سایت اقدام پژوهی - گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان
1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819 - صارمی
2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2 و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .
3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل را بنویسید.
در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا پیام بدهید آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet
کلاشنیکف، (AK-47) (مخفف Automatic Kalashnikov rifle 1947 model;) و یا Kalashnikov (به روسی: Автомат Калашникова образца 1947 года) که به لفظ عامه گاه آن را کلاشینکف و یا به طور خلاصه "کلاش" نیز مینامند اسلحهای انفرادی است که به حالت تمام اتوماتیک یا نیمه اتوماتیک میتواند تیراندازی کند.اين سلاح به روش غيرمستقيم و با فشار گاز ناشي از انفجار باروت مسلح مي شود و سيستم قفل گلنگدن آن از نوع چرخشي است.اين سلاح در سه نوع با قنداق ثابت وتاشو از زير و تاشو از بغل ساخته مي شود كه نوع تاشو آن به دليل اشغال كردن فضاي كمتر و حمل آسانتر مورد توجه قرار گرفته است. به خاطر کوچکی و سبک بودن نسبی در جنگهای چریکی (پارتیزانی) کارایی دارد. کالیبر اصلی آن ۷٫۶۲ است ولی در کالیبرهای دیگر نیز ساخته شده است.
تاریخچه کلاشنیکف
اسلحه کلاشنیکف در سال 1947 توسط میخائیل کلاشنیکف روسی طراحی شد و در دوران جنگ سرد توسط بسیاری از کشورهای بلوک شرق استفاده گردید.
کلاشنيکف، اسلحه قرن
با گذشت 60 سال از ساخت اولين نمونه سلاح "كلاشنيكف" (AK-47) مخترع اين سلاح ميگويد اين طور نيست كه به خاطر نگراني از خونريزيهايي كه اين اسلحه فوقالعاده رايج در جهان موجب شده، با وجداني آسوده نخوابد.
به گزارش آسوشيتدپرس، ميخائيل كلاشنيكف، مخترع رايجترين تفنگ جهان يعني AK-47 در مراسمي كه به مناسبت ساخت اولين نمونه از اين سلاح در مسكو برگزار شد، اظهار داشت: من با وجداني آسوده ميخوابم، اين سياستمداران هستند كه به خاطر ناكامي در توافق با هم و متوسل شدن به خشونت مقصرند.
احتمالا پيش از شروع به ساخت كلاشنيكف بود كه اين مخترع روس نتوانست به راحتي سر بر بالين بگذارد، شايد او نگران اسلحههاي برتر سربازان آلماني نازي بود، سلاحهايي كه عليه سربازان ارتش سرخ در جنگ جهاني دوم به كار گرفته ميشد.
ميخائيل كلاشنيكف خود زماني كه در خط مقدم ارتش سرخ ميجنگيد، سلاحهاي نازيها را از نزديك مشاهده كرد.
كلاشنيكف پس از آنكه بر اثر حملهي نازيها به تانكش در سال 1941 مجروح و در بيمارستان بستري شد، تصميم گرفت كه با در هم آميختن ويژگيها و كاربردهاي سلاح آمريكايي ام يك و تفنگ آلماني اس. تي. جي 44 يك تفنگ خودكار طراحي و توليد كند. كلاشنيكف كه در سن 87 سالگي كم بنيه اما همچنان تيزهوش به نظر ميرسد در اين مراسم گفت: (اگر ميخواهيد كسي را مقصر بدانيد) آلمانهاي نازي را به خاطر اينكه مرا مجبور كردند طراح سلاح شوم، مقصر بدانيد! وي افزود: البته من همواره ميخواستم كه دستگاهها و ماشينآلات مورد نياز كشاورزي بسازم.
از آغاز توليد كلاشنيكف تاكنون بيش از صد ميليون قبضه از مدل AK-47 در كارخانهي توليد اين سلاح در شهر ايژوسك روسيه و يا ساير كشورها با مجوز قانوني و يا به طور غير قانوني ساخته شده است.
در همين حال سرگئي چمزوف، مدير شركت رزوبورن اكسپورت، از كمپانيهاي فعال در زمينهي صادرات تسليحات روسيه گفت كه تقريبا هر ساله يك ميليون قبضه سلاح كلاشنيكف بدون مجوز قانوني توليد ميشود.
كلاشنيكف شاخصترين سلاح بكار گرفته شده در كليهي جنگها، كودتاها و حملات تروريستي و دزديها و آشوبها بوده است. اين سلاح اگرچه به لحاظ دقت در نشانهگيري طراز اول نيست اما به خاطر سهولت تعمير و نگهداري از آن بسيار محبوب است. كلاشنيكف ثابت كرده كه سلاحي قابل اعتماد وايدهآل براي نبردهاي مسلحانه در مناطق جنگلي و بياباني است چرا كه در مناطق مرطوب و پرگرد و خاك ميتواند به طور مستمر شليك كرده و سريعتر از ساير اسلحهها سرهم بندي وآمادهي شليك شود.
ميخائيل كلاشنيكف درخصوص ويژگيهاي اختراعش گفت: سربازان آمريكايي در جريان جنگ ويتنام اسلحههاي M-16 خود را كنار گذاشته و به كلاشنيكف AK-47 روي آوردند. در حال حاضر هم شنيدهام كه سربازان آمريكايي از كلاشنيكف در جنگ در عراق استفاده ميكنند.
قابليت اطمينان و سادگي اين تفنگ باعث شده كه به نماد بسياري از جنبشهاي شورشي در جهان تبديل شود و در پرچم كشور موزامبيك تصوير سلاح كلاشنيكف به چشم ميخورد.
هوگو چاوز، رييسجمهور ونزوئلا كه خود را رهبر جنگ با امپرياليسم خوانده در سال 2005 دستور خريد 10 هزار كلاشنيكف براي ارتش كشورش را صادر كرد.
خان به شیارهای موازی و مارپیچی در داخل لوله برخی تفنگها و دیگر جنگافزارها گفته میشود. وجود خان باعث میشود که گلوله با چرخش حول محور حرکت خود از لوله خارج شود. خان با ایجاد حرکت چرخشی در گلوله باعث پایداری ژیروسکوپی گلوله و افزایش دقت تیراندازی میشود.
خان در دو نوع چپ گرد و راست گرد وحود دارد.
کار افزودن خان به لوله سلاحها را «خانکشی» میگویند.
کالیبر کلاشینکف
کالیبر (از فرانسه Calibre) درسلاحهای گرم به معنی قطر داخلی لوله سلاح است. گاه این اصطلاح برای اشاره به قطر گلوله نیز به کار میرود.
در زبانهای اروپائی این واژه از واژه ایتالیایی کالیبرو (calibro) آمده که آن نیز خود از واژه عربی «قالب» گرفته شده که قالب هم از ریشه پارسی کال و واژه کالبد گرفته شده است.
کالیبر را در کشورهای اروپایی بر حسب میلیمتر و در آمریکا بر حسب اینچ نشان میدهند.
برخی از کالیبرهای مشهور
در طول تاریخ اسلحه سازی کالیبرهای متفاوتی تولید و مورد استفاده قرار گرفته است. هرچه کالیبر یک سلاح بزرگتر باشد، به دلیل افزایش قطر گلوله وزن آن نیز بیشتر شده و انرژی بیشتری در لحظه برخورد تولید میکند. از این رو در گذشته استفاده از کالیبرهای بزرگ مرسوم بود. ولی در طول جنگ جهانی دوم با تجربیات عملی بدست آمده، همه کشورها به سمت استفاده از کالیبرهای کوچکتر رو آوردند. در همین راستا تعدادی کالیبر بصورت استاندارد معرفی شد که بجای اینکه هر کارخانه ای کالیبر خاص خود را تولید کند؛ همه کارخانه های اسلحه سازی بر اساس کالیبرهای استاندارد، سلاحهای جدید را طراحی و تولید می کنند۰/۲۲ یا کالیبر خفیف
۵/۵۶ کالیبر ناتو (جدید)
۰/۲۷۰ کالیبر بسیار رایج تفنگهای شکاری
۷/۶۲ کالیبر ناتو (قدیمی)
۳۰-۰۶ کالیبر بسیاری از تفنگهای شکاری و معادل کالیبر ناتو (قدیمی)
۰/۳۲ کالیبر سلاح کمری
۰/۳۸ کالیبر رولور اسپرینگفیلد
۰/۴۵ کالیبر کُلت
۹ میلیمتر کالیبر رایج سلاح کمری و مسلسل سبک
۰/۵۰ کالیبر مسلسل سنگین براونینگ معروف به «کالیبر ۵۰»
البته نمونه هایی از کالیبرهای بزرگتر نیز در سلاحهای تک تیراندازی یا ضد زره با مصارف خاص و محدود تولید و مورد استفاده قرار می گیرد. از جمله معروفترین سلاحهای کالیبر 62/7 اسلحهAK47 کلاشنیکف است که در ایران به عنوان سلاح سازمانی نیروهای مسلح استفاده می شود. همچنین معروفترین سلاحهای کالیبر 56/5 نیز اسلحه M16 و M4 ساخت ایالات متحده است. نتایج خوب استفاده از کالیبر56/5 در جنگهای اخیر ایالات متحده -مانند جنگ ویتنام، سومالی و عراق – همه کشورها را تشویق به استفاده از این کالیبر نموده بطوری که کالیبر 56/5 رسما از سال 1980 در ناتو به خدمت گرفته شد.
برتری کالیبر 56/5 بر 62/7
امتیازات کلی
1-قدرت نفوذ گلوله 56/5 مدل SS109 در مجموع از گلوله 62/7 بیشتر بوده و برای درگیریهای زیر 300 متر مناسب می باشد.
2-قدرت پس زنی (لگد) گلوله 56/5 کمتر است و دقت بیشتری را ایجاد می کند.
3-وزن کم کالیبر 56/5 امکان حمل مهمات بیشتری را به سرباز می دهد.
4-ابعاد کوچک مهمات 56/5 امکان استفاده از سلاحهای کوچکتر و سبک تر و همچنین سلاحهای مخصوص نیروهای ویژه را به سربازان می دهد.
5-قدرت کشندگی کالیبر 56/5 به علت قابلیت انحراف در مسیر حرکت گلوله پس از برخورد با هدف و خصوصیت متلاشی شدن آن در داخل بدن انسان نسبت به کالیبر 62/7 بسیار بیشتر است.
آثار و نتایج عبور گلوله از بدن
1-کالیبر62/7 ساخت روسیه: (جهت استفاده در کلاشنیکف)این گلوله قابلیت عبور از 26میلیمتر بافت زنده انسانی را دارد و بعد از این مسافت انحراف گلوله آغاز می شود.
این گلوله در ناحیه شکمی دارای کمترین آثار تخریبی می باشد.
در هیچ نمونه ای مورد قطع عضو مشاهده نشده است.
این گلوله در بسیار از موارد نمی تواند از سمت مقابل بدن عبور کند.
2-کالیبر62/7 ساخت یوگسلاوی: (جهت استفاده در کلاشنیکف)این گلوله قابلیت حرکت در خط مستقیم در بدن انسان تا 9سانتیمتر را دارد.
انحراف این گلوله در بدن انسان خیلی زیاد است. این انحراف باعث ایجاد یک حفره بزرگ در محل خروج گلوله می شود. در مجموع تا عمق 11 سانتیمتر اعضای بدن به دو نیم می شوند. استخوانها 100% شکسته شده و عضلات کوچک و متوسط بطور حتم پاره می شوند. در زخم حفره خروجی به علت ایجاد شدن لخته خون مسیر بند آمده و زخم نیز خونریزی بسیار کمی دارد.
3-کالیبر56/5:ایجاد یک حفره بزرگ دایمی در بدن.
این گلوله تا عمق 12 سانتیمتر در مسیر مستقیم حرکت می کند و سپس همراه با یک انحراف 90درجه متلاشی شده و قطعات کوچکتر تا عمق 7سانتیمتر در اعضای جانبی نیز فرو می روند. این فرآیند باعث جداشدن اعضای داخلی بدن می شود.
به این ترتیب به دلیل انحراف بسیار زیاد کالیبر 56/5 و همچنین قابلیت متلاشی شدن این گلوله در بدن انسان جراحات خطرناک تری مانند قطع عضو، از کار افتادن اعضای جانبی مسیر حرکت گلوله و همچنین ایجاد حفره های متعدد و نسبتا بزرگ در محل خروج می شود که نسبت به کالیبر 62/7 بسیار کشنده تر است.
نتیجه گیری
باتوجه به مطالب فوق گلوله کالیبر56/5 به دلیل قابلیت حمل زیاد و ایجاد جراحات شدید در دشمن، برتری بلامنازعی دارد. ولی باید توجه داشت که اثرات این گلوله در فواصل تا 300 متر می باشد. البته از آنجا که دید موثر یک سرباز بیش از 300متر نیست، عملا این گلوله قابلیت خود را حفظ می کند. ولی در سالهای اخیر با افزایش تولید و کاربرد سایتهای نشانه روی لیزری و دوربینهای نظامی قابل نصب بر روی سلاحهای متفاوت، قدرت دید سربازان به بیش از 300 متر افزایش یافته است. بنابراین به نظر می رسد که مجددا استفاده از کالیبر62/7 به دلیل قدرت بیشتر و خطای کمتر در فواصل بیش از 400 متر در دستور کار ارتشهای جهان قرار گیرد. با این وجود هنوز ارتشهای پیشرفته جهان مانند ایالات متحده، کشورهای عضو ناتو و کشورهای بلوک شرق مانند روسیه تمایل به استفاده از کالیبرهای شارژ متوسط مانند 56/5 را دارند. حتی کشورهای جهان سومی و ارتشهای غیر تکنولوژیک مانند ایران نیز که سالها از کالیبر 62/7 استفاده می کردند، به سمت استفاده از کالیبر 56/5 روی آورده اند.
در سال دهم هجرت پيامبر (ص) از طرف خداوند مأمور شدند تا دو مسئله مهم دين اسلام را به مردم ابلاغ نمايند و آن دو مسئله عبارت بودند از حج و ولايت و خلافت دوازده امام (ع). پس از اين اعلان مردم با عجله آماده خروج از مكه شدند. بعد از اينكه افراد به محل غدير خم رسيدند پيامبر بر روي منبري كه در زير درخت كهنسالي كه در آنجا بود ساخته بودند رفت و سپس دستور داد تا اميرالمومنين (ع) را فراخواندند و دستور دادند بالاي منبر پيامبر و دست راست آن حضرت بايستد، پس پيامبر منتظر ايستادند تا مردم كاملاً جمع شدند و آنگاه خطابه رسمي خود را بيان نمودند.
ايشان در اثناي خطبه دو عمل را انجام دادند، در ابتدا پس از مقدمه چيني و ذكر مقام خلافت و ولايت اميرالمومنين(ع) براي اينكه هرگونه شك و شبههاي را برطرف نموده باشند پس از شرح مقام ولايت به صورت لساني حضرت علي(عليهالسلام) را جانشين خود خواندند و آن را بدينگونه عنوان كردند كه: «باطن قرآن و تفسير آن را براي شما بيان نميكند مگر اين كه كسي كه دست او را ميگيرم و او را بلند ميكنم و بازويش را گرفته و او را بالا ميبرم» سپس حضرت بازوان علي (ع) را گرفتند سپس فرمودند: «هر كس من مولي و صاحب اختيار اويم اين علي مولي و صاحب اختيار اوست». و اقدام عملي دوم حضرت پيامبر، بيعت گرفتن از مردم بود، چون زياد بود و گرفتن بيعت از آن جمعيت انبوه غيرممكن بود لذا ممكن بود كه افرادي به بهانههاي مختلف از بيعت شانه خالي كنند، حضرت فرمودند به خاطر ازدحام جمعيت امكان بيعتگرفتن از همه وجود ندارد اين سخن را كه من ميگويم تكرار كنيد و بگوييد: «ما فرمان تو را از جانب خداوند كه درباره عليبنابيطالب و امامان و مريدانش به ما رساندي اطاعت ميكنيم و به آن راضي هستيم، و با قلب و جان و زبان و دستمان با تو بر اين مدعا بيعت ميكنيم... عهد و پيمان در اينباره براي آنان از ما از قلبها و جانها و زبانها و ضماير و دستانمان گرفته شد. هر كس با دستش توانست وگرنه با زبانش بدان اقرار كرده است».
وقتي كلام حضرت پايان يافت همه مردم سخن ايشان را تكرار نمودند و بدينوسيله بيعت عمومي گرفته شد. در مراسم بيعت، پيامبر (ص) عمامه خود را كه «سحاب» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر اميرالمومنين (ع) قرار دادند.
ادعاي منافقان و دشمنان علي مبني بر اينكه هدف از مراسم غدير، اعلان دوستي حضرت پيامبر(صلياللهعليهو اله) به علي(عليهالسلام) است:
پيامبر زماني كه صحابه جمع شدند تا ايشان خطبه غدير و مراسم غدير را اجرا كنند و فرمودند: «اي مردم من علي را دوست دارم!» و چند بار اين جمله را تكرار نمودند و سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه آن حادثهاي كه پيامبر ميخواست مردم ببينند و آن را به گوش ديگران برسانند آيا به اين علت بود كه پيامبر علي را دوست دارد؟ آيا چنين حركتي از يك انسان عادي قابل قبول است؟ و آيا حركتي بيهوده نبوده است؟ و مگر مسلمانان نميدانستند كه پيامبر را دوست دارد؟ ولي ميتوان اين موضوع را اينگونه پاسخ داد كه اگر روز غدير تنها براي ابلاغ دوستي بود، پس چرا جبرييل، آن فرشته بزرگ وحي بيايد و رسول خدا را از پيام وحي آگاه كند و چنانكه خود شخص رسول خدا (ص) فرمودند: همانا جبرييل كه درود خدا بر او باد سه بار بر من نازل شده و سلام خدا را رساند، و فرمود كه در اين مكان (غديرخم) توقف نمايم، و به سياه و سفيد شما اعلام كنم كه عليبنابيطالب وصي و جانشين و پيشواي شما بعد از من است، جايگاه او نسبت به من، مانند هارون نسبت به موسي پيامبر است، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نخواهد آمد، علي(ع) پس از پيامبر، رهبر شماست، و خداوند بزرگ آيهاي در قرآن در همين مسئله نازل فرموده كه: همانا رهبر و سرپرست شما خدا و رسول او و كساني كه ايمان آوردند و نماز را به پاي دارند، و در حال ركوع زكات بپردازند. همانطور كه ميدانيم علي(عليهالسلام) نماز را به پاداشت، و در حال ركوع زكات پرداخت و در هر حال خدا را ميطلبيد و اگر هدف آن حضرت تنها اعلان دوستي با علي (عليهالسلام) بوده، پس چرا آيه نزول آيه 55 سوره مائده (بلغ ما انزل اليك) به اعلام رهبري امام علي (عليهالسلام) ارتباط دارد كه در اين آيه خداوند ميفرمايد: اي رسول خدا آنچه درباره علي از طرف خدا بر تو نازل شد، ابلاغ كن يعني رهبري علي (عليهالسلام) بر امت اسلامي را به مسلمانان بازگو و چرا در سخنراني خود، امامت و وصايت امام علي (عليهالسلام) را آشكارا بيان نمود.2
اهرام ثلاثه شامل دسته جات كاخ هاي عظيم است كه از زمان هاي پيشين باقي مانده اند و يادگاري از مردمان قديم بوده است كه چگونه باهوش و تدبير خود ، بدون داشتن وسايل و تجهيزات پيشرفته ، كاخ هايي بسيار زيبا و منظم ساخته اند. به همين دليل تصميم گرفتم تحقيق راجع به اهدام ثلاثه داشته باشيم كه يكي از آثار و عجايب جهان مي باشد و در سرزمين كهن مصر قرار دارد.
عليرغم مشكلاتي كه اين تحقيق و پژوهش داشته ، مثل كمبود منابع و نرم افزارها در اين خصوص باز هم گروه ها را بر آن داشت كه نهايت سعي و تلاش خود را بكنيم.
از نخستين دوراني كه جهان هستي ايجاد گرديد و انسان بر روي زمين ظاهر گشت هميشه با دو نيروي متحاظم و متضاد روبه رو بوده است. يكي نيروي راستي و درستي و ديگري تباهي و ظلمت، يكي خدايي و يكي شيطاني و همين دو نيرو سرنوشت انسان را رقم زده است. انسان از نيروي خدايي و خوبي كمك گرفته و با هوش و زكاوتي كه داشته است، در طول تاريخ آمادگي را با توجه به فرهنگ و رسوم و تمدن هر دوره اي به يادگار گذاشته است كه نشان دهنده ي فهم و انديشه و زندگي مردم در آن دوره مي باشد.
آري داستان گذشتگان سراسر پند و اندرز است و مي تواند چراغ راه ها آينده سازان كشور باشد. ما اگر اين آثار را با دقت مطالعه و بررسي كنيم و از هنر گذشتگان راهنمايي بجوييم مي توانيم بيشتر پي به ارزش هنر در تمدن هاي مختلف ببريم.
ايل قاجار ، از زمان تشكيل سلسله صفويه نام و نشاني داشتند و در كنار سپاه قزلباش ، در ركاب شاه اسماعيل شمشير مي زدند . در عهد شاه عباس كبير ، اينان عده اي به گرجستان و تعدادي نيز به دو سوي رودخانه گرگان كوچانده شدند . از اين طايفه ، آن گروه كه در سمت راست گرگان فعلي يا استر آباد آن روز سكونت داشتند به نام يوخاري باش و آن عده كه در ساحل چپ اقامت كردند به نام اشاقه باش معروف شدند .
ما با نام فتحعلي خان قاجار در بيان جريان بخشيدن كنيزي از جانب شاه سلطان حسين صفوي به او آشنا شديم ، كه چگونه كنيز اهدايي حامله از آب در آمد و پس از چندي محمد حسن حسن خان قاجار از اين زن پا به عرصة وجود گذاشت . و در همان قسمت توضيح داديم كه در حقيقت محمد حسن خان فرزند فتحعلي خان قاجار نبوده بلكه پسر شاه سلطان حسين مي شود .
فتحعلي خان قاجار از قبيله اشاقه باش يك بار به ياري شاه سلطان حسين شتافت و بار ديگر در زمان شاه تهماسب دوم از سلسله صفويه حمايت كرد كه بر اثر قدر ناشناسي اين دو ديگر در زمان شاه تهماسب دوم از سلسله صفويه حمايت كرد كه بر اثر قدر ناشناسي اين دو شاه ، او به استر آباد بازگشت و در صفر 1139 هجري به دست يكي از افراد ايل قاجار ، به تحريك نادر كشته شد . پس از كشته شدن فتحعلي خان قاجار ، بخت از اشاقه باش برگشت و قبيله يوخاري باش مورد لطف نادر قرار گرفتند و چون محمد حسن خان ، جان خود را در خطر ديد از بيم ، مدت ها متواري شد و پس از قتل نادر به استر آباد آمد و مناطقي را به تصرف خويش در آورد ، و در سال 1171 هجري در راه مخالفت با كريم خان زند كشته شد و كريم خان دختر وي را به زني گرفت و از نه پسر محمد حسن خان ، دو تن يعني آقا محمد خان و حسين قلي خان جهانسوز را به شيراز برد ، و چون مردي با صفا و نيك نفس بود . حسين قلي خان را به حكومت دامغان فرستاد ولي او راه عصيان پيش گرفت و به دست تركمانان كشته شد و آقا محمد خان تا مرگ كريم خان ، يعني تا سال 1193 هجري در شيراز ماند .
زماني كه مرگ كريم خان زند نزديك شد و حال وي رو به وخامت گذاشت ، آقا محمد خان پيوسته در پي يافتن فرصت بود تا از شيراز بگريزد . به همين سبب آن هنگام كه خواهرش يا به روايتي عمه اش زوجة كريم خان ، مرگ پادشاه زند را به اطلاع وي رسانيد ، آقا محمد خان بي درنگ به مازندران رفت و با گرد آوردن افراد قبيلة خود تلاشي همه جانبه را جهت به دست گرفتن قدرت آغاز كرد .
با پايان گرفتن كار مخالفان به ويژه لطفعلي خان زند ، آقا محمد خان در صحنة ايران به عنوان نخستين پادشاه سلسلة قاجار شناخته شد و فعاليت را براي تحكيم موقعيت خود چه از نظر مسايل داخلي و چه از جهت مسايل خارجي دنبال كرد تاريخ نشان مي دهد كه آقا محمد خان مقتدرترين و با كفايت ترين پادشاه سلسله قاجاريه بوده است ، زيرا بعد از و جانشينانش چنانكه به موقع خواهيم آورد از تدبير و سياست قدرتي برخوردار نبودند كه از جهات سياسي روي نام آنان تكيه شود ، و جز در جهت سستي عقيده ، شهوتراني و عياشي و آلت دست اين و آن بودن شهرتي به هم نرساندند . به قول حاج سياح : « . . . از نصف زمان فتحعلي شاه ، و تمام زمان محمد شاه و ناصرالدين شاه ، تاريخ ايران چيزي ندارد جز اينكه شاه به شكار رفت ، با كدام حاكم چه كرد ؟ يا كدام عالم بر سر مردم چه بلا آورد؟ يا درباريان كدام دسته به ديگري غلبه كرد ؟ يا چه قدر نسوان در دستگاه سلطنت جمع شده اند ؟ . . . »
در مورد نابساماني و هرج و مرج و آشفتگي وضع به گفتة دكتر فووريه طبيب مخصوص ناصرالدين شاه بايد توجه كرد كه مي گويد : « در اين مملكت دائما اوضاع و احوال به سهولت و به سرعت تغيير و تبديل مي يابد و بين تخت مقام ، با تخته تابوت فاصله زيادي وجود نداد . و اين نشانه خود رايي و عدم ثبات فكري پادشاهان و دولتمردان زمان قاجار است ، و چه خوب نظرية هولباك فيلسوف و متفكر مادي فرانسه در قرن هيجدهم در مورد بسياري از سلاطين قاجار صدق مي كند . هولباك مي گويد : « ما در روي زمين فقط پادشاهان و فرمانروايان نالايق و ظالمي را مي بينيم كه خوشگذراني و عياشي و تجمل در آنها ايجاد يك نوع رخوت و سستي نموده ، تملق و چاپلوسي اطرافيان آنها را گرفتار فساد و تباهي ساخته و به قدرت از آزادي سوء استفاده نموده اند و كسي آنها را مورد عتاب و مجازات قرار نداده كه جز تشديد تباهي و فساد ، نتيجه ديگري عايد آنان نشده است . به طور كلي ، اين فرمانروايان و سلاطين داراي استعداد ، اخلاق و خصايص حسنه نمي باشند . »
نه سلسله قاجاريه ، بلكه هر سلسلة ديگر نيز داراي پادشاهاني بودند كه به قول ابوالعلاء معري شاعر آزاد انديش عرب بر گرسنگي مردم توجه نمي كردند ، تمام شب را به عيش و نوش مي گذراندند ، و كارشان موسيقي و شراب و كار حكام آنها باج و خراج گرفتن و چپاول ثروت مردم و تجاوز به ناموس آنها بود .
ما در تاريخ نمونه هاي بسياري داريم كه سرسلسله در تحكيم قدرت ، شب و روز در تلاش بوده ، و اخلافش تمام موجوديت آن سلسله را به باد داده اند . حال كه مطلب به اينجا رسيد بد نيست اشاره كوتاهي نيز به آنها داشته باشيم تا به قاجاريه برسيم . چرا كه اين سلسله با عملكرد پادشاهانش بر كتاب حاضر نيز نقطه پايان مي گذارد ، در مورد ساسانيان « روزي كه اردشير بابكان به طرف اصطخر مي رفت خودش بود و زنش كه او را بر ترك اسب خود نشانده بود ، اما روزي كه يزدگرد سوم از برابر اعراب مي گريخت آنچه گوهر و زرينه و سيمينه داشت بر گرفت و با زنان خود و هزار طباخ و هزار سگبان و هزار يوزبان و . . . به اصفهان و سپس به كرمان رفت .
و وقتي يعقوب ليث جواب خليفه را مي داد ، مشتي نان خشك و شمشير در كنارش بود ، و خلف بن احمد از بازماندگانش آنچنان نا خلف از آب در آمد . . . و لشكريان طغرل بزرگ سلجوقي روزي كه نيشابور را گشودند كافورهايي را كه در خانه مردم ديدند نمك پنداشتند و مي گفتند اين نمك چه حد تلخ است ؟ اما طغرل سوم روزي كه به ميدان جنگ دشمن رفت چنان مست بود كه از مستي ، گرزي را كه مي بايستي بر سر دشمن بكوبد بر پاي اسب خود ، يعني در واقع بر سر خود كوفت . . . و شاه اسماعيل صفوي روزي كه در مرو بر شيبك خان ازبك دست يافت در كاسه سر او شراب نوشيد و به فرمان او جسدش را صوفيان خوردند ، اما شاه سلطان حسين صفوي در همان روزي كه افاغنه پشت سر هم شهرهاي شرقي را گرفتند ، او به اطرافيان ، يعني قزلباش هاي كاخ هاي بيستون ، نه صوفيان ازبك خوار مي گفت ما را همين اصفهان كافي است . . . و بالاخره آقا محمد خان قاجار ، شبي كه كريم خان در شيراز فوت كرد فاصلة صد فرسخي بين شيراز و اصفهان را با اسب سه روزه پيمود اما صدو پنجاه سال بعد احمد شاه آنقدر در اروپا ماند كه قوم خودش شاهزاده جلال الممالك درباره اش گفت :
فكر شاه فطني بايد كرد .شاه ما گنده و گول و خرف است
تخت و تاج و همه را ول كردهدر هتل هاي اروپ معتكف است
نشود منصرف از سير فرنگاين همان احمد لاينصرف است .
2ـ وضع اجتماعي زنان در دوره قاجار :
در دورة قاجاريه ، زنان آهسته آهسته به راهي مي رفتند كه بتوانند تا حدي از آزادي هاي فردي و اجتماعي برخوردار شوند . سختگيري و تعصب در اين دوران مانند زمان صفويه نبود و رفت و آمد اروپاييان و مسافرت ايرانيان به خارج از كشور موجب شد تا فكر آزادي زن در ذهن مردم ترقيخواه ايران راه يابد پيش بيني حاجي پيرزاده در سفرنامه خودش قابل توجه است كه گفته بود مدتي نخواهد گذشت كه زير اين درختان نارون ، زنان با مردان مي نشينند و چاي مي نوشند و ديگر حجاب و پرده اي در كار نخواهد بود . با اين حال و با وجود كاسته شدن از تعصبات و حدود و قيود كهن ، زنان راه درازي در پيش داشتند تا بتوانند موجوديت خود را به عنوان يك انسان به جامعه ثابت كنند ، زيرا آنچه كه از مطالعه تاريخ دورة قاجر دستگير ما مي شود اين است كه در زمان حكومت اين سلسله نيز ، بهترين مكان زن را گوشة خانه و حرمسرا مي دانستند ، محدوديت هاي رفت و آمد زنان در كوچه و بازار و رعايت شديد حجاب براي اين طبقه ، همچنان پابرجا بود و رعايت نكردن آن گناهي بزرگ به شمار مي آمد .
« در دوره فتحعلي شاه و پس از آن ، چادر خارج از منزل به رنگ سياه يا بنفش بود كه آن را روي چاقچور به سر مي كردند و صورت را با روبنده مي پوشاندند . در دورة ناصرالدين شاه نيز چادر و چاقچور باقي ماند و بعدها روبنده جاي خود را به پيچه داد . »
در روستاها و در ميان ايلات زنان وضع بهتري داشتند و به خاطر زحمتي كه زن براي اداره كار ها مي كشيد در چشم مردان عزت و احترام بيشتري داشت و طلاق نيز بين آنان كمتر اتفاق مي افتاد در جشن ها و عروسي ها نيز زنان همراه با مردان دست در دست هم به رقص و پايكوبي مي پرداختند و ممنوعيتي از نظر ظاهر شدن در انظار براي زنان نبود « افراد ايل به ي زن قناعت مي كردند و كمتر ديده مي شد كه كسي دو زن بگيرد صيغه كردن زن را نيز عملي زشت و مكره مي شمردند . . . » اما به نظر كنت گوبينو در عهد ناصرالدين شاه ، حجاب زنان چندان جدي نبود و در گردشگاه هاي عمومي و باغ ها و مجالس روضه و تعزيه ، زن و مرد تقريباً خوب يكديگر را مي ديدند .
ميرزا حسين خان در كتاب جغرافياي اصفهان تحت عنوان صفت اناثيه ، وضع زنان اصفهان را در دروة ناصرالدين شاه بيان كرده و مي نويسد : « . . . اناث هر جماعتي در اين شهر تابع خيال و احوال مردان و مطيع و منقاد شوهران و معتاد به عسرت گذران ، الاقليلي از آنها كه بي صاحب و سالارند ، همگي بعد از فراغت خانه داري ، مشغول خياطي و چرخ ريسي و ساير هنرها و كسب هاي يدي و اخذ مسايل شرعيه و مواظب نماز روزه و معتقد به ختم و ادعيه ، و تكامل و تعيش و بطالت ميان اينها ننگ است و عرصه از همه جهت برايشان تنگ . چندين سبب دارد كه غالب زن هاي اين شهر خود سر به هوا نيستند ، يكي اوامر و نواهي و مواعظ علما و فضلا ، يكي كثرت عيالواري و زحمت خانه داري ، يكي قلت بضاعت و مكنت و عدم وجاهت ، يكي پرهيز از فساد و ولنگاري كه زن هاي اين شهر دباره هم حسودند و عيب جو ، نمي شود گفت كه اين شهر بزرگ هيچ زن ضايع روزگار ندارد ، شهوت در همه جا موجود است و جاهل در همه جمعيت ، اما با اين حالت نمي تواند كسي بيست زن متجاهر و مشهور بر اين شهر بشمارد . . . »
آنچنان كه از مطالعه زندگي زنان در عهد قاجار بر مي آيد ، وضع بانوان هر شهر و دياري با هم متفاوت بود و حتي از نظر لباس و پوشاك و بر خورد بين زنان و مردان اختلاف هايي وجود داشته است . براي مثال در كاشان ، زنان كاملا تابع شوهران خود بوده اند و بي رخصت و اجازه آنان حق انجام هيچ كاري را نداشتند ، و از روزي كه وارد خانه شوهر مي شدند جز بريدن و دوختن و پختن و روفتن ، كار ديگري نمي توانستند داشته باشند . حتي زنان ثروتمندان و بزرگان نيز كه كاري براي انجام دادن در منزل نداشتند و امور خانه به دست كنيزان و نوكران بود ، آنان نيز بي رضاي مردان ، قدمي نمي توانستند بردارند . در جاي ديگر و در توصيف زنان گيلان و زنان عرب خوزستان مي بينيم كه آنان در رفت و آمد هاي خود در انظار عمومي آزادي بيشتر داشتند و كمتر به مسأله و موضوع حجاب توجه مي كردند . اما در نقاطي كه رعايت حجاب سخت مورد توجه بود ، متجددين نقاب نازكي به نام پيچه به صورت مي زدند و قديمي ها روبنده مي بستند . و بعضي از زنان نيز در اين پيچه زدن ها آنچنان مهارت داشتند كه زيبايي هاي خود را گاهي به عموم نشان مي دادند . در موقع گردش و تفريح در خيابان ها نيز مردان و زنان با هم حق گشت و گذار نداشتند و مردان از يك سو و زنان از طرف ديگر خيابان ها مي بايستي حركت كنند .
در دورة قاجاريه ، وقتي زنان درباري از كوچه و خيابان مي گذشتند ، تشريفات خاصي در مورد آنان اجراء مي شد به اين ترتيب كه فراشان « . . . در موقع عبور حرم ، در اطراف كالسكه مي دويدند و مردان را با نهيب ، كور شو دور شو مي كردند . گويي فراشان مرد نبودند فرياد كور شو و دور شو به فلك مي رفت . روزي مردي فرنگي از راه مي گذشت ، پشتش را به آنها كرد و كلاهش را برداشت كه شرقي و غربي ادب به جا آورده باشد .
ميرزا جعفر حكيم الهي به فراش ها گفت : « ... مگر فلان من تفنگ حسن موسي است ؟ اين گونه مضامين باعث شد كه آنگونه توهين موقوف شود . »
در عهد ناصرالدين شاه چندين تظاهرات نيز به وسيله زنان عليه اين پادشاه انجام شد شايد اين عمل از جمله قدم هايي بود كه زنان را وادار به اعتراض در امري مي كرد . يكي از اين تظاهرات زنانه در اصفهان به دنبال گران شدن قيمت مس انجام گرفت ، و چون زنان در زير چادر از ديدن ماموران دولتي مخفي بودند و شرعا و عرفا نيز كسي حق زدن آنان را نداشت ، لذا به پيشنهاد شوهران خود به خيابان ها ريختند و با تظاهرات اعتراض آميز خود باعث شدند تا از قيمت مس كاسته شود و باز مي بينيم كه در دوره قاجار زنان شهامت بيشتري مي يابند و چند نفر زن خطاب به ناصرالدين شاه مي گويند : « شما به جاي اينكه به حال رعايا برسيد و تعدي نايب السلطنه را از سر ما كوتاه كنيد ، جز پي زن ها دويدن كار ديگري نداريد . مگر شما همان نيستيد كه چهل سال قبل از اين ، چند روزي در تهران قحطي شد و محمود خان كلانتر را كشتيد . . . »
در اين دوران اگر چه محدوديت هايي در مورد زنان اعمال مي شد ، اما بودند زناني هم كه در امور سياسي مداخله مي كردند و گاه از روي تدبير و كارداني و گاهي نيز از روي فتنه گري و توطئه چيني دست به اقداماتي مي زدند از جمله زنان دوره قاجار يه كه « ...در كار سياست مداخله مي كرد ، مهد عليا مادر ناصرالدين شاه است . به قول اعتماد السلطنه ، اميركبير . . . دو سه بار كرارا به حضور شاهانه عرض و جسارت كرد كه وساطت و شفاعت هاي مهد عليا و ستر كبري ، مخل سلطنت اعليحضرت و نافي صدرات من است . تا ايشان هستند نمي گذارند كه سلطنت قوام و ملك نظام گيرد . بهتر است كه در وقت تفريح در باغ ، به بهانه گنجشك زدن تفنگي به دست بگيريد و آن آيت رحمت را بكشيد و آن وقت من در بيرون شهر مي دهم كه تير خطا شده است و به سينه مهد عليا در آمده است . . . »
به زعم اعتماد السلطنه فرضا اگر چنين مخدره اي در امور سلطنتي اخلال كند ، بايد پنهاني او را مسموم كرد كه احدي ملتفت نشود ، ولي ميرزا تقي خان بيشتر تفنگ را تجويز مي كند .
اما عاقبت تيري كه اميركبير در فكر آن بود به هدف ننشست ، و اين زن با آنكه امير داماد وي بود ، او را از صدارت عزل و به كاشان تبعيد كرد و فرمان قتلش را نيز از پسرش ناصرالدين شاه گرفت و در باغ فين به حيات او خاتمه داد .
در مورد مهد عليا ، اين زن محيل دوران قاجاريه حرف و حديث بسيار است . مي گويند كه : « . . . در ايام ناخوشي محمد شاه ، ميرزا آقا خان نوري كه رسواترين زمامدار اين دوره است با جهان خانم مهد عليا روابط سري پيدا نمود و واسطه بين او و سفارت انگليس شد ولي حاجي ميرزا آقاسي صدر اعظم وقتي از روابط ميرزا آقا خان با مهد عليا مطلع شد ، براي اينكه اسرار فاش نگردد ، قفل سكوت بر دهان زد و به اطرافيان خويش نيز دستور داد كه به هيچ وجه از آنچه مي بينند و مي شنوند مطلبي در جايي بازگو نكنند ، رابطه مهد عليا با ميرزا آقا خان نوري به تدريج به آنجا كشيده مي شود كه هر چه در اندرون شاه مي گذشته او به ميرزا آقا خان نوري به تدريج به آنجا كشيده مي شود كه هر چه در اندرون شاه مي گذشته او به ميرزا آقا خان اطلاع مي داده و ميرزا نيز ماجرا را به اطلاع سفارت انگليس مي رسانيدهاست . همچنين ميرزا آقا خان نوري آنچه را كه مي خواست به اطلاعشاه برساند به مهد عليا تلقين مي كرد و او نظرات و اطلاعات او را به شاه بازگو مي كرد . در زمان ناصرالدين شاه روابط غير عادي ميرزا آقا خان با مهد عليا باعث شد كه او شاهزاده محمد ولي ميرزا پسر فتحعلي شاه را مامور كرد كه در اندرون مهد عليا مقيم شود ، و دستور مي دهد كه كسي بدون اجازه او با نواب ملاقات نكند . زماني هم ميرزا آقا خان در تبعيد بود اما پس از مرگ محمد شاه و عزل ميرزا آقاسي از مقام صدارت از كاشان به تهرا آمد و مادر شاه از بازگشت مرد مطرود استقبال كرد » .
بهت راست بعد از بيان مختصري از اعمال ناپسند مهد عليا ، از زن ديگري نام ببريم كه با علم و دانش خود جايي در زمان قاجار براي خود باز كرده است . » ... به طوري كه در تواريخ نوشته اند ، فتحعلي شاه از همسر يهودي خود كه به نام مريم خانم بود و پس از ازدواج به دين اسلام مشرف شده بود دختري داشت كه به او لقب ضياء السلطنه داده بود ، ضياء السلطنه زشت رو ، كوتاه قد ، بد قواره ، لوس و بدخوي بود . اين خانم به علت داشتن اين صفات تا چهل و پنج سالگي شوهر نكرد ، يعني كسي حاضر نبود با او سر كند و او را بگيرد . » با وجودي كه عده اي از مورخان ، ضياء السلطنه را صاحب چنين صفاتي مي داندن با اين حال شاهزاده احمد ميرزا عضد الدوله كه خود از خاندان قاجاريه است مي نويسد : « شاه بيگم خانم ملقب به ضياء السلطنه از بطن مريم خانم متوليد شدند . ضياء السلطنه را مهد عليا والدة خاقان در نزد خود نگاهداشته بود ، بعد از فوت مهد عليا جواهر و اسباب تجمل آن مرحومه به ضياء السلطنه داده شد . تمام دستگاه او از حرمخانه خارج و جداگانه بود ، از طويله و فراش خانه و غيره نوكرهايي معتبر داشت . خاقان مغفور منتهاي محبت را به ضياء السلطنه داشت . در تحرير و تقرير يگانه بود و دستخط هاي خاقان مرحوم را مي نوشت و به خصوص نوشته هاي محرمانه به هر كس مرقوم مي شد به خط ضياء السلطنه بود . نسخ را خوش مي نوشت ، مصاحف و كتب ادعيه و زيارات متعدد نوشته است . عموم برادرها از او احترام تام مي كردند وليعهد مرحوم عباس ميرزا اين بيت را فرموده و به ضياء السلطنه نوشته اند :
اي ضياء السلطنه روحي فداكصد گريبان كردم از هجر تو چاك
و خاقان مرحوم فرموده :
نور چشم من ضياء السلطنه يك شبه هجر تو بر ما يك سنه
در جشن ميلاد خاقان همه ساله حضرت سلطنت و حرمخانه و تمام شاهزادگان ذكور و اناث مهمان ضياء السلطنه بودند . يك پارچه جواهر ممتاز هم به ضياء السلطنه در اين روز مرحمت مي شد ، وجه معيني براي بازي و اشتغال شاهزادگان تحويل ضياء السلطنه بود كه به طور مراجعه قرض مي گرفتند . سفرا و حضرا ملتزم حضرت بود و قصايد و اشعاري كه گفته مي شد در خدمت خاقان مرحوم قرائت مي كرد هر كس به خواستگاري او آمد تمكين ننمود تا بعد از رحلت خاقان ، ضجيعه حاجي ميرزا مسعود وزير امور خارجه شد . نويسنده تاريخ عضدي در توصيف تسلط ضياء السلطنه در شعر و ادب مي نويسد : پرويز ميرزا نيرالدوله كه در اوقات فراغ خاطر و بزم نشاط ، ساقي خاقان مغفور بود وقتي سر برهنه جامي به حضرت خاقاني پيمود و در نظر پادشاه بسيار مطبوع افتاد اين مصراع را در حق او فرمايش فرمودند :
قدح در كف ساقي بي حجاب
به ضياء السلطنه اشاره شد كه او مصراع ديگر را عرض كند . مرتجلا ( في البداهه ) عرض كرد :
سهيلي است در پنجة آفتاب
كه اگر اين مصراع از ديگران هم باشد ضياء چنان آن را به موقع خوانده كه حق او اولي از ديگران است .
جيران ، زوجة محمد حسن خان قاجار ، و مادر آقا محمد خان را هم بايد در رديف زنان برجستة دورة حيات اين سلسله به حساب آورد « جيران زني دانشمند ، دلير ، صرفه جو و با استقامت بود و پسرش آقا محمد خان را طوري تربيت كرد كه از تمام صفات خوب مادر برخوردار گرديد ، و اگر جيران نبود ، نه محمد حسن خان ، شوهرش داراي قدرت مي شد ، و نه پسرش آقا محمد خان به سلطنت ايران مي رسيد . . . »
3ـ زن در تنگناهاي اقتصادي خانواده :
وضع عامة مردم ايران در دوران قاجاريه بسيار بد بود و آنان از وضع ناهنجار اقتصادي رنج بسيار مي بردند . شاهزادگان و واليان و حكام چنان زندگي را بر مردم تنگ كرده بودن دكه در بسياري از موارد چون پولي د رمقابل خواسته هاي آنان موجود نداشتند ، دختران خود را به اين افراد به ناچار تقديم مي داشتند و چون آن زمان ، دورة زنبارگي قدرتمندان بود و در نزد آنان بهترين كالا به حساب مي آمد ، لذا زماني كه وضع بد اقتصادي برگردة خانواده اي فشار مي آورد ، از دختران خود براي رها شدن از آن تنگناها مايه مي گذاشتند .
از جمله در چهاردهم جمادي الاول سال 1324 يكي از وعاظ در جريان نهضت مشروطيت طي نطقي كه ايراد داشت ، اين گونه دردها را آشكارا بيان كرد . وي در جايي خاطب به مردم گفت : « ... حكايت قوچان را مگر نشنيده ايد كه پارسال زراعت به عمل نيامد ، و مي بايست هر يك نفر مسلمان قوچاني سه ري گندم ماليات بدهد .چون نداشتند و كسي به داد آنها نرسيد حاكم آنجا سيصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم ، ماليات گرفته و هر دختري را به ازاء دوازده من گندم محسوب ، و به تركمان فروخت ، گويند : بعضي از دخترها را در حالت خواب از مادرهايشان جدا مي كردند ، زيرا كه بيچاره ها راضي به تفرقه نبودند . . . » و باز در جايي ديگر مي گويد : « ... اين پادشاه مادام ه حافظ رعيت باشد و ناظر به حال رعيت باشد بايد مال و جان بدهد ، اما اگر پادشاه بي حال و شهوت پرست و خود مغرض باشد ، رعيت بايد مال و جان را به كسي بدهد كه حافظ رعيت باشد . حاكم وقت ديد كه مردم كنيز و غلام اويند ، معلوم است آن وقت هر جا زن خوشگل ببيند و هر جا مال و ملك خوبي ديد تصرف مي كند . » .
4ـ قدرت خواجگان حرمسرا :
خواجگان اندرون از جمله كساني بودند كه در دورة قاجاريه و دربار پادشاهان اين سلسله قدرتي داشتند و آنچنان كه در دورة صفويه نيز گفتيم ، اينان به دليل نداشتن زن و فرزند و اقوام ، و دور بودن از تمايلات نفساني ، مورد اعتماد شاهان بودند . در دربار ناصرالدين شاه « ...خواجه هاي حرمسرا از سفيد و سياه بالغ به نود تن بودند كه آغاجوهرخان معتمد الحرم و حاجي سرورخان از اهل حبشه بود و قدي باريك و بلند داشت و آنچنان كارامد و كاردان بود كه بزرگان و وزراء به وي احترام مي كردند و چون حركت مي كرد لنگر مخصوصي به خود مي داد و تمام خواجه سرايان پشت سرش به راه مي افتادند . خود شاه هفت خواجه مخصوص داشت . از جملة خواجه هاي شاه عبارت بودند : آغا بشير معروف به شمع قهوه خانه ، مهراب خان كه هميشه به دنبال شاه بود و قدي بسيار كوتاه و صورتي سفيد و پرچين و صدايي خشن داشت . آغا غلامعلي ، مقبل ، اسماعيل خان ، و آغا صالح ، زن هاي بزرگ شاه را هر يك سه الي چهار خواجه بود ديگران از يك الي دو خواجه داشتند زن هاي درجة سوم را خواجه نبود . آغا نور محمد خان كه نايب اعتماد الحرم و كليدار اندرون بود هميشه يك دسته بزرگ كليد بر كمر آويخته داشت كه در موقع حركت صداي مخصوصي مي كرد . اندرون ، دالان بزرگ و طويلي داشت كه به اصطلاح بابا ها و قاپوچي ها در آن جا مي نشستند . اينان بيست نفر و همه از شصت سال به بالا داشتند و تميز كردن باغ و حياط هاي اندرون به عهدة آنها بود اين دالان به حياط در اندرون كه چند اتاق وسط آن ساخته شده بود منتهي مي شد و اعتماد الحرم در آن جا مي نشست . آغا بهرام كه از خواجه هاي شاه در خدمت انيس الدوله بود محترم ترين خواجه ها به شمار مي رفت . او هيبتي عجيب و صورتي مهيب داشت . چشم هايش درشت و قرمز ، گونه هايش آويزان ، لب هايش كلفت فرو هشته بود و در موقع خنده دندان هاي گراز مانندش نمايان مي شد . او كلاه پوستي بلند بر سر مي نهاد و سرداري دراز و گشادي بر تن و شلواري از قصب سرخ بر پا داشت . آغا بهرام طرف توجه شاه و مورد احترام اعيان و وزرا بود و همه عرايض مهم خود را توسط وي به حضور مي فرستاد و هرگز نا اميد نمي شدند . منزل آقا بهرام بست محكمي بود و نيازمندان بدانجا روي مي آوردند .
حاج سياح نيز در خاطرات خود به قدرت خواجه سرايان اشاره دارد و مي نويسد : « ... از جمله كساني كه به ديدنم آمد ، آغا جوهر ، خواجه و آغاي حرمخانه شاهي بود . سواد نداشت ، از سياهان و خصي است مي گفت : من در نزد صاحب ديوان بودم نان و ديزي بازار مي خوردم ، حالا خدا به من مرحمت كرده صاحب اوضاع و تجملاتي هستم كه بزرگان به من غبطه مي كنند . راست هم مي گفت ، يكي از علائم استبداد همين است كه اين قبيل خواجه سرايان مقام وزارت را در نزد خود مي بينند ، زيرا بزرگان و شاهزادگان از ايشان تملق گفته واسطة كار قرار مي دهند ، چون غالبا امور مملكتي به مداخله خلوت خانم ها ست كه اين خواجه سرايان هم صحبت خلوت آنانند و مقام بلند دارند ، مردم از ايشان تملق گفته رشوه مي دهند ، كار مي گذارنند ، بدبختانه خواتين بي عقل و كسان ايشان و بستة بستگان ايشان نافذ فرمانند . »
5ـ خدمه و ساكنان اندرون :
خدمه و عملة اندرون را سه دسته تشكيل مي دادند . فراش و سرباز ها كه ارگ و اطراف آن را حفاظت مي كردند ، كلفت ها و نوكرها و ديگر كاركنان از قبيل حاروكش ، باغبان ، چراغچي و سقا و غيره كه در داخل ارگ خدمت مي كردند ، و سياه هاي غلام و كنيز كه امور حفاظت زن ها و خواتين حرم را عهده دار بودند و از بر خورد ايشان با اجنبي و نامحرم جلوگيري مي كردند دسته اخير زن و مردهايي بودند كه به صورت برده از حبشه و زنگبار خريداري مي شدند ، زن هايشان را آموزش مي دادند و مردهايشان را خايه مي كشيدند و به نگهباني خانم ها مي گماشتند ، مردماني ساده دل و محل اعتماد كه مگر بعضي ناپاكي ها را از معاشرت و همنشيني مي آموختند و افاردي كه تا آخر عمر دست از وفاداري به ولي نعمت خود نمي كشيدند . دده باشي نام افتخاري كنيزي بود و خواجه باشي نام مردان اين جماعت بود كه بر اثر خدمتگزاري هاي صادقانه و امانت و درستكاري به آن مفتخر مي شدند اگر چه كار اين گروه پذيرايي خانم هاي اندرون و رسيدگي به غذا و نظافت منزل و امور روزمره آنها بود ، اما در باطن تكيفشان تفتيش و مواظبت رفتار و حركات آنان با خويشان و بستگان و ملاقاتشان در معاشرت هاي همخانگي با يكديگر بود و دقت در مكاتبات و مراسلات آنها كه دقيقا زير نظر مي گرفتند و به عرض خواجه باشي مي رساندند .
خواجه باشي نيز وظيفه داشت كه مانند سرپرستي مختار ، حركات كم اهميت زنان را گوشزد كند و زشتي هاي ناهنجارشان را به سرپرست زنان اندرون كه از مسن ترين و محترم ترين خواتين حرم انتخاب مي شدند اطلاع دهد تا در صورت لزوم به سمع شاه برسد و يا هر گونه كه خود صلاح مي داند به وسيلة پرده دري ، تنبيه و توبيخ و اختفا عمل كند . اين دقت و مواظبت در مراقبت زنان از آن جهت بود كه بانوان حرم شاه در زمرة نواميس اكبر به شمار مي آمدند و بايد از ديد هر نامحرم بر كنار بمانند ، و همين سنت بود كه ايشان را در رديف زندانيان سياسي يا خطرناك قرار مي داد و خدمه بايد كمال توجه و امعان نظر را درباره شان روا بدارند تا آنجا كه اين محروميت ها و محدوديت ها آنان را به طرف مرگ و انتحار مي كشيد مخصوصا اين سختگيري ها هنگامي به اوج مي رسيد كه بخواهند جهت ملاقات پدر و مادر و خويشان ، پا از اندرون بيرون گذارند ، يا حركات و سفري در پيش داشته باشند .
خانم اندرون حق نداشت از عمارتي رفت و آمد كند مرگ با چادر سياه و چاقچور و روبنده و حفظ و حصان تمام ، همراه مواظبت كامل خواجه ها و دده ها كه مستخدمين مردها را از مسير او بر كنار كنند . حق رفت و آمد به خانه هيچ يك از اقوام و خويشان و حتي پدر و مادر خود را نداشت مگر با اجازة قبلي و اينكه كلفت و كنيز مطمئني از طرف خواجه باشي همراه داشته باشد و اجازه خريد متاع از دكان و بازاري را تحصيل نمي كرد مگر در خلوت ترين ساعات روز و اينكه چند غلام و كنيز همراهش باشد و دستور اينكه جز از دكاكيني كه فروشندگان پير فرتوت فرسوده داشته باشند خريد نكند .
6- سلطان حقي :
سلطان حقي نيز از جالب ترين نكات زندگي شاهان قاجار است و آن « . . . وجهي بود كه خاقان مرحوم هر وقت با يكي از حرم ها مضاجعت مي فرمودند ، براي زوجات و بنين و بنات سلطنت مي فرستادند ، ديگر كك يا امثال آن بود كه اگر از پيراهن خاقان مرحوم هرگاه گرفته مي شد ، مي فرمودند فلان كنيز قهوه خانه ببرد به فلان شاهزاده بدهد و فلان مبلغ را بگيرد و موي زلف مبارك را مي زدند ، گاهي مي فرمودند براي فلان زن از خادمان حرم يا شاهزاده خانم ها يا عروس هاي محترمه سلطنت ببرند . خادمان قهوه خانه كه آن را مي بردند ، مبلغي از اين باب تعارف مي گرفتند . اما اين امتياز بسيار كم داده مي شد ، زيرا كه به هر يك از خواتين كه حضرت خاقان موي زلف خود را التفات مي فرمود ، مبلغي هم مي داد كه برود جواهر نفيسه و قيمتي بخرد و آن موي را در آن جواهر نشانده بر سخر خود نصب كند . فقرة موي سر خيلي مايه افتخار بود هر كه از آن موي مبارك بر سر خود زده بود ، بر همگان تفاخرها به خرج مي داد و براي خود امتياز كلي داشت .
وضع اهل حرم بعد از فوت شاه
فتحعلي شاه بعد از 38 سال سلطنت در 19 جمادي الاخر سال 1250 هجري در اثر بيماري ذات الجنب در شهر اصفهان فوت كرد و جسدش را به مقبره اي كه در شهر قم براي خود در جوار حضرت معصومه آماده كرده بود نقل كرده و مدفون ساختند . بعد از فوت فتحعلي شاه تعدادي از اهل حرم به خاطر حفظ شؤون خود از حرمخانه بيرون نرفتند . « .... خانم كوچك ، طرلان خانم ، بيگم ، خيرالنساء ، مهر نساء ، سنبل خانم ، گل بدن خانم خازن الدوله ، طاووس خانم تاج الدوله ، ننه خانم ملقبه به استاد ، ننه خانم ملقبه به مهد عليا ، شاه پرور خانم ، هما خانم ، گل پيرهن خانم ، اين اشخاص كه از حرمخانه سلطنتي برون نرفتند بر حرمت آنها به قدر مراتبشان افزوده شد و شاهنشاه خلد آرامگاه محمد شاه آنها را با خادمان حرم خود ابدا فرقي نمي گذاشت و منتهاي توجه ملوكانه را مبذول مي داشت ليكن آنهايي كه از اندرون رفتند و در خارج ، خانه و عمارتي گرفتند يا در خانة پسرها و دخترهاي خودشان مسكن نمودند ، احترامشان به قدر طبقه سابقه كه از عمارت سلطنت خارج نشدند نبود آنهايي كه شوهر اختيار كردند ديگر آن احترامي كه بايد داشته باشند از آنها مسلوب شد ولي مواجب و جيرة و مقرري در حق همي به فراخور احترامشان بقرار بود . از خادمان حرم خاقاني كه گفته شد در خانوادة سلطنت ماندند و خارج نشدند مهر نساء خانم در سال دوم سلطنت شاهنشاه غازي ( محمد شاه ) مجاورت كربلاي معلي را اختيار و دو مرتبه به زيارت بيت اله مشرف شده در كربلا با احترام زيست نمود . خانه و كاروانسرا و دكاكين خريداري و احداثي بسياري داشت و در همان سرزمين مبارك وفات يافت تاج الدوله كه پس از رحلت خاقان جنت مكان در اصفهان ، به خاطر حكومت پسرش در آنجا مكين شد به دعوت محمد شاه به تهران آمد و سپس در سال چهارم سلطنت شاه مبرور ( محمد شاه ) به زيارت عتبات رفت و دو مرتبه به حج بيت اله مشرف شد و مجاورت نجف اشرف اختيار نموده ، سال ها در نهايت احترام در آن سرزمين فيض آيين مجاور شد . عمارت خوب و بعضي املاك در نجف خريد و هم اكنون در دست اولاد اوست مقبرة او كه درزمان حيات خود ساخته ، در نجف اشرف معروف است . حاجيه استاد ، جده ايلخاني هم در سال دهم سلطنت ، مجاورت كربلا اختيار نموده با نهايت احترام در آنجا اقامت داشت و هم آنجا وفات يافت . و همچنين ملك سلطان خانم همشيرة ظهير الدوله و بعضي ديگر از خادمان حرمخانه حضرت خاقان مجاورت عتبات عاليات را اختيار كردند كه از معاريف نبودند . » .
7- نام و برخي مشخصات تعدادي از زنان فتحعلي شاه :
بر اساس فهرست ناسخ التواريخ و تكميل آن بر مبناي تاريخ عضدي ، مجموعه اي از اسامي و مختصري از مشخصات زنان فتحعلي شاه به دست آمده است كه به اعتراف محمد تقي سپهركاشاني در ناسخ التواريخ ، زوجات شاهنشاه ايران عجب نباشد كه اگر كسي شمار كند با هزار تن راست آيد .
به هر حال از صدها زن كه زوجه فتحعلي شاه دانسته اند . تعدادي از اسامي آنان را براي آگاهي علاقمندان در اينجا مي آوريم . با اين توضيح كه كلمات و اسامي به همان صورت كه در منبع اصلي بوده در اين قسمت آمده است .
1.آرزو خانماز جماعت شاهسون زرگر .
2.آسيه خانماز زنان معقوده فتحعلي شاه . وي مادر عباس ميرزا نايب السلطنه است .
3.آسيه خانم دختر محمد خان قاجر كه پس از مرگ شوهرش مهدي قلي خان عمومي فتحعلي شاه به دستور آقا محمد خان در حبالة نكاح فتحعلي شاه در آمد .
4.آغا بيگماز زنان عقدي فتحعلي شاه كه همچنان باكره ماند ، وي به آغا باجي شهرت داشت .
5.آغا بيگمدختر صيد مراد خان زند .
6.آغا بيگماز اعقاب سلاطين صفوي
7.آلاگوز خانماز مردم بسطام
8.آهو خانماز ارامنه .
9.بدرجهان خانمدختر محمد جعفرخان عرب حاكم بسطام
10.بدرالنسا خانمدختر حاج مصطفي قلي خان عموي فتحعلي شاه .
11.بنفشه بادام از ارامنه آذربايجان كه در ناسخ التواريخ بنفشه بادام و در تاريخ عضدي نام وي نقيه بادام ذكر شده كه به اعتقاد دكتر عبدالحسين نوايي ، نويسنده توضيحات تاريخ عضدي
12.بي بي خانمدختر حاجي يوسف بار فروشي .
13.بي بي كوچك خانمخواهر صادق خان بروجردي
14.بيگم خانمدختر امامقلي خان افشار
15.بيگم خانمدختر حاج الياس تجريشي
16.بيگم خانمدختر صادق خان شقاقي
17.بيگم خانماز مردم ورامين .
18.بيگم خانمكه در ناسخ التواريخ قمر نساء بيگم آمده و دختر حسينقلي خان افشار ارومي است .
19.بيگم جان خانمدختر حاجي صادق قزويني
20.پريزاد خانماز مردم قزوين
21.پري شاه خانماز مردم گرجستان
22.جان بيگماز اهالي قم .
23.جان جان خانماز مردم اصفهان
24.خان جان خانماز مردم اصفهان
25.جهان خانماز ايل باجلان
26.جهان افروز خانممشخصاتي از وي در دست نيست ولي با جهان افروز خانم بعدي تفاوت دارد .
27.جهان افروز خانمدختر صيد نظر خان بيرانوند .
28.جواهر خانماز قبايل تركمان
29.حاجيه خانماز قبيله كوكلان تركمان
30.حاجيه خانماز اهالي طالش
31.حسن ملك خانماز اقوام لزگي
32.خاتون باجياز مردم مازندران
33.خاتون جان خانمدختر لطفعلي بيك اصفهاني
34.خاتون جان خانمدختر محمد علي خان زند فرزند كريم خان زند
35.خانم جان خانمدختر محمد علي خان زند فرزند كريم خان زند
36.خانم جاني خانمدختر ابراهيم خان طالش
37.خانم جاني خانماز سادات مازندران
38.خانم كوچك ( ختايي خانم ) دختر محمد تقي خان و نبيره كريم خان زند.
39.خديجه خانم از جماعت بني اسرائيل
40.خديجه خانماين زن نيز از جماعت بني اسرائيل و با نفر قبلي فرق دارد اما هر دو يك نام دارند .
