنه فروشان در گذشت

نو فروشانيم و اين بازار ماست.[8]

مولانا و شب:

شب در نزد عارفان بسي اسرار نهفته دارد، رازآلود است و جز بيداران و عاشقان كسي از آن بهره نمي‌گيرد، در دل شب هزاران غوغا و حادثه است كه براي عارفان معني و مفهوم دارد. در دل اين شب‌ها مي‌توان به حقايقي رسيد و چهره‌هايي از باطن را مشاهده كرد.

اساساً شب زنده داري، تهجد و بيدار بودن از خصايص اهل عرفان است. ايشان در تعاليمشان بر نومريدان 3 چيز را حكم مي‌كنند و نسبت به آن سخت مي‌گيرند: كم گفتن، كم خوردن و كم خفتن و اين مورد اخير مورد سفارش قرآن كريم نيز هست كه شب‌ها به پا خيز! آنها كه در خوابند و ميل به خواب دارند از جلگه عاشقان و اهل درد كه عارفانند خارج و به دورند و لذا از دريافت بسياري از حقايق نيز فارغ و قافلند. شب اعتباري عرفاني و ديني دارد، نماز شب، مناجات شب، دعاي شب، رازگويي و خلوت شبانه، انديشه‌هاي شبانه و ليالي «شب‌هاي» قدر از جمله مسائل مهم ديني-عرفاني است كه بسيار به آن بها داده مي‌شود.

آنان كه در بند چرت و خوابند و به راحتي خو كرده‌اند از جلگه عارفان و عاشقان به دورند، از اين بابت مولانا حكاياتي نغز و خوش در كتاب شريف مثنوي آورده و عاشق خواب‌آلوده را خام و كودك تلقي مي‌كند و بيان مي‌دارد كه عاشقان بي‌خواب و خورند! مولانا خود از زمره كساني است كه بسيار كم مي‌خفت و اين كم خفتن وكم خوردن وي از بابت عشقي الهي است كه در جانش افتاده و اورا بي قرار ساخته و مدام به سخن‌گويي با معشوق كل فرا مي‌خواند.

امشب از چشم و مغز خواب گريخت

ديد دل را چنين خراب گريخت

خواب دل را خراب ديد و يباب

بي نمك بود اين كباب گريخت

خواب مسكين به زير پنكه عشق

زخم‌ها خورد و زاضطراب گريخت

عشق همچون نهنگ لب بگشاد

خواب چون ماهي اندر خواب گريخت

خواب چون ديد خصم بي‌زنهار

مول مولي بزد شتاب گريخت

ماه ما شب برآمد و اين خواب

همچو سايه ز آفتاب گريخت

خواب چون ديد دولت بيدار

همچو گنجشك از عقاب گريخت

شكرالله هماي باز آمد

چون كه بازآمد اين غراب گريخت

عشق از خواب يك سوالي كرد

چون  فروماند از جواب گريخت

خواب مي‌بست شش جهت را در

چون خدا كرد فتح باب گريخت

شمس تبريز! از خيالت‌ خواب

چون خطاييست كز صواب گريخت[9]

مولانا نه تنها كم مي‌خوابيد بلكه سفارش به درك شب مي‌كرد و بيان مي‌داشت كه نخوابيد و رازهاي شب را دريابيد. آن كسي كه شبي را در هواي معشوق راستين بيدار باشد و نخوابد در نظر مولانا چونان روز روشن است كه هوا زو منور است. راستي را كه هر كس بخوابد از اصحاب عشق و معرفت نيست، كه هرگاه چهره و جلوه عشق در نظر و خيال باشد خواب كجا مي‌آيد و كي مجال مي‌يابد؟

جمع باشيد اي حريفان زان كه وقت خواب نيست

هر حريفي كه بخسبد ولله از اصحاب نيست[10]

اما آنان كه ناعاشقند در خوابند و خواب ايشان را سزاست و غفلت آنان را رواست.

تو را كه عشق نداري، ترا رواست، بخسب

برو كه عشق و غم او نصيب ماست، بخسب

زآفتاب غم يار ذره‌ذره شده‌ايم

ترا كه اين هوس اندر جگر نخاست، بخسب

به جست‌وجوي وصالش چو آب مي‌پويم

ترا كه غصه آن نيست كه كجاست، بخسب

طريق عشق ز هفتاد و دو برون باشد

چو عشق و مذهب تو خدعه و رياست، بخسب

صباح ماست صبوحش، عشاي ما عشوه‌‌ش

ترا كه رغبت لوت و غم عشاست، بخسب

زكيميا طلبي ما چون مس گدازانيم

ترا كه بستر و همخوابه كيمياست، بخسب

چو مست هرطرفي مي‌فتي و مي‌خيزي

كه شب گذشت كنون نوبت دعاست، بخسب

فضا چو خواب مرا بست اي جوان تو برو

كه خواب فوت شدت خواب را قضاست، بخسب[11]

شب در نظر مولانا به واسطه حضور معشوق و خلوت مثابه تتق شاهد غيبي‌ست و از اين بابت روز كجا باشد همتاي شب؟! براي ديگران شب چونان ديگ سياهي است كه خواب مي‌آرد و بي معناست و لذا چون از حلواي شيرين شب حظ و بهره‌اي ندارند و مزه لقاي معشوق و خلوت انس و خيال يار را نچشيده‌اند از آن گريزانند. اين شب را هركس دريابد و درك كند خواب به خودي‌خود ازآن گريزان است و لذا:

روز اگر مكسب و سودا گري‌ست

ذوق دگر دارد سوداي شب[12]

يار كه نزديك است خفتن نارواست. خفتن آنگاه است كه يار در كنار نيست و صفت عاشقي نيز حاصل و حاضر نيست و معشوق سترگ به كار عاشق ناظر نيست.

امشب مخسب اي دل مي‌ران به سوي منزل

كان ناظر نهاني بر منظرست امشب

به جان تو كه مرو از ميان كار مخسب

ز عمر يك شب كم گير و زنده‌دار مخسب

هزار شب تو براي هواي خود خفتي

يكي شبي چه شود؟! از براي يار مخسب

براي يار لطيفي كه شب نمي‌خسبد

موافقت كن و دل را بدو سپار و مخسب

بترس از آن شب رنجوريي كه تو تا روز

فغان و يارب و يارب كني بزار مخسب

شبي كه مرگ بيايد قنق كرك گويد

به حق تلخي آن شب كه رهسپار مخسب

از آن زلازل هيبت كه سنگ آب شود

اكر تو سنگ نه‌اي آن بيادآر مخسب

اگر چه زنگي شب سخت ساقي چستست

گير جام وي و ترس از آن خمار مخسب

خداي گفت كه شب دوستان نمي‌خسبند

اگر خجل شده‌اي زين و شرمسار مخسب

بترس ازآن شب سخت عظيم بي‌زنهار

ذخيره ساز شبي را و زينهار مخسب

شنيده‌اي كه مهان كام‌ها به شب يابند

براي عشق شهنشاه كاميار مخسب[13]

 


مولانا و موسيقي و سماع:

دردانش علمي و عملي موسيقي مولانا كسي شك نكرده، و همه مي‌داند كه در مثنوي بويژه در ديوان شمس دريايي از موسيقي با مفاهيم و اصطلاحات و آلات و ابزار آن است و اگر آشنايي با اصل ساز و نغمه‌هاي متنوع آنها نبود بعيد بود محققي چون مولانا مقلدانه از اين آلات نام ببرد. ني كه آغاز مثنوي با آن شروع شده، به اين آگاهي وقوف مي‌دهد. به اين كار بردن انواع سازهاي بادي كه نزد شرقي‌هاي سابقه كهن داشته و ذكر بيشترينه آنها در دفاتر مثنوي و ديوان شمس نشان علاقه مولانا به آنها است.

غير از ني بسياري از ساز‌ها به مانند: رباب، كمانچه، طنبور، دف، ني‌انبان، سرنا، دهل، بربط و عود و غيره را مي‌توان در آثار مولانا ديد كه خود به مولانا برخي را به خوبي مي‌نواخته و مابقي را به جد مي‌شنيده است و البته كه از برخي از اين آلات نيز در مجلس سماع خود بهره مي‌گرفته اما از همه بيشتر از ني و دف در آن مجالس استفاده مي‌شده‌است.

مولانا موسيقي را، يا بهتر بگوييم اصل موسيقي را، اين جهاني نمي‌داند بلكه معتقد است كه اين الحان موسيقايي كه ما با آواز خود يا با نغمه‌هاي ساز ايجاد و خلق مي‌كنيم بازتاب درياي گسترده و ژرف در كيهان است و گويي انعكاس آن صداهاست كه بر برخي گوش‌ها مي‌نشيند و از آنجا به ساز يا به حلق منتقل مي‌شود؛ و همچنين مي‌پندارد كه اصل موسيقي از نغمه‌هاي بهشت است و اين كه بر جان عارفان خوش مي‌آيد نيز درست از همين جهت است و لذا گوش جان ما به زعم مولانا سابقه‌اي ديرينه در شنيدن آن الحان و اصوات آن هم در بهشت آدم داشته است و پس از هبوط آدم، آن نيز به دست فراموشي سپرده شده است و لذا آنچه كه نزذ خلق نغمه و لحن و موسيقي به حساب مي‌آيد در واقع ياد كردن و يا به يادآوردن آن نغمه‌هاي كهن است. نغمه‌هايي آن جهاني، كيهاني و بهشتي!

بانگ گردش‌هاي چرخ است اين كه خلق

مي‌سرايندش به طنبور و به حلق

پس حكيمان گفته‌اند اين لحن‌ها

از دوار چرخ بگرفتيم ما

مؤمنان گويند كآواز بهشت

نغز گردانيد هر آواز زشت

ما همه اجزاي آدم بوده‌ايم

در بهشت آن نغمه‌ها بشنوده‌ايم

ناله سرنا و طنبور و دهل

چيزكي ماند به آن ناقور كل

گرچه بر ما ريخت آب و گل شكي

يادمان آيد از آنها اندكي

پس غذاي عاشقان آمد سماع

كه درآن باشد خيال اجتماع[14]

سماع نيز بازتاب فهم شعر و موسيقي است هر جا كه ريتم باشد، فهم باشد، شعر خوب و دلكش باشد سماع هم در مي‌گيرد. سماع راست كه به زعم مولانا هركس را دست نمي‌دهد چه بسياري رقص مي‌كنند نه سماع. كه سماع در حال غليان احساسات و وجد معني حاصل مي‌شود و لذا هرگاه فهم در نقطه‌اي اشباع و كامل شد و نغمه‌اي خوش جان را فراگرفت ناخواسته وجد حاصل مي‌شود و سماع در‌ مي‌گيرد كه سماع نتيجه موسيقي سالم و خوش است از آنگونه كه مولانا آنرا بهشتي و ديرينه و آشنا با جان آدميان مي‌داند مولانا نه تنها اهل شعر و موسيقي بلكه اهل سماع هم بوده است از آن نوعي كه خود آنرا راست مي‌خوانده و لذا درك آن و رسيدن به آن صعب و دشوار است. وي نه تنها سماع مي‌كرده بلكه در خانقاه خود مجالسي پرشور و سرشار از جمعيت براي سماع داشته است مجلسي كه در آن از همه دست پيدا مي‌شده، دانش‌مند و فقيه، صوفي و عارف، متكلم و فيلسوف، امرا و اشراف، و سرمايه‌داران، فقيران و كسبه، زن ومرد، پير و جوان و كودك و خلاصه از گونه‌اي بوده كه هركس مي‌خواست مي‌توانست حضور يابد و اين البته بخشي از آن چيزي است كه در سماع مولانا و مجالس سماع اوست.چه سماع مولانا فقط به مجالس سماع خود خلاصه نمي‌شد بلكه گاه در كوچه و بازار نيز به اين مقوله مي‌پرادخت و به شدت به آن توجه مي‌كرد؛ و لذا سماع را با حال و جذبه و وجد قرين مي‌يافته و هرجا كه چنين چيزي حاصل مي‌شد بلافاصله سماع در مي‌گرفت و از حال مولانا بسياري به وجد و دست‌افشاني و پايكوبي در مي‌آمدند و به واقع اين حضور و حال و وجد مولانا بود كه مجلس سماع را خلق و ايجاد مي‌كرد نه صرف مجلس و جايگاه خاص هرجا كه مولانا بود و حال سماع داشت آنجا مجلس سماع بود و بسياري نيز با او هم‌آوا و هماهنگ در رقص و پايكوبي مي‌شدند و اما آنگونه كه او مي‌خواست!

مولانا خود در خلوت گاهي به نواختن رباب مشغول مي‌شد و حتي از سر ذوق در ساخت آن تصرف‌هايي انجام داد، با ني نيز بسيار آشنا بود و اين دو، يعني ني و رباب، را پاسخ نياز روحي تلقي مي‌كرد. علاقه او به موسيقي گاه اسباب آن را فراهم مي‌ساخت تا حتي از بانگ آسياب نيز به تحرك و وجد بيايد و نقل است كه روزي از بازار عبور مي‌كرد و كسي كه پوست روباه مي‌فروخت و با صداي بلند مي‌گفت: دلكو‌، دلكو، مولانا از آن واژگان آنچه را كه خود مي‌خواست مي‌فهميد و با انتزاع دل كو؟ دل كو؟ به وجد و سماع درآمد و ياران را نيز در همان بازار به چرخش واداشت و شور وحالي را در ميانه بازار بپا خواست.

از همه مشهورتر رقص طولاني اوست در بازار زركوبان كه همه چيز از وجد او به تحرك درآمده و همه بازار در سماع او خوش و چرخان شده بود.

ماجراي بازار زركوبان در همان ايام، سماع او را در بازار به يك مجلس شور و حال صوفيانه تبديل كرد. آن روز از بازار زركوبان مي‌گذشت و جمعي از مريدان نيز با او همراه بودند. از آهنگ تاق‌تاق پتك و سندان كه در زير سقف بازار مي‌پيچيد و در آن لحظه هماهنگي جالبي پيدا كرده بود، شور و حالي عجيب در وي پديد آمد. آهنگ غريب اما موزون و ضربي شور انگيز كه در اين صدا بود بي‌اختيار وي را به وجوآورد. مولانا، كه در يك لحظه خود و مريدان و بازار و عابران بازار را از ياد برد بي خودوار در دم به سماع و چرخش مشغول شد، مريدان هم به موافقت برگرد او در سماع آمدند و هنگامه عظيم جمع آمد. صلاح‌الدين زركوب كه سماع مولانا در مقابل دكان او آغاز شد دراين هنگام با شاگردان خويش سرگرم كار بود. وي با مولانا دوستي و ارادت ديرينه داشت و سال‌ها در خلوت و در جمع با او مربوط بود. وقتي شور و حال وي را مشاهده كرد به شاگردان اشارت كرد تا همچنان به كار خويش ادامه دهند.

زركوبان ديگر، در داخل كارگاه‌ها دست از كار كشيده بودند و با حيرت و شگفتي به وجد و رقص مولانا و مريدان ديده دوخته بودند.

مولانا همچنان گرم سماع بود و صلاح‌الدين و شاگردان همچنان پتك و چكش بر سندان مي‌كوبيدند شمش‌ها و ورق‌هاي زر در زير ضربه‌هاي پتك و چكش خرد مي‌شد و پاره‌پاره مي‌گشت. شاگردان از خستگي عرق مي‌ريختند و همچنان به اشارت استاد زركوب كار خود را ادامه مي‌دادند. شيخ كه خود از مريدان مولانا و از دوستان شمس بود از دكان بيرون جست و به هنگامه ياران پيوست. همراه ياران هم به رقص و سماع پرداخت و به اشارت او شاگردان اين موسيقي غريب بازاري را ادامه دادند. شيخ به شاگردان گفته بود «تا مولانا سماع مي‌كند دست از ضربه وامگيريد و اگر زر تلف شود باكي نيست» [15]

به هر جهت سماع جزو عناصر اصلي عرفان و انديشه و سلوك مولاناست و در مثنوي خود از اين بابت سخنان نغزي دارد و در همان جا ماهيت سماع خود را نيز تعريف و معين مي‌كند، هرچند كه وي سماع را آزاد مي‌داند و هرجايي كه حالي و جذبه‌اي باشد را محل سماع مي‌شناسد، اما اين باور نيز در او هست كه آنان كه مقدمات سماع را از بابت آلات موسيقي فراهم مي‌كنند بايد صافي و يكدل و پاك باشند و لذا با صراحت درباره دف كه سازي عرفاني و خانقاهي و از اسباب سماع روحاني‌است مي‌گويد دف مني هين مخور سيلي هر ناكسي.

سماع آرام جان زندگان است

كسي داند كه او را جان‌جان است

كسي خواهد كه او بيدار گردد

كه او خفته ميان بوستان است

وليك آن كو به زندان خفته باشد

اگر بيدار گردد در زيان است

سماع آنجا بكن آنجا عروسي‌است

نه در ماتم كه آن جاي فغان است

كسي كو جوهر خود را نديده‌است

كسي كان ماه از چشمش نهان است

چنين كس را سماع و دف چه باشد

سماع از بهر وصل دلستان است

كساني كه روشان سوي قبلست

سماع اين جهان و آن جهان است

خصوصاً حلقه‌اي كندر سماعند

همي گردند و كعبه در ميان است

اگر كان شكر خواهي همان جاست

ور انگشت شكر خود رايگان است[16]

 

وصيت مولانا:

حضرت مولانا وصيتي عارفانه اما كوتاه و نغز دارد كه: اوصيكم بتقوي الله في السر و العلانيه، و بقله‌الطعام، و قله‌الكلام، و قله‌المنام، و هجران‌المعاصي والاثام، و مواظبه‌الصيام، و دوام‌القيام، و ترك‌الشهوات علي‌الدوام، و احتمال‌الجفاء من جميع‌النام، و ترك مجالسه السفهاء و العوام، و مصاحبه‌الصالحين و الكرام، فان خير الناس من ينفع‌الناس، و خير‌الكلام ما قل و دل، والحمدلله وحده.

شما را به تقواي الهي در خفا و آشكار سفارش مي‌كنم و به اينكه كم خوريد و كم گوييد و كم خوابيد و از عصيان و گناه دوري گزينيد همواره روزه را پاس داريد و ترك دائم شهوت و نفس پيش گيريد از جميع خلايق احتمال جفاء را پذيرا باشيد. از همنشيني با عوام نادان و جاهلان برحذر باشيد و تا مي‌توانيد با نيكان و صالحان همنشين گرديد كه بهترين مردمان كساني‌اند كه سودشان بر مردم بيشتر است و بدانيد كه بهترين سخن آن است كه كوتاه و راه‌بر باشد، وسپاس مخصوص خدايي است كه يگانه و لاشريك است.

باري، بعد از وفات مولانا جلال‌الدين، علم‌الدين قيصر كه از اكابر خونيه بود با سرمايه 30 هزار درم همت بست تا بنايي برسر تربت پاك مولانا بنياد كند، اين اهتمام را به قولي همسر معين‌الدين پروانه و بقولي خود معين‌الدين پروانه يار و مريد مولانا در دو نوبت يكي هشتاد هزار درم و ديگر باره با پنجاه هزار درم ديگر ياري كرد و مزار حضرتش را به گونه‌اي خاص بنا كردند بنايي كه زيارت‌گاه عاشقان و عارفان و عابدان راستين هر زمان است، آنجا كه قبه حضر است و به راستي كه سبز و با تراوت است و اميد كه همواره به مدد اهل عرفان و ايمان سبز و تازه بماند.

زخاك من اگر گندم برآيد

ازآن گر نان پزي مستي فزايد

خمير و نانبا ديوانه گردد

تنورش بيت مستانه سرآيد

اگر بر گور من آيي زيارت

تورا خرپشته‌ام رقصان نمايد

ميا بي دف به گور من برادر

كه در بزم خدا غمگين نشايد

ز نخ بربسته و در گور خفته

دهان افيون ونقل يار خايد

بدري زان كفن بر سينه‌بندي

خراباتي زجانت درگشايد

زهر سو بانگ جنگ و چنگ مستان

ز هر كاري به لابد كار زايد

مرا حق از مي عشق آفريدست

همان عشقم اگر مرگم بسايد

منم مستي و اصل من مي عشق

بگو از مي بجز مستي چه آيد؟

به برج روح شمس‌الدين تبريز

بپرد روح من يكدم نپايد.[17]

 



[1] . فيه مافيه، ص74.

[2] . منسوب به مولانا جلال‌الدين (ديوان سلطان ولد)

[3] ديوان شمس، غزل 38.

[4] . مثنوي، دفتر اول، بيت 1727 و بعد.

[5] . يادنامه مولوي، صص147و152

[6] . پله‌پله تا ملاقات خدا، ص 238.

[7] . ديوان شمس، غزل 546

[8] . همان، غزل 424.

[9] . ديوان شمس، غزل 501.

[10] . ديوان شمس، غزل 393.

[11] . ديوان شمس، غزل 314.

[12] . ديوان شمس، غزل 316.

[13] . همان، غزل 312.

[14] . مثنوي، دفتر چهارم، بيت 734 و بعد

[15] . پله‌پله تا ملاقات خدا، صص 171-170.

[16] . ديوان شمس، غزل 339.

[17] . ديوان شمس، غزل 683.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت: 11:04 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس