سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
زن در آفرينش در بعد روحى و جسمى از همان گوهرى آفريده شده كه مرد آفريده شده است و هر دو جنس در جوهر و ماهيت يكسان و يگانهاند و تمايز و فرقى در حقيقت و ماهيت ميان زن و مرد نيست. قرآن به صراحت از اين حقيقت پرده برمىدارد: يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها... اى مردم از پروردگارتان كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفتش را (نيز) از او آفريد و از آن دو زنان و مردان بسيارى پراكنده كرد، پروا داريد (نساء، 1)، هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها او است آن كس كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفت وى را از آن پديد آورد تا بدان آرام گيرد (اعراف، 189) . بنابراين زن در آفرينش از همان جوهر و گوهر مرد است و انديشه يكسانى و يگانگى ماهوى زن و مرد، انديشه قرآنى است كه از آيات الاهى به روشنى به دست مىآيد . تنها در اين زمينه نظر ديگرى است كه خلقت زن را از زائده خلقت مرد تصوير مىكند، ليكن در اين نظر به برخى از حاديث استناد شده است كه در حديثى از امام صادق (ع) مردود شمرده شده است. زراره مىگويد: از امام صادق (ع) از آفرينش حوا سؤال شد كه برخى مىگويند: خداوند حوا را از دنده پايين و چپ آدم آفريد، امام (ع) فرمود: خدا منزه و برتر است از اين نسبت، آن كس كه چنين مىگويد مىپندارد كه خداوند قدرت نداشت براى آدم همسرى از غير دندهاش بيافريند! علامه مجلسى مىگويد: «مشهور ميان مورخان و مفسران اهل سنت اين است كه حوا از دنده آدم آفريده شده و به اين معنا برخى از احاديث نيز دلالت دارد، ليكن اين حديث و احاديث ديگرى اين موضوع را رد مىكند...» . آنچه محقق است و قرآن بدان اشاره دارد زن و مرد براى زندگى دنيا و نيز براى بقاء نسل بشر مكمل يكديگر هستند، بدين صورت كه ماده اوليه اين محصول يا مصنوع از مرد است و اراده سازندگى آن از خداوند توانا ولى كارخانه آن يعنى دستگاه سازندگى انسان و زحمات بار آوردن آن در اختيار زن قرار دارد و جا دارد كه براى حفظ و سلامت اين كارخانه از دستبرد نامحرمان و خرابكاران، مقررات و دستورات لازمى هم صادر گردد.
در تمام مذاهب و اديان الهى آمده است كه زن و مرد از «نفس واحده» آفريده شدهاند. در عهد قديم آمده است: «پس خدا موجودات را آفريد، ليكن براى آدم معاونى موافق وى يافت نشد و خداوند خوابى گران بر آدم مستولى گرداند تا بخفت پس يكى از دندههايش را گرفت و گوش در جايش پركرد و خدا آن دنده را زنى بنا كرد و او را نزد آدم آورد.
زن را يك موجود ضعيف و ناچيز به شمار مىآوردند. به دختران ارث نمىدادند و بعضى او را از افراد بشر و انسانيت به شمار نمىآوردند، فقط زنان را براى خدمت به مردان و اطفاى شهوت جنسى براى مردها نگاه مىداشتند. مرد مىتوانست زنهاى متعدد بگيرد و يا طلاق بدهد . اگر زن مىمرد زن بگيرد ولى اگر شوهر مىمرد، زن حق ازدواج نداشت و از معاشرت در خارج هم ممنوع بود. در هند زن تابع شوهر بود و بعد از مردن او، ديگر حق ازدواج نداشت و بايد با جسد شوهر سوزانده مىشد... و در ايام عادت ماهيانه نجس و پليد و لازم الاجتناب بود . زن در ميان ملل قبل از اسلام حد وسط بين انسان و حيوان بود از او مانند انسان ضعيفى كه بايد به انسانهاى متوسط كمك بدهد استفاده مىشد. اعراب مشرك خشن، بىرحم متعصب دختران معصوم خود را زنده به گور مىكردند. تا وقتى كه خورشيد اسلام از پس ابرهاى تاريك عربستان طلوع نمود. پيغمبر اسلام (ص) پس از ارشاد كلمه توحيد با اشاره پروردگار در قرآن اول كارى كه كرد از اين عادت شوم اعراب جلوگيرى نمود، حضرتش به زنان و دختران احترام مىگذاشت و با تمام عظمتش به زنهاى پير سلام مىكرد و چنانكه شيعه و سنى نقل كردهاند، مكرر دست دخترش فاطمه سلام الله عليها را مىبوسيد و مىفرمود: «فاطمة بضعة منى من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذان الله» فاطمه پاره تن من است هر كس او را اذيت كند حقيقتا مرا اذيت كرده است و هر كس مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است.
مشاهده و تجربه اين معنا را ثابت كرده كه مرد و زن دو فرد، از يك نوع و از يك جوهرند، جوهرى كه نامش انسان است، چون تمامى آثارى كه از انسانيت در صنف مرد مشاهده شده، در صنف زن نيز مشاهده شده است، (اگر در مرد فضائلى از قبيل سخاوت، شجاعت، علم خويشتن دارى و امثال آن ديده شده در صنف زن نيز ديده شده است)آنهم بدون هيچ تفاوت، بطور مسلم ظهور آثار نوع، دليل بر تحقق خود نوع است، پس صنف زن نيز انسان است، بله اين دو صنف در بعضى از آثار مشتركه(نه آثار مختصه از قبيل حامله شدن و امثال آن)از نظر شدت و ضعف اختلاف دارند ولى صرف شدت و ضعف در بعضى از صفات انسانيت، باعث آن نمىشود كه بگوئيم نوعيت در صنف ضعيف باطل شده و او ديگر انسان نيست.و با اين بيان روشن مىشود كه رسيدن به هر درجه از كمال كه براى يك صنف ميسر و مقدور استبراى صنف ديگر نيز ميسور و ممكن است و يكى از مصاديق آن استكمالهاى معنوى، كمالاتى است كه از راه ايمان به خدا و اطاعت و تقرب به درگاه او حاصل مىشود، با اين بيان كاملا روشن مىشود كه در افاده اين بحث، بهترين كلام و جامعترين و در عين حال كوتاهترين كلام همين عبارت: "انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض"است و اگر خواننده محترم اين كلام را با كلامى كه در تورات در اين باره وارد شده مقايسه كند برايش روشن مىگردد كه قرآن كريم در چه سطحى است و تورات در چه افقى!.
در سفر جامعه تورات آمده: من و دلم بسيار گشتيم(من با كمال توجه بسيار گشتم) تا بدانم از نظر حكمت و عقل جرثومه شر يعنى جهالت و حماقت و جنون چيست، و كجا است؟
ديدم از مرگ بدتر و تلختر زن است كه خودش دام و قلبش طناب دام است و دستهايش قيد و زنجير است تا آنجا كه مىگويد من در ميان هزار نفر مرد يك انسان پيدا مىكنم، اما ميان هزار نفر زن يك انسان پيدا نمىكنم.
بيشتر امتهاى قديم نيز معتقد بودند كه عبادت و عمل صالح زن در درگاه خداى تعالى پذيرفته نيست، در يونان قديم زن را پليد و دستپرورده شيطان مىدانستند، و روميان و بعضى از يونانيان معتقد بودند كه زن داراى نفس مجرد انسانى نيست و مرد داراى آن هست و حتى در سال 586 ميلادى در فرانسه كنگرهاى تشكيل شد تا در مورد زن و اينكه آيا زن انسان استيا خير بحث كنند!، بعد از بگومگوها و جر و بحثهاى بسيار، به اين نتيجه رسيدند كه بله زن نيز انسان است اما نه چون مرد انسانى مستقل، بلكه انسانى است مخصوص خدمت كردن بر مردان، و نيز در انگلستان تا حدود صد سال قبل زن جزء مجتمع انسانى شمرده نمىشد، و خواننده عزيز اگر در اين باب به كتابهائى كه در باره آراء و عقايد و آداب ملتها نوشته شده مراجعه كند به عقايدى عجيب بر مىخورد.
موضوع بحث، انسان کامل و عیوب روحی و روانی انسان از دیدگاه اسلام است. انسان کامل یعنی انسان نمونه، انسان اعلی یا انسان والا. انسان مانند بسیاری از چیزهای دیگر، کامل و غیر کامل دارد و بلکه معیوب و سالم دارد وا سالم هم دو قسمت است: انسان سالم کامل و انسان سالم غیر کامل. شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام، از آن نظر برای ما مسلمین واجب است که حکم مدل والگو و حکم سرمشق را دارد. یعنی اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم چون اسلام می خواهد انسان کامل بسازد- و تحت تربیت و تعلیم اسلامیبه کمال انسانی خود برسیم، باید بدانیم که انسان کامل چگونه است، چهره انسان کامل- چهره روحی و معنوی اش- چگونه چهره ای است، سیمای معنوی انسان کامل چگونه سیمائی است و مشخصات انسان کامل چگونه مشخصاتی است، تا بتوانیم خود و جامعه خود را آنگونه بسازیم. اگر ما انسان کامل اسلام را نشناسیم، قطعا نمی توانیم یک مسلمان تمام و یا کامل باشیم و به تعبیر دیگر، یک انسان ولو کامل نسبی – از نظر اسلام- باشیم.
شناخت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد: یک راه این است که ببنیم قران – در درجه اول- و سنت – در درجه دوم- انسان کامل را – اگر چه در قرآن و سنت تعبیر انسان کامل نیست و تعبیر مسلمان کامل و مومن کامل است – چگونه توصیف کرده اند. ولی به هر حال معلوم است که مسلمان کامل، یعنی انسانی که در اسلام به کمال رسیده است، و مومن کامل یعنی انسانی که در پرتو ایمان به کمال رسیده است. باید ببینیم قرآن یا سنت، انسان کامل را با چه مشخصاتی بیان کرده اند و چه خطوطی برای سیمای انسان کامل کشیه اند. از قضا در این زمینه، چه در قرآن و چه در سنت یانات زیادی آمده است.
راه دوم شناخت انسان کامل، از راه بیانها نیست که ببینیم در قرآن و سنت چه آمده است، بلکه از این راه است که افرادی عینی را بشناسیم که مطمئن هستیم آنها آنچنان که اسلام و قرآن می خواهد، ساخته شده اند و وجود عینی انسانهای کامل اسلامی هستند، چون انسان کامل اسلامی فقط یک انسان ایده آلی و خیالی و ذهنی نیست که هیچوقت در خارج وجود پیدا نکرده باشد، انسان کامل، هم در حد اعلا و هم در درجات پایینتر در خارج وجود پیدا کرده است.
خود پیغمبر اکرم نمونه انسان کامل اسلام است. علی (ع) نمونه دیگری از انسان کامل اسلام است. شناخت علی شناخت انسان کامل اسلام است. اما شناخت علی، نه شناخت شناسنامه ای علی. گاهی انسان علی را شناسنامه ای می شناسد. نامش علی، پسر ابوطالب پسر عبدالمطلب، مادرش فاطمه دختر اسدبن عبدالعزی، شوهر فاطمه، پدر حسن و حسین، در ان سال متولد شد، فلان سال از دنیا رفت، چنان جنگهائی کرد، اینها شناختهای شناسنامه ای است. شناخت علی نیست، شناخت انسان کامل نیست، شناخت علی یعنی شناخت شخصیت علی نه شخص علی. در هر حدی که شخصیت جامع علی را بشناسیم، انسان کامل اسلام را شناخته ایم و در هر حدی که انسان کامل را عملا – نه اسما و لفظا- امام و پیشوای خود قرار دهیم، راه او را برویم، تابع و پیرو او باشیم و کوشش کنیم که خود را بر طبق این نمونه بسازیم، شیعه این اسنان کامل هستیم. شیعه یعنی کسی که علی را مشایعت کند، یعنی انسان با حب و علاقه فقط شیعه نمی شود پس با چه چیز شیعه می شود؟ با مشایعت، مشایعت یعنی همراهی. وقتی کسی می رود، شما پشت سر و همراه او می روید، این را مشایعت می گویند. شیعه عل مشایعت کننده علمی علی.
پس دو راه شناخت انسان کامل و همچنین فائده بحث از آن را دانستیم. بنابر این مسئله انسان کامل یک بحث فلسفی و علمی نیست که اثر علمی داشته باشد. اگر انسان کامل اسلام را از راه بیان قرآن و سنت و از راه شناخت پرورده های کامل قرآن نشناسیم، نمی توانیم راهی را که اسلام معین کرده برویم ویک مسلمان واقعی و درست باشیم و همچنین جامعه ما نمی تواند یک جامعه اسلامی باشد. پس ضرورت دارد انسان کامل و عالی و متعالی اسلام را بشناسیم.
اینجا یک سوال مطرح است که اصلا معنی «کامل» چیست؟ انسان کامل یعنی چه؟
در زبان عربی دو کلمه نزدیک به یکدیگر –نه عین یکدیگر- داریم و ضد این دو کلمه یک کلمه است، یعنی آن کلمه گاهی در ضد این به کار می رود و گاهی در ضد آن. در فارسی حتی خود آن دو کلمه را هم نداریم، یعنی به جای آن دو کلمه فقط یک کلمه داریم. آن دو کلمه عربی یکی کمال است و دیگری تمام. گاهی در عربی کامل گفته می شود و گاهی تام و در مقابل هر دو ناقص گفته می شود. چناننکه در فارسی اینچنین می گوییم. این کامل است و آن ناقص. این تام است تمام است و آن دیگری ناقص.
کمال را در جهت عمودی بیان می کنند و تمام را در جهت افقی. وقتی شی در جهت افقی به نهایت وحد آخر خود برسد، می گوییم تما شد، و زمانی که شی در جهت عمودی می گویند کمال. اگر می گویند: عقل فلان کس کامل شده است یعنی قبلا هم عقل داشته اما عقلش یک درجه بالاتر آمده است، علم فلان کس کامل شده است یعنی قبلا هم علم داشت واز آن استفاده می کرد ولی علمش یک درجه کمالی را پیموده است. پس یک انسان تمام داریم که در مقابل انسانی است که از نظر افقی ناتمام است، یعنی اصلا نیمه انسان است کسر انسان است مثلا ثلث یا دو ثلث انسان است و به هر حال انسان تمام نیست وانسان دیگری هم داریم که انسان تمام هست ولی انسان تمام می تواند کامل باشد، کاملتر باشد و از آن هم کاملتر باشد، تا به آن حد نهایی نهایی که حد اعلای انسان است برسد.
تعبیر انسان کامل در ادبیان اسلامی تا قرن هفتم هجری وجود نداشته است. امروز در اروپا هم این تعبیر خیلی زیاد مطرح است ولی برای اولین بار در دنیای اسلام این تعبیر در مورد انسان به کار برده شده است. اولین کسی که در مورد انسان تعبیر انسان کامل را مطرح کرد عارف معروف محی الدین عربی اندلسی طائی است. محی الدین عربی پدر عرفان اسلامی است.
دیگران هم انسان کامر را – هر کسی از دید خود – به شکلی بیان کرده اند. ما می خواهیم ببینیم که انسان کامل از دید قرآن چگونه انسانی است. ابتدا از انسان تمام و انسان ناقص شروع می کنیم.
آیا انسان سالم و انسان معیوب هم داریم؟ سلامت و عیب گاهی مربوط به تن انسان است. شکی نیست که بعضی انسانها از نظر جسمی سالمند و بعضی معیوب و مریض. مثلا نقص عضوی دارند: نابینا، کر و یا افلیج هستند وامثال اینها. ولی اینها مربوط به شخص انسان است. هیچ توجه دارید که اگر انسانی کور باشد کر باشد افلیج باشد، بد شکل باشد کوتاه قد باشد، شما اینها را برای او از نظر فضیلت و شخصیت وانسانیت، نقصی نمی شمارید.
مثلا «ابوالعلاءمعری» و «طه حسین» کور بوده اند، آیا این کوری که نقصی درجسم و شخص این افراد بود به عنوان یک نقص در شخصیت این افراد شمرده می شود؟ نه، اینچنین نیست. این مطلب دلیل بر این است که انسان دو چیز دارد: شخصی دارد و شخصیتی تنی دارد و روحی. جسمی دارد و روانی. حساب وران از حساب جسم جدا است. این کسانی که خیال می کنند روان انسان، صددرصد تابعی از جسم اوست اشتباهشان همین جاست. اساسا آیا روان انسان می تواند بیمار باشد، در حالیکه جسم او سالم است، این خودش یک مسئله ای است. بنابر این نظر کسانی که منکر اصالت روح هستند وتمام خواص روحی را اثر مستقیم و بلاواسطه سلسله اعصاب انسان می دانند، اساسا روان، حکمی ندارند، همهچیز تابع جسم است. از نظر ایشان اگر روان بیمار باشد، حتما جسم بیمار شده که روان بیمار است و بیماری روانی همان بیماری جسمی است.
مثل کسی که دارای عقده روانی «تکبر» است. امروز ثابت شده است که تکبر واقعا بیمار است. واقعا اختلال روحی و روانی است، ولی آیا می شود یک دارو برای تکبر در داروخانه پیدا کرد؟ آیا می شود انسان یک قرص بخورد و تکبرش از بین برود و تبدیل به یک انسان متواضع شود؟ آیا می شود به یک انسان قسی القلب وجلاد مثل شمر بن ذی الجوشن یک آمپول بزنند و یا یک قرص به او بدهند تا تبدیل به یک انسان عطوف، مهربان و با شفقت ورحمت شود؟ نه، معالجه برای او هست ولی معالجه او راه دیگری دارد.
حتی گاهی بیماری جسمی از راه روانی معالجه می شود، همچنانکه گاهی بیماری روانی از راه جسم معالجه می شود. مثلا یک بیماری واقعا جسمی است ولی با یک سلسله تلقینها و تقویتهای روحی- که اینهم خودش داستانی دارد و یک مساله عجیبی است- جز دلایل قاطع بر این است که واقعا انسان، موجودی است مرکب از تن و روان، و روان انسان از تن استقلال دارد ویک تابع مطلق از تن نیست، همچنانکه تن تابع مطلق از روان نیست این دو در یکدیگر اثر دارند.
ما در صحبت از انسان کامل مقصودمان عیب و سلامت مربوط به جسم نیست، نمی خواهیم بحث پزشکی کنیم که انسانی صددرصد سالم است که اگر برود چکاپ کند، معلوم می شود همه جهازات بدنش سالم است، این بحث به ما مربوط نیست، ما اساسا به بدن کاری نداریم.
پس واقعا ممکن است انسان از نظر روانی بیمار ومعیوب باشد، همچانکه ممکن است از این نظر سالم باشد. قرآن این اصل را پذیرفته است، می فرماید: فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا در دل و روحشان بیماری است. نمی فرماید مثلا چشمشان بیمار است. قلبی که قرآن می گوید غیر از قلب پزشکی ای است که لازم است به طبیبی قلب مراجعه کنیم. قلب در قرآن یعنی همان روح و روان انسان.
یکی از برنامه های قرآن، ساختن انسان سالم است و ماقبل از آنکه بخواهیم توقع این را داشته باشیم که انسان کامل باشیمیا به انسان کامل نزدیک باشیم، باید خود را از این نظر که اساسا «انسان سالم» یا «انسان معیوب» هستیم به خوبی بشناسیم.
به طور اجمال ریشه های اصلی آنچه که روح انسان را آفت زده می کند برایتان عرض می کنیم. از نظر روانشناسی، محرومیتها منشا بیماریهای روانی می شود یعنی منشا بسیاری از عقده های روانی و بیماریهای روانی انسان، احساس مغبونیتها و محرومیتهاست.
این کینه چیست که وقتی انسان احساس می کند نسبت به کسی حقد و کینه دارد، دلش می خواهد از او انتقام بگیرد و تا او را به خاک و خون نکشد نمی تواند آرام گیرد؟ این حس انتقامجویی در انسان چیست؟
آدم حسود وقتی خیر و نعمتی را در دیگران می بیند، همه آرزویش این است که از او سلب نعمت شود درباره خودش فکر نمی کند. انسان سالم غبطه دارد نه حسد. او همیشه درباره خود فکر می کند که جلو بیفتد. اگر یک انسان همیشه در فکر این باشد که خودش جلو بیفتد، سالم است این دلیل بر عیب نیست اما اگر کسی همیشه در این اندیشه است که دیگری عقب بیفتد بیمار است، مریض است. حتی شما می بینید که گاهی آدمهای حسود به مرحله ای می رسند که حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند بلکه به دیگری پنجاه درجه صدمه وارد شود.
اولین برنامه قرآن تعهذیب نفس است تزکیه نفس است پاکیزه کردن روان از بیماریها عقده ها، تاریکیها، ناراحتیها، انحرافها و بلکه از مسخ شدنهاست.
مسئله مسخ شدن خیلی مهم است. مسخ یعنی چه؟ شنیده اید که می گویند در میان امم سالفه مردمی بودند که در اثر اینکه مرتکب گناهان زیاد شدند، مورد نفرین پیغمبر زمان خود واقع و مسخ شدند. یعنی به یک حیوان تبدیل شدند. مثلا به میمون، گرگ، خرس و یا حیوانات دیگر. این را «مسخ» می گویند. حال این مسخ به چه صورت است؟ آیا انسانها مسخ شدند، یعنی واقعا حیوان شدند؟ توضیحش را عرض می کنم: این مطلب مسلم است و آن این است که انسان اگر فرضا از نظر جسمی مسخ نشود – تبدیل به یک حیوان نشود- به طور یقین از نظر روحی و معنوی ممکن است مسخ شود و بلکه تبدیل به نوعی حیوان شود که در عالم حیوانی به آن بدی و کثافت وجود نداشت باشد.
قرآن از «بل هم اضل» سخن می گوید: یعنی از مردمی که از چهار پا هم پست تر هستند. مرگ می شود انسان واقعا از نظر روحی تبدیل به یک حیوان شود؟ بله، چون شخصیت انسان به خصائص اخلاقی و روانی اوست. اگر خصائص اخلاقی و روانی یک انسان خصائص اخلاقی یک درنده بود، خصائص و اخلاقی یک بهیمه بود، او واقعا مسخ شده است یعنی روحش حقیقتا مسخ و تبدیل به یک حیوان شده است. جسم خوک با روح آن تناسب دارد و انسان ممکن است تمام خصلتهایش خصلتهای خوک باشد. اگر انسانی اینگونه باشد از انسانیت منسلخ شده و در معنی و باطن و چشم حقیقت بین و در ملکوت، واقعا یک خوک است و غیر از این چیزی نیست. پس انسان معیوب، گاهی به مرحله انسان مسخ شده می رسد. مااینها را کمتر می شنویم و شاید بعضی خیال کنند اینها مجاز است و دیرتر باورشان بیاید، ولی حقیقت است.
انسانی که مانند یک بهیمه و چهارپا جز خوردن و خوابیدن و جز عمل جنسی فکر دیگری ندارد و فقط در فکر این است که بخورد و بخوابد و لذت جنسی ببرد، اصلا روحشیک چهارپاست و غیر از این چیزی نست. واقعا باطن چنین انسانی مسخ شده است، فطرتش مسخ شده است، یعنی خصلتهای انسانی و انسانیت، به کلی از او گرفته شده است و به جای آنها خودش برای خودش خصلتهای حیوانی و خصلتهای بهیمه ای و درندگی کسب کرده است.
مردم در قیامت مطابق منویات و مقاصد و خواسته ها و مطابق خصلتها و صفات واقعی شان محشور می شوند. شما در این دنیا چه هستید؟ چه می خواهید باشید؟ چه چیز را می خواهید؟ آیا خواسته های شما خواسته های یک انسان است یا خواسته های یک درنده است؟ یا خواسته های شما خواسته های یک چرنده است؟ هر چه که خواسته شما باشد شما همان هستید و همان محشور می شوید و هستید.
این است که ما را از همه پرستشها، جز خداپرستی منع می کنند. هر چه را که ما بپرستیم همان چیز می شویم. اگر پول پرست شویم، پول جز ماهیت ما و جز وجود ما می شود. این پول در قیامت همان فلز گداخته است. قرآن به این موجودهایی که در دنیا، این فلز جز وجودشان شده و غیر از پرستش این فلز کار دیگری نداشته اند، می گوید: همین پولها او را در آن دنیا داغ می کنند، آتشهای جهنم او هستند. این یکی از چیزهایی است که انسان را مسخ می کند.
انسان عقده دار انسان معیوب است، انسانی که ی کماده از مواد این عالم را پرستش می کند – نه اینکه ماده ای را مورد استفاده قرار می دهد- یک انسان معیوب و یک انسان مسخ شده است.
اساسا برنامه ماه مبارک رمضان برنامه انسان سازی است یعنی برنامه این است که انسانهای معیوب در این ماه خود را تبدیل به انسانهای سالم، و انسانهای سالم خود را تبدیل به انسان های کامل کنند. برنامه ماه مبارک رمضان برنامه تزکیه نفس است، برنامه اصلاح معایب و رفغ نواقص است، برنامه تسلط عقل و ایمان و اراده بر شهوات نفسانی است،برنامه دعاست، برنامه پرستش حق است، برنامه پرواز به سوی خداست، برنامه ترقی دادن روح است، برنامه رقا دادن روح است. اگر بنا باشد که ماه مبارک بیاید و انسان سی روز گرسنگی و تشنگی و بی خوابی بکشد و مثلا شبها تا دیر وقت بیدار باشد و به این مجلس و آن مجلس برود و بعد هم عید فطر بیاید و با روز آخر شعبان یک ذره هم فرق نکرده باشد، چنین روزه ای برای انسان اثر ندارد. اسلام که نمی خواهد همینطور مردم دهانشان را ببندند. دهانشان را ببندند یا نبندند برای اسلام فرق نمی کند نه، با روزه گرفتن قرار است که انسانها اصلاح شوند. چرا در روایات ما آمده است که بسیاری از روزه داران هستند که حظ وبهره آنها از روزه جز گرسنگی چیزی نیست؟ بستن دهان از غذای حلال برای این است که انسان همراه آن سی روز تمرین کند که زبان خود را از گفتار حرام ببندد، غیبت نکند، دروغ نگوید، فحش ندهد.
آیا صحیح است یک ماه رمضان بر ما بگذرد که در آن ماه ما یک سلسله تهمتها به یکدیگر بسته باشیم؟ ماه رمضان برای این است که مسلمین بیشتر اجتماع کنند، عبادتهای اجتماعی انجام دهنده و در مساجد جمع شودن، نه اینکه ماه رمضان وسیله تفرقه قرار گیرد. ما باید این را باور کنیم که رمضان ماه خود سازی است.
هر صاحب مکتبی که مکتبی برای بشریت آورده است نظریه ای درباره کمال انسان و یا انسان کامل دارد.
یک نظر، نظر عقلیون یا اصحاب عقل است یعنی نظر کسانی که به انسان بیشتر از زاویه عقل می نگریسته اند وگوهر انسان را همان عقل او می دانسته اند ونه چیز دیگر. عقل هم یعنی قوه تفکر و قوه اندیشیدن.
انسان کامل به عقیده فلاسفه، انسانی است که عقلش به کمال رسیده است، به این معنا که نقش اندام هستی در ذهنش پیدا شده است. ولی با چه وسیله به اینجا رسیده است با قدم فکرف با قدم استدلال و برهان و با قدم منطق حرکت کرده تا به اینجا رسیده است.
مکتب دیگر در باب انسان کامل مکتب عشق است. مکتب عشق که همان مکتب عرفان است کمان انسان را در عشق که مقصود عشق به ذات حق است و در انچه که عشق انسان را به آن می رساند می داند.
در این مکتب انسان کامل در آخر عین خدا می شود. اصلا انسان کامل حقیقی خود خداست وهر انسانی که انسان کامل می شود، از خودش فانی می شود و به خدا می رسد.
مکتب دیگری در باب انسان کامل موجود دارد که نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق فقط بر قدرت تکیه دارد و نه بر عشق فقط بر قدرت تکیه دارد. انسان کامل یعنی انسان مقدتر و کمال یعنی قدرت- بههر معنی ای که قدرت را در نظر بگیرید – یعنی اقتدار، زور.
این مکتب در جواب ادیان گفته اند: تساوی حقوق زن و مرد، می گوید این هم حرف مزخرفی است، مرد، جنس برتر و قوی تر است و زن برای خدمت به مرد خلق شده و هیچ هدف دیگری در کار نیست، تساوی حقوق زنو مرد هم غلط است.
این مکتب اساسا انسان برتر و والا و انسان کامل را مساوی با انسان مقتدر وانسان زورمند می داند و کمال را مساوی با قوت و قدرت.
همانطور که مکتب عقل نقطه مقابلی داشت که منکر آن بود مکتب عشق هم نقطه مقابلی داشت که یک عده اساسا این حرفها را از خیالات و اوهام می دانستند، مکتب قدرت هم نقطه مقابل دارد، بعضی در حد افراط، قدرت راتحقیر کرده اند واساسا کمال انسان را در ضعف او دانسته اند. از نظر اینها انسان کامل، یعنی انسانی که قدرت ندارد، زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز می کند. سعدی خودمان در یک رباعی چنین اشتباه بزرگی کرده است، می گوید:
می آن مورم که در پایم بمالندنه زنبورم کهاز نیشم بنالند
می گوید من آن مورچه ای هستم که زیر پا، لگدم می کنند، زنبور نیست که نیش بزنم و از نیشم ناله کنند.
کجا خود شکر این نعمت گزارمکه زور مردم آزاری ندارم
نه آقای سعدی! مگر امر دائر است که انسان یا باید مور باشد و یا زنبور که می گوئی من از میان مور بودن یا زنبور بودن، مور بودن را انتخاب می کنم. تو نه مور باش که زیر دست و پا له شوی، و نه زنبور باش که به کسی نیش بزنی. سعدی اینطور باید می گفت:
نه آن مورد که در پایم بمالندنه زنبور که از نیشم بنالند
چگونه شکر این نعمت گزارمکه دارم زور و آزاری ندارم
اگر آدم زور داشته باشد و آزاری نداشته باشد، جای شکر دارد و الا اگر زور نداشته باشد وآزار هم نداشته باشد، مثل این می شود که شاخ ندارد و شاخ هم نمی زند اگر شاخ داشتی و شاخ نزدی، آنوقت هنر کرده ای.
مکتب دیگری در مورد انسان کامل وجود دارد که آن را، هم می توان مکتب محبت نامید و هم مکتب معرفت به معنای «معرفه النفس»
انسان کامل در این مکتب یعنی انسانی که خود را بشناسد که اگر خود را شناخت ، بر خود مسلط می شود و بعد که بر خود مسلط شد نسبت به دیگران محبت پیدا می کند. حال می خواهید اسم این مکتب را مکتب معرفت بگذارید و یا مکتب محبت. اسمش را هر چه می خواهید بگذارید.
مکتب سوسیالیزم انسان تا وقتی من است ناقص می داند و آنوقت انسان کامل می شود که من تبدیل به ما شود.
در دو سه قرن اخیر یک سلسله مکتبهای دیگر پیدا شده است که اینها بیشتر به جنبه های اجتماعی گرایش پیدا کرده اند، نه به جنبه های فردی. مکتب سوسیالیزم انسان کامل را انسان بی طبقه می داند. معتقد است که اگر انسانی در طبقه ای باشد – مخصوصا در طبقه های عالیتر- همیشه یک انسان معیوب است و بلکه در جامعه طبقاتی، هیچوقت انسان درست و سالم وجود ندارد. این مکتب به انسان کامل ایده آل هم چندان معتقد نیست، چون برای انسان مقام زیادی قائل نیست. انسان کامل از نظر این مکتب، یعنی انسان بی طبقه، انسانی که همیشه با انسان های دیگر در وضعی مساوی زندگی کند.
مکتب اگزیستانسیالیسم بیشتر روی مسئله آزادی و آگاهی انسان که منظورشان از آگاهی، بیشتر آگاهیهای اجتماعی است تکیه کرده اند. مکتب اگزیستانسیالیسم تکیه اش بیشتر روی آزادی و آگاهی و مسئولیتهای اجتماعی است. از دیدگاه این مکتب انسان کامل یعنی انسان آزاد، انسان آگاه، انسان متعهد، انسان مسئول، و لازمه آزادی، حالت پرخاشگری و عصیانگری است که این هم خودش یک مکتب دیگری است.
اصطلاحا مواد مخدر به کليه مواد طبيعي و شيميايي گفته ميشود که اعتياد آور باشد. بعضي از اين مواد تخدي کننده نبوده، بلکه ممکن است ايجاد تحرک و توهم نمايند. بطور کلي مواد مخدر به موادي اطلاق ميگردد که مصرف آنها در انسان حالاتي غير عادي ايجاد نمايد. اين حالات که عموما لذت بخش هستند، به صورت موقت و کاذب ايجاد ميگردد. بروز همين حالات و کيف و لذت پس از اولين مصرف- که در بعضي موارد فقط به علت کنجکاوي مبادرت به آن ميگردد. باعث تداوم مصرف واعتياد ميشود. اين مواد در فرهنگ پليس به مواد افيوني يا مکيفها معروف بودند ولي امروزه در زندانها لفظ (مکيفها) فقط براي قرصهاي آرام بخش و روانگردان استفاده ميشود.
مصرف انواع مواد مخدر موجب تغيير حالت در مصرف کننده و ايجاد نوعي لذت کاذب و زودگذر ميگردد. خوشي کاذبي که از مصرف انواع مواد حاصل ميشود به تدريج زايل و در مراحل پيشرفته اصولا لذتي به مصرف کننده دست نمي دهد، بلکه صرفا بخاطر کاهش آلام و رنجهاي ناشي از خماري، استعمال ميگردد.
خوش بيني مفرط اولين حالتي است که در کليه مصرف کنندگان مواد مخدر ايجاد ميشود، اين حالت در لحظات اوليه زائل شدن آثار مصرف، تبديل به بدبيني شديد ميگردد. اين امر با پيشرفت اعتياد گسترش مييابد بحدي که بدبيني، به دوري و نفرت از اطرافيان منجر ميشود.
معتاد خود را فهيم تر از ديگران ميداند و اين حالت در زمان خماري هم ادامه مييابد، بخصوص اينکه درحالت خماري خود را محق ميداند و از همه متوقع و طلبکار است. با پيشرفت مصرف، تغييرات زيادي در جسم، رفتار و شخصيت فرد پيش ميآيد.
پرگوئي خصيصه ديگرمعتادين است. تقريبا کليه معتادين مدام حرف ميزنند و لاف وگزافگويي و احيانا دروغگوئي در گفتههاي آنها به آساني قابل تشخيص است. تنها در زماني که از خماري رنج ميبرند ساکت و مظلوم در ناتواني چرت آلودي گرفتار ميشوند.
معتادان به انواع مواد مخدر، به يبوست مزمن دچار ميشوند. از غذاهاي ترش بشدت بيزارند و بشدت به شيريني علاقه مندند.
بي اشتهائي و بي ميلي به مواد خوراکي در معتادين به ترياک و هروئين ديده ميشود.
بشدت به چاي علاقه دارند. از سرما فوق العاده بيزارند و گرما را دوست دارد. مصرف کنندگان حشيش معتقدند حشيش اعتيادآور نيست ولي حالت خاصي که ايجاد ميکند بيش از هروئين و ترياک کشش و جاذبه دارد. به همين جهت معتادين ديگر مواد هم گاهي حشيش ميشکند.
اکثر معتادين موهاي پرپشت دارند. قطر موهاي آنها نسبت به زمان قبل از اعتياد ضخيم تر به نظر ميرسد و ديرتر ميريزد و ديرتر هم سفيد ميشود.
معتادين افرادي هستند لاابالي و نظافت را درهيچ موردي حتي غذا خوردن رعايت نمي کنند.
صبحا بسختي از خواب بر ميخيزند. هميشه خواب آلود هستند.
در خماري ظاهري، آبريزش بيني، خميازههاي بلند و پي در پي و ناتمام، دان دان شدن پوست صورت و بدن – مانند پوست تخم مرغ پر کنده- بزرگ شدن مردمک چشم، عرق کردن زياد، خارش بدن، لرزش بدن بخصوص دستها، ناتواني در ايستادن و سر پا بودن و در خماري دروني، احساس فشار و گرما، خارش گلو، چسبندگي بزاق دهان، حالت تهوع و سرگيج، دل درد، دردهاي عضلاني و استخوان درد، درد شديد در مفاصل، حالاتي شبيه سرماخوردگي و گاهي توام با اسهال، وجود دارد.
در لحظات خماري، فرد معتاد وحشتزده و هراسان است. فوق العاده عصبي و بي حوصله ميشود و قيافه اي غير عادي مييابد.
هنگامي که انسان معتاد شد کوشش عضوها و دستگاهها وحفظ تعادل طبيعي مشکل ميگردد و اين امر در دستگاه اعصاب مرکزي ومحيطي او اثر تخديري شديد ميگذارد و به اندازه اي که قطع دارو به عدم تعادل طبيعي دستگاه عصبي واختلال حاد آن منجر ميگردد. در اين باره پزشکان ميگويند: هنگامي که انسان معتاد ميشود، نيکوتين، منوکسيد کربن و ... جذب ششها و دهان معتاد ميگردد. دستگاه اعصاب او برانگيخته ميگردد. فشار خون بالا ميرود نبض و ضربان او بيشتر ميشود به اندازه اي که ميتوان لرزش دست و پاي او را احساس کرد. دماي دستها و پاها پايين ميآيد.
پژوهشهايي که روي 370 نفر کارگر پنبه انجام گرفته است نشان ميدهد که هيچ يک از افراد غير معتاد دچار سرطان ريه نشدهاند و کاملا تندرست مانده اند، در صورتي که اين بيماري کشنده در ميان معتادين در اثر آمادگي و مساعد بودن زمينه پيش از حد انتظار شيوع داشته است و معتادين را گرفتار سرطان ريه و ساير بيماريهاي ششي ساخته است.
در الکليها خودکشي وفور زيادي داشته و همچنين نسبت درصد الکليها در بين افرادي که خودکشي ميکنند يااراده به خودکشي دارند زياد است.
برخي از دانشمندان معتقدند که وابستگي شديد مواد مخدر و ... ممکن است جانشين خودکشي باشد و در دوره رفع مسموميت خطر خودکشي زياد بوده و بسياري از اشخاص را که قادر به ترک الکل و ... نيستند ميتوان جز افسردهها دانست. به طور کلي به نظر ميرسد که علتهاي اجتماعي و رواني و زيست شناسي در برخي افراد منجر به خودکشي شده در برخي ايجاد بيماري رواني ميکند و در برخي ديگر هر دو عارضه را به وجود ميآورد.
خودکشي و اعتياد هر دو، دو رفتار به ظاهر گوناگون ولي اساسا مترادف و ناشي از عوامل و پوياييهاي تقريبا يکسان در محيط اجتماعي و رواني معتادين و افرادي است که خودکشي ميکنند.
بخش بزرگي از پژوهشگران معتقدند که قست اعظم تهيه کنندگان و مبتلايان به مواد مخدر و الکل را افرادي باشخصيتهاي ضد اجتماعي و رفتارهاي ضد اجتماعي تشکيل ميدهند، که به اصطلاح پسيکوپات خوانده ميشوند. اينان افرادي هستند که اصولا به تکاليف اجتماعي بي توجهند. رفتارهاي مورد قبول اجتماع را نمي پذيرند و بين رفتارهاي آنان و رفتار شايع در اجتماع تفاوتهاي شديد وجود دارد و به اينجهت به کرات دچار تضاد با جامعه ميشوند. اينان خودخواه، بيرحم وبي مسئوليت هستند. ناگهان تصميم ميگيرند، و به شدت متجاوزند. دروغگو و غير صميمي هستند به ديگران محبت ندارند. از ايجاد روابط عاطفي معمولي با ديگران عاجزند. در مقابل محروميتها مقاومت کمي دارند. اغلب از ديگران شاکي هستند و دلايل به ظاهر منطقي براي رفتار خود ارائه مينمايند. در مقابل نتايج ناخوشايند اعمال خود احساس پشيماني نداند. قدرت قضاوت آنان ضعيف است و از تجربيات خود و ديگران بويژه در رابطه با قانون، پند نمي گيرند. ممکن است ظاهر ايشان جذاب و باهوش باشد و در ابتدا افراد ناآشنا را تحت تاثير قرار دهند وامکان دارد که واقعا نيز، ويژگيهاي عالي داشته باشند. ولي در عمل، غالبا شکست ميخورندو درروابط با دوستان، دچار اشکار ميگردند.
در سابقه اين افراد تا قبل از سن 15 سالگي حداقل سه مورد از رفتارهاي زير ديده ميشود:
1-گريز از مدرسه
2-اخراج از مدرسه
3-بزهکاري
4-فرار از خانه
5-دروغگويي مداوم
6-رفتارهاي زود هنگام جنسي
7-تجربه زود هنگام با سيگار و مشروبات الکلي يا مواد مخدر
8-دزدي
9-رفتارهاي وحشيانه و خشونت آميز
10-دستاوردهاي تحصيلي، پايين تر از آنچه که از هوش آنها انتظار ميرود.
11-نقض مداوم مقررات در خانه يا مدرسه
در زندگي اجتماعي و خانوادگي اين افراد پس از 15 سالگي نيز حداقل دو مورد از موارد زير وجود دارد:
1.دستگيري سه بار يا بيشتر توسط مراجع قانوني
2.طلاق و يا جدايي بدون طلاق از همسر بيش از دو بار
3.خشونت بدني و کتک کاري
4.اعتياد به الکل يا مواد مخدر و يا مسموميت حاد با اين مواد به طور مکرر
5.عدم پرداخت قروض و ساير مسئوليتهاي مالي
6.مسافرت از نقطه اي به نقطه ديگر بدون برنامه و بدون تدارک شغل
افراد با شخصيت ضد اجتماعي بحض عمده اي از مجرمين و زندانيان را تشکيل ميدهند. بررسيهاي آماري حتي تا 75% زندانيان را در شمار مبتلايان به اختلال شخصيت ضد اجتاعي نشان داده است. تهيه کنندگان مواد مخدر و مشروبات الکلي، قاچاقچيها و واسطههاي پخش اين مواد و شايد بخض عمده اي از فروشندگان جز و معتادان را اين عده تشکيل ميدهند.
مطالعه در باب دو قلوهاي يک تخمکي و دوتخمکي نشان ميدهد که شخصيت ضد اجتماعي و رفتارهاي بزهکارانه تاحد قابل توجهي به عوامل ارثي وابسته است. اما محيط ميتواند به مقدار زياد، تظاهرات اين استعداد شخصيتي را کنترل کند. حالات نوروتيک و پسيکوپاتيک تحت اثر عوامل چندگانه و گوناگون شکل ميگيرد. مطالعه درباره ارتباط بين بزهکاري و مشکلات اجتماعي نشان ميدهد که مسئله اي اختصاصي و مهم در بين مشکلات اجتماعي بزهکاران، زماني که در سنين چهارم و پنجم عمر خود بودهاند وجود داشته است. روانشناسان معتقدند که نبودن پدر در اين سنين، موجب ميشود که طفل از وجود يک الگو براي برقراري وجدانيات و سوپراگو محروم بماند. ممکن است پدر وجود داشته باشد ولي خود او به علت اشکالات شخصيتي نتواند مدل مناسبي براي کودک قرار گيرد.
ويژگيهاي سرشتي که در افراد پسيکوپات يافت ميشود نيز با نفع عوامل ژنتيک است. اين ويژگيها شامل ساخت جسمي- عضلاني (مزومورفيک) و وجود اختلالاتي در امواج مغزي است که در الکتروانسفالوگرافي ثبت ميشود و همگام با رفتارهاي پرخاشگرانه است.
جوانان اصلي ترين قربانيان مواد مخدر هستند. جوانان به خاطر خصوصيات جواني آسيب پذيري زيادي دارند، چون پويا و جستجوگرند، بهر جا سر ميکشند، کنجکاو و به دنبال همه چيز هستند، در مسيرشان هر راهي که گشوده شود، وارد ميشوند. چنانچه در راهي لذت و بي خبري – که خواست آنان است – وجود داشته باشد، بسرعت آنان را جذب ميکند. جوانان آمادگي انجام هر کاري دارند. حتي آنان که صالحاند و با تعقل و انديشه بهر کاري دست ميزنند نيز ممکن است از روي کنجکاوي به چنين راهها، سري بزنند. در چنين اوضاع و احوال است که زمينهها، شرايط انحراف و فساد براي جوانان فراهم ميشود و آنان را در لبه پرتگاه و آغاز سقوط قرار ميدهد.
سنيني که جوانان آمادگي بيشتري براي انحراف دارند به سنين بحراني موسوم است بررسي اين مرحله از زندگي، از مباحث ويژه در روانشناسي است. نتايج بدست آمده از پژوهش نشان ميدهد، امروزه آغاز اعتياد در سنين 25-17 سالگي است. 66درصد افراد مورد بررسي، اولين مصرف مواد مخدر را در اين سنين انجام داده اند، 5/7 درصدقبل از 17 سالگي و بقيه در سنين بالاي 25.
در کنار شور جواني و علي رغم بي خبري، نوعي اضطراب و دلواپسي نسبت به آينده هم در اغلب آنان وجود دارد. و در اين سنين، احساس نياز به آزادي و رهائي نسبي از خانواده نيز وجود دارد. مجموع اينگونه حالات، ايجاب مينمايد تا جوانان به دنبال مسائل ناشناخته و جديد باشند. جوانان در کنار دوستان و در جمع، آمادگي جسارت بيشتري براي دست زدن به اعمال غير عادي و احتمالا انحرافي دارند. اين حالت همان بحراني است که فوق العاده براي جوانان – بخصوص از نظر اعتياد – خطرناک است.
اوقات فراغت جوانان در اين برهه، مسئله اي بسيار مهم و حساس است. مسير خانه و مدرسه و کوچه نيز براي دانش آموزان نوجواني ميتواند خطر ناک و خطر ساز باشد.
اولين مصرف سيگار بوسيله جوانان در مسير کوچه انجام شده نوجوانان جرات، جسارت و بزرگ شدن را در مسير مذکور آزمايش ميکنند. گاهي طنز و شوخي را هم با اعمال خود ميآميزند.
خطرناکترين انحرافات که واقعا جوانان و آينده آنان را تهديد ميکند، وجود مواد مخدر و اعتياد است. طبيعي است که مواد مخدر به صورت اعم در بيرون از منزل و در کوچه و خيابان مورد شناسائي و احيانا استفاده قرار ميگيرد. تقريبا در کليه معتادين – که در سنين جواني مبتلا شدهاند – از نظر مکان، مسير مدرسه، کوچه و تشويق دوستان نقشي اساسي داشته است.
گسترش اعتياد در بين جوانان، واقعا زنگ خطري است براي تمام جوامع اين چيزي است که همه از آن متضرر ميشوند. بنابر اين خطر بايد به عنوان بزرگترين و بالاترين معضل مورد توجه قرار گيرد و در مقابله و مبارزه با آن از هيچ کوشش و اقدامي فروگذاري نشود.
آيا همانطور که معتاد فکر ميکند و بيشتر مردم تصور ميکنند، همه چيز در مورد معتاد پايان پذيرفته است. آيا امکان بازگشت وجود ندارد و آيا اين تصورات واقعيت دارد.
خير هنوز اميد هست، ممکن است معتاد و زندگي او در حال پايان باشد ولي هنوز پايان نيافته. اميد پايان نيافتن هم وجود دارد. به شرط خواستن و به شرط فراهم کردن شرائط خواستن و مساعدت به آنها در جهت انجام خواستن ... و زمينه بازگشت را براي آنها فراهم کردن.
مبارزه با اعتياد، مکمل مبارزه با مواد مخدر است. اعتياد وگسترش آن موجب افزايش تقاضا و در نتيجه ايجاد انگيزه براي قاچقچيان و بازار براي عرضه مواد مخدر ميگردد. چگونه مبارزه با اعتياد از نظر کلي بمراتب مشکلتر از مبارزه با قاچاق مواد مخدر است.
در برخورد با مواد مخدر، مقابله بيشتر به صورت شکلي مطرح است، حال آنکه در مقابل با اعتياد مسائل ماهيتي پيچيده، گسترده و بغرنج مطرح است. مقابله اساسي با آن، در وهله اول برخورد با علل و عوامل موجه ميباشد و برخورد با شخص معتاد در وهله دوم قرار دارد.
بررسي و دقت در علل وعوامل عمومي و اختصاصي و چگونگي گرايش به اعتياد حاکي از آن است که تقريبا کليه امور جامع در دسته بنديهاي بعمل آمده قرار ميگيرد به عبارت ديگر نارسائي و غفلت در هر يک از امور جامعه موجبات ضايعه و لطمه براي تعدادي از افراد آن جامعه خواهد بود. علت اينکه ذکر شد تعدادي از افراد جامعه منظور آن دسته افرادي است که زمينههاي لازم به علت تاثير عوامل و علل ديگر، در آنها فراهم شده است.
بنابر اين، اين مسئله بايد همواره مورد توجه کليه مسئولين اجتماعي، اقتصادي، بهداشتي، فرهنگي، سياسي، قضائي و مذهبي هر جامعه اي باشد و به نارسائيهائي همچون انواع بيماريها و مسئله استفاده نابجا از برخي داروها، تربيت، کار و بيکاري، مهاجرت، تبعيض، ضعف واقعي ايمان، اعتقادات و صدها نارسائي ديگر با بعدي محدود و تنها به چشم همان نارسائي ننگرند که ممکن است يک مسئله خود صدها مسئله ديگر را در پي داشته باشد.
برخورد با شخص معتاد در خانواده، جامعه و مراکز بازپروري هر کدام به برنامه اي ويژه و متناسب نياز دارد. و در هر يک از اين مراحل توجه به وابستگي جسمي وروانيمعتاد به تفکيک و درعينحال تواما شکل کلي معالجه وترک اعتياد است.
اکثر معتادين تا حدودي شعور و تمرکز خود را از دست ميدهند و مسائل، مشکلات، منافع و مضار خود را با اشکال تميز ميدهند. ولي اين امر نسبي است و در ضمن هيچگاه شعور خود را به طور کامل از دست نمي دهند. نکته ديگر علاقه وافري است که معتادين بخود دارند وهمين امر موجب تلاش براي ادامه اعتياد ميگردد. زيرا ميترسند در اثر نرسيدن مواد مخدر دچار رنج و عذاب و احيانا مرگ شوند. ضمنا در کنار آن رها شدن از دام اعتياد را همواره در افکار خود محفوظ ميدارند. معتادي ميگفت: ما در چاهي سقوط کرده ايم، چطور ميشود دلمان نخواهد از چاه بيرون بيائيم ولي نمي توانيم، ميخواهيم ما را بيرون بکشند. اين ( خواستن ) در همه آنها با شدت و ضعف وجود دارد و بايد اين خواستن را تقويت کرد. در بين معتادين و فرهنگ عامل اين طرز تلقي قوت گرفته که اعتياد غير قابل معالجه است. با توجه به ارگانيزم بدن انسان و مطالعه انجام شده و تجارب بدست آمده اعتياد در هر مرحله اي که باشد قابل رها شدن است.
با کمي رنج بيشتر واتخاذ شيوه مناسب علاج امکان پذير خواهد بود. معتادي که درمرکز بازپروي پس از هفت سال اعتياد و يا به قول خودش «عجين شن با هروئين» معالجه شده بود علت وسبب ترک را اجبار ميدانست.
در برخورد با معتاد جهت ترک بايد به او فهمانده شود که دارد همه چيزش را از دست ميدهد، از جمله حيثيت وغيرتش را، و چون انسان حساسي است در اين راه بايد از طريق عاطفي و بسيار ملايم وارد شود. با نصيحتهاي خالي از تحقير، بدون نيش زبان و تشويق و آماده کردن وي. او بايد حس کند که افرادي که او را نصيحت ميکنند واقعا به وي و سرنوشتش علاقه دارند. استعدادهاي و توانائيهائي را که داشته و در اثر اعتياد به فراموشي سپرده و يا قادر به انجام آنها نيست، بزرگ جلوه داده و برخش کشيد.
ايجاد آمادگي رواني و در کنار آن توجه به مسائل جسمي، ايجاد آمادگي را قوت ميبخشد. معتادين واهمه اي که دارند از رنج و ناراحتيهاي جسمي و دردهاي عضلاني و استخواني، در لحظات ترک اعتياد است.
شديدترين مشکلات جسمي که معتاد فکر ميکند ديگران از درک و احساس آن عاجزند. خارش گلو، حالت تهوع و تشنج توام با بي حالي و خواب آلودگي است. بي حسي مفرط، درد دست و پا و مشکلات رواني، بي حوصلگي، بي خوابي و نااميدي است.معتادين بجائي ميرسند که اميد و اتکاي خود را مواد مخدر ميشناسند. براي علاج دردهاي جسمي به سراغ مواد مخدر ميروند و در هر ناراحتي عصبي و رواني به مواد مخدر پناه ميبرند.
بايد به افراد معتاد تفهيم کرد که ماده مخدر نه تنها براي آنها هيچ حالت مثبت و سازنده اي ايجاد نمي کند بلکه سرعت توان و قدرت را نابود و آنها را به سوي مرگ و نيستي کهنسبت به آن حساسيت دارند ميکشاند.
وقتي موارد فوق و حالاتي که معتاد دارد و حس ميکند، برايش تشريح شود و تفهيم گردد که اين مسائل قابل تحمل است و با دارو و مسکن کاهش خواهد يافت، در مدت سه روز و پيشرفته ترين اعتياد حداکثر در يک هفته تا 90 درصد تخفيف خواهد يافت و ايجاد آمادگي و پذيرش را سهولت خواهد بخشيد.
اين وظيفه و آماده سازي به عهده نزديکان معتاد است. در مورد شوهران، زنان و در مورد فرزندان، والدين بايد اين برخورد صحيح را انجم دهند. همسران معتادين توجه داشته باشند واين توجه به آنها داده شود که تا حد امکان تلاش داشته باشند همسران معتاد خود را رها نکنند. اگر در رفتار خود بنگرند شايد تا حدودي در مورد اعتياد همسران – بخصوص چنانچه بعد از ازدواج و در طول زندگي مشترک ايجاد شده باشد- به صورت خفيفي مقصر باشند يا کوتاهيهائي در اين رابطه در خود بيابند. نه تفصير عمدي و موثر بلکه کوتاهي در اقدامات بازدارنده از نظر کنترل و توجه بموقع از سوي آنها وجود داشته. اگر برخورد قاطع وحساب شده اي ميداشتند وي راهدايت و تا حد امکان راهنمائي ميکردند و يا در نهايت وي را به مراکز بازپروري معرفي ميکردند، بهتر از رها کردن بود.
برخورد بامسئله مواد مخدر و اعتياد که ريشه اي عميق در کشور ما دارد به برنامه ريزي، تداوم مبارزه و تازه و بروز نگه داشتن آن نياز دارد و باري است گران، که تاريشه کن شدن نبايد به زمين گذشته شود. خوشبختانه رسانههاي ما با همکاري مراجع ذيربط به اين مهم پرداختهاند و با سلسله گزارشات پيوسته در روزنامهها و برنامههاي مختلف در تلويزيون وظيفه فوق را به عهده گرفته اند.
نمايشنامه و فيلمهائي که به صورت پراکنده تهيه و نمايش داده ميشود نيز در ايجاد بيداري لازم موثر بوده، خانوادهها را جلب کرده است. اينگونه برنامهها، واقعا از نظر خانوادهها و بخصوص نوجوانان و حتي کودکان داراي اثرات مثبت است. کودکان از وضع فلاکت بار معتادين به گريه در ميآيند و اين اثري است که هيچگاه از ذهن آنان خارج نخواهد شد.
منتها نکته اي به تهيه کنندگان اين چنين برنامهها تذکر داده ميشود و آن استفاده از مشاورت اشخاص ومتخصصين واقعي در تهيه اين برنامههاست.
معالجه معتادين با توجه به مراحل مختلف اعتياد- مرحله آشنايي ومصارف اوليه، مرحله تداوم مصرف وپيشرفت – ممکن است تا حدي تفاوت نمايد ولي آنچه مهم است، استفاده از روش مناسب و در واقع معالجه کامل است. مهمترين مسئله قطع مواد مخدر يا «بازگيري» ميباشد، يعني بايد در اولين قدم و پسيستم از ايجاد آمادگي – متناسب با وضعيت افراد ممکن است با صحبت يا اجبار ايجاد گردد- قطع وابستگي جسمي از شروع کرد.اين کار را معمولا با عوض کردن نوع ماده مصرفي و کاهش تدريجي آن آغاز مينمايند. در قدم بعدي بايد روان و روح معتاد ار از چنگال عفريت اعتياد خلاص کرد که کاري است حساس و در مورد آن اقدام شود.
خود رماني در زمينه ترک بوسيله خود فرد يا اطرافيان ميتواند تنيجه بخش باشد. بخصوص در مورد نوجوانان و جوانان معتاد. صحيح ترين شکل آن است که با مشورت پزشک متخصص که در ترک اعتياد تجربه اي هم داشته باشد اقدام گردد. در اين موارد پس از تماس با پزشک که ممکن است حتي متخصص داخلي هم باشد، بايداقدامات دارو درماني و روان درماني تواما بوسيله وي و با کمک اطرافيان در منزل – در مراحل ابتدائي در منزل بهتر از بستري شدن در بيمارستان است- تحت مداوا قرار گيرد.
پس از ايجاد آمادگي و تهيه مقدمات، پزشک او را آماده ميکند دکتر چنين وانمود مينمايد که در داروها هيچ مواد مخدري نيست. معتاد نبايد بفهمد داروها چيست. فرضا اگر ويتامين ث تزريق ميکند مريض تبايد بداند او بايد تصور کند که داروي معجزه آسائي به او تزريق شده است.
اعتياد در مراحل اوليه اگر سرپائي و در منزل و با کنترل لازم معلجه شود، اثرات بهتري خواهد داشت. به دليل اينکه بستري شدن در تخت بيمارستان و مراکز مشابه حالت خاص و مشکلتري ايجاد مينمايد. معتاد يک هفته بعد اين حالات را دارد:
1-شديدا احساساتي است
2-از نظر جنسي بيمار فوق العاده تحريک پذير ميشود،
3-از نظر روحي فرد دچار خيالبافي ميشود.
4-از نصيحت وطعن، فوق العاده ناراحت و آزرده خاطر ميگردد.
متخصصين در رابطه با ترک اعتياد کلا از دو شيوه استفاده مينمايند. يکي دارو درماني و ديگري زوان درماني است.
در مراحل ابتدائي اعتياد، چون وابستگي جسمي کمتر است به روان درماني بيشتري نياز است. ترک بدون استفاده داروي جايگزين امکان پذير نيست چون معتاد تحمل کوچکترين ناراحتي جسمي را ندارد. ترس از ناراحتيهاي حاصله از نبود مواد مخدر، او را به ادامه اعتياد کشانيده. بنابر اين استفاده ازداور رکن اصلي معالجه است.
شيوههاي روان درماني و چگونگي اجراي آن از سوي متخصصين به رشته تحرير درآمده و موجود ميباشد. آنچه که معتادين در رابطه با اين مسائل ميگويند ميتواند براي متخصصين هم جالب باشد.
معتادي ميگفت: من قبل از اعتياد با زبانپرخاش آشنا بودم، هيچگاه پدرم يا مادرم با زبان خوش با من سخن نگفتند، هميشه از زندگي نااميد بودم. ميديدم و. ميفهميدم که مورد توجه نيستم. رنج ميبردم و دوست داشتم که دوستم داشته باشند و اين گله و زبانحال اکثر معتادين است.
چون گلايهها بسيار است بايد به هر معتادي که صحبت ميشود و در واقع روان درماني ميگردد، دنبال نقطه ضعف رواني و عاطفي وي گشت. معتادي از فقدان مادر که هميشه چشمش دنبال او بود سخن ميگفت.مادرش او را رها کرده و دنبال شوهر جديد رفته بود،
پسيستم از شناخت عقدهها وکمبودها، بتدريج بايد به او تفهيم کرد که بعضي خصوصيات موجود در خودش هم در گرايشش به اعتياد تاثير داشته و بعد آن خصوصيات را هم شناخت و کشف و در جهت برخورد با آنها هم تصميمي را هم شناخت و کشف و در جهت ظريفي وجود دارد و آن ايجاد علاقه به ترک و ادامه اين وضع در معتادين است. تا افکار مغشوش و اضطراب وي را بر طرف، و امکان بازگشت را کاهش دهد. ايجاد دشواري براي تهيه مواد مخدر علاوه بر اينکه هميشه بهترين راه مبارزه با عتياد محسوب ميگردد، از به وجود آمدن تزلزل در روحيه معتادين و کشش و تمايل آنان جلوگيري و. اميد به تنيجه بخش بودن اقدامات را افزايش ميدهد.
روان درماني در ايجاد آمادگي براي ترک، ادامه راه و عدم بازگشت صد در صد موثر و سازنده است. در کنار آن معالجه جسمي و رها کردن جسم از وابستگي هم ضروري و اجتناب ناپذير است. ونيز ايجاد حالتي در جسم براي تطابق و مقاومت با شرائط جديد و عدم واکنش در مقابل نرسيدن ماده مخدر. براي ايجاد چنين شرائطي در سلولهاي بدن تدريجا عمل ميشود و از داروهاي جايگزين استفاده بعمل ميآيد.
معمولا معالجات دستجمعي در مراکز بازپروري يا انفرادي در بيمارستانها و منازل، از يک شيوه کلي استفاده ميشود و. آن مصرف داروئي است که جايگزين مواد مخدر ميگردد و در کنار آن براي مدتي محدود از داروهاي مسکن و نظاير آن استفاده بعمل ميآيد امروزه براي ترک اکثر اعتيادها، داروهاي جايگزين مختلفي ساخته شده که مهم طرز استفاده صحيح از آنهاست.
اگر بدون متخصص عمل شود و يا بهزنجهاي جسمي و روحي معتاد توجهي نباشد، نتيجه معالجه رضايت بخش نخواهد بود. در دارو درماني نکات مهمي مانند موارد زير بايد در نظر گرفته شود:
1-توجه به مسائل عاطفي و رواني بيمار
2-کاهش آلام جسمي معتاد
3-جايگزين ماده مخدر با دارو و سپس کاهش تدريجي آن
4- انجام کليه اعمال ترک زير نظر پزشکه متخصص و با تجربه و آشنا به مسائل تبعي اعتياد
5- برخورد رواني و جسمي مناسب و توام و تفهيم سهولت ترک اعتياد
6- مهم جلوه دادن اقدام معتاد در جهت ترک و بزرگ شمردن موفقيت وي در ترک، نزد آشنايان و کساني که از گذشته او باخبرند.
7- توجه به زمان پس از ترک از نظر پيگيري، کنترل و اقدامات لازم چون دوري از دوستان سابق، ايجاد سرگرمي و کار براي فرد و شروع فعاليت و ورود تدريجي به جامعه
8- پس از ترک، هيچگاه راجع به گذشته نبايد صحبت شود حتي راجع به مواد مخدر و مضار و آثار آن هم با او صحبت نشود.
9- شخص تا مدتي بعد از ترک (2تا 6 ماه) گاهي ناراحتيهاي عصبي و رواني دارد و حالاتي شبيه نرسيدن مواد مخدر در زمان اعتياد به او دست ميدهد.
10- به اين نکته توجه شود که بازگشت به اعتياد در فردي که ترک کرده، بسيار مشهود و قابل لمس است، به اين صورت که علائم شکست و نااميدي در رخسارش هويدا و بصورتي ناگهاني و يکباره آثار و علائم گرفتاري قبل، در وي پديدار ميشود. بخصوص اينکه خارش بدن و ساير آثار بدني شدت هم ميگيرد.
- داروهائي که براي ترک استفاده ميشود: برخي از داروهائي که در دارو درماني استفاده ميشود.
- استفاده از متد (طب فشاري)، طب سوزني (آکوپونکتور) در ترک اعتياد: طب سوزني سابقه اي پنج هزار ساله در چين دارد. مغز انسان به طور طبيعي در جهت واکنش در مقابل دردها ماده اي به نام آندورفين ترشح ميکند که ترکيب شيميايي آن شبيه مورفين است در اکثر انسانها اين وظيفه به صورت طبيعي بوسيله غده اي در هيپوفيز مغز انجام ميشود. برخي از متخصصين معتقدند هر گونه اختلالي در کار اين غده موجب عدم سازگاري و واکنش طبيعي شخص در برخورد با مسائل و مشکلات است. و رابطه اي هم بين اين امر و بيماريهاي عصبي يافته اند.
اين شيوه از طريق نصب سوزن يا سوزنهائي بر کانالهاي انرژي و نقاط حساس شناخته شده در بدن (تا کنون 1400 نقطه شناخته شده)، با دردها و بيماريها مقابله ميشود
در مورد اعتياد نيز از تحرک نقاط حساس مشخص که در گوش انسان قرار دارد استفاده ميشود. برابر بررسيهاي بعمل آمده در چين، ويتنام، هنگ کنگ و آمريکا هزاران معتاد با استفاده از اين شيوه معالجه گرديده اند. در ايران نيز در تنها درمانگاه طب سوزني قائم شهر بيش از 2000 نفر تحت مداوا قرار گرفته اند.
در مورد اثرات اين شيوه نظرات متفاوتي وجود دارد. آنچه مهم است به خدمت گرفتن هر گونه امکان براي مقابله با بلاي اعتياد است. با توجه به نوبودن اين شيوه رواني مثبتي که استفاده از آن ميتواند در فرد معتاد ايجاد نمايد، به نظر ميرسد ثمر بخش باشد
استفاده از هيپنوتيزم (خواب مصنوعي) در ترک اعتياد: روان درماني و آرام کردن درون پسر تلاطم معتادين رکن مهم و اساسي، در ترک اعتياد ميباشد.
برخي از متخصصين متخصصين عقيده دارند. هيپنوتيزم نيز ميتواند به صورت غير مستقيم در ايجاد آرامش مورد استفاده قرار گيرد. خواب مصنوعي در معالجه بيماريهاي رواني کاربرد دارد.مکانيزم آن تلقين موارد مورد نظر به بيمار در حالت خواب مصنوعي است. در خواب مصنوعي ميتوان به معتاد تلقين کرد که قادر است مواد مخدر را رها سازد. ترک مواد مخدر هيچ ترسي ندارد.... و تمام موارد مورد نظر را در خواب به وي آموزش داد. از اين روش در درمان گروهي هم استفاده بعمل ميآيد.
شيوههاي ديگر شامل قرنطينه يا مراقبت در مکانهاي خصوص (در مورد معتادين مشکوک)، ترک تدريجي (کاهش در مصرفي يا نظارت)، شوک الکتريکي، مراقبت و نگهداري در منزل و مراقبت از سوي مسئو.لين دولتي، شيوههاي کاردرماني، اردوگاههاي اجباري، جداسازي معتادين ولگرد و غيره ولگرد از جامعه و افراد سالم است که در کشورهاي چين، ويتنام، تايلند، هنگ کنگ، آمريکا، تجربه گرديده است.
-مراکز مهم باز پروري و مراکز معالجه معتادين در ايران:
-در حال حاضر 15 مرکز باز پروري در سطح ايران فعاليت دارد:
1-تهران (مرکز بازپروري شور آباد – ورامين)
2-استان خراسان (5 مرکز)
3-باختران
4-رشت (هويق- آستارا)
5-گر
6-گرگان
7-بندر عباس
8-يزد
9-اصفهان
10 ياسوج
11 همدان
12 زاهدان
اين مراکز زير نظر وزارت بهزيستي قرار داشته و از نظر مراجعه و پذيرش معتاد مستقما با دادستانهاي مبارزه با مواد مخدر ارتباط دارند. در اين مراکز حداقل مدت معالجه و باز پروري دو ماه است که ممکن است تا يک سال طول بکشد. اين مراکز در هر دوره ميتوانند تا 60000 نفر را پذيرش نمايند که در مقابل انبوه معتادين ظرفيت قابل توجهي نمي باشد.
در بين معتادين و عامه مردم مشهور است که اعتياد علاج ناپذير است؛
معتادين باور بيشتري در اين زمينه دارند، که موجب ميشود علاوه بر اعتياد ياس و نااميدي برآنان مستولي گردد. کليه معتادين جوابهائي نظير « نمي توانم، مگه ميشه، چه فايده دارد.....» و جوابهاي ديگري از اين قبيل داشته اند. اکثر آنها معتقدند که اگر هم ترک کنند قدرت تحمل و مقاومت ندارند و دوباره رو به مواد مخدر خواهند آورد.
آثار جسمي اعتياد معمولا تا يک ماه از آخرين مصرف وشروع معالجه، زائل ميشود ولي آن چيزي که مهم است رهائي رواني است. حساسيت و ويژگيهاي اخلاقي و رواني موثر در گرايش به اعتياد، زمان اعتياد شدت مييابد، وجود و ادامه همين امر در بعد از ترک، زمينههاي بزگشت را فراهم ميسازد .
تشنجهاي ناگهاني، اسهال و گاهي استفراق و گز گز کردن اعضاي بدن- بخصوص در دست و پا
-، خواب رفتگي و ناراحتيهائي از اين قبيل که چون شبيه عوارض خماري است، بشدت بيمار را ناراحت ميکند و او از ترس گرفتار نشدن به حالت خماري، بسرعت و مجددا به مواد مخدر روي ميآورد. اينجاست که نبود مواد مخدر، در واقع برنده ترين سلاح ترک و معالجه معتادين خواهد بود. چه اين حالت موقتي است و شايد چند روزي بيشتر دوام نداشته باشد. مراجعه به روان پزشک و متخصص اعصاب و روان باتجربه، بهترين اقدام در اين حالات ميباشد.
متخصصين و معتادين (در پرسشنامههاي خود) علل بازگشت را موارد زير ميدانند:
1-وجود مواد مخدر و سهولت دسترسي به آن
2-عدم مراقبت وکنترل و پيگيري در مورد معتادين معالجه شده.
3-بودن شرائط منفي موجود در اطراف فرد
4-ناراحتيهاي عصبي و ضعف فرد در مقابل آنها، بخصوص در زمان پس از ترک که بشدت آسيب پذير، حساس و نااميد است، به همين جهت به محبت و مساعدت همه جانبه نياز دارد.
5-عدم برنامه ریزی لازم برای مشغول کردن این افراد
6-عدم پذيرش اين افراد از سوي جامعه منزوي بودن و احساس طرد از جامعه وکنايههاي نيش زبان اطرافيان يا سايرين
7-وجود معتادين ديگر يا دوستان سابق
8-غير علمي بودن اصول حاکم بر مراکز بازپروري و در نتيجه نا تمام ماندن ويا ناقص اجرا شدن برنامه ترک، بخصوص از نظر رهائي آلودگي جسم از ماده مخدر و يا احساس چنين حالتي از سوي معتاد
9-وجود مراکزي همچون قهوه خانهها و نظاير آن که برابر گفته يک معتاد با ديدن آنها فيلشان ياد هندوستان ميکند و در نهايت آلودگي محيط .
10-ضعف قواي جسمي
11-بي خوابي شديد که از سوي اکثر معتادين به عنوان يکي از دلائل عمده بازگشت و روي آوردنمحدد به مواد مخدر ذکر ميگردد.
12-ضعف و بي حال مخصوصي که معتادين ميگويند: هيچ کسي قادر به درک آن نيست مگر معتاد باشد. اين ضعف وقتي ايجاد ميشود، در عضلات و ماهيچههاي بدن حتي گردن احساس بي حالتي بوجود ميآيد. علت پزشکي اين مسئله در بررسي مشخص نشد.
از مطالعه سرگذشت فرهنگ بشریت و بررسی تاریخ تفکر در طول حیات انسان این حقیقت به وضوح معلوم می شود که بشر در تمام دوره های زندگی خود به یک سلسله مسائل بنیادین اعتقاد راسخداشته است که هر یک از آنها در تعیین مسیر زندگی و جهت گیری او در نظام هستی عمیق ترین تأثیر را دارند و حتی با گذشت قرون متمادی و وقوع تحولات بسیار عظیم در عرصه های تفکر و اندیشه و پیدایش مکاتب مهم فکری و اعتقادی نه تنها از اهمیت آن مسائل بنیادی کاسته نشده است بلکه دستاوردهای خوب و بد تمدن جدید حقانیت و ضرورت پایبندی به این بخش از مسائل اعتقادی را بیش از پیش به اثبات رسانده است .
یکی از این موارد اعتقاد به ظهور یک منجی بزرگ جهانی است که در یکی از سخت ترین برهه های زندگی انسان ها با هدف از بین بردن تماک نابسامانی ها و بی عدالتی ها ناشی از نفس پرستی انسان های هوا پرست از پس پرده غیبت بیرون آمده و با یاری گروهی از انسان های صالح و با ایمان از طریق به اجرا در آوردن کاملترین احکام و مقررات و حاکمیت بخشیدن به ارزش های متعالی زمینه را از هر جهت برای کمال واقعی افراد بشر در سرتاسر عالم فراهم خواهد نمود و بدین ترتیب آرزوها و اهداف رهبران راستین بشریت به ویژه انبیاء و اوصیاء تحقق بخشیده و صلح و امنیت و آسایش را در همه جوامع مستقر خواهد ساخت .
با توجه به مقدمه اخیر ، در این تحقیق سعی شده است تا با بررسی مسأله ولایت در قرآن کریم و احادیث به مسأله موعود جهانی از دیدگاه ادیان بزرگ توحیدی پرداخته گردد و اندیشه ظهور منجی از دیدگاه شیعه مورد کنکاش قرار گیرد . امید است که انتظار حجت در لحظه لحظه حیات ما جاری گردیده و زندگی فردی و اجتماعی ما را متحول سازد .
«اِنّما وُليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكاة و هم راكعون» آيه 55 سوره مائده (آيه ولايت)
« ولي شما تنها خدا و رسول او و كسانيكه ايمان آورده اند؛ همان كساني که نماز را بر پا می دارند و در حال ركوع نماز زكات ميپردازند، می باشند. »
برطبق بينش اسلامي و بر پايه حکم عقلاني ، آدمي مأمور به تبعيت و اطاعت همه جانبه از خالق خويش و پروردگار جهان است ؛ چرا که انسان از ساعات و يا حتي دقائق بعدي عمر خويش آگاه نيست و در جزئي ترين امور ، نيازمند خداوند است ؛ اما در مقابل ، خداوندي که اورا خلق نموده ، حتي بر کوچکترين اسرار وجودي مخلوق خود واقف است و مقصد و منتهاي حرکتاو را نيز مي داند . لذاست که عقل بشر ، او را به درگاه او رهنمون مي سازد ؛ چرا که علاوه براين مطالب ،اوبي نياز مطلق و غني دز تمام امور است و به مخلوقات خود کمترين نيازي ندارد ، لذاجز خير آدمي را نمي خواهد .اما اين اطاعت در ديدگاه اسلام و قرآن کريم، تنها به خداوند منحصر نمي شود . بلکه به امر الهي و فرمان خداوند ، يک مسلمان بايد از وجود مقدس رسول اکرم( صلي الله عليه و آله وسلم ) و امامان معصوم(عليهم السلام ) نيز پيروي و تبعيت نمايد . بنا بر اين نگرش ، تبعيت به طور مطلق و بدون قيد و شرط تنها مختص خداوند است و بر طبق فرمان اوست که ما مأمور به اطاعت و پيروي از رسول اکرمو امامان معصوم در تمامي امور مي باشيم. رفتار و گفتار آنان هم در تمامي امور، راهي را که به رضايت پروردگار و سعادت ابدي انسان منتهي مي شود ، مسخص مي نمايد . به اين دليل که در اعمال و رفتار آنان ، هوا و هوس راهي ندارد و آنان به لطف خداوند و عنايت او ، معصوم از هر خطا و اشتباه مي باشند .بر طبق آموزه هاي اسلامي ، به جز خداوند و به واسطه او رسول اکرم و امامان معصوم، آدمي نبايد در برابر هيچکس ويا هيچ چيز ديگر به طور مطلق و بدون قيد و شرط ، مطيع و فرمانبردار باشد . منشأ آغازين اطاعت از خداوند و معصومين ( همان گونه که ذکر گرديد ) ، عقل بشري است ؛ اما در ادامه و همراه با عقلانيتآدمي ، اين رابطه محبت نسبت به پروردگار است که آنرا تکميل مي کند .آن هنگام که انسان قدري بيشتر مي انديشد ، خود را در درياي لطف و نعمتهاي الهي غرق مي بيند . او مي يابد هر چه که دارد همه ازخداوندست و علي رغم نا سپاسي هاي فراوان آدمي ، نه تنها لطف و مهرباني اوقطع نگشته بلکه لحظه به لحظه نيز ادامه دارد . بنا بر اين هر چه بيشتر سعي مي نمايد تا در مسير اطاعت چنين پروردگار مهرباني ، گامبر دارد . مسيري که جز به کمال و سعادت او ، به چيز ديگري ختم نمي گردد .
حقيقت و مفهوم کلي ولايت نيز که در ديدگاه اسلامي تبيين مي شود ، چيزي خارج از اطاعت و پيروي از خداوند و معصومين نمي باشد . از سوي ديگررابطه ميان مسلمانان و شيعيان با نبي اکرمو تک تک ائمه معصومين ، رابطه اي بسيار عميق و دو طرفه است . طرف اول اين رابطه از پيامبر اکرمو ائمه آغاز مي گردد . آنان چنان مهرباني و شفقتي نسبت به فرد فرد مسلمين دارند که کوچکترين ناراحتي و اندوه يک مسلمان ، باعث رنجش خاطر آنان مي گردد . ( که شواهد بسياري از آن در متون اسلامي موجود مي باشد .) اما در طرف ديگر ، مسلمانان نيز به خاطر جمع بودن مکارم اخلاقي و کمالات روحاني در وجود معصومين ، از صميم جان به آنان عشق مي ورزند .اين رابطه عميق آنچنان تبعيتي را رقم مي زند که مسلمانان نه تنها در برابر کلام و رفتار امام و ولي خويش مطيع و فرمانبردار هستند ، بلکه حتي در ذهن خويش نسبت به آن کوچکترين دغدغه اي احساس نمي نمايند.
در قرآن کريم (که کلام خداوند و نازل شده از جانب اوست) ، دلائل متعددي در جهت اثبات مقام ولايت رسول اکرم و امام علي (امام اول ) از جانب خداوند وجود دارد . اما ولايت ساير ائمه بنا بر ابلاغ رسول اکرم از جانب خداوند تأييد مي گردد .
ما در اين حال به بررسي و دقت و تأمل در يكي از آيات شريفه قرآن ميپردازيم كه در آن مسأله ولايت بر مؤمنين مطرح شده و اين مقام علاوه بر خداوند ، براي رسول اکرم و امام علي اثبات گشته است . به همين منظور ابتدا به بررسي كلمات (1) به كار رفته در اين آيه به صورت مجزا ميپردازيم، و سپس به شأن نزول آيه اشاره مينمائيم و در پايان فرازهاي مختلف آيه را هر چه بيشتر مورد دقت و توجه قرار ميدهيم.
بررسي کلمات آيه به صورت مجزا
انما:
کلمه ايست که در زبان عربي که براي نشان دادن يک انحصار به کار ميرود ؛ بدين معنا كه گوينده منظور خويش را به معني و مفهومي خاص و يا اشخاصي معين محدود مينمايد وآنرا را از ساير مفاهيم و يا اشخاص نفي مينمايد . به عنوان مثال اگر گفته شود فقط خداوند معبود ماست ، به اين معناست كه الوهيت و معبود بودن، تنها منحصر در خداوند است و ساير موجودات، از جايگاه الوهيت ، خارج شدهاند. بر اين اساس و بر طبق ساير قوانين مربوط به استفاده از اين كلمه در زبان عرب (كه در توضيح بيشتر آمده است.) آوردن انما در آغاز اين آيه، مقام ولايت بر مؤمنين را درعدهاي خاص منحصر ميكند. به بيان ديگر، تنها سه مورد را در هنگام نزول آيه به عنوان ولي مؤمنين معرفي ميكند و اين مقام را از سايرين نفي مينمايد. پس معناي اين آيه بدين گونه ميباشد كه : « ولي شما تنها خدا و رسول او و كسانيكه ايمان آورده اند؛ همان كساني که نماز را بر پا می دارند و در حال ركوع نماز زكات ميپردازند، می باشند. »
توضيح بيشتر مربوط به انما
در زبان عربي براي بيان يك مفهوم، دو نوع جمله از لحاظ ساختاري وجود دارد. (يکي رافعليه و ديگري را اسميه گويند. جمله فعليه جمله ايست که با فعل شروع شود و جمله اسميه به جمله اي گفته مي شود که با اسم شروع گردد . هر يك از انواع مختلف جمله، داراي پايهها و اركاني اصلي ميباشند كه بوسيلة آنها، معناي جمله تكيمل ميشود و در صورتي كه هر يكي از آنها حذف گردد، معنا ناقص باقي ميماند.
گوينده با توجه به مقصود خود از كلام، مي تواند اين اركان را در محلهاي مختلف كلام خود ذكر كند و ترتيب قرار گرفتن آنها را تغيير دهد.
انما بر سر هر دو نوع جمله مي آيد و آخرين ركن جمله (و يا ركني را كه پيش از ذكر تمامي اركان ذكر گرديده است) حصر مينمايد. حال براي روشن تر شدن بحث مثالي را ذكر ميكنيم. فرض كنيم فردي به نام محمد ايستاده است . اين واقعيت را ميتوان به دو صورت بيان نمود :1- فرد ايستاده محمد است.
2- محمد ايستاده است.
در حالت اول اگر از انما استفاده شود و بر سر جمله بيايد، محمد را كه در انتها آمده حصر مينمايد. بدين معنا كه فرد ايستاده فقط محمد است.( يعني کس ديگري ايستاده نيست .) اما در حالت دوم در صورتی که از انما استفاده گردد،ايستادن که در انتها آمده حصر می شود. يعني محمد فقط ايستاده است. (و كار ديگري غير از ايستادن انجام نميدهد). در آية محل بحث نيز ، آخرين ركني که از جمله ذكر شده است، معرفي افرادي است كه بر مومنين ولايت دارند. در نتيجه بنا بر مطالبي كه ذكر گرديد، انما اين اشخاص را حصر مينمايد و آيه بيان ميكند كه ولي شما تنها خدا و رسول و مومنيني كه نماز ميگذارند و در حال ركوع زكات ميدهند، ميباشند.
ولي:
در كتب لغت عرب همانند مفردات القرآن و لسان العرب و ...براي اين كلمه ، معاني متعددي آورده شده است. كه ميتوان از آن جمله داماد، هم قسم، دوست، سرپرست، ياور و ... را ذكر نمود. بسياري از اين معاني گفته شده در توضيح كلمه «ولي«نه تنها در اين آيه بلكه در آيات ديگر قرآن كريم (كه در آنها نيز، كلمة ولي بكار رفته است) مفهوم درستي را نميرساند . {بعنوان مثال اگر معناي داماد را از بين معاني ولي در اين آيه جايگزين نمائيم معناي آيه اينگونه ميشود: «فقط خدا و رسولش و كساني كه در حال ركوع نماز زكات ميدهند، داماد شما هستند.«كه عدم صحت اين معني کاملا آشكار است} با توجه به اين مطلب مفسرين و صاحبنظران اسلامي دربارة معناي ولي در اين آيه فقط يكي از سه معن
1-دوست
2-ياور و ناصر
3-سرپرست و صاحب اختيار
را برگزيدهاند. (ما در قسمتهاي بعد اين سه معني را بررسي بيشتری خواهيم كرد.)
زكات:
زكات يعني «اعطاي مال در راه رضاي خداوند متعال« و يكي از موارد آن اعطاي مال به مستمندان ميباشد. كه در اين آيه به آن اشاره شده است.
ركوع:
به اين دليل كه پيش از آوردن لفظ ركوع صحبت از به جاي آوردن نماز توسط مومنين ميباشد (يقيمون الصلوة) ، ركوع در اين آيه به همان معني عمل خاص در نماز است كه پس از قرائت حمد و سوره ميباشد و عبارتست از خم شدن و انحنای سر).
توضيح بيشتر مربوط به رکوع
ركوع داراي سه معني لغوي و اصطلاحي و مجازي است . معناي لغوي آن انحناي سر و خم شدن ميباشد، كه اگر اين حالت با قصد قربت و در نماز باشد به عنوان فعلي در نماز به حساب ميآيد و اين همان معناي اصطلاحي است. به عبارت ديگر معناي اصطلاحي ركوع از همان معني انحناي سر و خم شدن گرفته شده است، با اين تفاوت كه يك عمل اصلي در نماز است و به همين خاطر بايد با قصد قربت انجام شود. (قصد قربت يعني همة توجه به سمت پروردگار باشد وعمل فقط براي رضايت او انجام شود، نه به منظور ديگر). معناي مجازي آن ذلت و خضوع در مقابل يك فرد ميباشد.
هميشه در هنگام مطالعه يک متن ابتدا معناي لغوي كلملات به ذهن ميرسد و اگر دليل و قرينه اي وجود داشته باشد، معناي اصطلاحي يا مجازي آن کلمه در نظر گرفته ميشود. قرآن هم ، اينگونه است كه بايد اول معناي لغوي بررسي شود و در صورت وجود قرينه و دليل ، به معناي اصطلاحي يا مجازي آن روي آوريم. رکوع نيز مستثناي از اين قاعده نيست و هر جا در قرآن با اين کلمه مواجه شديم ، بايدابتدا معناي لغوي آن در نظر گرفته شود . مثلا در صورتي كه در آن صحبت از نماز و نمازگزاران بود به قرينة نماز ،ناگزير به معناي اصطلاحي برميگردد و در صورت وجود قرائن ديگر به معناي مجازي آن روي ميآوريم. در اين آيه هم به علت اينکه در ابتداي آيه صحبت از بر پا داشتن نماز است ( يقيمون الصلوه )رکوع را بايد در معناي اصطلاحي آن ( يعني يكي از اعمال خاص نماز ) ، به کار برد . (2)
در ابتداي بحث گفتيم كه ولي با سه معني دوست، ناصر (ياور) و سرپرست مورد بحث و کفتگوي مفسرين است. ما نيزدو معني دوست و ناصر (معناي اول و دوم) را بررسي ميكنيم و بعد به معناي سوم ميپردازيم، تا به معناي بهتر «ولي» در اين آيه دست يابيم.
1) دوست
2) ناصر (ياور)
با در نظر گرفتن اين دو معني آيه اينگونه معنا ميشود:
«تنها دوست يا ناصر شما خدا و رسولش و آن كساني هستند كه ايمان آوردند. كسانيكه در حال ركوع نماز زكات ميدهند.»
گفتيم «انما»براي حصر نمودن بكار ميرود. پس با توجه به انما و معناي دوست يا ناصر نتيجه ميگيريم كه فقط دوست و ياور ما، خدا و رسولش و آنهايي كه در حال ركوع نماز زكات ميدهند، ميباشند. با توجه به اين معني ما ديگر نبايد هيچ دوست و ياوري داشته باشيم. و نميتوانيم كس ديگري را (كه مثلاً زكات در حال ركوع نداده است) دوست يا ناصر خطاب كنيم.
اين دو معني با آيات ديگر قرآن در تناقض ميباشند. (لازم به توضيح نيست كه در قرآن چون كلام خداست و در آن اشتباه جاي ندارد ، تناقض يافت نميشود) همانند:
«و ان استنصروكم في الدين فعليكم النصر»(سوره انفال آیه 72 )
« اگر در دين ياري خواستند پس بر شما است ياري كردن »
اين آيه معلوم مينمايد ياري رساندن و نصرت دادن به ديگران فقط مختص افرادي خاص نيست و ميگويد هر آنكس، از شما در دينش ياري خداست به او ياري نمائيد.
« تعاونوا علي البر و التقوي » (سوره مائده آیه 2 )
« کمک کنید همدیگر را بر نیکو کاری و پرهیزکاری »
در اين آيه هم كمك كردن به يكديگر بر اساس نيكي و تقوا خواسته شده است و اختصاص به افراد خاص ندارد.
«انما المومنون اخوه» (سوره حجرات آية 10)
« جز این نیست که مؤمنان برادرند »
خداوند متعال در اين آيه مومنين را با يكديگر برارد خوانده است ، حال آنكه مشخص است رابطة برادري اسلامي، بالاتر از رابطة دوستي است . (يا بالاتر از به هم ياري رساندن ميباشد.) پس چگونه ممكن است كه ما بتوانيم فقط از زكات دهندگان در حال ركوع دوست انخاب كرده و از آنها ياري بخواهيم ، در حاليكه قرآن همة مومنان را برادران يكديگر معرفي ميكند!
پس معلوم ميشود معناي ولي در آية مورد بحث، نميتواند دوست يا ناصر باشد. چون معناي دوست و ناصر معناي كلي ميباشد و در افرادي خاص منحصر نميشود.
ولي به معناي سرپرست
حال اگر ما ولي را به معناي سرپرست و صاحب اختيارمعني كنيم ،با ساير آيات قرآن در تناقض نيست. چون امر سرپرستي نميتواند مختص همه باشد. و اينگونه نيست كه هر كس، بتواند بر ما امر و فرمان كند و سرپرست ما شود. مگر فرد يا افرادي خاص كه از جانب خدا باشد. و اين آيه ميگويد كه امر ولايت به معناي سرپرستي بعد از خدا و رسولش بعهدة فرد يا افرادي است كه در حال ركوع نماز زكات ميدهند.
در اينجا بايد ببينيم كه زكات دهندگان در حال ركوع نماز چه كسي يا كساني در هنگام نزول آيه ميباشند كه امر مهم سرپرستي بعد از خدا و رسولش در اختيار آنان ميباشد. كه بهترين شاهد و گواه براي اين موضوع، مراجعه به شأن نزول اين آيه ميباشد.
شأن نزول آيه
مفسرين و صاحبنظران شيعی (3) و اهل تسنن (4) اين مطلب را گفتهاند كه:
فقيري به مسجد النبي آمد و از مسلمانان طلب كمك كرد و هيچ كس به فقير كمك نكرد مگر حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام) كه در حال ركوع نماز، انگشتري خود را به فقير بخشيد و اين آيه (آیه 55 سوره مائده) بر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) و سلم نازل گشت.
بررسی قسمتهای مختلف آيه
وصف مؤمنينی که دارای مقام ولايت هستند
در این آیه خداوند برای آن دسته از مؤمنین که دارای مقام ولایت هستند ، نشانی خاصی را بیان نموده است و آنان را کسانی معرفی می نماید که در حال رکوع نماز ، زکات می دهند .
براي فهم بهتر اين آيه لازم است این مطلب را بررسی نمائیم که چگونه می توان شخصی را به وسیله توصیف نمودن اوبه مردم معرفی نمود ، تا مردم به او مراجعه نمایند .
بطور كلي ميتوان شخص را به دو گونه وصف نمود. يكي آنكه گوينده نشاني خاصي را ميدهد و منظور گوينده فقط فرد خاصي است و كس ديگري را در بر نميگيرد. نوع دوم آنست كه گوينده نشان عامي را ميدهد و هر كس كه آن خصوصيت را داشته باشد مورد نظر گوينده قرار ميگيرد. براي روشنتر شدن مسأله مثالي را براي هر دو وصف به ترتيب ميآوريم.
مثال وصف نوع اول
از استادي سئوال ميشود: كداميك از شاگردانت، از بقية عالم تر ميباشد؟ استاد در جواب ميگويد: آن شاگردي كه از همه تميزتر است.
چون تميز بودن و عالم بودن با يكديگر تناسبي ندارد، پس استاد با دادن اين پاسخ خواسته است نشانهاي را مشخص نمايد و بگويد فقط اين فرد (و با اين مشخصه) ، مورد نظر من است. در واقع استاد با اين نشانه ملاكي خاص را براي فردي خاص معين كرده است. و اينگونه نيست كه اگر كسي بعد از اين خود را تميز نمايد جزء جواب استاد قرار گيرد. چون پاسخ استاد در زماني خاص داده شده است و اشاره به عالم ترين فرد دارد و در غير آن زمان، ديگر معنايي ندارد.در اين مورد و در موارد مشابه ، از پاسخ استاد اين نكته نيز مي تواند به ذهن بيايد كه يكي از موارد مورد پسند استاد تميز بودن است و او تميز بودن را دوست دارد. همچنين استاد بطور غير مستقيم خواسته به بقية شاگردان بگويد كه اگر نميتوانيد عالمترين بشيد ولي خود را تميز نگاه دارد.
مثال وصف نوع دوم
حال اگر استاد در پاسخ انيگونه گفته بود: آن فردي عالم تر است كه از همه بيشتر درس ميخواند، اين ديگر ملاك خاص نبود. چون درس خواندن و عالم شدن با هم تناسب دارد و هر كس كه بيشتر درس بخواند ميتواند عالمترين باشد. پس، استاد در اينجا ملاك عامي را معرفي كرده است و درس خواندن را مساوي با عالم شدن مطرح كرده است و منوط به فردی خاص نميباشد.
براي استفاده از اين مطلب، به سراغ آيه مورد بحث ميرويم.
خداوند متعال در اين آيه گفته است بعد از خود و رسولش، كساني كه در حال ركوع نماز زكات ميدهند، سرپرست مومنين ميباشند. مشاهده ميكنيم كه بين زكات در حال ركوع و اينكه كسي سرپرست مومنين باشد هيچ گونه تناسبي وجود ندارد. پس وصفي كه در اين آيه بوسيلة آن مومنين (آنهايي كه بر سايرين ولايت دارند) مشخص شدهاند، از نوع وصف اول ميباشد. و خدا نشانهاي را در زماني خاص داده است تا مشخص كند بعد از خود و رسولش چه كسي سرپرست مردم ميباشد. با توجه به شأن نزول مشاهده ميشود كه منظور خدا كسي جز علي بن ابيطالب عليه السلام نمي باشد. همچنين از اين آيه مشخص ميشود كه يكي از عوامل مورد پسند خداوند، زكات دادن در حال ركوع نماز ميباشد. بدين معني كه خداوند متعال بطور غير مستقيم به مومنين ميگويد: با اينكه تمامي شما نميتوانيد سرپرست ساير مومنين باشيد ولي سعي در انجام اين عمل پسنديده داشته باشيد و دادن زكات را به علت خواندن نماز به تأخير نيندازيد، كه اين عمل مورد رضاي خداوند ميباشد.
کلمه جمع ، منظور از آن شخصی واحد
در اينجا لازم است به نكته مهم ديگري توجه كنيم ؛ در اين آيه كلمه مومنين بصورت جمع آورده شده است، حال ممكن است اين سئوال مطرح شود كه چرا اين كلمه بصورت جمع آمده است، در حاليكه گفته شد، مراد از مومنين حضرت علي عليه السلام ميباشد.
در اين رابطه بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه كلمة مفرد نبايد بيشتر از يك نفر بكار رود، ولي عكس آن جايز و صحيح است.
بدين معنا كه كلمه بصورت جمع آورده شده در حاليكه منظور از آن يك شخص واحد است. در قرآن نيز در موارد متعدد اينگونه عمل شده است. به عنوان مثال (در قرآن آمده است):
«و اذا قيل لهم تعالو يستغفر لكم رسول الله لوّؤا ر ءوسهم و رايتهم يصدّون و هم مستكبرون» (آیه 5 سوره منافقون)
«هم الذين يقولون لاتنفقو علي من عند رسول الله حتّي ... » (آیه 7 سوره منافقون)
«و هرگاه به آنها گفته شود بيايد تا رسول خدا براي شما از حق آمرزش طلبد،سرپيچند و مشاهده ميكني با تكبر و نخوت روي بر ميگردانند»
«اينها همان کسانی هستند که ميگويند بر آنان که نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراکنده شوند...»
در اين دو آيه خداوند، حکمی کلی را در مورد منافقين آورده است که با تكبر و نخوت روي بر ميگردانند و ميگويند بر اصحاب رسول انفاق نكنيد. در حاليكه با مراجعه با شأن نزول مشاهده ميشود در عين اينكه خدا در اين آيات منافقين را مورد خطاب قرارد داده است و حكمي را صادر كرده است، ولي مصداق خارجي اين آيات شخصي واحد ، به نام عبدالله بن أبي بوده است. (مي توان در تفسير طبري و همچنين در تفسير سيوطي از قول ابن عباس در ذيل اين آيات، مطلب فوق را مشاهده نمود.)
در ادامه براي رعايت اختصار، فقط به نشاني آيات و بيان مفسرين در ذيل آن ، اشاره ميشود.
2) سورة آل عمران آيه 181 (تفسير القرطبي ج 4 ص 294)
3) سوره توبه آية 61 (تفسير القرطبي ج 8 ص 192، تفسير الخازن ج 2، ص 253)
4) سوره نساء آيه 10 (تفسير القرطبي ج 5 ص 53، الاصابه ج 3، ص 397)
5) اللممتحنه آيه 8 (بخاري، مسلم، احمد، ابن جرير، ابن ابي حاتم، همينطور در تفسير القرطبي ج 18 ص 59)
6) المائده آية 41 (تفسير قرطبي ج 6، ص 177، لااصابه ج 2، ص 326)
7) و...
از مطالب گفته شده به اين نتيجه ميرسيم كه آوردن كلمة جمع براي مفرد بلا مانع است و موارد متعدد از آن وجود دارد. از سوي ديگر اين آيه با آوردن جمع در و مورد نظر داشتن شخص واحدی به عنوان ولی ، معنای کاملتری را به ذهن می آورد ، بدين معنی که خداوند با آوردن جمع در اين آيه بطور غير مستقيم به مومنين گفته است با اينكه نميتوانيد ولي و سرپرست باشيد ولي ميتوانيد دو عبارت را با هم جمع نمائيد. همانگونه كه حضرت علي (عليه السلام) دو عبارت نماز و زكات دادن را با هم جمع نمود و يكي را به علت ديگري به تأخير نينداخت. (اين مطلب در قسمت قبل با تفسير بيشتري آورده شده است.)
در انتهاي اين بحث به قول زمخشري (در اين رابطه) ميپردازيم. (زمخشري از مفسرين بزرگ اهل تسنن ميباشد كه در تفسير كشاف ذيل اين آيه، مطلب زير را آورده است).
«پس اگر بگوئيم: چگونه صحيح است كه اين لفظ (الذين آمنوا) در مورد حضرت علي (رضي الله عنه) باشد در صورتي كه به صورت جمع آورده شده ، خواهم گفت اين لفظ با وجود آنكه سبب نزول در آن يك مرد ميباشد، به صورت جمع آورده شده تا مردم را در مانند كار او ترغيب كند، كه سرانجام ايشان به ثوابي مانند ثواب او نايل شوند. و تا توجه دهد كه خلق و خوي مومنين بايد در چنان درجهاي از علاقمندي و نيكي و احسان و رسيدگي به فقرا باشد كه حتي اگر در حال نماز كار نيكي براي ايشان پيش آمد كه تأخيرپذير نبود (تأخير موجب فوت آن كار مي شد) آنها تا پايان نماز هم آن كار را به تأخير نيفكنند.»
ماهيت و سنخ ولايت رسول اکرم و امام علی
با دقتي بيشتر مطلبي ديگر نيز از آيه دريافت ميشود: با وجود اينكه خدا ولايت بر مومنين را بعد از خودش براي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) وحضرت علي (عليه السلام) نيز مطرح ميكند، ولي بجاي بكار بردن كلمه اولياء كم بصورت جمع از وليكم كه مفرد است استفاده نموده است.
از مطرح شدن كلمه ولي بصورت مفرد ميتوان فهميد كه خداوند متعال خواسته است ولايت خويش را در اختيار رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت علي (عليه السلام) نيز قرار دهد بدون آنكه اين مقام را از خود صلب كند. كه ولايت آنها از همان سنخ ولايت خداوند ميباشد. بدين معنــي كه اگر خداوند گفته بود اولياء كم معلوم بود كه صحبت از چند نوع ولايت متفاوت است كه افرادي آنرا بر مومنين دارند.در حاليكه خدا اينگونه نگفته است و يك نوع ، ولايت را مشخص كرده است. در حقيقت ولايت خداوند و ولايت رسول اكرم (صلي الله عليه و اله و سلم) و حضرت علي (عليه السلام) يك نوع ولايت است با اين تفاوت كه ولايت خدا، ذاتي و بطور مستقل است. بدين معني كه ولايت خداوند را كسي در اختيارش نگذاشته است. (خدا به اين علت كه خالق همه چيز است، بايد ولي و سرپرست و صاحب اختيار همه موجودات باشد.) اما ولايت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت علي (عليه السلام) را خدا به آنها اعطا نموده است و ولايت آنها به ولايت خدا وابسته ميباشد.
همانطور كه شيعه نيز قائل است رسول اكرم و ائمه معصومين (عليهم السلام ) بنده خدا ميباشند و هر آنچه كه در اختيار دارند از جانب خداوند ميباشد و خدا به آنها اعطا كرده است. و آنها از خود به تنهايي هيچ ندارند.
نتيجه
از آنچه که تا کنون ذکر گرديد ، آشکارا روشن می گردد که :
1- قرآن کرپم مسأله ولايت و سرپرستی بر مؤمنين را به طور دقيق و در آيات مختلف تبيين نموده است .
2-معنای ولايت که در اين آيه از آن سخن به ميان آمده است ، همان سرپرستی ، صاحب اختيار بودن می باشد .
3- ولايت در ديدگاه قرآن کريم تنها برای عده ای خاص اثبات گرديده و از ديگران نفی شده است .
4- از منظر قرآن ، مقام ولايت بر مؤمنين در اصل مختص به خداوند است و ولايت ساير افراد هنگامی پذيرفته است که خداوند آنرا در اختيار آنان قرار داده باشد .
5- مؤمنين بايد در تمامی امور به ولی خویش مراجعه نمايند و از او پيروی نمايند و او را الگوی خويش قرار دهند .
مهدی (عج) در اديان و ملل ديگر
اعتقاد به منجي از سرشت الهي انسانها نشأت ميگيرد و همين اعتقاد است كه اميد را در قلبها زنده ميكند. ولي بصورت عام اين اعتقاد در كتب اقوام باستان انعكاس پيدا كرده است, با اينكه روايت منجي, روايتي است اختلاف برانگيز, ولي جلوه آن در تمامی ملل خود نمائی میكند، كه البته زائيده اين اعتقاد بسياری از مذاهب است. ولی پيشگوئیهای كه در ميان ملل مرسوم بود، صد البته ارتباطی انكار ناپذير با منبعى فرا مادی (وحی) دارد زيرا كه در تمامی ملل، از شرق تا غرب عالم، خداوند پيامبری را فرستاده است كه اين نويد را تبيين نموده يا ثبت در كتابهايشان بوده است و اين اختلافاتی كه بعضاً در ابعاد وجود منجی به چشم میخورد, سرچشمه از تجربيات و گرد و غبار تاريخ دارد و قبل از بيان اين عقايد در اقوام و اديان گذشته, يادآوری میشود كه شيعه مطمئناً با همه اين عقايد موافق نيست ولی اشاره به آنها تذكری است برای اثبات وجود منجی.
پس در اين بخش به بشارات كتب آسمانی گذشته و عقايد موجود در ملل گذشته نسبت به منجی میپردازيم:
مهدي (عج) در عهد عتيق
در 35 بخش از مزامير 150 گانه نيز ظهور منجی موجود است (زبور وداوود):
زيرا كه شـريران مـنقطع خواهنـد شد، و اما منتظران خداوند، وارث زمين خواهند شد. هان بعد از اندك زمانی شرير نخواهد بود و ...(كتاب فرامير, فرمور, بعد 37, 90, 12)
در كـتاب اشعيا, نبی: و نهالی از تنه ليی بيرون آمده, شاخهای از ريشههايش خواهند شگفت و روح خدا بر او قرار خواهند گرفت و ... مسكينان را به عدالت داوری خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين به راستی حكم خواهد كرد. (فصل 11- بندهاي 1- 10).
و در اين كتاب شرح مختصری است بر احولات ظهور: گرگ با بره سكونت خواهد كرد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و گوساله و شير پرواری با هم و طفل كوچك آنها را خواهد راند... و در تمام كوه مقدس من، ضرر و فسادی نخواهند كرد، زيرا كه جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد و بر اين انتظار الهی تاكيد ميكند: اثر چه تاخير نمايد برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهند آمد و درنگ نخواهد كرد (كتاب مقوی نبی فصل 2 بندهاي 1-10).
مهدي (عج) در عهد جديد (اناجيل و ملحقات )
در اناجيل مختلف سخن درباره او آمده است: همچنانكه برق از شرق ساطع شده تا مغرب ظاهر میشود، ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد ... و آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد. و در آن وقت جميع طوائف زمين سينه زنی كنند و پسر انسان را ببنيد كه بر ابرهای آسمان با قوت و جلال می آيد... (انجيل متی فصل 24 بندهای 27 و 30).
و همين انجيل درباره انتظار سخن میراند: لهذا شما نيز حاضر باشيد، زيرا در ساعتی كه گمان نبريد، پسر انسان میآيد (فصل 24 بند 37 و 45).
و انجيل مرقس درباره وظايف منتظران میگويد: ولی آن روز و ساعت را غير از پدر، هيچكس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم، پس برخود و بيدار شده، دعا كنيد، زيرا نمی دانيد كه آن وقت کی می شود (انجيل مرقس, فصل 14 بندهای 26, 27، 31 و 33).
نكته جالب درباره اناجيل: کلمه پسر انسان مطابق نوشته ماكس آمريكائی در كتاب قاموس كتاب مقدس، 80 بار در انجيل و ملحقات آن (عهد جديد) تكرار شده كه فقط 30 مورد آن با عيسی (عليه السلام) مسيح قابل تطبيق است و 50 مورد ديگر توضيحاتی درباره منجی است كه در آخر الزمان ظهور خواهد كرد و عيسی (عليه السلام) با او خواهد آمد و او را جلال خواهد داد و از ساعات و روز ظهور او جز حضرت پروردگار کسی اطلاعی ندارد.
مهدي (عج)در كتب مقدسه هنديان
تذكر نكتهای ضروری به نظر میرسد: از منظر تشيع اين كتب، كتابهای آسمانی به حساب نمیآيند بلكه اقتباساتی از كتب آسمانیگذشته, هستند و بر پا خواسته از سرشت انسانهای پاك میباشند و اين پيشگوئيها بايد منحصراً از منابع وحی باشند.
در كتاب باسك از كتب مقدسه هنديان چنين آمده: دو دنيا تمام شود به پادشاهی عادلی در آخر زمان كه پيشوای ملائك و پريان و آدميان باشد و حق و راستی با او باشد و آنچه در درياها و زمينها و از آسمانها پنهان باشد همه را بدست آورد و...
در كتاب شاكمونی از كتب معتبر و مقدس چينيان آمده است: پادشاهی و دولت دنيا به فرزند سيد خلائق و در دو جهان كشن (در لغت هندي اسم پيامبر اسلام است) تمام شود و کسی باشد كه بركوههای مشرق و مغرب عالم حكم براند و فرمان كند و بر ابرها سوار شود و...
در كتاب وشن حوك درباره عاقبت جهان میخوانيم: سرانجام دنيا به کسی برگردد كه خدا را دوست دارد و از بندگان خاص او باشد و نام او فرخنده و خجسته باشد.
در كتب ديگر هنديان از جمله دارتك ديده با تكيلشابو سرگان جلوهايی از اين موعود جهاني را ميبينيم.
مهدي (عج)در منابع زردشتيان
در كتاب زند از كتب مقدسه زردشتيان درباره عاقبت جهان به اين صورت بحث شده است: آنگاه از طرف اهورا افراد به ايزدان ياری میرسد, پيروزی بزرگ از آن ايزدان میشود و اهريمنان را منقرض میسازند. بعد از پيروزی ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان, به سعادت اصلی خود رسيده، بنی آدم بر تخت نيکبختی خواهند نشست...
در كتاب جاماسب نامه از تحريرات جاماست (از بزرگان دين زردشت) اين چنين خصوصيات را شرح میدهد: مردی بيرون آيد از زمين تا زمان، از فرزندان هاشم, مردی بزرگ سر و بزرگ تن و بزرگ ساق و بر دين جد خويش باشد، با سپاه بسيار روی به ايران مهد آبادنی و زمين را پر از عدل و داد كند.
و جای ديگر گويد: از فرزندان پيامبر (آخرين) شخصی در مكه پديدار خواهد شد كه جانشين آن پيامبر است و پيرو دين جد خود می باشد از عدل او گرگ با ميش آب میخورد و همه جهان به آئين مهرآزمای (محمد) خواهند گرويد.
قسمتهای ديگری از پيشگوئيهای زردشت از بهمن پشت به تفصيل آمده است.
در كتاب زند و هوهومن ليسن از ظهور سوشيانس (نجات دهنده بزرگ جهان) خبر داده است: نشانههای شگفت انگيزی در آسمان پديد آيد كه به ظهور منجی دلالت میكند و فرشتگان از شرق و غرب به فرمان او فرستاده میشوند و به همه دنيا پيام میفرستد.
اعتقاد به ظهور سوشيانس در ميان ملت ايران، باستان آن قدر ريشهدار است كه در جنگ قادسيه پس از شكستهای پی درپی ايرنيان يزدگرد سوم, رو به كاخ پرشكوه مدائن میكند و میگويد: درود بر تو باد من اكنون از تو روی بر میتابم تا آنگاه كه با يکی از فرزندان خود كه هنوز زمان ظهور آن فرا نرسيده است بسوی تو باز گردم (جاماسب نامه صفحه 121 و 122)
كه البته در عقيده تشيع مهدی (عليه السلام) موعود فرزند دختری يزگرد سوم هم به حساب میآيد. زيرا كه دختر يزدگرد سوم همسر امام سوم شيعيان (امام حسين(عليه السلام)) و حسين (عليه السلام) نيز جد نهم مهدی(عليه السلام) موعود است.
مهدی (عج) در ملل مختلف
در اين بخش سعی بر آن رفته است كه با مختصرترين عبارات گوشهای از اين اعتقادات در ملتهای مختلف را بيان كنيم.
1- ايرانيان باستان معتقد بودند كه گرزا سپه قهرمان تاريخی آنان زنده است و صد هزار فرشته او را پاسبانی ميكنند تا روزی قيام كند و جهان را اصلاح كند.
2- نژاد اسلام بر اين عقيده است كه از مشرق زمين يك نفر برخيزد و تمام قبائل اسلام را متحد سازد و آنها را بر دنيا مسلط سازد.
3- نژاد ژرمن معتقد بود كه يك نفر فاتح از طرف آنان قيام نمايد و ژرمن را بر دنيا حاكم كند.
4- اهالی سربستان انتظار ظهور ماركوكراليويچ را داشتند.
5- يهوديان معتقدند كه در آخر الزمان ماشيع (مهدی بزرگ) ظهور میكند و ابد الابد در جهان حكومت میكند ولی او را از اولاد اسحاق میدانند در صورتيكه به وضوح بيان میدارد كه او از اولاد اسماعيل است.
6- مردم اسكانديناوی معتقدند كه برای مردم بلاهائی میرسد. جنگهای جهانی اقوام را نابود میسازند. آنگاه اودين يا نيروی الهی ظهور كرده و بر همه چيره میشود.
7- يونانيان گويند كايوبرگ نجات دهنده بزرگ ظهور كرده و جهان را نجات خواهد داد.
8- اقوام آمريكای مركزی معتقدند كه كوتزلكومل نجات بخش جهان پس از بروز حوادثی در جهان پيروز خواهد شد.
9- چينىها نجات جهان را بدست فردی به نام كرشنا میدانند.
10- اقوام اروپای مركزی در انتظار ظهور بوخس میباشند.
مهدی (عج) در ملل مختلف
در اين بخش سعی بر آن رفته است كه با مختصرترين عبارات گوشهای از اين اعتقادات در ملتهای مختلف را بيان كنيم.
1- ايرانيان باستان معتقد بودند كه گرزا سپه قهرمان تاريخی آنان زنده است و صد هزار فرشته او را پاسبانی ميكنند تا روزی قيام كند و جهان را اصلاح كند.
2- نژاد اسلام بر اين عقيده است كه از مشرق زمين يك نفر برخيزد و تمام قبائل اسلام را متحد سازد و آنها را بر دنيا مسلط سازد.
3- نژاد ژرمن معتقد بود كه يك نفر فاتح از طرف آنان قيام نمايد و ژرمن را بر دنيا حاكم كند.
4- اهالی سربستان انتظار ظهور ماركوكراليويچ را داشتند
5- يهوديان معتقدند كه در آخر الزمان ماشيع (مهدی بزرگ) ظهور میكند و ابد الابد در جهان حكومت میكند ولی او را از اولاد اسحاق میدانند در صورتيكه بوضوح بيان میدارد كه او از اولاد اسماعيل است.
6- مردم اسكانديناوی معتقدند كه برای مردم بلاهائیمیرسد. جنگهای جهانی اقوام را نابود میسازند. آنگاه اودين يا نيروی الهی ظهور كرده و بر همه چيره میشود.
7- يونانيان گويند كايوبرگ نجات دهنده بزرگ ظهور كرده و جهان را نجات خواهد داد.
8- اقوام آمريكای مركزی معتقدند كه كوتزلكومل نجات بخش جهان پس از بروز حوادثی در جهان پيروز خواهد شد.
9- چنينها نجات جهان را بدست فردی به نام كرشنا میدانند.
10- اقوام اروپای مركزی در انتظار ظهور بوخس میباشند
منجى از نظر شيعه كيست
شيعيان بر اين اعتقاد هستند كه منجى (مهدى(عليه السلام))، نهمين پسر امام حسين بن على بنابىطالب (عليه السلام) (سومين امام شيعيان) مىباشد كه حسين (عليه السلام) فرزند فاطمه (سلام الله عليها) دختر پيامبر عظيم الشان اسلاماست؛ و مهدى (عليه السلام) پسر امام حسن عسکرى (عليه السلام) (امام يازدهم شيعيان)است. طبق روايتى معتبر از نبى مكرم اسلام (صلی الله عليه و آله وسلم)، مهدى (عليه السلام) هم نام وى است ، او درسال 255 هـ.ق در شهر سامره واقع در كشور عراق متولد شده و از اشخاص طويل العمر تاريخ است. شيعه بر اين تاكيد دارد كه وى زنده است, ولى از چشم مردمان عادى به دوراست و مشيت الهى بر غيبت وى (نه عدم حضور وى) بوده است ولى اين غيبت باعث حفظ جان او هم شده است.
مهدى (عليه السلام) دوازدهيمن امام شيعه اثنى عشرى است و پيشواى اعظم شيعيان جهان در حال حاضر مى باشد و رايت شيعه در دست اوست . دقيقاً محل زندگى او مشخص نيست و شيعه بر اين باور است كه وى در ميان مردم زندگى مىكند.
او عابدترين، عادل ترين، عالمترين، راستگوترين مردم است. تشيع براى او شأن عصمت قائل است (يعنى از هرگونه خطا بدور است). او مفسر حقيقى قرآن است و جارى كننده احكام راستين اسلام و شبيهترين مردم به رسول خدا (صلی الله عليه و آله وسلم) ، و از دريچه اوست كه خداوند لطفش را به جهانيان ارزانی داده است.
وى براى مدت نامعلومى در حجاب غيبت است، ولى مانند خورشيد پشت ابر بر آدميان بهره مىرساند. وى مهربانترين مردم است و هر چيزى كه بر شيعيان باشد، از طرف اوست، غيبت وى ما يه بسيارى از بحثهاست كه ما در بخش غيبت بيشتر توضيح خواهيم داد. معهذا اين غيبت، فرج و گشايشى به اذن حضرت حق فرا مىرسد كه به آن عصر ظهور اطلاق مىشود.
ابتدا او از مكه قيام مىكند و انقلابى جهانى براى گسترش عدالت را سازمان دهى مىكند. تمام اشرار و پليدان را از بين برده و خداپرستى و درستكارى را در زمين رواج مىدهد، چندين سال بر عرصه گيتى حكومت مىكند و مردم در عصر طلائى ظهور ،حكومت آسمانى را تجربه مىكنند كه همه پيامبران و امامان پيشين, آرزوى آن حكومت را داشتهاند. در اين عصر است كه عيسى مسيح (عليه السلام) از آسمان بر زمين آمده و مهدى (عليه السلام) را يارى مىكند . تعداد سران سپاه او 313 نفر است ( به تعداد سپاهيان اسلام در اولين جنگ) كه از برگزيدگان تاريخ هستند، خيلى از آنها به آن زمان تعلق ندارند، بلكه خداوند آنها را براى يارى قائم زنده مىگرداند، و به همين ترتيب دشمنان ائمه پيشين را ، كه اين عدالت گستر, انتقام الهى را از آنها بگيرد. تفصيل و توضيحات بيشتر درباره اين عصر را در بخش عصر ظهور مىآوريم. و سرانجام بعد از ساليان حكومت الهى، وى بدست شقى ترين مردم به شهادت مىرسد وآنگاه است كه همه مردم مىميرند ودرروز قيامت و حساب به امر حضرتحق برانگيخته مىشوند.
مهدى (عليه السلام) بارها و به اشكال مختلف در احاديث نبوى آمده است، منظور از احاديث نبوى، احاديثى است كه از پيامبر اكرم (صلی الله عليه و آله وسلم) نقل شده گرديده است .
وليكن چون در اين بخش سعى بر بيان احوالات مهدى (عليه السلام) موعود از مدخل اعتقادات اهل سنت است، پس به احاديثى اشاره مىشود كه از كتب معتبر و روائى اهل سنت استخراج شده است.
1-”ابوداوود“ در صحيح خود از ”ابى الطفيل“ و او از على (عليه السلام) نقل مىكند: قال رسول الله (صلی الله عليه و آله وسلم): ”لو لم يبق من الدهر الايوم لبعث الله رجلاً من اهل بيتى، يملاها كما ملئت جورا “: ولو يك روز هم از عمر دنيا باقى باشد، خداوند مردى را از اهل بيت من بر مىانگيزد كه زمين را پر از عدل و داد مىكند, بعد از آنكه از ظلم و ستم پر شده باشد. (جلد 2 - صفحه 208).
2- ابوداوود ترمذى در صحيح خود از عبدالله از پيغمبر اكرم (صلی الله عليه و آله وسلم) نقل مىكند كه فرمودند: ”لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث رجلاً منى او من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى ... يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلما و جورا“.اگر به پايان دنيا فقط يك روز بماند، خداوند اين روز را بقدرى طولانى مىكند، تا اينكه در اين روز فردى كه از فرزندان من بوده و نامش مانند من است را بر مىانگيزد و زمين را از عدل و داد پر مىكند بعد از آنكه از ظلم و ستم پر شده باشد. (كتاب تاج جلد 5- صفحه343).
3- احمد در مسند خود از ”ابوسعيد خدرى“ نقل مىكند: قال رسول الله (صلی الله عليه و آله وسلم): يملأ الارض ظلماً وجورا ثم يخرج رجل من عترتى يملك سبعاً اوتسعاً فيملاء الارض قسطاً و عدلاً: هنگامى فرا مىرسد كه زمين از ظلم و جور پر شود و در آن موقع مردى از خاندان من قيام مىكند، هفت يا نه سال در روى زمين حكومت مىكند و زمين را از عدل و داد پر مىكند. (جلد 3- صفحة 28).
4- مسلم، ابو داوود، ابن ماجه، طبرانى كه از بزرگان اهل سنت هستند از ام سلمه نقل كردهاند كه گويد: ”رسول گرامى اسلام (صلی الله عليه و آله وسلم) فرمودند: المهدى من عترتى من ولد فاطمه“: مهدى از خاندان من است و او از فرزندان دخترم فاطمه خواهد بود (صواعق: صفحه163 ابن ماجه ج 2 صفحه 1368).
5- ابوداوود در صحيح خود از ابوسعيد خدرى نقل مىكند: ”قال رسول الله (صلی الله عليه و آله وسلم):المهدى منى اجلى الجبه، اقنى الانف ،يملأ الارض قسطاً و عدلاً كما ملئت جورا و ظلما يملك سبع سنين“مهدى از ماست، او پيشانى بلند و وسط بينى اش كمى برآمدگى دارد، زمين را از عدل و داد پر كند , بعد از آنكه از ظلم و ستم پر شده باشد. (جلد 2 صفحة 208)
6- و نيز احمد در كتاب ”مسند“ از پيغمبر (صلی الله عليه و آله وسلم) نقل مىكند كه فرمودند: ”ابشكركم بالمهدى يبعث فى امتى على اختلاف من الناس و الزلزال فيملاء الارض قسطاً و عدلا كما ملئت جورا و ظلما يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض يقسم المال صحاحاً، فقال الرجل ماصحاحاً؟ قال بالسويه بين الناس، قال و يملا الله قلوب امه محمد غنى و يسعهم عدله“: بشارت مىدهم شما را به مهدى، برانگيخته مىشود در امت من در هنگام اختلاف مردم و زلزلهها، پس زمين را پر مىكند از قسط وعدل، همانطور كه از ظلم وجور پر شده باشد، از او خشنود خواهند بود، ساكنان آسمان و ساكنان زمين و اموال را صحيح تقسيم مىكند. شخصى از آن حضرت پرسيد: معناى تقسيم صحيح چيست؟ ايشان فرمودند: به تساوى در ميان مردم و فرمودند: خداوند پر مىكند قلبهاى امت محمد را از بىنيازى ،و عدل او (مهدى) همگان را فرا مىگيرد (جلد 3- صفحه 37).
7- حموينى در كتاب ”فرائد المسمطين“ به نقل از ابن عباس و او به نقل از رسول اكرم (صلی الله عليه و آله وسلم) بيان مىكند: همانا على بن ابى طالب پيشواى امت من و جانشين پس از من بر ايشان است و از فرزندان او قائم منتظر مىباشد كه خداوند به او زمين را از داد آكنده مىكند همانگونه كه از ستم پر شده باشد و سوگند به آن كسى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت ثابت پيمانان بر امامتش در دوران غيبت او ناياب تر از گوگرد سرخ مىباشد. (انتهاى جلد 2)
8- عبدالرحمن سيوطى عالم بزرگ اهل سنت در كتاب ”عرف الوردى فى اخبار المهدى“ از پيامبر (صلی الله عليه و آله وسلم) نقل مىكند كه فرمودند: ”من انكر خروج المهدى فقد كفر“: هر كه خروج مهدى را انكار كند كافر شده است.
9- ابن هجرهيثمی شافعى دركتاب صواعق المحرقه گويد: ”ابوالقاسم،محمد،الحجه،عمر او پس از در گذشت پدرش پنج سال بود، خداوند در همين عمر به او حكمت ربانى اعطا كرد، او را قائم منتظر گويند، اخبار متواتره رسيده است كه مهدى از اين امت است و عيسى از آسمان فرو خواهد آمد و پشت سر مهدى نماز خواهد خواند (چاپ قاهره صفحة 164).
سخن اهل سنت در اين باب بسيار زياد است و دانشمندان اهل سنت در بسيارى از كتابهايشان از اين مورد مهم مطالبى را آوردهاند. تعدادى از اين كتابهايى كه از علماى اهل سنت است و فقط درباره اين موضوع نگارش يافتهاند را به عنوان شاهد, ذكر مىكنيم كه البته تعداد اين كتابها بيشتر از 30 عنوان است كه ما فقط به كتابهاى زير اكتفا مىكنيم:
- البرهان فى اخبار صاحب الزمان (علامه گنجى شافعى، متوفى 658)
-البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان (عالم شهير ملا متقى، متوفى 975)
-القول المختصر فى العلامات المهدى المنتظر (ابن حجر،متوفى 974)
-مهدى آل الرسول (على بن سلطان محمد الهروى الحنفى)
-عقد الدر فى الاخبار الامام المنتظر (شيخ جمال الدين يوسفى الدمشقى، متوفىقرن 7)
همانطور كه ذكر شد، بهتدبير خداى عالم، مهدى (عليه السلام) از چشمهاى انسانيان به دور است؛ ولى در اين عصر غيبت برشيعيانش و بر نيكوكاران ديگر اديان لطف بىحساب دارد. او به كرات به شيعيان وديگر انسانها يارى رسانده است و دراين عصر تا بحال صدها تن موفق به ديدارش شدهاند. او دو غيبت دارد: اولى كه مشهوربه غيبت صغرى است و ديگرى كه غيبت كبرى نام دارد. غيبت صغرى (حدود 69 سال) در قرنسوم هـ .ق رخ داده است، كه وى از طريق 4 نفر در اين عصر با مردم ارتباط داشته استكه اين افراد به نواب خاص شهرت دارند، و بعد از مرگ آخرين آنها، موعود براى مدتنامعلومى از چشمها پنهان مىشود و اين غيبت تاكنون همچنان ادامه دارد. مهدى (عليه السلام) درميان مردم مىباشد و زمانى كه او ظهور كند، خيلىها گويند كه او را بارها پيش ازاين ديدهاند ولى او رانشناختهاند. عدهاى منكر غيبتامام شدند و اصل وجودى او را زير سئوال بردند ولى يك استدلال كوتاه براى سئوال آنهاوجود دارد و آن اينكه: نديدن چيزى باعث شك در وجود آن نيست و عقل سليم، هيچگاهنمىتواند وجود حقيقتی نامرئى, چون روح را تنها بدليل نديدن منكر شود.
فلسفه غيبت
تمام آنچه در اسلام بطور مسلم وجود دارد با عقل سليم تطبيق مىكند اما ممكن است در دين چيزهائى باشد كه عقل در مورد آن ساكت باشد, ولى اگر با مسألهاى در شرع روبرو شديم كه عقل انسان و بينش محدود بشرى نه قادر به اثبات آن باشد و نه بتواند آن را قطعاً رد كند، پس مجبور به پذيرش اين حكم مىشويم، زيرا كه اولاً اصل تشريع بر پايه عقل استوار است و ثانياً بينش انسان همواره محدود به زمان و مكان است و تنها ذات بارى تعالى است كه علمش را انتهائى نيست.
اين مقدمه از آن جهت ذكر شد كه با تعميم اين استدلال در مساله غيبت، مىتوان اين ادعا را كرد كه اين امر و امور مشابه به حكمت خداوندى وابسته است كه نزد بشر تمامى ابعادش روشن نيست، و دلائلى چند بر غيبت مترتب است كه به اختصار در ذيل ذكر خواهد شد.ولى نبايد از نكته اصلى كه همان نامشخص بودن حكمت غيبت براى بشر عادى است غافل شويم.
بيماز كشته شدن منجى: همانطور كه خداوند موسى (عليه السلام) را در كاخ فرعون پرورش داد, در حاليكه فرعون از اصل و نسب و آينده اين كودك بى خبر بود، و او را حفظ كرد. ارادهاش بر اين قرار گرفت كه منجى هم از دست طاغوتها و ظالمين بدور باشد و ذخيره الهى در زمين پاسدارى شود كه اگر اين گونه نبود، حتما مانند پدران بزرگوارش بدست جباران به شهادت مىرسيد.
به گردن نداشتن بيعت جباران
اين روشن است که او نبايد با هيچ ظالمی تعهد و بيعتی داشته باشد و نبايد از کسی تمکين کند جز خدا، تا پيروزی نهايی واقع شود. ولی اگر مانند بعضی از اجدادش مجبور به تقيه باشد (تقيه =تظاهر به اطاعت از جبار برای حفظ جان و دين الهی) هيچ گاه به اين مهم دست پيدا نخواهد کرد و برای اينکه هيچ تمکين و تسليمی از فردی(جز خدا) نداشته باشد مجبور به غيبت است .
خالص گردانيدن مردم وامتحان الهی
يکی از سنتهای الهی امتحان بشر است و يکی از راه های امتحان, غيبت حجت الهی است که اين باعث می شود افرادی که عقايد محکمتر و ايمان راسختری دارند از اين امتحان سربلند بيرون بيايند و چون غيبت طولانی شود کسانی که ايمان راسخ ندارند گرفتار ترديدگردند و از دين خدا باز گردند و ملاک خوبی برای افراد مدعی (مؤمنان و کافران) بوجود آيد .
عصر ظهور
آنگونه که از متون اسلامی استفاده می گردد ، در عصر ظهور برکات و نعم فراوانی بر اهل زمين آشکار می گردد . اين برکات و نعم را در حالت کلی می توان به دو دسته تقسيم نمود :
الف) برکات مادیب ) برکات معنوی
که در زير ، با رعايت اختصار به عده ای از آنان اشاره می گردد .
1- برقراری عدالت :
او مظهر عدلی است که همگان متظر اويند ، در زمان او عدل چون نور خورشيد به درون خانه افراد نفوذ می کند وعدالت او شمول داشته وافراد بدکار و نيکوکار را فرا می گيرد؛ همچنين باظهور او کتابهای آسمانی انبيای گذشته , بدون هيچ انحرافی عرضه می گردد و او بين اهل تورات با تورات و بين اهل انجيل با انجيل و با اهل قرآن با قرآن قضاوت می کند . درآن دوران حق هر کس به او بازگردانده می شود .
2- ايجاد امنيت:
در زمان حکومتش امنيت درسرتا سر زمين تامين می شود؛ اشرار هلاک خواهند شد ؛ فتنه گر ها و غارتگرها نابود شوند و در راه ها امنيت کامل برقرار می گردد.
3- رغبت و رو آوردن مردم واهل اديان به دين و ديانت :
براساس شيوه مناسب دعوت آن حضرت, مردم با ميل و رغبت به دين و عبادت خداوندی روی می آورند و رانده شدگان از دين به سوی آشيانه های آرامبخش خويش بازمی گردند و در حکومت او بدعتها وبی دينی ها و ستمگری ها ريشه کن می گردد.
4-پيشرفت محاسن اخلاقي و قوه هاي عقلاني :
باعنايت امام زمان(علپه السلام) عقول افراد ترقی نموده و اخلاق آنها کامل می شود ؛قلوب مردم آکنده از غنا و بی نيازی می شود ؛ ريا از ميان مردم رفته و امانت داری رايج می گردد و ريشه های دروغو تهمت قطع می گردد . همچنين هيچ کس بر ديگری برتری نمی ورزد .
5- پيشرفت علم و دانش:
علاوه بر دو قسمت علم که قبل از ظهور توسط پيامبران آورده شده است, بيست وپنج حرف (قسمت) ديگر علم توسط آن حضرت آشکار می گردد . آن حضرت علم و دانش را همانند عدالت در سر تا سر زمين منتشر می سازد و با عنايت آن حضرت علم در قلوب مؤمنين قرار می گيرد .
6- همراهى طبيعت با مؤمنان:
بدليل همراهی اهل ايمان با موعود, برکات آسمانی و زمينی بر مردم سرازير می شود و زمين برکات خود را خارج می سازد . آسمان باران خود را می بارد ؛ درختان, ميوه خود را به ثمر می نشانند و زمين گياهان خود را می روياند .
7- رفاه اقتصادي عموم جامعه:
در دوران طلايی ظهور مردم با حاکمی بسيار بخشنده مواجه می باشند . حضرتش آن چنان اموالش را می بخشد که کسی قبل از او نبخشيده باشد . بدليل امنيت اقتصادی حاکم بر جهان, مردم به زر اندوزی و انباشته کردن اموال نيازی نخواهند داشت.
8- رفاه اجتماعی:
در آن زمان نهرها پر آب شده و به اطراف زمين کشيده می شوند و همه کس در همه جا از نعمت آب بر خوردار است . در آن زمان دامها در روی زمين فراوان می شوند و مردم از فوايد آنها برخوردار مى گردند وخير و برکت دست مهدی(عليه السلام) زياد ميگردد به طوری که زمين به دست آن حضرت با صفا و باطراوت می گردد .
9-تداوم حکومت صالحين بر کره زمين تا روز قيامت :
حکومت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشريف) آغاز حکومت آل محمد(صلی الله عليه و آله وسلم) است بر روی زمين و همان حکومت صالحين است که قرآن به آن وعده داده است ونيز وعده آن در تورات و زبور و سائر کتب آسمانی ذکر شده است . برای حکومت صالحين مدت زمان مشخصی تعيين نگرديده و آن حکومت تا روز قيامت ادامه خواهد داشت.
10- پيروزى نهايى:
آنچه براى حضرت مهدی (عليه السلام) تقدير شده است, پيروزی نهايی و هميشگی است نه چيز ديگر؛ بنابر اين ايشان همچون پدرانشان در ميان مردم می باشد .
به گردن نداشتن بيعت جباران................................................................................................................ 32
خالص گردانيدن مردم وامتحان الهی ............................................................................................... 32
عصر ظهور.......................................................................................................................................................... 32
منابع مورد استفاده:....................................................................................................................................... 36
توحيد و يكتايى خداوند متعال يكى ازاصول اعتقادى اسلام و همه اديان ابراهيمى است. در قرآن كريم در آيات زيادى به اينمسئله اشاره و بر آن استدلال شده است: از جمله آيات 163 و 164سوره بقره است كه براى آشنايى بيشتر با مطالب نورانى اين دوآيه شريفه تفسير آنها را از كتاب ارزشمند تفسير الميزان اثر علامه طباطبايى (ره) تقديم مىداريم. و الهكم اله واحد لا اله الا الله هو الرحمن الرحيم ان فى خلقالسموات و الارض و اختلاف اليل و النهار...
به درستى در خلقت آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز و كشتىها كه در دريا به سود مردم در جريانند و در آنچه كه خدا ازآسمان نازل ميكند يعنى آن آبى كه با آن زمين را بعد از مردگيش زنده ميسازد و از هر نوع جنبنده در آن منتشرميكند و گرداندن بادها و ابرهائيكه ميان آسمان و زمين مسخرند آيات و دليلهائى است براى مردمى كه تعقل كنند(164). و بعضى از مردم كسانى هستند كه بجاى خدا شريكها ميگيرند و آنها را مانند خدا دوست ميدارند وكسانيكه بخدا ايمان آورده اند نسبت به او محبت شديد دارند، و اگر ستمكاران در همين دنيا آن حالتخود را كهدر قيامت هنگام ديدن اين آيات كه مسئله توحيد را خاطر نشان ميكند، همه در يك سياق و در يك نظم قرار دارند، و بر مسئله نامبرده اقامه برهان نموده، شرك و سرانجام امر آن را بيان مىكند.
(و الهكم اله واحد)، در سابق در تفسير بسم الله در اول كتاب، تفسير سوره حمد معناى كلمه(اله)گذشت، (معنى"واحد"در"اله واحد")و اما معناى كلمه(واحد)، بايد دانست كه مفهوم وحدت از مفاهيم بديهى است كه درتصور آن هيچ حاجت به آن نيست كه كسى آنرا برايمان معنا كند و بفهماند كه وحدت يعنى چهچيزى كه هست موارد استعمال آن مختلف است، چه بسا چيزى را بخاطر يكى از اوصافش واحد بدانند، و مثلا بگويند مردى واحد، عالمى واحد، شاعرى واحد، كه مىفهماند صفتمردانگى و علم و شعر كه در او استشركت و كثرت نمىپذيرد و درست هم هست، چون رجوليتى كه در زيد است قابل قسمت ميان او وغير او نيست، بخلاف رجوليتى كه در زيد و عمرواست - كه دو مردند - و دو رجوليت دارند و مفهوم رجوليت در بين آن دو تقسيم شده و كثرت پذيرفته است. پس زيد از اين جهت - يعنى از جهت داشتن صفتى بنام رجوليت - موجودى است واحدكه قابل كثرت نيست، هر چند كه از جهت اين صفت و صفات ديگرش مثلا علمش و قدرتش وحياتش، و امثال آن واحد نباشد، بلكه كثرت داشته باشد.
(بيان فرق اجمالى بين دو كلمه"احد"و"واحد")ولى اين جريان در خداى سبحان وضع ديگرى بخود مىگيرد، ميگوئيم خدا واحد است، بخاطر اينكه صفتى كه در اوست - مثلا الوهيتش - صفتى است كه احدى با او در آن صفت شريك نيست و باز مىگوئيم: خدا واحد است چون علم و قدرت و حيات دارد، و خلاصه بخاطرداشتن چند صفت وحدتش مبدل به كثرت نمىشود، براى اينكه علم او چون علوم ديگران وقدرتش و حياتش چون قدرت و حيات ديگران نيست، و علم و قدرت و حيات و ساير صفاتش اورا متكثر نمىكند، تكثرى كه در صفات او هست تنها تكثر مفهومى است و گر نه علم و قدرت وحياتش يكى است، آنهم ذات او است، هيچيك از آنها غير ديگرى نيست، بلكه او عالم استبقدرتش و قادر است بحياتش، وحى است به علمش، بخلاف ديگران كه اگر قادرند به قدرتشان قادرند و اگر عالم هستند، به علمشان عالم هستند، خلاصه صفاتشان هم مفهوما مختلف است وهم عينا و چه بسا ميشود كه چيزى از ناحيه ذاتش متصف به وحدت شود، يعنى ذاتش، ذاتى باشد كه هيچ تكثرى در آن نباشد و بالذات تجزيه را در ذاتش نپذيرد، يعنى نه جزء جزء بشود؟ و نه ذات واسم و نه ذات و صفت و همچنين جزئى نداشته باشد، اينگونه وحدت همانست كه كلمه(احد) را درآن استعمال مىكنند و ميگويند خدايتعالى احدى الذات است و در اين استعمال حتما بايدبه كلمه ذات و مثل آن اضافه شود مگر آنكه در سياق نفى و يا نهى قرار گيرد كه در آن صورت ديگرلازم نيست اضافه شود.
مثل اينكه بگوئيم: (ما جائنى احد)، يعنى احدى نزد من نيامد كه در اينصورت اصل ذات رانفى كردهايم، يعنى فهماندهايم: هيچكس نزد من نيامد، نه واحد و نه كثير براى اينكه وحدت، درذات اعتبار شده بود نه در وصفى از اوصاف ذات، بله اگر وحدت در وصف اعتبار شود مثل اينكهبگوئيم: (ما جائنى واحد)، يعنى يكنفر كه داراى وصف وحدت است نزد من نيامد، در اينصورتاگر دو نفر يا بيشتر نزد من آمده باشد، دروغ نگفتهايم، چون آنچه را نفى كرديم وصف يك نفرىبود، خواستيم بگوئيم يك مرد با قيد يك نفرى نزد من نيامد و اين منافات ندارد با اينكه چند مردنزد من آمده باشند، فعلا همين فرق اجمالى ميان دو كلمه احد و واحد را در نظر داشته باش تاانشاء الله تعالى شرح مفصل آن در تفسير سوره: (قل هو الله احد) (1) بيايد.
وسخن كوتاه آنكه جمله: (الهكم اله واحد)، با همه كوتاهيش مىفهماند: كه الوهيت مختص و منحصر به خدايتعالى است و وحدت او وحدتى مخصوص است، وحدتى است كه لايقساحت قدس اوست، چون كلمه وحدت بر حسب آنچه مخاطبين به خطاب(اله شما)از آن مىفهمند، بر بيش از وحدت عامهاى كه قابل انطباق بر انواع مختلف است، دلالت نمىكند و اين قسم وحدت لايق به ساحت قدس ربوبى نيست، (به بيانى سادهتر اينكه چند قسم وحدت داريم).
(اقسام وحدت و نكته اى كه در جمله"الهكم اله واحد"هست)
1 - وحدت عددى كه در مقابل عدد دو و سه الخ است.
2- وحدت نوعى كه ميگوئيم: انسان ايرانى و هندى از نوع واحدند.
3 - وحدت جنسى كه ميگوئيم: انسان و حيوان از يك جنسند(مترجم).
در چنين زمينهاى اگر قرآن كريم بفرمايد(معبود شما واحد است)، ذهن شنونده به آن وحدتى متوجه ميشود كه كلمه(واحد) در نظرش به آن معنا است، به همين جهت اگر فرموده بود(الله اله واحد، الله اله واحد است) توحيد را نمىرسانيد، براى اينكه در نظر مشركين هم الله الهواحد است، همچنانكه يك يك آلهه آنان اله واحدند، چون هيچ الهى دو اله نيست، هر يك براىخود و در مقابل خدا اله واحدند.
و همچنين اگر فرموده بود(و الهكم واحد، اله شما واحد است)، باز آنطور كه بايد، نص وصريح در توحيد نبود، براى اينكه ممكن بود گمان شنونده متوجه وحدت نوعيه شود، يعنى متوجه اين شود كه اله ها همه يكى هستند، چون همه يك نوعند و نوعيت الوهيت در همه هست، نظير اينكه در تعداد انواع حيوانات ميگوئيم اسب يكنوع و قاطر يكنوع و چه و چه يكنوع است، با اينكه هريك از نامبرده ها داراى هزاران فرد است.
لكن وقتى فرمود: (و الهكم اله واحد)و معناى اله واحد را - كه در مقابل دو اله و چند الهاست - بر كلمه(الهكم)اثبات كرد، آنوقت عبارت صريح در توحيد ميشود، يعنى الوهيت رامنحصر در يكى از آله هاى كه مشركين معتقد بودند كرده و آن الله تعالى است.
(لا اله الا هو)، اين جمله نص و صراحت جمله قبلى را تاكيد مىكند و تمامى توهم ها وتاويل هائى كه ممكن است در باره عبارت قبلى به ذهن آيد، بر طرف ميسازد.
و اما معناى مفردات اين جمله - كلمه(لا)در اين جمله نفى جنس مىكند و لاى نفى جنس اسم و خبر لازم دارد، و چون مراد به(اله)هر چيزى است كه واقعا و حقيقتا كلمه(اله)بر آن صادق باشد، به همين جهت صحيح است بگوئيم خبر(لا) كه در جمله حذف شده كه كلمه(موجود)و يا هر كلمه اى است كه به عربى معناى موجود را بدهد، مانند(كائن)و امثال آن، و تقديرجمله اين است كه(لا اله بالحقيقة و الحق بموجود الا الله، يعنى اله حقيقى و معبودى به حقموجود نيست به غير از الله)، و چون ضميرى كه به لفظ جلاله(الله) بر مىگردد هميشه در قرآن كريم ضمير رفع است نه نصب يعنى هيچ نفرموده(لا اله الا اياه)("الا"در"لا اله الا هو"براى استثناء نيست)از اينجا مىفهميم در كلمه(الا)الاى استثناء نيست، چون اگر استثناء بود، بايد مىفرمود: (لا اله الا اياه)نه(لا اله الا هو)، بلكه وصفى است به معناى كلمه(غير)و معنايش اين است كه هيچ اله به غير الله موجود نيست. پس تا اينجا اين معنا روشن شد كه جمله مورد بحث يعنى جمله(لا اله الا هو)الخ در سياق نفى الوهيت غير خداست، يعنى نفى الوهيت آن آلهه موهومى كه مشركين خيال مىكردند اله هستند، نه سياق نفى غير خدا و اثبات وجود خداى سبحان كه بسيارى از مفسرين پنداشته اند.
شاهدش هم اين است كه مقام، مقامى است كه تنها احتياج دارد خدايان ديگر نفى شود، تادر نتيجه الوهيت منحصر در يكى از خدايان مشركين يعنى در الله تعالى گردد، و هيچ احتياجى به اثبات الوهيتخدا و بعد نفى الوهيت آلهه ندارد.
علاوه بر اينكه قرآن كريم اصل وجود خدايتعالى را بديهى ميداند يعنى عقل براى پذيرفتن وجود خداى تعالى احتياجى به برهان نمىبيند و هر جا از خدا صحبت كرده، عنايتش همه در ايناست كه صفات او را از قبيل وحدت و يگانگى و خالق بودن و علم و قدرت و صفات ديگر او رااثبات كند. واى بسا بعضى به تقدير گرفتن لفظ(موجود) وهر چه كه به معناى آن باشد، اشكال كنند، كه اين تقدير تنها مىرساند كه غير خدا اله ديگرى فعلا موجود نيست و اثبات نميكند كه اصلاممكن نيست اله ديگر وجود داشته باشد، در حاليكه مطلوب نفى امكان آن است.
وآنوقت بعضى ديگر در جواب آن گفته باشند: درست است كه تقدير گرفتن(موجود) تنها مىرساند كه خدائى ديگر موجود نيست ولى اينكه گفتى امكان وجود آنرا نفى نميكند، صحيح نيست براى اينكه خدائى كه ممكن باشد بعدها موجود شود، او خود ممكن الوجود است و آن خدائى نخواهد بود كه وجود تمامى موجودات و همه شئون آنها بالفعل منتهى به او و مستند به اواست و بعضى ديگر جواب داده باشند: كه بجاى لفظ موجود، كلمه(حق) را تقدير مىگيريم، تامعنا چنين شود(هيچ معبود بحق غير خدا نيست).
(الرحمن الرحيم)تفسير و بحث پيرامون معناى اين دو كلمه، در ذيل سوره فاتحه گذشت، تنها در اينجا ميگوئيم: آوردن اين دو اسم در اينجا معناى ربوبيت را تمام مىكند، مىفهماند كه هرعطيه عمومى مظهر و مجلائى است از رحمت رحمانيه خدا و هر عطيه خصوصى، يعنى آنچه كه در طريق هدايت و سعادت اخروى دخالت دارد، مجلاى رحمت رحيميه او است.
(ان فى خلق السموات و الارض)الخ، سياق اين آيات همانطور كه در ابتداى بيان آيات موردبحث گفتيم، دلالت دارد بر اينكه سياق خصوص اين آيه نيز همان سياق آيه قبلى است، و اين آيه پيرامون همان معنائى استدلال مىكند كه آيه قبلى متضمن آن بود.
چون آيه سابق كه مىفرمود: (و الهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم)الخ، در حقيقت اگر شكافته شود، معنايش اين ميشد: كه براى هر موجودى از اين موجودات، الهى است و اله همه آنها يكى است و اين اله يگانه و واحد، همان اله شما است و او رحمان است، چون رحمتىعمومى دارد و رحيم است، چون رحمتى خصوصى دارد و هر كسى را به سعادت نهائيش - كه همان سعادت آخرت است - سوق ميدهد، پس اينها همه حقايقى هستند حقه.
و در خلقت آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز، تا آخر آنچه در آيه ذكر شده، آياتىاست كه بر اين حقايق دلالت مىكند، البته براى مردمى دلالت دارد كه تعقل كنند.
و اگر مراد باين آيه اقامه حجت بر اصل وجود اله براى انسانها و يا اله واحد براى انسانهابود، همه نامبردگان تنها يك آيت بودند كه بر اصل وجود اله دلالت مىكردند، چون نامبرده ها اين معنا را افاده مىكند كه نظامى در سراسر جهان برقرار است و تدبيرى بهم پيوسته دارد، و بر اين فرض، حق كلام اين بود كه در آيه قبلى بفرمايد: (و الهكم واحد لا اله الا هو)الخ، و چون اينطورنفرموده، مىفهميم سياق آيه براى اين است كه بر حجتى دلالت كند كه هم حجت بر وجود الله است و هم حجت بر وحدت او است، باين معنا كه نخست اثبات كند اله موجودات ديگر غيرانسان و نظام كبيرى كه در آنهاست يكى است و سپس اثبات كند همان يك اله، اله انسان نيزهست. (سه برهان، كه آيه شريفه براى اثبات وجود خدا و توحيد اقامه كرده است) و اجمال دلالت آيه بر مسئله توحيد، اين است كه مىفرمايد: اين آسمانها كه بر بالاى ماقرار گرفته و بر ما سايه افكنده، با همه بدايعى كه در خلقت آنها است، و اين زمين كه ما را درآغوش گرفته و بر پشتخود سوار كرده، با همه عجائبى كه در آن است، و با همه غرائبى كه درتحولات و انقلابهاى آن از قبيل اختلاف شب و روز و جريان كشتىها در دريا و نازل شدنبارانها و وزيدن بادهاى گردنده و گردش ابرهاى تسخير شده، همه امورى هستند فى نفسهنيازمند به صانعى كه ايجادشان كند، پس براى هر يك از آنها الهى است، پديد آورنده، (اينصورت برهان اولى است) كه آيه شريفه بر مسئله توحيد اقامه كرده است.
برهان ديگر را از راه نظامى كه در عالم است اقامه نموده و حاصلش اين است اين اجرام زمينى و آسمانى كه از نظر حجم و كوچك و بزرگى و هم دورى و نزديكى مختلفند، (و بطورى كه فحص هاى علمى بدست آورده كوچكترين حجم يكى از آنها. 00033، 000، 000، 000، 000، 000، 000، 000ٍ0سانتىمتر مكعب است) و بزرگترين آنها كه حجمش ميليونها برابر حجم زمين است، كرهاى استكه قطرش تقريبا معادل 9000 ميل است و فاصله ميان دو ستاره و دو جرم آسمانى، قريب به سهمليون سال نورى است و سال نورى تقريبا برابر است با رقم زير(365.24.60.60.300000كيلومتر) و خلاصه اين ارقام دهشت آور را نيك بنگر، آنگاه خودت حكم خواهى كرد: كه تا چه اندازه نظام اين عالم، بديع و شگفت آور است، عالمى كه با همه وسعتش هر ناحيه اش در ناحيه ديگر اثر مىگذارد، و در آن دست اندازى مىكند و هر جزء آن در هر كجا كه واقع شده باشد ازآثارى كه ساير اجزاء در آن دارند متاثر ميشود، جاذبه عموميش يكدگر را بهم متصل مىكند، نورش و حرارتش همچنين، و با اين تاثير و تاثر سنت حركت عمومى و زمان عمومى را به جريان مىاندازد.
و اين نظام عمومى و دائم، و تحت قانونى ثابت است و حتى قانون نسبيت عمومى هم كه قوا نين حركت عمومى در عالم جسمانى را محكوم به دگرگونگى ميداند، نميتواند از اعتراف باينكه خودش هم محكوم قانون ديگرى است، خوددارى كند، قانونى ثابت در تغيير و تحول(يعنىتغيير و تحول در آن قانون ثابت و دائمى ميباشد).
و از سوى ديگر اين حركت و تحول عمومى، در هر جزء از اجزاء عالم بصورتى خاص به خود ديده ميشود، در بين كره آفتاب و ساير كراتى كه جزء خانواده اين منظومه اند، به يك صور ت است و هر چه پائين تر مىآيد، دائرهاش تنگتر مىگردد، تا در زمين ما در دائرهاى تنگتر، نظامىديگر به خود مىگيرد، حوادث خاص بدان و جرم ماه كه باز مختص بدان است و شب و روز ووزش بادها و حركت ابرها، و ريزش بارانها، در تحت آن نظام اداره ميشود.
باز اين دائره نسبت به موجوداتى كه در زمين پديد مىآيند، تنگتر ميشود و در آن دائرهمعادن و نباتات و حيوانات و ساير تركيبات درست ميشود، و باز اين دائره در خصوص يك يك انواع نباتات، حيوانات، معادن و ساير تركيبات تنگتر ميشود، تا آنكه نوبت بعناصر غيرمركب برسد و باز به ذرات و اجزاء ذرات و در آخر به آخرين جزئى كه تاكنون علم بشر بدان دست يافته برسد، يعنى به الكترون و پروتون كه تازه در آن ذره كوچك، نظامى نظير نظام درمنظومه شمسى مىبينيم، هستهاى در مركز قرار دارد و اجرامى ديگر دور آن هسته مىگردند، آنچنانكه ستارگان بدور خورشيد در مدار معين مىگردند، و در فلكى حساب شده، شنا مىكنند.
انسان در هر نقطه از نقاط اين عالم بايستد و نظام هر يك از اين عوالم را زير نظر بگيرد، مىبيند كه نظامى است دقيق و عجيب و داراى تحولات و دگرگونگىهائى مخصوص به خود، دگرگونگىهائى كه اگر نبود، اصل آن عالم پاى بر جا نمىماند و از هم پاشيده ميشد، دگرگونگىهائى كه سنت الهيه با آن زنده ميماند، سنتى كه عجائبش تمام شدنى نيست، و پاى خرد به كرانه اش نمىرسد. نظامى كه در جريانش حتى به يك نقطه استثناء برنميخوريم، و هيچ تصادفى هر چند به ندرت، در آن رخ نميدهد، نظامى كه نه تاكنون و نه هيچوقت، عقل بشر به كرانهاش نمىرسد ومراحلش را طى نمىكند.
در توحيد
اي همه جانها ز تو پاينده جان چون خوانمت
چون جهان ناپايدار آمد جهان چون خوانمت
اي هم از امر تو عقل و جان بس اندر شوق و ذوق
در مناجات از زبان عقل و جان چون خوانمت
هر چه در زير زمان آيد همه اسمست و جسم
من ز من بي هيچ عذري در زمان چون خوانمت
آسمانها چون زمين مرکب دربان تست
با چنين اجلال و رتبت آسمان چون خوانمت
آنکه نام او مکان آمد ندارد خود مکان
پس تو دارندهي مکاني در مکان چون خوانمت
آنچه در صدرست در لولوش کسي ميننگرد
من برون چون لوليان بر آستان چون خوانمت
چون تويي سود حقيقي ديگران سوداي محض
پس چو مشتي خس براي سوزيان چون خوانمت
علم تو خود بام عقل و کعبهي نفسست و طبع
من چو حج گولان به زير ناودان چون خوانمت
«اين» و «آن» باشد اشارت سوي اجسام کثيف
تو لطيفي در عبارت «اين» و «آن» چون خوانمت
آنچه دل داند حدوث است آنچه لب گويد حروف
من ز دل چون دانمت يا از زبان چون خوانمت
از وراي «کن فکان» آمد پس از تخييل خويش
در مناجات از فضولي «کن فکان» چون خوانمت
بيزبان چون تير خواهي تا ترا خوانند بس
من سنايي با زباني چون سنان چون خوانمت
* * *
اي شده پير و عاجز و فرتوت
مانده در کار خويشتن مبهوت
داده عمر عزيز خويش به باد
شده راضي ز عيش خويش به قوت
متردد ميان جبر و قدر
غافل از عين عزت جبروت
ملکوت جهان نخست بدان
پس خبر ده ز مالک ملکوت
مگذر از حکم «آيةالکرسي»
سنگ بفگن چو يافتي ياقوت
آل موسي و آل هارون را
چون ز لاهوت دان جدا ناسوت
نشنيدي که چون نهان گردد
سر حق با سکينه در تابوت
جز سنايي که داند اين حکمت
با چنين حکمت سخن مسکوت
توحيد در جهانبينى اسلام
در جهانبينى (بينش فلسفى و زيربنائى) اسلام، همه پديدههاى جهان، وابسته و آفريده و بندهى يک قدرت برترانه، اين قدرت برتر. خداست (الله ) و به همه خصلتهاى اساسى نيک، همچون: علم، قدرت، اراده، حيات،... آراسته است.از اعماق ذرّهى ناچيز تا اوج افلاک و کهکشانها و جهانهاى ناشناخته يکسره ساخته و پرداخته و تحت اختيار اوست. موجودات جهان - انسان و ديگرها- بندگان مقهور اويند و در عبوديت او همگان شريک و همطراز نه و هيچ چيز زير عنوان: فرزندى، همسرى، همشأنى... از دايره عبوديت خدا بيرون نيست.بندگان، همه چيز خود را - فکر و هوش و قدرت تصميم و امکانات مادى و... از او دارند و او سررشتهدار پيدايش و ادامه حيات آنهاست.
اين بينش، بنا و قاعده اساسى تمام طرحها و برنامهها و افکار عملى و زندگىساز (ايدئولوژى) در اسلام است. آهنگ توحيد، در صدها آيه قرآن گوشنواز و چشمگير است
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن