تحقیق درباره انسان کامل

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره انسان کامل

بازديد: 839

 

مقدمه

موضوع بحث، انسان کامل و عیوب روحی و روانی انسان از دیدگاه اسلام است. انسان کامل یعنی انسان نمونه، انسان اعلی یا انسان والا. انسان مانند بسیاری از چیزهای دیگر، کامل و غیر کامل دارد و بلکه معیوب و سالم دارد وا سالم هم دو قسمت است: انسان سالم کامل و انسان سالم غیر کامل. شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام، از آن نظر برای ما مسلمین واجب است که حکم مدل والگو و حکم سرمشق را دارد. یعنی اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم چون اسلام می خواهد انسان کامل بسازد- و تحت تربیت و تعلیم اسلامی  به کمال انسانی خود برسیم، باید بدانیم که انسان کامل چگونه است، چهره انسان کامل- چهره روحی و معنوی اش- چگونه چهره ای است، سیمای معنوی انسان کامل چگونه سیمائی است و مشخصات انسان کامل چگونه مشخصاتی است، تا بتوانیم خود و جامعه خود را آنگونه بسازیم. اگر ما انسان کامل اسلام را نشناسیم، قطعا نمی توانیم یک مسلمان تمام و یا کامل باشیم و به تعبیر دیگر، یک انسان ولو کامل نسبی – از نظر اسلام- باشیم.

 

راههای شناخت انسان کامل از نظر اسلام

شناخت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد: یک راه این است که ببنیم قران – در درجه اول- و سنت – در درجه دوم- انسان کامل را – اگر چه در قرآن و سنت تعبیر انسان کامل نیست و تعبیر مسلمان کامل و مومن کامل است – چگونه توصیف کرده اند. ولی به هر حال معلوم است که مسلمان کامل، یعنی انسانی که در اسلام به کمال رسیده است، و مومن کامل یعنی انسانی که در پرتو ایمان به کمال رسیده است. باید ببینیم قرآن یا سنت، انسان کامل را با چه مشخصاتی بیان کرده اند و چه خطوطی برای سیمای انسان کامل کشیه اند. از قضا در این زمینه، چه در قرآن و چه در سنت یانات زیادی آمده است.

راه دوم شناخت انسان کامل، از راه بیانها نیست که ببینیم در قرآن و سنت چه آمده است، بلکه از این راه است که افرادی عینی را بشناسیم که مطمئن هستیم آنها آنچنان که اسلام و قرآن می خواهد، ساخته شده اند و وجود عینی انسانهای کامل اسلامی هستند، چون انسان کامل اسلامی فقط یک انسان ایده آلی و خیالی و ذهنی نیست که هیچوقت در خارج وجود پیدا نکرده باشد، انسان کامل، هم در حد اعلا و هم در درجات پایینتر در خارج وجود پیدا کرده است.

خود پیغمبر اکرم نمونه انسان کامل اسلام است. علی (ع) نمونه دیگری از انسان کامل اسلام است. شناخت علی شناخت انسان کامل اسلام است.

پس دو راه شناخت انسان کامل و همچنین فائده بحث از آن را دانستیم. بنابر این مسئله انسان کامل یک بحث فلسفی و علمی نیست که اثر علمی داشته باشد. اگر انسان کامل اسلام را از راه بیان قرآن و سنت و از راه شناخت پرورده های کامل قرآن نشناسیم، نمی توانیم راهی را که اسلام معین کرده برویم ویک مسلمان واقعی و درست باشیم و همچنین جامعه ما نمی تواند یک جامعه اسلامی باشد. پس ضرورت دارد انسان کامل و عالی و متعالی اسلام را بشناسیم.

 

فرق کامل وتمام

اینجا یک سوال مطرح است که اصلا معنی «کامل» چیست؟ انسان کامل یعنی چه؟

در زبان عربی دو کلمه نزدیک به یکدیگر –نه عین یکدیگر- داریم و ضد این دو کلمه یک کلمه است، یعنی آن کلمه گاهی در ضد این به کار می رود و گاهی در ضد آن. در فارسی حتی خود آن دو کلمه را هم نداریم، یعنی به جای آن دو کلمه فقط یک کلمه داریم. آن دو کلمه عربی یکی کمال است و دیگری تمام. گاهی در عربی کامل گفته می شود و گاهی تام و در مقابل هر دو ناقص گفته می شود. چناننکه در فارسی اینچنین می گوییم. این کامل است و آن ناقص. این تام است تمام است و آن دیگری ناقص.

کمال را در جهت عمودی بیان می کنند و تمام را در جهت افقی. وقتی شی در جهت افقی به نهایت وحد آخر خود برسد، می گوییم تما شد، و زمانی که شی در جهت عمودی می گویند کمال. اگر می گویند: عقل فلان کس کامل شده است یعنی قبلا هم عقل داشته اما عقلش یک درجه بالاتر آمده است، علم فلان کس کامل شده است یعنی قبلا هم علم داشت واز آن استفاده می کرد ولی علمش یک درجه کمالی را پیموده است. پس یک انسان تمام داریم که در مقابل انسانی است که از نظر افقی ناتمام است، یعنی اصلا نیمه انسان است کسر انسان است مثلا ثلث یا دو ثلث انسان است و به هر حال انسان تمام نیست وانسان دیگری هم داریم که انسان تمام هست ولی انسان تمام می تواند کامل باشد، کاملتر باشد و از آن هم کاملتر باشد، تا به آن حد نهایی نهایی که حد اعلای انسان است برسد.

 

تعبیر «انسان کامل»

تعبیر انسان کامل در ادبیان اسلامی تا قرن هفتم هجری وجود نداشته است. امروز در اروپا هم این تعبیر خیلی زیاد مطرح است ولی برای اولین بار در دنیای اسلام این تعبیر در مورد انسان به کار برده شده است. اولین کسی که در مورد انسان تعبیر انسان کامل را مطرح کرد عارف معروف محی الدین عربی اندلسی طائی است. محی الدین عربی پدر عرفان اسلامی است.

دیگران هم انسان کامر را – هر کسی از دید خود – به شکلی بیان کرده اند. ما می خواهیم ببینیم که انسان کامل از دید قرآن چگونه انسانی است. ابتدا از انسان تمام و انسان ناقص شروع می کنیم.

 

عیبهای جسمی و روانی

آیا انسان سالم و انسان معیوب هم داریم؟ سلامت و عیب گاهی مربوط به تن انسان است. شکی نیست که بعضی انسانها از نظر جسمی سالمند و بعضی معیوب و مریض. مثلا نقص عضوی دارند: نابینا، کر و یا افلیج هستند وامثال اینها. ولی اینها مربوط به شخص انسان است. هیچ توجه دارید که اگر انسانی کور باشد کر باشد افلیج باشد، بد شکل باشد کوتاه قد باشد، شما اینها را برای او از نظر فضیلت و شخصیت وانسانیت، نقصی نمی شمارید.

مثلا «ابوالعلاءمعری» و «طه حسین» کور بوده اند، آیا این کوری که نقصی درجسم و شخص این افراد بود به عنوان یک نقص در شخصیت این افراد شمرده می شود؟ نه، اینچنین نیست. این مطلب دلیل بر این است که انسان دو چیز دارد: شخصی دارد و شخصیتی تنی دارد و روحی. جسمی دارد و روانی. حساب وران از حساب جسم جدا است. این کسانی که خیال می کنند روان انسان، صددرصد تابعی از جسم اوست اشتباهشان همین جاست. اساسا آیا روان انسان می تواند بیمار باشد، در حالیکه جسم او سالم است، این خودش یک مسئله ای است. بنابر این نظر کسانی که منکر اصالت روح هستند وتمام خواص روحی را اثر مستقیم و بلاواسطه سلسله اعصاب انسان می دانند، اساسا روان، حکمی ندارند، همهچیز تابع جسم است. از نظر ایشان اگر روان بیمار باشد، حتما جسم بیمار شده که روان بیمار است و بیماری روانی همان بیماری جسمی است.

مثل کسی که دارای عقده روانی «تکبر» است. امروز ثابت شده است که تکبر واقعا بیمار است. واقعا اختلال روحی و روانی است، ولی آیا می شود یک دارو برای تکبر در داروخانه پیدا کرد؟ آیا می شود انسان یک قرص بخورد و تکبرش از بین برود و تبدیل به یک انسان متواضع شود؟ آیا می شود به یک انسان قسی القلب وجلاد مثل شمر بن ذی الجوشن یک آمپول بزنند و یا یک قرص به او بدهند تا تبدیل به یک انسان عطوف، مهربان و با شفقت ورحمت شود؟ نه، معالجه برای او هست ولی معالجه او راه دیگری دارد.

حتی گاهی بیماری جسمی از راه روانی معالجه می شود، همچنانکه گاهی بیماری روانی از راه جسم معالجه می شود. مثلا یک بیماری واقعا جسمی است ولی با یک سلسله تلقینها و تقویتهای روحی- که اینهم خودش داستانی دارد و یک مساله عجیبی است- جز دلایل قاطع بر این است که واقعا انسان، موجودی است مرکب از تن و روان، و روان انسان از تن استقلال دارد ویک تابع مطلق از تن نیست، همچنانکه تن تابع مطلق از روان نیست این دو در یکدیگر اثر دارند.

ما در صحبت از انسان کامل مقصودمان عیب و سلامت مربوط به جسم نیست، نمی خواهیم بحث پزشکی کنیم که انسانی صددرصد سالم است که اگر برود چکاپ کند، معلوم می شود همه جهازات بدنش سالم است، این بحث به ما مربوط نیست، ما اساسا به بدن کاری نداریم.

پس واقعا ممکن است انسان از نظر روانی بیمار ومعیوب باشد، همچانکه ممکن است از این نظر سالم باشد. قرآن این اصل را پذیرفته است، می فرماید: فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا در دل و روحشان بیماری است. نمی فرماید مثلا چشمشان بیمار است. قلبی که قرآن می گوید غیر از قلب پزشکی ای است که لازم است به طبیبی قلب مراجعه کنیم. قلب در قرآن یعنی همان روح و روان انسان.

یکی از برنامه های قرآن، ساختن انسان سالم است و ماقبل از آنکه بخواهیم توقع این را داشته باشیم که انسان کامل باشیم  یا به انسان کامل نزدیک باشیم، باید خود را از این نظر که اساسا «انسان سالم» یا «انسان معیوب» هستیم به خوبی بشناسیم.

 

آفات روح انسان

به طور اجمال ریشه های اصلی آنچه که روح انسان را آفت زده می کند برایتان عرض می کنیم. از نظر روانشناسی، محرومیتها منشا بیماریهای روانی می شود یعنی منشا بسیاری از عقده های روانی و بیماریهای روانی انسان، احساس مغبونیتها و محرومیتهاست.

این کینه چیست که وقتی انسان احساس می کند نسبت به کسی حقد و کینه دارد، دلش می خواهد از او انتقام بگیرد و تا او را به خاک و خون نکشد نمی تواند آرام گیرد؟ این حس انتقامجویی در انسان چیست؟

آدم حسود وقتی خیر و نعمتی را در دیگران می بیند، همه آرزویش این است که از او سلب نعمت شود درباره خودش فکر نمی کند. انسان سالم غبطه دارد نه حسد. او همیشه درباره خود فکر می کند که جلو بیفتد. اگر یک انسان همیشه در فکر این باشد که خودش جلو بیفتد، سالم است این دلیل بر عیب نیست اما اگر کسی همیشه در این اندیشه است که دیگری عقب بیفتد بیمار است، مریض است. حتی شما می بینید که گاهی آدمهای حسود به مرحله ای می رسند که حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند بلکه به دیگری پنجاه درجه صدمه وارد شود.

اولین برنامه قرآن تعهذیب نفس است تزکیه نفس است پاکیزه کردن روان از بیماریها عقده ها، تاریکیها، ناراحتیها، انحرافها و بلکه از مسخ شدنهاست.

هر صاحب مکتبی که مکتبی برای بشریت آورده است نظریه ای درباره کمال انسان و یا انسان کامل دارد.

مکتب عقل

یک نظر، نظر عقلیون یا اصحاب عقل است یعنی نظر کسانی که به انسان بیشتر از زاویه عقل می نگریسته اند وگوهر انسان را همان عقل او می دانسته اند ونه چیز دیگر. عقل هم یعنی قوه تفکر و قوه اندیشیدن.

انسان کامل به عقیده فلاسفه، انسانی است که عقلش به کمال رسیده است، به این معنا که نقش اندام هستی در ذهنش پیدا شده است. ولی با چه وسیله به اینجا رسیده است با قدم فکرف با قدم استدلال و برهان و با قدم منطق حرکت کرده تا به اینجا رسیده است.

مکتب عشق

مکتب دیگر در باب انسان کامل مکتب عشق است. مکتب عشق که همان مکتب عرفان است کمان انسان را در عشق که مقصود عشق به ذات حق است و در انچه که عشق انسان را به آن می رساند می داند.

در این مکتب انسان کامل در آخر عین خدا می شود. اصلا انسان کامل حقیقی خود خداست وهر انسانی که انسان کامل می شود، از خودش فانی می شود و به خدا می رسد.

 

مکتب قدرت

مکتب دیگری در باب انسان کامل موجود دارد که نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق فقط بر قدرت تکیه دارد و نه بر عشق فقط بر قدرت تکیه دارد. انسان کامل یعنی انسان مقدتر و کمال یعنی قدرت- بههر معنی ای که قدرت را در نظر بگیرید – یعنی اقتدار، زور.

این مکتب در جواب ادیان گفته اند: تساوی حقوق زن و مرد، می گوید این هم حرف مزخرفی است، مرد، جنس برتر و قوی تر است و زن برای خدمت به مرد خلق شده و هیچ هدف دیگری در کار نیست، تساوی حقوق زنو مرد هم غلط است.

این مکتب اساسا انسان برتر و والا و انسان کامل را مساوی با انسان مقتدر وانسان زورمند می داند و کمال را مساوی با قوت و قدرت.

 

مکتب ضعف

همانطور که مکتب عقل نقطه مقابلی داشت که منکر آن بود مکتب عشق هم نقطه مقابلی داشت که یک عده اساسا این حرفها را از خیالات و اوهام می دانستند، مکتب قدرت هم نقطه مقابل دارد، بعضی در حد افراط، قدرت راتحقیر کرده اند واساسا کمال انسان را در ضعف او دانسته اند. از نظر اینها انسان کامل، یعنی انسانی که قدرت ندارد، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز می کند. سعدی خودمان در یک رباعی چنین اشتباه بزرگی کرده است، می گوید:

می آن مورم که در پایم بمالند               نه زنبورم کهاز نیشم بنالند

می گوید من آن مورچه ای هستم که زیر پا، لگدم می کنند، زنبور نیست که نیش بزنم و از نیشم ناله کنند.

کجا خود شکر این نعمت گزارم                       که زور مردم آزاری ندارم

نه آقای سعدی! مگر امر دائر است که انسان یا باید مور باشد و یا زنبور که می گوئی من از میان مور بودن یا زنبور بودن، مور بودن را انتخاب می کنم. تو نه مور باش که زیر دست و پا له شوی، و نه زنبور باش که به کسی نیش بزنی. سعدی اینطور باید می گفت:

نه آن مورد که در پایم بمالند                                    نه زنبور که از نیشم بنالند

چگونه شکر این نعمت گزارم                                    که دارم زور و آزاری ندارم

اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد، جای شکر دارد و الا اگر زور نداشته باشد وآزار هم نداشته باشد، مثل این می شود که شاخ ندارد و شاخ هم نمی زند اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی، آنوقت هنر کرده ای.

مکتب محبت (مکتب معرفت)

مکتب دیگری در مورد انسان کامل وجود دارد که آن را، هم می توان مکتب محبت نامید و هم مکتب معرفت به معنای «معرفه النفس»

انسان کامل در این مکتب یعنی انسانی که خود را بشناسد که اگر خود را شناخت ، بر خود مسلط می شود و بعد که بر خود مسلط شد نسبت به دیگران محبت پیدا می کند. حال می خواهید اسم این مکتب را مکتب معرفت بگذارید و یا مکتب محبت. اسمش را هر چه می خواهید بگذارید.

مکتب سوسیالیزم انسان تا وقتی من است ناقص می داند و آنوقت انسان کامل می شود که من تبدیل به ما شود.

 

دو مکتب دیگر

در دو سه قرن اخیر یک سلسله مکتبهای دیگر پیدا شده است که اینها بیشتر به جنبه های اجتماعی گرایش پیدا کرده اند، نه به جنبه های فردی. مکتب سوسیالیزم انسان کامل را انسان بی طبقه می داند. معتقد است که اگر انسانی در طبقه ای باشد – مخصوصا در طبقه های عالیتر- همیشه یک انسان معیوب است و بلکه در جامعه طبقاتی، هیچوقت انسان درست و سالم وجود ندارد. این مکتب به انسان کامل ایده آل هم چندان معتقد نیست، چون برای انسان مقام زیادی قائل نیست. انسان کامل از نظر این مکتب، یعنی انسان بی طبقه، انسانی که همیشه با انسان های دیگر در وضعی مساوی زندگی کند.

مکتب اگزیستانسیالیسم بیشتر روی مسئله آزادی و آگاهی انسان که منظورشان از آگاهی، بیشتر آگاهیهای اجتماعی است تکیه کرده اند. مکتب اگزیستانسیالیسم تکیه اش بیشتر روی آزادی و آگاهی و مسئولیتهای اجتماعی است. از دیدگاه این مکتب انسان کامل یعنی انسان آزاد، انسان آگاه، انسان متعهد، انسان مسئول، و لازمه آزادی، حالت پرخاشگری و عصیانگری است که این هم خودش یک مکتب دیگری است.


منابع

1- شهيد مطهري، انسان كامل، چاپ هفتم، 1371


فهرست مطالب

مقدمه. 1

راههای شناخت انسان کامل از نظر اسلام. 1

فرق کامل وتمام. 2

تعبیر «انسان کامل». 4

عیبهای جسمی و روانی.. 4

آفات روح انسان. 6

مکتب عقل. 7

مکتب عشق.. 8

مکتب قدرت.. 8

مکتب ضعف.. 9

مکتب محبت (مکتب معرفت)10

دو مکتب دیگر10

منابع. 12

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: پنجشنبه 07 اسفند 1393 ساعت: 14:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره انسان کامل

بازديد: 247

انسان کامل و غير کامل

موضوع بحث ما، انسان کامل از ديدگاه اسلام است، انسان کامل يعني انسان نمونه، انسان اعلاء، انسان والا و هر تعبيري که مي خواهيد بکنيد.

انسان هم مانند بسياري از چيزهاي ديگر، کامل و غيرکامل بلکه معيوب و سالم دارد انسان معيوب داريم و انسان سالم و باز انسان سالم نيز دو نوع دارد :

1- انسان سالم کامل

2- انسان سالم غير کامل

شناختن انسان کامل يا انسان نمونه از ديدگاه اسلام از آن جهت براي مامسلمانان واجب و لازم است که حکم مدل و الگو و سرمشق را دارد، يعني اگر ما بخواهيم يک مسلمان کامل باشيم (چون اسلام ميخواهد انسان کامل بسازد) وبخواهيم بکمال انساني خودمان برسيم، فقط در تحت تربيت و تعليم اسلامي است که ميتوانيم موفق باشيم.

بايد بدانيم که انسان کامل چگونه است؟ و چهره انسان کامل چگونه چهره ايست؟ (يعني چهره روحي و معنوي او) سيماي معنوي انسان کامل چگونه سيمايي است؟ مشخصات انسان کامل چگونه مشخصاتي است؟ و... تا ما جامعه ي خودمان افراد خودمان و خودمان را آنگونه بسازيم و اگر انسان کامل در اسلام را نشناسيم قطعاً نميتوانيم که يک مسلمان تمام و کامل و يا به تعبير ديگر،انسان کامل (ولو نسبي) از نظر اسلام باشيم.

 

 

معيار و محک شناخت انسان کامل از ديدگاه اسلام

شناخت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد :

1- اين است که ببينيم انسان کامل را قرآن (در درجه ي اول) و سنّت (در درجه ي دوم) با بيانات خودشان چگونه توصيف کرده اند؟ حالا ولو در قرآن و سنّت به تعبير «انسان کامل» نيامده است، وبه تعبير «مسلمان کامل» و «مؤمن کامل» بيان گرديده، ولي خوب معلوم است که «مسلمان کامل» يعني انساني که در اسلام به کمال رسيده «مؤمن کامل» يعني انساني که درپرتو ايمان به کمال رسيده است.بايد ببينيم قرآن و يا سنّت انسان کامل را با چه مشخصاتي بيان کرده اند و چه خطوطي براي سيماي انسان کامل کشيده اند؟ و از قضا هم در قرآن و هم در سنّت در اين زمينه سخن و بيان زياد داريم.

2- اينکه افرادي عيني از انسان ها، افرادي که مطمئن هستيم که اينها ساخته شده اند، يعني آنچنانکه قرآن مي خواهد و آنچنانکه اسلام مي خواهد خودسازي کرده اند،يعني انسانهاي وجود عيني و انسانهاي کامل اسلامي گشته اند را بشناسيم و براي خود الگو اختيار کنيم چون انسان کامل اسلامي فقط يک انسان ايده آلي و خيالي و ذهني نيست که هيچوقت در خارج وجود پيدا نکرده باشد، نه، در خارج هم زياد وجود پيدا کرده است، هم حد اعلاي اعلاء و هم يک درجه و دو درجه پايين تر از آن . خود پيغمبر اکرم نمونه ي انسان کامل اسلام است،علي (ع) يک نمونه ي ديگر از انسان کامل اسلام است.

 

 

شناخت علي (ع) ؛ شناخت انسان کامل اسلام

شناخت علي (ع) شناخت انسان کامل در اسلام است، اما شناخت علي (ع) نه شناخت علي به اسمش و نسبش، (شناخت شناسنامه اي) يک وقت انسان علي (ع) را شناسنامه اي مي شناسد، يعني نامش علي (ع) پسر ابوطالب، ابوطالب پسر عبدالمطلب، مادرش فاطمه دختر اسد بن عبد العزي، شوهر فاطمه زهرا (س)، پدر حسن و حسين، در چه سالي متولد شد؟ در چه سالي از دنيا رفت؟ چه جنگهايي کرد؟ و... اينها شناخت هاي شناسنامه اي است، يعني اگر ما بخوا هيم براي علي (ع) يک شناسنامه صادر کنيم و آگاه باشيم به شناسنامه ي او مثلا مشخصاتش اين است که ...

اين شناخت، شناخت علي و شناخت انسان کامل اسلام نيست، شناخت علي يعني شناخت «شخصيت» علي (ع) نه «شخص» علي، در هر حدي که براي ما ممکن است که شخصيت جامع علي (ع) را بشناسيم، انسان کامل اسلام را شناخته ايم و در هر حدي که آن انسان کامل را نمونه قرار دهيم و راه او را برويم و او را عملاً (نه اسماً و لفظاً) امام وپيشواي خومان قرار دهيم خودمان تابع و پيرو او باشيم و هميشه کوشش کنيم که خودمان را بر طبق اين نمونه و اين الگو بسازيم در آن هنگام ما شيعه ي اين انسان کامل هستيم که بقول شهيد ثاني :

« الشيعهُ مَن شايعَ عَلِياً » شيعه يعني کسيکه مشايعت کند علي را، يعني انسان با لفظ وحرف و با حب و علاقه و دوست داشتن فقط شيعه نميشود، بلکه با مشايعت (مشايعت يعني همراهي و وقتي که کسي ميرود شما او را مشايعت ميکنيد وهمراه و پشت سر او ميرويد، مشايعت ميگويند) شيعه ي علي يعني مشايعت کننده ي «عملي» علي(ع) .

پس دانستيم که اين دو راه براي شناخت انسان کامل است، و فايده اش را هم دانستيم، اين يک بحث فقط فلسفي وعلمي نيست که اثرعلمي داشته باشد يعني ما اگرانسان کامل اسلام را ( چه از راه بيان قرآن و چه از راه شناخت شخصيت هاي پرورده شده ي قرآن) نشناسيم، نميتوانيم راهي را که اسلام معين کرده است برويم و نميتوانيم يک مسلمان درست و واقعي باشيم، جامعه ي ما نميتوانديک جامعه ي اسلامي باشد،پس براي ما ضرورت دارد که حتماً انسان کامل و عالي و متعالي اسلام را بشناسيم.

کامل يعني چه؟

اينجا يک سؤال به ذهن مي آيد که اصلاًمعناي «کامل» چيست؟

بعضي چيزها خيلي واضح است، ولي وقتي که انسان دقّت مي کند مي بيند، خير، اين واضح، ازخيلي مشکل ها بيشتر احتياج به توضيح دارد.

ما در زبان عربي، دو کلمه داريم «کمال، تمام» که نزديک به يکديگر هستند (ولي نه عين يکديگر) ونيز کلمه اي داريم که ضد اين دو کلمه است، در زبان عربي بيش از يک کلمه وجود ندارد، يعني آن کلمه گاهي در ضد اين به کار مي رود، در فارسي که حتي خود آن دوکلمه را نداريم، يعني بجاي آن دو کلمه، فقط يک کلمه داريم. يکي کلمه ي «کمال» است و ديگري کلمه ي «تمام» گاهي در عربي «کامل» گفته ميشود و گاهي «تام» و در مقابل هر دو کلمه گفته مي شود «ناقص» اين کامل است، آن ناقص، يا گفته ميشود: اين تام است (تمام است) و آن ديگري ناقص، در يک آيه ي قرآن هر دو کلمه آمده است:

«اَليومَ اَکمَلتُ لَکُم دينَکُم و اَتمَمتُ عَلَيکُم نِعمَتي» دين شما را برايتان کامل نمودم و نعمت خودم را بر شما تمام کردم.

قرآن در ايجا نفرموده است «اَتمَمتُ لَکُم دينَکُم» زيرا اگر مي فرمود «اَتمَمتُ لَکُم دينَکُم»، از نظردستور زبان عربي درست نبوده، وهمچنين نفرموده: «َواَکمَلتُ لَکُم نِعمَتي»

فرق «اَکمَلتُ» و «اَتمَمتُ»

حالا فرق اين دوتا چيست؟ اگر فرق اين دو تا را بيان نکنيم نمي توانيم، بحثمان را شروع کنيم و شروع بحث ما از دانستن معناي اين دوکلمه است.

«تمام» در جائي گفته مي شود، که در يک شئ همه ي آنچه که براي اصل وجود لازم است، بوجود آمده باشد، يعني اگر بعضي از چيزها بوجود نيايد، اصلاً اين شئ در ماهيت خودش ناقص است، تمامش به وجود نيامده، بلکه نيمي از او بوجودآمده است، و کسر بر مي دارد يعني ميشودگفت: نصفش موجود است، ثلثش موجود است، دو ثلثش موجود است و... مثلاًيک ساختمان يا يک مسجد که بر اساس يک نقشه اي بايد ساخته شود مثلاً براي اينکه مسجد باشد احتياج به بک تالار دارد . تالار احتياج به ديوار و سقف و درب و به خيلي چيزها دارد، در مورد ساختمان، وقتي که همه ي آن چيزهايي را که ساختمان احتياج به آن دارد که اگر نباشد از ساختمان نمي شود استفاده کرد، وقتي همه پيدا شد مي گويند ساختمان تمام شد، نقطه ي مقابل تمام را مي گوييم «ناقص» .

و «کمال» در جايي است که يک شئ بعد از آنکه «تمام» گشت يک درجه بالاتر هم مي تواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر يک درجه بالاترهم مي تواند داشته باشد و...، که اگر اين کمال نباشد ، تمام سر جايش هست ولي اگر کمال باشد يک پله بالا تر رفته است.

«کمال » را در جهت «عمودي» بيان ميکنند و «تمام» را در جهت «افقي» يعني وقتي شئ در جهت افقي به نهايت  برسد مي گويند تمام شد و اگر در جهت عمودي حرکت کند و به آخر برسد مي گويند به کمال رسيد، و مي گويند عقل فلان کس کامل شده، يعني قبلاً هم عقل داشت اما حالا عقلش يک درجه بالا آمده است، علم فلان کس کامل شده، قبلاً هم علم داشت قبلاً هم از علم خودش استفاده مي کرد ولي يک درجه بالاترآمده و کامل شده است، و يک درجه ي کمالي را پيموده است.

پس يک انسان تمام داريم در مقابل انساني که ازنظر افقي ناتمام است، يعني اصلاً نيم انسان است، کسردارد، ثلث انسان است، ربع انسان است، انسان تمام نيست وديگر اينکه نه انسان تمام است ولي انسان تمام ميتواند کامل و کاملتر باشد، تا به حد نهائي نهائي که ازآن بالاتر ديگر انساني وجود ندارد، اين را مي گوئيم انسان کامل کامل، که ديگر حد اعلاي انسانيت است.

تعبير انسان کامل در ادبيات اسلامي تا قرن هفتم هجري وجود نداشت و بعد از اين تاريخ به کار رفت، و امروزه در اروپا هم اين تعبير خيلي زياد است ولي اولين بار در دنياي اسلام پيدا شده است و اول کسي هم که اين تعبير را کرده و مسئله ي انسان کامل را به نام انسان کامل مطرح نموده است عارف معروف «محيي الدين عربي اندلسي طائي» است.  

محيي الدين عربي، پدر عرفان عربي است، يعني تمام اين عرفائي را که در ميان تمام ملل اسلامي سراغ داريد و از جمله عرفاي ايراني و فارسي زبان که داريم و مهمترين شان از قرن هفتم به بعد و در ائايل قرن هفتم هم بوده، تمامي اينها شاگردان مکتب محيي الدين هستند، همين مولوي با اين همه عظمت، در مقابل محيي الدين در عرفان چيزي نيست، او (محيي الدين) مردي عربي نژاد، از اولاد حاتم طائي و اهل اندلس (اسپانياي امروز) است ولي البته همه ي مسافرتهايش در کشورهاي اسلامي بوده است و سرانجام در شام از دنيا رفت، قبرش هم الآن در شام است.

محيي الدين شاگردي دارد بنام صدرالدين قونوي، که او هم بعد از محيي الدين از بزرگترين عارفان شمرده ميشود.

عرفان اسلامي را به صورت علمي، آن هم علم بسيار بسيار غامض در آوردن کار محيي الدين و شروع صدرالدين قونوي است صدرالدين در يک مسجدي امام جماعت بود که همين مولوي ميرفت به صدرالدين قونوي اقتداء ميکرد.

افکار محيي الدين بوسيله ي صدرالدين قونوي به مولوي انتقال پيدا کرده است، اين حرفهائي که شما در اين زمينه ها مي شنويد، اساس ندارد، عرفان اسلامي ريشه هاي ديگري دارد غير از اين مهملاتي که امروزه يک عده اي دارند در اين روزنامه ها و اين مجلات مي بافند.

يکي از مسائلي که اين مرد طرح کرد مسئله ي «انسان کامل» بود، ولي البته او از ديدگاه عرفان طرح کرده است (اگر در جلسات آينده مقتضي بود که در اين زمينه بحث کنيم، مقداري مفصلتر بيان مي کنم).

پس اولين کسي که اين مطلب را به تعبير انسان کامل و با لفظ انسان کامل طرح کرده و با ديد خاص عرفاني هم اين مطلب را بيان فرموده است، البته ديگران هم انسان کامل را هر کدام از ديد خود به شکلي بيان کرده اند.

حال که ما مي خواهيم ببينيم انسان کامل از ديد قرآن چگونه انساني است، ناچار بحث خودمان را از «انسان تمام» و «انسان ناقص» شروع ميکنيم، چون تا اين مرحله را نپيمائيم، نمي توانيم به آن مرحله برسيم.

آيا ما انسان سالم و انسان معيوب داريم؟ يک سلامت و يک عيب است که مربوط به جسم و تن انسان است، در اين شکي نيست که بعضي از انسان ها از نظر جسمي سالمند و بعضي ديگر معيوب يا مريضند، يا نقص عضو دارند، ممکن است چشم يکي نابينا باشد ويا... ولي اينها مربوط به شخص انسان است.

آيا هيچ توجه داريد که اگر يک انساني کور باشد، کر باشد، فلج باشد، بد شکل باشد، کوتاه قد باشد، شما اين را براي او فضيلت يا نقص نميشماريد؟، از نظر شخصيت و انسانيت نقص نمي شماريد؟ مثلاً سقراط اين فيلسوف معروف يونان که تالي تلو پيامبران حسابش مي کنند، يکي از بد شکل ترين افراد دنيا بوده است، ولي هيچکس بد شکلي را براي سقراط به عنوان يک انسان، عيب نمي داند، يا مثلاٌ (فلان فيلسوف) ابوالعلاء معري کور بوده است، طه حسين در زمان خودمان کور بوده، اين کوري که نقصي است در جسم او و شخص او، آيا در شخصيت او هم نقصي و عيبي شمرده مي شود؟ نه، اين گونه نيست و اين خود دليل بر اين است که انسان دو چيز دارد : شخصي دارد و شخصيتي، تني دارد و روحي؛ روان حسابش جدا از جسم است و اينکه خيال ميکنند که روان انسان يک تابعي است از جسم اشتباهشان صددرصد همينجا است.

اساساً آيا روان انسان مي تواند بيمار باشد در حاليکه جسم انسان بيمار باشد يا خير؟اين هم خودش يک مسئله اي است کسانيکه منکر روح و اصالت روح هستند و تمام خواص روحي را اثر مستقيم و بلا واسطه ي سلسله ي اعصاب انسان ميدانند، بنابر نظريه ي اينها اساساً روان حکمي ندارد، همه چيز تابع جسم است، اگر روان بيمار باشد حتماً جسم بيمار است که روان بيمار است، بيماري رواني همان بيماري جسمي است.

خوشبختانه امروز بيشتر اين مطلب ثابت شده است که ممکن است انسان از نظر جسم، از نظر خون، از نظرشمارش گلبولهاي سفيد و قرمز خون، از نظر سلسله ي اعصاب، از نظر ويتامين هاي بدن، از نظر متابوليسم بدن، از همه جهت، ممکن است انسان سالم سالم باشد، از نظر پزشکي حتي از نظر پزشک اعصاب هم (يعني از نظر عصبي هم) کوچکترين بيماري نداشته باشد و در عين حال از نظر رواني بيمار باشد مثلاً به اصطلاح امروزيها عقده ي رواني داشته باشد، انساني که عقده ي رواني دارد واقعاً علم امروز مي گويد که بيمار است، يعني اختلال در دستگاه رواني او پيدا شده است بدون آنکه اختلالي در دستگاه جسمي او موجود باشد و از اين جهت راه معالجه ي آن بيماران رواني دواهاي مادي نيست، مثلاً آن کسي که داراي عقده ي رواني «تکبر» است، ثابت شده است که واقعاً اختلال رواني است، آيا مي توان دوائي براي آن در داروخانه پيدا کرد، که اگر انسان بخورد تکبرش مبدل به تواضع بشود؟، و يا انساني قسي القلب و جلادي را با آمپول و قرص مي توانيم تبديل کنيم به يک انسان عطئف و مهربان با شفقت، با رحمت و... نه، او معالجه دلرد ولي راه معالجه ي او راه ديگري است، و حتي گاهي بيماري جسمي از راه رواني معالجه ميشود، همچنانکه گاهي بيماري رواني از راه جسم معالجه ميشود بسيار اتفاق مي افتد که بيماري، واقعاً جسمي است ولي با يک سلسله تلقينها و تقويت هاي روحي سلامت خود را باز مي يابد که اين هم يک مسئله ي عجيبي است، اينها دلايل قاطعي است بر اينکه انسان يک موجودي است مرکب از تن و روان بلکه روان استقلال دارد از تن و يک تابع مطلق از تن نيست، همچنانکه تن تابع مطلق از روان نيست، و بقول حکما اين دو در يکديگر اثر دارند:

     «اَلنَّفسُ وَ البَدَنُ يتَََعاکَسانِ ايجاباً وَ اِعداداً» روان در بدن اثر مي گذارد و بدن در روان اثر مي گذارد. اين خود دليل بر اين است که دستگاه رواني انسان خود يک دستگاهي است متعلق.

اينجا که ما سخن از انسان کامل ميکنيم و قبل از اينکه وارد بحث انسان کامل شويم سخن از انسان سالم و انسان معيوب مي آوريم، براي ذکر مقدمه بود (که البته لازم و ضروري بود) خواستيم بگوييم کهاين عيب و سلامتي مربوط به جسم و روان نيست، ما نمي خواهيم بحث پزشکي کنيم که کدام انسان صددرصد سالم است و بعد از شکاف معلوم شود که بلي همه جهازات بدن سالم است، اين به ما مربوط نيست، نه، ما اساساً به بدن کاري نداريم، پس انسان از نظر رواني واقعاً ممکن است بيمار، معيوب و... باشد و نيز ممکن است سالم باشد، اين اصل را قرآن پذيرفته است، قرآن گاهي مي فرمايد:

«في قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاً» در دلشان و روحشان مرضي است، قرآن نمي فرمايد چشمشان بيمار است، قلبي که قرآن مي گويد، غير از قلبي است که پزشک مي گويد، قلب انسان يعني همان روح و روان انسان.

يا درباره ي قرآن که مي فرمايد که:

«وَ نُنَّزِلُ مِنَ قُرآنِ ما هُوَ شَفا وَ رَحمَهٌ لِلمُومِنينَ وَ لايزيدُ الظّالِمينَ اِلاّخَساراً»

قرآن را براي شفاء و رحمت مومنين فرستادهايم قرآن شفاي مومنين است.

امير المومنين ميفرمايد: «فَاِنَّ تَقوَي اللهِ دَواءُ داءِ قُلوبِکُم» يعني تقوي دواي بيماري دلهاي شماست.

و نيز ميفرمايد: «اَلا وَاِنَّ مِنَ البَلاءِ اَلفاقَّه»  ازجمله بلاها و شدائد فقر است.

    «وَ اَشَدُّ مِن الفاقَهِ مَرَضُ البَدَنِ» و از فقر بدتر مريضي بدن است.

     «وَ اََشَدُّ مِن مَرَضِ البَدَنِ مَرَضُ القَلبِ» و از بيماري بدن بدتر و شديدتر مرض قلب و بيماري دل انسان است.

يکي از برنامه هاي قرآن ساختن انسان سالم است و ما قبل از آنکه توقع انسان کامل بودن را داشته باشيم يا به انسان کامل نزديک باشيم، بايد خودمان را بررسي کنيم که اساساً انسان سالم هستيم يا انسان معيوب؟

آفتهاي روح

بطور اجمال ريشه هاي اصلي آنچه که روح انسان را آفت زده مي کند بيان مي کنيم:

از نظر روانشناسي محروميت ها منشأ بيماري هاي رواني مي شود، يعني منشأ بسياري از عقده هاي رواني انسان و بيماري هاي رواني انسان، احساس محروميتها و... است.

ميدانيد که تکيه ي فرويد بطور افراط روي همين مسئله است خصوصاً در امور جنسي و به هر حال اين خود يک مسئله اي است که محروميت هاي انسانها در آنها ايجاد بيماريها مي کند انسان وقتي احساس مي کند نسبت به يک شخصي حقد دارد، کينه ميورزد و دلش مي خواهد از او انتقام بگيرد و تا او را به خاک و خون نکشد نمي تواند آرام بگيرد، اين کينه و حس انتقامجويي در انسان چيست؟ اين خودش يک امري و مسئله اي است.

انسان حسود وقتي که خيري و نعمتي را در ديگران ميبيند همه ي آرزويش اين است که اين نعمت از او سلب شود براي خودش فکر نمي کند، آدم سالم غبطه دارد نه حسد، آدم سالم هميشه درباره ي خودش فکر مي کند که جلو بيفتد، اگر يک انساني هميشه در فکر اين است که خودش جلو بيفتد اين سالم است و دليل بر عيب نيست، اما اگر کسي هميشه در اين انديشه است که ديگري عقب بيفتد اين بيمار و مريض است و حتي شما مي بينيد که آدم هاي حسود گاهي به مرحله اي ميرسند که به خودشان حاضرند صد درجه مثلاً صدمه بزنند بلکه پنجاه درجه صدمه به ديگري وارد شود! .

يک داستان تاريخي خيلي معروف هست که در کتب تاريخ نقل مي کنند، مي گويند: در زمان يکي از خلفا مرد ثروتمندي بود، رفت يک غلامي خريد و اين غلام را از روز اولي که خريد مانند يک غلام با او رفتار نمي کرد بلکه مانند يک آقا با او رفتار مي کرد يعني بهترين لباسها و آسايش خيلي زياد در اختيار او قرار مي داد، درست مثل فرزندش بلکه از فرزندش هم بهتر، پول زيادي در اختيار او قرار داد و اين غلام مي ديد که ارباب هميشه در فکر است و هميشه ناراحت است تا آخرين مرحله حاضر شد که او را آزاد کند و يک پول و سرمايه ي زيادي هم به او بدهد، بعد يک شب با او نشست و درددل را به ميان گذاشت و گفت اي غلام! من حاضرم که تو را آزاد کنم و اين اندازه پول هم به تو بدهم ولي آيا ميداني که من اين خدمت ها را به تو کردم براي چه بود؟ گفت براي چه؟ گفت فقط براي يک تقاضا، اگر تو اين تقاضا را انجام دهي هر چه که به تو دادم حلال و نوش جانت و اگر انجام ندهي من از تو راضي نيستم، اگر حاضر شوي و اين تقاضا را انجام دهي من بيش از اينها به تو ميدهم، غلام گفت هر چه که تو بگويي من اطاعت مي کنم، تو ولي نعمت من هستي تو به من حيات دادي، گفت نه بايستي قول قطعي بدهي، مي ترسم که پيشنهاد کنم و تو بگويي نه، گفت نه تو هر چه مي خواهي پيشنهاد من اين است که: «در يک موقع و در يک جاي خاص که دستور مي دهم سرم را از بيخ ببر و...»

غلام گفت: يعني چه! گفت حرف من اين است، گفت چنين چيزي امکان ندارد، گفت خير، من از تو قول گرفتم، و مطلب همين است و بس.

نيمه شب غلام را بيدار کرد و يک کارد تيزي به دست او داد و آهسته حرکت کرد و رفت پشت بام منزل همسايه بعد در آنجا خوابيد کيسه ي پول را هم به غلام داد و گفت تو همين جا سر من را ببر و هرجا که مي خواهي بروي برو، غلام سؤال کرد براي چه؟ گفت براي اينکه من همسايه را نمي توانم ببينم، مردن براي من از زندگي بهتر است و او از من پيش افتاده است، همه چيز او از من بهتر است من رقيب او بودم او رقيب من بود و اين از من جلو افتاده من دارم در آتش مي سوزم، مي خواهم بلکه يک قتلي به پاي او بيفتد و باعث شودکه او به زندان بيفتد، اگر چنين چيزي انجام پذيرد من راحت مي شوم، از آنجا که رقيب من هم اين بوده، فردا خواهند گفت که چه کسي او را کشته است؟ مي گويند رقيبش، چرا که در پشت بام رقيبش هم پيدا شده است، در نتيجه او را مي گيرند و به زندان مي اندازند و بلاخره اعدام مي شود، در اين صورت مقصود من حاصل شده است، غلام هم گفت حالا که تو يک چنين آدم احمقي هستي من چرا اين کار را نکنم، تو فقط براي کشته شدن خوب هستي. (خنده حضار)، سر او را بريد و کيسه ي پول را هم برداشت و رفت که رفت... خبر در همه جا منتشر شد رقيب او را گرفتند و بردند زندان و بعد گفتند اگر اين قاتل باشد پشت بام خودش او را نمي کشت چه جوري هست...؟ قضيه معمايي شده بود، سرانجام وجدان غلام او را راحت نگذاشت، رفت پيش حکومت وقت و حقيقت را گفت، گفت: قضيه از اين قرار است که او را من کشته ام و به تقاضاي خودش هم کشتم و اين در يک حسدي آنچنان مي سوخت که مرگ را بر زندگي ترجيح مي داد.

بعد هم که فهميدند قضيه از اين قرار است هم غلام را آزاد کردند و هم آن زنداني اول را.

اين يک حقيقتي است واقعاً. اين بيماري است، انسان بيمار مي شود به بيماري حسد.

قرآن مي فرمايد که: «قَد اَفلَحَ مَن زَکّيها وَ قَد خابَ مَن دَسّيها» پس اولين برنامه ي قرآن تزکيه ي نفس است، پاکيزه کردن روان از بيماري ها، از عقده ها، از تاريکيها، از ناراحتيها، از انحرافها و بلکه از مسخ شدن ها است.

 مسئله ي مسخ شدن خيلي مهم است، مسخ يعني چه؟ شما شنيده ايد که مي گويند در امت هاي گذشته مردمي بودند که در اثر اينکه گناه زياد کردند و مورد نفرين پيغمبر زمان خودشان واقع شدند مسخ گرديدند، يعني تبديل به يک حيوان شدند تبديل مثلاً به يک ميمون شدند، تبديل به يک گرگ، به يک خرس و يا حيوان ديگري شدند، اين را مي گويند: «مسخ شدن» حال ببينيم واقعاً آيا انسان ها مسخ شدند، يعني حيوان شدند؟... در اينجا يک مطلب هست و آن اين است که انسان فرضاً از ناحيه ي جسمي مسخ نشود، تبديل به يک حيوان نشود، بطور يقين از نظر روحي و از نظر معنوي ممکن است مسخ شده و تبديل به يک حيوان شود و بلکه تبديل به نوعي حيوان شود که حيواني به آن بدي و کثافت در عالم وجود نداشته باشد و قرآن از «بَل هُم اَضَلُّ»  سخن مي گويد يعني مردمي که از چهارپايان پست تر هستند، اين چطور مي شود؟ مگر مي شود واقعاً انساني از نظر روحي تبديل شود به يک حيوان؟ بله! چون شخصيت انسان به خصايص اخلاقي و رواني انساني نبود، بلکه خصايص اخلاقي يک درنده بود، خصايص اخلاقي يک بهيمه بود، اين واقعاً مسخ شده است. اين حقيقتي است، يعني روحش حقيقتاً مسخ شده است و تبديل به يک حيوان گرديده است.

خوک را که ما مي بينيم خوک است جسمش تناسبي دارد با روح خودش، انسان ممکن است تمام خصلت هايش خصلت هاي خوک باشد که اگر چنين باشد از انسانيت منسلخ شده است و او در معني و در باطن و به چشم حقيقت و در ملکوت واقعاً يک خوک است و غير از اين چيزي نيست.

پس انسان معيوب گاهي ميرسد به مرحله ي انسان مسخ شده، اين ها را ما کمتر مي شنويم و شايد بعضي ها خيال کنند که اينها مجاز است که ديرتر باورشان بيايد، ولي حقيقت است.

آن شخص گفت با امام سجاد (ع) رفته بوديم مکه در صحراي عرفات، نگاه کرديم ديديم حاجي زياد، زياد، چندين هزار، اين مرد از آن بالا که نگاه کرد ديد امسال اين صحرا از حاجي موج مي زند، به امام عرض کرد:

«ما اَکثَرَ الحَجيجَ» الحمد لله چقدر امسال حاجي زياد! امام فرمودند: «ما اَکثَرَ الضَّجيحَ وَ اَقََلَّ الحَجيجَ» « چقدر فرياد زياد است و چقدر حاجي کم است»! بعد آن شخص مي گويد: من نمي دانم امام چه کرد و چه بينشي به من داد و چه و چه چشمي را در من بينا کرد، يک وقت به من فرموديد حالا نگاه کن، يک وقت نگاه کردم ديدم صحرائي است پر از حيوان يک باغ وحش کامل فقط يک عده انسان هم در لابلاي اين حيوانها دارند حرکت مي کنند فرمودند حالا مي بيني؟، باطن قضيه اين است !.

از اهل معني و از اهل باطن، اين امري است به واضحي و روشني روز، حالا اگر ذهن متجدد مآب ما نخواهد قبول کند، سخت اشتباه مي کند.

در زمان خود ما افرادي بوده و هستند که مي توانند انسانها را در حقيقتشان درک بکنند و ببينند، انساني که جز مانند يک بهينه و چهار پا، جز خوردن و خوابيدن و جز عمل جنسي، چيز ديگري نمي فهمند اين اصلاً روحش يک چهار پا است و واقعاً باطنش مسخ شده است، يعني حقيقتهاي انساني و انسانيت او بطور کلي از او گرفته شده است و به جاي او خودش براي خودش خصلت هاي حيواني کسب کرده و بدست آورده است در سوره ي مبارکه ي «عَمَّ يتَساءَلوُنَ» مي خوانيم:

« يومَ ينفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأتُونَ اَفواجاً وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَت اَبواباً وَ سُيرَتِ الجِبالُ فَکانَت سَرباً»

«در روز قيامت مردم گروه گروه محشور مي شوند و مکرر در مکرر پيشوايان دين گفته اند که فقط يک گروه از مردم به صورت انسان محشور مي شوند» و گروه هايي ديگر بصورت حيوانات، گروه هايي بصورت بوزينگان، گروه هايي به صورت عقرب ها، گروه هايي به صورت مار ها، گروه هايي به صورت پلنگها، مبعوث مي شوند چرا؟ مگر خدا ممکن است که يک انساني را بي جهت به صورت آن حيوانات در بياورد، خير، يعني آن کسيکه در دنيا عقرب بوده است و جز گزندگي کار ديگري نداشته و تمام لذتش آزار رساني بوده است، به صورت واقعي خودش که صورت عقرب است محشور مي شود. و آن کسي که ميمون است و در دنيا کاري جز ميموم صفتي ندارد، در قيامت قطعاً به صورت يک ميمون محشور مي شود و غير از اين چيزي نيست و آن کسيکه يک سگ است به صورت يک سگ محشور مي شود.

« يحشَرُ النّاسُ عَلي نِياتِهِم» « مردم در قيامت مطابق منويات و مقاصد و خواسته ها و خصلت ها و صفات واقعي شان محشور مي شوند، شما در اين دنيا چه هستيد و چه مي خواهيد باشيد و چه چيزي را مي خواهيد؟ آيا  خواسته هاي يک انسان است؟ يا خواسته هاي شما خواسته هاي يک درنده است؟ يا خواسته هاي شما خواسته هاي يک پرنده؟ هر چه که خواسته ي شما باشد، شما همان هستيد و همانطور که هستيد محشور مي شويد. اين است که ما از پرستشها منع مي کنند، جز خداپرستي، هر چه را که ما بپرستيم همان چيز مي شويم ما اگر پول پرست شويم، پول جزء ماهيت و جزء وجود ما مي شود، اين پول در قيامت همان فلز گداخته اي است که قرآن مي گويد اين موجودهايي که در دنيا اين فلز، جزء وجودشان شده و غير از اين فلز چيز ديگري نداشتند، در آخرت هم همان هستند، قرآن مي گويد:

«و الَّذينَ يکنِزوُنَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّهَ وَلا ينفِقُونَها في سَبيلِ اللهِ فَبَشِّرهُم بِعَذابٍ اَليمٍ يومَ يحمي عَلَيها في نارِجَهَنَّمَ فَتُکوي بِها جِباهُهُم وَ جُنُوبُهُم وَ ظُهُورُهُم هذا ما کَنَزتُم لِاَنفُسِکُم»         

همين ها در آن دنيا داغ مي کند او را، و آتش هاي جهنم او هستند.

نگوئيد پول فلزي از بين رفته و پول اسکناس آمده، خير در آن دنيا ماهيت همه چيز شکل ديگري دارد، اسکناس هاي آن دنيا هم به صورت آتش در مي آيد که از آن فلزهاي زرد و سفيد بيشتر انسان را آتش مي زند.

اينها چيزهايي است که انسانرا مسخ مي کند، من خواستم که امشب اجمالاً اشاره اي کرئه باشم به مسئله ي انسان معيوب و انسان سالم و مطالب را در اين زمينه طرح کنم که انسان عقده دار، انسان معيوب است، انساني که يک ماده اي را مي پرستد (نه اينکه آنرا مورد استفاده قرار مي دهد، بلکه انساني که يک ماده اي از مواد اين عالم را پرستش مي کند) اين انسان يک انسان معيوب و يک انسان مسخ شده است.

اين شبها که شبهاي ماه رمضان و شبهاي دعا و احياء است و بلکه همه ي شبهاي ماه مبارک رمضان شب احياء است، اساساً برنامه ي اين ماه، برنامه ي انسان سازي است، يعني برنامه اش اين است که انسان هاي معيوب در اين ماه خودشان را تبديل به انسان هاي سالم کنند و انسان هاي سالم خود را تبديل به انسان هاي کامل کنند.

کمال در انسان

«اِنّا خَلَقناَ الأِنسانَ مِن نُطفَهٍ اَمشاجٍ نَبتَليهِ. ...» ما انسان را از يک نطفه اي آفريديم که در اين نطفه (و به تعبير امروز) در ژنها مخلوط هاي زيادي (مقصود اين است که) استعدادهاي زيادي هست، رسيده است به مرحله اي که ما را مورد آزمايش قرار مي دهيم، يعني به حدي از کمال رسيده که ما او را آزاد و مختار آفريديم و همچنين لايق و شايسته ي تکليف، و او در معرض آزمايش و امتحان و نمره دادن قرار داديم به همان دليل امشاج (اِنّا خَلَقناَ الأِنسانَ...) نطفه اي که مجموعي از مشج ها و استعداد ها و ترکيبات گوناگون است، بهمين دليل او در معرض امتحان و آزمايش و پاداش و کيفر و نمره دادن قرار داديم ولي موجودات ديگر چنين شايستگي را ندارد.

«فَجَعَلناهُ سَميعاً بَصيراً اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفورُاً»

آزادي و و اختيار انسان و ريشه و مبناي آزادي و اختيار او را ديگر از اين بهتر و زيباتر نمي شود بيان کرد، « او را مورد آزمايش قرار داديم»، «او را شنوا و بينا و آگاه قرار داديم»، «راه را به او نمايانديم»، و... پس اين خود او است که بايستي راه خويشتن را انتخاب کند: «اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاکِراً وَ اِمّا کَفُوراً».

بنابراين انسان کامل آن انساني است که قرآن مي گويد: « خَلَقناهُ مِن نُطفَهٍ اَمشإج» بدليل همان امشاج بودن.

کامل انسان با کامل فرشته فرق مي کند، کامل انسان، کمالش درتعادلش و در توازنش مي باشد، يعني اين همه استعداد هاي گوناگون که در او هست. اين انسان آنگاه انسان کامل است که به سوي يک استعداد فقط، گرايش پيدا نکند و استعدادهاي ديگرش را مهمل و معطل نگذارد (حالا هر کدام از استعدادها مي خواهند باشند) همه را با هم رشد دهد، يعني در يک وضع متعادل و در يک وضع متوازن، علماء مي گويند اساساً حقيقت عدل بر مي گردد بر توازن و هماهنگي، هماهنگي در اينجا معنايش اين است که در عين اينکه همه ي استعدادهاي انسان رشد مي کند، رشدش، رشد هماهنگ باشد.

انسان کامل آن انساني است که همه ي ارزش هاي انساني اش با هم رشد کنند، هيچ کدام بي رشد نمانند و همه هماهنگ يکديگر رشد کنند و رشدشان به حد اعلا برسد که اگر چنين شد آنگاه مي شود «انسان کامل» اين همان کسي مي شود که قرآن مجيد او را تعبير به امام مي کند که «وَ اِذِا بتَلي اِبراهيمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُکَ ِللنّاسِ اِماماً، قالَ وَ مِن ذُرِّيتَّي قالَ لاينالُ عَهدِي الظّالِمينَ»  

ابراهيم بعد از آنکه از امتحانات گوناگون بزرگ الهي بيرون آمد و همه را به نهايت رساند و در همه ي آن امتحانها نمره ي عالي و مناسب گرفت، نه يکي، نه دوتا، نه سه تا، نه چهار تا، بلکه امتحانهاي بزرگ که يکي از آنها ذبح و آماده شدن براي بريدن سر فرزند خودش در راه خدا مي باشد.

تسليم تا اين حد! که وقتي فهميد خدا است که دارد امر مي کند بدون چون و چرا حاضر شد منتهي وقتي که موقع عمل رسيد (فَلَمّا اَسلَما وَ تَلَّهُ لِلجَبينِ)

و ابراهيم آمادگي کامل براي سر بريدن، و اسماعيل هم آمادگي کامل براي ذبح شدن پيدا کردند، ندا داديم:

«وَنادَيناهُ اَن يا اِبراهيمُ قَد صَدَّقتَ الرُّؤيا» که اي ابراهيم عمل تمام شد يعني آنچه که ما مي خواستيم تا اينجا بود، ما واقعاً از تو نمي خواستيم که سر فرزندت را ببري، آنچه که ما از تو مي خواستيم اين بود که ببينيم مقام تسليم تو در مقابل امر ما و رضاي ما تا چه حد ظهور و بروز مي کند؟ بعد از آن که ابراهيم از همه ي آن امتحانها از آن توي آتش افتادن تا فرزند را به قربانگاه بردن، از عهده ي همه ي اينها به تنهايي برمي آيد «اِنَّ اِبراهيمَ کانَ اُمَّهً قانِتاً لِلهِ حَنيفاً وَلَم يکٌ مِنَ المُشرِکينَ» به تنهايي با يک قوم و با يک ملت مبارزه مي کند، آنگاه به او مي گويند «اِنّي جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً»  تو اکنون به حدي رسيدي که بايد الگو باشي، امام باشي، پيشوا باشي، مدل ديگران باشي و به تعبير ديگر تو انسان کاملي و انسانهاي ديگر براي کامل شدن بايستي خودشان را به تو تطبيق دهند.

علي (ع) انسان کامل است، به اين جهت انسان کامل است که همه ي ارزشهاي انساني در او رشد کرده و به حد اعلاي رشد رسيده و هماهنگ رشد کرده است، (به اين سه شرط) پس همه در حد اعلا و هماهنگ با يکديگر رشد کرده اند، خوب است که اين مسئله هماهنگي را توضيح دهيم.

غالباً انحراف هاي جامعه ها از جهت ناهماهنگي است، تمام جامعه هيچ وقت از راه باطل به گمراهي کشيده نمي شوند، از افراط در يک حق (غالباً اينطور است) به فساد کشيده مي شوند، مثلاً يکي از ارزشهاي انساني که اسلام او را صد در صد تأييد مي کند عبادت است، عبادت ذکر خداست، عبادت به همان معناي خاصش، البته در اسلام هر کاري را که انسان براي خدا انجام مي دهد عبادت است.

                                          

والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته


 

 

منابع و مآخذ

کتاب انسان کامل

                                   نوشته ي استاد شهيد مرتضي مطهري

 


فهرست

انسان کامل و غيرکامل

معيار و محک شناخت انسان کامل از ديدگاه اسلام

شناخت علي (ع) ؛ شناخت انسان کامل اسلام

کامل يعني چه؟ (معناي لفظي

فرق «اکملت» و «اتممت

انسان تمام و انسان ناقص

سالم رواني و معيوب رواني

آفت هاي روح

مسخ انسان

برنامه ي ماه رمضان؛ تزکيه نفس

کمال در انسان

«امام»؛ تعبير قرآن مجيد از انسان کامل

رشد هماهنگ و متعالي ارزش هاي انساني در انسان کامل

آثار رشد ناهماهنگ در جوامع و انسانها

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 02 اسفند 1393 ساعت: 20:08 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس