«نهاد شناسی» یا «ژرفاشناسی» شاهنامه، دكتر میرجلالالدین كزازی
بسیارند آنان كه میانگارند شاهنامه متنی است ساده و به دور از پیچش و دشواری؛ به گونهای كه آسان میتوان با اندكی درنگ در این نامه بیمانند، اندیشههای نهفته در آن را بازیافت و بدانها راه برد. هم از این روی، درسهای شاهنامه را در برنامه درسی دانشگاهها پیش از درسها و متنهایی هنرورزانه چون سرودههای خاقانی و سنایی و نظامی، كه پیچیده و دشوار مینماید، گنجانیدهاند.
این دید و داوری درباره شاهنامه، كه نامه گرانسنگ و ورجاوند فرهنگ ایران است و كارنامه و تبارنامه تیرههای ایرانی است، از كجاست؟ چرا شاهنامه متنی ساده انگاشته میشود كه به آسانی به نهفتههای آن پی میتوانند برد؟ پاسخی كه میتوان به این پرسش داد این است كه شاهنامه از برجستهترین و سختهترین نمونههای شعر پارسی، در شیوهای از شاعری است كه شیوه خراسانی نامیده میشود. زبان روشن و روان فردوسی، شعر درخشان و آیینهوار وی كه اندیشههای سخنور، به رسایی و آشكارگی در آن باز میتابد، سبب شده است كه شاهنامه متنی انگاشته شود به دور از مازهای راز و اندیشههای پیچ در پیچ و دور و دیریاب. نمونهرا، اگر سرودههای فردوسی را در شاهنامه با چامههای سخنوری هنرورز چون خاقانی بسنجیم یا با سرودههای نظامی، آشكارا روانی و روشنی را در سرودههای استاد در خواهیم یافت. در سرودههای فردوسی آن پوسته ستبر و نگارین كه در چامهها و سرودههای هنرورزانه و برساخته مغز اندیشه را در خود نهان داشته است، لایهای است نغز و تُنك، یا آبگینهای است رخشان كه فراسوی خویش را نمیپوشد و آنچه را در درون دارد آشكارا نشان میدهد. زبان فردوسی در شاهنامه زبانی است آنچنان روان و به دور از پیچیدگی و پوشیدگی كه به زبان مردمی میماند، به زبانی كه در گفتگوهایمان به كار میگیریم. از این روی، با آنكه هزار سالی از زمان سروده شدن شاهنامه میگذرد، زبان شاهنامه را میتوان زبان روزگار ما شمرد. اگر از پارهای ویژگیهای سبك شناختی و كاربردهای نحوی كهن چشم در پوشیم، بسیاری از بیتهای شاهنامه به شیوهای سروده شده است كه اگر بخواهیم اندیشه بازنموده در آنها را با پارسی رایج و روا در این روزگار بازگوییم و بازنماییم، كمابیش سخن همان خواهد بود كه استاد، هزار سال پیش سروده است.
همین برهنگی اندیشهها در سرودههای فردوسی و بیپیرایگی زبان شعری او، نیز پیوندی تنگ كه این زبان با سرشت زبان پارسی دارد سبب شده است كه شاهنامه متنی زودیاب و بیپیچش فراچشم آید. بدان سان كه نوشته آمد، از دیدی نیز این داوری درباره شاهنامه درست و رواست؛ از دیدی كه میتوان آن را «كالبدشناسی متن» نامید. با این همه، شاهنامه یكی از پیچیدهترین و رازآمیزترین متنها در پهنه ادب پارسی است، بدان سان كه شاید گزافه نباشد اگر بر آن باشیم كه ناشناختهترین متن ادب پارسی نیز همان است.
پیچیدگی و ناشناختگی شاهنامه از دیدی است دیگر كه من آن را «ژرفاشناسی متن» یا «نهادشناسی متن» مینامم.
هر پدیده هنری، و از آن میان هر اثر ادبی را، با نگاهی فراگیر، از دو دیدگاه بنیادین میتوان نگریست و كاوید و گزارد: 1- كالبدشناسی یا كالبدشكافی متن؛ 2- ژرفاشناسی یا نهادشناسی متن.
كالبدشناسی متن هر تلاشی است كه برای شناخت متن از دید پیكره و ساختار برونی آن انجام میگیرد؛ پارهای از دانشهای ادبی برای رسیدن به شناختی از این گونه از متن به كار گرفته میشود، دانشهایی چون: واژه شناسی، سبك شناسی، تاریخ ادب، نیز زیباشناسی، در پارهای متنها.
در پارهای از متنها، شناخت تنها در كالبدشناسی میماند؛ به سخنی دیگر، شناخت از كالبدشناسی متن آغاز میگیرد و در آن نیز به پایان میرسد. در این گونه از متنها نهادشناسی چندان دور و جدا از كالبدشناسی نیست. به شیوهای كه میتوان گفت نهادِ متن را كالبد آن میسازد. ارزش متنهایی اینچنین بیشتر در كاربردهایی هنری و زیباشناختی است كه سخنور در سروده یا نوشته خویش از آنها سود جسته است. ژرفای متن را همین آرایهها و كاربردهای ادبی پدید میآورند. نمونه را، اگر چامههای فرخی و منوچهری و سخنورانی چون آنان را بكاویم، میبینیم كه چندان نهاد و كالبد در آنها از هم دور و جدا نیستند. همه ارزش ادبی و فرهنگی این چامهها در ساختار هنری آنهاست؛ همین ساختار هنری نهاد این سرودهها را پدید میآورد. آنگاه كه سخنْدوست توانست رازهای زیباشناختی را در این سرودهها بگشاید، به یكبارگی، پیام شعر را دریافته است. فراسوی این دریافت زیباشناختی از شعر، نمیتوان دریافتی دیگر را، دریافتی درونی، ژرف و نهانی را چشم داشت. ژرفایی كه در سرودههایی از این گونه میتوان یافت همان رفتارهای ادبی ویژه است؛ رفتارهایی كه مرزی است كه زبان را از ادب جدا میدارد. به سخنی دیگر، آنگاه كه پیام زیباشناختی شعر دریافته آمد، كمابیش، شعر به یكبارگی دریافته شده است. هر چه بیش در شعر درنگ كنیم و آن را بكاویم، به دریافتی فراتر از آن راه نخواهیم برد.
در این سرودهها كه سرودههای كالبدینهشان میتوان نامید، كالبد نغز، زیبا و هنری شعر، جان و نهاد آن را میسازد. سرودههای كالبدینه كه جز پیام زیباشناختی پیام دیگر را در خود نهفته نمیدارند، شیوهها و گونههایی دیگرگون میتوانند داشت. چامههای سخنوری دشوارگوی چون خاقانی در شمار همین گونه سرودههاست؛ هر چند راه بردن به ژرفاهای زیباشناختی آنها همواره به آسانی و بیدرنگ انجام نمیپذیرد. پوستهای هنری كه پندار باریك شاعرانه را چون مغزی در خود نهان میدارد، پوستهای ستبر است كه برای فروشكافتن آن پوسته و راه بردن به مغز اندیشه در آن به باریك بینی و ژرفكاوی، نیز به آشنایی با شیوه شاعری سخنور نیازمندیم. در این سرودهها، همه آفرینش هنری در گرو این پوسته نگارین و ستبر و تو در توست. آنگاه كه سخنْدوست به درنگ و تلاش این پوسته را درشكافت و به پندار شاعرانه راه جست، آنگاه كه راز زیباشناختی شعر بر او گشوده شد، چون با تلاش، سرانجام به شناختی كالبدشناسانه از شعر رسیده است، خشنود و شادكام خواهد بود و بدین سان، كامه و لذتی را كه چونان سخنْدوست از شعر میتواند برد، خواهد برد. این گونه سرودهها را میتوان شعر ناب نامید و این دبستان در شاعری را دبستان «شعر برای شعر» شمرد.
اما همه سرودهها از این گونه نیستند و پیام نهفته در آنها را تنها با كاوش كالبدشناسانه در آنها و گشودن رازهای زیباشناختیشان نمیتوان به دست آورد. در فراسوی پیام هنری شعر، در فراسوی كالبد آن، نهان و نهادی نهفته است كه میباید بدان راه برد. شناخت درست و به سزا از شعر در گرو رسیدن به چنین دریافت و شناختی از آن است. اگر ما در این گونه از سرودهها تنها به شناخت كالبدشناسانه از شعر بسنده كنیم، شعر را نشناختهایم و بر پیام سخنور بدان سان كه میشاید، آگاه نشدهایم. شناخت ساختار برونی در شعر تنها برای شناخت آن بسنده نیست. ساختار درونی آن را نیز میباید كاوید. این گونه از سرودهها كه میتوان سرودههای نهادینهشان نامید، از دید زبانی و زیباشناسی، بیشتر پوستهای نازك دارند كه به آسانی و با اندكی تلاش از هم فرومیشكافد؛ لیك مغز معنا، در دل این پوسته تُنُك، ستبر و پیچ در پیچ است و از آنجا كه در این سرودهها مغز و پوسته، نهاد و كالبد از هم جدایند و پیوندی چندان با یكدیگر ندارند اگر به شناخت پوسته و كالبد بسنده كنیم و به مغز و نهاد راه نبریم، هرگز شعر را به درستی نشناختهایم و پیام راستین آن را درنیافتهایم. پوسته و كالبد در این سرودهها به دری میماند رنگین و نگارین و زیبا كه سرانجام میباید آن را گشود و گام در جهانی فراخ و روشن و شگفتیآور نهاد كه آن در، با همه تنگی و خردیش، تنها راهی است كه ما از آن میتوانیم بدان جهان درآییم. هر چه ما بیش در شناخت آن در درنگ كنیم؛ آن را از هر دید بكاویم؛ نگارهها و پیرایههای زیبایش را بررسیم؛ بر پاره پاره آن آگاه گردیم، ما را سودی نخواهد داشت، از جهان نهفته در پس در همچنان ناآگاه خواهیم ماند؛ شناخت ژرفتر در، ما را هر چه بیش از شناخت جهانی رازناك و شگفتانگیز، كه در پس در نهفته است، دور خواهد داشت. برای شناخت این جهان ما را هیچ چارهای جز آنكه در را بگشاییم و از آستانه آن درگذریم و بدان جهان درآییم نیست.
شناخت در این گونه از سرودهها در گرو كند و كاوهای نهادشناختی متن است. كاوش كالبدشناختی متن هر چند ما را در رسیدن به نهاد و نهان آن یاری میرساند، برای شناخت یكباره شعر و گشودن رازهای نهفته در آن، به هیچ روی، بسنده نیست. متنهای نهانگرایانه و صوفیانه، درپیوسته (منظومه) هایی چون رازنامه سترگ مولانا جلالالدین بلخی، یا درپیوستههای پیر نهاندان نشابور عطار از این گونه سرودههایند. اگر ما به شناخت كالبدینه متنهایی از این دست بسنده كنیم، هرگز با اندیشهها و باورهایی كه خواست سخنور رازآشنای و درویش كیش از سرودن این متنها بازنمود آنها بوده است، آشنا نخواهیم شد و آن پیوندی تنگ و شایسته كه میباید ما، چونان پژوهندهای سخن سنج، در ذهن خویش با این متنها داشته باشیم هرگز در میانه پدید نخواهد آمد. اگر ما نتوانیم به شناخت و دریافتی نهادشناختی از این گونه سرودهها راه بریم، آن در هرگز بر رویمان گشوده نخواهد آمد و ما را به جهانی شگفت و فراخ كه در پس آن در و در ژرفای سرودههای رازآلود و صوفیانه نهفته است راهی نخواهد بود. ما را چارهای جز آن نیست كه برای كاوشی نهادشناسانه در سرودههایی از این گونه، پوسته نگارههای ذهنی و زیباشناختی را فروبشكافیم و سرانجام، به مغز انگارهها و اندیشههای سخنور راه جوییم.
سرودههای اسطورهای و حماسی نیز از همان گونهاند. هرگز با دیدی كالبدشناختی در متنهای افسانهای نمیتوان به نهان و نهاد آنها راه برد. شناخت متنی شگرف و رازآمیز و پیچ در پیچ چون نامه جاودانه و ورجاوند فردوسی كه بی هیچ گمان و گزافه سترگترین و پرمایهترین نامه پهلوانی در ادب ایران و جهان است، یكباره، به یاری كاوشهای نهادشناختی و راه بردن به ژرفاهای تاریك و رازناك آن انجام پذیر است. به یاری پژوهشهای كالبدشناختی در متنی چون شاهنامه، كه نامه سپند و مینوی فرهنگ و اندیشه ایرانی است، تنها اندكی از راه دشوار و بلند و ناهموار شناخت را میتوان پیمود. دشواری شناخت و دریافت شاهنامه، بدان سان كه از این پیش نوشته آمد، در زبان آن، كه زبانی روشن و روان و آیینهوار است، نیست؛ در شناخت شاهنامه از دید كالبدشكافی و كالبدشناسی نیست؛ در گذشتن از مازهای راز و راه بردن به نهان و نهاد شاهنامه است. اگر ما نتوانیم پوسته برونی شاهنامه را كه چندان ستبر و ستوار نیست فروشكافیم و به یاری كند و كاوهایی نهادشناختی، ژرفاهای تاریك و نهفته آن را بكاویم و بیابیم، هرگز شاهنامه را آنچنانكه سزاوار اثری گرانسنگ و فزونمایه و جاودانی چون اوست، نشناختهایم. هرگز نتوانستهایم سرگذشت ایران را كه به زبانی تپنده و تبآلوده، در این نامه شور و شیفتگی باز نموده شده است، به روشنی و رسایی، دریابیم. پیچش و دشواری در شناخت نهادین و ژرفكاوانه شاهنامه و گشودن رازهای نهفته در آن را میباید در سرشت و ساختار اسطورهایش جست. متنی چون شاهنامه فردوسی، كه متنی اسطورهای و حماسی است، از این دید كه دریافت و شناخت درست آن در گرو كاوشهای نهادشناختی است، به متنهای رازآمیز نهانگرایانه و صوفیانه میماند. اما در نهادشناسی متنهای حماسی و درویشی جدایی و تفاوتی بنیادین نهفته است. سخنور صوفی پوستههای اندیشه و نگارههای انگارههایش را میتواند از دستانها و داستانهایی برگیرد كه در ادب یا در فرهنگ مردمی رواج و كاربرد دارند؛ یا اگر از ذهنی نیرومند و آفریننده برخوردار است، میتواند آنها را خود بیافریند. چنین سخنوری كه برای بازنمود اندیشهها و باورهای خویش زبان به سرودن شعر میگشاید، مغز اندیشهها و باورها را یا در پوستی نهان میدارد كه برساخته اوست یا آن پوست را از ادب و فرهنگ به وام میگیرد. اگر پژوهنده نهادشناس و ژرفكاو از پیش با شیوه شاعری سخنور، با جهان بینی درویشی و با زبان رمزآلود صوفیان آشنا باشد، میتواند متن را از دید نهادشناسی بكاود و رازها و نهفتههای آن را بازیابد و به در كشد و آشكار دارد. اما در متنی حماسی چون شاهنامه فردوسی ما نمیتوانیم برای شناخت نهانكاوانه آن به شكافتن پوستههای اندیشه و نگارههای انگاره بسنده كنیم. اگر چنین كنیم متن را تنها از دید زیباشناسی كاویدهایم. دشواری شناخت در شاهنامه از سرشت اسطورهای آن برمیآید. ساختار اسطورهای شاهنامه است كه از آن متنی ماز در ماز و راز در راز ساخته است. این مازها و رازها، كه شناخت نهادینه شاهنامه در گرو كاویدن و گشودن آنهاست، چون رمزهای صوفیانه یا ترفندهای شاعرانه برساخته فردوسی، چونان حماسهسرا، نیست. این همه از سرشت و ساختار اسطورهای متن برمیشكافد و برمیآید. پس در نهادشناسی شاهنامه هیچ گریزی از آن نیست كه متن را از دید اسطورهشناسی بكاویم. پوستهای كه ویژگیها و ارزشهای اسطورهای پیرامون مغزهای اندیشه در متنی چون شاهنامه پدید آورده است، بارها سختتر و ستبرتر از پوسته رازناك در متنهای صوفیانه یا پوسته نگارین و زیبا در چامههایی برساخته و هنرورزانه چون چامههای خاقانی است.
ما هر دم در شاهنامه با نهادها، بنیادها، نمادهای اسطوره شناختی روبروییم. اگر نتوانیم آنها را بكاویم و بگزاریم هرگز به شناختی سنجیده و درست از شاهنامه نخواهیم رسید. هرگز آن در كه دری است سخت و استوار بر رویمان گشوده نخواهد آمد؛ هرگز راهی به جهان شگفت و جادویی شاهنامه كه آكنده از نماها و چشماندازهایی دلفریب و فسونكار است و سرگذشت ایران را از كهنترین روزگاران باز میتابد و باز مینماید نخواهیم جُست.
بر بنیاد آنچه نوشته آمد، شناخت راستین متنی چون شاهنامه تنها در پرتو كاوشهای نهادشناختی انجامپذیر است و هرگز نمیتوان تنها به پژوهشهای كالبدشناختی در آن بسنده كرد. نغز و شگفت آن است كه استاد فرزانه توس، باریك بین و خردهسنج، فزون از هزار سال پیش، ما را نیك هشدار داده است كه فریفته پوسته برونی و افسانه رنگ داستانها در شاهنامه نشویم و بكوشیم تا با كاوشی نهانگرایانه و نهادشناسانه، در پس این پوسته شگفت، رازها و راستیهایی گونهگون را كه در درون آن نهفته است بیابیم و بدركشیم؛ اگر به این شیوه شاهنامه را كاویدیم و رازهای نهانش را بازگشودیم و بازنمودیم، هرگز به خامی و ناآگاهی، این نامه جاودان را «دروغ و فسانه» نخواهیم نامید:
سخن هر چه گویم همه گفتهاند/ بر و بوم دانش همه رُفتهاند
اگر بر درخت برومند جای/ نیابد كه از بر شدن نیست رای
كسی كو شود زیر نخل بلندهمان سایه زو باز دارد گزند
توانم مگر پایهای ساختن/ بر شاخ آن سرو سایه فكن
كزین نامور نامه شهریار/ به گیتی، بمانم یكی یادگار
تو این را دروغ و فسانه مدان/ به یكسان، روشن زمانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد/ دگر بر ره رمز معنی برد(1)
استاد با روشنبینی و دیدی ژرفكاو و خردهسنج و نهانیاب، داستانها و زمینههای گونهگون شاهنامه را به دو گونه بنیادین بخش كرده است:
1- آنچه در شاهنامه با خرد اندر خور است؛ آنچه خرد آن را میپسندد و روا میشمارد؛ و از این روی، شگفتیآور نیست و ناپذیرفتنی نمینماید.
2- آنچه در شاهنامه بر ره رمز معنی میبرد؛ سخنانی رمزآلود و پیچ در پیچ كه برای گزاردن آنها و بازنمود نهانیهایشان چارهای جز گشودن رمز آنها و راه بردن به نهاد و نهانشان نیست. همین بخش از شاهنامه است كه ساختار و سرشت اسطورهای دارد و بیشینه ارج و ارز و پایه و مایه این كتاب سترگ نیز از همین بخش است.
فردوسی، چونان اندیشمندی جهانشناس، با اِومر(2) آن فرزانه یونانی كه دویست سالی پیش از مسیح میزیست، در این اندیشه كه هر افسانهای هستهای از واقعیت را در خود نهان میدارد، همداستان است.
اومر، به شیوهای خرَدگرایانه، در كتاب پرآوازه خویش «تاریخ سپند»، در پیكره داستانی پندارین، آیینْشهری آرمانی را به نام پانشائیا(3) پی افكنده است. این شهر آرمانی در آبخوستی از اقیانوس هند افراخته شده است. اومر، از دیدگاهی فیلسوفانه و خردورانه، افسانههای كهن یونان را كه با جهان و خدایان در پیوندند، تنها، چونان نمودهای انسانی و تاریخی ناب میگزارد و برمیرسد. از دید اومر، خدایان مگر نمادهایی افسانهشناختی از انسانها نیستند؛ انسانهایی چیره و شكوهمند كه بیم و بزرگداشت پیروان و ستایندگانشان از آنان خدایانی افسانه رنگ ساخته است و آنان را، چونان پرستیدگانی سپند، بر مهرابهها جای داده است كه به نیایش میستایندشان. دیدگاه ویژه اومر در افسانهشناسی پس از وی گسترشی بسیار یافت و به نام وی اومریسم نام گرفت.
همچنان فردوسی، تو گویی همزبان با اومر، در آغاز داستان اكوان دیو كه داستانی است پرشگفتی، و باورناپذیر و ناخردپسند مینماید، ژرفاندیش و باریكبین، بدینسانمان اندرز میدهد كه مبادا فریفته پیكره برونی داستان شویم. ناآگاه، به دانش بگراییم و بدان نگرویم:
جهان پر شگفت است چون بنگری/ ندارد كسی آلت داوری
كه جانت شگفت است و تن هم شگفت/ نخست از خود اندازه باید گرفت
دگر آنكه این گردْ گردان سپهر/ همی نو نمایدْت هر روز مهر
نباشی بدین گفته همداستان/ كه دهقان همیگوید از باستان
خردمند كاین داستان بشنود/ به دانش گراید، بدین نگرود
ولیكن چو معنیش یادآوری/ شود رام و كوته كند داوری(5)
استاد خود، در پایان داستان اكوان دیو، به شیوهای نهادشناسانه، برای آنكه خردمند دانشگرای كه با جهان رازآمیز و مازانگیز افسانهها بیگانه است، رمز و معنی را به یاد آورد؛ رام شود و داوری را كوته كند، رمز دیو را به گونهای گشوده است:
تو مر دیو را مردم بد شناس/ كسی كو ندارد ز یزدان سپاس
هر آن كو گذشت از ره مردمی/ ز دیوان شمر، مشمر از آدمی
خرد گر بدین گفتهها نگرود/ مگر نیك مغزش همی نشنود
استاد در بیت واپسین به استواری میفرمایدمان كه اگر سخنی یكسره بیبنیاد و ناخردپسند باشد، شایسته آن نیست كه نیكمغز آن را بشنود و بدان بگرود؛ افسانههای باستانی، چونان پارههایی از پیكرهای بسامان و در پیوند كه از گونهای تلاش در شناخت جهان و انسان مایه گرفته و برآمده است، زمینههایی فرهنگیاند، شایسته كند و كاوی خردورانه. اما برای آنكه بتوان این افسانهها را به درستی كاوید و گزارد، به شیوهای كه ارزشها و پیامهای نهفته در آنها به در كشیده و آشكار شود، به ناچار میباید با زبان و ساختار اسطوره آشنایی داشت. به گفته استاد، میباید منطق رمز را دانست تا بتوان معنایی رازگشای و خردورانه را كه در دل آن رمز نهفته است دریافت. اگر پژوهنده با بهره جُستن از این روش، كه من آن را نهادشناسی یا ژرفاشناسی متن اسطورهای مینامم، رازها و پیامهای نهفته در تار و پود افسانه را برون كشید و بازنمود و گزارد، دیگر، افسانهها را پندارهایی بیهوده و بیبنیاد كه تنها سرگمی و كامه كودكان را میسزند، نخواهد شمرد؛ و چونان خردمندی نیكمغز، چونان نهادشناسی ژرفكاو و رازگشای، بدانها خواهد گرایید و خواهد گروید.
بدان سان كه از این پیش نیز نوشته آمد، رمز در افسانه ترفندی شاعرانه نیست كه سخنوری برای نیرو بخشیدن به گفته خویش، آن را به كار گرفته باشد؛ راز و رمز افسانه برساخته پندارهای سخنور نیست؛ از سرشت و ساختار افسانه برمیخیزد. سخنور حماسهسرای، چونان سخنپرداز، ترفندهایی شاعرانه چون تشبیه، استعاره، مجاز یا كنایه را به كار میتواند گرفت؛ این كرداری است كه هر سخنور دیگر نیز ناگزیر بدان دست مییازد؛ آفرینش ادبی جز به كار گرفتن این ترفندهای شاعرانه و ترفندهایی دیگر از گونه آنها نمیتواند بود. لیك سخنور، چونان حماسهسرای، چونان زباناوری توانا كه افسانههای كهن را درمیپیوندد و پرندی زربفت و گرانبها از ادب بر تن آنها فرومیپوشد، رمزهای افسانه را پدید نمیآورد؛ زیرا او حماسهسرا است، نه حماسهپرداز. حماسه، چونان فرزند اسطوره هزاران سال پیش از او زاده شده است و در دامان فرهنگ پرورده و بالیده است. برای گزاردن سرودههای اسطورهای و حماسی میباید اسطورهشناس و نهادشناس متن بود، نه زیباشناس. برای گزاردن سرودههای حماسی از دید نهادشناسی نمیتوان از دانشهای زیباشناسی سخن چون: بیان و معانی بهره جُست؛ برای چنان كاری، به ناگزیر، از اسطورهشناسی، و دانشها یا دیدگاههایی چون: باورشناسی باستانی و نمادشناسی اسطورهای میباید سود بُرد. میچباید نهادها و بنیادهای اسطورهای را شناخت؛ با روندها و كار و سازهایی كه به آفرینش پدیدهها و ارزشهای اسطورهای میانجامند، آشنا بود؛ میباید «نمونههای برترین» را كه نمادهای اسطورهایاند یافت و كاوید و گزارد؛ میباید بر چگونگی پدید آمدن این نمادها آگاه بود؛ میباید دانست كه چگونه چهرهها، رویدادها و سرزمینهای تاریخی به چهرهها، رویدادها و سرزمینهای اسطورهای دیگرگون میشوند؛ و به سخنی دیگر، نمادینه میگردند. چگونه از میانه هزاران نمونه پراكنده تاریخی، نمونهای برترین، چونان نماد، سر برمیآورد؛ و همه سویه و همه رویه، همچون فرْوَری و مینوی، همه آن نمونهها را، به یكبارگی، در بر میگیرد؛ و ویژگیهایشان را فروفشرده و در هم تنیده در نمود و نمونهای یگانه كه آن را نماد میخوانیم، به شیوهای رمزی، بازمیتابد و آشكار میدارد.
برای آنكه نمونهای به دست داده باشیم، جهان پهلوان بزرگ شاهنامه، رستم را فرا یاد میآوریم. رستم پهلوانی است سراپا شگفتی؛ ویژگیهایی را كه در او سراغ میكنیم، هرگز در هیچ پهلوان شناخته تاریخی نمیتوانیم یافت. زادن او، بالیدن او، اسب گزیدن او، همه شگفت و بیپیشینه است؛ زور و بازویش شگرف است؛ گرزش نهصد من گرانی دارد؛ هر بار كه بر خوان مینشیند گوری بریان را یكباره فرومیخورد و از مغز استخوانش نیز گرد برمیآورد؛ جام بادهاش چنان است كه بر آن زورق میتوان راند؛ چند صد سال در جهان میزید؛ نیز شگفتیهایی دیگر از این دست.
چرا رستم چنین است؟
پاسخ این است: چون رستم نمادی اسطورهای است، نه چهرهای تاریخی. اگر روزگاری پهلوانی سكایی نیز به نام رستم در جهان میزیسته است، در جهان جادویی و رازناك اسطوره به ابرمردی فراسویی، به نمونهای برترین دیگرگون شده است. هزاران پهلوان ایرانی كه در درازنای سدهها، گمنام، به نام و به یاد ایران، در پهنههای پیكار مردانه جان باختهاند، در هم فروفشردهاند؛ با هم درآمیختهاند؛ و از آن میان، نمادی برآمده است به نام رستم كه همه آنان را به شیوهای رمزی در خود نهفته میدارد و بازمیتابد. رستم- میتوان گفت- همه آن پهلوانان بینام و نشان است؛ پهلوانانی كه در گرد و غبار تاریخ گم شدهاند؛ اما هیچ یك از آنان به تنهایی نیست. هر كدام از آنان بخشی از زور و بازوی خود را، بخشی از گرانی گرز خود را، بخشی از تشنگی و گرسنگی خود را، بخشی از سالیان زندگی خود را به رستم ارزانی داشته است؛ پس رستم، چونان نمادی اسطورهای، چونان نمونهای برترین، دارای ویژگیهایی چنان شگفتاور شده است كه ما هرگز نشانی از آنها را در تاریخ، یا در پیرامون خود نمیتوانیم دید.
بر بنیاد آنچه به كوتاهی بسیار نوشته آمد، اگر بتوانیم پوسته ستبر و لایه در لایه افسانه را از هم بشكافیم، اگر بتوانیم فریفته پیكرهها و ساختار برونی آن نشویم، اگر بتوانیم به مغز و جان و نهاد راه بریم، چشماندازی فراخ، روشن، پردهگشای و رازنمای از روزگاران باستانی را در برابر نگاه خویش خواهیم داشت. بدینسان صدها راز فروبسته، صدها نكته ناگفته، صدها قلمرو ناپیموده بر ما آشكار خواهد شد و به آگاهیهایی در تاریخ و فرهنگ باستان دست خواهیم یافت كه تاریخ خود هرگز نمیتواند آنها را به ما ارزانی دارد. بدینسان، ما میتوانیم با تاریخ درونی و روانشناختی تباری آشنا شویم. میتوانیم آنچه را پیشینیان از بن جان خویش آزمودهاند، دیگر بار بیازماییم.
از این روی اسطورهشناسی، در كنار باستانشناسی و زبانشناسی تاریخ، دانشهاییاند كه ما میتوانیم به یاری آنها، گذشتههای بسیار دور را كه بازتابی چندان از آنها در تاریخ نیست، بازیابیم و بازشناسیم.
نیز برای بازیافت و بازشناخت گذشتههای ایران، به یاری اسطورهشناسی، شاهنامه نامهای است بیمانند به فراخی و سپندی ایران و فرهنگ جاودانه آن.
یادداشتها:
1- شاهنامه، چاپ مسكو، ج1/21-20
2- Evemerez
3- Panchaia
4- Grand Larausse, Tom 4/829
5- شاهنامه، چاپ مسكو، ج 4/302
6- همان/ 310
اين مطلب در تاريخ: شنبه 21 فروردین 1395 ساعت: 9:54 منتشر شده است
برچسب ها : «نهاد شناسی» یا «ژرفاشناسی» شاهنامه، دكتر میرجلالالدین كزازی,