تحقیق درباره فلسفه تاریخ

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره فلسفه تاریخ

بازديد: 128

 

تحقیق درباره فلسفه تاریخ


عوامل محرك تاريخ

به يك اعتبار همه چيز در عالم تاريخ دارد ، چون تاريخ يعنی سرگذشت ،وقتی كه يكشی‏ء حالت متغيری داشته باشد و از حالی به حالی و از وضعی به‏وضعی تغيير وضع وتغيير حالت بدهد اين همان سرگذشت داشتن و تاريخ داشتن‏است ، برخلاف اينكه اگريك شی‏ء به يك وضع ثابتی باشد ، يعنی هيچگونه‏تغييری در آن رخ ندهد قهرا تاريخهم ندارد مثلا اگر ما معتقد باشيم كه‏زمين از ابتدا كه خلق شده و به وجود آمدهبه همين شكل و به همين وضع بوده‏كه هست پس زمين تاريخی ندارد ، اما اگر زمينتغييراتی داشته باشد ،قبول كنيم كه زمين يك سلسله تغييرات و تحولات داشته ، پسزمين تاريخ‏دارد ، كما اينكه ما " تاريخ طبيعی زمين " داريم . مسأله ديگراين است كه آيا تاريخ بر اساس تصادف است يا بر اساس‏
اصل علی و معلولی ؟ يكی ازنظريات درباب تاريخ اين است كه تاريخ راتصادفات به وجود آورده ، ولی آن كسی همكه می‏گويد " تصادف " مقصودش‏اين نيست كه [ وقايع تاريخی ] بدون علت به وجودآمده ،يعنی نظر هر كس را كه شما بشكافيد نمی‏خواهد بگويد كه حادثه ای خود بخودو بدونعلت به وجود آمده است " تصادف " كه از قديم مسأله بخت واتفاق و تصادف را مطرحمی‏كردند [ به معنی علت نداشتن نيست ] در واقع‏انسان به چيزی می‏گويد " تصادفی " كه كليت ندارد ، يعنی تحت ضابطه و
قاعده در نمی‏آيد ، مثل همين مثال معروفیكه ذكر می‏كنند : انسان اگر چاه‏بكند و به آب برسد ، اين يك امر تصادفی نيستچون دائما و لااقل اكثر ،كندن زمين در يك عمق معين به آب می‏رسد ولی اگر انسانچاه بكند و به گنج‏برسد اين را يك امر تصادفی تلقی می‏كنيم ، می‏گوييم چاهكنديم تصادفا به‏
گنج رسيديم ، برای اينكه اين يك امر كلی نيست ، مخصوص اينمورد است ،يعنی مجموعه يك سلسله علل و شرايط خاص ايجاب كرده كه در اينجا گنجی‏باشد ، و يك سلسله علل ديگر ايجاب كرده كه شما چاه بكنيد و نتيجه اين‏دواين شده كه در اينجا به گنج برسيد ، ولی چنين رابطه كلی و دائمی‏يی‏
ميان كندنچاه و پيدا شدن گنج وجود ندارد ، چون رابطه كلی وجود ندارد پس‏ضابطه و قاعدهندارد نه اينكه علت ندارد . پس علت نداشتن يك مطلب است ، كليت نداشتن مطلب ديگركسانی كه‏
می‏گويند تاريخ را تصادفات به وجود آورده ، يعنی يك سلسله وقايع بهوجودآورده كه آن وقايع تحت ضابطه كلی در نمی‏آيد ، همان مثالهای معروفی كه‏ذكر می‏كنند ، كه يك مورخی كتابی نوشته تحت عنوان " بينی كلئوپاترا[1] " كه اگر بينی او مثلا يك ذره كوچكتر يا بزرگتر می‏بود سرنوشت عالم‏جور ديگریبود ، چون بينی او فلان جور بود پس فلان پادشاه عاشق او شد و درنتيجه عشقايندو به همديگر حوادثی پيدا شد و اصلا اوضاع دنيا در اثريكچنين امری تغييركرد حال اين معنايش اين است كه اين يك امری نيست‏
كه تحت ضابطه در بيايد ، يكقانونی درست كنيم به نام " قانون بينی‏كلئوپاترا " ، اين ، قانون بردار نيستاشخاصی كه قائل به تصادفندمی‏گويند .

 

تمام حوادث بزرگ تاريخی و قضايای مهم تاريخی ، وقتی نگاه بكنيم می‏بينيم‏يكامر جزئی [ علت آن بوده است ] ، مثل جنگ بين الملل اول كه فلان‏حادثه كوچكاتفاق افتاد ، فلان وليعهد در فلان مملكت كشته شد و آن به يك‏قضيه ديگر كشيد وآن به يك قضيه ديگر ، و بعد يك جنگ بين المللی درست‏
شد [2]ديگر نمی‏شود ازقتل آن وليعهد يك ضابطه كلی درست كرد پس‏مسأله تصادف غير از مسأله علت نداشتناست . مسأله ديگر مسأله ارزش تاريخ است . اين هم بايد به دو مسأله تجزيه‏
شود : يكی مسأله ارزش فی نفسه تاريخ تاريخ به همان معنای سرگذشت جامعه‏بشر، و ارزش تاريخ يعنی ارزش شناخت سرگذشت جامعه بشر مثل اينكه‏می‏گوييد " ارزشروانشناسی " ، يكوقت انسان می‏خواهد بگويد آيا تاريخ‏يعنی شناخت واقعی جريانگذشته ارزش دارد يا ارزش ندارد ؟ اين يك‏
مسأله است ، مسأله ديگر مسأله ارزشتاريخ ثبت شده است ، يعنی تاريخ‏نگاريها ، اين يك مسأله ديگری است كه جداگانهبايد طرح كرد ، يعنی چقدرمی‏شود به تاريخهای مكتوب و به آثار تاريخی اعتمادكرد ؟ اينجاست كه‏نظريه های افراطی و تفريطی وجود دارد ، بعضی صرفا ملا لغتیهستند و همين‏
قدر كه يك كتابی را پيدا كنند و يك نسخه خطی كه مثلا در هفتصدسال پيش‏نوشته شده ، يا در فلان جا چاپ شده ، اين ديگر برايشان وحی منزل است . يك عده اساسا به كلی تاريخ را بی‏ارزش می‏دانند از باب اينكه می‏گويند : انسان هيچوقت نمی‏تواند خودش را از تعصبات و جانبداريها و عقده ها و
كينه هاتخليه كند همه تاريخها را انسانهايی نوشته اند كه می‏خواسته اندمنظور خاصخودشان را در لباس تاريخ بنويسند بعضی از آنها اساسا جعل‏می‏كردند و دروغمی‏گفتند . اينها افرادی بودند كه دردربار سلاطين و پادشاهان بودند ، هميشه به گونه ای وقايع را می‏نوشتند كه‏مطابق ميل دل آنها باشد ، و حتی مورخينی كه انسان از آنها انتظار ندارد ،اينجور چيزها از آنان ديده می‏شود مثلا صاحب " ناسخ التواريخ " تا حدی‏كهسراغ داريم مرد متدينی بوده ، اما تاريخش زياد اعتبار ندارد چون‏
يكتنه بوده وكار ديگر هم داشته و اينهمه تاريخ نويسی كار يك نفر نيست‏كه بخواهد تاريخ دنيارا بنويسد ، ولی باز هم شايد معتبرترين تاريخی كه‏او از نظر خودش نوشتهتاريخهای دور است تاريخ زمان خودش را هم نوشته : " تاريخ قاجاريه " اما هيچاعتبار ندارد چون معاصر با پادشاهان قاجار
بوده تاريخ را طوری نوشته كه مطابقميل آنها بوده است فتحعلی شاه از آن‏طرف ، شهرهای ايران را از دست می‏داد ، اومی‏گويد " در ذكر جهانگشايی‏خاقان فتحعلی شاه " كدام جهانگشايی ؟ ! دربارهاميركبير كه ناصرالدين‏شاه او را می‏كشد می‏گويد به فلان بيماری مبتلا شد ،شكمش آماس كرد ، مرد ،
نمی‏نويسد كه اميركبير را كشتند . البته مسأله ديگریهست و آن اين است كه آيا حقيقت تاريخی برای هميشه‏قابل كتمان است ؟ و يا اينكهنه ، حقيقت بالاخره خود را ظاهر می‏كند ولو
بطور موقت رويش را بپوشانند ، بعداز مدتها هر جور باشد ، خودش خودش‏را آشكار و ظاهر می‏كند ، به يك شكلی بيرونمی‏آيد كه برای اين قضيه ،نمونه خيلی زياد است و اين خود يك اصلی است .
پسدرباره مسأله ارزش تاريخ نگاری ، گفتيم بسياری از مورخين كه اصلادروغ نويس اندو نمی‏شود به آنها اعتماد كرد كه عالما عامدا حقيقت راكتمان نكرده باشند تازهتاريخ نويسهای راستگو كه حاضر نبوده اند يك كلمه‏دروغ بنويسند باز هم به علتاينكه تاريخ را برای يك منظور خاص‏می‏نوشتند ، انتخاب می‏كردند ، يعنی حوادثیكه در خارج واقع شده به منزله‏ماده بوده برای اينكه او به اين ماده ، صورت وشكل بدهد ، هيچ دروغ هم‏نگفته است مثلا اگر شما به آقای بروجردی ارادت داشتهباشيد ، در زندگی‏
آقای بروجردی اينقدر نقاط نورانی و خوب هست كه شما می‏توانيديك‏ كتاب پر بكنيد ، بعد آقای بروجردی می‏شود يك مرد قديسی كه سراسر زندگيش‏همهخير است و بركت و فضيلت ، و اگر شما با آقای بروجردی بد باشيدحتما آقایبروجردی در زندگی‏اش يك نقاط ضعفی هم دارد ، می‏رويد از راستها
هم انتخابمی‏كنيد ، هيچ هم دروغ نمی‏گوييد ، در طول زندگی هشتاد ساله اين‏مرد شمامی‏توانيد يك عده داستان [ از اين نوع ] پيدا بكنيد ، همه هم‏داستانهای راستباشد ، بعد بگوييد اين آقای بروجردی است ، در صورتی كه‏آقای بروجردی نه ايناست نه آن ، آقای بروجردی مجموع اينهاست ، يعنی‏
آنی است كه هم آن را داشته وهم اين را ، ولی وقتی شما می‏خواهيد از آقای‏بروجردی يك چهره خوب ترسيم بكنيدآنها را انتخاب می‏كنيد ، دروغ هم‏نگفته ايد ، و وقتی می‏خواهيد از آقایبروجردی يك چهره بدی رسم كنيد ،اينها را انتخاب می‏كنيد ، دروغ هم نگفته ايداينهاست كه می‏گويند تاريخ‏
را بی‏ارزش كرده ، يعنی شما سراغ هر مورخی در دنيابرويد می‏بينيد كه دريك قضيه ، تمام وقايع را آنچنان كه بوده است ، اعم ازآنچه كه زشت‏باشد يا زيبا ، ننوشته ، بلكه انتخاب كرده ، و اين انتخاب بر حسبهدفی‏بوده كه از تاريخ نگاری داشته است اين جهت است كه مسأله ارزش تاريخ‏
مطرح می‏شود ، يعنی تاريخ به معنی تاريخ نگاری ، تاريخهای مكتوب ، چقدرقابل اعتماد است و چقدر قابل اعتماد نيست ، كه در همين كتاب [3]هم‏اولين بحثش درباره ارزش تاريخ است ، هر چند نام نمی‏برد .
مسأله مهمی كهبايد عرض كنم اين است كه مسأله " محرك تاريخ " يك‏مسأله است و مسأله " فلسفهتطور تاريخ " مسأله ديگر معمولا اين دو ازيكديگر تفكيك نمی‏شوند می‏دانيمجامعه انسانی تحولات زيادی دارد از قبيل‏انحطاطها ، ترقيها ، جنگها ، صلحها ،رفاهها ، محروميتها و امثال اينها
يكوقت ما جامعه انسانی را از نظر تنوع ، درتمام طول تاريخ گذشته يك " نوع " می‏دانيم كه افرادش وض می‏شوند ، افرادش اين جامعه‏است ، آنجامعه است ، اين ملت است ، آن ملت است ، ولی افرادی هستنددر يك سطح ، يعنی آنهم جامعه ای است از نوع اين جامعه ، اين هم جامعه‏
ای است [ از نوع آن جامعه ] ، جامعه امروز با جامعه پنج هزار سال پيش [ در نوعيت ] فرقی نكرده ، يعنی يك " نوع " جامعه انسانی است در اين‏صورت درباره اينها مسأله " محرك اصلی تاريخ " قابل بحث است كه‏حوادث با ارزش تاريخ [4][ علت اصلی آنها چيست ؟ و به عبارتديگر ] محرك اصلی تاريخ چيست ؟ يعنی همين تحولات هم سطح را كه تحولات ، همه‏هم سطح است [ چه چيز به وجود می‏آورد ؟ ] می‏گرديم نبال علت اصلی اين‏تحولات هم سطح ، يكوقت می‏گوييم دين است ، يك وقت می‏گوييم عامل‏
جغرافيايیاست . . . اما يك وقت هست كه همين طور كه برای انواع ، از نظر زيست شناسی ،
تحول و تطور قائل هستيم و می‏گوييم يك نوع متطور و متحول می‏شود به نوع‏ديگر ، برای جوامع هم تحول و تطور قائل می‏شويم ، می‏گوئيم اصلا جامعه‏انسانی اسمش جامعه انسانی است ، جامعه امروز ماهيتش با جامعه پانصد ياهزارسال پيش فرق دارد ، جامعه سوسياليستی ماهيتا با جامعه سرمايه داری‏متفاوت است، و جامعه سرمايه داری با جامعه فئودالی دو ماهيت دارد ،با جامعه قبلش دوماهيت دارد ، ماهيتهای مختلف است ، آنگاه در فلسفه‏اين تطور بحث می‏كنيم ،يعنی آن چيزی كه سبب می‏شود كه جامعه از نوعی به‏نوع ديگر متحول بشود ، و بهعبارت ديگر عامل اين تحول چيست ؟ اين مطلب‏
در اين كلمات [5]اندكی مغشوش است،يعنی چندان اين دو از همديگر مشخص نيست صرف اينكه بگوييم " امل‏محرك تاريخچيست ؟ " اين مفهوم را نمی‏رساند كه عامل تطور تاريخ چيست‏؟ گاهی كه دربارهقوه محرك تاريخ بحث می‏كنند ، نظرشان به همان عامل‏اصلی‏يی است كه همين تحولاتولو تحولات هم سطح را به وجود آورده است مثلاوقتی در نظريه كسی كه معتقد بهعامل دين است دقت بكنيد ، در فكر اومسأله تطورات اجتماع هيچ مطرح نيست ، اوفقط خواسته است علت اصلی‏
تحولات را كه غير از تطور است ، تغيير و تبديلهايی كهدر تاريخ واقع‏می‏شود : عزتها ، ذلتها و غيره به دست بياورد بدون اينكه اينمسأله را به‏اين صورت طرح كرده باشد كه جامعه ها متحول می‏شوند ، عامل تحول بهمعنای‏تنوع و تطور چيست ؟ولی بعضی ديگر مثل ماركس اصلا دنبال اينمی‏گردند كه كاری نظير كاری كه‏داروين كرده انجام دهند می‏دانيم فرق داروين بايك زيست شناس عادی اين‏
جهت بود كه داروين دنبال تطور می‏گشت ، می‏خواست فلسفهتبدل انواع را به‏دست بياورد ، يعنی در زيست شناسی تمام فكرش روی اين فلسفهبود كه تبدل‏انواع ( تبدل نوعی ) طبق چه قانونی صورت می‏گيرد . اين يك نظرخاص است درباره تاريخ . تا آنجا كه من مطالعه دارم ايندو در كلمات اين آقايانچندان از يكديگرمشخص نشده اند ، مخصوصا طرفداران منطق ديالكتيك كه به اصل " گذار ازكميت به كيفيت " ائلند الزاما به تطور نوعی جامعه قائلند مگر آنكه‏برای جامعه شخصيت و وجود واقعی قائل نباشند . پس اين تطور تاريخ ، خودشمعلول آن تحولات نيست ؟ يعنی تطور ملل ،اينكه نوع و ماهيتشان يكدفعه تغييرمی‏كند ، اين خودش به اصطلاح يك تغييركلی است كه در اثر آن تحولات كوچك بهوجود آمده . آنجا كه صحبت از نقطه حساس بود [6]تا اندازه ای می‏شد اين حرف شمارا دربارهآن نقطه حساس ، يعنی آن گردشگاههای تبدل نوعی تاريخ ، گفت‏اين مسأله به هر حالمسأله جداگانه ای است ممكن است شما اساسا نظريه ای‏در اينجا ابراز بداريد و آننظريه همين باشد ، بگوييد اين عاملهای خاصی‏
كه اينها ذكر كردند ، همين تبدلهایتدريجی ، تغييرهای تدريجی در همه شؤون‏زندگی ، يكمرتبه جهش وار تبديل می‏شودبه يك تغيير كيفی ممكن است كسی‏اين نظر را بگويد ، ولی به هر حال اين مسألهغير از آن مسأله است اينكه‏انسان دنبال اين باشد كه جامعه تبدل نوعی پيدامی‏كند يك مسأله است ، و
اينكه علتش چيست مسأله ديگری است اولی پذيرفتن اينمسأله است كه اصلاماهيت جامعه تغيير می‏كند ، بدين معنی كه تمام تشكيلات ونظامات جامعه‏از آن بن گرفته تا رو ، به كلی عوض می‏شود [ و جامعه ] نوع ديگریشمرده‏می‏شود غير از نوع اولش ، [ ولی دومی شامل اين مسأله نيست ] از نظر
ماركسيستها نوع ابزار توليد كه تغيير كرد ، نوعيت جامعه نيز عوض می‏شود .
گويا در ذيل بيان " توجيه تاريخ از راه دين " مطلب ديگری را گنجانده‏كه بهآن ارتباط ندارد ، يعنی نظريه ديگری درباره تاريخ هست و آن نظريه‏ادواری بودنتاريخ است كه به دين هم ارتباط ندارد اين نظريه می‏گويدتاريخ هميشه يك حركتدوری را طی می‏كند ، حركت خود را از نقطه ای شروع‏
می‏كند ، بعد دو مرتبهبرمی‏گردد به همان نقطه ، توجيه دينی هم نمی‏خواهندبكنند ، توجيه طبيعیمی‏خواهند بكنند ، می‏گويند : ابتدا توحش است درتوحش ، فكر و فرهنگ و تمدننيست ولی اراده و قدرت روحی هست در اثراين حالت توحش ، قدرت اجتماعی به وجودمی‏آيد بعد قدرت ، تمدنی را به‏وجود می‏آورد بعد كه تمدن و فرهنگ به وجود آمد، به تدريج افكار خيلی‏عالی و ظريف به وجود می‏آيد و هر چه ه بشر در تمدن و فرهنگ بالاتر برود از اراده اش كاسته می‏شود و تا حد زيادی نيزبهتعبير ما نعمتزده می‏شود ، و اين نعمتزدگی ، افراد را [ خصوصا طبقه‏حاكمه را ] سست می‏كند و همين منجر به يك سلسله انقلابات يا منجر به اين‏می‏شود كه قوایديگری از جای ديگر ظهور كند و اينها را به كلی منقرض‏
نمايد و از بين ببرد . فقط به جامعه نگاه نكنيد ، يك جور ديگر هم مثال بزنيم : معمولا درخانوادهها ، در اين زندگيهای ما ، می‏بينيد يك آدمی پيدا می‏شود خيلی‏سختكوش ، پركار، جدی ، تن به زحمت بده ، اين فرد يك كارخانه يا يك‏تجارتخانه تأسيس می‏كند ،كار و ابتكار را به حد اعلا می‏رساند ، ولی خودش‏
چون از يك خانواده طبقه چهاریبه وجود آمده ، عادت كرده به زندگی سخت‏، عادت كرده به گرما و سرما و تحملسختی اينها او را يك انسان جدی بارآورده است بعدها زن و بچه اش در اين زندگیكه مقرون به رفاه است بزرگ‏می‏شوند نسل بعد از او كه بچه های او باشند يكآدمهای متوسطی از آب در
می‏آيند چون اوائل زندگيشان در زندگی همين آدم بوده ودر سختی بزرگ شده‏اند اينها هم تا حد زيادی آدمهای جدی و كارآمدی هستند و آنثروت را حفظمی‏كنند ولی بچه های اينها كه به وجود می‏آيند ، چون اينها تدريجازندگی ورفاه و خوشی را توسعه می‏دهند ، كم كم از اين منزل می‏روند به منزلديگری ،
اين فرش را تبديل می‏كنند به فرش ديگری ، خوراكشان تغيير می‏كند ،لباسشان تغيير می‏كند ، زيورشان تغيير می‏كند ، ديگر آن نسل سوم يك‏موجودهايی می‏شوند نازپرورده كه فقط بايد به آنها رسيد ، از كوچكترين رنج‏ناراحت می‏شوند ، در نتيجه قدرت اين را كه آن زندگی و آن ثروت را ضبط
كنندندارند ، همينكه پدر مرد ، در مدت كمی تمام زندگی را به باد می‏دهند، دوبارهبرمی‏گردند به همان صورت فقيرهای درجه اول و به مفلوكيت ، بعددو مرتبه بچه هایاينها اگر بچه هايی باشند كه در فقر و مسكنت بزرگ‏بشوند باز ممكن است از نوعهمين حركت شروع بشود ، و لهذا در دنيای ما
خيلی كم اتفاق می‏افتد كه يك خانوادهثروتمند چهار پنج نسل پشت سر هم ثروتمند باقی بماند ، بلكه نقرض می‏شوند . همچنينمی‏بينيد دولت می‏آيد در يك خانواده ای ، دو سه نسل كه در ميان‏اينها هست ازبين می‏رود و از يك خانواده ديگر سر در می‏آورد ، باز همين‏طور از خانوادهديگر سر در می‏آورد ، كه اين با اصول ماركسيستها هم جور درنمی‏آيد ، يعنی يكحساب ديگری است ، يك حساب روانشناسی است شماسلسله های سلاطين را نگاه كنيد ،هر سر سلسله ای يك مرد جدی ای بوده كه‏
در دامن سختيها پرورش پيدا كرده ، و اوبوده كه توانسته قدرتی به وجودبياورد ، يك سلسله ای را براندازد و نظمی ،امنيتی ، قدرتی ، شوكتی به‏وجود آورد ، زمينه برای بچه هاشان درست كردند ، بچههاشان تا يكی دو نسل‏از نظر اراده و سختكوشی بد نيستند ، ولی هر چه رو به اينطرف می‏آيد كم‏
كم اينها يك مردمان عشرت طلب و " نازپرورده تنعم " در می‏آيندشاه‏اسماعيل صفوی را در نظر بگيريد و شاه سلطان حسين را ، او كه سر سلسله‏است چه جور آدم مقتدری است و اين چه جور ؟ همه سر سلسله ها افرادی قوی‏بوده‏اند ، و همه افرادی كه به دست آنها آن سلسله منقرض شده افرادی‏
ضعيفبوده‏اند ، ولی اين ضعفشان علت دارد و آن اين است كه اينها كم كم‏به رفاه خوگرفته اند پس اين است كه [ می‏گويند تاريخ ] حركت دوری دارد . اينهامعتقدند كه جامعه ها هم همين جور است ، يعنی ترقيها و انحطاطهانيز هميشه يكحركت دوری را طی می‏كند ، از يك مبدئی شروع می‏كند ، جبرايك قوس عودی را طیمی‏كند و بعد جبرا مسير انحطاط را می‏پيمايد ، پس‏حركت تاريخ يك حركت دوری استمنتها حداكثر اين است كه آنهايی كه‏اندكی دقيق تر هستند می‏گويند درست به آننقطه اول نمی‏رسد ، بلكه ون ازتجربيات گذشته تا حدی استفاده می‏شود می‏رسد بهآن نقطه اول ولی در سطحی‏بالاتر ، و لذا می‏گويند حركت تاريخ حركتی حلزونی استيعنی دور می‏زندمی‏آيد به مقابل نقطه اول نه به عين نقطه اول ، و دو مرتبه دورمی‏زند وهمين طور ، ولی به هر حال حركت ، مستقيم نيست ، برگشت دارد ، هميشه تاريخ برگشت دارد مؤلف ، آن نظريه را می‏خواسته‏بگويد ولیخيلی مجمل و مندمج گفته و در ذيل نظريه دين هم گفته ، با اينكه‏ربطی به نظريهدين ندارد . و اما نظريه دين : نمی‏دانم اينها تعمد داشته اند كه اين را اينطوربگويند يا اصلا طرز تفكر فرنگيها همين طور است توجيه تاريخ بر اساس دين‏بهقول اينها به ين معنی غلط است كه ما مشيت الهی را كه مبدأ همه‏جريانات ونظامات عالم است به عنوان يك علت خاص در نظر بگيريم ،بگوييم اينها نه ، او اينكه معنی ندارد ما بايد ببينيم كه اگر جهان بينی‏ما جهان بينی الهی شد آنگاهمجموع نظام عالم در جهان بينی الهی چه شكلی‏پيدا می‏كند ؟ بنابر نظريه الهیقهرا تاريخ خودش غايت و هدف دارد ،همين طور كه طبيعت هدف دارد ، تاريخ معنی وهدف دارد ، يعنی تاريخ به‏سوی تكامل و كمال بشری پيش می‏رود ، و تاريخ معنی وهدف دارد اين‏
هدفداری را [ به يك شكل غلط بيان می‏كنند ] همينطور كه در طبيعتنيزاغلب اين فرنگی‏ها وقتی كه می‏خواهند مسأله دليل را نظم را ذكر بكنند درهمين شكل غلط ذكر می‏كنند ، دليل نظم را به گونه ای بيان می‏كنند كه گويی‏خدا مثل يك صانع بشری است كه دستی از بيرون می‏آيد اين ماده ها را پس و
پيشمی‏كند ، مثل يك كوزه گر يا خياط ، در صورتی كه معنايش اين نيست ،
معنايش ايناست كه در نظام عالم ، در خود طبيعت ، توجه به هدف و توجه‏
به نظام هست كه آنهم خودش يك حسابی دارد چون به اصطلاح مسخر است ،
طبيعت " به خود واگذاشته " نيست ، طبيعت " تسخير شده " است ، و
طبيعت تسخيرشده يعنی طبيعتی كه طبيعت استكه دارد كار می‏كند ولی تحت‏
تسخير يك نيروی ديگر دارد كار می‏كند ، مثل آنجاكه يك فردی با اراده‏
خودش دارد كار می‏كند ولی اين فرد آنچنان مجذوب يك فردديگر هست كه‏
هميشه توجهش به اوست و بر اساس آنچه كه او را مدل قرار داده كارشرا
انتخاب می‏كند .
اين ، معنی غايت داشتن طبيعت است طبيعت وقتی كه غايتداشته‏ باشد ، يعنی مستشعرانه كار بكند ، معنايش اين است كه در جهت تكامل‏
بی‏تفاوتنيست ، يعنی حوادثی كه واقع می‏شود اگر يك حادثه ای باشد كه در
جهت كمال انسانیانسان است ، طبيعت و عالم مجبور است با آن هماهنگی‏
نشان بدهد ، اگر در جهت ضدكمال انسانی است ، يعنی ضد آن هدفی كه خود
طبيعت و تاريخ دارد ، آنگاه جهان عكسالعمل مخالف نشان می‏دهد مثل اين‏
است كه می‏گوييد ساختمان بدن انسان به گونهای است كه اگر غذايی وارد
بدن بشود كه مجموعا برای بدن خوب باشد همه بدنهماهنگی نشان می‏دهد ولی‏
اگر يك چيز نامناسبی باشد البته در يك حد معينی بدنعكس العمل مخالف‏
نشان می‏دهد البته گاهی هر چه هم عكس العمل مخالف نشان بدهداو كار
خودش را می‏كند آدمی كه سم می‏خورد باز هم بدن او عكس العمل مخالف نشان‏
می‏دهد ، خيلی هم كوشش می‏كند كه سم را دفع كند ولی سم وقتی كه زياد باشد
كار خودش را می‏كند و بدن را از بين می‏برد .
توجيه تاريخ بر اساس دين ،معنايش نفی قانون علت و معلول نيست اين‏
نظريه ، قانون علت و معلول يعنی اصلعلت فاعلی را پذيرفته است توجيه‏
تاريخ بر اصل دين ، يعنی علاوه بر علت فاعلی ،علت غائی را هم پذيرفتن‏
پس اينكه اگر ما تاريخ را بر اساس دين توجيه كنيم پستاريخ ديگر علم‏
نيست چون رابطه علت و معلول بهم می‏خورد ، اينها چيز ديگری پيشخودشان‏
فكر كرده اند نه ، ما بايد بگوييم گذشته از حوادثی از پشت سر تاريخ را
می‏رانند يعنی گذشته ها ، اينهايی كه جلوتر واقع شده كه بعد از آن را به‏
وجود آورده يك هدف و غايتی هم از پيش رو تاريخ را به سوی خود می‏كشد ،
كمااينكه در مسأله تكامل جانداران ، اكنون در ميان زيست شناس ها مطرح‏
است كه آياتكامل ، هدفدار است يا هدفدار نيست ؟ يعنی آن اولين سلولی‏
كه در طبيعت به وجودآمده كه اكنون منتهی شده به انسان مطابق نظريه ای‏
كه مثلا " لكنت دونوئی " دركتاب " سرنوشت بشر " يا مؤلف كتاب "
تكامل و هدفداری " دارد آيا واقعا آن سلولبه طور آگاهانه به سوی انسان شدن در حركت بوده ، می‏رفته كه انسان بشود ،
مثل يكموجودی كه هدف و مقصد خودش را تشخيص داده ، هی تلاش كرده تا
برسد به آن مقصد ،يا نه ، تصادفات به همان معنا كه عرض كرديم : علل‏
اتفاقی ، علل بی‏ضابطه ، عللبی‏قاعده [ آن را به اينجا رسانده است ] ،
مثل كاهی كه بر روی موج آب قراربگيرد كه بدون ضابطه و قاعده يعنی با
علل شخصی نه با علل كلی با علل بی‏ضابطه وقاعده ، به اين سو و آن سو
می‏رود ، مثلا يكدفعه يك كسی دستش را در آب كرده يكموج بلند شده ، كمی‏
كاه را كشيده آن طرف ، يك كسی يك سنگ انداخته آن طرف ، يكموج‏
ايجاد شده و كاه را كشيده اين طرف ، هی رفته اين طرف و آن طرف ، و
اكنون هم رسيده به يك نقطه خاص ، آيا آن اولين سلول كه بعد از ميليونها
سالرسيده به انسان شدن ، تحت يك ضابطه و قاعده و يك كليتی به اينجا
رسيده ، يا عللتصادفی و اتفاقی همينجور آن را كشيده از اينجا به آنجا ،
تصادفا اينجور شد ،تصادفا آنجور شد ، تا آخر رسيد به اينجا ؟
درباره تاريخ هم عينا همين مطلب است، كه هگل از كسانی است كه قائل‏
است كه تاريخ هدف دارد ، يعنی همين طور كه فردانسان و نوع هر حيوانی [
روح و شخصيت دارد ] جامعه انسان هم يك روح و يك شخصيتدارد ( منتها
او به شكل خاصی خواسته توجيه كند ) و آن روح ، اين جامعه را رو بهكمال‏
می‏كشد ، و لهذا او معتقد است به اينكه " روح زمان " هرگز اشتباه‏
نمی‏كند ( خودش مسئله ای است و مسأله كوچكی هم نيست ) ، می‏گويد روح‏
زمانمعصوم است ، روح زمان هرگز اشتباه نمی‏كند زيرا روح زمان ، تاريخ را
به سویكمال سوق می‏دهد .
روح زمان را هم " خدا " می‏داند .
البته خدايی كه اوقائل است يك خدای مخصوصی است كه از حد انديشه‏
تجاوز نمی‏كند خدای هگل يك خدایعينی نيست به هر حال او معتقد است به‏
اينكه روح زمان ، تاريخ را به سوی تكاملمی‏برد .

اين است معنای اينكه ما می‏گوييم در طبيعت عكس العملها وجود دارد :
«
و لو اناهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و
الارض »[7]
رابطه جهان و انسان اينچنين است كه اگر انسان در آن مسير كمالی و
انسانیخودش قرار بگيرد ، طبيعت با انسان هماهنگتر سر آشتی می‏گيرد حال‏
چه روابطمرموزی ماين طبيعت و انسان هست ، بسا هست كه ما بتواينم به‏
دست آوريم ، بسا همهست كه نتوانيم بدست آوريم ، ولی چنين چيزی هست ،
و اگر انسان بر ضد مسير خاصطبيعت قرار بگيرد يعنی بر ضد مسير تكامل‏
قرار بگيرد ، كشيده بشود به سوی فسق وفجور و آن چيزهايی كه انسان برای‏
آنها نيست ، كمال انسان نيست و ضد انسان است، آنگاه طبيعت مثل بدنی‏
كه جزء بيگانه را از خود دفع و رد می‏كند ، يك عكسالعمل اينچنينی نشان‏
می‏دهد كه اين عكس العملهاهاست كه به نام عذابها و اينجور چيزها گفته‏
شده است اينجاست كه تاريخ در اين ديد سه بعد پيدا می‏كند : بعدفردی ،
بعد اجتماعی و بعد جهانی ( يعنی تاريخ از كل جهان خدا نيست ) بعد فردی‏
اين است كه در عين اينكه جامعه تركيبی است از افراد ، چون فرد در جامعه‏
[
استقلال دارد ، تاريخ بعد فردی نيز دارد ] .
مسأله معروفی است كه امروز مطرحاست تحت اين عنوان كه آيا جامعه اصل‏
است يا فرد اصل است ؟ آيا فرد اصل است وجامعه امر اعتباری است يا
جامعه اصل است و فرد امر اعتباری ؟ اين را ما مكررگفته‏ايم كه تركيب‏
جامعه يك تركيب خاصی است در قديم هم اين مسأله درباب اجساممطرح بوده‏
حتی يك اختلاف نظری بين بوعلی و ملاصدرا هست كه وقتی دو يا چند عنصربا
هم تركيب می‏شوند و يك مركب به وجود می‏آيد ، آيا عناصر تركيب كننده ،
هويت خود را در ضمن مركب از دست  می‏دهند و فقط مركب وجود دارد ، يعنی هويت مركب وجود دارد و آنها هيچ‏
هويتیندارند ، هويت آنها معدوم و تبديل به هويت مركب شده است ؟ يا
نه ، در عين اينكه هويت مركب هويت جديدی است ، هويت اين اجزاء هم‏
در ضمن محفوظ است ، از بيننرفته ، و لهذا وقتی كه مركب تجزيه می‏شود
همان عناصر عينا به حالت اوليه برمی‏گردد .
در جامعه [ حفظ هويت افراد ] از اين هم بيشتر است عده ای می‏گويند
جامعه اساسا مركب نيست ، هر چه هست فرد است اگر چنين گفتيم اصلا تاريخ‏
نمی‏تواند فلسفه داشته باشد چون در اين صورت ، زندگی فقط از آن افراد
استنه از آن جامعه ، ولی اگر گفتيم جامعه [ مركب است ، اين سؤال مطرح‏
می‏شود كه ] آيا همين طور كه در طبيعت ، اجزاء لااقل استقلال خودشان را از
دست می‏دهند [ اگر مطابق آن نظريه نگوييم هويتشان را نيز از دست می‏دهند
]
در جامعه نيز افراداستقلالشان را از دست می‏دهند ؟ پاسخ اين است كه‏
خير ، استقلال و آزاديشان رااز دست نمی‏دهند ، يعنی اين يك حالت خاصی‏
است كه در عين اينكه جامعه به عنوانانسان الكل كه ما از جامعه به "
انسان الكل " تعبير می‏كنيم خودش شخصيت دارد ،فكر دارد ، روح دارد ،
احساس و عاطفه دارد ، در عين حال فرد هم در جامعه هويتشاز بين نرفته‏
است به اين معناست كه ما می‏گوييم تاريخ يك بعد فردی دارد ، چونافراد
در جامعه خالی از استقلال نيستند ، و يك بعد اجتماعی دارد چون معتقديم‏
جامعه شخصيت دارد كه راجع به اينها جداگانه بحث خواهيم كرد و در عين‏
حالتاريخ يك بعد سوم دارد كه آن ، بعد جهانی يا بعد الهی باشد .
پس " ديد مذهبیتاريخ " يعنی علاوه بر آن دو بعد يك بعد جهانی داشتن‏
، يعنی مجموع جهان نسبتبه جامعه انسان بی‏تفاوت نيست ، به اين معنی كه‏
اولا جامعه انسان رسالتی داردو آن رسالت به سوی غائيت و به سوی تكامل‏
است و در اين مسير اگر درست گامبردارد عكس العمل جهانی نسبت به او
يك عكس العمل موافق است ، و اگر منحرف بشودعكس العمل جهانی يك عكس العمل مخالف است ، پس جامعه از جهان جدا نيست ولی‏
نظريات ديگرچنين نيست ، جامعه را يك چيز جدای از جهان می‏دانند ، لااقل‏
به اين معنا كهجهان نسبت به جامعه انسانی بی‏تفاوت است ، مثلا برای اين‏
زمين و هوا و ابر وخورشيد ، برای اين زندگی و برای اين كون و هستی و
آفرينش ، هيچ فرق نمی‏كند كهجامعه بشر را يكسره فسادها و تباهيها و
ظلمها و جهلها گرفته باشد يا اينكهيكسره صلاحها ، تقواها ، عدالتها و
پاكيها گرفته باشد ولی او می‏گويد فرقمی‏كند بنابراين آن مطلب [ كه "
توجيه تاريخ بر اساس دين " به معنی نفی قانونعلت و معلول است ] چه‏
ربطی [ به ديد مذهبی تاريخ ] دارد ؟ ! بله ، اصل غائيترا بچگانه يا
احمقانه توجيه كردن است كه [ چنين برداشتهايی را به دنبال دارد ، ] مثل‏
همان مثلی كه می‏آورد فلان كشيش به بچه هايش يا به ديگران می‏گفت شما
ديده ايد كه طالبی خط خط است ، مثل اينكه هر خطش جای يك قاچ است ،
می‏دانيدچرا طالبی خط خط شده ؟ برای اينكه وقتی ما می‏خواهيم در خانواده‏
آن را تقسيمكنيم قبلا تقسيم شده باشد ، ما كارد كه می‏كشيم درست قسمت‏
كنيم و دعوا نشودحال غائيت را در اين حد تنزل دادن و اينجور چيزها را
بر اين اساس توجيه كردن ،جوابش هم همين جور حرفهاست مثل آن بابای‏
واعظی كه در بالای منبر می‏خواست درحكمت اشياء بحث بكند ، می‏گفت :
ايهاالناس ! هيچ می‏دانيد خداوند چرا به شتربال نداد ؟ برای اينكه اگر
شتر بال می‏داشت می‏آمد روی خانه های گلی ما می‏نشستو خانه های ما خراب‏
می‏شد ! اگر انسان بخواهد خلقت را بر اساس اين حكمتهاتوجيه كند همين‏
حرفهای اينها در می‏آيد اما اگر كسی بخواهد مطلب را آنطور كههست درك‏
بكند غير از اين حرفهاست .
يك مسأله اين است كه عامل دينی را ازنظر تاريخ می‏خواهيم بسنجيم و
يك مسأله اين است كه می‏خواهيم ببينيم تاريخ عاملدين است .
شما يك وقت می‏خواهيد بگوييد دين خودش در جامعه ها چه نقشی داشته ، اين مسأله ديگری است . آنچه در اين كتاب مطرح شده اين نيست ،
مقصود ازعامل دين عامل الهی يعنی مشيت الهی است آن يك حرف ديگری‏
است كه آيا دين خودشچه نقشی در جامعه داشته اين مسأله در اينجا مطرح‏
نيست .
می‏توان گفت كه دراين كتاب از يك نظر خلط مبحث شده يا لااقل بگوييم‏
يك مطلب ناديده گرفته شده آننظريه ای را كه به آن نام " نظريه دين "
می‏دهند دو جور می‏شود توجيه كرد ، يكیاينكه " نظريه ای كه دين درباب‏
فلسفه تاريخ ابراز می‏دارد و آن قضا و قدر الهیاست " ، پس اين را ما
از آن جهت نظريه دينی می‏ناميم كه اينجور فكر می‏كنيم كهاين نظريه را دين‏
ابراز می‏دارد ، يعنی اگر از دين سؤال كنيم كه تاريخ را چهچيز متحول و
دگرگون می‏كند ، علل انحطاطها و علل ترقيها در تاريخ چيست می‏گويدعلتش‏
اراده الهی است اين يكجور بيان است كه خودش يك حرفی است ، حال به‏
شكلی كه آنها می‏گويند يا به شكل ديگر كه بحثش را تكرار نمی‏كنيم .
مسألهديگر اين است كه خود دين چه نقشی در تحول تاريخ دارد ؟ ممكن‏
است كسی بگويدمهمترين نقش را در تحول تاريخ ، دين داشته است ، يعنی‏
خود دين عامل تحول تاريخاست كه به تعبير ديگر اگر به آورندگان دين‏
بخواهيم نسبت بدهيم مسأله " نقشانبياء در تحول تاريخ " می‏شود ،
البته انبياء از آن جهت كه دين آورده اند كهباز بر می‏گردد به نقش دين‏
در تحول تاريخ .
پس اين دو مسأله را بايد ازيكديگر تفكيك كنيم و اساسا اين ، دو
نظريه است ، نظريه اول ، به اين شكل كهاينها می‏گويند ، گفتيم يك نظريه‏
بی‏معنی است ، و نظريه دوم يك امر بسيار قابلبررسی است كه عامل دينی‏
دين به عنوان يك عامل چه نقشی در تحول تاريخ داشته است؟ آيا نمی‏شود اين را همان اولی بگيريم كه " نقش انبياء " يعنی اراده‏
الهی و قضاو قدر الهی ؟
خير ، اينها دو مسأله است آن كه می‏گويد اراده و قضا و قدر الهی ،يعنی‏
غير از قضا و قدر الهی چيزی نيست ، يعنی به هيچيك از عوامل ديگر اصالت‏
نمی‏دهد ، نه به خود دين نه به غير دين ، می‏گويد اينها همه معلول قضا و
قدر الهی هستند ، پس اصل ، قضا و قدر الهی است .
در اينجا كه مؤلف نظرياتمختلف درباره عامل تحول تاريخ را شرح داده‏
است يك تحليلی بكنيم ببينيم اينعوامل همينطور كه اينها ذكر كرده اند
قابل بررسی است يا ما بايد به شكل ديگریبررسی بكنيم ؟ چند نظريه است‏
كه مؤلف بر شمرده است يك نظريه اين است كه بگوييمنوابغ عامل مؤثر
بوده اند نظريه دوم انباشته شدن دانش و در واقع دانش را عاملتحول‏
تاريخ می‏داند كه وقتی روی هم انباشته شده منشأ تحولات گرديده است عوامل‏
ديگری كه ذكر كرده اند عبارتند از : اختراعات ، نژادها يعنی خونها ،
شرايطاقتصادی و مختصات جغرافيايی يعنی عامل جغرافيايی
اينها را می‏شود بعضی را بهبعضی تحويل كرد يا بعضی از اينها را به يك‏
عامل ديگر برگرداند كه اگر ما به آنشكل بحث كنيم شايد بهتر باشد ، مثلا
اگر ما گفتيم نوابغ و بزرگان [ عامل تحولتاريخ بوده اند ] اين درست‏
است ، يك نظريه ای هم هست ، ولی اگر بخواهيم اين راتحليل بكنيم ،
برمی‏گردد به عوامل زيستی ، يعنی در خلال تحولاتی كه نوع انسانپيدا می‏كند ،
در اثر يك سلسله عوامل زيستی ، يك افراد فوق العاده ای ظهورمی‏كنند و
اين افراد فوق العاده منشأ تحول تاريخ می‏شوند ، و به عبارت ديگراينكه‏
افراد فوق العاده عامل تحول تاريخ هستند ، به عوامل زيستی برمی‏گردد پس‏
در واقع ما عامل تحول تاريخ را برگردانديم به عوامل زيستی : اين چرا
نابغهشده ؟ حتما يك عوامل خاص زيستی در او هست ، مثلا يك عوامل وراثتی [ در او وجود دارد ] ، يك سلسله پدرهای چنينی‏
داشته ،مادرهايش اينجور بوده اند ، و يك ژنهايی از آنها به او به ارث‏
رسيده و بعد يكتركيبی در ژن اين شخص صورت گرفته و يك ساختمان خاصی‏
به وجود آمده كه او يك فردفوق العاده شده است دارای يك مغز خيلی فوق‏
العاده ، يك اعصاب خيلی فوق العادهو يك اراده خيلی فوق العاده پس در
واقع مسأله " مردان بزرگ " از يك جهتبرمی‏گردد به عوامل زيستی .
حال می‏رويم سراغ عامل ديگر : " نيروی بر همانباشته دانش " اين را
شايد بشود عامل مستقلی به حساب آورد ولی اين عاملبرمی‏گردد به اينكه‏
انسان يك خصوصيت نوعی دارد و آن خصوصيت نوعی انسان كه اورا از نظر
تاريخی هم متكامل می‏كند اين است كه می‏تواند تجارب و اندوخته هایعلمی‏
خود را حفظ و نگهداری كند در حيوانات چنين استعدادی [ استعداد علمی ]
نيست و آن اينكه بتواند علم را به نسل ديگر منتقل كند كه علم نسل قبلی‏
باعلم نسل بعدی كه او چيزی بر سرمايه نسل قبل می‏افزايد روی همديگر
انباشتهمی‏شود ، جمع می‏شود ، متكامل می‏شود ، نسل ديگری می‏آيد ، باز
تجربيات ومعلومات بيشتری دارند و اينها با آنچه كه در نسل پيشين بوده‏
جمع می‏شود [ و بههمين ترتيب دانش بشر متكامل می‏شود ] در ميان حيوانات‏
، اين انسان است كه [ اين خصوصيت نوعی را دارد و ] اين برمی‏گردد به‏
همان استعداد كتابت ، نوشتن ، « علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم
(1)
[8]و ديگر : « علمه البيان »[9]انسان از وقتی كه انسان شده اين دو
توانايی در او بوده است ، يكی توانايی بيان، [ و ديگر توانايی كتابت و
نوشتن ] حال انسان كی و به چه شكل انسان شد ، كارینداريم ، بالاخره يك‏
مرحله ای هست كه در آن مرحله ، انسان به همين مرحلهانسانيت خود رسيده‏
كه می‏تواند ما فی‏الضمير خودش را ، انديشه خودش را ،اندوخته وتجربه خودش را به وسيله بيان با الفاظ و حروف و كلمات و علامات لفظی ،
بهديگران منتقل كند كه اين فقط در زبان واحد مفيد و مؤثر است و هم‏
می‏تواند بهوسيله يك سلسله علامات كتبی ( حال اينكه خطوط ، تكامل پيدا
كرده به جای خود ) ،با يك سلسله علامات نقشی ، اندوخته و تجربه خودش‏
را باقی بدارد و حفظ كند اينسبب می‏شود كه معلومات هر نسلی به نسلهای‏
ديگر تا حد زيادی اگر نگوييم صددرصد، لااقل صدی نود منتقل شود و با آنچه‏
كه در نسل بعد جمع می‏شود روی همديگرانباشته گردد و تدريجا بر سرمايه‏
تكامل انسان افزوده شود پس ريشه اين عاملبرمی‏گردد به يك استعداد خاص‏
انسانی اگر ما بخواهيم بگوييم " انباشته شدن دانش " [ عامل تحول و
تكامل تاريخ است ] بايد بگوييم كه يك خصلت و يك خاصيت در انسانهست‏
و آن خصلت و خاصيت ، همان استعداد بيان و استعداد نوشتن است كه به‏
موجب اين استعداد ، دانشهای بشری روی يكديگر انباشته می‏شود و اين‏
انباشتهشدن دانشها سبب تكامل بشر می‏شود ، و اين خيلی نظريه عالی‏يی هم‏
هست ، اين راكوچك نمی‏شود شمرد ، با توجه به يك غريزه ای كه در انسان‏
هست و از آن غريزه همنبايد صرف نظر كرد و آن ، غريزه كمالجويی و افزون‏
طلبی و قانع نشدن انسان بهآن چيزی است كه دارد و اين كه هر مقدار كه‏
بشر واجد باشد باز می‏خواهد مرحلهبالاتری را طی كند و افق جديدی را بگشايد
شايد اين ميل به تكامل در فطرت همهموجودات هست ولی اين استعدادی كه‏
در انسان برای نگهداری تجربيات گذشته وجوددارد سبب می‏شود كه تاريخ در
يك مرحله باقی نماند و قدم به قدم و مرحله بهمرحله جلو برود ، و اين‏
خيلی نظريه خوبی هم هست ، و ديديم ريشه اش به كجابرمی‏گردد .

 

 

 

 

 

 

 

 



[1]ملكه مصری .

[2]ممكن است اشخاص ديگر كه منكرند ، بگويند خير ، آن ظاهر قضيه و
بهانه بود ، علتچيز ديگری بود .

[3] - {مقصود كتاب لذات فلسفه است} .

[4]- در كتاب " تاريخ چيست " نيز هست كه حوادث تاريخ دو گونه است‏
:
حوادث بی‏ارزش وحوادث با ارزش حوادث بی‏ارزش حوادثی است كه‏
تأثيری در رويدادهای بعدی نداشته ،و در واقع بود و نبود آن تأثيری در
حوادث بعدی نداشته است حوادث با ارزش حوادثیاست كه در اوضاع بعد
تأثير داشته است .

[5]- {مقصود ، مطالب كتاب مورد بحث ( لذات فلسفه ) است} .

[6] - {اشاره به متن كتاب " لذات فلسفه " است} .

[7] - اعراف / . 96

[8] - علق / 4 و . 5

[9]- الرحمن / . 4

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 19:34 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس