دانش آموزی - 110

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره زندگينامه نيچه

بازديد: 157

نيچه
فيلسوف پروسي ( 1844-1900 )
 

نيچه در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در «روکن» واقع در لایپزیگ پروس به دنیا آمد. این روز مقارن با روز تولد فردریش ویلهلم چهارم، پادشاه وقت پروس بود. به یمن این مقارنت، پدر او که سالها معلم اعضای خاندان سلطنت بود، نام فرزند خود را فردریش ویلهلم گذاشت. نيچه در یکی از کتابهایش بيان مي دارد :
«این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی، روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود».
پدر فردریش از کشیشان لوتری و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی مي کرد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیرعمیقی بر نیچه گذاشت. وی از سن چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و از ۱۲ سالگی، شروع به سرودن شعر کرد. نیچه تحصیلات ابتدائي خود را  در مدرسهٔ پفورتا به پايان رسانيد و سپس، در دانشگاه بُن به تحصیل در رشته الهیات پرداخت. وي در سال ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را ( در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت) رها كرد. نيچه در یکی از آثارش با عنوان « آنارشیست» می‌نویسد : « در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته ‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد ». وي در ۱۷ اوت ۶۵ 18، بن را ترک گفته، رهسپار لایپزیگ ‌شد تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه شناسی بپردازد. در پایان اکتبر یا آغاز نوامبر، یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان « جهان به مثابه اراده، پنداره و تصور» را از یک کتاب فروشی کتابهای دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری كرد؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام نمود که یک «شوپنهاوری» شده ‌است.
در سن ۲۳ سالگی، به خدمت نظام در جنگ فرانسه و پروس  فرا خوانده ‌شد و در سربازخانه به عنوان یک سوار کار ماهر شناخته می‌شد :
« در اینجا بود که براي نخستین بار فهمیدم ، ارادهٔ زندگی برتر و نیرومندتر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ، اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است»!
در ماه مارس ۱۸۶۸ بدلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و در نتیجه به عنوان پرستار در پشت جبهه گماشته شد.
نیچه از بیست و چهار سالگی ( یعنی از سال ۱۸۶۹تا ۱۸۷۹) به مدت ده سال به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب گرديد. در ۲۳ مارس، مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت نمود. وي در این دوران آشنایی نزدیکی با «جاکوب برک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» و مرید و طرفدار آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی داشت. 
او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با « واگنر» آهنگساز آلمانی نيز آشنا شد. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی  واگنر نیز سروکار دارد. نیچه لقب «مینوتار پیر» را به اين آهنگساز داد. برتراند راسل در «تاريخ فلسفه غرب» در مورد نيچه مي گويد :
«ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید، پهلوان افسانه‌ای آلمان دارد؛ تنها با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند».
با رسیدن به اواخر دهه ۱۸۷۰ نیچه درصدد بود تا نمادهايي از روشنگري را در افکار فرانسه بوجود آورد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او، جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان آلماني پیدا کرده بود. وي در سال ۱۸۶۹ شهروندی « پروسی» خود را لغو کرد و تا پایان عمر بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد، بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را به رشته تحرير درآورد. نیچه نسبت به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او «در تمام دوران» امکان ظهور دارد، احترام فراوان قائل بود  و با عقاید مذهبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد.
«لو آندره سالومه» دختر باهوش و خوش طینت یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک ترین عشق نیچه تبديل شد. او می‌گوید : « من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد»  و« از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم ».
اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در اولين ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد. فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه، بحث و جدال و ناکامی عشقی اش، ده سال پایان عمرش را در جنون محض به سر برد و زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شد، آنقدر از سلامت ذهنی برخوردار نبود تا آن را به چشم خود ببیند.
سرانجام در سال ۱۸۷۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدید، مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن مسند استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری بر اثر سکته مغزی چشم از جهان فرو بست.
 يك وجه بنیادی کار نیچه، نقد فرهنگ است. نقد فرهنگ به معني پرده برداشتن از آموزه‌های اخلاقی، ساختارهای سیاسی، هنر، زیباشناسی و... است و نقد فلسفی فرهنگ، حمله یا دفاعی در برابر باورهای یک یا چند اجتماع است. نیچه به انحطاط فرهنگی عصر خود نظر داشته  و نمود انحطاط فرهنگی را بی ارزش شدن برترین ارزش ها می‌داند. او چنین نمودی از انحطاط فرهنگی را نهیلیسم می‌نامد. نیچه در کتاب « دانش شاد، حکمت شادان» ، چگونگی انحطاط فرهنگی را در قالب داستان مرد دیوانه‌ای بیان می‌کند. به نظر نیچه، هنر در مقابل حقیقت قرار دارد؛ زیرا او می‌پندارد که در طول تاریخ، دروغ را حقیقت نامیده اند. لذا حقیقت به انسان زیان می‌رساند. اساساً همواره زندگی پیش پای حقیقت ذبح شده‌است. اگرچه نیچه حقیقت را افسون و افسانه می‌پندارد؛ اما آن را برای زندگی، که دائماً در جريان است و به خودی خود از هر گونه ثباتی عاری است، لازم و ضروری می‌داند.
از نظر نیچه، نگاه زیبایی شناختی در مقابل نگاه عقلانی قرار دارد؛ زیرا در نگاه عقلانی، ما به عنوان فاعل شناسنده در بیرون جهان قرار می‌گیریم؛ اما در نگاه زیبایی شناختی، با شفاف ترین شکل اراده روبرو هستیم؛ البته تلقی نیچه از حقیقت، همچنان در محدوده متافیزیکی حقیقت به مثابه مطابقه قرار دارد؛ به همین دلیل، او حقیقت را کذب می‌انگارد.
هدف كتاب « بر ضد دجال» نيچه، اثبات تعلق مسیح به مسیحیت نوظهور است. یعنی بر خلاف آن چیزی که تصور مي شود، هدف آن، نشان دادن رابطه مسیح با زهد مسیحی و پروتستانیسم نوظهور نیست. یکی از مسائل محوری در کتاب بر ضد دجال، موضوع تقلید از مسیح و پیش داوری درباره اوست. این بحث نشان می‌دهد كه مسیحیت واقعي چه مقدار با مسیحیت جدید شهر رم تفاوت دارد. در آثار نیچه، بحث پیش داوری، مسئله مهمی محسوب مي شود؛ زیرا نشان می‌دهد آنچه كه در مسیحیت در ارتباط با معاد بیان شده، ناشی از عدم توانایی آنان برای حل مشکلات این جهانی است. در چارچوب روانشناسی نیچه، توانایی و آزادی، ناشی از ضعف و قدرت روح است. نیچه با موقعیتی بالاتر از سطح بشر سعی دارد درباره مفاهیم مسیحیت، شک و تردید ایجاد کند تا بتواند بنیادهای آن را از بین ببرد. بنابراین، موضوع دیگری که برای او اهمیت می‌ِیابد، « شک و یقین» است. این موضوع برای نیچه تا آنجا اهمیت دارد که مقاله‌ای به نام «حقیقت و دروغ» می‌نویسد و در آن از معرفت، حدود و ویژگیهای آن یاد می‌کند. از این منظر او به موضوع هنر نیز توجه داشته است.
«چنین گفت زرتشت» نیچه، خط سوم تفکر او را شکل می‌دهد. این کتاب بیان تعالیم و آموزه‌های زرتشت نیست، بلکه تلاش نیچه در راستای کشف بیانیه‌های جدید، برای کنش و سخن گفتن است. نیچه می‌دانست كه هر گونه تقابل انتزاعی میان جهان ظاهری و جهان حقیقی، نهایتاً در ذهنی گرایی ریشه دارد و این «سوژه» یا فاعل شناسا (subject) است که زمینه را برای بروز « ابژه» یا جهان عینی(Object)  فراهم  می‌کند؛ بنابراین، هیچگاه نقش خود را به عنوان سوژه در بازآفرینی آثارش انکار نکرد.
آثار نیچه در زمان حیاتش و پس از آن، تأثیر زيادي بر جنبش های فلسفی، ادبی، فرهنگی و سیاسی قرن بیستم گذاشت. آثار مکتوب و منتشر شده نیچه نشان می‌دهد که حیات خلاق او بین سالهای ۱۸۷۲ تا ۱۸۸۸ بوده ‌است. نیچه، شوریده سری است که در شوریدگی و آفرینشگری بی مانند است. خطا نیست، اگر گفته شود نیچه چونان سقراط به زایش و زایندگی اشتیاق وافر داشت، چون بیش از آن که به تولید اندیشه بپردازد، در پی آن بود که اندیشیدن را مورد توجه قرار دهد. از این رو، اگر فلسفه از نگاه نیچه تعریف شود، چیزی جز آفرینش ارزش های نو نخواهد بود. نگاه نیچه به هرچه هست، تازه ‌است. قضاوتی که او درباره جهان می‌کند و آن را به پرسش می‌گیرد، داوری متفاوتی است. وی می‌گوید : 
«جهان چیزی جز آنچه هست نیست و دنیای حقیقی، دروغی بیش نیست»؛ به دیگر سخن، از منظر نيچه جهانی در پساپشت این جهان وجود ندارد.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 اردیبهشت 1394 ساعت: 14:49 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه ناپلئون هیل

بازديد: 285

ناپلئون هیل 
فيلسوف امريكايي ( 1883- 1970 )
 

«ناپلئون هیل» در 26 اکتبر 1883، در «ویرجینیای» آمریکا چشم به جهان گشود. خانه ای که او در آن متولد شد، اتاقي كوچك در کنار رودخانه «پراد» در منطقه «وایس کانتی» ویرجینیا بود. از این رو خانه آنها برای همه ساکنین منطقه شناخته شده بود.
ناپلئون جوان بسیار سرکش، شیطان و پرخاشگری بود و زماني كه ده سال داشت، مادرش بر اثر بیماری و تغذیه ناسالم از دنیا رفت. او همیشه به کودکان هم سن و سال خود که لباس خوب می پوشیدند و خوراکی های متنوعي می خوردند، با افسوس نگاه می کرد. بعد از مرگ مادر، زندگی برای ناپلئون سخت تر شد، زیرا پدر بدون توجه به وضعیت مالی خود، دو سال بعد از مرگ همسرش ازدواج کرد و ناپلئون را به حال خود رها نمود.  
ناپلئون از همان دوران كودكي علاقه خود را به مطالعه کتابهای داستان و  همچنين، خلاصه نویسی و داستان نویسی نشان داد. او در سیزده سالگی، خبرنگار روزنامه «ویرجینیا» شد و نام «گزارشگر کوهستان» را برای خود انتخاب کرد. هيل با پولی که بدست می آورد، هزینه تحصیل خود را پرداخت مي كرد. وي براي ادامه تحصيل وارد مدرسه حقوق شد، ولي از عهده هزينه هاي آن برنيامد، از اين رو زمان بيشتري را صرف فعاليت در روزنامه و كسب درآمد كرد.
ناپلئون استعداد خوبي در نوشتن داشت و سردبیر روزنامه با استقبال از نوشته ها و مقاله هايش، سرپرستی مصاحبه با افراد برجسته و معروف را به او واگذار کرد. وي در هنگام مصاحبه با افراد نامدار، از تجربیات آنها درس می گرفت و آن را در زندگی خود به کار می برد. هیل با افرادی چون «توماس ادیسون»، «الکساندر گرهام بل»، «هنری فورد» و «ویلیام جنینگ برایان» مصاحبه کرد. او با دقت و ظرافت تمام، راز موفقیت این گونه افراد را بدست مي آورد و آن را يادداشت مي كرد. از این رو در سال 1928، کتابی با نام «قوانین موفقیت» نوشت که با استقبال خوبی روبرو شد.
ناپلئون کتاب «دینامیت مغزی» را در سال 1941 نوشت. وي از سال 1919 تا 1920 در مجله «قوانین طلائی هیل»، سردبیر بود و در سال 1930 کتابی در زمینه راهیابی به موفقیت نوشت. ناپلئون هیل در زمينه موفقیت و كسب ثروت به درجه استادی رسیده بود؛ تا آنجا كه از سال 1933 تا سال 1935 مشاور «فرانکلین روزلت» رئیس جمهور آمریکا شد. وي در سال 1937 در کتاب «رشد فکری و ثروت»، تمام راههای رسیدن به موفقیت را بيان کرد. کتابهای هیل هر روز بيشتر از روز قبل به فروش می رفت. او در سال 1960 کتاب «علوم موفقیت» را نوشت كه بیش از سی میلیون جلد از آن فروخته شد. 
ناپلئون که در دوران کودکی حسرت یک بشقاب غذا را می کشید، در اواخر عمر به یکی از ثروتمندان جهان تبدیل شد. وی در هشتم نوامبر سال 1970، در جنوب «کارولینا» و در حالی که مشغول نوشتن کتاب «تو می توانی کار کنی و معجزه ببینی» بود، چشم از جهان فرو بست.
 
برگرفته از :
http://farshidnezam.blogfa
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 اردیبهشت 1394 ساعت: 14:32 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه ناپلئون بناپارت

بازديد: 215

 

ناپلئون بناپارت
نخستین امپراتور فرانسه ( 1769- 1822 )
 

«ناپلئون بناپارت» در 15 اوت 1769، در جزیره «کرس» مديترانه و در خانواده‌ای پرجمعیت به دنیا آمد. در آن زمان، این جزیره جزء حکومت «جنوا» (واقع در ایتالیای امروزی) بود، اما بعدها به اشغال فرانسه در آمد. ناپلئون فرزند چهارم از ۱۱ فرزند خانواده «كارلو بناپارت» و «لتيزا رومولينو» بود. وي پس از پايان تحصيلات ابتدايى، به همراه برادرش براي ورود به دانشگاه عازم «بورگوندى» شد. يك سال بعد، ناپلئون به دانشگاه علوم نظامى رفت، ولى برادرش او را همراهى نكرد. وي از بهترين دانشجويان علوم نظامى در دانشگاهى بود كه در آن زمان، قويترين و برترين مردان نظامى اروپا را در اختيار داشت. ناپلئون به ارتش لويى شانزدهم پيوست تا با خدمت در آن، نقش مهمى در تاريخ فرانسه ايفا كند. او  به صف سلاحها در «والنس» رفت و تعليمات ارشد نظامى را گذراند. پس از آن با درجه ستوان دومى راهى «كروسيكا» شد. 
در سال ۱۷۸۶، ناپلئون با مرگ پدر به زادگاه خود بازگشت تا به اداره برخى امور خانواده بپردازد. او طي سال هاى ۱۷۸۹ تا ۱۷۹۰، در «آكسون» به پرورش ديدگاههاي انقلابى خود پرداخت و به جنبه هاي گوناگون آن فكر كرد. ناپلئون در سال ۱۷۹۱ به «والنس» منتقل شد، در تابستان ۱۷۹۲ به پاريس آمد و  پس از آن، دوباره به «والنس» بازگشت تا شاهد اختلاف ميان هواداران سلطنت و هواداران انقلاب در  ارتش فرانسه باشد. انقلاب سال ۱۷۸۹ تاثير چندانى بر وي نداشت، چرا كه او ديگر با سلطنت طلبان ابراز همدردى نمي كرد و از سوي ديگر، فرد سياسى و انقلابى هم نبود. در سال ۱۷۹۲، فرانسه وارد جنگ پروس و اتريش شد و انگليس در سال ۱۷۹۳ كنترل «تولون» را به دست گرفت. ناپلئون پس از نقش آفريني براي شكست انگليسي ها به درجه ژنرالى رسيد و با «آگوستين روبسپير»، برادر كوچكتر ماكسيميليان آشنا شد. هر چند ناپلئون عضو ژاكوبنها[*] نبود، ولى از حمايت سياسى آنها برخوردار شد. سقوط ژاكوبنها در ۱۷۹۴ باعث شد تا ناپلئون نيز به زندان بيفتد، اما پس از ۱۰ روز به دليل اينكه هيچ گونه مدركى بر ضد او پيدا نكردند، آزاد شد.
با وجود فراز و نشيب هايي كه در  ارتش ناپلئون وجود داشت، زماني كه از او خواستند تا عمارت باغى شاه يا «تويلرى» را حفاظت كند، شورش دوم را با موفقيت سركوب كرد و به سرپرستى نيروهاى امنيتى حاضر در پاريس گماشته شد. وي در زمستان سال ۱۷۹۵ با «ژوزفين» - كه از همسر قبلى خود دو فرزند داشت - ازدواج كرد و چند روز پس از آن، همسر خود را در پاريس تنها گذاشت و به قصد جبهه هاى جنگ، راهى ايتاليا شد. وي پس از كسب پيروزيهاى زياد در ايتاليا به فرانسه بازگشت و در پاريس از او به عنوان قهرمانى ياد مى كردند كه هم در جنگ و هم در صلح، پيشتاز است. سپس به ناپلئون پيشنهاد شد تا براى به خطر انداختن مستعمره هاي انگليس به مصر برود. از اين رو در سال ۱۷۹۸ با ارتش ۳۵ هزار نفرى خود راهى مصر شد و اسكندريه را به تصرف خويش درآورد. بعد از آن به قصد تسخير قاهره به راه افتاد و در نزديكى «العدم» با نيروهاى مصرى وارد جنگ شد و با كمترين تلفات، جنگ را به سود خود پايان بخشيد.
ناپلئون در سال ۱۷۹۹ به پاريس رفت و طى كودتايى، حكومت را سرنگون كرد و در راس هيات ۱۳ نفرى، ديكتاتورى خود را آغاز نمود. تا سال ۱۸۰۲ و پس از سركوب جنگهاى داخلى، ناپلئون به يكى از قدرتمندترين ديكتاتورهاى تاريخ فرانسه تبديل شد. وي در سال ۱۸۰۵ قصد حمله به انگليس را داشت، ولى به اتريش و روسيه رفت و شكست سختى را به آنها تحميل كرد. ناپلئون تا سال ۱۸۰۷، تمام منطقه را به تصرف خود در آورد و با شكست سوئد، وارد لهستان شد. تنها قدرتى كه در منطقه و در مقابل ناپلئون باقى ماند، انگليس بود. از اين رو به آنجا حمله كرد، اما شكست سختى از دريادار «نلسون» انگليسى خورد. وي در ۱۸۱۲ نيز به روسيه حمله كرد، ولى نتيجه آن، شكست ارتش ۵۰۰ هزار نفرى فرانسه بود.
امپراتورى قدرتمند ناپلئون، به همان سرعت كه شكل گرفت، به همان سرعت نيز از هم گسيخت. او در سال ۱۸۱۵ به جزيره «البا» تبعيد شد، ولى پس از گذشت۱۰ ماه با شنيدن اخبار نارضايتى مردم از سلطنت لويى هجدهم، با يك هزار و ۲۰ مرد جنگى به پايتخت بازگشت و به تخت سلطنت نشست. يكصد روز با آرامش سپري شد، ولى متحدان اروپايى دوباره حمله كردند و ناپلئون ناچار بود براى حفظ تاج و تخت خود به جنگ بپردازد. در ژوئن همان سال، ناپلئون با شكست سختى كه در «جنگ واترلو» خورد به پاريس بازگشت و به جزيره «سنت هلن» تبعيد شد و تا آخر عمر در آنجا ماند. او كه از بيمارى سرطان رنج مى برد، در پنجم ماه مه ۱۸۲۱ درگذشت. ناپلئون بناپارت رسوم خاصى در اداره مملكت داشت و هنوز از قوانين مدنى و اروپاى متحد او به عنوان «قوانين ناپلئون» ياد مي كنند، اما تنها ايراد ناپلئون در اين بود كه مى خواست انديشه هاي خود را به زور اجرا كند.
 
برگرفته از :
http://www.tabadolnazar.com


[*] حزب نيرومند سياسي دوره انقلاب فرانسه كه افراد آن نسبت به انقلاب و مرام ملي، صميمي بودند. تشكيل كميته نجات ملي و محاكم انقلابي و حفظ سنن انقلابي و جلوگيري از فعاليت هاي ارتجاعي، از جمله اقدامات ژاكوبنهاست.
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 اردیبهشت 1394 ساعت: 14:30 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه میلان کوندرا

بازديد: 267

میلان کوندرا
نويسنده ي چك- فرانسوي ( 1929)
 

"ميلان كوندرا" (milan kundera)، در آوريل ۱۹۲۹، در شهر "برنو" (Brno) ايالت "بوهميا" چكسلواكي به دنيا آمد. پدرش، "لودويك كوندرا"، موسيقي دان و رئيس دانشگاه "برنو" بود. كوندرا نخستين شعرهاي خود را در دوران دبيرستان سرود كه انتشار آنها در همان زمان، تشويق و تحسين همگان را برانگيخت. 
وي پس از جنگ جهاني دوم و پيش از شروع تحصيلات دانشگاهي، مدتي به عنوان كارگر و نوازنده ي جاز كار مي كرد. سپس وارد دانشكده شد و به مطالعه ي موسيقي، فيلم، ادبيات و زيبايي شناسي در دانشگاه "چارلز" شهر "پراگ" پرداخت. پس از پايان تحصيلاتش نيز مدتي به عنوان دستيار و سپس به عنوان استاد دانشكده ي فيلم فرهنگستان هنرهاي نمايشي "پراگ" به كار پرداخت و در همان زمان، سروده ها، مقاله ها و نمايشنامه هاي خود را منتشر نمود و بعدها به جمع نويسندگان مجله هاي ادبي همچون "ليترارني نوين" و "ليستي" پيوست. وي در سال ۱۹۴۸ مانند بسياري از روشنفكران آن زمان، به حزب كمونيست پيوست و در سال ۱۹۵۰، به دليل گرايش هاي فردگرايانه از حزب بيرون انداخته شد؛ اما بار ديگر ، از ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۰ به اين حزب روي آورد.
كوندرا در سال ۱۹۵۲، به عنوان سخنران ادبيات جهاني در آكادمي فيلم گمارده شد. وي در سال ۱۹۵۳، نخستين كتابش را كه مجموعه ي شعري با نام "انسان، باغ بزرگ" بود، منتشر کرد و در سالهاي دهه ي ۵۰، به كار ترجمه، مقاله نويسي و نمايشنامه نويسي پرداخت.
در حقيقت، كوندرا پس از انتشار مجموعه ي سه بخشي اشعارش با نام "عشق هاي خنده دار"، مشهور شد. او در اين اشعار، به اجبارهاي دوران استالين تاخت، ادبيات دولتي را مورد سرزنش قرار داد و به جانبداري از انديشه ي آزاد و مفهوم راستين هنر پرداخت؛ آن هم هنر سوسياليستي.
آخرين مجموعه ي شعر كوندرا با نام "تك گويي"، در سال ۱۹۵۷ و با آغاز امواج آزاديخواهي در كشورش چاپ شد. او پس از آن، مجموعه ي شعر ديگري چاپ نكرد و به نوشتن رمان روي آورد. چرا كه "تك گويي" هم مانند "عشق هاي خنده دار" مورد تهاجم اعضاي حزب قرار گرفت و تا ۸ سال پس از آن، اجازه ي تجديد چاپ نيافت. "عشق هاي خنده دار"، تلاش در نشان دادن روي ديگر مناسبات عاشقانه در جامعه اي پر از آشوب دارد و به فردگرايي متهم مي شود. بدين ترتيب، وي از سال ۱۹۵۸، نوشتن رمانهاي كوتاه را آغاز كرد.
كوندرا در رمان "زندگي جاي ديگر است"، از عدم قدرت تشخيص امور درست در دوران جواني سخن مي گويد. وي در سال 1960، در دانشكده ي سينما به آموزش ادبيات پرداخت و در پرورش بينش فرهنگي ـ اجتماعي دانشجويان نقش بسزايي ايفا نمود.
او در سال ۱۹۶۱، نمايشنامه ي "دارندگان كليدها" را نوشت كه از ترس و وحشت حاكم بر جامعه ي آن روز سخن مي گفت و مورد استقبال مردم قرار گرفت. بيشتر رمانهاي كوندرا مبتني بر رابطه ي فرد با اجتماع بوده و قرباني شدن افراد را در رژيم هاي توتاليتر بررسي مي كند. نخستين رمان كوندرا، "شوخي"، كه در سال ۱۹۶۷ در فرانسه چاپ شد، براي او شهرت جهاني به ارمغان آورد. وي در اين رمان، ارزشهاي حاكم بر جامعه را زشت و ناپسند مي شمرد.
در سال ۱۹۶۸ و پس از اشغال چكسلواكي به دست نيروهاي شوروي، انتشار و عرضه ي كتابهاي اين داستان نويس در تمام كتابخانه ها ناروا دانسته شد. از سوي ديگر، حق فعاليتهاي مطبوعاتي از او گرفته شد و در سال ۱۹۶۹ از دانشكده ي سينما هم او را بيرون انداختند. اما سراينده ي "انسان، باغ بزرگ"، بار ديگر به نوشتن ادامه داد. در حقيقت، به دليل انتقادي كه كوندرا به اتحاد شوروي و تهاجم آنها به كشورش داشت، نوشته هايش حق چاپ نداشت. وي در طول اين مدت، با نوشتن طالع بيني هاي بي سر و ته كه ناشي از تخيلش بود، خرج خود را درمي آورد. اين طالع بيني ها كه با نام ميلان كوندرا به چاپ نمي رسيدند، پس از مدتي، بسيار محبوب شدند. 
رمان "زندگي جاي ديگر است"، در سال ۱۹۷۳ در فرانسه منتشر شد و جايزه ي "مديسي" براي بهترين رمان خارجي را به دست آورد. وي پس از چاپ اين رمان و دشواري هايي كه در مورد همين كتاب برايش ايجاد شد، به فرانسه مهاجرت كرد.
كوندرا، رمانهاي "والس خداحافظي"، "خنده و فراموشي"، "بار هستي"، "جاودانگي "، "هويت" و "جهالت" را در دوران تبعيد نوشته است. "هنر رمان" هم نخستين كتاب وي به زبان فرانسه است كه در سال 1968 انتشار يافت. رمانهاي كوندرا به بيشتر زبانهاي دنيا ترجمه شده و رمان "شوخي" و "بارهستي " هم به صورت فيلم درآمده اند. 
رمان "والس خداحافظي" در سال 1978، جايزه ي "موندلو" را در ايتاليا از آنِ كوندرا نمود و در سال 1981، جايزه ي "كامنولث" به رمان "خنده و فراموشي" تعلق گرفت. در سال 1983 نيز درجه ي دكتراي افتخاري دانشگاه "ميشيگان" به كوندرا داده شد. رمان "بار هستي" كه در سال 1984 به چاپ رسيد، شهرت او را به عنوان يكي از رمان نويسان بزرگ معاصر تثبيت نمود [ =برجاي داشت ].
 
 
نگاهی به آثار و اندیشه
 رمان شوخی
اين رمان از زبان چند نفر روایت می‌شود و تنها کتاب کوندرا است که در آن، خود نویسنده، راوی داستان نیست. "لودويك"، شخصيت اين رمان، دانشجوى جوانى است كه به دليل مسخره كردن ارزشهاى نظام حاكم، از دانشگاه و حزب بيرون انداخته مي شود. در حقيقت، زندگى و درگيريهاى "لودويك"، تجربه ي نسل رمان نويس و همچنين، تجربه ي گروهي از مردم چكسلواكى را در حكومت توتاليتر بازگو مي كند.
 
كتاب هنر رمان
اين كتاب، عصر جديد اروپا را همچون دورانى توصيف مى كند كه داراى دو ويژگي متضاد، يا به عبارت ديگر، داراى ماهيتى "دوگانه" است؛ از يك سو، فلسفه و دانشها، انسانى را پرورش مى دهند كه جهان را منحصراً از ديد علمى و فنى مى نگرد و مى كوشد تا بر طبيعت و انسانهاى ديگر چيره شود و سرانجام، در آنچه "هايدگر"، "فراموشى هستى" مى نامد، فرو مى رود. ميلان كوندرا، تاريخ تحول رمان را با "چهار ندا" مشخص مى كند: نداى بازى، نداى رويا، نداى انديشه و نداى زمان. وي بر اين باور است كه در قرن هيجدهم، رمان سرگرم مى كند، شگفتى مى آفريند و خواننده را با روياهاى غير ممكن و رخدادهاي پيش بينى ناپذير روبرو مى سازد.
كوندرا بر پايه ي تجربه هاي شخصي خود كه وي را از رده ي نويسندگاني چون "سروانتس" و "ريچارد‌سون" به رده ي نام آوراني چون "كافكا"، "جويس" و "هرمان بروخ" مي كشاند، به كالبدشكافي چگونگي و چرايي ساخت يك رمان مي‌پردازد.
وي در اين كتاب بيان مي دارد كه چگونه يك رمان و تاريخچه ي آن، شكل ويژه اي از دانش را پديد مي‌آورد كه با مقوله هايي چون فلسفه، سياست و يا روانشناسي تداخل ندارد و اينكه چرا بايد رمانها نوشته شوند. 
تأكيد بر جنبه‌هاي رسمي داستاني در كتاب هنر رمان با نفي آشكار هرگونه هدف سياسي همراه است. چنين نشانه‌هايي در اثر نويسنده‌اي از اروپاي شرقي كه در پاريس در تبعيد به سر مي‌برد، بعيد به نظر نمي‌رسد. از سوي ديگر، اين امر  نخستين اصل از سه اصل به كار رفته در كتاب هنر رمان به شمار مي‌رود. كوندرا  اين كتاب را بر پايه ي باورهايش به استقلال صرف و ريشه‌اي رمان به عنوان يك اصل نوشته است.
دومين اصلي كه از  اين كتاب  برداشت  مي‌شود،  نفي  "کيچ" (Kitsch) است. کيچ در نگاه كوندرا، معني ساده ي هنر نامناسب يا سبك مضحك نيست. بلكه همان گونه كه در كتاب "شصت و سه واژه" - كه عبارت است از فرهنگ لغت كوندرا (كه دربرگيرنده ي عبارتها و واژه هايي است كه باورهاي وي را مي‌سازند) - آورده است، کيچ يعني نگريستن به آينه ي دروغ زيباکننده و باز شناختن خوشدلانه و شادمانه ي خويش در اين آينه.
او در رمان "سبكي تحمل ناپذير هستی" (بار هستي)، نمونه‌هايي از "کيچ كمونيستي"، "کيچ آمريكايي"، "کيچ فاشيستي"، "کيچ فمنيسيتي" و نيز "كيچ هنري" را ارايه مي‌كند. در "خطابه ي اورشليم" (Jerusalem address) در كتاب هنر رمان به گونه اي بي‌پرده‌ از آن با نام "ترجمه ي ايده ي احمقانه ي مورد پذيرش در زبان زيبايي و احساس" ياد كرده است. همان گونه كه در مقاله ي كوندرا با نام "ميراث بي‌قدر شده ي سروانتس" ((Depreciated Legary of Cervantes ذكر شده، عقلانيت دوگانه ي کيچ، نتيجه ي تحمل ناپذير بودن نسبت اساسي امور انساني و ناتواني در نگاه صادقانه [ =از روي راستي ] به نبود داور عالي است.
با توجه به اين ويژگي بارز كه به عنوان يك اصل در رمان به شمار مي‌رود، رمانهاي خوب رمانهايي نيستند كه در آن کيچ صورت گرفته، زيرا آنها نمي‌توانند مخاطب خود را به موقعيتي كه به آن مي انديشد هدايت كنند. اين امر به تمامي در داستانهاي كوندرا رعايت شده است. وي به گونه اي پي در پي، باورهاي نادرست كمونيستها و همچنين فردگراهاي غربي را مورد انتقاد و حمله قرار مي‌دهد. 
راه‌حل و چاره ي مقابله با کيچ، نوشتن رمان براساس اصل سوم مورد نظر كوندرا است كه در كتاب "هنر رمان" از آن با نام "تقابل داستاني" (Novelistic Cownterpoint) و يا "چند صدايي" (Poly Phony) ياد كرده است. 
"تقابل داستاني" يا "چند صدايي" عبارت است از پردازشي در ميان نمونه هاي گوناگون نگارش مثل مقاله، روايت و يا خيال‌پردازي كه در يك متن مشترك صورت مي‌گيرد. 
هم نظر با "سروانتس"، كوندرا رمان را نمايان كننده ي ‌زاويه‌هاي گوناگون و چندگانه مي‌داند و هم نظر با "ريچاردسون"، بر اين باور است كه رمان، كاشف "زندگي دروني" است. كوندرا خود نيز از عبارت "جايگزيني زماني" ((Chronologic displaeement براي آن بهره گرفته و در اثر پر ارزش "مبحثي بر هنر نوشتن"، به آن پرداخته است. 
به باور كوندرا، با بهره گيري از مفهوم جايگزيني زماني، رمان نويس مي‌تواند به داستانهاي بريده از هم بپردازد. نويسنده نه تنها مي‌تواند با تغيير در شخصيت هاي مربوطه به اين كار مبادرت ورزد، بلكه مي‌تواند از لحاظ زماني نيز چنين داستانهايي را بيافريند. چنين شيوه ي نوآورانه‌اي بسيار شگفت‌انگيز خواهد بود. اين كار مي‌تواند با ايجاد ارتباط ميان مجموعه‌اي از جريانها به ديدگاه خواننده وسعت بخشد. رمانهاي تقابلي يا "پلي فونيك" كوندرا مي‌تواند اين ديدگاه را براي خواننده فراهم آورد؛ خود كوندرا آن را "خرد فرا فردي" (Supra Personal wisdom) ناميده است.
 
رمان بار هستى
این اثر بيانگر انديشه و كاوش درباره ي زندگى انسان و فاجعه ي تنهايى او در جهان است؛ جهانى كه در  حقيقت، دامى بيش نيست و بشر مغرور و سرگردان، در ريسمانهاى به هم تنيده ي آن در تكاپو است. شخصيت هاى رمان با بيان احساس ها، انديشه ها و روياهاى خود، انسان معاصر را در برابر چشمان خواننده به نمايش مى گذارند و تلخكامى ها و سرخوردگى هايش را آشكار مي سازند.
نام كتاب در اصل، "سبكى تحمل ناپذير هستى" بوده كه انديشه ي زيربنايى و درونمايه ي بنيادى رمان است. بار هستى، يك رمان فلسفى است كه بايد با دقت كامل مطالعه شود تا رابطه ي ميان رويدادهاى داستان و ديدگاههاي ميلان كوندرا به خوبى آشكار گردد. كوندرا نه فيلسوف است و نه جامعه شناس، نه مورخ است و نه مفسر سياسى... او تنها رمان نويس است؛ رمان نويسى كه هستى انسان را مى كاود و به مدد "شعرى" كه همانا رمان است، فاجعه ي از خود بيگانگى انسان معاصر را به نمايش مي گذارد.
 
رمان خنده و فراموشی 
در این کتاب، او از خرده گيري هاي بيشماري که مردم چکسلواکی به اتحاد شوروی داشتند، سخن می‌گوید. کتاب خنده و فراموشی، ترکیب شگفت آوري از یک رمان، داستان کوتاه و انديشه هاي نویسنده است.
 
رمان جاودانگی
در مقایسه با سایر آثار کوندرا که بیشتر، انديشه هاي سیاسی را بيان می‌کنند، این کتاب از درون‌مایه ي فلسفی گسترده تري برخوردار است و مفاهیم جهانی‌تری را در خود می‌گنجاند. در رمانهاى كوندرا، شخصيت از پيش ساخته و پرداخته نشده است. او مى گويد : 
"شخصيت، شبيه سازى از موجود زنده نيست، بلكه موجودى تخيلى است. شخصيت، من ِ تجربى است."
وي در پى قهرمان سازى هم نيست، بلكه براى شناختن و شناساندن "من هاى عادي" (انسانهاى عادى و جسم و روح آنان) مى كوشد. 
كوندرا كاوشگر هستى است و در اين راه، اهميت و نقش رمان را بس باشكوه مى داند. او در آرزوى آن است كه رمان، جهان زندگى را پيوسته روشنايى بخشد و انسان را در برابر فراموشى هستى، پاس دارد. ميلان كوندرا مى گويد : 
"طرح و توطئه ي شوخى، به خودى خود، يك شوخى است؛ نه تنها طرح و توطئه اش كه فلسفه اش نيز. بشر گرفتار در دام شوخى، از فاجعه اى شخصى رنج مى برد كه از بيرون، چرند و خنده دار مى نمايد. او در اين حقيقت ريشه دارد كه شوخى، او را از هر حقى نسبت به تراژدي محروم كرده است." 
 
رمان جهالت
رمان "جهالت" سومين كتابي است كه كوندرا به جاي سرزمين مادري خود ، "چك"، در "فرانسه" نوشته است. اين كتاب، سرگذشت دو مهاجر را به پراگ پس از فروپاشي كمونيسم در ۱۹۸۹ بيان مي كند.
اين رمان را "كوندرا" به زبان فرانسه نوشته بود، اما اجازه ي چاپ و انتشار آن را در فرانسه نداده بودند. از اين رو براي بار نخست به زبان اسپانيولي در "اسپانيا" و كشورهاي "امريكاي لاتين" منتشر شد.
كوندرا به عنوان يك مهاجر چك كه به تابعيت فرانسه درآمده بود، تا زماني كه رژيم توتاليتر بر چك حكومت مي كرد، پناهندگي اش از سوي جامعه پذيرفته بود، اما با دگرگوني نظامهاي اروپاي شرقي، جامعه ي فرانسه لزومي نمي ديد كه از يك معترض [ =خرده گير ] سياسي اهل قلم همچون گذشته پشتيباني كند و حتي بخشي از شهروندان به بدگويي از او پرداختند كه چرا به كشور خود بازنمي گردد.
كوندرا در همين زمان اشاره مي كند كه چك امروز، چك بيست سال پيش نيست و به ناچار نمي تواند با آن فرهنگ ارتباط برقرار كند. رمان جهالت در پي بيان گونه اي "نوستالژي" [ =از خود بيگانگي ] و غم غربت است. پس براي اين نوستالژي، نام تازه ي جهالت را برگزيده است.
نشريه ي "ال موندو" (۸ ژوئن ۲۰۰۰) پيرامون اين رمان مي نويسد: 
"نويسنده در يك بحث تفكر برانگيز و بسيار جالب در متن كتاب، بيان مي دارد كه ندانستن برابر دلتنگ شدن است و براي همين، پس زمينه ي ماجراهاي دوشخصيت اصلي رمان ـ ايرنا و ژوزف ـ نوستالژي است. درد جهل، آگاهي به اينكه دور از آنها خبري هست كه از آن بي خبرند.
در طي يك ديدار عاشقانه ميان ايرنا و ژوزف روشن مي شود كه حتي خودشان هم به ياد نمي آورند كه بوده اند؟ بر اين اساس بازگشت آنها به سرزمين گم شده شان، كه مدتها پيش از آن مهاجرت كرده اند، راهي ديگرگون در پيش مي گيرد. هر دوي آنها به دليل مشتركي از ميهن خود مهاجرت كرده اند؛ يعني فرار از رژيم و فرار از خويشتن. بازگشت آنها با "نوستالژي" همراه است كه ريشه در جهالت آنها دارد.
 
رمانهاى ميلان كوندرا آزمايشگاهى است كه انسان در آن كالبدشكافى مى شود. رمان كوندرا ماهيت حقيقي بشر و انگيزه ي اصلى كارهاى او را در سايه ي پيشداوريها، شادماني ها، ظاهرسازى ها، ساده دلى ها و... پنهان نمى سازد. 
در انديشه ي كوندرا، پندار و گمان واهى، همچون سدى باشكوه، انسان را از شناخت خويش و جهان خويش باز مى دارد. وي مى گويد : 
"زيبايى در هنر، نورى است كه به ناگاه از آنچه هرگز گفته نشده است، مى تابد." 
كوندرا همواره با داستانهاي خنده دار يا سرگرم كننده از زندگي خصوصي شخصيت ها و خواب و خيال هاي پيچيده و پردلهره ي آنها درباره ي سرنوشت شان درگير است. كوندرا عاشق جنبه هاي خنده دار، اما راستين زندگي است؛ از كمدي هاي جنسي گرفته تا سوء تفاهم هاي كوچك و بزرگ؛ او دايره ي مفاهيم و زيبايي شناسي ويژه ي خود را دارد. آنچه از اشغال ميهنش، سوء استفاده از قدرت و تحريف [ =برگرداندن هر چيزي به دروغ ] سياسي گذشته بيان مي دارد، با آنكه كلي و انساني است، اما باز در تعريف هاي ويژه ي او، معنايي ديگر يافته اند. دستاورد او در اين بوده كه زندگي خصوصي و سياسي را در چارچوبي مشترك نشان دهد؛ به اين معنا كه هر دو از سرچشمه ي مشترك نقص هاي بشري شكل مي گيرند. با اين همه او از اين كه از اثرش برداشت سياسي شود، رنجيده خاطر است. خود او در گفتگويي كه در ابتداي كتاب "كلاه كلمنتيس" آمده است، مي گويد : 
"برداشت سياسي، برداشت بدي است و آنچه را كه به نظر خودم در كتاب با اهميت است، ناديده مي گيرد. چنين برداشتي تنها يك جنبه را مي بيند: رد رژيم كمونيستي!"
كوندرا، رمان را تنها داراي اين شايستگي مي داند كه فهم و بينش ويژه اي از جهان را به انسان بدهد كه امكان كسب آن، به هيچ شكل ديگري وجود ندارد. كوندرا رمان را توصيف جامعه يا تاريخ نمي داند، بلكه آن را تنها ابزاري براي كالبدشكافي وجود انساني با تمام جنبه هايش مي داند. وي بيان مي دارد:
"رمان با تمامي نظامهاي فكري، گونه اي شكاكيت ذاتي دارد. به طور طبيعي، هر رمان با اين فرض آغاز مي شود كه اساساً گنجاندن زندگي بشري در هر نظامي ناممكن است."
كوندرا آثار خود را – همان گونه كه خود نيز بارها تاكيد كرده است- از آثار دوران رنسانس و افرادي چون "بوكاچيتو"، "رابليز"، "استرن"، "ديدرتو" و همچنين از آثار نويسندگاني چون "موسيل"، "گام بروويچ"، "بروخ"، "كافكا" و "هايدگر" برگرفته است. كوندرا يكي از رمان نويسان بزرگ نيم قرن دوم به شمار مي رود. در مقام مقايسه با ديگر نويسندگان نام آور، از كوندرا به عنوان كسي ياد مي شود كه به تمامي در پس آثار خويش گم شده است. 
میلان کوندرا نویسنده‌ای بی‌هنگام و چارچوب‌ناپذیر است و بیش از همه ‌ی نویسندگان معاصر و مانند بيشتر نخبگان ادبیات داستانی معاصر جهان، فرزند زمان خودش است. کوندرا یکی از انگشت شمارترين نویسندگان معاصر اروپاست که بار تحول مدرنیته و ثمره ي راستين آن بر دوشش سنگینی می‌کند و سنگینی و سبکی هستی از این منظر را به بهترین و تازه ترين زبان در قالب ادبیات داستانی بیان مي دارد. شاید یکی از دلایل موفقیت جهانی وی را هم بتوان همین زاویه ‌ی دید دانست. چرا که انسان امروز در هر منطقه‌ای از دنیا به هر حال از مدرنیته و چالش‌های آن با سنت و دید انتقادی نسبت به آن متأثر است. 
برخی از منتقدان ادبی، آثار کوندرا را فلسفی و برخی این ويژگي را نقطه ي ضعف آثار او دانسته‌اند. اما آنچه مشخص است، کوندرا در آثارش پرسش هايي را بيان می‌کند و در پیوند با روند داستان، پاسخ‌هایی به آن مي دهد که حوزه‌ ی فرهنگی اروپا برای آنها یافته است. این پرسش‌ها گاه ‌چنان بار معنایی ژرفي می‌یابند که وارد حوزه‌ ی پدیدارشناسی فلسفی می‌شوند. اما در کل، همگی تفکر برانگیزند و در محدوده‌ ی پرسش از وجود قرار می‌گیرند. اگر به مسیر داستانهای کوندرا در زمان خطی نگاهی بیاندازیم، روند شکل‌گیری این انديشه ي فلسفی یا به بياني، "فلسفیدن" به ‌خوبی نمايان است و هرچه به آثار پاياني او نزديك مي شويم، ظهور این مایه جدی‌تر می‌شود؛ به گونه اي که در چهار اثر آخر او - جاودانگی، آهستگی، هویت و جهالت - 
روند داستان، پيرامون یک مفهوم و برداشت هاي گوناگونش می‌گذرد. 
کوندرا زندگیش را با دیدن دو روی سکه ‌ی مدرنیته سر کرده است و جزء نسلی از اروپای شرقی به شمار مي رود که کودکی خود را با یورش تانکهای نازی، جوانی خود را با بحرانهای اقتصادی پس از جنگ زیر حکومت توتالیتر کمونیستی و میانسالی خود را با یورش تانكهای روسیه‌ی شوروی گذرانده است و همین چالش‌های نفس‌گیر، عمق شک فلسفی را در آثار او به اوج رسانده است. 
 
آثار ترجمه شده به فارسی
- هنر رمان 
- شوخی
- عشق های خنده‌دار 
- دون ژوان
- زندگی جای دیگری‌ است 
- مهمانی خداحافظی
- کلاه کلمنتیس
- کتاب خنده و فراموشي
- بار هستی
- ژاک و اربابش
- جاودانگی
- آهستگی 
- وصایای تحریف شده 
- هویت
- جهالت
 
برگزيده اي از زندگي
- در سال ۱۹۲۹ در "برنو" چكسلواكي به دنيا آمد.
- در سال ۱۹۴۷ به حزب كمونيست پيوست و سه سال بعد اخراج شد.
- در سال ۱۹۵۶ بار ديگر به عضويت حزب پذيرفته شد و همزمان استاد مدرسه ي ملي فيلم پراگ بود، اما اين موفقيت چندان نپاييد.
- در سال ۱۹۶۰ آموزش ادبيات در دانشكده ي سينما به عهده ي او گذاشته شد. وي در همين سال نخستين نظرهاي خود را درباره ي هنر رمان بيان نمود.
- در سال ۱۹۶۱ نخستين نمايشنامه ي خود را با نام "دوره ي آلمان و ترس و خشونت ناشى از آن" نوشت. مردم از اين نمايشنامه استقبال كردند. در نمايشنامه ي دوم خود با نام "دو گوش، دو پيوند"، تاريك انديشى را به گونه اي خنده آور و سوررئاليستى به نمايش درآورد.
- در ژوئن ۱۹۶۷ در سخنراني گشايش كنگره ي نويسندگان چك، بر تاريك انديشى حاكم بر ادبيات تاخت و آگاهى درست از تاريخ نسل هاى پيشين را براى انسان ضرورى شمرد.
- در ميانه هاي سال ۱۹۶۷ نخستين رمان كوندرا به نام "شوخى" در فرانسه انتشار يافت؛ رمانى كه براى او شهرت جهانى به همراه داشت.
- در اوت ۱۹۶۸ پس از اشغال چكسلواكى به دست نيروهاي شوروى، كوندرا از مهاجرت و ترك ميهن سر باز زد.
- در سال ۱۹۶۹ ابتدا شغلش را از دست داد و يك سال بعد دوباره از حزب اخراج شد.
- در سال ۱۹۷۳ جايزه ي "مديسي" را براي رمان "زندگي جاي ديگري است" دريافت داشت.
- در سال ۱۹۷۵، کوندرا به فرانسه مهاجرت کرد و در آنجا کتاب خنده و فراموشی را نوشت. 
- در سال ۱۹۷۸ رمان "والس خداحافظى" جايزه ي "موندلو" را در ايتاليا از آن كوندرا ساخت.
- در سال ۱۹۸۱ جايزه ي "كامنولث" به رمان "خنده و فراموشى"، نخستين رمانى كه او در تبعيد نوشته است، داده شد.
- در سال ۱۹۸۳ درجه ي دكتراى افتخارى دانشگاه "ميشيگان" را به خود اختصاص داد.
- در سال ۱۹۸۴ رمان "بار هستى" به چاپ رسيد و شهرت او را به عنوان يكى از رمان نويسان بزرگ معاصر تثبيت نمود [ =بر جاي داشت ].
- در سال ۱۹۸۶، کتاب "هنر رمان" انتشار يافت. این اثر، نخستين كتابى است كه او به زبان فرانسه نوشته است.
- کوندرا در سال ۱۹۹۰، کتاب "جاودانگی" را روانه ي بازار كرد.
- در سال ۱۹۸۸، کارگردان آمریکایی "فیلیپ کوفمان"، فیلمی از روی این کتاب به همین نام ساخت. کوندرا پس از دیدن فیلمی که از روی کتابش ساخته شده بود، بيان کرد که دیگر به هیچ کارگردانی اجازه ي اين كار را نخواهد داد.
 
برگرفته از : 
ميلان كوندرا، "جهالت"، برگردان آرش حجازی، انتشارات کاروان، 1380.
http://www.bashgah.net
http://aftab.ir
http://www.iran-newspaper.com
http://www.hamshahrionline.ir
http://www.mandegar.info
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 اردیبهشت 1394 ساعت: 14:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه ميگوئل سروانتس ساآودِرا

بازديد: 133

ميگوئل سروانتس ساآودِرا 
نويسنده اسپانيايي ( 1547- 1616 )
 

«سروانتس» نابغه ادبيات و اسپانيايي هم عصر شكسپير با اثر فوق‌العاده خود، «دون كيشوت دلامانكا» در سال 1602 گشايش گر رمان مدرن بود. اين اثر به بسياري از زبان هاي دنيا ترجمه شده است. دون كيشوت پس از انجيل، پر تيراژترين كتاب در سطح جهان به شمار مي‌رود. هوش و نبوغ سروانتس به عنوان نگارنده ماهيت و ذات انسان نه تنها توسط بسياري از نويسندگان بزرگ از«فلوبر» گرفته تا«داستايوفسكي» به تأييد رسيده است، بلكه انديشمندان و متفكران مشهوري چون«زيگموند فرويد» با ارايه برخي از كشفيات روانشناختي خود به اثر سروانتس اعتبار بخشيده اند. رمان‌‌نويس، نمايشنامه‌نويس و شاعر اسپانيايي و خالق دون‌كيشوت، مشهورترين چهره در ادبيات اسپانيا به شمار مي‌رود. اگرچه عظمت سروانتس مديون آثاري چون «شواليه دِلامانكا» يا همان دون كيشوت و«اينجنيوسو هيدالگو» است، اما ديگر آثار ادبي وي نيز در خور توجه است. از قرار معلوم، شكسپير نويسنده بزرگ انگليسي هم عصر سروانتس، كتاب دون‌كيشوت را خوانده بود، ولي بعيد به نظر مي‌رسد كه سروانتس حتي نامي از شكسپير شنيده باشد.
سروانتس بر خلاف شهرتش، فقير زيست و بسان فرزانه‌اي مرد. ميگوئل سروانتس زندگي سخت و پر ماجرايي داشت. او در دهكده كوچكي در نزديكي مادريد بنام «آلالادي‌هنارس» و در خانواده‌اي نه چندان ثروتمند بدنيا آمد. مادر وي«لئونوردي كورتيناس» هفت بچه بدنيا آورد كه سروانتس فرزند چهارم وي بود. پدرش«رودريگودي سروانتس» يك جراح و داروساز بود. بيشتر كودكي سروانتس در سفر از شهري به شهر ديگر گذشت، زيرا پدرش در جستجوي كار بود. پس از تحصيل در مادريد بين سالهاي 69-1568 تحت تعليم «خوان لوپز دي‌‌هويوس» در خدمت فردي به نام «خوليو آكواوتيا» - كه بعداً در سال 1570 به سمت كاردينالي برگزيده شد- به روم نقل مكان كرد. در همان سال در ناپل به نظام پيوست. او به عنوان يك نظامي اسپانيايي در جنگ دريايي«لپانتو» (1571) شركت كرد. وي در اين جنگ، جراحتي برداشت و تا آخر عمر از ناحيه ‌دست چپ ناتوان گشت. سروانتس به شدت به نقشي كه در اين پيروزي مشهور داشت، افتخار مي‌‌كرد و نام «جانباز لپانتو» بر وي نهاده شد. پس از آنكه در شهر مسنيا در سيسيل سلامت خود را بدست آورد و پيشه نظامي خود را ادامه داد، در سال 1575 به همراه برادر خود «رودريگو» در كشتي «ال‌سول» اسپانيا مشغول كار شد. اين كشتي توسط دزدان دريايي‌ كه تحت فرمان«آرنوت مامي» بودند، تسخير شد و اين دو برادر به عنوان برده به الجزاير برده شدند. برادرش در سال1577 با پرداخت فديه آزاد شد. دزدان دريايي فكر مي‌كردند كه سروانتس اسير با ارزشي است، زيرا او نامه‌هايي به همراه داشت كه توسط اشخاص مهم نوشته شده بود. سروانتس مدت5 سال را به عنوان برده سپري كرد، تا اينكه خانواده‌ او توانستند پول كافي براي پرداخت وجه آزادي او فراهم كنند. در طول اين مدت، او چندين بار اقدام به فرار كرد، اما هيچگاه موفق نشد. سروانتس در سال 1580 در برابر پرداخت 500 اسكود از سوي خانواده‌اش آزاد شد. او به مادريد بازگشت و به چندين كار موقت و كم درآمد دولتي مشغول گرديد. اولين نمايشنامه وي «لوس‌تراتوس دي آرگل» نام دارد كه در سال 1580 به رشته تحرير درآمد. اين نمايشنامه براساس تجربيات او به عنوان يك اسير نوشته شد. در سال 1584 با دختري بنام «كاتالينا دي سالازري پالاسويس» كه 18 سال از او جوانتر بود، ازدواج كرد. كاتالينا دختر يك رعيت و روستايي متمكن بود. سروانتس به خاطر رابطه‌اي كه با يك بازيگر زن داشت، صاحب دختري بنام «ايزابل» بود. اين هنرمند «آنا فرانكا دي روخاس» نام داشت. دختر او، ايزابل به عنوان خدمتكار خانوادگي مشغول به كار بود، اما روش زندگي دخترش نگراني شديدي براي سروانتس به همراه داشت. مادر و دو خواهر مجردش از ديگر اعضاي خانواده‌اش به شمار مي‌رفتند. در دهه 1580 همسر خود را ترك كرد. در طي20 سال پس از آن، زندگي بي سروساماني داشت و در اين مدت به عنوان عامل خريد ناوگان جنگي اسپانيا و مأمور جمع‌‌آوري ماليات مشغول به كار بود.
سروانتس حداقل 2 بار در سالهاي 1579 و 1602 به خاطر عدم همخواني حسابهاي مالي و كسري موجودي به زندان افتاد. عموماً سروانتس را فرد صادقي مي‌دانستند، اما وي قرباني شغل نامناسب خود شد. بين سالهاي 1596 تا 1600 در شهر«سويل» اسپانيا زندگي كرد و از سال 1604 به شهر«وايادوليد» - كه «فيليپ سوم» دادگاه خود را در آن تشكيل داد - عزيمت كرد.
سروانتس از سال 1606 بطور دايم در مادريد اقامت گزيد و بقيه زندگي‌اش را در آنجا سپري كرد، اما وضعيت اقتصادي او همچنان اسفبار ماند. پس از آنكه «گاسپاردي ازپلتا» كه يك اشراف‌زاده بود، بطور مرگباري در خيابان مقابل منزل سروانتس زخمي شد، سروانتس و  زناني كه در خانه‌اش بودند، به اتهام دخالت در مرگ آن اشراف‌زاده زنداني شدند. پس از آنكه «آلنسو فرناندز دي آولاندا» داستان ضعيفي در مورد دون‌كيشوت نوشت، سروانتس در پاسخ به اين داستان، بخش دوم آن را نوشت كه در سال1615منتشر شد. وي در 23 آوريل سال 1616 يعني 3 روز پس از آنكه توانست رمان دوم خود بنام «ماجراهاي پرسيل و سگسيموندا» را تكميل كند، درگذشت. سروانتس يادداشت هاي ادبي خود را در«آندالوسيا» و در سال 1580 آغاز كرد و حدود 20 تا30 نمايشنامه نوشت كه تنها 2 نمونه از آن باقي مانده است. اولين اثر وي «گالاتي» نام داشت كه در سال 1585 عرضه شد.
اين اثر كه داستاني منظوم از كشيشان قرون وسطي است، مورد توجه چنداني قرار نگرفت و سروانتس هرگز آن را ادامه نداد. سروانتس در نمايشنامه خود بنام «ال تراتودي آرگل» كه در سال 1784 به چاپ رسيد، به زندگي بردگان مسيحي در الجزاير پرداخت. بلند پروازانه‌ترين اثر منظوم او«وياژدل پارناسو» (1614) نام دارد كه اثري تمثيلي است.  اين اثر گرچه مروري بر شاعران هم عصر سروانتس مي باشد، ولي تا حدود زيادي كسالت‌آور است. سروانتس خود نيز به اين تشخيص رسيده بود كه بهره‌اي از هنر شعر نبرده است. نسلهاي بعدي از وي به عنوان يكي از بدترين شاعران دنيا ياد كرده‌اند. «داستانهاي اسطوره‌اي» (1613) مجموعه‌اي از داستانهاي كوتاه است و شامل بهترين آثار نثر وي در مورد عشق، آرمانگرايي، زندگي آزاد(كولي‌وار)، ديوانگان و سگهاي سخن‌گو است. او كتاب دون‌كيشوت را در زندان آرگانسيل در ايالت لامانكا نوشت. هدف سروانتس در اين كتاب، ارايه تصويري از زندگي واقعي و ارايه سبك و روشي است كه از طريق آن بتواند- همانگونه كه در بخش اول دون‌كيشوت نوشته است- با بياني ساده، صادقانه و دقيق منظور خود را بيان كند. ارايه گفتگوها و محاوره‌هاي روزمره در متن ادبي با تحسين مخاطبان عمومي مواجه شد، اما خالق آن تا سال 1605 فقيرماند؛ يعني زماني كه اولين بخش از دون‌كيشوت عرضه شد. هر چند اين كتاب او را ثروتمند نكرد، ولي تقدير و تحسين‌ بسياري برايش به همراه داشت. بنابر روايات، روزي فيليپ سوم پادشاه اسپانيا مردي را در كنار جاده ديد كه هنگام خواندن كتابي چنان مي‌خنديد كه اشك از چشمان وي سرازير بود. پادشاه با ديدن اين منظره گفت : آن مرد يا ديوانه است يا مشغول خواندن دون كيشوت. بخش دوم دون كيشوت در سال 1615 منتشر گرديد. 
از اين كتاب اغلب به عنوان نخستين داستان مدرن ياد مي‌شود كه در اصل طنزي با مضمون شواليه‌گري قرون وسطي است. اين اثر از زمان خلق آن تاكنون به صورتهاي مختلف تفسير شده است. برخي اوقات، از آن به عنوان حمله به كليساي كاتوليك و يا سياستمداران آن دوران اسپانيا و گاهي به عنوان نمونه‌اي از دوگانگي شخصيت اسپانيايي ياد شده است. سروانتس، خود به تعالي معاني اعتقاد داشت و به مفهوم واقعي براي اسپانيا جنگيد، اما پس از تحمل اسارت و بازگشت به اسپانيا متوجه شد كه دولت خدمات وي را ناديده گرفته است. تراژدي دون‌كيشوت، تصويري تمام‌نما از جامعه قرن هفدهم اسپانيا ارايه مي‌دهد. شخصيت اصلي داستان، شواليه مسن اسطوره‌گرايي است كه سوار بر اسب پير خود «روزي‌نانت» بدنبال ماجراجويي است. «سانچو پانزا» ملازم مال‌‌پرست او كسي است كه ارباب خود را در همه مراحل شكست و ناكامي همراهي مي‌كند. در نهايت، مشخص مي‌شود كه روابط اين دو شخصيت كه البته مباحث تند و آتشيني با يكديگر انجام مي‌دهند، بر اساس احترام متقابل بنا نهاده شده است. در چانه‌ زني‌‌هايي كه اين دو شخصيت انجام مي‌‌دهند، به تدريج با برخي از تمايلات يكديگر همگام مي‌شوند. سانچو گفت : به نظرم، شواليه‌ها همه اين كارها را كرده اند… اما… چرا بايد به سرت بزنه؟! آيا بانويي تو را از خود رانده … ؟ دون كيشوت پاسخ داد : دقيقاً همينطور است. ببين كه چگونه همه وظايف را به خوبي انجام دادم. اما اين امر براي يك شواليه سرگردان دليل خوبي براي ديوانه شدن است. ارزش آن چقدر است؟ ايده من بي هيچ دليلي به ديوانگي مي‌‌گرايد. تأثيرات سروانتس در داستان‌ها و آثار نويسندگاني چون والتر اسكات، چارلز ديكنز، گوستاوفلوبر، هرمان ملويل، فيودور داستايوفسكي و همچنين آثار نويسندگاني چون جيمزجويس، جورج لوييزبورخس به خوبي قابل مشاهده است.
 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 اردیبهشت 1394 ساعت: 14:27 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس