سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
سفته سندی است که به موجب آن امضاء کننده متعهد می شود تا مبلغی را در موعد معین یا عندالمطالبه در وجه حامل یا شخص معین یا به حواله کرد او بپردازند. سفته علاوه بر امضاء یا مهر متعهد باید مشخص کننده مبلغ تعهد شده، گیرنده وجه، و تاریخ نیز باشد.
پیدایش سفته در گذشته به دلیل خطر انتقال پول از جایی به جای دیگر بوده است. تجار به کمک بانک ها در معاملات خارجی و نیز داخلی خود از سفته استفاده می کردند و در برابر، کارمزدی برای صدور سفته به نام خود و دریافت مبلغ آن درجایی دیگربه بانک می پرداختند.
امروزه در اقتصاد سفته به عنوان یک وسیله اعتباری نقش مهمی در تامین کوتاه مدت منابع سرمایه گذاری ایفا می کند و به ویژه شرکت های بزرگ با صدور و تنزیل آن نزد بانک ها مشکلات مالی جاری خود را مرتفع می سازند. آشکار است که برخورد نظام بانکی به این قبیل اسناد اعتباری از عوامل اساسی اعتبار و رواج آنها به شمار می رود.
سفته سندي معتبر اما ناشناخته
سفته نامي است که حتما بارها و بارها آن را شنيده ايد و حتما بارها به بهانه گرفتن وام يا ضمانت از آن استفاده کرده ايد.
حتما ديده ايد که سفته را در گوشه گوشه شهر در هر دکه روزنامه فروشي که بساط سيگار ، سيمکارت اعتباري ، شارژ موبايل و کارت اينترنت را پهن کرده است ، مي فروشند و اين عبارت را که «سفته موجود است» خيلي جاها ديده ايد و لابد پيش خود فکر کرده ايد که «عجب ، سفته چه وسيله خوبي است که هرکس مي تواند هرگاه اراده کند ، آن را مثل نقل و نبات بخرد و کارش را راه بيندازد» و بعد حتما به اين مساله فکر کرده ايد که سفته در مقابل چک ، با سختي هايي که براي گرفتنش از سيستم بانکي دارد ، چقدر به دردبخور است.
يکي از شهرونداني که براي دريافت يک وام ۲ ميليون توماني از يک بانک به گفته خودش ، ۴ ماه به دنبال يک ضامن داراي چک مي گشت ، مي گويد: مشابه همين وام را از يک مرکز اقتصادي ديگر گرفتم که براي ضمانت ، سفته هم قبول مي کرد.
همه اينها را حتما مي دانيد و حتما بارها با آن برخورد کرده ايد اما شايد آن روي سکه را کمتر ديده ايد که سفته يک سند معتبر اقتصادي است که به دليل نشناختن جايگاه آن ، بسياري از مردم را دچار مشکل کرده است.
اگر سري به دادگاه ها بزنيد ، متوجه مي شويد ناآشنايي با قانون سفته و اين تفکر که سفته ابزاري سهل الوصول است و تبعاتي ندارد، براي مردم چه مشکلاتي ايجاد کرده است.
اگر اين گزارش را بخوانيد ، حتما تفکر و تصورتان درباره سفته عوض مي شود.
بد نيست بدانيم سابقه کاربرد سفته به اروپا بازمي گردد و اين سند از قديم در آنجا مورد استفاده بوده است و حقوقدانان اروپايي معتقدند سفته پيش از برات و ديگر اسناد تجاري استفاده مي شده است.
ظهور سفته در ايران هم به زمان تدوين قانون تجارت در سال ۱۳۱۱ برمي گردد و امروزه در کشور ما از اين سند بيش از برات استفاده مي شود.حقوقدانان ايران نيز گاه از سندي سخن مي گويند که عنوان «سفتجه» داشته است و فقها درباره آن بحث فراوان کرده اند اما اذعان مي کنند که اين سند با سفته موضوع حقوق تجارت متفاوت است و بيشتر به عقد حواله نزديک است اما امروزه در اقتصاد ، سفته به عنوان وسيله اي اعتباري نقش مهمي در تامين کوتاه مدت منابع سرمايه گذاري ايفا مي کند و حتي شرکتهاي بزرگ با صدور آن نزد بانکها ، مشکلات مالي جاري خود را مرتفع مي کنند. همچنين از سفته مي توان به عنوان وسيله پرداخت در معاملات غيرنقدي استفاده کرد و اين امر در معاملات کالاهاي مصرفي بسيار معمول است و شايد همين عموميت است که شما مي بينيد سفته همه جا به فروش مي رسد البته بانکها و موسسات اعتباري نيز از اين اسناد براي اعطاي وام و تقسيط بازپرداخت آن استفاده مي کنند و به اين منظور ، در مقابل پرداخت وام به مشتري ، از او سفته مطالبه مي کنند. همچنين در قراردادهايي که شرکتها و موسسات اداري با مقاطعه کاران منعقد مي کنند ، سفته وسيله اي ارزان و مطمئن براي تضمين اجراي تعهد از سوي آنان است.
مندرجات سفته
به موجب ماده ۳۰۸ قانون تجارت ، سفته علاوه بر امضاء يا مهر ، بايد داراي تاريخ و متضمن مراتب ذيل باشد: مبلغي که بايد تاديه شود با تمام حروف ، نام گيرنده وجه و تاريخ پرداخت بايد در سفته مشخص باشد. پس طبق ماده ۳۰۸ قانون تجارت ، سفته علاوه بر مهر يا امضاء بايد داراي تاريخ باشد و علاوه بر اين ، طبق بند يک همين ماده ، تعيين مبلغي که بايد پرداخت شود ، با تمام حروف ضروري است.
نام و نام خانوادگي گيرنده وجه ، تاريخ پرداخت وجه ، علاوه بر اينها ، نوشتن نام خانوادگي صادرکننده ، اقامتگاه وي و محل پرداخت سفته نيز ضروري است.
در صورتي که سفته براي شخص معيني صادر شود ، نام و نام خانوادگي او در سفته آورده مي شود ، در غير اين صورت به جاي نام او نوشته مي شود در «وجه حامل». در صورتي که نام خانوادگي يک شخص معين در سفته نوشته شود ، اين شخص طلبکار مي شود و در غير اين صورت هر کسي که سفته را در اختيار داشته باشد ، طلبکار محسوب مي شود و مي تواند در سررسيد سفته ، مبلغ آن را طلب کند و اگر سررسيد درج نشود ، سفته عندالمطالبه محسوب مي شود و در سفته عندالمطالبه ، صادرکننده بايد به محض مطالبه ، مبلغ آن را پرداخت کند اما اگر مندرجات قانوني در سفته قيد نشود ، آنگاه چه مي شود؟ متاسفانه قانونگذار در فصل دوم باب چهارم قانون تجارت که مقررات مربوط به سفته را بيان مي کند ، به ضمانت اجراي عدم ذکر مندرجات مندرج در ماده ۳۰۸ اشاره اي نکرده است اما در قوانين خارجي به اين نکته اشاره شده است.
مثلا در قانون تجارت فرانسه ، پس از ماده ۱۸۳ که شرايط صوري سفته را معين مي کند ، ماده ۱۸۴ مقرر مي کند که در صورت نبودن يکي از موارد مندرج در ماده ۱۸۳، سند امضائشده ، سفته محسوب نمي شود. همان طور که گفته شده است ، اگرچه در قانون تجارت ايران در مورد سفته ، به اين امر اشاره نشده است که اگر يکي از مندرجات مذکور در ماده ۳۰۸ قانون رعايت نشود ، نوشته مزبور مشمول مزاياي سفته نمي شود اما سفته فقط در صورتي مشمول مزاياي مذکور در قانون تجارت است که موافق مقررات اين قانون تنظيم شده باشد و از طرفي ، اگرچه در مورد رعايت نکردن مندرجات قانوني سفته ضمانت اجرايي پيش بيني نشده ، تبصره ماده ۳۱۹ قانون تجارت ، سفته اي را که فاقد شرايط اساسي مذکور در قانون تجارت باشد ، سند تجاري قلمداد نمي کند و مشمول مرور زمان اموال منقول مي داند. در واقع اگر سفته مطابق مواد قانوني پر نشود، وجاهت قانوني ندارد.
سفته بدون نام
سفته بدون نام ، حالتي ديگر از نحوه تنظيم سفته است. در اين حالت ، در تنظيم سند اين امکان وجود دارد که بدهکار، سفته اي را که صادر مي کند، بدون ذکر نام طلبکار به وي بدهد که در اين صورت فرد مي تواند يا خودش براي گرفتن در سررسيد اقدام يا اين که آن را به ديگري حواله بدهد.
عبارت حواله کرد در سفته به شخص دارنده اين اختيار را مي دهد که بتواند سفته را به ديگري منتقل کند ولي اگر حواله کرد ، خط خورده شود ، دارنده سفته نمي تواند آن را به ديگري انتقال دهد و تنها خود وي براي وصول آن اقدام کند ، علاوه بر آن که مي تواند با پشت نويسي آن را به شخص ديگري انتقال دهد.
پشت نويسي سفته
پشت نويسي سفته مانند چک براي انتقال سفته به ديگري يا وصول وجه آن است. اگر پشت نويسي براي انتقال باشد ، دارنده جديد سفته داراي تمام حقوق و مزايايي مي شود که به آن سند تعلق دارد. انتقال سفته با امضاي دارنده آن صورت مي گيرد. همچنين دارنده سفته مي تواند براي وصول وجه آن به ديگري وکالت دهد که در اين صورت بايد وکالت براي وصول قيد شود.
◄سقف سفته
هر برگ سفته ، سقف خاصي براي تعهد کردن دارد ، مثلا اگر روي سفته اي درج شده باشد «ده ميليون ريال» يعني آن سفته حداکثر براي تعهد يک ميليون تومان داراي اعتبار است و با آن نمي توان به پرداخت بيش از يک ميليون تومان تعهد کرد.
◄ماهيت حقوقي سفته
خسروي ، مستشار شعبه ۷۰ دادگاه تجديدنظر در اين باره مي گويد: امضاي سفته ذاتا عمل تجاري را تشکيل نمي دهد.
◄تکاليف دارنده سفته
خسروي در اين خصوص مي گويد: اگر متعهد سفته در سررسيد از پرداخت مبلغ مندرج در آن امتناع کند ، دارنده سفته مکلف است به موجب نوشته اي که واخواست يا اعتراض عدم تاديه ناميده مي شود ، ظرف مدت ۱۰ روز از تاريخ وعده سفته اعتراض خود را اعلام کند که براي واخواست به مجتمع قضايي مراجعه و نسبت به تنظيم و ارسال آن براي صادرکننده سفته اقدام مي کند و از تاريخ واخواست ظرف مدت يک سال براي کسي که سفته را در ايران صادر کرده و مدت ۲ سال براي کساني که سفته را در خارج از ايران صادر کرده اند ، طبق مواد ۲۸۶ و ۲۸۷ قانون تجارت اقامه دعوي کند. در صورتي که دارنده سفته به تکاليف قانوني خود اقدام نکند ، حق اقامه دعوي عليه پشت نويس ، ضامن پشت نويس را ندارد و از امتيازات اسناد تجاري بهره مند نمي شود.
◄راههاي وصول وجه سفته
مستشار شعبه ۷۰ دادگاه تجديدنظر در اين خصوص نيز مي گويد : براي وصول وجه سفته از ۲ طريق مي توان اقدام کرد :
از طريق اجراي اسناد رسمي : چون سفته از اسناد لازم الاجراست ، در صورتي که دارنده به وظايف قانوني خود عمل کرده باشد ، مي تواند عليه صادرکننده ، پشت نويس و ضامن به اجراي اسناد رسمي واقع در اداره ثبت مراجعه و تقاضاي توقيف اموال بلامعارض اشخاص فوق و وصول طلب خود را کند.
از طريق مراجع قضايي دادگستري : دارنده سفته با تقديم دادخواست حقوقي عليه يک يا تمام مسوولان سند تجاري اقامه دعوي مي کند و در صورتي که به محکوميت قطعي صادرکننده منجر شود و اگر اموالي از محکوم تحصيل نشود، مي تواند به استناد قانون نحوه اجراي محکوميت هاي مالي تقاضاي بازداشت شخص محکوم را کند.
تاملی در نظام حقوقی سفته
تصویب قانون جدید صدور چك، و مطرح شدن مجدد آن به عنوان وسیله صرفاً پرداخت و عدم امكان استفاده از چك به صورت و عده دار (برای كسب اعتبار و تضمین) فرصتی به دست داد تا به وضعیت سفته كه وسیله پرداخت اعتباری هم ارز برات می باشد و از این پس احتمال استفاده فراگیر از آن وجود خواهد داشت، بیشتر توجه شود.
۱.تصویب قانون جدید صدور چك، و مطرح شدن مجدد آن به عنوان وسیله صرفاً پرداخت و عدم امكان استفاده از چك به صورت و عده دار (برای كسب اعتبار و تضمین) فرصتی به دست داد تا به وضعیت سفته كه وسیله پرداخت اعتباری هم ارز برات می باشد و از این پس احتمال استفاده فراگیر از آن وجود خواهد داشت، بیشتر توجه شود.
۲.سفته در لغت به معنای « مالی كه به شهری دهند و به شهری باز ستانند» آمده و معال كلمه فته طلب یا جواز طلب می باشد. اما در اصطلاح حقوقی از سفته به عنوان یكی از اسناد تجارتی چنین تعریف شده است: « فته طلب سندیست كه به موجب آن امضا كننده تعهد می كند مبلغی در موعد معین یا عند المطالبه در وجه حامل یا شخص معین و یا به حواله كرد آن شخص كار سازی نماید.»سفته از لحاظ تاریخی نه در شكل امروزی آن بلكه به صورت نوشته هایی در قدیم معمول بوده است. مثلاً در بازار این امكان وجود داشته كه بازرگانی جهت به دست آوردن اعتبار مورد نیاز با دیگری تماس حاصل نماید و نوشته هایی را حاكی از پرداخت مبلغی در سر رسید معین به دست آورد و آنها را به اعتبار مدیون معامله كند: خواه واقعاً طلبی در كار بوده یا نبوده باشد.در كشور فرانسه، سفته سابقه بسیار قدیمی دارد و از زمانهای دور این سند با انعكاس عبارت « حواله كرد» در روی آن قابلیت معامله و دست به دست گشتن را داشته ، اما به تدریج در قرون ۱۸ و ۱۹ با گسترش استفاده از برات و اسكناس در امور بازرگانی اهمیت خود را از دست داده است، به ویژه اینكه در آن زمان افراد غیر بازرگان هم تمایلی به متعهد شدن در مقابل كسی كه او را نمی شناختند، مگر در یك سررسید معین، از خود نشان نمی دادند.پس از قرون یاد شده ، سفته به تدریج از انزوای خود بیرون آمد و دو نقش مهم را تدریجاً عهده دار گشت؛ اول ، وسیلهای گردید جهت كسب اعتبارات مالی و دوم، در معاملات مربوط به حق سرقفلی به عنوان ابزار پرداخت مورد استفاده قرار گرفت.اما كاربرد سفته در امور تجاری به تدریج از این هم فراتر رفت. با آغاز دوره شكوفایی اقتصادی ، تجار جدید كه تازه فعالیت بازرگانی خود را شروع كرده بودند، به دلیل عدم وجود امكانات بالفعل در پرداخت مبالغ هنگفت، از فته طلب كه سندی مهلت دار بود استفاده می كردند. ولی زمانیكه دوباره بحران اقتصادی جامعه را فرا می گرفت و صادر كنندگان سفته در موعد سند قادر به پرداخت وجه آن نبودند، باز مشكلات بزرگی دامنگیرشان می شد.
۳.سفته در كنوانسیون ژنو ۱۹۳۰ مورد بررسی تفصیلی واقع نگردید، و تنها مواد ۷۵ تا ۷۸ مقررات متحد الشكل در اكثر قریب به اتفاق مسائل مربوطه، به قواعد پایه گذاری شده درقسمت برات برگشته داده شده است.
با وجود این، ماده ۲۱ ضمیمه دوم قرار داد اول دو اختیار به نفع كشورهای امضا كننده پیش بینی می نماید:اختیار اول – هر یك از طرفهای معظم متعاهد مختارند مقررات مربوط به سفته مورد پیش بینی در كنوانسیون را در قلمرو خود وارد قوانین ملی ننمایند.توضیح آنكه در قوانین مربوط به اسناد تجارتی بعضی كشورها نظیر لتونی، سفته در درجه اول اهمیت قرار داشته و ضوابط دیگر اسناد تجارتی ، به رژیم حقوقی سفته ارجاع داده شده است. برای این كشورها طبعاً مقررات كنوانسیون در مورد سفته قابل قبول نیست . زیرا مواد ۷۵تا ۷۸، حل مسائل سفته را به قواعد برات محول می نماید.كنفرانس پس از بررسی های لازم چنین نتیجه گرفت كه این اختیار ضرر كلی برای قواعد متحد الشكل در بر نخواهد داشت: چه سفته اصولاً بیشتر از اهمیت ملی برخوردار است تا بین المللی، به علاوه در بعضی از كشورها این سند نوشته ای است كه در داخله گرد می كند و برات فقط برای پرداختهای اعتباری بین المللی مورد استفاده قرار می گیرد.
اختیار دوم-این اختیار به كشور امضا كننده اجازه می دهد، در صورت لزوم سیستم حقوقی بخصوصی را برای سفته تأسیس كرده و به این ترتیب صرفاً به ارجع دادن به قواعد برات اكتفا نكنند. در كشورهای اسكاندیناوی، ژاپن و لهستان از اختیار مزبور استفاده شده و مقررات خاصی جهت فته طلب تدوین گردیده است.
۴.كشور فرانسه از این دو بند ماده ۲۱ استفاده نكرده و تنها در مواد ۱۸۳ و ۱۸۹ قانون تجارت ، مواد ۷۵ تا ۷۸ كنوانسیون را بازگو می كند. این روش مورد انتقاد عده ای از حقوقدانان آن كشور واقع شده است. این گروه عقیده دارند اجرای قواعد برات كه عمل حقوقی سه جانبه است در مورد سفته كه در ابتدا تنها دارای دو طرف می باشد،خالی از اشكال نخواهد بود.
۵.با وجود این كه كنوانسیون ژنو در سال ۱۹۳۰ برابر ۱۳۰۹ شمسی به تصویب كشورهای عضو رسیده، مع ذلك قانونگذار سال ۱۳۱۱ كشورمان، مقررات قبلی كشور فرانسه را در قسمت سفته همانند مورد برات، منعكس نموده است . اما قواعد سابق فرانسه (عمدتاً مقررات سال ۱۸۰۷) در این مورد با مقررات كنوانسیون انطباق داشته است. نتیجتاً ملاحظه می شود در قانون تجارت ایران، همانگ با طرح كنوانسیون ، بتجویز ماده ۳۰۹ ، مقررات برات در قسمت سفته نیز جاری می باشد.
۶.در حال حاضر از لحاظ كاربرد عملی ، ملاحظه می شود سفته هنوز مورد استفاده قرار می گیرد. در حالیكه برات تقریباً در داخل كشور متروك شده است. در این شرایط می توان گفت، ایران در زمره ممالكی است كه سفته در آنها مهمترین وسیله پرداخت اعتباری در داخل كشور می باشد. با این اختلاف كه كشورهای مذكور دارای مقررات مستقلی در این باره هستند؛ حال آن كه در ایران برای حل مسائل سفته لزوماً می بایست به سیستم حقوقی برات، كه خود به عنوان سند تجارتی دیگر تقریباً كاربردی درون مرزی ندارد ، رجوع نمود.
۷.در هر حال ضروری است شناخت عمیق تر نسبت به مكانیزم سفته در مقایسه با برات حاصل آید . بررسی تطبیق سیستم حقوقی این دو سند اجازه خواهد داد تا چار چوب حقوقی خاص سفته بیشتر روشن شده و اسباب حصول نتیجه گیریهای لازم فراهم آید.
پارادايم (paradigm) از جديدترين مفاهيمى است كه وارد حوزه علوم و جامعهشناسى شده است. اين مفهوم با نام فيلسوف و مورخ علم، تامس كهن (T.s.kuhn) ، مقارن است و اولين بار توسط وى در كتاب معروف او، ساختار انقلابهاى علمى (The structure of scientific Revolutions) ، به كار گرفته شده است. هدف كهن در اين كتاب، اثبات اين نظريه است كه علىرغم تصور موجود درباره اينكه پيشرفت علوم از راه تراكم و انباشت ( صورت مىگيرد، رشد و توسعه علوم از راه انقلاب (Revolution) به وجود مىآيد و در جريان انقلابهاى علمى، پارادايمهاى جديد جاى پارادايمهاى سابق را مىگيرند. در زبان فارسى، براى مفهوم پارادايم معادلهاى متعددى برگزيدهاند; مانند نمونه، الگوى نظرى، سرمشق، نمونه فرد اعلى و امثال آن كه اين امر حاكى از نوعى ابهام و پيچيدگى در اين مفهوم است. كهن، كه واضع اين مفهوم است، به پيچيده بودن و ابهام آن اذعان دارد. وى در چاپ دوم كتابش، كه موجب واكنشهاى انتقادى فراوانى در ميان انديشمندان شد، در پىنوشتى كه بر آن افزود، ضمن تلاش براى پاسخگويى به انتقادات، چنين مىگويد: «يك خواننده همفكر، كه با من در اين باره - كه سرمشق ( پارادايم) عناصر فلسفى اين كتاب را معرفى مىكند - شريك است، يك فهرست تحليلى جزئى فراهم آورده و چنين نتيجه گرفته بود كه اين اصطلاح، دست كم، از 22 راه در اين كتاب به كار رفته است.» (1) البته كهن بر اين باور است كه برداشتهاى متفاوت از مفهوم پارادايم نتيجه ناسازگارىهاى برخاسته از روش نويسندگى است و به آسانى، مىتوان آنها را حذف كرد، ولى در عين حال، به ابهام اين مفهوم اعتراف دارد.
تعريف سرمشق
همانگونه كه در مقدمه اشاره شد، به دليل نوعى ابهام در اين مفهوم، ارائه تعريفى جامع و مانع از سرمشق مشكل مىنمايد. لذا، بسيارى از كسانى كه درباره اين مفهوم سخن گفتهاند بدون ارائه تعريف، در مقام توضيح آن برآمدهاند. ما ابتدا برخى از اين تعاريف را مرور و سپس سعى خواهيم كرد تا تصويرى كلى از اين مفهوم نشان دهيم.
كهن مىگويد: «يك سرمشق ( پارادايم) چيزى است كه اعضاى يك جامعه علمى در آن با يكديگر اشتراك دارند و بعكس، يك جامعه عملى از كسانى تشكيل يافته است كه در يك سرمشق ( پارادايم) با يكديگر شريكاند. همه دورها باطل و خبيث نيست، ولى اين يكى منبع دشوارىهاى واقعى است. جامعههاى علمى مىتوانند و بايد بدون توسل به نمونهها، جدا شوند و اين نمونهها پس از آن، با تحقيق و موشكافى در رفتار اعضاى يك جامعه اكتشاف مىشود.» (2)
كهن سپس سعى مىكند براى رفع ابهامهاى موجود و اعتراف به دشوارىهايى كه در متن اصلى كتاب وجود دارد از سرمشق دو معناى متفاوت ارائه دهد: «چند نمونه از دشوارىهاى متن اصلى بر گرد مفهوم نمونه تجمع پيدا مىكند. در بيشتر جاهاى كتاب، اصطلاح نمونه به دو معناى متفاوت به كار رفته است; از يك سو، نماينده مجموعه باورها و ارزشها و روشهاى فنى و چيزهاى ديگرى از اين قبيل است كه اعضاى يك جامعه علمى در آنها با يكديگر شريكاند و از سوى ديگر، اشاره به گونهاى از اجزاى آن، يعنى معماگشايىهاى شناختهاى است كه به عنوان سرمشق يا مثال به كار مىرود و مىتواند همچون شالودهاى براى حل معماهاى باقيمانده علم، جايگزين قواعد صريح حل معما شود.» (3)
به نظر كهن، معناى نخستين، جامعهشناختى و معناى دوم فلسفى مىباشد. ادامه سخن را از زبان ايان باربور نقل مىكنيم: «تامس كهن نشان داده است كه حجيت و اعتبار جامعه اهل علم با پيش نهادن نمونههاى عالى بر مجموعهاى از مفروضات و مسلمات مهر تاييد مىزند. نمونههاى عالى يا سرمشقها ( پارادايمها) همان نمونههاى معيار كارهاى علمى سابقاند كه گروه معينى از دانشمندان در زمان معينى، آنها را پذيرفتهاند. اينها همان نمونههاى فراوانى هستند كه كتابهاى درسى آكنده از آنهاست و دانشجويان با آموختن آنها، هم مفاهيم نظرى، هم روشهاى تجربى و هم هنجارهاى رشته علمى خود را همزمان كسب مىكنند. اين سرمشقها راهنماى پژوهشهاى گروهى نيز هست; چرا كه تلويحا مىگويد چه نوع سؤالهايى وارد و قابل طرح است، چه تكنيكى مفيد است، چه نوع راه حلهايى پذيرفتنى است.» (4)
باربور در جاى ديگرى، از زبان تولمين، چنين مىگويد: «تولمين بر آن است كه اينگونه سرمشقها يا نمونههاى عالى تبيينى است كه تعيين مىكند ما چه چيزى را مساله و چه چيزى را تبيين كافى و چه چيزى را امر واقع تلقى كنيم... . طبق گفته تولمين، اين سرمشقها يا نمونههاى عالى و آرمانى تبيينى توسعا تجربى شمرده مىشوند، نه حقيقتا; چرا كه نمىتوان آنها را مستقيما با نتايج مشاهدات مقابله كرد. اينها ارزش خود را در طول زمان ثابت مىكنند و دانشمندان در غالب كارهاىشان آنها را به صورت تصديق بلاتصور به كار مىگيرند.» (5)
آلن راين در كتاب فلسفه علوم اجتماعى، براى پارادايم، اين اوصاف را ذكر مىكند: «از اوصاف عمده [و] ويژه سرمشقها ( پارادايمها) اين است كه عام و گستردهاند و چنان از توصيف محض وقايع فاصله دارند كه مدلولات تجربى آنها را فقط مىتوان به مدد فرضيات كمكى عديدهاى كه راه عملى تعيين صدق آنها را نشان مىدهد آشكار نمود.» (6)
جامعهشناس معاصر امريكا، جرج ريتزر، كه جامعهشناسى را در قالب سرمشق مورد بحث قرار داده است و در ادامه اين مقاله نظرات او را بيان خواهيم كرد، درباره سرمشق، چنين مىگويد: «سرمشق ( پارادايم) يك تصور اساسى درباره قلمرو موضوعى علوم است. الگوى نظرى به تعريف چيزى مىپردازد كه چه چيز بايد مطالعه شود، چه سؤالاتى بايد پرسيده شود، چگونه سؤال شود و چه قوانينى را بايد در تفسير جوابها به كار برد. الگوى نظرى وسيعترين واحد توافق و اجماع در يك علم است و موجب تفاوت يك اجتماع علمى از ديگرى است. الگوى نظرى مقولهبندى مىكند، به تعريف و تفسير نمونهها مىپردازد، نظريه، شيوهها و ابزار آنها را نيز شامل مىشود.» (7)
به عنوان جمعبندى تعاريف ارائه شده، مىتوان گفت: «پارادايم تعيين مىكند كه چه چيزى مسلم، مفروض، امر واقع و مساله است; چه سؤالاتى قابل طرحاند; چه تكنيكى مفيد است; چه راه حلهايى پذيرفتنى است; چه نوع از تبيين، جستجو كردنى است; چه تبيينى كامل است; چه مفاهيمى جهاننماست; در كار علمى، چه انتظارى معقول است; در كار علمى، چه زبانى به كاربستنى است. پس پارادايمها فضاى فراگير دانشمندان، سؤالات، مفاهيم، روشها و زبان مشترك و معيار قضاوت و زيربناى نظريهها و عامتر از مباحثات رايجبين دانشمندان يك رشته مىباشد.» (8)
مثالهايى از چند سرمشق
اكنون كه تعاريف گوناگون صاحبنظران را در خصوص سرمشق بيان كرديم، براى روشنتر شدن اين مفهوم به چند مثال از علوم طبيعى و علوم دينى توجه كنيم:
1- سرمشق فيزيك ارسطو و گاليله: «در فيزيك ارسطويى، اصل در هر چيز قرارگرفتن در مقر خود بود و به تعبير ديگر، اصل [بر] سكون بود و حركت علت مىخواست. لذا، سؤالات قابل طرح، با توجه به اين پارادايم شناخته مىشد، ولى در نظر گاليله، حركت اصل بود و سكون امر[ى] عارضى، تبعى و محتاج به علت.» (9)
به عنوان مثال، اگر ارابهاى را در نظر آوريم كه در حال حركت است هر يك از اين سرمشقها آن را بهگونهاى تفسير خواهند كرد. در فيزيك ارسطويى، چون اصل بر سكون است از علتحركت ارابه خواهند پرسيد و هنگامى كه ارابه از حركت ايستاد ديگر سؤال كردن از اينكه چرا حركت نمىكند و ساكن استسؤالى نامعقول خواهد بود و بعكس، در فيزيك گاليله، چون اصل بر حركت است، تا وقتى كه ارابه حركت مىكند سؤال از علتحركت موردى ندارد و همين كه ارابه ايستاد بايد به دنبال علتسكون آن بود.
2- سرمشقهاى علوم دينى: يكى از نقشهاى دين بيان رابطه انسان يا خداوند است و هر كدام از علوم دينى از منظر خاصى اين رابطه را مىبينند. رابطه انسان با خداوند در سرمشق فقه، تصوير رابطه «عبد و مولا» است و عبد در امورى كه مولى او را مكلف و تكليف او را دقيقا روشن كرده است، به انجام تكليف مىپردازد و انگيزه عبد از انجام اين تكاليف عمدتا ترس از دوزخ و يا حداكثر، شوق بهشت است، در حالى كه در سرمشق عرفان، رابطه انسان با خداوند كاملا متفاوت است. در اينجا، نه رابطه بنده و مولى، بلكه رابطه «عاشق و معشوق» مطرح است و عاشق دايما در تلاش براى نيل به وصال معشوق است. بزرگترين عذاب براى عاشق لحظهاى دوربودن از معشوق و ياد اوست. آنجا كه علىعليهالسلام در دعاى كميل مىفرمايد: «خدايا، گيرم كه عذاب تو را تحمل كنم، فراق و دورى تو را چگونه تحمل توانم كرد» (10) اشاره به چنين رابطهاى ميان انسان و خداونددارد.
با توجه به مثالهاى مذكور، گاهى سرمشقها با هم اختلاط پيدا مىكنند. اين اختلاط زمانى رخ مىدهد كه كسانى بخواهند سؤالى را كه به سرمشق خاصى مربوط مىشود از طريق سرمشق ديگرى، پاسخ بگويند. به عنوان مثال، اين سؤال، كه چرا «در جامعه ايران، بانوان نمىتوانند نامزد رياست جمهورى شوند» سؤالى فقهى و حقوقى است و اگر كسى در پاسخ به اين سؤال، بگويد كه بانوان مىتوانند به مقالات عالى قرب الهى نايل شوند و در اين راه، هيچ مانعى وجود ندارد در واقع، به سرمشق عرفان، متمسك شده است و سؤالى فقهى را پاسخى عرفانى داده است كه اين امر خود مىتواند به يك مساله اجتماعى (social Problem) منجر شود. (11)
سرمشق چيست؟
از مجموع آنچه گفته شد، مىتوان چنين نتيجه گرفت كه سرمشق نوعى چشمانداز به عالم واقع است; عالم واقع رااز درون روزنهيا دريچهاى خاص ديدن است. البته دريچه يا روزنه مورد نظر نيست، بلكه آنچه راازدروناينروزنهمىبينيمهمانسرمشقاست.
شايد تمثيل معروف مولوى درباره فيل و خانه تاريك براى تقريب به ذهن مناسب باشد. همچنانكه مردم در خانه تاريك، با توجه به محدوديت ابزار شناخت، هر كدام تصويرى از فيل را در ذهن مجسم كرده بودند، عالمان نيز در مواجهه با عالم واقع - اعم از طبيعتيا اجتماع - آن را به گونهاى تصوير مىكنند. به عبارت ديگر، هر كدام واقعيت را از درونپارادايمخاصىملاحظهمىكنند و همين كه چشمانداز تازهاى به عالم واقع پيدا كردند و سرمشق عوض شد چهره واقعيت در نظر آنان، دگرگون مىشود،آنچنانكه آلن راين از قول كهن، بيان مىكندكه«تافرضيهاىلغونشده،چارهاى نداريم جز آنكه جهان را در قالب آن ببينيم و همين كه لغو شد ديگر نمىتوانيم بفهميم كه چرا قبلا بدان باور داشتهايم.» (12)
مثالى را كه كهن درباره ثابت و متحرك بودن زمين بيان مىكند ناظر به همين معناست; «كهن معتقد است كه واژه زمين براى ما معنايى غير از اين دارد كه براى ساكنان اين كره قبل از عصر كپرنيك داشته است. ما "زمين" مىگوييم و از آن كرهاى سرد و دوار را اراده مىكنيم، با عمرى طولانى و طواف كننده به دور خورشيد و برابرنشين با كرات سيار ديگر. گذشتگان "زمين" مىگفتند و از آن كرهاى - گاهى مكعبى يا استوانهاى - را اراده مىكردند كه ايستاده بود و خورشيد و ساير سيارات به دور آن مىگشتند، عمرى كوتاه در پشتسر داشت و مركز عالم بود.» (13)
چگونگى پيدايش سرمشق
اولين سرمشق و سرمشقهاى بعدى چگونه ايجاد مىشود؟ ممكن است اين سؤال در ذهن خواننده ايجاد شود كه اگر هر دانشمندى واقعيت را از درون سرمشق خاصى مىبيند اولين سرمشق چگونه شكل مىگيرد؟
در پاسخ به اين سؤال، بايد گفت كه اولين سرمشق از هر راهى ممكن است ايجاد شود; مثلا، از طريق تجربه يا شهود و اشراق و از اين حيث، با يكديگر تفاوتى ندارند. آنچه مهم است اين كه يك عالم پس از كشف سرمشق خاصى بتواند نظرات علمى خود را بر اساس آ ن سرمشق استوار كند. البته سرمشقهاى بعدى، در هر علمى، در تقابل با سرمشق سابق ايجاد مىشود كه نظريه انقلاب علمى كهن متكفل بيان همين معناست كه آن را مورد بحث قرار خواهيم داد.
سرمشق و مفاهيم نزديك به آن
از آنجا كه برخى از مفاهيم با سرمشق قرابت و نزديكى دارند و ممكن استبا آن اشتباه شوند، سعى مىكنيم كه تفاوت و رابطه اين مفاهيم را با سرمشق نشان دهيم:
1- نظريه (theory) : «نظريه مجموعهاى از مفاهيم است كه به نحوى منطقى تنظيم شده و رابطه احتمالى ميان دو پديده يا بيشتر را بيان مىكند. به بيان ديگر، نظريه به تبيين روابط نسبتا پايدار ميان واقعيتهاى عينى مىپردازد و هدفش كشف روابط بين پديدههاست. (14)
با دقت در تعريف ارائه شده از نظريه، روشن است كه اصولا سرمشق و نظريه از دو نوع متفاوت است، گرچه نوعى رابطه نيز ميان آن دو موجود است. به بيان جرج ريتزر، «نظريهها تنها قسمتى از الگوى نظرى ( پارادايم) وسيعتر هستند. به عبارت ديگر، يك الگوى نظرى با دو يا چند نظريه مطابقت دارد و شامل تصورات مختلف از قلمرو موضوعى روشها (ابزار) و نمونهها (قسمتهاى خاصى از كار علمى كه به عنوان يك مدل در نظر گرفته مىشود و پيروانى دارد) مىباشد.» (15)
از اين گفتار، نبايد چنين نتيجه گرفت كه از مجموع چند نظريه يك سرمشق حاصل مىشود. در اين صورت، سرمشق را تا حد يك نامگذارى تقليل دادهايم، بلكه بايد گفت: سرمشق بر نظريه، تقدم وجودى دارد و نظريه بر مبناى سرمشق، ساخته مىشود; يعنى ابتدا دانشمند عالم واقع را به گونه خاصى ملاحظه مىكند( سرمشق) وسپسبهنظريهپردازىمىرسد.لذا، سرمشقبدونوجودنظريه،ممكناست;اماعكسآنممكننيست.
2- فرانظريه (Meta theory) : در تعريف فرانظريه، گفته شده است: «بحث نظرى در مورد نظريهها به منظور تعيين اصول و قواعد آنان.» (16)
فرانظريه را مىتوان همانند فلسفه علم يك بحث معرفتشناسى عنوان كرد. عالمى كه به كار فرانظريهاى دست مىزند، نمىتواند خود را در حصار يك نظريه خاص محدود كند، بلكه بر وراى نظريهها قرار مىگيرد و به ارزيابى نظريهها، ميزان كارآمدى آنان و چون آن مىپردازد.
فرانظريه مستقيما با سرمشق ارتباطى ندارد، ولى هنگامى كه كسى به كار فرانظريهاى مىپردازد و به ارزيابى نظريهها اقدام مىكند ممكن استبه كشف سرمشقهايى كه مبناى تشكيل اين نظريهها بودهاند، نايل شود.
3- نمونه (Model) : «بنابه تعريف مدل، يك شىء خود شىء نيست، بلكه چيزىديگراستكه با شىء مورد نظر مشابهت دارد. سودمندى مدلها دقيقا در اين مشابهتها نهفته است. يك مدل از آن لحاظ سودمند است كه عناصر مشابه را مشخص مىكند و در فهم مشابهتبهتر مدل با واقعيت كمك مىنمايد.» (18)
در مدل، عناصرى وجود دارد كه مدل را به واقعيت مشابه مىكند، ولى سرمشق تنها يك تصور كلى از واقعيت است.
4- اصول موضوعه (Posulate) : «اصول موضوعه قضيهاى است كه به خودى خود، مسلم يا قابل اثبات نيست; اما در آغاز استدلال و تحقيق، به عنوان مقدمه به كار مىرود، بىآنكه صحت و سقم آن قابل تحقيق باشد.» (18)
اگرچه به نظر مىرسد كه سرمشق و اصول موضوعه قرابت نزديكى با هم دارند، ولى بايد گفت كه سرمشق از اصول موضوعه فراتر قرار مىگيرد و مىتوان از سرمشق به عنوان اصول موضوعه اصول موضوعه ياد كرد.
نظريه انقلاب علمى كهن
آنچنان كه در ابتداى سخن ذكر شد، هدف كهن در كتاب ساختار انقلابهاى علمى، اثبات اين قضيه است كه علوم نه از راه تراكم و انباشت، بلكه از راه انقلاب پيشرفت مىكنند و چون به نظر كهن، انقلاب زمانى رخ مىدهد كه جابه جايى سرمشقها رخ دهد پس اولين فرض اين است كه به وجود سرمشق در حوزه علوم قايل باشيم. «كهن معتقد است كه هر علمى داراى يك يا چند سرمشق مىباشد. از اينرو، علم بدون سرمشق امكانپذير نيست. اطلاق علم به مجموعه اطلاعات، كه بر اساس سرمشق خاصى به وجود نيامده باشد، بىمعناست. با توجه به اين اصل، كهن ويژگى ديگرى براى علم افزون بر موضوع، روش، هدف و انسجام مطالب، مطرح نموده است.» (19)
انقلاب علمى چگونه رخ مىدهد؟
به نظر كهن، وقوع انقلاب علمى شبيه انقلاب سياسى است; همچنانكه در يك اجتماع، حاكمان همواره طالب وضع آرام هستند و انقلاب را نمىپسندند در جامعه علمى نيز، چنين است. «كهن مىگويد: دانشمندان هميشه طالب وضع آرام و بهنجارند. در اين وضع، فرضيات و شيوههاى مقبول فنى آنان مستمرا معضلات مىآفرينند و اين معضلات چناناند كه در چارچوب علمى موجود، كم و بيش، حل و رفع مىشوند.» (20)
تا زمانى كه چنين وضعى حاكم است و سرمشق موجود قادر به پاسخگويى به سؤالات مطرحشده مىباشد و قادر است معضلات موجود را رفع كند امكان مخالفتبا اين سرمشق وجود نخواهد داشت. «در ظل اين سرمشقهاست كه دانشمندان مىتوانند تفسيرهاى مقنع و نيمه مقنعى از پديدارها به دست دهند، ولى با آن نمىتوانند در افتند، مگر در دورانى كه آرامش به هم خورده و بحران و آشفتگى چيره شده است.» (21)
هنگامى كه سرمشق موجود قادر به حل معضلات جديد نباشد جامعه علمى با بحران مواجه مىشود و اين بحران، در واقع، طليعه وقوع يك انقلاب علمى است. «انقلاب علمى وقتى رخ مىدهد كه همبستگى و انسجام اين سرمشق يا مدل زير سنگينى نظريههاى جديد، سؤالات جديد و دادههاى جديد فروپاشد و بر اثر آن، اعتبار آن مورد شك واقع شود. آنگاه است كه يك سرمشق يا مدل جديد به جاى آن رشد مىكند.» (22)
با روييدن سرمشق جديد، در واقع، انقلاب علمى به پيروزى رسيده است و از اين پس، واقعيات عالم در نظر كسانى كه سرمشق جديد را باور كردهاند به گونه ديگرى جلوهگر خواهد شد. مدل انقلاب علمى كهن را مىتوان به شكل زير ترسيم كرد:سرمشق سابق - علوم معمولى - اصول غير متعارف - بحران - انقلاب علمى - سرمشق جديد
«براساس رابطه فوق، ما بين سرمشق اول و سرمشق جديد، چهارمرحله - هنجارى،ناهنجارى،بحرانى و انقلابى - وجوددارد. از اين مراحل، روشن مىگردد كه كهن به نقش تراكم تحقيقات و دانشبراساس سرمشق اول در مرحله نرمال و عادى توجه داشته و در مراحل ديگر، به نقش عوامل ديگر توجه نموده است.» (24)
انتقادات وارد بر نظريه كهن
نظريه كهن از جهات گوناگون مورد نقد و ايراد انديشمندان واقع شده است. ايان باربور معتقد است: «در مقام قضاوت، مىتوان گفت [كه] كهن در مورد خصلت دلخواهانه جابه جايى سرمشقها، مبالغه كرده است. ممكن استيك سرمشق در عمل، يعنى در راهنمايى و راهبرى يك سنت تحقيق، نقش منحصر به فردى ايفا كند، ولى به هنگام تامل درباره آن بايد بكوشيم كه مؤلفهها با بهرههاى گوناگون را از هم تميز دهيم; چرا كه هر يك از آنها ارزش و ارزيابى خاص خود را دارد.» (24)
انتقاد ديگرى كه وى بر كهن وارد مىكند اين است كه همانگونه كه حتى در يك انقلاب سياسى نيز همه عناصر رژيم گذشته از بين نمىروند و برخى از ارزشها محفوظ مىمانند، در انقلاب علمى نيز برخى از عناصر و اجزاى سرمشق سابق جايگاه خود را حفظ مىكنند. «از سوى ديگر، با اينكه كهن به حق به اين نظر، كه علم صرفا تراكمپذير يا افزايشى است، حمله مىكند، ولى اين نكته را از ياد مىبرد كه حتى در يك انقلاب، بسيارى از خصايص سنتسابق پس از جابهجا شدنهاى بسيار، محفوظ مىماند، بسيارى از دادهها و يافتهها را از نو برمىگيرند و بسيارى از روشها و معقولات رايج را دوباره در كار مىآورند; چرا كه اصل [بر] تداوم است، بويژه در هر علم نسبتا كماليافتهاى. البته پيشرفت نيز در جنب آن وجود دارد، ولى به ندرت در خط مستقيم [است].» (25)
سرمشق در جامعهشناسى
در اين زمينه، اولين سؤالى كه بايد بدان پاسخ داده شود اين است كه آيا در جامعهشناسى نيز انقلاب علمى رخ داده است؟ از خلال نظرات برخى از جامعهشناسان، كه به توضيح سرمشقهاى جامعهشناسى پرداختهاند، چنين مستفاد مىشود كه در جامعهشناسى نيز انقلاب علمى واقع شده است، لكن باتومور بر اين باور است كه جامعهشناسى هنوز انقلاب علمى را تجربه نكرده است; «به بيان كهن، در جامعهشناسى، هنوز انقلابات علمى واقعى صورت نگرفته است; زيرا در هيچ مرحلهاى از آن، الگوى ( پارادايم) كاملا پذيرفته شدهاى، كه بعدا واژگون شده باشد، وجود نداشته است.» (26)
اگر آنچنان كه برخى از جامعهشناسان معتقدند سرمشق را تصور بنيانى از موضوع علم بدانيم ما با سرمشقهاى گوناگونى در جامعهشناسى مواجه خواهيم بود; زيرا در جامعهشناسى، با تنوع موضوعات مواجه هستيم. البته با نگاه سرمشقى، مىتوان از كثرت موضوعات طرح شده، اجتناب ورزيد، گرچه شايد هيچگاه به حاكميتيك سرمشق خاص نايل نشويم. «نگاه پارادايم بر جامعهشناسى راهى به سوى اجتناب نمودن از كثرت و بعضا تصور معارض از موضوع جامعهشناسى است. روشن است كه اين نگاه هرگز به سوى حاكميتيك پارادايم خاص در جامعهشناسى، همچون فيزيك و شيمى و ديگر علوم تجربى، به لحاظ ساخت موضوع، نخواهد گرديد، بلكه همچنان چندگانگى موضوع و تصور بنيانى از موضوع در جامعهشناسى، به لحاظ پيچيدگى علم و دلايل اجتماعى، تاريخى، فرهنگى و نظرى، وجود خواهد داشت.» (27)
جامعهشناسان و سرمشقهاى جامعهشناسى
در اين قسمت از بحث، به ارائه نظرات برخى از جامعهشناسان درباره سرمشقهاى جامعهشناسى مىپردازيم:
1- ديدگاه رابرت فريدريش (سرمشق سيستمى و تضاد)
به نظر وى، مىتوان تمامى نظريههاى جامعهشناسى را در دو سرمشق جاى داد و در واقع، زيربناى تمامى نظريههاى جامعهشناسى دو سرمشق سيستمى و تضاد مىباشد. جرج ريتزر از قول فريدريش، چنين مىگويد: «فريدريش اظهار مىدارد كه به جاى اجماع، جامعهشناسى به طور وسيعى، بين الگوى نظرى سيستمها - كه بر انسجام اجتماعى و اجبار تكيه مىكنند - و الگوى نظرى تضاد - كه بر عدم انسجام اجتماعى تكيه مىكنند - تقسيم شده و بقيه ديدگاهها داراى الگوى نظرى بالقوه هستند.» (28)
با اين تقسيمبندى، مىتوان گفت: نظريههايى مانند كاركردگرايى (Functionalism) ، ساختگرايى ( structuralism) ، مبادله (exchange) و ديگر نظرياتى كه بناى آنها وجود نظم (order) در اجتماع است در سرمشق سيستمى و نظريههاى ماركسيستى (marxism) و ماركسيسم جديد (neo marxism) ، كه بيشتر بر تغيير و انقلاب تكيه مىكنند، در سرمشق تضاد، جاى دارد.
2- ديدگاه آيزنشتاد (سرمشق مجرد، بسته و باز)
«آيزنشتاد ميان الگوى نظرى مجرد، بسته و باز فرق قايل است. او نمونههاى خود را با توجه به توسعه آنها در تاريخ، مد نظر قرار داده است. ابتدايىترين آنها الگوهاى نظرى مجرد است كه بر موجوديتهاى جداگانه مانند خصوصيات اكولوژيك، اندازه گروهها يا خصوصيات نژادى و روانشناختى توجه داشته است. در اين الگوى نظرى، جهان به عنوان يك سرى واحدهاى مجزا نگريسته مىشود. آنهايى كه مشغول اين الگوى نظرى هستند با مساله نوآورى و خلاقيت مشكل دارند. اين الگوى نظرى اوليه تاثير ناچيزى بر توسعه جامعهشناسى داشته است. اين الگوى نظرى سپس توسط مدل نظام بسته جايگزين شد كه طرفداران آن جامعه را تركيبى از عناصر جدا، اما به هم پيوسته، مىبينند. آنهايى كه در اين الگوى نظرى عمل مىكنند، قصد دارند يك عنصر را نسبتبه عناصر ديگر، مسلط ببينند. در ديدگاه آيزنشتاد، ماركس در اين الگوى نظرى (با تاكيد بر بخش اقتصاد) قرار دارد. سپس الگوى نظرى ديگرى جايگزين اين نظام شده كه يك مدل باز است و بر پويايى درونى نظام و روابط آنها با هم تاكيد دارد و فرايندهاى مداوم بازخورد را در ميان اجزاى نظام اجتماعى مد نظر قرار مىدهد. در ديدگاه آيزنشتاد، تاكيد بر الگوى نظرى نظام باز مىشود.» (29)
با توجه به اين ديدگاه، كه جامعهشناسى را از جنبه تاريخى مورد نظر قرار مىدهد، مىتوان به وقوع انقلاب علمى در جامعهشناسى نظر داد و گفت كه در ابتدا، سرمشق مجرد حاكم بوده است كه مكاتب اثباتگرايى (Positivism) و مكاتبى كه به فلسفه تاريخ گرايش داشتهاند در درون اين سرمشق جاى مىگيرند و سپس با وقوع انقلاب علمى، سرمشق بسته جايگزين آن شده است كه نظرات تك سبببين مانند ماركس را شامل مىشود و بالاخره، سرمشق باز رخ نموده است كه كسانى مثل گورويچ و پيروانش در عصر حاضر را در بر مىگيرد.
3- ديدگاه چارلز لمرت (سرمشق واژهاى، معنايى و تركيبى)
به نظر وى، تفاوتهاى موجود ميان سرمشقهاى جامعهشناسى جنبه زبانى دارد. «لمرت اظهار مىدارد كه به جاى انسانمحورى، تفاوتهاى مهم الگويى و نحوه بيان متفاوت در جامعهشناسى وجود دارد. او اين تفاوتها را در زبان آنها كه جنبه تكنيكى دارد. دوم، جامعهشناسى معنايى (sociology semantical) كه بر تفسير معانى - كه تنها انسانها توانايى ايجاد آنها را دارند - متوجه است. سرانجام، جامعهشناسى تركيبى (syntheticol sociology) قرار دارد كه بيشتر سياسى است.» (30)
4- ديدگاه آلن راين (سرمشق انسان بهرهجو)
آلن راين، فيلسوف علم، بر اين باور است كه تنها سرمشقى كه مىتوان براى علوم اجتماعى تصور كرد سرمشق انسان بهرهجوست. بنابراين، نظريههايى مانند مبادله در اين سرمشق جاى مىگيرند: «در علوم اجتماعى، نظريهاى كه مىتواند به عنوان سرمشق ( پارادايم) نامزد شود تصوير انسان بهرهجوست; يعنى انسانى كه به داعى نفع خويش عمل مىكند و لذا، صحنه حيات اجتماعى وى به وضع بازار نزديك مىشود. اين سرمشق چهره عام تفاسير بعدى را معين مىكند، اما نمىگويد كه تفسير فلان پديدار خاص چيست.» (31)
5- ديدگاه جرج ريتزر (سرمشق واقعيت اجتماعى، تعريف اجتماعى و رفتار اجتماعى)
مهمترين صاحبنظرى كه تلاش كرده است تا سرمشقهاى جامعهشناسى را شناسايى كند و نظريههاى جامعهشناسى را در قالب سرمشق توضيح دهد جرج ريتزر، جامعهشناس امريكايى، است كه نظرات او از اهميتخاصى برخوردار است. وى در ابتدا، سه سرمشق اصلى - اصالت واقعيت اجتماعى، اصالت تعريف اجتماعى و اصالت رفتار اجتماعى - را معرفى مىكند و براى هر كدام، نمونهها و روشهايى را نيز بيان مىدارد و نيز سطوح واقعيت اجتماعى را از نظر ذهنى - عينى و خرد - كلان، معين مىكند، ولى به دليل نواقصى كه در آنها مشاهده مىكند دستبه ايجاد يك سرمشق تركيبى و تركيب چهار سطح واقعيت اجتماعى مىزند. در ذيل، نظرات ريتزر را بيان مىكنيم:
الف سرمشق اصالت واقعيتيا امور اجتماعى
«نمونه:اثر اميلدوركيم، خصوصاقواعد روشجامعهشناسى و خودكشى او در الگوى نظرى امور اجتماعى قرار دارد.
قلمرو موضوعى: پيروان امور اجتماعى بر چيزى متمركزند كه دوركيم نام آن را امر اجتماعى گذاشته است كه شامل ساختارها و نهادهاى اجتماعى وسيعتر است.
روشها: پيروان امور اجتماعى بيشتر از نمونههاى ديگر، از مصاحبه،پرسشنامهوروشهاى مقايسهتاريخى، استفادهمىكنند.
نظريهها: الگوى نظرى امور اجتماعى شامل نظريههاى مختلف مىشود. براى مثال، نظريهپردازان ساختى - كاركردى امور اجتماعى را به هم وابسته و داراى نظم مىدانند كه اين نظم توسط اجماع و وفاق نگهداشته مىشود.» (32)
ب سرمشق اصالت تعريف با وضعيت اجتماعى
«نمونه: نظريه كنش اجتماعى ماكس وبر
قلمرو موضوعى: كار وبر منجر شد كه ديگر پيروان اين الگوى نظرى ( پارادايم) بهآن گرايش پيدا كنند و به طريقى كه كنشگرايان به تعريف و تعيين وضعيت اجتماعى مىپردازند توجه كنند و اثر اين تعاريف را بر كنشها و كنشهاى متقابل ملاحظه نمايند.
روشها: پيروان تعيين وضعيت اجتماعى هر چند از روش مصاحبه و پرسشنامه استفاده مىكنند، ولى بيشتر از ديگران از روش مشاهده بهره مىگيرند.
نظريهها:نظريههاىمختلفىدراينمحدودقراردارند;مثلنظريه كنش، كنش متقابل، پديدارشناسى و روششناسى مردمى.» (33)
ج سرمشق اصالت رفتار اجتماعى
«نمونه: آثار روانشناس، بىاف اسكينر
قلمرو موضوعى: موضوع مورد توجه اين الگوى نظرى رفتار فردى بدون تفكر است. توجه خاص آنها به پاداشهايى است كه براى رفتار پسنديده و تنبيهى كه براى رفتار ناشايست در نظر گرفته شده است، مىباشد.
روشها: آزمايش
نظريهها: اول، جامعهشناسىرفتارىكهبسيارنزديك به رفتار گرايى روانىناباستودوم،مهمترازاولىنظريهمبادلهاست.» (34)
سطوحواقعيتاجتماعىدرسرمشقهاىسهگانهريتزر
«الگوى نظرى ( پارادايم) امور اجتماعى بر سطوح كلان - عينى و كلان - ذهنى متمركز است. الگوى نظرى تعيين وضعيت اجتماعى به طور وسيعى با جهان خرد - ذهنى و آن قسمت از جهان خرد - عينى كه بستگى به فرايندهاى ذهنى (كنش) دارد، متمركز است. الگوى نظرى رفتار اجتماعى با جهان خرد - عينى مشغول است و با فرايندهاى ذهنى سروكار ندارد.» (35)
معايب تعدد و بسط سرمشق
«بسطالگوهاى نظرى منجربه تكسبببينى مىشود; چرا كه فرد را متوجه سطوح خاص واقعيت اجتماعى مىسازد، در حالى كه ديگر جنبهها را از قلم مىاندازد. اين امر را مىتوان در آثار پيروان امور اجتماعى ديد كه به ساختهاى كلان توجه كردهاند يا پيروان وضعيت اجتماعى كه به كنش، كنش متقابل و ساختمان اجتماعى واقعيت و رفتارگرايان كه به رفتار توجه كردهاند. اين ديدگاهها همه دچار تكسبببينى شده و همين خود دليلى است كه نويسنده سعى نموده يك ديدگاه تركيبى ارائه دهد.» (36)
سرمشق تركيبى جامعهشناسى
«موضوع مورد توجه الگوى نظرى( پارادايم) تركيبى توجه به سطوح مختلف واقعيت اجتماعى است. همانطور كه خواننده آگاه است، جهان اجتماعى به طور واقعى، تقسيم به سطوح نمىشود. در حقيقت، واقعيت اجتماعى به شكل پديده اجتماعى با تنوع بىشمار و در تداوم كنشهاى متقابل و تغيير ديده مىشود. افراد، گروهها، خانوادهها، بروكراسىها، سياست و پديدههاى اجتماعى گوناگون نشانگر يكسرى پديدههاى گيج - كنندهاى هستندكه جهاناجتماعى را مىسازند. كنترل تمامى اين عوامل بىشمار و تفسير همه اين پديدهها كار بسيار دشوارى است. بنابراين، نياز به طرحهاى مفهومى روشن مىباشد.» (37)
سخن آخر
جامعهشناسان مانند بسيارى ديگر از عالمان، مفهوم سرمشق (پارادايم) را از كهن وام گرفتهاند اما دخل و تصرفات فراوانى در آن دادهاند تا بتوانند به تحليل موضوعات جامعهشناختى بپردازند. ورود سرمشق به حوزه جامعهشناسى ثمرات فراوانى داشته است; از جمله:
1- طرح مباحث جديدى همچون فرانظريه، فراجامعهشناسى، جامعهشناسى جامعهشناسى و امثال آن;
2- جامعهشناسان از طريق كارهاى فرانظريه و ارزيابى نظريهها به كشف برخى از سرمشقها نايل آمدهاند.
3- مطالعه تاريخى جامعهشناسى و بيان فراز و نشيبهاى آن;
4- بحث همگرايى و ادغام نظريهها نظرريتزر - مطرح شده است.
پىنوشتها
1 و 2 و 3- تامس كهن، ساختار انقلابهاى علمى، ترجمه احمد آرام، ص 180; ص 175; ص 174
4 و5- ايان باربور، علم و دين،بهاءالدين خرمشاهى، ص187;ص187
سخنانبزرگان : آزادي دريايي متلاطم و طوفاني است. انسانهاي ترسو آرامش استبداد را براين طوفان ترجيح مي دهند.
كنفوسيوس :
مردآزاده و گرانمايه را دست كم نگيريد. مرد آزاده هميشه پايبند حق و عدالت است ولي فرومايه در بند منافع شخصي است. مرد آزاده هوشمند هميشه سخني براي گفتندارد اما اين بدان معني نيست كه هر هوشمندي آدم ارجمندي است. بزرگ مرد دلير است اماهمه دليران افراد شريف نيستند. مرد آزاده به مقتضاي زمان و مكان حركت ميكند اما خود را زير دست نمي سازد، مرد عامي فرمانبر و زير دست است اما موافق زمان ومكان حركت نمي كند. هنگا مي كه انسان بزرگ را مي شناسيم كه در زندگي موفقزيسته است روح او را در كالبد خويش مي دهيم و با او زندگي مي كنيم و اين ما راحياتي دوباره مي بخشد. لزومي ندارد حقيقت هميشه ساده و براي ما قابل مهمباشد ممكن است حقيقتي هم در جهان يافت شود كه ما آن را ندانسته يا دانستن آن برايما دشوار باشد. تحقير طبيعت جايز نيست. طبيعت همواره صادق و متين و جدي است و هميشه راه صواب ميپيمايد و خطا و اشتباه از بشر سر مي رند طبيعت بامردم نادان و ناتوان در جنگ است واسرار خود را جز با مردم دانا و توانا و پاكدامن در ميان نمي نهد.
ويكتور هوگو :
حقايق به نيروي اوهام از بين نمي روند اگرچند روزي در پس پرده بمانند. وابستگي به زنجيرها آسان تر از وابستگي خود ما بهاوهام و خرافات است.
نهرو :
به خاطر بسپاريم كه تنها راه خوشبختي اين نيست كه متوقع حق شناسي ازديگران باشيم بلكه خوبيهايي كه به آنها مي كنيم بايد فقط به منظور تامين مسرت باطنيخودمان باشد. دو نفر از پنجره شهر به بيرون مينگريستند يكي گل و لاي را مي ديد و ديگري ستاره هاي درخشنده را.
شكسپير :
دنيا جايآسايش است، جاي آزمايش است . بايد اعترافكنيم كه منبا بدبختي ما دنيايي است كه در سينه داريم نه دنيايي كه كل را احاطه كردهاست، غالبا آرزو مي كنيم كه از بدبختي و فلاكت در امان باشيم در عين حال با پاي خودبه طرف ورطه بدبختي مي رويم. علم به دنيانيامدن بهتر از تعليم نيافتن و نادان ماندن است. زيرا جهالت ريشه همه بدبختي هاست. بسيار كسان هستند كه به يك انديشه عالي مي رسند اما مهم اين است كه چگونه آن انديشهرا به كار بندند و در باره آن مجدداً بينديشند.
حضرت علي (ع) :
هر كس به نفس زنده است، به مرگ بميرد. و هر كس بهاخلاص و صدق زنده است هرگز نميرد. خودستايي توليد نفرت و انزجار مي كند زيرا ازطرفي علامت دروغگويي و از طرف ديگر ناشي از حماقت و ناتواني است ، كسي كه پيوسته ازصفتي دم مي زند بطور قطع فاقد آن صفت است . درپيشگاه خداوند متعال هيچ خدمتي با ارزشتروشايسته تر ازدستگيري نيازمندان و دفع آلام از دردمندان نيست. كساني كهعزت نفس ندارند درد ذلت و اهانت را درك نكنند . ليكن صاحبان نفس شريف با يك سخنكوتاه و يا يك كلمه ملول و متاثر مي شوند . شما قادر نيستيد با پول خود جز جمعيقليل دوست تهيه نمائيد ولي مي توانيد با رفتار نيك و محبت و خدمت به خلق دنيايي رافريفته و يار خود سازيد .
بهتريندوست كسي است كه وقتي او را ياد كردي ياريت كند و وقتي او را از ياد بردي تو رابه ياد آورد.
ديل كارنگي :
يك راه بيشتر براي خوشبختي وجود ندارد آن هم كاستن نگرانيدر باره چيزهايي كه مافوق قدرت ما قرار گرفته اند.
مترلينگ:
هدف زندگي تقدس است نه علم. ولي تقدس نمي تواند بدون كمك علم از عهدهپرداختن و رهبري زندگي بر آيد. هدف علم آن است كه در راه رسيدن به تقدس به آدمي كمكمي كند. وقتي احساس مي كنيد كه ديگر هيچ دوستي برايتان نمانده است به قفسهكتابهايتان سري بزنيدآنجا دوستان صادق و هميشگي شما انتظارتان را مي كشند.
تولستوي:
زندگي چيست؟ بيداري كه تنها يك لحظه طول مي كشد و دوباره بهخواب مي پيوندد. دوران شگفت انگيز و كوتاهي كه تولد و مرگ را از هم جدا مي سازدجرقه اي است كه در ظلمت مي درخشد و ناپديد مي گردد. خرابي كار يكمملكت از دو چيز است . 1- نداشتن مردمان عالم ولايق . 2- نبودن آنها در سر كارهايمملكتي.
هنر يك موج سيال در قالب نگنجيدنياست، هرگز در صدد تعريف هنر بر نياييد.هنر جهان پسند همواره ملاك ثابتو معتبري با خويشتن دارد و آن ملاك ثابت و معتبر معرفت ديني و روحاني است . هنر خوب زيستن درست همانند آفرينش هنر است بايد فرا گرفت و با هوشياري بيوقفه به كار برد. زندگي بي ثمر همچون مرگ است. نيكي را به نيكي پاداش بده و اگرقدرت جبران نداري نيكوكار را به نيكي يادنما و همواره سپاسگزار باش .
اديسون:
من به هيچ وجه اجازهنمي دهم تحت هيچ نوع شرايطي مايوس شوم، سه چيز لازم براي رسيدن به يك هدف با ارزشعبارت است از كار، استقامت و عقل سليم . آن كه بيش از اندازه محتاط استبسيار كار انجام مي دهد.
حضرت محمد (ص) :
در آن موقع كه لقمه هاي چرب و شيرين به دهان مي گذاريد و بر بستر نرمآرام مي گيريد ، آيا ممكن است نماي رعب آور و هولناك گروهي مستمند را در مقابل چشمخود مجسم نمائيد .
گرانبها ترين متاعها عقل است ،بزرگترين دردها احمق بودن و گرامي ترين پيشه ها حسن خلق مي باشد. هر كس كه اين سه خصلت دروي باشد منافق بوده آنكه دروغگويد . آنكه در وعده خلاف كند و پيمان بشكند . آنكه در امانت خيانت كند . نا اميدي نخستين گامي است كه شخص به سوي گور بر مي دارد . مقصرترين مردمكساني هستند كه روح مايوس دارند .
انيشتن:
آدم تنها در بهشت هم باشد به اوخوش نمي گذرد اما كسي كه به كتاب يا به تحقيق علاقه مند است هنگامي كه به مطالعه يابه تفكر در باره محتواي آن كتاب مشغول است. جهنم تنهايي براي او بهترين بهشت خواهدبود.
بزرگ مرد ريشه نيكنامي را در وجودخود مي جويد و آدم فرومايه از بيرون. ساعتي در خود نگر تا كيستي.
شيخ سعديشيرازي :
بهترين دوره هاي زندگاني روزگار پيري است . در آن هنگام كه انسان آخرينمراحل حيات را طي مي كند و مي تواند بر صفحات عمر مرور كرده و نتيجه اعمال گذشته ويادگار شيرين ايام جواني را كه در ادوار مختلف زندگي در روح خود ذخيره كرده بيادبياورد كه در راه سعادت ابنائ نوع خود قدمي برداشته از نظر بگذراند .
ارشميدس:
ناداني هر كس به دو چيز دانسته شود . اول خبر دهد و بگويد چيزي كهاز او نپرسيده اند . دوم با سخن گفتن زيادتر از حد ضرورت.
افلاطون:
بدبختي اين حسن را دارد كه دوستان حقيقي را به ما ميشناساند.فضايل كوچك در نزد عوام جلب تحسين مي كند وفضايل متوسط باعث تحير ايشان ميشود و فضايل عاليه را اصلاً نمي فهمند. ليكن وقتي كهيك مرد غلام مرد ديگر شد نصف فضايل و تقواي او از دست رفته است. سينه اي كه خالياز ياد و ذكر خدا باشد چون محكمه اي است كه قاضي در آن وجود ندارد.
شاندل:
كسي كه اراده قوي نداشته باشد و به زودي درمقابل مشكلاتي كه اطراف هر كاري را احاطه كرده است مغلوب شود نمي تواند به موفقيت وپيشرفت خود اميدوار باشد. من حقيقتمطلق را نمي دانم، اما در برابرجهل و ناداني خويش متواضعانه سر فرود مي آورم وافتخار و پاداش من در همين است. جبران خليل جبران بسياري از نظريه ها به شيشه پنجرهمي مانند از پشتشان حقيقت را مي بينيم اما در عين حال ما را از حقيقت جدا مي كند. جبران خليل جبران كساني كه حقيقت را درك كرده اند با افرادي كه حقيقت را دوست ميدارند برابر نيستند.
لرد آويبوري:
اكنون من عقيده پيدا كرده ام تا وقتي كهتغييري بزرگ در اساس ساختمان روحي و طرز فكر جامعه بشري روي ندهد هيچ پيشرفت بزرگ وعمده اي در سرنوشت او حاصل نخواهد شد. دنياي امروز به كسي حق حيات مي دهد كهبتواند روي پاي خودش بايستد و مردم در برابر اراده اين و آن سر تعظيم فرود نياورد. يكي از بزرگترين مسرات دنيا اين استكه گروهي دوستان در جايي جمع شوند و ساعات فراغت را به سخنان شيرين و دلپذيربگذرانند. معاشرت بر دانايي مي افزايد ولي تنهايي مكتب نبوغ است.
رجان استوارت :
براي ترقي در زندگينبايد انتظار رسيدن آسانسور را كشيد بلكه بايد راه پلكان را پيش گرفت و پله پلهبالا رفت.
مارك اورال جرات :
جسارت بدون تحقل خطرناك است و تحقل بدون جسارت بي ثمر. اگر يك فكر سليم اراده ما را راهنمايي نكند كوشش و اقدام ما به درد نمي خورد.
گوستاو لوبون :
براي شنا كردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است و الا هرماهي مرده اي هم مي تواند از طرف موافق جريان آب حركت كند .
الكسيس كارل:
يك انسان واقعاً ديندار بايد بداند كه اديان ديگر همراههايي هستند كه به حقيقت مي پيوندند. ما بايد هميشه به ديده احترام به اديان ديگربنگريم.
آرزو دارم كه تا آخرين رمق وجود من ثمر بخش باشد و هنگاميبميرم كه از من هيچ خدمتي نباشد.
رادها كرشينان :
الماس را جز در قمر زمين نمي توان پيدا كرد و حقايق را جز دراعماق فكر نمي توان يافت .
جمال الدين اسد آبادي :
عاقبت حقيقت پيروز خواهد شد اما گاهياتفاق مي افتد كه دروغ ما مدت زيادي رايج مي مانند و دوام پيدا مي كنند وقتي كهدروغ كار خود را به پايان رساند خواهد پوسيد و حقيقت با عظمت خود پيروز خواهد شد .بزرگترين عاملپيروز شدن در كارها كمتر محبت كردن است. هر چه بيشتر حرف بزنيم زودتر دستمان روميشود و وقتي دستمان رو شد ميدان فعاليت و آزادي اقدامات در برابرمان تنگ ميشود. ميدان پول در آوردن با ميدان جنگ تفاوت زيادي ندارد.
اپيكتوس :
دنيا مانند يكتماشاخانه است، هر كس رل خود را بازي مي كند و سپس مخفي مي شود.
خواجه عبدالله انصاري :
تا تو طالب دنيا باشي دنيا بر توسلطان بود و چون از وي رو بگرداني، تو بروي مسط باشي.
شيخ ابوالحسن خرقاني :
در حيرتمكه وجود ناچيز خود را در مقابل عظمت كاينات و اين دنياي بزرگي كه در آن زندگي ميكنيم به چه تشبيه كنيم .
نيوتن :
دنيا يك صحنه بازي است و همه بازيگر آن هستند وبه نوبت مي آيند و مي روند و نقش خود را به ديگري مي سپارند.
امرسون :
رستگاري رستگار كسي است كه چنگالش به خون مظلوم و زبانش به حال و آبروي مردمآلوده نباشد.
ابو سعيد ابوالخير:
زندگي مانندهنر شاعري و نقاشي است كه به تمامي بايد ظهور و تجلي يابد، فكر بدون عمل مرگ است،در زندگي عزم و اراده است كه موفقيت مي آورد نه انديشه ها.
وقت توعزيزترين چيزهاست، پس آن را به عزيزترين چيزها مشغول كن.
اقبال لاهوري:
زندگيامروز ما كشتزاري است كه زندگي فردا از آنجا مي رويد.
لاكار :
زندگي راهپيمايي بهسوي مرگ است و مردن دخول در حيات جاوداني.
نيكول:
زياد زيستن تقريبا آرزوي همه ميباشد ولي خوب زيستن آرمان يك عده معدود.
هيوز:
آنچه ما آن را به نام مرگ مي خوانيميك زندگي است كه هنوز نتوانسته ايم چگونگي آن را بفهميم. بدون مرگ زندگي ارزشيندارد. بر اثر ترس از مرگ است كه زندگي در نظر ما اينقدر لذت بخش و خواستني جلوه ميكند.
برنارد شاو:
تجربه بهترين درس زندگي است. ولي افسوسكه براي آن بهاي سنگيني بايد پرداخت. من مي خواهم كاملاً شبيه يك درخت باشم. مي خواهم همواره نمو كنم، ازبالا ميوه هايي داشته باشم و از پايين با استحكام روح ريشه خود را در اعماق زمينفرو برم تا بتوانم به زندگاني عملي خود رشد و نيرو بدهم.
كار لايل:
از عجايب زندگي يكي اين است كه وقتيمرگ ما را در مي يابد كه آماده شده ايم تا از يك زندگي شيرين برخوردار باشيم
بتهوون:
در اعماق روح خودنغمه اي كه گاهي نشاط آور و غالباً غم انگيز است مي شنويم. اين نغمه مداوم نداي حياتدروني ماست.
لامارتين:
اگر فعلاً درآسايش و غنا هستي براي ايام پيري و ناتواني ذخيره كن . آفتاب صبح تمام روز پايدارنيست .
بنيامين فرانكلين :
سكوت اگر مردم به همان اندازه كه در سخن گفتن توانا هستنددر اختيار سكوت توانا بودند اوضاع جهان بسي بهتر از اين بود كه هست. كار مرد نابغه اي كه بخواهد در كارهاكامياب شود يك در صد الهام غيبي دارد و نود و نه در صد محتاج جان كندن و عرق ريختناست. من مشهور نشدم مگر به واسطه كار و كوشش، اگر از عملي خسته مي شدم تفريح و رفعخستگي خود را در اشتغال به عملي ديگر جستجو مي كردم.
اسپينوزا:
آدمپر حرف تخم مي پاشد و آدم خاموش درو مي كند.
اقليدس:
بدترين روزگار وقتي است كهنادانان ياوه ببافند و دانايان خاموش ننشينند.
داويد ساكفلر:
عظمت واقعيدر اين نيست كه هرگز شكست نخوريم بلكه در آن است كه هر بار شكست خورديم دوباره بهپا خيزيم.
آندره ژير:
انسان مي تواند ضربان تقدير را با آماده ساختن از پيش سبكترسازد. هرگز بر آن مباش كه حوادث و اتفاقات را تغيير دهي بلكه بكوش تا خود را باآنها آنچنانكه هستند منطبق سازي. اگر با شكست ها و بدبختي ها شجاعانه رو به رو شويميتواني در دنياي پر آشوب با امنيت خاطر زندگي كني.
ديو جانس :
وقتي با دوستانخود صحبت مي كنم در اثناي سخن چيزهاي تازه اي برايمان كشف ميشوئ كه اگر تنها فكر ميكرديم هيچ وقت به آن نمي رسيديم.
گيبون:
طبيعت همه آدميان از روي طبيعت و سرشت باهم نزديك و خويش اند، ليكن به وسيله تربيتو تعليم از هم جدا مي شوند و سرنوشت و طرز زندگيشان را تغيير مي دهند. از اين روپيوسته نسبت به يكديگر تفاوت بسيار پيدا مي كنند و از هم دور مي شوند.
گوته :
لذت و رنجي كه ما از اشيا دركمي كنيم، از آنها نيست; بلكه احوال نفس ماست و برتري آن است كه انسان در مراتب كمالفكر كند.
آندره مالرو:
دانش را فرا گيريد حال اگر به فرمانروايي رسيديد سر بلندخواهيد بود و اگر از مردم عادي بوديد زندگي شرافتمندانه خواهيد داشت.
ابن عبدالله:
من علم را به خاطر رسيدن به هدفي فرا نمي گيرم بلكه از آن رو به دانش روآورده امكه ناداني زشت است و غفلت از حقايق براي خردمند نيكو نيست .
جاحظ:
تمام دانشمندانعلم را قادر مطلق نمي دانند چون علم نمي تواند همه چيز را حساب كند و اندازه بگيرد. علم نمي تواند اعتماد، زيبايي يا خوشحالي را تعريف كند و طبعاً هدف زندگي را هم نميشناسند و قادر نيستند بطور صحيح وجود يا عدم وجود خدا را ثابت كنند. درك ما از جهانبه وسيله حواس ناقص و ابراز غير دقيق ما است. تعبيرها از جهان نسبي و شكل غلطي ازآن در ذهن ما مصور است.
دكتر ايروينگ :
فضيلت تمام طلاهاي روي زمين و زير زمين بهقدريك فضيلت اخلاقي ارزش ندارد.
هومر:
جاي شك و شبههنيست كه فضايل انساني همه بسته به آزادي است. در خاك حاصلخيز آزادي است كه ملكاتفاضله انساني ريشه مي گيرد و پرورش مي كند.
چارلز فوكس:
پيش از آنكه هديه ايببخشي قرضهايت را بپرداز. لغزش ذلت و لغزش عالم همچون شكستن كشتي است كه غرقميشود و خلق بسيار با او فرو مي رود.
يوهان شيلر:
گل را مي توان زير پا له كرد، ولي بوي عطرآن را نمي توان در فضا كشت.
نويسنده جوان آنگاه به دل يك نويسنده توانا ميشود كهانسان بودن را در وجود خويش پرورانده باشد يك روزه نمي توان به سر حد كمال رسيد. بايك حمله نمي توان به ميراث عظيم گذشته تسلط يافت. چنين تسلطي نيازمند كوشش فراوان وخستگي ناپذير است اما بهره اين كوشش و پافشاري بسيار بر آن سختي ها، شادكامي بسيارزيادي است.
ولتر :
وقتي قلبت كوه آتشفشان است چگونه انتظار داري دردستهايت گل به رويد. دنيا را به خاطر آخرت ضايع مگردان وآخرت را هم به خاطر دنيا از دست مده ، زيرا بايد شخص از هر دو عالم بهره مند گردد.
الكساندر هرتزن:
در دوره زندگي از بسياري جهتها لغزيدم ولي هيچ بدتر از لغزش زبانم نبود.
ريكاردو:
مطالعه نحوه افكار و انديشههاي انسان به طوري است كه ممكن است فقط خواندن يك كتاب پايه انديشه و افكار انسانرا بر مبناي جديد و يا در مسير خاصي قرار دهد چه بسا ممكن است كتابي مسير سرنوشتميليونها انسان را در راه مخصوصي بيندازد.
والري:
يكساعت عمر گذشته را به هيچ قيمتي نمي توان باز گرداند اما با دادن چند قطعه پولناچيز مي توان تجارت تمام عمر بزرگترين عقلاي عالم را تصرف كرد.
منتيسكو :
عمر گرانبهاتر از اين است كه انسان را در خواندن كتابهاي پوچ به كارببرد.
شوپنهاور :
براي معاصرين خود مطالبي بنويس كه به آن محتاجند نه مطالبي كه ميپسندند.
الكساندر آستر وضكي:
نويسنده بايد همواره تا آنجا كه ممكن است در مركزطوفان زندگي حضور داشته باشد. مطلقا عافيت طلب نباشد، مطلقا زود باور نباشد و هر چهبخواهد بايد با پوست خود لمس و تجربه كند.
آگوست كنت:
هيچ چيز در عالم هستي گرانبها تر از امروز نيست.
رگوته:
خلق از آن در رنجند كه كارها را پيش از وقت طلب كنند. ياد خدا هيچ چيز غير از خداتشنه كام معرفت را سيراب نمي كند.
سهل تستريك :
هنر هنري خوباست كه احساسات خوب را ترويج كند. احساسات هنگامي خوبند كه شعور ديني به خوبي آنهاحكم دهد و اين شعور در ميان مردم يك عصر مشترك است. هنر جهاني يك محك دروني دارد پابر جا و بي خطا يعني همان وجدان ديني.
پاسكال :
اين جهان مانند نوشته و مكتوب خداوند استبه شربت. هر كس اين نامه را دقيق تر و بهتر بخواند و معاني حقيقي آن را در يابد و بفهمد به قدرت و عظمت و تدبير قادر متعال بيشتر پي مي برد.
ژان ژاك روسو:
محكمترين دستاويز كه در ارتعاش اركان زندگي به دست مي گيري رابطه ايست كه بين تو باپروردگاربزرگ استوار است .
آرتورشوپنهار :
نزديك ترين راههابراي رسيدن به مقصد راه راست است در زندگي . نيز هر كسي طريق راستي را بپيمايد ،زودتر به مقصود خويش مي رسد .
سموئيل اسمايلز:
محبت براي خانواده مانند حرارت است براي زندگاني و اگراين حرارت از ميان برداشته شود ، هيچ فرزندي به ثمر نرسيده و كانون خانوادگي بهتدريج خاموش خواهد گرديد .
نظام وفا شاعر ايراني:
مطالعه ، قدرت ، لذت و زيور ميبخشد ، لذت اصلي مطالعه در گوشه گيري و تنهائي است ، مطالعه نيروي فكري را زياد ميكند و قضاوت و رفتار شخص را بالا مي برد .
فرانسيس بيكن:
اسلام ديني استمبتني بر عدالت اجتماعي و آئيني است متضمن اصولي برادري وبرابري به اعتقاد ما تعديوتجاوز به حقوق ملل ديگر و دخالت در حق حاكميت ملي و سرنوشت آنها در دين ما محكوماست .سخن ريا كار ظاهرش زيبا و باطنش عليل و رنجور است .
هندنبورگ:
پيراهن سربازي ،زرهي پولادين است كه دست فداكاري و مردانگي آن را بر اندام جوانمردان خون گرم وفعال مي پوشاند . اين پيراهن فاخر در زندگي لباس شرافت و پس از مرگ جامعه بهشتيخواهد بود .
دكتر مارون:
من يك كتاب و يك معلم داشته ام ، كتاب من زندگاني و معلم منتجارب زندگاني بوده است .
نوذر شهريار :
در رقابت و محبت ميانه رو باش ، شايد كه دوست امروز ،دشمن فردايت گردد.
حضرت عيسي عليه السلام:
زندگاني تا زماني به مرگ ترجيح داردكه حقيقتا زندگي باشد ترس و وحشت نداشته باشد فقر و گرسنگي آنرا مسموم ننمايد ، ظلمو تعدي آن را تيره و تار نسازد گيرندكه گوئي پايشان به سنگ نخورده است .
وينستون چرچيل:
در هر كاري وكاميابي شرايط اساسي ، داشتن يك اراده قوي است . با يك مقاومت بزرگ شرط هاي ديگرچندان اهميتي ندارند .
انوشيروان:
شرط اصلي موفقيت در تمام مراحلزندگي سه چيز است . اول پول ، دوم پول و سوم پول .
فرانكلين روزولت:
بيشترجنايات و مفاسد اخلاقي و اجتماعي ناشي از بدبختي است . يگانه منبع و سرچشمه تمامبدبختيهاي بشر ، دروغ است. دروغ خود يكي از فرزندان فقر و تنگدستي است . مي دانيدچرا احساس بدبختي مي كنيم ؟! زيرا كمتر متوجه خوشبختي خودمان هستيم .
ربيع انصاري ـ نويسنده ايراني:
مصدر تمام مفاسد ، بيكاري است . هرحكومتي و دولتي كه بخواهد اين عيب را رفع كند بايد بقدر امكان مردم را به كار وادارد .
نصايح لقمان حكيم به فرزندش:
اي پسرخداي عز و جل را بشناس و هر آنچه از پند و نصيحت گوئي نخست خود بر آن اعتماد كن . سخن به اندازه خويش گوي ، قدر مردم را بدان . همه كس را بشناس ، راز خود را نگاهدار ، دوست را به سود و زيان امتحان كن ، از مردم ابله و نادان بگريز. دوست زيرك ودانا گزين ، در كار خير جد و جهد كن . بر زنان اعتماد مكن ، تدبير با مردم مصلح ودانا كن ، سخن به حجت گوي ، جواني را غنيمت دان . خرج را باندازه دخل كن . در همهكارها ميانه رو باش . فرزندان را علم و ادب و تير اندازي و سواري بياموز . كار هركس به اندازه ي او كن . به كم خوردن و كم خفتن عادت نماي . هر چه بر خود مپسندي برديگران مپسند . كارها به تدبير و دانش كن ، نا آموخته استادي مكن ، با زن و كودكراز مگوي . بي انديشه در سخن مشو و ناكرده مشمار . كار امروز را به فردا ميفكن . حاجتمند را نوميد مكن . از جنگ گذشته ياد مكن . بر كار رفته افسوس مخور . در كارهااضطراب مكن . وقت آفتاب در آمدن مخسب . جاي نشستن خود را بدان به حرف بزرگان گوشدار . از بهر سود و زيان آبروي خود را مبر ، بي ادب و متكبر مباش . حرمت همه رانگاهدار تا تو را حرمت دارند . در رعايت دلها كوش . دين به دنيا مفروش . طاعت حق راغنيمت دان . راستي را پيشه كن. عيب پوشي را شعار خود بساز . در گرد آوردن مال حريصمباش. در وقت حاجت به دعا ، مداومت نماي . هر چه خواهي از حق سبحانه خواه . با مردم فقير خوش زبان باش
خشونت يكي از عواطف مهم انفعالي است كه كار با اهميتي براي انسان انجام مي دهد، يعني به او در حفظ و نگهداري خويش كمك مي كند. قرآن كريم متذكر مي شود «با كفاري كه در برابر گسترش اسلام ايستادگي مي كنند با خشونت و شدت رفتار شود» (نجاتي، عثمان، 1969) از سوي ديگر قرآن كريم ما را به كنترل خشونت سفارش مي كند. زيرا هنگام خشم فكر انسان از كار باز مي ماند و قدرت صدور احكام و دستورهاي صحيح را از دست مي دهد.
بيان مسأله:
پديده ي خشونت يكي از مسائل مهم جوامع انساني است كه جلوه هاي آشكار آن را مي توانيم همه روزه در خيابان ها، پارك ها، و محيط هاي شغلي، تحصيلي و خانوادگي ببينيم. در واقع گستره ي خشونت آن قدر زياد است كه موجب شده محققين انواع خشونت را هم از حيث قلمروهاي عيني بروز آن و هم از حيث تجليات متنوع آن از هم متمايز كنند.
در واقع آمارهاي ارائه شده از سوي مراجع رسمي نشان دهنده ي حضور جدي پديده ي خشونت در ايران حداقل در اشكالي چون قتل، خودكشي، فرار از خانه و نزاع است. يك نگاه گذرا به مقايسه ي آماري خشونت در اشكال قتل و خودكشي نشان مي دهد كه در سال 2000 ميانگين قتل در جهان 8/8 (درصد هزار نفر) بوده و در ايران 64/3 بوده است. همچنين ميانگين خودكشي در اين سال در جهان 5/14 درصد و در ايران 63/6 گزارش شده است.
(Whqlibdoc.whoint/hq/2002/924154)
اگرچه اين مقايسه نشان مي دهد كه فاصله ي ميزان خشونت در اشكال فوق در ايران تا ميانگين جهاني قابل ملاحظه است معهذا اين ارقام هشدار دهنده است.
گذشته از اين ساير اشكال خشونت، هم چون خشونت هاي خانوادگي، كودك آزاري، خشونت در محيط هاي كار و تحصيل و جرايم مالي نيز در جامعه ي ما به چشم مي خورد. امّا آمار و اطلاعات معتبري در اين زمينه وجود ندارد اين در حالي است كه بسياري از مصاديق خشونت به مراجع رسمي گزارش نمي شوند. (سومزي، 1375)
سازمان بهداشت جهاني خشونت را چنين تعريف مي كند: استفاده ي عمدي از نيروي فيزيكي تهديدآميز يا واقعي، بر عليه كسي يا عليه يك گروه يا اجتماع كه داراي احتمال وقوع جراحت، مرگ، آسيب روان شناختي، عدم توسعه يا محروميت باشد. (بوكهارت 2002)[1]
اين تعريف از يك سو دربرگيرنده ي همه ي انواع خشونت است و از سوي ديگر «كاربرد نيروي فيزيكي» را جزء ذاتي خشونت محسوب مي كند.
در تعريف ديگري كه ديكشنري سايت www.word refrence.com ارائه داده است خشونت عبارت است از يك عمل پرخاشگرانه عليه شخص يا چيزي كه در برابر او مقاومت مي كند.
همين منبع خشونت را در سه مقوله قرار مي دهد:
الف) عمل: در سطح عملي در برگيرنده ي پرخاشگري، اعمال خصمانه، كاربرد زور، داد و بيداد و آشوب كردن، خشونت عمومي، ديوانگي جاده اي، خشونت خانگي.
ج) حالت: حالت سركشي منجر به صدمه يا جراحت و ويراني يا تخريب، حالت اختلال و بي نظمي، حالت گردنكشي و اغتشاش گري، حالت تغيير فاحش خشم و ديوانگي.
انواع خشونت:
خشونت از حيث گستره ي شمول، مقاصد عاملين خشونت و نيز ماهيت كاركردي آن به دسته هاي مختلفي طبقه بندي شده است:
الف) خشونت معطوف به خود: مرتكب و قرباني يك نفر هستند و اين نوع خشونت در دو شكل خودآزاري و خودكشي وجود دارد.
ب) خشونت بين شخصي: اين نوع خشونت ميان افراد در يك رابطه ي رودررو رخ مي دهد. خشونت خانوادگي و خشونت اجتماعي از اين نوع است. خشونت خانوادگي در برگيرنده ي خشونت عليه همسر يا شريك جنسي، خشونت عليه كودكان و خشونت عليه سالخوردگان است و خشونت اجتماعي شامل خشونت عليه بزرگسالان (خشونت با آشنايان و غريبه ها)، خشونت جوانان، خشونت مرتبط با جرايم مالي و خشونت در محيط هاي كاري است.
ج) خشونت جمعي: مرتبط با گروه هاي بزرگتر افراد در زمره ي خشونت جمعي است از قبيل خشونت هاي سياسي و اقتصادي. (بوكهارت 2002)
به طور كلي محرك هاي بيروني كه منجر به خشونت و پرخاشگري مي شوند عبارتند از:
الف) برخي محرك ها از طريق اجبار احساسي و تداعي با حوادث ناخوشايند به واكنش هاي خشونت آميز منجر مي شود.
ب) برخي از افراد به واسطه ي گريز از تهديد و حمله ي ديگران در خشونت عليه آنها پيش روي مي كنند.
ج) وجود يك ابزار خشونت در معرض ديد، محركي براي تشديد كنش پرخاشگرانه به شمار مي رود. (فرجاد 1372)
مفهوم فقر: از ديدگاه جامعه شناسي تعريف دقيق فقر و تعيين حدود آن خالي از اشكال نيست زيرا همانند بسياري از پديده هاي اجتماعي فقر نيز اعتبار زماني و مكاني دارد و با خود اجتماع متحول مي شود ولي آن چه مسلم است فقر زاييده ي دو عامل تعيين كننده ي كمبود و مالكيت است. بدين معني كه در بسياري از جوامع همه چيز به قدر وفور وجود ندارد و تقاضا بيش از عرض است. در نتيجه هرچه كه براي زندگي ضروري و كمياب است ارزش اقتصادي پيدا مي كند و به محض اينكه ارزشمند مي شود در بسياري از كشورها عده ي قليلي آن را تصاحب مي كنند و عده ي كثيري محروم مي شوند به دنبال اين امر كساني كه امكان دست يابي به شيء نادر را ندارند نسبت به آن احساس فقر مي كنند. (شيخاوندي، 1353)
پديده ي فقر نيز به طور قراردادي با فقدان منابع مالي كافي تعريف مي شود. مي توان رقم درآمد را براي تشخيص بين خانواده هايي كه فقيرند و آنها كه نيستند به كار برد.
در واقع معني فقر خيلي بيش از كم پولي است. فرهنگ فقر در محله ي فقر، زاده مي شود و همراه با بچه اي از فاميلن نامناسب، ناحيه اي نامناسب از مملكت و از اقوام و نژاد خاصي رشد مي كند. اين خاصيت «دوام به نيروي خود» فقر شايسته توجه است. (هارلينگتون 1962)[2]
چون ارزش هاي ملّي هر جامعه، موفقيت و كسب هرچه بيشتر را مي خواهد لذا ما هميشه كوشش به منظور بهبود وضع خويش و پيشرفت را تحسين مي كنيم. دنياي تبليغات سبب انگيزش خواسته هاي مادي ما مي گردد و محسّنات دلنشين «داشتن» را به رخ ما مي كشد. اين ثروت بارز فقير را وا مي دارد كه به علّت ناداري احساس تحقير، و به ناداري خود بيشتر آگاه شود و مشاهده ي اين اختلاف دايم به زندگي خود فقير بيش تر اثر كرده و آنها را به شكست خويش و احساس درماندگي واقف تر مي سازد. (آيرين 1969)[3]
در آمريكا شخصيت فقير درهم شكسته است. اعتماد به نفس او ملوث گشته و اميد و انگيزه از روح فقير ريشه كن شده و خشونت در او افزون گشته است. (لويس1969)[4]
بر طبق نظريه ي رابرت مورتون[5] (1940) افراد به علّت اينكه براي رسيدن به اهداف، وسايل لازم را در اختيار ندارند در شرايط آنوميك قرار مي گيرند كه موجب ايجاد فشار رواني در افراد مي شود كه جلوه ي بيروني اين فشار رواني خشم است.
در روي آورد يادگيري اجتماعي خشونت به كشاننده هاي بيروني مرتبط با آن بيش از كشاننده هاي دروني توجه دارد و از اين رو بندورا (1986) معتقد است در پيش بيني ظهور خشونت و پرخاشگري بايستي شرايط زمينه ساز بيش از مستعد بودن افراد مورد نظر قرار بگيرد.
اقتصاد آنان و ساير انديشمندان طي بررسي هاي گوناگون كوشيده اند نشان دهند كه ريشه ي برخي از رفتارهاي نابهنجار در امكانات اقتصادي نهفته است. در ميان عواملي كه مي توان اقتصادي به شمار آورد مسائل مربوط به كمبودهاي غيرمادي مانند فرهنگ، مهارت و كمبودي مادي مانند كاهش قدرت خريد و بي خانماني است. (شيني وندي 1353)
در پيوند برخي از انواع كج روي ها مانند انواع بيماري هاي روحي با وضع اقتصادي ترديدي نيست و بررسي هاي متعدد گواه آن است:
مثلاً فورناساري دي ورس[6] كه يكي از پيشتازان جرم شناسي است طي يك بررسي نشان داده است كه در ايتاليا خانواده هاي فقير 60% جمعيت را تشكيل مي دهند ولي جرايم مربوط به آنها 85 تا 90% كل جرايم است.
آلفرد مارشال[7] در كتاب تاريخي خود درباره ي تئوري اقتصاد سرمايه داري (1891) نوشت:
درست است كه علي رغم فقر، تحت تأثير عوامل مذهبي، روابط دوستي و محبت هاي خانواده ممكن است انسان احساس بزرگترين خوش بختي را بكند ولي با اين وجود بايد اذعان داشت كه در محيط فقر، به ويژه در مناطق پرجمعيت، فقر اقتصادي موجب از بين رفتن و پژمرده شدن استعدادهاي انساني مي شود.
ماركس معتقد است كه جنايت، فحشا، فساد، رفتار خلاف اخلاق و خشونت در درجه ي نخست ناشي از فقر است كه زاييده ي سيستم سرمايه داري است به اين صورت كه عده ي معدودي با در اختيار گرفتن وسايل توليد، ثروت ها را به طور نامساوي قسمت مي كنند و تناقضات اجتماعي را پديد مي آورند.
همچنين ميزان نسبتاً كم درآمد با ميزان نسبتاً زيادي از خشونت ميان زنان و شوهران ارتباط داشت. در يك پژوهش سراسري در مورد خشونت هاي خانوادگي در آمريكا، پژوهشگران دريافتند كه خانواده هاي فقيرتر از درگيري ها و خشونت هاي بيش تري خبر مي دهند. (بركوتيز1986)[8]
تحقيقات نشان داده اند كه مناطق داراي بزهكاري زياد بر اساس بيكاري بالا، زندگي فقيرانه و بدون امكانات مشخص مي شود. البته بعيد است كه بتوان فقر را به عنوان يكي از موضوعات در ارتباط با خشونت ريشه كن كرد امّا از راه سياست گذاري هاي مناسب در آموزش و پرورش و ساير سازمان هاي اجتماعي مي توان مانعي بزرگ در راه اين سرچشمه ي ناخوشايند زندگي ايجاد كرد. (دويچ 1960)[9]
مسأله ي پژوهش: آيا بين خشونت و فقر (كمبود امكانات مادي براي رسيدن به اهداف) رابطه وجود دارد؟
فرضيه: بين خشونت و فقر يك رابطه ي مثبت وجود دارد يعني هرچه فقر افزايش پيدا مي كند خشونت نيز افزايش پيدا مي كند.
هدف تحقيق: آن چه كه در اين تحقيق اهميت دارد اين است كه آيا افراد فقير كه در جامعة ايران انحصاراً تهران زندگي مي كنند نسبت به افراد عادي خشونت بيشتري ابراز مي كنند؟
اگر چنين است تفاوت ميزان خشونت بر اساس متغيرهاي زمينه اي چگونه است و در واقع تا آن جا كه بررسي شده تحقيقات و بررسي هاي علمي پيرامون پيامدهاي فردي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي انواع خشونت در ايران بسيار كم صورت گرفته است. پس انجام تحقيقي كه بتواند رابطه ي معني دار بين اين دو پديده ي با اهميت را بررسي كند مي تواند به دادن راهكارهاي عملي جهت تعديل اين وضعيت منجر گشته و گامي در جهت ارتقاء جامعه به سمت پيشرفت و تعالي بردارد. بنابراين هدف اساسي اين تحقيق بررسي مسأله ي رابطه ي فقر و خشونت از ابعاد رواني، فرهنگي و اجتماعي است. تا مسئولان اجتماعي كشور بتوانند با ارائة پيشنهادات و كاربرد روش هاي صحيح تر رواني، اجتماعي و تربيتي در پيشگيري و كاهش اين مشكل اجتماعي چاره اي بيانديشند.
ضرورت پژوهش: از آن جا كه افراد زيادي در جوامع امروزي به مسأله ي فقر و كمبود امكانات مبتلا هستند و آمارهاي جهاني بالا بودن جرايم بزهكارانه را در افرادي كه زندگي فقيرانه و بدون امكانات دارند را تأئيد كرده است و ارتباط بالاي آن را با شاخص هاي آسيب شناسي اجتماعي از قبيل اعتياد دارويي، قاچاق و … را اعلام كرده است اين زنگ خطر را در گوش ما به صدا در مي آورد كه عدم توجه به اقشار آسيب پذير جامعه عواقب سنگيني به بار مي آورد.
خشونتي كه اين افراد در معرض ابتلاء به آن قرار دارند در واقع به هيچ وجه به نفع جامعه نيست و خسارت هاي مادي و معنوي آن براي جامعه قابل جبران نمي باشد. به همين جهت توجه به اين مسأله با هدف كنترل خشونت در افرادي كه از امكانات كافي مادي برخوردار نيستند ضروري مي باشد.
در واقع تحقيقات رابطه ي مثبتي بين فقر و جرايم پرخاشگرانه نشان داده اند. يكي از پيامدهاي آن، اين است كه فقيرترين نواحي شهرهاي بزرگ غالباً با بيش ترين ميزان جنايت و آدم كشي در ارتباط هستند. از اين گذشته فقر مي تواند به پرخاشگري هاي ديگري مانند خشونت هاي خانوادگي بيانجامد. در يك پژوهش سراسري در آمريكا نشان داده شده در صورتي كه پدر بيكار باشد احتمال كتك خوردن كودك بيشتر است. كه اين مسأله خود ضرورت بررسي دقيق تر اين معضل بزرگ را خاطرنشان مي سازد.
تحقيقات نشان مي دهند كه لزوماً بررسي فقر مطلق ما را به سمت نتيجه ي مطلوب رهنمون نمي كند بلكه ما فقر نسبي را مورد سنجش قرار مي دهيم و منظور اين است كه امكانات در جامعه براي همه ي افراد وجود دارد و افرادي كه درآمد كافي ندارند نيز اين امكانات را مي بينند امّا نمي توانند از آن استفاده كنند كه اين مفهوم فقر نسبي رابطه ي معناداري با خشونت دارد زيرا باعث ايجاد ناكامي در افراد مي شود كه اين ناكامي به خشونت در فرد منجر مي شود.
متغيرها:
الف) متغير مستقل: وجود يا عدم وجود امكانات مادي
ب) متغير وابسته: ميزان خشونتي كه افراد بروز مي دهند.
متغير تعديل كننده: محل سكونت
تعريف متغيرها:
الف) تعريف مفهومي متغير مستقل:
فقر: به معني عدم استفاده از امكانات جامعه به دليل ناداري مادي كه افراد به آن مبتلا هستند كه مي توان رقم درآمد را براي تشخيص خانواده هاي فقير و غير آن به كار برد. (هارلينگتون 1966)[10]
ب) تعريف عملياتي متغير مستقل:
از طريق نمره اي است كه فرد از سئوالات مربوط به اندازه گيري ميزان فقر به دست مي آورد.
(سئوالاتي طراحي شده است كه ميزان درآمد افراد و به طور كلي امكانات مادي مثل وضعيت مسكن، نوع شغل، و ميزان رفاه را مي سنجد.)
ج) تعريف مفهومي متغير وابسته:
خشونت: استفاده ي عمدي از نيروي فيزيكي، تهديدآميز يا واقعي، بر عليه كسي يا عليه يك گروه يا اجتماع كه داراي احتمال وقوع جراحت، مرگ، آسيب روان شناختي، عدم توسعه يا محروميت باشد كه در رابطه ي رو در رو رخ مي دهد. (سازمان بهداشت جهاني)
تعريف عملياتي متغير وابسته:
نمره اي كه فرد از تست پرسش نامه ي پرخاشگري آرنولد اچ باس و مارك پري به دست آورده است كه به طبع هرچه نمره ي فرد در اين تست بيشتر باشد ميزان خشونت و پرخاشگري فرد نيز بيشتر است.
فصل دوم:
پيشينه و ادبيات پژوهش
الف) نظريه ها:
نظريه هاي جامعه شناسي و روان شناسي چارچوب هاي منطقي را تدارك مي بيند كه بر اساس آنها محققين قادر به بررسي هدفمند پديده ي مورد مطالعه خواهند بود. اگرچه اين چارچوب هاي مفهومي هربار كه در عمل و در ميدان تحقيق آزمون مي شوند برخي عيناً تأييدمي شود، برخي فراتر از تأييد، تقويت مي شود و قضايا و گزاره هاي آنها افزايش مي يابند و برخي مورد نقد و در مواردي ابطال قرار مي گيرند.
بنيان هاي نظري تبيين كننده اوليه ي پديده ي خشونت در حوزه ي آسيب شناسي اجتماعي و جامعه شناسي انحرافات قرار دارد. در اين حوزه، خشونت به مثابه ي نوعي كجروي اجتماعي تلقّي مي شود و از اين نگاه همه ي نظريه هايي كه فرآيندهاي وقوع كجروي را تبيين مي كنند قادر به تبيين خشونت نيز هستند:
در يك نگاه كلّي اميل دوركيم معتقد است حدود خواسته هاي فرد در جامعه تابع هنجارهاي خاصي است و از طريق اين ضوابط است كه شخص مي تواند تمايلات و خواسته هاي خود را محدود و تنظيم كند. اگر هنجارهاي جامعه گسسته شود (آنومي) فرد ديگر قادر به ايجاد رابطه ي منطقي ميان خود و جامعه نخواهد بود. در چنين شرايطي فرد ضوابطي براي رفتار خود ندارد و در حالت نابه ساماني به سر مي برد. در چنين شرايطي احتمال اينكه فرد به رفتاري دست بزند كه از نظر جامعه هنجار شكني و انحراف تلقّي گردد زياد است. گزاره ي كليدي دوركيم در نگاه به انحراف، اين است كه رد عدم وفاق در مورد هنجارهاي اجتماعي و عدم همبستگي اجتماعي عامل بروز انحراف است. (محسني تبريزي ص 56)
نظريه ي رابرت مرتون:
بر طبق اين نظريه، همة افراد جامعه به طور طبيعي متمايل به تحقق اهداف مرسوم اجتماعي هستند و از آن جا كه كليّه ي اقشار اجتماعي براي نيل به اهدافشان وسايل و راه هاي پذيرفته شده و قانوني را در اختيار ندارند در شرايط آنوميك قرار مي گيرند يعني وضعيت ناهمنوايي اهداف و وسايل مشروع رسيدن به اهداف. اين وضعيت موجب ايجاد فشار رواني در افراد مي شود تا به هر وسيله ي ممكن ولو غير قانوني و غير اخلاقي به اهداف خود دست يابند. اين فشار از ديد مرتون منبع اصلي انحراف و كج روي افراد است كه جلوه ي بيروني اين فشار رواني خشم است و در واقع اقشار فاقد امكانات و يا داراي امكانات محدود اين حالات روحي مزمن را در سطح شديدتري تجربه مي كنند.
مردم بايد رفتار را بياموزند، الگوي پاسخ جديد يا از طريق تجربه ي مستقيم و يا از طريق مشاهده قابل فراگيري است. (بندورا- 1372 ص 29)
آلبرت بندورا متفكر اصلي نظريه ي يادگيري اجتماعي از يك سو با تكيه بر عنصر «يادگيري از طريق مشاهده» و از سوي ديگر او ديدگاهي روان شناسانه تر را برمي گزيند و براي تبيين فرآيند يادگيري به متغيرهاي پاسخ و پيامد توجه مي كند.
برخي از مفاهيم اصلي نظريه ي بندورا از اين قرارند:
- وقتي مردم با وقايع روزمره مواجه مي شوند برخي از پاسخ هايشان موفق از كار در مي آيد در حالي كه ديگر پاسخ ها بي اثر بوده يا منجر به پيامدهاي تنبيه مي شود. در اين فرآيند سرانجام اشكال موافق رفتار برگزيده و رفتارهاي بي اثر كنار گذاشته مي شود. (همان ص 30)
- تجارب گذشته توقعاتي را خلق مي كند مبني بر اينكه برخي از كنش هاي معين فايده مند، برخي اثرات قابل توجهي ندارند و برخي نيز مشكلات آينده را رفع خواهند كرد. مردم با تجسم نمادين پيامدهاي قابل پيش بيني مي توانند فرآيندهاي آينده را به برانگيزاننده هاي فعلي رفتار تبديل كنند. (همان ص 31)
- اگر مردم براي اطلاع درباره ي نحوه ي عمل خود، فقط بر اثرات كنش هاي خود متكّي بودند يادگيري بسيار دشوار مي شد.
- عمده رفتارهاي آدمي با مشاهده از طريق مدلسازي آموخته مي شود. از مشاهدة ديگران فرد در مورد نحوه ي انجام فعاليت هاي جديد ايده كسب مي كند و در موفقيت هاي بعد از اين اطلاعات رمزگذاري شده به عنوان راهنماي عمل بهره مي برد. از آن جا كه مردم مي توانند پيش از اقدام به رفتار، حداقل به تقريب نحوه ي عمل را از نمونه هاي آنها بياموزند از خطاهاي غير ضروري پيشگيري مي كنند. (همان ص 35)
بندورا معتقد بود كه خشونت بايد از سه جنبه تبيين شود:
1) چگونه الگوهاي پرخاشگرانه ي رفتار توسعه مي يابد؟
2) چه چيزي مردم را جهت اينگونه رفتار تحريك مي كند؟
3) چه چيزي تعيين مي كند آنها بخواهند استفاده از يك الگوي رفتار پرخاشگرانه را در موقعيت هاي آينده ادامه دهند؟ (دلورزاسيون1988)[13]
دالارد و ديگران (1939) در نظريه ي توليد سايق، خشونت ناشي از يكسري شرايط خارجي است كه منجر به ناكامي، فقدان و درد مي شود. اين شرايط يك نيروي قوي در خود به وجود مي آورد كه وي برانگيخته شود تا رفتارهايي از خود بروز بدهد تا باعث آسيب به اشخاصي كه مسئول چنين شرايطي هستند بشود. در اينجا خشونت امري اجباري و خودبخودي نيست بلكه بستگي به شرايط زندگي و اجتماع دارد.
پژوهش هاي داخلي:
در سال 1356 پژوهشي تحت عنوان «عوامل مؤثر در ضرب و جرح خانوادگي» در قالب پايان نامة كارشناسي توسط آذردخت غديري انجام گرفته است، كه در آن پژوهشگر با روش مطالعه ي اسنادي «گردآوري اطلاعات از كتب و رسالات و روزنامه ي كيهان» كلية قتل ها و ضرب و جرح هاي خانوادگي طي ده سال را از سال 1345 تا 1355 را مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داده است كه داده هاي به دست آمده به اين صورت است:
جنسيت ضاربان: مرد83% و زن17%
جنسيت مضربون: مرد29% و زن59%
و داده هاي توصيفي به اين شرح است:
1) در تهران 64% وقايع در جنوب شهر و 36% در بالاي شهر رخ داده اند.
2) بيش ترين عوامل مؤثر در وقوع ضرب و جرح و قتل به ترتيب عدم سازش در خانواده 15 درصد، مسائل ناموسي14 درصد، سوء ظن ضاربان 14 درصد، و مسائل مالي 14 درصد بوده است.
درسال 1372 پژوهشي تحت عنوان «بررسي علل ونداليسم در تهران و راه هاي پيشگيري و درمان آن در قالب يك طرح تحقيقاتي به سفارش معاونت امور اجتماعي شهرداري تهران توسط عليرضا محسني تبريزي انجام شد.
ونداليسم به نقل از پاترس ژانورن عبارت است از نوعي روحيه ي بيمارگونه كه به تخريب تأسيسات عمومي مثل تلفن هاي عمومي، صندلي هاي اتوبوس هاي شهري، مترو، ترن و باجه هاي پست و تلگراف و نظاير اين ها تمايل دارد.
از حيث مصاديق خشونت در شكل ونداليسم اهم نتايج به دست آمده از اين قرار است:
1) از حيث سطح تحصيلات، 73 درصد افراد مخرب دستگير شده داراي تحصيلات راهنمايي و پايين تر هستند.
2) اكثريت افراد مخرب دستگير شده از حيث وضعيت اجتماعي- اقتصادي خانواده متعلق به گروه ها و اقشار فرودست، كم درآمد و كم سواد با مشاغل داراي منزلت اجتماعي پايين هستند.
3) 60 درصد افراد مخرب دستگير شده تجربه ي شكست تحصيلي داشته اند و 36 درصد آنها علّت عدم موفقيت تحصيلي خود را محروميت از محيط خانوادگي آرام و سالم، 30 درصد فقر مالي، 26 درصد بي علاقگي به تحصيل و 9 درصد معاشرت با دوستان ناباب اعلام كرده اند.
4) 60 درصد افراد مخرب دستگير شده دچار پرخاشگري، 57 درصد آنها مبتلا به افسردگي، 38 درصد مبتلا به اضطراب، 36 درصد دچار پارانوئيد بوده اند.
پژوهش هاي خارجي: مقاله ي «ابعاد اقتصادي خشونت ميان فردي» اثر هوگ واتز منتشر شده توسط سازمان بهداشت جهاني در سال 2004 يكي از بررسي هاي انجام شده در سطح بين الملل است كه مي خواهد تأثيرات اقتصادي اشكال متعدد خشونت ميان فردي را در كشورهاي مختلف بررسي و ارزيابي كند.
واتر در اين بررسي به دنبال روشن كردن مسأله ي ابعاد اقتصادي خشونت ميان فردي در 3 جنبه است:
1) هزينه هاي خشونت بين شخصي
2) تأثيرات اقتصادي فعاليت هاي معطوف به كاهش خشونت بين شخصي
3) تأثيرات عوامل اقتصادي و سياست ها روي خشونت بين شخصي.
نويسنده در تعريف خشونت مستند به تعريف سازمان بهداشت جهاني مي نويسد: كاربرد عمدي نيرو يا قدرت فيزيكي، تهديدآور يا واقعي عليه خود، شخص ديگر يا عليه يك گروه يا اجتماعي كه به وقوع بپيوندد يا احتمال وقوع داشته باشد و به اثراتي چون محروميت، مرگ، آسيب روان شناختي، توقف رشد يا محروميت منجر گردد.
همان طور كه واتر در تعريف عوامل موجود در سطح اجتماعي مؤثر بر خشونت نوشته بود اين سطح دربرگيرنده ي عواملي چون نابرابري اقتصادي، فقر، شبكه هاي امنيت اقتصادي ضعيف و بيكاري است.
اين عوامل در عين اثرگذاري بر خشونت بين شخصي مي توانند از آن تأثير نيز بپذيرند.
گون زالس[15]دو ادلارت و ليوسا در سال 1999 پيمايشي را براي بررسي رابطه ي ميان فقر و خشونت خانگي از طريق مصاحبه با 359 زن در پرو انجام دادند.
آنها نشان دادند كه درصد زنان فقير (بر اساس داده هاي ارائه شده از سوي مؤسسه پيمايش ملي استانداردهاي زندگي) كه از خشونت خانگي رنج مي بردند بزرگتر از زنان غيرفقير بود. آنها نتيجه گرفتند كه به نظر مي رسد فقر يك عامل تشديد كننده در همه ي انواع خشونت باشد به ويژه خشونت خانگي.
مورسون[16] و بي ال در سال 1999 نشان دادند كه زنان آزار ديده در شيلي نسبت به زنان آزار نديده فرصت اشتغال به كار كمتري در خارج از خانه داشتند و دستمزد پايين تري مي گرفتند.
گاويريا[17] و ولز در مطالعه شان در سال 2001 در كشور كلمبيا حجم وسيعي از وقايع جرم و خشونت را با اعمال مقياس بزرگي براي پوشش 40 درصد جمعيت آن كشور مطالعه كردند. آنها نتيجه گرفتند كه فراوان ترين جرم ها (جرم مالي) و سرمايه گذاري ها براي پيش گيري از جرم مربوط به افراد ثروتمند بود و بالاترين حجم قتل ها بر روي افراد فقير و نيز بالاترين حجم خشونت خانوادگي بر روي زنان فقير تحصيل نكرده بود.
بررسي مقايسه اي گلستر[18] در سال 1999 نشان داد كه نابرابري درآمدها در مقايسه با فقر مطلق رابطه اي قويتري با خشونت دارد بر اين اساس در بررسي و تحليل اقتصادي خشونت هر دو عامل فقر مطلق و فقر نسبي بايد در نظر گرفته شود.
مطالعات انجام شده روي نابرابري هاي درآمد به عنوان يك عامل خطر در سطح جامعه اي و اجتماعي سوق دهنده به خشونت عمدتاً متمركز است بر قتل. رابطه ي ميان نابرابري و قتل شامل مجموعه اي از عوامل همچون بيكاري، محروميت اقتصادي، نااميدي و تشتت اجتماعي است كه يك رابطه ي پيچيده را مي سازد.
مسنر[19] در سال 1989 رابطه ي ميان قتل و نابرابري درآمد را در 2 كشور غير كمونيست بر اساس داده هاي 980 پليس بين الملل بررسي كرد. هدف وي اين بود كه رابطه ميان نرخ قتل در كشورها را با مقياس هاي نابرابري و تبعيض اقتصادي بسنجد. متغير تركيبي تبعيض اقتصادي نسبت به متغير نابرابر درآمد رابطه ي قوي تري با نرخ قتل داشت.
بلا و بلا در سال 1982 رابطه ميان جرم هاي خشونت آميز شهري (آزار جنسي غريبه ها، و ساير اشكال جرم خشونت آميز) و شماري از متغيرهاي نابرابر اقتصادي (نابرابري نژادي، فقر، نابرابري درآمد) را بر اساس داده هاي سرشماري سال 1970 آمريكا بررسي كردند. آنها نتيجه گرفتند كه نابرابري هاي اجتماعي- اقتصادي آثار عوامل ديگري مثل نژادپرستي و موقعيت جغرافيايي خشونت را تهديد مي كند. اين مطالعه زمينه ي مناسبي را براي اين فرض فراهم مي كند كه نابرابري بيشتر از فقر مطلق مي تواند يك عامل خطر براي افزايش خشونت باشد.
بوكهارت و انگستروم[20] در سال 2002، داده هاي مربوط به 61 كشور را تحليل كردند تا نشان دهند كه توزيع مجدد ثروت تأثيرات بالقوه متفاوتي بر نرخ قتل در جوامع كم درآمد در مقابل جوامع پر درآمد دارد. البته تعديل نابرابري ها به تنهايي كمتر نرخ قتل را كاهش مي دهد تا تعديل نابرابري ها همراه با افزايش سطح توسعه ي اقتصادي كشور به علاوه، چنين سياست هايي ممكن است تأثير متفاوتي بر گروه هاي سني خاص داشته باشد.
در سطح اقدمات ويژه ماركوتيز در سال 2000 از داده هاي مربوط به مركز پيمايش هاي ملّي قربانيان بزهكار در آمريكا طي سال هاي 1992 تا 1994 استفاده كرد تا رابطه ميان الگوهاي مصرف الكل و مواد مخدر در سطح فردي و خشونت در اجتماع مبني بر فقر و بيكاري را بررسي كند. نتيجه اين شد كه افزايش قيمت آب جو و كوكائين موجب كاهش در حمله و سرقت مي شود امّا در ميزان ارتكاب ساير جرم ها مؤثر نيست.
علي رغم كليشه ي رايج كه فقر علّت اوليه خشونت است شواهد نشان مي دهد كه در آمريكاي لاتين نابرابري و محروميت با توزيع ناعادلانه ي منابع اقتصادي، سياسي و اجتماعي در شهرها از فقر مهم ترند. در موقعيت هاي نابرابري هاي همه جانبه و شديد شرايط زندگي روزانه فقير شهري به صورت بالقوه ظهور تعارض، جرم يا خشونت را افزايش مي دهد. رابطه ميان نابرابري و خشونت تنها به طور ساده مرتبط با تفاوت در درآمدهاي نيست. بلكه مهم تر عوامل محروميت زاترند كه عبارتند از: نابرابري دست رسي به شغل، تحصيل، بهداشت، ريزساختار فيزيكي پايه اي. به علاوه فقدان يا نقص حمايت امنيتي دولتي، نظام هاي سياست گذاري و قضايي به ويژه در مورد شخص فقير. كسي كه قادر به پرداخت مخارج خدمات فوق نيست در تن دادن به فساد، ناكارآمدي و وحشي گري مرتبط با چنين موقعيت هايي مستعد است. (مورز[21]، ونيتون، آيس موزر 2000)
فصل سوم:
نوع پژوهش:
- اين پژوهش از نظر هدف در نوع و دسته ي تحقيقات بنيادين قرار مي گيرد.
پژوهشي كه در اين جا مطرح شد از نظر روش تحقيقي از نوع همبستگي بود. يعني محقق قصد دارد تا به مطالعه ي رابطه ي بين دو پديده بپردازد. (يعني رابطه ي بين كمبود امكانات مالي و خشونت) كه چون طرح از نوع همبستگي بود از روش T براي تحليل هاي آماري استفاده مي شود.
روش نمونه برداري:
به طور تصادفي از طريق روش نمونه برداري خوشه اي از 3 منطقة بالاي شهر تهران، وسط شهر و پايين شهر 3 گروه 50 نفري را انتخاب كرده و پرسش نامه ي خشونت و سئوالات مربوط به امكانات مالي را در اختيار اين افراد قرار مي دهيم.
ابزار پژوهش:
پرسش نامة پرخاشگري (پ پ)
تهيه كنندگان: آرنولد اچ. باس و مارك پري
توصيف پرسش نامه: اين پرسش نامه 29 سئوالي چهارجنبه از پرخاشگري را مي سنجد:
پرخاشگري فيزيكي، پرخاشگري كلامي، خشم، خصومت.
اين پرسش نامه، پالايش شده ي پرسش نامه ي خصومت است كه بيش از سي سال قبل توسط آرنولد[22] اچ.باس تهيه شده و كاربرد وسيعي داشته است. اين پرسش نامه از يك خزانة 52 سئوالي استخراج شده كه بسياري از آنها از پرسش نامه ي خصومت با استفاده از روش تحليل عاملي مؤلفه ي اصلي و تحليل عاملي تأئيدي برگزيده شده اند. اين پرسش نامه با نمرة كل سئوالات، ميزان خشونت كلي را مي سنجد.
روايي: نمرات اين پرسش نامه همبستگي معقولي با يكديگر داشته اند. در عين حال وقتي واريانس همبستگي هاي مربوط به خرده مقياس خشم كنار گذاشته شد، ساير همبستگي ها معنادار نبودند. اين تأييد روايي نظري، به اين صورت است كه ارتباط بين خرده مقياس هاي پرخاشگري فيزيكي، كلامي و خصومت بسته به همبستگي آنها با خشم است. نمرات هر چهار خرده مقياس با تكانشگري، رقابت و قاطعيت همبستگي دارد. گواه روايي سازه اي، همبستگي اين پرسش نامه با مشاهدة پرخاشگري، جامعه پذير و كم رويي توسط هم سالان و هم رديفان است.
نمونه اي از سئوالات پرسش نامه به شرح زير است:
مشخص كنيد هر يك از پرسش نامه هاي زير تا چه حد گوياي شخصيت شماست. براي اين منظور از اعداد زير استفاده كنيد.
1) فوق العاده خلاف خصوصيات من است.
2) تا حدي خلاف خصوصيات من است.
3) فقط كمي گوياي خصوصيات من است.
4) تا حدي گوياي خصوصيات من است.
5) فوق العاده گوياي خصوصيات من است.
سؤال 1) هرچند وقت يكبار نمي توانم جلوي خود را از ضربه زدن به ديگري بگيرم.
سؤال 2) اگر به قدر كافي تحريك شوم، ممكن است ديگري را كتك بزنم.
سؤال 3) زود از كوره در مي روم ولي زود هم بر آن غلبه مي كنم.
ب) سئوالاتي كه به وسيله ي آن ميزان كمبود مادي سنجيده مي شود نيز به اين شرح است:
1- ميزان درآمد ماهيانه ي شما حدوداً چقدر است؟
الف) كمتراز 100 هزار تومان
ب) از 100 تا 200 هزار تومان
ج) از 200 تا 300 هزار تومان
د) از 300 تا 400 هزار تومان
هـ ) از 400 تا 500 هزار تومان
و) بالاتر از 500 هزار تومان
2- وضعيت مسكن شما به چه صورت است؟
الف) ملك شخصيب) خانه يا آپارتمان رهني- اجاره ايج) خانة سازماني
3- از لحاظ اقتصادي خانواده خود را جزء كدام طبقه اجتماعي مي دانيد؟
الف) طبقة بسيار پايينب) طبقة پايين
ج) طبقة متوسطد) طبقة بالا
سپس نظر افراد را نسبت به اين قبيل سئوالات مي سنجيم.
4- فقر بلايي است كه وقتي گريبان كسي را بگيرد او را به انجام كارهاي خلاف وا مي دارد.
موافق7مخالف7نظري ندارم7
5- راه هاي رسيدن به پول و منزلت و پيشرفت آن قدر كم و دشوار هستند كه آدم مجبور مي شود دست به هر كاري ولو خلاف بزند.
موافق7مخالف7نظري ندارم7
تجزيه و تحليل اطلاعات:
چون تحقيق ما از نوع همبستگي بود جهت تجزيه و تحليل اطلاعات از روش T مستقل و همبستگي (correlation) استفاده مي كنيم تا بتوانيم همبستگي بين فقر و خشونت را بسنجيم.
منابع:
1) محسني تبريزي، عليرضا (1374) طرح بررسي ونداليسم در تهران و راه هاي پيشگيري و درمان، مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي دانشگاه تهران
درک مفهوم این اصطلاح و جوانب مختلف آن حایز اهمیت است ،زیرا ما را با یکی از مقولات مهم اقتصادی که با ماهیت دوران اقتصادی - اجتماعی مربوطه دارای ارتباط است، آشنا میسازد. سطح زندگی اصطلاحی است که برای نشان دادن حدود مصارف مادی و معنوی اهالی یک کشور به کار میرود. سطح زندگی به میزان و چگونگی برآوردن نیازهای مادی و معنوی بستگی داشته و در ساختارهای اقتصادی - اجتماعی و در مراحل مختلف رشد تاریخی و بر حسب کشورهای مختلف فرق میکند. سطح زندگی مستقیما به تولید اجتماعی، درآمد اهالی، میزان مصرف کالاهای بلند مدت و کوتاه مدت و چگونگی ارضای حوایج فرهنگی و بهداشتی وابسطه است .
باشند.فقر و بدبختی به علت تفاوت طبقاتی جامعه بروز میکند که بعد از دوران اولیه انسانهای بدوی که سالها پیش زندگی میکردند به بار آمده است و نتیجه آن تفاوتهای اجتماعی در سطوح طبقات متفاوت جامعه است تازمانی که این شرایط حاکم باشد جامعه به دو شاخه فقیر وغنی تقسیم بندی است و یکی دیگر از دلایل فقر به طرز تفکراشخاص فقیر برمی گردد انسان هائی که سواد مالی ندارند و قادر به تحلیل مسائل مالی خود نیستند و حتی به دنبال بهبود وضعیت موجود نمی
اما آنان نخواسته و يا نتوانسته اند همهء رقيبان را بالكل از ميدان به در كنند چرا با از ميان رفتن يك رقيب ، ديگري اي جايگزين مي شود و قد علم مي كند. پس چاره در قانون گزاري طبيعت است با ميل و ارادهء خويش. قوانيني كه نوع برتر را تعريف كند و سايرين را مستثني سازد. اين قوانين گاه مي تواند بي رحمانه تر از قوانين جنگل معصوم به غلط ظالم خوانده شده باشد؛ هر كه سفيد تر، برتر؛ هر كه قوي تر؛ بهتر؛ ...
در اين ميان قانوني وجود دارد كه شايد از همه كودكانه تر باشد: فرد هم رنگ ، هم نژاد ، هم دين ، هم وطن و هم خون ، ولي پست تر! و آن عضو مفلوك جامعه كسي نيست جز همشهري دست دوم، زن. اينجا ديگر برتري نهنسبي كه مطلق است – برتري از آن نوع كه انسان بر تمام ديگر موجودات دارد. مرد اشرف مخلوقات است ، نه زن. مرد است كه روح خداوند در او دميده شده است و او تصوير خداوند در بهشت است. زن عضوي ناقص است كه به واسطهء مرد خلق شده است و كاري جز اين نكرده كه مرد معصوم و متعالي را تشويق به خيانت به پدر روحاني اش نموده و باعث اخراج او از خانهء امن و ابديش گرديده است. زن حيواني است مكار ، عامل بيچارگي دنيا.
اين فرضيه در جوامع ابتدايي همبه نوعي ديگرموثق و معتبر بود. انسان اوليه مي بايست قوي باشد تا بتواند مبارزه كند و در مبارزه با طبيعت پيروز شود. انسان ضعيف دوام نمي آورد مگر به حمايت قوي ترها. اما انسان هاي ضعيف اغلب زنان بودند و ادامهء زندگي شان منوط به حمايت مردان. پس برتري مرد مجدد ثابت مي شد.
با انتقال جامعه به مرحلهء كشاورزي، هنوز قدرت بدني حرف اول را مي زد. در جنگ و دفاع از املاك هم زنان جز آن كه به اسيري برده شوند و ايجاد دردسر نمايند، كمكي نمي كردند پس آنان مايهء ننگ بودند. در اين دوران نيز همچنان الگوي انسان طبيعت بود و اين امر برتري را بدون چون و چرابه مردان داده بود.بودند جوامعي كه خشم طبيعت چندان گريبانگيرشان نبود و پيش رو زمين هاي بارور كشاورزي داشتند، مانند جامعهء مصرباستان كهرود نيل ، كشتزارهاي حاصل خيز را برايشان به ارمغان مي آورد. در اين جوامع – باز به پيروي از طبيعت – ارزش و برتري به گروهي داده مي شد كه بيشتر شبيه محيط بودند. اين جا زناني كه مصداق باروري بودند؛ يعني مادران، برتري داشتند. باز هم آن چه مطرح بود باروري زن بود و نه خود او. هنوز هم در جوامع ابتدايي افريقا با شرايطي مشابه مي توان نمونه هاي مادر سالاري را يافت.
اگر رشد جامعهء انساني را به مراحل رشد بدن انسان تشبيه كنيم، گذار از مرحلهء كشاورزي و ورود جوامع به دوران صنعتي ، پايان طفوليت و ورود به دوران نوجواني و سركشي بود. در اين دوران ملاك ديگر زور بازو و قدرتنبود چرا كهنهتنها زنان، كهكودكانشش- هفت ساله نيز مي توانستند پاي دستگاه ها در كارخانه ها بايستند و كار كنند.حال مي بايست دربارهء تمامي ملاك هاي برتري تجديد نظر به عمل آيد و همان زمان بود كهتاريخ شاهد جنبش هاي انسان دوستانه از جمله لغو برده داري، حق آزادي و راي براي زنان و .... گرديد.
از آن پس اگر چه عده ايسعي كردند اين تحولات راانكار كنند و حقوق را ناديده بگيرند، ديگر توان آن را نداشتند چرا كه جامعهء انساني به شكلي اجتناب ناپذير مسير خود را مي پيمود.
اما در عصر صنعتي نيز گاهجنبش هاي مخالف مردسالاري، كه به مرور منجر به ايجاد حركت هاي فمينيستي –به طور خاص موج اول- گرديد ، مشكل را حل نكرد. راه حل هاي ارايه شده در ابتدا صرفا ترك يك سوي ميدان نبرد و الحاق به ديگر سو بود و چون نتيجه نبخشيد، كار به انكار كل موضوع مخالفت انجاميد. فمينيست هاي موج سوم بالكل منكر وجود چيزي به نام جنسيت و تفاوتزن و مرد شدند. [1]
زماني كه صحبت از تساوي حقوق زن و مرد مي شود،خود اين عبارت به معني يكي ندانستن اين دو است. يعني ما دو پديده به نام هاي زن و مرد داريم و قصد آن مي كنيم كه به آن ها حقوق برابر بدهيم. مشكل اساسي افرادي كه امروزه به اين مهم مي پردازند اين است كه مي خواهندزن و مرد را كاملا يكي بشمارند و از اين طريق به اثبات تساوي حقوق بپردازند. مقايسه هايي فيزيكي كه گاه انجام مي پذيرد حاكي از اين غفلت است ؛ مثلا مقايساتي بر رويوزن مغز زنان و مردان. اينان قصد اثبات تساوي زن و مرد-و نه تساوي حقوق زن و مرد - را دارند.
با وجود همهء تلاش ها براي انكار، زن و مرد از نظر جسماني با يكديگر متفاوت اند. [2]اما تلاش براي برقراري تساوي حقوق زن و مرد است؛ يعني آن چه كه با توجه به لياقت و شايستگي يك انسان بايد به او داد. در اعطاي حق، ديگر مسالهء زن يا مرد بودن مطرح نيست چون ديگر به جسم فرد ربطي ندارد. مساله يك انسان است؛ انساني داراي روح كه مي تواند زن يا مرد، سفيد يا سياه ، پير يا جوان ، قوي يا ضعيف باشد. هيچ يك از تفاوت هاي ظاهري نمي تواند عامل محروميت فرد انساني از حقوق او باشد.
اما حق يك انسان چيست كه زن و مرد بايد به شكل مساوي از آن بهره برند؟ مسلما اين امر تنها به اين معني نيست كه زن ترك خانه كند و در اجتماع حاضر باشد. حقوق برابر در اموري بسيار متعالي تر است: حق تفكر، حق آموزش، حق انسان بودن ، حق رشد و تعالي عقلاني و روحاني. زن و مرد بايد به طور مساوي امكان ترقي و تكامل داشته باشند و بتوانند قابلياتو استعدادات خود را بروز دهند. نكتهء مهم اين جاست كه زن و مرد هر دو به تنهايي انسان هايي كامل و مستقل هستند كه هر يك به منزلهء يك واحد انساني مي توانند زندگي و ترقي كنند. زماني مي توان انتظار حقوقي برابر را براي آنان داشت كه چنان باوري ملكهء جامعه گردد.
اما مگر حالا كه چنين نيست ، چه مشكلاتي وجود دارد؟ اگر اين ارزش محقق شود چه خواهد شد؟
ناديده گرفتن زنان در هر جامعه به ضرر كل آن جامعه است. تعليم و تربيت كل جامعه ، به علت عدم آگاهي و توانايي مربيان اول فرزندان – مادران – به تاخير خواهد افتاد و اين حركت ورشد جامعه را كند مي كند. در اصل باور به برتري هر جنس تناقضي در خود نهفته دارد؛ چگونه ممكن است انسان هايي پست و ذليل – مادران يا زنان – بتوانند از دامان خود متعالياني – مردان – بار آورند يا مادراني والا و عالي افرادي پست؟
ازسوي ديگر تحقيقات نشان داده است كه در جوامع مردسالار گرايش به نظام ديكتاتوري بيشتر است. مصداق آن را نيز آلمان در دوران نازيسم مي دانند كه تاكيد بر خانه نشيني زنان داشت. بالعكس، حكومات دموكراسي اغلب با حضور زنان در جامعه همراه بوده است. در ضمن هر كجا كه موازنهء بين دو جنس برقرار باشد، سطح زندگي ارتقا مي يابد.[3]و شايد همين اصل مؤيد آن باشد كه حضور زنان در جامعه و تصميم گيري ها منجر به برقراري صلح خواهد شد. زيرا روحيهء فداكاري مادرانه به جامعه تسري مي يابد و رافع خودخواهي ها و تعصبات و در نتيجه دشمني ها و جنگ ها مي گردد.
مسلما اين به معني لزوم برتري زنان بر مردان درجامعه نيست بلكه حضور اين دو در كنار يكديگر است كه مي تواند احساسات را تعديل كند.سپردن كل نظام صرفا به دست زنان نيز باعث ايجاد مشكلاتي در جامعه خواهد شد. قاطعيت و عدالت مردانه در كنار عطوفت و لطافت زنانه متعادل مي شود. قابل ذكر است كه اگر چه اشاره شد كه زن و مرد هر يك وجودي مستقل هستند، اما جامعه نيازمند هر دوي آن هاست.غياب هر يك منجر به كمبودهايي خواهد شد.
براي رسيدن به چنين مرحله اي پرورش و تعليم يكسان و برابر لازم است. آن چه در حال حاضر مانع از حضور زنان و بروز استعدادات آنان در جامعه مي گردد، عدم تربيت صحيح اين گروه است.زن محبوس در خانهءبي خبر از امور دنيا، اگر هم در صحنه حاضر باشد، چون احساسات و افكاراش پرورده نشده است ، كمك چنداني نخواهد كرد. اگر چه امروز در بسياري از جوامع زنان در صحنه حاضراند، در اصل حضور آنان آن گونه است كه مردان مي خواهند:زن باب طبع مرد، نه زن با تمام قوا واستعدادات اش.
راه چاره پرورش زنان و مردان آينده در كنار هم و به طور يكسان است. زني كه تحصيل كند و هم پاي مردان پيش آيد: در جامعه وخانه احترامبيشتريدارد،توانايي هايخود رابهتر در مي يابد و آن ها را به كار مي گيرد، قدرت رهبري و مديريتش تقويت مي شود، حقوق خود را بهتر درك مي كند، فرزندان بهتري پرورش مي دهد و بالاخره براي حضور در تمامي صحنه ها مجهز مي شود. [4]مردان فردا كه از طفوليت همواره زنان فردا را در تمامي مراحل در كنار خود مي بينند، هرگز احساس نخواهند كرد كه هم پايانشان در راه خواهند ماند يا در اجراي بعضي امور عاجز خواهند بود، پذيرش آنان را در كنار خود ساده مي بينند و حتي در هر مرحله ، به جاي سركوبي ، دست ياري به سوي شان دراز خواهند كرد.
البته آن چه همواره مد نظر داريم اين است كه صحبت از تساوي حقوق زن و مرد در زماني ممكن است كه جامعهء صنعتي شرايط پذيرش آن را ايجاد كرده است . در دوران شكارگري يا كشاورزي تصور اين امر هم محال بود چرا كه " الرجال قوامون علي النساء " اصلي بديهي بود – به واقع مردان از زنان قوي تر بودند. پس جاي خرده گيري بر گذشتگاني كه قايل به تساوي حقوق نبودند نيست بلكه جاي شكرانه است كه امروز عالم انساني به جايي رسيده است كه توان پذيرش اصل برابري حقوق را دارد.
حقوق زن و مرد از ديدگاه اسلام و غرب
از جمله موضوعات مورد بحث پيرامون حقوق زن، مقايسه بين مكتب اسلام با دستاوردهاى تمدن غرب است، امروز در دنيا درباره حقوق زن، مكتب ديگرى رايج نيست و نوعا شرقىها و همه دنيا تحت تأثير دستاوردهاى غربىها در مورد تساوى زن هستند و تقريبا اين فكر غرب همهجا و حتى دنياى كمونيستى را هم احاطه كرده است. بنابراين مقايسه، مناسبترين طرف اسلام همين دستاوردهاى دنياى غرب است كه غربىها در اين مسأله خيلى هم به خود مىبالند. با اين مقايسه مىتوان پى برد كه نگرش حاكم بر غرب واقعا به مصلحت جامعه و خانمها مىباشد يا خير؟(1) اسلام، زن را چگونه موجودى مىداند؟ آيا از نظر شرافت و حيثيت انسانى او را برابر با مرد مىداند يا او را جنس پستتر مىشمارد؟ اين پرسشى است كه اكنون مىخواهيم به پاسخ آن بپردازيم.
اسلام در مورد حقوق خانوادگى زن و مرد، فلسفه خاصى دارد و پارهاى از حقوق و تكاليف و مجازاتها را براى مرد مناسبتر دانسته و پارهاى از آنها را براى زن، در نتيجه، در مواردى براى زن و مرد وضع مشابه و در موارد ديگر وضع نامشابهى در نظر گرفته است. چرا؟ آيا بدان جهت است كه اسلام نيز مانند بسيارى از مكتبهاى ديگر،نظريات تحقيرآميزى نسبت به زن داشته و زن را جنس پستترى شمرده است يا علت و فلسفه ديگرى دارد؟(2)
عدهاى گمان كردهاند كه اسلام درباره زن، عدالت را مراعات نكرده است، در صورتى كه همانگونه كه منابع اسلامى نشان مىدهد و صاحبنظران محقق در اين باره تحقيقات شايستهاى انجام دادهاند، اسلام مابين تساوى زن و مرد و عدالت در ميان آنها فرق گذاشته است مسلم است. كه اگر اسلام مىگفت زن و مرد از همه جهات بيولوژيك، فيزيولوژيك و روانى و هرگونه فعاليت مغزى و روحى، يكى هستند، اين خلاف واقع بود و گمان نمىرود كسى در اين دنيا پيدا شود و از اين دو صنف اطلاع لازم و كافى داشته باشد و چنين سخنى را به زبان بياورد.(3)
شهيد مطهرى مىگويد : «مكرر در نطقها و سخنرانىها و نوشتههاى پيروان سيستمى غربى شنيده و خواندهايد كه مقررات اسلام را در مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات و امثال اينها به عنوان تحقير و توهينى نسبت به زن ياد كردهاند؟ چنين وانمود مىكنند كه اين امور هيچ دليلى ندارد جز اينكه فقط جانب مرد رعايت شده است.
مىگويند اسلام، دين مردان است و زن را انسان تمام عيار شناخته و براى او حقوقى كه براى يك انسان لازم است وضع نكرده است. اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مىدانست تعدد زوجات را تجويز نمىكرد، حق طلاق را به مرد نمىداد، شهادت دو زن را با يك مرد برابر نمىكرد، براى زن قيمت به نام مهر قائل نمىشد، به زن استقلال اقتصادى و اجتماعى مىداد و او را جيرهخوار و واجبالنفقه مرد قرار نمىداد.
مىگويند اسلام با اين كه دين مساوات است و اصل مساوات را در جاهاى ديگر رعايت كرده است، در مورد زن و مرد رعايت نكرده است.
اصلى كه در اين استدلال به كار رفته، اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت و شرافت انسانى، يكسانى و تشابه آنها در حقوق است. مطلبى هم كه از نظر فلسفى بايد انگشت روى آن گذاشت اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى چيست؟ آيا لازمهاش اين است كه حقوق مساوى يكديگر داشته باشند به طورى كه ترجيح و امتياز حقوقى در كار نباشد؟ يا لازمهاش اين است كه حقوق زن و مرد علاوه بر تساوى و برابرى، متشابه و يكنواخت هم بوده باشند و هيچگونه تقسيم كار وظيفهاى در كار نباشد؟ شك نيست كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انسانى و برابرى آنان از لحاظ انسانيت، برابرى آنها در حقوق انسانى است؛ اما تشابه آنها در حقوق چطور؟
كميت غير از كيفيت است. برابرى غير از يكنواختى است. آن چه مسلم است اين است كه اسلام حقوق يكجور و يكنواختى براى زن و مرد قائل نشده است ولى اسلام هرگز امتياز و ترجيح حقوقى براى مردان نسبت به زنان قائل نيست. اسلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نيز رعايت كرده است. اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نيست، با تشابه حقوق آنها مخالف است.»(4)
در اين كه «اين دو صنف با همديگر متفاوتاند، از نظر خلقت طبيعى، جاى ترديد نيست و در اين باره تحقيقات به حد لازم و كافى انجام گرفته است. عنايت امر اين است كه آيا اين اختلاف و تنوع در خلقت طبيعى زن و مرد باعث مىشود كه يكى ناقص و ديگرى كامل باشد، نه چنين چيزى نيست، اين مسئله تنوع است، نه نقص و كمال.»(5)
اين اختلافات، انعكاسى «در روبناى زندگى گذاشته است؛ نه در حقايق واقعى و جوهر حيات اين دو صنف زن و مرد. آن چه ممكن است باعث اختلاف باشد، يكى عده واقعيات است كه ما آنها را مشاهده مىكنيم، مانند اين كه مرد نيروى بيش ترى در پيچيدن در لابهلاى توليدات سخت اقتصادى و دفاع از كشور، تحمل مشقتها و خشونتهاى زندگى دارد و همچنين در جريان توالد و تناسل بارى را كه صنف زن به دوش مىكشد، باعث تقيد بيشتر او مىگردد و در اين جربان مرد آزادتر است، همانطور كه سيمون دوبوار از نيچه نقل كرده است: تسليم شدن زن در اجراى پديده خلقت، خيلى بيشتر از مرد است و اگر مردى ادعا كند كه او هم مثل زن در اين جريان تسليم مىشود، به شرافتم سوگند يا دروغ مىگويد، يا مرد نيست.»(6)
اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن درباره خلفت زن و مرد چيست، لازم است به مسئله سرشت زن و مرد كه در ساير كتابهاى مذهبى نيز مطرح است، توجه كنيم. قرآن نيز در اين موضوع سكوت نكرده است. بايد ببينيم قرآن زن و مرد را يكسرشتى مىداند يا دوسرشتى؛ قرآن با كمال صراحت، در آيات متعددى مىفرمايد: زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سرشت مردان آفريدهايم.(7) قرآن درباره همه آدميان مىگويد:
«خداوند از جنس خود شما براى شما همسر آفريد.»(8)
آيه، صريحا ارزش را بر ملاك تقوا قرار داده است. بدون اختصاص به زن يا مرد. به نظر مىرسد امتياز بسيار مهمى كه در صنف زن وجود دارد، چشيدن طعم حيات است كه مرد تنها مفهومى از آن را درك مىكند. چشيدن طعم حيات در صنف زن بيشتر و عميقتر از مرد ديده مىشود و به همين جهت است كه قانون الهى چنين اقتضا كرده است كه ارتباط مادر با فرزندان و كودكان تا دوران رشد احساسات و عواطف آنها ادامه داشته باشد. امام خمينى رحمهالله در اينباره مىفرمايد:
«همانطور كه حقوق مردها در اسلام مطرح است، حقوق زنها نيز مطرح است.
اسلام به زنها بيشتر عنايت كرده است تا به مردها، اسلام زنها را بيشتر حقوقشان را ملاحظه كرده است تا مردها. اين هم معنا كه بعد از اين چه خواهد شد، زنها حق رأى دارند. از غرب بالاتر است اين مسائلى كه براى زنها ما قائل هستيم. حق رأى دادن دارند، حق انتخاب دارند، حق انتخاب شدن دارند. همه اينها هست. تمام معاملاتشان به اختيار خودشان است و آزاد هستند. اختيار شغل را آزاد هستند. البته در شرق براى مردها يك محدوديتهايى هست كه آن محدوديتها به صلاح خود مردها هست و آن محدوديتها، يعنى در آن جاهايى كه مفسده هست براى مرد، از قماربازى جلوگيرى مىكند. اسلام از شرابخوارى جلوگيرى مىكند. اسلام از هروئين جلوگيرى مىكند، براى اين كه مفسده دارند.»
«براى همه يك محدوديتهايى هست، محدوديتهايى شرعى و الهى، محدوديتهايى است كه به صلاح خود جامعه است. نه اين است كه براى جامعه يك چيزى مثلاً نافع بوده است كه محدوديت برايش ايجاد كردهاند!»(9)
نيز مىفرمايد : «اسلام مىخواهد كه زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زنها را نجات داده است از آن چيزهايى كه در جاهليت بود. آنقدرى كه اسلام به زن خدمت كرده است، خدا مىداند به مرد خدمت نكرده است كه به زن خدمت كرده، شما نمىدانيد كه در جاهليت زن چه بوده و در اسلام چه شده.»(10)
حضرت آية اللّه العظمى خامنهاى نيز مىفرمايد:
«شما بايد زن را با چشم يك انسان والا نگاه كنيد، تا معلوم بشود كه تكامل و حق و آزادى او چيست؟ زن را به عنوان يك موجودى كه مىتواند مايهاى براى اصلاح جامعه يا پرورش انسانهاى والا بشود نگاه كنيد تا معلوم بشود كه زن كيست و آزادى او چگونه است، زن را به چشم آن عنصر اصلى تشكيل خانواده در نظر بگيريد. اگرچه از مرد و زن تشكيل مىشود و هردو در تشكيل و موجوديت خانواده مؤثرند. اما آسايش فضاى خانواده و آرامش سكوتى كه در فضاى خانواده است به بركت زن و طبيعت زنانه است. با اين چشم به زن نگاه كنيد تا معلوم بشود كه زن چگونه كمال پيدا مىكند و حقوق زن چيست؟»(11)
شهيد مطهرى مىفرمايد: «آنچه از نظر اسلام مطرح است، اين است كه زن و مرد به دليل اينكه يكى زن است و ديگرى مرد، در جهات زيادى مشابه يكديگر نيستند، جهان براى آنها يكجور نيست، خلقت و طبيعت آنها را يكنواخت نخواسته است، و همين ايجاب مىكند كه از لحاظ بسيارى از حقوق و تكاليف و مجازاتها وضع مشابهى نداشته باشند. در دنياى غرب، اكنون سعى مىشود ميان زن و مرد از لحاظ قوانين و مقررات و حقوق و وظايف، وضع واحد مشابهى بوجود آورند و تفاوتهاى غريزى و طبيعى زن و مرد را ناديده بگيرند.
تفاوتى كه ميان نظر اسلام و سيستمى غربى وجود دارد در اينجاست.كلمه «تساوىِ حقوق، يك مارك تقلبى است كه مقلدان غرب بر روى اين رهآورد غربى چسباندهاند.»(12)
اعلاميه حقوق بشر كه در فصل گذشته، توضيح مختصرى درباره آن داديم، داراى يك ديباچه و 30 ماده است كه پس از گفتگوهاى طولانى، در تاريخ آذرماه 1327 شمسى، مطابق با 10 دسامبر 1968 م.، از طرف مجمع سازمان ملل تصويب گرديد و جهانيان آن روز را به نام «روز حقوق بشر» جشن مىگيرند.
در خيلى از مواد اين اعلاميه، به آزادى انسان و انواع آزادىها تصريح شده است. نكات مثبت زيادى در اين اعلاميه ديده مىشود و نسبت به دو اعلاميه قبلى ـ يعنى اعلاميه حقوق آمريكا (1776) و اعلاميه حقوق فرانسه (1789 م.) ـ كاملتر است،.ولى كاستىهاى بسيارى نيز دارد. اول اينكه آزادى مطرح شده در اين اعلاميه همان آزادى در مكتب ليبراليزم است. اين اعلاميه هيچ اشارهاى به «آزادى مثبت» يا «آزادى معقول» كه بسيارى از فيلسوفان از آن حمايت مىكنند، ندارد. از نظر اين اعلاميه، تنها قيد آزادى، اصطلاك آن با آزادى ديگران است.
نيز در اين اعلاميه، هيچ نامى از خدا نبرده شده است؛ يعنى كاملاً از منظر مادى تنظيم شده است.
نكته دوم، مشروعيتِ آزادى مورد بحث است. در ماده نخستين آمده است: همه افراد بشر، آزاد و باحيثيت و حقوق يكسان زاييده مىشوند.
«اگر موضوعى الحادى نيز داشته باشيم، بايد بگوييم حقوق افراد را آفرينش خاص آنها تعيين مىكند. براى مثال بايد بگوييم چند نظام آفرينش باردارى و زايمان و شير دادن را به عهده زنان گذارده است، زنان بايد از حمايت و حقوق بيشترى برخوردار باشند. نه آن كه بىتوجهى به سرشت خاص زن و مرد، حقوق همه را يكسان بدانيم.»(13)
شهيد مطهرى مىفرمايد :
«در اين نهضت به اين نكته توجه نشد كه مسائل ديگرى هم غير از تساوى و آزادى هست تساوى و آزادى شرط لازماند نه شرط كافى. تساوى حقوق يك مطلب است و تشابه حقوق مطلب ديگر به برابرى حقوق زن و مرد از نظر ارزشهاى مادى و معنوى يك چيز است و همانندى و همشكلى و همسانى چيز ديگر. در اين نهضت عمدا يا سهوا تساوى به جاى تشابه به كار رفت و برابرى با همانندى يكى شمرده شد، كيفيت تحتالشعاع كميت قرار گرفت.انسان بودن زن موجب فراموشى زن بودن و مىگرديد.(14)
به نام آزادى و به نام انتخاب، دختر شايسته و نمونه سال انتخاب مىكنند و با چاپ عكسهاى عريان در ابعاد مختلف در مجلهها و روزنامهها از وجود آنها استفاده
مىكنند تا به اين طريق مشترى بيشترى براى خود جذب كنند.(15)
مقام معظم رهبرى در اينباره مىفرمايد:
«اشتباه مىكند دنياى استكبار سرشار از جاهليت كه خيال مىكند ارزش و اعتبار زن به اين است كه خود را در چشم مردان آرايش كنند تا چشمهاى هرزه به او نگاه كنند و از او تمتع بگيرند و او را تحسين كنند.
آنچه امروز در غرب از آن به عنوان آزادى زن نام برده مىشود، آزادى زن نيست؛ بلكه در واقع، بايد آن را آزادى مردان هرزه براى التذاذ از زن ناميد.»(16)
شهيد مطهرى مىفرمايد : «شرط اصلى سعادت هر يك از زن و مرد و در حقيقت جامعه بشرى اين است كه دو جنس هر يك در مدار خويش به حركت خود ادامه دهند. آزادى و برابرى آن گاه سود مىبخشد كه هيچ كدام از مدار و مسير طبيعى و فطرى خويش خارج نگردند. آنچه در آن جامعه ناراحتى آفريده است قيام بر ضد فرمان فطرت و طبيعت است؛ نه چيز ديگر»(18).
حجاب از ديدگاه اسلام و غرب
چرا غرب همواره تلاش كرده است كه در سلسله اقدامات تهاجمى خود عليه ارزشهاى فرهنگى ملى و اسلامى، كشف حجاب را يكى از اقدامات مهم قرار داده و توان بالايى را به عملى شدن آن و جلوگيرى از اشاعه حجاب اسلام اختصاص داده است؟ چرا اسلام،اين دين سعادت بخش، حجاب را براى زنان واجب فرموده و يكى از احكام ضرورى قرار داده است؟(19)
شك نيست كه غرب و اسلام با دو ديدگاه متفاوت به زن و ارزشها و كرامت انسانى الهى او مىنگرند و بر همين اساس برنامهريزى مىنمايند. اينك حجاب را از دو ديدگاه غرب مورد بحث و بررسى قرار مىدهيم: لباس پوشيدن، شأنى از شئون انسان است و در هر تمدن رابطه مستقيمى با معناى انسان و تعريف انسان در آن تمدن دارد.
حجاب انسان در تمدن جديد غربى چيست؟ در تمدنى كه خدا از صحنه زندگى غايب شده، و در كليسا عزلت گزيده، معنويت به حاشيه زندگى خزيده، و استخوانبندى فرهنگ و تمدن غربى، يك استخوانبندى مادى شده كه در آن ديگر معنويت و قدس، اصالت ندارد و انسان ديگرى موجودى نيست كه حامل «روح الهى» باشد و بتواند خليفه خدا در زمين شود و...
در اين تمدن، انسان هيچ فرقى بنيادى و وجودى با حيوان ندارد... او هم چند سالى در طبيعت زندگى مىكند و مىميرد و ديگر هيچ!...
ارزش و اعتبار همه چيز در اين تمدن با اين ملاك سنجيده مىشود كه چقدر مىتواند به انسانى كه اساسا حيوانى مادىاست، لذت ببخشد و يكى از چيزهايى كه مىتواند به او لذت ببخشد «تن انسان» است.
از نظر غرب، انسان جز «تن» چيز ديگرى نيست و اين تن يكى از مهمترين آبشخورهاى لذت اوست، و او در فرصت محدودى كه تا مرگ دارد بايد از همه لذتها تا مىتواند بهرهمند شود»(20).
در اينجا ما ديدگاه برخى از دانشمندان غربى را درباره حجاب و پوشش كنار هم قرار مىدهيم تا شما خود به قضاوت بنشينيد و علت تناقص گويىها را خود پيدا كنيد.
راسل با «تابو» خواندن احساس شرم، عفاف و تقواى مرد و پوشش زن درباره ريشه حيا و حجاب مىگويد:
«اخلاق جنسى آنچنان كه در جوامع متمدن ديده مىشود، از دو منبع سرچشمه مىگيرد: يكى، تمايل به اطمينان پدرى، ديگرى، اعتقاد مرتاضانه به خيبث بودن عشق.
ديدگاه فرويد نيز هم افق با ديدگاه راسل است. او نيز اخلاق جنسى را تابو مىخواند و در روانشناسى خود، مبناى تحركات انسان را در همه دورانهاى زندگى، غريزه جنسى معرفى مىكند و ايجاد مانع در برابر آنان را به هر شكل ممكن، مردود شمرده، عامل بيمارىهاى روانى مىداند.
به راستى، آيا مىتوان اين كلمات متناقص كه حقايق آشكار را زير پا مىگذارد پذيرفت؟ آيا اخلاق نوين جنسى غرب كه با استفاده همين نظريات پايهريزى شده مشكلات روانى را حل كرده است و يا به عكس، عوارض بىشمار فرهنگى، اجتماعى و اخلاقى به وجود آورده و هزاران درد بىدرمان به دردهاى گذشته افزوده است؟».(21)
آيا مىتوان با اين سخن متناقض، به تحليل ريشه حجاب و حيا پرداخت و آن را تبيين نمود؟
شهيد مطهرى در پاسخ غربىها مىگويد : درباره اينكه زن ابتدا در خود احساس نقص مىكرده است و سبب شده كه هم خود او و هم مرد، او را موجود پست بشمارد، سخنان زيادى گفته شده است، خواه آن سخنان درست باشد و خواه نادرست، با فلسفه اسلام درباره زن و پوشيدگى زن رابطهاى ندارد. اسلام، نه حيض را موجب پستى و حقارت زن مىداند و نه پوشيدگى را به خاطر پستى و حقارت زن عنوان كرده است؛ بلكه منظور ديگرى داشته است»(22).
آية اللّه جوادى آملى مىگويد : «شبههاى كه در ذهنيت بعضى افراد هست، اين است كه خيال مىكنند حجاب براى زن محدوديت و حصارى است، حجاب نشانه ضعف و محدوديت زن است.»(23)
محروميت از ارضاى غريزه جنسى از راه مشروع و طبيعى، باعث انحراف و فساد خواهد شد؛ اسلام اين مشكل را با دستور ازدواج و توجه همسران به ارضاى همديگر حل كرده است.
اين اشكال كه حجاب و پنهان شدن زن در ميان پوششها باعث محروميت و طغيان و فساد مىشود، بىاساس است، زيرا اسلام با آن دستورهاى موكد خود راجع به ازدواج و احكام دقيق خود در اين مورد، رفع محروميت كرده است.
اما «بايد توجه داشت كه اگر مشكل محروميت را با به وجود آوردن بىبند و بارى و كشف حجاب رفع كنيم، مفاسد تباهىها هزاران برابر بيش از تباهىهاى محروميت است؛ قبلا اشكال مىكردند كه محرومت از زن باعث مىشود كه مردها به همجنس خود تمايل كنند و گناه بزرگ «لواط» رائج مىگردد؛ ولى بايد با اينها گفت چرا در دنياى غرب كه مرد از محروميت بيرون آمده و با كمال آسانى مىتواند با زن تماس بگيرد، دامنه همجنس بازى و لواط گسترده شده؛ تا آنجا كه اين موضوع به عنوان لايحه به مجلس كشيده شده و مجلس بريتانيا جواز آن را تصويب كرده است؟
از اين نمونه و امثال آن مىفهميم كه حل مشكل با بىبندوبارى نيست، بلكه بىبندوبارى مشكل را هزارها برابر مىكنند. بىبندوبارى زنها، برنامههاى سكس، فيلمهائى كه نمايشگر زنهاى نيمه عريان و بىحجاب است، و دوست بازى به عنوان جشن و هنر و برداشتن مرز بين زن و مرد، هر يك آتش است كه به خرمن غريزه جنسى مىافتد، و عواقب اين تهيجات و تحريكات بر كسى پوشيده نيست؛ اسلام كه كاملاً به همه جوانب با نظر دقيق مىنگرد و دستوراتش عميقا حساب شده و منطقى است، كاملاً به مرز باريك بى بند و بارى و فساد اطلاع و توجه دارد، و به خوبى در قانونگذارى خود خطر شكسته شدن حصار عفاف، و باريكى اين مرز را در نظر داشته است.»(24)
زندانيان چادر، عنوان كتابى است كه توسط خانم شهره مستشار در انگليس منتشر شده است «چنانچه از عنوانش پيداست، حجاب، ضد آزادى زن تلقى شده است. مىدانيم كه آزادى قلمروهايى دارد: بيان عقيده، فعاليت سياسى و.... حجاب كدام آزادى را سلب مىكند؟ اگر فعاليتهاى اجتماعى و سياسى زنان معنى نداشت، ديگر كدام آزادى است كه با حجاب سلب شده است؛ مگر اينكه مراد از آزادى، هرزگى جنسى و بىبندوبارى غريزى باشد؛ كه البته حجاب اين آزادى را تحديد مىكند و رسالت حجاب هم همين است و نيز حجاب برخى دشوارىها را به بار دارد كه اگر اصل آن براى سلامت و رشد جامعه انسانى مقيد انگاشته شود، بايد آن را متحمل شد.»(25)
تساوى حقوق زن و مرد از ديدگاه اسلام و غرب
در دفاع از حجاب، مىتوان گفت : «مگر دانش اندوزى، با محدوديت همراه نيست. مگر راست گويى، برخى آزادىها را سلب نمىكند. همواره ناموس خلقت بر اين استوار بوده كه اشياء ذى قيمت و پر ارج را در پوشش محكم و دست و نيافتنى و به دو از چشم و دسترس هر كس و ناكس محافظت نموده است. مرواريدهاى گرانسنگ را در پوشش نفوذناپذير چون صدف نگاهدارى نموده، اما سنگهاى بىارزش را به وفور در هر جا پراكنده است.
زن مسلمان نيز آنگاه كه پيكر خود را حرم پرحرمت حجاب قرار مىدهد و خويشتن را از تير نگاههاى هوس آلود مردان هرزه حفظ مىكند، در واقع مرواريد گرانسنگ عفت و نجابت را در صدف حجاب و گوهر ارجمند زنانگى خويش را در پوشش مطمئن از دستبرد نامحرمان حفظ مىنمايد.»(26)
نيز مىتوان گفت : «و هرگز پوشش، مانع كار نيست.اگر نگاهى به آن زنانى كه در كارخانهها كار، يا در دهات مشغول توليد هستند، بكنيم مىبينيم هم پوشيده هستند و هم به اقتصاد كمك مىكنند، و اين زنان غرب زده هستند كه با برهنگى خود جامعه را به فساد كشيدند و يك موجود مصرفى و تفننى بيش نيستند.»(27)
نيز مىتوان گفت : «تنها راه حفظ شخصيت و حرمت زن روى آوردن به حجاب است. اگر او به حجاب روى آورد، پايگاه خانوادگىاش قوى مىشود. مردها، ناچار مىشوند به زندگى خانوادگى خود ارج نهند و به همسران خود، واقعا توجه كنند (و به آنها وفادار باشند). اگر حجاب خود را ارج نهد، او را به مشاغل پست با حقوق بخور و نمير، نمىگمارند و استعدادهاى واقعىاش به هدر نمىرود و آن وقت است كه مىتواند در مشاغل عالى، به مراتب بيشتر از آنچه براى بىحجاب مطرح است، توفيق به دست آوَرَد.»(28)
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن