پروژه و تحقیق رایگان - 796

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

داستان کوتاه

بازديد: 83

داستان کوتاه

«جين آير» (قسمت اول)

نوشته : كارلوت برونته

 

اسم من جين آير است و داستان من از زماني آغاز مي شود كه من 10 ساله بودم من با عمه ام خانم ريد زندگي مي كردم، زيرا پدر و مادرم هردو مرده بودند. خانم ريد  ثروتمند بود. خانه او بسيار بزرگ وزيبا بود، ولي من در آنجا  خوشحال نبودم. خانم ريد سه فرزند داشت؛ اليزا، جان و جورجيانا. پسر و دختر عمه‌هايم از من بزرگتر بودند. آنها هرگز نمي خواستند كه با من بازي كنند و اغلب نامهربان بودند. من از آنها مي ترسيدم. از همه بيشتر از پسر عمه ام جان مي‌ترسيدم. او از ترساندن من لذت مي برد و مرا ناراحت مي‌ساخت. در يك بعدازظهر، من دريك اتاق كوچك از دست او مخفي شدم. من كتابي با عكس هاي زياد در آن داشتم و از آن بابت احساس خوشحالي مي‌كردم. جان و خواهرانش با مادرشان بودند. اما جان تصميم گرفت كه به دنبال من بگردد. او فرياد مي‌كشيد «جين آير كجاست» «جين! جين! بيا بيرون» او در ابتدا نتوانست مرا پيدا كند. او سريع يا باهوش نبود. اما اليزا، كه با هوش تر بود محل مخفي‌گاه مرا پيدا كرد. او فرياد زد: او اينجاست، من مجبور بودم بيرون بيايم و جان منتظرم بود. از او پرسيدم : چه مي خواهي؟ جان گفت: از تو مي خواهم كه به اينجا بيايي. من رفتم و در جلوي او ايستادم. او مدت زيادي به من نگاه كرد و ناگهان به من ضربه اي زد و گفت : حالا برو كنار در بايست.

من خيلي ترسيده بودم. من مي دانستم كه جان مي‌خواهد به من آسيب برساند. من رفتم و كنار در ايستادم. سپس جان يك كتاب بزرگ و سنگين برداشت و به سمت من پرتاب كرد. كتاب به سرم خورد و مرا انداخت. من فرياد زدم: تو پسر سنگدلي هستي، تو هميشه مي خواهي به من آسيب برساني. نگاه كن. سرم را لمس كردم. خوني شده بود. جان خشمگين تر شد. او طول اتاق را طي كرد و مجدداً شروع به اذيت و آزار من كرد. من زخمي و هراسان بودم. بنابراين من هم او را زدم. خانم ريد صدايمان را شنيد و باعجله خود را به اتاق رساند. او خيلي عصباني بود. او متوجه سرم نشد و فرياد زد: جين آير تو دختر بدي هستي. چرا تو به پسرعمه بيچاره‌ات حمله كردي؟ از او دور شو! او را به اتاق قرمز ببريد و در آنرا قفل كنيد!

اتاق قرمز تاريك و سرد بود. من خيلي ترسيده بودم. هيچكس درشب به اتاق قرمز نمي رفت. من كمك مي‌خواستم و گريه مي كردم اما هيچكس به آنجا نيامد. من صدا مي زدم : لطفاً كمكم كنيد. مرا اينجا تنها نگذاريد!

اما هيچكس براي باز كردن در نيامد. من مدت طولاني گريه كردم تا اينكه ناگهان همه چيز سياه شد. من بعد از آن چيزي را به خاطر نمي آورم. سپس زماني كه بيدار شدم، در رختخوابم بودم. سرم درد مي كرد. دكتر آنجا بود، از او پرسيدم: چه اتفاقي افتاده؟ دكتر پاسخ داد: تو مريض هستي، جين! جين به من بگو! آيا تو با عمه و عمزاده هايت دراينجا ناراحت هستي؟ جواب دادم: بله، خيلي ناراحت هستم.

دكترگفت: مي بينم و پرسيد: دوست داري به دور از اينجا به مدرسه بروي؟ به او گفتم: اوه ! بله، اينطور فكر مي كنم. دكتر به من نگاه كرد و سپس اتاق را ترك كرد. او مدت زيادي با خانم ريد صحبت كرد. آنها تصميم گرفتند كه مرا به دور از آنجا به مدرسه بفرستند. هنوز مدت زيادي نگذشته بود كه من خانه عمه ام را ترك كردم و به مدرسه رفتم. خانم ريد و عمه زاده هايم از رفتن من راضي بودند. من جداً غمگين نبودم و فكر كردم: شايد من در مدرسه شاد باشم. شايد من در آنجا دوستاني پيدا كنم. دريك شب در ماه ژانويه بعداز يك مسافرت طولاني من به مدرسه لوود رسيدم. آنجا تاريك بود و هوا سردو باراني بود و باد مي وزيد. مدرسه بزرگ بود ولي گرم و راحت نبود، درست مانند خانه خانم ريد.

يكي از معلمان مرا به اتاق بزرگي برد. آنجا پر از دختر بود. حدود 80 دختر در آنجا بود. جوانترين دخترها 9 ساله بود و بزرگترين آنها درحدود 20 سال داشت. همه آنها لباس هاي قهوه اي زشتي بر تن داشتند.

زمان شام فرا رسيده بود. آنجا فقط مقداري آب براي نوشيدن و تكه‌ي كوچكي نان براي خوردن بود. من تشنه بودم كه مقداري آب نوشيدم.

من چيزي نتوانستم بخورم زيرا بسيار احساس خستگي مي كردم و بسيار هيجان زده بودم. بعد از شام همه دخترها براي خواب به بالاي پله ها رفتند. معلم مرا به اتاق بسيار بزرگي برد. همه دخترها دراين اتاق خوابيده بودند. دو دختر مجبور بودند دريك تخت بخوابند.

صبح زود من بيدار شدم. بيرون هنوز تاريك و اتاق بسيار سرد بود. دخترها خودشان را در آب سرد شستند و لباس هاي قوه ايشان را پوشيدند. سپس همگي به پائين رفتند و كلاس درس صبح خيلي زود شروع شد.

درپايان، زمان صرف صبحانه رسيد. من دراين لحظه بسيار گرسنه بودم. مابا معلمان به سالن غذا خوري وارد شديم. و در آنجا بوي وحشتناك غذاي سوخته مي‌آمد. همگي ما گرسنه بودم اما وقتي مزه غذا چشيديم نتوانستيم آنرا بخوريم. مزه وحشتناكي بود. درحاليكه بسيار گرسنه بوديم سالن غذا خوري را ترك كرديم. درساعت 9، كلاس درس مجدداً آغاز شد. من به دخترهاي روبروم نگاه كردم آنها در لباس هاي قهوه اي زشتشان بسيار غريب بودند.

من معلم هارا دوست نداشتم. آنها نامهربان و غير دوستانه بنظر مي رسيدند. سپس در ساعت 12، سرمعلم، خانم كمپل آمد. او بسيار زيبا و صورتش مهربان بود. او گفت: مي خواهم با همه دخترها صحبت كنم. من مي دانم كه شما نتوانستيد امروز صبحانه بخوريد. او به ما گفت : بنابراين مي توانيم حالا مقداري نان و پنير و يك فنجان قهوه داشته باشيد. ساير معلمان متحير شدند. خانم كمپل گفت: من  اين وعده غذايي را خواهم داد. دختر ها بسيار خشنود شدند.

بعداز وعده غذايي مابه حياط رفتيم. لباس هاي قهوه اي دختران براي هواي سرد زمستاني بسيار نازك بود. به نظر مي آمد كه بسياري از دختران ناراضي و سردشان است وبرخي از آنها مريض هستند. من در مدرسه  دور حياط قدم مي زدم و دخترها را نگاه مي كردم. اما باهيچكس صحبت نمي كردم  و كسي هم با هم صحبت نمي كرد. يكي از دخترها درحال خواندن كتابي بود. از او پرسيدم: كتابت جالب است؟! او پاسخ داد: دوستش دارم. پرسيدم: آيا اين مدرسه متعلق به خانم كمپل است؟ او جواب داد: نه، نيست. متعلق به آقاي بروكل هاربت است. او تمامي غذا و لباسهايمان را مي خرد. اسم آن دختر هلن بروتر بود. او از من بزرگتر بود. من فوراً از او خوشم آمد. او دست من شد. هلن به من گفت كه بسياري از دخترها مريضند زيرا آنها هميشه سرد و گرسنه اند. آقاي بروكل هارست مرد مهرباني نبود. لباس‌هايي كه او مي خريد به حد كافي براي زمستان گرم نبود و اينجا هرگز غذاي كافي براي خوردن وجود نداشت. بعد از چند ماهي، بسياري از دختران مدرسه لوود بشدت مريض شدند. كلاس هاي درس تعطيل شد و من و دخترهاي ديگر كه هنوز مريض نشده بوديم، تمام مدت را در مزرعه نزديك مدرسه گذرانديم. هوا ديگر گرم و آفتابي بود. اين زمان شادي ما بود ولي دوستم هلن بورتر با ما نبود. او مجبور بود كه در بستر بماند. او خيلي مريض بود.

يك روز عصر من به اتاق خانم كمپل رفتم. هلن بوتر در حال استراحت روي يك تخت كوچك بود. او بسيار لاغر و صورتش سفيد بود. با يك صداي آهسته با من صحبت مي كرد. جين، خوب است كه مي بينمت. من مي خواهم با تو خداحافظي كنم. از او پرسيدم، چرا؟ جايي مي روي؟ هلن پاسخ داد: آري به جاي دوري مي روم . همان شب او مرد. درطول آن تابستان بسياري از دختران ديگر هم در آن مدرسه مردند. آقاي بروكل هارست مدرسه را فروخت و آنجا تبديل به يك مكان شادي شد. من تا سن 18 سالگي در مدرسه ماندم و سپس مجبور به پيدا كردن يك شغل بودم. من مي‌خواستم يك معلم بشوم. من نامه اي به يك روزنامه نوشتم. من گفتم معلم جواني هستم كه به دنبال يك كار در يك خانواده مي گردم و سپس منتظر جواب ماندم. در آخر، جوابي آمد. از طرف يك بانو به نام خانم فكس كه درمكاني به نام تون فيلدهال او به يك معلم براي دختر كوچكش نياز داشت.

بنابراين من لباسهايم را در يك كيف كوچك جمع كردم و به ترن فيلدهال سفر كردم. وقتي به آنجا رسيدم بسيار هيجان زده بودم. خانه بزرگي بود اما خيلي ساكت به نظر مي رسيد. خانم فرفكس جلوي درب به استقبال من آمدند. او يك بانوي پير با يك چهره مهربان بود. او گفت: دوشيزه آير، لطفاً بنشينيد. شما بعد از سفرتان بنظر خسته مي رسيد. بعداً مي توانيد آدله را ملاقات كنيد. پرسيدم: آيا آدله دانش آموز من است؟

بله، او فرانسوي است. آقاي روچستر مي خواهند كه شما به او انگليسي بياموزيد. من پرسيدم آقاي روچستر كيست؟

خانم فرفكس متعجب شد، پاسخ داد: شما نمي دانيد! ترن فيلدهال متعلق به آقاي روچستر مي باشد، من فقط براي ايشان كار مي كنم.

پرسيدم: آيا آقاي روچستر درحال حاضر اينجا هستند؟

نه او از اينجا دور است. ايشان خيلي كم به ترن فيلدهال مي آيند. من نمي دانم چه وقت ايشان به اينجا باز مي گردند. بعد من آدله را ملاقات كردم. او يك دختر كوچك زيبا بود. من با او به فرانسوي صحبت مي كردم و شروع به آموزشي انگليسي كردم. او از درس هايش لذت مي برد و من از درس دادن به او. من آدله را دوست داشتم. و همچنين خانم فرفكس را. ترن فليدهال ساكت بود و گاهي اوقات من احساس كسالت مي كردم. اما همه با من آنجا مهربان بودند.

در يك بعد ازظهر، من پياده به روستا مي رفتم تا يك نامه پست كنم. زمستان بود و جاده يخ زده بود. هنگاميكه به سمت ترن فيلدهال بازمي گشتم صدايي در پشت سرم شنيدم صداي اسب بود. مردي به سمت ترن فيلدهال مي تاخت.

او يك غريبه باموهاي تيره بود. ناگهان با يك صداي بلند،اسب آن غريبه روي يخ به زمين خورد. مرد درحاليكه روي زمين افتاده بود سعي كرد تا بلند شود. من براي كمك جلورفتم. از او پرسيدم؟ صدمه ديده ايد قربان. غريبه از ديدن من شگفت زده شد. پاسخ داد: يه كمي، مي توانيد كمك كنيد اسبم را بگيرم؟ درسته، حالا مي توانيد اسب را به اينجا بياوريد لطفاً؟ متشكرم.

غريبه سعي كرد تا سوار شود اما پايش به شدت ضربه خورده بود. دوباره به من نگاه كرد «مي توانيد كمكم كنيد تا دوباره سوار شوم، خوبه، متشكرم خانوم. من او را درحاليكه مي رفت نگاه مي كردم و ازخود مي پرسيدم: او كه بود؟!او خوش قيافه نبود اما چهره جالبي داشت. دوست دارم كه او را بشناسم. زماني كه به ترن فليد برگشتم همگي به شدت هيجان زده بودند. خانم فرفكس پرمشغله بود. ازاو پرسيدم: چه اتفاقي افتاده؟ گفت اوه، دوشيزه آير، برو بهترين لباسهايت را بپوش آقاي روچستر مي خواهند بعداز شام شما و آدله را ملاقات كنند. بعد از ظهر من آدله را به اتاق آقاي روچستر بردم. من از ملاقات آقاي روچستر نسبتاً احساس ترس مي كردم. من به آرامي وارد اتاق شدم و يك مردي را آنجا ديدم. او را مي شناختم. او همان مرد سوار بر اسب بود. پس آن غريبه علاقه مند كننده آقاي روچستر بود. آقاي روچستر از آنجا نرفت. او هميشه پروتئين‌ها مشغله بود. اما بعضي وقت ها دربعداز ظهرها با من صحبت مي كرد. او معمولاً جدي بود و كمتر پيش مي آمد كه لبخند بزند يا بلند بلند بخندد. اما او مورد علاقه من بود و من از او نمي ترسيدم. من از بودن در ترن فيلد لذت مي بردم. يك شب ناگهان از خواب پريدم. ساعت درحدود 2 صبح بود. فكر كردم كه صدايي شنيدم همه چيز خيلي ساكت بود. من به دقت گوش كردم وصدا دوباره آمد. يك نفر در بيرون اتاقم قدم مي زد.

من صدا زدم كي اونجاست؟ هيچ پاسخي نيامد. من احساس سرما و ترس كردم. خانه ساكت بود. سعي كردم دوباره بخوابم. سپس صداي خنده اي را شنيدم. صداي خنده خشمگين وحشتناكي بود كه من شنيدم. يك نفر در حال قدم زدن دور شد و به بالاي پله ها به اتاق شيرواني رفت. چه اتفاقي درحال رخ دادن بود؟ من تصميم گرفتم كه بروم و خانم فرفكس را پيدا كنم. لباسم را پوشيدم و اتاق را ترك كردم. خانه ساكت بود ولي ناگهان بوي دود به مشامم رسيد. چيزي درحال سوختن بود! من دويدم تا پيدايش كنم. دود از اتاق آقاي روچستر بيرون مي آمد. من به در اتاق دويدم و به اطرافم نگاه كردم. آقاي روچستر در رختخوابش خواب بود و تخت در آتش بود. من فكر كردم چه كار مي توانم بكنم. به سرعت به اطراف اتاق نگاه كردم. خوشبختانه دريك گوشه اتاق مقداري آب بود. با تمام سرعتي كه مي توانستم آب را برداشتم و به روي تخت پاشيدم. آقاي روچستر بيدار شد.

او فرياد زد: چه اتفاقي افتاده؟ جين تو هستي؟ چه كار مي كني؟

گفتم: آقاي روچستر تخت شما آتش گرفته شما بايد بلند شويد. او به بيرون تخت پريد. همه جا آب بود و آتش هنوز دود مي كرد. آقاي روچستر گفت: جين تو مرا از آتش نجات دادي تو از كجا فهميدي؟ براي چه بيدار شدي؟ من درباره صداي بيرون در و آن خنده وحشتناك به او گفتم. آقاي روچستر جدي و عصباني بود. من بايد به شيرواني بالاي پله ها بروم. لطفاً همينجا بمون و منتظرم باش. خانم فرفكس را بيدار نكن. او اتاق راترك كرد و من منتظر او ماندم. درپايان او برگشت. هنوز خيلي جدي بود. تو مي توني برگردي به تختت جين. همه چيز روبه راه است. روز بعد از خانم فرفكس پرسيدم: چه كسي در شيرواني زندگي مي كند او پاسخ داد: فقط گريس پول يكي از خدمتكاران است. يك زن بيگانه است. من گريس پول را به خاطر آوردم او يك زن بيگانه وساكت بود. اغلب باديگر خدمتكاران صحبت نمي كرد. پس شايد او همان كسي است كه شب گذشته دور خانه قدم مي زد و بيرون در بيگانه وار مي خنديد. آن روز عصر وقتي آدله تكاليفش را تمام كرد، من به پائين پله ها رفتم. خانم فرفكس مرا ملاقات كرد. او گفت: آقاي روچستر امروز صبح خيلي زود خانه را ترك كردند او تصميم دارد به نزد دوستانش برود. من فكر مي كنم ايشان براي چند هفته اي با آنهاباشند. من نمي دانم چه وقت ايشان برمي گردند. براي چندين هفته، خانه مجدداً بسيار ساكت شد. آقاي روچستر با دوستانشان ماندند و من درس دادن به آدله را ادامه دادم. من ديگر صداي خنده وحشتناك و بيگانه را در شب نشنيدم.

يك روز، خانم فرفكس نامه از آقاي روچستر به من نشان دادند و گفتند او درحال بازگشت است و او بازديدكنندگان زيادي را با خودش مي آورد. من خيلي سرم شلوغ خواهد شد تا همه چيز را آماده كنم. خانم بلانچ انگرام نيز مي آيند. او بسيار زيباست. آقاي روچستر و دوستانشان رسيدند. همه بازديدكنندگان شخصيت هاي مهم پولدار بودند. خانم بلانچ انگرام دربين آنان بود. او زيبا ولي مغرور بود. برخي از ميهمانان با من خوب بودند ولي بقيه با من صحبت نمي كردند. من پولدار و مهم نبودم. دوشيره انگرام اصلاً با من صحبت نكردند. او براي من اصلاً جالب نبود ولي به نظر براي آقاي روچستر جذاب مي آمد. او هميشه به نظر مي رسيد كه از گفتگو با آقاي روچستر لذت مي برد. آنها اغلب براي سواري باهم بيرون مي رفتند. خانم فرفكس مي گفت: فكر مي كنم آقاي روچستر با خانم انگرام ازدواج خواهند كرد. اما آيا آقاي روچستر به بلانچ انگرام علاقه داشت؟ به نظر مي رسيد كه او را دوست دارد. اما او خيلي خوشحال به نظر نمي رسيد وقتي كه با همديگر بودند.

يك روز عصر يك بازديد كننده جديد به ترن فيلد هال آمد. او يك مرد جوان زيبا با موهاي مشكي به نام آقاي ماسون بود. او براي كار به نزد آقاي روچستر آمده بود. آقاي ماسون به ما گفت كه او و آقاي روچستر از دوستان قديمي اند. اما آقاي روچستر خيلي از ديدن آقاي ماسون خوشحال نبود.

وقتي كه آقاي روچستر اسم آقاي ماسون اهل غرب هند را شنيد بسيار جا خورد صورتش سفيدشد. آن شب آقاي روچستر و آقاي ماسون ساعت ها با هم صحبت كردند. در پايان، ديروقت آنها به رختخواب رفتند. خيلي زود همه درخانه به خواب رفتند. ناگهان از خواب پريدم. صداي جيغ وحشتناكي را از بالاي سرم شنيدم و همه چيز دوباره خيلي ساكت شد. من بادقت گوش دادم، سپس صداهاي زيادي را در بالاي سرم شنيدم. بنظر از اتاق بالايي صداي دعوا مي آمد. سپس صداي جيغ ديگري آمد يكي فرياد زد: كمك! كمك! اين بيشتر ازيك دعوا بود. بعد صدايي گفت: روچستر سريع بيا، كمكم كن! دري باز شد و من شنيدم كه يكفنر به بالاي پلكان به اتاق شيرواني دويد. من به سرعت لباسهايم را پوشيدم و درب اتاقم را باز كردم. همه درخانه بيدارشده بودند. همه بازديد كنندگان درجلوي درب اتاقهايشان ايستاده بودند. آنها مي پرسيدند: چه اتفاقي افتاده؟ آيا جايي آتش گرفته؟ آقاي روچستر از اتاق شيرواني به پائين آمد و به دوستانش گفت: همه چيز روبراه است، نگران نباشيد.

يكي پرسيد ولي چه اتفاقي افتاده؟ آقاي روچستر گفت: يكي از خدمتكاران خواب بدي ديده بود و شروع به فرياد كرد اما اينكه همه چيز روبراه است لطفاً به رختخواب برگرديد. همه ميهمانان آقاي روچستر به آرامي به اتاقهايشان بازگشتند. من هم به اتاقم رفتم ولي به رختخواب نرفتم. من نشستم و به بيرون پنجره نگاه كردم. خانه بسيار آرام بود. هيچ صدايي ازشيرواني نمي آمد. سپس يك نفر درب اتاقم را به صدا درآورد. در را بازكردم. آقاي روچستر پشت درب ايستاده بود به من گفت: جين لطفاً با من بيا ولي آهسته دنبالم بيا. من به دنبال آقاي روچستر به اتاق شيرواني رفتم.

او قفل در را بازكرد و ما به داخل رفتيم. آقاي روچستر به من گفت: همين‌جا باش. من كنار درب بعدي ايستادم. آنجا يك در ديگر در آن سمت اتاق بود. از پشت اين در من صداي وحشتناكي را مي شنيدم. شبيه يك حيوان وحشتناك بود. آقاي روچستر مرا ترك كرد و به داخل در رفت. يكبار ديگر من آن صداي خنده خشمگين وحشتناك را شنيدم. آيا گريس پول پشت در بود؟ آقاي روچستر با يك نفر در اتاق صحبت مي‌كرد. سپس بيرون آمد و درب را دوباره قفل كرد. او به آرامي به من گفت: بيا اينجا جين. من به داخل اتاق رفتم. آنجا در اتاق يك تخت بزرگ بود. آقاي ماسون بي حال روي تخت افتاده بود. صورتش سفيد و چشمانش بسته بود. خون زيادي روي لباسش بود و حركت نمي كرد. پرسيدم: مرده ! آقاي روچستر گفت نه، او به شدت آسيب ديده و من بايد بروم و براي او دكتر بياورم. پيش او مي ماني تا من برگردم؟ مرد روي تخت تكان خورد و سعي كرد كه چيزي بگويد. آقاي روچستر به طرف او برگشت و گفت: سعي كن صحبت كني ماسون، جين لطفاً با او صبحت نكن .اينجا نبايد هيچگونه گفتگويي بين شما باشد.

آقاي روچستر با عجله از اتاق بيرون رفت من با مرد ساكت روي تخت براي او منتظر ماندم. مي ترسيدم. مي دانستم كه گريس پول در اتاق كناري است.  بايستي براي مدت طولاني منتظر بازگشت آقاي روچستر بودم.  از خود پرسيدم، چه وقت او بر مي گردد؟

صبح شد و آقاي روچستر با دكتر برگشت. در مدتي كه دكتر آقاي ماسون را معاينه مي كرد. آقاي روچستر با من صحبت مي كرد: جين  به خاطر كمك هايت متشكرم. ماسون همين حالا ترن فيلد هال را ترك مي كند. دكتر او را مي برد. ما به آقاي ماسون كمك كرديم تا از پله ها پائين و ازخانه بيرون برود. هنوز زود بود و بقيه اهالي خانه هنوز خواب بودند. آقاي روچستر به دكتر گفت : از ماسون بيچاره مراقبت كن. تا زماني كه او بتواند به خانه اش در غرب هند بازگردد.

قبل از حركت آقاي ماسون چيز عجيبي گفت: مراقب اون زن باش، روچستر او گفت: قول مي دهم مراقبش باشم. من قول مي دهم هميشه مراقبش خواهم بود. آقاي روچستر ناراحت به نظر مي رسيد. من خواستم به داخل خانه برگردم كه آقاي روچستر گفت: نرو جين. به باغ بيا و با من صحبت كن.

ما به باغ رفتيم، او گفت چه شبي بود ! جين آيا تو ترسيده بودي؟ بله من ترسيده بودم. آن بالا، درآن اتاق يك نفر آنجا بود. آن خنده وحشتناك آقاي روچستر آيا گريس پول رفته؟ او پاسخ داد: نه، اما در مورد گريس پول نگران نباش، سعي كن همه چيز را در مورد او فراموش كني. او خطرناك نيست: ماسون كسي است كه من نگران هستم من از شنيدن اين شگفت زده شدم.

من مي دانستم كه ماسون نمي خواست به من صدمه اي بزند. اما او مي توانست چيزي بگويد كه به من صدمه بزند.

من بايد خوشحال مي بودم وقتي كه او درحال بازگشت به غرب هند بود. بعد از آن روز، من يك نامه شگفت آور دريافت كردم. عمه ام خانم ريد درحال فوت بود و مي‌خواست مرا ببيند. سفر طولاني داشتم بايد به خانه او مي رسيدم. وقتي به آنجا رسيدم، شنيدم كه عمه زاده ام جان مرده. خانم ريد بسيار مريض حال بود. در ابتدا او نمي خواست با من صحبت كند. بعد يك روز وقتي كنار تختش نشسته بودم. او نامه اي را به من نشان داد. نامه از طرف عمويم كه در مادرا زندگي مي كرد بود. نامه اين بود:

«دوشيزه ريد عزيزم

لطفاً به من كمك كنيد. مي خواهم برادر زاده ام، جين آير را پيدا كنم.

          من مرد ثروتمندي هستم و هيچ فرزندي ندارم.

                    مي خواهم جين آير بيايد و با من زندگي كند.

ارادتمند شما، جان آير.»

نامه را خواندم و به تاريخ آن نگام كردم. گفتم: اما خانم ريد اين يك نامه قديمي است شما آنرا سه سال پيش دريافت كرده ايد.

او پاسخ داد: مي دانم اما من هرگز تو را دوست نداشتم تا وقتي اين نامه را خواندم براي عمويت نوشتم و به او گفتم كه تو مرده اي. به او گفتم كه در مدرسه لوود مرده‌اي، حال برو و مرا تنها بگذار.

مدت زيادي نگذشت كه خانم ريد مرد و من به ترن فيلد هال برگشتم. تابستان بود و مزارع اطراف ترن فيلد هال بسيار ساكت و زيبا بودند. با خود فكر كردم : كه «آدله حتماً از ديدن من خوشحال خواهد شد» اما آقاي روچستر چطور؟ او كسي است كه بايد ببينم. اما آيا او مي خواهد مرا ببيند؟ شايد حال ديگر او با خانم بلانچ اينگرام ازدواج كرده باشد، اگر آنها هنوز ازدواج نكرده باشند. حتماً خيلي زود اينكار را خواهند كرد. ناراحت مي شدم وقتي در باره آقاي روچستر و بلانچ اينگرام فكر مي‌كرد. باخود فكر كردم كه : بايد خيلي زود اين مكان زيبا را ترك كنم . وقتي آقاي روچستر ازدواج كند من ديگر نمي توانم اينجا بمانم من ديگر هيچ وقت ترن فيلد هال را نخواهم ديد. و بدتر از آن من ديگر هرگز آقاي روچستر را نخواهم ديد

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 اردیبهشت 1394 ساعت: 3:56 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

تحقیق درباره بررسي انديشه ها و نظريات سياسي توماس هابز

بازديد: 461

تحقیق درباره بررسي انديشه ها و نظريات سياسي توماس هابز

زندگي نامه ي هابز

تامس هابز در سال 1588 ميلادي در يكي از شهرهاي كوچك انگلستان زاد و در سال 1679 در گذشت. تحصيلات خود را در دانشگاه آكسفورد به پايان رسانيد ولي نسبت به فلسفه ي اهل مدرسه و علوم ديني كه در آنجا تدريس مي شد شوق فراواني نشان نداد. بعدها زير تأثير افكار علمي زمان خود واقع شد. وقتي در سن چهل سالگي با هندسه آشنا شد سخت فريفته ي روشني منطق و استحكام استدلال آن گرديد.

پس از اتمام دوره دانشگاه در خانواده ي كونديش يكي از خانواده هاي اشرافي انگلستان معلم خصوصي شد و سفرهايي به قاره ي اروپا كرد. در پاريس به تحصيل علوم طبيعي و رياضي پرداخت و با دانشمندان آن شهر دوستي گزيد و در آنجا بود كه معلم چارلز شاهزاده ي انگلستان گرديد كه بعداً با عنوان چارلز دوم، پادشاه انگلستان شد. هابز در 1640 وقتي هنوز در انگلستان بود رساله اي در دفاع از حقوق مطلق پادشاه نوشت ولي آن را به چاپ نرسانيد. در پاريس در سال 1642 كتاب اصول فلسفه ي سياسي را به زبان لاتين نوشت و در سال 1651 كتاب لوايتان يا ماده ي صورت و قدرت حكومت را كه شاهكار اوست منتشر كرد. هابز در 1652 به انگلستان برگشت و بقيه ي عمر را در آنجا زيست و آثار ديگر خود را به زبان لاتين و انگليسي در لندن به چاپ رسانيد.

شاهكار هابز كتاب لوايتان است. لوايتان كلمه اي است از اصل عبري كه در تورات مكرر آمده و منظور از آن حيوان آبي قوي و وحشت انگيزي است كه برحسب وصفي كه از آن شده است گاه به اژدها و اغلب به نهنگ مانند است. منظور هابز از انتخاب اين نام براي كتاب خود آن است كه برساند دولت يا حكمران جسمي است فوق جسمها، و شخصي است نيرومندتر از اشخاص طبيعي به صورتي كه اشخاص طبيعي مقهور و منكوب اويند.

كتاب لوايتان خصومت دسته اهي مختلف و مخالف را برانگيخت. هرچند موضوع آن دفاع از قدت نامحدود دولت و اختيارات مطلق سلطان است، سلطنت طلبان انگلستان از او خوشدل نشدند چه آنها مسلم بودن اختيارات مطلق را براي سلطان موهبتي الهي مي دانستند و حال آنكه او با هر نوع بيان خارج از طبيعت از قبيل « موهبت الهي » مخالف بود و اساس قدت سلطان را بر توافق و رضايت مردمان مبتني مي دانست و رعايت آن را لازمه ي حفظ صلح و آرامش و عدل در اجتماع مي پنداشت. بي اعتنايي هابز به خدا و دين و بخصوص استدلال او كه دين بايد تابع دولت و خدمتگزار اجتماع باشد، كساني را كه حكومت دين در نظر آنها فوق حكومتها بود، سخت برآشفت. از اين گذشته هابز براي روشن كردن اصول كردار و اخلاق را از اصولي فوق عقل ناشي مي دانستند مي كاست. اما مخالفان سلطنت و كساني كه حكمراني را حق ملت مي دانستند و با شاه مستبد مخالف بودند او را دشمن راه و روش خود پنداشتند چه او از قدرت سلطان و نامحدود بودن اختيارات او دفاع كرده بود. با اين همه حكيم از خصومت فراواني كه برانگيخته بود آسيبي نديد و بقيه عمر را در خاك وطن به آسودگي گذرانيد.

اساس فلسفي عقايد هابز

به نظر هابز همه ي وقايع عالم را مي توان با اصل ساده ي « حركت » بيان كرد. فلسفه ي معرفت از علت به معلول و از معلول به علت است و چون رابطه ي علت و معلول جز حركت چيزي نيست فلسفه در حقيقت « علم حركت » است.

هابز مبتكر اين عقيده نبود و عقيده ي پيشوايان علمي زمان خود را در اين باب پذيرفته بود اما اين اصل ساده و ابتدايي را شامل نفس آدمي و اجتماع نيز كرد. از اين روست كه او را پيرو فلسفه ي مكانيزم و ماترياليزم خوانده اند. در نظر او نفس آدمي مجموعه اي از حركات است و حيات اجتماعي نيز چنين است. هشياري را نيز بر حركت مبتني مي داند و به نظر او هشياري جز تصويري از حركاتي كه در سلسله ي اعصاب صورت مي گيرد چيز ديگر نيست. بنابراين اساس معرفت آدمي را بايد در تاثرات حسي جست و جو كرد.

اما اهميت واقعي هابز نه در فلسفه است و نه در روان شناسي بلكه در رشته ي علم اجتماع و علم سياست است. در اين دو رشته نيز اهميت او در درجه ي اول از لحاظ نتايجي كه به دست آورده است نيست بلكه در به كار بردن روش دقيق استدلال علمي است.

هابز كسان را متوجه كرد كه براي شناختن اجتماع و دستگاه سياست بايد از روان شناسي آدمي شروع كرد و خود چنين كرد و دستگاه فلسفي او درباره ي اجتماع و سياست نتيجه ي دقيق اصولي است كه درباره ي نفس آدمي به دست آورده است. اگر اين اصول صحيح نباشد و ما اكنون مي دانيم كه صحيح نيست نتايجي كه هابز از آن مي گيرد نادرست خواهد بود. اما اهميت او از اين لحاظ كه روش علمي را در شناختن سياست و اجتماع به كار برده است همچنان به جا مي ماند. ا زاين رو لوايتان يكي از معتبرترين كتابهاي جهان درباره ي اجتماع و سياست است  و در زبان انگليسي معتبرترين كتاب نوع خويش است.

وضع طبيعي آدميان

آنچه هابز « وضع طبيعي » مي خواند وضع آدميان قبل از تشكيل اجتماع است. در اين وضع خودخواهي سلطه ي مطلق دارد هر كس سود خود را مي جويد چون همه در استعدادا مساوي اند و نيز چون همه يك نوع چيزها را طالب اند ميان آدميان پيوسته رقابت و خصومت هست. هر فرد دشمن ديگران است و با ديگران در وضع جنگ دائم است. در اين وضع افراد آدمي نسبت به ينكديگر مثل گرگ اند. منظور هابز اين نيست كه افراد پيوسته به كشمكش با هم مشغول اند اما منظورش اين است كه پيوسته قصد تعرض به يكديگر دارند و پيوسته در ناامني و خطر حمله ي ديگر ي به سر مي برند و هيچ كس از خطر ديگران ايمن نيست. در چنين وضعي تصور خوب و بد و ظلم و عدل وجود ندارد، چه ظلم و عدل و خوب و بد ساخته قانون اند و قانون فرع تشكيل اجتماع است و در وضع طبيعي قانون موجود نيست. در چنين وضعي پيدا شدن تمدن و ميوه هاي عالي آن از ادبيات و علوم و صنايع غير ممكن است. در وضع طبيعي  زندگي آدمي « تنها و مسكين و نكبت بار و كوتاه است ».

آنچه آدميان را وادار مي كند از وضع طبيعي بيرون آيند، راننده اي عاطفي است و آن ترس از مرگ است كه بزرگترين شرهاست و آدمي از آن پيوسته وحشت دارد. عقل راهنماي عاطفه ي وحشت از مرگ مي گردد و براي ايجاد صلح و ايمني اصولي پيدا مي كند كه آنها را هابز قوانين طبيعت مي خواند.

انسان مصنوعي، دولت لوياتان

اراده، زيركي و نيرنگ درسيستم هابز نقشي اساسي بازي مي‌كنند. به نظر ارسطو انسان طبيعتاً اجتماع پذير وشهروند (حيواني سياسي) است؛ اجتماع سياسي واقعيتي بوده است. هابز پاسخ داده است كه اين ناخردانه است زيرا طبيعت غريزه اجتماعي بودن را در انسان به وديعه ننهاده است وآدمي تنها براثر سودجوي در جست و جويي ياراني برمي آيد؛ اجتماع سياسي ميوه مصنوعي يك پيمان ارادي و يك محاسبه سودجويانه است.

انتقال حق طبيعي و نام هر فرد برهمه چيز به ثالث از طريق قراردادي كه «هرفرد با فرد ديگر» مي بندد، نيرنگي است كه اجتماع انسانهاي طبيعي را به اجتماع سياسي تبديل مي‌كند. اراده واحد اين ثالث جانشين اراده همگان و نماينده آن خواهد شد. اين ثالث به نوبه خود با پيماني كه اكثريت را متقابلاً به سود او متعهد كرده، كاملاً بيگانه است.

هابز نظريه عقد قرارداد را درسياست ابداع نكرده است. دراين مورد نظريه اي كهن وجود دارد كه به اپيكور و حتي پيشينيان او باز مي گردد. اين نظريه آن جنبه از پژوهش عقلاني درباره سرچشمه قدرت را دربر ميگيرد كه در تاريخ انديشه هاي سياسي اهميت فراواني دارد. چنين پژوهشي اغلب با نيت پنهان تضعيف و تحديد قدرت از راه پايه گذاري منطقي حقوق اتباع دربرابر حاكم همراه بوده است. حكماي الهي قرون وسطي دو گونه قرارداد را به درستي از هم تميز داده اند به موجب نخستين قرارداد يا پيمان وحدت يا تشكيل جامعه انسانهايي كه دروضع طبيعي به صورت منزوي به سر مي برند اجتماعي تشكيل مي دهند؛ و به موجب قرارداد دوم يا پيمان فرانبرداري اجتماعي كه بدين سان تشكيل يافته  است، از راه انتقال يا اتحاد قدرتهايش، تحت شرايط معين، رئيس يا حكمي براي خود برمي گزيند.

هدف اصلي از تشكيل دولت تأمين امنيت اتباع است كه حاكم بايد آن را تضمين كند. نگارنده لوباتان مفهوم اين پند كهن كه رستگاري ملت بايد برترين قانون باشد را زنده كرده است. رستگاري ملت نه تنها به معني حفظ زندگي اتباع دربرابر مخاطرات  است، بلكه به مفهوم فراهم آوردن امكان بهره وري از لذائذ مشروع اين زندگي است. مردم به اراده خود جامعه اي سياسي تشكيل داده اند تا درحدي كه وضعيت بشر اجازه مي دهد درنهايت نيكبختي و يا حداقل بدبختي زندگي كنند. حاكم بايد برابري اتباعش را درمقابل قانون و همچنين دراستفاده از خدمات اجتماعي و در برخورداري از رفاه مادي تضمين كند. حاكم وظيفه ديگري نيز دارد كه از همان منبع تأمين نيكبختي دائم اتباع سرچشمه مي گيرد. اگر لويانان آنقدر ناتوان شود كه نتواند حفاظت از اتباعش را كه تنها هدف اوست، تأمين كند، تعهدات اتباع دربرابر او لغو مي‌شود. اين يگانه استثناي انتقال قطعي و بازگشت ناپذير حقوق طبيعي همگان به حاكم است. وقتي دولت ناتوان است هيچ عاملي نمي تواند اتباع را وادارد كه از حق طبيعي خودچشم بپوشد. آنچه لوياتان را حفظ مي كند، قدرت، اين نعمت بي بهاست كه از انساني كه درحالت طبيعي گرگ انسان است، انساني مي سازد كه درحالت اجتماعي «خداي انسان است. حاكم بايد با اقتدار كامل تمام حقوقش را به كارگيرد، زيرا حقوق او ابزار به انجام رساندن وظايفش است. آنچه پس از ناتوان ساختن دولت به انحلال آن مي انجامد، فقدان اقدار مطلق و تقسيم ناپذير يعني استقرار يك حكومت مختلط و ادعاي واداشتن حاكم به اطاعت از قوانين و نيز اختصاص يك حق مالكيت مطلق به اتباع است.

پيمان اجتماعي و تشكيل اجتماع و دولت

افراد مي توانند از حقوق طبيعي خود طرف نظر كنند و آن به دو صورت ممكن است: اول اينكه حق خود را ساقط كنند ودوم آنكه آن را به ديگري منتقل نمايند. وقتي فردي به يكي از اين دو ترتيب حق خود را ساقط كرد، ديگر داراي آن حق نيست؛ چه درغير اين صورت اجتماع نقيضين لازم مي آيد و عقلاني نيست كه فرد در عين حال كه حقي را به ديگري انتقال داد او را صاحب آن حق بشناسد و خود ديگر ادعايي نسبت بدان نداشته باشد.

اما اگر، چنانكه هابز معتقد است، محرك فرد تنها جلب سود ودفع زيان است چگونه مي توان پذيرفت كه ممكن است فرد حق خود را به ديگري انتقال دهد؟ پاسخ او اين است كه فرد از حقي مي گذرد و از آزادي خود از اين بابت طرفنظر مي‌كند به اميد اينكه نفع بزرگتر و بادوام تري به دست آورد. اغلب بدان منظور از حق خود مي گذرد كه براي خود ايمني از آسيب ديگران تأمين كند. اين داد و ستدي كه ميان افراد صورت مي گيرد كه حقي را بدهند و سودي بستانند، هابز پيمان اجتماعي مي خواند و چنانكه ديده مي‌شود مبتني بر حسابگري عقلي است و غايت آن تأمين سود بيشتر و پايدارتر فرد است.

امامعلوم نيست پيمان افراد با يكديگر راسخ و پابرجا بماند و از يك طرف يا دو طرف شكسته نشود. هابز مي گويد:

پيمانها بدون ضمانت شمشير، كلماتي بيش نيستند و نمي توانند بقاي خود را تأمين كنند.

بدين علت است كه افراد تواقف مي‌كنند همه و هريك از بسياري از حقوق و آزاديهاي خود بگذرند و او را نماينده خود و تجسم دهنده شخصيت خود بشمارند تا درسايه شمشير او كه درواقع شمشير اجتماعي و شمشير افراد سازنده اجتماع است، اغتشاش و ناامني را به نظم و ايمني تبديل كنند و از خطر تعديات يكديگر و دشمن خارجي مصون بمانند. اين همان پيمان اجتماعي است كه اجتماع و دولت را به وجود مي آورد و پيماني است كه هر فرد با افراد ديگر مي بندد و آن به عبارت هابز چنين است:

من حق حكومت برخود را به اين مرد يا به اين انجمن مردان منتقل مي كنم و تسلط او را برخود مجاز مي شمارم به شرط آنكه تو به همان ترتيب حقوق خود را به او منتقل كني وا عمال او را مجاز بشماري.

كسي كه بديت ترتيب حقوق افراد بدو منتقل شده است سلطان يا حكمران خوانده مي‌شود و او را هابز چنين تعريف مي‌كند:

شخصي كه اعمال او را، عده زيادي به موجب پيماني كه با يكديگر بسته اند، اعمال خود دانسته اند بدان منظور كه وسايل و نيروهاي همه آنها را به آن ترتيب كه مناسب بداند به كاربرد تا صلح و دفاع همه آنها را تأمين كند.

مطلق بودن حاكميت يا مطلق بودن حاكم

نظريه هابز مثل يك شمشير دو دم است. هم مي تواند از آن براي توجيه يك حاكم اقتدار طلب استفاده برد و هم عليه او، چنانكه دكترين قرارداد اجتماعي او به دست وارثانش به ابزاري براي توجيه حكومت محدود (لاك) و اراده عمومي روسو تبديل شد. اصل اراده و توافق درايجاد جامعه سياسي اصول تازه اي بودند كه توسط هابز به نظريه بي بديلي در تشكيل جامعه سياسي تبديل شدند و بعد از او رفته رفته انديشه سياسي را عرصه حضور خود كردند. نظريه هابز افق تازه اي در انديشه سياسي گشود كه از همين چشم انداز مورد نقد قرار گرفت. دراينجا درچشم انداز همين افق به برخي از نقدها و ناهمسازيهاي نظريه هابز درخصوص مشخصات عمومي دولت مورد نظر او اشاره مي كنيم تا با بازسنجي اين نظريه مسير تحول آتي فلسفه سياسي مدرن را نيز نشان داده باشيم.

جالب است كه خودهابز نيز مي دانست كه تا آنجا كه به ماهيت حكومت مربوط مي‌شود شمشير دو د مي را به دست داده است. هابز مي گويد قرار داد تسليم همزمان حقوق طبيعي افراد به يك حاكم آنها را به «شخص» يگانه اي تبديل ميكند. آنها تا زماني كه حاكمي دارند درحكم شخص واحدي هستند. هابز مي دانست كه اين يگانگي ممكن است عليه خودحاكم به كارگرفته شود. براي همين استدلال مي‌كند كه وحدت موكلان (افراد) نيست كه جامعه را به «شخص» واحد تبديل مي‌كند بلكه وحدت وكيل (حاكم) است كه به جامعه وحدت مي دهد.

نظريه هابز از اين ديدگاه مورد نقد قرار گرفته است كه قرارداد اجتماعي او غيرقابل انحلال توصيف شده است. چنين خصوصيتي باعث مي‌شود كه درواقع قرارداد اجتماعي به قرارداد تسليم فروكاسته شود. به علاوه، حال كه مي توان برمبناي قرارداد دولت تأسيس كرد چرا نتوان بر همين مبنا آنرا محدودكرد؟ اين كاري بود كه لاك بدان دست زد. به همين صورت اين پرسش مطرح شده است كه چرا بايد نخستين گام در انعقاد قرارداد آخرين گام باشد. چرا افراد بايد يك بار براي هميشه قراردادي منعقد كنند و حكومت را علي الابد به حاكمي بسپارند. از تبعات اين قرارداد پيدايش اين وضعيت تناقض آميز است كه افراد تمام اختيارات خود را به حاكم منتقل كنند و از آن پس به عنوان موجودات مستقل و داراي اراده ي از آن خود وجود نداشته باشند. آيا مي توان چنين فرضي را با قرارداد اجتماعي توجيه كرد؟ هابز ميگويد صيانت نفس نقطه اصلي حركت به سوي قرارداد اجتماعي و تأسيس جامعه سياسي است آيا نمي توان براساس همين مفروضات گفت كه افراد به حكم سائقه صيانت نفس و نفع نبايد خودرا دست بسته تسليم قدرت حاكمه كنند؟ چرا آدمهايي كه اين همه به امنيت خود اهميت مي دهند نبايد بخواهند درعين آن كه قدرت حاكمه اي ايجاد مي‌كنند، براي خودنيز حقوقي دربرابر تعديات حكومت قايل شوند؟ دربرابر اين ايراد شايد بتوان اين ملاحظات را مطرح كرد كه به نفع افراد نيست كه قواعدي براي حيطه فرمانبرداري از حكومت قايل شوند. همچنين به نفع افراد نيست كه حاكميت تقسيم شود. اطاعات اتباع نبايد مشروط به شروطي باشد. گفتن اينكه حكومت به سببي از اسباب، برمبناي حقوق يا روسوم يا اصول اخلاقي، محدود است معني اش اين است كه شخص مي تواند درحيطه معيني از حكومت اطاعت نكند. مثلاً قانوني وجود دارد كه اگر حاكم از آن پا فراتر بگذارد اتباع مي توانند دربرابر او مقاومت كنند. دراين صورت دونوع قانون وجود خواهد داشت: قانوني كه حيطه اطاعت اتباع را تعيين مي‌كند. اما هابز مي گويد اگر بيش از يك قانونگذار وجود داشته باشد در اين صورت امنيت و آرامش وجود نخواهد داشت. به اين ترتيب چنان كه حكومت مشروط باشد منازعه  حتمي است: منازعه بين حقوق اتباع و اختيارات حاكم. مرجع ديگري نيز براي داوري درمورد منازعه احتمالي برسراين حقوق و اختيارات وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد حاكم در واقع اوست.

ظاهراً دراين جا هابز و انديشه سياسي مدرن با معمايي روبرو بود. به نظر مي رسد هر توافقي درمورد محدوديت اقتدار حاكم جز خيالي بيش نيست و تنها زماني دوام دارد كه به كار گرفته نشده است. اما همين كه بخواهند آن را به كار گيرند تفسيرهاي متفاوتي را به ميان خواهند كشيد و نياز به يك مرجع ثالث به عنوان مفسر نهايي پيدا خواهد شد، تا زماني كه چنين مفسري تعيين نشده است صلح و امنيت درخطر است و هنگامي كه مرجع تفسير نهايي پيدا شد حاكم اين مرجع خواهد بود. اين معما درواقع معمايي بود مربوط به مسئله حاكميت كه برسرراه فلسفه سياسي قرار داشت. اين معما بعداً از جمله با توسل به اصل حاكميت قانون (به جاي حاكميت افراد) و نيز حاكميت اراده عمومي حل شد و شرح آن را خواهيم آورد. اما در همين جا به اين نكته مي توان اشاره كرد كه فلسفه سياسي مدرن اين اصل را اثبات كرد كه بين تقسيم قدرت بين ارگانهاي مختلف و يگانگي حاكميت تناقضي وجود ندارد. امروزه اين اصل پذيرفته شده است كه قدرت بين مجالس قانونگذاري، قوه مجريه و ديوان عالي تقسيم شود. اين سه قوه يكديگر را محدود مي‌كنند اما هيچ يك از اقتداري بي اجازه دو قوه ديگر برخوردار نيست. اين كار به دو صورت ميسر شده است كه هريك از سه قوه اقتدار خود را نبا به اصولي در دست دارند كه در قانون اساسي آمده است. قانون اساسي اختيارات سه قوه و راه هاي حل اختلاف احتمالي معيني دارند و هركدام در اطاعت از قانون همان نفعي را دارند كه بنا به نظريه هابز اتباع دراطاعت از حاكم دارند.

اين مسأله اي بودكه فلسفه سياسي مدرن درگامهاي بعدي رشد خودمي بايست كه به حل آن بپردازد و چنانكه خواهيم ديد بنتام و روسو از جمله كساني بودند كه اين معما را هريك به شيوه خودحل كردند. همچنين اين مسأله را كه با قرارداد تسليم حق از نوع قرارداد هابز، كه به شخصيت فرد لطمه مي زند، وحدت و يگانگي حاصل نمي شود. روسو اين نظريه رامطرح كرد كه اعتبار اخلاقي دولت به آن است كه برفرد تحميل نشده باشد و هركس دراطاعات از آن در واقع از اراده خوداطاعت كند. خلاصه آنكه هابز درنظريه خود معادل آنچه براي تأسيس جامعه سياسي با يك دست  به افراد داده بود با دست ديگر به عنوان اتباع از آنها پس گرفته بود. به اين ترتيب معمايي درسر راه فلسفه  سياسي مدرن قرار گرفته بود كه براي حل آن نيروي بسياري مي بايست صرف شود.

نظريه هابز و وضع بين المللي

اگر آنچه هابز درخصوص وضع طبيعي گفته است درباره افراد صادق نباشد، مسلماً درباره دولتها صادق است و عقايد هابز بيان درستي از وضع دولتها نسبت به يكديگر است و به نظر مي رسد چاره اي هم كه او براي نجات افراد از «وضع طبيعي» انديشيده است، براي نجات دولتها از ناامني دائمي كه صلح جهان را تهديد مي كند، تنها راه  نجات است، براي نجات دولتها از ناامني دائمي كه صلح جهان را تهديد مي‌كند تنها راه نجات باشد. دولتهاي مستقل هميشه نسبت به يكديگر در «وضع طبيعي» بوده اند. يعني هريك صرفاً دنبال منافع خويش و رقيب و دشمن ديگران بوده است. اگر همزماني صلح و آرامش برقرار بوده است خطر جنگ و امكان حمله دولتي بردولت ديگر هيچ گاه ازميان نرفته است و «وضع جنگ دائم» چنانكه هابز نشان داده است پيوسته ميان دولتها موجود بوده است. و نيز گفته هابز كه تنها راننده افراد سودپرستي است، درباره رفتار دولتها با يكديگر هميشه صادق بوده است. هابز گفته است «مردم نسبت به يكديگر مثل گرگ اند». اين گفته هميشه دررابطه بين دولتها راست بوده است.

آيا چاره آن نيست كه براي تأمين صلح جهاني، دولتهاي راه حلي را كه هابز پيشنهاد كرده است بپذيرند يعني همه از مقدار زيادي آزادي و اخيتار خود درگذرند و قدرت واحدي را برخود حكمران سازند؟ ايجاد جامعه ملل پس از جنگ اول جهاني و انجمن ملل متفق پس از جنگ دوم نشان مي دهد كه دولتها در راه ايجاد چنين قدرتي كه برتر از همه آنها باشد افتاده اند.

راست است كه دولتها براي ايمني از تجاوز يكديگر باهم پيمانها بسته اند و اتحاديه هاي ناحيه اي تشكيل داده اند ولي هر وقت منافع آنها اقتضاء كرده است از شكستن اين پيمانها و برهم زدن اين اتحاديه ها باكي نداشته اند. علت آن است كه به قول هابز «پيمانها، بدون قدرت شمشيري كه ضامن اجراي آن باشد، كلماتي بيش نيستند.» اگر تشكيلات جامعه ملل به نتيجه نرسيد، علت همين بود كه قدرتي را كه هابز معتقد بود حكمران بايد داشته باشد دارا نبود. براي تأمين صلح جهاني مثل اينكه چاره ديگر نيست جز اينكه دولتهاي فردي به ترتيبي كه هابز گفته است با يكديگر پيمان ببندند و آزاديهاي خود را دراختيار قدرت واحدي بگذارند. ولي مسلماً لازم است اين قدرت واحد نيرويي را كه اجراي فرمان او را ضمانت كند دارا باشد. شايد بايد منتظر بود كه نا امني موجود جهان به حدي برسد كه بيش از حد بردباري بشر باشد  تا افراد دولتهاي خود را مجبور كنند به نفع قدرت واحدي كه فوق دولتها باشد از بسياري حقوق و اختيارات خود صرف نظر كنند. تا آن روز از لحاظ بين المللي ناچار بايد دولتها نسبت به يكديگر در «وضع طبيعي» بمانند. كتاب لوايتان كه شاهكار هابز است شامل چهار قسمت است :

قسمت اول كه شانزده فصل دارد و عنوان آن «در آدمي» است. درآن نخست هابز عقايد خود را درباره روان شناسي آدمي و پس از آن عقايدش را درباره دين و در فصول 13 و 14 و 15 عقايدش را راجع به «وضع طبيعي»‌و قوانين طبيعي بيان مي‌كند.

قسمت دوم كه از لحاظ سياسي مهمترين قمست كتاب است عنوانش «در دولت» است وشامل فصلهاي 17 تا 31 كتاب است. ايجاد دولت، انواع دولت، حقوق و تكاليف دولت وافراد، شوراي دولتي و قوانين كيفري و انحلال دولت فصول مهم اين قسمت از كتاب است.

درقسمت سوم و چهارم كه اولي «دولت عيسوي» ودومي «حكومت تاريكي»‌نام دارد و شامل فصلهاي 32 تا 47 كتاب است، هابز از تشكيلات ديني رابطه آن با دولت و قدرت دين و دولت درمقابل يكديگر بحث مي‌كند.

قسمتهايي كه از نظر خوانندگان مي گذرد برگزيده فصول قسمت دوم كتاب است يعني فصول 17 تا 21 راجع به منشأ دولت و قدرت حكمراني و فصل 29 درباره انحطاط و انحلال دولت.

 

از « لويتان » تا «‌ اراده عمومي »‌

در وهله نخست سخن گفتن از نسبت بين نظريه اخلاق هابز و روسو اندكي شگفت انگيز به نظر مي رسد. به ويژه كه هابز هم دنباله ي سنت نسبي انگاري اخلاقي است و هم از بزرگترين نظريه پردازان آيين فردباوري ( انديويدواليسم ) است در حالي كه روسو از يك سو جامعه باور است و از سوي ديگر به يقين اخلاقي اعتقاد دارد. چنانكه معروف است هابز در جواني تحت تأثير مكتبي از اومانيسم قرار داشت كه نمايندگان برجسته آن مونتني و ليبسوس بودند. اين اومانيستها معتقد بودند كه بين انسانها از لحاظ اعتقادات و آداب و رسوم چنان تنوعي ديده مي شود كه پيدا كردن مقياس و معياري براي اخلاق ناميسر است. برخي از دانش پژوهان در نسبت هابز با شكاكيت زمان خود چنان پيش رفته اند كه هابز را پيشواي پلوراليسم سياسي ارزيابي كرده اند. ريچارد تاك كه از جمله اين نظريه پردازان است مي گويد كه در نظريه هابز انعقاده قرارداد و تشكيل جامعه سياسي فقط مبنايي است براي ايجاد وضعي كه در آن شهروندان بر مبناي پذيرش گوناگوني ارزشها در كنار يكديگر زندگي كنند. به نظر اين دانش پژوهان اخلاق هابز يك اخلاق تحويل گرا نيست .

اجماع روي حق صيانت نفس بنيادي نيست كه بتوان تمام عقايد مشروع اخلاقي را به آن كاهش داد بلكه فقط توافقي است كه مي تواند براساس آن براي سامان صلح آميز اوضاع و امنيت متقابل بحث كرد.

پس به نظر اين دانش پژوهان اجماع روي حق صيانت نفس حداقلي است براي ايجاد بنياني كه در آن به نظر گرسيوس بين فرهنگها و به نظر هابز بين افراد گفتگو صورت مي گيرد. بنا به اين تحليل هابز عقل را حداقلي به حساب مي آورد كه اعتقادات اخلاقي يا اصول اخلاقي را بايد بر آن بنا نهاد. قانون طبيعت قانون عقل سات. پس عقل سليم است كه راه صلح و آرامش را بر ما معلوم مي كند. آنگاه بر مبناي اين حداقل جامعه‌اي بنا مي شود كه با گفتگو و تحول فرهنگ به سوي استقرار كامل آرامش پيش مي رود.

چنين رويكردي به ديدگاه هابز و بزرگ كردن نسبت هابز با شكاكان هم چرخش هابز از معرفت شناسي شكاكي را ناديده مي گيرد و هم به مباني تحويل گرا و شالوده گراي اخلاقي هابز كم اهميت مي دهد. علاوه بر اين اثبات ادعاي اين تحليل گران كه هابز فلسفه خود را براي تبيين فلسفه شكاكي بنا نهاد سخت مناقشه انگيز و مورد انكار اكثر پژوهشگران است. نظريه هابز به وضوح تحويل گراست. درست است كه حاكم در نظريه هابز از اراده مردم برآمده است اما اراده ي حاكم اراده اتباع نيست بلكه اراده خودش است: يك اراده ي واحد به جاي اراده هاي متنازع بسيار.

خلاصه

انديشه سياسي مدرن كه ماركياولي پي بناي آن را نشان داده بود تا بناي با عظمت آن را هابز برافراشت و آن را رد برابر انديشه سياسي سنتي قرار داد كه دولت را نيرويي بيرون از اراده سامان ساز انسان قرار  مي داد. هابز دولت را تأسيس بشري و به مثابه ساماني تعيين كرد كه افراد بشر آن را براي برآوردن نياز هاي خود ساخته اند. او بر آن شد كه از مقصود عقلاني دولت دفاع كند و نشان دهد كه اقتدار سياسي و اطاعت از آن توجيه عقلاني دارد. حكومت نهادي طبيعي يا الهي نيست كه از قلمرو وارسي بيرون باشد و انسان موظف نيست به صورت انفعالي آن را بپذيرد بلكه بايد آن را بر مقتضاي عقل قبول كند و از آن تبعيت كند.

هابز اراده، رضايت و ميثاق اجتماعي را در تأسيس دولت اصول مقدم قرار داد و انديشه صناعي بودن دولت را در يك دستگاه فلسفي بزرگ به عاليترين وجه بسط داد. هابز در برابر انديشه سنتي كه بحث خود را از قانون شرعي شروع مي كرد نظريه خود را از مفهوم اراده شروع كرد و اين مفهوم محو عمده ترين نظريه هاي سياسي دوره بعد قرار گرفت.

در اين فصل ما نظريه تكليف هابز را به عنوان محور فلسفه سياسي او مورد بحث قرار داديم و نشان داديم كه چگونه هابز مشروعيت اقتدار دولت، ميزان قدرت حكومت و تكليف اطاعت اتباع را توجيه عقلاني مي كند. هابز كه نقطه عزيمت خود را تبيين چگونگي تأسيس دولت برميل و حق طبيعي انسانها در صيانت نفس قرار مي دهد شرايطي را در وضع پيش از تاسيس دولت و جامعه مدني به عنوان وضع طبيعي تصوير مي كند كه در آن انسانها در ترس و ناامني دايم به سر مي برند. چاره كار براي رها شدن ا زاين وضع اين است كه همگان طي يك قرارداد حق صيانت نفس و استقرار امنيت را به يك تاسيس صناعي ( فرد يا مجمعي از افراد ) كه بيرون از قرارداد است منتقل كنند. به اين ترتيب لويتاني پديد مي آيند كه همچون خداي زميني آفريننده حقوق و تكاليف اتباع است. او گرچه حاصل اراده ي سامان بخش افراد خالق خود است اما ديگر اراده اي خاص خود و جدا از اراده آنها دارد. او ديگر هيچ مسئوليتي در قبال اتباع ندارد جز دفاع از امنيت آنها. اتباع هيچ كنترلي بر اين خداي زميني ندارند. به اين ترتيب هابز بخش عمده اي از آنچه را كه به حساب اراده بشري از خداي آسماني گرفته بود به خداي زميني داد. بدين سان انديشه سياسي بار ديگر به وجهي از بيگانگي با خود دچار شد، اما وجهي كه شرايط تازه اي براي رهايي از آن بيگانگي فراهم شده بود. انديشه سياسي مدرن طي دوران بعد مرحله به مرحله خود را از بيگانگي با خود رها كرد و تمام اقتدار دولت را به منشا حقيقي آن يعني شهروندان بازگرداند. لاك در نخستين قدم بعد از هابز به تبيين اين مساله پرداخت كه آنچه مطلق است اصل حاكميت است نه قدرت حاكم. او بخشي از قدرت حاكم را به گروهي از اتباع بازگرداند. اما تا سرمنزل مقصود هنوز راهي طولاني مانده بود.


منابع:

    § اسپكتور، سلين قدرت و حاكميت در تاريخ انديشه عرب با متن هايي از : آرنت ،‌ ارسطو ... ترجمه عباس باقري -  تهران : نشر ني ،‌ 1382

        § پولادي، كمال از دولت اقتدار  تا دولت عقل در فلسفه سياسي مدرن تهران  نشر مركز،‌ 1380

        §شواليه ، ژان ژاك آثار  بزرگ سياسي  از ماكيا ولي  تا هيتلر ترجمه لاسازگار تهران : مركز نشر دا نشگاهي ، 1373

    § بحث در عقايد سياسي و اجتماعي تا مس هابز، جان لاك، جان استوارت ميل با ترجمه گزيده اي از نوشته هاي آنان آزادي  فرد و قدر ت  دولت  - تر جمه و تأليف محود رضاعي تهران : هرمس ،  1378

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: چهارشنبه 09 اردیبهشت 1394 ساعت: 3:54 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

زندگی نامه و اثار علمی جابر ابن حیان

بازديد: 1443

 

زندگی نامه و اثار علمی جابر ابن حیان

ابوموسی جابر بن حیان، کیمیاگر برجستهٔ ایرانی، در سال صد هجری شمسی در شهر توس از توابع خراسان متولد شد. مدت کوتاهی پس از تولدش، پدر او که یک داروساز شناخته شده و پیرو مذهب شیعه بود، به دلیل نقشی که در بر اندازی حکومت اموی داشت، دستگیر شد و به قتل رسید. جابر به نوشته‌های باقی مانده از پدرش علاقه مند شد و به ادامهٔ حرفهٔ او پرداخت. او با شوق و علاقه به یادگیری علوم دیگر نیز می‌پرداخت. همین، سبب هجرت او از ایران به عراق شد. کتاب‌ها و رسالات متعدد جابر، سال‌ها بعد از او، توجه کیمیاگران اروپایی را به خود جلب کرد. و سال‌ها از آن به عنوان منبع معتبری استفاده می‌کردند. به گفتهٔ آن‌ها، این کتاب‌ها تاثیر عمیقی بر تغییر و تصحیح دیدگاه کیمیاگران غربی گذاشته‌است. عاقبت، جابر بن حیان، در سال صد و هشتادو چهار ه.ش (معادل با ۸۱۵ میلادی) در شهر کوفهٔ عراق درگذشت. به اتفاق پژوهشگران بر این باورند که صفت کوفی که در روایات بسیاری به دنبال نام جابر آمده‌است، نشانگر زادگاه او نیست، بلکه حاکی از آن است که وی مدتی در کوفه اقامت داشته‌است.

شاگردی امام صادق

در اعتقادات و تبلیغات مرتبط با شیعه همواره جابر یکی از شاگردان بزرگ امام ششم جعفر صادق معرفی می شود که با توجه به شیعه بودن اثبات شده جابر بن حیان و پدرش و معاصر بودن و همزمانی زندگی جابر در عراق با سالیان پاپانی زندگی امام صادق ناممکن نیست. در این زمینه ذبیح الله منصوری در کتاب ترجمه شده امام صادق مغز متفكر شيعه از قول جابر می نویسد: "همه این علم (شیمی یا کیمیاگری) را از محضر مولايم جعفر بن محمد(ع) آموخته ام". [۷] از سویی دیگر برخی مستشرقین غربی مانند هانری کوربن در زمینه شاگردی جابر برای امام صادق با احتیاط تشکیک کرده [۸] یا مانند الیزر پاول کراوس، مستشرق یهودی، آنرا از اساس رد کرده اند [۹]اگر جه پاسخ هایی نیز در رد ادعای کراوس از جمله رساله "مساله جابری" منتشر شده است.[۱۰]

اکسیر و عقیده جابر

او عقیده داشت که: همچنان که طبیعت می تواند اشیاء را به یکدیگر تبدیل کند، مانند تبدیل خاک و آب به گیاه، تبدیل گیاه به موم و عسل بوسیله زنبور عسل، تبدیل قلع به طلا در زیرزمین و .... کیمیاگر می تواند با تقلید از طبیعت و استفاده از تجربه ها و آزمایش ها همان کار طبیعت را در مدت زمانی کوتاه تر انجام دهد ولی این کیمیا گر برای این تبدیل شئی به شئی دیگر، بوسیله ای نیازمند است که اصطلاحا آن را «اکسیر» می گویند. اکسیر در علم کیمیا، به منزله دارو در علم پزشکی است. جابربن حیان، اکسیر را که از آن در کارهای کیمیائی خود استفاده می کرد از انواع موجودات سه گانه (فلزات، حیوانات، گیاهان ) به دست می آورد. او خودش در این زمینه می گوید: هفت نوع اکسیر وجود دارد. اکسیر فلزی، حیوانی، گیاهی، حیوانی گیاهی، فلزی گیاهی، فلزی حیوانی، فلزی حیوانی گیاهی. و می گوید فلزات اصلی نیز هفت تاست: طلا، نقره، مس، آهن،سرب، جیوه، قلع. این دانشمند بزرگ ظاهرا تا زمان خلافت مامون عباسی زنده بود و طبق روایتی در سال 200 حدود 93 سالگی در شهر طوس در حالی که کتاب «الرحمه« زیر سرش بود از دنیا رفت.

تعریف جابر از بعضی فلزات و تبدیل آنها

    * قلع

دارای چهار طبع است. ظاهر آن، سرد و تر و نرم و باطنش گرم و خشک و سخت پس هرگاه صفات ظاهر قلع به درون آن برده شود و صفات باطنی آن به بیرون آورده شود، ظاهرش خشک و در نتیجه قلع به آهن تبدیل می‌شود.

    * آهن

از چهار طبع پدید آمده‌است که از میان آنها، دو طبع، یعنی حرارت و خشکی شدید به ظاهر آن اختصاص دارد و دو طبع دیگر یعنی برودت و رطوبت به باطن آن. ظاهر آن، سخت و باطن آن نرم است. ظاهر هیچ جسمی به سختی ظاهر آن نیست. همچنین نرمی باطن آن به اندازه سختی ظاهرش است. از میان فلزات جیوه مانند آهن است. زیرا ظاهر آن آهن و باطن آن جیوه‌است.

    * طلا

ظاهر آن گرم و تر و باطنش سرد و خشک است. پس جمیع اجسام (فلزات) را به این طبع برگردان. چون طبعی معتدل است.

 

    * زهره(=مس)

گرم و خشک است ولی خشکی آن از خشکی آهن کمتر است زیرا طبع اصلی مس، همچون طلا، گرم و تر بوده‌است اما در آمدن خشکی بر آن، آن را فاسد کرده‌است. لذا با از میان بردن خشکی، مس به طبع اولیه خود برمی‌گردد.

    * جیوه

طبع ظاهری آن سرد و تر و نرم و طبع باطنی‌اش گرم و خشک و سخت است. بنابراین ظاهر آن، همان جیوه و باطنش آهن است. برای آن که جیوه را به اصل آن یعنی طلا برگردانی، ابتدا باید آن را به نقره تبدیل کنی.

    * نقره

اصل نخست آن، طلا است ولی با غلبه طبایع برودت و یبوست، طلا به درون منتقل شده‌است و در نتیجه ظاهر فلز، نقره و باطن آن طلا گردیده‌است. بنابراین اگر بخواهی آن را به اصلش یعنی طلا برگردانی، برودت آن را به درون انتقال ده، حرارت آن آشکار می‌شود. سپس خشکی آن را به درون منتقل کن، در نتیجه، رطوبت آشکار و نقره تبدیل به طلا می‌شود.

  دستاوردها

نوآوری انواع گوناگونی از وسایل آزمایشگاهی، از جمله عنبیق به اسم او ثبت شده‌است. کشف مواد شیمیایی متعددی همچون هیدرو کلریک اسید، نیتریک اسید، تیزاب (مخلوطی از دو اسید یاد شده که از جمله اندک موادی است که طلا را در خود حل می‌کند)، سیتریک اسید (جوهر لیمو) و استیک اسید (جوهر سرکه)، همچنین معرفی فرایندهای تبلور و تقطیر که هر دو سنگ بنای شیمی امروزی به شمار می‌آیند، از جمله یافته‌های اوست. او همچنین یافته‌های دیگری دربارهٔ روش‌های استخراج و خالص سازی طلا، جلوگیری از زنگ زدن آهن، حکاکی روی طلا، رنگرزی و نم ناپذیر کردن پارچه‌ها و تجزیهٔ مواد شیمیایی ارائه داد. از جمله اختراع‌های دیگر او، قلم نوری است. قلمی که جوهر آن در تاریکی نیز نور می‌دهد. (احتمالاً با استفاده از خاصیت فسفرسانس این اختراع را انجام داده‌است.) در آخر، بذر دسته بندی امروزی عنصر‌ها به فلز و نافلز را می‌توان در دست نوشته‌های وی یافت.

 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: سه شنبه 08 اردیبهشت 1394 ساعت: 20:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره سدها و بندهای معروف استان فارس

بازديد: 183

 

تحقیق درباره  سدها و بندهای معروف استان فارس

بند امیر

این بنا در40 كیلومتری شمال شرقی شیراز و 15 كیلومتری جنوب مرودشت، روی رودخانه كر و كنار قریه" بندامیر" احداث شده و از شاهكارهای معماری و مهندسی قرون اولیه اسلامی محسوب می شود. این بنا علاوه بر ویژگی های فنی برجسته ای كه سبب ماندگاری بسیار خوب آن شده، دارای كاركردهای مهمی است.

در مسیر رودخانه كـُر، از پل خان دوره صفویه تا مصب رودخانه در دریاچه طشك، در دوره آل بویه سیستمی متشكل از شش سد ایجاد شد كه بند امیر یكی از مهم ترین آنهاست. آب حاصل از این سدها برای آبیاری زمین های زراعی، راه اندازی آسیاب های آبی و غیره مورد استفاده بود. این سدها همچنین طغیان رودخانه را مهار می كرد. تعدادی از آنها نیز كه به صورت پل بند ساخته شده بود ، تردد از روی رودخانه را ممكن می ساخت. به گواهی منابع تاریخی، بندامیر به دستور "امیرعضدالدوله دیلمی" در سال 365 ه. ق بنا شد و از این رو در گذشته به بندعضدی نیز شهرت داشت.

ساختمان بند امیر از دو قسمت بند و پل روی آن تشكیل می شود. این بند در یك خط مستقیم ساخته شده و از نوع سدهای وزنی است كه برای ذخیره و بالابردن سطح آب جهت انتقال آن به سطح مرتفع تر ساخته شده است. مصالح مورد استفاده در بند، قطعات سنگ تراشیده در پوشش خارجی ، لاشه سنگ در هسته بند و ملات ساروج است. در اتصال قطعات سنگ ها، از بست های آهنی استفاده شده است. این تكنیك از روزگار هخامنشیان به بعد در ساخت بناهای سنگی منطقه فارس مورد استفاده بود. در سمت غربی بند امیر، مجرای عمیقی با مقطع مستطیل به عرض 10 و عمق حدود 7 متر وجود دارد كه به منزله تونل انحرافی آب مخزن سد محسوب می شود. زمانی كه این مجرا باز باشد، تمام آب رودخانه كـُر می تواند در آن جریان یابد. براین اساس به نظر می رسد این مجرا كه به كانال گاوشیر معروف است، به عنوان تونل انحرافی ، به هنگام ساختمان بند حفر شده باشد. این كانال به طول 40 متر امتداد داشته و سپس حدود 90 درجه به سمت چپ پیچیده و پس از طی 800 متر و گذشتن از زیر پل گاوشیر، به رودخانه می پیوندد. كنترل و تنظیم عبور آب در كانال گاو شیر ، به وسیله دو دریچه به ابعاد تقریبی 3×60/1 متر كه در سال های اخیر در دهانه كانال مزبور تعبیه شده، صورت می گیرد. بر روی این كانال و در امتداد بند، در سال 1317 پلی دو دهانه احداث شده تا به هنگام طغیان آبی كه روی دشت سوار می شود و روستاها را تهدید می كند ، سیلاب حاصل را از زیر خود عبور دهد. به علت انتخاب محل مناسب برای برپایی بند، آب تا فاصله نسبتاً طولانی در پشت سد جمع می شود. به این ترتیب، انشعاب آب برای بیش از 24 قریه اطراف رودخانه كـُر، ممكن شده است. عمق دریاچه پشت بند به بیش از هفت متر می رسد.

سد ایزدخواست

سد قدیمی ایزدخواست در هفت كیلومتری شهر ایزدخواست در تنگه ای موسوم به "گلوگاه" كه كم عرض ترین برش رودخانه است، احداث شده است. این سد قدیمی به نام سد سربند نیز معروف است. این سد از نوع كمانی است كه بخش میانی آن شكسته شده و از این رو امروزه تنها دو قسمت از آن در كرانه راست و چپ رودخانه باقی مانده است. دكتر مهدی فرشاد این سد را نخستین سد قوسی جهان دانسته و ساخت آن را به دوره ساسانی منتسب می دارد.

طول این سد 42 متر، ارتفاع متوسط آن 15 متر و از جنس سنگ آهكی به صورت سنگ لاشه وملات گچ و ساروج در هسته است. نمای سد از سنگ تراشیده با ساروج ( مخلوطی است از آهك و خاكستر یا ریگ كه در آب به مرور جذب انیدرید كربنیك كنند و آهكش به صورت سنگ آهك كه محكم و پایدار است در می آید و از آن در جهت ساختن بنا استفاده می كنند) پوشش یافته است. طرح مرمت این سد توسط اداره كل میراث فرهنگی تهیه وبا هماهنگی سازمان آب اجرا شده است.

بند بهمن ( كوار)

معرفی سدها و بندهای معروف استان فارس

ابن بند روی رودخانه" قره آغاج" سر راه شیراز- فیروزآباد و در هفت كیلومتری غرب شهر كوار بنا شده و به نظر می رسد از آثار دوره ساسانی باشد. این بند به بهمن پسراسفندیار منسوب است.

بند بهمن برای بالا بردن سطح آب و انحراف جریان آن از طریق كانالی به دشت كوار برپا شده است. درازای بند به 130 متر و ارتفاع آن در مرتفع ترین نقطه به 9 متر می رسد. مصالح مورد استفاده در بنا، قطعات سنگ طبیعی كوهستان و ملات ساروج است. بند در محلی بنا شده كه دو رشته كوه به هم نزدیك می شود؛ به صورتی كه بخشی از بند بر بدنه سنگی كوه و بخش دیگر آن بر بستر سنگی رودخانه قرار گرفته و همین امر موجب استحكام و ماندگاری آن در طی دو هزار سال گذشته شده است. سیلاب های شدید رودخانه بعد از برخورد با دماغه ای كه در مسیر سد وجود دارد، وارد مخزن پشت سد می شود و در این مسیر بخش قابل توجهی از سرعت و نیروی تخریبی خود را از دست می دهد.

مجرایی كه آب سد را به دشت كوار منتقل می كند، در گوشه شرقی سد و در بدنه سنگی كوه احداث شده است. این آب بعد از تأمین آب كارخانه قند، وارد دشت كوار شده و مورد استفاده حدود 20 روستا قرار می گیرد.

سد درود زن

سد درود زن كه به نام "سنگ دختر" نیز نامیده می شود، در ایران منحصر به فرد است. برای جلوگیری از انهدام بنای این سد باستانی كه در محوطه ساختمان سد جدید داریوش كبیر قرار داشت، آن را منتقل و با فاصله سه كیلومتر از محل اصلی، دوباره برپا كردند. این سنگ از دوره هخامنشی برجای مانده است.

بند فسا

این بند در 14 كیلومتری جنوب غربی فسا و دامنه كوه، برای جمع آوری و نگهداری آب سرازیر شده از ارتفاعات ساخته شده است. به نظر می رسد بند فسا از آثار دوره ساسانی ، یا اوایل دوره ی اسلامی باشد. دیواره سد تقریباً در یك خط مستقیم و در دو بخش شرقی و غربی قرار گرفته و دو قسمت آن با یك برآمدگی طبیعی به هم می پیوندند. طول دیواره غربی 101 و طول دیواره شرقی بیش از 67 متر است. ضخامت دیواره غربی نیز در رأس ، حدود 6 متر است و در بخش های پایین تر به 30/7 متر می رسد. ارتفاع این بخش از دیواره كه به طور متوسط 5 تا 6 متر است، در اصل بیش از 12 متر بود. دیواره غربی در قسمت پایین رود یا زیر آب دارای دو جرز پشتیبان است كه بخش اصلی آنها تخریب شده است.

بخش اصلی آب، از شكاف دیواره غربی و از میان این دو جرز جاری است و به نظر می رسد كه در اصل، دریچه خروجی آب نیز از همین محل بوده است. مصالح مورد استفاده در دیواره، تخته سنگ های بزرگ و كوچك و ملات آهكی مستحكم است.

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 07 اردیبهشت 1394 ساعت: 17:33 منتشر شده است
برچسب ها : ,
نظرات(0)

تحقیق درباره زندگينامه هربرت اسپنسر

بازديد: 337

 هربرت اسپنسر

فيلسوف انگليسي (1820- 1903) 

«هربرت اسپنسر» یکی از بزرگترين فیلسوفان سده نوزدهم به شمار می‌رود. او در روز 27 آوریل سال 1820 میلادی در شهر صنعتی، گرفته و غمبار «داربی» انگلیس به دنیا آمد. پدر او و جدش آموزگار بودند و خود وی نیز در هنگام تحصیل، به ریاضیات و علوم فنی علاقمند شد و مهندسی را آموخت. اما از آموزش منظم و روشمندی برخوردار نبود و معلومات فراوان و پراکنده خود را از راه تجربه شخصی به دست آورد.
پس از تحصیلات مقدماتی، در سال 1837 به عنوان مهندس راه و ساختمان وارد شرکت راه آهن شد و این شغل را تا سال 1847 ادامه داد. در این دوره به مطالعات شخصی‌اش ادامه داد و آثاری را در زمینه‌های علمی و سیاسی منتشر کرد. اسپنسر در سال 1848 سردبیری مجله اکونومیست را به عهده گرفت و به سال 1850، نخستین اثر بزرگش را با عنوان «ایستایی اجتماعی» تکمیل کرد. در زمان نوشتن این کتاب، بیماری بی‌خوابی اش آغاز شد و مسایل ذهنی و روانی‌ خاصی را برایش به وجود آورد. اسپنسر در تمام طول زندگی خود از یک رشته فروپاشیدگی‌های عصبی رنج می‌برد. 
در سال 1853 ارثیه‌ای به او رسید که اجازه داد شغلش را ترک کند و بقیه زندگیش را به عنوان یک پژوهشگر بگذراند. او با شیفتگی و درایت خویش به آموختن مطالب و دست‌آوردهای دانشمندان زیست‌شناس مانند لامارک و کارپنتر پرداخت و دریافت‌های خود را در زمینه جامعه‌شناسی به کار گرفت. 
او هرگز درجه یا مقام دانشگاهی به دست نیاورد. هرچه که بیماری جسمی و روانی اسپنسر بیشتر می‌شد، بازدهی پژوهشی‌اش نیز افزایش می‌یافت. وي سرانجام نه تنها در انگلستان بلکه در سراسر جهان بلند آوازه شد. از جمله دلایل شهرت او پشتیبانی «اندرو کارنگی» میلیاردر مشهور آمریکایی دانسته‌اند.
مهمترين علاقه اسپنسر مطالعه دگرگونی در ساختارهای اجتماعی است. از نظر اسپنسر، تکامل از یک وضعیت نامعین، نامنسجم و یکدست به وضعیت منسجم، ناهمگون و چند‌دست (متکثر) حرکت می‌کند. هرچه تمایز بیشتر باشد، انسجام بیشتر خواهد شد و وابستگی تقویت می‌شود. از آغاز عمر به بحث درباره مسایل سیاسی، دینی و فلسفی علاقه داشت و از طریق مطالعه و تحقیق در علوم طبیعی به نظریاتی متحول و پیشرو دست یافت. در این راه، رنج هاي فراواني برد و ضعف پیری مانع کارش نگردید. وقتی که به این کار همت گماشت، کتاب معروف داروین هنوز نوشته نشده بود و زماني كه این کتاب منتشر شد، اسپنسر در فلسفه و ديدگاه خود استوارتر گردید و از تحقیقات داروین نیز استفاده کرد. اسپنسر مانند «سن سیمون»، «آگوست کنت» و «کارل مارکس» به دنبال تفسیر جامعه و تغییر آن بود. 
اسپنسر در شناخت شناسي، روند قرن نوزدهم به سوي پوزيتيويسم را پذيرفت؛ بدين معنا كه تنها شناخت معتبر از جهان را در علم مي توان يافت. اخلاق شناسي او به پيروي از «بنتام» و «استوارت ميل» فايده باورانه بود. يعني لذت و درد به عنوان نشانه هاي خوشي و ناخوشي در فرد معيار ارزش هستند. فلسفه تلفيقي او در كتاب هايي تشريح شد كه در فاصله زماني سال ها نوشته شده بودند. او هم در زيست شناسي و هم در روان شناسي، وجود تكامل لاماركي را پذيرفت. به اين معني كه در هر محيط خاص گرايشي در هر جانور وجود دارد كه از خويش آنچه كه بايد بسازد و در اين راه با ناكام گذاشتن مداخله هاي ناسازشي سرانجام به هدف خود خواهد رسيد. اين گرايش ها به شكل عادات اكتسابي كه وراثتي مي شوند، تجلي مي يابند. اسپنسر نتوانست بپذيرد كه گربه ها تنها از طريق تغييرات تصادفي و انتخاب طبيعي منشا مي گيرند. 
به عبارت ديگر عملاً سازش مستقيم با فشارهاي محيطي مسئول تغييرات زيست شناختي هستند. علاوه بر اين تكامل شامل پيشرفت جوامع در جهت تعادل پوياي افراد است. پس شرايط انساني كمال پذير است. زيرا توانايي هاي انسان كاملاً با زندگي در جامعه سازش مي يابند، يعني شر و رفتار غيراخلاقي سرانجام ناپديد خواهد شد. ايده هاي او درباره تكامل پيش از انتشار آثار اصلي داروين به چاپ رسيد و «آلفرد راسل والاس» از نوشته هاي او متاثر بود. او در سال ۱۸۶۰ میلادی شاهکار زندگی خود را به نام «تکامل» آغاز کرد. اسپنسر اعتقاد داشت که تکوین اجسام به اهتمام اجزای متشکل در درون خود صورت می‌گیرد. مبدأ چنین انديشه اي که تکامل به طور مستقل و خارج از مشیت الهی یا قدرت دیگری انجام می‌گیرد، در عهد خود فرضیه‌ای انقلابی بود. اسپنسر علاوه ‌بر زیست‌شناسی به قلمرو جامعه‌شناسی و سپس «اخلاق» که احتمالأ در آن دوره به عنوان درجات مترتب در نظم پدیده‌ها به شمار مي رفت، روی آورد. اسپنسر موفق شد با ارایه اصولی که از فرضیه تکامل برگرفته بود، فلسفه عمومی را بارور سازد. او بر اين باور بود که کهکشان به صورت مجموعه‌ای عظیم حرکت می‌کند و پیوسته در جهت کسب ویژه‌گی‌ها و تفکیک و تنظیم عناصر، تکمیل می‌گردد و در این مسیر به هماهنگی بیشتر بین عناصر تشکیل‌دهنده می‌پردازد. در مجموعه رسالات زیست‌شناسی (۶۷-۱۸۶۴)، اسپنسر از نظرات «چارلز داروین» و «آلفرد راسل والس» درباره تقسیم کار بین سازواره‌ها سود جسته است.
اسپنسر مردی جدی، منطقی و از اوهام شاعرانه به کلی دور بود. او همچنين فاقد ذوق و شور و عشق و زیبایی های زندگی بود. اسپنسر هشتاد و سه ‌سال زندگی کرد و سرانجام در ۸ دسامبر ۱۹۰۳ میلادی در «برایتون» درگذشت. پس از مرگش بنا به وصیت خود او، جسدش سوزانده شد.
یکی از جالبترین ویژگی های اسپنسر که باید آن را علت تنک مایگی فکریش به شمار آورد، بی‌علاقگی اش به خواندن آثار دیگران بود. از این جهت به اگوست کنت که «بهداشت مغزی» را رعایت می کرد، شباهت داشت. درباره نیاز به خواندن آثار دیگران، خود اسپنسر گفت: 
«در سراسر زندگیم یک اندیشه‌ورز بودم نه یک مطالعه‌گر، و می‌توانم هم آواز با هابز بگویم که اگر به اندازه‌ی آدمهای دیگر مطالعه می‌کردم، چیز زیادی یاد نمی‌گرفتم». 
به گفته اسپنسر، افکارش ناخواسته و به گونه شهودی به ذهنش راه می‌یافته است! او می‌گفت که «افکارش اندک اندک و بدون مزاحمت عوامل خارجی و بدور از هرگونه قصد آگاهانه و یا کوشش قابل توجهی» پدیدار می‌شد. اسپنسر یک چنین شهودی را بسیار کارآمدتر از مطالعه و اندیشه دقیق می‌انگاشت؛ «راه حلی که از این طریق به دست می‌آید، احتمالا درست‌تر از آنی است که در پی کوشش از پیش تعیین شده‌ای که غالبا اندیشه را منحرف می‌کند، شکل می‌گیرد». 
اسپنسر از همین بی علاقگی اش به مطالعه جدی آثار دیگران، لطمه هایی نیز دید. در حقيقت، زمانی هم که اثر دیگری را می‌خواند، غالبا برای آن بود که تاییدی برای افکار شخصی  خود بیابد. او افکاری را که با افکار خودش هم‌خوانی نداشت، نادیده می‌گرفت. چالز داروین که در همان روزگار زندگی می‌کرد، درباره اسپنسر گفته است : «اگر او خود را به ملاحظه بیشتر عادت می‌داد ... حتی به بهانه از دست دادن برخی از قدرت تفکرش، مرد درخشانی می‌شد». 
بی‌اعتنایی اسپنسر به قواعد پژوهشگری، او را به یک رشته افکار ناسنجیده و بی‌پایه‌ای درباره تکامل جهان سوق داد. به همین دلایل، جامعه شناسان در سده بیستم روش اسپنسر را رد کردند و پژوهشگری دقیق و تحقیق تجربی را به جای روش او برگزیدند. 

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان--صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: شنبه 05 اردیبهشت 1394 ساعت: 15:07 منتشر شده است
برچسب ها : ,,
نظرات(0)

ليست صفحات

تعداد صفحات : 1554

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس