داستان ارباب ظالم

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

داستان ارباب ظالم

بازديد: 531
داستان ارباب ظالم

داستان ارباب ظالم

به نام خدا

یکی بود  یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود

روزی روزگاری ارباب بداخلاق و ظالمی بود که زمین های زراعتی زیادی داشت و کارگران و رعیت های زیادی برایش کار می کردند.ارباب ظالم  به رعیت ها و کارگرانش رحم نمی کرد و اگر یکی از آن ها برخلاف میل او کاری انجام می داد، با چوب به جانش می افتاد و کتکش می زد.

روزی ارباب داشت به  سوی زمین هایش می رفت که شیطان  را روبروی خود دید.شیطان با  او سلام و احوالپرسی کرد و پرسید:« روزگارت چگونه می گذرذ؟»

ارباب گفت:«شکرخدا روزگارم خوب است.تو چطوری؟» شیطان جواب داد:« من با هرچه مردم  به من می دهند زندگی می کنم.حالا بگو کجا داشتی می رفتی؟»

ارباب گفت:«به مزرعه می روم.این رعیت های تنبل و بیکاره، تا زور بالای سرشا ن نباشد کار نمی کنند.اصلاً وجدان ندارند.فقط از شیطان می ترسند.آن ها اگر تو را ببینند،جای ده نفر کار می کنند. بیا تا با هم به مزرعه برویم.»

شیطان قبول کرد و هر دو به  سوی مزرعه رفتند.در راه  پسرچوپانی را دیدند که داشت گوسفند می چراند.ناگهان یکی از گوسفندانش فرار کرد و به  یک مزرعه ی سیب زمینی وارد شد و شروع به دویدن کرد. گوسفند روی محصولات می دوید و آن ها را پایمال می کرد.پسرچوپان هرچه  به دنبال گوسفند دوید نتوانست او را بگیرد؛سرانجام ایستاد و با عصبانیت داد کشید:«گوسفند لعنتی! کاش به دست شیطان می افتادی!»

ارباب همین که حرف های چوپان را شنید به  شیطان گفت:«شنیدی چوپان چه گفت؟او آرزو کرد گوسفند به دست تو بیفتد.زود باش گوسفند را بگیر و برای خودت نگه دار!»

شیطان گفت:«درست می گویی، ولی من این کار را نمی کنم چون ارباب این  چوپان حتماً پوست او را می کند.او گوسفند را از ته دل به من نبخشید.او از روی خشم و ناراحتی چیزی گفت ولی دلش رضا نیست.»

ارباب دیگر حرفی نزد و همراه شیطان به راهش ادامه داد.توی راه، نزدیک مزرعه ای صدای گریه ی نوزادی را شنیدند که مادرش در مزرعه سرگرم درو  بود.کودک گریه می کرد ولی مادرش آن قدر کار داشت که به او توجه نمی کرد. صدای گریه هر لحظه  بلندتر می شد. سرانجام طاقت مادر تمام  شد و شروع کرد به نفرین کردن کودک که:«مگر نمی بینی  من کار دارم؟ چرا این قدر گریه می کنی؟ الهی که به دست شیطان گرفتارشوی!»

ارباب رو به  شیطان کرد و گفت:«شنید این  زن چه گفت؟ او بچه اش را به تو بخشید.برش دار و با خودت  ببر و بزرگش کن تا برده و غلامت شود.»

شیطان گفت:« می دانم که تو خیلی دلت می خواهد کارگر مفت و مجانی داشته باشی. اگر این بچه  به دست تو بیفتد بزرگش می کنی تا در آینده  برایت مفت و مجانی کارکند.اما من این  بچه  را برنمی دارم چون مادرش او را از صمیم قلب نفرین نکرد.مادر است، خسته شده و چیزی گفته اما دلش رضا نیست.»

ارباب ساکت شد و همراه  شیطان  رفت تا به مزرعه ی بزرگ خودش رسید. رعیت ها همین که اربابشان  را دیدند، دستپاچه  شدندو گفتند:«وای به حال ما!بازهم این  بی وجدان آمد.الهی به دست شیطان  بیفتد تا از دستش خلاص شویم!»

ارباب حرف های رعیت ها را شنید و ترسید.شیطان با چشمان  ترسناکش به او خیره  شده بود.مرد با دستپاچگی گفت:«این رعیت ها که از ته دلشان حرف نمی زنند، همین جوری یک چیزی بر زبان می آورند وگرنه آنها از من کینه ای به دل ندارند.»

شیطان گفت:«اتفاقاً آنها این حرف ها را از ته دلشان زدند.چون تو آنها را آنقدر آزار داده ای که چشم دیدنت  را ندارند.حالا تو به دست من افتاده ای و راه فرار نداری.»

شیطان پس از این حرف ها دیگر به مرد مهلت نداد تا حرفی بزند. او را در کیسه اش انداخت و به  سوی جهنم حرکت کرد.

( یک افسانه ی قدیمی با روایت مهری طهماسبی دهکردی)

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: دوشنبه 04 فروردین 1399 ساعت: 19:24 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
نظرات(0)

نظرات


کد امنیتی رفرش

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس