دانش آموزی - 490

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق درباره شعارهای انقلاب اسلامی

بازديد: 245

 

 

تبیینی بر «نه‌شرقی، نه‌غربی» شعارهای اصلی مطرح‌شده در انقلاب اسلامی

 

چکیده: می‌توان گفت انقلاب اسلامی ایران به اولین و اصلی‌ترین مطلوب خود كه حاكمیت اصول دینی بر شیوه حكومتداری بود، دست یافته و آن را تاحدودزیادی محقَق می‌داند. بدیهی است فروعات منتج از دینی‌شدن حكومت كه عبارتند از نفی سبیل بیگانگان (نه‌شرقی‌ونه‌غربی)، آزادی، استقلال، عدالت و توسعه اجتماعی، رهاسازی مظلومان جهان، حراست از منابع ملی، حفظ امنیت و...، همگی در صورتی به‌طوركامل تحقق می‌یابند كه ریشه‌های حكومت دینی به‌درستی پایدار و استوار گردند

 

پیروزی انقلاب اسلامی نیز همچون هر پدیده دیگر، آثار و پیامدهایی داشت كه به نظر می‌رسد این آثار و پیامدها را باید برخاسته از ذات انقلاب اسلامی دانست كه همراه با آن شكل گرفتند و از خواسته‌های اولیه انقلابیون به‌شمار می‌روند. مهمترین این آثار را می‌توان در چهار زمینه سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیك، اقتصادی و امنیتی طبقه‌بندی كرد. در زمینه سیاسی، انقلاب اسلامی به پیروزی جنبش آزادیخواهی و ضداستعماری ملت ایران انجامید؛ در زمینه فرهنگی و ایدئولوژیك، ایران اسلامی به دیدگاههای انقلابی نوین دست یافت و درصدد صدور آن برآمد؛ در زمینه اقتصادی، روند تولید و تامین نفت مورد نیاز صنایع غرب از منطقه خلیج‌فارس مختل گردید و در زمینه امنیتی باعث ایجاد گسست در یكپارچگی خطوط و ترتیبات امنیتی موردنظر ایالات‌متحده برای محاصره شوروی شد و هركدام از این تاثیرات، بررسی جداگانه‌ای می‌طلبند. اما مهمترین شعارهایی كه در طول دوران مبارزه علیه رژیم، به‌ویژه در سالهای آخر، مطرح می‌شدند و درواقع منویات امام‌خمینی(ره) را به نمایش می‌گذاشتند، دو شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و «نه ‌شرقی‌ نه‌ غربی جمهوری اسلامی» بودند كه درواقع شالوده و زیربنای فكری نظام حكومتی مدنظر امام را تشكیل می‌دادند. مقاله حاضر ضمن تشریح ابعاد سیاسی مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب، سرانجام سه عنصر عمده مندرج در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری‌اسلامی» را مورد تبیین قرار خواهد داد.
انقلاب اسلامی نتیجه همراهی و هماهنگی همه گروههای مبارز ملت ایران از جمله خودمختارطلبها، كمونیستها، دموكراتها و مذهبیون بود كه علیرغم برخورداری از اهداف و برنامه‌های مختلف، همگی تحت رهبری امام‌خمینی(ره) به مبارزه با رژیم شاهنشاهی پهلوی تا سرنگونی آن ادامه دادند و هریك به‌نوبه‌خود در سرنگونی رژیم و تحولات پس از آن نقش‌آفرین بودند.[
i] روابط خارجی جمهوری اسلامی ایران و تحولات سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، درواقع تحت ‌تاثیر این واقعیت و متاثر از تضاد میان این گروهها، جریانها و جنبشها، پایه‌گذاری شد. این مساله از آنجا ناشی می‌شد كه سه جریان یعنی خودمختارطلب، كمونیست و دموكرات، هیچ‌كدام توانایی بسیج میلیونی مردم ایران در مقابل استبداد شاهنشاهی برخوردار از حمایت و پشتیبانی اقتصادی، سیاسی و امنیتی ایالات‌متحده را نداشتند و لذا به‌ناچار به جنبش مذهبی ملت ایران تحت رهبری امام‌خمینی نزدیكی و همسویی جستند.
نارضایتی جنبش مذهبی از رژیم پهلوی به زمان رضاشاه بازمی‌گردد كه با تكیه بر قوه قهریه، تلاش بی‌سابقه‌ای را برای تضعیف روحانیت شیعه در ایران آغاز كرد.[
ii] اقدامات سركوب‌گرانه رضاشاه موجب گردید نه‌تنها رهبران مذهبی بلكه عموم مردم، با اصلاحات مورد نظر او از در مخالفت درآیند و در سال 1320، پس‌ازآنكه وی تحت‌تاثیر متفقین مجبور شد كشور را ترك كند، گروههای مذهبی یكی از جبهه‌های اصلی مخالفت با رژیم را تشكیل دادند. ازاین‌زمان‌به‌بعد، توجه به مذهب در قالب تلاش برای احیای جایگاه آن در زمینه‌های مختلف، تاكید بر قوانین اسلامی، ترویج رفتارهای مذهبی ممنوع‌شده توسط دولت و نیز انتشار كتابهای بسیار درباره اسلام، نمود یافت. اما این تجدید حیات مذهبی، هنوز وجهه سیاسی به‌خود نگرفته بود و بیشتر به موضوعات مربوط به ایمان فردی و تعالیم اخلاقی دین بسنده می‌كرد. پس از وفات ‌آیت‌الله بروجردی در سال 1339، شاه كه به نظر می‌آمد از فشار مذهبی‌ها رها شده باشد، اجرای طرحهای غیرمذهبی خود را آغاز كرد و ازهمان‌زمان نشانه‌های ظهور تفكر سیاسی در میان روحانیت به‌تدریج آشكار شد. در سال 1341، آیت‌الله خمینی(ره) با كسب حمایت هر دو جناح فعال و نیمه‌فعال روحانیت، مخالفت خود با طرحهای غیرمذهبی حكومت را آغاز كرد.[iii]
حضرت امام(ره) قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را «مخالف شرع مقدس» و «مباین صریح قانون اساسی» دانست و آن را به‌عنوان توطئه‌ای «برای ازبین‌بردن قرآن مقدس»، تخطئه كرد. ایشان در دوم آذر 1341 با هشدار به اسدالله علم، نخست‌وزیر، و اعلام مخالفت با تصویب این لایحه، مبارزه آشكار خود را با رژیم شاهنشاهی آغاز نمود و همزمان از امریكا نیز به‌عنوان دشمن اصلی قرآن و روحانیت یاد كرد.[
iv]
رژیم در همان سال 1341 با طرح «انقلاب سفید»، قدم بعدی خود را در راه غیرمذهبی‌‌كردن كشور و تضعیف نهاد مذهب برداشت كه به واقعه كشتار طلاب علوم دینی فیضیه قم منجر گردید. این واقعه كه طی آن تعدادی از طلاب كشته شدند، به شكل‌گیری دوره جدیدی از مبارزه جدی علیه رژیم منجر شد كه نه‌تنها اشتباهات و زیاده‌رویهای رژیم بلكه موجودیت آن را نشانه گرفت. در این دوره حضرت امام(ره) رژیم پهلوی را نه‌‌تنها به بی‌بندوباری و فساد، بلكه به اعمال نفوذ در انتخابات، نقض قانون‌اساسی، تحدید مطبوعات و احزاب سیاسی، ازبین‌بردن استقلال دانشگاهها، نادیده‌گرفتن نیازهای اقتصادی تجار، كارگران و دهقانان، تضعیف اعتقادات اسلامی، ترویج غرب‌زدگی، فروش نفت به اسرائیل و افزایش مستمر شبكه دیوانسالاری مركزی متهم می‌كرد و آن را مورد حمله و اعتراض قرار می‌داد.
در خرداد 1342 و در آستانه ماه محرم، رویارویی جنبش مذهبی با رژیم به اوج خود رسید. در روز عاشورا (دوازدهم خرداد)، امام‌خمینی(ره) در سخنرانی خود در قم، ضمن محكوم‌كردن اعمال رژیم، به شاه هشدار داد كه كاری نكند وقتی مجبور شود كشور را ترك كند، مردم به شادی بپردازند. به‌همین‌خاطر، رژیم دو روز بعد امام را دستگیر كرد و به بازداشتگاهی در تهران منتقل نمود. دستگیری امام، نفرت عمومی از رژیم شاه را به حد انفجار رساند. در شورشی كه در پانزدهم خرداد در شهرهای قم، تهران، شیراز، مشهد، اصفهان، كاشان و دیگر نقاط كشور رخ داد، در نبرد چندروزه میان تظاهركنندگان بی‌سلاح با واحدهای ارتشی ــ كه دستور كشتار داشتند ــ بنابه روایتهای مختلف، تعدادی بالغ بر چهارهزار نفر و طبق برخی آمارها حتی تا پانزده‌هزار نفر[
v] كشته شدند. از همان زمان، واقعه پانزدهم خرداد 1342، سرآغاز نهضت عمومی مذهبی و نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران محسوب گردید. در این روز، آیت‌الله خمینی به‌عنوان رهبر ملی و سخنگوی خواسته‌های مردمی، و اسلام به‌عنوان مبنای ایدئولوژیك مبارزه علیه شاه و حامیان خارجی او شناخته شد. در شرایطی كه احزاب غیرمذهبی اعتبار خود را پس از سقوط مصدق از دست داده بودند، دوره‌ای از فعالیت سیاسی مردمی تحت هدایت رهبری مذهبی امام‌خمینی(ره) شكل گرفت كه به قول حامد الگار، جدیت و شدت این شورش «از پیش حاكی از انقلاب اسلامی 1357 بود.»
امام(ره) در سال 1343، اعتراضات خود را بر طبع استبدادی رژیم، كرنش و فرمانبرداری آن در برابر ایالات‌متحده و همكاری روزافزون آن با اسرائیل متمركز نمود[
vi] و در سخنرانی خود برضد كاپیتولاسیون، در چهارم آبان، به خطر متوجه ایران و اسلام از سوی استعمار غربی چنین اشاره كرد: «تمام گرفتاریهای ما از امریكا است. تمام گرفتاریهای ما از این اسرائیل است. اسرائیل هم از امریكاست. این وكلا هم از امریكا هستند. این وزرا هم از امریكا هستند.»[vii] اعطای مصونیت قضایی به مستشاران نظامی امریكایی در مهرماه آن سال نیز موضوع حملات ضداستعماری حضرت امام علیه امریكا قرار گرفت و ایشان در همان سخنرانی چهارم آبان، با اعلام عزای عمومی، امریكا را «خبیث» و رئیس‌جمهور امریكا را «منفورترین افراد بشر... پیش ملت» ایران خواند.[viii] چند روز پس از این سخنرانی، یعنی در سیزدهم آبان، امام به تركیه و سپس به عراق تبعید گردید.
تصویب قانون حمایت از خانواده در سال 1346 كه بی‌توجه به شرع مقدس، به دادگاههای غیرمذهبی صلاحیت رسیدگی به اختلافات خانوادگی را می‌داد و حقوق مردان را در مقابل زنان محدود می‌كرد، همچنین جایگزین‌كردن تقویم اسلامی هجری با تقویم شاهنشاهی كه ایران را یكباره از سال مذهبی 1355 به سال شاهنشاهی 2535 جهش‌ می‌داد، و نیز برحذرداشتن زنان از پوشیدن چادر در محیطهای دانشگاهی، برنامه‌های ضداسلامی حزب رستاخیز، دخالتهای حكومت در امور اوقاف، نشر كتابهای مذهبی و اعزام مبلغ از سوی رژیم شاهنشاهی، سرانجام واكنش شدید روحانیت و از جمله حضرت امام(ره) را برانگیخت. امام در اولین سالگرد تاسیس حزب رستاخیز در بیست‌ویكم اسفند 1353، طی سخنانی از تبعیدگاه خود در عراق، این‌گونه اقدامات حزب رستاخیز را در راستای «ریشه‌كن‌كردن اسلام، نابودی كشاورزی، صرف منابع كشور در پای سلاحهای بی‌فایده و غارت كشور به نمایندگی از امپریالیسم امریكا» قلمداد نمود.[
ix]
نخستین اعتراضات آیت‌الله خمینی كه با هدف اولویت شریعت اسلامی و لزوم تبعیت زمامداران از احكام اسلامی صورت می‌گرفت، پس از كشتار و سركوبهای متعدد رژیم شاهنشاهی و اصرار آن بر قوانین ضدمذهبی، به‌تدریج رادیكالتر شد. تز تدارك جایگزین برای رژیم شاه را درواقع حضرت امام‌(ره) در فاصله اول تا بیستم بهمن‌ماه سال 1348 طی سیزده جلسه تدریس در نجف تئوریزه كرد و این مبحث به‌صورت كتاب اولین‌بار در سال 1352 تحت عنوان «ولایت فقیه: حكومت اسلامی»، انتشار عمومی یافت. این ایده اعلام می‌داشت كه در اسلام قدرت مذهبی و سیاسی از هم جدا نیستند و تنها فقیه است كه می‌تواند حاكم مشروع باشد. از آن زمان به بعد بود كه حضرت امام به هیچ جایگزینی برای رژیم شاهنشاهی جز حكومت اسلامی راضی نبود.
آیت‌الله خمینی چنان شهرت و محبوبیتی در میان اقشار ملت ایران پیدا كرده بود كه انتشار یك مقاله توهین‌آمیز علیه ایشان در روزنامه اطلاعات (در شماره مورخ هفدهم دی 1356)،[
x] به شكل‌گیری قیامها و تظاهرات سراسری و پیوسته‌ای دامن زد كه از مساجد، هدایت می‌شدند[xi] و انقلاب عملا از این زمان آغاز شد.[xii] در این اوضاع و احوال، دو جنبش كمونیستی و دموكراتیك نیز كه در اواخر بهار 1357 و در اوج تظاهرات مردمی از انزوا خارج شده بودند،[xiii] با تظاهرات مردم مذهبی همسو شدند و ضمن پذیرش رهبری آیت‌الله خمینی، پشت سر ایشان حركت كردند.[xiv] گذشته از گروههای شناخته‌شده مخالف رژیم پهلوی، همه اقشار مختلف مردم به‌نحوی به‌خاطر وجود تورم، فساد، فشار و اختناق، سیر نزولی اقتصاد و نادیده‌گرفته‌شدن تعالیم اسلامی ناراضی بودند اما به گفته سایروس ونس، وزیرخارجه كارتر، «مغناطیسی كه گروههای مختلف ناراضی را به‌دور خود جمع كرد، اپوزیسیون مذهبی بود»[xv] و لذا عموم تظاهركنندگان، با تاكید امام‌خمینی(ره) اضمحلال رژیم شاهنشاهی و تاسیس حكومت اسلامی تحت رهبری ایشان را خواستار شدند.
سرانجام با اعتراض گروهی از همافران و دانشجویان نیروی هوایی به قطع برنامه تلویزیونی ورود امام‌خمینی(ره) به تهران، آتش انقلاب در دو پایگاه هوایی تهران (مركز آموزش دوشان‌تپه و فرح‌آباد) شعله‌ور شد. مردم انقلابی با هدف حمایت از همافران و دانشجویانی كه مورد حمله گارد شاهنشاهی قرار گرفته بودند، به این دو پایگاه حمله كرده و پس از دستیابی به اسلحه، با گارد شاهنشاهی به درگیری مسلحانه پرداختند؛ به‌گونه‌ای‌كه تا دو روز بعد (بیست‌ودوم بهمن‌ماه سال 1357) كه پیروزی انقلاب اسلامی از رادیو صدای انقلاب اعلام شد، كلیه پایگاههای نظامی و انتظامی و مراكز حساس دولتی را به اشغال خود درآوردند و این‌چنین‌، «آخرین دژهای استبداد فرو ریخت»[
xvi] و امام‌خمینی كه از دیرباز استبداد را عامل استعمار خارجی می‌دانست، طی پیامی، مبارزات قهرمانانه ملت ایران را «عامل شكسته‌شدن سدهای استبداد و استعمار» خواند.[xvii]
بسیاری از گروههای سیاسی، اصلاحات اجتماعی، تامین آزادی و دموكراسی را در چارچوب رژیم پهلوی و با برنامه تضعیف تدریجی نظام سلطنتی دنبال می‌كردند اما جنبش مذهبی، علاوه بر آزادی، خواهان سرنگونی رژیم شاهنشاهی، استقرار جمهوری اسلامی و قطع وابستگی به قدرتهای خارجی بود و همین مساله، وجه تمایز این جنبش با دیگر گروههای مخالف رژیم پهلوی را شكل می‌داد. رقابت قدرتهای بزرگ بر سر نفت و گذرگاه ایران، و نیز همسویی رژیم پهلوی با غرب، در كنار مبارزه مستمر اقشار مختلف مردم با جلوه‌های استعمار، استبداد و استكبار، موجب شد پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، دو شعار «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» و «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی‌» سرلوحه برنامه‌ها و اهداف انقلابیون قرار گیرند؛ چنانكه مردم آنها را به‌صورت‌هماهنگ در راهپیماییهای ضدرژیم سر می‌دادند[
xviii] و سرانجام نیز همین خواسته‌ها و شعارها در جایگاه آرمان غالب انقلابیون قرار گرفتند و توده‌های مردم را با خود همراه كردند. مرتضائی‌فر، كه در میان انقلابیون مذهبی به وزیر شعار مشهور شده است، در مصاحبه‌ای اختصاصی، ضمن اشاره به تظاهرات بزرگ تاسوعا و عاشورای 1357، درباره نحوه اتخاذ این دو شعار می‌گوید: «مردم هر تقاضایی داشتند، به صورت شعار می‌گفتند. درآن‌زمان استقلال، آزادی و تغییر نظام سلطنتی بود به اسلامی،... خود حضرت امام این خواسته‌ها و تقاضاهای مردم را بیان می‌كردند و ما هم به صورت شعار درمی‌آوردیم. مثلا ایشان بیان می‌كردند كه ما حكومت سلطنتی نمی‌‌خواهیم، ما شعار می‌ساختیم كه: نظام شاهنشاهی الغا باید گردد، نظام اسلامی ایجاد باید گردد.»

آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی
1ــ آزادی:
همچنانكه پیش از این نیز گفته شد، اقشار مختلف مردم از خودكامگی و سركوب روزافزون شاه و الیگارشی حاكم به تنگ آمده و خواستار رهایی و آزادی بودند. مردم شعار آزادی را در مقابل استبداد و خودكامگی پادشاهی سرمی‌دادند كه مطابق قانون‌اساسی می‌بایست صرفا مقامی تشریفاتی داشته باشد، اما شاه عملا در كلیه امور كشور و حتی در امور قانونگذاری دخالت می‌كرد و برخلاف قانون، سنت و مذهب حاكم بر جامعه ایران، به تصویب و ترویج قوانین و مقررات ضداسلامی، از جمله قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی، انقلاب سفید و قانون حمایت از حقوق خانواده اقدام می‌نمود. «آزادی»، خواسته اول تمامی اقشار ملت ایران بود و همه مخالفان رژیم پهلوی، اولویت و جایگاه خاصی برای آن قائل بودند اما در شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»، به‌ تبعیت از ذوق ایرانیان در ساختن عبارات منظوم و نیز سنت رعایت روانی كلام براساس هم‌آوایی درونی، همصدایی حروف و آهنگین‌بودن كلمات‌، این كلمه (آزادی) در درجه دوم و پس از كلمه «استقلال» قرار گرفت.[
xix]
آزادی از حكام مستبد وابسته، گذشته‌ازآنكه به‌لحاظ نظری پیش‌نیاز، پیش‌زمینه و مقدمه كسب استقلال از قدرتهای خارجی سلطه‌گر به‌شمار می‌رود، از نظر تاریخی هم در روند پیروزی انقلاب اسلامی، انقلابیون ابتدا به آزادی دست یافتند و سپس در راستای دستیابی به استقلال و تحكیم مبانی جمهوری اسلامی تلاش كردند؛ كماآنكه به اعتقاد بسیاری این تلاش همچنان ادامه دارد. دراین‌راستا، می‌توان به سخنان امام‌خمینی در چهاردهم دی‌ماه 1358، در دیدار با استادان دانشگاه تهران در قم، اشاره كرد كه ضمن تشریح تفاوتهای انقلاب اسلامی با انقلابها و كودتاهای دیگر ــ از جمله كودتای كمونیستی افغانستان ــ آزادی ملت ایران در تعیین حكومت را یكی از دستاوردهای انقلاب اسلامی برشمرد: «ملت از زن و مرد، از بچه و بزرگ، همه قیام كردند و این حكومت جائر را از بین بردند... نكته دیگر این‌كه همه هم كه قیام كرده بودند، یك چیز می‌خواستند و آن [این] كه حكومت عدل می‌خواستند، حكومت اسلامی می‌خواستند. این آمال همه بود... اینجا بعد‌از‌اینكه این سد شكسته شد، پشت سر سد یك آزادی مطلق [بود] تمام فرودگاهها باز بود... همه روزنامه‌ها و همه مقالات و همه گویندگان و همه چیزها و همه راهها هم باز بود. حالا هم كه باز است... در دنیا ما نداریم یك همچو انقلابی كه دنبال سرش این جوری با انسانیت رفتار شده باشد، آزادی داده شده باشد.»[
xx]

2ــ استقلال:
این خواسته انقلابی ملت ایران را كه در دو شعار یادشده مطرح شده بود، می‌توان از دو جنبه مورد مطالعه قرار داد:
الف‌‌ـ كلمه «استقلال»، به معنی خودكفایی، در مقابل وابستگی رژیم پهلوی به غرب و وابستگی برخی گروههای مبارز و انقلابی ــ همچون گروههای مختلف جنبش كمونیستی كه به شوروی یا چین متمایل بودند ــ اتخاذ شد و درواقع تداوم مبارزه در این راه در زمینه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی و... را نشان می‌داد. امام‌خمینی(ره) در سخنرانی خود در چهاردهم دی‌ماه 1358، وابستگی رژیم پهلوی به بیگانگان را چنین تبیین كرد: «كوشش كردند كه از همه جهات این مملكت را به آسیب برسانند... یك دانشگاه استعماری درست كرده بودند برای ما، كه جوانهای ما... به نفع دیگران بیشتر صحبت می‌كردند تا به نفع خودشان... ما عقیده‌مان این شده است كه غیر از غرب دیگر كسی نیست... ما باید وابسته باشیم یا به شرق و یا به غرب... خودمان می‌توانیم سرپا بایستیم... ما ترجیح می‌دهیم به این‌كه از این تمدنی كه ما را فاسد دارد می‌كند دست برداریم و برسیم به یك زندگی بسیط انسانی... خودمان كم‌كم خودكفا خواهیم شد... همه‌اش غرب نیست.»[
xxi]
این نحوه برداشت از استقلال، اصلا به معنی قطع رابطه با جهان اطراف و انزوا نبود و هیچ‌یك از سه جنبش فعال سیاسی نیز از آن طرفداری نمی‌كردند. امام‌خمینی در پنجم اسفند 1357.ش/بیست‌وچهارم فوریه 1979.م در دیدار ولادیمیر وینوگرادف، سفیر شوروی در تهران، به پیام محبت‌آمیز رهبران شوروی چنین پاسخ داد: «ملت ما از همه آزادیها محروم بود. كشور ما از استقلال صحیح محروم بود. ملت ما از این مظالم به جان آمد و قیام كرد، یك قیام اسلامی بزرگ. این قیام سیاسی فقط نبود، یك قیام دینی بزرگ بود... ما برای حیات زیر سلطه غیر، ارزشی قائل نیستیم. ما ارزش حیات را به آزادی و استقلال می‌دانیم... با تمام قدرتهایی كه بخواهند تجاوز كنند به مملكت ما مبارزه خواهیم كرد... ما از همه قدرتها می‌خواهیم كه در كشور ما در امور داخلی كشور ما دخالت به هیچ‌وجه نكنند درصورتی‌كه دخالت نكنند، ما با همه روابط حسنه خواهیم داشت.»[
xxii]
اتخاذ این شعار درواقع با توجه به وضعیت حاكم بر صحنه بین‌المللی صورت می‌گرفت؛ چراكه قدرتهای وقت، به اقتصاد به دیده مهمترین عامل سلطه و ابزار اعمال حاكمیت و نفوذ خود می‌نگریستند و از نیازمندی كشورها در راستای تحقق این اهداف بهره‌ می‌جستند. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، تجارت میان ایران و ایالات‌متحده رونق بسیاری داشت؛ به‌طوری‌كه در سال 1357.ش/1978.م واردات ایران از این كشور به چهارمیلیارد دلار، یعنی به میزانی بالغ بر بیست‌ویك‌درصد كل واردات ایران، می‌رسید و ایالات‌متحده عملا به سطح شریك اول ایران در عرصه بازرگانی ارتقا یافته بود.[
xxiii] در اشاره به نقش و اهمیت اقتصاد در آن دوران، جواد منصوری، معاون وزیر امورخارجه ایران در دوران جنگ تحمیلی، گفته بود: «امروز، تولید، پشتوانه قدرت سیاسی و ابزار اعمال سیاست خارجی است» و اعتقاد داشت كه برای مبارزه با سلطه اقتصادی كه زمینه‌ساز سلطه سیاسی است، باید به خود و به منابع خودی تكیه كرد و در ارتباط با دیگران و در تلاش برای نیل به زندگی پیشرفته، متنوع و متحرك، نباید اختیار و استقلال در تصمیم‌گیری و سیاستگذاری را از خود سلب نمود: «این‌كه برای مثال حق چانه‌زدن در قیمت‌گذاری نفت از آن ما باشد و این ما باشیم كه تصمیم می‌گیرد با كدام كشورها رابطه داشته باشد یا كدام‌یك را به رسمیت نشناسد و حتی با آن مبارزه كند [و] این‌كه به كدام پیمان نظامی و اقتصادی منطقه‌ای وارد شویم یا چگونه و چطور از خود دفاع كنیم، تنها در گرو مصلحت‌اندیشی خود ما باشد... با این تفاصیل، استقلال عبارت است از داشتن قدرت تصمیم‌گیری و سیاستگذاری، و اعمال آن تصمیمات و سیاستها.»[xxiv]
ب‌ــ جنبه دیگر استقلال، درواقع نفی شرق و غرب بود كه ملت ایران هر دو را به‌عنوان استعمارگران ملت ایران و دیگر ملتها و همچنین استثمارگران منابع آنها می‌شناخت. این جنبه از استقلال، از آغاز انقلاب ــ و حتی قبل از شكل‌گیری انقلاب ــ به‌صورت شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» و حتی به‌عنوان یك سیاست حاكم بر نظام اسلامی درآمد و نشانگر عزم انقلاب اسلامی و اصرار آن برای پیمودن راهی جدا بود. حضرت امام(ره) در یازدهم شهریور 1360 طی سخنانی دراین‌باره اظهار كرد: «از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب كه شالوده انقلاب ریخته می‌شد، مسیر، مسیر انبیاء بود، مسیر راه مستقیم نه‌شرقی‌نه‌غربی بود، جمهوری اسلامی بوده و تاكنون هم ملت ما به همان مسیر باقی است.»[
xxv] ایشان در جای دیگر در تبیین این سیاست و تعیین مصداقهای شرق و غرب اظهار داشت: «ما نه با امریكا كار داریم و نه با شوروی. ما خودمان هستیم. این‌كه با همه دولتها رابطه داشته باشیم، یعنی رابطه دوستانه، نه روابط بین ارباب و رعیت و ما این روابط را نمی‌خواهیم... ما می‌خواهیم این‌طور باشیم كه نه ظلم كنیم و نه زیر بار ظلم برویم.»[xxvi] اهمیت این جنبه از استقلال در نظر امام‌خمینی(ره) به اندازه‌ای بود كه ایشان در بیست‌وهشتم شهریور 1367.ش/نوزدهم سپتامبر 1988.م در پاسخ به نامه یكی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی نوشت: «ما اگر توانستیم نظامی بر پایه‌های نه‌شرقی‌نه‌غربی واقعی و اسلام پاك منزه از ریا و خدعه و فریب را معرفی نماییم، انقلاب پیروز شده است.»[xxvii]
تحلیلگران و سیاستمداران و حتی صاحب‌نظران جمهوری اسلامی ایران درخصوص این‌كه آیا استقلال‌طلبی ملت ایران در قالب شعار نه‌شرقی‌نه‌غربی، صرفا تاكیدی بر عدم وابستگی و نپذیرفتن آیین و مرام شرق و غرب بود و یا انقلاب اسلامی قصد داشت با این دو الگو مبارزه كند و سبك و شیوه جدیدی از زندگی ارائه دهد، اختلاف‌نظر دارند؛ چنانكه برخی، از آن به‌عنوان سیاست موازنه مثبت تعبیر می‌كنند و معتقدند منظور از آن، «همكاری با جهان غرب و شرق و در جهت مصالح مردم و انقلاب» است[
xxviii] و برخی دیگر با ارائه یك برداشت مشابه با سیاست عدم تعهد، معتقدند كه «آن، نشان‌دهنده دشمنی با شرق و غرب نیست بلكه نشان‌دهنده روشها و شیوه‌های ما در سیاست خارجی است كه نه به‌صورت شرقیها است و نه به‌صورت غربیها.»[xxix] مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت انقلاب اسلامی، معتقد بود كه شعار نه‌شرقی‌نه‌غربی، مفهومی «كاملا ملی و دفاعی» داشته و منظور از آن «احراز استقلال همه‌جانبه خودمان در برابر بیگانگان و ابرقدرتها... و عدم اتكا به بلوكهای شرق و غرب، چه به‌لحاظ سیاسی و اقتصادی و نظامی و چه به لحاظ اخذ و اقتباس ایدئولوژی از مكتبهای ماركسیستی یا كاپیتالیستی» بوده است. وی با انكار جنبه ضدغربی این شعار، معتقد بود شعار مذكور پس از پیروزی انقلاب و از اواخر دولت موقت دچار «تعبیر و تحریف و تعمیم» شده است.[xxx] اما به نظر می‌رسد كه این خواسته، به‌آن‌صورت‌كه در انقلاب اسلامی مطرح شد و از سوی انقلابیون مذهبی با جدیت مورد پی‌گیری قرار گرفت، علاوه‌بر اصرار به عدم‌وابستگی به بلوك شرق و غرب تحت رهبری شوروی و امریكا، در پی مبارزه با این دو بلوك نیز بوده است. دلایل این برداشت را به‌طورخلاصه می‌توان با استنادهای قرآنی، فقهی و تاریخی به شرح زیر توضیح داد.
این شعار برگرفته از آیه سی‌وپنجم سوره نور است كه می‌فرماید: «خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است. داستان نورش به چراغ‌دانی می‌ماند كه در آن چراغی برافروخته باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای است كه چون ستاره‌ای درخشان است. این چراغ فروزان، درخت زیتون مباركی است كه نه شرقی است و نه غربی. مایع روشنایی آن، چنان است كه بی‌هیچ آتشی، فروزان است. اشعه نوری است كه بر روی هاله‌های نور، متراكم است. خداوند هركس را كه بخواهد، به نور خود رهنمون می‌شود و... .»
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه، از آن به عدم‌وابستگی به شرق و غرب تعبیر كرده و می‌افزاید: این آیه، دلالت كافی بر عدم كفایت شرق و غرب دارد. وی معتقد است كه خوبی و مرغوبیت این درخت به‌خاطر نه‌ شرقی و نه غربی‌بودن آن است؛ چراكه بدون هرگونه وابستگی به افق شرق و غرب، نور مورد نیاز خود را به‌طور مستقیم از خود خورشید تامین می‌كند.[
xxxi]
از نظر فقهی، این شعار از دو بخش نفی شرق و غرب و اثبات جمهوری اسلامی تشكیل شده است و به عبارت ایدئولوژیك، به معنی «نفی سلطه و حاكمیت سیاسی و مكتبی شرق و غرب و برقراری حاكمیت و ولایت نظامی اسلامی بر جامعه است.»[
xxxii] از نظر قرآن، مسلمانان موظفند تولا و تبرا پیشه كنند و ضمن‌آنكه به یك نوع ولایت و دوستی همت می‌گمارند، نوع دیگر را از خود طرد كنند. مسلمانان از دوستی با غیرمسلمانان و نیز از رفتن به زیر بار سرپرستی آنان نهی شده‌اند و در آیه «یا ایها الذین امنوا لاتتخذوا عدوی و عدوكم اولیاء» و برخی آیات در سوره‌های دیگر ــ از جمله: ممتحنه/3ــ1، انعام/14، شوری‌/10، كهف/26، عنكبوت/41 و مائده/56 ــ علت لزوم اجتناب و احتیاط از بیگانه، مبتنی بر این واقعیت اعلام شده كه آنها دوست دارند دیگران را نیز به كیش خود درآورند و لذا روابط مسلمان با غیرمسلمان باید احتیاط‌آمیز باشد.
اصل نفی سبیل كافران بر مسلمانان نیز مؤید این جنبه از شعار نه‌شرقی‌نه‌غربی است: «ولن یجعل الله للكافرین علی المومنین سبیلا» (نساء/141): یعنی، خداوند هرگز (نه در گذشته و نه در آینده) راه سلطه كافران بر اهل ایمان را باز نگذارده و نخواهد گذارد. «بنابراین قاعده، خداوند در قوانین و شریعت اسلامی هیچ‌گونه راه نفوذ و چیرگی كفار بر مسلمانان را نپذیرفته و در هیچ زمینه‌ای شرعا جایز نیست كه كفار بر مسلمانان غلبه كنند.»[
xxxiii] این آیه از احكام ثانویه فقهی محسوب می‌شود و آیه «اوفوا بالعقود» را در مواردی كه قرارداد امضاشده میان مسلمانان و غیرمسلمانان تالی فاسد داشته باشد، منسوخ می‌كند؛ به‌این‌معناكه به‌محض كشف زیان برای جامعه اسلامی، قرارداد خودبه‌خود باطل و از درجه اعتبار ساقط می‌گردد تا راه هرگونه سلطه غیرمسلمانان بر مسلمانان، بسته شود. سیدعلی قادری اهم عناوین زیرمجموعه اصل نفی‌سبیل را كه تاكنون در فقه اسلامی مطرح شده‌اند، در موارد زیر خلاصه كرده است: 1ــ عدم جواز ولایت غیرمسلمان بر مسلمان 2ــ عدم جواز استشاره از غیرمسلمان در امور مسلمانان 3ــ سقوط حق قصاص غیرمسلمان 4ــ عدم جواز تزویج غیرمسلمان با مسلمان 5ــ عدم ثبوت حق شفاعت برای غیرمسلمان.[xxxiv]
از نظر تاریخی نیز شعار نه‌شرقی‌نه‌غربی، زمانی مطرح شد كه سیستم دوقطبی بلوك شرق و غرب بر روابط بین‌المللی حاكم بود و كشورهای كوچك و متوسط برای حفظ تمامیت و منافع ملی خود چاره‌ای جز پیوستن به یكی از این دو بلوك نداشتند. سیاست نه‌شرقی‌نه‌غربی درواقع این وضعیت را ظالمانه و صرفا برپایه حفظ منافع قدرتهای بزرگ و استعمارگر می‌دانست و از این دیدگاه، دو ابرقدرت را مجموعه واحدی از استكبار جهانی به شمار می‌آورد كه نه‌تنها حقوق ملتهای محروم و مستضعف بلكه حقوق مردم و ملتهای خود را نیز پایمال كرده‌اند. با این نگرش به تاریخ بود كه انقلاب اسلامی نه‌تنها وابستگی به هیچ‌یك از ابرقدرتها را منطقی و اصولی نمی‌دانست، بلكه برای اصلاح یا ازبین‌بردن نظام ظالمانه حاكم بر كل روابط بین‌الملل، تلاش و مبارزه می‌نمود.[
xxxv]
منوچهر محمدی با تایید این برداشت از مبارزه‌طلبی انقلاب اسلامی، می‌نویسد: «اصل نه‌شرقی‌نه‌غربی جمهوری اسلامی... برخلاف تز عدم تعهد، حالت تدافعی و انفعالی نداشته بلكه با اتخاذ سیاستی تهاجمی، فعال و پویا بر علیه استكبار شرق و غرب مبارزه می‌كند و همچنین اعتقاد به حكومت واحد جهانی تحت لوای اسلامی دارد.»[
xxxvi] بی‌تردید همین برداشت از نه‌شرقی‌نه‌غربی بود كه برخی را واداشت تا اعلام كنند: «با استقلال در سیاست، یقینا زمینه‌ساز جریان سومی در جهان خواهیم بود و این دوقطبی‌بودن جهان به‌طوركلی شكسته می‌شود و ما به‌عنوان قطب سوم مطرح خواهیم شد.»[xxxvii]
سیاست نه‌شرقی‌نه‌غربی تنها غرب و امریكا را مد نظر نداشت، بلكه در موارد مختلف و متعدد در مقابل شوروی نیز به اجرا گذاشته شد؛ كه ازجمله می‌توان به انحلال حزب توده ایران، دستگیری كلیه سران و اعضای فعال این حزب و اخراج هیجده‌تن از اعضای سفارت شوروی از ایران به اتهام دخالت در امور داخلی كشور اشاره كرد. اما ازآنجاكه دخالت امریكا و نفوذ و سلطه آن بر رژیم شاهنشاهی در ایران بیشتر بود، اجرای این سیاست به این صورت نمود یافت كه امریكا و منافع آن در ایران را هدف گرفته است. این شعار در سال 1360.ش/1981.م بالای در ورودی وزارت امورخارجه جمهوری اسلامی ایران نصب شد تا نمایندگان دیپلماتیك مقیم تهران هیچگاه این خواست عمومی ملت انقلابی ایران را از خاطر نبرند.

3ــ جمهوری اسلامی:
«جمهوری اسلامی» در دو شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و «نه‌شرقی، نه‌غربی، جمهوری اسلامی»، بر شیوه حكومتی مورد نظر مردم كه از قرآن، سنت و تعالیم اسلامی برگرفته شده بود، دلالت داشت. این شیوه حكومتی باید جنبه بی‌دینی یا ضدمذهبی را از حكومت و حاكمیت می‌زدود و با اتخاذ یك موضع ضداستكباری، نه‌تنها از آلایشهای فسق و فجور پرهیز می‌كرد، بلكه با ترویج اعتقاد به وحدانیت و برتری خداوند و روحیه اخلاص و پاك‌باختگی در محضر او، به جامعه ناب و فاضله‌ای دست می‌یافت كه در مرحله اول به‌صورت یك قطب جدید برای جذب محرومان و مستضعفان جهان درآید و الگوی مناسبی برای پیروی موحدان و دین‌باوران باشد، در مرحله دوم حكومت بزرگ اسلامی را از طریق یك فدراسیون یا اتحادیه كشورهای اسلامی تشكیل دهد و در مرحله سوم حكومت واحد جهانی را زمینه‌سازی نماید. در زیر، این الگوی جایگزین، تحت عناوین حاكمیت احكام اسلامی بر همه امور اجتماعی، ماهیت جهان‌شمولی و فرامرزی اسلام، ولایت‌فقیه و صدور انقلاب مورد بررسی قرار می‌گیرد:

الف ــ حاكمیت اسلام بر همه امور اجتماعی (پیوستگی دین و سیاست):
الگوی نظام جمهوری اسلامی، به‌عنوان یك الگوی جایگزین برای نظام شاهنشاهی، بر مبنای معتقدات مذهب تشیع و با تاكید بر دو اصل امامت و عدالتخواهی مطرح گردید و از سوی عامه مردم مورد حمایت و پذیرش قرار گرفت. حامد الگار محوریت امامت و عدالتخواهی را از اركان شكل‌گیری توان فزاینده اندیشه انقلابی شیعی دانسته و می‌نویسد: «در هر مقطع و مرحله‌ای از تاریخ اسلام كه تعبیر و تفسیری از شیعه عرضه شود، اساسی‌ترین موضوع در آن، عبارت خواهد بود از اصل امامت و تشخیص امام؛ كه به‌نوعی، مصداق ابعاد روحانی رسالت پیامبرگونه نیز به‌حساب می‌آید.»[
xxxviii]
از نظر شیعیان امامیه، غیر از امام علی‌(ع) ــ كه در غدیرخم به جانشینی پیامبراكرم(ص) تعیین شد ــ و اهل‌بیت آن حضرت(ع)، هیچ‌كس شایسته حكومت نیست و این وضعیت با شروع غیبت كبرای امام دوازدهم(ع) همچنان تداوم یافت. این اعتقاد، درواقع مشروعیت هرگونه رهبری در تمام طول غیبت امام را مورد سوال قرارمی‌دهد.[
xxxix] این آرمان‌خواهی و جهت‌گیری شیعه، ازیك‌سو پیروان خود را به پرهیز از مشاركت و دخالت در سیاست ترغیب می‌نمود و ازسوی‌دیگر به ایجاد خلأ در بسط و تدوین اندیشه سیاسی شیعه منجر گردید؛ چنانكه نظریه سیاسی فقه شیعه منحصرا به بخشی از تعریف امامت محدود شد و تا قرنها بعد نیز موضوع اندیشه سیاسی شیعه از جنبه نظری چندان مورد توجه قرار نگرفت. جدایی شیعه از سیاست، با یكی دیگر از وجوه آرمان‌خواهی آن تشدید شد و آن اعتقادی بود كه اجرای عدالت واقعی را جز با بازگشت امام(عج) غیرممكن می‌شمرد. این بخش از نظریه، مستقیما به دیدگاه و برداشت اخلاقی شیعه از انسان مربوط می‌شد؛ چراكه اعتقاد به این‌كه انسان ذاتا خطاكار است، در احتیاط زیاد شیعه در پذیرفتن مسئولیت اداره امور و اجرای عدالت بی‌تاثیر نبود.[xl]
تقریرات امام‌خمینی(ره) طی درسهایشان در نجف، به‌صورت كتاب جهاداكبر منتشر شد. محتوای كتاب نشان می‌دهد كه جنبش مذهبی امام، بیش‌ازآنكه جنبشی سیاسی برای سرنگونی یك نظام فاسد باشد، قیامی الهی و در راستای دعوت انبیا برای تربیت و تعالی انسان و جامعه انسانی بوده است. ازاین‌رو تا دهه 1330، جریان تفكر دینی در ایران، دوره سازندگی فردی را سپری می‌كرد و عمده تلاش خود را در راستای تعلیم و تربیت دینی و معنوی و تربیت شاگردان برجسته صرف می‌نمود[
xli] و از اوایل دهه 1340 بود كه به كار فرهنگی و تربیتی در سطح جمعی تمایل یافت.[xlii] این نحوه تفكر از آیه شریفه «ان‌الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم» الهام می‌گرفت و براساس این آیه، تحول درون و تهذیب نفس فرد را اساس تحول جامعه و تاریخ می‌دانست؛ لذا ایجاد یك حركت فرهنگی برای تربیت افراد به اولین كارویژه اندیشه انقلابی شیعی تبدیل گردید.[xliii]
دیدگاه حضرت امام(ره) درباره تشكیل حكومت اسلامی بر ضرورت ارتباط دین با نظام سیاسی تاكید می‌نمود. ایشان درباره رابطه میان دین و سیاست، همواره اعلام می‌كرد ‌كه دامنه و قلمرو قوانین اسلام، منحصر و محدود به ابعاد عبادی آن نیست و احكام اسلام در تمامی ابعاد زندگی انسان ــ با توجه به تحولات زمان ــ جاری هستند: «احكام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است كه یك نظام كلی اجتماعی را می‌سازد. در این نظام حقوقی، هرچه بشر نیاز دارد فراهم آمده است، از طرز معاشرت با همسایه و اولاد و عشیره و قوم و خویش و همشهری و امور خصوصی و زندگی زناشویی گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با سایر ملل... برای همه این مراحل دستور و قانون دارد تا انسان تربیت كند، انسان كامل و فاضل، انسانی كه قانون متحرك و مجسم است و مجری داوطلب و خودكار قانون است. معلوم است كه اسلام تا چه حد به حكومت و روابط سیاسی و اقتصادی جامعه اهتمام می‌ورزد تا همه شرایط به خدمت تربیت انسان مهذب و بافضیلت درآید.»[
xliv]

ب ــ ماهیت جهان‌شمولی و فرامرزی اسلام و انقلاب اسلامی:
امام‌خمینی اعتقاد داشت كه جامعه اسلامی در زمان پیامبراكرم(ص) یكپارچه بوده و بعدها بر اثر رفتارهای ضداسلامی و تحت‌فشار استعمارگران تجزیه شده است و لذا امت اسلام به یك انقلاب نیاز دارد تا همه این سرزمینهای پراكنده و مجزا از هم، دوباره به‌همان‌صورت یكپارچه شوند. ایشان با استناد به سنت و رویه پیغمبر اكرم(ص) ــ كه خودشان، هم حكومت تشكیل داد و به اجرای قوانین و برقراری نظامات اسلام و اداره جامعه برخاست و به فرمان خدا برای پس از خود حاكم تعیین كرد ــ و نیز با توجه به ماهیت و كیفیت احكام اسلامی (از جمله احكام مالی، دفاعی، جزایی و حقوقی) نتیجه‌گیری می‌كند كه پس از رحلت رسول‌اكرم(ص) نیز تشكیل حكومت لازم و ضروری است.[
xlv] حضرت امام(ره) با اشاره به انحراف سیاست و حكومت اسلامی پس از رحلت پیامبر(ص) و دشمنی معاندان با ولایت علی‌‌ابن‌ابی‌طالب(ع)، تاكید می‌كرد اساس حكومت درواقع از زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس دگرگون شده است؛ چراكه حكومت آنها ضداسلامی بود و رژیمهایی هم كه پس از آنها به نام اسلام برپا شدند، «كاملا وارونه و سلطنتی» عمل كردند و نهایتا در دوره اخیر، استعمارگران و حكام مستبد و جاه‌طلب ــ به‌ویژه در ماجرای دولت عثمانی ــ وطن‌ اسلام را تجزیه نمودند و آن را به چندین ملت مجزا تبدیل كردند.
بدین‌ترتیب و با استناد به خطبه حضرت زهرا(س) كه فرمود «امامت برای حفظ نظام و تبدیل افتراق مسلمین به اتحاد است»، امام‌خمینی(ره) نتیجه‌گیری می‌كرد: «ما برای‌اینكه وحدت امت اسلام را تامین كنیم، برای‌اینكه وطن اسلام را از تصرف و نفوذ استعمارگران و دولتهای دست‌نشانده آنها خارج و آزاد كنیم، راهی نداریم جز این‌كه تشكیل حكومت بدهیم؛ چون به منظور تحقق وحدت و آزادی ملتهای مسلمان بایستی حكومتهای ظالم و دست‌نشانده را سرنگون كنیم و پس‌ازآن، حكومت عادلانه اسلامی را كه در خدمت مردم است به‌وجود آوریم.»[
xlvi] ایشان با تكیه بر مبانی شرع و حق، دلایل متعددی را برای توجیه لزوم سرنگونی حكومتهای ستمگر از طریق انقلاب ذكر می‌كند، از جمله این‌كه: «هر نظام سیاسی غیراسلامی، نظامی شرك‌آمیز است چون حاكمش طاغوت است و ما موظفیم آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حیات آنان دور كنیم و از بین ببریم... شرایط اجتماعی مساعدی برای تربیت افراد مومن و بافضیلت فراهم سازیم و این شرایط درست ضدشرایط حاكمیت طاغوت و قدرتهای ناروا است... ما چاره‌ای نداریم جز این‌كه دستگاههای حكومتی فاسد و فاسدكننده را از بین ببریم و هیاتهای حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگون كنیم. این وظیفه‌ای است كه همه مسلمانان در یكایك كشورهای اسلامی باید انجام بدهند و انقلاب سیاسی اسلامی را به پیروزی برسانند.»[xlvii]
امام(ره) معتقد بود استعمارگران و عمال سیاسی آنها مردم مسلمان را به دو دسته ظالم و مظلوم تقسیم كرده‌اند: در یك طرف «صدها میلیون گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ» قرار د‌ارند و در طرف دیگر «اقلیتی از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسی كه عیاش و هرزه‌گرد و فاسدند.» دسته اول تلاش می كنند خود را از زیر ظلم نجات دهند، اما اقلیت حاكم و دستگاههای حكومتی جائر مانع آنها می‌شوند. به‌همین‌خاطر، ایشان با استناد به خطبه چهل‌ویكم امیرالمومنین(ع) درباره این‌كه خدا از علمای اسلام پیمان گرفته است كه بر پرخوری و غارتگری ستمگران و گرسنگی جانكاه و محرومیت ستمدیدگان، خاموش نمانند و همچنین وصیت معروف ایشان به فرزندش كه فرمود: «دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید»، با اشاره به این‌كه «ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم»،[
xlviii] می‌نویسد: «امروز ما چطور می‌توانیم ساكت و بیكار بنشینیم و ببینیم عده‌ای خائن و حرام‌خوار و عامل بیگانه به كمك اجانب و به‌زور سرنیزه، ثروت و دسترنج صدهامیلیون مسلمان را تصاحب كرده‌اند و نمی‌گذارند از حداقل نعمتها استفاده كنند؟ وظیفه علمای اسلام و همه مسلمانان است كه به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در این راه كه راه سعادت صدهامیلیون انسان است حكومتهای ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامی تشكیل دهند.»[xlix]
در همین راستا بود كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی بلافاصله «براساس نگرشهای بنیادی و اولویتهای ملی‌»، روابط رسمی میان دولت ایران با ساف در سطح دولت فلسطین برقرار گردید[
l] و با تهیه طرح اعلام روز قدس در آخرین جمعه ماه مبارك رمضان، «گامی جدی برای جهانی‌كردن مساله قدس در میان همه مسلمانان،» صرف‌نظر از وابستگیهای مذهبی و فرقه‌ای آنان برداشته شد.

ج ــ ولایت فقیه، بهترین الگوی حكومتی:
طرح حكومت دینی، یكی دیگر از موضوعات مورد توجه امام‌خمینی(ره) و انقلابیون مذهبی بود. امام از حكومت دینی با عنوان ولایت ‌فقیه یاد می‌كرد. موضوع ولایت‌فقیه گرچه ریشه در گذشته داشت و هدف آن تداوم و احیای اصول و ارزشهای دینی‌ای بود كه چهارده قرن از زمان ظهور آنها می‌گذشت، اما در تاریخ اسلام، به‌ویژه در دوران معاصر، هرگز این اصول و ارزشها مجال ابراز و تحقق پیدا نكرده بودند. ولایت فقیه كه اساس حكومت اسلامی در عصر غیبت است، با تعبیر و تفسیری كه حضرت امام(ره) ارائه كرد، در قانون‌اساسی جمهوری اسلامی ایران در سال 1358 تبلور یافت و وجهه جهانی پیدا كرد. امام‌خمینی در طرح این شیوه حكومتی، با استدلال عقلی و استناد به آیات قرآن كریم، سنت رسول‌اكرم(ص)، رویه حضرت‌علی‌(ع) و روایات وارده از ائمه اطهار، معتقد بود كه همه انبیا و اولیای الهی ــ از آدم تا زمان خود ما ــ همه درصدد تشكیل حكومت عدل در مقابل جور بوده‌اند.[
li] ایشان در تایید حكومت دینی می‌نویسد: «مجموعه قانون، برای اصلاح جامعه كافی نیست. برای‌اینكه قانون مایه اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجراییه و مجری احتیاج دارد. به‌همین‌جهت خداوند متعال در كنار فرستادن یك مجموعه قانون، یعنی احكام شرع، یك حكومت، دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است. رسول‌اكرم(ص) در راس تشكیلات اجرایی و اداری جامعه مسلمانان قرار داشت. علاوه بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احكام و نظامات اسلام به اجرای احكام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به‌وجود آورد.»[lii] و با استناد به آیه مباركه «یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منكم» اضافه می‌كند: «قانونگذاری به‌تنهایی سعادت بشر را تامین نمی‌كند. پس از تشریح قانون بایستی قوه مجریه‌ای به‌وجود آید. قوه مجریه است كه قوانین و احكام دادگاهها را اجرا می‌كند و ثمره قوانین و احكام عادلانه دادگاهها را عاید مردم می‌سازد... ولی‌امر، متصدی قوه مجریه هم هست.»[liii] امام(ره) معتقد بود برای بقا و استمرار احكام اسلام و بازداشتن ستمگران از غارت و فساد و تعدی و همچنین برقراری عدل اسلامی در جامعه و جلوگیری از هرج‌ومرج، بدعت‌گذاری و تصویب قوانین ضداسلامی و نیز برای ازبین‌بردن نفوذ بیگانگان در كشورهای اسلامی، تشكیل یك حكومت «صالح» لازم است؛ یعنی «حاكمی كه قیم، امین [و] صالح باشد.»[liv] امام‌خمینی در تشریح مدل حكومتی اسلام، آن را یك مدل منحصر‌به‌فرد در میان جوامع كنونی دانسته و می‌نویسد: «حكومت اسلامی هیچ‌یك از انواع طرز حكومتهای موجود نیست... نه استبدادی است و نه مطلقه، بلكه مشروطه است؛ البته نه مشروطه به‌معنی متعارف فعلی آن كه تصویب قوانین تابع آرای اشخاص و اكثریت باشد. مشروطه ازاین‌جهت‌كه حكومت‌كنندگان در اجرا و اداره، مقید به یك مجموعه شرط هستند كه در قرآن كریم و سنت رسول‌اكرم(ص) معین گشته است. مجموعه شرط، همان احكام و قوانین اسلام است كه باید رعایت و اجرا شود. ازاین‌جهت حكومت اسلامی حكومت قانون الهی بر مردم است... شارع مقدس اسلام، یگانه قدرت مقننه است. هیچ‌كس حق قانونگذاری ندارد و هیچ ‌قانونی جز حكم شارع را نمی‌توان به مورد اجرا گذاشت. به‌همین‌سبب در حكومت اسلامی به‌جای مجلس قانونگذاری كه یكی از سه دسته حكومت‌كنندگان را تشكیل می‌دهد، مجلس برنامه‌ریزی وجود دارد كه برای وزارتخانه‌های مختلف در پرتو احكام اسلام برنامه ترتیب می‌دهد و با این برنامه‌ها كیفیت انجام خدمات عمومی را در سراسر كشور تعیین می‌كند.»[lv]
البته حضرت امام(ره) سعی می‌كرد به‌نحوی، رضایت مردم و خواست عمومی آنان را نیز در تشكیل و تداوم حكومت اسلامی به‌عنوان یك شرط وارد كند. ایشان خواست مردم مسلمان و رضایت آنها برای تشكیل و تداوم حكومت اسلامی را دلیل بر غیراستبدادی‌بودن حكومت اسلامی دانسته و می‌نویسد: «مجموعه قوانین اسلام كه در قرآن و سنت گرد آمده، توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است. این توافق و پذیرفتن، كار حكومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق كرده است.»[
lvi] اما درصورتی‌كه خواست مردم و زمامداران، خلاف قانون باشد، به ‌نظر وی هیچ‌ تاثیری در حكومت اسلامی ندارد؛ چرا‌كه «حكومت اسلام، حكومت قانون است. در این طرز حكومت، حاكمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حكم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامی حكومت تام دارد. همه افراد از رسول اكرم(ص) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون هستند... رای اشخاص، حتی رای رسول‌اكرم(ص)، در حكومت و قانون الهی هیچ‌گونه دخالتی ندارد. همه تابع اراده الهی هستند.» [lvii]
امام‌خمینی(ره) درخصوص شرایط لازم برای زمامدار، معتقد بود این شرایط مستقیما از طبیعت طرز حكومت اسلامی ناشی می‌شوند؛ بدین‌معناكه پس از شرایط عمومی مانند عقل و تدبیر، دو شرط اساسی دیگر نیز وجود دارند كه عبارتند از علم به قانون و عدالت: «چون حكومت اسلام حكومت قانون است، برای زمامدار علم به قوانین لازم می‌باشد.»[
lviii] امام‌خمینی در ادامه، با مسلم‌دانستن روایت «الفقهاء حكام علی السلاطین»، استدلال می‌كند كه «اگر زمامدار مطالب قانونی را نداند، لایق حكومت نیست؛ چون اگر تقلید كند، قدرت حكومت شكسته می‌شود و اگر نكند نمی‌تواند حاكم و مجری قانون اسلام باشد... سلاطین اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احكام را از فقها بپرسند و اجرا كنند. دراین‌صورت، حكام حقیقی، همان فقها هستند؛ پس بایستی حاكمیت رسما به فقها تعلق بگیرد نه به كسانی كه به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت كنند.»[lix]
امام درخصوص ضرورت تشكیل حكومت در عصر غیبت، تصریح می‌كرد كه همان دلایل لزوم تشكیل حكومت در عصر رسول‌اكرم(ص)، درحال‌حاضرهم وجود دارند؛ یعنی هم باید احكام اسلام باقی و مستمر باشند و هم از هرج‌ومرج در جامعه جلوگیری شود. ایشان تاكید می‌كردند دو شرط تخصصی علم به قانون و عدالت در عده بی‌شماری از فقهای امروزی وجود دارند و آنها می‌توانند حكومت عدل عمومی را در عالم تشكیل دهند. امام(ره) از این حكومت عدل عمومی با عنوان ولایت‌فقیه یاد می‌كرد‌ند: «اگر فرد لایقی كه دارای این دو خصلت باشد، به‌پاخاست و تشكیل حكومت داد، همان ولایتی را كه حضرت رسول‌اكرم(ص) در امر اداره جامعه داشت، دارا می‌باشد و بر همه مردم لازم است كه از او اطلاعت كنند... ولایت، یعنی حكومت و اداره كشور و اجرای قوانین شرع مقدس.»[
lx]
امام‌خمینی(ره) موضوع، وظیفه و هدف ولایت‌فقیه را با آنچه در ارتباط با بعثت انبیا معین شده، منطبق می‌دانست و از جمله موارد این انطباق، انجام ماموریت و اجرای احكام الهی، همچنین برقراری روابط اجتماعی عادلانه و خدمت به مردم به‌صورت نجات مظلومان از دست ستمكاران را برمی‌شمرد.[
lxi] ایشان با استناد به روایت امام‌حسین(ع) كه فرمود «الفقهاء امنا الرسل ما لم‌یدخلوا فی الدنیا»،[lxii] می‌نویسد: «كلیه اموری كه به عهده پیغمبران است، فقهای عادل، موظف و مامور انجام آنند»[lxiii] و ازآنجاكه حكومت اسلامی باید حكومت قانون باشد، فقیه هم تابع قانون است و «اگر فقیهی برخلاف موازین اسلام كاری انجام داد، نعوذبالله فسقی مرتكب شد، خودبه‌خود از حكومت منعزل است؛ زیرا از امانتداری ساقط شده است. حاكمِ درحقیقت، قانون است. همه در امان قانونند. در پناه قانون اسلامند. مردم و مسلمانان در دایره مقررات شرعی آزادند.»[lxiv]
امام‌خمینی(ره) معتقد بود متقابلا مردم نیز موظفند برای قضاوت و رفع مشكلات حقوقی و اجتماعی خود، به فقهای عادل مراجعه نمایند. ایشان با استناد به نقل عمربن‌حنظله از امام‌حسین(ع)[
lxv] می‌نویسد: «ملت اسلام در امور خود نباید به سلاطین و حكام جور و قضاتی كه از عمال آنها هستند رجوع كنند، هرچند حق ثابت داشته باشند و بخواهند برای احقاق و گرفتن آن اقدام كنند... و درصورتی‌كه به‌وسیله این قدرتها و دستگاههای ناروا به حقوق مسلم خویش نایل آمد... به حرام دست پیدا كرده و حق ندارد در آن تصرف كند... این حكم سیاسی اسلام است. حكمی است كه سبب می‌شود مسلمانان از مراجعه به قدرتهای ناروا و قضاتی كه دست‌نشانده آنها هستند خودداری كنند تا دستگاههای دولتی جائر و غیراسلامی بسته شود... و راه به‌سوی ائمه هدی(ع) و كسانی كه از طرف آنان حق حكومت و قضاوت دارند باز شود.»[lxvi]
حضرت امام(ره) در پایان بحث ولایت‌فقیه، به این نكته اساسی تصریح می‌كند كه الگوی حكومت اسلامی به‌صورتی‌كه تاكنون ذكر شده، صرفا در حد طرح كلیات موضوع بوده، اما در مقام عمل و در موارد تخصصی، ممكن است مسائل پیچیده‌ای پدید آیند كه فقیه باید با بهره‌گیری از مشورت افرادی كه از دو ویژگی امانتداری و كارشناسی برخوردارند، آنها را حل‌وفصل كند.[
lxvii] در قانون‌اساسی جمهوری اسلامی ــ كه اصول آن عمدتا بر پایه نظرات سیاسی امام‌خمینی تنظیم شده‌اند ــ در اصل چهارم آمده است: «در زمان غیبت حضرت ولی‌عصر عجل‌الله تعالی فرجه، در جمهوری اسلامی ایران، ولایت امر و امامت امت برعهده فقیه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است.» در مقدمه این قانون اساسی در توضیح علت این امر، آمده است: «تا ضامن عدم انحراف سازمانهای مختلف از وظایف اصیل اسلامی خود باشند.»

دــ الگوسازی برای سایر ملل مسلمان یا صدور انقلاب:
امام‌خمینی(ره) سالها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و به هنگام تشریح موضوع ولایت‌فقیه، معتقد بود این مدل حكومتی منحصر به یك كشور اسلامی نیست و فقها، به كمك مردم یكایك جوامع اسلامی، موظفند در راه تشكیل این مدل حكومتی اقدام كنند. موضوع ولایت‌‏فقیه گرچه در درسهای حضرت امام(ره) در نجف اشرف خطاب به طلاب ایرانی مطرح شده، اما خطاب ایشان دراین‌باره، علمای سایر كشورها را نیز شامل می‌شد؛ چنانكه كتاب ولایت‌فقیه بارها و به زبانهای مختلف تكثیر و تجدید چاپ شده است. توجه به عبارت زیر نیز كاملا روشن می‌كند كه ایشان حكومتهای ظالم را متعدد اما حكومت اسلامی را واحد می‌دانست: «وظیفه علمای اسلام و همه مسلمانان است كه به این وضع ظالمانه خاتمه بدهند و در این راه كه راه سعادت صدهامیلیون انسان است، حكومتهای ظالم را سرنگون كنند و حكومت اسلامی تشكیل دهند.»[
lxviii] گرچه حضرت امام فكر تشكیل یك فدراسیون متشكل از دولتهای اسلامی در منطقه را طرد نمی‌كرد و آن را در شرایطی ممكن می‌دانست،[lxix] اما بیشتر با «یك دولت بزرگ اسلامی» موافق بود؛ چنانكه در دیدار هیات كویتی با ایشان، چنین اظهار داشت: «ما نمی‌توانیم خیانتهای آنها را بشماریم... ما الان در همه‌چیز، محتاج به خارج هستیم... من از ملت خودم، از همه شما و از همه ملتهای مسلم می‌‌خواهم كه اتكال به خدا بكنند... قدرتها در مقابل خدا هیچ است... اگر اتكال به خدا بكنید، غلبه بر هر چیز می‌كنید... من امیدوارم كه همه ملتهای اسلام كه به واسطه تبلیغات سوء اجانب متفرق شده‌اند و در مقابل هم قرار گرفته‌اند، بیدار شوند و همه با هم شوند، یك دولت بزرگ اسلامی، یك دولت زیر پرچم لااله‌الا‌الله تشكیل بدهند و این دولت بر همه دنیا غلبه كند.»[lxx] امام‌خمینی همه فقهای اسلام را، صرف‌نظر از ملت آنها، تشویق می‌كرد كه «حكومت شرعی» تشكیل دهند و آن را برای كسانی كه می‌توانستند، واجب عینی و برای دیگران، واجب كفایی می‌دانست و معتقد بود: «این‌طور نیست كه حالا كه نمی‌توانیم حكومت عمومی و سراسری تشكیل بدهیم، كنار بنشینیم، بلكه تمام امور[ی را] كه مسلمین محتاجند و از وظایفی است كه حكومت اسلامی باید عهده‌دار شود، هر مقدار كه می‌توانیم باید انجام دهیم.» [lxxi] تحت تاثیر همین نظرات بود كه پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به‌عنوان اولین گام در راستای تحقق چنین هدف والایی مطرح گردید و با اتخاذ شعار «نهضت همچنان ادامه دارد»، در قانون اساسی جمهوری اسلامی از آن به‌عنوان «حركتی برای پیروزی تمامی مستضعفین بر مستكبرین» یاد شد كه می‌خواهد «زمینه تداوم این انقلاب را در داخل و خارج كشور» فراهم كند تا «با دیگر جنبشهای اسلامی و مردمی... راه تشكیل امت واحد جهانی را هموار كند (ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون) و استمرار مبارزه در نجات ملل محروم و تحت ستم در تمامی جهان قوام یابد.» براین‌اساس، قانون‌اساسی جمهوری اسلامی «دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرتهای سلطه‌گر» (اصل 152) و حمایت از «مبارزه حق‌طلبانه مستضعفین در برابر مستكبرین در هر نقطه از جهان» (اصل 154) را وظیفه خود، «سعادت انسان در كل جامعه بشری» را آرمان خود و «استقلال و آزادی و حكومت حق و عدل» را حق همه مردم جهان شناخت. (اصل 154)
درواقع همین ویژگیهای انقلاب اسلامی بودند كه از آن یك الگوی بی‌بدیل و بی‌نظیر در تاریخ سیاسی جوامع معاصر ساختند. به نظر احتشامی، در میان هشت رژیم انقلابی كه بین سالهای 1354ـ1359.ش/1975ـ1980.م در كشورهای جهان سوم به قدرت رسیدند،[
lxxii] مدل و الگویی كه انقلاب اسلامی به جهانیان ارائه كرد، «نه دارای ویژگیهای سوسیالیستی بود و نه دارای ویژگیهای سرمایه‌داری.» الگوی انقلاب اسلامی ایران، یك «مدل سوم بین‌المللی متمایز از بلوكهای قدرتمند نظام جهانی و جنگ سرد» را نشان داد و سطحی مساوی از خصومت و تعارض نسبت به شرق و غرب را در رفتار خود نمایان ساخت. این انقلاب، «اعتبار ماركسیسم ــ لنینیسم را به‌عنوان تنها ایدئولوژی انقلابی برای كشورهای جهان سوم از بین برد؛ زیرا با جایگزین‌نمودن ایدئولوژی اسلامی به‌عنوان ایدئولوژی آزادیبخش در جهان سوم و به‌ویژه در خاورمیانه، تهدیدی برای سایر ایدئولوژیها، به‌ویژه ماركسیسم ــ مدل شوروی ــ محسوب می‌شد.»[lxxiii]



پی‌نوشت‌ها


________________________________________
*ــ استادیار روابط بین‌الملل دانشگاه بین‌المللی امام‌خمینی(ره)
[
i]ـ برای مطالعه اهداف و برنامه‌های این گروههای مبارز مراجعه كنید: به بهرام نوازنی، «دشمنان پهلوی: بررسی گروهها و جریانات اصلی مخالف در دوره حكومت پهلوی»، ماهنامه زمانه، سال سوم، شماره 21، خرداد 1383
[
ii]ــ پیش‌ازآنكه رضاشاه به‌قدرت برسد، تنها دو نظام حقوقی در كشور حاكم بود: شریعت، كه نظام قانون شرع بود، در احوال شخصی صلاحیت داشت و عرف، كه نظام قانون عادی بود و بیشتر جنبه حكومتی داشت و بر نهادهای حكومتی احاطه داشت. ازآنجاكه نظام شریعت تقریبا كلیه اقتدار قانونی را به خود اختصاص داده بود، نظام قضایی كشور كاملا در دست رهبران مذهبی متمركز شده بود. اختیارات حكومت در نظام آموزشی نیز تمام و كمال نبود و رهبران مذهبی در اداره حوزه‌ها و مكتبها از یك حق تقریبا انحصاری برخوردار بودند. ازاین‌گذشته رهبران مذهبی در مجلس و در افكار عمومی نیز قدرت بسیار و نفوذ چشمگیری داشتند، به‌طوری‌كه برای نمونه، جمله كوتاهی كه از سوی یك مرجع تقلید صادر شده بود توانست در سال 1269.ق شورش عمومی را برای تحریم مصرف تنباكو برانگیزاند. نظام قضایی جدیدی كه در زمان رضاشاه تا اندازه‌ای بر پایه مجموعه قوانین ناپلئون طراحی شد و همچنین تاسیس مدارس نوین در سراسر كشور و اجباری‌كردن سوادآموزی در زمان رضاشاه كه به هدف شكستن اقتدار مذهبی و تضعیف احساسات و وفاداری مذهبی مردم صورت گرفت، موجب جدایی رهبران مذهبی از هر دو سیستم قضایی و آموزش شد. همچنین به‌لحاظ تعصب سیاسی شخص شاه، بر تبلیغات ملی‌گرایی كه از ایران پیش از اسلام الگو می‌گرفت و همین‌طور بر نوسازی كه به سوی اصلاحات اجتماعی و صنعتی غربی حركت می‌كرد، تاكید بسیاری صورت گرفت. قوانین متعددی از تصویب‌ گذشت تا مردم را از اعمال برخی عرفیات مذهبی، همچون پوشش سر مردان با عمامه، باز دارد و یا برخی رفتار ضدمذهبی را، همچون منع زنان از پوشیدن چادر، الزامی كند كه خود موجب بروز تصادم بزرگی در جامعه سنتی ایران شد. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، تهران، موسسه تحقیقات و مطالعات فرهنگی، 1370، صص70ــ68؛ Banani A., Modernization of Iran 1921-1941, Stanford, Stanford University Press, 1961, PP.44-51
[
iii]ــ آیت‌الله خمینی از سالها پیش با تمایلات ضدمذهبی و نفوذ غربی در كشور مبارزه فعالی داشت. درحالی‌كه برخی از روحانیون می‌پنداشتند كه علما باید از «كارهای كثیف» سیاست بپرهیزند و به امور معنوی چون تبلیغ كلام خدا، مطالعه در میان حجره‌ها و تربیت نسلهای آینده طلاب علوم دینی بپردازند، آیت‌الله خمینی اصرار داشت كه قانونگذاری در اسلام یك امر الهی است و معتقد بود كه حكومت باید از نزدیك تحت هدایت شرع مقدس عمل كند. (امام‌خمینی، كشف‌الاسرار، صص81ــ80، 186) وی تاكید می‌كرد كه قانون زمانی معتبر است كه از مجلس گذشته و برطبق قانون اساسی به تایید علما رسیده‌ باشد. وی این موضوع را در یازدهم آذر 1341 این‌چنین اعلام كرد: «ما از طریق ‌«الزموهم بما الزموا علیه انفسهم» (آنها را بدانچه كه خودشان بر خودشان روا می‌دارند وادار كنید.) با ایشان [یعنی حكومت] بحث می‌كنیم نه این‌كه قانون اساسی از نظر ما تمام باشد. اگر علما از طریق قانون حرف می‌زنند، برای این‌ است كه اصل دوم قانون اساسی قانون خلاف قرآن را از قانونیت انداخته است و الا «ما لنا و القانون؟» (ما را چه به این قانون‌اساسی) ماییم و قانون اسلام، علمای اسلامند و قرآن كریم. علمای اسلامند و احادیث نبوی، علمای اسلامند و احادیث ائمه اسلام(ع) هرچه موافق دین و قوانین اسلام باشد، ما با كمال تواضع به آن گردن می‌نهیم و هرچه مخالف دین و قرآن باشد، ولو قانون‌اساسی باشد، ما با آن مخالفیم.» رك: امام‌خمینی، مجموعه آثار، جلد 1، ص116
[
iv]ــ در بیست‌ودوم اسفند 1341، آیت‌الله خمینی در سخنانی به نقش امریكا در پشتیبانی از رژیم پهلوی در رویارویی با اسلام این‌چنین اشاره كرد: «دستگاه حاكمه ایران به احكام مقدسه اسلام تجاوز كرد... نوامیس مسلمین در شرف هتك است... یعنی احكام ضروریه اسلام و قرآن كریم را زیر پا بگذارد... هدف اجانب قرآن و روحانیت است... ما باید به نفع یهود، امریكا و فلسطین هتك شویم، به زندان برویم، معدوم گردیم، فدای اغراض شویم، اجانب شویم.» رك: همان، ص153
[
v] ــ جلال‌الدین مدنی، تاریخ معاصر ایران، ج1، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1361، ص47؛ همایون كاتوزیان «تخمینهای رسمی میزان مجروحین را زیر 90(!) ذكر كرده است، درحالی‌كه بر حسب تخمینهای غیررسمی بین 5000 تا 6000 نفر بالغ می‌شود. برای سراسر كشور رقم باید دست‌كم دوهزار نفر باشد.» نگاه كنید به:
Katouzian H., The Political Economyof Modern Iran: Despotism and Pseudo – Modernism, 1926 – 1979, New York, NewYork University Press, 1981, P. 228
[
vi] ــ برای جزییات بیشتر راجع به روابط محرمانه میان رژیم شاه و اسرائیل رك: حسین فردوست، همان، صص 371-364
[
vii]ــ به‌نظر امام‌خمینی: «همه مصائبی كه ایران و ملتهای اسلامی گریبانگیر آن هستند زیر سر امریكاست. تاكنون انگلیس ملتهای مسلمان را در تحت قیادت نگاه داشته بود؛ حالا آنها تحت سیطره امریكا هستند. امریكاییها وكلای مجلس را منصوب می‌كنند و سعی می‌كنند كه جلوی اسلام و قرآن را بگیرند برای‌اینكه آنها پی برده‌اند كه علما مانع استعمار هستند.» رك: امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج1، ص422
[
viii] ــ همان، ص420
[
ix]ــ همان، ج3، ص72
[
x]ــ «ایران و ارتجاع سیاه و سرخ»، اطلاعات، 17 دی 1357
[
xi]ــ به نوشته سالیوان، مراسم چهلم شهیدان «در آغاز كاملا رنگ مذهبی داشت و گروههای سیاسی مخالف اعم از لیبرالها و سوسیال‌دموكراتها یا كمونیستها در آن نقشی نداشتند.» نگاه كنید به ویلیام سالیوان، ماموریت در ایران، ترجمه: محمود مشرقی، تهران، هفته، چاپ دوم، 1361، ص100
[
xii]ــ حسین فردوست، همان، ص575؛ سایروس ونس، «نقش امریكا در ایران»، (بخشی از كتاب انتخاب‌های دشوار) در: سایروس ونس و زیبیگنیو برژینسكی، توطئه در ایران: دو برداشت از یك متن، ترجمه: محمود مشرقی، تهران، هفته، چاپ دوم، 1362، ص22؛ ویلیام سالیوان، همان، ص99
[
xiii]ــ ویلیام سالیوان، همان، ص101
[
xiv]ــ جیمی كارتر، 444 روز ماجرای گروگانهای امریكایی در ایران، ترجمه: احمد باقری، تهران، هفته، چاپ دوم، 1361، ص13
[
xv]ــ سایروس ونس، همان، ص22
[
xvi]ــ اطلاعات، 23/11/1357
[
xvii]ــ امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج6، ص125؛ ابراهیم یزدی دراین‌باره می‌نویسد: «انقلاب اسلامی به رهبری امام‌خمینی یك مبارزه دو سویه با استبداد و استعمار بود.» رك: ابراهیم یزدی، سه جمهوری، تهران، جامعه ایرانیان، 1379، ص7؛ امام‌خمینی معتقد بود كه شاپور بختیار «نوكر شاه» و همچون خود شاه از «نوكرهای امریكا» است. (امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج6، ص50) نظر امام‌خمینی درباره سلسله پهلوی این بود كه دو پدر و پسر هر دو از عوامل بیگانه و دست‌نشانده آنها بوده‌اند و با حمایت آنها دست به سركوب ملت و سلب آزادیهای آنها زده‌اند. امام‌خمینی در نوزدهم بهمن 1357 در جمع مردمی كه به مناسبت حمایت از دولت موقت در مدرسه علوی گرد آمده بودند اظهار داشت: «رضاشاه به‌حسب آنچه در رادیو دهلی بود منصوب از طرف انگلستان بود برای سركوبی ملت ما. و بعد از رضاشاه، محمدرضا از طرف قوای ثلاثه، از طرف امریكا و انگلستان و شوروی، تحمیل شد بر ما، چنانچه در كتاب خودش این مطلب را دارد كه ”آنها صلاح دیدند كه من باشم.“ البته آنها صلاح خودشان را دیدند؛ برای‌اینكه نوكری بهتر از او كه همه خزائن ملت ما را به آنها بدهد، تسلیم كند... (نداشتند.) البته آنها او را مامور كردند و خودش هم می‌گوید ”ماموریت برای وطنم.“ این ماموریت همان است نه این‌كه یك چیز دیگر بوده (باشد).» (همان، ج6، ص97)
امام‌خمینی معتقد بود ابرقدرتها و قدرتهای بزرگ عرصه بین‌المللی، شیطانی هستند؛ چراكه از اعمال و رفتار خلاف انسانی و مستبدانه و ضدملی رژیم شاه حمایت كرده‌اند. وی در سخنانی در نوزدهم بهمن 1357 در مدرسه علوی اعلام كرد: «می‌دانید كه بعد از آن سالهای رنج و عقده‌هایی كه ملت ما پیدا كرد به قیام همگانی ملت، آن قدرت شیطانی عظیم و آن قدرتهای بالاتر از همه قدرتها كه قدرتهای شیطانی (بودند)، قدرت امریكا، قدرت شوروی، قدرت چین، اینها همه پشتیبانی كردند از او.» (همان، ص98)
[
xviii]ــ ابراهیم یزدی در مقاله‌ای دراین‌باره می‌نویسد: «روح انقلاب آرمانهای آن است. آرمانهایی كه در سه شعار اساسی: استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی متبلور و منعكس گردید.» رك: ابراهیم یزدی، «سه‌ جمهوری»، ص 36، به نقل از روزنامه جامعه، مورخ 11 و 12 خرداد 1377
[
xix]ــ دكتر برزگر خالقی و دكتر محمدی از اساتید ادبیات فارسی دانشگاه بین‌المللی امام‌خمینی(ره) در مصاحبه با خانم زهره رحیم‌لو، از نظر علمی، روانی كلام و نظم ادبی ترتیب هر چهار جزء هریك از این دو شعار را به همین ترتیب موجود و لاغیر مورد تایید قرار داده‌اند.
[
xx]ــ امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج 12، صص18ــ13
[
xxi]ــ همان، صص20ــ19
[
xxii]ــ همان، ج6، صص221ــ219
[
xxiii] - Direction of Trade Statistics (1979), International Monetary Fund, Washington, DC.
[
xxiv]ــ محمد جواد منصوری، «استقلال و سیاست خارجی»، مقولاتی در سیاست خارجی، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، 1364، ص39
[
xxv]ــ روزنامه جمهوری اسلامی، 11/6/1360
[
xxvi]ــ جواد منصوری، نظری به سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، امیركبیر، 1365، ص44
[
xxvii]ــ امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج 21، ص143
[
xxviii]ــ منوچهر محمدی، اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، امیركبیر، 1366، ص46، به نقل از: شیخ محمد مهدی‌ شمس‌الدین، مجله سروش، شماره 133
[
xxix]ــ همان، ص 46، به نقل از اطلاعات ویژه‌نامه دهه فجر سال 61
[
xxx]ــ مهدی بازرگان، انقلاب ایران در دو حركت، تهران، نهضت آزادی ایران، چاپ پنجم، پاییز 1363، ص104
[
xxxi]ــ محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 15، ص124
[
xxxii]ــ منوچهر محمدی، همان، ص47
[
xxxiii]ــ امام‌خمینی، تحریرالوسیله، ص486
[
xxxiv]ــ سیدعلی قادری، «طرح تحقیق سیاست خارجی اسلام»، مجله سیاست خارجی، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، فروردین ــ خرداد 1366، ص229
[
xxxv]ــ این نگرش در روابط بین‌الملل به رویكرد یا سیاست تجدید‌نظرطلبانه (Rivisionistic Approach) تعبیر می‌شود كه در نقطه مقابل رویكرد یا سیاست حفظ وضع موجود (Status Quo Approach) قرار دارد.
[
xxxvi]ــ منوچهر محمدی، همان، ص‌59
[
xxxvii]ــ محمدجواد منصوری، همان، ص38
[
xxxviii]ــ حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمه: ابوالقاسم سری، تهران، انتشارات توس، 1356، ص9
[
xxxix]ــ حاتم قادری، اندیشه‌های سیاسی در اسلام و ایران، تهران، سمت، 1378، صص‌51ــ49؛ علاء نوری، جامعه‌شناسی سیاسی تشیع اثنی‌عشری، تهران، ققنوس، 1357، ص44
[
xl]ــ حامد الگار، همان، ص9
[
xli]ــ رضا داوری، دفاع از فلسفه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1366، ص12
[
xlii]ــ محمدحسین رجبی، زندگینامه سیاسی امام‌خمینی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1369، ص167
[
xliii]ــ علامه طباطبایی در تفسیر آیه شریفه 213 سوره بقره با اشاره به هدف ادیان الهی برای نجات انسان در زندگی دنیوی و در مسیر كمال آخرت تصریح می‌كند كه در شریعت، قوانین و مقرراتی كه مورد نیاز زندگی دنیوی باشد آمده است و دین اسلام كه مدعی خاتمیت ادیان است به تمام احتیاجات بشر پاسخگو است و تكامل فردی و اجتماعی انسان هم به همان میزانی است كه در بیان و تشریع قرآن آمده است. (محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 15، جلد دوم، ص33ــ130) اسلام ایدئولوژی تام و تمامی است كه جهان، انسان، رابطه انسان و جهان، فلسفه تاریخ و حقیقت زندگی، نظام اجتماعی و شیوه زیستن و محتوای روابط اجتماعی و انسانی براساس آن تعیین می‌شود. در اسلام نه‌تنها به رابطه میان انسان و خدا توجه شده بلكه به تمامی دستورات و قوانین تشكیل جامعه و حتی آداب روزمره زندگی انسانها نیز عنایت ویژه‌ای شده است. (Farough Hassan C., The Islamic Republic: Politics, Law and Economy, Pakistan, Bokhary Press, 1984, P.70) سروان شرایبر نیز كه یك نویسنده سرشناس فرانسوی است، دراین‌باره می‌نویسد: «اولوهیت در اسلام، هرگز بالاتر از تاریخ قرار ندارد بلكه در متن تاریخ است. در اسلام تفاوتی بین زندگی دنیوی و معنوی نیست و دستی كه عدالت را برقرار می‌كند همان دستی است كه شمشیر را دارد.» (ژان ــ ژاك سروان ــ شرایبر، تكاپوی جهانی، ترجمه: عبدالحسین نیك‌گهر، تهران، نشر نو، چاپ ششم، 1365، ص39)
[
xliv]ــ امام‌خمینی، ولایت فقیه: جهاد اكبر، تهران، انتشارات سیدجمال، بی‌تا، ص28
[
xlv]ــ همان، صص34ــ25
[
xlvi]ــ همان، ص36
[
xlvii]ــ همان، صص35ــ34
[
xlviii]ــ همان، ص37
[
xlix]ــ همان، ص38
[
l] ــ ابراهیم یزدی، همان، ص165 به نقل از عصر آزادگان، 12 دی 1378
[
li] ــ امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج20، ص191
[
lii] ــ همان، ص23
[
liii] ــ همان، ص24
[
liv] ــ همان، ص43
[
lv] ــ همان، ص46
[
lvi] ــ همان‌.
[
lvii] ــ همان، صص48ــ47
[
lviii] ــ همان، ص51
[
lix] ــ همان، ص52
[
lx] ــ همان، صص56ــ54
[
lxi] ــ همان، صص80ــ60
[
lxii] ــ كلینی، اصول كافی، كتاب فضل علم، باب 13، حدیث5
[
lxiii] ــ امام‌خمینی، ولایت فقیه: جهاد اكبر، همان، ص79
[
lxiv] ــ همان، ص81
[
lxv] ــ حر عاملی، وسایل شیعه، ج18، باب 11، به نقل از كتاب ابواب صفات القاضی، روایت اول، ص98
[
lxvi] ــ امام‌خمینی، ولایت فقیه: جهاد اكبر، همان، صص103ــ102
[
lxvii] ــ همان، صص151ــ150
[
lxviii] ــ همان، ص38
[
lxix]ــ مصاحبه 8 آذر 1357 در نوفل‌لوشاتو، به نقل از: امام‌خمینی، مجموعه آثار، ج5، ص142
[
lxx]ــ اطلاعات، 7/12/1357، ص7
[
lxxi]ــ امام‌خمینی، ولایت فقیه: جهاد اكبر، همان، صص58ــ57
[
lxxii]ــ این كشورها شامل انگولا، اتیوپی، گرانادا، موزامبیك، نیكاراگوئه، افغانستان، یمن جنوبی و ایران بودند.
[
lxxiii]ــ انوشیروان احتشامی، سیاست خارجی سازندگی، ترجمه: ابراهیم متقی، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص 200ــ198

 

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:28 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره خطبه امام در روز عاشورا

بازديد: 171

 

خطبه امام در روز عاشورا

(ولی من آن خدایی است كه كتاب فرود آورده و هم او، ولی شایستگان است ) راوی گویدبا گریه خواهرش خطبه قطع شد و امام،  حضرت عباس و پسرش علی اكبر را نزد ایشانفرستاد و ایشان را خاموش كردند و سپس بقیه خطبه را با درود بر پیغمبر و پیامبرانادامه داد (اما بعد، بنگرید من از چه خاندانم و به خود آئید و خویش را سرزنش كنید وبنگرید، برای شما آیا كشتن من رواست؟ و حرمت من برای شما، زیر پا شدنی است؟ آیا منپسر پیغمبر شما نیستم پسر وصی و عموزاده شما نیستم.

    آیا حمزه سیدالشهدا (ع) عموی پدرم نیست؟ آیا جعفربن ابیطالب برادر پدرم كه در بهشت با دو بال پرواز می كند، عمویم نیست؟ به شمانرسیده كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمود سید جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتارمرا درست می دانید بسیار خوب، باور كنید. از وقتی دانستم خدا دروغگو را دشمن دارد،دروغ نگفتم و اگر باور ندارید كسانی از اصحاب پیغمبر هنوز زنده اند بروید از آنهابپرسید تا به شما خبر دهند از جابربن عبدالله انصاری و ابوسعید خدری و سهل بن سعدانصاری و زید بن ارقم و انس بن مالك بپرسید این پرسیدن از ریختن خونم جلوگیر شمانیست»  شمر گفت من خدا را زبانی پرستم و ندانم چه می گویی حبیب بن مظاهر به شمر گفتتو خدا را به هفتاد زبان می پرستی خدا دلت را سیاه كرده ، حسین(ع)  فرمود «اگر شمادر این تردید دارید كه من زاده دختر پیغمبرم، وای بر شما آیا از شما خونی ریختم؟مالی از شما خورده ام، زخمی به شما زدم كه حالا قصاص آن را می خواهید؟ همگی دشمنانخاموش شدند سپس امام فریاد زد ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر ، ای قیس بن اشعث،ای یزید بن حارث آیا به من ننوشتید كه میوه ها رسیده و باغها سبز شده و به سویلشگری كه برای تو آماده شده، بیا؟ گفتند ما ننوشتیم . امام فرمود به خداوند نوشتیداكنون كه مرا نمی خواهید بگذارید به مأمن خود در هر جای زمین كه باشد، برگردم قیسبن اشعث (لعنه ا… علیه) گفت ای حسین نمی دانم چه می گویی؟ تو باید تسلیم پسر عم خودشوی او به دلخواه تو رفتار می كند امام فرمودند نه به خدا، به شما دست خواری ندهم واز شما مانند بنده نگریزم. سپس امام فریاد كشیدند من به پروردگار خود پناه می برماز هر متكبری كه ایمان به روز حساب ندارد. سپس شتر را خوابانید و زانوی شتر را یكیاز یاران به نام عقبه بن سمعان بست.

     سپاه عمر سعد هنگامی كه خواستند به سپاه امامیورش برند زهیر بن قین سوار اسب خود شد و سلاح پوشیده جلو آمد و گفت (بر مسلمانانلازم است برادر مسلمان خود را اندرز دهد ما تا كنون برادر و همدین بوده تا اینكهشمشیر میان ما جدائی انداخته اینك ما امتی باشیم و شما امتی دیگر، خداوند ما و شمارا به ذریه پیغمبر خود آزمایش كرده تا ببیند ما و شما چه می كنیم شما را به یاری اومی خوانم  و  از سركشی زاده عبیدالله بن زیاد حذرتان می كنم زیرا جز بدی از آنهاندیده و نبیند چشمان شما را میل كشند و دست و پای شما را بر سر چوبه دار كنند و گوشو بینی شما را ببرند و نیكان و دانشمندان شما را چون حجربن عدل و هانی بن عروه وامثال آنها را بكشند) ولی در پاسخ او را دشنام دادند و ابن زیاد را ستودند و گفتندبه خدا نرویم تا آقایت و همراهانش را بكشیم یا او را مسالمت آمیز نزد امیر بن زیادببریم زهیر دوباره فرمود (ای بندگان خدا، پسر فاطمه به درستی و نصرت شایسته تر ازابن سعد و ابن زیاد است اگر او را یاری نكنید به خدا پناهتان باد. او را نكشید اورا با عموزاده اش یزید گذارید به جانم كه یزید با نكشتن حسین هم ، از اطاعت شماراضی است)

شمر بن ذی الجوشن تیری به او انداخت و گفت خاموش باش،ما را از پر گوئی خسته كردی . زهیر به او گفت ای بدوزاده ، من با تو سخن نگویم،همانا تو جانوری، به خدا گمان ندارم دو آیه قرآن، درست بخوانی، مڟده ات باد بهرسوائی و عذاب دردناك در قیامت. شمر گفت خداوند تا یك ساعت دیگر خودت و آقایت راخواهد كشت، زهیر گفت مرا از مرگ می ترسانی؟

       بخدا مرگ با حسین (ع) نزد من بهتر است از آنكهبا شما جاویدان بمانم و سپس زهیر رو به مردم كرد و گفت ای بندگان خدا، این پستجفاجو و همگامانش شما را از دینتان خارج ساختند . بخدا شفاعت محمد (ص) به مردمینرسد كه خون خاندان او بریزند و خون كسانیكه آنها را  یاری می كنند بریزند و بكشند) مردی از اصحاب او را صدا كرد كه امام می فرماید برگرد . به جان خودم اگر مومن آلفرعون قوم خود را نصیحت كرد تو هم اینها را نصیحت كردی . سپس امام به یزید بن خضیرفرمود با آنها سخن بگو یزید پیش رفت و گفت (ای مردم از خدا بپرهیزید، سپرده محمد (ص) میان شماست اینان ذریه و خاندان و دختران حرم اویند آنچه در دل دارید بگوئید میخواهید با آنها چه كنید؟ گفتند می خواهیم آنها را در اختیار ابن زیاد قرار دهیمیزید گفت چرا از آنها نمی خواهید كه به جای خود برگردند؟ ای اهل كوفه نامه ها وپیمانهایی كه به آنها دادید و خداوند را بر آنها گواه گرفتید از یاد بردید وای برشما خاندان پیامبر خود را دعوت كردید چون نزد شما آمدند آنها را به دست ابن زیاد میدهید و آب فرات را به روی آنها می بندید؟! بسیار بد كردید، خداوند روز قیامت شما راسیراب نكند بسیار بد مردمی هستید سپس فرمود: (خدایا آنها را به جان هم انداز تا نزدتو آیند و تو بر آنها خشمگین باش) لشگر عمر سعد او را تیرباران كردند و او برگشتخود امام آمد و برابر لشگر ایستاد و به عمر سعد نگریست و فرمود «سپاس خدایی راسزاست كه دنیا را آفریده و آن را خانه فنا و زوال مقیر گردانید كه اهل خودش رادستخوش دگرگونی سازد، فریفته كسی است كه او را بفریبد این دنیا شما را نفریبد كه هركس بدان تكیه زند نومید سازد من می بینم شما برای كاری گرد آمدید كه خدا را بر خودخشمناك كردید و از رحمت خود دور ساختید پروردگار ما بسیار خوب است و شما بسیار بد. به طاعت خدا اقرار دارید و به رسولش محمد (ص) ایمان دارید ولی بر ذریه اش یورشبردید كه آنها را بكشید شیطان بر شما چیره شده و خدای بزرگ را از یاد شما برده ،مرگ بر شما و ملك شما، انا لله و انا الیه راجعون»

   عمر بن سعد گفت وای بر شما، او را پاسخ دهید اینزاده علی است اگر همه روز سخنرا نی كند رشته سخن از دست ندهد. همه سپاه هلهله كردندتا صدای امام را نشنوند چون كم مانده بود كه سپاه عمر سعد بین خودشان درگیری پیشبیاید امام آنها را به خاموشی دعوت كرد ولی خاموش نشدند تا اینكه به آنها فرمود «وای بر شما، شما را چه می شود كه خاموش باشید، من شما را به راه راست می خوانم، هركس از من بشنود رشد یافته و هر كس نافرمانی كند به هلاكت رسیده شما همه مرانافرمانی كردید ، شكمتان از حرام پر شده است و بر دلتان مهر نهاده است» اصحاب عمرسعد همدیگر را سرزنش كردند و گفتند خاموش باشید سپس امام فرمود و عمر سعد را خطابقرار داد ای عمر سعد، مرا برای آن می كشی كه ابن زیاد تو را والی ری و گرگان كند،بخدا برای تو گوارا نشود، عهدی است حتمی، هر چه خواهی بكن كه پس از من خوشی نبینی ،نه در دنیا و نه در آخرت، گویا می بینم كه كه سرت را در كوفه بر نیزه ای زده اند وكودكان بر آن سنگ پرتاب می كنند و نشانه خود نمایند» عمر بن سعد از سخن حضرت خشمكرد و از او رو گردانید و به لشگر خود گفت انتظار چه دارید؟ حمله بر او حمله برید، امام در میان این جنجال مانند یك فرمانده نیرومند هم تبلیغو ارشاد می كند وظیفه رهبری و امامت را انجام می دهد و هم معجزه و كرامت اظهار میكند. امام برای آخرین بار سخنان آتش بار خود را ایراد كرد و حقیقت حال آنها را روشنساخت و آنچه از نفرین می بایست باشند  به آنها گفت و این آخرین سخنرانی امام است.

      «امام سوار شتر شدند و آنها را به خاموشی واداشتند و خدا را سپاس گفتند و بر فرشتگان و انبیاء و رسل صلوات فرستاد سپس فرمود ایگروه، تار و مار ، غمگسار شوید كه از سرگردانی، مرا به فریادرسی خواندید و ما یورشكنان به دادخواهی شما آمدیم و اكنون شمشیری كه ما به دست شما دادیم به روی ماكشیدید و آتشی كه به جان دشمن خود و شما افروختیم بر ما افكندید دست دشمن خودتانشدید تا بر تیر دوست خود بزنید صد وای بر شما، با آنكه هنوز شمشیر در غلاف است چونملخ دریایی سوی جنگ پرس كردید و چونپروانه بر آن پیاپی بال زدید ، كوبیده و پایمالباشید ای كنیز پرستان و از حزب راندگان و قرآن دور اندازان و سخنهای حق وارونهسازان و قانون شكنان، آیا اینها را یاری كنید و ما را وا می گذارید. آری این شیوهپیمان شكنی دیرین شما است كه پدران شما بر آن ریشه كردند وشاخه ها بر آن فراز آمد وشما میوه پلید آن هستید كه برای یابنده خود گلوگیر است و برای بزور رباینده گوارا،بدا بر شما كه مرا بر شمشیر خوردن و خواری كشیدن وا  می دارید . دور باد از ماخواری سپس دعا كرد بار خدایا باران آسمان ار از آنها گرفته و به محیطهای قحطیهایگرفتارشان كن و غلام ثقیف را بر آنها بگمار تا جام تلخی به كام ریزد زیرا كه ما راتكذیب كردند و واگذاردند تو پروردگار ما هستی بر تو توكل داریم و به سوی تو باز میگردیم؟ سپس از شتر پایین آمد و اسب رسول الله را خواست (مرتجز) و بر آن سوار شد واصحاب خود را آماده نمود. عمر بن سعد پیش راند و تیری به لشگر حسین انداخت و گفتنزد امیر گواه باشید كه من تیراندازی را آغاز كردم و پیرو دستور امیر عمر سعد،تیرهای لشكر كوفه، چون پرندگان باریدن گرفت پس از تیرباران، اصحاب امام كم شدند و 50 نفر از یاران امام به شهادت رسیدند امام به یارانش فرمود (خدایتان رحمت كندبرخیزید برای مرگی كه چاره ندارد این تیرها، پیك لشگرند كه سوی شما می آیند) درنتیجه بعد از شهادت یاران كه توسط تیرباران به شهادت ، رسیدند به امام پیوست.

    وقتی لشگر كوفه نزدیك شد امام روی شتر سوار شد وفریاد كشید تا لشكر عمر سعد شنیدند  . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بكنیدتا حق نصیحتی كه بر من دارید ادا كنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتیخواستند آخرین لحظه هم حتی یك نفر هم كه شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا كند ولیببینید جهالت را؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادیدخوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید .

شب عاشورا

وقتی سپاه عمر سعد نزدیك خیمه ها شد امام به حضرتعباس فرمود سوار شو و خودت را به لشگر عمر سعد برسان ببین چه خبر است و چه میخواهند حضرت اباالفضل با زهیر بن قیس و حبیب بن مظاهر جلوی آنها رفتند و فرمودند مناز طرف امام پیام آورده ام كه ببینم چه خبر است. عمر سعد گفت امیر ابن زیاد گفته بهشما پیشنهاد بدهم یا تسلیم شوید یا با شما بجنگیم، اطاعت حضرت عباس از امام راببینید فرمود من از طرف خودم نمی توانم چیزی بگویم از امام جواب خواهم گرفت و حضرتعباس نزد امام می آید و همراهان او مقابل سپاه عمر سعد می مانند حبیب بن مظاهر بهآنها گفت: به خدا فردای قیامت، پیش خدا بد مردمی باشند آن مردمی كه كشته باشند ذریهپیغمبر خود را و خاندان و اهل بیت او را.  شخصی به او اهانت كرد و گفت از خودتتعریف نكن تو نزد ما از شیعیان این خانواده نبودی حبیب پاسخ می دهد: از این موقعیتیكه اكنون دارم نمی فهمی كه من از شیعیانم؟ به خدا من نامه ای به حسین ننوشتم و وعدهیاریش ندادم بلكه با اعتقاد او را یاری می كنم و جانم را قربانیش خواهم كرد برایآنكه شما حق خداون و رسولش را ضایع كردید.حضرت عباس به نزد امام رسید و گفته عمرسعد را به حضرت رساند حضرت فرمود می جنگیم ولی نزد آنها برو و اگر توانی كار را بهفردا انداز بعد برای اینكه توهمی پیش نیاید كه آنها فكر كنند كه حسین یك شب راغنیمت شمرد كه شاید زنده بماند فرمود خدا خودش می داند كه من این مهلت را به عنوانشب آخر عمرم،  دلم خواست با معبودم راز و نیاز كنم و قرآن و عبادت كنم و آموزشبخواهم و خدا می داند كه من نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را دوست دارماین مهلت برای هر دو طرف مایه امیدواری بود زیرا حسین (ع) انتظار تكمیل یارانجانباز خود را داشت كه جمعی شب عاشورا به حضرت پیوستند و جمعی هم ظهر عاشورا (كهحربن یزید ریاحی كه در شمار آنها بود) به حضرت پیوندند و بدون پیوست این تعداد،كاروان شهادت حسینی كاملی نبود و از طرف دیگر خود شب زنده داری حسین و اصحابش دربرابر این سپاه كفر، اتمام حجتی دیگر بود چون بسیاری از آنان ، نسبت به امام مظلوم،در اشتباه بودند و برای عمر سعد هم امید می رفت كه در ضمن این مهلت برای امام، شایداز استقامت دست بكشد و دست او به خون پسر پیغمبر (ص) آغشته نگردد و آبرویش برایدنیایش محفوظ بماند حضرت عباس برگشت و عمر سعد نیز درخواست امام را قبول كرد آن شبامام با وضع فوق العاده ای به سر برد، شب هنگام یاران خود را جمع كرد امام سجادفرمودند با آنكه بیمار بودم نزدیك رفتم و شنیدم پدرم به یارانش می فرمود: بهترینستایشی را بر خداوند نمایم و برسود و زیان ، او را سپاس گذارم . با خدایا، من تو راسپاس گویم كه ما خانواده را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی و در دیندانا ساختی و به ما گوشهای شنوا، دیده بینا و دل روشن دادی، ما را از شكرگزاران خودبپذیر. اما بعد من در میان اصحاب جهان با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی دانم درمیان خانواده ها مهربانتر از افراد خانواده خود نمی شناسم انی لا اعلم اصحاباً اوفی و لاخیراً من اصحابی و لااهل بیت اوقبل و لاافضل من اهل بیتی . خداوند شما همه را از طرف من جزای خیر دهدمن به همه شما اجازه دادم تا همه شماها آزادانه بروید و من شما را حلال كردم این شبتاریك، شما را فرا گرفته در امواج ظلمات، خود را از گرداب بیرون بكشید هر كدام ازشما دست یكی از افراد خاندان مرا بگیرد و در روستاها و شهرها پراكنده شود زیرا اینمردم مرا می خواهند و اگر مرا گرفتار كنند از جستجوی دیگران بگذرند.)  اولین نفرحضرت ابوالفضل (ع) صحبت نمودند و ابراز وفاداری كردند و هر كدام ا زاصحاب مطلبی عرضكردند مسلم بن عوسجه (ما دست از تو بر نمی داریم نیزه به سینه دشمن می كنم و تادسته شمشیر در دست داریم با آن بجنگم و اگر سلاح به ستم نماند به آنها سنگ بیاندازمبه خدا اگر بدانم كه كشته می شوم و زنده می شوم و سپس كشته می شوم و سوخته می شوم وخاكسترم را باد می دهند و هفتاد بار با من چنین كنند از تو جدا نشوم تا در آستانتبمیرم ولی افسوس كه فقط یك جان دارم) زهیربن قین (به خدا من دوست دارم كشته شوم وزنده شوم و باز كشته شوم تا هزار بار و خداوند با این كشتار، از تو و خاندانت دفاعكند) سپس حضرت قاسم بن الحسن (ع) قیام كرد. قاسم، 13 سال سن دارد پیش خودش شك میكند كه آیا این شهادت نصیب منهم می شود  یا نه، رو به حضرت می كند و می گوید : یا عماه انا فی من قتل؟آیا من هم جزء كشته شدگان هستم حضرت از اوپرسیدكیف الموت عندك؟مرگ پیش تو چگونه است عرض كردیاعماهاحلی من العیلشیرین تر از عسل حضرت فرمود نعم ابن اخی بله ای فرزندبرادرم ولی به به درد سختی مبتلا خواهی شد قاسم  الحمدلله گفت. امام سجاد (ع) میفرمایند وقتی امام وفاداری یارانش را دیدند به آنها فرمودند اكنون سربردارید و نگاهكنید . آنها جای خود را در بهشت دیدند و امام، جایگاه تك تك آنها را به ایشان نشانداد.

در شب عاشورا امام برنامه های مفصلی دارد من جملهآماده كردن سلاحها و همچنین به اصحابش دستور داد تا گودالی خندق مانند، در پشت خیمهها بكنند به طوریكه اسبها هم نتوانند از روی آن رد شوند و از پشت حمله كنند و داخلگودال هیزم ریختند و آنها را افروختند تا دشمن بفهمد تا وقتی حسین زنده است نمیتوانند به خیمه ها حمله كنند سپس امام به یارانش فرمود كه خیمه ها را نزدیك به همكنند و طناب خیمه ها را درون یكدیگر بكشند بگونه ای كه عبور یك نفر هم  از بین خیمهها ممكن نباشد و دشمن تنها از روبرو بتواند با آنها بجنگد سپس امام شروع به عبادتنمودند و تمام شب را به دعا و راز و نیاز به درگاه خداوند مشغول شدند و یارانش همهاز ایشان تبعیت نمودند . راوی می گوید تلاوت قرآن و دعا و گریه ایشان مانند زنبورانعسل بود حتی عده ای از سپاه دشمن را به گریه می انداخت .

امام صبح عاشورا نماز صبح را با اصحابش خواند و اسبرسول الله كه مرتجز  نام داشت سوار شد و اصحاب را برای پیكار آماده كرد همه آنها كه 32 سواره و 40 پیاده بودند البته روایتها مختف است 45 نفر 61 نفر هم روایت شده است. اما مشهور به آن تن می باشد.

امام ، زهیر بن قین را بر میمنه و حبیب بن مظاهر رابه میسره سپاهش گمارد و پرچم را به حضرت ابوالفضل(ع) داد و دستور داد هیزم ها را كهپشت خیمه ها جمع آوری كرده بودند در خندق ریختند كه مانند نهر بزرگی در پشت خیمه هاشده بود هیزم ها را آتش زدند كه مبادا دشمن از پشت حمله كند. عمر سعد هم صبح عاشورالشگر خود را صف كرد عبدالله بن زهیر ازدی را به فرماندهی نیروهای  اهل مدینه گماشتقیس بن اشعث را بر اهالی رییعه و كنده عبدالرحمان بن ابی سبره حنفی را به اهالیمذحج و بنی اسد گمارد- حر بن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان نمود و فرماندهیمیمنه سپاه را به عمر و بن حجاج زبیدی و فرماندهی میسره را به شمر بن ذی الجوشن وفرماندهی سواره نظام را به عروه بن قیس احمسی و فرماندهی پیادگان را به شبث بن ربعییوبوعی و پرچم را به آزاده كرده خود، درید سپرد . سپس امام فرمان دادند خیمه ایتهیه نمایند و در آن مشك بردند و سورمه ای درست نمودند سپس خود و اصحاب به چشم نوره (سورمه) كشیدند.

لشگر عمر سعد آمدند و گرد خیمه های حسین دور زدندوقتی آتش خندق را دیدند و راه حمله از پشت را بسته دیدند شمربن ذی الجوشن فریاد زدای حسین پیش از قیامت به آتش شتافتی (آنقدر ناتوان و نامرد بودند كه با سپاهی 30هزار نفری در مقابل 72 تن به همراه زن و بچه ، باز می خواستند از پشت حمله كنند). امام فرمودند ای زاده مادر ی بزچران تو شایسته نیران هستی (آتش). مسلم بن عوسجهخواست او را با تیر بزند، امام نگذاشت و فرمود من دوست ندارم آغازگر نبرد باشم. نقشه لشگر كوفه این بود كه با عده فراوان خود، امام را محاصره كنند و آنها را اسیرنمایند و به كوفه ببرند و اصلا فكر نمی كردند كه این جمعیت اندك، در برابر 30 هزارنفر، چنان جبهه ای مستحكم و قدرتمند تشكیل دهند.  این نقشه ای كه امام كشیدند و دڟیكه از خیمه ها و خندق آتش فراهم كردند، یكی از شاهكارهای نظامی است و یكی از كراماتامام شمرده می شود. وقتی لشگر كوفه نزدیك شد امام روی شتر سوار شد و فریاد كشید تالشكر عمر سعد شنیدند  . فرمود ای مردم به من گوش دارید و شتاب بكنید تا حق نصیحتیكه بر من دارید ادا كنم و چقدر امام به دشمنانش هم دلسوز بودند و حتی خواستند آخرینلحظه هم حتی یك نفر هم كه شده از عذاب ابدی دوزخ نجات پیدا كند ولی ببینید جهالترا؟ علت آمدن خود را نزد شما بگویم اگر پذیرفتید و به من حق دادید خوشبخت خواهید شدو اگر نپذیرفتید دیگر به من مهلت ندهید

شهادت امام حسين و علي اصغر

امام چه زمانی به میدان رفت تا ظهر عاشورا هنوز عدهای از اصحاب زنده بودند و نماز جماعت را هم خواندند حتی از صبح تا بعد از ظهرعاشورا هر یك از اصحاب كه شهید می شدند خود حضرت آنها را در خیمه شهدا می گذاشت وخودش  به بالین یارانش حاضر می شد حتی با آن شرایط سخت و بحرانی، بیت شریف خود راتسلی می داد و گذشته از اینها سپاه عمر سعد وقتی می بیند كه داغهایی كه امام دیده وحالا تنها مانده است در چنین شرایطی فكر می كند دیگر امام با این همه رنج و مصیبت،توان جنگیدن و روحیه رزم نخواهد داشت و راحت می توان با او جنگید.

امام می بیند به روایتی هفتاد و دو تن روی خاك افتادهاند به خیمه اهل حرم رو می كند فریاد می زند یا سكینه، یا فاطمه، یا ام الكلثومعلیكم منی السلام زنان حرم شیون كردند امام آنها را دعوت به سكوت و خاموشی نمودندسپس امام سجاد را خواستند و علوم و صف و علم جفر را به ایشان تسلیم نمودند . آنگاهبه حضرت زینب (س) فرمودند: خرد سالم را به من بده تا با او وداع كنم امام طفل 6ماهه اش را گرفت و صورتش را نزدیك او برد تا وی را ببوسد كه حرمله بن كاهل اسدیتیری انداخت و به گلوی كودك رسید امام بچه را به دست خواهرش زینب داد و دو دست خودرا زیر گلوی بچه گرفت همینكه از خون پر شد آن خونها را به سوی آسمان پاشید با اینكارش آسمان را هم به شهادت وا می دارد قبری می كند و حضرت علی اصغر را دفن می نمایدسپس برای وداع با اهل بیت خود، به زنها رو می كند. حضرت سكینه فریاد كنان نزد اماممی آید (مادر علی اصغر = رباب) امام سكینه را خیلی دوست می داشتند سكینه را به سینهخود  چسباند و اشكهایش را پاك كرد و فرمود سكینه جان بدان كه بعد از مرگ من گریه توبسیار است تا زمانی كه جان در تن من است دلم را از روی حسرت، به اشك خود مسوزان. سپس امام عازم میدان شد و پیكارگر طلبید هر كس در برابر او می آمد به خاك هلاكت میافتاد تا اینكه تعدادی بسیار از آنان را كشت عمر سعد وقتی صحنه را اینچنین می بیندفریاد بر می آرود وای بر شما آیا می دانید با چه كسی می جنگید او فرزند علی (ع) استكه شجاعان عرب را بخاك نیستی می انداخت (هذا ربن قتالالعرب) بخدا روح پدرش علی (ع) در كالبد اوست (والله نفس ابیه بین جنبید) پس دسته جمعی به روی حضرت حمله كردند امامی كه تشنه است ، غریب است، مصیبتی عظیمدیده، خسته و گرسنه است با این وجود باز حریف امام نبودند. امام در حملات خود نقطهای را انتخاب كرده بود كه  نزدیك خیمه ها باشد به 2 دلیل : 1ـ می دانست دشمنان چقدرقسی القلبند و نامرد می باشند لذا می خواست تا تا جان دارد كسی متعرض خیمه ها نشودو با وجود اینكه با هر  حمله ای كه می كردند همه فرار می كردند ولی زیاد از خیمه هادور نمی شد. 2ـ اینكه می خواست تا زنده است اهل بیتش بدانند كه او زنده است تا اهلبیت تسكین خاطر یابنند و بگویند آقا هنوز زنده است. امام زمان فرموده بود تا منزنده هستم از خیمه ها خارج نشوید لشگر دشمن دوباره حضرت را گروهی محاصره كردند وبین امام و خیام فاصله انداختند و شماری از دشمنان به سوی خیمه ها رفتند امام تااین صحنه را مشاهده نمودند بانگ سر دادند وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان اگردین ندارید از روز معاد بترسید و در دنیای خود آزاد مرد باشید شمر رو به حضرت كرد وگفت ای پسر فاطمه چه می گویی ؟ حضرت فرمود من با شما جنگ دارم پس زنان چه گناهیدارند؟ تا من زنده هستم نگذارید  كه سركشان شما به اهل و عیال من تعرضی كنند.

شمر فریاد زد ای لشگر از خیمه ها دور شوید و به سویخودش بروید امام  مانند شیری خشمناك بر آنان حمله می نمود و آنها را به خاك میانداخت تا سر انجام به خاطر تشنگی بسیار رو به سوی شریعه فرات گذاشت عمر سعد بهحضرت یورش بردند كه نگدارند دست حضرت به آب برسد ولی حضرت صفوف دشمن را شكافت وخودش را به آب رساند (نكته مهم این است ) كه اسب حضرت هم سخت تشنه است و سر در آبگذاشته تا بیاشامد كه امام فرمودانت عطشان و انا عطشان والله لا ذفتالماءحتّی تشرب، ای اسب تو تشنه ای و من نیز تشنه ام سوگندبه خدا كه من آب نمی آشامم تا اینكه تو آب بیاشامی حیوان زبان بسته حرف امام را درككرد و سر از آب بیرون آورد و آب نیاشامید حضرت مشتی آب برای حیوان برداشت تا از آنبیاشامد ناگه سواری فریاد زد یا اباعبدالله تو آب می آشامی حال آنكه لشكر بر سراپرده و خیمه های تو می روند و هتك حرمت تو را دارند امام تا این سخن را شنید آب راریخت و به لشگر حمله نمود و خود را به خیمه ها رساند اما معلوم شد كه كسی متعرضخیمه ها نشده و فریبی در كار بوده است و هدفشان این بود كه امام آب ننوشند چون فكرمی كردند اگر امام تشنگی اش بر طرف شود دیگر حریف او نخواهند شد.

ولی نمی دانستند كه امام آب نخواهد نوشید، مانندیارانش كه تشنه به شهادت رسیدند حضرت دوباره با اهل بیت خود وداع نمود و آنان را بهصبر و حلم و شكیبایی دعوت نمود و به آنها وعده ثواب داد و فرمود تا چادر اسیری بهسر كنند و آماده مصیبت باشند و همچنین فرمود بدانید خدا نگهدار شما خواهد بود و ازشر دشمنان نجات می یابید (این بیان امام كه می داند سرانجام اهل بیت مصون می باشنداز كرامات خود حضرت می باشند) و عاقبت كار شما ختم به خیر می شود و دشمنان شما بهانواع بلاها عذاب می شوند پس مواظب باشید زبان به شكایت نگشائید كه از قدر و منزلتشما كاسته می شود. حضرت باری دیگر سوی لشگر دشمن رفت . لشگر نیز از هر سو او راتیرباران نمودند .

راویان می گویند بخدا ما دیدیم پهلوانان لشكر به اوحمله ور شدند و امام مانند گله گوسفندی كه گرگ در آنها افتاده آنها را تار و مار میكرد.

حضرت در حال ستیز بود كه مردی به نام ابوالعطوفش تیریبه پیشانی حضرت زد و امام آنرا بیرون كشید و خون به رویش و محاسنش روان شد و فرمودبار خدایا تو شاهدی من از این بندگان كنكهارت چه می كشم؟ خدایا آنها را به شمار وتا آخر هلاك كن و هرگز آنها را میامرز حضرت دوباره حمله نمودند و می فرمود چه بدیكردید با خاندان محمد (ص) پس از او . شما بعد از من دیگر هیچكدام از كشتن بندگانخدا هراس ندارید من از خدا امیدوارم كه در برابر خواری شما كرامت شهادت به من عطاكند و از راهی كه گمان نبرید انتقام مرا از شما بگیرد . حصین بن مالك گفت ای پسرفاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما بگیرد فرمود شما را به جان هم اندازد و خونتانرا بریزد و عذاب دردناكی به شما فرو بارد. دعای امام برآورده شد اختلافات خانمانبرانداز آنان تا آنجا كشید كه شهر با عظمت كوفه، كه به جای پایتخت به شكوه دولتپانصد ساله سامانیان ساخته شده بود برای همیشه ویران شد و به تل خاكی سیاه و بیگیاه مبدل شد و انتقام همگی آن به طرز وحشتناكی توسط مختار شهید گرفته شد و عذابدردناك هم در قیامت خواهند چشید).

حضرت جنگید تا زخمهای بزرگی به او رسید كه روایت شدهدو زخم كاری به حضرت وارد شد البته این زخمها در زمان حیات حضرت بوده والا وقتی آقارا از اسب به زمین انداختند 1900 ضربه به حضرت فرود آوردند حضرت خیلی ناتوان شدهبود و كمی برای خستگی ایستاد كه در این میان سنگی به پیشانی حضرت خورد و پیراهن خودرا بالا برد كه خون را پاك كند كه تیر سه شعبه (3 پره) آمد و به سینه آقا نشست و بهروایتی به قلبش اصابت نمود حضرت فرمود بسم الله و بالله و علی مله  سپس آن تیر رااز بدن خود خارج كرد و خون را در كف دست خود پر كرد و به آسمان پاشید و سپس دستدیگر را پر كرد و فرمود به همین دست به دیدار رسول الله خواهم رفت و می گویم یارسول الله آنها مرا كشتند در این هنگام ضعف بر حضرت چیره شد تا آنكه مالك بن سر بهحضرت دشنام داد و شمشیر به سر مقدس حضرت زد و خون از سر حضرت جاری گشت حضرت كلاه ازسر برداشت و عمامه ای بر آن زخم بست سید بن طاووس می گوید سپس حضرت سیدالشهدا فرمودای اهل حرم برای من جامه ای بیاورید آن را زیر لباسهایم بپوشم تا پس از مرگم كسی آنجامه را از تن من خارج نكند جامه ای برای حضرت آورند حضرت چندجای آن جامه را پارهكرد تا بی ارزش تر شود. اما روایت است وقتی حضرت به شهادت رسید آن جامه كهنه را هماز تن حضرت خارج كردند و حضرت را عریان رها نمودند شیخ مفید می گوید حضرت گرچه ازبسیاری زخم توانی دیگر نداشت ولی با این حال بر دشمنان حمله می كرد و آنان را به چپو راست پراكنده می نمود شمر كه این صحنه را دید دستور داد تا حضرت را تیرباراننمایند آنقدر تیر زدند تا لشگر فراری باز ایستاد و مقابلش را گرفتند حضرت زینب (س) كه چنین دید به عمر سعد فریاد كشید و به او فرمود:     و یحك یا عمر ایقتل اباعبدالله و انت تنظر الیه؟ ای عمر وای بر تو !!! حضرت حسین را می كشند و تو به آن مینگری عمر سعد پاسخی نداد و به روایت طبری اشك عمر سعد جاری شد و صورت خود را از سویزینب (س) برگرداند سپس حضرت زینب رو به لشگر می گویدویحكم ما فیكم مسلماً  وای بر شما آیا مسلمانی درمیان شما نیست. در این هنگام صالح بن وهب الیزنی با تمام قدرت نیزه بر پهلوی حضرتزد كه امام چنان از روی اسب افتاد كه یا طرف راست صورت مباركشان بر زمین فرود آمدندحضرت دوباره برخاستند حضرت زینب (س) كه تمام نگاهش به برادرش بود وقتی این صحنه رادید از در خیمه بیرون آمد و فریاد زد واخاهواسیداه و اهل بیتاه – لیتالسماء اطبقت علی الارض و لیت الجبال تدكدكت علی اسهلو ای برادرم و ایآقای من و ای اهل بیت من ای كاش آسمان خراب می شد و به زمین می افتاد، ای كاش كوههااز هم می پاشید و به روی بیابانها پراكنده می شد در این هنگام شمر ذی الجوشن لشگررا صدا كرد و گفت برای چه ایستاده اید كار حسین را یكسره كنید وقتی حضرت در گودالقتلگاه افتاد و قدرت حركت نداشتند باز می بینم لشگر از او ترس دارند كه نزدیك ایشانشود و سر مقدس ایشان را قطع كند.

عده ای از سپاهیان عمر سعد می گفتند نكند امام حیلهجنگی به كار برده كه اگر كسی نزدیك شده حمله كند لذا نقشه ناجوانمردانه ای كشیدندراوی حمید بن مسلم می گوید سپاه عمر به سوی خیمه های حمله كردند چون می دانستند آقاطاقت نمی آورد سكوت كند و اگر حیله باشد بلند خواهد شد امام حسین از شدت تشنگی و اززخمهای شمشیرهایی حال افتاده است هیچ انسانی نمی تواند حالت حضرت را در آن لحظهتجسم كند یك نفر فریاد می زند حسین تو زنده ای؟ لشگر به خیمه ها ی اهل بیتت حمله ورشده است؟ حضرت به زحمت روی زانوهای خودشان بلند می شود و به نیزه اش تكیه می كند ومی فرماید فرماید ویلكم یا شیعه ال ابی سفیان ان لم یكنلكم دین و لاتخافون المعاد فكونوا احراراً فی دنیاكم ... ای پیروان آل ابوسفیان وای بهحالتان، اگر به قیامت  اعتقاد ندارید و اگر دین ندارید در دنیای خودتان آزادهباشید

وقتی دیدند حضرت واقعاً به زمین افتاده همگی بر امامحمله كردند عمر سعد به خولی كه كنار او بر روی اسب بود گفت: برو و كار  امام راتمام كن چون قبل از خولی، زرعدبن شریك دست چپ حضرت را قطع نموده بود هنگامیكه خولیپیاده شد تا سر حضرت را از بدن جدا كند لرزش، بدن او را گرفت و نتوانست این كار راانجام دهد شمر ملعون به او گفت خداوند بازویت را قطعه قطعه كند چرا می لرزی؟ خودشمر از اسب پیاده شد و سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد و سپاه عمر سعد جامه های اورا ربودند و حضرت بدون لباس ماند. آسمان به اندازه ای سیاه شد كه در روز ، ستاره هادیده شد و هر سنگی كه برداشته می شد خون تازه در زیرش دیده می شد . (راوی می گویدآنگاه كه سر مقدس آقا را بریدند و غبار سیاهی در فضا برخاست و باد سرخی وزید كهچشم، چشم را نمی دیدن گویا كه عذاب نازل خواهد شد. سریع هوا آرام شد سر حضرت را بهنیزه كردند و در شهرها میان بندگان خدا می گردانیدند با آنكه می دانستند او ذریهپیغمر است و به صریح قرآن دوستی آنها لازم است).

امام باقر فرمودند فرزند رسول الله را چنان با تیغ وشمشیر و سنگ كشتند كه با حیوانات آنطور قدغن بود سپس با اسبان بر بدنش می تاختند.

هنگامیكه امام شهید شد لشگریان شخصی را دیدند كه نالهو فریاد می كند به او گفتند ای مرد بس كن این همه ناله و فریاد برای چیست؟ در پاسخگفت چگونه ناله و فریاد نكنم و حالا آنكه پیامبر خدا (ص) را می بینم كه ایستاده استو گاهی به آسمان و گاهی به محل كارزار شما می نگرد و من می ترسم كه خداوند رابخواند و نفرین كند و همه اهل زمین هلاك شوند و منهم در میان شما هلاك شوم برخیلشگریان عمر سعد گفتند این مرد دیوانه است روای می گوید از امام صادق پرسید آنفریاد كننده چه كسی بود حضرت صادق فرمود ما او را بجز حضرت جبرائیل (ع) كس دیگرینمی دانیم.

امام حسین بعد از وداع آخر ،   یكی دوبار دیگر نیز بهخیمه ها می آمد و سركش می كرد لذا اهل بیت امام، هنوز انتظار آمدن ایشان را داشتندو منتظر بودند تا شاید صدای امام را باری دیگر بشنوند و جمال آقا را زیارت كنند كهیكمرتبه صدای اسب حضرت، ذوالجناح بلند شد اهل بیت گمان كردند حضرت دوباره آمد ولیدیدند اسب آمده در حالیكه زین آن واڟگون است اسب امام خود را به خون امام آغشتهكرده بود و بلند شیهه می كشید و دستهای خود را بر زمین می زد عده ای از راویان میگویند این اسب آنقدر سر به زمین زد تا جان داد. اهل بیت اسب را بدون صاحب دیدندآنگاه ، فریاد به گریه و شیون بلند شد حضرت دست خود را بر سر گذاشت و فرمود (وامحمداه ، واجداه ، و انبیاه واابالقاسما ، واعلیاه ، واجعفراه ، واحمزتا ،واحسناه ، هذا حسین بالعراد صریع به كربلاء ، محزوزالراس من القفاء ، مسلوب العمامهوالرداء ، این حسین است كه بر زمین كربلا افتاد، این حسین است كه سر او از پشتبریده اند و عمامه و رداء او را به تاراج برده اند. ام كلثوم این جملات را گفت تابیهوش شد

روایت شده وقتی امام بخاك افتاد اسبش از او حمایت كردو بر سواران عمر سعد می پرید و آنها را از زمین می انداخت .اهل بیت تا اسب را دیدنشروع به نوحه سرایی نمودند (نوحه سرایی طبیعت بشر است، انسانی بخواهد در دل خود رابیان كند به صورت نوحه سرایی كسی را مورد خطاب قرار می دهند هر یك از افراد خاندان، بنحوی نوحه سرایی را آغاز كردند علت اینكه قبل از شهادت حضرت نوحه سرایی نكردنداین است كه آقا به آنها اذن نداده بود تا من زنده هستم حق گریه كردن ندارید من كهشهید شدم البته  نوحه سرایی كنید.)هر كدام از اهل بیت طوری با اسب صحبت می كردندولی سكینه دختر امام كه بعدها یكی از زنان عالمه عالم شد كه همه علماء برای اواهمیت ویڟه ای قائل شده اند به صورت خاصی نوحه سرایی كرده است كه دل همه را سوزاندهاست. به حالت نوحه سرایی اسب را مورد خطاب قرار داد: ( یا جواد ابی، هل سقی ابی، امقتل عطشان) ای اسب پدرم وقتی كه پدرم رفت تشنه بود آیا او راسیراب كردند یا با لب تشنه به شهادت رساندند.

لشگر دشمن بعد از آنكه حضرت به شهادت رساندند به سویخیمه ها هجوم بردند و هر كدام بر دیگری پیش گرفت تا اینكه چادر را از سر زنان بكشنددختران و حرم پیامبر گریه می كردند . زنان را از خیمه ها بیرون كردند و خیمه ها راآتش زدند .

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:26 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره عوامل محرک تاریخی

بازديد: 161

 

 

 

نگاهی به عوامل محرک تاریخی


عوامل محرک تاریخ

در کتب فلسفه تاریخ این مسئله، که محرک تاریخ چیست و عامل طهور اجتماعی و جلو برنده تاریخ کدام است، معمولا به گونه‌ای طرح می‌شود که پس از دقت نادرستی آن طرح، روشن می‌شود. معمولا درباره این مساله نظریاتی به این شکل طرح می‌شود.

 

1- نظریه نژادی

 طبق این نظریه، عامل اساسی پیش برنده تاریخ، نژادها هستند. بعضی‌ نژادها استعداد تمدن آفرینی و فرهنگ آفرینی دارند و بعضی دیگر ندارند، بعضی می‌توانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و هنر و  غیره تولید کنند، برخی دیگر صرفا مصرف کننده هستند نه تولید کننده.

از این جا نتیجه گرفته می‌شود که نوعی تقسیم کار میان نژادها باید صورت گیرد.

نژادهایی که استعداد سیاست و تعلیم و تربیت و تولید فرهنگ و فن و هنر و صنعت دارند مسوول چنین کارهای انسانی و ظریف و عالی باشند.

و اما نژادهایی که چنین استعدادی ندارند از این گونه کارها معاف باشند و در عوض کارهای زمخت بدنی و شبه حیوانی که ظرافت فکر و ذوق و اندیشه نمی‌خواهد به آنها سپرده شود. ارسطو که در باب اختلاف نژادها چنین نظریه‌ای داشت، به همین دلیل ، برخی نژادها را مستحق برده داشتن و برخی دیگر را مستحق برده شدن می‌دانست.

عقیده بعضی این است که عامل جلو بردن تاریخ، نژادهای خاصی است. مثلا نژاد شمالی بر نژاد فرنسوی که در حدود صد سال پیش سه سال به عنوان وزیر مختار فرانسه در ایران بوده است طرفدار این نظریه است.

2- نظریه جغرافیایی

طبق این نظریه، عامل سازنده تمدن و به وجود آورنده فرهنگ و تولید کننده صنعت، محیط طبیعی است. در مناطق معتدل، مزاجهای معتدل و مغزهای نیرومند به وجود می‌آید. بوعلی در اوایل کتاب قانون شرحی مبسوط درتاثیر محیط طبیعی روی شخصیت فکری، ذوقی و احساسی انسانها بحث می‌کند.

بنابراین نظریه آن چه انسانها را آماده جلو بردن تاریخ می‌کند نژاد و خون یعنی عامل وراثت نیست، که یک نژاد معین در هر محیط و منطقه‌ای که باشد سازنده و پیش برنده تارخ است و نژاد دیگر در هر محیطی که زیست کند فاقد چنان استعدادی است، بلکه اختلاف نژادها معلول اختلاف محیط‌هاست . با جا به جا شدن نژادها تدریجا استعدادها هم جا به جا می‌شوند. پس در حقیقت، این اقلیمهای خاص و منطقه‌های خاص می‌باشند که پیش رونده نوآفرین می‌باشند. »منتسکیو» دانشمند جامعه شناس فرانسوی قرن هفدهم در کتاب معروف روح القوانین طرفدار این نظریه است.

3- نظریه قهرمانان

طبق این نظریه تاریخ را یعنی تحولات و تطورات تاریخ را چه از نظر علمی و چه از نظر سیاسی یا اقتصادی یا فنی یا اخلاقی، نوابغ به وجود می‌آورند.

تفاوت انسانها با سایر جانداران در این است که سایر جاندارها از نظر زیست شناسی یعنی از نظر استعدادهای طبیعی در یک درجه‌اند. تفاوتی لااقل تفاوت قابل ملاحظه‌ای در میان افراد از این نظریه دیده نمی‌شود، بر خلاف افراد انسان که احیانا از نظر استعدادها تفاوتهایی از زمین تا آسمان دارند. نوابغ افراد استثنایی هر جامعه‌اند. افراد استثنایی که از قدرت خارق العاده از نظر عقل یا ذوق یا اراده و ابتکار برخوردارند هر گاه در جامعه‌ای پدید آیند آن جامعه را از نظر علمی و فنی یا از نظر اخلاقی یا از نظر سیاسی یا از نظر نظامی جلو می‌برند.

طبق این نظریه، اکثریت افراد بشر فاقد ابتکارند، دنباله روند، مصرف کننده اندیشه و صنعت دیگران‌اند. اما همواره کم و بیش در هر جامعه‌ای یک اقلیت مبتکر، ابداعگر، پیشرو و پیشتاز تولید کننده اندیشه و آفریننده صنعت وجود دارد و آنان هستند که تاریخ را به جلو می‌رانند و وارد مرحله جدید می‌کنند.

«کارلایل» فیلسوف انگلیسی که کتاب معروف قهرمانان (الابطال) را نوشت و از رسول اکرم آغاز کرد، چنین نظریه‌ای دارد. از نظر کارلایل در هر قومی یک یا چند شخصیت تارخی جلوه‌گاه تمام تاریخ آن قوم است، و به عبارت صحیح‌تر، تاریخ هر قوم جلوه‌گاه شخصیت و نبوغ یک یا چند قهرمان است. مثلا تاریخ اسلام جلوه‌گاه شخصیت رسول اکرم است و تاریخ جدید فرانسه جلوه‌گاه شخصیت ناپلئون و چند نفر دیگر و تاریخ شصت ساله اخیر شوروی جلوه‌گاه شخصیت لنین.

بعضی ادعا کرده‌اند: «تاریخ جنگ میان نبوغ و حد عادی است» یعنی همواره افراد عادی و متوسط طرفدار وضعی هستند که به آن خو گرفته‌اند و نابغه ، خواهان تغییر و تبدیل وضع موجود به وضع عالی‌تر است. «کارلایل» مدعی است که تاریخ با نوابغ و قهرمانان آغاز می‌شود. این نظریه در حقیقت مبتنی بر دو فرض است:

اول این که جامعه فاقد طبیعت و شخصیت است. ترکیب و تاثر افراد از یکدیگر یک روح جمعی و یک مرکب واقعی که از خود شخصیت و طبیعت و قوانین ویژه داشته باشد به وجود نمی‌آید. پس افرادند و روان‌شناسی‌های فردی و بس. رابطه افراد بشر در یک جامعه از نظر استقلال از جزئی و فردی نیست. از این رو بر جامعه بیشتر «اتفاقات» و «تصادفات» که نتیجه برخورد علل جزئی است حاکم است نه علل کلی و عمومی.

فرض دوم این است که افراد بشر بسیار مختلف و متفاوت آفریده شده‌اند. با این که افراد بشر عموما موجودات فرهنگی و به اصطلاح فلاسفه حیوان ناطق‌اند، در عین حال، اکثریت قریب به اتفاق انسان‌ها فاقد ابتکار و خلاقیت و آفرینندگی می‌باشند. اکثریت مصرف کننده فرهنگ و تمدن‌اند نه تولید کننده آنها، فرقشان با حیوانات این است که حیوانات حتی مصرف کننده هم نمی‌توانند باشند. روح این اکثریت روح تقلید و دنباله روی و قهرمان‌پرستی است. اما اقلیتی بسیار معدود از انسان‌ها قهرمان‌اند ، نابغه‌اند، فوق حد عادی و متوسط‌اند، مستقل الفکر، مبدع مبتکر و دارای اراده قویه‌اند، از اکثریت متمایزند، گویی «از آب و خاک دگر و شهر و دیار دگرند. اگر نوابع و قهرمانان علمی فلسفی، ذوقی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، هنری و فنی ظهور نکرده بودند بشریت به همان حال باقی می‌ماند که روز اول بود یک قدم به جلو نمی آمد.

از نظر ما هر دو فرض مخدوش است. اما فرض اول از آن جهت که قبلا در بحث جامعه ثابت کردیم که جامعه از خود شخصیت و طبیعت و قانون و سنت دارد و بر طبق آن سنن کلی جریان می‌یابد و آن سنتها در ذات خود پیشرونده و تکاملی می‌باشند پس این فرض را باید به کناری نهیم و آنگاه ببینیم با وجود این که جامعه دارای شخصیت و طبیعت و سنت است و بر وفق همان سنن جریان می‌یابد شخصیت فرد می‌تواند نقش داشته باشد یا نه؟ درباره این مطلب بعدا سخن خواهیم راند.

و اما فرض دوم از آن جهت که هر چند این مطلب جای انکار نیست که افراد بشر مختلف آفریده شده اند ولی این نظر هم صحیح نیست که تنها قهرمانان و نوابع قدرت خلاقه دارند و اکثریت قریب به اتفاق مردم فقط مصرف کننده فرهنگ و تمدن اند. در تمام افراد بشر بیش و کم استعداد خلاقیت و ابتکار هست و بنابر این همه افراد و لااقل اکثریت افراد می‌توانند در خلق و تولید و ابتکار سهیم باشند گو این که سهمشان نسبت به سهم نابغه ناچیز است.

نقطه مقابل این نظریه که مدعی است ( تاریخ را شخصیتها به وجود می‌آورند نظریه دیگری است که درست عکس آن را می‌گوید مدعی است تاریخ شخصیتها را به وجود می‌آورد نه شخصیتها تاریخ را یعنی نیازهای عینی اجتماعی است که شخصیت خلق می‌کند.

از زبان منتسکیو گفته شده است اشخاص بزرگ و حوادث مهم نشانه ها و نتایج جریان های وسیع تر و طولانی تری هستند و از زبان هگل مردان بزرگ آفریننده تاریخ نیستند قابله اند. مردان بزرگ  علامت اند نه عامل. از نظر منطق افرادی که مانند دورکهایم اصاله الجمعی می‌اندیشند و معتقدند افراد انسان مطلقا در ذات خود فاقد شخصیت اند و تمام شخصیت خود را از جریان می‌گیرند افراد و شخصیتها جز تجلیگاه روح جمعی و به قول محمود شبستری مشبک های مشکوه روح جمعی نیستند.

و کسانی که مانند مارکس علاوه بر آنکه جامعه شناسی انسان را کار اجتماعی او می‌شمارند آن را مقدم بر شعور اجتماعی اش تلقی می‌کنند. یعنی شعور افراد را مظاهر و جلوه گاههای نیازهای مادی اجتماعی می‌دانند. از نظر این گروه شخصیتها مظاهر نیازهای مادی و اقتصادی جامعه اند نیازهای مادی...

4-نظریه اقتصادی

طبق این نظریه محرک تاریخ اقتصاد است. تمام شئوون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت اعم از شوون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی جلوه گاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر وتحول در بنیاد اقتصادی جامعه است که جامعه را از بیخ و بن زیر ورو می‌کنند و جلو می‌برد. نوابع که در نظریه پیش سخنشان به میان آمد جز مظاهر نیازهای اقتصادی سیاسی و اجتماعی جامعه نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است. کارل مارکس و به طور کلی مارکسیستها واحیانا عده ای از غیر مارکسیستها طرفدار این نظریه اند. شاید رایج ترین نظریه ها در عصر ما همین نظریه باشد.

 

5- نظریه الهی

طبق این نظریه آنچه در زمین پدید می‌آید امر آسمانی است که طبق حکمت بالغه بر زمین فرود آمده است. تحولات و تطورات تاریخ جلوه گاه مشیت حکیمانه و حکمت بالغه الهی است. پس آنچه تاریخ را جلو می‌برد و دگرگون می‌سازد اراده خداوند است تاریخ پنه بازی اراده مقدس الهی است.

بوسوئه مورخ و اسقف معروف که ضمنا معلم و مربی لویی پانزدهم بوده است طرفدار این نظریه است.

اینهاست نظریاتی که معمولا در کتب فلسفه تاریخ به عنوان علل محرکه تاریخ طرح می‌شود.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:23 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

تحقیق درباره زرتشت

بازديد: 447

 

مقدمه

به نام ایزد یکتا، با توجه به این که قصد داشتم تحقیقی را درباره موضوعی برای درس زبان فارسی تهیه کنم، بهتر دیدم موضوعی را که چند سالی ذهن مرا مشغول کرده و مطالعاتی درباره آن داشتم را به استاد گرامی، ارائه دهم متاسفانه در جامعه ما شناخت از  ادیان قبل از اسلام در سرزمین ایران بسیار کم است و با ورود دین اسلام از عربستان به ایران تقریبا می‌توان گفت که ادیان قبلی ما ایرانیان به ورطه به فراموشی سپرده شده است همان طور که می‌دانید ما ایرانیان از معدود جامعه‌هایی بودیم که یکتا پرستی جزء محور افکارمان در قبل از اسلام بوده و این جای بسی افتخار برای ما ایرانیان است و شاید همین موضوع یکی از دلایل پذیرش سریع اسلام توسط ایرانیان باشد به هر حال آیینی که می‌خواهم درباره آن توضیحاتی دهم، آیین اهورایی زرتشت است که هنوز هم پیروانی در سرزمین کهن ایران دارد. آیینی که طلوع آن در سرزمین ایران بوده و نکات بسیار خواندنی در این آیین وجود دارد که می‌توان روحیات بسیار معنوی و پاک ایرانیان باستان را در این آیین پیدا کرد همین‌طور می‌توان گفت نشانی از تمدن کهن ایرانیان در دوران قبل از اسلام نیز می‌باشد.

زرتشت

زرتشت سپیت‌مان، فرزند پوروشسپ در شرق ایران زمین و در محلی به نام و نگهوتی دارتیا پای به عرصه هستی نهاد. ارومیه را نیز محل تولد او به حساب آورده‌اند. نام مادر او، دغدو بود. زمان تولد زرتشت به درستی معلوم نیست، ولی بیشتر محققان بر این عقیده هستند که او در بین قرون دهم تا ششم پیش از میلاد مسیح، زندگی می‌کرده است. با این حال در تواریخ و تذکره‌ها سال 660 پیش از میلاد، بیشتر مورد  توافق قرار گرفته است.

تولد زرتشت از پیش از اسلام اعلام شده بود. گاو یکتا آفریده، از موجودات مفید آن زمان، در برابر اهریمن فریاد زده بود که زرتشت خواهد آمد و انتقام او را خواهد گرفت.

جم، فریدون و تعدادی از انسانهای فرزانه نیز، زرتشت را پیشگویی کرده بودند. سه روز پیش از تولد زرتشت، همه خانه پوروشسپ، زرتشت را نور فرا گرفت. مردم که گمان می‌کردند خانه او آتش گرفته ترسیدند و قصد فرار داشتند، ولی خیلی زود دریافتند که آتشی در کار نیست.

در لحظه تولد زرتشت، نیروهای زندگی‌بخش و مرگ‌آور با یکدیگر به  ستیز برخاستند و در این نبرد، نیروهای زندگی‌بخش پیروز شدند و سینه نوزاد را لمس کردند، زرتشت به محض زاده شدن خندید.

هفت جادوگری که پیرامون زرتشت بودند از تولد او به وحشت افتادند. رهبر انان قصد داشت سر نرم زرتشت را در میان انگشتانش بفشارد و او را به کام مرگ بفرستد ولی نخستین معجزه در همان لحظه به وقوع پیوست و دست جادوگر خشک شد.

جادوگر که موفق به کشتن زرتشت نشده بود نزد پوروشسب پدر او رفت و ذهن آن مرد را آشفته ساخت. پدر برای رهایی از نحوست به دنیا آمدن فرزندش هیزم فراوانی گردآورد تا او را بسوزاند ولی معجزه دوم به وقوع پیوست و پدر هر چه کرد هیزمها آتش نگرفتند. مادر که از غیبت طولانی فرزندش نگران شده بود سراسیمه فرا رسید و فرزندش را نجات داد

زرتشت سپیت مان نیز همانند سایر ادمیان از سه عنصر تشکیل شده است: فره، فروهر و جوهر تن.

فره یا همان موهبت ایزدی که تجلی ظاهری آن نور است همراهی با آن موجب نیک بختی و جدایی از آن سبب بدبختی است.

فروهر روح پاسبان آدمی است پیش از تولد وجود دارد و بعد از مرگ نیز باقی ماند و در صورت نیایش آن از خانواده حمایت می کند.

جوهر تن صورت مادی یا جسم آدمی است. فره زرتشت از ازل جزیی از اورمزد بوده و نزد او قرار داشته است تا در هنگام مقدر با عناصر دیگر ترکیب شود.

فروهر زرتشت در پایان سه هزاره نخست از دوران دوازه هزار ساله جهان همراه با دیگر آفریدگان مینویی آفریده شد.

جوهر تن زرتشت هم در عالم مینو آفریده شد و بعد از طریق باد و ابر و باران به گیاهان منتقل شد تا توسط شیر گاوهایی که از آن گیاهان خورده اند وارد بدن پدر و مادر او شود.

زرتشت در هفت سالگی به تحصیل علم روی آورد و پس از هشت سال معلومات او در رشته های مختلف علمی و بویژه فلسفه و حکمت به حد اعلا رسید.

او هنوز پانزده ساله بود که یکی دیگر از سلسله جنگهای ایران و همسایه آن یعنی توران به وقوع پیوست. زرتشت برای خدمت به رزمندگان در جبهه و در شهر به پرستاری از آنان پرداخت و پس از آن نیز تلاش بسیاری برای رسیدگی به اوضاع درماندگان و بینوایان از خود نشان داد.

بی عدالتی و تبعیض موجود در آن زمان روح زرتشت را می آزرد و با اینکه خود از زندگی مرفهی برخوردار بود و به کمک مظلومان می شتافت ولی سرانجام طاقت از کف داد در سی سالگی به غاری در کوه سبلان پناه برد و مدت ده سال در آن کوه در انزوا به سر برد. پس از ده سال با کوله باری از تجربه و علم و به منظور تعلیم و تربیت مردم، کوه سبلان را ترک کرد و رهسپار شهر شد.

زرتشت علاوه بر فلسفه حکمت وجامعه شناسی در شاعری نیز مقامی شامخ داشت و می توان او را به عبارتی نخستین شاعر ایرانی به حساب آورد.

او در کتابی به نام گاتها بهترین اشعار جهان را سروده است و می توان در آن کتاب الهامات حکیمانه را به خوبی دریافت. کتاب گاتها به عنوان مرجع و سنگری برای مبارزه با اهریمن به شمار می رود و با پیروی از دستورات آن شر به راحتی مغلوب خواهد شد. در این کتاب انسانی شایسته و مصلح به ترویج نیکی می پردازد و از اخلاق فردی واجتماعی سخن می راند و اساس تعلیمات او پارسایی و پاکدامنی و عفاف است.

کتاب گاتها گفتگویی است میان اهورامزدا و زرتشت که از نظر شیوه و نوشتار کاملا با کتاب اوستا متفاوت است و واژه های به کار رفته در آن مفهومی فلسفی دارد که هر کسی نمی تواند به آسانی پی به معنای آنها ببرد یا آنها را تفسیر کند.

این کتاب از نظر ادبی نیز در جهان مقامی شامخ دارد و به دلیل دفاع از راستی و تاکید بر پرهیز از دروغ مورد توجه بسیاری از دانشمندان قرار گرفته است.

کتاب گاتها پنج بخش دارد که به ترتیب عبارتند از:

1- اهنووایتی  2- اشتاوایتی       3- اسپنتامینو   4- هوکشترا   5- وهشتااستی

این کتاب قسمتی از کتاب یسنا به شمار می رود که خود یسنا نیز دفتری از اوستا به حساب می آید.

اوستا کتابی شگرف شامل پیامهایی از زرتشت پیامبر ایرانیان باستان است. آوازه این کتاب فراتر از مرزهای کشور راه خود را گشوده و به پیش رفته است.

اوستا  دارای هزار فصل و شامل بیست و یک جلد کتاب است. در این کتاب در حدود دو میلیون بیت وجود دارد. در طول زمان این ارقام لحظه به لحظه کاهش یافت.

در دوران هخامنشیان تعداد فصلهای اوستا به 815 و در دوران ساسانیان به 347 فصل رسید. در زمان حاضر نیز در حدود یک چهارم اوستای دوران ساسانیان در اختیار ایرانیان است.

اوستای حاضر شامل پنج دفتر و به قرار زیر است:

1- یسنا     2- ویسپرد   3- وندیداد   4- یشت   5- خرده اوستا.

بخشی اساسی اوستا، همان یسنا است. ویسپرد از ضمائیم یسنا به شمار می رود. وندیداد شامل قوانین مذهبی و بهداشتی است و یشت به مدح پروردگار و فرشتگان می پردازد. در خرده اوستا نیز دعاها و نماز به چشم می خورد. در کتاب اوستا آنچه بیشتر جلب نظر می کند سفارش به پاکی در همه زمینه های زندگی است.

به عقیده بسیاری از دانشمندان زرتشت پایه گزار تمدنهای درخشان هخامنشیان و ساسانیان و نجات دهنده ایرانیان از شر اهریمن و راهنمای آنها به آستان اهورایی بوده است.

در کتاب اوستا می خوانیم که در دنیا دو نیرو همراه به فعالیت مشغول هستند. و هر چه روی می دهد. به دلیل فعالیت آن دو نیرو است. یکی از این نیروها سپنتامینو ( روح افزایشی) و دیگری انگره مینو ( روح کاهشی) نام دارد.

سپنتامینو همان روح خیر و انگره مینو،همان روح شر است. درون انسان نیز این دو نیرو با تمام توان درجدال بسر می برند. زرتشت نه تنها سازش میان این نیروهای متضاد را توصیه نمی کند. و نمی پذیرد، بلکه به جدال با نیروی شر و بیرون راندن آن تاکید بسیار دارد. او متعقد است که تنها با این روش می توان به تکامل جسم و روح کمک کرد و برای جدال با نیروی شر باید اندیشه نیک تقویت شود.

اهورامزدا، خدای یگانه، یارانی دارد که به آنان امشا سپندان می گویند و تعداد آنها شش است.

1-     وهومنه یا بهمن یا عقل سلیم

2-     اشتاوهیشتا یا اردیبهشت یا بی آلایشی و پاکی

3-     خشراویریه یا شهریور یا شاهنشاهی مطلوب

4-     سپنتا ارمییتی یا اسپندارمذ یا فروتنی و تواضع

5-     هیوروتات یا خرداد یا کمال

6-     امرتات یا مرداد یا زندگی جاویدان

هر یک از این فرشتگان وظیفه ای را بر عهده دارند و مسئول نگهداری و حفاظت از چیزهایی هستند که پروردگار آنها را آفریده است.

اهریمن نیز دارای همدستانی است که آنها را کماریکان می نامند و تعداد آنان نیز شش است.

1)     اکمنه یا مظهر شرارت و پستی

2)     اندرا یا روح فریبکاری

3)     سورو یا ایت بی‌نظمی

4)     نااونک هیی ثیا یا نشانه سرکشی

5)     تیورو یا موجد اسراف

6)     ژیی ریش یا بانی گرسنگی و تشنگی

کماریکان در همه لحظات و دقایق برای ایجاد اخلال در زندگی سعادتمندانه و شرافتمندانه به تلاش می‌پردازند، انسان با توسل به امشاسپندان، می تواند با پیروزی بر آنها، در مسیر اهورامزدا گام بردارد.

سه اصل مهم پایه و آیین زرتشت به شما می‌آیند که هومت، هوخت و خوروشت یا اندیشه نیک، کردار نیک و گفتار نیک نام دارند.

بد نیست اشاره شود که در برابر این سه اصل اخلاقی بسیار مهم سه اصل متضاد اهریمنی وجود دارد که دشمت، دژوخت و دژورشت نامیده می شود. معنای آن، اندیشه زشت، کردار زشت و گفتار زشت است.

زرتشت برای تحصیل علم و بالا بردن سطح دانش و آگاهی اهمیت زیادی قایل بود و شاید به همین دلیل، فرشته‌ای ویژه برای آن در نظر گرفت که چیستا نام دارد.

پس از دانش، مهم‌ترین خصوصیت، راستی است و زرتشت، راستی را سرمایه همه نیکی‌ها می‌داند. او معتقد است، تنها یک راه وجود دارد و آن هم راه راستی است.

زرتشت نشانه اصلی آیین خود را آتش انتخاب کرده است. جوهر این آیین، پاکی و آتش، بهترین پاک کننده و خود، پاک است. بنابراین نشانه‌ای بسیار مناسب به شمار می‌رود. عده‌ای اعتقاد دارند که پیروان زرتشت آتش پرست هستند، در حالی که واقعیت این گونه نیست.

زرتشتیان آتش را مقدس و پاک می‌دانند و آن را عنصری اهدا شده توسط اهورامزدا به انسان به حساب می‌آورند.

زرتشت، هفت صفت را در آتش مشاهده و آن را برای پیروان خود، آشکار کرده است:

1)     همچون آتش پاک و درخشان باشید.

2)     همچون شعله‌های آتش، پیوسته به سوی تعالی و به بالا بروید.

3)     همچون شعله‌های آتش، هرگز به پایین و به دنائت جذب نشوید.

4)     همچون آتش ناپاکیها را از بین ببرید و در عین حال، خود، ناپاک نشوید و خو را به بدی آلوده نکنید.

5)     روح خود را همچون آتش با جرقه‌ای فروزان کنید.

6)     همچون آتش دیگران را از فروغ خود، درخشان کنید.

7)     همچون آتش که منبع زیبایی، اساس زندگی، فعال و دشمن خمودگی است، دست از کوشش و تلاش برندارید.

علاوه بر آتش، سه عنصر دیگر نیز در آیین زرشت دارای احترامی فوق‌العاده است. آب، خاک و هوا، همراه با آتش، عناصر چهارگانه و مورد احترام پیروان زرتشت هستند. این گونه نقل می‌شود که حتی خادمان آتشکده‌ها که خود افرادی پاک و منزه بوده‌اند، هنگام نزدیک شدن به آتش فروزان، دهان و بینی خود را برای جلوگیری از آلوده ساختن آتش مقدس با دستمال می‌پوشانند.

به همین ترتیب، زرتشتیان معتقدند که چون بدن مردگان آلوده است، نباید آن را به خاک سپرد و به همین دلیل، آنها مردگان خود را دفن نمی‌کنند. بلکه آنها را درون غارها و یا برفراز صخره‌ها و کوه‌ها می‌گذارند تا به تدریج از بین برود.

گوته، دانته، میلتون، نیچه، کانت و حتی هگل، تا اندازه بسیاری تحت تاثیر فلسفه زتشت بوده‌اند و آثاری را بر اساس نوشته‌های او، به رشته تحریر درآورده‌اند.

رابیند رانات تاگور در مورد زرتشت و تعالیم او، سخنان پر محتوایی را اظهار داشته است. از جمله

«زرتشت در تاریخ جهان، نخستین و یگانه‌ کسی است که دین را با محتوای اخلاقی آن، پایه‌گذاری کرد. او بزرگترین پیامبر در آغاز تاریخ مدون بشری است و با فلسفه‌ای ویژه، بشر  را از زیر بار سنگین مراسم ظاهری و تشریفاتی آزاد کرد».

گلدنر نیز در مورد زرتشت و کتاب گاتها، چنین می‌نویسد:

«زرتشت در گاتها با شیوه‌ای ویژه و عمیق سخن می‌گوید هر یک از قطعات او فکورانه، مطلبی خاص را ارائه می‌دهد، ولی در لحظات گوناگون، این تفکر به شکلی تازه خودنمایی:می‌کند. سخنان او خالی از پیرایش است و پریشانی و گسستگی در آن دیده نمی‌شود. زیاد سخن نمی گوید و آنچه ابراز می‌دارد به اندازه و کافی است.

زرتشت، مقام زن را هرگز کتمان نمی کند و در دورانی که کمتر کسی احترام و ارزش برای زنان قائل بود،  او نظری تازه ارائه داد. در آیین زرتشت به طرز شایسته‌ای با زن برخورد می شود و به او مقامی کاملا برابر با مرد داده شده است. زن در هیچ حالتی مورد توهین قرار نمی گیرد و تحقیر نمی‌شود. حتی در هنگام جنگ نیز، در حالی که مرد در جبهه‌ها به نبرد می‌پردازد، زن در پشت جبهه فعالیتهای پرثمری را بر عهده دارد.

اوج آیین زرتشت در زمان حکومت هخامنشیان بر ایران بود و پس از آن در زمان ساسانیان نیز، اقتداری کامل داشت. پس از انقراض ساسانیان، این آیین به تدریج پیروان انبوه خود را از دست داد، ولی هنوز هم در سراسر جهان به ویژه در ایران و هندوستان پیروانی دارد.

پیروان زرتشت در ایران، با تمدنی پر سابقه و درخشان، به عنوان اقلیتهای مذهبی، حق انتخاب نماینده در مجلس را دارا هستند و به اجرای مراسم مذهبی می‌پردازند.

آثار تاریخی زیادی از زمان زرتشت در ایران و هندوستان بر جای مانده که نشانگر تمدن بزرگ آن دوران است. از آن جمله می‌توان به آتشکده‌هایی اشاره کرد که در این دوکشور وجود دارند.

از دیگر آثار تاریخی آن زمان، می توان از بنای با شکوهی در نقش رستم، در نزدیکی شیراز نام برد که به کعبه زرتشت معروف است. این بنا از آثار معماری دوران حکومت ساسانیان است که به منظور برگزاری مراسم مذهبی از آن استفاده می‌شد.

نگاره فروهر، نشانه‌ای بر جای مانده از عظمت و شکوه آیین زرتشت است. در این نگاره، تصویر دو بال به چشم می‌خورد . این بالها نشانه این است که انسان باید همیشه از آن الهام بگیرد، پرواز کند و به بالا برود.

روی بالها، سه قسمت مجزا از هم دیده می‌شود که همان سه اصل معروف، یعنی هومت، هوخت، و هوروشت، یا اندیشه نیک، کردار نیک، و پندار نیک را تداعی می کند. حلقه‌ای در میان نگاره وجود دارد که معنای آن، دایره وسیع و بی‌پایان روزگار و دورانی است که انسان در آن زندگی می‌کند در واقع انسان باید با استفاده از دو بال از حصاری که این حلقه برای او ایجاد کرده است پرواز کند، دنیای فانی را پشت سر بگذارد و به سوی جهان ابدی یا کمال به پرواز درآید. دو رشته در نگاره و در میان حلقه قرار دارد که نشانگر سپنت مینو و انگره مینو یا همان نیکی و بدی است. رشته‌ای دارای سه قسمت نیز در بخش دیگری قرار گرفته است که دشمت، دژوخت و دژورشت، یا همام اندیشه زشت، کردار زشت و گفتار زشت را نشان می‌دهد.

این نگاره نیز توصیه می‌کند که انسان باید برای فرار از زشتیها و پیوستن به نیکی‌ها تلاش زیادی از خود نشان بدهد و سرنوشت خود را در همین جهان، به اراده خود تعیین کند تا در آخرت کامیاب شود.

سرودهای زرتشت درباره راستی و راستگویی، بسیار شیرین و دلچسب است. در این جا به تعدادی از آنها اشاره می شود.

«خدای من، توسط راستی ما را در پناه خود بگیر تا  ضمیر پاک و منش نیک، نصیب ما شود»

«ای اهورامزدا، ما را در زمره کسانی قرار بده که بشر را به راه راستی، هدایت می کنند».

«تا جان در بدن دارم، به مردم آموزش می‌دهم که به سوی راستی بروند.»

«ای راستی، شکوه منش پاک را نصیب من کن».

«ای مزدا چه وقت سپیده خواهد دمید و بشر به سوی راستی خواهد رفت؟»

«ای راستی مرا احاطه کن و پناهم باش».

« راستی فضیلتی است یگانه. راستی، شادمانی است. شادمانی از آن کسی باد که همیشه راستگو ودرست کردار است.»

«جاودانی در انتظار کسی است که در طول زندگانی خویش، با دروغ بجنگد، آن را اسیر کند و به دست راستی بسپارد.»

«می‌خواهم غفلت‌زدگان را خشنود و آنها را به سوی راستی هدایت کنم».

«سخنان راست را می‌ستایم و به گوینده‌اش درورد می فرستیم که همواره پیروز است و از نفوذ دروغ جلوگیری می‌کند».

«پیروان راستی، باید از دروغ پرستان دوری گزینند».

فردوسی نیز درباره راستی و راستگویی بیت زیبایی سروده است:

به گیتی به از راستی پیشه نیست                 زرکژی بتر، هیچ اندیشه نیست

این هم شعری از دقیقی در مورد آیین زرتشت:

دقیقی دچار خصلت دوست دارد            به گیتی از همه خوبی و زشتی

لب یاقوت رنگ و ناله چنگ                             شراب لعل و کیش زردهشتی


 

 
 

 

 

 


 

 


منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:18 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره سیاست و دین

بازديد: 237

 

ذوب بودن سياست در دين و جداناپذيرى اين دو از همديگر, در نبوت هاپيوسته سير تكاملى داشته تا اين كه در كامل ترين نبوت ها, اين سير به اوج خود رسيد. دين اسلام كه وجه تمايز آن از ديگر اديان اكمل بودن آن است , طبيعى است اين كامل تربودن , بايد در همه امور و صحنه ها تجلى داشته باشد. از اين رو توحيد در اسلام , ازتوحيد در ديگر اديان كامل تر, و نيز مفهوم نبوت , پاك تر و منزه تر, و اصل امامت , مترقى تر و مفهوم معاد, روشن تر و دقيق تر مى باشد. همچنين شريعت اسلام , وسيع تر وعميق تر و تجربه نبوى پيامبر اسلام ) آن پر بارتر و ميدان آن وسيع تر و گسترده تراست .

طرح سياسى اسلام ـ جنبه اى كه بيشتر از ديگر جنبه ها, مدنظر در اينبحث مى باشد ـ وسيع تر و از شمول بيشترى نسبت به ديگر اديان برخوردار است و چنانچهبخواهيم آمارى از كتاب ها و تأليفاتى كه در اين زمينه نوشته شده است تهيه كنيم , يككار كتابشناسى (ببوگرافى > گسترده مشتمل بر هزاران اسم و عنوان كتاب و مقالهخواهد شد وما در اين جا درصد تشريح ابعاد برنامه سياسى اسلام در زمينه حكومت و دولتو تغيير و تحول اجتماعى و انقلاب و يا درگيرى و مواجهه سياسى نيستيم , و تنها مىخواهيم اشاره اى به اين نكته داشته باشيم كه خاتميت به اين معنا نيست كه نبوت ها ازوظايفى كه پيش از اين مد نظرشان بود, از اين پس ديگر صرف نظر كرده ];ك ك نا و يااين كه آن تأثير و كاركردى را كه داشته اند از دست دادند. بلكه خاتميت يك مفهوم ومعناى ديگر دارد كه همان اكمل بودن است . خاتميت يعنى اين كه خط انبيا با آمدنپيامبر اسلام به اوج خود رسيد و ديگر پس از اسلام , بشريت نياز به نبوت و دين جديدندارد چرا كه اسلام يك دين جاودانه است و اين توانايى را دارد كه پاسخ گوى تماممقتضيات زمان و مكان تا روز قيامت باشد.

به بيان ديگر خداوند تنها يك دين بيشتر ندارد و آن اسلام است , واين سلسله اديان و نبوت ها همگى به اين دين انتساب دارند نه دين ديگر. از اين روشايد تعبير از نبوت ها به اديان دقيق نباشد. چرا كه خداوند يك دين بيشتر ندارد و آناسلام است و نقش رسالت ها و نبوت ها بيان درجات و مرتبه هاى متفاوت از آن دين واحداست . رسالت حضرت نوح (ع ) و انبياى تابع آن براى بيان و تبليغ رتبه اول از آن دينبوده , و رسالت و آيين ابراهيم و نبوت هاى تابع آن براى بيان مرتبه اى بالاتر آنبوده است و در مورد حضرت موسى و حضرت عيسى نيز امر بر همين منوال است . تا اين كهنوبت به حضرت محمد (ص ) رسيد كه پيام رسان آخرين و بالاترين رتبه آن دين واحد بود ورتبه اى بالاتر از آن وجود نداشته تا سبب پيدايش نبوت جديدى شود. ين و سياست در يكنگاهى مقايسه اى بين اسلام و نبوت هاى پيش از آن رسالت اسلام در رابطه با دين وسياست نسبت به رسالت ها و نبوت هاى پيش از خود داراى ويژگى هاى منحصر به فردى استكه آن را متمايزتر و برجسته تر كرده است .

شرح تمام اين ويژگى ها از حوصله اين نوشتار خارج است , لذا به بيانبرخى از اين ويژگى ها اكتفا مى كنيم : ـ مطالب سياسى و اجتماعى : در عميق ترين لايههاى تكاليف و فرايض عبادى و دينى , بيان شده است . بطور مثال متون ادعيه همواره برفرم ها و قالب هاى جمعى تأكيد دارد و فرم فردى را مهمل گذشته است . و نمازهاى يوميهدر مراتب فضيلت با هم متفاوت است , و كمترين مرتبه نماز مربوط به نماز فرادا است , و حال آن كه مرتبه بالاتر آن نماز جماعت در مسجد جامع است و نماز جمعه كه از دوركعت و دو خطبهء اجتماعى تشكيل شده و همراه با اسلحه اى است كه امام جمعه بر آنتكيه مى زند و در سايه دولت شرعى اقامه مى شود. حج نيز يك فريضه دينى است كه همزمانبا بعد تعبد و تهجد به عميق ترين و حساس ترين مسايل مربوط به اجتماع و سياست مىپردازد و حتى در مورد روزه نيز مى توان گفت كه خداوند متعال آن را يك پديده اجتماعىقرار داده كه همه افراد امت اسلامى را شامل مى شود.

نماز عيد مظهر وحدت امت اسلام , اقتدار, پيروزى و عزت آن است وچنانچه مرورى دقيق بر قرآن كريم داشته باشيم , مى توانيم به ده ها مورد از اين قبيلبرخورد كنيم . به طور مثال آن جايى كه خداوند متعال مى فرمايد: <الذين ان مكناهمفى الارض أقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر...> <آنان كسانى هستند كه اگر آن ها را در زمين مكنت و قدرت دهيم نماز را اقامه كنندو زكات را بجا آورند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند>.

بنابراين نماز عمق و محتواى درونى نظام اسلامى را تشكيل مى دهد وهرگاه خداوند متعال اين فرصت را به مومنان بدهد كه اين نظام را تشكيل دهند, مومنانبه ترسيخ و تأكيد و عمق بخشيدن به اين محتوا در جامعه اسلامى خواهند پرداخت و حالآن كه شما با چنين نگرشى پيرامون فرائض دينى در هيچ يك از اديان گذشته برخورد نمىكنيد.

ـ ربط دادن مسايل ايمانى با مسايل اجتماعى : بارزترين شاهد بر اينمدعا ربط دادن مكرر قرآن كريم بين ايمان و عمل صالح در پيش از پنجاه مورد مى باشد واين دلالت دارد بر اين كه اسلام يك طرح و يك نظام اجتماعى است و حتى نماز كه انتظارمى رود فردى باشد در اسلام يك عنصر اجتماعى است چرا كه نماز: <تنهى عن الفحشاء والمنكر>.

ـ نظام سياسى : همچنين اسلام با داشتن يك نظام سياسى روشن و گستردهو متكامل از ديگر اديان سماوى ممتاز شناخته شده است . نظام سياسى اسلام با ديگربرنامه ها, نظام ها و عقايد آن , همگونى و انسجام كامل دارد. درگيرى شديد در امامتو خلافت كه تاريخ اسلام شاهد آن بوده , در واقع از جهت عدم شفافيت نظام سياسى اسلامنيست بلكه علت آن انحراف از اسلام , هواپرستى و تعصب قبيله اى و قومى بوده كه مانعشده است تا تعداد];ّّنا زيادى از صحابه رسول خدا از اعتراف كردن به حقانيت حضرت على (ع ) و تسليم در برابر فرمان رسول خدا امتناع كنند و افزون بر اين , تعصبات قبيلهاى آن ها را وا داشت كه هر كدام آب را به آسياب خود بريزند, تا جايى كه نزديك بودامت از دين پيامبر ارتداد پيدا كند وگرنه منابع تاريخى و روايى مسلمين همگى بر اينمسأله اتفاق نظر دارند كه پيامبر اسلام در جاهاى متعدد بر خلافت حضرت على (ع ) واين كه ايشان امام مسلمين بعد از پيامبر است تصريح فرمودند.

ـ تجربه سياسى كامل پيامبر اسلام : تجربه سياسى پيامبر اسلام بسيارپر بار و شامل مراحل گوناگونى بود. درگيرى و انقلاب , سپس حكومت و تجربه دولت دارى , پس از آن آغاز فتوحات و توسعه قلمرو سرزمين اسلامى و مطرح شدن اسلام در سطح جهانى , سرفصل هاى اصلى تجربهء سياسى پيامبر اسلام (ص ) بود كه هر كدام مى تواند در بيانسيرهء سياسى پيامبر و رابطهء اين سيره با سياست و حكومت , بسيار راهگشا و تعيينكنده باشد در سطور ذيل چند موضوع و مفهوم سياسى ديگر در اين رابطه بطور مختصر توضيحداده مى شود.

بيين پاره اى از مفاهيم سياسى در تجربهء سياسى پيامبر اسلام ـ قرآنكريم منصب حكومت را از شؤون پيامبر اكرم (ص ) مى داند

آيات متعدد قرآنى , بيانگر اين مطلب است كه مقام و منصب حكومت , يكىاز شؤون پيامبر گرامى اسلام (ع ) بوده است كه به برخى از آن ها, اشاره مى كنيم :

1 <انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللهولا تكن للخائنين خصيماً> <ما كتاب را ـ به حق ـ بر تو فرو فرستاديم , تا بينمردم براساس آن چه خداوند به تو آموخته است حكم برانى ; پس مدافع خيانت كاران مباش >.

2 <يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولىالامر منكم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله واليوم الاخر ذلك خير و احسن تاويلاً> .

<هان , اى مؤمنان ! از خدا, پيامبر و اولى الامر خود پيروى كنيد; و چون در چيزى نزاع كرديد, اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد, آن را به خدا وپيامبر ارجاع دهيد; اين كارى پسنديده است , و فرجام بهترى ـ هم ـ دارد>. 3 <فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مماقضيت و يسلِّمُوا تسليماً>. <نه , سوگند به پروردگارت كه آنان ايمان نمىآورند مگر اين كه در مشاجره هايى كه بين آن هاست تو را داور قرار دهند; و در درونخود, نسبت به قضاوت تو در تنگنا نباشند, و تسليم محض حكم تو شوند>. 4 <النبىاولى بالمؤمنين من انفسهم ...> .

<پيامبر نسبت به مؤمنان (در امور مربوط به زندگى شان ) از خود آنها, سزاوارتر است >. از آيات ياد شده ـ و نظاير آن ـ به دست مى آيد, كه مسأله ىحكومت و تصدى امور جامعه , يكى از شؤون نبوت و وظايف نبوت و وظايف پيامبران الهىاست . همان گونه كه ابلاغ پيام هاى الهى , تعليم و تزكيه , دعوت به توحيد, پند واندرز, هدايت و ارشاد نيز از شؤون و اهداف ديگر نبوت است با اين تفاوت كه رسالتپيام رسانى و وعظ و اندرز, و امر به معروف و نهى از منكر بدون حمايت و پشتيبانىمردم نيز انجام پذير است , به همين جهت است كه اين اهداف توسط همهء پيامبران و درهر شرايطى , تحقق مى يابد اما, وظيفهء حكومت , بدون حمايت و پشتيبانى مردمى انجامشدنى نيست از اين روى , چه بسا برخى يا بسيارى از پيامبران , موفق به تشكيل حكومتدينى نشده اند; ولى اين امر به تفكيك نبوت از حكومت و دين از سياست , دلالت نمىكند. همانطور كه دليلى بر اين كه اين گروه از پيامبران در جهت تأسيس حكومت , تلاشىنكرده اند ـ نيز ـ نيست . ـ تجربهء بيعت به عنوان يك اصل مهم سياسى و حكومتى درسيرهء پيامبر اسلام بيعت كه از آن به صفقه هم تعبير مى شود, در اصل عبارت است ازدست به دست هم زدن پس از انجام معامله براى ايجاب بيع و يا براى مبايعت و اطاعت واين دست به دست هم زدن در مورد معامله ى كالا و اجناس , نشانه ى لزوم و وجوب معاملهو بيع بوده است ,يعنى اين معامله قابل فسخ نمى باشد و سيره و شيوه ى عرب چنين بودكه وقتى چيزى را مى فروختند, به نشانه ى لزوم معامله دست به دست هم مى دادند. اينعمل در مورد تعيين حاكم نيز توسعه پيدا مى كند, و سيره و سنت اجتماعى چنين مى شودكه مردم توسط];ّّنا بيعت كردن , حاكم مورد نظر خود را تعيين مى نمودند.

راغب اصفهانى در مفردات القرآن بيعت را چنين معنا مى كند:

<و بايع السلطان اذا تضمن بذل الطاعة له بما رضخ له و يقال : لذلك : بيعة و مبايعة>. فلانى با سلطان بيعت كرد, وقتى گفته مى شود كه بيعتشمتضمن بذل اطاعت باشد, البته اطاعت بقدر مقدور و به اين عمل بيعت و مبايعه گفته مىشود .

در معناى بيع , بيعت و مبايعه , نقل و انتقال وجود دارد, چون نتيجهى نقل و انتقال كه همان تصرف است , با دست انجام مى گيرد, به همين جهت دست به دستزدن هنگام بذل اطاعت را مبايعه و بيعت خوانند, و حقيقت آن اين است كه بيعت كننده , دست خود را به بيعت كننده مى بخشد, يعنى اين دست مال تو است مى توانى به آن هرگونهتصرف نمايى , و من در برابر تو دست ندارم .

خليل ابن احمد گويد:

<البيعة: الصفقة على ايجاب البيع , و على المبايعة و الطاعة> .

بيعت , عبارت است از دست زدن بدست , براى لزوم بيع , و قرارداد ومبايعت و اطاعت . قيومى گويد: <و تطلق ايضاً على المبايعة و الطاعة>.

<بيعت اطلاق مى شود بر تعهد و اطاعت >.

بآيعوه بالخلافةِ و بويع له بالخلافة: او را به خلافت برگزيدند, ياحكومت او را بگردن نهادند. پس بيعت عبارت است از فرمانبردارى و پيمان بستن براىحكومت در اسلام نيز, اين عادت معروف و معمول , براى ميثاق و پيمان با امام (ع ) ووجوب اطاعت از او, مورد استفاده قرار گرفته است و بيعت همان طريقه و شيوه ى شرعىاست كه بوسيله آن , مردم سرنوشت سياسى خود را تعيين مى كنند, و حاكم دلخواه و موردنظر خود را بر مى گزينند, از اين رو بيعت ارتباط عميق و اساسى با رياست و حاكميت دردولت اسلامى وحيات سياسى مسلمين دارد.

در سيره ى پيامبر اسلام (ع ) مى خوانيم كه به منظور الزام اطاعت ازحاكميت خود, از مردم بيعت مى گرفت و اخذ بيعت در حيات سياسى آن حضرت چندين بارتكرار شد و بيعت اساسى ترين سنگ زير بناى نظام سياسى ,];ّّنا اجتماعى اسلام را شكلداده است . چنانكه پيامبر اسلام (ص ) با خصومت شديد مشركين مكه روبرو گرديد, سالىدر موسم حج در يك شب ماهتابى , شش نفر از قبيله ى <اوس > در عقبه كه محلى استدر نزديكى منا, به آن حضرت بيعت كردند.

در سال ديگر, دوازده نفر نمايندگان دو قبيله ى <اوس > و <خزرج > در همان محل با آن حضرت بيعت نمودند, و حضرت پيامبر اسلام (ص ) بموجباين قرار داد, رييس و فرمانده اقلاً دوازده نفر خانواده ى مدنى شناخته شد آنان ازپيامبر (ص ) تقاضاى معلم كردند تا به آنان قرآن بياموزد, حضرت , مصعب ابن عمير رابحيث معلم و نمايندهء خود با آن ها فرستاد. و او اين توفيق را يافت كه دو دسته ىمتخاصم <اوس > و <خزرج > را كه ساليان دراز با همديگر در حل جنگ بودند, با هم آشتى دهد.

در سال سوم , از ميان كاروان پانصد نفرى حجاج كه از مدينه به مكهآمده بودند, هفتاد و سه نفر مسلمان كه دو نفر زن نيز به همراه آنان بودند, به همراهمعلم خود در عقبه خدمت آن حضرت رسيدند. در اين جلسه ى سرى شبانه كه ديدگان مشركانعرب همه در خواب رفته بود, نخست عباس عموى پيامبر (ص ) گفت : اى خزرجيان ! شماپشتيبانى خود را نسبت به آئين محمد (ص ) ابراز داشته ايد بدانيد كه وى گرامى ترينافراد قبيله ى خود مى باشد, و تمام بنى هاشم اعم از مؤمن و غير مؤمن , دفاع از اورا بعهده دارند, ولى اكنون محمد (ص ) جانب شما را ترجيح داده و مايل است در ميانشما باشد, اگر تصميم داريد كه روى پيمان خود بايستيد و او را از گزند دشمنان حفظكنيد, او مى تواند در ميان شما زندگى كند, و اگر در لحظات سخت , قدرت دفاع از او رانداريد, هم اكنون دست از او برداريد و بگذاريد او در ميان عشيرهء خود با كمال عزت ومناعت و عظمت بسر ببرد. آنان گفتند: ما همانطور كه از خانواده ى خود دفاع مى كنيم , از تو دفاع مى كنيم . بدان ها گفته شد كه شايد اين دعوت بجنگ با همه ى دنيا منتهىشود, آن ها عزم راسخ خود را اعلام كردند كه هيچ گاه از عهد و پيمان خود دست برنخواهند داشت . آنگاه حضرت فرمود: از اين به بعد من نيز متعلق بشما هستم , خون شماخون من و عفو شما عفو من است . آنگاه از آن ها تقاضا كردند كه رؤساى طوايف شان راانتخاب كنند, و آنان دوازده نفر را بعنوان رؤساى دوازده قبيله برگزيدند.

اين پيمان ها و بيعت ها بطور قطع اولين سنگ بناى سياست اسلامى را باافراد و سرزمين ها و سازمان ها و قبايل ];ّّنا پى ريزى كرد و اين جمعيت اندك بابيعت و پيمان خود, حاكميت مطلقه ى حضرت رسول خدا را پذيرفتند, و زمينه ى براى تشكيلحكومت و دولت در مدينه را فراهم كردند.

همچنين قبل از فتح خيبر, حضرت پيامبر اسلام (ص ) اصحابش رافراخواند, تا بدون حمل سلاح در مكه براى انجام عمره شرفياب شوند, حضرت با همراهانكه هزار و سيصد و شصت نفر بودند, در ذوالحليفه احرام بستند و بحركت ادامه دادند تابه <حديبيه > رسيدند, اين خبر به اهل مكه رسيد و آنان از اين امر به وحشتافتادند و قبايل همدست و هم پيمانان خود را براى مقابله فرا خواندند پيامبر اسلام (ص ) نيز آمادگى گرفت و فرمود: خداوند به من دستور داده كه بيعت بگيرم , و مردم همبه آن حضرت بيعت كردند بر آن كه فرار نكنند يا آن كه تا دم مرگ از اسلام و پيامبردفاع نمايند. اهل مكه چون چنين ديدند, ترسيدند و با رسول خدا مصالحه كردند. داستاناين بيعت در قرآن آمده است و از آن بخوبى و اجلال يادكرده است : <ان الذينيبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و مناوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجراً عظيماً> .

<آنانى كه در حديبيه با تو بيعت كردند, در حقيقت با خدا بيعتكردند, دست خدا بالاى دست آن هاست , پس از آن هر كسى نقض بيعت كند, به زيان خويشكرده است و هر كه بعهدش وفا كند خدا پاداش بزرگى عطا نمايد>. <لقد رضى اللهعن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم واثابهم فتحا قريباً>. <خداوند از مؤمنانى كه در زير درخت با تو بيعت كردند, خوشنود گشت و از خلوص قلب آن ها آگاه بود كه وقار و اطمينان كامل براى شان نازلفرمود و به فتحى نزديك پاداش داد>. اين بيعت به بيعت رضوان يا بيعت شجره معروفاست .

مورد ديگرى كه بيعت در حيات سياسى رسول الله تكرار شد, پس از فتحمكه بود كه تمامى مردها و زن هاى مكه به آن حضرت بيعت نمودند, و به نبوت و حاكميتآن حضرت ملتزم شدند, و حضرت پس از انجام بيعت شخصى را بنام <سدوم > بعنوانحاكم مكه مقرر فرمود. مردان به شيوه ى معمول بيعت مى كردند اما در مورد زنان حضرتفرمود: من با زنان مصافحه نمى كنم , امر كرد ظرف آبى بياوريد, حضرت دست خود را درميان ظرف فرو برد و بيرون كرد و فرمود: زن ها دست خود را در ظرف فرو ببرند و اينبيعت شان است و داستان اين بيعت را]; نا خداوند در قرآن آورده است :

<يا ايها النبى اذا جاءك المؤمنات يبايعنك على ان لا يشركن باللهشيئا ولا يسرقن ولا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهنو ارجلهن ولا يعصينك فى معروف فبايعهن و استغفر لهن الله ان الله غفور رحيم > .

<اى پيامبر! چون زنان مؤمن آيند تا با تو بيعت كنند, بر آن كهديگر هرگز شرك بخدا نورزند و سرقت و زنا نكنند, و اولاد خود را به قتل نرسانند, وبه كسى افتراء و بهتان ميان دست و پاى خود نبندند ـ فرزند خود را بدروغ بغير پدرشنسبت ندهند ـ و با تو در هيچ امر معروفى مخالفت نكنند, با اين شرايط با آنان بيعتكن و براى آنان از خداوند آمرزش بطلب كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است .>

از جمله ى <ولا يعصينك فى معروف > يعنى با تو در هيچ امرمعروفى مخالفت نكنند اولا اين نكته استفاده مى شود كه آن چه رسول خدا در مجتمعاسلامى , سنت و مرسوم مى كند, براى جامعه ى اسلامى عمل معروفو پسنديده مى شود, ومخالفت با آن , در حقيقت تخلف از سنت اجتماعى و بى اعتبار كردن آن است . ثانياً ازقيد <فى معروف > معلوم مى شود كه اطاعت از تمام اوامر پيامبر واجب است ,زيرافرمان هاى او همه اش معروف است و همچنين مقرر مى دارد كه اطاعت از حاكمى كه بهمعروف امر نكند, بر رعيت واجب نيست .

چنان چه رواياتى هم در اين زمينه هست كه براى كسى كه اطاعت خدا رانمكند اطاعتى نيست . براساس اين سيره , تعيين زمامدار به شيوه ى بيعت در ميانمسلمين امر قابل قبول و مورد اتفاق بوده است , اميرالمؤمنين (ع ) كه امامتش منصوصبود, گهگاه براى حقانيت و تأييد و تحكيم حاكميت خود به بيعت مردم استدلال كرده است , چنانچه امام (ع ) در نامه ى خود به معاويه نوشت : <انه بايعنى القوم الذينبايعوا ابابكر و عمرو عثمان على مابايعوهم عليه فلم يكن للشاهد ان يختار ولا للغائبان يرد>. <با من همان گروهى بيعت كرده اند كه با ابوبكر و عمرو عثمان بيعتكردند, پس حاضران حق انتخاب ديگرى و غائبان حق رد و مخالفت با اين بيعت راندارند.

در نامه ى ديگر به معاويه مى نويسد:

<اما بعد فان بيعتى لزمتك و انت بالشام لانه بايعنى القوم الذينبايعوا ابابكر و عمر و عثمان >. <بيعت من بر تو لازم شده در حالى كه تو درشام هستى , چون با من همان گروهى بيعت كرده اند كه با ابوبكر و];ّّنا عمر وعثمانبيعت كرده بودند>. نقض پيمان و نقض بيعت , از عمل هاى زشتى است كه درقرآن وروايات از آن تقبيح شده و اين عمل عاملى است براى بى ثباتى سياسى و تزلزل اركانجامعه و همچنين حضرت اميرالمؤمنين در نهج البلاغه از نقض كنندگان بيعت شديداً نكوهشكرده و آنان را از دسته هاى شيطان شمرده است .

ـ تحقق عدالت و امنيت , فلسفهء تشريع جهاد در اسلام فلسفهء تشريعجهاد در اسلام بدين جهت است كه بساط شركت , بت پرستى , فساد, تجاوز و بيدادگرى ازجامعه و زمين پرچيده شود و امت مسلمان در سايهء عدالت و آزادى و در محيط دور ازگمراهى , تباهى و تبعيض به زندگى توأم با مهر و محبت و خلوص به سر ببرند و نظامسياسى مبتنى بر قسط و عدالت را حاكم سازند.

قرآن مى فرمايد:

<و قاتلو هم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين لله ...>

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

<... ولو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع وصلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيراً...> <و اگر خداوند (با اذن جهاد) بعضى از انسان هارا به وسيلهء بعضى ديگر دفع نكند, ديرها ,صومعه ها, معابد يهود ونصارى و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مى گردد>. اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد:

<فو الله ما غزى قوم قط فى عقردارهم الا ذلوا>.

<به خدا سوگند! هر ملتى در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرارگيرد حتماً ذليل خواهد شد>. در جاى ديگر مى فرمايد:

<ولعمرى لوكنا نأتى ما أتيتم ما قام للدين عمود و لا اخضرللايمان عود> .

<به جانم سوگند, اگر ما در مبارزه مثل شما بوديم , هرگز پايه اىبراى دين برپا نمى شد و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گرديد>.

و در نيايشى , هدف و فلسفهء توسل به جنگ و جهاد را چنين بازگو مىفرمايد: <اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسةً فى سلطان و لا التماسشىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمنالمظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك >. <پروردگارا! تو مى دانى آن چهما انجام داديم نه براى اين بود كه ملك و سلطنتى به دست آوريم و نه براى اين كه ازمتاع پست دنيا چيزى تهيه كنيم , بلكه به خاطر اين بود كه نشانه هاى از بين رفتهءدينت را باز گردانيم و صلح و مسالمت را در شهرهايت آشكار سازيم تا بندگان ستم ديدهات در ايمنى قرار گيرند و قوانين و مقرراتى كه به دست فراموشى سپرده شده , بار ديگرعملى گردد>.

پيامبر اكرم (ص ) در مورد اهميت جهاد در اسلام مى فرمايد:

<الخير كله فى السيف و تحت ظل السيف ولا يقيم الناس الا بالسيف والسيوف مقاليد الجنة و النار>. <تمام خير در شمشير است و هيچ چيز مايهء نظامو انضباط مردم نمى گردد, مگر شمشير و شميرها كليدهاى بهشت و دوزخند>.

از مفهوم اين كلمات گهربار فلسفهء جنگ و جهاد در اسلام مشخص مى شودو اسلام كه هدفش تعليم و تربيت انسان هاست و مى خواهد كه آن ها را از ظلمات به سوىنور هدايت كند,گاهى متوسل به جهاد با شرايط اسلامى آن مى شود.

پيامبر اكرم (ص ) و حضرت على (ع ) نيز در مدت حكومت خويش درگير جنگهاى فراوانى بوده اند پيامبر اكرم (ص ) در مدت ده سال حكومت حدود 80غزوه رافرماندهى كردو حضرت على در سه جنگ بزرگ با مارقين وقاسطين و ناكثين به نبرد پرداخت .

بعضى از احكام اسلام به گونه اى است كه بدون توسل به جهاد امكاناجراى آن ها وجود ندارد; لذا جهاد يكى از فروعات دينى شمرده شده است و بر هر شخصمكلفى واجب كفايى است كه در جهاد شركت كند و دين و آئينى كه حكم جهاد و فروعات آنرا در بر نداشته باشد, ناقص و ناپايدار است و در اثر هر گردبادى , بنيان آن افكندهمى شود.

ـ اقدام پيامبر (ص ) براى گسترش حكومت اسلامى و ارسال نامه و سفيربه سوى پادشاهان و سران قبايل همان طور كه در جاى خودش تبيين شده , پيامبر اسلام (ص ) رحمت للعالمين بوده و به سوى تمام بشريت مبعوث شده بود, همان طور كه قرآن مىفرمايد:

<و ما ارسلناك الا كافة للناس > .

و بر اين اساس به محض استقرار حكومت در مدينه , پيامبر (ص ) سفيرانخويش را به سوى پادشاهان و رؤساى قبايل ارسال كرد تا آنان را به دين اسلام دعوت كندكه در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى شود: در نامه اى به نجاشى ثانى , پادشاهحبشه مى نويسد:

<اين نامه اى است از نبى به نجاشى , عظيم حبشه . سلام على مناتبع الهدى و آمن بالله و رسول و شهد ان الااله الا الله وحده لا شريك له ولم يتخذصاحبة ولا ولدا و ان محمد عبده و رسوله تو را به دعوت الهى دعوت مى كنم . همانا منرسول پروردگار هستم . پس اسلام بياور تا سالم باشى >.

<قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبدالا الله و ر نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوافقولوا اشهدوا بانا مسلمون > <پس اگراز دعوتم روى گرداندى گناه نصارى برعهدهء تو مى باشد>. در نامه اى به هوذة بن على الحنفى پادشاه يمامه مى نويسد: <بسم الله الرحمن الرحيم . از محمد رسول خدا به هوذة بن على سلام على من اتبعالهدى . بدان كه دين من به زودى فراگير مى شود, پس اسلام بياور تا سالم باشى و تورا بر آن چه كه در سلطهء توست ابقاء مى كنم >. يا در نامه اى به رفاعة بن زيدالجذامى مى نويسد: <بسم الله الرحمن الرحيم . اين كتابى است از محمد رسول خدا بهرفاعة بن زيد و تمام قوم و عشيره اش كه آن ها را به سوى خدا و رسولش دعوت مى كند پسهر كس دعوتم را بپذيريد از حزب الله و حزب رسول خدا خواهد بود و هركس رويگردان شودتا دو ماه به وى مهلت داده مى شود>.

در نامه ى به جيفر و عبد از فرزندان جلندى مى نويسد:

<بسم الله الرحمن الرحيم . از محمد بن عبدالله به جيفر و عبد دوفرزند جلندى . السلام على من اتبع الهدى اما بعد. من شما را به سوى اسلام دعوت مىكنم اسلام بياوريد تا سالم بمانيد. من رسول خدا به سوى تمام مردم هستم تا همه راانذار كنم و به تحقيق كه وعدهء عذاب به كافران محقق خواهد شد. شما اگر اسلام آورديدبا شما هم پيمان هستم و اگررويگردان شديد پادشاهى شما زايل بوده و سپاهم به سوى شماخواهد آمد و نبوتم بر پادشاهى شما سيطره پيدا خواهد كرد>.

همچنين پيامبر اسلام در نامه هايى كه به واليان و فرستادگان خويشنوشته است , آن ها را به عدل و دادگرى و اقامهء حق دعوت نموده و در عين حالى كهتلاش آن حضرت براى توسعه و گسترش دين مبين اسلام را نشان مى دهد, هيچ نشانه اى ازسعى و تلاش وى براى برقرارى حكومتى پادشاهى و موروثى كه هدف آن گسترش تصرفاتوافزايش اموال و افراد باشد به چشم نمى خورد.

براى مثال در نامه اش به عمرو بن خرام كه وى را والى نجران كرده بودمى نويسد: <يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود. اين عهدنامه اى است از رسول اللهبه عمرو بن خرام هنگامى كه او را روانه ء يمن كرد. او را به تقواى الهى دعوت مى كنم ; زيرا خداوند با تقوى مى كنم ; زيرا خداوند با تقوى پيشگان و نيكوكاران است و اورا توصيه مى كنم كه مردم را به خير و نيكى بشارت داده و بدان امر كند و به مردمقرآن بياموزد و آن ها را نسبت بدان فقيه كند و مردم را در حالى كه طاهر و با طهارتنيستند از مس قرآن نهى كند و مردم را از حقوقى كه برايشان و بر عليه شان هست آگاهكند و در حق پرستى و صداقت با آن ها نرم و ملايم و در مقابل ظلم و ستم شديد و سختگير باشد; زيرا خداوند از ظلم كراهت دارد و آن را نهى كرده و گفته است : الا لعنةالله على القوم الظالمين . و مردم را به بهشت بشارت دهد و آن ها را در عمل براىرسيدن به بهشت تشويق كند و آن ها را ازآتش جهنم و اعمالى كه باعث سقوط در آن مى شودبترساند و با مردم مدارا كند تا در دين فقيه شوند و به آن ها دستورات حج و سنت ها وفرائض آن را بياموزد>.

همان طور كه ملاحظه مى شود, وى در نامه اش به هوذة بن على مى نويسدكه دين من به زودى فراگير مى شود و يا در نامه اش به جيفر و عبد مى نويسد كه منرسول خدا به سوى تمام مردم هستم تا همه را انذار كنم ; و همهء اين به علاوه نامههايش به قيصر روم و خسرو پرويز پادشاه ايران كه از دولت هاى قدرتمند آن زمان بودند; دال بر اين ];ّّنا است كه حكومت يكى از اهداف يا از لوازم مهم بعثت پيامبر اكرم (ص ) بوده و وى در انديشهء جهانى كردن رسالت خويش بوده است , چنان كه قرآن مى فرمايد:

<و ما ارسلناك الا كافة للناس ...> گسترش اسلام در اقصى نقاطجهان و دل سپردن بيش از يك ميليارد نفر به اين دين حنيف نشانهء صدق گفتار نبى مكرماست كه به پادشاه يمامه نوشته بود:

<بدان كه دين من به زودى فراگير مى شود>.

اگر پيامبر اسلام درصدد گسترش حكومت اسلامى و محكم كردن پايه هاى آننبود, در آخرين لحظات زندگى اش نگران سپاه اسلام به فرماندهى اسامة بن زيد نبود وآن همه رنج و مشقت را براى برپايى نظام اسلامى متحمل نمى شد.

ـ قوه قضائيه در حكومت مدينه

در زمان پيامبر اسلام محكمه و دادگاه بصورت كنونى وجود نداشت و قوهءقضائيه بصورت يك قوهء مستقل از قوهء مقننه و قوهء مجريه با تشكيلات گستردهء امروزسابقهء تاريخى اسلامى ندارد.

بلكه تفكيك قواى سه گانه در تاريخ اسلام سابقه اى نداشته و تقسيمبندى قواى كشور به قوهء مقننه و قوهء قضائيه و قوهء مجريه بعدها پيدا شده است .

تا قبل از هجرت پيامبر اسلام (ص ) چيزى به نام داد سرا يا دادگاهوجود نداشت ; چون تعداد مسلمانان كم بود و طبعاً مراجعات بسيار اندك بود و نيازى بهتشكيلات قضايى نبود; ولى پس از هجرت به مدينه و گسترش اسلام , به تدريج به نيازهاىقضايى جامعهء اسلامى افزوده مى شد به گونه اى كه كم كم پيامبر اسلام (ص ) فرصتقضاوت نمى يافت .

ظاهراً نخستين فردى كه از طرف پيامبر اسلام مأموريت قضا مى يافت . امام على (ع ) بود. او جريان مأموريت قضايى خود را براى يمن چنين تعريف مى كند:

<پيامبر اسلام به من مأموريت داد كه به عنوان قاضى به كشور يمنسفر كنم . گفتم : يا رسول الله : من جوانم و];ّّنا شما مرا به عنوان قاضى در ميانجمعى مى فرستى كه بزرگسال و با تجربه اند> .

پيامبر فرمود:

<خداوند دلت را در رابطه با شناخت حق راهنمايى مى كند و زبانت رابراى اداى آن چه حق تشخيص داده اى استوار مى دارد. وقتى دو طرف دعوا در برابر ت ؟نشستند, قضاوت نكن مگر پس از اين كه از ديگرى بشنوى همانطور كه از اولى شنيده اى كهاين گونه برخورد با مسايل قضايى براى تشخيص حكم مناسبت تر است > .

بدين ترتيب حضرت على (ع ) به سمت قضاوت منصوب شد و اين سمت در طولعمر مبارك رسول اكرم (ص ) تداوم يافت و حتى باگسترش حوزهء حكومتى اسلام , در مواردىضرورت ايجاد مى كرد كه افراد غير متخصص كه معلومات اندك قضايى داشتند با راهنمايىهاى لازم به قضاوت بپردازند و در اين مورد معقل بن يسار مى گويد:

<پيامبر اسلام (ص ) به من مأموريت داد كه ميان قوم خود قضاوت كنم . گفتم : يا رسول الله من خوب از عهده ء اين كار بر نمى آيم .>

پيامبر فرمود:

<مانعى ندارد, خداوند به قاضى كمك مى كند تا آن جا كه عمداً بهحقوق مردم تجاوز نكند> (و اين جمله را سه بار تكرار كرد).

و به تدريج كارها و مراجعات پيامبر اسلام به قدرى زياد شد كه او درمركز اسلام (مدينه ) هم نمى توانست به تمام كارهاى قضايى برسد و گاهى افرادى رامأمور مى كرد كه قضاوت كنند.

يكى از اين موارد جريانى است كه عقبة بن عامر نقل مى كند:

<او مى گويد كه روزى نزد پيامبر اسلام بودم تا اين كه دو نفربراى قضاوت به پيامبر مراجعه كردند. پيامبر به من فرمود كه ميان آن ها قضاوت كن . گفتم : يا رسول الله ! شما سزاوارتر هستيد كه قضاوت نمائيد. پيامبر دستور داد كهميان آن ها قضاوت كنم . گفتم : برچه اساسى يا رسول الله ؟ فرمود: تلاش كن كه به آنچه حق و حكم الهى است پس از اين تلاش اگر اشتباه نكرده باشى و حكم تو مطابق واقعباشد, ده پاداش نزد خدا دارى و اگر اشتباه كنى يك پاداش > .

به هر صورت تا زمانى كه پيامبر اسلام زنده بود زمينه براى تشكيل يكنظام قضايى منسجم فراهم نشد اما اصول و قواعد قضاوت پايه گذارى شد و اين جريان پساز پيامبر در زمان حكومت ابوبكر و تا اواسط حكومت عمر, به همين شكل ادامه داشت ...

ابن خلدون در اين رابطه مى نويسد:

<... منصب قضاء يكى از جايگاه هايى است كه جزء وظايف خليفه است ;زيرا جايگاه قضاء و داورى براى بر طرف كردن خصومت هاى مردم لازم است ...منتها اينداورى بايد براساس احكام شرعى باشد و از كتاب و سنت اخذ شده باشد و خلفا در صدراسلام به طور مستقيم عهده دار مقام قضاء مى شدند و هيچ قسمت از امور قضا را بهديگرى واگذار نمى كردند...>.

تا اين كه در اواسط حكومت عمر كه فتوحات عظيمى نصيب مسلمين شد وزندگى سادهء صدر اسلام به اشرافيت و تجاوز به حقوق همديگر تبديل شد; لذا به اين فكرافتاد كه يك سيستم قضايى رسمى ايجاد كند و سعيد بن مصيب نقل مى كند كه :

<نه پيامبر و نه ابوبكر به صورت رسمى قاضى انتخاب نكردند و تنهاعمر از يزيد بن اخت النمر به صورت رسمى دعوت كرد كه قسمتى از امور قضايى را بر عهدهبگيرد>.

و در هر حال منصب قضا مخصوص پيامبر و خليفه بوده است و قاضى مىبايست كه با اجازهء آن ها به قضاوت بپردازد.

اين خلدون هم در اين رابطه مى نويسد:

<نخستين خليفه اى كه قضاوت را به ديگران تفويض كرد, عمر بود كهابوالدرداء را در مدينه به كمك خواست و شريح قاضى را در بصره و ابوموسى اشعرى را دركوفه به منصب قضا برگماشت و آنان را در اين امر شريك خويش شناخت >.

به اين ترتيت اگر چه قضاوت ازوظايف مخصوص پيامبر اكرم (ص ) بوده استكه در جاى خود تبيين شده است ; ولى سيستم قضايى منظم و منسجمى را تشكيل نداد چوناحساس نياز نمى شد, اما اصول و قواعد اصلى آن را بيان فرمودند و خلفا هم براساس آناصول عمل كردند و به تدريج نهاد و تشكيلات قضا را بنيان نهادند تا آن جا];ّّنا كهمنصب قضاوت را به غير خود تفويض مى كردند .

ـ پيامبر اسلام و اقدام براى تعيين جانشين تشكيل حكومت براى اجراىاحكام و ايجاد زمينهء رشد و تعالى انسان ها لازم و حفظ آن واجب است . پيامبر (ص ) بعد از هجرت به مدينه اين حكومت را تشكيل داد و حالا بعد از گذشت يك دهه از عمر اينحكومت , زمان ارتحال آن وجود مقدس فرا رسيد و آن بزرگوار مى ديد كه حكومت نوپاىاسلامى با چند خطر و مسألهء مهم مواجه است :

افراد بسيارى بودند كه به تبع جوّ عمومى و مشاهدهء قدرت و شوكتمسلمان ها به خصوص بعد ازفتح مكه در سال هشتم , اسلام ظاهرى آورده بودند; ولى ايماندر قلب آن ها نفوذ نكرده بود و آمادگى كامل داشتند كه براى خلاصى از نماز و زكاتو... با كمترين بهانه اى از اسلام منحرف شوند و راه كفر و ارتداد و الحاد پيش گيرندو تعداد اينان هم كم نبود و در بعضى از مناطق جنوبى حجاز چنين واقعه اى رخ داد وخليفهء اول با مشكلات زياد توانست كه ريشهء ارتداد را بخشكانده .

گروهى ازدشمنان سرسخت نيز با توجه به شرايط, رنگ عوض كرده و بااظهار اسلام مترصد فرصت براى ضربه زدن بودند. اين منافقان زيرپوشش اسلام براى رسيدنبه آمال دنياى خودكار مى كردند و براى آيندهء بعد از پيامبر, نقشه ها و برنامه هاىداشتند. پيامبر (ص ) بيشترين خطر را از اين ناحيه احساس مى كرد و آيات بسيارى ازقرآن نيز در افشاى نقشه ها و دسيسه هاى آنان نازل شده بود; ولى با وجود مبارزهءشديد پيامبر (ص ), اين ها در جامعهء اسلامى ريشه دوانده و مايه گرفته بودند.

با توجه به اين كه تقريباً در سال دهم هجرى , اسلام همهء شبه جزيرهءرا فتح كرده بود و به صورت قدرتى در برابر قدرت هاى جهانى آن روز (روم ـ ايران ) نمود يافته بود, طبيعى بود كه از جانب آنان مورد هجوم قرار گيرد.

با توجه به موارد فوق و موارد مشابه , پيامبر (ص ) يقين داشت كهواگذاردن امرحكومت و تعيين نكردن جانشين به معناى رها كردن حكومت در لبهء پرتگاهاست و در آن صورت بعد از وفات وى قطعاً حكومت به دست ];ّّنا افراد ناشايسته و بىكفايت خواهد افتاد و هر آن ممكن است ساقط گردد و زحمات بيست و سه سالهء او به هدررود; بنابراين چاره اى نبود جز اين كه شايسته ترين , عالم ترين , مديرترين ومدبرترين فرد را براى تصدى حكومت بعد از خودتعيين نمايد و به امرخدا اين كار راسامان دهد و از مردم براى جانشينى خود بيعت بگيرد تا امر حكومت به دست نا اهلاننيفتد.

رسول خدا (ص ) همهء علوم خود را به پسر عمش على (ع ) آموخت و او وفرزندان معصومش را به عنوان ثقل كبير و قرين ثقل اكبر ; يعنى قرآن به جامعه اسلامىمعرفى كرد و اعلام نمود: <اى مردم ! من در ميان شما دو چيز گرانبها و وزين بهيادگار مى گذارم كه آن دو قرين و همراه يكديگرند و از هم جدايى نمى پذيرند تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد شوند; آن دو, كتاب خدا قرآن و اهل بيتم هستند و تا زمانىكه به اين دو چنگ زنيد, هرگز گمراه نمى شويد> .

در اقدامى ديگر, بعد از بازگشت ازسفر حج , در محلى به نام غدير خم , به امر خدا همهء حاجيان را جمع كردو بعد از يك خطابهء مهم به امر پروردگار, برترينشخصيت جهان اسلام ; يعنى على بن ابيطالب را به جانشينى منصوب كرد. و از مردم براىايشان بيعت گرفت و با اين اقدام , رهبرى آيندهء نظام اسلامى را تعيين فرمود و آن رابه دست با كفايت ترين فرد بعد از خود سپرد اما با تمام تمهيدات لازم براى تضمينسلامت آيندهء نظام اسلامى , متأسفانه به وصاياى ايشان عمل نشد و عهد و پيمان ها بهفراموشى سپرده شد و خلافت به مسير ديگرى رفت و كسانى ديگر به عنوان مرجع علمى ومفسر قرآن شهرت يافتند و منشاء اختلاف ها و تفرقه ها گشتند. با اين حال حضرت على (ع ) و فرزندانش در تبليغ احكام و تفسير قرآن و جلوگيرى از تحريف دين سعى وكوشش فراوانكردند و براى به عهده گرفتن زعامت سياسى نيز اقداماتى را سامان دادند وهمگى در راهپياده كردن احكام قرآن كريم كه در سايهء تشكيل حكومت عدل اسلامى ممكن است محبوس ويا تبعيد گشته و سرانجام به شهادت رسيدند.


پى نوشتها:

1 حج 41
2
نساء 105
3
نساء 59
4
نساء 65
5
احزاب 6
6
لسان العرب : ابن منظور, جمال الدين محمد, ج 1 ص 26 دارصادر بيروت .
7
مفرداتراغب : اصفهانى , راغب , ص 155 چاپ اول , دارالساميه بيروت .
8
الميزان : طباطبايى , علامه محمد حسين , ج 18 ص 419 چاپ هشتم , قم , چاپخانهء دفتر انشاراتاسلامى
وابسته به جامعه مدرسين , زمستان 1375; تفسر مفاتيح الغيب : فخرالدين , امام محمد رازى , ج 13 ص 88 چاپ
دارالفكر لبنان , 1414قمرى .
9
كتاب العين : فراهيدى , خليل ابن احمد, ج 1 ص 208 چاپ اول , قم , چاپخانهء باقرى , 1414قمرى .
10
مصباح المنير: فيومى , احمد, ص 49 چاپ اول , نشر مؤسسه ى دارالهجرة, 1405قمرى .
11
منجد الطلاب : بندرريگى , محمد, ص 41 چاپ چهارم , انتشارات اسلامىتهران , ناصر خسرو پاساز
مجيدى .
12
فرهنگ الرائد: مسعود, جبران , ترجمه : انزابى نژاد, رضا, ج 1 ص 408 چاپ اول , مشهد, انتشارات
آستان قدس رضوى .
13
رسول اكرم در ميدان جنگ : حميد الله , محمد, ص 22
14
همان , ص 26 به نقل از سيرهى ابن هشام : ص 297
15
قرائت هاى معاصر از انديشه ى سياسى اسلام : آصفى , مهدى , ترجمهء دانش , سرور, ص 177ـ 178چاپ
اول , چاپخانهء امير, انتشارات مؤسسه فرهنگىثقلين .
16
فتح 10
17
فتح 18
18
ممتحنه 12
19
پيشين , طباطبايى , ج 19ص 412ـ 411 تفسير فى ظلال القرآن , قطب , محمد, ج 8 ص 70 چاپ هفتم ,
1391
داراحياء التراث العربى بيروت .
20
نهج البلاغه صحيحى صالحى , صالح , صبحى , ص 366 نامهء 6
21
پيشين , آصفى , ص 222به نقل از پيكار صفين : نصرابن مزاحم , ص 290
22
ر.ك : خطبه هاى 7و 8و 8و 22
23
بقره 193
24
حج 40
25
نهجالبلاغهء فيض الاسلام : خطبهء 27 ص 94
26
نهج البلاغهء فيض الاسلام : خطبهء 55 ص 145
27
نهج البلاغهء فيض الاسلام : خطبهء 131 ص 406
28
وسائل الشيعة: ج 11 ص 15
29
سبأ 28
30
آل عمران 64
31
ن . گ : مستدرك حاكم : 2632; بداية ونهايه : 833; سيرهء ذينى دحلان هامش الحلبيه : 693
32
ن .گ : مكاتيب الرسول : 136 السيرة الحلبيه .
33
ن .گ : مكاتيب الرسول : 144
34
ن .گ : مكاتيب الرسول : 147 السيرة الحلبية: 2843 اعيان الشيعة: 142 السيرة النبوية هامش الحلبية:
763
الجمهرة 461 صبح الاعشر: 3806 المواهب اللدنية: 4043
35
مكاتيب الرسول : 197تنوير الحوالك فى شرح موطأ مالك : 1571 الطبرى : 3882 البداية و النهاية:];نا 765
36
سبأ 28
37
كنز العمال : حسام الدين هندى .
38
سنن ابى داود: ج 3 ص 301
39
ميزان الحكمة: محمدى رى شهرى , واژهء القضاء باب 3368 حديث 16561
40
ميزان الحكمة: محمدى رى شهرى , واژهء القضاء باب 3396 حديث 16568
41
مقدمهء ابنخلدون : گنابادى , محمد پروين , ج 1 ص 423
42
همان .
43
تاريخ طبرى , ج 2 ص 490 550 قاهره , 1358ق .
44
تفسير نمونه : ج 24 ص 145 قم , 1366ش .
45
بحارالانوار: ج 6 ص 179و ج 22 ص 461
46
بحارالانوار: ج 6 ص 179و ج 22 ص 461


انديشه حكومت دينى , ج 1 , ص 439 - 465

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 08 اسفند 1393 ساعت: 0:15 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 824

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس