دانش آموزی - 440

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره اعلامیه جهانی حقوق بشر

بازديد: 297

 

 

 اعلامیه جهانی حقوق بشر

 فرهنگ گفتگو

 Iranian Futurist

 صدای آزادیخواهان آینده نگر ایران

 

تحریم اقتصادی آمریکا

ارزیابی گذشته و چشم انداز آینده

 

بخش دوم

 

                                                     حركت بسوي دمكراسي  يعني عبور از حكومت تام گراي ديني

 

بازگشت ميشل عون

 

فوکو و تاريخ‌نگاری جنسيتی

 

حقوق قومی یا حقوق شهروندی(١)


ستم ملي

رضا براهني     

 

وقتي روشنفكر مذهبي به بن بست مي‌رسد جوانان راه گشا مي‌شوند

نگاهی گذرا به مسئله‌ی قوميت‌ها در ايران

پديده "هخائيزم"!؟ و "سعيد حجاريان"

جنبش ملی؛ پی‌آمدِ يك پايان

ملاحظاتی بر حال و آینده اتحاد جمهوریخوا هان

نگاهی به آراء و آثار آرامش دوستدار

چارلز کندی: آمريکا جنگ با ايران را بررسی می کند

گام دوم به سوي ثبات سياسي و دموكراسي در عراق

فاجعه خوزستان و عواقب خطرناك آن

15 روز نامه نگار ونويسنده كرد توسط دستگاه قضائي كردستان احضار شده اند

باشو غريبه ي کوچک و مسئله ي انتگراسيون

ايرانِ تنها را دريابيد…

گفت و گو برای آنکه چيزی گفته نشود!

جايزه نوبل براي فلسفه ازدواج ! .

   

رفراندوم و انتخابات ریاست جمهوری

تحریم اقتصادی آمریکا

ارزیابی گذشته و چشم انداز آینده

 

بخش دوم

هادی زمانی

آوریل 2005

2.  تحریم افتصادی ایران

تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. تحت تاثیر سیر تحولات ایران، منطقه، توازن قوای جهانی و سیر تحولات جامعه آمریکا با فراز و نشیب های متعددی همراه بوده است.  بررسی کوتاه تاریخچه این تحریم نمایانگر بغرنجی  این پدیده  و عوامل متعددی است که بر آن تاثیر گذاشته اند.  ارزیابی عملکرد تحریم اقتصادی آمریکا  مستلزم بررسی تاثیرات اقتصادی و سیاسی این پدیده بر جامعه ایران از یکسو و جامعه آمریکا  از سوی دیگر است.  همچنین، موفقیت و کارآمدی سیاست تحریم به اهداف  تحریم، تناسب  اهداف مزبور با ساختار تحریم ها، میزان حمایت جامعه جهانی از تحریم ها و ساختار سیاسی جامعه ایران نیز بستگی دارد.  تحریم اقتصادی ایران را هنگامی میتوان برای آمریکا یک انتخاب موجه دانست که نه تنها منافع آن بیشتر از هزینه های آن باشد، بلکه نسبت منافع بر هزینه های آن در مقایسه با سایر گزینه ها و سیاست ها  نیز بیشتر باشد. 

 

 

 

 

 

تاریخچه

 

 

تحریم های آمریکا علیه ج.ا. را میتوان به 5 دوره اصلی تقسیم بندی نمود که هر یک دارای ویژگی های خاص خود میباشد:

 

1.      دوره گروگانگیری 1979-1981

 

2.      دوره جنگ ایران-عراق (1981-1988)

 

3.      دوره بازسازی (1989 – 1992)

 

4.      دوره پرزیدنت کلینتون، مهار دوجانبه (1993 – 2001)

 

5.      پس از واقعه 11 سپتامبر 2001

 

 

 

اولین تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. ایران در سال 1980 در واکنش به گروگانگیری سفارت آمریکا انجام گرفت.  این تحریم قرارداد فروش صدها میلیون دلار تجهیزات نظامی را که در زمان محمد رضا پهلوی به امضا رسیده بود لغو و فروش تجهیزات نظامی به ج.ا. را غیر قانونی نمود، 12 بیلیون دلار دارایی های دولت ایران در آمریکا را مصادره نمود و کلیه مبادلات تجاری بین ایران و آمریکا را ممنوع کرد.  همچنین دولت ایالات متحده کلیه مناسبات دیپلماتیک خود با ج.ا. را قطع نمود.  متعاقبا چندین کشور دیگر، از جمله اتحادیه اروپا و ژاپن به آمریکا پیوستند و فروش تجهیزات نظامی و اعطای وام به ج.ا. را ممنوع  کردند و خرید نفت از ایران را متوقف ساختند. این تحریم در 19 ژانویه 1981، پس از آزاد سازی گروگانهای آمریکایی لغو گردید، اما بخش قابل توجهی از دارایی های ایران به دلیل مطالبات شرکتهای آمریکایی مسترد نشد. 

 

 

 

علیرغم لغو تحریم و از سرگیری مناسبات تجاری بین دوکشور، روابط آمریکا با ج.ا. همچنان تیره ماند.  در طول جنگ ایران با عراق دولت ریگان حرکت بین المللی گسترده ای را برای جلوگیری از فروش تجهیزات نظامی به ایران سازمان داد تا مانع از پیروزی ایران در جنگ علیه عراق گردد. در ژانویه 1984 دولت آمریکا به دلیل بمب گذاری در نیروگاه نظامی آمریکا در لبنان توسط نیروهای حزب الله لبنان که 241 کشته بر جای گذاشت، ج.ا. را در لیست کشورهای حامی تروریسم قرار داد.  این امر موجب منع صادرات و فروش کلیه تجهیزات نظامی به ج.ا. (از سال 1986)، کنترل صادرات کالاهایی که دارای مصارف دوگانه نظامی وغیر نظامی میباشند و قطع کلیه کمکهای مالی به ج.ا. از جمله مخالفت با اعطای وام توسط بانک جهانی گردید.  دولت آمریکا به نماینده خود در سازمانهای مالی بین المللی مانند بانک جهانی ابلاغ کرد که با هرگونه وام و کمک مالی این سازمانها به ج.ا.مخالفت نمایند و به تبع آن کمکهای مالی آمریکا به این سازمانها را به میزان وامهایی که میتوانست به ج.ا. تعلق گیرد کاهش داد.  در سال 1987 دولت ریگان ایران را در لیست کشورهایی قرار داد که در ترافیک بین المللی مواد مخدر در گیر میباشند و بدینوسیله موانع بیشتری در برابر صادرات و فروش تجهیزات نظامی به ج.ا. قرار داد و واردات از ایران را تحریم نمود.  البته این تحریم شامل خرید نفت ایران بمنظور فروش به کشورهای دیگر (بازارهای خارج از آمریکا) نمیشد. 

 

 

 

پس از پایان جنگ ایران - عراق در سال 1988 و آغاز دوره بازسازی،  مناسبات اقتصادی و سیاسی بین ج.ا  و اتحادیه اروپا به میزان قابل توجهی بهبود یافت.  اما تغییر در روابط ایران و آمریکا دیرتر و بسیار آهسته تر آغاز گردید.  تحریم های موجود همچنان برجای ماند، ولی جو ذهنی حاکم بر روابط بین دو کشور رو به بهبود گذاشت.   میانجیگری ج.ا. در آزادسازی گروگانهای غرب در لبنان از یکسو و سکوت و تائید ضمنی ج.ا. از حمله آمریکا به عراق در سال 1991 نقش مهمی در بهبود شرایط ایفا کرد.  در نوامبر 1991 دادگاه هیگ آمریکا را موظف کرد تا بابت پیش پرداختهای ایران برای قرارداهای نظامی ملغی شده مبلغ 278 میلیون دلار به ایران غرامت بپردازد.

 

 

 

اما روند بهبود روابط ایران - آمریکا مدت قابل توجهی دوام نیآورد.  پس از شکست عراق در جنگ  1991 (حمله آمریکا به عراق برای بیرون راندن آن از کویت)، بمنظور جلوگیری از برتری یافتن ج.ا. برعراق و برهم خوردن توازن قوا در منطقه، دولت آمریکا با تصویب  قانون «منع گسترش تجهیزات نظامی ایران و عراق[1]»  در سال 1992 مجددا اقدام به تنگ کردن حلقه تحریم اقتصادی ایران نمود.  این آغاز سیاست جدیدی بود که متعاقبا توسط دولت پرزیدنت کلینتون تحت عنوان «مهار دوجانبه» مدون گردید.   هدف سیاست مهار دوجانبه علیرغم نام آن، عمدتا مهار اقتصادی و نظامی ج.ا. و جلوگیری از برتری یافتن آن بر منطقه بود، زیرا تحریم اقتصادی عراق و تضعیف روز افزون اقتصادی و نظامی آن توازن بین ایران وعراق را به نفع ایران بر هم زده بود. 

 

 

 

سیاست مهار دو جانبه دور جدیدی از تحریم های گسترده علیه ایران را آغاز کرد. طی سال 1995 دولت پرزیدنت کلینتون، به دلیل حمایت ج.ا. از تروریسم بین المللی و مخالفت با صلح خاورمیانه، هرگونه مشارکت شرکتهای آمریکایی درتوسعه صنعت نفت ایران را منع  کرد و در مه 1996 کلیه مبادلات اقتصادی با ج.ا. را تحریم نمود. در آوریل 1996  قانون «مبارزه با تروریسم و مجازات مرگ»  که هدف آن منع هرگونه مبادلات مالی با ج.ا. و جلوگیری از کمکهای مالی به کشورهایی که به ج.ا. تجهیزات و خدمات نظامی میدهند به تصویب رسید.  در آگوست 1996  قانون «تحریم ایران و لیبی[2]»  دولت آمریکا را موظف کرد تا هر شرکت خارجی را که بیشتر از 20 میلیون دلار در صنعت نفت ایران سرمایه گذاری میکند تحریم و مجازات نماید. در آگوست 1997  بخشنامه 13059 دولت کلینتون صادرات به کشورهایی را که قصد صدور مجدد کالاهای مزبور را به ج.ا. داشتند منع کرد. در جولای 1998 و متعاقبا ژانویه 1999 دولت کلینتون ده موسسه روسی را به دلیل مشارکت در توسعه صنعت موشک سازی ایران تحریم کرد.  در سپتامبر 1999  دولت آمریکا ج.ا. را به دلیل نقض آزادی مذهب مورد تحریم های جدیدی قرار داد. 

 

 

قانون «تحریم ایران و لیبی»  و تهدید مجازات شرکتهای غیر آمریکایی که اقدام به سرمایه گذاری در صنعت نفت ایران میکنند با مخالفت شدید اتحادیه اروپا مواجه گردید.  اتحادیه اروپا با صدور بخشنامه ای شرکتهای اروپایی را از رعایت قانون «تحریم ایران و لیبی»  منع کرد و اعلام نمود که در صورت اعمال هرگونه جریمه ای شرکت های مربوطه قادر به دریافت خسارت خواهند بود.  همچنین اتحادیه اروپا به دولت آمریکا اخطار داد که در صورت اجرای این قانون به اقدامات تلافی جویانه دست خواهد زد.  در مقابل واکنش اتحادیه اروپا دولت کلینتون ناچار به عقب نشینی مقطعی گردید. برای مثال در مه 1998 دولت آمریکا اعلام کرد که شرکت توتال فرانسه و شرکای آن به خاطر سرمایه گذاری در پروژه پارس - جنوبی تحریم نخواهند شد و از تحریم مربوط به «قانون تحریم ایران - لیبی» مستثنی میباشند.

 

 

در دور دوم ریاست جمهوری آقای کلینتون، بمنظور تشویق و تقویت روند اصلاحات در ج.ا.، دولت آمریکا گام های قابل توجهی در جهت رفع تحریم اقتصادی ج.ا. برداشت.  برای مثال، در دسامبر 1998 ایران از فهرست کشورهایی که درگیر ترافیک بین المللی مواد مخدر میباشند حذف شد.  در آوریل 1999  پرزیدنت کلینتون با صدور بخشنامه ای صادرات مواد غذایی و دارویی به ایران، لیبی و سودان را آزاد ساخت. در نوامبر 1999 دولت آمریکا شرکت بوئینگ را در مورد مشخص صدور قطعات برای هواپیماهایی که پیش از تحریم به ج.ا. فروخته شده و هنوز تحت ضمانت میباشند، از قوانین تحریم مستثنی ساخت. بالاخره  در مارس 2000  خانم آلبرایت از مداخله گذشته آمریکا در امور داخلی ایران وحمایت ازعراق در طی جنگ ایران-عراق اظهار تاسف کرد و متعاقبا تحریم برخی از صادرات غیر نفتی ایران از جمله فرش، خاویار و پسته را لغو نمود.  اما، در مجموع  این اقدامات به اندازه کافی پیوسته و چشمگیر نبودند تا بتوانند تاثیر قابل توجهی بر روند تحولات سیاسی ج.ا. بگذارند.   

 

 

 

با آهسته شدن روند اصلاحات در ج.ا. از یکسو و تشدید بحران اقتصادی و سیاسی عراق از سوی دیگر، روند تحریم ج.ا. به روال قبلی خود باز گشت.  در نوامبر 2000 قانون « منع گسترش قوه نظامی ایران [3]»  با هدف جلوگیری از صدور تکنولوژی نظامی به ایران به تصویب رسید.  این قانون پرداخت کمک های مالی به روسیه را منوط به رعایت قوانین تحریم آمریکا کرد. متعاقبا، دراکتبر 2000  تصویب قانون اعتبارات کشاورزی کلیه کشورهایی را که در لیست کشورهای تروریستی بودند از دریافت ضمانت نامه های صادراتی دولت آمریکا محروم ساخت.  

 

 

 

با آغاز ریاست جمهوری پرزیدنت جورج بوش روند تحریم اقتصادی ج.ا. شدت دوباره ای یافت.  در ژانویه 2001 دولت بوش با استناد به  قانون «منع گسترش قوه نظامی ایران» یک شرکت کره ای را به خاطر فروش قطعات سلاح های موشکی و شیمیایی به ج.ا. مورد تحریم قرار داد.  در جون 2001 مجددا یک شرکت کره ای و 2 شرکت چینی به خاطر فروش قطعات سلاح های موشکی و شیمیایی به ج.ا. توسط دولت آمریکا تحریم شدند.  بالاخره، در آگوست 2001 قانون تحریم ایران- لیبی برای یک دوره پنج ساله تمدید شد.

 

 

 

پس از واقعه 11 سپتامبر 2001،  نگرانی دولت و افکارعمومی آمریکا نسبت به خطر تروریسم بین المللی، گسترش سلاح های هسته ای و عملکرد رژیم های عراق و ج.ا. به نحو بیسابقه ای افزایش یافت.  در اکتبر 2001 ارتش آمریکا با همکاری ارتش های بریتانیا و استرالیا و «اتحادیه شمال» نیروهای افغانی، افغانستان را به اشغال خود درآورد وحکومت طالبان را سرنگون کرد. در ژانویه 2002  پرزیدنت بوش در خطابه خود به کنگره و مردم آمریکا، ایران، عراق و کره شمالی را «محورهای اهریمنی» خواند.  بالاخره در مارس 2003 ارتش آمریکا و کشورهای متحد آن به عراق حمله کردند وحکومت صدام حسین را سرنگون ساختند.   

 

 

 

طی حمله به افغانستان و متعاقب آن حمله به عراق، با توجه به سکوت ج.ا. در برابر این اقدامات و تائید و همکاری ضمنی با آن، اقدامات مهم جدیدی درزمینه تشدید تحریم ج.ا. انجام نپذیرفت.  در مه 2002 دولت آمریکا چند شرکت مالدویا، ارمنستان و چین را به دلیل فروش قطعات و کالاهای نظامی به ج.ا. تحریم کرد.  در سال 2003 نیز چند اقدام مشابه انجام پذیرفت.  اما در مجموع طی این دوره مسئله تشدید تحریم اقتصادی ج.ا. در صدر اولویت های آمریکا قرار نداشت.

 

 

از سوی دیگر، پس از سرنگونی حکومت صدام حسین و شکل گیری بحران هسته ای ج.ا. مسئله تحریم اقتصادی ایرا ن به لحاظ کیفی وارد مرحله کاملا متفاوتی شده است که در صورت نیافتن راه حل مناسبی برای حل بحران هسته ای ج.ا. میتواند با سرعت به اعمال تحریم همه جانبه از طرف سازمان ملل و تکرار سناریوی عراق بیانجامد.

 

 

ارزیابی

 

 

با توجه به چارچوب نظری که در بخش نخست ارائه شد، بررسی موفقیت سیاست تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. ایران مستلزم ارزیابی موارد زیر است:

 

·        میزان خساراتی که این تحریم ها بر اقتصاد ایران وارد کرده اند

 

·        موفقیت تحریم ها در تبدیل هزینه اقتصادی به انرژی سیاسی و ایجاد تحولات مورد نظر در رفتار و ماهیت رژیم ج.ا.

 

·        هزینه ای که اعمال این تحریم ها بر اقتصاد آمریکا تحمیل کرده است

 

 

تاثیر اقتصادی

پس از انقلاب بهمن 1357، همزمان با آغاز تحریم های اقتصادی آمریکا علیه ج.ا.، کارکرد اقتصاد ایران با سرعت رو به وخامت گذاشت.  طی 26 سال گذشته، اقتصاد ایران همواره گرفتار مشکلات و بحران های عمیقی بوده است.  اما این مشکلات را نمیتوان تماما به تحریم های اقتصادی آمریکا نسبت داد.  برعکس، بخش عمده این مشکلات نتیجه جنگ، اتخاذ سیاست های نادرست، تصویب قوانین مضر، ایجاد ساختارهای نا به هنجار و سوء مدیریت اقتصادی و سیاسی رژیم ج.ا. بوده است[4].  در واقع تحریم اقتصادی آمریکا عملا نتوانسته مشکلات و ضعف های رژیم ج.ا. را به حد کافی تشدید کند تا موجب تغییر رفتار و ماهیت آن گردد.  زیرا به دلیل یک جانبه بودن تحریم ها، عدم مشارکت سایر کشورها و تغییرات ناشی از روند جهانی شدن، ج.ا. موفق شده است برای مناسبات تجاری ایران با آمریکا جانشین های مناسب بیابد و بخش عمده نیازهای تجاری خود را از طریق کشورهای دیگر تامین نماید (جدول 1 را ملاحظه کنید).       

 

 

 

جدول 1: سهم مناطق مختلف در تجارت خارجی ایران (1979-2001)

 

منطقه

 واردات

 صادرات

 

1979

 1994

 2001

 1979

 1994

 2001

 

اروپای غربی

 49%

 51%

 43%

 %40

 %37

 %25

 

آمریکا

 21%

 3%

 1%

 %19

 %7

 %1

 

ژاپن

 15%

 8%

 5%

 %17

 %16

 %22

 

چین

 1%

 1%

 5%

 %1

 0%

 %10

 

بقیه آسیا

 3%

 8%

 14%

 %1

 %17

 %27

 

سایر کشورهای  در حال رشد جهان

 9%

 24%

 27%

 %7

 %22

 %16

 

سایر کشورهای توسعه یافته

 2%

 5%

 5%

 %3

 %2

 %1

 

 

Source:  Shrewd Sanctions, M. O’Sullivan, Brookings Institute, 2003

 

 

 

   در زمینه صادرات نفت، با توجه به بالا بودن سطح تقاضا، ج.ا. با مشکل قابل توجهی دریافتن بازار برای نفت ایران مواجه نشده است.  تحریم اقتصادی آمریکا در این زمینه دارای تاثیر قابل توجهی نبوده و اختلال های حاصله از تحریم آمریکا عمدتا کوتاه مدت و کم هزینه بوده اند.  برای مثال، در سال 1994 نزدیک 20 تا 25 در صد نفت خام ایران توسط شرکت های آمریکایی، برای مصرف و فروش در خارج از آمریکا، خریداری میشد.  در سال 1995 پرزیدنت کلینتون شرکت های آمریکایی را از خرید نفت ایران کاملا منع کرد.  اما ج.ا.توانست برای نفت ایران به راحتی بازارهای دیگری بیابد، برای مثال بخش قابل توجهی از آن توسط ژاپن خریداری شد.  حداکثر خسارتی که از این بابت به ایران وارد شد عبارت بود ازچند در صد افت قیمت برای مدت 2 تا 3 ماه.   

 

 

 

در زمینه صادرات غیر نفتِی نیز با وضعیت مشابهی روبرو هستیم.  صادرات غیر نفتی چه پیش و چه پس از انقلاب همواره دارای نقشی حاشیه ای در اقتصاد ایران بوده و سهم آن در تولید ناخالص داخلی حول 5% نوسان کرده است.  پیش از تحریم اقتصادی، سهم آمریکا در صادرات ایران کمتر از 20% بود.  پس از تحریم اقتصادی آمریکا، ج.ا. توانست برای این صادرات که اقلام عمده آن کالاهایی مانند فرش، خاویار و پسته بودند، خریداران دیگری در میان سایر کشورها بیابد.  اگر ضرری از بابت افت قیمت عاید ایران شده باشد، با استفاده از فرض های معقول میتوان میزان آنرا برای چند سال اول تحریم بطور متوسط 200 تا 400 میلیون دلار در سال تخمین زد.  در این رابطه قابل توجه است که پس ازآنکه خانم آلبرایت در مارس 2000 ورود فرش، خاویار و پسته ایران به آمریکا را آزاد اعلام نمود، افزایش قابل توجهی در درآمد صادرات غیر نفتی ایران بوجود نیآمد. 

 

 

 

پیش از تحریم، در سال 1978 سهم آمریکا در کل واردات ایران بالغ بر 21 در صد بود که 86 در صد آنرا محصولات کشاورزی، مواد غذایی و کالاهای مصرفی تشکیل میدادند.  با توجه به یک جانبه بودن تحریم و رقابتی بودن بازار جهانی این محصولات، ج.ا. توانست برای غالب این واردات جانشین های مناسبی بیابد.  این امر در چند سال اول با هزینه قابل توجهی همراه بود، زیرا ج.ا. مجبور به پرداخت نرخ های ترجیحی و تامین این کالاها از طریق کشورهای واسطه و بعضا بازار سیاه بود.  اما این هزینه به مرور کاهش یافت و واردات این کالاها کما بیش به حالت عادی باز گشت.  یافتن جانشین های مناسب برای کالاهای صنعتی پیشرفته بسیار دشوارتر بود.  این امر نه تنها زمان بیشتری برد بلکه هزینه بیشتری نیز دربرداشت  زیرا ایران ناچار شد برای نزدیک به 10 سال بخش قابل توجهی از این کالاها را از طریق کشورهای واسطه و بازار سیاه تامین کند.   اما نهایتا ایران توانست بخش عمده این نیازها را نیز از سایر کشورها برآورده سازد. 

 

 

 

به عبارت دیگر در برابر تحریم اقتصادی آمریکا، ایران نه تنها واردات از آمریکا را کاملا جایگزین نموده، بلکه وابستگی خود به غرب را نیز به میزان قابل توجهی کاهش داده است.  در فاصله 1979 تا 2001 سهم آمریکا در تجارت خارجی ایران از 21 درصد به 1 درصد کاهش یافت. در همین فاصله، سهم اتحادیه اروپا در صادرات و واردات ایران به ترتیب از 40  و 49  در صد  به  25 و 43  در صد تنزل کرد (جدول 1 را ملاحظه کنید)..

 

 

 

در زمینه بازار مالی نیز تحریم اقتصادی آمریکا دارای تاثیر مشابهی بوده است – یعنی هزینه قابل توجهی را بر ایران تحمیل نموده  بدون آنکه بتواند اقتصاد کشور را از پای درآورد.   در سال 1991 بانک جهانی با تصویب یک وام 847  میلیون دلاری روابط خود را با ایران احیا کرد.  اما در سال 1994  در اثر فشار آمریکا بانک جهانی اعطای کمک به ایران را مجددا به حالت تعلیق درآورد. این تعلیق تا سال 2000 همچنان ادامه یافت.  در سال 2000 بانک جهانی محدودیت های مزبور را کاست و دو وام به مبلغ کل 232 میلیون دلار به ج.ا. اعطا نمود.  در سال 2001 میزان وام های بانک به ایران به 700 میلیون دلار افزایش یافت. اما مهمتر از وامهای از دست رفته، محدودیت های آمریکا باعث شد تا ج.ا. نتواند در برابر بحران دهه 90 از ابزارهای مالی مطلوب استفاده نماید.  در دهه 90 به علت افزایش میزان بدهی های خارجی، ج.ا. دو بار دچار بحران اقتصادی گردید. با توجه به سرمایه نفتی کشور،  در شرایط عادی ایران مانند سایر کشورهای صادر کننده نفت، میتوانست با اخذ وام های بلند مدت و ارزان از موسسات مالی جهانی با بحران مقابله کند.  اما به دلیل تحریم آمریکا، ج.ا. ناچار به استفاده از وام های کوتاه مدت و پرهزینه گردید که بحران بدهی های خارجی را با سرعت از کنترل خارج ساخت.  نهایتا، برای مهار بحران ج.ا. ناچار به اتخاذ سیاست های انقباضی بسیار شدید گردید. طی این دوره دریافت  اعتبار و بیمه از موسسات مالی اروپا برای صدور کالا به ایران نیز دشوار گردید.        

 

 

 

 تاثیر تحریم اقتصادی آمریکا بر روی جلب سرمایه گذاری خارجی به ویژه در صنعت نفت نیز قابل توجه است.  افت چشمگیر سرمایه گذاری خارجی پس از انقلاب 57 یکی از نقاط ضعف پایه ای ج.ا. بوده  که خسارات هنگفتی بر کشور تحمیل کرده است.  بدون شک تحریم اقتصادی آمریکا یکی از علل مهم این عملکرد ضعیف است.  اما تمامی این عملکرد نامطلوب را نمیتوان به تحریم اقتصادی آمریکا نسبت داد.  جنگ ایران - عراق وسیاست های نادرست اقتصادی و سیاسی ج.ا.، از جمله نبود جو و قوانین مطلوب برای جلب سرمایه گذاری خارجی، علل پایه ای دیگرعملکرد ضعیف ج.ا. در جلب سرمایه گذاری خارجی میباشند که تاثیر آنها  از تحریم اقتصادی آمریکا کمتر نبوده است.

 

 

 

تا سال 1990 به دلیل جنگ و وضعیت سیاسی کشور میزان سرمایه گذاری خارجی در ایران بسیار ناچیز بود. پس از پایان جنگ، در دهه 90 دولت ج.ا. بمنظور سرمایه گذاری در صنعت نفت اقدامات متعددی را برای جلب سرمایه گذاری خارجی آغاز نمود.  اما تحریم اقتصادی آمریکا، به ویژه قانون تحریم ایران- لیبی موفق شد تا این اقدامات را به میزان قابل توجهی خنثی سازد و سرمایه گذاری در صنعت نفت ایران را تا اواخر دهه 90 به تاخیر اندازد.  در سال 1995، در اثر فشار دولت آمریکا، شرکت آمریکایی کونوکو (Conoco) از پروژه میدان نفت سیری کنار کشید.  گرچه این پروژه بلافاصله به شرکت توتال فرانسه واگذار شد، اما تحریم آمریکا سبب شد تا شرکت های خارجی با محافظه کاری بسیار بیشتری با پروژه های ایرانی برخورد کنند.  این امر از سوی دیگر شرکت ملی نفت ایران را مجبور ساخت تا برای جلب شرکت های خارجی امتیازهای بیشتری به آنها بدهد.  از اواسط 1995 تا اواخر 1996 که قانون تحریم ایران - لیبی در سنای آمریکا در دست تدوین بود، دولت ایران 11 پروژه سرمایه گذاری را به شرکت های خارجی پیشنهاد کرد که علیرغم تلاش و امتیازهای ایران هیچ یک از آنها تا اواخر 1996 عملی نشد.  طی دهه 90، به دلیل افت سرمایه گذاری در صنعت نفت، تولید نفت ایران نزدیک به 300 هزار بشکه در روز زیر حد مورد انتظار بود.  این امر زیان قابل توجهی را بر کشور تحمیل کرد، به ویژه آنکه ایران نتوانست از احیا بازار نفت در پایان دهه 90 بهره برداری مطلوب را بعمل آورد.   

 

 

 

اما پس از مه 1998 قانون تحریم ایران- لیبی به تدریج کارایی خود را از دست داد و توسط شرکت های خارجی نادیده گرفته شد.  در مه 1998 دولت کلینتون یک شرکت اروپایی را که اقدام به سرمایه گذاری در ایران کرده بود از تحریم و مجازات آمریکا مستثنی ساخت و نوید داد که سایر شرکت هایی را که پس از 1997 در ایران سرمایه گذاری کرده اند از قانون تحریم ایران- لیبی مبری سازد.  به این ترتیب قانون تحریم ایران- لیبی عملا کنار گذاشته شد و شرکت هایی که از هراس تحریم آمریکا خود را از بازار ایران کنار کشیده بودند به سرمایه گذاری در صنعت نفت ایران روی آورند. 

 

 

 

از سوی دیگر، تحریم آمریکا به منافع ایران در میدان های نفت و گاز دریای خزر زیان هنگفت و احتمالا جبران ناپذیری را واردآورده است.  تحریم اقتصادی آمریکا و پشتیبانی آن از خط لوله باکو- سیحان - ترکیه، علیرغم آنکه عبور خطوط لوله گاز از مسیر ایران دارای توجیه اقتصادی قوی تری میباشد، مانع از آن شده است تا ایران بتواند از موقعیت استراتژیک خود در منطقه خزر و آسیای میانه بهره برداری کند و ایران را به ترانزیت اصلی انرژی برای کل منطقه تبدیل سازد.   اگر تحریم اقتصادی آمریکا نتوانست جریان سرمایه گذاری خارجی در حوزه های نفتی خلیج فارس ایران را کاملا متوقف سازد،  تاثیرآن بر روی توسعه میدان های نفت و گاز ایران در دریای خزر و منافع استراتژیک ایران در این حوزه بسیار پر هزینه بوده است.        

 

 

 

تاثیر سیاسی

 

 

سیاست تحریم اقتصادی آمریکا در برابر ج.ا. اهداف متعددی را دنبال کرده است.  لذا، ارزیابی دست آوردهای سیاسی آن دشوار میباشد.  بعلاوه، طی 26 سال گذشته رفتار رژیم ج.ا. دستخوش تغییرات متعددی شده است که بیشتر ناشی از تحولات سیاسی ایران میباشند تا تحریم اقتصادی آمریکا. در مجموع، شواهد موجود حاکی از آن است که تحریم اقتصادی آمریکا در عرصه تاثیر گذاری بر ساختار و عملکرد رژیم ج.ا. ناموفق بوده است. 

 

 

 

در عرصه سیاست خارجی تحریم اقتصادی آمریکا نتوانست ج.ا. را در انزوا نگاه دارد و موقعیت آنرا به عنوان یک کشور "یاغی" رسمیت بخشد.  علیرغم دشواری های حاصل از تحریم اقتصادی آمریکا، ج.ا. توانست در دهه 90 گام های بلندی در جهت عادی سازی روابط خود با غرب و کشورهای منطقه بردارد.  در زمینه فعالیت های تروریستی بین المللی رفتار رژیم نسبت به دهه 90 به نحو قابل توجهی معتدل شده است.  اما مجددا نمیتوان این تغییر را تماما به تحریم اقتصادی آمریکا نسبت داد.

 

 

 

در زمینه سیاست داخلی، به ویژه  نقض موازین حقوق بشر، تحریم اقتصادی آمریکا فاقد تاثیر قابل توجهی بر روی رفتار رژیم بوده است.   در واقع بسیاری از تحلیلگران بر آنند که در عرصه سیاست داخلی ایران، تاثیر تحریم اقتصادی آمریکا نا مطلوب بوده است.  این تحریم از یکسو موقعیت اصلاح طلبان را تضعیف کرد و تلاشهای آنها رابرای نزدیکی به آمریکا بی پاسخ گذاشت  و  از سوی دیگر بهانه های سیاسی متعددی برای گسترش دامنه غرب ستیزی و تندروی در اختیار بنیادگرایان قرار داد.   

 

 

 

در زمینه نظامی، تحریم اقتصادی آمریکا از موفقیت بیشتری برخوردار بوده  است.  برای مثال خرید تجهیزات نظامی ج.ا.  از 10 بیلیون دلار برای دوره سه ساله 1987-1990 به 2 بیلیون دلار برای دوره 7 سااله 1992-1999 کاهش یافت[5] .  البته این افت علاوه بر تحریم اقتصادی آمریکا، منعکس کننده شرایط اقتصادی ایران نیز بوده است.  در واقع، مشکلات ج.ا. در زمینه تهیه سلاح های متداول یکی از دلایل روی آوردن آن به سلاح های هسته ای میباشد.    در رابطه با سلاح های هسته ای،  تحریم اقتصادی آمریکا بخشی از یک تلاش همه جانبه تر برای جلوگیری ج.ا. از دستیابی به سلاح های کشتار جمعی بوده است.  این تلاش گرچه دستیابی ج.ا. به تکنولوژی و تجهیزات مزبور را دشوارتر ساخته، اما همانطور که در عمل شاهد آن هستیم، تاکنون نتوانسته دستیابی ج.ا. به فنآوری هسته ای را کاملا متوقف سازد .

 

 

 

هزینه آمریکا

 

 

چنانچه آمریکا ایران را مورد تحریم قرار نداده بود، میتوانست طی دوره  1995-2001 نزدیک به 2 بیلیون دلار به ایران صادرات داشته باشد.  .تحریم اقتصادی سبب شد تا آمریکا این بازار را از دست بدهد.  البته زیان این امر برای آمریکا احتمالا به مراتب کمتر از 2 بیلیون دلار بوده است، زیرا همانطور که ج.ا. توانست برای واردات از آمریکا جانشین های مناسب بیابد، آمریکا نیز توانست الگوی تجارت خارجی خود را تغییر دهد و برای صادرات خود به ایران بازارهای مناسب دیگری بیابد. اما تنها بخش کوچکی از زیان های آمریکا از این سو بوده است. 

 

 

 

قبل از تصویب قانون تحریم ایران - لیبی، بازاریابی، انتقال و فروش نزدیک به یک پنجم نفت ایران در اختیار شرکت های آمریکایی بود.  تحریم ایران - لیبی سبب شد تا شرکت های نفتی آمریکا نزدیک به 2 بیلیون دلار سودی را که میتوانستند ازخرید و فروش نفت ایران در فاصله 1995-2000 کسب کنند از دست بدهند. 

 

 

 

مهمتر از این، در اثر تحریم اقتصادی آمریکا، شرکت های  آمریکایی  فرصت های سرمایه گذاری قابل توجهی را به ویژه در صنعت نفت ایران از دست داده اند که برای منافع بلند مدت آنها دارای پیآمدهای پر هزینه ای میباشد.  در نیمه دوم دهه 90، ایران نزدیک به 50 بیلیون دلار پروژه را به مزایده گذاشت.  تنها در زمینه نفت و گاز ارزش قراردادهای امضا شده بالغ بر 12 بیلیون دلار بود.  در نبود تحریم اقتصادی، احتمالا بخش قابل توجهی از این قراردادها نصیب شرکت های آمریکایی میشد. 

 

 

 

سیاست تحریم اقتصادی آمریکاهمچنین دارای زیان های هنگفتی برای منافع سیاسی آمریکا در منطقه بوده است.  در مجموع، تحریم اقتصادی آمریکا ایران را به سوی روسیه، چین و کره جنوبی راند.  در نتیجه آمریکا نتوانست از راه های  مطلوب برنامه هسته ای ج.ا. را کنترل و مدیریت نماید.  همچنین تحریم اقتصادی، در عرصه سیاست داخلی ایران  موجب تقویت جناح های تند رو و تضعیف جناح های میانه رو گردید. 

 

 

 

علل ناکارآمدی

 

 

تحریم اقتصادی همراه با اعمال فشارهای سیاسی وجه غالب سیاست آمریکا در برابر ج.ا. بوده است.  بدون شک این سیاست خسارات هنگفتی  بر اقتصاد ایران وارد آورده است.  با اینهمه ارزیابی فوق حاکی از آن است که تحریم اقتصادی آمریکا در نیل به اهداف خود از موفقیت کمی برخوردار بوده است. علیرغم هزینه سنگینی که تحریم بر اقتصاد ایران تحمیل نموده، ج.ا. توانسته است به حیات خود ادامه دهد و از رشد اقتصادی نیز برخوردار باشد.  تحریم اقتصادی آمریکا در زمینه تغییر رفتار رژیم  و مهار رژیم نیز نا موفق بوده است .  رفتار ج.ا. در عرصه هایی که برای آمریکا دارای بیشترین اهمیت میباشند، مانند مخالفت با اسرائیل و برنامه صلح خاورمیانه تغییر نکرده است.  در سایر موارد تغییر رفتار ج.ا. بیشتر ناشی از تحولات داخلی ایران بوده است تا تحریم اقتصادی آمریکا.  تا آنجا که به مهار رژیم مربوط میشود، ج.ا. اکنون در آستانه کسب فنآوری هسته ای  برای تولید سلاح هسته ای است.

 

 

 

عدم موفقیت و ناکارآمدی سیاست تحریم اقتصادی آمریکا دارای عوامل متعددی است که مهمترین آنها عبارتند از:

 

 

 

·        چند گانگی اهداف  تحریم و عدم تناسب ساختار تحریم ها با اهداف مورد نظر

 

·        یک جانبه بودن تحریم ها، عدم موفقیت آمریکا در جلب حمایت سایر کشورها و موفقیت ج.ا. در یافتن جانشین های مناسب برای کالاها و خدمات مورد تحریم

 

·        کم توجهی آمریکا به ساختار و ویژگی های سیاسی ج.ا.

 

·        همراه نکردن کاربرد تحریم با سایر راه کارها و  ضعف کانالهای ارتباطی با ج.ا.

 

·        تاثیرات سیاست داخلی آمریکا

 

 

 

اهداف تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. چندگانه و بعضا مبهم بوده اند.  هدف این تحریم ها از یکسو مهار رژیم و جلوگیری از دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی و گسترش شبکه های تروریستی و ازسوی دیگر تغییر رفتار رژیم در زمینه سیاست خارجی به ویژه مخالفت با اسرائیل و صلح خاورمیانه، آمریکا ستیزی و حمایت از گروه های تروریستی بین المللی بوده است.  همچنین برخی از جناحهای حکومت آمریکا و نیروهای سیاسی ایران بر این باورند که سرنگونی ج.ا. و تغییر رژیم هدف ناگفته و غیر آشکار تحریم های اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. بوده  است.  برخی از جناح های حکومت آمریکا همچنین خواسته اند تا از تحریم اقتصادی به عنوان ابزاری برای تغییر توازن قوا در عرصه سیاست داخلی ایران استفاده کنند.  این اهداف با هم سازگاری لازم را نداشته، موجب ناهماهنگی ساختار  تحریم ها با اهداف مورد نظر شده است.  مهمترین علت شکست تحریم اقتصادی آمریکا در مهار و تغییر رفتار ج.ا. را باید در آن جست که ریسک ناشی از تغییر رفتار برای ج.ا. بسیار هنگفت میباشد در حالیکه هزینه ناشی از تحریم اقتصادی برای آن قابل تحمل بوده است.  ج.ا. بقای رژیم خود را از سوی آمریکا، اسرائیل و کشورهای منطقه در خطر میبیند. لذا در نبود ترتیبات و پیمان های امنیتی که بتوانند امنیت و اطمینان خاطر لازم را به آن بدهد، دست یافتن به سلاح های هسته ای را بیمه بقای رژیم خود میداند. به عبارت دیگر، شعار تغییر رژیم با معرفی ج.ا. به عنوان یک نظام اصلاح ناپذیرعملا انگیزه ج.ا. را برای تغییر رفتار تضعیف کرده، جو بی اعتمادی بین دو کشور را تشدید نموده  و ج.ا. را به سوی  سیاست دستیابی به سلاح های هسته ای سوق داده است.        

 

 

 

یک جانبه بودن تحریم وناتوانی آمریکا در جلب حمایت سایر کشورها  دلیل پایه ای دیگرعدم موفقیت سیاست تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. است.  این خود بدان دلیل است که آمریکا، اتحادیه اروپا، ژاپن، چین و روسیه در برابر ج.ا. دارای اهداف متفاوتی میباشند و ارزیابی آنها از خطرات و منافع رژیم ج.ا. یکسان نیست.   شکست آمریکا در جلب حمایت سایر کشورها  برای تحریم اقتصادی ج.ا. موجب شده است تا ج.ا. بتواند برای کالاها، خدمات و بازارهای مورد نیاز خود جانشین های مناسب بیابد و هزینه تحریم اقتصادی آمریکا را تحمل پذیر سازد.

 

 

 

اثر و هزینه اقتصادی تحریم  از مکانیزم و پروسه بغرنجی میگذرد تا به فشار سیاسی و تغییر رفتار و ماهیت رژیم تبدیل شود.  همانطور که در بخش اول گفته شد، موثر بودن تحریم اقتصادی در ایجاد تغییرات مورد نظر دررفتار و ماهیت رژیم  به ساختار سیاسی کشور مورد تحریم  و ظرفیت آن در تحمل هزینه های اقتصادی و سیاسی بستگی دارد.  برای مثال،  وجود دیکتاتوری به ویژه گونه های ایدئولوژیک، مذهبی و ناسیونالیستی، نبود نهادهای مدنی و نیروهای سیاسی موثرغالبا روند تبدیل اثر اقتصادی تحریم به تاثیر سیاسی و ایجاد تغییرات مورد نظر در رفتار و ماهیت رژیم را آهسته و بغرنج کرده، بسته به توانایی رژیم مورد نظر، آنرا برای مدت قابل توجهی به تعویق میاندازد.  برای تدوین تحریم های موثر و موفق، درک ساختار سیاسی و ویژگی های کشور مورد تحریم از اهمیت حیاتی برخوردار است. 

 

 

 

ویژگی ساختار قدرت در ج.ا.، خصلت دوگانه آن، همراه با جنگ دائمی قدرت بین جناح های بنیادگرا و میانه رو کاربرد سیاست تحریم اقتصادی را دشوارتر کرده است.  وجود جناح های متعدد و جنگ دائمی قدرت بین آنها سبب شده است تا  رابطه بین ایران و آمریکا  به توپ فوتبال این بازی قدرت تبدیل شود.  از یک سو هر جناح، جناح دیگر را به مماشات با آمریکا و داشتن روابط پنهانی با آن متهم میکند.  از سوی دیگر هر دو جناح خواهان آنند که بهبود روابط با آمریکا توسط خود و هنگامیکه آن جناح در قدرت است انجام پذیرد تا منافع ناشی از بهبود روابط با آمریکا نصیب جناح رقیب نشود.  همچنین، سیاست تحریم اقتصادی آمریکا، به گونه ای که طراحی و اجرا شده است، از یکسو موجب گردیده تا جناح های تندرو آتش آمریکا ستیزی و بنیادگرایی را تشدید کنند و از سوی دیگر موقعیت جناح های میانه رو را در برابر جناح های بنیادگرا تضعیف کرده است.  به عبارت دیگر بازار سیاست داخلی ایران جنجالی تر و غیر عقلایی تر از آن بوده  که بتواند هزینه - منافع تحریم اقتصادی را ارزیابی کند و متناسب با آن با تغییر رفتار خود واکنش مناسب را در برابر تحریم اقتصادی آمریکا نشان دهد.

 

 

 

هرگاه که سیاست تحریم با ابزارهای دیگری مانند روابط دیپلماتیک همراه باشد غالبا موثرتر میباشد.  سیاست آمریکا در برابر ج.ا. عمدتا بر پایه تحریم اقتصادی متکی بوده، نتوانسته سیاست تحریم اقتصادی را همراه با ابزارهای دیگر بکار بندد تا از آن ترکیب موثری برای تاثیرگذاری بر ج.ا. بسازد.  برای مثال، اعطای قرارداد پروژه سیری به شرکت آمریکایی کونوکو شاخه سبزی از سوی ج.ا. به آمریکا بمنظور بهبود روابط دو کشور بود.  عدم دریافت این حرکت از سوی آمریکا نتیجه نبود کانالهای دیپلماتیک بین دوکشور است.  نبود یک دیالوگ موثر از یکسو، و شعار تغییر رژیم از سوی دیگر، سبب شد تا تحریم اقتصادی نتواند به صورت کاتالیزوری در جهت  تغییر رفتار ج.ا. عمل نماید.

 

 

 

علت دیگر شکست سیاست تحریم اقتصادی را میبایست در سیاست داخلی آمریکا جست.  غالبا تدوین سیاست خارجی آمریکا، از جمله تحریم های آقتصادی، توسط ارگان های اجرایی حکومت رهبری میشود.  در مورد تحریم اقتصادی ایران،  به دلایل متعدد، از جمله خاطره گروگانگیری سفارت آمریکا، کنگره آمریکا به ویژه پس از سال 1991  به نحو فعالی در تدوین و پیشبرد سیاست تحریم اقتصادی ایران مشارکت نمود.  به این ترتیب سیاست خارجی آمریکا در برابر ج.ا. به سیاست داخلی آن پیوند خورد و به ابزاری در رقابت سیاسی آمریکا تبدیل شد. قدرت و حضور فعال گروه فشار اسرائیل  در صحنه سیاست آمریکا این روند را تقویت نمود.  در نتیجه این عوامل ، در نیمه دوم دهه 90، هنگامیکه نیروهای میانه رو و اصلاح طلب ج.ا. در صحنه سیاست ایران دست برتر را داشتند و به اشکال مختلف در جهت بهبود سیاست خارجی ج.ا. به ویژه بهبود روابط با آمریکا تلاش میکردند ، دولت آمریکا بر خلاف انتظار بجای تشویق این روند سیاست تحریم سخت تری را در برابر ج.ا. در پیش گرفت.  این امر سبب شد تا سیاست تحریم اقتصادی توانایی خود را به عنوان کاتالیزوری برای تغییر رفتار رژیم تا حد قابل توجهی از دست بدهد. 

 

 

 

سیاست تحریم اقتصادی هنگامی مطلوب است که هزینه آن برای کشور تحت تحریم بسیار بیشتر از هزینه آن برای کشور تحریم کننده باشد. همچنین در موارد استراتژیک موفقیت تحریم میتواند برای کشورتحریم کننده دارای منافعی باشد که میبایست با احتساب احتمال های مربوطه در محاسبه هزینه - منافع تحریم منظور گردد.  ارزیابی بالا حاکی از آن است که تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا.  در مجموع  از مطلوبیت لازم برخوردار نبوده است.  گرچه این سیاست هزینه هنگفتی بر اقتصاد ایران تحمیل نموده، اما این هزینه آنچنان نبوده است که اقتصاد ایران را از پای در آورد.  از سوی دیگر تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا ، هزینه قابل توجهی را بر اقتصاد آمریکا نیز تحمیل کرده است.  به عبارت دیگر، نسبت هزینه ای که بر اقتصاد ایران تحمیل شده است چندان بیشتر از هزینه تحمیل شده بر اقتصاد آمریکا نمیباشد، در عین آنکه سیاست تحریم اقتصادی ج.ا.، به گونه ای که تدوین و اجرا گردیده، درکسب منافع استراتژیک برای آمریکا نیز موفق نبوده است.

 

 

 

مطلوبیت نسبی

 

 

همانطور که در بخش اول گفته شد، تحریم اقتصادی هنگامی یک انتخاب موجه است که نه تنها منافع آن بیشتر از هزینه های آن باشد، بلکه نسبت منافع بر هزینه های آن در مقایسه با سایر ابزار و گزینه ها  نیز بیشتر باشد.  به عبارت دیگر برای انجام تغییرات مورد نظر در رفتار و ماهیت یک رژیم و یا هر هدف دیگر میبایست ابزار و سیاستی را برگزید که دارای بیشترین نسبت منافع به هزینه باشد.  لذا، در ارزیابی موفقیت سیاست تحریم اقتصادی آمریکا میبایست به محدودیت گزینه هایی که آمریکا در برابر ج.ا. در اختیار  داشته است نیز توجه نمود. 

 

 

 

سیاست تحریم اقتصادی غالبا هنگامی دارای بیشترین تاثیر است که با سیاست های دیگر مانند تهدید نظامی و یا پشتیبانی از فعالیت های اپوزیسیون حکومت همراه باشد.  در دهه 90 شرایط سیاسی ایران و جو بین المللی عملا در موقعیتی نبود که استفاده از این گزینه ها را برای آمریکا میسر سازد.  از یکسو اپوزیسیون سیاسی متشکل و موثری وجود نداشت تا بتواند کانون پشتیبانی آمریکا و جامعه جهانی قرار گیرد.  از سوی دیگر، جو سیاسی ایران به گونه ای بود که هر گونه اقدام سیاسی علیه ج.ا. احتمالا موجب تقویت رژیم میشد تا تضعیف آن.  همچنین، جو بین المللی آمادگی پذیرش اقدام نظامی علیه ج.ا.  را نداشت.   

 

 

 

گزینه دومی که آمریکا میتوانست به جای سیاست تحریم اقتصادی در برابر ج.ا. اختیار کند عبارت بود از گفتگوی سازنده و آغاز یک پروسه تدریجی برای عادی سازی روابط  اقتصادی و سیاسی.  شواهد متعددی وجود دارد که در چند سال آخر ریاست جمهوری کلینتون، دولت آمریکا عملا به این سیاست روی آورد.  آما متاسفانه چون از آن نتیجه مطلوبی بدست نیآورد، به سیاست تحریم اقتصادی بازگشت.  برای مثال، پبشنهاد مشخص خانم آلبرایت  در ژوئن 1998 مبنی بر تهیه یک نقشه راه  برای عادی سازی روابط  ایران - آمریکا از سوی ج.ا. بلافاصله و کاملا رد شد.  تلاشهای متعاقب آمریکا در مارس 2000 برای برقراری همکاریهای محدود دچار سرنوشت مشابهی گردید.  زیرا، همانطور که در بالا اشاره شد، در ج.ا.  نیرویی وجود نداشت که بخواهد و بتواند با آمریکا وارد گفتگویی سازنده جهت عادی سازی روابط شود.  از سوی دیگر پیشنهادهای همکاری دولت آمریکا به اندازه کافی گسترده نبود تا بتواند انگیزه لازم را در ج.ا. بوجود آورد – برای مثال سرمایه گذاری در صنعت نفت را در بر نمیگرفت.

 

 

 

راه سومی که در برابر آمریکا قرار داشت عبارت از آن بود که هیچ اقدام خاصی برای تغییر رفتار رژیم ج.ا. بعمل نیآورد، بلکه تنها به بهبود روابط اقتصادی و تجاری خود با ج.ا. بپردازد به امید آنکه بهبود این روابط به نفوذ سیاسی و نهایتا تغییر رفتار رژیم بیانجامد.  این عملا راهی بود که اتحادیه اروپا برگزید. اما بسیاری از تحلیلگران برآنند که سیاست اتحادیه اروپا مبنی بر بهبود روابط اقتصادی عملا به نفوذ سیاسی قابل توجهی نیانجامیده و هرگونه تغییر در رفتار ج.ا. به دلیل تحولات داخلی ایران میباشد تا فشارهای خارجی.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جدول 1:  تقویم تحریم های اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. ایران

 

گروگانگیری سفارت آمریکا (دوره جیمی کارتر):

 

·         14 نوامبر 1979:  در واکنش به گروگانگیری سفارت آمریکا در ایران، جیمی کارتر طی بخشنامه 12170 دستور ظبط 12 بیلیون دارایی های دولت ایران در آمریکا و تحریم کلیه واردات از ایران را صادر کرد.

 

·         آوریل 1980:  کارتر کلیه مبادلات تجاری با ایران (به استثنای کمکهای انساندوستانه)  و مسافرت اتباع آمریکایی به ج.ا. را ممنوع میکند

 

·         19 ژانویه 1981:  متعاقب آزادسازی گروگان ها و امضای قرارداد الجزیره، تحریم اقتصادی علیه ایران لغو و دارایی های آن از مصادره خارج گردید (به استثنای بخشی که به علت مطالبات شرکتهای آمریکایی مسترد نشد).

 

دوران جنگ ایران-عراق (دوره رونالد ریگان):

 

·         ژانویه 1984:  متعاقب بمب گذاری پایگاه نظامی آمریکا در لبنان توسط نیروهای حزب الله، دولت آمریکا ج.ا. ایران را در لیست کشورهای حامی تروریست قرار میدهد که موجب منع صادرات و فروش کلیه تجهیزات نظامی به ج.ا. (از سال 1986)، کنترل صادرات کالاهایی که دارای مصارف دوگانه نظامی وغیر نظامی میباشند و قطع کلیه کمکهای مالی به ج.ا. از جمله مخالفت با اعطای وام توسط بانک جهانی گردید.

 

·         1987:  رونالد ریگان ج.ا. را در لیست کشورهایی که در ترافیک بین المللی مواد مخدر در گیر میباشند قرار میدهد که موجب تشدید تحریم های 1984 میشود.

 

·         29 اکتبر 1987، در واکنش به عملیات تروریستی، دولت ریگان کلیه واردات از ایران را تحریم میکند.

 

دوران بازسازی (1989- 1992 دوره بوش پدر):

 

·         پیدایش جو ذهنی بهتر در روابط ایران و آمریکا، میانجیگری ج.ا. در آزادسازی گروگان های غربی در لبنان، سکوت  ج.ا. در برابر حمله نظامی آمریکا به عراق وپیدایش کمی آسانگیری از سمت آمریکا در اعمال تحریم های موجود

 

·         1992:  تصویب قانون «منع گسترش تجهیزات نظامی ایران و عراق» (Iran-Iraq Arms Nonproliferation) .  این قانون صادرات کلیه ماشین آلات و تجهیزاتی را که به طور غیر مستقیم دارای کاربرد نظامی میباشند منع کرد و به کلیه کمکهای اقتصادی به ج.ا. پایان داد.  

 

مهار دوجانبه و قانون تحریم ایران- لیبی (دوره پرزیدنت کلینتون 1993-2001):

 

·         1993:  تدوین سیاست مهار دوجانبه توسط دولت پرزیدنت کلینتون

 

·         15 مارس 1995: دولت پرزیدنت کلینتون، به دلیل حمایت ج.ا. از تروریسم بین المللی و مخالفت با صلح خاورمیانه،هرگونه مشارکت شرکتهای آمریکایی درتوسعه صنعت نفت ایران را منع میکند

 

·         6 ماه مه 1996:  پرزیدنت کلینتون کلیه مبادلات اقتصادی با ج.ا. را تحریم میکند

 

·         آوریل 1996:  تصویب قانون «ضد تروریسم و مجازات مرگ» :  منع هرگونه مبادلات مالی با ج.ا. و جلوگیری از کمکهای مالی به کشورهایی که به ج.ا. تجهیزات و خدمات نظامی میدهند.

 

·         5 آگوست 1996:  تصویب قانون «تحریم ایران و لیبی»  )(ILSA) (Iran-Iraq Arms Nonproliferation:  این قانون دولت آمریکا را موظف میکند تا هر شرکت خارجی را که بیشتر از 20 میلیون دلار در صنعت نفت ایران سرمایه گذاری میکند تحریم و مجازات نماید.

 

·         19 آگوست 1997:  بخشنامه 13059 دولت کلینتون صادرات به کشورهایی را که قصد صدور مجدد کالاهای آمریکا به ج.ا. را دارند منع میکند

 

·         18 مه 1998:  دولت کلینتون اعلام میکند که شرکت توتال فرانسه و شرکای آن به خاطر سرمایه گذاری در پروژه پارس جنوبی تحریم نخواهند شد و از تحریم مربوط به «قانون تحریم ایران-لیبی» مستثنی میباشند.

 

·         23 جون 1998:  دولت کلینتون قانون تحریم های «منع گسترش توانایی موشکی ایران» را وتو میکند

 

·         جولای 1998 و ژانویه 1999:  دولت کلینتون ده موسسه روسی را به دلیل مشارکت در توسعه صنعت موشک سازی ایران تحریم میکند

 

·         دسامبر 1998:  ایران از فهرست کشوهایی که درگیر ترافیک بین المللی مواد مخدر میباشند حذف میشود

 

·         آوریل 1999:  پرزیدنت کلینتون با صدور بخشنامه ای صادرات مواد غذایی و دارویی را به ایران، لیبی و سودان آزاد میسازد

 

·         سپتامبر 1999:  دولت آمریکا ج.ا. را به دلیل نقض آزادی مذهب مورد تحریم های جدید قرار میدهد

 

·         نوامبر 1999: پرزیدنت کلینتون شرکت بوئینگ را در مورد مشخص صدور قطعات برای هواپیماهایی که پیش از تحریم به ج.ا. فروخته شده و هنوز تحت ضمانت میباشند، از قوانین تحریم مستثنی میسازد.

 

·         14 نوامبر 2000:  تصویب قانون منع گسترش قوه نظامی ایران (Iran Nonproliferation Act)  که هدف آن جلوگیری از صدور تکنولوژی نظامی به ایران میباشد.  به ویژه این قانون پرداخت کمک مالی به روسیه را منوط به رعایت قوانین تحریم آمریکا میکند.

 

·         17 مارس 2000:  وزیر کشور آمریکا، خانم آلبرایت تحریم برخی از صادرات غیر نفتی ایران از جمله فرش، خاویار و پسته را لغو میکند

 

·         28 اکتبر 2000:  تصویب قانون اعتبارات کشاورزی: این قانون کشورهایی را که در لیست کشورهای تروریستی میباشند از دریافت ضمانت نامه های صادراتی دولت آمریکا محروم میسازد .

 

2001 به بعد ( دوره جورج بوش پسر)

 

·         ژانویه 2001: تحریم یک شرکت کره ای (با استفاده از قانون منع گسترش قوه نظامی ایران) به خاطر فروش قطعات سلاح های موشکی و شیمیایی به ج.ا.

 

·         جون 2001:  تحریم یک شرکت کره ای و 2 شرکت چینی به خاطر فروش قطعات سلاح های موشکی و شیمیایی به ج.ا.

 

·         3 آگوست 2001:  تمدید قانون تحریم ایران-لیبی برای یک دوره پنج ساله

 

·         29 ژانویه 2002:  پرزیدنت بوش ایران، عراق و کره شمالی را «محورهای اهریمنی» میخواند

 

·         9 مه 2002: تحریم چند شرکت مالدویایی، ارمنی و چینی به خاطر فروش قطعات و کالاهای نظامی به ج.ا.

 

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] Iran-Iraq Arms Nonproliferation

 

[2] Iran-Iraq Arms Nonproliferation

 

[3] Iran Nonproliferation Act

 

[4]   برای بررسی عملکرد ج.ا. در مدیریت اقتصادی کشور به کتاب «دموکراسی و توسعه اقتصادی پایدار» از نویسنده، چاپ انتشارات ارزان، سوئد 2004 ، همچنین مقالات اقتصادی نویسنده در سایت  «www.iransolidarity.com» مراجعه کنید.   

 

[5] Richard Grimmett, Conventional Arms Transfer to Developing Nations 1987-95.  Also, Anthony H. Cordesman, The Gulf in Transition, US Policy Ten Years After the Gulf War, The Challenge of  Iran, CSIS, October 2000

 

 

 

 

 

  حركت بسوي دمكراسي  يعني عبور از حكومت تام گراي ديني

 

 

 

نيلوفر بيضايي

 

 

 

ايران در ماههاي آينده شاهد يك “انتخابات“ ديگر خواهد بود. در كشوري كه حاكميتش ، حضور جمهور مردم را تنها در شكل “امت هميشه در صحنه“ و بصورت گله وار مي خواهد، استفاده از واژه ي “انتخابات“ بيشتر به يك شوخي بيمزه مي ماند. مطلب پيش رو نه از زاويه ي سياست گري و سياست ورزي  كه خوراك از وقايع روز مي گيرد ، بلكه از ديدگاه مفهومي تلاشي در جهت روشنگري است ، براي روشن شدن  تفاوتهاي اساسي صحنه سازيهاي صوري و مجازي “شبه دمكراتيك“ كه انتخابات در جمهوري اسلامي نيز يكي از آنهاست، با معناي واقعا موجود دمكراسي در استانداردهاي جهاني كه ما خواهان پيوستن ايران بدان هستيم.

 

 

 

در بازار “سياست ورزي“ سياسيون نسبتا موافق ، بعضا مخالف ، كمتر مخالف يا كمتر موافق حكومت ديني، كه به باور من و به شهود وقايع اين بيست و شش سال ، اكثرا جزو متوسط ترين هاي تاريخ معاصر ما هستند، واژه هايي چون “واقعيت گرايي“ ( كه البته قابل تفسير بنا بر افكار مدعي است) ، “اصلاح گرايي“ ، “تحقق ممكنات“ ... اهميتي بس بيش از آزاديخواهي، دمكراسي خواهي ، حقوق بشر و  تجدد طلبي  يافته اند و از اين منظر ما با يك عقبگرد ديگر تاريخي نسبت به دوران انقلاب مشروطه روبروييم. حتي نيمي از نيرويي كه صرف تبليغ و ترويج ضرورت حركت در چارچوب خط قرمزهاي حكومتي ديني شده است ، صرف ارائه ي تعريف مشخص و شفاف از دمكراسي  و تاكيد بر اهميت تاريخي تحولات ساختاري بسوي دمكراسي نشده است. ميدان ارائه ي تعاريف سليقه اي ، تحريف شده و ايدئولوژيك از اين خواسته هاي تاريخي، در كف نخبگان ميان مايه ي تربيت شده در مكتب فقه نهاده شده و “سياست ورزان“ خارج از حكومت در حد تحليلگران ميان مايه تر از  آن ديگران تنزل يافته اند و اي بسا بهتر مي بود كه به استخدام ادارات آمار و نظرسنجي در مي آمدند و زحمت حمل نشان “اپوزيسيون“ را از سر خود و ديگران باز مي كردند.

 

 

 

نتيجه اينكه در دوران حيات يكي از غير انساني ترين حكومتهاي تاريخ معاصر كه براي بقا و حفظ چارچوب حاكميت خود دست به هر كاري مي زند ، شاهد آنيم كه در فضاهاي مجازي و شبه دمكراتيك ساخته و پرداخته ي حكومت ديني كه براه انداختن كارزارهاي  داغ انتخاباتي يكي از آنهاست ، با ادعاي اينكه استفاده از امكانات موجود براي تغييرات هر چند كوچك ، درگيري در اجزاء  ، آنچنان همه گير شده كه راه براي تعابير و تفسيرهاي سودجويانه از مفاهيم جهانشمول از جمله دمكراسي ، انتخابات ، آزادي ... باز كرده است كه بسيار خطرناك مي نمايد. براي روشن شدن مطلب مورد نظرم ناچارم در ابتدا مفاهيم را تعريف كنم. من با تغيير اجزاء بسود دمكراسي مخالفتي كه ندارم، هيچ، بسيار هم موافق آن هستم، اما خطر را آنجا مي بينم كه درگيري با اجزاء لايتغير بدليل موانع جدي قانوني ، حقوقي  و ساختاري ، نقش مردم بازدر حد سياهي لشگرهاي حكومت توتاليتر ديني تنزل يابد .

 

 

 

يكي از نكاتي كه در كشور ما كمتر بدان توجه شده است، خط باريكي است كه در تعريف لفظي دمكراسي (در مفهوم ساده شده ي آن ) و فاشيسم وجود دارد. حكومتهاي دمكراتيك و حكومتهاي توتاليتر با وجود تفاوتهاي اساسي و ماهوي كه با يكديگر دارند ، در بعضي تعاريف از نزديكي هاي صوري با يكديگر برخوردارند كه همين محملي مي شود براي وفاداران حكومت اسلامي تا با توجيه لفظي و از قلم انداختن چند اصل اساسي حكومت اسلامي را حكومتي “دمكراتيك“ بنامند كه (چون از ميزان نارضايتي و خطر انفجار در جامعه آگاهند سريع به پسوند مي آورند كه البته بايد اصلاحاتي در آن صورت گيرد!) و بدين ترتيب يكي از فجايع اين قرن يعني جمهوري اسلامي ايران را همرديف حكومتهاي دمكراتيك يا نزديك بدان تعريف مي كنند. 

 

 

 

در ادامه ي اين مطلب به تفضيل اين مفاهيم را باز خواهم كرد ولي در اينجا لازم است كه وجوه تشابه ظاهري را متذكر بشوم تا عمق فاجعه روشن تر شود.

 

 

 

حكومتهاي دمكراتيك و حكومتهاي توتاليتر هر دو از پايگاههاي اجتماعي وسيع برخوردارند. بدين معنا كه حكومتهاي دمكراتيك حكومتهايي بر آمده از راي و اراده ي ملتها هستند و حكومتهاي توتاليتر نيز حكومتهايي هستند كه توسط جنبشهاي وسيع اجتماعي، انقلابات ... به قدرت مي رسند. در اصطلاح عوام به غلط گفته مي شود كه “دمكراسي يعني حكومت مردم  بر مردم “ و يعني حكومتي كه با راي مردم بر سر كار آمده باشد. اما هر حكومتي كه توسط مردم بقدرت برسد، الزاما دمكراتيك نيست و هر حركت و جنبش مردمي كه در آن اكثريت به چيزي راي مثبت بدهند ، الزاما دمكراتيك نيست. دمكراسي زماني بوجود مي آيد كه آن حكومت بر آمده از آراي مردم در قانونگذاري و در عملكرد سياسي ، ملزم به اعلاميه ي جهاني حقوق بشر باشد ، تمامي شهروندان در آن از حقوق مساوي برخوردار باشند ، عدالت سياسي حاكم باشد و مهمتر از همه اينكه حقوق كليه ي اقليتها در آن برسميت شناخته شود.

 

 

 

 شاهد آنكه هم حكومت فاشيستي هيتلر ، هم حكومت ديكتاتوري استالين و هم حكومت استبدادي اسلامي در ايران با راي و در نتيجه ي انقلابات و جنبشهاي وسيع توده اي و به راي اكثريت مردم بقدرت رسيدند. اينكه اكثريت يك جامعه به حكومتهايي راي بدهند كه آزادي كش ، انسان كش و حق كش هستند و در كارنامه هاي خود قتل عامهاي خونين دارند، بهيچوجه دليل بر حقانيت راي آن اكثريت و اطلاق واژه ي دمكراسي بدان نيست. دورانهاي بحراني مي توانند زاينده ي افكار بسيار خطرناك با پايگاههاي وسيع اجتماعي بشوند. اما بر آمد آنها هر چه هست، به دمكراسي ربطي ندارد. دقيقا بهمين دليل است كه جدايي ناپذيري دمكراسي و حقوق اقليت و حقوق بشر در جايگاهي متضاد با حكومت بر آمده از راي اكثريت كه اولين هدفش نابودي دگر انديش و اقليتها و هر آنكه در تعاريف و قالبهايش نمي گنجد ، از نوع حكومتهاي توتاليتر روشن مي شود و ناديده گرفتن اين تضاد اساسي ، بدون اينكه كمكي به پيشبرد دمكراسي بكند، تنها بر تداوم خطاهاي فاحش تاريخي مان صحه مي گذارد.

 

 

 

ما در جهان با سه نوع حكومت روبرو هستيم: حكومتهاي دمكراتيك، حكومتهاي اتوريتر يا استبدادي و حكومتهاي توتاليتر يا تام گرا. حكومتهاي اتوريتر و حكومتهاي توتاليتر با وجود اينكه هيچيك دمكراتيك نيستند، اما بلحاظ ساختار و محتوا با يكديگر تفاوتهاي جدي دارند كه متاسفانه در كشور ما با استفاده از واژه ي نا دقيق “حكومتهاي استبدادي“ ، همه در يك ظرف ريخته مي شوند و در نتيجه تفاوت ماهوي آنها با يكديگر در فرم و محتوا همچنان ناشناخته مانده است كه در اينجا بدين نكته بيشتر خواهيم پرداخت. شناخت اين تفاوتها به ما ياري مي رساند كه بتوانيم ميزان امكانات موجود در هر يك براي تغيير اوضاع بسود دمكراسي را بسنجيم .

 

 

 

اپوزيسيون در يك ساختار دمكراتيك ، به گروهي گفته مي شود كه نمايندگان مورد نظر آن در يك دوره ي مشخص انتخاباتي براي شركت در مراكز اصلي قدرت راي كافي نياورده و در نتيجه در اقليت قرار دارند، اما در پارلمان حضور دارد و بصورت متشكل ، فعالانه براي تبديل شدن به اكثريت در دوره ي بعدي مي كوشند و يكي از مهمترين عرصه هاي حركت آنان، نقد و كنترل عملكردهاي دولت و ارائه ي برنامه هاي خود است . در عين حال براي دولت نيز نظرات و نقدهاي اپوزيسيون، بسيار حائز اهميت است، چرا كه در بسياري از تصميم گيريهاي سياسي و اقتصادي به همكاري و راي اپوزيسيون نيازمند است و مي بايست در جهت تعديل نقدهاي اپوزيسيون بكوشد. در حكومتهاي دمكراتيك ، مخالفت اپوزيسيون با پوزيسيون در نحوه ي اداره و مديريت سياسي است ، اما اين هر دو خود را به ساختار سياسي و قانون اساسي مبين پايه هاي اين ساختار متعهدند و اصول و قواعد دمكراتيك را در كل پذيرفته اند. قوانين اساسي كشورهاي دمكراتيك  بر پايه ي منشور جهاني حقوق بشر طرح ريزي شده است ، قابل تفسير نيست و هر دولتي كه بقدرت برسد ، موظف و متعهد به رعايت اين چارچوبهاست. براي همين و از آنجا كه اين قوانين  برقراري عدالت حقوقي- سياسي را در صدر موضوعات خود دارد ، رقابت سياسي نيز در همين عرصه انجام مي پذيرد.

 

 

 

در ساختارهاي دمكراتيك ، رفرميسم ( يا اصلاح گرايي ) يكي از مهمترين اركان سياست ورزي مدرن است چرا كه در جامعه ي پويا و متحرك كه (عليرغم بحرانهاي دوره اي) از ثبات سياسي، اقتصادي و اجتماعي برخوردار است ، تداوم مسير ترقي و پيشرفت و حفظ اين ثبات ، بدون اصلاح، تغيير وتوانايي انطباق با شرايط متغيرامكان پذير نيست. رقابت سياسي نيز بر همين بستر انجام مي گيرد و از آنجا كه دولت موظف به پاسخگويي نيازهاي جامعه است، ارائه ي برنامه و طرح مديريت و همچنين تبيين چشم اندازهاي روشن مرتبط با طرح پيشنهادي ، مهمترين ركن كارزارهاي انتخاباتي را تشكيل مي دهد. 

 

 

 

در حكومتهاي دمكراتيك اصل “گوناگوني“ و “تفاوت“  كه در وجه سياسي آن پلوراليسم سياسي و در وجه اجتماعي آن فرديت اجتماعي ، تفرد و حق تحقق بخشيدن و اعمال فرديت  برسميت شناخته شده و دقيقا همين نقطه ي قوت اين جوامع است. در ساختارهاي دمكراتيك ، صفات فردي و اخلاقي حكومت كنندگان تعيين كننده ي اجرا يا عدم اجراي دمكراسي نيست ، بلكه عدالت سياسي در نظام سياسي ودر چارچوب  قوانين عادلانه تعريف مي شود.

 

 

 

پس اگر در كشورهاي دمكراتيك ، صحبت از اصلاح مي شود ، روشن است كه منظور بهتر شدن و  پيشرفت است در يك ساختار دمكراتيك و مورد توافق بازيگران سياسي اين ساختار.

 

 

 

در كشورهاي دمكراتيك، انتخابات يكي از اركان اصلي نظام سياسي است كه اساس آن را مشاركت عموم تعيين مي كند. انتخاب كردن ، يعني خواستنني كه مي تواند در دوره ي بعد بنا بر عملكردهاي دوره اي انتخاب شوند گان به نخواستن بدل شود و راه را براي حضور نيروهاي ديگر كه برنامه و طرح بهتري دارند  ‌، باز كند.

 

 

 

 دمكراسي كه يكي از اشكال حكومتي موجود درجهان است،  كه به شهود ميزان پيشرفتگي، شكوفايي و رشد جوامع دمكراتيك تا اطلاع ثانوي تنها مدل واقعا موجود است كه يك زندگي انساني و استاندارد را براي اكثر مردم اين كشورها ممكن كرده است .

 

 

 

حكومتهاي توتاليتر يا حكومتهاي تام گرا به حكومتهايي اطلاق مي شود كه در آنها يك ايدئولوژي يا جهانبيني خاص بعنوان جهان بيني قالب شناخته مي شود كه همگان موظف به پذيرش و حركت در چارچوب آن هستند. در چنين حكومتهايي نه تنها امكان ايجاد فضاهاي شخصي خارج از اين چارچوبهاي ايدئولوژيك وجود ندارد، بلكه مردم مجبور و مكلف به وفاداري و حمايت از اين جهان بيني ها مي شوند. براي مثال مي توان از حكومت ناسيونال سوسياليستي (مبنتي بر نژادپرستي) هيتلر در آلمان ، ديكتاتوري استاليني در شوروي سابق (مبتني بر تز جامعه ي بي طبقه ) و ديكتاتوري اسلامي جمهوري اسلامي در ايران (مبتني بر اسلام ايدئولوژيك) را نام برد كه بلحاظ مشخصات در اين تعريف مي گنجند. در چنين سيستمهايي كه علاوه بر امور سياسي در امور خصوصي ، فرهنگي ، اجتماعي ، اقتصادي و غيره يك ايئولوژي خاص معيار قرار داده شده و “خوبي“ و “بدي “ ، حق حيات يا عدم آن را ميزان وفاداري به اين چارچوبهاي ايدئولوژيك تعيين مي كند، عدم تعهد يا عدم تمكين  به اين چارچوبها در كليه ي عرصه هاي زندگي ، منجر به سركوب و حذف فيزيكي و يا حضوري در اجتماع مي شود. دستگاه سركوب از يكسو و تبليغات ايدئولوژيك شبانه روزي از طريق رسانه ها كه در كنترل كامل حكومت توتاليتر قرار دارد، دو ركن مهم حفظ اين چارچوبها محسوب مي شوند.

 

 

 

نگاهي بيندازيد به سخنرانيها و نوشته هاي حكومتيان فعلي ايران ، از “اصلاح طلب“ گرفته تا اقتدارگرا ، خواهيد ديد كه فصل مشترك تمامي آنها تاكيد مداوم و گاه هيستريك بر پديده اي تحت عنوان “هويت ديني“ است. آنها همچنان سياست ورزي را با خطابه گويي منبر يكي مي پندارند و با نفي حق آزادي پوشش ، آزادي دگر انديشي و دگرزيستي، ابتدايي ترين اصول نهادينه شده در منشور جهاني حقوق بشر را زير سوال مي برند و به “نهي از منكر“ و حذف دگرانديشاني مي پردازند كه در چارچوب اين هويت من درآوردي ديني نمي گنجند و بدين ترتيب با خلط حوزه ي سياست و اخلاق ديني ، همچنان سركوب دگر انديشان را توجيه و تشويق مي كنند.

 

اينكه آنها همگي در گفتار كلمه ي “دمكراسي“ را به ادبيات خويش وارد كرده اند ، تنها نشان از فرصت طلبي آنها دارد تا واژگان مورد علاقه ي مردم را با ارائه ي تعاريف يكسويه و غلط از آنها از معنا تهي سازند. “دمكراسي در چارچوب هويت ديني“ از همين خلط مبحثها و جمع اضداد است كه در نام اين حكومت يعني “جمهوري“ اسلامي نيز تجلي يافته است. در سياست و مديريت سياسي ، حكومت حق دخالت در باورها و ارزشهاي فكري شهروندان ندارد و وظيفه ي قانون، حفاظت و تامين امنيت جاني، رواني و مالي شهرونداني از باورها ي گوناگون و تنظيم روابط اجتماعي بر پايه ي عدالت و حقوق برابر است. اما در حكومت توتاليتر ديني ، بالاترين ارزش برسميت شناخته شده، ارزشهاي ديني است كه چه در قانونگزاري و چه در شيوه ي اداره ي مملكت ، ملاك اصلي تشخيص “خوبي“ و “بدي“ ، “حقانيت“ يا “عدم حقانيت“ و برخورداري يا عدم برخورداري از حق حيات اجتماعي و سياسي انسانها بشمار مي رود.

 

 

 

حكومتهاي تام گرا يا توتاليتر به تام و مطلق شمردن حق حاكميت جهانبيني مورد نظر خود و بدليل قائل شدن حقانيت مطلق براي خود ، ماهيتا بسيار خشن و سركوبگر و غير انساني عمل مي كنند. نمونه هايي چون اردوگاههاي كار اجباري و اتاقهاي گاز سيستم فاشيستي آلمان و به قتل رساندن چند ميليون يهودي ، دگر انديش ، كمونيست ... ، قتل عام چند ميليوني استالين در زمان حكومتش و همچنين قتل عام ، شكنجه ، حذف فيزيكي ، تبعيد هزاران مخالف و دگر انديش، مجازاتهاي قرون وسطايي چون سنگسار و قطع دست و پا ... در حكومت اسلامي ، گوياي جباريت كور نظامهاي تام گرا است. 

 

 

 

در حكومتهاي اتوريتر مانند حكومت نظامي فرانكو ، پينوشه و يا حكومت پيشين ايران، جهان بيني يا ايدئولوژي خاصي نمايندگي نمي شود، بلكه اساس حكومت را حفظ قدرت و اتوريته ي فرد يا گروه خاصي تشكيل مي دهد.

 

 در اين حكومتها نوعي پلوراليسم محدود و تا جايي كه كل نظام به خطر نيفتد ، وجود دارد. بر خلاف حكومتهاي توتاليتر در حكومتهاي اتوريتر سازماندهي توده ها براي تاييد جهان بيني حاكم، نقشي بازي نمي كند. همچنين در حكومتهاي اتوريتر ، آزاديهاي اجتماعي تا حدودي وجود دارد، اما آزاديهاي سياسي كاملا سلب مي شود. بعبارت ديگر افراد تا زمانيكه با حكومت در نيفتند، مي توانند به زندگي نسبتا عادي خود ادامه بدهند و كسي به لباس پوشيدن، راه رفتن ، نوع حرف زدن و رفتارهاي اجتماعي و فردي آنها كاري ندارد در حاليكه در حكومتهاي توتاليتر حتي اگر كسي مخالف فعال حكومت نباشد، ممكن است هر لحظه بدليل ناهمخواني رفتارهاي اجتماعي اش با ايدئولوژي حاكم، جان خود را از دست بدهد و يا در خطر و مورد آزار قرار گيرد.

 

 

 

مسلما هدف از روشن كردن تفاوت ميان حكومت اتوريتر و حكومت توتاليتر، نه برتر شمردن يكي بر ديگري ، بلكه توضيح اين نكته است كه امكان تغييرات و اصلاحات اساسي  در حكومتهاي توتاليتر تقريبا مسدود است.

 

 

 

حكومتهاي توتاليتر بقول هانا آرنت ، يا حكومت مطلقه را در دست دارند و يا اصلا نمي مانند. اين حكومتها نه تنها براي مردم يك كشور بلكه براي جهان يك خطر جدي محسوب مي شوند چرا كه حامل انديشه ي صدور ايدئولوژي حتي بوسيله ي زور، ترور و تحريك همسويان خود در جهان نا امني را در عرصه ي ملي و بين المللي اين حكومتها اصلاح پذير نيستند. چنين حكومتهايي از آنجا كه بخشا به پايگاه وسيع اجتماعي خود و بخشا به دستگاههاي تو در تو و خوف انگيز امنيتي، نظامي متكي اند ، تنها در صورت عميق شدن شكاف ميان پايگاه اجتماعي و دستگاه قدرت از يكسو و تشديد  فشارهاي بين المللي از سوي ديگر و همسويي ايندو با يكديگر مي توان به اين حكومت كه ننگ حضورش بر پيشاني ما معاصرانش باقي خواهد ماند، پايان داد. خواست رفراندوم براي تشكيل مجلس موسسان و تدوين قانون اساسي نوين نتيجه ي رسيدن به همين ضرورت است و بهمين دليل ، انتخاباتي كه تمام جناحهاي سهيم و دلبسته ي حكومت ديني خواهان شركت گسترده ي مردم در آن هستند، تنها در صورت عدم شركت عمومي و طرح خواست رفراندوم در برابر انتخابات فرمايشي است كه ما را به هدف كه همانا بركناري حكومت ديني و برقراري دمكراسي در ايران است نزديكتر خواهد كرد.

 

 

 

اصلاح طلباني كه از درون حاكميت توتاليتر اسلامي سر بر آورده اند ، همچنان به چارچوبهاي ايدئولوژيك وفادارند و در بهترين حالت تلاش مي كنند تا شكل فاجعه آميز توتاليتر حكومت فعلي را به سوي نوعي (محدود شده) از حكومت اتوريتر متمايل سازند . تاكيد آنها بر وفاداري به قانون اساسي و راه امام (كاريسماتيك) خميني از يكسو و تاكيد مداومشان در قابل تفسير بودن قانون اساسي از سوي ديگر نشان از همين تلاش دارد كه با حفظ چارچوب موجود تغييراتي انجام شود كه نتيجه هر چه باشد ، دمكراسي نيست و تا كنون نيز نبوده است.

 

 

 

آن بخش از اپوزيسيون نيز كه خود را اصلاح طلب مي خواند و با ادعاي واقعگرايي سياسي باز سعي در داغ كردن تنور انتخاباتي دارد كه همه چيز هست بجر انتخابات و در شرايطي  حق انتخاب واقعي از ايرانيان  سلب شده است، تنها به تقويت اين فضاي مجازي ياري مي رساند. مشكل اين بخش همچنان در آنجاست كه خود را بنوعي ميراث خوار انقلابي مي دانند كه از نظر آنها “دمكراتيك“ بوده ( و براي همين نفي كامل حكومت بر آمده از آن را نفي حاصل عمر سياسي خويش نيز مي بينند) ، اما به گواه شواهد تاريخي  و حقيقي ، جدا از نييتهاي خوب و بد  اين و آن به بر آمدن يك حكومت فاشيستي از نوع ديني انجاميده است و هر چه بوده ، دمكراتيك نمي توانسته باشد. تناقض اصلي آنها در درون آنهاست و ميان اصلاحگرايي مورد ادعايشان با انقلابيگري دو دهه پيش كه همچنان حرف اصلي را مي زند.

 

 

 

در نظامهاي دمكراتيك و مدرن بدرستي پذيرفته شده است كه حقيقت مطلق وجود ندارد و به تعداد افراد بشر مي تواند تعابير گوناگون از “حقيقت“ موجود باشد. اما آنچه تفسير پذير نيست ، حقوق بشر صرف نظر از باور ، تعلق ديني، قومي ، جنسيتي ، نژادي ، عقيدتي است كه ارزشي جهانشمول است و تفسير بردار هم  نيست ، گره ناگشودني كار حكومت ديني در همينجاست و اين گره تا اين حكومت هست،  نا گشوده خواهد ماند. 

 

 

 

 

به بهانه رخدادهای خوزستان

حقوق قومی یا حقوق شهروندی(١)

مزدک بامدادان

mazdakbamdadan@arcor.de

جمعه ١٦ ارديبهشت ١٣٨٤

 

منبع ایران امروز

 

 

 

 

 

رخدادهای خوزستان و سرکوب ددمنشانه هم‌میهنان عرب‌مان بدست نیروهای رژیم جمهوری اسلامی، و بیانیه‌ها و موضع‌گیریهای نیروهای سیاسی ایران در باره آن، بهانه‌ای شد برای نگاهی دوباره به جایگاه پُرسمان حقوق خلق‌ها در درون گفتمان آزادیخواهی، گیتی‌گرائی و حقوق بشر. پیش از هر چیز باید بر این نکته پای فشرد که قانون اساسی ایران و قانونهای مدنی که از آن سرچشمه میگیرند، چه پیش و چه پس از خیزش بهمن پنجاه و هفت هیچ گونه همخوانی با بافت پیچیده زبانی، فرهنگی و دینی جامعه ایران نداشته‌اند. قانونگزاران اگر چه اینجا و آنجا گوشه چشمی به گونه گونی فرهنگی مردم ایران داشته اند، ولی هیچگاه قانون را فراخور این گوناگونی بروی کاغذ نیاورده‌اند و بهتر دیده‌اند که چشم بر این ویژگی برجسته ملت ایران ببندند.

 

برای نیروهای هوادار آزادی، گیتی گرائی و حقوق بشر یک نکته جای هیچ چون و چرائی ندارد و آن نیز اینکه، بر سرکوب و به گلوله بستن بپاخاستگان خوزستانی، چه جدائی خواه باشند و چه نباشند، از آنجا که شهروندان این کشور بشمار میروند نامی جز جنایت نمی‌توان نهاد. من در نوشته پیشین خود نوشتم که باید از سوئی با همه توان به پشتیبانی از حقوق شهروندی و خواسته‌های هم میهنان عرب خود برخیزیم – واین نگاه ریشه در باور ژرف من به حقوق بشر دارد -، و از سوی دیگر با این شورش کور همراه نشویم، چرا که ویرانگری و آشوب را با مبارزه مدنی سر سازگاری نیست و از این هرج و مرج تنها دشمنان مردم ایران سود می‌برند.

 

در بیانیه‌های چندین سازمان سیاسی، و همچنین در بسیاری از رایانامه‌هائی که در پاسخ به نوشته پیشینم برای من فرستاده شده بودند ولی، نکاتی بود که مرا بر آن داشت برداشت خود از پُرسمان "ستم ملی" را کمی بازتر کنم. برای کسانی که از مردمسالاری و دموکراسی «بخش کردن برابر "همه" امکانات یک کشور در میان "همه" مردمان آن» را برداشت می‌کنند، جایی برای گفتگو بر سر این سخن که در ایران در هیچ زمینه‌ای این بخش کردن امکانات روی نداده است، برجای نمی‌ماند: فرمانروایان ایران در "همه" زمینه‌ها بر "همه" مردم ایران ستم روا داشته و می دارند. گفتن این نکته نیز تهی از هوده نیست که "امکانات" نه تنها دارائی‌های مادی، که آزادی‌های فردی، حقوق سیاسی- اجتماعی- فرهنگی و قدرت سیاسی را نیز در بر می‌گیرد. به پُرسمان "ستم ملی" به گمان من از این نگرگاه باید نگریست. از همین نگرگاه نیز باید بر رسانه‌های سراسری خرده گرفت که چرا بیشتر گوش بزنگ رخدادهای تهرانند و رویدادهای دیگر استان‌های کشورمان را کمتر پوشش می‌دهند. برای نمونه سامانه‌های اینترنتی و روزنامه‌های ایرانی در سال ١٣٧٨ در بزرگترین بخش نوشته‌های خود به رویدادهای هژدهم تیرماه دانشگاه تهران پرداخته بودند و به آنچه که در روزهای نوزدهم و بیستم همان ماه در دیگر شهرهای ایران و بویژه در تبریز گذشت (که دامنه‌های آن کمتر از رویدادهای تهران نبود) تنها در کناره رویدادهای تهران پرداختند. اینرا نیز ناگفته نباید گذاشت که این کاستی رسانه‌های سراسری پارسی زبان رفته رفته کمرنگتر و کوچکتر می‌شود و همانگونه که دیدیم، این رسانه‌ها چه دستگیری انصافعلی هدایت را، چه رویدادهای خوزستان را و چه دستگیری یوسف عزیزی بنی‌طُرُف را بخوبی پوشش دادند که خود پدیده‌ای نیک است و نشان از جا افتادن نگاه حقوق بشری به رویدادهای ایران دارد.

به ستم ملی باز گردیم. از آنجائی که برخی از سازمانهای سیاسی در بیانیه‌هایشان و همچنین خوانندگان نوشته پیشین من در نامه‌هایشان واژه‌هائی چون "ملتهای تحت ستم ایران" و "شووینیسم فارس" را بکار گرفته بودند، جای آن دارد که این واژه‌ها را کمی وابشکافیم و نخست سری به گذشته و پیدایش این واژه‌ها و بکار گیری آن از سوی سازمانهای چپ دهه‌های سی و چهل بپردازیم.

 

مبارزان سیاسی دهه‌های نامبرده همیشه نیم نگاهی به سرزمین شوراها داشتند و تلاش می‌کردند که نه تنها در جهان‌بینی و اندیشه، که در گفتار و کردار نیز پای در جای پای مبارزان کمونیست روسیه بگذارند. این روند با پیدایش حزب توده در پهنه مبارزات مردم ایران آغاز شد و سازمان‌های چپ نسل دوم (از فدائیان مارکسیست لنینیست گرفته تا مجاهدین مسلمان) هر یک به گونه‌ای به آن پایدار ماندند. در جنبش چپ ایران، از نمونه‌های کمیاب و انگشت شمار اگر بگذریم، آفرینش اندیشه کالائی نایاب بود و گَرته‌برداری و تقلید برخی از این مبارزین – بی‌آنکه خواسته باشم از ارزش آرمانهای آنان و از خودگذشتگی‌هایشان بکاهم- گاه چهره‌ای سوگمندانه به خود می‌گرفت، برای نمونه سیزده تن از فدائیان خلق در یک این-همان-پنداری ساده‌انگارانه و در پیروی از فیدل کاسترو و چه گِوارا (١) در نوزدهم بهمن چهل و نه(١٩٧١) به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله کردند. هم حزب توده و هم دیگر سازمان‌های چپ در نبرد با رژیمی بودند که از یکسو "وابسته به امپریالیسم جهانخوار امریکا" بود، از سوی دیگر هیچ گونه صدای ناهمخوانی را در پهنه اندیشه برنمی‌تابید و از سوی سوم، با به‌هم بافتن سخنان درهمی در باره نژاد آریا و پادشاهی‌های سه‌گانه هخامنشی، اشکانی و ساسانی در پی یکسان سازی گسترده فرهنگی و زبانی ایران بود. هم در حزب توده و هم در سازمانهای چپ، بخش بزرگی از باورمندان را فرزندان خلقهای چهار گوشه ایران می‌ساختند که وابستگی‌های زبانی و فرهنگی با آذربایجانی‌ها، لرها، کردها و ترکمن ها داشتند(٢). اینان چنان واله و شیدای انقلاب اکتبر روسیه بودند که گاه ایران شاهنشاهی را با روسیه تزاری یکسان می‌گرفتند و اگر لنین، روسیه تزاری را زندان ملت‌ها می‌خواند، آنان نیز در کوران نبرد با رژیم سرکوبگری که دامنه‌های سرکوب را از آزادی های سیاسی فراتر برده به سرکوب همه جانبه فرهنگی (و پیش از هر چیزی سرکوب زبانی) فراگسترده بود، سخن از ملت‌های دربند ایران می‌راندند و بزه‌کاری‌های فرهنگی یک خودکامه خودبزرگ‌بین را که خود را خورشید نژاد آریا (آریامهر) می‌خواند، به پای کسانی می‌نوشتند که همزبانان او بودند و اینچنین بود که واژه "شوینیسم فارس" از دل آمیزش رمانتیسم انقلابی فرزندان خلق‌های ایران و شیفتگی آنان به گفتمان انقلابیون روس زاده شد. کار این شیفتگی و گَرته‌برداری به آنجا کشید که فدائیان اکثریت جنگ با عراق را نیز به پیروی از شوروی‌ها "جنگ بزرگ میهنی" می‌خواندند(٣). فدائیان و هم چنین سازمان راه کارگر (که از بازماندگان سازمان‌هائی هستند که نامشان چندین دهه با "جنبش چپ" یکی گرفته می‌شد) در بیانیه‌های خود درباره رخدادهای اهواز با افتادن به گودال ژرف پوپولیسم، هم امروز نیز از "ملیت‌ها" و "ملتها"ی ایران، "کشور چند ملیتی ایران" و "شووینیسم فارس" سخن می‌گویند، بی‌آنکه از بار تک تک واژه‌های خود آگاه باشند و دست کم در جایگاه سازمانهائی که خود را پیشرو و پیشتاز می‌دانند، اندکی بر روی واژه شناسی و بار سیاسی-حقوقی این واژه‌ها درنگ کنند.

 

نمی‌توان از "ملتها" سخن گفت و بار سیاسی- تاریخی این واژه را نادیده گرفت. اگر ایران را کشوری "کثیرالمله" بنامیم و از "ملتها" و "ملیتهای" آن سخن بگوئیم، باید پیشاپیش پذیرفته باشیم که که هر کدام از گروههای فرهنگی- زبانی ایران امروز در گذشته از خود کشوری با مرزهای شناخته شده داشته‌اند و از دولتی برخوردار بوده‌اند و در گذر زمان رفته رفته یا بدست ایرانیان گشوده شده و یا خود به ایران پیوسته‌اند. نگاهی به تاریخ نشان می‌دهد که چنین نیست. از سال ١١٧٥ خورشیدی که آغامحمدخان قاجار پس از گستراندن سرزمین زیر فرمانروائیش به مرزهای ایران زمان صفویان بر تخت شاهی نشست، تا سال ١٣٤٩ ایران پیوسته بخشهای پهناوری از سرزمین‌های خود را از دست داده است(٤). بیهوده نیست که بخشی از کردها، آذربایجانی‌ها، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها و تالش‌ها در درون و بخش دیگری از آنان در بیرون از مرزهای ایران زندگی می‌کنند. همه مردمان نامبرده دست کم در چند سدسال گذشته بخشی از یک ملت یکپارچه بنام ملت ایران بوده‌اند و هیچگاه کشوری مستقل از خود نداشته‌اند. از آنجائی که ما نیز بمانند مردمان دیگر کشورهای همسایه‌مان نه آفرینندگان، که تنها بکاربرندگان دانش‌های نوین اروپائی مانند جامعه‌شناسی (سوسیولوژی)، سیاست شناسی (پولیتولوژی) و مردم‌شناسی (اتنولوژی) بوده‌ایم، جای آن دارد که برای بازشناسی مفهوم‌هایی مانند "ملت" و "شوینیسم" نیز دست بدامان پدیدآورندگان آنها شویم:

 

١. ملّت: ملت به مفهوم نوین آن برابرنهادی است برای واژه "ناسیون". برداشت نوین از واژه ملت در اروپا در رابطه تنگاتنگ با کشور (٥) است. در زبان پارسی ولی واژه "ملت" در گذشته نه برای نامیدن یک گروه انسانی با ویژگیهایی که برای ناسیون برشمارده می‌شوند، که بیش از هر چیزی در کنار و به معنی دین بکار می‌رفته است (٦). ملت آنگونه که در دانشنامه "بروکهاوس" آمده، مجموعه‌ای از گروههای انسانی با ویژگی‌های مشترکی مانند نژاد، زبان، دین، فرهنگ و تاریخ است که در چارچوب مرزهای سرزمین‌شان از قدرت سیاسی مستقل برخوردارند. ملت پس از انقلاب فرانسه دیگر تنها با نگاه به توان کنش‌گری سیاسی یک کشور (کشور- ملت) چه در برابر کشورهای دیگر و چه در زمینه بکارگیری قدرت مستقل سیاسی است که تعریف می‌شود. به دیگر سخن، اگرچه مردم ایران را تا آغاز جنبش مشروطه بیشتر "امت" می‌توان خواند تا "ملت"، ولی اگر بتوان واژه ملت را در ایران قجری بکار برد، همانا برای "همه" مردم ایران و نه برای هر کدام از بخش‌های آن، چرا که هیچکدام از بخشهای سازنده ملت ایران (که برخی از آنان بنام ملت‌های ایرانی یاد می‌کنند) هیچگاه برخوردار از قدرت سیاسی مستقل در چارچوب مرزهای شناخته شده نبوده‌اند. به دیگر سخن هم امروز نیز مردم جمهوری آذربایجان و یا جمهوری ترکمنستان یک ملت، و آذربایجانی‌ها و ترکمن‌های ایران تنها بخشی از یک ملت‌اند. پس بکار بردن واژه‌های "کثیرالملّه"، "چند ملیتی" و "ملتهای ساکن ایران" نادرست است و اگر ریشه در ناآگاهی از ترمینولوژی جامعه‌شناسی مدرن نداشته باشد، بی گمان نشانگر ولنگاری بی‌مرز در نوشتار و گفتار است.

 

٢. شووینیسم: این واژه برگرفته از نام سربازی فرانسوی بنام "شووین" است که فرانسویان او را برای میهن‌پرستی دیوانه‌وارش ریشخند می‌کردند. شووینیسم در ادبیات سیاسی گرایش میهن‌پرستانه زیاده‌جویانه‌ای را می‌نامند که از قربانی کردن دیگر ملت‌ها برای رسیدن به هدفهای ملت خودی نیز واهمه‌ای ندارد. پیشتر نیز نوشته‌ام نژادپرستی که زائیده‌ کوته‌اندیشی و نادانی است، فارس و ترک و کرد و عرب و بلوچ نمی‌شناسد. بی‌هیچ گمانی می‌توان در میان پارسی‌زبانان ایران نیز درست به اندازه دیگران (و نه بیشتر و نه کمتر) گرایش‌های نژادپرستانه یافت. همچنین می‌توان گفت که بسیاری از سیاست‌های فرهنگی دوران پهلوی‌ها آبشخوری شووینیستی داشته‌اند. ولی آیا امروز، در سال هزار و سیسد و هشتاد و چهار نیز می‌توان از فرمانروائی شووینیست‌های فارس بر ایران سخن گفت؟ آیا رسمی بودن زبان فارسی نشان از گرایش شووینیستی (از گونه پارسی) جمهوری اسلامی است؟ اگر چنین است، وادار کردن همه دانش آموزان ایرانی به آموختن زبان عربی را به پای کدام گرایش باید نوشت؟ سخن را ساده‌تر کنیم: اگر بجای عرب‌ها، فارسی‌زبانان در زمین‌های زرخیز خوزستان زندگی می‌کردند و شهری مانند تایباد در استان خراسان عرب نشین می‌بود، آیا جمهوری اسلامی "فارسی زبانان" خوزستان را به روز خود وامی‌گذاشت زمین‌های آنان را از آن خود نمی‌کرد و به سراغ عرب‌ها می‌رفت و طرح نیشکر را بجای خوزستان در تایباد پیاده می‌کرد؟

بازتاب اجتماعی یک گرایش شووینیستی چیست؟ شووینیست‌ها برای برخوردار کردن مردم یک کشور از امکانات گوناگون، نخست به خاستگاه نژادی و یا زبانی آنان می‌نگرند و نخست گروه اجتماعی را که خود وابسته به آنند از همه امکانات برخوردار می‌کنند. اگر جمهوری اسلامی رژیمی با گرایش شووینیستی فارس باشد، باید:

* بخش بزرگ دارائی‌های ایران در دست فارس زبانان باشد، که می‌دانیم چنین نیست و اگرچه آماری در دست نداریم، می‌توان پنداشت که آذربایجانی‌ها بیشتر دارائی‌های کشور را در دست داشته باشند.

* شهرها و استان‌های فارس‌نشین باید از زیرساختهای پیشرفته‌تری برخوردار باشند، که می‌دانیم چنین نیست و بم و کرمان و بخش‌های بزرگی از خراسان و یزد و دیگر بخش‌های فارس نشین از زیرساخت‌های بسیار واپس مانده‌ای برخوردارند.

* قدرت سیاسی باید یکپارچه در دست فارس زبانان باشد، که میدانیم چنین نیست و از رهبر گرفته تا آیت‌الله‌های کوچک و بزرگ، تا وزیر دفاع و فرمانده نیروی انتظامی، تا رئیس قوه قضائیه و بسیاری از قاضیان، در همه لایه‌های قدرت تنها سنجه برای گزینش، نه فارس زبان بودن، که سرسپردگی به بارگاه "ولایت عظمای فقاهت" است (٧).

* فارسی زبانان باید آزادی فرهنگی بی مرز داشته باشند و برای نمونه آزاد باشند برای فرزندانشان هر نام پارسی را که بخواهند، برگزینند، که می‌دانیم چنین نیست و اداره ثبت احوال نامهای عربی را بسیار ساده‌تر می‌پذیرد.

* ...

* تنها یک نکته باقی می‌ماند، و آنهم رسمی بودن زبان فارسی و وادار کردن کودکان سرتاسر ایران به آموزش به این زبان است (که خود تبعیض کوچکی نیست و در نوشته‌های پیشین خود بارها به آن پرداخته‌ام).

 

بهر روی انداختن گناه سرکوب و کشتار مردم عرب خوزستان بر گردن شوینیسم فارس، چیزی جز گشودن جبهه دروغین نژادی و به بیراهه کشاندن مبارزه با فاشیسم دینی و به هرز دادن نیروها نیست. جمهوری اسلامی تنها به یک برداشت فاشیستی از مذهب شیعه پایبند است و از همین روست که برای نمونه عرب‌ها و آذربایجانی‌های شیعه را در بالاترین لایه‌های قدرت می‌توان یافت، حال آنکه کردها، بلوچها و ترکمنهای سُنی مذهب به سادگی از قدرت کنار گذاشته می‌شوند، مسیحیان، یهودیان و بهائیان دیگر جای خود دارند.

 

دنباله دارد ...

 

 

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد

اردیبهشت هشتادوچهار

مزدک بامدادان

mazdakbamdadan@arcor.de

-------------------------------------------

١. در ماه دسامبر سال ١٩٥٦ فیدل کاسترو بهمراه برادرش رائول، ارنستو اِل چه گِوارا و هفتاد و نه تن دیگر با کشتی کوچکی خود را به کوبا رساندند. پس از کشته شدن هفتاد تن از یارانشان در همان روزهای نخست، دوازده چریک به کوههای سیرا ماسترا پس نشستند و با حمله به یک پاسگاه مبارزه با رژیم باتیستا را آغاز کردند.

٢. حزب توده شمار بزرگی از آذربایجانیها، ارمنیها، مازندرانیها و گیلانیها را در خود جای داده بود. بخش بزرگی از اعضای برجسته سازمان مجاهدین خلق مانند محمد حنیف نژاد، سعید محسن و موسی خیابانی آذربایجانی بودند. فدائیان خلق بیشتر از استانهای باختری و شمالی یارگیری می‌کردند. شعار «بروجرد، لاهیجان، مهد چریک ایران!» بخوبی نمایانگر این پدیده بود. همچنین نگاه کنید به: "ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان"

٣. کار حزب توده از این نیز فراتر رفته بود. ما هواداران نیروها سیاسی آن روزگار به ریشخند می‌گفتیم: «هنگامی که در مسکو باران می‌بارد، توده ایها در تهران چترهای خود را باز می‌کنند!»

٤. قفقاز ١١٩٢ خورشیدی، اران ١٢٠٦ خورشیدی، هرات (افغانستان باختری) ١٢٣٥ خورشیدی، مکران و بلوچستان ١٢٤٩ خورشیدی،خوارزم و فرارودان ١٢٦٠ خورشیدی، بحرین ١٣٤٩ خورشیدی. گستره ایران در سال ١١٧٥ (دویست و نه سال پیش) اندکی کمتر از دوبرابر گستره کنونی آن بود.

Nationalstaat, Nationalstate

٦. ملت عشق از همه دینها جداست/ عاشقان را مذهب و ملت خداست (مولانا)، آفتاب پرست بوده‌اند یا ملتی ضعیف داشته ... (ابن البلخی)، موحدی است گذشتن ز ملت ثنوی/ ولیک از ثنوی زادگی گذر نبود (سوزنی).همچنین نگاه کنید به واژه نامه دهخدا.

٧. یکی از خوانندگان نوشتار "جمهوری اسلامی و هویت ملی ما" نقدی بر آن نوشته بود و آورده بود:«آذربایجانیها تنها هنگامی به مناسب بالای دولتی گماشته می‌شوند که خود را در خدمت اهداف پان آریائی شوینیستهای فارس قرار دهند». شاید براستی چنین باشد، ولی برای من دیدن ملا حسنی و شیخ صادق خلخالی در حالی که درفش کاویانی بر دوش گرفته و در پاسارگاد به زبان پارسی سِره مشغول نیایش برای روان کوروش بزرگ هستند، در جهان پندار نیز ناشدنی است!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

ستم ملي

 

رضا براهني

 تو گوش مي دادي

اما مرا نمي ديدي

فروغ فرخزاد

 

 

 

امروز بيش از هر زمان ديگر اين حقيقت تاريخي براي مردماني كه در ايران زندگي ميكنند مثل روز روشن شده است كه راه پيمايي طولاني و اساسي مردم ايران به سوي دموكراسي از بزرگراه پرالتهابِ تلاش براي كسب حقوق مساوي براي همه مليت ها و اقوام مختلف ايراني ميگذرد. در جهان امروز، كثرت فرهنگي، تفاوت فرهنگي و قومي، و حضور صاحبان و دارندگان اين كثرت و فرهنگ در چارچوب يك كشور و اجتناب از يك دست كردن و شبيه سازيِ اجباري مردم به يكديگر، نشانه هاي اصلي دموكراسي هستند. كشور ما خوشبختانه در جهان امروزين بسيار متفاوت با جهان هاي گذشته، از موهبت بزرگ تنوع برخوردار است. از آن بالاتر، در مقطع تكوين لحظات كنوني تاريخ ما، آگاهي جمعي در ميان مليت ها و اقوام ستمزده در سراسر كشور چنان اعتلاي حيرت انگيزي پيدا كرده است كه جملگي يك صدا فرياد ميزنند كه ما تساوي حقوقي از لحاظ حفظ و اشاعه هويت خود و اداره مناطق خود را در چارچوب كشور خود و مرزهاي خود ميخواهيم و ما نميتوانيم اولويت و برتري و اشاعه ي يك زبان را به قيمت عقب ماندن زبانها، فرهنگ ها و هنرهاي خود بپذيريم. تنها يك راه باقي است: تساوي براي همه مليت هاي ستمزده ايران، با كساني كه بر زبان و فرهنگ فارسي زاده مي شوند. به زعم ما اين تساوي به سود زبان و ادبيات و فرهنگ فارسي نيز خواهد بود. به زعم ما، تساوي ترك ها، كردها، تركمن ها، عرب ها، بلوچ ها با فارسي زبان ها، كه امروز به صور مختلف در ايران مطرح ميشود، امري است حياتي براي حفظ تماميت ارضي كشور. اگر دموكراسي، آزادي، تساوي حقوقي و فرهنگي، از اين مليت ها دريغ شود، لعن و نفرين تجزيه ايران و نابودي تماميت ارضي آن، دنباله نام هر كسي كه اين دريغ كردن را بر مردم ايران تحميل كند، كشيده خواهد شد، و تا پايان تاريخ هم كشيده خواهد شد.

 

 

جهان امروز رو به سوي تحولي دارد كه همه تحولات گذشته به رغم ارزش هاي اجتماعي، فرهنگي، تاريخي، علمي و فني كه داشته اند، در برابر عظمت آن رنگ خواهند باخت. انسان در برابر كشف كامل دروني خود، هم در ساحات علمي و فرهنگي قرار دارد و هم در برابر كشف بيرون تا حد سير و سلوك بي محاباي سماوات و بيكرانه هاي جهان. چگونه ممكن است چنين انساني آنقدر عقب مانده باشد كه بگويد زبان مادري من آسماني است، مقدس است و زبانهاي ديگر فاقد اين ويژگي ها هستند و كساني كه بر زبانهاي ديگر زاده ميشوند بايد زبان مرا ياد بگيرند و فرهنگ مرا داشته باشند و هويت مرا داشته باشند. فارسي زباني است زيبا، كسي منكر اين زيبايي نيست. اما زبان هر كسي براي او زيبا است. بعلاوه، چرا زبانهاي ديگر فرصت بزرگ شدن و زيبا شدن نداشته باشند؟ چه چيز توي جيب مردم زاده بر زبان فارسي ميرود كه ديگران ــ آنهايي كه بر زبانهاي ديگر زاده شده اند، زبان ها و فرهنگ هاي خود را نياموزند و به اعتلاي آنها نكوشند؟ اگر اين اتهام به كوشندگان راه احراز هويت قومي و فرهنگي مساوي، احيانا وارد باشد كه ممكن است فردا تركان و كردان و اعراب و تركمن ها و بلوچ هاي كشورهاي ديگر دست تعدي به سوي ايران دراز كنند، اين اتهام به طريق اولي درباره دولت امروز ايران هم صادق خواهد بود كه فردا ممكن است به اطراف بحرخزر لشگركشي كند و اين مناطق را كه زماني ازآن ايران بودند از آن خود سازد و يا بخشي از افغانستان را به بهانه داشتن هويت مشترك با فارسي زبان هاي ايران و به بهانه ي احياي خراسان بزرگ به تصرف خود درآورد. آيا شما جرات لشگركشي به آذربايجان شمالي و افغانستان را داريد تا آنها كه كشورهاي كوچكتري هستند جرات لشگركشي به ايران را داشته باشند؟

 

علاوه بر اين حدود و ثغور فرهنگها كه نبايد ديوار آهنين باشند؟ عرب زبان ايراني در كنار فارسي عربي هم حرف زده، ترك زبان آذربايجاني كه بيش از نيمي از جمعيت تهران را هم تشكيل ميدهد، هميشه در كنار فارسي تركي هم حرف زده. اين نكته در مورد تركها، تركمن ها و بلوچ ها هم صادق است. چرا ما از تجدد ميترسيم؟ ايران به آساني، بدون خونريزي و زحمت و صرف هزينه هاي تاريخي سنگين ميتواند به سيستم فدرالي تن در دهد. در ايران امروز، به استثناي فارس ها، صاحبان بقيه زبانها، در چارچوب زبانهاي ايران بالقوه دو زبانه اند. روي هم ترك ها هم تركي حرف ميزنند و هم فارسي. كردها هم كردي حرف ميزنند هم فارسي، عربها هم عربي حرف ميزنند هم فارسي. بلوچ ها و تركمن ها هم زبانهاي خود را حرف ميزنند و هم فارسي را، و تنها در مناطق مسكوني خود هميشه زبان مادري را حرف ميزنند. اما كساني كه بر زبان فارسي زاده شده اند چنان مقام شامخي براي خود قائل شده اند كه حاضر نيستند يكي از زبانهاي مليت هاي غير فارسي زبان را ياد بگيرند. غرور فارسي زبان بودن آنان را از تكلم به يكي از زبانهاي 67 درصد مردم ايران محروم كرده است.

 

همه قبول دارند از سازمان ملل حتي تا ارتش جمهوري اسلامي ايران ـ طبق آمار خودشان ـ كه زبان فارسي، زبان همه مردم ايران نيست، بلكه زبان يك سوم كل جمعيت ايران است. ايران فقط متعلق به فارسي زبانها نيست. حتي تهران هم متعلق به همه فارسي زبانان نيست. تهران بزرگترين شهر آذري گوي جهان است و نيز بزرگترين شهر فارسي گوي جهان. چرا اين شهر را دو زبانه اعلام نميكنيد ــ رسما ــ و از هر لحاظ ــ هم از لحاظ رسانه هاي دولتي و ملي، هم از لحاظ سازمان هاي دولتي و ملي، و هم از لحاظ تعليمات زبانها و فرهنگ ها در سازمانهاي دولتي و ملي؟ وقتي كه واقعيت غير از اين نيست طبق آمار و ارقام سازمانهاي جهاني و تحقيقات خود ايراني ها در داخل كشور و در زير همان لواي جمهوري اسلامي، شما و تمام مردمي كه در داخل و خارج كشور نشسته ايد، چه عنادي با واقعيت داريد كه در كنار هم، با مشورت هم، يك شهر بزرگ مثل تهران را و يك كشور بزرگ مثل ايران را از لحاظ فرهنگي و مدني به واقعيت نزديك نميكنيد؟ كي چشمتان را براي ديدن واقعيت باز ميكنيد؟ همينطور مبهوت نگاه ميكنيد، ولي آيا واقعا چيزي را هم ميبينيد؟

 

 

آخر با چه وجداني شما ميپذيريد كه در طول صد سال گذشته بخش اعظم سرمايه كشور را از دولت سر سرزمين خوزستان به دست آورده باشيد، ولي مردمان اصلي آن سرزمين، يعني اعراب بومي ايراني را در بدترين فلاكت ها نگهداشته باشيد؟ يك بار در تاراج زمين هايشان به دست چپاولگران نفت كه اعراب ايران همه چيزشان را از دست دادند، و بار ديگر در جنگ با عراق خانه و زندگيشان بر سرشان خراب شد و آنها در كنار تركها و ساير مليت هاي ايران چه دفاع جانانه اي از آن خاك كردند. آنها با همزبانان خود در آن سوي مرزها جنگيدند تا ثروتمندترين نقطه ايران به دست خارجي نيفتد. شما در حق آنها چه كرده ايد؟ به خاك سياهشان نشانده ايد. و در اين غوغاي اخير كه به راه انداخته ايد، عده اي را كشته ايد و عده اي را به اسارت برده ايد و مردم فقير و از خود گذشته و عاشق خوزستان را در برابر سرنيزه نهاده ايد. چرا؟ به چه حقي؟ چرا يوسف عزيزي بني طرف، يك نويسنده آزاديخواه را كه به دو زبان به قول شما مقدس، يعني عربي و فارسي، صدها بلكه هزاران صفحه مقاله، شعر، قصه و ترجمه دارد و بارها تاكيد كرده است كه راه حل نهايي مشكل مليت هاي ايران، فقط احترام به حقوق مساوي همه مليت هاست، گرفته ايد؟ به صراحت ميگويم كه دود اين گرفتاري او در چشم شما خواهد رفت. من اگر جاي شما بودم از او و خانواده اش و همه اعراب خوزستان عذر ميخواستم و او را آزاد ميكردم. شما به چه حقي ماهها و ماهها انصافعلي هدايت را در زندان تبريز نگهداشته ايد؟ به دليل ترك بودن؟ به دليل اينكه با احساس غرور ميگويد من يك ترك ايراني هستم و ميخواهد شما حق بچه ها و همسر او، يعني مادر بچه هاي او را رعايت كنيد و اين حق يعني حق تحصيل و رشد براي بچه ها در محيط آن زبان، در مدرسه، در دانشگاه، در كارخانه، در اداره، هم به صورت مكتوب و هم به صورت شفاهي؟

 

گيرم مردم ايران تا سالها نتوانند شما را از كار بركنار كنند، بسيار خوب شما چرا نميخواهيد به جاي دوزخ بر واقعيت حاكم باشيد؟ اين لجبازي شما با حقيقت چه معني دارد؟ اگر از سخن گفتن از جهان جديد و متمدن نفرت داريد، چرا به امر خدايتان عمل نميكنيد كه با پيامبرانش به زبان آنان سخن ميگويد و از آنها هم ميخواهد كه به زبان مردم با آنها سخن بگويند. كداميك از مصالح واقعي و خيالي امروز بالاتر از واقعيت و مصلحت احراز تساوي حقوقي براي همه مردمان ايران است؟ آزادي انديشه و بيان، گيرم بي هيچ حصر و استثنا كه ما به خاطر آن بهترين فرزندان خود را قرباني كرده ايم ــ در كشور كثيرالملله اي مثل ايران، بدون آزادي زبانها و فرهنگ هاي همه مردم ايران، به راستي قابل حصول است؟ انديشه و بيان، بدون آزادي زبانها چه معنايي دارد؟ زبان مادري هر كسي براي او ارزش دارد، بويژه وقتي كه ميليون ها نفر در يك منطقه زبانشان يكي باشد. محسنات چند زبانگي يك كشور را چرا در نتيجه سعايت موذيانه چند پان ــ ايرانيست عقب مانده و نژادپرست كه مدام ــ بي آنكه از هم ميهنان ترك و عرب خود خجالت بكشند ــ هزار تهمت بيجا به آنها ميزنند، ناديده ميگيريد، در سايه تحريكات آنها قلاده به گردن مرزداران تاريخي كشورتان مياندازيد، و فقط براي خنك كردن دل چند نژاد پرست ياوه گو، كشور را به زندان مليت هاي ستمزده تبديل ميكنيد؟

 

 

بارها گفته ايم، و ديگران نيز به كرات و مرات گفته اند: در ايران سه مشكل داريم. 1) مشكل مليت ها و روابط آنها با يكديگر؛ 2) مشكل زنان و روابط آنها با مردان؛ 3) مشكل كار و سرمايه. تا موقعي كه مليت هاي ايران با هم از هر لحاظ مساوي شناخته نشده اند، تا موقعي كه زنان حقوق مساوي با مردان به دست نياورده اند و ظلم تاريخي رفته بر آنان در سراسر تاريخ ايران جبران نشده است و تا موقعي كه رابطه كار و سرمايه بر اصل مساوات سامان نگرفته است، مشكلات اجتماعي كشور بزرگي مثل ايران حل نخواهد شد. مشكل اول از ساختار جغرافياي تاريخي ايران سرچشمه ميگيرد و گرچه اين مشكل شباهتهايي با مشكل مشابه در بعضي از كشورهاي ديگر جهان دارد، اما به اين صورت كه در تاريخ و سابقه تاريخي وجود داشته، ضمن اشتراك با كشورهاي مشابه، خاص ايران است. امروز در دنيا به ندرت اتفاق ميافتد كه زبان و فرهنگ يك سوم جمعيت يك كشور بر همه ي مردمان آن كشور تحميل شود و ساير مردمان آن كشور اين تحميل را تحمل كنند. در صورتي كه اين تحميل از بين نرود، ديگر فقط يك نظام نيست كه از هم خواهد پاشيد، بلكه يك كشور از هم خواهد پاشيد. ارتباط زنان با مردان و ارتباط سرمايه و كار، كه علاوه بر ساختارهاي حاكم بر روابط زنان و مردان، بي شك متاثر از مسئله ملي نيز هست و موثر بر آن، در صورت حل نشدن ممكن است به از هم پاشيدن كشور به دليل مسئله ملي شتاب بيشتري بدهند. اما تاخير در حل مسئله رابطه مليت هاي ايران با يكديگر، و ارتباطات فرهنگي و قومي آنان، وجود ايران را به عنوان يك كشور به مخاطره حتمي خواهد انداخت.

 

قانوني كه در برابر مردم و ساختار و تركيب يك مردم، و مجموعه اي از مردمان مسئوليت نشان ندهد، و تركيب ملي را به خود راه ندهد و از تساوي حقوقي تمام مردمان ايران دفاع نكند ــ يعني قانوني كه تساوي كامل مليت هاي ايران را به رسميت نشناسد، بي شك براي مردم رسميت ندارد. مردم از قانوني تبعيت ميكنند كه از واقعيت كشورشان سرچشمه گرفته باشد و در اين قضيه دين هم مدخليت ندارد. يهوديان و ارامنه ايران زبان شان را حفظ كرده اند، و هم كشورهايي كه از نتيجه جدا شدن از ايران مستقل شده اند مسلمان مانده اند. دين مسئله امروزي و ديروزي نيست كه حمايت از آن را شما از آسمان نازل كرده باشيد. حقوق مساوي مليت هاي ايران نه دين آنان را از دستشان ميگيرد، و نه دين از دست رفته را به دست آنان برميگرداند. يك نكته روشن است: حكومت شاه اجازه رشد روشنفكري را فقط به يك زبان داد، و از اين نظر كرد و ترك و عرب و تركمن و بلوچ، بايد اول فارس ميشدند و بعد مطلب مينوشتند و آن مطلب به دست مردم خود آن روشنفكر نميرسيد. به دليل اينكه تعليمات عمومي، از لحظه ي ورود به ايران، از همان ابتدا، به استثناي يكي دو مورد، براي همه به زبان فارسي بود، و بعد به زبان خارجي. روحانيت هميشه با مردم به زبان خود مردم هر منطقه روبرو شده بود. سلطنت پهلوي با قدغن كردن زبانهاي غير فارسي، هم به مليت هاي ايران خيانت كرد، و هم دست روحانيت را باز گذاشت تا زمينه سقوط سلطنت را از طريق تبليغ به زبان خود هر منطقه فراهم آورد. مبارزه عليه سلطنت در خارج از كشور، چندان ربطي به زبانهاي كشور نداشت. به دليل اينكه اين مبارزه در خارج از كشور به زبانهاي انگليسي و فرانسه و آلماني شكل گرفت و آبروي سلطنت را در خارج از كشور برد و حاميان آن را منزوي و از صحنه خارج كرد.

 

 درك اين وضعيت براي موقعيت فعلي ضروري است. زن ترك، كرد، عرب، بلوچ و تركمن ستمزده مضاعف است. به دليل اينكه نميتواند فرزند خود را به زبان خود تربيت كند و در تحصيل او به صورت جدي يار و ياور باشد، چرا كه زبان تحصيل، زبان رابطه ي مادر و بچه نيست؛ زبان، زبان او نيست. آذربايجاني و كرد و تركمن و عرب و بلوچ را ستم مضاعف رنج ميدهد. و اين ويژگي اغلب كشورهاي منطقه است. در عراق و افغانستان اين مسائل از طريق زور و ورود يك نفر نطربوق غربي به منطقه حل شده است. به زعم ما ايران نه عراق است و نه افغانستان، و تازه معلوم نيست ده سال ديگر بر سر اين دو كشور چه خواهد آمد. تجربه عراق و افسردگي رواني مردم آمريكا به دليل فريبي كه از حاكميت خود خورده اند، روحيه باختگي دولت آمريكا، و حتي سردمداران جنگخواه آن سيستم، به آن دولت اجازه لشگركشي به ايران را نخواهد داد. علاوه بر اين، بزرگترين مليت ايران از نظر تعداد جمعيت، يعني آذربايجاني ها، به دليل ستمي كه در دوران هر دوشاه پهلوي متحمل شدند، كه عواقب آن بر سراسر دوران جمهوري اسلامي نيز تسري يافت، به همان صورت كه در خوزستان عليه شريك سابق آمريكا و خصم بعدي آن صدام، و آمريكا جنگيدند، چه بسا كه اين بار نيز بجنگند.

 

اينكه چه كسي فردا رئيس جمهور ميشود، چه كسي رئيس مجلس، چه كسي وزير فلان وزارتخانه، از نظر ما، مسئله ما نيست. مسئله ايران عميقتر از اين مسائل است. با آمدن و رفتن يك حلقه، حتي با حذف ولايت فقيه و اين نوع تمهيدات مسئله حل شدني نيست، حتي با جدا كردن دين از دولت هم مسئله قابل حل نيست. اينها معلول هاي مسائل هستند، و تا موقعي كه علت ها از بين نرود، معلولها در صورت حذف موقت هم نهايتا به صورتي بروز خواهند كرد. از چهار رئيس جمهور، كه يكي از آنها ريشه آذربايجاني داشت، يكي ديگر نيمه ترك و غيرفارس بود، و همه شان هم دهانشان پر عربي بود، نه اعراب طرفي بستند، نه تركها و نه مليتهاي ديگر. هر شخص ديگري از اين رقم، و يا اقمار ديگري كه خود را داوطلب خدمت ميكند، بر سر كار بيايد بيشتر به منزله ي مسكن براي بيمار سرطاني خواهد بود. فقط يك معالجه وجود دارد: دمكراسي. و شكل دهنده به دمكراسي از همان بزرگراه حل مسئله مليت هاي ستمزده ايران ميگذرد. به ضرس قاطع ميگويم كه هر حركتي كه حل اين مسئله را بر ناصيه برنامه ي خود قرار بدهد در ميان مليتهاي ستمزده ايران، بويژه سي و هفت درصد جمعيت كشور كه آذربايجاني هستند، خريدار نخواهد يافت.

 

 

ايران از طريق مبارزه كارگران براي كسب حقوق بهترــ مبارزه اي كه به نظر ما برحق است، و ما از همه آن مبارزات حمايت ميكنيم، تجزيه نخواهد شد. ايران از طريق مبارزه درخشان زنان براي كسب حقوق مساوي با مردان كه ما از آن هميشه دفاع كرده ايم و تا پايان عمر هم دفاع خواهيم كرد ــ تجزيه نخواهد شد. اينها ممكن است دلايل مكمل تجزيه پذيري باشند، اما دلايل اصلي نيستند. ايران موقعي تجزيه خواهد شد كه شما تركيب ملي ايران را ناديده بگيريد و براي هر اقدامي كه مليت هاي ستمزده در راه احقاق خود ميكنند، دلايل بيهوده و بي مصرف، و به نرخ روز، و به همين دليل دستمالي شده، تحويل مردم بدهيد و پشت سر هم بنويسيد كه تحريكات خارجي بود و يك عده متجاسر از آنور مرز آمدند. و بعد همان پان ــ ايرانيسم مضحكه را در كشور بزرگي كه اگر دست روي دست بگذاريد، مثل كوه يخي كه در برابر آفتاب استوايي قرار گرفته باشد، قطعه قطعه خواهد شد، به وسيله ابيات عق آور ضد عرب و ترك تحويل مردم بدهيد. اين حرفهاي مفت كه فمينيسم از اعماق تاريخ آريايي برخاسته، يا هزاران سال كشور آزاد داشته ايم، و اين قبيل حرفهاي مفت تر باستانگرايي، و گنده ــ الگوگرايي قهقرايي كه نشخوار سايت هاي راسيستي و فاشيستي و تلويزيون هاي بدريخت است، و اين همه فحش و بد و بيراه كه به همه آدمهاي مخالف با حمله به ايران داده ميشود، و اين همه ياوه بافي تلفني، هيچكدام اصل قضيه را عوض نميكند كه در آن كشور طبق آمار، فقط سي و سه درصد جمعيت را مادراني زاييده اند كه با كودكانشان زبان فارسي حرف زده اند. حذف واقعيت با سه ميليون شعار دقيقا به اين دليل غيرممكن است كه 67 درصد جمعيت ايران ميگويند: ما ميخواهيم به زبان مادران خودمان تحصيل كنيم. تحصيل ما به شما چه ربطي دارد؟

 

ميلياردها دروغ اگر واقعيت را عوض ميكرد، الان به جاي اين فجايع در عراق دوجين دوجين بهشت سبز شده بود. صدام احمق بود، فاسد بود، پدرسوخته بود، ولي يك بار، و شايد استثنائا ــ بگوييد حالا از ترس آمريكا، از ترس حمله ــ راست ميگفت. بعد معلوم شد آن كسي كه ميگفت صدام دروغ ميگويد، خودش دروغ ميگفت و ميدانست كه دروغ ميگويد. و حالا همه مردم دنيا هم ميدانند كه به بهانه يك دروغ يك كشور را با خاك يكسان كرده اند و با كبريت جنگ قديمي ترين جاهاي جهان را سوزانده و خاكستر كرده اند و خاكسترش را بر سر ادوار تاريخي قديمي ترين تمدن جهان آوار كرده اند و اسم اين را تجدد و فرهنگ و دموكراسي گذاشته اند و تنها همين مانده كه از صدام بخواهند بيايد حكومت را به دست بگيرد و غائله را بخواباند. چرا كه آنهايي كه بايد سير ميشدند تا حدي سير شده اند، گر چه سرمايه جهاني سيري پذيري ندارد. و جالب اينكه به رغم اين فجايع، هيچكدام از همسايه ها جرات نكرده اند، يك وجب به خاك همان عراق سابق صدام حسين ملعون دست درازي كنند. و آنوقت پان ــ ايرانيست هاي لائيك و نالائيك ــ و هر دو نالايق ــ ميگويند دخترهاي آذربايجان را به مردهاي فارس بدهيد تا بچه ها فارسي حرف بزنند، و نمي دانند كه بچه زبان مادر را ياد ميگيرد نه زبان پدر را و حكومتي كه دست به چنين قوادي اي بزند فقط لايق ريش همان خود حضرات خواهد بود ، كه پرونده اش از زمان محمود افشار و دكتر شيخ الاسلامي و ديگران تا امروز مفتوح مانده است.

 

 

فارسهاي ساكت محترم امروز بدانند كه در برابر تاريخ شرمنده خواهند شد همانطور كه بسياري از روشنفكران مسيحي زمان هيتلري، وقتي كه آن شقاوتها بر يهود رفت، از خجالت در برابر تاريخ آب شدند. امروز سكوت درباره كشتار در اهواز و زنداني شدن آدمها به خاطر آزادي زبان و فرهنگ و صبغه هاي قومي خود، و سكوت در مسئله زنداني شدن يوسف عزيزي بني طرف، و يا سكوت درباره كتكي كه هر از چند گاه در خيابانهاي شهرهاي آذربايجان مردم ميخورند و سكوت درباره زنداني شجاع و آزادي خواهي مثل انصافعلي هدايت، كمتر از سكوت آن روشنفكران مسيحي در زمان هيتلر نيست و دود اين سكوت در چشم همه ما بي بصيرتان خواهد رفت. سراين قضايا ما نوحه سرنميدهيم.

 

 اصل قضيه را به صراحت ميگوييم: هزار سال تركها بر ايران سلطنت كردند و هزار سال ادبيات فارسي مستمرا توليد شد. من شاگرد و نويسنده آن ادبياتم. و صفحاتي بر صفحات آن افزوده اما جهان عوض شده است. هوش امروزي من معاصر هوش جهاني در حوزه كارم نباشد، فقط به درد لاي جرز ميخورم. صدايم به اين دليل بلند‌ است كه حرف حق را به زبان شما ميگويم كه زبان مادري مرا بريده ايد. دو پهلوي هر دو تركي را قدغن كردند. طرف اجازه نداد شعرهاي تركي زنش كه مادر محمدرضا شاه بود چاپ شود. شهريار ميناليد كه چرا نميگذاريد ديوان تركي من چاپ شود. ساعدي را مدام تعقيب ميكردند كه اين مرد در كوه و كمر و كوهپايه آذربايجان دنبال چه ميگردد! و يا مرا در يازده سالگي در مدرسه مجبور كردند كه تركي زبان مادري را از روي روزنامه مدرسه بليسم. و تازه اين پدران ما بودند كه براي يك مملكت انقلاب مشروطيت آوردند.

 

اصل قضيه را به صراحت ميگويم: فارسها بايد خواستار حقوق مساوي براي مليت هاي ستمزده ايران شوند. فحش و بد و بيراه گفتن به ترك و عرب و كرد و تركمن را رها كنند. آن كشور فقط با تساوي حقوق مليت ها به صورت يك كشور باقي ميماند. البته مليت هاي ستمزده منتظر بيداري فارسها نخواهند ماند و تعداد عظيمي از فارس هاي هوشمند هم در كنار آنها هستند. ولي مگر شما در دنياي به اصطلاح متمدن و متجدد زندگي نميكنيد. مگر شما اينهمه كتاب كه در ايران درباره چند رگگي، چند صدايي بودن، چند مليتي بودن، كثيرالملله بودن ترجمه ميشود، نميخوانيد؟ خوب براي چه خود را متمدن ميدانيد، اگر حاضر نيستيد به ابتدايي ترين شرايط تمدن عمل كنيد. چرا اعلاميه جهاني حقوق بشر را به رسميت نميشناسيد. ايران زندان مليت هاي ستمزده است. خب! وظيفه شما به عنوان يك انسان چيست؟ دست روي دست گذاشتن، تا كشورتان را قطعه قطعه كنند. زدن توي سر عرب و ترك و كرد و ديگران تا دل پان ــ ايرانيست اسلامي و غيراسلامي خنك شود و يا دولت قدر قدرتي امروز اين يكي را بگيرد، فردا آن ديگري را بگيرد، به جاي آنكه سرمايه مضاعف در اختيار اعراب، كردها، تركمن ها، ترك ها و بلوچ ها بگذارد و جبران خسران تاريخي آنها را بكند؟ خب! شما را در راه خدمت به كشورتان ديگر با چه انگيزه اي به خدمت دعوت کنيم؟

 

 شهروند

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

غرب ستيزي و ليبرال ستيزي بي منطق ِ چپ، آن عصاي موسي-ئي بود كه چپ در دست اسلاميون سياسي گذارد تا بتوانند بي پروا از خطرِغرق شدن  از درياي  خرد خلق بگذرند و پيروزمند  از آب بگذرند.

 

 

 

ديالكتيك معكوس ِ تاريخ يا روشنگري ايراني

 

بخش ِ نخست

 

حبيب تبريزيان         

 

نوشتار زیر قبلاً در برخی سایتها و نشریه راه آینده  درچ شده است .بعلت

 

،همچنان، مطرح بودن مطالب آن ، با تغیراتِ مختصری  برای سایتِ

 

فرهنگِ گفتگو ارسال میشود.

 

 

 

ديالكتيك تاريخ چنان است كه جامعه ي بشري و پارادايمهاي آن در عرصه هاي گونا گونش ، در استحاله ي تخمير گونه اشان،  ترانسندالت transcendental، از يك پرانتز تاريخي به پرانتز ِ كيفيتا نوين تري فراميرويند . هرپرانتز ِ فرا روينده اي  درزهدان پرانتز ِ پيشين نطفه بسته و خميرمايه ي خودرا از آن ودرآنجا ميگيرد . بدين سان فرايندي اتصالي/ انفصالي، در بستري تاريخي ، و در سيري صعودي  به هستي مدام نيست شونده ي خود ادامه ميدهد . تاريخ انديشه ها و جهانبيني هاي انساني را، از جمله انديشه مذهبي / سياسي را، در چهار چوب اينِ  منطق ِ تاريخي ميتوان به سنجشگري كشاند. ميتوان تبار پرانتزها و گفتمانهاي تاريخي را باز شناسي كرده  و گنجايش تاريخي آنهارا تشخيص داد . در اين زايش و ميرش ِ پر درد ِ تاريخي ، غريزه ي بقاء  وتلاش براي  زيست ِ جاودانه،  سيماي جان سخت خودرا مينماياند .  من مرگ ِ خويش را باور نميكنم ! هيچ انديشه اي ، هيچ قدرتي تن بمرگ ِ مقد ر ِ خود نمسپارد و چه بسا ضحاك گونه مغز و خون جوان ميجويد تا بر قانون و حكم تاريخ چيرگي جويد . از منظر ِ غريزه ي بقاء ، نهاد ِ دين ،  انديشه ي ديني وبلاخص روحانيت برخاسته  و تغذ يه كرده  از آن  در جانسختئ جانگيرانه ي خود نمونه واراست. اغراق  نيست گفته شود كه انديشه  اسلام ودستگاه روحاني و شبه روحاني (مكلا ئي/اصلاح طلبانه) آن  در اين منظومه ي تاريخي بدلايل مختصات  ويژه ي خود كه بعدا اشاره خواهد شد بي بد يل اند . تاريخ انديشه ي اسكولاستيك ، اند يشه ي كليسائي قرون وسطائي و استبداد ِ واتيكاني سر شار از نمونه هائي گوياست كه ميتواند به ما در شناخت قانونمندي عام تقابل ِ سنت  و تجدّد و شناخت ِ بهتر ِنهاد  ِ ديني  خودمان بما كمك كند .  اگر كليساي  كا توليك و اسكولاتيسم جان سخت ِ آن ، بر خاسته از تمد ن هلني و رومي بود ، اگراين كليسا  دستگاه فكري تمد ن ِ پيشرفته ي اروپائ قرون ِ ميانه بود ، اگراين دستگاه ديني – با تمامي ابزار هاي سازماني و انديشه سازش  ابزار ايدئولوزيك ِ مركانتاليسم ِ بلند پرواز ِ سلطه جوئي بود كه  بخاطر ِ نيازهاي استعمار گرايانه ئ  خود مجبور به ميدان دادن نسبي برشد  اند يشه هاي علمي - فني بود ، تفكر و انديشه اسلاميِ برخاسته از جزيرة العرب در آنسوي اين خاكريز ِ تاريخي قرار داشته كه براي دفاع از خود يگانه ابزارش بسيج ذ ّره  ِ ذ ّره ئ همه ي آن سنتهائي بود كه ميتوانست با زره ء ضخيم و نفوذ نا پذ يرآن  خود را در  برابر توپخانه ي نيرو گيرنده ي دشمن ِ تاريخئ خود  محافظت كند . در اين آوردگاهِ  نبرد ِ  بودن يا نبودن  است كه روحانيت شيعه با ارتش ِ چند صد هزاري آخوندي ، در  جوشن ِ پولادين خود ،  نقش ِ عمده  قواي دفاعي و ضربه گيراسلام وسنت را بعهده ميگيرد . نقشي استراتزيك و هويت ساز كه آنرا ، در تقابل با غرب بعنوان ِمهاجم خارجي وتقابل ِ با انديشه هاي غير ديني و و دنيوي شونده در داخل ، بيش از پيش   بدرون ِحصار ِ سنت ميراند  تا درپشت ِ ديوارهاي  زمخت و سر بفلك كشيده آن ، در زايماني پر درد ، چند قلوي عجيب الخلقه بهم چسبيده ي خود ، تجدد طلب ِ اسلامي ، اسلام ِ سياسي و انقلابي ، وسرانجام شواليه ي خسته از نبرد ِ غرب باورشده ي ِ  اصلاح طلبي را بزاياند . شواليه ي كه در ازاي شركت در قدرت سياسي حاضر است تا ميهن ِ ما را ، در قرن ِ بيست و يكم ، بعنوان ِ خراج و غرامت جنگي ، به هر شيطاني نيز واگذار كند .

 

گفتني است كه در تاريخ هزار و اندي  ساله ي شيعه حتي يك نمونه نميتوان يافت كه از درون ِ اين گفتمان ، گفتمان ِ ديني ،   يك انديشه ي نو و آينده ساز و آينده نگر فرا روئيده باشد . تاريخ  ِ اين گفتمان تاريخ  ِعقب نشيني پر هزينه ي سخت جان ترين استبداد ِ جامع الاطرافيست كه جز زير ضربات ِ كوبنده  واقعيت هاي تحقق يافته و پيروزمند معاصرش تن به عقب نشيني  نداده است.  اگر در جنگها ، سنگرها  زير ِ ضربه ي آتشبار ِ حريف ِ برتر ، قبل از رسيدن آن ، تخليه ميشوند ، دستگاه  ِ ديني شيعه  هر سنگر ِ ماقبل ِ قرون ِ وسطا ئي خود را فقط پس از تخريب ِ كامل و تسخير ِ تمام عيار ِ آن  توسط انديشه ي برتر معاصر ِ خود وا نهاده است.  پس از حدود دويست و سي سال از صدور منشور ِ جهاني حقوق ِ بشر ، منشورِ اخته شده و ابتر ِ حقوق ِ بشر ِ اسلامي سرهم بندي ميشود.  پس از مقاومتهاي جان گيرانه درسنگرِ:  حرام دانستن ِ غذا خوردن با قاشق و چنگال،  حرام بودن راديو و بعدها تلويزيون،  و حتي ماهي ازونبرون،  موسيقي ( غنا)،  جايز نبودن غسل  زير دوش و ضرورت ِ غسل توي خزينه،  حرام دانستن ِ برخي ورزشها،  شطرنج،  ماهواره و اينتر نت و.... صحتِ این محرمات  به سئوال كشيده شده  ونشانه هائي – فقط نشانه هائي- ازعقب نشيني و نو پذيري نمايان ميشود. و آنهم زمانی که حتا خودِ توده های عادی باورمند, بمقتضای تغیرات الزامئ زمان، به این فتاوی پشت کرده و دیگر برای این ترهات ترّه  خورد نمیکنند.  بمناسبت ِ  روز جهاني كار گر ـ نخستين ِ آن پس از انقلاب اسلامي – امام ميفرمايند « پیامبر ِ اسلام هم كار گر بوده است همه ي اوليا و  انبيا هم كار گر بوده اند » !!! و نتيجه ي يك چنين تعميم ِ مضحك ِ يك مقوله ي تاريخي تبعا ًاينست كه صدها هزار آخوند و رمال و روضه خوان نيز كار گر اعلام ميشوند و مألا ً : « همه ي روزها ، روز ِ كار گر است..» !!! تقليل و تعميم ِ مفاهيم بقصد ِ پوك و پوچ كردن ِ آنها! . اينست شيوه ي  اسلامي برخورد بمفاهيم ِ نو . لذا تعجب آ ور نيست  اگر  قانون ِ مجاز بودن  يا نبودن  شكنجه پس از سالها بحث و جد ل و اما و اگرها وقريبِ  230 سال پس از تصويب ِ منشور ِ جهانئ حقوقِِ بشر و قانون كار،  25  سال پس از انقلاب ِ اسلامي و چندين دهه  بعد از  كنوانسيون جهاني كار،  در لابلاي چرخهاي احكام ِ اوليه  و ثانويه ...و..  گير كرده و همچون خري   در باتلاق تفسيرهاي  ديني،  ميماند. زمينگير شدن ِ قانون ِ منع شكنجه درحاليست كه بعلت وسعت و دامنه ي اعتراضات مردمي و عمق ايستادگي مردم اين ابزار ِ سركوب ِ قرون وسطائي، همچون ترورهاي سياسي و قتلهاي زنجيره اي، اثر بخشي ارعابگرا نۀ خود را از دست داده اند و  چرخ ِ ماشين شكنجه در گل و لاي زمانه از كار ايستاده است .  

 

  ديالكتيك خود ويژه ي تحول در گفتمان ديني ، در  سر زمين ِ ما ، در قيا س با بديل ِ غربيش تفاوتي بنياد ين را بنمايش ميگذارد. اگر بيكن،  نيوتن ، كپلر و كپر نيك ، گاليله.. و سر انجام دكارت ، ولترو كانت  خود آگاهانه يا نا خود اگاهانه، در بستر همان باورمندي ديني خود و در دامان ِ همان كليسائي كه تكفيرشان كرده بود خدا را از عرش اعلا بزمين كشاند ند تا چند سده بعد، با انقلاب ِ كبيرِ فرانسه و ساير انقلابات عصر در شبستانهاي كليسا ها و ديرها محبوس شود ، انديشه سازان ديني- سياسي و نو اند يشان ديني ما در روند عجيب و غريب ِ يك ديالكتيك ِ معكوس ِ تاريخي توانستنند با  دمِ  مسيحاگونه خود، در برابرملتي خواب نما شده ، مردگان چند صد ساله را از گورستان ِ تاريخ بيرون كشند تا در هيئت روح اله خميني به كبرياي  رهبريت شيعيان و مستضعفين جهان بنشانند. حلول اعجاز انگيزروحِ كليني يا علامه ي مجلسي در هيئت و قالب خميني ، با عبا و رداهاي تميزتر، و حلول شيخ فضل اله نوري در هيئت ِ شخصي مثل آقاي بهزاد نبوي و يا خاتمئ را بآساني و در چهارچوب اين مقاله نميتوان توضيح داد . البته با در نظر گرفتن پارامتر زمان و دگر گونيهاي علمي- فني برآمده از آن و با عنايت به چند صد سالي كه از  مرگ ِ اين بزرگان گذشته است ، دشوار ميتوان گفت كه مثلا كليني يا  مرحوم شيخ فضل اله نوري نگاهي سنتي تر و گذشته گرايانه تر، بترتيب ، از خميني و آقاي حجاريان  به جهان ِ معا صر ما داشته اند.  بهر حال اينها توضيحاتي حاشيه اي بر بحث اصلي است  كه مورد نظر منست و آنهم نماياندن بن بست گفتمان ديني در حوضه ي زندگي دنيوي ، از همه مهمتر سياست و حوزهء ي قدرت سياسي است. و منظور نشان دادن تفاوت ِ جدي بين ِ نهاد ِ روحانيت  (شيعه) و نهاد ِ كليسائي در برخوردشان با دنياي مدرن است. تفاوت اساسي اين دو پرانتز ِ تاريخي  در اين است كه  پرانتز ِ كليسا، اول باز و آنگاه ( آنچنان كه ميبايد ) بسته شد ولي پرانتز ِ نهاد ديني شيعه بسته آمد تا بازشود . نهاد ِ ديني تشيع ( در فرايند دفا ع از خود و در تقابل ِ با آنچه نو تر از خود بود دريك جبهه گيري دائمئ  ضد غربي  )  مرده زاده شد . سترون بود و ‌ِِِسقط شده پا بجهان نهاد .

 

نتيجه اينكه كليساي كاتوليك از اين ظرفيت بر خوردار بود تا به ميكل آنژ فرصت دهد تامريم ،  مسيح و روح القدس و خيل ِ كثيرِعرش نشينان را بزمين كشد و مضمون و محتواي تصويري انسان را در شگفت انگيز ترين شكل ِ زيباي آن بر سقف و در و ديوار خانه ي خد ا( واتيكان) رسم كند و زيبايئ خاكي و دنيوي و زيبائي ستايش انگيز ِ پيكر ِ انساني را بر مرمر ِ سخت حك كند. به  دكارت وكانت و... ميدان داد تا با قلم ِ نقد، خدا را بجاي خود نشانند تا زمين را بزمينيان وا نهد و به كار خدائي  خود و رتق و فتق ِ امور درجهان متا فيزيكي و متا هستئ   خود بپردازد .

 

 بدين سان نه تنها انديشه ي رفرماسيون ِ مذهبي كه انديشه روشنگري نيز توانست در ذهدان ِ گفتمان ِ اسكولاستكي وديني اروپا نطفه بندد تا سرانجام با  انقلاب ِ كبير فرانسه و سلسله انقلابات پس از آن به سلطه ي استبداد ديني بر اين بخش از جهان براي هميشه نقطه ي پايان نهد . نكته ي بسيار مهم و قابل ِ تامل اين است كه زايش انديشه سكيولار وپاره شدن بند ناف ِ آن از گفتمان ِ ديني و فرا روئي آن تا به سطح گفتمان ِ مسلط  در حوزهءي  قدرت، ساختار و مناسبات ِ سياسي اگردر گستره ي جغرافيائي اروپا روي داد اما بلحاظ تاريخي رويدادي جهاني و فرا جغرافيائي بود و پيام عمده اش اين بود كه دوران ِرشد ِ انديشه ي مدرن در چهار ديواري گفتمان ِ دين بپايان رسيده است و ريزش نيروهاي عقل گرا از اين گفتمان بسود انديشه هاي مستقل ِ مدرن آغاز گرديده است . و اين بمعناي اين بود كه حافظ و مو لاناي امروز و.. ناچار نيستند انديشه ي عارفانه يا دنيا گراي خود رااز ترس دكانداران دين در قالب ِ اسطوره ها و مفاهيم مذهبي ابراز كنند. و البته اين باين معني نيز  بود كه روحانيت ِ بازنشسته نيز ميبا يست با تلطيف خود ، خود را در حوزه ي معنويات و اخلاقيات و آموزه هاي ديني زيستمند كرده و مدرنيزه و امروزي سازد . و اين درست آن كاري بود كه انديشه ورزان ِ ديني اروپا كردند . و با رفرماسيون ِ دينئ دين،  در بخش ِ مدرن ِ دنيا، دين نيز دنيوي شد كه بايد ميشد و سرشت ِ مترقيانه رفر ماسيون ِ ديني نيز درهمين دنيوي شدن ِ دين  بود.  و از اين منظر، منظر ِ فردي  و خصوصي شدن دين و غير سياسي شدن ِ آن، دين ديگر نه افيون كه به اكسير و پاد زهري براي آ سيب هاي اجتماعي دنياي مدرن تبد يل  شد. لذا اگر اصلاحگرائي ديني در چهار چوب ِ گفتمان ِ ديني رويدادي مترقي در تاريخ بشر محسوب ميشد نتيجه گيري و تفسير غلط از رفرماسيون ديني و توجيه آن براي ديني كردن ِ سياست و در آميزي آن با سياست ، حقوق ِ مدني ، سيستم قضائي و...    بغايت ارتجاعي و ضد تاريخي ميباشد.  اين گونه رفرماسيون خواهي فقط سوء استفاده ي كلاه بردارانه ازمردم براي تسخير قدرت ، با استفاده از دين باوري آ نان است.

 

 پس از انقلاب اكتبر و در رابطه باآن، لنين ميگويد  با انقلاب سوسياليستي اكتبر و پيدايش كشور شوراها ، دوران رشد مترقيانه  در چهار چوب مناسبات ِ سرمايه داري بپايان رسيده است و از اين ببعد اين سوسياليسم ِ واقعا ً موجود است كه سمت و سوي تكامل مترقيانه ي جامعه ي بشري و بستر ِآنرا تعين ميكند . در اين نتيجه گيري منطقي،  لنين كاملاً محق بود.  اگر براستي سوسياليسم  نه يك كژراه ئ كور تاريخي بلكه يك سيستم ِ مدرنتر اجتماعي نسبت  به سرمايه داري  بود ،  بي ترديد ما امروز به سرمايه داري بصورت سيستمي استريل(مخّنث) مينگريستيم . بهر حال ما ميتوانيم اين استنتاج منطقي درست ِ لنين را به نازائي گفتمان ديني- مذهبي تعميم دهيم  .به استدلا ل فوق ميتوان اين مثال ِ عاميانه را افزود كه : با اخترع وساخت ِ اولين لوكوموتيو يا اتومبيل، صرف نظر از اينكه،  انتقال ورسيدن اين وسيله به ايران يا حتي حبشه چه مد ت زمان ميطلبيد و صر فنظر از اينكه اين وسيله هاي مدرن در كجا ساخته شده بودند،  سرمايه گذاري جديد روي تحقيق و ساخت انواع  درشگه بلحاظ ِ منطقي كاري نه تنها غير ِ عاقلانه بلكه ابلهانه ميبود . اما از منظر ِ منطق عملي ميتوان گفت كه چون ، دريك شرايط مفروض تاريخي ، فرضا ً 30 سال طول خواهد كشيد تا تكنيك ِ راه آهن و اتومبيل به كشور ما بيايد اگردر اين رشته سرمايه  گذاري كنيم، در کوتاه یا میانمدت،  بد نيست. و اين همان كاريست كه هر درشگه سازي بحكم ِ شعور ِ متعارف خود ميكند. اما يك سياست مدار يا، فرضا ً،  حزبِ سياسي  كه  نظر به افقهاي دور دارد و در جريان تحولات تكنيكئ جهانيست ميداند و بايد بداند كه عصر درشگه پايان و عصر راه آهن آغاز گرديده  است .        ا        

 

 پيروزي  انديشه هاي عصر ِ رنسانس و روشنگري و جنبش ِ فكري مدرن در بخش ِ پيشرفته ِ جهان قرن 17 و 18، البته بمعناي پيدايش پيش شرطهاي عيني لازم براي تحقق آن جنبش ِ فكري در همه ي  كشورهاي ديگر نبود و بمعناي اين نبود كه جنبش ِ تجدد خواهي ميتوانست علم استقلال خود را در همه جاي دنيا بر افرازد وحجابِ دين ازچهره بردارد ، چون  تبعا ً  شرايط ِ مشخص ِ تاريخي،  سياسي و فرهنگي و...، دربسیاری از مناطقِ حاشیه ائ جهانِ مدرن،  اين اجازه را نميداد. هرچند از منظر ِ منطق عقلي ظرفيت گفتمان ونهاد هاي ديني پايان يافته بود  ولي منطق ِ عملي  ظرف ِ زما ني- مكانئ خاص ِ خود را دارد . اشكال ِ تجدد گرايان ِ عصر ِ مشروطيت و دوران پيش از آن در اين نبود كه  انديشه ي تجدد ِ خود را در قالب ِ مفهومئ ديني ابراز ميكردند  بلكه  در اين بود كه آنها با نشناختن ظرفيت ِ اين قا لبها وخود تقليلي ِ گام به گام در حد همان مفاهيم  ديني  موضوعيت و علت ِ وجودي خود را از دست دادند و بجاي بالا كشاند ن گفتمان ِ ديني ، خود را بسطح آن تنزل داده و به مشا طه گر عجوزه اي مبد ل شدند كه تاريخ مصرفش مدتها  پيش  بپايا ن رسيده بود. بهرام که گورمیگرفتی همه عمر ـ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت*. جنبشِ تجدد خواهانه ئی که میکوشید از دین ومفاهیم دینی ، برای برانگیختن مردم ، استفاده ابزاری کند خود به لقمۀ لذیذی در کامِ هیولای دین تبدیل شد تا آنرا پروارتر و، از آن مهمتر،  نونما کند.

 

برخلاف زایمانِ بموقع جنبش فکری روشنگری از درون گفتمانِ کلیسائی، اند يشۀی تجدد خواهي ايرانئِ نطفه بسته در گفتمان مسلط دينئ روز آنقدر در زهدان تنگ ِ اين گفتمان ميماند تا، دردناكانه  بصورت ِ چند قلوي بهم چسبيده ي، در بالا گفته شده زائيده شود  و آنهم در دوراني كه از بد حادثه مقارن با ظهور كمونيسم  و نه ، تنها، بمثابه ي يك جريان فكري بلكه بصورت يك جنبش جهاني و قدرت ِ دولتي در همسايگي ما و در دوران ِ چيرگئ گفتمان چپ  بر بجش عمده ئ جنبش روشنفكري و بر بستري از نظريه پردازيها و مفهوم سازي هاي نهادينه شده ي توده اي .

 

 اسلام سياسي و انقلابي ازاين زيركي آخوند گونه ، بقدر كافي بر خورداربود تادر وراي چهره ي بظاهر متفاوت ِ اين همزادِ تاريخي خود علقه هاي خوني و اينهماني معرفتي وهمبافتي ِ ژنتيكيِ خود  را باز شناسد.  مشتركات ژنتيكئِ غرب ستيز وضد ليبرال اين دو جريان ِ فكري آنان را   در يك ملتقاي تاريخي بسيار سرنوشت سازبهم رساند .

 

اگر روحانيت شيعه و اسلام ِسياسي  بعلت ِ محدوديتهاي فكري و ساختاري ، قادر به تعمير و نوسازي خود نبود  ولي قادر بود تا  توپخانه ي زوار دررفته خود را با باروت مجاني و مرغوب ِ قرض كرده از چپ تجهيز كند. اين يك سرشتا ً   ضد مدرنيته بود و آن يك قرائت ويژه ي خودرا از ان داشت قرائتي ديامترال( diametral ) در نقطه ي مقابل ِ قرائت نوع ِ ليبرال ِِ غربي و تبعا ً ضّد ِ آن .  در اين ملتقاي نكبت زاي تاريخي ،  اسلام ِ سياسي به بزك ِ سياسي و انقلابي  نياز دارد وكمونيسم ِ روسي به توده ي خروشنده اي كه اركان ِ سيطره ي غرب سرمايه دار را در هم ريزد  . نكته ي قابل توجه اينجاست كه  هر دوي اين جريانها نگاهي ابزاري بهم داشتند  و تجربه ، از جمله تجربه ي  انقلاب اسلامي  نشان  داد كه در اين آوردگاه ، روحاني و روحانيت همآوردي ندارد زيرا اين روحانيت، بعلت سرشت ِ طفيليگرش با  ا ستفاده ي ابزاري  از همه چيز از جمله خود خدا ، مردم و باورشان زندگي كرده است.  شمّ ِ حساس ِ عوامفريب ِ روحانيت ، آنرا بحكم ِ غريزه  واداشت تا در عاريه گيري ترمينو لوژي و ارزش سازيهاي سياسي توده اي ساخته  ترديد بخود راه ندهد.  اسلام سياسي و انقلابي براي نو نمائي بن مايه ي عميقا ارتجاعي خود حاضربود تا هر  بزكي  را پذ يرا وهر خرمهره بد لئ  براقي را بخود بياويزد ، زيرا ميدانست بدون اين بزك و  دوزكهاي  توخالي و اين زيورهاي بدلي قادر بفريفتن بخشهاي كم يا بيش درس خوانده ي جامعه ما و مألا ً دستيابي بقدرت  سياسيِ   نخواهد بود . غرب ستيزي و ليبرال ستيزي بي منطق ِ چپ، آن عصاي موسي-ئي بود كه چپ در دست اسلاميون سياسي گذارد تا بتوانند بي پروا از خطرِغرق شدن از درياي  خرد خلق بگذرند و پيروزمند  از آب بگذرند.

 

خوشبختانه جريان روشن فكري  ما در سمت و سوئ  نقد گذ شته  و باز بيني آنچه زماني وحي لنيني  و يا   آريا مهري و يا مصدق پرستي و ...بود گام بر ميدارد . انديشه روشنگري امروز ِ ما در راه  ِ تقد س زدائي از بتهاي خود ساخته ايست كه پائين آوردنشان بمراتب از بالا بردنشان دشوار تر است ولي اين راهي است كه آغاز گرديده است و بي ترديد تا فرجام ِپيروزمند ِ خود پيش خواهد رفت . بد نيست در اين جا به يكي از اين نگرش ِ نقدگرايانه و اميد بخش اشاره اي بكنم. 

 

در مقاله اي بسيار خواندني در سايت ايران ِ امروز ، آقاي محسن ِ حيدريان تحت ِ عنوان ِانقلاب اسلامي ، فرا دستي توهمات.... ايشان به باز نمائي وجوه عمده ي خصلت تاريخ ستيزانه و خشونت پرور انديشه هاي شريعتي ، جزني و غرب ستيزانه ي  آل احمد پرداخته اند .ولي متاسفانه  نگارنده نتوا نسته است : 1- اين دو يا سه جريان ِفكري را تبار شناسي كند  وبستر رويشي آنانرا يعني اسلام سياسي ماقبل ِ شريعتي و روحانيت ِ سياسي را در گفتمان ِ ديني و توده ايسم را( نه صرفا بعنوان جرياني از چپ )  كه بعنوان يك مشرب ِ فكري و پدرخوانده ي چپ ِ ايراني با نظامِ ارزشي و مفهومي خاص ِ خود به سنجشگري كشد  .2- گفتمان خشونت در ميهن ِ ما تاريخ هر دم روشن شونده تري دارد و امروزه  بدون احتياج ِ زياد به مراجعه به كتب تاريخ و روش شناسي تاريخي با چشم و خرد ِ متعا رف ميتوان بسياري حقايق رادر اين عرصه  ديد . آنچه ديد نش فوق العا ده ضروريست يافتن و نماياندن منطق ِدروني گفتمان ِ خشونت است . تنها شناخت منطق دروني  اين  گفتمانها ومؤلفه هاي اساسي  آنهاست  كه ميتواند مارا كمك كند تا از پوسته زرق و برقي آنها عبور كرده و سرشت تاريخي  يا ضد تاريخي انها را  باز شناسيم بدون اينكه مجبور باشيم در انبوه فاكتهاي درست تنظيم  نشده غرق شويم  . نگارنده ي مقاله ي خواندني فوق ، متاسفانه نتوانسته است قانونمند يهاي   اين منطق ِ دروني را در ارتباتش با منطق ِ بيروني و فرايند ِ چيرگي انديشه هاي جهانئ مدرن ِ امروزين باز شناسي كند . انديشه هائي كه ابتكار تاريخي را در دست دارند و انرژيك ، پويا وبالنده هستنند ودر برابرآنها ، گفتمان ِ خشونت ِ مورد ِ  بحث چيزي جز فغان محتضري كه پذيراي مرگ  نميباشد نيست .   

 

*روایت  است که بهرام گور به دنبال گورخری

 

 با اسبش به ورطه ای در میقلطد و هر دو جان

 

 میدهند

 

        

 

       

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

وارد شاهراه اطلاعاتى مى شويم

 

 [ گفت و گو باپويا علاءالدينى متخصص برنامه ريزى - مهرداد ناظرى ]   

 

منبع: ايران

 

 

 

 

دكتر پويا علاءالدينى متخصص برنامه ريزى اجتماعى، شهرى است. او تحقيقات گسترده اى در مورد ايران و جامعه اطلاعاتى انجام داده و نظريات جالبى در اين زمينه دارد. علاءالدينى معتقد است: «ما در عصرى زندگى مى كنيم كه هرگونه عدم توجه به شبكه هاى گسترده اطلاعاتى كه در جهان به راه افتاده، ما را در انزوا و عقب ماندگى قرار مى دهد.»

او مى گويد: «ما به سوى يك نظم جهانى جديدى در حال حركت هستيم كه توسعه در آن منوط به كارايى سيستم ارتباطى و اطلاعاتى است. گفت و گو با اين استاد دانشكده علوم اجتماعى دانشگاه تهران را بخوانيد.

* وقتى از جامعه اطلاعاتى صحبت مى كنيم چه ساختارها و ويژگيهايى در آن مى بينيم كه در جوامع قبلى موجود نبوده؟

- فكر مى كنم بين بحث ظهور جامعه اطلاعاتى و جهانى شدن رابطه تنگاتنگى وجود دارد. در واقع جهانى شدن به نوعى كه در۲۰ ساله اخير ديده ايم، لازمه اش ظهور جامعه اطلاعاتى بود. صد سال پيش هم مى خوانيم كه انگليس مستعمرات فراوانى داشت كه بين آنها جريانات تجارى برقرار بود. يعنى شما مى توانستيد به راحتى در همه جا پوند انگليس را خرج كنيد. ولى اتفاقى كه اخيراً افتاده و دگرديسى هاى عميقى را در بستر تحولات اقتصادى پديد آورده، اين است كه اولاً حوزه تجارت گسترش بيشترى پيدا كرده. دوم اينكه شما مى توانيد در عرض چند ثانيه اطلاعاتى را از همه نقاط عالم كسب كنيد. در واقع آن بحث اقتصادى جهانى شدن كه لازمه اش پديد آمدن جامعه اطلاعاتى بود، امروز شكل گرفته و جهانى شدن را هم به گسترش جريانهاى كالا و خدمات مبدل كرده كه در مركز و كانون آن مسأله اطلاعات مطرح است.

همانطور كه مى دانيد بدون رفت و آمد اطلاعات به اين سرعت، تجارت هم به اين شكل ميسر نخواهد بود. اكنون برخى از افراد جامعه اطلاعاتى را طورى تعريف مى كنند كه يكى از وجوه اصليش اين است كه ماده خام آن اطلاعات و محصولش هم اطلاعات است و اين نكته مهمى است.

البته منظورم اين نيست كه همه بخش هاى اقتصادى را تحت كنترل و سيطره خود درآورد بلكه مسأله اساسى اين است كه بخش پيشرو اقتصاد كشورهاى توسعه يافته، ماده خام اطلاعات را مى گيرد و محصولى كه ارائه مى دهد اطلاعات است كه اين محصول جديد موقعيتهاى جديدى را فراهم كرده است. در كشورهاى در حال توسعه نيز رفت و برگشت سريع اطلاعات مى تواند بالقوه منافع فراوانى را براى مردم اين مناطق به وجود آورد. درگذشته اگر فردى مى خواست در زمينه اى خاص اطلاعاتى را به دست آورد، به سادگى چنين شرايطى پديد نمى آمد. اما امروز يك روستايى هم با قرار گرفتن پشت يك كامپيوتر مى تواند اطلاعات مورد نظر را از شهر نيويورك دريافت كند. البته اين يك روى قضيه است. روى ديگر اختلافى است كه بين دسترسى ها وجوددارد و پديده اى به نام شكاف ديجيتالى را دامن مى زند.

شكاف ديجيتالى يعنى تعدادى از مردم به منابع اطلاعاتى دسترسى دارند و يك عده دسترسى ندارند. فاصله بين اين دو گروه، يك فاصله اقتصادى، اجتماعى عنوان مى شود. پس از يك طرف به نظر مى آيد گسترش مبتنى بر اقتصاد به كمتر كردن فاصله ها و از طرف ديگر به زياد شدن فاصله ها منجر شده است.

* تحقق اين مسائلى كه شما مطرح كرديد بر كسى پوشيده نيست.

اما در ارتباط بامضرات علاوه بر شكاف ديجيتالى، از بيكارى ساختارى صحبت مى كنند كه در اثر گسترش اقتصاد ديجيتالى رشد چشمگيرى پيدا كرده است. علت پيدايش يك چنين بيكارى وسيع و گسترده اى كه ما امروز شاهد آن هستيم به كيفيت شكل بندى اقتصادى در جوامع پسامدرن بستگى دارد. در اين مورد به نظر مى رسد كه قانونمندى عمومى پديد نيامده و بسيارى از امتيازاتى كه در دوره مدرنيته درسايه نظريات سوسياليستها پديد آمده بود، از بين رفته و يا كم رنگ شده است. در اين مورد خاص شما چه فكر مى كنيد؟

- اين اتفاق هميشه در تمام موجهاى صنعتى مى افتد. در واقع موتور اصلى سرمايه دارى نياز به دگرديسى دارد تا يك رشته جديدى از دل آن به وجود آورد و در كنار آن طبيعتاً برخى از شغلها از بين مى رود. ولى اين يك روى سكه است. روى پنهان نشان مى دهد يك سرى فعاليتهاى جديد كه اقتصاد را توسعه مى بخشد در حال گسترش و پديد آمدن است. آن هم به اين طريق كه آن شركتهايى كه داخل اين دايره مى شوند، در ابتدا مقدارى سود مى برند و نتايج مفيد و سودمندى عايدشان مى شود. پس از آن سودها را به سرمايه گذارى تبديل كرده و در ازاى شغل هاى از بين رفته، شغلهاى جديد ايجاد مى كند و به ايجاد موجهاى جديد كمك مى كنند. نكته ديگر كه در اين راستا قابل ذكر است، اين است كه شما يك محصول جديد خلق كرده ايد، اين محصول روز اول يك تراشه كامپيوترى بوده، اكنون از آن، هزاران استفاده مى شود و محصولات جديدى به بازار مى آيد كه آنها مى توانند ايجاد شغل كنند.

* اما شاخص هاى اقتصادى جهان اين را نشان نمى دهد. جامعه اروپا امروز با نرخ هاى بيكارى فزاينده اى روبروست كه نسبت به دوره قبل نگران كننده است. به نظر من ساماندهى كار در اثر رشد اقتصاد ديجيتالى دچار بحرانى شد كه به سادگى قابل حل و فصل نيست.

- من فكر مى كنم ما بايد ببينيم كه بيكارى ناشى از چيست. اروپا جامعه اى است كه به دلايل خاص بازارش كنترل شده است. بر همين اساس نرخ بيكارى شان زياد است. مثلاً بازار برخى از كشورها كنترل شده نيست و شما ملاحظه مى كنيد نرخ بيكارى شان در حد بسيار پايينى است ولى اين اتفاق كه سرمايه در حال جايگزين شدن به جاى آدم است در طول تاريخ اتفاق افتاده است.

* رشد اين جريان كه به آن اشاره مى كنيد، بيكارى ساختارى را افزايش مى دهد و در نتيجه زمينه آشوبهاى اجتماعى را فراهم مى سازد؟

- اگر بيكارى ساختارى باشد مى بايست (طول ده سال به طرز فجيع و وحشتناكى افزايش يابد ولى من فكر نمى كنم اينطور باشد. اروپا ۲۰ سال است كه اين نرخ بيكارى را دارد و تغيير خاصى هم در اين كشورها شكل نگرفته است، البته نرخ بيكارى شان نسبت به آمريكا بيشتر است. ما بايد محاسبه انجام دهيم كه نرخ بيكارى ناشى از كدام عامل است چون ممكن است صدها عامل در اين قضيه دخيل باشند. عواملى كه شما مطرح مى كنيد ناشى از از بين رفتن كار كارخانه اى است. شغلهاى كارخانه اى هم اكنون در حال از بين رفتن است و به جاى آن شغلهاى مشاوره اى به وجود مى آيد. مثلاً قبلاً يك كالا را توليد مى كردند و به مالزى مى فرستادند ولى امروز طراحى مى كنند و در مالزى مونتاژ مى كنند و در بقيه جهان به فروش مى رسانند.

* بحث را من از زاويه ديگرى مطرح مى كنم. يك ويژگى اساسى نظام سرمايه دارى در عصر اطلاعات اين است كه جهانى شدن بر مبنا و محور شركتهاى چند مليتى تكوين يافته است. اين جهانى شدن با محوريت و رهبرى كشور آمريكا است كه تبعات منفى آن انتقال سرمايه ها به اين قاره و ايجاد فقر و بيكارى مزمن در ساير نقاط عالم است. از سوى ديگر به ياد داشته باشيد در عصر پسامدرن يك خصلت و خصوصيتى پديد آمده كه در دوره مدرنيته مطرح نبود و آن اينكه امروز سرمايه دارى در يك نقطه توليد مى كند و در ساير نقاط جهان مى فروشد. اين آرزوى ديرينه سيستم سرمايه دارى بوده كه امروز به منصه ظهور رسيده است. بر همين اساس اگر امروز سرمايه دار فرانسوى كارخانه اش را در تايلند تأسيس مى كند، در خود فرانسه كارگر بومى و فرانسوى بيكار مى شود. اين عدم تعادلها ناشى از تحولات جديد را نمى توان ناديده گرفت و در بحث به آن توجه نكرد!

- اولاً اينكه چرا كارفرماى فرانسوى به تايلند مى رود خب اين موضوعى است كه بايد بررسى شود. به نظر من دليلش روشن است چون اولاً در تايلند نيروى كار ارزان تر از فرانسه است، دوم اينكه قوانين زيست محيطى در تايلند رعايت نمى شود و اين به تسهيل كار شركتهاى چند مليتى كمك مى كند. سوم اينكه احتمالاً مواد خام در آن كشورها ارزان تر است و هزينه هاى جابه جايى را كمتر مى كند. ببينيد در دنيايى كه اين همه اصطكاك وجود دارد بر مبناى آن چيزى كه شما ارائه مى دهيد حركت كالاها و جريانها امرى طبيعى تلقى مى شود، اما در عين حال دولتها تمهيداتى را به كار مى گيرند كه بر اين جريانها تأثير مى گذارد.

همين امروز براى ايجاد تعادل در خود اروپا در بخش كشاورزى مبالغ هنگفتى يارانه اختصاص داده مى شود، در حالى كه اصولاً برطبق مزيت نسبى خودشان نبايد توليد كنند. اگر ما فقط به مسأله مزيت نسبى نگاه مى كرديم در آن صورت اتفاقى كه مى افتاد اين بود كه سرمايه فرانسوى ها به تايلند مى رفت. در فرانسه بيكارى زياد مى شد، متعاقب آن در تايلند كارگر كم مى شد و نهايتاً كل سيستم به نوعى يك تعادل در دنيا به وجود مى آورد. در كشورى مثل فرانسه دولت بر اين اعتقاد است كه ما دستمزد را در يك حداقلى نگاه داريم، اگر عده اى بيكار شدند، بخشى از آنها را هم بازآموزى كنيم و به بخش ديگر از طريق بيمه، حقوق مى دهيم تا در خانه بنشينند. زيرا كه ما در حال تعويض مدال اقتصادى مان هستيم و اين كارخانه هاى توليدى ديگر به درد ما نمى خورد البته دست دولتهاى جهان سوم به آن اندازه باز نيست.

* اگر اينقدر در روند اقتصاد جهانى طبق گفته شما تعادل وجود دارد، پس اين همه اعتصابات كارگرى در فرانسه و ساير نقاط اروپا در اثر چه عواملى شكل مى گيرد؟

- من معتقدم ماهيت سرمايه دارى در يك دوره كوتاهى بعد از جنگ جهانى دوم لجام زده شد و يك حالت خوب و متعادلى پيدا كرد. ماهيت و خصلت اساسى سيستم سرمايه دارى اين است كه كارگران مرتب در حال مهاجرت باشند و تعدادى كارگر هميشه بيكار باشند تا هزينه ها پايين بيايد. از طرف ديگر آنها به حدى پيش نمى روند كه همه چيز خراب و نابود شود. اين وضعيت كه عده اى در مضيقه باشند ويژگى ذاتى نظام سرمايه دارى است و كارى براى آن نمى توان انجام داد، مگر از طريق دولت رفاه گستر...

* در آن صورت هر روز بايد در انتظار يك واقعه ۱۱ سپتامبر جديد باشيم!

- ۱۱ سپتامبر ربطى به اين چيزها ندارد، چون در منطقه اى كه ۱۱ سپتامبر شكل گرفته سرمايه دارها و بانكدارهايى زندگى مى كردند كه در مضيقه مالى نبودند. اينكه بگوييم در اثر استثمار كارگران، واقعه ۱۱ سپتامبر شكل گرفته، تحليل نادرستى است. من فكر مى كنم اين مسأله ريشه اى فرهنگى و ايدئولوژيكى دارد كه نياز به بحث بيشترى را مى طلبد.

* بهتر است بحث را اندكى در مورد ايران ادامه دهيم. به نظر شما ايران در اين جريان انقلاب انفورماتيكى چه وضعيت و جايگاهى دارد؟

- به نظر من اين بازى، بازى ساده اى نيست. تجربه نشان داده مناطقى مى توانند خود را وارد جامعه اطلاعاتى كنند و سود بيشتر و ضرر كمترى را متحمل شوند كه خودشان در جريان جهانى شدن افتاده باشند و تقاطع اصلى جريانات جهانى شدن از آنجا رد شده باشد.

ما متأسفانه از اين جريانات تجارى جهانى بسيار دور افتاده ايم.

* آيا مى توان گفت ما به نوعى داخل اين ميدان پرت شده ايم؟

- در اين زمينه مى توان اينطور نظريه پردازى كرد. اگر به كشورهاى توسعه يافته و مراكز اصلى تحولات اقتصادى جهان مثل نيويورك، پاريس، لندن و توكيو و... نگاه كنيد، ملاحظه مى كنيد كه تمام جريان اطلاعات و شاهراه هاى اصلى از اين مناطق مى گذرد. بعد از اين مناطق، ما شهرها و حوزه هايى را داريم كه درجه ۲ محسوب مى شوند مثل سئول و كوالالامپور و... است، كه اينها خودشان را از طريق كشورهاى دسته اول به جريانات اصلى اقتصادى، تجارى وصل كرده اند. گروه سوم كشورهايى مثل هند هستند كه براى خود جزيره هايى درست كردند. اينها نمى توانند تمام كشور را به طور يكدست به لحاظ توليد و مصرف اطلاعات پوشش دهند. اما چندان هم از جريانات اصلى اطلاعات به دور نيستند و در بخش هايى از اين گونه كشورها مبادله اطلاعات در سطح كشورهاى توسعه يافته انجام مى گيرد. گروه چهارم وضعيت مناسبى ندارند و حتى نتوانسته اند اين جزيره ها را ايجاد كنند و به نوعى از دنيا جدا هستند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تحریم اقتصادی آمریکا

ارزیابی گذشته و چشم انداز آینده

 

بخش نخست

 

 

 

هادی زمانی

 

آوریل 2005

 

 www.iransolidarity.

 

 

 

برای 26 سال،  تحریم اقتصادی وجه غالب سیاست آمریکا در برابر جمهوری اسلامی ایران (ج.ا.)  بوده است.  اهداف این سیاست دقیقا چه بوده اند؟  آیا این سیاست در دستیابی به اهداف خود موثر و موفق بوده است؟   تاثیر این سیاست برعملکرد اقتصادی و سیاسی ج.ا. چه بوده است.  این سیاست تا چه حد موجبات تغییر رژیم را فراهم آورده است؟  تاثیر آن بر رفتار رژیم در عرصه های سیاست خارجی و داخلی چه بوده اند؟  آیا در مهار رژیم ج.ا. موفق بوده است؟  عوامل تاثیر گذار بر عملکرد و کارآمدی این سیاست کدامند؟  اگر این سیاست از موفقیت لازم برخوردار نبوده، دلایل آن چیست؟  برجسته ترین ضعف ها و کاستی های آن کدامند؟   اساسا، معیارهای سنجش چیست؟  بالاخره، چشم انداز تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. چگونه است؟  آیا به تحریم همه جانبه خواهد انجامید،  یا اینکه بسته به موفقیت مذاکرات هسته ای اتحادیه اروپا با ج.ا. با سرعت یا آهسته برچیده خواهد شد؟  نوشته حاضر نگاه کوتاهی به این پرسشها است.

 

 

 

ارزیابی حاضر حاکی از آن است که سیاست تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. هزینه هنگفتی را بر ایران تحمیل کرده است.  اما علیرغم این هزینه سنگین،  تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. در نیل به اهداف خود، یعنی تغییر رژیم، مهار رژیم و تغییر رفتار رژیم از موفقیت کمی برخوردار بوده است.  این امر دارای دلایل متعددی است که مهمترین آنها عبارتند ازچندگانه و ناهمساز بودن اهداف سیاست تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا.، عدم تناسب بین اهداف و ساختار تحریم های مزبور، بی توجهی  به ویژگی ها و ساختار سیاسی ج.ا.  و مهمتر از همه، عدم موفقیت آمریکا در جلب حمایت جامعه جهانی، به ویژه اتحادیه اروپا برای تحریم همه جانبه ایران.  

 

 

 

برای تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. بسته به نتیجه مذاکرات هسته ای اتحادیه اروپا با ج.ا. میتوان چشم اندازهای متفاوتی را متصور شد.  از یکسو، تشدید بحران هسته ای ایران با بالا بردن هزینه تداوم بحران و افزایش منافع حل آن میتواند به الغای کلیه تحریم ها علیه ج.ا. در چارچوب یک معامله بزرگ بین آمریکا و ج.ا. بیانجامد.  در شرایط حاضر پیشبرد این سیاست با موانع متعدد و بسیار سختی روبرو است.  با اینهمه نمیتوان احتمال پیشرفت آنرا نادیده گرفت. 

 

 

 

در یک سناریوی محتمل تر، چنانچه مذاکرات هسته ای اتحادیه اروپا با ج.ا. به نتایج موفقیت آمیزی بیانجامد اما سایر مشکلات ج.ا. با آمریکا ادامه یابد، آمریکا فرصتی بدست خواهد آورد تا در عین دادن امتیازاتی به ج.ا. در چارچوب موافقت نامه نهایی اتحادیه اروپا، سیاست تحریم اقتصادی خود علیه ایران را تعدیل کند، ساختار آنرا بهینه سازد و هزینه اقتصادی و سیاسی ادامه آنرا برای آمریکا به حداقل برساند. 

 

 

 

از سوی دیگر، بحران هسته ای ج.ا. در صورت شکست مذاکرات اتحادیه اروپا و همسو شدن سیاست اتحادیه اروپا و آمریکا در برابر ج.ا. برای اولین بار تحریم اقتصادی همه جانبه ایران را به یک سناریوی  مطرح و جدی تبدیل خواهد کرد.   تحریم همه جانبه ایران، علیرغم کلیه دشواری های آن، در صورت شکست مذاکرات هسته ای، راه کاری شدنی و محتمل است که میتواند به ویرانی ایران بیانجامد.  تجربه عراق حاکی از آن است که تحریم همه جانبه ایران، حتی اگر با موفقیت انجام پذیرد، ممکن است موجب تغییر رفتار و یا تغییر رژیم ج.ا. نگردد و نهایتا به حمله نظامی به ایران منجر گردد.

 

 

 

بخش نخست این نوشتار بررسی مختصری است از شرایط بین المللی سیاست تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا.، عوامل تاثیر گذار بر آن و معیارهای سنجش عملکرد آن.  بخش دوم نگاه کوتاهی است به تاریخچه تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. همراه با ارزیابی عمکرد و میزان موفقیت آن.  قسمت پایانی به بررسی چشم اندازهای تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. و ارزیابی پیآمدها، هزینه ها و مخاطرات احتمالی آن میپردازد.  

 

 

 

1.    الگوی نظری

 

 

تحریم اقتصادی آمریکا علیه ج.ا. متاثر از عوامل متعدد و پیچیده ای است.  لذا، ارزیابی عملکرد و موفقیت این سیاست مستلزم یک چارچوب نظری منسجم  است.  این الگوی نظری میبایست  به شرایط جهانی سیاست مزبور توجه داشته باشد و معیارهای عملی و روشنی را برای ارزیابی این سیاست در اختیار بگذارد.  از سوی دیگر میبایست رابطه و سازگاری بین اهداف و ساختار تحریم ها را نیز مد نظر داشته باشد. 

 

 

 

شرایط جهانی

 

 

طی دو دهه اخیر استفاده از تحریم اقتصادی به عنوان ابزاری جهت مهار رژیم های سیاسی  و تغییر رفتار و ماهیت آنها به سرعت گسترش یافته و کاربرد آن دستخوش تحولات ژرفی گردیده است. سه پدیده کلان بین المللی در ایجاد این تحولات دارای تاثیرات چشمگیری بوده اند:

 

·        جهانی شدن

 

·        پایان جنگ سرد

 

·        واقعه 11 سپتامبر 

 

 

 

روند جهانی شدن دارای تاثیرات مهم و چشمگیری بر میزان و چگونگی کاربرد تحریم اقتصادی بوده است.  روند جهانی شدن با ادغام فزاینده اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشورها، مرز بین سیاست داخلی و خارجی را کم رنگ کرده، سرنوشت اقتصادی و سیاسی کشورها را به یکدیگر وابسته کرده است.  برای مثال، در فاصله 1970 تا 2000 سهم صادرات در تولید ناخالص ملی آمریکا متجاوز از دو برابر شد[1].  در زمینه سرمایه گذاری مستقیم خارجی این افزایش به مراتب شدید تر بوده است.  این امر یکی ازعلل پایه ای علاقه آمریکا به استقرار  ثبات سیاسی و گسترش اصلاحات سیاسی در کشورهای توسعه نیافته است.  در اقتصاد جهانی، بروز بحران در یک نقطه میتواند با سرعت به سایر کشورها منتقل گردد و ناکارآمدی یک کشور یا منطقه درجذب سرمایه و توسعه اقتصادی میتواند آهنگ توسعه اقتصادی سایر کشورها و مناطق را کند سازد.  لذا، روند جهانی شدن با افزایش چشمگیری در استفاده از تحریم اقتصادی بمنظور تغییر رفتار و ماهیت رژیم های سیاسی همراه بوده است.

 

 

 

از سوی دیگر، جهانی شدن و افزایش رقابت بدین معنی است که هر کشور میتواند نیازهای اقتصادی و سیاسی خود را از منابع متعدد تامین کند و دیگر سرنوشت آن تنها به یک یا دو کشور وابسته نمیباشد.  این امر موجب افت اهمیت و کارآیی سیاست تحریم اقتصادی یک جانبه و افزایش اهمیت تحریم های چند جانبه گردیده است.  در شرایط نوین جامعه جهانی، سیاست تحریم اقتصادی در غالب موارد هنگامی موفق خواهد بود که با موافقت و مشارکت کلیه یا اکثر کشورها انجام پذیرد و به اصطلاح همه جانبه یا حداقل چند جانبه باشد.  این امر به نوبه خود هنگامی میسر است که انگیزه و منافع تحریم اقتصادی بین المللی و همه جانبه باشد.  البته برای اقتصاد نیرومندی مانند آمریکا اعمال تحریم های اقتصادی یک جانبه هنوز میسر است.  اما این امر بیشتر در زمینه هایی موفق است که آمریکا در آن از قدرت انحصاری قابل توجهی برخوردار است، مانند بازار سرمایه و تکنولوژی بسیار پیشرفته.  به عبارت دیگر، جهانی شدن با تعمیق وابستگی کشورهای جهان به یکدیگر از یکسو موجب کاهش تاثیر تحریم های یک جانبه و از سوی دیگر موجب افزایش ضربه پذیری کشورها در برابر تحریم های چند جانبه گردیده است.

 

 

 

گسترش کاربرد تحریم اقتصادی بمنظور مهار رژیم ها  و تغییر رفتار و ماهیت آنها به ویژه پس از پایان جنگ سرد بسیار چشمگیر است.  پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی، با حذف محدودیت های ناشی از حضور شوروی موجب شد تا آمریکا از آزادی عمل بیشتری در صحنه سیاست جهانی برخوردار گردد.  این تغییر موجب گشت تا انتظار آمریکا از سایر کشورها جهت رعایت موازین مورد نظر آن و آمادگی آمریکا در کاربرد تحریم اقتصادی به عنوان ابزاری برای اعمال این خواستها به میزان قابل توجهی افزایش یابد.  لذا،  پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی با افزایش چشمگیری در کاربرد تحریم اقتصادی توسط آمریکا همراه بوده است.  این تغییر به ویژه در نیمه اول دهه 90 بسیار قابل توجه است.  در فاصله 1990 تا 1996 آمریکا در 50 مورد ازتحریم های اقتصادی برای پیشبرد سیاست های خود استفاده نمود[2].  در این مسیر شیوه کاربرد تحریم اقتصادی نیز دستخوش تغییرات قابل توجهی گردیده است.  تا سال 1990 استفاده آمریکا از تحریم اقتصادی عمدتا بمنظور کنترل و تغییر سیاست خارجی سایر کشورها، به ویژه کنترل گسترش نفوذ شوروی و جنبش جهانی کمونیسم بود.  اما از سال 1990  در 60 در صد موارد هدف اعلام شده آمریکا ازتحریم اقتصادی تغییر رفتار دولتهای مربوطه در زمینه سیاست داخلی، به ویژه رعایت حقوق بشر و دموکراسی بوده است[3].   

 

 

 

واقعه 11 سپتامبر نیز دارای تاثیر چشمگیری برروی کاربرد تحریم اقتصادی بوده است.  این  واقعه موجب پیدایش اعتماد به نفس و عزم تازه ای در افکار عمومی ، نیروهای سیاسی و دولت آمریکا برای استفاده از نیروی نظامی و اقتصادی بمنظور پیشبرد سیاست خارجی آمریکا شده است و ظرفیت افکار عمومی و سیستم سیاسی آمریکا را برای تحمل هزینه و پذیرش چالشهای بین المللی افزایش داده است.  تحریم اقتصادی یکی از ابزاری است که آمریکا در این راستا به کار میبرد، به ویژه هنگامیکه اقدام نظامی به علت ملاحظات سیاسی و نظامی آنا میسر نباشد. در این چارچوب تحریم اقتصادی، جانشین، مکمل و شرایط ساز اقدامات دیپلماتیک و  نظامی است.  واقعه 11 سپتامبر کاربرد تحریم اقتصادی را نیز متحول ساخته است. اکنون دامنه کاربرد تحریم اقتصادی گسترده شده، به این معنی که دیگر محدود به دولتها نمیباشد، بلکه علیه سازمانهای تروریستی، افراد حامی آنها و شرکتهایی که با کشورهای حامی تروریسم به مبادله تجاری اقدام میکنند نیز بکار برده میشود.  مهمترین و متداولترین راهکار در این رابطه عبارت است از کشف و ظبط اموال و دارایی های سازمانهای تروریستی و افراد حامی آنها. تغییر دیگر افزایش کاربرد تحریم اقتصادی برای کنترل و جلوگیری از گسترش سلاحهای کشتار دسته جمعی، به ویژه سلاحهای هسته ای است.  افزایش کاربرد تحریم اقتصادی برای دفاع از حقوق بشر و دموکراسی نیز قابل توجه است.  

 

 

 

عوامل فوق موجب رشد چشمگیر تحریم های اقتصادی همه جانبه گردیده است. تا سال 1990 سازمان ملل تنها در 2 مورد اقدام به اعمال تحریم اقتصادی نمود. اما در دهه 90 تعداد تحریم هایی که توسط سازمان ملل و سازمانهای بین المللی اعمال شد  به 11 کشور و چهار حرکت سیاسی افزایش یافت.  در سیر این تحولات  بازیگران جدیدی  نیز وارد صحنه شده اند، مانند گروه فشار بین المللی اسرائیل که درپیشبرد تحریم های اقتصادی آمریکا طی دهه اخیر نقش مهمی برعهده داشته است،.

 

 

 

معیارهای ارزیابی

 

 

برای بررسی تاثیر تحریم های اقتصادی میبایست چهار عامل را در نظر گرفت:

 

1.      اثر (impact) یا هزینه تحریم اقتصادی  بر روی کشوری که مورد تحریم قرار گرفته است 

 

2.      موثر بودن(effectiveness) تحریم در نیل به اهداف مورد نظر-  تاثیر تحریم بر رفتار و ماهیت رژیم تحت تحریم

 

3.      مطلوبیت(utility) تحریم در نیل به اهداف مورد نظر، یعنی هزینه تحمیل شده بر کشورتحت تحریم منهای هزینه اعمال تحریم برای کشور تحریم کننده

 

4.      مطلوبیت نسبی تحریم اقتصادی در مقایسه با سایر ابزارهای موجود.

 

 

 

تحریم اقتصادی هنگامی موفق است که اولا هزینه سنگینی بر کشور تحت تحریم تحمیل نماید.  دوما، فشار اقتصادی را به فشار سیاسی موثر تبدیل کند و تغییرات مورد نظر را در رفتار و یا ماهیت رژیم تحت تحریم بوجود آورد.  سوما، هزینه ای که بر اقتصاد کشور تحت تحریم  تحمیل میکند به مراتب بیشتر ازهزینه آن برای اقتصاد کشور تحریم کننده باشد. بالاخره، در مقایسه با سایر ابزار و سیاست های ممکن از مطلوبیت بیشتری برخوردار باشد[4].

 

 

 

اثر تحریم اقتصادی از یک سو به ساختار و مکانیزم تحریم مورد نظر و از سوی دیگر به ساختار اقتصادی کشور تحت تحریم، دسترسی آن به اقتصاد جهانی و توانایی آن در یافتن جانشین های مناسب برای کالاها و خدمات تحریم شده بستگی دارد.  با توجه به مطالبی که در بالا گفته شد، روند جهانی شدن موجب کاهش اثر تحریم های یک جانبه شده است. 

 

از سوی دیگر، موثر بودن تحریم اقتصادی در ایجاد تغییرات لازم دررفتار و ماهیت رژیم مورد نظر به عوامل متعددی از جمله ساختار سیاسی کشور مورد تحریم بستگی دارد.  به عبارت دیگر، اثر و هزینه اقتصادی تحریم  از مکانیزم و پروسه بغرنجی میگذرد تا تغییرات لازم در رفتار و ماهیت رژیم مورد نظر را بوجود آورد  (نمودار 1 را ملاحظه کنید).  وجود دیکتاتوری به ویژه گونه های ایدئولوژیک، مذهبی و ناسیونالیستی، نبود نهادهای مدنی و نیروهای سیاسی موثرغالبا روند تبدیل اثر اقتصادی تحریم به تاثیر سیاسی و ایجاد تغییرات مورد نظر در رفتار و ماهیت رژیم را آهسته و بغرنج کرده، بسته به توانایی رژیم مورد نظر، آنرا برای مدت قابل توجهی به تعویق میاندازد.  از سوی دیگر، هرچه ساختار سیاسی یک کشور بازتر و رقابتی تر باشد، احتمال موفقیت تحریم اقتصادی بیشتر خواهد بود.  برای تدوین تحریم های موثر و موفق، درک ساختار سیاسی و ویژگی های کشور تحت تحریم از اهمیت حیاتی برخوردار است.

 

 

 

موفقیت تحریم اقتصادی همچنین به ظرفیت هزینه پذیری کشور تحریم کننده نیز بستگی خواهد داشت که به نوبه خود تابع ساختار و شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آن خواهد بود.  طبیعتا در شرایط دشوار اقتصادی ظرفیت هزینه پذیری کشور کم و اعمال تحریم های پرهزینه دشوار خواهد بود.  از سوی دیگر ناهمگنی سیاسی و وجود منافع متقابل و رقابتهای شدید نیز کار اعمال تحریم های پرهزینه را برای کشور تحریم کننده دشوار میسازد.

 

 

 

سیاست تحریم اقتصادی هنگامی مطلوب است که هزینه آن برای کشور تحت تحریم بسیار بیشتر از هزینه آن برای کشور تحریم کننده باشد. همچنین در موارد استراتژیک موفقیت تحریم میتواند برای کشور تحریم کننده دارای منافعی باشد که میبایست با احتساب احتمال های مربوطه در محاسبه هزینه - منافع تحریم منظور گردد. 

 

 

 

بالاخره، تحریم اقتصادی هنگامی یک انتخاب موجه است که نه تنها منافع آن بیشتر از هزینه های آن باشد، بلکه نسبت منافع بر هزینه های آن در مقایسه با سایر ابزار و گزینه ها نیز بیشتر باشد.  به عبارت دیگر برای انجام تغییرات مورد نظر در رفتار و ماهیت یک رژیم و یا هر هدف دیگر میبایست ابزار و سیاستی را برگزید که دارای بیشترین نسبت منافع به هزینه باشد.      

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ارزیابی میزان موفقیت سیاست تحریم اقتصادی کار دشواری است زیرا در بسیاری از موارد اهداف تحریم های اقتصادی چندگانه و بعضا ناروشن بوده و در پاره ای از موارد تحریم ها دارای اهداف اعلام نشده میباشند.  همچنین، غالبا اطلاعات لازم و کافی در مورد مطلوبیت نسبی سیاست تحریم اقتصادی (در مقایسه با سایر ابزارها و سیاستها) در دسترس نمیباشد. سوما، تحریم اقتصادی غالبا همراه با ابزارهای دیگر مانند تهدید نظامی و انزوای سیاسی بکار برده میشود و به راحتی نمیتوان گفت که چه مقدار از پیآمد حاصله نتیجه تحریم اقتصادی و چه مقدار آن نتیجه کاربرد سایر سیاست ها بوده است.  افزون بر این، تحریم اقتصادی یک کشورغالبا چندین سال به طول میانجامد. طی این مدت گاه تغییرات اقتصادی و سیاسی مهمی، مستقل از تحریم اقتصادی نیز روی میدهند که تاثیر آنها را نمیتوان به راحتی از تاثیر تحریم اقتصادی جدا نمود.  برای مثال، طی مدتی که لیبی در تحریم اقتصادی بود قیمت نفت در بازار جهانی شدیدا کاهش یافت.  تعدادی از تحلیلگران برآنند که تغییر رفتار لیبی بیشتر ناشی از افت درآمد آن بود تا تحریم اقتصادی آمریکا.   در مورد ایران، در نیمه دوم دهه 90 جو سیاسی ج.ا. باز تر از دهه 80 بود، اما این تغییر بیشتر ناشی از تحولات داخلی جامعه ایران بود تا تحریم اقتصادی آمریکا.  

 

 

 

در تحلیل نهایی موفقیت سیاست تحریم اقتصادی به معادله هزینه - منافع آن بستگی دارد.  برخی از تحریم ها هزینه های بسیار هنگفتی بر مردم کشور تحت تحریم تحمیل میکنند.  با این وصف، چنانچه دارای منافع استراتژیک اساسی باشند و از زیانهای سنگین تری جلوگیری نمایند، میتوانند همچنان مطلوب محسوب شوند.  از سوی دیگر، هزینه بالای تحریم اقتصادی گاه میتواند ناشی از خطای محاسبه رژیم تحت تحریم، اتخاذ سیاست های نادرست و مدیریت نسنجیده امور باشد تا نتیجه اجتناب ناپذیر تحریم مورد نظر.             

 

 

 

بررسی رابطه بین ساختار و مکانیزم تحریم اقتصادی و اهداف آن نیز قابل توجه است.  چنانچه اهداف یک تحریم اقتصادی غیر واقع بینانه یا بیش از حد دشوار باشند، تحریم اقتصادی موفق نخواهد شد.  به همین دلیل موفقیت تحریم هایی که هدف آنها سرنگونی یک رژیم است دشوارتر میباشد.  همچنین، چنانچه زمان پیش بینی شده برای اعمال تحریم اقتصادی بیش از اندازه کوتاه باشد، طبیعتا تحریم مورد نظر موفق نخواهد شد.   

 

 

 

در مجموع، تجربه جهانی حاکی از آن است که تحریم های اقتصادی هنگامی دارای بیشترین تاثیر و کارآیی میباشند که چند جانبه باشند.  اما اعمال تحریم های چند جانبه هنگامی میسر است که کشور تحریم کننده بتواند پشتیبانی و همکاری موثر جامعه جهانی را جلب نماید.  این امر در هر شرایطی امکان پذیر نبوده  و به عوامل متعددی بستگی دارد، مانند ماهیت رژیم تحت تحریم، وضعیت اقتصادی و سیاسی درونی آن، موقعیت اقتصادی و سیاسی آن در جامعه جهانی، شرایط اقتصادی و سیاسی جامعه جهانی و شدت و چگونگی رقابت بین بلوک های عمده جامعه جهانی .  

 

 

 

انواع تحریم های اقتصادی

 

 

تحریم های اقتصادی را بر اساس اهدافی که دنبال میکنند میتوان به سه گروه اصلی تقسیم بندی نمود: 

 

·    مهار رژِیم

 

·    تغییر رفتار رژیم

 

·     تغییر رژیم

 

 

 

تحریم های فوق دارای ساختارهای متفاوتی میباشند و ابزارهای اقتصادی را با ترکیب ها و نسبتهای متفاوتی بکار میگیرند.  هدف تحریم هایی که بمنظور مهار رژیم تدوین میشوند عمدتا محروم ساختن رژیم مزبور از منابع اقتصادی و جلوگیری از دست یافتن آن به فناوری و تجهیزات مورد نظر است.  در صورتیکه تحریمی که برای تغییر رفتار رژیم تدوین میشود میبایست به مجموعه ای از سیاست ها ی تشویقی برای ایجاد تغییر رفتار مورد نظر در رژیم نیز مجهز باشد.  از سوی دیگر، تحریمی که هدف آن تغییر رژیم است میبایست بیشترین خسارت تحریم را متوجه دستگاه و هیئت حاکمه و ماشین دولت سازد و همزمان از کانون های سیاسی مخالف رژیم در درون جامعه حمایت نماید.  در یک اقتصاد متکی به بخش دولتی، هدف قرار دادن دارایی ها و بخش هایی که منابع مالی هیئت حاکمه را تامین میکنند دشوارتر میباشد.  در چنین اقتصاد هایی موفقیت سیاست تحریم اقتصادی غالبا مستلزم کاربرد تحریم های فراگیر و همه جانبه میباشند.  

 

 

 

همچنین، ساختار سیاست تحریم اقتصادی میبایست با اهداف و وظایفی که برای آن در نظر گرفته شده است متناسب باشد.  در غالب موارد شکست سیاست تحریم اقتصادی بدین دلیل است که تحریم مورد نظر به ساختار و ابزارهایی متکی است که با اهداف سیاست گذاران متناسب نمیباشند.

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1]   از 5% با 11% افزایش یافت.  برای توضیحات بیشتر به مقاله  "ایران: فرصت ها و چالشهای جهانی شدن"  در سایت  www.iransolidarity.com مراجعه کنید.

 

[2] M. O’Sullivan, 2003, Shrewd Sanctions, The Brookings Institute, Washington D.C.

 

[3]  همانجا

 

[4]   برای توضیحات بیشتر پیرامون این الگوی نظری به نوشته بالا مراجعه کنید.

 

 

 

 

وقتي روشنفكر مذهبي به بن بست مي‌رسد جوانان راه گشا مي‌شوند

 

۱۳۸۴.۰۲.۰۹

كيهان لندن

شاهين فاطمي

 

 

 

روشنفكر مذهبي با روشنفكر غيرمذهبي تفاوت بسيار دارد. منظور از مذهبي در اين بحث الزاما به تعريف معمولي «مذهب» يا دين خلاصه نمي‌شود. روشنفكران ايدئولوژيك هم نوعي انسان مذهبي هستند. همه آنهايي كه بجاي عقل سليم و استفاده از منطق و استدلال، حقيقت را در چهارچوبهايي از پيش ساخته و پرداخته شده جستجو مي‌كنند نوعي انسانهاي مذهبي هستند. پيامبرانشان ممكن است موسي، عيسي يا محمد باشند و يا ماركس، هيتلر، استالين و مائو.

 

در ايران كنوني روشنفكران مذهبي به كساني اطلاق مي‌شود كه حاضر نيستند قبول كنند آميزش دين و دمكراسي نه امكان پذير است و نه بدرد دنياي امروز مي‌خورد. اين جماعت راهي بسيارطولاني را با رژيم موجود پيموده‌اند و با آنكه بارها سرشان به سنگ خورده است هنوز آمادگي آنرا ندارند و يا آن شهامت را دارا نيستند كه به اشتباهات گذشته خود اقرار كنند و رسما و علنا از اين قانون اساسي و جمهوري اسلامي فاصله بگيرند.

 

اكنون كه گفتگوهاي سياسي پيرامون صحنه سازي انتخابات رياست جمهوري در ايران صراحت بيشتري يافته است بخوبي مي‌توان تفاوت نحوه برخورد با واقعيات را از سوي نمايندگان روشنفكران ديني و رهبران مبارزات دانشجويي تشخيص داد. يكي از بازماندگان نسل روشنفكران ديني كه از قدرت رانده شده ولي هنوز براي نظام تئوري بافي مي‌كند سعيد حجاريان است. جالب توجه خواهد بود كه نقطه نظرهاي او را درمورد اوضاع سياسي امروز ايران با ديدگاههاي دانشجويان وابسته به دفتر تحكيم وحدت در اين ستون با هم مقايسه و بررسي‌كنيم. در مصاحبه‌اي كه در روزنامه‌اي به نام «اقبال» در تهران انجام گرفته است سعيد حجاريان مطالبي مي‌گويد كه بيشتر و بهتر از هميشه گوياي آشفته فكري و درماندگي اين جماعت است.

 

خبرنگار: يك بار در مصاحبه‌اي سراغ اصلاحات را از شما گرفتم گفتيد درحال احتضار است. حالا چطور است؟

 

حجاريان: نه، در حال احتضار نبود. حتما مرده بود. من قبل از آن گفته بودم اصلاحات مرد. از نظر من آخرين ميخي كه به تابوت اصلاحات كوبيده شد در جريان انتخابات مجلس هفتم بود. چون دولت گفته بود اگر انتخابات آزاد و عادلانه نباشد برگذار نمي‌كنيم ولي علي رغم همه اين حرفها برگذاركرد.

 

اين دولت پس از آن ديگر دولت اصلاحات نبود…

 

- پس «زنده باد اصلاحات» چه مي‌شود؟

 

حجاريان: چون جز اصلاحات راه ديگري براي ايران سراغ ندارم. راه انقلاب براي ايران به دلائل متعدد مسدود است. نه اينكه نتوان انجام داد. بلكه تبعاتش ممكن است آنقدر بالا باشد كه به كار نيايد.

 

- مدل انقلابهاي مخملين چطور؟ آيا ممكن است برخي نيروهاي برانداز از آن به عنوان يك گزينه كم هزينه تر براي تحولات دمكراتيك در ايران استفاده كنند؟

 

حجاريان: انقلابهاي مخملين يا صورتي در جاهايي رخ داده كه داراي جامعه مدني قوي بوده و يا در دولت شكاف عميق بروز كرده است و يا اپوزيسيون قوي توانسته است بخشي از كشور را طي يك جنگ يا تقابل داخلي به قبضه خودش دربياورد.

 

- ايران كدام يك از اين شرايط را دارد؟

 

جحاريان: «هيج كدام را»

 

پيش از آنكه به بخش ديگر اين مصاحبه در مورد مشروطه خواهان بپردازيم بهتر است اصل اين تز را بهتر بشكافيم. به قول آقاي حجاريان در ايران نه اپوزيسيون قوي وجود دارد نه جامعه مدني و از همه مهمتر هيچگونه شكافي در ساختار حكومتي وجود ندارد. بسيار جالب است كه پس از هشت سال حكومت آقاي خاتمي كه قرار بود جامعه مدني در ايران بسازد امروز يكي از مهندسان آن طرح اين چنين به شكست خود اقرار مي‌كند. در مورد عدم شكاف در ساختار حكومتي فرمايش جناب ايشان بايد براي آنهايي كه چشم اميد به امثال حجاريان دوخته بودند و انتطار داشتند اين گروه از حكومت جدا شود درس آموزنده‌اي باشد.

 

اما چرا استدلال ايشان در مورد عدم امكان پيروزي انقلابهاي دور از خشونت بي پايه و اساس است. دليل اصلي پيروزي اين نوع انقلابها وجود نارضايي شديد در ميان مردم است. دليل پيروزي همه اين انقلابهايي كه ايشان به آنها اشاره مي‌كنند عدم محبوبيت نظامهاي حاكم بوده است. رژيم ميلاسوويچ در صربستان و يا حكومتهاي ديگري كه به همان سرنوشت دچار شدند هرگز به اندازه نظام جمهوري اسلامي مورد تنفر مردم كشورهايشان نبودند. آنچه براي پيروزي مردم عليه اين نوع رژيمها اساسي ترين شرط است عدم رضايت جامعه از اين نوع حكومتهاست. آقاي حجاريان به دلائل بسيار واضح در مورد اين اصل سكوت مي‌كند چون وظيفه او پيداكردن دلائل كافي براي دلسرد كردن جوانان و ديگر مخالفان اين نظام است. ايشان نيز مثل آقاي خاتمي از سهامداران اصلي رژيم است و نيك مي‌داند كه اگر اين نظام سرنگون شود براي منافع امثال ايشان حافظ و مدافعي باقي نخواهد ماند.

 

عبور از خميني مجاز نيست!

 

در بخش ديگري از اين مصاحبه آقاي حجاريان از شاه و بختيار ياد مي‌كند.

 

خبرنگار: چرا نخبگان به صورت جدي وارد عرضه نشده‌اند؟

 

حجاريان: نخبگان كه جا رفتند مي‌دانند كه عواقبش چه خواه بود.

 

- چه عواقبي دارد؟

 

حجاريان: عواقب اين كه راست دركشور حاكم شود را خبر دارند يا نه؟

 

- شايد فكر مي‌كنند كه بايد پدال گاز را بيشتر فشار داد. شايد آنها فكر مي‌كنند با اين روشها نمي‌توان از اصلاحات گفتماني عبور كرد.

 

حجاريان: بايد عبور را تعريف كنيم، عبور از عبور؟ عبور از خاتمي؟ آيا از ماشين خاتمي سبقت بگيريم؟ من كه گفتم اين سبقت مجاز است. اما عبور از امام خميني و انقلاب آيا مجاز است؟ يك عده از انقلاب عبور كرده‌اند و رفته‌اند پيش سلطنت طلبها. شعار عبور از انقلاب و يا نظام را شنيده‌ايم. اما گمان نمي‌كنم شعار بازگشت به سلطنت خيلي جدي باشد. مي‌گويند اگر بختيار مي ماند بهتر از انقلاب بود.

 

- شايد از بحث مشروطه خواهي شما، خصوصا در مقالة «بازرگان، مشروطه خواه تمام عيار» شما هم بتوان اين تعبير را بيرون كشيد.

 

حجاريان: انقلاب آمد، جارو كرد .برد. انقلاب كه خبر نمي‌كند، يكبار مي آيد.

 

- مشخص نكرديد كه اين جارو كردن خوب بود يا بد. چون اگر بحثهاي اصلاح‌طلبان مبني بر ترجيح ساختار حقيقي را بپذيريم و يا همان بحثهاي مشروطه‌خواهي شما را، شايد مشروطه كردن سلطنت منطقي تر مي‌نمود.

 

حجاريان: نه، توسعه سياسي شاه به لحاظ زماني و تاريخي دير و به لحاظ ميزان كم بود.

 

سر انجام خبرنگار از اين همه صغرا و كبرا چيدنهاي بي نتيجه خسته مي‌شود و از حجاريان مي پرسد: «بالاخره توجيه شما براي دعوت مردم به انتخابات چيست؟» آقاي حجاريان در پاسخ مي‌فرمايند: «تناسب هدف و وسيله، اگر وسيله شما ناقص تر و كم جنبه تر از هدف شما بود، رفتار شما غير عقلاني است. اگر با سطل بخواهيد آب هامون را بكشيد، كار غيرعقلاني كرده‌ايد.»

 

بايد پذيرفت كه جمهوري اسلامي بسيار ماهرانه از همه مهره‌هاي مختلف خود بهره‌برداري مي‌كند. در حالي كه آقاي حجاريان با سفسطه و آسمان به ريسمان بستن سعي مي‌كند براي نظام كسب آبرو كند و مردم را به پاي صندوقهاي راي بكشاند، علي يونسي دم از تهديد و ارعاب مي‌زند و مي‌گويد: «تشويق مردم به عدم حضور در انتخابات از شيوه‌هاي براندازي نظام است.»

 

صراحت و شهامت را از دانشجويان بياموزيد. همزمان با تهديد وزير اطلاعات نظام عليه همه كساني كه مردم را به عدم شركت در انتخابات و تحريم آن تشويق و ترغيب مي‌كنند، در تهران شوراي تحكيم وحدت دانشجويان انتخابات را غير دمكراتيك خوانده شركت درآنرا منع مي‌كند. دانشجويان در بيانيه خود با صراحت تمام ماهيت غير دمكراتيك اين انتخابات را تشريح مي‌كنند؛ «انتخاباتي كه به دمكراسي ختم نمي‌شود، ماهيت نمايشي دارد و نقشش تضمين حاكميت و مشروعيت بخشيدن به آن است.» برخلاف پند و اندرزهاي آقاي حجاريان دانشجويان در اعلاميه خود با كمال صراحت به تجربه كشورهاي دستخوش دگرگوني اشاره كرده و مي‌گويند: «در اكثر اين جوامع نيروهاي سياسي و اجتماعي پس از به بن بست رسيدن رويكردهاي رفرميستي، روشهاي عدم همكاري با حاكميت و مشروعيت ستاني از ساختار قدرت حاكم را براي تسريع در پيروزي به كار بستند و صد البته در اين ميان سختيها و مرارتهاي ناشي از مخاطرات و فرسايشي بودن اين فرايند را بر اتلاف پتانسيلهاي ملي درپاي ساختارهاي اصلاح ناپذير ترجيح دادند.»

 

اين سازمان دانشجويي با كمال شهامت و صراحت قانون اساسي جمهوري اسلامي را مانع دستيابي به دمكراسي خوانده و نوشته است: «حتي اگرهمه شرايط حقيقي براي برگذاري انتخابات آزاد فراهم باشد، بازهم رئيس جمهور جز يك تدارك‌چي نهادهاي اصلي قدرت كاره‌اي نيست و اگر فردي بخواهد به صورت مستقل از راي هرم حاكميت به ايفاي نقش واقعي رياست جمهوري بپردازد، در پشت ديوارهاي بتوني و نفوذ ناپذير قانون اساسي گرفتار خواهدشد.»

 

***

 

يكي از سخنگويان دفتر تحكم وحدت بنام رضا دلبري در مصاحبه‌اي با راديوي بين المللي فرانسه با صراحت تمام اظهار داشت آن انتخاباتي را وي آزاد مي‌شناسد كه همه مخالفان رژيم در درونمرز و برونمرز بتوانند با استفاده از همه حقوق شهروندي و قانوني خود در آن شركت كنند. آينده كشوري كه دو سوم جمعيت آن در دوران بعد از انقلاب پا به عرصه وجود نهاده‌اند با عزم و اراده خلل ناپذير اين حوانان ساخته خواهد شد نه وسوسه‌هاي نا اميدكننده ورشكستگان به تقصير در سياست و تلاوت كنندگان آيه‌هاي ياس نا اميدي.

 

سانفرانسيسكو - 20 آوريل 2005

 

 

 

 

دربارهء زیبایی

حسین نوش‌آذر

پنجشنبه ٨ ارديبهشت ١٣٨٤

 

 

منبع خبر ایران امروز

زیبایی در زمانهء ما غالبا به زیبایی پیکر انسان ربط پیدا می‌کند. زیست شناسان ادعا دارند که برای دریافت زیبایی یک حس زیباشناختی جهانی وجود دارد که به فرهنگ و بن‌مایه‌های فرهنگی الزاما بستگی ندارد. با این حال این هم حقیقتی ست که زیبایی در عصر حاضر یک تجارت فرهنگی است که بر محور شور و اشتیاق آدمی شکل می‌گیرد. سهم رسانه‌های همگانی در شکل بخشی به معیارهای زیبایی را نمی‌توان نادیده گرفت.

 

زیبایی و قدرت

 

اساطیر و نیاز بشر به یگانگی و هماهنگی در اجزای طبیعت و تصور او از کمال معیارهای زیباشناختی را رقم می‌زنند. در فرهنگ غرب زیبایی پیکر نشانه ایست از جوانی، تندرستی، و جاذبهء جنسی. زیبایی در این فرهنگ اغلب زنانه است که یکی از دلایل آن شاید این باشد که زنانگی با مفهوم تولید مثل همسوست و با آن در پیوند تنگاتنگ است. بیش از این اما زیبایی با مفهوم قدرت درآمیخته است. زیبایی از این نظر به مفهوم توانایی انسان است در چیره شدن بر پیکرش تا آن حد که پیکر او به قلمرو فرهنگ ره یابد. (کریستینا براون – زیبایی شناس آلمانی). ظاهرا برای انسان کفایت نمی‌کند که حیوانات، گیاهان و معماری را به قلمرو فرهنگ وارد کند. بلکه او می‌بایست پیکر انسان را هم به یک اثر هنری تبدیل کند. نیاز انسان به این امر یک پدیدهء فرافرهنگی است و در همهء فرهنگ‌ها، صرف نظر از تفاوت‌های آنان با هم معتبر است.

 

زیبایی ِ کمال مطلوب

 

انسان هرگز به زیبایی یا زشتی پیکرش تن نداده و همواره در پی آن بوده است که به حد اعلای زیبایی دست یابد، و ناگفته پیداست که حد اعلای زیبایی همواره یک مفهوم زنانه بوده است. چهرهء زیبا امروزه در عصر گلوبالیزم یک چهرهء جهانی و تا حدی واحد است. میلیونها نفر هر سال خود را به دست جراحان پلاستیک می‌سپرند با این امید که به حد اعلای زیبایی نزدیک شوند. روایت است که سالانه پانزده درصد به میزان اینگونه افراد افزوده می‌شود. با توجه به توانایی رسانه‌ها در شکل دادن به سلیقهء عموم می‌توان ادعا کرد که چگونگی تصور زیبایی کمال مطلوب بر تصاویری مبتنی ست که توسط رسانه‌ها در اختیار عموم قرار می‌گیرد. از این نظر اگر در گذشته تندیس سازان، شاعران و نویسندگان نوع زیبایی کمال مطلوب را تعیین می‌کردند، امروزه رسانه‌ها به سلیقهء زمانه جهت می‌دهند. بالطبع اگر در گذشته چند صد سال زمان می‌برد تا سلیقهء مسلط دگرگون شود و الگوی نوینی جایگزین الگوی پیشین شود، امروزه این جایگزینی در طی تنها چند سال اتفاق می‌افتد.

 

زیبایی و زشتی

 

بودلر می‌گوید: آن چه که زشت نیست، اغلب از نظرها پنهان می‌ماند. به رغم سلطهء رسانه‌ها در عصر گلوبالیزم، باید در نظر داشت که همچنان درک آدمی از زیبایی کمال مطلوب از فرهنگی به فرهنگ دیگر متفاوت می‌تواند بود. در ژاپن "وابی سابی" یا حد اعلای زیبایی از همنشینی کمال و نقص به وجود می‌آید که در یک فرم – یا قالب – ساده رخ می‌نمایاند. با این حال در ژاپن و - در چین هم – در کنار این دریافت سنتی از زیبایی کمال مطلوب یک نوع سلیقهء عمومی هم وجود دارد که برای مثال در مسابقات زیبایی دوشیزگان مشاهده می‌شود و بر گرتهء الگوهای غربی شکل می‌گیرد. زیبایی از این نظر یک کالاست و با این حال همچنان یک مفهوم نسبی و تعریف ناپذیراست که از فرد به فرد، و از ملت به ملت و از زمان به زمان متفاوت است. زیبایی نه در سطح که در عمق معنا می‌یابد.

 

حد اعلای زیبایی در فرهنگ ایرانی

 

در اوستا وصفی آمده است از زیبایی آناهیتا، بانوخدای باروری، فراوانی و پاکی. آناهیتا بازوانی دارد زیبا و سپید به ستبری کتف اسب. او دارای پاهای بلند است و وقتی کمر می‌بندد، بلندبالاتر جلوه می‌کند و پستانهایش زیباتر می‌نماید. (اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، تهران ١٣٧٠) از این گزارش چنین برمی آید که در زمانی که یشت‌ها نوشته شد، یعنی تا قرن سوم پیش از میلاد حد اعلای زیبایی زنانه در فرهنگ ما، بلند قدی و تنومندی زنان بوده است با پستان‌های درشت و برآمده.

در تاریخ بلعمی آمده است که کسری انوشیروان هر سال سه مرد اخته را به روم و خزران و ترکستان می‌فرستاد تا برای او کنیز بیاورند. انوشیروان زیبایی آن زنان را به دقت توصیف می‌کرد و می‌نوشت و به دست آن سه مرد اخته می‌داد. در ترجمهء فارسی تاریخ بلعمی زنانی زیبا بوده اند که سفیدروی باشند، نه دراز و نه کوتاه با ابروهایی طاق و چشمان فراخ و مژگانی سیاه و دراز، بینی بلند و باریک و روی نه دراز و نه گرد، موی سیاه و پستانی کوچک و گرد و سخت، رانها فربه. ( ابوعلی بلعمی، تاریخ بلعمی، تهران ١٣٥٣)

در سمک عیار (قرن هفتم هجری) وصفی آمده است از زنی به نام مه پری که نمونه ای ست از زیبایی کمال مطلوب در آن دوران. مه پری سری گرد دارد و پیشانی اش پهن است. موهای او چون کمند و ابروهایش مانند کمان چاچی. بینی چون تیغ و گردنی کوتاه با غبغب و پستان‌هایی مانند دو نار و ساعدی کوتاه و پنجه ای خرد. (فرامرز ارجانی، سمک عیار، تهران ١٣٤٧)

در مجموع از مقایسهء این متن‌ها و با توجه به وصف زیبایی زنانی مانند رودابه و ویس و شیرین دو نوع زیبایی کمال مطلوب در فرهنگ ایرانی سراغ داریم: زیبایی ایرانی که به زیبایی هندی نزدیک است و زیبایی ترکی. عنصرالمعالی اعتقاد دارد که در زیبایی ترکی یکایک اعضا زشت است، اما در مجموع یک تاثیر کلی بر بیننده دارد که جاذبهء جنسی را به وجود می‌آورد در حالی که زیبایی ایرانی عکس آن است. (عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران ١٣٥٢).

در عصر گلوبالیزم تصور انسان ایرانی از حد اعلای زیبایی زنانه نیز دگرگون شده است و همچنان که در فرهنگ ژاپن و چین هم به اشاره از آن سخن رفت، از طریق رسانه‌ها، زیبایی به عنوان یک کالا به ایران هم راه یافته است. با این حال آنچه که در گذر زمان تغییر نکرده است همانا نیاز مرد ایرانی در پوشیده نگه داشتن زیبایی زنانه است که به آن حجاب گویند. در این پوشیدگی ست که آن زیبایی به کمال می‌رسد، همچنان که در زیبایی ترکی آن زشتی‌ها جاذبهء جنسی را به وجو

 

 

ورای عقل و خرد؟

رونا. ام. فيلدز *

برگردان: احمد سمايی

samayee@web.de

پنجشنبه ٨ ارديبهشت ١٣٨٤

 

 

 

منبع ایران امروز

 

اين امر که يک گروه حاشيه‌ای به قرائتی خودستايانه و اسطوره‌ای از تاريخ گذشته خود استناد کند، آن چنان که بنيادگرايان اسلامی با رجوع به "عصر طلايی" اسلام در قرون اوليه آن می‌کنند تناقضی با روح و گرايش عمومی تاريخ ندارد. طرفه آن که شمار چشمگيری از مهاجرانی که به دلايل اقتصادی و سياسی از تنگنای کشورهای اسلامی به ممالک اروپايی پناه آورده‌اند نيز، هويت و تاريخ واقعی خود را با استناد به همين دوران تعريف می‌کنند و نه مثلا با رجوع به دوره طلايی و شکوفای مشابه‌ای همچون عصر تسلط اسلام بر اسپانيا. در همين دوران حضور و رواج اسلام در اروپا و شکوفايی معنوی و فکری ناشی از آن بود که ميراث آنتيک وفلسفه و علم يونان جان و رونقی تازه گرفتند. جوانان مسلمان تندرو مقيم اروپا اما به جای الهام و تاثيرپذيری از اين دوره از حيات اسلامی، به آموزه‌ها و نگرش‌های شاخه‌ای متعصب و ضد ترقی و پيشرفت از اين مذهب ، يعنی به سنت سلفی‌ها اقتدا می‌کنند.

 

شاخه سلفی اسلام اما خود به چندين شاخه و شعبه تقسيم می‌شود که جريان خشونت گرای جهادگرايان سلفی از جمله آنهاست. در درون خود اين جريان گروه "تکفيری‌ها" را می‌توان بازشناخت که اعضای آن، آنجا که مصالح "جهاد" ايجاب کند مجازند از داشتن شاخص‌ها و نمادهای اسلامی و حتی از به جاآوردن مراسم و مناسک مذهبی نيز صرفنظر کنند. به اين ترتيب بود که عاملان واقعه ١١ سپتامبر منعی نداشتند که در راستای تحقق اهدافشان به بارهای مشروب فروشی بروند، اکل و اطعمه حرام صرف کنند، و شکل و ظاهر و نيز رفتارخود را با نرم‌ها و هنجارهای رايج در اروپا تطبيق دهند. در اين درک و قرائت از اسلام زنان نيز می‌توانند در "جهاد " سهيم شده و به "مقام شهادت نائل آيند".

 

دگرشدن به سبک تروريست‌ها

در سال‌های اخيراين واقعيت که جوانانی مسلمان با سطح معينی از تحصيلات عالی در کشورهای اروپايی و با ضريب بالايی از ادغام در اين جوامع به سوء قصدکنندگان انتحاری بدل شده‌اند موجی از شگفتی و حيرت را در غرب برانگيخته است. تا پيش از اين، تصور عمومی اين بود که تنها جوانان و مردانی چنين اقدامی را به عنوان آخرين گزينه انتخا

 

ب می‌کنند که نه از آموزش بهره چندانی برده‌اند ، نه چشم اندازی برای آينده خود می‌بينند و نه ورود به جوامع به لحاظ فناوری پيشرفته برايشان آسان است. البته در دهه هشتاد ، به راستی هم، جوانان شيعه‌ای از درون همين گروه‌ها بودند که به عمليات انتحاری در لبنان دست می‌زدند. اولين سوءقصدکنندگان فلسطينی در نوار غزه و در پی قرارداد اسلو نيز جوانانی از همين دسته و گروه بودند. اما با شروع انتفاضه دوم و با برآمد سازمان القاعده و سازمان‌های خلف آن، منشا و شاخصه‌های اجتماعی انتحاريون به گونه‌ای فاحش متفاوت شد.

 

در نيمه دوم سده بيستم وسوسه‌ای که رفاه کشورهای غربی ايجاد می‌کرد، به علاوه تعهدات معينی که اين کشورها به خاطر سابقه استعماری خود نسبت به کشورهای مستعمره احساس می‌کردند باعث شد که موجی از مهاجرت ، از جمله از کشورهای اسلامی به سوی غرب جريان پيدا کند. .اما مهاجران به جای آزادی و موقعيت‌های خوب اجتماعی ، عمدتا جز کارهايی پست و کم دستمزد و جز تبديل شدن به شهروندان درجه دو چيز ديگری عايدشان نشد. برای مهاجران آفريقای شمالی در فرانسه اين نيز بسيار دردآور بود که رنج وشکنج آنها در جريان جنگ آزاديبخش الجزاير تا مدت‌ها در جامعه ميزبان نفی می‌شد و برای بخشی بزرگی از فرانسويان محلی از اعراب و تامل نداشت. علاوه بر اين ، در نزد بسياری از مهاجران موقعيت فلسطينی‌ها دليل و حجتی برای سرکوب و تحقير عمومی اعراب توسط قدرت‌های غربی تلقی می‌شد.

 

شماری از تحقيقات و پژوهش‌ها در مورد جامعه مهاجران نشان می‌دهند که اينان در جامعه ميزبان راحت تر از همه در محيط‌هايی ادغام می‌شوند که همگنان ، هم قومان و يا هم ميهنانشان به صورت جمعی مقيم شده باشند. فرزندان مهاجران در اروپا و آمريکا عموما در قياس با والدينشان آستانه مقاومت نازل تری در برابر گرايش به خلافکاری و قانون شکنی دارند و زودتر تسليم چنين گرايشاتی می‌شوند. تحقيقات شخصی خود من حاکی از آن است که شناخت و آگاهی اين گروه نسبت به برکنارماندن فاحش جماعت خويش از شرکت در روندهای معطوف به تصميم گيری‌های سياسی و اجتماعی کشور ميزبان، زمينه مساعدی برای رفتار توام با خشونت آن فراهم می‌کند. آن کس که امکان خود را برای تحقق بخشيدن به منافع خويش يا بيان ديدگاه‌های خود در عرصه‌های پارلمانی، قضايی ، اداری و ...محدود می‌بيند طبعا رفتارها و نرم‌هايی معطوف به کنشگری و مانور در عرصه سياسی شکل و سامان نخواهد داد. اين فقدان و کمبود نيز به نوبه خود تعامل و دريافت‌های اخلاقی فرد را تا سطح نفرت و کينه جويی فرو می‌کاهد.

 

ورود به محافل‌ها و تشکل‌های تروريستی نه تنها تلاشی برای عملی ساختن اين حس انتقامجويی ، بلکه به ويژه برای نسل دوم مهاجران می‌تواند به معنای نوعی هويت يابی هم باشد. حس و دريافت برکنارماندگی از محيط و فعل و انفعالات پيرامونی، زمانی جنبه اثباتی می‌يابد که به تعريف فرد از خود، به عنوان "ديگري" که از مردم متعارف و بومی آن محيط متفاوت است منجر شود. اين دگربودگی نيزبه نوبه خود از طريق شرکت و عضويت در سازمان‌های تروريستی اسلامی که معمولا رفتارها و هنجارهای اخلاقی سفت و سختی هم دارند برکشيده می‌شود و ارج و قرب می‌يابد. به رغم و يا شايد درست باشد که بگوييم به خاطر اين موازين و هنجارهای اخلاقی ويژه، به اعضای گروه‌های مزبور به هنگام تهاجم خشونت بار به "دشمن" فرضی هيچ احساسی از گناه و جرم و خطا دست نمی‌دهد.

 

کابوس اوليه،کابوس ثانويه

اين حائز اهميت است که اکثريت قاطعی از مسلمانان اروپا وقعی به فراخوان گروه‌های اسلامی خشونت گرا نمی‌گذارد،و به همان اندازه مهم است که سوءقصدکنندگان،صرفنظر از سطح آموزش و خاستگاه اجتماعی اشان ، عموما کنش ورفتاری نشات گرفته از يک حس انتقامجويی دارند که يک کابوس يا شک روحی اوليه يا ثانويه آن را برانگيخته و احيا کرده است. يک نمونه بارز و غم انگيز برای کابوس اوليه،"بيوه‌های سياه پوش" چچنی هستند که پس از ناپديد و يا کشته شدن همسر يا برادرانشان به دست ماموران امنيتی روسيه ، در مسکو دست به عمليات انتحاری می‌زنند. نمونه ديگر، دختران فلسطينی سهيم در عمليات انتحاری هستند که در واکنش به قتل و از دست دادن عضو نزديکی از خانواده به چنين شيوه‌ای رضايت می‌دهند و در راه انتقام گيری از "دشمن" از فناکردن خود نيز ابايی ندارند. اين نمونه‌ها به خوبی نشان می‌دهند که زنان عموما از کابوس اوليه متاثر شده و آستانه مقاومتشان برای شرکت در عمليات انتحاری تنزل می‌يابد.

 

در بررسی انگيزه‌های انتحاريون ١١ سپتامبر سابقه و خواستگاه اجتماعی مشترک آنها قابل درنگ و تامل است. شمار بزرگی از اينان شهروند عربستان سعودی بوده اند، از قشر ميانی جامعه برخاسته و آموزش و تحصيلات خوبی هم داشته‌اند. بخشی از اين عده که در افغانستان به عنوان "مجاهد" پيکار کرده بودند را می‌توان متاثر از کابوس‌های اوليه به حساب آورد. اما روشن است که القاعده در جذب نامزدان عمليات انتحاری بيش از هر چيز بر تاثيرکابوس‌های ثانويه متکی است، به اين ترتيب که مثلا اين نامزدان، پيوسته در برابر فيلم‌ها و تصاويری از حملات نيروهای اسراييلی به فلسطينيان قرار داده می‌شوند.در اين ميان طبيعی است که تصاوير شکنجه‌های زندان ابوقريب نيز، از سوی القاعده و سازمان‌های مشابه همچون مائده‌ای آسمانی تلقی شده و در برنامه‌های جذب و آماده سازی نيروهای جديد نقشی قابل اعتنا بازی کنند.

 

آگاهی و قوه دريافت آدمی برای تشخيص پيوند ميان مقولاتی همچون اخلاق و حق و عدالت معمولا در سنين ١٣ تا ١٩ سالگی شکل می‌گيرد. در جامعه‌ای متوازن، صلح مدار و مبتنی بر عدل و انصاف معمولا در جوانانی با اين سن و سال درک و دريافتی عمومی از عدالت پيدا می‌شود که حق و ناحق را مقولاتی مطلق، و ناوابسته به روابط ومناسبات شخصی و خويشاوندی فرد تلقی می‌کند. اما در فاز سنی پيش از اين دوران که درک و برداشت نوجوانان از عدالت، معمولا بر انتقام و مجازات مبتنی است نه نتها فضا و شرايط مناسبی برای تحريک حس انتقام جويی از کابوس‌ها و ضربه‌های روحی فراهم است، بلکه درک و برداشت يادشده تا ميزان معينی از پيوندها و وابستگی‌های قومی و گروهی نيز تاثير می‌پذيرد. برای چنين درک و دريافتی از عدالت بيش از همه جوانان رشديافته در فرهنگ‌های پدرسالارانه و جماعت‌های به حاشيه رانده شده زمينه و آمادگی دارند. دعواهای باندی و گروهی و درگيری‌های خشونت بار ميان اقليت‌ها شواهد خوبی برای اين گزاره‌اند.

 

در تبيين دلايل بروز کابوس ثانويه در يک فرد معمولا به تاثير همذات پنداری و حس شديد همدردی او با يک قربانی که تعلق قومی يا اعتقادی با وی داشته است بهای لازم داده نمی‌شود. در تحقيقاتی در اين زمينه که شخصا انجام داده ام دريافته ام که نوجوانان فلسطينی که خود کشتار اردوگاه‌های صبرا و شتيلا را تجربه نکرده‌اند آنچنان با قربانيان اين واقعه هممانی و يکسان پنداری می‌کنند که صحنه‌های آن يا موارد مشابه را همچون تجربه مستقيم خود تلقی می‌کنند. آنها شديدا از کابوس‌هايی ذهنی متاثر هستند که در جريان آن گويی که پدران خودشان کشته شده و خود نيز از سوی سربازان مسلح مورد تهديد و ارعاب قرارگرفته‌اند. اين کابوس‌ها به تدريج نشانه‌ها و شاخص‌هايی از يک تنش و ضربه روحی را ايجاد کرده است که ابتدائا تنها در ميان کودکان و نوجوانان ساکن صبرا و شتيلا قابل تشخيص بود. زمانی که نوجوان يا جوانی درگير تجربه کابوس ثانويه‌ای از اين دست می‌شود اين خطر وجود دارد که حس معطوف به حق و عدالت در درون او به سطح عدالتجويی مبتنی بر انتقام تنزل کرده و همان جا منجمد شود، حالتی که معمولا به بروز "خشم محقانه و مقدسي" منجر می‌شود که اعضای گروه‌های تروريستی را از درنگی ولو مختصر در انگيزه و جنبه اخلاقی اقدامشان بازمی دارد.

 

اين چرخه ترس، نفرت و خشونت را می‌توان در اشکال کمتر واضح تری در ميان جوانان مسلمان مهاجر افراطی در اروپا نيز تشخيص داد. ترس و نگرانی زمانی به وجود می‌ياد که که گروهی خود را برکنار و رانده شده حس کند و امکانات تحرک و شکوفايی خود در عرصه‌های اجتماعی وسياسی را ( هر چند که قسما به تقصير خود) محدودشده ببيند. در چنين حالتی بروز سريع نفرت و خشونت امر نامحتملی نيست. يک نمونه تازه و قابل ذکر در اين رابطه شايد قتل تئو وانگوگ در هلند و انتقام جويی‌های بعد از آن باشد. مواردی مانند ترور ١١ سپتامبر که جوانانی باسواد، آموزش ديده و برخاسته از اقشاری مرفه با مسائل و دلمشغولی‌های گروه‌های آسيب ديده همذات پنداری می‌کنند امری بديع و تازه در تاريخ نيست ،بلکه تاکيد و تاييد اين رهيافت و آموزه حاصل از بررسی جنبش‌های انقلابی سده‌های مختلف تاريخ است که نه غنا و ثروت ، نه سواد و آموزش نسبتا بالا، و نه آنچه که ما تحت عنوان درايت و متعارف بودن فرد می‌فهميم در تحليل نهايی زمانی که مسئله بر سر تصميمی مبتنی بر انگيزه‌های " اخلاقي" باشد نقش چندانی بازی نمی‌کنند.

------------------------------

خانم رونا ام. فيلدز (Rona M. Fields) روانشناس و محقق ارشد دانشگاه جرج واشنگتن آمريکاست. او سال‌ها بر روی سازمان‌ها مسلح و تروريستی در جهان عرب، ايرلند شمالی و آمريکای لاتين مطالعه کرده است. آخرين کتابی که وی سال گذشته در اين رابطه منتشر کرد "شهادت؛ روانشناسی، ايمان شناسی و رويکرد انتحاري" نام دارد. مقاله فوق از نشريه "نويه زوريخرسايتونگ" ، ٤ مارس برگرفته شده است

 

 

 

 

 

 

ادعای موهوم «فارس‌سالاری» و «تبعيض قومی»

نگاهی گذرا به مسئله‌ی قوميت‌ها در ايران

دكتراميرحسين خنجی

http://www.irantarikh.com

پنجشنبه ٨ ارديبهشت ١٣٨٤

 

 

 

به مجموعه‌هائی از جماعات انسانی كه از يك منشأ نژادی برخاسته‌اند و دارای زبان و فرهنگ و تاريخ مشتركِ ديرينه‌اند «قوم» گفته می‌شود. و به مجموعه‌ئی از اقوام كه در درون مرزهای يك كشور معين می‌زيند و تابعيت مشترك دولت آن كشور را دارند «ملت» گفته ميشود. با اين تعريف، «ملت ايران» شامل همه‌ی اقوامی است كه در ايرانند، تابعيتِ دولتِ ايرن را دارند، و «ايرانی» ناميده می‌شوند. تفاوت «قوم» و «ملت» و «قوميت» و «مليت» در همينجا مشخص می‌شود.

 

يك قوم ممكن است در زمان كنونی در يك سرزمينِ مشخص با مرزهای معينی به نام «كشور» جاگير باشند؛ يا به‌سبب پيش‌آمدهای تاريخی از هم دريده شده شاخه‌های آن در ميان چند كشور تقسيم شده باشند؛ يا شاخه‌هايش در اثر مهاجرتها در سرزمينهای متعددی پراكنده و اسكان يافته باشند. در منطقه‌ی خاورميانه، نمونه‌ی اولی و دومی را در آن مردمی می‌بينيم كه زمانی قوم بزرگ ايرانی را تشكيل ميداده‌اند، و نمونه‌ی سومی را در اقوامِ ترك و عرب.

 

برای آنكه موضوعمان را به صورتی روشن دنبال كنيم، ابتدا توضيح ميدهم كه اصطلاح «قوم ايرانی» در اين گفتار بر آن جماعات انسانی‌ئی اطلاق ميشود كه از نژاد آريائى برخاسته‌اند و دارای ريشه‌ی زبانی مشتركی بوده‌اند و هستند. و اصطلاح «اقوام ايرانی» - مجازاً - بر همه‌ی جماعات انسانی اطلاق می‌شود كه تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايرانند، و دارای ريشه‌های نژادی و زبانی مختلفی‌اند.

 

با اين تعريف از قوم و ملت، در كشورِ ايران با مرزهای جغرافيائی كنونی چندين قوم جاگيرند كه عبارتند از «قوم ايرانی»، «قومِ ترك»، «قومِ عرب»، «قوم يهود»، «قوم ارمنی»، «قوم آسوری»، «قوم كلدانی». مشخصه‌ی هركدام از اين قومها در نژاد و زبانشان جلوه‌گر است؛ و همه‌شان صفتِ مشتركِ «ملتِ ايران» را دارند و مَجازًا «اقوامِ ايرانی» ناميده ميشوند؛ زيرا از قرنها باز در درون اين مرز جغرافيائی ساكن بوده سرنوشت تاريخی مشتركی يافته‌اند؛ و زبانِ ملی‌ئی كه آنها را با هم پيوند ميدهد همان است كه «زبان فارسی» ناميده ميشود.

 

قوم ايرانی در زمان ما با توجه به گويشهای زبانی و پراكندگی جغرافيائيش (در درون و بيرونِ مرزهای ايرانِ كنونی) دارای چندين شاخه است كه براساس گويشهای زبانی عبارتند از: فارسی و تاجيك، بلوچ، كُرد، گيل و ديلم و طبری، لارستانی، لُر، و چند شاخه‌ی كوچكتر ديگر. (البته بايد به ياد داشته باشيم كه در ميان همه‌ی اينها عناصر ترك و عرب نيز وجود دارند كه استحاله شده‌اند و نميتوان آنان را بازشناسی كرد.) به مجموع اينها از آن‌رو قوم ايرانی اطلاق ميشود كه از زمانهای بسيار دوری كه تاريخ به‌ياد ندارد در سرزمينی كه به نام خودشان «ايران» ناميده‌اند ميزيسته‌اند، و زبان و فرهنگ مشتركی داشته‌اند. اينها در زمان ما در گويشهايشان تفاوتهائی ديده ميشود، و در هركدام از اين گويشها مفرداتی وجود دارد كه ممكن است در گويشهای ديگر متروك مانده باشد، ولی همسانيهای زبانی‌شان به‌حدی است كه مجموعه‌ی گويشهايشان يك زبان مشترك به‌نامِ «زبان فارسی» را تشكيل داده است؛ چنانكه مردمِ هركدام از شاخه‌های قومِ ايرانی در ميان هركدام از شاخه‌های ديگر كه باشند و به گويش خودشان سخن بگويند سخنشان برای مردمِ شاخه‌های ديگر كاملا مفهوم است؛ زيرا كه واژگانی كه به‌كار می‌برند، هرچند كه پاره‌ئی ازآنها در طرز بيان (در لهجه) تفاوتهائی را نمايان ميسازند، ولی همان واژگان، با يك چرخش كوچكِ زبان، بدون اينكه هيچگونه تغييری در ساختار يا مفهومِ واژه داده شود، در لهجه‌ی هركدام از گويشهای ديگر قابل بيان و فهم است.

 

اين بارزترين مشخصه‌ی زبانیِ اين قوم با شاخه‌های متعددش است كه وی‌را از اقوام ديگر متمايز ميسازد. بخشِ عمده‌ی اين قومِ بزرگ اكنون در سرزمينهائی كه كشورهای ايران و افغانستان و تاجيكستان ناميده ميشوند ساكنند؛ و پاره‌هائی ازآن نيز در كشورهای پاكستان، تركيه، عراق، سوريه، و ازبكستان سكونت دارند. در پاكستان بلوچهايند كه سرزمين مشخصشان را دارند؛ در افغانستان و تاجيكستان و ازبكستان تاجيكهايند كه لهجه‌شان همان لهجه‌ی معروف به فارسی است و خودشان به آن «دری» و «تاجيكی» گويند؛ در عراق و تركيه و سوريه كردهايند كه در زمان شاه تهماسب صفوی ضميمه‌ی امپراتوری عثمانی شده تابعيت نوينی يافتند بدون آنكه سرزمينشان نام اصليش را ازدست بدهد.

 

اينها شاخه‌های قوم ايرانی‌اند كه هيچكدامشان به تنهائی را نميتوان يك قوم ناميد. ازاين‌رو اصطلاحاتی همچون «قوم بلوچ» و «قوم كرد» و «قوم لر» اصطلاحات غلطی است كه در قرنِ حاضر به اغراض خاصی توسط مراكز و محافلی شايع شده است و اندك اندك در ميان ايرانيان نيز برسرِ زبانها افتاده رايج شده است. بلوچ و كرد و لارستانی و گيلی و تاجيك و لر و جز آنها شاخه‌های قوم بزرگ ايرانی‌اند از يك ريشه‌ی نژادی، با گذشته‌های مشتركِ چندين‌هزارساله، با ميراثهای اسطوری و تاريخی و فرهنگی مشترك، با ميراثهای ارضیِ مشترك، و با زبان مشترك. هيچكدام از آنها را نميتوان يك قوم مجزا و متمايز از قوم ايرانی دانست.

 

وقتی به مرزهای ايرانِ كنونی و تركيبِ «ملتِ ايران» بازگرديم، علاوه بر شاخه‌های قوم ايرانی، دو قوم بزرگ ديگر می‌زيند كه يكی قوم عرب است كه قبايلش در خوزستان متمركزند، و ديگری قوم ترك با شاخه‌هايش در چند منطقه از كشور. اين دوقوم نيز هرچند كه در زمانهای متأخری (عرب از قرن نخست هجری به بعد، و ترك از قرن پنجم هجری به بعد) وارد ايران شده در اين سرزمين جاگير شده‌اند ولی دراثر رخدادهائی كه ميشناسم اشتراك در سرنوشتِ تاريخی با قوم ايرانی يافته‌اند، ايرانی شده‌اند، بخشی از ملت بزرگی هستند كه در سراسرِ جهان با نام «ملت ايران» شناخته ميشود.

 

آنچه كه اين سه قوم و همچنين ديگر اقليتهای قومیِ تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايران- چون آسوری‌ها، ارمنی‌ها، يهودی‌ها- را به يكديگر پيوند ميدهد، علاوه بر سرنوشتِ تاريخی و جغرافيائی مشتركی كه از صدها سال پيش يافته‌اند، زبان عمومی و مشترك است كه همانا زبان فارسی- يعنی زبانِ رسمی كشور- باشد.

 

لذا ما هرچند كه از قوم ايرانی- با شاخه‌های متعددش- به‌عنوان يك قوم متمايز سخن ميگوئيم كه زمان اسكانشان در ايران به هزاران سال پيش از اين برميگردد و سرزمينِ ايران نام خود را از آنها گرفته است، ولی وقتی از «ايرانی» يا «ملت ايران» سخن بگوئيم منظورمان همه‌ی اقوام ساكن در ايران است. اينها در «ايرانی بودن» دارای حقوق و وظايف مشتركند (كه البته بايد در همه‌ی زمينه‌های احتماعی و سياسی از حقوقِ كاملا متساوی برخوردار باشند)؛ همچنانكه دارای زبانِ رسمی و ملی‌ئی هستند كه زبان فارسی است.

 

آيا قومی به نام قوم فارس در ايران وجود دارد؟

 

سالها است كه كسانی در نوشته‌ها و گفته‌هايشان- ناآگانه يا هدفمندانه- اصطلاح «قوم فارس» به‌كار می‌برند، و در اين اواخر اصطلاحِ تازه‌ئی تحت عنوان «فارس‌سالاری» توسط عناصری كه علاقه‌ئی به ايرانی بودن ندارند و آرزوی تجزيه شدنِ ايران را در سر می‌پرورانند، شايع شده است.

 

«فارس» كه نام ايرانيش «پارس» است يك سرزمين مشخصی در جنوب ايرانِ كنونی است؛ و در زمانی از تاريخ، شاخه‌ئی از قوم ايرانی درآن ميزيسته‌اند كه، بنا بر سنگنبشته‌های داريوش بزرگ، نام «پارسََه‌ئی» داشته‌اند. در دوره‌های تاريخی از اواخر هزاره‌ی اول قبل از مسيح به بعد چندان تحولات و رخدادهائی در ايران بروز كرده كه اين قبايل رد پايشان به‌كلی در تاريخ گم شده است؛ و ديگر در فارس كسی يافت نميشود كه بتواند خودش را به «قبايل پارسی» منسوب كند.

 

نام «پارسی» در كنار نامهای «خوارزمی»، «سغدی»، «هريوه‌ئی»، «مرغوه‌ئی»، «باختريه‌ئی»، «پارتی»، «سكائی»، «هيركانی»، «مادی»، و جز آنها به‌كار ميرفته و نشانگر پراكندگی جغرافيائی شاخه‌های قوم ايرانی در فلاتِ ايران بوده است. اينها كه در مناطقی می‌زيسته‌اند كه اكنون ايران، تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان، افغانستان، بلوچستانِ پاكستان، كردستانِ تركيه، كردستان عراق، و كردستان سوريه هستند، قوم بزرگ ايرانی را تشكيل ميداده‌اند؛ و سرزمينهايشان تا پايان عهد ساسانی در درون مرزهای كشور ايران قرار داشته است. زبان مشتركِ محاوراتیِ همه‌ی اين شاخه‌ها (با گويشهای متفاوتشان)، آنگونه كه از يك جمله‌ی سنگنبشته‌ی داريوش بزرگ ميتوان استنباط كرد، در زمانِ هخامنشی‌ها زبان «آرِیّه‌ئی» ناميده می‌شده است.

 

در زمان هخامنشی، چنانكه اسنادِ مكتوبِ بازمانده از آنها نشان می‌دهد، دو زبانِ پارسی و خوزی در دستگاه دولتی رسميت داشت. پس از هخامنشی‌ها، وقتی شاهنشاهی پارتی تشكيل شد گويش پارتی (پهلوی) زبان رسمی دستگاه دولتی شد؛ و سپس وقتی شاهنشاهی ساسانی تشكيل گرديد رسميتِ همين زبان در دستگاه دولتی استمرار يافت. ولی عموم مردم ايران در زمان ساسانی يك زبان مشتركِ محاوراتى جز زبان پهلوی داشتند كه حاوی مفردات همه‌ی گويشهای ايرانی بوده از دورترين نقاط شرق كشور تا كرانه‌های فرات زبان محاوره‌ی عمومی بود، ولی هيچكدام از گويشهای محلی ايرانی نبود. عربهای مسلمان وقتی ايران را گرفتند، همچنان كه ايران را «فارِس» (بر وزنِ قالب)، و مردم ايران را «فارِسی» ناميدند، اين زبان را نيز زبان فارِسی گفتند كه معنايش زبانِ ايرانی بود. اين زبان در آينده مفرداتی از زبان عربی را در خود جای داده زبان فارسی نوين (زبان دری/ زبان تاجيكی) را شكل داد، و در دورانِ درازِ حاكميتِ تركان بر ايران مفرداتی نيز از زبان تركی به اين زبان راه يافت. لذا زبانِ فارسی كنونی تركيبی است از مفرداتِ سه زبانِ عربی و تركی و ايرانی با ماهيتِ دستوریِ زبان ايرانی. يعنی زبان فارسی كه زبان رسمی ملت ايران است دربر گيرنده‌ی مفرداتِ زبانیِِ هرسه قوم بزرگ ساكن در ايران است. درنتيجه، اگر امروزه زبان فارسی زبان مشترك و رسمی اقوامِ ايرانی است، اين زبان را نميتوان به هيچكدام از شاخه‌های قوم ايرانی نسبت داد، بلكه زبانی متعلق به همه‌ی مردم ايران است. ديگر ديرزمانی است كه از باختريائی (مردم تاجيكستان و شرق افغانستان) گرفته تا سغدی (تاجيكهای جنوب ازبكستان) و پارتی و مادی و پارسی به اين زبان تكلم ميكنند؛ و جماعات انسانی مهاجر به درون ايران نيز از قرن دوم هجری به بعد همين زبان را گرفته‌اند؛ چنانكه ديگر در خراسان و آذربايجان و فارس و همدان كسی از عربها وجود ندارد كه به زبان قومی خودش سخن بگويد؛ همانگونه كه ديگر هيچ عنصری از تركانی كه امپراتوری بزرگ سلجوقی را تشكيل دادند را نميتوان در ايران يافت كه به زبان تركی سخن بگويد. به همين‌گونه پارسيان و ماديان و پارتيان و بسياری از ديگر شاخه‌های قوم ايرانی نيز ردِ پايشان گم شده است، و ديگر هيچ نشانی از آنها نيست.

 

كسانی كه از «قوم فارس» و «فارس‌گرائی» سخن ميرانند، يا ناآگاهی خودشان از تاريخ را نشان ميدهند يا اغراض خاصی دارند. بسياری از شناخته‌شدگانِ اينها در پسِ چنين اصطلاحاتى ضديتشان با نژاد آريائى در ايران را نهان ميدارند كه در حقيقتش چيزى جز تلاشِ كودكانه برای نفی گذشته‌های ديرينه‌ی قوم ايرانى نيست. در ايران قومی به نام فارس وجود ندارد، زيرا كه فارس نه نام يك جماعت انسانی بلكه نام منطقه است؛ همانگونه كه سيستان نام منطقه است نه مردم. اما زبانی به نام زبان فارسی هست كه زبان مشترك محاوره و كتابت مردم ايران است (زبان ملی است). كسانی كه امروزه فارسی‌زبانند، اگر در ميانشان «پارسی‌تبار» هم وجود داشته باشد، ولی عمومًا از همان مروی‌ها، باختری‌ها، سغدی‌ها، مادی‌ها، پارتی‌ها و پارسی‌ها هستند؛ و البته به اطمينان ميتوان گفت كه بقايای عربها و تركهای فارسی‌زبان‌شده نيز درميان آنها كم نيستند. مگر منطقه‌ئی كه اكنون خراسانِ ايران است همان منطقه‌ئی نيست كه در زمانی ايرانی‌های هريوه‌ئی و مروی و پارتی درآن ساكن بودند؟ مگر آنجا كه اكنون گرگان است همان زمينی نيست كه مسكن هيركانيائيهای ايرانی‌زبان بود؟ و مگر اين منطقه‌ها اكنون فارسی‌زبان نيستند؟ كدام‌يك از اين منطقه‌ها فارس هستند يا مردمشان از فارس به آنجاها رفته‌اند تا آنها را فارسی (يا به تعبير غلطِ بعضی‌ها «قوم فارس») بناميم؟

 

اگر بگوئيم «فارسی‌زبان» غلط نگفته‌ايم؛ ولی اطلاقِ «قوم فارس» بر فارسی‌زبانها كاملا غلط است و عبارت بسيار زشتی است، و هركس از «قوم فارس» سخن بگويد نه از تاريخ آگاهی دارد و نه از جغرافيای انسانی. فارس اكنون يك منطقه است، همچنانكه در زمانهای ديرينه نيز يك منطقه بوده است. پارسی‌ها نيز مردمی بوده‌اند كه در پارس ميزيسته‌اند. امروزه هم اطلاق «فارسی» بر مردمی كه در فارس ميزيند، چه از بقايای عربهای فارسی‌زبان شده باشند و چه از بقايای تركانِ فارسی‌زبان شده، درست است؛ همچنانكه «اصفهانی» و «خراسانی» و كرمانی» و «آذربايجانی» و «سيستانی» و «مَك‌كُرانی» و «كردستانی» و جزآنها دركنار آن قرار ميگيرند. حتی قبايل تركِ قشقائی نيز در عين حالی كه زبانشان تركی است چونكه در فارس می‌زيند و بخشی از مردم فارس هستند تركانِ فارس ناميده ميشوند. همچنانكه تركانی كه در خراسان می‌زيند و زبانشان تركی است «خراسانی» هستند. قبايل عربِ خوزستان نيز صفتی جز «خوزستانی» برخود ندارند؛ هرچند كه قومِ نابودشده‌ی خوزی (بوميان ديرينِ خوزستان كه اين منطقه نامشان را از آنها گرفته است) يك قوم مشخص بوده كه هيچ سنخيتی با نژاد سامی نداشته است.

 

و اما اصطلاح ديگری به‌نام «فارس‌سالاری» كه كسانی به قصد تحريكِ عصبيتِ قوم‌گرائی- به‌ويژه در تركان و عربهای ايران- و ايجاد ضديتهای قومی در كشورمان شايع ميكنند، آيا ميتوان در ايرانِ امروز برايش شاهدی يافت؟ اگر منظور از چنين سخنی تركيب عناصر دستگاههای دولتی باشد، ما خواهيم نگريست كه دولتمردانِ جمهوری اسلامی چه ريشه‌های قومی‌ئی دارند و چه نسبتی ازآنها آريائی‌تبار (يا همان «قوم فارس!!») هستند؟ از بلندترين مقامهای تصميم‌گيرنده شروع ميكنيم و به پيش ميرويم و از مقامهای ميان‌پايه تا پائين عبور ميكنيم، تا ببينيم كه چه نسبتی از عناصر ترك‌تبار و عرب‌تبار در ميان دولتمردانِ جمهوری اسلامی وجود دارند. اول از «رهبر معظم» شروع ميكنيم كه سيدِ عرب‌تبارِ آذربايجانی است. سپس به رئيس قوه‌ی قضائيه مينگريم كه زبانِ پدری- مادريش عربی است. بعد ازآن به فرمانده ارتش ميرسيم كه عربِ خوزستانی است. سپس به رئيس جمهور خاتمی مينگريم كه سيد عرب‌تبارِ فارسی‌زبان است. و بعد ازان ميرسيم به رئيس مجمع تشخيص مصلحت و رئيس جمهوری سابق آقای رفسنجانی كه ترك‌تبار است، و نخستين نخست‌وزيرِ دولتِ موقت پس از انقلاب كه هم آذربايجانی بود؛ سپس نخستين رئيس جمهوری پس از انقلاب اسلامی- آقای بنی‌صدر- كه سيد عرب‌تبار بود. عناصر مسلمان و شيعه‌شده از قوم يهود را نيز می‌توانيم در اين ميان نشان بدهيم. در رده‌های پائين‌ترِ دستگاه دولت نيز ميتوانيم به همينگونه بشماريم و پيش برويم. آيا چنين تركيبی هيچ نشانی از انحصار قدرت توسط آريائى‌تباران (يا همان «فارس‌سالارى!!») دارد؟ به زمانِ پهلوی‌ها هم كه بنگريم چنين تركيبی داشت دولت در آن زمان با نسبت بالائی از عناصر ترك‌تبار (هرچند كه رضاشاه تبارش آريائى بود)؛ و اگر نيك بنگريم نسبت ترك‌تباران و عرب‌تباران در دستگاههای حاكميت پهلوی‌ها كمتر از نسبتشان در دستگاههای حاكميتِ كنونی نبود. پس در چه زمانی از قرنِ ما آنچه فارس‌سالاری مينامند (و البته منظورشان از «فارس» چيزی جز آريائى نيست) در ايران حاكم بوده است؟ پيش از آن نيز البته ميدانيم كه از آغاز قرن پنجم هجری تا پايان قرن سيزدهم، دستگاه حاكميت ايران در اختيار قبايلِ مهاجرِِ ترك بوده است (تركان سلجوقی و خوارزمشاهی، مغولان، تيموريان و بايندری‌ها، و قزلباشان صفوی كه افشاريان و قاجاريان از دنباله‌هايشان بودند). در اين‌ميان، فقط زندی‌ها با دوران بسيار كوتاهشان مستثنايند.

 

آيا منظور از دامن زدن به توهمِ «فارس‌سالاری» آنست كه چرا در ايران «زبان فارسی» زبان رسمی كشور است؟ اين ايراد را بايد در درجه‌ی اول به سلجوقيان و مغولان و تيموريان و قزلباشان صفوی و قاجاريان گرفت كه چرا در عين آنكه- پس از تصرف ايران- تصميم‌گيرندگان بلامنازع امورِ سرزمين و مردم ايران بودند زبان خودشان را به جای زبان ايرانی ننشاندند!! و اين موضوعی است كه درپيوند با موضوعِ ويژگيها و نيز ژرفا و دامنه‌ی ريشه‌های فرهنگ و تمدن ايرانی و سلطه‌ی تاريخی اين فرهنگ و تمدن در منطقه‌ی خاورميانه است و نياز به يك گفتار جداگانه دارد.

 

زبان فارسی- چنانكه گفتيم- زبان هيچكدام از شاخه‌های قوم ايرانی نيست، بلكه يك زبان ملی است كه از مفردات زبانهای هر سه قومِ ايرانی و عرب و ترك تشكيل شده است. اگر هركس كه به زبان رسمی ايران سخن ميگويد را فارسی بدانيم آن‌وقت همه‌ی معيارهای جامعه‌شناختی بايد زير و رو بشود. ولی اگر ناآگاهان يا مغرضانی ميكوشند كه معيارهای جامعه‌شناختی را به‌سودِ رؤياهای كودكانه‌شان كه آرزوی تشكيل دولتهای كوچك قومی است درهم بريزند، اين موضوع ديگری است كه جايش در اين گفتار نيست.

 

دولتِ جمهوری اسلامی هرچند كه ماهيتِ اعلان‌شده‌ی «شيعه‌سالاری» دارد و حقوق غير شيعيان (اعم از مسلمان و غير مسلمان) در اين دولت به نحو بسيار ملحوظی ناديده انگاشته شده است و ميشود، عناصری از هرسه قومِ بزرگِ تشكيل‌دهنده‌ی ملتِ ايران در تركيب اين دولت شركت دارند، و نسبت عناصر ترك‌تبار و عرب‌تبار در آن، نسبت بالائی است. سخن از «تبعيض» گفتن در نظام جمهوری اسلامی البته سخنی به‌جا است وقتی كه در ارتباط با انحصار قدرت توسط پيروان يك مذهب مشخص باشد كه مذهب شيعه‌ی اثناعشری است. كردها و بلوچها اگر شامل تبعيضِ بغيض هستند و حقوق و شئوناتِ شهروندی و ملی‌‌شان ناديده انگاشته شده است و ميشود علتش سنی بودنشان است نه كرد يا بلوچ بودنشان. در فارس نيز سنی‌های فارسی‌زبان، هرچند كه از بوميانِ فارس هستند، مثل كردها و بلوچها شامل اين تبعيض هستند. همانگونه كه غير مسلمانانِ ايرانی نيز در اين تبعيض و محروميت با سنی‌ها هم‌وضعيت‌اند. زرتشتيان كه خالصترين ايرانيانِ آريائى‌نژادند نيز در ارتباط با حقوق شهروندی جايگاهشان در قوانينِ ايران مشخص شده است و حق شركت در تصميم‌گيريهای مربوط به امور كشورشان را ندارند.

 

ايران كشوری است متعلق به همه‌ی اقوامی كه ديرزمانی است در آن می‌زيند و اجباراً سرنوشت و تاريخ مشتركی يافته‌اند. در عرصه‌ی سياست و حكومتگری در اين سرزمين هميشه بُرد با مردمی بوده كه زور و تدبيرِ قهارانه‌ی بيشتری داشته‌اند و دارند؛ و بی‌زوران و كم‌تدبيران هميشه در باخت بوده‌اند و هستند. رسمِ جباری حكومتگران نيز رويه‌ئی ديرينه در اين سرزمين است؛ و اقوام ايرانی بايد تا برچيده شدنِ بساط جباری و قهاری، و تا رسيدن به حاكميتِ جمهور، راهی دشوار و پرمخاطره را هم‌دوشانه و هم‌دلانه بپيمايند. ولی در اين راهِ سخت‌گذر، درپيش كشيدن موهوماتی چون «فارس‌سالاری» و «فارس‌گرائی»، و هرآنچه رنگ و بوی روياروئی قوميتها داشته باشد، يا نشان از ناآگاهی گوينده دارد يا نشان از غرضِ او كه قصدی جز تحريك احساسات ضد ايرانی در ميان اقوام ترك و عرب ندارد، و مشخص است كه هدفِ اعلان‌نشده‌اش تجزيه‌ی كشوری به نام ايران است. و اين آرزوی همسايگانِ كوچك و بسيار ثروتمندشده‌ی ايران در زمان حاضر است كه چشم ديد حياتِ اين ملت بزرگ و تاريخی را ندارند. در همين چند روزِ اخير پربيننده‌ترين شبكه‌ی تلويزيونی عربی متعلق به يكی از شيخ‌نشينهای همسايه كه توسط روشنفكرانِ ناسيوناليستِ كشورهای عربی دور از خليج فارس اداره ميشود، با استفاده از رخدادهای اخيرِ مربوط به نارضايتی عربهای خوزستانی بيان ميدارد كه «اهواز در سال 1925 ميلادی ضميمه‌ی ايران شد». تكرار چنين بيانی- كه معلوم نيست دولتمردان جمهوری اسلامی چه واكنش اثرگذاری نسبت به آن داشته‌اند- آيا معنايش جز تحريك عربهای خوزستانی به تلاش برای بريدنِ خوزستان از ايران و تشكيل يك شيخ‌نشينِ عربی است؟ چه كسانی از طرح موهوماتی چون «فارس‌گرائی» و «فارس‌سالاری» و «تبعيض قومی» و «سركوب قوميتها» كه هدفش پاشيدنِ بذر نفرت در ميان اقوام ايرانی است ثمر می‌چينند؟؟

 

و چون سخن از رخداد دردآور خوزستان است، اين پرسش نيز از ذهن بيرون نمی‌رود كه كشتن و دربند كردن و تحقير و ارعابِ جوانهای تحريك‌شده‌ی عربِ خوزستان- هرچند كه نابخردانه شعار دشمنان ايران را تكرار كرده باشند- به حل كدام مشكل كمك ميكند؟ و چنين اقدام دورناانديشانه‌ئی در اين وضعيتِ مالامال از كمين‌ها و كمندها كه در همه سوِی ما تنيده شده است، و ديو سپيد با آن شاخ تيز و سُمبـه‌های پرزور و چنگالهای درنده در كنار دروازه‌ی خوزستان بستر گسترده برای لقمه كردنِ طلای سياه اين سرزمين دندان ميسايد، عربهای خوزستان را به كدام سوئی خواهد راند؟؟ چرا بايد خطا را با خطا پاسخ داد و مشكلی كه با تدبير و درايت قابل حل است پرگره كرد و مردم را به فرياد «اِنّی مَغلوبٌ فَانتَصِر» واداشت؟؟ چرا بايد كاری كرد كه آن احساس مسئوليت ملی و ميهنی كه تجلی زيبايش را در دوران جنگ هشت‌ساله با عراق در ميان عربهای خوزستان ديديم جايش را به رويكردهای قوم‌گرايانه بدهد و به احساس ضد ايرانی تبديل شود؟؟

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

پديده "هخائيزم"!؟ و "سعيد حجاريان"

 

 

 

• او در حالی از "طرح رفراندوم" به عنوان "شهر آشوبان خيال پرداز" ياد ميکند و در شرايطی از "عقلانيت سياسي" حرف می زند که خود و دوستانش، هنوز درباره ی شکست اصلاحات با وجود امکانات فراوان، سخنی به ميان نمی آورد... آيا بين وسايل و امکانات اصلاح طلبان برای رسيدن به اهداف خود، تناسب برقرار بود يا خير؟ آيا طرحها و برنامه هايی که ايشان مبدع آنها بود، عقلانی بوده است يا نه؟ اگر از عقلانيت برخوردار بوده است، چرا بايد شکست بخورد؟ آيا کسی که در جايگاه تئوريسين يک جنبش بوده که اينک به شکست انجاميده، امکان اين را دارد که "طرحهای رقيب" را ارزيابی منصفانه نمايد؟

 

حشمت الله طبرزدی

 

 

دوشنبه ۵ ارديبهشت ١٣٨۴ – ٢۵ آوريل ٢٠٠۵

 

چند ماه پيش از طريق زندانيان عادی که به بيرون از زندان رفت و آمد دارند، درباره ی فردی به نام "هخا" و ادعاهای او چيزهايی ميشنيدم. به ويژه که ايشان وعده داده بود تا "10 مهرماه" سال 83 به ايران آمده و رژيم را سرنگون خواهد کرد. ابتدا اين مسئله را جدی تلقی نميکردم، زيرا چنين چيزی را به لحاظ عملی غير ممکن ميديدم. پس از مدتی شاهد گسترش وسيع اين "پديده" در جامعه بوديم. اين وسعت از کانالهای گوناگونی که يک زندانی ميتواند با بيرون از زندان تماس برقرار کند، قابل فهم بود. پس از مدتی شبکه های تلويزيونی جمهوری اسلامی به عنوان يک "جک سياسي" و دستاويزی در جهت تخريب "اپوزيسيون" و مبارزين واقعي، تقريباٌ به صورت هر شب به پخش برنامه های "هخا" مبادرت کردند و من از اين طريق آشنائی بيشتری با اين پديده پيدا نمودم. البته هيچگاه تلاش نکردم تا دست به قلم برده و درباره ی آن چيزی بنويسم. زيرا بر اين گمان بودم که ورود به اين بحث به نحوی منافع رژيم را تامين ميکند اما اين برداشت من درست نبود، به ويژه که مجداٌ هخا برنامه خود را شروع کرده و بهانه ای به رژيم برای تخريب مبارزين واقعی داده است. بنابراين به دليل شروع مجدد "پديده ی هخائيزم" و همچنين درج مقاله ای از سوی "سعيد حجاريان" در سالنامه 1383 روزنامه شرق تحت عنوان "شهر آشوبان خيال پرداز" که در آنجا، به "هخا" و "رفراندوم دفترتحکيم" به عنوان دو نمونه از "شهر آشوبان خيال پرداز" اشاره شده است -اين سالنامه با تاخير حدود يک ماهه توسط يکی از زندانيان به دست من رسيد- بر آن شدم تا از ديدگاهی معرفت شناسانه پديده ی "هخائيزم" را مورد نقد و بررسی قرار بدهم. البته در پايان مقاله، به آثار جامعه شناختی و سياسی آن نيز اشاره خواهم کرد.

ابتدا لازم ميدانم، نگاهی به مقاله آقای حجاريان داشته باشم. او مدعی است در پی "بررسی جامعه شناختی يک پديده ی سياسی در ايران" است و بعد اضافه ميکند: "شهر آشوبان خيال پرداز، افرادی هستند که فکر ميکنند می توانند با اراده ی خويش تغييرات عمده ای در ساختار سياسی و اجتماعی ايجاد کنند." او اضافه ميکند: "راديکاليسم و اراده گرايی دو ويژگی عمومی اين گروه از افراد است." آقای حجاريان در ادامه ميگويد: " ... در ايران نيز چه پيش از انقلاب و چه پس از آن ما شاهد تشکيل فرقه ها و جنبش های شهر آشوب بوده ايم که عمدتاٌ از اين زاويه که رابطه و تناسبی ميان هدف و وسيله برقرار نميکنند دچار نوعی "نا عقلانی گري" هستند. عقلانيت در عمل به معنای تناسب هدف و وسيله است، اما اگر کسی تصميم بگيرد که با وسيله ای اندک به اهداف بزرگ برسد مورد مذمت عقلا واقع خواهد شد. در جوامع صنعتی به هنگام جنگ ها و مصائب بزرگ و افت و اختلال شديد معيشت يا نا اميدی از برآورده شدن انتظارات، احتمال اينگونه ناعقلانی گری ها ميرود. مثلاٌ در دوران رکود بزرگ در آمريکا (1935) عده زيادی به دنبال لاتاري، معجزه، جادوگری و انواع امور دست نيافتنی بودند. آقای حجاريان ضمن اينکه تاريخچه دسته بندی اينگونه "شهر آشوبان خيال پرداز" را به کارهای مهم "اريک هابزباوم" نسبت می دهد، چند نمونه از اين به تعبير خودش "نا عقلانی گري" ها در ايران، پيش و پس از انقلاب را بر شمرده و اقدامات افرادی چون: "عياران"، "داش آکل ها"، "طيب ها" و "شعبان جعفری ها" را از جمله نمونه های اين جريان بر می شمارد. ويژگی ممتاز اين جريانات را اينگونه بر می شمارد که به اصطلاح پيرو منطق "از خورده گرفتن و به نخورده دادن" بوده اند. به بيان ديگر آن دسته از آنها که انديشه ی مردمی داشتند، پيرو منطق "با يک گل بهار ميشه" بودند. "آقای حجاريان" نمونه های ديگر از اين جريان را برشمرده و به "متمهدی گري" يا کسانی که خود را به دروغ "مهدي" يا حتی "خدا" و "نبي" معرفی کرده و ميخواهند کار خدا و پيامبر را خود بر عهده گيرند اشاره ميکند، و "متمهدي" گری را در سه بخش يعنی "منجی گرايانه آرام" يا "اعضای انجمن حجتيه"، "منجی گرايان خشن" يا "سازمان مجاهدين خلق" و "مارکسيسم اسلامي" نام ميبرد. آقای "حجاريان" در پايان می افزايد: "مثلاٌ در سال گذشته فردی ادعا ميکند که ميتواند با انرژی درمانی مردم را به صحن تحولات سياسی و اجتماعی بکشد و انقلابی برپا کند بدون آنکه بداند انقلاب چه پيش نيازهايی دارد و با فرمان دادن به مردم از پشت تلوزيون و تجمع ماهواره ای مقابل دانشگاه تهران بذر انقلاب پاشيده نميشود بلکه تنها غائله ای به پا ميشود که با سرکوب آن ياس و ناميدی ايجاد ميشود. ديگر آن که گروهی در پی تغيير سياسی از طريق اينترنت هستند و طرحی و گفتمانی را به نام رفراندوم مطرح کردند ..." او تاکيد ميکند: "بدين ترتيب اراده گرايی و خيال پردازی آفت سياست ورزی است."

من با کليات بحث آقای "حجاريان" موافق هستم، اما معتقدم اگر چه او در ابتدای مقاله خود تاکيد کرده است به دنبال يک بررسی جامعه شناختی است، اما به اندازه کافی اينگونه پديده های اجتماعی را "تحليل" نکرده است. او در سطح مانده و صرفاٌ به توصيف "معلول" ها پرداخته است. تلاش من اين است که از "معلول" ها گذر کرده و به "علت يابي" چنين پديده هايی به پردازم.

با توجه به اينکه "مساله ي" مورد بررسی من "پديده هخائيزم" است، بيشتر بر اين مورد تاکيد کرده و اين موضوع را از ديدگاه "ناجی گرايي" مورد کنکاش قرار ميدهم. پرسش اساسی من اين است که چه عواملی موجب رشد تفکر "ناجی گرايي" يا "معجزه گرايي" می شود؟ آقای "حجاريان" نيز به صورت اشاره به نقش شرايط اجتماعی مثل، جنگ، فقر، ناميدی و امثال آن در زايش اين پديده ها پرداخته است. يعنی بصورت ضمنی "شهر آشوبان خيال پرداز" را معلول شرايط نامساعد اجتماعی برشمرد، اما به نظر من اين نيز نوعی "فرو کاستن" مساله به سطح شرايط اجتماعی است. اين درست است که هرگاه جامعه به لحاظ عقلانی و عملی به بن بست ميرسد، به صورت طبيعی سعی ميکند "سرخوردگي" های خود را به نحوی جبران کرده و برای خود نوعی اميد کاذب بتراشد. مثلاٌ به دنبال اين باشد که يک "قهرمان خيالي" برای خود ببافد و از طريق يک "منجي" يا "سوپر من" خيالی به آرزوهای منکوب شده دست يابد. اما اين "ناهنجاري" روانی – اجتماعی بيش از هر چيز نشئت گرفته از يک "عقيده" است. در واقع خرد ستيزی عملی و اجتماعي، ريشه در يک نوع "ناعقلانی گري" اعتقادی دارد.

همه عقلای جامعه آگاه هستند که يک فرد، هر اندازه توانمند باشد، نميتواند از طريق "جادو" و "جنبل" يا "انرژی درماني" يک رژيم را بدون حضور مردم و بدون استفاده از ابزار و لوازم طبيعي، در ظرف چند روز سرنگون کند. حتی هيچيک از مدعيان پيامبری نيز چنين ادعای بزرگی نداشته اند. آنها نيز برای ايجاد تغييرات مذهبی – اجتماعی از ساز و کار طبيعی بهره برده اند. برای مثال، در ابتدا، گروه اندکی از مردم را تربيت کرده و يک هسته انقلابی به وجود آورده اند، پس از آن به جمع آوری امکانات از جمله اسلحه يا بودجه پرداخته و اگر لازم بوده باشد، دست به قيام مسلحانه زده اند. حتی اگر سخن از "معجزه" به ميان آمده است، صرفاٌ به عنوان يک امر شخصی و "بينه" يا "حجت" برای اثبات حقانيت ادعا مورد استفاده قرار گرفته است. با همه ی اين اوصاف، صرفا شرايط اضطرار و درماندگی اجتماعی موجب نمی شود که ادعاهای فردی به نام "هخا" تا آن اندازه در جامعه گسترش بيابد. جامعه هر اندازه دچار استيصال و درماندگی و سرخوردگی شده باشد، به راحتی حاضر نيست ادعاهای منجيان اعم از "صادق" يا "کاذب" در سطح "هخا" را بپذيرد، بلکه مشکل اصلی يا علت العلل در تفکر "ناجی گرايي" و "اسطوره گرايي" است.

تا وقتی زمينه های اعتقادی "ناجی گرايي" در جامعه ای وجود داشته باشد، "منجي" های "کاذب" ظهور خواهند کرد. اين همان نکته ای است که در مقاله ی آقای "سعيد حجاريان" مخفی مانده است. بنابراين به جای پرداختن به منجی گری می بايست به سراغ انديشه ی "ناجی پروري" رفت و برای بررسی انديشه ی "ناجی پروري" لازم است از عقايد "اسطوره گرايي" و "تابوئيسم" نشانه گرفت. به همين دليل بر اين باور هستم که شخص "هخا" با زيرکی به سراغ يک عقيده ی "اسطوره اي" در بين ايرانيان می رود، او همچون ساير بازيگران اجتماعي، به دنبال اين است که ايده های خود را به چيزهايی ارتباط بدهد که اگر چه جنبه ای عقلانی ندارند اما به لحاظ عقيدتي، زمينه پذيرش در بين مردم را خواهد داشت، برای اينکه مردم پيش از آن و از طريق مبلغين مذهبي، اسطوره ی تاريخی به نام "هخا" و "فره" و امثال آن را پذيرفته اند.

به همين دليل افرادی مثل "دکتر يزدي" معروف به "هخا" بيش از آنکه يک "ناعقلانی گري" اجتماعی را پرورش بدهند، "مذهب خرد ستيز" را گسترش خواهند داد. شبيه آنچه در سال 57 اتفاق افتاد و ما مردم ايران عکس "آيه الله خميني" را در "ماه" ديده ايم!؟ نديده ام آقای "حجاريان" در اين زمينه چيزی گفته باشد. برای مردمی که به لحاظ اعتقادي، پذيرش "اسطوره ها" و "تابوها" تبليغ می شود، همانگونه که عکس "خميني" در ماه است، ادعاهای "هخا" نيز غير ممکن نخواهد بود! زيرا اين مردم با آموزشهای "خردستيزانه" آشنا هستند. اگر چنين امکان عقلانی و بلکه عملی وجود داشته باشد که يک نفر بتواند با ظهور خود، دنيا را زير و زبر کند، چرا "هخا" نتواند يک کشور را متحول سازد؟! اينجا سخن از "ناعقلانی گرايي" اجتماعيی نيست، بحث از يک "متدولوژي" خرد ستيزانه ی عقلی و علمی است.

برای مثال، اگر امکان اين وجود داشته باشد که آقای "يزدي"، از طريق انرژی درمانی ادعاهای خود را محقق کند – اين مسئله به لحاظ منطقی غير ممکن نيست، ولو اينکه به لحاظ عملی غير ممکن باشد - در آنصورت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به نظر من همان اتفاقی که در مورد "آيه الله خميني" افتاد. تودههای مردم برای ساليان او را همچون يک پيامبر موفق (!؟) خواهند پذيرفت و تا حد پرستش از او اطاعت خواهند کرد. اين البته نتيجه ی اجتماعی آن است، به لحاظ اعتقادی و مذهبی اما، پايه ی "اسطورههاي" غير عقلانی برای ساليانی در کشور مستحکم خواهد شد. يعنی يکبار ديگر، حکومتی از نوع حکومتهای ايدئولوژيک بر کشور مستقر می شود. بيان احتمالی آثار مذهبی يا اجتماعی "هخائيزم" برای اين است که به خطرات و نيز ريشه های اين پديده بيش از آنکه "جناب حجاريان" در يک تحليل "جامعه شناختي" مورد کنکاش قرار داده اند، توجه داده باشم. هرگاه رهبران فکری و سياسی جامعه ای تلاش کنند، به جای رواج عقلانيت و خردگرايی ديني، "اسطوره گرايي" و "تابوگرايي" را در جامعه رواج بدهند، زمينه های "شهر آشوبان خيال پرداز" يا "منجی گرايي" و "هخائيزم" رشد خواهد کرد. "هخائيزم" رشد خواهد کرد. "هخائيزم" علف هرزی نيست که در حاشيه ی "چمن زار" روييده باشد، بلکه اين "پديده" دقيقا بر بستر "تابوئيزم" روييده و ريشه های آن از جهل و جمود و خردستيزی مذهبي، سيراب می شود. پديده ی "هخائيزم" صرفا يک پديده ی ساده ی اجتماعی مثل "جنبش عياران" نيست تا با توصيف جامعه شناسانه، از شر آن خلاص شويم، بلکه يک ناهنجاری دينی است که بايد تحليل "معرفت شناسانه" و "پديدار شناسانه" شود. کسانيکه دغدغه ی اين را دارند که نتايج ناشی از شکست حرکتهای "هخايي" چه خواهد شد، بيش از آن بايد نگران "مدعيات" خردستيزانه و گسترش فرهنگ "تابو پرستانه" باشند. به نظر من، "هخاي" پيروز بيش از "هخاي" شکست خورده برای جامعه خطرناک خواهد بود. در اين چند ماه اخير، هرگاه سخنی درباره ی "هخا" شنيدم، بيش از آنکه به تاثيرات سوء سياسی و اجتماعی اين پديده بينديشم، برآثار تخريبی "خرافه گرايي" آن برانديشه های مردم نگران شدم. جامعه ای که قرنها تحت تاثير تبليغات خردستيز و "تابوگرايانه ي" مبلغان بوده است، اينک که قرار است از زير چنين بار سنگينی کمر راست کند، به ناگاه زير ضرب يک "دروغ بزرگ" و يک "ادعای غير عقلاني" و "خرد ستيز" قرار می گيرد.

من البته دو انتقاد نيز به آقای "حجاريان" دارم. انتقاد اول من به برخورد سياسی و نه علمی ايشان با پيشنهاد "گروهی از اعضای دفتر تحکيم وحدت" در بحث از "رفراندوم" مربوط می شود. البته آقای "حجاريان" ساير مخالفين از جمله "مجاهدين خلق" و "مارکسيست ها" را نيز از دم تيغ دشنام سياسی می گذراند که مجال بحث در اين زمينه نيست. اما من هنوز نتوانسته ام ارتباط منطقی بين پيشنهاد "دفتر تحکيم" و بحث "هخا" را دريابم. به نظر ميرسد، "آقای حجاريان" از جاده ی انصاف خارج شده و خواسته است، يک حرکت معقول سياسی را در کنار يک اقدام نا معقول قرار داده و آن را تخريب کند. اگرچه من نيز بر اين باور هستم که طرح "رفراندوم" در زمان جمهوری اسلامی نمی تواند يک راهکار عملی و موثر قلمداد شود ولی پيشنهاد آن را غير عقلانی نميدانم. حتی بر اين باور هستم که از اين مسئله می توان به عنوان يک اهرم سياسی برای فشار بر رژيم در محافل بين المللی استفاده کرد. اين پيشنهاد هيچ اشتراکی با "هخائيزم" يا "متمهدي" (مهدی گرايي) و اعتقاد به معجزه گری در حوزه ی تحولات سياسی ندارد که در رديف آنها قرار بگيرد. ممکن است به لحاظ "عملي" بودن يا "عملي" نبودن مورد ارزيابی قرار بگيرد ولی از وجه عقلانی برخوردار است. تناسب بين اهداف و وسايل به لحاظ واقع گرايی مورد نقد و بررسی است و نه به لحاظ منطق دروني. می توان ادعا کرد که "طرح رفراندوم" به لحاظ "واقع گرايي" از وجه عقلانی ضعيفی برخوردار است اما نمی توان از آن به عنوان يک "طرح" غير عقلانی نام برد.

نقد دوم به مباحث "جناب حجاريان" اين است که او در حالی از "طرح رفراندوم" به عنوان "شهر آشوبان خيال پرداز" ياد ميکند و در شرايطی از "عقلانيت سياسي" حرف می زند که خود و دوستانش، هنوز درباره ی شکست اصلاحات با وجود امکانات فراوان، سخنی به ميان نمی آورد. آيا بين وسايل و امکانات اصلاح طلبان برای رسيدن به اهداف خود، تناسب برقرار بود يا خير؟ آيا استراتژی "فشار از پايين، چانه زنی از بالا"، "به راه اندازی جنگ رواني"، "آرامش فعال"، "خروج از حاکميت" و ساير طرحها و برنامه هايی که ايشان مبدع آنها بود، عقلانی بوده است يا نه؟ اگر از عقلانيت برخوردار بوده است، چرا بايد شکست بخورد؟ آيا کسی که در جايگاه تئوريسين يک جنبش بوده که اينک به شکست انجاميده، امکان اين را دارد که "طرحهای رقيب" را ارزيابی منصفانه نمايد؟

به نظر من آقای "حجاريان" به دليل اينکه شکست خورده و گروهی از شاگردان و دوستان او اينک نمی خواهند زير "علم" افتاده ی او حرکت کنند، با نوعی "عقده گشايی عالمانه" به مخالفت و تخريب آنها پرداخته است. حتی ايرادات علمی او به "هخائيزم" فاقد اصالت عملی است. برای اينکه پيش از اين، خود در ميدانی شبيه "هخائيزم" سرداری کرده و هنوز در صدد نقد خود برنيامده است. او بايد بيش از هر چيز به نقد گذشته ی خود و نيز بيان صادقانه ی دلايل شکست "استراتژی هايش" بپردازد. من برای اينکه وضعيت آشفته ای را که "آقای حجاريان" و دوستان او با آن دست و پنجه نرم می کنند، را تبيين کنم نياز به تلاش زيادی ندارم. کافی است به صفحه ی بعدی همين "سالنامه ی شرق" که مقاله ی "آقای حجاريان" را درج کرده، نگاهی بيندازم و مقاله ی عضو ديگر شورای مرکزی حزب "مشارکت" يعنی آقای "تاج زاده" که تحت عنوان "دمکراسی و نخبگان" چاپ شده است را ببينم. در بخشی از اين مقاله ی عالمانه آمده است: "بر اين اساس لازم نيست که ابتدا شهروندان دمکرات شوند تا جامعه و نظام سياسی دمکراتيک گردد ... پس نظام سياسی دمکراتيک بدون شهروند دمکرات ممکن است." آقای "تاج زاده" برای اثبات اين ادعای خود از "افلاطون" کمک گرفته و می افزايد: "همچنانکه افلاطون معتقد بود، دزدان سرگردنه برای حفظ و انسجام و تداوم حيات خود مجبور به رعايت عدالت بين خود بودند!" سخن آقای "تاج زاده" اين است که اگر رژيم "جمهوری اسلامي" جناح اصلاح طلب را حذف نکند، و اين جناح در قدرت بماند، نشانگر اين است که حاکميت متشکل از دوجناح است که در عين اينکه با يکديگر در مخالفت هستند، اما هيچ کدام امکان حذف ديگری را ندارد و اين نشانگر دمکراتيک بودن ساختار است. او بر اين باور است که حتی اگر نهادهای مدني، احزاب و مطبوعات آزاد وجود نداشته باشد و شهروند دمکرات نيز نداشته باشيم، اما ساختار به آن معنايی که ايشان بيان کردند، دمکراتيک باشد، جامعه دمکراتيک خواهد شد!؟

مثلا اگر گروهی دست به کودتا زده و قدرت را در دست بگيرند و پس از مدتی اين گروه به دوبخش متخاصم تبديل شوند که بر پايه ی يک نوع تعادل و توازن، هيچکدام امکان حذف ديگری را نداشته باشد، به خودی خود عدالت در جامعه گسترش خواهد يافت!؟ اين عدالت زمينه ساز دمکراسی نيز خواهد بود. لابد اين "ترهات" يکی ديگر از "تئوريسين" های جناح اصلاح طلب و "يارغار" آقای "حجاريان" از نوعی عقلانيت برخوردار است!؟ او می خواهد دليل تلاش اصلاح طلبان برای ماندن در قدرت را "تئوريزه" کند. به همين دليل هيچ ابايی ندارد که تعريفی از "دمکراسي" ارايه دهد که تن آقايان "دموکريتوس، سقراط، جان لاک، روسو و ..." و همه طرفداران "دمکراسي" در قبر به لرزه در آيد! چه باک! گوينده آقای "تاج زاده" است و نشر دهنده روزنامه ی شرق!؟ حال اگر گوينده رقيب او يعنی "حسين شريعتمداري" بود و نشر دهنده روزنامه ی "کيهان"، چه غوغايی برپا می شد!؟

به نظر من آقای "حجاريان" خوب است برای خود و رفقا فکری بکند و امور مربوط به "هخا"، "دفتر تحکيم" و "مجاهدين خلق" را به خودشان واگذارد!

 

ايران/ تهران/ زندان اوين/ بند 350/ 24/ فروردين/ 1384

زندانی مهندس حشمت الله طبرزدی مديرمسئول هفته نامه ی توقيف شده ی پيام دانشجو

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

پاره‌ی دومِ "پايانِ يك نقش تاريخی"

جنبش ملی؛ پی‌آمدِ يك پايان

ناصر كاخساز

پنجشنبه ٨ ارديبهشت ١٣٨٤

 

منبع ایران امروز

 

جنبش ملی يك جريان سياسی نيست، تشكيلات و ايدئولوژی نيست يك انتزاعِ مدرن است. ظرف مبارزه برای استقرار دموكراسی است. اتحاد درونی ميان همه، و بر فراز همه‌ی جريان‌های سياسی است. مخرج مشترك و عالی‌ترين اصول ارزشی آنان است. كه در خطوط كلی غيرقابل اختلاف و منازعه است.

 

چالش اخلاقی ميان "من" و "خود" در تمايلِ به ديگر بودن و در روند ديگری شدن به يكدستی می‌رسد. يك چپ، يك راست، يك ملی‌گرا - فرقی نمی‌كند - مادام كه تنها چپ، يا ملی‌گراست، تنها همان است كه هست. و لذت يگانگی با ديگری را كه از اشتراك عاطفی می‌گذرد نمی‌چشد. اين لذت است كه فضای بسته‌ی اعتقاد سياسی را باز و روشن می‌كند. سياستِ بی‌عاطفه ديوار ميان من و خود است. و اين دو جزئی را كه از جوشش آن‌ها در هم روان بوجود می‌آيد، از هم جدا می‌كند. شكاف ميان دو جزء روان خاستگاه نفرت است. نفرت سلطان مقتدری كه با تن ندادن به روند مدرنيته‌ی تاريخی، به مناسبات سياسی سامان می‌دهد. مدرنيته‌ی تاريخی برشی از تاريخ است كه در آن "من" "خود" می‌شود. آن كس كه تنها و هميشه يك چيز است، رابطه‌ی ذهنِ گمانمند با واقعيت را كه به روان بالندگی می‌دهد، در وهمِ پابرجا بودن از دست می‌دهد. روان ناچالشمند - نامنتقد به خود - روانی يكسان‌گرا، يكتاگرا، دوگانه و همسان‌مان است. تلاش و كنكاش در از خود فرا جهيدن و در تمايل به دگر شدن و ديگری بودن به دگر بودگی رسيدن، اين روند، اين ايستائی ناشناسیِ روان، بسترِ تكوينِ اجتماعیِ "خود" است كه از لذت رابطه ميان من و ديگری، كه من در او متجلی‌ام، می‌گذرد. و گرنه آدم هميشه در يك رودخانه شنا می‌كند. اين پا برجائی نيست. حذف رابطه‌ی گمانمندِ ذهن با واقعيت در برابر حقيقت فريبنده است. و چه كسالت‌آور است كسی كه از منِ خودش به خودِ من‌اش، به حس ديگری بودن، كه دگرگونه‌اش می‌كند و از من تجزيه‌اش می‌كند، تا به خود و اصل‌اش كند، كنده می‌شود.

"خود" گوهرِ من و تفردِ اجتماعی اوست. منِ مدرن – اينديويديوم- با انتقاد به خود، به خود آگاهی می‌يابد. "خود" نظارت اخلاقی و اجتماعی خود به خودی بر من است. اين خاستگاهِ شور اخلاقی است. بدون وارستگی، از بزرگترين فيلسوفانِ عالم سياست نيز انديشه‌ای كه برانگيزاننده‌ی شور انسانی باشد، بر نخواهد خاست. شور اخلاقی در سياست كه از وارستگی بر می‌خيزد، بجای گرمایِ فريبنده‌ی اعتقاد می‌نشيند و به روان تعالی می‌بخشد. آدم كه فرو می‌كاهد اول درِ مفهومی را می‌گشايد و سپس آن را پشت سر خود، از راه تضاد عاطفی با ديگران و تجزيه‌ی عاطفه‌ی انسانی از سياست، می‌بندد. و در دالانی از ”مفهوم“ براه می‌افتد. تا روزی در انتهای آن به رويت پوچی رسد و پشت سر او – راه طی شده- نبردی موهن و ارزان. و شرمساری از آن همه خشونت بر سر هيچ. آدم كه با آن همه شور به دنيای سياست قدم گذاشته است، اگر می‌دانست كه در اين وادی چنين به من آلوده می‌شود، هرگز به اين پهنه گام نمی‌نهاد. فاجعه در آغاز از اعتقاد برخاست. اعتقاد كه به جزء سومی در روان- ميان من و خود- تبديل شد.

 

"اعتقاد" به تئوری عدالت، كه در گذشته نظام‌های محافظه‌كار را به زير می‌كشيد، بعد‌ها نظام حقوقی را نيز آماج خشونت خويش كرد. تجربه‌ی تلخ حمايت استراتژيك طرفداران سنتی تئوری انقلاب از جمهوری اسلامی نشان داد كه چگونه انقلاب اجتماعی به يك تئوری ارتجاعی تبديل می‌شود. اين ناشی از اشتباه سياسی يا تحليلی نبود، ناشی از چسبيدن به ارزش‌هائی بود كه عمرشان به پايان رسيده بود. درست از همين جا طرح جنبش ملی، در شكل مدرن آن، يعنی همراه با روشنگری، كه حاملِ برنامه‌ی مدرنيته است، دگرباره ضرورت پيدا می‌كند. چرا مدرنيته - و نه مدرنيزم؟ برای اين كه مدرنيزم يك مرحله‌ی تاريخی نيست. اكنون كشور ما هم ظرفيتِ گسترده‌ای برای دموكراسی دارد و هم امكانِ تبديل شدن به صحنه‌ی جنگ ميان گروه بندی‌های سياسی، و تبديل شدن به كانون انفجاری مسئله‌ی خلق‌ها. در اتحاد جماهير شوروی حل مسئله‌ی خلق‌ها با دور زدن مدرنيته، به جدائیِ كامل سرنوشت خلق‌ها از هم انجاميد. اشكال كار ناتوانی تئوری عدالت اجتماعی از آميزش با آزادی بود. آميزش آزادی و عدالت اجتماعی تنها پس از ورود به مدرنيته‌ی تاريخی امكان پذير است. بيرون اين تاريخ اين آميزش ناممكن است. وارد نشدن به اين مرحله‌ی تاريخی است كه اعتقاد به عدالت و انقلاب اجتماعی را سنت می‌كند و به سركوب آزادی می‌انجامد. اين است كه جنبش ملی را بايد با برنامه روشنگری هماهنگ كرد. و مادام كه اين هماهنگی بدست نيامده است، تلاش تشكل‌های سياسی موجود برایِ دگرديسی به يك جنبش عمومی به ثمر نخواهد نشست. تشكل‌های سياسیِ سنتی يا موجود كه با اين آماج برنامه‌ای تضاد دارند، هنگامی رشد و گسترش پيدا می‌كنند كه جامعه عقب مانده باشد و ناتوان از ورود به مرحله‌ی تاريخی ياد شده. تشكيلات سياسی بر محور ارزش‌های اخلاقی به هستی می‌آيد. اين ارزش‌ها بايد به ايمان و اعتقاد اعضاء غذا برسانند. اما هنگامی كه اين ارزش‌ها مورد ترديد گسترده قرار می‌گيرند، تدارك جنبش ملی در دستور روز قرار می‌گيرد. تغذيه‌ی ايمانی توسط ارزش‌های اعتقادی، هنگامی كه اين ارزش‌ها زير ترديد گسترده نيستند، با انگيزه‌های انسانی بيگانه نيست و با شور اخلاقی می‌آميزد. بحران عميق ارزشی هنگامی پيدا می‌شود كه تشكل‌ها و ساخت‌هایِ اعتقادی، با توسل به رابطه‌ی ايمانی، به ترديد عمومی به ارزش‌ها واكنش نشان می‌دهند. از اين هنگام است كه اعتقاد با شور اخلاقی وگوهر آزادی در تضاد قرار می‌گيرد. ضرورت دگرگونگی اين ارزش‌هاست كه زمينه طرح يك جنبش مدرن را بوجود می‌آورد. بر اين زمينه جنبش ملی تئوری انقلاب اجتماعی را، به عنوان تئوری حامل اين ارزش‌ها، از عموميت می‌اندازد؛ تا بتواند يك نظام حقوقی بوجود بياورد. يعنی هنگامی كه اين نظام ارزشی در معرض ترديد عمومی قرار می‌گيرد، نظام حقوقی بجايش می‌نشيند. به بيانِ ديگر جنبش ملی مولودِ بحرانِ عمومی ارزش‌های انقلابی است. از همين جا يك دليل پايه‌ای ناكامیِ نهضت ملی- كه بر عكسِ جنبش ملی، در دورانِ تكوين و رونقِ ارزش‌هایِ انقلابی فراروئيد- دانسته می‌شود.

جنبش ملی ظرف تاريخی دموكراسی است. يعنی دموكراسی را بر بستر ملی بوجود می‌آورد و متحول می‌كند.

جنبش ملی تضادِ ميان سرمايه‌داری و جنبش آزادی‌خواهی برای گسترش عدالت اجتماعی را، با عمده كردنِ يك نظام همبسته‌ی حقوقی، فرعی می‌كند.

جنبش ملی يك وفاق اخلاقی است. مبارزه‌ی سياسی، بدونِ گسترشِ يك اتيكِ مدرن - كه حامل ارزش‌های نوين آزادی‌خواهانه باشد - و ترويج وارستگی در فضای سياسی، به يك جنبش ملی فرانخواهد روئيد.

جنبش ملی يك فرامفهوم است. يعنی محصول پايان نقشِ تاريخیِ كليت‌های بسته‌بندی شده و اعتقاد به مفاهيم مسلكی است.

جنبش ملی يك تجمعِ ملی است از ساختارهائی كه به نقصانِ خود در امر شناخت آگاهی يافته‌اند. پس مدرنيته يعنی كمال‌زدائی از مفاهيم اعتقادی. اين گونه كمال‌زدائی برنامه‌ی كار سياسی روشنگری است.

جنبش ملی يك تمايل و گرايش نيرومند فراتشكيلاتی است.

جنبش ملی يك نظم ارزشی است كه در خطوط كلی غير قابل اختلاف است. مثلا در اصل "آزادی در مخالفت"، كه يك وفاقِ عمومی است، نمی‌توان اختلاف نظر داشت. اختلاف در وفاق به خودیِ خود تركيبی متعارض است. آماجِ روشنگری جنبش ملی است و آماجِ جنبش ملی دولت حقوقی. دولت حقوقی به مثابه عالی‌ترين و عمومی‌ترين ارزش در جنبش ملی غيرقابل منازعه است. يعنی وفاقِ مسلط بر جنبش ملی است.

زيرِ پوشش وفاق ملی، پيوند اخلاقی دگر باره رشد می‌كند. اتيك مدرن كه تنها در فرهنگ متحول شده هستی می‌يابد، با قواعد اخلاق سنتی متفاوت است. در اين جا به جای نهی كردنِ دروغ، ضرورت دروغ گفتن، كه ويژگیِ يك فرهنگ غير علنی و فاقد صراحت است، منتفی می‌شود. دروغ نگفتن صفت ويژه و پسنديده‌ای كه مستحق پاداش است تلقی نمی‌شود. برای كسی كه به دروغ گفتن نيازی ندارد و از آن سودی نمی‌برد، راستگوئی تقوای قهرمانانه نيست. قهرمان كسی است كه در متن مناسباتی آلوده و سرشار از دروغ، راست گفتار و راست كردار است. با تحول در فرهنگ، كه پی‌آمد‌های خود را در روانشناسی فردی دارد، از دروغگوئی، كه در روابط سنتی بشدت گسترده است، خود به خود دوری گزيده می‌شود. به همين دليل هدف روشنگری تحول شكلیِ اخلاق نيست. اخلاق مدرن تابع فرهنگ مدرنيته است. فرهنگی كه بر دوگانگی اخلاقی پيروزی می‌يابد.

روشنگری تجلی سياسی و اجتماعی پايان فلسفه‌ی سنتی در قرن هيجده بود كه از درون آن آته‌ايزم و عدالت اجتماعی فراروئيد. در اروپا بورژوازی، طبقه‌ی نوخاسته‌ای كه در راس انقلاب اجتماعی قرار گرفت، نبوغ حيرت‌انگيزی از خود نشان داد: به سازماندهی انبوه مخالفين خود همت گماشت و با ايجادِِ نهادِ اپوزيسيون به حاكميت خود مشروعيت بخشيد. و دموكراسی، يعنی مدرنيته‌ی تاريخی را، در زندگیِ همه‌ی ملت‌ها گريز ناپذير كرد. و به اين گونه مبارزه برای عدالتِ اجتماعی جزءِ مناسبات اپوزيسيونی شد. و سوسيال دموكراسی در نسوج سيستم مدرن دولتی قرار گرفت. پس انقلاب اجتماعی در اروپا از تكرار خود بی‌نياز شد. هنگامی كه تئوریِ سنتیِ عدالت به تئوری مدرن عدالت اجتماعی تبديل شود، و سوسيال دموكراسی در بافت جنبش ملی قرار بگيرد، ديگر نه برای دستيابی به عدالت اجتماعی به انقلاب اجتماعی نيازی هست و نه آته ايسم علمی همچنان علمی باقی می‌ماند. چرا كه مابعدالطبيعه متحول و مدرن می‌شود و در فضای جنبش ملی جاری می‌شود. و ديگر آته ايسم در چارچوب وفاق ملی قرار نمی‌گيرد. همچنان كه اولويت بخشيدن به مذهب در سياست هم، كه به معنای فرعی كردن وفاق ملی نسبت به اعتقاد مذهبی است بيرون از چارچوب وفاق ملی می‌ايستد.

هرجا كه سنت‌ها به حدی از تمركز می‌رسند كه به گونه‌ای افراطی به حرمت فرد انسانی خشونت روا می‌دارند، يا آن را پامال تعصب گروهی می‌كنند، يك واكنش روشنگرانه عليه خود بوجود می‌آورند كه بنيادهای انديشه‌ای آن دوران را زير سئوال می‌برد. برای مثال جنبش روشنگری قرن هيجده، فلسفه سنتی را كه بنيادهای سنتی انديشه‌ی دوران زمينداری را در بر می‌گرفت، در راه استقرار دموكراسی از پيش پا برداشت.

 

اكنون در ايران سه سنت اعتقادی، مذهبی و سياسی مانع دستيابی به دولت حقوقی‌اند. يعنی راه شكوفائی بسوی دموكراسی توسط اين سه سنت بسته شده است. اين است كه روشنگری راه ورود به جنبش ملی است. تفاوت روشنگر و روشنفكر اين است كه اولی مفهوم‌های اعتقادی را می‌بندد و دومی باز می‌كند و طلسم رويا‌های اولی را دومی باطل می‌كند و سحر ايدئولوژی را از آن می‌گيرد. نكته‌ی ظريف اين است كه روشنگری در شرايطی كه سنت‌های ياد شده در اوج شكوفائی خويش‌اند ضرورت پيدا نمی‌كند. – در دوران نهضت ملی روشنگری وجود نداشت - بلكه هنگامی كه اين سنت‌ها از درون تهی شده‌اند و به تباهی گسترده‌ای گرفتار آمده‌اند، يعنی به پايان نقش تاريخی خويش نزديك شده‌اند، جنبش روشنگری برای فرارسيدنِ چشم‌انداز اين پايان گسترده می‌شود. تشكل‌های سياسی موجود در خارج از كشور با ابهامات نظری‌شان راهِ روشنگری را می‌بندند، و با عمل‌گرائی سازمانی و حزبی، يعنی بدون بررسی منتقدانه‌ی ارزش‌هائی كه به پايان عمر خود رسيده‌اند، فضا را از جنجال مبارزه پر می‌كنند؛ بدون اين كه حرف اصلی را بگويند و توانائی فراروئيدن به يك جنبش همه‌گير را داشته باشند. حرف اصلی حرف روشنگری است. مدل انقلاب اجتماعی كه متكی بر تئوری مابعدالطبيعه‌ای عدالت سنتی است قابل تحقق نيست. پس بدون روشنگری تنها يك راه باقی می‌ماند. يعنی تحول به دموكراسی مدلِ روسی؛ كه گرچه دموكراسی است ولی از آن جا كه در ظرف جنبش ملی پياده نمی‌شود، بحران دوران استبداد به شيوه‌ی ديگری در آن ادامه خواهد يافت. بنابراين در آينده‌ی نزديك امكان دارد رقابت ميان دموكراسی مدل روسی و دموكراسی مدل جنبش ملی عمده شود.-در حاليكه در دوران نهضت ملی امكان دموكراسی يگانه بود- طرفداران سنتی عدالت اجتماعی، كه آن را در‌هاله‌ای از حقوق خلق‌ها می‌پيچانند، نه توان تبديل شدن به يك جنبش عمومی را دارند و نه ظرفيت آن را. آن چه كه در برنامه كار روشنگری است نشان دادنِ پايان عمر اين ارزش‌ها است. ارزش‌هائی كه به سنت استبداد سلطنتی و دو سنت اعتقادیِ چپ و مذهبی در ايران خدمت می‌كنند.

انقلاب اجتماعی در ايران دو فاز تاريخیِ مشروطيت و حاكميت نهضت ملی را از سر گذرانده است. پس از تجربه‌ی انقلاب مسلكی امكان يك انقلاب سوسياليستی در ايران بطور كامل از بين رفته است. سوسيال دموكراسی در ظرف جنبش ملی جايگزين انقلاب سوسياليستی می‌شود.

در زمان نهضت ملی يك جنبش روشنگری نيرومند نمی‌توانست وجود داشته باشد. از اين رو كه سه سنت ياد شده هنوز به پايان نقش تاريخی خود نزديك نشده بودند؛ كه روشنگری آن را بشارت بدهد. بنابراين نهضت ملی در وضع دشواری قرار گرفته بود و بر اين زمينه بود كه با دخالت سازمان‌های جاسوسی انگليس و آمريكا منهدم شد. اختلاف نظری و مسلكی جنبشِ سازمان يافته‌ی عدالت خواه با نهضت ملی چنان بود كه راه وفاق ملی را، كه ضرورت عمومی شدن يك جنبش سراسری است، می‌بست. روشنگری در ايرانِ امروز از تجارب تئوريك و عملیِ دوران پسا اعتقاد گرائی –پست متافيزيك-و فرو پاشی اعتقادات بسته بندی شده در گستره‌ای جهانی، سود می‌برد و رابطه‌ی جنبش ملی با سياست جهانی را، با دوری گزيدن از سياست‌های تهييجی در چهارچوب ديپلماسی مدرن، پيش می‌برد. پس جنبش ملی با نهضت ملی تفاوت‌های تاريخی و ديپلماتيك معينی دارد.

شعاع‌های توسعه‌ی يك كانون اقتصادی جاهائی را كه در حد معينی از پيشرفت نباشند از بين می‌برد و ساخت‌های نوينی را كه ظرفيت جذب شعاع‌های توسعه را داشته باشند، بوجود می‌آورد. پالايشگاه آبادان كه به عنوان يك كانون توسعه بوجود آمد، بخش‌های مسكونی عشيره‌ای پيرامون خود – بنام عبدان –را، كه توانائی جذب شعاع‌های اين كانون توسعه را نداشتند، از ميان برد و شعاع‌های توسعه اقتصادی خالق آبادان مدرن شد. جذب شعاع‌های توسعه‌ی جنبش ملی نيز در ميان بخش قابل توجهی از اپوزيسيون خارج كشور ناممكن است. و به همين دليل اين شعاع‌ها از فراز اپوزيسيون می‌گذرد و در داخل كشور كه زمينه‌ی مساعد رشد جنبش ملی است، و تاثير گذاری سنت‌های سه گانه به نحو غير قابل مقايسه‌ای ضعيف است، جذب می‌شود. از اين روست كه بايد روی جنبش ملی در داخل سرمايه گذاری كرد.

تشكيلات سياسی مدرن بر محور اصول ارزشها و فلسفه‌ی روشنگری سازمان می‌يابد. تشكيلات سياسی نسبت به ايده‌ی روشنگری تاخر منطقی دارند. از اين روست كه مبارزه‌ی ملی كه شكل بگيرد به سرعت عمومی می‌شود. پس با گسترش تشكل‌های سياسی، كه در خارج مطرح‌اند، به روشنگری و در نتيجه به جنبش ملی نميتوان دست يافت. مگر اين كه وظيفه مقدمِ آنان روشنگری برای دستيابی به دموكراسی باشد.

 

جنبش ملی جزئی از نظام حقوقی جهانی است كه تفاهم ملی را، با گسترشِ اصل برائت در جامعه، بوجود می‌آورد. و از اين راه نقش تساهل را در مناسبات انسانی عمده می‌كند.

در جائی كه حقوق فرد با رعايت حقوق ديگری محدود می‌شود، بدون اين كه افراد مردم در واحد ملی آزادی انديشه و اقدام خود را محدود شده احساس كنند، تفاهم ملی وجود دارد. اين احساس آزادی، كه با محدوديت رضايتمندانه و خرد گرايانه همراه است، تنها در دموكراسی، يعنی در واحد ملی به معنای تاريخی آن، كه با تولد دولت مدرن همراه است، بوجود می‌آيد. پس ملی در اين جا به معنای ناسيوناليستی نيست. اولين دولت ملی، اولين دولت مدرن، اولين دموكراسی، در انگليس بوجود آمد- زادگاه ملت در تاريخ. ارتباط درونی اين مفاهيم باهم از نظر تاريخی نشان می‌دهد كه تفاهم ملی يك تفاهم دموكراتيك است.

تفاهم ملی با تفاهم خلقی يا توده‌ای متفاوت است. حتی تفاهم مردمی معنای يكسانی با آن ندارد. مثلا دولت كوبا بر تفاهم خلقی تكيه دارد. تفاهم خلقی ولی مانا نيست و ميتواند به تفاهم ملی ارتقاء يابد. پس تفاهم ملی، بر زمينه‌ی تحول تاريخی، فاصله‌ی ميان ملت و دولت را پر می‌كند. و بازتاب مناسبات گشوده در واحد ملی است.

در واحد ملی علاوه بر اقتدارها- اتونومی‌ها-ی دولتی و فردی، اقتداری عمومی بنام علنيت (Offentlichkeit) ،كه ميتوان آن را اقتدار رسانه‌ای نيز ناميد، وجود دارد. گرچه قوه‌ی علنيت از اقتدار رسانه‌ای گسترده‌تر است.

همچنين تفاهم ملی يك بنياد روش شناختی دارد. و در روابط ميان افراد بر شناخت تاكيد می‌كند. يعنی روابط، ميان فاعل‌های شناخت صورت می‌پذيرد. به بيان ديگر ذهن بر عين، در روابط متقابل مدرن، تقدم منطقی دارد. بنياد روش شناختیِ تفاهم ملی از تقدم منطقی ذهن بر عين بر می‌خيزد. و اين با اصل تقدمِ عين بر ذهن در تكامل مادی تاريخ تعارضی ندارد. فردريك انگلس كه از آغاز گرانِ ماركسيسم متاخر بود، نيز بر اين نكته تاكيد داشت كه با رشد فرهنگ، تابعيتِ دريافت ذهنی (Wahrnehmung) از روابط توليدی كاهش می‌پذيرد. رابطه‌ی فرد با تشكيلات، با برسميت شناختن علنيت، به مثابه يك اقتدار عمومیِ مشروعيت بخش، مدرن می‌شود. رابطه‌ی فرد با اقتدارِ تشكيلاتی تابع اين اقتدارِ عمومی است. بنابراين ارزش‌های تشكيلاتی تابع ارزش‌های عمومی‌اند. بدين گونه اراده‌ی آگاهانه‌ی فاعلِ شناخت در تشكيلات، بر ”اصالتِ تجمع“ در ساختارهای سنتی، چيرگی می‌يابد.

رابطه‌ی فاعل شناخت با تشكيلات مثل رابطه‌ی دريافت ذهنی با روابط توليدی است. يعنی باگسترش فرهنگ، تابعيتِ فاعل شناخت از تشكيلات كاهش می‌پذيرد.

علنيت به گفته‌ی كارل اتو اپل ” ظرف مشترك ارتباط همگانی“ است. يعنی مشاركت در روند تبادلِ آزادِ استدلال. به گفته‌ی كانت اقدام سياسی (Herschaftsakt) هنگامی مشروع است كه علنی گردد. يعنی خود را در معرض انتقاد قرار دهد. قوه‌ی علنيت نهاد مواخذه‌ی ملی است. و سياست مداران نه از اقتدار سنتی حاكم، كه از قدرت علنيت حساب می‌برند. نبود مواخده‌ی ملی در اپوزيسيون ما به قاعده‌ی "بگذار هركس هرچه می‌خواهد بكند" دامن می‌زند.

جنبش ملی فضای عمومیِ حرمت نهادن به باورهای مذهبی است و متافيزيك‌های خاص را پس از اين كه ناقص و مدرن و انتقاد پذير كرد، در خود جذب می‌كند.

جنبش ملی كليتی است كه تفرد اجزاء خود را نفی نمی‌كند؛ بلكه هويت اجزاء خود را شكوفا می‌كند و به همين خاطر آزادی سياسی، استراتژی اوست و خاستگاهِ رابطه‌ی شهودی شهروند با دولت مدرن است.

آماج جنبش ملی دولت حقوقی است. دولت حقوقی ديوار‌های مفاهيم دموكراسی، دولت مدرن و ملت را نازك و نسبی می‌كند و معنای واحدی در عمل به آنها می‌دهد. دموكراسی عبارت است از اعمال قدرتِ منتخب، محدود و مستدل ملی بوسيله‌ی دولت حقوقی در واحد ملی. دموكراسی، به مثابه پيام و مضمون جنبش ملی، عالی‌ترين تكامل خود را در دولت حقوقی می‌يابد.

 

قانونيت در جامعه با دگرگونگی پذيریِ قانون، متناسب با واقعيت اجتماعی، گسترش می‌يابد. تحول قانون تابعِ تغيير پايه‌های استدلالی آن است. دلايل موجوديت قانون گذشته، نسبت به دلايلی كه قانون جديد از درون آن می‌رويد، سست‌تر است. در فاصله‌ی زمانی سست شدنِ پايه‌های استدلالِ قانون قديم و شكل گيریِ دليل‌های نوين برای تدوين قانون جديد، يعنی در روند تكامل استدلال و خردگرائی، رابطه‌ی قانون با واقعيت اجتماعی به ياریِ دو گونه تفسير بر قرار می‌شود.- ميزانِ استقلال اين دو گونه تفسير از قوه‌ی اجرائيه، ميزان دموكراسی در جامعه است.- تفسير قضائی كه جنبه‌ی اجرائی دارد و توسط قوه‌ی قضائيه به عمل می‌آيد و تفسير حقوقی كه بيشتر توسط حقوقدانان و فلاسفه تحقق می‌يابد. جائی كه تفسير قضائی در جهت منافع قوه‌ی اجرائيه هدايت می‌شود، ميان تفسير قضائی و تفسير حقوقی تضادی آشكار وجود دارد. در اين موقعيت تفسير قضائی بتدريج در خدمت استبداد بكار گرفته می‌شود و تفسير آزاد حقوقی با روند روشنگری هماهنگی می‌يابد. - موقعيتی كه هم اكنون در ايران حاكم است.- هرچه اين تضاد عميق‌تر باشد استبداد در جامعه قوی‌تر است. هنگامی كه اين دو تفسير با هم تضاد ندارند، قانون با سطح استدلال در جامعه هماهنگ است. در اين هنگام رابطه‌ی مردم با قانون درونی می‌شود و به سلطه‌ی سياسی مشروعيت می‌بخشد. پس قانونيت بيانگر مشروعيت سلطه سياسی است. يعنی مشروعيت سياسی از قانونيت بر می‌خيزد. ميان مشروعيت (Legimität) و قانونيت (Legalität) تفاوت كاملاً ناچيز است. به گفته‌ی يورگن ‌هابرماس مشروعيت محصول خردگرا شدنِِ قانون و پذيرش آن توسط مردم است. محدود كردن اقتدار فردی توسط قانون نظير انتخاب آزادانه‌ی محدوديت برایِ خود به سود ديگری است كه همگانی شده است. و بدين‌سان قانونيت به يك فرهنگ تبديل می‌شود. جائی كه اين فرهنگ حضور ندارد جامعه هميشه در انتظار تغييرات لحظه‌ای و انفجاری است و سرنوشت مشخصی ندارد. قهرمان كه نماد جامعه استبدادی است، به انتظار و اشتياق جامعه به تغييرات لحظه‌ای پاسخ می‌دهد. در جائی كه يك ضد قهرمان يا يك حاكم ديكتاتور بر جامعه قدرت می‌راند، ظهور يك قهرمان خلقی اجتناب ناپذير است. چرا نمی‌گويم قهرمان ملی؟ از اين رو كه قهرمان ملی شخصيتی مافوق اعتقادی است.

تفسير حقوقی كه در روند روشنگری قرار دارد، ممكن است توسط استبداد سياسی سركوب شود. در اين صورت جنبش روشنگری كاهش می‌يابد. و جنبش روشنفكری و عدالت خواهانه به استبداد واكنش نشان می‌دهد. موقعيتی كه بويژه بعد از پانزده خرداد چهل و دو بوجود آمد. اكنون بر عكس، روشنگری زمينه‌ی نيرومندی يافته است. و از اين رو جنبش ملی در حال ريشه دواندن است. يعنی اكنون روشنگران جايگزين روشنفكران می‌شوند. در اين موقعيت فلسفه‌ی حقوق كه رابطه‌ی قانون و قدرت را در ساختار دموكراسی بررسی می‌كند، جاذبه‌ی بيشتری می‌يابد. يعنی اشتياق حقوقی جزء ذاتی فلسفه‌ی روشنگری نوين است. تصادفی نيست كه كاربرد واژه‌های حقوقی در نوشتارهای گوناگون افزايش می‌يابد و وكلا و حقوقدانان نقش اجتماعی بيشتری بدست می‌آورند. چرا كه دموكراسی اهميت شماره يك پيدا می‌كند و تحليل و تفسير حقوقی در شناخت دموكراسی نقش دست بالا را دارد. به اين دليل كه با استبداد با هيچ حربه‌ای بهتر از حقوق نمی‌توان مبارزه كرد. ناپلئون گفته است برای آسوده حكومت كردن بايد زبان وكلا –حقوقدانان -را بريد.

 

در ايران رژيم سياسی پيش از انقلاب، با اتكاء به حقوق مدنی و شهروندی، سياست را به تغبيرِ ماركس ”به انتزاع تبديل“ كرد. و از اين راه خود را از مشروعيت سياسی بی‌نياز كرد. در جامعه‌ی مدنی كه نمونه‌ی يك جامعه‌ی بيگانه با سياست بود زمينه‌ی انقلاب در شكاف ميان مشروعيت و قانونيت بوجود آمد. رژيم حاكم قانون را در جامعه‌ی مدنی مدرن می‌كرد و مشروعيت را به مخالفين سنتی خود يعنی به مفسرين انقلاب – از همه‌ی انواع آن – می‌سپرد كه آن را از قانونيت جدا كنند. چرا؟ برای اين كه از خاستگاه قانونی مشروعيت می‌هراسيد. و به اين گونه چشمان نگرانِ مردم را به كسانی كه به واژه‌ی مشروعيت معنائی عدالت خواهانه می‌دادند، متوجه می‌كرد. و اين بين قانونيت و مشروعيت شكاف می‌انداخت. در ذهنيت سنتی عدالت خواه مشروعيت جاذبه‌ی انقلابی داشت. و ناتوانی فرهنگ سياسی ما در مدرن كردن مفهوم مشروعيت – از راه پيوند دادن آن با قانونيت- انقلاب اسلامی را گريز ناپذير كرد.

قدرت محدود به قانون از خرد گرا شدن فرهنگ بر می‌آيد. رابطه‌ی درونی فرد با قانون، همراه با محدود و مستدل شدن قدرت دو جزئی هستند كه باهم مشروعيت سياسی را بوجود می‌آورند. با اين برداشت از مشروعيت، نظام انديشه‌گی روشنفكری از هم می‌پاشد. روشنفكران از واژه‌ی مشروعيت، استدلالی بودن قدرت و درونی شدن رابطه‌ی شهروند با نظام دولتی را، نمی‌فهميدند. اجزاء دوگانه‌ی مشروعيت سياسی در جامعه‌ی سرمايه داری، به دولتی كه محصول انتخابات آزاد است، مشروعيت می‌دهد. هرچند در آن آلودگی و استثمار و بی‌عدالتی وجود داشته باشد. برداشت روشنفكری اين بود كه حاكميت مشروع حاكميتی ضد استثمار و ضد سرمايه داری و طرفدار عدالت اجتماعی است. و در آن فساد و تباهی وجود ندارد. در حاليكه مشروعيت ربطی به بود و نبودِ فساد و تباهی ندارد. اين واقعيت كه تمام حاكميت‌های سوسياليستی نامشروع بوده‌اند، و دولت‌های مدرن در جوامع سرمايه داری مشروع‌اند، كل اتوپی روشنفكرانه را فرو می‌ريزد.

اگر كسی كه در انتخابات شركت می‌كند دارای يك انحراف اخلاقی باشد، اما مردم با آگاهی به اين انحراف اخلاقی در انتخابات پارلمانی به او تاييد ملی دهند، حتی كليسا نيز ناچار خواهد بود به انحراف اخلاقی او با تفاهم برخورد كند. اين تفاهم، موقعيت ارزشی جديدی در جامعه بوجود خواهد آورد. يعنی انحراف اخلاقی را به پهنه‌ای خصوصی منتقل خواهد كرد. قانونی كه تا كنون اين انحراف اخلاقی را بزه تلقی می‌كرده است، توسط قانونی كه به استدلال نوتری متكی است، منسوخ می‌شود.

ملاك تشخيصِ مشروعيت سياسی، همان گونه كه كانت می‌گويد،”علنيت“ است. علنيت به گسترش رابطه‌ی استدلالی می‌انجامد. و رابطه‌ی فرد با كليت‌ها را مدرن و متفردانه می‌كند.

در اروپا روشنگری مقدمه‌ی مدرنيته بود. در ايران جنبش ملی، بدليل نفوذ معنوی و سابقه‌ی تاريخی، بين روشنگری و مدرنيته قرار می‌گيرد. البته بدون جنبش ملی نيز به مدرنيته می‌توان رسيد. ولی در آن صورت جنبش روشنگری نيز دور زده می‌شود؛ و مدرنيته‌ی جهانمند، با سست كردن ريشه‌های اخلاقی، تاريخی و ملی، محقق می‌شود. اين راه مدرنيته همان مدل روسیِ تحول به دموكراسی است. در روسيه انقلاب سوسياليستی مانع ظهور جنبش ملی شد. در نتيجه، واكنش مردم به استبداد سوسياليستی ناچار واكنشی جهانمند بود. اما برخلاف روسيه، ايران از يك نهضت ملی تاريخی برخوردار است كه توانائی فراروئيدن به يك جنبش ملی مدرن را دارد. از اين رو تحول به دموكراسیِ جهانمند، كه جنبش ملی را دور بزند، منتفی است. مگر اين كه مقاومت ملی توسط جمهوری اسلامی سركوب شود. در اين صورت بدنبال سقوط ارزش‌های ملی، دموكراسی از بيرون، مثلا پس از يك تهاجم نظامی يا بدنبال انشعاب‌های خلقی، هدايت خواهد شد.

در شرايط كنونی جهان ديكتاتوریِ جديدی بر نخواهد خاست. و بنابراين تضاد نهضت ملی با ديكتاتوری تكرار نخواهد شد. اما ممكن است كه نيروهای افراطی، كه به نظم دموكراسی به خاطر آلودگی‌های بورژوائی آن اعتقاد ندارند، و ديگر ناتوان از تشكيل يك نظام ديكتاتوری‌اند، كشور را ناخواسته، و چه بسا با نيت خوب، به يوگسلاوی ديگری تبديل كنند. به گفته‌ی ولاديمير ايليچ لنين راهی كه به جهنم منتهی می‌شود گاه با سنگفرش‌های صداقت پوشيده می‌شود.

 

يك تفاوت عمده بين نهضت ملی و جنبش ملی اين است كه دورانِ نهضت ملی، دوران اوج‌گيری عدالت‌خواهیِ سنتی بود. دورانی كه تكوين طبقاتی و اقتصادی در ايران در حدی بود كه برداشت سوسيال دموكراتيك از عدالت خواهی ناممكن بود و عدالت خواهی بعلت عقب ماندگی اجتماعی در جامعه‌ی ما شكل سنتی و كمونيستی داشت. از طرف ديگر نهضت ملی هنوز روشنگری را، كه بايد بنيادهای نظری، اخلاقی و فلسفی جنبش ملی را ترويج می‌كرد، از سر نگذرانده بود. اما امروز عدالت خواهیِ كمونيستی در ايران زمينه‌ی گسترده‌ای ندارد و آمادگی برای گسترش يك تئوری مدرن عدالت خواهی بوجود آمده است. با وجود اين آمادگی، شكوفائیِ جنبش ملی با دو مانع روبرو است: در داخل كشور سلطه‌ی استبدادیِ فناتيزم مذهبی امكان شكوفائی را از جنبش ملی می‌گيرد و در خارج كشور جنبش چپ كه زمينه‌ی ملی خود را ترك گفته است. اين جنبش به دو جريان عمده تقسيم شده است: يك جريان سرشار از ابهام است و آميزه‌ای از چپ روی و لائيسيته‌ی سوسياليستی! با تحولی نيم بند كه در نهايت، از هراس سوء استفاده‌ای كه سرمايه داری از آزادی خواهد كرد، بر همان طبل عدالت خواهی سنتی گذشته می‌كوبد. جريان دوم يك جريان كاملا جهانمند است و گوش بزنگِ فرصت‌هائی در سياستِ جهانی. و آماده بدل‌سازی از هر گوهری، حتی سوسيال دموكراسی، است. ولی سوسيال دموكراسی بايد اصل باشد و ملاك اصل بودن آن تكوين آن در جنبش ملی است. اين مهمترين تفاوت جنبش ملی و نهضت ملی است. تفاوت ديگر جنبش ملی با نهضت ملی، رشد محافظه‌كاری در نهضت ملی دوران پس از مصدق است. محافظه‌كار شدن نهضت ملی بعد از مصدق دو دليل داشت: رشد روزافزون خفقان بعد از بيست و هشت مرداد و وابسته شدن روزافزون تئوری عدالت اجتماعی به كمونيزم بين المللی. وقتی عدالت اجتماعی كمونيستی باشد جامعه عقب مانده‌تر از آن است كه بتواند يك جنبش ملی يا روشنگری يا سوسيال دموكراسی را، كه اجزاء مدرنيته‌ی تاريخی‌اند، در خود رشد دهد.

جنبش ملی را می‌توان فاز سوم انقلاب اجتماعی در ايران دانست. مثل سه جلد يك كتاب: جلد اول انقلاب مشروطيت، جلد دوم نهضت ملی و جلد سوم جنبش ملی كه انقلاب اجتماعی را تكامل می‌دهد و با استقرار دموكراسی، به نياز جامعه به يك انقلاب اجتماعیِ ديگر پايان می‌دهد. زيرا روشنگری، كه مطابق مدل اروپائی بايد قبل از انقلاب مشروطه تحقق می‌يافت، در اثر عقب ماندگی اجتماعی نتوانست تحقق يابد، اين بود كه انقلاب اجتماعی به ناچار در سه مرحله با فاصله‌ی سه استبداد عملی شد: استبداد رضاشاهی، استبداد پس از بيست وهشت مرداد و استبداد مذهبی. اما روشنگری به هرحال بايد اتفاق می‌افتاد؛ زيرا انقلاب اجتماعیِ مبتنی بر ”فلسفه حق“، بدون روشنگری ناممكن است؛ بدون روشنگری، در مسيری پيچيده و مارپيچی از پيشرفت و پسرفت به راه می‌افتد تا وقتی كه بتواند شرايط مناسب را برای نو كردن ارزش‌ها بيابد. استبداد سياسی كه بازتاب عقب ماندگی اقتصادی بود و جذبه‌ی انقلابی مفاهيم بسته بندی شده، روند روشنگری برای تكامل انقلاب اجتماعی در ايران را دهها سال به تاخير انداخت.

 

اين كه می‌گوئيم انديشه‌ی جنبش ملی فراساختاری است و مفهوم‌گرايانه نيست، نه تنها از شكست مفاهيم انقلابی در سه دهه‌ی گذشته در ايران نتيجه‌گيری می‌شود، بلكه همچنين بر آمد تحول انديشه‌ی فلسفی در جهان است. امروز انديشه‌ی فلسفی به نقد مفاهيم بسته‌ی گذشته، بدون جانشين كردن مفاهيم ضدشان، گرايش دارد. تبديل يك مفهوم به عكس آن -نظيرِ ماركسيست بودن و سپس مخالف آن بودن- بر زمينه‌ی متافيزيك واحدی صورت می‌گيرد. تحول مدرن گرايشی مضمونی است و با نشاندن نفی بجای اثبات نشان داده نمی‌شود. كسی كه می‌گويد من ماركسيست ام با آن كه می‌گويد ديگر ماركسيست نيستم متافيزيك واحدی دارد. يعنی نفی يا اثبات ماركسيسم بر زمينه‌ی متافيزيكی واحدی صورت می‌گيرد. در هردو مورد حكم اعتقادی صادر می‌شود و اين يك تحول عميق را نشان نمی‌دهد. معرفی خود با احكام اعتقادی نفيا يا اثباتا به آزادی قوه‌ی داوری در جامعه آسيب می‌زند. امروز مضمون‌ها تعيين كننده‌اند.

تحول متافيزيكی در دوران نهضت ملی با گذشتن از متافيزيك سنتی و رسيدن به متافيزيك مدرن، خود را نشان می‌داد. امروز آماج تحول متافيزيكی، گذشتن حتی از متافيزيك مدرن است.

عبور از متافيزيك مدرن طليعه‌ی دوران بعد از مابعدالطبيعه – پست متافيزيك- است. اما پست مدرنيته به معنای خروج از مدرنيته نيست. و همان گونه كه در پيوستِ كتاب گذر از خيال زير عنوان ”چالش سنت و مدرنيته “ گفته ام، تئوری مدرنيته تنها با مرحله بندی كردن مدرنيته به روشنی قابل توضيح است. آنچه كه برخی فلاسفه نظير فوكو، ليوتار، دريدا و ديگران در نقد مدرنيته گفته‌اند، مخالفت با تاريخ مدرنيته يا دموكراسی در مجموع آن نيست. ميان نظرات‌هابرماس كه يك فيلسوف پست مدرن تلقی نمی‌شود، و فيلسوفانی نظير فوكو اختلاف نظر به مخالفت با دموكراسی نمی‌انجامد. هنگامی كه‌هابرماس ظهور فاشيسم را محصول پروژه‌ی ناتمام مدرنيته ميداند، در مخالفت با فاشيسم، با فيلسوفِ پست مدرن كه مخالفت خود را با انتقاد به مدرنيته می‌آميزد، هم آواست. انتقاد به خرد گرائی مدرنيته به معنای دور زدن خرد گرائی نيست. هم چنان كه انتقاد نيچه به عقل نيز شورش عليه آن نيست، بلكه نقد كاستی‌های آن است؛ و نيز مخالفت نيچه با اخلاق رد نيكی نيست. نقد پست مدرنيته از مفاهيم -در هسته‌ی خود- با دست آوردهای فرهنگی دوران ما هماهنگی دارد. نقد اعتقاد گرائی دينی و مسلكی بعد از انقلاب اسلامی در ايران، نقدی مفهومی از همين دست است.

 

توضيح يك مفهوم با مفهوم ديگر، يعنی ساختن رابطه‌ی مفهومی به توان دو، به بن بست می‌انجامد. مثل موردی كه با مفهوم لنينيسم مفهوم ماركسيسم توضيح داده می‌شود. يا وقتی كه به كمك مفهوم انقلاب مفهوم اسلام توضيح داده می‌شود. و تركيب اسلام انقلابی را كاملا بسته و رفورم ناپذير می‌سازد. بدين گونه بجای تكنيك‌های تفسيری، مفاهيمی با مفاهيم ديگر تفسير می‌شوند و آن‌ها را از گشودگی خارج می‌كنند.

 

"آمريكا" به عنوان يك مفهوم توسط فرهنگ سياسی ما درست از ميانه به دو نيم می‌شود و از آن دو مفهوم ستيزنده بوجود می‌آيد. "آمريكاستيزی" و "آمريكاگرائی". در ميان اين دو مفهوم در گذشته نهضت ملی می‌نشست كه مفاهيم ياد شده را می‌گشود. نهضت ملی در آن زمان در جامعه‌ای حركت می‌كرد كه از يك گرايش تب آلود ايدئولوژيك رنج می‌برد. و به همين خاطر از حمايت يك جنبش گسترده‌ی سوسيال دموكراتيك، حامل تئوری مدرن عدالت اجتماعی، محروم بود. هنگامی كه كمونيزم، به بهای پس زدن سوسيال دموكراسی رشد می‌كند، نهضت ملی يك پا دارد و ناقص و ناتوان است و در جامعه‌ای كه تشنه‌ی انقلاب است راهی جز شكست ندارد.

 

در اين نوشته من از واژه‌ی حقوق، نظم حقوقی، نظام حقوقی، جامعه‌ی حقوقی و دولت حقوقی سخن گفته‌ام. بكار گرفتن دانش حقوق در كنار دانش‌های اجتماعی برای شناخت دموكراسی اجتناب ناپذير است. برای همين است كه يورگن ‌هابرماس كه بررسی‌هايش بازتاب تحولات دموكراسی اروپائی است، در نهايت به فلسفه‌ی حقوق روی آورد و كتاب پر اهميتِ واقعيت و اعتبار را (Faktizität & Geltung) نوشت. در مرحله‌ی روشنگری حقوق اهميت پيدا می‌كند. آزادی و مالكيت و رابطه‌ی اقتدارها با يكديگر تنها با تئوری حقوقی مدرنيته توضيح داده می‌شود. اصل محوریِ اعلاميه جهانی حقوق بشر آزادی در مالكيت است. و اين خالق دانش حقوق است. تنها جائی كه حقوق در آن راه ندارد اتوپيا است كه در آن مالكيت وجود ندارد. سياست عدالت اجتماعی خود محصول به رسميت شناختن مالكيت و به نظم كشيدن عادلانه‌تر آن است. اگر مالكيت وجود نداشته باشد البته به دانش حقوق نيز نيازی نيست. معنی اين حرف اين است كه به دموكراسی نيز نيازی نيست. اين يعنی اتوپيا. در شرايط غير اتوپيائی تاريخی كه مالكيت غير قابل حذف است، حقوق و دموكراسی اجتناب ناپذير‌اند. نفی اين رابطه توسط هر اتوپيائی، مبارزه برای عدالت اجتماعی را در عمل نفی می‌كند. مبارزه برای عدالت اجتماعی برای رشد خود به جای اتوپيا به نظام حقوقی نيازمند است. برای دستيابی به نظام حقوقی ميان سرمايه داریِ متعهد به انتخابات آزاد و بنياد گرائی اعتقادی، اگر تنها يك انتخاب امكان داشته باشد، نظام حقوقی بايد اولويت داده شود. طرح عدالت اجتماعی پی آمد به رسميت شناختن حقوق بشر است. اگر فاشيسم شكست نخورده بود ما ايرانيان امروز در هيچ كجای جهان پناهی نمی‌يافتيم تا بتوانيم از عدالت اجتماعی دفاع كنيم.

دانيل كن بنديت يهودی زاده‌ای كه به دانيل سرخ شهرت داشت، چند هفته پيش در شصتمين سال تولدش گفت. اگر ارتش آمريكا در سواحل نورماندی پياده نمی‌شد، امكانِ بيولوژيكِ به هستی آمدنش منتفی می‌شد. يعنی كه ارتش آمريكا با اشغال نورماندی به نفی مطلق حقوق بشر توسط فاشيسم و نقض عدالت اجتماعی كه پی‌آمد اجتناب ناپذير آن است، پايان داد. در كشتار عام زندانيان سياسی در ايران نيز امكان بيولوژيك به هستی آمدن تئوری‌های نوين عدالت اجتماعی در آينده تا حدود قابل توجهی از ميان رفت.

 

ناصر كاخساز

٢٥ آپريل ٢٠٠٥

 

 

 

 

 

ملاحظاتی بر حال و آینده اتحاد جمهوریخوا هان

 

 

 

 

 

عباس شیرازی

 

سه شنبه 6 فروردین 1384

 

 

مدتی است که در پاسخ به بهره وجود اجتماعی و مشروعیت سیاسی جمع خودمان کنکاش می کنم، ولی تا کنون درمانده ام و اگر این بار هم قلم بر کاغذ می برم هدفی جز طرح مسائل جاری و ارائه راهکارهایی که احتمالا بتوانند راهگشا باشند ندارم. قریب به دو سال قبل جمعی از ما بر حسب روزگار گرد هم آمدیم، یک سال شور کردیم و در پایان سند پر افتخار ده ماده ای را تصویب و با ذوق و شوق فراوان در بوق کردیم و به گوش جهانیان، که گویی در انتظار ما روزشماری می کردند، رساندیم. به رأی جامعه سیاسیون گذاردیم که با استقبال نیز روبرو شد. کنگره ای به نام همایش بر پا کردیم در نوع خود بی نظیر. نشستیم و برخواستیم، قیام کردیم و سخن فرهیخته فراوان راندیم. از آن جاکه از سخن خود دلشاد بودیم آن ها را برای ثبت در لوح تاریخ به تحریر درآوردیم. از آن دفتری قطور ساختیم و برای ظاهرا ثبت در تاریخ ارزانی داشتیم. با یکدیگر با اراده معطوف به قدرت تعهد کردیم که از این پس تا که رزمگاه سیاست بی حجت نماند چنین و چنان کنیم. هیئت ها انتخاب کردیم و چون حجم کار فراوان بود در کنارش کمیته های کار تخصصی را نیز بر آنها افزودیم. با هم سرودی خواندیم و از هم جدا شدیم .جدا شدیم تا پس از یکسال تلاش هر چند خسته از رفتن و کوفتن ولی با کولباری کلان از تجربه های گران یکدیگر را باز یابیم. باز یابیم و تراز کنیم آنچه را کاشتیم و انچه را در توبره انباشتیم. مجدد شور کنیم و پر حاصل همانند رهنوردانی که در افسانه ها گویند قدم در راه بگذاریم. ولی دریغ که در آستانه برگزاری دومین کنگره این پرسش ذهن مرا بیش ار پیش مشغول داشته است که چه علت بود که غریوی که آنچنان برخواست اینگونه آرام از طنین افتاد. از خودم شروع می کنم. در نقش شاهد خویش و ناظر بر کنش و واکنش دیگران. با هدف یافتن علت. من بدین باور بودم( همچنان که بازتابش در مقدمه سند ده ماده ای نیز لحاظ شد) که دوران عملکرد کارهای حقیر در محافل خرد و منزوی سپری گردیده و بدین امید که انجمن های پراکنده و بی حاصل ما را سیاستی دگر باید با این توهم که دیگران نیز با این گونه ارزیابی از گذشته با رویکرد و نگرشی روزآمد و خردمندانه تر از من علت را دریافته و ازاین رو حضور در این جرگه را پذیرفته اند. در این پندار خود را در میان این جمع نو نوعی خودی می پنداشتم. بر این انگار بودم که ما جمع ره گم کردگان اپوزیسیون دمکرات بالاخره پس از آن همه تجربیات ناموفق گذشته به جبر زمان و یا به امر خرد دیر فرجام مسیر گم رفته را باز یافته و عزم به نظم جدیدتری نموده ایم. در این هوا حاضر بودم که در کمال آرامی و سکوت هر باری که بر زمین مانده است بدوش بردارم. مصمم بودم که دوش بدوش این جمع وسیع با حضور در میدان تلاش های عملی و فکری زمینه را برای پیوند هر چه عمیق تر کلیه نیروهای جمهوریخواه و دمکرات مهیا کنم و از این مسیر به رفع یکی از سنگین ترین کمبود های اپوریسیون، یعنی تشکل روزآمد و متحد آن یاری رسانم. ولی امروز باید اذعان کنم که پس از گذشت این مدت احساس می کنم که آن نیروی محرک در درونم بشدت تحلیل رفته است. در رابطه با آن چه می پنداشتیم که باید فرجام دهیم و آنچه در عمل انجام داد ایم ده ها پرسش گاها کلبی در ذهنم خطور می کند. به علت بحران انگیزه حاکم بر خود و بر جمع مان فکر می کنم. به آن چه در ابتدا بدان باور داشتم شک می کنم. از خود سئوال می کنم که آیا در حقیقت ما به آن چه در مقدمه بیانیه آورده ایم باور داشته ایم. آیا واقعا فکر می کردیم که دوران تکروی های گروهی سپری شده. آیا بر این گمان بودیم که می توان به معضلات بزرگ در بعد یک جامعه بس بغرنج و پیچیده امروز کشورمان فقط با یک تشکل بزرگتر و با کیفتی بس والاتر پاسخ داد. تشکلی مسلح به ابزار شناخت علمی از ساختارهای متحول شده جامعه امروز و نظمی کار ساز. به علت تشتت، بی انظباطی، کم کاری و بی عملی جمع خودمان فکر می کنم. از خود سئوال می کنم که چه عوامل ذهنی و عینی سبب می شوند که اکثر اوقات خود را در گپ سراهای کسالت آور صرف بیان مطالبی می کنیم که همگی از آن اطلاع داریم و دانستن آن کمکی به تحقق و پیشبرد هیچ برنامه ای نمی کند. چرا هفته ها بر سر تدوین و یا تنظیم یک اطلاعیه کم اهمیت با هم جدل می کنیم ولی بر سر آن چه در کارزار روزانه مکلف به انجامش هستیم سخنی بخطا نمی گوئیم. گاهی از سگال بد به پیر سالگی و گاهی به روان فرسودگی پایه گذاران و کارورزان این جمع تامل می کنم ، اما مجاب نمی شوم و می گذرم. لذا باز هم از خود شروع می کنم. همان طور که در بالا اشاره دادم من با شوقی فراوان با قبول مسئولیت وارد صحنه شدم. در ابتدا نیز با الهام از همان باور درونی ام برنامه هایی را در راستای تحقق برنامه های اجرائی وسیع آینده در زمینه مالی تدوین کردم و در جهت فرجام آن نیز اقداماتی را آغاز نمودم. عدم استقبال اولیه جمع را نیز در ابتدا بدلیل نو بودن تجربه همکاری تقبل نمودم و مدتی نیز با تکیه بر این استدلال برای پیشبرد برنامه مالی در کنار امور اجرائی دیگر ادامه دادم. پس از چندی بدین نتیجه رسیدم که تشکلی که در صحنه عملی مبارزات روزانه سیاسی جلوه ای آنچنان ندارد نیازی هم به منبع مالی ندارد. در این راستا پایه تفاهم نا خواسته بین من و منفعلین شکل گرفته و تبدیل به یقین گردید. اذعان دارم که به اندازه کافی در طرح این شناخت در جمع هیئت های منتخبه اصرار نورزیدم. شاید هم خیلی زود بدین نتیجه رسیدم که سماجت در ارائه طرح این معضل بی فایده است. شاید هم زود بدین نتیجه رسیدم که جمع ما به دلائل دیگر نیاز به حل این معضل ندارد. این انتقاد را بر خود می پذیرم که در انتقال این دریافت کوتاهی کرده ام. و انتقاد دیگر را نیز می پذیرم که با کاهش دادن میزان فعالیتهایم به رخوت کنونی کمک کردم. درست می بود که به جای این انتخاب با عزمی سازنده کمک می کردم که علل یابی این انفعال عمومی تبدیل به یک گفتمان محوری گردد. به دیگران می پردازم، به فرادی که در پیدایش و شکل گیری این تشکل از ابتدا نقش اساسی داشته اند. به نوع نگرش و دریافت آنها . برای تفهیم مطلب و ردیابی علل بحران انگیزه ها اجبار دارم که هر چند کوتاه ابتدا جمعی را که از آن سخن می گویم یعنی جمع متجمع در تشکل خودمان را به سه دسته تقسیم نمایم تا بتوانم در پایان با ترسیم نوع نگرش خود طرح راهکاری خود را ارائه دهم .این تقسیم بندی نه به منظور نقد سلبی این گروه ها، که به خاطر ارائه تصویری واقعی از کیفیت فعل و انفعالات درونی تشکل خودمان است تصویری که می بایستی تعیین کننده میزان انتظارات آتی مان باشد. ارائه این تصویر، به انگار من، می تواند در جهت گیری سیاسی شکل تشکیلاتی نوع ارتباطات درونی و بیرونی آینده «اجا» و پس از آن در تصمیم یکایک ما در ماندن یا نماندن و یا نوع حضور مان در این تشکل موثر باشد. در دسته اول صحبت از فعالینی است که از درون سازمان های سیاسی با حفظ غیر رسمی هویت سازمانی به صفت فردی به این جمع پیوسته اند. حضور این فعالین در این تشکل ضمن غنیمت بودن عارض دو عامل باز دارنده نیز بوده و می باشد. عامل نخست عنصر رقابت خواسته و یا نا خواسته ای است که در هر لحظه و در هر فرصت عملی مشاهده شده و می شود . در بخشی از این فعالین مدام این تلاش ملحوظ بوده است که فرادستی این تشکل جدید سبب گمنامی تشکل سنتی آنها نشود. امری که با احترام به باورهای سیاسی این دوستان قابل فهم است، ولی قابل دفاع نیست. عامل دوم تضارب دیدگاهی است که گاها بازتاب خودرا در مجا دلات فکری متبلور ساخته و می سازد و سبب معلق ماندن تدوین پایه کارها و اعلام مواضع ضروری پیشرفت بحث ها و به طریق اولی برنامه های عملی نیز می شود. بخشی از این فعالین برای حفظ هارمونی فکری- نظری و ممانعت ار تشتت در اتحاد سازمانی شان از طرح بخشی از دیدگاه هایی که با دیدگاه های درون سازمانی شان همسوئی آن چنانی ندارد به طرق مختلف مانع شده و از این طریق از گسترش دامنه مجا دلات فکری درون تشکیلاتی، که امری ضروری است، جلوگیری کرده و می کنند. دسته دوم منفردینی هستند که به دلائل متفاوت در گذشته از مشارکت در تشکل های موجود یا کناره کشیده و یا از شرکت در آنها خوداری نموده اند ولی امروز بنا به شرایط سیاسی زمان و تغییر معادلات سیاسی در درون و بیرون کشور و بعضا بخاطر جو های التهابی آنی قبول تعهد نموده و به جمع ما پیو سته اند. در بخشی از این فعالین ترس ها و محاسبات گذشته سبب گردیده است که نوع تعلق خود را بدین جمع مستمرا به دیده تردید بنگرند. ترس از این که نفوذ و یا هژمونی سازمان ها ی پیرامونی موجود به هویت منفرد و مستقل آنها خدشه ای وارد آورد گاهی سبب فلجی و انفعال و گاهی امتناع آنها در مشارکت سازنده گردیده و می گردد. این تعلل در عمل سبب گردیده است که میزان نسبتا بالائی از نیروی کیفی ما مسکوت و بی اثر بماند. بخشی از این دوستان علیرغم استقبال اولیه از پیدایش تشکل «اجا» روز به روز از میزان مشارکت فعال خود کاسته و گاها از قبول مسئولیت به عناوین مختلف طفره رفته و گاها با وزش نا ملایمترین نامساعدی کناره می گیرند. عملکرد بخش نسبتا بزرگی از این دوستان تا به امروز به خاطر حساسیت های نامبرده تاثیر عمده ای در عدم شکل گیری و انسجام سازمانی «اجا» داشته است. این عملکرد به سهم خود علتی بر ناهماهنگی و پراکندگی تشکل «اجا» بوده و می باشد.عدم پذیرش انطباق درونی امری که برای حضور در صحنه سیاسی و پیشبرد برنامه های عملی ضروی و با توجه با داده های کنونی اجتناب نا پذیر است تاثیری جز مانع شدن از شکل گیری تشکیلاتی ندارد. دسته سوم فعالینی هستند که با گسست از هویت سازمانی خود و به منظور سامان دادن به تشکلی بزرگتر بدین جمع پیوسته اند . این فعالین که همگا ن را به زعم بیانیه ده ماده ای به یک رنگ، به یک فکر و یک اندیشه می پندارند، برآنند بدون توجه به ملا حظات فوق مکرارا اراده گرایانه با ارائه برنامه های راهبردی و کاربردی ازاین جمع تشکلی واحد با اندیشه و برنامه ای واحد بسازند و عملا بر خلاف انتظارتشان به تشتت و ناهمگونی های موجود دامن زده و در نهایت به علت مقاومت دیگران که ریشه در جای دیگر دارد دلسرد شده و سبب انفعال خود نیز می گردند.

من بر این باور هستم که تشکلی نظیر اتحاد جمهوریخواهان آن گونه که در آغاز در تصور ما بود کماکان ضرورتی اجتناب ناپذیر باقی مانده است. اتحاد جمهوریخواهانی که بتواند با الهام از روابط و ساختارهای واقعی حاکم بر جامعه ما و بدور از رسوبات اندیشه های سنتی که تاریخ مصرف شان مدت ها پیش سپری شده است گام در مسیری بگذارد که برازنده تشکلی باشد که اراده معطوف به قدرت دارد (البته با درک و دریافتی فراگیر از مقوله قدرت). ما باید با نگرش و رویکردی واقعگرایانه از آن چه هستیم، آن چه می خواهیم، آن چه می توانیم انجام دهیم و چگونه باید انجام دهیم حرکت خود را از نو میزان کنیم تا در ارزیابی از خود دچار توهم نگردیم. بنظر من ما در مرحله کنونی نه یک حزب به معنی متعارف کلمه یعنی جمعی با نگرش فکری همگون در امور سیاسی – اجتماعی با پایگا ه ویژه طبقاتی و لایه ای هستیم نه یک جبهه که در آن احزاب گروهها و دستجات سیاسی در مقطعی معین بنا بر ضروتی معین برای حل معضلی معین با هم بر سر برنامه ای محدود اجماع کرده باشند. حزب نیستیم چون که در درون تشکل امروز ما افراد ابتدا به صفت شخصی و به تبع با دیدگاههای بس متفاوت اجتماع کرده اند . بخشی از نحله چپ دمکرات آمده اند که علیرغم دمکرات بودنشان و شاید هم به دلیل دمکرات بودنشان به یک نظام اجتماعی - اقتصادی چپ باور دارند و بخشی دیگر از جمع میانه و یا راست باز هم با تصوراتی متغایر. طبیعی است که از یک چنین انجمنی، لااقل در شرایط فعلی، بدون جدل ها نظری اقناعی بی پایان درونی نمی توان حداقلی از تشکل سازمانی و یا حتی مشابه آن را انتظار داشت. طرح یک نظام اقتصادی معین به عنوان خواستگاه این تشکل، آن طور که گونه یی از دوستان دسته سوم در ارائه آن اصرار میورزند، با توجه به افتراق دیدگاه ها امری اراده گرایانه و بدور از واقعیات حاصل بر این جمع است. طرح این امور و طرح های نظیر و مشابه آن در این جمع نابهنگام و بی فرجام اند . جبهه نیز باز هم به تعریف متعارف کلمه نیستیم چون که باز هم همگان به صفت شخصی اگر هم بخشی از ما تعلق حزبی داشته یا هنوز دارد به این انجمن پیوسته ایم. زمان معینی برای تحقق برنامه معینی نیز تنظیم ننموده ایم. در این جمع احزاب گروه ها و سازمان ها نیستند که علیرغم برنامه های متفاوت سیاسی اجتماعی شان در برهه ای معین برای حل یک بحران معین اجتماع کرده اند.

لذا ضوابط و روابط معین یک جبهه بر این جمع نیز نه حاکم است و نه می تواند حد اقل در این مرحله از نزدیکی حاکم باشد. ما در بهترین حالت اگر تکلیف باشد که نامی بر این جمع گذارده و ویژگی برای آن قائل شویم می توانیم صحبت از نوعی جنبش متحد اجتماعی کنیم. جنبشی که خواست جمهوری خواهی در یک تعریف عام اش این افراد را به صورت ایجاب در قالب یک اتحاد بهم نزدیک کرده است. . این جنبش متحد خود نیز گوشه ای از یک جنبش جمهوری خواهی بزرگتری است که در جامعه ما حضور دارد. بعد نظری و دیدگاهی جمهور خواهی در پهنه جامعه ما متفاوت و مشتمل از طرفداران جمهوری اسلامی با قرائتی مدرن تر تا طرفداران جمهوری شورائی می باشد. تصور این که بتوان از این خیل متفرق جمعی متجانس به مفهوم حزبی و یا جبهه ای در ابعادی اجتماعی ایجاد کرد توهمی بیش نیست. تفاوت تشکل اتحاد جمهوریخواهان بعنوان نقطه و یا سر آغاز یک حرکت سازمان یافته که اراده تبدیل شدن به یک حرکت وسیع اجتماعی نموده است با دیگر طیف های جمهوری خواهی در شرایط کنونی فقط در این است که اعضای این جمع بدنبال مشاورات طولانی قبلی در چند خواست کلی نظیر سکولاریسم، گذار مسالمت آمیز به نظام دمکراتیک، پارلمانتاریسم و چند نکته دیگر بخشا با سایه و روشن هایی هم نظرند. در بعضی از نکات علیرغم مشاورات و توافقات کتبی در چارچوب بیانیه ده ماده ای برداشت ها هنوز بسیار متفاوت و گاها متضاد اند. این امور در قالب یک حرکت جنبشی، بخصوص در مراحل اولیه آن، طبیعی و اجتناب ناپذیربوده و نفی کننده بهره وجودی آن نمی باشد. بگمان من توجه دقیق تر به این ماهیت تشکل اتحاد جمهوریخواهان می تواند راه گشای بخشی از ابهامات و یا توهماتی که از علل اصلی بحران انگیزه می باشد گردد. قبول این که در این تشکل افراد با بینش های متفاوت و بر پایه حداقل های نه چندان شفاف حضور یافته اند می تواند میزان انتظارات را کاهش، توان تحمل را افزایش، و همزیستی درون تشکیلاتی را، اگر نه راحت تر، ولی بارورتر سازد. این همزیستی زمانی کار ساز می شود که اندیشه ها و برداشت های متفاوت موجود در درون تشکیلات با آرایشی شفاف منظم و نظام مند با خطو ط روشن در کنار یکدیگر قرار گرفته و در تعاملی مدرن و دمکراتیک در تعمیق فصول مشترک بچالش بنشینند. به عبارت دیگر با دامن زدن به تشکیل فراکسیون های فکری باید ابتدا از ابهامات موجود که سبب گستر ش سو ظن ها و گمانه زنی ها گردیده اند پرده برگر فت و سپس توان فکری و عملی تشکل را در قالب ارتباطات شفاف افزایش داد. گرایش های فکری موجود صرف نظر از سر منشا سازمانی و یا غیر سازمانی شان می بایستی از هم اکنون بمنظور یار گیری درون تشکیلاتی در تدوین و توزیع دیدگاه های خود تا تشکیل همایش آتی فعال گردیده و از هم اکنون در پی انسجام فراکسیونی باشند. همایش می بایستی تبدیل به صحنه رقابت سالم فراکسیون ها برای پیشرد دیدگاه ها و تصاحب ارگان ها باشد. مسئولیت ها وا ختیارات ارگان ها بایستی متناسب با وظائف و کار آمدی آنها تغیر یابند. نحوه ارتباطات درو ن تشکیلات بایستی قاعده مندگردد. تشکیلات باید بتواند برآمده از آرای جمعی، دارای شخصیت حقوقی واحدی باشد. بحث های دیدگاهی بایستی بمنظور دستیابی به یک میانگین متناسب و غنای گفتمانی پیوسته بدرون ارگانهای تشکیلات منتقل گردند. بایستی از تشتت و پراکندگی تشکیلاتی و چند گوئی ممانعت بعمل آورد. طبیعی است که رسیدن به این نظم پیشنهادی مستلزم تغیرات عمده ای در روابط تشکیلاتی و اساسنامه ای کنونی است.

تبلور این تغیرات،به نظر من، در اساسنامه و به تبع از آن در شکل تشکیلات بایستی به صورت ذیل لحاظ گردند.

 

آزادی تشکیل فراکسیون ها:

 

• کلیه افرادی که دارای دیدگاها مشترکی هستند بایستی مجاز به تشکیل فراکسیون

گردند.

• حقوق سازمانی فراکسیون ها بایستی در اساسنامه و نظام نامه مشخص گردند.

 

آزادی در انتخاب اعضای ارگان ها به صورت لیستی:

• فراکسیون ها و افراد هم نظر باید مجاز به ارائه لیست مشترک در انتخاب اعضای ارگان ها باشند.

 

تدقیق مسئولیت ها و اختیارات ارگان ها (اجلاس سالانه، شورای هماهنگی، هیئت رئیسه، هیئت سیاسی، هیئت اجرائیه):

• تجربه گذشته نمایانگر ناتوانی ارگان های موجود در پاسخگویی مناسب به چالش های سیاسی روز بوده است. تشتت در محدوده اختیارات و مسئولیت ها سبب درگیری ارگان ها و در عمل انفعال محض آن ها می گردید. تغییرات باید بصورتی باشد که هر ارگانی بتواند در حوزه اختیارات خود به نمایندگی از کل تشکل «اجا» قاطعانه عمل نماید. بنظر من هیئت سیاسی بایستی از شکل فعلی خود بعنوان ارگان نظریه پرداز تغییر یافته وبا تناسب و آرایش دیگری که بازتاب دیدگاه های موجود است با اختیارات و مسئولیت های بیشتری نظم یابد. این ارگان باید قادر باشد که در تعامل با هیئت اجرائی تشکل «اجا» را در همه محافل داخلی و خارجی با قاطعیت نمایندگی کند. امر اجرائی میبایستی بین این هیئت و هیئت اجرائی بدقت تفکیک شود تا از تداخل دوباره کاری و یا تشتت جلو گیری شود.هیئت سیاسی در عمل بایستی تبدیل به هیئت رهبری شود.ترکیب این هیئت باید حاصل توازنی دمکراتیک از محورهای فکری موجود باشد.

• شورای هماهنگی بایستی با توجه به نقش و میزان کاروزی اش تا 25 نفر تقلیل یابد.

انتخاب اعضای این شورا بایستی با معیار کارآمدی و آمادگی متعهدانه افراد باشد.

اعضای این شورا بایستی برای فعالیت در دیگر کمیته های کاری

قبول مسئولیت کند.

 

تفکیک کار کمیسیون های کاری و ارگان های رسمی:

• کمیسیونهای کارپژوه ی بایستی مستقل از ارگان ها بدون محدویت خاصی آزادنه فعالیتهای خود را به پیش ببرند. نیتجه کار این کمیسیون ها می بایستی در رسانه های «اجا» به صورت بازتابی از گفتمان های نظری ولی غیر رسمی درونی تبلور یابند.گرایش های فکری متفاوت بایستی امکان تشکیل کمیسیون مستقل خود را داشته باشند.

• هیئت اجرائی بایستی هماهنگ و همگام با هیئت رهبری در نظامند کردن ارتباطات درون تشکیلات و پیشبرد و تحقق برنامه های تدوین شده فعال گردد. هیئت اجرائی مسئولیت سیاست های تنظیم یافته را نداشته و اعضای آن فقط در مقام عضویت در شورای هماهنگی دارای مسئولیت سیاسی اند.

• هیئت رئیسه به نظر من ضرورت وجودی نداشته و لذا می توان از فعالیت این ارگان صرف نظر کرد. وظایف این ارگان را می توان به هیئت اجرایی واگذار نمود.

 

تعیین میزان مسئولیت و اختیارات واحدها:

• فعالیت واحدها علیرغم توجه به شرایط ویژه محلی شان بایستی در چارچوب سیاست های عمومی و برنامه های عملی «اجا» و پیشبرد هرچه فعالانه تر آن باشد.

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

نگاهی به آراء و آثار آرامش دوستدار

 

بهرام محيی

سه‌شنبه ٦ ارديبهشت ١٣٨٤

 

منبع ایران امروز

 

به دعوت «انجمن دوستداران انديشه در برلين»، آرامش دوستدار فيلسوف و پژوهشگر ايرانی، در تاريخ ٣٠ آوريل ٢٠٠٥ ، در يک جلسه­ی سخنرانی و بحث در اين شهر، به آخرين کتاب خود «امتناع تفکر در فرهنگ دينی» خواهد پرداخت. نوشته­ی زير که با انگيزه­ی برگزاری اين نشست به رشته­ی تحرير درآمده، تلاشی است در راستای معرفی بسيار فشرده­ی آراء و آثار اين متفکر ايرانی.

 

آرامش دوستدار، در ميان علاقمندان به مباحث فلسفی و نظری، چهره ای شناخته شده است. عمق و برد انديشه­های او در حوزه­ی فکری و فرهنگی ميهن ما، جايگاه ويژه ای به او می­بخشد. به جرئت می­توان گفت که در ميان متفکران و پژوهشگران معاصر ايرانی، هيچکس مانند او وضعيت فکری و فرهنگی ما را چنين بنيادين، موشکافانه و ژرفکاوانه معروض سنجش و پرسش قرار نداده است.

 

آرامش دوستدار بين سالهای ١٣٥٢ تا ١٣٥٧ به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه تهران تدريس نموده است. نخستين کتاب او تحت عنوان «ملاحظات فلسفی در دين و علم و تفکر» که انگيزه­ی نوشتن آن به همين سالها بازمی­گردد، در سال ١٣٥٩ از طرف مؤسسه­ی انتشارات آگاه در تهران به چاپ رسيد. نويسنده در پيشگفتار چاپ نخست خاطر نشان ساخته بود که ملاحظات وی مشتمل بر سه بخش است: بينش دينی، ديد علمی و تفکر فلسفی. جلد نخست کتاب نيز به «بينش دينی و ديد علمی» اختصاص داشت و قرار بود که بخش سوم درباره­ی «تفکر فلسفی» در کتاب جداگانه ای به چاپ رسد. متأسفانه آنگونه که بعدها نويسنده در پيشگفتار چاپ دوم اين کتاب (انتشارات خاوران، پاريس ١٣٨١) متذکر شده است، بخش سوم اين اثر در مورد «تفکر فلسفی» هيچگاه نوشته نشد. به همين دليل، عنوان کتاب در چاپ دوم، به «ملاحظات فلسفی در دين و علم ـ بينش دينی و ديد علمی) خلاصه شده است. شايد بتوان گفت که وضعيت اسفبار فکری و فرهنگی ما، اهميت نقد فرهنگی را برای پژوهشگر ما چنان برجسته ساخته که نگارش بخش سوم ملاحظات خود در مورد «تفکر فلسفی» را بلاموضوع دانسته است. البته چنين ادعايی نمی­تواند از يک گمانه زنی صرف فراتر رود.

 

کتاب «ملاحظات فلسفی در دين و علم» يکی از ارجمندترين آثار فلسفی است که در دوران معاصر به زبان فارسی نگارش يافته است. می­توان اين کتاب را شالوده­ای نظری برای دو کتاب بعدی نويسنده­ی آنها دانست. آرامش دوستدار در اين اثر، تفاوت ميان حوزه های بينش دينی و ديد علمی را با دقت مفهومی خاص خود نشان می­دهد، تا مآلا" بدينوسيله روشن سازد که تفکر فلسفی در ماهيت خود نه بينش دينی است و نه ديد علمی. در واقع شناختن بينش دينی و ديد علمی در اين اثر، به عنوان روشی برای راهيابی به تفکر فلسفی به کار گرفته می­شود. به نظر نويسنده­ی کتاب، دين و علم از آنگونه جلوه های حيات معنوی انسانی هستند که فلسفه را به معارضه می­خوانند. وجه ظاهرا" مشترک بينش دينی و ديد علمی از يکسو و تفکر فلسفی از سوی ديگر در آن است که همگی از چيستی و چگونگی هستی جهان می­پرسند.

 

پرتو افکندن بر مفهوم «پرسش» و ماهيت آن، يکی از کانونی­ترين موضوعات اين کتاب است. نويسنده نشان می دهد که چون بينش دينی وابسته­ی کلام قدسی است و قدسيت کلام قدسی بيش از هر چيز در آنست که همه چيز را از پيش می­داند، می­توان گفت که پرسش در بينش دينی ظاهری است و دين هرگونه پرسشی را در نهاد خود غيرممکن می­سازد. به عبارت ديگر، در روال دينی، پرسش هرگز پرسش نيست و بينش دينی به مرگ قطعی خواهد مرد، به محض اينکه نيروی پرسش واقعی در درون آن آزاد گردد. در علم چنين نيست. از پرسش است که که ديد علمی می­تواند به پاسخ برسد، اما وقتی پرسش در علم به پاسخ خود رسيد و پاسخ به اعتبار خود باقی ماند،پرسش ديگر پرسش نخواهد بود. پرسش علمی بر خلاف «پرسش» دينی، نه ناظر و متکی بر يک مرجع، بلکه ناظر و متکی بر دانسته­های مرتبطی است که از طريق تحقيق در امور حاصل می­شوند. و اما در تفکر فلسفی، اعتبار هيچ پرسشی به اين نيست که در ازای خود پاسخی به دست دهد. ژرف­ترين پرسشهای فلسفی آنها هستند که همواره از نو بر پاسخها چيره گشته اند. تفکر وقتی فلسفی است که از پرسش برآيد و در آن استوار بماند. به عبارت ديگر، تفکر فلسفی به نيروی پرسش زنده است و تفکری که در تسخير حياتی پرسش نماند، هرگز فلسفی نيست.

 

آرامش دوستدار در ژرف انديشی های خود در مورد بينش دينی و ماهيت دين، به تبيين وضع وجودی انسان دينی می پردازد و نشان می دهد که انسان دينی موجودی نيست که بتواند خود را در مقابل جهان و جهان را در مقابل خود ببيند و در اين تقابل به ماهيت خود و جهان پی برد، بلکه او موجودی است که از سطوت و جذبه و جلال قدسی بيمناک است و در اين بيمناکی، خود را در عدم صرف که همان مخلوقيت است در می­يابد. بنابراين شناسايی انسان دينی چه از خود و چه از جهان، هرگز از خود او يا از جهان ناشی نمی­گردد. از اين رو، آنچه در بينش دينی شناسايی نام می­گيرد، نه شناسايی جهان است و نه شناسايی انسان، بلکه هر چه هست صرفا" معطوف قدسی و کلام اوست. به اين اعتبار، در پندار دينی، انديشه ناشی از تفکر نيست تا بتواند درست يا نادرست باشد، بلکه متأثر از شهود بر قدسی و الهام از اوست. کلام قدسی نيز، در ماهيت خود، شناسايی و آفرينندگی با هم است و چون هيچ چيز از حيطه­ی شناسايی آفريننده­ی الهی خارج نيست، اساسا" چيزی به استقلال باقی نمی­ماند تا به شناسايی مستقيم و مستقل انسان دينی درآيد.

 

دومين کتاب آرامش دوستدار، «درخششهای تيره» (چاپ نخست، کلن ١٣٧٠ و چاپ دوم پاريس ١٣٧٧) نام دارد. وی در اين اثر، «روشنفکری ايرانی» را که «هنر» آن را در نينديشيدن می داند، به نقدی راديکال می­کشد و سنجشگرانه در «رفتار فرهنگی ما» می­کاود تا کارسازی فرهنگی آن را روشن سازد. تزهای کانونی اين کتاب تأکيد بر آن دارند که ما در ١٥٠ سال گذشته نيز بر خلاف ظاهرش در اسارت ديرپای فرهنگی­مان همچنان «ناپرسا و نينديشا» مانده ايم و در دوره ای که کلام الهی مستقيما" از افق فرهنگی برخی از متجددان خارج می شود، روال درونی به همانگونه ناپرسا می ماند که پيشتر بوده است. نويسنده تصريح می کند که فرهنگ ما چون دينی بوده و مانده، در سراسر رويدادش «ناپرسنده­ی پرسشنما» بوده است. ناتوانی ما در پهنه­ی مسلط فرهنگی، ناشی از «دينخويی» و مآلا" ناپرسايی فرهنگی ما بوده است. نويسنده خاطر نشان می سازد که «دينخويی» الزاما" با دين به مفهوم تاريخی يا متداول آن و نيز پارسايی اصيل که از شرايط دين است کاری ندارد، بلکه رويکرديست که از انديشدن و پرسيدن می­گريزد و از نزديک شدن به هر پرسش و بغرنج ناسازگار با دستورالعملهای فرهنگ مستولی در جامعه می­پرهيزد. بطور خلاصه «دينخويی» يعنی آن رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش می­فهمد. نويسنده يکی ديگر از مشکلات اساسی فرهنگی ما را در «روزمرگی» می داند. «روزمرگی» يعنی سطحی ماندن و رفتاری که هيچ جويايی و جنبش درون رونده ای در آن ديده نمی­شود تا عمقی به آن سطحيت بدهد. برای «روزمرگی» معنوی، همه چيز روشن و آشکار است. هيچ چيز نياز به انديشيدن ندارد و هيچ گرهی نيست که «روزمرگی» معنوی آن را فورا" باز نکند. «روزمرگی» آن رويکرديست که هيچ تاريکی و ابهامی در سراسر تاريخ و فرهنگ ما نمی­بيند تا آن را معروض پرسش قرار دهد. نويسنده­ پس از روشن کردن مفاهيم کانونی نقد خود، تصريح می­کند که روشنفکری چيزی جز «در هم شکستن سلطه­ی دينخويی و روزمرگی» نيست.

 

آرامش دوستدار ژرفنگرانه در رفتار فرهنگی ما می­کاود و نشان می­دهد که ما در ميراث فرهنگ دينی خود هرگز آگاهانه و با فاصله ننگريسته­ايم تا جلوه های روانی و روحی خود را در آن بازيابيم و از طريق آن به نقد خود بنشينيم. از همين رو، تا وقتی که ما تاب و جرأت نگريستن در چيستی فرهنگی­مان را پيدا نکنيم، تا وقتی که به وسائل لازم و کافی روحی و فکری برای کاويدن اين فرهنگ که کيستی اش در حال حاضر خود ما هستيم مجهز نشويم، تا وقتی که گذشته و سنت خود را معروض شک و پرسش قرار ندهيم، روشنفکری ما متولد نخواهد شد و فرهنگ ما فرهنگ «مرادپرست» و «مريدپرور» باقی خواهد ماند. چرا که روشنفکری فقط در شناختن خويشتن تاريخی خود و جامعه­ی خود جوانه می­زند و نه در شناسايی­های روزمره و دينخويانه­ی آنها.

 

سومين کتاب آرامش دوستدار «امتناع تفکر در فرهنگ دينی» است. برخی بررسيهای اين کتاب، پيش از اين، در پنج مقاله­ی پی در پی تحت همين عنوان در نشريه­ی «الفبا» منتشر شده بود. اينک در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دينی» (انتشارات خاوران، پاريس ١٣٨٣)، که می­توان آن را اصلی­ترين اثر آرامش دوستدار ارزيابی کرد، آن بررسيهای اوليه، به صورتی گسترده به پيش رانده شده و پيکر گرفته اند. آن رگه­ی سرخی را که در آثار پيشين آرامش دوستدار به چشم می­خورد، می­توان در اين کتاب با برجستگی بيشتری پی گرفت. نويسنده تصريح می کند که ظلمت هر اعتقادی، حقيقت هر اعتقاد است. حقيقت بدين معنا آن ناپرسيده و نادانسته­ای­ست که با احاطه­ی درونی­اش بر ما فرهنگی می­شود، يعنی احساس جمعی را تسخير می کند و شالوده­ی اعتقاد را می ريزد. وی، فرهنگ مبتنی بر چنين بنيادی را دينی می نامد و فرهنگ ايران را در سراسر تاريخش بر اين بنياد اعتقادی و لذا دينی می داند. دو مفهوم بنيادين در اين اثر، «فرهنگ دينی» و «امتناع تفکر» هستند. تز کانونی کتاب می­گويد که تفکر در فرهنگ دينی ممتنع يا ناممکن است و از آنجا که فرهنگ ما در سراسر تاريخش دينی بوده، انديشيدن در آن از همان آغاز محال بوده و همچنان مانده است. با اين حال نويسنده تصريح می­کند که فرهنگ ما کاملا" تهی از پرسش و انديشه نبوده است. نمونه­های نادری از پرسش و انديشه در آن وجود داشته اند که چشمه­های فکری برخاسته از آنها، در برهوت فرهنگ دينی ما خشک شده اند. به اين ترتيب، نويسنده ميان «فرهنگ دينی» و «امتناع تفکر» رابطه ای علّی می­بيند، به اين صورت که «فرهنگ دينی» مطلقا" علت است و «امتناع تفکر» مطلقا" معلول آن.

 

آرامش دوستدار در اين اثر، به بررسی مسايل زيرزمينی فرهنگ ما و ناديده مانده­ها و نايافته­های آن همت می­گمارد و می­کوشد در دوره­ها و پديده­های مهمی از ايران باستان و ايران اسلامی بکاود و بنگرد. اين کاويدن و نگريستن و تحليل های برآمده از آن، کاملا" درونی صورت می گيرد و نه از ديدگاهی بيرونی. چرا که به نظر نويسنده، هر فرهنگی بغرنجهای خودش را در درونش دارد و حمل می­کند، بغرنجهايی که راه حل های درونی می­خواهند، نه بيرونی و عاريتی. بنابراين، خودشناسی با معيارهای ناخودين هرگز ميسر نمی­گردد. شناختن، چه ناظر بر ما و چه ناظر بر جز ما باشد، همواره با اين شرط صورت می گيرد که بتوانيم با آن چيزی که می­خواهيم بشناسيم فاصله بگيريم. نويسنده، مشکل جدی در خودشناسی فرهنگی ما را در مقاومت درونی می­بيند که خود يکی از عوارض فرهنگ دينی است. انگيزه های اين مقاومت درونی اگر چه متفاوت و گاه حتا متعارض اند، اما همين مقاومت درونی به تنهايی سمج ترين مانع در راه يافتن به خودشناسی فرهنگی ماست. پی بردن به وضع وخيم فرهنگ ما بسيار دشوار است و ما آنقدر آسانگير و سطحی هستيم که نتوانيم وخامت وضع را ببينيم. فقط کوشش آگاهانه­ی توانفرسا می تواند ما را از زنده به گور شدن فرهنگی موقتا" نجات دهد. فقط و فقط با آشتی ناپذيری جستجو کننده ای که موانع، و نه خودش را جدی بگيرد، شايد روزی بتوانيم ديوار خارايی اين فرهنگی را که ما را چون تله ای احاطه کرده، از تو بشکافيم و بدرانيم.

 

آرامش دوستدار با آثار و نوشته های خود، به روالی پرسشگر و سنجشگر، دريچه ای برای نگريستن در چيستی واقعی فرهنگ ما می­گشايد. او آينه ای به دست روشنفکر ايرانی می­دهد تا در آن خود و فرهنگ خويشتن را بنگرد. شايد برخی در نخستين نگاه، از ديدن تصوير درون اين آينه هراسناک شده از آن روی برگردانند. اما جستجوگری که ديگر نمی­خواهد در رؤيای «ميراث پرافتخار فرهنگی ما» سير کند، بلکه می­خواهد ياد بگيرد و کم کم با شک و بدبينی در سنت و گذشته­ی ما بنگرد و استواری بنيانهای فرهنگيمان را مورد ترديد قرار دهد، با تلاش و ممارست فکری می­تواند بسيار از آثار و نوشته های آرامش دوستدار بياموزد.

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

گام دوم به سوي ثبات سياسي و دموكراسي در عراق

 

۱۳۸۴.۰۱.۱۹

كيهان لندن

شاهين فاطمي

 

 

 

براي اولين بار در تاريخ عراق و خاور ميانه يك كُرد به‌عنوان رئيس جمهوري عراق انتخاب شد و شروع به كار كرد. اين خبر آنقدر براي كُردهاي سراسر منطقه مسرت‌انگيز تلقي شده است كه در مهاباد جمهوري اسلامي از شادي مردم نگران شده و از تظاهرات كُردها در اين مراسم جلوگيري كرد.

 

تلويزيون عراق مراسم انتخابات و برگزيدن جلال طالباني را مستقيماً پخش كرد و صدام حسين نيز در زندان اين مراسم را از تلويزيون مشاهده كرد.

 

اين انتخاب براي يك رهبر كُرد كه بيشترين زمان عمرش را در يك دورة چهل ساله به شورشهاي مسلحانة مكرر عليه دولت بغداد سپري كرده است، پيش از آزادسازي عراق حتي قابل تصور هم نبود.

 

پس از انتخابات تاريخي عراق در روز 30 ژانويه گذشته، با انتخاب رئيس جمهور و دو معاون وي كه يكي شيعه و يكي سني است، پيروزي ديگري نصيب ملت رنج‌كشيدة عراق شد.

 

جلال طالباني رئيس جمهور 73سالة عراق در اولين سخنراني خود كه پس از انتخابش از سوي مجمع ملي عراق، ايراد كرد متعهد شد عراق جديد به الگويي براي دموكراسي و ثبات در خاور ميانه تبديل شود. وي گفت رئيس جمهوري عراق در واقع مدافع تماميت و منعكس‌كنندة خواستهاي ملت عراق است. وي قول داد كه كلمة ديكتاتوري از اذهان ملت عراق پاك شود.

 

با انتخاب طالباني به‌عنوان رئيس جمهور و غازي عجيل‌الياور رئيس جمهور موقت پيشين و عادل عبدالمهدي به‌عنوان دو معاون رياست جمهوري، قدمهاي تازه‌تري در مسير توسعة دموكراسي در عراق برداشته شده است.

 

بر اساس توافقهاي موجود، ابراهيم الجعفري به‌عنوان نخست‌وزير موقت از حزب اكثريت وابسته به گروههاي شيعه انتخاب شد. قدم بعدي، نوشتن قانون اساسي نوين براي عراق است.

 

مجمع ملي عراق در حقيقت دو وظيفة بسيار مهم به‌عهده گرفته است. از سويي بايد تا انجام انتخابات براي پارلمان آينده، مرجع قانونگذاري و نظارت در امر حكومت باشد و از سوي ديگر در نقش مجلس مؤسسان مسؤول نوشتن قانون اساسي جديد است. اين قانون اساسي قرار است پس از پايان سال جاري ميلادي به‌تصويب مجمع ملي برسد و سپس در يك رفراندوم سراسري مورد تصويب ملت عراق قرار گيرد.

 

همه مشتاقان آزادي و دموكراسي قدم به قدم پيشرفتهاي چشمگير ملت عراق را در اين مسير بسيار مشكل تعقيب و تأئيد مي‌كنند. آنچه امروز در عراق و افغانستان به آزمايش گذاشته شده است چيزي كمتر از آينده دموكراسي در خاورميانة ديكتاتور زده و غارت شده نيست.

 

هر يك از اين پيشرفتها همانند خنجري است بر قلب ديكتاتوري آخوندها. بيهوده نيست كه در عوض تبريك گفتن به ملت عراق، آقاي خامنه‌اي از مديران بانكهاي مركزي كشورهاي منطقه كه در تهران گردآمده‌اند، خواستار شده است كه هرچه در توان دارند در راه به شكست كشاندن طرح جرج بوش (در دموكراسي براي خاور ميانه) بكوشند.

 

آقاي خامنه‌اي حق دارد، زيرا وي نيك مي‌داند كه پيروزي دموكراسي در كشورهاي همساية ايران به‌مثابه ناقوس مرگ است براي نظام استبدادي موجود.

 

 

 

فاجعه خوزستان و عواقب خطرناك آن

 

 

دكترحسين باقرزاده

 

سه‌شنبه ٦ اردیبهشت ١٣٨٤ – ٢٦ َآوریل ٢٠٠٥

 

 

hbzadeh@btinternet.com

 

 

 

منبع ایران امروز

 

 

سركوب تظاهرات هم‌وطنان عرب ما در استان خوزستان به فاجعه انجامیده و به كشتار و زخمی شدن و دستگیری جمع وسیعی از آنان منجر شده است. مقامات دولتی تعداد كشته‌ها را چند نفر بیشتر ذكر نكرده‌اند، ولی ‌منابع محلی از كشته شدن ده‌ها نفر نام برده‌اند. حزب همبستگی دمكراتیك اهواز در اطلاعیه ٥ اردیبهشت خود از تعدادی‌ «متجاوز از ١٣٠ نفر» كشته و «نزدیك به ١٧٠٠ نفر» دستگیر شده نام برده و اسامی ٥١ نفر را به عنوان كشتگان شناخته شده آن ذكر كرده است. آقای یوسف عزیزی بنی‌طرف نیز در جلسه سمینار حقوق بشر و انتخابات آزاد در تهران در روز دوشنبه ٦ اردیبهشت شمار كشتگان و دستگیر شدگان را به ترتیب ٦٠ و ١٢٠٠ نفر نام برده است. رقم‌های واقعی ‌هرچه كه باشد، تردید نباید كرد كه فاجعه‌ای در این گوشه از كشور ما رخ داده است و تظاهرات آرام هم‌وطنان محروم ما در این نقطه به طرز وحشیانه‌ای به خاك و خون كشیده شده است.

 

تنش‌های ‌قومی و سركوب اعتراضات هم‌وطنان غیر فارس‌زبان ما كه برای كسب حقوق و آزادی‌های فرهنگی و زبانی و یا تامین خواست‌های دموكراتیك سیاسی صورت می‌گیرد امر تازه‌ای نیست. در ایران تحت سلطه حكومت‌های مقتدر و دیكتاتوری مركزی در بیشترین دوره‌های ٨٠ ساله اخیر، سركوب اقوام غیر فارس تشدید شده است و علاوه بر نفی آزادی‌های زبانی و فرهنگی، مناطقی مانند خوزستان و كردستان و سیستان و بلوچستان از نظر عمرانی و اقتصادی نیز به شدت در محرومیت بسر برده‌اند. مشاهده این محرومیت در منطقه خوزستان كه بر روی ذخایر عظیم نفت و گاز خوابیده و درآمد عمده كشور را تامین می‌كند بیش از هرجای دیگر آزار دهنده است.

 

تظاهرات اخیر ظاهرا در عكس‌العمل به نامه‌ای منسوب به آقای ابطحی مشاور/معاون آقای خاتمی صورت گرفته است. صدور این نامه از طرف آقای ابطحی تكذیب شده است و قراین نیز نشان می‌دهد كه نامه باید جعلی باشد. ولی موضوع نامه یك مسئله حاشیه‌ای است و جعلی بودن آن مسئله‌ای را حل نمی‌كند و بلكه به گفته آقای رییس دانا مردم عرب زبان خوزستان «مشمول شرایطی بودند كه در همان نامه آمده بود - سلب زمین‌های مردم عرب در دوسوی كارون از خرمشهر تا شوش». در تایید این گفته، آقای جاسم شدیدزاده التمیمی نماينده دوره ششم مجلس شوراي اسلامي از اهواز و دبيركل حزب وفاق اسلامی طی نامه مفصلی به آقای‌ خاتمی مواردی از اقداماتی را برشمرده است كه در سال‌های اخیر در این منطقه صورت گرفته و بر محرومیت مردم آن افزوده است.

 

این تظاهرات و سركوب خشن آن از سوی جمهوری اسلامی واكنش‌های مختلفی را در بین نیروهای سیاسی ایران به دنبال داشته است. برخی آن را به گرایش‌های تجزیه‌طلبانه‌ای كه در این منطقه وجود دارد ارتباط داده‌اند و متناسب با آن و مواضع خود در قبال آن عكس‌العمل نشان داده‌اند. برخی دیگر با توجه به تحولات منطقه و نقشه‌های احتمالی آمریكا برای حمله به ایران نگران آن شده‌اند كه این پدیده مورد بهره‌گیری آمریكاییان قرار بگیرد و راه ورود آنان به ایران را از این طریق هموار سازد. در هر حالت، فاجعه‌ای كه اكنون در منطقه خوزستان در جریان است می‌تواند عواقب به مراتب وخیم‌تری برای ایران و ایرانیان به همراه داشته باشد. سركوب حقوق و آزادی‌های فرهنگی و زبانی و نفی دموكراسی محلی در مناطق محروم غیر فارس‌زبان ایران هیچ‌گاه به این اندازه استقلال و تمامیت ارضی ایران را به مخاطره نینداخته بوده است.

 

توجه كنیم كه در فقدان یك تحول دموكراتیك در آینده نزدیك در ایران، خطر حمله نظامی آمریكا به این كشور بسیار جدی است. سركوب مداوم رژیم جمهوری اسلامی و ناامیدی مردم از هرگونه تحول دموكراتیك در درون این رژیم، خواست تحولات ساختاری و تغییر رژیم را تقویت كرده است. بخش بزرگی از مردم چشم به خارج دوخته‌اند و راه نجات خود از سلطه رژیم جمهوری اسلامی را در دخالت آمریكا می‌دانند. این خواست به خصوص در بین اقوام غیر فارس شدیدتر است. آنان می‌بینند كه حمله نظامی آمریكا به عراق اگر در كلیت آن فاجعه آفریده است، ولی موقعیت مردم كرد را در آن كشور تقویت كرده تا آن جا كه یك سیاستمدار كرد به رییس جمهوری آن كشور انتخاب شده است. این واقعیت در ایرانی كه كرد و عرب و بلوچ و تركمن در آن در فقر و محرومیت شدید به سر می‌برند جاذبه زیادی داشته و به طور قطع در تمایل به دخالت آمریكا در ایران اثر گذاشته است.

 

برای استراتژیست‌های آمریكایی نیز بسیار ساده است كه از این نارضایی‌ها سود بجویند و نقشه‌های خود را بر اساس آن تنظیم كنند. آمریكاییان هم ‌اكنون در مرزهای كردنشین و عرب‌نشین (و بلوچ نشین) ما مستقر شده‌اند و اگر روزی تصمیم بگیرند وارد خاك ایران شوند لازم نیست راه زیادی را طی كنند. از این میان، خوزستان جاذبه بیشتری برای آنان دارد: اشغال این منطقه و منابع نفت و گاز آن حكومت تهران را از بزرگترین منبع درآمد خود محروم خواهد كرد و می‌تواند زودتر آن را به زانو درآورد. و البته آمریكا براین این كار نه به زمان دراز نیاز دارد و نه تلفات سنگینی را تحمل خواهد كرد كه صدام حسین در جریان اشغال خرمشهر و آبادان متحمل آن شد. از سوی دیگر،‌ آیا می‌توان انتظار داشت كه مردم غیور این منطقه هم‌چنان كه در برابر نیروهای صدام حسین ایستادند و از استقلال و یكپارچگی ایران دفاع كردند در برابر آمریكاییان نیز مقاومت كنند؟

 

پاسخ به یكی دو دلیل مشخص منفی است. اول این كه رژیم صدام علارغم قول‌هایی كه به تجزیه‌طلبان عرب خوزستان داده بود قصدی جز الحاق سرزمین نفت‌خیز ایران به كشور خود نداشت. او كه بعدا به طمع نفت‌های كویت به آنجا لشگر كشاند و سرنوشت خود و عراق را به خطر انداخت به طور قطع قصد آن را نداشت كه خوزستان را به تجزیه‌طلبان عرب آن‌جا واگذارد. و برای مردم خوزستان كه جنایات صدام در مورد هم‌زبانان آنان در خاك عراق را دیده بودند رفتن زیر سلطه او چه جاذبه‌ای می‌توانست داشته باشد؟ این عامل در مورد حمله احتمالی آمریكا صادق نیست. نه آمریكا در منطقه حضور جغرافیایی دارد تا بخواهد سرزمینی را به قلمرو خود بیفزاید و نه زندگی تحت سلطه آمریكا كابوسی هم‌چون زیر بلیط صدام حسین رفتن است. دوم این كه حمله عراق به ایران در سال دوم حیات جمهوری اسلامی اتفاق افتاد و هنوز ‌این جمهوری كارنامه‌ای طولانی از سیاست‌های خود باقی نگذاشته بود. در این شرایط، بسیاری از مردم به امید این كه جمهوری اسلامی آزادی و رفاه و عدالت اجتماعی را ارمغان مردم ایران كند از استقلال ایران در برابر حمله دشمن خارجی حمایت می‌كردند. ولی امروز پس از كارنامه سیاهی ‌از یك ربع قرن كشتار و خشونت و فساد و سركوب و تبعیض به خصوص در مورد اقوام غیر فارس كه این رژیم از خود به جا گذاشته است آیا انگیزه‌‌ مشابهی برای مقابله با آمریكا و باقی ماندن زیر سلطه این رژیم وجود دارد؟

 

برای پیشگیری از حمله نظامی آمریكا به ایران، صدور بیانیه و محكوم كردن آن كافی نیست. از یك سو سیاست‌های ماجراجویانه اتمی و تروریسم بین‌المللی رژیم حاكم بهانه‌های لازم برای حمله آمریكا را در اختیار آن قرار داده است و از سوی دیگر كارنامه ٢٦ سال حكومت سركوب و خشونت و جهل و فریب این رژیم زمینه‌های پذیرش این حمله را در داخل ایران فراهم ساخته است. امروز به بركت سیاست‌های جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگر گرایش گریز از مركز در سرزمین‌های پیرامونی ایران رشد كرده است. تلاش برای حفظ استقلال و یكپارچگی ایران و دفع خطر آمریكا تنها از طریق نفی سلطه استبداد مذهبی حاكم و استقرار آزادی ‌و دموكراسی و دفاع از حقوق سیاسی و اقتصادی و فرهنگی اقوام غیر فارس میسر است. راه مقابله با آمریكا از دفاع از مردم خوزستان می‌گذرد.

 

سركوب خونین مردم عرب‌زبان خوزستان به بهانه مقابله با تجزیه‌طلبان به جمهوری اسلامی‌ این فرصت را نیز می‌دهد تا از این امر به عنوان حربه‌ای برای ادامه حیات خود سود بجوید. به عبارت دیگر، اگر روزی شاه مردم را از تغییر می‌ترساند و ادعا می‌كرد كه با رفتن سلطنت ایران ایرانستان خواهد شد، امروز نیز رژیم جمهوری اسلامی از یك سو عملا به تنش‌های قومی دامن می‌زند و از سوی دیگر چنین به مردم وانمود می‌كند كه سقوط آن خطر تجزیه ایران را به همراه می‌آورد. این ادعاها را باید عملا ابطال نمود. باید نشان داد كه مردم ایران فریب این تبلیغات را نمی‌خورند. باید با تاكید هرچه بیشتر بر اصول آزادی و دموكراسی برای ایران و تامین حقوق اقتصادی و فرهنگی و سیاسی‌ اقوام غیر فارس وحدت ملی را به نمایش گذاشت. نیروهایی كه در تاكید بر این اصول تردید یا تعلل می‌ورزند كمك زیادی به حفظ وحدت ملی ایران و ایرانیان نمی‌كنند.

 

برما است كه به كمك هم‌وطنان عرب‌زبان خود برخیزیم و از تشدید این فاجعه جلوگیری كنیم. خانواده‌های قربانیان این فاجعه خواهان تحویل اجساد عزیزان خود و تعقیب عاملان این فاجعه‌اند. زندانیان آنان باید هرچه زودتر به آغوش خانواده خود بازگردند. یوسف عزیزی بنی‌طرف كه بلافاصله پس از اظهارات روز دوشنبه خویش دستگیر شده است باید بلافاصله آزاد شود. در كردستان نیز یك زندانی سیاسی به نام اسماعیل محمدی در آستانه اعدام قرار دارد و باید او را از اعدام نجات داد. حمایت از حقوق این افراد هم چون سایر كسانی كه تحت حكومت رژیم جمهوری اسلامی از حقوق خود محروم مانده‌اند و یا قربانی سیاست‌های آن شده‌اند وظیفه تك تك ما است. و تنها از این طریق می‌توان به تقویت شعور ملی پرداخت و وحدت ملی مردم ایران را تامین كرد. استقلال و یك‌پارچگی ایران تنها در جامعه‌ای دموكرات كه مردم آن از حقوق برابر برخوردار باشند قابل تامین است و بس.

 

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

 

 

باشو غريبه ي کوچک و مسئله ي انتگراسيون

 

سعيد عباسيان ـ سوئد

 

 

پيشکش به عدنان عفراويان، سوسن تسليمي و بهرام بيضايي

 

در اين نوشتار به فيلم ضد جنگ و سرشار از انساندوستي " باشو غريبه ي کوچک" از منظر همپيوستگي يا انتگراسيون پرداخته ميشود. واژه ي همپيوستگي نخستين بار در دهه ي 1990 ميلادي توسط طاهر صديق مترجم و برنامه ساز راديوي دولتي سوئد "پژواک" به عنوان معادل فارسي واژه ي انتگراسيون استفاده و سپس در جامعه ي ايرانيان سوئد تثبيت شد چرا که واژه هايي مثل جذب، انطباق و تطبيق که تا آن زمان استفاده ميشدند ناکافي و يکسويه بوده اند. هم پيوستگي به ساده ترين تعريف به معني روند حضور فعال افراد و گروههاي مهاجر در عرصه هاي مختلف فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و انتخاب مسکن و محل سکونت در سرزمين ميزبان است. اين روند البته دو جانبه و مبتني بر دادن امکانات و فرصتهاي مساوي و عادلانه از سوي جامعه ي ميزبان به گروههاي مهاجران در جهت تقويت حضور همه جانبه ي آنان در تمام سطوح جامعه است. يکي از مهمترين انگيزه هاي تقويت گفتمان انتگراسيون در کشورهايي با دموکراسي نهادينه چون سوئد ميتواند گسترش حس همبستگي بين آحاد مختلف شهروندان جامعه و در نتيجه ايجاد حس عميق تعلق خاطر نسبت به جامعه باشد. انگيزه و علت ديگر ميتواند ايجاد ثبات و نظم به منظور جلوگيري از هرگونه برخورد و تنش احتمالي بين گروههاي مختلف اقليت هاي قومي از يک سو و برخورد آنان با قوم غالب و جامعه ي اکثريت از سوي ديگر باشد.2 انتگراسيون درعين حال ميبايست بيش و پيش از هر جا مسئله ي جوامعي کثير الاقوام و چند فرهنگي اما در عين حال فاقد دموکراسي چون ايران باشد که به دليل فقدان همين دموکراسي نهادينه شده، از ظرفيت بسيار بيشتري از تنش و برخوردهاي قومي نسبت به دموکراسيهاي غربي نيزبرخوردار هستند. اما به همان اندازه که اين موضوع در دانشگاههاي کشورهاي غربي از اهميت فراوان برخوردار است در کشور ما ايران کمتر بدان پرداخته شده است. انگيزه ي نوشتن اين مقاله هنگامي در من ايجاد شد که يک خانم همکار سوئدي از من خواست يک فيلم خوب ايراني به او قرض دهم تا او به اتفاق شوهر و فرزندانش در تعطيلات پايان هفته تماشا کنند. قبلا "باشو غريبه ي کوچک" را با زيرنويس سوئدي به چند دوست و همکار ديگر قرض داده بودم که بسيار مورد توجهشان قرار گرفته بود. اين بار هم همين کار را کردم. به هر روي هفته ي بعد که اين دوست همکار فيلم را باز پس آورد پس از تعريف هاي بسيار گفت:"سعيد! اين حکايت خود تو و هزاران ايراني مقيم سوئد در کشور ماست که در دهه ي 1980 به ما پناهنده شديد. اين فيلم حکايت انتگراسيون باشوي مهاجر، تبعيدي و پناهنده در جامعه ي ميزبان است، اگر دوباره و از منظر انتگراسيون بدان نگاه کني به حرفم پي خواهي برد ". حرفهاي الهام بخش اين دوست همکار انگيزه اي شد تا براي نهمين بار، اما اين بار با چشمان يک محقق علوم اجتماعي به فيلم نگاه کنم.

 

اوايل دهه ي 1980 ميلادي است و جنگ از مدتها پيش در مرزهاي جنوب غربي ايران ادامه دارد. باشو پسربچه ي عرب خوزستاني که در يک لحظه ي بسيار کوتاه شاهد بمباران روستا، ويران شدن خانه و کشته شدن والدين و تنها خواهرش است معجزه وار از بمباران جان سالم بدر ميبرد. او که ديگر همه دلبستگي هايش در زندگي را از دست داده بالاجبار و جهت نجات جان خود از روستايش که همچنان در حال بمباران است ميگريزد. بر اثر تصادف و شانس خود را در کاميوني که در حال گريز سراسيمه از مهلکه است مخفي کرده و پس از ساعتهاي طولاني تشنگي و گرسنگي، باز هم بر اثر تصادف و نه انتخاب خود، بيش از هزار کيلومتر آن طرفتر سر از روستايي در گيلان در مياورد. اين وصف حال بسياري از خود ماست که در دهه ي 1980 فقط ميخواستيم از ايران مصيبت زده، از اعدام و زندان و از جنگ و پيامدهاي آن بگريزيم و به جامعه اي آزاد بياييم بدون اينکه کشوري مشخص مثل سوئد مورد نظرمان باشد( البته در اين ميان قاچاقچيان ما نيز دخيل بودند). باشو گيج و مبهوت از روستاي نيمه خشک خود در خوزستان در آن روز گرم به آن روستاي سرسبز و شمالي گيلان وارد ميشود که از بسياري جهات ديگر نيز با سرزمين مادري اش متفاوت است. اين حکايت خود ما نيز هست که از فلات نسبتا خشک ايران به سرزمين بسيار سبز سوئد در يکي از شمالي ترين نقاط اروپا آمده ايم، سرزميني که از جهاتي ديگر نيز بسيار با سرزمين مادريمان متفاوت است. باز هم بر اثر تصادف، باشو سر از مزرعه ي کوچک مادر جوان " نائي" در مياورد که در غياب شوهر به تنهايي به مراقبت از دو فرزند و برنجزار خانواده مي پردازد. جان سختي نائي و کار مداومش در خانه و مزرعه بسياري زنان سخت کوش سوئد در برخي مشاغل سخت دستمزدي و کار توأمان خانگي شان را تداعي ميکند. به دليل جنگ و رکود اقتصادي در ايران، توليد برنج ديگر به تنهائي معاش خانواده را تأمين نميکند و بدين خاطر شوهر نائي از مدتها قبل روستا را ترک گفته و در تهران به کار در يک کارگاه صنعتي روي آورده است. در همان اوايل دهه ي 1980 در سوئد نيز رکود اقتصادي حاکم شده است.

باشو در شروع آشنائي با محيط جديد و با نائي حالتي از ترس آميخته با ترديد دارد. در عين حال نائي نيز از قدري ترديد نسبت به او برخوردار است. او که تا به حال غريبه اي با اين رنگ تيره ي پوست نديده در عين گونه اي پيشداوري توأم با تحقير نسبت به او تصميم ميگيرد که به اين غريبه ي کوچک که به تصور او گم شده و از خانواده اش دور افتاده است نان و سر پناه بدهد. روستاييان بزرگسال نيز به دليل نديدن چهره اي اين چنين متفاوت در تمام عمرشان به تحقير باشو پرداخته، او را به ذغال سياه تشبيه کرده و فکر ميکنند از معدن ذغال سنگي در آن نزديکيها ميايد. برخي نيز فکر ميکنند که پوست او به خاطر حمام نرفتن چرک گرفته و تيره شده است. در عين حال ترس از بيگانه در سخنان روستاييان مشهود است چرا که نگرانند که مبادا او شپش داشته باشد، دستش کج و قدمش شوم باشد. برخي نيز سکوت بهت آميز و غريبانه ي باشو را به زبان نفهمي و بيشعوري او نسبت ميدهند که باشو با هشياري و بردباري فهميده و تحمل ميکند. عطار روستا نيز به سادگي اعتقاد دارد که داروهاي او بر افراد نژاد سفيد معالجه بخش است و نميداند که آيا بر روي سياهان نيز همين اثر را دارد يا خير. ترس روستاييان از باشوي بيگانه ترس بسياري سوئديها از بيگانگان را تداعي ميکند که پس از قريب شش دهه حضور مهاجران در اين کشور همچنان نپذيرفته اند که سوئد با وجود 22% جمعيت مهاجر تبار از صد و اندي کشور و مليت، ديگر جامعه اي يکدست از لحاظ قومي نيست. برخوردهاي توأم با پيشداوري و کليشه سازي روستاييان که نشأت گرفته از شناخت ناکافي و بالطبع بي تقصيري آنان در بيسوادي خودشان است البته برخي عملکردهاي بحث برانگيز مقامات سوئد و برخورد برخي سوئديهاي داراي سواد اما دچار ناآگاهي و پيشداوريهاي مختلف نسبت به مهاجران از نژاد غير سفيد را تداعي ميکند. به عنوان مثال سيستم پزشکي سوئد بسيار نسبت به مهاجراني که از آسيا، آفريقا و آمريکاي لاتين ميآيند و اينکه داراي بيماريهايي چون سل، مالاريا و غيره نباشند حساس است، حساسيت هايي که در مورد مهاجران اروپايي و امريکايي وجود ندارد. نوعي از نگرش مثبت تر نيز نسبت به مهاجرين اروپايي و آمريکايي در ساير سطوح جامعه وجود دارد. برخي از سوئديهاي بيگانه ستيز نيز از مهاجران و بخصوص آفريقايي تباران با عنوان کله سياه و کاکا سياه ياد ميکنند که در قانون کشور توهين نژادي و جرم تلقي شده و مستوجب مجازات است.

باشو دائما در دو دنياي مختلف سير و زندگي ميکند: دنياي عيني اش روستاي جديد و خانه و مزرعه ي نائي است و دنياي ذهني اش روستاي محل تولد و رشدش در خوزستان با خاطره ي والدين و خواهرش (مگر نه اينکه خود ما نيز در اين روند انتگراسيون مرتبا در گشت و گذار بين اين دو دنياي عيني و ذهني بوده و همچنان هستيم؟) او دائما با به خاطر آوردن صحنه ي بمباران خانه و کشته شدن خواهر و والدينش به قول روانشناسان با "تراما" يا شوک و آسيب روحي ناشي از آنچه که بر سرش آمده زندگي ميکند و همچنان در نوستالژي و حسرت خانه اي است که پيش از ويران شدن داشته. احساس بي ريشگي، بي هويتي و بي گذشتگي ناگهاني احساسي است که تقريبا تمام مهاجران در ابتداي ورود به جامعه ي ميزبان طي روند تدريجي انتگراسيون به آن دچار ميشوند و باشوي کوچک نيز از اين قاعده مستثني نيست. آنگاه که دلش بسيار از درد غربت ميگيرد به زبان مادري اش عربي خوزي عقده ي دل ميگشايد و ميگويد که نميداند کيست، در ايران است يا در خارج از ايران، او خانه و خانواده داشته، مدرسه ميرفته و معلم داشته اما حالا هيچ ندارد. اين آيا وصف حال بسياري از ما سوئدنشينان و خارج نشينان در آن اوايل ورودمان نيست که بعضا خانه و زندگي، بعضا عزيزانمان را در جنگ يا ميادين اعدام و زندانهاي سياسي، و بعضا همه ي اينها را با هم از دست داده و شديدا دچار تراما بوديم؟ آيا اين وصف حال بسياري از ما نيست که در ابتداي ورود به جوامع جديد شديدا دچار بحران هويت شده بوديم؛ بسياري از ما از جايگاههاي اجتماعي خود که در ايران داشتيم به قعر سلسله مراتب اجتماعي جامعه ي ميزبان پرت شده و مجبور شديم دوباره از صفر زندگي بسازيم. حکايت باشو در عين حال حکايت مهاجران ايراني تبعيدي و پناهنده بزرگسالي است که از سرزمين مادري کنده شده و بدون در نظر گرفتن سن و سال و گذشته ي اجتماعي کودکان يتيمي را ميمانند محتاج محبت. شِکوه ي باشو از اينکه نميداند در کجاست؛ در عين حال به يادمان مي آورد که ايران چه کشورمتنوعي از لحاظ اقوام، فرهنگها و ويژگيهاي گونه گون جغرافيايي است که باشوي کوچک بناگاه در آن روستاي کوچک فومن احساس ميکند سر از خارج درآورده.

زيستن و سير بيش از حد در گذشته در عين حال مانعي بزرگ در روند انتگراسيون يک فرد مهاجر در جامعه ي ميزبان است، پس بايد در عين افتخار به کيستي (هويت) گذشته ي خود هر چه بيشتر در حال زيست، و نگاهي هم به آينده و افق روشن داشت. اما باشوي کوچک ما واقع بين نيز هست و به مرور تلاش در ريشه دواندن در وطن جديد ــ که در خانه و مزرعه ي نائي تجسم مي يابد ــ مينمايد. تنها ميماند نظرمساعد صاحبخانه يعني نائي که آيا به اين کودک اين فرصت را ميدهد يا خير. نائي در عين بيسوادي از نظرخواندن و نوشتن فردي بسيار با شعور، قوي و متکي به نفس و همچنين داراي نگرشي بسيار اومانيستي و انساني است. و اين اعتماد به نفس او مانند بسياري ديگر از زنان روستائي گيلان و مازندران البته از نقش فعالش در مشارکت در امر توليدات کشاورزي خانواده و مشارکت در اخذ تصميم گيريهاي مهم خانوادگي نشأت ميگيرد. نائي با گذر زمان بيشتر به مسائل دروني باشو پي ميبرد و لذا عزم جزم ميکند تا او را هرچه بيشتر زير چتر حمايت خود قرار دهد. اما ساير روستاييان احترامي براي اين انتخاب او قائل نيستند. بخصوص خواروبار فروش روستا که مرتب قروض نائي را متذکر شده و با تشر او را از سرپرستي يک نان خور اضافي بر حذر ميدارد اما در عين حال خود نيز مايل است از او به عنوان نيروي کار ارزان در مزرعه اش کمک گيرد. اين تناقض آشکار خواروبار فروش روستا ما را به ياد گفته هاي متناقض و چند پهلوي برخي احزاب و سياستمداران سوئد مي اندازد که هم احتياج به مهاجران به عنوان نيروي کاري ذخيره ارزان داشته و دارند، هم دلشان ميخواهد پناهنده بپذيرند و در عين حال شرايط پناهنده پذيري را هم در 15 سال اخير هرچه سخت ترکرده اند.

غرولند روستاييان در آن دوره ي رکود اقتصادي نيز نق نق برخي سوئديهاي سطحي نگر و برخي احزاب را تداعي ميکند که با ظهور اولين مشکلات اقتصادي در جامعه در لفافه به حضور مشکل ساز مهاجران اشاره ميکنند که: مهاجران سربار جامعه اند، مفتخورند، آمده اند سوسيال بيدراگ (کمک هزينه ي اجتماعي) بگيرند، شغلهاي ما را ميقاپند، هزينه سازند و ............. و به طرق مختلف در کار مشارکت فعال مهاجران در عرصه هاي مختلف در کشور اختلال مي آفرينند.

هنوز اما زمان زيادي باقي است که باشو در امر يادگيري زبان غالب جامعه ي ميزبان که زبان گيلکي نائي و روستاييان است به همپيوستگي برسد. پس چاره ي کار استفاده از زبان مشترک فارسي است که هم باشو و هم بچه هاي روستايي همسال او هر کدام با لهجه ي خاص خود با آن سخن ميگويند. البته هم نائي و هم ساير روستاييان بزرگسال به نظر ميرسد تا حدي زبان فارسي را ميفهمند و توانايي تکلم بدان را نيز دارند. به تدريج نائي متقاعد ميشود که ديگر نبايد به فکر يافتن خانه و خانواده ي باشو بود، بلکه بايد به او کمک کند تا نسبت به محيط جديد احساس تعلق خاطر بيشتري نمايد. و اين نکته البته با ابراز محبت هاي مادرگونه ي نائي به باشو القاء ميشود. باشو که قبل از مهاجرت در روستاي خود به مدرسه ميرفته به همت نائي در مدرسه ي روستا ثبت نام ميشود. در عين حال او که نظاره گر کار سخت نائي در خانه و شاليزار است دوست ندارد که سربار او و بچه هايش باشد بلکه مايل است تا به سهم خود کمکي شرافتمندانه و درخور به خانواده ي جديدش ارائه دهد (مگر نه اين که به نظر بسياري شغل و کار انسان مهمترين ملاک براي کسب هويت فردي او و در نتيجه کليد ورود به جامعه جديد و انتگراسيون اوست؟) بدين خاطر او به سرعت و با ابتکار خود در امر تأمين معاش خانواده نيز فعال شده، با نائي به جمعه بازار ميرود و مراقب حساب و کتابهاي اوست و به تناوب به همراه او به مراقبت فعالانه از مزرعه ي برنج و خانه ميپردازد. نگهداري از شاليزار از جمله مستلزم بسياري شب نخوابيها و رماندن گرازهايي است که مرتبا به مزرعه هجوم مياورند. مشارکت فعالانه ي باشو در امر توليد اقتصادي خانواده در عين حال تسريع بخش روند انتگراسيون او در جامعه ي جديد و موجب برانگيخته شدن حس احترام هر چه بيشتر روستاييان و زدودن پيشداوريهاي اوليه شان نسبت به او ميشود. باشو همچنين با خود ايده هايي نو از سرزمين اوليه اش به روستا مياورد. اگر وجود مداوم موسيقي براي رشد سريع ساقه هاي برنج موثر است چرا ترکيبي هرچند ساده از موسيقي عربي و گيلکي را با رقص توأمان گيلکي و جنوبي تلفيق نکرد تا مراقبين مزرعه نيز به نشاط برسند؟ (بسياري گروههاي هنري سوئدي و مهاجران در دو دهه ي اخير بسياري از رقصها و موسيقي هاي شرقي و غربي را با هم تلفيق ساخته اند). در عين حال نائي نيز که واقف به حق شناسي باشو و نظاره گر کار سخت او در خانه و مزرعه هست، نهايتا عزم جزم ميکند تا با پذيرش او به عنوان فرزند سوم خود قدم بزرگ خود را در امر انتگراسيون نهايي باشو بردارد. اين کار مستلزم بحث و جدل از طريق نامه با شوهر که مخالف حضور باشو به عنوان نان خور اضافي است ميباشد. استدلالات قوي و استقلال رأي اين زن بيسواد روستائي قبلا روستاييان را به پذيرش خواسته ي انساني اش واداشته و مطمئنأ شوهرش را نيز مجبور به پذيرش خواهد کرد. او از جمله از باشو با احترام و با لفظ "ايشان" نام ميبرد اما باشو هم ميداند که آخرين مانع در راه انتگراسيون او همين مخالفت شوهر نائي است.

بازگشت پدر خانواده از تهران در فصل دروي برنج نائي را به کشف اين حقيقت تلخ که يک دست همسرش در کارگاه قطع شده و کارفرما هم او را از کار اخراج کرده، نائل ميسازد. و همين قطعي دست در عين حال دليل اصلي مخالفت همسر با حضور باشو بوده است. شِکوه ي تأثر آميز نائي از نقص عضو پدر که مسئوليت سنگين او را سنگين تر از آنچه که هست ميکند در عين حال تأييد غير مستقيم پدر در پذيرش حضور باشو به عنوان ديگر بازوي قوي خانواده را به همراه دارد. بدين روي در همان لحظه ي ورود پدر قدم آخر براي انتگراسيون نهايي و دو جانبه ي باشو و خانواده و جامعه ي جديد با يک ديالوگ کوتاه بين او و پدر برداشته ميشود. او که ديگر به سختي دلبسته ي جامعه ي جديد، مادر، خواهر و برادر و دوستان و همکلاسيهاي جديدش شده ميداند که مرد آمده تا شر او را از سر خانواده کم کند. بدين خاطر او آماده است تا به هر شکل ممکن حتي با توسل به خشونت از حق حضور خود دفاع کند، و ميداند که نائي و بچه هايش هم او را ميخواهند. کجا برود او که ديگر در اين خاک جديد ريشه دوانده و جايي براي بازگشت نيز ندارد؟ چوب به دست از مزرعه به سوي خانه دويده، با تشر از نائي اما در واقع با کنايه از مرد ميپرسد: اين مرد کيه؟ مرد روستايي که در عين حال همچون همسرش از شعور و شناخت روانشناسانه برخوردار و همچنين از يتيم بودن باشو آگاه است به آرامي پاسخ ميدهد: پدر! باشو که در اين مدت از نزديک شاهد رنج و زحمت فراوان نائي بوده دوباره با تشر و کنايه ميپرسد: تا به حال کجا بودي؟ و مرد دوباره با همان شعور و شناخت روانشناسانه اش پاسخ ميدهد: پِي تو ميگشتم! پس از اين جمله باشو به نشانه ي اظهار آشنايي، صلح و آشتي دستش را به طرف مرد دراز ميکند که متوجه ي دست قطع شده ي او ميشود. در عوض آنها يکديگر را در آغوش ميگيرند و باشو عضوي ميشود از آحاد جامعه ي جديد با حقوق و وظايفي مشخص و يکسان همچون ديگران. با هجوم دوباره ي گراز به مزرعه، باشو و پدر به صحبتشان خاتمه داده و به اتفاق نائي به فراري دادن حيوان اقدام ميکنند.

 

شناسنامه

باشو غريبه ي کوچک (1365). کارگردان: بهرام بيضايي، تهيه کننده: عليرضا زرين، مدير فيلمبرداري: فيروز ملک زاده، بازيگران: سوسن تسليمي، عدنان عفراويان، پرويز پورحسيني، فرخ لقا هوشمند، اکبر دودکار، رضا هوشمند، ذبيح الله سليماني، محترم خوشرو و..........

 

پانويسها

1-Integration

2-Segregation , Assimilation

دو واژه ي متضاد همپيوستگي هستند که اولي به معناي روند يکسان سازي و شبيه سازي عمدتا اجباري مهاجران مشخصا از لحاظ فرهنگي با افراد جامعه ي ميزبان، و دومي به معناي روند جداسازي و به حاشيه راندن مهاجران در جامعه ي ميزبان ميباش

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

دمكرات‌ها، صلح‌دوستان و ميهن‌دوستان

ايرانِ تنها را دريابيد…

محمد ارسی

سه‌شنبه ٦ ارديبهشت ١٣٨٤

 

منبع ایران امروز

 

خشونتِ اسلحه دمكراسی نمی‌آورد

- تهاجم نظامی آمريكا به ايران به دمكراسی منجر نخواهد شد. زيرا دمكراسی و آزادی، غذا و لباس و كالای صنعتی نيست كه از اروپا و آمريكا به جايی صادر شود.

فروپاشی حكومتی خودكامه، ضرورتاً به دمكراسی و آزادی نمی‌انجامد.

مورد آلمان و ژاپن را كه اين همه جناح‌های دست‌راستی و افراطی به رخ مردم دنيا می‌كشند، ابداً با مورد ايران و خاورميانه نمی‌توان مقايسه كرد كه اصلا اموری مثال‌زدنی نيستند زيرا شهروندی دمكراتيك و نظام دمكراسی را سربازان و توپ و تانك آمريكايی به آلمان نبردند.

 

آلمانی كه به دست ژنرال‌های آمريكايی و انگليسی افتاد، يكی از پيشرفته‌ترين ممالك عالم محسوب می‌شد و در علم و صنعت از اشغال‌گران خود به مراتب پيشرفته‌تر و جلوتر بود.

جنگ قومی و مذهبی و اختلافات داخلیِ حل‌ناشدنی هم نداشت و درعوض ملتی متحد و يكپارچه و تحصيل‌كرده و انبوهی عظيم از متخصصان و سرآمدان را در همه‌ی زمينه‌ها داشت كه آلمان فدرال را البته تحت حمايت آمريكا و غرب ساختند و شكوفا كردند…

روشن است كه دمكراسی و آزادی و نظام شهروندی دمكراتيك را تنها خود يك ملت می‌تواند بسازد. صد البته كه در اين دمكراسی سازی هيچ ملتی از پيشتيبانی مادی و معنوی جهان آزاد بی نياز نخواهد بود.

بله، دمكراسی تاسيس می‌شود، زمانی كه:

بازتاب بلوغ سياسی و آهنگ مدارا و فرهنگ حقيقی دمكراتيك باشد…

در جامعه وفاق ملی و همه‌گانی و در ميان نيروهای سياسی، حس مسوليت بر مبنای اولويت منافع عمومی باشد.

و در نهايت، زمانی كه سرآمدان سياسی و اجتماعی، مذهبی و فرهنگی جامعه بر سر ارزش‌های دمكراسی و آزادی صف متحد و يك‌پارچه‌ايی را شكل داده‌ باشند.

اگر در جامعه‌ای شرايط ذكر شده نباشد، هيچ قدرت نظامی و صنعتی جهانی حتی از نوع ابرقدرتش، توانا به تحميل دمكراسی و نظام شهروندی دمكراتيك به آنجا نخواهد بود.

حضرات ميان ٣٢ دندان، دندان طلا را فقط ديده‌اند و مثال آلمان را می‌زنند. مثال درست همان مورد‌هائيتی و امثال آن است. همين زمانِ آقای كلينتون بود كه دولت آمريكا برای بركناری ديكتاتور‌هائيتی و تاسيس دمكراسی به كشوری كه بيخ گوشش قرار دارد لشگر كشيد. نتجه چه شد،‌هائينی الان در چه وضعی است؟

با توپ و تانك و سرباز و كشتی جنگی می‌توان به كشوری حمله كرد و نظام دمكراسی را برانداخت. می‌توان به زور، ديكتاتوری برقرار كرد و حكومت‌های مردمی را درهم كوبيد اما، با نيروی قهريه و تجاوز نظامی حتی با نيت خوب نير دمكراسی و آزادی را نمی‌توان به جايی برد.

تاريخ دمكراسی‌های موجود در دنيا ادعای فوق را تاييد می‌كند.

به هوش باشيم، كه اگر كاری را كه آمريكا با عراق كرد، با ايران هم بكند، حتی وضع عراق نيز در ايران پيش نخواهد آمد و احتمالا اوضاع ايران به مراتب فاجعه بارتر و اسفناك‌تر از وضع عراق خواهد شد. زيرا عراقی‌ها، لااقل، روحانيت و مرجعيت شيعه را بالای سر خود داشتند و دارند كه با حيثيت و درايت كم‌نظير خود، اكثريت جامعه را دور خود گردآورده و توانسته انتخابات آبرومند و دنياپسندی را راه بيندازد و يكپارچگی عراق را تضمين كند. افزون بر اين، همسايگان عراق، يعنی ايران و تركيه، سوريه و اردن، كويت و عربستان، يك صدا، خواهان حفظ تماميت ارضی عراق و بقای آن كشور بوده‌اند و هستند.

توده‌ی ميليونی جهان عرب نيز با نگرانی به وضع عراق می‌نگرند و اشغال بغداد را تحقير ٢٥٠ ميليون عرب تلقی می‌كنند و نتيجتا پشتيبانِ احيای عراق متحد و يك پارچه و نيرومند هستند…

 

“ايران تنها”

اما ايران كشوری تنهاست، زيرا از نظر داخلی هيچ نيروی سياسی و شخصيتی كه مورد قبول همگان و يا اكثريت مردم جامعه باشد وجود خارجی ندارد. حاكمان بر كشور و احزابی كه هر يك گوشه‌ای از قدرت و ثروت را در اختيار دارند مطرود اكثريت مردمند.

نيروهای ملی-مذهبی و اصلاح‌طلبان را تنها گروه‌های كوچكی از ملت حمايت می‌كنند. چپ عملا به پايان رسيده. نه يك قدرت سياسی است ، نه قدرت اجتماعی. سازمان‌های ملی هم، توش و توان و اثر چندانی ندارند. سلطنت‌طلبان در خارج از كشور صد تكه‌اند. بی‌تابی و ميل به پيروزی سريع و نوستالوژی گذشته، كار آن‌ها را به خيالبافی‌های اسفبار و وعده‌دادن‌های تكراری كشانده است.

روحانيت هم كه زمانی بالاترين حرمت و احترام را داشت و مرجع و مركزی برای مردم ايران تلقی می‌شد، امروزه سخت زير حمله است. ايرانيان به سبب ظلم و ستم و ناراستی‌هايی كه از فقهای انحصارطلب ديده اند هرگروه اجتماعی را بر آنها ترجيح می‌دهند.

در چنين شرايط يعنی در نبود يك قطب جذب كننده و جمع كننده اگر حمله‌ی نظامی به ايران صورت بگيرد، نه نيروهای ملی و مردمی، بلكه لشگر‌های شيطانی و ويرانی، امثال بن‌لادن و زرقاوی عرصه را در اختيار خواهند گرفت.

و به لحاظ خارجی هم، ايران، كشوری تنها و بی‌يار و ياور است.

ايرانِ امروز در تمامی اين كره‌ی خاكی در ميان حدود ٢٠٠ كشور بزرگ وكوچك جهان، حتی يك دوست و متحد پايداری كه حمله به ايران را حمله به خود تلقی كند، ندارد.

گروگانگيری، تداوم جنگ با عراق، فتوای قتل سلمان رشدی، ايران را در دنيا منزوی كرد و سپس، با اصرار در ضديت بی‌مورد با آمريكا و نيز اصرار در نابودی كشور اسراييل، كشوری كه سازمان ملل متحد آن را به رسميت شناخته، بهانه‌های لازم را به آمريكا و اسراييل داد تا ايران را به عنوان مايه شری برای منطقه و جهان معرفی كنند…

از اين روست كه می‌گوييم، اگر حمله‌ی ويران‌گری از طرف آمريكا به ايران صورت بگيرد دل شيعيان مومن دنيا شايد به درد آيد، ولی هيچ دولت و ملتی از همسايه‌ها گرفته تا مردم مناطق دوردست‌تر، اشگی برای ايران در حال فروريزی نخواهند ريخت كه هيچ، برخی از همسايه‌ها همان‌گونه كه در گذشته‌ها نيز نشان داده‌اند، سهم خود را از گوشت قربانی طلب خواهند كرد…

هم امروز، از تبليغاتی كه پان‌عربيست‌های افراطی در خليج فارس و خوزستان انجام می‌دهند و نيز تحريكاتی كه پان‌تركيست‌های باكو و تركيه برای بحران‌سازی در آذربايجان ايران می‌كنند آگاهيم و می‌دانيم، كه اين‌گونه گروه‌ها وهمسايگان حامی آن‌ها، مستقيم و غير مستقيم مشوق آمريكا در حمله به ايرانند تا با كسب فرصتی طلايی ايران را قطعه قطعه و با ملت ايران تصفيه حساب كنند.

 

نتايج منفی و امروزیِ تهديدهای نظامی

نتايج تهديدات نظامی آمريكا را همين حالا آشكارا می‌بينيم. امواج اين تهديدات نظامی كه از پس واقعه‌ی شوم ١١ سپتامبر ٢٠٠١ شديدتر وقوی‌تر شده، فرمانده‌هان افراطی سپاه پاسداران و كادرهای امنيتی جمهوری اسلامی ايران را به حاكمان واقعی ايران تبديل كرده و به آن‌ها اين فرصت طلايی را داده تا جو نظامی- امنيتی خفقان‌آوری را به بهانه‌ی مقابله با تهديدات نظامی آمريكا بر سراسر مملكت ايران تحميل كنند.

در واقع يكی از علل شكست جنبش اصلاح‌طلبی به ويژه در جريان انتخاباتات مجلس هفتم شورای اسلامی و ظهور جريان نظامی-امنيتی راست مذهبی به عنوان قدرت حاكم بر ايران همين تهديداتِ نظامی محافظه‌كاران حاكم بر آمريكاست كه بسياری از اصلاح‌طلبانِ ايرانی نظير خود رييس‌جمهوری، محمد خاتمی را ميان قبول استبداد خودی و يا تسليم در برابر تهديدات نظامی خارجی، قرار داد و نتيجه آن شد كه بخشی از آن‌ها با عمده ديدن خطر خارجی مجبور شوند تا از شماری از مواضع اصلاح طلبی و دمكراسی خواهی دست بكشند و يا در برابر جناج حاكم سكوت كرده و عقب بنشينند.

 

آن‌هايی كه در انتظار حمله‌ی آمريكا روزشماری می‌كنند.

حال بايد ديد كدام دسته و گروه‌هايی همراه با چه كشورهايی مشوق حمله آمريكا به ايران‌اند تا معلوم گردد كه بر سر آن مملكت و منطقه در صورت حمله‌ی نظامی چه خواهد آمد.

روشن است كه در ميان نيروهای دمكرات و شخصيت‌های بصير و آزادی‌خواه ايرانی احدی را كه با يورش نظامی آمريكا به ايران موافق باشد نمی‌توان يافت.

جمعيت‌ها و سازمان‌های ملی خاصه جمعيت‌ها و تشكل‌های مربوط به زنان، شخصيت‌های دمكرات و صلح‌دوست، جمهوری‌خواهان، روشنفكران، اصلاح‌طلبان، تمامی قشرهای مذهبی و ملی، ايران- دوستانِ اقوامِ ساكن ايران از آذربايجانی و كُرد و لُر و عرب گرفته تا گيلانی و سيستانی… از هر دسته و طيفی هرگونه حمله‌ی نظامی به ايران را تحت هر بهانه و با هر دست‌آويزی كه صورت بگيرد، فاجعه‌ای با ابعادی تصورناپذير، تلقی می‌كنند. اما در عوض، رهبری سازمان مجاهدين خلق- سلطنت‌طلبان افراطی، دسته‌هایِ پان تركيست و پان عربيست تجزيه‌طلب، و در كل، همه آن كسانی كه آماده‌اند تا ايران و ايرانی را، فدای ستيزه‌جويی با جمهوری اسلامی بكنند، آن‌ها شانس خود را در يك حمله‌ی ويرانگر آمريكا می‌بينند و می‌كوشند تا اختلافات خود با حكومت مركزی را به مخالفتِ قدرت‌های خارجی با حكومت فعلی ايران تبديل كنند.

اما شوربختانه، تنها جريان‌های تشنه‌ی قدرت و افراطی، و يا بيگانگان و عوامل ايرانی آن‌ها نيستند كه حمله‌ی آمريكا به ايران را انتظار می‌كشند، بل، انبوهی از مردم ساده‌دل و جان به لب‌رسيده از اوضاع اسفبار كنونی ايران نيز تحت تاثير تبليغات عوامل بيگانه در اين خيال باطل‌اند كه با لشگركشی جورج بوش به ايران، كشور ما از مشكلات كنونی خود بيرون خواهد آمد…

يادمان باشد، فراموش نكنيم كه:

يكی از ويژ‌گی‌های بسياری از ايرانيان و ساكنانِ سرزمين ايران از آغاز امپراتوری هخامنشی تا به امروز همين بوده كه مخالفانِ حكومت‌های ناسالم در دوره‌های مختلف، می‌كوشيدند تا مسئله‌ی خود با دولت مركزی را به مسئله‌ی يك قدرت خارجی با ايران تبديل كنند.

مثلا،

- در حمله‌ی اسكندر مقدونی به ايران و آن فاجعه‌ای كه بر مردم اين سرزمين رفت، فراری‌های ايرانی به يونان آن روز تاثيری جدی داشتند.

در تهاجم اعراب مسلمان هم، مخالفان سلسله‌ی ساسانی مشوق و زمينه‌ساز و راهنمای آن حمله‌ی زير و زبركننده بودند.

انبوه مزدكيان و ناراضيانی كه راهی مكه و يمن و مناطق عرب‌نشين شده بودند، چنان كينه‌ی سوزنده ‌ای از پارسی و ساسانی داشتند كه به قيمت زير و رو شدن اين مملكت و قبول سلطه‌ی عرب بر ايرانی، با ساسانيان تصفيه حساب كردند.

در آن يورش خانمان برانداز مغولان نيز، مخالفان و دشمنان داخلی دولت خوارزمشاهی كه از جور و ستم خوارزم‌شاهيان به قلمرو مغولان پناه برده بودند، تاثيری تعيين‌كننده داشتند. در واقع هم آن‌ها بودند كه نقش راهنما و مترجم و مشكل‌گشای چنگيزيان خون‌آشام را در ويرا‌نی ايران و قتل و كشتار انبوه مردمان ايفا كردند.

موارد ديگری از اين گونه خودويران‌گری‌ها را در تاريخ ايران می‌توان نشان داد كه به رغم نتايج مصيبت‌بار آشكاری كه آن خود ويران‌گری‌ها داشته، و انگشت ندامتی كه نسلی و نسل‌هايی از ايرانيان بر دندان گرفته‌اند، اما خطاها باز تكرار شده و امروز هم هستند كسانی كه مشكل ملت ايران با حكومت فقها را به ضرب و زور لشگر آمريكا می‌خواهند حل كنند.

شوربختانه يكی از ويژگی‌های ايرانی، از افراطی به افراطی غلطيدن است…

در دوستی و دشمنی، در قبول و رد فكری، و يا در تاييد و يا تكذيب شخصی… به حد افراط می‌رويم. دايماً از پهلويی به پهلويی می‌غلطيم. اعتدال و ميانه‌روی، محاسبه و همه‌جانبه‌نگری در كارمان نيست. به هزينه‌های كار سياسی و يا سود و زيان موضع‌گيری‌های گروهی‌مان توجه‌ای نداريم. در برخورد با فرهنگ و تمدن غرب خاصه با آمريكا هم تا كنون به دو صورت كاملا مخالفِ “قهرآميز و تراژيك و يا تقليدی و مضحك” عمل كرده‌ايم.

ديروز، فرياد می‌زديم، آمريكا مايه‌ی شر است و تباهی، امروز، می‌گوييم، منبع همه‌ی خيرات است و فرشته‌ی رهايی.

مثال روشن اين ادعا، مورد آيت‌الله خمينی و نوه‌اش آقای حسين خمينی است. او می‌گفت، آمريكا شيطان بزرگ است و حتی مذاكره و گفتگو با آمريكا را رد می‌كرد. نوه‌اش دست به دامان آمريكا شده كه “آقايان چرا دست روی دست گذاشته ساكت و بی‌كار نشسته‌ايد، بياييد با بمب و موشك‌تان ما را نجات دهيد.”

البته فراموش نبايد كرد كه در اين خوش‌خيالی ملی امروزی، ايران-دوستان رياكار خارج‌نشين با انبوه راديو و تلويزيون‌هايشان، نقش تعيين‌كننده‌ايی را ايفا می‌كنند.

آن‌ها رياكارانه خود را ايران‌دوست و آزادی‌طلب و ملت‌خواه و مبارزِ سياسی معرفی می‌كنند، اما مبارزه سياسی با جمهوری اسلامی را به لجبازی ملی، توطئه‌گری، جنگ‌افروزی و در نهايت به نوعی “چلب‌‌ايسم” رسوا مبدل كرده‌اند…

اين مدعيان آزادی و ايران‌دوستان ريايی، به همه، به آمريكايی به اسراييلی به ايرانی، به هر كسی، به نوعی دروغ می‌گويند و از هر كسی و كشوری برای منافع حقير شخصی و گروهی خويش می‌خواهند سودی ببرند.

 

شبحی ايران را فرا گرفته، شبح حمله‌ی نظامی آمريكا

اگر اين حمله، به صورت حمله‌ی نظامی محدود، تنها برای ضربه زدن به مراكز اتمی و برخی پايگاه‌های نظامی حكومت اسلامی انجام بگيرد، آن حمله‌ی تنبيهی هديه‌ای خواهد بود برای افراطی‌های مكتب ولايت‌فقيه، برای بخشی از جناج حاكم بر كشور ايران، تا به بهانه‌ی ايستادگی در برابر تهاجم اجنبی و يا دفاع از آب و خاك ميهن اسلامی، پايه‌های نظام خود را محكم‌تر و دامنه‌ی خفقان سياسی-‌اجتماعی را گسترده‌تر كنند. در واقع افراطی‌های حكومت‌ اسلامی يك حمله‌‌ی محدود نظامی آمريكا و اسراييل را هديه‌ايی می‌دانند كه اگر وقوع يابد، ثمرات خير بسياری را برای راديكال‌های رژيم ولايت فقيه در برخواهد داشت.

اگر تهاجم نظامی آمريكا و اسراييل، تهاجمی باشد از همان نوعی كه در عراق و افغانستان صورت گرفت، يعنی در جهت تصفيه حساب نهايی با ايران و جمهوری اسلامی ايران، آن موقع بايد در انتظار فاجعه‌ای بود با ابعادی تصور ناپذير و برای ملت ايران، برای صلح، برای تمامی خاورميانه…

 

“تغيير لحن جنگ‌طلبان ما را فريب ندهد”

از ياد نبريم كه “تاريخ را جايی ننوشته‌اند.” از آينده‌ی نامعلوم نيز كسی خبری ندارد. اما شواهد و قراين نشان می‌دهند كه وضع موجود ميان ايران و آمريكا وضعی ناپايدار است. يعنی اوضاع، ديگر اين‌گونه نمی‌ماند. جورج بوش و همراهان محافظه‌كارش زير فشار جناح‌های تندروی اسراييلی، مصمم‌اند كه مسايل موجود ميان آمريكا و اسراييل با جمهوری اسلامی را به جنگ يا به صلح به گونه‌ی دلخواه خويش حل و فصل كنند…

در نتيجه يكی از احتمالات، تهاجم نظامی است كه بسيار ويرانگر و نابودگر خواهد بود.

بنابراين، تغييرلحن مقامات آمريكايی در مورد ايران و يا فروكش كردن تبليغات خصومت‌آميز دو طرف مقابل، ما را دچار خوش‌خيالی‌های مقامات جمهوری اسلامی ايران نكند.

به ياد داشته باشيم كه آمريكا و اسراييل دست از سر ايران برنخواهند داشت. زيرا مشكلات و مسايل پيشين همچنان حل‌ناشده باقی مانده… در نتيجه هر زمانی آتش جنگ ويرانگر ممكن است شعله‌ور شود و ايران، مورد تهاجم خارجی قرار بگيرد…

پس وظيفه‌ی اخلاقی، دمكراتيك، ميهنی و صلح‌-دوستانه و انسانی هر ايرانی آزادی‌خواهی، در چنين شرايطی كه چرخ‌های ماشين فاجعه ممكن است به حركت درآيد اين می‌تواند باشد كه:

اولا، با هر گونه امكانی كه در اختيار دارد، با هر گونه حمله‌ی نظامی به ايران، به صورت مسالمت‌آميز و متمدنانه به مخالفت‌ برخيزد.

مقامات آمريكايی اگر بدانند كه دانشگاهيان، نويسندگان، روشنفكران، سازمان‌های زنان، جامعه‌ی مطبوعاتی، بازاريان، احزاب سياسی، سازمان‌های دمكراتيك و انواع تشكلات مردمی در داخل و خارج ايران… مخالف جدیِ حمله‌ به ايران هستند، در سياست خود تجديد نظر می‌كنند و حيثيت جهانی خود و كشور ايران را تخريب و تضعيف نمی‌كنند.

از اين جهت است كه می‌گوييم، مخالف بودن با حمله آمريكا به ايران كافی نيست. با طرف خطاب قرار دادن شخص رييس‌جمهوری و مقامات آمريكايی، با هر گونه آتش‌افروزی و جنگ‌طلبی به صورت علنی بايستی مخالفت كرد.

از سوی ديگر،

گروه‌ها و جريان‌های مختلف سياسی ايران با هر ديدگاهی كه دارند به اين آگاهی و فضيلت اخلاقی بايد رسيده باشند كه ماندگاری ايران، آسايش مردمان و وحدت ملی مردم آن بر هر گونه منافع گروهی، مكتبی، قومی و طبقاتی مقدم است، و در صورت حمله‌ی نظامی به ايران همه بازنده‌اند و برنده‌ی موفق و پايداری وجود عينی نخواهد داشت. به قولِ نويسنده‌ی دلسوزی، “تنها مرگ و درد و جنگ و تروريزم سود خواهد برد ولاغير.”

لذا، نبايد منفعل بود و از ترس اين كه در مخالفت با تهاجم نظامی به ايران، پای اتهام همكاری با حكومت اسلامی به ميان می‌آيد، از بيان حقيقت و دفاع از صلح و ميهن و آزادی غافل ماند.

ثانيا، پرچم پيكار مسالمت‌آميز و همه‌جانبه برای تاسيس دمكراسی و آزادی در ايران را خود ايرانی آگاه و دلسوز بايد به دوش بگيرد و از جبهه‌ی آزادی‌خواهی داخلی غايب و غافل نشود.

ايرانی از اين حالتِ چشم انتظار بودن و رخوت و انفعالی كه در اثر سركوبگری‌های جناح افراطی حكومت اسلامی، و احتمال حمله‌ی نظامی آمريكا، به او دست داده بايد بيرون بيايد و مطمئن باشد كه “آبی كه از دور می‌آيد آتشی را كه درنزديكی است خاموش نمی‌كند.”

در جبهه‌ی داخلی، در مرحله‌ی نخست، حكومت اسلامی ايران را به ترك خصومت سياسی ايدئولوژيكی با اسراييل و آمريكا بايد وادار كرد و نشان داد كه سرانجام شعار مرگ بر اسراييل و مرگ بر آمريكا جز مرگ بر ايران و درد و رنج، بر ايرانی، چيز ديگری نخواهد داشت.

اگر جمهوری اسلامی ايران را به مذاكره برای بهبود رابطه با آمريكا و نيز شناسايی اسراييل و دفاع از صلح در منطقه وادار بتوان كرد، آن وقت گام حياتی و اساسی در مسير دمكراسی و سازندگی، و اتمام تهديدات خارجی برداشته می‌شود…

بله، گفته‌اند كه زمانی فرا می‌رسد كه ميان بقای ملی و منافع ايدئولوژيكی يكی را بايد انتخاب كرد…

اين زمان، برای همه‌ی ايرانيان از حكومت‌گران تا اپوزيسيون، اكنون فرا رسيده‌… تا از امتحان چگونه به در آيند.

 

"ای خطه‌ی ايران مهين، ای وطن من

ای گشته به مهر تو عجين جان ‌و تن من

دور از تو گل‌ و لاله ‌و ‌سرو‌ و سمنم نيست

ای باغ گل‌ و لاله‌ و سرو‌ و سمن من

تا هست كنار تو پر از لشگر ‌دشمن

هرگز نشود خالی، از دل مِحَنِ من

و امروز همی گويم با محنت بسيار

دردا و دريغا وطن من، وطن من"

 

دوم ارديبهشت ١٣٨٤

شيكاگو

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

گفت و گو برای آنکه چيزی گفته نشود!

 

 

 

 

 

 

 

آقای حجاريان اين کوچه بن بست است!

 

کوروش گلنام

 

 

 

 

 

 

 

سه شنبه ۶ ارديبهشت ١٣٨۴ – ٢۶ آوريل ٢٠٠۵

 

منبع اخبارروز

 

 

 

آخرين گفت و گوی آقای حجاريان يکبار ديگر نشان می دهد که ايشان هم چنان در کوچه بن يست "اصلاحات" سرگردانند! (١)

 

ايشان با آقای حسين نورانی نژاد، گفت و گو کرده اند که چيزی نگويند و به همين جهت پاسخ ها همه تلگرافی است و پرسش کننده بسيار روشن تر و بازتر به موردها برخورد کرده است. می پنداشته اند که روشن گری خواهند کرد و شايد بتوانند با نااميد کردن مردم از جابجايی قدرت به اين زوديها، به کسانی انگيزه ای بدهند تا در انتخابات قلابی برای گزينش يک رييس جمهور "تدارکاتچي" شرکت کنند. اما نتيجه بسيار واژگونه شده است. ايشان در اين گفتگو به روشنی نشان داده است  که:

 

١ ـ حزب مشارکت اسلامی که ايشان در مرکزيتش است، نه تنها هيچ برنامه روشن و مناسبی برای آينده ندارد که در اين ماه های گذشته نيز هيچ کاری انجام نداده است و در تنگنای پرسش های گزنده آقای نورانی نژاد، که هر که هست بايد گفت کارش را خوب انجام داده است، می خواهد همه را دست بسر کند و خود را برهاند. به اين چند نمونه از پرسش و پاسخ ها توجه کنيم:

 

"آيا در اين فضای يخ‌زده مي‌توان دز اصلاحات را بالا برد؟

الان كه نه. قبلاً بايد اين كار مي‌شد. دم انتخابات نمي‌شود دز را بالا برد.

 

پس در اين مقطع ويژه انتخابات چه بايد كرد؟

فقط كارهای سطحی مي‌توان انجام داد. كار عمقی نمي‌شود كرد.

 

آيا مي‌شود به مردم بگوييد به كانديدای شما رأی بدهند، پس از كسب رياست جمهوری آنگاه كارهای عمقی انجام مي‌شود.

بگوييم يا نگوييم فرق نمي‌كند.

 

به‌جای اين شعارها نظرتان درباره شعار محدود، مقاومت نامحدود و حركت تدريجی چيست؟

برای خودمان خوب است، اما برای مردم چه چيزی دارد؟ شعار خيلی خوبی است ولی نمي‌توان اين را برای مردم گفت.

 

به مردم چه بايد گفت؟

همان شعارهای معمول را يك خرده جمع و جور كرد. شعارهای پوپوليستی نداد. يكسری شعارهای تخصصي‌تر برای اقشار مختلف بدهيم. بگوييم نماينده چه كسانی هستيم.

 

با سماجت سياست مدار "اصلاح طلب"بودن، (اصلاح طلبی ای که خود می گويد ميخ آخر به تابوتش را همآن زمان انتخابات فرمايشی مجلس هفتم زدند)، شيفته "چانه زنی در بالا" بودن( فشار از پايين را نه تنها نتوانستند ايجاد کنند که آنچه که می توانست فشار از پايين باشد را با همآن چانه زنی در بالا برای حفظ بيضه اسلام و نظام مقدس اسلامی و ولايت فقيه نيز از بين يردند)؛ اين است آنچه در برگيرنده اين گفتگو ست. مردم را چنان بی اهميت و نادان می پندارد که "يک خرده جمع و جور تر کردن همآن شعارهای معمولي" را برايشان بسنده می داند.

 

٢ ـ ايشان به روشنی خودش را از جنس ديگر ی برتر از مردم می بيند زيرا او خود از خاتمی عبور کرده است اما مردم همچنان به خاتمی و انقلاب اميد داشته و او همچنآن محبوب ترين است:

 

" ...آقای حجاريان آيا مردم از اصلاحات عبور كرده‌اند؟

اگر نظرسنجی شود، هنوز خاتمی محبوب‌ترين است و رأی بيشتری دارد. مردم از خاتمی و انقلاب عبور نكرده‌اند.

 

آيا شما قايل به عبور از خاتمی هستيد؟

بله، وقتی گفتم اصلاحات مرد، معني‌اش همين است. اين اصلاحات و معيارهای ايشان كافی نيست. بايد دز اصلاحات را بالا برد."

 

هر دوی اين دو مورد ساخته پندار آقای حجاريان است. نه تنها مردم از خاتمی و اصلاحاتش بسيار زودتر ، روشن تر، با اراده تر و استوار تر از آقای حجاريان عبور کرده اند؛ که کمترين خواست و تمايلی به حکومت اسلامی ناشی از اين انقلاب را نيز ندارند. نگارنده و همفکران خود آماده اند ديدگاه خود را در برابر چشم جهانيان به اثبات برسانند. آقای حجاريان  صد خاتمی ديگر نيز آماده بفرمايند با برنامه اصلاحات بسيار پيشرفته تر  و سپس در ايران يک همه پرسی آزاد با ديدبانی سازمانهای حقوق بشر جهانی انجام بگيرد تا ديده شود که رژيم اسلامی و اقای خاتمی و رفيق گراميش آقای حجاريان در کجا قرار خواهند گرفت!

 

٣ ـ سردرگمي، سرگردانی و ناهمگونی در ديدگاه ها و برداشت ها همه جا به چشم می خورد. ايشان که می گويد: 

 

" وقتی مي‌گويند احزاب قدرت‌طلب، من اين حرف را مسخره مي‌كنم. مثل گفتن سرمايه‌دار سودجو. مگر سرمايه‌‌دار ضررجو داريم."  در جايی ديگر اما در باره خود و گروهش می گويد : "ما اصلاح‌طلب قانونگرا هستيم." آيا می توان اصلاح طلب بود و قانونگرا نبود؟ مگر اصلاح طلب ضد قانون هم داريم؟

 

اين سردرگمی آنجا که به شرايط ايران و راه برون رفت از گرفتاری ها می رسد و ايشان نه انقلاب کلاسيک، نه انقلاب مخملی و نه اصلاخات خاتمی را مناسب نمی بيند، آشکارتر می شود:

 

 

 

"اصلاحات كه مرده، انقلاب كلاسيك و مخملين هم نه، پس چه بايد كرد؟

 

اصلاحات ديگری زنده‌باد. بايد از نو ساخت. وظيفه ما ساختن اصلاحات از نو است."

 

اصلاحات ديگری زنده باد! همين. بازی قدرت و ناچيز شمردن و بازيچه گرفتن مردم را همچنان بايد ادامه  داد!  اکنون "اصلاحات"  در سايه حکومت وحشت، به کسب و کار ايشان تبديل شده است. بايد به ايشان گفت که شما آن اولی را با آن همه حمايت و امکان به دليل بی کفايتی نتوانستيد بزرگ کنيد اکنون دومی را به ميان می آوريد!

 

۴ ـ ايشان هم جون هاشمی رفسنجانی تلاش می کند همه گناهان را به گردن ديگران بياندازد. اکنون او ديگر تئوريسين اصلاحات شکست خورده نيست و گناه از ديگران است:

 

"هر چه گفتيم جنبش چه شد؟ اين جنبش رهبری مي‌خواهد، خاتمی قبول نكرد"

 

۵ ـ و در حاليکه آقای اکبر گنجی مبارز دربند که سالها پيش خود را از آلودگی های اصلاح طلبان کنار کشيده و در برابر شيوه مماشات و زدو بند و "چانه زنی در بالا" قد علم کردو کتابی بنام "تلقی فاشيستی از دين و حکومت"(مجموعه نوشته ها و سخنرانی هايش) را منتشر کرد، حجاريان با اين سخنان"راست ايران، راست بي‌رمقی است. فاشيزم تعريف علمی دارد كه با راست در ايران نمي‌خواند. اينها در بين خودشان چنددستگی دارند. راست ايران يكپارچه نيست.فاشيزم برای جوامع مابعد صنعتی است. اينها خيلی عقب مانده‌اند." ۶ سالی پس از انتشار آن کتاب، وجود آن را در ايران رد می کند! در حاليکه فاشيسم مشتی کور دل مذهبی اتفاقن برای جوامع عقب مانده و غير صنعتی است که بسيار خطرناکتر از فاشيسم جوامع ما بعد صنعتی است که امروزه اصولن امکان وجودی ندارد.  اکبر گنجی در اين کتاب با استناد به داده های تاريخی و بر خورد متفکران با شيو ه های حکومتی از آن ميان حکومت توتاليتر وفاشيستي، به مقايسه های جالبی دست زده تا نشان دهد که فاشيست هم اکنون در ايران حضور دارد.

 

در پاسخ به اين ادعای نادرست آقای حجاريان، من به باز نويسی بخشی کوتاهی از نوشته آقای گنجی در اين باره(در کتاب نام برده) می پردازم تا خوانندگان  خود به ارزيابی  برخوردهای آقای حجاريان که گويا از رويارويی با حقيقت ابا داشته و هنوز مشتی خاک در دست دارد تا به چشم مردم بپاشد، می پردازم:

 

" ...شکل سوم حکومت توتاليتر يا فاشيستی است؛ گوهر اين حکومت ارعاب است. پس حکومت توتاليتر يا فاشيستی در تمايز با حکومتهای ديگر اين خصوصيت را دارد که گوهر و ماهيتش را ارعاب و چيرگی تام تشکيل می دهد. توتاليتر يا فاشيست کسی است که می خواهد بر انسانها و کل جامعه چيرگی تام پيدا کند. اگر کسی چنين هدفی داشته باشد، او را توتاليتر می خوانيم. هدف چيرگی تام اين است که همه انسانها را به يک انسان واحد تبديل کند؛ يعنی تمايز و تکثير انسانها را نمی پذيرد. همه بايد يک جور احساس کنند، يک چور بينديشد و يک جور سخن بگويند. از نظر آنها پذيرفته نيست که در يک جامعه انسان های مختلفی با فکر، سليقه و سبکهای زندگی مختلف داشته باشيم؛ اين برای فاشيسم پذيرفتنی نيست. آن انسان واحد(يعنی کل جامعه توتاليتر) هم کنترل شده فکر می کند. با چه روشي؟ با روش ارعاب. اين رويکرد وقتی بخواهد اين کار را بکند از سه شيوه استفاده می کند.... "(٢) گنجی سپس در دنباله به شرح اين سه شيوه می پردازد که من برای دوری از به درازا کشيدن نوشته، تنها اين سه مورد را نام می برم و خوانندگان خود می توانند برای شرح آن به کتاب نامبرده مراجعه کنند. اين سه مورد از اين قرار است:

 

" راه اول، کشتن شخصيت حقوقی انسانها است. "[پايمال کردن حقوق قانونی شهروندان جامعه.]

 

" راه دوم، کشتن شخصيت اخلاقی در فرد است. " [نابود کردن اخلاق عمومي، از بين بردن وجدان افراد، ترويج جاسوسی بر عليه يکديگر چنانکه هرکس از بغل دستی اش بترسدو...]

 

" راه سوم کشتن فرديت است. "[ باکشتن شخصيت حقوقی و نابود کردن اخلاق عمومي، فرديت افراد را نيز از بين برده، آنها را به توده بی شکلی تبديل می کنند که هر بلايی که می خواهند بر سر آنها آورده و حتا آنها را به راحتی وادار به می کنند که بپذيرند که دسته دسته نابود شوند.]

 

اکنون از آقای حجاريان، تئوريسين "اصلاحات"  که از سر اجبار امروز به نو آوری های مضحکی نيز دست زده واز "اصلاحات تجسدي" سخن می گويد:"  اصلاحاتی كه مرد اصلاحات گفتمانی بود. اصلاحاتی كه بايد باشد اصلاحات تجسدی است. "  "اصلاحات تجسدي" يعنی گفتمان را متجسد کند(از اين حقه تازه، اين اصطلاح بی ريخت و فارسی سليس و زيبا لذت برديد!)بايد  پرسش کرد که در جامعه "جمهوري" اسلامی زده ايران آيا چنين روندی رخ داده و به وجود آمده است يا نه! مردم که اين نشانه ها را با تمام وجود خود درک کرده و هزينه بسيار بسيار سنگينی نيز در قبال فاشيست مذهبی پرداخته اند اما آقای حجاريان با تحليل و تفسير های گمراه کننده می خواهد اين حقيقت را پوشيده نگاه دارد. جالب است که يادآور شد که آقای گنجی در همين کتاب نوشته ديگری در دو بخش بنام "نگاهی به جنبش فاشيستی ايران"(٣) دارد که از ان ميان با روزنامه شلمچه و ده نمکی به عنوان نمونه گروه های فاشيستی برخورد کرده است و من خوانندگان را به خواندن آن دعوت می کنم. تيتر همين نوشته خود پاسخ گويايی به ادعای آقای حجاريان و نشان از وجود فاشيسم در ايران در دست کم  ۶سال پيش است.

 

آنچه بايد گفت اين است که مردم ايران به هيچ وجه نبايد فريب افرادی چون حجاريان را يکبار ديگر بخورند. شرکت در انتخابات فرمايشی ـ نمايشی به هر دليل، به هر عنوان و بهانه ای و به دعوت هر کسی که باشد يکی ديگر از بزرگترين اشتباه های تاريخی مردم ايران خواهد بود. در روز انتخابات قلابي، خيابان ها را بايد کاملن خالی نگه داشت مگر اينکه آن خيزش انبوه و نهايی مردم برای درهم کوبيدن انتخابات قلابی باشد. روزهای پيش از برگزاری اين مضحکه، می بايست همه مايحتاج خود را تهيه نمود که حتا برای خريد نيز مجبور به خروج از خانه نشد. يا روزهای پيش از انتخابات و يا روزهای پس از آن است که مردم ايران اگر بپا خيزند بايد خيابان ها را از جمعيت سياه نمايند. اگر مردم ايران اين فرصت تاريخی را ازدست بدهند بدترين آسيب را به خود وارد آورده و يکی از بزرگترين شانسهای خود  در بهترين زمان را برای رهايی از بند رژيم آدم خوار "ج" اسلامی از دست داده اند. تلاش کنيم که انتخابات رژيم تروريستی حاکم را به همه پرسی برای برانداختن حکومت و تشکيل مجلس مؤسسان تبديل کنيم. اين کار شدنی است اگر مردم اراده کنند و بخواهند. ديدگاه های اين چند ماهه آقای حجاريان ميخ هايی بود که ايشان به تابوت زندگی سياسی خود زد. امروز حجاريان به لحاظ سياسی مرده ای بيش نيست!  

 

 

 

 

 

  زيرنويس:

 

١ ـ گفت و گو با سعيد حجاريان..سايت گويا، سه شنبه ٣٠ فروردين ١٣٨۴

 

٢ ـ تلقی فاشيستی از دين و حکومت،ص ١۹٣ ـ ١۹٢ اکبر گنجي، تهران:طرح نو، ١٣۷٨

 

٣ ـ ص ٣٠۵ تا ٣٢۴ همآن

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

جايزه نوبل براي فلسفه ازدواج ! .

 

ع . سلطاني دشت بزرگ

 

 falsaf@web.de                                              

 

 

 

اين جناب برتراند راسل عجب فيلسوف اريستوكرات و اشرافزاده اي است كه بدليل انتقاد از شركت دولت انگليس درجنگ جهاني اول به 6 ماه حبس و بخاطر اشغال ويتنام وافشاگري جنايت جنگي آمريكا درآنجا ،ازدانشگاههاي ايالت نامتحد اخراج ميشود، تااينكه سرانجام كميته اعطاي جايزه نوبل درسال 1950 اورا بخاطر كتاب مشهورش (ازدواج و اخلاق) برنده جايزه نوبل ادبيات اعلان مي نمايد. گرچه راسل ازدريافت آن جايزه امتناع ورزيد، ولي او غير از : برگسن، سارتر و كامو ،ازجمله فيلسوفان قرن بيستم بود كه جايزه ادبي دريافت كرد.

 

راسل گرچه عمل ازدواج را باقيمانده آداب و رسوم خرافاتي وارتجاعي مسيحيت ناميد ومبلغ روابط عشق آزاد وزناشويي شد،ولي خود چهاربار ازدواج نمود؛ نخستسن بار در 17 سالگي و آخرين بار در 80 سالگي.او ميگفت: زنها، گرمي مورد نياز را به آخرين و پرت افتاده ترين كنج زندگي و هستي مردها مي آورند.

 

راسل،استاد رياضي دان،مشهورترين فيلسوف انگليس درقرن 20 نيز بود.به نقل از بعضي از مورخين، هيچ فيلسوف قرن بيستم به اوج مشهوريت اونرسيد. راسل فلسفه را وسيله اي براي اعتراض اجتمايي و سياسي ودفاع از شرف و حيثيت رنجبران وصلح ناميد.اوكتاب زندگي نامه خودراباجمله زير شروع ميكند : سه شوق ساده ولي عظيم به زندگي ام گرمي دادند؛ همدردي غيرقابل تحمل با رنج هاي بشر، علاقه وكنجكاوي براي شناخت فلسفي، و تشنگي ونياز به عشق و محبت. او تاكيد ميكند كه شوق عشق،انسان راازتنهايي نجات ميدهد، عشقي كه هميشه شعله اميد شاعران و مقدسين را برافروخته است، وعشق به شناخت يعني كوشش براي جهاني انساني و صلحجويانه.راسل فلسفه خودرا اتم گرايي منطقي ناميد كه باكمك نظريه اتم و جزء گرايي،قصد تفسير ودرك جهان را دارد.به نظر او ميتوان كل جهان پيچيده را بصورت اتم، تجزيه وتفسيركرده وواقعيات راتاكوچكترين اجزاء آن شناخت ونام گذاشت.راسل يكي از مشهورترين فيلسوفان جزء گرا و تجزيه و تحليل است.

 

درباره سير فلسفه بايد گفت كه سرانجام بعداز حدود 2500 سال،فلسفه غرب بجاي اينكه از بهشت زميني و اين جهاني سردرآورد،به جهان محض رياضيات وعلم منطق رسيد.راسل ميگفت براي درك بحث هاي فلسفي،مانياز به يك زبان ايده آل و منطقي داريم تاواقعيات را تاكوچكترين عنصر اش بشناسد و بنامد.هدف فلسفه بايد تجزيه و تحليل منطقي مسائل و سنتز منطقي مجدد آنها باشد.او ميگفت راه شناخت فلسفي بايد از رودخانه رياضيات و علم منطق بگذرد.تحقيقات رياضي سبب شد كه او مستقيما وارد موضوع علم منطق گردد.

 

برتراند راسل درسال 1872 درانگلستان بدنيا آمد ودرسال 1970 درسن 98 سالگي درآنجا درگذشت.اوازخانواده اي لرد و اشراف ليبرال برخاسته بود.راسل پايه گذار منطق مدرن رياضي است كه درآغاز قرن 20 بخش مهمي ازتاريخ رياضيات وفلسفه را بخود اختصاص داده بود.اودر كتاب اتوبيوگرافي اش مينويسد كه مهمترين واقعه زندگي اش،آشنايي با آثار آويكله ، رياضي دان يونان باستان،در 11 سالگي بود.راسل خودرا تحت تاثير فلسفه لايبنيتز و فرجه نيز ميدانست. او بعدها گاهي درزندگي چنان بي پول و مفلس شد كه نميتوانست حتا بليت اتوبوس شهري را بخرد وهرگاه كه سرمايه اي بهم ميزد،به سازمانهاي سياسي منتقد و انسانهاي نيازمند كمك مالي مينمود.راسل براي شركت درتصميم گيري هاي سياسي،چندبار كانديد براي انتخابات مجلس شد ولي تودههاي ناسيوناليست و سنتي انگليس ازانتخاب اوسرباز زدند.اوبه كشورهاي مختلف دوران جنگ سرد مانند: چين،شوروي،ژاپن و آمريكا سفر كرد وبا افراد مشهوري مانند : انيشتين، چوئن لاي، خروشچف، نهرو و كندي شخصا آشنا گرديد.

 

مورخين چپ تاريخ علم، درباره او مينويسند ، راسل نماينده يك نظريه شناخت شكاكانه،تجزيه گرايي منطقي پوزيويتيستي و متفكر ليبرال بورژوا ،با ايدههاي انساندوستانه آبستراكت بود كه ايدههاي صلحجويانه و سوسياليستي سازشكارانه را تبليغ مينمود و مخالف با بمب اتم، جانبدار خلع سلاح و دشمن سرسخت جنايت جنگي آمريكا در ويتنام بود.او پايه گذار فلسفه آناليزي منطقي است كه امروزه دركشورهاي انگليسي زبان در دانشگاهها تدريس ميشود.

 

راسل پيرامون زبان مينويسد،يك زبان ايده آل وكامل بايد روشن و واضح باشد، دستورزبان رابايد باكمك علم منطق از نوساخت تا ساختار جهان را دقيقتر منعكس كند،با كمك يك زبان رياضي، سمبليك و هنري بايد از سوء تفاهم و چندمعني بودن و تضاد منطقي زبان عاميانه و محاوره اي جلوگيري كرد.اوكوشيد تافلسفه را به علم منطق، دستور زبان و جمله بندي زباني،تجزيه كند. به نظر راسل دو نوع شناخت وجود دارد؛ شناخت با واسطه كه با كمك شرح و توصيف زبان است و شناخت مستقيم كه به دليل آشنايي شخصي و تجربي صورت ميگيرد.او مينويسد بايد دريك جمله هركدام از اجزاء آنرا دقيقا شناخت و فهميد. بعضي از محافل آمريكايي بعد از اخراج اوازدانشگاه، پاره اي از آثارش را نيز به اتهام تبليغ : هوسبازي،نفس گرايي، بي عفتي و عفريته پرستي! ممنوع كردند.

 

يكي ازشاگردان راسل، ويتگن اشتاين،فيلسوف مشهورديگر قرن بيستم است.اونيز ازجمله متفكريني است كه در محفل فلسفي شهر وين درفاصله سالهاي 1920-1930 به جمع متفكرين پوزيويتيسم منطقي يا امپريسم منطقي پيوست.راسل درباره خاطرات تحصيلي جواني اش مينويسد، رياضيات محلي است براي آرامش روان كه انسان رااز تنهايي و افسرده گي نجات ميدهد، چون انسان در حين اشتغال به رياضيات ، احساساتش را بايد كناربگذارد.

 

او ميگفت ارزش فلسفه درآن است كه هميشه نامشخص وشكاك بماند چون آن،علم منطق نيست ،كسيكه ميخواهد فيلسوف شود بايد ترس از مزخرفات و پرسشهاي پوچ نداشته باشد، در اين جهان شناختي يافت نميشود كه آدم عقلگرايي به آن شك نكند. راسل تاآخرعمر شكاك ماند چون فكر ميكرد حتا حقيقت واقعيات ملموس را نيز نمي توان دريافت.صاحبنظران دليل شكاكي اورااعتقاد نداشتن وي يه نظريات متافيزيكي ميدانند،چون او ايماني به مقوله هاي متافيزيكي مانند: خدا، آزادي ،روح ابدي و غيره نداشت.راسل ميگفت گرچه جوابهاي متافيزيكي قانع كننده نيستند، با اين وجود بايد به طرح پرسش هاي متافيزيكي پرداخت، چون اگر ما فقط به شناخت منطقي راضي شويم و به آن تكيه كنيم، فلسفه پويايي خودرا از دست داده و مي ميرد.اهل نظر دليل آته ايست شدن راسل را بدين سبب ميدانند كه اوبراي جواب موضوعات متافيزيكي دلايل علمي مي جويد كه قابل كشف نيستند. او ميگفت فلسفه، استفاده عملي و روزمره ندارد وتنها هدف آن شناخت خود و جهان است.مادرقرني تيره و خطرناك بسر ميبريم و اين ترسها موجب جستجوي شناخت و دانايي انسان ميشوند. اوازاخطاردهندگان قرن گذشته بشريت بود و ميگفت ضروري ترين وسيله اي كه انسان براي سعادت نيازدارد، شعور و تفاهم است.

 

از جمله آثار راسل: اصول منطقي رياضيات- تاريخ فلسفه درغرب-ازدواج و اخلاق- متفكرين فلسف غربي- فلسفه ماده- الفباي نطريه نسبيت- تسخير خوشبختي- آزادي و سازمان گرايي- و اتوبيوگرافي اش هستند. او بخاطر كتاب ( ازدواج و اخلاق ) جايزه نوبل رااز آن خودساخت.اين كتاب او مبلغ روابط عشقي و زناشويي آزاد شد.كتاب (تاريخ فلسفه غرب) يكي از پرفروش ترين كتابهاي قرن 20 بود. اومقالاتي نيز درباره سوسيال دمكراسي آلمان- آنارشيسم- و بلشويسم نوشت. و آثاري پيرامون انتقاد از مسيحيت و اديان سازمان يافته منتشر كرد.فعاليت قلمي او مسيري از : تاريخ فلسفه، تئوري شناخت، و درسهاي اخلاقي، را سپري كرد. اودركتاب (اتوبيوگرافي)،عشق خود به : فلسفه،شناخت و انسان را علنا اعلان نمود.راسل، رياضي داني بود كه فيلسوف شد و سرانجام با عنوان فعال اجتمايي به تاريخ مبارزه اصلاحگرايانه پيوست.

 

ازجمله فعاليتهاي عملي او : دفاع از آزادي و حقوق زنان، تبليغ ايدههاي سوسياليستي، دفاع از سربازان فراري دو جنگ جهاني، مخالفت با قرارداد غيرعادلانه ورساي، مبارزه عليه جنايتهاي استالين، مبارزه با ضدكمونيست بودن بورژوازي سودجو، مبارزه عليه سوء استفاده از مالكيت خصوصي، و مبارزه عليه فاشيسم و هيتلر ، مي باشند. ازجمله تقاضاهاي اخلاقي او: تبليغ عشق بجاي تنفر، همكاري بجا يجنگ، بودند.

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

 

 

 

 

 مسئولین: کیانوش تو کلی

 

هادی یوسفی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 21:59 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره جنگ ابران و عراق

بازديد: 227

به نام خدا

عملكرد سازمان ملل در قبال جنگ ايران و عراق

     قطعنامه هاي در طول جنگ ايران و عراق و خصوصيت ها ي ان ها

      2 سپتامبر ۱۹۸۰ ميلادي‌ (۳۱\۶\۵۹) تهاجم‌ سازمان‌ يافته‌ و همه‌جانبه‌ جمهوري‌ بعث‌ عراق‌ از زمين‌ و هوا و دريا عليه‌ مرزهاي‌ بين‌المللي‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ آغاز شد. فرودگاه‌هاي‌ نظامي‌ و غيرنظامي‌ از هوا، بنادر جنوبي‌ ايران‌ از دريا و مرزهاي‌ غرب‌ و جنوب‌ غرب‌ كشور نيز با استعداد بيش‌ از ۶ لشگر مكانيزه‌ و پياده‌ مورد تهاجم‌ ارتش‌ بعث‌ عراق‌ قرار گرفت‌.

فارغ‌ از اوضاع‌ حساس‌ و متلاطم‌ منطقه‌ خاورميانه‌ در دهه‌ 70 و اوايل‌ دهه‌ 80 ميلادي‌ به‌ دليل‌ وقوع‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌، وضعيت‌ در اشغال‌ افغانستان‌، بحران‌ فلسطين‌ و لبنان‌ و كودتاي‌ پي‌درپي‌ عراق‌، جهان‌ هنوز هم‌ پس‌ از خاتمه‌ جنگ‌ دوم‌ جهاني‌ بوي‌ جنگ‌هاي‌ منطقه‌يي‌ را حس‌ مي‌كرد. انقلاب‌هاي‌ امريكاي‌ لاتين‌، نزاع‌ انگليس‌ و آرژانتين‌ بر سر جزاير فالكلند، جنگ‌ ويتنام‌، جنگ‌ اعراب‌ و اسراييل‌ در صحراي‌ سينا، اوضاع‌ متشنج‌ كشورهاي‌ اروپاي‌ شرقي‌ و در نهايت‌ صف‌آرايي‌ نمايندگان‌ سوسياليسم‌ و كاپيتاليسم‌ به‌ جهان‌ چهره‌يي‌ خشن‌ و جنگ‌طلبانه‌ بخشيده‌ بود.

 

از اين‌ رو شايد حمله‌ عراق‌ به‌ مرزهاي‌ ايران‌ و روياي‌ تصرف‌ ايران‌ در چشم‌ به‌ هم‌ زدني‌! يا در موضع‌ حداقلي‌ جدا كردن‌ خوزستان‌ و مناطق‌ نفت‌خيز و انضمام‌ آنها به‌ عراق‌ توسط‌ اعمال‌ زور، بازتابي‌ در عرصه‌ جهاني‌ نداشت‌ و اگر هم‌ بازتابي‌ داشت‌ به‌ پرونده‌يي‌ نظير اشغال‌ اراضي‌ مسلمين‌ توسط‌ يهوديان‌ صهيونيست‌ در فلسطين‌ تبديل‌ مي‌شد.

 

       به‌ بيان‌ ديگر هدف‌ كشورهاي‌ حامي‌ عراق‌ در سرعت‌ بخشيدن‌ به‌ تصرف‌ حداقل‌ قسمت‌هايي‌ چشمگير از خاك‌ ايران‌ گم‌ كردن‌ اخبار جنگ‌ شايد چند هفته‌يي‌ عراق‌ عليه‌ ايران‌ در ميان‌ اخبار جريان‌ جهاني‌ اطلاعات‌ بود. زيرا جهان‌ در آن‌ روزگار در كوراني‌ از تحولات‌ و جنگ‌ها و تنش‌ها و منازعات‌ جهاني‌ و منطقه‌يي‌ قرار داشت‌ از اين‌ رو جنگي‌ ديگر در منطقه‌ پرتنش‌ خاورميانه‌ و ميان‌ كشوري‌ كه‌ دو سال‌ قبل‌ انقلابي‌ همه‌جانبه‌ در همه‌ شئون‌ جامعه‌ را به‌ خود ديده‌ بود با كشوري‌ كه‌ طي‌ چند دهه‌ به‌ وجود آمدن‌ درگير كودتاهاي‌ خونيني‌ بود شايد به‌ چشم‌ نيايد!

 

       اما محاسبات‌ غلط‌ از آب‌ درآمد، مقاومت‌ جانانه‌ نسلي‌ كه‌ مي‌گويند هر هزار سال‌ يك‌ بار سر بر مي‌آورد باعث‌ شد لشگرهاي‌ تا به‌ دندان‌ مسلح‌ ارتش‌ عراق‌ در سال‌ اول‌ جنگ‌ در مناطق‌ اشغال‌شده‌ زمينگير شده‌ و چندي‌ بعد توسط‌ رزمندگان‌ دلاور ايراني‌ به‌ داخل‌ عراق‌ كوچانده‌ شوند. تا در موقع‌ مناسب‌ و بنا به‌ دلايل‌ استراتژيك‌ و گرفتن‌ دست‌ بالا در پاي‌ ميز مذاكره‌ عاقبت‌ به‌ دروازه‌هاي‌ بصره‌ برسند.

     مجال‌ سخن‌ اين‌ نوشتار پيگيري‌ اوضاع‌ و احوال‌ جنگ‌ در داخل‌ مرزهاي‌ ايران‌ نيست‌. بلكه‌ هدف‌ آن‌ نگاهي‌ گذرا به‌ اقدامات‌ و واكنش‌هاي‌ سازمان‌ ملل‌ به‌ عنوان‌ نهاد پاسدار صلح‌ جهاني‌ از آغاز جنگ‌ تا پايان‌ آن‌ است‌.

        همچنين‌ به‌ قطعنامه‌ 598 و بندهاي‌ آن‌ و نيز علل‌ پذيرش‌ آن‌ از سوي‌ ايران‌ نيز اشاره ‌يي‌ مي‌شود.

در 22 سپتامبر 1980 (31\6\59) دبيركل‌ وقت‌ سازمان‌ ملل‌ متحد به‌ دو طرف‌ پيشنهاد كرد مساعي‌ وي‌ را با هدف‌ كمك‌ به‌ حل‌ منازعه‌ از طرق‌ مسالمت‌آميز بپذيرند. طي‌ روزهاي‌ 23 و 25 سپتامبر همان‌ سال‌ هم‌ تلاش‌هاي‌ دبيركل‌ صرفا در سخناني‌ صلح ‌جويانه‌ مطرح‌ بود تا اينكه‌ در 28 سپتامبر (6\7\59) قطعنامه‌ 479 توسط‌ شوراي‌ امنيت‌ تصويب‌ شد. در اين‌ قطعنامه‌ از دو طرف‌ خواسته‌ شده‌ بود در اسرع‌ وقت‌ از استفاده‌ بيشتر زور اجتناب‌ كنند و مناقشه‌ خود را از طريق‌ صلح ‌آميز حل‌ و فصل  ‌نمايند.

 

     از اين‌ تاريخ‌ تا 12 جولاي‌ 1982 (21\4\61) اقدامات‌ اين‌ سازمان‌ و دبيركل سازمان ملل‌ در اين‌ موارد خلا صه‌ مي‌شود:

     1_رفع‌ توقيف‌ كشتي‌هاي‌ در محاصره‌ قرار گرفته‌ شده‌ در شط‌العرب‌ با تشريك‌ مساعي‌ سازمان‌ ملل‌، ايران‌ و عراق‌.

     2_انتصاب‌ اولاف‌ پالمه‌ به‌ عنوان‌ نماينده‌ ويژه‌ دبيركل‌ در مورد جنگ‌ دو كشور ايران‌ و عراق‌.

     3_ديدار پالمه‌ وهيات‌ او از تهران‌ و بغداد در چند نوبت‌ و مذاكره‌ با طرفين‌.

     4_و در نهايت‌ مبادله‌ عده ‌اي‌ از اسراي‌ طرفين‌ منازعه‌ در قبرس‌.

     تا اين‌ تاريخ‌ عراق‌ هزاران‌ كيلومتر مربع‌ از سرزمين‌هاي‌ ايران‌ را به‌ اشغال‌ درآورده‌ بود در حالي‌ كه‌ سازمان‌ ملل‌ حتي‌ در قطعنامه‌هاي‌ صادره‌ي خود تا سال‌ 1987 از به‌ كار بردن‌ لفظ‌ منازعه‌ اكراه‌ داشت‌ و صرفا از لغط".وضعيت‌ ايران‌ و عراق‌" استفاده‌ مي كرد!

 

     در 12 جولاي‌ 1981 (21\4\61) شوراي‌ امنيت‌ قطعنامه‌ 514 را صادر كرد. آتش ‌بس‌ فوري‌ و عقب ‌نشيني‌ نيروها به‌ مرزهاي‌ شناخته‌ شده‌ بين‌المللي‌ در كنار اعزام‌ ناظران‌ سازمان‌ ملل‌ جهت‌ نظارت‌ و تاييد آتش ‌بس‌ از موارد ذكر شده‌ اين‌ قطعنامه‌ بود. همچنين‌ در بندي‌ از اين‌ قطعنامه‌ از ساير كشورها خواسته‌ شده‌ بوداز اقداماتي‌ كه‌ به‌ ادامه‌ درگيري‌ كمك‌ مي‌كند اجتناب‌ كنند.

 

    14 اكتبر همان‌ سال‌ (12\7\61) قطعنامه‌ 522 در تاييد اجراي‌ قطعنامه‌ 514 صادر شد. 22 اكتبر (30\7\61) هم‌ قطعنامه‌ 3\37 در ادامه‌ قطعنامه‌هاي‌ قبلي‌ صادر شد بدون‌ آنكه‌ مواردي‌ اصلي‌ همچون‌ مسووليت‌ منازعه‌، تعيين‌ خسارت‌، تنبيه‌ متجاوز و تضمين‌ پرداخت‌ غرامت‌ را كه‌ از خواسته‌هاي‌ ابتدايي‌ و اصلي‌ ايران‌ بود برآورده‌ كرده‌ باشد.

 

     چه‌ حتي‌ در قطعنامه‌ واژه‌ منازعه‌ (جنگ‌) نيز هنوز به‌ كار گرفته نشده بود. از اين‌ رو در عرف‌ قانون‌ بين‌الملل‌ هيچ‌ ضمانت‌ اجرايي‌ در اين‌ باره‌ وجود نداشت‌.

     سال‌ 1983 با برتري‌ نظامي‌ ايران‌ آغاز شد. در اين‌ سال‌ هدف‌ گرفتن‌ اهداف‌ غيرنظامي‌ سبب‌ شد هر دو كشور ضمن‌ اتهام‌ بر ديگري‌ خواستار اعزام‌ نمايندگان‌ سازمان‌ ملل‌ براي‌ تعيين‌ خسارت‌هاي‌ وارده‌ به‌ مناطق‌ مسكوني‌ شوند.

    در 31 اكتبر 1983 (9\8\62) قطعنامه‌ 540 صادر شد در اين‌ قطعنامه‌ نقض‌ حقوق‌ انساني‌ محكوم‌ و توقف‌ كليه‌ عمليات‌هاي‌ نظامي‌ عليه‌ اهداف‌ غيرنظامي‌ درخواست‌ شده‌ بود‌. اين‌ قطعنامه‌ نيز فارغ‌ از درخواست‌ براي‌ حفظ‌ و محترم‌ شمردن‌ حقوق‌ آزادي‌ دريانوردي‌ و درخواست‌ از كشورهاي‌ ديگر در عدم‌ خودداري‌ از كمك‌ و تشديد درگيري‌ چيز ديگري‌ در بر نداشت‌.

    سال‌ 1984 نكته‌اي‌ تازه‌ در جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ رؤبت‌شد و آن حملات‌ شيميايي‌ عراق‌ عليه‌ نقاط‌ غيرنظامي‌ و نظامي‌بود كه‌ خلاف‌ كنوانسيون‌ 1925 ژنو بود. در اين‌ سال‌ها قدرت‌هاي‌ غربي‌ از قبل‌ امريكا و آلمان‌، انگليس‌ و فرانسه‌ ضمن‌ تسليح‌ عراق‌ به‌ جنگ‌افزارهاي‌ مدرن‌ دست‌ اين‌ كشور را در استفاده‌ از عوامل‌ شيميايي‌ باز گذاشتند. رامسفلد طي‌ ديداري‌ از عراق‌ در سال‌ 1984 اين‌ چراغ‌ سبز غرب‌ به‌ صدام‌ را به‌ او ابلاغ‌ كرد!

     اول‌ ژوئن‌ 1984 (11\3\63) به‌ ابتكار اعضاي‌ شواري‌ همكاري‌ خليج ‌فارس‌ قطعنامه‌ 552 شوراي‌ امنيت‌ صادر شد. اين‌ قطعنامه‌ از كليه‌ كشورها خواسته‌ بود‌ كه‌ به‌ حقوق‌ آزادي‌ دريانوردي‌ احترام‌ گذاشته‌ و از حمله‌ به‌ كشتي‌هاي‌ تجاري‌ در مسير كويت‌ و عربستان‌ سعودي‌ جلوگيري ‌كنند. فارغ‌ از اين‌ قطعنامه‌، ‌ تلاش‌هاي‌ دبيركل‌ سازمان‌ ملل‌ را در اين‌ سال‌ مي‌توان‌ چنين‌ برشمرد:

      1_اعزام‌ هيات‌ كارشناسي‌ براي‌ بازديد از مناطق‌ مسكوني‌ مورد حمله‌

      2_اعزام‌ هيات‌ كارشناسي‌ براي‌ بررسي‌ اتهام‌ كاربرد سلاح هاي‌ شيميايي‌ توسط‌ عراق‌

      3_گزارش‌ هيات‌ اعزامي‌ پيرامون‌ ادعاي‌ ايران‌ در مورد استفاده‌ عراق‌ از سلاح هاي‌ شيميايي‌ و تاييد آن‌ به‌ همراه‌ اظهار تاسف‌ دبيركل‌ سازمان مللااز كاربرد سلاح‌ هاي شيميايي‌!

      4_تعهد دو دولت‌ بنا به‌ درخواست‌ دبيركل سازمان ملل‌ و مذاكره با هيات‌ كارشناسي‌ سازمان‌ ملل‌ مبني‌ بر خودداري‌ از حمله‌ به‌ مناطق‌ مسكوني‌.

      5_اعزام‌ دو هيات‌ "الف‌" و "ب‌" به‌ دو كشور جهت‌ بررسي‌ اتهام‌هاي‌ دو كشور مبني‌ بر حمله‌ به‌ مناطق‌ مسكوني‌ سال‌ 1985 (سال‌ رهگيري‌ و حمله‌ به‌ كشتي‌هاي‌ تجاري‌ در خليج‌فارس‌) با بازديد هيات‌ سازمان‌ ملل‌ از اردوگاه‌هاي‌ اسراي‌ جنگي‌ دو كشور آغاز شد.

       6_همچنين‌ درخواست‌ دوباره‌ دبيركل‌ سازمان ملل از طرفين‌ براي‌ عدم‌ نقض‌ تعهدات طرفين‌ مبني‌ بر حمله‌ به‌ نقاط‌ مسكوني‌، گزارش‌ سفر دبيركل‌ سازمان ملل از ديدارش‌ از دو كشور در 7 و 8 آوريل‌ (18 تا 19 فروردين‌ 64)، محكوم‌ كردن‌ كاربرد سلاح‌هاي‌ شيميايي‌ و گزارش‌ دبيركل‌ مبني‌ بر 61 مورد رهگيري‌ و حمله‌ به‌ كشتي‌هاي‌ تجاري‌ در خليج‌ فارس‌                        از ديگر فعاليت‌هاي‌ اصلي‌ سازمان‌ ملل‌ بود. 

       7_سال‌ 1986 (1365و1364) سال‌ اوج‌ استفاده‌ سلاح‌ هاي شيميايي‌ از جانب‌ عراق‌ عليه‌ نيروهاي‌ نظامي‌ و غيرنظامي‌ ايران‌ بود.

        در 24 فوريه‌ همين‌ سال‌ (5\12\64) شوراي‌ امنيت‌ قطعنامه‌ 582 را صادر كرد.

        در اين‌ قطعنامه‌ ضمن‌ ابراز تاسف‌ از استفاده ي‌ سلاح هاي‌ شيميايي‌ در جنگ‌، برقراري‌ آتش‌ بس‌ فوري‌، عقب ‌نشيني‌ كليه ي‌ نيروها به‌ مرزهاي‌ شناخته‌ شده‌ بين‌المللي‌، مبادله‌ كامل‌ اسراي‌ جنگ‌ و حل‌ و فصل‌ درگيري‌ از طريق‌ راه‌هاي‌ صلح‌آميز خواسته‌ شده‌ است‌.

     هشت‌ ماه‌ بعد در 18 اكتبر (16\7\65) شوراي‌ امنيت‌ قطعنامه‌ 588 را صادر كرد. اين‌ قطعنامه‌ جدا‌ از ابراز نگراني‌ از طولاني‌ شدن‌ جنگ‌ و تشديد آن‌ بر پيگيري‌ مواد قطعنامه‌ 582 تاكيد مي‌كرد.

        در 31 دسامبر (10\10\65) 101 مورد سانحه‌ براي‌ كشتي‌ها در خليج‌ فارس‌ گزارش‌ شد.

        در سال‌ 1987 (13661365) نيز تحركات‌ سازمان‌ ملل‌ و دبيركل‌ آن‌ در اموري‌ چون‌ ابراز نگراني‌ از توسعه‌ خصومت‌ها و استفاده‌ مكرر از سلاح‌هاي‌ شيميايي‌ و ديدار با نمايندگان‌ ايران‌ و عراق‌ و همچنين‌ ملاقات‌ دبير كل سازمان ملل‌ با حضرت‌ آيت‌الله‌ خامنه‌اي‌ در نيويورك‌ ادامه‌ يافت‌. در 20 ژوييه‌ همين‌ سال‌ (29\4\66) قطعنامه‌ 598 صادر شد.      عراق‌ اما اين‌ قطعنامه‌ را در 14 اوت‌ (23\5\66) پذيرفت‌ در حالي‌ كه‌ با نقض‌ چندين‌ معاهده‌ بين‌المللي‌ به‌ استفاده‌ مكرر از سلاح‌هاي‌ شيميايي‌ عليه‌ رزمندگان‌ ايراني‌ و حتي‌ مردم‌ خود، بمباران‌ مناطق‌ مسكوني‌ و در نهايت‌ حمله‌ به‌ تاسيسات‌ نفتي‌ ايران‌ در خليج‌ فارس‌ و كشتي‌هاي‌ تجاري‌ اقدام‌ مي‌كرد.

        در 14 دسامبر همين‌ سال‌ (23\9\66) رييس‌ شوراي‌ امنيت‌ طي‌ بيانيه اي‌ قطعنامه‌ 598 را تنها مبناي‌ دسترسي‌ به‌ حل‌ جامع‌، عادلانه‌، شرافتمندانه‌ و پايدار منازعه‌ خواند.

        سال‌ 1988 (13671366) سالي‌ پركار براي‌ سازمان‌ ملل‌ و دبيركل‌ آن‌ بود.

        دبيركل سازمان ملل‌ طي‌ ماه‌ ژانويه‌ چند بار با نمايندگان‌ ايران‌ و عراق‌ در سازمان‌ ملل‌ پيرامون‌ قطعنامه‌ 598 ملاقات‌ و مذاكره‌ كرد.

        در ماه‌ مارس‌ اين‌ ملاقات‌ها ادامه‌ يافت‌ و ايران‌ در دو درخواست‌ متوالي‌ اعزام‌ هياتي‌ از سوي‌ سازمان‌ ملل‌ را براي‌ بررسي‌ كاربرد سلاح‌هاي‌ شيميايي‌ از سوي‌ عراق‌ خواستار شد. نهايتا گروهي‌ به‌ دو كشور اعزام‌ شد و دبيركل سازمان ملل‌ صرفا در بيانيه‌اي‌ كاربرد سلاح‌هاي‌ شيميايي‌ را محكوم‌ كرد.

        در ماه‌ آوريل‌ اين‌ سال‌ ملاقات‌هاي‌ دبيركل سازمان ملل‌ با وزراي‌ خارجه‌ ايران‌ و عراق‌ و ارايهي‌ گزارش‌ اين‌ ديدارها به‌ اعضاي‌ دايم‌ و غيردايم‌ ادامه‌ يافت‌.

       ايران‌ در ماه‌ مه‌ طي‌ دو درخواست‌ متوالي‌ اعزام‌ هياتي‌ را براي‌ بررسي‌ كاربرد سلاح‌هاي‌ شيميايي‌ تكرار كرد.

       در سوم‌ ژوييه‌ همين‌ سال‌ (12\4\67) هواپيماي‌ مسافربري‌ (غيرنظامي‌) ايران‌ در خليج‌ فارس‌ توسط‌ دو موشك‌ ناو نظامي‌ وينسنس‌ سرنگون‌ شد.

در پنج‌ ژوييه‌ درخواست‌ تشكيل‌ جلسه‌ فوري‌ شوراي‌ امنيت‌ براي‌ بررسي‌ اين‌ موضوع‌ را ارايه‌ كرد.

      بررسي‌ وضعيت‌ اسراي‌ جنگي‌ از موارد ديگر فعاليت‌ سازمان‌ ملل‌ طي‌ اين‌ مدت‌ بود.

      عراق‌ نيز در 18 ژوييه‌ دوباره‌ موضع‌ خود را نسبت‌ به‌ قبول‌ قطعنامه‌ 598 ابراز كرد.

      20 ژوييه‌ همين‌ سال‌ (29\4\67) قطعنامه‌ 616 صادر شد. در اين‌ قطعنامه‌ شوراي‌ امنيت‌ ضمن‌ ابراز تاسف‌ عميق‌ از سقوط‌ هواپيماي‌ غير نظامي‌ بر ضرورت‌ اجراي‌ سريع‌ قطعنامه‌ 598 تاكيد كرد. همچنين‌ پشتيباني‌ خود را از دبيركل‌ و تعهد شورا به‌ همكاري‌ با وي‌ را گوشزد كرد. همچنين‌ دبيركل‌ گزارش‌ هيات‌ اعزامي‌ خود براي‌ تحقيق‌ پيرامون‌ ادعاي‌ استفاده‌ از سلاح‌  هاي شيميايي‌ را براي‌ شوراي‌ امنيت‌ ارسال‌ كرد. اقدامات‌ ديگر سازمان‌ ملل‌ طي‌ اين‌ سال‌ را مي‌توان‌ بطور خلاصه‌ چنين‌ برشمرد:

       1_تحقيق‌ پيرامون‌ اسراي‌ جنگي‌

       2_گزارش‌ دبيركل‌ در مورد استفاده‌ از سلاح هاي‌ شيميايي‌ در جنگ‌

       3_اعزام‌ تيم‌ فني‌ در 25 ژوييه‌ تا 2آگوست‌ (3 تا 11\5\67) به‌ دو كشور جهت‌ اجرايي‌ كردن‌ آتش ‌بس‌ فوري‌ در مرزهاي‌ دو كشور.

       4_اعلام‌ آمادگي‌ عراق‌ در 5\5\67 جهت‌ اجراي‌ آتش ‌بس‌.

       5_اعلام‌ تاريخ‌ 20 اوت‌ توسط‌ دبيركلسازمان ملل‌ به‌ دو طرف‌ مخاصمه‌ براي‌ برقراري‌ فوري آتش ‌بس‌.

       20 اوت‌ (29\5\67) آتش‌ بس‌ برقرار شد.

       آنچه‌ در بالا بيان‌ شد گزارشي‌ بود مختصر از فعاليت‌هاي‌ سازمان‌ ملل‌ به‌ عنوان‌ نهادي‌ بين‌المللي‌ در قبال‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ كه‌ فلسفه‌ وجودي‌اش‌ حفظ‌ صلح‌ جهاني‌ و كمك‌ به‌ رشد و تعالي‌ كشورها از طريق‌ روابط‌ حسنه‌ بود.

      عملكرد شبهه‌ناك‌ اين‌ سازمان‌ در قبال‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ بخوبي‌ در مقايسه‌اي‌ با ساير منازعات‌ بين‌المللي‌ كه‌ منافع‌ يكي‌ از دول‌ غربي‌ صاحب‌ حق‌ وتو به‌ خطر مي‌افتد واضح‌  است‌. تا هنگامي‌ كه‌ عراق‌ در جبهه‌ها در حال‌ پيشروي‌ به‌ خاك‌ ايران‌ بود بيانيه‌ها و عكس‌ العمل‌هاي‌ اين‌ نهاد بين‌المللي‌ صرفا چارچوب‌ ارشادي‌ براي‌ طرفين‌ به‌ همراه‌ داشت‌.

ولي‌ بعد از سپري‌ شدن‌ نيمه‌ اول‌ جنگ‌ و عقب‌ راندن‌ نيروهاي‌ عراقي‌ تا پشت‌ مرزهاي‌ بين‌المللي‌ و پس‌ از پيشروي‌ به‌ داخل‌ خاك‌ اين‌ كشور به‌ دليل‌ تنبيه‌ متجاوز، دول‌ غربي‌ به‌ سركردگي‌ ايالات‌ متحده‌ خود وارد صحنه‌ شدند و با نظامي‌ شدن‌ خليج‌فارس‌، ورق‌ اندكي‌ به‌ سود عراق‌ برگشت‌.

       سازمان‌ ملل‌ به‌ عنوان‌ تنها نهاد بين‌المللي‌ حفظ‌ صلح‌ و مناسبات‌ فيمابين‌ دولت‌ها بايستي‌ از حدقل‌ ضمانت‌ اجراهاي‌ حقوقي‌ برخوردار باشد.اين‌ مقال‌ را مجال‌ بررسي‌ اينگونه‌ موارد نيست‌ زيرا دانشمندان‌ علم‌ حقوق‌ بين‌الملل‌ و افراد ذي‌صلاح‌ شايسته‌تر از اين‌ قلمند.

      اما درباره‌ اقدامات‌ سازمان‌ ملل‌ در قبال‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ با توجه‌ به‌ آنچه‌ در بالا گفته‌ شد ذكر نكاتي‌ چند ضروري‌ است‌:

     1_قطعنامه‌هاي‌ سازمان‌ ملل‌ را مي‌توان‌ تبلور تلاش‌هاي‌ اين‌ نهاد دانست‌. با توجهي‌ كوتاه‌ در مفاهيم‌ قطعنامه‌هاي‌ صادر شده‌ با موضوعيت‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ در مي‌يابيم‌ عنوان‌ اين‌ قطعنامه‌ها به‌ استثناي‌ قطعنامه‌ 598 "وضعيت‌ ايران‌ و عراق‌" ذكر مي‌شد. به‌ عبارت‌ ديگر سازمان‌ ملل‌ منازعه‌ دو كشور را به‌ عنوان‌ جنگ‌ به‌ رسميت‌ نمي‌شناخت‌! بلكه‌ از آن‌ همواره‌ به‌ عنوان‌ وضعيت‌ دو كشور ياد مي‌كرد و تنها در قطعنامه‌ 598 بود كه‌ از لفظ‌ منازعه‌ كه‌ در عرف‌ حقوق‌ بين‌الملل‌ مي‌تواند ضمانت‌ اجرايي‌ پيدا كند استفاده‌ كرد. مضاف‌ بر اينكه‌ در متن‌ اين‌ قطعنامه‌ به‌ نقض‌ صلح‌ بين‌ دو كشور اشاره‌ شده‌ است‌.

اين‌ عمل‌ سازمان‌ ملل‌ آشكارا نشان‌ دهنده‌ بي‌توجهي‌ به‌ بديهي‌ترين‌ مسووليت‌ خود يعني‌ اذعان‌ به‌ نقض‌ صلح‌ بين‌ دو كشور است‌ در حالي‌ كه‌ منطقه‌ خاورميانه‌ در التهاب‌ جنگ‌ مي‌سوخت‌ و روزانه‌ هزاران‌ نفر از سربازان‌ دو طرف‌ در حال‌ كشته‌ شدن‌ بودند. اين‌ عمل‌ را مي‌ توان‌ در چارچوب‌ ارفاقي‌ به‌ متجاوز بررسي‌ كرد.

     2_ شوراي‌ امنيت‌ و سپس‌ دبير كل‌ سازمان ملل مجمع‌ عمومي‌ در اولين‌ عكس‌العمل‌ خود نسبت‌ به‌ شروع‌ منازعه‌ دو كشور ضمن‌ بياناتي‌ ارشادي‌ از دو طرف‌ خواست‌ به‌ پشت‌ مرزهاي‌ بين‌المللي‌  عقب‌نشيني‌ كرده‌ و ترك‌ مخاصمه‌ كنند. در حالي‌ كه‌ اين‌ منازعه‌ منجر به‌ ترك‌ حالت‌ صلح‌ بين‌ دو كشور شده‌ و عقلا و منطقا ناقض‌ صلحي‌ وجود خواهد داشت‌. ولي‌ دبيركل‌ و شوراي‌ امنيت‌ نه‌ تنها در ابتداي‌ شروع‌ منازعه‌ بلكه‌ در تك‌ تك‌ قطعنامه‌هاي‌ صادره‌ اسمي‌ از شروع‌ تجاوز و مسووليت‌ بين‌المللي‌ مترتب‌ بر آن‌ از سوي‌ متجاوز نرانده‌ و به‌ بياني‌ ساده‌تر مسووليت‌ ادامه‌ منازعه‌ بر عهده‌ اين‌ سازمان‌ است‌.

      در صورتي‌ كه‌ ايران‌ كه‌ بطور غافلگيركننده‌اي‌ مورد تجاوز همه‌ جانبه‌ قرار گرفته‌ بود طي‌ نامه‌هايي‌ رسمي‌ خواستار بررسي‌ اين‌ موضوع‌ شد و حتي‌ هيچ‌ يك‌ از قطعنامه‌هاي‌ صادره‌ (به‌ استثناي‌ 598) را به‌ رسميت‌ نشناخت‌. زيرا درباره‌ مسووليت‌ شروع‌ منازعه‌ سخني‌ نگفته‌ بودند.

تا سرانجام‌ دبيركل‌ وقت‌ سازمان‌ ملل‌ در 18 آذر سال‌ 1370 ضمن‌ بررسي‌ اسناد و مدارك‌ مرتبط‌ با موضوع‌ عراق‌ را به‌ عنوان‌ متجاوز اعلام‌ كرد.

      3_ بعد از پيروزي‌هاي‌ چشمگير رزمندگان‌ ايراني‌ در جبهه‌هاي‌ جنوب‌ و غرب‌ و ورود به‌ خاك‌ عراق‌ ،بعد از اعلام‌ چراغ‌ سبز همپيمانان‌ غربي‌ عراق‌ و بويژه‌ امريكا در سال‌ 1984، استفاده‌ وسيع‌ اين‌ كشور از عوامل‌ شيميايي‌ عليه‌ نيروهاي‌ ايراني‌ آغاز شد. ايران‌ بارها طي‌ بيانيه‌هاي‌ رسمي‌ كه‌ به‌ عنوان‌ سند در اين‌ سازمان‌ به ر‌ ؤبت‌ رسيد مواردنقض‌ كنوانسيون‌ 1925 وين‌ را به‌ شوراي‌ امنيت‌ اعلام‌ كرد و ضمن‌ ارايه‌ دلايل‌، بازرسان‌ اين‌ سازمان‌ از دلايل‌ و ادله‌ ايران‌ بازديد كرده‌ و ادعاهاي‌ ايران‌ تاييد شد.

ولي‌ در بيانيه‌هاي‌ شوراي‌ امنيت‌ صرفا عباراتي‌ همچون‌ "ابراز تاسف‌ از به‌ كارگيري‌ سلاح‌ شيميايي‌ و "محكوم‌ كردن‌ نقض‌ معاهده‌ ي وين‌" و درخواست‌ از عدم‌ به‌ كارگيري‌ اين‌ سلاح‌ ديده‌ شد. اين‌ عكس‌العمل‌ سازمان‌ ملل‌ اگر تاييد استفاده‌ از سلاح‌ هاي شيميايي‌ توسط‌ عراق‌ نباشد قطعا چشم‌ بستن‌ بر روي‌ حقايق‌ جنگ‌ و نقض‌ كنوانسيون‌هاي‌ بين‌المللي‌ است‌. به‌ بيان‌ مختصرتر مي‌توان‌ اين‌ اتهام‌ را بر سازمان‌ ملل‌ وارد كرد كه‌ اين‌ سازمان‌ عملا تحت‌ فشار كشورهاي‌ قدرتمند و به‌ عنوان‌ يكي‌ از كشورها و نهادهاي‌ كمك‌كننده‌ به‌ عراق‌ به‌ متجاوز ياري‌ رساند!

      4_در كنار تحريم‌هاي‌ يكجانبه‌ ايران‌ از سوي‌ دول‌ قدرتمند جهان‌ در جهت‌ تضعيف‌ ماشين‌ نظامي‌ ايران‌ پس‌ از پيروزي‌هاي‌ چشمگير و عمليات‌هاي‌ برون‌ مرزي‌ رزمندگان‌ ايراني‌ در عمليات‌هاي‌ والفجر 8 و كربلاي‌ 5 كه‌ منجر به‌ تصرف‌ دو منطقه‌ استراتژيك‌ فاو و شلمچه‌ شد و همچنين‌ ضربات‌ مهلك‌ بر تاسيسات‌ نفتي‌ كركوك‌، البكر و الاميه‌ سيل‌ تسليحات‌ نظامي‌ فوق‌ مدرن‌، اطلاعات‌ سازمان‌ ناتو و حضور ناوهاي‌ امريكايي‌ در خليج‌ فارس‌ آغاز شد. سقوط‌ هواپيماي‌ مسافربري‌ ايراني‌ با 290 سرنشين‌، حمله‌ به‌ تاسيسات‌ نفتي‌ ايران‌ و كشتي‌هاي‌ تجاري‌ توسط‌ ناوهاي‌ امريكايي ازجمله‌ موارد ‌ نقض‌ حقوق‌ جنگ‌است‌ كه‌ سازمان‌ ملل‌ بسان‌ موارد ديگر از آنها بسادگي‌ درگذشت‌ و بار ديگر چهره‌ي بي‌طرفي‌ اين‌ سازمان‌ مخدوش‌ شد‌ و تاؤيرپذيري‌ اين‌ نهاد بين‌المللي‌ از عنصر قدرت‌ را پديدار كرد.

       مواردي‌ كه‌ بطور مختصر بيان‌ شد گوشهاي‌ از نقض‌ بي‌طرفي‌ سازمان‌ ملل‌ متحد در قبال‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ بود.

       با نگاهي‌ اجمالي‌ به‌ سوابق‌ اين‌ سازمان‌ از بدو تاسيس‌ آن‌ در سال‌ 1945 تاكنون‌ به‌ پوشالي‌ بودن‌ آن‌ پي‌ مي‌بريم‌. مواردي‌ چون‌ جنگ‌ ويتنام‌، كره‌، اشغال‌ افغانستان‌، مساله‌ فلسطين‌، جنگ‌ بوسني‌ و هرزگوين‌، جنگ‌ سومالي‌، كودتاي‌ امريكاي‌ لاتين‌، جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ و مواردي‌ از اين‌ دست‌ نشان‌ مي‌دهد اين‌ سازمان‌ به‌ محفلي‌ خصوصي‌ براي‌ دول‌ قدرتمند نظامي‌ و اقتصادي‌ تبديل‌ شده‌ كه‌ در آن‌ به‌ بده ‌بستان‌هاي‌ سياسي‌ مي‌پردازند و عملا در بهترين‌ حالت‌ ممكن‌ بيانيه‌ها و قطعنامه‌هاي‌ آن‌ نيز هيچ‌ ضمانت‌ اجرايي‌ نداشته‌ و ندارند، مگر به‌ زور بازوي‌ نظامي‌ آن‌، كه‌ اكثر موارد سازمان‌ ناتو و نيروهاي‌ صلح ‌طلب‌ امريكايي‌ است‌!

      با نگاهي‌ به‌ عملكرد اين‌ سازمان‌ در قبال‌ منازعه‌ ايران‌ و عراق‌ و قطعنامه‌ 598 و به‌ مرحله‌ اجرايي‌ نرسيدن‌ دو بند از مهمترين‌ بندهاي‌ اين‌ قطعنامه‌ 10 ماده ‌يي‌ (پرداخت‌ غرامت‌ از سوي‌ متجاوز (عراق‌) به‌ كشور مورد تجاوز (ايران‌) و بند 8 كه‌ در مورد راه‌هاي‌ افزايش‌ ؤبات‌ و امنيت‌ منطقه‌ تصريح‌ مي‌كند) در مي‌يابيم‌ سازمان‌ ملل‌ متحد در اين‌ قضيه‌ اولا طي‌ 8 سال‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ ضمن‌ استنكاف‌ ورزيدن‌ تا لحظات‌ آخر از به‌ كاربردن‌ لفظ‌ منازعه‌، معرفي‌ متجاوز و عدم‌ توانايي‌ در جلوگيري‌ از نقض‌ كنوانسيون‌هاي‌ بين‌المللي‌ از سوي‌ عراق‌ در استفاده‌ از سلاح هاي‌ شيميايي‌ و بمباران‌ مناطق‌ غيرمسكوني‌، ثانيا پس‌ از پايان‌ آتش ‌بس‌ نيز توانايي‌ اجراي‌ بندهاي‌ اصلي‌ قطعنامه‌ 598 رانداشته‌ است‌.

      بنابر آنچه‌ در بالا گفته‌ شد قطعنامه‌هاي‌ صادره‌ از سوي‌ شوراي‌ امنيت‌ با توجه‌ به‌ اينكه‌ هيچ‌ يك‌ از خواسته‌هاي‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ را تامين‌ نمي‌كرد مورد قبول‌ ايران‌ نبود.

عدم‌ استفاده‌ از لفظ‌ منازعه‌، عدم‌ گنجاندن‌ ماده‌اي‌ جهت‌ شناسايي‌ متجاوز و عدم‌ تاكيد بر حقوق‌ از دست‌ رفته‌ ايران‌ و تنبيه‌ متجاوز جزو موارد اصلي‌ درخواست‌ ايران‌ بود. از اين‌ رو اين‌ گمان‌ كه‌ ايران‌ به‌ دليل‌ جنگ ‌طلبي‌ قطعنامه‌ها را يكي‌ پس‌ از ديگري‌ رد مي‌كرد به‌ خودي‌ خود نفي‌ مي‌شود يا اين‌ نظر كه‌ ايران‌ مي‌توانست‌ پس‌ از آزادسازي‌ خرمشهر با قبول‌ قطعنامه‌ شوراي‌ امنيت‌ به‌ دليل‌ اينكه‌ برگ‌ برنده‌ در عرصه‌ نظامي‌ را در دست‌ داشت‌ به‌ جنگ‌ خاتمه‌ دهد. زيرا در اين‌ ايام‌ شوراي‌ امنيت‌ در قطعنامه‌ خود حتي‌ منازعه‌ بين‌ دو كشور را به‌ عنوان‌ جنگ‌ قبول‌ نداشت‌! تا چه‌ برسد به‌ تعيين‌ متجاوز و مساله‌ غرامت‌.

    پيروزي‌هاي‌ چشمگير ماشين‌ نظامي‌ ايران‌ در تصرف‌ فاو و شلمچه‌ و ضربات‌ هولناك‌ بر ماشين‌ نظامي‌ عراق‌ در كنار عامل‌ ذكر شده‌ سبب‌ شد ايران‌ بتواند تا با موضعي‌ مستحكم‌ پشت‌ ميز سياسي‌ حاضر شده‌ و حداقل‌ شرايط‌ خود را در قطعنامه‌ 598 بگنجاند.

      علي ‌رغم‌ وجود نقاط‌ ضعف‌ در اين‌ قطعنامه‌ كه‌ متضمن‌ پايان‌ عادلانه‌ جنگ‌ نبود ولي‌ نكات‌ مثبتي‌ در آن‌ ديده‌ مي‌شد.

      از ويژگي‌هاي‌ اين‌ قطعنامه‌ كه‌ در يك‌ مقدمه‌ و 10 بند به‌ تصويب‌ رسيد مي‌توان‌ اين‌ موارد را برشمرد:

      1_به‌ كار بردن‌ لفظ‌ منازعه‌ به‌ جاي‌ لفظ‌ وضعيت‌.

      2_عدم‌ وجود لحني‌ توصيه‌آميز و دارا بودن‌ وجه‌ آمريت‌ و قاطعيت‌ در بندهاي‌آن‌.

      3_مفصل ‌ترين‌ قطعنامه‌ در مورد جنگ‌ ايران‌ و عراق.‌

      4-توجه‌ به‌ بعضي‌ خواست‌هاي‌ ايران‌ با توجه‌ به‌ پيروزي‌هاي‌ چشمگير نظامي‌ ايران‌ در فاو و شلمچه‌.

      5-بررسي‌ جدي‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ براي‌ اولين‌ بار.

      6-به‌ كار بردن‌ لفظ‌ "آغاز و ادامه‌ منازعه‌" و اينكه‌ بين‌ ايران‌ و عراق‌ نقض‌ صلح‌ حادث‌ شده‌ است‌.

      7_اظهارات‌ در مورد تاسف‌ از نقض‌ قوانين‌ بين‌المللي‌ در مورد منع‌ استفاده‌ از سلاح‌ هاي شيميايي‌ كه‌ به‌ نفع‌ ايران‌ تمام‌ شد.

       تعيين‌ مسووليت‌ منازعه‌

       بازسازي‌ دو كشور در كنار تعيين‌ متجاوز كه‌ متضمن‌ پرداخت‌ غرامت‌ به‌ كشور مورد تجاوز مي ‌باشد.

البته‌ بين‌ تصويب‌ قطعنامه‌در تاريخ 29\4\66 تا قبول‌ آن‌ از سوي‌ ايران‌ درتاريخ 26\4\67 يك‌ سال‌ زمان‌ گذشت‌ كه‌ دستگاه‌ ديپلماسي‌ ايران‌ در حال‌ بررسي‌ و چانه‌زني‌ بر سر اجرايي‌ شدن‌ موارد آن‌ بود.

      عاقبت‌ با ورود جنگ‌ به‌ مرحلهاي‌ جديد پس‌ از مداخله‌ مستقيم‌ نظامي‌ امريكا در خليج‌ فارس‌ و سقوط‌ هواپيماي‌ مسافربري‌ ايران‌، حمله‌ به‌ ناوهاي‌ ايراني‌ و حمله‌ به‌ سكوهاي‌ نفتي‌، ايران‌ در 26\4\67 قبول‌ قطعنامه‌ را بطور رسمي‌ به‌ دبيركل‌ اطلاع‌ داد.

      امام‌ خميني‌ (ره‌) رهبر و رييس‌ كل‌ نيروهاي‌ مسلح‌ ايران‌ در سخناني‌ فرمودند: "قبول‌ قطعنامه‌ از طرف‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ به‌ معني‌ حل‌ مساله‌ جنگ‌ نيست‌. با اعلام‌ اين‌ تصميم‌ حربه‌ تبليغات‌ جهانخواران‌ عليه‌ ما كند شده‌ است‌. البته‌ ما رسما اعلام‌ مي ‌كنيم‌ كه‌ هدف‌ ما تاكتيك‌ جديد در ادامه‌ جنگ‌ نيست‌. قبول‌ اين‌ مساله‌ براي‌ من‌ از زهر كشنده ‌تر است‌. ولي‌ راضي‌ به‌ رضاي‌ خدايم‌ و براي‌ رضايت‌ او اين‌ جرعه‌ را نوشيدم‌. تصميم‌ امروز فقط‌ براي‌ تشخيص مصلحت‌ بود. بدانيد كه‌ پيروزي‌ از آن‌ شماست‌."

      *ضرورتي‌ به‌ نام‌ اجراي‌ بندهاي‌ قطعنامه‌ *598

       قطعنامه‌ 598 در يك‌ مقدمه‌ و 10 بند صادر شد.

       بندهاي‌ 1 الي‌ 6 بطور خلاصه‌ در موارد زير به‌ اجرا در آمد:

برقراري‌ آتش ‌بس‌ فوري‌، اعزام‌ تيم‌ بين‌المللي‌ براي‌ نظارت‌ بر آتش ‌بس‌ و عقب ‌نشيني‌، آزاد سازي‌ اسراي‌ جنگي‌، همكاري‌ دو كشور براي‌ حصول‌ راه‌ حلي‌ جامع‌، عادلانه‌ و شرافتمندانه‌ در مورد همه‌ موضوعات‌ موجود، درخواست‌ از كشورهاي‌ ديگر براي‌ تسهيل‌ اجراي‌ قطعنامه‌ و در نهايت‌ تعيين‌ متجاوز.

اينها بندهايي‌ بودند كه‌ به‌ استثناي‌ وضعيت‌ اسرا كه‌ هنوز مسائلي‌ پيرامون‌ آن‌ مطرح‌ مي‌شود به‌ اجرا در آمدند.

   بندهاي‌ 9 و 10 هم‌ به‌ پيگيري‌ دبيركل سازمان ملل‌ و شوراي‌ امنيت‌ در خصوص‌ اجراي‌ قطعنامه‌ و تشكيل‌ جلسات‌ لازم‌ در اين‌ باره‌ اختصاص‌ دارد.

اما بندهاي‌ هفتم‌ و هشتم‌ هنوز هم‌ بدون‌ اجرا به‌ يكي‌ از مهمترين‌ نكات‌ چالش‌ برانگيز اين‌ قطعنامه‌ 10 ماده‌اي‌ تبديل‌ شد.

بند هفتم‌ بطور خلاصه‌ به‌ پرداخت‌ غرامت‌ از سوي‌ متجاوز كه‌ در تاريخ‌ 18 آذر 1370 بر اساس‌ اجراي‌ بند 6 كشور عراق‌ شناخته‌ شد اختصاص‌ دارد.

 

      و بند هشتم‌ نيز راه‌هاي‌ افزايش‌ ؤبات‌ و امنيت‌ منطقه‌ را با مشورت‌ ايران‌ و عراق‌ و ساير كشورهاي‌ منطقه‌ مورد مداقه‌ قرار مي‌ دهد.

      بر اساس‌ اعلام‌ كارشناسان‌ سازمان‌ ملل‌ متحد ايران‌ حداقل‌ 100 ميليارد دلار از جنگ‌ متحمل‌ خسارت‌ شده‌ است‌.

در حالي‌ كه‌ نظر ايران‌ فراتر از اين‌ مقدار و در حدود هزار ميليارد دلار است‌. ولي‌ چيزي‌ كه‌ واضح‌ است‌ هنوز همان‌ 100 ميليارد دلار هم‌ پرداخت‌ نشده‌ و معلوم‌ نيست‌ چه‌ نهادي‌ مسوول‌ اجراي‌ آن‌ است‌.

      جامعه‌ بين‌المللي‌ توجهي‌ به‌ زيان‌هاي‌ وارده‌ بر ايران‌ ندارد ولي‌ بايد در احقاق‌ حق‌ و اجراي‌ اين‌ ماده‌ از همه‌ مكانيسم‌هاي‌ بين‌المللي‌ استفاده‌ شود. البته‌ نبايد وضعيت‌ ويژه‌ عراق‌ را پس‌ از قبول‌ قطعنامه‌ ناديده‌ گرفت‌. اين‌ كشور پس‌ از اين‌ مصوبه‌ به‌ كويت‌ حمله‌ كرد و پس‌ از عقب‌ راندن‌ آن‌ توسط‌ متحدان‌ غربي‌ كويت‌ تا زمان‌ اشغالش‌ توسط‌ امريكا در وضعيت‌ تحريم‌ همه‌ جانبه‌ قرار داشت‌ و مي‌ توان‌ گفت‌ عراق‌ تا به‌ امروز وضعيت‌ بساماني‌ نداشت‌.

 

      البته‌ بايد شرايط‌ عمده‌ عراق‌ و دنيا را در نظر داشت‌. شرايط‌ منطقه‌ و عراق‌، ممانعت‌ امريكا و برخي‌ كشورهاي‌ عضو شوراي‌ امنيت‌ و البته‌ سستي‌ و عدم‌ پافشاري‌ ايران‌ به‌ صورت‌ تمام‌ و كمال‌ باعث‌ شده‌ احقاق‌ حقوق‌ از دست‌ رفته‌ ايران‌ به‌ عقب‌ بيفتد.

 

     از اين‌ رو شايسته‌ است‌ مجلس‌ شوراي‌ اسلامي‌ به‌ عنوان‌ نهاد موظف‌ در پيگيري‌ اين‌ قضيه‌ فعال‌ شده‌ و به‌ نقش‌آفريني‌ در اين‌ عرصه‌ اقدام‌ كنند تا حداقل‌ مطالبات‌ ملت‌ ايران‌ از خسارات‌ مادي‌ جنگ‌ اعاده‌ شود.

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 21:48 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره جنگ رواني آمريکا عليه ايران

بازديد: 205

 

جنگ رواني آمريکا عليه ايران

جنگ رواني اخير آمريکا عليه ايران از چند منظر قابل بررسي است .

1- شايعات مطرح شده مبني بر برنامه نظامي آمريکا عليه ايران واکنشهاي شديدي را در جامعه آمريکا و محافل بين المللي بر انگيخته است . در شرايطي که کشور هاي 1+5 از حرکت ايران در مسير قانوني آژانس استقبال کرده اند ، آمريکاييها سياستي غير طبيعي را پيش گرفته اند . به اذعان قريب به اتفاق اصحاب سياست تحريم ها و تهديدهاي اخير دولت آمريکا عليه ايران فاقد فاکتورهاي حداقلي عقلانيت سياسي است . کارتر رئيس جمهور اسبق آمريکا طي اظهارنظري هرگونه حمله نظامي به ايران را” اشتباهي وحشتناک “ قلمداد کرد . پوتين نيز تهديد ايران را کار بيهوده اي خواند وگفت : چرا با تهديد به تحريمها و به بن بست کشاندن ، اوضاع را بدترمي کنيد. واشنگتن پست در اين رابطه نوشت : آمريکا بهتر است صداي خود را مقابل ايرانيان پايين بياورد . راهپيمايي ضد جنگ مردم ايالتهاي مختلف آمريکا علي الخصوص در منهتن در اعتراض به سياستهاي جنگ طلبانه دولت بوش نشان داد که آستانه تحريک جامعه آمريکا پايين آمده است و شهروندان آمريکايي در مقابل دولت موضع گرفته اند .

    پر واضح است بي عقلي جديد آمريکا در قبال ايران محصول يک نگرش انتخاباتي فاقد اجماع داخلي و خارجي است . جمهوريخواهان نومحافظه کار به منظور باقي ماندن در قدرت و پيروزي در انتخابات آتي رياست جمهوري در آمريکا به هر آب وآتشي خود را خواهند زد حتي چنانچه منافع ملي آمريکا درآتش بسوزد . البته اين موضوع مستلزم پشت کردن به افکار عمومي جهاني و پشت پا زدن به جامعه نخبگي آمريکا است .

    آمريکايي ها هنوز بوش را براي کشته هايشان در عراق نبخشيده اند . بوش از نظر شهروندان آمريکايي يک دروغگو است . تا کنون هيچ مدرکي مبني بر وجود سلاحهاي کشتارجمعي هسته اي در عراق يافت نشده و تمام حدس وگمانهاي نومحافظه کاران غلط از کار در آمده است . هزينه دو جنگ سنگين عراق وافغانستان ماليات دهندگان آمريکايي را خشمگين کرده وبر رونق کمپاني ها ي اسلحه سازي افزوده است .

    2-هر گونه اقدام نظامي احتمالي عليه ايران با جواب سخت ودردناکي مواجه خواهد شد . منافع حياتي آمريکا در تيررس موشکهاي ميانبرد ودوربرد ايران قرار دارد . در صورت کوچکترين تعرض به خاک ايران آمريکا ضربات وحشتناکي را دريافت خواهد کرد . آمريکاييها در صورت چنين حماقتي نفت 100 دلاري اوپک را در آستانه سرماي زمستان تا 500 دلار در بازارهاي نيويورک معامله خواهند کرد و ...

    آمريکاييها نمي توانند چشمشان را بر واقعيات موجود ايران و منطقه ببندند . جنگ با ايران هزينه سنگين و جبران ناپذيري براي آمريکا دارد . ايران يک کشور قدرتمند در منطقه است که مي تواند بسياري از معادلات موجود را به ضرر آمريکا به هم بريزد . بدون شک دولتمردان آمريکايي نمي توانند از کنار اين موضوعات به سادگي بگذرند . از سويي فقدان يک اجماع بين المللي بر سر تهديد ايران و مشروعيت فزاينده جمهوري اسلامي در جامعه جهاني به واسطه سياست خارجي فعال دولت نهم سبب شده است که آمريکايي ها نه تنها در موقعيت مناسبي براي اعمال سياستهايشان نباشند بلکه انگ يکجانبه گرايي ، دردسرسازي بي جا و دروغ پردازي نيز به آنها بخورد . در اين شرايط تهديد ايران از جانب آمريکا نمي تواند يک سياست واقعي باشد . لذا اين تاکتيک غير طبيعي آمريکا را مي توان تنها در قالب يک جنگ رواني برنامه ريزي شده تحليل کرد . محصول اين جنگ رواني براي بوش وتيم جنگ طلب ديک چني در درجه اول فرافکني شکستهاي پي در پي وغير قابل توجيه در عراق ، افغانستان ، فلسطين ولبنان است . از سويي آنها قصد دارند به واسطه اين جنگ رواني حساسيت مسئولين جمهوري اسلامي را برانگيزند و با القاي فضاي بحران مانع از تصميم گيري هاي صحيح در مواقع لازم شوند . عملکرد اخير دستگاه سياست خارجي کشور که در حوزه تصميم گيري هاي صريح ، جدي و به دور از هر گونه محافظه کاري مي توان آن را طبقه بندي کرد، در چند سال اخير بيشترين لطمه را به دکترين يک جانبه گرايي دولت آمريکا وارد کرده است

    3- بدون ترديد جنگ رواني آمريکا افکار عمومي ايران را براي طي طريق قانوني خود ودست يافتن به حقوق مسلمشان مصمم تر از گذشته و منسجم تر مي کند . درموضوع جابه جايي اخير دبير شوراي عالي امنيت ملي نيز هم دکتر لاريجاني وهم دکتر جليلي بر سياستهاي اصولي جمهوري اسلامي در ادامه مسير قانوني ايران تاکيد کردند . دولتمردان آمريکايي با اين حربه جديد تنها خود را در داخل جامعه آمريکا و محافل بين المللي منزوي خواهند کرد . فارغ از آنکه در بين مسئولان و افکار عمومي ايران نوعي حساسيت زدايي نسبت به تهديد هاي امريکا به وجود آمده است و سياست اصولي و داهيانه جمهوري اسلامي ايران گفتگو و يافتن راه هاي جديد براي همکاري و رفع سوء تفاهمات است . جنگ رواني آمريکا عليه ايران بدون شک محکوم به شکست است . نه دولت نومحافظه کار آمريکا جسارت اين را دارد که کوچک ترين تعدي به جمهوري اسلامي کند و نه ايران قدرتمند کشوري است که در مقابل تهديدهاي بي پايه و اساس آمريکايي ها کوتاه بيايد و يا واکنشهاي غير عاقلانه از خود نشان دهد . آمريکا بايد در اين سياست بي مبناي خود عليه ايران تجديد نظر کند و گرنه دولتمردان کنوني آمريکا تاوان سختي را براي بي عقلي هاي خود خواهند پرداخت .

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 17:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره جنگ روانی

بازديد: 2203

 

مبارزه‌ای که مرز نمی‌شناسد

  جنگ روانی به‌عنوان سلاح جدیدی در دنیای امروز مطرح شده که ضمن تقویت روحیه ملت و سربازان خودی به شکست روحیه دشمن می‌پردازد و امتیازات بی‌شماری را از آنان کسب می‌کند.

این روزها به نسبت گذشته بیشتر با اصطلاح «جنگ روانی» سر و کار داریم. اینکه اساساً جنگ روانی چیست و چه کسانی و با چه اهدافی به‌دنبال آن هستند و حتی تاریخچه این مسأله به چه زمانی باز می‌گردد؟! این‌ها سؤالاتی است که در این نوشتار سعی شده ضمن اشاره به تحولات روز، تا حدودی پاسخ آن‌ها داده شود.

تاریخچه جنگ روانی:

آنچه مسلم است این که عملیات روانی سابقه‌ای به قدمت تاریخ انسانیت دارد. از این منظر کمتر برهه‌ای از تاریخ حیات سیاسی و نظامی بشر را می‌توان یافت که فارغ از این عنصر باشد. محققان زیادی در پی یافتن قدیمی‌ترین نمونه‌های استفاده از جنگ روانی بوده‌اند. در این میان پل لاین بارگر، سابقه استفاده از جنگ روانی را به جنگ کیدئون با مادها نسبت می‌دهد. در این جنگ کیدئون برخلاف رسوم نظامی زمان خود که هر دسته صد نفره یک مشعل داشتند، به هریک از سپاهیان مشعلی داد و این توهم را در ذهن دشمن ایجاد کرد که تعداد افرادش، صد برابر میزان واقعی است،‌در نتیجه توانست بدون هیچ درگیری به پیروزی دست یابد. از این زمان به بعد این اعتقاد به‌وجود آمد که جنگ حداقل در دو زمینه رخ می‌دهد؛ میدان نبرد و اذهان عمومی در تاریخ اسلام، روشن کردن آتش توسط سپاهیان اسلام در شب فتح مکه و ایجاد رعب در بین مکیان از این طریق، نقش مهمی در شکستن مقاومت آنها داشت و حیله‌ی قرآن بر سر نیزه کردن عمروعاص و شکست دادن سپاه در حال پیروزی امام علی(ع) با این وسیله نمونه‌های برجسته‌ای از جنگ‌های روانی است که به اقتضای فرصت و نبوغ طراحان آن به منصه ظهور رسیده‌اند.

از نمونه‌های گسترده جنگ روانی در قرن بیستم می‌توان به جنگ جهانی دوم اشاره کرد. هنگامی که در سال 1939، محققان آلمانی به‌منظور توجیه شکست کشورشان در جنگ جهانی اول اعلام کردند که از جمله مهم‌ترین علل شکست، ‌غفلت آلمان از سلاح تبلیغات و استفاده مؤثر رقیبان از آن سلاح بوده است، در واقع خبر از حضور گسترده‌ی ابزار تأثیرگذاری روانی در صحنه سیاست و نظامی‌گری می‌دادند. وقوع تحولاتی همچون تشکیل وزارت تبلیغات در آلمان و سازمان‌های جنگ روانی و تبلیغات جنگی در دیگر کشورها، تصدیق عملی این ادعا بود.

پس از آلمان‌ها، به‌طور عمده این مسأله مورد عنایت آمریکایی‌هایی قرار گرفت که به نوعی خود را ابرقدرت جدید جهانی می‌دانستند تا جایی که آن‌ها در کنار استراتژی نظامی‌، سیاسی و اقتصادی اصطلاح «سایکو استراتژی» یا راهبرد روانی را طرح و باین داشتند که عنصر روانی از مسأله زمان جنگ فراتر است و در هنگام صلح نیز باید به آن پرداخته شود.
مؤلفه‌های جنگ روانی جدید:

آنچه امروزه به‌عنوان جنگ روانی جدید مطرح است، در واقع محصول یک سری تحولات صنعتی و تکنولوژیک از جمله گسترش ارتباطات اجتماعی است که ابتدا در اروپا رخ داد. توسعه و گسترش ارتباطات، به‌نوبه خود باعث شد تا انسان‌هایی که تا پیش از این، فقط در محدوده قومی،‌قبیله‌ای و محلی فکر می‌کردند، این بار ملی و جهانی فکر کنند و به مسایل دنیایی فراتر از مناطق محدود خود علاقه‌مند شوند. همچنین پس از انقلاب صنعتی و گسترش جمعیت شهرنشین،‌زمامداران امور کم کم با مقوله افکار عمومی مواجه شدند که از قدرت فراوانی برخوردار بود.

به این ترتیب تعریف بخصوصی از جنگ روانی به‌عنوان بخشی از کشورداری مطرح شد به این معنا که جنگ روانی سلاح جنگی در دنیای جدید محسوب می‌شد که در عین تدافعی بودن حتی می‌توانست تهاجمی باشد و ضمن تقویت روحیه ملت و سربازان خودی، به شکستن روحیه دشمن بپردازد.

از همین منظر است که وزارت جنگ آمریکا مفهوم جنگ روانی را این‌گونه بیان می‌دارد: «جنگ روانی، استفاده برنامه‌ریزی شده از تبلیغات و سایر اعمالی است که قبل از هرچیز با هدف تأثیر بر نظرات، احساسات، مواضع و رفتار جوامع دشمن،‌ بی‌طرف یا دوست و به شیوه‌ای خالی در جهت اهداف ملی صورت می‌گیرد».

تلاش همه‌جانبه آمریکا در جنگ نرم:

واژه جنگ روانی در آمریکا از انتشار کتاب معروف جنگ روانی آلمان نوشته فاراگو در سال 1942 گسترش یافت. در پایان جنگ جهانی دوم در دیکشنری و بستر وارد شد و بخشی از فرهنگ سیاسی و نظامی آن زمان را تشکیل داد.

در سال 1950 یعنی تنها یک سال پس از پایان جنگ، دولت ترومن به‌منظور کسب آمادگی برای اجرای جنگ روانی در کره، پروژه‌ای را به‌عنوان «نبرد حقیقت» با تهاجم عظیم و قدرتمند روانی و با بودجه‌ای معادل 121 میلیون دلار تصویب کرد. ارتش آمریکا، اداره ریاست جنگ روانی را به‌عنوان بخش ستادی ویژه ایجاد کرد و در کنار واحدهای رزمی،‌واحدهای جنگ روانی گسترده‌ای را با استفاده از تجربیات جنگ جهانی دوم تشکیل داد و از آن زمان تاکنون، سازمان‌ها و واحدهای روانی، تبلیغاتی آمریکا با توسعه‌ای روز‌افزون همواره به‌عنوان یکی از بازوهای اصلی آن کشور در جنگ و صلح عمل کرده‌اند. این سازمان‌ها در حقیقت طیف وسیعی از رادیوها،‌تلویزیون‌ها،‌ ماهواره‌ها، کتابخانه‌ها، بورس‌های دانشگاهی، خانه‌های فرهنگی، آژانس‌های تبلیغاتی، مراکز فیلم‌سازی به‌ویژه هالیوود، واحدهای جنگ روانی نظامی،‌ تشکیلات ستادی و... را شامل می‌شود. تعداد، پرسنل، بودجه،‌حجم و گستردگی فعالیت آن‌ها چنان است که از حوصله بحث خارج است اما در اینجا تنها به نمونه‌هایی از آن بسنده می‌شود.

1 . رکن اصلی تبلیغات رادیویی آمریکا رادیو صدای آمریکا است که در سال 1984 به 23 زبان فعالیت خود را در راستای تبلیغات سیاه و خاکستری (به تعبیر خود آمریکایی‌ها) آغاز کرد. رایدو صدای آزاد ایران بخش کوچکی از تبلیغات رادیویی آمریکا بود که برای اولین‌بار صدای آن در سال 1980 یعنی دو سال پس از پیروزی انقلاب، شنیده شد و تا مدت‌ها به تبلیغات براندازی علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران ادامه داد.
2 . موج فراگیر امپریالیسم رسانه‌ای امروزه به وضوح در جهان قابل مشاهده است. شرکت‌های بسیار بزرگ تبلیغاتی و رسانه‌ای هم‌چون تایم وارنر، وایاکام، نیوزکورپوریش، والت دیزنی و... به‌خوبی به‌عنوان سربازان اصلی جنگ روانی آمریکایی به فعالیت مشغولند. در این میان هالیوود تنها بخش کوچکی از سیاست آمریکایی‌سازی جهان است.

3 . در حال حاضر ایالات متحده آمریکا به‌تنهایی با 444 میلیارد دلار سرمایه‌گذاری در بحث فناوری اطلاعات در رتبه نخست قرار گرفته است که پس از آن اروپای غربی با 300 میلیارد دلار و ژاپن با 121 میلیارد دلار در رتبه‌های دوم و سوم هستند، سرمایه‌گذاری هنگفت کشورهای غربی در مقایسه با سرمایه‌گذاری اندک ما (100 میلیون دلار هزینه برای طرح تکفا) از این جهت قابل درک است که بدانیم در عصر انفجار اطلاعات، قدرت و نفوذ تأثیرگذاری وقاعی در اختیار کشورهایی است که شاهراه ارتباطی و اطلاعاتی دنیای نوین را در اختیار دارند.

اهداف اصلی طراحان و مجریان جنگ روانی:

حال که تا حدودی به بحث جنگ روانی و تاریخچه آن اشاره شد، در این قسمت مهم‌ترین اهداف طراحان و مجریان این جنگ بررسی می‌شود.

در جایی نوشته بود «در استراتژی جنگ روانی، هدف تصرف پانزده سانتیمتر بین دو گوش انسان است». این جمله در خلاصه‌ترین وجه بیان‌گر عمیق‌ترین اهداف پروژه جنگ رواین است. در حقیقت جنگ روانی جدید به‌عنوان عملی سازمان‌یافته و برنامه‌ریزی شده، پدیده‌ای همیشگی و پیوسته است که اختصاص به مقطع زمانی خاصی هم ندارد.
در یک وضعیت می‌توان اهداف جنگ روانی را به اهداف سیاسی و نظامی و در تقسیم‌بندی دیگر، آن را به اهداف و مقاصد استراتژیک و تاکتیکی تقسیم کرد.

باتوجه به اینکه ماهیت اصلی علمیات روانی عبارتست از تلاش برای تأثیرگذاری بر افکار، احساسات و تمایلات گروه‌های دوست،‌دشمن‌یابی طرف، می‌توان به برخی از مهم‌ترین

هداف جنگ روانی اشاره کرد؛

1 . تأثیر گذاری شدید بر افکار عمومی جامعه هدف، از طریق پروژه جنگ نرم و با ابزار خبر و اطلاع‌رسانی هدفمند و کنترل شده که نظام سلطه و به‌ویژه آمریکا همواره از این شیوه سود جسته است.

2 . ترساندن از مرگ یا فقر یا قدرت کوبنده،‌ دعوت به تسلیم از طریق پخش شایعات.
3 . اختلاف افکنی بین صفوف مردم و برانگیختن اختلاف بین مقامت نظامی و سیاسی کشور مورد نظر.

4 . اشاعه بذر یأس و ناامیدی در میان مردم و به‌ویژه نسل جوان برای بی‌تفاوت کردن آنها نسبت به کشور خود.

5 . ایجاد اختلال در سیستم‌های کنترلی و ارتباطی کشور هدف.

6 . کاهش روحیه و کارآیی رزمی.

7 . تبلیغات سیاه از طریق شایعه پراکنی،‌ پخش تصاویر مستهجن،‌ جوسازی از طریق شب‌نامه‌ها و...
8 . تقویت نارضایتی‌های ملت به‌دلیل مسایل مذهبی، قومی، سیاسی و اجتماعی نسبت به دولت خود.
در هر صورت و با توجه به اهداف خطرناک چنین جنگ تمام عیاری آیا وقت آن نرسیده که ما به‌عنوان اصلی‌ترین هدف جنگ روانی دشمن با نگاهی متفاوت‌تر از قبل به بازسازی قوای ارتباطی، رسانه‌ای و اطلاعاتی خود پرداخت و برای مقابله با این جنگ در هر زمانی آماده‌تر شویم؟!

منبع :

 

http://www.hamandishi.com/More_news.asp?id=23273

 

جنگ رواني آمريکا عليه ايران

جنگ رواني اخير آمريکا عليه ايران از چند منظر قابل بررسي است .

1- شايعات مطرح شده مبني بر برنامه نظامي آمريکا عليه ايران واکنشهاي شديدي را در جامعه آمريکا و محافل بين المللي بر انگيخته است . در شرايطي که کشور هاي 1+5 از حرکت ايران در مسير قانوني آژانس استقبال کرده اند ، آمريکاييها سياستي غير طبيعي را پيش گرفته اند . به اذعان قريب به اتفاق اصحاب سياست تحريم ها و تهديدهاي اخير دولت آمريکا عليه ايران فاقد فاکتورهاي حداقلي عقلانيت سياسي است . کارتر رئيس جمهور اسبق آمريکا طي اظهارنظري هرگونه حمله نظامي به ايران را” اشتباهي وحشتناک “ قلمداد کرد . پوتين نيز تهديد ايران را کار بيهوده اي خواند وگفت : چرا با تهديد به تحريمها و به بن بست کشاندن ، اوضاع را بدترمي کنيد. واشنگتن پست در اين رابطه نوشت : آمريکا بهتر است صداي خود را مقابل ايرانيان پايين بياورد . راهپيمايي ضد جنگ مردم ايالتهاي مختلف آمريکا علي الخصوص در منهتن در اعتراض به سياستهاي جنگ طلبانه دولت بوش نشان داد که آستانه تحريک جامعه آمريکا پايين آمده است و شهروندان آمريکايي در مقابل دولت موضع گرفته اند .

    پر واضح است بي عقلي جديد آمريکا در قبال ايران محصول يک نگرش انتخاباتي فاقد اجماع داخلي و خارجي است . جمهوريخواهان نومحافظه کار به منظور باقي ماندن در قدرت و پيروزي در انتخابات آتي رياست جمهوري در آمريکا به هر آب وآتشي خود را خواهند زد حتي چنانچه منافع ملي آمريکا درآتش بسوزد . البته اين موضوع مستلزم پشت کردن به افکار عمومي جهاني و پشت پا زدن به جامعه نخبگي آمريکا است .

    آمريکايي ها هنوز بوش را براي کشته هايشان در عراق نبخشيده اند . بوش از نظر شهروندان آمريکايي يک دروغگو است . تا کنون هيچ مدرکي مبني بر وجود سلاحهاي کشتارجمعي هسته اي در عراق يافت نشده و تمام حدس وگمانهاي نومحافظه کاران غلط از کار در آمده است . هزينه دو جنگ سنگين عراق وافغانستان ماليات دهندگان آمريکايي را خشمگين کرده وبر رونق کمپاني ها ي اسلحه سازي افزوده است .

    2-هر گونه اقدام نظامي احتمالي عليه ايران با جواب سخت ودردناکي مواجه خواهد شد . منافع حياتي آمريکا در تيررس موشکهاي ميانبرد ودوربرد ايران قرار دارد . در صورت کوچکترين تعرض به خاک ايران آمريکا ضربات وحشتناکي را دريافت خواهد کرد . آمريکاييها در صورت چنين حماقتي نفت 100 دلاري اوپک را در آستانه سرماي زمستان تا 500 دلار در بازارهاي نيويورک معامله خواهند کرد و ...

    آمريکاييها نمي توانند چشمشان را بر واقعيات موجود ايران و منطقه ببندند . جنگ با ايران هزينه سنگين و جبران ناپذيري براي آمريکا دارد . ايران يک کشور قدرتمند در منطقه است که مي تواند بسياري از معادلات موجود را به ضرر آمريکا به هم بريزد . بدون شک دولتمردان آمريکايي نمي توانند از کنار اين موضوعات به سادگي بگذرند . از سويي فقدان يک اجماع بين المللي بر سر تهديد ايران و مشروعيت فزاينده جمهوري اسلامي در جامعه جهاني به واسطه سياست خارجي فعال دولت نهم سبب شده است که آمريکايي ها نه تنها در موقعيت مناسبي براي اعمال سياستهايشان نباشند بلکه انگ يکجانبه گرايي ، دردسرسازي بي جا و دروغ پردازي نيز به آنها بخورد . در اين شرايط تهديد ايران از جانب آمريکا نمي تواند يک سياست واقعي باشد . لذا اين تاکتيک غير طبيعي آمريکا را مي توان تنها در قالب يک جنگ رواني برنامه ريزي شده تحليل کرد . محصول اين جنگ رواني براي بوش وتيم جنگ طلب ديک چني در درجه اول فرافکني شکستهاي پي در پي وغير قابل توجيه در عراق ، افغانستان ، فلسطين ولبنان است . از سويي آنها قصد دارند به واسطه اين جنگ رواني حساسيت مسئولين جمهوري اسلامي را برانگيزند و با القاي فضاي بحران مانع از تصميم گيري هاي صحيح در مواقع لازم شوند . عملکرد اخير دستگاه سياست خارجي کشور که در حوزه تصميم گيري هاي صريح ، جدي و به دور از هر گونه محافظه کاري مي توان آن را طبقه بندي کرد، در چند سال اخير بيشترين لطمه را به دکترين يک جانبه گرايي دولت آمريکا وارد کرده است

    3- بدون ترديد جنگ رواني آمريکا افکار عمومي ايران را براي طي طريق قانوني خود ودست يافتن به حقوق مسلمشان مصمم تر از گذشته و منسجم تر مي کند . درموضوع جابه جايي اخير دبير شوراي عالي امنيت ملي نيز هم دکتر لاريجاني وهم دکتر جليلي بر سياستهاي اصولي جمهوري اسلامي در ادامه مسير قانوني ايران تاکيد کردند . دولتمردان آمريکايي با اين حربه جديد تنها خود را در داخل جامعه آمريکا و محافل بين المللي منزوي خواهند کرد . فارغ از آنکه در بين مسئولان و افکار عمومي ايران نوعي حساسيت زدايي نسبت به تهديد هاي امريکا به وجود آمده است و سياست اصولي و داهيانه جمهوري اسلامي ايران گفتگو و يافتن راه هاي جديد براي همکاري و رفع سوء تفاهمات است . جنگ رواني آمريکا عليه ايران بدون شک محکوم به شکست است . نه دولت نومحافظه کار آمريکا جسارت اين را دارد که کوچک ترين تعدي به جمهوري اسلامي کند و نه ايران قدرتمند کشوري است که در مقابل تهديدهاي بي پايه و اساس آمريکايي ها کوتاه بيايد و يا واکنشهاي غير عاقلانه از خود نشان دهد . آمريکا بايد در اين سياست بي مبناي خود عليه ايران تجديد نظر کند و گرنه دولتمردان کنوني آمريکا تاوان سختي را براي بي عقلي هاي خود خواهند پرداخت .

 

آمریكا به دنبال «تاكتیك بازگشتی» جنگ روانی علیه ایران

          شاخص های عملیات روانی آمریكاو كشورهای غربی نشان می دهد كه آنان از «تاكتیك بازگشتی » (The below Back Tactic ) درعملیات روانی خود علیه ایران استفاده كرده اند. این تاكتیك ماهیت مرحله ای و كم شدت دارد.  

بررسی تحولات سیاسی جهان نشان می دهد كه موج های جدیدی از عملیات روانی توسط كشورهای غربی علیه ایران سازمان دهی شده است. این گونه اقدامها می تواند ماهیت تبلیغاتی ، دیپلماتیك یا اقتصادی داشته باشد؛ اما غرب در نهایت به دنبال الگوی ستیزش امنیتی علیه ایران است.

شاخص های عملیات روانی آمریكاو كشورهای غربی نشان می دهد كه آنان از «تاكتیك بازگشتی » (The below Back Tactic ) درعملیات روانی خود علیه ایران استفاده كرده اند. این تاكتیك ماهیت مرحله ای و كم شدت دارد. آنها همواره موضوعهایی كه در دوران گذشته علیه ایران به كار گرفته می شد را مجدداً مطرح كرده و تبدیل به موضوع امنیتی ، جدیدمی نمایند. این امر بیانگر آن است كه تاكتیك بازگشتی معطوف به ستیزش های فرایندی و تصاعد یابنده خواهد بود. درچنین شرایطی است كه تاكتیك بازگشتی توسط ساخت های دیپلماتیك، سرویس های رسانه ای و موج های تبلیغاتی سازماندهی می شود. به هر میزان كه چنین فرایندی گسترش بیشتری پیدا كند؛ زمینه برای تداوم منازعه در شرایط دیپلماتیك و نرم افزاری ادامه خواهد یافت.

برای تبیین شاخص های تاكتیك بازگشتی در عملیات روانی آمریكا و جهان غرب علیه ایران لازم است تا اخبار و تحولات منطقه ای و بین المللی مربوط به ایران مورد بررسی قرار گیرد. درچنین الگویی، هریك از حوادث می تواند یكی از شاخص های منازعه تلقی شود؛ زیرا منازعه ماهیت فرایندی، برنامه ریزی شده، مرحله ای و تصاعد یابنده خواهد داشت. اگر فرایند حوادث به گونه ای تداوم یابد كه مخاطرات و تضادهای امنیتی كاهش یابد؛ به معنای آن است كه زمینه برای تغییر چنین الگویی وجود دارد. در حالی كه اگر شاخص های منازعه قبل ، بازسازی شود به معنای آن است كه ستیزش در قالب الگوهای جدیدی تداوم خواهد یافت.


۱) بررسی رویدادهای منطقه ای وبین المللی در چارچوب « تاكتیك بازگشتی»

درسال های گذشته همواره دو الگوی رفتاری جهان غرب همزمان علیه ایران به كار گرفته شده است. این الگوها بر اساس نشانه های «فشار- مذاكره» ، «تهدید - همكاری»، «مشاركت - مقابله» سازمان دهی گردیده و در قالب موضوعات امنیتی علیه ایران منعكس می شود. نشانه های یاد شده بیانگر آن است كه آمریكا و جهان غرب از الگوی «چماق - هویج» (Carrot and stick) علیه ایران استفاده می نمایند. این الگو می تواند در قالب فرایندهای دیپلماتیك، عملیات روانی ، تبلیغاتی و امنیتی تداوم یابد. نشانه های رویكرد یادشده در رفتارهای سیاسی - بین المللی در ارتباط با ایران را می توان به شرح زیر مورد توجه قرار داد:

الف) گری گوری شولتی ، نماینده آمریكا در آژانس بین المللی انرژی اتمی ضمن اعتراض به البرادعی اعلام داشت كه الگوهای رفتاری آژانس منجر به ناامنی بیشتر جهان خواهد شد. وی تأكید داشت كه آژانس باید فشارهای بیشتری علیه ایران اعمال نماید.

او همچنین به این نكته پرداخت كه اگر ایران قطعنامه شورای امنیت را به مرحله اجرا نگذارد در آن شرایط فشارهای اقتصادی و امنیتی بیشتری علیه ایران به كار گرفته خواهد شد. ایران باید بداند نظام بین الملل در برخورد با آن كشور از هماهنگی و همبستگی لازم برخوردار است.

ب) «جوهان دربیك » نماینده بلژیك در سازمان ملل متحد و همچنین رئیس كمیته نظارت بر تحریم های شورای امنیت، اعلام داشت كه باید تمامی مفاد قطعنامه علیه ایران به مرحله اجرا درآید. نباید ایران احساس نماید كه می تواند از قطعنامه عبور كند. بنابراین تمامی كشورها باید گزارش دهند كه چه اقدامهایی علیه سیاست های امنیتی ایران انجام خواهند داد.

ج) مذاكرات لاریجانی و سولانا منجر به تداوم الگوی رفتار دیپلماتیك گردید. سولانا بر این اعتقاد است كه می توان رفتار ایران را از طریق دیپلماسی تغییر داد. بنابراین همواره تلاش دارد تا فضای جدیدی در روابط ایران وآژانس بین المللی انرژی اتمی ایجاد نماید.

ز) اجلاسیه ۴ جانبه شرم الشیخ با شركت كشورهای مصر، اردن، اسرائیل و طرف فلسطینی (محمود عباس) برگزار گردید. جنبش حماس با اجلاسیه یادشده مخالفت نمود و آن را عامل بی ثباتی بیشتر در منطقه دانست.

ح) در ماه های فوریه تا ژوئن ۲۰۰۷ تلاش های گسترده ای انجام گرفت تا زمینه برای الحاق كشور اسرائیل به پیمان آتلانتیك شمالی (ناتو) فراهم شود. این اقدام از طرف آمریكا سازماندهی گردیده است. آمریكایی ها تلاش دارندتا شرایطی را به وجود آورند كه به موجب آن زمینه برای افزایش مشاركت عملیاتی اسرائیل در مأموریت های ناتو به وجود آید.


۲) نشانه های عملیات روانی در چارچوب تاكتیك بازگشتی

زمانی كه آمریكا از ضرورت تداوم فشارهای امنیتی بیشتر علیه ایران صحبت به عمل می آورد، بیانگر آن است كه آنان تلاش دارند تا محدودیت های سازمان یافته علیه ایران را بازسازی نمایند. در این ارتباط «گری گوری شولتی» و همچنین «كاندولیزا رایس» تلاش های بیشتری را برای اعمال فشارهای تهدیدآمیز به كار گرفته اند.

اعمال فشار علیه ایران را می توان در اظهارات خانم رایس و همچنین سفر وزیر دفاع آمریكا به منطقه مورد توجه قرار داد. «رابرت گیتس» تلاش دارد تا هرگونه مخاطره امنیتی برای نیروهای آمریكایی را متوجه ایران نماید. بنابراین سفرهای دوره ای مقامهای آمریكایی به منطقه را می توان نمادی از دیپلماسی مبتنی بر فشار علیه ایران دانست.

از سوی دیگر آمریكایی ها مبادرت به گسترش تبلیغات سیاسی خود برای متهم سازی ایران به فعالیت های استراتژیك هسته ای می نمایند. آنان تلاش مؤثرتری را از طریق متنوع سازی فعالیت های دیپلماتیك و امنیتی در ارتباط با ایران به كار گرفتند. زمانی كه چنین شرایطی ایجاد می شود، می توان نشانه های محدودیت دیپلماتیك را نیز مشاهده نمود.

در چنین روندی برخی از مقامهای كشورهای عربی نیز ایران را متهم به ایجاد بحران امنیتی در منطقه خاورمیانه نموده اند. در ماه های گذشته مقامهای برخی از این كشورها چنین نقشی را ایفا كردند.

به این ترتیب مشاهده می شود كه آمریكایی ها به موازات انگلستان و برخی دیگر از كشورهای اروپایی از سیاست محدودسازی ایران حمایت می كنند. سفر رایس به كشورهای اروپایی در راستای چنین اهدافی انجام می گیرد. بنابراین لازم است تا شاخص های رفتار آمریكا در جهت گسترش ائتلاف سازی برای محدود كردن موقعیت ایران در امنیت جهانی را مورد توجه قرار داد. اگر آمریكا بتواند، الگوی ائتلاف منطقه ای و بین المللی را تداوم بخشد، در آن شرایط موج های جدیدی از تهدید و فشار امنیتی علیه ایران ایجاد خواهد شد و باید ایران تلاش كند تا چنین ائتلافی شكل نگیرد.

دقت در اظهارنظرهای دیپلماتیكی و مواضع می تواند در شكست موج جدید تهدید غرب و ایجاد ائتلاف منطقه ای علیه ایران مؤثر باشد.

۳) چگونگی مقابله با عملیات روانی آمریكا علیه ایران

آنچه كه بیان گردید نشانه آن است كه فشارهای امنیتی آمریكا در مرحله جدید نیز تداوم یافته است. به عبارت دیگر آمریكایی ها از طریق «الگوی فشار مستقیم» (تهدید ایران به حداكثرسازی محدودیت ها)، «الگوی فشار امنیتی» (افزایش نیروهای نظامی آمریكا در عراق) و همچنین از «الگوی ترغیب مرحله ای» (اعلام آمادگی برای مذاكره با ایران) بهره گرفته اند كه رفتار آمریكا در قالب به كارگیری الگوهای تركیبی (بهره گیری از ۳ الگوی یادشده به صورت همزمان) بوده و در نتیجه آن از روش های دیپلماتیك، نظامی و تبلیغاتی بهره گرفته است.

برای خنثی سازی چنین فرآیندی می توان از الگوها و روش های متنوع و فراگیری استفاده نمود. بهره گیری از الگوهای امنیتی و دیپلماتیك صرفاً در شرایطی از مطلوبیت لازم برخوردار است كه امكان فعال سازی روش های تبلیغاتی برای خنثی سازی تاكتیك بازگشتی در عملیات روانی فراهم شود. تحقق این امر از طریق روش های زیر امكانپذیر است.

الف) خبرگزاری رویترز در گفت و گوهای ایران و آمریكا در مسأله عراق، مدعی شده بود كه ایران نهایتاً از مواضع خود عدول كرده و رویكرد مذاكره با آمریكا را در پیش گرفته است و این گفت و گوها را سرآغاز مذاكرات ایران و آمریكا در موضوعات دیگر معرفی كرده بود. با توجه به جنگ روانی انگلیس در این رابطه، نقد چنین مواردی ضروری به نظر می رسد.

ب) اختلافات آمریكا با فرانسه در مورد مسائل هسته ای ایران مورد پیگیری جدی قرار گیرد.

ج) زمینه برای حداكثرسازی دیپلماسی ایران با اتحادیه اروپا ایجاد شود.

د) رایزنی با كشورهای منطقه ای به ویژه غیرمتعهدها در آژانس فراهم شود.

و) در ارتباط با مذاكرات جدید لاریجانی - سولانا و در صورت تصویب قطعنامه سوم، ممكن است این گونه القا شود كه غرب موفق شد با فرسایشی كردن مذاكرات زمینه های لازم برای صدور قطعنامه و جلوگیری از ابتكار عمل ایران را فراهم آورد و بدین وسیله نظام را در برابر افكار عمومی به انفعال بكشاند و لذا باید از هم اكنون راه های برون رفت از چنین فضای تبلیغاتی و عملیات روانی پیش بینی گردد.

● صفری: اغراض سیاسی، تهدید كننده ثبات جهانی است

مهدی صفری معاون وزیر امور خارجه ایران در امور آسیا و اقیانوسیه و مشترك المنافع، از وجود اغراض سیاسی در نحوه برخورد برخی كشورها با مسائل جهانی به عنوان آفت ها و عوامل تهدیدكننده ثبات جهانی یاد كرد.

به گزارش ایرنا،صفری كه برای شركت در شانزدهمین نشست كمیته مشورتی سیاسی ایران و ژاپن به این كشور سفر كرده بود ، دیروز در دیدار با جمعی از اندیشمندان، صاحبنظران سیاسی و رؤسای مراكز مطالعاتی ژاپن بر لزوم مقابله با این گونه ناهنجاری ها در سطح منطقه و جهان تأكید كرد. وی همچنین از وجود استانداردهای دوگانه در میان برخی كشورهای جهان در برخورد با كشورهای مختلف انتقاد كرد.

صفری ضمن ارائه توضیحاتی پیرامون برنامه صلح آمیز هسته ای ایران، اهداف و الزامات رویكرد كشورمان در بهره گیری صلح آمیز از انرژی هسته ای را برای حاضران تشریح كرد. معاون وزیر امور خارجه ایران با اشاره به حقوق شناخته شده تمامی كشورهای عضو پیمان منع گسترش سلاح هسته ای (T.P.N) در بهره برداری صلح آمیز از انرژی هسته ای، بر لزوم به رسمیت شناخته شدن حقوق ایران از سوی جامعه بین المللی تأكید كرد.


واكاوي جنگ رواني دشمن عليه تفكر اسلامي قيل و قال براي ماندن

كارشناسان آمريكايي به تازگي در گزارشي اعلام كرده اند كه بعد از حوادث يازدهم سپتامبر و با وجود تبليغات منفي عليه مسلمانان، تشرف تعداد زيادي از آمريكايي ها به خصوص سياه پوستان اين كشور به دين اسلام را شاهدند. آنان تاكيد مي كنند كه اسلام به تأثيرگذارترين دين در آمريكا و به طور كلي غرب مبدل شده است.

    «لورانس ماميا» استاد اديان دانشكده «واسار» آمريكا اسلام را يكي از اديان تأثيرگذار در آمريكا مي داند و مي گويد: «گرايش به اسلام به سرعت در بين شهروندان آمريكايي رشد كرده است، به گونه اي كه در حال حاضر بيش از دو ميليون سياهپوست مسلمان در آمريكا زندگي مي كنند.»

    خبرگزاري رويترز نيز به نقل از «امينه مك كلود» استاد تحقيقات مذهبي دانشگاه «دي پاول» شيكاگو اعتراف مي كند كه امكاناتي كه براي مسلمانان سياهپوست در آمريكا وجود دارد بسيار كمتر و محدودتر از امكانات مسلمانان سفيدپوست است.

    وي همچنين با بيان اينكه آمار جرم و اعتياد در ميان تازه مسلمانان ناچيز است مي گويد: «علت اصلي اين امر آموزه هاي الهي دين اسلام درباره رعايت اصول و موازين انسانيت و كمك به مظلومين و محرومين است.»

    نتايج نظرسنجي هاي متعددي كه در اروپا انجام شده است، نشان مي دهد كه موج اسلام خواهي در اين قاره رو به افزايش است.

    «گراس داويس» استاد جامعه شناسي مذاهب در دانشگاه انگليس در تحليلي درباره اسلام گرايي در جهان مي گويد: «رشد اسلام در اروپا اين ادعا را كه مذهب امري كاملا شخصي است و بايد از دنياي سياست كنار گذاشته شود زير سؤال مي برد، تحولات ناشي از رشد اسلام با زير سؤال بردن اين انديشه كه دين بايد از صحنه سياست خارج شود، بي شك تغيير در بافت مذهبي اروپا را به دنبال خواهد داشت.»

    به طور كلي مي توان نوشت غربي ها اذعان دارند كه تبليغات دشمنان عليه اسلام و مسلمين نتيجه عكس داشته، به گونه اي كه گسترش و دايره نفوذ اسلام خواهي در اروپا و آمريكا در سال هاي اخير بيش از هر زمان ديگري نمايان شده است.

    نقش رسانه ها در افكار عمومي

    برخي نظريه پردازان ارتباطات معتقدند كه امروز جهان در دست كسي است كه رسانه ها را در اختيار دارد. چرا كه با رسانه مي توان جامعه را جهت داد، مشتريان را وادار به خريد كرد و سياست ها و استراتژي هاي بلند مدت خود را به راحتي جامه عمل پوشاند. اما در زمان كنوني بايد اذعان داشت كه متأسفانه بيشتر رسانه هاي مهم و اثرگذار جهان در اختيار آمريكا، اسرائيل و ساير دشمنان دنياي اسلام است.

    موضوع كنترل رسانه هاي مهم جهان توسط دنياي استكباري غرب را با دكتر محمدحسن قديري ابيانه سفير جديد ايران در مكزيك در ميان مي گذارم. وي در پاسخ مي گويد: «غربي ها ابرقدرت رسانه اي اند، يعني از نظر تجهيزات رسانه اي و دسترسي به افكار عمومي و راهكارهاي تحريف، در جهان شناخته شده هستند. انقلاب اسلامي ايران از نظر دارابودن اين گونه تجهيزات محدود است اما در محتواي پيام و نوع نفوذ و تأثيرگذاري يك ابرقدرت محسوب مي شود كه اين موضوع را دشمنان با صراحت اعتراف كرده اند، به بيان ديگر امروز گسترش نفوذ جمهوري اسلامي در جهان اسلام حتي در كشورهايي كه دست نشاندگان غربي حاكم هستند به خوبي مشهود است.»

    وي در ادامه سخنانش مي گويد: «با توجه به اينكه دشمنان ابزارهايي مثل رسانه ها را در اختيار داشته و دارند اما نه تنها نتوانستند افكار عمومي جهان اسلام را به نفع خود تغيير دهند بلكه تيرهاي زهرآگيني كه به سمت اسلام و جمهوري اسلامي شليك كردند كمانه كرد و به خود آنها بازگشت و در بسياري مواقع توطئه هاي آنها به خودشان برگشت و نتيجه اي برخلاف ميلشان داشت.»

    وي مي گويد: «با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران دشمنان در رسانه هاي كشورهاي اسلامي اين انقلاب را شيعي و افراطي و به نحوي تحريف شده عرضه مي كردند، اما نتيجه اين تبليغات غيرواقع، آن شد كه مسلمانان ديگر كشورها نگران از اين گونه تفكر به فكر تحقق و حاكميت اسلام از نگاه خود در كشورشان برآمدند تا مطابق با باور خويش يك الگوي اسلامي ارايه دهند، بنابراين آنها ناخواسته با تبليغ عليه تشيع ميل به حاكميت اسلام را در كشورهاي اسلامي برانگيختند بدون اينكه چنين قصدي داشته باشند و طبيعتا با گذشت زمان در مقابل اين خواسته هم ايستادند و همان اتهاماتي كه نثار شيعه مي كردند اين بار نثار برادران اهل سنت كردند.»

    به اعتقاد اين كارشناس مسايل سياسي، انقلاب اسلامي در ايران نه تنها موجب رونق و تعميق باور دين مداري در جهان اسلام شد بلكه موجب بيداري نهضت هاي ديني در مقابل سكولاريسم شده است.

    تفرقه افكني براي مقابله با اسلام گرايي

    «فرانسوا بودگارت» كارشناس فرانسوي جنبش هاي اسلامي معاصر هفته گذشته در تهران در يك نشست تخصصي تحت عنوان «جنبش هاي اسلامي معاصر در خاورميانه و استراتژي غرب در قبال آنها» شركت كرد.

    وي معتقد است: «آمريكا نمي تواند نزديك شدن شيعيان و سني ها را تحمل كند و تشديد اختلافات شيعيان و سني ها باعث گسترش راديكاليسم در همه دنيا خواهدشد.»

    وي بر اين باور است كه سران كشورهاي عربي و آمريكا نمي توانند محبوبيت سيدحسن نصرالله را ببينند و از همين رو شيعه بودن او را بزرگ كرده تا با تفرقه افكني ميان شيعه و سني به اهداف خود برسند.


    مروري بر شيوه هاي جنگ رواني عليه جهان اسلام

    «سعدالله زارعي» كارشناس و تحليل گر مسايل سياسي در پاسخ به سؤالاتم مي گويد: «امروز جنگ رواني كه توسط غرب و جريانات پيدا و پنهان وابسته به آن عليه جهان اسلام دنبال مي شود به شيوه هاي مختلف مانند حمله به اصل مفاهيم اسلامي حمله به مقوله مهدويت و حمله به نمادهاي برجسته اسلام صورت مي گيرد.»

    وي در تشريح اشكال مختلف حمله تبليغي غرب به جهان اسلام مي گويد: «در وهله اول غرب اصل مفاهيم اسلامي و آموزه هاي ديني را زير سؤال مي برد و به تحريف آنها مي پردازد و تعاريف نادرستي درباره موضوعات مختلف مفاهيم اسلامي ارايه مي دهد. هجوم ديگر غرب به موضوع مهدويت است كه اين امر به اشكال مختلف صورت مي گيرد، يعني از يك طرف اصل مهدويت را مردود مي دانند و از طرف ديگر به راه اندازي جريانات منحرفي به نام مهدويت اقدام مي كنند و به شيوه هاي مختلف آن را ساخته و سپس آن جريان را شكست مي دهند تا چنين وانمود كنند كه مهدويت شكست خورد. ما نمونه بارز اين موضوع را در تشكيل جريان منحرفي تحت عنوان جندالسماء- سربازان آسمان- در عراق يا نمونه هاي ديگر آن در داخل كشور را شاهد بوده ايم.»

    زارعي در تحليل سومين ترفند دشمن در ايجاد جنگ رواني عليه مسلمانان مي گويد: «از ديگر ترفندهاي غرب اين است كه به نمادهاي برجسته اسلامي حمله و اهانت ها را به شيوه هاي مختلف تكرار مي كنند. نمونه بارز آن تبليغ عليه ساحت مقدس پيامبر اسلام(ص) در 12 كشور اروپايي، چاپ كاريكاتور موهن يا سخنان تحريك آميز پاپ عليه پيامبر اعظم(ص) است.»

    اين تحليل گر مسايل سياسي مي گويد: «يكي از ترفندهاي آنها در سال هاي اخير اين بوده كه اسلام و مسلمانان را مترادف با خشونت طلبي معرفي كرده و در رسانه هاي خود چنين وانمود مي كنند كه مسلمانان طرفدار خشونت هستند، اما در يك سال اخير اين ترفند را كنار گذاشته و مستقيماً ساحت مقدس پيامبر اسلام(ص) و قرآن كريم را مورد هجمه قرار مي دهند و سپس از طريق رسانه هاي ارتباط جمعي به منفي بافي عليه اسلام و مسلمين و ارايه چهره اي خشن از مسلمانان مي پردازند.»

    نريمان جامه شوراني، معاونت سياسي بسيج دانشجويي كل كشور نيز به رفتار برخي از كشورهاي اسلامي اشاره مي كند و مي گويد: «متأسفانه بسياري از سران كشورهاي اسلامي براي حفظ حكومت و موقعيت خود در برابر موج ضداسلامي غرب يا تسليم شده اند يا همراه با غرب شده اند كه در اين ميان بيداري مسلمانان در سراسر جهان و ايستادگي آنها در برابر تبليغات غيرواقع از اسلام به خوبي مي تواند هر ترفند و توطئه اي را خنثي سازد.»

    وي معتقد است كه شكست هاي پي درپي غرب در برابر جهان اسلام سبب شده تا دشمن با برنامه هاي جديدتري در مقابله با جهان اسلام وارد ميدان شود.

    يك كارشناس مسايل سياسي مي گويد: «دنياي غرب و عوامل وابسته به آن امروز به اين نتيجه رسيده اند كه موفق ترين وسيله اي كه مي توانند به كمك آن ذهن مردم جهان را نسبت به خود تغيير دهند سيطره و نفوذ بر رسانه هاي خبري جهان است، و دنياي اسلام بايد در مقابل اين تبليغات به خوبي ايستادگي كند.»

    فراخوان براي آموزش هاي ديني

    مدير اجرايي شوراي روابط اسلامي آمريكا در گردهمايي در كانادا مسلمانان را به آموزش ارزش هاي اسلامي به غير مسلمانان در سراسر جهان فراخوانده است.

    «نيها داواد» مديراجرايي و يكي از بنيان گذاران شوراي روابط اسلامي آمريكا طي سخناني در گردهمايي هفته گذشته در مركز اسلامي شهر ديترويت گفته است: «مسلمانان بايد براي نشان دادن زيبايي هاي اسلام به افراد غيرمسلمان تلاش كنند.»

    وي با اشاره به اين كه مسلمانان آمريكايي از فرصت مناسبي براي گسترش اسلام در جهان برخوردارند، مي گويد: «مسلماني در آمريكا زيبا، منحصر به فرد و نويدبخش، و در عين حال خطرناك و چالش برانگيز است؛ بسياري از افراد در آمريكا و مناطق ديگر جهان اطلاعات كم و غلطي درباره اسلام دارند و در عين حال تمامي آنها مشتاق به دست آوردن اطلاعاتي در مورد اسلام و درك زيبايي هاي آن هستند.»

    وي همچنين در مورد مشكلات پيش روي جهان اسلام در عصر حاضر با اشاره به مشكلات مسلمانان در صدر اسلام مي گويد: «مشكلات مسلمانان در آن زمان بسيار بيشتر از مشكلات مسلمانان در عصر حاضر بود، زيرا در آن زمان مسلمانان جمعيت زيادي نداشتند و به همين دليل براي گسترش دين خود با مشكلات زيادي مواجه بودند، اما امروزه به علت افزايش تعداد مسلمانان در جهان در مورد گسترش اسلام با مشكلات كمتري مواجه اند.»

 

منابع :

 

روزنامه رسالت

روزنامه ايران

خبرگزاري مهر www.mehrnews.com/fa/newspnit.aspx

تحليلي از مرکز مطالعات النخبه? مصر، www.aftabnews.ir/vdcftvdw??dmv

منبع:سايت بصيرت   

 

 

خبرگزاري فارس

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 17:31 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(2)

تحقیق درباره تحولات خاورمیانه

بازديد: 195

 

آخرین نظرات نیکلاس برنزمعاون وزیر امور خارجه آمریکا درقبال ایران

نیکلاس برنز، معاون وزیر خارجه آمریکا در امورسیاسی متن اظهارات برنز در برابر کمیته روابط خارجی کنگره آمریکا واشنگتن دی سی


ششم مارس 2007

آقای لانتوس ،ریاست کمیته روابط خارجی، آقای راس لتینن ، عضو ارشد و سایر اعضای برجسته کمیته، ازشما به خاطر فراهم آوردن این فرصت برای بحث و گفت وگو پیرامون سیاست راهبردی ما درقبال چالش های عمده ای که از جانب ایران متوجه منافع امنیت ملی ما است، تشکر میکنم.

ما در منطقه خاورمیانه با چهار بحران پیچیده و مرتبط به هم ربرو هستیم؛ضرورت یک عراق با ثبات و دموکراتیک، تقویت دولت لبنان که به شیوه دموکراتیک انتخابشده ، مقابله با برنامه اتمی و جاه طلبی های منطقه ای ایران و پی افکندن بنیانیبرای یک صلح نهایی بین اسراییل و فلسطینی ها. این منطقه اکنون از مهم ترین کانونهای توجه ایالات متحده در جهان به شمار می رود و پای منافع حیاتی ما در تمامی مواردیاد شده در میان است. اما در ماورای مسئولیت ما برای تامین ثبات در عراق، هیچ چیزیاز نظر نقش آینده ایالات در منطقه خاورمیانه حیاتی تر از مقابله با چالش های رژیمتند رو ایران که سخنان گزنده پرزیدنت محمود احمدی نژاد، نماد عمومی آن است، نیست.

برای مدتی نزدیک به سه دهه تمامی دولت های ایالات متحده آمریکا، از هنگامتصدی پرزیدنت کارتر به این سو، با مسئله غامض جهان بینی (ایدئولوژی) مقابله جویانهو راه و روش آشکارا ضد آمریکایی تهران مواجه بوده اند. اما هیچگاه نگرانی های مادرباره نیات دولت ایران تااین حد جدی نبوده، پیچیدگی های سیاست مربوط به ایران تااین اندازه اهمیت نداشته و ضرورت های وابسته به سیاستی که در قبال ایران باید اتخاذشود تا بدین پایه مبرم نبوده است. تهران –بدون توجه به هنجارهای مرسوم در رفتار بینالمللی - در راه خطرناکی گام نهاده، به طور مکرر تعهدات بین المللی خود را زیر پاگذاشته و با نفرت انگیز ترین و غیر مسؤلانه ترین سخنان که از طرف هیچیک از رهبراندنیا سابقه نداشته، موجبات وحشت جهانیان را فراهم ساخته است.

احمدی نژادبرنامه اتمی ایران را قطاری "بدون ترمز" اعلام داشته و رژیم ایران با بی پرواییدرخواست های مکرر آژانس بین المللی انرژی اتمی و شورای امنیت سازمان ملل را برایمتوقف ساختن غنی سازی و کلیه فعالیت های مربوط به باز پردازش هسته ای نادیده گرفتهاست. اکثریت بزرگی از کشورهای جهان با احساس نگرانی از این که هدف از برنامه اتمیایران تولید تسلیحات اتمی است، به ما پیوسته اند. رژیم ایران در ادامه این راه وروش مجموعۀ سخاوتمندانه و تاریخی مشوق های پیشنهاد شده از سوی 5 کشور[عضو دائمیسازمان ملل متحد] به اضافه آلمان و ایالات متحده آمریکا را مبنی بر آغاز مذاکراتجدی با تهران، به شرط متوقف شدن فعالیت های غنی سازی در تاسیسات نظنز رد کردهاست.
من طی هفته گذشته سه جلسه دیدار و گفت وگو با همتایانم از کشورهای گروه 1+5شامل روسیه، انگلیس، چین، فرانسه و آلمان – داشتم که در این جلسات درباره تصویبیک قطعنامه سختگیرانه تر بر مبنای فصل هفتم منشور سازمان ملل علیه ایران بحث و گفتوگو کردیم. در حقیقت ما در آغاز برگزاری جلسات مذاکره رسمی در این مورد در شورایامنیت قرار داریم و از مذاکرات و گفت وگوهای جدی و سازنده ای که با متحدانمان درگروه 1+5 داشته ایم، بسیار خرسند و راضی هستیم. ایران باید این موضوع را درک کند کهما همگی در هدفمان که جلوگیری از دستیابی این کشور به تسلیحات اتمی است، با یکدیگرمتحدیم. ما همگی توافق کرده ایم که هرچه سریع تر قطعنامه دوم علیه رژیم ایران را بهتصویب برسانیم تا بدین وسیله به ایران هشدار دهیم که در سطح جهان منزوی شده و بایدبا ما مذاکره کند. رهبران جهان از کشورهای مختلفی مانند هند، مصر و برزیل نیز درآژانس بین المللی انرژی اتمی از این اقدام ما پشتیبانی کرده اند. دولت ایران درارتباط با مسائل اتمی به طور عمیقیخود را در انزوا می بیند.

ایران علاوه برتلاش برای دستیابی به تسلیحات اتمی، در افشاندن بذر خشونت و بی ثباتی در سرتاسرمنطقه، خصوصاً در دموکراسی های آسیب پذیر لبنان و عراق کشوشا بوده است. در همان حالکه تهران سیاست های دیرین خشونت طلبانه خود را مبنی بر مخالفت با روند صلح بیناسراییل و فلسطینیان تشدید کرده، اوضاع حقوق بشر در داخل کشور نیز به شدت رو بهوخامت گذاشته است.

برای مقابله با این چالش ها ما از یک استراتژی جامعاستفاده می کنیم که بر رهبری دیپلماتیک ایالات متحده آمریکا و یک ائتلاف نیرومندچند جانبه متکی است. ما در اولین قدم و پیش از هر اقدامی این نکته را برای رژیمایران روشن کردیم که ادامه سیاست های تحریک آمیز و بی ثبات کننده احمدی نژاد، هزینههای سنگینی مانند فشارها و محدودیت های مالی، انزوای سیاسی، خدشه دار شدن وجهه واعتبار ایران در بلند مدت و وارد آمدن خسارات سنگین به منافع اساسی ملی ایران در بردارد. در گام بعدی که به همان اندازه دارای اهمیت است، ما تلاش کرده ایم تا زمینههای تغییر رفتار رژیم ایران را فراهم نماییم و این رژیم را قانع کنیم که مسیر جالبتری مبتنی بر همکاری با جامعه جهانی در دسترس آن قرار دارد.

با این که چالشبه وجود آمده بسیار بزرگ است و ما راه درازی در پیش رو داریم، من معتقدم که ادامهاین سیاست راهبردی و هماهنگ دیپلماتیک بهترین گزینه ای است که در برابر ما قراردارد.

تا همین چند ماه پیش به نظر می رسید که ایران بر اسب مراد سوار است وبدون برخورد با مانع به تلاش آشکار خود را برای دستیابی به تسلیحات اتمی ادامه میدهد. ایران هزینه اقدامات تحریک آمیز و غیرمسئولانه حزب الله را که منجر به جنگ بااسراییل شد تامین کرده بود. ایالات متحده آمریکا در آخرین ماه های سال 2006، بهاقدامات مهمی در جهت مقابله با جاه طلبی های منطقه ای ایران و منزوی نمودن تهران درزمینه برنامه های اتمی دست زد. ما از طریق همکاری و هماهنگی با متحدانمان در جامعهجهانی، اقدامات دیپلماتیک موثری را برای متوقف نمودن تلاش های ایران انجام دادهایم. این سیاست راهبردی ما ما باعث بروز تفرقه و دودستگی در بین مقامات و رهبرانایران در مورد ادامه سیاست های مقابله جویانه خود، یا آغاز مذاکره با جامعه جهانیشده است. اجازه دهید من در باره این که چگونه برای منزوی ساختن ایران و مهار کردنبلندپروازی های آن فشار وارد کرده ایم توضیح بدهم.

ما با تلاش های خود درسازمان ملل، موجب پرتو افکندن بر برنامه های اتمی ایران شده ایم. در دسامبر سال 2006، شورای امنیت سازمان ملل به اتفاق آراء قطعنامه 1737 را برای تحمیل تحریم هایفصل هفتم منشور سازمان ملل متحد با هدف قرار دادن برنامه های اتمی و موشک هایبالستیک ایران، تصویب نمود. این قطعنامه پس از دو سال سیاست مدارا در برابر ایراناز سوی کشورهای ایالات متحده، روسیه، چین و متحدان اروپایی ما، گام بسیار بزرگ ومهمی به شمار می رفت و نقطه عطفی در عزم جامعه بین المللی برای اعمال فشار بر رژیمایران به منظور وادار ساختن آن به انجام تعهدات بین المللی خود بود.

ماهمچنین خارج از شورای امنیت سازمان ملل، همکاری هایی را با دولت های بزرگ جهان بهمنظور قطع همکاری های تجاری آنها با سازمان ها و شرکت های ایرانی و اشخاصی که درزمینه برنامه های اتمی و حمایت از تروریسم فعالیت می کنند، آغاز نمودیم. وزارتخزانه داری آمریکا نیز با استفاده از اختیارات خود تحت قانون موارد ضطراری اقتصادیا بین المللی (IEEPA) ، بانک سپه ایران را به دلیل همکاری های این بانک با سازمانهای ایرانی فعال در زمینه برنامه های موشکی این کشور تحریم نمود. وزارت خزانه داریآمریکا همچنین بانک دولتی صادرات را به دلیل حمایت این بانک از تروریسم، از دستیابیبه نظام مالی ایالات متحده آمریکا محروم ساخت. بانک های سراسر جهان نیز متوجهمخاطرات جدی همکاری و انجام معاملات تجاری با ایران شده اند و برخی از این بانک هامحدود ساختن حجم همکاری های خود را با ایران اغاز کرده اند.

ما همچنیناقداماتی برای مقابله با جاه طلبی های منطقه ای ایران انجام داده ایم. ایران حمایتهای مرگبارش را از برخی از گروه های مبارزه جوی دستچین شده شیعه در عراق که نیروهایآمریکایی و انگلیسی و نیز مردم بی گناه عراق را برای به قتل رساندن آنها هدف قرارمی دهند، همچنان دنبال می کند. ما علناً به تهران اعلام نموده ایم که این گونهاقدامات غیر قابل قبول است. همانگونه که پرزیدنت بوش در ماه ژانویه اعلام نمود،نیروهای آمریکایی مستقر در عراق، با تمامی گروه ها و افرادی که مواد منفجره و اسلحهدر اختیار گروه های شبه نظامی عراقی قرار می دهند، فارغ از ملیت آن ها، برخوردخواهند کرد. این اقدامات در هماهنگی با مصوبه های شورای امنیت سازمان ملل و دولتعراق که به نیروهای ائتلاف مستقر در عراق اجازه داده اند تا هرگونه اقدام مقتضیبرای برقراری ثبات و امنیت انجام دهند، صورت می گیرد. ما به صورتی قاطع و مسلموظیفه داریم تا از سربازاانمان در قبال این گونه حملات حمایت و پشتیبانی به عملآوریم .

ما همچنین با کشورهای فرانسه، عربستان سعودی، مصر، اردن و برخی دیگراز کشورها، برای حمایت قاطع و جدی خود از دولت سینیوره، نخست وزیر لبنان، که بهصورتی دموکراتیک انتخاب شده است در حال همکاری هستیم تا تحریم تسلیحاتی تصویب شدهدر قطعنامه 1701 شورای امنیت برای ممانعت از مسلح شدن مجدد حزب الله توسط ایران وسوریه به مورد اجرا بگذاریم. ما با استقرار دو گروه ناو هواپیما بر در خلیج [فارس] به دوستان و متحدانمان در کشورهای عربی اطمینان خاطر داده ایم که این منطقه برای مادارای اهمیتی حیاتی است. در سطح منطقه ای نیز کاندالیزا رایس، وزیر خارجه آمریکا درپاییز گذشته مذاکراتی را با کشورهای عضو شورای همکار خلیج [فارس] GCC و هم چنین مصرو اردن در زمینه نگرانی های مشترک از بابت تهدیدات ایران آغاز کرد که همچنان ادامهدارد.

این اقدامات در کنار برنامه های بلندمدت ما برای توسعه و برقراری صلحو ثبات در منطقه و فراهم آوردن اطمینان خاطر برای متحدانمان ازجمله اسراییل،نمایانگر پیشرفت های طبیعی کوشش های ما در نشان دادن عزم راسخ خود برای مقابله بابی اعتنایی های ایران به قوانین بین المللی و جاه طلبی این رژیم برای تسلط بر منطقهصورت می گیرد. همه فعالیت ها و تلاش های ما تا کنون نتیجه بخش بوده است. ایراناکنون در وضعیتی نامتعادل به سر می برد، انزوای این کشور افزایش و نظارت بین المللینسبت به اقدامات آن شدید تر شده است.

سیاست ایالات متحده آمریکا در واردآوردن فشارهای چند گانه علیه رژیم ایران، خط مشی درستی است که باید آن را ادامهدهیم. علیرغم سخنان پرسر و صدای احمدی نژاد، رژیم ایران در برابر فشارهای اقتصادی وسیاسی آسیب پذیر است. بدیهی است که فشارهای هماهنگ بین المللی می تواند در کاستن ازاحساس تفوق و استیلای رژیم ایران موثر باشد، رهبران بی پروای این کشور را پریشانخاطر کند و در همان حال هزینه های این رفتارغیر مسؤلانه را آشکار سازد.

مادرهمان حالی که به طور جدی می کوشیم تا دولت ایران را منزوی کنیم، راه گفت وگویسیاسی را نیز برای آن باز گذشاته ایم. به همین علت خانم رایس قبول کرده کها در کنارهمتایان خود در گروه 1+5، در "هر زمان و هر مکانی" به مذاکره مستقیم با ایران درمورد برنامه های اتمی این کشور و سایر مشکلات و مسایل موجود بپیوندد. لازمه انجاماین امر تنها متوقف شدن غنی سازی و سایر فعالیت های مربوط به پردازش مجدد از جانبایران است. این بهترین فرصت برای ایران و ایالات متحده آمریکا است تا به مذاکرهدرباره مسایل و موضوعات مورد اختلاف خود بپردازند. در همین راستا ما موافقت کردهایم تا در این هفته در "کنفرانس همسایگان" که توسط دولت عراق سرپرستی می شود، درکنار کشورهای ایران و سوریه وسایر کشورها شرکت نماییم و درباره راهکارهای پایانبخشیدن به خشونت ها و کشمکش های تفرقه انگیز داخلی در عراق مذاکره کنیم. ماامیدواریم که تمامی کشورهای شرکت کننده در این کنفرانس، از این فرصت برای بهبودروابط خود با دولت عراق و ایجاد صلح و ثبات در منطقه استفاده نمایند و هم چنینامیدواریم که پس از این مذاکرات، ایران نقش سازنده تر و مثبت تری را در عراق بهعهده گیرد.

دیپلماسی بهترین گزینه پیش روی ما برای مقابله با رژیم ایران استو من اعتقاد ندارم که درگیری نظامی با ایران امری مطلوب یا اجتناب ناپذیرمی باشد. اگر ما به ما خط مشی ماهرانه دیپلماتیک خود ادامه دهیم و برای نتیجه بخش شدن اینسیاست ها در میان مدت و بلندمدت شکیبا باشیم، اطمینان دارم که می توانیم از در گیرینظامی اجتناب کنیم وشاهد موفقیت استراتژی خود باشیم. ما قویا امیدواریم که ایرانپیشنهاد مذاکره با ایالات متحدان و متحدان ما را در گروه 1+5، بپذیرد تا بتوانیم بهراه حل صلح آمیزی در ارتباط با جاه طلبی ایران در زمینه سلاح های هسته ای دستیابیم. هر راهکار سیاسی موثری باید همواره راه خروج را برای طرف مقابل، مانند موردایران که خود را در یک کنج دیپلماتیک محصورساخته، باز بگذارد. در همان حالی که مااقدامات موثر و نیرومندانه ای برای مهار کردن ایران در خاورمیانه انجام می دهیم، بهایران پیشنهاد مذاکره با خود را نیز ارایه نموده ایم. هنگامی که شورای امنیت سازمانملل متحد به زودی دومین قطعنامه خود را علیه ایران از تصویب بگذراند، ایالات متحدهآمریکا و متحدانش بار دیگر تمایل خود برای مذاکره با ایران ابراز خواهند داشت. ماامیدواریم که ایران به انزوای خود بیندیشد وتصمیم بگیرد با ما بر گرد میز مذاکرهدیدار کند.

بخشی از سیاست ایالات متحده آمریکا برای ارایه تعیین مسیر جدیدیدر روابط ایران با آمریکا، متوجه تقویت ارتباط و همکاری ما با مردم ایران می باشد. گرچه داشتن روابط رسمی دیپلماتیک با کشور ایران اکنون برای ما امکان پذیر نیست، اماما می توانیم شکاف موجود بین ملت های خود را رفع کنیم. از همین رو ما به موازاتتلاش های دیپلماتیکمان برای متقاعد ساختن تهران به تغییر سیاست خارجی خود، برنامهای را برای توسعه ارتباط بین مردم دو کشور آغاز کرده- ایم. ما در ماه ژانویه تیمکشتی ایالات متحده را برای شرکت در مسابقات کشتی به تهران اعزام نمودیم و زمینه هایسفر صدها ایرانی را نیز به موجب طرح های تبادل آموزشی و فرهنگی به آمریکا فراهمساخته ایم. این کوشش ها با پشتیبانی کنگره آمریکا از درخواست دولت در سال 2006 برایاختصاص یک بودجه تکمیلی به طرز شایانی تقویت شده است. از بین بردن موانعی که طی سیسال گذشته باعث دوری و جدایی مردم دو کشور شده اند، از اولویت های ما در بلندمدت بهشمار می رود.

موفقیت سیاست های ما در برابر ایران و تداوم ائتلاف بین المللیما در قبال این کشور دستاورد کوچکی نیست. این امر در حقیقت نشان دهنده رهبری موفقپرزیدنت بوش و تلاش های پی گیر رایس وزیر خارجه، وزارت خارجه و سایر سازمانهایدولتی ایالات متحده آمریکا است. همان گونه که رییس جمهوری و وزیر خارجه آمریکاتاکید نموده اند – و از نظر من نیز توجه به این موضوع بسیار اهمیت دارد – ما برایمقابله با چالش های ایران خواستار راه حل دیپلماتیک هستیم.

امروز من میلدارم به تفصیل به برخی از اقداماتی که ما در سازمان ملل و یا به صورت دوجانبه برایتشدید فشار بر ایران برای وادار نمودن این کشور به ترک تلاش هایش برای ساختن سلاحهای اتمی انجام داده ایم، اشاره کنم. من همچنین از کوشش مداوممان برای وادار نمودنرژیم ایران به قطع حمایت هایش از تروریسم و افراط گرایی و در همان حال توسعه روابطبا مردم ایران سخن خواهم گفت.


نقش ایران در اشاعۀ سلاح هایاتمی

در حال حاضر بزرگ ترین و جدی ترین تهدید از جانب رژیم ایران پیگیریتوانایی اتمی است. رهبران ایران برخلاف تعهدات بین المللی این کشور، طی مدت 18 سالبه طور مخفیانه برنامه غنی سازی اورانیوم و سایر فعالیت های اتمی را دنبال می کردهاند. ادامه سوءاستفاده از اعتماد جهانی اکنون بخش اصلی مشکل جامعه بین المللی را باایران به تشکیل می دهد.

ایالات متحده آمریکا و سایر اعضای دایم شورای امنیتسازمان ملل، حق ایران در را دراستفاده مسالمت آمیز و غیر نظامی ازانرژی هسته ای صلحآمیز طبق مواد پیمان منع گسترش تسلیحات اتمی (NPT) به رسمیت می شناسند. با این حالاین حق مستلزم مسئولیت ها و تعهداتی، از جمله تعهد قانونی به چشم پوشیدن از دستیابیبه تسلیحات اتمی و انجام کلیه فعالیت های هسته ای تحت بازرسی و نظارت آژانس بینالمللی انرژی اتمی است. همان گونه که محمد البرادعی، مدیر کل آژانس بین المللیانرژی اتمی در گزارش اخیر خود به شورای امنیت سازمان ملل اشاره نموده است، رژیمایران به بی توجهی و زیرپا گذاشتن تعهدات بین المللی خود ادامه می دهد و هیچ گونهشفافیتی در کار خود نشان نداده است. علیرغم درخواست های مکرر طی سه سال گذشته، رژیمایران هنوز بسیاری از مسایل و مشکلات موجود در مورد فعالیت های اتمی خود برای IAEA روشن ننموده است. به همین علت دبیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی می گوید که قادربه تایید این موضوع که برنامه اتمی ایران صرفاً برای مقاصد صلح آمیز دنبال می شودنیست .

مرور دوباره بر گزارش دکتر البرادعی آموزنده و هشداردهنده است. طبقاین گزارش رژیم ایران نه تنها به کرات شرایط تعیین شده توسط آژانس بین المللی انرژیاتمی را انجام نداده، بلکه حتی نزاکت آن را که به بسیاری از پرسش های مستقیم آژانسکه بازتاب نگرانی های جامعه جهانی است پاسخ دهد نداشته است.

رژیم ایران بهپرسش های IAEA در مورد سابقه استفاده خود از سانتریفیوژهای P1/P2 ، تجربیات مربوطبه جدا اسازی پلوتونیوم و آلودگی تجهیزات مراکز اتمی اش به اورانیوم غنی شده، پاسخنداده است. ایران همچنین مانع از دستیابی IAEA به مقامات کشور و مدارک و سوابقفعالیت های انجام شده از جمله یک گزارش پانزده صفحه ای در مورد چگونگی قالب سازیاورانیوم در نیمکره ها که تنها در ساخت بمب های اتمی کاربرد دارد، شدهاست. گذشتهاز این ایران از اجرای اقدامات ایمنی که به اعتقاد IAEA برای جلوگیری از تبدیلکاربری اورانیوم غنی شده در مرکز اتمی نظنز لازم است خود داری کردهاست.

البته رژیم ایران زمان کافی برای پاسخگویی به سوالات عنوان شده درزمینه برنامه های اتمی خود را در اختیار داشته است. از سال 2003 تا کنون شورای حکام IAEA بارها از حکومت ایران خواسته است تا به تعهدات خود مطابق با پیمان منع گسترشپایبند باشد. در بیانیه ای که شورای امنیت سازمان ملل متحد در بیست ونهم مارس سال 2006 از طرف هیأت رئیسه خود منتشر ساخت از ایران خواست تا کلیه فعالیت های غنی سازیو فعالیت های مربوط به پردازش مجدد را در مراکز اتمی خود متوقف سازد و با آژانس بینالمللی انرژی اتمی در بازرسی های جاری آن به طور کامل همکاری داشته باشد. ایران بهتمامی این درخواست ها و همچنین قطعنامه 1696 شورای امنیت که در ژوییه سال 2006تصویب شد، بی توجهی نموده است. به موجب قطعنامه 1696 شورا از ایران خواست که تا 31اوت سال 2006 کلیه فعالیت های غنی سازی خود را متوقف سازد، در غیر این صورت به موجببند 41 از فصل هفتم منشور ملل متحد، تدابیر مقتضی برای اعمال تحریم های اقتصادیعلیه این کشور اتخاذ خواهد نمود.

جامعه بین المللی در مواجهه با عدم پایبندیآشکار رژیم ایران به تعهدات بین المللی خود در زمینه برنامه های اتمی اش، ناچار دردسامبر سال 2006، به اتفاق آراء قطعنامه 1737 را علیه ایران تصویب نمود. اینقطعنامه تحریم هایی را در چهارچوب فصل هفتم منشور سازمان ملل بر علیه ایران مقررداشت و از این کشور خواست تا نسبت به تعلیق کلیه فعالیت های غنی سازی و پردازش مجددخود و هم چنین فعالیت های خود در زمینه آب سنگین اقدام و به طور کامل با IAEA همکاری کند. همچنین به موجب این قطعنامه کشورهای عضو از انتقال تکنولوژی های حساسدر زمینه گسترش سلاح های اتمی به ایران منع شدند و حمایت مالی و تکنولوژیکی ازبرنامه های اتمی و موشک ایران ممنوع گردید و از کشورهای خواسته شد تا اموال ودارایی نهاد های عمده ای را که با برنامه های اتمی و موشکی ایران در ارتباطند مسدودنمایند.

فشارهای مالی

علاوه بر مسدود ساختن اموال و داراییهای سازمان ها و اشخاص مرتبط با برنامه های اتمی و موشکی، قطعنامه 1737 زمینه هایافزایش محدودیت ها و فشارهای مالی بر علیه ایران را نیز در خارج از سازمان مللفراهم نمود. در همین راستا وزارت خزانه داری و وزارت خارجه آمریکا به دولت های دیگرجهان و شرکت های خصوصی تاکید نمودند که انجام معاملات و فعالیت های تجاری با ایرانمتضمن خطرات مالی و حیثیتی برای آن ها می باشد.

بنا به گزارش سازمان همکاریو توسعه اقتصادی OECD، ایران تا پایان سال 2005 بزرگترین استفاده کننده از اعتباراتو ضمانت نامه های رسمی صادراتی بوده و رقم این ضمانت ها به 22.3 میلیارد دلار بالغشده است. ما با مشاهده این که تعدادی از بانک های عمده بین المللی روابط خود را باایران محدود کرده اند، از کشورهای اروپایی و آسیایی خواسته ایم تا این تسهیلات وضمانت نامه های اعتباری خود برای کشور ایران را کاهش دهند. دولت های جهان نباید درمخاطراتی که شرکت های خصوصی در ایران با آن روبرو می باشند، شریک باشند. هم اکنونبسیاری از کشورهای جهان در نگرانی های ما درباره اقدامات و فعالیت های ایران سهیماند و شروع به کاهش اعتبارات خود به این کشور نموده اند. برخی از کشورها، سطحاعتبارات خود به ایران را در میزان کنونی ثابت نگاه داشته اند و برخی دیگر ازکشورها نیز اعتبارات درخواستی توسط ایران را به دقت بررسی و موشکافی می نمایند تابدین وسیله از پایبندی اکید آن کشور به مفاد قطعنامه 1737 شورای امنیت اطمینان حاصلنمایند. فرانسه، آلمان و ژاپن سقف اعتبارات و تسهیلات ارایه شده به ایران را کاهشداده اند و سایر کشورها نیز محرمانه متعهد شده اند تا با پیروی از این رویه در درمیان مدت و بلندمدت ، اعتبارات ارایه شده به ایران را در زمینه کالاهای سرمایه ای وتامین مالی طرح های این کشور کاهش دهند.

ما در سال گذشته با همراهی کنگرهآمریکا، قانون اعمال تحریم علیه ایران و لیبی (ILSA) را که اکنون در راستای تلاش هاو اقدامات سیاسی و اقتصادی موثر ما در مقابله با کشور لیبی، تبدیل به قانون تحریمایران (ISA) شده است، تمدید نمودیم. قانون تحریم ایران، در گوشزد ساختن نگرانی هایما از بابت ایران به دولت های دیگر کشورهای جهان و شرکت های خصوصی و انگشت نهادن برمخاطرات و عواقب بالقوه سرمایه گذاری در این کشور نقش ارزشمندی داشته است. در حقیقتما فقدان مداوم سرمایه گذاری در صنایع نفت و گاز ایران را به این قانون نسبت میدهیم.

طی هفته های اخیر نیز ما با تعدادی از کشورها و شرکت های مربوط درباره سرمایه گذاری آنها در بخش نفت و گاز ایران تماس گرفته ایم. ما ضمن تصریحمخالفت با این امربه این کشورها و کمپانی ها یادآوری نموده ایم که چگونه این سرمایهگذاری تلاش های جامعه جهانی را برای حل و فصل بحران اتمی ایران تضعیف میکند و میتواند باعث ایجاد محدودیت های قانونی در آینده برای سرمایه گذاری تحت قوانین ماگردد. اکثر این قراردادها و سرمایه گذاری ها تنها در مرحله مذاکرات ابتدایی باقیمانده اند و هدف تمامی مذاکرات ما نیز جلوگیری از نهایی شدن این قراردادها بودهاست. علاوه بر این ایران اکنون با مشکلاتی جدی در زمینه جذب سرمایه های خارجی دربخش سوخت های هیدروکربور خود روبرو می باشد و تنها معدودی از کمپانی های خارجی حاضربه همکاری با ایران در زمینه توسعه منابع نفتی وگازی این کشور شده اند. دلیل پیدایشاین وضعیت سیاست ها و رفتارهای رژیم ایران است، اما وضع نامطلوب سرمایه گذاری خارجیدر ایران، ناشی از قانون ILSA/ISA نیز بوده است.

ما همچنین در حال استفادهاز سایر قوانین و اختیارات داخلی ایالات متحده آمریکا به منظور مقابله با توسعهبرنامه های اتمی ایران می باشیم. ایالات متحده آمریکا به موجب فرمان اجرایی 13382،چهارده شخص و سازمان ایرانی در ارتباط با برنامه های تولید سلاح های کشتار جمعی وموشکی مشخص کرده است. این اشخاص و سازمان ها حق دسترسی به نظام مالی و بانکی ایالاتمتحده آمریکا را ندارند و کلیه اموال و دارایی های آن ها در بانک های آمریکا مسدودخواهد شد. وزارت خزانه داری ایالات متحده آمریکا نیز به موجب اختیارات خود در زمینهمقابله با گسترش تسلیحات اتمی و کشتار جمعی، بانک های صادرات و سپه ایران را ازدسترسی در سطح بین المللی به نظام بانکی و مالی آمریکا محروم نموده است. ما از سایرکشورهای جهان نیز خواسته ایم تا به دقت فعالیت ها و مبادلات مالی بانک های سپه وصادرات و سایر موسسات مالی ایران را در حوزه قضایی خود تحت نظارت قرار داهند و درصورت اقتضا، اجازه فعالیت این بانک ها و موسسات را لغو نمایند.

این فشارهایمالی هدفمند، موجب عدم دستیابی اشخاص و سازمان های مشکوک ایرانی به منابع مالی موردنیازشان برای پیشبرد برنامه های اتمی ایران شده است و در عین حال این نکته را نیزبرای مقامات ایرانی روشن نموده است که بی توجهی به قوانین و معیارهای بین المللیدارای عواقب اقتصادی ناخوشایندی برای این کشور خواهد بود. استوارت لوی ، معاون وزیرخزانه داری و من با همکاری یکدیگر تلاش خواهیم کرد که با شرکای خارجی مان در زمینهاین گونه فشارهای اقتصادی در ارتباط باشیم، زیرا این فشارهای اقتصادی یکی ازکارآمدترین و موثرترین اهرم های ما به شمار می روند تا بدین وسیله رژیم ایران را بههزینه سرکشی های مداوم آن متوجه سازیم.

اقدامات بعدی در شورای امنیتسازمان ملل متحد

ما همچنین پیش بینی می کنیم که در صورت تایید عدمهمکاری ایران توسط آژانس بین المللی انرژی اتمی ،شورای امنیت در راستای قطعنامه 1737 سازمان ملل و به موجب بند 41 فصل هفتم منشور ملل متحد، تحریم های بیشتری راعلیه ایران در نظر خواهد گرفت.

من هفته گذشته در لندن با همتایانم ازکشورهای چین، فرانسه، آلمان، روسیه و انگلستان درباره اقدامات بعدی شورای امنیتعلیه ایران ملاقات داشتم. این دیدار به دنبال ملاقات کاندالیزا رایس، وزیر خارجهایالات متحده در تاریخ 22 فوریه با خاویر سولانا ، سرپرست سیاست خارجی اتحادیهاروپا؛ لاوروف ، وزیر خارجه روسیه و اشتاین مایر ، وزیر خارجه آلمان دیدار در برلنصورت گرفت. ما گفت وگوها و مذاکرات بسیار سازنده و مثبتی را در مورد تصویب قطعنامهدوم بر علیه ایران انجام داده ایم. علاوه بر این ما مرتباً از تمایل خود برای حل وفصل دیپلماتیک بحران اتمی ایران و مذاکره با این کشور سخن گفته ایم. من نسبت بهنتایج این مذاکرات بسیار خوشبینم و اعتقاد دارم که اعضای شورای امنیت سازمان مللمتحد رژیم ایران را متوجه عواقب اقدامات و رفتارهایش خواهند نمود.

خودداریایران از تعلیق غنی سازی اورانیوم - علیرغم مجموعه مشوق های بسیار سخاوتمندانهپیشنهاد شده به این کشور و هم چنین پیشنهاد ایالات متحده آمریکا برای آغاز مذاکراتمستقیم بین دو کشور، از دست رفتن یک فرصت مغتنم است. همانگونه که خانم رایس پیش ازاین چندین بار بر این موضوع تاکید داشته و من نیز اکنون مجدداً تکرار می کنم،پیشنهاد های ما به ایران همچنان به قوت خود باقی است. وزیر خارجه آمریکا حاضر استبا وزیر خارجه ایران در هر مکان و هر زمانی دیدار و مذاکره نماید و برای این منظورایران تنها کاری که باید بکند این است که بر اساس در خواست شورای امنیت به طور کاملو به گونه ای قابل تحقیق غنی سازی اورانیوم و فعالیت های باز پردازش خود را به حالتعلیق در آورد.


مقابله با اقدامات ایران برای ایجاد بی ثباتی درخارج


به غیر از مسئله اتم ایران، تمایلات برتری جویانه رژیم ایران وسیاست خارجی مقابله جویانه این کشور، موجب بروز تهدیداتی جدی و رو به افزایش برایامنیت منطقه و منافع ایالات متحده آمریکا در منطقه شده است.

من در آغازسخنانم به نگرانی های جدی ما از بابت حمایت های مرگبار ایران از مبارزه جویان عراقیاشاره نمودم و اظهار داشتم که ما قصد داریم تا به صورتی جدی با این گونه اقداماتمخرب در عراق مقابله نماییم. اما این فعالیت های ایران تنها به کشور عراق محدود نمیشود بلکه ما شاهد ارسال سلاح و حمایت آشکار مالی ایران از گروه حزب الله نیز هستیمکه این امر باعث به خطر افتادن روند اصلاحات دموکراتیک در کشور لبنان طی دو سالگذشته شده است. احمدی نژاد تهدید های خود را دایر بر حذف اسراییل از نقشه جهانتکرار نمود و برگزاری کنفرانس انکار هولوکاست در ماه دسامبر که توسط جامعه بینالمللی محکوم شد و نیز ادامه حمایت های مالی و تسلیحاتی ایران از گروه های تروریستیفلسطینی مانند حماس و گروه جهاد اسلامی، نشان دهنده خصومت و ضدیت رژیم ایران با یکیاز متحدان عمده ما در منطقه می باشد.

همان گونه که رایس وزیر امور خارجه نیزطی شهادت اخیر خود [در برابرکنگره] اظهار داشت، ما در حال تشدید تلاش های خود برایایجاد یک کشورمستقل فلسطین می باشیم که به صورتی صلح آمیز در کنار اسراییل زندگیکند. ما همچنین حمایت ها و پشتیبانی های خود را از دولت منتخب و دموکراتیک لبنانگسترش می دهیم و به کوشش های خود در جهت اجرای کامل تمامی مفاد قطعنامه شورای امنیتسازمان ملل در راستای خلع سلاح حزب الله ادامه می دهیم.

در سطحی وسیع تر،نیز ما در حال توسعه و گسترش همکاری های امنیتی خود با متحدان دیرینه مان در منطقهمی باشیم. استقرار دومین ناو گروه هواپیمابر ایالات متحده آمریکا در خلیج فارس نیزدر همین راستا به منظور تاکید ما بر حمایت از متحدانمان در منطقه و هشدار به تهراندر پای بند بودنمان به حفظ منافع خود در منطقه می باشد.


جلوگیری ازحمایت ایران از تروریسم


هیچ بحثی در باره ایران بدون ذکر سابقه اینرژیم در حمایت از تروریسم کامل نخواهد بود.

تهران مدت مدیدی است که به عنوانمهم ترین حامی دولتی تروریسم در جهان مطرح است؛ رژیم ایران مسئولیت کشته شدن دههاتن از آمریکاییان را در دهه های 1980 و 1990 بر عهده دارد. رژیم ایران با ارسالتسلیحات برای حزب الله لبنان، قطعنامه 1701 شورای امنیت سازمان ملل را زیرپاگذارشته است. تهران همچنین با عدم اعمال مجازات های مقرر علیه القاعده، مفادقطعنامه 1267 شورای امنیت و قطعنامه های پیشین را در این راستا نادیده گرفته است وهمچنان از محاکمه رهبران ارشد گروه القاعده که در سال 2003 دستگیر نموده، یا اعلاممحل اقامت آنها، خود داری می کند.

با توجه به این موضوع که ایران مهم ترینمنبع تامین مالی تروریسم در سطح جهان به شمار می رود، وزارت خارجه و وزارت خزانهداری ایالات متحده از سایر کشورهای جهان خواسته اند که زمینه های لازم را برایممانعت از دسترسی مقامات و سازمان های مشکوک ایرانی به نظام مالی بین المللی فراهمآورند. تحریم های اعمال شده علیه بانک صادرات ایران، موجب شده است تا یکی از بزرگترین بانک های دولتی ایران نتواند هیچ گونه فعالیت مالی و تجاری با دلار آمریکاانجام دهد.

وزارت خزانه داری آمریکا همچنین به موجب فرمان اجرایی 13224، دوسازمان را به دلیل ایفای نقش خزانه دار غیررسمی گروه حزب الله از طریق نگاهداریاموال و دارایی های و سرمایه گذاری این اموال و برقراری ارتباط بین این سازمانتروریستی و بانک های بین المللی، تحت تحریم قرار داده است. علاوه بر این ما کارشبکه های حمایت مالی از حزب الله را با شناسایی و توقیف اموال اشخاص و دو سازمانیکه در منطقه "مرزهای سه گانه" در آمریکای جنوبی قرار داشته و با حزب الله در ارتباطبوده اند، مختل نموده ایم.


تقویت جامعه مدنی درایران و برقراریارتباط با مردم این کشور


من پیش از نتیجه گیری از سخنانم، مایلم بهطور خلاصه درباره رفتارهای سرکوبگرانه رژیم ایران با مردم خود سخن بگویم. رژیمایران به تازگی مراسم سالگرد انقلاب سال 1979 را در این کشور جشن گرفت، اما رفتارهای رژیم ایران به هیچ عنوان در راستای خواسته ها و توقعات مردم ایراننیست.

ایران از لحاظ نقض حقوق بشر دارای یکی از بدترین پیشینه ها است. براساس رئوس مطالب گزارش سالانه حقوق بشر که ما امروز منتشر می کنیم، وضعیت حقوقبشر در ایران طی یک سال گذشته رو به وخامت داشته است. رژیم ایران به طور منظم حقوقاساسی مردم خود مانند آزادی بیان و آزادی اجتماعات را نقض می نماید و هدف مقاماتایران از این اقدامات جلوگیری فعالیت گروه های سیاسی مخالف با دولت می باشد. رژیمایران اساتید آزاداندیش و مترقی دانشگاه های کشور را از کار برکنار نموده، روزنامهنگاران را مورد تهدید و ضرب و شتم قرار می دهد و زندانی می کند و مانع از فعالیتسازمان ها و تشکل های دانشجویی می گردد. در همین هفته گذشته رژیم ایران یکراهپیمایی صلح آمیز زنان ایرانی را درست یک روز پیش از روز جهانی زن، با خشونت برهم زد. رژیم ایران با اقداماتی نظیر سرکوب وبلاگ نویس ها، توقیف روزنامه های مستقل،فیلتر کردن تارنماهای اینترنتی و ممانعت از استفاده از آنتن های ماهواره ای، سعی درجلوگیری مردم از دستیابی به اطلاعات دارد. این رفتارها و اقدامات رژیم ایران باعثطرح این سوال می شود که رژیم ایران سعی در پنهان کردن چه چیزی دارد؟ و چرا از مردمخود می ترسد؟

سال هاست که رژیم ایران مانع از برگزاری شفاف و سالم جریانقضایی در کشور شده و به تعقیب و آزار زنان و اقلیت های مذهبی و قومی پرداخته است. تصمیم رژیم ایران در رد صلاحیت صدها تن از نامزدها در انتخابات پانزدهم دسامبر سال 2006 و جلوگیری از شرکت آنان در انتخابات باعث شد که مردم ایران نتوانند مقاماتدولتی را با دیدگاه های متنوع و گوناگون انتخاب نمایند.

مردم ایران شایستگیرفتار بهتری را از جانب رهبران خود دارند. آنها مردمی دارای غرور و تحصیلکرده بایپیشینه غنی تاریخی هستند. ما به منظور مقابله با چنین اجحافاتی مبلغ آزادی هایبیشتر در ایران از طریق تأمین کمک مالی برای طیف متنوعی از برنامه های های جامعهمدنی هستیم.

کوشش های ما برای ارتقاء جامعه مدنی در ایران گسترش یافته است. کنگره آمریکا در بودجه تکمیلی سال مالی 2006، مبلغ 66.1 میلیون دلار را به حمایت ازکوشش های ما در ایران اختصاص داد. 20 میلیون دلار از این رقم به حمایت از جامعهمدنی، حقوق بشر، اصلاحات دموکراتیک و سایر اقدامات در این زمینه ن اختصاص یافته و 5میلیون دلار نیز در اختیار دفتر برنامه های اطلاعات بین المللی (IIP) گذاشته شده تابه مصرف توسعه برنامه های الکترونیکی و ماهواره ای به زبان فارسی درباره جامعهآمریکا، موسسات این کشور، سیاست ها و ارزش های آمریکایی برسد. مبلغ 5 میلیون دلاردیگر نیز به اداره امور آموزشی و فرهنگی (ECA) جهت توسعه طرح های جدید تبادل فرهنگیو آموزشی برای افزایش تفاهم متقابل بین مردم ایران و آمریکا اختصاص داده شده است. کنگره آمریکا مبلغ 36.1 میلیون دلار باقی مانده از بودجه تکمیلی سال مالی 2006 درمورد ایران را مستقیماً به شورای مدیران برنامه های رادیو تلویزیونی(BBG) اختصاصداده تا برای پخش برنامه های تلویزیونی و رادیویی در داخل ایران، مانند سرویستلویزیونی فارسی صدای آمریکا VOA و رادیو فردا، صرف شود.

این حمایت های مالیما را قادر ساخته تا علاوه بر توسعه مساعی خود در بهبود بخشیدن به جریان آزاداطلاعات برای مرم ایران،یک رشته برنامه های آموزشی و فرهنگی و اشاعه دموکراسی راآغاز نماییم. ما همچنین مبلغ 11 میلیون دلار از بودجه اصلی سال مالی 2006 را همراهبا وجوه مخصوص (BBG) به دیپلماسی عمومی و برنامه های مبادله فرهنگی اختصاص دادهایم. این وجوه وارد برنامه هایی شده که ما پیش از این در بودجه های سال های مالی 2004 و 2005 منظور کرده بودیم.

برنامه های ما بر روی تمام کسانی که بهپیشرفت دموکراتیک و صلح آمیز در ایران متعهد باشند، گشوده است.. هدف از این برنامهها حمایت از بخش های مختلف جامعه ایران از طریق توسعه مبانی حقوق بشر و آزادی هایمذهبی ،ایجاد جامعه مدنی، اصلاح ساختار قضایی کشور، پاسخگو بودن مسئولان، برقراریحکومت قانون، فراهم آوردن امکان دسترسی آزاد به اطلاعات تحریف نشده و ارتقاء تفاهمعمیق تری نسبت به فرهنگ، ارزش ها و عقاید خودمان می باشد.

البته با توجه بهفضای بسته سیاسی در ایران، ما دشواری پیشرفت در جهت هدف های خود را پیش بینی میکردیم. به این دلیل همه احتیاط های لازم ایمنی را به کار برده ایم تا همکارانمانبتوانند به نحو احسن وظایف و مسئولیت هایشان را در محل انجام دهند. طرح های ما درحال پیشرفت می باشند و بسیاری از مردان و زنان شجاع، در حال یاری رساندن برای توسعهحقوق اولیه مدنی و ضرورت گفت وشنود سیاسی می باشند. ما امیدواریم که یک فضایبازسیاسی جریان گفت و شنود را به جای سرکوب کردن آن تشویق خواهد کرد و در نهایتباعث تغییر رفتار دولت ایران خواهد گردید.

مقامات وزارت خارجه آمریکا همچنیندر حال اطلاع رسانی به مردم ایران در مورد سیاست های ما هستند. وزیر خارجه آمریکا ومن در مصاحبه هایی با رسانه های فارسی زبان شرکت کرده و در این مصاحبه ها بر حمایتخود از تلاش های مردم ایران برای ارتقاء برقراری حقوق بشر و آزادی های مدنی وهمچنین استقراریک دولت دموکراتیک تر و بازتر تاکید نموده ایم.

بودجه هایاختصاص داده شده به برنامه های ما در رابطه با ایران موجب شده است تا ایالات متحدهآمریکا طرح های مبادله آموزشی و فرهنگی خود با ایران را که پس از انقلاب سال 1979در این کشور متوقف مانده بود، مجدداً از سر بگیرد. در اواخر سال 2006، یک دسته ازپزشکان ایرانی، اولین گروه از ایرانیانی بودند که با اجرای طرح های تبادل آموزشی وفرهنگی وارد ایالات متحده آمریکا شدند. این گروه پزشکی که به صورتی ً غیرسیاسی ازایالات متحده آمریکا بازدید می نمود با متخصصان پزشکی امریکایی از مرکز کنترلبیماری ها، دانشکده پزشکی دانشگاه هاروارد و سایر موسسات پزشکی معتبر آمریکا بازدیدکرد. ما برنامه های متعددی نیز برای مبادله ورزشکاران، دانشگاهیان و سایر متخصصاندر سال 2007 تدارک دیده ایم که هدف از این برنامه ها ایجاد آشنایی و درک متقابل بینمردم ایران و آمریکا است. در ماه ژانویه گذشته، تیم کشتی ایالات متحده آمریکا بهدرخواست ما برای شرکت در مسابقات کشتی به شهر بندرعباس در ایران سفر نمود. در اینشهر استقبال بسیار گرمی از اعضای تیم ما به عمل آمد و آنها در جریان مسابقات موردتشویق تماشاچیان قرار گرفتند. ما از تیم ملی کشتی ایران برای سفر به ایالات متحدهآمریکا دعوت نموده ایم و مطمئنیم که مردم آمریکا نیز هنگام سفر اعضای تیم کشتیایران، استقبال گرمی از آن ها به عمل خواهند آورد. ما امیدواریم که این طرح هایمبادله بین ایرانیان و آمریکاییان موجب آشنایی بیشتر و درک روشن تر مردم ایران نسبتبه جامعه آمریکا و فرهنگ و ارزش های دموکراتیک گردد.

رییس جمهوری آمریکا درسال مالی 2008 100 میلیون دلار بودجه برای ایران پیشبرد طرح های ما در رابطه باایران، مشتمل بر 20 میلیون دلار برای صدای آمریکا VOA به زبان فارسی، 8.1 میلیوندلار برای رادیو فردا، 5.5 میلیون دلار برای امور کنسولی و 75 میلیون دلار جهتحمایت مالی از برنامه پشتیبانی از جامعه مدنی و حقوق بشر در خواست کرده است. ما ازحمایت های کمیته [روابط خارجی کنگره] از کوشش هایمان در این زمینه ها که یکی از بخشهای اساسی استراتژی ما را در قبال ایران تشکیل می دهد قدردانی میکنیم.

ایالات متحده آمریکا از مردم ایران در تلاش هایشان برای توسعهدموکراسی، آزادی و برقراری حقوق اولیه برای تمامی شهروندان پشتیبانی می کند. مامعتقدیم که مردم ایران به روشنی تمایل خود را به زندگی در جامعه ای مدرن، بردبار کهبا همسایگان خود در صلح و دوستی زندگی کند و به تعهدات و مسئولیت های بین المللیخود پایبند باشد، ابراز داشته اند.. ما اطمینان داریم که در صورت برگزاری یکانتخابات آزاد و سالم در ایران، مردم این کشور رهبرانی را انتخاب خواهند کرد که بهجای حمایت از افراط گرایی در خارج برای آبادانی در داخل سرمایه گذاری می کنند؛دولتی را بر خواهند گزید که به جای تلاش برای دستیابی به تسلیحات اتمی، گفت و شنودو رفتار مسؤلانه بین المللی را انتخاب می کند،؛ دولتی که با تشویق نظام سیاسی درجهت احترام به تمامی مذاهب به همه شهروندان قدرت می بخشد و موجب بازگشت مجدد ایرانبه جایگاه تاریخی خود در جامعه جهانی خواهد شد.




نتیجهگیری

ایالات متحده آمریکا به راه حل دیپلماتیک در برابر چالش های بهوجود آمده از جانب ایران پای بند است. این کار به صبر و پایدارینیازدارد.

ما از هیچ کوششی برای بهبود روابط بین ایران و آمریکا دریغ نمیکنیم. اما این امر بدون تغییر در سیاست های رژیم ایران امکان پذیر نیست. رایس، وزیرخارجه، در ژوئن سال 2006 با اعلام این که در صورت تعلیق غنی سازی به صورتی قابلتحقیق از طرف IAEA ، حاضر است در کنار همتایان خویش از روسیه، چین و متحدان اروپاییما در مذاکرات مستقیم شرکت کند، یک فرصت فوق العاده در اختیار ایران گذاشت. اینپیشنهاد هنوز هم به قوت خود باقی است و ما به تلاش خود ادامه خواهیم داد تا ایننکته را برای رژیم ایران روشن کنیم که بهترین راه برای تضمین امنیت آن عمل کردن بهتعهدات بین المللی خود در رابطه با برنامه اتمی است، نه نادیده گرفتن اینتعهدات.

ایالات متحده برحمایت های بین المللی بیشتر از افغانستاناصرار دارد

سفیر ساندرز به شورای امنیت سازمان ملل گفت کهسال 2007 "نقطه عطفی" برای کشور افغانستان می باشد


نویسنده: جودی آیتا
عضو هیئت تحریریهیو. اِس. اینفو

سازمان ملل – ایالات متحده با تأکید بر روی این موضوع که سال 2007 نقطه عطفی برای کشور افغانستان خواهد بود، جامعه جهانی را به افزایش تلاش هایشبرای کمک به ثبات این کشور فرا خواند.

جکی ساندرز، سفیر ایالات متحده در 20مارس در توضیحاتی به شورای امنیت سازمان ملل گفت حتی با عملیات نظامی قوی و مصمم برعلیه طالبان و حامیانش، افغانستان هنوز "با دشمن بیرحمی دسته و پنجه نرم می کند… کهتنها با نیروی ارتشی مغلوب نخواهد شد."

ساندرز گفت: "همانطور که جامعهجهانی تلاش هایش را برای کمک به دولت افغانستان افزایش می دهد، اجرای یک استراتژیاقتصادی، سیاسی، و امنیتی جامع امری ضروری می باشد.

ساندرز، نماینده متناوبایالات متحده در سازمان ملل در امور سیاسی ویژه، گفت: "لازم است شورای امنیت وجامعه جهانی به فعالیت خود در جهت ایجاد افغانستانی امن، باثبات و موفق تر بر اساسحکومت قانون و حقوق بشر ادامه دهند، بطوریکه این کشور در هیچ زمان دیگری طعمهتروریست ها و افراطیون قرار نگیرد."

سفیر گفت، سازمان ملل باید به ترویجهمکاری بین المللی مداوم در افغانستان از طریق یک شراکت مساعی و هیئت بازبینی مشترککه به دولت و جامعه جهانی کمک می کند تا معاهده پنج ساله افغانستان را به اجرادرآورد و از طریق درخواست کمک از اعضای اصلی جامعه جهانی در راستای حمایت از اینکشور، ادامه دهد.

فرستاده ویژه شورای امنیت سازمان ملل از آلمان، تامکوئنیگز، افغانستان را به عنوان "محل امید و چالش" توصیف کرده است. وی خطاب به شورااظهار داشت، "تهدیدها بر علیه صلح هنوز از بین نرفته است، اما واکنش ها از جانبدولت، کشورهای یاری رسان و خود مردم افغانستان دلگرم کننده می باشد."

کارکرد و هدفمند بودن استراتژی توسعه ملی کشور حیاتی می باشد. اما، کوئنیگز گفت،همکاری های بین المللی از طریق افزایش کارکنان و منابع در کابل، پایتخت افغانستان ودیگر ایالات "باید بهبود یابند".

فرستاده سازمان ملل عنوان کرد، آژانس هایدولتی افغانی نیز باید مسئولیت خویش را جدی تر دنبال کنند. "ادامه انفعال تعدادزیادی از آژانس های دولتی –با انتظار در زمینه که جامعه بین المللی به نجات آنهاخواهد آمد و اهداف متعدد را به نتیجه می رساند -- تنها باعث تَأخیر در پیشرفت و ازبین بردن پایه و اساس برخی از کارها می شود.

کوئنیگز گفت با گرم شدن هوا،خشونت ها در افغانستان تشدید می شود. اگرچه توانایی طالبان به منظور دستیابی و حفظعملیات نظامی "در بسیاری از نواحی به چالش کشیده شده است" و "بقایای مدل حکومتیطالبان به طور وسیعی منفور می باشد."

وی بیان داشت که با افزایش عملیاتنظامی، محافظت از جان شهروندان "یک نگرانی عمده" می باشد. کوئنیگز گفت، علیرغمموفقیت نیروهای امنیتی افغانی در شناسایی و خلع سلاح شبکه های حملات انتحاری، میزانحملات انتحاری به صورت غیر منتظره ای بالا می باشد.

آنتونیو ماریا کوستا،مدیر اجرایی دفتر جرائم و مواد مخدر سازمان ملل گزارش داد که اگرچه بررسی چیدنخشخاش تریاک یک رکورد در برداشت محصول در سال 2007 را پیش بینی می کند، اما یکبررسی در مورد اوضاع "نشان دهنده یک پدیده جدید و احتمالاً دلگرم کننده می باشد: تمایلات کشت مختلف بین مرکز شمال کشور و جنوب کشور."

کوستا اظهار داشت، درنقاط مرکزی شمال کشور که امنیت و توسعه به آرامی نگه داشته شده است، کشاورزان بهکشت مواد مخدر پشت کرده اند. یک تشکیلات سازمان یافته ریشه کنی و رسیدگی، "در حالپیاده سازی یک کمربند عاری از تریاک در طول میانی کشور از مرز پاکستان در جنوب شرقیتا مرز ترکمنستان در شمال غربی می باشد."

کوستا گفت، وی انتظار دارد کهتعداد ایالات عاری از تریاک از شش ایالت در سال 2006 به حدود 12 ایالت در سال 2007افزایش یافته و در نتیجه یک سوم کشور را به زراعت عاری از تریاک تبدیل نماید.

وی گفت، با این وجود در جنوب، "دور تسلسل تأمین مالی تروریست ها و حمایتتروریست ها از کنترل مواد مخدر با افزایش کشت خشخاش در 5 ایالت از هر زمان دیگریقوی تر شده است. بنابراین جنگیدن با هر دو مورد به طور همزمان و با یک سلاح ضروریمی باشد."

کوستا گفت که جامعه جهانی، به خصوص همسایگان افغانستان، باید ازطریق مدیریت اصلاح یافته مرزها و کمک های فزونی یافته در زمینه امنیت و اصلاحاتقضایی به کمک این کشور بشتابند.

ایالات متحده، با اختصاص بیش از 14.2 بیلیوندلار برای بازسازی و کمک ها امنیتی از سال 2001 تا حال اعطا کننده پیشرو بهافغانستان می باشد. اخیراً پرزیدنت بوش مبلغ 11.8 بیلیون دلار دیگر برای ماه هایباقی مانده از سال 2007 و سال مالی 2008 که یک افزایش عمده در منابع می باشد، را ازکنگره در خواست نموده است. کمک های مالی ایالات متحده در صورت تأیید به امورامنیتی، زیرساخت ها، نظارت، مبارزه بر علیه مواد مخدر و پروژه های توسعه روستایاختصاص خواهد یافت.

ایالات متحده همچنین تعداد سربازان نیروی امنیت بینالمللی را به میزان 3،400 نفر با همکاری سربازان اضافه شده از طرف انگلستان،لهستان، بلغارستان و مجارستان افزایش داده است.

رایس می گوید ایالات متحده به مردم فلسطین کمک و با محمودعباس همکاری می کند

ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا در ایننکته که دولت جدید فلسطین اصول ارائه شده توسط طرف های چهارگانه را نپذیرفته است باهم اتفاق نظر دارند.


نویسنده: استیون کافمن
عضو هیئتتحریریه یو. اس. اینفو

واشنگتن – رایس می گوید علیرغم این واقعیت که دولتجدید اتحاد ملی فلسطین به رهبری حماس به خشونت پشت پا نزده و با وجود درخواست اعضایجامعه بین المللی تمایلی به شناسایی حق حیات برای اسراییل نشان نمی دهد، ایالاتمتحده به کمک های بشردوستانه خود به مردم فلسطین ادامه خواهد داد و با پرزیدنتمحمود عباس همکاری خواهد کرد.

رایس در نوزدهم مارس طی سخنانی در جمع رهبراناتحادیه اروپا و از جمله خاویر سولانا ، سرپرست سیاست خارجی اتحادیه، اظهار داشت کهشرایط ارائه شده به وسیله سازمان ملل متحد، روسیه، اتحادیه اروپا و ایالات متحدهآمریکا که از آنها جمعا به نام طرفهای چهارگانه یاد می شود، دارای "اهمیتی اساسی درراه حل مبتنی بر ایجاد دو کشور مستقل فلسطین و اسراییل است" و زیربنای خط مشیرهبران فلسطین را پس از توافق اسلو در سال 1993 تشکیل می داده است.

رایس باتوصیف اصول ارائه شده توسط طرف های چهار گانه به عنوان "اصول بنیانی صلح" اظهارداشت: "وقتی یک طرف حق حیات طرف دیگر را به رسمیت نمی شناسد و از خشونت دست بر نمیدارد شما نمی توانید به یک موافقت نامه صلح و یا به روند صلح دسترسی پیدا کنید. "

وزیر خارجه آمریکا گفت که این کشور به کمک هایش به مردم فلسطین ادامهخواهد داد و افزود که کمک های بشردوستانه آمریکا به مردم فلسطین از طریق سازمان مللمتحد و سازمان های غیردولتی، طی سال گذشته افزایش یافته است.

به گفته رایس،دولت آمریکا همکاری خود را با محمود عباس ادامه خواهد داد. وی گفت که قصد دارد درهفته 26 مارس به خاورمیانه سفر کند و با عباس و همچنین رهبران اسراییل و مصر دیدارو گفت وگو نماید.

سولانا نیز اظهار داشت که اتحادیه اروپا "هیچگاه حمایتش رااز مردم فلسطین را قطع نخواهد کرد." با این حال وی اذعان کرد که دولت جدید فلسطین "به اصولی که ما بارها رعایت آنها را از جانب این دولت خواسته ایم ، به طور کاملپایبند نیست."

سولانا گفت که او انتظار داشته که دولت جدید فلسطین به رهبریاسماعیل هنیه، نخست وزیر، در نهایت به طور کامل خواست های طرف های چهار گانه رارعایت کند "و در آن هنگام است که "ما بااین دولت روابط کاملا عادی خواهیم داشت" بهگفته وی این امر به پیشرفت کوشش های صلح "با آهنگی سریعتر کمک خواهد کرد."

رایس نسبت به اصرار هنیه بر "حق مقاومت" در سخنان آغازینش درتشیریح سیاستدولت خود ابراز نگرانی کرد.

رایس گفت: "من به قصد ندارم در مورد معنا ومفهوم "حق مقاومت" اظهار نظر کنم، اما باید این نکته را خاطر نشان سازم که وقتیصحبت از مقاومت در تمام اشکال آن می شود من بوی خوشی از آن استشمام نمی کنم. بههمین علت از دولت فلسطین و نخست وزیر آن می پرسم که آیا منظور شما حق مقاومت باتوسلبه اقدامات خشونت آمیز است؟ و بگذارید پاسخ آنها رادریافت کنیم."

شان مککورمک ، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا نیز گفت "منظور رایس این است دولت فلسطین بایدقصد دقیق خود را واضح تر بیان نماید و تنها به عبارات توجه بر انگیز و مبهم اکتفانکند."

مک کورمک گفت که محمود عباس و دیگران با اصول مطرح شده توسط طرف هایچهار گانه دایر بر لزوم نفی خشونت و به رسمیت شناختن حق حیات برای اسراییل موافقتکرده اند.

مک کورمک افزود: "در حقیقت این اصول برای سال های متمادی سیاست وخطی مشی اصلی دولت فلسطین را تشکیل می داده است. در واقع بعد از روی کار آمدن حماسدر سال 2006 بود که ما شاهد پشت پازدن به این اصول شدیم. از همین رو ما تنها در پیقانع کردن فلسطینی ها به بازگشت به موضع خود در 10 سال گذشته هستیم."

مککورمک از حماس و دولت اتحاد ملی فلسطین خواست تا با انتشار یک "بیانیه صریح" تعهد وپایبندی خود به اصول مطرح شده توسط طرف های چهار اعلام دارد. او سخنان هنیه را "نگران کننده" خواند.

مک کورمک گفت: "به نظر من فرض همه دراینجا مبتنی براین است که سخنان هنیه نوعی کلمه رمزبرای استفاده از خشونت و ترور است. من هیچنشانه ای دایر بر این که حماس یا دولت اتحاد ملی آن خواسته باشد موضوع را به گونهدیگری تشریح کند ندیده ام."

مک کورمک پیش از این گفته بود که هرچند گروهحماس هم چنان در لیست وزارت خارجه آمریکا از سازمان های تروریستی خارجی باقی است،مقامات آمریکایی ممکن است با اعضای دولت فلسطین که عضو گروه حماس نباشند، دیدارکنند.

مک کورمک اظهار داشت: "موضع مااین است که به صرف حضور یک نفر در دولتاتحاد ملی فلسطین، ارتباط خود را با آن قطع نخواهیم کرد. ما به این موضوع به صورتمورد به مورد خواهیم پرداخت."

ایالات متحده آمریکا تماس هایی با سلام فیاد ،وزیر دارایی فلسطین، علیرغم حضور او در کابینه قبلی دولت حماس بر قرار کردهاست.

مک کورمک تاکید کرد که کشورهای دیگر جهان در مورد برقراری ارتباط بااعضای دولت فلسطین دارای سیاست خاص خود خواهند بود. او افزود: "ما امیدواریم کهسیاست بر قراری تماس با دولت فلسطین با اصول بنیانی برای صلح که توسط طرف های چهارگانه مطرح شده منطبق خواهند بود."

ایالات متحده بانک ایرانی را به عنوان تکثیر کننده سلاحهای هسته ای معرفی کرد

مقام رسمی ایالات متحده اظهار داشت، این بانکاز سیستم مالی جهانی جهت حمایت از برنامه های غیرقانونی استفاده می کرد



آندریا زوانیکی
عضو هیات تحریریهيو.اِس.اينفو

واشنگتن - وزارت خزانه داری ایالات متحده یکی از بانک هایدولتی ایران را یکی از حامیان تکثیر سلاح های کشتار جمعی هسته ای معرفی کرد و ازدیگر کشورها خواست تا اقدامات مشابهی جهت متوقف کردن برنامه های غیرقانونی هسته ایو موشکی ایران انجام دهند.

این وزارتخانه در اطلاعیه رسمی خود در تاریخ 9ژانویه اعلام کرد که بانک بین المللی سپه برای یک گروه صنعتی دولتی ایرانی خدمات وحمایت های مالی فراهم می کند؛ این شرکت بر برنامه ها و صنعت موشکی کشور ایران نظارتداشته و آن را اداره و هماهنگ می کند. به این ترتیب، هرگونه تبادلات با بانک سپه بهوسیله هر یک از شرکت های ایالات متحده یا اشخاص خصوصی ممنوع شده و همه دارایی هایاین بانک در حوزه قضایی ایالات متحده مسدود می شود.

بنا بر اظهارات استوارتلوی، معاون وزیر خزانه داری، در این اطلاعیه، "بانک سپه محور اصلی مالی شبکهتدارکات موشکی ایران بوده و فعالانه به ایران در جهت به دست آوردن موشک هایی کهقادر به حمل سلاح های کشتار جمعی هستند، یاری رسانده است."

در این اطلاعیهآمده است که این بانک همچنین معامله های بین شرکت های ایرانی و صادر کننده اصلیموشک های بالستیک کره شمالی را صورت می داد؛ این صادر کننده پیش از این از سویوزارت خزانه داری به عنوان یکی از تکثیر کنندگان سلاح های کشتار جمعی شناخته شدهبود.

لوی در یک بیانیه از پیش تنظیم شده گفت که این ارتباط "موجب نگرانیشدید برای ایالات متحده" است.

وی بیان داشت که این اقدام ایالات متحدهجدیدترین اقدام این کشور از مجموعه اقداماتی است که جهت مبارزه با ایران و دیگرکشورهایی که از سیستم مالی بین المللی سوء استفاده می کنند تا از تروریست یا برنامههای هسته ای حمایت مالی به عمل آورند، صورت می گیرد.

برای مثال در ماهسپتامبر 2006، وزارت خزانه داری، بانک صادرات، یکی دیگر از بانک های دولتی ایران رابه عنوان یک تامین کننده مالی تروریسم بین المللی معرفی کرد.

لوی گفت که درماه های اخیر، به دلیل یک "تغییر اساسی" در نگرش بانک های بین المللی بزرگ و دیگرشرکت ها، تاثیر چنین اقدامات رسمی به شدت افزایش یافته است. او گفت که این بانک هاو شرکت ها، داوطلبانه معاملات خود را با موسسات ایرانی کاهش داده و یا به طور کلخاتمه داده اند. با جمع شدن شواهدی دال بر عملیات مالی گمراه کننده کشور ایران بهمنظور پنهان کردن ماهیت اصلی تبادلات مالی خاص، این شرکت ها به ارزیابی دوبارهمعاملات خود با این کشور می پردازند.

لوی گفت که با نسبت دادن این عملیات بهبانک سپه، ایالات متحده همچنین به وظیفه خود طبق قطعنامه تصویب شده در شورای امنیتدر ماه دسامبر 2006 که کشورها را ملزم می کند که هیچ گونه حمایت مالی از برنامه هایغیرقانونی هسته ای و موشکی ایران به عمل نیاورند، عمل می کند.

او گفت، "ماهمچنین از کشورهای دیگر می خواهیم که آنان نیز به این وظیفه جدی عملکنند."

لوی همان روز به خبرنگاران گفت که با این وجود، ایالات متحده انتظارندارد که اقدامات تنبیهی نسبت به تهران افزایش یابد، بلکه خواهان آن است که تغییریدر سیاست مخالفت جویانه ایران حاصل شود.

وی ابراز داشت که بهترین نتیجه ایکه از این تحریم عاید می شود این خواهد بود که ایرانی ها دریابند سیاست های ایشان،آنها را از جامعه بین المللی منزوی کرده و موجب آسیب رساندن به اقتصادشان خواهدشد.

بیانیه در مورد قطعنامه 1747 شورای امنیت سازمان ملل

24 مارس 2007



آنچه در زیر می آید بیانات وزرایامور خارجه چین، فرانسه، آلمان، روسیه، انگلستان و ایالات متحده آمریکا با حمایتنماینده ارشد اتحادیه اروپا می باشد.

تصویب متفق الرای قطعنامه 1747 شورایامنیت بازگو کننده نگرانی های عمیق جامعه جهانی در مورد برنامه هسته ای ایران میباشد. ما نسبت به کوتاهی ایران در پذیرش قطعنامه پیشین شورای امنیت و آژانس بينالمللی انرژی اتمی ابراز تأسف کرده و یک بار دیگر از ایران می خواهیم تا به وظایفبین المللی اش به طور کامل عمل کند.

ما نسبت به پیگیری راه حل ها از طریقمذاکراتی که نگرانی های جامعه جهانی را مورد بررسی قرار دهند، پایبند می باشیم. هدفمذاکرات دستیابی به یک توافقنامه جامع با ایران بر اساس احترام متقابل، می باشد،بطوری که اعتماد جامعه جهانی را منحصراً در ارتباط با صلح آمیز بودن ماهیت برنامههسته ای ایران دوباره برقرار نماید و راه جدیدی در جهت گسترش روابط و توسعه همکاریهای گسترده تر بین ایران و همه کشورهای ما بگشاید.

ما حق ایران به تحقیق،تولید و استفاده صلح آمیزاز انرژی هسته ای برای مقاصد صلح آمیز مطابق با تعهدات اینکشور نسبت به پيمان منع گسترش سلاح هسته ای را محترم می شماریم. با توجه به اینموضوع، هماهنگی های آتی، چگونگی و زمان بندی طی مذاکرات مورد بررسی قرار خواهدگرفت.

به منظور بررسی نگرانی های حل نشده، شفافیت کامل و همکاری ایران باآژانس بين المللی انرژی اتمی (IAEA) لازم و ضروری می باشد. ما بر حمایت کامل از IAEA و کارکنانش تصریح می کنیم.

ما آمادۀ اجرای پیشنهاد "تعلیق در برابرتعلیق" مان می باشیم. این بدان معناست که طی مذاکرات که بر اساس چارچوب زمانیموافقت شده انجام خواهد پذیرفت و به واسطه موافقت دوطرف قابل تمدید نیز می باشد،ایران باید تعلیق لازم الاجرای تأیید شده از طرف IAEA مطابق قطعنامه های 1737 و 1747 شورای امنیت را به اجرا درآورده و متعاقب آن مذاکرات شورای امنیت در موردبرنامه هسته ای ایران به حالت تعلیق در خواهد آمد، به همان صورت اجرای اقدامات موردپذیرش تحت قطعنامه مرتبط شورای امنیت به حالت تعلیق در خواهد آمد.

ماپیشنهادهایی که در ژوئن 2006 به ایران ارائه داديم را دوباره مورد تأیید قرار میدهیم. این پیشنهادات شامل همکاری با ایران در زمینه انرژی هسته ای غیرنظامی، تضمینقانونی لازم الاجرا در مورد تأمین سوخت هسته ای و امنیت سیاسی و همکای اقتصادی وسیعتر می باشد. این پیشنهادات بر روی میز مذاکره قرار دارند.

ما ایران را بهاستفاده از این فرصت و ارتباط با همه ما و یافتن راهی برای حرکت به سمت جلو تشویقمی نماییم. پیشنهادات ما منافع فراگیری برای ایران و منطقه به ارمغان خواهد آورد واین پیشنهادات در حالی که منافع قانونی ایران را مد نظر قرار می دهند وسیله ای برایرسیدگی به نگرانی های جامعه جهانی را نیز فراهم می آورند. در منطقه ای که به واسطهبی ثباتی و خشونت زیاد شناخته شده است، باید راهی پذیرفته شده بیابیم که باعث ایجاداعتماد و ترویج صلح و احترام متقابل باشد. با توجه به این شرایط، ما پیشنهادمذاکرات بیشتر با جمهوری اسلامی ایران را ارائه می نماییم تا ببينیم که آیا راهقابل قبول دو طرف برای باز کردن مذاکرات قابل حصول می باشد.

آخرين اخبار امور خارجه از واشنگتن

16 مارس 2007


اخبار کاخ سفید؛ اخبار وزارتخارجه

گرفته شده از جلسه مطبوعاتی کاخ سفید: عربستان سعودی، عراق،ایران

تونی اسنو(1) سخنگوی کاخ سفید (16 مارس): ابتدا اجازه دهید گزارشی بهشما بدهم دربارهٔ تلفن‌های تعدادی از رهبران خارجی که در ساعات زودتر امروز انجامشده است. رئیس جمهور با پادشاه عربستان، شاه عبدالله گفتگو کرد. آنها تلاشهای انجامشده برای پیشرفت به سوی ایجاد یک کشور فلسطینی و همچنین صلح میان اسرائیل وفلسطینی‌ها را مورد بحث قرار دادند. آنها دربارهٔ ایران و اوضاع در لبنان صحبتکردند؛ و همچنین رئیس جمهور از پادشاه برای شرکت عربستان سعودی در کنفرانس اخیر درعراق تشکر کرد.

رئیس جمهور همچنین با مبارک، رئیس جمهور مصر گفتگو کرد. علاوه بر این او از رئیس جمهور مبارک برای شرکت مصر در کنفرانس عراق تشکر کرد. آنهااوضاع در عراق، اوضاع اسرائیلی – فلسطینی، لبنان و سفر قریب‌الوقوع کاندالیزا رایس،وزیر خارجه به منطقه را مورد بحث قرار دادند.

ما همچنین خوشحال هستیم کهدیروز سنای ایالات متحده به مصوبهٔ S-9 رأی منفی داد؛ این مصوبه‌ای بود که دستفرماندهان جنگی را در ارتباط با عملیات جاری در عراق را می‌بست. همچنین ما به اینواقعیت توجه داریم که اکثریت قاطعی از دو حزب، 82 نفر، موافقت کردند که عدم کاهشبودجه برای نیروهای حاضر در عراق حائز اهمیت بسیار است.

**
سوال: آیادولت بوش اعتقاد دارد که تحریمهای بیشتر سبب پیشرفت مثبت در مورد ایران خواهدشد؟

آقای اسنو: این سؤال خوبی است چرا که من فکر می‌کنم نشان دهندهٔ روشیاست که ما در سیاست خارجی در پیش می‌گیریم. برای همهٔ آنهایی که سعی کرده‌اندمسئلهٔ حمله به ایران را مطرح کنند که حرفی احمقانه است باید بگویم که آنچه که ماواقعاً گفتیم این است که ما از راههای دیپلماتیک برای واداشتن دولت ایران به تغییررفتار استفاده خواهیم کرد. ما یک قطعنامهٔ مربوط به فصل 7 توسط شورای امنیت سازمانملل داشتیم. ایرانی‌ها نتوانستند از آنچه که اتفاق می‌افتاد اطاعت کنند بنابراین مابه شورای امنیت بازگشتیم. اکنون ما با گروه 5 (P5) به توافقی دست یافته‌ایم و اینتوافق به شورای کامل امنیت ارائه می‌شود.

باید کار کرد تا بتوان متحدانیداشت، بویژه آنهایی که در همسایگی هستند و آنهایی که می‌توانند بر دولت مربوطه فشاروارد کنند و یا در آن نفوذ دارند، مانند مورد کرهٔ شمالی، باید تلاش کرد تا ازمحرک‌ها به عنوان راهی برای برگرداندن اشخاص بر سر میز استفاده کرد تا نه تنهاآرمان صلح را به پیش برد، بلکه به طور همزمان بتوان شرایطی را ایجاد کرد تا بتوانآنچه که برای مردم آن کشور مفید است را انجام داد. منظورم این است که ما پیشنهادخیلی خوبی به مردم ایران می‌کنیم، و برای مردم ایران آنچه که می‌خواهیم انجام دهیمآشکار است، اینکه می‌خواهیم از آنها حمایت کنیم و اینکه راهی برای خروج از محدودیتناشی از ادامهٔ فعالیت‌های هسته‌ای وجود دارد.

سوال. با اینحال آیا شما دراین مورد ایالات متحده و متحدانش را صبور توصیف می کنید؟

آقای اسنو: بله،صبور و مصمم.

اطلاعیهٔ سخنگوی وزارت خارجه
16
مارس 2007
انتخاباتسنگال

ایالات متحده به رئیس جمهور عبدالله وید(2) به مناسبت انتخاب دوباره وپیروزی در انتخابات ماه گذشتهٔ سنگال تبریک می‌گوید. ما همچنین مردم سنگال را برایحضور بی‌سابقه‌شان در انتخابات می‌ستاییم. شرکت آنها شاهدی بر تعهد سنگال نسبت بهیک سیستم سالم ِ دموکراتیک است. ایالات متحده از این جهت در کنار مردم سنگال قرارمی گیرد و به حمایت از تلاش‌های آنان برای ساختن یک دموکراسی امن و پررونق ادامهمی‌دهد.

از وزارت خارجه
یادداشت مطبوعاتی
16
مارس 2007


طراحی دوبارهٔ تارنمای کنسولی وزارت خارجه:
TRAVEL.STATE.GOV

وزارت خارجه تارنمای امور کنسولی،travel.state.gov، را دوباره در روز 16 مارس 2007 در ساعت 8:00صبح به وقت شرق آمریکا به راه انداخت. تارنمای دوباره طراحی شده شکل و امکاناتجدیدی دارد که به استفاده کنندگان اجازه می‌دهد تا به سادگی اطلاعات مربوط بهمسافرت بین‌المللی، گذرنامه و روادیدها را بیابند. این تارنما حتی دارای امکاناتبیشتری برای استفاده کنندگان است، دسترسی سریعتر و راحتتر به صفحات پرطرفدار تارنماامکان‌پذیر است و امکان اشتراک در فهرست‌های خدماتی گسترده و RSS (مقالات زنجیره‌ایواقعاً ساده) وجود دارد تا استفاده کنندگان بتوانند در جریان آخرین تغییرات اطلاعاتکنسولی قرار بگیرند. وزارت خارجه از عموم مسافران، هم تجاری و هم افراد دعوت می کندتا پیش از برنامه‌ریزی سفر به خارج از کشور از تارنمای دوباره طراحی شدهٔtravel.state.gov دیدن کنند. ما به فراهم کردن مهم‌ترین ودقیق‌ترین اطلاعات دربارهٔ شرایطی که مردم آمریکا ممکن است با آن روبرو شوند وقوانین و مقرراتی که بر سفر آنها به خارج از کشور حاکم خواهد بود، ادامه خواهیمداد.
تارنمایtravel.state.gov اولین محمل وزارت خارجه برای رساندن اطلاعاتبه‌روز شده به مردم آمریکا دربارهٔ سفر و امنیت آن در کشورهای دیگر است. این تارنمابه مردم دربارهٔ موقیت‌های خطرناک، نیازهای جاری مسافرت و سایر موارد لازم برایسفری امن، آگاهی می‌دهد. بازدیدکنندگان می‌توانند فرم‌های تقاضا وجزوه‌های اطلاعاتیرا بارگذاری (دانلود) کنند، فرم روادید غیر مهاجرتی به چندین زبان را پر کنند،مطالب منتشره را سفارش دهند، برنامه‌های مسافرتی خود را در وزارت خارجه به ثبتبرسانند و کارهای دیگری را از طریق این تارنما انجام دهند.
این تارنما از هنگامشروع به کار اولیهٔ خود در سال 2004 بیش از 250 میلیون بازدید کننده داشته است. برای مشاهدهٔ نمونه‌هایی از اطلاعاتی که در تارنمای ما در دسترس است رجوع کنیدبه:
تقاضای گذرنامه:
http://www.travel.state.gov/passport/passport_1738.html

اطلاعات سفر به کشوری خاص:
http://www.travel.state.gov/travel/cis_pa_tw/cis/cis_1765.htm
تقاضای روادید ورود به آمریکا:
http://www.travel.state.gov/visa/visa_1750.html

برایخواندن این مطلب به زبان انگلیسی رجوع کنید به:
http://www.state.gov/r/pa/prs/ps/2007/mar/81830.htm



اظهارات رئیس جمهورپس از ملاقات با کمیسیون تعیین شده از سوی رئیسجمهور
برای مراقبت از جنگجویان مجروع به وطن بازگشته


رئیس جمهور بوش (16 مارس): من چند هفتهٔ پیش اعلام کردم که سناتور دوول(3) و وزیر شلالا(4) موافقتکرده‌اند تا ریاست کمیسیونی از هموطنانمان را به عهده بگیرند به منظور رسیدگی بهخدمات بهداشتی که سربازان از خدمت برگشته و افراد ارتش دریافت می‌کنند.

منامروز از دیدار با اعضای منتخب کمیسیون ، بسیار خوشحال شدم. در این کمیسیون افرادیهستند که نشان قلب ارغوانی(5) دریافت کرده‌اند، همسر یک سرباز شدیداً زخمی، یک پزشکو افرادی دلرحم حضور دارند که برایشان مهم است که آیا دولت مسئولیت خود را نسبت بهسیستم بهداشتی ما انجام می‌دهد یا خیر؛ وظیفهٔ اطمینان یافتن از اینکه هم در وزارتدفاع و هم در ادارهٔ سرپرستی ِ سربازان سیستم بهداشتی ما به تعهدات خود عمل می‌کند.

من به اعضای این کمیسیون اطمینان دادم که من از کار آنها حمایت خواهم کرد وبه مشکلاتی که آنها بیابند رسیدگی می‌کنم. ما این دین را به آنهایی که یونیفورممی‌پوشند و خانواده‌هایشان داریم تا مطمئن شویم که سربازان ما بهترین امکانات رادریافت می‌کنند و این کاری است که قرار است این کمیسیون انجام دهد. من از شما بهخاطر تمایلتان به خدمت سپاسگزارم. شما خدمت بزرگی به کشور انجام می‌دهید، چرا کهگزارش کمیسیون تضمین می کند که این خدمات به فراسوی مدت زمان ریاست جمهوری من خواهدرفت. به بیان دیگر این کار زمینه را برای این ریاست جمهوری و سایر رؤسای جمهورآماده می کند تا آغاز کنندهٔ استانداردی در این مورد باشد که ما انتظار داریم دولتایالات متحده دنبال کند.

بنابراین برای حضور امروز شما در اینجا متشکرم: ازوقتی که صرف می‌کنید سپاسگزارم.






1. TONY SNOW
2. Abdoulaye Wade
3. Senator Dole
4. Secretary Shalala
5. Purple Heart

آخرين اخبار وزارت امور خارجه از واشنگتن

23 مارس 2007


جلسه مطبوعاتی روزانه وزارت خارجه : پاسخبه ایران

سخنگوی وزارت امور خارجه شان مک کورمک (23 مارس): پیش نویس قطعنامهبر علیه ایران به صورت رسمی جهت اتخاذ تصمیم مناسب بر روی میز قرار گرفت. ما انتظارداریم که این قطعنامه آخر این هفته به رأی گذاشته شود… این قطعنامۀ با قدرت وکارآمدی است که برای وضعیت کنونی ایران که به مقابله با نظم بین المللی ادامه میدهد، مناسب است. این یک خواسته بسیار ساده است: فعالیت های هسته ای خود را رسماً بهتعلیق درآورید تا بتوانید با سایر کشورهای جهان و گروه 5+1 وارد مذاکرهشوید."

اظهارات وزیر رایس در مورد توافقنامه هسته ای بین ایالات متحده وهند، راکتور بوشهر، کره شمالی

سؤال از وزیر رایس (23 مارس): در مورد هندمن شنیده ام که مذاکرات دوجانبه در مورد توافقنامه انرژی هسته ای صلح آمیز با مشکلمواجه شده است. و هندی ها جا زده اند. آیا این حقیقت دارد؟

وزیر رایس: اینیک مذاکره است. و به عقیده من این – ایالات متحده و هند به یک توافقنامه بسیار مهمدست یافتند. این توافقنامه ای است که اجازه مشارکت در فعالیت های صلح آمیز هسته ایرا می دهد و هند را از وضعیت مبهم فعلی که به دلیل فعالیت هایش در زمینه سلاح هایهسته ای قادر به دستیابی به انرژی هسته ای صلح آمیز نمی باشد، در می آورد. و اینتنها راه ممکن انجام این کار است. این تنها راهی است که آنها می توانند این کار رابا همکاری گروه تأمین کننده انرژی هسته ای انجام دهند. این تنها راهی است که آنهامی توانند این کار را با هر کسی که مایل به همکاری در زمینه انرژی هسته ای صلح آمیزباشد، انجام دهند. و من فکر می کنم در نهایت – این منفعت برجسته که خود منجر بهبوجود آمدن این توافقنامه شد بر سایر موارد غلبه خواهد کرد.

معاون وزیرامور خارجه نیک برنز با همتایانش در تماس دائمی بوده است. من فکر می کنم او به زودیتیمش را جهت آغاز مجدد این مذاکرات اعزام خواهد کرد. با توجه به فشاری که از رویدوش هند در جهت تلاش هایش برای توسعه انرژی هسته ای صلح آمیز برداشته می شود، اینقرار داد برای هند بسیار مفید است و همچنین برای ایالات متحده زیرا این کشوری استکه پرونده مثبتی در زمینه مبارزه با تکثیر سلاح های هسته ای دارد و در حال تبدیلشدن به یک قدرت برجسته در سیاست بین الملل می باشد، کشوری است که جهت رشد نیازهایاقتصادی دارد و نیز شدیداً به انرژی هسته ای صلح آمیز محتاج است. این امر با در نظرگرفتن ملاحظات زیست محیطی و بدون اتکای بیش از حد به منابع کربن صورت خواهد گرفت. پس این برای هر دو طرف توافقنامه مثبتی است و من فکر می کنم که در بررسی نهایی مابه توافق خواهیم رسید. البته مذاکرات پیچیده ای در پیش رو داریم – این ها مسائلیهستند که تاریخچه ای طولانی دارند.

* * *

سؤال: نظر شما در موردآنچه بین روس ها و بوشهر اتفاق افتاد، چیست؟

وزیر رایس: خب، روس ها میتوانند از جانب خودشان در مورد بوشهر سخن بگویند. اینکه آیا روس ها با ایران مشکلاقتصادی دارند یا مشکل سیاسی، هر مشکلی که هست، من در مورد آن صحبت نخواهمکرد.

همانطور که می دانید ما هرگز با بوشهر مشکلی نداشته ایم. در حقیقت ماگفته ایم که دستیابی ایران به انرژی هسته ای صلح آمیز و استفاده از سوخت برگشتی ازآن نوعی که در بوشهر تولید می شود برای ایرانیان راه خلاصی از این وضعیت است زیرااگر آنها قبول می کردند که سوخت شان از یک تهیه کننده خارجی تأمین شود به طوریکهدیگر مشکل چرخه سوخت نداشته باشند، ما مشکلی نداشتیم. بنابراین ما با بوشهر مشکلینداریم. من معتقدم که روس ها در مورد اینکه در شرایط فعلی که ایران مانع دسترسیکامل IAEA می شود و تمایلی به تعلیق بازپروری و غنی سازی ندارد، باید خودشان تصمیمبگیرند. صرفنظر از اینکه این تصمیم گیری شامل بوشهر بشود یا نه ما شخصاً مشکلی بابوشهر نداریم. در حقیقت رییس جمهور در مورد بوشهر در (نامفهوم) مناسبت هایی نظرمثبت شان را اظهار داشته اند.

سؤال: آیا خبر جدیدی از وضعیت کره شمالیدارید؟ منظور من این است که روس ها می گویند که وزارت دارایی (خزانه داری) کارشکنیمی کند. منظورم این است که شما چگونه – می خواهم بگویم که به نظر کمی --

وزیر رایس: خط مشی و تصمیمات لازم در مورد وضعیت این دارایی ها اتخاذ شدهاست. من تا کنون با هیچ همکاری بیش از هانک پالسون در این زمینه همکاری نداشته ام. ما با یکدیگر ساعت ها بر روی این موضوع کار کرده ایم… و اکنون به مشکلات اجراییبرخورده ایم که صادقانه بگویم به صورت غیر منتظره در مورد نحوه کامل کردن انتقالاین وجوهات به کره شمالی، به صورتی که مورد تأیید دولت کره شمالی نیز قرار بگیرد،به وجود آمد، مشکلاتی که مربوط به نگرانی های ما در مورد حساب های خاصی می شود، پساین یک مسئله اجرایی است و وزارت دارایی سعی در رفع آن داشته است و ما نیز سعی درهمکاری با مقامات ماکائو و چین داشته ایم تا بتوانیم این مشکل را حل کنیم و همهشدیداً مشغول فعالیت هستند که این کار به انجام برسد… مسائل بانکی پیچیده هستند واین درحقیقت تلاشی است جهت ساماندهی بخش تکنیکی آن

سؤال: اما آیا این کهکره شمالی می گوید ما قبل از دریافت پول مذاکره نمی کنیم، تحریک کننده نمی باشداین که آنها نمی توانند این مورد را بدون اثبات اینکه پول به آنها می رسد، قبولکنند؟

وزیر رایس: ما در حال پیشرفت کردن در این مورد می باشیم – اینآسانترین ارتباط نمی باشد. این رابطه به مرور زمان بهبود یافته است. بسیار بهتر ازسابق، اما ما این مشکل را حل خواهیم کرد. این مشکل حل شده است. ما آن را به اجرا درخواهیم آورد و به عقیده من آنگاه می توانیم کار را پیش ببریم. فضا واقعاً مناسب میباشد. مشکلی در روابط وجود ندارد.

آخرين اخبار وزارت امور خارجه از واشنگتن

23 مارس 2007


جلسه مطبوعاتی روزانه وزارت خارجه : پاسخبه ایران

سخنگوی وزارت امور خارجه شان مک کورمک (23 مارس): پیش نویس قطعنامهبر علیه ایران به صورت رسمی جهت اتخاذ تصمیم مناسب بر روی میز قرار گرفت. ما انتظارداریم که این قطعنامه آخر این هفته به رأی گذاشته شود… این قطعنامۀ با قدرت وکارآمدی است که برای وضعیت کنونی ایران که به مقابله با نظم بین المللی ادامه میدهد، مناسب است. این یک خواسته بسیار ساده است: فعالیت های هسته ای خود را رسماً بهتعلیق درآورید تا بتوانید با سایر کشورهای جهان و گروه 5+1 وارد مذاکرهشوید."

اظهارات وزیر رایس در مورد توافقنامه هسته ای بین ایالات متحده وهند، راکتور بوشهر، کره شمالی

سؤال از وزیر رایس (23 مارس): در مورد هندمن شنیده ام که مذاکرات دوجانبه در مورد توافقنامه انرژی هسته ای صلح آمیز با مشکلمواجه شده است. و هندی ها جا زده اند. آیا این حقیقت دارد؟

وزیر رایس: اینیک مذاکره است. و به عقیده من این – ایالات متحده و هند به یک توافقنامه بسیار مهمدست یافتند. این توافقنامه ای است که اجازه مشارکت در فعالیت های صلح آمیز هسته ایرا می دهد و هند را از وضعیت مبهم فعلی که به دلیل فعالیت هایش در زمینه سلاح هایهسته ای قادر به دستیابی به انرژی هسته ای صلح آمیز نمی باشد، در می آورد. و اینتنها راه ممکن انجام این کار است. این تنها راهی است که آنها می توانند این کار رابا همکاری گروه تأمین کننده انرژی هسته ای انجام دهند. این تنها راهی است که آنهامی توانند این کار را با هر کسی که مایل به همکاری در زمینه انرژی هسته ای صلح آمیزباشد، انجام دهند. و من فکر می کنم در نهایت – این منفعت برجسته که خود منجر بهبوجود آمدن این توافقنامه شد بر سایر موارد غلبه خواهد کرد.

معاون وزیرامور خارجه نیک برنز با همتایانش در تماس دائمی بوده است. من فکر می کنم او به زودیتیمش را جهت آغاز مجدد این مذاکرات اعزام خواهد کرد. با توجه به فشاری که از رویدوش هند در جهت تلاش هایش برای توسعه انرژی هسته ای صلح آمیز برداشته می شود، اینقرار داد برای هند بسیار مفید است و همچنین برای ایالات متحده زیرا این کشوری استکه پرونده مثبتی در زمینه مبارزه با تکثیر سلاح های هسته ای دارد و در حال تبدیلشدن به یک قدرت برجسته در سیاست بین الملل می باشد، کشوری است که جهت رشد نیازهایاقتصادی دارد و نیز شدیداً به انرژی هسته ای صلح آمیز محتاج است. این امر با در نظرگرفتن ملاحظات زیست محیطی و بدون اتکای بیش از حد به منابع کربن صورت خواهد گرفت. پس این برای هر دو طرف توافقنامه مثبتی است و من فکر می کنم که در بررسی نهایی مابه توافق خواهیم رسید. البته مذاکرات پیچیده ای در پیش رو داریم – این ها مسائلیهستند که تاریخچه ای طولانی دارند.

* * *

سؤال: نظر شما در موردآنچه بین روس ها و بوشهر اتفاق افتاد، چیست؟

وزیر رایس: خب، روس ها میتوانند از جانب خودشان در مورد بوشهر سخن بگویند. اینکه آیا روس ها با ایران مشکلاقتصادی دارند یا مشکل سیاسی، هر مشکلی که هست، من در مورد آن صحبت نخواهمکرد.

همانطور که می دانید ما هرگز با بوشهر مشکلی نداشته ایم. در حقیقت ماگفته ایم که دستیابی ایران به انرژی هسته ای صلح آمیز و استفاده از سوخت برگشتی ازآن نوعی که در بوشهر تولید می شود برای ایرانیان راه خلاصی از این وضعیت است زیرااگر آنها قبول می کردند که سوخت شان از یک تهیه کننده خارجی تأمین شود به طوریکهدیگر مشکل چرخه سوخت نداشته باشند، ما مشکلی نداشتیم. بنابراین ما با بوشهر مشکلینداریم. من معتقدم که روس ها در مورد اینکه در شرایط فعلی که ایران مانع دسترسیکامل IAEA می شود و تمایلی به تعلیق بازپروری و غنی سازی ندارد، باید خودشان تصمیمبگیرند. صرفنظر از اینکه این تصمیم گیری شامل بوشهر بشود یا نه ما شخصاً مشکلی بابوشهر نداریم. در حقیقت رییس جمهور در مورد بوشهر در (نامفهوم) مناسبت هایی نظرمثبت شان را اظهار داشته اند.

سؤال: آیا خبر جدیدی از وضعیت کره شمالیدارید؟ منظور من این است که روس ها می گویند که وزارت دارایی (خزانه داری) کارشکنیمی کند. منظورم این است که شما چگونه – می خواهم بگویم که به نظر کمی --

وزیر رایس: خط مشی و تصمیمات لازم در مورد وضعیت این دارایی ها اتخاذ شدهاست. من تا کنون با هیچ همکاری بیش از هانک پالسون در این زمینه همکاری نداشته ام. ما با یکدیگر ساعت ها بر روی این موضوع کار کرده ایم… و اکنون به مشکلات اجراییبرخورده ایم که صادقانه بگویم به صورت غیر منتظره در مورد نحوه کامل کردن انتقالاین وجوهات به کره شمالی، به صورتی که مورد تأیید دولت کره شمالی نیز قرار بگیرد،به وجود آمد، مشکلاتی که مربوط به نگرانی های ما در مورد حساب های خاصی می شود، پساین یک مسئله اجرایی است و وزارت دارایی سعی در رفع آن داشته است و ما نیز سعی درهمکاری با مقامات ماکائو و چین داشته ایم تا بتوانیم این مشکل را حل کنیم و همهشدیداً مشغول فعالیت هستند که این کار به انجام برسد… مسائل بانکی پیچیده هستند واین درحقیقت تلاشی است جهت ساماندهی بخش تکنیکی آن

سؤال: اما آیا این کهکره شمالی می گوید ما قبل از دریافت پول مذاکره نمی کنیم، تحریک کننده نمی باشداین که آنها نمی توانند این مورد را بدون اثبات اینکه پول به آنها می رسد، قبولکنند؟

وزیر رایس: ما در حال پیشرفت کردن در این مورد می باشیم – اینآسانترین ارتباط نمی باشد. این رابطه به مرور زمان بهبود یافته است. بسیار بهتر ازسابق، اما ما این مشکل را حل خواهیم کرد. این مشکل حل شده است. ما آن را به اجرا درخواهیم آورد و به عقیده من آنگاه می توانیم کار را پیش ببریم. فضا واقعاً مناسب میباشد. مشکلی در روابط وجود ندارد.

ایالات متحده شاهد افزایش نگرانی بین المللی در بارۀایران است

قطعنامه جدید سازمان ملل متحد زیر بنایتروریسیتی و برنامه اتمی را هدف قرار داده است




نوشتۀ دیوید شلبی
نویسندۀ یواس اینفو

واشنگتن- بنا به گفته یک مقام ارشد آمریکایی، دامنه وسیع مجازاتهای تعیین شده علیه ایران در قطعنامه اخیر شورای امنیت سازمان ملل متحد بر نگرانیمضاعف شورا در مورد ایران انگشت می گذارد-نگرانی از بابت سرپیچی ایران از درخواستجامعه بین المللی برای تعلیق برنامه غنی سازی خود و یک نگرانی عمیق تر از ناحیۀایران به عنوان تهدیدی برای امنیت بین المللی.

جیمز جفری، دستیار معاونوزرات امور خارجه آمریکا در امور خاور نزدیک، روز 27 مارس در واشنگتن به خبر نگارانگفت که ایران موجودیت یک عضو دیگر سازمان ملل متحد را در معرض تهدید قرار داده، درقبال همسایگان خود رفتار تعرض آمیزی در پیش گرفته و از فعالیت های تروریستی درسرزمین های دوردستی مانند آرژانتین حمایت کرده است.
او در این زمینه اظهارداشت: "اقدام شورای امنیت کار درستی است. این کار درستی است که شورای امنیت بر اساسفصل هفتم منشور ملل متحد دست به اقدام زده و مهمتر از همه این که شورا هدف هایمجازات ها را وسعت داده و درست چیزهایی را مشمول آن ساخته که مستقیما با برنامههسته ای و موشک های دور برد در ارتباط هستند ولی در عین حال مکانیسم ترور و ارعابرا تسهیل می کنند.
قطعنامه 1747 شورای امنیت که در تاریخ 24 مارس به تصویب رسیددامنه شمول خود را به ماورای قطعنامه مصوبه در 23 دسامبر گسترش داده تا یک بانکعمده ایرانی، نهادهای مرتبط با سپاه پاسداران انقلاب که فعالیت های تروریستی راسرپرستی و از نظر مالی حمایت می کند، گسترش دهد. قطعنامه همچنین صدور جنگ افزار رااز ایران ممنوع ساخته و هدف از این ممنوعیت سد کردن سیل اسلحه برای شبه نظامیان حزباله در لبنان است.
بنا به گفته جفری، این نکته نیز که قطعنامه به اتفاق آراء 15عضو شورای امنیت به تصویب رسیده شایان اهمیت است. وی در این باره افزود: "این یکامر خارق العاده و نمایانگر نگرانی جامعه بین المللی است. این خود یک تکیه گاهبسیار محکم برای دست زدن به اقدامات دیگر... در صورتی است که ما تغییری در رفتارایرانیان مشاهده نکنیم."
به گفته این مقام، دریافت ایالات متحده این است کهایران براستی از وضعیت خود تحت مجازات های مقرر شده به وسیله فصل هفتم نگران شدهاست. این مجازات های وسیع ترین اقدامات سیاسی، اقتصادی و نظامی را در صورتی کهایران از خواستهای مندرج در قطعنامه سر باز زند، مجاز ساخته اند. وی سپس اظهارداشت: "این بدترین موقعیت حقوقی بین الملل است که شما به عنوان یک کشور می توانیدداشته باشید."
بنا به گفته جفری، مجازات ها از هم اکنون آثار خود را آشکار ساختهاند. او خاطر نشان کرد که بسیاری از کشور ها از هم اکنون پا را ازمحدوده مجازات هایمقدماتی تعیین شده در قطعنامه دسامبر شورای امنیت فراتر گذاشته و به اقداماتی برایمحدود ساختن مناسبات مالی خود با ایران دست زده اند.
او سپس افزود: "جای هیچ شکیباقی نیست که آثار روی هم انباشته این اقدامات در حال آشکار ساختن خود بر روی بخشمالی در ایران، برجا نهادن تاثیر عمده بر سرمایه گذاری ها در ایران و نیز بر بخشهیدرو کربور [نفت و گاز] در ایران است."َ
طبق اظهار وی، فشاری که مجازات ها بهوجود آورده در انتقادهایی که از سیاست های پرزیدنت محمود احمدی نژاد در رسانه ها ودر مجلس صورت می گیرد آشکار شده است.
جفری گفت که هدف جامعه بین المللی تغییررفتار ایران است و فشار به ایران برای تحقق بخشیدن به این هدف افزایش خواهد یافت.
وی اظهار داشت:"ما مطمئن و خوشبین هستیم که با اقدام از طریق مجاری دیپلماتیکبه موفقیت خواهیم رسید." بنا به گفته وی، مجازات ها تنها یک بخش از راهبرددیپلماتیک به منظور ایجاد انگیزه برای ایران و نیز پدید آوردن ضد انگیزه برایمتقاعد ساختن ایران به منطبق ساختن برنامه هسته ای خود با خواستهای جامعه بینالمللی است.
جفری ابراز امیدواری کرد که قطعنامه 24 مارس ایران را به تعلیقفعالیت های غنی سازی خود متقاعد خواهد ساخت ولی افزود که ایالات متحده و شرکای آندر شورای امنیت آماده اند تا در صورتی که آژانس بین المللی انرژی اتمی عدم تمکینایران را از خواستهای شورا ظرف مدت 60 روز گزارش دهد، به اقدامات اضافی دیگریمبادرت ورزند.

بوش از رهبران کشورهای منطقه خاورمیانه خواست تا از روندصلح در منطقه حمایت به عمل آورند

کاندالیزا رایس، وزیر خارجه آمریکا در 27- 23مارس به خاورمیانه سفر خواهد نمود


نویسنده: دیوید شلبی
عضو هیئتتحریریه یو. اس. اینفو

واشنگتن – پرزیدنت بوش طی تماس تلفنی با رهبرانکشورهای منطقه خاورمیانه از آن ها خواست که از ماموریت وزیر خارجه آمریکا،کاندالیزا رایس که قرار است تا پیش از آغاز مذاکرات صلح بین اسراییل و فلسطینیان،مجدداً به منطقه خاورمیانه سفر نماید، حمایت و پشتیبانی به عمل آورند. بوش ایجادصلح در منطقه را یکی از اولویت های دولت خود نامید.

بوش در بیست و دوم مارسدر واشنگتن به خبرنگاران گفت: "من با برخی از رهبران کشورهای خاورمیانه تلفنی صحبتنمودم و به آن ها تاکید نمودم که من و وزیر خارجه آمریکا به صورتی جدی متعهد بهپیشبرد روند صلح در خاورمیانه می باشیم. دستیابی به این هدف مشکل خواهد بود و ایجادهماهنگی بین تمامی گروه ها و احزاب مختلف، امری ساده نمی باشد، اما این موضوع، ازضرورت های کشور ایالات متحده و یکی از مهم ترین اولویت های وزیر خارجه آمریکا بهشمار می رود و من نیز در زمینه پیشبرد روند صلح، به وزیر خارجه اختیارات کامل دادهام."

این سفر، سومین سفر رایس به منطقه در سال 2007 به شمار می رود. در ماهفوریه، رایس در یک نشست سه جانبه با حضور اهود اولمرت ، نخست وزیر اسراییل و محمودعباس، رییس جمهور فلسطین شرکت نمود که هدف از آن بازگرداندن دو طرف به پای میزمذاکره درباره صلح بود. این اولین نشست طی شش سال گذشته به شمار می رفت که در آنرهبران اسراییل و فلسطین درباره صلح مذاکره می نمودند. رایس گفت که او قصد داشتهاست تا یک "افق سیاسی" ایجاد نماید که به موجب آن مردم فلسطین تشویق گردند تا ازروند صلح حمایت به عمل آورند.

وزیر خارجه آمریکا در بیست ویکم مارس به یککمیسیون کنگره آمریکا اظهار داشت که سفر آتی او به منطقه نیز در ادامه همین اهداف وتلاش ها می باشد. رایس گفت: "ادامه تلاش ها برای تاکید بر تعهد ایالات متحده آمریکابه ایجاد یک افق سیاسی بسیار مهم می باشد، زیرا بدین وسیله آینده فلسطینیان در دستنیروهای میانه رو و معتدلی مانند ابومازن – پرزیدنت عباس – و نه نیروهای تندرو وافراطی قرار خواهد گرفت."

رایس در این سفر علاوه بر فلسطین و اسراییل، ازکشورهای اردن و مصر نیز دیدار خواهد نمود و از رهبران این کشورها خواهد خواست تا ازتلاش های ایالات متحده آمریکا برای احیای روند صلح بین اسراییل و فلسطینیان حمایتبه عمل آورند.

از زمان سفر پیشین رایس به منطقه، احزاب عمده فلسطین – گروهحماس که دولت این کشور را تشکیل داده است و گروه مخالف فتح – با همکاری یکدیگر یکدولت متحد در مناطق فلسطینی تشکیل داده اند. رایس اظهار داشت که این دولت نیز ماننددولت پیشین فلسطین که توسط گروه حماس تشکیل شده بود، موجب بروز چالش ها و بحرانهایی شده است، زیرا دولت جدید فلسطین نیز خواسته های جامعه بین المللی مبنی بر نفیخشونت، به رسمیت شناختن وجود اسراییل و پایبندی به توافقات و معاهدات پیشین رابرآورده ننموده است.

با این حال رایس افزود که در دولت جدید فلسطین، اشخاصیحضور دارند که به اصول و چارچوب های صلح پایبند می باشند و ایالات متحده آمریکا بههمکاری هایش با این اشخاص ادامه خواهد داد تا زمینه های لازم برای ایجاد دو کشورمستقل فلسطین و اسراییل را فراهم نماید.

کمدی موزیکال درباره درگیری های اسراییل و فلسطین برندهجایزه اسکار شد

"داستان کرانه غربی" درباره رقابت بین دوفلافل فروش اسراییلی و فلسطینی می باشد


نویسنده: دیوید شلبی
عضو هیئت تحریریهیو. اِس. اینفو

واشنگتن – هنگامی که آری سندل(1)، دانشجوی رشته فیلم سازیدانشگاه کالیفرنیای جنوبی، تصمیم گرفت که یک کمدی موزیکال درباره درگیری ها ومناقشات بین اسراییل و فلسطین بسازد، بسیاری از اطرافیانش به او هشدار دادند که اینموضوع حساس در منطقه خاورمیانه، دستمایه مناسبی برای ساخت یک فیلم نمی باشد. امافیلم سندل با نام "داستان کرانه غربی" پس از نمایش در جشنواره فیلم ساندنس(2) درسال 2005، تا کنون در بیش از صد جشنواره مختلف در پنج قاره جهان به نمایش درآمدهاست و برنده بیش از 25 جایزه شده است. در بیست و پنجم فوریه نیز این فیلم برندهجایزه بهترین فیلم کوتاه غیرانیمیشن از آکادمی علوم و هنرهای سینمایی شد.

آکادمی علوم و هنرهای سینمایی، مسئولیت اعطای معتبرترین جایزه سینمایی درایالات متحده آمریکا – جایزه اسکار – را بر عهده دارد.

سندل در تارنمای اینفیلم نوشته است: "داستان کرانه غربی، قصد موضع گیری در مورد اوضاع منطقه خاورمیانهرا ندارد. این فیلم روایتی تاریخی نمی باشد و هیچ جنبه سیاسی ای نیز ندارد و تنهاداستانی درباره ارزش امید و صلح می باشد."

سندل اظهار امیدواری نمود که فیلماو بتواند در نقطه مقابل سایر فیلم های مستند و گزارش های خبری که نسبت به برقراریصلح میان اعراب و اسراییل خوشبین نیستند، قرار گیرد. سندل افزود که هدف اصلی اوساختن فیلمی تاثیرگذار بوده است که بتواند باعث خنده و شادی بینندگان شده و روحیهامیدواری را به آن ها منتقل نماید.

داستان این فیلم درباره دو خانواده – یکخانواده اسراییلی و یک خانواده فلسطینی – می باشد که در رستوران های فلافل فروشیشان در یک شهر در کرانه غربی، با یکدیگر به رقابت می پردازند. هنگامی که رستوراناسراییلی "کوشر کینگ"(3) نسبت به راه اندازی یک دستگاه شیرینی پزی در حریم رستورانفلسطینی "هاموس هات"(4) اقدام می نماید، فلسطینی ها دست به تخریب این دستگاه میزنند و اسراییلی ها نیز در مقابل شروع به ساخت یک دیوار بین دو رستوران مینمایند.

در همین میان، دیوید، یک سرباز اسراییلی از خانواده کوشر کینگ، عاشقفاطمه، صندوقدار رستوران خانواده هاموس هات می شود. این موضوع سبب یک سری اتفاقاتمی گردد که در نهایت منجر به از بین رفتن هردو رستوران می شود و در نهایت اعضای هردو خانواده اسراییلی و فلسطینی برای بازسازی رستوران هایشان مجبور به همکاری بایکدیگر می شوند.

موسیقی این فیلم که ساخته یووال ران (5)، آهنگساز اسراییلیمی باشد، ترکیبی از موسیقی عربی، موسیقی سبک کلزمر(6) یهودی و آهنگ هایی به سبکنمایش های برادوی می باشد. این فیلم کوتاه همچنین شامل هفت صحنه رقص و آواز نیز میباشد.

داستان این فیلم و صحنه های رقص و موسیقی آن در واقع نوعی ادای دین بهفیلم "داستان وست ساید" می باشد. داستان وست ساید که در سال 1957 در برادوی به رویصحنه رفت، در سال 1961 به صورت فیلم درآمد. این فیلم ماجرای درگیری ها و رقابت بیندو گروه خلافکار نوجوانان آمریکایی و پورتوریکویی در نیویورک می باشد. سابقه اینگونه داستان ها درباره یک ماجرای عشقی که بر خلاف چهارچوب ها و شعایر فرهنگی ونژادی می باشد، ریشه در نمایشنامه رومئو و ژولیت ویلیام شکسپیر دارد.

سندلدر تارنمای فیلم نوشته است که بزرگ ترین مشکل او حفظ بی طرفی و رعایت توازن در فیلمبوده است. او می گوید: "ما از این موضوع می ترسیدیم که مبادا به یکی از طرفین اهانتنماییم و یا در شوخی هایمان نسبت به آن ها زیاده روی نماییم. به همین علت برای هرشوخی و ماجرای خنده دار درباره یکی از طرفین، شوخی مشابهی نیز برای طرف دیگر در نظرگرفتیم. همچنین به ازای هر تمجید و تعریفی از طرف فلسطینی، دقیقا تعریف و تمجیدی درهمان حد را برای طرف اسراییلی نیز ارایه نمودیم."

سندل تاکید نمود که حفظ بیطرفی و رعایت توازن و کلی نگری در فیلم، نکته بسیار مهمی بوده است که باعث شده استتا بینندگان این فیلم، چه اسراییلی و چه فلسطینی، فارغ از هرگونه پیش داوری وتعصبی، به شخصیت ها و ماجراهای اتفاق افتاده در فیلم بخندند."

سندل که رشتهتحصیلی اش در دانشگاه، تاریخ منطقه خاورمیانه، اسلام و یهودیت بوده است، سفرهایبسیار زیادی را در منطقه خاورمیانه انجام داده است. او گفت که فیلم داستان کرانهغربی در تمامی نقاطی که به نمایش درآمده است مانند جشنواره بین المللی فیلم دبی (امارات متحده عربی)، با استقبال بسیار گسترده ای روبرو شده است و او درخواست هایزیادی را برای نمایش فیلمش در اقصی نقاط خاورمیانه دریافت نموده است.

سندلهنگام دریافت جایزه اسکار گفت که استقبال گسترده عمومی از فیلم او نشان دهنده تمایلمردم کشورهای منطقه و جهان برای ایجاد صلح و آرامش در خاورمیانه می باشد. او اظهارداشت: "من صمیمانه اعتقاد دارم که اسراییلی ها و فلسطینیان به صلحی پایدار دستخواهند یافت و نباید در این راستا از هیچ تلاشی کوتاهی نمود."

اطلاعاتبیشتر درباره داستان کرانه غربی در تارنمای این فیلم در دسترس است.
http://www.westbankstory.com

اطلاعات بیشتر درباره جوایزاسکار در تارنمای آکادمی علوم و هنرهای سینمایی در دسترس است. http://www.oscar.com



1. Arie Sandel
2. Sundance Film Festival
3. Kosher King
4. Hummus Hut
5. Yuval Ron
6. Jewish Klezmer music

اخبار از افغانستان

دسترسی تیم بازسازی ایالتی جلال آباد بهاجتماع


18
ژانویه 2007

فرودگاه بگرام،افغانستان – تیم بازسازی ایالتی جلال آباد ( PRT ) دست در دست فرمانداری ایالتننگرهار در حال کار است تا به بهبود کیفیت زندگی برای شهروندان این ایالت کمککند.
PRT
جلال آباد در پاسخ به درخواست ایالت ننگرهار هدایایی از پوشاک، اسباببازی، پتو و وسایل مختلف به دفتر مدیر حج و مسجد، مدیر مسائل زنان و شورای زنانافغانستان و یتیم خانه های این ایالت آورد.
در ماموریتی دیگر، حنیف گردیوال،مدیر آموزش ننگرهار، با امید شروع یک لیگ فوتبال و والیبال در مدارس شهر، به PRT جلال آباد آمد. اعضای PRT با شرکت های ایالات متحده همکاری کردند تا دو هزار پیراهندر ده رنگ مختلف برای تیم های مختلف تهیه کنند. نیروی کمکی امنیتی بین المللی ( ISAF ) نیز با ارائه 325 توپ فوتبال، 125 توپ والیبال و 85 تلمبه، برای شروع جدی وقدرتمند لیگ کمک کرد.
PRT
جلال آباد همچنین در روز 15 ژانویه وسایل مدرسه بهدختران یک مدرسه در منطقه بهسود واگذار نمود. برخی از وسایل توسط یک مدرسه در دالاستگزاس به عنوان بخشی از برنامه " مداد برای صلح " اهدا شده بود که به وسیله اعضایخانواده PRT برای کمک به کودکان افغانستان رهبری می شود. عبدل غفار پاش، شهردار شهرجلال آباد، با PRT جلال آباد همکاری می کرده است تا بودجه ای را برای پروژه هایکاری برای مردم شهر جلال آباد اختصاص دهد.
پاشا گفت که از زمان شروع پروژه در دوهفته پیش بیش از 150 نفر کار کردند تا کانال ها و زهکشی ها را در جلال آباد تمیزکنند. کارگران بیش از 1,300متر از کانال را در روز تمیز می کنند، تا امروز بیش از 20,000متر از مخروبه ها و زباله پاکسازی شده است. شهردار گفت که وی امیدوار استمردم شهر جلال آباد کمک خواهند نمود تا کانال ها را تمیز نگاه دارند و زباله ها وآشغال ها را در کانال ها نریزند.
در مراسمی در منطقه هیسراک در 8 ژانویه، اعضای PRT جلال آباد، نمایندگانی از سازمان محدود ساخت و ساز مهندسی و بزرگراهی، بزرگانهیسراک و معاون فرماندار هیسراک در شروع به ساخت پایگاه مدیریت بند آبی شرکت کردندکه قرار است در منطقه هیسراک ساخته شود.
این پروژه، که تقریبا در 6 ماه تکمیلخواهد شد، میزان زمین های آبرسانی شده در منطقه را دو برابر خواهد نمود و به کنترلآب های جاری کمک خواهد کرد. PRT جلال آباد با فرمانداری ایالت ننگرهار و همچنین شهرجلال آباد برای هدایت توزیع های بشر دوستانه، بهبود مدارس و تقویت شهر و جامعههمکاری خواهد کرد.


این گزارش با اجازه فرماندهی نیروهای مشترک افغانستانتجدید چاپ شده و هیچگونه محدودیتی برای چاپ ندارد.

کمک هیئت سازمان ملل در راستای تحقیق در مورد بمب گذاریهای اخیر در لبنان

به گفته نماینده ایالات متحده، بمب گذاری هامی تواند با دیگر حملات تروریستی مرتبط باشد


نویسنده: جودی آیتا
خبرنگار یو. اِس. اینفو در سازمان ملل

سازمان ملل- شورای امنیت موافقت نمود تا به هیئت بینالمللی اجازه دهد توسط تحقیقات ترور نخست وزیر سابق لبنان رفیق حریری به دولت لبنانکمک کند تا بمب گذاری های تروریستی اخیر در دو اتوبوس در عین آلغ را مورد بررسیقرار دهد.

آلخاندرو وولف، سفیر ایالات متحده در 15 فوریه گفت اقدام شورایامنیت "پیام روشنی برای همه کسانی است که یکپارچگی و اتحاد لبنان و حق حاکمیت اینکشور را که زیر نظر این شورا می باشد، مورد تهدید قرار می دهند. ما تا آخرین نفرمرتکبان این اعمال ناگوار را دستگیر خواهیم کرد."

این بمب گذاری ها که بهواسطه آن 3 نفر کشته و حداقل 18 نفر مجروح شده اند، در سیزدهم فوریه و در شب دومینسالگرد بمب گذاری سنگین در خودرو که باعث کشته شدن حریری و 22 نفر دیگر در بیروتشد، انجام پذیرفت. شورای امنیت هیئت تحقیقات مستقل بین المللی (IIIC) (1) را بهمنظور بررسی ترور حریری و 14 بمب گذاری دیگر از اکتبر 2004 تا کنون تشکیلداد.

وولف گفت: "اختیاراتی که ما به این هیئت داده ایم… برای ما روشن میسازد که ارتباطات بالقوه ای وجود دارد که باید کشف گردد و با تعهدات اولیه این هیئتکاملاً مطابقت دارد."

وولف پس از یک نشست غیر علنی شورای امنیت گفت، "اینبمب گذاری ها در شب دومین سالگرد ترور حریری اتفاق افتاد و ما به عنوان شورا ازحکومت لبنان و اختیاراتش در راستای حکومت بدون تداخل و ارعاب، پشتیبانی میکنیم."

آقای سفیر ادامه داد، هدف اصلی در بنیانگذاری IIIC کمک به دولت لبنانبود تا آشکار سازند که چه کسانی نخست وزیر سابق رفیق حریری را ترورکردند.

از آن زمان به بعد، شورای امنیت تعداد زیادی از حملات تروریستی وترورها از جمله ترور،وزیر صنایع ، پییر جمایل که می توانست بخشی از یک رشته تلاش هاسازمان یافته برای تخریب حقانیت، حق حاکمیت و استقلال دولت لبنان باشد -- و به نظرما هنوز ادامه دارد -- را به آن حکم اضافه کرده است.

متن کامل بیاناتپرزیدنت بوش و کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه در مورد دومین سالگرد ترور حریری
را نیز از طریق تارنماهای زیر مشاهده فرمایید.
" target="_blank" >http://usinfo.state.gov/xarchives/display.html?p=texttrans-english&y=2007&m=February&x=20070214125101eaifas0.9951136

و
" target="_blank" >http://usinfo.state.gov/xarchives/display.html?p=texttrans-english&y=2007&m=February&x=20070215180210abretnuh0.9989893&t=livefeeds/wf-latest.html

برایکسب اطلاعات بیشتر در مورد سیاست های ایالات متحده، تارنمای زیر را مشاهدهفرمایید.
http://usinfo.state.gov/mena/lebanon.html
1. International Independent Investigation Commission (IIIC)

ایالات متحده کمک‌های اقتصادی به افغانستان را افزایشمی‌دهد

باوچر(1) از ایالات متحده می‌گوید که جاده‌هایجدید، فرصت ایجاد می‌کنند و امنیت را افزایش می‌دهند


نوشتهٔ دیوید مک ‌کیبی(2)
عضو هیئتتحریریهٔ يو.اِس.اينفو

واشنگتن – یک مقام ارشد وزارت خارجه می‌گوید در حالیکه نیروهای ناتو در افغانستان آمادهٔ رو در رو شدن با یک حملهٔ بهاری دیگر طالبانمی‌شوند، ایالات متحده تلاشهای انجام شده در جهت توسعهٔ اقتصادی را به طور موازیافزایش می‌دهد تا بر تروریسم و قاچاق مواد مخدر غلبه کند.

آقای سفیر ریچادرباوچر، معاون وزیر خارجه در امور آسیای جنوبی و مرکزی، هنگام شهادت در برابر کمیتهٔروابط خارجی سنا دربارهٔ این استراتژی ایالات متحده سخن گفت که به رئیس جمهورافغانستان، حامد کرزای کمک می‌کند تا اختیارات خود را تا مناطقی در جنوب شرقیافغانستان که تحت حکومت وی نیست گسترش دهد؛ سفیر باوچر در روز 7 مارس هنگام حضور درکمیتهٔ امور خارجهٔ مجلس هم در این باره توضیح داده بود.

باوچر گفت که محوراین کار تقاضای رئیس جمهور بوش برای 8/11 میلیارد دلار دیگر از کنگره برای سرعتبخشیدن به پروژه‌های بازسازی افغانستان و تعلیم نیروهای امنیتی در سال 2007 – 2008قرار دارد.

او گفت: "تقاضای این بودجه بیانگر استراتژی توسعهٔ دولت و سوقدادن منافع آن به سوی مردم در سرتاسر کشورافغانستان است."

چنانچه این تقاضامورد موافقت کنگره قرار گیرد، این بودجه، کمک 2/14 میلیون دلاری ایالات متحده بهافغانستان از سال 2001 را تقریباً به دو برابر خواهد رساند و اجازهٔ اجرای استراتژیشش مرحله‌ای آمریکا در افغانستان را خواهد داد که در 15 فوریه توسط رئیس جمهور بوشاعلام شد.

باوچر گفت که این بودجهٔ جدید از پروژه‌های زیربنایی، مانندجاده‌سازی،‌ گسترش شبکهٔ برق و بهبود دسترسی به آب پاک در جنوب‌شرقی افغانستانحمایت خواهد کرد؛ استراتژیی که راه زیادی را در جهت ثبات بخشیدن به قسمتهای دیگرکشور طی کرده است. اما کارهای بسیار دیگری می‌ماند که باید انجامشوند.

باوچر گفت: "افغانستان در دهه‌های 50، 60 و 70 یکی از عقب مانده‌ترینکشورهای جهان بود و بعد این کشور به مدت 25 سال پس رفت. بسیاری از این کارهابازسازی نیست بلکه ساختن است."

او گفت که ایالات متحده از سال 2001 هزارانکیلومتر جاده ساخته است، ‌از جمله "جادهٔ کمربندی" ملی که نزدیک به اتمام است. اوگفت که شبکهٔ راهها سرعت حمل و نقل کالاها را افزایش می‌دهد و به افغانستان امکانجدیدی برای پیوستن به همسایگان شمالی‌اش در آسیای مرکزی و در سمت جنوب با پاکستان وهند را می‌دهد.

باوچر گفت که ایالات متحده در مرحلهٔ بعدی با دولت کرزایهمکاری خواهد کرد تا ارتباطات جاده‌ای را با مراکز استانها و بعد در مناطق افغانگسترش دهد و مشاغل سازندگی محلی ایجاد کند، امنیت را بهبود بخشد و هم چنین زمینه رابرای توسعهٔ بیشتر آماده سازد.

جاده‌های جدید کلیدی برای کنترل موادمخدر

ساختن جاده‌ها علاوه بر بهبود امنیت، توسعه و خدمات دولتی، هم‌چنین جزءاصلی استراتژی گسترده‌ای است که هدف آن جلوگیری از کاشت گیاه خشخاش است که تأمینکنندهٔ منابع مالی مورد نیاز برای فعالیتهای ستیزه‌جویانه است و از طریق افزایشفساد باعث تضعیف دموکراسی می‌شود.

طبق گفتهٔ باوچر بیشتر تولید تریاکافغانستان در سال 2006 که براساس آمار سازمان ملل 92 درصد موجودی هروئین و سایرمواد مخدر مشابه جهان را تأمین می‌کند در جنوب‌شرقی افغانستان که منطقه‌ای آشوب‌زدهاست، تمرکز داشته است. جنوب‌شرقی افغانستان به عنوان منطقه‌ای نگران کننده در گزارشاستراتژی کنترل مواد مخدر بین‌المللی(3) که اخیراً توسط وزارت خارجه صادر شد،شناخته شده است.

باوچر گفت که تجربهٔ کشورهایی نظیر ترکیه، تایلند وپاکستان که کاشت گیاه خشخاش را متوقف کرده‌اند نشان می‌دهد که روند این کار بسیارپیچیده‌تر از این است که صرفاً به کشاورزان بگوییم از کاشت آن خودداری کرده و محصولدیگری بکارند. این کار نه تنها نیازمند زمان و عزم راسخ است بلکه احتیاج به تمرکززیاد روی تغییر زیربنایی اقتصاد کشاورزی و توسعهٔ آن دارد.

باوچر گفت که بهدلیل وجود جاده‌های جدید و تلاش افغان‌ها برای اطلاع‌رسانی عمومی، توسعهٔ کشاورزی واجرای قانون و ممنوعیت هدفمند، هم‌اکنون در شش استان افغانستان کشت گیاه خشخاشمتوقف شده است. احتمالاً هشت استان دیگر هم تا پایان سال 2007 موفق به توقف تولیدتریاک خواهند شد.

باوچر گفت وجود برق، به برخی کشاورزان امکان می‌دهد تاتولید محصولات قانونی را افزایش دهند و دیگران بتوانند مشاغل جدیدی را آغاز کنند. با وجود جاده‌ها ساکنین مناطق می‌توانند نیازهای خود را با سهولت بیشتری از بازارخریداری کنند. بعضی اعضای خانواده‌ها می‌توانند در شهرها ساکن شوند، جایی کهمی‌توانند کار پیدا کنند و پول به خانه بفرستند.

او گفت: "از طریق جاده‌هامی‌شود دولت را گسترش داد. با جاده‌ها می‌توان با مواد مخدر مبارزه کرد. با جاده‌هامی‌توان با شورشیان طالبان جنگید. جاده‌ها وسیله‌ای هستند که با آن می‌توان به مردمامکانات اقتصادی جدید داد؛ نیز می‌توان توانایی کاشت محصولات دیگر و توسعهٔ صنایعجدید را به آنها داد."

متن کامل اظهارات آماده شدهٔ باوچر که به کمیتهٔامور خارجهٔ مجلس تقدیم شده است در تارنمای وزارت خارجه در دسترساست.




1. Richard Boucher
2. David McKeeby
3. International Narcotics Control Strategy Report

برنز از وزارت امور خارجه می گوید، تحریم های جدید "توبیخهای قابل توجهی" برای ایران می باشد

تصویب قطعنامه 1747 شورای امنیت به اتفاق آراءنشانه "لبريز شدن" صبر اعضاء می باشد


نویسنده: جودی آیتا
خبرنگار ويژهيو.اِس.اينفو در سازمان ملل

سازمان ملل – یک مقام عالی رتبه ایالات متحده میگوید، رای متفق القول شورای امینت در مورد تحمیل تحریم های اساسی جدید بر علیهایران "توبیخ جهانی قابل توجهی" می باشد و نشان دهنده فشار بیشتر بین المللی بر رویاین کشور به خاطر قصور در تعلیق برنامه غنی سازی اورانیوم اش و آغاز مذاکرات میباشد.

نیکلاس برنز معاون وزیر امور خارجه در امور سیاسی در یک مصاحبه تلفنیبعد از رأی گیری 24 مارس شورای امنیت سازمان ملل گفت، قطعنامه جدید "ایران را بهسمت انزوای بیشتر سوق خواهد داد" و این کشور را یکی از تنها 11 کشور از 192 کشورعضو سازمان ملل که تحت فصل 7 تحریم ها می باشند، قرار می دهد.

برنز بیانداشت: "صبر جامعه جهانی نسبت به ایران به سر آماده است. می توانید تجلی نارضايتی ازامتناع ایران از مذاکرات طی دو سال گذشته را مشاهده کنید."

پیش از رأی گیری،رییس جمهور ایران، محمود احمدی نژاد گفته بود که در نظر دارد شورای امنیت را موردخطاب قرار دهد و ایالات متحده بیش از 75 روادید برای وی و همراهانش تدارک دید. بااین وجود، رییس جمهور در این جلسه شرکت نکرد. به جای ایشان وزیر امور خارجه ایران،منوچهر متکی، نماینده این کشور حاضر بود.

برنز خاطر نشان ساخت، رأی یکپارچه 15 کشور عضو شورای امنیت به قطعنامه 1747 شامل کشورهای اندونزی، برجسته ترین کشورمسلمان دنیا؛ قطر همسایه خلیجی ایران؛ و آفریقای جنوبی، رهبر جنبش غیر متعهد هابود.

اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل عبارتند از چین، فرانسه، روسیه،انگلستان، و ایالات متحده. در حال حاضر اعضای غیر دائم عبارتند از بلژیک، جمهوریخلق کنگو، غنا، اندونزی، ایتالیا، پاناما، پرو، قطر، اسلواکیا و آفریقایجنوبی.

برنز گفت، روسیه یکی از "شرکای بسیار، بسیار خوب" در تصویب تحریم هایجدید بود. وی همچنین بر تصمیم روسیه در به تأخیر انداختن ساخت و حمل سوخت رآکتوربوشهر در ایران تأکيد کرد.

برنز اظهار داشت: "ایرانی ها فکر می کردند که میتوانند به نحوی نظر روسیه را جلب کنند و یا کشورهای روسیه و چین را از کشورهایاروپایی و ایالات متحده جدا سازند. این سیاست به وضوح با شکست مواجه شدهاست."

بر اساس نظر برنز، قیود منع ایران از فراهم سازی سلاح برای هر فردحقیقی یا هر سازمان و درخواست از کشورها به منظور "هوشیاری و بازداری" نسبت بهصادرات اسلحه به ایران یکی از اهداف اولیه ایالات متحده هنگام مذاکرات رایزنیبود.

ایالات متحده، ایران را نه تنها به صورت یک مشکل در حیطه فعالیت هستهای می بیند بلکه به عنوان تأمین کننده سلاح و…پول برای گروه های تروریستی خاورمیانهنیز در نظر می گیرد.

وی در ادامه افزود: "ما ایران را در حال تلاش برایتبدیل شدن به کشور نظامی حاکم بر منطقه می بینیم. آنها از تسلیحات شان جهت تغذیهروابط با حزب الله و حماس، با PFLPGC [جبهه آزادی بخش فلسطین- فرماندهی کل]، باجهاد اسلامی فلسطین… در جهت اهداف منفی و نتایج منفی استفاده میکنند.

قطعنامه همچنین به کشورها و مؤسسات مالی بین المللی توصیه می کند کهاز پرداخت کمک های مالی، اهدا یا اعطای وام به ایران به جز در موارد بشردوستانه واهداف توسعه ای خودداری کنند. معاون وزیر گفت، این شرایط "در را برای اقدامات بعدی" در زمینه اعتبارات صادراتی باز می کند.

او توضیح داد: "پیش از این ایتالیا،فرانسه، آلمان و ژاپن طی چهار تا پنج ماه گذشته اعتبارات صادراتی شان به ایران رابه میزان قابل توجهی کاهش داده اند."

به گفته برنز، هند، برزیل و مصر پیشاز این، تحریم های تحمیلی اولیه مربوط به قطعنامه 1737 سازمان ملل در دسامبر 2006را به اجرا درآورده ند. اين تحريم ها از کشورها خواسته بود تا دارایی های افراد ونهاد هایی که عهده دار یک نقش کلیدی در برنامه هسته ای ایران می باشند، را مسدودکند، کشورها را از تدارک تجهیزات و ابزار دومنظوره برای ایران منع می کند و ایرانرا از صادر کردن هرگونه تجهیزات یا فن آوری مرتبط با تسلیحات هسته ای منع می کند.

معاون وزیر گفت، تنها کشورهایی که "از ایران حمایت می کنند"، سوریه،بلاروس، ونزوئلا و کوبا –"کلاً همین چهار کشور"-- می باشند. کشورهای دیگر بخشی ازاین تلاش جهانی می باشند که به آهستگی توانایی ایران به منظور جلب سرمایه گذاری وصادرات را از بین خواهد برد.

رهبران اسراییل و فلسطین متعهد به برگذاری نشست هایدوهفته ای شدند

وزیر خارجه رایس می گوید مذاکرات باعث رسیدگیبه مسائل حاد و افزایش اعتماد می شود




از استيون کافمن
عضو هیئتتحریریه یو اِس اینفو

واشنگتن – نخست وزیر اسراییل، اهود اولمرت و رییسجمهور دولت فلسطین، محمود عباس در پی مذاکره با کاندالیزا رایس، وزیر امور خارجهایالات متحده توافق کردند که به منظور گفتگو در مورد دغدغه های فوری و یک افق سیاسیبلند مدت که باعث تشکیل دولت کشور فلسطین خواهد شد، به طور مرتب هر دو هفته بایکدیگر نشست داشته باشند.

رایس در حالی که روز 27 مارس در اورشلیم سخن میگفت، اظهار داشت که با وجود اینکه دو طرف در مرحله ای نمی باشند که در مورد وضعیتنهایی مذاکره کنند، اما نشست های دوهفته ای به عنوان شروع مذاکرات در راستای کمک بهپایه گذاری اعتماد بین دو طرف برای آینده خواهد شد.

رایس بیان داشت: "فلسطینی ها باید بدانند که کشورشان با ثبات خواهد بود. اسراییلی ها هم باید بدانندکه کشور آینده فلسطین به عنوان منبع ایجاد امنیت برای این کشور و نه تهدیدی برای آنعمل خواهد کرد. طرفین باید اعتماد داشته باشند که اقتصاد و روابط تجاری فیمابینرفاه را بین مردم کشورشان افزایش خواهد داد."

وزیر گفت، به منظور حمایت ازگفتگوها و کمک به تسریع پیشرفت کار، وی متناوباً با اولمرت و عباس دیدار خواهدکرد.

وی افزود: "اسراییل و فلسطین مراحل اولیه حرکت به سمت صلح را طی میکنند و نقش آمریکا شامل کمک به این دو کشور به منظور غلبه بر موانع، پرورش ایده هایجدید و کسب حمایت های جهانی در جهت تلاش های این دو کشور می باشد."

به منظورکمک به بررسی نگرانی های موجود بر سر زمین، کیت دایتون، ژنرال آمریکایی در راستایپایه گذاری معیارهایی برای کمک به سنجش پیشرفت در مواردی از قبیل پایان دادن بهحملات موشکی قسام بر علیه اسراییل و برقراری یک آتش بس و همچنین اجازه جابجایی ودسترسی برای فلسطینی ها با دو طرف همکاری خواهد کرد.

رایس مراتب نگرانی خودرا در مورد توافقنامه نوامبر 2005 در زمینه تردد و دسترسی که در کل تأثیری که بایدبر روی زندگی مردم فلسطین نداشته است و آتش بس بین دو طرف که "تأثیری که باید برروی امنیت دو طرف می گذاشت، نگذاشته است،" ابراز داشت.

وی بیان داشت: "بهنظر من معیارهایی که ژنرال دایتون با کمک این دو کشور می تواند پایه گذاری کند واینکه ما همگی قادر خواهیم بود تا نظارت و کنترل داشته باشیم، به هر دو طرف کمکخواهد کرد تا آنچه را که در مورد زمین مد نظر دارند، به دست آورند."

وزیررایس گفت، ماهیت دولت وحدت ملی تازه شکل گرفته فلسطین تلاش های صلح را "پیچیده تر" خواهد نمود، زیرا حماس تمایلی به تبری جستن از خشونت ها به منظور به رسمیت شناختنحق موجودیت اسراییل یا پایبندی به توافقنامه ها و تعهدات پیشین راندارد.

رایس گفت: "یک دولت فلسطینی که این اصول را پذیرفته باشد، می تواندنقش بنیادینی در جهت برآورده کردن آرزوی مردمش برای یک زندگی بهتر و داشتن یک کشورمتعلق به خودشان، ایفا کند."

وی همچنین حماس را به ترک اعمال تروریستی وتأمین آزادی گیلاد شلیت، افسر اسراییلی به اسارت گرفته شده توسط شبه نظامیان درژوئن 2006، فراخواند.

رایس گفت، جامعه جهانی و دولت های همسایه درمنطقه بایدبه منظور دستیابی به صلح در تلاش های دیپلماتیک مشارکت داشته باشند و می توانند درتلاش های حال حاضر در راستای بنا کردن اقتصاد فلسطین از طریق "کمک های سخاوتمندانهکه به صورتی تحویل شوند که نسبت به نحوه استفاده مناسب آن اطمینان حاصل شود" کمککنند.

وی افزود که کشورهای عرب همسایه اسراییل می توانند از طریق کمک رسانیو مشخص کردن افق سیاسی شان برای اسراییل تلاش های صلح و کمک به ایجاد یک کشورفلسطین را شتاب دهند.

کشورهای عرب می توانند "اسراییل را مطمئن سازند کهصلح این کشور در منطقه، از طریق خاتمه دادن به اشغال و ایجاد یک کشور فلسطین امن ترخواهد بود، نه ناامن تر؛ تا به اسراییل نشان دهند که آنها جایگاه این کشور را درخاورمیانه پذیرفته اند؛ و نشان دهند که صلحی که آنها به دنبال آن می باشند مهمتر ازنبود جنگ می باشد."

وی طرح صلح شاه عبدالله (شاه سعودی) در سال 2002 را کهاز طرف اتحادیه عرب مورد تأیید قرار گرفت، را مورد ستایش قرار داد و گفت، "در وضعیتبحرانی کنونی، ما از دوستان و متحدانمان قدیمی مان انتظار داریم که بر اساس این طرحمهم کار کنند."

رایس روز 26 مارس در یک مصاحبه با شبکه خبری فاکس نیوز دولتهای عربی را به استفاده از طرح ارائه شده از جانب خودشان به عنوان یک "ماشین فعالدیپلماسی" تشویق کرد.

وی گفت: "این طرح مهمی است که در آن منافع دستیابی بهاتحاد بین فلسطین و اسراییل در نظر گرفته شده است، با این وجود استفاده از طرحاعراب و دیپلماسی عرب در جهت پیشبرد و دستیابی به آشتی بین اسراییل و فلسطین نیز دراین طرح در نظر گرفته شده است."

گسترش تیم های بازسازی استانی در جهت دستیابی عراقی ها بهخودکفایی

22 مارس 2007 کاخ سفید دفتر وزیر مطبوعات


___________________________________________________________

"
ماتعداد تیم های بازسازی استانی را دو برابر خواهیم کرد. این تیم ها با خود کارشناساننظامی و غیرنظامی همراه خواهند داشت تا جوامع محلی عراقی را در تأمین آشتی، تقویتافراد میانه رو و سرعت بخشیدن انتقال به سوی یک عراق متکی بر خویش یاریدهند."
پرزیدنت جورج دبلیو. بوش، 10/1/2007

بر اساس برنامه ارائه شده ازجانب رییس جمهوری آمریکا زیر عنوان راه جدید پیشرفت برای عراق، ، تعداد تیم هایبازسازی استانی (PRT) افزایش خواهد یافت. تیم های بازسازی استانی به واحدهای نظامیکشوری که از رهبران محلی حمایت می کنند و به مقامات استانی از طریق همکاری نزدیکبا جوامع محل خدمت آنها یاری می رسانند، ملحق می شوند. این طرح توسعه هدف مشترکیاست که به وسیله وزارت امورخارجه و وزارت دفاع دنبال می شود و منابع نظامی و کشوریهر دو را در راستای طرح های استراتژیک به خدمت می گیرد.

تعداد تیم هایبازسازی .استانی به 20 و تعداد پرسنل آنها از 290 نفر به 600 نفر افزایش خواهدیافت.
ده تیم بازسازی استانی جدید در داخل گروه های رزمی در بغداد، انبار وایالات شمال بابل مستقر خواهند شد.

اهداف استراتژیک گسترش مأموریت تیم هایبازسازی استانی

تیم های توسعه یافته بازسازی استانی به عنوان ابزارقدرتمندی درجهت دستیابی به استراتژی ضد شورش ما از طریق مواد زیر عمل خواهندکرد:

o
تقویت نیروهای میانه رو. با استفاده از شیوه تمرکز زدایی به منظوردستیابی به حوزه های بیرون از دولت مرکزی برای شناسایی و قدرت بخشیدن به کسانی کهاستفاده از خشونت را به عنوان ابزاری برای دستیابی به هدف های خود رد می کنند.

o
ترویج آشتی ملی- تقویت بهبود ارتباطات و همکاری در بین جوامع عراقی بهمنظور ایجاد تسهیلات برای گفتگو و استفاده منصفانه از منابع عراق در جهت منفعترساندن به همه مردم کشور.

o
تقویت توسعه اقتصادی. کمک های هدفمند از جملهدادن وام های کوچک و کمک های دولتی به منظور مساعدت به ایجاد کسب های کوچک و ایجاداشتغال، تهیه خدمات در جهت برآوردن نیازهای جامعه و بسط ظرفیت ها در راستای یکحکومت مؤثر و بادوام.

o
ایجاد ظرفیت های استانی. کمک به مقامات محلی واستانی به منظور تعامل موثر تر با دولت مرکزی و شهروندان محلی، آزادسازی بودجه هایاختصاص یافته به عراق به منظور حمایت از خدمات حساس حیاتی به مردم عراق و ترویج روزافزون اتکاء برخویش.


کمک به ایجاد توانایی های دولت های استانی در جهتفراهم کردن خدمات ضروری برای شهروندان عراقی، تیم های بازسازی استانی به گسترشدسترسی دولت عراق به استان های حساس و کمک به ایجاد ثبات لازم برای تکمیل گذار بهکنترل کامل توسط عراق، یاری می رسانند. تیم های بازسازی استانی از منابع نظامی وشخصی در راستای طراحی یک نقشه استراتژیک مشترک تهیه شده از طرف رهبر تیم و فرماندهتیپ استفاده خواهند کرد.

برنامه موجود شامل هدایت تیم های بازسازی استانیاز طرف ایالات متحده در بغداد، انبار، نینوا، کرکوک، صلاح الدین، دیالا و بابل ومشارکت ایالات متحده با تیم های بازسازی استانی زیر هدایت نیروهای ائتلاف در بصره (به همراه انگلستان)، دهی غار (به همراه ایتالیا) و اربیل (به همراه کره) میباشد.

بر اساس این برنامه توسعه شش تیم بازسازی استانی جدید در بغداد، سهتیم در انبار و یک تیم در بابل شمالی اضافه خواهد شد. پرسنل بیشتر نیز در تیم هایبازسازی استانی مستقر خواهد گردید. این تیم ها شامل دیپلمات های آمریکایی، افسرانارتشی، کارشناسان توسعه و متخصصان دیگر در حوزه هایی همچون قانون، مهندسی و تجارتمحصولات کشاورزی خواهند بود.

ویژگیهای تیم های بازسازی استانیموجود

تیم های بازسازی استانی با تقویت بهتر روابط همکاری بهتر بین رهبراناستان ها و همتایانشان در دولت مرکزی به قرار گرفتن وجوه تضمین شده از طرف دولتمرکزی در اختیار رهبران استان ها کمک خواهند کرد. از طریق این روابط جدید، رهبراناستان ها قادر خواهند بود نگرانی های خود را ابراز دارند و پروژه های خدماتی حیاتیمهم را به تصویب برسانند. این روند کار به آنها کمک می کند تا اتکاء به نفس بیشتریبه دست آورند و ظرفیت نظارتشان را افزایش دهند.

کرکوک: از طریق مساعدت تیمبازسازی استانی دولت ایالتی کرکوک 575 طرحی را که بودجه آنها از طریق وام بازسازیسریع عراق و وام توسعه اقتصادی تضمین شده بئد ارائه داد و تصویب کرد. این حرکت یکاقدام اساسی در جهت مدیریت طرح های استانی و سرمایه گذاری به شمارمی رود.

نینوا: تیم بازسازی استانی نینوا به گسترش دادگاه جرائم مرکزی عراق شاخه موصل برایصدور حکم در ارتباط با پرونده های تروریستی کمک کرد. از هنگام شروع کار دادگاه دردسامبر، 40 پرونده و وضع 56 متهم مورد رسیدگی قرار گرفته که 32 محکومیت و 24 حکمتبرئه نتیجه آن بوده است.

بغداد: با همکاری تیم بازسازی استانی بغداد،شورای ایالتی بغداد یک نشریه محلی، “به نام بغدادونا (Baghdaduna)" را بنیان گذاریکرد. این هفته نامه شفافیت کار دولت و پاسخگویی آن را از طریق اطلاع رسانی عمومی درزمینه تصمیمات شورای استانی و گزارش اخبار در مورد استان بغداد، افزایش میدهد.

انبار: تیم های بازسازی استانی انبار جریان گفت وشنود داخلی در ایالتانبار را بین شورای استان و رهبران ضد-شورش تقویت کرده اند که در نتیجه با تمامیطرفهای درگیر به منظور تشویق امضای یک موافقت نامه توزیع قدرت ارتباط برقرار شدهاست.

دیاله: تیم بازسازی استانی دیاله با عراقی ها در زمینه ایجاد یکآزمایشگاه بررسی خاک کشاورزی که توسط کلیه بخش های مجموعه کشاورزی مورد استفادهقرار گیرد مشارکت کرده است که در نتیجه باروری خاک و تغذیه در این نواحی را بسطداده است.

بابل: تیم بازسازی استانی بابل با ارتقاء مدیریت مالی و برنامهریزی و همچنین گسترش زیربنایی از طریق کمک به دولت ایالتی بابل در جهت سازمان دادنیک واحد مدیریت برنامه ریزی یاری رسانده تا به شکل مسؤلانه ای 115 میلیون دلار ازبودجه سرمایه گذاری ثابت سال 2006 را تعهد کند.

چِينی، معاون رياست جمهور آمريکا، و رییس جمهور افغانستانپیشرفت های انجام شده در جنگ بر علیه طالبان را مورد بررسی قرار می دهد

معاون رئيس جمهور ایالات متحده می گوید ادامهتعهدات ایالات متحده برای این منطقه حیاتی به شمار می رود


از دیوید شلبی
عضو هیئت تحریریه فایلواشنگتن


واشنگتن – بر اساس نظر یک مقام ارشد دولتی، حمید کرزای، رییسجمهور افغانستان، طی بازدید اخیر چِينی معاون رییس جمهور از کابل افغانستان خوشبینیبیشتری در مورد پیشرفت در جنگ با طالبان اظهار داشت.

این مقام رسمی در 28فوریه به خبرنگاران گفت: "کرزای نسبت به بازدید اخیر من خوشبین تر و مثبت تر بود. این به معنی آن نمی باشد که دیگر تهدیدی وجود ندارد. …بلکه به معنای آن است کهکارهای زیادی صورت پذیرفته است."

این مقام رسمی تصدیق کرد که هنوز کشمکشهایی بین افغانستان و پاکستان در مورد ادامه نا امنی در مرزهای بین این دو کشوروجود دارد، اما وی افزود، "ما سخت در تلاش هستیم تا آنها را ترغیب به همکارینماییم."

این مقام بیان کرد که نیروهای ایالات متحده در افغانستان خود رابرای یک حمله پیش بینی شده در بهار از جانب طالبان آماده می کنند. نیروهای طالبانمعمولاً طی زمستان سخت افغانستان در مکانی پناه می گیرند و هر بهار یورش های جدیدیرا پایه گذاری می کنند و این مقام اظهار داشت که این بهار نیز استثنا نخواهدبود.

این مقام رسمی عنوان کرد، حضور نیروهای نظامی ایالات متحده و کمک هایاقتصادی به افغانستان "بدون شک برای توانایی بخشیدن به افغانی ها در راه ادامهتوسعه شرایط بر روی زمین، تربیت نیروهای افغانی، به عهده گرفتن مسئولیت های بیشتر وبیشتر و پایه گذاری دولت های کارآمد با دوام" حیاتی می باشد.

وی عنوان داشتکه دولت "مبالغ قابل توجهی" به منظور بازسازی افغانستان در بودجه فدرال امسالدرخواست نموده و فراهم کردن یک تیپ ارتشی در راستای عملیات امنیتی در افغانستان راتعهد کرده است. این مقام رسمی گفت، تعهدات ادامه دار ایالات متحده یک دلیل مهم برایخوشبینی کرزای می باشد و افزود یک نمایش ضعیف در هر مکانی در منطقه از جانب ایالاتمتحده احتمالاً اعتماد همپیمانان اصلی در افغانستان و پاکستان را از بین خواهدبرد.

این مقام رسمی اظهار داشت، بسیاری از کشور های منطقه "به وجود ایالاتمتحده در منطقه و حمایت ایالات متحده از آنها تکیه دارند و ایالات متحده در موقعیتهای بسیاری فرماندهی لازم برای غالب شدن در این نبرد جهانی با عناصر افراطی اسلامیرا فراهم می آورد. و اگر ایالات متحده به ناگاه تصمیم بگیرد که به دلیل دشواریمشکلات عراق، این کشور را ترک کند، برای این کشورها مشکل خواهد بود که نسبت به سهمخود در راستای اعتقاداتشان ثابت قدم بمانند.

متن کامل این کنفرانس خبری درتارنمای کاخ سفید در دسترس می باشد
http://www.whitehouse.gov/news/releases/2007/02/20070227-8.html

ايالات متحده از شرکت ايران و سوريه در نشست منطقه ایعراق حمايت کرد

وزير خارجه رايس در جلسه توجيهی مجلس سنا بهتوضيح تقاضای بودجه اضطراری برای ديپلماسی پرداخت.



واشنگتن- کانداليزا رايس، وزير خارجهايالات متحده، روز 27 فوريه در جلسه توجيهی مجلس سنا جهت بحث در زمينه بودجهاضطراری برای عمليات در عراق، افغانستان و مناطق ديگر، گفت ايالات متحده از ابتکارعراق در دعوت از ايران و سوريه جهت شرکت در يک همايش منطقه ای حمايت کرده در اينکنفرانس شرکت خواهد نمود.

رايس به کميته تخصيص بودجه که هزينه دولت راکنترل می کند گفت: "نخست وزير مالکی معتقد است که لازمه موفقيت عراق حمايت مثبت ازسوی همسايگان اين کشور است، و پرزيدنت بوش و من با وی موافقيم." اين کميته مشغولبررسی تقاضای دولت بوش برای 99.6 ميليارد دلار بودجه اضافی برای عمليات و بازسازیدر عراق و افغانستان تا 30 سپتامبر می باشد.

رايس گفت: "عراقی ها طرحديپلماتيک جديدی ارائه داده اند که ما از آن حمايت کامل خواهيم نمود. سفرای مربوطهقرار است حوالی 11 مارس جهت "نشست گسترده همسايگان" که شامل نمايندگانی از همسايگانهم مرز با عراق، و همچنين ديگر کشورهای منطقه، سازمان های چندجانبه، و پنج عضو دائمشورای امنيت سازمان ملل (چين، فرانسه، روسيه، بريتانيا، و ايالات متحده) می باشند،ديدار داشته باشند.

رايس گفت قرار است به دنبال ديدار اوليه در مارس، وزرایخارجه کشورها در نيمه اول ماه آوريل ديدار مجددی داشته باشند. احتمال دارد که عراقاز کشورهای گروه هشت نيز برای شرکت در اين همايش دعوت به عمل آورد. کشورهای عضوگروه هشت شامل کانادا، فرانسه، آلمان، ايتاليا، ژاپن، بريتانيا، ايالات متحده،روسيه می باشند.

رايس گفت: "اميدواريم همه دولت ها از اين فرصت برای بهبودروابط خود با عراق و همکاری در ر استای صلح و ثبات در منطقه استفادهکنند."

کاخ سفيد گفت در سياست در قبال ايران تغييری داده نشدهاست

تونی اسنو، سخنگوی کاخ سفيد، روز 28 فوريه تأکيد نمود که نشست احتمالیرايس با همپايان ايرانی و سوری خود نشانه تغيير سياست ايالات متحده نيست. ايالاتمتحده در آوريل 1980، پنج ماه پس از اشغال سفارت آمريکا در تهران توسط دانشجويانايرانی و به گروگان گرفتن 52 آمريکايی به مدت 444 روز، به روابط خود با ايران پايانداد.

اسنو درباره پيشنهاد نشست با همسايگان عراق و طرف های علاقه مند بهشرکت در آن گفت: "ما با ايران ملاقات نمی کنيم. هدف اصلی از اين کار تمرکز بر روابطبين ايالات متحده و ايران نيست، بلکه تمرکز بر بهبود اوضاع در عراقاست."

اسنو توضيح داد که ايالات متحده در نشست های ديگری که مقامات دولتیايران نيز در آن شرکت داشته اند حضور يافته است.

اسنو گفت: "از اولين جلساتجهت بررسی اوضاع افغانستان تا جلسات وزرا با حضور خانم وزير رايس، ايالات متحده طیسال های اخير در همايش هايی شرکت داشته است که جهت بررسی نگرانی های منطقه ای بههمراه ايران و سوريه بر سر يک ميز نشسته است. بنابراين اين ترکی در ديوار نيست. امانمونه ديگری از رفتار ديپلماتيک ايالات متحده است."

اسنو افزود: "ما در حالبه رسميت شناختن ديپلماتيک ايران نيستيم. ما مذاکره دوجانبه با ايران نداريم. ما درمذاکراتی که توسط دولت عراق جهت بررسی نگرانی های منطقه ای با همسايگان خود برنامهريزی شده اس شرکت می کنيم، که همگان اين کار را تشويق کرده اند."

اسنو گفتايالات متحده همچنين بطور دوجانبه در ارتباط با مسايل مرزی افغانستان با ايرانهمکاری کرده است.

رايس چارچوب تقاضای بودجه ديپلماتيک را توضيحداد

رايس در جلسه توجيهی 27 فوريه در سنا به توضيح چارچوب عناصر ديپلماتيکتقاضای دولت بوش برای بودجه اضطراری 99.6 ميليارد دلاری برای برنامه های خارج ازکشور پرداخت. بخش عمده اين بودجه به مصرف حمايت از عمليات نظامی ايالات متحده خواهدرسيد، اما 5.99 ميليارد از آن برای برنامه های امور بين المللی مصرف خواهدشد.

فهرست پروژه های ديپلماتيکی که رايس ارائه داد عبارتند از:

- 720
ميليون دلار جهت حمايـت از تيم های بازسازی استانی. وزارت خارجه در نظر دارد تعدادتيم های بازسازی استانی را از 10 عدد به 20 عدد افزايش دهد، و در حال انتصاب کادرپرسنلی به تيم های جديد می باشد. اين تيم ها با مقامات استانی و محلی جهت بهبودحاکميت و حمايت از رهبران ميانه رو همکاری نموده و به نيازهای محلی رسيدگی خواهندنمود.
- 534
ميليون دلار جهت هماهنگی توسط تيم های بازسازی استانی برای ايجادکار، حمايت از تجارت محلی، و کمک به افزايش مشاغل کشاورزی.
- 293
ميليون دلارجهت حمايت از ادامه بهينه سازی وزارت خانه های دولت عراق.
- 200
ميليون دلار جهتتقويت روندهای قضايی، نظام قضايی جنايی، و طرح های ضد فساد.
- 428
ميليون دلاربرای برنامه های مربوط به دموکراسی جهت تعامل بيشتر با احزاب سياسی، سازمان هایجامعه مدنی و نهادهای سياسی ملی مانند مجلس.
- 60
ميليون دلار جهت برنامه هایانسانی در راستای حمايت از تعداد روزافزون آوارگان در داخل عراق که از نواحی تحتخشونت های قومی فرار کرده اند.
- 751
ميليون دلار جهت پروژه های بازسازی و توسعهدر افغانستان، از جمله ساختمان جاده های مهم، منابع با ثبات تر انرژی در کابل ومناطق ديگر، و گسترش برنامه ها در راستای ارائه منابع درآمد متناوب جهت خنثی سازیخشخاش ترياک.

جهت دريافت اين بودجه، تقاضای بودجه اضافه دولت بايد توسط مجلسنمايندگان و سنا به تصويب رسيده و سپس به امضای رئيس جمهور برسد.

تهدید القاعده در نیمکره غربی باید جدی گرفته شود

ایالات متحده آماده همکاری با همه کشورها، ازجمله ونزوئلا علیه ترور است


نوشته استیون کافمن(1)
عضو هیئتتحریریه يو.اِس.اينفو

واشنگتن – به دنبال تهدید القاعده درمورد حمله بهتأسیسات نفتی در نیمکره غربی که نفت ایالات متحده را تأمین می‌کنند، یک مقام وزراتخارجه گفت که دولت بوش آن تهدیدها را جدی خواهد گرفت و به تمام کشورهای منطقهپیشنهاد همکاری داده است، از جمله ونزوئلا که به ویژه مورد هدف بودهاست.

آلبرتو فرناندز(2) مدیر دیپلماسی عمومی در دفتر امور شرق نزدیک(3) دروزارت خارجه که در روز 20 فوریه با يو.اِس.اينفو صحبت می‌کرد گفت که القاعده درجستجوی راههای جایگزین برای حمله به ایالات متحده است و "سابقه حمله به اهدافاقتصادی و نفتی را دارد."

در روز 14 فوریه شاخه‌ای از القاعده در عربستانسعودی اطلاعیه‌ای در یک تارنمای اینترنتی صادر کرد مبنی بر تهدید "حمله به منابعنفتی نه فقط در خاورمیانه، بلکه در تمام مناطقی که به ایالات متحده خدمت می‌کنند"،با هدف "قطع ذخایر آمریکا و یا کاهش آن منابع از هر طریق ممکن." این اعلامیه بهویژه کانادا، ونزوئلا و مکزیک را مورد تهدید قرار داده بود.

فرناندز گفت:‌ "ما باید این تهدید را جدی بگیریم چون القاعده سابقه اعلام و بعد عملی کردن کارهاییرا دارد. بدون این که مبالغه کنیم شواهد کافی برای نگرانی وجود دارد."

اوگفت که القاعده حملاتی به تأسیسات نفتی در عربستان سعودی و یمن انجام داده است وتلاش کرده است که یک نفتکش غول‌آسای فرانسوی را، به رغم اختلاف نظرهای سیاسی دولتآن با ایالات متحده، به آتش بکشد.

ونزوئلا که شدیداً منتقد سیاست‌های ایالاتمتحده است و روابطی با کشورهای حامی تروریسم نظیر ایران و سوریه دارد "بسیار دراشتباه است" اگر تصور کند مورد هدف واقع نخواهد شد.

فرناندز گفت: "درالقاعده چنین روابطی کاملاً بی‌معنی است. ایران هم در واقع هدف القاعده بوده است ومطمئناً القاعده هیچگاه به ایران و مردم شیعه آن به دیده مساعد نگاه نخواهدکرد."

او اضافه کرد که کشورهای عرب "مطمئناً چنین تهدیدهایی را باور خواهندکرد" و تهدیدهای القاعده علیه ونزوئلا به همان شیوه و از "همان کانالها" مطرحگردید.

فرناندز گفت که القاعده نشان داده است که به منظور آسیب رساندن بهاهداف آمریکایی حاضر است صدها نفر از مردم حاضر در حاشیه را بکشد بدون این کههیچگونه تمایزی قائل شود؛ "چه اینها صدها نفر آفریقایی باشند و با حمله بهسفارتخانه‌های ما در آفریقا آسیب ببینند، چه آلمانیهایی باشند در تونس یااسترالیایی‌هایی در بالی و یا مصریهایی در شرم‌الشیخ."

به همین دلیل ایالاتمتحده نگران حملات تروریستی به کانادا، ونزوئلا یا مکزیک و همچنین منطقه گسترده‌تریاست.

او گفت: "ایالات متحده مایل است تا برای مبارزه با این دشمن مشترک باهر کسی در منطقه از جمله ونزوئلا همکاری و تشریک مساعی کند. زمینه کافی برای مشارکتوجود دارد، وضعیتی که افزایش امنیت و گسترش همکاری، منافعی برای همه طرفها دربردارد."

تا به امروز برجسته‌ترین حضور تروریستی در آمریکای لاتین مربوط بهگروه حزب‌الله لبنان می‌شود که مورد حمایت ایران است. این گروه مسئول دو حملهتروریستی عمده در آرژانتین در سالهای 1992 و 1994 بود. فرناندز گفت که با این وجودالقاعده مسئول دو حمله در بخش شمالی نیمکره غربی در سال 1993 در مرکز تجارتجهانی(4) و حملات 11 سپتامبر 2001 به نیویورک و واشنگتن بوده است.

او گفت کهنگرانی‌هایی از سوی القاعده در مورد امکان برقراری ارتباط با سایر گروههایی که درمنطقه مشغول فعالیتهای تروریستی- مواد مخدر هستند یا گروههای تبهکار مانند ماراسالواتروچا(MS 13)(5) وجود دارد. همچنین نگرانی‌هایی درباره منطقه سه‌گانه مرزی ِپاراگوئه، برزیل و آرژانتین وجود دارد؛ این نگرانی نه تنها ناشی از فعالیتحزب‌الله، بلکه همچنین به دلیل تبانی حماس و القاعده هم هست."

او گفت: "القاعده در سراسر دنیا به دنبال یافتن ضعیفترین حلقه‌ها است تا توسط آنها نقشه‌هایتروریستی را آماده و اجرا کند." او فعالیتهای اخیر در سومالی، جنوب فیلیپین و شمالوزیرستان (6) را یادآور شد. او گفت: "به خاطر خودمان، هیچ ‌یک از کشورهای آمریکامایل به دیدن چنان اتفاقاتی نیستند."

فرناندز گفت: "بدون نیاز به مبالغهشواهد کافی وجود دارد." او در حالی که خواهان همکاری این نیمکره بود گفت: "ما همگیباید در راه ممانعت از تبدیل این مسئله به بدترین واقعیت در آمریکای لاتین، آنچه درتوان داریم انجام دهیم."




1. Stephen Kaufman
2. Alberto Fernandez
3. Bureau of Near Eastern Affairs
4. World Trade Cente
5. Mara Salvatrucha (MS 13)
6. North Waziristan

بیانات وزیر دفاع گیتس، ، ژنرال پیس و ژنرال ایکنبری درکابل، افغانستان

بحث و بررسی روابط آمریکا با ناتو وافغانستان


وزارت دفاع ایالت متحد
رابرت گیتس،وزیر دفاع
ژنرال پیتر پیس، واحد تفنگداران دریایی آمریکا، رییس مشاوران نظامیرییس جمهور،
ژنرال کارل ایکنبری، فرمانده کل نیرو های مسلح،
افغانستان، 17ژانویه 2007

حضور مطبوعاتی گیتس، ژنرال پیس و ژنرال ایکنبری در کابل،افغانستان

گیتس، وزیر دفاع: قبل از هر چیز، متأسفم که نشد وارد قندهاربشویم، فکر می کنم باید به نوعی تابع هوا باشیم. احساس می کنم دیدار بسیار خوبی ازافغانستان داشته ام. دیدن اموری که انجام گرفته و اتفاقاتی که برای مملکت مثبت بودهاند، اثر خوبی بر من گذاشت؛ پرزیدنت کرزای مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد.
اونهتنها موفقیت های زیادی به دست آورده، بلکه رهبری پر جذبه است. به نظر من ، او افرادخوبی در کنار خود دارد که می توانند بسیار مؤثر واقع شوند.
من واقعا تحت تأثیرنقش متحدان خود در ناتو در افغانستان، و 11 متحد دیگر قرار گرفتم. وجود ده ها کشورمختلف در افغانستان و نیز کشور های اروپایی که در موفقیت رژیم و دولت افغانستان درکابل سرمایه گذاری کرده اند، خود شاهدی بر کوشش های دولت افغانستان و دستاورد هایپرزیدنت کرازی و تیم همکاران او می باشد و فکر می کنم این واقعا نشان دهنده آن چهآن ها کرده اند می باشد. و ما از تمام زحمات آن ها قدردانی می کنیم.

بدیهیاست که مایلم از مردان و زنان ارتشی که این جا هستند و دیروز تعدادی از آن ها رادرپایگاه عملیاتی مقدم تیلمن ملاقات کردم، تشکر کنم. متأسفم که موفق نشدم با نیروهایی که در قندهار هستند دیدارکنم. اما همان طور که دیشب به پرزیدنت کرزای گفتم،آمریکا تعدادی از بهترین نیرو های خود را برای کمک به افغانستان فرستاده است. و اینامر در مورد چه فرماندهان، و چه مردان و زنان جوانی که در خطوط اول به انجام وظیفهمشغول هستند، صدق می کند.
علاوه بر این، از همکاری نزدیک و صمیمانه میانسربازان آمریکایی و سربازان ارتش ملی افغانستان هم تحت تأثیر قرار گرفتم. فکر میکنم در مورد ارتش در افغانستان، به پیشرفت هایی واقعی نایل شده ایم ، و نیز احترامیکه افسران جوان ما، مانند افسری که دیروز این اطراف را به من نشان داد، برایهمتایان افغان خود قائل هستند، و علاقه ای که در افغان ها برای مبارزه در راه آزادیمی بینم، واقعا برای من از اهمیتی خاص برخوردار است.
در مجموع، احساس کردم کهدیدار مثبتی برای من بود. و احساس می کنم که اکنون می دانم در این جا چه می گذرد. واضح است که دولت افغانستان، ایالات متحده، ناتو، شرکای ما در پاکستان هنوز کار هایناتمام در طول مرز ها دارند. نیرو های امنیت بین المللی و فرمانده مرا در جریانکاستی های موجود از لحاظ نیرو ها قرار دادند. و ما رفته رفته به جبران آن خواهیمپرداخت.
ژنرال پیس، آیا شما می خواهید مطلبی اضافه کنید؟
ژنرال پیس: متشکرم،قربان.
وزیر گزارش کاملی ارائه داد. من فقط می خواستم به نیرو هایی که در شرفعزیمت هستند- و تعدادی هم اکنون به خانه بر می گردند- بگویم از کار فوق العاده ایکه برای کشور خود انجام داده اید تشکر می کنم و همین طور از خانواده های شما وفداکاری هایتان قدر دانی به عمل می آورم. شما مانند هر فرد دیگری در ارتش به کشورخود خدمت می کنید. ما از فداکاری های سال گذشته شما قدر دانی می کنیم. همان طور کهوزیر هم اشاره کرد فداکاری های شما موجب تغییرات واضح و ملموسی در این جا گشته است. از شما تشکر می کنم.
س: آقای وزیر، شما گفتید که یکی از دلایل آمدن شما به اینجا برای این بوده که با فرماندهان در مورد تجهیزات ضروری برای روبرو شدن با افزایشناگهانی خشونت از سوی طالبان صحبت کنید. آیا جواب روشنی در این مورد گرفتید، و چهگونه به آن پاسخ می گویید؟
گیتس: خوب، فکر می کنم، می دانید، دیروز از ژنرالریچاردز و کسان دیگر شنیدم که این موضوع احتمالا در بهار رخ خواهد داد، مخصوصا ً در RC شرق و RC جنوب. آن ها مشخص کردند با سطوح مختلف نیرو چه کار هایی می توانندانجام دهند. ما به واشنگتن باز خواهیم گشت. ژنرال پیس این موضوع را با مشاوراننظامی رییس جمهوردر میان خواهد گذاشت و در این مورد توصیه هایی به من خواهد نمود. وبعد من نیز بر این پایه، توصیه های لازم را به رییس جمهور خواهم کرد. اما همان گونهکه دیروز گفتم، خیلی اهمیت دارد که ما نگذاریم موفقیت هایی که در افغانستان کسبکرده ایم، از دست برود و ابتکار عمل را کماکان در دست داشته باشیم. اصلا جایز نیستکه عقب بنشینیم و اجازه دهیم طالبان از نو شکل گرفته و پیشرفت ما در این جا راتهدید کند.
س: برای تکمیل این پیشرفت ها، اگر ژنرال ایکنبری و دیگران درخواستنیرو های بیشتر کنند، یعنی نیرو های بیشتر آمریکایی، آیا شما نیرو های بیشتری میفرستید؟
گیتس: خوب، این مسئله ای است که باید با ناتو در میان گذاشته شود، یعنینقش نیرو های اضافی و این که در چه نقاطی گمارده شوند. امکان اضافه کردن نیرو،موضوعی است که باید در واشنگتن مطرح شود و از سوی مشاوران نظامی وفرماندهی نیرو هایمسلح مورد بحث و بررسی قرار بگیرد.
اما واضح است که، همان طور که دیشب هم گفتم،اگر کسانی که این جا مبارزه را به پیش می برند، تشخیص می دهند که برای حفظ موفقیتهای به دست آمده، به نیرو های بیشتری نیاز است، من از این درخواست حمایت خواهمکرد...
س: با در نظر گرفتن جریانات تندی که در عراق می گذرد، آیا شما ظرفیتاداره کردن این تعدا نیرویی راکه باید وارد عمل کنید ، دارید؟ آیا در حال حاضرآمریکا این توانایی را دارد که نیرو های بیشتری به دو نقطه مختلف گسیلکند؟
گیتس: من در این مورد می گذارم که ژنرال پیس اظهار نظر کند، اما گمان میکنم ما این قدرت را در اختیار داریم. چیزی که باید مورد بررسی قرار بگیرد این استکه اگر ما نیرو های بیشتری به این جا گسیل کنیم چه تأثیری خواهد داشت. واضح است کهنهایتا تصمیم با رییس جمهور خواهد بود.
ژنرال پیس: بدیهی است که استقرار هرتعداد نیرو ، باعث فشار های کوتاه مدت خواهد بود. موضوع این است که ببینیم این کارچه تأثیری دارد؟ می توان به راحتی شاهد موقعیتی موفق بود، مانند آن چه در افغانستانمی بینیم. می خواهیم از آن موفقیت اطمینان کافی داشته باشیم. بعد از مدت زمانیکوتاه، می توان به موفقیتی رسید که باعث شود فشار طولانی مدت کاهش پیدا کند.
اماهمان طور که آقای وزیر هم گفت، ما در مورد پیشنهاداتی که در این جا داشته ایم بایدمیان خودمان، در ارتش و همین طور در دولت مفصلا به بحث بنشینیم و البته با متحدانناتو نیز، چون چند ین کشور در این جریان دخیل هستند.
س: اگر بخواهیم به آیندهنگاه کنیم... برای سعودی ها، و دیگر کشور های خلیج فارس، حمایت از این موضوع تا چهحد اهمیت دارد—(صدا مفهوم نیست)؟ آیا شما از حمایتی که آن ها تا کنون از عراق کردهاند رضایت دارید؟ و اگر بخواهیم کمی دور تر برویم، شما می خواهید آن ها چه نوعاقداماتی در جهت حمایت از دولت عراق بکنند—(صدا مفهوم نیست)؟
گیتس: فکر می کنمتعدادی از کشور ها تعهداتی به دولت عراق داده اند و در تلاش هستند به باز سازیاقتصادی و توسعه در این کشور کمک کنند. می خواهم به انجام رسیدن این تعهدات را پیگیری نمایم.
دقیقا همان طور که بسیاری از دول، برای موفقیت دولت کابل در این جاسرمایه گذاری کرده اند، تصور می کنم برای دیگر دول هم سرمایه گذاری در دولت بغداداهمیت داشته باشد. و با سرمایه گذاری، منظورم فقط سرمایه گذاری اقتصادی نیست. فکرمی کنم این مردم هستند که باید در مورد انتخاب خود تصمیم بگیرند.
ما دولتی دربغداد داریم. این دولت نماینده تمام بخش های جمعیت عراق است- شیعه ها، سنی ها، کردها. من فکر می کنم این دولت برای تثبیت اختیارات و نفوذ خود، ، به کمک دول دیگراحتیاج دارد. بنابراین ، فکر می کنم هر کاری دولت های دیگر، چه در منطقه و چه خارجاز منطقه، مخصوصا در مورد بازسازی اقتصادی و توسعه از دستشان برمی آید، کمک بزرگیبه دولت مالکی و مردم عراق خواهد بود.
س: آقای وزیر، واضح است که ایالات متحد وعربستان سعودی، در برابر جاه طلبی های هسته ای ایران، مواضع مشترکی دارند. شما قصددارید از چه نوع استراتژی مشترک در این مورد با عربستان سعودی استفادهکنید؟
گیتس: فکر می کنم، قبل از هر چیز ، علاقه داشته باشم که نظرات شاه را درمورد این مسائل بدانم و این که شاه اوضاع منطقه را چه گونه می بیند. این چیزی استکه فعلا مورد نظر من می باشد.
س: آیا شما به همکاری سعودی ها نیازدارید...؟
گیتس: فکر می کنم ما همیشه می توانیم از همکاری سعودی ها در موردمسائل خلیج فارس استفاده کنیم.
س: آیا شما موافق هستید که به آموزش ارتش ملیافغانستان سرعت بیشتر داده شود و مقدار پولی که به تأمین تجهیزات آن ها اختصاص دادهشده ، افزایش پیدا کند؟ و دوم این که، بچه هایی که شما و ژنرال پیس در پایگاهعملیاتی مقدم تیلمن با آن ها صحبت کردید، به شما چه گفتند؟ آن ها از شما چهدرخواستی داشتند؟
گیتس: قبل از هر چیز باید بگویم که از پیشرفت آموزش نظامی ارتشملی افغانستان بسیار خوشحال هستم. این ها در کارشان جدی هستند ومایل هستند سریع ترپیشرفت کنند. ما هم دوست داریم شاهد پیشرفت سریع آن ها باشیم. فکر می کنم هنوز چیزینشده، خیلی جلو رفته اند.
از ژنرال ایکنبری دعوت می کنم در این خصوص اظهار نظرکند، اما فکر می کنم پیشرفت ارتش ملی افغانستان، از حدی که ما اتنظار داشتیم فرا تراست. و کاملا روشن است که می خواهند به این پیشرفت سرعت بیشتری هم بدهند. پرزیدنتکرزای خاطر نشان کرده که می خواهد افغانستان دارای ارتش ملی بزرگتری باشد، و این بهمعنای آموزش بیشتر و سرعت بیشتر در آموزش است.
در مورد دیدار از پایگاه عملیاتیتیلمن، آن چه مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد، فرمانده آمریکایی بود که اطراف را به مننشان می داد، و این که او تا چه حد افسران افغان و نیرو های آن ها را از خودش میداند و چه طور احساسی مانند رفقای همرزم نسبت به آن ها دارد. آن ها روی هم حساب میکنند و با هم به گشت می روند. و فکر می کنم همین احساس با هم بودن و تشریک مساعی کهفرمانده برای من توصیح داد، تأثیر زیادی روی من داشت.
ما به دستاورد های ارتشملی افغانستان افتخار می کنیم ، مخصوصا زمانی که به وضعیت چند سال پیش آن ها فکر میکنیم ، بعد سی سال جنگ، به وجود آوردن ارتش از هیچ، در حالی که فقط 20 درصد از آنها سواد داشتند. و اکنون در جایی هستیم که تعداد سربازان ارتش به بیش از 30,000 نفررسیده است.
مهمتر این که فرماندهی روز به روز تقویت می شود. فرماندهان ما گزارشمی دهند که وضعیت کارشان فوق العاده رضایت بخش است. ما اعتماد زیادی به آن هاداریم، و اگر قرار باشد تجهیزات بیشتری در اختیار آن ها قرار دهیم و پیشرفت ارتش راسرعت ببخشیم، آن ها آمادگی دارند و خوب از عهده بر خواهند آمد.
س: به موضوعتعداد نفرات برگردیم، می خواستم سؤال کنم که ناتو، آن تعداد نفراتی که قول داده بودرا نفرستاده. شما چه گونه آن ها را وادار خواهید کرد که بر سر پیمان خودبایستند؟
گیتس: اولین ملاقات من با وزرای دفاع کشور های عضو ناتو، درسویل و حدودده روز دیگر خواهد بود. و یکی از موضوعات مورد بحث من، دقیقا همین اهمیت وفا کردنبه پیمان و عمل به تعهداتی است که تا به حال متقبل شده اند.
آن ها در عراق بسیارموفق بوده اند و ما از آن چه تا به حال در عراق، از جانب آن ها صورت گرفته کاملارضایت داریم. اما روشن است که باید به تعهدات خود هم عمل کنند و من از آن ها همینرا درخواست خواهم کرد.
س: آیا ممکن است پاسخ آن ها تأثیری بر افزایش نفرات ارتشآمریکا در افغانستان داشته باشد؟
گیتس: این بستگی به توصیه های فرماندهی ناتو،فرماندهیISAF ، ژنرال ایکنبری و جانشین ایشان و دیدگاه مشاوران نظامی در این بارهدارد. خیلی متشکرم.

نماينده ايالات متحده مصرانه خواستار مبارزه غير نظامیپايدار با ايران می شود

شولتی(1) از وزارت امور خارجه می گويد كهخواسته های هسته ای ايران، ثبات خاورميانه را تهديد می كند


ديويد شلبی(2)
عضو هيات تحريريه يو اساينفو

واشنگتن – نماينده ايالات متحده در آژانس بين المللی انرژی اتمی گفتكشورهای اروپايی در مبارزه غير نظامی با هدف تحت فشار قرار دادن دولت ايران برایروی گردانی از خواسته های هسته ای خود به ايالات متحده می پيوندند.

گرگوریشولتی روز 7 فوريه به اعضای انجمن آلمانی سازمان ملل متحده در مونيخ گفت "مبارزهغير نظامی، در صورتی كه جدی و پايدار باشد و مورد حمايت كشورهای دارای ذهنيت مشابهقرار گيرد از قابليت موفقيت بر ضد رژيمی برخوردار خواهد بود كه موفق نشده است بهوعده های اقتصادی خود عمل كند، برای حفظ درآمدهای دولتی به سرمايه گذاری خارجی نيازدارد و درون كشور با مخالفتی رو به افزايش مواجه است."

شولتی گفت سايه تاثيرايران در خاور ميانه "به نحو تهديد آميزی گسترش می يابد" و می توان آن را در خليج وعراق با دامن زدن به تنش های فرقه ای و در سرزمين های فلسطينی نشين با پشتيبانیمالی از احزاب عدم پذيرش كه با روند صلح خاور ميانه مخالف هستند احساس كرد. وی بهمخاطبان آلمانی خود گفت "منفعت و عالقه مشترک ما پيشگيری از اين است که سايه ايرانبه ابری هسته ای تبديل شود."

شولتی گفت تنها مانعی كه بين خواسته های دولتايران و دست يابی به سلاح هسته ای وجود دارد دستيابی به نحوه توليد ماده شكاف پذيراست و هشدار داد كه ايران از طريق تسهيلات غنی سازی اورانيوم در نظنز و يك راكتورجديد آب سنگين در دست ساخت در اراك در اين زمينه مشغول پيشرفت است.

اينفرستاده توجيهات ايران را برای اين دو تسهيل رد كرد. او گفت ايران نيازی به توليداورانيوم غنی شده ندارد، زيرا به جز يك تسهيل مورد تامين روس ها در بوشهر صاحبراكتور هسته ای ديگری نيست و هيچ برنامه معتبری هم برای ساخت راكتور ديگری ندارد. او گفت راكتورهای آب سنگين برای توليد ايزوتوپ های پزشكی كه ايران مدعی است به اينمنظور از آنها استفاده می كند نامناسب هستند.

او گفت با اين حال اورانيومغنی شده در نطنز و پلوتونيوم توليد شده در اراك می توانند برای ساخت سلاح های هستهای مناسب باشند. او گفت گنجايش اين دو تسهيل نشان می دهد كه هر كدام از آنها در مدتكمتر از يك سال پس از آغاز بهره برداری كامل می توانند ماده شكاف پذير كافی برای يكبمب را توليد نمايند.

او گفت اين گنجايش هسته ای می تواند به دولت تهرانجسارت بخشد. وی گفت "تنها داشتن يك بمب اتمی بدون انفجار يك سلاح هسته ای می تواندسران دولت ايران را تشويق كند تا نيروهای قديمی خود را به كار گيرند و به تروريسمدامن زنند تا به پيشبرد خواسته هايشان در منطقه دست يابند.

اين نماينده گفتتحريمات موجود هم اكنون نيز تاثير خود را بر ايران آغاز كرده اند. بانك ها وشركتهای بين المللی حتی پيش از تصويب قطعنامه 1737 شورای امنيت سازمان ملل متحد هممعاملات بانكی خود را با ايران و سرمايه گذاری های اين كشور محدود كرده بودند. شولتی اين حركت ها را با فشار سياسی بيشتر مردم ايران و پارلمان اين كشور بر دولتمحمود احمدی نژاد مرتبط دانست.

او گفت كشورهای اروپايی برای فشار بيشتراقتصادی و سياسی بر تهران می توانند كارهای بيشتری انجام دهند. وی پيشنهاد داداروپايی ها اعتبارات صادرات را در صادرات به ايران بردارند و از معامله های مالی بااين كشور و سرمايه گذاری شركت های اروپايی در آن جلوگيری نمايند.

شولتیابراز اميدواری كرد كه اين گونه فشار اقتصادی و سياسی می تواند ايران را راضی كندتا به آنچه وی "انتخاب مثبت، انتخاب سازنده، انتخابی كه بيش از همه به نفع مردمايران است" خواند روی آورد. او گفت تنها مسير سازنده پيش رو آن است كه ايران بهدرخواست شورای امنيت سازمان ملل متحد مبنی بر متوقف ساختن تمام فعاليت های مربوط بهغنی سازی اورانيوم و توليد پلوتونيوم احترام بگذارد.

قرار است محمدالبرادعی، دبيركل آژانس بين المللی انرژی اتمی روز 21 فوريه گزارشی را درباره پيرویايران از درخواست های شورای امنيت به اين شورا ارايه دهد. شولتی گفت اگر ايرانهمچنان در حال تخطی از اين درخواست ها باشد شورا بايد برای تعيين روش های قانعكننده تری آماده باشد. قطعنامه ماه دسامبر 2006 كه طبق اختيارات فصل 7 اساسنامهسازمان ملل متحد به تصويب رسيد در صورت ادامه ايران به مخالفت با درخواست های شوراامكان دامنه گسترده ای از راهكارهای اقتصادی، سياسی و نظامی را فراهم می سازد.

برای اطلاعات بيشتر به متن كامل اظهارات شولتیfull text مراجعه كنيد.

1. Gregory Schulte
2. David Shelby

يادداشتی از وين

گرگوری شولتی- سفير دائم ايالات متحده درآژانس بين المللی انرژی اتمی در وين



5
فوريه 2007

شنبه و يکشنبهگذشته، سفير ايران در آژانس بين المللی انرژی اتمی پنج تن از سفرای کشورهای عضو اينآژانس را در توری از تاسيسات هسته ای اصفهان همراهی نمود. پنج سفير عضو آژانس بينالمللی انرژی اتمی همکاران من از کشورهای کوبا، سودان، الجيريه،، مالزی، و مصربودند. تا جايی که اطلاع دارم نماينده ای از سوريه نيز در اين تور شرکتنمود.

اينجا در وين، ما از ماهيت واقعی اين سفر آگاهيم: يک نمايش تبليغاتی ونه تلاشی جدی برای شفافيت. با کمال احترام برای همکارانم، سفرای عضو آژانس بينالمللی انرژی اتمی ديپلمات هستند و نه کارشناس. و تعدادی از نمايندگان، از کشورهایکوبا، سودان، و سوريه، را نمی توان "غيرمتعهد" خواند. تقريباً کوبا تنها کشور عضوگروه "غيرمتعهد" است که از فعاليت های هسته ای ايران دفاع کرده است.

به جایدعوت از سفرا، ايران بايد از بازرسان دعوت به عمل آورد، و امکانات دسترسی کامل بهطيفی از تاسيسات، افراد، و اطلاعات الزامی آژانس را برای آنها فراهم کند. به جاینمايش عدم تابعيت از دو قطعنامه شوارای امنيت ، ايران بايد فعاليت های موجب نگرانی،فعاليت هايی مانند غنی سازی اورانيوم را که برای برنامه غيرنظامی هسته ای لازم نيستاما برای توليد مواد برای بمب هسته ای ضروری است به تعليق درآورد.

چنيناقدامات جدی راه های واقعی برای به دست آوردن اعتماد بين المللی است. تبليغاتنمايشی و شيرين کاری برای سفرای آژانس چنين نتيجه ای نخواهد داشت، حتی اگر ماخودمان را بسيار مهم بپنداريم!

دولت بوش برای كمك به افغانستان خواستار 10.6 ميليارددلار می شود

كمك برای بازسازی بر حمل و نقل و تاسيساتزيربنايی متمركز خواهد بود


استيون كافمن
عضو هيات تحريريه يو اساينفو

واشنگتن – دولت بوش همزمان با نشست 26 ژانويه بين وزيران ناتو دربروكسل پايتخت بلژيك 10.6 ميليارد دلار را برای كمك ايالات متحده به افغانستانپيشنهاد داده است كه به حمايت بين المللی از اين كشور متمركز خواهد بود.

يكمسوول ارشد وزارت امور خارجه روز 25 ژانويه گفت كه 2 ميليارد دلار از كل اين مبلغبه كمك به بازسازی های غير نظامی اختصاص خواهد يافت و 8.6 ميليارد دلار از آن صرفكمك نظامی و آموزش و تجهيز ارتش افغانستان خواهد شد.

اين مسوول گفت كهپيشنهاد كمك جديد "افزايش بزرگی است" و يادآور شد كه ايالات متحده از سال 2001 تاكنون در مجموع 14.2 ميليارد دلار كمك فراهم كرده است كه 9 ميليارد دلار آن صرف ياریامنيتی و 5.2 ميليارد دلار ديگر آن صرف بازسازی و كمك انسانی و دولتی شدهاست.

به گفته اين مسوول، همزمانی اين اعلاميه با نشست بين وزيران ناتوتصادفی نبود. "ما تلاش داريم نكته يا به عبارت ديگر نكته ای سياسی را به ناتويادآوری كنيم."

شان مك كورمك، سخنگوی وزارت امور خارجه يادآور شد كه ايننكته "تنها يك پيشنهاد است"، زيرا كنگره ايالات متحده نيازمند تصويب ميزان آن بهعنوان بخشی از بودجه اضافی سال 2007 بوش خواهد بود.

او گفت دولت قصد دارد كلاين مقدار را مورد استفاده قرار دهد، "اما كنگره هم نقشی در آن دارد."

بخشعمده كمك بازسازی بر راه سازی متمركز خواهد بود كه حوزه كليدی نيازهای اين كشور بهشمار می رود.

مك كورمك گفت "اين حوزه به دو دليل اهميت دارد: تاثير بسياركاربردی بر توانايی مردم در جابجايی آسان تر در افغانستان، و تاثير بسيار كاربردیبر توانايی كشاورزان در انتقال محصولاتشان به بازار."

او گفت پيشرفت جاده هابا تلاش های مربوط به متوقف ساختن كشت خشخاش و مواد مخدر ديگر "در ارتباط مستقيماست" زيرا نظام كنونی جاده ها كشاورزان را از كشت محصولات كشاورزی فاسد شدنی بهدليل خرابی آنان پيش از رسيدن به بازار دلزده كرده است.

مك كورمك گفت پيشرفتهای زيربنايی اساسی ديگر از جمله شبكه برق و آب رسانی افغانستان نيز باعث تشويقمردم افغانستان به ايجاد "اقتصاد مشروع" در مقابل توليد مواد مخدر میشود.

افغانستان تحت سلطه طالبان پيش از سال 2001 دارای "اقتصادی بسيار بسيارابتدايي" بود و اين كشور از منابع طبيعی زيادی برخوردار نيست. مك كورمك گفت اهداكنندگان بين المللی می خواهند به مردن افغانستان در بازسازی كشورشان كمك كنند تا بانظام بين المللی امروزی "كاملا يك پارچه" شود.

او گفت "نمی خواهيد اقتصادافغانستان را وابسته به كمك خارجی و توليد غير قانونی مواد مخدر بنا نهيد. اين نهبرای افغانستان، نه برای مردم اين كشور و نه برای نظام بين المللی خوباست."

سخنان رئيس جمهور و ژنرال پطروس در جلسه مطبوعاتی پس ازنشست با فرمانده آينده نيروهای ائتلاف

بوش گفت: " برخورد ما با مردم ایران نمی باشد. در حقیقت، ما می خواهیم که آنها شکوفا شوند و می خواهیم که اقتصاد آنها قویگردد.... و مادران این سرزمین فرزندانشان را در یک جامعه با نشاط بزرگ کنند. مشکلمن با دولتی است که اعمالی انجام می دهد که منجر به انزوای مردمش می شود و باعث میشود که در نهایت مردم ایران جایگاهشان در جهان را از دست بدهند. و بنابراین ما بهصورت دیپلماتیک عمل خواهیم کرد و من اعتقاد دارم که می توانیم مشکلاتمان را در کمالصلح حل و فصل نماییم."



توضیحات کاخ سفید
ارائه شده توسطرییس جمهور و ژنرال پطروس پس از نشست با وزیر دفاع، رییس ستاد مشترک و فرمانده آتینیروهای چند ملیتی - عراق

25
ژانویه ، 2007

رییس جمهور: اندکی قبل یکجلسه کامل توجيهی با ژنرال پطروس در مورد راه کارهای موجود در عراق داشتم. می خواهماز وزیر و ژنرال پایس ، مشاور امنیت ملی به خاطر ملحق شدن به این گفتگو تشکرکنم.
تشویق حضار.

ژنرال پطروس: با تشکر از شما، آقای رییسجمهور.

رییس جمهور: مجلس سنا این شخص با لیاقت را بدون حتی یک رأی مخالفتأیید کرد. همین جا از عمل سریع مجلس سنای ایالات متحده قدردانی می کنم. به دلیلاینکه آنها به ژنرال دیوید پطروس فرصت ابراز نظر دادند و به خاطر رأی شان تشکر وقدردانی به عمل می آورم. راهکارهای من برای ژنرال این موارد می باشد، هرچه سریعتربر منطقه مسلط شود و طرحی را که ما معتقدیم به اهدافمان منتهی می شود به اجراگذارد.

من از ژنرال و خانواده اش سپاسگزاری می کنم. به خصوص می خواهم ازخانواده شما به خاطر حمایت از شما و حمایت از ملت تشکر کنم. یکی از حیرت آورترینموارد مربوط به کشور ما این است که ما افرادی در ارتش داریم که به منظور محافظت ازمردم آمریکا در برابر مشکلات آینده، به صورت داوطلبانه به مناطق پر خطر می روند وخانواده هایی دارند که در کنارشان هستند. اگر که یک ژنرال ارتش یا یک سرباز سادهارتش باشید، ایالات متحد در کنار شماست – همیشه یک عضو از یک خانواده وجود دارد کهبگوید، دوستت دارم و حمایتت می کنم.

و بنابراین، ژنرال، من به شما و دیگرداوطلبان و خانواده یشان به دلیل اتخاذ چنین تصمیم دشواری در راستای حفاظت از مردماین کشور در برابر خطری بزرگ تبریک می گوییم. و شما وارد نبرد مهمی در جنگ با ترورخواهید شد و در این راه من تمام و کمال از شما حمایت کرده و برای شما آرزوی موفقیتمی کنم.

ژنرال پطروس: با تشکر از شما، آقای رییس جمهور. من نیز از مجلس سناتشکر می کنم، از خانواده ام و از همه بیشتر از سربازان، دریانوردان، پرسنل نیرویهوایی، تفنگداران نیروی دریایی و همه شهروندانی که در صف مقدم جنگ جهانی با ترورقرار دارند، سپاسگزاری می کنم.

رییس جمهور: بسیار خب. به تعدادی از سؤالاتپاسخ خواهم داد. جنیفر.

سؤال: با تشکر از شما، آقای رییس جمهور. آن شب درخطابه تان به مردم ایالات متحده، از کنگره درخواست کردید که به طرح شما فرصتی دادهشود. اما در واقع قانونگذاران، دموکرات ها و جمهوری خواهان از هیچ تلاشی در جهتبرگرداندن رأی ها بر علیه طرح شما فروگذاری نکردند. به چه دلیل فکر می کنید که بدونحمایت آنها می توانید به طرح تان ادامه دهید.

رییس جمهور: یکی از مواردی کهدر کنگره متوجه شدم این است که بیشتر مردم فکر می کنند که شکست می تواند یک فاجعهبرای ایالات متحده باشد. و من در این مورد تصمیم گیرنده هستم، مجبور بودم که راهیبیابم که از فاجعه پیشگیری کند. به معنای دیگر، باید در نظر می گرفتم که با چهاحتمالی این طرح جواب خواهد داد.

و بنابراین با ارتش و وزیر گیتز براییافتن یک طرح که با احتمال زیاد موفقیت آمیز باشد، کار کردم. و اجرا کننده این طرحکسی نیست جز ژنرال پطروس. و خواهش من از کنگره این است که با توجه به بدبینی ها وشکاکیت ها نسبت به این قضیه و اینکه آنها، بعضی ها طرح را قبل از این که حتی فرصتاجرا داشته باشد، محکوم می کنند. و آنها یک وظیفه و یک مسئولیت جدی بر عهده دارند،بنابراین، باید طرح خودشان، راجع به راهی که جواب بدهد را ارائه کنند.

من بهنظرات اعضای کنگره گوش فرا داده ام. من با دقت به پیشنهادات آنها گوش کرده ام. مناین طرح را برگزیدم که به نظر خودم به احتمال زیاد موفق خواهد شد، زیرا نسبت به اینمورد واقف هستم، همانطور که تعداد زیادی در کنگره این مورد را درک کردند که موفقیتبرای امنیت کشور بسیار مهم می باشد.

اجازه بدهید – استیو

سؤال: اینسیاست تعقیب ایرانیان از داخل عراق، آیا شما را نگران یک حرکت تحریک آمیز در منطقهنمی کند؟

رییس جمهور: من به دقت این مطلب را روشن کردم، همانطور که وزیر بهطور واضح این را بیان کرد که این سیاست ما در راستای حفاظت از نیروهایمان در عراقمی باشد. منطقی است که اگر کسی سعی در صدمه زدن به نیروهای مسلح ما داشته باشد و یابخواهد مانع از دستیابی ما به اهدافمان شود و یا شهروندان بی گناه عراقی را به قتلبرساند، با آنها برخورد کنیم. این وظیفه ای است که بر عهده همه ما می باشد که ازافرادمان محافظت کرده و به اهدافمان دست پیدا کنیم.

حالا بعضی ها سعی دارندبگویند که به خاطر تأکید مان بر روی این قضیه – کمک به خودمان در عراق توسط جلوگیریاز تأثیرات خارجی در کشتار سربازان مان یا آسیب رساندن به مردم عراق، می خواهیم اینقضیه را به فراتر از مرزها گسترش دهیم – این پیش فرضی است که صحیح نمی باشد. مامعتقدیم که می توانیم مشکلاتمان را با ایران به صورت دیپلماتیک حل و فصل کنیم و درحال کار در همین راستا هستیم.

در حقیقت، ما در حال پیشرفت هایی نسبتاً خوبیدر این زمینه هستیم. همانطور که می دانید، ایرانی ها، برای مثال، فکر می کنند که میخواهند تسلیحات هسته ای داشته باشند. و ما دیگر کشورها را متقاعد ساختیم که از طریقسازمان ملل و به منظور ارسال پیام شفافی با مفهوم غیر قابل قبول بودن این رفتار، بهماملحق شوند.

و بنابراین، بله، ما به حفاظت از خودمان در عراق ادامه خواهیمداد و همزمان برای حل مشکلاتمان با ایران به صورت دیپلماتیک کار خواهیم کرد. و بهاعتقاد من می توانیم موفق شویم. تصمیم با دولت ایران است. و یکی از این موارد کهدولت ایران انجام داده است، این است که در جهت منزوی کردن کشورشان که نتیجه آنمتوجه مردم ایران می باشد، گام برمی دارد. و مردم ایران، مردم با افتخاری هستند وآنها صاحب تاریخی کهن و سنن ملی بی شماری می باشند.

برخوردهای ما با مردمایران نمی باشد. در حقیقت، ما می خواهیم که آنها شکوفا شوند و می خواهیم که اقتصادآنها قوی گردد. و ما در نظر داریم که مادران این سرزمین فرزندانشان را در یک جامعهبا نشاط بزرگ کنند. مشکل من با دولتی است که اعمالی انجام می دهد که منجر به انزوایمردمش می شود و باعث می شود که در نهایت مردم ایران جایگاهشان در جهان را از دستبدهند. و بنابراین ما به صورت دیپلماتیک عمل خواهیم کرد و من اعتقاد دارم که میتوانیم مشکلاتمان را در کمال صلح حل و فصل نماییم.

اقدامات برنامه هسته ای ايران می تواند باعث انزوای بيشتراين كشور شود

يكی از مسوولان ايالات متحده می گويد مخالفتبا بازرسی ها نشان می دهد "كه آنان اصلا متوجه نمی شوند."



استيون كافمن
عضو هيات تحريريه يواس اينفو

واشنگتن – به گفته يك مقام وزارت امور خارجه گزارش های مبنی برايجاد ممنوعيت ايران برای 38 بازرس آژانس بين المللی انرژی اتمی "نمونه ديگری" ازخواست دولت ايران برای "ديكته شرايط" به جامعه بين الملل است و اين امر باعث تشديدامکان انزوای بيش از اين دولت اين كشور می شود.

شان مك كورمك روز 22 ژانويهگفت حتی اگر آژانس بين المللی انرژی اتمی بتواند به تصميم ايران بپردازد "اين نشانهديگری از آن است كه ايران به رفتار مخالفت آميز خود با جامعه بين المللی ادامه میدهد. آنان اصلا متوجه نمی شوند."

شورای امنيت سازمان ملل متحد طبق فصل 7منشور سازمان ملل متحد ماه دسامبر 2006 در پی رد توقف فعاليت های غنی سازی وبازفرآوری كه باعث نگرانی بين المللی از تلاش تهران برای ساخت سلاح های هسته ای شدهبود تحريم هايی را بر ضد ايران صادر كرد.

مك كورمك گفت "هم اكنون دسترسیايران به نظام مالی بين المللی كه در گذشته برای تسهيل توسعه سلاح های كشتار جمعیخود از آن استفاده می كرد بسيار سخت تر شده است" و افزود تحريم ها ايران را در "كانون منحصر به فردی" قرار داده است.

او گفت انزوای ايران "نخستين انتخاب" دستگاه بوش نيست. ما مسير متفاوتی را به اين رژيم پيشنهاد داده ايم. اين مسير بدونشك برای آنها فراهم است، اما آنان انتخاب كرده اند كه در پی آن نباشند." اشاره مككورمك به مجموعه تشويقی بين المللی و چشم انداز گفتگوی مستقيم با ايالات متحده بودكه برای نخستين بار در تابستان 2006 به ازای توقف فعاليت های غنی سازی اورانيوم وبازفرآوری مطرح شد.

تونی اسنو، وزير مطبوعات كاخ سفيد روز 22 ژانويه گفتايالات متحده به ايران گفته است كه آمادگی دارد "كارهای زيادی را انجام دهد كهزندگی را برای مردم شما بهتر خواهد كرد" و همچنان پيشنهاد می دهد كه "اگر ايرانی هاخواستار انرژی هسته ای صلح آميز هستند، ما از فراهم ساختن آن كاملا خوشحال خواهيمشد و در اين روند می توانيم همچنين برخی از چيزهای ديگر را كه مردم ايران خواستار وشايسته آنها هستند در حوزه های اقتصاد، فرهنگ و همكاری های ديگر فراهمسازيم."

سخنگوی وزارت امور خارجه گفت جامعه بين الملل در برابر تداوم رفتارمخالفت آميز ايران "اجازه تجارت معول را نخواهد داد" و هشدار داد كه ادامه مخالفتبه انزوای بيشتر نيز ختم خواهد شد.

مك كورمك گفت مشاغل بين المللی با ديدنواكنش جامعه بين الملل به اقدامات ايران هم اكنون بايد "عوامل بسيار واقعی" را درتصميم گيری برای سرمايه گذاری در ايران از جمله "ارزيابی ريسك اعتباری" در نظرگيرند.

او گفت "دولت ايران دولتی نيست كه بتواند در انزوای كامل از بقيهدنيا دارای عملكرد باشد" زيرا به صادرات نفت، نظام مالی بين المللی و حمل و نقلهوايی وابسته است.

مك كورمك افزود "هيچ يك از اين ها خبر يا نشانه ای از سویما به شمار نمی رود. من تنها تلاش دارم از آنها به عنوان نمونه برای نشان دادن اينكه عملكرد متقابل و ميل به آن وجود دارد استفاده كنم."

اين سخنگو گفت رفتاررژيم ايران نيز "يك مانع بزرگ" بر سر راه ارتباط بين ايالات متحده و مردم ايراناست. او گفت "ما الزاما نمی خواهيم از مردم ايران به دور باشيم" و به نظر می رسد كهمردم ايران هم خواستار روابط بيشتر با آمريكايی ها باشند.

او گفت "ما بدونشك برای تسهيل آن هر چه بتوانيم انجام خواهيم داد،" اما مردم ايران "بايد دريابند" كه دولتشان تاثيری منفی دارد.

مك كورمك گفت تيم كشتی ايالات متحده كه بهتازگی از ايران بازگشت از "استقبال بسيار گرمی از سوی مردم ايران" خبر داد كه بهگفته او در ارتباط با خواسته های مردم ايران "بسيار آموزنده" به شمار می رود.

گزیده های مطالب مربوط به سیاست خارجی ایالات متحده

خطابه سالانه رییس جمهور در کنگره آمریکا



کاخ سفید
دفتر وزیر مطبوعات
23
ژانویه 2007


(
آغاز متن گزیده)

* * * *

(
مهاجرت)

بسط و توسعه امید و فرصت در کشورمان مستلزم یک نظاممهاجرتی است که شایسته آمریکا باشد - با قوانینی که عادلانه و مرزهایی که ایمنهستند. زمانی که قوانین و مرزها به طور مرتب نقض می شوند، این امر به منافع کشور ماآسیب می رساند. جهت تامین امنیت مرزهای کشورمان، تعداد پاسداران مرزی را دو برابرکرده ایم - و بودجه زیرساخت ها و فناوری های جدید را تامین کرده ایم.

بااینحال، با وجود تمام این اقدامات، نمی توانیم به شکل کامل امنیت مرزهایمان راتامین کنیم مگر اینکه فشار را از روی مرزها برداریم - و این کار مستلزم ارائه طرحکارگر موقتی است. باید یک مسیر قانونی و منظم جهت ورود کارگران خارجی برای کار موقتبه کشورمان ایجاد شود. حاصل این کار این خواهد بود که آنها مجبور نخواهند شد سعیکنند مخفیانه وارد کشور شوند - و این امر دست مامورین مرزی را در تعقیب قاچاقچیانمواد مخدر، و تبهکاران، و تروریست ها بازتر خواهد گذاشت. قوانین مهاجرت را در محلهای کار اجرا خواهیم کرد، و ابزار لازم را در اختیار کارفرمایان قرار خواهیم داد تااز صحت وضعیت قانونی کارگران اطمینان یابند - بنابراین هیچ بهانه ای برای تخلف ازقانون وجود نخواهد داشت. باید سنت بزرگ همزيستی اقوام گونه گون در کشورمان را حفظکنیم - سنتی که از ورود افراد جدید استقبال می کند و آنها را در خود می پذیرد. بایدمشکل وضعیت مهاجرین قانونی را که هم اکنون در کشور هستند حل کنیم - بدون خصومت وبدون عفوعمومی.

زمانی که صحبت از مهاجرت در میان است، اعضای کنگره عقاید واعتقادهای بسیار سخت و محکمی دارند. بیایید یک بحث و گفتگوهای جدی، متمدن و جامع دراین زمینه داشته باشیم - تا شما بتوانید اصلاحیه جامع قانون مهاجرت را به تصویببرسانید، و من بتوانم آن را امضا کنم.

(
انرژی)

بسط و توسعه امید وفرصت بستگی دارد به یک منبع پایدار انرژی که چرخ اقتصاد آمریکا را به گردش درمیآورد و محیط زیست آمریکا را پاک نگاه می دارد. کشور ما بیش از اندازه به نفت خارجیوابسته بوده است. و این وابستگی ما را در مقابل نظام های متخاصم و تروریست ها آسیبپذیرتر می سازد - که می توانند اختلالات اساسی در حمل و نقل تانکرهای نفتی ایجادکنند ... قیمت نفت را بالا ببرند ... و خسارات زیادی را به اقتصاد ما واردکنند.

متنوع کردن منبع انرژی آمریکا یکی از منافع حیاتی ما است - و پیشرفتدر این زمینه از طریق فناوری به دست می آید. باید کماکان به تغییر شیوه هایی که ازطریق آن برق تولید می کنیم، ادامه دهیم - با استفاده حتی بیشتر از فناوری ذغال سنگپاک ... انرژی خورشیدی و بادی ... و انرژی هسته ای پاک، ایمن. باید به تحقیقات خوددر زمینه باتری های اتومبیل های برقی و هایبرید شتاب بخشیم، و استفاده از خودروهایدیزلی پاک و سوخت های بیودیزلی را گسترش دهیم. باید به سرمایه گذاری در روش هایجدید تولید اتانول ادامه دهیم - با استفاده از هر ماده ای، از خرده های چوب گرفتهتا علوفه تا ضایعات کشاورزی.

در نتیجه سیاست های خوبی که در واشنگتن اتخاذشده و در نتیجه پاسخ بسیار مثبت بازار، پیشرفت های زیادی به دست آورده ایم. اکنونپیشرفت های چشمگیرتر بیشتری در دسترس مان قرار دارد. امشب، از کنگره می خواهم درپیگیری یک هدف بزرگ به من بپیوندد. بیایید به اقداماتی که در گذشته انجام داده ایم،تکیه کنیم و استفاده از بنزین در ایالات متحده را به میزان 20 درصد تا ده سال آیندهکاهش دهیم. وقتی که این کار را انجام دهیم، کل واردات خود را معادل با سه چهارمتمام نفتی که از خاورمیانه وارد می کنیم، کاهش خواهیم داد.

جهت دستیابی بهاین هدف، باید تولید سوخت های جایگزین را افزایش دهیم، با وضع استاندارد اجباریسوخت که مستلزم تولید 35 میلیارد گالن سوخت قابل تجديد و جایگزین در سال 2017 خواهدبود - و این تقریبا پنج برابر هدف کنونی ما است. در عین حال، باید استانداردهایمصرف سوخت اتومبیل ها را اصلاح و مدرنیزه کنیم، درست همانگونه که برای کامیون هایسبک کردیم - و نزدیک به هشت و نیم میلیارد گالن بیشتر بنزین تا سال 2017 صرفه جوییکنیم.

رسیدن به این اهداف بزرگ به شکل چشمگیری وابستگی ما را به نفت خارجیکاهش خواهد داد، ولی آن را از میان نخواهد برد. بنابراین، همچنان که به متنوع کردنمنبع انرژی خود ادامه می دهیم، باید تولید داخلی نفت خود را بیشتر کنیم به شکلی کهبه محیط زیست آسیب نرساند. و جهت محافظت بیشتر از آمریکایی ها در مقابل اختلالاتجدی در تامین نفت و انرژی کشورمان، از کنگره می خواهم ظرفیت کنونی ذخیره نفتاستراتژیک کشور را به میزان دو برابر افزایش دهد.

آمریکا در آستانه پیشرفتهای جدید در فناوری قرار دارد که ما را قادر خواهد ساخت زندگی ای داشته باشیم کهکمتر به نفت وابسته است. این فناوری ها به ما کمک خواهند کرد حافظین بهتری برایمحیط زیست باشیم - و به ما کمک خواهند کرد با مشکل جدی گرم شدن کره زمین مقابلهکنیم.

* * * *

(
مبارزه جهانی با تروریسم)

برای همه ما که دراین اتاق حضور داریم، هیچ مسئولیتی بالاتر از دفاع از مردم این کشور در مقابل خطروجود ندارد. پنج سال از زمان دیدن صحنه ها و احساس غم و اندوهی که تروریست هاقادرند به وجود آورند، می گذرد. در این مدت وقت داشتیم موقعیت خود را کاملا ارزیابیکنیم. تدابیر حفاظتی اساسی و گوناگونی را جهت پاسداری از امنیت کشور اتخاذ کردهایم. اکنون با قاطعیت می دانیم وحشتی را که در آن روز سپتامبر تجربه کردیم فقط بخشکوچکی از نقشه ای است که تروریست ها برای ما در نظر گرفته اند - مگر اینکه جلویآنها را بگیریم.

با گذشت زمان، در مورد علت های تعارض و مسیری که طی کردهایم، به بحث و گفتگو نشسته ایم. این بحث ها، زمانی که یک دموکراسی بزرگ با سوال هایمهمی مواجه است، ضروری هستند. ولی حتما قبول دارید که پاسخ یک سوال مشخص شده است - که جهت پیروزی در مبارزه با تروریسم باید مبارزه را به خاک دشمن ببریم.

ازهمان ابتدا، آمریکا و هم پیمایانش با دست زدن به حمله از مردم خود دفاع کرده اند. دشمن می داند مدتهاست که روزهای پناهگاه های راحت، جابجایی آسان، کمک های مالیمداوم، و ارتباطات آزاد به پایان رسیده است. زندگی برای تروریست ها از روز 9سپتامبر به کل تغییر کرده است.

موفقیت ما در این جنگ معمولا با اقداماتی کهانجام نپذیرفته است، سنجیده می شود. نمی توان وسعت کامل حملاتی را که ما و همپیمایانمان از آنها جلوگیری کرده ایم، دانست - ولی اینها نمونه ای است از چنداقدامی که می دانیم: از نقشه القاعده برای دزدیدن یک هواپیما و اصابت آن بهبلندترین ساختمان در کرانه غربی آمریکا جلوگیری کردیم. یک سلول تروریستی در جنوبغربی آسیا را از هم پاشیدیم که افراد عملیاتی خود را برای اجرای حملاتی در داخلایالات متحده آماده می کرد. یکی از سلول های القاعده را کشف کردیم که در حال تولیدمیکروب سیاه زخم جهت استفاده در حملاتی علیه آمریکا بود. و ماه اوت گذشته، مامورینانگلیس نقشه ای را که قصد داشت هواپیماهای مسافرتی را بر فراز اقیانوس آتلانتیک بهمقصد آمریکا منفجر کند، کشف کردند. برای جان هر فردی که به قتل نرسیده است، مدیونمامورین شجاع دولتی هستیم که جان خود را صرف یافتن این تروریست ها و متوقف کردنآنها می کنند.

هر موفقیتی که در مقابل تروریست ها به دست می آوریم یادآورجاه طلبی های بدون مرز این دشمن است. اهریمنی که الهام بخش 11 سپتامبر بود و از آنشادمان شد هنوز هم به اقدامات خود در جهان ادامه می دهد. و تا زمانی که این موضوعواقعیت داشته باشد، آمریکا هنوز کشوری است که در جنگ بسر می برد.

در ذهنتروریست ها، این جنگ خیلی پیش از 11 سپتامبر آغاز شد، و تا زمانی که رویای افراطیآنها تحقق نیابد، پایان نخواهد یافت. و این پنج سال گذشته دید روشن تری از ماهیتاین دشمن به ما داده است. القاعده و پیروان آن سنی های افراطی هستند، اسیر نفرت ومحکوم شده توسط یک ایدئولوژی سخت و تنگ نظر. هر یک از اصول تمدن را که در نظربگیرید، هدف آنها درست مخالف آن است. موعظه آنها تهدید است ... دستور آنها گلوله وبمب است ... و بهشت را به افرادی وعده می دهند که مردم بیگناه را به قتل میرسانند.

دشمنان ما در مورد مقاصد خود بسیار صریح و روشن هستند. آنها میخواهند دولت های میانه رو را سرنگون کنند، و پناهگاه های امنی ایجاد کنند که ازدرون آنها نقشه های خود را برنامه ریزی کرده و حملات جدیدی را علیه کشورهای ماانجام دهند. با کشتن و ایجاد وحشت در مردم آمریکا، آنها می خواهند کشور ما را مجبورکنند که از جهان عقب نشینی کرده و نهضت آزادی را رها کند. آنها آنوقت اجازه خواهندیافت اراده خود را تحمیل کنند و ایدئولوژی تمامیت خواه خود را گسترش دهند. به اینهشدار از جانب تروریست به قتل رسیده زرقاوی گوش دهید: "خون و جان خود را فدا خواهیمکرد تا به رویاهای شما پایان دهیم، و اتفاقاتی که پس از این رخ خواهد داد، حتی بدتراز این نیز خواهد بود." و اسامه بن لادن اعلام کرد: "مرگ بهتر از زندگی در روی اینکره خاکی در میان افراد بی ایمان خواهد بود."

این مردان بی پایه و اساس حرفنمی زنند، و اینها فقط بخشی از گروهایی هستند که در جنبش افراطی مسلمانان وجوددارد. در سال های اخیر، همچنین آشکار شده است که با یک خطر رو به رشد از جانب شیعههای افراطی روبرو هستیم که به همان اندازه با آمریکا دشمنی دارند، و در ضمن مصممهستند که بر خاورمیانه تسلط یابند. مشخص شده است که بسیاری از آنها از رژیم ایراندستور می گیرند، که کمک های مالی و اسلحه در اختیار تروریست هایی چون حزب الله قرارمی دهد - گروهی که پس از القاعده در رده دوم از نظر کشتن مردم آمریکا قراردارد.

افراطی های شیعه و سنی چهره های متفاوت همان تهدید تمامیت خواه هستند. ولی شعار ایشان هر چه که می خواهد باشد، زمانی که مردم بیگناه را به قتل می رسانند،مقاصدشان به یک شکل و یک اندازه شریرانه است. آنها می خواهند مردم آمریکا را به قتلرسانند ... دموکراسی را در خاورمیانه به قتل رسانند ... و سلاح هایی به دست آورندتا در ابعاد بسیار فجیع تر و گسترده تر به قتل و خونریزی بپردازند.

در ششمینسال پس از حمله به کشورمان، آرزو داشتم بتوانم به شما گزارش دهم که خطرات به پایانرسیده اند. خطرات به پایان نرسیده اند. و بنابراین سیاست این دولت کماکان استفادهاز تمام ابزارهای قانونی و مناسب اطلاعاتی، دیپلماسی، انتظامی، و اقدامات نظامی جهتانجام وظیفه خود برای یافتن این دشمنان و دفاع از مردم آمریکا است.

این فقطیک مبارزه مسلحانه نیست - این یک مبارزه ایدئولوژیک تعیین کننده است، و امنیت کشورما در گرو این مبارزه است. جهت پیروزی در این مبارزه، باید شرایطی را که باعث نفرتو انزجار کور می شود، از بین ببریم - شرایطی که محرک 19 مرد بود تا به قصد کشتن ماسوار هواپیما شوند. مسئله ای که تمام تروریست ها بیشترین وحشت را از آن دارند،آزادی انسان است - جوامعی که در آن مردان و زنان حق انتخاب دارند، هر فرد پاسخگویوجدان خویش است، و بر اساس امیدها و نه خشم و نفرت خود زندگی می کنند. مردم آزادجلب ایدئولوژی های خشونت آمیز و کینه جویانه نمی شوند - و اکثر اوقات، زمانی که حقانتخاب به آنها داده شود، راه بهتر را انتخاب می کنند. بنابراین ما منافع امنیتیخود را با کمک به میانه روها، اصلاح طلبان و فعالان باشهامت دموکراسی پیش می بریم. مهمترین سوال دوران ما این است که آیا آمریکا به مردان و زنان در خاورمیانه کمکخواهد کرد تا جوامع آزاد بسازند و در حقوق تمام بشریت سهیم شوند. و من می گویم، بهخاطر امنیت خودمان هم که شده ... باید این کار را انجام دهیم.

در دو سالگذشته، اشتیاق برای آزادی را در خاورمیانه بزرگ مشاهده کرده ایم - و با مشاهدهواکنش بسیار شدید دشمن هوشیار شده ایم. در سال 2005، جهان شاهد برافراشته شدن پرچمانقلاب سدر توسط مردم لبنان ... بیرون رانده شدن اشغالگران سوریه ... و انتخابرهبران جدید این کشور در انتخابات آزاد بود. در سال 2005، مردم افغانستان بهتروریست ها پشت کرده و یک مجلس قانونگذاری دموکراتیک را انتخاب کردند. و در سال 2005، مردم عراق سه انتخابات ملی برگزار کردند - دولت انتقالی را انتخاب کردند ... پیشرفته ترین و مردم سالارترین قانون اساسی را در جهان عرب به تصویب رساندند ... وسپس طبق این قانون اساسی دولت جدید را انتخاب کردند. علیرغم تهدیدهای بسیار زیاد ازجانب تروریست هایی که در میان ایشان زندگی می کردند، نزدیک به 12 میلیون نفر ازمردم عراق به پای صندوق های رای رفتند تا امید و همبستگی ای را به نمایش بگذارند،که هیچوقت نباید آن را از یاد ببریم.

دشمن فکور نظاره گر تمام این صحنه هابود، تاکتیک های خود را تغییر داد، و در سال 2006 مجددا دست به حمله زد. در لبنان،تروریست ها، پیر جمایل، یکی از چهره های برجسته در انقلاب سدر، را به قتل رساندند. و تروریست های حزب الله، با حمایت از جانب سوریه و ایران، بذر دشمنی و نفاق را درمنطقه پاشیدند و تلاش می کنند تا دولت منتخب و قانونی را تضعیف کنند. در افغانستان،جنگجویان طالبان و القاعده تلاش کردند تا با تجدید قوا و درگیری با نیروهای افغانیو ناتو قدرت را دوباره به دست آورند. در عراق، القاعده و دیگر گروه های سنی افراطییکی از مقدس ترین اماکن شیعیان را منفجر کردند - مسجد زرین سامرا. هدف از این عملبیرحمانه، علیه یکی از مسجدهای مسلمانان، برانگیختن اقدامات تلافی جویانه توسطشیعیان عراق بود - و این کار آنها نتیجه داد. عوامل افراطی شیعه، که برخی از ایشاناز جانب ایران حمایت می شدند، جوخه های مرگ تشکیل دادند. نتیجه این امر، افزایشفجیع خشونت های فرقه ای و اقدامات تلافی جویانه بود که تا به امروز ادامهدارد.

این جنگی نبود که در عراق وارد آن شدیم، ولی جنگی است که اکنون در آنقرار داریم. همه ما آرزو می کنیم این جنگ تمام شود و ما پیروز شویم. ولی در منش ورفتار ما نیست که به وعده های خود عمل نکنیم، دوستان خود را رها کنیم، و امنیت خودرا در معرض خطر قرار دهیم. خانم ها و آقایان: در این روز، در این ساعت، هنوز هم میتوانیم نتیجه این جنگ را تعیین کنیم. بیایید تصمیم خود را بگیریم، و وقایع را بهگونه ای جلو ببریم که پیروز شویم.

ما در حال اجرای یک استراتژی جدید در عراقهستیم - طرحی که اقدامات بیشتری را از جانب دولت عراق می طلبد، و قوای بیشتری را دراختیار نیروهای ما در عراق قرار می دهد که لازمه تکمیل ماموریت شان است. هدف ما یکعراق دموکراتیک است که در آن از حکومت قانون حمایت می شود، و هم پیمان ما در مبارزهبا تروریسم است.

برای پیشرفت در این هدف، دولت عراق باید خشونت های فرقه ایرا در پایتخت این کشور متوقف کند. ولی عراقی ها هنوز به تنهایی آمادگی انجام اینکار را ندارند. به همین دلیل، در حال اعزام نیروهای بیشتر، بالغ بر 20.000 سرباز وتفنگدار دریایی جدید، به عراق هستیم. اکثر این نیروها به پایتخت اعزام خواهند شد،که در آنجا به نیرهای عراقی کمک خواهند کرد تا محله ها را پاک کرده و در آنجا امنیتبرقرار کنند، و به عنوان مشاورینی که در واحدهای عراقی مستقر هستند، عمل نمایند. بارهبری نیروهای عراقی، نیروهای ما، از طریق تعقیب تروریست ها، شورشی ها، و جوخه هایمرگ، به برقراری امنیت در شهر کمک خواهند کرد. و در استان انبار - جایی که تروریستهای القاعده جمع شده اند و نیروهای محلی جهت مبارزه با آنها از خود آمادگی نشانداده اند - در حال اعزام 4.000 نیروی اضافی از تفنگداران دریایی آمریکا به ایناستان هستیم، که دستور آنها یافتن تروریست ها و پاک کردن منطقه از این افراد است. القاعده را از پناهگاه امن خود در افغانستان بیرون نکرده ایم تا اجازه دهیم کهپناهگاه امن جدیدی در عراق آزاد برای خود ایجاد کنند.

مردم عراق می خواهنددر صلح زندگی کنند، و اکنون زمان آن است که دولت آنها وارد عمل شود. رهبران عراقیمی دانند که تعهد ما نامحدود نیست. آنها وعده داده اند که نیروهای بیشتری را جهتبرقراری امنیت در بغداد مستقر کنند - و باید این کار را انجام دهند. آنها وعده دادهاند که با افراطی های خشونت طلب در هر جناح یا هر حزب سیاسی مقابله خواهند کرد. آنها باید به وعده های خود عمل کنند، و محدودیت های بی مورد در برابر نیروهای عراقیو ائتلاف را بردارند تا این نیروها بتوانند ماموریت خود را در راستای برقراری امنیتبرای همه مردم بغداد انجام دهند. رهبران عراق متعهد به انجام مجموعه ای از طرح هاجهت دستیابی به سازش ملی شده اند - تقسیم درآمدهای نفتی بین تمام مردم عراق ... قرار دادن ثروت و دارایی عراق در جهت بازسازی عراق ... اجازه دادن به تعداد بیشتریاز مردم عراق جهت بازگشت مجدد به جامعه مدنی در کشور ... برگزاری انتخابات محلی ... و قبول مسئولیت جهت برقراری امنیت در تمام استان های عراق. ولی برای تحقق تمامی اینموارد، باید امنیت در بغداد برقرار شود. و برنامه ما به دولت عراق کمک خواهد کرد تاامور بغداد را دوباره در دست گیرد و به تعهدات خود عمل کند.

همشهریان من،فرماندهان نظامی ما و من تمام گزینه ها را با دقت بررسی کرده ایم. در مورد تمام خطمشی های ممکن بحث و گفتگو کرده ایم. در نهایت، من این مسیر را انتخاب کردم زیرابهترین شانس موفقیت را فراهم می سازد. بسیاری از شما که اکنون در این اتاق حضوردارید درک می کنید که آمریکا نباید در عراق شکست بخورد - زیرا درک می کنید که عواقبشکست بسیار شدید و وسیع خواهد بود.

اگر نیروهای آمریکایی پیش از برقراریامنیت در بغداد از آنجا خارج شوند، دولت عراق مورد تاخت و تاز افراطی ها از همه طرفقرار خواهد گرفت. می توان پیش بینی کرد که نبرد سختی بین افراطی های شیعه، با حمایتاز جانب ایران، و افراطی های سنی با کمک القاعده و حامیان رژیم سابق درخواهد گرفت. گسترش خشونت می تواند به سرتاسر کشور سرایت کند - و دیر یا زود کل منطقه در کشمکش ومناقشه فرو خواهد رفت.

برای آمريكا اين شرايط يك فاجعه است. برای دشمن چنينشرايطی، هدف به شمار می رود. هرج و مرج بزرگ ترين يار آنان در اين مبارزه است. و درعراق هرج و مرج می تواند باعث ظهور دشمنی جسارت يافته با پناهگاه های امن جديد ... اعضای جديد... و حتی عزمی قوی تر برای آسيب رساندن به آمريكا شود. اجازه دادن بهپيدايش اين شرايط، ناديده گرفتن آموخته های 11 سپتامبر و دعوت از مصيبت خواهد بود. و خانم ها و آقايان، برای ايالات متحده هيچ چيز در تاريخ كنونی ما مهم تر از موفقيتدر خاورميانه... موفقيت در عراق... و دور نگاه داشتن مردم آمريكا از اين خطرنيست.

مسايل امشب اينجا و هم اكنون مطرح است. من با بسياری از شما به طورمستقيم صحبت كرده ام. من به شما و بحث و گفتگوهايتان احترام می گذارم. ما هنگامورود، در مفروضات و باورهايمان به شدت يكپارچه بوديم. و شما به هر چه كه رای دادهباشيد به شكست رای نداده ايد. كشور ما تدبير جديدی را در عراق به كار بسته است و مناز شما می خواهم تا به آن اجازه موفقيت دهيد. و من از شما می خواهم تا سربازانمانرا – هم آنان كه در محل حضور دارند و هم آنان كه در راه هستند – حمايتكنيد.

مبارزه با تروريسم كه هم اكنون مشغول آن هستيم يك كشمكش نسلی است كهديرزمانی پس از واگذاری مسووليت های من و شما به ديگران ادامه خواهد يافت. از اينرو همكاری با يكديگر اهميت دارد تا ملت ما بتواند شاهد اين تلاش بزرگ باشد. هر دوحزب و هر دو جناح بايد با مشورت نزديك با يكديگر همكاری كنند. پيشنهاد می دهم يكشورای مشورت ويژه در زمنيه مبارزه با تروريسم متشكل از سران دو حزب در كنگره تاسيسشود. ما نظراتمان را درباره چگونگی برخورد آمريكا با هر مشكلی كه بر سر راهمان پديدآيد به شراكت می گذاريم. و به دشمنانمان در خارج از كشور نشان خواهيم داد كه در هدفپيروزی متحد هستيم.

يكی از گام های نخستينی كه می توانيم با يكديگر برداريمافزودن به صفوف نظاميان است تا نيروهای مسلح آمريكايی برای تمام چالش های پيش روآماده باشند. امشب از كنگره می خواهم تا اجازه افزايش گروهان فعال ارتش و نيرویدريايی را به 92.000 نفر در طول پنج سال آينده صادر كند. كار ديگری كه می توانيم بايكديگر انجام دهيم طراحی و تاسيس يك گروه ذخيره غير نظامی است. چنين گروهی می تواندبسيار شبيه به ذخيره نظامی ما عمل نمايد. اين گروه می تواند با ايجاد امكان به كارگرفتن غير نظاميان دارای مهارت های اساسی در ماموريت های خارج از كشور هنگام نيازآمريكا از فشار وارده به نيروهای مسلح بكاهد. اين گروه به مردم سراسر آمريكا كهلباس نظامی به تن ندارند امكان خواهد داد تا در مبارزه مشخص كننده زمان ما خدمتكنند.

آمريكايی ها می توانند به نتيجه اين مبارزه اطمينان داشته باشندزيرا ما در اين نبرد تنها نيستيم. ما دارای راهكاری ديپلماتيك هستيم كه دنيا را درپيوستن به مبارزه بر ضد تندروی گرد هم می آورد. نيروهای چند مليتی در عراق تحتفرمان سازمان ملل متحد مشغول خدمت هستند و ما با اردن، عربستان سعودي، مصر وكشورهای خليج همكاری می كنيم تا بر حمايت موجود از دولت عراق بيافزاييم. سازمان مللمتحد دارای تحريم هايی بر ضد ايران است و برای دنيا روشن كرده است كه به رژيم تهراناجازه نخواهد داد در پی سلاح های هسته ای باشد. ما به همراه اعضای ديگر گروه چهارعضوی – سازمان ملل متحد، اتحاديه اروپا و روسيه – در پی يك ديپلماسی برای كمك بهايجاد صلح در سرزمين مقدس هستيم و تلاش می كنيم كشور مردم سالار فلسطين كه با صلح وامنيت در كنار اسراييل وجود داشته باشد تاسيس شود. ناتو در افغانستان رهبری مقابلهبا تهاجم طالبان و القاعده را بر عهده گرفته است و اين نخستين باری است كه نيروهایخود را به بيرون از ناحيه شمال اقيانوس اطلس اعزام كرده است. ما به همراه شركايماندر چين، ژاپن، روسيه و كره جنوبی در پی ديپلماسی شديدی برای پاكسازی شبه جزيره كرهاز سلاح های هسته ای هستيم. و ما به حمايت از دليل آزادی در كشورهايی مانند كوبا،بلاروس و برمه و نيز بيدار ساختن وجدان جهان برای حفظ مردم دارفور ادامه خواهيمداد.

[
ويروس و بيماری ايدز، مالاريا]

سياست خارجی آمريكا فراتر ازمساله جنگ و ديپلماسی است. كار ما در دنيا بر مبنای اين واقعيت بدون زمان نيزاستوار است: از كسی كه چيز زيادی به او داده می شود چيز زيادی نيز خواسته می شود. ما درخواست مقابله با چالش گرسنگي، فقر، و بيماری را می شنويم و اين همان چيزی استكه آمريكا به طور مشخص انجام می دهد. ما بايد به مبارزه با ويروس و بيماری ايدز بهويژه در قاره آفريقا ادامه دهيم و از آنجا كه شما هزينه طرح فوری امداد ايدز ما راتامين نموديد تعداد افرادی كه داروهای نجات دهنده دريافت می كنند تنها طی سه سالگذشته از 50.000 به 800.000 نفر رسيده است. از شما می خواهم تا به تامين هزينه تلاشهای ما برای مبارزه با ويروس و بيماری ايدز ادامه دهيد. از شما می خواهم تا 1.2ميليارد دلار را در طول پنج سال فراهم سازيد تا بتوانيم در 15 كشور آفريقايی بهمبارزه با مالاريا بپردازيم. از شما می خواهم تا هزينه حساب چالش هزاره را تاميننماييد تا كمك آمريكا به مردم نيازمند آن در كشورهايی برسد كه در آنها مردم سالاریدر حال پيدايش و فساد در حال عقب نشينی است. و بگذاريد به پشتيبانی از تجارت گستردهو رهايی از قرض ادامه دهيم كه بهترين اميد برای نجات جان ها و پايان بخشيدن به فقربه شمار می رود.

بوش خواستار 20 درصد كاهش مصرف بنزين تا سال 2017 شد

در نطق سالانه به بررسی برنامه های مبارزه باويروس و بيماری ايدز و مالاريا نيز پرداخته شد



استيون كافمن
عضو هيات تحريريهيو.اِس.اينفو

واشنگتن – آقای بوش در نطق سالانه خود در برابر كنگره پيشنهادداد كه مصرف گازوييل ظرف 10 سال آينده با تبديل منابع كنونی سوخت به منابع جايگزيناز جمله اتانول ذرت تا 20 درصد كاهش يابد و بر كارآيی اتوموبيل ها، كاميون های سبكو خودروهای اسپرت افزوده شود.

رييس جمهور ساعت 9 شب روز 23 ژانويه در کنگرهايالات متحده سخنرانی كرد.

به گفته كاخ سفيد بوش در نظرات خود درباره انرژیبه بررسی توسعه فن آوری كه به منظور كاهش از وابستگی ايالات متحده به نفت خارجیطراحی شده و كاهش از آلودگی های دی اكسيد كربن كه باعث تغيير آب و هوای جهانی میشود پرداخت.

بوش همچنين به بررسی تلاش های ايالات متحده در مبارزه با ويروسو بيماری ايدز مطابق با طرح فوری امداد ايدز رييس جمهور پرداخت. اين برنامه 15ميليارد دلاری به پشتيبانی از درمان 2 ميليون نفر طی پنج سال می پردازد و به طورمشخص كشورهای آفريقا و آسيا را هدف قرار می دهد.

وی همچنين درباره طرحمالاريای رييس جمهور صحبت كرد كه يك برنامه پنج ساله 1.2 ميليارد دلاری مشترك بابخش خصوصی است و تلاش دارد نرخ مرگ ناشی از مالاريا را در 15 كشور آفريقايی كه بيشاز ديگران آسيب ديده اند تا 50 درصد كاهش دهد.

طبق گزيده های انتشار يافتهدرباره اين سخنرانی، رييس جمهور گفت "از كسی كه به او زياد داده می شود، انتظارزيادی نيز هست. ما درخواست مبارزه با چالش گرسنگی، فقر و بيماری را می شنويم و ايندقيقا كاری است كه ايالات متحده به آن می پردازد."

بوش درباره عراق به بررسیاهميت كمك به تثبيت مردم سالاری جديد عراق و موفقيت آن پرداخت و تاسيس يك شورایمشورت ويژه را در زمينه مبارزه با تروريسم و متشكل از سران دموكرات و جمهوری خواهكنگره اعلام كرد.

"
ما نظراتمان را درباره چگونگی برخورد آمريكا با هر چالشیكه بر سر راهمان پديد آيد به شراكت خواهيم گذاشت. و به دشمنانمان در خارج از كشورنشان خواهيم داد كه در هدف پيروزی متحد هستيم."

همچنين رييس جمهور درخواستخود را مبنی بر اصلاح فراگير مهاجرت از جمله ايجاد يك برنامه کارگری دائم برای برخیاز ساكنان غير آمريكايی ايالات متحده كه هم اكنون در كشور به سر می برند بار ديگرمطرح کرد. بوش توضيح داد كه ايالات متحده می تواند به طور همزمان قانون مدار، دارایاقتصاد پويا و خوش آمد گوی مهاجران باشد.

به گفته بوش هنگامی كه قوانين ومرزهای ايالات متحده به طور روزمره با تخطی مواجه می شوند خواسته های اين كشور آسيبمی بيند، اما "نمی توانيم بدون كاستن فشار از روی مرزها آنان را امنيت بخشيم و اينكار نيازمند يك برنامه كارگری دائمی است."

سخنرانی بوش نخستين خطابه او برایكنگره تحت رهبری حزب دموكرات به شمار می رود. بوش در تبريك به دموكرات ها خواستارهمكاری دوحزبی شد و گفت "می توانيم با وجود تفاوت هايمان با يكديگر همكاری كنيم وبه دست آوردهای بزرگی برای مردم آمريكا برسيم."

خلاصه و گزيده اظهارات آقایبوش در اين تارنما انتشار خواهد يافت و بر روی تارنمای كاخ سفيد به نشانی www.whitehouse.gov نيز به زبان انگليسی قابل دسترسی است.

رهبران ایالات متحده و کویت کنفرانسی برای زنان و علمبرگزار می کنند

شرگت کنندگان در جلسات دانشمندان و دانشجویانیاز 20 کشور مسلمان هستند


نویسنده: شریل پلرین
عضو هیئت تحریریهیو. اِس. اینفو

واشنگتن – مقامات کویتی و ایالات متحده از 8 تا 10 ژانویهکنفرانسی را در کویت برای زنان پیشرو در علوم، فن آوری و مهندسی برگزار کردند. اینکنفرانس بیش از 200 دانشمند، کارآفرین، مدیر علمی و دانشجوی مقاطع عالی را از 20کشور مسلمان خاورمیانه و شمال آفریقا گرد هم آورد.

پائولا دوبریانسکی، معاوندموکراسی و امور بین الملل وزارت امور خارجه، از میزبانان ابن کنفرانس بود. ویهمچنین رهبری هیأتی از دانشمندان برجسته و بازرگانانی از ایالات متحده را بر عهدهداشت که شامل جانت کاوندی، فضانورد ناسا می شد. اعضای این هیأت به سخنرانی، شرکت درمباحثه ها، مدیریت و رهبری کارگاهها پرداختند.

سفیر رنو هارنیش در سخنانش بهمرکز سیاست خاورمیانه سبان در مؤسسه بروکینگز در واشنگتن گفت که این کنفرانس نقطهاوج چندین ماه همکاری دوجانبه نزدیک است و "به زنان دانشمند منطقه این فرصت را میدهد که ارتباطات قویتری با همکارانشان در ایالات متحده و بین خودشان برقرار کنند و ... ظرفیت خود را برای ایفای نقشهای رهبری، نوآوری و مربی گری افزایش دهند." هارنیشمعاون ارشد دستیار وزیر در دفتر اقیانوسها و امور زیست محیطی و علمی بین المللوزارت امور خارجۀ ایالات متحده است.

این کنفرانس با پشتیبانی نخست وزیر کویتشیخ ناصر محمد الصباح برگزار شد و دیگر میزبانان آن انستیتوی تحقیقات علمی کویت وبنیاد پیشرفت علوم کویت بودند.

انجمن آمریکایی پیشرف علوم حامی آمریکایی اینکنفرانس بود. کلودیا مک مری، دستیار وزیر امور خارجه در امور اقیانوسها، محیط زیستو علوم، سخنانی را در این کنفرانس ایراد کرد.

در این کنفرانس تیمهایی اززنان دانشمند، محقق و دانشجو گرد هم هم آمدند تا در بحثها و میزگردهایی در مورد نقشزنان در علم، آموزش علمی و بازاریابی علم شرگت کنند.

تیمهای کشورهای مختلفشامل زنان دانشمند بالارتبه و میان رتبه، محقق، دانشجو وکارآفرینانی که در زمینهعلوم و فن آوری فعالیت می کنند می شد.

کارگاهها در زمینه های نوشتن درخواستبودجه های علمی، ساخت مهارتهای رهبری و تجاری، ارتباط یابی و مربی گری بودند. رهبران برجسته دانشگاهی، تجاری و دولتی به عنوان سخنران و مدیران جلسات شرکتداشتند.

شرکت کنندگان دولتی ایالات متحده شامل نمایندگانی از وزارت امورخارجه، وزارت بهداشت و خدمات عمومی و آزمایشگاه ملّی لارنس لیورمور در وزارت انرژیبودند. سایر شرکت کنندگان ایالات متحده شرکت کارپنتر تکنولوژی، انستیتوی تحقیقاتآکواریوم مانتری بی، دانشگاه کالیفرنیا-سان دیگو، دانشگاه کالیفرنیا-ریورساید،انستیتوی تحصیلات بین المللی، مرکز زنان و فن آوری اطلاعات دانشگاه مریلند-بالتیمورکانتی، دانشگاه ایالتی سان فرانسیسکو، دانشگاه جورج واشنگتن، کالج بوستون، دانشگاهویسکانسین-مدیسون و مجله ساینس بودند.

هارنیش گفت: "با تبادل افکار وبرقراری روابط جدید قدرت و پیشرفت زیادی به دست آورده ایم. امیدواریم که از تعاملاین رهبران زن مشارکتهای بین المللی علمی پدید آید." وی افزود: "و امیدواریم کهبتوانیم روابط مربی گری، تحقیقاتی و بازرگانی برقرار کنیم که علوم و روابط انسانیرا در منطقه و با ایالات متحده ارتقا دهد."

پرزيدنت بوش هشدار داد شکست در عراق عواقبی "خطرناک وگسترده" خواهد داشت

وی در خطابه سالانه خود خواهان بيست درصد کاهشدر مصرف بنزين شد


واشنگتن- پرزيدنت بوش گفت ايالات متحدههنوز وقت دارد به شکل دادن پيامدهای کشمکش عراق کمک کند، و افزود اجازه به افراطگرايان در بدست گرفتن کنترل يک کشور بمثابه بی اعتنايی به درس های حملات تروريستی 11 سپتامبر 2001 در نيويورک و واشنگتن می باشد.

پرزيدنت بوش در خطابه سالانهخود در کنگره ايالات متحده در واشنگتن در روز 23 ژانويه گفت: "عواقب شکست درعراقخطرناک و گسترده خواهد بود."

وی گفت: "ما القاعده را از پناهگاه امن خود درافغانستان بيرون نرانديم که به آنها اجازه دهيم بار ديگر در عراقی آزاد پناهی امنبيابند. اجازه چنين کاری بی اعتنايی به درس های عبرت 11 سپتامبر بوده و استقبال ازفاجعه است."

رئيس جمهور گفت ايالات متحده درگير "مبارزه ای نسلی عليهتروريسم است، و ديگران در سراسر جهان در انتظارند ببينند آيا اين مبارزه به ميانهروها و اصلاح طلبان کمک می کند جوامعی آزاد بسازند. وی گفت: "مردم آزاد تمايلی بهعقايد خشونت آميز و کينه جويانه ندارند، و بيشتر آنها در صورت دريافت فرصت راهبهتری را انتخاب می کنند."

پرزيدنت قانون گزاران ايالات متحده را تشويق کرداز استراتژی وی که برای حمايت از دولت منتخب دموکراتيک عراق تدوين شده است حمايتکنند.

وی گفت: "ما وارد اين جنگ در عراق نشديم اما در آن گرفتاريم. همه ماآرزومنديم که اين جنگ پايان يابد و در آن پيروز شويم. اما در طبيعت ما نيست که زيرقول خود بزنيم، دوستانمان را رها کنيم، و امنيت خود را در معرض خطر قراردهيم."

بوش به کنگره يادآور شد که ايالات متحده در مبارزه خود عليه افراطگرايی تنها نيست. وی گفت از طريق همکاری با سازمان ملل، ناتو، و کشورهای شريک درخاورميانه و سراسر جهان ، يک همکاری بين المللی جهت برقراری صلح بين اسرائيل وفلسطينی ها، دستيابی به شبه قاره کره غيرهسته ای، و برخورد با تهديد تلاش های ايرانجهت دسترسی به سلاح هسته ای، و تجديد حيات و فعاليت نيروهای طالبان در افغانستان،ايجاد شده است.

سياست انرژی

بوش در زمينه سياست انرژی پيشنهاد کردايالات متحده مصرف بنزين خود را طی 10 سال آينده از طريق جايگزينی منابع سوخت فعلیبا منابع متناوبی مانند اتانول ذرت و افزايش کارآيی خودرو ها، کاميون های سبک، وحمايت از خودروهای معروف به اس.يو.وی تا بيست درصد کاهش دهد.

وی خواهاناستانداردهای اجباری سوخت شد تا توليد 35 ميليارد گالن (برابر با 133 ميليارد ليتر) سوخت متناوب و قابل تجديد را الزامی کند، و همچنين خواهان استانداردهای به روز شدهاقتصادی سوخت وسائط نقليه شد که تا ميزان 8.5 ميليارد گالن ديگر (برابر با 32.3ميليارد ليتر) در مصرف بنزين صرفه جويی می کند.

وی گفت ايالات متحده "درآستانه پيشرفت های غيرمنتظره علمی-فنی" در عرصه انرژی می باشد که "به ما کمک خواهدکرد حافظان بهتری برای محيط زيست باشيم، و به ما ياری خواهد داد با چالش جدی تحولاتآب و هوايی در سراسر جهان برخورد نماييم."

ابتکارات در عرصه بهداشت

بوش همچنين به بحث درباره تلاش های ايالات متحده در مبارزه با بيماریايدز/ويروس اچ.آی.وی از طريق طرح اضطراری رئيس جمهور برای کمک جهت مقابله با ايدزپرداخت. اين برنامه 15 ميليارد دلاری از کمک های درمانی به 2 ميليون نفر طی پنج سالحمايت می کند، و هدف آن بخصوص شامل کشورهای آفريقايی و آسيايی میباشد.

علاوه براين، وی ادامه بودجه برای طرح مالاريای رئيس جمهوررا تشويقنمود. اين طرح ابتکاری مشترک با بخش خصوصی پنج ساله و با بودجه 1.2 ميليارد دلار درتلاش است تلفات مالاريا را تا 50 درصد در 15 کشور آفريقايی که بيشترين ميزان مرگ ومير را از اين بيماری متحمل می شوند کاهش دهد.

وی گفت: "از کسی که بيشتردريافت کرده است انتظار بيشتری است. ما فراخوان مبارزه با چالش گرسنگی، فقر، وبيماری را می شنويم و اين دقيقاً کاری است که آمريکا به آن می پردازد."

رئيسجمهور همچنين تقاضای خود برای اصلاحات در امور مهاجرت را تکرار نمود، از جمله ايجاديک برنامه برای کارگران موقت برای عده ای از مهاجران غيررسمی به ايالات متحده که درحال حاضر در اين کشور اقامت دارند.

وی گفت: "ما بايد سنت بزرگ همزيستی اقوامگونه گون در کشورمان را که از تازه واردان استقبال کرده به تلفيق آنها کمک می کندحفظ نماييم. و لازم است وضعيت مهاجران غيرقانونی را که در حال حاضر در کشور ماهستند را بدون خصومت و بدون عفو عمومی حل کنيم."

رئيس جمهور در سخنرانی خوداشاره نمود که وی برای اولين بار کنگره ای را مورد خطاب قرار می دهد که حزب دموکراتاز اکثريت در آن برخورد ار است. بوش با تبريک به نمايندگان دموکرات خواهان همکاریبين دو حزب شد و گفت "ما می توانيم اختلافاتمان را حل کنيم و به دستاوردهای بزرگیبرای مردم آمريکا برسيم."

متن کامل خطابه سالانه پرزيدنت بوش بزودی در اينتارنما در دسترس خواهد بود.

برنز، معاون وزير امور خارجه به تركيه و خاور ميانه سفرمی كند

معاون امور سياسی وزارت امور خارجه، نيكلاسبرنز در تاريخ 23 – 18 ژانويه 2007 از تركيه، اسراييل و سرزمين های فلسطينی نشين وامارات متحده عربی ديدار خواهد كرد


وزارت امور خارجه ايالات متحده
دفترسخنگو

18
ژانويه 2007

بيانيه مطبوعاتی

او در آنكارا بااردوغان، معاون نخست وزير و عبدالله گل، وزير امور خارجه تركيه و نيز مقامات ديگرديپلماتيك و دفاعی اين كشور ملاقات خواهد نمود تا به بررسی مسايل دوطرفه و منطقه ایبپردازند. تركيه يك عضو ارزشمند ناتو به شمار می رود و برنز درباره عراق، ايران ومسايل دو طرفه با مسوولان اين كشور گفتگو خواهد كرد. او بر حمايت شديد ايالات متحدهاز دفاع تركيه از خود در برابر حزب كارگران كردستان تركيه تاكيد خواهدكرد.

برنز آن گاه به تل آويو و اورشليم سفر می كند و در آنجا با المرت، نخستوزير اسراييل و مسوولان ديگر اين كشور ديدار خواهد نمود. او رياست هيات آمريكايیگفتگوی استراتژيك ايالات متحده – اسراييل را بر عهده خواهد داشت كه بر خاور ميانهاز جمله مشكلاتی كه كشور ايران به منطقه تحميل می كند متمركز خواهد بود. برنزهمچنين با مسوولان فلسطينی در اورشليم ديدار خواهد كرد.

او در روزهای 22 و 23 ژانويه از ابوظبی و امارات متحده عربی ديدار خواهد كرد و با نخست وزير اماراتمتحده عربی و حاكم دبي، شيخ محمد بن رشيد المكتوم، وزير امور خارجه امارات متحدهعربي، عبدالله بن زايد النهيان و وليعهد ابوظبی و نايب فرماندار نيروهای مسلحامارات متحده عربي، شيخ محمد بن زايد النهيان ملاقات خواهد نمود تا به بررسی مسايلمنطقه و دو طرفه بپردازند.

هشدار بوش به ايران و سوريه يك "سياست خوب" و نه تشديداوضاع است

رايس می گويد ايالات متحده به تحت پيگرد قراردادن افرادی كه به سربازانش در عراق حمله می كنند ادامه خواهد داد


استيون كافمن(1)
عضو هيات تحريريهيو.اِس.اينفو

واشنگتن – كانداليزا رايس روز 12 ژانويه گفت هشدار روز 10ژانويه آقای بوش به سوريه و ايران مبنی بر به خطر نيانداختن سربازان ايالات متحدهدر عراق نشانه تغييری در روابط ايالات متحده با هيچ يك از اين كشورها نيست و "تنهابه معنای سياست خوب" است.

رايس پيش از سفر خود به خاور ميانه در گفتگو باشبكه تلويزيونی بی بی سی عربی گفت "فكر نمی كنم هيچ دولتی در جهان وجود داشته باشدكه كنار بنشيند تا به ويژه ايرانی ها به گرداندن شبكه های سازنده ابزار انفجاری باكيفيت عالی برای كشتار سربازان آنها بپردازند."

رايس گفت آقای بوش "بسيارروشن اعلام كرده اند كه چنين چيزی غير قابل پذيرش است" و تصميم حمله روز 11 ژانويهبه يك اداره ايرانی در اربيل عراق و اعزام نيروهای دريايی بيشتر به خليج، "واكنشیبه سياست های ايران است كه چندی پيش شدت گرفت. حمله به نيروهای ما، ماهيت اين حملاتو مرگبار بودن آنها" از جمله اين سياست ها به شمار می رود.

تونی اسنو، وزيرمطبوعات كاخ سفيد پيش تر در همان روز گفت درخواست آقای بوش برای دفاع از نيروهایآمريكايی در عراق آماده باشی "برای جنگ با هيچ يك از دو كشور نبود."

اسنوگفت "آنچه رييس جمهور درباره اش سخن می گفت دفاع از نيروهای آمريكايی داخل عراق ونيز انجام آنچه در توانمان است برای از بين بردن شبكه هايی بود كه امكان داشت در پیارسال تسليحات يا مبارزانی به مناطق جنگی عراق باشند تا آمريكايی ها و عراقی ها رابكشند."

اسنو گفت ايالات متحده برای رسيدگی به نگرانی هايش درباره ايران ازراهكارهای ديپلماتيك مانند شورای امنيت سازمان ملل متحد استفاده می كند. "بنابرايناهميت زيادی دارد كه اين مساله رد شود، زيرا می دانم گمانه زنی های زيادی درباره آنصورت گرفته است. بگذاريد تنها يك بار تلاش كنم كه اين مساله را برای هميشه كناربگذارم."

شان مك كورمك، سخنگوی وزارت امور خارجه نيز به سوالاتی دربارهعمليات اربيل پاسخ داد كه به بازداشت افرادی منجر شده بود كه رسانه های ايران آنانرا ديپلمات های مشغول به كار در كنسولگری ايران معرفی كرده اند.

مك كورمكگفت "افراد بازداشت شده دارای گذرنامه های ديپلماتيك نبودند. آنان گذرنامه های عادیداشتند. و اين مكان كنسولگری نبود. اين مكان يك تسهيل معتبر ديپلماتيك به شمار نمیرفت. او گفت ساختمان مورد استفاده آنان "از موقعيت رسمی ديپلماتيك برخوردارنبود."
1. Stephen Kaufman

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 12 اسفند 1393 ساعت: 17:29 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس