تحقیق درباره زندگی نامه شهید امير سپهبد علي صياد شيرازي

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره زندگی نامه شهید امير سپهبد علي صياد شيرازي

بازديد: 421

 

تحقیق درباره زندگی نامه شهید امير سپهبد علي صياد شيرازي

در بامداد 21 فروردين 1378، امير سپهبد علي صياد شيرازي در حال خروج از منزل، به وسيله ي منافقين مسلح در پوشش رفتگر، در برابر ديدگان فرزندش به شهادت رسيد و منافقين كوردل، رسماً اقدام به اين جنايت هولناك را به عهده گرفتند. 

زندگي نامه

شهيد در سال 1323، در شهرستان درگز ديده به جهان گشود و در سال 1346، موفق به اخذ درجه كارشناسي از دانشگاه افسري شد و سپس در بخش هاي مختلف ارتش، به ويژه در غرب كشور به وظيفه ي پاسداراي از كشور پرداخت. وي پس از طي دوره ي تخصص توپخانه به عنوان استاد، در مركز آموزش توپخانه اصفهان، مشغول به تدريس شد.   

شهيد صياد شيرازي در سازماندهي نيروهاي انقلابي ارتش نقش بسزايي داشت. و پس از پيروزي انقلاب، در بحبوحه ي غائله سال 1358 ضد انقلاب در كردستان، به فرماندهي عمليات شمال غرب كشور برگزيده شد و در پاكسازي كردستان به همراه شهيد دكتر چمران و ديگر رزمندگان غيور اسلام نقش مهمي ايفا نمود. پس از خلع بني صدر، براي پايان دادن به ناهماهنگي ارتش و سپاه، قرارگاه مشترك عملياتي سپاه و ارتش را راه اندازي كرد.

 حكم انتصاب به فرماندهي نيروي زميني

پس از شهادت سرلشكرولي الله فلاحي، امير متعهد، شجاع و فداكار ارتش، كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي نقش ارزنده اي در حفظ انسجام نيروي زميني ارتش و نيز سازماندهي واحدهاي آن داشت و تا هنگام شهادت در جهت حفظ روحيه و توان رزمي نيروهاي تحت فرماندهي خود از كردستان تا خوزستان لحظه اي نياسود؛ در 9 مهر 1360، زنده ياد سرلشكر ظهيرنژاد (فرمانده ي وقت نيروي زميني) به سمت رييس ستاد مشترك ارتش منصوب و امير شهيد سپهبد صياد شيرازي ( با درجه سرهنگي) با حكم امام خميني« قدس سره» به عنوان فرمانده ي نيروي زميني ارتش منصوب شد. 

درخواست انتصاب شهيد صياد شيرازي با پيشنهاد رييس شوراي عالي دفاع به شرح زير صورت گرفت:

«محضر شريف فرماندهي كل حضرت امام خميني مدظله العالي. با توجه به انتصاب تيمسار ظهيرنژاد به سمت رياست ستاد مشترك ارتش جمهوري اسلامي ايران به موجب مصوبه شوراي عالي دفاع در جلسه ي فوق العاده نهم مهرماه 1360 بر اساس بند «د» اصل 110 قانون اساسي، جناب سركار سرهنگ علي صياد شيرازي، فرمانده عمليات شمال غرب به عنوان فرمانده نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران خدمت حضرتعالي پيشنهاد مي گردد.»

رييس شوراي عالي دفاع: اكبر هاشمي رفسنجاني نهم مهرماه 1360

امام خميني قدس سره موافقت خود را به شرح زير اعلام فرمودند:   بسمه تعالي «موافقت مي شود.»

روح الله الموسوي الخميني

شهيد صياد شيرازي، امير سرفراز ارتش اسلام با تواني شگفت و روحيه اي كم نظير در سلسله عمليات پيروزمند ثامن الائمه، طريق القدس، فتح المبين، بيت المقدس، رمضان، مسلم بن عقيل، مطلع الفجر، محرم، والفجر 1، 2، 3، 4، ... خيبر و بدر فرماندهي نيروهاي ارتش را بر عهده داشت و در 23 تير 1365، به فرمان امام خميني قدس سره به عضويت شوراي عالي دفاع منصوب شد.

در متن حكم امام خطاب به آن شهيد گرانقدر چنين آمده بود:«براي فعال كردن هر چه بيشتر و بهتر قواي مسلح كشور ضرورت دارد از تجربه ي اشخاصي كه در متن مسايل جنگ بوده اند، استفاده هر چه بيشتر بشود؛ بدين سبب سركار سرهنگ صياد شيرازي، و وزير سپاه پاسداران انقلاب اسلامي را تا پايان جنگ به عضويت شوراي عالي دفاع منصوب مي نمايم.»با توجه به مسؤوليت خطير شهيد صياد شيرازي در شوراي عالي دفاع، بنا به درخواست رياست آن شورا و موافقت امام خميني قدس سره، شهيد بزرگوار (در مرداد 1365) در شوراي عالي دفاع مشغول انجام وظيفه شد و مسؤوليت فرماندهي نيروي زميني ارتش به سرتيپ حسني سعدي واگذار گرديد.

حضرت امام خميني قدس سره در حكم فرمانده جديد نيروي زميني ارتش پيرامون خدمات شهيد سرافراز ارتش چنين فرمودند:« با تقدير از زحمت هاي طاقت فرساي سركار سرهنگ صيادشيرازي كه با تعهد كامل به اسلام و جمهوري اسلامي، در طول دفاع مقدس از هيچ گونه خدمتي به كشور اسلامي خودداري نكرده و اميد است در آينده  نيز در هر مقامي باشد، موفق به ادامه ي خدمت هاي ارزنده خود بشود...»شهيد سپهبد صياد شيرازي در 18 ارديبهشت 1366، از سوي امام قدس سره به دريافت درجه ي سرتيپي نايل آمد. امير شجاع ارتش اسلام در مهر 1368، بنا به درخواست رييس ستاد كل نيروهاي مسلح، و با موافقت و حكم فرماندهي معظم كل قوا به سمت معاونت بازرسي ستاد كل و در شهريور 1372 به سمت جانشين رياست ستاد كل نيروهاي مسلح منصوب شد.

شهيد شجاع و ارجمند ارتش جمهوري اسلامي ايران، در 16 فروردين 1378، همزمان با عيد خجسته ي غديرخم به درجه سرلشكري نايل آمد و چند روز بعد، با افتخار شهادت، به درجه ي سپهبدي ارتقا يافت.

شهيد صياد شيرازي پس از دريافت درجه ي سرلشكري خطاب به خانواده اش مي گويد:«بسيار شاد و خرسندم؛ البته نه به خاطر دريافت اين درجه، بلكه به خاطر رضايتي كه اميد دارم امام زمان(عج) و مقام معظم رهبري از من داشته باشند. مقام، درجه و اسم و رسم در نظر من هيچ جايگاهي ندارد.» 

قسمت هايي از وصيت نامه ي شهيد سپهبد صياد شيرازي

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و سلم.

انالله و انا اليه راجعون

هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ايماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شريك له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدي و دين الحق و ان الصديقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سيدة نساء العالمين و أن علياً أميرالمؤمنين  و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمّد بن علي و جعفر بن محمّد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمّد بن علي و علي بن محمّد و الحسن بن علي و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه عليهم ائمتي و سادتي و موالي بهم اتولي و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتية لا ريب فيها و أن الجنة و النار حق.اللهم أدخلنا جنتك برحمتك و جنّبنا و احفظنا من عذابك بلطفك و احسانك يا لطيفاً بعباده يا أرحم الراحمين.خداوندا! اين تو هستي كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولايت قرار دادي؛ خدايا! تو خود مي داني كه همواره آماده بوده ام آن چه را كه تو خود به من دادي در راه عشقي كه به راهت دارم نثار كنم. اگر جز اين نبودم آن هم خواست تو بود.پروردگارا رفتن در دست توست، من نمي دانم چه موقع خواهم رفت ولي مي دانم كه از تو بايد بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهي و آن قدر با دشمنان قسم خورده دينت بجنگم تا به فيض شهادت برسم.خداوندا ولي امرت حضرت آيت الله خامنه اي را تا ظهور حضرت مهدي(عج)، زنده، پاينده و موفق بدار. آمين يا رب العالمين من الله التوفيق  علي صياد شيرازي، 19 دي ماه 1371 15 رجب 1413

 

ناگفته‌هایی از عملیات بیت‌المقدس(شهیدصیاد شیرازی)

فقط مانده بود خونین‌شهر. از شمال تا منطقه‌ی طلاییه جلو رفته بودیم و در موشک به جاده‌ی زید حسینیه رسیده بودیم و الحاق انجام شده بود. جاده‌ی اهواز به خونین‌شهر هم کاملاً باز شده بود. پادگان حمید هم آزاد شده بود و سه قرارگاه روی یک خط قرار داشتند.

در اینجا، نقص ما وضعیت دشمن در خونین‌شهر بود. بین خونین‌شهر و شلمچه، دشمن مثل یک غده‌ی سرطانی هنوز وجود داشت. یکی از مهمترین حوادثی که رخ داد و من سعی می‌کنم این حادثه را خوب تشریح کنم، مرحله آخر عملیات ماست.

از عقب جبهه‌ گزارش می‌شد، مردم با اینکه می‌دانند حدود 5000 کیلومتر آزاد شده و حدود 5000 نفر هم اسیر گرفته‌ایم وعمده‌‌ی استان خوزستان آزاد شده، ولی مرتب تکرار می‌شود. خونین‌شهر چه شد؟

یعنی تمام عملیات یک طرف، آزادی خونین‌شهر طرف دیگر. برای خودمان هم این مطلب مهم بود که به خونین‌شهر دست پیدا کنیم. می‌دانستیم اگر خونین‌شهر را نگیریم، دشمن همان‌طور که در شمال شهر اقدام به حفر سنگر کرده، در محور ارتباطی خونین‌شهر به شلمچه هم اقدام به حفر سنگرهای سخت می‌کند و ما دیگر نمی‌توانیم به این سادگی به این هدف برسیم. چندین شور عملیاتی با فرماندهان و اعضای ستادمان انجام دادیم. قرارگاه کربلا اداره کننده‌ی منطقه بود. نتیجه که نگرفته بودیم هیچ، مطالبی که فرماندهان از وضع یگان‌هایشان می‌گفتند، نمایان می‌ساخت که باید به سرعت نیروها را بازسازی کنیم. یعنی باید عملیات را متوقف می‌کردیم و می‌رفتیم بازسازی کنیم؛ چون توان و رمقی برای واحدها باقی نمانده بود. حتی یکی از فرماندهان ارتشی می‌گفت: ما این‌قدر وضع‌مان خراب است چون با تفنگ‌ ژ- ت نگهداری می‌‌خواهد. اگر بعد از تیراندازی و مقداری کار پاک نشود، گیر می‌کند- که تفنگ‌هایمان تیراندازی نمی‌کند. چون سربازها نرسیده‌اند تفنگ‌هایشان را پاک کنند.

رفتیم به اتاق جنگ، اعضای ستادمان رفتند و من و فرمانده‌ی سپاه تنها شدیم. دوتایی حالت عجیبی پیدا کرده بودیم، از بس فشار روحی و روانی به ما وارد شده بود. لشکرهایی که در اختیار داشتیم، اسم‌شان لکشر بود ولی از رمق افتاده بودند.

در اینجا، خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر کرد. برای من، این امداد از عظیم‌ترین امدادهایی است که در سراسر مدتی که در جبهه بودم، از آن بالاتر را احساس نکردم. در این امداد، به یک طرح رسیدیم. وقتی که با هم درمیان گذاشتیم، بین ما یک ذره بحث در نگرفت که نقطه نظر مختلفی داشته باشیم. اصلاً دو مسوولی بودیم که یک فکر و یک طرح واحد داشتیم. صحبت که می‌کردیم، نشان می‌‌داد این یاری خداوند است که نصیب‌مان شده است؛ البته به برکت سعی و اخلاص رزمندگان اسلام. چون ما پشت سرآنها بودیم و جلویشان نبودیم.

دوتایی با هم صحبت کردیم. مشکل کار در این بود که این طرح را چطور به فرماندهان ابلاغ کنیم. با آنان بحث‌های دیگری کرده بودیم و حالا یکدفعه این طرح را مطرح می‌کردیم. در ذهن‌مان بود که می‌گویند مشورت‌هایمان چطور شد؟ مخصوصاً بچه‌های سپاه، اهل بحث و مشورت و این چیزها بودند و فکر می‌کردیم اگر یک موقع چیزی را فی‌البداهه بگوییم، ممکن است برایشان سنگین باشد.

خداوند یاری کرد و گفتم: من این را ابلاغ می‌کنم. یعنی مسئوولیت ابلاغش را به عهده گرفتم. آقای محسن رضایی هم قبول کرد و گفت اشکالی ندارد. از طرف من هم شما به سپاه و ارتش ابلاغ کنید.

از قرارگاه‌مان که در شرق کارون بود، آمدیم به طرف غرب کارون و خودمان را رساندیم به قرارگاه جلویی که نزدیکی‌های خرمشهر بود. قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع بیایند و جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخ‌ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست. منتها بچه‌های سپاه، چون نظامی‌های انقلابی جدید بودند، باید ملاحظه آنها می‌شد. برای اینکه آنها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای بحث نیست و به عبارت دیگر، دستور ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند. چون وقت کم بود و اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد این طرح خراب می‌شد. گفتم: من ماموریت دارم- این‌طور گفتم که خودم را هم به عنوان مامور قلمداد کنم- که تصمیم فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سوال داشتید بپرسید تا روشن‌تر توضیح بدهم، ماموریت را بگیرید و سریع بروید برای اجرا.

ماموریت چه بود؟ آن مساله فرعی است. حالت جلسه مهم بود. محکم ماموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه‌، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که فکر می‌کردیم، پیش آمد. اولین کسی که صحبت کرد، برادر شهیدمان0 که ان‌شالله جزو ذخیره‌ها مانده باشد- احمد متوسلیان بود، فرمانده تیپ 27 حضرت رسول(ص). ایشان در این چیزها خیلی جسور بود. گفت: چه جوری شد؟! نفهمیدیم این طرح از کجا آمد؟

منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده، یک‌دفعه شما تصمیم گرفتید و طرح را ابلاغ کردید، من گفتم: «همین‌طور که عرض کردم که دستور است و جای بحث ندارد.

تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، شهید خرازی صحبت کرد- احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد- من یک خرده تندتر شدم و گفتم: مثل اینکه متوجه نیستید. ما دستور ابلاغ کردیم، نه بحث را.» از آن ته دیدم آقای رحیم صفوی با علامت دارد حرف می‌زند.

توصیه به آرامش می‌کرد. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می‌گفت مساله‌ای نیست. هم متوجه بود که این طور باید گفت و هم متوجه بود که این صحنه طبیعی است، باید تحملش کرد.

من که غافل شده بودم، در اثر برخورد روانی برادر رحیم صفوی، یکه خوردم و تحمل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: در نهایت، به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بالاخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و بایستی یک خرده روح و روان هم آماده باشد.

خداوند متعال می‌فرماید: «فان مع‌العسر یسرا» (سوره‌ی الانشراح- آیه‌ی 4) او ما را کشاند تا نقطه اوج سختی و یکدفعه آسانی را نازل کرد؛ بدون اینکه خودمان نقش زیادی داشته باشیم. جریان جلسه یکدفعه برگشت. برادر حمد متوسلیان گفت: من خیلی عذر می‌خواهم که این مطلب را بیان کردم. ما تابع دستور هستیم و الان می‌رویم به دنبال اجرا، هیچ نگران نباشید.

برادر خرازی هم همین‌طور؛ همه‌شان با هم هماهنگ کردند و شروع کردند به تقویت فرماندهی برای اجرای دستور، این‌طور که شد، گفتم: بسیار خوب، این‌قدر هم وقت دارید سریع بروید برای عملیات آماده شوید و اعلام آمادگی کنید.

طرح چه بود؟ آن طرحی که به عنوان جرقه‌ی امید و امداد الهی در ذهن خود احساس کردیم این بود که گفتیم درست است ما 25روز است در حال جنگیم و فرماندهان می‌گویند که بریده‌‌ایم و نیروهایمان باید بازسازی شوند، ولی این را نمی‌توانیم نادیده بگیریم که اگر قرار باشد خونین‌شهر آزاد شود، الان باید آزاد شود. این را هم می‌دانیم که نیرویش را نداریم که آزادش کنیم ولی حداقل می‌توانیم خونین‌شهر را محاصره کنیم. یعنی از یک جایی برویم بین‌ خونین‌شهر و شلمچه. آن دفعه که نتوانستیم از شلمچه برویم، حالا از یک جای دیگر می‌رویم که آسانتر باشد و اعلام کنیم خونین‌شهر را محاصره کرده‌ایم. همین باعث می‌شود که نیروها بیشتر و زودتر به جبهه بیایند و ما تقویت شویم.

شب، عملیات شروع شد. از همان اول شب، محور سمت راست به سرعت پرید و رفت جلو. شکاف را ایجاد کرد و رفت جلو ولی آنقدر جلو رفت که دادش درآمد. می‌گفت: هنوز سمت چپ من آزاد است. من دارم، هم از راست می‌خورم و هم از سمت چپ.

برادر احمد متوسلیان داد و بیداد می‌کرد. دو محور دیگر جلو نمی‌رفتند. ما داشتیم ناامید می‌شدیم. تا صبح هر چه راهنمایی و هدایت شدند، پیش نرفتند. حدود نماز صبح بود. یادم هست که بچه‌ها همه از حال رفته بودند و از خستگی افتاده بودند. تعداد قلیلی توی اتاق جنگ بودیم. نماز را خواندم. حالم گرفته شده. چشمهایم باز نمی‌شدند. گفتم بخوابم. ولی دلم نمی‌آمد از کنار بیسیم کنار بروم. در همان اتاق جنگ، زیر نورافکن، ملحفه‌ای پهن کردم. گفتم دراز بکشم، یک مقدار آرامش پیدا کنم.

بلافاصله خواب سیدعالیقدری را دیدم که با عمامه‌ی مشکی آمد داخل قرارگاه، اما صورتش را گرفته بود. چهره‌اش گرفته و غمناک بود. آمد و نگاهی به همه‌مان کرد. همه با احترام بلند شدیم و یکپارچه احترام‌مان برانگیخته شد. ایشان، مثل اینکه کارش را انجام داده باشد و کار دیگری نداشته باشد- برای من هم طبیعی بود- گفت: «می‌خواهم بروم، کسی نیست مرا راهنمایی کند

بلافاصله دویدم جلو و گفتم: من آمادگی دارم.

آمدم ایشان را راهنمایی کردم تا از قرارگاه بیرون بروند، از آنجا هم خارج شدیم. یکدفعه به نظرم این‌طور آمد که حیف است این سید عالیقدر راه برود، بهتر است که ایشان را بغل کنم و روی دست خودم بگیرم. همان کار را کردم و ایشان را روی دست گرفتم تا راه نرود. همان‌طوری که روی دست‌های من بودند، با حالت تبسم، به من نگاه کردند. اظهار محبت کردند. این اظهار محبت، خیلی من را متاثر کرد و به گریه افتادم. گریه‌ام آنقدر شدت داشت که از خواب پریدم.

بیست دقیقه از زمانی که خوابیده بودم، گذشته بود ولی انگار اصلاً خوابم نمی‌آمد. حالت خاصی را احساس کردم. همان موقع، توی بیسیم داشتند تکبیر می‌گفتند. تکبیر چه بود، دو محور که گیر کرده بود، باز شده و رسیده بودند به اروند. یعنی سه محور با هم رسیده بودند به اروند. تمام مشکلات ما در پیشروی حل شده بود.

خدا ان‌شا‌الله با بزرگان بهشت محشورشان کند، برادر خرازی باکد و رمز اطلاع داد وضعیت ما خوب است و گفت: «توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم. اگر اجازه بدهید، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی خونین‌شهر.

ریسک بزرگی بود. هفتصد نفر چی بود که ما می‌خواستیم به خونین‌شهر حمله کنیم؟ بعدش چی؟ حالا خوب هم در آمد ولی... حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود. زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول‌های جنگ نمی‌کردیم که این کار بشود یا نشود. گفتم: بزنید.

ایشان زد؛ یک ساعت هم طول نکشید. ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و فریاد آنها بلند شد. گفتند: «ما زدیم خوب هم گرفته. عراقی‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند ولی تعداد آنها دست ما نیست.

باید احتیاط می‌کردند و کند به طرف‌شان می‌رفتند. یک هلیکوپتر214 فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است. خلبان فریاد زد: تا چشمم کار می‌کند، توی خیابان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند.

یعنی قابل شمارش نبودند. واقعاً مطلب عجیبی بود. نمی‌شد به عراقی‌ها بگوییم شما بروید توی سنگر ما نیرو نداریم! بالاخره باید کارشان را تمام می‌کردیم. باز خداوند یاری کرد و تدابیری اتخاذ شد که جالب هم بود. به نیروهایی که در خط داشتیم، گفتیم به صورت دشتبان، به صورت صف، یک طرفشان- یعنی طرف غرب- بایستند. منظورمان این بود که اینها را هدایت کنیم بیایند روی جاده و از طریف جاده بروند به طرف اهواز، گفتم: فعلاً پیاده بروند به طرف اهواز!

تا اهواز 165 کیلومتر راه بود. ماشین هم نداشتیم که آنها را سوار کنیم. نیروها با دست اشاره می‌کردند که بروید توی جاده. مگر تمام می‌شدند! آمدن‌شان تا بعداز ظهر طول کشید. هر چه می‌رفتند، تمام نمی‌شدند. عصر بود، پرسیدم : بالاخره این اسرار چه شدند؟

گفتند: دیگر نمی‌آیند.

رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم. آماری که به ما دادند، حدود چهارده‌ هزاروپانصد نفر در شهر اسیر شده بودند. حالا داخل این سنگرها، چقدر امکانات و مهمات و وسایل و تجهیزات و غذا بود، جای خودش.

خداوند متعال در این نمایش قدرت، نشان داد که چه وحشت و رعبی در دل اینها انداخت. آنها با اینکه هنوز عقبه‌شان قطع نشده بود. و با اینکه توی سنگرهای مستحکم بودند و با اینکه اگر باز هم به آنها امکانات نمی‌رسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر می‌توانستند مقاومت کنند، ولی خداوند رعبی به دل آنها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند.

ساعت پنج صبح نیروها به اروند رسیدند و ساعت هفت صبح برادر خرازی پرسید که من بزنم؟ و هشت صبح بود که ما به عراقی‌ها گفتیم دست‌ها بالا، چهارده هزاروپانصد نفر اسیر اینجا داشتیم و حدود پنج هزار نفر هم قبلاً داشتیم. اسرای بیت‌المقدس نوزده هزار و سیصد وهفتاد نفر شدند. حدود یک ماه طول کشید تا تک تک سنگرها از فشنگ و مهمات و وسایل و خواروبار خالی شد.

بگذریم که در همان فاصله‌ای که ارتباط شلمچه را با خرمشهر قطع کرده بودیم، دشمن مانورهای زیادی توی بیسیم می‌‌داد. مرتب می‌گفتند واحد فلان می‌آید، مقاومت کنید و هیچ‌کس حق ندارد عقب بیاید. از طرف دیگر، متوجه شدیم که تعدادی از سربازها می‌خواستند از طریق رودخانه قرار کنند. دعوایشان می‌شود. توی قایق جا نمی‌شده‌اند. دستور از بالا می‌آید هیچ‌کس حق ندارد عقب بیاید که ارتباط قطع می‌شود و همه‌شان اسیر می‌شوند.

 

Description: C:\Users\CN\Desktop\صیاد\url1.jpg

Description: C:\Users\CN\Desktop\صیاد\5379_645.jpg

Description: C:\Users\CN\Desktop\صیاد\url.jpgDescription: C:\Users\CN\Desktop\صیاد\26808_648.jpg

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 27 اسفند 1393 ساعت: 12:06 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس