سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
در این مطلب رمزهای بازی جی تی ای 5 و 4 و نیم و 4و جی تی ای 5 پلی استیشن 2 و
رمز های بازي Grand theft auto Vice city يا GTA 4
را مشاهده کنید از زیر :
رمزهای بازی جی تی آی 5
جی تی آی 5 یکی از پرطرفدار ترین بازی های کامپیوتری در دنیا میباشد
ترافیک خشن:YLTEICZ
نیترو برای همه ماشین ها : SPEEDFREAK
همیشه ساعت 21:00 : OFVIAC
دریافت جان ، زره و پول : HESOYAM
پرواز ماشین ها : BSXSGGC
هرج و مرج در شهر : IOJUFZN
پرش بلند : KANGAROO
هوای بارانی : ALNSFMZO
از بین بردن همه ماشین ها : CPKTNWT
هوای مه آلود : CFVFGMJ
ماشین نامرئی : XICWMD
خیلی چاق : BTCDBCB
نفس بی نهایت : CVWKXAM
ماهیچه : BUFFMEUP
پر شدن ستاره های پلیس : OSRBLHH
دریافت موشک : KETMAN
شهر خلوت : GHOSTTOWN
تانک : AIWPRTON
مهمات بی نهایت : FULLCLIP
جان بی نهایت : BAGUVIX
تفنگ نوع اول : LXGIWYL
تفنگ نوع دوم : KJKSZPJ
تفنگ نوع سوم : UZUMYMW
KANGAROO پرش خیلی بلند
BAGUVIX سلامتی بینهایت
CVWKXAM اکسیژن بینهایت
AIYPWZQP چتر نجات
ROCKETMAN کوله جت
AEZAKMI هرگز دستگیر نمیشوی
BRINGITON پلیسها با ? ستاره دنبالت میکنند
IAVENJQ مشت خیلی قوی
AEDUWNV هرگز گرسنه نمیشوی
IOJUFZN اغتشاش و بی نظمی شهر را فرا میگیرد
PRIEBJ دلقک می شوی
MUNASEF سرعت بازی کند می شود
WANRLTW اسلحه هایت بینهایت میشود
OUIQDMW هرگز با موتور یا دوچرخه زمین نمیخوری
THGLOJ کاهش ترافیک شهر
FVTMNBZ لباس با حال
SJMAHPE استخدام نیروهای مشخص
BMTPWHR دو تا کامیون حفاری ظاهر میشود
ZSOXFSQ همه سربازان در استخدام تو می شوند
OGXSDAG حیثیت و احترام گذاشتنت زیاد میشود
VKYPQCF افزایش طاقت و تحمل
NCSGDAG در همه اسلحه ها آرم هیتمن درج میشود
OHDUDE هلیکوپتر جنگی میگیری
AKJJYGLC موتور چهار چرخ میگیری
AMOMHRER کامیون تانکر دار میگیری
EEGCYXT بولدوزر میگیری
URKQSRK هواپیمای تک نفره میگیری
AGBDLCID ماشین هیولا
PROFESSIONAL SKIT اسلحه های حرفه ای
PLEASANTLYWARM هوای خیلی صاف
TOODAMNHOT هوای خیلی گرم
SPEEDITUP سرعت بازی بیشتر می شود
SLOWITDOWN سرعت بازی کند می شود
VROCKPOKEY اتومبیل مسابقه ای توتوتا میگیدی
CELEBRITYSTATUS ماشین کش آمده
TRUEGRIME کامیون آشغالی میگیری
WHEELSONLYPLEASE غیب شدن سقف ماشینها
STICKLIKEGLUE لمس کردن کامل
FLYINGFISH پرواز قایق ها
BUFFMEUP هیکلی میشوی
ONLYHOMIESALLOWED افراد کانگ خیابانها را میبندند
BIFBUZZ کنترل کردن خیابانها بوسیله کانگ
NINJATOWN نینجا میشود و شمشیر می گیرد
EVERYONEISPOOR ماشینها کندرو می شوند
EVERYONEISRICH ماشینها تندرو میشوند
FLYINGGTOSTUNT هواپیمای سیاسی میگیری
NATURALTALENT را نندگیت حرفه ای میشود
SPEEDFREAK همه ی ماشینها نیترژن دار میشوند
LXGIWYL اسلحه شماره یک
KJKSZPJ اسلحه شماره دو
UZUMYMW اسلحه شماره سه
HESOYAM سلامتی جلیقه و پول میگیری
ASNAEB ستاره های پلیس ناپدید میشود
AFZLLQLL هوای آفتابی
ICIKPYH هوای خیلی آفتابی
ALNSFMZO تیره کردن هوا
AUIFRVQS هوای بارانی
CFVFGMJ هوای مه آلود
YSOHNUL زمان سریعتر میشود
LIYOAAY سرعت نرمال بازی
BAGOWPG همه به تو حمله میکنند
FOOOXFT مردم مسلح می شوند
AIWPRTON تانک می گیرد
CQZIJMB ماشین مسابقه
JQNTDMH پاترول میگیرد
PDNEJOH ماشین مسابقه میتسوبیشی
VPJTQWV ماشین مسابقه تویوتا میگیری
KRIJEBR اتومبیل سیاسی
RZHSUEW مینی لفتراک
CPKTNWT ماشینها میترکند
PPGWJHT خبر خوب برای کسانی که کامپیوترشان این بازی را نمیکشد جهت بالا رفتن سرعت این رمز را بزنند
مجموعه تفنگ 1 LXGIWYL
مجموعه تفنگ2 KJKSZPJ
مجموعه تفنگ 3 UZUMYMW
کپسول پرواز ROCKETMAN
چترنجات AIYPWZQP
سلامتی نامحدود BAGUVIX
دو ستاره شدن OSRBLHH
کم شدن ستاره ASNAEB
6ستاره شدن LJSPQK
اکسیژن نا محدود CVWKXAM
چاق شدن BTCDBCB
لاغر شدن KVGYZQK
بدنسازی JYSDSOD
حد اکثر احترام OGXSDAG
گانگسترها خیابان را کنترول کنند BIFBUZZ
تانک AIWPRTON
ماشین ویژه1 CQZIJMB
پاترول معمولی JQNTDMH
ماشین مسابقه1 PDNEJOH
ماشین مسابقه2 VPJTQWV
ماشین نعش کش AQTBCODX
ماشین ویژه2 KRIJEBR
ماشین حمل زباله UBHYZHQ
ماشین گلف RZHSUEW
جت جنگی JUMPJET
قایق KGGGDKP
هلی کوپتر جنگی OHDUDE
موتور چهار چرخ AKJJYGLC
18چرخ AMOMHRER
لودر EEGCYXT
جت معمولی URKQSRK
پاترول لاستیگ پهن AGBDLCID
منفجر شدن ماشین ها CPKTNWT
فقط چرخ ماشین ها پیدا باشد XICWMD
تمام ماشین ها صورتی شوند LLQPFBN
تمام ماشین ها
سیاه شوند IOWDLAC
پرواز ماشین ها RIPAZHA
Reduced Traffic تبدیل شدن به بتمن BEKKNQV
هوای گرم PRIEBJ
شب ابری ICIKPYH
هوای صاف ALNSFMZO
هوای بارانی AUIFRVQS
هوای طوفانی CFVFGMJ
هوای مه آلود CWJXUOC
نیمه شب XJVSNAJ
عصر OFVIAC
اسلحه نا محدود FULLCLIP
کپسول پرواز YECGAA
تمام ماشین ها نیتروژن دار می شوند SPEEDFREAK
به جای مردم نینجا باشند NINJATOWN
حد اکثر توانایی در اصلحه PROFESSIONALKILLER
زیاد شدن سرعت بازی SPEEDITUP
حداکثر نیروی عضله BUFFMEUP
پرواز قایق FLYINGFISH
حد اکثر مهارت ماشین NATURALTALENT
ترافیک کمتر GHOSTTOWN
KJKSZPJ = اسلحه های نوع دوم ( حرفه ای ) UZUMYMW =اسلحه های نوع سوم ( خفن ) HESOYAM = سلامتی+ضد گلوله+مقداری پول OSRBLHH = افزایش درجه تعقیب به 2 ستاره ASNAEB = بدون درجه تعقیب AFZLLQLL = هوای آفتابی ICIKPYH = هوای بسیار گرم ALNSFMZO = هوا ابریه!!! AUIFRVQS = بارون!!!! CFVFGMJ = وای چه مه غلیظی!!! YSOHNUL = Faster Clock PPGWJHT = سریع تر کردن game play LIYOAAY = کند تر کردن game play AJLOJYQY = ملت با کلت میریزن سرت!! BAGOWPG =این است یک مرد سخاوتمند!!! FOOOXFT =همه مسلح هستند AIWPRTON = f بر ات rhino میندازه CQZIJMB = این رو برات میندازه Bloodring Banger JQNTDMH = این رو برات میندازه Rancher PDNEJOH = این رو برات میندازه Racecar VPJTQWV = این رو برات میندازه Racecar AQTBCODX = این رو برات میندازه Romero KRIJEBR = این رو برات میندازه Stretch UBHYZHQ = این رو برات میندازه Trashmaster RZHSUEW = این رو برات میندازه Caddy CPKTNWT = همه ی ماشینها منفجر میشن!!! XICWMD = ماشین نامرئی PGGOMOY = افزایش مهارت در کنترل ماشین ( یه جورایی چرت و پرته ) ZEIIVG = تمامی چراغ های راهنمایی سبز میشن YLTEICZ = راننده ها عصی میشن LLQPFBN = این مربوط به ترافیک ه Pink traffic IOWDLAC = این مربوط به ترافیک ه Black traffic AFSNMSMW = قایق ها پرواز می کنن BTCDBCB = چاق بشید چله بشید.... JYSDSOD = بشید مثل آرنولد ماهیچه ای ( به قول معروف : عضل مضل ریدیف میشه...!!!) KVGYZQK = لاغر استخوانی ASBHGRB =همه جا از این آدمه پر میشه Elvis BGLUAWML = ملت با RPG میفتن دنبالتون نمیدونم چی بگم والا.. CIKGCGX = Beach Party MROEMZH = گانگستر ها همه جان BIFBUZZ = گانگستر ها خیابون ها رو به دست می گیرند AFPHULTL =یک نینجای شمشیر دار این رو معنی نکنم بهتره BEKKNQV = Slut Magnet BGKGTJH = ماشین های مدل پایین تو خیابون ها پر میشن GUSNHDE = ماشین های مدل بالا تو خیابون ها پر میشن RIPAZHA = ماشین ها به پرواز در می آیند!! JHJOECW = والا ما هم نفهمیدیم این چیه!؟ Huge Bunny Hop JUMPJET = این رو براتون میندازه Hydra KGGGDKP = این رو براتون میندازه Vortex Hovercraft JCNRUAD =فکر کنم موقعی که تصادف کنی می ترکی!! COXEFGU =همه ی ماشین ها دارای نیترو BSXSGGC = یه کد خفن برا پرت کردن ماشین ها به هوا!!! XJVSNAJ = همیشه نصف شب باشه OFVIAC = هوای ساعت 21:00 MGHXYRM = طوفان خفن CWJXUOC = طوفان شن LFGMHAL = پرش خفن BAGUVIX = جون بی نهایت CVWKXAM = این بی نهایت میشه Oxygen AIYPWZQP = چتر نجات YECGAA = این رو بهت میده jet pack AEZAKMI =هیچ وقت پلیس مزاحمتون نمیشه LJSPQK = پر شدن درجه تحت تعقیب IAVENJQ = یک ضربه خفن AEDUWNV = هیچ وقت گشنه نمیشید IOJUFZN = حالت riot PRIEBJ = یک اسکین MUNASEF = حالت Adrenaline WANRLTW = تیر بی نهایت OUIQDMW = افزایش دقت تیر اندازی در موقع رانندگی THGLOJ = شهر کم ترافیک FVTMNBZ = ترافیک حاوی ماشین های محلی SJMAHPE = فکر کنم به همه یه کلت بده BMTPWHR = خودتون امتحان کنید ببینید چی میشه ZSOXFSQ = به همه RPG میده OGXSDAG = یک شخص محترم EHIBXQS = خودتون ترجمش کنید Max Sex Appeal VKYPQCF = تاکسی ها نیترو داشته باشند NCSGDAG = فکر کنم مهارت در تیر اندازی رو برا همه ی تفنگ ها پر می کنه VQIMAHA = مربوط به ماشین ها OHDUDE = این رو بهت میده Hunter AKJJYGLC =این رو بهت میده Quad AMOMHRER = این رو بهت میده Tanker Truck EEGCYXT = این رو بهت میده Dozer URKQSRK = این رو بهت میده Stunt Plane AGBDLCID = این رو بهت میده Monster ROCKETMAN = جت پک!! BIFBUZZ = گانگستر ها خیابان ها را کنترل میکنند NINJATOWN = به جای مردم نینجا ها قرار میگیرند SPEEDFREAK = همه ماشین ها نیترو دارند BRINGITON = تمام پلیس ها به دنبال شما هستند FULLCLIP = اسلحه نامحدود GHOSTTOWN = ترافیک کمتر WORSHIPME = حداکثر احترام HELLOLADIES = حداکثر جاذبه دختر ها PROFESSIONALKILLER = حداکثر تونایی در تمام اسلحه ها AIWPRTON = تانک YSOHNUL = زمان سریع CFVFGMJ = هوای مه آلود ASNAEB = پلیس ها شما را تعقیب نمیکنند LXGIWYL = اسلحه های سری اول KJKSZPJ = اسلحه های سری دوم UZUMYMW = اسلحه های سری سوم BAGUVIX = سلامتی نامحدود CVWKXAM = اکسیژن نامحدود HESOYAM = حداکثر سلامتی و زره +250000 پول NCSGDAG = حداکثر توان تیراندازی VQIMAHA = حداکثر توان رانندگی JYSDSOD = حداکثر توان عضله ها BTCDBCB = حداکثر چاقی KVGYZQK = حداقل توانایی عضله و چاقی OGXSDAG = حداکثر احترام EHIBXQS1 = حداکثر جاذبه دخترها SZCMAWO = خودکشی کردن AEDUWNV = هرگز گرسنه نمیشوید LIYOAAY = حرکت آرام تر PPGWJHT = حرکت سریع تر AEZAKMI = رفتن تمام پلیسها OUIQDMW = هدف گیری بهتر هنگام رانندگی AJLOJYQY = مردم دیوانه BGLUAWML = مردم از شما متنفّر هستند FOOOXFT = تمام مردم اسلحه دارند AFZLLQLL = هوای معمولی AUIFRVQS = هوای بارانی CFVFGMJ = هوای مه آلود CWJXUOC = هوای طوفانی OFVIAC = هوای نارنجی و ساعت در 12 توقف میکند XJVSNAJ = هوای تیره و ساعت در 00 توقف میکند AIYPWZQP = چتر نجات KRIJEBR = دادن ماشین Stretch JQNTDMH = دادن ماشین Rancher CQZIJMB = دادن ماشین Bloodring Banger PDNEJOH = دادن ماشین Hotring Racer VPJTQWV = دادن ماشین Hotring Racer AQTBCODX = دادن ماشین Romero RZHSUEW = دادن ماشین Caddy (ماشین گلف) YECGAA = دادن Jet Pack افزایش فشار خون = munasef ساعت در بازی همیشه 9 بعد از ظهر باشد = ofviac چرخ آدم کش = jcnruad چاق کننده = btcdbcb اسلحه = lxgiwyl شش ستاره پلیس پر شود = bringiton بازیکن هیچ وقت گرسنه نشود = aeduwnv ماشین ها نامرئی شوند = xicwmd اسلحه = bifbuzz شهر شلوغ شود = iojufzn ترافیک زننده = bgkgtjh عابران پیاده با تفنگ حمله می کنند = bgluawml عابران پیاده شورش کنند = ajlojyqy هوا همیشه آفتابی باشد = afzllqll قایق = kgggdkp تیر بی نهایت = ylteict پرواز قایق = flyingfish چتر نجات = aiwpwzq000p ماشین شاسی بلند = monstermash تانک = Aiwpreton یا Aiwprton ماشین مسابقه = vrockpokey سلاح اضافی = uzumymw دیوانه شدن ماشین ها = bubblecars جت = jumpjet سلاح بی نهایت = wanrltw ضد ّ پلیس = aezakmi
KJKSZPJ = اسلحه های نوع دوم ( حرفه ای ) UZUMYMW =اسلحه های نوع سوم ( خفن ) HESOYAM = سلامتی+ضد گلوله+مقداری پول OSRBLHH = افزایش درجه تعقیب به 2 ستاره ASNAEB = بدون درجه تعقیب AFZLLQLL = هوای آفتابی ICIKPYH = هوای بسیار گرم ALNSFMZO = هوا ابریه!!! AUIFRVQS = بارون!!!! CFVFGMJ = وای چه مه غلیظی!!! YSOHNUL = Faster Clock PPGWJHT = سریع تر کردن game play LIYOAAY = کند تر کردن game play AJLOJYQY = ملت با کلت میریزن سرت!! BAGOWPG =این است یک مرد سخاوتمند!!! FOOOXFT =همه مسلح هستند AIWPRTON = f بر ات rhino میندازه CQZIJMB = این رو برات میندازه Bloodring Banger JQNTDMH = این رو برات میندازه Rancher PDNEJOH = این رو برات میندازه Racecar VPJTQWV = این رو برات میندازه Racecar AQTBCODX = این رو برات میندازه Romero KRIJEBR = این رو برات میندازه Stretch UBHYZHQ = این رو برات میندازه Trashmaster RZHSUEW = این رو برات میندازه Caddy CPKTNWT = همه ی ماشینها منفجر میشن!!! XICWMD = ماشین نامرئی PGGOMOY = افزایش مهارت در کنترل ماشین ( یه جورایی چرت و پرته ) ZEIIVG = تمامی چراغ های راهنمایی سبز میشن YLTEICZ = راننده ها عصی میشن LLQPFBN = این مربوط به ترافیک ه Pink traffic IOWDLAC = این مربوط به ترافیک ه Black traffic AFSNMSMW = قایق ها پرواز می کنن BTCDBCB = چاق بشید چله بشید.... JYSDSOD = بشید مثل آرنولد ماهیچه ای ( به قول معروف : عضل مضل ریدیف میشه...!!!) KVGYZQK = لاغر استخوانی ASBHGRB =همه جا از این آدمه پر میشه Elvis BGLUAWML = ملت با RPG میفتن دنبالتون نمیدونم چی بگم والا.. CIKGCGX = Beach Party MROEMZH = گانگستر ها همه جان BIFBUZZ = گانگستر ها خیابون ها رو به دست می گیرند AFPHULTL =یک نینجای شمشیر دار این رو معنی نکنم بهتره BEKKNQV = Slut Magnet BGKGTJH = ماشین های مدل پایین تو خیابون ها پر میشن GUSNHDE = ماشین های مدل بالا تو خیابون ها پر میشن RIPAZHA = ماشین ها به پرواز در می آیند!! JHJOECW = والا ما هم نفهمیدیم این چیه!؟ Huge Bunny Hop JUMPJET = این رو براتون میندازه Hydra KGGGDKP = این رو براتون میندازه Vortex Hovercraft JCNRUAD =فکر کنم موقعی که تصادف کنی می ترکی!! COXEFGU =همه ی ماشین ها دارای نیترو BSXSGGC = یه کد خفن برا پرت کردن ماشین ها به هوا!!! XJVSNAJ = همیشه نصف شب باشه OFVIAC = هوای ساعت 21:00 MGHXYRM = طوفان خفن CWJXUOC = طوفان شن LFGMHAL = پرش خفن BAGUVIX = جون بی نهایت CVWKXAM = این بی نهایت میشه Oxygen AIYPWZQP = چتر نجات YECGAA = این رو بهت میده jet pack AEZAKMI =هیچ وقت پلیس مزاحمتون نمیشه LJSPQK = پر شدن درجه تحت تعقیب IAVENJQ = یک ضربه خفن AEDUWNV = هیچ وقت گشنه نمیشید IOJUFZN = حالت riot PRIEBJ = یک اسکین MUNASEF = حالت Adrenaline WANRLTW = تیر بی نهایت OUIQDMW = افزایش دقت تیر اندازی دو موقع رانندگی THGLOJ = شهر کم ترافیک FVTMNBZ = ترافیک حاوی ماشین های محلی SJMAHPE = فکر کنم به همه یه کلت بده BMTPWHR = خودتون امتحان کنید ببینید چی میشه ZSOXFSQ = به همه RPG میده OGXSDAG = یک شخص محترم EHIBXQS = خودتون ترجمش کنید Max Sex Appeal VKYPQCF = تاکسی ها نیترو داشته باشند NCSGDAG = فکر کنم مهارت در تیر اندازی رو برا همه ی تفنگ ها پر می کنه VQIMAHA = مربوط به ماشین ها OHDUDE = این رو بهت میده Hunter AKJJYGLC =این رو بهت میده Quad AMOMHRER = این رو بهت میده Tanker Truck EEGCYXT = این رو بهت میده Dozer URKQSRK = این رو بهت میده Stunt Plane AGBDLCID = این رو بهت میده Monster ROCKETMAN = جت پک!! ASNAEB = پاک کردن درجه تحت تعقیب LXGIWYL = اسلحه های نوع اول ( ضعیف )
خون کامل : ASPIRINE زره کامل : PRECIOUSPROTECTION تمام سلاحهای نوع اول : THUGSTOOLS تمام سلاحهای نوع دوم : PROFESSIONALTOOLS تمام سلاحهای نوع سوم : NUTTERTOOLS افزایش درجه تعقیبی : YOUWONTTAKEMEALIVE حذف درجه تعقیبی : LEAVEMEALONE
تانک : PANZER
چاق شدن : DEEPFRIEDMARSBARS لاغرشدن : PROGRAMMER تغییرلباس بصورت تصادفی : STILLLIKEDRESSINGUP انفجار تمام وسایل نقلیه نزدیک : BIGBANG همه ماشینها برنگ صورتی : AHAIRDRESSERSCAR همه ماشینها برنگ سیاه : IWANTITPAINTEDBLACK معلق شدن ماشینها درهوا(توانایی پرواز) : COMEFLYWITHME حرکت ماشینها روی آب : SEAWAYS کنترل بهتر وسایل نقلیه : GRIPISEVERYTHING بزرگ شدن چرخ ماشینهای اسپورت : LOADSOFLITTLETHINGS ناپدید شدن ماشینها(فقط چرخها پیداست ) : WHEELSAREALLINEED چراغ چهارراهها همواره سبز : GREENLIGHT
گذشت سریع زمان : LIFEISPASSINGMEBY کاهش سرعت بازی : BOOOOOORING افزایش سرعت بازی : ONSPEED همه سلاح حمل میکنند : OURGODGIVENRIGHTTOBEARARMS فقط زنان سلاح حمل میکنند : CHICKSWITHGUNS همه پیاده ها خشن میشوند : FIGHTFIGHTFIGHT
حضرت علی علیه السلام در خطبه 138 نهج البلاغه عباراتی فرموده اند که به گمان اغلب شارحان نهج البلاغه از گوشه ای از وقایع آخرالزمان پرده برداشته است؛ شرایطی که در آن هدایت، دستخوش خیمه شب بازی های «هوی» خواهد شد، و قرآن به تبعیت رأی و قیاس درمی آید، و در نهایت به جنگی ویرانگر می انجامد. منجی عالم، در چنین هنگامه ای، سردمداران را به زشتی کردارشان مؤاخذه خواهد کرد و بشر را فرا می خواند که سیطره جهانی عدالت را به تماشا بنشینند؛ اما ...
«تأملی در خطبه 138 نهج البلاغه»
چکیده
حضرت علی علیه السلام در خطبه 138 نهج البلاغه عباراتی فرموده اند که به گمان اغلب شارحان نهج البلاغه از گوشه ای از وقایع آخرالزمان پرده برداشته است؛ شرایطی که در آن هدایت، دستخوش خیمه شب بازی های «هوی» خواهد شد، و قرآن به تبعیت رأی و قیاس درمی آید، و در نهایت به جنگی ویرانگر می انجامد. منجی عالم، در چنین هنگامه ای، سردمداران را به زشتی کردارشان مؤاخذه خواهد کرد و بشر را فرا می خواند که سیطره جهانی عدالت را به تماشا بنشینند؛ اما پیش از آن هنگامه طلایی، زمین دستخوش طغیانگری یک خون ریز می گردد. در نهایت حضرت علی علیه السلام با ارائه این نشانه های دقیق ضمن سفارش هایی مهم و حیات بخش، بشریت را از پایان سرنوشتش آگاه می کند تا به سلاح بیداری تجهیز شود.
نهج البلاغه، آخرالزمان، خطبه 138، مهدی موعود علیه السلام، امام علی علیه السلام.
درآمد
در همه ادیان الهی، اخباری مبنی بر پیش گویی وقایع آخرالزمان و در نهایت ظهور یک منجی وجود دارد. در مذهب بی بدیل شیعه نیز اخباری در این مورد آمده است که علاوه بر نوید ظهور یک منجی شناخته شده، به پیش گویی وقایع آخرالزمان نیز می پردازد.
از آن جا که تحلیل دقیق حوادث آخرالزمان، به شناخت و آگاهی از آن شرایط نیاز دارد، دقت در چنین روایات، بسیار لازم و ضروری است؛ چرا که اوضاع در آن زمان، آن چنان پرفتنه است که بازشناسی حق از باطل دشوار می شود، و همین ضرورت، نگارنده را بر آن داشت تا به بررسی این قبیل اخبار بپردازد.
از جمله این اخبار خطبه 138 نهج البلاغه است که در آن عباراتی وجود دارد که بسیاری از شارحان، مقصود از اشاره های امیرالمؤمنین علی علیه السلام در آن خطبه را با شرایط آخرالزمان منطبق می دانند؛ هرچند در خود عبارات، قرینه روشن و آشکاری مبنی بر ارتباط آن با آخرالزمان وجود ندارد. این جستار در پی آن است تا ضمن نقل اقوال شارحان، به نقد و بررسی آنها نیز بپردازد.
این خطبه در واقع از سه بخش جداگانه تشکیل شده که فراز بخش اول عبارت است از:
یَعطِفُ الهوی علی الهُدی إذا عطفوُا الهُدی علی الهَوی و یَعطِفُ الرّأیَ علی القرآن إذا عطفوا القرآنَ علی الرّأی
این بخش ذیل عناوین جدال آخرالزمان، شیوه عملی منجی و امام آخرالزمان مورد بحث قرار می گیرد.
بخش دیگر که عبارت است از:
حتّی تقوُمَ الحربُ بکمْ علی ساقٍ بادیاً نَواجِذُها مملوءَهٌ اخلافُها حُلوا رَضاعُها عَلْقَماً عاقبتُها. ألا و فی غدٍ- و سَیَأتی غدٌ بما لا تعرِفونَ- یأخذُ الوالی منْ غیرِها عُمّالَها علی مساوِی أعمالِها و تُخرجُ لهُ الارضُ افالیذَ کبِدِها و تُلقی إلیهِ سلماً مقالیدَها فیُریکم کیفَ عدلُ السّیره و یُحیی مَیّتَالکتابِ و السُّنه
بخش دوم ذیل عناوین نشانه های آخرالزمان و اصلاحات موعود بررسی می شود. و بخش سوم نیز عبارت است از:
کاَنّی بهِ قدْ نَعَقَ بالشّامِ و فحَصَ برایاتِه فی ضَواحیَ کوفانَ فعطفَ عَلیها عَطْفَ الضّروس و فرَشَ الارضَ بالرّؤوسِ. قدْ فغرتْ فاغرَتُهُ و ثَقُلت فی الارضِ وَطأتُهُ، بعیدَ الجولهِ، عظیم الصّولهَ و اللهِ لَیُشَرّونکمْ فی اطراف الارضِ حتی لا یبقی منکمْ إلا قلیلٌ، کالکُحلِ فی العینِ. فلا تزالونَ کذلکَ حتی تؤُوبَ الی العرَبِ أوازِبُ احلامها! فالْزَموا السّننَ القائمهَ و الآثارَ البیّنهَ و العهدَ القریبِ الذی علیهِ باقی النُّبُوهِ و اعلموا انّ الشیطانَ إنّما یُسنّیَ لکمْ طُرقهُ لِتتّبعوا عَقِبَهُ
ذیل عناوین نشانه های ضد انقلاب آخرالزمان کیست؟ و وظیفه مردمان آخرالزمان، این فراز مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.
قابل ذکر است که بندهای نقل شده بخشی از متن اصلی خطبه است که سید رضی آنها را انتخاب نموده و آورده است. گفتنی است که این خطبه در منبع دیگری یافت نشده و راهی برای فهم دقیق آن در پیش رو نیست.
جدال آخرالزمان
خطبه 138 نهج البلاغه از همان آغاز به گونه ای ایراد شده که گویی امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مقام بیان اخباری مربوط به آینده است. استفاده از «إذا» ظرفیه در همان ابتدای خطبه این امر را روشن تر می سازد. خویی در منهاج البراعه بحث گسترده ای در مورد اِعراب بخش ابتدایی کلام حضرت، بیان می کند که«إذا» در این جا به هیچ وجه شرطیه نبوده و در واقع معنای ظرف می دهد.(ج8، ص 347).
خطبه مذکور که سید رضی آن را تحت عنوان «یوُمیءُ فیها إلی ذکْرِ الملاحم»نام گذاری کرده است این گونه آغاز می شود:
یَعْطِفُ الهوی علی الهُدی إذا عَطَفوا الهُدی علی الهوی و یَعْطِفُ الرّأیَ علی القُرآن إذا عطفوا القُرآن علی الرّأی؛
خواهش نفسانی را به هدایت آسمانی باز می گرداند و آن هنگامی است که[ مردم] رستگاری را تابع هوی ساخته اند و رأی آنان را پیرو قرآن کند و آن هنگامی است که قرآن را تابع رأی خود کرده اند.
از دیدگاه شارحان نهج البلاغه، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این عبارات به فضا و شرایط آخرالزمان اشاره نموده و آن را ترسیم کرده اند. بیان حضرت در این فراز به شکلی است که گویی به جدالی آخرالزمانی اشاره می کند؛ به جدالی که در آن«هدایت» دستخوش خیمه شب بازی های «هوی» شده و «قرآن» به تبعیت «رأی» درمی آید، و به نبردی در هنگامه ای سخت اشاره می فرماید که بشر چنان عنان خود را به نفسانیت خویش می سپارد که زمام هدایت از کف می رمد، و «رأی» به چنان جایگاهی دست می یابد که کلام وحی را پیرو خویش می شمارد.
خویی در منهاج البراعه در شرح این عبارت به رویکرد مردمان آخرالزمان نسبت به قرآن اشاره می کند و می نویسد:
آنان قرآن را بنا به مذاهب گوناگون خویش به تأویل می برند... و سؤال از اهل ذکر و رجوع به ولیّ امر را وا می نهند(ج8، ص 349).
در چنین هنگامه پربلایی، به گفته صاحب معارج نهج البلاغه، اگر مردمان به یاری«هدی» اهتمام ورزند، به ناگاه«هوی» را یاری می نمایند و از خواهش های نفس فرمان می گیرند؛ به گونه ای که یارای تمیز میان آن دو را ندارند، همان گونه از تمیز میان «رأی » و «قرآن» ناتوانند.(ص 228)
شیوه عملی منجی
در چنین شرایط آشفته و نابسامان آخرالزمان، منجی ای ظهور خواهد کرد که با اتخاذ شیوه ای خاص، اوضاع را سامان می بخشد، و آن شیوه احیای«هدی» و دمیدن روحی تازه به «قرآن کریم»است.
«هدی»معنای گسترده ای را دربرمی گیرد که به منظور درک بهتر کلام حضرت از توضیحی که مؤلف فی ظلال نهج البلاغه در مورد آن ارائه داده است مدد می جوییم:
مراد از هدی در این جا عقلی است که هر امر نافع برای حیات را نیک می شمارد و هر امر مضر برای حیات را زشت می داند(ج2، ص 297).
بنابراین، «هدی» همان عقل روشنگری است که در وجود آدمی به ودیعت نهاده شده، تا به مدد آن خیر را از شر بازشناسد و در اوضاع پریشان آخرالزمانی، این قوه حیات بخش بشری که اسیر افسار گسیخته خواهش های نفسانی شده است احیا خواهد شد. وجود آن منجی، سبب نورانیتی می شود که در پرتو انوارش، این نیروی رخدادی، جانی تازه می گیرد.
بنابراین، با توجه به این پیش گویی امیرالمؤمنین علی علیه السلام، منجی بزرگ آخرالزمان، زمانی ظهور خواهد کرد که«هدی»- این عقل روشنگر- به رنگ هوس های خام آدمی جامه می پوشد و مردمان کلام وحی را به مریدیِ رأی خویش می گیرند.
منجی در چنین شرایطی بساط این دگرگونی را برخواهد چید، و واژگونی حقیقت را با میزان خویش به سر منزلی امن خواهد رساند؛ و چه سر منزل و سرانجامی نیکوتر از هدایت که حلقه مفقوده اوضاع پیچیده آخرالزمان است، و چه میزان و معیاری اطمینان بخش تر از سخن پروردگار که در پایان دوران زمین و زمینیان به وادی فراموشی سپرده خواهد شد؛ و این شیوه عملی منجی موعود است: مجالی به «هدی » برای بالیدن و دمی مسیحایی به «وحی» که به پوستینی بی جان مبدّل گشته است.
امام آخرالزمان
سخن این جاست که او کیست؟ این منجی بزرگ که بشریت گمشده در هزار توی«رأی» و «هوی» را به سعادت آباد «وحی»و «هدی» رهنمون می کند، کیست؟
اکثر شارحان نهج البلاغه بر این عقیده اند که این فراز از خطبه به امام آخرالزمان اشاره دارد. ابن ابی الحدید در این باره چنین می نویسد:
این سخن اشاره دارد به وجود امامی که خداوند متعال او را در آخرالزمان خلق خواهد کرد، و در اخبار و روایات به وجود او وعده داده شده است( جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ج4، ص 265).
اما این شارح معتزلی اشاره ای به هویت آن نمی کند.
ابن میثم او را امام منتظر موعود می خواند( اختیار مصباح السالکین، ص 297)، و حاج میرزا ابراهیم خویی او را این چنین معرفی می کند:
او قائم منتظر آخرالزمان است که در اخبار و روایات به وی نوید داده شده است(الدرّه النجفیه، ص 177).
نویسنده فی ظلال نهج البلاغه از قول اکثریت، او را «مهدی منتظر»می خواند و با ذکر دلیل، مدعایش را چنین شرح می دهد:
شکی نیست که مقصود اوست، چرا که احادیث فراوانی از طریق اهل سنت و نیز شیعیان در این مورد وارد شده است؛ زیرا او رأی و قیاس عمل نمی کند و امور را با منافع خاص نمی سنجد بلکه مقیاس و معیار در همه زمینه ها نزد او قرآن کریم و عقل سلیمی است که به آن اشاره کردیم؛ به طوری که اگر همه مردم بر امری اجماع کنند- حال آن که پشتوانه ای به یکی از این دو نداشته باشد،-نزد او بدعت و گمراهی شمرده می شود(ج2، ص 298).
موسوی در شرح نهج البلاغه خویش به صراحت او را مهدی فرزند امام حسن عسکری علیه السلام می خواند که پیامبر به ظهور او نوید داده است(ج2، ص 409 و410).
بی گمان از دیدگاه ژرف نگر شیعه، بزرگمردی که قادر است به اذن خدای تعالی شرایط پریشان آخرالزمان را سامان بخشد کسی نیست جز همو که طبق روایات صریح منقول، دوازدهمین حقیقت تابناک عالم، همنام نبی مکرم اسلام و فرزند امام حسن عسکری علیه السلام است.
نشانه های قیام آخرالزمان
اوضاع نابسامان آخرالزمان مقدمات جنگی وحشتناک و ویرانگر را فراهم می سازد؛ نبردی به غایت خونین و هراس انگیز که امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه از آن یاد می کنند:
حتی تقوُمَ الحربَ بِکُمْ علی ساقٍ بادیاً نواجِذُها، مملوءَه اخلافُها، حُلوا رَضاعُها، علقماً عاقبَتُها
تا آن که آتش جنگ میان شما افروخته گردد و از شرار آن همه چیز بسوزد و چون شیر خشمگین دندان نماید؛ و چون ماده شتری از این سو و آن سو آید، پستان ها پر از شیر و مکیدن آن شیرین، اما پایان آن تلخ و زهرآگین.
«الساق» را «الشدّه» معنا کرده اند(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص 41)، و از دیدگاه مؤلف اختیار مصباح السالکین(ص 298)، و نیز مؤلف الدرّه النجفیه (ص 177)، این واژه کنایه از شدت آن نبرد آخرین دارد. حضرت علی علیه السلام با به کارگیری تعبیر زیبای بادیاً نَواجِذُها وحشت این نبرد خونین را به تمامی به تصویر می کشد. دندان نمایاندن جنگ، به شدت خوفناکی جنگ اشاره دارد؛ چه آن که به قول ابن ابی الحدید همان گونه که «نواجذ» یعنی دورترین دندان ها که در حالت خنده شدید نمایان می شوند، در آن قیام آخرالزمان نیز، جنگ دندان های بُرنده خویش را به رخ می کشد(ج9، ص 41).
دیگر شارحان نهج البلاغه این تعبیر را از اوصاف درندگان به هنگام خشم دانسته اند که به هر ترتیب با تصویرگری زیبای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از نبردی وحشت انگیز حکایت می کند( اختیار مصباح السالکین،ص 298؛ الدرّه النجفیه، ص 177).
این آشوب آخرالزمان در آغاز برای فتنه جویان دلچسب و شیرین به نظر می رسد و عبارات مملوءَهٌ اخلافُها و حُلواً رَضاعُها نمایانگر همین امر است، که البته در نهایت با تعبیر علقماً عاقبَتُها معنایی عمیق می یابد؛ چه آن که به قول خویی: طعم شیرین آرزوی پیروزی بر جان ها می نشیند، اما در نهایت چیزی جز کشتار و هلاکت برجای نمی ماند (ج8، ص 335).
از نگاه مؤلف فی ظلال نهج البلاغه نیز در آغاز جنگ، اهل جهالت به شوق می آیند و آفرین می گویند، ولی درنهایت با جنگی ویرانگر روبرو می شوند که همه را می سوزاند(ج2، ص 298). بنابراین، از نگاه حضرت علی علیه السلام در ظلمات این مبارزه دشوار، فرجامی تلخ نصیب آشوبگران خواهد شد و آتش پرشراره اش بسی سوزناک خواهد بود.
اصلاحات موعود
سلطان بی چون و چرای کلام، حضرت علی علیه السلام در ادامه خطبه، به سرانجامی که منجی بشریت برای آشوبگران رقم خواهد زد اشاره می کند:
ألا وَ فی غدٍ- و سَیَأتی غدٌ بما لا تَعرفونَ- یأخذُ الوالیِ من غیرِها عُمّالها علی مَساویَ اعمالِها؛
آگاه باشید که فردا- و که داند که فردا چه پیش آرد-فرمانروایی که از این طایفه (امویان) نیست عاملان حکومت را به جرم کردار زشتشان بگیرد و عذری از آنان نپذیرد.
و سپس عباراتی می فرمایند که تصویر زیبایی از تسلیم کائنات در برابر آن مصلح جهانی ارائه می نماید:
و تُخرجُ لهُ الارضُ افالیذَ کَبِدها و تُلقی إلیهِ سِلماً مَقالیدها
زمین گنجینه های خود را برون اندازد و کلیدهای خویش را از در آشتی تسلیم او سازد.
این عبارات به قول نویسنده فی ظلال نهج البلاغه نشانگر آن است که همه چیز مطیع اوست(ج2، ص 299). آری؛ زمین و زمان خاضعانه سر به فرمان و تعظیم و فرود آرند، و زبان جز به اطاعت او نگشایند و در واقع در پرتو چنین مُصلحی عدالت محقق خواهد شد. امام علی علیه السلام در ادامه خطبه چنین می فرمایند:
فَیُریکم کیفَ عدلُ السّیرهِ و یُحیی میّتَ الکتابِ و السُنه
پس روش عادلانه را به شما بنماید، و آنچه از کتاب و سنت مرده است زنده فرماید.
بنابراین، از دیدگاه مولی الموحدین علی علیه السلام هدف نهایی قیام مصلح، عدالت سایه گستر جهانی و احیای کتاب و سنت است که بی گمان به تحقق خواهد پیوست.
نشانه های ضد انقلاب آخرالزمان
پیش از عصر طلایی عدالت محور جهانی، زمین دستخوش ویرانگری فردی خون ریز می گردد که آن چنان مردمان را لگدمال بیدادگری و دیوسیرتی خویش می کند که جز اندکی از مردم را باقی نمی گذارد. امیر کلام حضرت علی علیه السلام این دژخیم را چنین معرفی می کند:
گویی او را می بینم که از شام بانگ برداشته و پرچم های خود را در اطراف کوفه برافراشته است. همچون ماده شتر بدخو که دوشنده خود را با دندان بدرّاند[ رعیت خویش را در خاک و خون بغلطاند] سرها را بر زمین بگستراند. دهانش گشاده، ستم و بیداد را بنیان نهاده، به هر سو تازان، و حمله او سخت گران است. به خدا که شما را در این سوی و آن سوی زمین پراکنده گرداند، چندان که از شما جز اندکی(به مقدار سرمه چشم)باقی نماند. سپس پیوسته چنین باشید تا آن که عرب بر سر عقل آید و در پی نظم کار خویش برآید.
تصویر ارائه شده از این فرد، نمایانگر شدت جور و ستمی است که او بر مردم روا می دارد. «فَغَرتْ فاغرتُهُ»از نگاه مؤلفان اختیار مصباح السالکین(ص 297)، الدرّه النجفیه(ص 177) و فی ظلال نهج البلاغه( ج2، ص 300) به معنای باز کردن دهان برای شکار است که کنایه از درّندگی وی دارد. عبارت «ثَقُلتْ فی الارضِ وَطْاتُهُ» نیز به شدت جور و وحشی گری، و نیز کثرت یاران و سربازانش اشاره دارد(الدرّه النجفیه، ص 177؛ فی ظلال نهج البلاغه، ج2، ص 300)؛ همان طور که بعیدَ الجَوْلهِ از وسعت تصرفات و تملک و جولان او در شهرهای دور حکایت می کند( اختیار مصباح السالکین، ص 297)، و این نبرد در نهایت به کشته شدن انبوهی از مردم ختم می شود که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام با عبارت«سرمه ای در چشم»به اندکی تعداد مردمانی که باقی مانده اند اشاره می فرماید. روایتی نیز در جای دیگر از ایشان نقل شده است که از همین مسئله به عنوان یک پیش گویی قبل از قیام آخرالزمان یاد می کنند:
لا یخْرُجُ المهدیُ حتّی یُقْتَلُ ثُلْثٌ و یموتَ ثُلثٌ و یبقی ثلثٌ(کنز العمال، ح39663).
مهدی ظهور نمی کند مگر بعد از آن که یک سوم مردم کشته شوند، یک سوم بمیرند و یک سوم دیگر باقی مانند.
ضد انقلاب آخرالزمان کیست؟
سؤال اینجاست که این فرد فتنه جو و ویرانگر کیست که این چنین حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مردمان را از زشتخویی او آگاه می کند، تا به ناگاه در دام مکر و حیله اش گرفتار نشوند و در صف یارانش جای نگیرند. راجع به مرجع ضمیر فردِ مورد خطاب اقوال متعددی ذکر شده است. ابن ابی الحدید شخص موردنظر را عبدالملک بن مروان می داند. او به گونه ای به شرایط نابسامان زمان و به تخت نشستن عبدالملک در شام و نیز زمامداری فرزندانش اشاره می کند که سرانجام با بازگشتن عقل های پوشیده اعراب به پایان می رسد:
این موضوع خبر دادن از کار عبدالملک بن مروان و چگونگی ظهور او در شام، و سپس پادشاهی او بر عراق و اشاره به کشته شدن بسیاری از اعراب است که به روزگار حکومت عبدالرحمان بن اشعث و مصعب بن زبیر روی داد... ممکن است این اشکال به ذهن خواننده خطور کند که چگونه علی علیه السلام فرموده است تا عقل های پوشیده اعراب به ایشان برگردد؛ و از این جمله چنین فهمیده می شود که این کار باید به روزگار پسر مروان باشد و حال آن که ظاهراً چنین بوده، است و عبدالملک در حالی که پادشاه بوده، در گذشته است و پادشاهی او با برگشت عقل های پوشیده اعراب نابود نشده است.
می گویم: چنین تو را پاسخ می دهم که مدت پادشاهی فرزندان عبدالملک هم در واقع پادشاهی خود اوست و پادشاهی از فرزندان مروان زایل نشد تا آن که خِرد و عقل پوشیده عرب به خودش برگشت، و منظور از عرب در این جا بنی عباس و دیگر اعرابی است که هنگام ظهور دولت آنان از ایشان پیروی کردند...»(جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ج4، ص 266).
نگارنده معارج نهج البلاغه مقصود از شخص موردنظر را مختار بن ابی عبیده ثقفی می داند. از دیدگاه وی این اخبار حاکی از کثرت قتل و خونریزی در آن زمان است، که در واقع نوعی عقوبت دنیوی برای اهل کوفه به شمار می رود چه آن که آنان بر امیرالمؤمنین علیه السلام آزار رساندند و در امر حکمین با او مخالفت ورزیدند و حق فرزندانش را ضایع نمودند؛ و این چنین خداوند مختار بن ابی عبیده ثقفی را بر آنان مسلط می سازد تا کسانی از آنان را که در لشگر شمربن ذی الجوشن در جنگ با امام حسین علیه السلام حضور داشته اند بکشد و کشت و کشتار همچنان در آن جا ادامه می یابد(ص 231).
اما مؤلف حدائق الحقائق در ابتدای بحث در این باره، فرد موردنظر را سفیانی می داند و همچنین دیگر کسانی که در آخرالزمان به خروج آنان اشاره شده است(ص 616).
ابن میثم راجع به فرد موردخطاب نظر خاصی ارائه نمی دهد و تنها با عبارت«قیل» به ذکر نظر دیگران می پردازد و می گوید که در این خطبه به عبدالملک بن مروان اشاره شده است چرا که هنگامی که بعد از پدرش خلیفه شد به شام آمد و پس از قتل مصعب بن زبیر به کوفه رفته، حجاج را برمی گزیند و کعبه را ویران می کند(اختیار مصباح السالکین، ص 298 و 299).
در الدرّه النجفیه نیز براساس آنچه بعضی شارحین گفته اند فرد مورد نظر عبدالملک بن مروان است(ص 178). مؤلف منهاج البراعه بر این عقیده است که فرد مورد اشاره سفیانی است که ظاهراً علامه مجلسی نیز بر آن تصریح داشته اند و سپس به نقل اقوال دیگر شارحان می پردازد(ج8، ص 359)؛ اما نویسنده فی ظلال نهج البلاغه به صراحت می گوید که نمی داند شخص موردنظر امام کیست، اما نظر پیشینیان قبل از خود را مبنی بر آن که فرد مذکور عبدالملک بن مروان است را رد نمی کند(ج2، ص 29).
به عقیده نگارنده با توجه به آن که سیاق کلی این خطبه پیش گویی وقایع آخرالزمان است، نمی توان فرد موردنظر را مطابق گفته بعضی شارحین، افرادی چون عبدالملک بن مروان و یا مختار بن ابی عبیده ثقفی دانست؛ چرا که این فراز از خطبه نیز بی گمان متناسب با سیاق کلی سخن، به امری آخرالزمانی اشاره می کند که به احتمال زیاد رأی صواب آن است که فرد موردنظر را سفیانی بدانیم که در آخرالزمان به جنگی خونین دست خواهد زد.
وظیفه مردمان آخرالزمان
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در بخش پایانی خطبه به تبیین و وظیفه مردم در آن هنگامه پر هراس می پردازد:
فالزِموا السّنَنَ القائمهَ و الآثارَ البیّنهَ و العهدَ القریبَ الذی علیهِ باقی النبّوهِ و اعلموا انّ الشیطانَ إنّما یُسَنّی لکم طُرقهُ لتتّبعوا عَقبه.
پس بر سنت پیامبر بمانید که برپاست و بر آثار [او] که هویداست، و عهدی که زمانی بر آن نگذشته و نشانی که از پیامبر به جا مانده است. و بدانید که شیطان راه های خود را برای شما هموار می کند تا در پی او بروید و از راه خدا به در شوید.
حضرت پس از ارائه علامات ظهور، مردم را به پپایمردی در مورد سنت های برپا، و پیمانی که زمانی چند بر آن نگذشته است هشدار می دهد، تا مبادا در آن دورانِ نابسامان از پی راه هایی که شیطان فراهم می کند روانه شوند.
این انذار به خوبی نمایانگر آن است که آن شرایط، به حدی پیچیده و غریب است که ممکن است مردمان به سادگی از تشخیص حق باز بمانند، و در جاده ای شیطانی گام بردارند؛ جاده ای که شیطان او را برای مردم هموار می سازد تا به سادگی آنان را شکار حیله های خویش کند.
نویسنده: مولود توکلی
راسخون
کتاب نامه
1. اختیار مصباح السالکین، میثم ابن علی بن میثم بحرانی، تصحیح: محمدهادی امینی، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1366ش.
2. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، چاپ دوم، 1275ق.
3.حدائق الاحقائق فی شرح نهج البلاغه، قطب الدین حسین بن حسن بیهقی کیدری، تصحیح:عزیزالله عطاردی، 1375هـ.ش.
4. الدرّه النجفیه، ابراهیم بن حسین خویی، 1291ق.
5.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، کتابخانه عمومی آیه الله مرعشی نجفی، چاپ اول، قم، 1337هـ.ش.
8. کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، علاءالدین علی المتقی ابن حسام الدین الهندی،(متوفی 975ه.ق)، ضبط: حسن رزوق، تصحیح: صفوه السقاء، مکتبه التراث الاسلامی، الطبقه الاولی، بیروت، 1389ق.
9.معارج نهج البلاغه، ظهیرالدین ابی الحسن علی بن زید البیهقی، تحقیق: محمدتقی دانش پژوه، اشرافِ السید محمود مرعشی، چاپ اول، قم، 1409ق.
10.منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، میرزا حبیب الله هاشمی خویی، تصحیح: سید ابراهیم میانجی، مکتبه الاسلامیه، نوبت چهارم، تهران، 1358.
11.ترجمه نهج البلاغه، جعفر شهیدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1378ش.
ذهن بشر سرشار از پرسش هایی در مورد مبدا آفرینش عالم است: آیا جهان را خالقی است؟ آیا می توان خالق عالم را شناخت؟ آیا می توان وجود چنین خالقی را از راه عقل اثبات كرد؟ آیا در متون دینی راهی برای اثبات وجود خدا وجود دارد؟ تقریر آن چگونه است؟ و پیش فرض های پذیرفته آن كدام اند؟ آیا خداوند دارای صفت است؟ رابطه صفت با ذات خداوندی چگونه است؟ آیا صفت عین ذات خداست یا زائد بر ذات اوست؟ آنچه می خوانید تلاشی است كه درصدد پاسخ گویی به پرسش های فوق از منظر حضرت علی علیه السلام است.
مقدمه
آیا از نظر امیرالمؤمنین علیه السلام ممكن است بر وجود خداوند متعال علم استدلالی و برهانی اقامه كرد؟ و آیا در كلام حضرتش، استدلالی بروجود خدای متعال آمده است؟ اگر پاسخ مثبت است، تقریر استدلال چگونه است؟ آیا خدا را می توان به صفتی متصف كرد؟
پیش از ورود به بحث، لازم است توجه كنیم كه واژه «خدا» و معادل های آن در زبان های گوناگون، این مفهوم را به ذهن القا می كند كه مسمای آن بر فرض وجود، دارای همه كمالات است. از این رو، اگر خدا موجود است، تمام افعالی كه در عالم موجود می شوند، به خدای متعال مستندند؛ زیرا هر كمالی كه در عالم وجود رخ می نماید، پرتوی از كمال مطلق و بی پایان اوست. بنابراین، اگر برهانی بر وجود او اقامه شود، به دلیل پدیده بودن، مستند به خدای متعال است؛ یعنی این خداست كه خود را این گونه معرفی كرده است.
بدین روی، كسی كه خدای را پذیرفته تمام پدیده ها را به او نسبت می دهد و توحید افعالی در گفتار و رفتار او نمایان می شود؛ چون او را كامل مطلق یافته و كمال مطلق او اقتضا دارد كه ظهور هر ظاهری به او مستند باشد.
از سوی دیگر، كامل مطلق بودن خدا اقتضا می كند كه در وجودش محدودیت و نقص و ضعفی نباشد، از این رو، هر اثری در هر جا، اثر اوست و از وجود او نشات می گیرد. بنابراین، دركلام امیرالمؤمنین علیه السلام، كه امیر موحدان است، توحید افعالی موج می زند و بیانات او در ذات و صفات خدا براساس توحیدافعالی است. اگرعقل خدای را اثبات می كند، این خداست كه خود را توسط عقل به ما نشان می دهد. با توجه به این مطلب، ورود به بحث میسر می گردد.
برهان بر وجود خدا در كلمات امام علی علیه السلام
اولین سؤال درباره خدای متعال - كه بر فرض وجود، بی نهایت است و هیچ نوع نقصی ندارد - این است كه آیا چنین مفهومی از خدا مصداق دارد و بر فرض وجود مصداق، آیا ما می توانیم او را بشناسیم، اگر چه به كنه وجودش نتوان رسید و یا از این مقدار نیز محرومیم؟ آیا می توان استدلالی بر وجود خدا اقامه كرد؟
از كلمات امیرالمؤمنین علیه السلام معلوم می شود كه «خدا» مصداق دارد و بشر از معرفتش بكلی ممنوع نشده است: «لم یحجبها [العقول ]عن واجب معرفته » (1)؛ عقول را از معرفت به مقدار ضروری خود مانع نگشته است.
«الحمدلله الذی اعجز الاوهام ان تنال الا وجوده » (2)؛
ستایش خدای را سزد كه اوهام (افكار) را در رسیدن جز به وجودش عاجز ساخت. او بزرگ است و بزرگ تر از او نمی توان فرض كرد و از این رو، كسی را توان آن نیست كه به كنه حقیقتش برسد. ولی به وجودش علم اجمالی پیدا می كنیم.
حال كه به مقدار لازم از معرفت خدای متعال بهره مندیم، آیا چنین معرفتی می تواند معرفتی از راه استدلال باشد؟ به عبارت دیگر، آیا عقل آدمی قادر است وجود خدا را اثبات كند یا چنین علمی به خدای متعال از علوم پایه است كه ما قادر بر استدلال آن نیستیم؟
اگر بخواهیم وجود چیزی را اثبات كنیم، باید منطقا سه مرحله را طی كنیم: اولا، معلوم كنیم شی ء مورد نظر ممتنع الوجود نیست؛ زیرا اگر ممتنع الوجود باشد، ممكن نیست بروجودش برهان آورد. ثانیا، با نفی امتناع، امكان عام آن را ثابت كنیم. ثالثا، وجود آن را به اثبات برسانیم.
گذر از مرحله اول و دوم، اهمیت چندانی ندارد، چرا كه با آوردن دلیل بر وجود شی ء مورد نظر، هم زمان معلوم می شود شی ء مورد نظر از ممتنعات نبوده و از امكان عام برخوردار است. از این جا، معلوم می شود كسی كه وجود چیزی را انكار می كند، باید نشان دهد شی ء مورد نظر از امكان عام برخوردار نیست؛ یعنی اثبات كند شی ء از ممتنع های بالذات یا بالغیر است. از این رو، حضرت امیر می فرماید: «لا تستطیع عقول المتفكرین جحده لان من كانت السموات و الارض فطرته و ما فیهن و ما بینهن و هو الصانع لهن فلا مدفع لقدرته »،(3)عقل های متفكران انكارش نتوانند كرد؛ زیرا كسی كه آسمان ها و زمین و آنچه در آن ها و بینشان است مخلوق او و او صانع آن ها می باشد دافعی برای قدرت او وجود ندارد.
خدایی كه همه قدرت ها از آن اوست، عقول را قادر نساخته كه انكار او كنند، گرچه بتوانند به زبان انكارش نمایند؛ زیرا با ظهور برهان بر وجودش، چگونه می توان وجودش را نفی كرد. این از آن روست كه اگر مصنوع عین نیاز به صانع خود باشد، نمی توان به مصنوعی علم داشت كه به صانعش نیاز نداشته باشد؛ زیرا همیشه علم با معلوم خود منطبق است. پس انكار وجودش با داشتن دلیل بر وجودش منطقی نیست. «دلت علیه اعلام الظهور»،(4)بر او نشانه هایی روشن دلالت می كند. «فهو الذی تشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود» (5)؛ پس او كسی است كه نشانه های وجود به نفعش بر علیه اقرار نمودن قلبی انكاركننده شهادت می دهد.
بنابراین، امیرالمؤمنین علیه السلام راه عقل را برای رسیدن به وجود خدا مسدود نمی دانند.
در بعضی كلمات حضرت به این مقدار اكتفا شده است كه فكر بشر به وجودش نایل می شود:
«الحمدلله الذی اعجز الاوهام ان تنال الا وجوده »
و از بعضی كلمات دیگر ایشان استفاده می شود كه عالم وجود بر او دلالت دارد:
«دلت علیه اعلام الظهور»،
«لم یحجبها عن واجب معرفته فهو الذی تشهد له اعلام الوجود علی اقرار قلب ذی الجحود.»
اما كیفیت استدلال را نمی توان از این كلمات به دست آورد. شاید بتوان گفت: این بیانات مخاطب متفكر را وامی دارد تا اندیشه كند و نحوه استدلال را بیابد. در مقابل، كلمات دیگری از آن حضرت وجود دارد كه می توان كیفیت استدلال را به دست آورد:
- «ظهر فی العقول بما یری فی خلقه من علامات التدبیر»،(6)
خدا در عقول ظهور كرد به واسطه آنچه در خلقش از نشانه های تدبیر نمایان گردید.
- «لا تستطیع عقول المتفكرین جحده لان من كانت السموات و الارض فطرته و ما فیهن و ما بینهن و هو الصانع لهن فلا مدفع لقدرته »،(7)
- «صار كل شی ء خلق حجة له و منتسبا الیه فان كان خلقا صامتا فحجته بالتدبیر ناطقة فیه »،(8)
هر چیزی را كه خلق كرد حجت برای اوست و به او نسبت دارد. پس اگر مخلوق صامت باشد، حجتش با تدبیر گویا در آن است.
- «فصار كل ما خلق حجة له و دلیلا علیه و ان كان خلقا صامتا فحجته بالتدبیر ناطقة و دلالته علی المبدع قائمة »،(9)
- «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه و الظاهر لقلوبهم بحجته »،(10)
حمدخدایی را كه با آفرینش مخلوقات برای آن ها متجلی است و برای دل هایشان با حجتش ظاهر است.
- «الدال علی وجوده بخلقه »،(11). . .
حضرت علیه السلام در این كلمات، به مخلوق، مصنوع و حادث بودن اشیا اشاره می كنند و وجود خدا را به عنوان خالق و صانع و محدث اثبات می نمایند. البته این برهان ها مبتنی بر پیش فرض هایی است كه نزد عقل پذیرفته شده. این كه حضرت می فرماید: «ظهر فی العقول بما یری فی خلقه من علامات التدبیر» ، اشاره به پیش فرضی دارد؛ زیرا علامت بر اساس قرارداد در نشانه های قراردادی یا بر اساس قانون تكوینی در نشانه های تكوینی بر ذی العلامه دلالت دارد. با تفحص در كلمات حضرت، می توان دوپیش فرض عقلی برای برهان ها در كلمات حضرت به دست آورد:
1. فعل بدون فاعل پا به عرصه وجود نمی نهد. این پیش فرض همان اصل علیت است. شیئی كه معلول و در وجودش وابسته به غیر باشد بدون علت تامه اش تحقق نمی یابد و امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «هل یكون بناء من غیر بان اوجنایة من غیر جان »،(12)بنایی بدون بنا و جنایت بدون جنایت كار تحقق نمی یابد. چون تحقق اثر بدون فاعل مؤثر ممكن نیست.
در جایی دیگر، آمده است: «سئل امیرالمؤمنین علیه السلام عن اثبات الصانع. فقال: البعرة تدل علی البعیر والروثة تدل علی الحمیر و آثار القدم تدل علی المسیر فهیكل علوی بهذه اللطافة و مركز سفلی بهذه الكثافة كیف لایدلان علی اللطیف الخبیر»،(13). . . بنابراین، آثار دلالت بر صاحب اثر دارند؛ چون معلولند و معلول بدون علت موجود نمی شود.
با پیش فرض اصل علیت، معلوم می شود مخلوقات عالم دارای خالقند؛ چون خلق از آن رو كه فعل و اثر است، بدون فاعل و مؤثر موجود نمی گردد.
2. اما این كه خالق همان خداوند است، بر پیش فرض عقلی دیگری استوار است كه در كلمات امیرالمؤمنین علیه السلام انعكاس یافته و آن این كه خالق نباید از سنخ مخلوقاتش باشد؛ یعنی خالق از آن رو كه خالق است، نباید در حكم مخلوق خودش - از آن نظر كه مخلوقند - باشد. به عبارت دیگر، ویژگی مخلوق از حیث مخلوق بودن آن است كه ناقص و فقیر است و خالق باید از این نقص ها و فقرها مبرا باشد. از این رو، حضرت می فرماید: «لافتراق الصانع والمصنوع و الحاد و المحدود و الرب والمربوب » . (14)صانع و مصنوع در احكام و خواص از هم جدایند و هر دو نمی توانند دارای یك حكم باشند.
در جای دیگری می فرماید:
«لا یقال كان بعد ان لم یكن فتجری علیه الصفات المحدثات و لا یكون بینها و بینه فصل و لا له علیها فضل فیستوی الصانع و المصنوع و یتكافا المبتدع و البدیع »،(15)
صانع نباید در احكام، هم عرض مصنوع باشد، از آن حیث كه مصنوع است، بلكه باید بر مصنوع خود برتری داشته باشد. از این رو، اگر برای صانع حكمی بیان گردد كه مستلزم تكافؤ و برابری مصنوع با صانع باشد، آن حكم بر صانع راست نمی آید. بدین روی، اگر گفته شود كه خدا نبود و موجود شد، در این صورت، حكم برتری خداوند متعال بر بندگان و مخلوقاتش نادیده گرفته شده و نشانه های مصنوع بودن در او فرض گرفته شده است:
«و اذا لقامت آیة المصنوع فیه و لتحول دلیلا بعد ان كان مدلولا علیه. » (16)
هر چیزی كه در مخلوق از آن نظر كه مخلوق است، یافت شود در خالقش یافت نمی شود:
«كل موجود فی الخلق لا یوجد فی خالقه و كل ما یمكن فیه یمتنع فی صانعه. » (17)
«فمن ساوی ربنا بشی ء فقد عدل به و العادل به كافر بما تنزلت به محكمات آیاته و نطقت به شواهد بیناته »،(18). . .
او چون خالق است، عدلی ندارد. «و [ل ]شهادة العقول انه جل جلاله لیس بمصنوع »،(19)بنابراین، احكام مصنوع راندارد.
توضیح مطلب و تقریر برهان
اگر موجودی مصنوع، محدث و مبتدع باشد، در وجودش قائم بالذات نیست، وگرنه مصنوع و محدث و مبتدع نبود: «كل قائم فی سواه معلول » (20)و به دلیل اصل علیت، چنین وجودی قائم به غیر است و آن غیری كه معلول را وجود می دهد، به فرض عقلی، یا قائم بالذات است و یا همچون خود معلول، قائم به غیر است.
فیلسوفان در ادامه این استدلال می گویند: اگر علت آن قائم به غیر، خود معلول باشد، به دلیل معلول بودنش به علتی نیاز دارد و علت آن، یا علت دیگری است و یا معلول خودش. در صورت اول، مستلزم تسلسل است و در صورت دوم، مستلزم دور. سپس با ابطال دور و تسلسل، این فرض را رها می كنند و به فرض بدیل برمی گردندواثبات می كنندواجب الوجود، كه همان خداست، موجود می باشد.
اما امیرالمؤمنین علیه السلام میان دو فرض عقلی مزبور، مستقیما قائم به غیر بودن را از علت نفی می كند و قائم بالذات بودن را اثبات می نماید؛ زیرا چیزی كه قائم به غیر است، نمی تواند قیوم دیگری باشد. به عبارت دیگر، اگر بپرسیم چرا شیئی كه قائم بالذات نیست موجود است، در پاسخ، نباید علتی را معرفی كرد كه در این پرسش با شی ء اول شریك است. پس این راه بسته است و به همین دلیل، دور و تسلسل در علل، باطل. پس راه پاسخ گویی به این پرسش، منحصر است به این كه بگوییم: خدا كه قائم بالذات است، ایجادش كرد.
به عبارت روشن تر، موجودی كه قائم به ذاتش نیست، چرا موجود است؟ اگر پاسخ دهیم، موجودی همچون خودش آن را ایجاد كرد، ذهن پرسشگر متقاعد نمی شود؛ زیرا در این صورت، علت مانند معلول است كه چرا موجود است. پس پاسخ به پرسش مزبور در صورتی قانع كننده است كه علتی معرفی شود كه در آن، این پرسش مطرح نباشد. پاسخی كه موجب شود همان پرسش تكرار گردد صرفا پاسخ را یك یا چند مرحله به عقب می برد، نه این كه حقیقتا پاسخ پرسش باشد؛ زیرا تكرار پرسش ها دلیل بر این است كه ذهن هنوز متقاعد نشده و پاسخش را نیافته است. پس راه انحصاری برای پاسخ به این پرسش كه چرا موجود قائم به غیر موجود است، این می باشد كه پاسخ دهیم موجودی كه قائم به ذات خود و معلول علتی نیست بلكه علت همه موجودات است، آن را به وجود آورده و او همان خداوند متعال است. و چون او قائم به ذات خود است، سؤال نمی شود چرا موجود است؛ زیرا قائم بالذات موجودی است كه باید موجود باشد و اگر پرسش كنند كه چرا موجود است پاسخ این است كه چون قائم بالذات است، موجود است.
آیا خدا صفت دارد؟
این پرسش تعجب آور است. مگر می توان گفت كه خدا هیچ صفتی ندارد؟ مسلما خداوند متعال دارای صفاتی است، همان گونه كه نمی توان گفت: خداوند دارای هر صفتی است، بلكه خداوند متعال دارای صفات كمالی است. اگر پاسخ به این پرسش این قدر روشن است، پس چرا این پرسش مطرح می شود؟ این پرسش به دو مطلب نظر دارد كه در مورد صفات خدا مطرح شده است:
اولا، در تعلیمات اهل بیت علیهم السلام، نفی صفات آمده است و نیز امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، آشكارا فرموده اند: «و كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غیر الموصوف و شهادة كل موصوف انه غیر الصفة »،(21)كمال اخلاص برای خدا، نفی صفات از اوست به سبب این كه هر صفتی گواهی می دهد غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی می هد غیراز صفت می باشد.
ثانیا، معتزله در میان متكلمان اهل سنت صفات را بكلی از خداوند نفی كرده و ذات او را نایب مناب صفت دانسته اند و در مقابل، متكلمان اشعری به زیادت صفات بر ذات نظر داده و گفته اند: خداوند متعال «عالم بعلم » است.
كلمات امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد صفات خداوند متعال فراوان است و می توان آن ها را به چند دسته تقسیم كرد، كلماتی از حضرت امیرعلیه السلام را می بینیم كه صفات را از خدا سلب می كنند. این مجموعه را می توان به سه دسته تقسیم كرد:
دسته اول: دلالت دارد كه خداوند متعال اصلا صفت ندارد، در مقابل دو دسته دیگر كه صفات را بكلی نفی نمی كنند؛
دسته دوم: دلالت داردكه خداوند صفاتی ندارد كه دال بر محدودیت و نقص باشد.
دسته سوم: صفات خاصی رابرمی شمرد و آن ها را از ساحت خدا نفی می كند.
این سه دسته روایات كاملا با یكدیگر هم خوانی دارند و می توان روایات دسته اول را حمل بر دسته دوم كرد. در میان روایات دسته اول، كلماتی یافت می شود كه گرچه صفت را به طور مطلق از خداوند متعال نفی می كند، اما تحلیلی ارائه می دهد و به گونه ای استدلال می كند كه مستلزم نفی صفات محدود و متناهی برای خداست. دسته سوم هم صفاتی را از خدا نفی می كند كه وجود آن ها درخدا مستلزم نقص و حد در اوست. بنابراین، این دسته روایات، مصداق های صفات محدود راارائه می دهدكه ازساحت قدس ربوبی دور است.
روایات دسته اول
این روایات به دو دسته تقسیم می شود:
عده ای به طور مطلق صفات را از خدا نفی می كنند:
«الممتنعة من الصفات ذاته »،(22)ذات خداوند از صفات امتناع می ورزد.
«لا كالاشیاء فتقع علیه الصفات »،(23)مانند اشیا نیست تا بر او صفات واقع شود.
«و لا وصف یحیط به »،(24)و نه وصفی كه او را احاطه كند.
عده دیگر از این دسته گرچه صفت را به طور كلی نفی می كند، ولی در مقام تدلیل، صفات محدود و نارسایی ناشی از این عقیده را بیان می دارد: «لم تحط به الصفات فیكون بادراكها ایاه بالحدود متناهیا»،(25)صفات او را احاطه نكرد تا بارسیدن صفات به او، باحدودمتناهی باشد.
همچنین می فرماید: «سبحانه و تعالی عن الصفات فمن زعم ان اله الخلق محدود فقد جهل الخالق المعبود»،(26)او از صفات منزه و متعالی است. پس كسی كه گمان برد اله مخلوقات محدود است آفریننده معبود را نشناخته است.
در جای دیگر می فرماید: «كمال الاخلاص له نفی الصفات عنه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه و من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده »،(27)كمال اخلاص برای خدا نفی صفات از اوست. پس هر كه خدای سبحان را وصف كند، او را همراه [چیزی] قرار داده است و هر كس او را همراه قرار دهد، او را دوتایی كرده است و هر كه او را دوتایی كند، او را تجزیه كرده است و هر كه او را تجزیه كند، نسبت به او جاهل شده است و هر كه سبت به او جاهل باشد، به او اشاره می كند و هر كه به او اشاره كند، او را محدود كرده است و هر كه او را محدود كند، او را شمرده است.
روایات دسته دوم
این دسته از كلمات امیرالمؤمنین علیه السلام صفاتی را كه دال بر محدودیت و نقص است از خدا نفی می كند: «الذی سئلت الانبیاء فلم تصفه بحد و لا بنقص »،(28)خدایی كه انبیا را مورد پرسش قرار دادند، او را به حد و نقص توصیف نكردند.
«فلیست له صفة تنال و لاحد تضرب فیه الامثال »،(29)برای او صفتی نیست كه دست یافتنی باشد و نه حدی كه در آن مثل زنند.
«لم یطلع العقول علی تحدید صفته »،(30)عقول را بر مرزبندی صفتش آگاه نكرد.
روایات دسته سوم
این دسته از كلمات حضرت امیرعلیه السلام صفات خاصی را كه دال بر نقص است از خداوند متعال نفی می كند. از این رو، این دسته ارائه دهنده مصادیق دسته دوم است:
«لایوصف بشی ء من الاجزاء و لا بالجوارح و الاعضاء و لابعرض من الاعراض و لا بالغیریة و الابعاض، لا یقال كان بعد ان لم یكن فتجری علیه الصفات المحدثات »،(31)نه به هیچ جزئی توصیف می شودونه به جوارح و اعضاو نه به عرضی از اعراض و نه به غیریت و ابعاض. گفته نمی شود خدا بود پس از آن كه نبودتابراوصفات حادث شده ها جاری شود.
«الذی لیس له وقت معدود و لا اجل ممدود و لانعت محدود»،(32)خدایی كه برای او وقت شمرده شده نیست و نه زمان كشیده شده و نه صفت محدود.
«لایوصف باین و لابم »،(33)به "جا" و "چه چیزی" توصیف نمی شود.
«ان الله لایوصف بالعجز»،(34)خدا به عجز توصیف نمی شود.
از نظر فنی، این سه دسته از حیث مفاد هیچ تعارضی با هم ندارند؛ زیرا دسته سوم صفات خاصی را كه دال بر محدودیت و نقص باشد نفی می كند، دسته دوم همین مفاد را به طور مطلق نفی می نماید و دسته اول هرگونه صفتی را از خدا منتفی می داند. از این رو، دو دسته دیگر نمی توانند دسته اول را محدود كنند، چون هر سه دسته نافی صفاتند و همان گونه كه در عام و خاص مثبتین، خاص عام را تخصیص نمی زند، همچنین اگر هر دو منفی هم باشند خاص مخصص عام واقع نمی شود. البته این قاعده كه خاص، عام را در مثبتین یا منفیین تخصیص نمی زند در صورتی است كه قرینه ای دال بر تخصیص وجود نداشته باشد و به نظر می رسد در بحث حاضر، قرینه ای دال بر تخصیص وجود دارد؛ زیرا با آن كه در بعضی از این كلمات، صفات به طور مطلق نفی می شود، در عین حال، در مقام تبیین حكمشان، محذور و محدود شدن خدا را مطرح می كنند:
- «و لم تحط به الصفات فیكون بادراكها ایاه بالحدود متناهیا»،(35)
- «و كمال الاخلاص تفی الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غیر الموصوف و شهادة كل موصوف انه غیر الصفة. » (36)
اگر هر یك از صفت و موصوف گواهند كه غیر هم هستند، پس هر یك محدودند. بنابراین، دسته دوم كه نافی صفات محدودند می توانند مخصص دسته اول قرار گیرند. اما از آن جا كه همه كلماتی كه نافی مطلق صفتند این تعلیل را ندارند، ممكن است دسته اول هنوز بر عمومیت نفی صفات باقی بمانند. بنابراین، با این پرسش روبه رو هستیم كه آیا خداوند را می توان به اوصافی توصیف كرد كه دال بر محدودیت و متناهی بودن او نباشد؟
ممكن است كسی به استناد این جمله امیرالمؤمنین علیه السلام، «و كمال الاخلاص نفی الصفات عنه لشهادة كل صفة انها غیر الموصوف و شهادة كل موصوف انه غیر الصفة »،(37)به پرسش مزبور پاسخ منفی بدهد و بگوید: هر صفت و موصوفی محدود است و صفت و موصوف غیرمحدود «پارادوكسیكال » است. ولی در صورتی این پاسخ قانع كننده است كه قراین عقلی یا نقلی ای كه مخصص این ظهور است، در كار نباشد.
ولی در مقابل این سه دسته روایات، مجموعه ای دیگر از كلمات حضرت علی علیه السلام را می بینیم كه صفات خاصی را به طور مطلق به خدا نسبت می دهد. البته در میان این مجموعه بیاناتی هست كه ظهور بدوی دارد كه خدا دارای صفت است؛ مانند:
- «و قصرت دون بلوغ صفته اوهام الخلایق »،(38)اوهام خلایق در برابر رسیدن به صفتش قاصر است.
- لام یطلع لعقول علی تحدید صفته »،(39)عقول را بر تحدید صفتش مطلع نگردانید.
- «لاتقع الاوهام له علی صفة »،(40)اوهام برای خدا بر صفتی وقع نشود.
- «كل دون صفته تحبیر اللغات و ضل هناك تصاریف الصفات »،(41)در برابر صفت او، زیبایی های لغات درماند و دگرگونی صفات در آن جا گم شد.
اما ممكن است كسی ادعا كند كه این ظهورات قابل تمسك نیست؛ زیرا ممكن است گفته شود: چون خدا صفت ندارد، پس به صفاتش نمی رسیم، نه این كه صفت دارد و ما قادر نیستیم به آن ها برسیم. بنابراین، ممكن است گفته شود: از نظر فنی، آن دسته از كلماتی كه نافی صفات است می تواند مبین این دسته از كلمات قرار گیرد.
ولی در این مجموعه، روایاتی است كه به روشنی، صفاتی را به خدا نسبت می دهد و این ها را نمی توان توجیه كرد و این روایات قرینه ای می شود تا روایات مزبور در ظهورشان تثبیت گردند.
- «الذی سئلت الانبیاء عنه فلم تصفه بحد و لابنقص بل وصفته بافعاله »،(42). . .
- «الذی سئلت الانبیاء عنه فلم تصفه بحد و لا بنقص بل وصفته بفعاله و دلت علیه آیاته »،(43)
انبیا با افعال خدا او را توصیف كردندو آیات او بر او دلالت دارند.
- «و ما دلك القرآن علیه من صفته فاتبعه »،(44)و از صفتش، آنچه را قرآن تو را بدان راهنماست پیروی كن.
- «فما دلك القرآن علیه من صفته فائتم به »،(45)
- «وصفت له الربوبیة » (46)ربوبیت برای او توصیف می كند.
- «الذی لیس لصفته حد محدود ولانعت موجود»،(47)خدایی كه برای صفتش حد محدودی نیست ونه وصفی موجود.
- «سبحانه كما وصف نفسه والواصفون لایبلغون نعته . . . بذلك اصف ربی لااله الا الله »،(48)او منزه است چنان كه خودش توصیف كرده و توصیف كنندگان به وصفش نمی رسند . . . به آن پروردگارم را توصیف می كنم كه الهی جز الله نیست.
- «اللهم انت اهل الوصف الجمیل »،(49)خدایا، تو شایسته وصف زیبایی هستی.
این دسته از كلمات حضرت علیه السلام، كه بر صفات جمیل خداوند دلالت دارد، عموم آن دسته از كلمات حضرت را كه دلالت بر نفی صفت می نماید تخصیص می زند. این مجموعه، با آن كه صفات رابرای خدا اثبات می كند، در عین حال، تعدادی از آن ها صفات محدود را از خداوند نفی می كند:
- «الذی سئلت الانبیاء عنه فلم تصفه بحد و لا نقص »،(50)
- «الذی لیس لصفته حد محدود. » (51)
عینیت صفت با ذات
ممكن است گفته شود این كلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام كه می فرماید: «لشهادة كل صفة انه غیر الموصوف. . . » به گونه ای در نفی صفت، عمومیت دارد كه آبی از تخصیص است. از این رو، نمی توان كلماتی را كه دال بر صفت است مخصص آن دانست، بلكه بینشان تعارض وجود دارد. ولی دقت در همین كلام حضرت، معلوم می كند آنچه منفی است صفت محدودكننده است، نه هر صفتی؛ زیرا مغایرت بین صفت و موصوف در جایی فرض دارد كه دست كم، یكی از آن دو محدود باشد. بدین روی، اگر صفتی را فرض كنیم كه نامحدود است، به دلیل آن كه خودش نامحدوداست، موصوفش نیز نامحدود می باشد و در این صورت، باید بین این دو مغایرت نباشد و - به اصطلاح - صفت عین ذات باشدو حضرت امیرعلیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه، صفت محدود را از خدا نفی كردند، سپس سخن از مغایرت صفت و موصوف به میان آوردند. بنابراین، حضرت نافی صفات مغایر باذات هستند، نه صفتی كه عین ذات است. به عبارت دیگر، گاهی واژه «صفت » را به كار می بریم و مرادمان آن است كه صفت بر موصوف صادق است؛ مثلا، صفت «عالم » بر خدا صادق است، بدون آن كه فرض كنیم كه «عالم » وجودی مغایر باذات خدا دارد. شاید بتوان از كلام امام صادق علیه السلام همین مطلب را به دست آورد: «فان قالوا اولیس قد نصفه، فنقول: هو العزیز الجواد الكریم، قیل لهم: كل هذه صفات اقرار و لیست صفات احاطة فانا نعلم انه حكیم لانعلم بكنه ذلك منه و كذلك قدیر و جواد و سایر صفاته »،(52). . .
بنابراین، آنچه بر صفات خداوند دلالت دارد، اقرار است؛ یعنی ما اقرار می كنیم كه این صفات بر خداوند صادق می باشد و این به آن معنا نیست كه كنه حقیقت علم و قدرت و سایر اوصاف خداوند را فراچنگ آورده ایم؛ زیرا در این صورت، باید بپذیریم خدا و اوصافش محدود است؛ زیرا ما محدودیم و شی ء محدود نمی تواند بر نامحدود احاطه علمی پیدا كند. بنابراین، اگر از خدا نفی صفات شده، مراد نفی صفات زاید بر ذات است. همین بیان را، كه ما نمی توانیم به كنه وصف خدا برسیم، امیرالمؤمنین علیه السلام تایید كرده اند؛ آن جا كه به فرزندشان دستور دادند در جمعی خانوادگی، خطابه ای ایراد كنند وامام حسن مجتبی علیه السلام درآن خطبه فرمودند: «ولایفصح الواصفون منهم لكنه عظمته . . . الذی بالحد لایصفه »،(53)وصف كنندگان كنه عظمت خداوند را پرده برداری نمی كنند. . . خدایی كه او را به حد توصیف نمی كنم.
از این كلام استفاده می شود كه واصفان می توانند اجمالا از اوصاف خدا پرده بردارند و دیگران را به اوصاف خدا آشنا كنند، ولی نمی توانند از كنه عظمتش پرده بردارند. حضرت امیرعلیه السلام نیز پس از این خطبه، ایستادند و بین دو چشم حضرت را بوسیدند و فرمودند: «ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم » (آل عمران: 38) و با قرائت این آیه، بر بیان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام مهر تایید نهادند.
پی نوشت ها:
1- نهج البلاغه، تدوین و شرح صبحی صالح، قم، هجرت، 1395 ق. ، خطبه 49، ص 88
2-3- شیخ صدوق، التوحید، قم، منشورات جامعة المدرسین، باب 2، ح 27، ص 73/ص 32
4- 5- نهج البلاغه، خطبه 49، ص 88
6- 7- شیخ صدوق، پیشین، باب 2، ح 1، ص 31/ص 32
8- 9- نهج البلاغه، خطبه 91، ص 126
10- همان، خطبه 108، ص 155
11- محمد بن یعقوب كلینی، اصول كافی، ج 1، كتاب التوحید، باب «جوامع التوحید» ، ج 5، ص 250
12- نهج البلاغه، خطبه 185، ص 271
13- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 3، كتاب التوحید، ح 27، ص 55
انديشه نجات و اشاره به موعودي که در پايان جهان خواهد آمد و نظامي منطبق با قوانين الهي و آسماني خواهد ساخت ، بطور کلي اديان وجود دارد. اما اين که ويژگيهاي اين موعود چيست ،کي ، کجا ظهور خواهد کرد ،در همه اينها يکسان نيست . آن چه در اين انديشه مشترک است اين است که نجات دهنده آخرالزمان از خاندان نبوت است و اين نجات بخش پسنديده ، تقوا ، دانش و همه صفات نيکو آراسته و از بديها و زشتيها مبر است . به طور کلي وصف جهان انتظار در اديان مختلف الگوي واحدي دارد ، جمله اي است که در زمينه هاي فردي ، اجتماعي ، سياسي اقتصادي ، علمي و فرهنگي به ابتذال کشيده شده است و خرابي و تباهي در آن روز به روز بالا ميگيرد تا به اوج خويش برسد و آن گاه است که فرج نزديک ميشود .
اميد بستن به جهان روشن و نوراني که در آن آدمي بر همه خواسته هاي خود کامياب شود و از گناهان پاک و از همه بستگيهاي مادي و جلوه هاي ناخوب آن رهايي يابد و ايمان به وجود نجات دهنده اي که برآورنده اين آرزو ها و نياز هاباشد در کتاب عهد دين آشکارا ديده ميشود . جهان مطلوبي که همه خواستار آن هستند و براي رسيدن به آن در تلاش هستند با همت و کوشش والاي نجات بخشان راستين نظام ميگيرد و تحقق ميپذيرد.
نجات دهنده واقعي خداي مقتدر دانا و آگاه بر همه چيز است که به بندگان خود نيروي نجات روحاني ميبخشد و خدا و نجات بخشي وجود ندارد. زيرا من خداي تو و قدوس اسرائيل نجات دهنده تو هستم.
هر چند نجات دهنده واقعي خداست و پس ، اما آنان که او بر کشد و به درجه اي از نيروو قدرت برساند که کاميابي و نجات قومشان را سبب شوند. نيز نجات دهنده اي هستند. نجات دهنده پاياني بر مبناي معتقدات يهوديان است که جهان درخشان و با شکوه آينده را ميسارد و اعتقاد بيشتر دانشمندان يهود بر اين است که ظهور مسيح و فعاليت ار براي بهبود وضع جهان و تامين خواستها و نيز هاي مردمان بخشي از نقشه هاي خداوند در آغاز آفرينش بوده است و لزوم وجود نجات بخشي که کسي جز مسيح نيست پيش از آفرينش کائنات به ذهن خداوند خطور کرده است .مسيح به اعتقاد مسيحيان نيز آخرين نجات بخش است و در مورد آفرينش او به چنين انديشه اي بر خرد ميکنيم آن جا که عيسي (ع) با يهوديان گفتگو ميکند ظاهرا به وجود خويش در آغازآفرينش اشاره ميکند .يهوديان به مسيح گفتند : هنوز 50سال نداري و ابراهيم را ديده اي ؟ . عيسي به آنها گفت : آمين ، آمين به شما ميگويم که پيش از آن که ابراهيم پيدا شود ، من هستم. به اعتقاد يهوديان او که نجات دهنده بشريت است همانند ديگران انساني است ، اما برخوردار از جلوه و جبروت خدايي که جهان را با نور خويش روشن خواهد کرد.
و بار ديگر آفتاب در روز نور تو خواهد بود و ماه با درخشندگي براي تو نخواهد تابيد زيرا که يهوه نور جاوداني تو خواهد بود. (اشعياء60)
برخي از يهوديان ما شيح يعني نجات دهنده آخرين را همان داوود ميشمارد. گرچه در اين زمينه آراء متفاوتي اظهار شده است که, گاه يکديگر را نقض ميکند اما آنچه روشن است اين است که مسيح از خاندان داوود است که در پايان جهان براي نو ساختن جهان و نجات آن ظهور خواهد کرد.
در تورات در مورد مهدي موعود آمده : نهالي از تنه شيئي بيرون آمده ، شاخه اي از ريشه هايش خواهد شکفت و روح خدا بر او قرار خواهد گرفت. مسکينان را به عدالت داوري خواهد کرد و به جهت مظلومان زمين به راستي حکم خواهد کرد. گرگ با بره سکونت خواهد و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد گوساله شير پرواري با هم طفل کوچک آنها را خواهد راند. در تمامي کوه مقدس من ، ضرر و فسادي نخوهاد کرد. زيرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود.
در عهد جديد نجات دهندگي به عيسي (ع) نسبت داده شده است ، زيرا او مامور شده است که امت خويش را از گناه نجات دهد. براي ظهور مسيح و قيام او تاريخ مشخص وجود ندارد. اشارات ماخذ مختلف گاه کلي است و زماني به سالهاي غير دقيق اشاره ميکند.
در جايي از آمده است :
به خاطر ذات خود، اين را ميکنم زيرا که اسم من چرا بايد بي حرمت شود و جلال خويش را به ديگري نخواهد داد و اين بدان معني است که ديگر عوامل نيکو کاري يافت نمي شود تا به خاطر او اين کار را انجام دهد.
گروه دوم که معتقدند وقتي مردم بي گناه باشند ، عيسي ظهور ميکند به اين آيه استناد ميکنند : و جميع قوم تو عادل خواهد بود و زمين را تا ابد متصرف خواهند شد. هر چند براي ظهور روز مشخصي ياد نشده و قيام مسيح ناگهاني دانسته شده است ، اما نشانه هايي مبهم و غير مشهود نيز در متون آمده است.
نشانه هاي عمده اي که براي ظهور مسيح ياد شده است ميتوان تحت چند عنوان خلاصه کرد:
1-ظهور مسيح با ذلت قوم يهود بستگي دارد هر وقت او آشکار شود ذلت يهود پايان پذيرد.
2-ظهور هنگام رقابت دولتها و جنگ آنها با يکد يگرخواهد بود .
3-در عهد جديد به ظهور مسيح دروغين (=رجال) نيز اشاره شده است و رجال کسي است که عيسي محسيح را انکار ميکندو روحي که عيسي مسيح مجسم شده را انکار کند از خدا نيست و اين است روح رجال که شنيده ايد که او ميآيد و الان هم در جهان است.
4-پيدا شدن نشانه هاي مشخصي در آفتاب و ماه و ستارگان به جزاي او در تسليم و بروز تنگي , و حيرت براي انتها نيز از علايم ظهور است.
مسيح پيروان خود را بر نکاتي که پيش از ظهور مجددش رخ خواهد داد ، آگاه ميسازد. در اين گفته ها دور نماي جهان بيثبات و آشوب و ناامني و هرج و مرج را ميتوان ديد. بر مبناي برخي اشارات تورات ، جهان پيشاز ظهور درست همان حالت و موقعيت را خواهد داشت که پيش از مقام ابراهيم داشت. بنا به برخي از روايتها طي دوران هفت ساله پيش از ظهور مسيح جهان وضع خاصي خواهد داشت. نخستين سال از هفت سال پيش از ظهور مفهوم «بر يک شهر باريدنم و بر شهر ديگر نباريدنم ». مصداق خواهد يافت. در سال دوم و سوم قحطي شديد حکمفرما خواهد شد و مردان وزنان و کودکان و ؟ خواهند مرد و آموزندگان تورات آن را فراموش خواهند کرد. در سال چهارم نعمت خواهد آمد اما نه بطور کامل و نه چنان مردم خرسند شوند و راضي باشند. در سال پنجم فراواني خواهد بود و تورات به سوي آموزندگانش باز خواهد گشت. در سال ششم نداهايي از آسمان به گوش خواهد رسيد و بالاخره در سال هفتم جنگها در خواهد گرفت و در پايان اين دوره مسيح قيام خواهد کرد.
برمبناي گواهيهاي مختلف ، در مسيحيت ، مردم قبل از ظهور منجي آزمند و خود پرست و بي مهر و بد دل و دور از صفات انساني و متنفر از نيکي وحريص بر خيانت و دروغ و بي دين و خوشگذران و رياکارو دورو و ناراحت و بي خرد خواهند شد و فريب شيطان را خواهند خورد و بر راه او خواهند رفت و از راه حق و دين درست منحرف خواهند گشت . منع ازدواج و احتراز از خوردن خوراکهاي مجاز رواج خواهد يافت . ولي جهان پس از ظهور مسيح ، به طور کلي با جهان پيشين تفاوت دارد ، دنيايي است با قانونهاي نو جهاني که در آن آسايش همگان فراهم شده و نيروي رشد و بالندگي جامعه به اوج خويشتن رسيده است . مثلا جنگ و خونريزي از جهان رفت بر خواهد بست و قومي ر قوم ديگر تيغ نخواهد کشيد . با از ميان رفتن جنگ ، گريه و شيون نيزنابود خواهد شد وشادماني و خرمي دلها را تسخير خواهد کرد . مرگ براي ابد نابود خواهد شد و اشکي در ماتم کسي ريخته نخواهد شد و ...
در انجيل متي فصل 25 : اما چون پسر انسان در جلال خود با مسيح ملائکه مقدس خوش آيد ، آنگاه برکسي جلال خود خواهد نشست .
جميع امتها در حضور او جمع شوند و آنها را از همديگر جدا ميکند ، طوري که شبان ميشها را از بزها جدا ميکند . آنگاه پادشاه به اصحاب خود گويد . بياييد اي برکت يافتگان از پدر من و ملکوتي را که از ابتداي عالم براي شما آماده شد ، به ميراث گيريد .
آنگاه علامت پسرانسان در آسمان پديدار گرددو در آن وقت جميع طوايف زمين سينه زني کنند و پسر انسان را ببينند که بر ابرهاي آسمان با قوت و جلال عظيم ميآيد و فرشتگان خود را با صوربلند آواز فرستاده و برگزيدگان او را از بادهاي اربعه از کران تا کران فلک فراهم خواهد آورد . پس از درخت انجير مثاش را فرا گيريد که جون شاخه اش نازک شده برگهامي آورد و ميفهميدندکه تابستان نزديک است . اما آن روز و ساعت براي هيچ کس معلوم نيست خبر بر پدر من.
به اعتقاد مسلمانان ، جهان پر از ستم و کينه ، قحط و تهيدستي و تبهکاري را آزاد مردي سامان ميدهد که ظهور ش مسلم و قيامش قطعي است حتي اگر همر دنيا يک روز مانده باشد و خداي تبارک و تعالي خليفه اي دارد که در آخر الزمان ظهور ميکند ، در حالي که زمين را از عدل پرميکند . اين موعود که مهدي ناميده ميشود ،آخرين امام از امامان دوازده گانه و فرزند بلافصل امام حسن عسگري (ع) است و از اين طريق نسبتش به دختر پيامبر اکرم (ص) ميرسد و بدين ترتيب ترديدي نمي نمايد که مهدي (ع) از خاندان نبوت است. نامش محمد ، کنيه اش ابوالقاسم يا بقولي ابوصالح است و براي او لقب هاي فراواني ياد شده است که از جمله آن مهدي ،منتظر، منصور، قائم ، قائم بامرالله ، حجه الله ، خليقه الله ، ولي الله ، صاحب الامر، صاحب الزمان ، موعود، بقيه الله ، امام غايب ، امام منتظر و.... مشهورترند .
او پس از در گذشت پدر با عامه مردم در ارتباط نبود و نوعي زندگي مخفي داشت و اين زندگي مخفي (غيبت صغري) 69 سال و چند ماه طول کشيدئ بعد از اين مدت غيبت کبري آغاز ميگردد که دوران انتظارنيزهست در طول دوران انتظار امام قيام هايي رخ ميدهد که تنها به ذکر نام آنها بسنده ميکنيم. قيام يماني ، قيام خراساني ، نفس زکيه و خروج دجال.
آنها معتقد بودند که قيام وقتي واقع ميشود که مردم پذيرفتن حقيقت و خواستار قيام مصلح و منجي باشند و اين عطش آن گاه به اوح خود ميرسد که حکومت هاي ناحق جامعه را به ورطه نابودي کشانيده باشند. زماني که جنگ هاي خانمان سوز ناشي از تضادهاي اجتماعي مردم را به تنگ آورده باشد . زمانيکه ظلم فراگير شود و گمراهي به اوج خود برسد، آن گاه که تازيانه هاي ستمرا بيدار کند و آنها هوشيار شدند . شيعيان معتقد هستند که مهدي نهضت خود را از کنارخانهخدا آغاز ميکند . جبرئيل نخستين کسي است که با او بيعت ميکند وفرا رسيدن امر الهي را اعدام ميکند و اين سر فصل انقلاب جهاني مهدي وروز خروج و قيام است . حکومتش حکومتي است که با ظهورش حق آمده است و باطل از ميان رفته و مستضعفان وارثان زمين گشته اند و در زير پرجم عدل و داد او گرد آورنده اند که مصداق واقعي صابرين و متفين هستند و عصر او عصر پيروزي حق و عدل ثبات اصول و معاني اساسي است . اوابتدا با نادرستي ها و دغل کاري ها به ستيز بر ميخيزد ، بدعت هاي رايج را نابود ميکند و دروغ را ريشه کن ميسازد و شرک را از ميان برمي دارد و از ويژگيهاي ديگر حکومت مهدي رعايت عدل در همه ابعاد آن است و نيز وحدت است که هم صورتي است و هم معنوي .
1-وعدا...الذين آمنو منکم و عملو الصالحلت ليستخلفهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم وليکن لهم دينهم الذين ارتضي لهم وليبو لنهم من بعد خوفکم امنا يعبدونني لا يشرکون لي شياء :
خداوند به کساني که از شما ايمان آورده و اعمال صالح پيش گرفته وعده داده است که آنها را در زمين نماينده خود گرداند. چنانکه افراد پيش از آنها را نماينده خود گردانيدو ديني را که براي آنها برگزيد براي اينان باقي داشته و ترس آنها را تبديل به امن کند تا مرا پرستش کنند و هيچ به من شرک نورزند. در کتاب غيبت شيخ طوسي از امام چهارم روايت ميکند که فرمود : اين آيه درباره مهدي نازل شده است و نيز امام باقر (ع) و امام صادق (ع) فرموده اند که در خصوص مهدي و يارانش نازل گرديده است.
خداوند در قرآن ميفرمايد : «ما اراده کرده ايم منت بنهيم بر آنان که در زمين مورد ستم واقع گشتند و آنها را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم و در زمين جايگزين گردانيم و باز هم شيخ طوسي در غيبت از امام علي (ع) روايت کرده است :«اينان که در زمين مورد ستم واقع شدند ، خاندان پيامبر هستند که خداوند بعد از سختي که ميبينند مهدي آنها را بر ميانگيزد تا آنها را عزيز داشته و دشمنان شان را ذليل گرداند.
2- اعملوا ان الله يحيي الارض بعد مدتها قد بينا لکم الايات لعلکم تعقلون : بدانيد خداوند زمين را بعد از مردنش زنده ميگرداند ما آيات خود را براي شما ساختيم تا در آن باره تعقل کنيد. در کمال الدين شيخ صدوق از امام باقر ميفرمايد:«خداوند زمين را با ظهور مهدي ما زنده ميگرداند از آن پس که با کفر اهلش مرده باشد» و در کافي روايت شده که حضرت فرمودند : « يحيي الارض بالعدل بعد مدتها بالجور»
موضوع ديگري که مهمتر از قضيه غيبت ميباشد و در تمام نقاط و در تمام درجات مطرح ميشود ، مساله انتظار است. فاصله ميان غيبت کبري و ظهور امام دوران انتظار ، خودسازي و آمادگي است ، وظيفه پيروان راستين در اين دوره بسيار دقيق و سنگين است.اين دوره دوره حکومت غيبي استو وظيفه مومنان در دوران نبوتو امامت بطور کلي متفاوت است و انتظار است که اين هر سه را به يکديگر پيوند ميدهد: انتظار به اين عنواني که در تشيع هست سه دوره را به هم وصل ميکند دوره اول نبوت روره دوم امامت پس از آن غيبت است که در آن نه نبوت وجود دارد و نه امامت حکومت غيبي دارد. انتظار ظهور مهدي (ع) مزدي بزرگ دارد في النفسه جهادي است سازنده و قيامي است نابود کننده تباهي ها و فسادها.
مهدي (ع) به همت و اراده خدا بخشيده خويش و با اتکا به الطاف او و به مدد 10000 تن ياور پاک دل و از جان گذشته، به امر خداوند دعوت خود را اعلام و انقلاب خويش را آغاز ميکند ، چه خداوند او را فرستاده است تا آخرين انقلاب الهي را به انجام رساند و اين حق را بر همه اديان چيره و قالب سازد و مشرکان وناباوران را محو و نابود کند و اين همان مژده اي است که خداوند بزرگدر قرآن به مومنان و گروندگان دين خويش داده و آنان را به پيروزي و فتح نزديک بشارت داده است. روز قيام مهدي (ع) و استقرار حکومت او همان روزي است که در کلام حق از آن به روز تسلط بندگان صالح بر زمين تعبير شده است.
در ارتباط با جهان پاياني : درباره آخرالزمان آنچه در همه اديان مشترک است اين که : جامعه اي که پس از ظهور موعود تشکيل ميشود ، مجموعه اي به تمام معني هماهنگ و زيباست. حکومتسي جهاني بر بنياد دين که از رهبري مردي الهي برخوردار است ، حکومتي که در آن نادرستي و ناراستي نيست ، جهاني که در آن دانش به اوج خويش رسيده و فرهنگ عمومي بدان حد رشد يافته است که نزاعها و کشمکش هاي مردي وجود ندارد ، عدل وداد بر همه ارکان جامعه حاکم است و فراواني در همه مظاهر طبيعت به چشم ميخورد. اقتصاد شکوفا و کشاورزي رونق يافته است. اشاراتي از نوع مهربان شدن گزندگان و درندگان با آدمي ظاهرا کنايه است از آرامش و آسايش فراگيري که بر همه ارکان اين جامعه حاکم و مسلط است. قانون مسلط در جامعه همان قانون خدايي است که در کتابش بر مردم فرو فرستاده ، زردشتي معتقد است که کتاب اوستا حاکميت مييابد و يهودي و مسيحي معتقد به تسلط تورات يا انجيل و شيعه مومن به حاکميت قرآن است. اين جهان بي رنج ادامه مييابد تا بدان جا که به رستاخيز بپيوندد و به سعادت ابدي و جاويد منتهي شود. جهان پاياني ديگر درد و رنجي به دنبال ندارد و از پس اين روشني تابناک تاريکي جانکاه نمي آيد بلکه به زندگي جاويد منتهي ميشودو چه دوست داشتني است جهان بي دشمن ، دنيايي که همه اش زيبايي و خوبي و شکفتگي و فراواني باشد وچه خوشبخت آدمياني که در چنين جهانمي زيست کنند.
بحث ما درباره ( نبوت) رسيد به مسأله - به اصطلاح متكلمين - معجزه , چون نبوت آنطورى كه ما از قرآن كريم استنباط مى كنيم با معجزه توأم بوده است يعنى هيچ پيغمبرى نيامده است كه مردم را دعوت كند به قبول دعوت خودش مگر آنكه دعوتش توأم با نوعى معجزه - و به تعبير قرآن آيه و بينه - بوده است كه ما راجع به فرق ( آيه) و ( بينه) و فرق ايندو با كلمه اصطلاحى ( معجزه) بعد صحبت مى كنيم . درباب معجزه به نظر مى رسد ضرورت دارد كه ما خيلى مشروحتر از هر مبحث ديگرى وارد شويم . اولا معجزه چيست ؟ ثانيا آيا معجزه به طور صريح در قرآن كريم وارد شده است يا وارد نشده است ؟ ثالثا نظرياتى كه درباب معجزات گفته شده است , كلى آن نظريات چيست ؟ و در ضمن اشكالاتى كه درباب معجزه هست چه اشكالاتى است ؟
معجزه چيست ؟ اما اينكه معجزه چيست ؟ حتما شما برخورد كرده ايد كه بعضى از افرادى كه منكر معجزه هستند معجزه را طورى تعريف مى كنند كه از همان تعريف معلوم بشود كه يك امر ناشدنى است . معمولا در كتابهاى ماديين اين جمله پيدا مى شود . در كتابهاى دكتر ارانى من مكرر اين تعبيرات را ديده ام , معجزه را مرادف با صدفه يعنى تصادف مى گيرند , صدفه به اين معنا كه يك حادثه اى در جهان پيدا شود بدون آنكه علتى داشته باشد يعنى ما حادثى داشته باشيم كه آن حادث اساسا علت نداشته باشد . معلوم است كه اين يك امر محالى است و اگر الهيون صدفه را به اين معنا قبول كنند كه حادثه اى پيدا شود بدون آنكه هيچ علتى داشته باشد , اولين ضربه بر خودشان وارد است و آن اين است كه ديگر دليلى بر وجود خدا ندارند , خدا را به عنوان پديد آورنده اشياء معتقدند , و معتقدند كه هرچه در جهان طبيعت هست بلا استثناء حادث است و هر حادثى و پديده اى پديد آورنده لازم دارد يا لااقل - قبلا گفته ايم - يكى از راههاى استدلال الهيون كه از قديم مى رفته اند همين راه بوده . معلوم است كه اين تعريف كه معجزه يعنى يك حادثه اى پيدا شود خود به خود , بدون علت , بدون اينكه يك مبدأ و قوه اى در به وجود آوردن آن دخالت داشته باشد , تعريف مغرضانه است و گذشته از اينكه دليل الهيون درباب اثبات خدا را از ميان مى برد , آيت هم براى نبوت هيچ پيغمبرى نمى شود . اگر يك حادثه خود به خود به وجود آمده و هيچ قوه اى در ايجاد آن دخالت نداشته , اين چه ربطى دارد به اينكه دليل شود كه اين شخص پيغمبر است ؟ ! يك حادثه اى خود به خود پيدا شده . اين كه معلوم است كه حرف نامربوطى است . پس چگونه تعريف كنيم ؟ عرض كردم كه كلمه ( معجزه) اصطلاح متكلمين است و در قرآن به اين تعبير يعنى همان چيزهايى كه ما امروز معجزه مى گوييم با كلمه ( معجزه) بيان نشده است , با كلمه ( آيت) بيان شده است . آيت يعنى نشانه , يعنى چيزى كه نشانه اى باشد بر صدق دعوى اين پيغمبر . نه اين است كه اين پيغمبر ادعا مى كند كه من اطلاع و علم و خبر خودم را از جهان ديگر آورده ام ؟ معجزه آن چيزى است كه دلالت كند بر رابطه و اتصال او با جهان ديگر . به عبارت ديگر او ادعا مى كند كه علم و اطلاع من از جهان ديگر است , معجزه دلالت مى كند كه او كه از جنبه علم و معرفت ادعا مى كند اتصالش را با جهان ديگر , از جنبه قدرت هم بايد نشانه اى از آن جهان بياورد . متكلمين از اين , تعبير به معجزه كرده اند براى اينكه يكى از لوازم آيت بودن اين است كه مردم ديگر ناتوان و عاجزند از آوردن مثل آن , و پيامبران هم مردم را به صورت تعجيز مخاطب قرار مى دادند , مى گفتند اگر مى توانيد , شما هم مثل اين بياوريد . لهذا اسمش را گذاشته اند ( معجزه ) يعنى چيزى كه آشكار مى كند ناتوانى ديگران را , چون مى گويند يك معنى باب ( افعال) آشكار كردن است . ولى اين كلمه يك نارسايى دارد و آن اين است كه هر آيتى آشكار كننده ناتوانى ديگران هست يعنى ديگران در مقابل آن ناتوان هستند اما هر چيزى كه ديگران در مقابل آن ناتوان باشند معجزه اصطلاحى يا به اصطلاح قرآن آيت نيست , چطور ؟ اين را من به صورت ايراد ذكر مى كنم . و بعضى اشخاص مى گويند ما قبول مى كنيم كه پيغمبران معجزه آورده اند و از آن جمله خود قرآن . شما مى گوييد قرآن معجزه است به دليل اينكه كسى مثل آن را نياورده است . مى گويد در هر رشته علمى يا ذوقى و صنعتى بشر بالاخره يك نفر هست كه حد اعلى است كه ديگران مثلاثر او را نمى توانند بياورند . آيا اين دليل شد , معجزه است ؟ شما در تمام شاهكارهاى بشرى مثلا ادبى يا صنعتى , پيدا خواهيد كرد شاهكارى را كه ديگران هر چه تلاش كرده اند نتوانسته اند مثل آن را بياورند . مثلا مى گويند در حماسه , هزار سال است كه شاهنامه فردوسى به وجود آمده است و بعد از آن خيلى افراد ديگر خواسته اند شعر حماسى بگويند ولى نتوانسته اند مثل او بياورند . واقعا همه شعراى فارسى زبان ديگر از هزار سال پيش تا امروز ناتوان بوده اند كه مثل فردوسى حماسه بگويند . همان طورى كه غزل حافظ هم خودش يك شاهكار است و از زمان حافظ تا حالا كسى نتوانسته است برابرى كند با حافظ . سعدى در تيپ خودش , مولوى هم در تيپ خودش . آيا ما اينها را بايد معجزه به آن معنايى كه قرآن مى گويد تلقى كنيم چون كسى مثل مولوى يا ديگرى نياورده است ؟ نه . بالاخره در افراد بشر از هر نظر يك حد اعلى هست , مثل اينكه مردم از نظر بلندى و كوتاهى قد با همديگر فرق دارند ولى بالاخره يك نفر هست كه از همه بلندتر است . مردم از نظر زور بازو با همديگر فرق دارند ولى بالاخره يك نفر هست كه داراى حد اعلاى زور بازوست . مردم از نظر نبوغ در قدرت فكر و استدلال با همديگر تفاوت دارند ولى بالاخره يك نفر هست كه حد اعلى است . پس آيا حد اعلى بودن , در حد اعلى قرار گرفتن كه نتيجه اش ناتوان بودن ديگران است از آوردن به مثل آن , معجزه اصطلاحى شماست يا نه ؟ از همين جا معلوم مى شود اين كلمه نارساست , ما هم تابع اين كلمه نيستيم . نه , معجزه به آن معنايى كه اصطلاح متكلمين است ( به آن معنا كه قرآن آورده , ما به لفظ معجزه كار نداريم , آيت ) اين است كه آن كار نشان بدهد كه كار غير بشرى است نه اينكه حد اعلايى است كه بشر انجام مى دهد و ديگران فقط نمى توانند . اصلا بايد نشان بدهد اين جهت را كه از مرز قدرت بشرى خارج است . پس خيلى تفاوت است ميان كارى كه بشر آن را از سنخ كار خودش مى داند ولى حد اعلى و دست بالا , و كارى كه از سنخ كار بشر و از حد و مرز بشريت خارج است . معجزه هايى كه قرآن از پيغمبران نشان مى دهد مخصوصا معجزه پيغمبران سلف - كه راجع به معجزه پيغمبر اسلام گفتيم جداگانه بايد بحث كنيم - چيزهايى است كه اصلا از مرز بشر و نبوغ بشرى خارج است ( حالا ما نمى خواهيم بگوييم وجود داشته يا وجود نداشته كه بگوييداشخاص قبول ندارند , ما اكنون بر اساس قبول معجزات داريم بحث مى كنيم , نظريات را عرض خواهم كرد ) مثل معجزاتى كه براى موساى پيغمبر يا عيساى پيغمبر نقل شده يا آنچه كه براى نوح نقل شده گرچه از استجابت دعاست نه معجزه و ايندو با هم فرق دارند . مثلا حضرت موسى يا يك لشگر انبوه مثلا صد هزار نفرى دويست هزار نفرى از مصر بخواهد بيايد به همين سرزمين فلسطين , از غرب بخواهد بيايد به شرق , بعد لشگر دشمن كه از او خيلى عظيمتر و قويتر است و اينها را لشگر (شرذمة قليلون)( 1 ) مى داند اينها را تعقيب كند , بعد به ساحل بحر احمر برسد و با اشاره عصار يكدفعه دريا شكافته شود و مثل اينكه جاده برايش درست شود , حتى آن لاى و لجن هاى كفش هم خشك شود , كه قدرت رفتند داشته باشد كه اگر بخواهند به اين شكل بروند بتوانند : (اضرب بعصاك البحر فانفلق فكان كل فرق كالطود العظيم)( 2 ) به او مى گويند عصايت را بزن به دريا , بزند به دريا , دريا شكافته بشود , بعد در قسمتهاى مختلف كوچه بدهد , ديوار ديوار بشود , اين آبى كه به طبع خودش بايد بريزد , همين جور به شكل ديوار بايستد تا اينها بيايند و رد بشوند . دشمن هم در عين حال مغرور بشود بيايد داخل بشود و تا وقتى كه همه افراد دشمن نيامده اند در قعر دريا آب به حال خودش باشد , بعد يكمرتبه آب به هم بيايد . اين را نمى شود گفت دست بالاى بشر , همه بشرها نزديك اين كار را انجام مى دهند , اين يك درجه از ديگران بالاتر است . تفاوت اين كار با ساير كارها مثلا از قبيل تفاوت گلستان سعدى است با پريشان قا آنى , نه , اين جور نيست . اين را يا بايد گفت وجود نداشته , مثل كسانى كه اصلا منكر هستند , و يا اگر كسى گفت چنين چيزى در جهان وجود داشته است اين تنها آن نيست كه ديگران ناتوانند از مثل او و دست بالاست , اصلا فوق حد بشريت است . و همچنين ساير معجزاتى كه در قرآن آمده است . پس در تعريف معجزه اينجور بايد بگوييم كه معجزه ( 3 ) آن كار و اثرى است كه از پيغمبرى به عنوان تحدى - يعنى براى اثبات مدعاى خودش - آورده بشود و نشانه اى باشد از اينكه يك قدرت ماوراء بشرى در ايجاد آن دخالت دارد و فوق مرز قدرت بشرى است به طور كلى . پس تا اينجا تعريف معجزه . واقعا آيا ما از آن جهت كه مسلمان و معتقد به قرآن هستيم ( 4 ) بايد قبول داشته باشيم كه پيغمبران معجزه داشته اند يا نه ؟ يعنى معجزه داشتند پيغمبران جزء ضروريات دين اسلام است يا نه ؟ به نظر مى رسد در اين مطلب نمى شود شك و ترديد كرد , براى اينكه آياتى كه در قرآن ذكر شده است در موضوع معجزات انبياء , به هيچ وجه قابل تأويل نيست كه انسان بخواهد بگويد كه اينها مثلا كنايه است از يك امر عادى و يك جريان عادى . اين چيزها نيست . در قرآن مسأله طوفان , آن هم طوفانى كه متعاقب با دعا و در اثر دعا باشد آمده است , هلاكتهاى عجيبى كه باز در اثر دعا باشد آمده است , مسأله ناقه صالح خيلى عجيب است ( البته من قبلا غفلت كردم كه با دقت زياد روى آن مطالعه كنم ولى امروز آن مقدارى كه فرصت داشتم به آيات قرآن مراجعه كردم ) . آيا از آيات قرآن اين مطلب استنباط نمى شود كه اين ناقه را صالح از كوه بيرون آورد يا اينكه از آيه قرآن اين مطلب استنباط نمى شود ؟ حالا گيرم اين مطلب استنباط نشود , يعنى يك چيزهاى ديگرى استنباط مى شود , آنچه كه معجزات و آيت صالح بوده اين نبوده است بلكه قضيه اين بود كه بعد به او گفت : (هذه ناقة الله لكم اية فذروها)اين را بگذاريد , اين آيت خداست كه در ميان شما باشد (و لا تمسوها بسوء)(5) به اين بدى نرسانيد و آن آب هم قسمتى از آن چنين و چنان باشد و اگر به آن ضرر بزنيد آنوقت عذاب الهى نازل مى شود و اينها هم او را عقر كردند - يعنى پى كردند - بعد هم عذاب نازل شد . غرضم اين جهت قضيه است . نمى دانم شما يادتان هست آيه اى كه از خود قرآن بشود استنباط كرد كه اين از كوه استخراج شد و از سنگ بيرون آمد يا نه ؟ به نظرم در قرآن اين جهتش نيست . در عين حال قضيه ناقه صالح هم جريان عادى نيست . مى خواهم بگويم اين جهتش آيا در قرآن هست يا نيست و الا همان قسمتهاى ديگر آن داراى جنبه غير عادى است . وقتى مى گويد اين آيت پروردگار است , لابد يك چيزى , يك جنبه غير عادى در آن هست كه آيت پروردگار است , و بعد هم مى گويد حق نداريد آسيبى به آن برسانيد , بعد هم مى گويد اين آبى كه در اينجا جارى مى شود يك روز مال او و يك روز مال شما , و اين هم با يك حيوان عادى سازگار نيست , كه جداگانه بايد بحث كنيم . همچنين راجع به معجزات حضرت موسى كه در قرآن خيلى زياد است . اژدها شدن عصا , در قرآن مكرر اين مطلب آمده است . يد بيضا كردن , اين هم همين طور , و همچنين مسأله شكافته شدن دريا و نيز آن مجموع تسع آياتى ( نه آيه اى ) كه در قرآن كريم آمده است . قضاياى معجزه حضرت عيسى . نص قرآن است كه : (و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى)( 6 ) از گل به شكل مرغ مى ساخت و در آن مى دميد و به اذن پروردگار يك مرغ زنده مى شد . اين ديگر نص قرآن است , نمى شود اين را به گونه اى تأويل و توجيه كرد . البته اگر كسى باز روى اينها بحثى داشته باشد از جنبه اينكه قابل توجيه و تأويل هست يا نيست , ممكن است باز بحث بكنيم . حالا بحث اولى است كه ما فعلا داريم عرض مى كنيم . اين سلسله آيات در قرآن هست . البته يك سلسله آيات ديگرى هم در قرآن هست , آنها را بالخصوص بايد رسيدگى بكنيم كه آن آيات , مستند است براى كسانى كه مى گويند قرآن اساسا به مسأله اعجاز اعتقاد ندارد , كه آنها را بعد در ذيل فصل ديگرى برايتان عرض مى كنم يعنى همين فصل نظرياتى كه الان مى خواهيم وارد بشويم . درباب معجزه مجموعا سه نظريه است كه با نظريه منكرين مى شود چهار نظريه . يك عده كه اساسا معجزه را به هيچ معنايى قبول نمى كنند , اصلا منكر معجزه هستند و قهرا منكر نبوت هم هستند و اينها را از اساس يا دروغ محض مى دانند يا نظير كارهاى جادوگران و ساحرها كه مردم خيال مى كردند چيزى هست و چيزى نيست . اين كه انكار كلى است , به اين كار نداريم . اما آنهايى كه مسلمانند , مؤمنند و قبول كرده اند . اينجا سه نظريه است .
1 .ان هؤلاء لشرذمة قليلون( شعراء / 54 ) . 2 . شعراء / 63 . 3 . يعنى معجزه اصطلاحى , چون اين لفظ را متكلمين گفته اند ما مجبوريم با همين لفظ تلفظ بكنيم ولى بدانيد ما به مفهوم مصطلحش مى گوييم , آيه است به اصطلاح قرآن . 4 . چون ما بعد از نبوت داريم بحث مى كنيم يعنى بعد از اينكه توحيد و نبوت را قبول كرديم بحث مى كنيم . 5 . اعراف / 73 . 6 . مائده / 110 .
فلسفه اعجاز از مباحث مربوط به علم كلام , در بخش پيامبرشناسى است , و ارتباطىبا بحث هاى علوم قرآنى ندارد.بنابراين پاسخ به اين سؤال كه چه نيازى به معجزه است و چرا پيامبران بـه اعـجـازروى مـى آوردنـد, خـارج از حـوزه علوم قرآنى است .در اين جا فقط به اين نكته اشاره مـى كنيم كه يكى از راه هاى شناسايى پيامبرانراستين از مدعيان دروغين , اعجاز بوده است .
زيرا اعـطـاى چـنـيـن قدرتى ازسوى خداوند بر انجام كارهايى كه در توان هيچ بشرىنبوده است به كسانى كه ادعاى دروغين نبوت دارند به گمراهى مردم و اغرا به جهل ايشانمى انجاميد.و اين با هدف رسالت كه هدايت و سعادت مردم است منافات مى داشت .
در لـغـت بـراى ايـن واژه سه معنا ذكر گرديده است كه عبارتند از: فوت و از دستدادن , ناتوان يافتن و ناتوان نمودن .
قاموس مى گويد: اعـجـزه الشى ء: فاته وفلانا: وجده عاجزا وصيره عاجزا, يعنى آنچيز از او فوت گرديد.
اعجز فلانا, يعنى او را ناتوان يافت و يا ناتوان نمود.
اعجز فى الكلام : ادى معانيه بابلغ الاساليب , يعنى مطالب را با رساترين شيوهبيان نمود.
راغب در مفردات گويد: ريـشـه و اصـل واژه عـجز, تاءخر از چيزى و وقوع آن بهدنبال امرى است ولى در عرف به معناى قصور و ناتوانى از انجام كار, متداول گرديدهاست .
مـراد وى از اين بيان آن است كه معناى اصلى عجز همان تاءخر است , ولى چونافرادضعيف و نـاتـوان مـعـمـولا متاءخر از ديگران و به دنبال آنان مى باشند, اينلغت مترادف باضعف استعمال مى گردد.
اين بيان طريحى هـمـان تـعـريـف اصطلاحى از اعجاز و معجزه است .
معجزه امرى است خارق العاده كه مطابقت با ادعاى نبوت داشته همراه با تحدى است .
آية اللّه خوئى در تعريف اعجاز مى گويد: اعـجـاز كـارى اسـت كـه پـيامبرانبرگزيده الهى كه مدعى منصب نبوت ازجانب خداوند, ارائه مـى نمايند به طورى كه خرقنواميس طبيعى نموده ,ديگران از آوردن مانند آن ناتوان باشند و آن چيز كه معجزهناميده مى شود,خود شاهدى بر صدق ادعاى آنان است .
بهترين معجزه , معجزه اى است كه مشابه صنعت و فن رايج در زمان خود باشد.
زيرا دانشمندان هر فـن بـا اشـراف و احاطه اى كه به رموز و جزئيات و اصولكارخويش دارند, بهتر از ديگران قادر به تشخيص و تصديق معجزات پيامبرانخواهندبود.
بـه هـمـيـن جـهت و با توجه به شرايط محيطى هر پيامبر, حكمت الهى ايجاب نمودهاست كه هر پيامبرى به معجزه اى خاص , نظير آنچه در عصر و محيط خويش رايج است , مجهزگردد.
در زمـان حضرت موسى (ع ) كه دوران رواج جادوگرى است , خداوند معجزه اى چون عصا ويد بيضا به او مى دهد و ساحران كه تفاوت جادوگرى و اعجاز را بهتراز ديگران مىدانند, درمى يابند كـه كـار موسى (ع ) قابل معارضه و مقابله نيست .
به همين خاطر است كه ساحران اولين گروهى هـستند كه پس از ديدن معجزه موسى (ع )بهاو ايمان مى آورند.
باز به همين دليل است كه نيرنگ فـرعـون براى فرار از شكست خويش ـكه به آنان مىگويد: موسى استاد شما در جادوگرى بوده اسـت (595) آهـرچـنـد در افـراد معمولى , مؤثر و كارگر افتاد, ولى بر خود ساحران هيچ گونه تاءثيرى در پى نداشت .
در عصر مسيح (ع ) وقتى طب در ميان يونانيان رواج پيدا مى كند و پزشكان دريونان ومستعمراتش مـثل فلسطين و سوريه طبابت هاى اعجاب آور انجام مى دهند,معجزه حضرت عيسى (ع ) در مقام پيامبر برگزيده الهى بيناكردن كوران , درمان امراض غير قابل علاج وبلكه احياى مردگان است .
در عـصر ظهور اسلام , آنگاه كه فنون ادب در ميان عرب به اوج خود مى رسد وخطيبانو اديبانى كـه از فـصـاحـت و بـلاغـت بـيـشـترى برخوردارند, به عنوان خداوندان سخنمورد تشويق قرار مـى گـيرند و بازارهايى معين براى عرضه اشعار نغز و زيباى آنان بهوجود مى آيد و تقدير از آنان تا بدان جا مى رسد كه هفت قصيده از بهترين اشعار آنانكه با آب طلا نوشته شده است , بر خانه كعبه آويـزان مـى گردد, پيامبر اكرم باسلاحىقدم در اين كارزار مى گذارد كه همه ارباب سخن را به حيرت وا مى دارد.
آنچه او عرضه مى كند در همان هياءت و قالبى است كه آنان خود را در آن سرآمدروزگارمى دانستند.
آرى , عظيم ترين معجزه پيامبر اسلام (ص ) يك كتاب است .
در اصـول كافى روايتى از امام هشتم (ع ) نقل گرديده است كه حضرت در پاسخ بهفلسفه اختلاف مـعـجـزات پـيامبرانى چون موسى (ع ) و عيسى (ع ) و محمد(ص )فرموده است : دليل اين اختلاف غلبه پيامبران بر فنون رايج در عصر خويش بوده است.
علاوه بر ويژگى فوق العادگى و هماهنگى قرآن نسبت به فن رايج در محيطشبه جزيرهعربستان , ايـن كـتاب آسمانى , نسبت به معجزات پيامبران گذشته ازامتيازات خاصىبرخوردار است كه به اختصار ذكر مى گردد.
1. فرهنگى و تربيتى (عقلى ): معجزات ساير پيامبران نظير شفاى مريضان وزنده نمودنمردگان و غـرق فـرعونيان و... تنها براى اثبات حقانيت آنان بود و ديگرجنبه هدايتگرىو تربيتى نداشت .
در حـالـى كه قرآن با روح و روان انسان ها سروكاردارد و افكار بشرى را با عالىترين انديشه هاى الهى تغذيه مى نمايد و به حق مى توان قرآن را كتابى فرهنگ آفرين بهحساب آورد.
2. جـاودانگى : قرآن تنها معجزه پايدار و جاودانه است و از اين ويژگىبرخورداراست كه لزومى به همراهى آورنده اش با خود ندارد و در هر دوره و عصرىخودگوياى حقانيت خويش است .
3. قـابـليت دسترسى : معجزات پيامبران الهى فقط براى مردم زمان خود آن هم عده اىمحدود و گـاه مـعدود قابل رؤيت بوده است .
اما دسترسى به قرآن براى همگان ميسر است .
به عبارت ديگر قـرآن , محدوديت زمانى و مكانى معجزات ديگر را ندارد.
هر كسى مى تواند در هر زمان اين معجزه را در كنار خود داشته باشد.
راغب در اعجازالقرآن گويد: مـعـجـزاتى كه پيامبران آورده اند دوگونه بوده است : حسى و عقلى .
حسى همان است كه با چشم ديـده شـود, مانند ناقه صالح , طوفان نوح و عصاى موسى .
معجزات حسى براى همگان چه عوام و چـه خـواص قـابـل درك اسـت .
ولى امكان اشتباه ميان معجزه حقيقى و امورى نظير جادوگرى و...وجود دارد كه جزعالمان به اين امور چه بسا قدرت تشخيص ندارند.
درك مـعـجزه عقلى جز براى عقول برتر و انديشه هاى دقيق تر امكان پذيرنيست .
خداوند به جهت تـنـك مـايـگى بنى اسرائيل اكثر معجزات آنان راحسى و به جهت ذكاوتو فهيم بودن امت اسلام بيشتر معجزاتشان راعقلى قرار داده است
هر شخص با ايمان بايد اذعان داشته باشد كه خداوند پيامبرانش را درجهت اثباتِ درستى دعوتشان براى مردم با تأييدات خاص خويش مورد توجه قرار داده است،تأييداتى كه از حيطه عقل و انديشه بشرى خارج و گواهى بر اين امر است كه آنانفرستادگان خدايند. بر اين گونه تأييدات گاهى لفظ «معجزات» يا «نشانهها» يا «بيّنات» اطلاق مىشود؛ زيرا كارهايى برتر از قدرت بشر و خارج از حدّ توانايى وماوراى دانش و فهم انسانها و مخالف سنّتهاى مادى و قوانين متعارف طبيعى است. دراين زمينه لفظ «معجزات» بيشتر به كار برده مىشود و از اين رو «معجزه» ناميده شده كه بشر، از انجام امورىمانند آن عاجز و ناتوان است. دانشمندان معجزه را امورى فوقالعاده دانستهاند كهخداوند به دستپيامبرانبهاجرا در مىآورد تا ايشان به وسيله آن، بر صدق نبوت خويش اقامه دليل كنند. اينمعجزات، ذاتاً محال نبوده وعقل و واقعيت، مؤيّد آنها هستند. چه بسا مردانى كه در طول تاريخ به پاخاسته، مدعىپيامبرى شدند و با كارهاى خارق العاده خويش، مردم را به مبارزه طلبيدند. مردم نيزآن كارها را آشكارا ديدند و عده زيادى بدانها گرويده، ايمان آوردند.
بنابراين، پيامبر فرمان خداوند را به مردم ابلاغ مىكند. كسانى كهداراى فطرتى سالمند، نور حقيقتى را كه پرتو افكن شده، دريافت مىكنند. ولى آنان كهفطرتى تباه شده دارند، از سرِ عناد و تبختر اين نورِ هدايت را ناديده مىگيرند. بههمين دليل حكمت الهى اقتضا مىكند كهپيامبرانبا دليل و برهانحمايت شوند تا زبان ستيزهجويان و بدخواهانْ كوتاه، عذر آنها ردّ و حجت بر آنهاتمام شود.
معجزه، فرمول علمى ندارد و نمىتوان آن را با ابزار انجام داد، ولىسحر و جادو داراى ابزار و قوانين است و امكان دارد شخص آن را بياموزد و جادوگرى كندو كارهايى همانند امور خارقالعاده انجام دهد، در صورتى كه آن كار از امورخارقالعاده نيست.
پيامبرانچند نوع معجزه داشتهاند، از جملهمعجزاتطبيعى، مانند بيرونجستن آب از سنگ. در اين رابطه گفتنى است زمانى كه پيروان موسى(ع) از او درخواست آبكردند، آن حضرت عصاى خويش را به سنگى زد و آب از آن سنگ بيرون جهيد. از ديگرمعجزاتطبيعى، سايه افكندنابر بر بنىاسرائيل در بيابان تيه است. همچنين شكافته شدن رود نيل و كنار رفتن آببراى عبور حضرت موسى(ع) و بنىاسرائيل و فرار از فرعون از ديگرمعجزاتطبيعى است.
از ديگر انواعمعجزات، اخبار غيبى است؛ حضرتعيسى(ع) قوم خود را از آنچهكه مىخوردند و آنچهذخيره مىكردند آگاه كرد. برخى ازمعجزات، امورى مخالفقوانين طبيعت بوده؛ مانند آتشى كه كافران براى سوزاندن حضرت ابراهيم(ع) افروختند وخداوند آتش را بر آن حضرت سرد و سالم قرار داد. همچنين معجزاتى كه به طور اتفاقى وبه اندازه نياز به وجود مىآمد.
حكمتِ الهى چنين اقتضا كرد كه معجزه هر پيامبرى مطابق با امورى باشدكه رايج ميان مردم زمان خودش بوده، تا براى تأييد فرستادهاش و اثبات رسالت وى،رساتر باشد؛ مانند معجزه حضرت عيسى(ع) كه مردگان را [به اذن خدا] زنده مىكرد، زيرايهود، منكر وجود روح بودند و نيز معجزه حضرت موسى(ع) كه عصاى او به صورت اژدهايى درآمده و تمام ساز و برگ جادوگران را بلعيد، چرا كه مصريان در آن دوران، در جادوگرىسرآمد بودند. به طور كلى معجزاتى را كه پيامبرانِ قبل از حضرت ختمى مرتبت(ص) آوردند، از همين قبيل بوده است، چون انسانهاى آن روز چندان رشد فكرى نكرده بودندكه دلايل عقلى، آنها را قانع سازد و راهى جز پذيرش امور خارق العاده نداشتند كه بابروز آن، انديشه آنها را خيره و مبهوت سازد و انگيزهاى باشد كه آنان را به صدقنبوتپيامبرانوا دارد.
پيامبرانچند نوع معجزهداشتهاند، از جملهمعجزاتطبيعى، مانند بيرونجستن آب از سنگ. در اين رابطه گفتنى است زمانى كه پيروان موسى(ع) از او درخواست آبكردند، آن حضرت عصاى خويش را به سنگى زد و آب از آن سنگ بيرون جهيد. از ديگرمعجزاتطبيعى، سايه افكندنابر بر بنىاسرائيل در بيابان تيه است. همچنين شكافته شدن رود نيل و كنار رفتن آببراى عبور حضرت موسى(ع) و بنىاسرائيل و فرار از فرعون از ديگرمعجزاتطبيعى است.
ازديگر انواع معجزات، اخبار غيبى است؛ حضرت عيسى(ع) قوم خود را از آنچهكه مىخوردندو آنچهذخيره مىكردند آگاه كرد. برخى از معجزات، امورى مخالف قوانين طبيعت بوده؛مانند آتشى كه كافران براى سوزاندن حضرت ابراهيم(ع) افروختند و خداوند آتش را بر آنحضرت سرد و سالم قرار داد. همچنين معجزاتى كه به طور اتفاقى و به اندازه نياز بهوجود مىآمد.
حكمتِ الهى چنين اقتضا كرد كه معجزه هر پيامبرى مطابق با امورىباشد كه رايج ميان مردم زمان خودش بوده، تا براى تأييد فرستادهاش و اثبات رسالتوى، رساتر باشد؛ مانند معجزه حضرت عيسى(ع) كه مردگان را [به اذن خدا] زنده مىكرد،زيرا يهود، منكر وجود روح بودند و نيز معجزه حضرت موسى(ع) كه عصاى او به صورتاژدهايى در آمده و تمام ساز و برگ جادوگران را بلعيد، چرا كه مصريان در آن دوران،در جادوگرى سرآمد بودند. به طور كلى معجزاتى را كه پيامبرانِ قبل از حضرت ختمىمرتبت(ص) آوردند، از همين قبيل بوده است، چون انسانهاى آن روز چندان رشد فكرىنكرده بودند كه دلايل عقلى، آنها را قانع سازد و راهى جز پذيرش امور خارق العادهنداشتند كه با بروز آن، انديشه آنها را خيره و مبهوت سازد و انگيزهاى باشد كه آنانرا به صدق نبوتپيامبرانوادارد.
هرشخص با ايمان بايد اذعان داشته باشد كه خداوند پيامبرانش را در جهت اثباتِ درستىدعوتشان براى مردم با تأييدات خاص خويش مورد توجه قرار داده است، تأييداتى كه ازحيطه عقل و انديشه بشرى خارج و گواهى بر اين امر است كه آنان فرستادگان خدايند. براين گونه تأييدات گاهى لفظ «معجزات» يا «نشانهها» يا «بيّنات» اطلاق مىشود؛ زيرا كارهايى برتر از قدرت بشر و خارج از حدّ توانايى وماوراى دانش و فهم انسانها و مخالف سنّتهاى مادى و قوانين متعارف طبيعى است. دراين زمينه لفظ «معجزات» بيشتر به كار بردهمىشود و از اين رو «معجزه» ناميده شده كه بشر، از انجام امورى مانند آن عاجز وناتوان است. دانشمندان معجزه را امورى فوقالعاده دانستهاند كه خداوند به دستپيامبرانبه اجرا درمىآورد تا ايشان به وسيله آن، بر صدق نبوت خويش اقامه دليل كنند. اين معجزات،ذاتاً محال نبوده و عقل و واقعيت، مؤيّد آنها هستند. چه بسا مردانى كه در طول تاريخبه پاخاسته، مدعى پيامبرى شدند و با كارهاى خارق العاده خويش، مردم را به مبارزهطلبيدند. مردم نيز آن كارها را آشكارا ديدند و عده زيادى بدانها گرويده، ايمانآوردند.
بنابراين، پيامبر فرمان خداوند را به مردم ابلاغ مىكند. كسانى كه داراىفطرتى سالمند، نور حقيقتى را كه پرتو افكن شده، دريافت مىكنند. ولى آنان كه فطرتىتباه شده دارند، از سرِ عناد و تبختر اين نورِ هدايت را ناديده مىگيرند. به هميندليل حكمت الهى اقتضا مىكند كهپيامبرانبا دليل و برهانحمايت شوند تا زبان ستيزهجويان و بدخواهانْ كوتاه، عذر آنها ردّ و حجت بر آنهاتمام شود.
معجزه، فرمول علمى ندارد و نمىتوان آن را با ابزار انجام داد، ولىسحر و جادو داراى ابزار و قوانين است و امكان دارد شخص آن را بياموزد و جادوگرى كندو كارهايى همانند امور خارقالعاده انجام دهد، در صورتى كه آن كار از امورخارقالعاده نيست
معجزات،پيوسته بدين شيوه بود تا آن كه بشريّت به رشد و كمال عقلى خويش رسيد و اراده خداوندتعلق گرفت كه رسالت عامه را توسط حضرت محمد(ص) فرو فرستد. از اين رو وى را به وسيلهقرآن كه معجزه عقلى جاودان است مورد حمايت خويش قرار داد. قرآن، با شيوه خاص وبلاغت خود و هدايت و علوم و معارفى كه در بردارد معجزه بود و حضرت محمد(ص) به وسيلهآن عرب را به مبارزه طلبيد تا يك سوره مانند آن را بياورند، امّا آنان عاجز وناتوانگشتند، در حالى كه اعراب در فصاحت شهره بوده و در فنون سخنورى مهارت داشتند.
معجزه رسول اكرم(ص) از سايرمعجزاتگذشته متمايز بود؛زيرا قرآن، معجزهاى ماندنى است و در طول روزگار در دسترس هر پژوهشگر و هر حقيقتجويى، جاودان مانده است، در حالى كهمعجزاتديگرپيامبران، حوادث و وقايعىبوده كه با سپرى شدن آنها كسانى كه در زمانپيامبرانبودهاند آنها راديدهاند، و كسانى كه پس از آنان آمدهاند، آنمعجزاترا مشاهده نكردهاند،بلكه براى آنها نقل شده است، و اين خود سبب ضعفِ تأثير آنهاست، به ويژه امروزه كهنسبت به اديان شبهات فراوانى وجود دارد.
به همين دليل، ديدگاه اسلام در بارهمعجزات، اين است كه مردم رااز درخواستِ آنها منصرف نموده و آنان را به دقّت و انديشه درموضوع رسالت اسلام وهدايتِ متبلور در قرآنكريم واداشته است. برخى از اهل ترديد در دوران رسالترسولاكرم(ص)(22) درخواستِ معجزههايى كردند و پاسخ خداوند متعال به آنان اين بودكه در قرآن و هدايتِ موجود در آن و دلايل عقلى بينديشند [تا بدانند] كه قرآن وحىالهى است. خداى سبحان فرمود:
و كافران گفتند چرا از پروردگارش بر او نشانههايى نازل نمىشود،بگو نشانهها نزد خداست و من تنها بيمدهندهاى آشكار هستم، آيا كتابى كه بر توفرستاديم تا برايشان خوانده شود براى آنها كافى نبود؟ به راستى در آن كتاب رحمت وياد آورى براى كسانى است كه ايمان مىآورند.
تمام قوانين و احکام قرآن و اسلام متکی به مقتضيات فطرت پاک و نهاد انسانی است و کوچکترين تضادی با سنن خلقت آدمی ندارد و اين خود مهمترين رمز بقاء قوانين آن است. قرآن مرز زمان و مکان را در هم شکسته و مافوق زمان و مکان قرار گرفته...
اعجاز قرآن که هم در علوم قرآنی و هم در علم کلام بحث میشود به اين معناست که پيامبر اکرم(ص) برای اثبات نبوت و رسالت خويش به عنايت الهی و نزول وحی کتابی آورد که در فقاهت و بلاغت، استواری گفتار، رسا بودن بيان تبيين معارف بلند عقلی، وضع و تشريع قوانين و احکام، رازگشايي و اشارات علمی، پردهبرداری از اخبار غيبی و ديگر جهات بسيار شگفتآور و بینظير بود. به گونهای که با وجود تحدیهای فراوان و مبارزه طلبیهای مکرر، هيچ کس از مدعيان و معارضان از آن زمان تاکنون ياری مقابله با آن را نداشته و ندارد بدين جهت قرآن کريم را معجزة خالد و جاويد گويند.
يکی از جهاتی که اين اعجاز قرآن کريم را از ديگر معجزات پيامبر(ص) و ساير معجزات انبياء گذشته، متماِيز و منحصر بفرد ساخته است، مسئله جاودانگی و نامحدود بودن اين معجزة عظيم دين اسلام است.
مهمترين ويژگی اين معجزه فرامکانی و فرازمانی بودن آن است چرا که از نوع آثار علمی مکتوب و ماندگار است و محدود و منحصر به يک مکان و زمان خاصی نيست و میتواند در مرأی و منظر تمام جهانيان قرا گيرد و همگی آنرا مشاهده کنند و در مورد ويژگیهای آن به قضاوت بنشينند. قرآن چراغی است فروزنده و تابنده برای همة عالميان، که هرکس میتواند بقدر وسع و عقل خود در صورت ظاهری (بُعد لفظی و ادبی) و معنايي (بُعد محتوايي) آن، انديشه کند و از آن سود جويد.
از اين رو میتوان گفت: قرآن مرز زمان و مکان را در هم شکسته و مافوق زمان و مکان قرار گرفته به خاطر اينکه معجزات پيامبران گذشته و حتی معجزات خود پيامبر اسلام(ص) (غير از قرآن) روی نوار معينی از زمان و در نقطه مشخصی از مکان و در برابر عدة خاصی صورت گرفته است. سخن گفتن نوزاد مريم، زنده کردن مردگان، اژدها شدن عصا و شکافته شدن دريا و امثال آنها، اينها هر کدام حادٍثهای موقت و در يک لحظه و در يک زمان معينی، آنهم در برابر اشخاص معينی صورت گرفته است. اگر مردهای زنده شده و زنده شدن او در يک لحظه انجام میگيرد و چند صباحی هم ممکن است زنده بماند، ولی بالاخره میميرد و تمام میشود و اگر عصايي اژدهها شده حادثهای در يک ساعت معين بوده که بعد هم به حالت اولية خود بر میگردد. معجزاتی که انبياء گذشته داشته و حتی خود پيامبر(ص) داشته همگی از اين قبيلاند. اما قرآن کريم در قلمرو زمان و مکان خاصی قرار نگرفته است و همچنان بدون کم و کسر و تحريف به همان شکل و صورت و محتوايي که 1400 سال پيش در محيط تاريک حجاز تجلّی کرده امروز بر ما تجلی میکند بلکه گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش بشری به ما امکاناتي داده که بتوانيم بيشتر و بهتر از آن سود بجوئيم و در مورد آن تأمل و دقت داشته باشيم.
مرحوم علامة طباطبائی در تبيين اينکه چرا قرآن معجزة جاويد برای همة جهانيان هست میفرمايد: «تنها راه آوردن معجزه برای عموم بشر و برای أبد اين است که آن معجزه از سنخ علم و معرفت باشد، چون غير از علم و معرفت هر چيز ديگری که تصور شود که سروکارش با ساير قوای دراکه انسان باشد، ممکن نيست عموميت داشته، ديدنش را همه و برای هميشه ببينند، شنيدنش را همه بشر و برای هميشه بشنوند، عصای موسايش برای همة جهانيان و برای ابد معجزه باشد و نغمة داوودي اش نيز عمومی و ابدی باشد، چون عصای موسی و نغمة داود و هر معجزة ديگری که غير از علم و معرفت باشد قهراً موجودی طبيعی و حادثه ای حسی خواهد بود که خود ناخواه محکوم قوانين ماده و محدود به يک زمان و يک مکان معينی میباشد و ممکن نيست غير اين باشد و به فرض محال يا نزديک به محال اگر آنرا برای تمامی افراد روی زمين ديدنی بدانيم، باری بايد همه سکنة روی زمين برای ديدن آن در يک محل جمع شوند و بفرض هم که بگوييم برای همه و در همه جا ديدنی باشد برای اهل يک عصر ديدنی خواهد بود نه برای ابد...»
از آنجا که خداوند متعال پيامبر اکرم(ص) را به عنوان خاتمالنبيين معرفی کرده است و دين و آئين او را به عنوان آخرين دين خاتم اعلام کرده، لذا لازم است اين دين اسلام از ويژگیهای خاصی چون شمول و جامعيت و اکمليت و جهانی بودن برخوردار باشد. يعنی اينکه اين دين میبايست برای همة انسانها و جوامع بشری در تمامی عصرها و مکانها، آنهم در تمامی ابعاد و زمينههای فردی و اجتماعی برنامه و احکام و دستورات کاملی ارائه بدهد از اين رو ضروری است که اين چنين دين خاتمی با اين ويژگیهايش معجزهاش خالد و جاودانه باشد تا اينکه هميشه زنده و پوينده باقی بماند و تمام نسلهای بشر تا آخر زمان از آن سود بجويند.
اتفاقاً يکی از ابعاد اعجاز قرآن که اکثر انديشمندان و مفسرين قرآنی
بر آن تکيه کردهاند: «اعجاز تشريعی» قرآن است. يعنی احکام و برنامهها و قوانين قرآن به گونهای خارقالعاده و منحصر بفرد است که هيچ کتاب و قانونگذاری نتوانسته مثل آنرا بياورد چرا که با مطالعه و دقت در آيات اين ويژگیهای بیبدليل را میتوان يافت:
الف) احکام و مقررات دين اسلام و قرآن از شمول و جامعيت برخوردار است و برای تمامی افراد بشر برنامه و دستوراتي ارائه کرده است «ذکری للعالمين»(سوره انعام/90) قرآن برای تمامی شؤون زندگی بشر اعم از تربيتی و فرهنگی و اقتصادی و سياسی و عبادی سازوکارهائی ارائه داده است و با اين برنامهريزی جامعه زمينه رشد و تعالی و سعادت همة جهانيان را فراهم میسازد. «ما فرّ طنافی الکتاب من شی» ]سوره انعام، آيه 38. [ما در قرآن هيچ چيزی را فرو گذار نکرديم. و يا میفرمايد: «و کتاب آسمانی را بر تو نازل کرديم که روشن گر همه چيز است» ]سوره نحل، آيه 89. [امام باقر(ع) میفرمايد: «به راستی خدای تبارک و تعالی چيزی که امت بر آن نيازمند باشد وا نگذاشته و آنرا در کتابش نازل کرده و برای رسولش بيان کرده است...»
قرآن کريم عملاً نشان داده که هرچه زمان بيشتر جلو میرود، میتواند پاسخگوی تمامی نيازهای بشری و جامعة جهانی باشد. به طوری که فقيهان اسلام شناس و حقوقدانان، تاکنون بيش از پنجاه کتاب فقه و قانون در رشتههای مختلف به نگارش در آوردند.
به هر روی پيشرفتهای بشر در علوم تجربی و انسانی و در کشف طبيعت و قوانين حاکم بر آن و شناخت شئون انسان نيز نمیتواند او را از هدايت و معارف قرآن بینياز سازد، بلکه هرچه انسان در شناخت طبيعت بيشتر پيش میرود، حقانيت وحی و قرآن را بيشتر درک میکند و اگر پاسخ برخی سؤالات خود را دربارة انسان و جهان میيابد، پرسشهای دقيقتر و ظريفتری را پيش روی خود میبيند که کشف پاسخ آنها را بدون الهام از آسمان وحی و معارف قرآن کريم ممکن نمیداند و بهترين شاهد و دليل بر اين سخن، گرايش روزافزون مردم کشورهای متمدن جهان به سوی اسلام و قرآن کريم يا معارف فرا طبيعی مکاتب ديگر است.
ب) تمام قوانين و احکام قرآن و اسلام متکی به مقتضيات فطرت پاک و نهاد انسانی است و کوچکترين تضادی با سنن خلقت آدمی ندارد و اين خود مهمترين رمز بقاء قوانين آن است: «پس روی خودت را متوجه به آيين خالص پروردگار کن. اين فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفريده، دگرگونی در آفرينش الهی نيست، اين است آيين استوار ولی اکثر مردم نمیدانند». ]سوره روم، آيه 30. [حکيم فرازنه آيتالله جوادی در اين مورد میفرمايد: بدون شک يکي از ارکان جاودانگی قرآن کريم، هماهنگی آن با فطرت و عقل بشر است؛ زيرا چگونه ممکن است کتابی برای راهنمايي و هدايت انسان نازل گردد و هماهنگی عميق با جهان شگفت و ژرف از يک سو و با جان ملکوتی آدمی از سوی ديگر نداشته باشد و همچنان رهنما و هدايتگر باقی بماند؟
ج) قرآن ملاک وضع و تشريع احکام و قوانين خود را مبتنی بر مصالح و مفاسد واقعی امور قرار داده است، يعنی هر آنچه را که با سعادت و تعالی انسان ناسازگار باشد تحريم و هر آنچه که در جهت هدايت و رشد آدمی باشد حلال معرفی کرده است و هرگز در تحليل و تحريمها از افکار ملتها پيروی نکرده است.
د) از آنجا که انسان مرکب از جسم و روح است، فرامين و تشريعات قرآنی به هر دو بعد انسانی توجه داشته است. لذا در حالی که به خواستهها و ارزشهای معنوی و عبادی آدمی احترام گذاشته در همان حال به خواستههای دنيوی و لذائذ مشروع او توجه و اهتمام داشته و از آن غفلت نورزيده است. «کذلک جعلناکم امةً وسطا» ]سوره بقره، آيه 143. [
ﻫ) احکام و تشريعات قرآني با تمامی جوامع و تمدنهای انسانی اعم از گذشته و حال و آينده، هم خوانی وسازگاری دارد به همين دليل فرهنگ اسلام و قوانين آن به راحتی توانست در اکثر جوامع دور يا نزديک به سادگی و به سرعت رشد و گسترش يابد.
يکي ديگر از بهترين و محکمترين سندها و شواهد بر حقانيت و راز جاودانگی، قرآن کريم، خود خداوند و آيات قرآنی است که از همة جهانيان دعوت به تحدی و مبارزه طلبی کرده است. قرآن در آيات متعدد و به طرق متفاوت، تحدی کرده گاهی به آوردن کل کتابی مثل قرآن ]سوره طور، آيه 33 و 34.[ و گاهی به ده سوره، ]سوره هود، آيه 13. [ و حتی يک سوره ]سوره يونس، آيه 38. [ گرچه از همة افراد و امکانات جن و انس بهره بگيريد. ]سوره اسراء، آيه 88. [اما همواره از آن زمان تاکنون هيچ يک از مدعيان و معارضان نتوانستهاند به اين تحدی قرآن پاسخ مثبت بدهند و همگی در اين مبارزه شکست خوردهاند و خواهند خورد. چرا که خود خداوند متعال بعد از چندين نوبت تحدی برای آخرين بار با قاطعيت هرچه تمام عجز و ناتوانی نهايي و ابدی آنها را اعلام میفرمايد:
«اگر تمامی انس و جن گرد هم آيند و بخواهند، همانند اين قرآن بياورند، هرگز نتوانند، گرچه همگی پشت در پشت يکديگر قرار بگيرند» همچنين در جائی ديگر با واژة «لن تفعلوا» خبر از ناتوانی معارضان در آينده میدهد و میفرمايد: «اگر به آنچه بر بندة خويش فرستادهايم ناباوريد و شک داريد، پس همانند، يک سورة آن را بياوريد (يا سورهای از همچون فردی بياوريد) ... و اگر (چنين کاری نکرديد) و هرگز نتوانيد کرد، پس پروا کنيد از آتش که فروزندة آدميان و سنگ خارا میباشد و برای کافران آماده گرديده است» ]سوره بقره، آيه 23 و 24. [ در اين آيه که اخبار از آينده به صورت مطلق میدهد خود از اعجاز غيبی قرآن است. از اينرو جای هيچ شک و شبههای نيست که کسی نمیتواند مدعی شود شايد در آينده کسی يا کسانی در مقام تحدی قرآن پيروز شوند.
يکی از بهترين دلايل بر اين امر که تحدی و شکست مخالفان را ثابت میکند شواهد و مدارک مسلم و متواتر تاريخی است که آنرا در سه محور میتوان خلاصه کرد: 1- عجز و شکست ادبا و شعراء عرب در برابر آيات الهی.
2- رسوايي و افتضاحات هماوردان و تلاشهای بیفرجام آنان.
3- اعترافات مخالفان و فرهيختگان ادب و هنر عرب.
ما فقط نمونهای از قسم سوم را ذکر میکنيم. لبيدبن مغيره مخزومی او که به گل سر سبد عرب، ريحانة العرب و امير سخن در ميان مشرکان معروف بود وقتی سروش روح افزای کلام الهی را شنيد با تمام کينورزی و دشمنی، لب فرو بست و خانه نشين شد و هنگامی که مورد سرزنش دیگر مشرکان قرار گرفت در جواب گفت: بخدا قسم اين سخنان نه شعر و سحر است و نه هذيانگوئی ديوانگان. بلکه اين گفتهها از کلام الهی است.
پس جای هيچگونه ترديدی نيست که نه در گذشته که مخالفان بيشترين انگيزه را داشتند و نه در آينده کسی را توان هماوردی و مقابله با قرآن را نيست زيرا که آنان با تمام توان و انگيزههايي که داشتند و معروف به فخر فروشی بودند و از آن طرف نسبت به آداب و رسوم جاهلی خويش بسيار متعصب بودند و به سبب اسلام و قرآن آيين و اعتبار و شهرت و منافع خويش را در خطر میديدند در اين مبارزه شکست خورند، تا چه برسد به آيندهگان که هم توان و قدرت کافی را ندارند و هم انگيزة سابق را ندارند.
يکي ديگر از شواهد و مدارکی که مدعای جاودانگی اعجاز قرآن را ثابت میکند، قول به اعجاز عام و عمومی قرآن است توضيح اينکه علماء و مفسرين قرآنی در رابطه با ابعاد و به اصطلاح وجوه اعجاز قرآن، اقوال متفاوتی مطرح کردهاند؛ اما برخی از مفسرين همچون علامه طباطبايي(ره)، و آيت الله خوئی و ... بر اين باورند که معجزه بودن اين کتاب الهی و تحدی آن در تمامی سورهها و در تمامی وجوه و ابعاد آن است؛ هم از لحاظ بيانی در فصاحت و بلاغت و اسلوب جديد و هم در تشريع و وضع احکام، هم در اخبار غيبی و اشارات علمی و عدم تناقض و اختلاف در آيات و هم در بيان معارف بلند عقلی و ديگر جهات همه و همه از وجوه اعجاز قرآن هستند.
علامة طباطبائی در تبيين نظرية خويش میفرمايد: اگر تحدی قرآن در خصوص فصاحت و بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، ديگر نبايد از عرب تجاوز میکرد و تنها بايد عرب را تحدی میکرد که اهل زبان قرآنند و حال آنکه میبينيم سخنی از عرب به ميان نيامده و در عوض از همة جن و انس دعوت به عمل آمده، پس اينکه بطور مطلق تحدی کرد و نفرمود کتابی فصيح مانند آن بياوريد و يا کتابی مشتمل بر چنين معارفی بياوريد، میفهامند که قرآن از هر جهتی که ممکن است مورد برتری قرار گيردبرتر است نه يک جهت و دو جهت. بنابراين قرآن کريم هم معجزهای است در بلاغت برای بليغترين بلغا و هم آيتی است فصيح برای فصيحترين فصهاء و هم خارق العادهای است برای حکماء در حکمت و هم سرشارترين گنچينة علمی معجزه آسا برای علماء و هم اجتماعیترين قانون برای قانونگذاران و خلاصه معجزه است برای همة عالميان تا روز قيامت.
نتيجه آنکه قرآن که مدعی است، کتاب و معجزة پيامبر خاتم است و دين اسلام بعنوان آخرين آيين و برنامة سعادت و هدايت بشر، برای تمامی جهانيان آمده، حتماً لازم است اعجازش ابدی و نامحدود و جاودانه باقی بماند تا بتواند پاسخگوی تمامی نيازهای بشر باشد.
عالم شهير، علامه سيد هاشم حسيني بحراني(ره) مؤلف اثر گرانسنگ تفسير البرهان، المحجة في ما نزل القائم الحجّة و آثار گرانسنگي كه برپاية روايات اهل بيت(ع) ميباشد، در كتاب ارزشمند ديگري به نام معاجز المهدي(ع) به گردآوري يكصد و بيست و پنج مورد از معجزات حضرت صاحب الزمان(ع) پرداخته بودهاند كه اين كتاب در حال حاضر از سوي مؤسسة فرهنگي موعود در دست ترجمه و انتشار ميباشد.
گزيدهاي از ميان معجزات بسيار فراوان آن حضرت(ع) را براي اين شمارة مجله انتخاب كردهايم كه به حضور شما تقديم ميگردد.
مردي از سرزمين عراق، اموالي را به ناحية مقدسة صاحب الزمان(ع) رسانيد، پذيرفته نشد و به او گفته شد:
أخرج حقَّ ولد عمِّك منه و هو أربعمائه درهم.
حق پسر عموهايت را، كه 400 درهم است، از اين مال خارج كن.
آن مرد، ملكي از عموزادگانش در دست داشت كه در آن شريك بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب كرد، حق عموزادگانش از آن مال همان چهارصد درهم بود، آن مقدار را بيرون كرد و بقيه را فرستاد، پذيرفته شد.
علي بن محمد ميگويد: مردي از اهل «آبة» مالي را آورده بود كه به (ناحية مقدسه) برساند، اما يك شمشير را فراموش كرده بود. آنچه را همراه داشت، تقديم نمود، حضرت(ع) به او نوشتند:
ما خبر السَّيف الَّذي نسيته؟از شمشيري كه فراموش كردي چه خبر؟
حسن بن حنشيف از پدرش نقل ميكند، كه حضرت قائم(ع) خدمتگزاراني را به مدينه فرستادند و همراه آنان، دو خادم نيز بودند [كه غلام نبودند، بلكه اجير شده بودند] و به خفيف هم، نامه نوشتند كه با آنها حركت كند. هنگامي كه فرستادگان به كوفه رسيدند، يكي از آن دو خادم شرابي مست كننده آشاميد. هنوز از كوفه بيرون نرفته بودند كه از سامرا توقيعي رسيد كه:
الخادم الِّذي شرب المسكر و عزل عن الخدمة.
خادمي كه شراب نوشيده، برگردانيده و از خدمت، معزول شود.
محمد بن شاذان نيشابوري ميگويد: پانصد درهم (از سهم امام) كه 20 درهم آن كم بود نزد من جمع شده بود. برايم ناگوار بود كه 500 درهمي را كه 20 درهمش كم است، بفرستم. لذا 20 درهم از مال خودم روي آن گذاشتم و نزد اسدي (نماينده حضرت(ع)) فرستادم ولي ننوشتم چقدر از خودم گذاشتهام؛ توقيعي برايم رسيدكه:
علي بن محمد ميگويد: ابن عجمي، ثلث دارايي خود را نذر ناحية مقدسة حضرت صاحب(ع) نمود و سند آنرا نيز نوشت، ولي پيش از آنكه آن ثلث را خارج كند، بخشي از اموالش را به پسرش، ابي مقدام، داد اما كسي از آن آگاه نبود؛ توقيعي از جانب حضرت(ع) به او رسيد كه:
فأين المال الّذي عزلته لأبي المقدام؟
[سهم نذر ما از] مالي كه براي ابي مقدام كنار گذاشتي چه شد؟
محمد بن هارون ميگويد: پانصد دينار از اموال حضرت(ع) (بابت سهم امام) به عهدة من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم، با خود گفتم: من دكانهايي دارم كه آنها را به 530 دينار خريدهام، [آنها را] به جاي 500 دينار متعلق به ناحيه مقدسه ميگذارم. و اين مطلب را حتي به زبان نياوردم. امام عصر(ع) به محمد بن جعفر طي نامهاي نوشتند كه:
إقبض الحوانيت من محمّد بن هارون بالخمسمائة دينار الَّتي لنا عليه.
به جاي پانصد ديناري كه از محمد بن هارون ميخواهيم، دكانها را از او بگير.
حسين بن حسن علوي ميگويد: مردي از نديمان «روزحسني» و مرد ديگري كه همراه او بود به او گفت:
اينك او (يعني صاحب الزمان(ع)) اموال مردم را [به عنوان سهم حضرت(ع)] جمعآوري ميكند، و او وكلايي دارد، سپس وكلاي آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند، نام برد، و اين خبر به گوش عبيدالله بن سليمان (وزير) رسيد؛ وزير همت گماشت تا وكلا را بگيرد. سلطان گفت: جستجو كنيد و ببينيد خود اين مرد [يعني امام عصر(ع)] كجاست، زيرا اين كار سختي است.
عبيدالله بن سليمان گفت: وكلا را ميگيريم. سلطان گفت: نه، بلكه اشخاصي را كه نميشناسند بهعنوان جاسوسي با پول نزد وكلا ميفرستيم، هر كس از آنها پولي قبول كرد، او را ميگيريم.
از جانب حضرت توقيعي صادر گرديد كه به همه وكلا دستور داده شود، از هيچكس چيزي نگيرند و از گرفتن سهم امام خودداري نمايند و خود را به ناداني بزنند.
مردي ناشناس بهعنوان جاسوسي نزد محمد بن احمد [نايب امام(ع)] آمد و در خلوت به وي گفت: مالي همراه دارم كه ميخواهم آن را [به آن حضرت(ع)] برسانم.
محمد گفت: اشتباه كردي، من از اين موضوع خبري ندارم. او مدام مهرباني و حيلهگري ميكرد و محمد خود را به ناداني ميزد. آنها جاسوسها را در اطراف منتشر كرده بودند، اما وكلا به واسطة دستوري كه به آنها رسيده بود، از دريافت وجوهات خودداري ميكردند.
[از ناحية مقدس حضرت صاحبالامر(ع)] توقيعي صادر شد كه در آن زيارت مقابر قريش [امامان مدفون در كاظمين(ع)] و حاير [كربلاي معطي ] نهي گرديده بود. چون چند ماه گذشت، وزير [يعني ابوالفتح جعفر بن فرات] باقطايي را خواست و به او گفت: با بني فرات9 و برسيها ملاقات كن و به آنها بگو، مبادا به زيارت مقابر قريش بروند، زيرا خليفه دستور داده است، تا هر كس را زيارت كند، در كمينش باشند و او را بگيرند.
نصربنصباح ميگويد: مردي از اهالي بلخ، پنج دينار را توسط رسانندهاي به جانب امام زمان(ع) فرستاد و نامهاي نوشت كه نام خود را در آن تغيير داده بود. رسيدي از سوي آن حضرت(ع) به نام و نسب اصلي وي، به همراه دعاي خير برايش صادر شد.
محمّد بن شاذان ميگويد: مردي از اهالي بلخ، اموالي را به همراه نامهاي كه ضميمة آن بود به امام عصر، ارواحنا فداه، ارسال داشت كه هيچ اسم و آدرسي همراه آن نبود، و انگشت خود را بيآنكه چيزي نوشته باشد، روي آن چرخانيده و به نامهرسان گفته بود: اين مال را ببر و هركس داستان آن را به تو گفت و پاسخ نامه را داد، مال را به او بده.
آن مرد به محلّة عسكري، به سراغ جعفر [نايب امام زمان(ع)] رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آيا تو به بداء اقرار داري؟ آن مرد گفت: آري، گفت: براي صاحب تو بداء شده و به تو امر كرده كه اين مال را به من بدهي. نامهرسان گفت: اين جواب مرا قانع نميسازد و از نزد او بيرون آمد، و در حالي كه ميان اصحاب ما ميچرخيد، اين توقيع از جانب خود آن حضرت(ع) براي او صادر شد:
هذا مال قد كان غرِّر به و كان فوق صندق، فدخل اللُّصوص البيت و أخذوا ما في الصُّندق و سلم المالُ.
اين مال، در معرض خطر و بالاي صندوقي بوده است و دزداني به آن خانه آمده و محتويات صندوق را برده ولي اين مال سالم مانده است.
جواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود:كما تدور سألت الدُّعاء فعل الله بك و فعل.
وقتي انگشتت را روي نامه ميچرخاندي، التماس دعا داشتي خداوند برايت چنان كند؛ و چنان كرد.
ابي محمد ثماني ميگويد: دربارة دو مسئله به امام عصر(ع) نامهاي نوشتم و ميخواستم تا راجع به مسئله سومي نيز بنگارم، اما با خود گفتم: شايد آن حضرت(ع) اين مسأله را پسنديده نشمارند؛ و توقيعي صادر شد كه در آن به دو موضوع و موضوع سوم، كه فقط در دلم بود و آنرا ننوشته بودم، پاسخ گفته بودند.
ابوالحسن اسدي ميگويد: توقيعي از جانب نايب امام زمان(ع) شيخ ابوجعفر، محمّد بن عثمان عمري(ره) ابتداً و بدون سؤال، بدين شرح صادر گرديد:
بسم الله الرَّحمن الرَّحيم، لعنة اللهِ والملائكة والنَّاس أجمعين علي من استحلَّ من مالنا درهماً.
به نام خداوند بخشاينده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را بر خود حلال شمارد.
ميگويد: در دلم خطور كرد كه اين توقيع دربارة كسي است كه درهمي از اموال ناحيه را بر خود حلال شمارد و نه كسي كه از اموال ناحيه ميخورد ولي آن را بر خود حلال نميشمارد، و با خود گفتم: آن دربارة همة كساني است كه حرامي را حلال شمارند، پس برتري امام(ع) بر ديگران در اين باب چيست؟
ميگويد: قسم به خدايي كه محمّد(ص) را به پيامبري فرستاد، ديگر بار به آن توقيع نگريستم و ديدم آن توقيع بر طبق آنچه در دلم خطور كرده، تغيير يافته و چنين شده است:
بسم اللّهِ الرَّحمن الرَّحيم، لعنةُ الله والملائكة والنَّاس أجمعين علي من أكل من مالنا درهماً حراماً.
به نام خداوند بخشنده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را به حرام بخورد.
ابوجعفر خزاعي ميگويد: ابو علي اسدي اين توقيع را و ما به آن نگريستيم و آن را خوانديم.
در اين آيه به يکی از معجزات حضرت مسيح عليه السلام اشاره می شود که: "او با مردم در گهواره آنگونه سخن گفت که در کهولت سخن می گويد و او از صالحان است."
-"و (خداوند) او را رسول و فرستاده ای به سوی بنی اسرائيل قرار می دهد. (و حضرت عيسی می گويد)من از گل چيزی به شکل پرنده می سازم، سپس در آن می دمم که به فرمان خدا پرنده ای می گردد. من کور مادرزاد و مبتلا به بيماری برص (پيسي) را بهبودی می بخشم. من مردگان را به فرمان خدا زنده می کنم و شما را از آنچه می خوريد و در خانه ها ذخيره می کنيد، خبر می دهم."(آل عمران/49)
در آيه 110مائده، خداوند به معجزات حضرت عيسی که در آيه (49/ آل عمران) ذکر شده، اشاره می نمايد و چنين می گويد که اين معجزات به اذن خدا صورت گرفته، و تو به اذن من مرده را زنده نمودي، کور مادرزاد را شفا دادي، بيماری برص را بهبود بخشيدي.
يهود از كار و امداد جادوگري كه شياطين در عصر سليمان براي مردم ميخواندند و ياد ميدادند پيروي ميكردند [و آنها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار ميگرفتند] سليمان هرگز به سحر و كفر آلوده نشد، ليكن شياطين كفر ميورزيدند و مردم را سحر و جادوگري تعليم ميدادند و [نيز يهود] از آنچه بر دو فرشته بابل به نامهاي «هاروت» و «ماروت» نازل شد، پيروي ميكردند. [آن دو فرشته از طريق باطل كردن سحر، ناچار شيوة كار ساحران را به مردم ياد ميدادند.] و به هيچ كس چيزي ياد نميدادند مگر اينكه قبلاً به او ميگفتند: «ما وسيلة آزمايش شما هستيم، كافر نشويد و از اين تعليمات استفادة ناصواب نكنيد.»
سفر خروج عنوان دومين كتاب تورات ميباشد. در اين كتاب به تشريح نحوه خروج بنياسرائيل از مصر تحت حمايت حضرت موسي(ع) و رهايي آنان از ظلم و ستم فرعون پرداخته شده است. فرعون بنياسرائيل را وادار به بردگي نموده بود و به آزادي آنها رضايت نميداد اما با مشاهده معجزات الهي به دست موسي(ع) و بلايايي كه بر سر قومش نازل ميشد، اندك اندك تغيير رفتار داد. به اين ترتيب بنياسرائيل شبي گرد هم جمع شدند و از مصر مهاجرت كردند. سپس فرعون به آنها حمله كرد اما خداوند به وسيله معجزات ديگري از طريق موسي(ع) آنها را حفظ كرد.
ما شرح قرآن را درباره مهاجرت يهوديان از مصر ميپذيريم، چون متن تورات بعد از وحي به موسي(ع) دچار تحريف شد. مهمترين استناد بر اين مدعا تناقضات بسياري است كه در پنج كتاب تورات: سفر پيدايش، سفر خروج، سفر لاويان، سفر اعداد و سفر تثنيه وجود دارد. كتاب سفر تثنيه با شرح مرگ و تدفين موسي(ع) پايان مييابد و اين گواه مسلمي است بر اينكه بخش مذكور پس از مرگ آن حضرت به كتاب اضافه شده است.
در قرآن، دربارة شرح مهاجرت بني اسرائيل از مصر و در ديگر داستانهاي مربوط به اين قوم، اندك تناقضي وجود ندارد. داستان به طور دقيق بيان گرديده و علاوه بر اين خداوند حكمتها و اسرار بسياري در خلال آن آشكار مينمايد. به همين دليل با بررسي دقيق آنها به درسهاي بيشماري برميخوريم.
چنانچه در قرآن آمده است از مهمترين حقايق مربوط به مهاجرت بنياسرائيل از مصر، طغيانشان عليه مذهبي است كه خدا به آنها وحي مينمود؛ در حالي كه قبلاً به كمك خدا از زير بار ستم فرعون رهايي يافته بودند. بنياسرائيل قادر به درك توحيدي كه موسي(ع) از آن سخن ميگفت نبودند و دمادم به سمت بتپرستي گرايش مييافتند. قرآن اين گرايش را در اينجا توضيح ميدهد:
و ما بنياسرائيل را از دريا عبور داديم. آنها در سر راهشان به قومي برخوردند كه مشغول پرستش بتهاي خود بودند؛ گفتند: «اي موسي! همچنان كه اينها خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن.» موسي گفت: «الحق كه شما مردمي نادان هستيد [كه الطاف و معجزات خداوند يكتا را ناديده ميگيريد.]» اين مردم [بتپرست] محكوم به نابودي هستند و اعمالشان نيز باطل است.
بني اسرائيل با وجود هشدارهاي موسي(ع) به انحرافات خود ادامه دادند و زماني كه موسي(ع) آنها را ترك كرد تا به تنهايي از كوه سينا بالا رود، اين گرايش آشكار گرديد. مردي به نام «سامري» با سوء استفاده از غيبت موسي(ع) از خفا بيرون آمد. وي آتش زير خاكستر تمايل بنياسرائيل به بتپرستي را شعلهور ساخت و آنها را متقاعد كرد تا مجسمه گوسفندي بسازند و آن را پرستش كنند:
موسي خشمگين و غمگين به سوي قوم خود بازگشت و سرزنشكنان به قومش گفت: «آيا آفريدگارتان به شما وعده نيكو نداده بود؟ و آيا تحقق اين وعده آنچنان طولاني شد [كه شما طغيان كرديد] يا ميخواستيد غضب آفريدگارتان بر شما نازل شود و لذا وعدة خودتان را با من زير پا گذاشتيد؟
آنها گفتند: «ما به ميل و اختيار خودمان عهدشكني نكرديم. بلكه زينتآلاتي را كه از فرعونيان به عاريت گرفته بوديم از خود دور ساختيم و اين گونه به پيشنهاد و رأي سامري آنها را در كوره آتش افكنديم.» و سامري از آن طلاهاي ذوب شده مجسمة يك گوساله را ساخت كه صداي گوساله هم از آن شنيده ميشد و به مردم گفت: «اين خداي شما و خداي موسي است و موسي عهد خود را فراموش كرد [و در كوه طور دنبال خداي ديگري است»].
چرا بنياسرائيل چنين گرايش پايداري به برافراشتن بتها و پرستش آنها داشتند؟ منبع اين ميل چه بود؟ واضح است جامعهاي كه قبلاً هرگز به بتپرستي اعتقاد نداشته، به ناگهان دست بر رفتار پوچ و بيمعنايي چون ساختن بت و پرستش آن نميزند. تنها كساني كه بتپرستي ميل طبيعي در درونشان است ممكن است به آن ايمان آورند.
با اين حال بنياسرائيل مردمي بودند كه از زمان جدشان ـ ابراهيم(ع) ـ به خداي واحد ايمان داشتند. نام «اسرائيل» يا «پسران اسرائيل» اولين بار به فرزندان يعقوب(ع) ـ نوه ابراهيم(ع) ـ اطلاق گرديد و بعدها به همه يهوديان تعميم داده شد. بنياسرائيل (يهوديان) از ايمان توحيدي كه از اجداد خويش: ابراهيم، اسحاق و يعقوب(ع) به ارث برده بودند، حفاظت ميكردند. آنها با يوسف(ع) به مصر رفتند و با اينكه در ميان مصريان بتپرست ميزيستند، مدتهاي مديد از ايمان خويش محافظت نمودند. از داستانهاي قرآن چنين برميآيد كه آنان در زماني كه موسي(ع) بر آنها ظهور كرد مؤمن به خداي واحد بودند. تنها تفسيري كه ميتوان كرد اين است كه بنياسرائيل با وجود آنكه به ايمان توحيدي خود بسيار وابسته بودند، تحت تأثير مردم كافري كه در ميان آنها زندگي ميكردند قرار گرفتند و شروع به تقليد از آنها و جايگزين ساختن مذهب وحياني خود با بتپرستي اقوام بيگانه نمودند.
با نگاه به اسناد تاريخي پي ميبريم كه قوم كافر تأثيرگذار بر بنياسرائيل، متعلق به مصر باستان بود. گواه مهم ما بر اين نتيجهگيري اين است كه گوسالة طلايي كه بنياسرائيل در زمان غيبت موسي(ع) عبادت كردند، در حقيقت نسخه عيني از «هاثر» (Hathor) و «افيس» (Aphis)، بتهاي مصريان بود. «ريچارد رايفد»، نويسنده مسيحي كتاب زمان طولاني زير آفتاب در كتاب خود مينويسد:
هاثر و افيس، خدايان گاو نر و ماده، نماد خورشيدپرستي بودند. پرستش اين خدايان تنها يك مرحله از تاريخ طولاني خورشيدپرستي مصر ميباشد. گوساله طلايي كوه سينا مدرك كاملاً اثبات شده اين موضوع است كه ضيافت ذكر شده به خورشيدپرستي مربوط بوده است.
نفوذ بتپرستي مصر به بنياسرائيل در مراحل متفاوتي روي داد. در نتيجة رويارويي با مردم كامر، طولي نكشيد كه ميل به عقايد رافضي ظاهر گشت و همان طور كه در آية بالا بيان شد، آنچه آنها به پيامبر خود گفتند:
اي موسي! همچنانكه خداياني براي خود دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن. تا ما خدا را آشكارا به چشم خود نبينيم حرفهاي تو را باور نميكنيم.
آشكار ميكند كه به پرستش موجودي مادي كه قابل ديدن باشد گرايش داشتند؛ درست همانند آنچه مصريان ميپرستيدند.
گرايش بنياسرائيل به بتپرستي مصر باستان بسيار بااهميت است و بينش خاصي را در ارتباط با تحريف متن تورات و مبادي كابالا براي ما فراهم ميآورد. زماني كه به دقت به اين دو موضوع توجه ميكنيم، خواهيم ديد كه در سر منشأ بتپرستي مصر باستان، فلسفة ماديگرا وجود دارد.
بنياسرائيل زماني كه موسي(ع) هنوز در قيد حيات بود شروع به ساختن شبه بتهايي از آنچه در مصر ديده بودند كردند و به عبادت آنها پرداختند و پس از مرگ موسي(ع) ديگر ترسي از برگشتن از دين و انحرافات نداشتند. مسلماً اين موضوع را نميتوان به همه يهوديان تعميم داد، لذا بعضي از آنان بتپرستي مصر باستان را پذيرا شدند. در واقع آنان عقايد «كاهنان مصر» (جادوگران فرعون) را كه بنياد عقايد اجتماعي آن زمان را تشكيل ميداد ادامه دادند و ايمان خود را كنار گذاردند. عقايدي كه يهود از مصر باستان با آن آشنا گرديد «كابالا» نام داشت. ساختار كابالا درست مانند نظام كاهنان مصر، سري و دروني بود و اساس آن را جادوگري تشكيل ميداد. جالبتوجه است كه توضيح كابالا دربارة آفرينش با آنچه در تورات موجود است، كاملاً متفاوت ميباشد و تفسيري ماديگرا و مبتني بر عقايد مصر باستان بوده و به وجود ابدي ماده عقيده دارد. «مورات از جن» فراماسون ترك در اين باره ميگويد:
پيداست كه كابالا سالها قبل از تورات به وجود آمد. مهمترين بخش تورات نظريهاي دربارة پيدايش جهان است. اين تئوري با داستان آفرينش مذاهب توحيدي بسيار متفاوت ميباشد. بر اساس كابالا در آغاز آفرينش چيزهايي به نام «سفيراث» و به معناي «دايره» يا «مدار» با ويژگيهاي مادي و غيرمادي به وجود آمدند. تعداد آنها 32 تا بود. ده تاي اول نمايانگر منظومة شمسي بودند و بقيه نمايانگر انبوه ستارگان فضا اين مشخصه كابالا نشان ميدهد كه به اصول اعتقادي نجومي مربوط است... . بنابراين كابالا از مذهب يهود بسيار فاصله دارد و بيشتر با مذاهب مرموز و كهن شرق مرتبط است.
يهوديان با پذيرش عقايدي سري و ماديگراي مربوط به مصر باستان كه بر جادوگري استوار بودند، از احكام تورات چشمپوشي نمودند. ايشان شعائر و آداب سحرآميز ديگر بتپرستان را پذيرا شدند و در نتيجه كابالا به تعاليمي پنهاني در يهوديت مبدل شد، اما با تورات مغاير بود. «نستا، اچ، وبستر» نويسنده انگليسي كتاب جوامع مخفي و جنبشهاي ويرانگر مينويسد:
جادوگري را كه ما ميشناسيم كنعانيان قبل از اشغال فلسطين توسط بني اسرائيل اجرا ميكردند. مصر، هندوستان و يونان نيز طالعبينان و غيبگويان خود را داشتند. يهوديان با وجود لعن و نفرينهايي كه در قانون موسي(ع) عليه جادوگري وجود دارد با ناديده گرفتن هشدارها، گرفتار اين بيماري مسري شدند و با تدبير خود سنت مقدسي را كه به ارث برده بودند با عقايد جادوگري كه از ديگر اقوام وام گرفتند، مجروح ساختند همزمان جنبة فكري كابالاي يهودي از فلسفة مجوسيان ايران، نئوافلاطونيان و نئوفيثاغورثيان گرفته شد. پس مباحث ضد كابالاها كه ميگويند آنچه ما امروز از كابالا ميدانيم صددرصد يهودي نيست توجيه پذير است.
در قرآن آيهاي وجود دارد كه به اين موضوع اشاره ميكند. خداوند ميگويد بنياسرائيل تشريفات و آيينهاي جادوگري و شيطاني را از منابعي خارج از مذهب خويش گرفتند؛
يهود از كار و امداد جادوگري كه شياطين در عصر سليمان براي مردم ميخواندند و ياد ميدادند پيروي ميكردند [و آنها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار ميگرفتند] سليمان هرگز به سحر و كفر آلوده نشد، ليكن شياطين كفر ميورزيدند و مردم را سحر و جادوگري تعليم ميدادند و [نيز يهود] از آنچه بر دو فرشته بابل به نامهاي «هاروت» و «ماروت» نازل شد، پيروي ميكردند. [آن دو فرشته از طريق باطل كردن سحر، ناچار شيوة كار ساحران را به مردم ياد ميدادند.] و به هيچ كس چيزي ياد نميدادند مگر اينكه قبلاً به او ميگفتند: «ما وسيلة آزمايش شما هستيم، كافر نشويد و از اين تعليمات استفادة ناصواب نكنيد.» ولي مردم از آن دو فرشته چيزهايي از جادوگري مي آموختند كه ميتوانستند ميان زن و شوهر جدايي بيفكنند. آنها [علي رغم نصايح فرشتگان] همان درسهايي را ميآموختند كه به جاي سود براي آنها ضرر داشت ولي جز به اذن و خواست خداوند نميتوانستند به آدمها ضرري بزنند و آنها خود ميدانستند كه هر كس خريدار متاع جادو باشد در آخرت بهرهاي از بهشت نصيب او نخواهد شد و بسيار بد بود بهايي كه [آيندة] خود را بدان ميفروختند، اگر عقل خود را به كار ميبستند.
اين آيه اعلام ميكند كه برخي يهوديان، با آنكه ميدانستند با كار خود در آخرت مورد بازخواست قرار خواهند گرفت، آداب جادوگري را آموختند و پذيرا شدند. بنابراين از قانون خداوند گمراه گشتند و با فروش روح خود به بتپرستي گرفتار شدند (عقايد جادويي) و به عبارت ديگر ايمان خود را رها كردند.
حقايق اين آيه مهمترين خصوصيات يك جدال را در تاريخ يهود شرح ميدهد. در اين جدال از يك سو پيامبراني كه از سوي خدا براي يهوديان فرستاده شده بودند و پيروان آنان قرار داشتند و از سوي ديگر يهوديان مغرض كه برخلاف فرمان خداوند عمل كردند، به تقليد از فرهنگ شركآميز پرداختند و به جاي پيروي از قانون خداوند از آداب فرهنگي آنان پيروي نمودند.
اصول الحادي كه به تورات افزوده شد
قابل توجه است كه در كتاب عهد قديم (كتاب مقدس يهوديان) به گناهان يهوديان منحرف اشاره شده است. در كتاب نحميا، كه نوعي كتاب تاريخي در ميان عهد عتيق ميباشد، يهوديان به گناهان خويش اعتراف و چنين به توبه مينمايد:
و بنياسرائيل خويشتن را در جميع غرباء جدا نموده، ايستادند و به گناهان خود و تقصيرهاي پدران خويش اعتراف كردند و در جاي خود ايستاده، يك ربع روز كتاب تورات «يهوه» ـ خداي خود ـ را خواندند و ربع ديگر را اعتراف نموده و يهوه ـ خداي خود را عبادت نمودند و شيوع و باني و قديئيل و شنيا و بني و شربيا و باني و كناني بر زمينه لاريان ايستادند و به آواز بلند نزد يهوه خداي خويش استغاثه نمودند.
و آنان [پدران ما] بر تو فتنه انگيخته و تمرد نموده، شريعت تو را پشت سر خود انداختند و انبياي تو را كه براي ايشان شهادت ميآورند، تا به سوي تا بازگشت نمايند، كشتند و اهانت عظيمي به عمل آوردند. آنگاه تو ايشان را به دست دشمنانشان تسليم نمودي تا ايشان را به تنگ آورند و در حين تنگي خويش نزد تو استغاثه نمودندو ايشان را از آسمان اجابت نمودي و بر حسب رحمتهاي عظيم خود نجات دهندگان به ايشان دادي كه ايشان را از دست دشمنانشان رهانيدند. اما چون استراحت يافتند، بار ديگر به حضرت تو شرارت ورزيدند و ايشان را به دست دشمنانشان واگذاشتي كه بر ايشان تسلط يافتند و چون باز نزد تو استغاثه نمودند ايشان را از آسمان اجابت نمودي و بر حسب رحمتهاي عظيمت بارهاي بسيار ايشان را رهايي دادي و براي ايشان شهادت فرستادي تا ايشان را به شريعت خود برگرداني اما ايشان متكبرانه رفتار نموده اوامر تو را اطاعت نكردند و به احكام تو كه هر كه آنها را به جا آورد از آنها زنده ميماند، خطا ورزيدند كه و دوشهاي خود را معاند و گردنهاي خويش را سخت نموده اطاعت نكردند.
... اما بر حسب رحمتهاي عظيم خود تمام ايشان را فاني نساختي و ترك نمودي زيرا خداي كريم و رحيم هستي و الان اي خداي ما، اي خداي عظيم، جبار و مهيب كه عهد و زحمت را نگاه ميداري، زنهار تمامي اين مصيبتي كه بر ما و بر پادشاهان و سروران و كاهنان و انبيا و پدران ما و بر تمامي قوم تو از ايام پادشاهان آشور تا امروز مستولي شده است در نظر تو قليل ننمايد. و تو در تمامي اين چيزهايي كه بر ما وارد شده است عادل هستي زيرا تو به راستي عمل نمودي اما ما شرارت ورزيدهايم. و پادشاهان و سروران و كاهنان و پدران ما به شريعت تو عمل ننمودند و به اوامر و شهادت تو كه به ايشان امر فرمودي گوش ندادند. و در مملكت خودشان و در احسان عظيمي كه به ايشان نمودي و در زمين وسيع و برومند كه پيش روي ايشان نهاده تو را عبادت ننمودند و از اعمال شنيع خويش بازگشت نكردند.
اين عبارات ميل بعضي از يهوديان را به بازگشت به ايمان به خدا شرح ميدهد اما در طول تاريخ يهود به تدريج بخش ديگري قدرت يافت و توانست بر يهوديان چيره شود و بعدها خود مذهب را كاملاً دگرگون ساخت. به همين دليل در تورات و در ديگر كتب عهد قديم، علاوه بر آنچه در بالا ذكر شد، عناصري وجود دارد كه از تعاليم بدعتآميز بتپرستان نشأت گرفتهاند. به عنوان نمونه؛
ـ در كتاب اول تورات گفته شده «خدا جهان را در شش روز از هيچ آفريد.» اين درست و از وحي اوليه به دست آمده است. اما سپس ميگويد: «خدا در روز هفتم به استراحت پرداخت.» اين بخش ادعايي كاملاً ساختگي است و با عقيده الحادي كه صفات انساني را به خداوند نسبت ميدهد منطبق ميباشد. خداوند در آيهاي از قرآن ميگويد:
و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه بين آنهاست، در مدت شش روز آفريديم و اين كار بر ما سخت و خستگيآور نبود.
ـ در ديگر بخشهاي تورات نيز نوشتههايي وجود دارد كه با احترام شايسته مقام خداوند سازگاري ندارد، به ويژه بخشهايي كه ضعفهاي انسان به دروغ به خداوند نسبت داده شدهاند و خداوند مسلماً فراتر از اينهاست. اين نوع قائل شدن جنبة انساني براي خداوند شبيه عمل كافران است كه ضعفهاي بشري را به خداوند موهوم خود نسبت ميدادند.
يكي از اين ادعاهاي كفرآميز آن است كه ادعا ميكند يعقوب(ع) ـ جد بنياسرائيل ـ با خداوند كشتي گرفت و پيروز گشت. روشن است كه اين داستان براي بخشيدن برتري قومي به بنياسرائيل و به تقليد از احساسات نژادپرستانه شايع در ميان كافران ساخته شده است.
ـ در كتاب عهد قديم گرايش به معرفي خدا به عنوان خداي يك قوم خاص وجود دارد كه تنها خداي بنياسرائيل است، با اينكه خداوند، رب و پروردگار جهان و همة انسانها ميباشد. انديشه مذهب قومي در كتاب عهد قديم با گرايشات الحادي كه در آن هر قبيله خداي خود را عبادت ميكند، مطابقت مينمايد.
ـ در بعضي كتب عهد قديم، به عنوان نمونه كتاب يوشع بن نون(ع)، يهوديان به انجام اعمال خشونتآميز و موحش عليه غيريهوديان امر شدهاند. فرمان به قتلعام مردم بدون توجه به زنان و كودكان يا سالخوردگان داده شده است. اين نوع وحشيگري بيرحمانه كاملاً برخلاف عدالت خداوند است و يادآور بربريت فرهنگهاي ملحدي كه خداي اسطورهاي جنگ را ميپرستيدند، ميباشد. چرا اين عقايد به تورات رسوخ كردهاند؟ حتماً بايد منبعي براي آنها وجود داشته باشد. حتماً يهودياني بودهاند كه نسبتي بيگانه از تورات را پذيرفتهاند، محترم شمردهاند و احكام ناب را با اضافه كردن آنچه در گذشته به آن برخوردند، تغيير دادهاند.
در حقيقت مبدأ اين تغيير، كابالاست كه به كمك بعضي يهوديان ادامه يافت. كابالا شكلي به خود گرفت كه باعث شد عقايد مصريان باستان و ديگر بتپرستان به يهوديت نفوذ نمايد و در آن گسترش يابد. كاباليستها ادعا ميكنند كابالا تنها به توضيح بيشتر رازهاي نهفته در تورات ميپردازد. اما در واقع چنانكه «تئودور ريناچ» مورخ يهودي كابالا ميگويد، «كابالا سمي است كه به رگهاي يهوديت وارد ميشود و آن را كاملاً در بر ميگيرد.»
بنابراين كشف آثار ايدئولوژيهاي ماديگراي مصريان باستان در كابالا غيرممكن نيست.
خداوند در قرآن بيان ميكند كه تورات كتابي الهي است و براي روشنگري انسانها نازل شده است:
ما تورات را كه در آن هدايت و نور بود، [بر موسي] نازل فرموديم.
بنابراين تورات نيز چون قرآن دربردارنده علوم و فرامين مرتبط با موضوعاتي چون وجود خداوند، يگانگي او، خصوصيات او، آفرينش بشر و ساير موجودات، هدف از آفرينش انسان و قوانين اخلاقي خداوند براي بشر ميباشد. اما تورات اصلي، امروز موجود نيست. آنچه امروز در اختيار داريم نسخة تغيير يافته تورات ميباشد كه به دست بشر تحريف شده است.
قابل توجه است كه تورات واقعي و قرآن اصول مشتركي دارند؛ در هر دو خداوند به عنوان خالق جهان شناخته شده، مطلق است و از آغاز وجود داشته است. هر چه غير از خدا مخلوق اوست كه توسط او از هيچ به وجود آمده است. او كل جهان، اجرام آسماني، ماده بيجان، بشر و همه موجودات زنده را خلق كرده و شكل داده است.
با توجه به اين حقايق در كابالا به تفاسير كاملاً متفاوتي برميخوريم. تعاليم آن دربارة خدا كاملاً مخالف «حقيقت آفرينش» است. محقق آمريكايي «لنس اس. اوينز» در يكي از كتب خود دربارة كابالا ديدگاه خويش را دربارة ريشة احتمالي اين تعاليم چنين بيان ميكند:
تعاليم كابالا مفاهيم مختلفي دربارة خدا ارائه ميدهد كه بسياري از آنها از ديدگاه «ارتودوكس» منحرف شناخته شدهاند.
اصليترين انگارة دين يهود اين است كه «خداي ما يكي است.» اما كابالا ادعا ميكند در حاليكه خدا در درجة اعلي و به صورت يگانهاي توصيفناپذير ـ كه در كابالا Einsof به معناي «لايتناهي» ناميده ميشود ـ وجود دارد، يكتاييش لزوماً در تعداد زيادي صورت الهي تجلي يافته: تعدد خدايان كاباليستها اين را «سيفراث» (sefrroth) به معناي چهرههاي خدا مينامند، چگونگي نزول خداوند از مقام يكتاي لايتناهي به تعدد خدايان، معمايي است كه كاباليستها بسيار در آن تعمق كردهاند. بديهي است كه اين تصوير چند چهره از خدا راه را براي مشرك خواندن كاباليستها باز ميكند؛ اتهامي كه آنها را به تندي و نه كاملاً با موفقيت رد كردهاند.
در خداشناسي كاباليستها نه تنها ديدگاه تكثر خدايان وجود دارد بلكه خداوند صورت دوگانه مذكر و مؤنث به خود گرفته: "Hokhmah"، "Binah": پدر و مادر آسماني كه اولين شكلهاي خدايي بودند. كاباليستها براي توضيح چگونگي آميزش اين دو و ايجاد آفرينش بعدي، صراحتاً از استعارههاي جنسي استفاده ميكنند.
از خصايص جالب اين خداشناسي سري اين است كه بر مبناي آن بشر خلق شده بلكه خود به گونهاي موجودي خدايي است. اوينز اين اسطوره را چنين تشريح مينمايد:
كابالا تصوير پيچيده خدا را به گونة ديگري نيز نشان ميدهد: موجود يگانهاي شبيه انسان، به گفتة يك كاباليست خداوند اولين انسان ازلي و نمونة اولية آن بود. انسان خصوصيات دروني، ابدي و الهي و ساختاري مشتركي با خدا دارد.
يك رمز شكاف كاباليست اين برابري آدم با خدا را تأييد ميكند و ميگويد:
در زبان عربي ارزش عددي اسامي آدم و يهوه به صورت يكسان 45 است. بنابراين بر اساس تغيير كابالا يهوه مساوي است با آدم؛ يعني آدم خدا بود. به اين ترتيب اعلام ميشود كه همة انسانها در بالاترين درجة درك مانند خدا بودهاند.
چنين خداشناسي، گونهاي از اسطورههاي الحادي را در بر دارد و اساس انحطاط يهود است. كاباليستهاي يهودي مرزهاي عقل سليم را چنان نقض كردهاند كه حتي ميكوشند بشر را خدا بخوانند. به علاوه بر اساس اين، الهيات بشريت نه تنها خدايي است بلكه فقط و فقط يهوديان را شامل ميشود و ديگر اقوام انسان به شمار نميروند. در نتيجة اين انديشة فاسد در يهوديت كه اساساً بر مبناي اطاعت و فرمانبرداري از خدا بنا شده بود، گسترش يافت و هدفش اقناع خودبيني و غرور يهودي بود. كابالا علي رغم اين طبيعت خود كه با تورات متناقض بود، در يهوديت راه يافت و شروع به فاسد كردن آن نمود.
يك نكته جالب توجه ديگر دربارة تعاليم منحرف كابالا، شباهت آن به انگارههاي كفرآميز مصر باستان است. چنانكه در صفحات قبل بحث نموديم، مصريان باستان معتقد بودند ماده هميشه وجود داشته. به عبارت ديگر اين انديشه را كه ماده از هيچ به وجود آمده مردود ميدانستند. كابالا نيز از همين عقيده دربارة انسان دفاع ميكند و مدعي است انسانها خلق نشدهاند و عهدهدار تنظيم و ادارة وجود خود ميباشند.
به عبارت امروزي، مصريان باستان ماديگرا بودند، كابالا را ميتوان «اومانيسم سكولار» ناميد جالب توجه است كه اين دو مفهوم: مادهگرايي و اومانيسم سكولار، از ايدئولوژيهايي ميباشند كه دو قرن است بر جهان حكمراني ميكنند.
بايد پرسيد چه نيروهايي وجود دارند كه مفاهيم مصر باستان و كابالا را از ميان تاريخ كهن به زمان حاضر منتقل كردهاند؟
منبع:
·كتاب همراه باپيامبراندر قرآن،مترجمان:خاكساران حسين و جلالي عباس
·مکارم شيرازی، ناصر، و همکاران، تفسير نمونه، ج 1، ص 130، انتشارات دارالکتب الاسلاميه، چاپ 22.
·علامه طباطبايي، محمدحسين، الميزان، ج 1، ص 61 و 62، مؤسسه مطبوعاتی اسماعيليان، چاپ پنجم، 1371.
·معرفت، محمدهادی، علوم قرآنی، ص 431 و 432، انتشارات مؤسسه فرهنگی انتشارات التمهيد، چاپ اول، 1378. همچنين سبحانی، جعفر، الالهيات، ج 3، ص 398 و 403 – 406، انتشارات مرکز علمی دروس اسلامی، چاپ سوم، 1412 ق.
·کلينی، محمدبن يعقوب، اصول کافی، ج 1، ص 59.
·مطهری، مرتضی، وی و نبوت، ص 339 و 340، انتشارات صدرا، چاپ سيزدهم، 1378.
·جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن (تفسير موضوعی قرآن ج 1) ص 293؛ مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، قم 1381
·معرفت، محمدهادی، التمهيد، ج 6، ص 263، انتشارات مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسين قم، چاپ سوم 1416 ق. همچنين ر. ک: سبحانی، جعفر، الالهيات، ج 3، ص 403 – 406 و مطهری، مرتضی، وحی و نبوت، ص 335.
·يعقوبی، ابن واضع، تاريخ يعقوبی، ج 1، ص 262 – 269، ناشر مکتبة حيدريه، نجف 1384 ق. همچنين ر. ک: جرجی زيدان، مؤلفات جرجی زيدان، ج 11، ص 622 – 626. انتشارات دارالجيل، بيروت 1402.
·طبری، ابوجعفر محمدبن جرير، جامع البيان فی تفسير القرآن، ج 2، ص 98؛ دارلمعرفة بيروت.
·مصباح يزدی، محمدتقی، قرآن شناسی، ص 123 – 226. انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی، چاپ دوم، 1380.
·الكليني، محمد بن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ج 1، ص 518، ح 7؛ با استفاده از ترجمه سيد جواد مصطفوي؛ نيز الراوندي، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 702، ح 19.
·طبري (الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 287.
·محمدبن عليبن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، كمالالدين و تمام النعمة، باب 45، ح 52؛ با استفاده از ترجمه چنگيز پهلوان؛ نيز ابي منصور احمدبن طالب (شيخ طبرسي)، الإحتجاج، ص 480.
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن