سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
همیشه شروع کار از همه چیز سخت تر است ؛ اینکه می خواهم بعد از ماه ها متنی را بنویسم که هیچ ربطی به چیز هایی که درون ذهنم میگذرند ، ندارند . می گویند نوشته ها کمک می کنند تا احساساتمان را بهتر درک کنیم . تا بتوانیم تمام آن افکار پرنده بالای سرمان را سر جایشان بنشانیم و درست نگاهشان کنیم . من هم می توانم بگردم و شروع کنم از آرزو و آرزو ها بگویم و بگویم و بگویم و برگه را تحویل دهم و نمره بگیرم . می توانم بی اعتنا به آنچه واقعا در ذهنم می گذرد ، سریع تر رکاب بزنم و از محوطه افکارم خارج شوم . اما افکار یک نویسنده مهم ترین چیزی است که اول باید به آن سامان ببخشد تا بتواند زیبا ترین متن های جهان را بنویسد . جنس آرزو های من از جنس افکارم است ؛ احساسات و خواسته هایی که در ذهن شورش برپا میکنند و خواستار رسیدگی به وضعشان هستند . به این ها می گویند ” آرزو ” . در فرهنگ لغت ، آرزو را اینطور تعریف کرده : امید ، چشمداشت ، خواهش ، کام ، شوق ، اشتیاق . یادم می آید بچه تر که بودم ، این افسانه را باور داشتم که می گفت : « هر وقت یه ستاره دنباله دار دیدی ، چشم هاتو ببند و تو دلت یه آرزو کن.» اما خب تا الان هیچ ستاره دنباله داری از بالای سرم عبور نکرده تا به او بگویم چه می خواهم . حالا که بزرگ تر شده ام می گویم : « خب که چی ؟ مگه صدای ما رو می شنوه ؟ » و باید بگم که نه ، نمی شنود ، همانطور که میلیون ها ستاره بالای سرمان صدایمان را نمی شنوند . شاید این دلیلی باشد که ما آنها را خارج از جهان اجتماعی خود قرار داده ایم ؛ ستارگان را . بعد از آن گفتند : « اگه چیزی بالای سرت نیست که بهش بگی ، در گوش قاصدک ها زمزمه کن و بعد اونو به هوا بفرست . » چه می شود اگر آنرا در جیبم بگذارم ؟! یا در زیپ جلویی کیفم ؟! یا اصلا بدهم آنرا گربه بخورد ؟! باز هم اتفاقی نمی افتد . این اعتقاد زیباست ؛ اینکه پر های قاصدک خبرت را به گوش دیگری می رساند . اما فقط تا هنگامی که نفهمیده باشی درو و برت چه خبر است . عجیب است که این ” آرزو ” دست از سرما بر نمی دارد . همینطور با ما می آید . و روزی می رسد که وقتی از آنها حرف می زنیم ، میگویند : « آرزو بر جوانان عیب نیست ! » آری ، عیب نیست ؛ اما تا وقتی که عجیب نباشد و ما را به هپروت نکشاند . باز هم به جایی نمی رسد . می خواهم بگویم اگر چه ستاره دنباله داری از بالای سرت رد شود ، اگر چه قاصدک به بالا ترین نقطه آسمان رسد ، اگر چه همه آرزو هایت را ببیند و حرف خودشان را بزنند ، اما در نهایت ، پائولو کوئیلو جمله ای دارد که می گوید ” هیچ قلبی نیست که در پی آرزو هایش باشد ولی رنج نبرد . “
پس نمی توانی همانطور آنجا بنشینی و به هر چه بر سرت می آید نگاه کنی . نمی دانم این آرزو ها از کجا می آیند ، و در نهایت بر آورده می شوند یا نه ، آیا اصلا آرزویی که داری ممکن است بر آورده شود یا نه ؛ اما این را می دانم که حتی اگر به زور هم که شده ، باید بلند شوی و تمام آرزو های ممکن ات را بر آورده کنی . چون دنیا آنها را به تو تقدیم نمی کند ، باید بروی و از چنگش در بیاوری !
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
ذات آدمی به مرور زمان بر چهره او تاثیر می گذارد، اگر راستین است او را زیبا نشان می دهد و اگر دروغین باشد او را زشت در این بین این آینه است که هر چه را که می بیند عینا نشان می دهد.
آینه همچون آبی زلال است. همانقدر شفاف و همانقدر زیبا که نتیجه ی انعکاس چهره است. آینه یکی از وسیله هایی است که روزانه، بارها به سراغش می رویم و خود را در آن نگاه می کنیم. زیرا اطمینان داریم هر چه را که آینه نشان دهد،تصویر حقیقی است و در آن هیچ پنهان کاری وجود ندارد. درست مثل انسانی صاف و ساده که هر چه که درونش است
به نمایش می گذارد. اما آدم دروغگو همیشه نقابی به صورت دارد. آن چیزی که نشان می دهد نیست و دائما در حال دروغ گفتن است و هر لحظه در حال رنگ عوض کردن است. نه از کارهایش سر در می آوریم و نه حرف هایش با اعمالش مطابقت دارد. او هر روز نسبت به روز قبل، رویش سیاه و کدرتر می شود.
در حالی که آینه برای همیشه روشن و صاف و زلال است. نه رنگ می بازد و نه تغییر می کند.آینه تجلی گر خوبی ها و نیکی هاست، در حالی که آدم دروغگو تنها نمایانگر بدی ها و زشتی هاست! این دو، دو قطب ناهماهنگ اند. و قیاس مقایسه ایشان راستین و دروغین است.
نتیجه گیری:
بعضی از آدم ها ظاهرشان با باطنشان مطابقت دارد و هر چه در صورتشان دیده می شود در سیرتشان هم وجود دارد مثل آینه! اما عده ایی دیگر رنگ باخته اند و در هر لحظه تغییر جهت می دهند. به دنبال آن تبدیل به چهره ی منفور و سیاه گشته اند. همچون آینه ای شدن سخت است اما آینه ایی ماندن از آن سخت تر است. به امید روزی که همه همچون آینه روشن باشند.
توجه :
حتما نظرات خود را زیر هر انشابنویسید تا ما نیز بیشتر برای شما انشا در سایت قرار بدهیم .باتشکر
برای دیدن سایر انشا ها بر روی هر کدام از موضوعات زیر کلیک کنید :
ظرفیت انسان ها به اندازه ی لباسی است که به تن می کنند، غذایی است که میل می کنند و یا کفشی است که می پوشند. عده ایی هستند که یا از سر زیاده خواهی یا طمع، چیزی را که متناسب و اندازه ی آن ها نیست، اصرار به پوشیدن یا داشتننش می کنند .
تاکنون افرادی را که لباس گشاد به تن دارند یا کفش تنگ می پوشیده اند را دیده اید؟! قیافه ی مضحکی پیدا خواهند کرد و توان راه رفتن را از خود سلب می کنند. آنقدر سخت می گذرد که در میانه ی راه می ایستد و ترجیح می دهند کفش از پا بیرون آورند و تهی پا به ادامه مسیر ادامه دهند.
گاهی نداشتن بعضی چیزها بیشتر مایه عذاب است تا رفاه و آسایش زیرا کفش تنگ تنها موجب زخم شدن پاها می شود به طوری که دیگر توان پیمودن ادامه ی راه را ندارید اما ممکن است با پای پیاده تنها پاهایت خاکی شود. بنابراین نداشتن بعضی چیزها که تنها موجب آزار رساندن به ما می شود، بهتر است از داشتنش
در زندگی حقیقی ما نیز گاهی حسرت نداشتن چیزهایی را می خوریم اما همین که به آن دست پیدا کنیم با خود نداشتن را آرزو می کنیم. تصور کنید در حسرت کفش گران قیمت و زینتی، پشت ویترین مغازه ایی هستید
کلی برای داشتنش تلاش می کنید و پول هفتگی را خرج می کنید اما همین که می خرید دائما نگران خراب شدن یا خاکی شدن یا زخم پاهایتان می شوید، نه لذتی و نه سودی از داشتنش می برید بلکه تنها چیزی که عایدتان می شود حسرت است.
نتیجه گیری:
نداشتن گاهی بهتر است از چیزهایی که نه تنها چیزی عایدت نمی کنند بلکه به جان و مالتان ضربه وارد می کند و آنگاه است که ترجیح می دهید که تهی پای بهتر است از کفش تنگ.
توجه :
برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :
هندوانه را دیده اید که تا آن را نشکانید پی به درون آن نخواهید برد. شاید بزرگ و قیافه ایی غلط انداز داشته باشد اما با اولین قاچ متوجه ی سفیدی رنگ آن و بدمزگی آن خواهید شد یا برخلاف آن هندوانه ایی کوچک را که اشکال ناموزونی دارد را در ذهن به بی مزگی و سفیدی تجسم کنید
اما خلاف آن ثابت شود. درست مثل بعضی افرادی که در جهان ما و در همین کره ی خاکی زندگی می کنند که در نگاه اول دارای چشمانی ریز با قدی نسبتا کوتاه باشند اما با اولین برخورد و گفتگو با آن متوجه خواهید شد دارای بار علم زیاد و یا دانشمندی بزرگ است.
ظاهر هیچکس نشان دهنده ی باطن او نیست و با تصورات از پیش تعیین شده تنها دامنه ی دید خود را کوچک تر خواهید کرد در حالی که با در نظر گرفتن تمام جوانب می توان خود را برای هر گونه حادثه ایی آماده نمود. چه کسی در انتظار آن است که فلفلی کوچک، زبان را به آتش کشاند و اشک از چشم جاری سازد؟! خود ما برای خوردن فلفل، کوچک ترین آن را انتخاب خواهیم کرد
زیرا فکر می کنیم شیرین تر است یا کمتر می سوزاند در حالی که بنابر فیزیولوژیست فلفل، آن گیاهی که کمتر آب دریافت کرده باشد کوچک تر است و تندتر خواهد بود. بنابراین تصورات غلط را کنار گذاشته و از قضاوت بیجا و خودسرانه دوری کنید تا درهای رو به پیشرفت بیشتری به رویتان باز شود.
نتیجه گیری:
بعضی ها دارای ظاهر خوبی و غلط اندازی هستند که در نگاه اول در ذهن برای خود از او تصوراتی شیرین را می سازیم در حالی که از باطن آن بی خبر هستیم و ممکن است پشت آن نقاب، تصوری تند و تیز وجود داشته باشد. آنجاست که می گویند. فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه.
انشا ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه
امروز برای دانش آموزان عزیز می خواهیم انشا درباره در مورد ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه را در این پست برای آنها قرار بدهیم ضرب المثل نویسی و نوشتن ضرب المثل به صورت ساده می باشد و به زبان ساده امروزی بازگردانی می شود به زودی مطالب کاملی را راجع به این موضوع قرار خواهیم داد این پست موقتی می باشد و تکمیل خواهد شد پس از چند روز به این پشت سر بزنید.
در دنیای امروز با وجود پیشرفت چشم گیر تکنولوژی و به فراموشی سپردن سبک زندگی گذشته همچنان استفاده از ضرب المثل ها برای مردم لذت بخش است و به ندرت ضرب المثلی از یاد رفته است. یکی از ضرب المثل های پرکاربرد فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه ریزه می باشد
بدنه
اگر بخواهیم خود جمله را معنا کنیم به این صورت که فلفل بااینکه بسیار ریز است اما بسیار تند و آتشین است. این ضرب المثل حکایت از این دارد که خداوند بزرگ همه موجودات زنده را و حتی جهان هستی را بر پایه نظم و دقت و عدالت استوار ساخته و همه موجودات از کوچک ترین ذره تا بزرگترین وظیفه خاصی را بر عهده دارند و بدین معنی که ممکن است یک موجود بسیار کوچک کاری انجام دهد که موجودات بزرگ ترو قوی تر قادر به انجام آن نیستند اگر بخواهیم این ضرب المثل را درمورد انسان ها و زندگی روزمره به کار ببریم باید توجه داشته باشیم که ما نباید هیچ انسانی را کوچک و ضعیف بشماریم چون ممکن است همان انسان به ظاهر کوچک توانایی هایی داشته باشد که ما نداریم یا اگر بخواهیم درمورد موجوداتی غیر از انسان این ضرب المثل را به کار ببریم میتوانیم از کوچک ترین ذره یعنی اتم نام ببریم که یکگرم اتم درصورت آزاد شدن انرژی اش قادراست جسمی به جرم یک تن را تا ارتفاع یککیلومتر بالا ببرد امیدوارم توانسته باشم حق مطلب را ادا کنم
نتیجه گیری
ازاین متن نتیجه میگیریم که هر موجودی بهر کاری ساخته شده و برای هدفی پا به جهان گذاشته و به سوی مقصدی حکیمانه در حرکت است و توانایی موجودات ارتباطی به جثهٔ آنها ندارد
گسترش ضرب المثل فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه با طرح کردن یک داستان
روزی روزگاری در مزرعه ای پر از صیفی جات گاومغروری زندگیمی کرد. هر روز این گاو با راه رفتن روی صیفی جات باعث خرد شدن و از بین رفتن آنها می شد، تا اینکه روزی صیفی جات مزرعه از دست گاو به تنگ آمدند و تصمیم گرفتند راه حلی برای فراری دادن گاو پیدا کنند. هندوانه، کدوتنبل، کلم، بادمجان و فلفل داوطلب مبارزه با گاو شدند و پنج تایی منتظر ماندند تا گاو به مزرعه بیاید؛ وقتی گاو رسید، همگی با هم به سمت گاو حمله ور شدند؛ هندوانه که جثه بزرگ و سنگینی داشت اول از همه مبارزه با گاو را شروع کرد.
هندوانه با سرعت روی سر گاو پرید تا او را فراری بدهد اما گاو ناقلا با شاخ های خود هندوانه را سوراخ سوراخ کرد و شروع کرد به خوردن هندوانه …
کدو تنبل از فرصت استفاده کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو با پای عقبش ضربه محکمی به آن زد و دانه های کدو پخش زمین شد …
بعد کلم به سمت گاو حمله ور شد و گاو با ضربه ای او را پرپر کرد …
با دیدن این حوادث بادمجان از ترس به خود لرزید، قصد داشت فرار کند ولی گاو او را زیر پای خود لِه کرد …
فلفل کوچولوی قرمز که تنها مانده بود رو به گاو کرد و گفت: ای گاو ترسو بیا با هم مبارزه کنیم
گاو خندید و با تمسخر گفت: ای فلفل کوچک تو با جثه کوچک و نحیفت میخواهی با من مبارزه کنی!؟ هاهاها
فلفل خنده ای کرد و گفت: تو با هیکل بزرگت، عُرضه ای نداری …
گاو به سمت فلفل حمله ور شد و هی شاخ زد ولی چون فلفل کوچک بود، هیچ صدمه ای نخورد تا اینکه گاو خسته شد و تصمیم گرفت فلفل را زنده، زنده بخورد؛ یکدفعه گاو فلفل را بلعید و بعد از چند لحظه رنگش قرمز شد و فریاد می زد سوختم سوختم و هر چه خورده بود بالا آورد و فلفل از دهان گاو بیرون افتاد گفت: فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه…
گاو هم ترسید وپا به فرار گذاشت و برای همیشه پا به مزرعه نگذاشت.
داستان
موشی به نام فلفلی در دشت برای خودش لانه ای درست کرد و خیالش راحت بود که زمستان را به خوبی سپری می کند .
یک روز گاوی برای علف خوردن به دشت آمد و روی لانه آقا موشه نشست و مشغول استراحت شد .
موش آمد و از آقای گاو خواهش کرد که از روی لانه اش بلند شود تا خراب نشود . ولی گاو هیچ توجهی به موش نکرد و گفت : ” تو نیم وجبی به من دستور می دهی که از اینجا بلند شوم . می دانی من کی هستم؟ می دانی من چقدر قوی و پر زورم؟ حالا برو پی کارت و بگذار استراحت کنم . “
موش دوباره خواهش و التماس کرد ولی فایده ای نداشت و گوش آقا گاوه به این حرف ها بدهکار نبود . موش پیش خودش فکر کرد حالا که با خواهش کردن مشکلش حل نشده باید کار دیگری بکند .
بعد یک دفعه روی آقا گاوه پرید . گاو از خواب بیدار شد و خودش را تکان داد . موش روی گوش گاو پرید و یک گاز محکم از گوش او گرفت . گاو از جایش بلند شد و شروع به تکان دادن سرش کرد . ولی موش روی زمین پرید و در یک سوراخ پنهان شد و گاو نتوانست کاری کند.
وقتی گاو دوباره خوابش برد، موش دم گاو را گاز گرفت و روی درخت پرید . گاو از درد بیدار شد . خیلی عصبانی بود، سعی کرد که بالا بپرد و موش را بگیرد تا ادبش کند ولی دستش به او نمی رسید .
موش گفت : ” اگه بازهم روی لانه من بخوابی، گازت می گیرم . “
گاو دید چاره ای ندارد جز اینکه از آنجا برود و جای دیگری بخوابد. پس پیش خودش گفت: ” فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه . با این قد و قواره فسقلی اش چه جوری حریف من شد .
داستان دوم درباره فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه :
در زمان های دور ، پادشاهی بر سرزمینی حکومت میکرد.
این پادشاه به شدت به فلفل علاقه مند بود و همراه تمام وعده های غذایش فلفل میبود.
پادشاه عاشق فلفل شیرین بود و دستور داده بود که تمام سرزمین که تحت قلمرو خودش است را فلفل کاشت کنند.
فصل زمستان امده بود و فلفل ها دیگه ته کشیده بودند چون نوکرانش خیلی کم فلفل کاشت کرده بودند.
فلفل نبود و مجبور شدن از کشورهای همسایه برای پادشاه فلفل وارد کنند.
فلفل ها برخلاف فلفلهای دیگر، به شدت تند بود.
یک روز پادشاه بسیار عصبانی شد و آشپز که برایش غذا آورده بود برایش فلفل آورده بود.
آشپز خواست حرفی بزند اما پادشاه چون عصبانی بود اجازه حرف زدن به هیچکسی را نمیداد.
آشپز گفت عالیجناب موضوعی خدمتتان عرض کنم. پادشاه گفت کسی حق حرف زدن ندارد.
آشپز طبق معمول اول چند تا فلفل خورد ، هنوز مزه ی فلفل به دهانش خوب مزه نکرده بود
فردوسی، نویسنده ی بزرگ ایرانی که برای به گوش رساندن زبان فارسی تلاش بسیاری کرد خالق شاهنامه است که در آن حوادث بزرگ و کوچک که سرشار است از پندها و گفتار نیک برای آیندگان. اما چه شد که گفتند شاهنامه که سرتاسرش پر بود از خاطرات و افسانه ها تلخ و شیرین، پایانش خوش است؟
در کتاب های درسی و از گوشه و کنار و بزرگان جمع و فامیل، افسانه ها و داستان ها شاهنامه به گوش ما آشنا هستند. گاهی از اندوه اش اشک جاری شده اند و گاهی از شیرینی اش لب ها خندان گشته اند. اما چرا می گویند شاهنامه آخرش خوش است؟
در اواخر کتاب شاهنامه داستان به آنجا می رسد که اعراب به ایران حمله کرده و به ایران حکومت کرده و اسلام را با ایران آشنا کردند و از همین جهت به جای زبان فارسی، زبان عربی در میان مردم رواج پیدا کرد. اما ابوالقاسم فردوسی که یکی از دهقان های آن زمان بود
از سر عشق و علاقه ایی که به زبان فارسی و همگانی کردن آن داشت تلاش کرد و همچون آتشی که در زیر خاکستر پنهان شده است را شعله ور کرد. او سال های عدیدی را برای نوشتن و ویراستاری این کتاب صرف کرد تا در نهایت باری دیگر زبان اصلی ایران فارسی شناخته شد و فردوسی در این عمل بی تاثیر نبود.
شاید پایان شاهنامه جنگ و خونریزی بود اما اسلام وارد شد به ایرانی که تمدنش هزار ساله بود. از این رو آن را خوش خطاب می کنند. شاید در تلاطم سختی ها و دنباله روی جنگ و خونریزی صلحی شیرین و پایانی خوش در انتظار باشد.
کافی است صبر و استقامت نشان داده و در انتظار آن تلاش کنیم.
نتیجه گیری:
چه می دانیم پایان داستانی بلند که تعداد صفحاتش از هزار هم می گذرد چگونه به اتمام می رسد! کمی صبر می خواهد آنوقت در می یابیم که آیا پایانش خوش است یا خیر! شما چه فکر می کنید؟ پایان شاهنامه را خوش می دانید یا خیر؟
توجه :
برای دیدن سایر ضرب المثل ها و حکایت ها بر روی لینک های زیر کلیک کنید :
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن