رنگ در شاهنامه
مقدمه
بدون شك رنگها نقش مهمي را در حيات انسان ايفا ميكنند و تصور و تصوير جهان بدون رنگ چقدر سرد و بيروح مينمود. بنابراين رنگ به عنوان يكي از چاشنيهاي خلقت در استئيك و زيبايي اشياء و در ارائهي معاني و مفاهيم مختلف قابل بررسيست.
رنگها داراي مفاهيم بيشماري هستند و جهتدادن به رنگ از هر لحاظ ممكن نشانهيي از طرز تفكر و احساس فرد است و ساختار دروني شخص به وسيلهي انديشهاش انعكاس مييابد. رنگ گاهي به عنوان سمبول (Symbol) به كار ميرود، در سمبول رنگ و طبقهبندي آنها ميتوان نشانهي رنگ را در قالب نشانههاي طبيعي قرار داد، به عنوان مثال سياهي آتش ميتواند حامل پيام خطر تلقي شود، همچنين ميتوان مفهوم نشانهي رنگ را در قالب نشانههاي وضعي و قراردادي نيز مورد بررسي قرار داد، مثلاً سرخي چراغ راهنما حامل پيامي است، بنابراين رنگها ميتوانند در علم نشانه شناي حامل صدها پيام گوناگون باشند.
رنگهاي سمبوليسم مدام در حال تغيير و تحول هستند، گستردگي كاربرد رنگ در پرچمها، خيام، البسه، آيين و حتي در عالم ماوراء طبيعت آنها را مجبور به تغيير مفاهيم ميكند. پذيريش يك رنگ معين به عنوان سمبل در اقوام گوناگون تحت تأثير عوامل متعدديست مانند: آب و هوا، آداب و رسوم، باورهاي كهن و ....
اما تأثيرگذاري رنگها به اين جا ختم نميشود و در طي مطالعات دانشمندان معلوم شد رنگها رابطهي مستقيمي با اعصاب سمپاتيك انسان و حتي حيوانات دارند و همچنين رنگ در بزاق و اشتهاي آدمي بيتأثير نيست، روانشناسان دريافتند هر رنگ داراي نتيست، به همين دليل مثلاً رنگ آبي، آرامبخش و رنگ قرمز باعث افزايش فشار خون ميشود.
امروزه رنگ از سه ديدگاه مورد بررسي قرار ميگيرد:
امپرسيون (بصري)؛ اكسپرسيون (حسي)؛ كنستروكيسون (سمبوليك).
اما نكتهي جالب اين كه قدما به اهميت رنگها پيبرده بودند و اين نكته در متون عرفاني، حماسي، غنايي و .... كاملاً قابل مشهود است.
رنگ در نزد ايرانيان باستان نيز مهم به شمار ميرفته، چنانكه در آيينهاي ايران باستان شاهد حضور رنگهاي گوناگون مانند سفيد و سبز و ... هستيم. رنگ و تاريخچهي آن در باورها و اعتقادات تمدنهاي باستاني است. چون رنگ در تمدنهاي باستاني مظهر نور بودهاست، در نتيجه رنگها با خدايانشان در ارتباط بودند.
بزرگترين نقش رنگ در اشعار شاعران مربوط به حسآميزي است و اين حس آميزي از طريق دو چندان بر زيبايي شعر تأثير ميگذارد، زيرا به نوعي در انديشه، هيجانات روحي و رواني مخاطب اثر مستقيمي دراد. ساخت تصاوير هنري به معناي حقيقي در گزينش رنگ از طريق ناخودآگاه شاعر صورت ميگيرد و شاعر در ضمير ناخودآگاه خود ميتواند با تركيب رنگ به يك تصوير ايدهآل برسد و از سه عنصر امپرسيون، اكسپرسيون، كنستروكسيون سود جويد.
ارزش هاي رنگ در هنر و ادبيات ايران
زمينههاي نمادين رنگ در ايران
باورهاي ايرانيان در دوران پيش از ظهور اسلام، از اعتقادها ونوشتههاي اديان ايراني، به ويژه آيين زرتشت نشأت يافته است. كتابهاي مذهبي اوستايي و پهلوي، حاوي اسرار و واقعيات دنياي ايران باستان است. نگرشي به متون كتب مقدّس و ديني، بازتابي از باورهاي مردمان آن دوران را در رابطه با رنگ براي ما مشخص ميكند. اگرچه آن باورها هنوز به صورت ضربالمثل و يا ادبيّات شفاهي، نه فقط در كتابها، بلكه در ميان اصطلاحات مردم كوچه و بازار نيز متداول است، بدون اينكه دريابند كه منشأ و ريشۀ هر يك از عادات و اصطلاحات، قدمتي به اندازۀ تاريخ دارند، با وجود اين، بايد يادآور شد كه مفاهيم رنگ در طول زمان تغييراتي نيز يافته است.
در ادبيات ايران باستان و در كتابهاي مذهبي، همانند كتابهاي مقدّس اديان الهي، دو رنگ سفيد و سياه، گذشته از مفهوم فيزيكي كه تك رنگ محسوب نميشوند، براي مفاهيم معنوي و اجتماعي به كار رفته است. سفيد و سياه، با تضادي كه همواره نشان ميدهند، از جانبي نماد يا سمبلي براي خوبي، پاكي و خلوص، اميد و نشاط و نور و از جانب ديگر نمادي براي بدي، اهريمني، نااميدي و تاريكي هستند.
در متون مذهبي اديان ايراني، مانند متون اوستايي و پهلويي، ايزد باران به صورت اسبي سفيد و ديو خشكسالي به صورت اسبي سياه يادآور شدهاند. طبقات و رده هاي مختلف مردم نيز با پوشيدن جامههاي رنگين از يكديگر متمايز ميشدند. در متون اوستايي از سه طبقه و بعد از چهار طبقۀ روحانيون، جنگجويان، كشاورزان و صنعتگران نام ميبرند. در متون پهلوي نيز، دبيران به اين طبقات اضافه ميشوند:
1. موبدان يا روحانيون جامۀ سفيد
2. جنگجويان جامۀ سرخ
3. دبيران جامۀ زرد
4. صنعتگران و كشاورزان جامۀ كبود ميپوشيدند.
در مفاهيم كيهاني و يا جغرافيايي ملل مختلف، جهات اربعه يا چهار رنگ نشان داده ميشدند. اين نكته در چين، مغولستان،نزد اسلاوها و حتي در تمدّنهاي آمريكاي مركزي و جنوبي متداول بوده است: رنگ سياه براي شمال، قرمز براي جنوب، آبي براي مشرق و سفيد براي مغرب. در ايران باستان، ديوان يا تورانيان از شمال (شمال شرقي) ميآيند كه نشان هاي سياه دارند.روميان كه از غرب به ايران حملهور ميشدند، داراي پرچم و جامه سرخ بودند. امّا دوستان ايرانيان كه از شرق ميآيند، درفشي سفيد در دست دارند.
در اسطورههاي ايراني بنا بر نوشتۀ دينكرد، سه جهان وجود دارد. جهان «فراز» يا آسمان بلند – آنجا كه جايگاه اهورا مزدا است و روشنايي- سپيد است و آنجا كه «فرود» است و زيرين، جاي اهريمن است و سياه. جهان مياني زّرين و يا به گونهاي سرخ فام است كه از آن مردمان است.
اينگونه باورها، كم و بيش در علم نجوم و گاهشماري دوران اسلامي نيز ديده ميشود. به طور مثال در كتاب التّفهيم بيروني، روزهاي هفته بدين گونه شرح داده ميشود:
شنبه كيوان (زحل) به رنگ سياه (نيلگون)
يكشنبه خورشيد به رنگ طلائي
دوشنبه ماه به رنگ سبزفام (در ادبيات سيمين فام)
سهشنبه مريخ(بهرام) به رنگ قرمز
چهارشنبه عطارد به رنگ آبي آسماني
پنجشنبه مشتري به رنگ خرمائي
جمعه ناهيد(زهره) به رنگ سفيد
بدين سان مفاهيم خورشيد و ماه در ادبيّات تجلي بخش آن شده است كه خورشيد مظهر نور، خلقت، آفرينندۀ زيبايي و رنگ است. رنگ زر، زرّين، طلائي، سرخ آتشين (به هنگام غروب) از جمله رنگهايي هستند كه ملهم از خورشيدند. ماه را شاعران ادب فارسي، رنگرز گلها دانستهاند و رنگهاي سيمينگون و نقرهاي را بدان منتسب كردهاند.
كاربرد رنگ در ادبيات
در ادبيات مكتوب و منظوم و نيز ادبيات شفاهي به رنگ توجه خاصّي شده است و در تشبيهات، استعارهها و كنايات به خصوص در ادبيات شفاهي از آنها استفادۀ فراوان شده است.
سرخ
در اشعار و متون، رنگ سرخ به دليل تشبيهات مكرر مورد توجه بوده است. به انواع رنگ سرخ مانند آتشي، ارغواني، پشت گلي، جگري، خرمائي، دارچيني، زرشكي، شاهتوتي، عنابي، گلي، گلسرخي، بلوطي، لاكي، حنايي و در تركيبها بيشتر به سرخ لعلگون، سرخ آتشين و سرخ ياقوتي توجه شده است.
چون گل سرخ از ميان بيلغوش يا چو زّرين گوشدار از خواب گوش
(رودكي)
اگر به رنگ عقيقي شد اشك من چه عجب
كه مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق
(حافظ)
شيرين و سرخ گشت چنان خرما چون برگرفت سختي گرما را
(ناصرخسرو)
همچو ياقوتكش نباشد رنگ پس چه ياقوت باشد و چه حجر
(عنصري)
نارنجي
آنكه بر پير كند موزۀ نارنجي عيب تا نكرد ست بپا بر ويش انكاري هست
(نظام قاري)
زرد
رنگ زرد، الهامي از زّر يا طلا، ليمو و يا زعفراني و غيره است. رنگ زرد در ادبيات براي ترس،بيماري و ناتواني و اشك به كار رفته است. در زبان پارسي باستان به صورت «زرته» (zarta)، در اوستايي «زِرته» (zertea) و در پهلوي «زرت» (zart) آمده است.
پديد آمد آنگاه باريك و زرد چو پشت كسي كه غم عشق خورد
(فردوسي)
چو بشنيد گشتاسب شد پر ز درد ز مژگان بباريد خوناب زرد
(فردوسي)
بباريد از ديدگان آب زرد دلش گشت پر تاب و جان پر ز درد
(فردوسي)
لب موبدان خشك و رخساره زرد زبان پر زگفتار و دل پر ز درد
(فردوسي)
تنش زشت و بيني كژ و روي زرد بد انديش و كوتاه و دل پر ز درد
(فردوسي)
من از بينوايي نيم روي زرد غم بينوايان رخم زرد كرد
(فردوسي)
سبز
رنگ سبز در ادبيات و وصف طبيعت جايگاه خاص دارد و اين رنگ ملهم از برگ درختان و رنگ طبيعت سبز است. كلمۀ سبز به زبان پهلوي «سِپز» (sapz) و در ديگر لهجههاي ايراني به صورت : سبز (گيلكي)، سُوز (سنگسري)، سائوز (اوراماني) و سوز (كردي) آمده است.
تركيبات و مفاهيم به كار رفته در اشعار براي شادابي، سرسبزي،ترو تازه بودن، سلامت بودن و شادي است:
كجا شد زمين سبز آب روان چنان چون بود جاي مرد جوان
(فردوسي)
بدان تا تو پيروز باشي و شاد سرت سبز بادا دلت پر ز درد
(فردوسي)
سرت سبز باد و دلت شادمان تن پاك دور از بد بدگمان
(فردوسي)
سرش سبز باد و تنش بيگزند منش بر گذشته ز چرخ بلند
(فردوسي)
آبي
رنگ آبي، ملهم از رنگهاي آبهاي عميق و كلمۀ آب است. تركيب هاي آن عبارت است از: آبي آسماني، آبي نيلي، نيلگون، آبي فيروزهاي و آبي كبود:
در تن خود بنگر اين اجزاء تن از كجا جمعآمدهاند اندر بدن
آبي و خاكي و باد و آتشي عرشي و فرشي و رومي و كشي
(مولوي)
چو شد چادر چرخ پيروزه رنگ سپاه تباك اندر آمد به جنگ
(فردوسي)
همه جامها كرده پيروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ
(فردوسي)
نيلي
رنگ ملهم از «نيل» (مأخوذ از سنسكريت، گياهي رنگين) به صورت نيلگون، نيلفام، نيلي رنگ كه مراد رنگ آبي يا آبي متمايل به كبودي و سيري است و در تركيبات و كنايات بيشتر مراد از آن، آسمان است: «نيلي بحر»، «نيلي پرده»، «نيلي پنگان»، «نيلي حصار»، «نيلي چادر»، «نيلي حقّه»، «نيلي خُم»، «نيلي دايره»، «نيلي رواق» و غيره.
گوي زمين ربودۀ چوگان عدل اوست وين بركشيده گنبد نيلي حصار هم
(حافظ)
سياوش فرودآمد از نيل رنگ پياده گرفتش به آغوش تنگ
(فردوسي)
بپوشيد سهراب خفتگان جنگ نشست از سر چرمۀ نيل رنگ
(فردوسي)
هوا گشت چون چادر نيلگون زمين هم به كردار درياي خون
(فردوسي)
بنفش
رنگ بنفش ملهم از رنگ گل بنفشه، كه گاه براي آبي كبود و يا نيلگون نيز به كار رفته است، ميباشد:
يكي شير پيكر درفش بنفش دُر افشان گهر در ميان درفش
(فردوسي)
ماه منير صورت ماه درفش تست روز سپيد سايۀ چتر بنفش توست
(فرّخي)
زده هم برش گاو پيكر درفش سپر زرد و برگستوان بنفش
(اسدي)
ستاده ملك زير زيرين درفش ز سيفور بر تن قباي بنفش
(نظامي)
گويند برگ سبز شود اطلس بنفش آري شود و ليك به خونجگر شود
(نظام قاري)
سياه
سياه معمولاً ضد سفيد به كار ميرود. در تركيبات و كنايات ادبي براي شب، بددلي (دل سياه داشتن)، نحسي و سيرشدن از چيزي استفاده شده است:
غايت رنگها است رنگ سياه كه سيه كم شود به ديگر رنگ
(ناصرخسرو)
چه گويم چرا كشتمش بيگناه چرا روز كردم برو بر سياه
(فردوسي)
همه جامه كرده كبود و سياه همه خاك بر سر به جاي كلاه
(فردوسي)
شب سياه بدان زلفكان تو ماند سپيد روز به پاكي رخان تو ماند
(دقيقي)
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشۀ برون آي اي كوكب هدايت
(حافظ)
نقد دلي كه بود مرا صرف باده شد قلب سياه بود از آن در حرام رفت
(حافظ)
مراد من از خرابات چونكه حاصل شد دلم ز مدرسه و خانقاه گشته سياه
(حافظ)
دل ز رنگ سيه چه غم دارد زانكه شب روز در ميان دارد
(سنائي)
سپيد
رنگ سپيد به صورت «اسپيد»، «اسفيد»، «سفيد» و يا «سپي» در ادبيات ديده ميشود. در اوستا به صورت «سپتا» (spaeta) و در پهلوي «سپت» (spet) آمده است. «ديو سپيد» مازنداران، همان ديوي است كه رستم به مازندارانش كشت و در متون فارسي به خصوص نظم، به كرّات آمده است.
در تركيبات ادبي، اطلاق «چشم سفيد» به معني بيهوشي، نابينائي، بيماري و پرروئي، و اصطلاح «كف سفيد» به معني بخشنده و «زمين سفيد» به كنايه از زمين خالي از آباداني و روز روشن به كار رفته است. رنگ سفيد هم چنين تضادي براي رنگ سياه است:
هشيوار با جامه هاي سپيد لبي پر ز خنده دلي پر اميد
(فردوسي)
شما را سوي من گشاده راست را به روز سپيد و شبان سياه
(فردوسي)
من آن روز بركندم از عمر اميد كه افتادم اندر سياهي سپيد
(سعدي)
مفاهيم معنوي و عرفاني رنگ
رنگ به عنوان يك نماد، در مذهب نيز مانند شعر و يا زندگاني روزمرۀ مردم ديده ميشود. اين حقيقتي براي جهان اسلام، فرهنگ ايران و نيز فهم انساني در تمام جهان است.
دنيايي از رموز رنگهاي تصّوف را خاقاني در اشعار خود متجسم ميكند، همانگونه كه هائري كرين آن را در اثر خود يادآور ميشود.
رنگهايي كه بيشتر يادآور شده است، سه رنگ سفيد و سياه و قرمز است (اگر چه رنگ سياه و سفيد در مفهوم فني آن تك رنگ محسوب نميشوند).
سياه و سفيد با تضادي كه همواره نشان ميدهند، از جانبي نمادي براي «خوبي، خلوص، نشاظ، نور و اميد» است و از جانب ديگر « بدي، اهريمني، تاريكي و نااميدي» را نشان ميدهند.
اهميت رنگ «سفيد» نيز به خوبي از «قرآن كريم» مشخص است. رنگ سفيد در عربستان از گذشته نمادي از «خوبي و اصالت» است. برابري رنگ سفيد براي «اصالت و نجابت» در ايران و تركيه نيز شناخته شده است. «سفيد» نمادي از روز «رستاخيز» است و بهشتيان با لباسهايي ابريشمين به رنگ سفيد و يا سبز ظاهر ميشوند. «سفيد» هم چنين رنگ روحانيون زرتشتي در اجراي مراسم مذهبي و به طور كلي است.
معجزۀ موسي (ع) نيز كه در قرآن كريم به صورت «يد بيضا» (دست سفيد) ذكر شده، «سفيد رنگ» بوده است (سوره 7، آيه 105). اين اصطلاح در ادبيات ايران به صورت «نيروي پيامبري» و يا «نيرويي از عشق» به پروردگار تجسم يافته است.
اما رنگ «سياه» يا «نگاه سياه» و يا «سياه رويان» تداعي بخش گناهكاران در روز رستاخيز بوده است.
در ازمنۀ قديم «سياه كردن روي گناهكاران» نوعي تنبيه محسوب ميشد و اين امر نشانگر «سياه رو» بودن آنان بوده است.
«رنگ سياه» به طور كلي به عنوان رنگي براي اين جهاني بودن، و يا به عبارتي نشانگر «نفس» يادآوري ميشود. «سياه» با «فقر» هم به طور مترادف به كار ميرود و اين در زماني تأكيد ميشود كه شخص «سياهي دو جهان» بر او متصور شدهباشد.
اما «خال سياه» معنا و مفهوم ديگري دارد (مانند خال هندو) ولي كلمۀ «سياه» گاه به تنهائي، فقط به معناي هندوان به كار برده شده است، در حالي كه تركان در ادبيات با رنگ «سفيد» مشخص ميشوند، اما «خال هندوي حافظ» نكتۀ ديگري است.
«رنگ سياه» همچنين رنگ شيطان است و نيز رنگ نگون بختي به صورت «سياهبخت».
ضربالمثل «بالاتر از سياهي رنگي نيست» شايد نمايناگر نگونبختي و نااميدي باشد. در كنار «رنگ سياه» براي ماده، رنگ سياه براي امور معنوي نيز در ادبيات به كار رفته است. «ميرسياه» براي شب،«گاه تاريكي مطلق» و زماني نيز «فنا» بيان ميشود كه در واقع نقش مهمي در نوشتههايي مانند آثار شبستري و نجمالدّين دايه رازي دارا بوده است.
به عنوان جانشيني براي سياه، گاه «آبي-سياه» «ازرق»، در واقع «كبود» و يا حتي «بنفش تيره» آمده است (شايد اين جايگزيني بتواند دليلي براي آن باشد كه چرا سنبل اغلب به عنوان نمادي براي «حلقۀ سياه زلف يار» بيان ميشود).
به طور متناوب تغيير رنگ «سياه» را به «آبي-سياه» يا «كبود» ميبينيم. رنگي كه «سوگواري و رياضت» را نشان ميدهد. به همين سبب رنگي است كه صوفيان آن را براي تنپوش استفاده ميكنند.
«رنگ بنفش» به طور معمول با «دينداري و پرهيزكاري» به همراه «رنگ سبز» به كار ميرفته است، در حالي كه «آسمان كبود» به طور متناوب نماد غمناكي از «آسمان آبي» تلقي ميشود. رنگ «آبي» گاه رنگي منفي تلقّي ميشود زيرا «چشم زخم» و بلايايي كه ميبايست دفع شود، به صورت تزئينات «دانه مانند» يا «مهره مانند» به رنگ آبي نشان داده ميشود.
«رنگ قرمز» امّا، رنگ قدرت، خون و نيروست. قرمز رنگ «رداء كبريا» است. ردايي الهي و پر از شكوه كه تحت آن بخي از صوفيان مانند «روزبهان بقلي شيرازي» حضور الهي را تجسم بخشيده است.
«رنگ قرمز» با «قدرت و عمل» و گاه نيز با «خشم» در ارتباط است. صوفياني كه مظهر و يا متشعشع قدرت بودند، «سرخپوش» خوانده ميشدند. سهروردي نيز اصطلاح «عقل سرخ» را به كار برده است. همچنين اصطلاح «سرخرو» در نزد عطّار نيشابوري نيز نمادي براي «پاكدامني، عفت و آبرو» به كار رفته است كه يادآور ماليدن دست خونآلود حلاج به صورت خود است تا ديگران شاهد چهرۀ رنگ پريدۀ او به هنگام مرگ نباشند و اين عبارت «سرخ رو» اعتباري براي آن عمل است.
«رنگ قرمز» همچنين نمادي از «شهدا» است كه تجّلي آن در لالههاي سرخ است. «رنگ سرخ شاد» نيز نمادي از نيرو، انرژي و عشق است. معشوق نيز با رنگهاي «سرخگون» تجسم ميشود در حالي كه عاشق همواره «رنگ پريده و زرد» است. «زرد» همچون كهربا و يا مانند كاه. اين «كه-ربا» كه ميبايست كاه را بربايد، خود زردست.
«زرد» يا «زرد صفراوي» در همۀ انواع ناخوشي و بيماري و در دوران طولاني رنج عاشق پديدار ميشود، تا به هنگامي كه احوال و دوران عاشق، همچون فلزي در آتش، در «بوتۀ عشق»، «طلائي» شود.
سايۀ ديگري از رنگ «زرد» در برگهاي خزان تجلي مييابد. فرخي، ناصر خسرو و خاقاني « از رداي زرد» و يا تكه پارچههاي زرد زخم آلود ياد ميكنند.
«رنگ سبز» برخلاف رنگهاي زرد و قرمز، در ادبيات معنويات و عرفان، رنگ زندگي و شادماني است. رنگ گياهان و رنگ آبهاي ژرف. به همين سبب ميتواند به طور طبيعي و معقول با «بهشت و رستاخيز» در پيوند باشد. بالشهاي سبز و لباسهايي از ديباي سبز در مكاني شگفت انگيز، جايي كه رحمتشدگان، نشاط و جاوداني را در محيطي سبز و جاويدان خواهند يافت.
يكي از «سبزپوشان» كه هم ساكن بهشت و هم جهان معنوي فرشتگان است، همانا انسان است كه بدو اين بشارت داده شده است.
«طوطيان سبز» در اين مكان بهشتي جاي دارند، در آن جا، در سرزمين جاويدان و بهشتي، ديگر جايي براي «سپاه كرداران» نخواهد بود.
«رنگ سبز» با تاريخ جهان اسلام و نيز با عالم تصوّف در ارتباط است. «رنگ سبز» نشانگر عاليترين مقام رمز در تصوّف و عرفان است. درجات هفتگانۀ تصوف و جنبۀ نمادين رنگها، اهميت و ارزش والايي دارد. به طور مثال در طريقت قادريه، طور سرسفيد، طور خفا سياه، طور تن ازرق، طور دل سرخ، طور روح زرد و طور غيب سبز است.
تمركز دائم بر اسماء الهي در هنگام عزلتنشيني موجب هشياري و بيداري عرفاني ميشود. با توجه به اين امر، هم نجمالدين كبري و هم علاءالدولۀ سمناني به «رنگ سبز» در تصوف جايگاهي خاص دادهاند.
نجمالدين كبري، توصيف دقيقي از تجليات سالك طريقت در خلال آموزش معنوي وي كه به صورت انوار رنگارنگ متجّلي ميشود، ارائه ميدهد. اين انوار به صورت دواير يا نقطههايي از نور است؛ روح از مراحلي رنگين از رنگ سياه و نقطههاي سياه و قرمز عبور ميكند، تا جايي كه رنگ سبز كه تجليگر الطاف الهي است، ظاهر ميشود، زيرا «سبز» متعاليترين رنگها و نمادي از يك رنگ آسماني است.
در تصوف سمناني، «رنگ سبز» رنگي است كه صوفي پس از گذشتن از «سياه» (تاريك و روشن) و خروج از آن، به «كوه زمرّد» ميرسد، جايي كه «قرب الهي» و «بقاء» را به همراه دارد. به باور شاهدان معنوي، مركز رنگها در شعر و زندگي، «حجاب يا هالۀ» «بيرنگي» است. «رنگ عوض كردن» برخي تغيير ماهيتي و شخصيتي افراد برداشت شده است.
در نزد مولانا، داستان «شغالي كه در خم رنگ شد» و دعوي طاووسي و زيبايي كرد، بهترين مثال براي اين تغيير ماهيت است. به عبارتي «بيرنگي» همان«هم رنگي» است. عبارت قرآني «صبغه الله» (سوره 2، آيه 138) «رنگ خدا» بازگو كنندۀ بسياري از نكتههاست. رنگ همه چيز، از پروردگار است. اوست كه همهچيز را «رنگ» بخشيده است و «نامرئي» ها را با «پرتوي از نور» نمايان كرده است، و در آن مرحله است كه تفاوت رنگها با «نور الهي» از ميان ميرود.
چون كه بيرنگي اسير رنگ شد موسي با موسي در جنگ شد
صبغه الله است رنگ خمّ هو رنگها يك رنگ گردد اندرو
اين مطلب در تاريخ: شنبه 24 اسفند 1398 ساعت: 22:03 منتشر شده است