دانش آموزی - 513

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره عدل الهی

بازديد: 294

 

عدل الهى

مقدمه: عدل الهى يكى از مباحث مهم در اسلام است. در اين مقاله عدل در خلقت و عدل در قانونگذارى (تشريع) و رابطه عدل با حسن و قبح عقلى مورد بحث قرار گرفته است.

يكى از مسائلى كه درعلم كلام مورد بحث واقع شد مساله عدل الهى بود، كه آيا خداوند عادل‏است‏يا نه؟اين مساله خيلى اهميت پيدا كرد و شاخه‏ها و متفرعات زياد پيداكرد، دامنه‏اش قهرا به مساله اصل عدالت اجتماعى كه مورد بحث ماست نيز كشيده شد.اين مساله از مساله حادث بودن و قديم بودن كلام‏الله هم با آنكه آن مساله فتنه‏ها بپا كرد و خونها برايش ريخته شد بيشتر اهميت پيدا كرد به طورى كه به واسطه نفى‏و اثبات در اين مساله - يعنى مساله عدل - متكلمين دو نحله شدند: عدليه و غير عدليه.عدليه يعنى طرفداران‏اصل عدل الهى، و غير عدليه يعنى منكرين اصل عدل الهى.

متكلمين شيعه عمومااز عدليه هستند، و به همين جهت از همان زمان قديم معمول شد كه‏شيعه بگويد اصول دين اسلام پنج تاست: توحيد، عدل، نبوت، امامت،

صفحه : 952

معاد، يعنى از نظر اسلام‏شناسى‏شيعى اصول اسلام پنج تاست.

در مساله عدل الهى در دو قسمت بحث‏شد: يكى اينكه‏آيا خلقت و تكوين عالم از آسمان و زمين، از جماد و نبات و حيوان، از دنيا و آخرت، بر موازين عدالت و موافق عدالت است ودر خلقت و آفرينش به هيچ موجودى ظلم نمى‏شود و اين عالم به عدل برپاست؟آيا «بالعدل قامت السموات و الارض‏» (1) ؟يااينكه خداوند چون اراده و مشيتش مطلق است و هيچ چيز نمى‏تواند اراده او رامحدود كند، فعال ما يشاء است، يفعل ما يشاء (2) و يحكم مايريد (3) ، خلقتش تابع هيچ ميزان و هيچ قاعده و قانونى نمى‏تواند باشد،هر چه او بكند عدل است نه اينكه هر چه مقتضاى عدل است او مى‏كند.

لهذا در جواب اين سؤال كه آيا خداوند در قيامت‏بر وفق موازينى كه موازين عدل است رفتار مى‏كند و طبق حساب و قاعده‏اى يكى را به بهشت مى‏برد و ديگرى را به جهنم،يا اينطور نيست؟آنها گفتند اينطور نيست، هيچ قانون و ناموسى نمى‏تواند حاكم بر فعل حق باشد، هر قانون و ناموسى‏تابع فعل او و امر اوست، عدل و ظلم هم تابع فعل اوست.اگر او مطيع را به جهنم ببرد و عاصى را به بهشت، باز هم چون اوكرده عدل است.اراده او و فعل او تابع ميزانى و خاضع در برابر قانونى نيست، همه قوانين و موازين تابع اراده او هستند.

اين يك قسمت درباره اصل عدل كه راجع به اساس خلقت‏موجودات و نظام عالم بود كه آيا موافق با ميزان عدل است‏يا نه؟ قسمت ديگرى مربوط به نظام تشريع است، مربوط‏به دستورهاى دينى است، مربوط به اين است كه دستورهاى الهى كه به وسيله پيغمبراكرم(ص)رسيده و به نام شريعت و قانون اسلامى خوانده مى‏شود چطور؟ آيا نظام تشريع تابع ميزان عدل است‏يا نه؟آيا عادلانه‏وضع شده و هر حكمى تابع يك حقيقت و يك مصلحت و مفسده واقعى است، يا اينطور نيست؟ وقتى كه به قوانين شريعت اسلام نگاه مى‏كنيم مى‏بينيم‏يك سلسله چيزها تحليل و تجويز و بلكه واجب شده و يك عده امور ديگر بر عكس تحريم شده و ممنوع شناخته

1.تفسير صافى، ذيل آيه 7 از سوره الرحمن. 2.آل عمران/40. 3.مائده/1.

صفحه : 953

شده: به درستى و امانت امر شده و از دروغ‏و خيانت و ظلم نهى شده.

شك ندارد كه بالفعل بايد گفت آنچه امر كرده‏خوب است و آنچه نهى كرده بد است، اما آيا چون خوبها خوب بوده و بدها بد بوده‏اند اسلام به آن امر كرده و از اين نهى كرده؟ياآنكه چون اسلام به اين يكى امر كرده خوب شده و چون از آن يكى نهى كرده بد شده و اگر به عكس كرده بود، اگر به دروغ وخيانت و ظلم امر كرده بود اينها واقعا خوب مى‏شدند و اگر از راستى و امانت و عدالت نهى كرده بود اينها واقعا بد بودنديعنى بد مى‏شدند؟! شارع اسلام دستور داده كه بيع حلال است و ربا حرام، شك ندارد كه الآن بيع خوب است و ربا بد، حالا آيا بيع‏بالذات و به خودى خود چيز خوبى بوده و براى بشر نافع و مفيد بوده و چون خوب و مفيد بوده در اسلام حلال شمرده‏شده و اما ربا بالذات چيز بدى بوده و به حال جامعه بشر ضرر داشته و چون بد و مضر بوده اسلام آن را حرام شمرده و گفته: «الذين‏ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس‏»(1) و يا بر عكس است، بيع‏را چون اسلام گفته حلال است‏خوب شده و چون ربا را گفته حرام است بد شده.

 

حسن و قبح عقلى

اين بود كه دو دسته در ميان علماى اسلامى‏به وجود آمدند، يك دسته طرفدار حسن و قبح عقلى شدند و گفتند فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعى اشياءاست، و دسته ديگر منكر حسن و قبح عقلى اشياء شدند و گفتند حسن و قبح اشياء تابع دستور شرعى است.

درباره عدل وظلم هم كه مربوط به حقوق و حدود مردم است و يك موضوع اجتماعى‏است اين حساب پيش آمد.مطابق نظر عدليه، در واقع و نفس الامر حقى هست‏و ذى حقى، و ذى حق بودن و ذى حق نبودن خودش يك واقعيتى است، قبل از آن هم كه دستور اسلام برسد حقى و ذى حقى بود،يكى به حق واقعى خود مى‏رسيد و يكى محروم مى‏ماند، اسلام آمد و دستورهاى خود را طورى تنظيم كرد كه هر حقى به

1.بقره/275.

صفحه : 954

ذى حق خودبرسد، اسلام دستورهاى خود را مطابق حق و عدالت تنظيم كرد.عدالت‏يعنى‏«اعطاء كل ذى حق حقه‏» .حق و عدالت امرى است كه اگراسلام هم دستور نمى‏داد باز حقيقتى بود و حقيقت بودنش طورى نمى‏شد.

و مطابق نظر دسته دوم حق و ذى حق بودن و ذى‏حق نبودن و همچنين عدل و ظلم حقيقت ندارد، تابع اين است كه شارع اسلام چگونه قانون وضع كند.

به عقيده اين دسته همان طورى‏كه نظام تكوين به موجب اينكه فعل حق و مولود اراده مطلقه‏و مشيت مطلقه خداوند است نسبت به هيچ قانونى و قاعده‏اى خاضع و تابع‏نيست، نظام تشريع هم به همين موجب تابع هيچ اصلى نيست و نسبت به هيچ قانونى خاضع نيست.هر چه قانون اسلام‏وضع كند حق است، يعنى حق مى‏شود، و هر طور كه او قرار دهد عدالت است.اگر دستور اسلام اينطور مى‏بود كه همه مردم‏هر چه زحمت مى‏كشند و رنج مى‏برند و توليد مى‏كنند هيچيك از آنها حق ندارند و ذى حق را يك نفر ديگر كه هيچ رنجى‏نبرده و زحمتى نكشيده معرفى كند واقعا هم اينطور خواهد بود، ذى حق واقعى آنها نيستند بلكه اين است.

اثرعملى و اجتماعى بحث‏حسن و قبح

ممكن است گفته شود كه اين بحث چه ثمره عملى‏دارد؟به هر حال هر دو دسته درباره قوانين موجود اسلامى معتقدند كه مقرون به صلاح و موافق حق و عدالت‏است، چيزى كه هست‏يك دسته معتقدند اول حسن و قبح و صلاح و فساد و حق و ناحقى بود و بعد شارع اسلام دستورهاى خود را طبق آنهاتنظيم كرده، و دسته ديگر مى‏گويند اينها از اول نبوده‏اند و به دنبال دستورهاى دين پيدا شده‏اند.يك عده‏اى مى‏گويندحسن و قبح و حق و ناحق و عدالت و ظلم مقياس دستورهاى دين است، يك عده مى‏گويند دين مقياس اينهاست،حالا چه خواجه على چه على خواجه، نتيجه يكى است.لهذا علماى هر دو دسته كه وارد مسائل فقه و اصول شده‏انددر اطراف مصلحت احكام و تقديم مصلحتى بر مصلحت ديگر بحث كرده‏اند.

در جواب عرض مى‏كنم‏خير اينطور نيست، اثر عملى مهمى دارد و آن مساله دخالت عقل‏و علم در استنباط احكام اسلامى است.اگر نظريه اول را بپذيريم كه حقى و عدالتى‏بوده و حسن و قبح واقعى بوده و شارع اسلام هميشه آن واقعيات

صفحه : 955

را منظور مى‏داشته، قهرا در مواردى كه برمى‏خوريم‏به حكم صريح عقل و علم كه مقتضاى حق چيست و مقتضاى عدالت چيست، صلاح كدام است و فساد كدام، ناچاريم اينجا توقف‏كنيم و عقل را به عنوان يك راهنما در مواردى كه مى‏تواند صلاح و فساد را درك كند بپذيريم و قاعده‏اى را كه عدليه گفته‏اندكه «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع‏» يا گفته‏اند: «الواجبات الشرعية الطاف فى الواجبات العقلية‏» به كار ببنديم،گيرم ظاهر يك دليل نقلى خلاف آن باشد، زيرا روى آن مبنا ما براى احكام اسلامى روحى و غرضى و هدفى قائليم، يقين‏داريم كه اسلام هدفى دارد و از هدف خود هرگز منحرف نمى‏شود، ما به همراه همان هدف مى‏رويم، ديگر در قضايا تابع فرم‏و شكل و صورت نيستيم، همينكه مثلا فهميديم ربا حرام است و بى‏جهت هم حرام نيست، مى‏فهميم هر اندازه كه بخواهدتغيير شكل و فرم و صورت بدهد باز حرمتش جايى نمى‏رود، ماهيت ربا رباست، و ماهيت ظلم ظلم، و ماهيت دزدى دزدى، وماهيت گدايى و كل بر اجتماع بودن گدايى است، خواه آنكه شكل و فرم و صورتش همان شكل ربا و ظلم و سرقت و گدايى باشديا آنكه شكل و قيافه را عوض كند و جامه حق و عدالت بر تن نمايد.

اما بنابر نظريه دوم، عقل‏به هيچ وجه نمى‏تواند راهنما باشد، قوانين و مقررات اسلامى يك روحى‏و معنايى ندارد كه ما اين روح و معنى را اصل قرار دهيم، هر چه هست همان‏شكل و فرم و صورت است، با تغيير شكل و فرم و صورت همه چيز عوض مى‏شود.اصولا مطابق اين نظريه هر چند نام حق‏و عدل و نام مصلحت و تقديم مصلحتى بر مصلحت ديگر برده مى‏شود، اما يك مفهوم واقعى ندارد، نام همان‏شكل و فرم و صورت را مصلحت و عدالت و حق و امثال اينها گذاشته‏اند.

پس مطابق نظريه اول، ما به‏حق و عدالت و مصلحت به عنوان يك امر واقعى نگاه مى‏كنيم، امابنا بر نظريه دوم به عنوان يك فرض خيالى.

يك سبب گمراهى مردم جاهليت همين بودكه قوه درك خوبى و بدى از آنها سلب شده بود و هر قبيح و زشتى را تحت عنوان دين قبول مى‏كردند و نام امر دينى و شرعى‏روى آن مى‏گذاشتند.قرآن كريم اين جهت را از آنها انتقاد مى‏كند و مى‏گويد شما بايد اينقدر بفهميد كه كارهاى‏زشت در ذات خود زشتند و ممكن نيست‏خداوند كار زشتى را تجويز كند و به او دستور دهد.زشتى يك چيز كافى است براى اينكه شما بفهميدخداوند به آن امر نمى‏كند.مى‏فرمايد: «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله‏لا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون، قل امر ربى

 

صفحه : 956

بالقسط‏» (1) يعنى‏وقتى كه مرتكب فحشاء شوند دو دليل براى كار خود ذكر مى‏كنند، يكى‏اينكه سنت آباء و اجدادى است، ديگر اينكه مى‏گويند دستور خدا همين است و خدااجازه داده.به آنها بگو خداوند هرگز فحشاء را اجازه نمى‏دهد، خود فحشاء و عفاف حقيقتهايى هستند، واقعيت دارند، با امرو نهى خدا فحشاء عفاف نمى‏شود و عفاف فحشاء نمى‏شود، خدا هرگز به فحشاء امر نمى‏كند و آن را اجازه نمى‏دهد، خداوند به‏عدل و اعتدال و ميانه‏روى امر مى‏كند.اين را خودتان بايد بفهميد و تشخيص دهيد و مقياس قرار دهيد.با اين‏مقياس تشخيص بدهيد كه خداوند به چه چيز امر مى‏كند و از چه چيز نهى مى‏كند.

.............................................................. 1.اعراف/28 و 29.

استاد شهيد مرتضى مطهرى مجموعه آثار جلد 4 صفحه 951

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:56 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره شیعه

بازديد: 177

 

شيعه

 شيعه كه در اصل لغت بمعني پيرو مي‌باشد به يكساني گفته مي‌شود كه جانشيني پيعمبر اكرم (ص) حق اختصاصي خانواده رسالت مي‌دانند و در معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت مي‌باشند

آغاز پيدايش شيعه را كه براي اولين باربشيعه علي (ع) (اولين پيشوا از پيشوايان اهل بيت (ع) معروف شدند همان زمان حيات پيغمبر اكرم بايد دانست و جريان ظهور و پيشرفت دعوت اسلام در بيست و سه سال زمان بعثت موجبات زيادي در برداشت كه طبعا پيدايش چنين جمعيتي را در ميان ياران پيغمبر اكرم (ص) ايجاب مي‌كرد.

1-       پيغمبر اكرم در اولين روزهاي بعثت كه بنص قرآن ماموريت كه خويشان نزديكتر خود را بدين دعوت كند صريحا بايشان فرمود كه هر يك از شما بايجابت دعوت سبقت گيرد وزير و جانشين ووصي من است. علي عليه السلام پيش از همه مبادرت نموده اسلام را پذيرفت و پيغمبر اكرم ايمان او را پذيرفت و وعده هاي خود را تقبل نمود و عادتا محال است كه رهبر نهضتي در اولين روز نهضت و قيام خود يكي از ياران نهضت را بسمت وزيري و جانشيني به بيگانگان معرفي كند ولي بياران و ودوستان سر تا پا فداكار خود نشناساند يا تنها او را با امتياز وزيري و جانشيني بشناسد و بشناساند ولي در تمام دوره زندگي و دعوت خود، او از وظائف وزيري معزول و احترام مقام جانشيني او را ناديده گرفته و هيچگونه فرقي ميان او و ديگران نگذارد.

2-       پيغمبر اكرم ص بموجب چندين روايت مستقيض و متواتر كه سني و شيعه روايت كرده‌اند تصريح فرموده كه علي عليه السلام در قول و فعل خود، از خطا و معصيت مصون است هر سخني كه گويد و هر كاري كه كند با دعوت ديني مطابقت كامل دارد و داناترين مردم است بمعارف و شرايع اسلام.

3-       علي عليه السلام خدمات گرانبهائي انجام داده و فداكاريهاي شگفت انگيزي كرده بود مانند خوابيدن در بستر پيغمبر اكرم در شب هجرت و فتوحاتي كه در جنگ هاي بدر و احد و خندق و خيبر بدست وي صورت گرفته بود كه اگر پاي وي در يكي از اين وقايع در ميان 

نبود اسلام و اسلاميان بدست دشمنان حق ريشه كن شده بودند.

4- جريان غدير خم كه پيغمبر اكرم (ص) در آنجا علي (ع) را بولايت عامه مردم نصب و معرفي كرده و او را مانند خود متولي قرار داده بود

بديهي است اين چنين امتيازات و فضائل اختصاصي ديگر كه مورد اتفاق همگان بود و علاقه مفرطي كه پيغمبر اكرم بعلي (ع) داشت طبعا عده اي از ياران پيغمبر اكرم را كه شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين و اميداشت كه علي (ع) را دوست داشته بدورش گرد آيند و از وي پيروي كنند چنانكه عده اي را بر حسد و كينه آنحضرت واميداشت گذشته از همه اينها نام (شيعه علي) و (شيعه اهل بيت) در سخنان پيغمبر اكرم (ص) بسيار ديده مي‌شود.

(2)- سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سني و بروز اختلاف

هواخواخواهان و پيروان علي (ع) نظريه مقام و منزلتي كه آنحضرت پيش پيغمبر اكرم (ص) ؟ بظهور پيسوست نظر آنان را تاييد مي‌كرد.

ولي بر خلاف انتظار آنان درست در حاليكه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عده اي از صحابه سرگم لوازم سوگواري و تجهيزاتي بودند كه خبر يافتند عده اي ديگر كه بعدا اكثريت را بردند با كمال عجله و بي آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتي كمترين اطلاعي بدهند از پيش خود در قيافه خير خواهي براي مسلمانان خليفه معين نموده‌اند و علي و يارانش را در برابر كاري انجام يافته قرار داده‌اند علي (ع) و هواداران او مانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اكرم (ص) و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد بر آمده بخلاف انتخابي و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتي نيز كردند ولي پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود.

اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتي را از اكثريت جدا كرد و پيروان علي (ع) ره بهمين نام (شيعه علي) بجامعه شناسانيد و دستگاه خلاف نيز بمقتضاي سياست وقت مراقب بود كه اقليت نامبرده باين نام معروف شوند و جامعه به دو دسته اقليت و اكثريت منقسم نگردد بلكه خلافت را اجماعي مي‌شمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان مي‌ناميدند و گاهي با تعبيرات زشت ديگر ياد مي‌كردند.

البته شيعه همان روزهاي نخستين محكوم سياست وقت شده نتوانست با مجرد اعتراض از پيش ببرد و علي (ع) نيز بمنظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيرو كافي دست بيك قيام خونين نزد ولي جمعيت معترضين از جهت عقيده تسليم اكثريت نشدند و جانشيني پيغمبر اكرم (ص) و مرجعيت علمي را حق طلق علي (ع) مي‌دانستند و مراجعه علمي و معنوي را تنها به آن حضرت روا ميديدند و بسوي او دعوت مي‌كردند.چ

(3) دو مسئله جانشيني و مرجعيت علمي

شيعه طبق آنچه از تعاليم اسلامي بدست آورده بود معتقد بود كه آنچه براي جامعه در درجه اول اهميت است روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ ديني است و در درجه تالي آن, جريان كامل آنها در ميان جامعه مي‌باشد.

و بعبارت ديگر اولا افراد جامعه بجهان و انسان با چشم واقع بيني نگاه كرده وظائف انساني خود را (بطوري كه صلاح واقعي است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.

ثانيا يك حكومت ديني نظم واقعي اسلامي را در جامعه حفظ و اجرا نمايد بطوريكه مردم كسي را حز خدا نپرستند و از آزادي كامل و عدالت فردي و اجتماعي برخوردار شوند. و اين دو مقصود بدست كسي بايد انجام يابد كه عصمت و مصونيت خدائي داشته باشد و گر نه ممكن است كساني مصدر حكم يا مرجع علم قرار گيرند كه در زمينه وظائف محوله خود از انحراف فكر يا خيانت سالم نباشند و تدريجا ولايت عادله آزادي بخش اسلامي بسلطنت استبدادي و ملك كسرائي و قيصري تبديل شود معارف پاك ديني مانند معارف اديان ديگر دستخوش تحريف و تغيير دانشمندان بوالهوس و خودخواه گردد و تنها كسي كه بتصديق پيغمبر اكرم (ص) در اعمال و اقوال خود مصيب و روش او با كتاب خدا و سنت پيغمبر مطابقت كامل داشت همان علي (ع) بود.

و اگر چنانكه اكثريت مي‌گفتند. قريش باخلاف حقه علي مخالف بودند لازم بود مخالفين را بحق وادارند و سركشان را بجاي خود بنشانند چنانكه باجماعتي كه در دادن زكات امتناع داشتند, جنگيدند و از گرفتن زكات صرفنظر نكردند نه اينك از ترس مخالف قريش حق را بكشند.

آري آنچه شيعه را از موافقت با خلاف انتخابي بازداشت ترس از دنباله ناگوار آن يعني فساد روش حكومت اسلامي و انهدام اساس تعليمات عاليه دين بود اتفاقا جريان بعدي حوادث نيز اين عقيده (يا پيش بيني ) را روز بروز روشن تر مي‌ساخت و در نتيجه شيعه نيز در عقيده خود استوار تر مي‌گشت و با اينكه در ظاهر با نفرات ابتدائي انگشت شمار خود بهضم اكثريت رفته بود و در باطن باخذ تعاليم اسلامي از اهل بيت و دعوت بطريقه خود اصرار مي‌ورزيدند در عين حال براي پيشرفت و حفظ قدرت اسلام مخالفت علني نمي كردند و حتي افراد شيعه دوش بدوش اكثريت بجهاد مي‌رفتند و در امور عامه دخالت مي‌كردند و شخص علي در موارد ضروري اكثريت را بنفع اسلام راهنمائي مي‌نمود.

4- روش سياسي خلافت انتخابي و مغايرت آن با نظر شيعه

شيعه معتقد بود كه شريعت آسماني اسلامي كه موارد آن در كتاب خدا و سنت پيغمبر اسلام روشن شده تا روز قيامت باعتبار خود باقي و هرگز قابل تغيير نيست.

و حكومت اسلامي با هيچ عذري نيمي تواند از اجر كامل آن سر پيچي نمايد تنها وظيفه حكومت اسلامي اينست كه با شوري در شعاع شريعت بحسب مصلحت وقت تصميماتي بگيرد ولي از جريان بيعت سياست آميز و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس كه در آخرين روزهاي بيماري پيغمبر اكرم اتفاق افتاد پيدا بود كه گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابي معتقدند كه كتاب خدا مانند يك قانون اساسي محفوظ بماند ولي سنت و بيانات پيغمبر اكرم را در اعتبار خود ثابت نمي دانند بكله معتقدند كه حكومت مي‌تواند بسبب اقتضاي مصلحت از اجرا آنها صرفنظر نمايد. و اين نظر با روايتهاي بسياري كه بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بيني خود اگر اصابت كنند ماجور و اگر خطا كنند معذور مي‌باشند) تاييد گرديد و نمونه بارز آن وقتي اتفاق افتاد كه خالدبن وليد يكي از سرداران خليفه شبانه در منزل يكي از معاريف مسلمانان (مالك بن نويره) مهمان شد و مالك را غافل گير نموده كشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانيد و همان شب بازن مالك همبستر شد و بدنبال اين جنايتهاي شرم آور خليفه بعنوان اينكه حكومت بازن مالك همبستر شد و بدنبال اين جنايتهاي شرم آور خليفه بعنوان اينكه حكومت .وي بچنين سرداري نيازمند است مقررات شريعت را در حق خالد اجرا نكرد وهمچنين خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اكرم بريدند و نوشتن احاديث پيغمبر اكرم بكلي قدغن شد و اگر در جائي حديث مكتوب كشف يا از كسي گرفته مي‌شد آنرا ضبط كرده مي‌سوزانيدند و اين قدغن در تمام زمان خلفا راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز خليفه اموي (99-102) استمرار داشت و در زمان خلافت خليفه دوم (1325 ق) اين سياست روشن تر شد و مقام خلاف عده اي از مواد شريعت را مانند حج تمتع و نكاح متعه و گفتن حي علي خير العمل در اذان نماز ممنوع ساخت و نقوذ سه طلاق را داير كرد و نظاير آنها در خلافت وي بود كه بيت المال درميان مردم با تفاوت تقسيم شد كه بعدا در ميان مسلمانان اختلاف طبقاتي عجيب و صحنه هاي خونين دهشتناكي بوجود آورد و در زمان وي معاويه درشام با رسوبات سلطنتي كسري و قيصر حكومت مي‌كرد و خليفه او را كسري عرب مي‌ناميد معترض حالش نمي شد.

خليفه دوم بسال 23 هجري قمري بدست غلامي ايراني كشته شد و طبق راي اكثريت شوراي شش نفري كه بدستور خليفه منعقد شد خليفه سوم زمام امور را بدست گرفت وي در عهد خلافت خود خويشاوندان اموي خود را بمردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامي زمام امور را بدست ايشان سپرد (4) ايشان بناي بي بندوباري گذاشته آشكارا بستم و بيداد و فسق و فجور و نقض قوانين جاريه اسلامي پرداختند, سيل شكايتها از هر سوي بدارالخلافه سرازير شد ولي خليفه كه تحت تاثير خويشاوندان اموي خود وخاصه مروان بن حكم (5) قرار داشت بشكايتهاي مردم ترتيب اثر نمي داد بلكه گاهي فهم دستور تشديد و تعقيب شاكيان را صادر مي‌كرد تا بلاخره بسال (35) هجري مردم بر وي شوريدند و پس از چند روز محاصره وزدو خورد وي را كشتند- خليفه سوم در عهد خلافت خود حكومت شام را كه در راس آن از خويشاوندهاي اموي او معاويه قرار داشت بيش از بيش تقويت مي‌كرد و در حقيقت سنگيني خلافت در شام متمركز بود و تشكيلات مدينه كه درالخلافه بود جز صورتي در برنداشت خلافت خليفه سوم با شوراي شش نفري كه اعضا و آئين نامه آنرا خليفه دوم تعيين و تنظيم كرده بود و مستقر شد. رويهمرفته سياست سه خليفه كه بيست و پنجسال خلافت كردند در اداره امور اين بود كه قوانين اسلامي بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت كه مقام خلافت تشخيص دهد, در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامي اين بود كه تنها قرآني بي اينكه تفسير شود يا مورد كنجنكاوري قرار گيرد خوانده شود و بيانات پيغمبر اكرم (ص) (حديث) بي اينكه روي كاغذ بيايد روايت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نكند. كتابت بقرآني كرمي انحصار داشت و در حديث ممنوع بود پس از جنگ يمامه كه در سال 12 هجري قمري خاتمه يافت و گروهي از صحابه كه قاري قرآن بودند در آن جنگ كشته شدند عمربن الخطاب به خليفه اول پيشنهاد مي‌كند. آيات قرآن در يك مصحف جمع آوري شود وي در پيشنهاد خود مي‌گويد اگر جنگي رخ دهد و بقيه حاملان قرآن كشته شوند قرآن از ميان ما خواهد رفت بنابراين لازمست آيات قرآني را در يك مصحف جمع آوري كرده بقيد كتابت در بياوريم . اين تصميم را در قرآن كريم گرفتند با اينكه حديث پيغمبر اكرم (ص) كه تالي قرآن بود نيز با همان خطر تهديد مي‌شد و از مفاسد نقل بمعني و زياده و نقيصه و جعل و فراموشي در امن نبود ولي توجهي به نگهداري حديث نمي شد بلكه كتابت آن ممنوع و هر چه بدست مي‌افتاد سوزانيده مي‌شد تا در اندك زماني كار بجائي كشيد كه در ضروريات اسلام مانند نماز روايات متضاد بوجود آمد و در ساير رشته هاي علوم در اين مدت قدمي برداشته نشد و آنهمه تقديس و تمجيد كه در قرآن و بيانات پيغمبر اكرم نسبت بعلم و تاكيد و ترغيب در توسعه علوم وارد شده بي اثر ماند و اكثريت مردم سرگرم فتوحات پي در پي اسلام ولخوش به غنائم فزون از حد كه از هر سو بجزيزه العرب سرازير مي‌شد بودند و ديگر عنايتي بعلوم خاندان رسالت كه سر سلسله شان علي عليه السلام بود و پيغمبر اكرم (ص) او را آشناترين مردم بعارف اسلام و مقاصد قرآني معرفي كرده بود نشد حتي در قضيه جمع آوري (با اينكه مي‌دانست پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) مدتي در كنج خانه نشسته و مصحف را جمع آوري وي را مداخله ندادند حتي نام او را نيز بزبان نياوردند اينها و نظاير اينها اموري بود كه پيروان علي (علي) را در عقيده خود راسخ تر و نسبت بجريان امور هشيار تر مي‌ساخت و روزبروز بر فعاليت خود مي‌افزودند. علي نيز كه دستش از تربيت عمومي مردم كوتاه بود به تربيت خصوصي افراد مي‌پرداخت.

در اين بيست و پنج سال سه تن از چهار نفر ياران علي (ع) كه در همه احوال در پيروي او ثابت قدم بودند (سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد) در گذشتند ولي جمعي از صحابه و گروه انبوهي از تابعين در حجاز و يمن و عراق و غيره آنها در سلك پيروان علي در آمدند و در نتيجه پس از كشته شدن خليفه سوم از هر سوي به آن حضرت روي نموده وبهرنجو بود باوي بيعت كردند و وي را براي خلافت برگزيدند.

5- انتها خلافت باميرالمومنين علي (ع) و روش آن حضرت

خلافت علي (ع) در اواخر سال سي و پنج هجري قمري شروع شد و تقريبا چهار سال و 9 ماه ادامه يافت. علي (ع) در خلافت رويه پيغمبر اكرم (ص) را معمول مي‌داشت و غالب تغييراتي را كه در زمان خلافت پيشينيان پيدا شده بود بحالت اولي برگردانيد و عمال نالايق را كه زمام امور را درست داشتند از كار بر كنار كرد و در حقيقت يك نهضت انقلابي بود و گرفتاريهاي بسياري در برداشت.

علي عليه السلام نخستين روز خلافت در سخنراني كه بمردم نمود چنين گفت " آگاه باشيد گرفتاري كه شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد امروز دوباره بسوي شما برگشته و دامن گيرتان شده است. بايد درست زيرو روي شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتاده‌اند پيش افتند و آنان كه بناروا پيشي مي‌گرفتند كه عقب افتند (حق است و باطل و هر كدام اهلي دارد بايد از حق پيروي كرد) اگر باطل بسيار است چيز تازه اي نيست و اگر حق كم است گاهي كم نيز پيش مي‌افتد و اميد پيشرفت نيز هست. البته كم اتفاق مي‌افتد كه چيز كه پشت بانسان كند دوباره برگشته و روي نمايد"

علي عليه السلام بحكومت انقلابي خود ادامه داد و چنانكه لازم طبيعت هر نهضت انقلابي است عناصر مخالف كه منافع شان بخطر مي‌افتد از هر گوشه و كنار سر بمخالفت بر افراشتند و بنام خونخواهي خليفه سوم جنگهاي داخلي خونيني بر پا كردند كه تقريبا در تمام مدت خلافت علي (ع) ادامه داشت بنظر شيعه مسببين اين جنگهاي داخلي جز منافع شخصي منظوري نداشتند و خون خواهي خليفه سوم دستاويز عوام فريبانه اي پيش نبود و حتي سو تفاهم نيز در كارنبود سبب جنگ اول كه جنگ جمل ناميده مي‌شود غائله اختلاف طبقاني بود كه از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود علي (ع) پس از آنكه بخلافت شناخته شد مالي در ميان مردم بالسويه قسمت فرمود چنانكه سيرت پيغمبر اكرم نيز همان گونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت بر آشفت و بناي تمرد گذاشته و بنام زيارت كعبه از مدينه بمكه رفتند وام المومنين عائشه را كه در مكه بود و با علي (ع) ميانه خوبي نداشت با خود همراه ساخته بنام خونخواهي خليفه سوم نهضت و جنگ خونين جمل را بر پا كردند.

با اينكه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند از وي دفاع نكردند و پس از كشته شدن وي اولين كسي بودند كه از طرف خود و مهاجرين بعلي بيعت كردند و همچنين ام المونين عايشه خود از كساني بود كه مردم را بقتل خليفه سوم تحريص مي‌كرد (5) و براي اولين بار كه قتل خليفه سوم را شنديد بوي دشنام داد و اظهار مسرت نمود. اساسا مسببين اصلي قتل خليفه صحابه بودند كه از مدينه باطراف نامه ها نوشته مردم را برخليفه مي‌شورانيدند.

سبب جنگ دوم كه جنگ صفين ناميده مي‌شود و يكسال و نيم طول كشيد طمعي بود كه معاويه در خلافت داشت و بعنوان خونخواهي خليفه سوم اين جنگ را بر پا كرد و بيشتر از صد هزار خون ناحق ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله مي‌كرد, نه دفاع زيرا خونخواهي هرگز بشكل دفاع صورت نمي گيرد.

عنوان اين جنگ خونخواهي خليفه سوم بود با اينكه خود خليفه سوم در آخرين روزهاي زندگي خود براي دفع آشوب از معاويه استمداد نمود وي با لشگري از شام بسوي مدينه حركت نموده آنقدر عمدا در راه توقف كرد تا خليفه را كشتند انگاه بشام برگشته بخونخواهي خليفه قيام كرد.

و همچنين پس از آنكه علي شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه كرد ديگر خون خليفه سوم را فراموش كرده قتله خليفه را تعقيب نكرد.

پس از جنگ صفين جنگ نهروان در گرفت در اين جنگ جمعي از مردم كه در ميانشان صحابي نيز يافت مي‌شد در اثر تحريكات معاويه در جنگ صفين به‌علي شوريدند و در بلاد اسلامي با آشوبگري پرداخته هر جا از طرفداران علي عليه السلام مي‌يافتند مي‌كشتند حتي شكم زنان آبستن را پاره كرده جنين ها را بيرون مي‌آورده سر مي‌بريدند.

علي عليه السلام اين عائله را نيز خوابانيد ولي پس از چندي در مسجد كوفه در سر نماز بدست برخي از اين خوارج شهيد شد.

علي (ع) در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع در هم ريخته اسلام را كاملا بحال اولي كه داشت برگرداند ولي از سه جهت عمده موفقيت حاصل كرد.

1-       به واسطه سيرت عادله خود قيافه جذاب سيرت پيغمبر اكرم را بمردم خاصه بنسل جديد نشان داد وي در برابر شوكت كسرائي و قيصري معاويه در زي فقرا و ماند يكي از بينواترين مردم زندگي مي‌كرد وي هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگري را بگدائيت و نيرومندي را بناتواني ترجيح نداد.

2-       باآنهمه گرفتاريهاي طاقف فرسا و سرگرم كننده ذخاير گرانبهائي از معارف الهيه و علوم حقه اسلامي را ميان مردم بيادگار گذاشت.

مخالفين علي (ع) مي‌گويند: وي مرد شجاعت بود نه مرد سياست زيرا او ميتوانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف موقتا از در آشتي و صفا در آمده آنان را با مداهنه راضي و خوشنود نگهدارد و بدين وسيله خلافت خود را تحكيم كند سپس به قلع و قمع شان بپردازد.

ولي اينان اين نكته را ناديده گرفته‌اند كه خلافت علي يك نهضت انقلابي بود و نهضت هاي انقلابي بايد از مداهنه و صورت سازي دور باشد مشابه اين وضع در زمان بعثت پيغمبر اكرم نيز پيش آمد و كفار و مشركين بارها بان حضرت پيشنهاد سازش دادند و اينكه آن حضرت بخدايانشان متعرض نشود ايشان نيز كاري با دعوت وي نداشته باشند ولي پيغمبر اكرم نپذيرفت بااينكه مي‌توانست در آن روزهاي سخت مداهنه و سازش كرده موقع خود را تحكيم نمايد سپس بمخالفت دشمنان قد علم كند, اساسا دعوت اسلامي هرگز اجازه نمي دهد كه در راه زنده كردن حقي حق ديگري كشته شود يا باطلي را با باطل ديگري رفع نمايند و ايات زيادي در قرآن كريم در اين باره موجود است.

گذشته از اينكه مخالفين علي در راه پيروزي و رسيدن بهدف خود از هيچ جرم وجنايت ونقض قوانين صريح اسلام فروگذار نمي كردند و هر لكه را بنام اينكه صحابه هستند و مجتهدند مي‌شستند ولي علي بقوانين اسلام پاي بند بود.

از علي (ع) در فنون متفرقه عقلي و ديني و اجتماعي نزديك به يازده هزار كلمات قصار ضبط شده و معارف اسلام را درسخنرانيهاي خود با بليغ ترين لهجه و روان ترين بيان ايراد نمود وي دستور زبان عربي را وضع كرد و اساس ادبيات عربي را بنياد نهاد وي اول كسي است در اسلام كه در فلسفه الهي غور كرده بسبك استدلال آزاد و برهان منطقي سخن گفت ومسائلي را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده و در اين باب بحدي عنايت بخرج مي‌داد كه در بحبوحه جنگها به بحث علمي مي‌پرداخت.

3-       گروه انبوهي از رجال ديني و دانشمندان اسلامي را تربيت كرد كه در ميان ايشان جمعي از رهاد و اهل معرفت مانند اويس قرني و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجري وجود دارند كه در ميان عرفا اسلامي مصادر عرفان شناخته شده‌اند و عده اي مصادر اوليه علم فقه و كلام وتفسير و قرائت وغير آنها مي‌باشند.

 

انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثي

پس از شهادت امير المومنين علي (ع) بموجب وصيت آنحضرت و بيعت مردم حضرت حسن بن علي (ع) كه پيش شيعه دوازه امامي امام دوم مي‌باشد متصدي خلافت شد ولي معاويه آرام ننشسته بسوي عراق كه مقر خلافت بود لشكر كشيده با حسن بن علي بجنگ پرداخت.

وي با دسيسه هاي مختلف و دادن پولهاي گزاف تدريجا ياران و سرداران حسن بن علي را فاسد كرده بالاخره حسن بن علي را مجبور نمود كه بعنوان صلح خلافت را بوي واگذار كند و حسن بن علي نيز خلافت را باين شرط كه پس از در گذشت معاويه بوي برگردد و بشيعيان وي تعرض نشود بمعاويه واگذار نمود.

در سال چهل هجري معاويه بر خلافت اسلامي استيلا يافت و بلافاصله بعراق آمده در سخنراني كه كرده بمردم اخطار نموده گفت من با شما سر نماز و روزه نمي جنگيدم بلكه ميخواستم بر شما حكومت كنم و بمقصود خود رسيدم و نيز گفت پيماني كه با حسن بستم لغو و زير پاي من است. معاويه با اين سخن اشاره مي‌كرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقررات ديني ضمانتي نخواهد داشت و همه نيروي خود را در زنده نگهداشتن حكومت خود بكار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتي سلطنت و پادشاهي است نه خلافت و جانشيني پيغمبر خدا. و از اينجا بود كه بعضي از كساني كه بحضور وي باريافتند بعنوان پادشاهي سلامش دادند. و خودش نيز در برخي از مجالس خصوصي از حكومت خود با ملك و پادشاهي تعبير مي‌كرد. اگر چه در ملا عام خود را خليفه معرفي مي‌نمود. و البته پادشاهي كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را بدنبال خود دارد و بالاخره نيز به نيت خودجامه عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را كه جواني بي بند و بار بود وكمترين شخصيت ديني نداشت ولايت عهد داده بجانشيني خود برگزيد و آن همه حادثه ننگين ببار آورد.

معاويه با بيان گذشته خود اشاره مي‌كرد كه نخواهد گذاشت حسن (غ) پس از وي بخلافت برسد يعني درخصوص خلافت بعد از خود فكري ديگر دارد و آن همان بود كه حسن را باسم شهيد كرد. و راه را براي فرزند خود يزيد هموار ساخت. معاويه با الغا‌ پيمان نامبرده مي‌فهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و اسايش بسر برند و كمافي السابق بفعاليت هاي ديني خود ادامه دهند و همين معني را نيز جامه عمل پوشانيد.

وي اعلام نمود كه هر كس در مناقب اهل بيت حديثي نقل كند هيچگونه مصونيتي در جان و مال و عرض خود نخواهد داشت و دستور داد هر كه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثي بياورد جايزه كافي بگيرد و در نتيجه اخبار بسياري در مناقب صحابه جعل شد و دستور داد در همه بلاد اسلامي در منابر به علي (ع) ناسزا گفته شود ( و اين دستور تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموي اجرا مي‌شد) وي بدستياري عمال و كارگردانان خود كه جمعي از ايشان صحابي بودند خواص شيعه علي را كشت و سر برخي از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند بناسزا و بيزاري از علي تكليف مي‌كرد و هر كه خودداري مي‌كرد بقتل مي‌رسيد.

 

سخت ترين روزگار براي شيعه

سخت ترين زمان براي شيعه در تاريخ تشيع همان زمان حكومت بيست ساله معاويه بود كه شيعه هيچگونه مصونيتي نداشت و اغلب شيعيان اشخاص شناخته شده و مارك دار بودند و دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم و امام سوم) كه در زمان معاويه بودندكمترين وسيله اي براي برگرداندن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتند حتي امام سوم شيعه كه در ششماه اول سلطنت يزيد قيام كرد با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد, در مدت ده سالي كه در خلافت معاويه ميزيست تمكن اين اقدام را نيز نداشت.

اكثريت تسنن اين همه كشتارهاي ناحق و بي بندوباريها را كه بدست صحابه و خاصه معاويه و كارگردانان وي انجام يافته است توجيه مي‌كنند كه آنان صحابه بودند و بمقتضاي احاديثي كه از پيغمبر اكرم رسيده صحابه مجتهدند و معذور و خداوند ازايشان راضي است و هر جرم و جنايتي كه ازايشان سربزند معفواست. ولي شيعه اين عذر را نمي پذيرد زيرا:

اولا معقول نيست يك رهبر اجتماعي مانند پيغبر اكرم براي احيا حق وعدالت و آزادي برپا خواسته و جمعي راهم عقيده خود گرداند كه همه هستي خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته آنرا لباس تحقق بخشند و وقتي كه بمنظور خود نايل شد ياران خود رانسبت بمردم و قوانين مقدسه خود آزادي مطلق بخشد و هر گونه حق كشي و تبهكاري و بي بند و باري را از ايشان معفوداند يعني با دست وابزاري كه بنائي را بر پا كرده باهمان دست و ابزار آنرا خراب كند.

و ثانيا اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مي‌كند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفي مي‌نمايد از راه خود صحابه بما رسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه بشهادت تاريخ قطعي با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمي كردند صحابه بودند كه دست به كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودند و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اي در حق همديگر روا نمي داشتند.

بنابر آنچه گذشت بشهادت عمل خود صحابه اين روايت صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناي ديگري است غير از مصونيت و تقديس قانوني صحابه.

واگر فرضا خداي متعال در كلام خود روزي از صحابه در برابر خدمتي كه در اجرا فرمان او كرده‌اند اظهار فرمايد معني آن تقدير از فرمانبرداري گذشته آنان است نه اينكه در آينده مي‌توانند هر گونه نافرماني كه دل شان مي‌خواهد بكنند.

 

استقرار سلطنت بني اميه

سال شصت هجري قمري معاويه در گذشت و پسرش يزيد طبق بيعتي كه پدرش از مردم براي وي گرفته بود زمام حكومت اسلامي را در دست گرفت.

يزيد به شهادت تاريخ هيچگونه شخصيت ديني نداشت. جواني بود حتي در زمان حيات پدر اعتنائي به اصول و قوانين اسلام نمي كرد و جز عياشي و بي بند و باري و شهوت راني سرش نمي شد و در سه سال حكومت خود فجايعي راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آنهمه فتنه ها كه گذشته بود سابقه نداشت.

سال اول, حضرت حسين بين علي را كه سبط پيغمبر اكرم بود با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيع ترين وضعي كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را بهمراه سرهاي بريده شهدا در شهرها گردانيد و در سال دوم مدينه را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز بلشكريان خود مباح ساخت و سال سوم كعبه مقدسه را خراب كرده و آتش زد و پس از يزيد آل مروان از بني اميه زمام حكومت اسلامي را بتفصيلي كه در تواريخ ضبط شده در دست گرفتند حكومت اين دسته يازده نفري كه نزديك بهفتاد سال ادامه داشت روزگار تيره و شومي براي اسلام و مسلمين بوجود آورد كه در جامعه اسلامي جز يك امپراطوري عربي استبدادي كه نام خلافت اسلامي بر آن گذاشته شده بود حكومت نمي كرد و در دوره حكومت اينان كار بجائي كشيد كه خليفه وقت كه جانشين پيغمبر اكرم و يگانه حامي دين شمرده مي‌شد بي محابا تصميم گرفت بالاي خانه كعبه غرفه اي بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا بخوش گذراني بپردازد.

خليفه وقت قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعري كه خطاب بقرآن انشا كرد گفت: روز قيامت كه پيش خداي خود حضور مي‌يابي بگوي خليفه مرا پاره كرد.

البته شيعه كه اساسا اختلاف نظر اساسي شان با اكثريت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامي و مرجعيت ديني بود, در اين دوره تاريخ روزگاري تلخ و دشوار مي‌گذرانيدند ولي شيوه بيدادگري و بي بيند و باري حكومتهاي وقت و قيافه مظلوميت و تقوي و طهارت پيشوايان اهل بيت آنان را روز بروز در عقايدشان استوارتر مي‌ساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضورت حسين پيشواي سوم شيعه در توسعه يافتن تشيع و بويژه در مناطق دور از مركز خلافت مانند عراق و يمن وايران كمك بسزائي كرد.

گواه اين سخن اين است كه در زمان امامت پيشواي پنجم شيعه كه هنوز قرن اول هجري تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم نگذشته بود بمناسبت ؟ اسلامي مانند سيل بدور پيشواي پنجم ريخته باخذ حديث و تعليم معارف ديني پرداختند. هنوز قرن اول هجري تمام نشده بود كه چند نفر از امرا دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاده و شيعه نشين كردند. ولي درعين حال شيعه بحسب دستور پيشوايان خود در حال تقيه و بدون تظاهر به مذهب زندگي مي‌كردند. بارها در اثر كثرت فشار سادات علوي بر ضد بيدادگريهاي حكومت قيام كردند ولي شكشت خوردند و بالاخره جان خود را در اين راه گذاشتند و حكومت بي پرواي وقت در پايمال كردن شان فروگذاري نكرد جسد زيد را كه پيشواي شيعه زيديه بود از قبر بيرون آورده بدار آويختند و سه سال بر سر دار بود پس از آن پايين آورده و آتش زدند و خاكسترش را بباد دادند بنحوي كه اكثر شيعه معتقدند امام چهارم و پنجم نيز بدست بني اميه باسم در گذشته‌اند و در گذشته امام دوم و سوم نيز بدست آنان بود.

فجايع اعمال امويان بحدي فاش و بي پرده بود كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض الطاعه مي‌دانستند ناگزير شده خلفا را بدودسته تقسيم كردند. خلفا راشدين كه چهار خليفه اول پس از رحلت پيغمبر اكرم مي‌باشد (ابوبكر و عمر و عثمان و علي) و خلفا غير راشدين كه از معاويه شروع مي‌شود.

امويين در دوران حكومت خود در اثر بيداد گري و بي بند و باري باندازه اي نفرت عمومي را جلب كرده بودند كه پس از شكست قطعي و كشته شدن آخرين خليفه اموي دو پسروي با جمعي از خانواده خلافت از دارالخلافه گريختند و بهر جا روي آورند پناهشان ندادند بالاخره پس از سرگردانيها بسيار كه در بيابانهاي نوبه و حبشه بجاوه كشيدند و بسياري از ايشان از گرسنگي و تشنگي تلف شدند. بجنوب يمن در آمدند و بدوريوزگي خرج راهي از مردم تحصيل كرده در زي حمالان عازم مكه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند.

 

شيعه در قرن دوم هجري

در اواخر ثلث اول قرن دوم هجري بدنبال انقلابات و جنگهاي خونينني كه در اثر بيدادگري و بدرفتاريهاي بني اميه در همه جاي كشورهاي اسلامي ادامه داشت دعوتي نيز بنام اهل بيت پيغمبر اكرم در ناحيه خراسان ايران پيدا شده متصدي دعوت ابومسلم مروزي سردار ايراني بود كه بضرر خلافت اموي قيام كرد و شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموي را برانداخت. اين نهضت و انقلاب اگرچه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مي‌گرفت و كم و بيش عنوان خونخواهي شهدا اهل بيت را داشت و حتي از مردم براي يكمرد پسنديده از اهل بيت مي‌گرفتند با اينهمه بدستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود. بگواهي اينكه وقتي كه ابومسلم بيعت خلافت را بامام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت وي جدا رد كرد و فرمود "تو از مردان من نيستي و زمان نيز زمان من نيست".

بالاخره بين عباس بنام اهل بيت خلافت را ربودند و در آغاز كار روزي چند بمردم و علويين روي خوش نشان دادند حتي بنام انتقام شهدا علويين, بين اميه را قتل عام كردند و قبور خلفا بين اميه را شكافته هر چه يافتند در بيدادگري و بي بندو باري هيچگونه فروگذاري نكردند.

ابوحنيفه رئيس يكي از چهارمذهب اهل تسنن بزندان منصور رفت و شكنجه ها ديد و ابن حنبل رئيس يكي از چهار مذهب, تازيانه خورد و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار باسم در گذشت و علويين را دسته دسته گردن مي‌زدند يا زنده زنده دفن مي‌كردند يالاي ديوار يا زير ابنيه دولتي مي‌گذاشتند.

هارون خليفه عباسي كه در زمان وي امپراطوري اسلامي باوج قدرت و وسعت خود رسيده بود و گاهي خليفه خورشيد نگاه مي‌كرد و آنرا مخاطب ساخته مي‌گفت بهركجا مي‌خواهي بتاب كه بجائي كه از ملك من بيرون است نخواهي تافت از طرفي لشكريان وي درخاور و باختر جهان پيش مي‌رفتند ولي از طرفي در جسر بغداد كه در چند قدمي قصر خليفه بود بي اطلاع واجازه خليفه مامور گذاشته از عابرين حق عبور مي‌گرفتند حتي روزي خود خليفه كه مي‌خواست از جسر عبور كند جلوش را گرفته حق العبور مطالبه كردند.

يك مغني باخواندن دو بيت شهوت انگيز امين خليفه عباسي را سر شهوت آورد امين سه ميليون در هم نقره بوي بخشيد معني از شادي خود را بقدم خليفه انداخته گفت: يا امير المومنين اينهمه پول را بمن ميبخشي؟ خليفه در پاسخ گفت اهميتي ندارد ما اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور مي‌گيريم.

ثروت سرسام آوري كه همه ساله از اقطار كشورهاي اسلامي بعنوان بيت المال مسلمين بدارالخلافه سرازير ميشد بمصرف هوسراني و حق كشي خليفه وقت مي‌رسيد. شماره كنيزان پريوش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفا عباسي بهزاران مي‌رسيد.

وضع شيعه از انقراض دولت اموي ورودي كار آمدن بني عباس كوچكترين تغييري پيدا نكرد جز اينكه دشمنان بيدادگري وي تغيير اسم دادند.

 

شيعه در قرن سوم هجري

با شروع قرن سوم شيعه نفس تازه اي كشيد و سبب آن اولاد اين بود كه كتب فلسفي و علمي بسياري از زبان يوناني و سرياني و غير آنها بزبان عربي ترجمه شد و مردم بتعليم علوم عقلي و استدلالي هجوم آوردند علاوه بر آن مامون خليفه عباسي (195-218) معتزلي مذهب باستدلال عقلي در مذهب علاقمند بود و در نتيجه بتكلم استدلالي در اديان و مذاهب رواج تام و آزادي كامل داده بود و علما و متكلمين شيعه از اين آزادي استفاده كرده در فعاليت علمي و در تبليغ مذهب اهل بيت فروگذاري نمي كردند.

و ثانيا مامون عباسي باقتضاي سياست خود بامام هشتم شيعه اماميه ولايت عهد داده بود و در اثر آن علويين و دوستان اهل بيت تااندازه اي از تعرض اوليا دولت مصون بوده و كم و بيش از آزادي بهره مند بودند ولي بازديري نگذشت كه دم برنده شمشير بسوي شيعه برگشت و شيوه فراموش شده گذشتتگان بسراغ شان آمد خاصه در زمان متوكل عباسي 232-247 هجري كه مخصوص باعلي و شيعيان وي دشمني خاصي داشت و هم بامروي بود كه مزار امام سوم شيعه اماميه را در كربلا با خاك يكسان كردند.

 

شيعه در قرن چهارم هجري

در قرن چهارم هجري عواملي بوجود آمد كه براي وسعت يافتن تشيع و نيرومند شدن كمك بسزائي مي‌كرد از آن جمله سستي اركان خلافت بني عباس و ظهور پادشاهان آل‌بويه‌بود.

پادشاهان آل بويه كه شيعه بودند كمال نفوذ را در مركز خلافت كه بغداد بود و همچنين در خود خليفه داشتند و اين قدرت قابل توجه به شيعه اجازه مي‌داد كه در برابر مدعيان مذهبي خود كه پيوسته با تكا قدرت خلافت آنان را خورد مي‌كردند, قد علم كرده آزادانه به تبليغ مذهب بپردازند.

چنانكه مورخين گفته‌اند در اين قرن همه جزيره العرب يا قسمت معظم آن باستثناي شهرهاي بزرگ شيعه بودند و با اين وصف برخي از شهرها نيز مانند هجر و عمان و صعده در عين حال شيعه بودند. در شهر بصره كه پيوسته مركز تسنن بود و با شهر كوفه كه مركز تشيع شمرده مي‌شد رقابت مذهبي داشت, عده اي قابل توجه شيعه بودند و همچنين در طرابلس و نابلس و طبريه و حلب و هرات شيعه بسيار بود و اهواز و سواحل خليج فارس از ايران مذهب شيعه داشت.

در آغاز اين قرن بود كه ناصر اطروش پس از سالها تبليغ كه در شمال ايران بعمل آورد بناحيه طبرستان استيلا يافت و سلطنت تاسيس كرد كه تا چند پشت ادامه داشت و پيش از اطروش نيز حسن بن زيد علوي سالها در طبرستان سلطنت كرده بود. در اين قرن فاطميين كه اسماعيلي بودند بمصر دست يافتند و سلطنت دامنه داري تشكيل دادند.

بسيار اتفاق مي‌افتاد كه در شهرهاي بزرگ مانند بغذاد و بصره و نيشابور كشمكش و زد و خورد و مهاجمه هائي ميان شيعه و سني در مي‌گرفت و در برخي از آنها شيعه غلبه مي‌كرد و از پيش مي‌برد.

 

شيعه در قرن پنجم تا نهم هجري

از قرن پنجم تا اواخر نهم شيعه بهمان افزايش كه در قرن چهارم داشت ادامه مي‌داد و پادشاهاني نيز كه مذهب شيعه داشتند بوجود آمده از تشيع ترويج مي‌نمودند.

در اواخر قرن پنجم هجري دعوت اسماعيليه در قلاع الموت ريشه انداخت و اسماعيليه نزديك بيك قرن و نيم در وسط ايران در حال استقلال كامل مي‌زيستند و سادات مرعشي در مازندران سالهاي متمادي سلطنت كردند.

شاه خدابنده از پادشاهان مغول مذهب شيعه را اختيار كرد و اعقاب او از پادشاهان مغول ساليان دراز در ايران سلطنت كردند و از تشيع ترويج مي‌كردند و همچنين سلاطين آق قويونلو و قويو كه در تبريز حكومت مي‌كردند.

و دامنه حكمراني شان تا فارس و كرمان كشيده مي‌شد و همچنين حكومت فاطميين نيز ساليان دراز در مصر بر پا بود.

البته قدرت مذهبي جماعت با پادشاهان وقت تفاوت مي‌كرد چنانكه پس از برچيده شدن بساط فاطميين روي كار آمدن سلاطين آل ايوب صفحه برگشت و شيعه مصر و شامات؛ آزادي مذهبي را بكلي از دست دادند و جمع كثيري از شيعه از دم شمشير گذشتند.

و از آنجمله شهيد اول محمد بن محمد مكي، يكي از نوابغ فقه شيعه سال 786 هجري در دمشق بجرم تشيع كشته شد و همچنين شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي در حلب بجرم فلسفه بقتل رسيد.

رويهم رفته در اين پنج قرن شيعه از جهت جمعيت در افزايش و از جهت قدرت و آزادي مذهبي موافقت و مخالفت سلاطين وقت بوده‌اند و هرگز در  اين مدت مذهب تشيع در يكي از كشورهاي اسلامي؛ مذهب رسمي اعلام نشده بود.

 

شيعه در قرن 10-11 هجري

سال 906 هجري جوان سيزده ساله اي از خانواده شيخ صفي اردبيلي متوفاي (735) هجري كه از مشايخ طريقت در شيعه بود با سيصد نفر درويش از مريدان پدارانش بمنظور ايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه از اردبيل قيام كرده شروع به كشور گشائي و برانداختن آئين ملوك الطوايفي ايران نمود و پس از جنگهاي خونين كه با پادشاهان محلي و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان كه زمام امپراطوري عثماني را در دست داشتند، موفق شد كه ايران قطعه قطعه را بشكل يك كشور درآورده و مذهب شيعه را  در قلمرو و حكومت خود رسميت دهد.

پس از در گذشت شاه اسمعيل صفوي پادشاهان ديگري از سلسله صفوي تا اواسط قرن دوازدهم هجري سلطنت كردند و يكي پس از ديگري رسميت مذهب شيعه اماميه را تائيد و تثبيت نمودند حتي در زماني كه در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس كبير) توانستند وسعت ارضي كشور و آمار جمعيت را به پيش از دو برابر ايران كنوني (سال هزار و سيصد و هشتاد و چهار هجري قمري) برسانند گروه شيعه در اين دو قرن و نيم تقريبا در ساير نقاط كشورهاي اسلامي بهمان حال سابق با افزايش طبيعي خود باقي بوده است.

شيعه در قرن 12-14 هجري

در سه قرن اخير پيشرفت مذهبي شيعه بهمان شكل طبيعي سابقش بوده است و فعلا كه اواخر قرن چهاردهم هجري است تشيع در ايران مذهب رسمي عمومي شناخته مي‌شود و همچنين در يمن و در عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل مي‌دهد و در همه ممالك مسلمان نشين جهان كم و بيش شيعه وجود دارد و رويهمرفته در كشورهاي مختلف جهان نزديك بصد ميليون شيعه زندگي مي‌كند.

 

انشعابات شيعه

1-       اصل انشعاب و انقراض برخي از شيعه.

2-       زيديه

3-       اسماعيليه و انشعابات شان

4-       نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه

5-       شيعه دوازده امامي و فرقشان بازيديه و اسماعيليه

6-       اشاره به تاريخچه شيعه دوازده امامي .

1- اصل انشعاب

هر مذهبي يك رشته مسائلي (كم يا زياد) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل مي‌دهند مسائلي ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگي مسائل اصلي و نوع آنها را حفظ اصل مشترك انشعابات ناميده مي‌شود

انشعاب در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسماني، كليمي و مسيحي و مجوسي و اسلام و حتي در شعب آن ها نيز وجود دارد.

مذهب شيعه در زمان سه پيشواي اول از پيشوايان اهل بيت (حضرت امير المومنين علي و حسن بن علي و حسين بن علي عليهم السلام) هيچگونه انشعابي نپذيرفت ولي و پس از شهادت امام سوم اكثريت شيع بامامت حضرت علي بن حسين سجاد قائل شدند و اقليتي معروف به كيسانيه پسر سوم علي ع محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنيفه پيشواي چهارم وهمان مهدي موعود است كه در كوه رضوي غايب شده وروزي ظاهر خواهد شد.

پس از رحلت امام سجاد (ع) اكثريت شيعه بامامت فرزندش امام محمد باقر ع معتقد شدند و اقليتي به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به زيديه موسوم شدند.

پس از رحلت امام محمد باقر شيعيان وي بفرزندش امام جعفر صادق (ع) ايمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت، اكثريت فرزندش امام موسي كاظم (ع) را امام هفتم دانستند و جمعي اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود امام گرفتند و از اكثريت شيعه جدا شده بنام اسماعيليه معروف شدند و بعضي پسر ديگر آن حضرت عبدالله افطح و بعضي فرزند ديگرش محمد را پيشوا گرفتند و بعضي در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند.

پس از شهادت امام موسي كاظم (ع) اكثريت شيعه فرزندش امام رضا (ع) را امام هشتم دانستند و برخي در امام هفتم توقف كردند كه به واقفيه معروفند.

ديگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريت شيعه مهدي موعود است انشعاب قابل توجهي بوجود نيامد و اگر وقايعي نيز در شكل انشعاب پيش آمده چند روز بيش نپائيده و خود بخود منحل شده است مانند اينكه جعفر فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود (امام يازدهم) دعوي امامت كرد و گروهي بوي گرويدند ولي پس از روزي چند متفرق شدند و جعفر نيز دعوي خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگري در ميان رجال شيعه در مسائل علمي كلامي و فقهي وجود دارد كه آن ها را انشعاب مذهبي نبايد شمرد.

فرقه هاي نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريت شيعه قرار گرفته‌اند در اندك زماني منقرض شدند جز دو فرقه زيديده و اسماعيليه كه پايدار مانده اند.

و هم اكنون گروهي از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاي ديگر زندگي مي‌كنند. از اين روي تنها بذكراين دو طائفه با اكثريت شيعه كه دوازده امامي مي‌باشند اكتفا مي‌شود.

 

2- شيعه زيديه

زيديده پيروان زيد شهيد فرزند امام سجاد مي‌باشند.زيد سال (121) هجري بر خليفه اموي هشام ابن عبدالملك قيام كرد و گروهي باوي بيعت كردند و در جنگي كه در شهر كوفه ميان او و كسان خليفه در گرفت كشته شد.

وي پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده مي‌شود و پس از وي فرزندش يحيي بن زيد كه بر خليفه اموي وليدبن يزيد قيام كرده و كشته شد، بجاي وي نشست و پس از وي محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله كه بر خليفه عباسي منصور دوانقي شوريده و كشته گرديدند، براي امامت برگزيده شدند.

پس از آن تا زماني زيديده غير منظم بود تا ناصر اطروش كه از عقاب برادر زيد بود در خراسان طهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده بسوي مازندران كه هنوز اهالي آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت جمع كثيري را مسلمان كرده بمذهب زيديه درآورده سپس بدستياري آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و بامامت پرداخت و پس از وي اعقاب او تا مدتي در آن سامان امامت كردند.

بعقيده زيديه در ابتدا حال، مانند خود زيد دو خليفه اول را (ابوبكر وعمر) جزو ائمه مي‌شمردند ولي پس از چندي جمعي از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از علي عليه السلام شروع كردند.

بنا بر آنچه گفته‌اند زيديه در اصول اسلام مذاق معتزله و در فروغ، فقه ابي خنيفه رئيس يكي از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصري نيز در پاره اي از مسائل در ميانشان هست.


3-شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان

باطنيه: امام ششم شيعه فرزند پسري داشت بنام اسماعيل كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت بمرگ اسماعيل استشهاد كرد حتي حاكم مدينه را نيز شاهد گرفتن در اين باره جمعي معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است و دو باره ظهور مي‌كند و همان مهدي موعود است و استشهاد امام ششم بمرگ او يك نوع تعمد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسي بعمل آورده است و جمعي معتقد شدند كه امامت حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد و جمعي معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر در گذشته امام مي‌باشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب او است.

دو فرقه اولي پس از اندك زماني منقرض شدند ولي فرقه سوم تا كنون باقي هستند و انشعاباتي نيز پيدا كرده اند.

اسماعيليه بطور كلي فلسفه اي دارند شبيه بفلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندي آميخته مي‌باشد و در معارف و احكام اسلام براي هر ظاهري باطني و براي هر تنزيلي تاويلي قائلند اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالي از حجت نمي شود و حجت خدا بر دو گون است ناطق و صامت، ناطق پيغمبر و صامت ولي و امام است كه وصي پيغمبر مي‌باشد و در هر حال حجت مظهر تام ربوبيت است.

اساس حجت پيوسته روي عدد هفت ميچرخد بااين ترتيب كه يك نبي مبعوث مي‌شود كه داراي نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وي هفت وصي داراي وصايت بوده و همگي داراي يك مقام مي‌باشند جز اينكه وصي هفتمين داراي نبوت نيز هست و سه مقام دارد. نبوت و وصايت و ولايت باز پس از وي هفت وصي كه هفتمين داراي سه مقام مي‌باشد و بهمين ترتيب.

مي گويند: آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت، و هفت وصي داشت كه هفتمين آنان نوح و. داراي نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم (ع) وصي هفتمين نوح و موسي وصي هفتمين عيسي و محمد بن اسماعيل وصي هفتمين محمد (ص) باين ترتيب محمد (ص) و علي و حسين و علي بن حسين سجاد و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن علي را امام نمي دانند) و پس از محمد بن اسماعيل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اولي از ملوك فاطميين مصر كه اولشان عبيدالله مهدي بيناي گذار سلطنت فاطمين مصر مي‌باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روي زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت‌اند و جود دارد ولي بعضي از شعب (دروزيه باطنيه شش نفر از انقباء را از ائمه مي‌گريدند و شش نفر از ديگران.

در سال 278 هجري( چند سال قبل از ظهور عبيدالله مهدي در آفريقا) شخصي خوزستاني ناشناسي كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نمي كرد در حوالي كوفه پيدا شد شخص نامبرده روزها را روزه مي‌گرفت و شبها را بعبادت مي‌گذرانيد و از دسترنج خود ارتزاق مي‌كرد و مردم را بمذهب اسماعيليه دعوت نمود.

بدينوسيله مردم انبوهي را بخود گروانيد و دوازده نفر بنام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبري نشد.

پس از مردناشناس، احمد معروف بقرمط در عراق بجاي وي نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين مي‌گويند او نماز تازه اي را به جاي نمازهاي پنچگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال سران ديگري از باطنيه بدعوت قيام كرده گروهي از مردم را بدور خود گرد آورد.

اينان براي جان و مال كساني كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامي قائل نبودند و از اين روي در شهرهائي از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مي‌ريختند و مال شان را بيغما مي‌برند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر حجاج را كشتند وزادو راحله شان را بيغما بردند. ابوطاهر قومطي يكي از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتارو تا راج اموال مردم گذاري نكرد و در سال 317 با گروه انبوهي از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت مختصر دولتيان, وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتي در مسجد الحرام و  داخل كعبه جوي خون روان ساخت پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و در كعبه را كند و حجراسودرا از جاي خود در آورده بيمن برد كه مدت بيست و دو سال پيش قرامطه بود.

در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده أنان را خارج از أئين اسلام شمردند و حتي عبيد الله مهدي پادشاه فاطمي كه أن روزها در افريقا طلوع كرده خود را مهدي موعود و امام اسماعيليه معرفي مي‌كرد, از قرامطه بيزاري جست.

طبق اظهار مورخين, مشخص مذهبي باطنيه اين استكه احكام و مقررات ظاهري اسلام و را بمقامات باطني عرفاني تاويل مي‌كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كساني مي‌دانند كه كم خرد و از كمال معنوي بي بهرهي بوده‌اند با اين وصف گاهي برخي از مقررات از مقام امامت شان صادر مي‌شود.

 

4- نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه

عبيد الله مهدي كه سال 296 هجري قمري در افريقا طلوع كرد بطريق اسماعيليه بامات خود دعوت كرد و سلطنت فاطمي را تاسيس نمود پس از وي اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب سلطنت و امامت اسماعيليه را داشتند پس از هفتمين كه مستنصر بالله سعدبن علي بود دو فرزندي نزارو مستعلي سر خلافت  و امامت منازعه كردند و پس ازكشمكش بسيار و جنگهاي خونين مستعلي غالب شد و برادر خود نزار را دستگير نموده زنداني ساخت تامرد.

در اثر اين كشمكش پيروان فاطمين دو دسته شدند "نزاريه و مستعليه" نزاريه گروندگان حسن صباح مي‌باشند كه از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر, براي طرفداري كه از نزار مي‌نمودند, بحكم مستعلي از مصر اخراج شد وي بايران آمده پس از چندي از قلعه الموت از توابع قزوين سردر أورد قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و بسلطنت پرداخت در أغاز كار بنزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن سال 518 هجري قمري "بزرگ اميد رود باري" و پس از وي فرندش "كيا محمد" بشيوه و أئين حسن صباح سلطنت كردند و پس وي فرزندش "حسن علي ذكره السلام" پادشاه چهارم الموتي روش  حسن صباح را كه نزاري بود برگردانيده به باطنيه پيوست.

تا هلاكوخان مغول بايران حمله كرد, وي قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد بناي قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از أن در سال 1255 هجري أقا خان محلاتي كه از نزاريه بود در ايران بمحمد شاه قاجار ياغي شد و در قيامي كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئي فرار كرد و دعوت باطني نزاري را با مامت خود متنشر ساخت و دعوتشان تاكنون باقي است و نزاريه فعلا أقا خانيه ناميده مي‌شوند.

مستعليه- پيروان مستعلي فاطمي بودند كه امامت شان در خلفا فاطمين مصر باقي ماند تا در سال 557 هجري قمري منقرض شدند و پس از چندي فرقه "بهره" در هند بهمان مذهب ظهور كردند و تا كنون نيز مي‌باشند.

دروزيه- طائفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در أغاز كار پيروان خلفا فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمي بدعوت نشتگين دروزي بباطنيه ملحق شدند دروزيه در "الحاكم بالله" كه باعتقاد ديگران كشته شده متوقف گشته مي‌گويند وي غيبت كرد و به أسمان بالا رفته و دوباره بميان مردم خواهد برگشت.

مقنعه- در أغاز پيروان عطا مروي معروف به مقنع بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابومسلم خراساني بوده است و پس از ابومسلم مدعي شد كه روح ابومسلم در وي حلول نموده است و پس از ابومسلم مدعي شد كه روح ابومسلم در وي حلول نموده است و پس از چندي دعوي پيغمبري و سپس دعوي خدائي كرد و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماورا النهر بمحاصره افتاد و چون بدستگيري و كشته شدن خود يقين نمود أتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل أتش شده و سوخت پيروان عطا مقنع پس از چندي مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و بفرقه باطنيه ملحق شدند.

 

شيعه دوازده امامي و فرق ايشان بازيديه و اسماعيليه

اكثريت شيعه كه اقليت هاي نامبرده از أن منشعت و جدا شده‌اند شيعه اماميه و دوازده امامي ناميده مي‌شوند و چنانكه گفتيم در أغاز پيدايش بعنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسي از مسائل اسلامي پيدا شده اند.بي أنكه در أئيني كه طبق تعليم پيغمبر اكرم (ص) در ميان مسليمن معاصر أنحضرت بود سخني داشته باشند و أن دو مسئله "حكومت اسلامي و مرجعيت علمي" بود كه شيعه أن را حق اختصاصي اهل بيت مي‌دانسته.

شيعه مي‌گفتند: خلافت اسلامي كه البته ولايت باطني و پيشوائي معنوي لازم لاينفك أن است از أن علي و اولاد علي عليه السلام است كه بموجب تصريح خود پيغمبر اكرم (ص) و ساير ائمه اهل بيت, دوازده تن مي‌باشند و در عين حال كه بحيات معنوي كامل نيز مشتملند داراي اصالت و اعتبارند و تا قيامت فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد به دست أورد و بس و از اينجا روشن مي‌شود كه :

فرق كلي ميان شيعه دوازده امامي و شيعه زيدي اين است كه شيعه زيدي غالب امامت را مختص باهل بيت نمي داند و عدد ائمه را بدوازده منحصر نمي بيند و از فقه اهل بيت پيروي نمي كند بر خلاف شيعه دوازده امامي. و فرق كلي ميان شيعه دوازده امامي و شيعه اسماعيلي نيز اين است كه اسمعيليه معتقدند كه امامت بدور "هفت " گردش مي‌كند و نبوت در حضرت محمد (ص) ختم نشده است. و تغيير و تبديل در احكام شريعت بلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه بقول باطنيه مانع ندارد بر خلاف شيعه دوازده امامي كه حضرت محمد (ص) را خاتم الانبيا مي‌دانند و براي وي دوازده وصي و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر غير قابل نسخ مي‌بيند و براي قرأن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات مي‌كنند.

 

خاتمه فصل

دو طائفه شيخيه و كريمخانيه كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامي پيدا شده‌اند نظر باينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پاره اي از مسائل نظري است نه در اثبات و نفي اصل مسائل, جدائي ايشان را انشعاب نشمرديم.

و همچنين فرقه "علي اللهي" از شيعه 12 امامي كه غلاه نيز ناميده مي‌شوند و مانند باطنيه شيعه اسماعيلي تنها بباطن قائلند از اين روي كه هيچگونه منطق منظمي ندارند بحساب نياوريم.

خلاصه تاريخچه شيعه دوازده امامي

چنانكه در فصول گذشته روشن شد اكثريت شيعه همان شيعه دوازده امامي بودند و همان عده از دوستان و هواداران علي عليه السلام بودند كه پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص) براي احيا حقوق اهل بيت, در خصوص خلافت و مرجعيت علمي بانتقاد و اعتراض پرداختند و از اكثريت مردم جدا شدند.

شيعه درزمان خلفا راشدين (11-35 هقمري) پيوسته زير فشار قرار داشتند و پس از أن در مدت خلافت بني اميه (40-132) هر گونه امن و مصونيت از جان و مال شان برداشته شده بود ولي هر چه فشار ستم و بيداگري بر ايشان بيشتر مي‌شد, در عقيده بيشتر بهره مي‌بردند و از أن پس در اواسط قرن دوم كه خلفا عباسي زمام حكومت اسلامي را بدست گرفتند, شيعه از فتوري كه در اين ميان پيدا شد نفسي تازه كرد ولي با مهلت كمي باز عرصه بر ايشان تنگ شد تا اواخر قرن سوم هجري روز بروز تنگ تر مي‌شد.

در اوايل قرن چهارم كه سلاطين با نفوذ أل بويه كه شيعه بودند روي كار أمدند شيعه قدرتي كسب كرد و تا حدود زيادي أزادي عمل يافت و به مبارزه علني پرداخت و تا أخر قرن پنجم جريان كار بهمين ترتيب بود و اوايل قرن ششم كه حمله مغول أغاز شد در اثر گرفتاريهاي عمومي و هم در اثر ادامه يافتن جنگهاي صليبي حكومتهاي اسلامي چندان فشار بعالم تشيع وارد نمي ساختند. و مخصوصا شيعه شدن جمعي از سلاطين مغول در ايران, و حكومت سلاطين مرعشي از مازنداران در قدرت و وسعت جمعيت شيعه كمك بسزائي نمود و در هر گوشه از ممالك اسلامي و خاصه در ايران تراكم ميليون ها نفر شيعه را محسوس ساخت و اين وضع تا اواخر قرن نهم هجري ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجري در اثر ظهور سلطنت صفويه در ايران پهناور أن روز, مذهب شيعه رسميت يافت و تا كنون كه اواخر قرن 14 هجري مي‌باشد بر سميت خود باقي است و بعلاوه در همه نقاط جهان ده ها ميليون شيعه زندگي مي‌كنند


"بسمه الله الرحمن الرحيم"

 

عنوان تحقيق

شيعه

 

نام دبير

آقاي تركمني

 

تهيه كننده

محمد يزدي كلاس 4/1

 

 

سال تحصيلي 84-83


فهرست مطلب

شيعه. 1

انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثي.. 14

سخت ترين روزگار براي شيعه. 16

استقرار سلطنت بني اميه. 18

شيعه در قرن دوم هجري.. 21

شيعه در قرن سوم هجري.. 23

شيعه در قرن چهارم هجري.. 23

شيعه در قرن پنجم تا نهم هجري.. 25

شيعه در قرن 10-11 هجري.. 26

شيعه در قرن 12-14 هجري.. 27

انشعابات شيعه. 27

1- اصل انشعاب.. 27

2- شيعه زيديه. 29

3-شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان. 31

4- نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه. 34

شيعه دوازده امامي و فرق ايشان بازيديه و اسماعيليه. 36

خاتمه فصل. 37

خلاصه تاريخچه شيعه دوازده امامي.. 38

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درمورد نیایش

بازديد: 409

 

به نام خدا 

«براي آن به سوي تو مي آيم»

مقدمه

در خلوت سحر پروانه به روي شمع نشست و از روي شفقت به او گفت: بيا تا صبح راز ونياز نماييم. ز درد دلها، زتلخيها، آن دو تا صبح گفتند و شنيدند غافل از اينكه لحظه به لحظه بر اثر حرارت شمع بال پرانه سوخت و شمع آب شد. شمع با صدايي نحيف گفت: چه حاصل از اين همه گفتار كه من آب شوم و تا بال سوخته حال اي دوست پندي دارم به تو تا گذشته كه گذشته ، آينده هم كه نيامندهو خبري از آن نداري زمان حال است و لحظه اي كه در ان هستي به فكر حال باش كه چه كني كه براي خود وديگران سود رساني واگر سود نمي رساني مايه شر نباشي چه حاصل از اين همه غصه و غم و شكوه كه شمع وجودت آب و چون پروانه دلت سوخته.

روشنايي الهي مرا احاطه كردهاست

عشق الهي مرا در بر گرفته است.

نيروي خدا مرا حمايت مي كند.

حضور خدا مراقب من است

هر جا كه هستم، خداوند آنجاست.


 

 

نيايش

 

محبوبم! اگر براي آن بسوي تو مي آيم كه مرا از شعله هاي دوزخ نجات بخشي بگذار كه در آنجا بسوزم.

اگر براي ان به سوي تو مي آيم كه لذت بهشت را به من ببخشي بگذار كه درهاي بهشت به رويم بسته باشد. امااگر براي خاطر تو به سويت مي آيم، محبوبم! مرا از خويش مران! متبركم كن تا در كنار زيبايي جاودانه ات تا ابد لانه كنم.


فصل اول- بليت بهشت

بهشت چيست؟ جهنم چيست؟ بهشت و جهنم آفريده خود ماست براي آفرينش بهشت، لازم است الگوي ذهنمان را تغيير دهيم. دهنتان را تغيير دهيد آن گاه دنيا را دگرگون خواهيد كرد. ذهن بسياري از مردم از افكار حرص، نفرت و شهوت پرشده است. در واقع آنان در جهنم ساكن هستند.

گوته شاعر بزرگ آلماني به اين داستان زيبا بسيار علاقه مند بود.

«پطرس ازعيسي مسيح پرسيد: استان چگونه است كه مي تواني بر آب راه بروي و ما نمي توانيم؟ عيسي فرمود: اين از آن روست كه من ايمان دارم.

پطرس گفت: ما نيز ايمان داريم. عيسي فرمود: پس مرا دنبال كن. و گام بر آب نهاد. پطرس او را دنبال كرد. چندي پيش نرفته بودند كه موجي عظيم برخواست. پطرس فرياد زد: استاد مرا نجات ده، هم اكنون غرق مي شوم!.

عيسي پرسيد: دليل آن چيست؟ پطرس پاسخ داد: استاد موج عظيمي را ديدم و ترس در قلبم جاي گرفت. عيسي فرمود: تو از موج بر هراس آمدي، حال آنكه ازخداوند امواج نترسيدي».

فصل دوم - همه امور را به خدا بسپار

خنده چيست؟ خنده گونه اي تقويت كننده جسم، ذهن روح است، پاك كننده اي خشك است كه شما را از درون پاك مي كند. خنده داروست و به تقويت عضلات اخلاقي كمك مي كند.

تا زماني كه عشق ورزيدن و خنديدن رانياموخته ايم، آماده ورود به قلمرو خداوند نيستيم. قلب ما سخت شده است بايد نرم، لطيف و منعطف شود، خاك ما حاصلخيز نيست، بايد آن را با عشق وخنده شخم بزنيم، اگر زمين سفت باشد، دانه اي نخواهد روييد. زمين را آماده كنيد، اين كار با عشق وخنده ميسر است.

 

فصل سوم- معجزه مي تواند در زندگي شما روي دهد

روزي زني فقير كه شوهرش فلج شده بود، اطمينان داشت كه خداوند مقدار پولي را كه او براي تهيه غذا و هداياي روز عيد لازم دارد فراهم خواهدكرد. و به مغازه ي مردي كه به خدا اعتقادي نداشت رفت. او از مرد وسايل مورد نياز خود را تقاضا كرد، فروشنده گفت: چقدر پول داري؟ زن براي اوتوضيح داد كه شوهرش فلج شده است. زن گفت اگر به من كمك كني تو را دعا مي كنم. مرد گفت دعايت را روي كاغذي بنويس به اندازه وزن آن ميتواني غذا ببري. زن بي رنگ كاغذي از كيفش در آورد و گفت: اين عاي كوچك من است كه ديشب در حالي كه به شوهر بيمار خود مي نگريستم نوشتم. روي كاغذ نوشته شده بود خدايا تو پناه من هستي تو هر آنچه براي فردا لازم دارم فراهم خواهي كرد و... . مرد دعا را خواند و خنديد و آن را روي ترازو گذاشت. او يك پاكت آرد روي كفه ديگر ترازو گذاشت و ديد عقربه تكاني نخورد به زن گفت هر چه لازم داري بردار و برو. مرد فكر مي كرد ترازو خراب است ولي اين چنين نبود وزن كاغذ خيلي زياد بود‌ آن مرد به خدا ايمان آورد و قلبش متحول شد و در نتيجه او نيز به جمع پيروان خدا پيوست.

پيشنهاد درباره آنچه گفته شد: 1- به مشكلات با لبخند سلام كنيد و با خطرها با عشق مواجه شويد. 2- دعا كردن را به صورت عادت در آوريد. 3- دعا كنيد كه از ايمان بيتري بهره مند شويد 4- علاج همه بيماريها ارتباط با خداست5- هر آنچه را برايتان پيش مي آيد بپذيريد.

 

فصل چهارم- آيا خدا مرده است؟

مارتينلوتر بنيانگذار كليساي پروتستان با مشكلات و خطرهاي بي شماري مواجه بود. روزي همسر او متوجه شد كه مارتين سخت افسرده و دلتنگ است همسر مارتين لباسي سياه بر تن كرد و روبروي اوايستاده، مارتين با تعجب پرسيد: چرا لباس سياه پوشيده اي؟ همسرش گفت مگر نمي داني خدا مرده است؟ مارتين گفت: چطور مي تواني اين حرف را بزني؟ زن گفت: اگر خدا نمرده است تو چرا اين همه دل تنگ هستي؟ مارتين بي درنگ به اشتباه خود پي برد از اين رو لبخند زد و گفت: بله غمگين بودن كاري شيطاني است.

به نظر شما غم را چگونه ميتوان تعريف كرد؟

بله : غم نتيجه حالت دروني ما نسبت به وقايع بيروني است. كسي كه هنر زندگي كردن را آموخته است، از سختيها و محنتهاي زندگي، نيروي لازم را براي خدمت به خداونددر مخلوقات رنجيده اش كسب مي كند.

سنت فرانسيس به برادران خويش مي گفت: به ياد داشته باشيد كه زنبور عسل ، شيره شيرين عسل را از گلهاي آويشن كه گياهي كوچك وتلخ است مي سازد.


نيايش اول فصل 5

مادرم! مادر الهي

آن كس كه دست حمايت كننده تو بر او سايه افكنده است، هيچ گاه دستخوش اندوه نخواهد شد.

 

فصل پنجم- ايمان زن نابينا

آنجالي به همراه دوستانش نشسته بود و با انها درباره عشق خداوند و رحمتهاي بي كران او سخن مي گفت. او مي گفت: « در همه شرايط خدا را به ياد داشته باشيد زيراو مادر هميشه مهربان ماست. هنگام رنج و شكست به خدا توكل نماييد تا از پيروزي مغرور نشويد واز شكست نااميد.

در همين هنگام زني كه فرزندش را به بغل گرفته بود از آنجا مي گذشت و مي گفت: تو مزه رنج رانكشيده اي كه اين قدر راحت صحبت مي كني. تو از خدا مي گويي، درحالي كه دنيا جهنم است. آنجالي به او گفت: « فورا كودك را زمين بنداز» زن گفت: براي چه بايد اين كار را بكنم. آنجالي گفت: اگر صد سكه صلا به تو بدهم آيا اين كار را مي كني، زن با تعجب گفت «كودكم براي من از هر ثروتي عزيزتر است» آنجالي گفت: آيا فكر مي كني تو كودكت را بيشتر از خدا كه به كودكانش عشق مي ورزد دوست داري؟» زن منظور او را دريافت. اما گفت: پس اين همه رنج وغصه براي چيست؟ آنجالي گفت: همانطور كه كودك تو بيمار مي شود و تو براي درمان او داروهاي تلخ به او مي دهي و به اشك او توجه نمي كني، خدا نيز دردو رنج را براي درمان و روح بيمار ما فرستاده است. كسي از ميان جمع گفت: تو كه اينقدر زيبا صحبت مي كني آيا كسي راديدي كه به خدا ايمان واقعي داشته باشد؟

آنجالي گفت: چندين سال پيش از دهكده اي مي گذشتم. در يك خانه خرابه پير زني را ديدم كه كاملا بي چيز بود. به او گفتم: مادر! تو در اين خانه احساس تنهايي نمي كني، گفت: نه،‌ من همسايه اي دارم كه برايم از همه چيزي بهتر و عزيزتر است.

او گفت: هنگامي كه تنها هستم او را صدا مي كنم، او بي صدا مي آيد. با او حرف مي زنم او گوش مي كند. هر آنچه خداوند برايم بوجود مي آورد خير است و هر چه از غير برايم رخ مي دهد، از جانب خداوند اس. بهترين همسايه من اوست.


فصل ششم- برگزيدگان خدا

مردي دو فرزندش را بسيار دوست داشت، به حدي كه هنگامي غذاخوردن آنها را در آغوش مي گرفت. روزي وقتي به خانه آمد، فرزندانش رانديد. به همسرش گفت: «بچه ها كجا هستند؟» همسرش گفت: « غذايت را نخور تا برايت بگويم»/

زن گفت: اگر كسي دو مرواريد به تو به امانت دهد و روزي بخواهد آنها را پس بگيرد چه مي كني. مرد گفت: فورا به او پس مي دهم. زن گفت: من هم مي خواهم همين را بگويم. بعد دست همسرش را گرفت و او را اتاق بود. جسد فرزندانش را به او نشان داد و گفت: خدا داد. خدا ستاند. مرد كه اشك در چشمانش حلقه زده بودگفت «بله! خداداد. خداستاند».

هر آنچه در ماليكت ما است در واقع از آن خداست و هر چيز تا زماني براي ما است كه خداوند بخواهد. خداوند هر چه را كه از ما گرفت نمي توانيم بگوييم چرا اين كار را كرد يااز او شاكي شويم. اگر خداوند چيزي را كه دوست داريم از ما بگيرد مطمئنا بهتر از آن را به ما خواهد داد. هنگامي كه مشكلات براي انسان بوجود آيد اگر انسان آنها را از هدايايي از جانب خداوند بداند همه چيز براي او سهل مي شود.

شو پنهاور فيلسوف آلماني مي گويد: تنها در رنج است كه انسان خدا را مي بيند.

 

فصل هفتم – زائران آرامش

دوستم سخت در بستر بيماري بود. پزشكان معالج او را رد كرده بودند. امروز صبح اتفاق عجيبي افتاد. او به ديدار من آمده بود و كاملا سالم بود. به او گفتم: مگر تو بيمار نبودي. او برايم توضيح داد:

« با پزشكان زيادي ملاقات كردم اما فايده اي نداشت. با مصرف داروها روز به روز بدتر مي شدم. از خدا مي خواستم مرا از اين رنج نجات بدهد. اما بدتر مي شدم تا اينكه يكروز ديگر دارو مصرف نكردم و تنها از خدا خواستم قدري از عشقش را در وجودم جا دهد.

روزگاري مرد تاجري زندگي مي كرد كه انبار بزرگي از پنبه داشت. يك روز يكي از كاركناش با شتاب و نگراني به رفته او آمد و گفت «انبار آتش گرفته است».

مرد تاجري باخونسردي گفت: خدا را شكر، خواست خدا بود. آن مرد به او نگاهي از روي تعجب كرد و رفت بعد از چند لحظه برگشت و با شادماني گفت: آن انبار سوخته از آن شما نبوده و مال ديگري بوده است. تاجر گفت خدا را شكر، خواست خدا بود. براي رسيدن به آرامش با خدا مي توانيم.

1-       هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شويم، متني در مورد حضور مقدس خدا بخوانيم.

2-       خداوند را مانند مادر و خود را همچون كودكي بدانيم كه در آغوش او نشسته ام.

3-       تمام افكار منفي، حرص، نفرت وشهوت را از خود دور كنيم.

 

فصل هشتم به جلو‏، به پيش، به بالا

در يك دهكده كوچك مردي زندگي مي كرد كه تهي دست بود و در كنار خيابان مي نشست. به ندرت پيش مي آمد تا در روز دو وعده غذا بخورد. كم صحبت مي كرد ولي وقتي هم كه صحبت مي كرد، سخنهاي زيبا ودلنشين براي گفتن داشت.

روزي به پيش او رفتنم و از او خواستم تا مرا پند دهد. گفت: به جلو، به پيش، به سوي خدا. من منظور او را متوجه نشدم از او خواستم بيشتر توضيح دهد. او گفت: زمين جاي آسايش نيست پس به جلو حركت كن. در زندگي لحظه اي از تلاش دست برندار زيرا در باتلاق فرو مي رود و به سوي خدا به سمت بالا حركت كن.

 

فصل نهم- راههاي آسان براي غلبه بر رنج

نيايش: به قلب خويش بنگر، آنجا «او» سلطان تو، مسكن دارد، و راه رسيدن به او راه عشق است. به او و نه خويش عشق بروز! همچون او انديشه كن، خواست او را بخواه و آن چنان كه او فرمان مي دهد عمل كن. نفس كوچك خود را رها كن و در درگاه نيلوفرين او كمال سرور را پيدا كن.

رنج به دو گونه است: 1- رنجي كه ما خود با زير پا گذاشتن قوانين زندگي بوسيله تفكر ناپاك، احساسات نادرست، تخيل مهار نشده و عواطف نامتوازن، براي خود به وجودمي آوريم. چنين رنجهايي در خدمت هيچ هدف مفيدي نيستند. مي توان با تسلط داشتن بر افكار، خواسته و تخيل وهدايت نيروهاي خود، براي به انجام رساندن هدف حقيقي زندگي از اين گونه رنجها اجتناب كرد. بي شمار از ما بسياري رنجهاي غير ضروري براي خود ايجاد مي كنيم. براي شيري كه ريخته شده گريه مي كنيم. براي چيزهايي كه اتفاق افتاد و ياهنوز روي نداده است نگران مي شويم و اجازه مي دهيم كه اين نگراني لحظه اي حال را خراب كند و با ترس به آينده اي ناشناخته نگاه مي كنيم. ترس از آينده باعث مي شود كه انواع چيزهاي وحشتناك را در نظر مجسم كنيم. نوع دوم رنج، آن است كه از سوي خداوند بر ما نازل مي شود و ناشي ازشكستن قوانين زندگي نيست، اين رنجها بر بهترين ا نسانها و شريفترين روحها نازل مي شود. اين رنجها بر كريشنا- عيسي مسيح- بودا- زرتشت-موسي و محمد- نانك- چتيانيا و ميرا و به همه عاشقان خداوند و بشريت نازل شد. اين نوع رنج به تنهايي نمي آيد، بلكه نيرويي عظيم وآسايش را با خود مي آورد كه رنج را شيرين مي سازد. اين فرق ميان اين گونه رنج و نوع اول آن است. رنجي كه انساني براي خود خلق مي كند. در حالي كه با اين اثر آرامش بخش خداوند همراه نيست. سخت وتحمل ناپذير مي شود. روح آدمي را مي شكند و او را به ورطه نوميدي مي افكند، اما رنجي كه جانب خدا بر ما نازل مي شود براي خير وخوبي ماست. ما اين را در نمي يابيم تا زماني كه تمام افكار مربوط به نفس را كنار نگذاشته ايم. وقتي كه اين نفس فراموش شود، دست پر مهر خداوند را در هر شرايط و واقعه ي زندگي مشاهده خواهيم كرد. هر آنچه پيش مي آيد به نفع ماست.

حتي شقاوت و بي رحمي ظاهري انسانها و خودخواهي و بي اعتنايي آنان به ارزشهاي ما نيز نتيجه نيكي بي كران و عشق بي انتهاي خداوند است.

دختري را مي شناسم كه سالها در بستر بيماري بود. گاهي درد او بسيار شدت مي گرفت و چنان آزار دهنده مي شد كه روزي به من گفت اگر به دليل ايمان به خدا نبود مدتها پيش خود را كشته بود. با اين حال هميشه لبخندي زيبا روي صورتش ديده مي شد. بارها و بارها مي گفت: خداوندا تو راشكر مي كنم. نامت متبرك باد. وي همه رنجها را با روحيه اي واقعا شكست ناپذير تحمل مي كرد. دختري بود كه عمقا به خدا توكل داشت بسياري از افراد نزدش مي آمدند تا تقديس شوند. او براي همه آنها دعا مي كرد. عميقا به قدرت دعا ايمان داشت يكروز كه او را تسخوش دردي عميق ديدم گفتم: خواهر عزيزم! چرا به خداوند دعا نمي كني كه بيماريت را شفا دهد؟ او حتما به دعاهاي تو گوش خواهد داد. دختر در پاسخ گفت: كه به سه دليل عمده وي هرگز از خدا نخواسته است كه او را شفا دهد: 1- خداوند عشق است‏، عشقي همه گير. او هيچ گاه دردي را به ما نازل نخواهد كرد، مگر آنكه براي ما خوب و مفيد باشد. 2- جوينده خدا بايد مشتاق انجام دادن اراده و خواست خدا باشد و حتي به فكر تقاضاي انجام خواست خودنيفتد. اگر خواست خدايت آن باشد كه از درد جسماني رنج ببرم، نبايد آرزوي سلامت كنم. اگر خداوند هر چيزي را براي من مي خواهد از آن روست كه به من عشق مي ورزد و اگر آرزو كنم كه خدا آن براي من نخواهد يعني نمي خواهم كه خداوند به من عشق بورزد. 3- خواستن هر چيزي بدون خدا براي من كودكانهاست. وقتي كه در دعاهايم نزد او مي رود نمي توانم هيچ چيز مادي و دنيوي از او بخواهم. هيچ وقت نمي متوانم رفاه وآسايش دنيوي از او تقاضا كنم بلكه از او مي خواهم موهبت خود را به من عطا كند. وقتي كه به من تعلق داشته باشد، هر انچه از آن اوست به من متعلق خواهد بود و من به چيزي نياز نخواهم داشت. روزي مرد فاضلي زندگي مي كرد كه هشت سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بيابد. او هر روز از ديگران جدا مي شد و دعا مي كرد كه روزي با مرشد يكي ازاولياي خداو يا عالم به حقيقت آشنا شود يك روز همچنان كه دعا مي كرد ندايي به او گفت به جايي رود، در انجا مردي را خواهد ديدكه راه حقيقت و خداوند رابه او نشان خواهد داد مرد وقتي اين ندا را شنيد بي اندازه مسرور شد و به جايي كه به او گفته شده بودرفت. در آنجا با ديدن مردي ساده متواضع‏، فقير با لباسهايي مندرس و پاهايي خاك آلود متعجب شد. مرد آن اطراف را نگاه كرد اما كس ديگري را نديد. بنابر اين به مرد فقير رو كرد و گفت «روز شما بخير» مرد فقير به آرامي جواب داد هيچ وقت روز شري نداشته ام. پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت كند، مرد فقير پاسخ داد: هيچ گاه بدبخت نبوده ام، تعجب مرد فاضل بيشتر شد: هميشه خوشحال باشيد، مرد فقير پاسخ داد: هيچ گاه غمگين نبوده ام. مرد فاضل گفت: هيچ سر در نمي آورد خواهش مي كنم همه اين ها را به من توضيح بده. مرد فقير گفت: با خوشحالي تمام اين كار را مي كنم. تو روز خير را برايم آرزو كردي. من هرگز روز شري نداشته ام زيرا اگر غذايي براي خود نيابم باز هم خدا را ستايش مي كنم اگر باران ببارد يا برف اگر هوا خوب باشد يا بد. من همچنان خداوند را مي پرستم. اگر تحقير شوم  هيچ انساني دوستم نباشد باز خدا را ستايش مي كنم، بنابر اين هيچ گاه روز شري نداشته ام. تو برايم خوشبختي آرزو كردي اما من هيچ وقت روز بدي را نداشته ام زيرا هميشه به درگاه خداوند متوسط هستم و مي دانم هر گاه كه خدا چيزي بمن نازل كند بهترين چيزي است كه مي تواند براي من روي دهد. با خوشحالي هر آنجه را برايم پيش بيايد مي پذيرم سلامت يا بيمار، سعادت يا دشمني، خوشي يا غم همه هديه اي از سوي خداوند است، من هيچ گاه بدبخت نبوده اهم، تو برايم خوشحالي آرزو كردي، من هيچ گاه غمگين نبودهام زيرا عميق ترين آرزوي قلبي من زندگي كردن بنابر خواست و ارائه خداوند است و من خواستم را سراسر به خواست خداوند تسليم كرده ام و خواست او خواست من است. مرد فاضل كه متعجب شده بود پرسيد. اگر خدا بخواهد تو را به جهنم بفرستد چي؟ مرد فقير با تعجب گفت: به جهنم؟ خداوند بيش از اينها به ما عشق مي ورزدامااگر او مرا به جهنم هم بفرستد بايد دو دست داشته باشم كه با انها او را در بگيرم يكي دست تواضع و ديگري دست عشق. با اين دستها خداوند را طوري در آغوش مي كشم كه او را هم با خود مي برد. آنگاه ترجيح مي دهم به جاي آنكه بدون خداوند در بهشت باشم همراه او در جهنم به سر برم. مرد فقير به او آموخت تسليم كردن خويش يا تواضح و احترام كامل ساده ترين مطمئن ترين ونزديكترين راه به سوي خداوند است وقتي از او پرسيدم كه كيست مرد گفت«من فرمان روا هستم» وي تصوير دقيق فقر بود و با اين حال احساس مي كرد كه فرمانرواست زيرا ياد گرفته بود كه راه پذيرش را بپيمايد. او هر چيز را كه برايش روي مي داد مي پذيرفت و از آنها لذت مي برد. او متوقع نبود و هيچ چيز نداشت و به هيچ چيز اميد نمي بست. به هيچ چيز نيازمند نبود و هيچ كمبودي نداشت.

فصل دهم خدايا به تو عشق مي ورزم

خداوند هدف زندگي است و او را بايد دريافت. فهميدن و سخن گفتن درباره او كافي نيست بسياري از ستايشها تلاوت كتب آسماني و دعاهاي بي پايان ما با ذهني پريشان انجام مي شود. ديري است كه خداوند را بيرون از زندگي خود نگاه داشته ايم واكنون زمان فراخواندن او به دروناست. هولمن هانت هنرمند بزرگ تصويري از حضرت عيسي مسيح را نقاشي كرده است كه در ان مسيح در باغي ايستاده است در يك دست فانوس دارد و با دست ديگر بر دري مي كوبد. يكي از دوستان هانت به او گفت «هولمن تو در اين نقاشي مرتكب اشتباه شده اي اين در دستگيره ندارد» هانت پاسخ داد« اين اشتباه نيست زيرا اين در قلب بشر است كه تنها مي توان از درون باز شود» براي حركت بسوي خداوند لازم است برخيزيم در را باز كنيم و بگذاريم كه خدا وارد شود. اين امر فقط زماني اتفاق مي افتد كه انسان نياز به خدا را احساس كند.

راز زندگي تازه، عشق خداست. اين عشق هر چه افزون باشد. بيشتر رشد مي كند. عشق يكي از موهبت هاي خداوند به انسان است.

مرد جواني از من پرسيد« اگر مرتب تكرار كنيم خدايا به تو عشق مي ورزم آيا او از شنيدن اين كلمات خسته نمي شود. من در پاسخ از او پرسيدم « امروز چند بار به همسر خويش گفتي كه به او عشق مي ورزي، مرد گفت: خيلي گفتم: ديروز چند بار گفتي پاسخ داد: خيلي، پرسيدم چند روز قبل چطور؟ يك بار ديگر گفت: خيل زياد ، پرسيدم آيا او از شنيدن كلماتي يكسان خسته نمي شود؟ گفت نه او از شنيدن آن لذت مي برد گفت تو به پرسش خود پاسخ دادي.

با خداوند هر چه بيشتر ارتباط بر قرار كنيم. اين باعث آرامش روحتان مي گردد و سرور خدا به وسيله شما به بقيه منتقل خواهد شد. با تمام افرادي كه با شما در تماس هستند با مهرباني رفتار كنيد. در واقع خداوند آنان را بدون هدف نزد شما نمي فرستد.

 

فصل يازدهم- تمثيل هاي ايمان

روزي دو نفر در دريا مسافرت مي كردند كه كشتيشان دچار طوفان شد و در هم شكست آن دو به جزيره اي نامسكون رسيدند و با شاخ و برگ درختان كلبه اي ساختند. يكي از آنان مرد بي اعتقادي بود و ديگري روحي خدا جوي داشت. او متعقد بود هر آنچه پيش مي آيد براي خير و خوبي است. مرد بي ايمان او را مسخره مي ركد اما هر دو مي توانستند با هم كنار بيابند. هر روز با هم به ساحل مي رفتند و دستمان خود را تكان مي دادند به اميد اينكه كشتي اي از آنجا بگذرد و آنان را ببيند ونجات دهد. بدين ترتيب هر روز عصر وقتي كه از ساحل مراجعت كردند ديدند كه بلكه آتش گرفته و به خاكستر تبديل شده است. مرد بي ايمان خشمگين شد و رعد و برق را كه باعث آتش گرفتن كلبه آنها شده بود نفرين كرد، اما مرد با ايمان گفت «دوست من دلتنگ مباش مطمئنا در اين كار خير و صلاح ها وجود داشته است و خداوند خير وصلاح ما را خواسته است» امر دبي ايمان بيشتر خشمگين شد و فرياد زد « تو و اين فدايت! من ديگر كاري با تو ندارم» صبح روز بعد وقتي كه به ساحل رفتند كشتي كوچكي را ديدند كه منتظرشان بود ناخداي كشتي به آنان گفت كه روز قبل ديده بودند كه دودي از جزيره بلند مي شود از اين رو تصور كرده بودند كسي در آنجا زندگي مي كند ونيازمند كمك است. ايمان باديده قلب به هر چيز مي نگرد. مرد با ايمان كه اين چنين خودرا به خداوند تسليم مي كند هميشه در امان است وقتي كه خداوند رهنما باشد همه چيز را فراهم مي كند و كارهاي او شگفت انگيز و راز آميز است.

دختر كوچك و سگش

دختر كوچكي به نام دينكو دلش مي خواست كه سگي داشته باشد و هميشه درباره آن با پدر و مادر خودحرف مي زد اما انها نمي خواستند كه سگي به خانه بياورند و از آن نگهداري كنند دينكو راضي نمي شد و به اين باور بود كه روزي سگ دلخواهش را خواهد داشت. يك روز پدر او ظرف بزرگي را در خانه پيدا كرد. از دينكو پرسيد «اين ظرف چيست؟» دينكو پاسخ داد: « اين ظرف سگ من است» پدر با تعجب گفت « ظرف سگ تو، تو كه سگ نداري چطور ظرفش را تهيه كرده اي؟ دنيكو گفت: پدر اين زنجير من است دارم تمرين مي كنم چطور با او در باغچه راه بروم پدر كه خنده اش گرفته بود گفت: آيا مي تواني مشخصات سگت را بگويي؟ دنيكو بي درنگ گفت: «بله سگ كوچكي است رنگش سياه است شكل و پاهايش قهوه اي است ويك لكه سفيد روي پيشانيش دارد. چشمهايش قهوه اي و درخشان است» پدر از شنيدن اين مشخصات دقيق متحير شد. چند روز بعد در روزنامه فروش سگ آگهي شده بود. دينكو اصرار داشت كه آن سگ را بخرند، پدر كه نمي خواست سگلي بخرد به او گفت اگر آن سگ دقيقا همان مشخصات سگ خيالي دينكو باشد حاضر است آن را بخرد و دينكو موافقت كرد. وقتي كه به محل فروش رفتند سگ به طرف دينكو دويد و پاهاي دينكو را ليسيد. پدر نمي خواست آنچه را مي ديد باور كند. زيرا آنجا سگ كوچكي دقيقا با مشخصاتي كه دينكو مي گفت وجودداشت. در حقيقت ما انچه را مي انديشيم به سوي خود جلب مي كنيم. اگر داراي افكار ناپاك حسادت انتقال ، نفرت، بدخواهي و حرص باشيم. شرايط مشابهي را به سوي خود فرا مي خوانيم. بنابر اين مواظب باشيد كه به افكار خوب، شريف- پاك- آرامش و همدردي- عشق-سرور سعادت- سلامتي خوشحالي و توان و هماهنگي بينديشيد.

 

فصل دوازدهم- چگونه بر عصبيت غلبه كنيم.

دنياي امروز سرشار از عصبيت است هر جا كه مي رويم افرادي را مي بينيم كه زير فشار عصبي هستند. عصبيت حتي از سرما خوردگي شايعتر شده است و بي ترديد زيان آورند و آسيب زننده تر از آن است. هزاران نفر در سراسر دنيا به فشار خون مبتلا هستند. به نظر مي رسد كه ما امروزه حقيقا در عصري زندنگي مي كنيم كه به عصبيت مبتلاست، اما اين پرش در بسياري از قلب ها مطرح مي شود چگونه بر عصبيت غلبه كنيم؟

تمام بارها را خدا تحمل مي كند: اگر وضع دشواري را بررسي كنيد سرانجام متوجه خواهيد شد كه وزن همه آن مكل بر دوش خداست، نه تنها وزن زندگي شخص ما، نه تنها وزن همه ملل ،نه تنها وزن كره زمين و منظومه شمسي، كهكشان ها و منظومه هاي اختري، بلكه وزن تمام كائنات را سراسر خداوند تحمل مي كند. بنابر اين چقدر احمقانه است كه بارهاي كوچك را روي شانه هاي ضعيف خود حمل كنيم، ما در حالي كه مي دانيم وزن تمام كائنات بر دوش خداوند است بارهاي كوچك را حمل مي كنيم. همه بارهاي خود را در درگاه خداوند بيندازيد و دست كم براي يك بار مدت زندگي را احساس كنيد.


اصل خود را بشناسيد.

سالها پيش مورخي غربي به نام فرانكلين بومر كتابي به نام «جريانات اساسي تفكر غرب» نوشت. نويسنده دراين كتاب عصر ما را «عصر اضطراب مي خواند. هر جا كه مي رويم مي بينيم كه مردم به فشار نگراني و اضطراب مبتلا هستند. در حقيقت عصر ما عصر اضطراب است عصري كه آسايش هاي مادي بيش از انتظار انسان پيشرفته، اما اين آسايشها نتوانسته است خشنودي حقيقي به انسان بدهد، به اعتقاد بسياري از انديشمندان دنياي حاضر تمدن امروز بيمار است. هر جا كه مي رويم حصر براي كسب قدرت، طلا و شهرت وجود دارد. امروز ملتهاي گوناگون در جنگل تاريكي سرگردان هستند. روان شناس برجسته ومشهور سوئيسي كارل گوستاويونگ، بماري عصر ما را بيگانگي از خدا تشخيص داد. به اعتقاد او تمدن به دليل بيگانگي با خدا بيمار شده است. انسان خود را از خدا كه منشا ونگهدارنده حيات است، جدا كرده است. انسان امروز نمي تواند زندگي جهاني، روحي، ذهني و اخلاقي سالمي داشته باشد. هر چه بيشتر از خداوند دور شويم قلب هايمان سرگردان تر- بي قرارتر خواهد بود. امروزه ما از ابزار و وسايل بيشتري برخوردار هستيم اماهيچ معنا و مفهومي در ميان نيست. آيا جالب توجه نيست كه كشور سوئد به عنوان يكي از پردرآمد ترين كشورهاي جهان، با داشتن كليه امكانات دنياي مدرن، كشوري كه گفته مي شود در آن هر كارگري صاحب اتومبيل است بالاترين درصد خودكشي را در جهان داراست؟ ثروت مادي از يك سو و از سوي ديگر خودكشي: به نظر مي رسد كه به هم مي آيند.

بسياري از بيماري هاي جسماني از سردرد گرفته تا زخم معده در نتيجه عصبيت به وجود مي آيد دكتر گوئيردام نويسنده كتاب «عوامل كيهاني در بيماري ها » در يكي از كتابهايش مي گويدكه عصبيت عامل بسياري از بيماري ها از جمله، آسم، زخم اثني عشر، ميگرن- ورم روده و برخي از انواع فلجهاي موضعي است. عصبيت اغلب به بيخوابي منجر مي شود. به همين علت تقاضا براي قرصهاي خوب آور روز به روز افزايش مي يابد خواب فرايند استراحت است. پس از يك روز كار شخص بايد بتواند با آرامش بخوابد. اما امروزه در بسياري از شهرها مردم هنر خوابيدن را از دست داده اند.

براي مقابله با عصبيت بهتر است گرايشي مثبت اتخاذ كنيد. هيچگاه مشكلات را پيش بيني نكنيد. ايمان خود را پرورش دهيد و سعي كنيد به خدا نزديك شويد. آسودن را تمرين كنيد. و به ديگران كمك كنيد زيرا كه اين كار موجب آرامش وآسايش روح و روان مي شود.

منبع:براي آن به سوي تو مي آيم، نويسنده: دادا جي.پي. واسواني، مترجم: فريبا مقدم

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:45 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره برزخ

بازديد: 611

 

مقدمه

عالم تكوين با همه زير مجموعه ها و اجزاي آن ، جملگي از آيات خداوند قادر متعالند. از جمله اين آيات و نشانه هاي الهي ، ظهور فصلهاي چهارگانه  عمر انسان است ، كه همانند ابرها ، در آسمان عمر انسان ، ظاهر مي شوند و سپس با طوفان اجل ، از پهنه آسمان محو مي گردند . خالق نظام هستي ، فصول اربعه بهار ، تابستان ، پاييز و زمستان را ايجاد نموده تا علاوه بر چرخش زيباي طبيعت ، انسان را به فلسفه خلقت عوالم وجود و غايت نظام  هستي متنبه سازد . طلوع و غروب خورشيد و ماه و ستارگان ، علاوه بر روشنايي در روز و پوشاندن پرده سياه در شب ، بيانگر واقعيت ديگري براي انسان متدبر است كه همگان را بيداري بعد از مرگ، در اين عالم تكوين آگاه مي‌سازد. همان طور كه نعمت خواب و بيداري قبل از خواب نشانگر  حيات واقعي پس از مرگ است اگر چه نردبان عقل و احساس و تجربه در شناخت اين حيات كوتاه است ، اما با تدبر در محسوسات طبيعت و نظام آفرينش ، درك آن  آسان ترمي‌گردد .

حيات دنيوي انسان چيزي شبيه فصول چهارگانه طبيعت است كه دوران طفوليت و كودكي آن ، زمان ظهور انسان در عرصه زندگي دنيايي است ، سپس به دوران نوجواني و جواني و بعد به مرحله پيري پا مي گذارد و كم كم به افق حيات دنيوي خود نزديك شده و زمستان عمرش از راه خواهد رسيد و دار فاني را براي وصول به دار بقاء وداع خواهد كرد .

از علي عليه السلام سئوال شد چرا از مرگ نمي ترسيد و مرگ را دوست مي‌داريد ؟ فرمود : چون نمونه الطاف خداوند را در دنيا ديده ام ، يقين دارم آن خداوندي كه در دنيا به من لطف داشته و مرا در راه فرشتگان و پيامبرانش قرار داده پس از اين جهان و در روز قيامت فراموشم نخواهد كرد ، از پذيرائي خداي بزرگ در آن روز بزرگ دلهره و ترس ندارم .

لذا آن حضرت مي فرمود : علاقه من به مرگ از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است ( نهج البلاغه ).

انتظار مرگ ، نزديك ديدن مرگ ، يقين به مرگ ، انسان را از انجام تكاليف و وظائف  فردي واجتماعي دنيوي و اخروي باز نمي دارد ، بلكه بهترين وسيله براي تلاش و ايجاد شور و نشاط براي انجام كارهاي دنيا و آخرت است . مرگ و ياد مرگ يعني ساختن و ساخته شدن .

 

 

 

 

 

 

عالم برزخ

برزخ از نظر لغت اصطلاح

كلمه « برزخ» معمولا در محاورات ، همراه با كلماتي مثل « مابين »، « ما بينهما » به كار مي‌رود ، مثلا گفته مي شود :« برزخ ما بين اين دو » يا « برزخ بين دو چيز » و يا «برزخ بين دنيا و آخرت » و در قرآن شريف آمده است :

« بينهما برزخ لايبقيان »[1] « و جعل بينهما برزخا و حجراً محجوراً »[2].

مشاهده مي شود كه ، « برزخ» در دو آيه فوق همراه با كلمه « بينهما» به كار رفته است و اين بدان علت است كه « برزخ» در لغت به معناي « حاجز و مانع » است ،  و حاجز و مانع در محاورات يك معناي مستقلي نيستند ، درست مثل معناي « في » در عربي و كلمه «در» در فارسي است . اگر چه اين دو كلمه به خودي خود داراي معني و مفهومي هستند [يعني:تو ، داخل ، درون ] اما اين معنا ، معناي مستقلي نيست و براي تمام شدن معناي آن احتياج به كلمه يا كلمه هاي ديگر است ، مثل اينكه مي‌گوئيم: « در خانه ، در مدرسه و »  كه كلمه « در » همراه با « خانه و مدرسه» توانسته است معناي خود را ايفا كند . روي همين حساب اگر معناي لغوي « برزخ » حاجز و مانع باشد بايد معلوم شود حاجز ميان چه و چه چيزي، و يا مانع ميان كدام دو چيز .

برزخ در كتب لغت

1-در كتاب « المنجمد » كه كلمات مستعمله در لغت عرب را معنا مي كند در ماده «برز» آمده است :

« البرزخ : الحاجز بين الشيئين ، ما بين الدنيا و الاخره من وقت الموت الي البعث»

يعني : برزخ مانع ميان دو چيز است ، و زمان ميان دنيا و آخرت از هنگام مرگ تا قيامت نيز برزخ است .

2-كتاب « مفردات »  راغب اصفهاني كه لغات قرآن شريف را معنا مي‌كند در مورد «برزخ» آورده است :

« البرزخ : الحاجز و الحد بين الشيئين ، و البرزخ في القيامه : الحائل بين الانسان و بين بلوغ المنازل الرفيعه في الاخره و منه قوله تعالي : و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون».

يعني : برزخ  مانع و حد فاصل بين دو چيز است ، و برزخ در قيامت همان فاصله  بين انسان و رسيدن او به درجات رفيع در آخرت است ، و از همين باب است فرمايش خداوند كه فرموده : « پشت سر اينها ( مردگان ) برزخي است تا روز قيامت .

3-و در كتاب «مجمع البحرين » در همان ماده آورده اند :

« البرزخ : الحاجز بين الشيئين ، البرزخ في قوله (ع)  « نخاف عليكم هول البرزخ» هو ما بين الدنيا و الاخره من وقت الموت الي البعث ، فمن مات فقد دخل البرزخ ، و فيه الحديث كلكم في الجنه و لكني والله اتخوف عليكم في البرزخ ، قلت : و ما البرزخ ؟ قال : القبر منذ حين موته الي يوم القيامه ».

يعني : برزخ مانع دو چيز است ، و در اين حديث از امام صادق (ع) كه فرمود : « من از هول و سختي برزخ براي شما مي ترسم » مقصود همان زماني است كه فاصله ميان دنيا و آخرت از هنگام مرگ تا قيامت است . پس هر كس كه مرد ، داخل عالم برزخ مي شود، و از همين باب است حديثي كه فرموده :« همه شما در بهشت هستيد جز اينكه  من از عالم برزخ شما مي ترسم ، سئوال شد : برزخ چيست ؟»

حضرت فرمود : « قبر است از زمان مرگ تا قيامت ».

 آنچه از كتاب نقل كتب لغت استفاده شد ، اين بود كه : « برزخ » داراي دو معناي لغوي و اصطلاحي است . معناي لغوي كه همان حاجز و مانع است ، مانند پرده اي كه بين زرده و سفيده تخم مرغ است . اين پرده مانع از مخلوط شدن اين دو ماده به يكديگر است  ومعناي اصطلاحي كه به معناي فاصله زماني بين دنيا وعالم آخرت است .

قرآن شريف در مورد معناي اصطلاحي برزخ مي فرمايد :

« حتي اذا جاء احدهم الموت قال : رب ارجعوني لعلي اعمل صالحا فيما تركت كلا، انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون»[3].

آنچه محل بحث است اينكه : وقتي مرگ آنها مي‌رسد مي گويند : « خدايا ما را به دنيا بازگردان تا اعمال صالح انجام دهيم» پاسخ اين است كه : « نه چنين است ، اين حرفي است كه اينها مي زنند » سپس فرمود : «پشت سر اينها ، يعني پس از اينكه از دنيا مي‌روند ، تا روز قيامت عالم «برزخ » است .

در آيه شريفه ، حد فاصل بين مرگ و قيامت را « برزخ » ناميده است ، و دراحاديث فراواني از ائمه معصومين نيز همين حد فاصل را عالم « برزخ» ناميده اند .

 

عالم برزخ از ديدگاه قرآن

عبدالله ادامه داد درست است بحث در ويژگي مرحله اول قيامت است اما به شرح عالم برزخ پرداخته بوديم و بيان كرديم كه عالم برزخ براي اكثريت مردم كه در حالتي متوسط از ايمان و كفر قرار دارند بي شباهت به حالت خواب نيست ، مومنان پيشرو و متنعم و كافران گرفتار انواع عقوبت و عذابند ( آيه 100 ، مومنون ) ، براي احياي مردگان و برخاستن آنها از قبرها و حضورشان در دادگاه عدل پروردگار ، زمان زيادي وقت لازم نيست ، همانگونه كه براي  مرگ انسانها زمان طولاني لازم نبود ، صيحه اول مرگ است و صيحه دوم فرياد زنده شدن و رستاخيز و حضور در دادگاه  عدل الهي « ان كانت الا صيحه واحده فاذاهم لدينا محضرون » (‌‌آيه 53 سوره يس ) اي انسانهاي به خواب رفته، اي خاكهاي پراكنده و اي استخوانهاي پوسيده به پا خيزيد ، به پا خيزيد و براي حساب و جزا آماده شويد .

در اينجا به بعضي روايات گويا و پر محتوي اشاره مي كنند : عالم برزخ بهشت است  براي نيكوكاران و شهيدان كه در آن متنعمند به نعمتهاي الهي و دوزخ است براي گناهكاراني مانند آل  فرعون كه صبح و شام در برابر آتش معذبند ، و در اين رابطه علي عليه السلام در روايتي مي‌فرمايد: قبر يا باغي از باغهاي بهشت است يا حفره و گودالي از گودالهاي جهنم ( بحارج 6 صفحه 218).

حقيقت اين است كه آگاهي بر كيفيت عالم برزخ تأثير زيادي در مسائل اعتقادي ندارد ، قرآن مجيد اصل وجود عالم برزخ را در آياتي چند با صراحت بيان نموده است ، همان‌گونه آل فرعون قبل از قيام قيامت هر صبح و شام از طريق عرضه شدن آتش بر آنها مجازات مي شوند .

در سوره مومن آيه 11 مي فرمايد : از قول عده اي كه گرفتار عذاب در عالم برزخند مي‌گويند : پروردگارا ما را دوباره ميراندي و احييتنا دوباره زنده كردي اكنون به گناهانان خود معترفيم . آيا راهي براي خارج شدن از دوزخ وجود دارد ؟ «قالو ربنا امتنا اثنتين و احتيتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الي خروج من سبيل » آنها كه در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند و پيامبران را به باد استهزاء مي گرفتند در آنجا پرده هاي غرور و غفلتشان كنار مي رود و چشم حقيقت بين آنها باز مي‌شود و چاره اي جز اعتراف به گناه ندارند ، و گمان مي كنند در آنجا اعتراف به گناه برايشان سودي دارد .

 

 

عالم برزخ كجاست ؟

دانستيم فاصله زماني بين مرگ و قيامت « عالم برزخ » ناميده شده و مردگان تا برپائي قيامت ، در عالم برزخ به سر مي برند . لازمه اين علم اين است كه معتقد شويم همه آنهائي كه از ابتداء‌خلقت عالم هستي تا كنون از دنيا رفته و از اين پس نيز مي ميرند از انبياء واولياء و صالحين گرفته تا پادشاهان و ظالمين و مستكبرين و مشركين ، همگي در آن عالم جمع هستند و در  انتظار برپائي قيامت به سر مي برند كه البته معتقد هم هستيم.

اينك به اين نكته مي پردازيم كه : عالم برزخ كجاست ؟ آيا عالم برزخ جزء اين عالم است ؛ يعني آيا  عالم برزخ در همين دنياست و مثلاً همين خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب دارد، و ارواح اموات چه مومن و چه كافر در روز اين عالم يك حالت و در شب اين عالم داراي حالت ديگري هستند ؟ يا اينكه طلوع و غروب خورشيد براي اهل اين دنيا تأثير دارد و شب و روز براي برزخيان تأثيري ندارد ؟

اينها سئوالاتي است كه در اذهان بسياري از مؤمنين به معاد وجود دارد بايد چند مطلب را خاطر نشان كرد كه  :

1-          عالم قيامت هنوز بر پا نشده و يكي از مقدمات برپائي آن نابودي نظام اين عالم است و به تعبير قرآن ، قيامت وقتي برپا مي شود كه :

« اذا الشمس كورت ، و اذا النجوم النكدرت ، و اذاالجبال سيرت ، و و اذا البحار سجرت»[4] « اذا السماء انفطرت ، و اذا الكواكب انتثرت ، واذا البحار فجرت ، و اذالقبور بعثرت »[5] « اذا وقعت الواقعه ، ليس لوقعتها كاذبه ، خافضه رافعه ، اذا رجعنت الارض رجا ، و بست الجبال بسا ، فكانت هباء منبثا»[6]

خورشيد منكدر و نابود شود ، ستارگان در هم بريزند ، كوهها غبار پراكنده شوند ، درياها دگرگون شوند ، ستارگان در هم و برهم  شوند ، قبرها زير و رو شوند ، زمين آن چنان به خود بلرزد كه كوهها مانند پنبه زده شده شوند و زمين مانند غباري خفيف شود و

اينها همه علائم فروپاشيدن نظام اين عالم است ، و بايد بدانيم تا اين نظام وجود برپاست، عالم قيامت بر پا نشده و مردگان در عالم ديگري به نام « عالم برزخ » به سر مي برند.

2-          در جاي خود ثابت است كه اين خورشيد و ماه در عالم قيامت وجود ندارند ، و خداوند متعال عالم قيامت را به وسيله نيروي ديگري روشن مي كند و البته در آنهم اختلاف است كه آيا نور و روشنائي قيامت ، بوسيله اعمال صالح هر شخص و آنهم براي خود اوست . همانگونه كه قرآن شريف فرموده :

« يوم يقول المنافقون  والمنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم ، قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا »[7]

در آن روز ، زنان و مردان منافق به مومنين مي گويند : از نور و روشنائي خود به ما نيز بهره دهيد . به آنها خطاب مي شود : بازگرديد و از پشت سرتان (دنيا) نور بياوريد .

و يا چيزي همانند خورشيد ، عالم قيامت را روشن مي گرداند و همه خلائق از آن بهره مي‌گيرند ، در اين مورد  نيز قرآن شريف مي فرمايد :

« و نفخ في الصور فصعق من في السموات و من في الارض الا من شاء‌الله ، ثم نفخ فيه اخري فاذا هم ينظرون ، اشرقت الارض بنور ربها و وضع الكتاب [8].

در صور دميده مي شود و همه آنهائي كه در آسمان و زمين هستند از بين مي‌روند مگر آنهائي را كه خدا نمي خواهد . ( پايان دنيا ) ، براي مرتبه دوم صور دميده مي شود ، آنگاه است كه قيامت بر پا مي شود و زمين قيامت به نور پروردگارش روشن مي‌شود و

پس از بيان اين سه مقدمه ، به اصل بحث كه :« عالم برزخ كجاست ، خورشيد و ماه اين جهان ، شب و روز ما بر آنها هم اثر دارد يا نه » باز مي گرديم .

در اين مورد از ميان آن همه احاديثي كه هست به نقل چند حديث مي پردازيم :

1-          مرحوم شيخ كليني دركافي به نقل از علي بن ابراهيم آورده است :

« علي بن ابراهيم ، عن ابيه ، عن احمد بن محمد بن ابي نصر ، عن الحسين بين ميسر قال: سألت اباعبدالله عن جنه آدم (ع) :  فقال جنه من جنان الدنيا تطلع فيها الشمس و القمر و لو كانت من الجنان الاخره ما خرج منها ابدا»[9].

حسين بن ميسر گفت : از حضرت صادق (ع) در مورد بهشتي كه حضرت آدم (ع) در آن بوده سئوال كردم . حضرت فرمودند : آن باغي است از باغهاي دنيا كه خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب مي كنند و اگر از باغهاي قيامت بود هرگز آدم (ع) از آن خارج نمي‌شد.

مرحوم مجلسي نيز اين حديث را با سند ديگري در كتاب بحار نقل فرموده و بهر حال حديث فوق از چند جهت قابل توجه است :

الف ) حضرت آدم (ع) در آن بهشتي كه در عالم قيامت وعده داده شده خلق نشده و آن بهشت را مشاهده نكرده است .

ب ) در جائي از اين دنيا بهشتي وجود دارد كه قابل رؤيت و مشاهده انسانهاي عادي نيست و نمي توانند به آنجا رفت و آمد كنند و در حقيقت مي توان گفت : آن بهشت درعين حالي كه در دنياست ولي براي بشر از عوالم غيب محسوب است و البته بايد توجه داشت كه دنيا منحصر به كره زمين و چند صد كيلومتر اطراف آن نيست .

ج ) همين خورشيد و ماه ، آن بهشت را روشن مي كنند و بر آن طلوع و غروب دارند و بهترين دليل « الف و لام » عهد حضوري است كه حضرت بر كلمه « شمس و قمر» درآورده  و در حقيقت مثل اين است كه فرموده باشند : اين خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب دارند ، وگرنه بايد « شمس و قمر » را بدون « الف و لام » و با تنوين ذكر مي‌كردند و مي فرمودند : « شمس و قمر » يعني ماه و خورشيدي بر آن طلوع و غروب دارند .

2-          باز مرحوم شيخ كليني به نقل از ضريس كناسي مي نويسد :

« عده من اصحابنا ، عن احمد بن محمد ، و سهل بن زياد ، و علي بن ابراهيم ، عن ابيه ، جميعا عن ابن محبوب ، عن علي بن رئاب ، عن ضريس الكناسي قال : سألت ابا جعفر(ع) ان الناس يذكرون ان فراتنا يخرج من الجنه فكيف هو ، و هو يقبل من المغرب و تصب فيه العيون و الادويه ؟ فقال ابوجعفر (ع) : و انا اسمع ان الله جنه خلقها الله في المغرب و ماء فراتكم بخرج منها ، و اليها تخرج ارواح المومنين من حفر هم عند كل مساء فتسقط علي ثمارها و تأكل منها و تتنعم فيها و تتلاقي و تتعارف فاذا طلع الفجرهاجت من الجنه [10]

ضريس گفت : از حضرت باقر (ع) پرسيدم : مردم ( مقصود اهل سنت است ) مي‌گويند: «آب فرات از بهشت خارج ميشود » چگونه مي شود درست باشد در صورتي كه اين آب از مغرب جاري است ( يعني سرچشمه اش از مغرب زمين است ) و در بين راه چشمه ها و جويبارهاي ديگري هم به آن ريخته مي شود ؟ حضرت فرمودند :« بلي من هم شينده‌ام ( مقصود شنيدن از پدران و اجدادشان مي باشد ) كه خداوند در مغرب زمين بهشتي خلق فرموده و آب فرات شما از آن خارج مي گردد و ارواح مؤمنين عصر هر روز به آن بهشت مي‌روند و از ميوه هاي آن مي خورند و از نعمت هاي ديگر خداوند بهره مي‌گيرند و همديگر را ملاقات مي كنند و چون فجر صادق طلوع كند از آن خارج ميشوند »

توجه در جملات حديث نكات زير را روشن مي كند :

الف ) بهشتي در مغرب زمين وجود دارد كه آب فرات هم از آنجا عبور مي كند .

 

برزخ يا قيامت صغري و عوالم چهار گانه حيات

قال علي عليه السلام : من مات قامت قيامه

آنگاه كه انسان بميرد قيامت او بر پا مي شود

علي عليه السلام مي فرمايد :  هر وقت انساني از اين دنيا برود ، وارد قيامت خواهد شد . حال بايد دانست كه منظور  از اين جمله نوراني اميرالمومنين عليه السلام چيست ؟ اجمالا بايد گفت كه قيامت صغري و كوچك منظور است و اما تفصيل آن عبارت است از اينكه انسان چهار مرحله را مشاهده مي كند :

1-          حيات دنيايي كه عالم ماده و جسم است .

2-          عالم مثال و برزخ كه چه بسا از عالم ماده قويتر و لطيفتر است ، كه اين عالم را قيامت صغري و كوچك معرفي مي كنند .

3-          عالم نفس كه به قيامت كبري معروف است .

4-          عالم صفات و اسماء‌ الهيه كه بالاتر از عالم نفس و قيامت است .

حال انسان اين نردبان رشد و تكامل را بايد از دنيا آغاز كند ، يعني چند صباحي در دنيا زندگي مي كند و پس از امتحانات و آزمايشات الهي كه انجام مي‌گيرد، مرگ او فرامي‌رسد و به عالم بالاتر يعني عالم برزخ منتقل مي شود و در آن حيات برزخي ، آمادگي پيدا مي كند ، براي ورود در عالم قيامت كبري ، در حيات برزخي كه همان قيامت صغري و كوچك انسان است ، چه بسا انسانهايي كه در دنيا ، خويشتن خويش را صيقل نداده اند و خود را تزكيه نكرده اند ، كفاره اين كج انديشيها و كم كاري ها را بايد با چشيدن عذابهاي برزخي بپردازند ، تا آمادگي كامل پيدا كنند كه به محض دميده شدن در صور اسرافيل ، پاك و مصفي وارد قيامت كبري و  روز محشر شوند . باز در همين حيات برزخي ، حال چند هزار و يا چند ميليون سال طول خواهد كشيد ، بسياري از انسانها ، با آن همه عذابهايي را كه تحمل كرده اند ، پاك و منزه نخواهند شد و بايد در جهنم وارد شوند و بعد از مدتي كه عذابهاي دردناك واليم قيامت را چشيده اند ، وارد بهشت گردند،  و عده كثيري هم براي هميشه در جهنم مخلدند و باقي خواهند ماند و سپس انسانها با پشت سر گذاردن عالم دنيا و قيامت صغري يعني برزخ ، و قيامت كبري يعني نفس ، به عالم اسماء و صفات الهي پا مي گذارند كه نهايت تكامل انسان به اين عالم و مقام نوراني منتهي مي شود . توضيح بيشتر اينكه انسان داراي طبيعتي است مادي كه بسيار ملموس و محسوس است و داراي محدوديت خاصي است و رشد و سيطره وجودي آن محدود است مثلا از بعد وزن و حجم و حواس پنجگانه بشري ، حد يقف  دارد و قابل رشد و گسترش بالائي نيست . حال از اين عالم طبيعت انسان كمي بالاتر بيائيم ، مي بينيم انسان داراي قواي باطني و دروني است ، اينكه انسان فكر مي كند، مطالبي را حفظ و در ذهن خويش نگه مي دارد و داراي قوه خيال و وهم است ، و انسان در حيطه اين قوه الهي ، كارهاي بسيار عجيبي را انجام مي دهد ، مثلا در ذهن خود حركتهاي ستارگان و سيارات را تصور مي كند و يا به درياها ، كوهها و دشتها مي‌انديشد و يا در يك لحظه ، كل تاريخ زندگي خود را در نوار ذهن خويش تماشا و مرور مي كند و يا در يك چشم بهم زدن ، جهان مادي را دور مي زند . اين بعد معنوي انسان بسيار گسترده‌تر از بعد طبيعي و جسمي انسان است كه آن را مثال متصل مي نامند ، چون با انسان همراه و متصل است . حال همين نيرو اگر از انسان به طور موقت جدا شود آنرا مثال منفصل مي گويند ،  چون جداي از انسان است . نام ديگر مثال را مي شود برزخ ناميد ، لذا برزخ متصل و برزخ منفصل خواهيم داشت .عالم خواب را ، برزخ منفصل معرفي مي كنند كه روح انسان ، به طور موقت از بدن فاصله مي گيرد ، درعين حال سيطره ضعيفي  بر بدن  دارد . انسان در عالم خواب ، بسيار قويتر از عالم مثال و برزخ متصل ، عمل مي كند . چرا كه گستردگي او در عالم خواب نسبت به عالم بيداري كه از ذهن و قوه مخيله و وهميه  خود استفاده مي كند ، قويتر خواهد بود .

لذتها و شاديها ، غمها و شدائد ، حركتها و تنوعهاي زندگي ، قابل قياس با حالت بيداري انسان نيست ، لذا عالم مثال متصل و منفصل ، نمونه كوچكي است از عالم بالاتر كه عالم برزخ و قيامت صغري است و همين طور عالم برزخ نمونه اي است از قيامت كبري و هكذا عالم قيامت نمونه اي از عالم اسماء و صفات كماليه الهيه خواهد بود .

 

حيات برزخ براي همه و اثبات آن

حيات برزخي براي همگان خواهد بود و مخصوص گروه خاصي نيست  . آياتي كه برزخ را ثابت مي كنند اطلاق و عموميت آنها شامل همه انسانها با هر اعتقادي كه دارند خواهد شد . علاوه بر شمول اطلاقات آيات و روايات براي جميع خلائق ، دلائلي هم جداگانه براي مومنين و كفار و مشركين وارد شده است كه نمونه هايي را متذكر مي شويم :

« و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله »[11]

« گمان مبريد آناني كه در راه خدا به شهادت رسيده اند مردگانند ، بلكه آنان زنده اند و در پيشگاه خدا ، روزي مي خورند،  آنان به فضل و رحمتي كه خداوند نصيب آنها گردانيده شادمانند ، بشارت و مژده دهند به مومناني كه هنوز به آنها نپيوسته اند و بعداً در پي آنها به سراي آخرت خواهند شتافت ، كه از مردن هيچ نترسند و از فوت متاع دنيا هيچ غم مخورند »

روايتي صحيح السند و مشهور است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله  در جنگ بدر، بعد از پيروزي سربازان اسلام بر كفار و مشركين ، بر جنازه هاي سران و فرماندهان كفر و شرك حضور پيدا  كردند و خطاب به اجساد آنان فرمود :

« يا فلان يا فلان قد وجدت ما وعدني ربي حقاً فهل وجد تم ما وعد ربكم حقا »[12]

پيامبر مكرم اسلام صلي الله عليه و آلي ، خطاب به سران كفر فرمود : اي ابوجهل ! عتبه ، شيبه و اميه ! به تحقيق ما وعده خداوند خويش را به حق ديديم و اما شما ، آيا وعده خداوند را كه حق است ديده ايد ؟ اصحاب به پيامبر عرضه داشتند: «يا رسول الله اتناديهم و هم اموات ؟ فقال و الذي نفسي بيده انهم  لاسمع لهذا الكلام منكم الا انهم لايقدرون علي الجواب »[13]

آيا شما با مردگان سخن مي گوييد ، در حالي كه آنان نمي توانند بشنوند ؟ حضرت فرمود : قسم به آنكسي كه جانم در دست و قدرت اوست ، آنان  از شما بهتر مي شنوند و كلام مرا بهتر درك مي كنند ، ولي قدرت بر جوابگويي ندارند .

از جمله آياتي كه حيات برزخي را ثابت مي كند و در اينكه بين مرگ و عالم برزخ هيچگونه فاصله اي وجود ندارد و صراحت در وجود نعمات و نقمات برزخي دارد ، اين آيه شريفه قرآن است كه مي فرمايد :

« فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنه نعيم و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين و اما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصليه جحيم »

« انسان وقتي دار فاني را وداع نمود ، اگر از مقربين و دوستداران خدا باشد ، بلافاصله بعد از مرگ ، روح و ريحان و بهشت نعيم الهي به آنان خواهد رسيد و كساني كه از اصحاب يمين باشند ، ثواب و سلام خداوند به آنان مي رسد و آناني كه از گمراهانند ، پس غذاي آنان همان غذاهاي جهنمي است آبهاي داغ مانند فلز گداخته در حلقوم آنها خواهند ريخت و آنها را به آتش نزديك مي كنند »

لذا اين آيه مي خواهد بفرمايد : كه عالم برزخ بدون هيچ فاصله زماني پس از مردن انسان، مشهود است و انسان خود را در آن خواهد ديد .

قال رسول الله صلي الله عليه و آله : ان اولياء‌الله لايموتون و لكن ينقلون من دار الي دار

به تحقيق اولياي خدا نمي ميرند و ليكن از خانه اي به خانه ديگر انتقال پيدا مي‌كنند . شواهد و قرائن پيرامون انتقال سريع انسان از دنيا به عالم برزخ بواسطه مرگ در تاريخ شرايع الهيه ، فراوان است كه به يك نمونه بارز آن ، اشاره مي كنيم : مرحوم علامه طبسي در تفسير مجمع البيان در ذيل آيه شريفه بل احياء عند ربهم يرزقون (بلكه شهداء زنده اند و در نزد خدا روزي مي خورند ) مي فرمايد : از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله روايتي نقل شده است پيرامون جعفر بن ابيطالب كه در جنگ موته شركت فرمود ، و به شهادت رسيد . حضرت فرمود : من جعفر را ديدم كه با دو بال با فرشتگان الهي ، در بهشت در حال پرواز بود . اين جمله نوراني پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نشانگر حيات انسان در عالم برزخ است كه پس از ارتحال از دنياي خاكي ، پا به عالم ديگري مي‌گذارد به نام عالم برزخ .

آيات و روايات زيادي دلالت بر وجود عالم برزخ دارند علاوه بر آنكه عقل و تجربه و حس هم به كمك آنها مي آيند .كلمه برزخ كه به معناي فاصله بين دو آب ويا دو خشكي است ، حد فاصل بين عالم اول كه دنياي خاكي است و عالم سوم كه آخرت و قيامت كبري نام دارد قرار دارد . دنيا به خاطر محسوس بودن آن قابل انكار نيست و همه انسانهايي كه در عرصه دنيا حضور پيدا كرده اند ، عالم مادي را لمس كرده و به يقين ، وجود چنين دنيايي را شاهد بوده و هرگز در وجود آن شك و شبهه‌اي به خود راه نمي‌دهند . و اما عالم دوم كه برزخ نام دارد ، به خاطر مادي و محسوس نبودنش در معرض شك و ترديد قرار مي گيرد . اينجاست كه انسان بايد از راهنمائي هاي پيامبران و رسولان الهي و كتب آسماني بهره مند شود ، علاوه بر آنكه از قوه عاقله خويش نيز استفاده مي كند  و همين طور عالم سوم كه قيامت كبري و روز حشر و نشر نام دارد ، موجب شك و ترديد بشر قرار مي گيرد و اين در حالي است كه انسان مي تواند پله هاي نردبان يقين را طي كند ، از پله اول كه علم اليقين است شروع كرده سپس پا به پله عين اليقين نهاده و با پيمودن سومين پله كه حق اليقين مي باشد خط بطلان بر همه شكوك بكشد.

«  حتي اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلي اعمال صالحا فيما تركت كلا انها كلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الي يوم يبعثون »[14]

« تازماني كه مرگ يكي از آنها فرا رسد مي گويد : خدايا ! مرا باز گردان شايد در آنچه ترك كردم ، عمل صالحي انجام دهم ، گفته مي شود : چنين نيست ، اين سخني است كه او به زبان مي گويد و اگر برگردد باز همان خواهد بود ، و پشت سر آنها برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي شوند »

كليه آياتي كه دلالت بر زنده بودن شهداي مجاهد في سبيل الله دارند و آنها را مرزق عند الله معرفي مي كنند قرائن و شواهدي هستند بر وجود عالم برزخ كه به طور اجمال به چند روايت بسنده مي كنيم :

قال الصادق عليه السلام : اتخوف عليكم في البرزخ

امام صادق عليه السلام فرمود : من از برزخ براي شما مي ترسم.

سئوال شد : ما البرزخ ؟ برزخ چيست ؟

حضرت فرمود : القبر منذ حين موته الي يوم القيامه

برزخ همان قبر است از آن زماني كه انسان مي ميرد تا روز قيامت .[15]

از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است :

ان القبر اما روضه من رياض الجنه او حفره من حفر النيران

بدرستيكه قبر يا باغي از باغهاي بهشت است و يا گودالي از گودالهاي جهنم است [16]

شبيه اين حديث از پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله و ديگر معصومين هم  نقل شده است :

القبر اما روضه من رياض الجنه او حفره من حفر النيران

قبر يا باغي از باغهاي بهشت و يا حفره اي از حفره هاي دوزخ است .

 

عذاب برزخي و نعمات و نقمات در برزخ

از آيات استفاده مي شود كه آتش برزخي نمونه اي از آتش دوزخ است.

النار يعرضون عليها غدواً و عشياً[17]

عذاب آنها ( فرعونيان ) همان آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مي‌شوند و در روز قيامت خداوند امر كند : كه آل فرعون را در سخت ترين عذابها داخل نمائيد.

در اين آيه ، دوزخ برزخي را بيان مي كند ، لذا عالم برزخ را ثابت مي كند :

روايتي از رسول مكرم اسلام صلي الله عليه و آله اين آيه را تفسير مي كند كه حضرت فرمود : آنگاه كه يكي از شما از دار دنيا كوچ كنيد ، جايگاه او صبح وشام به او عرضه مي شود . اگر از بهشتيان باشد جايگاهش در بهشت واگر از اهل دوزخ باشد جايگاهش در دوزخ است و به او گفته مي شود : اين جايگاه تو خواهد بود ،  تا زماني كه خداوند ، تو را در قيامت كبري مبعوث كند. [18]

انسان در عالم برزخ نمونه اي از بهشت يا جهنم را مي بيند و چه بسا با مشاهده آنها شاد و يا غمگين مي شود .

قرآن و روايات مي فرمايند : عذاب بر آنها عرضه مي شود . در تفاسير آمده است كه خداوند مي فرمايد : ما عذاب را بر آنها عرضه مي داريم يعني آتش جهنم واقعي را به آنان نشان مي دهيم . و در روايات آمده است كه جايگاه آنان در قيامت كبري به آنها عرضه مي شود و آنان از ديدن عذابهاي قيامت كبري زجر مي كشند ، و يا از ديدن بهشت و نعمات آنها شادمان مي گردند .

 

انسانها در برزخ به سه دسته تقسيم مي شوند

انسانها در عالم برزخ به سه گروه تقسيم مي شوند :

1-          كساني كه داراي ايمان خالص مي باشند واعمالشان با ايمان آنان كاملا مطابقت مي‌كند و در مقابلشان كفاري كه داراي كفر خالصند و هيچگونه اعمال صالحه ندارند .

2-          كساني كه مانند گروه اول نخواهند بود بلكه بالعكس داراي ايمان و يا كفر خالص نيستند .

3-          عده اي هم از مجرمين و گناهكاران هستند .

حال در اينكه  هر سه گروه داراي عذاب قبر خواند بود ، البته بجز مومنين خالص و يا اينكه مجرمين ، عذاب قبر نخواهند داشت و در يك حالت بي خبري باقي خواهند ماند ، ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد كه ذيلا مطرح مي كنيم :

الف ـ عده اي همانند جناب شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد ، قائل به عدم عذاب براي مجرمين هستند ، كه به‌ آيات و رواياتي هم استدلال مي كنند .

ب ـ گروهي معتقدند كه مجرمين هم عذاب مي بيننند . از جمله جناب علامه طبرسي در تفسير مجمع البيان مي فرمايد : ما نعه الجمع نيست كه پس از چشيدن عذاب در برزخ ، به حالت بي خبري تا  صور اسرافيل باقي بمانند .

ج ـ گروه سومي هم فرموندند: مجرمين هم عذابهاي عالم برزخ را خواهند چشيد اما به خاطر طولاني بودن  ساعات و روزهاي عالم برزخ نسبت به دنيا ، اظهار مي دارند به اينكه ما چند روزي بيشتر در دنيا زندگي نكرده ايم . شاهد بر اين نظر داستان اصحاب كهف است كه فرآن مي فرمايد :

و لبثوا في كهفهم ثلاث مائه سنين و ازدادوا تسعا [19]

« و آنها در غار به مدت 309 سال باقي ماندند »

اما وقتي از خواب بيدار شدند ، از همديگر مدت خواب را سئوال كردند ، قرآن مي فرمايد :

قال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوماً او بغض يوم

« يكي از آنان سئوال كرد : چه مدت خوابيديد؟ جواب دادند : يك روز يا قسمتي از يك روز در اينجا خوابيديم »

لذا زمان در عالم برزخ قابل قياس با زمان دنيايي نيست ، به خاطر همين زندگي عالم دنيا را به يك روز يا نصف روز تشبيه مي كنند . پس آناني كه در زمان بر پايي قيامت اظهار مي كنند كه يك روز در دنيا زندگي كرديم ، به خاطر طولاني بودن زمان در برزخ است.

البته آن عده اي كه قائل به عدم عذاب قبر براي مجرمين هستند و معتقدند كه آنان در يك حالت بي خبري باقي مي مانند ، به آياتي از قرآن تمسك  جستند :

« و يوم تقوم الساعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعه [20]»

« وروزي كه ساعت قيامت بر پا شود بدكاران و مجرمين ، قسم ياد مي كنند كه در دنيا و در قبر و در برزخ ساعتي بيش درنگ نكردند ، اينطور دروغ مي گويند و از حقيقت سر باز مي زنند »

« يتخافون بينهم ان لبثتم الاعشراً ان لبثتم الا يوماً»[21]

آنها از هول و هراس آن روز با يكديگر آهسته ، زير لب گويند : كه اي افسوس ، ده روزي بيش در حيات دنيا درنگ نكرديد ، ما به آنچه مي گويند ، بهتر آگاهيم كه از آن بدكاران،  بهترينشان به آنها از روي حسرت خواهند گفت : اي افسوس ، گويي در دنيا و يا در قبر و برزخ ، يك روز بيشتر درنگ نكرديد . پس معلوم مي شود كه مجرمين در عالم برزخ عذابي را مشاهده نكردند . كه اظهار مي دارند : ما چند روزي در دنيا،  زندگي كرده ايم و الان با صور اسرافيل دوباره بعد از مردن زنده شديم .

اگر چه كلام علامه طبرسي گذشت كه ايشان مي فرمايد : مجرمين عذاب مي‌بينند و سپس در يك عالم بي‌خبري باقي مي مانند ، تا قيامت بر پا گردد. و عده اي هم توجيه كردند به اينكه از بس برپايي قيامت براي انسان ، هولناك است ، كل عمرش را در يك روز يا نصف روز خلاصه مي كند ، وديگر اينكه زمان در عالم برزخ و قيامت با زمان دنيايي قابل قياس نيست ،‌لذا عمر 80 ساله يا كمتر و بيشتر آنان در دنيا بسيار كوتاه جلوه مي كند .

 

ارواح در عالم برزخ در چه صورت و قيافه اي هستند ؟

اين كه ارواح پس از خارج شدن از بدن در عالم برزخ به چه صورت و قيافه اي ظهور مي‌كنند خود موضوع قابل توجهي است .

گاهي از مردم عامي شنيده مي شود : ارواح پس از خارج شدن از بدن بصورت پرنده‌هاي كوچك ( كبوتر ، گنجشك ، مرغ سبز رنگ و ) در مي‌آيند ، اين تصورات با آن واقعيتي كه احاديث بيان مي كنند تفاوت هاي فاحشي دارد و پس از آنكه تعدادي از احاديث صحيح را نقل كرديم خواهيم فهميد علت رسوخ اين گونه عقائد و فاسد و باطل در اذهان شيعيان و پيروان ائمه معصومين (ع) چيست ؟

1-          مرحوم كليني به نقل از علي بن ابراهيم آورده است .

« علي بن ابراهيم ، عن ابيه ، عن الحسن بن محبوب ، عن ابي و لادالحناط ، عن                  ابي عبدالله(ع) قال : قلت له : جعلت فداك يروون ان ارواح المومنين في حواصل طيور خضر حول العرش؟ فقال : لا ،‌المومن اكرم علي الله من ان يجعل روحه في  حوصله طير ، ولكن في ابدان كابدانهم »[22]

راوي حديث گفت : به حضرت صادق گفتم : جانم فداي شما با د ، مي گويند : ارواح مومنين را پس از خارج شدن از بدن داخل چينه دان پرندگان سبز رنگ مي كنند و اين مرغها در اطراف عرش خدا در پروازند ، درست است ؟ حضرت فرمود : خير ، احترام مومن در پيشگاه خداوند بيش از اين است كه روح او را در چينه دان مرغها قرار دهد. سپس فرمود : روح افراد پس از خارج شدن از بدن داخل بدني همانند بدن دنيائي او قرار مي‌گيرد .

2-          باز مرحوم كليني در كافي حديثي نقل فرموده ، اين حديث گر چه از نظرسند ضعيف است ولي چون از نظر معنا و مفهوم با احاديث صحيح مطابقت دارد ، لذا تلقي به قبول شده و عينا آنرا ذكر مي كنيم :

« عن يونس بن ظبيان قال : كنت عند ابي عبدالله (ع) فقال : ما يقول الناس في ارواح المومنين ؟ فقلت : يقولون : تكون في حواصل طيور خضره في قناديل تحت العرش، فقال ابوعبدالله (ع) : سبحان الله ،المومن اكرم علي الله من ان يجعل روحه في حوصله طير. يا يونس اذا كان ذلك ، اتاه محمد (ص) و علي و فاطمه و الحسن والحسين (ع) والملائكه المقربون ، فاذا قبضه الله عز وجل صير تلك الروح في قالب كقالبه في الدنيا فياكلون و يشربون .فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصوره التي كانت في الدنيا »[23]

يونس گفت : درخدمت حضرت صادق (ع) بودم ، حضرت پرسيدند : اين مردم [24] در مورد ارواح مومنين پس از مرگ چه مي گويند ؟ گفتم : مي گويند : ارواح مومنين در چينه دان مرغهاي سبزرنگ قرار مي گيرند و در زير عرش خداوند هستند . حضرت فرمودند : پاك و منزه است خداوند ، مومن نزد خداوند گرامي تر از اين است كه روحش را در چينه‌دان مرغ قرار دهد . اي يونس وقتي هنگام مرگ مومن رسيد ، پنج نور مقدس به همراه ملائكه مقرب خداوند بر بالين او حاضر مي شوند و پس از قبض روح  وي خداوند روح او را در قالبي چون قالب دنيائي قرار مي دهد . پس مومنين درعالم برزخ در قيافه اي همچون قيافه دنيايي جلوه مي كنند و در حقيقت بدن برزخي همانند همين بدن دنيائي است . با آن مي‌خورند و مي آشاممند و اگر كسي پيش آنها آمد او را مي شناسند »[25].

3-          همين حديث را با اندك اختلاف در متن و با سند ديگر مرحوم مجلسي به نقل از كتاب امالي شيخ طوسي در ص 229 از ج 6 بحار الانوار حديث 32 نقل فرموده است.

احاديث فوق و نظائر آن بر مطالب زير دلالت دارند :

الف ) اعتقاد به اينكه « روح مومن و يا هر انسان ديگر پس ازمرگ به صورت پرنده و يا در چينه دان پرنده اي داخل شود و به گردش عرش خدا رود » اعتقاد باطل و فاسدي است و از اخبار مجعول برخي فرق اسلامي نشأت گرفته است .

ب ) همانگونه كه قبلا گفتيم ، فرقي بين مومن و كافر در اين جهت نيست كه روح هر انسان پس از مرگ به قالبي مثل همين بدن دنيائي داخل مي شود و عالم برزخ را با آن بدن مي گذارند . اين قالب و بدن برزخي آنقدر با بدن دنيائي شباهت دارد كه وقتي كس ديگري هم از دنيا برود و اورا ببيند مي شناسد و او هم اين فرد تازه از دنيا رفته را مي‌شناسد .

البته اين نكته نيز قابل توجه است كه قالب مثالي منحصر به عالم برزخ و زمان پس از مرگ نيست و ممكن است هر فردي داراي چند قالب مثالي باشد و مثلا يك قالب مثالي براي موقع خواب وجود داشته باشد كه روح انسان پس از به خواب رفتن به آن قالب منتقل شود با اين تفاوت كه در وقت خواب روح انساني و نفس ناطقه از بدن خارج مي‌شود ولي وقت مرگ هر چند روحي كه براي انسان تصور كرده‌اند ، از بدن خارج‌ مي‌شود .

مرحوم شيخ بهائي (ره ) در كتاب مفتاح الفلاح در بخش اعمال وقت زوال تا غروب به نقل از حضرت صادق (ع) آورده است :

« ما من مومن الا وله مثال في العرش ، فاذا الشتغل بالركوع و السجود و نحو هما فعل مثاله مثل فعله ، فعند ذلك تراه الملائكه فيصلون و يستغفرون له ، و اذا اشتغل العبد بمعصيه ارخي الله تعالي علي مثاله  سترا لئلا تطلع الملائكه عليها . فهذا تأويل « يا من اظهر الجميل و ستر القبيح ».

هر مومني در عرش خدا مثل و مانندي دارد ، هر گاه مشغول عبادت شود و به ركوع يا سجده رود قالب مثالي او نيز در عرش خدا همين عمل را انجام مي دهد [ درست مثل اينكه آئينه اي گذاشته و در مقابل آن كاري انجام دهيم و يا فردي در مقابل ما هر كاري كه مي كنيم او نيز انجام دهد ] خداوند اين قالب مثالي درعرش را به ملائكه خود نشان مي‌دهد و آنها براي چنين بنده اي درود مي فرستند و استغفار مي كنند ، و هر گاه مؤمن به معصيتي مشغول شود خداوند آن قالب مثالي را از چشم ملائكه دور نگه مي دارد تا او را در حال گناه مشاهده نكنند . آنگاه امام (ع) فرمود : اين معناي دعاي « يا من اظهر جميل و سترالقبيح » است .

پس ملاحظه مي كنيد كه باداشتن قالبها و بدنهاي مثالي نيازي به اين نيست كه روح مومن را در چينه دان مرغي قرار دهند و او را به تماشاي عرش خدا بفرستند .

در پايان اين بحث تذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه : ارواح كفار و مشركين نيز پس از مرگ مانند ارواح مومنين در قالب هاي مثالي قرار ميگيرند ولي اينها بر خلاف مومنين به عذابهاي خداوند معذب مي شوند .

مرحوم مجلسي (ره ) به نقل از حضرت صادق (ع) چنين آورده است :

« وقد روي عن الصادق (ع) في ما سئل عمن مات في هذه  الدار اين تكون روحه ؟ فال (ع): من مات و هو ما حض للايمان او ماحض لكفر محضا نقلت روحه من هيكله الي مثله في الصوره و جوزي با عماله الي يوم القيامه ، فاذا بعث الله من في القبور انشاء‌جسمه ورد روحه الي جسده و حشر ليوفيه اعماله . فالمومن ينتقل روحه من جسده الي مثل جسده في الصوره فيجعل في جنات من جنان الدنيا يتنعم فيها الي يوم المآب ، و الكافر ينتقل روحه من جسده الي مثل بعينه و يجعل في نار فيعذب بها الي يوم القيامه [26].

حضرت صادق (ع) در جواب سئوالي كه از آن حضرت در مورد روح پس از مرگ كردند فرمود : كسي كه از دنيا مي رود چه در درجه اعلاي ايمان و يا در درجه ادناي كفر باشد روحش به هيكلي كه مثل همين هيكل دنيائي است منتقل مي شود و تا روز قيامت با اعمال خود همراه است. پس روح مومن وقتي از بدن خارج مي شود به بدني مثل اين بدن داخل مي‌شود و تا روز قيامت از نعمتهاي خدا استفاده مي كنند ، روح كافر نيز وقتي از اين بدن خارج مي شود به بدني مثل همين بدن داخل مي شود و در جهنم دنيا قرار مي گيرد تا قيامت بر پا شود .

از حديث فوق نكات زير استفاده مي شود :

الف ) در اين كه روح مومن و كافر پس از مرگ به قالب مثالي منتقل مي‌شوند فرقي وجود ندارد .

ب ) هر يك از مومن و كافر در طول عالم برزخ همرا ه با اعمال خود مي باشند و پاداش يا مكافات آنرا مشاهده مي كند .

ج ) وقتي قيامت بر پا شود ، دوباره همين بدنهاي پوسيده زنده مي شوند و مجدداً روحها از بدن هاي مثالي به همين بدن منتقل مي شوند .

د ) عالم برزخ و بهشت و جهنم آن در همين دنياست ولي از نظرها غايب هستند.

ه ) روحهاي مومنين و كفار در قالب مثالي ( بدن برزخي ) هستند نه در چينه‌دان مرغهاي‌رنگارنگ .

 

حبيب نجار در برزخ ،دوستان دنيا را دعوت به بهشت مي كند

قيل ادخل الجنه قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي و جعلني من المكرمين [27]

« سرانجام او را به شهادت رساندند و به او گفته شد : وارد بهشت شو . گفت : اي كاش قوم من مي دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامي داشتگان قرار داده است».

شأن نزول آيه ، پيرامون زندگي پر افتخار انسان با ايماني است به نام حبيب نجار كه به مومن آل ياسين ملقب شد . حضرت عيسي عليه السلام رسولاني را براي شهر انطاكيه فرستاد . حبيب نجار مردم شهر را سفارش كرد ، كه از رسولان و فرستادگان حضرت عيسي مسيح پيروي نمايند، ولي آن قوم لجوج به سخنان او وقعي ننهادند و بر عليه او قيام كردند و اورا به شهادت رساندند . در عالم برزخ به اين شهيد گفته شد وارد بهشت شو! او اظهار مي كند كه ايكاش قوم من مي دانستند كه خداوند ، مرا در چه جايگاهي قرار داده است و او دوست مي دارد كه قوم خويش را از نعمات بهشتي كه خداوند به او رحمت داشت آگاه سازد .

 مرحوم طبسي در مجمع البيان مي فرمايد : اين آيه دلالت بر نعمات قبر و عالم برزخ دارد، چون اين شهيد موقعي اين سخن را مي‌گويد كه قوم او زنده هستند و آنگاه كه نعمات در قبر تصور مي شود و انسان مومن از نعمتهاي بهشتي بهره مند مي گردد ،‌ در رابطه با عذاب الهي نيز چنين تصوري صحيح  مي باشد .[28]

 

چند روايت زيبا درتأييد عالم برزخ

اما از نظر روايات ، روايات فراواني از طريق شيعه وسني نقل شده در اينجا  به نقل چند حديث كوتاه اكتفا مي كنم : در كلمات قصار نهج البلاغه ( شماره 30) مي‌خوانيم كه علي عليه السلام هنگام مراجعت از جنگ حنين وقتي نزديك كوفه كنار قبرستان دروازه كوفه رسيدند توقف كردند و فرمودند : اي ساكنان خانه هاي وحشتناك و مكانهاي خالي و قبرهاي تاريك ، اي خاك نشينان اي غريبان ، اي تنهايان ، اي وحشت زدگان ! شما پيشي گرفتيد ما نيز به زودي به شما ملحق مي‌شويم  ،  اگر از خبر هاي دنيا بخواهيد ، خانه‌هايتان را ديگران ساكنند ، همسرانتان به نكاح ديگرانند ، ثروتهايتان در تصرف ميراث خواران است . خبر دنيا همين است . بگوييد در نزد شما چه خبر است ؟

در اين حال آن حضرت روي به اصحاب خود نموده و فرمود : اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده مي شد تمام آنها به اتفاق كلمه فرياد مي زدند بهترين زاد و توشه در اين سفر پرهيزكاري است ( ان خير الزاد التقوي ) اين حديث ثابت نموده كه پس از اين دنيا عالم ديگري است كه نياز به زاد و توشه دارد .

در حديث ديگري كه در بحار الانوار ( ج 6 صفحه 243 ) ذكر شده : اصبغ‌بن‌نباته از علي‌عليه السلام نقل نموده روزي كه آن حضرت از كوفه خارج شدند و به نزديك ( غري) نجف اشرف رسيدند در آنجا روي زمين به استراحت پرداختند ، قنبر گفت : اي امير‌المومنان اجازه مي دهي عبايم را زير پاي مباركتان پهن كنم ؟ آن حضرت فرمود : نه زيرا اينجا سرزميني است كه خاكهاي مومنين در آن قرار دارد . با اين كار تو مزاحمتي براي آنان فراهم مي آيد . قنبر گفت : يا امير المومنين خاك مومن را فهميدم اما چگونگي مزاحمت را نفهميدم ، حضرت فرمود : اگر پرده از مقابل چشم شما برداشته شود ارواح مومنان را مي بينيد كه در اينجا حلقه حلقه دور هم نشسته‌اند و يكديگر را ملاقات مي‌كنند و سخن مي گويند ، اينجا ( وادي السلام ) جايگاه مومنان است و وادي برهوت جايگاه كافران . و منظور از ايجاد مزاحمت شايد اين باشد كه جايي را از آن وادي اشغال كردن سبب تنگي جا بر مومنين مي شود ، لذا حضرت به قنبر فرمودند عبايت را پهن مكن زيرا جاي بيشتري را اشغال مي كند و راه عبور را بر ارواح مي بندد و از توقف و ماندن بيشتري خبر مي دهد .

در تفسير نور الثقلين ( جلد دوم صفحه 553) از امام سجاد عليه السلام در حديثي چنين آمده است كه آن حضرت فرمود : قبر يا باغي است از باغهاي بهشت و يا گودالي است از گودالهاي جهنم و امام صادق عليه السلام فرمود : برزخ همان قبر است كه پاداش  وكيفر ميان دنيا و آخرت است به خدا ما بر شما نمي ترسيم مگر از برزخ . و از كتاب كافي ( در صفحه 286) بحار الانوار نقل كرده : شخصي به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كرد : جمعي نقل مي كنند كه ارواح مومنان بعد از مرگ در سينه پرندگان سبز رنگي قرار مي گيرند كه اطراف عرش الهي مي گردند . امام (ع) فرمودند : چنين نيست مومن نزد خداوند گرامي تر از اين است كه روح او را در سينه پرنده اي محبوس كنند ، بلكه ارواح مومنين در بدنهايي مانند بدنهايشان قرار دارد .

اين حديث اشاره به قالب مثالي انسان در عالم برزخ دارد ، كه آن بدن مثالي از جهاتي از شباهت به همين بدن  مادي دارد ليكن داراي يك نوع تجرد مناسب با عالم برزخ است.

در صفحه 269 ( بحار ) در حديثي ديگر از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود: آنها در حجره هايي از بهشت قرار دارند ، از غذاهاي بهشتي مي خورند و از نوشيدني‌ها مي‌نوشند و مي گويند : پروردگارا ، هر چه زودتر قيامت بر پا كن و به وعده هايي كه به ما داده اي وفا فرما.

در همين صفحه كتاب نفيس بحار آمده است كه امام (ع) فرمود : هنگامي كه يكي از مومنان از دنيا مي رود ارواح مومنين او را احاطه مي‌كنند و از كساني كه در دنيا بوده‌اند و زنده‌اند  يا مرده‌اند جستجو مي كنند . اگر بگويند فلان شخص از دنيا رفته  اما او را نزد خود حاضر نمي بينند مي‌گويند حتما سقوط كرده ( يعني در دوزخ قرار گرفته )  از اين حديث معلوم مي شود هر كس در عالم برزخ متنعم است بر همه افراد متنعم احاطه دارد و آنها را مي شناسد .

غرض از نقل چند حديث براي اين بود كه قدري آشنا با اوضاع عالم برزخ بشويم و چنان كه  گفتيم كيفيت عالم برزخ را ناجاريم از زبان وحي بپذيريم و علم و عقل نمي‌تواند چگونگي اين ريزه كاري ها را درك كند لذا اين نوع احاديث هميشه تازه و جديدند ، هيچگاه كهنه نمي شوند ، انسان مؤمن هم نمي تواند از سرنوشت خود بي اطلاع بماند يا خود را بي تفاوت بداند .

آنها كه به اين گونه احاديث بي اعتنا هستند و ژست روشنفكي به خود مي‌گيرند و اداي ماديين را در مي آوردند سخت در اشتباه و زيانند ، زيرا جز پيش پاي خود را نمي‌بينند و نابيناياني كوردل ، هذيان گوياني سبك مغز ، ناباوراني به ظاهر مسلمان ، مرتجعيني بنيادگرا ، تهي مغزاني واپس گرا و همسانان و همپاياني براي اهل جاهليت و مردم دوران افول علم و عقل و زمان تفتيش عقايد و جريان كليساها  در كشورهاي اروپائي ، بلكه به بمراتب پست تر ، بدتر و نادان ترند .

ماهيت مرگ

مفهوم مرگ از ديدگاه هاي مختلف

مرگ تنها واژه اي است كه همگان از طرح آن گريزانند ، اگر چه در نهايت جملگي مغلوب او خواهند بود . به تناسب جهان بيني و برداشت از عوالم وجود ،‌واژه مرگ و موت ، تعريف خاص بخود را پيدا مي كند .

1-          ره يافتگان كوي حق و حقيقت ، مرگ را تغير حال انسان دانسته اند ، كه از حالتي به حالت ديگر متحول مي شود و مرگ وسيله اي است براي مفارقت روح از بدن خاكي و يا جدايي روح از ماشين تن ، ارتباط و فرمانبرداري اعضاء و جوارح انسان ، نسبت به فرمانده آن منقطع مي گردد و از آن پس ، هيچگونه تصرفي در بدن نخواهد داشت مگر به اذن الهي و مرگ ابزاري است براي انتقال انسان از عالم ماده به عالم معنوي برزخ .

2-          گروه هاي الحادي و ماديگرايان ، به اقتضاي جهان بيني مادي و كور خويش ، كه نه خود را شناخته اند و نه خالق خويش را ، مرگ را فنا و نابودي تلقي مي كنند و هيچگونه حياتي  براي انسان پس از مرگ قائل نيستند ، و انسان را همانند حيوانات مي دانند كه بعد از مردن معدوم خواهند شد و يا همانند گياهان  كه بعد از مردن تبديل به چوب خشك  و هيزم وخاكستر مي شوند .

3-          گروه سوم ، كساني هستند كه مرگ را ، به جدايي روح از بدن تعريف نموده اند ليكن معتقدند كه انسان تا زماني كه در قبر و عالم برزخ قرار دارد ، از هر گونه عذاب و عقاب و يا پاداش ، خبري نيست ولي درعالم قيامت كبري ، ظهور پيدا مي كند .

4-          عده اي معتقدند كه روح انسان با مردن جسم ، باقي مي ماند ، ولي جسم انسان معدوم مي شود و مشمول حشر و نشر قيامت نخواهد شد. لذا معتقد به معاد روحاني شده اند ومعاد جسماني را انكار مي كنند . در بين اين تعاريف و عقائد چهارگونه ،  آن  چه را به حقيقت نزديك تر است و با آيات و روايات منطبق است ، نظريه و تعريف اول است به اينكه مردن ، وسيله اي است كه باعث تحول و دگرگوني و انتقال انسان از عالم ماده به عالم برزخ مي گردد و در آن عالم است كه انسان برزخي ، يا از نعمات الهي بهره مند است و يا از عذاب و عقاب ، معذب و معاقب است. و تا صور اسرافيل اين حيات برزخي استمرار دارد ،‌سپس در قيامت كبري حضور جسماني و روحاني پيدا خواهد كرد .

 

انواع مرگ

مرگ را به دو نوع مي توان تقسيم كرد :

1-          مرگ كرامت

2-          مرگ كراهت

مرگ كرامت مومنان راست ، ومرگ كراهت كافران راست . در مرگ مومن مي‌گويند : اي نفس مطمئنه به سوي خدا بازگرد و كافر را گويند: امروز عذاب رسوائي سزاي شما است! كه ناحق مي گفتيد و از آيات الهي سرباز مي زديد .

مومنان را فرشته رحمت با هزاران روح و راحت و بشارت و كرامت گويد : دل تنگ مباش و نترس و فرشته عذاب ، كافران را گويد : عذاب سوزان را بچشيد .

اگر كسي گويد مومن با آن همه كرامت ، رفعت و منزلت چرا از مرگ كراهت دارد ؟ جواب آنست كه كراهت وي نه از مرگ است ، بلكه از فوت لذت خدمت حق  است ، چون بر مومن هيچ كرامت و نعمتي مانند خدمت و ذكر حق نيست .

يكي از پيامبران هنگام مرگ گريه مي‌كرد ، او را وحي آمد كه از مرگ مي نالي و مرگ نخواهي ؟ گفت : نه خداوندا ، گريه ، به واسطه غيرت من بر كساني است كه پس از من ، ذكر تو كنند و من نتوانم ! گفته اند نفس مومن را روزگاري با روح مخالطت افتاده و به وي انس گرفته ، به وقت مرگ ، نفس از جدائي روح ، كراهت دارد، نه روح از جدائي نفس.

از اين لطيف تر گفته اند : نفس كه مي نالد نه از مرگ مي نالد ، بلكه وي را به روح،  غيرت مي آيد كه به سرمنزل معشوق مي رسد و شب فراقش به آخر رسيده و بامداد وصال ، دميده و سوز عشق را مرهم ديده ، ولي نفس را به خاك مي دهند كه از خاك آفريده شده[29].

البته از بين دو گروه ذكر شده ، گروه سومي متصور است كه نه مانند آناني هستند كه علاقه و شوق وافر نسبت به مرگ نشان مي دهند و نه از زمره گروهي هستند كه كراهت دارند ، بلكه گروه سومي هستند كه نسبت به آينده ، خوف و ترس دارند ، لذا فرصتي را جستجو مي كنند كه خود را بيشتر آماده كنند ، تا با اطمينان بيشتري نسبت به سرنوشت در آخرت به سوي مرگ گام بردارند .

 

انواع چهار گانه مرگ و متعلقات آنها

قرآن كريم پيرامون كيفيت مرگ كافران مي فرمايد :

« و لوتري يتوفي الذين كفرو الملائكه يضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقوا عذاب الحريق[30]»

« و اگر ببيني آنگاه كه فرشتگان ، كافران را مي ميرانند و ايشان را بر صورتها و پشتها مي‌زنند و مي گويند : عذاب سوزناك را بچشيد »

مرحوم خواجه عبدالله انصاري مرگ را به تناسبي به چهار شكل تقسيم نمود :

1-مرگ اهانت و لعنت 2- مرگ حسرت و معصيت 3- مرگ تحفه و كرامت 4- مرگ خلقت و مشاهدت .

1-          مرگ لعنت ، مرگ كافران است ،‌مرگ حسرت مرگ عاصيان است ، مرگ كرامت ، مرگ مومنان است ، مرگ مشاهدت مرگ پيامبران است ، مرگ اهانت ، كافران را است كه فرمود : اي محمد اگر مرگ كافران راببيني  و آن زخم فرشتگان عذاب كه از هيبت و نهيب‌ آن كافر ، ميان دود و آتش و بوي ناخوش گرفتار آمده ! كه اگر بنالد ، بر خود ، درد افزايد و اگر بزارد ، نداء لابشري شنود ! در آن حال بيني كه گرد بي نوايي بر روهاشان نشسته و آتش در جانشان افتاده .

2-          مرگ حسرت ، مرگ گناه كاراني است كه روزگار را به غفلت به سر آورده و در طاعات و عبادات تقصير كرده ، ناگاه در چنگ ملك الموت افتاده و گرفتار سكرات مرگ شده ، از اين سو فرشته رحمت بيند ، شرمش آيد كه كار نيك نكرده ،و از سوي ديگر فرشته عذاب بيند ، بترسد از اينكه بديها و زشتي ها كرده ، بيچاره اين بنده عاصي در ميان مانده و چشم برعيب نهاده تا خود چه آيد! كرامت آيد از غيب يا اهانت؟ فضل بيند ياعدل ؟

3-          مرگ تحفه و كرامت ، مرگ مومنان و نيك مردان است كه فرشتگان رحمت به صد هزار لطف و كرامت و رفق و راحت و بشري وبشارت ايشان را قبض روح  كنند و به الطاف كرم و نوازش بي نهايت پروردگار ، بشارت مي دهند كه مصطفي صلي الله عليه و آله فرمود : عطاي مومن مرگ است ، زيرا حجاب مومن از نفس او است و مرگ برداشتن آن حجاب است و عارفان را هيچ عطائي و تحفه اي بدان نرسند كه راه دوست بر ايشان گشوده گردد و حجابها برداشته شود.

 

 

از اين مــرگ صورت نگر تــا نترسي

از اين زندگي نترس كه اكنون در آني

از ايــن زنـــدگي زنـــدگاني نخيــزد

كه گرگ است و نايد زگرگان شباني

چه قدر تفاوت است ميان گروهي مردگان كه دلها به يادشان زنده مي شود و ميان گروهي زندگان كه دلها  از ديدن آنها سياه مي گردد .

درويشي خداشناس اين آيه را از كسي شنيد :

« ان زلزله الساعه شي ء عظيم » در حال وقتش خوش گشت ، حالت سماعش افتاد ، نعره‌اي بزد و گفت : آه ، كي باشد كه اين روز آيد ! و اين درويش از بند در آيد! اورا گفتند : تو را چه روي نمود از اين آيت ؟ گفت :دنيا حجاب است و قيامت وقت مشاهدت و دوستان را حجاب ، بلا است و مشاهدت عطا ، كي باشد كزين حجاب باز رهيم وبه دولت مواصلت برسيم .

كي باشد كه اين قفس بپردازم                           در باغ الهي آشيان سازم

4-          مرگ مشاهدت ،  مرگ پيمبران است كه اعزاز و اكرام پيمبران و نوازش ايشان به نداء لطف بي واسطه از حضرت عزت روان ، گويد : اي نفس مطمئن و آرميده ، بسوي خدا خويش خشنود وخوشحال بشتاب .

 

 

 

يا رب ار فنــا كنــي مـــا را به تيغ دوستــي             

پس فــرشته مرگ را با ما نباشد هيچ كار

هر كه از جام تو روزي شربت عشق توخورد 

چون نماند آن شراب ، او داند آن رنج خمار

 

سفارشي از علي عليه السلام پيرامون مرگ

و اوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفله عنه [31]

و شما را سفارش مي كنم كه به ياد مرگ باشيد و از آن غافل مباشيد . و چگونه از مرگ غافليد ، در حالي كه او از شما غافل نيست . و چگونه طمع داريد از كسي كه شما را مهلت نمي دهد ؟ پس براي شما كافي است پند دهنده ، مردگان كه ديديد ، آنها را بر دوشها به سوي قبرهاشان بردند  در حاليكه سوار نبودند و در قبرها نهادندشان درحاليكه فرود نيامده بودند ( چون با اختيار خودشان روي دستها حمل نشدند ويا با رضايت خود در دل قبرها فرود نيامدند ) پس گويا ايشان بنا كنندگان دنيا نبودند و هميشه آخرت جايگاه آنان بوده . بيرون رفتند از دنيايي كه در آن سكونت داشتند و جا گرفتند در گوري كه از آن مي رميدند .

آلوده بودند به دنيايي كه از آن دست كشيدند و تباه ساختند آخرتي را كه به سوي آن منتقل گشتند . نه از كار زشت مي توانند برگردند و نه كار نيك را مي توانند زيادت نمايند. به دنيا انس گرفتند ، دنيا ايشان را فريب داد و به آن اعتماد نمودند ، آنها را به خاك انداخت، پس خدا شما را بيامرزد . چه بسيار شتاب مي گذرد ساعتها در روز  و چه زود سپري مي شود روزها در ماه ، و چه شتابنده است ماهها در گذراندن سال و چه با تندي مي گذرد سالها درعمر . مرگ پند دهنده براي خردمند است و عبرت براي نادان و غافل،  و پيش از رسيدن به پايان ( قيامت ) چيزهايي را مي‌دانيد از تنگي قبرها و فراواني غم واندوه و از ترس محلي كه آگاه مي شويد (برزخ) و پياپي رسيدن خوف و بيم و جابجا شدن دنده ها ( بر اثر فشار قبر ) و كرشدن گوشها (‌از صداهاي وحشت انگيز قبر ) و تاريكي لحد و ترس عذابي كه خداوند خبر داده است و پوشاندن قبر و استوار كردن سنگ پهن(كه قبر را با آن مي‌پوشانند ) پس اي بندگان خدا از خداوند بترسيد .[32]

 

دو هدف اصلي مرگ

جايگزيني و پل گذر

قرآن كريم براي مرگ دو نقش اساسي قائل است :

1-          جايگزيني آيندگان

2-          بهره مندي از يك زندگي عالي تر .

« نحن قدرنا بينكم الموت و ما نحن بمسبوقين علي ان نبدل امثالكم و ننسئكم في ما لا تعلمون[33]»

« ما مرگ را براي همه مقدر ساختيم و هيچكس بر قدرت ما سبقت نخواهد گرفت و اگر بخواهيم هم ، شما را فاني كرده و خلقي ديگر مثل شما بيافرينيم و شما را به صورتي در جهاني ديگر ( برزخ ) كه از آن بي خبريد بر مي انگيزيم »

لذا يكي از مقاصدي كه نعمت مرگ در پي آن است عبارتند از : انسانهايي كه در دنيا زندگي مي كنند و امتحانات متنوعي را پشت سر گذاشته اند را به عالم دوم كه بسيار متنوع تر و زيبا تر از عالم دنياست و نعمات بسياري را براي مومنين و يا نقمات و تنبيهات را براي كفار و مشركين به همراه دارد ، منتقل مي سازد .

و انسانهاي جديدي كه در انتظار ورود به عالم دنيا به سر مي برند را جايگزين فرشتگان مي كند لذا مرگ ، پلي است كه انسانها از آن عبور مي‌كنند و خود را به ساحل عالم برزخ مي رسانند كه اين خود ، تكاملي براي آنان خواهد بود .

 

چرا مرگ ناخوشايند است ؟

به امام جواد عليه السلام عرض شد از چه رو مسلمانان مرگ را ناخوشايند مي‌دارند؟ حضرت فرمود : چون به مرگ جاهلند لذا خوششان نمي آيد و اگر نسبت به مرگ معرفت پيدا كنند و از دوستان خداوند باشند ،‌بدان محبت مي ورزند .

 

تشبيه مرگ به درب خانه از علي عليه السلام

حديثي است از حضرت علي ابن ابطالب عليه السلام كه مرگ انسان را به درب خانه تشبيه نمود :

« لكل دار باب و باب دار الاخره الموت »

« براي هر خانه دري است و درب خانه آخرت مرگ است »[34]

منظور علي عليه السلام از آخرت در اين حديث نوراني ، همان عالم برزخ است كه به عنوان قيامت كوچك معرفي شده است ، كه خود حضرت در جاي ديگر فرمود : وقتي انسان بميرد ، قيامتش بر پا مي شود كه منظور حضرت همان قيامت صغري است براي مومنين ، بهشت برزخي و براي انسانهاي متمرد و فرار  از دين و ديانت ، جهنم برزخي است و عالم برزخ را مي شود به فتوكپي يك سند  اصلي تشبيه نمود كه نمائي از اصل را به ما نشان مي دهد . لذا عالم قبر و برزخ نمائي از آخرت و قيامت كبري خواهد بود.

 

انسان در حال مرگ از سه چيز كمك مي طلبد .

علي عليه السلام فرمود : آنگاه كه انسان در بستر احتضار ، آماده انتقال به عالم برزخ است ، اموال و فرزندان و اعمالش را در جلو چشمانش مجسم مي بيند . در اين حال ، شخص محتضر دست به كمك دراز مي كند و به اموالش خطاب مي كند : چه كمكي مي‌توانيد داشته باشيد ، در حالي كه من خيلي براي جمع آوري شما در دنيا حريص بوده‌ام ؟

اموال به اذن الله زبان مي گشايند و در جواب مي گويند : ما فقط يك كفن به تو مي دهيم و بيش از يك كفن مجاز به ياري تو نيستيم . سپس به فرزندان و اهل عيالش متوجه مي‌شود كه شما چه كمكي  مي توانيد داشته باشيد ، در حالي كه خدمات و محبتهاي زيادي نسبت به شما داشته‌ام؟ در جواب مي گويند : ما تو را تشييع مي كنيم و سپس در قبري كه آماده كرده ايم ، دفن مي كنيم و با لحد آنرا مي پوشانيم .

سپس خطاب به اعمالش اشاره مي كند و مي گويد : نسبت به شما زاهدانه زحمت كشيده‌ام ، آيا كمكي مي توانيد داشته باشيد ؟ اعمال مي گويند : ما در كنار تو هستيم و در قبر وعالم برزخ و در قيامت كبري با تو قرين و همسايه خواهيم بود . آنگاه علي عليه‌السلام مي فرمايد : اگر انسان مومن باشد بعد از تسليم جان خويش ، جوان زيبا صورتي را مي بيند كه مي‌گويد من عمل تو هستم  و انسان را به نعمات بهشتي بشارت مي‌دهد و در جواب ملائك كه از رب و كتاب و نبي سئوال مي كنند ، دقيقاً جواب مي دهد و سپس او را به رحمت واسعه الهي بشارت مي دهند و اگر از مومنين نباشد در جواب آنان مي گويد : هيچ نمي دانم و او را به عذاب الهي بشارت مي دهند .

 

 

تنها يك جا عزرائيل در گرفتن جان غمگين شد

نوشته اند : در روزگار پيشين پادشاهي بود سخت بزرگ و كشور او وسيع ، نعمت وي تمام ، فرمان او روان ، چون عمر به آخر رسيد ملك الموت او را قبض روح كرد و به آسمان رفت . فرشتگان از او پرسيدند : در اين همه جان ستاني ، تورا به هيچ كس رحمت آمد ؟ گفت : آري ،‌ زني در بيابان بود آبستن كودك بنهاد، در آن حال مرا فرمودند : كه جان مادر كودك را بستانم ، جان وي بستدم و آن كودك در بيابان گذاشتم ، به غريبي آن مادر مرا رحمت آمد و بر آن كودك از تنهايي وبي‌كسي، فرشتگان گفتند : اي فرشته مرگ ، آن پادشاه را كه جان ستدي ، همان كودك تنها و بي كسي بود كه در بيابان گذاشتي . گفت : جل الخالق [35]

سه زمان سخت ترين ساعات عمر بشر

امام سجاد عليه السلام مي فرمايد :

سخت ترين ساعات انسان ، سه زمان است :

1-          وقتي كه ملك الموت را مي بيند

2-          وقتي كه از قبر بر مي خيزد .

3-          وقتي كه در پيشگاه خدا براي حسابرسي قرار مي‌گيرد [36]

قال الكاظم عليه السلام : اللهم اني اسئلك الراحه عند الموت و العفو عند الحساب .

خدايا از تو درخواست مي كنم راحتي را در وقت مرگ و عفو و بخشش را در وقت حساب .[37]

منابع و مآخذ :

1- تراژدي بازگشت                                            ع . عطائي خراساني

2ـ عالم برزخ                                                     مهدي احمدي

3ـ انسان وعالم برزخ                                          محمد مظاهري

4- منازل الاخره و مطالب الفاخره                          حاج شيخ عباس قمي

5- تصويري از بهشت و جهنم                               احمد حبيبيان



[1] سوره 55 آيه 20

[2] سوره 25 آيه 53

[3] سوره 23 آيه 100

[4] سوره 81 آيات 1 تا 6

[5] سوره 82 آيات 1 تا 4

[6] سوره 56 آيات 1 تا 6

[7] سوره 57 آيه 13

[8] سوره 39 آيه 67

[9] كافي ج 3 ص 247 حديث 2

[10] كافي ج 3 ص 246 حديث 1

[11] سوره آل عمران آيه / 169

[12] صحيح مسلم ج 8 ، ص 138

[13] صحيح مسلم ج 8 ، ص 138

[14] سوره مومنون آيه 100-99.

[15] تفسير برهان ، ج 3 ، ص 120.

[16] تفسير برهان ، ج 3 ، ص 120.

[17] سوره مومن ، آيه 46-47

[18] صحيح مسلم و بخاري

[19] سوره كهف آيه 25

[20] سوره روم آيه 55

[21] سوره طه آيات 103-104

[22] كافي ج 3 ص 244 حديث 1

[23] كافي ج 3 ص 245 حديث 6

[24] مقوصد از « اين مردم » معلوم است

[25] بدن برزخي بنا به تعبير  پاورقي شماره 2 از ص 246 ج 3 كتاب كافي : « بدن لطيفي است كه در خور عالم برزخ است و با چشم بدن دنيائي ديده نمي شود ».

[26] بحار الانوار ج 6 ص 253 حديث 87

[27] سوره يس آيه 26-27

[28] نقل از مجمع البيان ج 7 و 8 ص 421

[29] تفسير خواجه عبدالله انصاري ج 2 ص 116

[30] سوره انفال آيه 50

[31] نهج البلاغه خطبه 230

[32] نهج البلاغه خطبه 232.

[33] سوره واقعه آيه 61-60

[34] حكمت الهي ج 1 ص 322

[35] كشف الاسرار ، جلد 1 ص 290

[36] خصال صدوق ص 119

[37] ارشاد شيخ مفيد

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:41 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره امام زمان

بازديد: 477

 

« و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين/ و نمكن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنود هما منهم ما كانوا يحذرون »

 

« و ما اراده مي كنيم بر كساني كه در زمين ضعيف گرديده اند منت گذاريم ، و آنان را روي زمين حكومت بخشيم و آنچه را كه فرعون و هامان و لشگريانشان را بيم داده بوديم از آنان بنمايانيم »

در بخش سوم « نهج البلاغه » مولا علي بن ابيطالب عليه السلام چنين آمده :

لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس علي ولدها

 پس از آنكه دنيا مانند شتر تند خوئي كه از فرزند خود ميگريزد از ما گريخت سرانجام به سوي ما باز خواهد گشت .


پس از اين بيان حضرت علي عليه السلام آيه زير را تلاوت فرمودند :

و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين »

« وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ار تضي لهم و ليبد لنهم من بعد خوفهم امنا يعبد و نني لايشكرون بي شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون»

در تفسير( مجمع البيان) طبرسي و ( تفسير عياشي ) و تفاسير ديگر آمده كه حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام اين ايه را خواند آنگاه فرمودند :

« آنان به خدا قسم شيعيان ما اهل البيت هستند كه خداي تعالي اين خلقت بخشيدن به آنان را به دست مردي از خاندان ما كه مهدي اين امت باشد انجام خواهد داد . مهدي همان كسي است كه رسول خدا صلي الله اليه و اله در باره اش فرمود : اگر از دنيا جز يك روز باقي نمانده باشد ، خداي تعالي آن را آنقدر طولاني سازد تا آنكه مردي از عدل و داد پر كند ، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد»


« و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادي الصالحون »

« و ما در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان صالح ما به ارث ميبرند »

گو آنكه مفسران در معناي « زبور » اختلاف نموده اند و نيز در باره كلمه « ذكر» نيز في الجمله اختلافاتي وجود دارد ؛ اين اختلافات ، اساسي و ريشه اي نيست . خواه مقصود از « زبور» اينجا كتاب اسماني نازل شده بر پيامبر خدا حضرت داوود عليه السلام باشد و خواه هر نوع كتاب اسماني كه بر انبيا نازل گرديده است همچنين اين كه مراد از كلمه « ذكر » در اين آيه ، تورات باشد يا قران و يا لوح محفوظ به هر حال معني آيه در حد قول مفسران اين است : ما در كتابهايي كه بر انبيا نازل كرديم يا در زبوري كه بر حضرت داوود نازل كرديم پس از اوردن در ذكر يا در ام الكتابي كه در آسمان بوده كه يا لوح محفوظ است يا تورات ويا قران نوشتيم كه : محققاً زمين را بندگان صالح ما به ارث ميبرند .

طبرسي و ديگران در تفسير اين آيه از حضرت ابو جعفر امام محمد بن علي الباقر عليهما السلام روايت مينمايند كه ايشان فرمودند :  

«آنان ياران مهدي عليهالسلام در آخر الزمان اند»

 

 

 

زندگینامه

ـ محمد بن حسن عسكري آخرين امام از امامان دوازده گانه شيعياناست. در 15 شعبان سال 255 هـ ق در سامرا به دنيا آمد و تنها فرزند امام حسن عسكري (ع)، يازدهمين امام شعيان ما است. مادر آن حضرتنرجس (نرگس) است كه گفته اند از نوادگان قيصر روم بودهاست. «مهدي» حُجَت، قائم منتظر،خلف  صالح، بقيه الله، صاحب زمان، ولي عصر و امام عصر از لقبهاي آن حضرتاست.

ـ تولد امام زمان (عج) پنهان نگاهداشته شد و امام حسن عسكري (ع) خبر آن را تنها به عده اي از شيعيان داده بود. حضرت در سال 260 هـ ق پس از وفات پدر به امامت رسيد. امامت ايشان بنا به حديثهاي بسياري بود كه از پيامبر (ص) و امامان پيشين روايت شده بود. امام زمان (عج) پس از آنكه بر جنازه پدر نمازگزارد از چشم مردمان پنهان شد. سبب پنهان شدن آن حضرت اين بود كه خليفه هاي عباسي تصميم به كشتن او داشتند.

ـ بنا به اخبار و روايات شيعه غيبت آن حضرت دو بار صورت گرفته است. دوران غيبت نخست را كه تا سال 329 هـ ق ادامه داشت دوران غيبت صغرا يا دوره نيابت خاصه مي نامند. در اين سالها امام  به وسيله چهار نفر از نمايندگان خاص خود با شيعيان ارتباط داشت. اين چهار تن كه آنان را نواب اربعه (نايبان چهارگانه)مي خوانند عبارتند از:

 

1- عثمان بن سعيد بن عمري، از ياران امام هادي (ع) و امام حسن عسكري (ع) او به دستور امام حسن عسكري تا پايان عمر نايب امام زمان (عج) بود.

 

2- ا بوجعفر محمدبن عثمان بن سعيد، از شاگردان ياران امام حسن عسكري كه پس از مرگ از پدرش، عثمان بن سعيد بن عمري، نيابت امام زمان (عج) را به عهده گرفت، او در سال 304 يا 305 هـ ق در بغداد درگذشت.

 

3- حسين بن روح نوبختي كه دستيار محمدبن عثمان بن سعيد بود و پس از مرگ وي نيابت امام را به عهده گرفت و در سال 326 در بغداد درگذشت.

 

4- علي بن محمد سُمري كه بنا به وصيت حسين بن روح نوبختي نايب امام شد و در حدود دو سال رابط امام و شيعيان بود. او در نيمه شعبان 329 در بغداد درگذشت.

 

ـ با مرگ علي بن محمد سمري دوره غيبت صغرا يا نيابت خاصه پايان يافت و دومين دوره غيبت آن حضرت، يعني دوران غيبت كبري، آغاز شد.

 

اين دوره تا ظهور امام زمان ادامه خواهد يافت. آخرين نامه و دستوري كه سمري از امام زمان دريافت نمود به مضمون ذيل نقل شده است:

ـ «بسم الله الرحمن الرحيم، اي علي بن محمد سمري خدا اجر برادران ترا در مصيبت تو بزرگ گرداند. تو بعد از شش روز خواهي مرد. پس خود را آماده كن و به احدي براي جانشيني خود وصيت نكن. زيرا غيبت تامه آغاز مي شود و ديگر ظهوري نخواهد بود مگر به اذن خداي تعالي و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمين از جور خواهد بود. زود باشد كه در بين شيعيان كساني بيايند كه ادعاي مشاهده كنند، هر كس مدعي مشاهده من قبل از خروج سفياني و صيحة آسماني بشود كذاب و مفتري است. و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.»

ـ دوره غيبت كبري را دوران نيابت عامه نيز مي نامند. نيابت عامه به اين معني است كه در اين دوره راهنمايي شيعيان به عهده فقهايي عالم از شيعيان است، كه داراي شرايط تعيين شده براي راهنمايي هستند. دراين دوره كسي مستقيما از طرف امام زمان (عج) براي نيابت تعيين نمي شود.

ـ سبب واقعي پنهان شدن امام زمان (عج) از چشم مردمان در حديثها بيان نشده است. حتي گروهي گفته اند علت غيبت بعد از ظهور امام زمان (عج) آشكار خواهد شد. اما از دلائل مهم غيبت، حفظ وجود امام از گزند دشمنان به فرمان خدا براي مصلحت اسلام و مسلمانان است. گذشته از اين، غيبت امام زمان (عج) فقط از نظر ظاهري  است و از نظر معنوي رابطه او با مردم قطع نشده است. در حديثي از پيامبر (ص) درباره دوره غيبت امام زمان (عج) نقل شده، آمده است كه ايشان مانند خورشيد پنهان شده در پس ابر است كه ديده
نمي شود، اما انوارش به زمين مي رسد وبه آن سود مي رساند، همه مسلمانان، به دليل حديثهايي كه از پيامبر (ص) روايت شده است، معتقدند كه مهدي (عج) روزي ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت. امام تنها شيعيان هستند كه به امامت او در دوران غيبت نيز معتقدند.......

ـ در دوران غيب كبري افراد بسياري ادعاي مهدويت كرده اند از جمله غلام احمد قادياني، موسس فرقه قادياني هند در 1235 هـ ق، سيد علي محمد شيرازي معروف به سيد باب، موسس فرقه بابيان در ايران، كه به سال 1266 هـ ق در تبريز كشته شد و محمد احمد معروف به مهدي سوداني كه در 1302 هـ ق (1881 م) در سودان بر ضد استعمارگران انگليسي قيام كرد.....  

 

ـ فرهنگنامه كودكان و نوجوانان/ جلد سوم/ ص 269/ چاپ اول سال 1367

ـ دائره المعارف تشيع/ جلد دوم/ ص 374/ چاپ دوم سال 1372

احادیث نبوی

- مهدي از فرزندان من است . او را غيبتي است كه بر اساس آن براي مردم سرگرداني خواهد بود ؛ در اين      سرگرداني گمراه ميشوند . آنگاه ذخيره انبياء حضرت مهدي عليه السلام ظهور كرده تا زمين را از عدل و داد پر كند ؛ آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.

-المهدي من ولدي، اسمه اسمي و كنيته كنيتي، أشبه الناس بي خلقاً و خلقاً، تكون له غيبه و حيره تضل فيه الامم، ثم يقبل كالشهاب الثاقب و يملاها عدلا و قسطا كما ملثت ظلما و جوراً.(بحارالانوار/ ج 51، ص 17، ح 13، به نقل از كمال الدين.)                                                                                

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: مهدي از فرزندان من است، نامش نام من (م ح م د) و كنيه اش كنيه من (ابوالقاسم) مي باشد، ‌در صورت و سيرت از همه كس به من شبيه تر است. براي او غيبتي است كه در آن مردم دچار حيرت مي گردند و بسياري از دسته ها و گروههاي مردم، گمراه مي شوند، آنگاه مانند ستاره تاباني از پرده غيبت بدر آيد و زمين را پر از عدل و داد كند آن چنان كه پر از ظلم و ستم شده باشد.

- قال رسول الله (ص): المهدي رجل من ولدي وجهه كالكوكب الدري. (بحارالانوار/ ج 51/ ص 80/ ح الثامن، به نقل از كشف الغمه)

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: مهدي مردي از فرزندان من است كه رويش چون ستاره تابان مي باشد.

- قال رسول الله (ص): المهدي رجل من ولدي، لونه لون عربي و جسمه جسم اسرائيلي. علي خده الايمن خال... (بحارالانوار/ ج 51/ ص 80/ ح التاسع، به نقل از كشف الغمه)

پيغمبر اكرم (ص) فرمودند: مهدي مردي از فرزندان من است. رنگ پوست او، رنگ نژاد عرب و اندامش چون اندام فرزندان حضرت يعقوب (ع) (قوي و پي و بلند قامت) است وخالي بر گونه راست او مي باشد

-عن ام سلمه، قالت: سمعت رسول الله (ص) يقول: المهدي من عترتي من ولد فاطمه. (بحارالانوار، ج 51، ص 75، ح 30، به نقل از غيبت شيخ طوسي)

ام سلمه (همسر گرامي پيامبر) گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: مهدي از خاندان من واز فرزندان فاطمه است.

 - قال رسول الله (ص): ابشركم بالمهدي يبعث في امتي علي اختلاف من الناس و زلازل، فيملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا ...... (بحارالانوار، ج 51، ص 81، ح الثامن عشر، به نقلاز كشف الغمه))

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: مژده باد شما را به ظهور مهدي كه وقتي اوضاع جهان متزلزل مي شود ومردم با يكديگر به اختلاف مي پردازند، قيام مي كند و زمين را پر از عدل و داد مي نمايد،‌ همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است.

احاديث نبوي

رسول اكرم (ص) 

 

 

مهدی از نگاه دیگر ادیان

ظهور مصلح در آخرالزمان اختصاص به دين مقدس اسلام و مذهب تشيع ندارد. بلكه در اديان ديگر نيز از اين  موضوع سخن بسيار گفته شده است.

در آيين هاي زرتشت، هندو، بودا، يهود و مسيح بشارت از موعود و نجات دهنده بشر آمده است.

و عقيده به منجي در همه اديان آسماني به صورت يك اصل مسلم و پذيرفته شده تجلي كرده است.

در هر روزگاري و در ميان هر قومي و امتي و در هر سرزميني، و به زبان هر پيامبر، يا حكيم، يا بزرگي كه سخن از موعود رفته است،  به تعبيرها و اصطلاحها، و نامهاي متعارف درميان همسان قوم و مردم بوده است، و منظور از همه آن تعبيرها و اشارتها و نامها، سرانجام، موعود آخرالزممان است. و آن موعود، مهدي است، مهدي موعود.

در انجيل مرقس باب 13 چنين آمده است:

33- پس بر حذر باشيد و بيدار شده و دعا كنيد، زيرا كه نمي دانيد كه آن وقت كي مي شود.

34- مثل كسي كه عازم شده خانه خود را واگذارد، و ملازمان خود را بر آن گماشته هر يكي را به شغلي خاص مقرر نمايد و دربان را امر فرمايد كه بيدار بماند.

35- و بدين طور بيدار باشيد زيرا نمي دانيد كه صاحب خانه كي مي آيد در شام، بانگ خروس و يا صبح.

36- مبادا ناگهان آمده شما را خفته يابد.

در كيش هندو و نيز در كتب پورانا شرح مفصلي درباره دوران آخر عصر كالي يعني آخرالزمان آمده است.

در آيين زرتشتي، سوشيانت، مزدكيان، به منزله كريشناي برهمنان، بوداي پنجم بودائيان، مسيح يهوديان، فارقليط عيسويان و مهدي مسلمانان است.

در کتب مقدس هندوان آمده است که: در آخر زمان هنگاميکه تمامی دنيا پر از ظلم و فساد گشت شخصی بنام منصور ظهور می نمايد که بر تمامی دنيا مستولی می گردد.او نسبت به تمامی افراد اعم از با ايمان و ناايمان شناخت داشته و همگی آنها را بسوی خدا دعوت می نمايد. 

در کتب زرتشتيان در مورد مصلح جهانی اينطور آمده است :از سرزمين اعراب و از ميان فرزندان هاشمی مردی ظهور می کند که با ارتش بزرگ و گسترده خود ادامه دهنده ی دين جد خود گشته و زمين را از عدل و داد پرمی کند.  

در کتاب تورات (18:20) عنوان شده که خداوند برای اسماعيل خير و برکت فراوان قرار داده و نسل او را با 12 شاهزاده افزون می نمايد که تبديل به ملت بزرگی خواهند شد. 

در زبور نيز مصلح جهانی بدينگونه معرفی شده است:خداوند مرد وارسته ای را بر می گزيند که بر جهان مستولی می گردد و آرامش و سکون را برای همگان به ارمغان خواهد آورد.  (1) 

نکته ی قابل توجه در اينجا آن است که پيروان مذاهب مختلف بر اين باورند  که مصلح جهانی از ميان آنان خواهد بود؛ بعنوان نمونه طرفداران دين  زرتشت معتقد هستند، مصلح جهانی مردی از سرزمين فارس خواهد  بود.يهوديان نيز آن را از فرزندان بنی اسرائيل دانسته و مسيحيان ان را بر   مسلک خود می دانند و مسلمانان بر اين باورند که مصلح جهانی از تبار  هاشمی و از نسل نبی اکرم (ص) می باشد.

با نگاهی دقيق تر به باورها و اعتقادات ديگر اديان به اين نکته می رسيم  که اعتقادات آنان با آنچه مسلمانان از آن به عنوان مصاح جهانی ياد می  کنند صدق می نمايد؛ چرا که در ميان اجداد حضرت مهدی (عج)  شهربانوهمسر سيد ساجدين دختر يزدگرد سوم پادشاه عهد ساسانی ايران  وجود دارد که گفتار دين زرتشت را کامل می نمايد.و از آنجائيکه هاشميان  و بنی اسرائيل هر دو از نسل حضرت ابراهيم (ع) هستند پس گفتار  يهوديان   نيز می تواند صدق پيدا کند و از طرف ديگر می دانيم که مادر  حضرت مهدی (عج) نرجس خاتون از شاهزادگان و نوه ی قيصر روم می  باشند که بر دين مسيحيت بوده است.(2)

مهدی از نگاه مهدی

هان اي جهان بشريت!

جهانيان!

مردم رويزمين!

اينك ما از خدايتوانا ياري مي طلبيم و تمام ايمان آوردگان به خدا و كساني را كه نداي جهاني ما راپاسخ مثبت دهند, همه را به حق و عدالت دعوت مي كنيم.

مردم! ماخاندانپيام آور شما «محمد» هستيم و شايسته ترين و نزديكترين و سزاوارترين مردم به خدا وپيام آورش.

هان اي مردم! هركس با من در مورد آدم(ع) گفتگو كند, من نزديكترين مردم به آدم, نياي بزرگ بشريتهستم.

و هر كس در موردنوح پيامبر, ابراهيم بت شكن و محمد پيامبر عدالت و حريت بحث و گفتگو كند, مننزديكترينانسانها به اين پيامبران بزرگ خدا و پرچمداران قهرمان هدايت و رسالتهستم.

آيا خدا در كتابآسمانيش نمي فرمايد:

«ان الله اصطفيآدم و نوحاً  و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين* ذرية بعضعها من بعض و اللهسميع عليم»

يعني: خداوندآدم, نوح خاندان ابراهيم و خاندان عمران را, بر جهانيان برتري داد, فرزنداني بودندكه برخي از نسل برخي ديگر, پديدار گشتند و خدا شنوا وداناست.

و من شايستهترين باقي مانده از فرزندان آدم و بهترين ذخيره از نوح پيامبر وبرترين برگزيده ازابراهيم و آخرين امامان راستين, از نسل محمد (ص) پيام آورعدالت و حريتهستيم.

بهوش باشيد! هركس در مورد كتاب خدا گفتگو نمايد و شيفته آن باشد من نزديكترين انسانها به كتابآسماني هستم و هر كس در مورد سنت و روش پيام آور خدا سخن دارد, من نزديكترين وسزاوارترين فرد به سنت و روش پيامبر و عامل بدان و تحقق بخشنده آرمانهاي والاي قرآنو سنت هستم.

از اين رو, تمامي كساني را كه در سراسر گيتي, سخنان مرا مي شنوند, اينك همه را سوگند مي دهم كهشما حاضران و شنوندگان, پيآم مرا به آناني كه غايب هستند ونمي شنوند, برسانيد.

و شما را, ايجهانيان! به شكوه  و حرمت خدا و پيام آورش وبه حرمت حق خويش- كه حق قرابت به پيامبر (ص) باشد- فرا خوانده و سوگند مي دهم كه ما را در راه تحقق بخشيدن به آرمانهاي  والاي آسماني ياري كنيد و از ما و اهداف بلند ما حمايت نموده و از آن دفاعكنيد.

در روزگارانگذشته, ستمكاران ما را به جرم دفاع از حق و عدالت مورد تهاجم و تهديد قرار دادند. ما را از شهر و ديار و خانه و خاندان خويش راندند. حقوق ما را پايمال ساختند و ميانما و حق سررشته داري امور و تدبير شئون دنيا و آخرت جامعه - خدا آن را به ما سپردهبود. جدايي افكندند و بر ما دروغها و بهتانها بستند

اينك خداي را! خداي را! در مورد رعايت حقوق و پذيرش آرمانها و اهداف بلند ما را فراموشنكنيد.

ما را در ميدانعدالت گستري و ستم ستيزي تنها وامگذاريد و دست از ياري ما برنداريد, تا خدا شما راياري كند

هان اي مردم! بشريت!

اينك در پيشگاهپروردگارتان خداي را به ياد شما مي آور, خدايي را كه حجتهاي خويش را بر شما تمام وپيام آورانش را ارسال كرد و قرآن را براي هدايت بشر فروفرستاد.

او شما را فرمانمي دهد كه چيزي را شريك او نسازيد و بر اطاعت او و فرمانبرداري از پيامبرش كوشاباشيد, آنچه را قرآن در انديشه زنده ساختن آن است, زنده سازيد و بدعتها و ضدارزشهايي را كه قرآن در پي محو و نابودي آنهاست, از ميان برداريد, در راه حق وهدايت , مددكار من باشيد و در راه تقوا و عدالت وزير و كمك كار من.

مردم! پايانجهان و فرجام آن نزديك شده و دنيا, جدايي خويش را اعلان كرده است. من شما را بسويخداي يكتا و پيام آورش محمد(ص) و عمل به كتاب زندكي ساز او و احياء و رواج ارزشهايوالاي الهي و انساني و نابودي بدعتهاي جاهلي و باطل و ضد ارزشها فرا ميخوانم.

 

« هان اي تودههاي انساني! هر كس مي خواهد به «آدم» و «شيث» نظاره كند, من آدم و شيث هستم, ازآنان نشان دارم.

مردم! هر كس ميخواهد به «نوح» و فرزندش « سام» بنگرد, من نوح و سام  هستم.

بهوش باشيد! ... هر كس مي خواهد به «ابراهيم» و «اسماعيل» نظاره كند, من ازابراهيم و اسماعيل نسبدارم.

هر كس مي خواهدبه عيسي و شمعون نگاه كند, من عيسي و شمعون هستم و از آنان نشاندارم.

بهوش باشيد! ... هركس مي خواهد به «محمد» و امير المؤمنان (ع) بنگرد, بداند كه من محمد و اميرمؤمنان هستم.

مردم! هر كس ميخواهد به «حسن» و «حسين» بنگرد, من حسن و حسين هستم به من نظارهكند.

مردم! هر كس ميخواهد به امامان معصوم پس از حسين و از فرزندان او بنگرد من از آنان هستم و از آناننشان دارم ... .

مرحوم علامهمجلسي در تفسيري بر اين روايت طولاني مي گويد: « در فرازهايي كه امام مهدي (عج) ميفرمايد: «من آدم, شيث, عيسي, محمد و امامان معصوم هستم

يعني در دانش وارزشهاي اخلاقي و انساني آنان كه شما آنان را پيروي مي كني, من همانگونه ام و عصارهو چكيده آن ارزشها

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 اسفند 1393 ساعت: 10:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس