تحقیق مناظره امام رضا (ع) با علما

راهنمای سایت

سایت اقدام پژوهی -  گزارش تخصصی و فایل های مورد نیاز فرهنگیان

1 -با اطمینان خرید کنید ، پشتیبان سایت همیشه در خدمت شما می باشد .فایل ها بعد از خرید بصورت ورد و قابل ویرایش به دست شما خواهد رسید. پشتیبانی : بااسمس و واتساپ: 09159886819  -  صارمی

2- شما با هر کارت بانکی عضو شتاب (همه کارت های عضو شتاب ) و داشتن رمز دوم کارت خود و cvv2  و تاریخ انقاضاکارت ، می توانید بصورت آنلاین از سامانه پرداخت بانکی  (که کاملا مطمئن و محافظت شده می باشد ) خرید نمائید .

3 - درهنگام خرید اگر ایمیل ندارید ، در قسمت ایمیل ، ایمیل http://up.asemankafinet.ir/view/2488784/email.png  را بنویسید.

http://up.asemankafinet.ir/view/2518890/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%D8%A2%D9%86%D9%84%D8%A7%DB%8C%D9%86.jpghttp://up.asemankafinet.ir/view/2518891/%D8%B1%D8%A7%D9%87%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%20%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%A8%D9%87%20%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%AA.jpg

لیست گزارش تخصصی   لیست اقدام پژوهی     لیست کلیه طرح درس ها

پشتیبانی سایت

در صورت هر گونه مشکل در دریافت فایل بعد از خرید به شماره 09159886819 در شاد ، تلگرام و یا نرم افزار ایتا  پیام بدهید
آیدی ما در نرم افزار شاد : @asemankafinet

تحقیق مناظره امام رضا (ع) با علما

بازديد: 241

       q          ذكر مجلس مناظرة حضرت امام رضا (ع) با علماء ملل و اديان :

          شيخ صدوق روايت كرده از حسن بن محمد نوفلي هاشمي كه گفت ، چون وارد شد حضرت امام رضا (ع) بر مأمون امر كرد مامون فضل بن سهل را ، كه جمع كند اصحاب مقالات را مانند جاثليق كه رئيس نصاري است و راس الجالوت كه بزرگ يهود است .

رؤسا صابئين و ايشان كساني هستند كه گمان مي كنند بر دين نوح (ع) مي باشند و هر بذاكبر كه بزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومي و متكلمين را ، تا بشنود كلام آن حضرت و كلام ايشان را ، پس جمع كرد فضل بن سهل ايشان را و آگاه نمود مامون را به اجتماع ايشان ، مامون گفت كه ايشان را نزد من حاضر كن ، پس حاضر گرديد نزد او ، مرحبا گفت ونوازش كرد ايشان را، و گفت من شما را جمع آوردم براي خير و دوست دارم كه مناظره كنيد با پسرعم من اين مرد كه از مدينه بر من وارد شده است ، پس هرگاه صبح شود حاضر شويد نزد من و احدي از شما تخلف نكند . گفتند سمعا” و طاعه يا اميرالمومنين ما فردا صبح انشاءا000 تعالي حاضر خواهيم شد

راوي حسن بن محمد نوفلي گويد كه ما در ذكر حديثي بوديم نزد حضرت ابوالحسن الرضا (ع) كه ناگاه ياسر كه متوالي امر حضرت رضا(ع) بود داخل شد و گفت اي سيد و آقاي من ، اميرالمومنين سلام به شما مي رساند و مي گويد كه برادرت فدايت شود جمع شده اند اصحاب مقالات و اهل اديان و متكلمون از جميع ملت ها نزد من ، اگر ميل داشته باشي گفتگو با آنها را ، فردا صبح نزد ما بيا و اگر كراهت داري مشقت بر خودت قرار مده و اگر ميل داري ما بيائيم به نزد تو آسان است بر ما ،‌ حضرت فرمود به او كه به مامون بگو كه من مي دانم ارادة تو را و من فردا صبح انشاءا000 در مجلس تو مي آيم .

راوي گويد : كه چون ياسر رفت حضرت رو كرد به ما و فرمود :
اي نوفلي تو عراقي هستي و رقت عراق غليظ و سخت نيست ، چه به نظر تو مي رسد كه جمع كردن پسرعمويت برما اهل شرك و اصحاب مقالات را ، يعني كساني كه گفتگوي علمي مي كنند در مجالس و محافل ، من عرض كردم فدايت شوم مي خواهد امتحان كند شما را و دوست دارد كه بفهمد اندازة علم تو را ولكن بنائي كرده براساس غير محكم و به خدا سوگند كه بد بنائي كرده ، حضرت فرمود : كه چيست بناء او در اين باب ؟ گفتم : كه اصحاب كلام و بدع ، خلاف علماء مي باشند ، زيرا كه عالم انكار نمي كند غير منكر را ، و اصحاب مقالات و متكلمون و اهل شركت اصحاب انكار و مباهته اند اگر احتجاج كني بر ايشان به اين كه الله تعالي واحد است مي گويند ثابت كند وحدانيت او را و اگر بگويي محمد (ص) رسول خداست مي گويند ثابت كن رسالت او را پس حيران مي كنند شخص را و چون شخص به حجت و دليل گفتة آنها را باطل مي كند آنها مغالطه مي كنند شخص را و چون شخص حجت و دليل گفته آنها را باطل مي كند آنها مغالطه مي كنند تا اين كه شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد .

پس از آنها حذر كن فدايت شوم ، حضرت تبسم كرد و فرمود : اي نوفلي آيا مي ترسي كه قطع كنند بر من دليل مرا ، عرض كردم نه به خدا قسم ، من هرگز چنين گماني در حق شما نمي برم و اميدوارم كه حق تعالي شما را ظفر بدهد بر آنها انشاءا000  ، حضرت فرمود : اي نوفلي آيا دوست مي داري بداني مامون چه وقت از عمل خود پشيمان مي شود ؟

عرض كردم : بلي ، فرمود : در وقتي كه بشنود دليل آوردن مرا بر رد اهل تورات به تورات ايشان و بر اهل انجيل به انجيل ايشان و بر اهل زبور به زبور ايشان و بر صائبين به زبان عبراني ايشان و بر آتش پرستان به زبان فارسي ايشان و بر رومي ها به زبان رومي ايشان و بر اهل مقالات به لغتهاي ايشان ، پس چون كه بند آوردم زبان هر صنفي را و باطل كردم دليل آنها را و هر يك واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند :

علم المامون الموضع الذي هوبسيله ليس بمستحق له .

در آن وقت مامون داند كه مكاني كه او راه آن را در پيش دارد استحقاق آن ندارد ، ‌پس در آن وقت پشيمان مي شود .

          پس چون كه صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض كرد به آن جناب قربانت شوم پسر عمت منتظر تو است و قوم جمعيت كرده اند ، پس چيست راي تو در آمدن ؟

          حضرت فرمود : تو پيش مي روي من هم بعد مي آيم انشاءا000 ، پس از آن وضو گرفت وضوي نماز و يك شربت از سويق آشاميد و به ما از آن سويق آشامانيد ، پس از آن بيرون رفت و ما با او بيرون رفتيم تا اين كه بر مامون داخل شديم ، ديديم مجلس مملو است از مردم و محمد بن جعفر در ميان طالبين بني هاشم نشسته و اميران لشكر حضور دارند ، پس چون حضرت امام رضا(‎ع) وارد شد مامون برخاست و محمد بن جعفر نيز برخاست و جميع
بني هاشم نيز برخاستند و حضرت رضا(ع) با مامون نشستند و همه ايستاده بودند تا اين كه امر فرمود همه نشستند و مامون پيوسته رويش به آن جناب بود و با او گفتگو مي كرد تا يك ساعت ، پس از آن رو كرد به جاثليق عالم انصاري و گفت اي جاثليق اين پسرعم من علي بن موسي بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پيغمبر است و فرزند علي بن ابيطالب (ع) است و من دوست مي دارم كه با او تكلم كني و محاجه نمايي و با انصاف با او رفتار كني ، جاثليق گفت : يا اميرالمومنين چگونه من محاجه كنم با شخصي كه دليل مي آورد بر من كتابي كه منكر آن كتاب هستم و به پيغمبري كه من ايمان به آن نياورده ام ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : اي نصراني اگر حجت و دليل آورم بر تو به انجيل تو آيا اقرار و اعتراف به آن مي كني ؟ جاثليق عرض كرد آيا قدرت دارم بر رد آنچه در انجيل ثبت شده است ، بلي سوگند به خدا كه اقرار مي كنم به آن بررغم انف خودم ، حضرت فرمود به جاثليق كه سئوال كن از آنچه خواهي  و فهم كن جواب آن را ، جاثليق گفت : چه مي گويي در نبوت و پيغمبري عيسي و كتاب او آيا چيزي از اين دو را انكار مي كني ؟ حضرت رضا (ع) فرمود كه من اقرار
مي كنم به نبوت عيسي و كتاب او و آنچه را كه بشارت داد به آن امت خود را و حواريون به آن اقرار كردند ،‌ و قبول ندارم پيغمبري و نبوت بر عيسي را كه اقرار نكرد بر پيغمبري و نبوت محمد (ص) و به كتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را .

          جاثليق گفت : آيا چنين نيست كه قطع احكام به دو شاهد عادل مي شود ؟ حضرت فرمود : بلي چنين است ، عرض كرد پس دو شاهد اقامه كن از غير اهل ملت خود به نبوت محمد (ص) از كساني كه در ملت نصرانيت مقبول الشهاده باشند و سئوال كن از مثل اين را از غير اهل ملت ما حضرت فرمود :‌ اي نصراني الان از راه انصاف آمدي ، آيا قبول نمي كني از عدل مقدم نزد مسيح عيسي بن مرم را ؟ جاثليق گفت ؟ كيست اين عدل ؟ نام ببر او را براي من .

          فرمود : چه مي گويي در حق يوحناي ديلمي ؟ عرض كرد به به ذكر كردي كسي را كه دوست ترين مردم است نزد مسيح ، فرمود : كه قسم مي دهم تو را آيا در انجيل هست كه يوحنا گفت مرا مسيح خبرداده است به دين محمد عربي (ص) و مرا مژده داده است به اين كه محمد (ص) بعد از اوست و من به اين خبر حواريين را مژده دادم و آنها ايمان آوردند به محمد (ص) و قبول كردن او را ، جاثليق گفت كه يوحنا اين مطلب را از مسيح نقل كرده است و مژده داده است به نبوت مردي و به اهل بيت و وصي او ، ولكن تشخيص نكرده است كه اين در چه زمان است و نام آنها را نگفته است تا من آنها را بشناسم .

          حضرت فرمود : اگر ما بياوريم كسي را كه قرائت كند انجيل را و بر تو تلاوت كند ذكر محمد واهل بيت و امت او را آيا به او ايمان مي آوري ؟ عرض كرد بلي اين حرفي است محكم ، حضرت رو كرد به نسطاس رومي و فرمود : چگونه است حفظ تو سفر سيم انجيل را ؟ عرض كرد چه خوب حفظ دارم آن را  پس حضرت رو كرد به راس الجالوت و فرمود : آيا انجيل نمي خواني ؟ عرض كرد بلي به جان خودم سوگند كه مي خوانم آن را فرمود : پس گوش بگير از من سفر سيم آن را پس اگر در آن ذكر محمد (ص) و اهل بيت اوست شهادت دهيد براي من و اگر ذكر نشده است پس گواهي ندهيد براي من ، پس آن حضرت سفر سيم را قرائت فرمود تا رسيد به جايي كه ذكر پيغمبر شده بود آنجا حضرت توقف نمود ،‌ پس  فرمود : اي نصراني به حق مسيح و مادر او را از تو مي پرسم آيا دانستي كه من دانا هستم به انجيل ؟ عرض كرد : بلي پس از آن تلاوت فرمود بر او ذكر محمد (ص) و اهل بيت او وامت اورا ، پس از آن فرمود:  اين نصراني چه مي گويي ؟ اين قول عيسي بن مرم است پس اگر تكذيب كني آنچه را انجيل به آن نطق كرده است پس تكذيب كرده اي موسي وعيسي را ، و هرزماني كه انكار كني اين ذكر را واجب مي شود قتل تو ، زيرا كه كافر شدي به پروردگارت و به پيغمبر و به كتابت جاثليق گفت من  انكار نمي كنم آنچه را كه ظاهر شود بر من كه در انجيل است و به آن اقرار مي كنم . حضرت فرمود : گواه باشيد بر اقرار او ، پس جاثليق سئوال كن از هرچه خواهي ، جاثليق گفت : خبر بده به من كه حواريون عيسي بن مريم چند نفر بودند و هم چنين مرا خبر بده از عدد علماء انجيل ، حضرت فرمود : « علي الخبير سقطت » يعني به داناي حقيقت كار رسيدي ، اما حواريون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ايشان الوقا بود ،‌اما علماء نصاري سه نفر بودند : يوحنا كه ساكن بود به اج و يوحنا به قرقيسيا و يوحنا ديلمي به زجار و نزد او بود ذكر پيغمبر و اهل بيت او و امت او  و او كسي بود كه بشارت داد امت عيسي و بني اسرائيل را به آن حضرت پس فرمود : اين نصراني سوگند به خدا كه من مومن و تصديق كننده ام به آن عيسي كه ايمان آورده به محمد (ص) و ناپسندي نيافتم بر عيساي شما مگر ضعف او و قلت نماز روزه او .

          جاثليق گف : به خدا سوگند فاسد كردي علم خودت را و ضعيف نمودي امر خود را و من گمان نمي كردم تو را مگر اهل علم اسلام حضرت فرمود : چگونه شد ؟ جاثليق گفت : از اين قول تو كه عيسي  ضعيف و كم روزه و كم نماز بود ، و حال آن كه عيسي هرگز افطار نكرد روزي را  و هرگز شبي را نخوابيد و هميشه روزها روزه و شبها به عبادت قائم بود .

          حضرت رضا (ع) فرمود : براي كي نماز و روزه بجا مي آورد ؟ جاثليق از جواب آن حضرت لال و كلامش منقطع شد . حضرت فرمود‌ : اي نصراني من از تو مسئله مي پرسم ، عرض كرد بپرس اگر دانم جواب گويم ، ‌حضرت
فرمود : از چه انكار مي كني كه عيسي مرده زنده مي كرد به اذن خدا جاثليق گفت انكار من از جهت آن است كه كسي كه مرده زنده مي كند و كور مادرزاد و پيس را خوب مي كند از خداست و مستحق پرستش است . حضرت فرمود : السيع پيغمبر كرده مثل آنچه را كه عيسي كرده ، روي آب راه رفت و مرده زنده كرد و كورمادرزاد و پيس را خوب كرد ، امت او را خدا نگرفتند و احدي او را نپرستيدند و از حزقيل پيغمبر نيز صادر شده آنچه از عيسي صادر شده زنده كرد سي و پنج هزار نفر بعد از مردن ايشان به شصت سال .

پس رو كرد به راس الجالوت آيا مي يابي درتورات كه اين سي و پنج هزار نفر از جوانان بني اسرائيل بودند . و بخت نصر اينها را از ميان اسيران بني اسرائيل جدا كرد هنگامي كه در بيت المقدس جنگ كرد و برد آنها را به بابل  پس فرستاد حق تعالي حزقيق را به سوي ايشان پس زنده كرد ايشان را و اين تورات است و انكار نمي كند آن را مگر كافر از شما ، راس الجالوت گفت ما اين را شنيده ايم . فرمود راست گفتي . پس حضرت فرمود : اين يهودي بگير بر من اين سفر از تورات را تا من بخوانم . پس آن جناب چند آيه از تورات را خواند و آن يهودي اقبال كرده بود به آ‌ن حضرت و ميل كرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب مي كرد كه چگونه آن جناب اينها را تلاوت مي فرمود.

پس حضرت رو كرد به آن نصراني ، يعني جاثليق ،‌فرمود : اي نصراني آيا سي و پنج هزار نفر پيش از زمان عيسي بودند يا عيسي پيش از زمان آنها بود ؟ عرض كرد بلكه آنها پيش از زمان عيسي بودند . حضرت فرمود : طايفه قريش جمعيت نموده رفتند خدمت رسول خدا و از آن حضرت درخواست كردند كه مردگان ايشان را زنده كند ، آن حضرت رو كرد به علي بن ابيطالب (ع) و فرمود به او كه برو در قبرستان و به اعلي  صوت نامهاي اين طايفه و گروهي كه اينها مي خواهند بر زبان جاري كن اي فلان و اي فلان و اي فلان محمد رسول خدا (ص) مي فرمايد به شما برخيزيد به اذن خداوند عزوجل ،‌ اميرالمومنين (ع) چنان كرد كه آن حضرت فرموده بود . پس برخاستند مردگان در حالي كه خاك از خود مي افشاندند . پس طايفه قريش رو كردند به آنها و از ايشان مي پرسيدند امور ايشان را ، پس خبر دادند ايشان را كه محمد (ص) مبعوث به نبوت شده ، گفتند كه ما دوست مي داشتيم كه ما درك مي كرديم آن حضرت را و ايمان به او مي آورديم . پس حضرت رضا (ع) فرمود : كه پيغمبر ما خوب كرد كور مادرزاد و پيس و ديوانگان را ، و حيوانات و مرغن و جن و شياطين با او تكلم كردند و اما او را خدا نگرفتيم و ما انكار نمي كنيم فضليت احدي از اين پيغمبران را ، اما نه آن كه خدايش بدانيم و شما كه عيسي را خدا مي دانيد چرا اليسع و حزقيل را خدا نمي دانيد و حال آن كه اين دو نفر هم مثل عيسي بودند در مرده زنده كردن و غير آن ؟

و به درستي كه گروهي از بني اسرائيل از شهرهاي خود فرار كردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن ، پس حق تعالي همه آنها را در يك ساعت هلاك كرد ، اهل اين قريه كه اينها در آنجا مردند ديواري گرداگرد آنها ساختند و پيوسته چنين بود تا اين كه استخوان هاي آنها ريزه ريزه شد و پوسيد . پس گذشت به ايشان پيغمبري از پيغمبران بني اسرائيل و تعجب كرد از آنها و از بسياري آن استخوان هاي پوسيده ، پس از جانب پروردگار وحي رسيد استخوان هاي پوسيده برخيزند به اذن خدا ، پس به يك مرتبه زنده شدند در حالي كه خاكها را از سر خود مي افشاندند ، و به درستي كه ابراهيم خليل الرحمن گرفت چهارمرغ و آنها را ريزه ريزه كرد و هر جزئي را بر سركوهي نهاد ، پس از آن ندا كرد به آن مرغان ، يك مرتبه همه به سوي او آمدند . و موسي بن عمران (ع) با هفتاد نفر از اصحاب خود كه آنها را برگزيده بود از ميان قوم رفتند به سوي كوه ، پس گفتند به موسي ايشان كه تو خدا را ديده اي  بنما به ما او آنها را فرو گرفت و همگي سوختند ، موسي تنها ماند عرض كرد پروردگارا  من هفتاد نفر از بني اسرائيل را برگزيدم و با آنها آمدم الحال تنها مراجعت كنم چگونه قوم من مرا تصديق خواهند كرد اگر اين خبر را به
آنها دهم ؟

فلو شئت اهلكتهم من قبل و لياي اتهلكنا بما فعل السفها منا

          پس حق تعالي همه ايشان را زنده نمود بعد از مردم ايشان ،‌ اي جاثليق تمام اينها را كه از براي تو ذكر كردم قدرت نداري بر رد هيچ يك از آنها  ، زيرا كه اينها در تورات و انجيل و زبور و قرآن مذكور  است ، پس اگر هر كسي زنده كند مرده اي را و خوب كند كورمادرزاد را و پيس و ديوانگان را سزاوار پرستش است نه خدا ، ‌پس  تمام اينها را خدايان خود بگير ،‌چه مي گويي ؟ جاثليق عرض كرد كه قول تو است ، يعني حق مي گويي و لااله الاالله ، پس از آن حضرت رو كرد به راس الجالوت و فرمود :‌ اي يهودي روي با من كن به حق ده معجزه اي كه بر موسي بن عمران نازل شد ، آيا يافته اي در تورات خبر محمد (ص) و امت او را كه نوشته شده هرگاه آمد امت اخيره اتباع راكب بعير كه تسبيح مي كند پروردگار را از روي جد به تسبيح جديد و در عبادت خانه هاي تازه ، يعني تسبيح ايشان غير از آن تسبيحي است كه  امت سابق تسبيح
مي نمودند . پس بايد پناه جويند بني اسرائيل به سوي ايشان و به سوي ملك ايشان تا مطمئن شود دلهاي ايشان ، پس بدرستي كه در دست ايشان است . شمشيرهايي كه به آن شمشيرها از امتهاي گمراه در اطراف زمين انتقال كشند ، اي يهودي آيا اين در تورات نوشته است ؟ راس الجالوت گفت بلي ما چنين
يافته ايم ، پس از آن به جاثليق فرمود: اي نصراني چگونه است علم تو به كتاب شيعا ؟ گفت دانم آن را حرف به حرف ،‌فرمود به جاثليق و راس الجالوت آيا
مي دانيد اين از كلام اوست ؟

          اي قوم من ديدم صورت راكب حمار را در حالتي كه لباس نور
پوشيده بود و ديدم راكب بعير را كه روشنايي او مثل روشنايي ماه بود .

          گفتند راست شعيا چنين گفته است ،حضرت رضا (ع) فرمود : اي نصراني آيا مي داني در انجيل قول عيسي را كه من به سوي پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و بارقليطا يعني محمد (ص) مي آيد و اوست كسي كه گواهي مي دهد به حق من چنانچه من از براي او گواهي دادم و اوست كسي كه تفسير كند از براي شما هر چيزي را و اوست كسي كه ظاهر كند فضيحتها و رسوايي امتها و اوست كسي كه بشكند ستون كفر را پس جاثليق گفت ذكر نكردي چيزي را در انجيل مگر آن كه ما اقرار داريم به آن ، آن جناب فرمود : اين در انجيل هست ؟  عرض كرد بلي ، حضرت فرمود : اي جاثليق آيا خبر نمي دهي مرا از انجيل اول هنگامي كه مفقود و گم كرديد آن را نزديكي يافتيد و كي گذاشت براي شما اين انجيل را ؟

          جاثليق گفت كه ما مفقود نكرديدم انجيل را مگر يك روز ، پس يافتيم آن را تر وتازه ،‌ بيرون آوردند آن را براي ما يوحنا و متي ،‌حضرت رضا (ع) فرمود : چقدر كم است معرفت تو به احوال انجيل و علماي انجيل ، پس اگر چنان باشد كه تو گمان مي كني چرا اختلاف كرديد در انجيل واقع شد كه امروز در دست شماست پس اگر اين در عهد اول باقي بود و  انجيل اول بود در آن اختلافي نمي شد ولكن من علم اين را به تو ياد مي دهم .

          بدان چون انجيل اول مفقود شد نصاري اجتماعي كردند نزد علماي خود و گفتند كه عيسي بن مريم كشته گشت و ما انجيل را مفقود نموديم وشما علماي ما هستيد ، پس چيست نزد شما ؟ الوقا و مرقابوسي گفتند كه انجيل در سينه هاي ماست ، از سينه بيرون مي آوريم سفر به سفر در حق هر كه هست ، پس محزون نباشيد بر آن و خالي نگذارد كليساها را از آن پس همانا تلاوت مي كنيم انجيل را بر شما در حق هر كه نازل شده سفر به سفر ناتمام آن را جمع
مي كنيم ، پس الوقا و مرقابوس و يوحنا و متي ساختند اين انجيل را براي شما بعد از اين كه مفقود گرديد انجيل اول را ، و اين چهار نفر شاگردان علماي اولين بودند آيا دانستي اين را ؟

          جاثليق عرض كرد كه من قبل از اين ، اين را نمي دانستم و الان به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجيل و شنيدم چيزهاي چند از آن چه
مي داني ، كه قلب من گواهي مي دهد بر حقيقت آن و بسياري فهم را ،‌ حضرت فرمود شهادت اينها نزد تو چگونه است ؟ عرض كرد جائز و مسموع است ،‌ اينها علماء انجيل هستند و هرچه شهادت دهند حق است ، پس حضرت رضا (ع) به مامون و حضار از اهل بيت خود و غير ايشان فرمود : گواه و شاهد باشيد ، عرض كردند گواه هستيم پس به جاثليق فرمود : به حق فرزند و مادر او يعني عيسي و مريم آيا مي داني كه متي گفت عيسي فرزند داود بن ابراهيم بن اسحق بن يعقوب بن حضرون است و مرقابوس در نسبت عيسي بن مريم گفت عيسي كلمه خداست كه حلول كردهاست در جسد آدمي پس انسان شده است و الوقا گفت : عيسي بن مريم و مادر او دو انسان بودند از گوشت و خون ، پس روح القدوس در ايشان داخل شد .

          اي جاثليق تو قائل هستي بر آن كه شهادت عيسي در حق خودش حق است كه گفته مي گويم به شما اي گروه حواريون به درستي كه صعود نكند به آسمان مگر كسي كه از آسمان نازل شده باشد مگر راكب بعير خاتم انبياء . پس بدرستي كه او صعود نمايد به آسمان و فرود آيد چه مي گويي در اين قول ؟ جاثليق گفت : اين قول عيس است انكار نمي كنيم ما آن را ، حضرت
فرمود : چه مي گويي در شهادت دادن الوقا و مرقابوس و متي بر عيسي و آنچه نسبت به او دادند ؟ جاثليق اين علما را و شهادت نداد كه اينها علماي انجيل هستند و قول آنها حق است ، جاثليق گفت اي عالم مسلمانان دوست مي دارم كه مرا عفو فرمايي از امر اين علماء حضرت فرمود عفو كردم ، اين نصراني سئوال كن از آنچه خواهي ، جاثليق گفت سئوال كند از تو غير از من ، به حق حضرت مسيح گمان نمي كنم كه در علماء مسلمانان مانند تو باشد ، پس رد كرد حضرت امام رضا (ع) به راس الجالوت و فرمود : تو از من سئوال مي كني يا من از تو سئوال كنم ؟ عرض كرد بلكه من سئوال مي كنم و از تو دليلي نمي پذيرم مگر اين كه از تورات يا انجيل يا زبور داود باشد ياچيزي باشد كه در صحف ابراهيم و موسي باشد حضرت فرمود : قبول مكن از من حجت و دليلي مگر به آن چيزي كه تنطق كرده به آن تورات بر لسان موسي بن عمران و انجيل بر لسان عيسي بن مريم و زبور بر لسان داود ، پس راس الجالوت عرض كرد كه از كجا ثابت مي كني نبوت محمد (ص) را حضرت فرمود : شهادت داده نبوت موسي بن عمران و عيسي بن مريم و داود خليفه الله در زمين عرض كرد ثابت كن قول موسي بن عمران را حضرت فرمود اي يهودي آيا مي داني موسي وصيت نمود يا بني اسرائيل و فرمود به ايشان كه به زودي بيايد بر شما پيغمبري از اخوان و برادران شما ؟ تصديق كنيد او را و كلام را بشنويد . پس آيا مي داني از براي بني اسرائيل اخوه و برادراني غير از اولاد اسمعيل ؟ اگر بداني و بشناسي خويش يعقوب را به اسمعيل و سببي و قرابتي كه ميان ايشان بود از جانب ابراهيم ، راس الجالوت گفت بلي اين گفته موسي است ما او را رد نمي كنيم ، حضرت فرمود : آيا از برادران و اخوه بني اسرائيل پيغمبري هست غير از محمد (ص) گفت : نه . حضرت فرمود : آيا اين نزد شما صحيح نيست ؟ عرض كرد بلي صحيح است ولكن من دوست مي دارم كه تصحيح كني نبوت محمد (ص) را از تورات ،‌حضرت فرمود : آيا انكار مي كنيد كه در توريه است :

« جاء النور من جبل طور سيناء و اضاء لنا من جبل ساعير و استعلن

علينا من جبل فاران » .

يعني آمد نوري كه از كوه طور سينا روشني داد ما را از كوه ساعير و عيان و آشكار گرديد بر ما از كوه فاران

راس الجالوت گفت مي شناسم اين كلمات را اما نمي دانم تفسير آن را ، حضرت فرمود : من به تو مي گويم : اما آن كه آمد تو را از كوه طور سينا مراد وحي حق تعالي است كه نازل فرمود بر موسي (ع) در كوه طور سينا و اما اين كه روشني داد مردم را از كوه ساعير ، پس آن كوهي است كه حق تعالي وحي فرستاد به عيسي بن مريم در وقتي كه عيسي بالاي آن كوه بود ، و اما اين كه آشكار گرديد بر ما از كوه فاران ، پس آن كوهي است از كوههاي مكه كه بين آن و مكة معظمه يك روز راه است ،‌ و شعياي پيغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در تورات :

رايت راكبين اضاء لهم الارض احد هما علي حمار و الاخر علي الجمل

يعني ديدم من دو سواري كه روشن شده بود براي ايشان ، زمين يكي از ايشان سوار بر حمار بود و ديگري سوار بر شتر

          پس كيست آن راكب حمار و كيست آن شتر سوار ؟ راس الجالوت گفت كه من نمي شناسم ايشان را خبر بده مرا كه كيستند آن دو نفر ؟ حضرت فرمود : اما راكب حمار ، پس عيسي است و اما آن شتر سوار محمد (ص) است آيا انكار مي كني اين را از تورات گفت انكار نمي كنم اين را ، پس آن حضرت فرمود : آيا مي شناسي حقوق پيغمبر را ؟ عرض كرد بلي او را مي شناسم ،‌ فرمود : او گفته و در كتاب شما نوشته است كه آورده خداوند بياني از كوه فاران و پر شد آسمان ها از تسبيح احمد و امت او :

« يحمل خيله في البحر كما يحمل في البر »

بياورد ما را به كتابي تازه بعد از خرابي بيت المقدس و مقصود از كتاب تازه قرآن است ، آيا مي شناسي اين را تصديق داري به او ؟ راس الجالوت گفت كه حيقوق پيغمبر اينها را گفته و ما منكر نيستيم قول او را .

حضرت فرمود : كه داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت مي كني ، پروردگار مبعوث گردان كسي را كه بر پا كند سنت را بعد از زمان فترت ، يعني منقطع شدن آثار نبوت و مندرس شدن دين ، پس آيا مي شناسي پيغمبري  را كه بر پا كرد سنت را بعد از زمان فترت غير از محمد (ص) راس الجالوت گفت اين قول داود است ما مي دانيم آن را و انكار آن نمي كنيم ولكن مقصود او به اين كلام عيسي است و ايام او فترت است .

حضرت رضا (ع) فرمود : جهل داري و نمي داني كه حضرت عيس مخالفت سنت ننمود و موافق بود با سنت تورا تا اين كه حق تعالي او را به آسمان بالا برد و در انجيل نوشته است ابن البره رونده است و بار قليطا بعد از او آينده است و او سبك مي كند بارها را و تطهير مي كند براي شما هر چيزي را و گواهي مي دهد براي من همچنان كه من گواهي دادم براي او ، من آوردم براي شما امثال را و او مي آورد براي شما تاويل را ، آيا تصديق مي كني اينها را در انجيل ؟ گفت آري و انكار نمي كنم آن را ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : اي راس الجالوت سئوال بكنم از تو از پيغمبر تو موسي بن عمران ؟ عرض كرد سئوال كن . فرمود : چه دليل داري بر اثبات نبوت موسي ؟ گفت دليل من آن است كه معجزه آورد از براي نبوت خود به چيزي كه احدي از پيغمبران قبل از او نياوردند ، فرمود : چه معجزه آورد ؟ عرض كرد مثل شكافتن دريا و عصا كه اژدها شد بر دست او ، و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاري شدن و بيرون آمدن ، يد بيضا از براي نظر كنندگان و علامتهاي ديگر كه خلق قدرت بر مثل آن ندارند .

حضرت فرمود‌‌: راست گفتي در اين كه حجت و دليل او بر نبوتش اين بود كه آورد چيزهايي كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند ، آيا چنين نيست كه هر كه ادعاي نبوت كرد پس از آن آورد چيزهايي كه خلق قدرت بر مثل آن نداشتند واجب است بر شما تصديق او ؟ گفت : نه ، زيرا كه موسي نظير نداشت به جهت آن مكانت و قربي كه نزد خدا داشت ، و بر ما واجب نيست اقرار و اعتراف بر نبوت هر كسي كه ادعاي پيغمبري كند مگر آن كه مثل موسي معجزه آورد .

حضرت فرمود : پس چگونه اقرار نموديد به پيغمبراني كه قبل از موسي بودند و حال آن كه دريا را نشكافتند و از سنگ دوازده چشمه جاري نساختند و دستهاي ايشان مثل دستهاي موسي بيضا بيرون نياورد و عصا را اژدهاي رونده نكردند ؟

آن يهودي عرض كرد كه من گفتم به تو كه هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را كه خلق خدا قدرت نداشته باشند مثل آن را بياورند ، اگر چه معجزه اي بياورند كه موسي نياورده باشد يا آورده باشند بر غير آنچه موسي آورده ،‌واجب است تصديق ايشان ،‌حضرت فرمود : اي راس الجالوت پس چه منع كرده تو را از اقرار و اعتراف به نبوت عيسي بن مريم ، و حال آن كه زنده مي كرد مردگان را و خوب مي كرد كور مادرزاد و پيس را واز گل مي ساخت شكل مرغ ، و در آن مي دميد . پس به اذن خداوند پرواز مي كرد ، راس الجالوت گفت مي گويند چنين مي كرد وليكن ما او را مشاهده ننموديم .

حضرت فرمود‌: آيا گمان مي كني آن معجزه هايي كه موسي آورد مشاهده كرده اي ؟ مگر نه اين است كه اخباري از معتمدان اصحاب موسي به تو رسيده كه موسي چنين مي كرد ؟ عرض كرد : بلي ، حضرت فرمود : پس عيسي بن مريم هم چنين است ، اخبار متواتره آمده است كه عيسي چنين و چنان معجزه آورد ، ‌پس چگونه شما تصديق مي كنيد موسي را و تصديق نمي كنيد عيسي را ؟ راس الجالوت نتوانست جواب گويد ، حضرت فرمود : هم چنين است امر محمد (ص) و معجزه هايي كه آورده ، و امر هر پيغمبري كه حق تعالي او را مبعوث نموده ، و از آيات و معجزات محمد (ص) اين بود كه آن حضرت يتيمي بود فقير و شبان و اجير ، كتابي نياموخته بود و نزد معلمي نرفته بود كه
چيزي بياموزد .

پس آورد قرآني كه در اوست قصه هاي پيغمبران و خبرهاي آنها حرف ، به حرف و خبرهاي گذشتگان و آيندگان تا روز قيامت ، و بود آن حضرت كه خبر مي داد مردم را به اسرار پنهاني آنها و هر عملي كه در خانه هاي خود
مي كردند ، و آيات و معجزات بسيار آورد كه به شماره نمي آيد . راس الجالوت گفت كه صحيح نشده نزد ما خبر عيسي و محمد (ص) و از براي ما جايز نيست كه اقرار كنيم از براي اين دو نفر به چيزي كه نزد ما صحيح نشده ، حضرت فرمود : پس دروغ گفتند اين گواهان كه گواهي داده اند از براي عيسي و محمد (ص) يعني اين انبياء كه كلام ايشان را ذكر كرده اند و اقرار به آن نموده ا ند ، آن يهودي باز ماند از جواب دادن و جواب نداد .

پس حضرت نزد خود خواند هيربذ اكبر را كه برزگ آتش پرستان بود ، و به او فرمود‌: خبر بده مرا از زردشت كه گمان مي كني پيغمبر تو است . چيست دليل تو بر نبوت او ؟ عرض كرد كه معجزه اي آورد به چيزي كه كسي پيش از او نياورده و ما مشاهده نكرديم لكن اخبار از پيشينيان ما از براي ما وارد شده است . به اين كه او حلال كرده است از براي ما چيزي را كه كسي غير از او حلال نكرده است . پس ما او را متابعت كرديم ، حضرت فرمود : چنين است كه چون اخباري از براي شما آمده است و به شما رسيده است متابعت كرده ايد پيغمبر خود را ؟

عرض كرد : بلي ، فرمود : ساير امم گذشتگان هم اخباري به ايشان رسيده است به آنچه كه آوردند پيغمبران و آنچه آورد موسي و عيسي و محمد (ص) ، پس چيست عذر شما در اقرار نكردن از براي ايشان زيرا كه اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهاي متواتره است كه آورد چيزي را كه غير او نياورده  هيربذ در همين جا از كلام منقطع شد و ديگر چيزي نياورد ، پس حضرت رضا (ع) فرمود : اي قوم اگر در ميان شما كسي باشد كه مخالفت اسلام باشد و بخواهد سئوال كند ، سئوال كند بدون شرم و خجالت ، پس برخاست عمران صابي و او يكي از متكلمين بود ، گفت اي عالم و داناي مردم اگر نه آن بود كه خود خواندي ما را به سئوال كردن و چيز پرسيدن من اقدام نمي كردم در سئوال از تو ، پس به تحقيق كه من در كوفه و بصره و شام و جزيره رفته ام و متكلمين را ملاقات نموده ام هنوز به كسي برنخوردم كه از براي من ثابت كند و احدي را كه غير او نباشد و قائم باشد به وحدانيت خود ،‌ آيا اذن مي دهي كه از سئوال كنم ؟

حضرت فرمود : كه اگر در اين جمعيت عمران صابي باشد تو هستي ؟ عرض كرد : بلي منم عمران ،‌حضرت فرمود : سئوال كن اي عمران ولي انصاف پيش كن و بپرهيز از كلام سست و تباه و جور ، گفت : اي سيد و آقاي من سوگند به خدا كه من اراده ندارم مگر آن كه از براي من ثابت كني چيزي را كه در آويزم به آن و از آن نگذرم ،‌ حضرت فرمود : سئوال كن از آنچه بر تو آشكار و ظاهر است . پس مردم ازدحام و جمعيت نموده و بعضي به بعضي منضم شدند ، عمران گفت : خبر بده مرا از كائن اول و از آنچه خلق كرده ‌حضرت فرمود : سئوال كردي پس فهم كن جواب آن را .

مؤلف گويد : كه حضرت جواب او را مفصل فرمود او بار ديگر سئوال كرد ،‌حضرت جواب داد . تا آن كه وقت نماز رسيد ، حضرت رو كرد به مامون و فرمود وقت نماز رسيد ، عمران عرض كرد اي مولاي من مسئله را قطع مكن همانا دل من رقيق و نازك شده به اين معني كه نزديك مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم ، حضرت فرمود : نماز مي گذاريم و برمي گرديم ، پس آن جناب و مامون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گذارد و مردم در بيرون پشت سر محمد بن جعفر نماز گذاردند . پس حضرت و مامون بيرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبيد و فرمود سئوال كن اي عمران ، پس عمران سئوال كرد و حضرت جواب داد و پيوسته او سئوال مي كرد و حضرت جواب مي فرمود تا آن كه فرمود به عمران .

افهمت ياعمران ؟ قال نعم يا سيدي قد فهمت و اشهدان الله علي ما

و صفته و وحدته و ان محمد عبده المبعوث بالهدي و دين الحق ثم خرسا

جدا نحو القبله و اسلم .

عمران شهادتين بر زبان راند و افتاد به سجدة رو به قبله و اسلام آورد ، راوي حسن بن محمد نوفلي گويد كه چون متكلمين نظر به كلام عمران صابي نمودند و حال اين كه او مردي جدلي بود كه هرگز كسي حجت او را قطع نكرده بود ، ديگر احدي از علماء اديان و ارباب مقالات نزديك حضرت نيامد و از چيزي از آن جناب سئوال نشد و شب درآمد .

محمدبن جعفر گفت : اي ابو محمد ( راوي مجلس مناظره ) من بر او
مي ترسم كه اين مرد يعني مامون بر او حسد برد و او را زهر دهد يا اين كه در بليه اي او را گرفتار كند ،‌ تو  به او اشاره كن كه خود را از امثال اين سخنان نگاه دارد و اين گونه مطالب نفرمايد . من گفتم : از من قبول نمي كند  و مراد اين مرد يعني مامون امتحان بود كه بداند نزد او چيزي از علوم پدران او هست يا نه گفت به او بگو كه عمويت كراهت دارد دخول تو را در اين باب و دوست دارد كه خود را نگاهداري كني از اين چيزها به جهاتي چند . [1]

       q          شورش آل عباس بر عليه مامون و بيعت آنان با

 ابراهيم بن مهدي

و چون آن جماعت خبر ولايتعهد امام رضا (ع) شنيدن بر مامون لعنت كرده و گفتند : او از صلب رشيد نيست كه اگر فرزند او بود مي بايستي كه خلافت از خاندان پدر به در نبردي و بعد از تقديم استشاره و استخاره به ابراهيم بن مهدي عباسي بيعت كردند و چون صورت واقعه مسموع مأمون گشت از فضل بن سهل پرسيد كه  اين چه حكايت است كه از جانب بغداد
مي شنوم به فضل جواب داد كه مردم ابراهيم را به امارات نشانده اند و آنكس كه غير اين به سمع امير رسانيده دروغ گفته و فصل طرحي افكنده بود كه هيچ كس زهره آن نداشت كه به خلاف راس آن در مجلس سخن گويد و در آن ايام ميان سپاه ابراهيم و لشگر حسن بن سهل كه در اواسط مقيم بود محاربات واقع شده بود ، در جميع آن حروب مردم ابراهيم غالب آمدند و هم در آن اوقات در حوالي بغداد ( از خارضيان  ) شخصي خروج كرده و خلقي كشيد متابعت او كردند و ابراهيم ،‌معتصم بن رشيد را به حرب او نامزد كرده ، معتصم رفت و منهزم باز آمد . و ابراهيم يكي از سرهنگان خود را با جمعي از اهل جرات و جلادت به جنگ خارجي روان كرد و آن سرهنگ به موجب فرموده عمل نموده و با وي جنگ كرد ، سر او را به بغداد آور و مهم ابراهيم بزرگ شده ، خلايق دل بر خلافت او نهادند .

و اين اخبار به خراسان رسيد ، اما فضل بن سهل در كتمان او كوشيد ، يا مامون نمي گفت تا روزي  امام رضا رضي الله با مامون خلوت كرده ، هر واقعه كه از بدايت امارت حسن به سهل تا اين غايت در بغداد ( و عراق عرب ) روي نموده بود به شرح و بسط در حيز تقرير آورد مامون گفت : كه فضل با من چنين گفت ابراهيم به اتفاق حسن بن سهل در كار امارت دخل كرده امام رضا رضي الله عنه فرمود : كه فضل با تو دروغ گفته وخيانت كرده ، سخن اين است كه من مي گويم مامون پرسيد كه هيچ كسي غير از تو بر اين قضايا وقوف
دارد ؟ اما جواب داد كه يحيي بن معاذ و عبدالعزيز بن عمران و خلف مصري و فلان و فلان از ثقات و معتمدان تو بر اين وقايع اطلاع دارند و مامون آن جماعت را در سر طلب داشته از ايشان استكشاف احوال نموده ، همه متفق الكلمه گفتند
كه  : اما رضا رضي الله عنه ، آنچه گفتند مطابق واقع است و ما در اين مدت از بيم فضل بن سهل امثال اين سخنان كه مي شنيديم بر زبان نمي توانستيم آوردم و مامون آن قوم را از پاس و سخط فضل ايمن گردانيده ، ايشان گفتند : از مبداء حكومت حسن تا اين زمان در عراق فتنه و شورش است و هر ثمه بن اعين براي اين آمده بود كه معروض دارد كه سپاهي و رعيت امارت حسن را
كاره اند اما فضل او را از نظر امير افكنده ، مجال نداد كه از روي دولتخواهي كلمه اي به عرض امير رساند ،‌ و عاقبت در خون آن بي گناه سعي كرد چنانچه بر همه روشن است . 1

وقتي گزارش ولايتعهدي امام رضا (ع) به عباسيان بغداد رسيد ، كارمامون را نپسنديدند‌ ، بلكه ناراحت و نگران شدند اما چون از هدف اين نقشه در بي اطلاعي درصدد برآمدند خلافت را از دست مامون گرفته و به عموي او ابراهيم بن مهدي ، معروف به غناء بسپارند . 2

عباسيان به هيجان آمدند و از بيعت با علي بن موسي سرباز زده ، گفتند : خلافت بايد در خاندان عباس باشد و چون مي دانستند اينكار در اثر دسيسه فضل انجام گرفته از اطاعت برادرش حسن به سهل ( در بغداد) سرپيچي كردند و تصميم گرفتند مامون را خلع نموده ، عموش ابن مهدي را خليفه سازند و با وي بيعت كرده ابراهيم را المبارك لقب دادند و كساني نزد مأمون فرستاده او را تهديد به قتل كردند  . فصل بن سهل تمام اين وقايع را از مأمون پنهان مي داشت كه مبادا بترسد و پشيمان شود و علي بن موسي را خلع كند . 1

همه اين امور سبب اقرون شدن تقرت شيعة آل عباس و مردم بغداد
مي گرديد و فتنه ها روي در تزايد مي نهاد ، سران سپاه مأمون ، از اين امور آگاه بودند ولي آنا را نيز ياراي سخن گفتن با مامون نبود پس رد علي الرضا (ع) آمدند و از او خواستند كه مامون را از آنچه در عراق مي گذرد و از فتنه و خونريزي و بيعت مردم با ابراهيم بن المهدي آگاه سازد .

مامون گفت : مردم ابراهيم را بر خود امير ساخته اند ،‌كارها را بگرداند گفت : نه ، اكنون ميان او حسن بن فضل جنگ در جريان است و مردم به سبب حسن و فضل و اينكه مرا وليعهد خويش ساخته اي به خلاف تو برخاسته اند . 2

 

 

آنان (‌آل عباس ) مي ديدند مركز خلافت از بغداد منتقل شد ، دنياي اسلام بدست يك ايراني مستبد افتاد رنگ سياه كه رنگ شعار رسمي عباسيان بود و سالها داشتند به رنگ سبز تغيير يافت ،  با تعيين ولايتعهدي علي بن موسي الرضا (ع) انتقال خلافت از دودمان عباسي به دودمان فاطمه (ع) كه خلفاء گذشته از آن بيم داشتند پي ريزي گرديد . با همسري يك دختر خليفه به وليعهد و اعلام نامزدي دختر ديگر خليفه به محمد بن علي الجواد (ع) فرزند حضرت رضا (ع) اين انتقال صورت قطعي به خود گرفت سادات بني فاطمه و شيعيان ،‌از همه جا رو به مرو آوردند و با ايرانيان گرد دستگاه خلافت را گرفتند ، علاوه بر بغداد ،‌ كوفه و بصره هم آرام نبود ، مردم بصره مي گفتند : ما خلافت مامون را قبول نداريم ولي حاضريم با علي بن موس الرضا (ع) بيعت كنيم و مردم كوفه
مي گفتند : مامون حق انتخاب وليعهد نداشته ،‌ حاصل آنكه اينكار با نظر و صوابديد ايرانيان انجام شد ، يك پيشامدي مهم در مرو روي داد كه عامل ، اصلي اش فضل وزير بود و موجب برانگيخته شدن احساسات همگان خاصه ، لشگريان گرديد و آن واقعه از اين قرار بود : 1

در عراق فتنه ها برخاسته بود وسبب اين فتنه ها آن بود كه حسن بن سهل و برادرش فضل بن سهل ، زمام كار و انديشه مامون را به دست گرفته بودند از ديگر سو ، مامون علي بن موسي الرضا  را به وليعهدي خويش برگزيده بود و خلافت از ميان آل عباس بيرون مي رفت فضل بن سهل همه اين امور را از مامون پوشيده مي داشت ،‌ از بيم آنكه مبادا نظر مامون نسبت به او و برادرش دگرگون شود چون هر ثمه آمد ،‌ فضل دانست كه او مامون را از آنچه اتفاق افتاده ، آگاه خواهد ساخت ، چون مامون به قول او اعتماد دارد ، لذا چنان سعايت كرد ، كه مامون به سخن او گوش نداد و او را به قتل آورد . 1

وقتي كه عباسيان از كار مامون ( ولايتعهدي ) خبردار شدند آن را واقعة بسيار بزرگ و مهمي به شمار آوردند و فهميدند كه خلافت از ميان آنها بيرون خواهد رفت و در نتيجه همه فرزندان عباس و ياران و پيروان ايشان كه در مدينه اسلام بودند در كار خلع مامون و تبعيت ابراهيم بن مهدي معروف به شكله همداستان شدند و روز پنجشنبه نهم محرم سال 202 ه . ق و به قولي سال 203 ه. ق با او بيعت كردند .

در ايام ابراهيم بن مهدي ، بغداد آشفته شد و رويبضيان كه سران عامه و پيروان ايشان بودند شوريدند و خويشتن را مطوعه ناميدند وقتي مامون نزديك دارالسلام رسيد ابراهيم به روز عيد قربان با مردم نماز كرد و روز دوم پنهان شد و در سال 203 ه . ق مردم بغداد او را خلع كردند و مامون در سال 204
ه .ق به بغداد وارد شد و در آن وقت لباس سبزداشت و بعدا” آن را تغيير داد و هنگامي كه طاهر بن حسين از مرو پيش وي آمد ، لباس سياه را تجديد كرد .

مامون فرمان داد تا لباس سياه را كه شعار عباسيان بود از تن بيرون آوردند و لباس سبز كه شعار علويان بود ، بپوشند كه اين عمل سبب اعتراض شديد عباسيان و خلع او از خلافت و بيعت با عمويش ابراهيم بن مهدي شد وقتي كه مامون از آنچه در بغداد مي گذشت آگاه شد و در باره آن به انديشه پرداخت و سرانجام فضل به سهل را به قتل رساند و علي بن موسي الرضا (ع) را هم بر اثر خوردن انگور به قتل رساند .

مامون ابراز داشت تا علي بن موسي الرضا را وليعهد كرد و دختر خود زينب را بدو داد و شعار سياه عباسيان به سبز علويان بدل كرد تا فتنه علويان فرو نشيند ،‌ در بغداد بني عباس از اين حركت مخالف مأمون شدند و او را خلع گردانيدند و خلافت را به عمويش ابراهيم بن مهدي دادند .1

با از ميان رفتن امين ،‌در حقيقت نيمي از قواي بني عباس كه هوادار امين بودند ، خود را مغلوب و مطرد و شكست خورده يافته و بطور طبيعي مامون خود را روياروي آنان مي ديد و به تعبير فضل بن سهل ، وزير و مشاور مامون  شمشيرها و زبان هاي مردم عليه مامون بكار افتاد .

طرح واگذاري حكومت به خاندان پيامبر (ص) و يا ولايتعهدي علي بن موسي (ع) آنچنان بي سابقه و شگفت آور بود كه توانست براي مدتي چند بر ذهن هواداران اهل بيت (ع) و همچنين بني عباس ،‌ شوك وارد سازد ، و افكار را درگير تجزيه و تحليل اين پديده كند .

در اكثر شهرستانهاي ممالك اسلامي اين بيعت ،‌ با حسن توجهي استقبال شد ، مگر بغداد ، مامون روي زمينه اي كه در دست داشت اين دستور را به بغداد نفرستاد زيرا مي دانست آنجا آشيانه بني عباس است و آنها هر يك به طمع حكومت و ايالت انتظار دارند فرصتي دست آنها آيد ،‌ حسن بن سهل هم چون مخالف ولايتعهد حضرت امام رضا (ع) بود و مامون را بدين كار ارعاب
مي كرد و مي ترسانيد ميل داشت كاري شود كه فتنه و آشوب در بغداد رخ دهد و آن را دليل بر راي صائب خود قرار دهد .

ابوالفرج مي نويسد ، حسن بن سهل مطلب را بزرگتر از آنچه بود جلوه مي داد و به مامون گفت : عباسيان بر تو خروج خواهند كرد ، مامون هم بيم آن را داشت كه بغداد دچار تشنج شود و لذا بخشنامه اخد بيعت را بغداد دچار تشنج شود و لذا بخشنامه اخذ بيعت را بغداد نفرستاد ولي با آنكه آن روزها تلگراف ، بي سيم نبود ، مردم مسافر ، خبر را به بغداد رسانيدند و عباسيان كه يك شهر بزرگي را مركز قدرت امپراطوري اسلام قرار داده بودند ، نهضتي عليه مامون شروع كردند و خواستند عراق عرب را بر مامون يعني خراسان بشورانند . 1

طبقه ديگر از بني عباس و عمال آنها بودند بعنوان اينكه راضي نيستيم خلافت از خاندان بني عباس خارج شود و اينكار را از مكر و حيله فضل بن سهل  وزير مامون مي دانستند ابا و امتناع از بيعت نمودند چند روزي اين همهمه و تبادل افكار باعث تشنج مردم بود تا اولاد عباس كه بسيار خشمگين شده بودند محفلي بزرگ تشكيل داده و سخنراني ها كرده و براي و عزل مامون و  انتخاب يكي از بني عباس تبادل افكار نمودند تا در نتيجه ابراهيم و منصور پسران مهدي خليفة عباسي ، نامزد خلافت شدند .2

مامون براي واقف ساختن بني عباس نسخه اي از عهدنامه براي حسن بن سهل والي عراق فرستاد و به او تذكر داد كه حضرت رضا (ع) در هيچ امري از شئون دولت دخالت نمي فرمايد ، بني عباس نگران نباشد ، زيرا بني عباس فكر مي كردند اگر امام رضا (ع) ولايتعهد را قبول كند ، مانند جدش اميرالمومنين كه معاويه را معزول كرد او هم عمال بني عباس را اندك اندك از كار بركنار نمايد و مامون با فرستادن نسخه عهدنامه گوشزد كرد و نگران نباشند ، چنين واقعه اي رخ نخواهد داد . 3

هنگام واگذاري ولايتعهدي به امام رضا (ع) عباسيان بسيار خشمگين شدند ولي مامون طي نامه اي به عباسيان ذكر كرد كه هدفش حفظ خاندان عباسي و خلافت عباسي است و همچنين تضعيف و از بين بردن دشمنانشان خصوصا” علويان است . همچنين واگذاري ولايتعهدي به
امام رضا (ع) كه 22 سال بزرگتر از مامون بود اين اطمينان را به مامون مي داد كه در صورت جريان طبيعي امور و مصون مامون خليفه از توطئه ها و
سوء قصدها بعيد مي نمود كه وليعهد چنان روزي به قدرت برسد و براي قتل فضل بن سهل اينكه ظاهر امر را درست كند دست به كارهايي زد . 1

       q          قتل فضل بن سهل

دنبالة اين جريانات منتهي به اين طرح شد كه سه نفر را مسئول اساسي اين فاجعه شناخته و محكوم به قتل داشتند فاجعه اي كه به نظر آنان غير قابل تحمل بود ، يعني انتقال خلافت از بني عباس به آل علي ، زيرا مي دانستند بدنبال آن ،‌ رسيدگي به حساب سوء استفاده ها و سوء استفاده چيان  نيز در كار است آن سه نفر مامون و  ديگري وزير اعظمش فضل بن سهل و سومي هم
علي بن موسي الرضا (ع) بود . عده اي هم تربيت و آماده شدند و مترصد فرصت مناسب بودند روز جمعه سوم شعبان را براي اجراي اين نقشه در زمان واحد تعيين كردند ، در حاليكه از ابتداي تشريفات ولايتعهدي فقط حدود 11 ماه گذشته بود قرار بود آن روز هر سه نفر در حمام معروف سرخس با هم باشند بنابراين آيا بهترين محل مناسب براي اجراء اين نقشه همانجا نبود ؟ 

حدس زده مي شد كه اوضاع آبستن حوادثي است با قرائتي كه بدست آمد قرار شد برنامه را تغييير دهند اما فضل بن سهل كه با همه زيركي كه داشت و با همه ادعاي آگاهي از علم نجوم و خواص ساعات و ازمنه كه اظهار مي كرد ، طبق قرار قبلي در ساعت مقرر وارد حمام شد ، اما بيچاره مورد اجراي نقشه قرار گرفت و مهاجمان بدن برهنه او را قطعه قطعه كردند . 1

ياسر خادم گويد : چون مامون از خراسان به عزم بغداد بيرون رفت و فضل ذوالريايستين هم بيرون رفت مانيز همراه امام رضا (ع) بيرون شديم در يكي از منازل نامه يي براي فضل بن سهل از برادرش حسن به سهل آمد كه من از روي حساب نجوم به تحويل سال نگريستم و ديدم تو در روز چهارشنبه فلان ماه حرارت آهن و‌‌ آتش مي چشي ،‌ عقيده دارم كه تو در آن روز با اميرالمومنين وامام رضا (ع) به حمام مي روي و حجامت كني و روي دستت خون بريزي تا نحوست آن از تو دور گردد در اين باره به مامون هم نامه اي نوشت و از او خواست كه از امام رضا هم اين تقاضا را بكند . مامون به حضرت نامه مي نوشت و درخواست كرد ، حضرت در پاسخ او نوشت من فردا به حمام نمي روم و عقيده ندارم تو و فضل هم فردا به حمام رويد مامون دو مرتبه ديگر به حضرت نامه نوشت . امام رضا (ع) به او نوشت . يا اميرالمومنين من فردا به حمام نمي روم زيرا ديشب پيغمبر صل الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود : اي علي فردا حمام نرو و من عقيده ندارم كه تو و فضل هم فردا به حمام رويد . مامون به حضرت نوشت شما راست مي گويي و پيغمبر صلي الله عليه و آله هم راست فرموده ، من فردا حمام نمي روم و فضل خود بهتر مي داند .

ياسر گويد : چون خورشيد غروب كرد و داخل شب شديم ، امام رضا (ع) به ما فرمود : بگوئيد  در ما از شر آنچه در اين شب فرود مي آيد بخدا پناه
مي برم . پيوسته اين سخن را مي گفتم تا امام رضا (ع) نماز صبح را گذارد ، بمن فرمود ، برو پشت بام گوش بده ، ببين چيزي مي شنوي ، چون بر بام آمدم ، صداي شيوني شنيدم كه بالا گرفت و بسيار شد . شيون و فريادي شنيدم كه كم كم بالا گرفت . ناگاه مامون را ديدم از دري كه ميان منزل او و منزل امام رضا (ع) بود ، درآمد و گفت : خدا ترا در باره فضل اجر دهد ،‌ او ( پند شما را ) نپذيرفته به حمام رفت و گروهي بر سر او ريخته ، با شمشير او را كشته اند و سه تن از آنها دستگير شده اند و يكي از آنها پسرخاله فضل ابن ذي القلمين است ياسر گويد : سربازان و افسران و هواخواهان فضل در خانة مامون انجمن كردند و مي گفتند : اين مرد يعني مامون او را غافلگير كرده و كشته است و ما بايد از او خونخواهي كنيم و آتش آورده بودند تا خانه او را بسوزانند ، مامون با امام رضا (ع) عرض كرد : آقاي من ، به من فرمود  :  سوار شو! من سوار  شدم و چون از درخانه برون شديم حضرت مرد مرا ديد كه فشار مي آوردند ، پس با دست خود اشاره كرد ، پراكنده شويد ،  پراكنده شويد ، ياسر گويد : بخدا آن مردم چنان روي به بازگشت گذاشتند كه بالاي يكديگر مي افتادند و بهركس اشاره فرمود ، دويد و برفت . 1

روايتي آنكه چون فضل بن سهل از دلايل نجومي معلوم كرده بود كه خون او را در فلان روز در ميان آب و آتش خواهند ريخت با خود انديشيد كه هيچ شك نيست كه جايي چنين كه اين دو ضد به هم علاقه دارند حمام است و به حسب اتفاق مامون در سرخس نزول كرده روز وعده رسيد و فضل در آن روز به حمام رفته ،‌ قصد كرد ، خواست كه تقدير ايزدي را از خود بدان حيله رفع سازد ، و در وقت بيرون آمدن از گرمابه ( غالب بن ) اسود مسعودي و قسطنطين رومي و فرد ديلمي و موفق صغدي انتهاز فرصت نموده فضل را كشتند و سرخود ( را )‌گرفتند .

و مامون اظهار اضطراب كرده و گفت كه : ده هزار ( 10000 ) دينار به آن كس مي دهم كه قاتلان فضل را به دست آورد و ابوالعباس   ( بن هيثم ) دينوري ايشان را پيدا كرده پيش مامون برد ، مامون از ايشان پرسيد كه به چه سبب اين امر شنيع از شما صادر شد ، به روايتي بعضي از ايشان گفتند كه خواهر زاده فضل ، علي بن سعيد ، را به بدين حركت تحريض نمود ، و قولي گفتند : اي امير از خداي بترس فرمود تو ما را بدين كار امر فرمودي و وعده ها دادي ، مامون گفت: من مي دانستم كه شما در جواب به اين بهانه تمسك خواهيد جست ، آنگاه فرمان داد تا هر چهاركس را گردان زدند و بعد از مراسم تعزيت فضل ، مامون طبل رحيل فرو كوفته از سرخس به طوس رفت . 1

       q          دلايلي مبني بر نقش مامون در شهادت امام رضا (ع)

هنگامي كه امام را از مدينه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضاي مدينه را از كراهت و نارضائي خود پر كرد همه كس در پيرامون امام تعيين كردند كه مامون با نيت سوء حضرت را از وطن خود دور مي كند امام بدبيني خود به مامون را با هر زبان ممكن به همه گوشها رساند در وداع با حرم پيغمبر (ص) در وداع با خانواده اش ، در هنگام خروج از مدينه در طواف كعبه كه براي وداع انجام مي داد ، با گفتار و رفتار ، با زبان دعا و زبان اشك بر همه ثابت كرد كه اين سفر ،‌ سفر  مرگ اوست . 2

حضرت رضا (ع) چند مرتبه قبر مقدس جديد بزرگوارش را زيارت و وداع فرمود در حاليكه گريه مي فرمودند ، محول سيستاني گويد كه من در آن حال گريه و وداع به خدمتش مشرف شدم و سلام كردم و جواب فرمود ، پس از آن حضرت تهنيت از آن سفر عرض كردم ، فرمود مرا زيارت كن  همانا  من از جوار قبر جدم مي روم و در غربت مي ميرم و پهلوي هارون دفن مي شوم پس از وداع با جد بزرگوارش ، با اهل عيال خود وداع فرمودند . 1

نقشه قتل امام رضا (ع) زماني به مرحله اجرا گذاشته شد كه انقلابهاي علويان در گوشه و كنار سرزمين اسلام يا سركوب شد و يا فروكش كرده بودن و فلسفه دعوت امام به خراسان نيز پايان يافته بود و ابرها بر فراز بغداد گرد آمده و بنيان هاي انقلاب عباسيان آشكار شده بودند و مامون براي جلب خشنودي پسرعموهايش به بغداد بازگشته بود و شيوه نياكانش در پوشيدن جامة سياه و تقسيم مناصب خويشان و نزديكانش را از نو آغاز كرده بود . 2

حتما” بايد گفت سياست مامون از پختگي عميق بي نظيري برخوردار بود . اما آنسوي ديگر اين صحنه نبرد امام علي بن موسي الرضا (ع) كه همين است كه عليرغم زيركي شيطنت آميز مامون ، تدبير پخته و همه جانبه او را به حركتي بي اثر و بازيچه اي كودكانه بدل مي كرد مامون با قبول آنهمه زحمت و با وجود سرمايه گذاري عظيمي كه در اين راه كرد از اين عمل نه تنها طرفي نيست بلكه سياست او به سياستي بر ضد او بدل شد تيري كه با آن اعتبار و حيثيت و دعاهاي امام علي بن موسي الرضا (ع) را هدف گرفته بود خود او را آماج قرار داد بطوري كه بعد از گذشت مدتي كوتاه ناگزير شد همه تدابير گذشته خود را كان لم يكن شمرده ،  بالاخره همان شيوه اي را در برابر امام در پيش بگيرد كه همه گذشتگانش در پيش گرفته بودند يعني قتل و مامون كه در آرزوي چهره قداست مآب خليفه اي موجه و مقدس و خردمند ،‌ اين همه تلاش كرده بود ، سرانجام در همان مزبله اي كه همه خلفاي پيش از او در آن سقوط كرده بود يعني فساد و فحشا و عشرت توام با ظلم و كبر فرو غلطيد . 1

احساس خطري كه مامون از اين حادثه ( نماز عيد فطر ) كرده بود ، او را به فكر اين انداخت كه وجود امام نه تنها دردي را براي او دوا نمي كند بلكه اوضاع را عليه را سخت تحريك خواهد كرد از اين رو مراقباني بر آن حضرت گمارد تا بدقت او را تحت نظر بگيرند و اخبارش را به مامون برسانند تا مبادا اقدامي بر ضد مامون انجام دهد .

از ديگر عواملي كه باعث غضب مامون شد اين بود كه امام در بيان مسائلي كه حق مي دانست از مامون وحشتي نداشت و در اكثر اوقات به او چنان جواب مي داد كه ناراحتش مي كرد امام در مجالس خصوص مامون را نصيحت كرده و از عذاب الهي بيم مي داد بالاخره مامون كه موقعيت خود را خطر ديد امام را به شهادت رساند . 2

آئين حضرت رضا (ع) آن بود هرگاه با مامون خلوت مي كرد او را پند مي داد و از خدا مي ترسانيد و كارهاي بر خلافي را كه مرتكب مي شد تقبيح
مي كرد و سرانجام آنها را به نامبرده گوشزد مي فرمود مامون ظاهرا” به سخنان حضرت احترام مي گذارد و تصديق مي كرد ليكن در باطن بسيار ناراحت بود و گفتار حضرت بر وي گران مي آمد .

روزي حضرت رضا (ع) بر مامون وارد شد ديد مشغول وضو گرفتن است وغلام آب بر دست او مي ريزد حضرت رضا (ع) از عمل بر خلاف شرع او متاثر شده فرمود : «  در عبارت خدا ، ‌انبازي اختيار مكن »  مامون ناچار ظرف آب را از غلام گرفته و خود وضو را تمام كرد و اين سخن امام « كه حق تلخ است »  بر كينه و عداوت او افزود و ناراحت تر شد . حضرت رضا (ع) به ديدة امامت ، از باطن حسن و فضل فرزندان سهل به خوبي باخبر بود و مي دانست سرشت آنها با نطفة شيطنت عجين شده بدين مناسبت هرگاه مامون از آنها نام مي برد حضرت رضا (ع) از نام بردگان نكوهش مي كرد و كارهاي زشت آنها را براي مامون بيان مي كرد و اضافه مي فرمود به سخنانشان گوش ندهد .

برادران سهل از رويه حضرت باخبر شدند آنها هم متقابلا” از حضرت رضا (ع) نزد مامون سعايت مي كردند و سخناني  مي گفتند كه جناب او را از نظر مامون طرد كنند و اسباب ناراحتي او را فراهم سازند و بالاخره متعرض مي شدند كه هرگاه او را بيش از اين برخود چيره سازي ممكن است به همين زودي مردم را عليه تو بشوراند و ترا هلاك سازند و بالاخره آنقدر را از اينگونه سعايتها و سخن ، چينها ـ نمودند تا توانستند مامون را نسبت به آن حضرت بدبين سازند و او را به كشتن امام هشتم (ع) وادار نمايند . 1

بديهي است قتل امام هشتم پس از چنان موقعيت ممتاز به آساني ميسر نبود ، قرائن نشان مي دهد كه مامون پيش از اقدام قطعي خود براي شهادت رساندن امام به كارهاي ديگر دست زده است كه شايد بتواند اين آخرين علاج را آسان تر بكار برد ،‌ شايعه پراكني ونقل سخنان دروغ از قول امام از جمله اين تدابير است به گمان زياد اينكه ناگهان در مرو شايع شد كه
علي بن موسي (ع) همه مردم را بردگان خود مي دانند جز با دست اندركاري عمال  مامون ممكن نبود .2

رضا به مامون گفت : مردم با اميرالمومنين به سبب من وفضل بن سهل متغيرند ، راي آن است كه اميرالمومنين ماهر دور را از خود دور كند تا جهان بيار آمد و فتنها ساكن شود بعد از زماني اندك ،‌ فضل بن سهل در گرمابه كشته شد و رضا (ع) وفات يافت . 3

محمد رازي مي گويد كه اولاد مامون لعين از كثرت حسد به حضرت
امام رضا (ع) يكي از برانگيخته و به كشتن وي امر فرمودند . 4

مامون براي حضرت بيعت گرفت از مردم اما وقتي علم و فضل و حسن تدبير امام بر او ظاهر گشت ، حسد ورزيد و از روي قصد و كينه نتوانست تحمل كند سينه اش تنگ شد و از روي حضرت رامسموم نمود و به
شهادت رسانيد . 1

سبب قتل امام توسط مامون به روايت بعضي از مورخان به خاطر ابراهيم بن مهدي و مخالفت عباسيان بود و اينكه امام در نصيحت مامون مبالغه زيادي كه در گفتن سخن حق هيچ ترس و واهمه اي نداشت . 2

       q          تاريخ و محل شهادت و آرامگاه امام رضا (ع)

آخرماه صفر ماه 203 بعضي گفته اند  در روز دوشنبه ، چهاردهم صفر سال 202 بوسيله انگور زهر آلود در زمان مامون در طوس گفته اند در خانه حميد بن قحطبه در دهي به نام سناباد از سرزمين طوس و اطراف نوقان شهيد شد كه در همان محل قبر هارون الرشيد قرار داشت در آن زمان پنجاه و پنج سال داشت ،  بعضي گفته اند چهل و نه سال و شش ماه و چهار ماه نيز
گفته شده بعضي نيز 49 سال و هشت روز كم گفته اند . 3

در آن وقت چهل و نه سال و شش ماه داشت ، جز اين نيز گفته اند به قولي ديگر انگور زهرآلود خوردند و اين اتفاق در صفر سال 203 ه . ق افتاد و مامون بر امام (ع) نماز خواند و در هنگام مرگ پنجاه و سه سال و به قولي چهل و نه سال و شش ماه داشت و تولد وي در سال 153 هجري در مدينه رخ داد . 1

آن حضرت حدود 2 سال در شهر مرو نزديك به هفت ماه در سرخس اقامت داشت ، ماههاي آخر را هم در سناباد طوس بسر برد و در همانجا بود كه به شهادت رسيد ، شهادت آن حضرت را روز 29 ماه صفر و عمر آن حضرت را هنگام شهادت 54 سال و 3 ماه و 19 روز نوشته اند . 2

حضرت رضا (ع) در هفدهم ماه صفر روز سه شنبه سال 203 از
دنيا رفت بوسيلة سمي كه مامون در انگور ترتيب داده بود ، آن وقت پنجاه و يكسال داشت . 3

در بيست و سوم ذيعقده سال 202 وفات حضرت رضا (ع) اتفاق افتاد در كتاب مواليد الائمه سال 202 و در مناقب روز جمعه هفت روز به آخر ماه رمضان سال 202 بعضي 203 گفته اند در كتاب الدر ، روز جمعه اول ماه رمضان سال 202 در كتاب ذخيره تيز همين را نوشته است . 4

حضرت رضا (ع) در سال دويست و سه ، ماه صفر در خراسان از دنيا رفت او در آن موقع پنجاه و پنج سال داشت ، مادرش كنيزي فرزند دار به نام
ام البنين بود ، مدت خلافت و رهبري او پس از پدرش بيست سال بود . 1

بدن مطهر ، آفتاب عالمتاب حضرت رضا (ع) بالاي سر قبر هارون ،
آنجا كه هم اكنون روضة مقدس رضوي و تربت مطهر او است به خاك
سپرده شد . 2

امام (ع) در شهر طوس به شهادت رسيد و چنان كه خود پيش بيني و سفارش كرده بود آن حضرت را در نقطه اي از سناباد كه بعدها
مشهدالرضا (ع) نام گرفت به خاك سپردند . 3

       q          كيفيت وفات يا شهادت امام رضا (ع)

الف ) ذكر بعضي از منابع و مأخذي كه معتقدند امام (ع) به مرگ طبيعي ، به سراي باقي  شتافته اند :

در سال 203  ه . ق مامون از سرخس به طوس رفت وقتي به آنجا رسيد چندروزي به نزد قبر پدرش بماند آنگاه علي بن موسي ، انگوري خورد و بسيار بخورد و ناگهاني درگذشت و مامون گفت تا او را نزديك قبر هارون خاك كنند و

 

در ماه ربيع الاول به حسن بن سهل نوشت و به او خبر داد كه علي بن موسي درگذشته و غم مصيبت خويش را از درگذشت وي بگفت و به بني عباس و وابستگان و مردم بغداد نيز نوشت و درگذشت علي بن موسي را به آنها خبر داد و گفت كه اعتراض آنها به بيعت با وي از پي مامون بوده و خواست كه به اطاعت وي درآيند . 1

مامون پس از دفن فضل و برگزاري مراسم سوگواري و گذراندن ايام عزاداري به اتفاق امام و همراهان از سرخس بيرون شد و راه طوس پيش گرفت راه را با تأني مي پيمود و در هر منزل اطراق مي كرد ، هفت منزل به قريه نوغان مانده روزي امام چون از پيش مامون به  محل سكونت و استراحت خود برگشت حالش دگرگون شد و اظهار كسالت نمود كه اين حالت دوام داشت تا از قرية نوغان گذشتند و به قريه سناباد وارد شدند وكه در قريه مزبور حال امام سخت شد و به بستر افتاد در هر كجا براي سكونت و استراحت خليفه و وليعهد هر كدام محل آماده مي كردند كه چسبيده به هم بود در سناباد  هم به همين نحو و از موقعي كه حال امام بد شد مامون از ايشان هر روز يك بار ديدن
مي نمود و در سناباد روزي دوبار يكي صبح و يكي عصر و هر بار هم با
عده اي از سادات يا سران سپاه بود و چون برمي گشت بيماري امام را خطرناك و كشنده جلوه مي داد و بسيار اظهار تأسف مي كرد . 1

چون مامون به طوس رسيد رضا علي بن موسي بن جعفر محمد عليه السلام در قريه اي كه به آن  « نوقان »  گفته مي شد در اول سال 203 وفات كرد و بيماري آن حضرت بيش از سه روز نبود و گفته شده كه علي بن هشام انار مسمومي به او خورانيده و مامون بر وي سخت بي تابي نشان داد خبر داد مرا ابولحسن بن عباد و گفت : مامون را ديدم كه قبايي سفيد در برداشت و در
( تشييع )  جنازة رضا سربرهنه ميان دو قائمه نعش پياده مي رفت و مي گفت اي ابوالحسن پس از تو به كي دل خوش باشم ؟ و سه روز نزد قبرش اقامت گزيد و هر روز قرصي نان و مقداري نمك براي او مي آوردند و خوراكش همان بود سپس در روز چهارم بازگشت سن رضا (ع) چهل و چهار سال بود . 2

سبط بن جوزي مي گويد : پس از آنكه فضل بن سهل در سرخس به قتل رسيد حضرت رضا (ع) بيمار شد هنگامي كه وارد طوس گرديد در سال 203 هجري وفات يافت 3و صبح فردا شد مامون اولين كارش اين بود كه دستور داد به سرعت جنازه را غسل داده و كفن كردند و خود پشت جنازه با پاي برهنه بدون عمامه و كلاه با اظهار حسرت حركت مي كرد و مي گفت : اي برادرم بدون شك به سبب فوت تو رخنه اي دراسلام پديد آمد و مقدرات الهي بر كوشش من در حق تو غلبه كرد سپس قبر پدرس هارون را شكافت و آن جناب را در گور هارون كنار او به خاك سپرد و گفت : اميدوارم خداوند تبارك و تعالي بواسطة نزديكي اين جنازه به پدرم نفعي رساند اين خبر از طريق عامة
( سنت ها ) بود . 1

وقتي امام رضا  (ع) از جهان ديده فروبست مامون به مدت يك شب و يك روز خبر رحلت او را مخفي كرد و بعد به محمد بن جعفر ( عموي امام ) و گروهي از آل ابيطالب خبر داد و هنگامي كه به بالين امام آمدند اثري از ضرب و زخم بر پيكر ايشان نديدند و مامون به گريه افتاد و گفت بر من بسيار دشوار است اي برادر من كه تو را چنين ببينم من آرزومند بودم كه پيش از تو رخت از اين سراي بكشم  اما چه مي شود كه پروردگار متعال را تقدير ديگري بود مامون بر مرگ امام رضا بسيار گريه كرد و اندوه بسيار شديدي داشت و او جنازه امام را به دوش مي كشيد . 2

ب )  ذكر بعضي از منابع و مأخذي كه معتقدند امام رضا (ع) به شهادت رسيده اند:

باري سخنان تلخ و مسموم كنندة نامبردگان كار خود را كرد تا روزي حضرت رضا و مامون سرسفره نشسته به غذا خوردن مشغول بودند حضرت از غذاي مسمومي كه تناول فرمود رنجور شد و مامون هم براي سياست وقت ، خود را به بيماري زد عبدالله بن بشير گفته ، مامون به من دستور دارد بر خلاف عادت ناخن هاي خود را بلند كنم و كسي را هم از چنين عملي با خبر نسازم من هم چنانكه گفته بودم ناخن هايم را بلند كردم روزي مرا خوانده و چيزي مانند تمرهندي به من داده گفت اين را به دست خود خمير كن من هم طبق دستور آن را كاملا” خمير كردم پس از اين مامون از پيش من حركت كرد حضور حضرت رضا (ع) رفته احوال پرسيد و سئوال كرد حال شما چگونه است ؟ فرمود : آرزومندم حالم خوب و نقاهتي صورت نگرفته باشد مامون گفت منهم بحمدالله امروز حالم خوب است پرسيد آيا امروز خدمتكاران حضور اقدس رسيده اند ؟ فرمود : خير ، مامون خشمناك شده غلامان را به حضور طلبيده گفت اكنون بايد آب انار حاضر كنيد زيرا ما چاره از آشاميدن آن را نداريم ، آنگاه عبدالله گفت : مامون به من دستور دارد اناري حاضر نمايم چون آورده گفت آن را به دو دست خود بفشارم چون آب انار را گرفتم مامون آن را به حضرت رضا (ع) داده آشاميد و همان فشرده انار اسباب رحلت را فراهم ساخت و دو روز پس از آن رحلت فرمود . 1

علي بن هشام همان كسي است كه در نوغان طوس در سال 203 ه . ق به امام رضا (ع) انار مسموم خورانيد 2مامون در آخر چاره اي جز آن نيافت كه بدست خود و بدون هيچگونه واسطه اي امام را مسموم كند و همين كار را كرد و در ماه صفر دويست و سه هجري يعني قريب دوسال پس از آوردن حضرت از مدينه به خراسان و يكسال واندي پس از صدور فرمان وليعهدي به نام آن حضرت دست خود را به جنايت بزرگ و فراموش نشدني قتل امام آلود . 1

در ايام خلافت مامون ، علي بن موسي الرضا (ع) در طول مسموم و درگذشت و همانجا دفن شد . 2

حضرت رضا (ع) بيمار شد ، همان بيماري كه از اين جهان رفت و چون آن حضرت بيمار شد مامون به عيادت او مي آمد تا چون بيماري آن حضرت سنگين شد وي را به شرطي كه پس از اين بيايد مسموم كرد ) و خود مامون نيز خود را به بيماري زد و چنان وانمود كرد كه او نيز با آن حضرت در اثر خوردن غذاي مسمومي بيمار شده و حضرت رضا (ع) بيماريش ادامه يافت تا از اين جهان رفت . 3

به ايشان گفته شد شما را چه كسي خواهد كشت ؟ امام فرمود : بدترين مردم زمانم مرا با سم مي كشد . 4

 

 

محمد بن جهم گفت حضرت رضا (ع) انگور بسيار دوست مي داشت آنها كه آهنگ قتل آن حضرت را داشتند ، مقداري انگور را براي آن حضرت تهيه كرده و چندر روي سوزن هاي زهرآلود را كه با لطيف ترين روش آلوده شده بود در آن فرو برده ، آنگاه آنها را حضور اقدس رضوي آورده حضرت رضا (ع) پس از خوردن انگور زهر آلود رنجور شده و بدينوسيله رحلت فرمود . 1

وفات علي بن موسي الرضا در طوس بود ، چنين گويند كه از بهر مامون طبقي انگور آوردند از آن بخورد ، و باقي به نزديك علي بن موسي الرضا (ع) عنه فرستاد كه مرا خوش آمد از اين انگور  تو نيز بخور ! و علي بن موسي الرضا بخورد و هم آن شب بمرد و چنين گويند كه اندران انگور ، زهر بود و مامون جامه و علامت سبز كرده بود ، چون او بمرد جامه سبز بيفكند و
سياه پوشيد . 2

چون مامون به طوس وارد شد علي بن موسي الرضا به ناگاه وفات كرده در آخر صفر سال 203 و به سبب انگوري كه خورد بود ، مامون نزد حسن بن سهل و اهل بغداد و شيعيان آل عباسي كسي فرستاد و اين خبر بداد و گفت : اين آشوب به سبب او بوده و اكنون كه او  وفات كرده ، بايد به اطاعت گردن نهند پس از طوس به جرجان رفت و چندماه در جرجان درنگ كرد . 3

گويند علي بن موسي الرضا (ع) انگور به غايت دوست داشتني ، بسر سوزن زهر در انگور تعبيه كردند چون پيش رضا بردند و از آن بخورد بعد از اندك زماني وفات يافت و مامون به بغداد نوشت كه شما جهت رضا و فضل بن سهل با من متغير شديد و از قضا هر دو درگذشتند ،‌ خصومت از بهر چيست ؟ ايشان جواب هاي سخت نوشتند و مامون به تعجيل روي به بغداد نهاد و ابراهيم مهدي و فضل ربيع بگريختند . 1

ابوالصلت گويد : چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست ،  و همينطور كه انتظار مي كشيد ناگهان غلام مامون وارد شد و گفت امير شما را احضار مي كند ، حضرت كفش خود را به پاي كرد و رداي خود را بر دوش افكند و برخاسته حركت كرد و من در پي او مي رفتم تا بر مامون وارد شد و در پيش روي مامون طبقي از انگور بود و طبق هايي از ميوه جات و در دست او خوشه انگوري بود كه مقداري از آن را خورده بود و مقداري از آن باقي بود چون چشمش به آن حضرت افتاد از جاي برخاست و با او معانقه كرد و پيشانيش را بوسيد و آن حضرت را در كنار خود نشانيد و خوشه انگوري كه در دست داشت به آن جناب داده و گفت : يابن رسول الله من انگوري از اين بهتر تاكنون نديده ام ،‌حضرت بدو فرمود : بسا مي شود كه انگوري نيكو است . از بهشت است ( يعني انگور نيكو در بهشت است ) گفت : شما از آن تناول كنيد امام فرمود :  مرا از خوردن آن معاف بدار ، گفت : بايد تناول كني ، براي چه نمي خوري ؟ شايد خيال بدي در بارة من كرده اي ؟
 و خوشه انگور را برداشت و چند دانه از آن خورد و بعد به پيش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را به دهان گذارده و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست مامون پرسيد : به كجا مي رويد ؟ فرمود : بدانجا كه تو مرا فرستادي ، و عبا بسر كشيده ، خارج شد . 1

( مامون) وقتي از عمل ناجوانمردانه خود مطمئن شد ، فوري فرستاد عده اي از شيوخ و سادات آل ابوطالب و به آنان گفت : شما را خواستم تا جنازة پسرعموي گرامي ام را از نزديك ببينيد و بدانيد به علي الرضا (ع) هيچگونه آسيبي نرسيده بلكه اجلش رسيده و به مرگ خدايي از دنيا رفته است .2

مامون هم شديدا” از اين جريان اظهار تأثر كرد و دستور داد با احترام تمام بدن آن حضرت را در كنارقبر هارون دفن نمايند . 3

چون حضرت رضا (ع) به ستم مامون رحلت كرد مرقد آن حضرت را در برابر گور هارون قرار داده و آن جهنم ظلم عداوت پشت سرآن حضرت
واقع شد .

 

 

حضرت رضا (ع) هنگامي كه دار فاني را وداع گفت به جز از فرزند بزرگوارش حضرت ابوجعفر محمد بن علي كه مقام امامت بوجود اقدسش مباهات مي كرد فرزند ديگري نداشت و تاريخ هم به غير از او فرزند ديگري براي آن جناب نشان نداده و آن حضرت در زمان رحيل پدر ارجمندش هفت سال و اندي عمر داشت . 1

 



[1] - قمي ، عباسي ، منتهي الامال ، ص 1022 تا 1035

 

1 محمد بن خاوند شاه بن محمود ( ميرخواند )  روضه الصفا في سيره الانبياء و الملوكو الخلفا ،‌تصحيح و تحشيه ، جمشيد كيانفر ، جلد سوم ( شرح حال ائمه اطهار ،‌بني اميه ، خلفاي عباسي ) انتشارات اساطير 1380 ص 2628-2629

2 مظفر ،‌ محمد حسين تاريخ شيعه ص 113

1 جرجي زيدان تاريخ تمدن اسلام ص 798

2 ابن خلدون تاريخ ابن خلدون عبدالحميد آيتي جلد دوم موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي 1364 ص 382

 

1 - رضوي سيد احمد ، شمس الهدي ، علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 204

 

1 تاريخ ابن خلدون ، ص 386

1 مسعودي ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، جلد دوم ص 441و 442

ابن طقطقي ، تاريخ فخري ، ص 301

مستوفي ، صمداله ، تاريخ گزيده تهران ،‌دنياي كتاب ،‌1361 ، ص 312

معيني ، احم جواد ، امام علي بن موسي الرضا (ع) ،‌منادي توحيد و  امامت ، ص 100 و 101

 

 

1 عمادزاده ، زندگاني حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 545

2 عماد زاده ، همان كتاب ، ص 547

3 عماد زاده ، همان كتاب ، ص 546

1 مرتضي حسيني ، جعفر ، زندگي سياسي هشتمين امام ، دكتر سيدخليل خليليان ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ،  1359 ص 133 و 134

1 عقوري ،‌ علي  ، سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ، ص 49

 

1 اصول كافي ، ص 409 410 - 411

1 ميرخواند ، روضه الصفا ،‌ تصحيح ، جمشيد كيانفر ، جلد سوم ، اساطير ، ص 2630 - 2631

2 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 39

1 مشكوة كرماني ، احمد ، تاريخ تشيع در ايران ، ص 752

2 مدرسي ، سيد محمد تقي ،‌زندگي و سيماي امام رضا (ع) ، ص 74 - 75

1 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 39

2 كليني ، الكافي ،‌علي اكبر غفاري ، تهران ، دارالكتاب تهران ، 1388 ه .ق ، ‌ص 490

1 -  شيخ مفيد ، الارشاد ، ص 611- 612

2 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 46

3   هندوشاه نخجواني ، تجارب السلف در تواريخ خلفاء و وزاري ايشان ، تصحيح  عباس اقبال ، ظهوري ، 1357 ، ص 158

4 استرآبادي ، احمد بن تاج الدين ،‌آثار احمدي ، ( تاريخ زندگاني پيامبر اسلام و ائمه اطهار ) به كوشش حميد هاشم محدث ‌،‌نشر قبله ، 1374 ، ‌ص 533

1 نورايي يگانه قمي ، احمد  ، مجالس الشيعه ، ص 168

2 خواند مير ، حبيب السيد ، زير نظر دكتر دبير سياقي ، جلد دوم ،‌خيام ،‌1353 ، ص 88

3 بحارالانوار ، جلد 12 ص ، 268 به نقل از طبرسي

1 مسعودي ، ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، ص 418 و 442

2 عقوري ، علي ،‌ سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ، ص 51

3 بحارالانوار ، ج 12 به نقل از مصباح كفعمي ، ص 267

4 بحارالانوار ، ج 12 به نقل از كتاب عدد 267

 

1 بحار الانوار به نقل از ارشاد شيخ مفيد ، ص 267

2 رضوي ، سيد احمد ،‌شمس الهدي  ، ‌علي بن موسي الرضا (ع) ، ص 231

3 معيني ،‌ محمد جواد ، كرابي ، احمد ،‌امام علي بن موسي الرضا (ع) منادي توحيد و امامت ، ص 172

 

1 محمد بن حرير  طبري ، تاريخ طبري ، ابوالقاسم پاينده ، جلد 13 ،‌دفتر بنياد فرهنگ 1352 ص 5675

 

 

1 رضوي زاده ، سيد علي ،‌آفتاب طوس ، تهران ، آسيا ، 1346 ،‌ص 372

2 احمد بن ابي يعقوب ، تاريخ طبري ،‌ص 471

3 موحودي ساوجي ،‌علي ، ولايتعهدي امام رضا عليه السلام ،‌ حكمت  1350 ص 260

 

1 -  شيخ صدوق (‌ ابن بابويه ) عيون الاخبار الرضا ، ‌ص 588 589

2 ابوالفرج اصفهاني ، فرزندان ابوطالب ، ص 349 و 350 و 351

1 شيخ مفيد ،‌ الارشاد ، ص 612 و 613 ، صلب السير( خواند مير‌) ص 88 و 89 و 90  ترجمه اثبات الوصيه العلي بن ابيطالب ( علي محوري ) ، ص 401 و 402

2 گرايزي ، تاريخ گرايزي ،‌به نقل از تاريخ يعقوبي ،‌ به تصحيح عبدالحي حبيبي ،‌دنياي كتاب 1363 ، ص 299

 

1 آيت ا000 خامنه اي ، سيد علي ، مقالات كنگره جهاني امام رضا (ع) ، ص 47

2 مسعودي ، ابوالحسن علي بن حسين ، مروج الذهب ، ابوالقاسم پاينده ، علمي و فرهنگي ،‌جلد دوم ، 1370 ص 418 و442

3 اصفهاني ،‌ابوالفرج ، مكاتل الطالبين ، سيد هاشم رسولي محلاتي ، علي اكبر غفاري ، صدوق ، ص 526-527

4 معيني احمد جواد ،‌ترابي احمد ،‌امام علي بن موسي الرضا (ع) منادي توحيد و امامت ، ‌ص 169

1 شيخ مفيد ،‌الارشاد ، ص 613

2 گرايزي ، تاريخ گرايزي ، ص 462

3 ابن خلدون ،‌ تاريخ ابن خلدون ، ص 388

1 هندوشاه نخجواني ، تجارب السلف در تاريخ خلفاء و وزراي ايشان ، ص 159

1 شيخ صدوق ، ( ابن بابويه ) ترجمه عيون الاخبار الرضا ، ص 594و 595

2 رضوي ، سيد احمد ، شمس الهدي ، علي بن موسي الرضا (ع) ص 230

3 غفوري ،‌علي ، سرگذشت و شهادت هشتمين امام شيعيان امام رضا (ع) ص 51

 

1 شيخ مفيد ، الارشاد ، ص 614

منبع : سايت علمی و پژوهشي آسمان -- صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
اين مطلب در تاريخ: جمعه 01 اسفند 1393 ساعت: 16:17 منتشر شده است
برچسب ها : ,,,
نظرات(0)

نظرات


کد امنیتی رفرش

شبکه اجتماعی ما

   
     

موضوعات

پيوندهاي روزانه

تبلیغات در سایت

پیج اینستاگرام ما را دنبال کنید :

فرم های  ارزشیابی معلمان ۱۴۰۲

با اطمینان خرید کنید

پشتیبان سایت همیشه در خدمت شماست.

 سامانه خرید و امن این سایت از همه  لحاظ مطمئن می باشد . یکی از مزیت های این سایت دیدن بیشتر فایل های پی دی اف قبل از خرید می باشد که شما می توانید در صورت پسندیدن فایل را خریداری نمائید .تمامی فایل ها بعد از خرید مستقیما دانلود می شوند و همچنین به ایمیل شما نیز فرستاده می شود . و شما با هرکارت بانکی که رمز دوم داشته باشید می توانید از سامانه بانک سامان یا ملت خرید نمائید . و بازهم اگر بعد از خرید موفق به هردلیلی نتوانستیدفایل را دریافت کنید نام فایل را به شماره همراه   09159886819  در تلگرام ، شاد ، ایتا و یا واتساپ ارسال نمائید، در سریعترین زمان فایل برای شما  فرستاده می شود .

درباره ما

آدرس خراسان شمالی - اسفراین - سایت علمی و پژوهشی آسمان -کافی نت آسمان - هدف از راه اندازی این سایت ارائه خدمات مناسب علمی و پژوهشی و با قیمت های مناسب به فرهنگیان و دانشجویان و دانش آموزان گرامی می باشد .این سایت دارای بیشتر از 12000 تحقیق رایگان نیز می باشد .که براحتی مورد استفاده قرار می گیرد .پشتیبانی سایت : 09159886819-09338737025 - صارمی سایت علمی و پژوهشی آسمان , اقدام پژوهی, گزارش تخصصی درس پژوهی , تحقیق تجربیات دبیران , پروژه آماری و spss , طرح درس