41.خديجه خانمدختر محمد خان عزالدينلو قاجار . وي به دست كنيز خود مسموم شد . زيرا كنيزك به اصرار شوهر مي خواست و خديجه خانم موافقت نمي كرد .
42.خرده خانمخواهر ابوالقاسم خان تهراني
43.خواجه باجيمسئول بقچه و آينه و شانه فتحعلي شاه .
44.خوش نما خانماز مردم گرجستان
45.خيرالنساء خانمدختر مرتضي قلي خان عموي فتحعلي شاه
46.خير النساء خانمدختر شاهرخ شاه ، پسر رضا قلي ميرزا ، پسر نادرشاه افشار .
47.خير انساء خانمكه در تاريخ عضدي آي باجي ذكر شده و دختر مجنون خان پازوكي است .
48.خير النساء خانماز طايفه كرد بلباس
49.خير النساء خانمدختر ابوطالب بيك سنگسري .
50.خير السناء خانماز ارامنه
51.دلارام خانماز مردم گرجستان
52.دل افروز خانم از قبيلة تركمانان كوكلان
53.دل افروز خانماز مردم گرجستان
54.رعنا باجيمامور مشت و مال فتحعلي شاه در حمام
55.زاغي اصفهانياز نقالان شبانه
56.زليخا خانم از قبايل تركمان
57.زيبا چهر خانماز مردم گرجستان
58.زيباچهر خانمخواهر نصيرخان شير كوهي رشتي
59.زيبا نظر خانماز ارامنه
60.زينب باجياز مردم مازندران
61.زينب خانمدختر احمد خان مقدم بيگلربيگي مراغه
62.زينب خانمخواهر علي خان بختياري
63.زينب خانماز مردم مازندران
64.زينب خانماز ارامنه
65.سارا خاتوناز مردم اصفهان
66.سارا خاتوناز مردم دامغان
67.ستاره خانماز مردم اصفهان
68.سروناز خانماز مردم گرجستان
69.سلطان خانمدختر اله قلي خان قاجار دولو
70.سكينه خانماز مردم اصفهان
71.سكينه خانماز مردم تهران
72.سكينه خانماز تركمانان
73.سكينه خانماز جماعت تركمان
74.سمن برخانماز مردم چركس ملقب به باش آچق كه در ناسخ التواريخ صنم خانم از جماعت عثمانلو ذكر شده است .
75.سيد نسا خانماز سادات كاشان
76.شاخ نبات خانماز مردم گرجستان
77.شاه پرور خانماز قبيلة قراچورلو
78.شاه پري خانمملقب به سردار كه در موسيقي دستي تمام داشت .
79.شاه پسند خانمشيرازي بود و مهارت فراوان در موسيقي داشت .
80.شاه پسند خانمدختر رمضان بيگ از مردم خمسه (زنجان)
81.شاه صنم خانماز قبيله بزچلو
82.شاه نبات خانمگرجي بود .
83.شاهنواز خانمگرجي بود و مادر آقا بيگم خانم كه در ناسخ التواريخ شاه فراز خانم آمده .
84.شاهويردي خانمدختر استاد محمد رضا قارچي
85.شرف خانماز مردم زنجان
86.شكوفه خانمگرجي بود .
87.شمشاد خانماز تركمان يموت
88.شهربانو خانماز قبيله خدابنده لو
89.شهربانو خانماز بني اسرائيل
90.شهربانو خانماز مردم مازندران
91.شهناز خانمقزويني بود .
92.شهناز خانماز قبيله شقاقي
93.شيرين خانماز بني اسرائيل
94.شيرين خانماز ارامنة ارمنستان
95.شيرين خانماز مردم اصفهان
96.صنم بر خانماز جماعت تثمانلو
97.طاووس خانمملقب به تاج الدوله از مردم اصفهان كه سوگلي فتحعلي شاه بود
98.طرلان خانمدختر اله يارخان قليجه لو
99.طوطي خانماز ارامنه
100.طوطي خانماز طايفه كارخانه زند .
101.غنچه دهان خانماز قبيله تركمان كوكلان
102.فاطمه خانممشهور به سنبل باجي از بلوك كرمان
103.فاطي خانمشيرازي بود .
104.فخر جهان خانمدختر آقا محمد جعفر كاشي
105.ككليك خانم از ارامنه
106.كلثوم خانماز سادات پازوار
107.كوچك خانمقبلا زن سليمان خان اعتضاد الدوله بود كه فتحعلي شاه او را به زني گرفت .
108.كوچك خانماز بني اسرائيل
109.كوچك خانم از مردم شيراز
110.گلابي خانماز زنديه بود .
111.گل اندام خانماز بني اسرائيل
112.گل بخت خانماز تركمانان يموت وي قبلا در حرمسراي آقا محمد خان بود و پس از مرگ سرسلسله قاجار اين زن به ازدواج فتحعلي شاه در آمد همان گونه كه قبلا گفتيم آقا محمد خان نيز با وجود خواجه بودن به جنس زن علاقه اي داشت و در خلوت به آزار و اذيت آنان مي پرداخت و بدين وسيله خود را ارضاء مي كرد .
113.گل بدن خانمملقب به خازن الدوله از مردم گرجستان
114.گل پري خانمگرجي بود .
115.گل پيرهن خانمگرجي بود .
116.گلي خانممشهور با آلاگوز از مردم قراباغ
117.گل صبا خانم از جماعت ارامنه
118.گنجشكي خانماز مردم اصفهان
119.گوهر خانمدختر ندرقلي خان زند
120.گوهر خانمدختر فتحعلي خان پسر رضا قلي خان عموي فتحعلي شاه
121.گوهر خانمدختر بابا خان تانكلي
122.گوهر خانماز طايفه كليايي
123.گوهر تاج خانمدختر ميرزا محمد خان دولوبيگلربيگي تهران
124.لولي خانماز ارامنه
125.ماه آفرين خانمدختر گل محمد خان شيرازي
126.ماهي خانماز جماعت بني اسرائيل
127.مرال خانم از تركمانان بود .
128.مرواريد خانماز قبيله بزچلو
129.مريم بيگماز زنان عقدي فتحعلي شاه و دختر شيخ علي خان زند
130.مريم بيگمدختر جعفر خان زند
131.مريم خانمگرجي بود .
132.مريم خانماز بني اسرائيل
133.مريم خانماز مردم گرجستان كه در ناسخ التواريخ نامش كربلايي مريم خانم آمده است .
134.مشتري باجيشيرازي بود و وقوفي تمام در موسيقي داشت
135.معصومه خانماز بني اسرائيل
136.ملك جهان خانمشيرازي بود .
137.ملك سلطان خانماز ارامنه
138.ملك سلطان خانمدختر ابراهيم خان دولوي قاجار
139.منيژه خانمشيرازي بود.
140.مهرنسا خانمخواهر محمود خان قوريساول باشي دنبلي
141.ميرزا مريمدختر محمد تقي بيگ استر آبادي
142.ناز آفرين خانماز مردم شيراز
143.نازك بدن خانماز مردم قراباغ
144.نبات خانمدختر تقي خان قاجار
145.نبات خانم از جماعت بني اسرائيل او نخست زن جعفر قلي خان عموي فتحعلي شاه بود ، سپس به زوجيت شاه در آمد فتحعلي شاه نيز او را طلاق داد و پس از گذشتن ايام عده وي را به زني با ميرزا شفيع صدر اعظم عقد بست در ناسخ التواريخ نامش حاجيه نبات خانم آمده است .
146.نبات خانمقزويني بود .
147.نبات خانمدختر كربلايي محمد مازندراني
148.نرگس خانماز ارامنه
149.نرگس خانماز مردم گرجستان
150.نرگس باجياز ارامنه
151.نسا باجياز بزرگ زادگان طالش
152.نسا خانماز مردم عرب
153.نوبهار خانماز مردم قراي تهران
154.نور سلطان خانماز قبايل تركمان
155.نوش آفرين خانمدختر بدرخان زند
156.نه نه خانمخواهر محمد مهدي خان پازواري
157.نه نه خانمملقب به مهد عليا از مردم ساري
158.نياز خانماز مردم مجوس ( زرتشتيان ) بود .
159.هما خانماز قبيله كرد جهان بيگلو
160.ياسمن خانماز ارامنه
شايد به تصور بسياري از آنها كه مطالعه و تحقيقي در تاريخ ايران دارند موضوع بيان چگونگي حيات اجتماعي زنان و نقش آنان در امور سياسي مملكت و اينكه نيمي از قشر جامعه به عنوان زن بازيچة دست شهوت رانان و عياشان زمانه بوده اند حرف تازه و سخني بديع نباشد چه درجاي جاي تاريخ اين سرزمين مواردي وجود دارد كه به اين گونه مطالب اشاره رفته است اما كوتاه و مختصر به گفته استاد باستاني پاريزي « متأسفانه مورخين قديم ما خيلي كم در خصوصيات زندگي بزرگان و امراء وارد مي شوند ، خصوصا در مورد روابط آنان با زنان و روابط زنان خانواده با يكديگر و دخالت آنها در سياست مملكت خيلي به اجمال و كنايه سخن به ميان مي آورند .
و اين خاصه علاوه بر ترسي كه از احتمال افشاي آن داشته اند شايد بر خصوصيات اخلاقي و روحي و حجب اجتماعي و عصمت مذهبي خود مورخين نيز مربوط مي شده است و با نتيجه از يك عنصر مهم تاريخ ساز كه جاي پاي زن در تاريخ باشد غافل مانده اند خصوصا كه وقتي بدانيم كه بسياري از كينه ها و نفرت هاي خانوادگي زنانه موجبات كشته شدن سرداران و بزرگان و جنگ هاي بين الملل و آشفتگي هاي اقتصادي و حتي سقوط دولت ها بوده است .
گر چه به كوتاه سخن ، حرم بازان و حرم سازان نيز بي آنكه خود بدانند جزئي از اسباب مضحكه نظام مبتني بر خودكامگي و عياشي هايشان شدند و در حرمسراهايي كه ساخته بودند زنداني گشتند و بدون آنكه بتوانند اثري از شخصيت خود به عنوان يك انسان بروز دهند در كنار كنيزكان زيبا روي در جستجوي لذات حيواني خويش عمر به پايان بردند . اصولاً در حكومت مطلقه كه اختيار جمعي به دست يك تن نهاده مي شود از تأثير قدرت جنس لطيف در تبادلات سياسي نبايد غافل بود زيرا يك فرد هر قدر مقتدر نيز باشد مقهور نفس خويش است و زن تنها عاملي است كه مي تواند بر نفس آن فرد جبار مطلق العنان مسلط و قاهر شود .
« ابن خلدون » انديشمند و جامعه شناس معروف ، ضمن بحث در پيرامون خصوصيات حكومت مطلقه و بريز و بپاش دستگاه سلاطين مي نويسد : « يكي از مقتضيات طبيعي كشور داري ناز و نعمت و تجمل خواهي است و در نتيجه عادات و رسوم بسياري در ميان اعضاي دولت رواج مي يابد و دخل ايشان با خرج برابري نمي كند ، تهي دست در ميان ايشان از بي نوايي مي ميرد و آن كه در ناز و نعمت است مستمري خويش را صرف وسايل تجمل مي كند و در فراخي معيشت و خوشگذراني مستغرق مي گردد . آنگاه اين وضع به مرحله اي مي رسد كه كليه حقوق و مستمري خدمتگذران دولت در برابر فزوني عادات تجملي كافي و وافي نمي باشد . »
« ابن خلدون » سپس در بيان نتيجة اين گونه اعمال مي نويسد : « در چنين شرايطي سلطان مستبد به مصادرة اموال ثروتمندان مي پردازد تا مخارج خود و ايادي و نزديكان را تأمين كند و چون از اين راه احتياج دولت و اطرافيان فراهم نمي شود ، ناچار دولت با افزايش خراج هاي گذشته و تحميل ماليات هاي جديد مي كوشد اطرافيان و لشكريان را راضي نگه دارد ولي اين كوشش ها بي حاصل است و اساس حكومت متزلزل مي شود و همسايگان و قبايل تازه نفس از وضع موجود استفاده مي كنند و بنيان دولت پوسيده را در هم مي ريزند . »
منابع و ماخذ :
1.روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه
2.رائين، اسماعيل، حقوق بگيران انگليس د رايران
3.منصوري ، ذبيح الله، خواجه تاجدار
4.دكتر فوويه ، ترجمه، اقبال، عباس ، سه سال در دربار ايران
نادر شاه پادشاه ايران بعد از اين كه مقداري زياد زر و سيم و جواهر بدست آورد چون نميدانست كه با آن پول چه كند و رسم سرمايهگذاري در ايران براي كارهاي بزرگ متداول نبود در صدد برآمد كه آنرا درمكاني قرار دهد كه كسي نتواند بسرقت ببرد . طلا و نقره و جواهر بعنوان ماليات از مردم گرفته ميشد و بخزانه نادر منتقل ميگرديد و بعد از انتقال بآنجا ، بازگشت ، نمينمود مگر ، براي پرداخت جيره و مستمري سربازان و كاركنان ديوان و آن مقدار پول ، بقدري نبود كه سبب رواج كسب و تجارت گردد بهمين جهت مردم كه موجودي خود را بابت ماليات ميپرداختند و آن وجه بدست مردم بر نميگشت ، سال بسال فقيرتر مي شدند و در عوض خزانه نادر ، معمورتر ميگرديد و در آن خزانه زر و سيم و جواهر ، بيشتر انباشته ميشد بدون ا ينكه نادرشاه از پول و جواهر كالا پائين ميآمد و قوه خريد نادري افزايش مييافت . نادرشاه ميتوانست با پولي كه بدون استفاده در كلات نادري گرد آورده بود كشور خود را طوري آباد كند كه معمورترين كشور جهان گردد . ولي آن كار را نكرد رفتار محصلين ماليات بر مردم سبب شد كه هزارها قصبه و قريه از بين رفت و اراضي زراعتي مبدل به بيابان لم يزرع شد و در بعضي از قسمتهاي كشور ايران حتي پول مس كه پشيزبود يافت نمي گرديد زيرا مردم هر چه پشيز داشتند بابت ماليات دادند معهذا نمي توان انكار كرد كه نادرشاه براي ايران تحصيل افتخار كرد و پيروزيهاي جنگي و كشور گشائيهاي او بنام ملت ايران در تاريخ به ثبت رسيد .
وقتي زر و سيم و جواهر نادر بقدري زياد شد كه متوجه گرديد نمي تواند آنرا در خزانههاي عادي نگاه دارد درصدد بر آمد كه در نقطهاي از ايران آن گنج را در دل كوه جا بدهد و آنگاه متوجه گرديد كه بهترين دل كوه براي جا دادن گنج يك قلعه طبيعي ميباشد واقع در كوههاي هزار مسجد درشمال خراسان به اسم كلات .
وضع كلات طوري بود كه اگر يك عده مستحفظ براي حفاظت گنج نادري در آن بسر ميبردند احتياجي بخارج نداشتند . زيرا كلات آب و زمين قابل كشت و زرع داشت و مستحفظين ميتوانستند زراعت كنند و دام داري نمايند واحتياجات خود را از حيث خواربار ، برآورند . نادرشاه از دادن جيره و مستمري به مستحفظين گنج خود در كلات مضايقه نداشت . امانميخواست كه مستحفظين گنج براي تأمين خواربار از محلي كه گنج در آن است خارج شوند و اطلاعات خود را بديگران بگويند . نادرشاه ميخواست كه نه مستحظين گنج از پاسگاه خود خارج شوند و نه ديگران از خارج به آن پاسگاه بروند . وضع كلات طوري بود كه مستحفظين گنج نادرشاه ، ميتوانستند مدت پنجاه سال در آن قلعه طبيعي بسر ببرند بدون اين كه براي خواربار احتياج بخارج داشته باشند لباس خود را هم از پشم گوسفندان فراهم مي كردند .
بهر نسبت كه ماليات وصول ميشد و در جنگها غنائم بدست ميآمد زر و سيم وجواهر و قسمتي از اشياي نفيس ديگر مثل پارچههاي زربفت و ظروف گرانبها و عاجهاي فيل را به كلات نادري حمل مي كردند .
بطوريكه گفتيم عليقلي ميرزا در روزي كه شب بعد از آن ، نادر بقتل رسيد بهمدستان خود گفته بود كه در كلات دويست كرورنادري ، زرو سيم و جوهار است و آن را بين خود تقسيم خواهيم كرد . در صورتي كه در كلات بيش از دويست كرور زر و سيم و جواهر وجود داشت و علاوه بر آن مقداري اشياء نفيس ديگر در كلات بود كه نميتوانستند قيمتي براي آنها تعيين نمايند . جزء نادرشاه ، هيچ كس از ميزان واقعي طلا و نقره و جواهري كه در كلات بود خبر نداشت بطوري كه راز موجودي واقعي آن گنج ، با مرگ نادرشاه ، براي هميشه مكتوم ماند .
بعضي از مورخين، در صحت رقم دويست كرور نادري زر و سيم و جواهر كه در دورة سلطنت خود نادر بين درباريان شايع بود ترديد كردهاند و گفتهاند كه آيا آن موقع در ايران دويست كرور ، زر و سيم و جواهر بوده تا اين كه نادرشاه، آنها را بتدريج گرد بياورد و به كلات منتقل نمايد و آيا اين رقم ، اغراق نيست . اما تمام غنائم جنگي نادرشاه هم به كلات منتقل گرديده بود و تمام كشورهائي كه بدست نادر گشوده شد خراج گزار وي شدند و سال بسال خارج ميپرداختند و آن وجوه هم منتقل به كلات ميگرديد . لذا نه فقط رقم دويست كرور اغراق نيست . بلكه ميتوان قبول كرد كه موجودي گنج نادري بيش از دويستكرور بوده است .
عليقلي ميرزا هنگامي كه بسوي كلات ميرفت عدهاي از عشاير قوچان را هم با خود برد تا با نيروي قويتر بكلات حمله ور گردد . گنج نادردر قلعه كلات در دخمهاي جا داشت كه حجاران ، مدت سه سال آن دخمه را در دل كوه حفر كرده بودند و هنگاميكه عليقلي ميرزا بسوي كلات ميرفت دويست سرباز بفرماندهي يك افسر موسوم به ( عبدالله مريواني ) كه داراي درجهنظامي بشيوزباشي بود يعني فرماندهي پانصد سرباز را ميتوانستبر عهده بگيرد از آن گنج نگاهداري مي كردند. قلعه طبيعي كلات يك دژ غير قابل تسخير بنظر مي رسيد . كوههاي اطراف قلعه طبيعي كلات طوري بود كه با وسائل آن زمان نميتوانستند از آن بگذرند . و وارد قلعه شوند و مجبور بودند كه از مدخل قلعه عبور نمايند و همينكه دروازه مدخل قلعه را ميبستند و پشت آن را سنگ چين مينمودند ، كسي نمي توانست وارد قلعه گردد .يا از آن خارج شود . وقتي دخمه گنج را در دل كوه حفر كردند بالاي آن در قسمتي از كوه يك دخمه ديگر بوجود آوردند و آن را پر از باروت نمودند و عبدالله مريواني مكلف بود كه بطور مرتب به باروت سر بزند و بفهمد كه در فصول بارندگي مرطوب نشده باشد و اگر مرطوب گرديده آن را عوض كند .
عبدالله مريواني مخزن باروت را آتش بزند و هر گاه آن مخزن منفجر ميشد كوهفرو ميريخت و درب خزانه گنج را بكلي مسدود مينمود و ديگر مهاجم نميتوانست وارد آن دخمه شود . بموجب دستور نادر در صورتي كه عبدالله مريواني در جنگكشته مي شد هرنفر كه زنده ميماند ميبايد مخزن باروت را منفجر نمايد و اگر هيچ افسر زنده نميماند سربازها ميبايد مخزن باروت را منفجر نمايند و راه دخمه را مسدود كنند . نادرشاه مطمئن بود كه عبدالله مريواني و افسران و سربازاني كه تحت فرماندهي وي قرار گرفتهاند آن دستور را در صورت اقتضا بموقع اجرا خواهند گذاشت و لو محقق باشد كه خود كشته خواهند شد . و بعد از اينكه كوه فرو ريخت و درب دخمه را مسدود كرد مهاجم نخواهد توانست گنج او را تصرف نمايد مگر بعد از مدتي براي در هم شكستن تخته سنگهاي بزرگ كوه و انتقال آنها بجاي ديگر كه تا آن موقع او در هر نقطه كه باشد خود را به كلات ميرساند و دمار از روزگار مهاجم در ميآورد .
نادر بارها گفته بود تا روزي كه من زنده هستم كسي نميتواند به كلات دستبرد بزند و هر بار كه اين سخن بر زبان نادرشاه جاري مي شد ميرزا مهدي استرآبادي منشي او ميگفت ظلالله مثل حضرت خضر عمر جاويد خواهيد داشت .
عليشاه (عليقلي ميرزاي سابق) تا موقع رسيدن بكلات استراحت نكرد و نه گذاشت امرا و سربازان افشاري استراحت كنند . وقتي به كلات رسيدند هنگام بامداد بود و با اين كه عليشاه مي دانست دروازه كلات طبق معمول بسته است چند نفر را براي تحقيق فرستاد و آنها مراجعت كردند و گفتند كه دراوزه بسته است . عليشاه خود را نزديك دروازه رسانيد و چون مي دانست ديدهبان قلعه كلات او و سوارانش را ديده گفت كه عبدالله مريواني فرمانده پادگان كلات ، بالاي دروازه بيايد و با او صحبت كند . عبدالله مريواني بالاي دروازه آمد و عليشاه گفت آيا مرا مي شناسي ؟ فرما نده پادگان كلات گفت مگر ممكن است شاهزادهاي بزرگوار مثل عليقلي ميرزا برادر زاده ظل الله را نشناسند ولي من تصور مي كردم كه شاهزاده در جنوب خراسان سكونت دارند . عليشاه گفت من در آنجا بودم و اينك به اينجا آمده ام و به تو دستور مي دهم كه دروازه را باز كن . عبد الله مريواني گفت اي شاهزاده بزرگوار ، بر تو پوشيده نيست كه دروازه اينجا باز نمي شود مگر به فرمان ظل الله آيا فرمان ظل الله را با خود آورده اي ؟ عليشاه گفت من چيزي با خود آورده ام كه بر تر از فرمان نادر مي باشد و آن خود ظل الله است . عبد الله مريواني با حيرت گفت آه ... آيا ظل الله تشريف آورده است پس چرا زودتر به ما اطلاع نداده اند كه بتوانيم وسايل پذيرايي را فراهم كنيم عليشاه گفت ظل الله آمده اما احتياج به وسايل پذيرايي ندارد عبد الله مريواني از جواب عليشاه چنينفهميد كه وسايل پذيرايي نادر شاه را با خود او آورده شده و به همين جهت كسي به او اطلاع نداده كه وسائل پذيرايي را آماده كند و بعد گفت اگر خود ظل الله تشريف آورده باشد نشان دادن فرمان ضروري نيست و اگر ظل الله دستور بدهد ، من دروازه را خواهم گشود . عليشاه گفت اكنون ظل الله بتو دستور مي دهد كه دروازه را بگشائي . آنگاه امر كرد كه سر بريده نادر را نزديك دروازه ببرند تا اين كه عبد الله مريواني آن را ببيند . عبد الله مريواني وقتي سر بريده را ديد نشناخت از عليشاه پرسيد اي شاهزاده بزرگوار اين سر از كيست ؟ عليشاه گفت نادر كشته شدو سرش را بريديم و آورديم تا بتو و ديگران ، كه هنوز تصور مي نمايند نادر زنده است نشان بدهيم و بدانند كه ديگر ظل الله وجود ندارد . عبد الله مريواني پرسيد اي شاهزاده بزرگوار اگر قصد شوخي داري ، دست از مطايبه بردار زيرا در يك مسئله با اهميت مثلحيات پادشاه ايران نميتوان شوخي كرد . عليشاه گفت ، من شوخي نميكنم و جدي ميگويم مگر تو نادر را نميشناختي و خصوصيات قيافهاش را به خاطر نداشتي ؟
درست نگاه كن و بفهم كه آيا اين سر بريده نادر است يا نه ؟ عبدالله مريواني گفت من از اينجا نميتوانم تشخيص بدهم كه آيا اين سربريده ظلالله ميباشد يا خير؟
عليشاه به شخصي كه حامل سر بريده بود گفت به دروازه نزديكتر شود تاعبدالله مريواني سر بريده را بهتر ببيند .
سر را بيشتر به دروازه نزديك كردند ولي باز فرمانده پادگان كلات گفت كه نميتواند هويت سر بريده را تشخيص بدهد . عليشاه گفت لابد در داخل قلعه ، يك نردبان بلند داريد ؟ عبدالله مريواني گفت بلي ، عليشاه گفت نردبان را به اين طرف بفرست تا حامل سراز آن بالا ببرد و به تو نزديك شود و تو بهتر بتواني سر را به خوبي ببيني و اگر نميخواهي نردبانت را به اين طرف بفرستي از قلعه خارج شو و سر را از نزديك معاينه كن . فرمانده پادگان گفت من از قلعه خارج نميشوم و نردبان را هم به خارج نميفرستم چون ممكن است كه شما از آن استفاده كنيد و بالا بيائيد . عليشاه گفت ما اگر بخواهيم به وسيله نردبان بالا بيائيم ميتوانيم اين درختها را (اشاره به يك بيشه كوچك كه در خارج از قلعه بود ) بياندازيم و نردبان بسازيم يا از آباديهاي اطراف نردبان بياوريم پس وحشت تو از اين موضوع كودكانه است .
عبدالله مريواني متوجه شد كه برادرزاده نادر حرف درستي ميزند بيستتن از تفنگداران كلات وارد دروازه مجتمع شدند و تفنگهاي خود را بطرف سواران عليشاه گرفتند و مردي كه حامل سر بود به نردبان نزديك شد و از آن بالا آمد و ديگران به نردبان نزديك نشدند كه مبادا براي تفنگداران كلات شبههاي ايجاد شود حامل سر بريده خود را ببالاي دروازه رسانيد و سر را به عبدالله مريواني و ديگران نشان داد آنوقت نداي حيرت از بينندگان برخاست زيرا دريافتند كه آن سر بيپيكر ، سر نادرشاه افشار پادشاه ايران است . قيافه نادر ، يك قيافه عادي نبود كه با صور ديگر مشتبه شود وهر كس يك مرتبه نادرشاه را ميديد ، قيافهاش را بخاطر ميسپرد . عليشاه از نداي حيرت فرمانده پادگان و ديگران فهميد كه نادر را شناختند و در هويت سر بريده ترديد ندارند و گفت : اي عبدالله مريواني وشما اي افسران و سربازان پادگان كلات ، بطوريكه مشاهده ميكنيد ، نادر ديگر و جود ندارد و آنكه كوس لمنالملك ميكوبيد و براي يك نادري يك سر ميبريد نابود گرديد . اكنون من پادشاه ايران هستم و اختيار مال و جان مردم اين سرزمين در دست من است و اختيار مال و جان شما را هم دارم . اگر عاقلانه رفتار كرديد و دروازه قلعه را گشوديد تا وارد قلعه شويم از من پاداش بزرگ خواهيد گرفت و من بشما منصب و مال ميدهم . ولي اگر دروازه قلعه را نگشوديد و طبق دستوري كه نادر شما داد انبار باروت را محترق و كوه را منفجر كرديد علاوه بر اين كه تمام شما را با سختترين شكنجه بهلاكت خواهم رسانيد زن و فرزندان و طائفه شما را نابودخواهم كرد و از نسل شما ، حتي يك طفل شيرخوار را باقي نخواهم گذاشت . عبدالله مريواني گفت آخر ما عهدي داريم و سوگند ياد كردهايم كه بعهد خود وفا نمائيم .
عليشاه گفت شما با نادر عهد داشتيد و چون او مرده ، ديگر متعهد نيستيد .
عبدالله مريواني گفت اي شاهزاده بزرگ منظور تو از ورود به اين قلعه چيست و چه ميخواهي بكني . عليشاه گفت من پادشاه ايران هستم و تو بايد مرا با عنوان پادشاه ايران طرف خطاب قرار بدهي . عبدالله مريواني گفت اي ظلالله براي چه مي خواهي وارد اين قلعه شوي ؟ عليشاه گفت من نميخواهم كه با عنوان ظلالله مورد خطاب قرار بگيرم چون اين عنوان را مردم دوست نميدارند و اسم من عليشاه است و تو ميتواني مرا با عنوان پادشاه ايران يا عليشاه طرف خطاب قرار بدهي و صلاح تو هم در اين است كه از من توضيح نخواهي و نپرسي كه براي چه ميخواهم وارد اين قلعه شوم . من پادشاه ايران هستم و اين قلعه و هر چه در آن ميباشد ملك مطلق من است و نبايد به كسي حساب پس بدهم .
عبدالله مريواني ترديد نداشت كه اگر دروازه قلعه را نگشايد نه فقط او و سربازانش كشته خواهند شد بلكه عائله و طائفه او ، و سربازانش نابود خواهند گرديد . وي بعد از ديدن سر بريده نادر وشناختن آن سر ، فهميد كه نادر كشته شده و اگر وي دروازه قلعه را بگشايدو عليشاه را به كلات راه بدهد نادر كه وجود ندارد از او بازخواست نخواهد كرد . پس همان بهتر كه تسليم شود و بدان وسيله نزدعليشاه تقرب حاصل نمايد و لذا گفت : اي پادشاه بزرگ ايران وقتي مركب تو باينجا رسيد من نميدانستم كه نادر شاه ديگر پادشاه ايران نيست و سلطان جديد كشور ، تو ميباشي و گرنه رسم عبوديت را بجا ميآوردم و اينك براي اين كه ثابت كنم كه رعيت مطيع و فرمانبردار تو هستم ، عهد خود را زير پا ميگذارم و هم اكنون دستور ميدهم كه سنگها را از پشت دروازه بردارند و آن را بگشايند .
عليشاه عدهاي از مردان افشار را كه با او بودند با نردبان بداخل قلعه فرستاد كه باهل قلعه كمك كنند وسنگهائي كه پشت دروازه چيده شده بود زودتر برداشته شود و هنگام ظهر عليشاه وارد قلعه كلات شد . عليشاه بعد از ورود به كلات به عبدالله مريواني گفت من نسبت به تو سوء ظن ندارمو ديدم كه اطاعت كردي و دورازه قلعه را بروي من گشودي ولي سربازان تو بايد خلع سلاح شوندو بآنها بگو كه انعام دريافت خوا هند كرد وانبار باروت هم بايد تحت مراقبت سربازان من باشد . عبدالله مريواني اسلحه سربازان خود را تسليم كرد وانبار باروت را تحت مراقبت سربازان عليشاه قرار داد .
آنوقت عليشاه گفت برويم بسوي گنج نادرشاه . عبدالله مريواني گفت اي پادشاه ايران ، كليد گنج كوچك نزد من هست ولي كليد درب خزانه بزرگ نزد خود نادرشاه بود . عليشاه پرسيد مگر در اينجا دو خزانه وجود دارد؟ عبدالله مريواني گفت بلي و خزانه كوچك خزانهايست كه گاهي پول ميآوردند و در آن ميگذاشتند و در دستك ثبت ميكردندو هر زمان كه خود نادرشاه بكلات ميآمد پول موجود در خزانه كوچك منتقل بخزانه بزرگ ميشد . عليشاه پرسيد اكنون در خزانه كوچك چقدر پول است؟ عبدالله مريواني جواب داد پانصد و دوازده هزار نادري .
عليشاه پرسيد در خزانه بزرگ چقدر پول موجود ميباشد ؟ عبدالله مريواني گفت خدا ميداند .
عليشاه پرسيد مگر موجودي خزانه بزرگ در دستكها ثبت نشده است . عبدالله مريواني گفت هر چه در خزانه بزرگ هست در دستكها ثبت شده مگر موجودي پول نقد و از ميزان موجودي پول نقد جزنادرشاه هيچكس اطلاع نداشت . عليشاه گفت در خزانه كوچك را بگشايند . عبدالله مريواني كليد درب خزانه كوچك را آورد و آن را گشود و پانصد و دوازدههزار نادري موجود در آن خزانه را در دسترس عليشاه گذاشت و گفت ازپادشاه ايران خواهش ميكنم كه يك رسيد بمن بدهند . عليشاه گفت براي چه بتو رسيد بدهم ؟ مگر من مالك اين پول نيستم . عبدالله مريواني گفت چرا اي پادشاه ايران ، ولي رسم ايناست كه وقتي از تحويلدار ،پولي دريافت ميكنند ، با و يك قبض رسيد ميدهند تا در آينده راجع بمبلغي كه از وي گرفته شده اختلافي پيش نيايد .عليشاه به قوچه بيك افشار اورموي گفت رسيدي بنويسد و به فرمانده پادگان كلات بدهد . بعد از او پرسيد تو در خصوص موجودي خزانه بزرگ چه اطلاع داري ؟ عبدالله مريواني چند دستك بزرگ را به عليشاه نشان داد و گفت هر چه در خزانه بزرگ وجود دارد در اين دستكها ثبت شده غير از وجه نقد و هر قسمت از اشياي خزانه ، در يكي ازاين دستكها به ثبت رسيده و هر يك از اين دستكها داراي دو نسخه است كه يكياينجا ميماند و ديگري پيش نادرشاه هست يا بود . عليشاه پرسيد اين دستكها چه موقع نوشته ميشد . فرمانده پادگان كلات گفتهر زمان كه نادرشاه باينجا ميآمد و ميخواستند آنچه در خزانه كوچك است بخزانه بزرگ منتقل نمايند اين دستكها نوشته ميشد . عليشاه يكي از دستكها را برداشت و گشود و ديد در ديباچه آن نوشته شده مربوط به شمشيرها و خنجرها و تفنگها و تپانچهةاي مرصع مي باشد كه در خزانه بزرگ هست و هزار و پانصد شمشير و خنجر و هزار تفنگ و تپانچه مرصع، طبق ثبت آن دستك در خزانه بزرگ بود ، دستك ديگر را كه بسيار قطور و سنگين بود بدست گرفت و باز كرد و مشاهده نمود كه صورت كتابهائي است كه در خزانه بزرگ وجود دارد و از روي آن دستك معلوم مي شد كه در خزانه بزرگ چهل هزار كتاب موجود است .
( توضيح ـ كتابهاي خزانه بزرگ نادري كلات ، كتابهاي كتابخانه سلطنتي هندوستان بود كه نادرشاه به ايران آورد ـ)
عليشاه بعد از مشاهده آن دستكه گفت من تعجب ميكنم نادر كه علاقه بخواندن كتاب نداشت براي چه اين همه كتاب را در اين جا جمع كرده بود . قوچه بيك افشار اورموي جواب داد كه نادر ببهاي اين كتابها توجه داشت نه بآنچه در آنها نوشتهاند . عليشاه دستك ضخيم و سنگين را نهاد و دستك ديگر را برداشت و مشاهده كرد كه در آن دستك شماره تخت هاي مرصع كه در خزانه بزرگ وجود دارد ثبت شدهمشخصات هر تخت ذكر گرديده است . بعد از اين كه عليشاه از مشاهده اجمالي دستكها فارغ شد درب خزانه بزرگ نادرشاه را از نظر گذرانيد و معاينه كرد .
وي ديد درب مزبور بسيار قطور و سنگين است واز عبدالله مريواني پرسيد آيا نميتوان اين در را بدست يك كليد ساز گشود .
عبدالله مريواني گفت اي پادشاه ايران ، هيچ كليد ساز قادر بگشودن اين در نيست . عليشاه گفت در اين صورت آنرا واژگون ميكنيم .
برادرزاده نادرشاه به سربازان افشاري دستور داد هر چه باروت در انبار بالاي خزانه هست با احتياط از آنجا بنقطهاي ديگر كه دور از خزانه باشد منتقل كنند زيرا وي عزم دارد درب خزانه بزرگ را با انفجار باروت واژگون نمايد و اگر باروت ، همچنان در انبار فوقاني باشد ممكن است منفجر شود .
در حالي كه سربازان افشاري باروت انبار فوقاني را به نقطهاي ديگر منتقل ميكردند عدهاي از سربازان با كلنگ و ديلم كه عبدالله مريواني در دسترس آنها قرار داد زير آستان درب خزانه بزرگ كه در واقع يك دروازه بود ،حفرههائي ايجاد نمودند و هر يك از آنها را با مقداري باروت پر كردند و فتيلههاي طولاني تا خارج خزانه كشيدند و بعد از اين كه همه بيرون رفتند ، فتيلهها را آتش زدند و دروازه خزانه نادري با صدائي هولناك واژگون گرديد .
پس از اينكه دود باروت متفرق گرديد عليشاه و سرداران افشاري و ديگران بسوي خزانه بزرگ نادري روان شدند .
عليشاه موجودي پول خزانه را ضبطكرد و آنگه طبق عهدي كه با چهارتن از امراي دربار نادري ( قاتلين نادر) نموده بود آن پول را با آنها تقسيم نمود به هر يك از آن چهار تن چهل كرور رسيد .
ميگويند در خزانه بزرگ هفتادو پنج صندق جواهر وجود داشته و عليشاه آنجواهر و تختهاي مرصع را به نفع خود ضبط كرد و آنگاه امر نمود كه هر چه در خزانه هست بين افسران و سربازان او و افسران و سربازان كلات تقسيم شود .
( گنج نادر در كلات كه قسمت مهم آن از هندوستان آورده شده بوده بگفته مورخين انگليسي آن قدر بزرگ بود كه ارقام مربوط بآن گنج شبيه به يك افسانه است و هيچ معلوم نيست كه آنهمه زر و گوهر وتختهاي مرصع ( كه يكي از آنها تخت طاووس بود ) و اسلحه جواهرنشان و كتابهاي قيمتي و زرنگار و منسجوات زرين و سيمين چه شد بدست چه كسان افتاد . )
سامانه خرید و امن این
سایت از همهلحاظ مطمئن می باشد . یکی از
مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می
توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت
بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم
اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه 09159886819 در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما فرستاده می شود .
آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی
سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس
مطالب پربازديد
متن شعار برای تبلیغات شورای دانش اموزی تحقیق درباره اهن زنگ نزن انشا در مورد 22 بهمن