تحقیق دانشجویی - 616

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره تفسیر سوره کوثر

بازديد: 1345

 

به نام خدا

موضوع : تفسیر سوره کوثر

تهیه و تنظیم :

دبیر گرامی :

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان

«1» إِنَّآ أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ «2» فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ «3» إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ

همانا ما به تو خیر کثیر عطا کردیم. پس براى پروردگارت نماز بگزار و (شتر) قربانى کن. همانا دشمن تو بى‏نسل و دم بریده است.

نکته‏ها:

آنجا که خداوند در مقام دعوت به توحید است، ضمیر مفرد به کار مى‏برد، همانند «أنا ربّکم فاعبدون» (5) پروردگار شما من هستم، پس مرا عبادت کنید. «أنَا ربّکم فاتَّقون» (6) من پروردگار شما هستم، از من پروا کنید. «انّنى أنَا اللّه» (7) همانا من خداوند یکتا هستم.

همچنین درمواردى که خداوند کارى را بدون واسطه انجام مى‏دهد یا در مقام بیان ارتباط تنگاتنگ خالق با مخلوق است، ضمیر مفرد به کار مى‏رود، همانند: «و أنَا الغفور الرحیم» (8) تنها من بخشنده مهربانم. «فانّى قریب» (9) من به بندگانم نزدیکم.

اما گاهى آیه در مقام بیان عظمت خداوند و شرافت نعمت است که در این موارد ضمیر جمع همچون «اِنّا» به کار مى‏رود، چنانکه در این آیه مى‏فرماید: «اِنّا اعطیناک الکوثر» زیرا عطاى الهى به بهترین خلق خدا، آن هم عطاى کوثر، به گونه‏اى است که باید با عظمت از آن ی اد شود.

همچنین در مواردى که خداوند کارى را با واسطه انجام مى‏دهد، نظیر باران که با واسطه تابش خورشید و پیدایش بخار و ابر مى‏بارد، از ضمیر جمع استفاده مى‏شود، چنانکه مى‏فرماید: «وانزلنا من السماء ماءً» (10) ما از آسمان آبى فرو فرستادیم.

از میان یکصد و چهارده سوره قرآن، چهار سوره با کلمه «اِنّا» آغاز شده است: سوره‏هاى فتح، نوح، قدر و کوثر.

«اِنّا فَتَحنا لک فتحاً مبیناً» ما براى تو پیروزى آشکار قرار دادیم.

«اِنّا ارسلنا نوحاً» ما نوح را به سوى مردم فرستادیم.

«اِنّا انزلناه فى لیلة القدر» ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.

«اِنّا اعطیناک الکوثر» ما به تو کوثر عطا کردیم.

در آغاز یکى از این چهار سوره، از حضرت نوح که اولین پیامبر اولوا العزم است و بعد از حضرت آدم، پدر دوم انسان محسوب مى‏شود، سخن به میان آمده است. در آغاز سه سوره دیگر، به نعمت‏هاى ویژه‏اى همچون نزول قرآن، پیروزى آشکار و عطاى کوثر، اشاره شده است. شاید می ان این چهار موضوع ارتباطى باشد که یکى رسالت اولین پیامبر اولوا العزم، دیگرى نزول آخرین کتاب آسمانى، سوّمى پیروزى مکتب اسلام و چهارمى تداوم خط رسالت و ابتر نماندن آن را بیان مى‏کند.

کلمه «کوثر» از «کثرت» گرفته شده و به معناى خیر کثیر و فراوان است. و روشن است که این معنا مى‏تواند مصادیق متعدّدى همچون وحى، نبوّت، قرآن، مقام شفاعت، علم کثیر و اخلاق نیکو داشته باشد، ولى آیه آخر سوره، مى‏تواند شاهدى بر این باشد که مراد از کوثر، نسل مبا رک پیامبر اکرم است. زیرا دشمنِ کینه‏توز با جسارت به پیامبر، او را ابتر مى‏نامید و خداوند در دفاع از پیامبرش فرمود: «انّ شانئک هو الابتر» دشمن تو، خود ابتر است. بنابراین اگر مراد از کوثر، نسل نباشد، براى ارتباط آیه اول و سوم سوره، توجیه و معنایى دل‏پسند ن خواهیم داشت.

کلمه «ابتر» در اصل به حیوان دم بریده و در اصطلاح به کسانى گفته مى‏شود که نسلى از آنان به یادگار باقى نمانده باشد. از آنجا که فرزندان پسر پیامبر در کودکى از دنیا رفتند، دشمنان مى‏گفتند: او دیگر عقبه و نسلى ندارد و ابتر است. زیرا در فرهنگ جاهلیّت دختر لا یق آن نبود که نام پدر را زنده نگاه دارد. بنابراین جمله «انّ شانئک هو الابتر» دلیل آن است که مراد از کوثر، نسل کثیر پیامبر است که بدون شک از طریق حضرت زهراعلیها السلام مى‏باشد.

این نسل پر برکت از طریق حضرت خدیجه نصیب پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله شد. آرى خدیجه مال کثیر داد و کوثر گرفت. ما نیز تا از کثیر نگذریم به کوثر نمى‏رسیم.

فخررازى در تفسیر کبیر مى‏گوید: چه نسلى با برکت‏تر از نسل فاطمه که مثل باقر و صادق و رضا از آن برخاسته است و با آنکه تعداد بسیارى از آنان را در طول تاریخ، به خصوص در زمان حکومت بنى‏امیّه و بنى‏عبّاس شهید کردند، امّا باز هم امروز فرزندان او در اکثر کشوره اى اسلامى گسترده‏اند.

در زمانى که خبر تولّد دختر سبب اندوه پدر مى‏شد، به گونه اى که صورتش از غصه سیاه گشته و به فکر فرو مى‏رفت که از میان مردم فرار کند یا دخترش را زنده به گور کند: «یتوارى من القوم ام یدُسّه فى التّراب» (11) در این زمان قرآن به دختر لقب کوثر مى‏دهد تا فرهنگ جاهلى را به فرهنگ الهى و انسانى تبدیل کند.

بر اساس روایات، نام یکى از نهرها و حوض‏هاى بهشتى، کوثر است و مؤمنان از آن سیراب مى‏شوند. چنانکه در روایت متواتر ثقلین نیز پیامبر فرمود: «انّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض» کتاب و عترت از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا آنکه در قیامت، در کنار حوض به من ملحق شوند.

کوثر الهى، به جنسیّت بستگى ندارد؛ فاطمه، دختر بود امّا کوثر شد. به تعداد کثیر بستگى ندارد؛ فاطمه، یک نفر بود امّا کوثر شد. آرى خداوند مى‏تواند کم را کوثر و زیاد را محو کند.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: یکشنبه 11 آبان 1393 ساعت: 17:37 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق کامل درباره معاد

بازديد: 17797

 

تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی اسمان

تحقیق کامل درباره معاد

جريان معاد و زندگي پس از مرگ آن چنان پيچيده و دشوار است كه آراء متفكران بشري در باره آن، بيش از آنچه كه در باره آغاز جهان و مبدأ عالم دچار دشواري شده، به ابهام و نابساماني برخورد كرده است؛ زيرا نه تنها ماديون و منكران مبداء عالم، پاياني براي جهان قائل نبوده و منكر معادند، بلكه برخي از معتقدان به مبداء عالم و مؤمنان به آفريدگار جهان نيز در باره قيامت ترديد داشته و آن را نپذيرفته‎اند و اين گذشته از پيچيدگي مسئله معاد، نكته ديگري دارد كه در انكار آن بي اثر نيست. زيرا اعتقاد به قيات و ايمان به روز جزا موجب پذيرش تعهد و مسئوليت بوده و انسان را از هوس بازي و زورمداري باز مي‎دارد و در برابر قوانين خاضع مي‎كند؛ چه اينكه انكار معاد جهت توجيه تبه كاري‎ها و خوش گذراني‎ها عامل مؤثري است. بنابراين لازم است قبل از شروع در بحث پيرامون اصل معاد نقش بنيادي و سازنده آن در تهذيب نفس و تزكيه جان بيان شود و سر اصرار پيامبران بر ضرورت معاد در قبال سرسختي منكران قيامت آشكار گردد.

معاد در قران

قرآن كريم وقتي برخي از اشكالات منكران معاد را نقل مي‎كند و آن را حل مي‎نمايد، مي‎گويد شبهه علمي مانع آنان از پذيرش معاد نيست بلكه شهوت عملي و تبه كاري‎هاي آنها موجب انكار آنست: ايحسب الانسان الن تجمع عظامه×بلي قادرين علي ان نسوي بنانه×بل يريد الانسان ليفجرامامه[1]، آيا انساني كه معاد را نمي‎پذيرد، مي‎‏پندارد كه ما نمي‎توانيم استخوان‎هاي پوسيده او را گرد آوريم. آري، مي‎توانيم سرانگشتان ظريف او را با همه خطوط و پيچيدگي‎هاي خاص كه دارد همانند اول تسويه نماييم، ولي انكار او براي نتوانستن ما نيست بلكه چون مي‎خواهد زندگي خود را به فجور و تباهي بگذراند و جلو او را براي هر گونه گناه باز باشد روز جزا را قبول ندارد. و فرق بين شبه علمي و شهوت عملي در فصل دوم، كه شبهات منكران معاد در آن مطرح است، بيان مي‎شود: ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوايوم الحساب،[2] همانا گمراهان از راه خدا به سبب راموشي روز حساب گرفتار عذاب شديد خواهند شد.

وقتي حسابي در بين نباشد و براي هيچ كاري پاداش با كيفري مقرر نشود، اثر و بازدهي جز انحراف از راه خدا كه همراه با دشواري‎ها است نخواهد داشت: ان الجنه خفت بالمكاره، و ان النار خفت بالشهوات،[3] بهشت پيچيده به دشواري‎ها و دوزخ پيچيده به شهوت‎ها است، چه اينكه اعتقاد به قيامت ضامن فضائل انساني است.

   و قرآن كريم ياد معاد و حضور آن را در خاطره‎ها سبب تعالي روح و خلوص ايمان مي‎داند، زيرا در باره بندگان مخلص چنين مي‎گويد: انا اخلصنا هم بخالصه ذكري الدار،[4] آنان را مخلص قرار داديم به سبب وصف خالص و بي شائبه‎اي كه داشتند، و آن ياد قيامت است، كه د حقيقت آن جا قرارگاه و دنيا معبر و گذرگاه است.

براساس اين اهميت متقابل در فضائل و رذائل است كه هم پياكبر اكرم(ص) گذشته از استدلال‎هاي قاطع سوگند ياد مي‎كند كه معاد حق است؛ و هم منكران قيامت كه به مبداء آفرينش معتقدند ولي به ربوبيت او اعتقاد ندارد، گذشته از القاء شبهه واهي، سوگند ياد مي‎كنند كه معادل باطل است: و قال الذين كفروا الاتاتينا اسلاعه قل بلي ورتي ،[5] كافران گفتند كه قيامت براي مان نيست بگو سگوند به پروردگارم كه قيامت قطعاً فرا مي‎رسد.

و اين مضمون در سوره يونس آيه 53 و سوره تغابن آيه 7 نيز آمده است: و اقسموا بالله جهد ايمانهم لا يبعث الله من يموت،[6] سوگند شديد به خداوند ياد كردند كه خدا مرده را زنده نمي‎كند.

اين موضعگيري متقابل براي آنست كه اعتقاد به معاد عامل تعهد و تقوي است ولي انكار آن موجب تبه كاري و فجور خواهد بود.

نكته‎اي كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه سوگند پيامبر اكرم(ص) همانند سوگند ديگران نيست زيرا قسم‎هاي عادي در برابر شاهد و برهان است، چون مدعي اگر شاهد نداشت گاهي سوگند ياد مي‎كند ولي پيامبر گرامي كه مدعي ضرورت معاد است، نه تنها داراي شاهد قاطع است، بلكه به همان دليل قطعي قسمت ياد مي‎كند؛ زيرا سوگند به پروردگار يعني سوگند به مبداء پرورش جهان و عالم رشد عالم؛ و چون جهان وقتي متكامل خواهد شد كه به هدف برسد و بدون هدف خام و ناقص است؛ بنابراين لازمه ربوبيت و پروردگاري خداوند آنست كه جهان طبيعت را در پرتو پرورش خود به كمال ميرساند؛ الله الا اله الا هوليجمنكم الي يوم القيمه لاريب فيه..،[7] خداوند كه معبودي جز او نيست هر آينه شما را براي قيامت جمع مي‎كند و شكي در آن نيست، يعني الوهيت، اقتضاي معاد و قيامت را دارد چون در حقيقت معاد همان بازگشت به سوي مبدء است، پس ميده عالم حقيقي است كه هم «آغاز» است و هم «انجام»؛ يعني هم موجب پيدايش جهان  است و هم سبب پرورش و هدايت آنها به هدف نهايي كه همان معاد خواهد بود.

اكنون كه نقش مؤثر اعتقاد به معاد در ايجاد تعهد و تقوي روشن شد مي‎پردازيم به اصل بحث و آن اثبات زندگي پس از مرگ است. قرآن كريم به مقتضاي آية شريفه: ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء ،[8] كتابي را كه بيان كنند همه علوم انساني و معارف سودمند بشري است بر تو نازل كرديم؛ همه معارف بشري و هر چيزي را كه در تأمين سعادت انسان سهمي دارد بخوبي تبيين كرده است؟ و از طرفي بيان يك مطلب وقتي رساخواهد بود كه بابرهان توجيه شود: يا ايهاالناس قدجاء كم برهان من ربكم،[9] اي مردم همانا كتابي كه محتوي آن روشن و مبرهن است از سوي پروردگار شما آمد. بنابراين هم معترض جريان خلل ناپذير معاد بوده وهم دليل قاطع آن را ارائه مي‎دهد و ضرورت معاد را در پرتو شناخت جهان و همچنين شناخت انسان تبيين مي‎كند؛ يعني عالم مشهود و جهان طبيعي را آن چنان كه هست و همين طور انسان را آن چنان كه آفريده شده معرفي مي‎كند تا ضرورت معاد و حتمي بودن قيامت براي آنها معلوم شود، گرچه بحث پيرامون معاد جهان شامل معاد انسان نيز خواهد بود، زيرا بشر بخشي از همين جهان مشهود است ولي ويژگيهاي مخصوص او ايجاب مي‎كند كه بحث در باره معاد انسان جداگانه مرطرح شود و آنچه فعلاً مورد نظر است اصل جريان معاد است نه كيفيت آن.

*******************************************

ادله وجود معاد

دليل يكم

برهان حركت

هدفداري جهان سيال طبيعت

جهان طبيعت با همه پديده‎هاي آسماني و زميني و نيز با تمام يافته‎هاي معدني و گياهي و همچنين با همه موجودات حيواني و انسانيش آن چنان به هم منسجم و هماهنگي است كه يك واحد حقيقي، و نه اعتباري، را تشكيل مي‎دهد و اين واحد حقيقي در حركت است و هيچگونه سكون آرامشي در او نيست. و چون حركت خروج از قوه به فعل است. يعني از يك آمادگي خاص به سمت يك كمال مخصوص سير نمودن است. پس هدف و مقصد براي آن ضروري خواهد بود. يعني حركت بودن هدف محال است و اگر آن هدف نيز داراي مقصد ديگري بوده و خودش آماده رسيدن به آن هدف ديگر باشد معلوم مي‎شود كه هدف اول مقصد نهائي نبوده بلكه مسير و رهگذار بوده است، زيرا لازمه هدف حقيقي آنست كه متحرك با رسيدن به آن آرام شود و حركت به ثبات تبديل گردد.

بنابراين مجموع جهان حركت داراي هدف نهائي است كه با نيل به آن از قوه به فعليت رسيده و از تحول و دگرگوني رهائي يافته و آرام خواهد شد؛ و اگر بدنبال هر هدفي مقصد ديگري باشد و بعد از هر مقصودي مقصد ديگري د بين باشد، يعني سلسله اهداف بيكران بوده و به هدف نهائي نرسد، لازمه‎اش در حقيقت بي هدف بودن حركت است؛ چنانچه در نظام علل فاعلي اگر قبل از هر فاعلي مبدئي باشد و پيش از آن مبدأ فاعل ديرگي باشد و به فاعل نخست و مبدأ ذاتي عالم نرسد لازمه‎اش در واقع بي مبدأ بودن و فاعل نداشتن جهان حركت است. پس لازم است سلسله هدفها به يك هدف اصيل و نهائي ختم شود، همانطور كه سلسله فاعل‎ها نيز ضروري است كه بك يك فاعل ذاتي و مبدأ نخست برسد؛ يعني همانطوري كه فعل بدون فاعل محال است، همچنين كار بدون هدف ممتنع مي‎‏باشد. و فرق بين آغاز و انجام در اين است كه ممكن است فعل خاصي در اثر برخورد به مانع و درگيري با مزاحم به هدف نرسد و باطل گردد ولي ممكن نيست هيچ فعلي بدون فاعل و مبدأ تاثير يافت شود، ليكن اين امتياز نسبت به مجموع جهان طبيعت فرض ندارد زيرا با توجه به اينكه مجموعه هماهنگ جهان يك واحد حقيقي است موردي براي تزاحم و درگيري نخواهد بود بلكه اين واحد منسجم بدون برخورد به مانع يقيناً به هدف مي‎‏رسد و با رسيدن به آن هدف نهائي آرام مي‎شود و حركت آن به ثبات خواهد شد. و چون زمان از عوارض تحليلي حركت است و در خارج عين آن مي‎باشد، و حركت جوهري نيز عين متحرك و همچنين زمان آن نيز عين متزمن است؛ وقتي كه متحرك به مقصد مي‎رسد يعني زمان به مقصد مي‎رسد و معنايس اينست كه زمان رأساً به ثبات مبدل مي‎شود.

قرآن كريم قيامت را به عنوان پايان حركت و همچنين بنام جهان قرار و آرامش مي‎داند: .. و ان الاخره هي دارالقرار،[10] پايان دنيا خانه آرامش است. اينكه قرآن قيامت را پايان مي‎داند و تنها آن را جاي قرار و آرام معرفي مي‎كند، براي آنست كه مقصد پايان سير است و رسيدن به هدف موجب آرامش است وتعبير قرآن ركيم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و نيز تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و تعبير قرآن كريم از قيامت به عنوان «پايان» چنان كه در آيات فراواني آمده و نيز تعبير از آن به «موقف ثابت و آرام» و همچنين تعبير از آن به محل كه كشتي بعد از تحول‎ها و دگرگوني‎هاي فراوان در آن لنگر مي‎اندازد و آرام مي‎شود: ايان مرسيها.[11] نشان آن است كه معاد همان پايان جهان طبيعي است كه با نيل به هدف تحول آن پايان مي‎پذيرد وحركت آن به مقصد مي‎رسد و در نتيجه ثابت و آرام خواهد شد. و مشابه اين تعبيرها در باره خصوص انسان آمده كه: اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل.[12] و نيز تعبيري مانند اين كه «دنيا رهگذر است و آخرت جاي ثبات و قرار»، ناشن مي‎دهد كه دنيا مرحله قوة قيامت است و قيامت مرحلة‌فعليت آن، و مادامي كه در مرحله قوه است همانند كشتي حركت دارد و وقتي كه بهمرحلة فعليت رسيد آرام مي‎شود.

دليل دوم

برهان حكمت در اثبات معاد

از خداوند حكيم كار عبث صادر نمي‎شود

همان طوري كه در جهان بيني توحيدي ثابت شد، عالم هستي آفريده خداوند بي نياز و حكيم است و خداوند غني محض اگر چه براي نيل به هدف چيزي را نمي‎آفريند و محال است كاري را براي رسيدن به هدف انجام دهد ولي محال است از مبداء حكيم كار بي هدف صادر گردد. توضيح مسئله و فرق بين اين دو مطلب عبارتست از اين كه فاعل و مبداء كار اگر نيازمند باشد و غني محض نباشد،‌براي رفع نياز و نيل به كمال كار انجام مي‎دهد تا به توسط آن رفع غني صرف باشد، فرض ندارد كه كاري را جهت رسيدن به كمال انجام دهد تا به توسط عملي بخواهد نياز خود را برطرف سازد و چون خداوند غني محض و كمال نامحدود است، هرگز كاري را براي رفع نياز و نيل به كمال انجام نخواهد داد، خواه نفع مستقيم آن كار به خود او برسد و خواه به موجود ديگر، زيرا در هر دو حال مستلزم نيازمندي ذات بي نياز و نشان نقصان ذاتي خواهد بود كه عين كمال است.

حال كه از لحاظ قرآن كريم فرق ميان هدف فعل و هدف فاعل روشن شد و نيز با بيانات گذشته معلوم شد كه گرچه خداوند بي نياز كاري را براي نيل به هدف انجام نمي‎دهد، ولي هرگز هم از خداوند حكيم كار بيهوده صادر نمي‎شود، مي‎پردازيم به اين مطلب كه جهان آفرينش چون صنع مبداء حكيم است حتماً هدفي خواهد داشت كه بدون آن ناقص است و با نيل به آن كامل مي‎شود و سر آن اينست كه جهان مشهود يك سلسله رويدادهاي همگون از مرگ و زندگي و كمبودها  ودرگيري‎ها و محروميت‎ها و تباهي‎ها و تبهكاري‎ةا و مانند اين ها است و اين خود نمي‎تواند مطلوب حقيقي و كمال نهائي يك موجود باشد. بنابراين براي عالم هدف مخصوصي خواهد بود كه با نيل به آن كامل شده  واز ناكامي‎ةا و تزاحم‎‏ها و مانند اين‎ها رهائي مي‎يابد و هرگز ممكن نيست كه به آن هدف نرسد، زيرا همان طور كه در دليل اول بيان شد هيچ مانعي در بين نيست، نه مانع دروني و نه مانع بيروني، چون مجموع جهان يك واحد حقيقي است كه بايد به هدف برسد پس چيزي از درون آن مانع رسيدن به مقصد نخواهد بود؛ و چون بيش از يك مبدأ حكيم فاعل ذاتي ديگري در عالم نيست پس احتمال مانع بيروني هم منتفي مي‎باشد؛ يعني بيرون از جهان موجودي نيست كه بخواهد مزاحم آن شود و جلوي تكامل او را بگيرد بلكه تنها موجودي كه بيرون از جهان است و بر آن احاطه دارد مبدأ حكيمي است كه اين فعل هدفدار از او صادر شده است؛ بنابراين جهان مخلوق هم هدف دارد و هم بي گمان به آن هدف خواهد رسيد و به تعبير قرآن كريم: لاريب فيه، يعني هيچ ترديدي در وقوع قيامت، كه با تحقيق گذشته معلوم شد كه هر چند آفريدگار از هدف بي نياز است ولي هم آفرينش انسان و مانند او (جن و ملك) هدف دارد و هم مجموع نظام آفرينش: وما خلقنا السماء و الارضي و مابينهما باطلاً ذلك طن الذين كفروا،[13] ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست باطل، يعني بيهوده و بي هدف، نيافريديم اين بي هدف پنداشتن آفرينش و معاد را نفي كردن گمان كافران است: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعين،[14] ما نظام جهان را بازيچه و بي هدف نيافريديم: و ما خلقنا السموات و الارض و مابينهما الا بالحق،[15] ما آسمانها و زمين و آنچه مين آنها است جز به حق نيافرديم. يعني نظام مخلوق مصاحب و همراه با حق است و هرگز ممكن نيست باطل و بيهوده باشد، پس هدفدار است و به آن خواهد رسيد؛ و در عين حال منطق قرآن كريم اينست كه پروردگار از همه عوامل هستي بي نياز است: و من كفر فان الله غني عن العالمين.[16]

دليل سوم

برهان رحمت در اثبات معاد

پروردگار رحيم كمال هر موجودي را به او عطا مي‎كند

يكي از اوصاف برجسته پروردگار جهان وصف رحمت است و رحمت خداوند به معناي يك صفت عاطفي وانفعالي نيست بلكه به معني رفع نياز هر نيازمند و اعطاي كمال شايسته به هر موجود آماده و لايق مي‎باشد؛ و چون انسان استعداد زندگي سعادتمندانه ايدي را دارد، و به همين جهت همواره در اميد و آرزوي آن بسر مي‎برد، لازمه رحمت بي كران خداوند آنست كه اين كمال شايسه را به انسان، كه مستعد دريافت آن است، عطا كند؛ و چون خداوند قادر محض و مالك مطلق است اراده او در تحقق بخشيدن به اين رحمتي نفوذي خلل ناپذير دارد، يعني چيزي مانع اراده يا تحقق يافتن مراد كه همان رحمت است نخواهد بود، بنابراين براي انسان زندگي جاودانه و ابدي در پيش است. قرآن كريم اين برهان را چنين بيان مي‎كند: قل لمن مافي‎‏السموات و الارض قل لله كتب علي نفسه الرحمه ليجمعنكم الي يوم القيمه لاريب فيه،[17] بپرس آنچه در آسمانها و زمين است از آن كيست؟ بگو: از آن خدا است، خداوند بر خودش رحمت را ثبت و لازم نموده است كه همة شما را براي قيامت جمع كند و ترديدي در تحقق آن ميعادگاه نيست.

در اين آيه، ضرورت معاد و قطعي بودن قيامت را به رحيم بودن خداوندن استناد داده است؛ يعني خداوند رحيم موجود آماده را به كمال لايق خود مي‎رساند و آن كمال را به مستعد عطا مي‎نمايد؛

دليل چهارم

برهان حقيقت

پروردگاري كه حق محض است هرگونه باطل را از بين مي‌برد

همانطوري كه اصل تفكر و انديشيدن هرگز از بشر جدا نمي‌شود و همواره با او همراه است اختلاف و برخورد آراء و انديشه‌ها و نبرد مكتب‌ها و جنگ ايده‌هاي هفتادو دو ملت و نديدن حقيقت و ره افسانه زدن‌ها و خلاصه درگيري حق و باطل‌ها همچنان بوده و هست و هر كسي مدعي است كه هيچگاه هيچكس مانند او از رخ انديشه نقاب برنداشته است؛ از طرفي هرگز نمي‌توان همه اين افكار را حق دانست چون روياروي يكديگرند، با آن كه هيچ انديشه حقي هرگز با انديشه حق ديگر به نبرد برنمي‌خيزد؛ چنانكه همه اين نظرات را هم نمي‌توان باطل دانست چون نقيض يكديگرند و بطلان هر دوي آنها به معناي رفع دو نقيص خواهد بود كه اين خود سفسطه و انكار هر واقعيت است.

بنابراين يكي از آنها حق و ديگري باطل است ليكن تا چهرة واقعي حق روشن نشود چهرة باطل ناپديد نخواهد شد؛ و دنيا آن صلاحيت را نداشته و ندارد كه فقط ظرف ظهور حق بطور كامل شود و ديگر هيچ باطلي را در آن راه نباشد چه در اين صورت ديگر جائي براي تكليف و آزمايش وجود نخواهد داشت. پس چون اختلاف بين حق و باطل در جهان آفرينش مشهود است و حل آن اختلاف نيز ضروري است و دنيا شايسته ظهور حقيقت و برطرف شدن هر گونه باطل و خاتمه يافتن هر گونه اختلاف نخواهد بود بنابراين موقعي لازم است كه در آنجا به عمر هر گونه باطل در پرتو ظهور كامل حق پايان داده شود و دامنه خلاف و اختلاف كوتاه گردد. و همچنين بايد به اختلاف ميان ظاهر و باطن رياكاران و سالوس‌گران و تفاوت درون و بيرون منافقان دو چهره و دوگانگي قلب و قالب زهدمدار كه محتاله مي‌نشينند و مكاره مي‌روند، پايان داد؛ و همين‌طور بايد به جريان كساني كه حقايق را تحريف يا كتمان كرد و فاش نمي‌كنند و نيز به نيرنگ‌ها و فريب‌ها و در حضور مردم جلوه كردن‌ها و در خلوت كار ديگر كردن‌ها خاتمه داد و اين جز به فرا رسيدن روز حقيقت ممكن نيست زيرا در آن روز باطن هر فردي آشكار و درون هر انساني هويدا و راز هر شخصي روشن و گوهر هر كسي ظاهر خواهد شد.


دليل پنجم

برهان عدالت در اثبات معاد

پروردگار به هر كاري پاداش يا كيفر مي‌دهد

گرچه پيامبران الهي در هدايت بشر كوشش‌ها كرده و در تهذيب جامعه انساني مجاهدت‌ها نموده‌اند ولي به اصلاح همگان توفيق نيافتند و ريشه ستم و دست تجاوز بكلي قطع نشد بلكه همواره در قبال رادمردان پارسا و وارستگان پاكدامن گروهي به شرارت پرداخته و دست به خونريزي و دامن به آلودگي و دل به تبهكاري زده‌اند و در دنيا پاكان به پاداش خير نرسيده و نمي‌رسند و تبهكاران هم به كيفر تلخ گرفتار نيامده و نمي‌آيند.

و از طرف ديگر نه پاداش برخي از صالحان كه جز به لقاء الله نمي‌انديشند در دنيا ممكن است، و نه كيفر بعضي از طالحان كه با گمراه نمودن نسل‌ها و كشتار هزاران بي‌گناه دلي سخت‌تر از سنگ و خوني درنده‌تر از گرگ و دسيسه‌اي همانند وسوسه اهرمن دارند در جهان طبيعت ميسور است؛ لذا حضرت اميرالمؤمنين فرمود:[18] ان الله تعالي لم يرضها ثوابا لأوليائه و لا عقابا لأعدائه، خداوند دنيا را براي پاداش دوستانش پسنديد و نه براي كيفر دشمنانش.

و اگر روزي براي رسيدگي و داوري بين آنان در جهان هستي نباشد لازمه‌اش برابري ظالم و عادل است و اين برابري ناموزون هرگز با عدل الهي و نظام احسن[19] عالم سازگار نخواهد بود؛ و با توجه به اينكه جزا دادن به اعمال در همين دنيا از راه تناسخ ممكن نيست، زيرا چنانكه در جاي خود بيان شده است تناسخ ممتنع است، بنابراين موقعي كه در آن جا به عمل هر فردي رسيدگي و به آن جزا داده شود لازم و تخلف‌ناپذير خواهد بود.

دليل ششم

تجرد روح انسان در اثبات معاد

حقيقت انسان هرگز از بين نمي‌رود و نابود نمي‌شود

انسان باستناد آنكه خويشتن را با علم حضوري مي‌يابد و اشياء ديگر را از راه انديشه و تفكر ادراك مي‌كند داراي حقيقتي مجرد و غيرمادي است بنام روح كه هرگز احكام ماده و قوانين مادي در او راه ندارد و مرگ و نابودي نيز كه از آثار و لوازم ماده است در حريم روح مجرد رخنه نمي‌كند؛ بنابراين مرگ انسان جز رهائي روح از قفس تن و انتقال از اين جهان به عالم ديگر نخواهد بود و معاد به معني زنده نمودن روح نيست بلكه به معني تعلق جديد همان روح زنده به بدن مي‌باشد؛ و چون جريان تجرد روح در تبيين معاد سهم بسزائي دارد و طرح فلسفي آن در اين بحث گرچه سودمند است ولي ميسور نيست لذا بيان آن را با شواهد قرآني بسنده مي‌دانيم.

انسان در قرآن

قرآن كريم هدف والاي رسالت پيامبران را تهذيب نفس و تزكية جان انسان مي‌داند[20] و اين مهم جز با شناخت روح ميسر نيست زيرا بدون معرفت نفس چگونه مي‌توان در تهذيب آن كوشيد و در تزكيه آن مجاهدت ورزيد. بنابراين نمي‌توان پذيرفت كه اين كتاب كه مبين تمام معارف بشري است در باب معرفت روح ساكت بوده و چيزي روشن در اين زمينه نياورده باشد زيرا اگر انسان خود را نشناخت چگونه مي‌تواند جهان خارج از خود را بشناسد؛ و اگر قرآن انسان را به خودش معرفي نكرده باشد چگونه مي‌تواند جهان هستي را به وي بشناساند؛ به همين جهت پيامبر اكرم(ص) فرمود: من عرف نفسه عرف ربه، هر كس خود را شناخت خداوند خويش را هم شناخته است و فرمود: اعرفكم بنفسه اعرفكم بربه، هر كس خود را بهتر بشناسد پروردگار خويش را بهتر شناخته است؛ چه اينكه هر كس خدا را فراموش كند خود را نيز فراموش خواهد كرد: نسوا الله فانسيهم انفسهم[21]، خدا را فراموش كردند خداوند هم آنها را از ياد خودشان برد.

اكنون كه نظر قرآن كريم با شواهد گذشته دربارة روح بطور فشرده معلوم شد مي‌پردازيم به برخي از دلائل تفصيلي تجرد روح:

1-ولا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لاتشعرون[22]، درباره كساني كه در راه خدا كشته شده‌اند نگوئيد مرده‌اند بلكه آنان زنده‌اند ليكن شما آگاه نيستيد.

2-ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون[23]، نپنداريد كساني كه در راه خدا كشته شدند مردگانند بلكه آنها در پيشگاه خداوندشان زنده و از روزي برخوردار مي‌باشند.

3-و من وارئهم برزخ الي يوم يبعثون[24]، يعني افرادي كه در آستانه مرگ قرار گرفته‌اند در پيش روي خويش عالم برزخ و واسطه ميان دنيا و آخرت دارند كه تا روز برانگيخته شدن ادامه دارد و اين انتقال جز با تجرد روح قابل توجيه نيست؛ زيرا هر فردي در هر حالت كه بميرد، خواه چيزي از ذرات پيكرش بماند يا نماند، او به عالم برزخ منتقل خواهد شد و برزخ كه از آن به عالم قبر نيز تعبير مي‌شود زندگي متوسط بين دو عالم مي‌باشد و مرگ يك مرز عدمي مابين دنيا و آخرت نيست كه انسان با مردن معدوم و سپس در معاد زنده شود.

4-وقالوا اذا ضللنا في‌الأرض اءنا لفي خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذي و كل بكم ثمم الي ربكم ترجعون،[25] منكران قيامت مي‌گفتند بعد از آن كه مرديم و در زمين گم و نابود شديم آيا دوباره زنده خواهيم شد؟ بلكه آنان به ملاقات پروردگارشان كافرند. در جواب بگو فرشته مرگ كه به همين منظور وكالت يافته شما را توفي مي‌كند، يعني شما را بصورت كامل و تام و تمام در برمي‌گيرد، سپس بسوي پروردگارتان برگردانده مي‌شويد.

5- انسان تبهكار به مجرد مردن وارد شعله‌هاي آتش مي‌شود، گرچه در امواج دريائي توفنده غرق شود: مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا[26]، يعني قوم نوح در اثر تبهكاري‌هاي ممتد و طغيان‌هاي طولاني به كام طوفان فراگير غرق گشتند و وارد آتش شدند و اين همان آتش برزخي است كه در درون درياي خروشان همه مشتعل است: و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوا و عيشا[27]، فرعونيان پس از مرگ هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه مي‌شوند.

و اگر روح انساني مجرد نباشد و بعد از رهائي بدن حيات ديگري با نظام خاص نداشته باشد مجالي براي عذاب نخواهد بود، مخصوصاً عذابي كه به عنوان آتش برزخي باشد كه در درون طوفان هم زبانه مي‌زند؛ همچنين افراد وارسته اگر در درون خرمني از آتش سوخته شوند به محض مردن و رهائي روح از بدن وارد بوستاني از بوستان‌هاي بهشت خواهند شد: قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذهم عليها قعود و هم علي ما يفعلون بالمؤمنين شهود[28]، گروهي از مؤمنين به ستم طاغوتيان عصر خود در كانال‌هائي از آتش معذب و طعمه امواج آتش شدند و با توجه به اين اصل ديني كه مؤمنان پارسا پس از مرگ به بوستانهاي بهشت برزخي منتقل مي‌شوند آن گروهي كه به آتش ستم طاغيان سوختند پس از مرگ بدون فاصله وارد باغستانهاي بهشت برزخ شده‌اند و اين نشانه تجرد روح و حيات پايدار آنان بعد از رهائي از اين عالم و انتقال آنها به جهان ديگر با نظام مخصوص به آن عالم مي‌باشد.

6-ارواح انسان‌هائي كه به مقام شامخ اطمينان به خداوند رسيده‌اند و از گزند هر گونه وسوسه فكري و آسيب هر نوع نوسان روحي و صدمه هر قسم تحير و اضطراب دروني مصون شده‌اند هنگام مرگ و بعد از آن مورد خطاب خاص الهي قرار مي‌گيرند و خداوند سبحان به آنان مي‌گويد: اي جان‌هاي آرميده و مطمئن، بسوي پروردگارتان باز گرديد در حالي كه شما از خداوند خشنود و خدا هم از شما راضي و خشنود است: يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه.[29]

دليل هفتم

اشتياق به زندگي جاويد

در نهاد انسان محبت زندگي جاودانه نهفته است

هر انساني در نهاد خويش بطور وضوح مي‌يابد كه به حيات جاويد و زندگي دائم عشق مي‌ورزد و از هرگونه زوال و نابودي رنج مي‌برد و از آن مي‌گريزد و هرگز از اصل زندگي و جاودانه بودن آن ملالي احساس نمي‌كند و ملالتهائي كه احياناً پيدا مي‌شود از اصل حيات نيست بلكه از رويدادهاي ناگواري است كه با گذشت آنها و تبديل به برخورداري از پديده‌هاي ملائم، آن ملال‌ها هم برطرف خواهد شد. پس اصل اشتياق به زندگي جاويد محبوب نهاني و نهائي هر انسان است (همانند تشنگي كه در همه موجودات نباتي و حيواني و انساني وجود دارد) و چون در قلمرو تكوين و جهان حقيقت (نه پندار) هيچ چيزي باطل و بيهوده نيست بنابراين يك زندگي دائم و حيات مصون از مرگ در عالم وجود دارد كه اشتياق به آن در نهاد انسانها آرميده و علاقه به آن محبوب دروني و نهائي هر انسان خواهد بود؛ زيرا اگر يك چنين حياتي در جهان آفرينش نمي‌بود اين اشتياق نهفته فراگير، كه هر انساني در خويشتن آن را مي‌يابد، عاطل و بيهوده مي‌بود چون به حكم: كل نفس ذائقه الموت[30]، و به حكم: و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد[31]، زندگي جاويد و جيات مصون از مردن در دنيا ممكن نيست و هيچ فردي در اين عالم براي هميشه نمي‌ماند و آنچه به عنوان آب زندگاني ناميده مي‌شود كنايه از ايمان و معرفت است كه بهره مؤمن عارف مي‌گردد، وگرنه آب زندگاني نه از آسمان مي‌بارد و نه از زمين مي‌جوشد- بنابراين وجود عالمي كه مصون از زوال و محفوظ از پديده مرگ باشد، يعني وجود قيامت كه در آن مرگ راه ندارد، ضروري و قطعي است.[32]

1-چون برهان بر محور علم حصولي است و در علم حصولي مفهوم مطرح است و هر مفهومي از مفهوم ديگر جداست، لذا هر كدام آنها مي‌توانند مبداء برهان قرار گيرند، گرچه مصداق همه آنها يك حقيقت باشد.

بنابراين برهان رحمت و برهان حكمت و برهان عدالت و از يكديگر در مقام استدلال جدايند گرچه عينيت خارجي آنها نسبت به خداوند متحد است؛ لذا در قرآن كريم هر كدام از اين اوصاف كمالي جداگانه دليل ضرورت معاد قرار داده شدند.

2-چون اسماي جزئي پروردگار تحت اسماي كلي آن ذات نامحدود واقع‌اند، لذا هيچكدام از آنها مبدء برهان مستقل واقع نشدند بلكه بهمان اسم كلي اكتفاء شد. مثلاً به رازق بودن يا جواد بودن و استدلال نشد زيرا همه اينها زير پوشش رحمت مطلقه قرار دارند و شايد همين نكته باعث شده است كه در قرآن كريم اسماء جزئي بعنوان مبادي استدلال بر ضرورت معاد ذكر نشدند، يعني رازق بودن خداوند حد وسط قرار نگرفت ولي رحيم بودن آن حضرت حدوسط برهان واقع شد.


معاد از اركان جهان‌بيني اسلامي

يكي از اصول جهان‌بيني اسلامي كه از اركان ايماني و اعتقادي دين اسلام است، اصل ايمان به زندگي جاويد و حيات اخروي است. ايمان به عالم آخرت شرط مسلماني است، يعني اگر كسي اين ايمان را از دست بدهد و انكار كند از زمرة مسلمانان خارج است.

پيامبران الهي بدون استثناء- پس از اصل توحيد، مهمترين اصلي كه مردم را به آن متذكر كرده‌اند و ايمان به آن را از مردم خواسته‌اند، همين اصل است كه در اصطلاح متكلمان اسلامي به نام «اصل معاد» معروف شده است.

در قرآن كريم به صدها آيه برمي‌خوريم كه به نحوي از انحاء دربارة عالم پس از مرگ، روز قيامت، كيفيت حشر اموات، ميزان، حساب، ضبط اعمال، بهشت و جهنم، جاودانگي عالم آخرت و ساير مسائلي كه به عالم پس از مرگ مربوط مي‌شود بحث كرده است. ولي در دوازده آيه رسماً پس از ايمان به خدا از «ايمان به روز آخر» ياد كرده است.

قرآن كريم در مورد عالم قيامت تعبيرات مختلفي دارد و هر تعبيري بابي از معرفت است، يكي از آنها «اليوم الآخر» است. قرآن كريم با اين تعبير خود دو نكته را براي ما يادآوري مي‌كند:

الف اينكه حيات انسان بلكه دورة جهان، مجموعاً به دو دوره تقسيم مي‌شود و هر دوره را به عنوان يك «روز» بايد شناخت. يكي روز و دوره‌اي كه اول و ابتدا است و پايان مي‌پذيرد (دورة دنيا)، ديگر روز و دوره‌اي كه آخر است و پايان‌ناپذير است (دورة آخرت). همچنانكه در برخي تعبيرات ديگر قرآن، از حيات دنيوي به «اولي» و از حيات اخروي به «آخرت» ياد شده است.[33]

ب ديگر اينكه هم اكنون كه دورة اول و نخستين حيات را طي مي‌كنيم و به دورة دوم و روز دوم نرسيده‌ايم و از ما پنهان است، سعادت ما در اين روز و آن روز به اين است كه به آن دوره و آن روز «ايمان» پيدا كنيم. سعادت ما در اين روز، از آن جهت بسته به اين ايمان است كه ما را متوجه عكس‌العمل اعمال ما مي‌كند و مي‌فهميم كه اعمال و رفتار ما از كوچكترين انديشه‌ها و گفتارها و كردارها و خلق و خويها گرفته تا بزرگترين آنها مانند خود ما روز اول و روز آخر دارند. چنين نيست كه در روز اول پاين يابند و معدوم گردند، بلكه باقي مي‌مانند و در روزي ديگر به حساب آنها رسيدگي مي‌شود، پس كوشش كنيم كه خود را و اعمال و نيات خود را نيكو سازيم و از انديشه‌ها و كارهاي بد پرهيز نمائيم و به اين ترتيب همواره در راه نيكي و نيك‌خوئي و نيك‌رفتاري گام برداريم. و اما سعادت ما در آن روز، از آن جهت بسته به اين ايمان است كه چنانكه بعداً خواهيم گفت ماية حيات سعادت‌آميز يا شقاوت آلود انسان در آن جهان اعمال و رفتار او در اين جهان است. اين است كه قرآن كريم، ايمان به آخرت يا روز آخر را براي سعادت بشر يك امر حتمي و لازم مي‌شمارد.


منبع و منشأ ايمان به حيات اخروي

منبع و منشأ ايمان به زندگي جاويد و حيات اخروي، قبل از هر چيز ديگر، وحي الهي است كه وسيلة پيامبران به بشر ابلاغ شده است.

بشر پس از آنكه خدا را شناخت و به صدق گفتار پيامبران ايمان آورد و دانست كه آنچه به عنوان وحي ابلاغ مي‌كنند واقعاً از طرف خداست و تخلف‌ناپذير است، به روز قيامت و حيات جاويد اخروي كه همة پيامبران ايمان به آنرا مهمترين اصل پس از توحيد معرفي كرده‌اند، ايمان پيدا مي‌كند.

از اين رو درجة ايمان هر فرد به حيات اخروي از طرفي بستگي دارد به درجة ايمان او به «اصل نبوت» و صدق گفتار پيامبران و از طرف ديگر بستگي دارد به اينكه سطح معارف انسان تا چه حد بالا باشد و تصورش از امر معاد و عالم آخرت چه اندازه صحيح و معقول و خردپسند باشد و تصورات جاهلانه و عاميانه در آن راه نيافته باشد.

البته علاوه بر راه وحي الهي كه وسيلة پيامبران به بشر ابلاغ شده است يك عده راههاي ديگر، و لااقل قرائن و علائم ديگر، براي اعتقاد و ايمان به معاد وجود دارد كه نتيجة تلاشهاي فكري و عقلي و علمي خود بشر است و حداقل، تأييدي براي صحت سخن پيامبران در امر معاد و عالم آخرت شمرده مي‌شود. آن راهها عبارتند از:

1-راه شناخت خدا

2-راه شناخت جهان

3-راه شناخت روح و نفس انسان

ما فعلاً به اين راهها كه بحث در آنها مستلزم پيش كشيدن يك سلسله بحثهاي علمي و فلسفي است كاري نداريم و تنها از طريق وحي و نبوت وارد مطلب مي‌شويم. ولي نظر به اينكه در خود قرآن به اين راهها تصريح يا اشاره شده است، ما در بخشي كه بعداً تحت عنوان «استدلالهاي قرآن دربارة جهان ديگر» ذكر خواهيم كرد به اين راههاي سه گانه اشاره خواهيم كرد.

مسائلي كه لازم است مورد بحث قرار گيرد تا آنكه مسألة زندگي جاويد و حيات اخروي از نظر اسلام روشن شود، امور ذيل است:

ماهيت مرگ

زندگي پس از مرگ

عالم برزخ

قيامت كبري

رابطه و پيوستگي زندگي دنيا با زندگي پس از مرگ

تجسم و جاويداني اعمال و آثار و مكتسبات انسان

وجوه مشترك و وجوه متفاوت زندگي اين جهان و زندگي آن جهان

استدلالهاي قرآن دربارة جهان ديگر.

ماهيت مرگ


مرگ چيست؟

آيا مرگ نيستي و نابودي و فنا و انهدام است يا تحول و تطور و انتقال از جائي به جائي و از جهاني به جهاني؟

اين پرسشي است كه همواره براي بشر مطرح بوده و هست و هر كس مايل است پاسخ آن را مستقيماً بيابد و يا به پاسخي كه داده شده ايمان و اعتقاد پيدا كند.

ما مسلمانان به حكم اينكه به قرآن كريم ايمان و اعتقاد داريم، پاسخ اين پرسش را از قرآن كريم مي‌گيريم و به آنچه در اين زمينه گفته است ايمان و اعتقاد داريم.

قرآن كريم پاسخ ويژه‌اي با تعبير خاصي دربارة ماهيت مرگ دارد. قرآن در اين مورد كلمة «توفي» را به كار برده و مرگ را توفي خوانده است.

توفي  و استيفاء هر دو از يك ماده‌اند (وفاء)، هرگاه كسي چيزي را به كمال و تمام و بدون كم و كسر دريافت كند و به اصطلاح آنرا استيفاء نمايد در زبان عربي كلمة توفي را به كار مي‌برند «توفيت المال» يعني تمام مال را بدون كم و كسر دريافت كردم. در چهارده آيه از آيات قرآن كريم اين تعبير در مورد مرگ آمده است. از همة آنها چنين استنباط مي‌شود كه مرگ از نظر قرآن تحويل گرفتن است، يعني انسان در حين مرگ، با تمام شخصيت و واقعيتش در تحويل مأموران الهي قرار مي‌گيرد و آنان انسان را دريافت مي‌كنند. از اين تعبير قرآن مطالب زير استنباط مي‌شود:

الف مرگ نيستي و نابودي و فنا نيست، انتقال از عالمي به عالم ديگر و از نشئه‌اي به نشئه‌ي ديگر است و حيات انسان به گونه‌اي ديگر ادامه مي‌يابد.

ب آنچه شخصيت واقعي انسان را تشكيل مي‌دهد و «من» واقعي او محسوب مي‌شود، بدن و جهازات بدني و هر چه از توابع بدن به شمار مي‌رود نيست، زيرا بدن و جهازات بدني و توابع آنها به جائي تحويل نمي‌شوند و در همين جهان تدريجاً منهدم مي‌گردند. آن چيزي كه شخصيت واقعي ما را تشكيل مي‌دهد و «من» واقعي ما محسوب مي‌شود همان است كه در قرآن از آن به «نفس» و احياناً به روح تعبير شده است

ج روح يا نفس انسان كه ملاك شخصيت واقعي انسان است و جاودانگي انسان به واسطة جاودانگي او است از نظر مقام و مرتبه وجودي در افقي مافوق افق ماده و ماديات قرار گرفته است. روح يا نفس، هر چند محصول تكامل جوهري طبيعت است، اما طبيعت در اثر تكامل جوهري كه تبديل به روح يا نفس مي‌شود، افق وجوديش و مرتبه و مقام واقعيش عوض مي‌شود و در سطح بالاتري قرار مي‌گيرد، يعني از جنس عالمي ديگر مي شود كه عالم ماوراء طبيعت است. با مرگ، روح يا نفس به نشئه‌اي كه از سنخ و نشئة روح است منتقل مي‌شود و به تعبير ديگر هنگام مرگ آن حقيقت مافوق مادي باز ستانده و تحويل گرفته مي‌شود.

قرآن كريم در برخي آيات ديگر كه دربارة خلقت انسان بحث كرده و مربوط به معاد و حيات اخروي نيست، اين مطلب را گوشزد كرده كه در انسان حقيقتي هست از جنس و سنخ ماوراء جنس آب و گل. دربارة آدم اول مي‌گويد: و نفخت فيه من روحي[34] از روح خود در او دميدم.

مسألة روح و نفس و بقاء روح پس از مرگ از امهات معارف اسلامي است، نيمي از معارف اصيل غيرقابل انكار اسلامي بر اصالت روح، و استقلال آن از بدن و بقاء بعدالموت آن استوار است. همچنانكه انسانيت و ارزشهاي واقعي انساني بر اين حقيقت استوار است و بدون آن، همة آنها موهوم محض است.

تمام آياتي كه صريحا زندگي بلافاصله پس از مرگ را بيان مي‌كنند كه نمونه‌هائي از آنها در اينجا آورده و مي‌آوريم دليل است كه قرآن روح را واقعيتي مستقل از بدن و باقي بعد از فناي بدن مي‌داند.

برخي مي‌پندارند كه از نظر قرآن، روح و نفسي در كار نيست، انسان با مردن پايان مي‌پذيرد، يعني پس از مرگ شعور و ادراك و سرور و رنجي در كار نيست تا آنگاه كه قيامت كبرا به پا شود و انسان حيات مجدد بيابد، تنها آن وقت است كه انسان بار ديگر خود را و جهان را مي‌يابد.

ولي آياتي كه صريحاً حيات بلافاصله پس از مرگ را بيان مي‌كند دليل قاطعي است بر رد اين نظريه.

اين گروه مي‌پندارند دليل قائلين به روح آية كريمة قل الروح من امر ربي است و مي‌گويند: در قرآن مكرر نام روح به ميان آمده در حاليكه مقصود چيز ديگر است. اين آيه نيز همان معني را طرح كرده كه در آن آيات طرح شده است.

اين گروه نمي‌دانند كه دليل قائلين به روح اين آيه نيست، در حدود بيست آية ديگر است. تازه اين آيه به كمك آيات ديگري كه ذكر روح در آن آيات آمده كه برخي به صورت مطلق (روح) و بعضي به صورتهاي مقيد: روحنا، روح‌القدس، روحي، روحا من امرنا و غيره آمده است و از آن جمله در مورد انسان با تعبير و نفخت فيه من روحي آمده است نشان دهندة اين است كه از نظر قرآن حقيقتي وجود دارد برتر از ملائكه و برتر از انسان به نام روح، ملائكه و انسانها، واقعيت «امري» يعني روح خويش را از فيض او به اذن پروردگار دارند. يعني مجموع آيات روح به ضميمة آية «و نفخت فيه من روحي» كه دربارة انسان آمده است نشان مي‌دهد كه روح انسان واقعيتي غيرمادي دارد.[35]

تنها قرآن نيست كه اصالت روح را در آيات متعدد خود تأييد كرده است، در حد تواتر در كتب حديث و دعا و نهج‌البلاغه از جانب رسول اكرم و ائمة اطهار اين مطلب تأييد شده است. حقيقت  اينست كه انكار روح، يك انديشة كثيف متعفن غربي است كه از حسي‌گرائي و ما ديگرائي غربي سرچشمه مي‌گيرد و متأسفانه دامنگير برخي پيروان با حسن نيت قرآن هم شده است.

پس از مرگ؟

آيا انسان پس از مرگ، يك باره وارد عالم قيامت مي‌شود و كارش يكسره مي‌گردد؟ و يا انسان در فاصلة مرگ و قيامت يك عالم خاصي را طي مي‌كند و هنگامي كه قيامت كبرا به پا شد وارد عالم قيامت مي‌گردد (و البته اين را هم مي‌دانيم كه تنها خدا مي‌داند كه قيامت كبرا كي به پا مي‌شود. حتي پيامبران نيز از اين مطلب اظهار بي‌اطلاعي كرده‌اند).

مطابق آنچه از نصوص قرآن كريم و اخبار و روايات متواتر و غيرقابل انكاري كه از رسول اكرم و ائمة اطهار رسيده است استفاده مي‌شود، هيچكس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قيامت كبرا نمي‌شود، زيرا قيامت كبرا مقارن است با يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي كلي در همة موجودات زميني و آسماني كه ما سراغ داريم- يعني كوهها، درياها، ماه، خورشيد، ستارگان، كهكشانها. هنگام قيامت كبرا هيچ چيزي در وضع موجود باقي نمي‌ماند. به علاوه در قيامت كبرا اولين و آخرين جمع مي‌شوند و ما مي‌بينيم كه هنوز نظام جهان برقرار است و شايد ميليونها و بلكه ميلياردها سال ديگر نيز برقرار باشد و ميلياردها ميليارد انسان ديگر بعد از اين بيايند.

همچنين از نظر قرآن كريم، همانطور كه از آيات گذشته و يك سلسله آيات ديگر استفاده مي‌شود، هيچكس در فاصله مرگ و قيامت كبرا در خاموشي و بي‌حسي فرو نمي‌رود. يعني چنين نيست كه انسان پس از مردن در حالي شبيه بيهوشي فرو رود و هيچ چيز را احساس نكند، نه لذتي داشته باشد نه المي، نه سروري داشته باشد و نه اندوهي. بلكه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحله‌اي ديگر از حيات مي‌گردد كه همه چيز را حس مي‌كند. از چيزهائي لذت مي‌برد و از چيزهاي ديگر رنج، البته لذت و رنجش بستگي دارد به افكار و اخلاق و اعمالش در دنيا. اين مرحله ادامه دارد تا آنگاه كه قيامت كبرا به پا شود، در آن هنگام در اثر يك سلسله انقلابها و دگرگونيهاي بي‌نظير كه در آن واحد جهان را فرا مي‌گيرد و از دورترين ستارگان گرفته تا زمين ما همه مشمول آن دگرگوني مي‌شوند. اين مرحله يا اين عالم كه براي هر كسي يك فاصله و حد وسط ميان دنيا و قيامت مي‌شود پايان مي‌پذيرد.

پس از نظر قرآن كريم، عالم پس از مرگ، در دو مرحله صورت مي‌گيرد و به تعبير صحيح‌تر، انسان پس از مرگ دو عالم را طي مي‌كند، عالمي كه مانند عالم دنيا پايان مي‌پذيرد و «عالم برزخ» ناميده مي‌شود، ديگر عالم قيامت كبري كه به هيچ‌وجه پايان نمي‌پذيرد، اينكه بحث مختصري دربارة عالم برزخ و بحثي دربارة عالم قيامت.

عالم برزخ

اگر چيزي ميان دو چيز ديگر حائل و فاصله باشد، آن چيز را «برزخ» مي‌نامند قرآن كريم، از زندگي پس از مرگ و قيامت كبرا با كلمة «برزخ» تعبير كرده است، در سورة مؤمنون آية 100 مي‌فرمايد:

حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمل صالحا في ما تركت، كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون.[36]

تا آنگاه كه يكي از آنها را مرگ فرا مي‌رسد مي‌گويد: پروردگارا مرا بازگردان، باشد كار شايسته‌اي در زمينه‌هائي كه نكرده‌ام انجام دهم. ابداً، اين صرفا سخني است كه او گويندة آن است و از جلو آنها (از حين مرگ) تا روزي كه مبعوث شوند برزخ و فاصله‌اي است.

اين آيه تنها آيه‌اي است كه فاصله ميان مرگ و قيامت را «برزخ» خوانده است. علماي اسلام از همين جا اقتباس كرده و نام عالم بعد از دنيا و قبل از قيامت كبرا را «عالم برزخ» نهاده‌اند.

در اين آيه از ادامه حيات بعد از مرگ، همين قدر سخن آمده است كه انسانهائي پس از مرگ اظهار پشيماني مي‎كنند و درخواست بازگرداندن به دنيا مي‎نمايند و به آنها پاسخ منفي داده مي‎شود. اين آيه كاملاً‌ صراحت دارد كه انسان پس از مرگ، داراي نوع حيات است كه تقاضاي بازگشت (رجوع) مي‎كند ولي تقاضايش پذيرفته نمي‎شود.

آياتي كه دلالت مي‎كند كه انسان در فاصلة مرگ و قيامت از نوعي حيات برخوردار است و در آن حال شديداً احساس مي‎كند، گفت و شنود دارد، لذت و رنج و سرور و اندوه دارد و بالاخره از نوعي زندگاني سعادت‎آميز برخوردار است زياد است، مجموعاً‌در حدود 15 آيه است كه در قرآن كريم به نحوي از انحاء يك جريان حياتي را ياد كرده است كه مي‎رساند انسان در فاصلة بين مرگ و قيامت از يك حيات كامل برخوردار است. اين آيات بر چند گونه است.

1-آياتي كه جريان يك سلسله گفت و شنودها ميان انسانهاي صالح و نيكوكار و يا انسانها فاسد و بدكار را با فرشتگان الهي ياد مي‎كند كه بلافاصله بعد از مرگ صورت مي‎گيرد. اين گونه آيات زياد است. آية 97 از سورة نساء و آية 100 از سورة مؤمنون كه قبلاً هر دو آيه را نقل و ترجمه كرديم، از اينگونه آيات است.

2-آياتي كه علاوه بر مضمون آيات بالا، رسماً مي‎گويند كه فرشتگان پس از آن گفت و شنودها به صالحان و نيكوكاران مي‎گويند، از اين پس از نعمتهاي الهي بهره گيريد. يعني آنها را در انتظار رسيدن قيامت كبرا نمي‎گذارند. دو آية ذيل مشتمل بر اين مطلب است:

الف: الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلو الجنه و بما كنتم تعلمون[37]

آنانكه در حالي كه پاكيزه‎اند فرشتگان آنانرا تحويل مي‎گيرند و فرشتگان به آنها مي‎گويند: درود بر شما! همانا به موجب كردارهاي شايسته‎تان وارد بهشت گرديد.

ب: قبل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي و جعلني من المكرمين[38]

(پس از مرگ) به او گفته شد: داخل بهشت شو، او گفت: اي كاش مردم من (كه سخن مرا نشنيدند) اكنون مي‎دانستند كه چگونه پروردگارم مرا آمرزيد و مرا جزء بندگان مكرم خويش قرار داد.

در آيات قبل از اين آية، جريان محاورة اين مرد مؤمن (مؤمن آل يس) با قومش نقل شده كه مردم را به پيروي رسولاني كه در شهر انطاكيه مردم را به ترك پرستش غير خدا و پرستش مخلصانة خدا مي‎خواندند دعوت مي‎كند و سپس ايمان و اعتقاد خويش را اظهار مي‎دارد و از آنها مي‎خواهد كه سخن او را بشنوند و به راه او بروند.

در اين آيات مي‎گويد: ولي آن مردم سخن او را نشنيدند تا آنگاه كه او به جهان ديگر رفت. در آن جهان در حالي كه مغفرت و كرامت الهي را در بارة خويشتن مشاهده كرد، آرزو كرد كه اي كاش قوم من كه هنوز در دنيايند از وضع سعادتمندانة من در اين جهان آگاه مي‎شدند بديهي است كه همة اين جريانها قبل از قيامت كبرا است. زيرا در قيامت كبرا همة اولين و‌ آخرين جمعند و كسي در روي زمين باقي نيست.

ضمناً اين نكته را بايد بدانيم كه آنچه پس از مرگ براي اهل سعادت آماده شده، بهشت‎ها است نه بهشت. يعني انواع بهشت‎ها است. بهشت‎ها در آخرت به حسب مقامات قرب الهي متفاوتند، به علاوه همانطور كه در اخبار و روايات اهل بيت عليهم السلام رسيده است بعضي از اين بهشت‎ها مربوط به عالم برزخ است نه عالم قيامت. عليهذا اينكه در دو آية فوق كلمة بهشت آمده است نبايد سبب اشتباه شود كه مربوط به قيامت است.

3-دستة سوم آياتي است كه در آن آيات سخني از گفت و شنود فرشتگان با انسانها در ميان نيست بلكه مستقيماً از حيات انسانهاي سعادتمند و نيكوكار يا انسانهاي بي سعادت و بدكار و تنعم دستة اول و عذاب و رنج دستة دوم در فاصلة مرگ و قيامت ياد شده است.

قيامت كبري

مرحلة دوم حيات جاويد، قيامت كبرا است. قيامت كبرا برخلاف عالم برزخ كه مربوط به فرد است و هر فردي بلافاصله وارد عالم برزخ مي‎گردد مربوط است به جمع يعني به همة افراد و همة عالم. حادثه‎اي است كه همة اشياء و همة انسانها را دربرمي‎گيرد و واقعه‎اي است كه براي كل جهان رخ ميدهد كل جهان وارد مرحلة جديد و حيات جديد و نظام جديد مي‎گردد.

قرآن كريم كه ما را از حادثة بزرگ قيامت آگاه كرده است ظهور اين حادثة بزرگ را مقارن با خاموش شدن ستارگان، بي فروغ شدن خورشيد. خشك شدن درياها هموار شدن ناهمواريها، متلاشي شدن كوهها و پيدايش لرزشها و غرشهاي عالمگير و دگرگونيها و انقلابات عظيم و بي مانند بيان كرده است. مطابق آنچه از قرآن كريم استفاده مي‎شود تمامي عالم به سوي انهدام و خرابي مي‎رود و همه چيز نابود مي‎شود و بار ديگر جهان نوسازي مي‎شود و تولدي ديگر مي‎يابد و با قوانين و نظامات ديگر كه با قوانين و نظامات فعلي جهان تفاوتهاي اساسي دارد ادامه مي‎يابد و براي هميشه باقي مي‎ماند.

قيامت در قرآن كريم با نامها و عنوانهاي مختلف خوانده شده است كه هر كدام نشاندهندة وضع مخصوص و نظام مخصوص حاكم بر آن است. مثلاً‌ از آن جهت كه همة اولين و آخرين در يك سطح قرار مي‎گيرند و ترتيب زماني آنها از بين مي‎رود «روز حشر» يا «روز جمع» يا «روز تلاقي» خوانده شده است و از آن جهت كه باطنها آشكار و حقايق بسته و پيچيده باز مي‎شوند. «يوم تبلي السرائر» يا «روز نشور» ناميده شده است و از آن جهت كه فنا ناپذير است و جاويد است «يوم الخلود». و از آن جهت كه انسانهائي سخت در حسرت و ندامت فرو مي‎روند و احساس غبن مي‎كنند كه چرا خود را براي چنين مرحله‎اي آماده نكرده‎اند «يوم الحسره» يا «يوم التغابن» از آن جهت كه بزرگترين خبرها و عظيم‎ترين حادثه‎ها است «نبأ عظيم» خوانده شده است.

مطلب بسيار عمده و اساسي كه كتب آسماني ما را بدان توجه داده‎اند، پيوستگي اين دو زندگي است. اين دو حيات از يكديگر جدا نيست، بذر ان حيات در اين حيات به دست خود انسان كاشته مي‎شود و سرنوشت آن حيات در اين حيات به وسيلة خود انسان تعيين مي‎گردد.

ايمان و اعتقاد پاك و درست و مطابق با واقع، و (جهان بيني واقع بينانه) خلق و خوي پاكيزه و انساني و منزه از حسادتها، مكرها، حقه و كينه‎ها غل و غشها، نيز اعمال صالح كه در جهت تكامل فرد و جامعه صورت گيرد؛ خدمتها، اخلاصها و امثال اينها سازندة يك حيات سعادتمندانة حاويد است براي انسان. بر عكس، بي ايماني‎ها، بي اعتقاديها، باورهاي غلط، خلق و خويهاي پليد، خودخواهيها، خود پرستيها، خودبينها، ظلمها، ستمها رباكاريها، رباخواريها، دروغ، تهمت، خيانت، غيبت، سخن چيني، فتنه‎انگيزي، امتناع از عبادت و پرستش خالق و امثال اينها موجب حيات بسيار شقاوت آلود براي انسان در جهان آخرت است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله در تعبير جالب خود قرمود: الدنيا مزرعه الاخره دنيا كشتگاه آخرت است. هر تخم بدي يا نيكي در دنيا بكاريد در آخرت برداشت خواهيد كرد. همانطور كه محال است انسان جو بكارد و گندم برداشت كند و يا خار بكارد و گل بچيند، حنظل بكارد و درخت خرما سبز شود، محال است كه انسان در دنيا انديشة بد، خلق و خوي بد، عمل و كردار بد داشته باشد و در آخرت سود بگيرد.

از قرآن كريم و اخبار و روايات پيشوايان ديني چنين استنباط مي‎شود كه نه تنها انسان باقي است و جاويد مي‎ماند، بلكه اعمال و آثار انسان نيز به نحوي ضبط و نگهداري مي‎شود و از بين نمي‎رود و انسان در نشئة قيامت تمام اعمال و آثار گذشتة خود را «مصور» و «مجسم» مي‎‏بيند و مشاهده مي‎كند. اعمال و آثار خوب با صورتهاي بسيار زيبا و جالب و لذت بخش تجسم مي‎يابند و به صورت كانون لذت و بهجت درمي‎آيند و آما آثار بد انسان با صورتهاي بسيار زشت و وحشتزا و مهيب و موذي تجسم مي‎يابند و به صورت كانون درد و رنج و عذاب درمي‎آيند.[39]

در اينجا به ذكر سه آيه از قرآن مجيد و دو حديث از رسول اكرم (ص) اكتفا مي‎كنيم. اما آيات:

1-يوم تجد كل نفس ما عملت من خبر محضراً و ما عملت من سوء تودلوان بينها و بينه امدا بعيدا[40]

روزي كه انسان هر كار نيك خويش را، حاضر شده مي‎‎بيند و همچنين هر كار بد خود را، و دوست مي‎دارد كه ايكاش ميان او و كار بدش فاصلة‌زيادي مي‎‏بود.

اين آيه صراحت دارد كه انسان عين اين كارهاي نيك خويش را به صورت مطلوب و محبوب مي‎بيند و عين كارهاي بد خويش را مصور شده به صورتهائي مي‎بيند كه سخت از آنها نفرت و وحشت پيدا مي‎كند و دوست مي‎دارد از آنها فرار كند يا آنها را از او دور كنند، اما آنجا جاي فرار و يا جدا كردن عمل انسان از انسان نيست. صورت تجسم يافتة حاضر شدة عمل انسان در آن جهان به منزلة جزئي از وجود انسان است و جداشدني نيست.

2-و وجد و ما عملوا حاضرا[41]

هر عملي كه در دنيا انجام داده‎اند در آنجا حاضر مي‎بينند.

مفاد اين آيه عيناً‌مفاد آيه پيشين است.

3-يومئذ يصدر الناس اشتاتاليروا اعمالهم فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره  ومن يعمل مثقال ذره شراً يره[42]

در اين روز مردم بيرون مي‎آيند براي آنكه (در نمايشگاه عمل) اعمالشان به آنها ارائه شود. پس هر كس به وزن يك ذره كار خير انجام دهد آن را در قيامت مي‎بينند و هركس كه به وزن يك ذره كار بد انجام دهد نيز آنرا در آنجا مي‎بيند.

وجوه مشترك زندگي دنيا و زندگي آخرت اينست كه هر دو زندگي، حقيقي و واقعي است، در هر دو زندگي انسان به خود و آنچه به خود تعلق دارد آگاه است، در هر دو زندگي لذت و رنج، سرور و اندوه، سعادت و شقاوت هست. غرائز انسان اعم از عرائز حيواني و غرائز ويژة انسان در هر دو زندگي حكمفرما است. در هر دو زندگي انسان با بدن و اندام كامل و اعضاء و جوارح زندگي مي‎كند. در هر دو زندگي مي‎كند. در هر دو زندگي فضا و اجرام هست. اما تفاوتهاي اساسي هم در كار است:

در اينجا توالد و تناسل و كودكي و جواني و پيري و سپس مرگ هست و در آنجا نيست، در اينجا بايد كار كرد و تخم پاشيد و زمينه‎ي مساعد فراهم كرد و در آنجا بايد از تخمهاي كاشته شده و زمينه‎هاي مساعد شده در دنيا بهره‎برداري كرد، اينجا جاي كار و عمل است و آنجا جاي نتيجه‎گيري و حساب پس دادن، در اينجا امكان تغيير سرنوشت از طرف خود انسان به وسيلة تغيير مسير حركت و جهت عمل هست و در آنجا نيست، در اينجا حيات آميخته است با موت، هر حياتي توأم است با ماده‎اي كه فاقد حيات است، و به علاوه از مرده، زنده بيرون ميآيد و از زنده مرده، چنانكه مادة بي جان در شرائط خاص تبديل به جاندار مي‎شود و جاندار تبديل به بي‎جان ولي در آنجا حيات محض حكمفرما است. ماده و جسم آن جهان نيز جاندار است، زمين و آسمانش جاندار است باغ و ميوه‎اش مثل اعمال و آثار تجسم يافتة انسان، جاندار است، آتش و عذابش نيز شاعر و آگاه است. در اينجا اسباب و علل و شرائط خاص زماني حكمفرما است. حركت و تكامل وجود دارد. در آنجا فقط ملكوت الهي و ارادة الهي ظهور دارد. شعور و آگاهي و بطور مطلق ديد و شنيد و درك انساني در آن جهان بسي شديد‎تر و نيرومند‎تر است و به عبارت ديگر: پرده‎ها و حجابها در آن جهان از جلو انسان برداشته شده و انسان با بينشي دورنگر حقايق را درك مي‎كند چنانكه قرآن كريم مي‎فرمايد:

فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد[43]

يعني ما پرده را از تو برگرفتيم پس ديده‎ات اكنون نيز است.

در اينجا خستگي و دلزدگي و ملال، خصوصاً از يكنواختي است و انسان حالت گم كرده‎اي را دارد كه در پي گم شدة خويش است و به هر چيزي كه مي‎رسد مي‎پندارد آنرا يافته است و به او دل خوش مي‎كند اما پس از چندي احساس مي‎كند كه «او» نيست، خسته و دلزده مي‎شود و به دنبال چيز ديگر مي‎رود، اينست كه در دنيا انسان هميشه طالب چيزي است كه ندارد و دلزده از چيزي است كه دارد. اما در جهان آخرت به حكم آنكه به آنچه كه در اعماق فطرت و شعور شخصي خود بآن دلبستگي داشته و گم شدة واقع او بوده است يعني حيات جاويد و در جوار رب العالمين باو رسيده است به هيچوجه خستگي و ملال و دلزدگي برايش پيدا نمي‎شود. قرآن كريم به همين نكته اشاره مي‎كند، آنجا كه مي‎گويد:

لايبغون عنها حولا[44] يعني بر خلاف دنيا در آنجا انسانها طالب دگرگوني و وضع جديد نيستند. اينست كه اهل بهشت با آنكه الي الابد در بهشت به سر مي‎برند هرگز دلزده و سير نمي‎گردند.

و به علاوه نظر باينكه در آنجا هر چه بخواهند به ارادة الهي برايشان پيدا مي‎شود آرزوي آنچه ندارند آزارشان نمي‎دهد.

گرچه از آن نظر كه ايمان و اعتقاد ما به قيامت از ايمان به قرآن و گفتار پيامبران سرچشمه‎ مي‎گيرد لزومي ندارد كه در بارة قيامت به ذكر برهان و استدلال بپردازيم و يا شواهد و قرائن علم بياوريم. ولي نظرباينكه خود قرآن كريم لااقل براي نزديك كردن مطلب به اذهان به ذكر يك سلسله استدلالها پرداخته است و خواسته است افكار ما را از راه استدلال و به طور مستقيم هم با جريان قيامت آشنا شود. ما به طور اختصار آن استدلالها را ذكر مي‎كنيم.

استدلالهاي قرآن يك سلسله جوابها است به منكران قيامت، اين جوابها برخي در مقام بيان اينست كه مانعي در راه قيامت نيست و در حقيقت پاسخي است به كساني كه قيامت را امر ناشدني، فرض مي‎كردند. بخري آيات ديگر يك درجه جلوتر رفته و مي‎گويد در همين جهان چيزهائي شبيه به قيامت وجود داشته و دارد و با ديدن چنين چيزها، جاي انكار و استبعاد نيست. برخي آيات از اين هم يك درجه جلوتر رفته و وجود قيامت را يك امر ضروري و لازم و در نتيجة قطعي خلقت حكيمانة جهان دانسته است. بنابراين مجموع آياتي كه در آنها در بارة قيامت استدلال شده است، سه گروه است و به ترتيب ذكر مي‎كنيم.

1-در سورة يس آيه 78 مي‎گويد:

و ضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم

براي ما مثلي آورد و خلقت خود را فراموش كرد، گفت اين استخوانهاي پوسيده را كي زنده مي‎كند؟ بگو همان  كسي كه اولين بار آ نرا ابداع كرد و او را به هر مخلوقي آگاه است.

اين آيه پاسخ به مردي از كافران است كه استخوان پوسيده‎اي را در دست گرفته و آمد و آن استخوان را با دست خود نرم كرد و به صورت پودر درآورد و سپس آنرا در هوا متفرق ساخت، آنگاه گفت چه كسي مي‎تواند اين ذرات پراكنده را زنده كند. قرآن جواب مي‎دهد همان كس كه اولين بار او را آفريد.

2-گروه دوم آياتي است كه به ذكر نمونه مي‎پردازد. اين گروه به نوبة خود به دو دسته تقسيم مي‎شود:

الف: آياتي كه جريان خاصي را در گذشته شرح مي‎دهد كه مرده‎اي از نو زنده شده است، مانند آياتي كه در داستان حضرت ابراهيم آمده است كه به خداوند گفت: پرورگارا بمن چگونگي زنده كردن مردگان را بنمايان، در پاسخ او گفته شد مگر به آن ايمان نداري؟ او گفت: چرا؟ اين تقاضا براي اين است كه قلبم مطمئن گردد. به او گفته شد: چهار مرغ را بگير و سرهاي آنها را ببر و بدنهاي اينها را تكه تكه بكن و هر قسمتي را بر كوهي قرار بده و سپس آن مرغها را بخوان، خواهي ديد به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به سوي تو خواهند آمد.

ب: آياتي كه به يك امر خارق العاده و استثنائي مانند داستان ابراهيم استناد نكرده است بلكه نظام موجود و مشهود را كه همواره زمين و گياهان در فصل پائيز و زمستان مي‎ميرند و سپس در بهار زنده مي‎گردند مورد استناد قرار مي‎دهد. مي‎گويد، همانطور كه مكرر در طول عمر خود مشاهده مي‎كنيد كه زمين پس از طراوت و حيات و شادابي به سوي مردگي و افسردگي مي‎رود و بار ديگر با تغيير فصل، شرائط عوض مي‎شود و زمين و درختان و گياهان حيات خود را از سر مي‎گيرند. در نظام كل جهان، جهان رو به خاموشي و سردي و افسردگي خواهد رفت، خورشيد و ستارگان همه متلاشي و پراكنده خواهند شد، تمام جهان يكسره مي‎ميرد، اما اين مردن، هميشگي نيست، بار ديگر همة موجودات جهان زندگي را در وضعي ديگر و با كيفيتي ديگر از سر مي‎گيرند.



[1] -قيامه75/3-5.

[2] -ص 38-26.

[3] -نهج البلاغه، خطبه 175.

[4] -ص 38/46.

[5] -سياه 34/3.

[6] -نحل 16/38.

[7] -نساء 4/91.

[8] -نحل 16/89.

[9] -نساء 4/174.

[10] -غافر 40-39.

[11] -اعراف 7/187.

[12] -نهج البلاغه، خطبه 42.

[13] -ص 38/27.

[14] -دخان 44/38.

[15] -حجر 18/85.

[16] -آل عمران 3/97.

[17] -انعام 6/12.

[18] -نهج‌البلاغه، كلمات قصار، 415.

[19] -در همين كتاب پيرامون «نظام احسن» بحث شده است.

[20] -جمعه 62/2.

[21] -حشر 59/19.

[22] -بقره 2/154.

[23] -ال عمران 3/169.

[24] -مؤمنون 23/100.

[25] -سجده 32/11.

[26] -نوح 71/25.

[27] -غافر 40/45 و 46.

[28] -بروج 85/4 7.

[29] -فجر 89/27-28.

[30] -آل‌عمران 3/185.

[31] -انبياء 21/34.

[32] -اسفار، ج 9، ص 241.

[33] -و ان لنا للاخره و الاولي (ليل-13) و للاخره خير لك من الاولي (ضحي 4)

[34] -حجر 29 و

[35] -رجوع كنيد به تفسير الميزان (متن عربي) جلد 13 ص 195 ذيل آية كريمة «قل الروح من امر ربي» و جلد 3 صفحات 275-270 ذيل آية كريمةت «يوم يقوم الروح و الملائكه صفا».

[36] -مؤمنون /100

[37] -نحل /32

[38] -يس /26-27

[39] -راجع باينكه نعيم و جحيم اخروي چيزي جز صور ملكوتي اعمال نيست رجوع شود به كتاب «عدل الهي» بحث معاد.

[40] -آل عمران/30

[41] -كهف / 49

[42] -زلزال/8-6

[43] -ق /22

[44] -كهف/108

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 10 آبان 1393 ساعت: 20:25 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,
نظرات(0)

تحقیق در باره معاد

بازديد: 717

 

تحقیق در باره   معاد

 

بحث ما درباره مسأله معاد است . مسأله معاد از نظر اهميت ، بعد از
مسأله توحيد مهمترين مسأله ديني و اسلامي است . پيغمبران ( و بالخصوص‏
آنچه از قرآن درباره پيغمبر ما استفاده مي‏شود ) آمده‏اند براي اينكه مردم‏
را به اين دو حقيقت مؤمن و معتقد كنند : يكي به خدا ( مبدأ ) و ديگر به‏
قيامت و يا فعلا به اصطلاح معمول ما معاد مسأله معاد چيزي است كه براي‏
يك مسلمان ايمان به آن لازم است ، يعني چه ؟ يعني در رديف مسائلي نيست‏
كه چون از ضروريات اسلام است و ايمان به پيغمبر ضروري است ، پس ايمان‏
به آن هم به تبع ايمان به پيغمبر ضروري است .

ما بعضي چيزها داريم كه بايد به آنها معتقد بود ، به اين معنا كه‏
اعتقاد به آنها از اعتقاد به پيغمبر منفك نيست ، " بايد " به اين‏
معناست نه به معني تكليف ، به معني اين است كه انفكاك پذير نيست كه‏
انسان به پيغمبر و اسلام ايمان و اعتقاد داشته باشد ولي به اين چيز ايمان‏
نداشته باشد . مثلا روزه ماه رمضان ، مي‏گويند كه روزه ماه رمضان از
ضروريات اسلام است . اگر كسي روزه نگيرد و بدون عذر روزه بخورد ، اين‏
آدم فاسق است ولي اگر كسي منكر روزه باشد ، از اسلام خارج است ، چرا ؟
براي اينكه اسلام ايمان به وحدانيت خدا و ايمان به پيغمبر است و امكان‏
ندارد كه كسي به گفته پيغمبر ايمان داشته باشد ولي روزه را منكر باشد ،
چون اينكه در اين دين روزه
هست از ضروريات و از واضحات است ، يعني نمي‏شود انسان در ذهن خودش‏ ميان قبول گفته‏هاي پيغمبر و منها كردن روزه تفكيك كند . ولي خود مسأله‏ اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ايمان و اعتقاد نيست ، يعني در قرآن‏
هيچ جا وارد نشده : " كساني كه به روزه ايمان مي‏آورند " .

اما گذشته از اينكه مسأله معاد و قيامت مثل روزه از ضروريات اسلام‏
است ( يعني نمي‏شود كسي معتقد به پيغمبر باشد ولي منكر معاد باشد ) در
تعبيرات قرآن كلمه ايمان به قيامت ، ايمان به يوم آخر آمده است ، يعني‏
پيغمبر مسأله معاد را به عنوان يك چيزي عرضه كرده است كه مردم همان‏
طوري كه به خدا ايمان و اعتقاد پيدا مي‏كنند ، به آخرت هم بايد ايمان و
اعتقاد پيدا كنند ، كه معني آن اين مي‏شود كه همين طوري كه خداشناسي لازم‏
است ( يعني انسان در يك حدي مستقلا با فكر خودش بايد خدا را بشناسد )
در مسأله معاد نيز انسان بايد معادشناس باشد ، يعني پيغمبر نيامده است‏
كه در مسأله معاد بگويد چون من مي‏گويم معادي هست شما هم بگوييد معادي‏
هست ، مثل اينكه من گفتم روزه واجب است شما هم بگوييد روزه واجب است‏
. نه ، ضمنا افكار را هدايت و رهبري و دعوت كرده كه معاد را بشناسند ،
معرفت و ايمان به معاد پيدا كنند .


معاد ، جزء اصول دين

اينكه علماي اسلام معاد را از اصول دين قرار داده‏اند ولي ساير ضروريات‏
را از اصول دين قرار نداده‏اند ، بر همين اساس است . چون خيلي اشخاص از
ما اين سؤال را مي‏كنند ، مي‏گويند شهادتين كه انسان به آن مسلمان مي‏شود دو
چيز بيشتر نيست : " اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله‏
" . ديگر چرا مسأله معاد را جزء اصول دين قرار داده‏اند ؟ خوب ، آدمي كه‏
به پيغمبر ايمان داشته باشد ، به هر چه پيغمبر گفته ( اگر برايش ثابت‏
شود كه پيغمبر گفته ، مخصوصا اگر ثبوتش به حد ضرورت و بداهت برسد )
ايمان پيدا مي‏كند ، پس ما بايد بگوييم اصول دين دو چيز بيشتر                              نيست

                                                                                                                   ( 1 ) : توحيد ، نبوت ، معاد فرع و طفيلي نبوت است ، چون ما به نبوت‏
اعتقاد داريم و پيغمبر از معاد خبر داده ، به معاد هم اعتقاد داريم ،
همين طوري كه چون پيغمبر گفته‏اند نماز واجب

 

پاورقي :

. 1 حالا دو اصل ديگر [ عدل و امامت ] را كه شيعه مي‏گويند ، آن به جاي‏
خود مسأله عليحده‏اي است .

است به نماز هم اعتقاد داريم ، نماز هم از ضروريات است ، روزه هم از
ضروريات است ، حج هم از ضروريات است .

اين ايراد وارد نيست ، چون علت اينكه مسلمين معاد را جزء اصول دين‏
قرار داده‏ا ند اين بوده كه اسلام درباره معاد يك امر علاوه‏اي از ما خواسته‏
 يعني نخواسته ما فقط آن را به عنوان يكي از ضروريات اسلام ، به طفيل‏
قبول نبوت قبول كرده باشيم ، خواسته كه خود ما هم مستقلا به آن ايمان و
اعتقاد داشته باشيم ، ولو مثلا ما به نبوت اعتقاد نداشته باشيم ، به معاد
اعتقاد داشته باشيم . اين كه " ولو " مي‏گويم نه اينكه از آن صرف نظر
مي‏كنم ، مي‏خواهم بگويم يك مسأله‏اي است كه خواسته ما مستقلا به آن ايمان‏
داشته باشيم و لهذا قرآن استدلال مي‏كند بر قيامت ، استدلال نمي‏كند بر روزه‏
، مي‏گويد روزه را پيغمبر گفته ، ولي استدلال مي‏كند بر قيامت ، چه آن نوع‏
استدلالي كه پايه آن خود توحيد است ، و چه آن استدلالي كه پايه آن نظام‏
خلقت است .

 


استدلالهاي قرآن بر معاد

دو نوع استدلال در قرآن هست . يك نوع استدلال بر معاد ، بر اساس توحيد
است كه قرآن مي‏گويد ممكن نيست خدا خدا باشد ولي معادي نباشد ، يعني اگر
معاد نباشد خلقت عبث است . اين خودش يك استدلال است . قرآن خواسته‏
روي اين مطلب استدلال كند : " « ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم‏
الينا لا ترجعون »" ( 1 ) . البته ما روي اين استدلالها بعد بيشتر صحبت‏
مي‏كنيم ولي حالا اين مدعاي خودمان را كه " معاد از اصول دين است "
مي‏خواهيم بگوييم روي چه حساب است . قرآن در واقع اين طور مي‏گويد : يا
بايد بگوييد خدايي نيست ، پس خلقت و آفرينش عبث و باطل و بيهوده‏
است ، دنبال حكمت در خلقت نبايد رفت و مانعي نخواهد داشت كه خلقت‏
بر عبث و بيهوده باشد ، و يا اگر خدايي هست كه جهان را آفريده است‏
معادي هم بايد باشد ، معاد متمم خلقت است ، مكمل خلقت است ، جزئي از
خلقت است كه با نبودن آن خلقت ناقص است ، خلقت عبث و بيهوده است‏

 پاورقي :

. 1 مؤمنون / 115 : [ آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را عبث آفريده‏ايم و
به سوي ما بازگشت نخواهيد كرد ؟ ] .

يك سلسله استدلالهاي ديگر هم در قرآن هست كه همان نظام موجود و مشهود
را دليل بر قيامت قرار مي‏دهد . در اول سوره حج و مؤمنون هست كه ايها
الناس ! اگر در بعث و در قيامت شك و ريب داريد ، پس ببينيد خلقت‏
خودتان را ، بعد خلقت خود ما را مي‏گويد كه شما را از نطفه آفريديم ،
نطفه را از خاك آفريديم ، بعد نطفه را به علقه و علقه را به مضعه تبديل‏
كرديم ، بعد براي مضعه استخوان قرار داديم ، بعد گوشت پوشانديم ، بعد
شما را به صورت طفل در آورديم ، " « ثم انكم بعد ذلك لميتون 0 ثم انكم‏
يوم القيامة تبعثون »" ( 1 ) همچنين كأنه همين راهي را كه تا حالا
آمده‏ايد ادامه مي‏دهيد تا منتهي مي‏شود به قيامت .

پس سر اينكه معاد را جزء اصول دين قرار داده‏اند ، نه صرف [ اين بوده‏
كه معاد ] يكي از ضروريات دين و از توابع نبوت بوده است ، بلكه يك‏
مسأله‏اي بوده كه راه استدلال بر آن لا اقل تا اندازه‏اي باز بوده و قرآن‏
مي‏خواسته است كه مردم به مسأله قيامت [ به عنوان يك مسأله مستقل‏
اعتقاد پيدا كنند ] .

 


پيوستگي زندگي دنيا و آخرت

انسان در آن دنيا آنچنان است كه اينجا خودش را بسازد ، اينجا اگر
خودش را كامل بسازد آنجا كامل است ، اگر ناقص بسازد ناقص است ، اگر
خودش را كور قرار بدهد آنجا كور است و اگر خودش را كر قرار بدهد آنجا
كر است و اگر خودش را از صورت انسانيت خارج كرده باشد و به صورت‏
حيواني از انواع حيوانات ديگر در آورده باشد ، در آنجا به صورت همان‏
حيوان محشور مي‏شود . اين هم مسأله سوم ، يعني رابطه و پيوستگي بسيار شديد
ميان زندگي دنيا و زندگي آخرت ، كه فرمود : " « الدنيا مزرعة الاخرش »
" ( 2 ) . تنها اين جمله نيست ، هزارها جمله [ هست ] ، اصلا هر چه‏
درباره معاد آمده در همين زمينه " « الدنيا مزرعة الاخرش » " آمده است‏
. اساسا نظام آنجا با نظام اينجا فرق مي‏كند . اينجا نظام ما نظام اجتماعي‏
است ، به اين معنا كه افراد واقعا در سعادت و شقاوت يكديگر شريك و
مؤثرند ، يعني عمل خوب من مي‏تواند شما را خوشبخت

 

 

پاورقي :

. 1 مؤمنون / 15 

. 2 حديث نبوي ، كنوز الحقايق ، مناوي ، باب دال .

كند و عمل بد من تأثير دارد در بدبختي شما و افراد يك اجتماع سرنوشت‏
مشترك دارند . ولي در آنجا اصلا سرنوشت مشترك نيست ، اهل سعادت با
هم‏اند و اهل شقاوت هم با هم ، ولي آن با هم بودن غير از اشتراك داشتن‏
در سعادت است ، اساسا اشتراكي در كار نيست ، هر كسي در وضع خودش هست‏
بدون آنكه تأثيري در وضع ديگري داشته باشد .


اينها اموري است قطعي و مسلم و پيغمبران آمده‏اند براي اينكه مردم را
به اين مطلب دعوت كنند ، مخصوصا اين قسمت اخير چون جنبه تربيتي‏
زيادتري دارد و بيشتر به مسأله دعوت مربوط است . ما مي‏بينيم كه در درجه‏
اول قرآن و بعد ساير آثار ديني ما اصرار فراواني روي اين مطلب دارند كه‏
آن دنيا دار الجزاء است ، خانه پاداش و خانه كيفر است ، پس شما
مراقب عمل خودتان در اينجا باشيد . حتي قرآن تعبيري دارد كه عده‏اي اين‏
تعبير را حمل بر هيچ گونه مجاز گويي نمي‏كنند و عين حقيقت مي‏دانند .
تعبير اين است كه قرآن مي‏گويد آنچه كه شما در اين دنيا عمل مي‏كنيد ، عمل‏
شما پيش فرستاده شما به دنياي ديگر است . عده‏اي مي‏گويند اين تعبير
بلاغتي است ، تعبير مجازي است ، عمل ما كه آنجا فرستاده نمي‏شود ، عمل من‏
يعني كار ، اين كار يك حركت است و اين حركت هم همين جا فاني و تمام‏
مي‏شود . ولي عده‏اي معتقدند كه هر چه در اين دنيا پيدا بشود ، صورتي در
دنياي ديگر پيدا مي‏كند كه همين خودش يك حقيقتي در دنياي ديگر پيدا
مي‏كند و اين تعبير قرآن راست است كه هر چه ما در اينجا عمل مي‏كنيم چيزي‏
در آن دنيا ايجاد كرده‏ايم ، پس چيزي را از اين دنيا به آن دنيا
فرستاده‏ايم .


 

تعبير قرآن

 

اين تعبير قرآن را ببينيد آيات معاد اساسا براي موعظه هم خيلي خوب‏
است در اواخر سوره حشر مي‏فرمايد : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله‏
" اي اهل ايمان ! تقواي الهي داشته باشيد ، از خدا بپرهيزيد ( هميشه‏
گفته‏ايم كه كلمه " تقوا " معنايش پرهيز نيست ولي ما تعبير ديگري‏
نداريم ) ، كه معنايش اين است كه خودتان را از غضب الهي ، از مخالفت‏
فرمان الهي دور نگه داريد . " « و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" خيلي‏
تعبير عجيبي است ، " « و لتنظر »" امر است : " و بايد هر نفسي و هر
كسي نظر كند و دقت كند درآنچه براي فردا مي‏فرستند " . اين صريح‏ترين تعبيري است كه مي‏شود در اين‏ زمينه كرد . وقتي به ما مي‏گويد بياييد در كار و عمل خودتان مراقب باشيد ، به اين تعبير مي‏گويد : درباره اين چيزهايي كه براي فردا پيش مي‏فرستيد
، در مورد اين پيش فرستاده‏هاي خودتان دقت كنيد ، دقيق باشيد . درست‏
مثل آدمي كه در يك شهري هست و براي شهر ديگري كه بعدها مي‏خواهد برود در
آنجا سكني اختيار كند ، كالايي قبلا تهيه مي‏كند و مي‏فرستد ، به او مي‏گويند
در اين چيزهايي كه قبل از خودت داري مي‏فرستي ، يك دقت خيلي كاملي بكن‏
بعد دو مرتبه مي‏فرمايد : " « و اتقوا الله »" باز بار ديگر از خدا
بترسيد ، از نافرماني الهي پرهيز كنيد " « ان الله خبير بما تعملون »"
( 1 ) . چون اول به تعبير پيش فرستاده گفت ، دو مرتبه به تعبير خود عمل‏
مي‏گويد : خدا آگاه است به اعمال شما ، يعني آنچه را شما مي‏فرستيد ، خدا
كه آگاه است ، پس خودتان هم آگاهي كامل داشته باشيد كه خوب بفرستيد .
الان اين داستان يادم آمد ، خوب است برايتان عرض كنم . من هشت سال‏
نزد مرحوم آقاي بروجردي ( اعلي الله مقامه ) درس خوانده بودم و حقيقتا
به شخص ايشان اعتقاد داشتم ، يعني خيلي اعتقاد داشتم ، واقعا او را يك‏
مرد روحاني مي‏دانستم . حالا افرادي به دستگاه ايشان انتقاد داشتند كه خود
من هم داشتم به جاي خود ، اما من به شخص اين مرد معتقد بودم ، يعني او
را يك مرد روحاني واقعي مي‏ديدم و مرد كاملا مؤمن و معتقد و خداترس . در
همين كسالت قلبي كه ايشان پيدا كرده بودند كه منتهي به فوت ايشان شد
ظاهرا سه چهار روز هم بيشتر طول نكشيد گفتند يك روزي ايشان در همان حال‏
 خيلي متأثر بود و گفت كه من خيلي ناراحتم از اينكه كاري نكرده‏ام و
مي‏روم . آنهايي كه دور و بري هستند خيال مي‏كنند در اين مسائل هم تملق‏
گفتن خيلي خوب است [ مي‏گويند ] اي آقا ، شما چه مي‏فرماييد ؟ شما
الحمدلله اينهمه توفيق پيدا كرديد ، اينهمه خدمتها كه شما كرديد كي [
كرده ] ؟ ! اي كاش ما هم مثل شما بوديم . شما كه الحمدلله كارهايي كه‏
كرديد خيلي درخشان است . ايشان اعتنا نكرد به اين حرفها و در جواب آنها
اين جمله را كه حديث است گفت : " « خلص العمل فان الناقد بصير بصير»
" ( 2 ) يعني عمل را خالص بگردان كه آن كه نقد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاورقي :

. 1 حشر / . 18

. 2 بحار ، ج / 13 ص 431 [ با اندكي اختلاف ] .

مي‏كند ( 1 ) ، صرافي مي‏كند و عمل را در محك مي‏گذارد ، او خيلي آگاه و
بيناست ، از زير نظر او كوچكترين عمل مغشوشي بيرون نمي‏رود ، يعني چه‏
مي‏گوييد ما كار كرديم ؟ ! از كجا كه اين عملهاي ما عملي باشد كه واقعا
خلوص داشته باشد ؟ براي خدا بودنش را شما از كجا اينقدر تأمين مي‏كنيد ؟
تعبير قرآن همين مطلب است : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و
لتنظر نفس ما قدمت لغد »" باز دو مرتبه " « و اتقوا الله »" ، دردو نوبت در پس و پيش اين جمله ، كه در آنچه پيش مي‏فرستيد خوب دقت‏ كنيد . خدا را جلوي چشم ما حاضر مي‏كند به عنوان يك ناقد ، به عنوان يك‏ بررسي كن ، به عنوان يك محك زن بسيار بصير و دقيق . " « ان الله خبير بما تعملون » " . بعد مي‏فرمايد : " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله‏ فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" ( 2 ) . از آن كسان نباشيد كه‏
خدا را فراموش كردند ، خدا هم خودشان را از خودشان فراموشاند . اين هم‏
تعبير عجيبي است . قرآن در يكي از تعبيراتش مي‏گويد هر كس خدا را
فراموش كند اثرش اين است كه خودش را فراموش مي‏كند ، يعني خود
واقعي‏اش را گم مي‏كند ، بين خودش و خودش فاصله قرار مي‏گيرد ، بعد هر
كاري كه مي‏كند براي خودش نمي‏كند ، بدبختيها را براي خودش جلب مي‏كند
اما خدمتها را نه براي خودش . به عنوان مثال ، آدمي كه دچار حرص و آز
شديد است و به حكم حرص و آزكار مي‏كند ، از هر راهي شد ( از حلال ، از
حرام ، از هر جا شد ) جمع مي‏كند و جمع مي‏كند ، او كه به فكر خودش است‏
اگر حساب كند براي صد و پنجاه سال ديگر هم دارد ، در صورتي كه خودش‏
مي‏داند آنچنان پير شده كه ده سال ديگر هم بيشتر نيست . اين آدمي است كه‏
خودش را فراموش كرده است . او خيال مي‏كند كه براي خودش كار مي‏كند و
در واقع نمي‏فهمد كه اگر براي خودش هم بخواهد كار كند اين جور نبايد كار
كند . " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم‏ الفاسقون »" .
اين آيه را به اين مناسبت عرض كرديم كه قرآن روي ارتباط عالم دنيا و
عالم آخرت و اينكه آن جا دار الجزاء است و اينجا  دار العمل  ،  اينجا مزرعه‏

 

 

 

پاورقي :

. 1 ناقد يعني انتقاد كن ، از اصل كلمه اصطلاح صرافي است . صراف كه‏
سكه را به محك مي‏زند براي اينكه عيارش را به دست بياورد ، اين عملش‏
را مي‏گويند " نقد " . اصلا نقد يعني همين عمل ، بعد اين كلمه را در
جاهاي ديگر به كار برده‏اند كه حافظ هم خوب مي‏گويد :

 [ يعني ] تا بفهمند كه همه كارهايشان غلط است .
. 2 حشر / . 19

 

است ، يوم الزرع است و آنجا يوم الحصاد ، فوق العاده تكيه كرده است و
بلكه اصلا انبياء اساس و روح تعليماتشان همين است ، نظام دنيا را هم كه‏
درست مي‏كنند ، به اعتبار اين است كه همين پيوستگي ميان دنيا و آخرت‏
هست ، يعني اگر نظام دنيا نظام صحيح عادلانه‏اي نباشد ، آخرتي هم درست‏
نخواهد بود ، ايندو با يكديگر اينچنين وابستگي و پيوستگي دارند ، نه‏
اينكه تضاد دارند . از نظر قرآن سعادت واقعي بشر در دنيا و سعادت واقعي‏
بشر در آخرت توأم‏اند ، جدايي ندارند . آن چيزهايي كه از نظر اخروي گناه‏
است و سبب بدبختي اخروي است ، همانهاست كه از نظر دنيوي هم نظام كلي‏
زندگي بشر را فاسد مي‏كند ، حالا اگر فرض كنيم يك فرد را خوشبخت كند ولي‏
نظام كلي افراد بشر را فاسد و خراب مي‏كند .

اينها خصوصياتي بود كه در آنها هيچ نمي‏شود شك و ترديد كرد . خصوصيات‏
ديگري هست كه بايد روي آنها بحث كرد و البته هر دسته‏اي هم آنها را همين‏
طور صد در صد قطعي دانسته‏اند . آنها را ما بايد جداگانه بحث كنيم .

معاد و حيات اخروى يكى از حقايقى است كه متدينان، خصوصاً مسلمانان به آنمعتقدند. ما در گفتار حاضر مسائلى از قبيل اهميت اعتقاد به معاد، اثبات معاد، پاسخبه شبهات منكران، رابطه ى دنيا و آخرت، عالم برزخ و قيامت و مشخصات آنها، عقاب وثواب و مباحثى ديگر در اين زمينه را به ترتيب مورد بررسى قرار مى دهيم. در آغاز اينبحث به عنوان مقدمه به تقسيم مسائل اعتقادى مى پردازيم:


مسائل اعتقادى به دو دسته تقسيم مى شوند:

نخست، مسائل عقلى، كه از طريق عقل ثابت مى شوند و اثبات آنها با كمك نقل، مستلزمدورِ باطل است; مانند اثبات وجود خدا; زيرا اگر براى اثبات وجود خدا به نقل و كلامخدا تمسك جوييم، حجيت كلام خداوند نيز به اصل وجود خدا نيازمند است و از اين جا دورباطل آشكار مى شود.

دوم، مسائل نقلى، كه با بهره گيرى از نقل و كلام خدا و پيشوايان معصوم اثباتشدنى است; اعم از اين كه عقل قادر به اثبات آن باشد، مانند اثبات وجود معاد، ياخردگريز باشد، يعنى عقل اثباتاً و نفياً نتواند درباره ى آن داورى كند، كه ورود عقلبه آن صحنه نوعى عقل بالفضول است; مانند طبقات بهشت و جهنم.

تعريف و تعابير معاد

معاد، انتقال از عالم دنيا به عالم آخرت و تحول حيات دنيوى به حيات اخروى و بازگشت همين حقيقت انسانى نشئه ى دنيا به نشئه ى آخرت است.

قرآن كريم تعبيرات گوناگونى درباره ى عالم رستاخيز دارد; مانند: قيام الساعةروم: 12)، احياى موتى (حج: 7)، حشر (حجر)، نشر (فاطر: 9)، معاد (اعراف: 29،لقاءالله (يونس: 45)، رجوع (عنكبوت:)، يوم القيامة (انبيا: 47)، اليوم الاخر (بقره: 177)، يوم الحساب (غافر: 27)، يوم الدين (حمد)، يوم الجمع (تغابن: 9)، يوم الفصل (نبأ: 17)، يوم الخروج (ق: 42)، اليوم الموعود (بروج: 2)، يوم اليم (هود: 26)، يومعسير (فرقان: 26)، اليوم الحق (نبأ: 39)، يوم تبلى السرائر (طارق: 9)، يوْم لارَيبَ فِيهِ (آل: عمران 9)، يوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلْ اِمْتَلاَت (ق: 30)،يوْمَ يعَضُّ الظّالِمُ عَلى يدَيهِ (فرقان: 27)، يوْمَ لا ينْفَعُالظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ (مؤمن: 52)، يوْماً يجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً (مزمل: 17)، يوْمَ يفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (عبس:34)، يوْماً كانَ شَرُّهُمُسْتَطِيراً (انسان: 7)، يوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيئاً (بقره: 48)، يوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْس شَيئاً (انفطار: 19)، يوْمَ تَبْيضُّوُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ (آل عمران: 106)، يوْمَ لا ينْفَعُ مالٌ وَ لابَنُونَ (شعرا: 88)، يوْمَ يتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (نازعات: 35)، يوْمَتَجِدُ كُلُّ نَفْس ما عَمِلَتْ مِنْ خَير مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوء (نبأ: 40)، يوْم كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَة (معارج: 4)، يوْمَ ينْفَخُ فِيالصُّورِ (انعام: 73)، يوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُابراهيم: 48.

تأثير اعتقاد به معاد در زندگى انسان

اعتقاد به معاد، مانند اعتقاد به توحيد و نبوت، تأثير و نقش اساسى و تعيين كنندهاى در سرنوشت انسان و ترسيم خط مشى جنبه هاى مختلف حيات بشرى دارد; از اين رو،داراى اهميت فوق العاده اى است. به مواردى از اين تأثيرات توجه مى كنيم:

1. تأثير اعتقاد به معاد در انسان شناسى: يكى از مسائلى كه در انسان شناسى مطرحاست اين است كه آيا انسان هويتى نامحدود دارد، يا موجودى محدود و متناهى است؟ آيامى تواند براى خود مسيرى نامحدود و غير متناهى داشته باشد؟ مؤمنان به معاد براىآدمى حيات جاويدان قايل اند; از اين رو مسير و غايت او را نيز نامتناهى مىدانند.

نكته ى قابل توجه آن كه يكى از شبهاتى كه پاره اى از متفكران غربى، در مقامارتباط بين انسان و خداوند، گرفتار آن شده اند، چگونگى ارتباط موجودى متناهى مانندانسان، با موجود نامتناهى، يعنى خداوند تبارك و تعالى است. اعتقاد به معاد اين شبههرا رد مى كند; زيرا طبق اين عقيده انسان حياتى ابدى دارد، پس زندگى او نامتناهىاست; در نتيجه بين او و خداوند سنخيت وجود دارد;

علاوه بر اين، اگر خداوند هويتى نامحدود دارد، پس مظهر او نيز مى تواند نامتناهىباشد.

2. تأثير اعتقاد به معاد بر ارزش ها و آرمان هاى انسان: انسانى كه اعتقادى بهحيات جاويدان نداشته باشد، گرچه آرمان گرا باشد و عدالت، ايثار، احسان و مانند اينها را نيكو و پسنديده بداند و ظلم و جور و غيره را زشت و قبيح بشمارد، ارزش خواهىاو محدود به عالم دنياست; از اين رو، هيچ گاه نمى تواند به اين سؤال پاسخ دهد كهچرا بايد انسان خوبى بود و به ارزش هاى اخلاقى عمل كرد; و از همه مهم تر، فلسفه ىزيستن است، كه در ميان فيلسوفان شرق و غرب مطرح شده است; مسئله ى مهمى كهاگزيستانسياليست ها بيش از ديگران به آن پرداخته اند. آلبر كامو در كتاب فلسفه ىپوچى، از فلسفه ى زيستن چنين مى پرسد كه آيا زندگى به زحمتش مى ارزد؟ بسيارى ازانسان هاى بى دين يا ضعيف الايمان، كه جز دنيا و دنياپرستى چيز ديگرى در مخيله ىآنها نمى گنجد، گرفتار پوچى گرى و گرايش هاى نهيليستى اند. اعتقاد به معاد و حياتاخروى فلسفه ى زندگى انسان را تبيين مى كند و هرگونه شبهه اى را در اين زمينه برطرفمى نمايد.

3. تأثير اعتقاد به معاد بر فرهنگ هاى انسانى: فرهنگ و سنت و دين دارى و تفاوتفرهنگ هاى انسانى و اصيل با فرهنگ هاى بيگانه و مبارزه با تهاجم فرهنگى از مباحثبسيار جدى بشريت امروز است. نهضت هاى ملى گرا در جريان مشروطه در ايران، فرهنگاسلامى را، با استناد آن به اعراب عربستان، فرهنگى بيگانه و مهاجم براى فرهنگ اصيلايرانى مى شمردند. امروزه بسيارى از فرهنگ هاى غربى و شرقى و فرهنگ هاى مبتذل «رپ» و «هوى متاليك» كه با فرهنگ اصيل اسلامى تعارض عميقى دارند، فرهنگ مهاجم و بيگانهخوانده مى شوند.

تفاوت اين دو نگرش به تعريف انسان و مبدأ و مقصد و مسير زندگى او برمى گردد. اگرما انسان را موجودى الهى و يكى از مظاهر حق تعالى بدانيم، كه با هدف قرب و نزديكىبه موجود بى نهايت، يعنى خداوند سبحان، از ديار عدم پا به عرصه ى وجود نهاد و بعداز چند صباحى به عالمى ابدى منزل مى گزيند، در اين صورت، فرهنگ اصيل اسلامى فرهنگدوست و آشناست، گرچه از سرزمين بيگانه برخيزد، و غير آن، فرهنگ بيگانه و مهاجم است،اگر چه از سرزمين خود بجوشد.

4. پشتيبانى اعتقاد به معاد از قوانين اجتماعى، حقوقى و اخلاقى: اعتقاد به معادو حساب و كتاب اخروى ضمانت اجرايى مناسبى براى قوانين اجتماعى، حقوقى و اخلاقى است. همان گونه كه مؤمنان به قيامت بدون اجبار و تهديد به عبادت خدا مشغول مى شوند، بدونهيچ گونه دغدغه اى به پرداخت حقوق ديگران نيز اقدام مى كند.

5. تأثير اعتقاد به معاد بر اعمال انسان: ارتباط اعتقاد به قيامت و عمل آدمى،ارتباطسبب و مسبب است و هر اندازه ايمان به آن حقيقت بيش تر و شديدتر باشد، دقتانسان در عمل بيش تر است; زيرا عمل انسان موجب پاداش و كيفر در قيامت مى شود.

 


 

منابع :

 

معاد

متفكر شهيد استاد مرتضي مطهري

چاپ اول : 12 بهمن 1373

ناشر : انتشارات صدرا ( با كسب اجازه از شوراي نظارت بر نشر آثار استاد شهيد­)

کتاب در قلمرو دين 

و سخناني از دکتر شريعتي

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 10 آبان 1393 ساعت: 20:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره تاثير و اهميت نماز

بازديد: 1015

 

تحقیق درباره تاثير و اهميت نماز

براي معنوي کردن زندگي و آگاه شدن از بعد باطني آن، انسان بايد به آداب ديني توسل جويد که ماهيت آن ايفاي شکلي مقدس بر امواج اقيانوس چندگانگي به منظور نجات انسان و بازگرداندن او به ساحل وحدت است. آداب و ارکان اسلام، براي مثال نماز يوميه، روزه، حج ، زکات، و جهاد ابزاري براي تقديس کردن زندگي دنيوي انسان به شمار رفته و او را  قادر مي سازد تا به مثابه مخلوق زندگي کند . اما اين آداب محدود به شکل خارجي خود نمي شود، بلکه اين آداب شامل ابعاد و سطوح  باطني مي شود که انسان بنا بر درجه ايمان خود به آن نائل شده و باعث شده تا او بتواند کيفيت فضيلت و احسان خود را تقويت  کند.

نماز يوميه از بنيادي ترين آداب اسلام به شمار مي رود. نماز به دنبال وضو و اذان اقامه مي شود که اين دو در برگيرنده نمادهاي ژرف ديني هستند. شکل اقامه نماز يوميه به طور مستقيم از سنت پيامبر اکرم (ص) گرفته شده است و نماز يوميه از مهمترين اعمال ديني محسوب مي شود چرا که پيامبر اسلام (ص) فرمود: روز رستاخيز اولين چيزي که درباره آن از انسان سوال مي شود نماز اوست. اگر نماز او بي عيب باشد او رستگار خواهد شد، اما در غير اين صورت او به رستگاري دست نخواهد يافت. نماز بر وجود روزانه بشر صحه گذاشته، براي زندگي او نواي خاصي تعريف کرده و پناهي را در طوفان زندگي در اختيارش قرار مي دهد تا او را از گناهان در امان گيرد. اقامه نماز جزء اعمال واجب بوده و تاثير آن بر جامعه اسلامي و نفس تک تک مسلمانان فراتر از توصيف زباني است. معناي نماز تنها از طريق بررسي شکل ظاهري و تاثير آن در جامعه اسلامي بدست نمي آيد ، حتي اگر اين کنکاش در بالاترين سطح ممکن صورت گيرد. انسان از طريق درجه احسان وهمچنين برکاتي که در اشکال معنوي نماز وجود دارد مي تواند به واسطه همان شکل ظاهري به معناي باطني نماز دست پيدا کند. پيامبردر سايه کلمات و حرکاتي که خود انعکاس حالات دروني وي هستند به معناي واقعي عبوديت وقرب دست پيدا مي کرد که اين معنا سفر دروني پيامبر را به الوهيت( معراج) توصيف مي کند. معراج درعين حال حقيقت باطني نمازها و حقيقت معنوي در اسلام است.

زندگي معنوي در اسلام بيش از هر چيز ديگري بر اساس قدرت نماز و دعا و برکاتي است که نمازگزاران گوناگون به  زبان مقدس عربي آن را اقامه مي کنند. نماز به نوبه خود به مثابه قشري معنوي است که انسان را از دنياي ظاهر و انتزاع حفظ کرده و به وحدت و باطن هدايت مي کند و سرانجام با مرکز دل و نوايي که زندگي تعيين کرده يکي مي شود. همين فرآيند باطني کردن درمورد ديگر آداب و ارکان اسلام نيز رخ مي دهد.

فضايل نماز

پيش از هر چيز خوب است بدانيم که نماز بعد از واقعه اسري و معراج نبي کريم (صلعم) فرض گرديده نخست از جانب خداوند متعال پنجاه وقت نماز در شبانه روز تعيين شده بود و بعد از بار بار رفت و آمد و درخواست حضرت پيغمبر (صلعم) براي کم کردن، نماز از پنجاه وقت به پنج وقت تخفيف يافته و خداوند کريم به آن حضرت (صلعم) فرموده است که هر يک از امتانِ تو اين پنج وقت نماز را ادا کند ثواب همان پنجاه وقت را به او خواهيم داد پس اگر از ما يک وقت قضا شود گويا ده وقت نماز را از دست داده ايم. خداوند متعال در کلام پاک خود ميفرمايد:

حفاظت کنيد بر همه نمازها خصوصاً بر نماز ميانه و بايستيد براي خدا فرمانبردارندگان در اين آيت آفريدگار جهان حکم فرموده است که بر نمازها حفاظت کنيد يعني نماز را دره وقت آن ادا کنيد و نگزاريد قضا شود. و از نماز وسطي بيشتر علماﺀ مراد نماز عصر را گرفته اند زيرا که در حديث آمده و در وسط نمازها هم واقع است. و بعضي نماز بامداد را و بعضي نماز ظهر را مراد گرفته اند. و در حديث است که در نماز ظهر چون هوا بسيار گرم ميشد بعضي از حاضر شدن به مسجد کوتاهي ميکردند.

اين آيت نازل شد و اما جمله دوم اين آيت قُومُو قانتين را بعضي مفسرين بر ... صلولله قا يمين ... تفسير کرده اند، يعني نماز را بخوانيد براي خدا در حاليکه ايستاده باشيد. و اين را بايد دانست که فرمان خداوندي براي منفعت خود ما است و اگر نه به نماز ما چه احتياجي دارد. نماز بخوانيم به خداوند فايده اي نميرسد و اگر نه خوانيم باو ضرر نميرسد، بلکه ضرر آن به خود ما ميرسد. اين لطف خداوند مهربان است که راه فايده را بما نشان ميدهد. پس بايد که راه فايده خود را در پيش گرفته بر نمازها مواظبت کنيم و تا جايکه گنجايش دارد ترک نکنيم. مثلاً اگر کسي مريض است و استاده نماز خوانده نميتواند بايد نشسته بخواند، و اگر نشسته هم نتواند بايد به پهلوي راست دراز کشيده ره به قبله نمايد و يا خود را به پشت بيندازد و پا هاي خود را بطرف قبله دراز کرده و بالشتي زير سر نهد تا روي او متوجه قبله گردد سپس به اشاره سر نماز بخواند. در صورتيکه به اشاره هم نماز خوانده نتواند پس نماز او تأخير ميگردد تا وقتيکه صحت يابد و سپس نماز هاي که از او قضا شده ادا نمايد و نماز از او ساقط نميشود.

نماز در كلام على‏عليه السلام

حضرت على‏عليه السلام بارها در نهج‏البلاغه از نماز و ياد خدا سخن به ميان آورده كه در كتابى به نام «نماز در نهج‏البلاغه» گردآورى شده است. ما در اينجا جملاتى را در مورد فلسفه ذكر و ياد خدا كه مهمترين مصداقش نماز است از آن حضرت نقل مى‏كنيم:
مى‏فرمايد: «اِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الذِّكْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَالْوَقَرَة وَ تُبْصِرُ بِه بَعْدَ العَشوة» (31) خداوند ذكر و يادش را صيقل روحها قرار داد تا گوشهاى سنگين با ياد خدا شنوا و چشم‏هاى بسته با ياد او بينا شوند.

آنگاه حضرت در مورد بركات نماز مى‏فرمايد:

«قَدْ حَفَّتْ بِهِم المَلائِكَة وَ نُزّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَه وَ فُتِحَتْ لَهُم اَبْوابَ السَّماءِ وَ اُعِدَّتْ لَهُم مَقاعِدَ الكِرامات» فرشتگان آنان را در بر مى‏گيرند و آرامش بر آنان نازل مى‏شود، درهاى آسمان بر آنان گشوده و جايگاه خوبى برايشان آماده مى‏شود.
در خطبه‏اى ديگر مى‏فرمايد:

«و اِنَّها لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَق وَ تُطلِقُها اِطْلاقَ الرَّبَق» (32) نماز گناهان را مثل برگ درختان مى‏ريزد و گردن انسان را از ريسمان گناه آزاد مى‏كند.
آنگاه در ادامه، تشبيهى جالب از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نقل مى‏فرمايد كه: نماز همچون جوى آبى است كه انسان روزى پنج مرتبه خود را در آن شستشو دهد، آيا ديگر آلودگى باقى مى‏ماند؟

در خطبه 196 گوشه‏هايى از مفاسد اخلاقى همچون كبر و سركشى و ظلم را برمى‏شمرد و سپس مى‏فرمايد: درماين اين مفاسد نماز و روزه و زكات است. آنگاه در مورد آثار نماز مى‏فرمايد:

«تَسْكيناً لِاَطْرافِهِم، تَخْشيعاً لِاَبْصارِهِم، تَذْليلاً لِنُفُوسِهِمْ، تَخْفيضاً لِقُلُوبِهِم، اِزالَةً لِلْخَيْلاءِ عَنْهُم اِنْ اَوْ حَشَتْهُم الْوَحْشَة آنَسَهُمْ ذِكْرك» نماز به همه وجود انسان آرامش مى‏بخشد، چشمها را خاشع و خاضع مى‏گرداند، نفس سركش را رام، دلها را نرم و تكبر و بزرگ‏منشى را محو مى‏كند. به هنگام وحشت و اضطراب و تنهايى، ياد تو موجب انس و الفت آنها مى‏شود.

البتّه روشن است كه همه مردم چنين بهره‏هايى را از نماز ندارند، بلكه تنها گروهى هستند كه شيفته نماز و ياد خدا هستند و آن را با تمام دنيا عوض نمى‏كنند.


آثار و بركات عبوديّت و بندگى

1- احساس غرور و افتخار

امام زين العابدين‏عليه السلام در مناجات خود مى‏گويد: «اِلهى‏ كَفى‏ بى‏ عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَك عَبْداً» (33) همين افتخار مرا بس كه بنده تو باشم.

چه افتخارى از اين بالاتر كه انسان با خالق خود سخن بگويد و او كلام انسان را بشنود و بپذيرد!

در اين دنياى ناچيز، اگر مخاطب انسان شخصى بزرگ و دانشمند باشد، انسان به وجود او افتخار و از مصاحبت با او احساس غرور مى‏كند و از اينكه زمانى شاگرد فلان استاد بوده است بر خود مى‏بالد.

2- احساس قدرت

كودك مادامى كه دستش در دست پدرى قوى و مهربان است احساسِ قدرت مى‏كند، امّا اگر تنها شود هر لحظه ترس و دلهره دارد كه ديگران او را آزار دهند.
انسانى كه متّصل به خدا شد، در برابر ابرقدرت‏ها و طاغوت‏ها و مستكبرين احساس قدرت مى‏كند.

3- احساس عزّت

عزّت به معنى نفوذناپذيرى است. در مكتب انبيا تمام عزّت‏ها از آنِ خداست، چنانكه همه قدرت‏ها از اوست. لذا قرآن از كسانى كه به سراغ غير خدا مى‏روند انتقاد مى‏كند كه آيا از غير خدا عزّت مى‏خواهيد؟ (34)

طبيعى است كه اتصال به عزيزِ مطلق و قدرت بى‏نهايت، به انسان عزّت مى‏دهد. چنانكه كلماتى همچون «اللّه اكبر» طاغوت‏ها را در نزد انسان حقير و او را در برابر آنها عزيز مى‏كند.

لذا قرآن به ما دستور مى‏دهد كه در سختى‏ها و مشكلات از نماز و عبادت كسب قدرت و قوّت كنيم:

«وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلَو ةِ» (35)

اولياى خدا نيز در مقاطع حسّاس، خود را با نماز تقويت مى‏كردند. عصر روز نهم محرّم در كربلا، لشگر يزيد به خيمه‏گاه امام حسين‏عليه السلام حمله كرد. امام فرمودند: يك شب جنگ را به تأخير بيندازيد كه من نماز را دوست دارم و مى‏خواهم امشب را تا صبح به عبادت بپردازم.

بندگان صالح خدا، نه فقط نمازهاى واجب كه نمازهاى مستحب را دوست مى‏دارند. نماز نافله، نشانه عشق به نماز است. نماز واجب را چه بسا انسان از ترس قهر خدا بخواند، ولى در نماز مستحب ترس مطرح نيست، عشق مطرح است.

آرى، هر كس كه كسى را دوست دارد، ميل دارد بيشتر با او حرف بزند و دل از او نمى‏كند. چگونه ممكن است انسان ادعا كند خدا را دوست دارد ولى حال حرف زدن با او را ندارد!

البتّه اين بى‏رغبتى به نماز و نافله بى‏دليل نيست، بلكه طبق روايات گناه روز توفيق نماز شب و نافله سحر را مى‏گيرد.

به هرحال آنكه نافله نمى‏خواند، فضلى ندارد كه انتظار تفضّل از خداوند را داشته باشد. چنانكه كسى انتظار ظهور مصلح است كه خود صالح باشد.

نمازهاى نافله، نقص نمازهاى واجب را نيز جبران مى‏كند. شخصى از امام پرسيد: من در نماز حضور قلب ندارم و از بركاتِ نماز بى‏بهره‏ام، چه كنم؟ حضرت فرمودند: بدنبال نمازهاى واجب، نماز نافله بخوان كه كاستى‏هاى آن را جبران مى‏كند و سبب قبولى نماز واجب مى‏گردد.

بخاطر همين آثار و بركات است كه اولياى خدا نه تنها به نمازهاى واجب، بلكه به نمازهاى مستحب توجه زيادى داشتند و از آنچه مانع و مزاحم اين سير معنوى و پرواز روحى مى‏گشت، مانند پرخورى، پرحرفى، پرخوابى، لقمه حرام، لهو و لعب و سرگرم شدن به دنيا، كه انسان را از حال عبادت مى‏اندازد و نماز را بر او سنگين مى‏كند، دورى مى‏كردند. چنانكه قرآن مى‏فرمايد:

«وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى‏ الْخَشِعِينَ» (36)

همانا نماز سنگين است مگر براى خاشعان.

4- عامل تربيت

گرچه نماز يك ارتباط روحى و معنوى است و هدف از آن ياد خداست، اما اسلام خواسته اين روح را در قالب يك سلسه برنامه‏هاى تربيتى پياده كند و لذا شرائط زيادى را براى آن قرار داده است، شرائط صحيح بودنِ نماز، شرائط قبولى و شرائط كمال.
پاك بودن بدن و لباس، رو به قبله بودن، درست خواندن كلمات، مباح بودنِ مكان و لباس نمازگزار از شرائط صحّت نماز است كه مربوط به جسم نمازگزار است نه روحِ او.
اما اسلام عبادت را در اين لباس قرار داده تا به مسلمين درس نظافت و پاكيزگى، استقلال، و مراعات حقوق ديگران بدهد.

چنانكه توجه و حضور قلب، پذيرفتن رهبرى امامان معصوم و اداى واجباتِ مالى چون خمس و زكوة، شرط قبولى نماز است و انجام آن در اوّل وقت، در مسجد، به جماعت، با لباس تميز و عطر زده، مسواك زده و رعايت نظم صفوف و امثال آن از شرائط كمال نماز است.

دقت در اين شرائط بخوبى مى‏رساند كه هر يك از آنها نقش مؤثرى در تربيت انسان‏ها دارد.
در نماز به هر سو بايستيم رو به خداست، زيرا قرآن مى‏فرمايد: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (37) اما بخاطر آنكه بفهماند جامعه اسلامى بايد يك جهت داشته باشد و درس وحدت و هبستگى بدهد، دستور مى‏دهد همه به يك جهت بايستند. اما چرا آن جهت، كعبه باشد؟
زيرا كعبه اولين نقطه‏اى است كه براى عبادت مردم وضع شده است: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً» (38)

و از طرفى بنيانگذار و تعميركنندگانِ آن در طول تاريخ، انبيا بوده‏اند. پس رو به كعبه ايستادن يك نوع همبستگىِ مكتبى در طول زمان است.

از سوى ديگر كعبه رمز استقلال است، زيرا تا وقتى مسلمين رو به بيت‏المقدس، قبله يهود و نصارى نماز مى‏خواندند، آنها منّت مى‏نهادند و مى‏گفتند: رو به قبله ما ايستاده‏ايد پس از خود استقلالى نداريد.

قرآن با صراحتِ كامل مى‏فرمايد:

«لِئَلّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيكُم حُجَّة» (39)

ما قبله شما را كعبه قرار داديم تا مردم بر شما حجّتى نداشته باشند.
خلاصه آنكه قبله رمز استقلال، وحدت و همبستگى است و اينها درسهاى تربيتىِ نماز است.

5 - احضار ارواح!

امروزه بازار هيپنوتيزم و احضار ارواح در دنيا رونق پيدا كرده است، ولى هدف ما آن بحث‏ها نيست. هدف ما اين است كه روحِ فرارى خود را از طريق نماز نزد خالق احضار و اين شاگرد فرارى را سر كلاس حاضر كنيم. يكى از بركات نماز احضار نفس سركش وفرارى در محضر خداست.

امام زين العابدين‏عليه السلام در مناجات الشّاكين، از نَفس خود به درگاه خداوند ناله مى‏كند و مى‏گويد: خداوندا من از نفسى به تو گلايه دارم كه ميل به هوسها دارد و از حق فرارى است.

اين نفس است كه گناه را در نزد انسان شيرين و آسان جلوه مى‏دهد و اينگونه توجيه مى‏كند كه بعداً توبه مى‏كنى و يا ديگران نيز اين كارها را كرده‏اند. نفس مثل كودك بازى‏گوشى است كه اگر پدر از او مراقبت نكند دست خود را از دست پدر بيرون كشيده و به هر سو كه بخواهد مى‏رود و هر لحظه خطرى او را تهديد مى‏كند.
بهترين راه كنترل اين نفسِ سركش آنست كه انسان روزى چند مرتبه آن را در نزد خداوند احضار و غفلت‏زدائى كند تا از غرق شدن در منجلاب ماديات نجاتش دهد.
6- ولايت بر هستى!

از بركاتِ نماز و عبادت آن است كه انسان بتدريج و گام به گام بر هستى تسلّط پيدا مى‏كند.

گام اوّل: قرآن مى‏فرمايد: تقوى براى انسان نورانيت و بصيرت مى‏آورد يعنى به انسان ديدى مى‏دهد كه حق را از باطل تشخيص دهد، «إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً» (40) و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «يَجْعَل لَّكُمْ نُوراً» (41) پس تقوى كه در رأس آن بندگى خدا و نماز است گامى به سوى نورانى شدن و بصيرت پيدا كردن است.
گام دوّم: كسانى كه هدايت الهى را پذيرفتند و در مدار حق قرار گرفتند خداوند هدايت آنها را زيادتر مى‏كند: «وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُم هُدىً» (42) پس نور و هدايت آنها متوقف نمى‏شود، بلكه بخاطر تسليم و بندگى دائماً در حال قرب و رشد هستند و شعاع وجوديشان بيشتر مى‏شود.

گام سوّم: از آنجا كه اين افراد در راه خدا تلاش مى‏كنند، خداوند راه‏هاى زيادى را براى رسيدن به كمال به آنها نشان مى‏دهد. «وَالَّذِينَ جَهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُم سُبُلَنَا» (43)
گام چهارم: هرگاه شيطان به سراغ آنها برود فوراً متذكّر شده و از خداوند عذرخواهى مى‏كنند. «إِذَا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِّنَ الشَّيطَانِ تَذَكَّرُوا» (44)
گام پنجم: براى خودسازى و دورى از فحشاء و مكر نماز بهترين عامل است. «إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى‏ عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنكَرِ» (45)

بدنبال اين قدمها و گامها، انسان بر نفس خود تسلّط پيدا مى‏كند، نفس را مهار مى‏كند و گرفتار وسوسه و لغزش نمى‏شود. بلكه هرگاه فشار وسوسه درونى و طاغوت بيرونى زياد شد، باز هم از اهرم نماز و صبر كمك مى‏گيرد: «وَاستَعِينُوا بِالصَّبرِ وَالصَّلَو ة» (46)
گام ششم: افراد با تقوى كه وجودشان با نور الهى روشن شده، با هر نماز يك گام به جلو مى‏روند، زيرا نماز تكرار نيست، بلكه معراج است. پلّه‏هاى يك نردبان همه مثل هم است، اما هر پله يك قدم انسان را رو به بالا مى‏برد. چنانكه كسى كه چاه حفر مى‏كند، در ظاهر كارى تكرارى مى‏كند و همواره كلنگ مى‏زند، اما در واقع با هر كلنگى كه مى‏زند به عمق بيشترى مى‏رسد.

ركعات نماز در ظاهر تكرارى‏اند، اما در واقع پلّه‏هاى بالا رفتن از نردبان كمال و عمق دادن به معرفت و ايمان‏اند.

نمازگزار اجازه نمى‏دهد كه عمرش چراگاه شيطان و لگدكوب او گردد. امام زين‏العابدين‏عليه السلام در دعاى مكارم‏الاخلاق از خداوند چنين مى‏خواهد: خداوندا! اگر عمر من چراگاه شيطان است، آن را قطع كن.

نه تنها شيطان كه گاهى وهم و خيال، روح انسان را لگدكوب مى‏كند و انسان را غافل از حق و حقيقت مى‏گرداند.

آرى پيامبر اكرم در خواب هم بيدار بود و ما در بيدارى و حتى در حال نماز هم خوابيم و روحمان دستخوش شيطان و خيال است، به قول مولوى:
گفت پيغمبر كه عَيناىَ ينام
لايَنام القلب عن ربّ الاَنام
چشم تو بيدار و دل رفته به خواب
چشم من خفته، دلم در فتح باب
و در جاى ديگر مى‏گويد:
گفت پيغمبر كه دل، همچون پرى است
در بيابانى اسير صَرصرى است
باد، پَر را هر طرف رانَد گزاف
گه چپ و گه راست با صد اختلاف
اين نفس اگر مهار نشود هر لحظه انسان را به فساد مى‏كشاند:
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبّى» (47)
به همين دليل قرآن، بهشت را مخصوص كسانى مى‏داند كه نه تنها به زبان بلكه در دل نيز اراده برترى‏طلبى و فساد نداشته باشند. (48) و براى آنان كه نفس خود را از هوسها باز داشته‏اند، بهشت را مأوى قرار داده است. (49)
اولياى خدا بر افكار و انديشه‏هاى خود حاكمند نه محكوم آنها. آنان در اثر بندگى خدا چنان ولايت و سلطه‏اى بر نفس خويش دارند كه اجازه نمى‏دهند حتّى وسوسه‏اى بر قلب آنها خطور كند.
من چو مرغ اوجم، انديشه مگس
كى بود بر من مگس را دسترس
پس از آنكه انسان به نور و شناخت و آگاهى رسيد و با نمازهاىِ عارفانه و عاشقانه و آگاهانه، نفس را كنترل و روح را در جهت رضاى خدا قرار داد و بر نفس خود ولايت و سلطه پيدا كرد، بر هستى نيز سلطه مى‏يابد. دعاهاى او مستجاب مى‏شود و كارهاى خدائى مى‏كند.
معجزات انبيا همان تصرّف در هستى و تسلّط بر طبيعت است كه با اذن الهى انجام مى‏دهند.
اينكه مى‏گويند: «العبودية جوهرة كنهها الرّبوبية» بندگى خالص، گوهرى است كه از ربوبيّت سر در مى‏آورد، مراد همين سلطه بر هستى است كه از بندگى خدا حاصل مى‏شود.
در حديث آمده كه خداوند مى‏فرمايد:
انسان از طريق كارهاى مستحب و نافله گام به گام به من نزديك مى‏شود كه تا آنكه محبوب من شود و آنگاه كه به اين مقام رسيد من چشم و گوش و زبان و دست او مى‏شوم و تمام حركات او خدايى و جهت‏دار مى‏شود. به جائى مى‏رسد كه مانند حضرت ابراهيم مى‏گويد:
«إِنَّ صَلَاتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» (50)
نماز وعبادتم ومرگ وحياتم همه و همه براى پروردگار جهانيان است. در اين حال هرگاه دعا كند مستجاب مى‏كنم واگر سؤالى كند قبول مى‏كنم. (51)

 

باز هم سيماى نماز

هر چه براى نماز گفته و نوشته شود حق آن ادا نمى‏شود و چگونه ممكن است عمودِ دين و پرچم اسلام و يادگار اديان و انبيا و محور قبولِ همه اعمال در چند جمله بيان شود؟
نماز، برنامه هر صبح و شام است بهنگام صبح اولين كلامِ واجب نماز و بهنگام شام آخرين واجب، نماز است. پس آغاز و انجامِ هر روزت با ياد خدا و براى خدا است.
نماز در سفر يا وطن، در زمين يا هوا، در فقر يا غنى، رمز آنست كه در هر كجا هستى و هر كه هستى مطيع او باشى نه غير او.

نماز، ايدئولوژى عملى مسلمان است كه در آن عقائد و افكار و خواسته‏ها و الگوهاى خود را بيان مى‏كند.

نماز، استحكام بخشيدن به ارزشها و جلوگيرى از فروپاشى شخصيتِ افراد و اعضاى جامعه است كه اگر مصالح ساختمان سُست باشد ساختمان فرو مى‏ريزد.
اذانِ نماز، شيپورِ توحيد است كه سپاه متفرّقِ اسلام را در يك صف و زير يك پرچم فرا مى‏خواند و آنان را پشتِ سر امامى عادل قرار مى‏دهد.
امام جماعت يكى است تا رمز اين باشد كه امام جامعه نيز بايد يكى باشد تا اداره امور متمركز باشد.

امام جماعت بايد مراعات ضعيف‏ترين مردم را بكند و اين درس است كه در تصميم‏گيرى‏هاى جامعه مراعاتِ طبقه محروم را بكنيد. پيامبر خدا بهنگام نماز صداى گريه طفلى را شنيد نماز را به سرعت تمام كرد تا اگر مادر طفل در نماز شركت كرده كودكش را آرام كند! (52)

اولين فرمان بدنبال آفرينش انسان، فرمان سجده بود كه به فرشتگان فرمود: براى آدم

سجده كنيد. (53)

اولين نقطه زمين (مكّه و كعبه) كه از زير آب بيرون آمد و خشكى شد مكان عبادت بود. (54)
اولين كار رسول خدا پس از هجرت به مدينه ساختن مسجد بود.
نماز هم انجام معروف است هم نهى از منكر. هر روز در اذان و اقامه مى‏گوييم «حىّ على الصلوة حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل» كه همه امر به بالاترين معروف‏ها يعنى نماز است.

از سوى ديگر نماز انسان را از فساد و فحشا بازمى‏دارد: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنكَر» (55)

نماز، حركاتى است برخاسته از آگاهى و شناخت. شناختِ خداوند كه به فرمان او و براى او و اُنس با او قيام مى‏كنيم و لذا قرآن ما را از نماز در حال مستى (56) و كسالت (57) نهى كرده است تا آنچه را در نماز مى‏گوييم با توجه و آگاهى باشد.
نماز، آگاهى‏بخش است. هر هفته روزهاى جمعه نمازجمعه برپا مى‏شود و قبل از نماز دو خطبه خوانده مى‏شود. اين دو خطبه بجاى دو ركعت از نماز و به عبارتى جزئى از نماز است. خطبه‏هايى كه به فرموده امام رضاعليه السلام بايد مردم را از تمام مسائل جهان آگاه كند.

شنيدن خطبه‏ها و آنگاه نماز خواندن يعنى آگاه شدن و بعد نمازخواندن.
نماز خروج از خود و پرواز بسوى خداست و قرآن مى‏فرمايد:
«وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (58) هركس از خانه‏اش به قصد هجرت بسوى خدا و رسولش خارج شود و سپس مرگ او را دريابد پاداشش بر خداست.

امام خمينى مى‏فرمايد: هجرت از خانه دل بسوى خدا، يكى از مصاديق آيه است، هجرت از خودپسندى و خودخواهى و خودبينى به سوى خداپرستى و خداخواهى و خدابينى بزرگ‏ترين هجرت‏هاست. (59)

نماز به منزله اسم اعظم الهى بلكه خودِ اسم اعظم است.

در نماز، عزّت ربّ و ذلّت عبد مطرح است كه اين دو مقام بس عالى است.
نماز پرچم اسلام است. «عَلَمُ الْاِسْلامِ اَلصَّلوة» (60)

همانگونه كه پرچم نشانه است، نماز نيز نشانه و علامت مسلمانى است. چنانكه پرچم مورد احترام است و اهانت به آن، اهانت به يك ملّت و كشور است، اهانت و بى‏توجهى به نماز نيز بى‏توجهى به كلّ دين است. چنانكه برپابودن پرچم نشانه حيات سياسى و نظامى و قدرت است. در برپابودن نماز نيز اين امور مطرح است.



منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 10 آبان 1393 ساعت: 20:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره فلسفه عبادت

بازديد: 329

 

تحقیق درباره فلسفه عبادت
فلسفه آفرينش انسان، بندگى و عبادت و عبوديّت است. اين صريح كلام الهى در قرآن كريم است كه مى‏فرمايد:
«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (2)
جن و انس را، جز براى پرستش و بندگى خود نيافريدم.
اين حكمت و هدف والا، سرلوحه همه رسولان الهى نيز بوده است. در قرآن مى‏خوانيم: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ اُمَّةٍ رَسُولاً اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوت» (3)
در هرامّتى پيامبرى برانگيختم كه (به مردم بگويند:) بنده خدا باشيد و از طاغوت بپرهيزيد.
ناگفته نماند كه اين بندگى كردن، سودى به خدا نمى‏رساند بلكه مايه عزّت و سعادت خود انسان است وگرنه خداوند بى نياز مطلق است:
من نكردم خلق تا سودى كنم
بلكه تا بر بندگان جودى كنم
اگر معلّم به شاگردانش مى‏گويد: درس بخوانيد، نفع اين درس خواندن به خود آنان بر مى‏گردد و براى معلّم سودى ندارد.

 

 


ريشه ‏هاى عبادت
1. عظمت خدا
برخورد با يك شخصيت برجسته، انسان را به تواضع وا مى‏دارد، ديدار با يك دانشمند بزرگ، آدمى را به تكريم و احترام وا مى‏دارد، چون كه انسان در برابر عظمت و دانش آن شخصيت و اين دانشمند، خود را كوچك و كم سواد مى‏بيند. خداوند، مبدأ همه عظمت‏ها و جلال‏هاست. شناخت خدا به عظمت وبزرگى، انسان ناتوان وحقير را به كُرنش وتعظيم در برابر او وامى‏دارد.
2. احساس نياز و وابستگى
انسان، عاجز، نيازمند و ناتوان است و خداوند، در اوج بى نيازى و غناى مطلق، و سر رشته دار امور انسان‏هاست. اين هم عاملى است، تا انسان در برابر خداوند «بندگى» كند.
3. سپاس نعمت
توجه به نعمت‏هاى بى حساب و فراوانى كه از هر سو و در هر زمينه ما را احاطه كرده، قوى‏ترين انگيزه را براى پرستش پروردگار ايجاد مى‏كند. نعمت‏هايى كه حتّى پيش از تولّد شروع مى‏شود و در طول زندگى همراه ماست و در آخرت هم (اگر شايستگى داشته باشيم) از آن بهره‏مند خواهيم شد. قرآن به اين نكته اشاره كرده و به مردم زمان پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد:
«فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَءَامَنَهُم مِّنْ خَوْف» (4) بايد خداى كعبه را عبادت كنند، خدايى كه آنان را از گرسنگى نجات داد و از ترس، ايمن ساخت.
4. فطرت
در سرشت انسان، پرستش و نيايش وجود دارد. اگر به معبود حقيقى دست يافت، كه كمال مطلوب همين است، و اگر به انحراف و بيراهه دچار شد، به پرستش معبودهاى بدلى و باطل مى‏پردازد. بت پرستى، ماه و خورشيد پرستى، گوساله و گاو پرستى، نمونه‏هايى انحرافى است كه وجود دارد، كسانى هم پول و مقام و همسر و ماشين و مدال و ... را مى‏پرستند.
انبيا آمده‏اند تا فطرت را در مسير حق، هدايت كنند و انسان را از عبادت‏هاى عوضى نجات بخشند. حضرت على عليه السلام در مورد بعثت رسول خدا صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد:
«فَبَعَثَ اللّهُ مُحَمَّداً بِالْحَقَّ لِيُخرِجَ عِبادَهُ مِنْ عِبادَةِ الاوثانِ اِلى‏ عِبادَتِهِ ...» (5) خداوند حضرت محمّد صلى الله عليه وآله را برانگيخت، تا بندگانش را از «بت‏پرستى» به «خدا پرستى» دعوت كند.
روحِ عبادت در فطرت انسان نهفته است و اگر درست رهبرى نشود به عبادت بت و طاغوت مى‏گرايد. مثل ميل به غذا كه در هر كودكى هست، ولى اگر راهنمايى نشود، كودك خاك مى‏خورد و لذّت هم مى‏برد. بدون هدايت صحيحِ اين گرايش فطرى نيز، انسان به عشق‏هاى زودگذر پوچ يا پرستش‏هاى بى محتواى انحرافى دچار مى‏شود.

چگونه عبادت كنيم؟
مگر نه اينكه نشانى هر خانه را بايد از صاحب خانه گرفت؟ و مگر نه اينكه در هر ضيافت و مهمانى، بايد نظر ميزبان را مراعات كرد؟
عبادت، حضور در برابر آفريدگار است و نشستن بر سر مائده‏هاى معنوى كه او براى «بندگان» خود فراهم كرده است.
پس، چگونگى عبادت را هم از او بايد فراگرفت و به دستور او عمل كرد و ديد كه او چه چيز را عبادت دانسته و عبادت را به چه صورت از ما طلبيده است؟
غير از شكل ظاهرى عبادات، به خصوص نماز كه بيشتر در چگونگى آن سخن خواهيم گفت، محتواى عبادت را بايد از ديد اولياى دين و متن مكتب شناخت و به كار بست.
بهترين عبادت‏ها آن است كه:
1. آگاهانه باشد.
دو ركعت نمازِ انسان آگاه و دانا، از هفتاد ركعت نماز شخص نادان برتر است. و عبادت كننده ناآگاه، همچون الاغ آسياب است كه مى‏چرخد ولى پيش نمى‏رود. (6)
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: كسى كه دو ركعت نماز بخواند و بداند با كه سخن مى‏گويد، گناهانش بخشيده مى‏شود. (7) در اين صورت است كه نماز، معراج روح مى‏شود و عامل بازدارنده از فساد و موجب قرب به خدا مى‏گردد.
2. عاشقانه باشد.
آنچه موجب نشاطروح در عبادت مى‏شود وعابداز پرستش خود لذّت مى‏برد، عشق به اللّه و شوق به گفت‏وگوى با اوست.
عبادت‏هايى بى روح و از روى كسالت و سستى و خمودى، نشانه نداشتن شور و شوق نيايش و نجوا با پروردگار است. در دعا مى‏خوانيم: «... وَ اجْعَلْ نِشاطِى فى عِبادَتِكَ» (8)
خداوندا! نشاط مرا در عبادت خودت قرار بده.
آنان كه از عبادت لذّت نمى‏برند، همچون بيمارانى هستند كه از غذاى لذيذ، لذّت نمى‏برند.
اگر اين شوق وعشق باشد، ديگر چندان نيازى به تبليغ، تشويق و تحريك از بيرون نيست، بلكه انگيزه درونى انسان را به عبادت وامى‏دارد و آنگونه كه براى ديدار شخصيت معروف ومحبوبى، لحظه شمارى مى‏كنيم واز آن ديدار، مسرور مى‏شويم، از عبادت هم به وجد و نشاط مى‏آييم.
براى عاشقان، شنيدن صداى «اذان» اعلام فرا رسيدن لحظه ديدار است. پيامبر اسلام به بلال مى‏فرمود: «اَرِحْنا يا بلال» (9) اى بلال! ما را از غم و تلخى نجات بخش. اين شوق زايد والوصف آن حضرت را به نماز مى‏رساند.
3. خالصانه باشد.
هيچ چيز همچون «ريا» و خودنمايى و مردم فريبى، آفت عبادت نيست. از طرف ديگر، هيچ چيز چون خلوص، ارزش آفرين عبادت و نماز نيست. البتّه داشتن اخلاص در عبادت بسيار دشوار است، و دل و جان را از تهاجم وسوسه‏هاى ابليسى رهاندن، رنجى بزرگ دارد و همتى بلند و اراده‏اى نيرومند مى‏طلبد. عبادت تا خالص نباشد، در درگاه الهى پذيرفته نيست و تنها پيشانى بر زمين سودن و قرائت صحيح داشتن و در صف اوّل جماعت ايستادن و ... ملاك نيست. بايد نماز و بندگى از رنگِ ريا پاك و به رنگِ الهى «صبغةاللّه» (10) آراسته باشد تا به خدا برسد. تعبير قرآن چنين است:
«وَمَآ أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (11)
هيچ دستور عبادى براى مردم نيامده مگر آنكه امر به اخلاص در آن شده است.
4. خاشعانه باشد.
خشوع، حالت قلبى انسان در عبادت و نتيجه توجّه كامل به مقام بندگى در آستانِ الهى است. آنكه نياز و عجز خود را مى‏داند و عظمت و كمال الهى را مى‏شناسد و در عبادت، خود را در برابر آن خداى بى همتا و آگاه مى‏يابد. حالتى متناسب با اين «حضور» پيدا مى‏كند، در اين حالت قلب، خاشع مى‏شود، نگاه افتاده مى‏گردد و توجّه از هر چيز ديگر بريده و به معبود متوجّه مى‏شود.
قرآن در توصيف مؤمنان و عبادت‏شان مى‏فرمايد: «الَّذِينَ هُمْ فِى صَلَاتِهِمْ خَشِعُونَ» (12) در نمازشان خاشع‏اند.
اين حالت، محصول آن توجّه است، در حديث مى‏خوانيم: «اُعبُدِ اللّهَ كَأَنَّكَ تَراهُ» (13) خدا را چنان عبادت كن كه گويا او را مى‏بينى. «فَصَلِّها لِوَقتِها صَلاةَ مُوَدَّعٍ» (14)
چنان نماز را در وقت خودش بخوان كه گويا آخرين نماز است. يعنى همواره اين حالت را داشتن كه گويا فقط براى همين يك نماز، فرصت باقى است.
5 . مخفيانه باشد.
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: «اَعظَم العبادة اَجراً اَخفاها» (15) پاداش عبادتى بيشتر وبزرگتر است كه مخفى‏تر باشد. اين براى آن است كه عبادت (به خصوص عبادت‏هاى مستحب) در حضور جمع، زمينه بيشترى براى تظاهر وريا دارد.
البتّه اين در مواردى است كه اسلام، خود امر به عبادت آشكار نكرده باشد، همچون نمازجماعت در مسجد كه از نماز فرادى‏ در خانه برتر است.
شيطان، دشمن رستگارى انسان است و سوگند خورده است كه همواره در راه انسان، چاه گمراهى بكند و پرتگاه گناه پديد آورد و انسان را مانند خودش جهنّمى كند. از اين رو، براى تباه ساختن عمل انسان، دام مى‏گسترد و عبادت او را فاسد مى‏كند. يا از راه ريا و خراب كردن نيّت. يا پديد آوردن عُجب و خودپسندى به خاطر عبادت. يا از طريق سلب توفيق از انسان. و ... يا از راه كشاندن به گناه، كه موجب تباه شدن و هدر رفتن زحمت انسان در طريق بندگى مى‏شود.
همچون كشاورزى كه محصول زحمت‏هاى طاقت فرسايش، با جرقه‏اى مى‏سوزد و دود مى‏شود، و يا جامى از آب زلال كه با افتادن حشره يا ريختن خاك در آن، آلوده مى‏شود.

شرايط تكليف
از ميان موجودات، انسان ويژگى تكليف را داراست و اين از امتيازات و افتخارات اوست كه از سوى خداى هستى، فرمان مى‏يابد و عهده دار انجام كارها و وظايفى مى‏شود كه خواسته پروردگار جهان است.
يكى از علما، هميشه سالگرد بلوغ خود را كه مرحله رسيدن به «تكليف» است جشن مى‏گرفت و مى‏گفت: در چنين روزى، لياقت مسئوليت پذيرى و انجام تكاليف الهى را يافته‏ام. روز رسيدن به تكليف، روز مباركى است و شايسته است كه براى آن «جشن تكليف» گرفت.
به هر حال، آنچه كه شرط تكليف انسان است به صورت فشرده از اين قرار است:
1. بلوغ
بلوغ سنّى آن است كه پسران، پانزده سال را تمام كرده، به سن 16 سالگى وارد شوند (16) و دختران 9 سال را به پايان رسانده، ده ساله شوند.
با اين بلوغ تكليفى، انجام همه واجبات دينى و پرهيز از محرّمات، بر انسان لازم مى‏شود و در صورت تخلّف، گناه كرده و مورد مؤاخذه الهى قرار مى‏گيرد.
غير از اين بلوغ، بلوغ‏هاى ديگرى هم هست. همچون:
الف) بلوغ سياسى در مسائل اجتماعى و آگاهى‏هاى سياسى و شناخت جامعه و روابط حكومتى و ...
ب) بلوغ اقتصادى كه رسيدن به مرحله‏اى از رشد است كه انسان بتواند در اموال خود، عاقلانه و بر اساس مصلحت، دخل و تصرّف كند و قادر بر حفظ اموال خود باشد.
ج) بلوغ ازدواج، كه دختر و پسر، غير از سنّ و سال، توانايى اداره زندگى و پذيرش مسئوليت ازدواج و تشكيل خانواده را داشته باشند.
گرچه بلوغ، شرط تكليف است، ولى پيش از رسيدن به سنّ تكليف، هم نوجوانان وظيفه دارند با عادت دادن خود به انجام وظايف و دورى از گناهان، آماده ورود به مرحله تكليف شوند، و هم اولياى آنان موظّف‏اند به نحوى آنان را تربيت كنند و به نماز و عبادت و پرهيز از معاصى عادت دهند كه هنگام تكليف، مشكلى از نظر شناخت وظيفه و آگاهى به مسائل و مبانى دينى و اجراى دستورات الهى نداشته باشند.
2. قدرت
تكليف، تابع توان است. خداى دادگر، از هيچ كس عملى فوق طاقت او نخواسته است و اگر كسى نسبت به انجام كارى ناتوان باشد، تكليفى هم ندارد. خداوند در قرآن مى‏فرمايد:
«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَهَا» (17)
خداوند هيچ كس را جز در حدّ توان او تكليف نمى‏كند.
3. اختيار
شرط ديگر تكليف، اختيار است. اگر فشار و اجبار، مانع انجام وظيفه شد، در شرايط اضطرار و ناچارى، انسان مكلّف نيست و ترك تكليف هم كيفر ندارد، مثل آنكه حكومتى طاغوتى مانع رفتن انسان به حج شود، يا ظالمى انسان را به زور، وادار به خوردن روزه كند.
4. عقل
عقل، وجه برترى انسان بر حيوان و شرط تكليف و پشتوانه معرفت و عمل اوست. كيفر و پاداش انسان نيز بستگى به آن دارد. كسى كه ديوانه و سفيه باشد، از محدوده تكاليف بيرون است. بنا به اهمّيت اين گوهر پربها در وجود انسان و زندگى او، خداوند هر چه را كه به عقل و كارآيى آن لطمه بزند حرام ساخته، مانند شراب، و به آنچه موجب كمال و شكوفايى آن شود، دستور داده است، همچون دانش آموختن، مشورت كردن، مسافرت و كسب تجربه و ...

عبادت، در ترازوى سنجش
گفتيم: عبادت، يعنى بندگى و پرستش، اطاعت امر خدا و انجام تكليف الهى، خواستِ خود را فداى خواسته پروردگار كردن و گردن نهادن به احكام شرع.
آنچه به عنوانِ تكليف و عبادت انجام مى‏شود، به لحاظ نيّت و محتوا و كيفيّت انجام و خصوصيات فردى هر كس، مراحل و مراتبى مى‏يابد.
گاهى عمل عبادى، تنها مرتبه صحّت و درستى را از نظر رعايت شرايط دارد، گاهى به مرتبه قبول مى‏رسد، و گاهى هم صفت كمال مى‏يابد. پس براى عبادات، شرايط زير مطرح است:
1. شرايط صحّت عبادات
2. شرايط قبولى عبادات
3. شرايط كمال عبادات
و اينك توضيحى پيرامون اين سه مرحله و سه نوع شرايط:

شرايط صحّت عبادت
هدفِ درست و شكلِ صحيح عبادت، دو عامل مهمّ در صحّت آن است. يعنى هم مقصود از عبادت، بايد رضاى خدا و قصد قربت و انجام فرمان الهى باشد، نه جلب نظر مردم و ريا و خودنمايى، و هم صورت ظاهرى آن، طبق دستور باشد، حتّى در جزئيات آن.
عمل خالص و نيّت خدايى در عبادات، آن است كه چشمداشت تمجيد و تشكّر از مردم نداشته باشيم، براى خدا كار كنيم و اجر خود را در بندگى و طاعت، از او بخواهيم.
امام صادق‏عليه السلام فرمود: «وَالعَمَلُ الخالِصُ الَّذى لا تُريدُ اَنْ تَحمِدَكَ عَلَيْهِ اَحَدٌ اِلاّ اللّهُ» (18)
عمل خالص عملى است كه در انجامش، جز از خدا، از احدى انتظار سپاس وستايش نداشته باشى.
عامل ديگر صحّت عبادت به شكل آن مربوط است، يعنى عمل، طبق آنچه گفته‏اند و مطابق دستور شرع باشد، نه بر اساس ذوق و سليقه شخصى يا مد روز يا پسند مردم. اينكه مثلاً نماز را چگونه بايد خواند، كجا آهسته و كجا بلند، كجا نشسته و كجا ايستاده، كجا چهار ركعت و كجا دو ركعت، و ... همه طبق دستور باشد، گرچه همه عبادت است.
رسول خداصلى الله عليه وآله فرموده است:
«لا قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ و لا نيّةٌ اِلاّ بِاِصابَةِ السُّنَةِ» (19) هيچ ارزشى براى گفته‏ها و عمل‏ها نيست، مگر آنجا كه به سنّت برسيم و متعبّد باشيم و طبق دستور، عمل كنيم.
اگر به شما بگويند در صد قدمى گنجى است كه مى‏توانيد استخراج و تصاحب كنيد، اگر 98 قدم يا 102 قدم برويد و حفر كنيد، به گنج دست نخواهيد يافت و رنج بيهوده كشيده‏اند.
در گرفتن شماره تلفن، يك شماره كم و زياد، تماس را با خانه يا اداره ديگرى بر قرار مى‏كند و كليد، اگر يك دندانه كم يا زياد يا جابجا ساخته شود، قفل را نخواهد گشود.
امّا كسانى از روى انحراف، در شك عبادت خدا تغييراتى مى‏دهند. اين تغيير دادن‏ها گاهى از روى لجاجت است، گاهى روشنفكر مآبى علّت آن است، گاهى مقدّس مآبى و كلاه شرعى سبب آن مى‏شود و گاهى جهالت و نادانى يا عوامل ديگر.
«تعبّد» آن است كه حتّى در شكل عمل هم، آنگونه كه دستور دين است، بى كم و كاست، عمل كنيم تا به مفهوم صحيح، «بندگى» كرده باشيم.

شرايط قبولى عبادت
مقصود، شرايطى است كه رعايت آن‏ها، علاوه بر درستى عمل، موجب قرب به خدا و جلب رضاى او مى‏شود. ممكن است نمازى صحيح باشد ولى سبب رشد و تزكيه روح نشود، همچون دارويى كه شفابخش نباشد، يا جنسى در بازار بى‏مشترى باشد. عبادت هم، گاهى تنها در حدّ نجات بخشى از كيفر است، ولى گاهى انسان را محبوب خدا و عمل را مقبول درگاهش مى‏سازد.
در آيات و روايات، نكات بسيارى پيرامون قبولى عبادت و عمل مطرح است كه به عنوان نمونه، چند مورد ذكر مى‏شود.
1. در بُعد اعتقادى، «ايمان»
قرآن كريم مى‏گويد: اعمال شايسته و صالح، از كسى كه «مؤمن» باشد، موجب حيات طيّبه مى‏شود. «مَنْ عَمِلَ صَلِحاً مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى‏ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً» (20) و در آيه ديگرى مى‏فرمايد: «وَمَن يَكُفُرْ بِالْإِيمَنِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» (21) كسى كه كفر ورزد و ايمان را نپذيرد، اعمالش تباه مى‏شود.
آنكه خدا را باور ندارد، چگونه انتظار دارد پرستش‏هايش مورد پذيرش آفريدگار قرار گيرد؟
2. در بُعد سياسى، «ولايت»
آنچه عمل را در مسير صحيح و خدايى قرار مى‏دهد، پيروى از رهبرى آسمانى و شايسته است. در سايه چنين رهبرى و ولايتى، خط صحيح عمل و عبادت، كارساز مى‏شود و در غير آن، يا بى‏خاصيت و بى‏اثر مى‏شود، يا عبادت هم در راستاى اهداف دشمنان راه خدا قرار مى‏گيرد.
اگر مسافران، با راننده‏اى راه شناس و امين مسافرت كنند، هر چند ژنده پوش و نامرتّب باشند، سرانجام به مقصد مى‏رسند. ولى سرنشينان شيك پوش و آراسته اتومبيلى كه به راننده‏اش اطمينان نيست، ناشى يا مست است يا مسير را عوضى مى‏رود، هرگز به مقصد نمى‏رسند، بلكه چه بسا نابود مى‏شوند.
امروزه كشورهاى اسلامى، ارزشمندترين دستورالعمل‏هاى اسلامى را در اختيار دارند ولى بخاطر گردن ننهادن به رهبرى معصومين يا جانشينان آنان و تن دادن به ولايت جور وحكومت طاغوت‏ها، دچار ذلّت، تفرقه وضعف‏اند.
عبادت در سايه رهبرى صحيح، مفهوم راستين خود را مى‏يابد و خداوند آن را مى‏پسندد و مى‏پذيرد.
در حديث از امام باقر عليه السلام آمده است:
«مَنْ دانَ اللّهَ بِعِبادَةٍ يَجْهَدُ فيها نَفْسَهُ وَ لا اِمامَ لَهُ مِنَ اللّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ» (22) كسى كه ايمان به خدا دارد و عبادت‏هاى جانفرسا هم انجام مى‏دهد، ولى امام شايسته‏اى از طرف خدا ندارد، تلاشش بى فايده و نپذيرفته است.
در حديثى ديگر مى‏خوانيم:
«مَنْ لَمْ يَتَوَلَّنا لَمْ يَرْفَعِ اللّهُ لَهُ عَمَلاً» (23)
هر كه ولايت ما را نپذيرد و به رهبرى ما گردن ننهد، خدا عملى را از او بالا نمى‏برد.
3. در بُعد اخلاقى، «تقوا»
بندگى خدا با شرط تقوا و ترك گناه، قبول مى‏شود. قرآن پس از ذكر داستان هابيل و قابيل، كه هر دو به درگاه خداوند قربانى كردند و قربانى يكى پذيرفته و ديگرى ردّ شد، مى‏فرمايد: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (24)
خداوند، تنها از اهل تقوا، «قبول» مى‏كند.
آنكه دزدى كند و مال ديگران را انفاق كند، مقبول نيست. آنكه حق مردم را بخورد وبه نماز بايستد، نمازش مردود است.
آنكه نماز را ترك كند ولى جهاد نمايد، يا به ديگران ستم كند و نماز بخواند، يا به ديگرى تهمت بزند و غيبت كند و به زيارت هم برود، يا چشم ناپاك به نواميس مسلمين داشته باشد و نماز شب هم بخواند، آن نماز و جهاد، و اين زيارت و نافله را خدا نمى‏پذيرد، چون همراه با تقوا نيست و بدون تقوا هيچ عملى براى انسان، عمل خير به حساب نمى‏آيد.
4. در بُعد اقتصادى، «رسيدگى به محرومين»
نيازمندان و فقيران، بندگان خدايند. آن عبادت و بندگى كه همراه با رسيدگى به وضع بندگان ناتوان و محروم خدا نباشد، بى ارزش است. در آيات و روايات، موضوع «نماز» و «زكات»، معمولاً در كنار هم آمده است كه يكى ارتباط با خداست و ديگرى ارتباط با خلق خدا.
از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود:
«مَنْ صَلّى‏ وَ لَمْ يُزَكِّ لَمْ تُقْبَلْ صَلوتُهُ» (25) نماز افرادى كه زكات ندهند، پذيرفته نيست.
آرى نپرداختن حقوق واجب محرومين، اموال انسان را آميخته به حرام مى‏كند و زندگى از مسير الهى بيرون مى‏رود.
5 . در بُعد اجتماعى، «خوش رفتارى»
اساس جامعه اسلامى بر اخوّت و صفا و برادرى ميان مسلمانان است. هر چه كه اين روابط را به هم بزند و وحدت را بشكند و حرمت افراد را زير پا بگذارد، چنان ناپسند است كه قبول عبادت را هم با مشكل مواجه مى‏سازد. غيبت و بهتان باشد، يا تفرقه انگيزى و نمّامى، سوء خلق و بدرفتارى باشد، يا مردم آزارى و قطع رحم.
بر عكس، صله رحم، حسن خلق، مودّت با مردم و حسن نيّت با ديگران، موجب رضاى خدا و قبول اعمال است. در اين زمينه‏ها حديث بسيار است. به اين روايت توجّه كنيد.
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
هر كس مسلمانى را غيبت كند، تا چهل روز، نماز و روزه‏اش قبول نمى‏شود، مگر اينكه غيبت شده او را ببخشد. (26)
رسول خدا صلى الله عليه وآله به ابوذر فرمود:
از هجران و قهر كردن با برادر دينى بپرهيز، چرا كه با اين ترك رابطه، عمل قبول نمى‏شود. (27)
و امام صادق عليه السلام فرمود:
بد اخلاقى و بدرفتارى عمل را تباه مى‏كند، آن گونه كه سركه عسل را. (28)
6. در بُعد خانوادگى، «رعايت حقوق»
والدين و فرزندان نسبت به هم حقوق متقابل دارند و كسانى كه اين حقوق را مراعات نكنند، خدا نماز و كارهاى نيك آنها را نمى‏پذيرد. (29)
به روايت امام صادق عليه السلام : «مَنْ نَظَرَ اِلى اَبَويْهِ نَظَرَ ماقِتٍ وَ هُما ظالِمانِ لَهُ. لَمْ يَقْبَلِ اللّهُ لهُ صَلاةً» (30)
فرزندى كه از روى خشم به پدر و مادر خود نگاه كند - هر چند والدين در حق او كوتاهى و ظلم كرده باشند - نمازش از سوى خدا پذيرفته نيست.
آرى پيوند با خدا در صورتى مفيد است كه پيوند خانوادگى، با رعايت حقوق و وظايف متقابل ميان افراد، مراعات شود.
نماز، معراج روح و نردبان معنّويت است. در صورتى مى‏توان از اين نزدبان عروج كرد كه پايه‏اش لغزان نباشد. پايه استوار ارتباط با خدا، روابط صحيح ميان افراد خانواده است.

نشانه قبولى عبادت
با اين همه شرايطى كه براى قبولى عبادت و نماز است، بايد مراقب بود نماز بى فايده و پرستش بى خاصيت نداشته باشيم. صِرف انجام تكليف، كافى نيست، بايد چنان انجام وظيفه كرد، كه صاحب فرمان كه خداوند است، بپذيرد.
على عليه السلام مى‏فرمايد: «كُونُوا عَلى‏ قَبُولِ الْعَمَلِ اَشدَّ عنايتاً مِنْكُمْ عَلَى الْعَمَلِ» (31) بيشترين توجه شما، به قبولى عمل باشد، نه اصل عمل!
با اين حساب، از كجا مى‏توان فهميد كه طاعتمان را خدا پذيرفته است؟
امام صادق عليه السلام نشانه آن را چنين بيان مى‏كند:
«مَنْ اَحَبَ اَنْ يَعْلَمَ اَقُبِلَتْ صَلوتُهُ اَمْ لَمْ تُقْبَلْ فَلْيَنْظرْ هَلْ مَنَعَتْهُ صَلوتُهُ عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؟ فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلتْ مِنْهُ» (32)
هر كه مى‏خواهد بداند آيا نمازش پذيرفته شده يا نه، ببيند آيا نمازش، او را از گناه و زشتى بازداشته است؟ به هر مقدار كه نمازش، مانع گناه و منكر شود، نمازش قبول شده است.

شرايط كمال عبادت
غير از شرط صحّت و شرايط قبول، شرايطى هم براى كمال عبادت است. يعنى اگر اين شرايط باشد، عمل عبادى ارزشى فوق‏العاده و كمالى بالاتر خواهد داشت. عبادات واعمالى كه شرايط زير را داشته باشد، برتر وكامل‏تر است:
1. مشكل‏تر بودن
در عبادت، بايد دشوارى آن را تحمل كرد و بر سستى و تن پرورى غلبه يافت و به پرستشى عاشقانه و پيوسته پرداخت. على‏عليه السلام فرموده است: «اَفْضَلُ الاَعْمالِ ما اَكْرَهْتَ نَفسَكَ عَلَيهِ» (33) بهترين كارها، عملى است كه خود را (على‏رغم عدم پذيرش نفس) بر آن وادار كنى.
آنكه در لحظات سخت، از رسول‏خدا حمايت ويارى كند.
آنكه با پاى پياده به سفر حج و زيارت برود.
آنكه با جان و مال، در راه خدا مبارزه كند.
آنكه در راه دين، سختى بيشترى تحمّل كند، از فضيلت بيشترى برخوردار است.
2. نظم و تداوم
عبادت اگر برنامه‏هاى دائمى ومنظّم داشته باشد، بهتراست. در روايات آمده است كه مؤمن، اوقات وكارهاى خود را تقسيم مى‏كند وبخشى را براى عبادت ومناجات با خدا قرار مى‏دهد.
3. مهم‏تر بودن
در كارها بايد اهمّ و مهمّ كرد و كارهاى «مهمّ» را فداى كارهاى «مهم‏تر» نمود.
وقتى بستگان انسان نيازمند هستند، چرا صدقه به ديگران؟
وقتى كارهاى مستحب، به واجبات انسان ضرر بزند، چه نيازى به انجام آن‏ها؟
وقتى كارى، نفع عام‏ترى دارد، چرا پرداختن به امورى كه خيرش محدود و موقّت است؟
على عليه السلام مى‏فرمايد:
«لا قُرْبَةَ بَالنَّوافِلِ اِذا اَضَرَّتْ بِالْفَرائِضِ» (34) هرگاه نمازهاى مستحب، به نمازهاى واجب ضرر برساند، ديگر آن نافله‏ها موجب قرب به خدا نخواهد شد.
4. بركت داشتن
گاهى كمال يك عمل، در بركت داشتن آن است، يعنى كارى باشد كه خير و سود آن، جاودان و گسترده و باقى باشد، نه موقّت و گذرا.
5 . سبقت گرفتن
در كارهاى نيك، پيشتاز بودن و شتاب به سوى صالحات و خيرات، امتيازات ويژه‏اى دارد.
پيوستن به اسلام در آغاز امر، برتر از مسلمان شدن در روزگار غلبه و قدرت مسلمين است. (35) به سوى نماز اوّل وقت بايد شتافت. در كارهاى خداپسند بايد پيشقدم بود. تأكيد بر «سارعوا» (36) و «سابقوا» (37) ، در قرآن و حديث نشان آن است كه سرعت و سبقت در عبادت مايه كمال عبادت است.
6. نشاط و دوام
منافقان، نماز را با كسالت و بى نشاط مى‏خوانند. (38)
اهل شك، در عبادت‏شان دچار ترديد و سستى مى‏شوند.
عبادتى كامل‏تر است كه همراه با نشاط، و برخوردار از استمرار و پيوستگى باشد. عملِ اندك و با دوام، برتر از كار زيادى است كه انسان از آن ملول و خسته شود و دست بكشد.
خداوند، در توصيف عبادت فرشتگان فرموده است: شبانه روز، بدون خستگى، خدا را تسبيح مى‏گويند. (39)
7. بصيرت و يقين
عملى كه از روى بينش عميق و آگاهى و يقين باشد، به مراتب برتر از كارهاى سطحى و عبادت‏هاى تهى از يقين است. در حديث مى‏خوانيم:
«اِنَّ الْعَمَلَ الدّائِمَ الْقَليلَ عَلَى الْيَقينِ، اَفْضَلُ عِنْدَاللّهِ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثيرِ عَلى‏ غَيْرِ يَقينٍ» (40)
عمل اندك ولى پيوسته و مداومى كه همراه يقين باشد، نزد خدا برتر از عمل بسيارى است كه فاقد بصيرت ويقين باشد.
شرايط ديگرى براى كمال عبادت وجود دارد كه در اين مختصر از آن‏ها مى‏گذريم ...

سيماى نماز
تاكنون آنچه خوانديد، به «عبادت» مربوط مى‏شد.
البتّه عبادت، عنوان عامى است كه نمونه‏ها و مصداق‏هاى فراوانى را در بر مى‏گيرد و تنها در «نماز» خلاصه نمى‏شود. حج، روزه، امر بمعروف و نهى از منكر، جهاد، طلب روزى حلال، خدمت به همنوعان، درس خواندن و درس گفتن، عزادارى بر شهيدان كربلا، نيكى به پدر و مادر، يتيم نوازى، پرداخت خمس و زكات و ... همه و همه عبادت است. (البتّه به شرط خدايى بودن نيّت)
ولى در ميان اعمال عبادى، «نماز» برجستگى و درخشندگى خاصى دارد و جلوه درخشان عبادت و پرستش خدا به حساب مى‏آيد. اوصاف نماز، فلسفه و حكمتش، فايده و آثارش، شرايط و آدابش، مكان و زمانش در آيات و روايات بسيارى آمده كه پرداختن به آن‏ها طولانى خواهد شد. امّا سعى مى‏كنيم بر اساس قرآن و حديث، قطره‏اى از درياى معارف اسلامى درباره نماز را بازگوييم.
نماز، بزرگ‏ترين عبادت و مهم‏ترين سفارش همه انبياست.
لقمان، پسرش را به نماز توصيه مى‏كند. (41)
حضرت عيسى در گهواره مى‏گويد: خدايم مرا به نماز و زكات توصيه كرده است. (42)
رسول خدا صلى الله عليه وآله نماز را نور چشم خود مى‏داند. «قُرَّةُ عَيْنى‏ فِى الصَّلاةِ» (43)
نماز، فريضه‏اى است كه خدا را به ياد انسان مى‏آورد. (44) و پيمان خدا با مردم است. (45)
نماز، سيماى مكتب است. «اَلصَّلوةُ وَجْهُ دينكُمْ» (46)
نماز، دواى تكبّر است. «وَ الصَّلاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ» (47)
نماز، وسيله تشكّر و سپاس از نعمت‏هاى الهى است، عمود و پايه دين، كليد بهشت، وسيله آزمايش و شناخت مردم و محو كننده گناهان، و پاك كننده دل و جان آدمى است.
روزى پنج نوبت، با حفظ شرايط كامل نماز، در پيشگاه خدا ايستادن و نعمت‏هاى او را ياد كردن و از او حاجت و نياز خواستن، همچون شست و شو در نهر آبى است كه آلودگى‏ها را مى‏زدايد. (48)
نماز، اوّلين سؤال در قيامت است، كه اگر پذيرفته نشود، كارهاى ديگر هم مقبول نيست.
نماز، تنها عبادتى است كه در هيچ حال از انسان ساقط نمى‏شود حتّى در ميدان جنگ ودر شرايط اضطرار، بيمارى‏و...
نماز، اعلام بندگى در برابر خدا و زير بار نرفتن در مقابل طاغوت‏ها و ستمگران است.
نماز، زنده نگه داشتن آيين توحيدى حضرت ابراهيم، و سنّت رسول‏اللّه ومكتب حسين‏بن‏على‏عليهما السلام است.
نماز، براى عاشقان خدا، شيرين ولى براى منافقان، تلخ و سنگين است: «وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى‏ الْخَشِعِينَ» (49)
نماز، كوبنده شيطان و مأيوس كننده اوست. حضور در برابر آفريدگار است.
نماز هماهنگى با همه ذرّات عالم است. جهان، محراب وسيعى است كه همه كائنات، در آن به تسبيح و سجود در برابر خدا مشغول‏اند. به نماز ايستادن، همراهى با همه آفريده‏ها و فرشتگان در پرستش و ذكر پروردگار است.
در اهميت نماز، همين بس كه على عليه السلام در ميدان نبرد صفّين، و امام حسين عليه السلام در ظهر عاشورا دست از جنگ كشيدند و به عشق الهى، به نماز ايستادند. شخصى به حضرت على عليه السلام ايراد گرفت، امام فرمود: ما براى همين مى‏جنگيم تا مردم، اهل نماز باشند. به سيد الشهدا، در زيارتنامه‏اش خطاب مى‏كنيم: گواهى مى‏دهم كه تو نماز را بر پا داشتى. «اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ ...»
در مشكلات و اضطراب‏ها، ياد خداى بزرگ و استمداد از او، آرام بخش دل‏ها و راه‏گشاى انسان در سختى‏هاست و تكيه‏گاهى است كه مؤمنان به خدا دارند. از اين رو قرآن دستور مى‏دهد كه به وسيله «صبر» و «نماز» از خداوند يارى بطلبيد.
«وَاسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلَو ةِ» (50)
امام صادق عليه السلام در واپسين دم زندگى خويش، همه بستگان را جمع كرد و در وصيت خويش به آنان، اهميت نماز را يادآور شد و فرمود:
هر كه نماز را سبك بشمارد، از شفاعتِ ما محروم است.
مرز ميان اسلام و كفر، ترك عمدى نماز است. چگونه مسلمانى است آنكه رابطه خود با خدا را بريده و از نماز روى برتافته است.
رسول خدا فرمود: «مَنْ تَرَكَ الصَّلوةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ كَفَرَ» (51) هر كه عمداً نماز را ترك كند، كفر ورزيده است.
و در كلام علوى مى‏خوانيم كه فرمود:
«مَنْ ضَيَّعَ الصَّلوةَ فَهُوَ لِغَيْرِها اَضْيَعُ» (52) كسانى كه نماز را سبك شمارند و آن را تباه و ضايع سازند، غير نماز را بيشتر ضايع خواهند ساخت.
نماز، موقعيّتى است كه بايد در آن به خدا توجّه داشت نه ديگرى، و هر چه را از نظر دور داشت مگر خدا را. بايد خداى را زنده و حاضر و ناظر بدانيم و احساس حضور در برابر آن خالق عظيم را در خويش، زنده نگاهداريم. پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرموده است:
همين كه انسان در نماز به غير خدا توجّه مى‏كند، خداوند به او خطاب مى‏كند: به چه كسى توجه مى‏كنى؟ آيا پروردگارى جز من سراغ دارى؟
آيا جز من، مراقب و ناظرى در كار است؟
آيا به بخشنده‏اى جز من دل بسته‏اى ...؟
اگر توجه به من داشته باشى، من و فرشتگانم به تو توجّه خواهيم كرد و ... (53)

نماز، سپاس نعمت
انسان، اسير محبّت ديگران است و نعمت و نيكى، انسان را به مقام سپاس و تشكّر مى‏كشيد.
اگر كسى نعمتى به ما بخشيد و احسانى در حق ما كرد، با زبان و عمل، سپاسگزار او مى‏شويم.
ما بنده خداييم و غرق در نعمت‏هاى او، پس در هر نفسى، نه يك نعمت بلكه صدها نعمت موجود است و بر اين نعمت‏ها نه يك شكر، بلكه هزاران شكر لازم است. كافى است كه اندكى چشم بصيرت بگشائيم و ببينيم لطف و فضل خدا را درباره خودمان، آنگاه خواهى‏نخواهى سپاس او خواهيم گفت.
نماز، نوعى سپاس از نعمت‏هاى فراوان و بى‏شمار اوست.
خداوند، به ما هستى بخشيد. آنچه براى زندگى مادى و معنوى لازم داشتيم، عطا كرد. هوش و عقل و استعدادمان داد. قطرات باران، برگ درختان، ماهيان دريا، پرندگان آسمان، نور خورشيد و هدايت عقل و ولايت پاكان و راهنمايى وجدان را جهت سعادت ما ارزانى داشت.
اعضايى متناسب، قوايى مفيد، مربّيانى دلسوز، طبيعتى رام و مسخّر براى ما قرار داد، تا با او بيشتر آشنا باشيم. اگر لب ما نرم نبود، توان سخن گفتن نداشتيم. اگر انگشت شصت نداشتيم، حتّى دكمه يقه خود را نمى‏توانستيم ببنديم.
اگر آب‏ها، شور و تلخ بود، درختان نمى‏روييد. اگر زمين جاذبه نداشت، اگر فاصله خورشيد به ما نزديك‏تر بود، اگر هنگام تولّد، مكيدن را نمى‏دانستيم، اگر قدرت نطق و گويايى نداشتيم، اگر چشم‏مان نابينا بود، اگر از موهبت عقل بى بهره بوديم ... و هزاران اگر ديگر. به تعبير قرآن، نعمت‏هاى الهى، قابل شمارش نيست. آيا اين همه نعمت، تشكّر لازم ندارد؟ آيا بى انصافى و حق ناشناسى نيست كه انسان، غرق نعمت‏هاى خدا باشد ولى حالت سپاس به درگاه صاحب نعمت نداشته باشد؟
نماز، تشكّر از خداست كه ولىّ نعمت ماست، هر چه داريم از اوست.
البتّه اين سپاس، براى خدا سودى ندارد، بلكه براى خودمان مفيد است و نشان معرفت ماست. همچنان كه تشكّر يك دانش‏آموز از معلّم، بيانگرِ كمال و رشد فكرى اوست و از تشكّر او چيزى عايد معلّم نمى‏شود.
چه غافل‏اند، آنان كه بر سر سفره نعمت خدا، عمرى مى‏نشينند و يكبار هم به شكرانه اين موهبت‏ها در آستان آن خداى متعال، پيشانى عبوديت و سجده شكر بر زمين نمى‏گذارند!

ادب و آداب نماز
حضور شاكرانه و عابدانه در برابر پروردگار، دلى پاك مى‏خواهد و نيّتى خالص، زندگى و رفتارى خداپسندانه مى‏طلبد و معرفتى عميق و بصيرتى مكتبى. زبانى دور از گناه مى‏خواهد و چهره‏اى نيالوده به نافرمانى معبود. توجّه و حضور قلب در نماز، ادب لازم در اين عبادت والاست.
امام صادق عليه السلام فرمود: هنگام نماز، از دنيا و آنچه در آن است مأيوس شو، تمام هدف و توجّت به خدا باشد و ياد روزى باش كه در برابر دادگاه عدل الهى قرار مى‏گيرى. (54)
رعايت آداب ظاهرى و باطنى و شرايط صحّت و قبول و كمال، عمل را مطلوب خدا مى‏سازد و نماز را شايسته صعود به درگاه خدا مى‏سازد.
آداب نماز، كه در قالب احكام نماز بايد مراعات شود، در هر سه بخش نماز جارى است:
1. مقدّمات نماز، يعنى امورى كه بايد قبل از شروع به نماز به آن‏ها پرداخت.
2. مقارنات نماز، يعنى اعمال و آداب متن نماز.
3. تعقيبات نماز، يعنى امور پس از نماز.

مقدّمات نماز
1. طهارت
نمازگزار، بايد پيش از آن كه شروع به نماز كند «وضو» بگيرد. امام باقر عليه السلام فرموده است:
«لا صَلوةَ اِلاَ بِطَهُورٍ» (55) نماز بدون وضو نماز نيست.
وضو، جزئى از ايمان است، نورانيت و صفاى درونى مى‏آورد، نشاطآور و كسالت زداست، به علاوه نظافت جسم را نيز همراه دارد. وضو، انسان را آماده نماز مى‏سازد. فيض كاشانى گفته است: يك مرتبه از مادّيت برخاستن و به معنويت سفر كردن دشوار است، امّا وضو، انسان را كم‏كم آماده مى‏سازد. (56)
وضو، كفاره گناهان كوچك است و خوب است انسان در همه حال با وضو باشد و حتّى هنگام خوابيدن هم وضو بگيرد.
بى وضو دست زدن به خطّ قرآن و نام خدا و پيامبر و امامان حرام است. طهارت به منزله اجازه ورود به حضور خداست. البتّه طهارت، مراتبى دارد:
طهارت ظاهر، از نجاسات و آلودگى‏ها.
طهارت اعضا، از گناهان و جرايم.
طهارت روح، از مفاسد و رذايل اخلاقى. (57)
لازم به تذكّر است كه گاهى طهارت لازم براى نماز، با غسل ميسر است. كسى كه جنب باشد يا به دليل ديگرى غسل بر او واجب شود بايد غسل كند. در مواردى هم وظيفه نمازگزار، تيمّم بر خاك و زمين است، آنجا كه آب نباشد، يا ضرر داشته باشد، يا وقت براى غسل و وضو نداشته باشد، يا آب براى آشاميدن و حفظ جان لازم باشد و ...
درباره هر يك از اَشكال وضو، غسل وتيمّم كه مصداق‏هاى «طهارت»اند، مسائل متعدّدى در رساله‏هاى مراجع تقليد آمده است كه پرداختن به آن‏ها ما را از هدف اين كتاب، دور مى‏كند.
2. لباس و مكان نمازگزار
در نماز، پوشش بدن لازم است. البتّه حدّ واجب براى مرد پوشاندن عورت است، ولى بهتر است از ناف تا زانو را بپوشاند و زن، بايد تمام بدن (به جز صورت ودست و پا تا مچ) را بپوشاند.
لباس، بايد پاك و مباح باشد. در نماز، بهتر است جامه سفيد پوشيده شود، انگشتر عقيق بدست باشد و از لباس‏هاى چرك و تنگ و سياه و لباس افراد لاابالى كه از نجاسات پرهيز نمى‏كنند استفاده نشود.
مكان نيز بايد مباح باشد. در جايى كه مال ديگران است، بى اجازه و رضايت نمى‏توان نماز خواند و رعايت اين شرطها در نماز، هم مراعات ادب است و هم رعايت حق ديگران..
درباره مكان و لباس نيز مسئله فراوان است. (به رساله‏هاى عمليه رجوع شود)
3. شناخت قبله
نماز، بايد به سوى قبله باشد، قبله ما كعبه مقدّس است. گرچه خدا در طرفِ خاصى نيست كه به او رو كنيم، هر طرف رو كنيم، خدا آنجاست «اَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» ولى هم براى گراميداشت خاطره ابراهيم، بنيانگذار خانه توحيد، هم براى متوجّه ساختن دل به نقطه‏اى مقدس، هم براى هماهنگى و نظم عبادت كنندگان و نمازگزاران در جهت‏گيرى عبادى و هم براى اسرار ديگر، مأموريم كه قبله نمازمان را «كعبه» قرار دهيم.
مسلمانان، اوايل به سوى «بيت المقدس» نماز مى‏خواندند. يهوديان زخم زبان مى‏زدند كه مسلمانان قبله ندارند و به سوى قبله ما عبادت مى‏كنند. پيامبر منتظر تكليف الهى بود، فرمان رسيد هر كجا هستيد، روى را به سوى مسجدالحرام كنيد. (58)
اين فرمان، اين درس را مى‏دهد كه مسلمانان، بايد متكّى به خود و مستقل باشند، حتّى در مسئله قبله و جهتِ نماز. از اين رو، امّت اسلام، نماز و دعا و ذبح حيوان و حتّى خواب و خوراك را به سوى قبله انجام مى‏دهند، تا به موازات توجّه ظاهرى به كعبه، دل و جان انسان نيز جهت‏گيرى خدايى داشته باشند و همه جا و در همه حال، به ياد خدا و توحيد باشند.
كعبه، هم يادگار ابراهيم و اسماعيل و محمّد صلى الله عليه وآله است، هم نقطه شروع حركت عاشورايى امام حسين عليه السلام و هم تكيه‏گاه امام زمان عليه السلام در قيام جهانى خويش خواهد بود.
4. اذان
اذان، شعار توحيدى مسلمانان است.
اذان، اعلام يكتايى خدا، رسالت حضرت محمد صلى الله عليه وآله ولايت على عليه السلام، رستگارى در سايه نماز، و «تكبير» خداوند است. اذان، فرياد بر ضدّ معبودهاى خيالى، معرفى عقيده اسلامى، و شعار اسلام است.
نحستين مؤذّن اسلام، «بلال حبشى» بود كه با اذان او، مردم به نماز حاضر مى‏شدند (59) و مؤذن شدن او، دليل اعتبار «تقوا» و «ايمان» در ديدگاه اسلام است، نه رنگ و قيافه و نژاد و ثروت!
اذان، هم فراخواندن‏امّت اسلام به شركت در نماز جماعت است، هم آماده سازى جان و دل براى ورود به «نماز».
وقتى طنين ملكوتى اذان در فضا مى‏پيچد، دل مؤمنان را به سوى خدا مى‏كشد و بر وحشت و خشم كافران مى‏افزايد.
مرحوم شهيد نواب صفوى به ياران خود دستور داده بود هنگام ظهر و مغرب، هر كجا بوديد، با فرياد بلند اذان بگوييد. همين اذان‏ها وحشتى در دل مأموران نظام طاغوت به وجود آورده بود. اين گوشه‏اى از معناى حديثى است كه مى‏فرمايد: با صداى بلندِ اذان، شيطان عصبانى مى‏شود و فرار مى‏كند. (60)
بى جهت نيست كه «گلادستون» سياستمدار انگليسى در پارلمان گفته بود: تا نام محمد صلى الله عليه وآله بر فراز مناره‏ها بلند است و تا كعبه پابرجاست و قرآن كتاب راهنماى مسلمين است، امكان ندارد سياست ما در سرزمين‏هاى اسلامى استوار شود. (61)
آرى ... اذان، شعار باطل كوب و دشمن‏شكنِ توحيد است.
ما نيز از عمق جان، على‏رغم خواسته مشركان و كافران امروزى در سراسر جهان، اعلام مى‏كنيم:
اللّه اكبر ... اللّه اكبر ... لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ...

مقارنات نماز
در محراب نماز
اينك، آماده ورود به متن نمازيم.
غير از حركات ظاهرى نماز، كه هر كدام فلسفه و رازى دارد، و غير از ذكرها و تسبيح‏هاى آن، كه هر كدام مفاهيم بلندى را در بر گرفته است، روح نماز، همان «توجّه» است. نمازگزار با اخلاص و آگاهِ به رمز و راز عبوديت، بايد همواره و در تمام لحظات و فقرات نماز، بداند كه چه مى‏كند، در چه مقامى ايستاده است، با كه سخن مى‏گويد، طرف خطابش كيست و حرف و خواسته‏اش چيست.
اين «حضور قلب»، عنصر اصلى سازندگى نماز و «ياد خدا» است كه فلسفه بلند و عميق نماز است.
آشنايى به مفاهيم جملات قرائت و ذكرها، و توجّه به معناى اعمال و حركات در نماز، زمينه ساز پيدايش خشوع قلبى و خضوع جسمى و توجّه باطنى به معبود يكتاست. با اين تذكّر، وارد نماز مى‏شويم:

1. نيّت
سرفصل اين عبادت و نخستين امر واجب در نماز، «نيّت» است. و ...
نيّت، تعيين كننده ارزش هر عمل است.
اگر عبادتى، از جهت نيّت، خلل يابد و نمازگزار، دچار ريب و ريا گردد، كاراش بى نتيجه و عبادتش فاسد و رنجش بى اجر خواهد بود. بنا به اهميّت نيّت و خلوص و جايگاه رفيع آن در هر عبادت و عمل، به ويژه در نماز، به بحثى نسبتاً مبسوط درباره آن مى‏پردازيم.
نيّت چيست؟
انگيزه آگاهانه نسبت به هر عمل «نيّت» آن است و در عبادت، اين انگيزه بايد خدايى باشد و نماز به خاطر رضاى الهى و در جهت تأمين خواسته او و اجراى فرمانش و به قصد نزديك‏تر شدن به خدا (قصد قربت) انجام گيرد.
اگر در عبادت و نماز، چنين نيّت خالصى وجود داشت، عامل قرب مى‏شود وگرنه جز دورى از خدا بازدهى ندارد.
نيّت، آگاهى و توجّه به عمل و هدف آن است. هدف نماز كه «ياد خدا»ست بايد همواره در دل و ذهن نمازگزار، زنده باشد و انگيزه‏هاى مادّى و غير خدايى از جمله جلب رضايتِ مردم، ريا، خودنمايى و شهرت در دل و فكر، راه پيدا نكند.
در جادّه‏ها، راه پر خطر را علايم بيشترى مى‏گذارند. راه بندگى خدا هم، پر از انواع خطرهايى است كه عمل و فكر و نيّت را تباه و منحرف مى‏سازد. و از اينجاست كه در متون دينى و رهنمودهاى پيشوايان اسلام، تعابيرِ «فىِ اللّه»، «لِلّه»، «فى‏سبيل اللّه» و ... فراوان به كار رفته است. در آيات قرآن، هفتاد بار كلمه «فى سبيل اللّه» (در راه خدا) درباره كارهايى همچون نماز، زكات، جهاد، هجر، شهادت، انفاق، به كار رفته است رنگِ «الهى» به هر كارى بخورد، آن را ارزشمند و جاودان مى‏سازد. (62)
در سايه نيّت خالص، كار كم، زياد مى‏شود. عمل كوچك، عظمت مى‏يابد، انفاقى اندك، پاداشى عظيم مى‏يابد، كار دنيايى و مادّى، به عملى اخروى و معنوى تبديل مى‏شود.
اگر كسى عمرى در عبادت و روزه و جهاد و انفاق بگذراند، ولى نه بخاطر خدا، همه‏اش تباه است، و اگر دِرهمى انفاق، مرتبه‏اى جهاد، گامى كوچك، سجده‏اى كوتاه، براى خدا باشد، نزد خدا محفوظ است و از پاداش خدايى برخوردار.
امام صادق عليه السلام فرموده است: «مَنْ اَرادَ اللّهَ بِالْقَليِلِ مِنْ عَمَلِهِ، اَظْهَرَهُ اللّهُ اَكْثَرَ مِمّا اَرادَ، وَ مَنْ اَرادَ النّاسَ بِالْكَثيرِ مِنْ عَمَلِهِ اَبَى اللّهُ اِلاً اَنْ يُقَلَّلَهُ فِى عَيْنِ مَنْ سَمِعَهُ» هر كه در كار اندك خود، هدف خدايى داشته باشد، بيش از آنكه خودش بخواهد، خداوند كار او را بيشتر جلوه مى‏دهد و هر كه از كار زياد، جلب نظر مردم را بخواهد خداوند، كارهايش را در ديد شنونده، اندك جلوه مى‏دهد.
دل‏ها به دست خداست و محبّت مردم نيز با اراده پروردگار است. اگر انسان، محبوبيّت و مودّت ديگران را هم بخواهد، بايد از خداوند كه «مقلّب القلوب» است بطلبد.
به تعبير امام صادق عليه السلام: دل حرم خداست، و در اين حرم و حريم، نبايد غير خدا راه يابد. (63)
چون دل، سراى توست نه بيگانه
در راه دل نشسته و دربانم
حاشا كه جز تو، ره به دلم يابد
جانم فداى تو، اى همه جانانم

اخلاص
كمياب‏ترين گوهرها «اخلاص» در عمل است. يعنى كارى را فقط براى خدا خالص ساختن وچيزى را شريك او نساختن.
بسيارى اوقات رعايت مصالح شخصى يا جلب منافع يا جلب توجّه ديگران يا انگيزه‏هاى دنيايى، خط دهنده اعمالِ ماست. اگر بتوانيم نيّت خود را خالص كنيم، رستگاريم و همين عمل براى ما مى‏ماند.
على عليه السلام فرموده است: «اَخْلِصْ لِلّهِ عَمَلَكَ وَ عِلْمَكَ و بُغْضَكَ وَ اَخْذَكَ وَ تَرْكَكَ وَ كَلامَكَ وَ صُمْتَكَ» (64) عمل و علم و دشمنى و گرفتن و نگرفتن و سخن و سكوت خويش را تنها «براى خدا» خالص گردان.
در عبادت و نماز، بايد قصد قربت كرد. حتّى اگر گوشه‏اى از آن براى غير خدا باشد عمل باطل است و نزد خداوند، نامقبول.
حتى اگر نماز را براى خدا بخوانيم ولى انتخاب مكان و زمان و نحوه خواندن و ... براى غير خدا باشد، باطل است. در عبادت خدا نبايد ديگرى را شريك ساخت. قرآن مى‏فرمايد:
«وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا» (65)
احدى را شريك عبادت خدا قرار ندهيد.
حتى اگر رزمنده‏اى در جبهه، براى غنايم، يا خودنمايى و اظهار شهامت و ... بجنگد، ارزش ندارد. (66)
ورود شرك و ريا به عمل انسان، طبق حديث، از حركت مورچه در شبى تاريك، روى سنگ سياه و سفت، بى نمودتر و مخفى‏تر است! ... (67)
به فرموده امام على عليه السلام : «الاِخْلاصُ اَعلَى الايمانِ» (68) اخلاص، بلندترين قلّه ايمان است.
عمل بدون اخلاص، آفت‏خيز است و نابود شدنى. نيّت استوار و خالص، باعث مى‏شود انسان هرگز سست و خسته نشود و به عجز و به بن بست نرسد.

راه رسيدن به اخلاص
آنكه جنس خود را ارزان مى‏فروشد؛ يا به ارزش آن ناآگاه است، يا مشترى را نمى‏شناسد، يا نرخ و قيمت را نمى‏داند. قرآن براى آنكه ما كالاى وجود، دل و جان و عمل و عبادت خود را ارزان نفروشيم، در هر سه زمينه ما را راهنمايى مى‏كند:
انسان را جانشين خدا در زمين و امانت دار الهى و اشرف مخلوقات مى‏شمارد.
مشترىِ عمل‏هاى نيك انسان را هم، خدا مى‏داند كه هم اعمال اندك را مى‏خرد، هم گران‏تر مى‏خرد و هم بدى‏ها را مى‏پوشاند و رسوا نمى‏كند. قيمت انسان را هم، بهشت مى‏داند و لذّت‏هاى ابدى و همجوارى اولياى خدا.
بيراهه رفتن و دل به غير خدا سپردن را زيان مى‏شمارد و مى‏گويد: اگر خود را به كمتر از بهشت بفروشى، ضرر كرده‏اى!
آنكه به اين نكات توجّه كند، ديگر عبادتش براى جلب توجّه مردم نيست.
خداوند، «ولىّ نعمت» ماست. ياد كردن از نعمت‏هاى پروردگار، خلوص مى‏آورد.
امام سجادعليه السلام در دعاى «ابوحمزه‏ثمالى» به خداوند چنين مى‏گويد:
خدايا! من كوچك بودم، بزرگم كردى.
ذليل بودم، عزّتم بخشيدى.
جاهل بودم، عالمم ساختى.
گرسنه بودم، سيرم كردى.
برهنه بودم، لباسم پوشاندى.
گمراه بودم، هدايتم كردى.
فقير بودم، بى نيازم نمودى.
مريض بودم، شفايم بخشيدى
گنهكار بودم، خطايم را پوشاندى....
راه ديگر اخلاص يابى، توجّه به كوچكى و بى ارزشى و گذرا بودن دنيا و جلوه‏هاى مادّى آن است.
طبق آيات قرآن، دنيا سرمايه‏اى اندك است، غنچه‏اى است ناشكفته، كالايى است غرورآفرين و غفلت آور. دل را بايد خانه عشق به بزرگ‏ترين محبوب و با ارزش‏ترين هستى ساخت. آنان كه براى غير خدا كار مى‏كنند، در فرداى قيامت، خواهند ديد كه از آنها كارى ساخته نيست. چرا براى «اللّه» كار نكنيم، كه هم مهربان و بنده نواز است، هم دادگر و رئوف است، و هم نيكى‏ها از يادش نمى‏رود و هم به كسى ستم نمى‏كند.
مشتِ رياكار روزى باز مى‏شود، البتّه نزد خداوند از اوّل باز است. ترس از رسوايى رياكارى، عامل ديگرى در جهت كسب اخلاص است.
آنكه چهل روز، براى خدا خالص شود، فارغ التحصيل مكتب خودسازى است. چنانكه پيامبر فرموده است:
«مَنْ اَخلص للّه اربعين صباحاً ظهرتْ ينابيعُ الحكمة مِنْ قلبه على‏ لسانه» آنكه چهل روز، خالصانه عمل كند، چشمه‏هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مى‏شود. (69)
اخلاص، ثمره يقين است. اگر كسى ايمانى از روى يقين به خدا و قيامت و بهشت و جهنم و حساب و كتاب داشته باشد، جز براى رضاى حق تعالى عبادت و عمر نمى‏كند.

نشانه‏هاى اخلاص
از كجا مى‏توان فهميد كه عبادت‏مان خالصانه است؟ نشانه‏هاى اخلاص چند چيز است:
1. عدم توقّع از ديگران
اگر كار براى خداست، انسان مخلص، چشمداشت تشكّر و قدردانى از غير خدا ندارد. اگر قدر نشناسى و ناسپاسى هم ديد، باز در عمل خويش ثابت قدم و استوار است. اين نشانه آن است كه براى خدا كار مى‏كند.
سوره «هل اتى» در شأن حضرت على و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين‏عليهم السلام نازل شد، كه سه روز روزه نذرى گرفته بودند، و در هر سه روز، افطار خود را به مسكين و يتيم و اسير دادند و با آب، افطار كردند. سخن اين خانواده با اخلاصِ، چنين بود: «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَلَا شُكُوراً» (70) ما شما را بخاطر خدا طعام داديم، و از شما پاداش و تشكّرى نمى‏خواهيم.
گاه كسى بدون چشم داشتِ مالى، خدمتى انجام مى‏دهد ولى در باطن دوست دارد اين را همه مردم بدانند و اذعان كنند كه بى مزد و رايگان كار مى‏كند و اين با اخلاص سازگار نيست. اگر كسى از اين ناراحت شود كه ذكر خيرى از ديگران به ميان مى‏آيد و از او نه، در واقع در اخلاصِ نيت او خلل وارد مى‏شود.
2. توجّه به تكليف، نه عنوان
مخلصان، بنده تكليف‏اند، نه اسير عنوان!
چه بسا كارهاى لازم كه بر زمين مانده، و كسى سراغش نيم رود، تنها به اين جهت كه عنوان مهم و معتبرى همراه ندارد.
اخلاص را از آنجا مى‏توان شناخت كه انسان تكليفش را - هر چه باشد - انجام دهد و كارهاى بزرگ و كوچك، با عنوان و بى عنوان، داراى نمود و آوازه يا گمنام و ناشناخته، برايش يكسان باشد. اگر جز اين باشد، رگه‏هايى از ناخالصى در نيتش وجود دارد.
3. پشيمان نشدن
انسان مخلص، از كار نيكى كه كرده، پشيمان نمى‏شود. چون نزد خدا پاداشش محفوظ است و به وظيفه هم هر چه بوده عمل كرده است. پس پشيمانى چرا؟
اگر به قصد قربت، به ديدار كسى يا به مجلس ختم رفتيد، امّا آنان متوجه حضور شما نشدند و تشكّر نكردند، پشيمانى ندارد. اگر در اين شرايط از رفتن پشيمان شديد، پاى اخلاصتان مى‏لنگد.
4. عدم تأثير استقبال يا بى اعتنايى
اين هم نشان ديگرى از اخلاص است. اين نباشد كه چون كارتان مورد ستايش واستقبال قرار مى‏گيرد، تشويق به‏انجام آن شويد، واين نباشد كه چون كارتان با بى‏اعتنايى وبى‏مهرى مردم روبرو شود سست شويد. اگر كار براى خداست نبايد تشويق و استقبال يا بى اعتنايى و عدم قبول مردم در انسان مخلص مؤثر واقع شود. اگر كار براى خداست نبايد تشويق و استقبال يا بى اعتنايى و عدم قبول مردم در انسان مخلص مؤثر واقع شود.
اميرالمؤمنين عليه السلام در اين زمينه، ضابطه و ملاك جالبى به دست ما داده است. مى‏فرمايد:
«لِلْمُرائِى ثَلاثُ عَلاماتٍ: يَكْسِلُ اِذا كانَ وَحْدَهُ يَنْشِطُ اِذا كانَ فِى النّاسِ وَ يَزيدُ فِى الْعَمَلِ اِذا كانَ اُثنِىَ وَ يَنْقُص اِذا ذُمَّ» (71)
رياكار، سه علامت دارد: اوّل آنكه وقتى تنهاست، با كسالت و بى‏حالى عمل مى‏كند. دوّم آنكه در حضور مردم، نشاط مى‏ورزد. سوّم آنكه اگر تعريفش كنند، مى‏افزايد و اگر ملامتش كنند، مى‏كاهد.
5 . يگانگى ظاهر و باطن
از نشانه‏هاى ديگر خلوص، همگونى ظاهر و باطن است. عملش در ظاهر با نيّتش در باطن يكسان باشد. گندم‏نماى جو فروش نباشد، و همان باد كه نشان مى‏دهد، «بود» و «نمود»ش يكى باشد.
على عليه السلام فرموده است: «مَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلانِيَتُهُ وَ فِعْلُهُ وَ مَقالَتُهُ، فَقَدْ اَدّىَ الاَمانَةَ وَاخْلَصَ الْعبادَة». (72) كسى كه ظاهر و باطنش و نهان و آشكارش و رفتار و گفتارش با هم اختلاف نداشته باشد، او امانت الهى را ادا كرده و عبادت و بندگى را خالص ساخته است. نشانه‏هاى ديگرى هم براى اخلاص وجود دارد كه به همين قدر، بسنده مى‏شود.
آنكه اخلاص دارد، نورانيتى در دل، توفيقى در عمل، پاداشى در دنيا و آخرت، عاقبت بخيرى و خوش نامى، محبوبيّت و نام نيك خواهد داشت. اين وعده الهى است كه پاداش نيكوكاران خالص و بندگان مخلص ضايع نمى‏شود.
پس نمازى بخوانيم، با اخلاص و توجّه به خدا.
نمازى كه خواندنش، يك دعاى مستجاب دارد. (73)
نمازى كه به انتظار نشستن براى آن، خود عبادت است. (74)
نمازى كه از انفاق خانه‏اى پر از طلا بهتر است. (75)
نماز بخوانيم، و حق آن را ضايع نكنيم، در انجام آن سستى و كاهلى نكنيم، گاه و بيگاه، ترك نكنيم، به خاطر مشغوليات ديگر، آن را عقب نيندازيم.
نماز اوّل وقت و به جماعت را فراموش نكنيم. كه ... ياد خدا بزرگ‏تر از هر چيز است: «وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» (76)

2. تكبير
«اللّهُ اكبر»
خدا بزرگ‏تر است. بزرگ‏تر از هر چه به وصف آيد و در ذهن و زبان بگنجد. بزرگ‏تر از آنچه مى‏گويند و مى‏خوانند و مى‏شناسند.
بزرگ‏تر از فكر و خيال و انديشه ما و در واقع بزرگ‏تر از آنكه با ديگران مقايسه شود
با اين كلام نماز شروع مى‏شود. اين شعار، تكبيرة الاحرام است، يعنى اللّه اكبرى كه با آن به حريم نماز وارد مى‏شويم و غير خدا را از ياد مى‏بريم و براى جز او عظمتى نمى‏شناسيم و كارهاى خلاف را بر خود حرام مى‏كنيم.
توجّه قلبى به عظمت خدا را با تكبير بر زبان مى‏آوريم تا زبان‏مان با دل‏مان همصدا شود. اللّه اكبر يعنى خدا از همه بزرگ‏ها بزرگ‏تر است و از همه عظمت‏ها برتر است. اصلاً اوست كه سرچشمه بزرگى و عظمت و قدرت است، با تكيه بر او از هيچ قدرتى هراسى نيست، با اتّكاى به او، از هيچ منبع و تكيه گاهى چشمداشتى نداريم.
كافران با نام بُت شروع مى‏كردند، و طاغوتيان همواره نام طاغوت بر زبان دارند.
اللّه اكبر، خط بطلانى است بر همه قدرت‏هاى طاغوتى، وسوسه‏هاى ابليسى و جاذبه‏هاى مادّى.
چنانكه هواپيما هر چه بيشتر اوج بگيرد، خانه‏ها كوچك‏تر ديده مى‏شود، انسان هر چه خداشناس‏تر شود و عظمت‏ها و نعمت‏ها و قدرت‏هاى الهى را بيشتر بشناسد، جز خدا هر چه هست در نظرش كوچك مى‏شود و خدا بزرگ‏تر از هر چيز، آرى ... «اللّه اكبر»
مرحوم فيض كاشانى مى‏گويد:
«هرگاه در نماز، حلاوت و شيرينى مناجات را يافتيد، بدانيد كه تكبير شما مورد قبول و تصديق خداوند قرار گرفته، و اگر چنين نبود، بدانيد كه خداوند، شما را نپذيرفته و سخن‏تان را تصديق نكرده است». (77)

3. قرائت
سوره حمد
«بِسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ»
با يارى خداوند، با نام و ياد او، با نيّتى الهى شروع مى‏كنيم. خدايى كه به همه لطف دارد، و هميشه لطيف و مهربان است.
بسم اللّه، در آغاز همه كتاب‏هاى آسمانى بوده است. هر كارى كه با نام خدا شروع نشود، به انجام مطلوب نمى‏رسد. (78)
بسم اللّه، خدايى كردن كارهاست، و رنگ و نشان خدا زدن بر اعمال و عبادات. پيامبران نيز شروع كارشان با بسم اللّه بوده است، همچون نوح، كه كشتى خود را به نام اللّه به آب انداخت و با نام او آن را متوقف كرد.
شروع هر كار به نام خدا رمز عشق به خداست و توكّل بر او و نشانه بندگى انسان در پيشگاه خداست، يعنى اينكه: خدايا، همواره به ياد توام، با ياد تو شيطان را فرارى مى‏دهم و به كمك نام تو يادت را در دل زنده نگاه مى‏دارم.
«الْحَمْدُ ِللَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ»
حمد و ستايش، مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده جهانيان و سرپرست نظام هستى و صاحب همه نمعت‏هاى مادى و معنوى است.
ربّ آسمان‏ها و زمين و پروردگار همه موجودات است.
كوه‏هاى سنگين را لنگر زمين ساخته، فاصله خورشيد تا زمين را در حدّ متعادلى قرارداده، به انسان‏ها از دوران طفوليت، راه زندگى وتأمين نيازها را الهام كرده، چشم و گوش وفكر وقدرت وغرائز عطا كرده، ولطف پيدا و پنهانش را شامل حال انسان نموده است. چه ناسپاس‏اند آنان كه‏زبان به ستايش خدا نمى‏گشايند. از نعمت‏ها بهره‏مند مى‏شوند و نافرمانى مى‏كنند، غرق در مواهب الهى‏اند وبخشنده آنها را نمى‏شناسند.
انسان و اين همه ناسپاسى و بى معرفتى؟ به راستى كه انسان موجودى ظَلوم و جَهول است! ....
«الحمد للّه رب العالمين»، يعنى همه ستايش‏ها از آن اوست، كه امكان رشد و تربيت را در انسان و همه موجودات فراهم كرده است.
هم آفرينش از اوست و هم پرورش آن‏ها.
مگر مى‏توان سپاسى در خور و تشكرى شايسته ربوبيّت و پروردگاريش نمود؟
از دست و زبان كه بر آيد
كز عهده شكرش به در آيد
زبان‏ها ناتوان از شمارش نعمت‏هاى اوست، تا چه رسد به اداى حقّ او و سپاس نعمت‏هايش:
بنده همان به كه ز تقصير خويش
عذر به درگاه خدا آورد
ورنه سزاوار خداونديش
كس نتواند كه به جا آورد (79)
«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
سايه رحم هميشگى ورحمت همگانى‏اش بر سر خاص و عام، افكنده است. كيست بگويد من از رحمت خدا بى‏بهره‏ام؟ حتّى براى گناهكاران هم، درى همچون «توبه» گشوده است كه از رحمت او محروم نشوند، و آنان را دوست مى‏دارد. (80)
رحمتش چنان عام و فراگير است كه مأيوس شدن از رحمت او از گناهان كبيره است. و خود فرمان داده است كه از رحمتش مأيوس نشوند. او همه گناهان را مى‏بخشد. (81)
خداوند، با رحمت خود، نه تنها لغزش‏ها را مى‏پوشاند و مى‏بخشايد، بلكه حتّى لغزش‏ها را به حسنات تبديل مى‏كند.
نه تنها نعمت‏هاى مادى‏اش ما را احاطه كرده، كه نعمت‏هاى معنوى‏اش فراگير ماست. نه تنها شيرينى‏هاى زندگى از رحمت اوست، بلكه حوادث ناگوار، كه گاهى تازيانه عبرت و هشدار بيدار باش و غفلت زدايى است، از رحمت او به بنده‏اش سرچشمه مى‏گيرد تا بيشتر در كام هوس فرو نرود و در دام گناه نيفتد.
او رحمان است، رحيم است، بنده‏نواز و مهربان است، ذرّه‏پرور و خطاپوش و عذرپذير و بزرگوار است.
«مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»
صاحب روز جزا و مالك قيامت است.
لطف خدا، از آغاز آفرينش ما، همراه‏مان بوده است و زندگى ما را همچنان به طور گسترده فراگرفته است.
حساب آينده ما و سرنوشت قيامت ما هم به لطف او بسته است. گرچه او مالك دنيا و آخرت است، امّا چون مالكيّت كامل و مطلق و بى رقيب او در قيامت براى همه، واضح‏تر و آشكارتر مى‏شود، همه حيله‏ها، وساطت‏ها، تكيه‏گاه‏ها، اميدها، از اثر مى‏افتد و تنها فرمان خدا آن روز حاكم و نافذ است، از اين رو مالك آن روز به حساب آمده است: «وَالاَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ» تمام كارها آن روز به دست خداست.
آن روز از مردم سئوال مى‏شود: «لِمَنْ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؟» امروز، حكومت از آن كيست؟ جواب مى‏دهند:
«لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّار» از آنِ خداى يگانه و قدرتمند.
در نماز، با اين صفت، ياد روزِ سختِ دادرسى در دل‏ها زنده مى‏شود و خوف و خشيت الهى، بر دل‏ها سايه مى‏افكند و نماز، دريچه‏اى مى‏شود به «ياد قيامت».
در حديث آمده است كه امام سجاد عليه السلام در نماز، هنگامى كه به جمله «مالك يوم الدين» مى‏رسيد، آن را آن قدر تكرار مى‏كرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند. (82)
قيامت، روز دين، روز جزا، روز حسابرسى و كيفر كردار است. ياد آن، دل‏ها را نرم مى‏كند، تكبّر و غفلت را مى‏زدايد و عظمت الهى را در دل، مجسم مى‏سازد.
«إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»
تا اينجا، مقدمه چينى و زمينه‏سازى براى اظهار بندگى و ابراز نياز و مددخواهى است. نمازگزار، خدا را به رحمت و كرم، ستوده است، او را سررشته‏دار تربيت وهدايت همه جهان وجهانيان دانسته، همه ستايش‏ها را مخصوص او ساخته، سرانجام خود را در دست او ديده است.
با درك عظمت خداوند و نياز خويش مى‏گويد:
«ايّاك نعبد ...» تنها تو را مى‏پرستيم، تنها بنده توييم، نه برده ديگران. تنها مطيع امر توييم، نه غلام حلقه بگوش جباران و كافران. و .... «ايّاك نستعين»، تنها از تو يارى مى‏طلبيم و استعانت مى‏جوييم. حتّى عبادت‏مان، توفيقى از تو لازم دارد وگرنه شيطان، ما را به سوى طغيان و گردن‏كشى سوق مى‏دهد.
توان جسمى و سلامت بدن را از او مى‏طلبيم، تا قدرت عبادت داشته باشيم. شناخت وظيفه و عمل به تكليف را با استعانت از او انجام مى‏دهيم. او بايد كمك‏مان كند تا خداشناس شويم، به ياد نعمت‏هايش باشيم و به شكرانه آن، در محراب عبادت بايستيم و «بندگى» خود را ابراز كنيم.
قبول نمازمان از سوى اوست. نجات از غرور و عجب به توفيق اوست. علاقه به عبادت و پرستش، از بنده نوازى او سرچشمه مى‏گيرد. غلبه بر موانع اطاعت و بندگى و رها كردن علايق و جاذبه‏هاى گذرا و فانى، و روى آوردن به كانون زيبايى‏ها و منشأ كمال‏ها به توفيق اوست.
ايّاك نعبد... يعنى تنها بنده تو هستم، نه برده شرق و غرب، نه اسير زر و زور، نه دلبسته مقام و مال و شكم و شهوت...!
ايّاك نستعين ... بر هر گونه حقارت پذيرى و استمداد از قدرت‏هاى مادّى و پوشالى خط بطلان مى‏كشد وكار واسطه‏ها را بى‏اثر مى‏داند.
«اِهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُستَقِيمَ»
در پيچ وخم راههاى زندگى ودرميان هزاران راه رنگارنگ و گوناگون، راه راست يكى است كه به خدا منتهى مى‏شود و ما را به خدا مى‏رساند. در اين كه آن راه چيست و چگونه بايد آن را پيمود، بايد از خدا مدد گرفت و هدايت طلبيد.
در اين عبارت، طلب هدايت از خدا مى‏كنيم تا ما را به راه راست و «صراط مستقيم» راهنمايى كند. چرا كه راههاى غير مستقيم، بسيار است. راه هوس‏ها، افراط و تفريطها، وسوسه‏هاى شيطانى. راههاى بى‏منطق و برهان، مسيرهايى هلاكت بار و آينده سوز. راههاى بى مرشد و راهنما. راهى كه طاغوت‏ها پيش پاى مردم مى‏نهند، راه سليقه‏هاى شخصى در مقابل راهنمايى‏هاى دين و... كه اين همه راه نيست، بلكه «بيراهه» است.
پس راه مستقيم كدام است؟
قرآن، راه مستقيم را راه خدا و انبيا مى‏داند. (83) راه بندگى و عبوديت خدا: «وَأَنِ اعْبُدُونِى هَذَا صِرَطٌ مُّسْتَقِيمٌ» (84) راه پيوند و تمسّك به آيين خدا و پذيرش قانون الهى. (85) راه رهبران معصوم و پيشوايان اهلبيت، كه امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا سوگند راه مستقيم، ما هستيم. (86)
البتّه راه مستقيمِ الهى و حركت در مسير خدا طبق شرايط و مقتضيات، متفاوت مى‏شود و «تكليف»، كارهاى گوناگونى از ما مى‏طلبد. وظيفه ما در زمان‏هاى مختلف و نسبت به اشخاص گوناگون فرق مى‏كند.
پس گاهى تشخيص راه مستقيم دشوار است و حركت در آن دشوارتر. راهى است باريك و لغزنده و پر خطر، كه يك لحظه غفلت، انسان را به جهنم گناه و فساد و سقوط مى‏افكند. از اين رو، بايد از خدا راهنمايى خواست، كه هم راهشناس است و هم راهنما. و هم رهنمايانى فرستاده كه از راه به بيراهه نيفتيم و در فكر، عمل، اخلاق، وظايف اجتماعى - سياسى، روش رفتار در خانواده و جامعه، راه دخل وخرج، حشر ونشر، رفت و آمد، معاشرت و داد و ستد، از صراط مستقيمى كه خدا مى‏خواهد و مى‏پسندد، دور نشويم.
راه مستقيم، راه اعتدال و ميانه روى و دورى از افراط و تفريط است. حتّى در عبادت، اعتدال امر مطلوبى است. (87)
امام عسگرى عليه السلام در تفسير «اهدنا الصّراط المستقيم» مى‏فرمايد: نمازگزار با بيان اين جمله مى‏گويد: راه مستقيم، راهى است كه از كوته فكرى بالاتر و از بلندپروازى و غلوّ، پايين‏تر باشد.
و امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:
راه مستقيم، راهى است كه انسان را به محبّت خدا و دين او سوق مى‏دهد و از هواپرستى و پيروى از سليقه‏ها و آراىِ شخصى در دين، باز مى‏دارد. (88)
راه مستقيم، دورى از كوتاهى و زياده روى است. رهرو اين راه نه از فرط آرزو به طمع مى‏افتد، نه از شدّت طمع به حرص گرفتار مى‏شود. نه هنگام يأس از تأسف مى‏ميرد، نه وقت ناراحتى اسير طوفان خشم مى‏شود. نه هنگام شادى بدمستى مى‏كند، نه تموّل او را ياغى مى‏سازد و نه ناگوارى‏ها او را به شِكوِه وامى دارد ... (89)
پس اين كه راه مستقيم و روش عادلانه چيست، اين را هم بايد از دين آموخت و توفيق آن را از خدا طلبيد.
«صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»
راه مستقيمى كه در آيه قبل، از خدا خواستيم، در اين آيه كمى توضيح داده شده است: راه كسانى كه بر آنها نعمت دادى، نعمت هدايت وتوفيق، نعمتِ علم، جهاد، شهاد ورهبرى‏دينى.
قرآن كريم، «پيامبران»، «صديقان»، «شهيدان» و «صالحان» را از كسانى دانسته كه خداوند به آنان نعمت عطا كرده است:

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 10 آبان 1393 ساعت: 20:16 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 792

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس